گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد بیستم
بستگی زیاد به امویان چگونه اعلام شد




هنگامی که معاویه بیعتگرفت زیاد نزد او رفته با گرفتن دو میلیون با او مصالحه کرد و از با رگاهش بیرون شد. در راه مصقله بن
هبیره شیبانی را دید. به او پیشنهاد کرد بیست هزار درهم بگیرد و به معاویه بگوید: زیاد با اینکه ایران را خشکی و دریایش را
خورده داشته است فقط با گرفتن دو میلیون درهم با تو مصالحه کرده است. و از این کارش بخدا قسم پیدا است که گفته اش راست
است.
و اگر معاویه از او پرسید: مگر زیاد چه می گوید؟ بگوید: می گوید: پسر ابی سفیان است. مصقله بنهبیره شیبانی پیشنهادش را
پذیرفت و همین کار را انجام داد، و معاویه در نتیجه آن گفتگو بر آن شد که دوستی زیاد را با ادعاي خویشاوندي او براي خود
جلب نماید و محبتش را به تمامی به خویش اختصاص دهد، و بر این کار همداستان گشتند و مردم را کرد آوردندو شاهدان در
تایید ادعاي زیاد گذشتند و در میانشان ابو مریم سلولی بود. معاویه از او پرسید: چه شهادت می دهی اي ابو مریم؟ گفت: من شاهد
بودم که ابو سفیان نزد من آمد و از من فاحشه اي خواست. به او گفتم: جز سمیه کسی را سراغ ندارم. گفت: با همه کثافت و بو
ناکیش بیاورش. برایشآوردم. با او به اطاقی رفت. سپس سمیه بیرون آمد در حالی که منی از تنش می چکید! زیاد به ابو مریم
گفت: مواظب حرف زدنت باش. تو فقط به عنوان شاهد آمده اي تا شهادت دهی نه آنکه شماتت کنی! بر اثر آن، معاویهاو را
خویشاوند خویش اعلام کرد.
در عقد الفرید چنین آمده است ": می گویند: ابو سفیان روزي مست براه
[ [ صفحه 41
افتاد و به سراغ فاحشه خانه رفت. از زنی که رئیس فاحشه خانه اي بود پرسید: فاحشه داري؟ گفت. فقط سمیههست. گفت: با اینکه
زیر بغلش بو ناك است بیاورش. و با او در آمیخت و زیاد از آن همبستري در بستر عبید بوجود آمد.
"زیاد " که حسب و نسبی پلید و پست داشت و عمري دراز نزدیک بهپنجاه سال پدر مشخصی نداشت و او را" زیاد بن ابیه-"
یعنی زیاد فرزند پدرش- می خواندند یکباره برادر پادشاه وقت گشت و پسر کسی شناخته شد که او را از اشراف محیط و زمانه اش
به شمار می آورند. این مقام ظاهر رادرست به طریقی به دست آورد که معاویهمقام فرزندي ابو سفیان را احراز کرد آنگاه که معلوم
صفحه 29 از 168
نبود معاویه نوزاد فرزند کدامیک از پنج شش زناکار معروف جاهلیت است و مادر ش هند ي جگر خوار او را فرزند ابو سفیان
اعلام کرد". زیاد چون خود را از پستی و ننگ بی پدري رسه و به مقامی ظاهرا بلند نشستهیافت بر آن شد که دوستی و علاقه
معاویه را به هر طریقی که شده بیش ازپیش فرا چنگ آرد، و راه نابود ساختنو بدخواهی مخالفان معاویه یعنی مسلمانان غیور و
خاندان پاك رسالت رااختیار کرد و دست خویش تا مرفق بخون پاك آن راد مردان فرو برد.
از آن طرف، معاویه که از جلب یک متحد سیاسی زد و بند چی و حقه باز و کار چاق کن و مطیع سر مست شده بود هیچ
نمیاندیشید که نسبت زنا دادن به پدرش چقدرزشت و نکوهیده و ننگ آور است و ادعايخویشاوندي " زیاد " بر خلاف حکم
شریعت و ناقض سنت است.
یونس بن ابی عبید ثقفی به معاویه گفت: پیامبر خدا (ص) حکم صادر کرد که فرزند متعلق به بستر است و مرد زناکار را سنگ
پاداش. و تو بر عکس آن عمل کرديو برخلاف سنت رسول خدا (ص).
معاویه گفتش: حرفت را تکرار کن. تکرار کرد. معاویه گفت: یونس! بخدا اگر دست از این حرفت بر ندار ي بلایی بر سرت
خواهم آورد که آن سرش نا پیداباشد!
[ [ صفحه 42
ایمان مردك را ببین به پیامبرش، و نگاه کن که حدیث حضرتش راکه تکرار هم گشت تا چه حد بگوش می گیرد و بکار می بندد
و آن را پاس می دارد و می پذیرد! داوري و نظر دادن در این کار معاویه را به دانشمندان منصف امت اسلامی وا می گذارم و به
محققان و نویسندگان و مولفان درست راي.
سعید بن مسیب می گوید: اولین حکم از احکام قضایی رسول خدا (ص) که علنا نقص گشت توسط فلا نشخص بود یعنی معاویه
که درباره زیاد آن حکم را صادر کرد. "
ابن یحیی می گوید ": نخستین حکم از احکام رسول خدا (ص) که رد شد حکمی بود که درباره زیاد صادر گشت"
ابن بعجه می گوید: اولین دردي که عرب بدان مبتلا گشت قتل حسن- نوادهء پیامبر (ص _) بود و ادعاي خویشاوندي زیاد "
حسن بصري می گوید": معاویه چهار صفت داشت که اگر یکی از آنها را بیش نداشت براي تبهکاري وي بس بود:
-1 چیره شدن بمدد سفیهان براین امت به طوري که بدون مشورت با امت- که باقیمانده اصحاب صاحبان فضیلت و افتخار را در
برداشت- بر حکو متشان مسلط گشت.
-2 پسرش را که باده گساري دائم الخمر بود و جامه ابریشمین می پوشید و ساز می زد به جانشینی خویش تعیین کرد.
-3 ادعاي خویشاوند ي زیاد را کرد در حالی که پیامبر خدا (ص) می فرماید: فرزند متعلق به بستر است و مرد زناکار را سنگ
پاداش.
-4 کشتن حجر ". بدا بحال او که حجر و یارانش را کشت " و عبارت اخیر را دوبار تکرار می کند.
[ [ صفحه 43
امام حسن مجتبی (ع) در حضورمعاویه و عمرو بن عاص و مروان بن حکمبه زیاد می فرماید ": تو را اي زیاد، چه به قریش، براي تو
نه فقط زمینه درستی در میان قریش یا اصل و نسبی یامیلاد شرافتمندانه اي سراغ ندارم بلکه مادرت فاحشه اي بود که مرد هاي
صفحه 30 از 168
قریشی و زشتکاران عرب با او می آمیختند، و چون به دنیا آمدي مردم عرب پدري برایت نمی شناختد تا این- اشاره به معاویه- پس
از مرگ پدرش ادعاي برادري تو را کرد. تو مایه افتخاري نداري. ترا سمیه بس و ما راپیامبر خدا (ص) و پدرم علی بن ابیطالب و
سرور مومنان که هیچ به جاهلیت نگرائید و عمویم حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار بس، واینکه من و برادرم سرور جوانان بهشتی
هستیم.
"زیاد " به نمایندگی نزد معاویه رفت و براي او هدایا و اموال هنگفت وکیسه اي پر از جواهر برد که نظیرش راکسی ندیده بود.
معاویه از آن به شدتخوشحال گشت. زیاد چون آن شادي بدید به منبر رفته گفت: بخدا من بودم اي امیرالمومنین که برایت عراق
را رام ساختم و آرام و دارائی و مالیاتش را گرفتم و به تو تقدیم داشتم. یزید بن معاویه برخاسته گفت: تو اي زیاد اگرچنین کردي
ما هم ترا از مولاي ثقیف بودن به وابستگی قریش ارتقا بخشیدیم و به فراز منبر و از زیاد بن عبید بودن به حرب بن امیه گشتن.
معاویه گفتش: بنشین اي پدر و مادرم فدات
سکتواري در " محاضره الاوائل " می نویسد ": نخستین حکمی که از احکام پیامبر خدا (ص) علنا زیر پا نهاده شد ادعاي
خویشاوندي زیاد توسط معاویه بود. در حالی که ابو سفیان اورا از خود ندانسته و ادعا کرده بود که او فرزندش نیست و نسبش
مقطوع است، اما معاویه چون به زمامداري رسید او را خویشاوند خویش نموده به خود نزدیک ساخت و استانداري و فرماندهی
داد، و زیاد بن ابیه که پسر زنی بد کاره بود هر گونه حقکشی و بد رفتاري را نسبت به خاندان پیامبر (ص) روا داشت " و " عمر-
رضی الله عنه- چونبه معاویه می نگریست می گفت: این،
[ [ صفحه 44
پسر ابو سفیان، شاهنشاه عرب است.، زیرا او نخستین کسی بود که یکی از احکام قضائی پیامبر خدا (ص)را زیر پا گذاشت،
و زیاد بن ابیه اولین کسی بود که ننگین ترین بد رفتاري را در حق خاندان پیامبر (ص)- رضی الله عنهم- مرتکب گشت " و " ابو
سفیان در حضور جمعی از اصحاب- رضی الله عنهم- اعلام داشت که با زیاد هیچ گونه نسبت خویشاوندي ندارد و به هیچ وجه
ارثی از او نمی برد. وزیاد همچنان مطرود بود تا معاویه بخواندش و به خویش نزدیک ساخت و او را فرماندهی داد وحکم اسلام را
زیر پا گذاشت و این اولین حکم قضائی بودکه پایمال می گشت و به همین سبب بلائی سهمگین گشت و محنتی جانفرسا براي
امت پیش آورد که منحوس ترینش تجاوز خائنانه او به برترین فرد ملت و محبوب ترین شخص خاندان نبوت بود
"هیچ دانشمند اسلامی نیست که با جاحظ همداستان نباشد آنجا که در رساله " بنی امیه " می گوید ": در آن هنگام معاویه بر
سلطنت دست یافت و بر باقیمانده شورا (ي شش نفره تعیینی عمر) و بر جامعه اسلامی و انصار و مهاجران به استبداد و خود کامگی
حکومت کرد، یعنی در سالی که " سال اتفاق عمومی " خوانده اند و نه تنها سال اتفاق عمومی نبود، بلکه سال اختلاف و جدائی و
سرکوبی و دیکتاتوري و چیرگی مسلحانه بود، سالی که امامت به سلطنتی از قماش آنچه به شرح آمد و از نوع آنچه یکایکبر
شمردیم مر تکب گشت تا رسید به رد علنی حکم قضائی پیامبر خدا (ص) و انکار آشکار حکمی که درباره تعلق فرزند به بستر و
سزاي مرد زنا کار صادر فرموده است با این که امت متفق بود بر این که سمیه در بسترابو سفیانو همسرش نبوده، بلکه فقط با او زنا
کرده است. معاویه با ارتکاب آشکار این عمل خلاف سنت از شمار
[ [ صفحه 45
صفحه 31 از 168
زشتکاران بدر گشت و به جرگه کفار در آمد. "
اگر جنایات کفر آمیز معاویه را بررسی کنیم خواهیم دید که این کارش جزو کوچکترین آنها است، زیرا بیشتر کارهایش- اگر همه
اش نباشد- ناقض قرآن و سنت ثابت و مسلم پیامبر گرامی (ص) است و خلافکاریش منحصر به زیر پا گذاشتن حکم " فرزند متعلق
به بستر است و مرد زناکار را سنگ پاداش " نیست.
[ [ صفحه 46
بیعت گیري براي یزید
اشاره
(یکی از چهار جنایت سهمگین معاویه)
از تبهکاري ها و جنایات معاویه- که مجسمه تبهکاري و گناه است- یکی بیعت گیري براي یزید است برخلافخواست " اهل حل
و عقد " یعنی صاحبنظران جامعه اسلامی، و از طریق سرکوبی باقیمانده مهاجران و انصار، و علی رغم مخالفت برجسته ترین
اصحاب.
معاویه از همان روز که به سلطنت و بساط یک استبداد قهر آمیز و ننگین را پهن کرد بفکر این بود که پسرش را ولیعهد خویش
سازد و برایش بیعت بستاند و حکومت اموي را موروثی و پایدار گرداند. هفت سال تمام زمینه این کار را فراهم می کرد، به
نزدیکانش انعام می نمود و بیگانگانرا خویشاوند و مقري می ساخت، گاه نیتخویش مستور می داشت و زمانی بر ملامی نمود، و
پیوسته آن طریق هموارمی ساخت و به طرف مقصود می خزید. چون زیاد- مخالف ولایتعهدي یزید بود- به سال 53 ه. درگذشت
معاویه پیمانی به نام زیاد جعل کرده براي مردم برخواند و درآن آمده بود که حکومت پس از معاویه از آن یزید باشد، و با این
کار- چنانکه مدائنی گفته- می خواست راه بیعت گیري براي یزید را هموار نماید.
ابوعمر می گوید ": به معاویه هنگامی کهحسن (علیه السلام) زنده بود پیشنهاد شد که یراي یزید بیعت بگیرد، اما وي این مقصود را
فقط پس از درگذشت
[ [ صفحه 47
حسن (علی السلام) آشکارکرد و تصمیم آن کار در این هنگام گرفت. "
ابن کثیر می نویسد " در سال 56 ه. معاویه مردم را دعوت کرد که با پسرش یزید بیعت نمایند تا پس از وي حاکم باشد، و تصمیم
این کار را پیشتر و در زمان زنده بودن مغیره بن شعبه گرفتته بود. ابن جریر (طبري) از طریق شعبی چنین روایت می کند: مغیره آمده
بود پیش معاویه، و او از استانداري کوفه برکنار شده بود به خاطر پیري و ناتوانیش، و معاویه تصمیم گرفت سعید بن عاص را به
استانداري کوفه بگمارد. چون مغیره از تصمیم معاویه خبردار گشت گوئی پشیمان شده باشد یزد بن معاویه رفته به او توصیه کرد از
پدرش بخواهد او را ولیعهد سازد. یزید از پدرش تقاضاي ولیعهدي کرد. پدرش پرسید: چه کسی این را به تو توصیه کرد؟ گفت:
مغیره. معاویه پیشنهاد مغیره را پسندید و او را دوباره به استانداري کوفه گماشت و دستور داد در این راه بکوشد. پس مغیره براي
صفحه 32 از 168
زمینه سازي ولیعهدي یزید بکوشش برخاست.
معاویه در این خصوص کتبا با زیاد مشورت و او " زیاد " که می دانست یزید سرگرم بازي است و دل به بازي و شکار بسته با
ولیعهدي او مخالفت نمود و عبید بن کعب نمیري را- که دست صمیمی وي بود- نزد معاویه فرستاد تا راي او را بزند و منصرف
گرداند. عبید بهدمشق رفته با یزید ملاقات کرد و از قول زیاد به او گفت که از پی آن بر آید. یزید از شروع به کار ولایتعهدي
منصرف گشت و نزد پدر رفته همداستان شدندکه فعلا از آن دست بردارند. وقتی زیاد مرد معاویه شروع کرد به ترتیب دادن کار
ولایتعهدي یزید و تبلیغات ودعوت براي بیعت گیري، و به سراسر کشور نامه نوشت که براي ولایتعهدي یزید بیعت بگیرند. "
[ [ صفحه 48
شکل دیگري از این ماجرا
ابتداي بیعت گیري براي یزید از مغیره بن شعبه بود. معاویه خواست او را از استانداري کوفه بر کنار نماید و بجایش سعید بن عاص
را بگمارد. خبر به مغیره رسید. باخود گفت: کار درست این است که نزدمعاویه رفته استعفا بدهم تا مردم تصور کنند به مقام
استانداري بی علاقه ام. و نزد معاویه رفته و آهسته به او چیزي گفت و به اطرافیانش اظهار داشت که وسیله استانداري و فرماندهیش
را فراهم ساخته است. و سپس نزد یزید رفته به او گفت: اصحاب عالیمقام پیامبر(ص) و بزرگان قریش و سالخورگانش از دنیا رفته
و فقط فرزندانشان باقی مانده اند، و تو از همه شان برتري و با تدبیرتر و علمت به سنت و سیاست از همه شان بیشتر. نمی دانم چرا
امیرالمومنین براي تو بیعت (ولایتعهدي) نمی گیرد؟ یزید پرسید: به عقیده تو این کارشدنی است؟ جواب داد:آري.
یزید پیش پدر رفته گفتگویش را به اطلاع او رسانید. معاویه، مغیره را احضار کرده پرسید: یزید چه می گوید؟ گفت: دیدي که
پس از عثمان چه اختلافی پیدا شد و چه خون ها ریخته شد. و یزید می تواند جانشین تو باشد، بنابران برایش بیعت بگیر تا اگر
اتفاقی برایت افتاد پناه مردم باشد و جانشین تو ونه خونی ریخته شود ونه آشوبی بپا گردد. پرسید: چه کسی در اینکار به من کمک
خواهد کرد؟ گفت: من مردم کوفه را برایت تضمین می کنم و زیاد اهالی بصره را، و از این دو شهر که گذشت هیچ کس با تو
مخالفت نخواهد کرد. معاویه گفت: برو برسر کارت و با هر که طرف اعتماد تو است در این زمینهصحبت کن و هر دو به فکر
خواهیم بود و تصمیم مقتضی را خواهیم گرفت.
مغیره با او خداحافظی کرده پیش رفقایش برگشت. پرسیدند: چه خبر؟ گفت: پاي معاویه را به منجلاب عمیقی در آوردم به زیان
امت محمد، و چنان
[ [ صفحه 49
زخمی بر پیکرشان وارد ساختم که هرگز درمان نخواهد پذیرفت.
مغیره به کوفه برگشت و با هرکه طرف اعتمادش بود و می دانست هواخواه بنی امیه است مساله یزید و ولایتعهدیش را مطرح نموده
و حاضر به بیعتش شدند. ده نفر- یا به گفته اي بیش از ده نفر- از آنها را به نمایندگینزد معاویه فرستاد و به هریک سی هزار درهم
داد و پسرش موسی بن مغیره را به رساستشان برگزید. آنها پیش معاویه رفته از بیعت یزید تمجید نموده او را دعوت به اخذ بیعت
کردند. معاویه گفت: نظر خودتان را حفظ کنید، اما در اظهار و اعلامش شتاب ننمائید. بعد از موسی پرسید: پدرت دین اینها را
بهچند خرید گفت: به سی هزار درهم. گفت: دینشان را چه ارزان فروخته اند.
صفحه 33 از 168
به این ترتیب نیز گفته اند که آنها چهل نفر بودند که مغیره فرستاد پیش معاویه و در راسشان پسرش عروه بن مغیره. وقتی به دربار
معاویه رسیدندیکایک به نطق ایستاده و گفتند: خیر خواهی براي امت محمد(ص) باعث آمد نشان گشته است! و اي امیرالمومنین
سنتزیاد شده ومی ترسیم وحدت ما بهم بخورد، بنابراین پرچمی براي ما برافراز و پناهی معین کن تا به آن چنگ اندازیم. گفت:
شما جانشینی برایم پیشنهاد کنید. گفتند: یزید پسر امیرالمومنین را مناسب می بینیم. پرسید: با جانشینی او موافقید؟ گفتند: آري.
پرسید نظرتان همین است؟ گفتند: آري. و نظر مردمی که به نماندگیشان آمده ایم هم. معاویه در پنهان از عروه پرسید: پدرت دین
اینها رابه چند خریده است؟ گفت: به چهار صد دینار. گفت: دینشان را ارزان یافته است. و به آنان گفت: درباره آنچه آمده اید،
مطالعه خواهم کرد تا خدا چه بخواهد، و سنجیده و با تامل کار کردن بهتر از عجله است و آنها برگشتند.
تصمیم معاویه دربیعت گیري براي یزید استوارتر گشت. نامه اي به زیاد نوشته با او مشورت کرد. زیاد، عبید بن کعب نمیري را
خواسته بهاو گفت: هر کس طرف اعتمادي دارد و هر رازي را رازداري است، و مردم داراي دو خصلتند: پخش کردن راز، و
خیرخواهی و نظر مشورتی را به کسانی که شایسته شنیدنش نیستند گفتن. راز را جز به دو کس نتوان گفت: اول مرد آخرت که
جویاي ثواب روز جزا است، و دو دیگر مرد دنیا که خویشتن را شریف و با ارزش می داند و خردمندي که
[ [ صفحه 50
کردار سنجیده و فهمیده دارد. و من تراچنان این دوکس می دانم از روي تجربه اي که با تو داشتم. و اینک ترا خواسته ام براي
مشورت در موضوعی که در نامه اي گنجیده است.
میرالمومنین (یعنی معاویه) بامن کتبا درباره این موضوعات مشورت کرده است و از مخالفت و تقبیح مردم نگران است و می خواهد
که از او اطاعت نمایند ضمنا مسوولیت هاياسلامی سهمگین است و اداره امور مسلمین کار مهمی است، و یزید آدم بی مبالاتی
است علاوه بر این که دلباخته شکاراست. بنابر این، نزد امیرالمومنین می روي و کارهاي یزید را برایش برشمار و بگو: کار را با
تانی انجام بده تا به انجام رسد، شتاب مکن که اگر دیر برسی بهتر از آنست که با عجله کار را خراب و بد فرجام سازي عبید گفت:
چیزي غیر از این نداري کهبه او بگوئی؟ پرسید: چه؟ گفت: تصمیم معاویه را بر هم نمی زنی و او رابا پسرش بد نمی کنی؟ من
یزید را می بینم و به او می گویم امیرالمو منین به زیاد نامه نوشته و درباره بیعت گیري برایت از او نظر خواسته است و زیاد می
ترسد مردم به خاطر کارهاي ناجوري که تو داري برآشوبند و مخالفت نمایند و چاره را در این می بیند که تو آنکار ها را ترك
کنی تا بتوان مردم را مجاب کرد وخواسته ات را بتحقق رساند. در این صورت ترك کنی تابتوان مردم را تو هم امیر المو منین
(یعنی معاویه) را راهنمائی خیر خواهانه کرده باشی و هم نگرانیت از بابت امت رفع شده باشد. زیاد گفت: تو تدبیر درست و دقیق
اندیشده اي به امید خدا روانه شو. اگر مقصود را برآوردي حقت و قدرت شناخته خواهد بود ودر صورتی که تدبیرت خطا از آب
در آمدمعلوم خواهد بود که از ره بد خواهی وموذیگري نبوده است و هر چه به نظرت درست آمده گفته اي.
عبید نزد یزید رفت و آن سخنان بگفت، در نتیجه یزیداز بسیاري کار هایش دست برداشت. زیاد همچنین نامه اي براي معاویه همراه
عبید کرد که از او می خواست بادرنگ و تامل عمل کند. و معاویه این تو صیه او را پذیرفته بکار بست. وقتی زیاد مرد، معاویه
تصمیم گرفت براي پسر خویش- یزید- بیعت بستاند. به همین جهت، یکصد هزار دهم براي عبدالله بن عمر فرستاد که پذیرفت، اما
چون سخن از بیعت با یزید بمیان آمد گفت: این را می خواست؟ بنابر این دینم خیلی ارزان بوده است. و خودداري کرد.
[ [ صفحه 51
صفحه 34 از 168
در شام براي یزید بیعت می گیرد
(و دراین راه، امام مجتبی را می کشد)
وقتی هیئت هاي نمایندگی استان ها- که بدستور معاویه به دمشق آمده بودند- در دربار معاویه گرد آمدند و احنف بن قیس در
میانشان بود معاویه، ضحاك بن قیسقهري را فرا خوانده به او گفت: چون بر منبر نشستم و موعظه و سخنم را به پایان بردم تو از من
براي سخنرانی اجازه بگیر، و وقتی به تو اجازه دادم خداي متعال را سپاس بر و نام یزید را به میا آور و درباره اش آنچهاز تمجید
وظیفه خود می بینی بگو، آنگاه از من تقاضا کن که او را جانشین خویش سازم، زیرا نظرم و تصمیم براین تعلق گرفته است و از
خدامسئلت دارم که در این مورد و دیگر موارد خیر پیش آورد.
سپس عبد الرحمن بن عثمان ثقفی و عبد الله بن سعده فزاري و ثور بن معن سلمی و عبد الله بن عصام اشعري را احضار کرده به آن
ها دستور داد وقتی ضحاك سخنش را تمامکرد به نطق بر خیزند و سخنش را تصدیق و تایید کرده از وي بخواهند یزید را جانشین
خویش سازد.
معاویه سخن گفت، و پس از وي آن عده همانطور که دلش میخواست او را دعوت کردند که یزید را جانشین خویش سازد.
معاویه پرسید: احنف کجاست احنف جواب داد. پرسید: تو نمی خواهی سخن بگوئی احنف بر خاسته خدا را سپاس برد و ستایش
نمود وگفت:... مردم بدترین دوره هاي زمانرا می گذرانند... تو اي امیر المو منین عمرت را سپري کرده اي. بنابر این توجه داشته
باش حکومت را به چه کسی وا می گذاري و می سپاري. سفارش و راهنمائی اینها را بگوش نگیر. مگذار کسانی که بدون در نظر
گرفتن مصلحت تو به تو پیشنهاداتی می نمایند ترا
[ [ صفحه 52
بفریبند واز راه راست بدرکنند. تو مصلحت جامعه را در نظر بگیر و ببین چگونه اطاعت مردم را می توانی جلب کنی. مردم حجاز و
مردم عراق تا وقتی حسن زنده است به اینکاررضایت نخواهند داد و با یزید بیعت نخواهند کرد.
ضحاك عصبانی شد و دوباره بر خاسته خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت:... منافقان عراقی، مردانگیشان در میان خودشان و در
رفتار با یکدیگر این است که اختلاف ودو دستگی نشان دهند، و دینداریشان در این که از دین کناره بجویند. حق (یعنی دین) را بر
حسب تمایلات خویش می بینند پنداري از پس پشت خویش می نگرند. از سر نادانی و غرور گرد نفرازي می نمایند، و خدا را
هیچ در نظر نمی آرند و از عواقب بد کار خویشبیمی بخود راه نمی دهند. ابلیس را به پروردگاري خویش گرفته اند و ابلیسایشان
را حزب خویش ساخته است. براي کسی که دوستش باشند نفعی ندارند و کسی را که دشمنش باشند ضرري نمی رسانند. بنابراین
نظر آنها را رد کنو صداشان را خفه کن. حسن و وابستگان حسن را چه به سلطنت خدائی که معاویه را بجاي خویش در زمین
نشانده است... شما اي اهالی عراق خودتان چنان بار آورید که خیر خواه و نصیحتگوي پیشوا و حاکمتان باشید حاکمی که
منشیپیامبرتان و خویشاوندش بوده است. چنین باشید تا دنیاتان در امان بماندو از آخرت هم بهره بردارید.
آ نگاه احنف بن قیس بر خاسته پس از سپاس و ستایش خداوند گفت: اي امیر المومنینما، در میان قریش درباره تو مطالعهکردیم و
دیدیم تو جوانمرد ترینش هستیو پیوند دارترین و پیمانگذارترین. ضمنا می دانی که تو عراق را باقهر نگشوده اي و بر آن با زور
مسلط نگشته اي بلکه به حسن بن علی تعهداتی- در برابر خدا- سپرده اي که خود می دانیو به موجبش حکومت پس از تو با وي
صفحه 35 از 168
خواهد بود. اگر به پیمانت وفا کنی تو پیمانگذار و وفادار خواهی بود و در صورتی که به پیمانت خیانت کنی باید بدانی بخدا قسم
پشت سر حسن سوارانی کار آزموده قرار دارد و بازوانی پیچیده و پرتوان و شمشیر هائی بران که اگر یکقدم از ره خیانت و
پیمانشکنی به طرف او پیش آئی با قدرتی پیروزمند روبرو خواهی گشت. وتو خود می دانی که مردم عراق از وقتیبا دشمنی کرده
اند دیگر ترا
[ [ صفحه 53
دوست نداشته اند و نه با علی و حسن وآیاتی که در حقشان از آسمان فرود آمده از وقتی دوستشان شده اند ره مخالفت و دشمنی
پوئیده اند، و همان شمشیرها که همراه علی در جنگ صفین بروي تو کشیده اند اکنون به دوششان است و دل هائی که کینه ترا در
آن پرورده اند در اندونشان. و بخدا قسممردم حسن را بیش از علی دوست می دارند.
در این هنگام عبد الرحمن بن عثمان ثفقی بر خاسته از یزید تمجید کرد و معاویه را بر انگیخت که براي یزید بیعت بستاند. شماره
سریال: 186 معاویه بنطق ایستاد و گفت: مردم شیطان برادران ودوستانی دارد که آنها را بسیج کرده از آنها کمک و یاري می جوید
و سخن اززبان آنها می می گوید. اگر طمعشان را برانگیزد به کار می افتند و اگر از آنها اظهار بی نیازي نماید بر جايخویش بی
حرکت می مانند. با زشتکاري خویش نطفه فتنه را می بندند و هیزم نفاق را براي شعله ور ساختن آشوب گمراهی آور می انبارند.
خرده گیر و عیبجویند و بسیار سوظنی.
اگر قصد کاري کنند آن را به انجام نمی رسانندو اگر به گمراهی یی خوانده شوند زیاده روي می نمایند. اینها دست بردار نیستند
وریشه کن نمی شوند و پندنمی گیرند مگر به یک وسیله. و آنهم این است که صاعقه هاي ننگ و بلا و خواري بر سرشان فرو د
آید و مرگ و نیستی بر آنها ببارد تا ریشه شان چنانکه قارچ لطیفی را از خاك بدر می آرند بر کنده شود. بنابراین سزاوار و به
مصلحت چنان است که زودتر بخود آیند زیرا ما جلو تر اخطار کردیم و پند تو ام با تهدید دادیم مگر اخطار قبلی و پند سودي
دهد. آنگاه ضحاك راخوانده استاندار کوفه ساخت و عبدالرحمن را احضار کرده استانداري عراق را به وي داد.
دراین وقت، احنف بن قیس چنین نطق کرد: امیر المومنین تو از همه ما بهتر می دانی که یزید در شبانه روز چه می کند. و در پیدا و
پنهان، و کجا می رود و می آید. بنابراین اگر می دانی مایه خشنودي خدا و این امت است با مردم در باره اش مشورت نکن، و در
صورتی که او را غیر از این می دانی در حالی کهخود رو به آخرت روانی عشرت دنیاي او را فراهم میار، زیرا آخرت جز با کار
نیک آبادان نگردد. و آگاه باش که اگر یزید را بر حسن و حسین مقدم بداري و برتري
[ [ صفحه 54
دهی در حالی که می دانی آنان کیستند و چه شخصیتی دارند در پیشگاه خدا هیچ عذر و بهانه اي نخواهی داشت. وظیفه مافقط این
است که بگوئیم ": بگوش می گیریم، فرمانمی بریم، پروردگارا از تو آمرزش می طلبیم و سرانجام ما پیشگاه تو خواهد بود. "
معاویه به محض این که قصد خود را دائر بر بیعت گیري براي یزید و تعیین او بعنوان ولیعهد آشکار ساخت احساس کرد که مردم
صالح و شخصیت هاي پاکدامن تا هنگامی که امام حسن مجتبی(ع) زنده است حاضر نخواهند شد به آن بیعت ننگین تن در دهند،
بعلاوه در برابر امام متعهد شده بود که حکومت را پس از خود به او واگذارد و هیچ کس را جانشین خویش نسازد. پس چاره را
دراین دید که امام را به قتلرساند و با کشتن حضرتش مانع عمده اي را که در طریق ولایتعهدي یزید وجود دارد از میان بردارد تا
صفحه 36 از 168
راه رسیدن تولهاش به سلطنت هموار گردد. ابوالفرج اصفهانی می گوید ": معاویهمی خواست براي پسرش یزید بیعت بگیرد، و هیچ
مشکلی برایش گران تر از وجودحسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نبود، بهمین جهت توطئه مسموم کردن آن دو راباجرا گذاشت
تا به مسمومیت در گذشتند ".
این که معاویه قاتل امام حسن مجتبی- سلام الله- بوده با شرحو تفصیل خواهد آمد.
[ [ صفحه 55
عبدالرحمن بن خالد و بیعت ولایت عهدي یزید
معاویه در نطقی به مردم شام گفت: مردم شام سنم زیاد شده و اجلم فرا رسیده است. تصمیم دارم شخصی را تعیین کنم تا مایه
انتظام شما باشد. من یکتن از شما هستم، بنابراین نظر وتصمیمی اتخاذ کنید. تبادل نظر کرده همداستان گشتند و گفتند: با
عبدالرحمن بن خالد بن ولید موافقیم:این نظر بر معاویه سخت گران آمد، لکنبروي خود نیاورد. پس از مدتی عبدالرحمن بیمار
گشت. معاویه طبیبی یهودي را که در دربارش بود و ابن اثال نام داشت و معزز بود فرستاد تا به او شربتی بنوشاند و بقتل رساندش.
طبیب یهودي رفته شربتی به او نوشاند که اندرونش را بشکافت و بر اثرش بمرد. بعدها مهاجر بن خالد- بر در عبدالرحمن پنهانی با
نو کرش به دمشق آمد و به کمین آن یهودي نشست تا شبی که با جمعی از پیش معاویه بیرون می آمد بر او حمله برد، همراهیان
بگریختند و مهاجر آن یهودي را بکشت.
در کتاب " اغانی " چنین آمده: آن یهودي را مهاجر بن خالد کشت. و او را دستگیر کرده نزد معاویه بردند. معاویه به او گفت: خیر
نبینی چرا طبیب مرا کشتی؟ گفت: مامور را کشتم و آمر مانده است
[ [ صفحه 56
ابو عمر پس از ذکر داستان می گوید: این داستان در میان شرح حال نویسان و علماي تاریخ و روایت مشهور است و ما مخترش
کردیم. آن را عمر بن شبه در کتاب " اخبار مدینه " و دیگر مورخان نوشته اند.
این ماجرا در سال 46 هجري یعنیدومین سال مطرح شدن ولایتعهدي یزید اتفاق افتاده است.
[ [ صفحه 57
سعید بن عثمان سال پنجاه و پنج هجري
سعید بن عثمان از معاویه تقاضا کرد او را به استانداريخراسان بگمارد، گفت: عبید الله بن زیاد استاندار آنجا است. گفت: پدرم تو
را به مقامات سیاسی بالا برد و مجال و امکان داده تا به جائی رسیدي که از آن بالاتر نیست. و تو در مقابل حقشناسی نکرده و
سپاس نعمت هایش را بجاي نیاورده اي و این- یعنی یزید بن معاویه- را بر من مقدم داشته و برتر ي داده اي و برایش بیعت
ولایتعهدي گرفته اي در در صورتی که من به لحاظ پدر و مادر و شخصیتم بر او برتري دارم. معاویه گفت: خدمتی که پدرت به
صفحه 37 از 168
من کرده بایستی مورد قدردانی من باشد و از عهده اداي سزاي آن برآیمو در همین راه بود که به خونخواهی اوبرخواستم تا کارها
روبراه گشت و نمی توانم خودم را در این زمینه مقصر بدانم.
درباره برتري پدرت بر پدرش باید بگویم: بخدا او برمن برتري دارد و به رسول خدا(ص) نزدیکتراست. در باره برتري مادرت بر
مادرش، قابل انکار نیست که زن قریشی بر زن کلبی برتري دارد. درباره برتري تو بر او، بخدا اگر غوطه (باغستان پهناور و معروف
پیوسته به دمشق) پر از آدم هائی مثل تو باشد یزید را با آن عوض نخواهم کرد. یزید گفت: اي امیر المومنین او پسر عموي تو است
و تو از همه سزاوارتري و وظیفه دارتر که به کارش رسیدگی کنی، اگر در صحبتبا تو به من چیزي گفته متقابلا به اوچیزي خواهم
گفت.
[ [ صفحه 58
ابن قتیبه به این عبارت آورده است: چون معاویهبه شام رسید سعید بن عثمان بن عفان به حضورش رسید- واو شیطان قبیله قریش و
زبان آورش بود- و گفت: امیرالمومنین چرا براي یزید بیعت می گیرينه براي من؟ در حالی که بخدا قسم میدانی پدرم بهتر از پدر
او است و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از او. و تو این مقام و قدرت را که داري بوسیله پدرم بدست آورده اي. معاویه خندید
و گفت: برادرزاده عزیزدرباره این که پدرت بهتر از پدر او است باید بگویم: یکروز زندگانی عثمان بهتر از عمر معاویه است.
درباره این که مادرت بهتر از مادر اواست. برتر ي زن قریشی بر زن کلبی امري مسلم وآشکار است. درباره این که مقام و قدرتی را
که دارم بوسیله پدرت بدست آورده ام. این حکومتی استکه خدا به هر که بخواهد می دهد. پدرت کشته شد. بنی عاص در
خونخواهی او اهمال نمودند و بنی حرب (شاخه دیگر بنی امیه) بان کمر بستند. بنابر این خدمتی که ما به تو کرده ایم بیش از آن
است که پدرت به ما کرده است و تو بیش از ما رهین منتی. درباره این که تو بهتر از یزیدي، بخدا قسم حاضر نیستم بجاي یزید
خانه ام پر از افرادي مثل تو باشد. به هرحال این حرف ها را کنار بگذار و از منچیزي بخواه تا بتو بدهم.
سعید بن عثمان بن عفان گفت:... من راضی نمی شوم جزئی از حقم را به من بدهی و همهاش را می خواهم (یعنی حکومت را)،
حال که نمی خواهی همه حقم را بمن بدهی از آنچه خدا به تو داده به من بده. معاویه گفت: خراسان براي تو باشد. سعید گفت:
خراسان چیست؟ گفت: تیول تو باشد و ملک تو و بعنوان بخششی که به خویشاوند خود می نمایم سعید خشنود و خوشحال از
دربار معاویهبیرون رفت واین ابیات را خواندن گرفت:
از امیر المومنین و فضل و کرمش یادکردم و گفتم:
خدایش بپاس کمکی که به خویشاوندش کرد پاداش نیک دهد
گر چه قبلا حرف هائی درباره اش از زبانم
پریده بود که برخی خردمندانه بود و پارهاي خطا
امیرالمومنین از ره بزرگواري چشم از آن بر بست
[ [ صفحه 59
و به کرمش ادامه داد- هر چند پیش از بازگشتنش نظرش نسبت به من تغییر کرده بود
و گفت: اکنون خراسان تیول و ملک تو باشد
صفحه 38 از 168
امیرالمو منین را پاداش خیر باد
اگر عثمان بجاي او می بود هرگز به من
بیشاز آنچه او به من داد نمی داد.
چون گفتهاش را به معاویه خبر بردند به یزید دستور داد برایش توشه راه فراهم کند و خلعتی برایش فرستاد و تا یک فرسخی هم
مشایعتش کرد.
ابن عساکرمی نویسد: مردم مدینه سعید را دوست می داشتند و از یزید بدشان می آمد. وي نزد معاویه رفت. معاویه از او پرسید: این
چه حرفی است که مردم مدینه می زنند؟ گفت: مگر چه می گویند؟ گفت می گویند:
بخدا قسم یزید به سلطنت نخواهد رسید
مگر تیغ آهنین سرش را
فرمانروا پس از او " یعنی معاویه " سعید خواهد بود
گفت: چه اشکالی دارد به نظر تو؟ بخدا پدرم بهتر از یزید است و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از او. ماترا به کار دولتی
گماشتیم و هنوز بر کنارت نکرده ایم، و حق خویشاوندیمان را نسبت به تو بجاي آورده ایم و دست از آن نکشیده ایم، تا این همه
را که اینک در چنگ تو است به دست آوردي... معاویه گفت: درباره این که... (تا آخر مطلب که از نظرتان گذشت).
آنگاه ابن عساکر می نویسد ": حسن بنرشیق داستان سعید را با معاویه با تفصیلی بیش از آنچه گذشت آورده است، " و سپس
روایت حسن بن رشیق را می آورد که در آن چنین آمده: معاویه او را به استانداري خراسان گماشت و یکصدهزار درهم انعام داد.
[ [ صفحه 60
نامه هاي معاویه در مورد بیعت ولایت عهدي یزید
اشاره
معاویه در نامه اي به مروان بن حکم نوشت ": سنم زیاد شده و توانم از دست برفته و می ترسم پس از مرگم در میان امت اختلاف
پدید آید. تصمیم دارم کسی را بجانشینی خویش تعیین کنم، و نمی خواهم بدون مشورت با کسانی که آنجا (یعنی در مدینه)
هستند کاري انجام دهم. بنابراین، موضوع را براي آنها مطرح کن و جوابشان را برایم بنویس. " مروان در نطقی به مردم اطلاع داد.
مردم گفتند: کار درستی کرده است، لکن او کسی را باید براي ما نام ببرد. مروان جریانرا به معاویه نوشت، و او یزید را نامزد کرد.
مروان طی نطقی این را بهمردم اطلاع داده گفت: امیر المومنینپسرش یزید را براي جانشینی برگزیده است.
عبدالرحمن بن ابی بکر به نطق ایستاده گفت: بخدا تو اي مروان نادرست گفته اي و معاویه نیز نادرست گفتهاست. شما نخواسته اید
بهترین شخص براي امت محمد اختیار شود، بلکه می خواهید حکومت را به شکل امپراطوري رمشرقی در آورید تا هر گاه
امپراطوري بمیرد پسرش بجایش بنشیند.
مروان (اشاره به او) گفت: این همان است کهآیه " و کسی که به پدر و مادرش گفت:واي بر شما "... در باره اش نازل گشته است.
عائشه از پشت پرده گفته مروان را شنیده صدا زد: آي مروان مردم گوش فرا دادند مروان روي خود رابه طرف عائشه گرداند که
می گفت: تو گفتی به عبدالرحمن که آن آیه درباره اش نازل شده است بخدا دروغ گفتی، آنآیه نه درباره او بلکه درباره فلان
صفحه 39 از 168
شخص نازل شده است، اما تو کسی هستی که مورد لعنت پیامبر خدا (ص) قرار گرفته اي.
[ [ صفحه 61
حسین بن علی هم برخاسته پیشنهاد معاویه را تقبیح و ردکرد. عبدالله بن عمر و عبد الله بن زبیر نیز همینکار را کردند. مروان عکس
العمل هاي آن ها را به معاویه گزارش داد. معاویه قبلا نامه هائی به نمایندگی مردم استان ها به پایتخت بفرستند. در میان آنها محمد
بن عمرو بن حزم از مدینه بود و احنف بن قیس در میان هیئت اعزامی از بصره. محمد بن عمرو به معاویه گفت: هر
زمامداريمسئوول رعیت خویش است، بنابر این توجه داشته باش چه کسی رابه حکومت برامت محمد می گماري.
معاویه از سخناو سخت ناراحت گشت و او را باز پس ازاو پرسید: برادر زاده ات را چگونه یافتی؟ احنف گفت: جوانی بود و
نشاطو تکاپو و شوخی و مزاح مدتی بعد، معاویه- وقتی هیئت هاي نمایندگی استان ها جمع شده بودند- به ضحاك بنقیس فهري
گفت: من می روم سخنرانی کنم. وقتی سخنم را بپایان بردم تو از من تقاضا کن براي یزید بیعت بگیرم و مرا به این کار تشویق کن.
چون معاویه براي مردم شروع به سخنرانی کردو از اهمیت کار اسلام و احترام خلافت و حق آن سخن گفت و از این که خدا دستور
داده از زمامداران اطاعت شود، و سپس نام یزید را به میان آورد و ازفضل و سیاستدانیش حرف زد و پیشنهاد کرد برایش بیعت
شود، ضحاك برخاسته خدا را سپاس و ستایش برد. و گفت: اي امیرالمومنین مردم پس از تو به زمامداري احتیاج دارند و تجربه به
ما نشان داده که وحدت و همبستگی مانع خونریزي می شود و توده را در صلاح میدارد و راه ها را امن و امان می گرداند و مایه
عاقبت بخیري می شود. روزگار در تحول است و خدا هر روز حالی تازه پیش می آورد، و یزید پسر امیرالمومنین چنانکه می دانی
خوش اعتقاد است و نیکرو و به لحاظ علم و بردباري و تدبیر در شمار برترین افرادمان. بنابراین او را ولیعهد خویش ساز تا پس از
تو پرچم ما باشد و پناهگاهی که به او پناه جوئیم و درسایهاش آرام گیریم. عمرو بن سعید اشدق نیز سخنی همینگونه گفت. پس از
او یزید بن مقنع عذري به نطق ایستاده و گفت: این امیرالمومنین است
[ [ صفحه 62
(اشاره به معاویه). اگر مرد، این خواهد بود (اشاره به یزید). هر کس نپذیرد. این (اشارهبه شمشیرش). معاویهگفت: بنشین که تو شاه
سخنورانی دیگراعضاي هیئت هاي اعزامی نیز یکایک سخن گفتند.
معاویه از احنف بن قیس نظرخواست. احنف گفت: اگربخواهیم راست بگوئیم از شما می ترسیم و اگر بخواهیمدروغ بگوئیم از خدا
بیمناکیم. تو- اي امیر المومنین- یزید را بهتر می شناسی و می دانی مایه رضاي خداي متعال و امت اسلام است درباره اش با کسی
مشورت نکن، و اگر او را غیر از این می دانی درحالی که به سوي آخرت روانی عشرت دنیایش را فراهم میار وظیفه ما فقط این
است که بگوئیم: بگوش می گیریم و فرمان می بریم...
مردي شامی برخاسته گفت: نمی دانیم این دهاتی عراقی چه می گوید. کار ما این است که بشنویم و اطاعت کنیم و شمشیر بزنیم.
آنگاه مردم متفرق گشتند در حالی که سخنان احنف بن قیس را باز گو می کردند. معاویه به دوستانش انعام و اکرام می کرد و
بامخالفان مدارا می نمود و نرمش نشانمی داد تا آنکه بیشتر مردم با او همعهد گشتند و بیعت نمودند.
بیان دیگري از همین ماجرا
مورخان می نویسند: معاویه اندکی پس از درگذشت حسن- رحمه الله- در شام با یزید (به ولایتعهدي) بیعت کرد و بیعتش را کتبا
صفحه 40 از 168
به شهرستانها اطلاع داد. استاندارش در مدینه، مروان بن حکم بود. در نامه اي به او اطلاع داد که با یزید بیعت کرده و دستور داد
قریش و دیگر مردمی را که در مدینه اند گردآورد تا با یزید بیعت نمایند.
مروان چون نامه را خواند از انجامش خودداري نمود و قریش نیز از بیعت با یزید خودداري ورزیدند. پس به معاویه نوشت: قوم و
قبیله ات از انجام تقاضایت دائر بر بیعت با یزید خود داري نمودند. نظرت را برایم بنویس. معاویه دانست که کار شکنی از طرف
مروان صورت گرفته است. پس به او نوشت که ازاستانداریش
[ [ صفحه 63
کناره بجوید، و اطلاع داد که سعید بن عاص را به استانداري مدینه منسوب کرده است.
وقتی نامه معاویه به مروان رسید، خشمناك گشته با خانواده اش و جمع کثیري از خویشاوندانش براه افتاده نزد بنی کنایه- که از
خویشاوندان مادریش بودند- رفت و شکوه کرد و جریان کارش را با معاویه شرح داده و این را که بدون مشورت و تبادل نظر بااو
پسرش یزید را به جانشینی تعیین کرده است. بنی کنانه گفتند: ما نیزه اي هستیم در دست تو و تیغی در نیامت، مارا به جنگ هر که
ببري خواهیم جنگید. رهبري و تدبیر با تو است و اطاعت از ما. آنگاه مروان با هیئت پر شماري از ایشان و از خویشاوندان و خانواده
اش به راه افتاد به طرف دمشق و رفت به دربارش روزي که به مردم اجازه ملاقات داده بود.
دربان چون چشمش به جمعیت انبوهی افتاد که از قوم و خویشان مروان بودند به او اجازه ورود نداد. آنها با او گلاویز شده بر
صورتش زدند تا به یکسو شد. مروان با همراهانش وارد شد و رفتند به نزدیک معاویه تا جائی که مروان به او دسترسداشت. پس
از این که او را بعنوان خلیفه اسلام کرد گفت: خداي بسپر عظمت و پر اهمیت است. هیچ نیرومندي به گرد قدرتش نرسد. در
میان بندگانش کسانی را آفریده که پایه دینش را تشکیل می دهند و از طرفاو ناظر کشورها و بلادند و جانشینانشدر اداره مردم،
و به وسیله آنان ستمرا از میان بر می دارد و پیوند دین را محکم و یقین را پیوسته می گرداند و پیروزي را فرا چنگ می آرد و
گردنفرازان را خوار می سازد. پیش ازتو خلفاي ما این را می دانستند و در حق جمعی چنین قائل بودند، و ما درراه فرمانبرداري خدا
یار و یاورشان بودیم و علیه مخالفان مددکارشان به طوري که ماقدرت می دادیم و گژي منحرفان را راست می ساختیم و در
کارهاي مهم طرف مشورت بودیم و در اداره مردم فرماندار. لکن امروز گرفتار کارهاي خودسرانه و ناجور گشتهایم، تو عنان
گمراهی رها می کنی و بدترین افراد را بکار می گماري. چرابا ما که صاحب اختیار و ذیحق هستیم درکارهاي عمومی کشور
مشورت نمی کنی و راي ما را مورد توجه قرار نمی دهی؟ بخدا قسم اگر پیمان هاي موکد و عهدهاي متین در میان نبود کژي
متصدي حکومت
[ [ صفحه 64
را درست می کردم و او را به راه می آوردم بنابراین اي پسر ابی سفیان حکومت را درست کن و از ولیعهدي کودکان دست بردار،
و بدان که قبیله تو خیر خواه تو هستند و نمیخواهند با تو سردشمنی پیش گیرند
معاویه از سخن مروان به شدت خشمگین گشت، اما بعدا با بردباري یی که داشت خشم خویش فرو خورد و دست مروان را فشرده
گفت: خدا براي هر چیز اصلی قرار داده است و براي هر خیري اهل و ذیحقی، آنگاه ترا در نظرم دوست و معزز گردانیده است...
بسیار خوش آمديو قدم بر چشم ما نهادي. از خلفاي فقید و شهداي پاکرو نام آوردي، آنان همانگونه بودند که توصیف نمودي و
صفحه 41 از 168
تو همان مقام را نزدشان داشتی که بیان کردي. و ما همان گونه که گفتی گرفتار کارهاي خود سرانه ناجور گشته ایم. و به کمک
تو اي پسر عمو امیدواریم آنها را به سامان آوریم و مشکلات را بر طرف نمائیم و تیرگی و ستم را از میان برداریم تا کارها سهل و
روبراه شود. تو پس از امیرالمو منین و نظیر او هستی و در هر کاري پشت و پناهش. خویشاوندانت را به کارهاي مهم دولتی گماشته
ام و سهم ترا از مالیات ارضی بیش از دیگران ساخته ام و اکنون نیز هیئتی را که همراه آورده اي جایزه و انعام و تقاضایت را بر
آوردم و خشنودت گردانم.
آنگاه ماهیانه اي به هزار دینار براي او مقرر داشت و یکصد دینار بحساب هر یک از افراد خانواده اش به او پرداخت.
نامه معاویه به سعید بن عاص
معاویه به سعید بن عاص- که استاندار او در مدینه بود- نامه اي فرستاده دستور داد مردم مدینه را به بیعت دعوت کند و نام کسانی
را که اقدام می کنند و کسانی را که کوتاهی می نمایند به او گزارش دهد. چون نامه به سعید بن عاص رسید مردم را به بیعت یزید
فراخواند و خشونت نمود و تشدد و سختگیري نشان داد و هر که در بیعت کردن کوتاهی می نمود مورد حمله قرار داد، لیکن
مردم- باستثناي عده انگشت شماري- بیعلاقگی نشان دادند مخصوصا بنی هاشم که حتی یکنفرشان بیعت ننمود، و ابن زبیر بیش از
همه کس درتقبیح و رد بیعت یزید شدت بخرج
[ [ صفحه 65
می داد. سعید بن عاص جریان را به معاویه اینطور گزارش داد:
... بمن دستور دادي مردم را به بیعت یزید پسر امیرالمومنین دعوت کنم و نام کسانی را که اقدام می کنند و آنانکه کوتاهی می
نمایند بویژه خاندان پیامبر (ص) از بنی هاشم که حتی یکتن هم موافقت ننموده است و اطلاعاتی از آنان بمن رسیده که ناخوشایند
است، اما کسی که دشمنی و مخالفت خود را با این کار علنی نموده عبدالله بن زبیر است. من جز بکمک سواره نظام و مردان
جنگی زورم به آنها نمی رسد، یا این که خودت بیا وببین در این باره چه تصمیمی میگیري. والسلام.
معاویه نامه هائی به عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر، و حسین بن علی- رضیالله عنهم- نوشت و به سعید بن عاص
دستور داد آنها را به ایشان برساند وجوابشان را ارسال دارد. به سعید بن عاص نوشت:
... نامه ات رسید. اطلاعحاصل شد که مردم نسبت به بیعت بی اعتنائی بشان می دهند مخصوصا بنی هاشم، و نیز عبدالله بن زبیر را
دانستم. به روساي آنان نامه هائی نوشته ام، آنها را به ایشان برسان وجوابشان را گرفته برایم بفرست تا بررسی کرده تصمیم بگیرم.
ارادهات را محکم کن و قدرت نشان بده و نیت خویش را خوب کن و ملایمت و نرمی پیشهساز و از اینکه شکاف و بلوا بوجود
آوري بر حذر باش، زیرا ملایمت و نرمش از خردمندي و رشد عقل است و ایجاد اختلاف و بلوا از بیمایگی است. مخصوصا خاطر
حسین را عزیز بدار و مگذار کار ناخوشایندي از تو نسبت به او سر بزند، زیرا او خویشاوند است و حق عظیمی بگردن ما دارد که
هیچ مرد و زن مسلمانی منکرش نمیشود و او شیر دلیري است و می ترسم اگر با او تبادلنظر و بحث کنی در برابرش تاب نیاوري.
اما آن که با درندگان راه می آید وحیله و تدبیر می نماید عبدالله بن زبیر است، بنابراین از او به شدت برحذر باش، و مگر خدا بداد
مان برسد و بما یاري فرماید. و من هم آمدنی هستماگر خدا بخواهد. والسلام.
[ [ صفحه 66
صفحه 42 از 168
"چیزي بر زبان می آورند که در دل ندارند. " آري، حسین و پدرش و برادرش از خویشاوندي پر اهمیت و حق عظیمی برگردن
دیگران دارند که هیچ مرد و زن مسلمانی منکرش نمی شود جز معاویه و دار و دسته و دنباله روانش که با وجود این اعتراف
سرناساز گاري با آنان پیش گرفتند و دشمنی نمودند، و چون دنیا را به کام خویش یافتند آن پیوند خویشاوندي مقدس و پر اهمیت
را محترم نداشتند. و آن حق عظیم را منکر نگشتند و پیوند خویشاوندي با آن بزرگواران را- اگر بتوان میان پیشوایان امت و آزاد
شدگان فتوحات اسلامی پیوندي به تصور آورد- گسستند و پاس حرمتش را نگاه نداشتند.
پیوند قوم و خویشی میان کسانی که وحدت اخلاقی و اشتراك در فضائل ندارند محال است وحدت و نزدیکی ایجاد کند دوستی و
پیوستگی مسلمان (با پیامبر صوخاندانش) سبب خویشاوندي او با ایشان گشت حال آنکه پیوند خویشاوندي نوح و فرزندش ازمیان
برفت.
نامه معاویه به حسین بن علی
... به مناطلاع رسیده که کارهائی کرده اي که گمان نمی کردم بکنی. وفاي به پیمان بیعت، از میان مردم براي کسانی بیش از همه
سزاوارتر و واجب تر است که چون تو اهمیت و مقام و افتخارات و منزلتی داشته باشند که خدایت نائل گردانیده است. بنابراین رو
ناساز گاري میار، و از خدا بترس، و این امت را به فتنه و آشوب نینداز، و به مصلحت خودت و دینت و امت محمد بیندیش، و
مگذار کسانی که ایمان نمی آورند ترا از راه بدر کنند.
حسین- رضی الله عنه- در جوابش چنین نوشت:
... نامه ات رسید. نوشته اي به تو گزارش رسیده کارهائی نیک رهنمون گشتهو توفیق انجامش را می دهد. درباره این که به تو
گزارش رسیده درباره من، باید بگویم که آنها را سخن چینان جاسوس منش و اختلاف انداز به تو گزارشکرده اند و آن گمراهان
منحرف و از دینبدر دروغ گفته اند. من نه تصمیم به جنگ
[ [ صفحه 67
گرفته ام و نه در پی اختلافم. من از خدا در مورد ترك آن از تو و از دارودسته ات نگرانم از حزب ستمکاري که مقدسات را
پایمال می سازد و خون ناحق می ریزد، حزب ستمکار و همدستان شیطان مطرود...
نامه معاویه به عبدالله بن جعفر
... می دانی که ترا بر دیگران ترجیح می دهم و نسبت به تو و خانواده ات نظر خوبی دارم. درباره تو خبر نا خوشایندي به من رسیده
است. اگر بیعتکنی سپاسگزاري خواهد شد و اگر خوددارينمائی مجبور خواهی گشت. والسلام. عبدالله بن جعفر در جوابش
چنین نوشت:
... نامه ات رسید، و آنچه را نوشته اي که مرا بر دیگران ترجیح می دهی دانستم. اگر چنین کنی خودت را بسعادت رسانده اي، و
اگر خودداري نمائی نسبت به خودت کوتاهی نموده اي، اما این که نوشته اي مرا مجبور کنی ما قبلا تو را و پدرت را مجبور کردیم
به اسلام در آید تا بی رغبت و از ره اضطرار مسلمان گشت. والسلام.
نامه معاویه به عبدالله بن زبیر
صفحه 43 از 168
براي عبدالله بن زبیر این ابیات را فرستاد:
مردان بزرگوار را دیده ام که چون از ره بردباري
دست از ایشان بردارند نسبت به آن بردبارحقشناسی می نمایند
مخصوصا اگر آنکه گذشت کرده در عین قدرت کرده باشد
که در این صورت باید بیشتر حقشناسی و تجلیلش کرد
توپست نیستی تا کسی که سرزنشگر تو است ترا
به خاطر کرداري که بروز داده اي سرزنش نماید
بلکه حقه باز ناخالصی هستی که جز دغلی و
نادرستی نمی شناسیو قبل از این ابلیس هم با آدم دغلی کرده است
[ [ صفحه 68
ولی با کار خویش فقط خود را گول و ضرر زده
و با اینکهسابقا معزز و محترم بوده ملعون و مایه ننگ گشته است
من می ترسم آنچه را با کردارت در پی آنی
به تو بدهم" یعنی کیفر را " و آنگه خدا آن را که ستمکار تر است به کیفر رساند و او درجوابش چنین نوشت:
هان خدائی که او را می پرستم سخنت را شنید
و او که خدائی که در برابر خداي بسیار حلیم گستاخی می نماید
و از هر کس در فرو رفتن به منجلاب گناه و تبهکاري شتابزده تر است
آیا از این مغرور گشته و خود را گم کرده اي که به تو گفته اند: در عین
قدرت بردباري؟ حال آنکه بردبار نیستی بلکه خود رابه بردباري میزنی
اگر تصمیمی را که درباره من داري عملی سازي
خواهی دید که شیر میدان نبرد و پیکارم
و قسم یاد می کنم اگر بیعتی که با تو کرده ام نبود و این که
نمی خواهم آن را زیرپابگذارم جان سالم از دستم به در نمیبردي
بیعت ولایت عهدي یزید
اشاره
در مدینه معاویه در سال 50 هجري به حج رفت و دررجب 56 به عمره. در هر دو سفر در پیبیعت گیري براي یزید بود و در این راه
اقدامات و مذاکراتی کرده و گفتگوهائی با اصحاب و شخصیت هاي برجسته امت داشته است. لکن مورخان روایات و اخبار این دو
سفر را به هم آمیخته اند و بطور مشخص و متمایز ذکرنکرده اند.
صفحه 44 از 168
سفر اول
اشاره
ابن قتیبه می نویسد: آورده اند که معاویه از ذکر بیعت یزید خودداري کرد تا سال 50 هجري که به مدینه در آمد. مردم به
استقبالش رفتند. چون به اقامتگاهش
[ [ صفحه 69
رسید به دنبال عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبیر فرستاد و به حاجبش دستور داد تا
آناناز حضورش نرفته اند به کسی اجازه ورود ندهد. وقتی نشستند گفت: خدائی را سپاس که به ما دستور داده سپاسش بریم و
وعده داده که ثواب سپاس را بهما ارزانی دارد، بسیار سپاسش می بریم همانگونه که ما را بسیار نعمت داده است، و اعتراف می
نمائیم که خدائی جز خداي یگانه بیشریک نیست و محمد بنده و فرستاده او است. من سنم زیاد شده و توانم برفته و اجلم فرا رسیده
است و چیزي نمانده دعوت حق را لبیک بگویم. به نظرم این طور رسید که یزید را جانشین خویش سازم تا پس ازمن حاکم
شماباشد و فکر می کنم مایه خشنودي شما باشد شما که بزرگان قریش و نیکان و نیک زادگان آن هستید تنها چیزي که باعث شد
حسن و حسین را- با اینکه به آنها نظر خوبی دارم و خیلی دوستشان می دارم- دعوت نکنم این بودکه آنها فرزند همان پدرند. حالا
شماجواب در ست و خوبی به امیرالمو منین بدهید.
عبدالله بن عباس چنین گفت:
خدائی را سپاس که از ره الهام به ما فرمود سپاس بریم و شکر گزاري بر نعمتها و خدماتش را وظیفه ما شمرد، و اعتراف می نمایم
که خدائی جز خداي یگانه بیشریک نیست و محمد بنده و فرستاده او است، و درود خدائی بر محمد و آل محمد. تو حرف زدي و
ماگوش کردیم، گفتی و شنیدیم. خداي عز و جل محمد (ص) را به رسالت بر گزید واو را براي در یافت و ابلاغ وحی اختیار نمود
و بر همه آفریدگان مزیت نهاد و افتخار ترین افراد آنهایند کهبا محمد (ص) و الهامش ارتباط دارند و سزاوارترین فرد به تصدي
حکومت و امر اسلام نزدیکترینشان به وي است. و امت اختیاري جز این ندارند که در برابر پیامبر شان تسلیم باشند چون خدا او را
براي امت اختیار کرده و اوکه خداي علیم و حکیم است محمد (ص) را از روي علم و آگاهی کامل اختیار کرده است. در خاتمه
براي خود و برايشما از خدا آمرزش می طلبم.
بعد عبدالله بن جعفر برخاسته چنین گفت:
سپاس خداي را که در خور سپاس است و سپاس او را رسد. او را سپاس
[ [ صفحه 70
می بریم که از ره الهام سپاسش را به ما آموخته است، و از او امید می داریمکه ما را در اداي حقش یاري دهد. اعتراف می نمایم
که خدائی جز خدايیگانه بی نیاز و پایدار نیست خدائی که همسر و فرزندي نگرفته است، و این که محمد بنده و فرستاده او است،
درباره این خلافت هرگاه به قرآن عمل شود در آن آمده که خویشاوندان به موجب کتاب خدا در حق گیري از یکدیگر بر دیگران
مقدمند. و درصورتی که به سنت رسول خدا عمل شود باید متعلق به خویشاوندان وي باشد، و اگر به رویه ابوبکر و عمر عمل شود
صفحه 45 از 168
باز چه کسی برتر و کامل تر از خاندان پیامبر است و ذیحق تر به تصدي حکومت اسلام؟ به خدا قسم اگر او راپس از پیامبرشان
عهده دار حکومت کرده بودند حکومت را به متصديحقیقی و شایسته اش سپرده بودند بسبب دینداري و راستروي او و براي اینکه
حکم خدا به کار بسته شود و از کار شیطان پیروي نگردد، و در آن صورت حتی دو نفر در میان امت اختلاف نمی یافتند و
شمشیري کشیده نمی شد. بنابران این معاویه از خدا بترس، زیرا تو زمامدار گشته اي و ما تحت سرپرستی تو قرار گرفته ایم. از این
جهت به مصالح مردمی که تحت سرپرستی او قرارگرفته اند بیندیش، زیرا از فرداي قیامت در این خصوص از تو باز خواست خواهد
شد. اما آنچه درباره دو پسر عمویم گفتی و اینکه آنان را دعوت نکردي، بخدا قسم کار درستی نکردي و این کار را نمی توانی
بکنی مگر به وسیله و با رضایت آنان. و تو خود می دانی که آندو معدن دانش و بزرگواري ونجابتند، چه اعتراف کنی و چه انکار.
در خاتمه از خدا براي خود و براي شما آمرزش می طلبم.
آنگاه عبد الله بن زبیر شروع به سخن کرد و گفت:
خداي را سپاس که دینش را به ما آموختو شناساند و ما را با پیامبرش به افتخار نائل آورد. او را بر پیشاوردهایش سپاس می برم. و
اعتراف می نمایم که خدائی جز خداي یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده او است. این خلافت فقط از آن قریش است که با
کردار پسندیده و اعمال ستوده اش آن را به دست می گیرد و با تکیه بر اجدادپر افتخار و فرزندان بزرگمنش خویش. بنابراین اي
معاویه از خدا بترس و درباره خویش بانصاف گراي، زیرا این عبدالله بن عباس
[ [ صفحه 71
پسر عموي رسول خدا (ص) است و این عبد الله بن جعفر ذوالجناحین پسر عموي رسول خدا (ص) و من عبد الله بن زبیر پسرعمه
رسول خدا (ص)، و علی از خود دو فرزندش حسن و حسین را به جا گذاشته است و تو می دانی که آن دو کیستند و چه شخصیتی
دارند. بنابر این اي معاویه از خدا بترس، و تو خود میان ما و خویش داوري.
بالاخره عبدالله بن عمر لب به سخن گشود و چنین گفت:
خدائی را سپاس که ما را با دینش به عزت رسانید و با پیامبرش (ص) به افتخار نائل آورد. این خلافت، مثل رژیم امپراطوري رم
شرقی یا رژیم امپرا طوري رم غربی یا شاهنشاهی ایران نیست که حکومت را پسراز پدر ارث ببرد و ولایتعهدي داشته باشد. گر مثل
آنها می بود من پس از پدرم متصدي خلافت می شدم. به خدا قسم مرا فقط از آن جهت به عضویت شوراي شش نفره در نیاورد
که چنین وا بستگی یی میان من و پدرم وجود ندارد. خلافت منحصر به همه قبیله قریش است و متعلق به کسی که شایسته آن باشد
و مسلمانان او را بپسندند و با او موافق باشند آنکه پرهیزکارتر و پیش از همه مورد رضایت باشد. بنابر این اگر تو می خواهی
خلافت را (نه به کسی که آن شرایط و خصال را داشته باشد بلکه) به یک نوجوان قرشی بسپاري درست است یزید از نوجوانان
قریش است. لکن توجه داشته باش که درپیشگاه خدا و به هنگام باز خواست و کیفرش از یزید کاري به نفعت بر نخواهد آمد.
در این وقت معاویه چنین گفت:
سخن گفتم و سخن گفتید. حقیقت این است که پدران رفته اند و پسران مانده اند. پسرم را بیش از پسرانشان دوست می دارم. به
علاوه اگر با پسرمهمحبت شوید خواهید دید که حرف زن است. حکومت از آن بنی عبد مناف بود، زیرا خویشاوند رسول خدا
(ص) هستند. اما وقتی رسول خدا در گذشت مردم ابو بکر و عمر را بدون این که از خاندان پادشاهی و خلافت باشند به حکومت
برداشتند، مع ذالک آن دو رویهپسندیده اي را پیش گرفتند. بعد، حکومت برگشت به دست بنی عبد مناف، وتا روز قیامت در
دست آنان خواهد ماند. و خدا ترا اي پسر زبیر
صفحه 46 از 168
[ [ صفحه 72
و ترا اي پسر عمر از تصدي آن محروم کرده است، اما این دو پسر عمویم (یعنی عبدالله بن عباس و عبد الله بن جعفر) از جرگه
گردانند گان حکومت بیرون نخواهند بود ان شاء الله.
سپس دستورداد کاروانش را بر بندند و دیگر بیعت یزید را به میان نیاورد و مواجب و انعام آنان را نیز قطع نکرد، و بعد راهی شام
گشت و دم از بیعت فرو بست وآنرا مطرح نساخت تا سال 51 هجري.
دراین نوشته تاریخی ذکري از سخن عبد الرحمن بن ابی بکر به میان نیامده اما ابن حجر در " اصابه " نوشته است که معاویه مردم
را به بیعت کردن با یزید خواند. حسین بن علی، ابن زبیر، و عبد الرحمن بن ابی بکر سخن گفتند. عبدالرحمن در جواب پیشنهاد
معاویه گفت: مگر این رژیم امپراطوري رم شرقی است که هر وقت امپراطوري مرد پسرش به جایش بنشیند؟ بخدا هرگز چنین
نخواهیم کرد..
بیان دیگري از گفتگو هاي سفر اول
معاویه به قصد حج وارد مدینه شد. نزدیکی هاي مدینه مردم پیاده و سواره به استقبالش رفتند، و زنان و کودکان بیرون آمدند، و هر
کس برحسب توانائی از او استقبال نمود. و او با مخالفان نرمشنشان و با جمعیت صحبت کرد و براي جلبخاطر و رضایشان
کوشید و چرب زبانی نمودمگر آنان را با کاري که دیگر مردمان کرده بودند موافق سازد. کار را بجائی رساند که در یکی از همین
صحبت ها به مردم مدینه گفت: خستگی این راهدراز را فقط به امید دیدار شما بر تنهموار می ساختم و ناملایمات را به همین
خاطر تحمل می کردم تا اینک به دیدا ر شما مجاوران مزار پیامبر خدا نائل گشتم. در جوابش خوشامد بسیار گفتند... چون به"
جرف " رسید حسین بن علی و عبد الله بن عباس به استقبالش رفتند، اشاره به آن دو به مردم گفت: اینان دو سرور بنی عبد منافند. و
رو به ایشان گردانده با آنان همسخن گشت و بناي
[ [ صفحه 73
تحبیب را گذاشت، گاه با این یک سخت می گفت و گاه به آن دیگر لبخند میزد، تا رسید به مدینه.
در آنجا مردم پیاده و زنان وکودکان آمده به او سلام کردند و با مو کبش همراه گشتند تا به اقامتگاهش درآمد. حسین به خانه
رفت و عبد اللهبن عباس به مسجد. معاویه با جمع کثیري از شامیان روانه خانه عائشه- ام المو منین- گشت و اجازه ملاقات خواست.
عائشه فقط به او اجازه داد وچون درآمد مستخدم عائشه، ذکوان آنجا بود، عائشه به معاویه گفت: چگونه اطمینان کردي و نترسی از
این که مردي را به کمینت بنشانم تا ترا به کیفرقتل برادرم محمد بن ابی بکر به قتل رسانم؟ گفت: تو چنین کاري نمی کنی. پرسید
چطور؟ گفت: چون من در حریمی قرار دارم در خانه رسول خدا.
در این وقت، عائشه خا را سپاس و ثنا خواند و از رسول خدا(ص) یاد کرد و از ابوبکر و عمر، و او را تشویق کرد که از آن دو تقلید
نموده پیروي کند. و به سخن خویش پایان داد معاویه لب به سخن نگشود ازترس این که نطقی به بلاغت و شیوائی نطق عائشه
نتواند، ناچار بطور عادي شروع به حرف زدن کرده گفت: تو اي امالمو منین خداشناسی و پیامبر شناس و به ما دین آموخته اي و
خیرمان را یاد داده اي. و تو درخور آنی که فرمانت بکار بسته و اطاعت شود و سخنت بگوش گرفته. کار یزید، پیشامدي بوده به
صفحه 47 از 168
تقدیر خدا که صورت گرفته و تمام شده و مردم اختیار آن را ندارند، و مردم بیعت کرده اند و پیمان و تعهدشان بر گردنشان قرار
گرفته و مو کد گشته است. آیا به نظر تو حالا پیمان و عهدشان را بشکنند؟
عائشه ازحرف او پی برد که بر ولایتعهدي یزید مصمم است و به کار خود ادامه خواهد داد. به همین جهت به او گفت: این که از
عهد و پیمان سخن به میان آوردي، از خدا بترس و در حق این جماعت چند نفره کار ناروائی نکن و در موردشان عجله بخرج نده
شاید کاري که ناخوشایندت باشد از آنان سرنزند
دراین هنگام، معاویه برخاست که برود. عائشه به او گفت: تو " حجر " و یارانش را که افراد عابد و پارسا و مجتهدي بودند به قتل
رساندي. معاویهگفت: این سخن
[ [ صفحه 74
را بگذار کنار. رفتارم با تو چگونه است و در بر آوردن تقاضاهایت؟ گفت: خیلی خوب. گفت: پس ما و آنان را به حال خود
بگذار تا وقتی به آستان پروردگارمان برده شدیم به کارمان رسید گی شود.
وهمراه " ذکوان "از خانه عائشه بیرون رفت و در حالی که بر او تکیه زده بودو گفت: تا امروز سخنوري- پس از پیامبر خدا (ص)-
چنین گویا و شیوا ندیده ام و برفت تا به خانه رسید. آنگاه به دنبال حسین بن علی فرستاد وباوي به تنهائی ملاقات کرد و گفت:
برادر زاده مردم به استثناي پنج نفر قریشی که تو رهبریشان می کنی براي ولایتعهدي یزید تعهد سپرده و پیمان بسته اند. عمو جان
چرا مخالفت می کنی؟ حسین گفت: به دنبال آنها بفرست. اگر با تو بیعت کردند من هم جزو آنان
خواهم بود و گرنه در مورد من عجله بخرج نده. معاویه پذیرفت و از او قول گرفت جریان گفتگوي دو نفرشان را به کسی اطلاع
ندهد. حسین بیرون آمد. ابن زبیر شخصی را بر سر راه وي گماشته بود تا وقتی بیرون می آید از اوکسب خبر کند. و او به حسین
گفت برادرت عبدالله بن زبیر می پرسد چه خبر بود و چه گذشت آنجا؟ و آن قدر پاپی اش شد تاچیزي از او در آورد.
معاویه بدنبال ابن زبیر فرستاد و با او ملاقات خصوصی کرد و گفت: مردم بااین کار موافقت نموده و تعهد سپردهاند جز پنج نفر
قرشی که تو رهبریشان می کنی. برادر زاده چرا مخالفت میکنی؟ گفت بفرست بدنبالشان تا اگر با تو بیعت کردند منهم جزو آنها
خواهم بود، و گرنه در مورد من عجله بخرج نده. پرسید اینکار را خواهی کرد؟ گفت: آري. و از او قول گرفت جریان را به کسی
نگوید.
سپس به دنبال عبدالله بنعمر فرستاد و خصوصی با او سخن گفت سخنی نرمتر از آنچه با آن دو گفته بود. گفت: من مایل نیستم
بگذارم امت محمد پس از من پس از من چون گله بی چوپانی باشد. و از مردم براي اینکار تعهد و بیعت گرفته ام جز پنج نفر
[ [ صفحه 75
که تو رهبرشان هستی. چرا مخالفت می کنی؟ عبدالله بن عمر پرسید: حاضري کاري کنی که هم به مقصودت برسی و هم از
خونریزي جلوگیريکرده باشی؟ گفت: مشتاق این کارم. گفت: در برابر عموم می نشینی بعد منمی آیم به این مضمون با تو بیعت
می کنم که آنچه را در مورد اتفاق امت باشد بپذیرم، زیرا اگر امت بر سر حکومت برده اي حبشی همداستان گردد آنرا می پذیرم.
پرسید: این کار خواهیکرد؟ گفت: آري. و بیرون رفت. در این هنگام، معاویه به دنبال عبدالرحمن بن ابی بکر فرستاد و بطور
خصوصی به او گفت: با چه حقی در برابر من سر بنافرمانی برداشته اي؟ گفت: امید وارم این کار به خیر و مصلحتم باشد. معاویه
صفحه 48 از 168
گفت: بخدا تصمیم قتلت در دلم نضج می گیرد. گفت: اگر این کار بکنی خدا در دنیا تو را گرفتار خواهد ساخت و در آخرت به
دوزخ در خواهد آورد. این را گفت و بیرون رفت.
معاویه آن روز را با انعام و بخشش به افراد مهم و اعیان وتحبیب مردم گذراند. فردا صبح دستور داد تختی برایش گستردند و
صندلی هائی در اطرافش براي درباریان و مقربانش نهادند و در برابرش صندلی هائی براي افراد خانواده اش. و در حالی که جامهاي
یمنی بر تن داشت و عمامه اي تیره بر سر و دو شاخهاش را بر کتفش نهاده بود و عطر زده بیرون آمد و برتخت خویش نشست و
منشیانش را نزدیکش و جائی نشاند که دستوراتش را بشنوند، و به حاجبش امر کرد هیچکس را گر چهاز نزدیکان و مقربانش باشد
راه ندهد. آنگاه به دنبال حسین بن علی و عبدالله بن عباس فرستاد. ابن عباس زودتر رسید. وقتی وارد شد و سلام کردمعاویه او را بر
جانب چپ روي تختش نشاند و آرام با وي شروع به گفتگو کرد، و گفت: خدا از مجاورت این مزارشریف و اقامتگاه پیامبر (ص)
بهره اي وافر داده است.
ابن عباس گفت:... از این نیز که به پاره اي از حقمان قناعت نموده و از همه آن چشم بپوشم بهرهاي وافر یافته ایم.
این سخن، معاویه را بر آن داشت که از موضوع دور شود تا کار به مجادله نکشد، پس از این موضوع سخن یه میان آورد که عمر
انسان بر حسب سرشت و غرائز وي تغییر می کند. تا حسین بن علی فرارسید. چون چشم معاویه به وي افتاد
[ [ صفحه 76
پشتی یی را که در سمت راست تختش بود مرتب ساخت براي او. حسین وارد شده سلام کرد. معاویه اشاره کرد تا در سمت
راستش بنشست سپسبا او احوالپرسی کرد و از حال برادرزاده هایش- فرزندان حسن- پرسید و از سن و سالشان. حسین جواب داد
و خاموش گشت. آنگاه معاویه شروعبسخن کرده گفت: خداي را سپاس که نعمت بخش است و بلا آور. و گواهی میدهم که
خدائی جز خداي یگانه نیست خدائی که بسی برتر از گفته و پندار ملحدان است، و محمد بنده خاص اوست که براي آدمان و
پریان همگی مبعوث گشته تا با قرآنی پند و بیمشان دهد که حقائق آینده و پیشین ابطالش نمی نماید و فرود آمده از آستان حکیم
ستوده است. و رسالت الهی را ادا فرمود و کارش را بانجام رسانید و در راهش هر آزار و اذیتی دید شکیبائی ورزید تا دین خدا
روشن گشت و دوستانش به عزت و قدرت رسیدند و مشرکان ریشه کن گشتند و دین خدا و نهضت الهی علی رغم مشرکان چیره
گشت. آنگاه حضرتش صلوات الله علیه در گذشت در حالی که از مال دنیا جز همان اندکی که سهمش بود بر جاي ننهاد و چون
خدا را بر گزیده و دل از دنیا بر کنده بود آنچهرا از مال دنیا بچنگ آورده بود رها کرده بود و نیز از سر بلند نظري و قدرتی که
شکیبائی و خویشتنداري داشت و نیز به خاطر این که در پی سراي جاویدان و ثواب پایدار و ابدش بود. این وصف پیامبر (ص)
است. پس از ويدو مرد خویشتن پاي بر سر کار آمدند. و سه دیگر مردي مشکوك، و حوادثی به وقوع پیوست که ما بچشم خود
ندیده و بدرستی نشنیده ایم و من از آنها بیش از شما چیزي نمی دانم. راجع به کار یزید قبلا به اطلاعتان رسیده است. خدا می داند
که با این کار می خواهم در بروي اختلاف میان مردم ببندم و با ولایتعهدي یزید وحدت جامعه را بر قرار نگهدارم. در مورد کار
یزید منظوري جز این ندارم. شما دو نفر هماز فضیلت خویشاوندي (با پیامبر ص) و دانشمندي و مردانگی بر خوردارید. و این
خصال را من طی گفتگوها و تجربه هائی که با یزید داشته ام در او یافته ام و بقدري که نظیرش را در شما دو نفر و نه دیگران یافته
ام، تازه او سنت شناس هم هست و قرآندان وچنان بردباري یی دارد که سنگ را نرم می گرداند. شما می دانید که پیامبر (ص)- که
معصوم بود و کارش درست و صواب- در نبرد " سلاسل " مردي را بر ابوبکر صدیق و عمر فاروق و دیگر اصحاب
صفحه 49 از 168
[ [ صفحه 77
بزرگ و مهاجران مقدم داشت و فرماندهی داد که از هیچ لحاظ همشان آنان نبود نه از لحاظ خویشاوندي نزدیک و نه از حیث
سابقه ورویه گذشته اش، و آن مرد بر آنان فرماندهی کرد و در نماز جماعت پیشنمازشان گشت و غنائم را نگهداري وسر پرستی
نمود، و چون دستور می داد و اظهار نظر می کرد هیچکس چون و چرا نمی نمود. و رسول خدا و (ص) سر مشقنیکوي ما است.
بنابراین اي بنی عبد المطلب من و شما مصالح مشترکی داریم، و من امیدوارم که در این جلسه سخن بهانصاف گوئید زیرا هیچکس
نیست که گفتهشما را حجت و با اهمیت نشمارد. بنابراین در جوابم سخن از روي بصیرت گوئید. از خدا براي خویش و براي شما
دونفر آمرزش میطلبم.
نطق امام حسین سید الشهداء
ابن عباس خود را آماده نطق کرد و دست خویش براي آغاز سخن فرا برد، لیکن حسین به او اشاره کرده گفت: کمی صبر کن. زیرا
من طرفصحبت و نظر او بودم و سهم من از اتهامات او بیشتر است. در نتیجه، ابن عباس خودداري نمود. و حسین برخاسته پس از
سپاس خدا و درود بر پیامبر (ص) گفت:
معاویه هر سخنوريدر وصف پیامبر (ص) هر قدر بکوشد و بگوید باز اندکی از بسیار بیش نگفته باشد... تو اي معاویه نمی توانی
حقیقت را بپوشی. سپیده صبحگاهی سیاهی شام را رسوا کرده و نور خورشید پرتو چراغ را خیره گردانیده است. در وصف کسانی
که پس از رسول خدا (ص) حاکم گشتند در مورد بعضی به طور مبالغه آمیز به فضیلت تراشی پرداختی و بر دیگران جفا کارانه
مزیت نهادي، و در مورد برخی زبان از تمجید شایسته بربستی و از حدانصاف منصرف گشتی. در ذکر فضائل آنکه براستی صاحب
فضیلت است اگر جزئیاز حقیقت به زبان آوردي شیطان ترا بهکتمان دیگر حقایق و فضائل کشانید. شنیدم که از کمالات یزید و
سیاستدانی و تدبیرش براي امت محمد (ص) دم زدي. میخواهی مردم را درباره یزید گمراهو دچار توهم کنی. پنداري آدم ناشناخته
و محجوبی را توصیف می نمائییا فرد غایب و نامشهودي را معرفی می کنی یا از چیزهائی تعریف میکنی که
[ [ صفحه 78
فقط تو می دانی. حال آنکه یزیدخودش وضع و عقیده اش را نشان داده و باز نموده است. کارهایش را نگاه کن از سگبازیش
بگاهی که سگها را بجان هممی اندازد و کبوتر بازیش و کنیزکان خنیاگرش و انواع هوسبازیهایش تا ترا در وصف خویش کمک
کند. تصمیمی را که داري کنار بگذار. همان گناهانی که تا بحال مرتکب گشته اي کافی نیست که می خواهی و زر و وبال این
موجود را بر دوش خود باز کنی و بچنین حالی به آستان دادرسی پروردگار درآئی؟ بخدا همچنان به باطل در انحراف و ستم
فرورفته اي و به بیداد گري پرداخته اي که دیگر جائی باقی نگذاشتته اي توبا مرگ فقط یک چشم بهمزدن فاصله داري، بنابر این
به کاري پسندیده دست بزنبراي روز مشهور قیامت که غیر قابل اجتناب است و در آن گریز گاهی نیست. در سخنت ضمنا به ما
تعرض نموده اي، و ما را از حق اجدادي محروم می شماريدر حالی که بخدا قسم این حق را پیامبر (ص) از طریق ولایت براي ما به
میراث نهاده است...
... به فرماندهی آن شخص بر مردم بدستور رسولخدا (ص) و با تعیین حضرتش استشهاد کردي. این حقیقت دارد و اتفاق افتاده
است. در آن زمان آن شخص- یعنی عمرو بن عاص- از فضیلت مصاحبت پیامبر (ص) و بیعت با وي برخوردار بوده است. و تا این
صفحه 50 از 168
تعیین صورت گرفت مردم اظهار نارضائی نمودندکه چرا او فرمانده گشته و بر دیگران مقدم شمرده شده است و شروع کردند به بر
شمردن کار هایش. در نتیجه، پیامبر (ص) فرموده: اي گروه مهاجرانپس از این هیچکس جز من فرمانده شما نخواهد بود. باین
ترتیب پیامبر (ص) آن کار و رویه را نسخ و ابطال کرد. بنابراین تو چگونه در مورد مهمترینکارهاي عمومی به کار منسوخ پیامبر
(ص) و رویه اي که توسط حضرتش نسخ و ابطال گشته استناد میکنی؟ یا چگونه می خواهی کسی را باین مقام مهم بگماري که
بعضی او را دیندار نمی دانند و همه مردم را رها کرده دین باخته بیراهی را چسبیدهاي و می خواهی مردمرا گمراه کرده دنیاي او را
بابدبخت کردن خودت در آخرت آباد کنی. این همان زیانکاري آشکار است. و از خدا براي خود و براي شما آمرزش می طلبم.
معاویه رو به ابن عباس گرداند که این دیگر کیست اي ابن عباس نظر و گفته تو شایدتلخ تر باشد ابن عباس گفت: او بخدا قسم
ذریه پیامبر (ص) است
[ [ صفحه 79
و یکی از " اصحاب کساء " و از خاندان پاك معصوم. از قصد و منظورت صرفنظر کن
... معاویه گفت: من همیشه بردبار بوده ام. و بهترین بردباري آنست که با خویشاوندان صورت گیرد. بروید در پناه خدا آنگاه به
دنبال عبد الرحمن بن ابی بکر، عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبیر فرستاد. آمده نشستند. در این هنگام، خدا راسپاس و ستایش کرده
گفت:
تو اي عبدالله بن عمر همیشه می گفتی دوست نداري شبی را بی آنکه بیعت جماعتی برعهده ات باشد بسر آوري هر چند دنیا
وموجودي هایش از آن تو باشد. اینک به تواخطار می کنم که مبادا وحدت مسلمانانرا بهم بزنی و در راه پراکندگی
جمعشانتلاش نمائی و زمینه خونریزیشان را فراهم آوري. کار یزید یک تقدیر الهیبوده که انجام گرفته و انسانها اختیاري در این
زمینه که حکومتشان میباشد ندارند. مردم بیعتشان را تاکیدکرده و پیمان محکم بسته و عهد و قرار گذاشته اند. این بگفت و
خاموش گشت.
عبدالله بن عمر چنین گفت:
... معاویه پیش از تو خلفائی بودند و پسرانی داشتند که پسرت بهتر از آنان نیست، و آنان نظري را که تو درباره پسرت داري درباره
پسرانشان نداشتند و چنین تصمیمی نگرفتند و در مورد کارحکومت علاقه و دوستی کسی را دخالت ندادند بلکه براي زمامداري
این امت هر که را بهتر می شناختند برگزیدند. این که اخطار می کنی وحدت مسلمانان را بهم نزنم و جمعشان رانپراکنم و خونشان
را نریزم، من چنین کاري نمی کنم انشاء الله، بلکه اگر مردم همرايگشتند آنچه را پسندیده بود و مورد اتفاق امت محمد (ص) قرار
گرفته بود می پذیرم.
معاویه او را دعا کرد و گفت:تو مخالفت و سرکشی نخواهی کرد. سپس مطالبی شبیه آنچه به عبدالله بن عمر گفته بود به
عبدالرحمن بن ابی بکر گفت. عبدالرحمن در جوابش چنین گفت:
تو بااین گستاخی یی که با کار یزید کردي بخدا قسم تصمیم گرفتیم ترا محول
[ [ صفحه 80
به خدا کنیم وبه او وا گذاریم. قسم به آنکه جانم در دست او است بابد تعیین خلافت را به شورا واگذاري و گرنه آن را زیر و رو
صفحه 51 از 168
خواهم کرد. و برخاست که برود. اما معاویه گوشه لباسش را گرفته گفت: یواش خدایا به هر طوري که می خواهی شر او را از من
دور ساز. مبادا نظرت را براي شامیاناظهار کنی چون می ترسم آسیبی به تو برسانند. آنگاه آنچه را به عبدالله بن عمر گفته بود به
ابن زبیر گفت و افزود که تو روباه حیله گري هستی که از این سوراخ به آن سوراخ می روي تو این دو نفر را تحریک کردي و به
مخالفتکشاندي. ابن زبیر گفت: تو می خواهیبراي یزید بیعت بگیري؟ اگر با او بیعت کردیم به نظر تو از کدامیک از شما دو نفر
باید فرمان ببریم؟ از تویا از او؟ اگر خلافت خسته شده اي استعفا بده و با یزید بیعت کن تا ما هم با او بیعت کنم.
سخن بسیار رد و بدل شد. از جمله معاویه به او گفت:می دانم که خودت را به کشتن خواهی داد. سرانجام آنان را از حضور
خویش مرخص کرد، و سه روز از دیدار مردم خودداري نمود و هیچ بیرون نیامد. و چهارمین روز بدر شد و دستور داد مناديمردم
را بانگ دهد که براي یک کار عمومی اجتماع کنند. مردم در مسجد گرد آمدند. آن چند نفر را گرد منبر نشاند، و خدا را سپاس و
ثنا خوانده ازیزید نام آورد و از فضل و کمال و قرآنیش، و گفت: مردم مدینه در صدد بیعت گیري براي یزید برآمده ام و شهرو
دهی نگذاشته ام که تقاضاي بیعت براي او را نفرستاده باشم. مردم همگی بیعت کردند و تسلیم شدند و فقط مدینه تاخیر داشته و
کم لطفی نموده است. آن عده از اهالی مدینه از بیعتخو داري کرده اند که بایستی زودتر و بیشتر از دیگران به این خویشاوندشان
خدمت می نمودند بخدا اگر کسی را سراغمی داشتم که براي مسلمانان بهتر از یزید می بود قطعا براي او بیعت می گرفتم.
در این هنگام، حسین برخاسته گفت: بخدا سوگند کسی را که به لحاظ پدر و مادر و از حیث شخصیت بهتر از یزید است رها و
اهمال کرده اي. معاویه پرسید: مثل این است که منظورت خودت می باشد؟ گفت: آري. معاویه گفت: حالا می گویم، این که
گفتی به لحاظ مادر بر او برتري داري بجان خودم مادرت برتر
[ [ صفحه 81
از مادراو است و اگر یک زن قرشی بود برترین زن قریش بود تا چه رسد به اینکه دختررسول خدا (ص) است، بعلاوه فاطمه را
دینداري است و سابقه ایمان و کردار ستوده، بنابراین مادرت برتر از مادر او است. اما درباره پدرت، پدرت پدرش را براي داوري و
فیصله به در گاه خدا برد و خدا به نفع پدرش و علیه پدرت حکم صادر کرد. حسین گفت: همین نادانی تو برایت کافی است که
زندگی زود گذر دنیا را بر سراي جاویدان ترجیح می دهی
معاویه به حرفش چنین ادامه داد: این که گفتی تو شخصااز یزید بهتري بخدا یزید براي امت محمد مفیدتر از تو است.
حسین گفت: این حرفت، همان بهتان و ناروا گوئی است. یزید عرقخور هوسباز هرزگی جوي از من بهتر است؟
معاویه گفت: آهستهدست از دشنام به پسر عمویت بردار. چون اگر پیش او از تو بد بگویند به تو بد نخواهد گفت. سپس رو به
مردم کرده گفت:
مردم می دانید که پیامبر خدا (ص) بدون تعیین جانشین درگذشت، و مسلمانان مصلحت چنین دیدند که ابوبکر را به خلافت
بردارند و بیعتی کهبا وي شد بیعت هدایت (و مطابق موازین دین) بود، و او قرآن و سنت پیامبر (ص)عمل کرد، و وقتی اجلش فرار
رسید عمر را به جانشینی تعیین کرد و او نیز به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل کرد و چون مرگش نزدیک شد تصمیم گرفت
تعیین خلیفه رابه شوراي شش نفره که از میان مسلمانان انتخاب کرد واگذارد. بنابراین، ابوبکر به طرزي عمل کرد کهپیامبر خدا
نکرده بود و عمر به طرزي عمل کرد که ابوبکر نکرده بود، و هر یک نظر به مصلحت مسلمانان چنان کردند. به همین جهت من
مصلحت چنین دیدم که چون سابقااختلاف و کشمکش هائی در این خصوص بروز کرد براي یزید بیعت بگیرم.
صفحه 52 از 168
[ [ صفحه 82
دومین سفر و تلاش براي بیعت گیري
ابن اثیر می نویسد: چون مردم عراق و شام با او بیعت نمودند، معاویه با هزار سوار جنگی رهسپار حجاز گشت. نزدیک مدینه،
حسین بن علی پیشاپیش مردم باستقبالش آمد. وقتی چشم معاویه به او افتاد گفت: نه سلام و نه علیک خودت را آخرش به کشتن
خواهی داد. گفت: مواظب حرف زدنت باش شایسته نیست چنین حرفی بزنی. گفت: شایسته است و بدتر از این هم.
ابن زبیر به استقبالش آمد، به اوگفت: نه سلام و نه علیک حیوانی را میماند که سرش را به سوراخ فرو می برد و با دمش می جنگد
و چیزي نمانده که دمش را گرفته کمرش را بشکنند. اورا دور کنید از برابرم ماموران تازیانه بر پیشانی اسبش زدند تا برفت.
عبدالرحمن بن ابی بکر در رسید. به او هم گفت: نه سلام و نه علیک پیره مردي است که خرف شده و عقلشرا از دست داده و
دستور داد تا بر پیشانی اسبش زده براند ندش. با عبدالله بن عمر نیز همین گونه رفتار کرد. معذالک همراهش آمدند و هیچ به آنان
اعتنا نمی کرد تا به مدینه رسیدند، به در گاهش ایستادند اجازه ورود نداد و نه روي خوش نشان داد. در نتیجه، به مکه رفته آنجا
ماندند.
معاویه در مدینه نطق کرد از یزید تمجید و تعریف نمود و گفت: از او بافضل و فهم و موقعیتی که دارد چه کسی براي خلافت
شایسته تر است؟ و فکر نمی کنم بعضی دست از مخالفتشان بردارند تا آنکه بلائی بر سرشان در آید که ریشه کنشان کند، و من
اخطارمرا کردم اگر نصیحت و اخطار فایده و اثري در آنها داشته باشد. سپس به ملاقات عائشه رفت، و او قبلا شنیده بود که معاویه،
حسین و دوستانش را تهدید کرده که اگر بیعت نکنند می کشمشان. معاویه از آنان به عائشه شکایت برد عائشه او را اندرز داد و
گفت: شنیده ام آنها را تهدید به قتلکرده اي؟ گفت: اي ام المو منین آنها برایم عزیزتر از این حرفهایند. اما جریان این است که من
با یزید بیعت کرده ام و دیگران همه با او بیعت کرده اند. به نظر تو می شود بیعتی را که به انجام رسیده نقض کنم؟ گفت: با آنان
به مهربانی و ملایمت
[ [ صفحه 83
رفتارکن شاید انشاء الله وضعی خوشایند تو پیدا کنند. گفت: همین کار خواهم کرد. عائشه همچنین به او گفت: چطور اطمینان
کردي و نترسید مردي را به کمینت بنشانم تا ترا به انتقام آنچه در حق برادرم- منظورش محمد بن ابی بکر بود- بکشد. گفت: نه،
هرگز چنین کاري ممکن نیست، چونمن در خانه امن و حریمی هستم. حرفش را تصدیق نمود. معاویه مدتی در مدینه ماند. سپس
رهسپار مکه گشت. مردم به استقبالش آمدند. آن چند نفربا خود گفتند: به استقبالش برویم شاید از کرده خویش پشیمان شده
باشد. و در "بطن مر "به استقبالش رفتند و اولین کسی که به دیدارش رسید حسین بود. معاویه گفتش: خوش آمدي اي پسرپیامبر
خدا و اي سرور جوانان بهشتی سپس دستور داد اسبی برایش زین کنند وهمراهش روان گشت. با آن دیگران همینگونه رفتار کرد
و آنان نیز همراهش روان شدند و هیچکس جز ایشان در کنارشنمی راند، تا به مکه رسیدند. روزي نبود که براي آنان خلعت و
انعامی نفرستد و دستوري به عطا ندهد تا مراسمحج را به پایان رساند و بار سفر بر بست و حرکتش نزدیک گشت. یکی از آنچند
نفر به دیگران گفت: از رفتارش فریب نخورید. چون این را نه از روي دوستی و دلبستگیش به شما، بلکه به منظور خاصی انجام
داده است. بنابراین خود را آماده مقابله او کنید و جوابی برایش تهیه نمائید. تصمیم گرفتند سخنگوشان ابن زبیر باشد.
صفحه 53 از 168
اندکی بعد، معاویه احضارشان کرد وگفت: رفتارمان را با خودتان دیدید وملاحظه کردید که حق خویشاوندي بجاي آوردم و بر
خورد سوءتان را با بردباري تحمل کردم. یزید برادر و پسر عموي شما حساب میشود. می خواهم او را به نام خلیفه جلو بیندازید و
خودتان به عزل و نصب فرماندهان و استانداران و به جمع مالیات و توزیع و خرج آن بپردازید وهیچکس در این امور مانعتان نباشد.
آنها خاموش ماندند و دم نزدند. گفت: جواب نمی دهید؟- و دو بار تکرار کرد- آنگاه رو به ابن زبیر کرده گفت: بگو، فکر می
کنم تو سخنگوشان هستی. گفت: آري. ما ترا میان سه کار مخیرمی کنیم تا یکی را برگزینی و عملکنی. گفت: بگو. گفت: یا
چنان که رسول خدا (ص) عمل کرد عمل کن یا آنطور که ابوبکر
[ [ صفحه 84
عمل کرد یا آن گونه که عمر. معاویه پرسید: چگویه عمل کردند؟ گفت: رسول خدا (ص) بدون اینکه کسی را به جانشینی تعیین
کند در گذشت و مردم ابوبکر را برگزیدند. معاویه گفت: در میان شما کسی مثل ابوبکر نیست و می ترسم اختلاف پیش بیاید.
گفتند: راست می گوئی. بنابراین مثل ابو بکر عمل کن که نه از فرزندان و عشیره خود، بلکه از دورترین شاخه هاي قریش یکی را
به جانشینی تعیین کرد. و اگر هم می خواهی مثل عمر عمل کن که تعیین حاکم را به شوراي شش نفره اي واگذاشت که هیچیک
از پسران یا افراد عشیره اش درآن عضویت نداشتند. معاویه پرسید: پیشنهادي غیر از این داري؟ گفت نه. رو به آنها کرد که شما
چطور؟ گفتند: حرف ما همان است که او گفت. معاویه گفت: من خواستم قبلا به شما نصیحت و اخطار کنم فایده نکرد. سابقامن
نطق می کردم و یکی از شما برخاسته پیش روي مردم مرا دروغگو می کرد و من تحمل نموده صرفنظر و گذشت می کردم. اکنون
من می خواهم نطقی ایراد کنم و بخدا قسم اگر در اثناي نطقم یکی از شما کلمهاي در تکذیب من بزبان آورد هنوز کلمه دوم را
نگفته شمشیري بر فرق سرش فرود خواهد. بنابراین هرکسمسوول حفظ جان خویش است. بعد فرمانده گاردش را احضار کرده در
برابر آنان دستور داد: بالاي سر هر یک از اینها دو مرد مسلح میگماري تا هر کدامشان رفت که کلمه اي به تصدیق یا تکذیب بر
زبان آورد هر دو با شمشیر بر فرقش بکوبند.
آنگاه از خانه بیرون آمد و آنان نیز همراهش تا رفت به منبر و پس از حمد و ستایش پرودگار گفت: این جماعت چند نفره، سران
مسلمین و نیکمردان آنند و هیچ کار مهمی بدون نظر و موافقتشان و بی مشورتشان صورت نمی گیرد. اینک آنان موافقت نموده و
براي ولایتعهدي یزید بیعت کرده اند، بنابراین شما هم بنام خدا شورع به بیعت کنید. و مردمبیعت کردند و منتظر بودند آن چند نفر
آمده بیعت نمایند. آنگاه معاویه سوار شده عازم مدینه گشت. مردم به سراغ آن چند نفر آمده پرسیدند شما کهادعا می کردید
بیعت نخواهید کرد چطورشد موافقت نمودید و بیعت کردید؟ گفتند: بخدا قسم بیعت نکرده ایم. گفتند: پس چرا حرفش را
تکذیب نکردید؟ گفتند: ترسیدیم کشته شویم.
[ [ صفحه 85
مردم مدینه نیز بیعت کردند و معاویه پس از آن رهسپار شام شد و با بنی هاشم بناي بدرفتاري را گذاشت و ابن عباس آمده به او
گفت: چرابا ما بد رفتاري میکنی؟ گفت رفیقتان- یعنی حسین (ع)- با یزید بیعت نکرد و شما او را به این خاطر نکوهش ننمودید.
تهدید کرد که اي معاویه حقش این است که به یکی از سواحل و کناره هاي کشور بروم و درآنجا اقامت کنم و سپس حرف هائی
را بزنم که خودت می دانی تا همه مردم را علیه تو بشورانم و به قیام بکشانم. گفت: نه، مواجبتان را خواهم داد و انعام و اکرام
صفحه 54 از 168
خواهم کرد.
ابن قتیبه به اینعبارت نوشته است ": معاویه از منبر فرود آمد و به خانه رفت و به جمعی ازافراد پلیس و گاردش دستور داد چند
نفري را که از بیعت خودداري کرده بودند احضار نمایند و آنان عبارت بودند از: حسین بن علی، عبدالله بنعمر، عبدالله بن زبیر،
عبدالله بن عباس، و عبدالرحمن بن ابی بکر. معاویه به آنان گوشزد کرد که من امشبنزد شامیان رفته به آنان اطلاع خواهمداد که
این چند نفر بیعت کرده و تسلیم شده اند. اگر یکی از آنها کلمه اي به تصدیق یا تکذیبم بر زبان آورد سرش را از پیکرش بپرانید. و
آنچند نفر را تهدید کرد و برحذر داشت. و چون شب درآمد با همان چند نفر به راه افتاده در حالیکه می خندید و با آنان گفتگو
می کرد روانه شد و قبلا به آنان خلعت داده و عبدالله بن عمر را جامه ابریشمینی سرخ رنگ پوشانده وحسین را جامه اي زرد و
عبدالله بن عباس را جامه اي سبز و ابن زبیر را جامه ابریشمینی یمنی، و خود در میانآنان حرکت می کرد و براي شامیان اینطور
وانمود می کرد که از آنها راضی و خرسند است و آنان بیعت کرده اند. به شامیان گفت: اینها را دعوت کردم و دیدم با من که
خویشاوند شان هستم رفتاري مطابق خویشاوندي دارند وسر به فرمان منند و بیعت کردند. و آن جماعت خاموش بودند واز ترس
کشته شدن هیچ نمی گفتند. برخی از شامیان به جلو پریده به معاویه گفتند: اگر به آنها شکی داري یا ناراحتی یی اجازه بده
گردنشان را بزنیم. گفت: پناه بر خدا شما شامی ها چطور کشتن قریش را جایز می دانید؟ نبینم کسی حرف
[ [ صفحه 86
زشتی به آنها بگوید، چونآنها بیعت کرده و تسلیم شده اند، و با من موافقت نموده اند و من هم از آنها خرسند گشته ام خدا از
ایشان خرسند باشد. آنگاه به مکه برگشت، وقبلا به مردم بخشش وانعام کرده و جوایزي داده بود و بهر قبیله اي جوایز و عطایائی
ولی به بنی هاشم نه جایزه داده بود و نه بخشش. به همین جهت، عبدالله بن عباس از پی او روانشد تا در " روحاء " به او رسید و بر
در منزلش نشست. معاویه هی می پرسید: چه کسی دم در منتظر اجازه است؟ و می گفتند: عبدالله بن عباس. و اجازهورود نمی داد و
نه بهیچ کس دیگر. چون از خواب برخاست پرسید: چه کسی منتظر ملاقات است؟ گفتند: عبدالله بن عباس. دستور داد قاطرش را به
درون منزل آوردند و سوار شده بیرون آمد. عبدالله بن عباس پرید و افسار قاطر را گرفت و گفت: کجا می روي؟ گفت: به مکه.
گفت: به همه قبائل جائزه وانعام دادي مال ماکو؟ معاویه در حالی که بعنوان تشدد با دست به او اشاره می کرد گفت: تا رئیستان
بیعت نکرده جائزه و انعامی نخواهید داشت. ابن عباس گفت: ابن زبیر هم از بیعت خودداري کرد، ولی جوائز قبیله بنی اسد را
دادي. عبدالله بن عمر هم خودداري کرد اما جوائز بنی عدي را دادي اگر رئیس ما خودداري کرده که دیگران هم خودداري
کرده اند به ماچه ربطی دارد گفت: شما با دیگران فرق دارید. بخدا قسم یک درهم به شما نخواهم داد تا رئیستان بیعت کند. ابن
عباس گفت: بخدا اگر حقمان را ندهی به یکی از سواحل شام رفته آنچه را می دانی خواهم گفت تا علیه تو بشورند و قیام کنند.
نه، جوائز و انعام شما را خواهم پرداخت. و از " روحاء " آن جوائز را ارسال داشت و به شام برگشت.
از مطالعه ماجراي آنبیعت ننگین و انحرافی روشن می شود که در محیطی خفقان آور با تهدید و ارعاب و تطمیع و رشوه و با
تهمت و افترا و دروغ و حیله صورت گرفته است. معاویهبراي انجام بیعت ولایتعهدي یزید یکی را تهدید می کند و دیگري را بقتل
می رساند و آن یک را استاندار می سازد و استانی را تیول و ملکش می گرداند و پول بر دامن آدمهاي ضعیف النفس و فرومایه و
دنیاپرست می پاشد،
[ [ صفحه 87
صفحه 55 از 168
معذالک کسانی هستند که هیچیک از اینها در اراده استوار و ایمان تزلزل ناپذیرشان نمی گذارد، اما چه فایده که عامه پیرو این
چند نیستند. امام حسین (ع) پیشواي هدایتگر وراهنما، نواده پاك پیامبر گرامی، و رمز شهادتو فداکاري و ستم ناپذیري پیوسته در
تقبیح آن کار ننگین می کوشد و خلق راآگاه می سازد و به مخالفت بر می انگیزد و هشدار می دهد که مصالخ عمومیاسلام با
ولایتعهدي و مخصوصا ولایتعهدي یزید به خطر افتاده و باید باآن مبارزه و ستیزه کرد، و اهمیتی به این نمی دهد که مردم سخنش
را بگوش می گیرند و اطاعت می کنند یا نه، او وظیفه اش را در این می بیند که وضع و مصلحت را براي آنان روشن سازد و آنان
را با وظیفه شان آشنا گرداند. به تهمت معاویه که می گوید او با ولایتعهدي یزید موافقت نموده و بیعت کرده اعتنائی نمی نماید و
نه به تهدیدات مکرر و پیاپی اش، و نه در راه خدا سرزنش طعنه زنان را بچیزي می شکارد و باین رویه ادامه می دهد تامعاویه
باننگ و گناهکاري می میرد و به درك واصل می شود، حسین (ع) در حالی از دنیا می رود و رو به رحمت خدا می آورد که
وظیفه اش را به تمامی و به نیکوترین وجه بپایان برده و رمز جاودانگی و بهره مندي از خشنودي ایزدي گشته است. آري حسین (ع)
درحالی به دیدار رحمتپرودگارش نائل می آید که قربانی بیعتیزید است، همان کونه که حسن مجتبی (ع) قربانی گشت و او را
براي تحقق بیعت پلید و شوم یزیدي زهر دادند، براي بیعتی که هزاران بدبختی و فلاکت بر این امت اسلام بوجود آورد و باعث
ویران کردن کعبه گشت و هجوم برحریم هجرت برمدینه- درجنگ معروف " حره-" که درآن دختران مهاجران و انصار به معرض
بی ناموسی در افتادند باعث سهمناك برین صحنه هاي تاریخی، صحنه کربلا، که درآن خاندان گهر بار پیامبر (ص) تارو مار و
ریشه کن گشتند و بانگ عزا و شیون از تمام خانه هاي آنان برآمد و از هرخانه هر دینداري و هر دوستدار پیامبري، و سیل اشک
روانشد و هیچ کس دیگر روي خوش ندید و هیج لب به خنده گشوده نگشت و بلاها و مصیبت ها پیاپی رو آورد. انالله واناالیه
راجعون. و سیعلم الذین ظلمو اي منقلب ینقلبون.
نگاهی به یزید و جنایاتش
کسی ولیعهد که نه تنها هیچگونه صلاحیتی براي تصدي چنین مقام
[ [ صفحه 88
مهمی نداشت، بلکه به پست ترین رذلائل آلوده بودهو بی عفت و بی آزرم و همنشین کنیزکان مطرب و آوازه خوان، سگبازي می
کرد و دیگر کارهاي زشت و احمقانه. اینها را مردم می دانستند و در افکار عمومی کاملا رسوا بود. بسیاري اشخاص او را با ذکر
همین خصوصیات معرفی کرده بودند. کافی است به شهادت هیئت نمایندگی مدینه توجه کنیم هیئتی که مردم آن سامان به دمشق
نزد یزید رفته بود و در میان آن شخصیت هائی چون عبدالله بنحنظله غسیل الملائکه، عبدالله بن ابیعمر و مخزومی، منذر بن زبیر،
و دیگر اعیان مدینه قرار داشتند. یزید آنانرا گرامی داشت و بسیار احترام کرد و هدایاي گرانبها داد. از نزدیک ناظر کارهایش
بودند و او را به خوبی شناختند و همگی جز " منذر " به مدینه بازگشتند. چون این هیئت وارد مدینه شد یکایک اعضایش در میان
خلق بنطق ایستاده شروع کردند به شرح کارهاي زشت یزید و بدگوئی او. گفتند: ما از پیش کسی می آئیم که دین ندارد، شراب
می خورد، ساز می زند، و در حضورش کنیزان ساز می نوازد، سگبازي می کند، وبا او باش نشست و بر خواست دارد و
آنهاراهزنان وگردن کلفت ها هستند. ما شمارا شاهد می گیریم که او را برکنار و بی اعتبار می نمائیم. در نتبجه، مردم به پیروین از
صفحه 56 از 168
ایشان، یزید راخلع
عبدالله بن حنظله- صحابی عالیقدر- که او را پارسا نامیده اند و در قیام " حره " شهید گشت در نطقش گفت: هموطنان از خداي
یگانه بیشریک بترسید و پرهیزگاري کنید. بخدا قسم از قیام علیه یزید آنقدر خودداري کردیم که ترسیدیم از آسمان سنگ بر
سرمان فرو ریزد. او کسی است که مادر و دختر وجند خواهر را با هم بازدواج خویش درمی آورد و شراب می خورد و نماز را
ترك می کند. بخدا اگر از مردم کسی با من نبود باز در راه خدا و علیه او به نیکوترین وجهی قیام و مبارزه می کردم. وقتی به
مدینه رسید و مردم از او پرسیدند که او را چگونه دیدي؟ گفت:من از نزد کسی می آیم که بخدا اگرهمراهی جز همین فرزندانم
نیابم با آنان علیه او جهاد
[ [ صفحه 89
خواهم کرد.
منذربن زبیر چون به مدینه وارد شد گفت: یزید به من جایزه اي بملغ یکصد هزار داده است و این سبب نمی شود که ماهیت او را
به اطلاع شما برسانم. بخدا او شراب می خورد، بخدا آنقدر مست می کند که نمازش را ترك می نماید.
عتبه بن مسعود به ابن عباس گفت: با یزید که شراب می خورد و با کنیزان مطرب سرگرم هوسبازي میشود و با خونسردي و
گستاخی دست به کارهاي زشت می زند بیعت می کنی؟ گفت: به، مگر فراموش کردي که چه گفتم؟ بسیار شرابخوار و بدتر از
شرابخوار خواهد آمد که شما باشتاب با او بیعت خواهیدت کرد. هان بخدا من شما را از آن منع می کنم و پرهیز می دهم در عین
حالی که می دانم شما مرتکب خواهید شد، تا آنکه آن قرشی بدار آویخته را در مکه بدار آویزند- و مقصودش عبدالله بن زبیر بود.
کارهاي زشت یزید مخفیانه صورت نمی گرفت تا از کسی هر چند دور باشد پنهان بماند یا کسی بتواند ندیده بگیرد. با این وصف
نزدیکترین کسان یعنی پدرش همه آنها را ندیده و نبوده انگاشت، و در برابر افکار عمومی و بر جسته ترین شخصیت هايجامعه
خواست پرده پوشی کند بنا کرد تعریف از فضل و کمالاتش و از سیاستدانیش، تا سخنگوي دین و نماینده حق و فضیلت، حسین بن
علی (ع) بر دهانش کوبید و پرده از رسوائی هاي یزید برگرفت و عریان نمایانش ساخت. خود معاویه در نامه پسرش را توبیخ می
کند و زشتکاریش را برون از حد و غیر قابل تحمل می داند. می نویسد: بدان اي یزید اولین چیزي که مستی از تو سلب می کند
شناخت هنگام و موارد شکر گزاري خدا بر نعمت هاي پیاپی او است و این سلب معرت، بزرگترین آسیب و مصیبتی سهمناکی
است که آدمی نمازي راکه باید در اوقات معین بجاي آورد تركکند. و ترك نماز از بزرگترین آفت هاي مستی و میگساري است
و پس از آن این آفتکه آدمی کارهاي بد را خوب می پندارد و مرتکب گناه می شود و چیزها
[ [ صفحه 90
و امور پنهان کردنی را بیرون میاندازد و راز را افشا می نماید. بنابر این خود را از این که در پنهانکاري انجام می دهی در امان و
بی مخاطره مپندار. و بکار خود ادامه مده....
با توجه به همین رذائل و رسوائیهاي شهره یزید بوده که حسن بصري- چنانکه پیشتر گذشت تعیین او را به حکومت، یکی از چهار
گناه سهمگین و تبهکاري معاویه شمرده است.
صفحه 57 از 168
[ [ صفحه 91
جنایت هاي معاویه
تاریخ زندگی تباه معاویه را جنایت ها سیاه کرده است و ما از آن میان که برون از حساب و شمار است فقط نمونه اي چند ارائه
میدهیم: زمانی دراز به امیرالمو منین علی بن ابیطالب (ع) دشنام می داد و لعنت می فرستاد و چنانکه در جلد دوم خواندیم در نماز
در دعاي دست بر آن حضرت لعنت می کرد وبعنوان یک رویه درخطبه نماز جمعه و عید انجام می داد. در نماز عیدین از سنت
پیامبر (ص) منحرف گشت و براي این که مردم پس از خواندن نماز براي گریز از دشنام هائیکه به علی (ع) داده می شود برنخیزند
و اجبارا بنشینند خطبه را پیش از نماز خواند- که در جلد هشتم بشرح آمد و در همین جلد بان اشاره رفت. و به استانداران و
مامورانش دستور داد که این بیعت اجرا کنند، و هر که را از اجران آن سرباز می زد تو بیخ می نمودو گوش به اندرز هیچ راهنماي
دینداري نمی داد.
-1 مسلم وترمذي از طریق عامر بن سعد بن ابی وقاص چنین ثبت کرده اند ": معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا به ابو تراب
فحش نمی دهی؟ گفت: چون سه سخن از پیامبر (ص) درحق او شنیده ام هرگز به او بد نخواهم گفت، سه سخنی که اگر یکی از
آنها متعلق به من می بود بهتر از آن بود که گرانبهاترین نعمت هاي مادري را می داشتم. آنگاه سه حدیث " منزلت " و "رایت " و
"مباهله " را بازگفت". حاکم نیشابوري پس از ثبت آن می افزاید: معاویه دیگر کلمه اي بد نگفت تا از مدینه بیرون رفت.
طبري مطلب را از طریق ابن ابی نجیح باین عبارت نوشته ": معاویه چون به حجرفت همراه سعد (بن ابی وقاص) گرد کعبه طواف
کرد، وقتی از آن بپرداخت
[ [ صفحه 92
به دار الندوه رفت و سعد را بر تخت خویش بنشاند و شروع کرد به بدگوئی و دشنام دادن به علی. سعد برخاست که برود، و
اعتراض کرد که مرا بر تخت خویش نشاندي و شروع کردي به دشنام دادن به علی؟ بخدا اگر یکی ازافتخاري را که علی به دست
آورده بهدست آوره بودم برایم بهتر از آن بود که همه هستی از آن من می بود.- تاآخر همان روایت- و سعد ضمن سخنانش
گفت: تا زنده ام هرگز به خانه و نزد تو نخواهم آمد. و برخاست.
مسعودي پساز نگارش روایت طبري می گوید ك در وجه دیگري از این روایات تاریخی که در کتاب علی بن محمد بن ابی
وقاص چون این حرف را به معاویه زد و برخاست تابرود، معاویه گوزید و گفت: بنشین تاجواب حرفت را بشنوي. اکنون بیش از هر
وقت در نظرم پست و قابل سرزنشی. اگر راست می گوئی پس چرا اورا یاري نکردي؟ و چرا بااو بیعت ننمودي؟ من اگر ازپیامبر
(ص) آنچه را تو شنیده اي درباره علی شنیده بودم تازنده بودم نوکر او بودم. سعدگفت: بخدا من بیش از تو در خور مقامی هستم
که تو داري. معاویه گفت: بنی عذره نمی پذیرند. قابل توجه این که گفته می شده سعد از مردي از قبیله بنی عذره است.
ابن کثیر می نویسد: سعد بن ابی وقاص نزد معاویه رفت. معاویه از او پرسید: چرا علیه علی نجنگیدي؟ جوابداد: طوفانی تیرگیآور
بر من بگذشت، و گفتم: هش هش و شترم را پی کرده متوقف نمودم تا آن تیرگی و تاري از میان برخاست. آنگاه راه خویش باز
شناختم و پیمودن گرفتم. معاویه گفت: در قرآن، هش هش وجود ندارد، بلکه این فرمایش هست که چون دو دسته از مومنان با هم
صفحه 58 از 168
به جنگ پرداختند باید میانشان را به صلح و آشتی آرید، بعد اگر یکی از آندو بهدیگري تجاوز مسلحانه کرد باآنکه تجاوزمسلحانه
کرده بجنگید تا به حکم خدا باز آید... بخدا قسم تو نه همراه تجاوزگر علیه عادل جنگیدي نه همراه عادل علیه تجاوزگر. سعد
گفت: من آدمینبودم که با کسی بجنگم که پیامبر خدا (ص) به
[ [ صفحه 93
او فرمود: تو نسبت به من منزلتی را داري که هارون نسبت به موسی داشت، با این تفاوت که پس ازمن پیامبري نخواهد بود. معاویه
پرسید:غیر از تو کسی این حدیث را شنیده است؟ سعد چند نفر منجمله ام سلمه را نام برد. معاویه گفت: من اگر این حدیث را از
پیامبر (ص) شنیده بودم هرگز با علی نمی جنگیدم.
و می نویسد: به موجب روایتی دیگر این گفتگو هنگامی که میان ایشان صورت گرفته که درمدینه بوده اند در اثناي حجی که
معاویه بجاي آورد، و آن دو نزد ام سلمه رفته درباده آن حدیث از او جویا گشتند. ام سلمه همان حدیثی را که سعد نقل کرده بود
بیان کرد. اگر این حدیث را پیش از امروز شنیده بودم نو کرش میشدم تا از دنیا می رفت یا من می میمردم.
معاویه، بدروغ ادعا کرد که آن احادیث مشهور و شایع را نشنیده و از آنها خبر نداشته است، زیرا آن احادیث راز یا حرف خصوص
یی نبوده که پیامبر گرامی به تنی چند از نزدیکان و دوستان صمیمی اش زده و دیگران بی خبرمانده باشند، بلکه در برابر همه
فرموده و به صورت شعار و اعلام همگانی. حدیث " رایت " در جنگ خیبر را به کسی می سپارم که خدا و پیامبرش را دوست
میدارد و خدا و پیامبرش دوستش می دارند... و بر اثر آن همه گردن افراشتند که اینک کدامین ابر مرد پر افتخار رایت آزادي و
گشودن خیبر بدوش خواهد کشید، و به ناگهان " رایت " نبرد آزادیبخش و کفرشکن از دست گهر بار و فرخنده رسول گرامی به
کف با کفایت علی بن ابیطالب (ع) سپرده شد و همه دانستند که منظور پیامبر (ص) همو بوده است نه دیگري.
گرفتیم معاویه درجنگ (خیبر) درگله مشرکان بوده و باآنان که علیه خدا و پیامبرش درستیزبوده اند، اما پس از آن که برق
شمشیربران به جرگه مسلمانان کشاندش باز آن خبر نشنید آن خبر را که زبانزد پیکارگران مسلمان و دیگر اقوام بود و کسی یافت
نمیشد که خود را شاهد آن حدیث نبوده یا از شاهدان نشنیده باشد؟ حدیث " منزلت " را نیز پیامبر (ص) در مواقع و موارد متعدد
به زبان آورده از جمله
[ [ صفحه 94
در جنگ " تبوك- " که در جلد سومخواندیم- و همه اصحاب سرشناس در آن حضور داشتند و آن فضیلت را برایش می شناختند
و از آن افتخار آگاه بودند. پس اگر معاویه عذر بیاورد که چون مشرك بوده در آن حضور نیافته، عذرش به دلیلی درمورد جنگ
خبیر متذکر شدیمغیر موجه و ناپذیرفتنی است. همچنین در روز " غدیر خم " به زبان آورده و اعلام داشته است آنگاه که معاویه
خود حاضر بوده و با بیش از یکصد هزار تن شنیده است. با این همه چون ایمان به آن نیاورده به گوش نگرفته است و پس از
شنیدن و درك فرمایش رسول درحق علی باز با علی جنگیده و با او دشمنی ورزیده و دستور داده بر او لعنت بفرستند. بانگ رساي
پیامبر گرامی در گوشش طنین انداز بوده که " خدایا هر که علی را دوست می دارد دوستش بدار و هر که را که دشمن می داردش
دشمن بدار. هر که را یاریش می کند یاري کن و هر کهرا خوارش می گذارد خوار گردان " در گوش او و در گوش همه
جهانیان. همچنین بیابر روایتی که احمد حنبل ازمحدوج بن زید باهلی ثبت کرده در روز عقد پیمان برادري، آن حدیث را اعلام
صفحه 59 از 168
داشته است. می گوید: پیامبر خدا (ص) میان مهاجران و انصار پیمان برادري بست. علی بگریست. پیامبر خدا (ص) پرسیدش: چرا
گریه می کنی؟ گغت: چون مرا با کسی برادر نساختی. فرمود: ترا گذاشتم براي خودم. و افزود: تونسبت به من منزلتی را داري که
هارون با موسی داشت. و نیز روزي که حضرتش در خانه ام سلمه بود علی (ع) آمده اجازه ورود خواست. پیامبر (ص) از ام سلمه
پرسید: می دانی این کیست؟ گفتآري، علی است. فرمود: گوشت و خونش با گوشت و خونم آمیخته است و همان منزلتی را
برایم دارد که هامرن براي موسی داشت با این تفاوت که پس از من پیامبري نخواهد بود. وانگهی حدیث " منزلت " را بنابر روایتی
2 نیز آمده خود معاویه هم روایت کرده است. / که احمد حنبل از طریق ابی حازم ثبت کرده و در "ریاض النضره " 195
درباره واقعه " مباهله " درست است که معاویه چون کافر بوده نمی توانسته شاهد گفتار پیامبر (ص) باشد و از آن محروم مانده
است، لکن اگر پسر ابو سفیان از قرآن و
[ [ صفحه 95
سنت بدور نبود می توانست آن واقعه عظیم را در قرآن مجید بیابد و بخواند و بداند.
تازه، واقعه " مباهله " آنقدر پر اهمیت است که در سطح جهان نشر و پخش گشته و هیچ نمی تواند ادعا کند نشنیده است.
در اینجا با پسر ابو سفیان راه می آئیم می گوئیم فرض می کنیم تا آن روز که سعد بن ابی وقاص آن احادیث را به گوش خواند و
ترا از فضائل و مقامات مولاي متقیان با خبر نداشتی و از روي جهل با حضرتش جنگیدي، لکن تو خود این آیه کریمه را
خوانديکه چون دو دسته از مومنان با هم به جنگ پرداختند میانشان را به صلح و آشتی آرید... و خود می دانستی و پیش ازجنگ
صفین روایت می کردي که پیامبر (ص) به عمار یاسر فرموده: ترا دارو دسته تجاوز کار مسلح خواهند کشت. پسچرا به تجاوز
مسلح به مومنان دست زدي؟ و چرا پس از این که سعد بن ابی وقاص- صحابی یی که آن جماعت وي را از ده نفري می شمارند
که می گویند مژده بهشت یافته اند- به تو اطلاع داد کهپیامبر گرامی چنان سخنانی در حق علی (ع) گفته است و شهودي- از جمله
امسلمه- بر آن اقامه شهادت نمودند، دست از دشمنی با علی (ع) و لعنت فرستادن بر او بر نداشتی؟ پس معلوم می شود دروغی
دیگر می گوئی که ادعا می کنی اگر آن احادیث از پیامبر (ص) در حق علی (ع) شنیده بودي تا آخرعمر نو کرش می بودي.
آري، معاویه حتی پس از شنیدن آن احادیث از زبان سعد بن ابی وقاص و ام سلمه و دیگران به تبهکاري ادامه داد به علی (ع) لعنت
می فرستاد و به استانداران و مامورانش می گفت لعنت بفرستند و مردم را مجبور به شنیدنش کنند، و دست از این کار برنداشت تا
مرد و گناهش گریبانگیرش گشت. اینکه وقتی سعد، حدیث پیامبر (ص) را به او گوشزد کرد آن حرکت رکیک را انجام داد آیا
براي اهانت به فرستاده خدا بود؟ یا تحقیر سعد که چرا گفته پیامبر (ص) را باور داشته؟ یا مسخره کردن سعد که چرا در تبهکاري و
دشنامگوئی به مولاي متقیان با او همداستان نمی شود؟ من نمی دانم. لکن با توجه به کفر مزمن معاویه هر یک از این منظورها
رامی توان به او نسبت داد. آیا او که شاه بود و در محضرش طبعا مردان مهمو اعیانی نشستته بودند خجالت نکشید که این حرکت
زشت و هرزگی را کرد؟
[ [ صفحه 96
امویان پر روئی که شهوترانی آب رویشان را
بریخته و شرمشان بزدوده ازچه خجالت بکشند
صفحه 60 از 168
-2 پس از درگذشت حسن بن علی- علیهما السلام- معاویه در راه حج به مدینه وارد شد. خواست از فراز منبر رسول خدا (ص)
علی را لعنتکند. به او تذکر دادند که سعد بن ابی وقاص در اینجا حضور دارد و فکر نمی کنم راضی به اینکار شود. بنابراین کسی
را نزد او فرستاده نظرشرا بخواه. معاویه همین کار را کرد. سعد گفت: اگر چنین کنی از مسجد بیرون رفته و دیگر به آن باز
نخواهم گشت. در نتیجه، معاویه از لعنت کردن دست کشید تا سعد بمرد. وقتی اوبمرد، معاویه بر سر منبر علی را لعنت کرد و به
استانداران و مامورانش دستور داد او را از فراز منبر لعنت فرستند. و این کار را کردند. ام سلمه. همسر پیامبر (ص)- به معاویه
نوشت: شما از بالاي منبر خدا و پیامبرش را لعنت می کنید، زیرا علی بن ابیطالب و دوستدارانش رالعنت می کنید و من شهادت می
دهم به این که خدا و پیامبرش او را دوست داشته اند. اما معاویه به سخن او اعتنائی نکرد.
-3 معاویه به عقیل بن ابیطالب گفت: علی حق برادري تو را ادا نکرد و من حق خویشاوندي ترا رعایت کردم. از تو بهیچوجه
خشنود نخواهم گشت مگر این که بالاي منبر، علی را لعنت کنی. گفت: این کار را خواهم کرد. و به منبر رفته پس از سپاس و ثناي
خدا و درود بر پیامبر (ص) گفت: مردم! معاویه بن ابی سفیان به من دستور داد علی بن ابیطالب را لعنت کنم، بهمین جهت او را
لعنت کنید، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد. و از منبر پائین آمد. معاویه به او گفت تو مشخص نکردي کدامیک از آندو
را لعنت فرستادي. گفت: بخدا حاضر نیستم یک کلمه کم یا زیاد کنم، و سخن بستگی دارد به نیت سخنگو.
-4 معاویه در پی عبید الله بن عمر- که به شام آمده بود- فرستاد تا بیامد. بعد بهاو گفت: عمو جان اسم پدرت روي تو است.
بنابراین با همه بصیرتت بیندیشو با همه قدرتت سخن بگو. تو طرف اعتمادي و حرفت را تصدیق می نمایند بنابراین
[ [ صفحه 97
برو بالاي منبر و بهعلی بد بگو و علیه او شهادت بده که عثمان را کشته است. گفت: در باره بد گفتن به او باید دانست که او علی
بن ابیطالب است و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم. بنابراین چه می توانم درباره نسب و نیایش بگویم. دربارهدلیریش نیز مسلم
است که دلیري شیر آسا است. دوره حکومتش را هم که می دانی چگونه بود. فقط می توانم او رامتهم به قتل عثمان کنم. عمر و بن
عاص گفت: در این صورت، لطمه اي زدهاي.
-5 ابن اثیر در " اسد الغابه" می نویسد: شهر بن حوشب می گوید: شخصی ناطقانی می گماشت تا به علی- رضی الله عنه- دشنام
بدهند و بد بگویند آخرین آنها مردي بود انصار یااز دیگر مردمان بنام انیس. وي پس ازسپاس و ستایش خداوند گفت: شما
امروزدر دشنام و بدگوئی این مرد زیاده رويکردید. من بخدا سو گند یاد می کنم که رسول خدا (ص) را دیدم که می فرماید: در
قیامت براي عده اي بسیاربیش از شماره درختان و گیاهان روي زمین شفاعت خواهم کرد. بخدا قسم هیچکس بیش از پیامبر (ص)
علاقه مندو خدمتگزار خویشاوند نیست. بنابراین، آیا می پندارید از شما شفاعت می کند و از شفاعت افراد خانواده اش کوتاهی
خواهد کرد؟
-6 یکبار که معاویه در میان انجمنی از اعیان و بزرگان کشور نشسته بود و احنف بن قیسوجود داشت مردي شامی در آمده بنطق
ایستاد و در پایان حرف هایش به علی لعنت فرستاد. احنف رو به معاویه کردکه این سخنران اگر بداند با لعنت فرستادن به پیامبران
خوشحال خواهی شدآنان را لعنت خواهد کرد. بنابراین ازخدا بترس و دست از علی بردار، زیرا او به رحمت ایزد پیوسته و در
گورش تنها مانده و با کردار و کارهایش. و بخداقسم شمشیرش نیکرو و خوش نبرد بودو جامه اش پیراسته و دامنش پاك و
فداکاریها و خدماتش هنگفت. معاویه گفت: احنف با ناراحتی از کارها و گفته هایت چشم پوشیدم و هر چه خواستیگفتی. بخدا
باید حتما
صفحه 61 از 168
[ [ صفحه 98
به منبر رفته و او را لعنت کنی چه بخواهی و چه نخواهی. گفت: اگر مرا معاف بداري برایت بهتر خواهد بود، و درصورتی که
مجبور باین کار سازي هرگززبان به بدگوئی او نمیگردد و یاراي دشنامش نمی آورد. دستور داد که برخیز و برو به منبر گفت:
بخدابا گفته و کرده ام انصاف خواهم داد و حقت را کف دستت خواهم گذاشت. پرسید: اگر درباره ام به انصاف سخن بگوئی چه
خواهی گفت؟ گفت: به منبر رفته خدا را سپاس و ثنا می خوانم و بر پیامبرش محمد (ص) درود می فرستم. آنگاه خواهم گفت:
خدایا تو و فرشتگان و پیامبرانت و همه آفریدگانتهر یک از آن دو را که به دیگري تجاوزمسلحانه کرده است لعنت کن و
جماعت تجاوز کار مسلح داخلی را لعنت کن. خدایا آنها را لعنت کن لعنتی بیشمار. آمین بگوئید خدا شما را رحمت فرماید.
معاویه اگر جانم را از دست بدهم کلمه اي بیش از این یا کم نخواهمگفت. معاویه گفت: حال که چنین است تو را معاف می دارم.
-7 علامه اسماعیل بن علی بن محمود در کتاب " المختصر فی اخبار البشر " می نویسد:حسن. علیه السلام- در نامه اي به معاویه
چندین شرط براي او معین کرد وافزود اگر آنها را بپذیرد مطیع خواهد بود. معاویه آن شرط ها را پذیرفت از جمله شرط هایکی این
بود که موجودي خزانه کوفه رابه او بدهد و مالیات ارضی دارابگرد فارس را، و علی را بدنگو ید. اما معاویه شرط دشنام ندادن به
علی را نپذیرفت. در نتیجه، حسن از او خواست علی را در حضور وي دشنام ندهد. معاویه این شرط را پذیرفت، اما بعدا به آن وفا
نکرد.
-8 قیس بن عبادشیبانی به " زیاد " گزارش داد که یکیاز قبیله ما از بنی همام، به نام صیفی بن فسیل از سران طرفداران حجر است
و او از سرسخت ترین دشمنان
[ [ صفحه 99
تو است. زیاد به دنبال او فرستاد تا بیامد. به او گفت: اي دشمت خدا درباره ابو تراب چه می گوئی؟ جوابداد: من ابو تراب را نمی
شناسم. گفت: چطور نمی شناسی گفت: نمیشناسم. پرسید: علی بن ابیطالب را نمی شناسی؟ گفت: آري. گفت: همو ابو تراب
است. صیفی بن فسیل گفت: نه، هرگز. او ابو الحسن و الحسین علیهم السلام است.
زیاد گفت: یا اورا لعنت کن یا گردنت را می زنم. گفت: بنابراین، پیش از چنین کاري، مرا خواهی کشت، و اگر مرا بکشی من
خشنودي خدا را یافته ام و تو خود را بدبخت و روسیاه کرده اي، آنگاه دستور داد او را گردن بزنند. و بعد دستور داد او را باغل و
زنجیر ببندندیا به زندان بیندازند. بعد ها کشته شد. با حجر و یارانش بسال 51 هجري کشته شد و ماجراي آن به تفصیل خواهد آمد
انشاء الله.
-9 بسر بن ارطاه-از سرداران معاویه- در بصره از سر منبر علی را دشنام داد و افزود: شمارا بخدا قسم هر که می داند حرفم
درستاست مرا تایید و تصدیق کند و اگر نادرست می گویم مرا تکذیب نماید. ابو بکره گفت: خدایا ما ترا دروغگو می دانیم و
حرفت را نادرست. دستور داد او را خفه کردند.
-10 معاویه، کثیر بن شهاب را به فرمانداري ري گماشت و او از سر منبر ري بسیار به علی دشنام می داد، و در مقام فرمانداري ري
بماند تا زیاد به استانداري کوفه رسید و او را در آن مقام ابقا کرد.
-11 مغیره بن شعبه چون به استانداري کوفه رسید به منبر رفته نطق می کرد و به علی (ع) بد می گفت و او شیعه اش را لعنت می
صفحه 62 از 168
فرستاد. و این روایت به صحت پیوسته که مغیره از فراز منبر کوفه بارها و بیشمار او را لعنت کرده است و میگفته: پیامبر خدا (ص) از
روي علاقه و دوستی دخترش را به علی نداده، بلکه باین وسیله
[ [ صفحه 100
خواسته خوبیهائی را که ابوطالب به او کرده بوده جبران نماید.
حاکم نیشابوري و ذهبی این روایت را صحیح شمرده اند که می گوید: مغیره به علی بد گفت. زیدبن ارقم برخاسته به او اعتراض
کرد کهاي مغیره مگر نمی دانی پیامبر خدا (ص) از بد گفتن به مردگان نهی کرده است؟ بنابراین چرا به علی که در گذشته بد می
گوئی؟
خطیبی چند در کوفه در حضور مغیره بن شعبه نطق کردند. صعصعه بن صوحان سخن راند. مغیره دستور داد: او را بیرون کنید و در
باز داشت نگهدارید تا علی را لعنت کند. او گفت: خدا لعنت کند کسی را کهخدا را لعنت نماید و علی بن ابیطالب را لعنت نماید.
گفته اش را به مغیره گزارش بردند، قسم یاد کرد که او را دربند نگهدارد. آنگاه وي از بند بیرونآمد ه گفت: این، دست برار
نیست جز به علی بن ابیطالب. بنابر این او رالعنت کنید خدا لعنتش کند. مغیره گفت: آزادش کنید خدا جانش را خلاص کند.
-12 ابن سعد از قول عمیر بن اسحاق می نویسد: مروان حاکم ما بود- یعنیدر مدینه- و علی را هر جمعه بر سر منبر دشنام می داد و
حسن بن علی می شنید و هیچ نمی گفت. سپس مردي را فرستاد تا به علی و به او دشنام زشت داد و افزود: تو مثل قاطري که وقتی
از آن می پرسند: پدرت کیست؟ جواب میدهد: مادرم اسب است. حسن به او گفت: برو به او- یعنی مروان- بگو: من با دشنام دادن
به تو چیزي از حرف هاي ترا محو و بی کیفر نمی سازم، بلکه می گذارم خدا حقم را از تو بگیرد و میان ما داوري فرماید تا
اگرراست گفته بودي پاداش خیرت دهد و اگر دروغ گفته بودي خدا کیفري سهمگین تر از
[ [ صفحه 101
ما می دهد.
مروان بن حکم، آن که پیامبر (ص) او را قورباغه قورباغه زاده خوانده بود، در جواب این که چرا علی را از فراز منابر دشنام می
دهید؟ گفته بود: حکومت ما(بنی امیه) جز بدین وسیله بر پا نمی ماند.
-13 معاویه، عمرو بن عاصبن امیه را که به " اشدق " ملقب بود به فرمانداري مدینه گماشت. در مسند احمد حنبل حدیثی منسوب
به پیامبر (ص) از طریق ابو هریره ثبت است که میفرماید: یکی از دیکتاتورمنشان بنی امیه بر منبرم می نشیند که آب دهانش سرازیر
می شود. و می گوید: کسی که خود شاهد بوده براي من گفت که عمرو بن سعید بر منبر رسول خدا (ص) بود وآب از دهانش
سرازیر گشت.
ین دیکتاتور، از کسانی است که بر فراز منبر علی (ع) را دشنام می دادند. قسطلانی در " ارشاد الساري " و انصاري در " تحفه
الباري " در شرح صحیح بخاري می نویسند: عمرو (بن سعید) از آن جهت " اشدق " لقب یافت که به منبر رفته خیلی به علی-
رضی الله عنه- دشنام داده و بر اثر آن دهان و صورتش لقوه گرفت.
عمرو بن سعید همان است که در قتل امام حسین (ع) فرماندار مدینه بوده است. عوانهبن حکم می گوید: وقتی حسین بن علی کشته
شد عبیدالله بن زیاد، عبدالملکبن ابی حرث سلمی را خواسته به مدینه فرستاد تا به عمرو بن سعید بشارت دهد. عبدالملک سلمی
صفحه 63 از 168
نزد عمر و بن سعید رفت. پرسید: چه خبر؟ گفت: مایه شادي امیر حسین بن علی کشته شد، دستور داد خبر کشته شدنش را به مردم
اعلام کند. و اعلام کرد و خود می گوید: بخدا بانگ نوحهاي نشنیده ام بچنان هیجان و بلندي که زنان بنی هاشم در خانه هایشان
بر آوردند. عمرو بن سعید با خنده این بیت را خواند:
زنان قبیله بنی زیاد چنان شیونی بر آوردند که
زنان قبیله ما فرداي نبردي که به پیروزي بنی زیاد انجامید بر آوردند.
[ [ صفحه 102
و افزود: این شیون به شیونی که برقتل عثمان بن عفان بر آورده شد. آنگاه به منبر رفته خبر کشته شدن او را به مردم اعلام کرد در"
مثالب " ابی عبید ه این افزوده هم هست که " سپس" به مزار شریف پیامبر (ص) اشاره کرده گفت: محمد این نبرد به جبران نبرد"
بدر " جمعی از انصار حرف او را تقبیح کرده اعتراض نمودند ".
ابو رافع برده ابو احیحه سعید بن عاص بن امیه بود. پس از مرگ سعید بن عاص فرزندانش سهمی را که در ابو رافع داشتند آزاد
کردند جز خالد بن سعید که سهم خود را به پیامبر (ص) بخشیدو حضرتش او را آزاد ساخت و به همین جهت افتخار می کرد که
من آزاد شده پیامبر خدایم. وقتی عمرو بن سعید بنعاص فرماندار مدینه شد در حکومت معاویه، به دنبال " بهی " پسر ابو رافع
فرستاد و از او پرسید: تو آزاد شده که هستی؟ گفت: آزاد شده پیامبرخدا (ص). او را صد شلاق زد و آزادش کرد دوباره او را
خواسته پرسید: آزاد شده که هستی؟ گفت آزاد شده پیامبر خدا (ص) باز او صد تازیانه زد. واین کار را تکرار کرد تا پانصدتازیانه
براو زده شد ". بهی " چون احساس کرد دارد می میرد ناچار در جوابش گفت: من آزاد شده شما هستم.
-14 حاکم نیشابوري از طریق طاوساین روایت را ثبت کرده است: حجر بن قیس مدري از خدمتگذاران خاص امیرالمومنین علی
بن ابیطالب- رضی الله عنه- بود. روزي علی به او گفت: حجر روزي ترا بر پا نگهداشته دستور خواهند داد که به من لعنت بفرستی،
مرا لعنت بفرست، اما از من تبري مجوو بیزاري منما. طاوس می گوید: خودمشاهد بودم که حجر مدري را احمد بن ابراهیم خلیفه
بنی امیه در مسجد بر پا نگهداشت و مامور گذاشت تا به علی لعنت فرستد یا کشته شود. حجر گفت: امیر احمد بن ابراهیم بمن
دستور داد علی را لعنت فرستم به
[ [ صفحه 103
همین جهت او را لعنت کنید خدا لعنتش کند. طاوس می گوید: خدا عقلشان را از کارانداخته بود و هیچ یک از آنها نفهمیدند که
او چه می گوید.
معاویه و استانداران و مامورانش این روش را چندان ادامه دادند تا کودکان با آن خو گرفته به پیري رسیدند. در ابتداي کار، کسانی
یافت می شدند که تن بچنیندشنام ناروا و ننگینی نمی دادند و مردان شریفی بودند که از آن سرباز میزدند و هر گونه اذیت و
محرومیت را در راهش بر جان هموار می ساختند لکن معاویه " بردبار و مهربان " در اجرايبدعتش بقدري شدت عمل و خشونت
بخرج داد و استاندارانش- که از میان کینهتوزترین دشمنان خاندان رسالت انتخاب شده بودند- تا جائی جدیت و سختگیري نمودند
و خوش خدمتی کردند که لعنت فرستادن بر علی (ع) به صورت رسمی عمومی در آمد و غالب مردم به آن گردننهادند و امري
طبیعی شمردند. این رسم شوم دولتی از شهادت مولاي متقیان(ع) تا صدور فرمان عمر بن عبدالعزیز دائر بر منع آن، یعنی مدتچهل
صفحه 64 از 168
سال بطول انجامید و در اثناي آن در تمام شهر هاي مهم و مراکز استان از شام و کوفه و بصره گرفته تا پایتخت اسلام مدینه منوره و
حرم امن الهی مکه معظمه و ري و دیگر بلاد، ازشرق کشور پهناور اسلامی تا غربش و درمیان همه اقوام از سر منبر به مولاي متقیان
(ع) دشنام داده می شد. در جلد دوم خواندیم گفته یاقوت را در " معجم البلدان " که " علی بن ابیطالب- رضی الله عنه- را از سر
منابر شرقو غرب دشنام می دادند جز از سر منبرهاشان هیچکس دشنام داده نشود. وکدام شرف و افتخار بالاتر از این که از لعنت
کردن بر برادر رسول خدا (ص) از فراز منبرشان خود داري کنند در حالیکه بر منابر حرمین: مکه و مدینه، او را لعنت می فرستاد. "
در دوره سیاه سلطنت امویان هفتاد هزار منبر بر پا کرده بودند که از آن به امیر المو منین علی (ع) دشنام داده میشد. و این کار را
عقیده اي راسخ و وظیفه اي
[ [ صفحه 104
ثابت و مسلم می شمردند و سنتی که باشوق و ذوق باید پیروي کرد به طوري که وقتی عمر بن عبدالعزیز به منظورهاي سیاسی یا
تدابیر مصلحتی آن را منع و غدغن کرد عامه مردم پنداشتند گناهی بزرگ مرتکب گشته و بدعتی نو نهاده است.
آنچه ازسخن مسعودي در " مروج الذهب " و یعقوبی در تاریخش و ابن اثیر در " الکامل " و سیوطی در " تاریخ الخلفا " و دیگر
مورخان بر می آید این است که عمر بن عبدالعزیز فقط لعنت کردن علی (ع) را در خطبه از فراز منبر قدغن کرده است و به
استاندارانش نوشته و گفته بجاي آن بگویند: ربنا اغفر لنا و لا خوانا الذین سبقونا بالایمان... تا آخر آیه. یا به گفته بعضی بگویند:
ان الله یامر بالعدل و الاحسان... تا آخر آیه. یا به گفته برخی: هر دو آیه را بخوانند.
و مردم در خطبه آن آیات را خوانده اند. اما این که به طور کلی از دشنام دادن به امیر المومنین علی (ع) منع کرده و مرتکب آن را
مجازات نموده باشد معلوم نیست و در تاریخ اثري از آن مشهود نمی باشد. در صفحات تاریخ هست که عمر بن عبدالعزیزکسانی را
که به عثمان یا معاویه دشنام داده اند تازیانه زده و کیفر داده است، اما از این که کسی را به جرم دشنام دادن به امیر المو منین علی
(ع) تازیانه زده باشد خبري نیست.
احادیث پیامبر در نهی از دشنام گویی
از مقامی که امیر المو منین علی بن ابیطالب (ع) در خلافت پر عظمت الهی دارد از سوابق در خشانش درتثبیت اسلام و دفاع از آن،
از دادگستري و انصاف و نیکرویش از این کهاحکام و سنن دین را برقرار داشته و در جنبش تبلیغاتی و دعوت بسوي خداي یگانه و
پیامبرش و دین پاکش چه نقش عمده اي ایفا کرده و در این راه چه کوشش ها و فداکاري ها نموده تا به رحمت ایزیدي پیوسته، از
همه اینها بگذریم فضائل و افتخاراتش را، آیات کریمه اي را که در حقش فرود آمده، و
[ [ صفحه 105
سخنان گهر بار افتخار آفرینیرا که در تمجیدش بر زبان پیامبر گرامی روان گشته است کنار بگذاریم. آري، همه اینها را کنار
بگذاریم و آنگه بپرسیم آیا او یک مسلمان- یک مسلمان عادي- هم حساب نمی شده، مسلمانی که انبوه احادیث نبوي و سلسله
فتاواي فقیهان بر آن است که نباید به او دشنام داد و لعنتش حرام است؟
صفحه 65 از 168
آیا همین فرمایش پیامبر خدا (ص) کافی نیست که " بد گفتن به مسلمان، زشتکاري؟ " حدیثی که بخاريو مسلم و ترمذي و
نسائی و ابن ماجه واحمد حنبل و بیهقی و و طبري و دار قطنی و خطیب بغدادي و دیگران از طریق ابن مسعود و ابو هریره و سعد بن
ابی وقاص و جابر بن عبدالله انصاري و عبدالله انصاري و عبدالله بن مغفل و عمرو بن نعمان ثبت کرده اند.
یا این فرمایشش که " بد گفتن به مسلمان، بهلبه پرتگاه گمراهی خزیدن است؟ " و فرمایش دیگرش که " مو من نباید لعنت گو و
دشنامده باشد؟ " و نهی حضرتش رااز دشنامدادان به مردگان نیز قبلا دیدم.
وانگهی امام امیر المو منین (ع) صرفنظر از پاکی نسبی و دودمانی، منشا قدسی اش، و افتخارات درخشان و فضائل و مکارم اخلاقی
و شخصیت والایش، بنظر آن جماعت یکی از ده نفري است که می گویند مژده بهشت یافته اند، وحداقل یک صحابی بشمار می
آید از همانها که معتقدند همگی عادل و راستروند و به گفته و کرده شان استناد فقهی میکنند و حجت می شمارند و جایز نمی
دانند کسی به آنها بد بگوید و سخت بهشیعه حمله ورند که چرا پاره اي از اصحاب را مورد
[ [ صفحه 106
انتقاد و نکوهش قرار می دهند و بر مبناي این معتقدات احکامی ساخته و به اجرا گذاشته اند. چنانکه یحیی بن معین میگوید: هر
که عثمان یا طلحه یا یکی از اصحاب پیامبر (ص) را دشنام دهد دجالی است و شهادتش پذیرفته نخواهد بود و لعنت خدا و
فرشتگان و خلایق همگی بر او خواهد. " و احمد پیشواي حنبلیان میگوید ": بهترین فرد امت پس از پیامبر (ص) ابو بکر است، و
عمر بعد از ابوبکر و عثمان پس از عمر، و علی پس از عثمان. و جمعی بدین سخن بس کرده اند. و ایشان خلفاي را شدین و هدایت
یافته و بر طریق دین اند. آنگاه اصحاب پیامبر خدا (ص) بعد از این چهار تن برترین افراد امتند. و روا نیست کسی از بدي آنان یاد
کند یا متهم به عیب و نقصی نمایدشان. هر کس چنین کاري بکند باید تادیب و مجازات شود و نمی تو ان از او گذشت، بلکه باید
نخست مجازاتش کرد و سپس توبه دادش تا اگر توبه دادش تا اگر توبه کرد از او پذیرفتهشود و اگر تکرار کرد دوباره مجازات
شده به حبس درافتد تا بمیرد یا از گفته خویش بر گردد".
هم او می گوید ": اینها به معاویه چکار دارند، از خدا سلامت و عافیت می طلبیم " و می گوید ": اگر دیدي کسی به اصحاب
رسول خدا (ص) بد می گوید او را به نامسلمانی متهم کن. " عاصم الاحول می گوید: مردي را که به عثمان دشنامداده بود پیش
من آوردند. او را ده تازیانه دیگر زدم. آنقدر دشنامش را تکرار کرد تا هفتاد تازیانه خورد". قاضی ابو یعلی می گوید ": آنچه در
مورد بد گفتن به اصحاب مورد اتفاق فقیهان است که اگر آن را جایز بداند کافر است و اگر جایز نداند فاسق است نه کافر، فرقی
نمی کند که اصحاب را کافر شمرده یا به عقیده شان ایراد گرفته باشد. جمعی از فقیهان کوفه و دیگر بلاد با قاطعیت گفته اند کسی
کهبه اصحاب بد بگوید باید حتما کشته شودو رافضیان را کافر شمرده اند ". ابوبکر بن عبدالعزیز در " المقنع " می گوید":
رافضی اگر دشنام بدهد کافر است و به او نباید زن داد. " شیخ علاء الدین ابو الحسن طرابلسی حنفی می گوید ": کسی که به یکی
از اصحاب پیامبر (ص) دشنام بدهد به ابوبکر یاعمر یا عثمان یا علی
[ [ صفحه 107
یا معاویه یا عمرو بن عاص، اگر بگوید گمراه یا کافر بوده اند باید اعدام شود و اگر دشنامی غیر از این بدهد ازدشنامهائی که مردم
به یکدیگر می دهندباید مجازات شدید شود ". ذهبی در کتاب " گناهان کبیره " می گوید ": هر که به یکی ازاصحاب ایراد
صفحه 66 از 168
بگیرد یادشنام دهد از دین خارج و از جرگه مسلمانان بدر شده باشد، زیرا کسی بانان ایراد میگیرد که معتقد باشد بدکار بوده اند و
نسبت بانان کینه داشته باشد و منکر تمجیدهائی باشد که در قرآن و حدیث آمده است. همچنین بهاین دلیل که اصحاب مطمئن
ترین وسیله دسترسی ما به احادیث و کردار پیامبر ند و ایراد و عیب گرفتن به وسیله به منزله عیب گرفتن به اصل است و تحقیر ناقل
و راوي به مثابه مسخره کردن روایت و حدیث است، و این معنی براي کسی که بیندیشد و از نفاق و زندقه و الحاد بري باشد
آشکار است. براي دركاین حقیقت، کافیست به فرمایشات پیامبر اکرم (ص) در این زمینه توجهکنیم مثل این فرمایش که خدا مرا
برگزید و برایم اصحابی برگزید که بعضی را وزیر و مددکار ساخت و انصار و داماد و خویشاوند بنابراین هر که به ایشان بد بگوید
لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگی براو خواهد بود و در قیامت خدا عذر و شفیعش را نمی پذیرد.
"آن جماعت در مورد دشنام دادن به ابوبکر و عمر و عثمان داد و قال زیادي راه انداخته اند. محمد بن یوسف قرمانی می گوید: از
قاضی ابو یعلی درباره کسی که به ابو بکر دشنام دهد سئوال شد. گفت: کافر است. سئوال شد نماز میت بر او می توان خواند؟
گفت: نه. سوال شد: چطور درحالی که لا اله الا الله می گوید می توان چنین رفتاري با او کرد؟ گفت: به نعش او دست نزنید او را
با چوب بهغلتانید و به گور در اندازید و رویش را بپوشانید " جردانی میگوید ":بیشترعلما گفته اند: کسی که به ابو بکر وعمر
دشنام دهد کافر است. " ابن تیمیه در " الصارم المسلول " می گوید ": ابراهیم نخعی می گوید: گفته می شد که دشنام دادن به ابو
بکر و عمر از گناهان
[ [ صفحه 108
کبیره است. ابو اسحاق سبیعی، نیز می گوید: دشنام دادن به ابو بکر و عمر از گناهان کبیره اي است که خداي متعال درباره اش
فرموده: از گناهان کبیره که از ازآن منع گشته اید دوري کنید. " به دستور المتوکل علی الله، عیسی بن جعفر بن محمد به خاطر این
که به ابو بکر و عمر و عائشه و حفصه دشنام داده بود اعدام شد. این را ابن کثیر در تاریخش نوشته است. ابن تیمیه در همان کتاب
می نویسد ": احمد حنبل- طبق روایت ابو طالب- درباره مردي که بهعثمان دشنام داده است گفته: این زندقه است ".
ابن فتاوا که از بدیهیات و مسلمیات فقهی تهی است و پژو هنده را این امکان نیست که از صاحبان آنهابخواهد و بپرسد روي چه
حساب و کتابی چنین فتاوائی صادر کرده اند وچه مدارکی از قرآن و سنت یا اصول و قواعد یا قیاس و استحسان داشته اند،
مخصوصا بپرسد بنابر چه مدرك و اصلی این کار شما به چند تن از اصحاب- و مثلا به ابو بکر و عمر- اختصاص و انحصار
یافتهاست؟ زیر این انحصار دادن بر خلاف اصل مسلم و بدیهی فقه اسلام است و مغایر عقل و انصاف. گرفتیم که فتاواي شما از
اصل و اساس بهره داشتهباشد، آیا رجال و شخصیتهاي خاندان پاك رسالت را از آن مستثنی هستند؟
شاید در میان آن جماعت کسانی باشند که با نهایت پرروئی بگوئید: آري، علی و دو فرزند بزرگوارش همان دو که سرور جوانان
بهشتی اند از آن احکام مستثنی هستند و دشنام دادن به آنان بر خلاف بد گفتن به دیگر اصحاب اشکالی ندارد چون پسر هندي
جگر خوار به آنان بد میگفت و لعنتشان می کرد و مردم را با تطمیع و تهدید به آن وا می داشت و نمی توانیم به ساحت پسر هند
جسارت کنیم چون او کاتب وحی بوده است هر چند در دوره چند روزه مسلمانیش که با اواخر حیات پیامبر (ص) مقارن بوده جز
چند نامه به روساي قبائل ننوشته باشد، و نیز از آن جهت که خواهرش " ام حبیبه " همسر پیامبر (ص) بوده " دائی مومنان " حساب
[ [ صفحه 109
صفحه 67 از 168
می شود گر چه برادر زنهاي پیامبر (ص) مثل محمد بن ابی بکر را " خال المومنین " لقب نداده باشند چوندوستدار علی (ع) و در
سپاه علوي بوده و معاویه با او جنگیده است این حرف هاي شبه توجیه که از دهان پاره اي ازافراد آن جماعت بدر می آید لهیب
کینهها و دشمنی ها دیرینه است، و " آتش کینه توزي و بد خواهی از دهنشان بر میآید و آنچه در درون پنهان می کنند سهمناك
تر: ماآیات را براي شما بیان داشتیم و نمایان، اگر اندیشه می نمودید. "
از طرف دیگر می پرسیم: آیاآنچه با دعاي شما سنت پیامبر (ص) میباشد و فرومایشش که به " اصحابم دشنام ندهید " و هر که به
اصحابم دشنام دهد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگی بر او خواهد بود " دستوري است به نسل هاي بعد و خود و اصحاب و
معاصران حضرتش از آن مستثنی هستند، یا نه همان طور که خصلت احکام اسلام است عمومی و جاودانیبوده شامل همه افراد و
همه نسل ها می شود؟ در حالی که می دانیم آن جماعت این را دستوري به اصحاب و غیر اصحاب و نسل هاي بعد دانسته اند، زیرا
درشان صدورآن به موجب بعضی روایات- که " مسلم " آنها را بهتر دانسته- چنین آمده است: خالد بن ولید و عبدالرحمن بن
عوف اختلاف پیدا کردند و خالد او را دشنامداد: پیامبر خدا (ص) فرمود: به اصحابم دشنام ندهید " یا چنانکه انس روایت می کند
عدهاي از اصحاب پیامبر خدا (ص) میگویند: ما به هم دشنام می دادیم. پیامبر خدا (ص) فرمود: هر که به اصحابم دشنام دهد لعنت
خدا و فرشتگان و مردم همگی بر او خواهد بود ". بنابراین معقول نیست که خود اصحاب طرف خطاب به دستور نباشد یا بعضی از
ایشان از اصل حکم مستثنی باشند. آیا از میان اصحاب فقط امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) از این حکم مستثنی است و تنها به او
می توان دشنام داد؟ علاوه بر این، مولايمتقیان (ع) به نظر آن جماعت یکی از خلفا ي راشدین شمرده می شود و همه فرقه هاي
اسلامی بر این متفقند، و آن جماعت درباره کسی که به خلافاي راشدین بد بگوید احکام شدیدي دارند و چنانکه کمی پیشتر
دیدیم کسی راکه بهابوبکر و عمر دشنام دهد کافر می دانند
[ [ صفحه 110
و هر که را به عثمان دشنام دهد زندیق می شمارند و در حدیثی " صحیح " و ثابت از پیامبر (ص) که " وظیفه دارید به سنت من و
سنت خلفاي راشدین هدایت یافته اي که پس از من هستند عمل کنید ".
اینک بیایید از آنها بپرسیم: معاویه و امویان و اموي مسلکان و پیروانشان که مرتکب این جنایت ننگین گشته اند و آنان که از
جنایت سهمناکشان چشم پوشیده اند به چه مجوزي به امیر المومنین مولاي متقیان علی علیه السلام دشنام می داده و لعنت می
فرستاده اند و مردم را با تهدید و تطمیع به آن وا می داشته اند؟ از آنها بپرسیم که امام عادل و برادر پیامبر گرامی- صلی الله علیه و
آله وسلم- را نه تنها از شمار خلفا و از حکم اصحاب، بلکه از جرگه مسلمانان خارج شمرده اند و او را حتی یک مسلمان عادي و
معمولی هم ندانسته و اجازه داده اند بر سر هر کوي و برزن زبان به دشنامش بیارایند و هر چه دلشان می خواهد به او بگویند، بپرسم
آن امام پاك و سر فراز و بلند پایه را به کدام چاه خفتو خواري در انداخته و تا چه حد پست وبی قدر شمرده اید؟ کار سلب حق
و اعتبارش را به جائی رسانده اید که هیچ یک از حقوق سه گانه خلافت و صحابی بودن و مسلمان بودن را برایش قائل نشده اید،
ارزش و حقی برایش قائل نگشته اید، احترامی و قدري برایش نگذاشته اید، براي او که خود پیامبر (ص) شناخته شده است و
داماداو است و پدر دو نواده عزیزش و اولین مردي که اسلام آورد و اسلام به شمشیرش قد برداشت و پایدار گشت و برقرار، و حق
با بیان رسا و شیوایش مبرهن شد و با زبان و تیغش موانع از ره اسلام به یکسو رفت و دشمنان پراکندند و راه زوال سپردند، و کسی
که با اسلام است و اسلام با وي و او با قرآن است و قرآن با وي و تا به کناره کوثر به دیدار پیامبر (ص) گرد نیایند از هم جدائی
نپذیرند، و کسی که در عقیده و رایش تاآخرین لحظهزندگی اندك تغییر و تردیدي بروز نداد. آري، شما اجازه می دهید به چنین
صفحه 68 از 168
شخصیت والائی دشنام دهند و لعنت فرستند و در عین حال اخطار می کنید که به زنا زادگان و بی پدران و تبهکاران نامی و
گناهورزان حرامی بد نگویند و آنها را وصف به حق ننمایند، و زبان به انتقاد باده خواران و شهوترانان و دلقکانی که پیامبر
(ص)تبعید و طرد و لعنشان کرده و آنها که شریعت و
[ [ صفحه 111
احکامش را بازیچه ساخته و سنت را پایمال کرده و قرآن را به هیچ شمرده اند و... نگشایند. واي بر شما و پناه بر خدا از دست شما
آري، براستی، حقیقت چنان است که عامر بن عبد الله بن زبیر گفت چون فرزندش را دید که به علی (ع) بد میگوید گفت:
فرزندم مبادا نام علی- رضی الله عنه- را به بدي ببري، زیرا بنی امیه شصت سال در تحقیر و کوچک کردن او تلاش نمودند و خدا
بدان وسیله بزرگش ساخت و ارتقایش بخشید".
"می خواهند نور خدا را با باد دهنشان خاموش گردانند و خدا جز این نمیپذیرد و نمی پسندد که نورش را به کمال رساند".
[ [ صفحه 112
پسر هنده جگرخوار با امیرالمومنین علی می جنگد
در این زمینه، از هر چه چشم بپوشیم این را نمی توانیم ندیده بگیریم که مولا امیر المومنین مسلمانخدا پرستی است که آزار
رساندن به او و جنگیدن با او حرام است " و کسانی کهبه مردان و زنان مومن بدون این که جرمی مرتکب شده باشند آزار میرسانند
بار بهتان و گناهی نمایان بر دوش گرفته اند " و امت محمد (ص) لذ ابن حدیث همداستان است که " دشنام دادن به مسلمان-
مومن- زشتکاري است و جنگیدن با او کفر. " و معاویه این هر دو گناه را مرتکب گشته هم به سرورمو منان دشنام داده و هم با او
جنگیده است و به اولین مسلمان آزار رسانده است و " کسانی که پیامبر خدا را اذیت کرده باشد "، کسانی که خدا و پیامبرش را
اذیت می کنند خدا در دنیا و آخرت لعنتشان کرده است. "
علی (ع) علاوه بر این خلیفه وقت بوده است صرفنظر از تصورات مختلفی کهدر امر خلافت هست، زیرا او را بوسیله نص و اجماع"
اهل حل و عقد- " یا صاحبنظران جامعه اسلامی- و بیعت مهاجران و انصار و موافقت همه اصحاب صورت گرفته است باستثناي
تعدادانگشت شماري که از راه راست منحرف گشته اند و رایشان اثري در انعقاد پیمان حکومت و استقرارش ندارد و بعضیاز آنها
را کینه توزي و ریخته شدن خون کسانشان با شمشیر علی (ع) به مخالفت کشانده و برخی را مطامع و جاهطلبی و جانبگیري
خویشانه. بهر حال، امیرالمومنین علی (ع)
[ [ صفحه 113
واقعاو حقا خلیفه وقت بوده است و هر که با او بمخالفت بر خاسته و علیه اش قیام مسلحانه کرده واجب القتل بوده و پیمان اسلام از
گردن فرو نهاده و قدرت سیاسی الهی را اهانت کرده است وبا خدا در حالی رو برو خواهد گشت که هیج دلیل و حجتی براي
صفحه 69 از 168
کارش ندارد. همچنین می دانیم در فرمانی روشن و صریح از پیامبر اکرم (ص) چنین آمدهاست ": پیشامدهاي ناگواري رخ خواهد
داد. هرکه خواست در حالیکه این امت متحدند پراکنده شان سازد با شمشیر برسرش بزنید هر که میخواهد باشد. " یا بعبارتی دیگر
"هر که را دیدید راه برهمزدن وحدت امت محمد را می پیماید بکشید " یا بعبارتی که حاکم نیشابوريثبت کرده... " او را بکشید
هر که میخواهد باشد. "
همچنین میفرماید": هر که در حالی که یر سر یکتن همداستان و متحدید آمده خواست نظمتان را بر هم بزند یا وحدتتان را از هم
بپاشید او را بکشید "
و " هر که سر ازفرمان (حاکم شرعی) برتافت و ترك وحدت ملی گفت و مرد و بوضع جاهلی مرده است. هر که زیر پرچم
گمراهی جنگید وبه ملاحظات نژاد پرستانه و قومیگري دعوت و تبلیغ کرد یا آن را مورد حمایت و پشتیبانی قرار داد و در این راه
کشته شد بوضع جاهلی (و کافرانه) کشته شده است. هر که علیه امتم قیام مسلحانه کرد و نیکوکار و بد کارش را به شمشیر زد و
دست از مومنش برداشت و عهد صاحب عهد نگذاشت از من نیست و نه من از اویم. "
و " هر که دست از فرمانبرداري (حاکم شرعی) باز کشید خدا را در قیامت به حالی دیدار خواهد کرد که دلیلی براي دفاع از
خویش ندارد. و هر که در حالی بمیرد که پیمان بیعتی بر عهده ندارد بوضع جاهلی مرده است. "
[ [ صفحه 114
و" هر که یک وجب از امت و وحدت کناره بگیردپیوند اسلام از سر خویش فرو گذاشته باشد مگر این که برگردد. هر که شعاري
خاص جاهلیت بر آورد و تبلیغ خاص جاهلیت کند از آتش دوزخ خواهد بود ". مردي پرسید: اي رسول خدا هرچند روزه بگیرد و
نماز بخواند "؟ فرمود: آري هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند. بنابراین بایستی تبلیغاتی کنید و شعاري بر آورید که بوسیله اش
مسلمان و مومن و بنده خدانامیده شده اید. "
و " هر که یکوجب از امت و وحدت کناره بگیرد پیوند اسلام از گردن فرو نهاده باشد. "
و " نمی شود کسی به اندازه یکوجب از امت و وحدت کناره بگیرد و به وضع جاهلی نمیرد. "
و " هر که (در برابر حاکم شرعی) سر بنافرمانی برداشت و از وحدت ملی کناره گرفت و مرد به وضع جاهلی مرده است. "
و " هر که به قدرت سیاسی الهی که در زمین مستقر است اهانت روا دارد خدا او را اهانت خواهد کرد " و " هر که یکوجب از
امت و وحدتش کناره بگیرد به آتش (دوزخ) در آید " که خود معاویه روایت کرده است.
و " هر که از امت و وحدتشکناره بگیرد و حکومت را خوار بشمار وبگرداند با خدا در حالی روبرو خواهد شد که هیچ دلیل خدا
پسندي براي دفاع از خویش ندارد"
[ [ صفحه 115
و " گر چه برده حبشی یی که کله اش مثل مویز (سیاه) است فرمانده شما باشد فرمانش را به گوش گرفته اطاعت کنید".
با توجه باین فرمایشات و دستو رات، فکرمی کنید معاویه با قیام مسلحانه علیهامیر المومنین علی (ع) و توطئه و تلاش براي تزلزل
حکومت و برانداختن خلافتش، به وحدت ملی و حفظ همبستگی امت کمک کرده و سر به فرمان ومطیع خلیفه و حاکم شرعی بوده
است یا نه قدرت سیاسی الهی را مورد تجاوز و تعرض قرار داده و حکومت را خوار شمرده و گردانیده و سر از اطاعت پیچیده و از
صفحه 70 از 168
امت و وحدت ملی کناره گرفته و پیوند اسلام از سر و گردن فرونهاده است؟ فرمایشات نبوي تکلیف معاویه را روشن ساخته و
ماهیتش را بهدقت مشخص گردانیده است. به موجب آنها معاویه در راس تجاوز کاران داخلی قرار دارد همان گونه که بهنگام بت
پرستی در راس قبائل مشرك و مهاجم ضد اسلام قرار داشت، و آخر زندگیش چقدر شبیه اوائل و دوره جاهلی آن است. به همین
دلیل پیامبر اکرم (ص) امیرالمومنین علی (ع) را مامور جنگ او کرده و نیز فرموده بود کسانی که عماررا بکشند دار و دسته تجاوز
کار داخلیهستند، و دو نفر هم در دین اختلاف ندارد که دار و دسته تجاوز کار داخلی هستند، و دو نفر هم در دین اختلاف ندارند
که دار و دسته معاویه او کشته اند، با این همه معاویه به تجاوز گري مسلحانه خویش ادامه داد و به ریختن خون عمار یاسر اکتفا
نکرد و بسیاري دیگر از اصحاب پاکدامن و نیکرو را به قتل رسانید.
وانگهی اگر بیعت عناصر فرومایه شامی با معاویه که از نظر شریعت اسلام بی ارزش و بی اعتبار است به چیزي شمرده شود و معاویه
"خلیفه " اي به حساب آید به استناد فرمایشات ثابت و مسلم پیامبر اکرم (ص) چون خلیفه دوم و بعدي استباید اعدام شود، به
حکم این فرمایش نبوي که " هر گاه براي دو خلیفه بیعتگرفته شد نفر دومی و اخیر را بکشید" و " پس از من خلفائی خواهند بود
و زیاد خواهند گشت " پرسیدند: چه دستور می فرمائی به ما در آن حال؟ فرمود: به پیمان بیعت اولی وفا کنیدو به همین ترتیب حق
آنان را ادا نمائید " و " هر که با پیشوائی بیعت کرده و دست
[ [ صفحه 116
داد و ثمره دلش (و یا خواست و عاطفه اش) را در کف اونهاد باید حتی المقدور ازاو فرمان برد، و اگر دیگري آمده و با او
بکشمکش پرداخت گردن این دومی را بزنید ".
این احادیث " صحیح " و ثابت، صحت حدیثی را که درباره خود معاویه آمده- گرچه سندش به نظر آن جماعت ضعیف باشد-
ثابت می نماید، این حدیث پیامبر (ص) را: هنگامی کهمعاویه را بر منبرم دیدید بکشیدش، " همچنین حدیثی که مناوي در"
کنوزالدقائق " آورده تایید و تحکیم می نماید، این را که " هر کس با علیبر سر خلافت جنگید او را بکشید هر کهمی خواهد باشد
" .
وقتی آن دو دسته، یعنی یاران امیرالمومنین علی (ع) ودار و دسته معاویه اختلاف نظر پیدا کردند، قرآن آن را فیصله داد و
خداتکلیفشان را مشخص فرمود ": هر گاه دو دسته از مومنان با هم به جنگ پرداختند میانشان را به صلح و آشتی آورید آنگاه اگر
یکی از آن دو به دیگري تجاوز مسلحانه کرد با آن که تجاوز مسلحانه کرد به جنگید تا به حکم خدا باز آید. " ائمه فقه مانند
شافعی در مساله جنگیدن با. اهل بغی" یعنی تجاوز کاران داخلی به همین آیه استناد کرده اند، و دار و دسته معاویه به موجب نصی
که از رسول اکرم (ص) در دست است تجاوز کار مسلح داخلیاند. محمد بن حسن شیبانی حنفی متوفاي 187 ه. می گوید: اگر
معاویه ستمگرانه و تجاوز کارانه با علی جنگیده بود ما کیفیت و قواعد جنگیدن با "اهل بغی " تجاوز کاران مسلح داخلی را نمی
آموختیم ". قرطبی در تفسیرش می گوید ": این آیه دلیل است بر وجوب جنگیدن با دار و دسته تجاوز کارداخلی که
[ [ صفحه 117
بر امام یا یکی از مسلمانان آنان تجاوز کنند "
و می افزاید ": قاضی ابو بکر بن عربی می گوید: این آیه در مورد جنگیدن مسلمانان با یکدیگر اصل است، و در جنگ با کسانی
صفحه 71 از 168
که تاویل نمایند اساس را تشکیل می دهد. اصحاب به همین استناد کرده و رجال برجسته دین به آنتمسک نموده اند، و پیامبر
(ص) به همین آیه اشاره و توجه داشته آنجاکه فرموده: عمار را دار و دسته تجاوزکار داخلی می کشند. و آنجا که درباره خوارج
می فرماید: علیه بهترین فرقه (ي اسلام) قیام مسلحانه می کنند یا در حال اختلاف قیام مسلحانه می کنند. روایت اولی صحیح تر
است زیرا در آنجا می فرماید: آنان (یعنی تجاوز کاران داخلی) را یکی از آن دو دسته که به دین نزدیک تر است خواهد. و چنین
اتفاق افتاد که آنان را علی بن ابی طالب و یارانش کشتند. بنابراین، براي علماي اسلام محقق گشته و با دلیل دینی ثابت شده که
علی- رضی الله عنه- امام بوده است و هرکه علیه او قیام مسلحانه کرده تجاوزکار به شمار آمده و جنگیدن با او واجب بوده تا آنکه
به دین باز آیدو سر به صلح و آشتی فرود آرد. "
زیلعی در " نصب الرایه " می نویسد ": حق به جانب علی بوده است، و دلیلش فرمایش پیامبر (ص) به عمار که ترا دار و دسته
تجاوز کار داخلی خواهد کشت. و شک نیست که او همراه علی بوده و همدستان معاویه او را کشته اند. ام الحرمین در کتاب ارشاد
می گوید: علی- رضی الله عنه- در دوره حکومتش امامبر حق بوده است و آنان که با او جنگیده اند تجاوز کار مسلح داخلی. و
حسن ظن در حق آنان مستلزم این که گفته شود قصد خیر داشته اما به خطا رفته اند. و اجماع است بر این که علی حق داشته با سپاه
جمل- که عبارتبوده از طلحه و زبیر و عائشه و همراهانشان- همچنین با سپاه صفین- یعنی معاویه و سپاهیانش- بجنگد. و مسلم
است که عائشه بعد ها اظهار پشیمانی کرده است. "
[ [ صفحه 118
عائشه درست گفته که " مثل رو گردانی این امت از آیه: هر گاه دو دسته از مومنان باهم بجنگ پرداختند... ندیده ام " و خود او
اولین کسی بوده که از آن آیه رو گردانده و حکمش را ندیده گرفته و برخلاف آن عمل کرده است و از خانه بهدر آمده و جامه
محفوظ خویش به کناري نهاده و به خود نمائی جاهلیت وار پرداخته و با امام زمان و خلیفه وقت جنگیده است، و شاید بعدها
پشیمانی خورده و از حسرت و غم گریسته تا گریبانش خیس گشته است، و طبعا این وقتی بوده که کار از کار گذشته است.
به همین دلائل بود که مولا امیر المومنین (ع) جنگیدن با شامیان را واجب می دانست و می فرمود ": چاره اي ندیدم جز اختیار یکی
از دو راه: جنگیدن با آنها، یا کافر شدن به آنچه بر محمد (ص) نازل گشته است " یا بعبارتی دیگر ": راهی نیست جز کافر شدن به
آنچه بر محمد نازل گشته است یا جنگیدن با آن جماعت. "
پیامبرگرامی (ص) همواره به برجسته ترین اصحابش مانند امیر المومنین علی بن ابیطالب، ابو ایوب انصاري، و عمار یاسر، دستور می
داد با پیمان گسلان و تجاوزگران و از دین بدر شدگان بجنگند، و احادیث متضمن این دستورات در جلدسوم نگاشته شد، و
دانشمندان متقدم اتفاق نظر داشتند که تجاوز گران عبارتند از همدستان معاویه.
بنابر این، معاویه اي که جنگیدن با او و قتلش واجب بود به خود اجازه می داد با امیرلمومنین علی (ع) بجنگد؟ درحالی که کتاب
خدا و سنت پیامبرش در برابرش قرار داشت و اگر می خواست پیروي نماید در آن چنین میبافت که " هر گاه درباره چیزي اخلاف
و کشمکش پیدا کردید آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید اگر به خدا و روز باز پسین ایمان آورده اید " و " کسانی کهبه موجب
آنچه
[ [ صفحه 119
صفحه 72 از 168
خدا فرو فرستاده داوري و حکومت نمی نمایند همان کافرانند " و " کسانی که مطابق آنچه خدا فرو فرستاده داوري و حکومت
نمی نمایند همان ستمگرانند".
بنابراین، و بحکم قرآن مسلمانان اختلاف خود را نباید با جنگ، بلکه با مراجعه به آیات محکم قرآن و سنتی که آن را حل و فصل
می نماید از میان بردارند و هرگز پیش از این کار نبایددست به جنگ بزنند. به همین جهت امیرالمومنین علی (ع) در آغاز کار از
مخالفان می خواست دعاوي خویش به قرآنکریم- که خود نظیرش و گویایش بود- عرضه نمایند و خود حجت را با استشهادبه
آیات شریفه قرآن و سنت بر آنان تمام می کرد. باز به همین جهت بود که به هیئت اعزامی معاویه می فرمود:هان من شما را به
کتاب خداي عز و جل وسنت پیامبرش دعوت می نمایم " و در نامه اي به معاویه و قرشیانی که نزدشبودند نوشت ": هان من شما
را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و به جلوگیرياز ریخته شدن خون این امت دعوت می نمایم. " اما آن کجروان باین دعوت پاسخ
مثبت ندادند و حاضر به عرضه اختلاف به قرآن و سنت نشدند تا آن کهدر عرصه کار زار بزانو در افتاده براينجات خویش از
مرگ حتمی فریاد بر آوردند که بیائید اختلاف را در پرتو قرآن حل کنیم. شماره سریال: 218 امام خود قبل از آنکهدشمن به چنین
کاري مبادرت جوید پیش بینی نموده و مثلا در نامهاي به معاویه فرموده بود ": ترا می بینم که فردا چون از فشار جنگ به ستوه
آئیچون شترانی که از سنگین باري فریاد بر می آرند فریاد بر آري و مرا و یارانم را به مراجعه به کتابی بخوانیکه با زبان تعظیمش
می نمائید و بدل انکارش " و در نامه دیگري به او نوشته بود ": پنداري همین حالا است که دارو دسته ات از
[ [ صفحه 120
ضربات پیاپی و مرگ حتمی و کشته دادن بسیار به ستوه آمده و مرا به مراجعه به کتاب خدا دعوت می کند در حالیکه آنهاخود یا
به آن کافرند یا بیعت گسلی بیراه اند. "
پیش گوئی حضرتش روزي به تحقق پیوست که قرآن ها را از ترس شکست قریب الوقوع و کشته شدن دسته جمعی بر سر نیزه
کردند تا خود را بااین حیله از مهلکه بدر برند. و امام در آنروز فرمود ": بندگان خدا من از همه زودتر باید دعوت به کتاب خدا را
بپذیریم، لیکن معاویه و عمروعاص و پسر ابی معیط و حبیب بن مسلمه وابن ابی سرح دیندار و پیرو قرآن نیستند. من بهتر از شما
آنها را می شناسم. در کودکی با آنها آشنابوده ام و در بزرگی با آنها برخورد وتماس داشته ام و آنها بدترین بچه ها و شریر ترین
مردها هستند. حرفشان سخن حقی است که به منظور باطل و ناروائی زده میشود. بخدا قسم اینها قرآن را بالا نبرده اند از آن جهت
کهمی شناسندش و به آن عمل می کنند، بلکه کارشان خدعه و فریب است و ایجادسستی و تزلزل، و صدمه زدن. "
احادیثی در فضیلت علی
پیامبر گرامی براي هشداردادن به مسلمانان و جلوگیري از افتادنشان به ورطه این آشوب جاهلانه از هیچ کوششی فروگذار نکرده
بود و مقام و منزلت امیرالمومنین علی را شناسانده و اخطار کرده بود مبادا کوچکترین صدمه آزاري به او برسانند مبادا با او بجنگند
یا دشنامش داده لعنتش کنند یا کینه او را به دل بگیرند یا از یاریش کوتاهی نمایند و دعوت کرده بودو تشویق که دوستش بدارند
واز او پیروي نموده نور راهنمائیش را مشعل راه خویش سازند و همواره با او باشند، و این جمله تشویق و ترغیب را پس ازتاکیدات
و فرمایشات الهی کرده بود که ولایت و دوستداریش را قرین ولایت الهی و ولایت پیامبر می شمارد و اطاعتش را با اطاعتشان فراهم
می داردو می فرماید ": ولی شما فقط خدا است و پیامبرش و مومنانی که نماز می گذارند و در حال رکوع زکات (یا صدقه) می
صفحه 73 از 168
دهند " و " اي مومنان
[ [ صفحه 121
خدا اطاعت نمائید و از پیامبر و فرماندهانی که از شمایند اطاعت کنید. "
با این همه معاویه سر به فرمان خدا و پیامبر (ص) فرود نمی آورد و مقام و منزلت امیرالمومنین علی (ع) را نمی شناسد و به مقضیات
آن عمل نمیکند و سراز تبعیت آن احکام مقدس بر می تابد و از ستمگران می شود و رئیسان، و رد ستمگران هیمه دوزخند."
آري، این همه آیه و حدیث، معاویهرا قانع و مطیع نمی سازد و نه هیچیک از دیگر فرمایشات رسول اکرم (ص) و مثلا این سخنان
صریح گهربارش:
"علینسبت به من منزلتی را دارد که هارون با موسی داشت با این تفاوت که پس از من پیامبري نخواهد بود".
"هر که من مولاي او هستم علی مولاي او است. خدایا هر که را دوستش می دارد دوست بدار و هر که او را دشمن میدارد
دشمنبدار، هر که را یاریش می نماید یاري کن، هر که را خوار می گذاردش خوار گذار. "
"هر که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است، و هر که سر از فرمان من بپیچد سر از فرمان خدا پیچیده است، و هر که علی را
اطاعت کند مرا اطاعت کرده است، و هر که سراز فرمان علی بپیچد سر از فرمان من پیچیده است. "
"دو چیزگرانبها برایتان بر جا می گذارم: کتاب خدا (قرآن) و دودمانم را خاندانم را. این دو تا به کناره حوض به من نپیوندند
هرگز از هم جدائی نمیپذیرند. بنابراین، مواظب باشید و بیندیشید که پس از من چگونه با این دو رفتار خواهید کرد. "
"هر که می خواهد چون زندگانیم زندگی کند و چون مرگم بمیرد و در بهشت جاودانی یی که پرودگارم بمن وعده داده بنشیند
علی بن ابیطالب را دوست بدارد و ولی خویشگیرد، زیرا وي هرگز شما را از دین بدر نخواهد کرد و به هیچوجه به گمراهی
نخواهد برد. "
[ [ صفحه 122
"پرودگار جهانیان بمن سفارشی کرده است درباره علی بن ابیطالب و فرموده: اوپرچم هدایت و (دینداري) است و مشعلایمان و
امام دوستدارانم و نور همه کسانی که مرا فرمان برند ".
"در آغاز کارنامه مومن، عشق ورزي به علیبن ابیطالب ثبت است "
رو به علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام ": من با کسی که با شما بجنگد در جنگم وبا کسی که با شما آشتی باشد آشتی
ام".
"علی از من است و من از علی، واو پس از من ولی هر مومنی است "
خطاب به علی (ع "): تو پس از من از طرفمن ولی (و عهده دار امور) هر مومنیخواهی بود".
... "علی امیرالمومنیناست و پیشواي متقیان، و فرمانده باشکوهی که نیکان را به بهشت هاي پروردگار جهانیان در می آرد. هر که
او را راستگو شمارد درستگار گردد و هر که دروغگویش شمارد ناکام شود. اگر بنده اي هزاران سال به عبادت خدا در میان رکن
و مقام گذران شمارد ناکام شود. اگر بنده اي هزاران سال به عبادت خدا در میان رکن و مقام گذرانده تا تنش پینه بسته و فرسوده
باشد و در حالی به آستان خدا در آید که آل محمد را دشمن می دارد خدایش بروي در آتش دوزخ اندازد".
صفحه 74 از 168
خطاب بهاو ": ترا فقط مومن دوست می دارد و جز منافق کسی ترا دشمن نمی دارد".
در حالی که دست حسن و حسین (ع) را گرفته ": هر که مرا دوست بدارد و این دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد در دوره
قیامت با من و در مرتبه ام خواهد بود ".
"علی با من چون سر من است با تنم "
"به آنکه جانم در دست او است سو گند که هر کس بد خواه ما یعنی خاندان ما باشد خدا حتما او را به آتش در خواهد آورد".
"اي علی خوشا به آنکه ترا دوست بدارد و حقت راتایید نماید و واي بر کسی که ترا دشمن بدارد و آنچه را درباره تو است
تکذیب نماید ".
"هر که مرا دوست میدارد باید علی را دوست بدارد و هر که علی را
[ [ صفحه 123
دشمن بدارد مرا دشمن داشته است، و هر که مرا دشمن بدارد خداي عزوجل را دشمن داشته است، و هر که با خدا دشمنی ورزد او
را به آتش در خواهد انداخت".
"علی را دشنام ندهید، زیرا از وجود خدا بهرهدارد "
"این- اشاره به علی (ع)-فرمانده نیکروان است و قاتل بد کاران. هر که یاریش نماید یاري خواهد گشت و پیروز، هر که خوار و
بیدفاع گذاردش خوار خواهد گشت".
"هر که علیرا بیازارد مرا آزار داده است".
"هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است، و هر که علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. "
"درباره علی به من سه مطلب الهام شده است، او سرور مسلمانان است، و پیشواي متقیان، و فرمانده پر شکوه نیکان".
"هر که علی را دشنام داده باشد، و هر که مرا دشنام دهد خداي عزو جل را دشنام داده باشد، و هر که خدا را دشنام دهد خدا او را
برو در آتش خواهد افکند ".
"اگر بنده اي چندین هزار سال خدا را عبادت کرده باشد سپس در حالی به آستان خداي عز و جل در آید که دشمن علی بن
ابیطالب و منکر حق او است و نقض کننده تعهد ولایتش، خدا روزگارش را تباه خواهد کرد و رویش را سیاه ".
اشاره به علی(ع ")- خوي و کردارش خوي و کردار من است و خونش خونم، واو گنجینه دانش من. اگر یکی از بندگان خداي
عزو جل خدا را هزار سال میان رکن و مقام بندگی کرده باشد و بعد در حالی که به آستان خداي عز و جل در آید که دشمن علی
بن ابیطالب و خاندان من استخدا روز قیامت او را بروي در آتش دوزخ خواهد افکند".
"اي علی امت مناگر چندان روزه بگیرد تا زار و نحیف گردد و چندان نماز بگذارد تا موي باریک گردد و درعین حال با تو
دشمنی ورزد خدا بروي در آتش خواهد انداختش".
[ [ صفحه 124
"هیچکس از صراط نتواند گذشت مگر آن که اجازه عبورش را رقم زده باشد ".
"هیچکس از صراط نخواهد گذشت مگر تصدیق ولایت و دوستداري او و خاندانش را همراه داشته باشد. او بر بهشت نظارت دارد
صفحه 75 از 168
و دوستدارانش را به آن در می آرد و بدخواهانش را به آتش".
"آل محمد شناسی برگه رستگاري از آتش دوزخ است، عشق آل محمد اجازه عبور از صراط، ولایت آل محمد مایه ایمنی از
عذاب ".
"مردم بشما سفارش می کنم که برادرم و پسر عمویم علی بن ابیطالب را دوست، زیراکسی جز مومن دوستش نمی دارد و جز
منافق دشمن نمی داردش".
"پس از من جماعتی خواهند بود که با علی می جنگند. خدا عهده دار جهاد بر ضد آنها است. بنابراین، هر که نتوانست با دست
(وقدرت اسلحه) علیه آنها جهاد کند با زبانشان جهاد کند، و هر که نتوانست با زبان مجاهدت ورزد بوسیله دلش (عواطفش) جهاد
نماید، و پایین تر از این چیزي نیست ".
خطاب به علی(ع "): تو و شیعه ات در حالی به رستاخیز در می آئید که تو و آنها هم خشنود هستید و هم مورد خشنودي، و
دشمنانت در حالی می آیند که خشمگینند و مورد خشم ". پرسید: که دشمن من است؟ فرمود ": هر که از تو (یعنی از عقیده و
کردارت بیزاري بجوید و ترا لعنت نماید. (
"خاندانم در میان شما نقش کشتی نوح را دارد که هرکه به آن در آید برهد و هر که پاي ازآن باز کشد به گرداب در غلتد".
"پیوسته باما خاندان پیامبر (ص) به محبت باشید، زیرا هر که در حال محبت داشتن به ما به آستان خداي عزوجل در آید با شفاعت
ما به بهشت درخواهد آمد. سوگند به آنکه جانم در دست او است هیچ بنده اي را کارش سود ندهد مگر با شناختن حق ما توام
باشد ".
"اگر مردي میان رکن و مقام بایستدو نماز بگزارد و روزه بگیرید تا به آستان خدا در آید در حالی که بدخواه خاندان محمد باشد
به آتش در خواهد آمد".
[ [ صفحه 125
"خدا مزد مرا بر عهده شما این قرار داده که خاندانم را دوست بدارید، و فرداي رستخیز از شما در این باره بازپرسی خواهم کرد".
در شرح صحنهء رستاخیز می فرماید خواهد آمد که" نگهداریدشان، چون باید درباره علی از آنان باز پرسی به عمل آید ".
"من و خاندانم درختی هستیم در بهشت کهشاخسارانش در دنیا آویخته است، به همین سبب هر که به ما آویزد راه به پروردگارش
برد. "
در حالی که چادري بر پا کرده و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) در آن بودند ": مسلمانانمن با هر که با این خیمه نشینان آشتی
باشد آشتی ام، و با هر که با آنان در جنگ باشد در جنگم. دوستدار کسی هستم که دوستدارشان باشد. جز نیکبختپاك سرشت و
پاکزاد دوستشان نمی دارد و جز بدبخت ناپاکزاد دشمنشان نمی دارد".
"در دوره قیامت چون خدا نسلهاي پیشین و آینده را گرد آورد و صراط بر پل دوزخ نهد هیچکس از آن در نگذرد مگر گواهی
برائتی بر ولایت علیبن ابیطالب همراه داشته باشد. "
اینها چهل حدیث بود از پیامبر عظیم الشان ما و بهري از بحر بیکران فرمایشاتش درباره ولایت و دوستی علی(ع) و دشمنی با او.
اکنون می پرسیم: کدام صحابی عادل و نیکروي که فیض دیدار و شاگردي پیامبر مهربان رادرك کرده و گفتار دلنوازش را شنیده
ومولاي متقیان (ع) را دیده و شناختهباشد و دانسته که آن وصف و تعریف بتمام معنی بر وجودش صدق می نماید و بر پیکر
شخصیت والایش راست می آید- می گویم کدام صحابی عادل و نیکروي پساز اینها ممکن است روي از مولاي متقیان (ع)
صفحه 76 از 168
برتابد و راهی جز راهش پیشه سازد و با او دشمنی ورزد و بدخواهش شود و علیه او توطئه و قیام مسلحانه کند و تا می تواند و به
صداي گوشخراش او را دشنام دهد و برگبار تهمت و افترا ببندد؟ حتی یک مسلمان عادي هم چنین کار نمی کند، مسلمانی که جز
اندکی از دین و دینشناسی بهره نداشته باشد.
معاویه احادیث پیامبر را مسخره می کند
این، کار کسی است که تعصب چشم عقلش را کور کرده و بصیرت از او سلب نموده و او را به منجلاب شهوترانی و هوسبازي و
بیهوده کاري درانداخته باشد. و آن تیره بخت مفلوك کسی جز پسر ابوسفیان نیست. این موجود پلید
[ [ صفحه 126
استثنائی همان است که تا مدتها منکر قرآن و رسالت وسنت بود و بعدها که به دروغ اظهار مسلمانی نمود هر گاه و بیگاه آن را
مسخره می کرد عینا مثل همه گردنکشان و پادشاهان خود سرو بی بند و بار. ملاحظه می کنید وقتی سعد بن ابی وقاص- یکی از ده
نفري که میگویند مژده بهشت یافته اند- براي او احادیثی راکه از پیامبر (ص) در باره علی (ع) شنیده است نقل می کند و معترضانه
بر می خیزد برود معاویه بعنوان مسخرگی اخراج ریح می کند و چون ابوذر غفاري- آن راستگو بزرگ- گفته پیامبر (ص) که"
معاویه در آتش خواهد بود " رابرایش متذکر می شود خنده اي سر می دهد و دستور که او را زندانی کنند. هنگامی که
عبدالرحمن بن سهل انصاري مشکهاي شراب متعلق به معاویه را پاره کرده به شرابخواري او اعتراض می نماید معاویه می گوید:
ولش کنید، او پیرمردي است که عقلش را از دست داده. و با این حرف انتقاد خیرخواهانه و نهی از منکرش را به مسخره می گیرد.
نمی دانم چرا مسخره کرده است؟ آن صحابی عادل و نیکرو را؟ یاآن را که وي درنهی از منکرش به فرموده اش استناد جسته است؟
یا شریعت و قوانینی را که وي آورده؟ در هر صورت، همه این احتمالات به پسر هنده جگر خوار می خورد شاید هم زیر بار حکم
الهی تحریم شرابخواري نمی رود وقتی هم عمروعاص برایش حدیث پیامبر (ص) درباره عمار را که " ترا دار و دسته تجاوزکار
داخلی می کشد " نقل می نماید به او میگوید: تو پیر نفهمی هستی و دائما حدیث نقل می کنی حتی وقتی می روي بشاشی. مگر ما
او را کشتیم؟ او را علی و طرفدارانشکشتند که آوردند انداختنش بر سر نیزههاي ما و میگوید: تو مردم شام را علیه من شورانده اي.
مگر هر چه از پیامبر خدا شنیده اي باید نقل کنی و بگوئی؟
آیا این حرف را به مسخرگی میزند یا آن قدر نفهم و دیوانه است که می پندارد امیر المومنین علی (ع) قاتل عمار است؟ در این
صورت دربارهحمزه سیدالشهدا و جعفر طیار چه خواهدگفت؟ آیا پیامبر خدا (ص) قاتل آن دو است
[ [ صفحه 127
که آورده شان و میان شمشر و نیزه مشرکان انداخته؟ از هرزهحق ناپذیر و دیکتاتوري چون معاویه بعید نیست که با پرروئی بگوید:
بله، پیامبر خدا آندو را کشته است شاید هم عده اي خر یافته و با این مزخرفات فریفته شان و سواري گرفته است؟ همه اینها از
معاویه اي که کارها و حرف هایش را می دانیم و خودش را میشناسیم بر می آید. وانگهی از این حرف که " تو مردم شام را علیه
من شورانده اي "... چه منظوري دارد؟ آیا اگر تبلیغسنت و فرمایشات و رویه پیامبر (ص)، و اعلام احکام و قوانین الهی به مرم
صفحه 77 از 168
باعث شوریدن آنان علیه شاه ستمکار و بی دینی شد باید براي جلوگیري از شوریدن خلق دست از تبلیغ احکام سیاسی او مغایرت
دارد و رژیم بیداد گریش را می لرزاند؟ اینها از کسی که خدا مهر حق ناپذیري بر دلش نهاده و از کینه تو زترین دشمنان دین و
عدالت است بعید نیست.
عباده بن صامت حدیث حرمت ربا خواري را به او گوشزد می کند که قرآن کریم هم از آن یاد کرده است. معاویه به او می گوید:
این حدیث را مسکوت بگذار و از آن حرفی نزن عباده می گوید نه، نمیشود، هرچند معاویه ناراحت شود دیگر بار که عباده حدیثی
از پیامبر (ص) نقل و تبلیغ می کند، رو به مردم کرده می گوید: این حرفش مفت است او حدیث پیامبر گرامی (ص) را هیچ و پوچ
می شمارد وحاضر به نیوشیدن و بکاربستنش نمی شود
به مدینه می آید ابو قتاده انصاري او را می بیند. معاویه به او می گوید: ابو قتاده همه مردم به دیدنم آمدند جز شما جماعت انصار
چرا نمی آئید بدیدنم؟ می گوید: چهار پاو مرکبی نداشتیم می گوید پس آن شتران سواري کو؟ ابو قتاده می گوید: در تعقیب تو و
پیگرد پدرت در جنگ بدر ذبحشان کردیم می گوید: بله، همین طور است اي ابو قتاده ابو قتاده می گوید: پیامبر خدا به ما فرمود
که ماپساز او با تبعیض اقتصادي روبرو خواهیمگشت. معاویه می پرسد:
[ [ صفحه 128
دستور نداد که در آن شرایط چه کنید؟ می گوید: دستور داد صبر و مقاومت نمائیم. می گوید: بنابراین صبر کنیدتا به دیدار او
برسید. عبدالرحمن بن حسان چون از این حرف معاویه اطلاع پیدا می کند چنین می سراید:
هان از قول من به معاویه بن صخر
که امیر مومنان است بگو:
ما صبر خواهیم کرد و انتظار خواهیم برد
تا گریبان شما را روز دریغ خوردن و حساب پس دادن بگیریم.
حقیقت این است که آن تبهکار سر در برابر وحی آسمانی و فرمایش نبوي فرود نیاورده و به روز جزا ایمان نبسته و باور نداشته که
روزي آنان به دیدار پیامبر اکرم برسند و علیه او دادخواهی نمایند تا دادشان از آنکه تبعیض اقتصادي قائل گشته و ستم روا داشته
بستاند. و همین کافر کیشی و بد مسلکی و گردن کشی او را بس
معاویه می خواهد نام رسول را هم از میان بردارد
بنابر روایتی ابو ایوب انصاري پیش معاویه رفته و اظهار ناراحتی می کند که قرضی به گردن دارد. معاویه کمکی به او در پرداخت
قرضش نمی نماید. سپس وضع ناپسندي را ملاصظه می کند و به این مناسبت می گوید: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرماید:
پس از من شاهد تبعیض اقتصادي خواهید بود. معاویه میپرسد: چه دستوري داد به شما در آن شرایط؟ می گوید: به ما دستور داد
صبر و مقاومت کنید. معاویه می گوید: بنابراین صبر کنید. ابو ایوب میگوید: به خدا دیگر هرگز از تو چیزي نخواهم خواست.
همین ماجرا بدین عبارت نیز آمده: ابو ایوب نزد معاویه رفت و گفت: پیامبر خدا درست فرمود که پس از من شاهد تبعیض
اقتصادي خواهید بود و با صبر و مقاومت کنید. معاویه چون این بشنید گفت: پیامبر خدا درست فرموده و من اولین کسی هستم که
حرفش را تصدیق می کند. ابو ایوب می گوید: با این حرف در برابر خدا و پیامبرش گستاخی می نماید هرگز با او حرف نخواهم
صفحه 78 از 168
زد
[ [ صفحه 129
و ملاقات نخواهم کرد.
حاکم نیشابوري به این عبارت نوشته است: ابو ایوب پیش معاویه رفته تقاضائی کرد، بد روئی دید، و مورد احترام و استقبال قرار
نگرفت. ابو ایوب گفت: پیامبر خدا (ص) براي ما پیش گوئی کرد که پس از او دچار تبعیض اقتصادي خواهیم گشت. معاویه
پرسید چه دستوري به شما داد؟ جواب داد: به ما دستور داد صبر و مقاومت کنیم تا به کنار حوض به دیدارش نائل آئیم. گفت: بنابر
این صبر کنید. ابو ایوب به خشم آمده قسم یاد کرد که هرگز با او هم صحبت نشود.
ابو بکر در یکی از نشست هاي معاویهحضور یافت. معاویه به او گفت: برايما حدیث بخوان. گفت: از پیامبر خدا (ص) چنین شنیده
ام که خلافت سی سال خواهد بود آنگاه سلطنت می آید. عبدالرحمن بن ابی بکره می گوید: من همراه پدرم بودم. بدستور معاویه
به ناگهان ماموران بر پس گردن ما زده ما را از دربارش بیرون کردند.
ماهیت معاویه و درون ناپاکش را از روي آنچه ابن بکار در "موفقیات " از مدائنی نقل کرده بهتر می شناسیم: مطرف بن مغیرهبن
شعبه ثقفی میگوید: با پدرم- مغیرهبن شعبه- به نزد معاویه اعزام شدیم. پدرم میرفت پیش او و صحبت میکرد و بعد بر می گشت
پیش من و از خردمندي و خوش رفتاري معاویه برایم داستان می کرد. تا شبی آمد و از خوردن شام خودداري کرد. و دیدم غم زده
است. ساعتی منتظر ماندم. فکر کردم پیش آمد بدي براي ما و در مورد کار دولتی پدرم رخ داده است. به همین جهت از او
پرسیدم: چه شد که امشب غمگینی؟ گفت پسر جان من از پیش ناپاك ترین آدم ها می آیم. پرسیدم: چطور؟ گفت: در حالی که با
معاویه جلسه خصوصی و محرمانه داشتیم به او گفتم: تو اي امیرالمومنین اکنون باین مقام بلندرسیده اي. چه می شد اگر دادگري
می کردي و دائره احسانت را وسعت می دادي، زیرا تو دیگر پیر شده اي. چه می شد اگر
[ [ صفحه 130
به برادران هاشمی ات- به بنی هاشم- نظر لطف می نمودي و حق خویشاوندیشان بجا می آوردي. بخدا امروز دیگر چیزي ندارند
که ترا بهراس اندازد. در جوابم گفت: هیهات محال است چنین کاري بکنم آن تیمی- یعنی ابوبکر- به حکومت رسید و داد
گسترانید و آن کارهارا کرد، اما تا مرد نامش هم از میان رفت، مگر گاهی یکی بگوید: ابوبکر بعد آن عدي یی- یعنی عمر- به
حکومت رسید و دهسال کوشش کرد و تلاش نمود، اما تا مرد نامش هم از میان رفت، مگر گاهی یکی بگوید: عمر آنگاه هم قبیله
ما عثمانبه حکومت رسید که هیچکس نسبی به والائی او ندارد و آن کارها را کرد وبا او آن رفتار شد، اما تا مرد نام او و یاد هر
چه کرده بود نابود گشت. لکن آن هاشمی- یعنی پیامبر اکرم (ص)- هر روز پنج بار نامش را به بانگ بلند می برند و می گویند:
اشهد ان محمدا رسول الله. با این حال اي بی مادر چه کاري جاویدان خواهد ماند مگراینکه آن را به گور بسپاریم و نامش را نابود
گردانیم؟
گستاخی معاویه به علی در نامه هایش
صفحه 79 از 168
با این حال، مگرممکن است معاویه در برابر آیاتی که در حق علی (ع) نازل گشته تسلیم شود وبه آن ایمان بیاورد و عمل کند؟ یا
تمجیدها و ستایش ها و تجلیل هائی را که رسول اکرم (ص) از وي بعمل آوردهبه چیزي بشمارد؟ آیا می شود مسلمانیپیامبر (ص)
را راستگو بداند و پارهاي از فرمایشات گهر بارش را در حق امیرالمو منین علی (ع) باور بدارد و در عین حال آن حرفهاي زشتی را
به حضرتش بنویسد که پسر هنده جگر خوار به او نوشته؟ آیا معاویه آن فرمایشات پیامبر (ص) را قبول داشته و در نامه هایش به امیر
المومنین علی(ع) چنین نوشته:
"علاوه بر اینها، از سرزمین هجرت که بیرون شدي رسول خدا (ص) درباره اش فرمود ": مدینه زوائدش را چنان برون می
اندازدکه کوره آهن گدازي زوائد آهن گداخته را. " به جان خودم سخن حضرتش درست از کار درآمد، و چنین رخ داد که
زبالهو زائده اش را برون افکند و کسی را که شایسته اقامتش ندید از خود طرد کرد تا تو در عراق اقامت نمودي و از برکت حرمین
محروم گشتی و بجاي مدینه کوفه
[ [ صفحه 131
را پسندیدي و برگزیدي، و بجاي مجاورت خاتم پیامبران مجاور" خورنق " و " حیره "شدي.
پیش از آن نیز دو جانشین رسول خدا (ص) را در دوره حکومتشان بباد انتقاد گرفتی و ازیاریشان خودداري نمودي و دیگران را
علیه آنها برانگیختی و از بیعت با آنها خودداري ورزیدي و در پی حکومتی برآمدي که خداي تعالی ترا شایسته و در خور آن
ندیده است و خواستی به مقامی بالا روي که یاراي رسیدنش را نداري و راهش لغزان و دشوار است و ادعاي چیزي را کردي که
در راه تحققش کسی ترا کمک ننمود. بجان خودم اگر درآن وقت به خلافت دست یافته بودي جز این که آشوب و خرابی ببار
آوري کاري از پیش نمی بردي و نتیجه اي از تصدي تو جز این حاصل نمی شد که جامعه به پراکندگی و ارتداد رود، زیرا تو بلند
راي خود خواه و مغروري هستی که زبان و شمشیرت را بر سر مردم دراز کرده اي.
اکنون من در میان جمعی از مهاجران و انصار به جنگ تو روانم در میان مردانی که شمشیر شامی بدست دارند و نیزه هاي قحطانی
تا ترا به قضاي الهی در آورند. بنابراین، به حال خودت وبه مصلحت مسلمانان بیندیش و قاتلان عثمان را به من تحویل بده، زیرا آن
ها دوستان صمیمی و همراهان نزدیک تو هستند. اگر حاضر به این کار نشده و همچنان راه لجاج و ادامه گمراهی را پیش گیري
باید بدانی که این آیه درستدرباره تو و عراقیانی که همراه تو هستند نازل گشته است: خدا مدینه اي را مثل می زند که در امان و
آرامش بود و روزیش به فراوانی از هر جا در می رسید، و سپس نعمت هاي خدا را ناسپاس گشت، در نتیجه خدا به گرسنگی و
بیمناکی در انداختش بعلت آنچه می دادند".
و " اگر رو از موافقتبر تافتی به گمراهیت بیفزا. زیرا دیري است که عقلت سست گشته و به خودت امید چیزهائی می دهی که حق
تو نیست و با کسانی که برتر از تو هستند راه کج خلقی گرفته اي و بالاخره آنها پیروز گشته اند و نصیب تو چیزي جز مسوولیت
کارهاي نادستت نشد".
و "این افسانه هایت را بگذار کنار و حرف هایت را ول کن و دست بردار از حرف ساختن از زبان رسول خدا (ص) و نسبت دادن
حرف هائی که نزده به او دروغ
[ [ صفحه 132
صفحه 80 از 168
و افترا بستن به او فریب دادن همراهانت به آنوسیله. تو آنها را فریب داده اي و چیزي نمانده که حقه بازیت کشف شود براي آنها و
از تو کناره بگیرند و بدانند آنچه می گوئی و نقل می کنی بیاساس و پوشالی است ".
و "دلت چقدر حق ناپذیر است و بصیرتت چه نابینا. خویتطمع است و اخلاقت حسدورزي. "
و " حسودي راکنار بکنار، زیرا دیریست که از حسود ورزیدن نفعی نبرده اي. و سابقه درخشان جهاد با خود خواهیت خراب نکن،
چون کارها بستگی دارد به سرانجامش. سابقه ات را با جنگیدن علیه کسی کهحقی در حق و مایملک او نداري از بین نبر، چون
اگر این کار را بکنی فقط بهخودت ضرر زده اي و کار خودت را خراب کرده اي و فقط حجت خود را سست و بی اساس نموده
اي. بجان خودم سوابق تو مثل این است که از بین نرفته باشد بهخاطر خونهائی که ریخته اي و مخالفتی که با اهل حق کرده اي. بنابر
این سوره اي را بخوان که در آن از " فلق " یاد گشته و از خودت بخدا پناه ببر، زیرا تو همان " حسود بگاهی که حسد برد."
هستی. "
و " چون اسلام پایه اش محکم گشت و توسعه یافت تو علیه آنتاختی و علیه اش برانگیختی و توطئه هاي بدخواهانه ریختی و از هر
سو بر آنتاختی و علیه اش دسیسه و تحریک کردي، وقتی از تو یاري خواست کوتاهی نمودي، و از خواست پیش از آنکه
متلاشیو پراکنده شود او را دریابی و بدادش نرسیدي. مسلمین یکروز و دو روز از تو بد ندیده اند. تو به ابوبکر حسد بردي و بناي
کج خلقی با او گذاشتی و در صدد بر آمدي حکومتش را سرنگون کنی، و به خانه ات نشستی و عده اي از مردم را تحریک کردي
تا مدتی از بیعتشخودداري نمودند. بعد، از این که عمر خلیفه شد بدت آمد و به او حسد بردي، و او دیري حکومت کرد و تو از
کشته شدنش خوشحال شدي و مرگش را مایهشماتت قرار دادي تا بجائی که خواستی پسرش را چون قاتل پدرش را کشته بود
بکشی. سپس هیچکس بیش از تو به پسر عمویت عثمان حسد نمیبرد"...
[ [ صفحه 133
و... " ما و شما قدرت واحد و جمع متحدي بودیم تا تو اي پسر ابیطالب تغییر رفتار دادي و خودت را نیرومند شمردي و پنداشتی
بوسیله اراذل اهل حجاز و اوباش اهل عراق و احمقهاي فسطاط (مصر) و عوام و هوچی بازهاي جنوب عراق قادري بر دشمنانت
چیره شوي. بخدا قسم آن احمقها وآن عوام و هوچی بازها بگاه کارزار از دور تو همچون ابري که از آسمان می پراکند خواهند
پراکند. تو عثمان بن عفان راکشتی و راهی را پیمودن گرفتی که خدا پایانش را بدبختیات قرار داده بود و علیه تو نه بنفعت
انجامید. زبیر وطلحه را کشتی و مادرت عائشه را گریزاندي و به بین النهرین اقامت گزیدي و به دیگران و به خود امید هاي واهی
دادي و تصور کردي دنیا همه مردان جنگی خود را زیر فرمانت آورده است. تو نه به آرمانت بلکه به مرگت خواهی رسید آنگاه
که درمیان مهاجران- که باقیمانده نسل اول اسلامند- از شما آهنگ تو کنم و تو را به محاصره در آورند و آنگاه خدا تقدیرش را
در مورد تو بتحقق رساند. و سلام بر دوستداران خدا. "
کدام عامی و بیسواد و نفهمی ممکن است براي نویسنده این حرف هاي شرم آور کمترین ایمان و تمایل دینی تصور کند؟ یا تصور
کند که او ذره اي شرم و حیا داشته یا پشیزي از ارزشهاي دینی را درك کرده است و براي قرآن- که خاندان رسالت و عترت را که
علی سرور آن است پاك و منزه دانسته و او را خود پیامبر (ص) شمرده و ولایتش را مقرون به ولایت خدا و ولایتپیامبرش دانسته و
اطاعتش را با اطاعتآن دو ملازم ساخته است- اندکی احترام قائل بوده است؟
آري، کسی کهاز شیر پستان هنده جگر خوار خورده باشد و در دامن " حمامه " تربیت گشتهو در فاحشه خانه هاي حجاز بزرگ
شده باشد و فرزند خانواده کثیف امیه باشد و ثمره شجره اي که در قرآن لعنت گشته و ملعون شمرده شده است باید همین طور
صفحه 81 از 168
باشد. معاویه باید همین طور حرف بزند و به مولاي متقیان و امام مومنان و سرور مسلمانان چنین دشنام بدهد و تهمت بزند و ناروا
بگوید، ولی خداي
[ [ صفحه 134
توانا و دانا در کمین اوست. معاویههیچ اعتنائی به فرمایشات پیامبر (ص) ندارد و فرمایشاتی که همه مسلمانان قبولش دارند و براي
امت اسلام به تمامی مسلم و ثابت است که پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) میفرماید ": تو صدیق بزرگی. تو فاروقی هستی کهحق را
از باطل جدا می سازد و فرق می نهد. تو کندوي دین را ملکه اي"
و در حقش ": علی با قرآن است و قرآن باوي، و تا به کنار حوض به دیدارم درنیایند از هم جدائی نپذیرند ".
و " علی با حق (یعنی اسلام) است و حق باوي، و تا در قیامت به کناره حوض بهدیدارم در نیایند از هم جدائی نپذیرند".
و صدها یا هزاران حدیث دیگر که وي بر زبان مبارك سرور جهانیان پیامبر امت (ص) روان گشته است.
آن دیکتاتور بی دین دشمنی با سرور خاندان پیامبر (ص) را به جائی رسانده بود که حاضر نمی شد اسم آن حضرت را بشنود و
قدغن کرده بود کسی بر فرزندانش نام علی (ع) را بگذارد. آورده اند که علی بن ابیطالب (ع) از عدم حضور عبدالله بن عباس
پرسید. گفتند: خدا به او فرزندي داده است. علی (ع) چون از نماز فراغت یافت گفت: بیائید برویم پیش او. و رفتندو به او تبریک
گفت و افزود نعمت بخش را سپاس بردي تا نعمتش را برایت فرخنده و پر برکت گردانید. اسمش را چه گذاشتی؟ گفت: مگر می
شود من بدون اجازه شما و پیش از این که شما او را نامگزاري کنید نام گزاري کنمسپس گفت بچه را آوردند، و او را در آغوش
گرفت.
و در حقش دعا کرد بعد او را به پدرش داد و گفت: بگیرش، او را علی نامیدم و ابوالحسن لقبش دادم. وقتی معاویه به حکومت
مستقر گشت به ابن عباس گفت: حق ندارید او را با آن اسم و لقب بخوانید. من او را ابومحمد لقب میدهم. و همین لقب برایش
ماند. بنی امیه هر وقت می شنیدند که بچه اي نامش علی است او را میکشتند. به همین جهت مردم اسم فرزندانشان را تغییر می
دادند. این را زین الدین عراقی گفته است.
[ [ صفحه 135
بخشی از پرونده تبهکاري و گناه ورزي پسر هنده جگر خوار
-1 چون نعیم بن صهیب بن العلیه (از سپاه علی (ع) در صفین) کشته شد پسر عمویش نعیم بن حارث بن العلیه پیش معاویه رفت- و
او با معاویه بود- گفت: این کشته پسر عموي من است، او را به من ببخش تا دفنش کنم. گفت: دفنشان نمی کنیم چون حق دفن
شدن ندارند. بخدا عثمان را از ترس آنها نتوانستیم دفن کنیم مگر مخفیانه. تهدید کرد که یا اجازه بده دفنش کنم یا ترا ترك کرده
به آنان خواهم پیوست. معاویه گفت: تو روساي عشایر عرب را می بینی دفنشان نمی کنی و از من اجازه می خواهی برايدفن پسر
عمویت و افزود: اختیار داري، می خواهی دفنش کن می خواهی نکن او برفت و نعش پسر عمویش را دفن کرد.
-2 وقتی عبدالله بن بدیل (از سپاه علی ع) کشته شد معاویه و عبدالله بنعامر رفته بر سر نعش او ایستادند. عبدالله بن عامر- که
صفحه 82 از 168
دوست عبدالله بنبدیل بود- عمامه خویش را بر صورت اوگسترده و برایش طلب مغفرت کرد. معاویه گفت: صورتش را باز کن.
گفت: نه بخدا تا جان در بدن دارم نخواهم گذاشت او را مثله کنی معاویه گفت صورتش را باز کن، ما وقتی آن را به تو بخشیدیم
دیگر مثله اش نمی کنیم.
نسبت شناس معروف ابو جعفر بغدادي در " المحبر " می نویسد ": معاویه در دستورات کتبی اش به زیاد گفته بود: هر که را بر
دین و نظریه علی یافتی بکش و
[ [ صفحه 136
جسدش را مثله و تکه و پاره کن "، سخنش به تمامی خواهد آمد.
-3 معاویه (در جنگ صفین) نذر کردهبود زنان قبیله ربیعه را به بردگی بگیرد و هر زنی را که جنگیده باشد بکشد. خالد بن معمر
در این باره چنین سروده است:
پسر ابو سفیان دراین آرزو است که زنان ما را به بردگی بگیرد
تیغ هاي بران ما مانع آناست که نذرش به تحقق رسد
و این را بهحاکمی که تو در صدد بر کناري و خلع او هستی قول می دهیم
به بنی هاشم، قول مردانه، قول مردي که دروغ را بهوي راه نیست
-4 بارودي می گوید: عمیربن قره اللیثی که از اصحاب پیامبر (ص) است از جمله اصحابی بود که در جنگصفین شرکت داشتند و
در جنگ علیه معاویه و شامیان سرسختی و شدت عمل بخرج می داد تا جائی که معاویه قسم یاد کرد اگر به چنگش بیفتد سرب
گداخته در گوش هایش بریزد
اینها پاره اي از گناهان و جنایات مسلمی است که پسر هنده جگر خوار در اثناي جنگ صفین مرتکب گشته یا تصمیم به ارتکابش
گرفته است. آیا این از دینداري و اقتضاي دین مبین اسلام است که نگذارد کسی را که زیر پرچم حق و همراه امیرالمومنین علی
(ع) جنگیده و به شهادت رسیده دفن کنند با این که دفن فوري و سریع هر مومن و مسلمانی واجب است؟ آیا این راد مردان و
نیکروان وآن اصحاب درجه اول و با سابقه و تابعان نیک سیرت در نظر معاویه از دین بیرون بوده اند؟ یا نه، می خواسته در
موردشان نه قواعد و مباديدین، بلکه هواي نفس و دلخواه خویش را به عمل در آورد و از آنان به این خاطر که حامی دین و
پشتیبان حق بوده اند انتقام بگیرد؟ چه بسیار از این گونه گناهان و جنایت هائی که از دین مبین اسلام بدور و بیگانه است مرتکب
گشته است؟
آیا جایز است که نعش مومنشهیدي را فقط بجرم این که مخالف هواي دل
[ [ صفحه 137
معاویه است مثله و تکه پاره کنند حال آنکه می دانیم نعش حیوان حتی سگ را نمی توان مثله کرد یا چه رسد به نعش مو منین
پاکدامن و عالیمقام را ومیدانیم که رسول اکرم (ص) کسی را که نعش حیوانی را مثله و تکه پاره کند لعنت فرموده است؟ حدیث
نهی از مثله و تکه پاره کردن نعش، از چندینطریق روائی آمده است، از طریق امیرالمومنین علی (ع)، انس، ابن عمر، عبدالله بن
یزید انصاري، سمرهبن جندب، زید بن خالد، عمران بن حصین، مغیره بن شعبه، حکم بن عمیر، عائذ بن قرط، ابو ایوب انصاري،
صفحه 83 از 168
یحیی بن ابن ابی کثیر، و اسماء بنت ابی بکر. و احادیث آنان در صحیح بخاري و صحیح مسلم و سنن ابی داود و سنن الکبري
بیهقی و مسند احمد حنبل ومعجم طبرانی درج و نگاشته است. بنابراین پسر هنده جگر خوار به چه مجوزي مثله کردن نعش شهدائی
را که بر دین و نظریه علی (ع) بوده اند روامی دانسته است حال آنکه می دانیم دینعلی (ع) همان دین محمد (ص) است و اسلام
مبین و پاك.
وانگهی مگر نذر با تعهد معصیت و انجام گناه منعقد میگردد؟ چطور نذر می کند که زنان مسلمان قبیله ربیعه را در صورت
چیرگیبر شوهرانشان به جرم اینکه دوستدار علی (ع) بوده و او را " ولی " خویش شمرده اند به بردگی بگیرد حال آنکه به بردگی
گرفتن زن و مرد مسلمان حراماست؟ اساسا در شریعت اسلام نذر جز براي خدا کار خدا پسندانه و به شرط وجود رجحانی در متعلق
نذر منعقد نمی شود. بنابراین به استناد کدام آیه قرآن و کدام سنت و حدیث- اگر معاویهمعتقد و پایبند به آنها بوده است- چنین
نذر کرده و بخود اجازه داده می گوید: در برابر خدا عهد می کنم که چنین کاري انجام دهم؟ آیا در شریعت اسلام روا است که
انسان قسم بخورد سرب
[ [ صفحه 138
گداخته در گوش مسلمانی بریزد در گوش صحابی عادل و عالیمقامیکه پیرو بدعت ها و هوس هاي معاویه نبوده است؟ آیا او به
کدام خدا قسم یاد کرده است؟ به خداي محمد و علی-صلوات الله علیهما و آلهما- که آنانو خدایشان از چنین سوگند و سوگند
خواري بیزارند، یا به خداي اجدادش که سر دسته مشرکان و ارکان کفر بوده اند و پرستار " هبل " و باردار گناه و مستوجب
دوزخ؟ و سیعلم الذین ظلموااي منقلب ینقلبون.
[ [ صفحه 139
تهمت هاي