گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد بیستم
تهمت هاي ناروا در کارنامه سیاه پسر هنده جگر خوار





تا اینجا معاویه و کارهاي بیگانه از اسلامش را شناختیم و بار سنگین گناهش را سنجیدیم و دیدیم چه سنگین بار است اما آیا در
کنار این تبهکاريها کار خوبی هم انجام داده تا ذره اياز مسئولیتهاي خطرناکش بکاهد یا نه آن همه جنایات را کم دیده و بجاي
جبرانش بر آن افزوده است؟ کاش پسر هنده جگر خوار ایرادهایی به امیر المومنین علی (ع) می داشت و انتقاداتی تا آنرا بهانه
جنگیدن و ستیزه با حضرتش می ساخت و بار گناه خویش سبکتر جلوه می داد، اما او چنین نکرده است، بلکه بجاي تراشیدن
بهانهها و ایراد هایی که کمتر احمقانه و مردود باشد به زدن تهمت هاي ناروا و مضحک پرداخته است دو تهمت سهمگین ناروا:
یکی کافر ملحد بودن، و دیگرينماز نخواندن حال آنکه اسلام را شمشیرش چیره و برقرار ساخت و از گزند بد خواهان و مشرکان
رهائیش داد و نمازبا دست و همتش اقامه گشت و خود سرمشق نماز گزاران بود و مقتداشان. اما معاویه به عوام ساده لوح و مردم
عامی و کم اطلاع شام این طور وسوسه می نمود که حضرتش ایمانی به اسلام ندارد و نماز نمی خواند!
جاحظ می گوید: معاویه در آخر نطق هایش می گفت: خدایا ابو تراب ملحد گشت و راه دین تورا بربست بنابراین او را لعنت کن
بد ترین لعنت ها و او را عذاب کن عذابی دردناك و این را به همه جا نوشت تا انجام دهند و این سخن تا دوره عمر بنعبد العزیز
صفحه 84 از 168
از فراز منبرها گفته و پخش می شد.
این مزاحم می نویسد: در جنگ صفین جوانی از سپاه معاویه پیش آمد و
[ [ صفحه 140
در حالیکه این رجز می خواند هماورد طلبید:
من پسر خداوند گاران پادشاهان غسانم
واینک دین عثمان را دارم
هموطنان ما به ما خبر داده اند که چه گذشته است
و گفته اندکه علی عثمان بن عفان را کشته است
و سپس تاختن و شمشیر زدن گرفت، و آنگاه دشنام داد به علی و بد گفتن و زیاده روي کردن. هاشم مرقال به او گفت: این حرف
که تو می زنی مسوولیت دارد و مواخذه خواهی شد و باین جنگ کهتو می کنی رسیدگی خواهد گشت. بنابر این از خدا بترس
چون ترا به پیشگاه پروردگارت می برد و از تو در این بارهو درباره تصمیم و خواستت بازپرسی و مواخذه خواهد کرد. آن جوان
گفت: منباین دلیل با شما می جنگم که رئیستانچنانکه به من گفته اند نماز نمی خواند و شما نماز نمی خوانید، و نیز باین دلیل با
شما می جنگم که رئیستانخلیفه مارا کشته است و شما در آن قتلاو را کمک کرده اید. هاشم به او گفت:تو را چه به پسر عفان او
را اصحاب محمد و اساتید قرآن کشته اند وقتی بدعت ها از او سر زد و بر خلاف حکم قرآن عمل کرد واصحاب محمد همان
اصحابدین و دیندارانند و در مصلحت دینی برايکارهاي عمومی مسلمانان، ذیحق تر و با صلاحیت تر از همه. فکر نمی کنم کار
این امت یا کار این دین یک لحظه هم مورد عنایت و همتت بوده باشد. جوان گفت آري، آري، بوده است. به خدا دروغ نمی
گویم چون دروغ ضرر داردو نفعی ندارد و ناپسند است و نه مایه آراستگی. هاشم گفت: از این کار تو اطلاعی نداري، بنابر این
بگذارش براي اهل اطلاع. گفت: بخدا فکر می کنم تو خیر خواه منی و از ره خیر خواهی اندرزم دادي. هاشم گفت: این که گفتی
رئیسمان نماز نمی خواند، اواولین کسی بود که با پیامبر خدا نماز خواند و در دین خدا از همه دانا تر است، و اسلامشناس ترین فرد،
و نزدیکترین شخص به رسول خدا. و اینانکه تو با وي می بینی همگی قرآن خوانند و شب همه شب از نیایش نمی آسایند.
بنابراین، نگونساران خودخواه و فریبگر مبادا ترا از دینت بربایند. جوان گفت: اي خدا پرست می بینم که مرد پاك و صالحی هستی
و می بینم که در اشتباه و گناه بوده ام. به من
[ [ صفحه 141
بگو می توانم توبه کنم؟ گفت: آري، توبه کن و رو بخدا آرتا رو به تو آرد، زیرا که او توبه بندگانش را می پذیرد و از کارهاي بد
در می گذرد و توبه کاران را دوست می دارد و به پاکی گرایان محبت می ورزد. آن جوان از میان راه باز گشت گرفت و برفت.
شامی یی به او گفت: آن عراقی ترا بفریفت. گفت: نه، در حقیقت مرا از ره خیر خواهی نصیحت کردو راه نمودم آن عراقی.
آن تبهکار درزندگانی امام (ع) با تهمت هاي ناروا و تبلیغات دروغ می کوشید اعتبار و حیثیتش را لکه دار سازد و پس از شهادتش
همچنان به این جنایت ادامه داد و براي عوام و مردم نادان و بی خبر چنین وانمود می کرد که اختلاف و جنگش با آن حضرت
مبناي دینیداشته و کشمکش هایش اصولی و در راه خدا بوده است به استاندارانش نوشت:
صفحه 85 از 168
سلام برشما خدائی را سپاس می برم که جز او خدائی نیست. و بعد، خدائی راشکر که زحمت نابودي دشمنان و قاتل خلیفه تان را
از دوشتان برداشت. خدابالطف و حسن تدبیرش مردي از بندگانش را به کمین علی بن ابیطالب نشاند تا او را غافلگیر کرده بکشت،
و با این کار یارانش را پراکنده و مخالف یکدیگر ساخت. نامه هائی از اشراف و فرماندهانشان رسیده که در آن براي خود و عشائر
شان امان می خواهند بنابراین بمحض دریافت فرمان کتبی ام به شما همه کوشش و سپاهتان را بسیج نمائید و با همه ساز و برگ
رهسپار شود، زیرا الحمدالله انتقامتان از او گرفته شد وبه آرزوي خویش رسیدید، و خدا تجاوز کاران مسلح داخلی و بیدادگران را
نابود ساخت.
و چون عبدالله بن عباس پس از شهادت امیرالمومنین (ع) نزد معاویه رفت معاویه به او گفت: خدائی را شکر که علی را کشت.
این مردك چه نفهم و بی ایمان است که می پندارد عبدالرحمن بنملجم از بندگان
[ [ صفحه 142
خدا و خدا پرستان است و خداي منزه او را براي آسیب رسانی به امام برحق و پیشواي هدایتگر و مولاي پرهیزکاران برانگیخته
است. و قتل ناجوانمردانه و تبهکارانه امیرالمومنین علی (ع) را از الطاف و حسن تدبیر الهی می شمارد حال آنکه ابن ملجم سیهکار
سنگدل حق ناپذیري است که علیه خلیفه و امام وقت برخاسته و در حق امت اسلام جنایت کرده است و با کشتن پیشواي امت و
خود پیامبر (ص) سهمگین ترین لطمه هارا بر پیکرش واردگردانیده و او کسی است که پیامبر بزرگوار " بدبخت ترین عنصر نسل
هاي آینده " شمرده است یا بنابر حدیثی دیگر " بدبخت ترین عنصر " و معذب ترین فرد بشر در قیامت. و سخن پیامبر (ص) درباره
اش که او " بدبخت ترین عنصر " است سبب گشته به بدبخت ترین عنصري که از قبیله مراد است ملقب گردد و شهرت یابد و در
کتب حدیث و تاریخ بپراکند.
کاش می دانستم معاویه براي اظهار خوشحالی ازشهادت امیرالمومنین علی (ع) کدام خدا را سپاس می برد و شکر می گذارد؟ آیا
خدائی را شکر می گزارد و سپاس میبرد که در قرآن کریم مزد رسالت را دوست داشتن علی (ع) قرار داده و تعیین کرده است؟
آیا خدائی را سپاس می برد که به پیامبرش دستور می دهد ولایت علی (ع) را ابلاغ نماید و متذکر می شود که اگر ابلاغش ننماید
رسالتش را به انجام نرسانده است؟
خدائی که ولایت علی (ع) را تکمیل دینو اتمام نعمت و مایه خشنودي و رضاي خویش می شمارد؟
خدائی که سه حقیقت را درباره علی (ع) به پیامبرش (ص) الهام می کند: این را که او سرورمسلمانان است، و پیشواي پرهیزگاران،
فرمانده پرشکوه نیکروان؟
خدائی که به پیامبرش درباره علی سفارش می نماید و می گوید که او پرچم هدایت است و مشعل ایمان و امام دوستدارانم و نور
هر که فرمانم برد؟
خدائی که علی برایش پس از پیامبرش دوست داشتنی ترین فرد است؟- چنانکه
[ [ صفحه 143
در حدیث " طیر " آمده است.
خدائی که علی را دوست می دارد و علی دوستش می دارد؟ چنانکه در حدیث " خیبر "آمده است.
صفحه 86 از 168
خدائی که علی را وصی پیامبر (ص) ساخت پس از آنکه او را به نبوت برگزید و او یکی از دو انسان برگزیده است؟ چنانکه در
نص نبوي آمده است.
خدائی که خاتم پیامبران در حضور یکصد هزار نفر یا بیشتر از او خواست که دوستان علی را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و
فرموده: هر که من مولاي او هستم علی مولاي او است. خدایا هر که را دوستش می دارد دوست بدار و هر که را دشمن می داردش
دشمن بدار، و هر که را یاریش می کند یاري کن و هر که را خوار می خواهدش خوار گردان؟
آیا کسی که به خداي یگانه و روز جزا ایمان آورده و پیامبر اسلام را باور داشته و فرمایشاتش را راست شمرده باشد از کشته شدن
امیر المومنین علی (ع) خوشحال می شود و خدا را سپاس میبرد؟ یا مگر می شود بخاطر کشته شدن علی(ع) خداي محمد و علی را
سپاس برد حال آنکه دین خدا با محمد و علی برقرار گشته و بسط یافته و مورد ایمان و باور خلق قرار گرفته است و با کوشش آن
دو حضرت امت به سعادت رسیده است؟
آري، در یک صورت چنین سپاسی معقول خواهد بود و از تناقض بدور، و آن این که سپاس و شکر را بهدرگاه " هبل " برده باشد
خداي اجدادي معاویه و خداي خودش تا آخرین روزهاي دوره پیامبر (ص)- اگر نگوئیم تا آخرین روزهاي حیات خود معاویه که
بت پرستی در اعماق هیکلش ریشه دوانده و بصورت چنین حرف هائی بروز می نمود.
وانگهی کدام مسلمان با کشته شدن امام برحق و پیشواي مسلمانان به آرزو و مراد خویش می رسد؟ تنها گمراه و مشرك و بیدین و
تبهکاري به آرزوي خویش می رسد که در منجلاب کفر و تباهی فرو رفته باشد.
این را ملاحظه کنید که اشاره به کشتهشدن امام (ع) می گوید ": خدا تجاوز کاران مسلح داخلی و بیدادگران را نابود ساخت"
ملاحظه کنید و فرمایش
[ [ صفحه 144
خداي حکیم را به نظر آرید که " سهمگین گشته است حرفی که از دهانشان در می آید " چنان با پرروئی این حرف را می زند که
گوئی خود و دار و دسته اش تجاوز کار مسلح داخلی نیستند و دیگري است و پنداري پیامبر اکرم (ص) با فرمایشات صریح
مکررش او و دارو دسته اش را تجاوز کار مسلح داخلی نخوانده است آیا تجاوز کار مسلح داخلی کسی است که علیه امام زمانش
قیام مسلحانه کرده است؟ اگر آن جماعت دشمن حضرتش بوده اند و او دشمنآنها بوده است بنابر احادیث متعدد، آنها دشمن خدا
و دشمن پیامبرش محسوب می شوند و این دعاي پیامبر اکرم (ص)- که بتواتر نقل و روایت گشته است "- خدایا دشمنش را دشمن
بدار و هر که را خوار گذاردش خوارگردان " شامل حال آنها خواهد شد.
[ [ صفحه 145
بررسی بهانه هاي معاویه براي جنگ با علی
اشاره
دومین بهانه پسر هنده جگر خوار که بعنوان دلیل شرعی براي جنگ علیه امام (ع) و دور ساختن مردم از کمک بهحضرتش تبلیغ
صفحه 87 از 168
می نمود این بود که او خونخواه عثمان است و خون عثمان بگردنعلی (ع). براي بررسی دلیل معاویه و داوري در دعوائی که علیه
امام (ع) اقامه کرده است بایستی چندین حقیقت را مد نظر قرار داد. اولا- خود معاویه شاهد واقعه قتل عثمان نبوده تا ببیند چه کسی
او را کشته است، بلکه در یاري او کوتاهی نمود و بالاتر از این براي رسیدن به حکومت مایل بوده عثمان کشته شود تا خونش
رابهانه تحرکات سیاسی و نظامی ساخته بهحکومت دست یابد. ثانیا- امیرالمومنین- سلام الله علیه- هنگام وقوع حادثه یا خارج از
مدینه بوده- که در آن صورت امکان مباشرت در قتل یا جنگ برایش وجود نداشته- یا در مدینه در خانه اش نشسته بوده ونه له
عثمان کاري کرده است نه علیه او. ثالثا- شهادت هاي دروغ و بهتانآمیزي که به توصیه سیاسی پسر نابغه-عمروعاص- و به دستور
معاویه ترتیب یافته است به توصیه کسی که قتل عثمان دست داشته و همه دنیا شنیده اند که گفته ": مرا عمروعاص می گویند. در
حالی که در وادي السباع بودم او را کشتم. "
جرجانی می گوید: چون عمرو (بن عاص) همدست معاویه گشت و او مصررا به وي داد تا تیول او باشد و دراین خصوص عهد نامه
اي برایش نوشت واز او پرسید نظرت چیست و چه باید کرد؟ عمرو عاص در جوابش گفت: اولین توصیه ام
[ [ صفحه 146
را اجرا کن. در نتیجه معاویه، مالک بن هبیره کندي را به تعقیب محمد بن ابی حذیفه فرستاد تا او را یافته بکشت، و براي قیصر
(امپراطور رم شرقی) هدایائی فرستاده بااو مصالحه کرد. آنگاه از وي پرسید: درباره علی چه نظر می دهی؟ گفت: او را در وضع
خوبی می بینم. در بیعتی که با وي شده بهترین افراد عراق شرکت کرده اند و بیعتی که به توپیشنهاد کرده از طرف کسی پیشنهاد
شدهکه در نظر مردم بهترین شخصیت است. بنابراین اگر از مردم شام بخواهی که بیعت با او را نپذیرند کار بسیار خطرناکی کرده
اي. رئیس شامیان شرحبیل بن سمط کندي است که با جریر نماینده اي که علی پیش تو فرستاده- دشمنی دارد. به دنبال او بفرست
و مطمئمن ترین افرادت را در کمین او بنشان تا براي مردم تبلیغ کنند که علی عثمان را کشته است. و باید این اشخاص کسانی
باشند که شرحبیل نظر خوشی به آنها دارد و حرفشان را می پسندد. این شعار، شعاري است که همهمردم شام را به دور تو و براه
مقصودت فراهم می آورد. اگر دل شرحبیلبا تو شد کار تمام است.
بر اثر آن، معاویه به شرحبیل نوشت: جریر بن عبدالله از طرف علی بن ابیطالب پیش ما آمده و کار مهمی را پیشنهاد می کند.
بنابراین زود بیا. و یزید بن اسد و بسر بن ارطاه و عمرو بن سفیان و مخارق بن حارث و حمزه بن مالک و حابس بن سعد طائی را
احضار کرده و اینها سران قبیله قحطان و یمنی ها بودند و نزدیکان معاویه و اشخاص طرف اعتمادش و پسر عموهاي شرحبیل بن
سمط. و به آنها دستور داد با شر حبیل بنسمط ملاقات کرده به او اطلاع دهند کهعلی عثمان را کشته است.
وقتی نامه معاویه به شرحبیل- که در حمص بود- رسید با بعضی از یمنی ها مشورت کرد. عبدالرحمن بن غنم ازدي- که دوست
معاذ بن جبل و دامادش بود و بزرگترین فقیه شامی- گفت: اي شرحبیل خدا از وقتی هجرت کرده اي تا امروز دائما برایت نعمت
می بخشد و خیر پیش می آورد و تا آدمی دست از سپاسگزاري نکشد خدا جریان بخشایند گیش را قطع نمی کند و تا مردمی آنچه
را در خود ایشان است تغییر ندهند وضعشان را تغییر نخواهد داد. اینک قتل عثمان براي ما مطرح شده است و این مساله کهعلی
عثمان را کشته است. اگر وي عثمان را کشته
[ [ صفحه 147
صفحه 88 از 168
باشد بعدا مهاجران و انصار- که حکام مردمند- باوي بیعت نموده اند، ودر صورتی که او را نکشته باشد چطور حرف معاویه را
علیه وي باور می نمائی؟ خودت را و قومت را بی آبرو نکن. اگر مایل نیستی این افتخار نصیب جریر بشود برو پیش علی و با او
بیعت کن براساس این که شام تو و قوم تو به همین وضع بماند (یا ترا باشد). شرحبیل نپذیرفت و از تصمیم خویش دائر بر رفتن نزد
معاویه منصرف نگشت. عیاض الثمالی- که مردي زاهد بود- در نامه اي این ابیات را براي او نوشت:
اي شرحبیل اي پسر سمط تو از طریق دوستی علی
به آن مقدار از حکومت که منظور تو است خواهی رسید
اي شرحبیل شام شام تو است و در آن فرمانروا
جز تو نیست. حرف آن گمراهگر اموي را ول کن
پسر ابوسفیان براي تو نقشه فریبکارانه اي ریخته است که
سرانجام شومی براي ما ببار خواهد آورد
اگر به وسیله ما به مقصودش برسد حکومت مابکام او
خواهد گشت وبر مرادش، و جنگکمرما را خواهد شکست
بنابراین در پی جنگ با عراقیان مرو که این جنگ وحشتناك
ما را از بسیاري نعمتها ولذتهاي خانواگی محروم می سازد
و علی بهترین انسان روي زمین است
از هاشمیان که مردمی عبادتگر و شب زنده دارند
مردم مسوولیت بیعتی را که باويکرده اند بر گردن در آرند
مسوولیت بیعتی چون بیعت با عمر و بیعت با ابوبکر
بنابراین، بیعت کن با علی و به کفر نگرا و رجعت مکن
پناه بر خداي توانا از کافري واي از آن
حرف فرومایگان را بگوش مگیر، زیرا که
میخواهند ترا به امواج خروشان در یا در اندازند
چه ضرري دارد برایشان که تو در راهشان
با نیزه و تیغ بران و آبدیده با علی به زد و خورد پردازي؟
[ [ صفحه 148
زیرا اگر چیره گشتند حاکم ما خواهند گشت
و ما بحمدالله هیچکارهو بی نصیب خواهیم بود
و در صورتی که شکست خوردند آسیب جنگ و دشمنی فقط
بما خواهد خورد و علی تا روز گاران با مادر ستیز خواهد بود
عشیره و زاده لوي بن غالب را چه زیان که
خون بنی قحطاندر کشورشان و براه حکومتشان به خاك بریزد
صفحه 89 از 168
بنابراین، قضیه عثمان بن عفان را ول کن که ما خیر خواه توایم
نه ما از آن قضیه خبر داریم و نه تو اطلاع درستی
و تنها یک چیز مسلم است و آن این که او کشته شده
در باره چگونگی قتلش حرف آن کور، یا عمرو عاص را باور نکن
وقتی شرحبیل به شهر در آمد مردم به استقبالش رفته او راگرامی داشتند. و چون به دربار معاویه در آمد معاویه پس از حمد و ثناي
خدا چنین گفت: شرحبیل جریر بن عبدالله ما را دعوت می کند که با علیبیعت کنیم و علی بهترین فرد ملت بود اگر عثمان بن عفان
را نکشته بود. منبه انتظار نظر و تصمیم تو مانده ام، و من یکتن هستم از مردم شام، با هر چه موافقت نمایند موافقت می کنم و با
هرچه مخالفت نمایند مخالفت می نمایم. شرحبیل گفت: می روم و مطالعه و فکر می کنم. و بیرون رفت. آن چند نفر که بتوطئه
معاویه از پیش آماده بودند با او ملاقات کردند و همداستانباو گفتند که علی عثمان بن عفان را کشته است. او خشمناك از خانه
آهنگ معاویه کرد و گفت: معاویه مردم همداستانند که علی عثمان را کشته است. بخدا اگر با او بیعت کردي ترا یا از شام بیرون
خواهیم کرد یا خواهیم کشت. معاویه گفت: من برخلاف تصمیم و نظرتان عمل نمی کنم و من یک نفر ازشما شامیان بیش نیستم.
گفت: بنابراین، این مرد را- یعنی جریر بن عبدالله را- برگردان پیش رفیقش. معاویه پی برد که شرحبیل تصمیم به جنگیدن با مردم
[ [ صفحه 149
عراق گرفته است و شام سراسر با شرحبیل است. شرحبیل از آنجا رفت پیش حصین بن نمیرو باو گفت: بفرست بدنبال جریر تا بیاید.
حصین به او پیغام داد که بیابدیدن ما، چون شرحبیل بن سمط اینجا است. با او جلسه کردند. شرحبیل گفت: اي جریر پیشنهاد کار
مشکوك و پیچیده اي به ما می کنی تا ما را به کام شیر در اندازي و می خواهی مردم شام را با مردم عراق در آمیزي و یکی سازي،
و با علی که قاتل عثمان است مدارا می نمائی و او را می ستائی، وخدا روز قیامت از تو درباره آنچه می گوئی مواخذه خواهد کرد.
جریر رو به او کرد و در جوابش چنین گفت: این که گفتی کار مشکوك و پیچیده اي پیشنهاد کرده ام. چگونه ممکن است کاري
مشکوكو پیچیده باشد که مهاجران و انصار درانجامش همداستان و متفق گشته اند و در در دفاعش با طلحه و زبیر جنگیده اند؟
اما این که گفتی من ترا به کامشیر در انداخته ام. تو خودت خود را به کام شیر در انداخته اي.
اما در باره مردم شام با مردم عراق و یکی ساختن آنها باید توجه داشت که اگر درراه حق و اسلام متحد و یکی شوند بهتر از آن
است که در راه باطل از هم جائی گیرند. راجع به این که گفتی علی عثمان را کشته است. بخدا قسم هیچ دلیل شرعی بر گفته
نداري واز دور و در عین بی اطلاعی تهمت می زنی و متهممی سازي، و حقیقت این است که تو تحتتاثیر دنیا دوستی قرار گرفته
اي و تحت تاثیر آنچه در درون تو از زمان سعد بن ابی وقاص هست.
معاویه از گفتگوي آندو خبر یافت. به جریر پیغامی پرخاشگرانه و تتهدید آمیز فرستاد، و ندانست که مردم شام به اوچه پاسخ داده
اند. جریر این ابیات را به شرحبیل نوشت:
شرحبیل اي پسر سمط پیرو هواي نفس مشو
زیرا در دنیا چیزي بهتر از دین نیست تا با آن مبادله شود
و به پسر ابوسفیان بگو: تو امروز حقی نداري که آن را مطالبه کنی
یا به آن دست یابی، بنابراین قطع امید کن از آنچه در پی آنی
شرحبیل کار اسلام و حق امروز قوت گرفته است و بالا
صفحه 90 از 168
[ [ صفحه 150
و تو از این جریان درامانی چون گناهی تا کنون از تو سر نزده
بنابراین براه خویش ادامه بده و دست بکاري نزن که از
عواقبش بر تو نگرانیم و شتاب مورز چون شتاب در اتخاذ تصمیم و کاري که به تو می گویند بد فرجام است
و چون کسی نباش که با سرعت به کار بد فرجامی
دست می زند و خود را به کام بلاها در می اندازد
پسر هند درباره حق سخنی به افترا گفته
ولی خدا در دل علی بزرگ تر از اینها است
لی درباره عثمان بنعفان کمترین لغزشی ننموده
و نه دستورکاري علیه او داده و نه تحریک کرده ونه کشته است
هیچ کاري جز این که در خانه خویش بنشیند نکرد و نشسته بود
تا آن زمان که عثمان در خانه اش به کشتن رفت
هر که حرفی جز این بزند حرفی به افترا و بهتان زده
و مسوولیت بهتان زدن و افترا بستن را براي خود خریده است
علی، وصی پیامبر خدا است واو را از میان خاندانش برگزیده
و جنگی سوار شماره یک پیامبر (ص) و ضربالمثل رزماوري و دلاوري) شرحبیل چون این نامه را بخواند یکه خورد و به فکر فرو
رفت و گفت:
این راهنمائی خیرخواهانه اي است براي من که دین و دنیایم را تامین می نماید. نه بخدا، تا وقتی درباره این کار تردید و شکدارم
و درست برایم روشن نشده عجله نخواهم کرد. اما آن جماعت توطئه چیدند و معاویه بدسیسه عده اي را می فرستاد به خانه اش و
دسته دسته می رفتند و می آمدند و از اهمیت قتل عثمان و سنگینی گناه آن کار برایش داستان می نمودند و علی را متهم به قتلش
می کردند و عزمش را جزم کردند. خبر به خویشاوندان و قبیله وي رسید. پسر خواهري داشت که با علی بن ابیطالب همراي بود و با
او بیعت کردهو از جمله شامیان بود که به اردوي علی(ع) پیوسته بودند و مردي زاهد و پارسا بود. وي این ابیات
[ [ صفحه 151
را بسرود:
آن نگونسار، پسر هند، تیريبه سوي شرحبیل
پرتاب کرده که او را خواهد کشت
و جمعی را مهیا ساخت تا پرهیزگاري نمایند
و بفریب دیگران پردازند و مسولیت گناه خویش بر عهده گیرند
و یمنی سبک مغزي " یعنی شرحبیل "را
صفحه 91 از 168
پیدا کرد که پیروان خویش چون رمه اي به هر سو که آن جمع بخواهند می راند
و چون آن جمع تهمت زدند او تن به حرفشان سپرد
و هر که خدا را خوار خواهد از خداترسی بهره نیابد
ودین خویش می بازد تا پسر هنده کام ازدنیا برگیرد
و پسر هنده پیش از این هم دنیا خوار و دنیا دار بوده است
و از ره فریب علی را متهم به قتل عثمان کردند
و غائله ها از سر بدخواهی براي او برپا ساختند
حال آنکه به خدائی سوگند که کوه ها استوار ساخت
علی هرگز دست بروي عثمان دراز نکرد و نه هیچ وسیله اي علیه او بکار برد
و کارش کار یکی از اصحاب محمد (ص) بود
که جملگی از دست عثمان دلی پر خون داشتند و علیه اش شوریده بودند
شرحبیل وقتی این ابیات بشنید گفت: این دم شیطان است. اکنون خدا دلم رابه بوته آزمایش در آورد. بخدا سراینده این شعر را یا
تبعید می کنم یا از چنگم خواهد گریخت. آن جوان به کوفه گریخت. و چیزي نمانده بود که مردم شام به تردید بیفتند.
معاویه به شرحبیل بن سمط پیغام داد که تو حقرا تایید نمودي و در این راه هر چه به تو رسیده اجرش با خدا خواهد بود و مردان
پاکدامن نظر تو را می پذیرفتند. این کار که تو می دانی جز با موافقت عامه مردم به تحقق نمی رسد. بنابراین به بازدید از شهرهاي
شام بپرداز و به اهالی اعلام کن که علی عثمان را کشته و وظیفه مسلمانان این است که به خونخواهی او برخیزند. او شروع کرد به
گردش در
[ [ صفحه 152
شهرهاي شام و از شهر حمص شروع کرد و در نطقیبراي مردمش چنین گفت:
مردم علی، عثمان بن عفان را کشته است. جماعتی از کارش خشمگین گشته اند و او آنان را کشته است و دیگران گریخته اند و او
بر کشور مسلط گشته و جز شام منطقهاي از تسلطش خارج نمانده است، و او شمشیرش را بر دوش گرفته و به کام جنگهاي
مرگبار فرو رفته و به زودي به سراغ شما خواهد آمد یا خدا حادثه اي پیش خواهد آورد. ضمنا کسی را جز معاویه پیدا نمی کنیم
که از عهده دفعخطر او بر آید. بنابراین جدیت نمائید و بپا خیزید. مردم با او موافقت کردند به استثناي مردم زاهد وپارساي حمص
که برخاسته باو گفتند: من از خانه و مزار و مساجدمان پا فراتر نمی نهیم. تو خود دانی. شرحبیل بنا کرد به تحریک کردن اهالی
شهرهاي شام تا همه شهرها را زیر پا گذاشت و به هر جا می رسید با او موافقت و همراهی می کردند. نجاشی بن حارث- که
دوست وي بود- این اشعار رابرایش فرستاد:
شرحبیل تو به خاطر دین از ما جدائی نگرفتی
بلکه به خاطر کینه اي که از " جریر " در دل داشتی
و به خاطر نزاعی که میان سعد بنابی وقاص و او درگرفت
چنین کردي و اکنون مثل چوپان بی رمه گشته اي
آیادرباره حادثه اي که به هنگام وقوعش حضور نداشتهاي
صفحه 92 از 168
و همه خردمندان در قضاوتش درمانده اند از روي حدس و قضاوت می کنی
آنهم با استناد به گفتهجمعی که نه مجتهد و حاکمند و
نه شاهدآنچه به تو تلقین کرده اند بوده اند
حرف کسانی که حضور نداشته اند وهر چه دلشان خواسته گفته اند
و ندانسته و از روي بی اطلاعی تهمتی زده اند چه ارزشی دارد
این حقیقت را ندیده می گیري که مردم با علی پیمان
بیعت بسته اند آن هم از روي رضا و رغبت و شادمانی
با کسی بیعت کرده اند اند که اگر بخواهند کسی چون او بیابند
تابه وي اقتدا نمایند هرگز نخواهند یافت
[ [ صفحه 153
شاید تو فرداي رستاخیز به خاطر جنگیدن باوي بدبخت گردي
شرحبیل کاري که تو می کنی گناه کوچکی نیست
بدین گونه و با چنین شهادت هاي دروغین و بهتان آمیز و نامه هاي جعلی، معاویه از مردم براي جنگیدن با امیرالمومنین علی (ع)
بیعت گرفت.
چه کسانی عثمان را کشتند
-4 عثمان را مهاجران و انصارو برجسته ترین اصحاب عادل و نیکرو محمد (ص) و مردان مجتهدي کشته اند کهنخست حجت را
بروي تمام ساخته و ثابت کرده اند که در اداره کشوراز قرآن و سنت منحرف گشته است و بحکم قرآن خونشهدر است. بنابراین
کسی حق ندارد از ایشان انتقام بستاند یا قصاص خون عثمان را بگیرد، و امیرالمومنین علی(ع) فقط یکتن از مهاجران بوده است و با
ایشان همراه و هماهنگ و ایشان به نظر آن جماعت نمی شود بر سرکاري بیراه یا گمراهی یی همداستان شوند یاچشم بسته بمانند.
این حقیقت را امیرالمومنین (ع) در نامه هایش به معاویه متذکر گشته و تنی چند از اصحاب به آن استدلال نموده اند مثلا صحابی
بزرگ هاشم المرقال همین را حجتآورده است چنانکه در جلد نهم و همین جلد دیدم قرآن و سنت از وي تمجید نموده اند- و
صحابی بزرگ ابو طفیل وعبدالرحمن بن عثمان که گفته شان را در جلد نهم دیدیم. بنابراین، علی (ع) اگر آنان را پناه داده و
کمک کرده و نگذاشته باشد بدخواهان به آنان تعدي نمایند چه گناهی کرده است
-5 سپاه امیرالمومنین (ع) یا دوستدارانش که همگی در کشتن عثمان دست نداشته اند یا دخالتی در حوادثی که در مدینه و علیه
حکومت وقت رخ داده است و فقط تنی چند از مشاهیر اصحاب عادل و نیکرو به امام (ع) پناهجسته بودند. بنابراین پسر " صخر"
بچه مجوزي در صدد کشتن همه آن مردم برآمده و پس از شهادت مولاي متقیان وپیش از آن در همه شهرستان ها بتعقیب آنان
همت گماشته و کشتار
[ [ صفحه 154
صفحه 93 از 168
کرده است؟
خونخواهی عثمان چگونه باید انجام می شد
-6 وانگهی معاویه ولی خون عثمان وذیحق در خونخواهی او نبوده است و خونخواهان شرعی وي فرزندانش بوده اند، اگر فرضا
حق قصاص داشتند و از تحقق آن در مانده بودند بادي از خلیفه وقت دادخواهی می نمودند تا وي- یعنی امیرالمومنین علی (ع)- به
دعواي ایشان رسیدگی و قضاوت می کرد واو که بنابر نص نبوي داناترین و شایسته ترین قاضی بود حکم خدا را باجرا می
گذاشت.
آري، معاویه حق خونخواهی داشت، اما نه حق خونخواهی عثمان را، و می توانست قصاص خون خویشانش را از امیرالمومنین علی
(ع) بخواهد قصاص خون برادرش حنظله بن ابی سفیان، و جد مادریش عتبه بن ربیعه، و دائی اش ولید بن عتبه بن ربیعه، و پسر
عموهایش عاص بن سعید بن عاص بن امیه و عقبه بن ابی معیط بن ابی عمرو بن امیه را. اما او هرگز از این موضوع دم نزد چون می
دانست که مردم با او موافقت نخواهند کرد و خون آن مشرکان را هدر و غیر قابل قصاص میدانند. بعکس خون عثمان را عنوان
کرد و به شیوه جاهلیت که هر یک از افراد قبیله، خودرا براي خونخواهی کشته قبیله ذیحق می شمرد هر چند با آن کشته نسبت
خویشاوندي دوري میداشت. این شیوه جاهلی و نامشروع در گوش مردم بیگانه از دین شام اثر داشت و آنان را که از تعالیم و آداب
اسلام بی اطلاع بودند به موافقت بر می انگیخت، و بهمین جهت معاویه با دغلبازي و شیوه جاهلی توانست آنان رابفریبد و با خود
همراه سازد. بنابراین جنگ معاویه چیزي نبود جز شعله اياز آتش کینه هاي جنگ " بدر "و" احد " و براي گرفتن انتقام خون
مشرکان قبیله بنی عبد شمس که در میدانش بخاك هلاك افتاده بودند، و این حقیقت بر همه روشن بود و آشکار حتی بر دختران
خانه نشین که معمولا از جریانات سیاسی و دقائق آن بی خبرند.
-7 اولین وظیفه معاویه این بودکه در برابر بیعتی که به درستی انجامگرفته بود سر فرود آرد و به وحدت جامعه بپیوندد و سر از
بیعت نپیچد و با این کار نظام جامعه را برهم نزند، و سپس به حاکم بیعت شده مراجعه کرده اگر دعواي جزائی یی دارد اقامه نماید
و داد خواهی کند، واین درنامه امیرالمومنین به معاویه درج است.
[ [ صفحه 155
"درباره این که گفتی: قاتلان عثمان را به من تسلیم کن. ترا چه به آن پسران عثمان موجودند و آنان ذیحق تر از تو به این کارند.
اگر فکر می کنی تو براي خونخواهی عثمان قوي تر از آنهائی باید به بیعتی که ترا متعهد ساخته سر فرود آوري [زیرا بیعتی عمومی
است و شامل تو می شود و قابل تجدید نظر نیست] وبعدا از من علیه آنان داد خواهی نمایی. "
در نامه دیگري می فرماید ":درباره کشندگان عثمان زیاد حرف زده اي. اگر نظرت را تغییر داده دست از سرکشی برداري و
تصمیم عمومی مسلمانان را بپذیري و بعد نزد من علیه آنها اقامه دعوا و دادخواهی نمائی اختلاف تو و آنان را براساس قرآن حل و
فصل خواهم کرد. اما آنچه را تو میخواهی فریبی بچه گانه است. بجان خودم اي معاویه اگر نه از روي هواي نفس، بلکه خردمندانه
بیندیشی خواهی دریافت که من از همه کس منزه تراز خون عثمانم، و خواهی دانست که من از او برکنار و بدور بودم. اما اگر
بخواهی نا جوانمردانه تهمت بزنیآن کار دیگریست"
-8 طلحه و زبیر پیشاز معاویه از پی همین منظور بر آمدند و همسر پیامبر (ص) را از پرده بیرون آوردند، و امام (ع) پس از اتمام
حجتبا آنان جنگید و به آنان نوشت ": شما ادعا کرده اید من عثمان را کشته ام. میان من و شما آن مدنیانی داور باشند که نه به
صفحه 94 از 168
من پیوسته اند و نه بشما تا براساس داوریشان هر کس آنچه را مستحق است ببیند. همچنین ادعا کرده اید من کشندگان عثمان را
پناه داده ام. فرزندان عثمان موجودند. اینها سر به فرمان من فرود آرند و آنگاه نزد من علیه قاتلان پدرشان اقامه دعوا کنند. شما دو
نفررا چه به عثمان خواه او بحق کشته شده باشد
[ [ صفحه 156
و خواه بنا حق، در هر حال شما بامن بیعت کرده اید، و اینک دو کار زشت را مرتکب گشته اید: شکستن پیمان بیعت، و از خانه
بدر آوردن مادرتان"
و به معاویه نوشت ": طلحه وزبیر با من بیعت کردند و بعد پیمان بیعتشان را شکستند، و این پیمان شکنی به مثابه بازگشت به وضع
جاهلی است. به همین جهت من پس از اتمام حجت با آنها جنگیدم تا حق بتحقق پیوست و حکم خدا علی رغم دلخواهشان چیره
گشت. بنابراین تصمیم عمومی مسلمانان را بپذیر. "
آیا این دلائل و اتمام حجت ها براي معاویه کافی نمینمود؟ همه دنیا می دانستند امیرالمومنین (ع) معتقد است که دو رابیش نیست:
یکی کافر گشتن و دیگري جنگیدن با آن عده. آیا معاویه ندید خودخواهی و فریبکاري و جاه طلبی و دنیا پرستی چه بر سر سران
سپاه جمل آورد و با اینکه هزاران انسان صالح و بیراه و اهل حق و باطل را بکشتن دادند هیچ طرفی بر نبستند؟ پس از چه روي
شمشیر کشید تا هزاران انسان بیگناه و مرد و زن کودك را به خاك و خون افکند آنهم در ازاي کشته شدن یکتن که مجتهدان
عادل و نیکرو امت محمد (ص) پس از اتمام حجت کشته بودنش. قتل عام مردم به بهانه خونخواهی یکتن، کاري است حرام و بر
خلاف شریعت. کار وي چنان بود که امام (ع)در نامه اي به وي متذکر گشت ": تو در این موضوع راي درست و روشنی که متکی
به حدیث باشد نداري و نه شاهد درباره این قضیه داري و نه به آیه اي از قرآن یا سفارشی از رسول خدا استناد می کنی. "
-9 دستورات خلیفه وقت باید حتما پیروي واطاعت شود و سرپیچی از آن روانیست. علی (ع) به معاویه می نویسد ": درباره مطالبی
که در مورد کشندگان عثمان نوشته اي، من در این موضوع اندیشیده ام و هر چه کردم دیدم نمی توانم آنها را به تو یا دیگري
تحویل بدهم. بجان خودم اگر از گمراهی و بد خواهی ات دست برنداري به همین زودي ها خواهی دید که از پی ات بر خواهند
برخاست و احتیاجی
[ [ صفحه 157
نخواهد بود که آنان را در خشکی و دریا تعقیب نمائی ".
مگر این دستور صریحی از امام (ع) نبود حاکی از این که نمی تواند کشندگان عثمان را به هیچ فرد شورشی تحویل دهد و خواستن
چنین چیزي از او گمراهی و بد خواهی است؟ مگر معاویه می پنداشت در صورت اصرار و تقاضا راي امیرالمومنین (ع) تغییر خواهد
کرد، یا نظریه خویش را و حکم دین را ترك کرده هواي نفس او را خواهد پذیرفت؟ این محال بود. پسچرا معاویه به وظیفه دینی
خویش عمل نکرد و فرمان امامی را که قرآن پاك ومنزهش شمرده اطاعت ننمود و خویش عمل نکرد و فرمان امامی را که قرآن
پاك منزهش شمرده اطاعت ننمود و نظریه او را که از قرآن جدائی ناپذیر است نپذیرفت؟ مگر اطاعت از فرمان امیرالمومنین (ع)
برایش واجب نبود حال آنکه آن جماعت روایاتی را از پیامبر (ص) صحیح شمرده اند که به استنادش اطاعت از فرمان سران
گمراهگري و حکام جور و بیداد گري از قماش معاویه و یزید را واجب می شمارد؟ روایاتی از این قبیل که " پس از من پیشوایانی
صفحه 95 از 168
خواهند بود که راه از راهنمائی من نمی برند و سنت مرا رویه خویش نمی سازند و مردانی خواهند بود که دل شیطان دارند و پیکر
انسان ". حذیفه می پرسید: اي پیامبر خدا اگر آن وضع را دیدم چه کنم؟ می گوید": فرمان امیر را بشنو و اطاعت کن گرچه پشتت
تازیانه بخورد و مالت گرفته شود فرمان نیوش و اطاعت ورز " " سلمه بن یزید از پیامبر (ص) می پرسد: اي پیامبر خدا به نظر تو اگر
زمامدارانی بر ماحاکم گشتند که حقشان را از ما میخواستند، اما حق ما را نمی دادند چه باید بکنیم؟
پیامبر (ص) رو از جوابش برگرداند. دوباره می پرسد باز روي از او بر می تابد. براي بار سوم می پرسد. اشعث بن قیس او را گرفته
تکان می دهد و می گوید: گوش بهفرمان باشید و اطاعت کنید، زیرا آنها مسوول کار خویشند و شما مسوول کار خویش".
این، نظر آن جماعت استدرباره حکام تبهکار و فاسد، تا چه رسد به امام عادل
[ [ صفحه 158
و حاکم نیکروي که همه شرایط خلافت در او جمعاست و دنیا می داند که چه حدیث ها دروجوب اطاعتش هست و سازگاري و
موافقت با آراء و نظریاتش که همواره مطابق دین است و امر خدا.
-10 و این که چه کسی عثمان را کشته و مباشر قتلش بوده اختلاف است. و این در جلد نهم بشرح آمد. متهمین عبارتند از: جبلهبن
ایهم مصري، کبیره السکونی، کنانه بن بشر تجیبی، سودان بن حمران، رومان یمانی، یسار بن غلیاض. و ابن عساکر او را به نام"
حمال " خوانده است. بعضی از اینها در وقت کشته شده اند و باقیماندگان نیز هیچیک در سپاه علی (ع) نبوده اند و نه او به آنان
پناه داده است. بنابراین هیچکس نمی توانست انتقام خون عثمان را از کسی غیر از اینها بستاند. آنهائی که امام (ع) پناه داده شان نه
مباشر قتل عثمان بلکه مسبب آن بوده اند و عبارت از مهاجران و انصار یا اصحاب عادل و نیکرو که مردم را علیه وي بر می انگیخته
اند و همگی باستثناي عده انگشت شماري در این کار شرکت داشته اند.
از اینها گذشته، آیا این مولاي متقیان (ع) شخصا خود را از شرکت در قتل عثمان بري می دانست- واین را به طلحه و زبیر و معاویه
نوشت- و برجسته ترین اصحاب پیامبر(ص) نیز شهادت می دادند که حضرتش درآن قتل دستی نداشته است و این شهادت را از
هنگام کشته شدن عثمان تا آغاز نبردهاي صفین تکرار کردند وبه طلحه و زبیر ومعاویه وهمدستان آنها نوشتند در نظر معاویه باندازه
شهادت هاي دروغ و بهتان آمیزي ارزش واعتبار نداشت که عناصري بی سر و پا و فرومایه سر هم بندي کردندو خود معاویه با حقه
بازي و دسیسه ترتیب داد و با تطمیع و تهدید بر گذارش کرد؟ حال آنکه می دانست امیر مومنان چه شخصیتی دارد و چه مقام
بلندي، وآن اصحاب پاکدامن و نیکوکاري که برائت حضرتش راتائید و تصدیق می نمودند چه بلند پایه اند، وآن دار و دسته اي
که بر وي شوریده اند مشتی پست ونادرست بیش نیستند؟ آري، معاویه اینها همه را می دانست، لکن در پی سلطنت بود و طمعی
که بان بسته بود دست وزبانش را به هر پستی و پلیدي وگناهی می آلود.
[ [ صفحه 159
دفاعیه ابن حجر از معاویه
اکنون که دفاعیات معاویه را از موقعیت تبهکارانه اش نسبت به خلافت امیرمومنان (ع) و بهانه هائی که براي قیام مسلحانه اش
صفحه 96 از 168
تراشیده دیدیم بیائید نگاهی به دفاعیه اي بیندازیم که آخرین هواخواه وپشتیبانش- ابن حجر- ترتیب داده است و چون خویش را از
جنگیدن زیر پرچم امویان محروم دیده صفحاتی چند در دفاع از سر دسته شان سیاه کرده است و در کتاب " الصواعق المحرقه"
عذرها و دلائل بی پایه ردیف نموده و با گستاخی عرضه کرده است پنداري براهین قاطع است و حجت هاي استوار و گرچه اینها را
خود اختراع نکرده و پیشینیانش تقلید و اقتباس و اتخاذ نموده و از ابن تیمیهو ابن کثیر، لکن با زرنگی و تردستی گرد آورده و چیده
و آب و رنگ داده است. می نویسد ": از معتقدات اهل سنتاین است که جنگ هائی که میان معاویه و علی- رضی الله عنهما- در
گرفته از آن جهت نبوده است که معاویه بر سر خلافت با علی کشمکش داشته است، زیرا چنانکه گذشت متفقند بر این که خلافت
حق علی بوده است بنابراین آشوب داخلیبر سر خلافت بروز نکرده است، بلکه بدین سبب که معاویه بر همراهانش از علی تقاضا
داشته اند کشندگان عثمان را به ایشان تسلیم نماید چون معاویه پسر عموي عثمان بوده است، و علی از آن سر باز زده است بدین
گمان اگر بخواهد فورا آنان را تحویل دهد چون عشائر آنان بسیار است و به سپاه علی آمیخته اند موجب اضطراب و اغتشاش
خواهد گشت و خلافت را که انتظام عقیدهو آراء مسلمانان بدان وابسته است متزلزل خواهد کرد بویژه آنکه خلافتش در آغاز کار
مستحکم و استوار نگشته بود. بدین لحاظ علی- رضی الله عنه- فکر
[ [ صفحه 160
کرده که به تاخیر انداختن کار تحویل آنان به صواب نزدیکتر است تا آنگاه که وضع خویش رامحکم گرداند و امکان عملی و
امکان عمل بوجه درست برایش میسر گردد وحدت ملی مسلمانان و نظم ایشان به تحقق پیوندد، آن وقت کشند گان عثمان را
یکایک بر گیرد و به آنان تسلیم نماید. و دلیل بر این، آنانکه چون در جنگجمل بانگ برزد که کشندگان عثمان از سپاهش بیرون
روند بعضی از آنان آهنگ قیام علیه او و جنگیدنش را کردند. همچنین کسانی که موافق کشتن عثمان بودند جمعی بسیار بودند
چنانکه از داستان محاصره کردن و کشتن وي دیدیم، جمعیت انبوهی از مصریان- که هفتصدنفر گفته اند و هزار نفر و پانصد نفر-
و جمعی از مردم کوفه، و جمعی از مردم بصره و اهالی دیگر بلاد، و به مدینه درآمده اند و کارها از آنان سرزده است حتی بعضی
گفته اند که آنان باعشائر شان به ده هزار نفر می رسیده اند. و همین علی- رضی الله عنه- را واشته تا اقدام به تحویل آنان نماید،
زیرا دشوار یانشدنی بوده است.
و نیز احتمال دارد که علی- رضی الله عنه- عقیده داشته که کشندگان عثمان " تجاوزکاران داخلی " هستند از آن گونه که اجتهاد
و فهم نادرستشان سبب شده که ریختن خون او را جایز بدانند به استناد کارهائی که از او سرزده است مثل این که پسر عمویش
مروان را منشین خود ساخته و او را که توسط پیامبر (ص) به خارج مدینه تبعید بودهبه مدینه بازگردانده، و در گماشتن به استانداري
و کارهاي مهم دولتی خویشاوندانش را بر دیگران مقدم داشتهاست، و قضیه محمد بن ابی بکر، از روي بی اطلاعی و به اشتباه
تصور کردند که وقتی این کار را کرد ریختن خونش جایز خواهد بود. تجاوز کار مسلحداخلی هرگاه سر به فرمان پیشواي
عادلآورد دیگر او رابخاطر خونی که در حالشورش مسلحانه ریخته یا مالی که در اثناي آن بهدر داده- و این جمله را با اجتهاد
غلط کرده است- تعقیب نخواهند کرد و این نظر شافعی- رضی الله عنه- است و جمعی دیگر از علمايفقه همین را گفته اند. این
احتمال گرچه امکان دارد، ولی احتمال و فرض پیشین بیشتر قابل اعتماد است"...
میگوئیم: گرفتیم عثمان بنا حق و از روي تجاوز کاري کشته شده باشد.
[ [ صفحه 161
صفحه 97 از 168
و فرض کردیم به هیچ وجه کاري راکه مستوجب قتلش باشد مرتکب نگشته باشد.
وپیش از کشتنش اتمام حجت بر او نکرده و درحق وي حکم قرآن را باجرا نگذاشته باشند.
و قتلش در میان هزاران مدنی و مصري و کوفی بصري صورت نگرفته باشد.
و سراسر در کشور بر او نشوریده و مردان صالح امت انتقادات و اعتراضات بیشمار بر او ننموده و وي را پیوسته به پیروي سنت
نخوانده باشند.
و قاتلش نه اینکه از روز اول مجهول و ناشناس مانده، بلکه معلوم و معین بوده و انگشت نما، و قتلش بی قاتل مشخص نباشد تا
جزاي حقوقی قتلش از خزانه عمومی مسلمانان پرداخته شود.
و مباشران قتلش بکشتن نرفته باشند و بعضی از آنها باقی ماند و امکان قصاصش وجود داشته باشد.
و مهاجران و انصار در قتلش همداستان نباشند و این مجتهدان عادل دستی در آن حادثه نداشته باشند و بر جسته ترین اصحاب در
قتلش شرکت نجسته باشند.
و مردم مدینه به اصحاب رسول خدا (ص) در سراسر کشور ننوشته باشند که شما به جهاد راه خداي عزوجل برخاسته و از شهر
خویش بیرون گشته اید در پی برقراري دین محمد (ص)، حال آنکه دین محمد را کسی که در غیابتان عهده دار امور شما است
تباه و رها گردانیده است. بنابراین بسرعت بیائید و دین محمد (ص) را بر قرار گردانید. و مهاجران به اصحاب و تابعانی که در مصر
بودند ننوشته باشند: بیائید اینجا و خلافت رسول خدا را پیش از آنکه از چنگ اهلش بدر کنند به سامان آورید، زیرا کتاب خدا (در
عمل) تبدیل یافته و سنت رسول خدا دگرگون گشته است و احکام دو خلیفه پیشین تغییر داده شده است...
و طلحه و زبیر و عائشه- ام المومنین- عمر و بنعاص بیش از همه مردم در مخالفت با ويسرسختی و تندي نشان نمی داده اند و
هیچ در آن انقلاب
[ [ صفحه 162
نکرده اند.
و دنیا صداي عثمان را نشنیده است که می گوید: واي از دست طلحه آن قدر زر و سیم به او داده ام حالا در پی قتل من است و
مردم را به کشتنم تحریک می کند.
و طلحه نگفته است: چه می شود اگر (عثمان) کشته بشود نه فرشته مقرب است و نه پیامبر مرسل و مردم را از رساندن آب به عثمان
باز نداشته است.
و مروان، طلحه را در عوض خون عثمان نکشته باشد و این سخن از وي در تاریخ ثبت نباشد که " دیگر در پی خونخواهی نخواهم
رفت".
و زبیر نگفته باشد: او (یعنی عثمان) را بکشید، زیرا دینتان را تغییر داده است، و عثمان فرداي (قیامت) لاشه اي بر صراط خواهد بود.
و عائشه به بانگ بلند فریاد نزده باشد: نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، چون کافر گشته است. و به مروان نگفته باشد: بخدا میل
دارم تو و این رفیقت که این قدر به وضع او توجه داري، بپاي هر کدامتان سنگ آسیائی باشد و به دریا انداخته شوید. و به
ابنعباس اخطار نکرده باشد: مبادا مردم رااز این دیکتاتور دور سازي
و عمرو عاص نگفته باشد: مرا عمرو عاص می گویند او را در حالی که وادي السباع بودم کشتم. وقتی تصمیم گرفتم علیه او
صفحه 98 از 168
تحریک کنم حتی چوپانی را که در سر کوه با گله خویش است تحریک می کنم.
و سعد بن ابی وقاص اعتراف نکرده باشد: ما دست باز داشتیم و اگر می خواستیم می توانستیم بلا از او بگردانیم.
و نعش عثمان سه روز در مزبله نمانده باشد و نه اینکه مهاجران وانصار دیگر اصحاب عادل و نیکرو کوچکترین اهتمامی بدفنش
نکرده باشند.
و طلحه از کفن و دفنش در گورستان مسلمانان جلو گیري ننموده باشد و او را پس از ذلت و خواري و تحقیر در گورستان
یهودیان- درباغ کوکب- دفن نکرده باشد.
وهمه آنچهدر جلد نهم از زبان جمعی از اصحاب پیامبر (ص)- که در
[ [ صفحه 163
میانشان رجال برجسته و ارکان فقه آن جماعت وجود دارند- ثبت کردیم تاریخ گویاي آن است به صحت نپیوسته و درست نباشد
به هیچوجه و نه حتی ذره اي.
و امام وقت حق نداشته باشد آنطور که عثمان از کیفر عبید الله بن عمر- که هرمزان جفینه دختر ابولولوه را بی هیچ جرمی کشته
بود- درگذشت در گذرد.
و معاویه پا از یاري عثمان بدامن در نپیچیده و در پی فرصت کشته شدنش نبوده باشد و تنی چند از برجسته ترین اصحاب شهادت
نداده باشند که ریخته شدن خون عثمان به گردن معاویه است و قصاص خونش به گردن معاویه است و قصاص خونش را از کسی
جز وي نباید گرفت.
و عثمان بازمانده اي جز معاویه نداشته است که عهده دار خوانخواهی اوشود.
و علی بوده که عثمان را کشته یا کشندگانش را پناه داده است.
و معاویه دور و بیخبر از آن حادثه نبوده، بلکه شاهد و ناظر قتل عثمان بوده و قاتل او را شناخته و دانسته چه کسانی از کشتنش
پاکدامن بودهاند و ادعاي معاویه تهمت و بهتان و حرف بی پایه نبوده و نه برمبناي شهادت دروغ و ساختگی.
و اقامه دعواي خوانخواهی عثمان وضعی استثنائی داشته و غیر از سایر دعاوي حقوقی و جزائی بوده و بر عکس آنها نزد امام وقت
مطرح نمی شده است و عملیات مسلحانه و لشکر کشی معاویه نه براي ریاست جوئی و دست اندازي به مقام شامخ خلافت بلکه
برايدستگیري و کیفر کشندگان عثمان بوده است و هرگز نمی خواسته از رهگذر جنگشبه خلافت رسد چون می دانسته که آزاد
شده اي است فرزند آزاد شده اي، و نه از مجاهدان بدر است و نه سابقه درخشانی در اسلام دارد و نه حائز شرایطخلافت است و نه
در انتخابات عمومی پیروز گشته و نه اجماعی براي خلافتش صورت گرفته و نه کسی او را بر گزیده است.
آري، گرفتیم وقایع تاریخی چنیناتفاق افتاده و حقائق بدین گونه باشداي ابن حجر، و گرفتیم که چشم از همه حقائق و وقایع ثابتی
که بر خلاف نوشته تو است پوشیدي، مگر این را هم می توانی انکار کرد که مخالفت و دشمنیمعاویه
[ [ صفحه 164
با امام وقت و حاکمی که علاوه بر وجود نص، بااجماع اصحاب بدان مقام نائل گشته است به منزله قیام مسلحانه علیه او است؟ و
حزب ابو سفیان با جنگ و ستیزي که علیه امیر المومنین (ع) براه انداخت به تجاوز کار مسلح داخلی بدل گشت و به تحقیر و سست
صفحه 99 از 168
کردن قدرت سیاسی الهی در زمین پرداخت و فرمانروائی شرعی را متزلزل گردانید و پیوند مسلمانی از گردن خویش فرو گذاشت
و لازم آورد که بنام خدا محکوم و زبون گردد و مسلمانان با آن نبرد کنند تا از حوزهایمان طرد شود، و خود را مصداق احادیثی
گردانید که در صدر این مبحث آوردیم؟
معاویه نه حلیفه بود و نه بااو بیعتی شده بود، بلکه استانداري بود از طرف کسانی که پیشتر خلیفه بودند. بنابراین بیعتی که در مدینه
باامیرالمومنین علی (ع) شد او را در شام ملزم و متعهد می ساخت- چنانکه امام(ع) خود به او نوشته و متذکر گشت. و اگر می
خواست به استانداري و کاردولتی خویش ادامه دهد باید فرمان جدید یا تاییدي از طرف خلیفه وقت دریافت می کرد. و اینها
هیچیک صورت نگرفت اگر نگوئیم که بعکس حضرتش او را از مقام استانداري ساخت و هیئتی رافرستاد تا او را به فرمانبرداري و
تسلیم در برابر تصمیم صاحبنظران جامعه و مسلمانان وا دارد، و فرمان کتبی یی به همین منظور با ایشان همراه کرد.
[ [ صفحه 165
هیئت هاي اعزامی امیرالمومنین علی
نخستین هیئت
امام (ع) در ذیحجه سال 36 هجري هیئتیرا نزد معاویه اعزام داشت مرکب از: بشیربن عمر و بن محصن انصاري، سعید بن قیس
همدانی، شبث بن ربعی تمیمی و به آنان توصیه کرد که نزد آن شخص رفته او را به حکم خدا بخوانید وبه فرمانبرداري و وحدت
ملی. آنان رفته با او ملاقات کردند. بشیر بن عمر و پس از حمد و ثناي خدا گفت: معاویه دنیا و عمرت سپري گشته و رو به آخرت
داري، و خداي عزو جل به کارهایت رسیدگی خواهد کرد و کیفر خواهد داد. من ترا به خداي عزو جل سوگند می دهم که
وحدت این امت را برهم نزن و خونریزي داخلی راه مینداز.
معاویه سخنش را قطع کرده گفت: این سفارشها را به رهبرت هم کرده اي؟ بشیر گفت: رهبرم چون تو نیست. رهبرم براي تصدي
این کار (یعنی حکومت اسلامی) از همه مردم روي زمین با صلاحیت تر است به لحاظ فضیلت و دینداري و سابقه درخشان
اسلامیش و نزدیکیش با پیامبر خدا (ص). پرسید: او چه می گوید؟ گفت: ترا به پرهیزگاري و ملاحظه خداي عزو جل می خواند و
این که تقاضاهاي اسلامی بر حق پسر عمویت را بپذیري، زیرا که در زندگانی دنیا به عافیت تر خواهد بود و در آخرت نیکوتر.
معاویه گفت: و قصاص خون عثمان- رضی الله عنه- را از او نستانیم؟ نه بخدا هرگز چنین کاري نخواهم کرد. آنگاه شبث بن ربعی
به نطقایستاد و پس از سپاس و ستایش خدا گفت: معاویه پاسخی را که سخن بشیربن عمربن عمرو دادي شنیدم و دریافتم.
بخداهدف و منظور تو بر ما پوشیده نیست. تو هیچ چیز نیافته اي تا به وسیله اش مردم را بفریبی و آنان را با خود همدل سازي و زیر
فرمان خویش در
[ [ صفحه 166
آوري جز این شعار که " پیشوایتان بناحق کشته شده و ما به خوانخواهی او بر خاسته ایم " بر اثر آن، عناصر نابخرد و فرومایه باین
شعار همداستان کشته اند. حال آنکه ما اطلاع داریم که تو پا از یاري عثمان بدامن پیچیدهاي و مایل بوده اي که او به کشتن رود
صفحه 100 از 168
براي همین وضع که امروز پیش آمده و براي اینکه شعار خونخواهی او را ساز کنی، اما بدان که بسا ریاست جو و جاه طلب که خدا
با قدرتش مانع وصول او به مقصود گشته است، و بسا آروزمند که پیش از رسیدن به آرزو دچار مرگ و بدتر از آن شده است، و
بخدا قسم هیچیک از این دو صورت برایت خوش نخواهد بود. اگر به منظورت برسی به محض رسیدن به آن از طرف پرودگارت
مستوجب آتش دوزخ خواهی گشت. بنابرایناز خدا بترس اي معاویه و دست از این کار و منظور بردار و سر خلافت با کسی که
شایسته آن است بکشمکش نپرداز.
در این هنگام معاویه شروع به سخن کرد و از آن جمله گفت: دروغ گفتی و پستی نمودي اي بیابانگرد بی سر و پا و سبک مغز در
همه آنچه گفتی. بروید بیرون از حضورم. زیرا میان من وشما جز شمشیر نخواهد بود. و خشمگین گشت. و آن جماعت بیرون رفتند
و به نزد علی آمده جواب معاویه را به وي گزارش دادند
دومین هیئت
با فرارسیدن محرم سال 37 هجري طرفین جنگ صفین اعلام ترك مخاصمه کردند تا پایان ماه محرم مگر کار به صلح انجامد. و
دراثناي آن سفیرانی رفت و آمد کردند که فائده اي نبخشید. علی (ع) هیئتی را فرستاد مرکب از عدي بن حاتم، یزید بن قیس،
شعب بن ربعی، و زیاد بن حنظله. وقتی با او ملاقات کردند عدي بن حاتم شروعبه سخن کرد و پس از سپاس خدا گفت:
ما آمده ایم تا ترا به کاري دعوت کنیم که بدان وسیله خداي عزوجل وحدت نظر و وحدت ملی ما را تامین و از خونریزي
جلوگیري می کند و مایه امنیت راهها و رفع اختلاف می شود. پسر عمویتسرور مسلمانان و درخشان سابقه ترین و نیک
[ [ صفحه 167
اثر ترین در اسلام است. واینک مردم به دورش متحد گشته اند، و خداي عزوجل هدایتشان کرده تارائیدرست و متین اتخاذ کرده
اند، و کسی جزتو و آنها که باتواند نمانده است. بنابراین اي معاویه دست از کارت بردار، مبادا خدا براي تو همراهانت روزي چون
روز جنگ جمل پیش آورد.
معاویه گفت:
مثل این است که نهبراي اصلاح، بلکه براي تهدید آمده اي. محال است این اي عدي نه بخدا. من پسر حربم ومرا با تهدیدات تو
خالی نمی شود ترساند. تو از کسانی هستی کهپسر عفان- رضی الله عنه- را به آن سرنوشت دچار کردند تو از کشندگان او هستی.
و دراین آرزویم که خداي عزو جل ترا به کیفر قتل او به کشتن رساند...
شبث بن ربعی و زیاد بن حنظله به معاویه چنین گفتند:
ما براي پیشنهادي آمده ایم که ما را و ترا بهاصلاح می آورد، و تو شروع کرده اي به مثل آوردن. حرف ها و کارهاي بی فائده را
کنار بگذار و جواب پیشنهادي را بده که ما و ترا جملگی سود می دهد.
آنگاه یزید بن قیس چنین گفت:
ما فقطبراي ابلاغ مطلبی خاص نزد تو فرستادهشده ایم و براي اینکه جواب ترا باز بریم. و ما دراین راه از هر چه نصیحت و خیر
خواهی باشد فرو گذار نخواهیم کرد و از هرچه حجت و دلیل علیه تو باشد و آنچه سبب گردد تو به همبستگی و وحدت باز آئی و
تصمیم همگانی را می شناسید، و گمان نمی کنم برتو پوشیده باشد که مردم دیندار و با فضیلت هیچکس را همطراز و در ردیف
علینمی دانند و قرار نمی دهند و هرگز ترا بااو برابر نمی نهند. بنابراین اي معاویه از خدا بترس و با علی مخالفت نکن، زیرا بخدا
قسم ما هرگز مردي راندیده و نمی شناسیم که بیش از او پرهیزگارانه عمل کند یا در زندگانی دنیا زاهدتر از وي باشد و بی
صفحه 101 از 168
دلبستگی تر، یا در احراز همه خصال ستوده گرانمایه تر از وي
در این هنگام معاویه چنین گفت:
[ [ صفحه 168
پس از سپاس و ستایش، شما دعوت کردید به اطاعت و وحدت ملی و تصمیم همگانی. وحدت و تصمیم همگانی که شما به آن
می خوانید پیش ما است و در اینجا حاصل شده است. اطاعت کردن از رهبر شما راما نمی پذیریم. رهبر شما خلیفه ما را کشته و
وحدت ملی ما را برهم زده و قاتلان ما را پناه داده است. رهبر شما ادعا می کند که او را نکشته است، و ما این حرفش را تکذیب
نمی کنیم، اما از شما می پرسیم: قاتلان دوست ما(یعنی عثمان) را ندیده اید؟ آیا نمیدانید رفیق و همراه رهبر شمایند؟ بنابراین آنها
را به ما تحویل بدهد تا به قصاص خون عثمان بکشیم آنگاه پیشنهاد شما را دائر بر اطاعت و وحدت ملی می پذیریم.
شبث بن ربعی به او گفت: معاویه آیا تو از این خوشحال خواهی شد که عمار یاسر را به دست تو بدهند تا او را بکشی؟ جوابداد:
چه مانعی دارد بخدا اگر پسر سمیه را به دست من بدهند او را نه در ازاي قتل عثمان- رضی الله عنه- بلکه در ازاي قتل ناتل برده
آزاد شده عثمان خواهم.
شبث گفت، قسم به خداي زمین و خداي آسمان که سخن به انصاف و اعتدال نگفتی. نه، قسم به آن خدائی که جز اونیست دستت
به عمار نخواهد رسید مگر آنکه جماعت ها به خاك و خون کشیده شودو روزگارت تباه وتیره گردد. معاویه گفت: اگر جنگ در
گیرد روزگار تو تباه تر و تیره تر خواهد گشت. آن هیئت از نزد معاویه برفتند. آنگاه معاویه بدنبال زیاد بن حنظله تمیمی فرستاد تا
بیامد و با او ملاقات محرمانه کرد و به وي- پس از حمد و ثناي خدا- گفت: علی رابطه خویشاوندیش را با ما گسسته و حق مارا
ضایع کرده و قاتلان رفیق ما را در پناهخویش گرفته است. من از تو یاري می طلبم تا با خانواده و عشیره ات مرا مدد کنی، و در
برابر خداي عزوجل براي تو تعهد می کنم که اگر پیروز شدم ترا به استانداري هر یک از دو کشور که تو بپسندي و برگزینی
منصوب گردانم. زیاد بن حنظله می گوید: چون معاویه حرفش را تمام کرد خداي عزوجل را سپاس برده و ستایش نمودم و گفتم:
من برراه روشنی هستم که پروردگارم نموده و بر آنچه به من ارزانی فرمودهاست، بنابراین هرگز پشتیبان تبهکاران نخواهم گشت. و
برخاسته برفتم.
[ [ صفحه 169
ابن دیزیل از طریق عمر بن سعد چنین روایت کرده است ": قرآن آموزان عراقی و شامی در منطقه اي اردو زدند و نزدیک به سی
هزار نفربودند. جمعی از قرآن آموزان عراقی ازآن میان عبیده السلمانی، علقمه بن قیس، عامر بن عبد قیس، عبدالله بن عتبه بن
مسعود و بعضی دیگر نزد معاویه رفته از او پرسیدند: در پی چه هستی؟ جوابداد: درپی خونخواهی عثمان. گفتند: که را می خواهی
قصاص کنی؟ گفت: علی را. پرسیدند: مگر وي او را کشته است؟ گفت: آري، و کشندگانش را پناه داده است. رفتند پیش علی و
گفته معاویه را باز گو کردند. گفت: دروغ می گوید. من او را نکشته ام و شما می دانید که من او را نکشته ام. بر گشتند پیش
معاویه. معاویه گفت: اگر به دست خود او را نکشته به عده اي دستور کشتنش را داده است. باز آمدند نزد علی. گفت: بخدا نه او
را کشتم و نه دستور دادم و نه به آن گرائیدم. آمدند پیش معاویه. او گفت: اگر راست می گوید انتقام ما را از کشندگان عثمان
بگیرد چون آنها در سپاه وي هستند و جز سربازانش. باز آمدند. علی گفت: در هنگامه آشوبی، آنان علیه وي قرآن تفسیر و استنباط
صفحه 102 از 168
کردند و اختلاف و دو دستگی بهمین جهتپیش آمد، و او را در عین اقتدارش کشتند و من بر آنها تسلطی ندارم.
آمدند پیش معاویه و جریان را به اطلاع دادند. گفت: اگر وضع چنان است کهمی گوید پس چرا بدون مشورت با ما و باکسانی که
در اینجا هستند به حکومت برخاسته است؟ برگشتند نزد علی- گفت: مردم با مهاجران و انصارند، و ایشان در کار حکومت بر مردم
و کار دین مردم نماینده مردمند. و هم ایشان موافقت نمودند و با من بیعت کرده اند. و من روانمی دانم کسی چون معاویه را
بگذارم برامت حکومت یابد و وحدت امت را بگسلد. آمدند پیش معاویه گفت: پس مهاجران و انصاري که در اینجا هستند در این
کار شرکت نکرده اند؟ بر گشتند. علی گفت: شرکت در بیعت حق بدریان است نه دیگران، و هیچ مجاهد بدري یی نیست که با ما
نباشد و با من بیعت و موافقت ننموده باشد. بنابراین مبادا او شما را بفریبد و دین و جانتان را تباه گرداند.
در اینجا ملاحظه می کنید که آن تجاوز کار گردنکش سر در برابر حقیقت
[ [ صفحه 170
فرود نمی آرد و حاضر به پذیرش تصمیم عمومی صاحبنظران جامعه و حاکمیت شرعیامام (ع) نمی شود پنداري او به تنهائییا
همراه بی سر و پایان شام و سبکسرانی که دور و برش هستند عهده دار سرنوشت ملت اسلام است و رتق وفتقامور جامعه بدست و
به اختیار آنها استو مهاجران و انصار و صحابیان بدري در نظر وي هیچ ارزش و مقامی ندارند و بیعت و وحدت و اتفاق آراءشان
را اعتباري نیست. می گوید ": وحدت و تصمیم همگانی که شما به آن می خوانیدپیش ما است و در اینجا حاصل شده است. اما
اطاعت از رهبر شما را نمی پذیرم "حال آنکه وحدت همگانی در مدینه صورتگرفته و بر خلافت امیر المومنین علی بن ابیطالب
(ع) و اطاعت از وي تعلق یافته است. کسانی با وي بیعت کرده اند که داراي سابقه درخشان و افتخارات بوده اند و صاحبنظران
جامعهیعنی مهاجران و انصار و اعیان شهرستان ها، و اجماع و اتفاق آرائی که در مورد خلافت حضرتش صورت گرفت درتاریخ
اسلام بیسابقه بود. اما آن بیعتی که به زعم معاویه براي او صورتگرفت همداستانی بی سر و پایان شام و آشوب طلبان و تاجران
سیاست بود و با وي چنانکه سرورمان قیس بن سعد بن عباده گفته است کسی نبود جز بیابانگردانی که به اسارت و بردگی
مسلمانان در آمده و بعد آزاد شده بودند یا یمنی هائی که به آن ماجرا کشانده شده بودند، و با وي- چنانکهپیشتر گذشت- یکصد
هزار نفر بودند کهشتر نر را از ماده تمیز نمی دادند. بنابراین راي و اتفاق چنین عناصري چهاهمیت و اعتباري می تواند داشته باشدو
بیعت آنها که حق را زیر پا گذاشته ومبادي اسلام را پس پشت افکنده اند چهارزشی دارد پسر زن جگر خوار و دنباله روانش که
هسند تا حق اظهار نظر و رايدرباره خلافت اسلامی داشته باشند و ازامیرالمومنین بخواهند از حکومت کنارهبگیرد و تعیین حاکم را
به شوراي مسلمانان وا گذارد پس از اینکه ارکانجامعه و شخصیتهاي برجسته اسلامی بیعتنموده و با امام حق- با وجود عدم
تمایلش به تصدي حکومت- پیمان خلافت بسته اند و چنان اصرار ورزیده و تجمعو همداستانی نموده اند که چون یال شیر بر سر
وي ریخته اند و در آن میانحسن و حسین پایمال گشته اند و جامه حضرتش بدریده است. پس دخالت آن اسیرآزاد شده پسر اسیر
[ [ صفحه 171
آزاد شده در کاري که صاحبنظران جامعه بر آن اتفاق نظر و تصمیم یافته اند نه تنها دخالتی بیجا و بیمورد بلکه قیام تجاوز کارانه و
نافرمانی در برابر امام وقت و مظهر وحدت ملی بوده است. مرگ بر آن که در ارکان نظم و حکومتشان خلل وارد آورده است
پسر هنده جگر خواره اگر چنانکه ابن حجر ادعا می نماید در پی چنگ انداختن بر خلافت نبود پس چرا آن همه تطمیع و فریب
صفحه 103 از 168
بخرج می داد و اعیان و مردان انقلاب را می خواست با وعده استانداري این و آن منطقه بفریبد و با خلافت خویش همراه نماید؟
می بینیم عمروعاص را- که در قتل عثمان دست داشته و تلاشها نموده است- وعدهمی دهد که مصر را به تیول او دهد و به زیاد
تمیمی قول می دهد اگر به حکومت رسید هر یک از دو کشور مصر یا عراق راکه بخواهد به او دهد، لکن تمیمی چنانکه خود می
گوید بر راه راست و روشن پروردگار خویش است و شکر گزارنعمت هایش و نه حق ناشناس و نه پیشتیبان تبهکاران. همچنین
قیس بن سعد انصاري که معاویه در نامهاي به وي وعده میدهد که حکومت بر عراق عرب و عراق عجم را در صورت چیرگی و
رسیدنبه حکومت به وي دهد و سلطنت بر حجاز را- تا وقتی بر حکومت باقی است- بهکسی وا گذارد که قیس می پسندد. حال
آنکه قیس بن سعد پیشواي انصار است و انصار در جنگ جمل در حالی که سرا پا آهن بودند فریاد برداشتند که ما قاتل عثمانیم
جاي آن نیز هست که حرفش را به شبث بن ربعی حلاجی کنیم، آنجا کهگوید: چه مانعی دارد بخدا اگر پسر سمیه را بدست من
بدهند او را نه در ازاي قتل عثمان، بلکه در ازاي قتلناتل برده آزاد شده عثمان خواهم کشت معاویه که در شام بود از کجا فهمید
وبرایش یقین حاصل گشت که عثمان را و مستخدمش ناتل را عمار کشته است؟ با کدام دلیل و مدرك چنین حکمی صادر کرد؟
شاید با اقامه شهادتی دروغین و افترا آمیز از آنگونه که معمولا در چنین مواردي ترتیب می داد و سر همبندي می کرد اگر ادعایش
راست باشد وعثمان را واقعا عمار یاسر کشته باشد قابل قصاص و کیفر نخواهد بود زیرا عمار یاسر از مجتهدان
[ [ صفحه 172
عادل ونیکرو است که تا اسلام خون کسی را هدر نشمرده و مجازات اعدام برایش مقرر ننموده باشد او را نمی کشند، واز کسانی
است که سخنش و کردارش حجت است، و چطور حجت نیست حال آنکه خدايعزوجل در پنج آیه- که در جلد نهم برنوشتیم-
تمجید و ستایشش نموده و حدیث ها از پیامبر گرامی در حقش آمدهاست که می فرماید:
"عمار از سر تا قدمش آکنده از ایمان است و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است "
و "عمار، خدا از سر تا قدمش را به ایمان آمیخته و ایمان به گوشت و خونش آمیختهاست، با حق به هر جا که بگراید می گراید،
وآتش را سزانیست که پاره اي از وي در گیرد " و " پر از ایمان است تا مغز استخوانش " یا به عبارتی دیگر " از پاشنه پایش تا
آویزه گوشش آکنده از ایمان است. "
و "عماربا حق (یعنی اسلام) است و حق با وي، عمار با حق می گردد هر جا که بگردد، و قاتل عمار در آتش است "
و "چون مردم اختلاف پیدا کردند پسر سمیه با حق (و جانب اسلام) است"
و "خون عمار و گوشتش بر آتش حرام است که در گیردش "
و "آنها را چه به عمار او آنها را به بهشت می خواند و آنها وي را به دوزخ عمار پوست میان دودیده و بینی من است"...
آري، معاویه راست می گفت که " چه مانعی دارد " راستی براي کسی که فرمایشات پیامبر اکرم (ص) را در حق عمار یاسر باور
نکند و دروغ پندارد چه مانعی دارد که او را بکشد کسی که آن فرمایشات را دورغ انگارد و این فرمایشات را که " قریش را چه به
عماراو آنها را به بهشت می خواند و آنها وي را به دوزخ. قاتل و به یغما برنده جامه و اسلحه او در آتش خواهد بود " و " هر که با
عمار دشمنی ورزد خدا با او دشمنی خواهد ورزید و هر کهبه عمار کینه بورزد خدا با او کینه خواهد ورزید و هر که عمار نابخرد
بشمارد خدایش نابخرد خواهد شمرد و هرکه عمار را دشنام دهد خدایش دشنام خواهد داد، و هر که عمار را تحقیر نماید
[ [ صفحه 173
صفحه 104 از 168
خدایش حقیر خواهد شمرد، و هر که عمار را لعنت نماید خواهد نمود و هر که بر عمار عیب گیرد خدایش عیب خواهد گرفت.
هیئت اعزامی معاویه به خدمت امیرالمومنین
معاویه هیئتی را مرکب از حبیب بن مسلمه فهري، شرحبیل بن سمط، و معن بن یزید بن اخنس به خدمت امیرالمومنین علی بن
ابیطالب (ع) فرستاد. پس از شرفیابی به حضورش حبیب شروع به سخن کرده خدا را سپاس و ستایش برد و گفت:
عثمان بن عفان- رضی الله عنه- خلیفه اي بر راه بود که مطابق کتاب خداي عز وجل عمل می کرد وبه حکم خداي متعال روي
داشت، به همین جهت زندگانی وي بر شما گران آمد و از دیري مرگش ناراحت گشتید و بر او تاخته او را کشتید. اکنون اگر ادعا
داري که عثمان را نکشتهاي قاتلانش را به ما تحویل بده تا در عوض او بکشیم، آنگاه از حکومت مردم کناره گیري کن تا کار
حکومتشان به شوراي آنان واگذار شود و مردم هر که را مورد اتفاقشان قرار گرفت بهحکومت بگمارند.
علی بن ابیطالب به او گفت: تو را اي بی پدر و مادر چه به بر کنار کردن و به این حکومت؟ خفه شو این شان تو نیست و نه تو
صلاحیت دخالت در آن را داري. او برخاسته گفت: بخدا مرا در وضعی خواهی دید که خوشایندت نیست علی گفت: تو با همه
سواره و پیاده هایت چه هستی خدا ترا زنده نگذارد اگر مرا زنده بگذاري. برو هر چه از دستت بر برمی آید بکن.
شرحبیل گفت: من اگر بخواهم سخن بگویم بجان خودم جز آنچه همین رفیقم الان گفت نخواهم گفت. آیا جوابی غیر از این که
به او دادي داري؟
علی گفت: آري، براي تو و رفیقت جواب دیگري هم دارم. آنگاه پساز حمد و ثناي آفریدگار چنین گفت:
[ [ صفحه 174
خداي که درخور ستایش بیحد است محمد (ص) را بر انگیخت تا دین حق را عرضه بدارد، و با آن از گمراهی برهانید و از نابودي
بگردانید و از تفرقه به وحدت کشانید. آنگاه خدایش بسوي خویش برد در حالی که وظیفه و رسالتش را بپایان آورده بود. در
اینوقت مردم ابوبکر. رضی الله عنه- رابه جانشینی پیامبر (ص) برداشتند و ابوبکر عمر- رضی الله عنه- را جانشین خویش ساخت
آن دو روشی نیکو داشتند و در میان امت داد گستردند. و این را علیه آنها یافتیم که بر ما که خاندان رسول خدا (ص) هستیم
حاکمگشتند لکن از این خطاي آنان در گذشتیم. و عثمان- رضی الله عنه-حاکم گشت و دست بکارهائی زد که مردم بر او عیب
گرفتند و به سوي او رفته او را کشتند. آنگاه مردم پیش من- که از کارشان بر کنار بودم- آمدند وگفتند: بیعت کن. من خودداري
کردم. دوباره بمن گفتند: بیعت کن، زیرا امت جز تو کسی را (براي خلافت) نمیپسندد و می ترسیم اگر بیعت نکنی مردم دچار
چند دستگی شودند. به همین جهت با آنان بیعت کردم ناگهان با تفرقه افکنی دو مردي که با من بیعت کرده بودند رو برو گشتم و
با سر کشی معاویه که خداي عزو جل نه سابقه درخشانی در دینداري نصیبش کرده و نه پدري که از سر صدق به اسلام در آید، و
اسیر آزاد شده اي است پسر اسیر آزاد شده اي، و حزب و قبیله مهاجمی از همین قبائل مهاجم ضد اسلام است، و او و پدرش
همچنان دشمن خداي عزوجل و پیامبرش بودند تا از ره ناچاري و به اجبار تن به اسلام سپردند. اینک از شما تعجب است که همراه
او به سرکشی پرداخته اید و سر به او سپرده اید و خاندان پیامبرتان را وا گذاشته اید خاندانی را که حق ندارید سر از فرمانش بر
تابید یا احدي را همپا و همشانشان انگارید. هان من از شما دعوت می کنم که به کتاب خداي عزوجل وسنت پیامبرش رو آرید و
صفحه 105 از 168
باطل را از میان بردارید و معالم دین را احیا نمائید. این سخن را می گویم و از خدابراي خود و براي شما و هر مرد و زن مومن و هر
مردو زن مسلمان آمرزش می طلبم.
آن دو گفتند: شهادت می دهیم که عثمان- رضی الله عنه- بنا حق کشته شده است. گفت: نه می گویم او بنا حق کشته شده است،
و نه این که بحق کشته شده است. گفتند: ما از هرکه ادعا نکند عثمان بنا حق کشته شده است بیزار و
[ [ صفحه 175
بر کناریم. و برخاسته برفتند. علی گفت: تو ندا را به مردگان نتوانی بشنوانی و نه بهکران چون روي برتابند. و تو کوران را از
گمراهی باز نتوانی گرداندن، فقط به گوش کسانی بر می خوانی و می رسانی که به آیات ما ایمان می آرند وایشان مسلمان (و
تسلیم شونده) اند":
[ [ صفحه 176
نامه ها پرده از منظور و هدف معاویه بر می دارند
اکنو ن بیائید بهپاره اي از نامه هاي پسر ابوسفیان بپردازیم که هدف و مقصودش را برملا می سازد تا ببینیم از کشمکش با امام پاك
و عظیم الشان ما چه منظوري در سرداشته و آیا در پی چنگ انداختن بر مقام خلافت بوده و دراین راه با صاحبحقیقی خلافت و
برازنده آن ستیز داشته یا در پی چیزي دیگر بوده است؟ آیا چنان که ابن حجر ادعا می کند هرگز درپی خلافت نبوده یا نه بر
خلاف ادعاي او در پی خلافت بوده است و بس؟
نعمان بن بشیر نامه همسر عثمان را پیش معاویه آورد که در آن شرح می داد چطور مردم ریختند بر سر عثمان، و محمد بن ابی بکر
ریش او را برکند، نامه اي شیوا و با مهارت و پرسوز و گداز که هر که می خواند یا میشنیدش بی اختیار گریه سر می داد و دلش
می سوخت. و نیز پیراهن پاره و خون آلود عثمان را که تاري چند از ریشش به دکمه آن گره خورده بود. در این وقت، معاویه در
شام به منبر رفت و مردم را گرد آورد و پیراهن را در برابرشانگسترد و نشانشان داد و شرح که چه به حال عثمان آوردند. مردم
گریستند هايهاي، و جانشان نزدیک بود از غم و گداز بدر آید. آنگاه از مردم خواست به خونخواهی عثمان برخیزند. مردم شام
پذیرفتند و به او گفتند: تو پسرعموي او هستی و تو ولی خون اوئی و ماهمراه تو به خونخواهی وي بر می خیزیم. و براثر آن با او
بعنوان فرمانده بیعت کردند. و او نامه ها نوشت و بافرستادگان به شهرها و ده هاي شام روانه کرد. و به شرحبیل بن سمط کنديکه
در حمص بود نوشت که در حمص برایش بیعت بگیرد همانگونه که مردم شام بیعت کرده اند. شرحبیل بخواندن نامه
[ [ صفحه 177
معاویه، جمعی از اشراف حمص را خوانده به آنان گفت: از قتل عثمان جرمی بالاتر از این نیست که بامعاویه به عنوان فرمانده
(جنگی) بیعت شود، و این خطا است، و ما باید با او به عنوان خلیفه بیعت کنیم و جزبا خلیفه به خونخواهی عثمان بر نخیزیم. به
صفحه 106 از 168
همین جهت او واهالی حمص با معاویه بعنوان خلیفه بیعت نمودند، و بعد به معاویه چنین نوشت: پس از سپاس و ستایش پروردگار،
تو خطاي بسیار بزرگی مرتکب گشتی که به من نوشتی برایت بیعت فرماندهی بگیرم، واین که می خواهی بدون اینکه خلیفه باشی
به خونخواهی خلیفه مظلوم برخیزي. من و کسانی که اینجا هستند با تو بیعت خلافت بستیم.
معاویه چون نامه وي بخواند سخت شادمان گشت و مردم را دعوت کرد و به منبر رفت و به آنان اطلاع داد که شرحبیل چه نوشته
است و از آنان خواست که باوي پیمان بیعت خلافت ببندند. آنان موافقت نمودند و هیچکس از بیعت خودداري نکرد. وقتی همه
آن مردم با او به خلافت بیعت کردند و حکومتش استقرار یافت به علی نامه نوشت.
عثمان بن عبیدالله جرجانی می گوید:
با معاویه بیعت خلافت بسته شد و مردم با او باین مضمون بیعت کردند که طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل کند. مالک بن
هبیرهکندي- که در آن هنگام مردي از جماعت شام بود و در جریان بیعت حضور نداشت- به نطق ایستاده گفت: اي امیرالمومنین
این سلطنت را و مردم رافاسد کردي و به نابخردان مجال عمل دادي. اعراب می دانند که قبیله ما مردان کارند نه مردان حرف. ما
کار بسیار می کنیم در عین کم حرفی. دست خویش پیش آر تا با تو بیعت کنم بر سرهر راحتی و ناراحتی.
زبر قان بن عبدالله سکونی در همین زمینه ابیاتی سروده است.
امام (ع) و معاویه نامه هائی رد و بدل کرده اند که از میان هرچه را مربوط به موضوع بحث ما است برگزیده می آوریم.
[ [ صفحه 178
بلافاصله پس از آن که با حضرتش بیت شد به معاویه چنین نوشت:
پس از سپاس و ستایش پروردگار، می دانی که چه حجت ها برایتان آوردم و از شما رخ بر تافتم تا آنچه نا گزیر بود و اجتناب نا
پذیر رخ داد. و داستان آن دراز است و سخن بسیار. گذشته گذشته است و رخ داده ها رخ داده است. اینک از کسانی که در آن
سامانند بیعت بستان وبا هیئتی از یارانت نزد من بیا. والسلام.
و بعبارتی دیگر:
پس از سپاس و ستایش پروردگار، مردم عثمان را بدون مشورت با من کشتند و پس از مشورت با یکدیگر و در حال اتفاق و
همداستانی با من بیعت کردند بنا براین به محض دریافت نامه ام برایم بیعت بگیر و اشراف اهل شام را که در آن سامانند به صورت
هیئتی نزد من اعزام کن.
ابن قتیبه این نامه را بهعبارت دیگري آورده است. معاویه در جواب می نویسد:
پس از سپاس و ستایش پروردگار،
میان من و " قیس " سخن و خطاب نخواهد بود هر چه هست شمشیر است و گردن زدن.
حضرتش در نامه دیگري به معاویه می نویسد: جریان قتل عثمان-خدا بیامرز- را خبر داري و بیعت عمومی مردم را با من و سرانجام
و کشته شدن کسانی را که پیمان بیعتشان را با من گسستند. بنابراین در برابر تصمیم عمومی مردم سر فرود آر، و گرنه من همانم که
می شناسی و دور و برم همانان که میدانی. والسلام.
و از جمله مطالبی که در نامه اي با جریر بجلی فرستاد این: بیعتی که در مدینه با من صورت گرفته ترا که در شامی متعهد و پایبند
کرده است، زیراهمان کسانی با من بیعت کرده اند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند وهمان تعهدات را که برابر آنها کردند.
بنابراین، حاضران حق ندارند با دیگري بیعت نمایند و غایبان حق ندارند این بیعت را رد کنند. چون شوراحق مهاجران و انصار
صفحه 107 از 168
است، و هر گاه درباره (خلافت) شخصی اتفاق یافتند واو را امام خواندند مایه خشنودي خدا خواهد بود و هر که با انتقاد و اعتراض
یا بدعتی سر از رایشان بپیچید او را به وضع
[ [ صفحه 179
نخستین باز می گردانند و اگر حاضر نشد باز گردد با او به خاطر این که راهی غیر از راه مومنان پیش گرفته می جنگند و خدا عهده
دار کیفرش خواهد بود و به جهنم در خواهد انداختش و بد فرجامی است. بنابراین، به تصمیم عمومی مسلمانان گردن گذار، چون
خوشایند تر از هر چیز برایم این است که تو راه عافیت و آشتی پوئی، اما در صورتی که تو خود را به گرفتاري در اندازي و سر
ناسازگاري پیش آري با تو خواهم جنگید و از خدا علیه تو مدد خواهم جست. درباره کشندگان عثمان پرگفته اي. اگر از نظر و
سرکشی ات برگشتی و به تصمیم عمومی مسلمانان گردن نهادي و بعد علیه آن عده نزد من اقامه دعوا کردي حکم قرآن را بر تو و
آنها اجرا خواهم کرد. اما آنچه تو می خواهی و پیشنهاد می نمائی فریب کودك بیش نیست.
توجه داشته باش که تو از اسیران آزاد شده اي که خلافت براي آنها روا نیست و پیمان بیعت امامت با آنها نمیتوان بست و نه به
عضویت شورا در می آیند. جریر بن عبدالله بجلی را به نمایندگی نزد تو و مردم آن سامان فرستادم و او از اهل ایمان و
مهاجراناست. با او بیعت کن. ولا قوه الابالله.
جریر با نامه علی به ملاقات معاویه رفت. وقتی معاویه در ابراز نظر و جواب تاخیر نمود جریر اورا به بیعت خواند و برانگیخت.
معاویه در جوابش گفت: جریر بیعت کار ساده اي نیست، بلکه کاري است داراي عواقب مهمی. به من مهلت بده. آنگاه اشخاصی
را که طرف اعتمادش بودند دعوتکرد و با آنان به مشورت پرداخت. برادرش عتبه به او گفت: در این کار از عمروبن عاص
کمک بگیر، زیرا می دانی او چه کسی است. معاویه بن عمروعاص- که در فلسطین بود- نوشت:
... ماجراي علی و طلحه و زبیر حتما به اطاعت رسیده است. مروان بن حکم با تنی چند از اهالی بصره پیش من آمده اند، و جریر بن
عبدالله بعنوان بیعت گرفتن از من براي علی پیش ما آمده است. من خوددارري کردم و به انتظار نظر تو، بنابراین به سلامتی بیا تا
درباره اموري با او مذاکره کنم شاید اگر خدا بخواهد از حسن راي تو استفاده شود.
[ [ صفحه 180
پس از مدتی معاویه به جریر گفت: اینک نظرم را اتخاذ کرده ام. پرسید: بگو چیست؟ گفت: از قول من به علی بنویس که مالیات
گیري شام و مصر را به من بدهد و اگر مرگش فرا رسد براي هیچکس از من بیعت جانشینی نگیرد، من این حکومت را به او وا می
گذارم و به او می نویسم که خلیفه است. جریر گفت: هر چه می خواهی بنویس. معاویه همین مطالب را به علی نوشت. چون نامه
معاویه به علی رسید دانست که حیلهاي بکار بسته است. به جریر بن عبدالله چنین نوشت:
... تنها مقصود معاویه از تقاضا و پیشنهادش این است که تعهد بیعتی در برابرم بر گردن نداشته باشدو آن مقدار از حکومت که
مایل است برگیرد، و می خواهد ترا آن قدر معطل کند و نگهدارد تا مزه دهن مردم شام را دریابد. قبلا مغیره بن شعبه- وقتی در
مدینه بودم- به من پیشنهاد کرد که معاویه را به استانداري شام بگمارم: اما من نپذیرفتم و خدا نخواست که گمراهگران را
بهمدستی بر گزینم. اگر با تو بیعت کرد که خوب، و گرنه بیا. و السلام.
چون نامه معاویه در میان اعراب منتشر گشت برادر مادري عثمان، ولید بن عقبه درنامه اي به معاویه این ابیات را نوشت:
صفحه 108 از 168
معاویه شام شام تو است، بنابراین محکم بچسب
به شام، وافعی ها را به آن راه مده
با تیغ بران و نیزه از آن دفاع و حمایت
و سست بازو مشو و اهمال مکن
علی جواب ترا انتظار می برد
جوابش را با جنگی بده که موي سر را سپید می گرداند
یا این که راه آشتی پیش گیر، زیرا براي کسی که نمیخواهد
بجنگد آشتی مایه آسایش است، یکی از این دو را برگزین
[ [ صفحه 181
نامه اي که تو پسر ابو سفیان به علی نوشتهاي
به طمع دریافت حکومت شام باعث نابودي تو خواهد شد
در آن نامه از علی چیزي را خواسته اي که به تو نمی دهد
و اگر بدهد جز چند روزي در چنگت باقی نمی ماند
و بعد چیزي به تونشان خواهد داد که نابودت سازد
بنابراین دل به آرزوهاي دور و داز مبند
آیا چون علی را می خواهی با حیله بفریبی
حال آنکه تجربه هاي گذشتهکافی بوده است؟
همچنین این ابیات رابرایش فرستاد:
معاویه کشور (شام) درچنگال تو است
وامروز تو صاحب آنچه در چنگ تواست هستی
نامه اي از علی به تو رسیده که در آن وضع را
با قاطعیت روشن کرده بنابراین یا راه آشتی با او را پیش گیر یا با او بجنگ
و به دوستی فریبدهندگان امید مبر
و نه حالا از کسی که از او بیمناکی ایمن باش
اگر با او می جنگی مثل آزاده اي آزادزاده بجنگ
و گرنه آشتی کن، و اورا بر مخروشان
زیرا علی- تا آدمی مزهآب را می چشد و در می یابد و مصلحت خویش را
هرگز فریب نخواهد خورد
در حالی که جنگ آورده و تو در پی چیزي هستی
که از هیچ راهی نتوانستهاي به دستآوري دست از کشور (شام) بر مدار
اگر خواستی نامه اش را جواب بدهی
صفحه 109 از 168
بر نویسنده و نگارنده اش دشنام بنویس
و اگر تو جدا و واقعا تصمیم به جنگ داري
و می خواهی نامه اش را جواب بدهی
[ [ صفحه 182
در میان یمنی ها نطقی باین مضمون ایراد کن:
او دشمنی است و خویشاوندانش با او همراي و همراه اند
افعی هاي گوناگونی هستند که بعضیشان قاتل (عثمان) اند
و برخی تحریک کننده و جمعی بیغماغ برنده خانه وجامه اش
من قبلا فرمانده شما در شام بودم
واینک من و شما بایستی حق یکدیگر را ادا کنیم
و شما- قسم به آنکه کوه را استوار و برقرار گردانید
در هنگامه نبرد چون دریاي خروشان و پیشتاز بودید
خلاصه، در نطقت خواه بسیار گوي و خواه اندك
چون شام امروز جز تو صاحبی ندارد بنابراین سخن بصراحت بگو و چرب زبانی و سیاستبازي مکن
جریر مدت سه ماه نزد معاویه ماند، و آورده اند که چهار ماه. و معاویه پیوسته او را سر می دوانید و از بیعت کوتاهی می نمود.
ناچار علی به او نوشت:
سلام بر تو. پس از سپاس و ستایش پرودگار، به محض رسیدن نامه ام معاویه را وادار کن که حرف قطعی بزند، و او را سخت بگیر
تا کار را فیصله دهد، و مخیرش گردان میان جنگی قطعی وآشتی یی ننگ آور. هر گاه جنگ را برگزید، اعلام جنگ متقابل بده،
زیرا خدا خائنان (پیمانشکن) را دوست نمی دارد و اگر آشتی را برگزید از او بیعت بگیر و بیا. والسلام
معاویه در جواب برایش نامهاي همراه جریر فرستاد به این مضمون:
پس از سپاس و ستایش خدا، اگرآنان که با تو بیعت کردند، در حالی با تو بیعت می کردند که از خون عثمان پاکدامن بودي
درست مثل ابوبکر و عمر و عثمان- رضی الله عنهم اجمعین- بودي، اما تو مهاجران را تحریک کرديکه خون عثمان را بریزند و
انصار را نگذاشتی به دفاعش بر خیزند، تا نادان از تو فرمان برد و ناتوان به وسیله تو تونا گشت. مردم شام جز جنگیدن با تو به هیچ
کاري راضی نشدندو می خواهند با تو بجنگند تا کشندگانعثمان را تحویل آنها بدهی. اگر این کار را کردي امر تعیین خلیفه به
شوراي مسلمانان واگذار خواهد
[ [ صفحه 183
گشت. حقیقت این است که حجازي ها تا وقتی اسلام را داشتند حکام مردم بودند، اما وقتی از اسلام جدا گشتندشامی ها حکام
مردم گشتند. دلیلی که علیه من می آوري مثل دلیل قاطعی که علیه طلحه و زبیر داشتی نیست، زیرا آن دو با تو بیعت کردند و من
بیعت نکرده ام، و دلیلت علیه مردم شام مثل دلیلت علیه مردم بصره نیست زیرا اهالی بصره سر به فرمانت آوردند، ولی مردم شام سر
صفحه 110 از 168
به فرمانت ننهاده اند.
امام (ع) به او نوشت:
ادعا کرده اي بیعتم را نقض عهدم نسبت به عثمان گردانیده و آن را نزد تو اعتباري نیست. من فقط یکتن از مهاجران بودم همراه و
هماهنگ ایشان، و ایشان بر گمراهی اتفاق نمی یابند و نه دستخوش بی بصیرتی می شوند. من نهدستور (کشتن عثمان را) داده ام تا
مسوولیت آن گریبانگیرم شود و نه دست به کشتنش زده ام تا از قصاص قتلش بترسم، اما درباره این که گفته اي شامیان حاکم بر
حجازیانند، یکتن از قریش شام را نشان بده که صلاحیت پذیرفته شدن در شورا را داشته باشد یا تصدي خلافت برایش روا باشد.
اگر هم کسی را نام ببري مهاجران و انصار ترا دروغگو و تکذیب خواهند کرد، و ما براي تو کسانی از قریش حجاز را نشان
خواهیم داد که این صلاحیت را دارند. بنابراین به بیعتی که تو را متعهد کرده و بر گردنت بار گشته باز آي و علیه آن عده نزد من
اقامه دعوا کن. درباره فرقی که میان مردم شام با مرم بصره قائل شده اي و بین خودت با طلحه و زبیر، بجان خودم وضع در آن
موارد یکسال است، زیرا آن بیعت بیعتی عمومی است و غیر قابل تجدید نظر و رد کردن.
در نامه اي که معاویهدر اواخر جنگ صفین به علی (ع) نوشته چنین آمده است:
تو اي ابوالحسن اگر بر سر فرماندهی و خلافتمی جنگی، بجان خودم اگر خلافتت درستمی بود تقریبا در جنگیدن با
مسلمانانمعذور بودي، لکن خلافت واقعا به تو تعلق نگرفته است، و چطور تعلق می گیرد در حالیکه مردم شام سر بفرمانت در
نیاورده و با آن موافقت ننموده اند؟ از خدا و هیبتش بترس و از قدرتو کیفر
[ [ صفحه 184
خشم آلودش بیمناك باش و شمشیرت را از مردم باز گیر و در نیام کن، چون بخدا آتش جنگ بکام خود فرو بردشان و از آنان
جز ته ماندهاي بر جا نمانده است.
علی بن ابی طالب (ع) در نامه اي به او چنین می نویسد:
این که مرا بیم داده اي از این که کار هایم تباه شود و سابقه درخشانی که در اسلام دارم از بین برود، بجانخودم اگر علیه تو تجاوز
مسلحانه کرده بودم حق داشتی به من چنین اخطار کنی، اما من می بینم خداي متعال می فرماید: با آن دسته بجنگید تا به حکم خدا
باز آید. ما بررسی و اندیشه کردیم درباره هر دو دسته متخاصم، و دیدیم دار و دسته تجاوز کار مسلح داخلی آن است که تو در
آنی، زیرا بیعتی که با من شده ترا که در شامی ملتزم و متعهد گردانیده چنانکه بیعتی که با عثمان در مدینه شد ترا بخود پایبند
ومتعهد و ملتزم گردانید. راجع به متزلزل کردن قدرت این امت، سزاوار آن است که من ترا از آن پرهیز دهم. این که مرا از کشته
شدن تجاوز کاران مسلح داخلی ترسانده اي، باید بدانی که رسول خدا (ص) به من فرمان داده با آنان بجنگم و آنان را بکشم، و به
یارانش فرموده: در میان شما کسی هست که بر سر تفسیر قرآن می جنگد همانطورکه من بر سر نزول قرآن جنگیدم- و بمن اشاره
کرد. و براي من از همه کس واجب تر است که به اجراي است که به اجراي فرمان حضرتش کمر بندم. این این که گفتهاي بیعت
من صحت ندارد، زیرا مردم شام آن را نپذیرفته اند و چگونه ممکن است صحیح باشد؟ آن بیعت واحدي است که حاضران و
غایبان را به یکسان ملزم و پایبند می گرداند و قابل تجدید نظر و بررسی و تفییر نیست، و هر که سر به آن نسپارد مخالف آن
خواهد بود و هر که درباره اش چون و چرا نماید سیاستبازي و نفاق نموده باشد. بنابراین براه راست آي و دست از سرکشی بردار و
آنچه را برایت مصلحت نیست رها کن. زیرا نزد من جز شمشیر برایت نیست تا آنکه سر شکسته به حکم خدا باز آئی و ناچار سر به
بیعت بسپاري. و السلام.
صفحه 111 از 168
در نامه اياز معاویه به علی بن ابی طالب (ع) چنین آمده است:
لجاجت و بیهوده گوئیرا کنار بگذار، و کشندگان عثمان را به ما تحویل
[ [ صفحه 185
بده و حکومت را به شورائی از مسلمانان واگذار تا بر کسی که مایه خشنودي خدا باشد اتفاق یابند، بنابراین تو پیمان و تعهد بیعتی
بر گردن مانداري، و نه ما وظیفه اطاعت از تو را داریم و نه حق مواخذه و سرزنش ما را داري، و ترا ویارانت را جز شمشیر نخواهد
بود.
امام (ع) به او چنین جواب می دهد:
ادعا کردهاي برترین افراد در اسلام فلان شخص و بهمان شخص است، و از مطلبی یاد کرده اي که اگر کامل و درست باشدبه تو
ربطی نخواهد داشت و در صورتی که نادرست باشد اشکالش به تو وارد نخواهد بود. ترا چه به برترین شخص جامعه یا پائین تر از
وي، و حاکم و محکوم اسیران آزاد شده و پسران آنها را چه به فرق گذاشتن و تمیز دادن میان مهاجران پیشاهنگ و ترتیب درجات
و مراتب و مشخص کردن طبقات ایشان تو از این کارها بعید و بیگانه اي کسی باین امور پرداخته که خود محکوم آن امور است.
تو اي آدمیزاد نمی شود پااز گلیمت دراز نکنی و حد خویش و پستی مرتبهات را بشناسی و مطابق وضعی عمل کنی که برایت مقدر
گشته است؟ مغلوبیت مغلوب علیه تو نخواهد بود و نه پیروزي چیره به نفع تو...
نوشته اي تو براي من و یارانم چیزي جز شمشیر نداري. مرا پس از گریاندن خنداندي کی دیده اي که فرزندان عبدالمطلب از
دشمن روبرو تابند و از شمشیر بترسند؟ اندکی درنگ کن جنگ ترا در خواهد گرفت و کسی که در پی او هستی به تعقیب تو بر
خواهد خاست و آنچه را دور می بینی نزدیک خواهد گشت. من باکاروانی از مهاجران و انصار و تابعان نیکروشان به سوي تو
روانم کاروانی انبوه با تیغ هاي فروزان که همه نفراتش جامه مرگ در پوشیده اند و خوشترین دیدارها برایشان دیدار رحمت
پرودگار است، و با ایشان فرزندان مجاهدان بدر همراه است و تیغ هائی هاشمی که جاي زخم هاي کاریش را در تنبرادر و دائی و
پدر بزرگ و خانواده ات دیده اي و آن از ستمکاران دور نیست.
وقتی علی (ع) به " رقه " رسید جمعی از یارانش به او گفتند: امیرالمومنین به معاویه و افراد قبیلهات که در آن سامانند نامه بنویس،
چون بدین وسیله حجت برایشان تمامتر و افزونتر خواهد گشت. بر اثرآن، به ایشان چنین نوشت:
[ [ صفحه 186
از بنده خدا علی امیرالمومنین به معاویه و قریشی که نزد وي اند:
سلام بر شما من در خطاب به شما خدائی را که جز او خدائی نیست سپاس می برم. وپس از آن می گویم: خدا بندگانی دارد که به
وحی منزل ایمان آورده و تفسیر را آموخته اند و دین شناس گشته اند، و خدا برتریشان را در قرآن حکیم ذکر کرده است و شما در
آن زمان دشمن پیامبر بودید و قرآن را دروغ می خواندید و بر سر جنگ علیه مسلمانان همداستان بودید و هر که از ایشان را می
یافتید زندانی می کردید یا شکنجه می دادید یا می کشتید، تا آن خداي متعال اقتدار دینش را اراده فرموده و چیرگی نهضتش را و
اعراب دسته دسته بهاسلام در آمدند و این امت خواه ناخواه به آن تسلیم گشت، و شما جزو کسانی بودید که یا به طمع و یا از ترس
به آن تسلیم شدید در حالیکه پیشاهنگان اسلام با پیشقدمی خویش کسبافتخار نمودند و مهاجران پیشاهنگ به افتخار و برتري نائل
صفحه 112 از 168
آمدند، و شایستهنیست کسانی که سابقه درخشانی چون ایشان ندارند نه فضائل و افتخاراتی مانند آنان بر سرحکومت که در خور و
صلاحیت ایشان است با آنان به کشمکش برخیزد و گناهکار و ستمکار شود، و نه براي آدمی که عقل دارد سزا است که شانو
مقام خویش نشناخته و پا از گلیم خود بیرون نهد و خود را با جستجوي آنچه در صلاحیت و حق وي نیست به بدبختی و عذاب در
اندازد. ذیحق ترین افراد مردم به تصدي حکومت این امت چه در گذشته و چه در حال عبارتند از نزدیکترین آنان به پیامبر (ص) و
داناترین آنان به قرآن و دینشناس ترینشان و پیشقدمترینشان در مسلمان شدن و پر افتخار ترینشان در جهاد و ماهر ترین و کار آمد
ترینشان در امورحکومتی که زمامداران عهده دار می شوند. بنابر این از خدائی که به آستان وي باز برده می شوید بترسید و حق را
به باطل نیامیزید و حق را دانسته و عمدا مپوشانید، و توجه داشته باشید که بهترین بندگان خدا کسانی هستند که به آنچه می دانند
عمل می کنند، و بدترینشان نادانهائیهستند که با نادانی بکشمکش دانایان می روند، زیرا دانا بوسیله دانشش برتري دارد و نادان با
کشمکش نمودن با دانا فقط بر نادانی خویش می افزاید. هان من شما را دعوت می کنم به کتاب خدا و سنت پیامبرش و جلوگیري
از ریخته شدن خون این امت. اگر دعوتم را پذیرفتند
[ [ صفحه 187
به راه راست رسیده اید و به خوشبختی خویش دست یافته اید، و در صورتی که نپذیرفته و بر تفرقه جوئی و برهمزدن قدرت این
امت پاي فشردید فقط از خدا بیشتر دور خواهید گشت و خدا بر شمابیشتر خشم خواهد گرفت. والسلام.
خواننده گرامی در پرتو نامه هائی که میان امام و پیشواي عالیقدر مومنان ومعاویه زشتکار مبادله شده قطعا ملاحظهکرده است که
معاویه از تمام حرفهائی که می زند از استناد به قتل عثمان و متهم کردن این و آن به دست داشتن در خون او و پناه دادن قاتلانش تا
برسد به خونخواهی او و دیگر چیزها منظوري ندارد جز بر همزدن نظم عمومی جامعه و سست کردن خلافت حقه امیرالمومنین
(ع)تا زمینه حکومت خودش فراهم آید، هدفی که در راهش هر چه توانسته تلاش نموده و به هر جنایت و خیانتی دست آلود است
از رشوه دادن تا تهدید و قتل و غارت و تهمت و بهتان. بیعت مهاجران و انصار را بی ارزش و خوار می شمارد و آنان را که متفقا با
امام(ع) هستند مشتی خطاکار و بی مقدار قلمداد می نماید و می گوید از اسلام و حق جدا گشته و به گمراهی در افتادهاند و قدر و
مقام شامی ها افزونتر از قدر و بهاي مهاجران و انصار و همه مردم مدینهاست و بیش از همه اصحاب عادل و نیکرو پیامبر (ص) که
مقیم مدینه اند حال آنکه این اسیر آزاد شده اي که پدرش کسی جز یک اسیر آزاد شده نبوده اند حق دخالت در کار اسلام را
ندارد و حق و صلاحیت چون و چرا در خلافت را که اهالی مدینه- آنمهاجران و انصار پرافتخار و اصحاب عادل و نیکرو پایه
گزاري کرده و استوار ساخته اند. کی به او اجازه این مداخلات و فضولی ها را داده است او و عناصر بی سر و پاي شام چه وقت
حق و صلاحیت چون و چرا در تصمیم صاحبنظران جامعه- و اهل حل و عقد امور عمومی مسلمانان- را داشته اند
[ [ صفحه 188
ضمنا ملاحظه کرده اید که معاویه هنگامی دست به جنگ علیه امیرالمومنین (ع) زده است که امام (ع) حجت را بر وي تمام
گردانیده و هیچاز تفهیم و ارشاد و تذکر و اندرز فرونگذاشته و او را کاملا با حکم خدا و فرمان و تعلیم قطعی اش آشنا ساخته و در
هر عذر و بهانه اي را بروي بسته است، لکن چه میتوان کرد که معاویه گوش از نیوشیدن سخن حق بربسته و دل بروي پرتو هدایت،
و سلطنت طلبی دیدهبصیرت و اراده حق گرائی اش را از او سلب نموده است.
صفحه 113 از 168
[ [ صفحه 189
حرف صریح معاویه منظورش را بر ملا می سازد
دیدیم معاویه به جریر می گوید علی (ع) مالیات گیري شام و مصر را به او بدهد و حکومت پس از وي از آن او باشدتا در ازاي آن
خلافت را براي علی (ع)بشناسد و براي او بنویسد که خلیفه است. و جریر این تقاضا و پیشنهاد رابه امام (ع) نوشت معاویه نیز نوشت
و خواست که او را در استانداي شام باقیبگذارد و علی (ع) در جوابش چنین می نویسد:
پس از سپاس و ستایش پرودگار، دنیا شیرین و خرم است و آراسته و دل انگیز، نمی شود کسی دل به آن پردازدو آن با آراستگی و
زرق و برقش او را بخود سرگرم نسازد و از آنچه برایش سودمندتر است غافل نگرداند. حال آنکه دستور داریم توجه به زندگی
آخرتداشته باشیم و تشویق شده ایم که رو بهآن آوریم. بنابراین اي معاویه آنچه را نابوذ شدنی است واگذار و براي آنچه جاویدان
است کار کن، و از مرگیکه سرانجام تو است بر حذر باش و از محاسبه اي که عاقبت به پایش کشیده خواهی شد، و بدان که
خداي تعالی چونبراي بندهاي خیر اراده فرماید بین او و آنچه ناگوار است مانع می شود و به او توفیق اطاعتش را می دهد، و چون
براي بنده اي اراده بدي فرماید او را با زندگانی دنیا می فریبد و آخرت را از یادش می برد و آرزوهایش رابسط می دهد و از آنچه
مایه صلاح وي است دورش می گرداند. نامه ات رسید ودیدم هدفی را که از آن تو نیست منظورخویش ساختهاي و در پی چیزي
غیر از گمشده خویشی و در بیراهی می لولی و در گمراهی سرگردانی، و به آنچه حجت نیست چنگ آویزي و به سست ترین شبهه
دل آویز. این که تقاضا کرده اي جنگ را متارکه کنیم و تو را در استانداري
[ [ صفحه 190
شام برقرار نمایم، اگر امروز اهل چنین کاري باشم دیروز این کار را می کردم.
این نوشتته اي عمر ترا به استانداري شام منصوب کرده است، وي کسی را که حاکم قبلی اش به استانداري گماشته بود بر کنار
ساخت وعثمان کسی را که عمر به استانداري گماشته بود برکنار ساخت و اساسا زمامدار را براي این مردم می گمارند که ببیند
مصلحت امت در چیست و آیا درعمل حاکم قبلی رعایت گشته یا از او پوشیده مانده و کاري عیبناك کرده است. و پس از صدور
هر فرمانی (در عزل و نصب یا کار دیگر حکومتی) ممکن استفرمان جدیدي صادر شود و هر زمامداري نظر و اجتهاد خاصی
دارد.
معاویه در اثناي نبردهاي صفین و دو یا سه روز پیش از " لیلهالهریر " دوباره نامه اي به امیرالمومنین (ع) نوشت و در آن تقاضا کرد
او را در استانداري شام ابقا نماید، و این کار را بر اثر آن کرد که علی (ع) فرمود: چون سپیده برآید آنان را به توفان حمله خواهم
گرفت و مردم سخنش را منتشر ساختند و شامیان هراسیدند، و معاویه گفت: فکر کردم دوباره باب مذاکره را با علی بگشایم و از او
بخواهم مرا در مقام استانداري شام ابقا نماید، و قبلا این را به او نوشته بودم، ولی جوابی نداد و حال دوباره برایش می نویسم تا او
را به تردید اندازم و بهرحم آورم.
آنگاه چنین نوشت:
صفحه 114 از 168
پس از سپاس و ستایش پرودگار، هرگاه تو می دانستی و ما می دانستیم جنگ چنین بر سر ما می آورد به جنگ یکدیگر بر می
خاستیم. اگر آن وقت عقلمان را از دستداده بودیم آنقدر برایمان باقی است که اینک برگذشته
[ [ صفحه 191
پشیمانی خوردیم و آینده را به صلاح آریم. قبلا از تو تقاضا کرده بودم شام را به من بدهی و مرا ملزم به بیعت کردن با خودت و
اطاعت از خودت ننمائی، اماتو نپذیرفتی. و خدا آنچه را تو از من دریغ داشتی به من داد. من اکنون همان تقاضاي دیروزي را تکرار
می کنم. من همانقدر به زندگی امیدوارم که تو، و نه از مردن بیش از تو می ترسم. بخدا سربازان به فلاکت افتاده اند وسرداران از
میان رفته اند، و ما از یکقبیله و از بنی عبد مناف هستیم که بریکدیگر هیچ برتري نداریم مگر برتري یی که آنهم باستنادش هیچ
اشرافی یی را خوار و فروتر نمی توان شمرد و نه آزاده یی را به بردگی توان گرفت. والسلام.
جواب اما م (ع)
پس از سپاس و ستایش آفریدگار، نامه اي رسید، نوشته اي هرگاه تو می دانستی جنگ چنین بر سر ما و شما می آورد به جنگ
یکدیگر برنمی خاستیم. من اگر به خاطر خدا کشته بشوم و زنده بشوم و دوباره کشته بشوم و آنگاه زنده بشوم هفتاد بار هرگز از
سخت گیري به خاطر خدا و از جهاد بر ضد دشمنان خدا رو نمی گردانم. نوشته اي براي ما آن قدر از عقل باقی مانده که بر
گذشته پشیمانی بخوریم. من به هیچوجه عقلم را از دستنداده ام و نه نقصی در آن یافته ام ونه بر کرده پشیمانی خورده ام. راجع به
تقاضاي تو که ترا در مقام استانداري شام باقی بگذارم، من آنچه را دیروز از تو دریغ داشتم امروز به تو نخواهم داد. این که گفته
اي جنگ همه مان را به کام خود فرو برده جز تنی چند را که باقی مانده اند. توجه داشته باش هر که جنگ حق طلبانه و اسلامی او
را به کام درکشیده باشد به بهشت رفته است و هر که باطل به کام درکشیده باشدش به دوزخ رفته است...
نامه معاویه به عبدالله بن عباس:
پس از... شما جماعت بنی هاشم براي بد کردن به کسی بیش از بد کردن به دوستداران عثمان بن عفان شتاب بخرج نمی دهید و
کار را به جائی رسانده اید
[ [ صفحه 192
که طلحه و زبیر را بخاطر این که به خونخواهی او برخاستند و رفتاري را که با او شده گناه شمردند کشتید. اگر این را به عنوان
رقابت با بنی امیه بر سر قدرت سیاسی و حاکمیت می کنید پس چرا وقتی دو قبیله عدي و تیم عهده دار خلافت شدند با آنها به
رقابت و کشمکش بر نخاستید و سر بفرمانشان در آورید؟
حوادثی که می بینی پیش آمده است و این جنگ ما را بجان یکدیگر انداخته و از پا در آورده است. آنچه مایه امید شما درباره ما
است مایه امید ما درباره شما نیز هستو هر چه ما را از صدمه زدن به شما مایوس می کند مایه یاس شما از صدمه زدن به ما نیز
هست. ما امیدوار بودیم وضعی غیر از آنچه پیش آمد پیش بیاید و از چیزي غیر از آنچه پیش آمدمی ترسیدیم. امروز علیه ما نمی
توانید به شدتی بیش از آنچه دیروز میجنگیدند بجنگید و نه فردا بشدتی بیش از امروز. ما به آن مقدار از کشور شام که در چنگ
ما است قانعیم، شما همبه همان مقدار که از کشور عراق در چنگ شما است قناعت کنید و به جان قریش رحم کنید، چون بیش از
شش رجل قرشی باقی نمانده است: دو تا در شام، دو تا در عراق، دو تا در حجاز. آندوکه در شامند من و عمرو عاص هستیم و دو
صفحه 115 از 168
نفري که در عراقند تو و علی، و دو نفري که در حجازند سعد و ابن عمر. دو نفر از آن شش نفر در برابر تو و دو نفر چشم انتظار
تو، و تو رئیس اینجمعی، و اگر مردم پس از عثمان با توبیعت کرده بودند با تو زودتر از علی بیعت می کردیم.
ابن عباس در جوابش چنین نوشت:
پس از... نامه ات رسید و خواندم. این که نوشته اي در بدي کردن به دوستداران عثمان شتاب بخرج می دهیم و از تسلط و
حاکمیت بنی امیهمتنفریم، بجان خودم تو عثمان را وسیله تحقق منظورت یافتی آنگاه که ازتو کمک خواست و کمکش ننمودي تا
به اینجا رسیدي و شاهد من و داور میان منو تو در این موضوع پسر عمویت و برادر عثمان، ولید بن عقبه است. درباره طلحه و زبیر،
آن دو نفر علیه عثمان تحریک کردند و کار را بر او سخت گرفتند و بعدا بیعت را گسستند و
[ [ صفحه 193
از پی چنگ انداختن بر حکومت بر آمدند، بهمین جهت با آنها بر سر نقض پیمان بیعت جنگیدیم و با تو بخاطر تجاوز مسلحانه ات
جنگیدیم. درباره این که گفتی اي از قریش جز شش نفر باقی نمانده است، مردانش خیلی زیادندو باقیماندگانش چقدر خوبند و
برخی ازبهترین رجالش علیه تو جنگیدند و هر کدامشان هم که پا از یاري ما بدامن پیچید تو را نیز خوار گذاشت. این هم که می
خواستی ما را با دو قبیله تیم وعدي به ستیزه اندازي، باید بدانی که ابو بکر و عمر بهتر از عثمان بودند و عثمان بهتر از تو بود.
چیزهائی که به تو نشان خواهیم داد در آینده که آنچه را در گذشته از ما دیده بودي فراموش خواهی کرد و از عملیات بعدي ما
خواهی هراسید. راجع به این که گفتی اي اگر مردم با من بیعت کرده بودند کار حکومت استوار و درست می گشت، باید بگویم
مردم با علی که از من بهتر است بیعت کردند و حکومتش کاملا برقرار و استوارنگشت. ترا چه به حرف زدن از خلافت اي معاویه
تو اسیر آزاد شده اي هستی پسر اسیر آزاد شده اي و خلافت متعلق به مهاجران پیشاهنگ است و آزادشدگان فتح مکه را به آن راه
و دخالتی نیست. والسلام.
ابن قتیبه، قسمت اخیر نامه را به این عبارت آورده است ": ترا به خلافت چه تو اسیرآزاد شده مسلمانی و پسر سر فرماندهی قبائل
مشرك و مهاجم به اسلام، و پسر زنی که جگر شهداي " بدر "را خورده است. "
معاویه پس از مصالحه امام مجتبی علیه السلام و ورود به کوفه در نطقش می گوید ": مردم کوفه فکر می کنید باشما بر سر نماز و
زکات و حج جنگیدمو از آن جهت که دیدم شما نماز می خوانید و زکات می دهید و به حج می روید؟ نه در حقیقت براي این
جنگیدم کهبر شما حکومت کنم و خدا با این که شما نمی خواستید مرا به مقصود رساند. هان هر مال و هر خونی در جریان این
شورش و آشوب از بین رفته بی بازخواستخواهد بود و هر چه (در پیمان مصالحه با امام ع) شرط شده و پذیرفته ام زیراین دو پایم
پایمال
[ [ صفحه 194
خواهد بود.
معروف بن خربوذ مکی می گوید: درحالی که عبدالله بن عباس در مسجد (کوفه) نشسته بود و ما در حضورش معاویه وارد شد و
در انجمن وي نشست، ابن عباس رو از او برگردانید. معاویه به او گفت: چرا از من رو گردانی؟ مگر نمی دانی من از پسر عمویت
براي تصدي این حکومت ذیحق ترم؟ گفت: چرا ذیحق تر باشی؟ باین دلیل که او مسلمان بود و تو کافر؟ گفت: نه، به این خاطر که
صفحه 116 از 168
من پسر عموي عثمانم. گفت: پسر عموي من بهتر از پسر عموي تو است. معاویه گفت: عثمان بناحق کشته شد.- در آنحال پسر عمر
حضور داشت- ابن عباس اشاره به پسر عمر گفت: پس، این ذیحق تر از تو به تصدي حکومت است.
معاویه گفت: عمر را کافر کشت ولی عثمان را مسلمان کشته است ابن عباس گفت: این بخدا واقعیتی است که با قاطعیتی بیشتر
استدلالت را رد و نقض می کند.
این سخنان به خواننده گرامی کاملا ثابت می نماید که معاویه از ابتدا در پی دست انداختن بر حکومت بوده و منظوري جز آن
نداشته است، و پسر هنده جگر خوار نمی توانسته استدلالات امام (ع) یا ابن عباس را رد کند و خود را ذیحق براي تصدي خلافت
بشمارد و نه قادر بوده به آسانی به حکومت دست یابد، پس ناگزیر نخست به پاره اي از منظور اکتفا نموده و خواسته فرمانروائی بر
شام و مصر را به دست آورد و سایر مناطق هم لشکر کشی کرده تسلط و سیطره خویش را تکمیل نماید. همین پیشنهاد و طرح که
کشور واحد اسلامی به دو قسمت تجزیه شود و در هر یک حکومتی جداگانه برقرارگردد بدعتی است و مایه تفرقه وتجزیه، و هیچ
سابقه اي در تاریخ اسلام نداشته و به هیچوجه قابل اجرا و شرعی نبوده است. بیعتی که در مدینه با
[ [ صفحه 195
امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) صورت گرفت یک بیعت عمومی بود و همه مسلمانان را شامل می شد و ملزم و متعهد می ساخت
و هیچکس حق سر باز زدن از آن را نداشت و نه مردم هیچیک از استان ها حق داشتند نپذیرفتند و از تبعیت خلیفه وقت سر پیچند،
و به موجب تمام نظریات و مذاهب فقهی معاویه خلیفه بعدي و متاخر شمرده می شد و بنابر آن حدیث صحیح و ثابت- که پیشتر
دیدیم- قتلش واجب بود و امام (ع) با این چاره اي جز این نداشت که با آن تجاوزکار مسلح و آن گردنکش نافرمان بجنگد تابه
حکم خدا بازآید.
[ [ صفحه 196
تصمیم معاویه مزمن بوده است
نظر معاویه درباره خلافت امام علی بن ابیطالب (ع) تازگی نداشته بلکه ریشه دار و مزمن بوده است. باحضرتش از دیرگاه دشمنی
داشته و ازهمانوقت که اسلام میان او و امام جدائی افکنده است. تضاد آن دو تضاد کفر و اسلام بوده است. از آن وقت کینه امام
علی (ع) را به دل گرفته و پرورده که در یک روز و یک نبرد برادرش و پدر بزرگش و دائی اش باشمشیر وي به خاك هلاك
افتاده اند وستاره افتخاراتش در آسمان اسلام و درتاریخ بشریت دمادم اوج و درخشش گرفته و هر چه تابناك تر گشته است.
به محض کشته شدن عثمان و حتی پیش از این که مهاجران و انصار و مردم مدینه با امام (ع) بیعت کنند بناي کارشکنی و توطئه و
تحریک را گذاشته تا مردم را بجان هم بیندازد و مراکز قدرت جدید ایجاد کرده اساس حکومت امیرالمومنین را بلرزاند و نیروي
مجاهدان را به اصطکاك و فرسایش در اندازد. بدست یکی از قبیله بنی عمیس نامه اي براي زبیربن عوام فرستاد به این مضمون:
بسم الله الرحمن الرحیم
به بنده خدا زبیر امیرالمومنین
صفحه 117 از 168
از معاویه بن ابی سفیان
سلام بر تو. پس از... من براي تو از مردم شام بیعت گرفتم و موافقت نموده سر فرود آوردند. کوفه وبصره نزدیک تو است، نگذار
پسر ابو طالب پیش از تو به آن دست یابد، و اگر دو شهر به فرمان تو در آمد چیزي دیگر باقی نمی ماند. من با طلحه بن عبیدالله به
عنوان جانشین تو بیعت کردم بنابراین به خوانخواهی عثمان برخیز و مردم را به خونخواهی او دعوت کنید، و باید شما دو
[ [ صفحه 197
نفر جدیت و تلاش بسیار بخرج دهید. خدا شمادو نفر را پیروز گرداند و دشمنتان را خوار سازد.
زبیر از این نامه بسیار شاد گشت و به طلحه خبر داد، و هیچ شکنکردند که معاویه از سر خیر خواهی آنان چنین نوشته یا نه، و بر
اثر آنتصمیم به مخالفت و سرکشی در برابر علی(ع) گرفتند.
دینداري و خدا ترسی این مردك را ببینید که بگمان واهی این که از عناصر فرومایه شام براي زبیر بیعت گرفته او را امیر المومنین
می خواند و به مقام خلافت می شناسد و در همانحال حاضر نمی شود علی بن ابیطالب (ع) را که امیرالمومنین حقیقیاست خلیفه و
امیرالمومنین خطاب کند کسی را که مهاجران و انصار و پیشاپیشآنان خود زبیر و طلحه بن عبیدالله- که معاویه براي ولایتعهدي
پسندیده- باوي بیعت خلافت بسته اند و با این خطاب، آن دو را می فریبد و به نقض بیعت ودست زدن به نافرمانی و تجاوز مسلحانه
داخلی برمی انگیزد و به آن سرنوشت زیانبار
ملاحظه می کنید که خونخواهی عثمان نردبان وصول به حکومت و مقام سیاسی شده است و معاویه این نردبان رانخست به طلحه و
زبیر نشان داده و توصیه کرده است و شیاطین همیشه چنین توصیه هائی به دوستداران پیروانشان می کنند.
همچنین توجه دارید که براي دشمنان علی (ع) دعا میکند که پیروز شوند و او را نفرین میکند که خوار و ذلیل گردد حال آنکه
پیامبر عالیقدرمان در حدیث صحیح و مورد اتفاقی میفرماید ": خدایا هرکه را دوستش می دارد و دوست بدار و هر که رادشمن
میداردش دشمن بدار، و هر که را یاریش می کند یاري کن، و هر که خوارمی خواهدش خوار گردان. "
در نامه دیگريبه زبیر می نویسد:
پس از... تو زبیر بن عوامی، پسر ابو خدیجه، پسر عمه پیامبر خدا (ص)
[ [ صفحه 198
و حواري او و باجناقش، و داماد ابو بکر، و سوار جنگی اسلام، و کسی که در مکه به هنگام بانگ زدن شیطان جانبازي کرده است.
بر انگیخته گشته اي و قیام کردهاي چون اژدهائی از جا بدر جسته با شمشیر آخته که می پیچد و پیش می تازد و این همه جنبش را
به قدرت ایمان و صدق یقین می کند. و پیامبر خدا (ص) پیشتر به تو مژده بهشت داده است و عمر ترا یکی از کسانی که تعیین
خلیفه براي امت می کنند قرار داده است. بدان اي ابا عبدالله که ملت به علت نبودن زمامدار چون رمهاي پراکنده گشته است.
بنابراین براي جلوگیري از خونریزي و گرد آوري و وحدت ملی و آشتی اختلاف داران با شتاب اقدام کن و پیش از آنکه کار
سخت شود و امت بیشتر دچار پراکندگی گردد، زیرا مردم به لبه پرتگاه نابودي رسیده اند و اگر پدر مهربانی نیابند مضمحل
خواهند گشت. براي گرد آوردن ملت و متحد کردنش جدیت و سرعت بخرج بده و راه به سوي خدا ببر. من در اینجا کار را براي
تو و رفیقت درست وروبراه کرده ام و بدین ترتیب که حکومت متعلق به آن دیگري جانشین وي باشد. خدا ترا امام دیندار و دین
صفحه 118 از 168
قراردهد و جوینده خیر و تقوي. والسلام.
از پسر هنده جگر خوار باید پرسید: امت کجا چون رمه بی چوپان و پراکنده گشته و کی چنین شده است و چرا و چگونه شده
است؟ حال آنکه رهبري چون علی بن ابیطالب (ع) دارد که با بصیرت و کار دانیش مصالح عمومی را به دقت می بیند و رعایت می
نماید و راه بر هرناروائی و خطر و انحراف می بندد و دست هر تبهکار بدخواهی را که بسوي امت دراز گردد می شکند و می برد،
رهبر و امامی که برادر پیامبر خدا است و خودش، و یگانه امامی که نصی بر امامت و خلافتش هست و ملت یکپارچه با او بیعت
کرده است و متحد است اگر معاویهتفرقه انداز بگذارد و امنیت و نظام عمومی را بر هم نزند و با دسیسه اختلاف نیندازد. معاویه اي
که بقول مولاي متقیان مثل شیطان از برابر انسان و پشت سرش و از چپ و راستش در می آید و و سوسه می انگیزد و خدا سابقه
درخشان
[ [ صفحه 199
اسلامی یی نصیبش نکرده و نه پیشینه اجدادي درستی.
به طلحه می نویسد:
پس از... تو قرشی یی هستی که کمتر از هر فرد قرشی دیگر به قریش بدي کرده اي. اینعلاوه بر چهره خوشت و دست و دلبازیت
و شیوا گوئی ات. تو در ایمان به اسلام پیشاهنگ بودي و نفر پنجم مژده یافتگان بهشتی، و افتخار و فضیلت شرکت در جنگ " احد
"ترا است. بنابراینشتاب کن به کاري که باعث شود ملت حکومتش را به عهده ات گذارد، کاري کهاز آن کوتاهی نتوان کرد و
نه خدا بدوناینکه به آن اقدام نمائی از تو خشنودخواهد گشت. من این سامان را زیر فرمان تو آورده ام و زبیر، و او بر تو برتري
ندارد، و هر کدامتان دیگري را پیش انداخت آن زمامدار خواهد بود و دیگري جانشینش. خدا شما را بر راه درست هدایت یافتگان
بدارد و خردمندي توفیق یافتگان را به شما عنایت فرماید. والسلام.
باید از معاویه پرسید: این فضائل و افتخارات که براي زبیر و طلحه بر شمردي و مایه استحقاق تصدي خلافت دانستی علی (ع) از
آنها بینصیب بود؟ از فضیلت و افتخار مژده بهشت یافتن یاد می کنی و از این که زبیر یکی از مژده یافتگان است و طلحهپنجمین
نفر، آیا علی (ع) نفر دهم هم نبود؟ پس چرا این فضیلت و افتخار را برایش قائل نشدي و از او سلب کردي و او را ملحد و قاتل
ناحق و امثال آن شمردي و چرا طلحه و زبیر را اغوا نمودي و به عجله واداشتی مبادا " پسر ابو طالب " زودتر از آنها به خلافت
دست یابد؟ مگر آن مژده بهشت ادعائی بهتنهائی براي اثبات صلاحیت و استحقاق تصدي خلافت کافی است؟ پس چرا سعد بن
ابی وقاص را- که زنده بود و جزو مژده یافتگان به حساب آمده است- براي تصدي خلافت بیحق و نالایق دانستی؟ شاید به این
سبب که فکر می کردي از وجود ایندو یا حکومتشان بهتر می توانی سوءاستفاده کنی و نان بقرض کسی دادي که به تو باز گرداند؟
عجیب تر حرفی است که به طلحه می زند: تو در ایمان به اسلام پیشاهنگ بودي. مگر امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) سر آمد
پیشاهنگان اسلام و اولین
[ [ صفحه 200
مسلمان و پر افتخارترین مومن نبود؟ مگر این حدیث از پیامبر (ص) به صحت و ثبوت نپیوسته که پیشاهنگان سه تن اند: پیشاهنگ
همه در ایمان به موسی یوشع است و در ایمان به عیسی صاحب یاسین، و پیشاهنگ همه در ایمان به محمد علی بن ابیطالب؟ مگر
صفحه 119 از 168
امت محمد (ص) این واقعیت را ثابت و راست نشمرده اند که علی اولین کسی است که به خدا ایمان آورد و رسالت پیامبرش را
باور نمود و با او نماز خواند و در راهش جهاد کرد؟
اگر طلحه را افتخار و فضیلت شرکت در نبرد " احد " است علی (ع) را افتخار شرکت در همه نبردهاي پیامبر (ص) از " بدر "و"
احد " گرفته تا خیبر و خندق و حنین و نبرد " حمراء الاسد " بگذارد شرك و کفر گوش معاویه را از شنیدن نداي رسا و شیواي
جبریل و رضوان کر و ناشنوا کرده باشد آنجام که بانگ برداشتند:
لافتی الاعلی
لاسیف الاذوالفقار
دلیر فقط علی است
و شمشیر فقط ذوالفقار
مگر دیده اش چون بصیرتش نابینا بود که رزماوري ها و دلیري هاي علی (ع) را ازآوردگاهها و نبرد نمیدید؟ آري، معاویه براي
قهرمانی هاي علی (ع) فضیلت و افتخاري قائل نیست و برایش مقام دلیریگانه و شمشیر زن یکتا را نمی شناسد چون هم او بوده که
زنهاي خانواده پلید وي را به عزا نشانده و پیکر برادر و پدر بزرگ و دائی و دیگرافراد خانواده اش را با شمشیر بران وحق آفرینش
دو پاره کرده است، و خود معاویه به همین معنا اشاره دارد آنجاکه به طلحه گوشزد می کند: تو قرشی یی هستی که کمتر از هر فرد
قرشی دیگربه قریش بدي کرده اي
به مروان بن حکم مینویسد:
به محض خواندن نامه ام مثل پلنگ باش که شکار غافلگیرانه می کند و پرخاش حیله آمیز، و چون روباه باش که با حرکات ماهرانه
و زیرکانه از چنگال خصم می گریزد. خودت را از دیده و نظرشان چنان پنهان کن که خار پشت وقتی دستی به او می رسد پنهان و
در غلاف می نماید، و خود را چنان خوار وبی مقدار نشان بده که مردم از کمک و یاري و پیروزیش مایوس باشند، و درباره
کارهاشان کسب اطلاع و تجسس
[ [ صفحه 201
کن چنان مرغی که لحظه کمال جوجه اش را در تخم انتظار می برد و کنجکاوي می نماید، و حچاز را بشوران وتباه کن که من
شام را تباه می کنم. والسلام.
این حرف صریح و روراست معاویه است آن وقت که اطلاع می یابد مردم و مهاجران و انصار با امام (ع) بیعت کرده اند و خلافتش
راه استقرار گرفته است، و می بیند در میان امت اسلام هیچکاره است نه در شوراي عالی اصحاب راهش می دهند و نه نظرش را در
تعیین خلیفه و کارهاي مهم دولتی می خواهند، و دیر یا زود باید با امام (ع) بیعت کند و سپس از کار پر سود و پر احترام استانداري
شام و فرماندهی سپاه آن منطقه کناره جوید. پس درصدد برمی آید که جاه طلبان را تحریک نماید و مردم را بشوراند تا خلیفه
جدید مجال و فرصت رسیدگی به کار او و برکناریش را نیابد و به یک سلسله کشمکش و زد و خورد داخلی مشغول باشد، چنانکه
صریحا درنامه هایش توصیهمی کند که خرابکاري و شورش و تحریک وایجاد تفرقه شود، و این راهی است که آن تبهکار را به
صفحه 120 از 168
منظورش که سلطنت و حکومت ناپایبند به قرآن و سنت باشد می رساند.
تعجب آور است که معاویه براي طلحه و زبیر که خود امام علی (ع) بیعت خلافت بسته اند و ملزم به اطاعت از وي هستند بیعت می
گیرد بیعتخلافت و چنانکه از نامه هایش برمی آید این بیعت را چند روز پس از بیعت کردن آنها با امیر المومنین علی (ع) می
گیرد وانگهی معاویه کیست تا کسی را نامزد مقام خلافت نماید آنهم در وقتی که اجماع اصحاب پیامبر (ص) بر خلافت امام بر حق
تحقق یافته است؟ حتی اگر آن بیعت براي امام (ع) صورت نگرفته بود معاویه کسی نبود که حق دخالت در نامزد کردن این و آن
براي خلافت داشته باشد. بعلاوه آن نفهم نمی دانست که بیعت گیري براي طلحه و زبیر در حقیقت نقض بیعتی است که قبلابا امام
(ع) کرده اند، و زمامدار و پیشواي بیعت شکن به چه درد امت می خورد و کجا می تواند مصلحت عمومی را شناخته و به عمل در
آورد؟ تازه اگرفرض کنیم بیعت باطلحه و زبیر درست باشد و بیعتی باطل نباشد باز چون پس از بیعت با امیرالمومنین علی (ع)
صورت گرفته آندو خلیفه متاخر شمرده می شوند که قتلشان واجب است به موجب آن همه حدیث " صحیح " و ثابت پیامبراکرم
(ص) که قبلا خواندیم، و مگر میشود مسلمانان خلیفه اي داشته باشند مستحق قتل و محکوم به اعدام؟
[ [ صفحه 202
گفتگوي برادر معاویه با جعده
-1 ابو عمر در " استیعاب" می نویسد ": عبدالرحمن بن غنم- صحابی- از دینشناسترین افراد شام بود و هم او بود که عامه تابعان
شام را فقه آموخت، و قدر و منزلتی بلند داشت و همان است که ابو هریره و ابو درداء را در " حمص " وقتی بعنوان نماینده معاویه
از حضور علی می رفتند مورد نکوهش قرار داد و از آن جمله گفت: از شما عجیب است، چطور این کاري که کردید و پیغامی که
آوردید براي شما روا است شما از علی می خواهید تعیین خلیفه را به شورا واگذارد حال آنکه میدانید مهاجران و انصار و مردم
حجاز و عراق با وي بیعت کرده اند و کسانی که باوي موافقت نموده اند بهتر از آنهایند که با وي بیعت ننموده اند؟ معاویه را که از
اسیران آزاد شده است که حق خلافت ندارند چه ربطی به شورا و چه دخالتی در آن؟ او را که خود پدرش ازسران قبائل مشرك و
مهاجم به اسلامند؟
آن دو از ماموریت خویش پشیمان گشتند و در حال توبه نمودند. خدایشان رحمت کند و بیامرزد. "
-2 مردي از شامیان- در اثناي نبردهاي صفین- به میدان آمده در میان دو سپاه بانگ برداشت: آي ابوالحسن آي علی به نبرد من بیا.
علی به نبردش پیش رفت تا بجائی که گردن اسبشان ردیف گشت و در میان دو سپاه قرار داشتند. گفت: علی تو پیشاهنگ
اسلامیو افتخار هجرت داري. آیا اجازه میدهی پیشنهادي بکنم که از خونریزي جلوگیري کند و این جنگ ها را بتاخیر اندازد تا
تصمیم خود را بگیري؟ علی گفت: چه پیشنهادي؟ گفت: تو بر میگردي
[ [ صفحه 203
به عراقت و عراق را به تو وا می گذاریم، و ما بر می گردیم به شاممان و شام را به ما وا می گذاري علی گفت:می دانم که این
پیشنهاد را از ره خیرخواهی و دلسوزي می کنی، و این موضوع مرا سخت بخود مشغول و به بیدار خوابی وا داشت و هر چه کردم
صفحه 121 از 168
دیدم راهی جز جنگیدن یا کافر گشتن به آنچه خدا بر محمد (ص) فرو فرستاده نیست، زیرا خداي تبارك و تعالی از دوستدارانش
خشنود نخواهد بود که در جهان (یا کشور) سر از حکم خدا پیچیده شود و آنان ساکت و سر به فرمان باشند و امربه معروف و نهی
از منکر نکنند. بنابراین دیدم جنگیدن برایم آسانتر وتحمل پذیرتر است از کشیدن بندهاي گران در دوزخ.
-3 عتبه بن ابی سفیان به جعده بن هبیره می گوید: جعده ما بخدا قسم عقیده نداریم که معاویه براي خلافت شایسته تر از علی است
اگر علی در حق عثمان چنان نکرده بود. لکن عقیده ما این است که معاویه در حکومت بر شام ذیحق تر از علی است چون مردم
شام موافق آن هستند، بنابراین از شام دست بدارید و براي ما بگذارید. بخدا در شام کسی یافت نمیشود که بیش از معاویه براي
جنگ اصرار نداشته باشد، ونه در عراق کسی هست که براي جنگ مثل علی اصرار و جدیت داشته باشد و ما پیش از از آنچه شما
نسبت به رهبرتان فرمانبرداري نشان می دهید نسبت به رهبرمان فرمانبرداري نشان می دهیم. چقدر براي علی بد است که در نظر
مردم ذیحق ترین و شایسته ترین فرد براي رهبري آنها باشد، اما همینکه به قدرت سیاسی برسد اعراب را به نابودي کشاند.
جعده گفت: درباره برتري علی بر معاویه، این چیزي است که حتی دو نفرهم بر سرش اختلاف ندارند. این که حالا می گوئید به
حکومت شام قانعید، قبلا هم به آن قانع شدید و ما نپذیرفتیم. درباره این که در شام کسی یافت نمی شود که بیش از معاویه براي
جنگ اصرار و جدیت نداشته باشد و نه در عراق کسی هست که براي جنگ مثل علی اصرار و جدیت داشته باشد، باید هم چنین
باشد. یقین علی او را بدین جدیت و اصرار در آورده و شک و تردید معاویه او را به کوتاهی و سستی کشاندهاست. و میانه روي و
آهسته کاري اهل حق بهتر از تلاش اهل باطل
[ [ صفحه 204
است...
-4 در " صفین " عبدالله بن بدیل خزاعی در نطقی می گوید ": معاویه داعیه چیزي را دارد که حق او نیست و بر سر حکومت با
صاحب حقیقی آن و کسی که همشان او نیست به کشمکش برخاسته است، و بوسیله باطل به مجادله برخاسته تا حق (و اسلام) را
در هم بشکند، و بهمدد بیابانگردان بیسواد و قبائل مشرك و متعصب بر شما تاخته و گمراهی را درنظرشان جلوه داده و حقیقت
نموده و دردلشان عشق آشوب کاشته و حقیقت و واقعیت خلافت را برایشان بگونه اي دیگر جلوه داده است و بر پلیدیشان پلیدي ها
افزوده است.
-5 همین عبدالله، خطاب به امیرالمومنین علی (ع) می گوید:
امیر المومنین آن جماعت اگر این بود که خدا را منظور داشتند یا براي خدا کار می کردند با ما مخالفت نمی نمودند، اما حقیقت
این است که آن جماعت فقط براي این می جنگند که از مقتدا بگریزند و به خاطرعشقی که به تبعیض اقتصادي و انحصارگري
دارند و می خواهند قدرت سیاسی خود را حفظ کنند و نگذارند عشرت دنیائی یی که اکنون به چنگ آنهااست از دستشان برود و
نیز از سر کینه اي که در دل دارند و عداوتی که در سینه شان هست از آن ضربه ها که تو ايامیرالمومنین برایشان فرود آورده اي
در قدیم و در آن نبردها پدرانشان را و برادرانشان را کشتی.
و سپس رو به مردم کرده و می گوید:
معاویه چطور با علی بیعت می کند حال آنکه او برادرش حنظله و دائی اش ولید و جدش عتبه را در یک نبرد کشته است بخدا
گمان نمی کنم بیعت کنند.
-6 یزید بن قیس ارحبی در نطقی در " صفین " چنین می گوید:
صفحه 122 از 168
این جماعت بر سر این با ما می جنگند که دینی را برقرار کنند که دیده باشند ما ضایع و پایمال کرده ایم و نه بر سر احیاي حق و
قانونی کهدیده باشند ما ابطال و پایمال کرده باشیم. فقط برسر این دنیا با ما می جنگند تا در آن دیکتاتور و پادشاه
[ [ صفحه 205
باشند...
-7 سعد بن ابن وقاص درنامه اي به معاویه می نویسد:
پس از... شورا، هیچیک از اعضایش براي تصدي خلافت ذیحق تر از دیگري نیست، جز این که علی از پیشاهنگان بود و در ماآن
خصال (و امتیازات) که در وي بود نبود و در عین حال همه محاسن ما را داشت و ما همه محاسنش را نداشتیم و ازهمه ما ذیحق تر
و با صلاحیت تر بود براي تصدي خلافت، لکن تقدیرات الهی خلافت را از او برگردانید و به جائی قرار داد که خدا می دانست و
تقدیرش بود. و ما می دانستیم که او از همه مابراي تصدي خلافت با صلاحیت تر است، اما چاره اي جز این نبود که درآن باره
سخن گفته شود و مشاجره صورت گیرد. بنابراین آن موضوع را کنار بگذار. اما درباره کار تو اي معاویه حکومتی است که از ابتدا
تا انتهایش باآن مخالف بودیم. درباره طلحه و زبیر، اگر آنها به بیعتی که کرده بودند پایبند می ماندند برایشان بهتر بود، و خداي
تعالی عائشه ام المومنین را بیامرزد.
-8 در نامه محمد بن مسلمه به معاویه چنین آمده است:
بجان خودم اي معاویه تو جز در پی دنیا نیستی و جز هواي دل خویش را پیروي نمی کنی. اگرعثمان را پس از مرگ یاري کردي
دروقت زنده بودنش خوارش گذاشتی. ما و مهاجران و انصاري که در اینجا هستند به صواب و نیکرائی نزدیک تریم.
و دیگر نامه ها و گفتگو هاي جمعی از صالحان و نیکمردان گذشته که در صفحاتاین جلد " غدیر "ملاحظه کردید.
اینها گفتار و آراء کسانی است که معاویه و کارها و لشکر کشیهایش را دیده و شاهد ادوار مختلف زندگیش بوده اند و او رادر
دوره بت پرستی اش شناخته اند و دوره تسلیم و اظهار مسلمانی و نیز هنگامی که از پستی روزگار چون اوئی طمع به خلافت
اسلامی بسته با اینکه طبعا از آن محروم بوده و هیچ فضیلتی که او را در
[ [ صفحه 206
خور آن سازد نداشته و به رذائل بیشمار که عدم شایستگی اش را ثابت میداشته آلوده بوده است. ایشان که از نزدیک شاهد کردار
و روحیات و لشکر کشی هایش بودهاند با اختلاف تعابیر و عبارات یک حقیقت را بیان داشته و در موردش همداستان گشته و گفته
اند آن سرکش بیراه براي فرماندهی بر مسلمانان صلاحیت ندارد و نه تصدي حکومت بر شام را دارد حکومتی که بر اساس تضعیف
نظام خلافت و تجزیه کشور واحد اسلامی بوجود آمده است، و او هیچ منظوري جزتسلط حکومت ندارد بهر طریقی که امکان
داشته باشد با تهدید و قتل و تطمیع واز راه غصب حکومت تا بدان وسیله که امکان داشته باشد با تهدید و قتل و تطمیع و از راه
غصب حکومت تا بدان وسیله به ثروت و عشرت و انحصار نعمت هاي جامعه به خود و دار و دسته اش نائل آید، و انگیزه اش
علاوه بر عشرتدنیائی از طریق تسلط سیاسی انتقامگیري خون خویشان او است از امام (ع) که زیر پرچم بت پرستی و شرك ودر
جنگهاي ضد اسلام و با شمشیر حضرتش به زمین ریخته است تا دین و نظام خداعلی رغم آنها پیروز و بر قرار گشته است. از اینها
بر می آید که معاویه و دار و دسته اش منظور و هدف و انگیزه اي جز آنچه گفته شد نداشته اندو نه چنان منظوري که بر شهود
صفحه 123 از 168
عصرش و ناظران کارها و لشکر کشی ها پوشیده مانده و بعدها هواخواهان حزب سفیانی کشف و اظهارش کرده باشند و این انگیزه
و هدف ها، نامشروع و ضد اسلامی است و تلاش ناشی از آن یک تلاش باطل گرایانه. خاك برآن منظور پست و دنیا پرستانه، و
مرگ بر جاه طلبی و برده گیري خلق.
پسر هنده جگرخوار- با اینکه آدمی خویشتن را بدرستی میشناسد- خویشتن را براي خلافتشایسته تر از عمر می شناخت، واین در
"صحیح " بخاري آمده است از قول عبداللهبن عمر می گوید: نزد حفصه (خواهرم) رفتم... و گفتم: دیدي که کار حکومت بر
مردم چگونه شد و مرا سهمی ندادند. گفت: برو خود را به آنها برسان چون در انتظار تو هستند و می ترسم دوري تو از آنها نوعی
تفرقه باشد. و چندان اصرار کرد تا برفتم. چون مردم بپراکندند معاویه چنین نطقکرد: کسی که می خواهد درباره حکومت سخن
بگوید بیاید. حقیقت این است که مابراي حکومت از او (اشاره به پسر عمر) و پدرش شایسته تریم.- حبیب بن مسلمه
[ [ صفحه 207
از عبدالله عمر می پرسد: تو در جواب معاویه هیچ نگفتی؟ عبدالله بن عمر می گوید: خود را جمع و جور کردم تا بگویم: شایسته تر
از تو برايحکومت، کسی است که با تو و پدرت در دفاع از اسلام و براي مسلمان شدنشان جنگید، اما ترسیدم سخنی بگویم که
وحدت را بر هم بزند و مایه خونریزي شود و طور دیگري نتیجه دهد، پس آنچه را خدا در بهشت وعده داده بیاد آوردم. حبیب بن
مسلمه می گوید: از آن خطا مصون ماندي.
این طرز تفکر و عاقبت بینی پسر عمر که او را از خطا مصون داشت و از تفرقه اندازي و خونریزي باز داشت کجا بود آنگاه که
دست بیعت با امام برحق امیر مومنان مولاي متقیان که امت مسلمان بر خلافتش همداستان گشته بود باز کشید و نترسید سخنی که
می گوید مایه تفرقه و برهمزدن وحدت و خونریزي شود، و با سخن و عملش باعث تفرقه و برهم خوردن وحدتگشت و تزلزل
نظام جامعه و حکومت مشروع امیرالمومنین و ریخته شدن خون هزاران بی گناه و پاکدامن و مجاهد "؟ خدا از پی شان به حسابشان
می رسد. "
معاویه خواب نبوت می دیده
نه تنها هدف نهائی معاویه را از جمیع تحرکاتش وصول به خلافت تشکیل میداد بلکه تاریخ حکایت میکند که هدفی بالاتر از این
داشته است بدش نمیامده که مردم او را پیامبر بشناسند پیامبري پس از خاتم پیامبران. ابن جریر طبري با سندحکایت میکند که عمرو
بن عاص به آن هیئتی از مصریان به ملاقات معاویه رفت. پیش از ملاقات، عمر و عاص به آن هیئت گفت: توجه داشته باشید وقتی
وارد دربار پسر هند می شوید بهنگام سلام دادن او را خلیفه نخوانید، چون با این طرز برخورد در نظر او بزرگ خواهید شد، و هر
چه می توانید او را تحقیر کنید. متقابلا معاویه به حاجیان درگاهش گفت: من حدس می زنم که پسر نابغه مقام مرا نزد آنعده که
همراه وي اند کوچک کرده است، بنابراین توجه داشته باشید وقتی آن هیئت وارد می شود با تمام قدرت آنها را به تعظیم وا دارید
و در فشار بگذارید به طوري که وقتی هر کدامشان به نزدیک من می رسد نفسش در آمده باشد. اولین کسی که وارد شد مصري
یی بود بنام ابن خیاط. همینکه وارد شد او را به تعظیم
[ [ صفحه 208
صفحه 124 از 168
وا داشتند، و گفت: سلام بر تو اي پیامبر خدا. دیگران از وي تبعیت کردند. چون ازحضور معاویه بدر شدند عمرو به آنها پرخاش
کرد که خدا لعنتتان کند، من گفتم در سلام دادن او را فرمانروا نخوانید آنوقت او را پیامبر می خوانید.
ممکن است همین حادثه، تخم آن مسلک فاسدي را کاشته باشد که جمعی ازهواخواهان معاویه پس از وفاتش پیش گرفته اند.
شمس الدین نیاء مقدسی در کتاب " احسن فی معرفه الاقالیم " می نویسد: مردم اصفهان یک ابلهی و مبالغهپردازي یی در حق
معاویه دادند. برایم مرد زاهد و متعبدي را نام بردند. از قافله ام جدا گشته آهنگ دیدار وي کردم و شبی را نزدش بسر آوردم و هی
از او سوال کردم تارسیدم به این مساله که نظرت درباره " صاحب " چیست؟ بنا کرد به بد گفتن و لعنت کردن وي و افزود که او
مذهبی آورده است بیگانه و ناشناس پرسیدم چه مذهب وعقیده اي؟ گفت: می گوید: معاویه پیامبر مرسل نبوده است پرسیدم: تو
چه می گوئی؟ گفت: همان را که خداي عز و جل گفته است ": میانهیچیک از پیامبرانش با دیگران جدائی قائل نمی شویم. " ابو
بکر پیامبر مرسلبود و عمر پیامبر بود... (و هر چهار خلیفه را نام برد و آنگاه افزود:) و معاویه پیامبر بود. گفتم: چنین مگو وچنین
عقیده مبند. آن چهار تن خلیفه بودند و معاویه شاه بود و پیامبر (ص) فرموده است: خلافت پس از من تا سیسال خواهد بود و
سپس سلطنت. آن وقت بنا کرد به ناسزا گفتن به من، و اشاره به من به مردم گفت: این مرد رافضی (و بد گوي خلفا) است. اگر
قافله مان سر نرسیده بود مرا تکه پاره کردهبودند. و در این زمینه، داستان هاي بسیار از آنها هست.
گرفتیم آنعده را ابهت دربار و ترس گرفته بود و حرف زدنشان را نمی فهمیدند و در حال سراسیمگی و بیخودي از زبانشان در
آمدکه سلام بر تو اي پیامبر خدا
[ [ صفحه 209
اما این که با سلطنتش ادعا می کرد خلیفه و جانشین پیامبر خدا است اگر در پی رسیدن به مقامی بالاتر از سلطنت نبودونمی
خواست خلافت غاصبانه را نردبان وصول به مرتبه رسالت نماید چرا آنها را منع نکرد و ترسشان را نزدود تا به خود آمده وضع را
بدرستی دریابند و سخن بیراه و نابجا نگویند؟ او که در پی غصب مقامی بالاتر از خلافت بود برایش فرقی نداشت که او را
امیرالمومنین بخوانند یا خلیفه یا پیامبر یا پروردگار می خواست دماغ پسر نابغه را به خاك در بار خویش بمالد و باعتراف به سلطه
جابرانه اش وا دارد و واداشت و موفق گشت و غرور پیروزي وي را بر آن داشت که براي قدرت و مقامش صورتی معتدل و
بازنندگییی کمتر نپسندد، بلکه شکلی بسیار بیمورد و بیجا و بیگانه از واقعیت اختیار نماید پسر هنده جگر خوار از آن خطاب باطل
و سلام ناروا خوشش می آید و به کسی که او را پیامبر می خواند تندي نمی نماید و از آن خطاب باز نمی دارد و در همان حال
خودش حاضرنمی شود که پیامبر اسلام را پیامبر بخواند و به رسالت بشناسد، حتی براي تحقیر و کوچک کردنش بنام میخواندش
غافل از این که نام والاي محمد با عظمت ترین است چه به تنهائی بیاید و چه با هزار ستایش و ثنا و تعظیم، و رسالت با نام والایش
ملازم و همجاهاست. حافظان حدیث و حدیثشناسان گفتگوئی را ثبت کرده اند میان معاویهو امد بن ابد حضرمی به این صورت:
معاویه- آیا هاشم را دیده اي؟ امدبن ابد: آري بخدا بلند بالا و خوش صورت بود، می گفتند: میان دو دیده اش برکهاي است
معاویه- او را دیده اي؟ آري، مردي کوتاه قد و نابینا بود، می گفتند: شوم صورت است یا شر صورت است معاویه- محمد را دیده
اي؟ محمد کیست؟ معاویه- پیامبر خدا- چرا او را همانگونه که خدا با عظمت و فخامت ذکرکرده یاد نکردي و نگفتی پیامبر خدا
[ [ صفحه 210
صفحه 125 از 168
حکمیت