گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد بیستم
حکمیت، به چه منظور؟





آخرین تشبثی که براي رساندن معاویه به کرسیخلافت صورت گرفت با تدبیر خائنانه عمر وعاص بود و به صورت حکمیت، و
اولین تشبث و نخستین وسیله عبارت بوداز بالا بردن شعار خونخواهی عثمان. درحالی که امیرالمومنین (ع) از ابتداي کار و آغاز
اختلاف با پسر هنده جگر خوار و سپس در آستانه جنگ صفین همواره پیشنهاد می کرد براي حل اختلاف به آیات محکم و
نصوص قرآن مراجعه شود و معاویه و عمرو عاص نمی پذیرفتند در آخر کار و هنگامی که میرفت کار جنگ یکسره شود براي
نجات خود و ایجاد شکاف در جبهه حق و گول زدن مردم پیشنهاد مراجعه به قرآن را مطرح ساختند نه براي حل شدن اختلاف
درپرتو تعالیم و احکامش، بلکه بفریب و خیانت. و بر اثر آن حیله پردازي عمر وعاص و حماقت و خریت ابو موسی اشعري وضع را
آشفته تر کرد وآشوب داخلی را ریشه دارتر. در پایان این به اصطلاح حکمیت و مراجعه به قرآن، ابو موسی اشعري به عمر و عاص
گفت: خدا ترا موفق نگرداند که خیانت و حیله بکاري زدي، و تو سگ را می مانی که چه به او حمله کنی و چه نکنی پارس می
کند. و عمرو عاص به او جواب داد: و تو خر را می مانی که کتاب مقدس بار داشته باشد.
بدینسان، حقیقت و حکم خدا در مورد آناختلاف داخلی در گفتگو و کاري
[ [ صفحه 211
که آندو به عنوان حکمیت انجام دادند پایمال گشت و ندیده انگاشته شد، گفتگوئی که شیطان سیاست پردازي با احمق بی تجربه
اي داشت، و همه قبولدارند که هر دو طمع به خلافت بسته بودند و حکمیت را براي همین ترتیب دادند. ناطقان عراقی و سردارانش
در راهنمائی اشعري همین را به وي متذکر گشتند و نیز در تذکر به دار و دسته منحرف شام همین واقعیات را گوشزد نمودند. مثلا
ابن عباس به اشعري می گوید:
نابغه سیاسی عرب با تو هم انجمنگشته است. معاویه هیچ خصلتی که او راشایسته خلافت سازد ندارد. بنابراین اگر حقی را که به
جانب تو است بر پیکرباطل وي بزنی او را محکم میکنی و به مقصود میرسی، و اگر باطل وي به حقی که به جانب تو است طمع
بست ترا آلت اجراي مقصودش می سازد. بدان اي ابو موسی که معاویه اسیر آزاد شده مسلمانان است و پدرش سرفرماندهی قبائل
مشرك و مهاجم به اسلام بوده است و او بدون راي شورا و بدون بیعت داعیه خلافت دارد. اگر در برابرت ادعاکرد که عمر و
عثمان او را به استانداري گماشته اند راست گفته است عمر او را به استانداري گماشته و خودولایت و سرپرستی او را عهده داشته
چون طبیبی که او را از آنچه دلش می خواهد باز می دارد و آنچه را خوش نمی دارد بزور به او می خوراند. و سپس عثمان با اتکا
به نظر و کار عمر او رابه استانداري گماشته است، و بسا که توسط آن دو به استانداري گماشته شده اند و ادعاي خلافت ننموده اند.
و توجه داشته باش که عمرو عاص در زیر هرچه که ترا خوش می آید شري برایت پنهان دارد. هر چه را فراموش کردي این را از
یاد مبر که با علی همان جماعتی بیعت کرده است که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده و آن بیعت بیعت هدایت و منطبق با دین
است، و وي جز با سرکشان نافرمان و بیعت شکنان نجنگیدهاست.
احنف بن قیس به او می گوید:
آن جماعت را دعوت کن که به فرمان علی درآیند و اگر نپذیرفتند از آنها بخواه که مردم شام و هرکس از قریش عراق را می
صفحه 126 از 168
خواهند برگزینند و از قریش
[ [ صفحه 212
شام هر که را دوست می دارند.
شریح بن هانی به اشعري می گوید:
مردم عراق اگر معاویه برایشان حاکم شود زنده نخواهند ماند، اما مردم شام اگر علی حاکمشان شود برایشان خطري نخواهد بود.
بنابراین درباره آن مساله با توجه دقیق به این حقیقت بیندیش و نظربده. تو سابقا در حوادث کوفه و جنگ جمل مردم را (از پیوستن
به علی ع) بازمی داشتی، و اگر اینک کاري شبیه آن از تو سر زند آن گمان که به تو می رفت به یقین خواهد پیوست و امیدي که
به تو می رفت مبدل به یاس خواهد گشت.
آنگاه این ابیات را سرود:
ابو موسی بدترین دشمن را در برابرت نهاده ان
فدایت شوم عراق را ضایع مسا
حق اهل شام را بده و حق را از ایشان بستان
زیرا امروز هرچند آهسته روان باشد چون دیروز خواهد گشت
و فردائی خواهد آمد با حوادثش
روزگار چنین است و با نیکبختی و بدبختی قري
مبادا عمرو ترا بفریبد که عمر
همیشه دشمن خدا است
و حیله هائی بکار می بندد که عقل را حیران می گرداند
حیله هائی که در لفافه ظاهري آراسته پیچیده است
معاویه را چون مقتدا و پیري که سرفراز است مگردان
و چنین اعتباري بهاو مده و شمارش چنان
از طرف دیگر، معاویه اینطور عمروعاص را راهنمائی و براي مذاکرات
[ [ صفحه 213
حکمیت آماده می سازد، به او می گوید:
اگر ترا با مردم عراق ترساند و تهدید کرد او رابا شام تهدید کن، و اگر با مصر تهدیدت کرد با یمن تهدیدش کن، و اگربا علی
تهدیدت کرد با معاویه تهدیدش کن.
عمرو عاص از او می پرسد: به نظرتواگر اسم علی را آورد و از پیشاهنگی در ایمان به اسلام و هجرت یاد کرد و از اتفاق مردم بر
سر خلافت وي چه باید بگویم می گوید: هر چه مصلحت می دانی و می خواهی.
این وصف گویائی ازجریانات آن زمان است و بیان روشنی ازواقعیات آن و بوضوح میرساند که نیت ومنظور عراقیان و شامیان از
صفحه 127 از 168
کشمکش و جنگی که داشته اند چه بوده است و هر یک خلافت را براي رئیس خویش می خواستهو در همین راه بوده که در
جریان حکمیت- بحق یا نا حق- خلع و تثبیت از طرف آن دو نفر بعمل آورده و گفتگوي عمرو عاص و ابو موسی بر سر همین دور
میزده است و در اثنایش هیچ سخنی از خون عثمان و خونخواهی او به میان نیست و فقط بر سر این است که چه کسی خلافت باید
بکند و چون اساس کار تجدید نظر درمساله خلافت و تعیین آن بوده به هنگام نوشتن صلحنامه کلمه امیرالمومنین از جلواسم مولاي
متقیان و امیرمومنان امام علی (ع) برداشته شده است.
از مطالب که تحت عناوین ششگانه اخیرآمده ماهیت جریانات بدقت روشن گشت و شکی نماند که معاویه در پی خلافت بوده
است نه در پی خونخواهی عثمان، واین یک وسیله تحقق آن آرزوي باطل ومنظور ناروا بیش نبوده است.
بنابراین، ابن حجر چه می گوید و چگونه با قاطعیت اظهار نظر می نماید که کشمکش میان امام (ع) و پسر هنده جگر خوار ربطی
به خلافت نداشته ومنحصر به خونخواهی عثمان بوده است؟ این را می گوید تا جنایات و تبهکاري آن مردك را توجیه و تبرئه
نماید که براي برآوردن شهوات و مطامعش هفتاد هزار نفر را به خاك و خون کشیده است و پنداشته کسی به حسابش نخواهد
رسید و هیچ
[ [ صفحه 214
پژوهنده دقیقی پیدا نخواهد شد که دلائل قاطع و روشنگر تاریخی را بر صورتش بزند یا خجالت نکشید، از این که محققی پیدا
شود و آبرویش را ببرد، و نیز از صحنه رستاخیز و ایستادن در برابر محکمه عدل الهی هراس به خود راه نداده و ندانسته که خداي
قهار و دادگستر در کمین و در پی حساب و دادرسی است.
بحث خود را با سخن " باقلانی " پایان دهیم آنجا که در " لتمهید " می گوید ": بستن پیمان بیعت امامت با شخصی بدین مضمون
که جمعی رادر ازاي قتل یکتن به قتل رساند بدون شک خطائی ناروا است، زیرا وي در این کار به استناد اجتهاد و استنباط
شخصیعمل می کند و براي خویش. حال آنکه ممکن است استنباط و اجتهاد زمامداري بر این تعلق گیرد که قتل جمعی را در
ازاي یکتن جایز نداند و این نظر و راي بسیاري از فقها است، یا ممکن استزمامداري چنین نظر و راي داشته باشد، ولی بعدا از این
نظر برگردد. بنابراین بستن پیمان بستن پیمان حکومت با کسی بدین مضمون که فقط قانون کیفري را بهموجب یکی ازمذاهب
اسلامی اجرا کند عقدي فاسد و باطل است و کسی که آنرا بسته و با آن موافقت نموده ملزم به آن نیست.
وانگهی اگر مسلم باشد که علی از کسانی است که کشتن جمعی را درازاي یکتن جایز می دانند نمی تواند همه کسانی را که در
قتل عثمان دست داشته اند بکشد مگر قبلا یکایک آنها را مشخص و با دلیل و شهادت محکوم کرده باشد و ضمنا اولیاء مقتول به
محضر او آمده از او تقاضاي خونخواهی پدر و ولی خویش را کرده باشند و نیز در شمار کسانی نباشند که به عقیده ويسرکش و
تجاوزکارداخلی اند و از جمله کسانی که احقاق حقشان لازم و واجب نیست مگر آنگاه که سر به فرمان حکومت در آورند و از
سرکشی و تجاوز کاري دست بکشند، و نیز امام استنباط کند که کشتن کشندگان عثمان به بی نظمی و آشوبی سهمگین نمی
انجامد که فسادش باندازه قتل عثمان یا سهمگین تراز آن است و بتاخیر انداختن کیفر تا هنگام امکان آن و تحقیق بیشتر و دقیقدر
امرش بیشتر به مصلحت امت است و براي حفظ وحدت ضروري تر و از آشوب و فساد دورتر است و سبب می شود که بی گناهی
به کیفر نرسد و آنان که در قتلعثمان دستی نداشته اند پایشان به میان نخواهد شد.
[ [ صفحه 215
صفحه 128 از 168
اینها همه اموري است که امام را در اجراي قانون کیفري و احقاق حق ملزم می داشته است و کسی حق ندارد با شخصی بیعت
امامت ببندد باین شرط که یکی از مواد قانونکیفري را باعجله و شتاب باجرا گذارد و در آن مورد بنا به نظر عامه مردم عمل کند و
نه کسی حق دارد امامتی بدین شرط را بپذیرد.
بنابر آنچه گذشت باید این روایت را گرچه سندش صحیح باشد دور انداخت اگر هم آن دو نفر با این شرط بیعت کرده باشند و
وي آن را پذیرفته باشد کاري خطا صورت گرفته است و در عین حال خدشه اي در امامت وي وارد نمی سازد، زیرا پیمان بیعت
امامتش قبلا و پیش از بیعت این دو منتقد گشته است و این شرط بی اعتبار و بی اثر بوده است، چون چنیناشتباهی از امامی که
امامتش ثابت و برقرار گشته خطائی نیست که خلعش را لازم آورد یا وظیفه فرمانبرداري مردم را در برابرش از آنان سلب نماید و
حقحاکمتیش را زایل گرداند".
[ [ صفحه 216
بررسی دفاعیه ابن حجر براي معاویه
اشاره
ابن حجر به تقلید از پیشینیانش کار توجیه جنایاتو گناهان معاویه را ادامه داده و در بهانه تراشی و تصحیح خلافت معاویه بس
پرگفته و تلاش ورزیده و حقه بازي را به پرروئی کشانده است و همه آنچه در کتاب " الصواعق المحرقه " نوشته دو مطلب بیش
نیست: 1- همه جنایاتی که معاویه مرتکب گشته از لشکر کشی هاي تجاوزکارانه و خونریزي و قتل و غارت و بی ناموسی و قیام
علیه خلیفه وقت وکشتن هزاران مسلمان که در میانشان سیصد و چند تن از شرکت کنندگان در بیعت " شجره " و جماعتی از
مجاهدان بدرو گروهی از مهاجران و انصار و عده ايبسیار از اصحاب عادل و نیکرو یاتابعان نیکو سیرت بوده اند همه اینها را از
روي اجتهاد و استنباط فقهی خویش کرده است.
ابن حجر می پندارد چنین توجیهات مسخره اي می تواند ارتکاب گناهانی را که قرآن و سنت بوضوح مشخص کرده اند کار
درستی جلوه دهد و مرتکبش را تبرئه نماید. و گمان می کند همین که پرده قدس و عفافی به عنوان مجتهد بودن به گرد معاویه
کشید هر گناهی را که مرتکب شده و لکه هر جنایتی را که بردامن داشته
[ [ صفحه 217
باشد ماستمالی خواهد کرد و دیگر کاري بر خلاف قرآن و سنت کرده عمل شرعی و طبق اجتهاد و فتواي شخصی خواهد بود و نام
گناه و جنایت ونافرمانی در برابر خدا و پیامبر (ص) بر آن نمیتوان نهاد او نمی داند یا خود را به نفهمی می زند که چنین اجتهاد و
استنباطی- استنباطی که مخالف نص و در برابر نص صریح قرآن و سنت باشد- بی ارزش و بی اعتبار است واساسا اجتهاد و استنباط
نام ندارد ابن حجر شنیده که انسان می تواند بر خلاف اجتهاد مجتهدان اجتهاد و استنباط نماید، لکن نفهمیده که دیگر بر خلاف
حکم خدا پیامبر (ص) نمی توان اجتهاد واظهار راي کرد.
صفحه 129 از 168
باري، ابن حجر و کسانی که پیش از او به این تو جیهات و بهانه آوري ها جهت تبرئه معاویه پرداخته اند و کسانی که پس از او
چنین کرده اند پنداشته اند اجتهاد و استنباط احکام فقهی کاري بی ضابطه و بی بقاعده است نه آنکه اصول و قواعد و ضوابطی
داشته باشد که اگر طبق آنهاعمل نشد باطل ونادرست باشد، و کاري است که به دلخواه صورت می گیرد و آراءاجتهادي چندان
کشدار و سازگار است که با هر هوس و خواهشی جور می آید و چنان است که بوسیله اش می توان خلافکاري وگناهورزي خالد
بن ولید را توجیه و تبرئه کرد و گفت طبق اجتهادش آن فجایعرا در حق قبیله بنی حنیفه و رئیس پاکدامن و نیکو کارش مالک بن
نویره مرتکب گشته و خون بی گناهان را ریختهو با همسر مسلمانی خیانتکار همبستر شده است و گفت ابن ملجم مرادي- که طبق
فرمایش پیامبر راستگو و امین نگونسارترین موجود همه نسل هاي پس ازپیامبر (ص) است- طبق اجتهادش دست بهوحشتناکترین
گناهان زده و حرمت گرامیترین مقدسات اسلامی را لگدمال کرده وخون خلیفه بر حق و پیشواي پارسیان رادر محراب پرستش
ریخته و مجسمه فضیلت و تقوي را واژگون کرده و آن را که خدا و پیامبرش بسیار ستوده اند و قرآن "خود " پیامبر شمرده است
کشته و امت اسلام و بشریت را از فیض دانش
[ [ صفحه 218
و حکومتش محروم گردانیده است، و چونطبق اجتهادش بوده هیچ گناهی نکرده و بر صواب بوده است.
اجتهاد سپري براي جنایتکاران
محمد بن جریر طبريدر "تهذیب " می نویسد: سیره نویسان متفقند بر این که علی دستور داد قاتلش را به کیفر قتلش بکشند و از
مثله کردنش بر حذر داشت. و در میان امت اختلافی بر سر این نیست که ابن ملجم طبق اجتهاد و تفسیرش و به تصور این که کار
درستی میکند علی را کشته است. و به همین لحاظ است که عمران بن حطان می گوید:
زهی به ضربه اي که پرهیزگاري زد و منظوري جز این نداشت
که رضاي پرورگار آسمان را در یابد
من درباره وي می اندیشم و در نتیجه می بینم
که وي در آستان خدا از همه آدمیان گرانبارتر است
با همین اجتهاد و مجتهد بودن، ابو غادیه فزاري قاتل عمار یاسر را تبرئه می کنند، عمار یاسري که خدا و پیامبر او را ستوده اند و این
حدیث پیامبر (ص) که به وي می فرماید ": ترا دار و دسته تجاوزکاران داخلی می کشد- " چنانکه در جلد نهم گذشت- حدیثی
ثابت و " صحیح " شمرده شده است، و نیز دامن عمر وعاصاز آلایش حیله اي که در جریان حکمیت بکار زد و به امت محمد
(ص) خیانت کرد ووحدت و قدرتش را بر هم زد پیراسته میشود، کسی تبرئه میشود که مولاي ما امیرالمومنین درباره او و
همکارش فرمود:
هان این دو مردي که به عنوان حکم برگزیدید حکم قرآن را پشت سر افکندند و آنچه را قرآن نابود کرده احیا نمودند و هر یک
از پی دلخواه خویش رفتند بی ارشادي از خدا، تا در نتیجه بدون حجتی آشکار یا باستناد سنتی که عمل گشته باشد داوري نمودند
و در داوري و حکمیت خویش اختلاف پیداکردند و هر دو بیراهه رفتند. بر اثر آن، خدا از آن دو بیزار گشت و پیامبرش و مومنین
[ [ صفحه 219
صفحه 130 از 168
نیکو حال.
همین اجتهاد و مجتهد بودن دستاویزي گشته براي تبرئه یزید سرکش و دیکتاتور از همه تبهکاریهایش از قتل عام خاندان پیامبر
(ص) و کشتن ذریه وبازماندگانش و باسارت بردن زنان محترم دودمانش تا دیگر جنایاتی که هرکس نگاهی به سیاهه اعمالش
بیندازد بیدرنگ رگبار لعنت و دشنام بر او خواهد بارید و از او بیزاري خواهد جست دستاویزي براي پاك کردن دامن آلوده آنها
که پا از بیعت با امام امیرالمومنین علی (ع) به دامن پیچیدند در حالیکه همه شرایط بیعت خلافت در وي جمع بود و بر آنان واجب
می نمود که دست بیعت دهند، و چون خودداري نمودند و امام زمان خویش نشناختند بحال جاهلیت از دنیا رفتند. دستاویزي گشته
براي تبرئه آن چند حاکم نخستین که به لغزشهاي دینی و فقهی شان در جلدهاي ششم و هفتم و هشتم و نهم اشاره رفت، تبرئه با
بهانه ها و توجیهاتی که بدتر از خود آن گناهان است. همچنین براي تبرئه و لوث کردن خیلی گناهان انحرافات و فجایع مشابه اینها.
وانگهی موارد بسیاري هست که در آن اجتهاد صورت گرفته است، ولی بدان اجتهادات هیچ اعتنائی نمی شود و آن آراء اجتهادي
وموضع گیري هائی که بر اساسش شده چون بر خلاف تمایل و دلخواه جماعتی بوده است بی اعتبار و بی قدر شمرده می شود. این
گونه اجتهادات در نظر آن جماعت نمی تواند از مخالفان عثمان- که صحابه عادل و راسترو و برجسته ترین مهاجران و انصار و
زبده مجتهدان هستند و قرآن و سنت را از شخص پیامبر(ص) آموخته اند- رفع اتهام نمایدو مایه تبرئه و پاکی دامنشان به
حسابآید، واینها در نظر ابن حزم- که تبهکارترین فرد یعنی ابن ملجم را ببهانه و به ادعاي مجتهد بودنش از کشتن امام علی بن
ابیطالب تبرئه می نماید- زشتکارانی ملعون و آشوبگر مسلحو خونریز و آدمکش
[ [ صفحه 220
عمدي هستند و در نظر ابن تیمیه جمعی هستند که علیه حکومت قانونی قیام و در کشور تبهکاري کرده اند و می گوید: او را مشتی
تجاوزکار و ستمگر کشتند و همه آنها که درپی قتل عثمان بودند نه تنها خطاکار، بلکه ستمکار و تجاوزکار مسلح و بیداد گر بودند
و درنظر ابن کثیر جمعی سبکسر و بی سر و پایند و بدون شک از جمله تبهکاران روي زمین و تجاوزکارانی که علیه پیشواي شرعی
قیام کردند و نابخردانی لجباز و خائنانی ستمگر و تهمت زن، ودر نظر ابن حجر تجاوزکارانی دروغپرداز و ملعون و پرخاشگر که نه
تنها فهم و شعور، بلکه عقل ندارند.
اگر راي اجتهادي وضع معینی و ارزش و اعتبار ثابتی داشته باشد باید راي اجتهادي همه مجتهدان را حائز آن می دانست نه این که
یکی را قدر نهاد و دیگري را بی اعتبار شمرد و میان مجتهدان تبعیض و تمیز قائل گشت. اگر اجتهاد قابل احترام و تبعیت است چرا
براي راي اجتهادي امام امیر المومنینعلی بن ابیطالب (ع) در مورد متهمین قتلعثمان احترام و اعتباري قائل نگشتند، نظر امام را که
می گفت مصلحت اقتضا میکند که رسیدگی به متهمین قتل عثمانبه تاخیر افتد و در مو قع مناسب به موجب قرآن و سنت به آن
حادثه رسیدگی شود؟ به اجتهاد وي اعتنا ننموده و آتشجنگ هاي جمل و صفین را- که جنگ حروریین دنباله اش بود- علیه وي
برافروختند و راي حضرتش را که بحکم نص پیامبر(ص) دروازه شهر دانش پیامبر (ص) و سرآمد قاضیان امت است به هیچ
نشمردند، اما نظر اجتهادي عثمان را که عبیدالله بن عمر قاتل هرمزان و دختر ابولولوه- آن دو بی گناه- را مورد عفو قرار داده معتبر
می شمارند. اگر خلیفه حق داشته باشد قاتلی را که خون ناحقی ریخته عفو کندچرا این حق و اختیار به مولاي ما امیر المومنین در
مورد انقلابیونی کهبه وي پناه آورده بودند داده نشد با توجه به این که معلوم نبود امام چه رائی و حکمی درباره آنان صادر خواهد
کرد، آیا چون قاتلش مشخص نیست دیه
صفحه 131 از 168
[ [ صفحه 221
مقتول را از خزانه عمومی خواهدپرداخت همانطور که در مورد اربد فزاري عمل کرد یاآنان را مجتهد می داند- و چنان هم بودند-
و مجتهدانیکه ممکن است نظري درست یا خطا داشته باشند، یا رسیدگی به آن را موکول خواهد کرد به استقرار خالفتش و
برقراري آرامش و امنیتی که لازمه حل و فصل امور است، و مسلم است که امام(ع) هر یک از این آراء را اتخاذ می کرد برایش
اشکالی نداشت؟ اما آن جماعت بیراه شمشیر بر کشیدند و به جنگی تجاوز کارانه علیه خلیفه و امام وقت برخاستند و خواستند که
حق و قانون تابع دلخواهشان شود و در پی این مقصود جنگی بر پا کردن که طی آن دهها هزار سر از پیکر جدا گشت و هزاران
بیگناه به خاك و خون کشیده و خونهاي ناحق ریخته شد. می پرسیم: با چه اجتهادي به چنین تبهکاري یی دست زدند و به تفرقه و
پراکندگی صفوف امت پرداختند و مسولیت بی نظمی و خونریزي را بگردن گرفتند و تخم آشوب و فتنه پراکندند و به فتنه و
گمراهی فرو افتادند.
از اجتهادات مسخره و عجیبی که در قرون پیشین صورت گرفته اینها است که دشنام دادن به امیرالمومنین علی (ع) و هر صحابی یی
که از حضرتش پیروي کرده جایز است و هر کس حق دارد آنان را لعنت کند و بدبگوید و در نماز و خطبه جمعه و جماعتو از
فراز منبر و در دعاي دست ناسزا بگوید و در انجمن ها داد بزند و فحش بپراند به به آنان و هیچ قابل سرزنش و تعقیب نباشد حتی
بالا تر از آن اجريهم ببرد چون مجتهدي خطاکار است هرچند آدمی بی سر و پا و بیسواد و دهاتی و بیابانگرد باشد و از آنها کهاز
علوم و معارف و از درس و بحث بدورند، اما علی و شیعه و پیروانش حق ندارند از ظلم و ستمهائی که بر آنان رفته کلمه اي بر زبان
بیاورند ودشمنان خویش را چنانکه هستند وصف نمایند و بدیها و تبهکاري هاشان را بر شمارند حال آنکه خداي متعال می فرماید:
خدا دوست نمی دارد صدائی به بدگوئی بر آید مگر آنکه ستم دیده باشد. و هیچیک از ایشان- هر چند درهمه علوم متبحر باشد و
مجتهدي عالیمقام- حق ندارد چنین کاري به استناد اجتهادش بکند،
[ [ صفحه 222
و اگر کسی از ایشان بدي به آن ستمگران و تبهکاران گفت مستوجب کشتن و بستن و شکنجه و تبعید است و به اجتهادش- خواه
درست باشد و خواه اشتباه- اعتنائی نباید کرد. و بر همین اساس عمل کرده اند آن جماعت از روز نخست و همان وقت که بناي
ستم و انحراف نهاده شد تا به امروز. به فرهنگ هاي شرح حال رجال وبه تاریخ مراجعه کنید ملاحظه خواهید کرد که بر این سخن
دو شاهد عادلند و دو گواه راست. پیش دستتان سخن ابن حجر هست در کتاب " الصواعق " که در موضوع لعنت کردن بر معاویه
می گوید ": در مورد این که بعضی بدعت خواهان به او دشنام می دهند و لعنت می فرستند رد موردش سر مشقی هست از ابو بکر
و عمر و عثمان و بیشتر اصحاب، بنابراین حرف آنها قابل اعتنا نیست و نه می تواند اساس کار قرار گیرد و این حرف از جماعتی سر
زده است که احمقند و نادان و نا فرمان که خدا التفاتی ندارد به آنها و به این که در چه واديیی سر گشته و گمراهند و خدا
لعنتشان کرده و خوارشان گردانیده به بدترین شکلی و اسلحه اهل سنت را- که حجت هاي مستحکم و برهان هاي قاطع در رد بد
گوئی به ائمه و پیشوایان برجسته وممتاز دارند- بر سرشان مسلط کرده است ".
می دانید ابن حجر چه کسی را لعنت می کند و دشنام می دهد؟ و ناسزا هایش متوجه چه کسی است؟ حدیث لعنت فرستادن رسول
خدا (ص) بر معاویه را بیاد آورید و احادیث لعنت کردن امیرالمومنین علی (ع) به معاویه را و لعنت هائی را که در دعايدست در
صفحه 132 از 168
نمازش براو می کرد و لعنت کردن ابن عباس و عمار یاسر و محمد بنابی بکر را و نفرینی را که ام المومنین عائشه در تعقیبات
نمازش می کرده و دیگر اصحاب تا روشن شود که لعنت و دشنام ابن حجر متوجه کیست خودتان قضاوت کنید.
[ [ صفحه 223
اجتهاد، چیست؟
در اینجا همچنین باید معنی اجتهاد را فهمید و مفهومش را دریافت و در نظر داشت، اجتهادي که باستنادش ریختن خون ها بسیار
روا دانسته شده است و در راهش هزاران هزار بیگناه بهخاك و خون کشیده شده اند و ناموس ها برباد داده شده و حرمت ها پایمال
گشته و احکام و قوانین دگرگون شده و مفهومش را چندان توسعه داده اند که چیزي نمانده به استنادش شریعت را زیرو رو کنند و
هر کار و رویه و حکم جاهلی را مقبول و روا بشمارند و پیوند دین بگسلند و رشته اش از گردن فرو گزارند بعد، ببینم آیا اجتهاد
چیزي است که به وسیله اش سنن پیروي شده و جاري را که قابل تبدیل نیست میتوان تغییر داد و احکام مسلم اسلام را لغو کرد؟
آیا مجتهد بودن خصیصه اي است که خدا به عوام الناس و بیسوادها ارزانی می دارد تا هر طور که دلشان خواست عمل کنند یا نه
اصول و حساب و کتابی دارد و تابع شرایط و قواعدي است و مجتهد در چهارچوب قرآن و سنت و تفکر واستنباط خردمندانه
عملمی کند یا حداکثر- و بفرض که نظر آنجماعت را که اجتهاد در برابر نص را جایز می دانند منظور داریم- در چهارچوب
تاویلات صحیح؟ آیا اجتهاد در محدوده این مصادر و عوامل صورت می گیرد یا نه حساب و کتاب و شرایط و قواعدي ندارد و هر
موش و گربه و هر چهار پائی و هر بیابانگرد بیسوادي به کار اجتهاد می پردازد و حق دارد بپردازد؟ من گمان نمی کنم عالمی چنین
چیزي را اجتهاد بنامد و کار درستی بداند. علماي معروف و برجسته درباره اجتهاد چنین گفته اند:
آمدي در کتاب " الحکام فی اصول اللحکام " می گوید ": اجتهاد در لغت به معنی نهایت سعی و کوشش در انجام کاري پر
مشقت مبذول داشتن است. به همین جهت نمی گویند در برداشتن ریگی جهد یا " اجتهاد " نمود، یا نمی گویند در
[ [ صفحه 224
حمل دانه اي جهد یا " اجتهاد" ورزید. در اصطلاح علماي اصول، اجتهاد در مورد کاري خاص بکار می روددرباره نهایت سعی و
کوشش در جستجوي تصوري از یک حکم شرعی به طوري که احساس شود بیش از آن امکان ندارد. مجتهد به کسی گفته می
شود که متصف به صف اجتهاد باشد و دو شرط دارد: اول این که از وجود پروردگار متعال آگاه باشد و از صفات واجبش و
کمالاتی که در خور آن است، و بداند که او واجب الوجود است بخودي خود و فی حد ذاته وحی است و عالم و قادر و مرید و
اندیشمند و بیانگر، تا براین اساس بتوان به تصور آورد که پروردگار تعیین تکلیف و وظیفه می کند و قانون می گزارد و حکم
حقیقی باشد. لازم نیست دقائق علم کلام (و عقیده شناسی) را بداند و چون متکلمان و عقیده شناسان نامی در این علم متبحر باشد
بلکه کافی است علمش در این زمینه متکی به دلائل تفصیلی باشد به طوري که بتواند آن دلائل و عقاید را تقریرو تحریر نماید و
انتقادات و ردیه شبهه آوران را رد کند و بگوید همانگونه که رسم علماي اصول بلند پایه و سترگ هست، یا دلائل این اموررا نه
تفصیلا، اجمالا بداند. شماره سریال: 271 شرط دوم این که مدارك احکام شرعی و انواعآن را بداند و بشناسد و نیز روش هاي
صفحه 133 از 168
اثبات آن و وجوه دلالت هاي آن را و اختلاف مراتب و شرایط اعتبار آن را بشرحی که آمد. و بداند وقتی آن مداركبا یکدیگر
تعارض داشتند چگونه و از چهجهات یکی را بر دیگري ترجیح می دهند و چگونه احکام را از آنها نتیجه گیري می کنند و بر می
آورند، و بتواند آنها را بنویسد و تقریر نمایدو اعتراضات و اشکالات وارده را رفع کند. این جمله را وقتی می تواند که راوي شناس
باشد و عالم در شناخت روش هاي جرح و تعدیل و تمیز صحیح از سقیمچنان چون احمد بن حنبل و یحیی بن معین. و شرایط و
شان نزول آیات را بداند و ناسخ و منسوخ را در زمینه آیات مربوط به احکام تمیز دهد و لغت شناس و عالم نحو باشد. البته لازم
نیست در لغت دانی مثل اصمعی باشد یادر علم نحو مثل سیبویه و خلیل، بلکههمینقدر که از اوضاع عرب و رسم و عادتشان در
خطاب و گفتگو اطلاع داشته
[ [ صفحه 225
باشد به اندازه اي که به دلالت الفاظ قادر آید و مطابقه و تضمین و التزام و مفرد و مرکب و کلی و جزئی و حقیقت و مجاز و
تواطئی و اشتراك و ترادف و تباین و نص و ظاهر و عام و خاص و مطلق و مقید و منطوق ومفهوم و اقتضاء و اشاره و تنبیه و ایماء و
امثال آن را که بشرح آمد و استنباط حک از دلائلش بدان منوط و مشروط است بشناسد و تمیز دهد.
اینهاشرط و ضروري است براي مجتهد مطلق، مجتهدي که عهده دار صدور حکم و فتوي در همه مسائل فقهی می شود، لکن در
مورد اجتهاد درپاره از آن مسائل کافی است آنچه را متعلق به همان یک یا چند مساله است بداند و آنچه را که براي استنباط حکم
و فتوي درباره آن یک یا چند مساله لازم است، و این که از مطالب مربوط به دیگر مسائل فقهی اطلاعی نداشته باشد لطمه اي به
کار وصلاحیتش نمی زند. همچنین مجتهد مطلق ممکن است در مورد مسائل بسیاري مجتهدولی در مورد دیگر مسائل بی اطلاع
باشد. به همین جهت شرط مفتی شدن این نیست که همه مسائل فقهی و مدارکش را بداند. چه، این در حدود امکانات انسان نیست
و به همین سبب از " مالک " نقل شده که از او درباره چهل مسالهنظر خواستند و در مورد سی و شش تاي آن گفت: نمی دانم.
اجتهاد در مورد مسائلی صورت می گیرد و آن احکام شرعیکه دلیلش ظنی باشد. این که گفتیم " احکام شرعی " براي این بود
که آنها را از قضایاي عقلی و اغوي و امثال آنجدا کرده باشیم. این که گفتیم " دلیلش ظنی باشد " براي این بود که تااز آنچه
دلیلش قطعی است- مثل عباداتب چون خمس که محل اجتهاد نیست و هر که در موردش خطا کند گناهکار خواهد بود- جدا
باشد، و مسائل مورداجتهاد اموري است که اگر کسی در موردش اجتهاد و استنباط خطا داشته باشد گناهکار نخواهد بود ".
شاطبی در کتاب " موافقات " مطالبی دارد که خلاصه اش این است ": اجتهاد بر دو نوع است: یکی اجتهاد وابسته به تحققمناط، و
این اجتهادي است که امت متفقا قبولش دارند، و معنایش این است که حکم از روي مدرك شرعی آن ثابتشود، اما نظر در تعیین
محل آن باقی می ماند، و این همه وقت ضرري است،
[ [ صفحه 226
زیرا تکلیف و وظائف شرعی جز با انجام چنین اجتهادي روشن نخواهد گشت، و فرض تکلیف و وظیفه شرعی بدونوجود چنین
اجتهادي در حقیقت موظف ساختن مردم به انجام امور محال خواهدبود و این شرعا غیر ممکن است و عقلا هم غیر ممکن و
نامعقول نوع دوم اجتهادي است که می تواند قطعی باشد وخود بر سه نوع است:
-1 اجتهادي که در حقیقت شسته رفته کردن مناط است، و آن چنان است که در نصی وصف معتبر در حکم با دیگر مطالب آمیخته
صفحه 134 از 168
باشد که در آن صورت آن نص را با اجتهاد شسته رفته می کنند تا آنچه معتبر است از آنچه زائد است جدا و متمایز گردد.
-2 اجتهادي که می توان بیرون آوردن مناط نامیدش، و آن بدین گونه است کهنصی که بر حکمی دلالت دارد به مناط نپرداخته
باشد و استنباط حکم از چنیننصی بدان می ماند که با بحث و جستجو از آن بیرون آورده شود، واین اجتهاد قیاسی نام دارد.
-3 نوع سوم از اشکال اجتهاد وابسته به تحقق مناط است، زیرا آن نوع بر دو گونه است: یکی آنچه مربوط به انواع است نه
اشخاص، مانند تعیین نوع مثل در جزايصید و نوع رقبه در عتق در کفارات و امثال آن. و دیگري آنچه مربوط به تحقق مناط است
در صورتی که مناط حکمش به تحقق رسد. بنابراین چنان به نظر می رسد که مناط بر دو گونه باشد: یکیعام، و دیگري خاص و
جزئی از آن عام.
کسی به درجه اجتهاد نائل می آید که دو صفت را احراز نماید: اولا- مقاصد شریعت را به خوبی دریابد. ثانیا- براساس دریافت و
فهم صحیح مقاصد شریعت، قدرت استنباط احکام راپیدا کند. در باره اولی در کتاب " مقاصد " گفتیم که شریعت بر پایه توجه به
مصالح نهاده است و مصالح نهاده استو مصالح توسط قانونگزار معین گشته نهاین که موکول به درك و تصور مکلف باشد، زیرا
در آن صورت مصالح بر حسب تصور افراد مختلف فرق خواهد کرد. و با استقراء تام ثابت گشته که مصالح بر سه درجه و مرتبه
است. پس هرگاه انسان به قصد و هدف تشریع در
[ [ صفحه 227
هر یک از مسائل شریعت و ابواب آن و مجموعه هاي احکام، کاملا پی برد به منزلت و مقام خلافت و جانشینی پیامبر(ص) در زمینه
تعلیم دین و قانون و فتوي دادن و حکومت و قضاوت طبق حکم خدا نائل آمده است. صفت دوم، در خدمت اولی است، زیرا
قدرت استنباط احکام، در پرتو معرفی که در فهم شریعت لازم است به دست می آید. به همین جهت فهم شریعت اساس است و
استنباط احکام وسیله و در خدمت. بازبهمین جهت قدرت استنباط احکام را شرطدوم قرار داده اند و فهم شریعت را مایه وصول به
مرتبه اش دانسته اند.
این است اجتهاد در نظر علماي اصول، اما در نظر فقها، اجتهاد مرتبه بلندي از فقه و دینشناسی است که به مددش فقیه می تواند هر
فرعی را به اصل و اساسش باز گرداند و از آن استنباط و استخراج نماید و نقد واشکال وارد بر آن را رد و رفع نماید و در برابر
تشکیک و ایرادي که می کنند از آن دفاع کند ".
آمدي در کتاب" الاحکام "... می گوید ": فقه در عرف متشرعین بر علمی اطلاق می شود که از طریق اندیشه و استدلال به پاره
اي ازاحکام فرعی شرع حاصل آید "
ابن نجیم در " بحرالرائق " می گوید ": فقه بنابر آنچه نسفی به تبعیت از علماي اصول در شرح المنار گفته است بر علمیاطلاق
میشود درباره احکام عملی شرعیکه از طریق استدلال از ادله تفصیلی حاصل آید ".
در " حاوي " قدسی چنین آمده است ": بدان که فقه در لغت به معنی آگاهی و اطلاع است و در شریعت به معنی اطلاعی خاص
که عبارت باشد ازاطلاع بر معانی و اشارات و دلالت ها وبواطن و مقتضیات نصوص. فقیه اسم کسیکه بر آنها اطلاع و علم حاصل
کرده باشد " و می گوید ": فقه قدرت بر تصحیح منقول و ترجیح معقول است. و خلاصه، فقه در علم اصول یعنی علم بهاحکام از
روي دلائل آنها. بنابراین فقیه در نظر علماي اصول همان مجتهد است. و فقه از چهار
[ [ صفحه 228
صفحه 135 از 168
منبع اصلی به دست می آید که عبارتند از قرآن، سنت، اجماع، و قیاسی که از آن سه منبع اصلی اول استنباط شده باشد. شریعت
پیشینیان تابع قرآن بوده است. گفتار اصحاب تابع سنت است. رفتار مردم با یکدیگر تابع اجماع است پیجوئی و استصاب حال تابع
قیاس است. و هدف این جمله رسیدن به خوشبختی دنیا و زندگانی باز پسین ".
ابن عابدین در حاشیه " بحرالزخار " می نویسد ": در کتاب " تحریر الدلالات السمیعه " اثر علی بن محمد بن احمد بن مسعود
بنقل از کتاب " التنقیح " آمده است که فقه در لغت بهمعنی فهم و دانش است، و اصطلاحا به معنی علم به احکام عملی شرع از
طریق استدلال".
ابن رشد در مقدمه " المدونه الکبري " می نویسد ": احکام شریعت از چهار وجه فهمیده و درك می شود: یکی از آنها توسط
کتاب خداي عزوجل است که آن را باطل از برابرش و از پی اش نیاید و وحی فرود آمده اي است از حکیم ستوده دومی سنت
پیامبروي (ص) است که خدا فرمان بریش را با فرمانبري خویش قرین ساخته و به ما دستور داده از سنتش پیروي کنیم و فرموده:
خدا را فرمان برید و پیامبر را. و فرموده: هر که پیامبر را فرمان برد خدا را فرمان برده باشد. و فرموده: آنچه را پیامبر عرضه می دارد
بگیرید و از آنچه باز می دارد دست باز می دارد دست باز گیرید. و فرموده: آنچه را که در خانه هاي شمازنان از آیات خدا و
حکمت بر خوانده می شود به خاطر آرید و مایه پند سازید.- و منظوراز حکمت همان سنت است- و فرموده: براي شما در وجود
پیامبر خدا سرمشق نیکوئی هست. سومی اجماع است که خدا در صحتش می فرماید: هر که با پیامبر پس از روشن شدن راه هدایت
به مجادله پردازد و راهی غیر از راه مومنان بپوید تو از او روي بگردان تا رویگردان
[ [ صفحه 229
است و او را به جهنم در میاوریم و بد سرانجامی است.
وقتی خداي عزوجل تهدید می کند که راهی غیر از راه مومنان نپوئید یعنی امر می دهد به پیروي کردن راه مومنان. و پیامبر خدا
(ص) می فرماید: امتم بر گمراهی اتفاق نمی یابد. چهارم استنباط است که همان قیاس بر مبناي اصول سه گانه قرآن، سنت، و
اجماع باشد، زیرا خداي تعالی آنچه را که از این سه استنباط شود علم شمرده و حکم به آن را واجب ساخته و فرموده: اگر آن را به
پیامبر و به فرماندهی که از ایشان هست عرضه می داشتند آن عده از ایشان که استنباط می کنند آن را درك می کردند. و فرموده:
اگر آن را به پیامبر و به فرماندهی که از ایشان هست عرضه می داشتند آن عده از ایشان که استنباط می کنند آن را درك می
کردند. و فرموده: ما قرآن را به حقبرایت فرستادیم تا در میان مردم به موجب آنچه خدا به تو نشان داده است، زیرا آنچه از ره
استنباط و قیاس به او نشان داده از همانست که براو نازلگردانیده و دستورش را داده آنجا که فرموده است: و در میانشان به موجب
آنچه خدا نازل گردانیده قضاوت و حکومت کن. "
[ [ صفحه 230
نگاهی به اجتهاد معاویه
صفحه 136 از 168
اشاره
در اینجا لازم است پرده از ماهیت اجتهاد معاویه بر گیریم و از کسانی که مدعیند معاویه در کارهایش " اجتهاد " می کرده و آراء
استنباطی خویش را بکار می بسته بپرسیم: آیا او در آنچه اجتهاد می نامید تابع نوامیس چهار گانه: قرآن، سنت، اجماع و قیاس بوده
است؟ اساسا قرآن شناس بوده است؟ و پیش کیدرسش را خوانده و کی آموخته- با اینکه فقط دو سال پس از پیش از وفات
پیامبر (ص) با آن آشنا گشته است؟ مگر آیات محکم را از متشابه تمیز می داده؟ و میان مجمل و تشریح شده اش می توانسته فرق
بگذارد و عموم و خصوصش را تشخیص دهد و مطلق و مقیدش وناسخ و منسوخش و دیگر انواعش را باز شناسد و دیگر
خصوصیات آیات قرآن را که لازمهاستنباط احکام است؟
وضع معاویه در دوره اظهار مسلمانیش اجازهو امکان تحصیل این دانستنی ها را به او نمی داده است. علمی که در صورت فراغت و
استعداد ذهنی در چندین سال به دست می آید چگونه ممکن است در صورت فراغت و استعداد ذهنی در چندین سال به دست می
آید چگونه ممکن است درچنین مدت کوتاهی با عدم استعداد و فراغت و دیگر شرایط بدست آمده باشد براي معاویه اي که روح
و عقلش هنوز آکنده از اباطیل جاهلیت بوده و ضمیرشآلوده به باورهاي کافري؟ پیش از او به سالها جمعی به اسلام و کتابش
ایمان بستند و تعلیمات حکیمانه پیامبرش را شاهد بودند وافاضاتش را حاضر و دمی از انجمنش و درس و بحثش دوري نجستند و
پیوسته همدم الهامات وارده بودند و سالها بدین حال سپري ساختند و مدت هاي مدید و معذالک چندان بهره اي از آن نبردند و
برخی یکسره تهیدست ماندند و
[ [ صفحه 231
بی نصیب آن را ببیند که سوره بقره را طیدوازده سال تمام توانسته حفظ کند و چون پس از صرف چنین زمانی دراز از عهده
حفظش بر آمده قربانی ها کرده و سپاس ها برده بر آن نعمت، و حال چقدر رنج و زحمت بر تن و جان هموار کرده تا به حفظ
سورهاي قادر آمده خدا میداند، و این در نظر آن جماعت به لحاظ علم و فضیلت شخصیت شماره دويامت است و همو پایه دانش
و قرآندانیشچنان بوده که نمی دانسته در قرآن نوشتهاست که پیامبر (ص) در خواهد گذشت، و به همین جهت وقتی به او خبر
دادهاند که خدا می فرماید ": تو مرده خواهی بود و آنان مرده " شمشیر از دستبیفکند و شعله خشمش فرو کشیده و یقینکرد که
پیامبر (ص) در گذشته و مرده است، گوئی تا آن لحظه آن آیه شریفه به گوشش نخورده است، و اگر موارد علمش را به قرآن و
آیات و مطالبش بسنجی بشگفت می آئی که چه کم اطلاعی بوده و فهمش چه ناقص، و حیران می مانی که چرا از آموختن
اصولاسلام و در قرآن باز مانده و بچه کاري پرداخته که چنین غافل و بی بهرهگشته است. اگر حقائقی را که در جلد ششم"
غدیر "در این باره نوشتیم از نظر بگذرانید بسختی تکان خواهید خوردو به حیرت در خواهید افتاد. کسی که آنجماعت شخصیت
اول امت می شمارند وضعی بهتر از دومی ندارد و بی اطلاعیش از زیر و بم معانی قرآن به حدي است که مردم عادي و عامی اوائل
بعثت داشته اند نه برتر و بهتر از آن، و در جلدهفتم " غدیر " شواهدي بر این معنا بقدر کافی خواهید یافت. نیازي نیست که براي
درك اندازه بهره پیشاهنگان اسلام از علوم و معارف قرآنی یا سنت زحمتی بخود بدهید، بلکه باسانی به ناچیزي مقدارش پی
خواهید برد. وقتی آن پیشاهنگان و کسانی که از روزها و ماه هاي اول بعثت ایمان آورده و جا در مکتب پیامبر (ص) گرفته اند
چنین وضعی داشته باشند حال معاویه که در روزهاي آخر حیات پیامبر (ص) اظهار مسلمانی نموده معلوم است، معاویه ايکه خانه و
خانواده اش پر از تقالید وافکار شرك آمیز جاهلی بوده است و سابقه تجاوز گري و بیراهی درازي داشته و محو عادات جاهلی بوده
و پرچمفحشاء و زشتکاري بر بام خانه اجدادیشزده بوده است و خود عناصري بوده اند که گوش از نداي وحی الهی بر می بسته و
صفحه 137 از 168
خرد از درکش باز می داشته و دل بروي پرتو
[ [ صفحه 232
درخشانش بر می بسته اند.
آري، قرآن شناسان نامی دوره اصحاب معلومند آنان که مراجع امت بودند و خلق براي آموختن مشکلات قرآن و تفسیر آیاتش به
ایشان مراجعه می کردند مانند عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابی بن کعب، و زید بن ثابت، و بالاتر از همه مولايما علی بن
ابیطالب (ع) که همچاي قرآناست و داناي رازهایش و رموزش و حلال مشکلاتش، و هم وي قادر به درك و تفسیر مسائل بغرنج و
اظهار نظر قاطع و جوابگوي آنها است. و امت همداستانند براین که وي خود فرموده: پیش از آن از من نپرسید از من بپرسید. و نمی
شود از آیه اي از قرآن یا سنت پیامبر خدا (ص) از من بپرسید و پاسختان نگویم ".
سنت دانی معاویه
معاویه اي که سنت پیامبر (ص) را قدر نمی نهد چه نصیبی ممکن است از سنتدانی داشته باشد؟ احمد حنبل در مسندش می نویسد:
"عبدالله بن عامر می گوید: خودم شنیدم که معاویه حدیثمی خواند و می گفت: برحذر باشید از احادیث پیامبر خدا (ص) مگر
آن حدیث ها که در دوره عمر بود ". این تهدیدو بر حذر داشتن از احادیثی که بعد ازدوره عمر نقل و روایت گشته چه معنی
دارد؟ مگر پس از آن دوره جعل حدیث شایع و بسیار شده؟ یا اصحاب مورد اعتماد و موثقی که در دوره عمر و پیش از آن وجود
داشتند پس از آن امانت و اطمینان را از دست دادند و غیر موثق گشتند؟ پنداري- نعوذ بالله- پس از آن جاعل حدیث و دروغساز
گشته اند. و این حرف مستلزمآن است که بسیاري از احادیث که مدرك احکامند و پس از آن دوره روایت و نشرشده اند عیبناك
شمرده شود. مگر روایاتی که معلوم نیست در چه تاریخ ودوره اي نقل و بیان گشته اند- در دوره عمر یا پس از آن- بی اعتبار است
و راویانش قابل اعتماد و موثق نیستند؟ اساسا مشخص نمی کنند که راویان، حدیث را در چه زمان و دوره اي نقل و روایت کرده
اند تا بتوان ازروي آن روایات را به دو دسته تقسیم
[ [ صفحه 233
کرد و روایات موثوقان را از غیر موثوقان جدا ساخت. تازه، دوره عمر چه خصوصیتی دارد و چه ربطی به ردو قبول روایات؟ مگر
حقائق و دقائق روایتشناسی و علم حدیث در آندوره کاملا مکشوف و حاصل گشته است؟ چه کسی از عهده این مهم بر آمده
است؟ یا مگر در آن دوره جز دست امانت به احادیث نرسیده و امکان دروغسازي و روایت پردازي نبوده است و هر چه نقل و نشر
گشته درست بوده و حقیقت محض؟ اگر چنین است آن حرف هاي پوچ را کی ودر چه زمانی به نام حدیث جا زده اند و بدعت ها
از کی پدید آمده و سنت و احکام چه وقت دگرگون گشته است؟
همین حرفی که معاویه در حق سنت پیامبر (ص) زده کافی است بی اعتنائی و تحقیرش را نسبت به آن برساند، و همو کسی است
که راوي حدیث و مبلغش را تحقیر و اهانت می کرده و گاه در جواب نقل و تذکر حدیث حرکت زننده و لجن باري می کرده
است و با لحن خشونتبار و مستهجنی به مبلغان حدیث دشنام می داده و منعشان می کردهاست. کسی که چنین رفتار و وضعی با
حدیث پیامبر (ص) و محدثان و روایاتش داشته باشند فکر می کنید چقدر از آن آموخته باشد؟ یامگر باورکردنی است که چنین
صفحه 138 از 168
موجودي براي حدیث اعتبار و ارزشی قائل باشد و در رفتارو سیاست و کشورداري و اظهار نظر به آن استناد نماید و از آن استنباط
کندو راي اجتهادي بر اساسش پیدا کند؟ چنین کسی نه تنها استناد و استنباط از حدیث نخواهد کرد، بلکه در عمل خویش متکی به
آن نخواهد گشت، و تاریخ نشان می دهد که در کارهایش همینگونه بوده است.
علاوه بر این کهجز مدتی کوتاه در اظهار مسلمانی بسر نبرده و فرصتی و استعدادي براي حیث آموختن نداشته در تمام دوره عمرش
سرگرم منشیگري و استانداري و سلطنت بوده و جز به سیاست و اداره و جنگ و دعوا نپرداخته است. با این وصف کجا می توانسته
سنت بیاموزد و در حدیث دانشمند گردد؟
[ [ صفحه 234
تازه از چه کسی بیاموزد حال آنکه اکثریت اصحاب از محل اقامت او- شام- دور بودند ومعاشر وي یا بیابانگردهاي آزاد شده
فتوحات اسلامی بودند یا یمنی هائی ازراه به در کشیده شده- چنانکه در وصف معاشران معاویه آمده است- و او خود به اصحاب
اهل مدینه- که حاملان احکام و ناقلان حدیث بودند- بدبین بود و به دیده اهانت و خواري می نگریست و بی پروا می گفت:
حجازیان تا وقتی با دین بودند حاکم مردم بودند و چون از آن بیگانه گشتند اهل شام حاکم مردم شدند. " نوف به عبدالله بن
عمروبن عاص می گوید: تو شایسته تر از منی در نقل و بیان حدیث، تو یار پیامبر خدائی. عبدالله بن عمرو بن عاص در جوابش می
گوید: اینها- یعنی حکام و فرمانروایان- ما را از نقل و بیان حدیث منع کرده اند. در حدیثی آمده است که معاویه به عبدالله بن عمر
پیغام داده اگر اطلاع پیدا کنم که حدیث نقل و بیان کرده اي گردنت را خواهم زد باز به سبب همین بد بینی و بد خواهی بود که
خون باز مانده نیکرو و پاك اصحاب را بریخت و سردارانی چون بسر بن ارطاه را فرستاد به مدینه طیبه تا بباد غارتو وحشت
بگیردش و با شبیحخون هاي بی امان و مرگبار دمار از روزگارشان در آورد، و پس از او سگ توله اش یزید در حمله معروف"
حره " همان کار را تکرار کرد و ادامه داد، و راست گفتهاند که هر کس چون پدر شود بیراه نرفته باشد
نگاهی به حدیث هایی که معاویه نقل کرده است
روایات معاویه را می توانیم از جنبه هاي مختلف رسید گی کنیم و به حسابش برسیم. احمد حنبل در مسندش- جلد چهارم-
یکصدو شش حدیث از معاویه ثبت کرده که بسیاري تکراري است.
[ [ صفحه 235
-1 حدیث " خدا چون خیر کسی را بخواهد دینشناسش می کند " که شانزده بار تکرار کرده است در ص 92 دو بار، در 93 پنج
بار، در 95 ، در 96 دو بار، 97 ، در 98 دو بار، 99 ، در 101 دو بار.
-2 حدیث " اصلاح کردن موي پیامبر (ص) که ده بار آمده است در ص 97 و 96 و 95 و 92 سه بار 102 و 98 دو بار
-3 حدیث " پیامبر (ص) داستان اذان را گفت " هفت بار در ص 98 و 93 و 92 و 91 دو بار 100 - دو بار.
. -4 حدیث " جزاي میگساري " پنج بار، در ص 101 و 97 و 96 و 95 و 93
. 96 ، دو بار 100 -5 حدیث درگذشت پیامبر(ص) و ابوبکر و عمر، در ص 97
. -6 حدیث " کبه الشعر" در ص 7101 و 95 و 94 و 91
صفحه 139 از 168
. -7 حدیث " سفارش در مورد احادیث " در ص 99 و 96 و 95 و 92
. -8 حدیث " روزه عاشورا " در ص 97 و 96 و 95
-9 حدیث " دوستی انصار " در ص 100 و 96 دو بار.
. 100 و 93 و 91 -10 حدیث " هر که دوست دارد "... ص 11
. 101 و 96 ، -11 حدیث " نهی از پوشیدن لباس ابریشمن و زیور زرین " ص 100
. -12 حدیث تمجید موذن ص 98 و 95
. -13 حدیث " من فقط خزانه دارم " ص 100 و 99
-14 حدیث " العمري الجائزه " ص 99 و.
-15 حدیث " سجده سهو براي آنچه در نماز فراموش شود " ص 100 دو بار.
. -16 حدیث " تبعیت در رکوع و سجود " ص 98 و 92
-17 حدیث " نهی از بکار بردن پوست خز و پلنگ براي جامه ستور " ص 93 دو بار.
چهل و هفت حدیث دیگر هست که تکراري نیست. این ها که برخی ربطی
[ [ صفحه 236
به احکام نداردمثل روایتی که می گوید پیامبر (ص)و ابوبکر و عمر هر سه در شصت و سه سالگی مردند، یا آن که می گوید:
پیامبر (ص) را دیدم که زبان حسن را می مکید، آیا کمکی به استنباط احکام دین می کند یا خلائی را براي مجتهدان پر می نماید؟
اینک جاي آن است که دگر باره به متن احادیث وي پرداخته به حسابش برسیم:
-1 معاویه به خانه عائشه می رود. عائشه به او می گوید:نترسیدي مردي را به کمینت بنشانم تا ترا بکشد می گوید: می دانستم در
حالی که در خانه امان هستم چنین کاري نخواهی کرد، و شنیده اي که پیامبر (ص) می فرماید: ایمان مانع حمله غافلگیرانه و کشتن
است. آنگاه می پرسد: دررابطه با تو و از لحاظ برآوردن تقاضاهایت چگونه ام؟ عائشه جواب می دهد: خوب. معاویه می گوید:
بنابراین، حرف و قضیه آنها را بگذار براي وقتی که به دادرسی پروردگار عز و جل می رویم.
از این حدیث بر می آید که ام المومنینعائشه کشتن معاویه را جایز می دانسته به خاطر جرائم و جنایاتی که مرتکب گشته و خون
هايناحقی که ریخته است، تا جائی که جایز می دیده مردي را به کمینش بنشناند تا او را اعدام کند، و معاویه وي را با این سخن
که در خانه امان و در عهده حمایت او و در رفتار با او خوب است قانع و منصرف می گرداند تا کیفرش را روز قیامت ببیند.
همچنین فهمیده می شود که معاویه هیچ دلیل و مستمسکی براي رد اتهام و کیفري که عائشه متوجه او می دانسته نداشته و به هیچ
وجه نتوانستهثابت کند که مستوجب اعدام نیست. تنها کاري که توانسته این بوده که موعد کیفر را به وقت دیگر موکول نماید و
بتاخیر اندازد. این هم عجب است که عائشه قانع شده و از تقصیر معاویه به این عذر در گذشته که رابطه اش با او خوب است هر
چند در رابطه اش با خدا خوب نباشدو نه رفتار وي با برادرش محمد بن ابی بکر، و گرچه او قاتل محمد بن ابی بکر باشد و بحکم
خدا واجب القتل. گرچه عائشه به بهانه این که رفتار معاویه با وي خوب بوده از خون برادرش محمد بن ابی بکر درگذشته باشد
خدا هرگزکیفر آن قتل را
[ [ صفحه 237
صفحه 140 از 168
از یاد نخواهد برد و هرگز از معاویه در نخواهد گذشت، چنانکه عائشه از این که معاویه خون حجر بن عدي و یارانش را ریخت
چشم پوشید، ولی خدا محال است آن خونهاي پاك را بههدر داند یا دهد و از قاتل تبهکارشان پسر هنده جگر خوار در گذرد.
آري، عائشه از آن خونها و قتلها چشم بربست فقط بخاطر این که معاویه باشخص وي بدنبوده و بدي نکرده است، اما چون رابطه
اش با علی بن ابیطالب (ع) خوب نبود حاضر نشد از خون عثمان چشم بپوشد آیا معاویه در رستاخیز و در دادگاه عدل الهی و آنگاه
که محمد بن ابی بکر و حجر بن عدي و یارانش و هزاران مرد پاکدامن و عالی مقام و پرهیز گار گریبانش را گرفته و از خدا
دادشان را خواستند خواهد توانست خودش را با این حرف پوچ تبرئه کند و نجات دهد که رفتار و رابطه اش با عائشه بد نبوده
است؟ آیا این دلیل بدردش خواهد خورد؟ من چه عرض کنم.
آیا عائشه نمی توانست بر سر معاویه داد بزند که اگر ایمان مانع حمله غافلگیرانه و کشتن است- و چنین هم هست- چرا مانع او
نگشت و از کشتن حجر بن عدي جلوگیري نکرد و از کشتن هزاران شخصیت اسلامی بدست او؟ چرا هیچیک از اصحاب پیامبر
(ص) و مجاوران حرم امن خدا مکه مکرمه یا مدینه منوره از شمشیر او و سربازان و سرداران تبهکار و خون آشامش در امان
نماندند؟ شاید ام المومنین عائشه نظربه عقیده و ایمان معاویه افکند و دید که ایمانی محکم واستوار نیست و نه چنان ایمانی که
مسلمانان از دست و زبانش ایمن گردند، واز پیامبر (ص)به صحت پیوسته که فرمود: مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و
دستش به سلامت باشند و مومن کسی است که مردم از جانب وي در مورد خون و جان و مالشان ایمن باشند.
-2 عباد بن عبدالله بن زبیر می گوید": چون معاویه به عزم حج باینسامان آمد و همراهش به مکه رفتیم براي ما نماز ظهر خواند
چون به مکه میامد در آنجا
[ [ صفحه 238
نماز ظهر و عصر و عشاء را چهار رکعتی می خواند و وقتی به منی و عرفات میرفت نماز را شکسته می خواند و چون حج را بپایان
می رساند و در منی اقامت می کرد نماز را تمام می خواند تا از مکه خارج شود. وقتی نماز ظهر را با ما دو رکعتی خواند مروان بن
حکم و عمر و بن عثمان برخاسته پیش او رفتند و گفتند: هیچکس به شکلی بدتر از اینکه تو کرديپسر عمویت- یعنی عثمان- را
مورد نکوهش قرار نداده است. پرسید: چطور؟ گفتند: مگر نمی دانی او نماز را در مکه تمام می خواند؟ پرسید: واي بر شما مگر
غیر از آن است که من انجام دادم؟ من با پیامبر خدا (ص) و با ابو بکر و عمر- رضی الله عنهما- همین گونه نماز خوانده ام. گفتند:
پسر عمویت نماز را تمام می خواند واین که تو برخلاف او عمل کنی نکوهش و خرده گیري براو خواهد بود. پس معاویه براي
نماز عصر بیرون شد و آن را براي ما چهار رکعتی خواند. "
نمیدانم اشکال در اینجا برفقه و دینشناسی معاویه وارد است یا ایراد وتردیدي در دینش که نمازي را که رسول خدا (ص) شکسته
خوانده و امت اسلام سنت پیروي شده اي شناخته اند و از آنجمله ابوبکر و عمر چنان عمل کرده اندتمام خوانده است حال آنکه
بصحت پیوسته که عبدالله از قول پیامبر (ص)گفته است ": نماز در سفر دو رکعتی است، هر که برخلاف سنت عمل کند در
حقیقت کافر گشته است، ". اما این مردك برخلاف سنت و بر خلاف همه عمل می کند و براي راضی کردن مروان بن حکم-
تبعیدي پسر تبعیدي پیامبر (ص)- و عمرو بن عثمان و به خاطر حفظ آبروي پسر عمویش عثمان- پدید آرنده این بدعت- دستور و
سنت پیامبر گرامیرا زیر پا می گذارد اگر دینشاسی و فقه و حدیثدانی این باشد باید فاتحه فقه و دینشناسی را خواند، و اگر اینرا
از بی دینی کرده باشد که حسابش پاك است
صفحه 141 از 168
-3 هنائی می گوید: با جمعیاز اصحاب پیامبر خدا (ص) نزد معاویه بودم. از آنها پرسید: شما را بخدا قسم آیا پیامبر خدا (ص) از
پوشیدن جامه ابریشمین نهی نفرمود؟ گفتند: خدایرا آري. پرسید تا رسید به این که شما را به خداي متعال
[ [ صفحه 239
سوگند می دهم آیا رسول خدا (ص) از جمع بین حج و عمره نهی نفرمود؟ گفتند: این را نه... یا بعبارتی دیگر پرسید: می دانید که
او از متعه- یعنی متعه حج- نهی فرمود؟ گفتند:خدایرا نه
معاویه اصرار داشت هر بدعتی را که در برابر سنت ثابت و مسلم پیامبر (ص) گذاشته شده احیا نماید. بهمین سبب در این مورد نیز
سرکشی و نافرمانی نموده و با سنت جنگید در جلد ششم دیدیم که متعه حج را قرآن تجویز نموده و تا آخر حیات پیامبر اکرم
(ص) نسخ والغا نگشته و در دوره حکومت ابوبکر و بخش اول حکومت عمر بدان عمل می شده تا وي آن را منع نموده است.
بنابراین، کار معاویه که پیروي از منع عمر بوده یا دین نشناسی و بی اطلاعیش از سنت را ثابت می نماید یا بی دینی و بی ایمانیش
را، و بهتر است هر دو را ثابت بدانیم، و بی دینی بیشتر از بی اطلاعی و دین نشناسی به او می خورد
-4 حمران می گوید: معاویه گفت: شما نمازي می خوانید که ما که با پیامبر خدا (ص) معاشر بودیم ندیدیم بخواند، و از آن نهی
کرد یعنی دو رکعت نماز پس از عصر.
در جلد ششم دیدیم که نماز پس از عصر در دوره نبوي اقامه می شده و حضرتش می خوانده و تا آخر عمر ترکش نکرده است
اصحابش همچنان آن را خوانده اند تا عمر منعشان کرده است واصحاب براو پرخاش کرده ودلیل آورده اند که آن سنتی ثابت
است و سنت خدا را تبدیل و تغییر رخ ندهد، هر چند عمر گوش به استدلالشان نداده است و آن بدعت را پی گرفته تا معاویه پیدا
شده و وضع را بدتر کرده است و نهی ازآن نماز را به پیامبر (ص) نسبت داده است حال آیا این از نادانی و بی اطلاعیش درباره
سنت بوده است یا بهره اش از فقه و دین بیش از این نبوده است؟ مطلب را باید شنید و حق را گفت خواه علیه گوینده باشد و خواه
بجانبش.
-5 از چند طریق از معاویه نقل شده که از زبان پیامبر (ص) می گوید: هر که
[ [ صفحه 240
را شراب خورد تازیانه بزنید، اگر تکرار کرد تازیانه بزنیدش، اگر باز هم تکرار کرد تازیانه بزنیدش، اگر براي چهارمین بار تکرار
کرد بکشیدش.
در اینجا حیرانم و نمی دانم معاویه حتی یکروز هم که شده در دوره حکومت یا استانداري یا پیش از آن بمفاد این حدیث عمل
کرده یا آن را مثل دیگر احکام و دستورات زیر پا گذاشته است؟ اگر مطیع این حکم صریح بود کاروانی با بار شراب به مقصدش
روانه نمی شد ودر خانه انبارش نمی کرد و فروشگاهی برایش نمی داشت و خرید و فروشش نمی کرد و نمی خوردش و در حال
مستی در شعري ثناي باده نمی گفت و عربده جویانه از آن تعریف نمیکرد و به هیئتهاي اعزامی و سفیران تقدیم نمی نمود و
سگ توله شرابخوارش را جانشین خویش نمی ساخت و ولیعهدش در برابرش شراب نمیخورد و حکم جزاي شرابخوار را تعطیل
نمی کرد و شرابخواران را حد میزد.
این روایت معاویه هر چند سندي محکم و ممتاز دارد و محدثانی چون احمد حنبل و ترمذي و ابو داود ثبتش کرده اند باز مورد
صفحه 142 از 168
توجه فقیهان قرار نگرفته و هیچیک از ایشان به آن استناد و اعتماد ننموده اند چون معاویه به تنهائی نقلش کرده و خود قابل اعتماد
و موثق شمرده نمی شود. این وضعش نسبت به حدیثی که خود از زبان پیامبر (ص) نقل کرده و همه نقل کرده هایش چند تا بیش
نیست. حال معلوم است که نسبت به احادیث هنگفتی که در نیافته و نشنیده و نیاموخته و بخش اعظم سنت، چه وضعی داشته است.
-6 ابو ادریس از معاویه- که بسیار کماز رسول خدا (ص) حدیث نقل می کرد- شنیدم که رسول خدا (ص) می فرمود: هر گناهی
را خدا ممکن است ببخشد جز این که انسان کافر بمیرد یا مومنی را به عمد بقتل رساند.
چنانکه دیدیم و در جلد یازدهم خواهد آمد معاویه در نامه اي به امیرالمومنین علی (ص) می نویسد: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که
می گفت: اگر اهالی صنعاء و عدن بر قتل مرديو یکتن از مسلمان همداستان شوند خدا آنان را به روي
[ [ صفحه 241
در آتش خواهدانداخت.
این دو حدیث که معاویه روایت کرده حجتی به نفع او است یا علیه؟ حقیقت روشن است و غباري بر آن نیست. میدانید که چه
کسی در اثناي نبردهاي صفین و پس از آن در هر فرصتیخونهاي بسیار ریخته و مومنانی بیشماربه قتل رسانده است و هر سنگی و
شنی و هر درختی و بوته اي در صحرا و در کوهستان شاهد قتل عمد او است و بسا بیگناه که بدستش و به فرمانش به خون کشیده
است. آیا این قتل ها و خونریزي ها را قرآن تجویز کرده یا سنت یا اجماع مسلمانان یا قیاس و راياجتهادي؟ یا مگر معاویه چیزي از
قرآنو سنت میدانسته یا اجتهاد و استنباط احکام بلد بوده است بتهکار خون آشامیجاهل و دین نشناس بوده و تجاوزکاري مسلح
که در پی جاه و شهوت ومال دست به هر جنایتی می آلود و دومین فردي که در یک زمان بیعت شده اند و به موجب آن احادیث
صحیح- که برخواندیم- باید اعدام می شد. کسی که به حکم شریعت باید اعدامش کرد چه احترام و حقی دارد او را چه رسد به
خلافت تا به عنوان خلیفه دست به کشتناین و آن بزند و جنگ ها بر پا سازد ولشکر کشی می دانید چه کسانی را کشته و چه
مقدساتی را بر باد داده است؟ خون مجاهدان بدر و صدها تن از شرکت کنندگان بیعت شجره را ریخته است خون کسانی را که
قرآن می گوید خدا از آنان خشنود گشت و آنان از خدا خشنود گشتند، و در میانشان کسانی بوده اندمثل عمار که دار و دسته
تجاوز کاران مسلح داخلی- یعنی دار و دسته معاویه-او را کشته اند و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ثابت بن عبید انصاري وابو
هیثم مالک بن تیهان و ابو عمره بشر النصاري و ابو فضاله انصاري، و همه اینها از مجاهدان بدرند، و در میانشان حجر بن عدي"
راهب اصحاب محمد (ص ") بوده است و مجاهد قهرمان مالک بن حارث اشتر نخعی، و عابد صالح محمد بن ابی بکر. بالاتر از
این سهمگین تر آن که از شهادت امام مقدس و خلیفه بر حقی که امت بر خلاف و بیعتش همداستان بوده اند از شهادت مولاي ما
امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) شادمان گشته و خبر قتلش را بشارتی شمرده و بانگ شادي بر آوردهو آن مصیبت عظمی را از
الطاف الهی دانسته است تبهکاري را که با نیرنگ وتوطئه، امام
[ [ صفحه 242
حسن مجبتی نواده پیامبر (ص) را مسموم می کند و به قتل می رساند نمی توان دست کم گرفت، تبهکار گستاخی را که پس از
تبهکاري و قتل امام و ذریه پیامبر (ص) فریاد شادي بر می آرد و آن را پیروزي یی بزرگ می شمارد. این تبهکار خون آشام را به
استناد احادیثی که خود روایت کرده به شدت مواخذه و محکوم خواهند ساخت.
صفحه 143 از 168
-7 ابو صالح از معاویه نقل می کند که اززبان پیامبر (ص) می گوید: هر که بدون امام بمیرد بحال جاهلیت مرده است.
از طرفداران و دوستداران معاویه می پرسیم خود معاویه به چه حالی مردهو چگونه مرگی داشته است و بهنگام مرگ، امامش که
بوده و بیعت کدامین امام بر عهده اش بوده است؟ مگر در آن هنگام امامی واجب الاطاعه امامی که موجب نص و اجماع پیروي و
بیعتش واجب باشد وجود داشته غیر از امیرالمومنین علی (ع) جز همان امامی که معاویه به دشمنی اش برخاست و به جنگش کمر
بست و خلافتش را قبول نکرد و براي سرنگونی امامت و خلافتش از هیچ تلاش و جنایتی خود داري ننمود و به این ترتیب پیوند
مسلمانی از پیکر فرو نهاد و قید اسلام از گردن برداشت؟ همان امامی که چون بشهادت رسید معاویه اظهار خوشحالی کرد و در
مصیبتشهادتش که سوگواري پیامبر اکرم (ص) وامت اسلام بود شادمانی نمود، یا آن امامی که در فاجعه مسمومیتش به
دسیسهمعاویه فاطمه زهراء به عزا نشست و معاویه در عزایش خنده و شادي کرد. آیا با امام و خلیفه اي که شایستگی ونص و اجماع
رجال " حل و عقد " و باقیمانده صاحبنظران جامعه به خلافتشنشاند بیعت کرد و قید اطاعتش را بگردنگرفت یا بر سر حکومت و
خلافت با او جنگید و خیانت و دسیسه کرد و وقتی دید در سپاهش تزلزل و سستی و نافرمانی پدید آمده و می خواهند امامبر حق را
گرفتار کرده و تحویل او دهند هر حیله اي که به نظرش رسید بکار بست و از رشوه و تطمیع کار گرفتو از هر دسیسه و نیرنگ
سیاسی تا اساسخلافت حقه را برانداخت و سلطنت خویش بر قرار ساخت؟ آیا در طول این مدت هیچ یادي از این روایتش کرد؟
آیا فهمید که آن سال هاي دراز را بدون اینکه بیعت امامی بر عهده اش باشد سپري کرده است و براي مسلمانان روا نیست که دو
شب را بدون این که بیعت امامی
[ [ صفحه 243
بر عهده اش باشد سپري گرداند و اگر بدین حال بمیرد مرگی جاهلی داشته و به وضع جاهلیت از دنیارفته است؟ یا فقه و اجتهادش
چنین حکم می کرد که او از این احکام کلی و عمومی- که پیامبر اکرم (ص) هیچکس رااز آن مستثنی نفرموده- مستثنی است؟ یا
بی اطلاعیش از احکام و غفلتش درباره خودش سبب شد که طمع باین ببندد که خود خلیفه باشد و با او به خلافت بیعت کنند و
بنام خدا و پیامبر (ص) فرمان براند؟ و این از صلاحیت و شایستگی وي بس دور بود و اسیر آزاد شده اي چون او که پدرش هم
اسیر آزاد شده بود از علم و خردمندي بی بهره بود و نص واجماعی درباره خلافتش وجود نداشت بهیچوجه شایسته تصدي خلافت
نبود و تنها مایه اش براي آن جاه طلبی بودو نفع جوئی و کامگیري و شرارت، و هیچ نمی اندیشید که با این وضع و رفتارش به حال
جاهلیت خواهد مردو مرگی جاهلی خواهد داشت و بر حال ایمان به " سواع " و " هبل " بت هاي عصر سیاه شرك از دنیا خواهد
رفت.
توجهی
حدیث معاویه را که پیامبر(ص) فرمود " هر کس بدون امام بمیرد مرگی جاهلی داشته است " حافظ هیثمی در " مجمع الزوائد " و
ابو داود طیالسی در " مسند " از طریق عبدالله بن عمر ثبت کرده اند، و ابو داود بااین افزوده که... " و هر کس پیوند اطاعت بگسلد
به صحنه قیامت در حالی در خواهد آمد که هیچ دلیل پسندیده اي(براي دفاع از کار خویش) ندارد.
این حدیث با احادیث دیگري که با همانمضمون: ولی بعبارات گوناگون از طرق مختلف روایت گشته تحکیم گردیده است، از
آن جمله روایتی که می گوید:
پیامبر (ص) فرمود: هر که در حالی مرد که بیعتی بر عهده نداشت بحال
صفحه 144 از 168
[ [ صفحه 244
جاهلیت مرده است "
این را مسلم در " صحیح " خویش ثبت کرده است و بیهقی در " سنن " ابن کثیر در تفسیرش وحافظ هیثمی در مجمع الزوائد، و
شاه ولی الله در " ازله الخفاء " براي اثبات این که نصب خلیفه براي رهبري مسلمانان تا قیامت واجب کفائی است بهمین روایت-
یعنی با همین عبارت- استناد کرده است.
دیگر روایتی که می گوید ": هر که در حالی بمیرد که اطاعتی بر عهده نداشته باشد بحال جاهلیت مرده است ". این را احمد حنبل
در مسندش و هیثمی در مجمع الزوائد ثبت کرده اند.
همچنین روایتی باین عبارت که " پیامبر فرمود: هر که امام زمان خویش نشناخته مرد بحال جاهلیت مرده است (یا مرگی جاهلی
داشته است. ") این را تفتازانی در " شرح المقاصد " آورده و آنرا بلحاظ مفهوم و مفاد در کنار آیه " خدا را فرمان برید و پیامبر را
فرمان برید وفرماندهانتان را " نهاده است. هم تفتازانی در شرح عقائد نسفی به همین عبارت استناد کرده است لکن متصدیان چاپ
و نشر آن کتاب در چاپ سال 1313 هفت صفحه از آن را تحریف کرده اند کهاین حدیث را نیز شامل می شود. شیخ علی قاري
مولف " المرقاه فی خاتمه الجواهر المضیئه " همین مطلب را آوردهو می گوید: معنی این حدیث پیامبر کهدر صحیح مسلم آمده
[ [ صفحه 245
که هر که امام زمان خویش نشناخته مرد بحال جاهلیت مرده است این است که انسان کسی را که باید در دوره زندگانی خویش به
وي اقتدا نماید و تحت رهبري وي قرار گیرد نشناسد.
همچنین این روایتکه " پیامبرفرمود: هر کس از دائره فرمانبري بیرون شد و از جامعه (ي اسلامی) کناره جست و مرد بحال جاهلی
مرده است. " این را مسلم در " صحیح" خویش و بیهقی در " سنن " ثبت کرده است و در " تیسیرالوصول " بنقل از دو صحیح
مسلم و بخاري از طریق ابو هریرهآمده است.
و این روایت که " هر کس از جامعه (ي اسلامی) گامی کناره جست و مرد بحال جاهلی مرده است " و این که " هر کس بدون
امام بمیرد بحال جاهلیت مرده است
ابو جعفر اسکافی در خلاصه نقض کتاب العثمانیه جاحظ آورده است و هیثمی باین عبارت که " هر کس بدون این که امامی بالاي
سرش باشد بمیرد مردنش مردن جاهلیت است " و به این عبارت که " هر کس بدون این که امامی بالاي سرش بمیرد بحال جاهلیت
مرده است. "
واین ": هر کس در حالی بمیرد که تحت رهبري امام جامعه اي نباشد بحال جاهلیت مرده
و " هر کس از فرماندهش کاري ناگوارببیند باید صبر و تحمل نماید، زیرا هر که گامی از مسلمانان وا پس نشیند (یعنی مخالف
نماید) و بمیرد به حال جاهلیت
[ [ صفحه 246
مرده باشد"
صفحه 145 از 168
این حقیقتی است که کتاب هاي حدیث و " صحاح " و مسند ها بر آن اتفاق دارند و ثابتش نموده اند و گریزي از پذیرفتنش نیست
و مسلمان چاره اي جز قبولش ندارند و لازمه مسلمانی است و حتی دو نفر بر سرش اختلاف نیافته اند و هیچکس در آن تردیدي
ننموده است. واز آن بر می آید که هر کس بدون امام و رهبر بمیرد بد فرجام و نارستگار خواهد بود، زیرا بحال جاهلیت مردن
پست ترین مردنها است و مردن به حال کفر والحاد.
در اینجا نکته و مطلب دقیقی هست که لازم است به میان آید وآن این که فاطمه زهرا صدیقه طاهره- که به حکم قرآن پاك و منزه
از هر گناه و لغزشی است و به حکم فرمایش نبوي خدا و پیامبر از خشمش به خشم میاید و به خشنودیش خشنود می گردند و از
آزرده شدنش آزرده می شوند- در حالی از دنیا رفته است که بیعت کسی را که خلیفه و امام زمانش می شمارند بر عهده نداشتهو
به او اقتدا نمی کرده است و شوهرش نیز مدت ششماه و در طول زندگانی همسرش از بیعت با آن به اصطلاح خلیفه خودداري
نموده است. در دو " صحیح " مسلم و بخاري هست که " مردم تا فاطمه زنده بود براي علی احترام قائل بودند، اما چون فاطمه
درگذشت رابطه علی با مردم تیره گشت " و قرطبی در " المفهم " می نویسد ": مردم در دوره زندگی فاطمه و به احترامش علی را
احترام می کردند چون فاطمه پاره اي از پیکر رسول خدا بود و علی همسر و عهده دار زندگی فاطمه. اما وقتی فاطمه مرد و تا آن
وقت علی باابوبکر بیعت نکرده بود مردم آن احترام رافرو گذاشتند و مانعی ندیدند که او را وادار به قبول تصمیم عمومی سازند و
نگذارند وحدتشان بهم بخورد ".
در اینجا سه احتمال بیش نیست و حقیقت در یکی از آنها است. یکی این که صدیقه طاهره سلام الله علیها به یکی از وظائف
اسلامی خویش عمل نکرده باشد به بزرگترین و مهم ترین وظیفه اي که دین پدرش مقرر داشته است و مسلمانان
[ [ صفحه 247
همگی از شهر نشین و دهاتی و باسواد و بیسوادبه آن عمل کرده اند و العیاذ بالله در حالی که سنت پدرش را زیر پا گذاشته بوده
ازدنیا رفته باشد. دیگر اینکه آن حدیث صحیح نباشد با اینکه حدیثدانان شیعه و سنی روایت و ثبتش کرده و امت اسلام قبول نموده
و درستش دانسته است. آخرین احتمال اینکه فاطمه زهراء خلافت ابوبکر را به رسمیت نمی شناختهو او را لایق آن نمی دانسته است
و با مولاي متقیان امیر المومنین علی (ع) همراي و همعقیده بوده است.
آیا مسلمان می تواند احتمال اول را وارد بداند وبگوید دختر گرامی و با وفا و داناي پیامبر(ص) که همسر کسی بوده که قرآن خود
پیامبر امینش خوانده و وصی و جانشین و پیامبرش تعیینی وي بوده است کاري انجام داده بر خلاف عقل و منطق و رضاي خدا و
پیامبرش؟ نه، هیچ مسلمانی چنیی حرفی نمی تواند بزند یا چنین احتمالی را وارد بداند. حتمال دوم هم وارد نیست زیرا پس از این
کهحدیث مذکور بصحت پیوسته و حدیثشناسان شرایطصحت را در آن روایات جمع دیده اند و سر تسلیم در برابرش فرود آورده
اند و امت آن را پذیرفته است هیچ نادانی احتمال نادرست بودن آن حدیث را نمی دهد. بنابراین احتمالی جزسومی باقی نمی ماند
و یگانه حقیقت این است که خلافت ابوبکر را صدیقه طاهره برسمیت نمی شناخته و او را خلیفه و امام نمی دانسته و در حالی از
دنیا رفته که از آن خلافت و خلیفه بیزار بوده و امیرالمومنین علی ع نیز به همین سبب با او بیعت ننموده و نه همسرش را به بیعت با
او خوانده درحالی که می دانسته هر کس امام زمانش را نشناخته بمیرد و بیعتی بر عهده اش نباشد به حال جاهلیت مرده است.
بنابراین، از خلافتی چنین بایدبیزار بود و سر به فرمان متصدیش فرود نیاورد.
-8 ابو امیه عمرو بن یحیی بن سعید ازقول جدش می گوید: معاویه از پی ابو هریره به دنبال رسول خدا (ص) روان گشت و ابو
هریره از او به پیامبر (ص) شکایت کرد. نگاه پیامبر خدا (ص) در موقع وضو گرفتن یک یا دو بار سر برداشته خطاب به معاویه
صفحه 146 از 168
گفت: اي معاویه اگر عهده دار کاري (از کارهاي حکومتی)گشتی از خداي عز و جل بترس و عادل باش. معاویهمی گوید: من بر
اساس فرمایش رسول خدا(ص) پیوسته می اندیشیدم که گرفتار تصدي کاري شوم تا آنکه
[ [ صفحه 248
گرفتارش شدم.
متاسفانه این مرد سفارش پیامبر (ص) را از یاد برد و نه در دوره استانداري به آن عمل کرد و نه در دوره سلطنت، یا از یاد نبرد
واعتنائی به آن نکرد و عدالت و تقوي را یکسره ترك گفت و به مقتضاي تبهکاري و گناهورزي و ستمکاريرفتارنمود. ضرورتی
نمی بینم که درباره سیاهه آن جنایات و تجاوزات رادر اینجا بیاورم چون به پاره اي از آن دو دوره " غدیر "اشارات رفته و خواننده
گرامی می تواند به آنها مراجعه نماید.
کاش روزي که پا از یاري عثمان به دامن کشید و گذاشت به کشتن رود یادي از این سفارش کرده بود یا آن روز که کمر به
جنگ امام زمانش امیرالمومنین علی (ع) بست و علیه خلافت عظمی و ولایت گرانقدرش دسیسه وتوطئه می نمود و آنگاه که
اصحاب عادل و راسترو را می کشت و تبعید می کرد و رجال صالح و پاکدامن امت را به همه توانائی و امکاناتش مورد تعقیب و
آزار و تهدید و کشتن و بستن قرار می داد و آنان را بی محاکمه و به مجرد وارد آمدن اتهام می کشت و می زد و زندانی می کرد.
آیا این کارهایش از عدالت و تقوا بود؟ یا خرید و فروش شراب و میگساري و رباخواریش از ره عدل و پرهیزگاري بود؟ یا این که
"زیاد " را بر خلاف سنت و دستور پیامبر(ص) منسوب به ابی سفیان کرد و یزید را جانشین خویش ساخت، یزیدي را که خوب
می شناسیمش و پدرش او را بهتر ازهرکس می شناخت؟ شاید بارزترین نمونه هاي عدل و تقوایش این باشد که امام پاك و منزه و
مولاي متقیان را یکریز دشنام می داد و بر سر منبر ناسزا می گفت و در دعاي دست بر او لعنت می فرستاد و به مردم و استاندارانش
فرمان داد تا در همه شهرهاي بزرگ و مراکز استانها به او دشنام دهند و لعنت فرستند و بدعت شرم آورش تاآخر دوره امویان بر
جاي ماند و از او بیادگار و بمیراث؟
نمی دانم اگر پیامبر اکرم به او این سفارش نکرده بود چه کاري ممکن بود بر خلاف عدل و تقوي بکند که نکرده است؟ یا اگر-
نعوذ بالله- پیامبر اکرم سفارشی بر خلاف آن به او کرده بود چه کارهائی بدتر و تبهکارانه تر از آنچه کرده است
[ [ صفحه 249
ممکن بود یا مگر خلافکاریهائی جز آنها می توان یافت؟
-9 از چند طریق از معاویه روایت شده است که خود پیامبر خدا شنیدم که فرمود ": خدا اگر خیر کسی را بخواهد اورا دین شناس
می گرداند " یا به عبارتی دیگر ": خدا اگر خیري براي کسی بخواهداو را دینشناس می گرداند ". بعضی بر آنافزوده اند که
معاویه کمتر می شد نطقی کند واین حدیث را در نطقش نیاورد.
شنیدن و درك این حدیث و تکرار روایتش بطوریکه در مسند احمد بن حنبل شانزده بار آمده و این که معاویه نمی شده نطقی
ایراد کند و آن را به زبان نیاورد لازمه اش این بود که در خود معاویه اثر بگذارد و او راپایبند دستورات و تعالیم پیامبر (ص)
گرداند و فقیه و دینشناس و عامل به احکام و مبادي فقهی، اما می بینیم چنین نشده و از سنت و فقه و دینشناسی فرسنگ ها دور
مانده بطوري که از هر کسی بی اطلاع تر و دین شناستر و بی فقه تر گشته است و نه تنها به احکام و اصول فقهی مقید و پایبند
صفحه 147 از 168
نبوده، بلکه از فقه و دین شناسی هم بهره اي نیافته و از چند حدیثی که با فقه ارتباطی ندارد اگر بگذریم چیز قابل ملاحظه اي از
حدیث وسنت روایت ننموده است. تمام این حقائق می رساند که بموجب همان حدیث که خود نقل کرده و پیوسته بر زبان داشته
است خدا براي معاویه خیر نخواسته و دینشناسش نکرده است و این تقدیر با وضع پسر هنده جگر خوار متناسب بوده است.
-10 محمد بن جبیر بن مطعم میگوید: من با هیئتی از قریش نزد معاویه بودم که به وي خبر رسید عبدالله بن عمر و بن عاص این
حدیث رانشر می دهد که در آینده پادشاهی از قحطان به ظهور خواهد رسید. معاویه خشمناك گشت و برخاست و پس از ثنائی
که زیبنده خداي عز و جل بود گفت: به من اطلاع داده اند بعضی از شما سخنانی نقل می کنند و نشر می دهند کهنه در قرآن است
و نه از رسول خدا (ص) رسیده است. اینها جاهلان شما هستند. از آرمان هائی که صاحبانش را گمراه می سازد برحذر باشید، زیرا
من از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: این حکومت در میان قریش خواهد بود و هرکسی بر سر آن با ایشان تا وقتی دین
[ [ صفحه 250
و شریعت را بر قرار می دارندکشمکش نماید خدا او را نگونسار خواهدکرد.
معاویه این حدیث را- بفرض که صحیح باشد- نفهمیده است. عبدالله بن عمرو عاص گفته که آن شخصپادشاه خواهد بود نه این
که خلیفه، ومی دانیم پس از رسول خدا (ص) پادشاهان بسیاري از غیر قریش بوده اند و ممکن است پادشاه نامبرده از پادشاهان
خودکامه باشد. بنابراین حرف معاویه آن را رد و نقض نمی کند، زیرا آنچه او یاد کرده ائمه و پیشوایانی قرشی هستند که تا وقتی
مجري احکام اللهی و برقرارکننده شریعت را برقرار نکرده بلکه بر خلافش عمل کرده اند درشمار آن ائمه و پیشوایان قرشی
نخواهند بود. باین ترتیب، معاویه گرچهقحطانی نباشد و قرشی باشد حق ندارد آرمان تصدي خلافت را به دل راه دهد ودر آرزوي
چنین مقامی باشد، بلکه بایدبجاي برحذرداشتن قحطانیان از آرزوي تصدي خلافت به خاطر آورد که خود نیز از تصدي آن ممنوع
و محروم است. مگر اسیران آزاد شده فتوحات اسلامی حق خلافت دارند؟ مگر خلافت را کسی غیر مجاهدان بدر می تواند عهده
دار شد؟! مگر خلیفه نباید عادل و راسترو و پرهیزگار باشد؟ مگر هنده جگر خوار و پرچم فحشائی که بر فراز خانه اش بودهسهمی
از خلافت الهی توانند برد.
عجیب است که آن مردك، عبدالله بن عمرو رااز جاهلان و بیخردان می شمارد حال آنکه ابو هریره در حق وي می گوید":او بیش
از همگان از پیامبر (ص) حدیث نقل کرده و حدیث می نوشته است " یا به عبارتی که ابو عمرآورده می گوید ": او بیش از
همگان پیامبر خدا (ص) حدیث حفظکرده است "... و می گوید ": مردي فاضل وحافظ و دانشمند بود. قرآن آموخت و از پیامبر
(ص) اجازه خواست که احادیثش را بنویسد و اجازه دادش " و ابن حجر وي را به سبب فراوانی دانش و عبادت خستگی ناپذیرش
ستوده و تمجید کرده است.
معاویه چنان به وي پرخاش می کندو او را نادان و بی علم می خواند که
[ [ صفحه 251
پنداري خود دانشمندي متبحر وفقیهی سترگ است غافل از این که محققان هوشیار و خلق بیدار سخنی را کهعباده بن صامت به وي
گفته است به خاطر سپرده اند، این سخن را که " مادرت هنده داناتر از تو است"
این معاویه است و این مقدار علم و حدیثدانی اش
صفحه 148 از 168
اجماع
دانستیم که یکی ازمدارك و منابع استنباط احکام شرعی، اجماع است. شاید معتدل ترین تعریف اجماع همان باشد که آمدي در
کتاب " الاحکام " کرده آنجا که گوید ": اجماع عبارت است از اتفاق یافتن همه صاحبنظران (یعنی اهل حل و عقد) امت محمد
در یک عصر بر سر حکم حادثه اي. "
اینک بیائیم نگاهی به معاویه افکنیم و به گفته ها و ادعاها و اظهار عقیده ها و کارها و جرائم و فقه و اجتهادش تا ببینیم ذره اي از
آن اجماععلماي عصرش سازگار بوده است یا نه؟ آن فقیهان و صاحبنظران و اهل حل و عقد در مسائل فقهی و دینی که بوده اند و
کجا با بدعت ها و هرزگی هاي معاویه همداستان گشته اند؟ و کدامیک از ایشان ناظر و مراقب کارهاي بیراه او بوده است؟ و مگر
اصحاب پیشاهنگ و تابعان نیکروشان در مدینه نبوده اند و از مدینه به شهرستانهائی جز شام نرفته دور از معاویه اقامت نگزیدهاند و
مگر جملگی از پسر هنده جگر خوار و آرائش بیزاري نجسته اند و مگراو با گفتار و کردار بر ضدشان عمل نمی کرده و بایشان بد
و بیراه نمی گفته است؟
بله، تنی چند فرومایه شامی بوده اند که براي برآوردن مطامعو شهوات خویش با او موافقت می نموده و همداستان گشته اند و
اجتهادي که یکی از مدارك و منابعش موافقت چنین عناصري باشد چه ارزش و اعتباري تواند داشت؟
قیاس
به نظر پیشوایان اهل سنتو جماعت، قیاسی معتبر است که نصی بر مناط آن
[ [ صفحه 252
در قرآن و سنت وجود داشته باشد یا آنکه نوع یا شخص آن مناط از طریق بحث و استنباط حاصل آید. درکارهاي معاویه و آرائش
هیچ مناطی که نصی درباره اش وجود داشته باشد یا استنباطی صحیح و قیاسی بدین منوال باشد نمی یابیم. آري قیاس هائی جاهلی
داشته است و خواسته احکام اسلام را بوسیله آن مقیاس ها و قیاس هاي جاهلیت به دست آورد. این چگونه اجتهادي است که قیاس
هایش نه اسلامی، بلکه جاهلی است؟
دانستید که اجتهاد صحیح بنظر دانشمندان اسلامی و رجال فقه و اصول چیست و مبانی و منابعش کدام است، و معاویه از آن بس
دور و بیگانه بوده است. اینک بیائید صفحه اي از صفحات مکرر و متشابه کردار این مجتهد نافرمان و اجتهادات خارق العاده اش را
از نظر بگذرانیم تبهکاري هاي کسی را که ابن حزم و ابن تیمیه وابن کثیرو ابن حجر و عناصر دیگري از قماش آنها معتقند گناهی
نداشته و در همه جنایاتش بی تقصیر و بی مسوولیت بوده است، چون با اجتهاد و استنباط شخصی چنان کرده است و از آنجا که
مجتهدي خطا کار بوده نه تنها گناهی بر او نخواهد بود، بلکه پاداش هم خواهد برد پاداش اجتهاد و کوشش فقهی خویش را.
اینها نمی گویند این مجتهد با کدام اجتهاد و استنباط وظیفه شرعی خویش دانسته که به مولاي متقیان دشنام دهد و در دعاي دست
بر او لعنت فرستد و اوو دو امام دیگر- دو نواده پیامبر (ص)- و مردان پاکدامن و نیکرو و امت را باهم نفرین کند و بد گوید واین
کار را نه وظیفه خود، بلکه واجب شرعی همه مسلمانان بداند و به آنان فرمان انجامش را بدهد؟
در استنباط این بدعت و در اجتهاد حیرت آورش به کدام آیه قرآن استناد جسته است، به آیه تطهیریابه آیه مباهله یا صدها آیه اي
که در حق علی (ع) نازل گشته است؟ یابه هزاران حدیث شریفی که از بنیانگزار اسلام در فضائل و تمجید وي هست؟ یا به اجماع و
اتفاقی که در هنگام بیعت با وي و برقراري خلافتش و تعیینش
صفحه 149 از 168
[ [ صفحه 253
بعنوان خلیفه اي واجب الاطاعه صورت گرفته است؟ به فرض که از خلافتشصرفنظر کردیم و خلیفه بودنش را مسلم ندانستیم آیا
اجماعی بر نامسلمانیش و بر این صورت گرفته که از برجسته تریناصحاب عادل و نیکرو نیست تا این مجتهد- که از پستان هنده و
زیر تابلو فحشائش شیر خورده- به خود اجازه دهد که به وي دشنام و ناسزا گوید و کمر به قتلش بربندد؟
آیا در این مورد قیاسی وجود داشته است مستند به مدارك و منابع سه گانه اجتهاد- قرآن و سنت واجماع- مستند به آنچه با شمشیر
و منطق و بیان علی (ع) برقرار گشته و در میان امت نشر و بسط یافته است؟ آنچه وجود داشته نه قیاسی از این گونه، بلکه قیاس
جاهلی بوده است. دو عشیرههاشم وامیه از عهد جاهلیت با هم کشمکش و نسبت به هم کینه و دشمنی داشته اند، و از عادات و
تقالید آن عهد این بوده که هر عشیره به دیگري بههر گونه و به هر وسیله و به هر یک ازافرادش که شد صدمه بزند و از او انتقام
بگیرد گرچه شخصا مسوولیتی نمی داشته و مستحق کیفري نمی بوده است و بدین ترتیب کسی را که قاتل نبوده به کیفر قتلی که
دیگري کرده بود می کشتند و بی گناهان را زیر شکنجه و تحت تعقیب قرار می دادند. روشی جاهلی بودکه از دیرگاه در پیش
داشتند و آنان که روح و روان خویش از آثار سوء جاهلیتنپیراسته بودند در دوره مسلمانی هم پیش می گرفتند، و معاویه اي که
بقول بزك کنندگان کارهایش " در عمل و استنباط جد و جهد مبذول می داشته و اجتهاد می نموده است ". به به چنین روشی
متمسک بوده است.
بکدام اجتهاد و استنباط به خود اجازه می داده که از سر منبر و در تعقیبات نماز به اما مومنان علی (ع) لعنت فرستند تا بدانجا که
براي براي رساندن صداي لعن و دشنامش به گوش مردم مقررات الهی و سنت را در مورد خطبه نماز عیدین تغییر دهد و خطبه را
پیش از نماز بخواند، و کسانی راکه لب از ناسزاگوئی فرو بسته اند صریحا تهدید کند؟ باستناد به کدام کتاب آسمانی و کدامین
سنت یا اجماع و قیاس، این مجتهد تبهکار گناهورز به بدعت هاي شرم آور پیاپی دست می زد؟
با کدام اجتهاد و چه استنباطی دوستداران علی (ع) را تعقیب می کرد ودر تمام شهرها و استان ها تحت پیگرد قرار می داد و می
کشت و تبعید و شکنجه هاي
[ [ صفحه 254
سخت می کرد و اعتباراتی را که در مورد مسلمان هست ندیده می گرفت و براي ایشان حق و حرمتی قائل نمی گشت حتی احترام
صحابیبودن و مصونیتی را که داشتند زیر پا می نهاد؟ در این کارها متکی به آیات کریمه قرآن بود یا به سنت نبوي؟ یا به اجماع و
اتفاق آراء صاحبنظران امتو فقیهان، به اتفاق آراء کسانی که مخالف او و کارهایش و بیزار از آرائشبودند؟ یا به قیاسی که از
حجت هاي سه گانه نامبرده حاصل آمده بود
چه اجتهادي به او اجازه می داد علی (ع) را متهم به کفر و الحاد و تجاوز کاريو گمراهی و تعدي و پلیدي و حسد و دیگر گناهان
و رذائل سازد؟ گمان می کنید براي اتهامات معاویه و نسبت هاي ناروایش دلیلی در لابلاي قرآن مجید می توان یافت یا در میان
احادیث و سنت نبوي؟ یا در اجماع ها و اتفاق نظرهاي فقیهان قرون و اعصار؟ با این که امت اسلام آگاه است که همه آن پلیدي ها
که معاویه به امام علی بن ابیطالب (ع) نسبت داده جز شمشیر و منطق و بیان و جهاد حضرتش از میان نرفته و نابودي نگشته است و
اگر آئین پاك و والاي اسلام را آئینه اي باشد و مظهري و مجسمه اي همان علی (ع) خواهد بود و شخصیت والایش.
صفحه 150 از 168
چه اجتهادي به او اجازه می داد از کشته شدن امیر المومنین علی (ع) و فرزند گرامیش امام حسن مجتبی- آن دو امام عالیقدر =
خوشحال شود و شادي نماید و به دیگران بگوید که قتل علی (ع) از حسنالطاف و تقدیرات خیرخواهانه الهی است، یاقاتلش آن
تبهکارترین و نگونسارترین عنصر پلید را از خداپرستان بشمارد؟ حال آن که می دانیمفقه و دینشناسی و درك صحیح قرآن مغایر
چنین کار و اظهار نظري است و سنت پیامبر (ص) آن را محکوم می سازد واجماع و موازین شرعی و استنباطات فقهی و به تمامی با
آن منافات دارد، وتنها چیزي که تاییدش می نماید قیاس هاي جاهلیت است و بس.
این چه اجتهادياست که پایمال کردن مقدسات و هتک حرمت مکه و مدینه را جایز می گرداند واجازه می دهد به او که مردم
مدینه رابه جرم دوستی علی (ع) بباد حمله و قتلو غارت بگیرد یا نذر کند که زنان قبیله ربیعه را بخاطر این مردانشان به امیرالمومنین
علی (ع) عشق می ورزندو پیرو حضرتش هستند به قتل رساند؟
[ [ صفحه 255
این چه اجتهادي است که به موجبش پیکر کسانی را که در صفین زیر پرچم امیرالمومنین علی (ع) شهید شدهاند مثله و تکه پاره می
کند حال آنکهبنابه سفارش و دستور پیامبر (ص) بادار و دسته تجاوزکاران مسلح داخلی جنگیده بودند؟
چه اجتهادي حکم می کند که آب را بروي امام راستین و هزاران مسلمان ببندد به این منظور که از تشنگی جان بسپارند و وقتی
موفق به بستن آب می شود بگوید ": بخدا این پیش در آمد پیروزي است. خدا مرا و ابو سفیان را سیراب نکند اگر بگذارم از این
آب بنوشند تا همه شان بر سر آب به کشتن بروند. "
چه اجتهادي به او اجازه میدهد شراب بفروشد و بخرد و بخورد و ربا بخورد و فحشاء و فساد رارواج دهد حال آنکه قرآن و سنت و
اجماع و قیاس حرامشان کرده است؟
این چه اجتهادي است که به او اجازه می دهد مقامات کشوري و لشگري و خروارها سیم و زر را به کسانی که حق و شایستگی آن
را ندارند بدهد، تنها به این جهت که دشمن خاندان پیامبرند و به آنان کینه می ورزند و دشنامشان میدهند و با شیعه خاندان
رسالت در جنگ وستیزند؟
به موجب چه اجتهادي ریختن خون کسانی را که حاضر نیستند به علی (ع) لعنت فرستند جایز می داند و قتل بزرگترین اصحاب
پیامبر (ص) و رجال پاکدامن و عظیم الشانی چون حجر بن عدي و یارانش و عمر و بن حمق را بهمینبهانه روا می شمارد؟
این چگونه اجتهادي است که بر خلاف سنت ثابت و مسلم پیامبر (ص) است و اجازه می دهد چیزهائی که در اذان و نماز و زکات
و ازدواج و حج و دیات نیست و در زمان پیامبر (ص) نبوده است به آنها بیفزاید و این امور را از شکل شرعی وسنتی به در آورند؟
چگونه اجتهادي است که اجازه میدهد از لج علی (ع) دین خدا و سنتش
[ [ صفحه 256
را تغییر دهند و دگرگونه سازند؟
چه اجتهادي که به موجبش براي دلجوئی موجود بی سرو پائی مثل " زیاد بن امه " و جلب همکاري او حکم پیامبر (ص) را کهمی
گوید " فرزند متعلق به بستر است و زناکار را سنگ کیفر، "نقض می کند و حدود و مقررات الهی را زیر پا می نهد؟
و به موجیش خلافت الهی را به یزید شرابخوار بی بند و بار می سپارد و هر که را با ولایتعهدي آن موافقت نمی نماید به قتل می
صفحه 151 از 168
رساند؟
و بیزاري جستن از امیرالمومنین علی (ع) را شرطبیعت خلافت کسی می سازد که اسیر آزاد شده مسلمانان بوده و پدرش هم اسیر
آزاد شده اي بیش نبوده است؟
و گذراندن شهادت هاي دروغ و تهمت زدن و دروغ گفتن و بهتان و نسبتهاي ساختگی و حیله و نیرنگ زدن براي وصول به
هدفهاي پست و ننگین و نامشروع را جایز می گرداند؟
این چه اجتهادي است که تجویز می کند پیامبر خدا (ص) را در مورد خاندان و عترتش بیازارد و اولیايخدا و بندگان صالحی چون
اصحاب پیشاهنگ و تابعان نیکو سیرت و سرورشان را آزار دهد حال آنکه خدا در قرآن کریم می فرماید: کسانی که پیامبرخدا را
می آزارند عذابی دردناك دارند. و کسانی که مردان و زنان مومن را بدون اینکه کاري کرده باشند می آزارند مسوولیت بهتان و
گناهی آشکار را بر خویش بار کرده اند. و پیامبر (ص)می فرماید: هر که مسلمانی را بیازارد مرا آزرده باشد و هر که مرا بیازارد
خداي عزو جل را آزرده باشد. و از قول جبرئیل از جانب خداي متعال می فرماید: هر که به دوستدار من اهانت نماید مرا به نبرد
خوانده باشد و هر که با دوستدارم دشمنی ورزد به او اعلان جنگ داده باشم. و می فرماید: هر که دوستدارم را بیازارد جنگیدن با
مراروا شمرده باشد. و می فرماید هر که به دوستدارمن اهانت نماید جنگیدن با مرا روا شمردهباشد. و می فرماید هر که به یک
دوستدارم اهانت نماید با من آشکارا دشمنی
[ [ صفحه 257
نموده باشد. و می فرماید: هر که با یک دوستدارم دشمنی ورزد پرچم جنگ با مرا افراشته باشد؟
این چگونه اجتهادي است که مجتهدش گسستن پیمان و عهد را در موارد گوناگون و در تعهدات مثبت و منفی مجاز میداند؟
چگونه اجتهادي است که مجتهدش سنت رسول خدا (ص) را که از منابع اجتهاد است به مسخره می گیرد و حرکات زشت و زننده
اي به محض شنیدن احادیث پیامبر (ص) از او سر می زند که گفتنی نیست؟
این چه اجتهادي است که مایه فساد جامعه و گمراهی مردمان و انهدام وحدت اسلامی و جدائی از راي اجتماعی مسلمانان است و
فرو گذاردن پیوند دین و شانه خالی کردن از بیعت راستین و جنگیدن با امام وقت آنهم پس از اینکه مهاجران و انصار یعنی
صاحبنظران جامعه بر خلافتش اجماع کرده و در بیعتش همداستان گشته اند؟
این اجتهادات و دیگر اجتهادات بی اساس و بی ارزش و مسخره ذره اي صحت و اعتبار ندارد. نه عقل می پذیردش و نه دین.
جملگی مغایر قرآن است و بر ضد سنت ثابت و صحیح و مسلمیات اسلامی و منافی اجماع و اتفاق آرائی که همه قبولش دارند و بر
خلاف قیاس هائی که باید بر مبناي قرآن و سنت و اجماع باشد. خواننده گرامی مگر در تاریخ فقه واجتهاد چنین اجتهاداتی دیده
است و اجتهادي بدین گونه بی بهره از صحت وحقیقت و چنین بیگانه با مبانی دین و قواعدشریعت؟ به راستی این ها دلخواه و
هوس و شهوت و خودسري است نه اجتهاد دینی و نه استنباط حکم الهی. اینها صاحبش را به ژرف ترین زوایاي دوزخ می افکندتا
در آن جاودانه بلولد. بسیاري از اینهادر مواردي صورت گرفته که جاي اجتهاد و استنباطنیست یعنی در برابر نص انجام گرفته و
آنجا که حکم دین صریح و ثابت است و راي و نظر و استنباطرا محلی از اعراب ندارد، و حکمش از ضروریات دیناست و اختلاف
نظر و نظر بازي را بدان راه نیست، و هر که در آن موارد بخواهد نظر و رائی خاصاظهار بدارد چنان است که یکی از ضروریات
دین را رد کرده و آنچه را شریعت حرام ساخته
صفحه 152 از 168
[ [ صفحه 258
روا شمرده باشد درست مثل کسی که با اجتهاد خویش کشتن پیامبر (ص) را جایز بداند یا میگساري و ربا خواري را تجویز نماید.
این مجتهد کیست؟
این مجتهد پسر هنده جگر خوار است زنی که خدا پرچم و تابلوي فحشائش را سرنگون کردهاست، همان که مقدسات الهی را لگد
مال ساخته و مقرراتش را زیر پا نهاده است همان تبهکار جنایت پیشه
ابن حزم و ابن تیمیه و ابن کثیر و همقطارانشان می گویند که او مجتهدي است که اجر و پاداش می برد و ابن حجر می گوید ": او
خلیفه بر حق است و امام راستین ".
اینها چنین می گویند، و ما نمی گوئیم که مجتهدند، بلکه آنچه را " مقبلی " در کتابش گفته گوشزدشان می کنیم ":علی رضی الله
عنه امام و پیشوائی هدایتگربود و گرفتار کشمکش ها و آشوب ها گشت. راه دین با پاکی و ستودگی بپیمود. جمعی درباره وي
گمراه کشته اند یک دسته در عشق ورزیدن به وي یا ادعاي محبتش مبالغه کرده اند. گمراه ترینشان کسانی هستند که او را از
پیامبران بالاتر شمرده اند و از این مرتبه هم فراتر و کم گمراهی تر از همه شان کسانی که آنچه براي خویش پسندیدند براي وي
نپسندیدند و برادران و خویشان خود را در هنگام اعطاي مقامات حکومتی بر وي ترجیح و مزیت نهادند. خدا از همه شان درگذرد.
دسته دیگر مقام والا و بلندش را پائین آورده و قدر وي ندانسته اند. گمراه ترین عناصراین دسته عبارتند از خوارج که او را بر سر
منبر لعنت می فرستند و ابن ملجم آن نارستگار تیره بخت این امت را می ستایند. همچنین مروانیه. و خدا این دو دسته را ریشه کن
ساخته است. کم گمراهی ترین نوع این دسته کسانی هستند که او را به خاطر جنگیدن با بیعت شکنان، خطاکار شمرده اند حال
آنکه خدا می فرماید:با آن دسته که تجاوز می کند بجنگید تا به حکم خداباز آید. و این آیه اگر در مورد کار امیر المومنین صادق
نباشد در حق چه کسی صدق می کند وانگهی آن بیعتشکنان پس از استقرار خلافتش به قیام
[ [ صفحه 259
تجاوزکارانه علیه وي برخاستند بدوناینکه دلیل و بهانه اي داشته باشند جز خونخواهی عثمان، و این را هم حضرتش پاسخ داده
است پاسخی اسلامی و مطابق شریعت، و گفته که ورثه عثمان بیایند و اقامه دعوي نمایند تا من بهموجب قرآن و سنت پیامبر (ص)
قضاوت و حل و فصل نمایم- و این در صورتی است که آن روایت تاریخی راست باشد و گرنه باز معلوم خواهد بود که حضرتش
مثل هرمسلمان عادي طبق حکم قرآن و سنت قضاوت و دادرسی می کند. این که بیایدو جمعیت انبوهی از مسلمانان را که
درجنبش علیه عثمان شرکت داشتند- یعنی جمعیتی پانصد نفره یا بیشتر را که ابن حجر در کتاب " صواعق " می گوید در حدود
ده هزار نفر بوده اند- همه را بکشد در حالی که قاتل یک نفر بیشتر نباشد یا چهار نفر یا چنانکه گفته اند دو نفر و ابن حجر نیز
همین گفته، چنین چیزي عاقلانه نیست، بنابراین تقاضاي بیعت شکنان که می گفتند باید آن جمعیت به خونخواهی عثمان به قتل
رسند باطل و بی اعتبار بود و دلیل قیامشان غیر موجه بود. لکن طلحه و زبیر و عائشه- رضی الله عنهم- و کسانی که به آنها پیوستند
و در مرتبهاصحاب بودند، شکی نیست که دچار اشتباه گشته اند و به قصدي پاك استنباطی خطا کرده اند.
اما معاویه وخوارج، قصدشان کاملا روشن بوده است. اگر علی با آنها نمی جنگید چه کسی می جنگید؟ در گمراه بودن خوارج جز
گمراه تردیدي نخواهد داشت. معاویه هم جویاي سلطنت بود و در راهش به هر تباهی و گناهی دست آلود که آخرینش بیعت
گیري براي یزید بود. بنابر این هر که بگوید معاویه اجتهاد کرده به خطا رفته است یا از حقیقت جریانات بیخبر است و دهن بین و
صفحه 153 از 168
مقلد، یا گمراه و پیرو هواي دل است. خدایا ما گواهیم بر این حقیقت.
در مکه، کتابچه اي دیدم که در آن سخنی منسوب به ابن عساکر آمده بود بدین عبارت که پیامبر (ص) پیش بینی کرده است که
معاویه عهده دار حکومت بر این امت خواهد گشت و کسی بر او چیره نخواهد شد. و علی- کرم الله وجهه- در اثناي جنگ صفین
گفته است که اگر این حدیث را بیاد می آوردم یا به اطلاعم می رسید با معاویه نمی جنگیدم.
گفتن چنین حرفی از کسانی که بروي علی و حسن و حسین و باز ماندگانشان
[ [ صفحه 260
شمشیر کشیده اند بعید و عجیب نیست، زیرا چنانکه در حدیث آمده هر که از کاري خشنود باشد مثل انجام دهنده آن کار است و
اینها که چنین سخنی می نویسند از کار آنها که بروي علی و حسنو حسین شمشیر کشیده اند خشنودند. عجیب اینجاست که
جماعت موسوم به اهل سنت همداستانند بر این که معاویه تجاوزکار داخلی بوده است و حق با علی. با این وصف چگونه چنین
حرفی درباره سرانجام علی و سرانجام کار حسن- نواده پیامبر (ص)- می زنند همین آدم هائی که جنگیدن علی را با
تجاوزکازانداخلی محکوم می کنند کسی را که بدعت لعنت فرستادن بر علی را از فراز منابر گذاشته تحسین می نمایند، بدعتیکه
از همان وقت تا دوره عمر بن عبدالعزیز- که در ردیف خلفاي راشدین قرار دارد- ادامه داشته است با این که دشنام دادن به علی از
فراز منابر و رسم کردن آن از همه گناهان سهمگین تراست و در مسند ام سلمه- رضی الله عنها- آمده که گفت: آیا در جامعه
شمابه رسول خدا (ص) دشنام میدهند؟ جوابداده شد که نه، پناه بر خدا گفت: من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: هر که علی
را دشنام دهد مرا دشنام داده باشد ".
از شرح احوال این مجتهد نادان متوجه خواهید شد که مقدار علمش چیست و از اجتهاد و استنباط احکام خدا چه کم بهره است و
تهیدست، و نه تنها از فهم قرآن و سنتشناسی و دریافت ادله اجتهادي عاجز بوده، بلکه به هیچ کار مفیدي در اینزمینه توفیق نیافته
است. البته معاویه تنها کسی نیست که از دینشناسیو فقه واجتهاد تهیدست احمقانه و بیرویه اي مرتکب گشته اند و آن
جماعتبدعت هاي آنهارا تصحیح و توجیه نمودهو آراء بیگانه از قرآن و سنتشان را به بهانه این که آراء اجتهادي است صحیح
شمرده اند و همه جنایاتشان را به دلیل مجتهد بودنشان از قلم انداخته اند. در گذرگاههاي " غدیر "جمعی از این مجتهدان را
شناختیم.
مقام و منزلت این مجتهد را که " خلیفه برحق و امام راستین " است وقتی
[ [ صفحه 261
بهتر خواهیم شناخت که به خاطر آوریم پیامبر (ص) او و پدر وبرادرش را لعنت فرستاده است و امیر المومنین علی (ع) در دعاي
دست به هنگام نماز بر او لعنت فرستاده و ام المومنین عائشه در تعقیبات نمازش نفرینش کرده است، و امام علی بن ابیطالب (ع) و
فرزند والا گهرش امام مجتبی (ع) و خداپرست صالح محمد بن ابی بکر به لعنت ننگ آور پیامبر (ص) بر معاویه اشاره کرده اند، و
ابن عباس و عمار یاسر نیز به او لعنت فرستاده اند.
همچنین به خاطر آوریم که پیامبر (ص) چون آوازش را شنید و اطلاع دادند که معاویه و عمرو بن عاص آواز می خوانند فرمود:
خدایا آنها را به فتنه در انداز. خدایا آنها را به آتش در آور.
صفحه 154 از 168
و چون او را با عمرو بن عاص نشسته دید فرمود: هرگاه دیدید معاویه و عمرو بن عاص باهمند متفرقشان کنید، زیرا آندو به قصد
خیر متحد نمی شوند.
وفرمود: هر گاه معاویه را بر منبر دیدید بکشیدش- این حدیث با حدیث صحیح و ثابت زیر مستحکم و موید گشته است، با این
حدیث:
هرگاه براي دو خلیفه بیعت گرفته شد نفر آخري را بکشید- و در حدیث صحیح دیگري چنین آمده:... اگر آمده با او (یعنی اولین
خلیفه اي که بیعت شده است) به کشمکش برخاست گردن این یک را بزنید.
و فرمود: از این دره مردي برخواهد آورد که در حالی که رویه اي غیر از سنتم داد می میرد. و معاویه سر در آورد.
همچنین فرمایشات امیرالمومنین علی (ع) را به یاد آوردیم:
به او فرمود: تو و دوستدارانت- که دوستان شیطان مطرودند- از دیرگاه دین حق اسلام را افسانه اي قدیمیان خوانده اید و آنراپس
پشت افکنده اید و در صدد خاموش کردن مشعل الهی برآمده اید با دستتان و با دهنتان (یعنی تبلیغاتتان) و خدا نور خویش به کمال
و تمام رسانیدهاست گرچه کافران نخواهند و خوش ندارند.
و " تو مرا به حکم قرآن خواندي و من می دانستم که تو اهل قرآن نیستی
[ [ صفحه 262
و نه خواهان حکم و دستورش. "
اشاره به معاویه ": او سبکسري منافق است و دل سنگ و پریشان عقل " و " او فاسقی بی آبرواست"
و " او دروغسازي است پیشوا و سرمشق انحطاط وگمراهی، و خصم پیامبر. او بد کاري بدکار زاده است و منافقی منافق زاده که
مردم را به دوزخ می خواند"
و فرمایشات بسیار دیگر که در همین جلد خواندیم.
گفته ابو ایوب انصاري را بنظر آوردیم که می گوید:
"بتی بت زادهاست. بناچار به اسلام درآمد و باختیار از آن بدر گشت. ایمان آوردنشدیري نیست و نه نفاقش چیز نو ظهوري"
و گفته معن السلمی- صحابی بدري را که " هیچ زن قرشی یی از مرد قرشی بدتر ازتو نزاده است ".
بالاخره فرمایشات امام حسن مجتبی و برادرش امام حسین سیدالشهدا- صلوات الله علیهما- و عماربن یاسر، و عبدالله بن بدیل، سعید
بن قیس، عبدالله بن عباس، هاشم بن عتبه مرقال، جاریه بن قدامه، محمد بن ابی بکر، و مالک بن حارث اشتر را.
این است وضع مجتهدي که از اسیران آزاد شده فتح مکه بوده است، و نظر برجسته ترین اصحاب پیشاهنگ به وي، نظر کسانی که
از آشکار و نهادش خبرداشته اند و خردي و جوانی و پیریش را بچشم دیده اند. حال شما اختیار دارید یکی از این او نظر را که
درباره معاویه هست برگیرد و بپذیرد: نظري که خدا و پیامبر و جانشینان و اصحاب مجتهد و عادل و نیکروش درباره او داده اند و
نظري کهابن حزم وابن تیمیه و ابن حجرها درباره او داده و خواسته اند با عذر و بهانه تراشی پرده بر جنایات و قلم عقو بر گناهانش
بکشند.
دفاع ابن حجر از معاویه
صفحه 155 از 168
دومین بهانه این که ابن حجر در دفاع از معاویه تراشیده و در " صواعق " نوشته
[ [ صفحه 263
چنین است: در حقیقت از اینهنگام معاویه خلیفه گشته است و پساز آن خلیفه اي بر حق و امام راستین بوده است. چطور؟ ترمذي
از قول عبدالرحمن بن ابی عمیره صحابی از پیامبر (ص) این حدیث را ثبت کرده و " نیکو " شمرده است: خدایااو (یعنی معاویه) را
هدایتگر و هدایت شده گردان. و احمد حنبل در مسندش این حدیث را از قول عرباض بن ساریه ثبت کرده است که از پیامبر خدا
(ص) شنیدم که می فرمود: خدایا به معاویه علم قرآن و حساب بیاموز و او را از عذاب مصون دار.
و ابن ابی شیبه در کتاب " المنصف " و طبرانی در کتاب " الکبیر"از عبدالملک بن عمر چنین ثبت کرده اند که معاویه گفت: از
وقتی پیامبر خدا (ص) به من فرمود: اي معاویه اگر پادشاه شدي نیکرفتاري کن، طمع به خلافت بسته داشتم.
بنابراین دعاي پیامبر (ص) را که در حدیث اول آمده کهخدا او را هدایتگر و هدایت شده گرداند مورد تامل قرار دهید، حدیثی را
که " نیکو " است و از جمله آنچه دلیل بر فضیلت معاویه گرفته می شود، خواهید دانست که معاویه را نمی توان به خاطر جنگ
هایش نکوهش کرد، زیرا ازروي اجتهاد خویش به آنها پرداخته استو به خاطر پرداختنش به آنها یک اجر وپاداش می برد. دیگر
از آنچه دلیل فضیلت معاویه به شمار می آید دعائی است که در حدیث دوم آمده که آن چیزهارا آموخته و از عذاب مصون
خواهد بود. شک نیست که دعاي پیامبر (ص) مستجاب است. بنابراین از روي آن دعا و استجابتش معلوم می شود که معاویه به
خاطر کارهاو جنگ هایش نه تنها کیفر نخواهد دید، بلکه اجري هم برده است اجري که متعلق به مجتهد خطا کار است. همچنین
می دانیم پیامبر (ص) دار و دسته معاویه را مسلمان خوانده وآن را بادار و دسته حسن (مجتبی علیه السلام) و لحاظ مسلمان بودن
برابر نهاده و این دلیل برآن است که هر دو دسته مسلمانند و از حرمت و حقوق مسلمانی برخوردار، و بر اثر آن جنگ هااز حال
مسلمانی بدر نشده اند و هر دو بیکسان از اسلام بهره مندند و دچارزشتکاري و عیب و نقصی نگشته اند، زیراهریک از طرفین
اجتهاد و استنباطی خاصداشته که بطلانش قطعی و مسلم نبوده است. دار و دسته معاویه گرچه تجاوزکارمسلح داخلی بوده، اما
تجاوزکاریش نوعی زشتکاري نبوده
[ [ صفحه 264
است چون از روي اجتهاد و تفسیر شخصی سرزده است.
همچنین دقت باید کرد درپیش گوئی پیامبر (ص) که معاویه به سلطنت خواهد رسید و در دستورش که باید نیکرفتاري کند. و پی
برد که خلافت معاویه درست و شرعی بوده است و پس ازآنکه حسن (مجتبی علیه السلام) به نفع وي از کار کناره گیري کرد حق
خلافت یافته است، زیرا همین که دستور می دهد در سلطنت خویش نیکرفتاري کند دلیل است بر این که سلطنت و خلافتش برحق
است و تصرفات و اعمالش به لحاظ صحت و حقانیت خلافتش درست است نه به چیرگی نظامی و سیاسی اش، زیرا هر که با
قدرت اسلحه بر مسلمانا مسلط و حاکم شود فاسق و زشتکار و قابل سرزنش است و نباید به او تبریک گفت و پیروزیش را مژده اي
شمرد و به چنین کسی نباید دستور داد که نیکرفتاري کن بلکه باید به او تشرزد و بد گفت وکارهاي زشت و فساد احوال و بطلان
اساس حکومتش را برملا ساخت. بنابر این اگر معاویه حاکمی بود که به قدرت اسلحه و بزور بر مسلمانان حاکم شده بود
پیامبر(ص) به آنها اشارهمی فرمود یا به خودش گوشزد می کرد، و چون نه تنها تصریح نکرده، بلکه اشاره هم نفرموده است. می
صفحه 156 از 168
فهمیم معاویه پس از این که حسن (مجتبی علیهالسلام) بنفع او کناره گیري کرده خلیفه برحق و امام راستین بوده است".
این همه زوري که ابن حجر براي دفاع از معاویه و تبرئه او زده است بروایات تاریخی یی که ابن حجر بدان استناد کرده از چندین
جهت اعتراض و ایراد وارد است بدین قرار:
-1 از لحاظ ماهیت معاویه
سیاهه شرم آور اعمال اورا از نظر می گذرانیم می بینیم محال است پیامبر (ص) نه تنها چنین تمجیدهائی، بلکه بسیار کمتر ازآنها را
از او بعمل آورد. ما زندگی تباه و پر گناه او را از نظر گذرانیم و می دانیم که چنان حیات آلوده اي هرگز درخور تحسین و ستایش
نیست و با آن جور در نمی آید، زندگانی یی که یکروزش هم
[ [ صفحه 265
خالی از جنایت و کثافتکاري نیست و بی آنکه خون پاك بیگناهی ریخته باشد یا تهدیدي نسبت به مومنان پاکدامن شده باشد یا
رجال عالیمقام خداپرست تبعید شده و تنی چند مهاجرانو انصار به قتل رسیده باشند نگذشته است، زندگانی یی که با مخالفت با
امام وقت و تجاوز مسلحانه علیه وي و نقض احکام الهی و تغییر سنت پیامبر (ص) و جنگ هاي ضد انسانی و لشکر کش هاي ضد
مسلمانی همراه آمیخته بوده است.
-2 دیگر از این جهت این فضائل تعبیه شده با احادیث صحیحی که درباره معاویه از رسول خدا (ص) و امیرالمومنین علی (ع) و
جمعی از اصحاب عادل و نیکرو رسیده ناسازگار است و بهیچ وجه جور نمی آید. در همین جلد بخشی از آن احادیث را که بر
هشتاد بالغ می گشت آوردیم. از روي آن مسلم است که معاویه معجونی از گناهکاري و جنایت و تباهی بوده و بنیانگزار رسالت
(ص) و پیروانش چون خلفاي راشدین و اصحاب پیشاهنگ و مجتهدان راستینی که در استنباط خویش خطا هم نکرده اند او را
بشدت نکوهش نموده و دشمن داشته اند.
-3 دیدیم پیامبر گرامی چنانکه در حدیث صحیح و ثابتی آمده ماسک از قیافه دیکتاتور شام بردریده و فرمان داده که با او بجنگند
و دشمنش باشند و همدستان و سپاهیانش را دار و دسته تجاوزکران مسلح داخلی و منحرفان از اسلام خواندهاست و به جانشین
امیرالمومنین علی (ع) وصیت کرده با او بجنگد و بساطش رابروبد و بر او بند نهد. همچنین پیشگوئی فرموده که در آینده با او بیعت
خواهد شد، لکن چون پس از خلیفه نخستین و مستقر با او بیعت میشود واجب القتل خواهد بود و خون مردان عالیقدر و پاکدامنی
چون حجر بن عدي وعمر بن حمق و یارانشان و جمع کثیري از مجاهدان بدر و بیعت کنندگان رضوان- رضوان الله علیهم-
راخواهد ریخت و مسوول قتلشان خواهد بود. بااین حال مگر معقول است که حضرتش معاویه را داراي فضیلت و قابل تمجید بداند
یا موجودي نیکوکار و نیکرفتار؟ یا از اوتعریف و تمجید نماید و با این تناقضگوئی مسلمانان را درباره معاویهبه گمراهی دچار
سازد؟ حقیقت این استکه پیامبر گرامی (ص) لب به چنین سخنانی که به حضرتش بسته داده اند نگشوده است و آن جماعت این
حرف ها
[ [ صفحه 266
را جعل کرده و بسان بهتانی بهساحت مقدس رسول خدا (ص) چسبانده اند.
-4 حافظان حدیث و علماي بزرگ سنتدان گفته اند که هیچ روایت صحیحی در تمجید معاویه وجود ندارد. اندکی بعد، متن گفته
صفحه 157 از 168
هاشان را خواهید دید.
-5 بررسی سند و متن روایاتی که ابن حجر آورده و مورد استناد قرار داده ونتیجه گرفته است که معاویه خلیفه اي بر حق و امام
راستین بوده است
روایت اول
ترمذي از قول عبدالرحمن بن ابی عمیره حدیثی منسوب به پیامبر (ص) ثبت کرده است که می فرماید: خدایا او (یعنیمعاویه)
هدایتگر و هدایت شده گردان و بوسیله اش دیگران را هدایت کن. سپس آن را حدیثی " نیکو " شمرده
این که ابن ابی عمیره، صحابی باشد جاي شک و تردید است، بنابراین حدیثش نمی تواند " صحیح باشد جاي شک و تردید است،
بنابراین حدیثش نمی تواند " صحیح " بشمار آید. بعلاوه، این روایتش هم " ثابت " نگشته است. ابو عمر در " استیعاب " پس از
ذکر روایت بدین عبارت ": خدایا او را هدایتگر و هدایت شده گردان و او را هدایت کن و وسیله بودنش هدایت ساز "می گوید:
عبدالرحمن، روایتش مشوش است و صحابی بودنش ثابت و مسلم نیست و او شامی است. برخی روایات این روایت را به منسوب
نمی گردانند و سندش از عبدالرحمن بالاتر نمی رود و انتسابش را به پیامبر (ص) صحیح نمی دانند. و می گوید: روایاتش ثابت
نیست و صحابی بودنش بصحت نپیوست.
- رجال سند روایت همگی شامی اند و عبارتند از: 1- ابو سهره دمشقی 2- سعید بن عبدالعزیز دمشقی 3- ربیعه بن یزید دمشقی 4
ابن ابی عمیره دمشقی. تنها کسی که آن را روایت ابن ابی عمیره است و هیچکس جز او نقلش نکرده، به همین سبب " ترمذي
"پس از این که آنرا " نیکو " می شمارد می گوید: ناآشنا است، لکن ابن حجز چون می خواسته مطلب نادرست و باطلی را ثابت
کند اظهار نظر " ترمذي " را تحریف کرده و فقط گفته: ترمذي آن روایت را " نیکو " شمرده است روایتی که فقط نقلش کرده و
آنهم مردي شامی و شامی یی دیگر
[ [ صفحه 267
از او تارسیده به شامی سومی و چهارمی و هیچیک از حدیثدانان اطلاعی از آن نیافته و نقلش نکرده اند چه ارزش و اعتباري می
تواند داشته باشد شامیان را عادت آن بود کهدر فضیلت و تمجید معاویه تامی توانندو به هرگونه و وسیله، حدیث بتراشند و روایت
جعل کنند. همه بی اساس و دروغ و از این راه ملیون ها به جیب بزنند و رضایت خاطر همایونی را جلب نمایند و مراحم و قدردانی
مقامات بالاي دستگاه حاکمه راشامل حال خویش سازند، تا بدینسان توده اي روایت ساختگی و پوشالی فراهم آمد.
متن این روایت، ماهیتش را روشن می سازد و نمی گذارد زحمت بررسی سندش را بر ذهن هموار گردانیم. دعاي پیامبر (ص)
همان طور که ابن حجرمی گوید مستجاب است. ما در نتیجه تحقیق و ازطریق استقراء تام کارهاي معاویه دریافته ایم که در هیچ
موردي هدایتگر و هدایت شده نبودهاست. شاید خود ابن حجر هم این ادعاي ما را قبول داشته و جز این بهانه و توجیهی نداشته
باشد که به هر حال وي مجتهد خطا کاري بوده و در هر خلافکاریش یک اجر و پاداش برده است و بخاطرمجتهد بودنش نمی توان
بر او ایراد گرفت یا نکوهشش کرد که چرا بر خلاف صواب عمل کرده است. لکن ما باز نمودیم که همه خطاها و جرائمش در
مواردي صورت گرفته که جاي اجتهاد نیست، بلکه در تمام آنموارد حکم شرع معلوم و نصی یا نصوصی صریح موجود است.
بعلاوه گفتیم و ثابت نمودیم که معاویه چونعلم نداشته و به مبادي و قواعد استنباط احکام وارد نبوده و قرآنشناس و سنت شناس
نبوده و بیگانه از اجماع و قیاس صحیح بوده است نمی توانسته مجتهد باشد.
اینک می پرسیم: آیا دعاي مستجاب پیامبر (ص) براي این بوده که معاویه چنین مجتهدي بشود مجتهدي که در همه کارها و
صفحه 158 از 168
نظرهایش غلط می کرده است به طوري که نشده یک کار یا اظهار راي صواب بکند؟ مگر براي این که آدم چنین وضعی پیدا کند
و چنین مجتهدي بشود احتیاج به دعاي رسول اکرم (ص) دارد؟ آفرین بر این اجتهاد سراسر غلط آفرین بر این هدایت پر ضلالت
وانگهی اگر معاویه " هدایتگر" بود چه کسی را در طول حیاتش هدایت
[ [ صفحه 268
کرد و از پرتگاه گمراهی رهانید؟ ابن حجر چه کسی را نام می برد که بدست معاویه هدایتگر هدایت شده باشد؟ آیا بسر بن ارطاه
را که به فرمان معاویه بر دو حرم مدینه و مکه هجوم آورد و آن همه جنایت و خونریزي و بی ناموسی کرد؟
یا ضحاك بن قیس به وسیله معاویه هدایت شده است، کسی که دستور داشت به هر که فرمانبردار علی (ع) است حمله ور شود، و
فجایعی مرتکب گشت که تاریخ بیاد ندارد؟
یا " زیاد پسر پدرش" یا پسر مادرش همان که عراق را تسخیرکرد و مردمان و کشتزاران را از میان برداشت و پرهیزگاران را سر
برید و خانه بر سر اولیاء و دوستداران خدا خراب کرد و جنایات بیشماراز او سر زد؟
یا عمرو بن عاص که مصر را به تیول او داد تا دین خویش به دنیاي وي بفروخت، و جنایتها کرد و خیانت ها؟
یا مروان بن حکم تبعیدي و مورد لعنت پیامبر (ص)و پسر آنها که امیر المومنین علی (ع)را بر سر منبر رسول خدا (ص) سال ها لعنت
می کرد و تازه این یکی از گناهان و تبکاریهایش بود؟
یا عمرو بن سعید اشدق نافرمان و قلدري که در ناسزاگوئی به امیر المومنین علی (ع) و دشمنی با او افراط می کرد و حدي نمی
شناخت؟
یا مغیره بن شعبه، زناکارترین فرد قبیله ثقیف که به علی (ع) اهانت می کردو فحش می داد و از فراز منبر کوفه به او لعنت
میفرستاد؟
یا کثیر بن شهاب که به فرمانداري ري گماشته بودش و به امیر المومنین علی (ع) خیلی فحش می داد و ناسزا می گفت؟
یا سفیان بن عوف که به دستورش بر شهرهاي هیت و انبار و مدائن تاخت و خلقی بسیار بکشت و دارائی ها چپاول کرد و نزد وي
بر گشت؟
یا عبد الله فرازي که بدترین دشمن علی (ع) بود و او را مامور تاخت و تاز بر سر بادیه نشینان کرد تا به جنایات سهمگیندست زد؟
یا سمره بن جندب عنایات وي آیات قرآن را تحریف می کرد
[ [ صفحه 269
و در راه وي عده بیشماري را کشت؟
یا عناصر بی سر و پا شام که زیر پرچمی سینه می زدند و او افسارشان را گرفته به چاه در انداخت؟
این عناصر و این فجایع، حاصل آن دعاي مستجاب بوده است؟ بخدا نه. اگر بجاي این دعا، پیامبر (ص)- نعوذ بالله- چنین دعا کرده
بود که " خدایا او را گمراهگر و گمراه شده گردان " غیر از آنچه گشته است نمی گشت و جز آنچه کرده است نمیکرد.
اگر واقعا پیامبر اکرم (ص) چنین دعائی کرده بود و چنین چیزي ذرهاي صحت می داشت قطعا مردانی چون مولاي متقیان و دو
فرزند بزرگوارش امام حسن مجتبی و امام حسین سیدالشهدا و اصحاب عالیمقامی که همدم تعلیمات اسلامی و پایبند و سرسختش
صفحه 159 از 168
بودند امثال ابوایوب انصاري، عمار یاسر، و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین ازآن بی خبر نمی ماندند و رسول خدا (ص) به آنان
سفارش نمی کرد که با معاویه بجنگند و دار و دسته معاویه را تجاوزکاران مسلح داخلی و منحرفان بیدادگر نمی خواند.
اگر مردم پاکدامن و نیکو سیرت قرون نخستین ذره اي از هدایت و دینداري در سراپاي معاویه سراغ می داشتند و اثري از آن دعاي
مستجاب در او دیده بودند هرگز در نوشته ها و نطق ها و گفتگوهاشان او را منافق و گمراه و گمراهگر نمی نامیدند و چنین
اوصافی برایش نمی آوردند.
علامه بزرگوار ابن عقیل، درباره این تمجید و فضیلت ساختگی سخنی دارد و چه خوش سخنی، در کتاب " النصایح الکافیه " می
گوید ": بفرض که این روایت صحیح باشد قرائن و ادله ايوجود دارد که ثابت می نماید خدا این دعاي پیامبر (ص) را در حق
معاویه اجابت نفرموده است. قرائن و ادله نامبرده در حدیث صحیحی که مسلم از قول سعد ثبت کرده وجود دارد آنجا که گوید:
رسول خدا (ص) فرمود: از پروردگارم سه چیز را به دعا خواستم که دو تا را به من عطا فرمود و یکی رانه. از پروردگارم خواستم
که امتم را با قحطی به هلاکت نرساند، و اجابت فرمود. خواستم امتم را با فرو رفتن در آب بهلاکت نرساند، و اجابت فرمود،
بالاخره، خواستم کاري کند که افراد امتم بیکدیگر آزار و آسیب نرسانند و زور خویش علیه یکدیگر بکار نبرند. و این را اجابت
نفرمود.
[ [ صفحه 270
از این حدیث و دیگر احادیث توان فهمید که حضرتش تا چه پایه علاقه مندبوده باین که افراد امتش با هم دائما در صلح و آشتی
باشند و با یکدیگر نجنگند. یکبار چنانکه در روایت "مسلم " آمده دعا می کند و از خدا می خواهد کاري کند که افراد امتش به
یکدیگر آزار و آسیب نرسانند و زور خویش علیه یکدیگر بکار نگیرند، و دیگربار از خدا می خواهد که معاویه را هدایتگر و
هدایت شده گرداند، زیرا بخوبی می داند که معاویه بزرگترین تجاوزکار مسلح داخلی و خطرناکترین جنگ افروز امت است.
بنابراین، سرانجام و نتیجه هر دو دعا و در خواستش یکی بوده است. این که دعایش-همان که در حدیث مسلم آمده- اجابت
نگشته این است که دعایش در مورد معاویه هم اجابت نگشته باشد. مناسبت، وبالاتر از آن، ملازمه داشتن این دو دعا کاملا روشن
است. احادیث بسیار دیگري به همین معنی حدیث مسلم در دستاست و مرجع آنها یکی است. "
روایت دوم"
خدایا به او علم قرآن و حساب بیاموز، و او را از عذاب مصون دار"
در دسندش نام " حارث بن زیاد " هست که چنانکه ابن ابی حاتم از قول پدرش می گوید و نیز ابن عبدالبر، و ذهبی و دیگران
راوي یی ضعیف و مجهول است، و شامی یی است که در نقل روایات جعلی وساختگی یی که درباره دیکتاتور و شام هست دقت و
اعتنائی نمی نماید.
متن روایت چنان است که حتی احتیاجی به رد و تخطئه ندارد، زیرا یا مقصود علم قرآن به تمامی است یا پاره اي از آن، و می دانیم
معاویه نه تنها قرآنشناسکامل نبوده، ببلکه مقدار قابل ملاحظه اي از قرآن نیاموخته و علاوه برآن همه کارهایش باآیات روشن و
صریحقرآن منافات داشته، باآزردن خاندان نبوت و رجال پاکدامن و صالح امت بویژهداماد و جانشین پیامبر (ص) که امامی واجب
الاطاعه بوده و به حکم قرآن مجید به منزله " خود " پیامبر (ص) و منزهاز هر آلایشی در حقیقت رسول اکرم (ص) را آزرده است و
مردان وزنان مومن را بدون اینکه گناهی کرده باشند و بجرم دوست داشتن کسی که
صفحه 160 از 168
[ [ صفحه 271
خدا دوست داشتنش را قرین دوست داشتن خویشو دوست داشتن پیامبرش قرار داده می آزرده است، و نیکمردان را به خاطر این
که تن به تمایلات ضد اسلامیش نمیسپرده اند به قتل می رسانده، و دروغهاي شاخ دارمی گفته و تهمت می زده و بهتان می بسته
و شهادت دروغ ترتیب میداده، یعنی کارهائی که قرآن با قاطعیت تحریمش کرده است، بگذریم از کارهائی چون خرید و فروش
شراب و میگساري و رباخواري و تغییر دادن سنتهاي الهی یی که با نقشه سیاسی و مقاصد پلیدش جور نمی آمده است و تخلفاز
مقررات الهی "- و کسانی که از مقررات خدا تخلف می نمایند آنها همانستمکارانند- " و جنایات دیگري که قرآن از آن نهی و
گناه کبیره اش شمرده است.
فرض این که از حکم امور نامبرده بی اطلاع و جاهل بوده بیشتر به نفع معاویه است تا این که عالم و بااطلاعاز قرآن و دینشناس
بوده و در عین حالاز حکم و دستورش تخلف می کرده و چنانکه امیرالمومنین علی (ع) و جمعی از اصحاب پاکدامن و نیکو سیرت
گفته انداحکام الهی را پس پشت می افکنده و پایمال می نموده است. این فرض هم که پاره اي از قرآن را آموخته و می دانسته
است برایش فائده اي ندارد، زیرا به پاره اي از دین ایمان داشته و نسبت به بخش دیگرش کافر بودهاست. اگر یک یا چند آیه از
قرآن آموخته و دانسته بود رفتارش بگونه ايدیگر می بود، اگر مثلا این آیت را میدانست که " اگر دو دسته از مومنان با یکدیگر
جنگیدند میانشان را به صلح آورید. سپس اگر یکی به دیگري تجاوز مسلحانه کرد با آن که تجاوز کرده بجنگید "... و این آیه را:
"کسانی که پیمان خدا را پس از تحکیمش می گسلند و آنچه را خدا دستور داده مرتبط و مستمر باشد می گسلند و در جهان (یا
کشور) تبهکاري میکنند، اینها برایشان لعنت خواهد بود و بد سرائی " و " کیفر کسانی که با خدا و پیامبرش می جنگند ودر جهان
(یا کشور) تبهکاري می کنند ایناست که اعدام یا به دار آویخته شوند یایک دست و یکپایشان از دو جهت بریدهشود یااز کشور
تبعید شوند، این ننگی در زندگی دنیا برایشان خواهد بود و در زندگی باز پسین عذابی سهمگین برایشان خواهد بود " و " کسانی
که مردان و زنان مومن را بدون اینکه جرمی کردهباشند اذیت می کنند مسوولیت بهتان و گناهی سهمگین را بر دوش خویش بار
می نمایند " آري اگر یکی از این آیات
[ [ صفحه 272
قرآنی را آموخته و دانسته بود حد خود شناخته و پا از گلیم خویش درازتر نکرده بود.
شک نیست ابن حجر که می گوید ": دعاي پیامبر (ص) بدون شک مستجاب است " روایت را این طور تاویل نمی نماید که
مقصود این است که معاویه علم قرآن آموخته نه این که بهعلم خویش عمل کرده باشد. به این ترتیب، ادعاي ابن حجر و پندار بیمار
گونه اش قابل بحث نیست و چیز مسخره اي است.
"حساب " و " علم حسابی " که در این روایت آمده معلوم نیست چیست، علم حسابی که در ردیف و همپاي علم قرآن آمده
است. شاید مقصود این باشد که آموخته چگونه کردار خویش با نوامیس و موازین شریعت اعمالش است، یا مقصود علم به طرز
حسابرسی خدا به کار مردم و رسیدگی به سیاهه اعمالشاناست، با علم به حساب خویش رسیدن پیشاز رسیدگی خدا به آن است،
یا علمی که می آموزد چگونه حقوق مردم و عوائدعمومی را تقسیم کنیم تا هرکس به حق خویش برسد و درمال خدا حیف و میلی
صورت نگیرد و جانب دوست بزبان دشمن شخصی گرفته نشود، یا علم تقسیم میراثو فرض هاي مختلفی که در تقسیم ارث
هست، بالاخره علم به قواعد حساب عدديیعنی علم جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و جبر و مقابله و امثالش. اگر مقصود از " علم
صفحه 161 از 168
حساب- " یاد شده در آن روایت- آن دانستنی ها باشد که پیش ازدو فرض اخیر- یعنی علم تقسیم میراث و علم حساب عددي-
ذکر کردیم تجربه زندگی معاویه و تاریخ حیاتش ثابت می نماید که چنین چیزي نیاموخته است و گناه بی حساب می کرده و بی
حساب می گشته و دروغ بی حساب می گفته و حیف و میل بی حساب می نموده و مطالب بی حسابی از دین را نمی دانسته و در
موارد بی حسابی از شریعت جاهل بوده ودر اجتهادش خطاي بی حساب کرده و بذل و بخشش و منع و عطایش را حساب و کتابی
نبوده است. پس این چه ادعائی است که در هیچ مورد اجابت نگشته و اثر ننهاده است.
اما اگرمقصود قواعد علم حساب باشد که تقسیم میراث وابسته به آن است، چه اثري از آن میان معلومات و فتاوي و اظهار نظرهاي
معاویه مشهود است؟ او که هیچیک از مسائل ارث را نمی دانسته و درس حساب هم نخوانده چگونه توفیق الهی می توانسته شامل
حالش شود و در درس حساب و حل مسائل میراث موفقیت پیدا کند؟
[ [ صفحه 273
اما جمله " و او از آتش مصون دار- " اگر صحت داشته باشد- اجازه نامه اي را می ماند براي ارتکاب هرگونه گناهی براي چون
معاویه که در لجنزار گناه وتباهی فرورفته است. دیدیم که هر کارش را بررسی می نمائیم می بینیم جنایتی است و گناهی و جنایتی
را مرتکب نانشده نگذاشته و دست به هر کاري که خدا انجام دهنده اش را به آتش دوزختهدید فرموده آلوده است. اگر چنین
عنصر پلید و تبهکار گستاخی در برابر آتش دوزخ مصونیت پیدا کند پس آن تهدیدات و کیفرها که در قرآن و سنت براي نافرمانها
و تبهکارها آمده براي چیست، آن وعده ها و عیدها چرا "؟ خدا از وعده و عیدش تخلف نمی نماید "، " آنها که مرتکب
زشتکاریها می شوند پنداشته اند زندگی و مرگشان را بسان آنان که ایمان آوردند و کارهاي پسندیده کردند می گردانیم؟ بد
قضاوت و تصور کرده اند".
چنین مطلبی با مطالب مسلم شریعت اسلام تناقض دارد. باتوجه به حقائق زندگی معاویه وماهیت و شرح کردارش بود که مولاي
متقیان و چهره هاي درخشان اصحاب همواره اعلام می داشتند که معاویه در آتش است و دوزخی، بااین که ممکن است همین
روایت جعلی را می شنیده اند، مگر این که پس از اظهارنظرها و گفته هاي آنان جعل شده باشد.
اگر موجودي چون معاویه، معاویهاي که می شناسیدش و پیامبراکرم (ص) او را بهتر از هر کس می شناخت، در برابر آتش دوزخ
مصونیت پیدا کند و ازعذابش ایمن باشد، عنصري که حق مردم را بی حساب خورده و خونها ریخته و ناموس ها برباد داده و دارائی
ها غارت کرده و مقدساتی لگدمال نموده کهشفاعت هیچ معصومی شامل حالش نمی تواند شد، چه ارزشی باقی می ماند براي
تهدیدات و وعده و وعید قرآن، این خواب و خیالی بیش نیست. این، تصوري جعلی است که برخلاف موازین الهی و حکم قرآن و
سنت به منظور بزرگکردن پسر ابو سفیان سرهم بندي کرده اند و براي ترویج و تکریم " خاندان جلیل " وي یعنی فاحشه خانه
هنده و حمامه حتی براي کسی که مختصر بهره اياز علم و حدیثشناسی داشته باشد آیا روا
[ [ صفحه 274
است که مثل ابن حجر به چنین روایات پوشالی و بی اساس اتکا نماید و سندي بداند براي اثبات امامت راستین آن مردك و
خلافت برحقش؟ گوئی وقتی این حرف را در کتاب " صواعق " و در حاشیه " تطهیر الجنان " می نوشته همه حقائق و روایات و
مطالبی را که در کتب شرح حال و تاریخ ثبت است ندیده گرفته و از یاد برده و اصول مسلم و حقائق اسلام را نبوده فرض کرده
صفحه 162 از 168
است. آري، دوستی تعصب آمیز آدمیرا کر و کور می سازد.
روایت سوم
"هرگاه بسلطنت رسیدي نیکرفتاري کن "
این روایت و دیگر روایاتی که به همین معناست مثل آن که می گوید ": چون عهده دار حکومت گشتی از خدا بترس و بعدالت
باش " و " هان تو پس از من عهدهدار حکومت برامتم خواهی گشت، و هرگاهچنین شد عذر نیکوکاران بپذیر و از خطاکاران در
گذر "همگی سندش منتهی به خود معاویه می شود و در نقلش هیچیک از اصحاب شرکت نکرده اند. بنابراین استناد کردن به آنها
براي اثبات فضیلت و افتخاري براي معاویه بدان میماند که روباهی دم خویش را به شهادت می گیرد. وانگهی وي به شهادت تمام
کسانی که معاصر و شاهد رفتار و زندگانیش بوده اند- و در میانشان شخصیت هائی چون مولاي متقیان و جمعی از اصحاب عادل
و نیکرو هستند- فاسقی بدکار و منافقی دروغساز و بی آزرم و بی آبرو است و به همین سبب روایتش غیرقابل قبول و ناپسند است.
یکی از این شهادت ها که توسط رجالی صالح و پرهیزگار و خداترس و درستکار صورت گرفته براي خدشه دار ساختن روایتی
کافی است تاچه رسد به فراهم آمدن همهآنها و همداستانی جمعی از بزرگترین شخصیت هاي اسلامی در موردش بعلاوه شهادت
هاي یاد شده باتبهکاري هاي مکرر و متنوع خود وي موید و مستحکم گشته است باقتل و غارتهایش باترتیب شهادت هاي دروغین
و ساختگی
[ [ صفحه 275
و نوشتن نامه هاي جعلی از زبان اصحاب ودادن نسبت هاي ناروا به منظور لجن مال کردن اعتبار و حیثیت علی بن ابیطالب (ع)
در اینجا اگر سخن خود ابن حجر را ملاك قرار دهیم باز نخواهیم توانست به روایت معاویه نه تنها اعتماد، بلکه حتی اعتنا کنیم،
آنجا که در "تهذیب التهذیب " از زبان یحیی بن معین می گوید ": هر که به عثمان یا طلحه یا یکی از اصحاب رسول خدا (ص)
دشنام دهد دجال و حقه باز است و روایتش قابل نوشتن نیست و لعنت خداو فرشتگان و همه مردمان بر او خواهد بود " و سخنان
دیگري که در همین جلد برنوشتیم. به استناد این گفته ها معاویه سرآمد دجالها و حقه بازها استو روایتش قابل نوشتن نیست و
لعنت خداو فرشتگان و همه مردم بر اواست، چونهم او مرتکب این کار ناروا گشته و به شخصیتی چون مولاي متقیان امیرمومنان و
دو فرزند بزرگوارش امام مجتبی و امام سیدالشهدا دشنام داده است و به علامه امت عبدالله بن عباس و قیس بن سعد که درخشان
ترین چهره هاي اصحابند و پر افتخارترین نشان، و با امیرالمومنین علی (ع) بوده اهانت می کرده و بهمین اکتفا ننموده، بلکه در نماز
و دستور شفاعی و کتبی داده به مامورانش تا پیوسته به ایشان بد بگویند و لعنتشان کنند و این بدعت را تا آخرین لحظه زندگی
ادامه داده و سنتی ننگین و بر قرار گردانیده که تاپایان دولت باطل امویان دوام یافته است.
آیا از چنین ناسزاگوي بد زبان فحاشی که به مقدسات و افتخارات امت اهانت می کند می توان روایت کرد یاحدیث پذیرفت و به
آنچه درباره اموردینی یا دنیوي می گوید استناد و اعتماد نمود؟
بعلاوه در سند روایت " هرگاه به سلطنت رسیدي نیکرفتاري کن " نام عبدالملک بن عمر هست. احمد حنبلمی گوید: او روایتش
بسیار مشوش است بااینکه کم روایت کرده است. من پانصد حدیث از او سراغ ندارم و در بسیاري
[ [ صفحه 276
صفحه 163 از 168
از آنها خطا کرده است. ابن منصور می گوید: احمد حنبل او را به شدت تضعیف کرده است. و ابن معین می گوید: حواس پرت
بوده است. عجلی می گوید: قبل از مردن حافظه اش مختل شده است. ابن حبان می گوید: تدلیس می کردهاست.
همچنین نام اسماعیل بن ابراهیم مهاجر هست که ابن معین و نسائی و ابنجارود " ضعیف " و سست روایتش خوانده اند، وابو داود
می گوید: خیلی " ضعیف " و سست روایت است، ومن حدیثش را نمی نویسم. و ابو حاتم می گوید: قوي نیست. ابن حبان می
گوید: اشتباهات فاحش از او سر میزده است. بالاخره ساجی می گوید: درباره اش باید تامل کرد.
چون نام این دو نفر در سند روایت آمده حدیثشناس معروف " بیهقی " آن را روایتی سست خوانده است و خفاجی در شرح شفا
نظرش را تائید کرده است و نیز علی قادري در شرح خویش در حاشیه شرح خفاجی.
مفاد روایات سه گانه مذکور مانند دیگر روایات و اخبار مربوط به جنگهاي داخلی باید بررسی و با تجربه و مشهودات سنجیده شود
و بدون این سنجش و تحقیق نمی توان امتیاز یا نقص و رذیلتی را براي شخص مورد نظر در روایت قائل گشت. چون مفاد آنها را به
بوته واقعیات خارجی و تجربه حیات معاویه در می آوریم می بینیم ناسره وبیفائده است. در می یابیم که به هنگام سلطنت هرگز
نیکرفتاري ننموده وچون عهده دار امور حکومتی گشته پرهیزگاري نکرده و عدل و داد نورزیدهو نه عذر نیکوکاران را پذیرفته و نه
خطاي بدکاران در گذشته است. بنابراینآن حرفها برایش نه بشارت، بلکه اتمام حجت و تهدید و اخطار بوده است، و پیامبر گرامی
(ص) می دانسته که او به هیچوجه نیکرفتاري و دادگستري وپرهیزکاري
[ [ صفحه 277
نخواهد کرد وبه همین جهت خواسته از آگهی و اخطار و ابلاغ هیچ دریغ ننموده باشد تا کیفر بدرفتار و ستمگستري و کثافتکاري
او سنگین و به مقدار باشد. حال، این معنا کجا و مفهومی که ابن حجر براي آن روایات- بفرض که صحیح باشد- تصور کرده کجا
این تصور بیجا که سلطنت معاویه حکومتی شایسته و پسندیده است و خلافتی الهی و جانشین پیامبر (ص) حال آنکه پیامبر اکرم
(ص) اشاره به سلطنت وي می فرماید ": در آن لغزش ها و انحرافاتی خواهد بود " و به او هشدارمی دهد که " معاویه اگر بخواهی
سر از کارهاي خصوصی و پنهانی مردم در آوريآنان را فاسد شان کنی " و فرمایشات دیگري درباره او و سلطنتش.
نگاهی در مناقب معاویه
اگر ابن حجر- بفرض که روایات مذکور را راست پنداشته باشد- به لحن کلام و رموز گفتگو وارد بود و نمی خواست خود را به
نفهی بزند و گوشش کرو دیده بصیرتش کور نمی بود می فهمید که آنها به مذمت معاویه بیشتر شبیه است تا به مدح و تمجیدش،
و اگر پیامبر (ص) در صدد اخطار به او نبود و نمی خواست سرکوبش دهد و سرزنشش نماید به پیروانش دستور نمی داد که هر
وقت او را برفراز منبرش دیدند بکشندش و به مردماعلام می نمود که معاویه و دار و دسته اش تجاوزکار مسلح داخلی هستند و
قاتلعمار یاسر، و نیز معاویه و همدستانش را منحرفان ستمگري که جنگیدن با آنها وظیفه مسلمانان است نمی شمرد و به جانشین
خویش امام راستین امیرالمومنین علی (ع) دستور نمی داد که با او بجنگد و اصحاب عادل و نیکروش را مامور مبارزه با او و بر ملا
ساختن نقشه هاي شوم و بدعتهایش نمی نمو و خیلی سفارشها و دستورات دیگر را نمی داد.
اگر این روایات صحت می داشت و به مفهومی می بود که ابن حجر پنداشته و اگر اصحاب آن را همین گونه فهمیده بودند چرا
وقتی که از پی خلافت برآمد اصحاب عالیمقام پیامبر (ص)، به مخالفت برخاستند و برگبار و سرزنش و پر خاشش بستند؟ مگر این
صفحه 164 از 168
کار را نه از آن جهت کردند که ادعاي شایستگی اش را براي خلافت باطل می دانستند و برایش حق حکومت قائل نبودند و می
گفتند اسیران آزاد شده فتح
[ [ صفحه 278
مکه را حق خلافت نیست و نه حق دخالت در شوون آن؟
این بود عمده مطالبی که ابن حجر براي دفاع از معاویه گفته است. حرفهاي دیگرش را که آمیخته به دشنام و ناسزاهاي جاهلانه
است بی جواب می گذاریم و از آن بزرگوارانه در می گذریم، و قضاوت آن را به شما وا می گذاریم تا خود بیندیشید و انصاف
دهید.