گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد پنجم
آيه و ترجمه


ياءيها الرسول بلغ ما اءنزل إ ليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكفرين (67)




ترجمه :
67 - اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم ) برسان و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى ) مردم نگاه ميدارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج ) را هدايت نميكند.
تفسير:
انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت
اين آيه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا از آيات قبل و بعد، مشخص ميسازد، در اين آيه روى سخن ، فقط به پيامبر است ، و تنها وظيفه او را بيان ميكند، با خطاب اى پيامبر
(يا ايها الرسول )
شروع شده و با صراحت و تاءكيد دستور ميدهد، كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند.
(بلغ ما انزل اليك من ربك ).
سپس براى تاءكيد بيشتر به او اخطار مى كند كه اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نميكرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى !
و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ، دلدارى و تامين مى دهد و به او مى گويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش ، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت
و الله يعصمك من الناس
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات ، به آنهائى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، ميگويد: خداوند كافران لجوج را هدايت نميكند
ان الله لا يهدى القوم الكافرين
جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب يا ايها الرسول كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا در اين آيه از قرآن آمده است ، نشان ميدهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است كه عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت .
بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد، نگران بوده و به همين جهت خداوند به او تاءمين ميدهد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه با توجه به تاريخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با اين تاءكيد ماءمور ابلاغ آن ميكند.
آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بتشكنى بوده كه از سالها قبل براى پيامبر و مسلمانان حل شده بود؟
آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان شده بود؟
و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه ميدانيم مساءله اهل كتاب بعد از ماجراى (بنى النضير) و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و فدك و نجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نميشد.
و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه ميدانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ اسلام در سراسر جزيره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، و نيروهاى آنها در هم شكسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.
راستى چه مساءله مهمى در اين آخرين ماه هاى عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطرح بوده كه آيه فوق اين چنين درباره آن تاءكيد ميكند؟!
اين نيز جاى ترديد نيست كه وحشت و نگرانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى كارشكنيها و مخالفتهاى احتمالى منافقان بوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات يا زيانهائى به بار مى آورد.
آيا مساءله اى جز تعيين جانشين براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين مى تواند واجد اين صفات بوده باشد.
اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيه فوق وارد شده باز ميگرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال فوق چه استفاده ميشود؟ سپس اشكالات و ايرادهائى را كه در زمينه اين تفسير از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار ميدهيم :
شان نزول آيه تبليغ
گرچه متاسفانه پيشداوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه بدون پردهپوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادى ديده كه با صراحت مى گويد: آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شده است .
اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) و داستان روز غدير نازل گرديد.
بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق .
و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق !
و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق !
و بعضى ديگر مانندحديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است .
دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند، عده كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :
حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.
و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه (بنقل از كتاب طرائف ).
و ابن عساكر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)
و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636.
و ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .
و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.
و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.
و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.
و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.
و بدر الدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.
و شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.
و حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در در المنثور)
و جمع كثيرى ديگر اين شاءن نزول را براى آيه فوق نقل كرده اند.
اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول اين آيه را درباره على (عليه السلام ) پذيرفته اند بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده اند، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود، و يا به خاطر پيشداوريهاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اينگونه مباحث ميگيرد، از پذيرفتن آن خوددارى كرده اند، بلكه گاهى كوشيده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند، مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است !.
از فخر رازى زياد تعجب نميكنيم ، زيرا روش او در همه جا چنين است ، تعجب از نويسندگان روشنفكرى همچون سيد قطب در تفسير فى ظلال و محمد رشيد رضا در تفسير المنار داريم كه يا اصلا سخنى از اين شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده اند، يا بسيار كم اهميت جلوه داده اند به طورى كه بهيچوجه جلب توجه نكند، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نميداده و يا پوششهاى فكرى تعصب آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پردهها را كنار زند؟! نميدانيم .
ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد على (عليه السلام ) مسلم دانسته اند، اما در اينكه دلالت بر مساءله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را بزودى بخواست خدا خواهيم شنيد.
به هر حال همانطور كه در بالا گفتيم رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن - تا چه رسد به كتب شيعه - نقل شده ، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد، و يا به سادگى از آن گذشت نمى دانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يك يا دو حديث قناعت مى شود اما درباره شان نزول اين آيه اينهمه روايت كافى نيست ، آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آيات نيست ؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى ميتوان يافت ؟
موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است كه رواياتى كه در بالا ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام ) وارد شده است (يعنى رواياتى مربوط به شاءن نزول آيه بود) و گرنه رواياتى كه درباره جريان غدير خم خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا كه نويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حديث مزبور يكى از قطعيترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند.
بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نميتواند بپذيرد.
چون بحث درباره همه رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده و همچنين درباره تمام رواياتى كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از طرز نوشتن تفسير خارج ميسازد بهمين اندازه قناعت كرده ، و كسانى را كه ميخواهند مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى (الدر المنثور)
سيوطى و (الغدير) علامه امينى و (احقاق الحق ) قاضى نور الله شوشترى و (المراجعات ) شرف الدين و (دلائل الصدق ) محمد حسن مظفر ارجاع ميدهيم .
خلاصه جريان غدير
در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب ميكند، تعبيرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است ، بعضى از روايات گوشهاى از حادثه را نقل مى كند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مى شود كه :
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به پايان رسيد، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت .
ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نميگنجيدند.
نه تنها مردم به مدينه در اين سفر، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها ميپاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان ميكرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه
و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غديرخم از دور نمايان مى شد.
اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا ميكند، راهى به سوى مدينه در شمال ، و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش ميرود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت ، موذن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز ميشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت ميكرد.
نه سايبانى در صحرا به چشم ميخورد و نه سبزه و گياه و درختى ، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه ميكردند.
جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان ميخزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش ميكرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل ميكردند
پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:
من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان شما ميروم .
من مسئولم شما هم مسئوليد.
شما درباره من چگونه شهادت ميدهيد؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند:
نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا:
(ما گواهى ميدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ، خداوند ترا جزاى خير دهد.)
سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نميدهيد؟! همه گفتند: آرى ، گواهى ميدهيم فرمود: خداوندا گواه باش !...
بار ديگر فرمود: اى مردم ! آيا صداى مرا ميشنويد؟... گفتند: آرى و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نميشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:...
اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار ميگذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله ؟!.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى
آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك ميشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند و همينكه چشمش به على (عليه السلام ) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است ، در اينجا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساتر و بلندتر شد و فرمود:
ايها الناس من اولى الناس بالمومنين من انفسهم :
چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟!.
گفتند: خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داناترند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : خدا، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود:
فمن كنت مولاه فعلى مولاه :
هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است - و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حيث دار
خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن ، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن .
سپس فرمود:
الا فليبلغ الشاهد الغائب :
آگاه باشيد، همه حاضران
وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند.
خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بپايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و مردم فرو مى ريخت ، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...:
امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى
خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام ) پس از من راضى و خشنود گشت .
در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام ) را به اين موقعيت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند:
بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه :
آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى .
در اين هنگام ابن عباس گفت : به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند.
و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:
يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟

فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت نبينا

و لم تلق منافى الولاية عاصيا

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه

و كن للذى عادا عليا معاديا

يعنى : پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى !.
فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست ؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحا پاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) گفت : برخيز زيرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم .
و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد.
در اين هنگام ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: بارالها دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار...
اين بود خلاصهاى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است .
گفتگوها و ايرادها
شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على (عليه السلام ) بود - همانطور كه گفتيم - به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خود آيه قناعت مى شد، همانطور كه مفسران بزرگ اسلامى در تفسير ساير آيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اين آيه و يا كمتر قناعت كرده اند، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع از قبول بسيارى از واقعيات شده است .
كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شاءن نزول آن و روايات مافوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدير وارد شده برافراشته اند، دو دسته اند:
آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگوئى و دشنام به شيعه ، وارد اين بحث شده اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساءله را تعقيب كرده اند، و به همين دليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شايد نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است ، از آيه و روايات مربوط به آن گذشته اند.
نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فرياد بزند خورشيد كجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد و كمى از حقايق را ببيند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى دشنام مى دهد و هتاكى ميكند، عذر اين افراد جهل و بيخبرى و تعصبهاى آميخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا
انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى كند پيش ميرود، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنيدن پاسخ آنرا به خوانندگان نميدهيم ، كسى كه در برابر اينهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماى اهل تسنند و به نزول آيه در شاءن على (عليه السلام ) تصريح كرده اند، با كمال وقاحت مى گويند: (احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى را نقل نكرده ! در مقابل او چه ميتوانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنيم .)
جالب اينكه ابن تيميه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه به نزول آيه درباره على (عليه السلام ) تصريح ميكند، با اين جمله مضحك كه احدى از دانشمندانى كه ميدانند چه مى گويند، اين آيه را در شاءن على (عليه السلام ) نميداند! اكتفا كرده است .
گويا تنها دانشمندانى (مى فهمند چه مى گويند) كه با تمايلات افراطى عناد آلود و لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم صدا نشد، دانشمندى است كه نمى فهمد چه ميگويد! اين منطق كسى است كه خودخواهى و لجاج بر فكر او سايه شوم افكنده است ...
از اين دسته بگذريم .
ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوع قابل بحث است كه ذيلا از نظر ميگذرانيم :
1 - آيا مولى به معنى اولى به تصرف است ؟
مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير ميشود، اين است كه مولى از جمله به معنى دوست و يار و ياور آمده است ، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد.
پاسخ اين سخن ، پيچيده نيست ، زيرا هر ناظر بيطرفى ميداند تذكر و يادآورى دوستى على (عليه السلام ) نياز به اينهمه مقدمات و تشكيلات و خطبه خوانى در وسط بيابان خشك و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت ، ندارد، دوستى مسلمانان با يكديگر يكى از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است .
وآنگهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا آن زمان آن را تبليغ نكرده باشد، بارها آن را تبليغ كرده بود.
چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تاءمين دهد.
مساءلهاى نبود كه خداوند با اين لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكردهاى با پيامبرش سخن بگويد.
همه اينها گواهى ميدهد، مساله مافوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مى شده است .
به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود، چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا از مردم اقرار مى گيرد الست اولى بكم من انفسكم : آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم ؟ آيا اين جمله هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده دارد؟
و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (عليه السلام ) با اين جمله بحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه ى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى تبريك و تهنيت بگويند و آنرا يك موفقيت تازه بشمرند.
مگر على (عليه السلام ) تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازم است شناخته نشده بود، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازهاى بود كه نياز به تبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
به علاوه رابطه اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مساءله دوستى على (عليه السلام ) مى تواند وجود داشته باشد، دوستى ساده على (عليه السلام ) با مؤ منان ايجاب نميكند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را در رديف قرآن قرار دهد.
آيا هر ناظر بى طرفى از اين تعبير نميفهمد كه در اينجا مساءله رهبرى مطرح است ، زيرا قرآن بعد از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخستين رهبر مسلمانان و بنابر اين اهل بيت (عليهمالسلام ) دومين رهبر بوده اند
2 - ارتباط آيات
گاهى گفته مى شود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاريهاى آنها است ، مخصوصا نويسنده تفسير المنار در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساءله ، پا فشارى زيادى كرده است .
ولى همانطور كه در تفسير خود آيه گفتيم اين موضوع اهميت ندارد، زيرا
اولا لحن آيه و تفاوت آن با آيات قبل و بعد، كاملا نشان مى دهد كه موضوع سخن در اين آيه ، موضوعى است كه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارها گفتهايم ، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن در فصول و ابواب معينى دستهبندى شده باشد، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادها نازل گرديده است ، لذا مشاهده مى كنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مى كند فى المثل يك حكم فرعى را به ميان مى آورد، و در حالى كه درباره يهود و نصارى سخن ميگويد، روى سخن را به مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى كند (براى توضيح بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسير آيه داشتيم مراجعه فرمائيد).
عجيب اينكه بعضى از متعصبان اسرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثت نازل شده است ، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده و اگر بگويند: اين يك آيه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده ميگوئيم : اين درست ضد آن است كه شما آن را ميجوئيد و ميطلبيد، زيرا ميدانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز بعثت نه مبارزه با يهود داشت و نه با نصارى ، بنابر اين پيوند اين آيه و آيات قبل و بعد بريده خواهد شد (دقت كنيد)
اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همين دليل احتمالاتى در آن مطرح مى شود كه در آيات مشابه آن به هيچوجه از آن سخنى نيست ، هر يك ميكوشد با بهانه و يا دستاويز بياساسى آن را از مسيرش منحرف سازد!
3 - آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده ؟!
بعضى ميگويند: چگونه مى توانيم اين حديث را بپذيريم ، در حالى كه بخارى و مسلم آن را در دو كتاب خود نقل نكرده اند.
اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه
دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستين حديثى نيست كه اين وضع را بخود گرفته ، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به اين دو كتاب است ، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته (شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل اين حديث آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت و تعصبى كه دارند به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث ، اعتراف كرده اند، بنابر اين هيچ بعيد نيست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محيط خود نتوانسته و يا نخواسته اند چيزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است ، صريحا در كتاب خود بياورند.
4 - چرا على (عليه السلام ) و اهل بيت به اين حديث استدلال نكردند؟!
بعضى ميگويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت ، چرا خود على (عليه السلام ) و اهل بيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى اثبات حقانيت على (عليه السلام ) استناد بجويند؟
اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب اسلامى ، اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سرچشمه گرفته است ، زيرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زيادى نقل شده كه خود على (عليه السلام ) و يا ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غدير استدلال كرده اند:
از جمله خود على (عليه السلام ) در روز شورى طبق نقل خطيب خوارزمى حنفى در
مناقب از عامر بن واصله چنين نقل مى كند: در روز شورى با على (عليه السلام ) در آن خانه بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين ميگفت : دليل محكمى براى شما اقامه ميكنم كه عرب و عجم توانائى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسيد به اينجا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق او گفته باشد. من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب همه گفتند: نه
اين روايت را حموينى در فرائد السمطين در باب 58 و همچنين ابن حاتم در دار النظيم و دارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند.
و نيز مى خوانيم كه على (عليه السلام ) بنا به نقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غدير استدلال كرد، و همچنين در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انكارصريحا به اين روايت استدلال كرد.
اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه ، و چهارده نفر از تابعين طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روايت كرده اند.
و نيز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود.
و نيز در روز جنگ صفين طبق نقل سليم بن قيس هلالى على (عليه السلام ) در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند، به اين حديث استدلال كرد، و دوازده نفر از بدريين (كسانى كه
جنگ بدر را در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درك كرده بودند) برخاستند و گواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند!
بعد از على (عليه السلام ) بانوى اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام و امام حسن و امام حسين و عبد الله بن جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و ماءمون خليفه عباسى به آن استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامهاى كه به معاويه نوشت براى اينكه به او اثبات كند بخوبى از حقايق مربوط به موقعيت على (عليه السلام ) و وضع معاويه آگاه است صريحا مساءله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است (كسانى كه مايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين روايات در زمينه استدلال على (عليه السلام ) و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه به حديث غدير هستند ميتوانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند، مرحوم علامه امينى استدلال به اين حديث را از 22 تن از صحابه و غير صحابه در موارد مختلف نقل كرده است ).
5 - جمله آخر آيه چه مفهومى دارد؟
مى گويند: اگر اين آيه مربوط به نصب على (عليه السلام ) به خلافت و ولايت و داستان غدير خم است پس اين جمله آخر كه مى گويد:ان الله لا يهدى القوم الكافرين : خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند چه ارتباطى با اين مساءله ميتواند داشته باشد؟
براى پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن به معنى انكار و مخالفت و ترك است ، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اطلاق مى شود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستورات ديگر، در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مى خوانيم : و من كفر فان الله غنى عن العالمين : كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند به خدا زيانى نمى رسانند خداوند از همه جهانيان بى نياز است و در سوره بقره آيه 102 درباره
ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است (و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر) و نيز در آيه 22 سوره ابراهيم مى بينيم كه شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهار تنفر كرده و به آنها مى گويد: شما در اطاعت او امر الهى مرا شريك او ساختيد و من امروز نسبت به اين كار شما كفر مى ورزم (انى كفرت بما اشركتمونى من قبل ) بنابر اين اطلاق كفر بر مخالفان مساءله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست .
6 - آيا دو ولى در يك زمان ممكن است ؟
بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه مورد بحث ذكر كرده اند اين است كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در غدير خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد، لازمهاش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد خواهد بود!
ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آيه و ورود حديث و همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود دارد اين بهانه را به كلى برطرف مى كند، زيرا مى دانيم كه اين جريان در ماههاى آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، در حالى كه او آخرين دستورات را به مردم ابلاغ مى كرد به خصوص اينكه صريحا فرمود: من بزودى از ميان شما مى روم و دو چيز گرانمايه را در ميان شما مى گذارم .
كسى كه اين سخن را مى گويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آينده برنامه ريزى مى كند نه براى زمان حاضر، بنابراين روشن است كه منظورش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد نيست .
موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين ايراد را مطرح ميكنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده اند و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولايت و خلافت على (عليه السلام ) را تعيين كرد ولى
تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگر باشد؟!
راستى حيرت آور است ، بعضى از اين طرف بام ميافتند و بعضى از آن طرف ، و تعصبها مانع مى شود كه روى متن قضيه تكيه كنند، بايد كسى از آنها سؤ ال كند كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواست چهارمين خليفه خود را تعيين كند و در فكر آينده مسلمانان بود پس چرا خليفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعيين آن لازمتر بود در مراسم غدير بيان نكرد؟!
بار ديگر گفته سابق خود را تكرار مى كنيم و اين بحث را پايان مى دهيم كه اگر نظرهاى خاصى در كار نبود اين همه اشكالتراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نميشد، همانطور كه در موارد ديگر نشده است .

آيه و ترجمه


قل يأ هل الكتب لستم على شى ء حتى تقيموا التورئة و الانجيل و ما أ نزل إ ليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما أ نزل إ ليك من ربك طغينا و كفرا فلا تأ س على القوم الكفرين (68)
إ ن الذين ءامنوا و الذين هادوا و الصبون و النصرى من ءامن بالله و اليوم الاخر و عمل صلحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (69)




ترجمه :
68 - اى اهل كتاب ! شما هيچ موقعيتى نداريد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه بر شما از طرف پروردگارتان نازل شده است بر پا داريد ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده (نه تنها مايه بيدارى آنها نميگردد بلكه ) بر طغيان و كفر بسيارى از آنها ميافزايد بنابر اين از اين قوم كافر (و مخالفت آنها) غمگين مباش .
69 - آنها كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابئان و مسيحيان هر گاه ايمان به خداوند يگانه و روز جزا بياورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسى بر آنها است و نه غمگين خواهند شد.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و تفسير قرطبى از ابن عباس چنين نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خدا است ؟
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جواب مثبت داد.
آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم ، ولى به غير آن ايمان نداريم (در
حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شما است اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آنرا نفى كنيم !)
آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
همانطور كه در تفسير آيات اين سوره تاكنون خوانده ايم ، قسمت قابل ملاحظهاى از آن پيرامون كارشكنيها، گفتگوها، سؤ الها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود و نصارى ) بود، اين آيه نيز به گوشه ديگرى از اين مباحث اشاره ميكند، و به منطق سست آنها كه ميخواستند تورات را به عنوان يك كتاب مورد اتفاق ميان مسلمانان و يهود بپذيرند و قرآن را به عنوان يك كتاب مورد اختلاف كنار بگذارند، پاسخ مى گويد.
به اين ترتيب آنها را مخاطب ساخته و مى گويد: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت بر پا داريد (قل يا اهل الكتاب لستم على شيئى حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم ).
زيرا همانطور كه گفتيم اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده و اصول اساسى آنها يكى است ، اگر چه آخرين كتاب آسمانى ، كاملترين و جامعترين آنها است و بهمين دليل لازم العمل است به علاوه در كتب پيشين بشارتهاى متعددى درباره آخرين كتاب يعنى قرآن آمده است ، آنها مدعيند تورات و انجيل را قبول دارند، اگر در اين ادعا صادق هستند بايد اين بشارتها را نيز بپذيرند، و هنگامى كه آن نشانه ها را در قرآن يافتند، در برابر آن سر تعظيم فرود آورند.
آيه فوق مى گويد: ادعا كافى نيست بايد عملا اين كتابهاى آسمانى را بر پا
داريد به علاوه كتاب ما و شما مطرح نيست ، آنچه مطرح است كتابهاى آسمانى است و آنچه از ناحيه خدا آمده ، پس چگونه ميتوانيد با اين منطق سست ، آخرين كتاب را ناديده بگيريد.
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده ، مى گويد: بسيارى از آنها نه تنها از اين آيات پند نميگيرند و هدايت نميشوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان و كفرشان افزوده مى شود (و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا)
و اين چنين است ، تاثير معكوس آيات حق و سخنان موزون در افكار بيمار و قلوب مملو از لجاج !
و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف دلدارى مى دهد و مى گويد: از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نميرساند (فلا تاس على القوم الكافرين ).
بديهى است محتويات اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پا ندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعى نخواهند داشت ، و هميشه زبون و زير دست و شكست خورده خواهند بود.
در آيه بعد مجددا اين حقيقت را مورد تاءكيد قرار داده ، مى گويد: تمام اقوام و ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان
و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
اين آيه در واقع پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى دانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيض قائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند، آيه مى گويد: راه نجات منحصرا در كنار گذاشتن اينگونه سخنان است .
همانطور كه در ذيل آيه 62 سوره بقره كه مضمون آن با آيه فوق تقريبا يكى است يادآور شديم ، بعضى از افراد با يك بيان سفسطه آميز خواسته اند آيه فوق را دليل بر مسلك صلح كل بگيرند، و تمام پيروان مذاهب را اهل نجات بدانند و در حقيقت فلسفه نزول كتب آسمانى را يكى پس از ديگرى كه ناظر به پيشبرد جهان انسانيت در مسير تكامل تدريجى است ناديده بگيرند.
ولى همانطور كه گفتيم آيه با تعبير عمل صالحا اين حقيقت را مشخص مى سازد كه بايد در مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانون عمل كنند، زيرا عمل به قوانين نسخ شده ، عمل صالح نيست بلكه عمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون است ، (توضيح بيشتر و مشروحتر در زمينه اين آيه را در جلد اول صفحه 191 تا صفحه 200 مطالعه فرمائيد).
بعلاوه اين احتمال نيز در تفسير آيه قابل قبول است كه جمله من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا تنها به يهود و نصارى و صابئان ميخورد، زيرا الذين آمنوا كه در آغاز آيه ذكر شده نيازى به اين قيد ندارد، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود:
افراد با ايمان و مسلمان - و همچنين يهود و نصارى و صابئان بشرط اينكه
ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند و عمل صالح كنند - همگى اهل نجات و رستگارى خواهند بود و سوابق مذهبى افراد هيچگونه اثرى در اين قسمت نخواهد داشت و راه به روى همگى باز است (دقت كنيد).

آيه و ترجمه


لقد أ خذنا ميثق بنى إ سرءيل و أ رسلنا إ ليهم رسلا كلما جاءهم رسول بما لا تهوى أ نفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون (70)
و حسبوا أ لا تكون فتنة فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثير منهم و الله بصير بما يعملون (71)




ترجمه :
70 - ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولانى به سوى آنها فرستاديم (ولى ) هر زمان پيامبرى بر خلاف هوسها و تمايلات آنها مى آمد عدهاى را تكذيب مى كردند و جمعى را مى كشتند.
71 - و گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود لذا (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق ) نابينا و كر شدند سپس (بيدار گشتند و) خداوند توبه آنها را پذيرفت دگر بار (بخواب غفلت فرو رفتند و) بسيارى از آنها كور و كر شدند و خداوند به آنچه انجام ميدهند داناست .
تفسير:
در آيات گذشته در سوره بقره و اوائل همين سوره اشاره به پيمان مؤ كدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است ، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مى فرمايد: ما پيمان از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت
آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان ، به سوى آنان فرستاديم (لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا).
همانطور كه در جلد اول گفته شد به نظر مى رسد كه اين پيمان همان است كه در آيه 93 سوره بقره به آن اشاره شده ، يعنى پيمان عمل به آنچه خدا بر آنها نازل كرده بود.
سپس اضافه مى كند كه آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مى آورد، به شديدترين مبارزه بر ضد او دست ميزدند، جمعى را تكذيب مى كردند و جمعى را كه با تكذيب نمى توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل ميرساندند (كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ).
و اين است راه و رسم افراد منحرف خود خواه ، كه بجاى پيروى از رهبرانشان ، اصرار دارند رهبران ، تابع تمايلات و خواسته هايشان باشند، و در غير اين صورت رهبرى و حتى حق حيات براى آنان قائل نيستند.
در جمله فوق كذبوا به صورت ماضى و يقتلون به صورت مضارع آمده است ، ممكن است علت آن علاوه بر ملاحظه تناسب لفظى آخر آيات قبل و بعد، كه همگى به صورت مضارع آمده است ، اين باشد كه به حكم دلالت فعل مضارع بر استمرار، مى خواهد ادامه اين روح را در آنها بيان كند كه تكذيب و قتل پيامبران يك حادثه اتفاقى در زندگى آنها نبود، بلكه به صورت يك برنامه و مكتب درآمده بود.
در آيه بعد اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اينهمه طغيان و جنايات كرده
مى فرمايد: با اين حال آنها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامانشان را نخواهد گرفت و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده ، خود را يك نژاد برتر مى پنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود ياد ميكردند! (و حسبوا ان لا تكون فتنة ).
سرانجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پردهاى بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق ، كر شدند! (فعموا و صموا)
اما به هنگامى كه نمونههائى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوم اعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند، خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت (ثم تاب الله عليهم ).
ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپائيد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد، و ديگر با پرده هاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افكنده شد و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت ، بسيارى از آنها را فرا گفت (ثم عموا و صموا كثير منهم ).
شايد مقدم داشتن جمله عموا (نابينا شدند) بر صموا (كر شدند) اشاره به اين باشد كه نخستين بار بايد آيات خدا و معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ببينند و سپس به دستورات او گوش فرا دهند.
ذكر كثير منهم (بسيارى از آنها) بعد از تكرار جمله عموا و صموا در حقيقت بمنزله توضيحى است براى هر دو جمله ، يعنى حالت غفلت و بى خبرى و كرى و كورى در برابر حقايق ، جنبه عمومى نداشت بلكه همواره اقليت صالحى در ميان آنها وجود داشت ، و اين دليل روشنى است كه جملات قرآن به يهود به
هيچوجه جنبه نژادى و طايفهاى ندارد بلكه صرفا متوجه اعمال آنها است .
آيا تكرار جمله عموا و صموا جنبه كلى و تاكيد دارد؟ و يا اشاره به دو واقعه مختلف است ؟ بعضى از مفسران عقيده دارند اين دو جمله اشاره به دو سرگذشت مختلف ميباشد كه براى بنى اسرائيل واقع شد، يكى به هنگام حمله مردم بابل و ديگر به هنگام حمله ايرانيان و روميان ، كه قرآن در آغاز سوره بنى اسرائيل اشاره كوتاهى به آن كرده است
اين احتمال نيز هست كه آنها مكرر بر مكرر گرفتار اين حالت شدند و نتائج شوم كارهاى خود را كه ميديدند توبه مى كردند و باز هم توبه را مى شكستند، نه اينكه فقط دو بار تكرار شد.
و در پايان آيه ، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: خداوند هيچگاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهائى را كه انجام مى دهد ميبيند (و الله بصير بما يعملون ).

آيه و ترجمه


لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يبنى إ سرءيل اعبدوا الله ربى و ربكم إ نه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأ وئه النار و ما للظلمين من أ نصار (72)
لقد كفر الذين قالوا إ ن الله ثالث ثلثة و ما من إ له إ لا إ له وحد و إ ن لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب أ ليم
(73)
أ فلا يتوبون إ لى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم (74)




ترجمه :
72 - آنها كه گفتند خداوند همان مسيح بن مريم است بطور مسلم كافر شدند (با اينكه خود) مسيح گفت اى بنى اسرائيل خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شماست پرستش كنيد چه اينكه هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاه او دوزخ است و ستمكاران يار و ياورى ندارند.
73 - آنها كه گفتند خداوند يكى از سه خدا است (نيز) بطور مسلم كافر شدند با اينكه معبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند عذاب دردناكى به كافران آنها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند) خواهد رسيد.
74 - آيا توبه نمى كنند و به سوى خدا باز نمى گردند و از او طلب آمرزش نمى نمايند و خداوند آمرزنده مهربان است .
تفسير:
در تعقيب بحثهائى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل ، گذشت ، اين آيات و آيات بعد از انحرافات مسيحيان سخن مى گويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساءله الوهيت مسيح و تثليث معبود بحث كرده مى گويد: بطور مسلم آنها كه گفته اند خدا همان مسيح بن مريم است ، كافر شدند (لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ).
چه كفرى از اين بالاتر كه خداوند نامحدود از هر جهت را، با مخلوقى كه از هر جهت محدود است يگانه و متحد بدانند، و صفات مخلوق را براى خالق قرار دهند؟!
در حالى كه خود مسيح (عليه السلام ) با صراحت به بنى اسرائيل گفت : خداوند يگانهاى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شما است (و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ).
و به اين ترتيب بيزارى خود را از هر گونه شرك و غلو در مورد خويش نفى كرد و خود را همانند ديگران مخلوقى از مخلوقات خدا معرفى نمود.
و نيز مسيح براى تاءكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد: هر كس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است (انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار).
و باز براى تاءكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است به آنها گفت : براى ستمگران و ظالمان هيچگونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت (و ما للظالمين من انصار).
همانطور كه در سابق هم اشاره كردهايم تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث
در قرون نخستين و مخصوصا در عصر مسيح (عليه السلام ) وجود نداشت و حتى در اناجيل كنونى با تمام تحريفهائى كه در آن به عمل آمده است كمترين سخنى از تثليث ديده نميشود، و خود محققان مسيحيت به اين امر معترفند، بنا بر اين آنچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (عليه السلام ) و روى مساءله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلائل عظمت قرآن محسوب مى شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه آنچه در اين آيه مورد بحث واقع شده مساءله غلو و وحدت مسيح با خدا و به عبارت ديگر توحيد در تثليث است ، ولى در آيه بعد اشاره به مساءله تعدد خدايان از نظر مسيحيان يعنى تثليث در توحيد كرده مى گويد: آنها كه گفته اند خداوند سومين اقنوم از اقانيم سهگانه است به طور مسلم كافر شده اند (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثة )
بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و شيخ طوسى در تبيان و فخر رازى و قرطبى در تفسير خود چنين تصور كرده اند كه آيه قبل درباره فرقهاى از مسيحيان به نام يعقوبيه است كه خدا را با مسيح (عليه السلام ) متحد مى دانند، ولى اين آيه در باره فرقه ديگرى به نام ملكانيه و نسطوريه است كه قائل به خدايان سه گانه اند، اما همانطور كه سابقا هم گفتيم اين برداشت از مسيحيت با حقيقت تطبيق نمى كند زيرا اعتقاد به تثليث در ميان همه مسيحيان عموميت دارد، همانطور كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا در ميان ما مسلمانان قطعى و مسلم است ، منتها آنها در عين اينكه خدايان را حقيقتا سه گانه مى دانند، يگانه حقيقى نيز مى دانند و به اعتقاد آنها سه واحد حقيقى يك واحد حقيقى را تشكيل ميدهند!،
دو آيه فوق ظاهرا به دو جنبه مختلف اين دو قضيه اشاره مى كند: در آيه اول اشاره به وحدت خدايان سه گانه ، و در آيه دوم اشاره به تعدد آنها است ، و قرار گرفتن اين دو بيان پشت سر هم در حقيقت اشاره به يكى از دلائل روشن ابطال عقيده آنها مى باشد كه چگونه خداوند گاهى با مسيح (و روح القدس ) حقيقتا يكى و گاهى حقيقتا سه چيز مى شود مگر مساوى بودن سه با يك معقول است ؟
آنچه اين حقيقت را تاءييد مى كند اين است كه ما در ميان مسيحيان هيچ طايفهاى را نمى يابيم كه به خدايان سه گانه قائل نباشند.
سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست (و ما من اله الا اله واحد)
مخصوصا ذكر كلمه من قبل از اله تاءكيد بيشترى را در نفى معبودهاى ديگر ميرساند.
دگر بار با لحن شديد و مؤ كد به آنها اخطار مى كند كه اگر دست از اين عقيده برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود (و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ).
كلمه من در منهم به عقيده بعضى بيانيه است ولى ظاهر اين است كه براى تبعيض بوده باشد و در حقيقت اشاره به كسانى است كه بر كفر و شرك خود باقى مى مانند و بعد از دعوت قرآن به توحيد باز نگشتند، نه آنها كه توبه كردند و بازگشت نمودند.
در تفسير المنار از كتاب اظهار الحق داستانى نقل شده كه ذكر آن در اينجا
بى تناسب نيست و نشان مى دهد كه چگونه تثليث و توحيد نصارى غير قابل درك ميباشند، نويسنده آن كتاب مى گويد: سه نفر به آئين مسيحيت در آمدند، كشيش ، عقائد ضرورى مسيحيت از جمله عقيده تثليث را به آنها تعليم كرد.
روزى يكى از علاقمندان مسيحيت نزد كشيش آمد و از كسانى كه تازه به آئين مسيحيت در آمده بودند سؤ ال كرد، كشيش با كمال خوش وقتى اشاره به آن سه نفر نمود، او بلافاصله پرسيد: آيا از عقائد ضروريه ما چيزى ياد گرفته اند، كشيش با شجاعت و تاكيد گفت : آرى سپس به عنوان نمونه يكى از آنها را صدا زد تا او را در حضور ميهمان بيازمايد، كشيش گفت : درباره تثليث چه ميدانى ؟ او در جواب گفت : شما به من چنين ياد داديد كه خدايان سه گانه اند يكى در آسمان است و ديگرى در زمين از شكم مريم متولد شد و سومين نفر به صورت كبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگى نازل گرديد! كشيش عصبانى شد و او را بيرون كرد و گفت چيزى نمى فهمد، و نفر دوم را صدا زد، او در جواب اين سؤ ال در مورد تثليث ، گفت : شما به من چنين تعليم داديد كه خدايان سه بودند، اما يكى از آنها بدار آويخته شد بنا بر اين اكنون دو خدا بيشتر نداريم !
خشم كشيش بيشتر شد و او را نيز بيرون كرد و سومى را كه باهوشتر و جديتر در حفظ عقائد دينى بود، صدا زد و همان مساءله را از او پرسيد او با احترام گفت : پيشواى من ! آنچه را به من آموختيد كاملا حفظ كرده ام و از بركت مسيح به خوبى فهميده ام شما گفتيد: خداوند يگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه يگانه اند، يكى از آنها را بدار زدند و مرد و بنا بر اين همه مردند زيرا او با بقيه يگانه بود و به اين ترتيب الان هيچ خدائى وجود ندارد!
در آيه سوم از آنها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفر آميز توبه كنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: آيا بعد از
اينهمه ، آنها بسوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اينكه خداوند غفور و رحيم است ؟ (افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم ).

آيه و ترجمه


ما المسيح ابن مريم إ لا رسول قد خلت من قبله الرسل و أ مه صديقة كانا يأ كلان الطعام انظر كيف نبين لهم الايت ثم انظر أ نى يؤ فكون (75)
قل أ تعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم (76)
قل يأ هل الكتب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا أ هواء قوم قد ضلوا من قبل و أ ضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل(77)




ترجمه :
75 - مسيح فرزند مريم فقط فرستاده (خدا) بود پيش از وى نيز فرستادگان ديگرى بودند مادرش نيز زن بسيار راستگوئى بود هر دو غذا مى خوردند (با اين حال چگونه دعوى الوهيت مسيح و عبادت مادرش ‍ مريم مى كنيد؟) بنگر چگونه نشانه ها را براى آنها آشكار مى سازيم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته ميشوند؟
76 - بگو آيا جز خدا چيزى را مى رستيد كه نه مالك زيان شماست و نه سود شما، و خداوند شنوا و دانا است .
77 - بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و غير از حق نگوئيد و از هوسهاى جمعيتى كه پيشتر از اين گمراه شدند و دگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند پيروى ننمائيد.
تفسير:
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) و اعتقاد به الوهيت او گذشت ، در اين آيات با دلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين اعتقاد آنها را ابطال مى كند، نخست مى گويد: چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟.
ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى (عليه السلام ) را يك فرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آنها فعلا بر اين است كه او را فرزند خدا و به يك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت (نه براى هدايت و رهبرى آنها) آمده است و لذا به او لقب فادى (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند.
سپس براى تاءييد اين سخن مى گويد: مادر او، زن بسيار راستگوئى بود ( و امه صديقه ).
اشاره به اينكه اولا كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و اينهمه نياز دارد چگونه ميتواند خدا باشد؟ و ثانيا اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح (عليه السلام ) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى ميكرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى كنند، عبادت كرد.
بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح (عليه السلام ) اشاره كرده ، مى گويد: او و مادرش هر دو غذا ميخوردند (كانا ياكلان الطعام ).
كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيست چگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد.
و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد: بنگر چگونه دلائل را به روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق سرباز ميزنند (انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يؤ فكون )
بنابراين تكرار انظر در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يك سوء در اين دلائل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سوء به عكس - العملهاى منفى و حيرتانگيز آنها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است .
در آيه بعد براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح (عليه السلام ) خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشد آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است ، نه مالك سود شما است (قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.
و در پايان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست خداوند هم شنوا است و هم دانا
(و الله هو السميع العليم ) جالب اينكه مساله بشر بودن مسيح و نيازهاى مادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده است يكى از بزرگترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدائى او شده كه براى توجيه آن بسيار دست و پا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت ، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستى منطق آنها است .
به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه بجاى كلمه من ما به كار برده شده كه معمولا براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بتها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند و بگويد: اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيت مسيح (عليه السلام ) يكنوع بت پرستى است نه خدا پرستى .
و در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد، (بگو اى اهل كتاب در دين خود، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوئيد) (قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق .
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يا اهل الكتاب شامل آنها نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزير مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند.
و از آنجا كه سرچشمه غلو غالبا پيروى از هوا و هوس گمراهان است ، براى تكميل اين سخن مى گويد: از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد (و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل )
اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو درباره مسيح (عليه السلام ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آنها به آئين مسيح (عليه السلام ) پيوستند، چيزى از بقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا ميبينيم كه ثالوث هندى (ايمان به خدايان سهگانه برهما، فيشنو، سيفا) از نظر تاريخى قبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است ، در آيه 30 سوره توبه نيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح (عليه السلام ) مى خوانيم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل : (گفتار آنها شبيه سخنان كافران پيشين است .)
در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كه اهل كتاب ، غلو را از آنها اقتباس كردند تكرار شده است ، اين تكرار ممكن است به خاطر تاكيد بوده باشد و يا به خاطر اينكه آنها قبلا گمراه بودند و بعد كه با تبليغات خود ديگران را نيز گمراه كردند به گمراهى جديدى افتادند، زيرا كسى كه سعى مى كند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در حقيقت از همه كس گمراهتر است ، چرا كه نيروهاى خود را در مسير بدبختى خويش و ديگران تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران را نيز بر دوش كشيده است .
آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار
گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيز بر دوش بكشد.

آيه و ترجمه


لعن الذين كفروا من بنى إ سرءيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون (78)
كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون (79)
ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم أ نفسهم أ ن سخط الله عليهم و فى العذاب هم خلدون (80)




ترجمه :
78 - آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن (و نفرين ) شدند، اين بخاطر آن بود كه گناه مى كردند و تجاوز مى نمودند.
79 - آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند.
80 - بسيارى از آنها را ميبينى كه كافران (و بت پرستان ) را دوست مى دارند (و با آنها طرح دوستى مى ريزند) چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) خود فرستادند كه نتيجه آن خشم خداوند بود و در عذاب (الهى ) جاودانه خواهند ماند.
تفسير:
در اين آيات براى اينكه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد: كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم ، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از
خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم )
در اينكه چرا تنها نام اين دو پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برده شده است مفسران احتمالاتى داده اند گاهى گفته مى شود، علت آن اين است كه سرشناسترين پيامبران بعد از موسى (عليه السلام ) اين دو پيامبر بودند، و گاهى گفته مى شود كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند، قرآن با اين جمله اعلام مى كند كه داود از كسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند، متنفر بود، و بعضى گفته اند كه اين آيه اشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و جمعى از بنى اسرائيل را نفرين كردند، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به اصحاب سبت معروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد، و حضرت مسيح درباره جمعى از پيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش گرفتند لعن و نفرين نمود.
در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح ، مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد بلكه خود اين پيامبران از اينگونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: اين اعلام تنفر و بيزارى بخاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند (ذلك بما عصوا و كانوا يعبدون )
به علاوه آنها بهيچوجه مسوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند، و يكديگر را از كار خلاف نهى نمى كردند، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى ، افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ) و به اين ترتيب برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود (لبئس ما كانوا يفعلون )
در تفسير اين آيه رواياتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده كه بسيار آموزنده است .
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم لتامرن بالمعروف و لتنهون عن المنكر و لتاخذن على يد السفيه و لتاطرنه على الحق اطرا، او ليضربن الله قلوب بعضكم على بعض و يلعنكم كما لعنهم :) (حتما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست افراد نادان را بگيريد و به سوى حق دعوت نمائيد و الا خداوند قلوب شما را همانند يكديگر مى كند و شما را از رحمت خود دور مى سازد همانطور كه آنها را از رحمت خويش دور ساخت !)
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه چنين نقل شده است : اما انهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا يجلسون مجالسهم و لكن كانوا اذا لقوهم ضحكوا فى وجوههم و انسوابهم : (اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى كردند، در صورت آنان مى خنديدند و با آنها مانوس بودند).
و در آيه بعد به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ،بسيارى از آنان را ميبينى كه طرح دوستى و محبت با كافران ميريزند (ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا) بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مى فرمايد: (چه بد.
اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن ، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند) (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون )
درباره اينكه منظور از الذين كفروا در اين آيه چه اشخاصى هستند بعضى احتمال داده اند منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنها طرح دوستى ريخته بودند، و بعضى احتمال داده اند كه منظور جباران و ستمگرانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته طرح دوستى با آنها مى ريختند حديثى كه از امام باقر (عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده نيز اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مى فرمايد: يتولون الملوك الجبارين و يزينون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم : (اين دسته كسانى بودند كه جباران را دوست مى داشتند و اعمال هوس آلود آنان را در نظرشان خوب جلوه مى دادند تا به آنها نزديك شوند و از دنياشان بهره گيرند!)
هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى بلكه اعم از آنها باشد.

آيه و ترجمه


و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما أ نزل إ ليه ما اتخذوهم أ ولياء و لكن كثيرا منهم فسقون (81)




ترجمه :
81 - و اگر ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آنچه بر او نازل شده مى آوردند (هرگز) آنها را بدوستى اختيار نمى كردند، ولى بسيارى از آنها فاسقند.
تفسير:
در اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان ميدهد
كه اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتند هيچگاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند (و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء)
ولى متاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده ، راه فسق را پيش گرفته اند (و لكن كثيرا منهم فاسقون )
روشن است كه منظور از (النبى ) در اينجا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است زيرا در قرآن مجيد در آيات مختلف اين كلمه به همين معنى به كار رفته است ، و اين موضوع در دهها آيه از قرآن ديده مى شود.
احتمال ديگرى در تفسير آيه نيز هست كه ضمير كانوا به مشركان و بت پرستان برگردد، يعنى اگر اين مشركان كه مورد علاقه و اعتماد يهودند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قرآن ايمان مى آوردند، هيچگاه يهود آنها را دوست خود انتخاب نمى كردند و اين نشانه روشن گمراهى و فسق آنها است زيرا با ادعاى پيروى از كتب آسمانى بت پرستان را تا زمانى كه مشركند به دوستى بر مى گزينند و همينكه به سوى خدا و كتب آسمانى آمدند از آنها فاصله مى گيرند!
ولى تفسير اول با ظاهر آيات سازگارتر است و طبق آن تمام ضمائر به يك مرجع (يعنى يهود) باز مى گردد.
تفسير نمونه ج : 5 ص : 47 آغاز جزء هفتم قرآن

آيه و ترجمه


لتجدن اءشد الناس عدوة للذين امنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين امنوا الذين قالوا انا نصرى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و اءنهم لا يستكبرون (82)
و اذا سمعوا ما اءنزل الى الرسول ترى اءعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا امنا فاكتبنا مع الشهدين (83)
و ما لنا لا نومن بالله و ما جانا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصلحين (84)
فاثبهم الله بما قالوا جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها و ذلك جزاء المحسنين (85)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اءولئك اءصحب الجحيم (86)




ترجمه :
82 - بطور مسلم يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت ، ولى
آنها را كه مى گويند مسيحى هستيم نزديكترين دوستان به مومنان مييابى ، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى دانشمند و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق ) تكبر نمى ورزند.
83 - و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بينى كه (از شوق ) اشك مى ريزد بخاطر حقيقتى را كه دريافته اند، آنها مى گويند: پروردگارا ايمان آورديم ، ما را با گواهان (و شاهدان حق ) بنويس .
84 - چرا ما ايمان به خدا و آنچه از حق به ما رسيده نياوريم در حالى كه آرزو داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد؟!
85 - خداوند آنها را به خاطر اين سخن باغهائى از بهشت پاداش داد كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند و اين جزاى نيكوكاران است .
86 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها اهل دوزخند.
شاءن نزول :
نخستين مهاجران اسلام
بسيارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى و نويسنده المنار در تفسيرهاى خود از مفسران پيشين نقل كرده اند كه اين آيات درباره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او نازل شده است و در حديثى كه در تفسير برهان نقل شده اين موضوع مشروحا آمده است .
آنچه از روايات اسلامى و تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين است :
در سالهاى نخستين بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام ،
افراد وابسته خود را كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت .
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزاديبخش كافى نبود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حفظ اين دسته كوچك ، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت داد، و حبشه را براى اين مقصد انتخاب فرمود و گفت : در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند، شما آنجا برويد تا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد.
منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نجاشى بود (نجاشى اسم عامى بود همانند كسرى كه به تمام سلاطين حبشه گفته مى شد، اما اسم نجاشى معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصحمه كه در زبان حبشى به معنى عطيه و بخشش است بود).
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتى كوچكى راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت ، مهاجرت اول نام گرفت .
چيزى نگذشت كه (جعفر بن ابوطالب ) و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظهاى زن و كودك تشكيل ميشد به وجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود، زيرا بخوبى ميديدند چيزى نخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجا اسلام را پذيرفته و به سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد، براى بهم زدن اين موقعيت دست به كار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيلهگر و پشت هم انداز يعنى عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را براى بهم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند،
اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و بجان هم افتادند ولى بهر حال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند، و با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند، و قبلا با دادن هداياى گرانبهائى به اطرافيان نجاشى موافقت آنها را جلب كرده و قول تاييد و طرفدارى از آنان گرفته بودند.
عمرو عاص سخنان خود را از اينجا شروع كرد، و با نجاشى چنين گفت : ما فرستادگان بزرگان مكهايم تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئين نياكان خود برگشته و به بدگوئى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا كرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مى ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلالگرى زنند، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود باز گردانيم ...
اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت :
تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم ، و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در جلسهاى در حضور شما دعوت شود.
روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن ابى طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان ، و نمايندگان قريش ، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
(جعفر) پس از اداى احترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم ؟! عمرو گفت : نه شما آزاديد.
جعفر - و نيز سؤ ال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما
ميطلبند؟! عمرو - نه ما هيچگونه مطالبهاى از شما نداريم .
جعفر - آيا خونى از شما ريختهايم ؟ كه آنرا از ما ميطلبيد؟! عمرو - نه چنين چيزى در كار نيست .
جعفر - پس از ما چه مى خواهيد كه اينهمه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم ؟!
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم ، بت پرستى مى كرديم ، گوشت مردار مى خورديم ، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم ، قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش ‍ بدرفتارى داشتيم ، و نيرومندان ما ضعيفان را ميخوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم ، به ما دستور داده نماز بخوانيم ، زكات بدهيم ، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نمائيم .
نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟ جعفر گفت : آرى و سپس شروع به خواندن سوره مريم كرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاك مى سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق ، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت ، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است !
هنگامى كه عمرو خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن
مسلمانان را بدست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت : خاموش باش بخدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگوئى ترا مجازات خواهم كرد! اين جمله را گفت و رو به مامورين كرد و صدا زد هداياى آنها را به آنان برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون نمائيد، و به جعفر و يارانش گفت آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد! اين پيش آمد علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينه شناساندن اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت ، سبب شد كه مسلمانان مكه جدا روى اين پايگاه مطمئن حساب كنند، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابند به آنجا روانه سازند.
سالها گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت ، و عهدنامه حديبيه امضا شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) متوجه فتح خيبر گشت ، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند، از دور شاهد حركت دستجمعى عدهاى بسوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند در حالى كه قدرتهاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده و نهال اسلام به قدر كافى ريشه دوانيده است .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه ، اين جمله تاريخى را فرمود: لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟!: نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحالتر باشم يا از بازگشت جعفر؟
مى گويند علاوه بر مسلمانان ، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس بگريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد.
و طبق روايتى كه در تفسير المنار از سعيد بن جبير نقل شده نجاشى سى نفر
از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آئين اسلام به مدينه فرستاد، و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره يس گريستند و اسلام را پذيرفتند، آيات فوق نازل شد و از اين مومنان تجليل كرد.
(اين شان نزول منافات با آن ندارد كه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده باشد، زيرا اين سخن مربوط به اكثريت آيات سوره است ، هيچ مانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبل نازل شده باشد و بدستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهائى در اين سوره قرار گيرد).
تفسير:
كينه توزى يهود و نرمش نصارى
در اين آيات مقايسهاى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده اند شده است .
در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شده اند و مسيحيان در صف ديگر، در آغاز مى گويد: سرسخترين دشمنان مومنان ، يهود و مشركان هستند، و با محبتترين آنها نسبت به مومنان مدعيان مسيحيتند (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ).
تاريخ اسلام بخوبى گواه اين حقيقت است ، زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبردهاى ضد اسلامى ، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هر گونه كار شكنى و دشمنى خود دارى نمى كردند، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند، در حالى كه در غزوات اسلامى ، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان ميبينيم و نيز افراد زيادى از آنها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمين پيوستند.
سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله
بيان كرده ، مى گويد: مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود.
نخست اينكه : در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند (ذلك بان منهم قسيسين ) و نيز در ميان آنها جمعى تاريك دنيا بودند كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى داشتند، هر چند گرفتار انح رافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از يهود قرار داشتند (و رهبانا).
بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند، در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آئين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز ميزدند (و انهم لا يستكبرون ).
به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه ) هنگامى كه آيات قرآن را مى شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان بخاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد (و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ).
و با صراحت و شهامت و بينظرى صدا مى زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم ، ما را از گواهان حق و همراهان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او قرار ده (يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ).
آنها بقدرى تحت تاثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مى گفتند: چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد.
(و ما لنا لا نؤ من بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين ).
البته همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، اين مقايسه بيشتر درباره يهود و مسيحيان معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا يهود با اينكه داراى كتاب آسمانى بودند، بخاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات ، در صف مشركانى قرار گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند، در حالى كه در ابتدا، يهوديان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثليث و غلو مسيحيت را نداشتند، اما دنيا پرستى شديد آنها را به كلى از حق بيگانه كرد، در حالى كه مسيحيان آن عصر چنين نبودند.
ولى تاريخ گذشته و معاصر به ما مى گويد: مسيحيان قرون بعد درباره اسلام و مسلمين ، مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت .
جنگهاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيه استعمار كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمين مى شود چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد، بنابر اين نبايد آيات فوق را به عنوان يك قانون كلى در باره همه مسيحيان دانست جمله هاى اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... و ما بعد آن ، گواه بر اين است كه اين آيات درباره جمعى از مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است .
در دو آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شد، نخست مى گويد: آنها كه در برابر افراد با ايمان ، محبت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن ميمانند و اين است جزاى نيكوكاران
(فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذالك جزاء المحسنين )(1)
و در مقابل ، آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند اهل دوزخند (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).

آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا لا تحرموا طيبت ما اءحل الله لكم و لا تعتدوا إ ن الله لا يحب المعتدين (87)
و كلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اتقوا الله الذى اءنتم به مومنون (88)
لا يؤ اخذكم الله باللغو فى اءيمنكم و لكن يواخذكم بما عقدتم الا يمن فكفرته اطعام عشرة مسكين من اءوسط ما تطعمون اءهليكم اءو كسوتهم اءو تحرير رقبة فمن لم يجد فصيام ثلثة اءيام ذلك كفرة اءيمنكم اذا حلفتم و احفظوا اءيمنكم كذلك يبين الله لكم ءايته لعلكم تشكرون (89)




ترجمه :
87 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام نكنيد، و از حد تجاوز ننمائيد، زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد.
88 - و از نعمتهاى حلال و پاكيزهاى كه خداوند به شما روزى داده بخوريد و از (مخالفت ) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد.
89 - خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده (و خالى از اراده ) مواخذه نمى كند ولى در برابر سوگندهائى كه (از روى اراده ) محكم كرده ايد مواخذه مى كند، كفاره اين گونه قسمها اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد، يا لباس پوشانيدن بر آن ده نفر و يا آزاد كردن يك برده ، و كسى كه هيچكدام از اينها را نبايد سه روز روزه ميگيرد، اين كفاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد (و مخالفت مينمائيد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد و نشكنيد، اين چنين خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند تا شكر او را بجا آوريد.
شان نزول
از حد تجاوز نكنيد!
در مورد نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده است ، از جمله اينكه : روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفتند، پارهاى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند، امير مؤ منان على (عليه السلام ) سوگند ياد كرد كه شبها كمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد، بلال سوگند ياد كرد كه همه روز روزه باشد، عثمان بن مظعون قسم ياد كرد كه آميزش جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت پردازد.
روزى همسر عثمان بن مظعون نزد عايشه آمد، او زن جوان و صاحب جمالى بود، عايشه از وضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى ، و زينت نمى كنى ؟!
در پاسخ گفت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پيش گرفته است ، اين سخن به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه را بر خود حرام كرده ايد؟ من سنت خود را براى شما بازگو مى كنم هر كس از آن روى گرداند از من نيست ، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم .
آگاه باشيد من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها ترك دنيا گوئيد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آئين من نيست ، رهبانيت امت من در جهاد است (اگر مى خواهيد ترك دنيا گوئيد چه بهتر كه در راه سازندهاى همچون جهاد باشد...) بر خود سخت نگيريد زيرا جمعى از پيشينيان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود هلاك شدند.
آنها كه سوگند ياد كرده بودند اين امور را ترك كنند، برخاستند و گفتند: اى پيامبر! ما در اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست ؟ آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
لازم به تذكر است كه بعضى سوگندهاى فوق مانند سوگندى كه از عثمان بن مظعون نقل شده چون منافات با حق همسرش داشته است مشروع نبوده ، ولى در مورد سوگند على (عليه السلام ) درباره بيدار ماندن شب و اشتغال به عبادت ، امر مباح و مجازى بوده است اگر چه از آيات استفاده مى شود كه اولى و بهتر اين بود كه چنين كارى به طور مستمر ادامه پيدا نكند و اين موضوع هيچگونه منافاتى با مقام عصمت على (عليه السلام ) ندارد چنانكه نظير آن را در باره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در سوره تحريم آيه يك مى خوانيم يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضاة ازواجك : اى پيغمبر! چرا پارهاى از امورى كه بر تو حلال است به خاطر رضايت همسرانت بر خود حرام ميكنى
تفسير:
سوگند و كفاره سوگند
در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است ، بعضى براى نخستين بار، و قسمت مهمى نيز به عنوان تاكيد و توضيح احكامى كه قبلا در.
آيات ديگر قرآن بيان شده است ، زيرا همانطور كه گفتيم اين سوره در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد و ميبايست در آن در باره احكام مختلف اسلامى تاكيد بيشترى بشود.
در آيه نخست ، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى وسيله بعضى از مسلمين شده ، و آنها را از تكرار اين كار نهى ميكند، و مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد (طيبات ) و امور پاكيزهاى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد، (يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم ) ذكر اين حكم علاوه بر ملاحظه شان نزول ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در آيات گذشته مدح و تمجيدى از جمعى از دانشمندان و رهبانان مسيحى شد به خاطر انعطاف و تسليم آنها در برابر حق بود، نه به خاطر برنامه ترك دنيا و تحريم طيبات ، و مسلمانان نمى توانند در اين قسمت از آنها اقتباس كنند با بيان اين حكم ، اسلام صريحا بيگانگى خود را از مساله رهبانيت و ترك دنيا آنچنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است ، شرح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 27 سوره حديد و رهبانية ابتدعوها مطالعه خواهيد فرمود.
سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد: از حد و مرزها فراتر نرويد، زيرا خداوند تجاوز كنندگان را دوست ندارد (و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ).
در آيه بعد مجددا روى مطلب تاكيد كرده ، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در اين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده مى فرمايد: از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد) (و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا).
تنها شرط آن اين است كه رعايت اعتدال و تقوا و پرهيزگارى در بهره گيرى .
از اين مواهب را فراموش نكنيد، لذا مى گويد: (و اتقوا الله الذى انتم به مومنون ) يعنى ايمان شما به خدا ايجاب ميكند كه همه دستورات او را محترم بشمريد، هم بهره گرفتن و هم رعايت اعتدال و تقوى .
در تفسير اين جمله احتمال ديگرى نيز هست ، كه منظور از امر به تقوا اين است كه تحريم مباحات و طيبات با درجه عالى و كامل تقوا متناسب نيست ، تقوا ايجاب مى كند كه انسان از حد اعتدال در هيچ طرف خارج نشود.
در آيه بعد درباره سوگندهائى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى شود، به طور كلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مى كند: (نخست مى گويد: خداوند شما را در برابر (قسمهاى لغو) مواخذه و مجازات نمى كند) (لا يؤ اخذكم الله باللغو فى ايمانكم ).
همانطور كه در تفسير آيه 225 سوره بقره كه در آن نيز پيرامون عدم مجازات در مقابل قسمهاى لغو بحث شده بود گفتيم : منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقهاء گفته اند، سوگندهائى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمى زند، بلكه بدون توجه به عنوان تكيه سخن و الله و بالله يا اينكه لا و الله و بلى و الله مى گويند و يا در حال شدت هيجان يا غضب بدون اراده و تصميم گفته مى شود.
بعضى گفته اند اگر انسان به چيزى يقين داشته باشد و بر اساس آن سوگند ياد كند سپس معلوم شود كه اشتباه كرده است ، آن نيز جزء قسم لغو است ، مثل اينكه كسى بر اثر سعايت افراد سخن چنين يقين به انحراف همسر خود پيدا كند و سوگند به طلاق او ياد نمايد، بعدا معلوم شود دروغ بوده است ، اين سوگند اعتبار ندارد.
اين را نيز مى دانيم كه علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصميم در سوگندهاى جدى لازم است كه محتواى قسم نيز كار نامشروع و يا مكروهى نباشد، بنابر اين اگر انسان در حال اختيار از روى اراده و تصميم سوگند ياد كند كه عمل حرام يا مكروهى
را انجام دهد آن قسم نيز بى ارزش است ، و وفاى به آن لازم نيست - احتمال دارد كه مفهوم لغو در آيه فوق مفهوم وسيعى باشد و حتى اين گونه قسم را نيز شامل شود -
قسم دوم از سوگندها، سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم و به طور جدى ياد مى شود، در باره اين نوع قسمها، قرآن در آيه فوق چنين مى گويد: خداوند شما را در برابر چنين سوگندهائى كه گره آنرا محكم كردهايد مؤ اخذه مى كند و شما را موظف به عمل كردن به آن ميسازد (و لكن يؤ اخذ كم بما عقدتم الايمان
كلمه (عقد) همانطور كه در آغاز سوره مائده گفتيم در اصل به معنى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است و به همين جهت گره زدن دو سر طناب را عقد مى گويند، و گاهى به همين مناسبت در امور معنوى نيز بكار مى رود و هر گونه پيمان محكمى را عقد نيز مى گويند، در آيه فوق منظور از عقد ايمان (بستن سوگندها) همان تصميم جدى بر كارى است كه بر طبق سوگند انجام مى گيرد.
البته جدى بودن سوگند بتنهائى براى صحت آن كافى نيست بلكه همانطور كه در بالا اشاره شد بايد محتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز بنام خدا معتبر نيست .
بنا بر اين اگر كسى بنام خدا سوگند ياد كند كه عمل نيك يا لااقل عمل مباحى را انجام دهد، واجب است به سوگند خود عمل كند و اگر آن را شكست كفاره دارد.
و كفاره قسم همان است كه در ذيل آيه مورد بحث بيان شده :
(كفاره چنين سوگندى يكى از سه چيز است :
نخست اطعام ده نفر مسكين (فكفارته اطعام عشرة مساكين ) منتها براى اينكه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه ميتوان از هر نوع غذاى
پست و كم ارزشى براى كفاره استفاده كرد، تصريح مى كند كه اين غذا بايد لااقل يك غذاى حد وسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مى كنيد (من اوسط ما تطعمون اهليكم ).
البته ظاهر اين تعبير، حد متوسط از نظر كيفيت است ولى ممكن است هم اشاره به كيفيت و هم مقدار و كميت بوده باشد، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) حد وسط در كيفيت و در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) حد وسط در كميت نقل شده كه مفهوم آنها بازگشت به حد وسط در هر دو قسمت مى كند.
ناگفته پيدا است كه مساله حد وسط در دو قسمت به اختلاف شهرها و آباديها و زمانها متفاوت خواهد بود.
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه اوسط به معنى خوب و عالى است ، زيرا يكى از معانى اوسط عالى است ، چنانكه در آيه 28 سوره قلم مى خوانيم : قال اوسطهم ا لم اقل لكم لو لا تسبحون (بهترين آنها چنين گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد)
دوم - پوشاندن لباس بر ده نفر نيازمند (او كسوتهم ).
البته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند و لذا در بعضى از روايات مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود منظور از كسوة در آيه فوق دو قطعه لباس است (پيراهن و شلوار) و اگر در بعضى از روايات مانند روايتى كه از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم كه به يك جامه نيز مى توان قناعت كرد، شايد بخاطر آن باشد كه پيراهنهاى بلند عربى بتنهائى مى تواند همه بدن را بپوشاند - البته در مورد زنان تنها يك پيراهن هر چند بلند باشد كافى نيست بلكه روسرى براى پوشاندن سر و گردن نيز لازم است ، زيرا حد اقل لباس مورد نياز يك زن كمتر از اين نيست - و با اين حال بعيد نيست كه لباسى كه به عنوان .
كفاره داده مى شود بر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا كند.
در اينكه آيا از نظر كيفيت حد اقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حد وسط مراعات شود در ميان مفسران دو نظر وجود دارد: نخست اينكه به مقتضاى اطلاق آيه هر گونه لباس كافى است و ديگر اينكه با توجه به قيدى كه در اطعام بود در اينجا نيز بايد رعايت حد وسط گردد، ولى البته احتمال اول باطلاق آيه سازگارتر است .
سوم - آزاد كردن يك برده (او تحرير رقبة ).
در اينكه آيا بردهاى كه آزاد مى شود بايد ايمان و اسلام داشته باشد يا آزاد كردن هر گونه برده كافى است در ميان فقهاء گفتگو است و توضيح آن را بايد در كتب فقهى خواند، اگر چه ظاهر آيه مطلق است .
و اين خود مى رساند كه اسلام براى آزاد ساختن بردگان از وسائل گوناگون استفاده كرده است ، و در عصر و زمانى همچون زمان ما كه ظاهرا بردهاى وجود ندارد، بايد يكى از دو كفاره ديگر را انتخاب نمود.
شك نيست كه اين سه موضوع از نظر قيمت بسيار متفاوت است ، و شايد اين تفاوت بخاطر آن است كه هر كس آزاد باشد و بتواند به اندازه توانائى خود يكى را انتخاب كند.
اما ممكن است كسانى باشند كه قدرت بر هيچيك از اينها نداشته باشند و لذا بعد از بيان اين دستور مى فرمايد: آنهائى كه دسترسى به هيچيك ندارند بايد سه روز روزه بگيرند (فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام ).
بنابر اين گرفتن سه روز روزه منحصرا مربوط به كسانى است كه قدرت بر انجام يكى از سه موضوع فوق را نداشته باشند.
سپس براى تاكيد مى گويد: كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد (ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم ).
ولى براى اينكه كسى تصور نكند با دادن كفاره ، شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مى گويد: سوگندهاى خود را حفظ كنيد (و احفظوا ايمانكم ).
و به تعبير ديگر عمل به سوگند وجوب تكليفى دارد و شكستن آن حرام است ، اما پس از شكستن بايد كفاره داد.
و در پايان آيه مى فرمايد: اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند، تا شكر او را بگزاريد و در برابر اين احكام و دستوراتى كه ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است ، او را سپاس گوئيد (كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون