گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد بیست و یکم
شعراء غدیر در قرن 09




غدیریه حافظ برسی
نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها
فضیلت تراشی براي معاویه پسر ابوسفیان
موضع معاویه با امام حسن
اشاره
"فرزند جگر خوار " با " امام حسن " علیه السلام مواضعی در پیش گرفت که از مطالعه آن موي بر بدن راست می ایستد، و جان
آدمی از شنیدنش آشفته و رنجور می شود. پیشانی انسانیت از آن شرمگین می شود، و دین و پاکدامنی آنرا محکوم و عدل و
نکوکاري آنرا طرد می کند، دارندگان نسب پاك و خاندان برومند چنان روشی را زشت می شمارند، روشی را که " معاویه " به
آسانی مرتکب آن شد و بدان وسیله دین و مروت را به پستی کشید و مورد اهانت قرار دارد.
امام حسن کیست؟
این شخصیت بزرگ، که درود خداي بر او باد، اگر هیچ نبود لا اقل شخصیتی از مسلمانان و یکی از حاملان قرآن و از کسانی است
که روي به خدا آورده و راه نکوکاري و احسان در پیش گرفته اند، او علوم شرع را به دوش کشیده و مقاصد کتاب و سنت و همه
ملکات فاضله را تعقیب کرده است. در مکارم اخلاق پیشوا و اسوه، و در فرهنگ اسلام سر مشق بوده است. در آیین پاك اسلام
اهانت وآزار و محاربه با چنین شخصیتی سخت منع شده است و حدود شرع الهی روش مواجهه با اینان را بخوبی معین داشته، وهر
چه این گونه شخصیتها نیکی ببینند، به نفع مسلمانان و هر چه آزار ببینند، بر علیه مسلمین است.
علاوه بر این، او در شمار صحابه گرامی پیغمبر بود و در میان اصحاب، از پدر بزرگوارش که بگذریم، کسی نیست که با او برابري
تواند. و با این پایگاهی
[ [ صفحه 6
که ایشان در عدالت و شئون دیگر دارند، در بین صحابه کسی یافته نمی شود. یکی از فضائل بزرگ این امام، آن است که در میان
مردم در آن روزگار، کسی جز او مستحق امامت و پیشوایی نبوده، چرا که در فضل و نزدیکی به پیامبر، از همه برتر بود و سزاوار
ترین صحابه بود که بر طبق مفاد احکام اسلام این پایگاه را احراز می کرد. بنابراین جدایی و مبارزه با چنین بزرگمردي جایز نبوده
و به هیچ روي نمیبایست از اندیشه ها و سخنانش سر پیچی کرد و با او به مخالفت بر خاست، و او را اذیت کرد، تا بدانجا که بر او
صفحه 14 از 180
لعنت بفرستند، مقامش را هتک کنند و شخصیت او را بدینگونه کوچک شمارند.
بر فضائل این امام، این را می باید افزود که سبط رسول خدا است و پاره تن، نور دیده پیامبر، و پیشواي بانوان عالم است. گوشت و
خونش از گوشت و خون اوست. پس بر گروندگان نبوت پیامبر خاتم فرض است که شئون صاحب رسالت را پاس بدارند، ورضاي
او را بدست آورند، و براستی که او جز به آیین صریح و دین خالص رضایت نمی دهد.
وانگهی، این امام بزرگوار، پیش از همه اینها، یکی از اصحاب کساء می باشد که مطابق آیه شریفه، خدا هر گونه رجس و پلیدي را
از آنان برداشته و پاك و مطهرشان کرده است.
این امام، یکی از آن معدود کسانی است که خداوند در سوره ي " هل اتی " ستوده و در حقشان آیه ي " یطعمون الطعام علی حبه
مسکینا و یتیما و اسیرا " نازل فرموده اس.
این امام یکی از نزدیکان " ذوي القربی " رسول الله صلی الله علیه و آله " است، که خداوند دوستی ایشان را واجب فرموده و آنرا
پاداش رسالت قرار داده است.
او از کسانی است که مطابق آیات قرآنی، پیامبر خدا به وسیله ي آنها بانصاراي نجران مباهله کرده است.
[ [ صفحه 7
او یکی از دو امانت بزرگ است که پیغمبر بزرگوار علیه السلام پس از خود در میان امت به امانت گذاشته است، تا به آنان اقتداء
کنند و فرموده است ": مادام که به دامن آنها چنگ زده اید، گمراه نخواهید شد. "
او از خاندانی است که در میان امت، حکم کشتی نوح را دارند، که هر که سوار آن شد نجات یافت و هر که تخلف کرد هلاك
گردید.
او از کسانی است که خداوند واجب کرده که در نمازها به ایشان درود فرستند و هر که بر ایشان درود نفرستد نمازش پذیرفته
نیست.
او یکی از کسانی است که رسول اکرم علیه السلام خطاب بدیشان فرمود ": هر که با شما بجنگد با من جنگیده و هر که با شما
دوستی کند با من دوست است. " او یکی از افراد خیمه اي است که رسول الله علیه السلام بر افراشت و فرمود ": اي گروه
مسلمانان، من با هر که با اهل این خیمه دوستی ورزد، دوست و با هر آنکه دشمنی آنان را بر گزیند دشمنم.
دوستار کسی هستم که بر اینان مهر بورزد. ساکنان این خیمه را فقط کسی دوست می دارد که نیکبخت واقعی و از تبار پاك باشد
و کسی با اینان دشمنی می ورزد که بد بخت واقعی و از خاندان پست باشد. "
این امام، یکی از دو ریحانه رسول الله علیه السلام است که آن بزرگوار آنها را می بوئید و به سینه خود می فشرد.
او برادر پاك " حسین بن علی " است که هر دو پیشوایان جوانان بهشت هستند.
او حبیب رسول الله علیه السلام است که مردم را به مهر وي توصیه می فرمود و می گفت ": خدایا من او را دوست دارم، تو نیز او را
دوست بدار و دوستارش را نیز دوست بدار. "
او یکی از دو جگر گوشه پیامبر علیه السلام است که آن بزرگوار آنها را بر دوش
[ [ صفحه 8
صفحه 15 از 180
می گرفت و می فرمود ": هر که این دو فرزندم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که با اینان دشمنی کند با من دشمنی کرده
است. "
او یکی از دو بزرگواري است که رسول الله علیه السلام دستشان را گرفت و فرمود:
"هر که مرا و این دو نفر را و پدر و مادر اینان را دوست بدارد، با من است و در روز قیامت در مرتبه من خواهد بود. "
او یکی از دو فرزند رسول الله علیه السلام است که در حق ایشان می فرمود:
"حسن و حسین دو فرزند من هستند هر کس اینها را دوست دارد، مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد، خدا او را دوست
می دارد و وارد بهشت می کند. و هر کس این دو را دشمن می شمارد، با من دشمنی کرده و هر که بامن دشمنی کند، خدا او را
دشمن می شمارد، و هر که را خدا دشمن بشمارد داخل آتش می کند. "
این شخصیت "، امام حسن مجتبی علیه السلام " است. اما " معاویه، " این پسر " هند جگر خواره " کسی است که داراي چنان نامه
اعمال سیاهی است که پیش از این در جلد دهم ص 178 یاد شد. اما جنایاتی که " معاویه " در باره این امام مرتکب شده، چیزي
است که با مسافران و سواران به اطراف عالم پراکنده شده و سینه تاریخ، اوراق ناشناخته و برگهاي تاریک آن را به خوبی روشن و
جلوه گر می کند.
اوست که با امام ما دشمنی ورزیده و به ستیز بر خاسته، وحقی را که بر حسب نص و طبق شایستگی که امام داشته از آن بزرگوار
گرفته است ". معاویه " آن پیمان هایی که به هنگام صلح با امام حسن علیه السلام پذیرفته بود، با صلحی که امام صرفا بخاطر
جلوگیري از ریختن خون شیعیان، و بمنظور پاسداري کرامت اهل بیت، و براي نگاهبانی از شرافتی که همان شرف دینی است -
انجام داد، همه این
[ [ صفحه 9
پیمانها را شکست. از این اموري که " معاویه " به آن توجه داشت، امام با دانش گسترده اي که داشت غافل نبود، و می دانست که
طاغوت و محارب فقط کسی نیست که فردي را که به او دست یافته و چیره شده به قتل برساند، بلکه گاهی چنین کسی را مجال
می دهد تا مگر بر او منت بگذارد تا بیش از پیش لگام گسیختگی خود را اثبات کند، و این لگامی را که بر دهان و دندان دارد،
آنچنان رها کند تا بار دیگر جنایات پیشینیان و اسلاف خود - خاندان قریش - که در روز فتح مکه داشتند، مقایسه شود، آنجا که
رسول الله صلی الله علیه و آله بر بندگان قریش منت نهاد و آنان را نعمت بخشید و آزادشان کرد و بدینگونه این طائفه بنام آزاد
شدگان " طلقاء " مشهور شدند. و این ننگ را به بنی هاشم بچسباند، لکن بدین وسیله آرزوهایش را استوار کرد و خیالات پریشان
و آشفته در سر آورد. و سرانجام، این صلحی که از آثار آن پایندگی شرافت خاندان هاشمی و اثبات پاکی آنها از هر ننگی بود، او
را نومید کرد و به نتایج بس مهمی انجامید، که هر از آنها امام علیه السلام را به صلح ملزم می کرد، و لو اینکه معاویه خائن بود و از
پیمان ها وعهد هاي خود سرباز می زد و کید ها و غدرهایش همه به ذمه خود اوست. مطابق این پیمان "، معاویه " پذیرفت که
دیگر بر بالاي منبر ها به پدر بزرگوار امام سب و نفرین نکند، و حال آنکه او این سب و نفرین را به عنوان یک آیین تخلف ناپذیر
در مجالس اسلامی در آورد و ادامه داد.
وي عهد کرد که دیگر متعرض شیعیان پدر بزرگوار آن حضرت نشود، شیعیانی که سخت به قتلشان رساند، و در شهر ها و در کنار
هر سنگ و ویرانه اي آواره شان کرد. شیعیانی که آنچنان در خوف و ناامنی بسر می بردند، که هر گاه آنها را به یهودي بودن متهم
می کردند، از انتسابشان به " ابو تراب (" علی) علیه السلام راحت تر و آسانتر بود.
صفحه 16 از 180
[ [ صفحه 10
و باز " معاویه " پذیرفت که دیگر پس از این با کسی قرار دادي نبندد و به امام علیه السلام نوشت ": هر گاه از خلافت اعراض و با
من بیعت کنی، من به این پیمانها عمل خواهم کرد و شرائطی که پذیرفته ام بکار خواهم بست، و مصداق شعر اعشی بن قیس
خواهم بود، آنجا که گوید:
و ان احد اسدي الیک امانه
فاوف بها تدعی اذا مت وافیا
و لا تحسد المولی اذا کان ذاغنی
و لا تجفه ان کان فی المال فانیا
یعنی: هر گاه کسی تر امانتی سپرد، پس بدان وفا کن، تا در شمار وفاداران بمیري. هرگز بر آقاي خود که بی نیاز است رشک مبر و
هر گاه در بسیاري مال غوطه ور است، باز بدو جفا روا مدار.
و پس از من خلافت از آن تو خواهد بود، که تو بدین مقام سزاوار تري "
با وجود این پیمانها، بر پسر خود، آن بی عار بی حیا سفارش داد که پس از کشتن امام، محیط را براي خودش آماده کند.
و همینکه صلح انجام شد "، امام حسن " نامه اي بدین صورت به " معاویه " نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
این متن صلحنامه اي است که حسن بن علی - خداوند از او خشنود باد - با معاویه پسر ابو سفیان منعقد کرده و پذیرفته است که
ولایت مسلمانان را بدو گمارد، بشرط آنکه به کتاب خداي تعالی و سنت رسول الله صلی الله علیه واله و سیره خلفاي راشدین
هدایت یافته عمل کند. و معاویه نمی تواند پس از این با کسی عهد و پیمان ببندد، بلکه پس از او کار با شوراي مسلمین خواهد. و
مطابق این پیمان، مردم شام و عراق و حجاز و یمن، هر کجا در روي زمین خدا باشند، در امان باشند
[ [ صفحه 11
و اصحاب و پیروان علی علیه السلام، مال و جان و زنان و فرزندانشان، هر کجا باشند در امان خواهند بود. معاویه بن ابی سفیان
موظف است که به حسن بن علی و برادرش حسین و بر هیچیک از افراد خاندان رسول الله توطئه نهایی یا آشکار نکند، و کسی از
اینان را در آفاق در معرض بیم و نگرانی قرار ندهد. من بدین امر که با او بیعت کردم، گواهی می کنم و خداوند بهترین گواه
است.
پس هنگامی که کار " معاویه " سامان پیدا کرد و وارد کوفه شد، خطاب به مردم گفت ": اي مردم کوفه، آیا گمان می کنید که
من در باره نماز و زکات و حج با شما جنگ کردم؟ نه، من فقط براي آن جنگیدم، تا بر شما فرمانروایی کنم. "
تا رسید به این جمله که گفت ": هر شرطی که با شما کرده بودم اینک زیر پا می گذارم. "
صفحه 17 از 180
"ابو اسحق سبیعی " نقل می کند که " معاویه " در ضمن خطبه اي که در " نخیله " ایراد کرده، گفته بود ": آگاه شوید هر پیمانی
که با حسن بن علی بسته ام زیر پا گذاشتم و دیگر بدان اعتنائی نخواهم کرد " و بنقد ابو اسحق ": او ستمکار بود. "
پس این مرد، سخت ترین دشمن این سبط شهید بود. او که پیمان خود را شکست، آن بزرگوار را خوار و بی مقدار داشت، با این
امام بزرگ قطع رحم کرد: و هر گز احترام جد بزرگوارش پیامبر گرامی و پدر بزرگوارش را - که وصی بلافاصله او بود - مراعات
نکرد، و رعایت احترام مادر بزرگوارش صدیقه طاهره و خود آن بزرگوار را که از هر جهت و ازدید گاههاي مختلف فضائل و
برتریها
[ [ صفحه 12
او را در بر گرفته بود، نکرد. حقوق اسلام را در نظر نگرفت و احترام صحابه و اقتضاي قرابت و نزدیکی و نص گفته رسول الله صلی
الله علیه و اله را مراعات نکرد و بحق سوگند که هر گاه به دشمنی و ابراز خصومت بیش از این ماموریت می داشت، انجام می داد و
حتی در نماز ها هم به آن بزرگوار لعن می کرد.
"ابو الفرج " نقل کرده از " یحیی بن معین " که او هم از " ابو الفضل لبان " و او از " عبدالحمن بن شریک " و او از " اسماعیل
بن ابی خالد " و او از " حبیب بن ابی ثابت " نقل کرده است: معاویه که به کوفه آمد، خطبه خواند - حسن و حسین هر دو نشسته
بودند - معاویه نام علی را برد و او را دشنام داد. آنگاه به حسن ناسزا گفت. حسین بر خاست تا جوابش بدهد، حسن دست حسین
را گرفت و او را نشانید. آنگاه برخاست و چنین گفت:
اي کسی که از علی یاد کردي، من حسنم و پدرم علی است، و تو معاویهاي و پدرت صخر. مادر من فاطمه، و مادر تو هند است.
جد من رسول الله و جد تو عقبه بن ربیعه است. مادر بزرگ من خدیجه و مادر بزرگ تو قتیله است.
خداي کسی را که از ما به بدي یاد می کند و تبار ما را پست می دارد، و در گذشته و حال به ما خاندان بدي کرده و کفر و نفاق را
بر انگیخته است، لعنت کند. "
گروههایی از حاضران مسجد آمین می گویند. علی بن حسین اصفهانی هم آمین گفت. عبدالحمید بن ابی الحدید (شارح معروف)
مصنف این کتاب می گوید:
من هم آمین می گویم. " امینی (مولف کتاب حاضر) هم آمین می گوید.
آخرین تیري که از تیردان انداخت و جنایتی که مرتکب شد این بود که به حیله متوسل شد و زهر به آن حضرت داد و آن بزرگوار،
دردمند و رنجور، به شهادت رسید و زهر احشائش را پاره پاره کرد.
"ابن سعد " در " طبقات " می نویسد ": معاویه بارها به آن حضرت زهر داد
[ [ صفحه 13
زیرا او و برادرش حسین در شام نزد معاویه می رفتند " به روایت " واقدي: " آن بزرگوار مسموم شد، آنگاه مزاجش بهم خورد، بار
دیگر مسموم شد و از بین نرفت، و سرانجام شهید گردید. در نزدیکیهاي وفات، پزشک که از او دیدن کرد، گفت: سم احشاء این
شخص را پاره پاره کرده است. پس امام حسین فرمود: اي ابو محمد، به من بگو چه کسی ترا سم داده؟ اظهار داشت: چرا بگویم
برادر؟ گفت: تا پیش از آنکه ترا به خاك سپارند، او را بکشم و هر گاه قدرت پیدا نکنم، باز این کار را می کنم، مگر اینکه به
صفحه 18 از 180
سرزمینی برود که نتوانم خودم را به او برسانم. پس امام حسن گفت: اي برادر، این دنیا بجز شبهاي تار، چیزي نیست. او را رها کن
تا در پیشگاه خدا با او روبرو شوم، و بدین ترتیب از معرفی او خودداري کرد. و من شنیدم که یکنفر می گفت که معاویه بعضی از
خدمتکاران را تشویق کرد، تا او را سم دادند. "
"مسعودي " نقل می کند ": وقتی مسموم، برخاست و رفت. و چون برگشت، گفت من بارها مسموم شده ام، ولی مثل این بار
مسموم نشده بودم.
پاره اي از کبدش را که به دهانش آمده بود، روس دست گرفت و با چوبی برگرداند.
امام حسین گفت: اي برادر، چه کسی ترا سم داد؟ فرمود: چکار داري با او؟ همان کسی که من گمان می برم، خدا بهتر به حساب
او می رسد و هر گاه جز او کسی سم داده، نمی خواهم که خدا بیگناهی را بخاطر من کیفر دهد. سه روز بیشتر در این دنیا نماند تا
وفات کرد. خدا از او خشنود باد.
و نقل کرده اند که زنش جعده دختر اشعث بن قیس کندي او را سم داد. و معاویه او را تحریک کرده بود که هر گاه در کشتن
حسن اقدام کنی، صد هزار دینار می فرستم و ترا به یزید تزویج می کنم و همین وعده، او را به قتل حسن علیه السلام بر انگیخت. و
هنگامی که با این سم وفات فرمود، معاویه با فرستادن آن وجه به عهد خود وفا کرد، و لکن اظهار داشت هر گاه این بیوفائی در حق
همسرت
[ [ صفحه 14
نمی کردي، به پسرم یزید تزویج می کردم، لکن حیات یزید مورد علاقه من است.
و نقل شده که امام حسن به هنگام وفات فرمود: شربتی که خورده در او اثر کرده و قاتل به آرزوي خود رسیده است و او به وعده
خود وفا نمی کند و در آنچه گفته صداقت ندارد. و نجاشی شاعر که از شیعیان علی بود در باره این کار جعده گفته است:
"اي جعده در مرگ امام گریه کن پس از گریه اي که بیوه زنی بی پناه سر می دهد و دلتنگ مباش چرا که دیگر هیچ کس
همچون آن شخصیت بزرگ نه از بزرگان و از کوچکان (برهنه پاي و کفش پوشیده) در این خانه بسر نخواهد برد. این خانه اي بود
که هر گاه آتش مهمانی در آن بر افروخته می شد مهمانان با تبار بزرگ بدان مشرف می شدند تا چه رسد به بیچارگان که بی
کس و بی فریاد رسند. در این خانه گوشت طعامها چنان پخته و جوشانده می شد که صرف کردن آن براي هیچ خورنده اي دشوار
نبود ".
"ابو الفرج اصفهانی " می نویسد ": امام حسن با معاویه پیمان بسته بود که در خلافت با کسی پیمان نبندد و پس از او خلافت با او
باشد. لکن معاویه خواست فرزندش یزید خلیفه بشود و در این راه مانعی بزرگتر از حسن بن علی و سعد
[ [ صفحه 15
بن ابی وقاص نبود، پس به هر دو سم داد و به دختر اشعث پیام فرستاد که هر گاه امام حسن را زهر بدهی، ترا به پسرم یزید تزویج
می کنم. صد هزار درهم نیز با این پیام که به او فرستاد این پول را بدو داد لکن بر پسرش تزویج نکرد "
(مقاتل الطالبیین ص 29 . ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 11:4 و 17 ، از طریق مغیره و ابو بکر بن حفص از او این واقعه را نقل
کرده است).
صفحه 19 از 180
"ابو الحسن مدائنی " می نویسد ":وفات آن بزرگوار، به سال 49 هجري بود و چهل روز بیمار شدند و در 47 سالگی شهید شدند.
معاویه بدست جعده دختر اشعث زن امام حسن علیه السلام به آن بزرگوار زهر داد و به او گفت: هر گاه او را با سم بکشی، صد
هزار درهم می دهم و یزید را به همسري تو انتخاب می کنم. امام که در گذشت، پول را بدو داد لکن شرط دوم را عمل نکرد و
گفت: بیم آن دارم که این معامله را که با پسر رسول الله صلی الله علیه و آله کردي، با پسر من انجام بدهی "
.(4 : (شرح ابن ابی الحدید. 4
"حصین بن منذر رقاشی " می گفت: سوگند به خدا که معاویه هیچیک از تعهداتی را که بر امام حسن علیه السلام داده بود انجام
( نداد، حجر و یارانش را کشت، با پسر خود یزید بیعت کرد و امام حسن علیه السلام را زهر داد (" شرح ابن ابی الحدید 7:4
"ابو عمر " در استیعاب ( 141:1 ) به نقل از قتاده و ابو بکر بن حفص نقل می کند ": حسن بن علی مسموم شد. او را زنش که
دختراشعث بن قیس بود، مسموم کرد. گروهی، دیگر بر آنند که این کار را با دسیسه معاویه انجام داد و پولهایی هم از او گرفت،
خدا می داند " آنگاه صدر روایت مسعودي را نقل می کند.
"سبط بن جوزي " در تذکره ص 121 می نویسد ": دانشمندان سیره نویس از جمله ابن عبدالبر نقل کرده اند که آن بزرگوار را
زنش جعده دختر اشعث بن قیس کندي مسموم کرد. و سدي نقل می کند: یزید بن معاویه، او را به مسموم کردن امام تحریک کرد
و گفت: ترا به زنی خود می گیرم. پس او هم مسموم
[ [ صفحه 16
کرد و هنگامی که امام وفات فرمود، جعده به یزید پیام داد که به عهدش وفا کند یزید گفت: من ترا به امام حسن نمی پسندیدم،
براي خودم بپسندم؟ به نوشته شعبی معاویه این زن را بر انگیخت و گفت: امام حسن را مسموم کن، ترا به پسرم یزید تزویج می کنم
و هزار درهم نیز پول می دهم. وقتی که امام وفات کرد، پیش معاویه کس فرستاد و خواست که به وعده اش وفا کند. معاویه نیز
پول را فرستاد، ولی اظهار داشت من یزید را دوست دارم و به حیاتش دل بسته ام. هرگاه این دلبستگی نبود، ترا بدو تزویج می
کردم.
و شعبی قریب به این مضموم را نقل کرده است: امام حسن به هنگام مرگ فرمود: او به هدفی که معاویه از کشتن من داشت، رسید.
سمی که به من داد، کارش را کرد و او به آرزوي خودش رسید. اما بخدا سوگند که او به عهد خود وفا نمی کند و آنچه گفته
راست نیست. " آنگاه از طبقات ابن سعد نقل می کند که معاویه بارها آن بزرگوار را سم داده بود.
"ابن عساکر " در تاریخ خود 229:4 نقل می کند ": به او بارها زهر داده شد و پس از آن نجات یافت، لکن این بار اخیر دیگر
جان سالم بدر نبرد و گفته اند که معاویه یکی از خدمتگزاران را بر انگیخت و او را سم داد واین سم چندان اثر کرد که طشتی قرار
داد و چهل بار قی نمود. محمد بن مرزبان نقل می کند:
جعده دختر اشعث بن قیس که زن او بود، به دسیسه یزید او را سم داد و یزید وعده داد که او ار به زنی خود بگیرد. و چون وفات
کرد، به یزید پیام فرستاد که به وعده ات وفا کن و گفت: بخدا سوگند ترا به حسن راضی نبودیم، چگونه به خودمان بپسندیم؟ کثیر
- و به روایتی نجاشی - این اشعار را سروده است:
اي جعده، گریه کن و دلتنگ مباش، گریه اي که براستی لازم است، نه گریه از روي باطل. تو این خانه را دیگر بر هیچ کسی به
مانند او نمی توانی بپوشانی. یعنی خانه اي که عیالش او را به دست زمانه ستمکار سپرد، خانه اي
صفحه 20 از 180
[ [ صفحه 17
که در آن آتشی بر افروخته شده که شعله آن بریک نسب بزرگی رسیده است.
وقتی می خواست گوشت را می جوشاند تا جائی که آنچنان پخته شود که براي خورنده دشوار نباشد. مزي در " تهذیب الکمال فی
اسماء الرجال " از ام بکر دختر مسور نقل می کند ": حسن علیه السلام بارها مسموم شد و سرانجام، وفات کرد و کبدش ناراحت
بود. از دنیا که رحلت کرد، زنان بنی هاشم یک ماه تمام اقامه عزا کردند و نوحه سر دادند. " در همان کتاب از عبدالله بن حسن
نقل شده که شنیدم معاویه یکی از خدمتکارانش را تحریک کرد که او را سم بدهد. و ابو عوانه از مغیره و او از ام موسی نقل کرده:
"جعده دختر اشعث او را سم داد و چهل روز امام از اثر این زهر نالان بود. "
در" مرئاة العجائب و احاسن الاخبار الغرائب " نیز نقل شده است": سبب وفات حسن بن علی، سمی بود که بدان وسیله مسموم
گردید. گفته اند که زوجه اش جعده دختر اسود بن قیس کندي آن سم را بدو داد و نیز گفته اند - و خدا به حقیقت امور آگاهتر
است- که معاویه او را فریب داد که صد هزار درهم به او می دهد و به پسرش یزید تزویج می کند. لکن همین که حسن وفات
یافت، معاویه پول را به او داد، اما گفت حیات یزید را من ترجیح می دهم و گفته اند که حسن هنگام مرگش گفت: شربت سمی
تأثیر خود را کرد، اما او به آنچه وعده داده وفا نمی کند و صداقتی در آنچه گفته ندارد. در باب مسمومیت آن بزرگوار، یکی از
شیعیان
[ [ صفحه 18
گفته است:
تسلیتی را به شما عرضه می کند، که هر چه اندوه داري از دل بزداید: مرگ پیامبر و کشته شدن وصی او و کشته شدن حسین و
مسموم گشتن حسن! "
"زمخشري " در باب هشتاد و یکم " ربیع الابرار " نقل کرده است ": معاویه به دختر اشعث، زن امام حسن، یعنی جعده صد هزار
درهم داد، تا او را مسموم کرد. آن حضرت دو ماه پس از خون بود و می فرمود: من بارها سم داده شده ام، اما مثل این بار آخر
صدمه ندیده بودم و کبدم پاره پاره شده است."
و در کتاب " حسن السریره " آمده است ": بسال چهل و هفتم هجرت به تحریک معاویه، جعده دختر اشعث بن قیس کندي زن
حسن بن علی، آن حضرت را زهر داد و صد هزار درهم بدو داد و به پسرش یزید تزویج کرد. معاویه امام سبط علیه السلامرا مانع
بزرگی در راه آرزوي پلید خود - یعنی بیعت بریزید - می دید و خود را از دو ناحیه در خطر می دید: پیمان صلحی که با او بست و
از طرف دیگر شایستگی ابو محمد زکی (امام حسن) و هشداري که مردم به وي داده بودند. از این ورطه، خود را با مسموم کردن
امام نجات داد و وقتی خبر مرگ امام بدو رسید خوشحال شد و شادي و مسرت خود را ابراز داشت و او و پیرامونیانش همه به
سجده افتادند. "
"ابن قتیبه " گوید ": حسن بن علی که بیمار شد - در همان بیماري که منجر به وفاتش گردید - عامل مدینه ضمن نامه اي به
معاویه، شکایت حسن بن
[ [ صفحه 19
صفحه 21 از 180
علی را مطرح کرد. معاویه در جواب نوشت: هر گاه توانائی داري که حتی یک روز بر من نگذرد که خبر وفات او را بشنوم، این
کار را بکن. و پیوسته حال امام را گزارش می داد و چون خبر در گذشت او را داد، اظهار شادي و مسرت کرد و او و همه
اطرافیانش سجده افتادند. این خبر به عبدالله بن عباس، که در آن هنگام در شام بود، رسید. وارد حضور معاویه شد. همین که
نشست، معاویه گفت: اي ابن عباس، آیا حسن بن علی هلاك شد؟ گفت: بلی هلاك شد، انا لله و انا الیه راجعون. و دو بار تکرار
کرد و گفت ": خبر آن سرور و فرحی که اظهار داشته اي، به من رسید، سوگند بخدا،جسد او جلو قبر ترا نگرفت و کمی اجل او در
عمر تو نیفزود. او در حالی مرد که از تو بهتر بود. و هر گاه ما در مصیبت او داغدیده ایم پیش از این به مصیبت جدش رسول الله
صلی الله علیه و اله نیز ماتم زده بوده ایم. خدا این مصیبت را بر ما جبران کرد و بجاي او بهترین جانشین را معین فرمود " آنگاه ابن
عباس فریادي کشید و گریه کرد. "
و در " عقد الفرید " 298:2 نقل شده ": هنگامی که خبر مرگ حسن بن علی به معاویه رسید، در پیشگاه خداوند به سجده افتاد.
آنگاه به ابن عباس که در شام با او بود، پیام فرستاد و تسلیت گفت، در حالی که خیلی خوشحال بود و به او گفت: چند سال است
که ابو محمد در گذشته است؟ گفت سن او پیش قریش زبانزد است و شگفت است که چون توئی آگاهی از این مساله نداشته
باشد.
گفت: به من خبر دادند که او اطفال صغیري دارد. گفت: هر چه صغیر باشند، سرانجام کبیر خواهند شد. اطفال خاندان، بزرگسالان
و صغیران، کبیر هستند.
آنگاه گفت: اي معاویه چه شده است که ترا چنین خوشحال می بینم؟، آیا از مرگ حسن بن علی چنین خوشحالی؟ به خدا سوگند
که مرگ تو نیز فراموش نمی شود و مرگ او گور ترا پر نمی کند و پس از او بقاي ما چقدر اندك است."
[ [ صفحه 20
"راغب " در " محاضرات " 224:2 ، این قضیه را ذکر کرده است.
در " حیاه الحیوان " 58:1 ، و در " تاریخ الخمیس " 294:2 ، و در ط: 328 "، ابن خلکان " نقل می کند ": امام حسن که مریض
شد، این قضیه را مروان بن حکم به معاویه خبر داد و معاویه در جوابش چنین نوشت: خبر مرگ حسن را را با سواره اي زود به من
برسان. پس هنگامی که معاویه مرگ او را شنید، تکبیري از آسمان بگوشش رسید و مردم شام نیز بدنبال آن تکبیر گفتند. فاخته
دختر قرنطه به معاویه گفت: خدا چشم ترا روشن کند، براي چه تکبیر گفتی؟
او گفت: حسن مرد. گفت: آیا به مرگ پسر فاطمه تکبیر می گویی؟ گفت: من براي شماتت مرگ او، تکبیر نگفتم، بلکه دلم آرام
گرفت. و ابن عباس به حضور معاویه آمد. معاویه گفت: اي ابن عباس، آیا می دانی در باب اهل بیت تو چه گفته می شود؟ گفت:
نمی دانم جز اینکه می بینیم تو خوشحالی و صداي تکبیرت را شنیدم. پس گفت: حسن در گذشته است. ابن عباس به او گفت:
خدا ابو محمد را رحمت کند و سه بار این را تکرار کرد. سوگند بخدا اي معاویه قبر او قبر ترا نخواهد پوشاند و عمر او در عمر تو
افزوده نمی شود. هر موقع که امام حسن را می دیدم در واقع امام متقیان و خاتم پیغمبران را مشاهده می کردیم.
خداوند این شکست و شکاف را جبران فرمود و اشکها تسکین یافت و از آن پس جانشینان او امام ما خواهند بود. و این پسر هند
حتی پیش از امام حسن فرزند بزرگوار علی علیه السلام از مرگ امام امیرالمومنین علیه السلام خیلی خوشحال بود خبر این موضوع
که به امام حسن رسید، نامه اي بدو نوشت: بمن خبر داده اند که تو در موضوعی که هیچ خردمندي شماتت نمی کند، شماتت
صفحه 22 از 180
کردهاي داستان تو همان حکایت کسی است که این شاعر گفته است: از من بر آن کسی که بر خلاف آنچه گذشته
[ [ صفحه 21
است باقی مانده، بگو که آماده باش که تو نیز به سرگذشت پیشینیان گرفتار خواهی شد. ما و آن کسی که از میان ما رفته است به
مثابه همان زنده اي هستیم که پیوسته روز و شب را سپري می کند و مردم از او پیروي می کنند.
و به خاطر خوش آمد معاویه بود، که نگذاشتند حسین بن علی برادر امام حسن، آن بزرگوار را مطابقوصیتش در حجره شریف
پدرش به خاك بسپارد، در حالی که او سزاوارترین کس بود که در آن محل مقدس دفن بشود. "
"ابن کثیر " در تاریخ 44:8 می نویسد ": مروان از این کار جلوگیري کرد. وي در آن اوان عزل شده بود. و می خواست بدین
وسیله، جلب رضایتی از معاویه کرده باشد ". " ابن عساکر " 226:4 نقل کرده که " مروان " گفته بود:
"اجازه نمی دهم که امام حسن در کنار جدش رسول الله به خاك سپرده شود، در جائی که عثمان در بقیع دفن شده است. و مروان
در آن موقع معزول شده بود و می خواست رضایت معاویه را جلب کند و پیوسته تا لحظه مرگ، با بنی هاشم دشمنی می ورزید.
این بود نمونه هایی از جنایات " معاویه " بر ریحانه رسول الله صلی الله علیه و اله و چه بسا که چندین برابر آن را تاریخ فرو گذار
کرده و ننوشته است. و آیا دیگر هیچ مساله اي هست که تقصیر " امام مجتبی " سلام الله علیه را توجیه کند، که چه تقصیري خداي
ناکرده آن بزرگوار داشت که اینهمه بلا و سختی ها به او برسد؟
و آیا این پسر جگر خواره چه جوابی آماده کرده است که در برابر این جنایت خود بدهد؟ و آیا گناه " امام حسن، " جز این بود
که سبط پیامبر بود، پیامبري که کیش پدران بت پرست " معاویه " را تعطیل و منسوخ کرده بود؟ و جز این بود که پسر " علی"
خلیفه خدا بر روي زمین بود، و پسر کسی بود که اسلاف بت پرست او را از دم تیغ گذرانده، و مادران خاندان اموي را با همه جیزه
خوارانش در ماتم نشانده بود "؟ معاویه " بعنوان تشفی خاطر خود، خواسته بود که در برابر
[ [ صفحه 22
آن همه اندوهها، انواع شکنجه ها و آزارها را در حق " امام حسن " معمول دارد و او را با زهر کشنده اي به هلاکت رساند".
معاویه، " آن چنان دست پاچه و مغلوب نفس خود شده بود که حتی در مرگ " امام حسن، " شادي خود را نتوانست مخفی نگاه
دارد، و خبر مرگ او را که شنید به سجده افتاد، و من نمی دانم او به لات اش سجده کرد، یا به الله خداي سبحان؟ و زبان حال او،
همان چیزي بوده است که پسر حرام زاده اش " یزید " گفته است ": من مهتران و پیشوایانشان را به قتل رساندم. و کاشکی بزرگان
تبار من در بدر، شاهد جزع قبیله انصار (خزرج) بود ند که چگونه شمشیر بر آنها فرود آمد. پیامبر هم با فرمانروایی بازي می کرد نه
خبر ي از خدا رسیده و نه وحی نازل " شده است.
وي، پاره تن فاطمه زهرا صدیقه محبوب پیامبر صلی الله علیه واله بود، پاره تن کسی که از سلاله پاکش، دنیا از نسب پاك و حسب
درخشان آکنده شده است و شرف عالی و دین حنیف، همه بوسیله اینها جلوه کرد و معاویه بر عکس، بر ضد همه این ارزشها پیکار
کرد و آیه ها و انذارهاي قرآنی در او تاثیري نکرد.
"و در قرآن کریم می خوانیم: ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیرالحق وان یروا کل آیه لا یومنوا بها و ان یروا سبیل
الرشد لا یتخدوه سبیلا و ان یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلا ذلک بانهم کذبوا بایاتنا و کانو ا عنها غافلین."
صفحه 23 از 180
( (اعراف 146
[ [ صفحه 23
معاویه و پیروان امیرالمومنین علی بن ابیطالب
"معاویه، " پیوسته در تحکیم فرمانروائی خویش، به هر خیانت بزرگی دست می زد و به آسانی دست به کارهاي سخت ناشایست
می زد، هر فاجعه اي را آسان میگرفت و به ریختن خون پیروان و شیعیان امام پاك در قلمرو حکومت خود خو کرده بود. مال و
جان و ناموس شیعیان را مباح می شمرد و خاندان و کودکانشان را به قتل می رساند، حتی زنان هم از کشتار او مستثنی نبودند، شیعه
اي که صاحب رسالت صلی الله علیه واله آنان را بزرگ داشته بود و گفتار این موضوع در جلد سوم ص 78 ط 2 یاد شد.
فرض کنید که این بزرگداشت و سفارش شیعه، از جانب پیامبر صادر نشده و روایت آن به" پسر هند جگر خوار " نرسیده باشد، آیا
"معاویه " و طرفدارانش از قلمرو اسلام، اسلامی که در کتاب و سنت و رسولش، مال و جان مردم را محترم شمرده، خارج بودند؟
و آیا این شیعیان، گناه نابخشودنی داشتند و آیا لغزش اینان، جز این بود که به دوستی امامی دل بسته بودند که بودند که همه
مسلمانان بر جانشینی او گزینش او توسط پیامبر اجماع داشتند و پیامبرشان بر طبق کتاب آسمانی به ولایت و دوستی امام توصیه
کرده بود و آیا این " پسر صخر " از چیزي آگاهی داشت که اجماع مسلمین از آن بی اطلاع بودند؟ و او به احکام کتاب آسمانی و
سنت، آگاهتر از همه مسلمانان بود؟ یا اینکه او هوس و ولع خونریزي داشت؟
[ [ صفحه 24
"معاویه، " پس از داوري حکمین در حالی که" علی بن ابیطالب" علی بن ابیطالب " علیه السلام هنوز زنده بود" بسر بن اطاره " را
مامور بسیج لشگري و بوسیله" عامر " لشگر دیگري فراهم ساخت و" ضحاك بن قیس فهري " را نیز به لشگر آرایی دیگر
برگماشت و به همه این لشگریان فرمان داد که در شهرها هرکس را از شیعه " علی بن ابیطالب " علیه السلام و خاندانش یافتند،
بکشند و کارگزاران او را به قتل برسانند، و حتی از زنان و کودکان نیز دست بر ندارند "، بسر " با این ماموریت به" مدینه " رسید
و گروهی از اصحاب" علی " علیه السلام در در آنجا کشت و خانه هاشان را ویران کرد.
آنگاه به" مکه" رفت، گروهی از خاندان " ابو لهب " رابه قتل رساند، سپس وارد " سراه " شد و گروهی را هم در آنجا کشت.
سپس وارد " نجران " شد و در آنجا " عبدالله بن عبدالمدان حارثی " و پسرش را که هر دو از دامادهاي بنی عباس و کارگزاران"
علی " علیه السلام بودند، بقتل رساند. آنگاه به " یمن " که رسید " عبیدالله بن عباس " کار گزار علی علیه السلام بودند، بقتل
رساند. آنگاه به " یمن " که رسید " عبید الله بن عباس " کار گزار علی علیه السلام در آنجا نبود. و نقل کرده اند که از آمدن"
بسر " با خبر شد رفته بود. بسر او را نیافت. بسر ملعون دو کودك خردسال او را گرفت و بدست خود با دشنه اي که داشت،
سرهایشان را از بدن جدا کرد، و به حضور " معاویه " باز گشت.
همین جنایتها را در حق دیگر کسان نیز انجام داد. آنگاه بسوي " انبار " به قصد کشتن " علمري " رهسپار شد و " ابن حسان بکري
"و مردان و زنان شیعه آنجا را بقتل رساند. و به روایت " ابو صادقه: " لشگریان معاویه بر انبار حمله بردند و یکی از کارگزاران
علی علیه السلام بنام حسان را به قتل رساندند،
صفحه 24 از 180
[ [ صفحه 25
و شمار زیادي از مردان و زنان را کشتند. این خبر که به علی علیه السلام رسید، از خانه بیرون آمد و بلاي منبر رفت. خداي را حمد
و ثنا گفت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد، آنگاه فرمود:
"جهاد، دري از درهاي بهشت است. پس هر کس آنرا رها کند، خداوند جامه خواري و ذلت بدو می پوشاند و مشمول بلایش می
کند و بر کودکانش تهمت و اهانت می شود و در معرض فرومایگی و پستی قرار می گیرد. من بر شما هشدار دادم که پیش از آنکه
آنها به پیکار شما برخیزند با آنها بجنگید. و سرانجام هر گروهی که از پیکاران با اینان سر باز زد، به ذلت و خواري رسید رسید
شما این مهم را به گردن یکدیگر انداختید و راه پستی را پیش گرفتید و سخن مرا به پشت سر انداختید، تا جائیکه حمله هاي پی در
پی بر شما کردند. اینک کار بجائی رسیده است که اخو عامر پاي بر شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان کارگزار آنجا را به قتل
رسانده است و مردان و زنان پر شماري را کشته است و به من خبر داده اند که این مرد، وارد خانه زن مسلمان و زن ذمی شده است
و گوشواره ها و گردنبند آنها را کنده و گرفته و در باز گشت با چپاول اموال و با دست پر باز گشته، لکن کسی لب به اعتراض
نگشوده است. در برابر این ننگ، هر گاه مرد مسلمانی از فرط تاسف و اندوه قالب تهی کند و بمیرد، نه تنها جاي ملامت نیست،
بلکه شایسته است."....
ام حکیم دختر قارط، زن عبدالله در کشته شدن دو پسرش، آنچنان آسیمه سر و بیخود شده بود که دیگر گوش به اخبار قتل
فرزندانش نمی داد و پیوسته در مراسم می گردید و درباره فرزندانش این ابیات را زمزمه می کرد:
- "اي کسی که فرزندان مرا دیده اي، فرزندانی که همچون دو مروارید بر خاسته از صدف بودند.
- اي کسانی که از دو فرزند من سراغی دارید، فرزندي که گوش و دل من
[ [ صفحه 26
بودند، اینک دلم بتنگ آمده است.
- اي کسانی که فرزندان دلبند همچون پی و استخوانم را که از من گرفته اند، دیده اید.
- اخبار درندگی بسر را به من گفتند، لکن من آنرا دروغ پنداشتم و باور نکردم.
- تا بدانجا که مردانی را که بوي شرف به مشامشان رسیده، دیدم و این سخن را گفتند.
- اینک بسر را که سزاوار هر نفرینی می دانم و او و همه یارانش تبهکارند.
- چه کسی این مادر دلداده و سرگشته را، به دو فرزندش که چندي است از دست داده، برساند. "؟
نقل کرده اند: حادثه کشتن این دو کودك را به دست بسر، که به علی علیه السلام اطلاع دادند، ناله بلندي سر داد و از خدا
خواست که لعنت خود را شامل او کند.
فرمود: خدایا نعمت دین را از او بگیر و از دنیا مبر، مگر آنکه عقل را از او گرفته باشی. این دعا مستجاب شد و او عقل خود را
باخت و پیوسته هذیان می گفت و شمشیري چوبین بدست می گرفت و خیک دمیده اي در جلو داشت که بر آن آنقدر
[ [ صفحه 27
صفحه 25 از 180
می کوفت که خسته می شد. "
تصویر مفصل معاویه
معاویه به سال 39 بر شیعیان " علی " علیه السلام یورش برد، و سپاهیانش را در تمام قلمروش در هم شکست و گروهی را که ایمان
نداشتند، بر قتل این پاکان بر گماشت و فرمان داد هر جا کسی از ایشان را یافتند بکشند. و " نعمان بن بشیر "را با هزار نفر به " عین
التمر " فرستاد.
همچنین " سفیان بن عوف " را با شش هزار سپاهی بطرف " هیت " فرستاد و دستور داد از آنجا به " انبار و مدائن برود و مردمش
را نابود کند و او نیز به این نقاط و به کشتن اصحاب علی کمر بست و با آنها جنگید و " اشرس بن حسان بکري " و سی نفر را
بقتل رساند. هر چه دارائیهاانبار بود، برداشتند و بسوي " معاویه " برگشتند.
از آن جمله " عبدالله بن مسعده بن حکمه فزاري " سختترین دشمنان " علی " بود، که از طرف " معاویه " با هزار و هفتصد سپاهی
به " ثیما " گسیل شد " معاویه " به او فرمان داد از مردم بادیه، هر کسی خلاف او را تصدیق کند، امان یابد.
و هر کس که سر باز زد: به قتل برسد. او نیز این ماموریت را انجام داد وارد " مکه " و " مدینه " شد و همین فجایع را در آنجا
ادامه داد.
"معاویه "، " ضحاك بن قیس " را دستور که به " واقصه " برود و بر هر کسی که در فرمان " علی " علیه السلام است: حمله ور
شود. و سه هزار نفر را با او همراه کرد.
او به راه افتاد و مال مردم را غارت کرد. از " ثعلبیه " که رد می شد، بسیاري را بقتل رساند و به انبار اسلحه " علی " علیه السلام"
حمله کرد و از آنجا به " قطقطانه " آمد.
خبر که به " علی " علیه السلام رسید "، حجر بن عدي " را با چهار هزار نفر به نبرد
[ [ صفحه 28
اینان فرستاد ". ضحاك " ضربه سختی دید و 19 نفر از یاران وي کشته شدند.
از اصحاب علی نیز دو نفر بقتل رسید. شب فرارسید ": ضحاك " و یارانش فرار کردند و " حجر " با همراهان باز گشت.
"معاویه، " همچنین " عبدالرحمن بن قباث بن اشیم " را به شهرهاي" جزیره " فرستاد و " شیب بن عامر جد کرمانی " که در"
خراسان " بود، در آنجا حضور داشت، و نامه اي به کمیل بن زیاد که در " هیت " اقامت داشت، نوشت و او را از واقعه اي آگاه
کرد ". کمل " با او به جنگ برخاست و شکست داد، و بر لشگر " عبدالرحمن " پیروز شد و گروهی از شامیان به قتل رسیدند و
دستور داد فراریان را دنبال نکنند و بر مجروحان حمله نبرند.
و " حرث بن نمر تنوخی " را به " الجزیره " فرستاد تا بر پیروان علی حمله برد. او نیز هفت نفر از " بنی تغلب " را دستگیر کرد و
کشتاري در آنجا بوقوع پیوست.
و " زهیر بن مکحول عامري " را به " سماوه " فرستاد و دستور داد که مالیاتهاي مردم را بگیرد. این خبر به علی علیه السلام رسید و
او سه نفر از جمله " جعفر بن عبدالله اشجعی" را فرستاد تا کسانی از قبیله بکرو کلب را که در طاعت او بودند صدقه دهند که آنها
بر زهیر رسیدند و جنگی در پیوستند. اصحاب علی تار و مار شدند و " جعفر بن عبدالله " بقتل رسید.
صفحه 26 از 180
و بسال 40 هجري "، بسر بن ارطاه " را به لشگري فرستاد، تا اینکه به " مدینه " رسید و " ابو ایوب انصاري " عامل علی علیه
السلام در آنجا بود. ابو ایوب از آنجا گریخته، به حضور علی علیه السلام در کوفه آمد ". بسر " که به مدینه وارد شد، کسی با او
نجنگید و ببالاي منبر رفت و ندا کرد ": اي دینار - اي نجار - اي زریق - (بزرگان انصار بودند) شیخ و رهبر ما عثمان، که با او
پیمان بسته بودیم، کجا است "؟ آنگاه گفت:
[ [ صفحه 29
"اي مردم مدینه، سوگند بخدا، هر گاه معاویه دستور داده بود، حتی هیچ کودك نا بالغی را از کشته شدن باز نمی داشتم ". و
کسی را پیش بنی سلمه فرستاد و پیغام داد: بر شما هیچ امانی نمی دهم، مگر آنکه " جابر بن عبدالله " را پیش من بفرستید. جابر به
نزد ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: چه دستور می دهی؟ این بیعت گمراهی و ضلالت است و من، آیا می
ترسی من کشته می شوم؟ او گفت: من صلاح می بینم که بیعت کنی و به داماد " عبدالله بن زمعه " و دو پسر " عمر بن ابی سلمه"
نیز توصیه کرده ام که بیعت کنند.
"بسر " خانه هاي مدینه را ویران کرده، آنگه روي به مکه نهاد و " ابو موسی " از ترس کشته شدن فرار کرد.
"ابو موسی " به" یمن "نامه نوشت که لشکري از طرف معاویه مأمور شده اند، که مردم را بکشند و هر کس را که از قبول
حکومت معاویه سر باز زند، به قتل رسانند. سپس " بسر " به یمن رفت و عبیدالله بن عبدالمدان حارثی را بجاي خود تعیین کرد.
بسر که رسید، او و پسرش را کشت. پس از آن بسر با ثقل بن عبیدالله بن عباس را با دو پسر خرد سالش ملاقات کرد، و هر دو این
کودکان را که عبدالرحمن وقثم نامیده می شدند، سر برید و برخی گفته اند: آن دو فرزند را در نزد بنی کنانه یافت. خواست که
آنها را بکشد. کنانی گفت: چرا این دو کودك بیگناه را می کشی؟ هر گاه این دو را بخواهی بقتل رسانی، نخست مرا بکش.
گفت: به همین ترتیب رفتار می کنم. اول کنانی و آنگاه کودکان را کشت. زنی از بنی کنانه بیرون آمد و فریاد زد ": اي مرد،
مردان را کشتی، چرا این دو کودك را بقتل می رسانی؟ سوگند بخدا که در جاهلیت و در اسلام چنین فاجعه اي دیده نشده. بخدا
که اي بسر بن ارطاه آن فرمانروائی که با کشتن کودکان و سالخوردگان و از بین بردن آیین رحمت و ضایع کردن حقوق ارحام
[ [ صفحه 30
حاصل می شود، یک حکومت تباهی است. " بسر در سر راه خود به یمن، گروه دیگري از شیعیان علی علیه السلام را بقتل رساند،
167 ، تاریخ ابن عساکر 222:3 و 459 ، الاستیعاب - 81 ، کامل ابن اثیر 162:3 - و این خبر به علی علیه السلام رسید (تاریخ طبري 77:6
.( 322 ، وفاء الوفاء. 31:1 - 66 ، تاریخ ابن کثیر 319:7 -65:1
و ابن عبدالبر در استیعاب آورده است 65:1 ": یحیی بن معین می گفت:
بسر بن ارطاه مرد بدي بود و ابو عمر می گوید: آن بدین جهت بود که او در اسلام، جنایات بزرگی مرتکب شده بود. که مورخان
و محدثان آورده اند که سر بریدن دو پسر صغیر عبیدالله بن عباس در برابر چشمان مادرشان از آن جمله است.
و دار قطنی نقل می کند: او پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و اله، هرگز بر راه راست نبوده است و همو بود که دو کودك
عبید الله بن عباس را به قتل رساند.
. و ابو عمر شیبانی می گوید: هنگامی که معاویه بن ابی سفیان، بسر بن ارطاه فهر ي را مامور کشتن شیعه علی رضی الله عنه کرد،
صفحه 27 از 180
معن یا عمرو بن یزید سلمی و زیاد بن اشهب جعدي از جاي برخاسته و اظهار داشتند: اي امیر مومنان، ترا بخدا سوگند می دهم که
رحم کن مباد که بسر را بر قیس سلطه و فرمانروایی بخشی، چرا که قیس را به انتقام بنوسلیم که از بنی فهد و کنانه در ورود رسول
الله صلی الله علیه و اله به مدینه کشته بودند، خواهد کشت.
معاویه گفت: اي بسر، بر قیس فرمانروا نیستی. آنگاه بسر به مدینه آمد و دو فرزند عبیدالله را کشت و اهالی مدینه فرار کردند و وارد
حره شدند، حره بنی سلیم. (ابو عمرو می گوید:) و در این حمله بود که بروایت ابو عمرو شیبانی، بسر بن ارطاه بهمدان حمله برد و
زنانشان را اسیر کرد و اینان نخستین زنانی بودند که در اسلام به اسارت گرفته شدند. آنگاه زندگان بنی سعد را به قتل رسانید.
سپس ابو عمرو به دو واسطه از ابوذر نقل می کند که ابوذر دعا کرد، و در نمازي
[ [ صفحه 31
که اقامه کرد، تعویذ خواند و قیام و رکوع و سجود آن را طول داد. این دو مرد پرسیدند: چرا " اعوذ بالله من الشیطان " گفتی (تعوذ
کردي) و درباره چه کسی دعا می کردي؟ گفت: بخدا از روز بلایی پناه بردم که بر من می رسد و از آن روزي که بیم و زیان مرا
می رسد. گفتند: مرادت چیست؟ گفت: اما روز بلا، روزي است که دو طائفه مسلمانان با هم روبرو می شوند و یکدیگر را به قتل
می رسانند. و اما روز بیم و خطر، روزي است که زنان مسلمانان را اسیر می گیرند و پادشاهان را لخت می کنند، و هر کدام که از
پاها فربه تر باشد او را می خرند. از خدا خواستم که چنین روزي را بر من نصیب نکند و شاید شما آن روز را ببینید.
و عثمان که کشته شد، معاویه، بسر بن ارطاه را به یمن فرستاد و زنان مسلمان را اسیر کرد و در بازارها به معرض فروش قرار داد ".
224 آمده ": بسر از پیروان معاویه بود و با او در جنگ صفین شرکت داشت. معاویه او را در آغاز - در تاریخ ابن عساکر 220:3
سال چهلم هجرت به یمن و حجاز فرستاد و دستور داد که شیعیان علی را بخواند و بر آنها حمله برد. او در مکه و مدینه و یمن،
کارهایی زشت انجام داد و از طرف معاویه والی " بحر " شد و در یمن، دو کودك عبیدالله بن عباس را کشت. و دار قطنی می
گوید که بسر از اصحاب بود، لکن پس از پیامبر صلی الله علیه واله استقامت در دین را از دست داد، یعنی مرتد شد.
و نقل می کند که بخاري در تاریخ روایت کرده: معاویه بسال 37 بسر را ماموریت داد واو وارد مدینه شد و بیعت گرفت. سپس به
مکه و یمن آمد و عبدالرحمن وقثم، دو طفل عبیدالله بن عباس را به قتل رساند، و بروایت زهري، معاویه در سال 39 ، او را ماموریت
داد و او بمنظور تبلیغ معاویه به مدینه آمد و خانه زراره بن خیرون برادر بنی عمرو بن عوف را آتش زد و خانه ي رفاعۀ بن رافع و
خانه عبد الله بن سعد از بنی اشهل را نیز آتش زد. سپس بسوي مکه و یمن
[ [ صفحه 32
براه افتاد و عبدالرحمن بن عبید و عمرو بن ام ادرا که ثقفی را بقتل رساند. و همه این امور، بگفته ابن سعد، براي آن بود که معاویه
او را گفته بود که هر کس را که در اطاعت علی علیه السلام است، بقتل رساند. او یکماه در مدینه اقامت کرد. در باره هر کس که
گفته می شد بر علیه عثمان کمک کرده، او را بقتل رساند و گروهی از بنی کعب را بر سر آب بین مکه و مدینه کشت و اجسادشان
را به چاه انداخت و سپس به یمن آمد و هر که از قبیله همدان در صفین با علی علیه السلام بود، به قتل رساند و بیش از دویست تن
را کشت و بسیاري از کودکان را بقتل رساند و همه اینها پس از کشتن علی علیه السلام روي داد.
ابن یونس گوید: عبید الله بن عباس دو فرزند خود عبدالرحمن وقثم را در نزد مردي از بنی کنانه سپرده بود و هر دو صغیر بودند.
صفحه 28 از 180
وقتی بسر به میان بنی کنانه رسید، خواست که آن دو را بکشد. کنانی که کار را بدین منوال دید، داخل خانه خود شد و شمشیر
خود را سر برهنه بر حمله کنندگان کشید و این شعر را می خواند:
"شیر آن است که در حریم خانه خود دفاع کند و همواره شمشیر بدست از همسایه خانه دفاع می کند، و این نیست بجز جوانی که
زیبا و شگفت و دلاور و بدور از مکر باشد. "
آنگاه بسر اظهار داشت: مادر ت بعزایت بنشیند. بخدا ما نمی خواستیم ترا بکشیم. چرا خود را به کشتن می دهی؟ او گفت: بخدا که
در کنار همسایه ام کشته می شوم، تا مگر در پیشگاه خدا و نزد مردم معذور باشم. پس کشته شد و بسر پیش دو کودك آمد و سر
آنها را از تن جدا کرد. زنان بنی کنانه بیرون آمدند و زنی از آن میان گفت: اي مرد، این مردها را کشتی، پس چرا کودکان را می
کشی؟
[ [ صفحه 33
بخدا سو گند که نه در جاهلیت و نه در اسلام، کودکان را چنین نمی کشتند. بخدا هر آن حکومتی که جز با کشتن کودکان شیر
خواره و پیران کهنسال و از بین بردن آیین رحم و عقوق ارحام حاصل نشود، حکومت تباهی است. بسر در جواب گفت: بخدا می
خواستم شما زنان را نیز از دم تیغ بگذارنم. گفت: من نیز بخدا خواهر آن زنی هستم که تو او را کشتی، و لذا از تو در امان نیستم.
آنگاه به زنان اطراف خود گفت: واي بر شما. متفرق بشوید ".
و در " الاصابه " 9:3 آمده است ": بسر بن ارطاه، عمرو بن عمیس را در ماموریتی که از طرف معاویه بمنظور حمله به کار گزاران
علی و کشتن گروه زیادي از ماموران علی علیه السلام در حجاز و یمن داشت، بقتل رسانید. "
تصویر مفصل بسر بن ارطاه
"بسر بن ارطاه " یک فرد سنگدل و درشت خو و خونخوار بود. از رحمت و مهربانی بوئی نبرده بود. بدستور معاویه تمام راه حجاز
و مدینه و مکه را گرفت، تا به بمن رسید. معاویه دستور داده بود: بر هر جایی که مردمش از علی علیه السلام پیروي می کنند رسید،
زبان خشونت و ناسزا گویی را بر آنها بگشاي، آنگونه که هیچ گریزي پیدا نکنند، و تو بر مال و جان آنها مسلطی. سپس همه را به
بیعت دعوت کن، و هر کس مخالفت کرد، به قتل برسان. شیعیان علی را هر جا دیدي به قتل برسان.
"ابراهیم ثقفی " در " الغارات " در حوادث سال چهلم نقل می کند ": معاویه، بسر بن ارطاه را با سه هزار نفر مامور کرد و گفت:
"برو، به مدینه که رسیدي، مردم را جمع کن و بر هر کسی که دیدي، اهانت کن. و دارائی کسانی را که در پیروي ما قدمی بر
نداشته اند، تاراج کن و در مدینه و انمود کن که همه آنها را خواهی کشت، و آگاه کن که از دست تو در امان نخواهند بود. و
هیچ عذري را نپذیر، تا یقین کنند که مخالفان را خواهی کشت. و آنگاه به مکه روانه شو، اما در آنجا
[ [ صفحه 34
متعرض کسی نباش و مردم سر راه را بترسان تا فرار کنند، تا به صنعا و جند برسی، که در آنجا ما دوستانی داریم و نامه هائی هم
نوشته اند.
"بسر، با این ماموریت، همراه سپاه حرکت کرد. وقتی که وارد آنجا می شد، شتران اهالی را می گرفت و سوار می شد و شتران
صفحه 29 از 180
آنها را می گرفتند و شتر خود را رد می کردند. و پیوسته این کار را می کردند، تا که به نزدیکی مدینه رسیدند.
قبیله قضاعه به استقبال آمده، و شتر قربانی کردند، بدین ترتیب وارد مدینه شدند.
عامل مدینه، ابو ایوب انصاري صاحبخانه رسول الله صلی الله علیه و آله بود. او از آن خانه گریخت و بسر وارد مدینه شد، و خطاب
به مردم، همه آنان را شتم و ناسزا گفت و تهدید کرد و بیم داد و گفت ": رنگ رخساره ها تیره شد. و خداي تعالی مثل زد قریه
اي را که مردم آن ایمان آورده بودند و روزي و نعمت فراخ و فراوان داشت و خداوند آن مثل را درباره شما عملی کرده، و شما
مردم را شهر هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده، که خانه او و قبر آن بزرگوار و خانه خلفاي دیگر، همه در این شهر است.
چرا شما شکر نعمت پروردگار را بجاي نیاورید و حقوق پیامبرتان را رعایت نکردید؟ شمائید که خلیفه خدا در میان شما بقتل رسید
و برخی در قتل و برخی در شتم و هزیمت او شرکت داشتید. هر گاه مومنان پیش رفتند، گفتید:
آیا ما با شما نبودیم؟ و بر کافران هم گفتید: آیا ما نبودیم که بر شما چیره بودیم و از گزند مومنان بازداشتیم "؟ آنگاه به انصار
ناسزا گفت و اظهار داشت ": اي جمع یهود و اي فرزندان غلامان و بندگان، اي بنی زریق و اي بنی نجار و اي بنی سالم و اي بنی
عبداشهل، بخدا بلائی بر سر شما می آوردم که آتش دل مومنان و آل عثمان خاموش می شود و تسکین می یابد. بخدا شما را بر
سر زبان مردم خواهم انداخت، چنانکه مثل امتهاي پیشین زبانزد بشوید " و آنچنان تهدیدي در پیوست، که مردم ترسیدند که آنها
را بکشد. به حویطب بن عبدالعزي پناهنده
[ [ صفحه 35
شدند و گویا که این مرد، شوهر مادرش بود و بر بالاي منبر شد و او را انصار رسول الله صلی الله علیه و آله را که در قتل عثمان
شرکت نداشتند، مورد خطاب قرار داد و مردم را به بیعت معاویه دعوت کرد. جمعی بیعت کردند. آنگاه از منبر پائین آمد و خانه
هاي بسیاري زد، از جمله خانه زراره بن حرون یکی از فرزندان عمرو بن عوف، خانه رفاعه بن رافع زرقی، خانه ابو ایوب انصاري. و
جابر بن عبدالله انصاري را نیافت و گفت: اي بنی سلمه، چرا جابر بن عبدالله را نمی بینم؟ مادام که جابر را به من نرسانید، در امان
نخواهید بود. جابر به ام سلمه رضی الله عنها پناه برده بود و ام سلمه نیز او را به بسر معرفی کرد و گفت: تا بیعت نکند، او را امان
نده. و به جابر گفت: برو بیعت کن. و هر دو رفتند وبیعت کردند.
و از طریق وهب بن کیسان نقل شده که گفته است: از جابر بن عبدالله انصاري شنیدم که می گفت: وقتی که از ترس بسر فرار
کردم، او به طایفه من گفته بود: شما تا جابر را بمن ندهید، امان نخواهید داشت. و آنها هم همگی پیش من آمده، اظهار داشتند: ترا
بخدا بیعت کن تا هم خود و هم ما در امان باشیم و خون تو و قبیله ات ریخته نشود. اگر این کار را نکنی، همگی کشته خواهیم شد
و اهلبیت ما هم اسیر خواهند گردید. پس من هم یک شب از آنها مهلت خواستم.
روز که شد، وارد خانه ام سلمه شدم و جریان را به او گفتم. او گفت. اي اي فرزندم برو و بیعت کن، جان خود و خون همه قبیله را
حفظ کن. چرا که من برادر زاده ام را هم دستور دادم که برود و بیعت کند، و من خود می دانم که این بیعت، گمراهی است.
ابراهیم می گوید: بسر چند روز در مدینه اقامت کرد، سپس به مردم گفت: من شما را اگر چه سزاوار عفو نیستید، عفو کردم. نباید
مردمی که امامشان در پشت سرشان کشته شده، عفو بشوند و عذاب از آنها برداشته شود. و اگر چه بخشش من شامل شما می
گردد، لکن امیدوارم که رحمت خدا عزوجل در آخرت
[ [ صفحه 36
صفحه 30 از 180
شامل شما نگردد. من ابو هریره را در اینجا به جانشینی خود قرار دادم و مبادا که با او مخالفت کنید. سپس به سوي مکه روانه شد.
ولید پسر هشام روایت می کند: بسر روي به مدینه آورد و بالاي منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله رفت، آنگاه چنین گفت: اي اهل
مدینه رو به مدینه رو در روي حاکم قرار گرفتید و عثمان را آغشته به خون کردید. بخدا در این مسجد هر کسی را دستش به خون
او آلوده است خواهم کشت. سپس به اصحاب خود گفت: در هاي مسجد را تحت نظر بگیرید، و می خواست کشت. سپس به
اصحاب خود گفت: در هاي مسجد را تحت نظر بگیرید، و می خواست که مانع خروج آنها شود. پس عبدالله بن زبیر و ابو قیس
یکی از بنی عامر بن لوي برخاستند و از او خواهش کردند که از مردم در گذرد. پس بسر روانه مکه شد و در نزدیکی مکه با قثم
بن عباس که از طرف علی علیه السلام حاکم مکه بود، جنگید و سرانجام داخل مکه شد. اهالی مکه را ناسزا گفت و سرزنش کرد،
و سپس از مکه رفت و شیبه بن عثمان را به فرمانروایی آنجا برگماشت.
عوانه از کلبی روایت می کند که چون بسر از مدینه به مکه حرکت کرد و سر راه خود مروان را کشت و اموالی را غارت کرد،
مردم مکه که خبر آمدن او را شنید ند، همه اهالی آنجا را ترك کردند و مردم به امیر ي شیبه بن عثمان رضایت دادند، زمانی که
دیدند قثم بن عباس از مکه بیرو ن شد ه است. گروهی از قریش بربسر شوریدند و با او رویا روي شدند. او آنها را شتم کرد و
گفت:
بخدا که کسی از شما را ترك نمی کنم و اجازه نمی دهم روحی در زمین شما حرکت کند.
گفتند: خدا را در باره اهل و عترت خود بیاد تو می آوریم. پس ساکت شد.
آنگاه وارد بیت شد و طواف کرد و دو رکعت نماز گزارد و خطاب به آنها گفت:
"خدا را سپاس که دعوت ما را پسندید و الفت ما را پدید آورد و دشمن ما را با کشتن و پراکندگی خوار گردانید. و این پسر ابو
طالب است که در سرزمین عراق در تنگی و مضیقه به سر می برد و خدا او را به سر انجام خطایش گرفتار کرده
[ [ صفحه 37
و به دست جرائم سپرده است. یارانش عتاب کنان از او متفرق شدند و معاویه گیرنده خون عثمان ولایت امور را به کف گرفته
است، پس اي مردم بیعت کنید و جانتان را به خطر میفکنید. " پس بیعت کردند. آنگاه سعد بن عاص ناپدید شد.
هر چه گشت، او را نیافت. پس از چند روزي خطاب به مردم گفت: اي مردم مکه، من شما را بخشیدم و مبادا که مخالفت کنید.
پس بخدا سوگند هر گاه مخالفت بکنید، کسی را بر شما می گمارم که از ریشه شما را بر می اندازد، و اموالتان را می گیرد و خانه
هاتان را ویران کند سپس بسوي طائف حرکت کرد.
ابراهیم ثقفی نقل می کند: مردي از قریش را به نباله فرستاد که در آنجا گروهی از شیعیان علی علیه السلام بودند و دستور داد آنها
را بکشد. او هم آنها را دستگیر کرد و با آنها سخن گفت: مردم گفتند: اینها همه قوم تو هستند. از اینها دست بردار، تا ما از بسر
امان نامه بیاوریم، پس آنها را زندانی کرد و " منیع باهلی " از بین آنها به پیش بسر رفت، تا از او شفاعت بگیرد و او در طائف بود.
آنگاه در باره ایشان با او سخن گفت، و نامه اي خواستند که آنها را آزاد کند. او هم وعده داد و نامه را به تاخیر انداخت، به گمان
اینکه آن قریشی که مامور قتل بود، همه را کشته است و این نامه وقتی برسد که او همه را کشته باشد. سپس این نامه را نوشت و
منیع آنرا به منزل خود آورد و به خانه زنی که در طائف به منزل او وارد شده بود: رفت، او را نیافت، و رداي خود را روي ناقه
انداخت و سوار شد. روز جمعه و شب شنبه به حرکت خود ادامه داد و هنگام طلوع به نباله رسید. مردم رابیرون آورده بودند که
صفحه 31 از 180
بکشند و نامه بسر نرسیده بود. مردي از آنها را آوردند، مردي از اهالی شام او را زد، لکن شمشیرش شکست شامیان به یکدیگر
گفتند:
شمشیرهاي خود را در آفتاب پهن کنید تا نرم شود، آنگه بر کشید. منیع باهلی که برق شمشیرها را دید، لباسش را حرکت داد.
مردم گفتند: این سواره خبري آورده است، بس او را نگاه داشتند. شتر که ایستاد، او پیاده شد. با پاي خود
[ [ صفحه 38
نامه را آورده وتسلیم کرد. آنگاه همگی آزاد شدند. آن مردي که با شمشیر زده شده و شمشیر شکسته بود، برادر منیع بود.
ابراهیم نقل می کند که علی بن مجاهد از ابن اسحاق روایت کرده است:
مردم مکه که کارهاي بسر را شنیدند، بسیار ترسیدند و فرار کردند. دو پسر عبید الله بن عباس بنامهاي سلیمان و داود، و مادرشان
حوریه که دختر خالد بن فارط کنانیه بود و کنیه ام حکیم دادشت، خارج شدند که اینها همپیمانان بنی زهره بودند. این دو کودك
که با مکیان بودن، در کنار چاه میمون بن حضر می گم شدند، و این میمون براد علاء بن حضر می است. بسر به آنها حمله کرد و
دستگیرشان نمود و آنها را کشت. مادرشان این شعر را می خواند:
"هان، چه کسی دو فرزند مرا که همچون دو مروارید از صدف جدا شده بودند، دیده است. "؟
بروایتی، نام آن دو کودك، قثم و عبدالرحمن بود، و روایت است که بسر آنها را در یمن کشته و بر سر راه صنعا سرشان را بریده
است. عبدالملک بننوفل از پدرش نقل کرده که وقتی بسر وارد طائف شد و مغیره با او سخن گفته بود و او گفته بود بمن راست
گفتی و نصیحت کردي، شب آنجا مانده و سپس رفته بود و ساعتی هم مغیره او را مشایعت کرد. آنگاه وداع کرده و بازگشت.
آنگاه به بنی کنانه رسید که دو پسر عبیدالله بن عباس و مادرشان در میان آنها بودند.
هنگامی که بسر به کنار آنها رسید، آنها را خواست. مردي از بنی کنانه که پدر آن دو کودك آنها را به او سپرده بوده، پیش آمد.
شمشیر را از خانه اش گرفت و بیرون آمد. بسر او را گفت: مادرت به عزایت بنشیند، ما نمی خواستیم ترا بکشیم، چرا خود را در
معرض مرگ قرار می دهی؟ گفت: مرا در پیش همسایه ام
[ [ صفحه 39
بکش تا پیش خدا و مردم معذور باشم، آنگاه با شمشیر برهنه به یاران بسر حمله آورد و این رجز را می خواند:
"سوگند خورده ام که نیازهاي این خانه را بر آورم کسی که در کنار همسایه شمشیر می کشد و دفاع می کند، نمی میرد مگر
آنکه جوانی نیرومند و خوش اندام باشد و هیچ مکري نکند. "
آنقدر با شمشیر جنگید تا کشته شد. سپس آن دو کودك را آوردند و هر دو را کشتند. زنان بنی کنانه بیرون آمدند. زنی از آن
میان فریاد زد:
شما این مردان را می کشید، گناه کودکان چیست؟ بخدا سوگند که نه در جاهلیت و نه در اسلام اینها را نمی کشند. بخدا آن
فرمانروائی که با کشتن شیر خوارگان ضعیف و پیران کهنسال و منسوخ کردن آیین رحم و قطع ارحام حکومت کند، فرمانرواي
بدي است. بسر گفت: بخدا که می خواستم شما زنان را از دم تیغ بگذرانم. آن زن گفت: بخدا هر گاه این کار را بکنی، در نظر
من بهتر است.
صفحه 32 از 180
ابراهیم نقل می کند:بسر از طائف خارج شد و به نجران آمد، و عبدالله پسر عبد مدان و پسرش مالک را به قتل رساند، و این عبدالله
داماد عبید الله بن عباس بود. آنگاه مردم را گرد کرد و خطاب به آنها چنین گفت: اي گروه نصاري و برادران میمونها، بخدا سوگند
هر گاه به من خبر دهند که بر خلاف خواسته من عمل می کنید، کاري می کنم که نسلتان از روزي زمین قطع می شود و زراعتتان
از بین می رود و خانه هاتان ویران می شود، و تهدید طولانی کرد. سپس حرکت کرد تا وارد ارحب شد و ابو کرب را که خود را
شیعه می خواند، به قتل رساند.
و می گویند: این شخص، سرور همه کسانی بود که در بادیه همدان می زیستند.
پیش آمد و او را کشت. آنگاه به صنعا رسید که قبلا عبید الله بن عباس و سعید بن
[ [ صفحه 40
نمران آنجا را ترك گفته بودند و عبید الله عمر بن اراکه ثقفی را به جانشینی خود گماشته بود. او مانع آمدن بسر شد و با بسر
جنگید. بسر او را به قتل رساند و وارد صنعا شد و گروهی را به قتل رساند. آنگاه گروهی از مارب رسیدند، که همه آنها را کشت
و تنها یک مرد جان سالم بدر برد. سپس پیش قوم خود باز شد و اعلام کرد. خبر کشتگان آورده ام، کشتگانی از پیر و جوان. "
ابراهیم نقل می کند: این ابیات از عبد بن اراکه ثقفی است که مشهور است در رثاي پسرش عمر گفته است:
"بجانم سوگند که پسر ارطاه پهلوانی را کشت که همچون هژیر نامدار بود، هر گاه گریه موجب بر گرداندن کشته اي می شد،
باید به پاس عمر و بگریی.
اما پس از مرگ یاران علی و عباس و آل ابی بکر، دیگر بر کسی اشک نریزید. "
می گوید: بسر از آن پس بسوي صنعا رفت و با اهالی حسبان که از شیعیان علی علیه السلام بودند، جنگ کرد و آنها را شکست
سختی داد. سپس به صنعا باز گشت در آنجا یکصد پیر مرد را از ابناء فارس به قتل رساند، چرا که دو پسر عبید الله بن عباس در
خانه زنی بنام دختر بزرج از ابناء فارس مخفی شده بود و از این جهت، سی هزار آدم کشته بود و گروهی را آتش زده بود. و یزید
بن مفرغ، این اشعار را گفته است:
"چه اشخاصی را که در بند کرده و کسانی را به بند کشیده، که شبان تا روز جا دارد بیادش بیداري کنید. تیغهاي درخشان، که
اندامها را می شکافد و کلیه را می برد و سیل خون در خانه روان ساخته است. این سیل بر روي شرف اعلی
[ [ صفحه 41
بر رامهرمز بر کناره نهر اربق دست مارین طول شط، مجمع سلان، گذشته و جاري شده است. جریان این خون تا دجله بغداد، و
آنجا که دو نهر با هم گره می خورند و تا جائی که از هم جدا می شوند، کشیده شده است. این خونها در تمام جاهائی که بسر و
لشکریانش گذر کرده اند، جریان یافته است، بسر هر چه توانسته کشته و آتش زده است. "
و می گوید علی علیه السلام در باره بسر چنین دعا کرد:
"خدایا، بسر دینش را به دنیا فروخته و حرامهایت را هتک کرده و بر بندگی مخلوق تباهکاري کمر بسته است. خدایا هر نعمتی که
به او داده اي بگیر، و او را در حالی که خرد را از او گرفته اي بمیران، رحمت خود را بر او مفرست و ساعتی از روز را توفیق نده.
خدایا بسر و عمر و معاویه را لعنت فرست و خشم خود را بر آنها شامل کن. و مجازات خود را بر آنها ناز ل کن. کیفري بده که جز
صفحه 33 از 180
مجرمان نبینند. "
پس از این نفرین، بسر جز مدت کمی نماند، تا که عقلش را باخت و شمشیر خود هذیان می گفت و اظهار می داشت: شمشیر بمن
بدهید تا بکشم. و پیوسته حالش این بود، تا اینکه شمشیري چوبین به او دادند و بالشی پیش او می گذاشتند.
آنقدر با شمشیر می زد، تا که از هوش می رفت و تا مرگ به این سرنوشت دچار بود."
[ [ صفحه 42
: و در " شرح ابن ابی الحدید " 15:3
ابو الحسن علی بن محمد بن ابی سیف مداینی در فضل ابو تراب علیه السلام و خاندانش آورده است: از آن پس خطیبان هر محلی،
بر بالاي منبر، علی علیه السلام را لعنت و معاویه را تبرئه می کردند و گناه را از علی و اهل بیتش علیه السلام می خواندند. و مردم
کوفه که بیشتر شیعیان علی علیه السلام بودند، بیشتر در معرض بلا واقع شدند. معاویه بر کوفه و بصره، زیاد بن سمیه را مامور کرد.
او شیعیان را جستجو می کرد و بلحاظ آنکه در روز گار علی علیه السلام آنجا بود، آنان را می شناخت و دستگیر می کرد. و هر
کجا و کنار هر سنگی که آنها را می یافت، می کشت و می ترسانید. دستها و پاها را می برید و چشمان را کور می کرد و بردار می
آویخت، چندانکه همه شیعیان را از عراق راند و پراکنده ساخت و دیگر مرد سرشناسی در آنجا باقی نگذاشت.
معاویه به ماموران خود در همه نواحی نوشت شیعیان و خاندان علی علیه السلام را کسی نباید پناه بدهد و ضمنا نوشت که از شیعیان
و هواداران عثمان، هر جا یافتند بزرگداشت به عمل آورید و در مجالسشان شرکت کنید و هر یک از آنان را با اسم خود و نام پدر
و نام قبیله و مشخصات به من معرفی کنید. این ماموریت را انجام دادند، چندانکه بیشتر مردم در بیان فضائل و مناقب عثمان همت
گماشتند و معاویه نیز بر صله ها و ارسال لباس و پوشش و مالیاتها افزود و اعراب و موالی می داد، بطوري که در شهري مقدار
زیادي به این کار پرداختند و در اندوختن مال و مسکن با هم پیش دستی کردند. و هر کس از کارگزاران که از چشم می افتاد و
مردود شناخته می شد، کافی بود که در مناقب عثمان قلمفرسائی و تبلیغ نماید. فورا نامش در شمار مقربان به ثبت می رسید و از او
شفاعت می شد و در مقام خود تثبیت می شد.
سپس معاویه، ضمن نامه اي به کارگزاران نوشت: احادیث در فضل عثمان زیاد گفته شده و در شهر و هر ناحیه شایع گردیده است،
اینک این نامه که به شما برسد، مردم را به روایت مناقب دیگر خلفا و صحابه تشویق کنید. و هیچ روایتی
[ [ صفحه 43
را در مناقب علی علیه السلام که نقل شده باشد، ترك نکنید، مگر آنکه یک روایت نقیض آنرا بیاورید تا دروغ بودن آنرا ثابت
کند. این اقدامی است که من دوست دارم و چشمانم روشن می شود که ببینم برهان هواداران علی باطل گردید، و مناقب عثمان و
فضایل او رونق یافته است.
آنگاه بخشنامه اي با این مضمون به همه کار گزاران خود در شهر ها صادر کرد: دقت کنید هر کس که اقامه دلیل بر دوستی علی و
اهل بیتش علیه السلام بکند، او را از کار دیوانی اخراج و حقوقش را قطع کنید.
بخشنامه دیگري به ضمیمه آن فرستاد که هر کس را متهم به هواداري علی علیه السلام کردید، شکنجه اش دهید و نابودش کنید و
خانه اش را ویران کنید. و بدین ترتیب بلاي عظیمی، عراق بویژه کوفه را فرا گرفت. و هر کس بجایی یا خانه اي که مورد اعتمادش
صفحه 34 از 180
بود، می رفت و سخنی می گفت، از خدمتکاران یا اربابان او می ترسید که راز او را فاش کنند و متهم گردانند، و بازار گفتگو و
بهتان داغ شد. "
زیاد، سمره بن جندب را بجاي خود در بصره گماشت، آنجا که معاویه زیاد را مامور کوفه و بصره کرد. زیاد، شش ماه در کوفه بود
و سمره هم از کسانی بود که با اطلاع و دستور شخص معاویه در قتل مردم افراط کرد ". طبري " از طریق محمد بن سلیم روایت
کرده است که انس بن سیر ین پرسیدم: آیا سمره کسی را به قتل رسانده است؟ گفت آیا می توان کشتار سمره بن جندب را به
شمار آورد؟
زیاد او را در بصره جانشین خود کرد و وارد کوفه شد، و در حالی آمد که هشت هزار نفر را به قتل رسانده بود و معاویه به او گفته
بود: آیا از اینکه بی گناهی را به قتل رسانده باشی، هراسی داري؟ گفت: هیچ پروائی از اینکه چنین کسانی را بکشم ندارم. ابو
السوار عدوي نقل کرده و گفته است: او در یک صبحگاه، چهل و هفت نفر را از قبیله من به قتل رساند، و همه از کسانی بودند که
قرآن را جمع کرده بودند.
[ [ صفحه 44
و به سندش از عوف روایت شده که سمره از مدینه آمد. همین که به کنار خانه هاي بنی اسد رسید، مردي از دلاوران آن قوم پیش
آمد و گروهی به او حمله کردند و به قتل رساندند. سپس لشکریان حرکت کردند و سمره بر سر او حاضر شد در حالی که در
خونش غلطیده بود. گفت این کیست؟ گفتند: پیشروان لشگر او را کشته اند. گفت: اي مردم، هر گاه شنیدید که ما بر مرکب سوار
شده ایم، از سر نیزه هاي ما بترسید.
"معاویه " چهارصد هزار درهم از بیت المال به " سمره بن جندب " داد تا در میان مردم شام سخنرانی کند و ضمن آن بگوید که
آیه ": و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوه الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام واذا تولی سعی فی الارض لیفسد
فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد. "
یعنی ": از مردم کسی هست که گفتارش در زندگانی دنیا بر تو خوش و شگفت آید و بر آنچه در دلش است خداي را گواه می
گیرد و او سخت ترین دشمنان است. و هر گاه روي بر تابد، در زمین می کوشد تا فساد بر انگیزد و کشت و نژاد را نابود کند، و
خدا فساد را خوش ندارد، " در باره علی ابن ابیطالب علیه السلام است و همچنین بگوید که آیه " و من الناس من یشري نفسه ابتغاء
مرضات الله " یعنی:
"از مردم کسی هست که جان خود را در راه کسب خشنودي خدا می فروشد و از خودش در می گذرد " در باره " ابن ملجم"
شقی ترین فرد مرادي نازل شده است. "
طبري از طریق عمر بن شبه نقل می کند ": زیاد که سمره بن جندب را
[ [ صفحه 45
جانشین خود در بصره کرده بود، در گذشت و سمره هشت ماه بر بصره حکومت کرد.
عمر می گوید: جعفر به من گفت که معاوهی، سمره را پس از زیاد شش ماه در بصره مستقر کرد، آنگاه او را عز ل کرد. سمره
گفت خدا معاویه را لعنت کند، بخدا که هر گاه اطاعتی را که از معاویه کرده بودم، از خدا می کردم، هر گز مرا عذاب نمی کرد.
صفحه 35 از 180
و از طریق سلیمان بن مسلم عجلی روایت کرده که گفته است: پدرم می گفت ": وارد مسجدي شدم. مردي پیش سمره آمد.
نخست زکوه مالش را پرداخت کرد. سپس داخل مسجد شد و شروع کرد نماز خواندن. آنگاه بیرون آمد و او را گردن زد، چنانکه
سرش در گوشه اي و بدنش در گوشه دیگر مسجد افتاد. ابو بکر که می گشت، گفت: خداي سبحان می فرماید ": قد افلح من
تزکی ": " رستگار شد کسی که زکوه داد، و نام پروردگار بر زبان آورد و نماز گزارد " پدرم می گوید من شاهد بودم که سمره
پیش از مرگ، سرماي سختی خورد و به بدترین وضعی در گذشت. و نیز شاهد بودم که مردم زیادي را جمع کرد و گروهی را
پیش روي خود نگه داشت از ممردي پرسید: دین تو چیست؟
و او می گفت: شهادت می دهم بر اینکه خدایی جز خداي یگانه نیست و بر اینکه محمد صلی الله علیه و آله بنده و پیامبر اوست و
من از حروریه مبرا هستم. او جلو می آمد و گردنش را می زد تا بیست و چند روز بعد در گذشت. "
از کسانی که در میان ماموران معاویه به دشمنی با سید عترت معروف، و در هجوم به پیروان آل الله با تمام نیروي ممکن پیشاهنگ
بودند "، زیاد بن سمیه "بود و جنایات هولناکی که از او در صفحه تاریخ باقی مانده، در اینجا دیگر نیاز به تکرار ندارد، جنایاتی
مرتکب شده است که صفحه تاریخ را سیاه
[ [ صفحه 46
کرده و اینهمه جنایات از کسی - از روسپی زادگان و بی پدران معروف - هیچ بعید نیست. او دست پرورده سمیه تبهکار بود، و از
کوزه همان برون تراود که در اوست،و خار هرگز انگور بر نمی دهد و براستی که پیغمبر صلی الله علیه و آله در باره دو سبط
بزرگوار و پدر و مادر آنها علیه السلام زیبا فرموده است که ": ایشان را جز اشخاص با سعادت و پاکزاد دوست نمی دارد. و هم
آنها را جز افرادي که از تبار پست باشند، دشمن نمی دارد " و پیشینیان اولا دشان را به دوستی و محبت علی علیه السلام می
آزمودند و هر کس او را دوست نداشت، معلوم می شد که رشد، نیافته است. پس عجب نیست از این حرامزاده و نامه در آوري که
به امام سبط حسن زکی علیه السلام نوشت و در باره مردي از شیعیانش شفاعت کرد ". ابن عساکر " می نویسد ": سعد بن سرح
مولاي حبیب بن عبد شمس، از شیعیان علی ابن ابیطالب علیه السلام بود.
هنگامی که زیاد به کوفه آمد، زیاد او را ترسانید و او را به حضور خود خواست.
پس نزد حسن بن علی علیه السلام آمد، زیاد بر برادر و زن و فرزندانش حمله کرد و همه را زندان انداخت و مال و خواسته او را
گرفت. آنگاه حسن علیه السلام به زیاد نوشت:
"از حسن بن علی به زیاد: تو مردي از مسلمانان را مبتلا کرده اي که خیر او از خیر مسلمین و شر او از شر مسلمین جدا نیست و
خانه اش را ویران و مالش را مصادره و خانواده اش را زندانی کرده اي. این نامه من که بر تو رسد، خانه اش را بساز و آبادي کن.
و مال و عیالش را باز گردان چرا که من به او پناه داده ام و از او پیش تو شفاعت می کنم. "
زیاد در پاسخ چنین نوشت:
"از زیاد بن سفیان به حسن بن فاطمه. اما بعد نامه تو که در آن خود را بر تر شمرده اي، در حالی که تقاضائی داشتی، رسید. من
سلطانم و تو یک فرد عادي یک فاسقی را به من سفارش کرده اي که از فرط پستی و حقارت قابل ذکر نیست و بدتر از آن این
است که این شخص ترا و پدرت را دوست دارد. و من آگاهم که او را با سوء
[ [ صفحه 47
صفحه 36 از 180
نیت به خود نزدیک کرده و پناه داده اي. بخدا که او را نگه ندار. بخدا هر گاه در نزدیکی بین پوست و گوشتت جاي بگیرد، باز با
تو دوست نیست. گواراترین گوشت در نظر من، خوردن آن گوشتی است که گوشت بدن تو از وجود او روئیده است. این مرد را
بخاطر جرمی که دارد، بر کسی تحویل بده که از تو اولیتر است هر گاه از گناه او در گذرم هر گز شفاعت ترا از او نخواهم
پذیرفت. و هرگاه او را بکشم، جز به خاطر محبت پدر فاسقت نکشته ام. والسلام. "
"زیاد، " مردم را در کوفه بر در گاه قصر خود جمع کرده، و آنها را به لعن " علی " علیه السلام تشویق می کرد، و به نوشته"
بیهقی، " آنها را بر کناره گیري از " علی " علیه السلام تحرص می کرد. و از این مردم مسجد و صحن پر شدند، و هر کس از
حضور خودداري می کرد، از لبه شمشیر گذرانده می شد.
در " منتظم " ابن جوزي آمده ": هنگامی که زیاد در کوفه، بالاي منبراهالی را دور خود جمع کرد، دست هشتاد نفر از آنها را برید
و خواست که خانه هاشان را ویران کند، و درختان خرمایشان را آتش بزند، آنها را خواند تا مسجد و صحن پر شد. پیشنهاد کرد که
همه از علی علیه السلام تبري کنند، در حالی که می دانست آنها از این عمل خودداري خواهند کرد، و او این خوداري را دستاویز
نابودي و ویران کردن خانه هاي ایشان خواهد کرد ". عبدالرحمن بن سائب " نقل کرده می گوید: من هم با گروهی از انصار
احضار شده و در صحن مسجد حاضر شدیم. من در خواب دیدم که در بین مردمی نشسته ام و سپس از آن میان خفه شدم.
و چیز بلندي دیدم که دارد نزدیک می شود. پرسیدم: کیست؟ گفت: من بازرسی صاحب قدرت هستم، و مامورم صاحب این قصر
را دستگیر کنم. از ترس، از خواب بیدار شدم، مقدار یک ساعت نگذشته بود، که کسی از خارج وارد شد، و اعلامکرد: همگی
برگردید، امیر از شما روگردان شده، و ناگهان بدو آن بلائی نازل
[ [ صفحه 48
شد که " عبدالله بن سائب " گوید:
هنوز جنایاتی که بر علیه ما در سر می پرورید به انجام نرسیده بود که قدرتمندي بالاي سرش حاضر شد. او که بر صاحب رحبه علی
بن ابیطالب علیه السلام ظلم و تجاوز پیشه کرده بود، ناگهان با ضربه اي نابود گردید. "
"امینی " گوید: با من بیائید تا این اوراق سیاه را، که به انواع رسوائی ها آلوده و آکنده از ننگ و فساد و مهلکات است بخوانیم و
ببینیم آیا در شریعت تابناك یا در نوامیس انسانی و مقیاس هاي عدل، مجوزي براي این جنایات دیده می شود و آیا این جنایاتی که
به دست فرزند هند به عمل آمده، هیچیک از جنایتکاران تاریخ، مرتکب آن می شدند؟ شما نمی توانید کسی را بیابید. چنین
جنایاتی از هیچ جنایتکاري شنیده نشده است، نه تنها از گروندگان دین حنیف، بل از کسی که لااقل از عاطفه انسانی بوئی برده
بادش و این همه شقاوت و جنایت را جایز شمرد، و یا این مایه ننگ و رسوایی را تحمل کند. و آیا می توانی " معاویه " را، با این
همه جنایات از مصادیق این آیه کریمه بدانی؟
"محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم ترا هم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و آنانکه با اویند، بر کافران
سخت و با همدیگر مهربانند.
آنها را می بینی که رکوع گزاران و سجده کنان هستند، فضلی را که از پروردگار
[ [ صفحه 49
صفحه 37 از 180
می رسد و خشنودي او را می اندوزد، نشانی ایشان از سجده در چهره ها یشان است...:.
و اکنون آیا " پسر ابی سفیان " را خارج از این گروه مومنان نمی بینی؟
براستی که او نه با رسول الله صلی الله علیه و آله بود و نه به خاندان و هواداران او رحمت می آورد و مهر می ورزید. بلکه او از
کسانی بود که با او دشمنی ورزیدند، او را سب و نفرین کردند، کشتند، هتک نمو دند، و همه اینان از ربقه اسلام خارج اند.
و مگر نه این است که " معاویه " بر برگزید گان امت پیامبر اسلام سخت گرفت، بر مردمی که رکوع گزار و سجده کننده و
عاشقان فضل و خشنودي پروردگار بودند؟ اینجا است که فقط انصاف می تواند داوري کند.
و اینجا است که قاتلان " عثمان " به فراموشی سپرده می شوند و تبعات و گناه کار همه، به نام ولاي " علی " علیه السلام نوشته می
شود، که خداوند متعال ولایت خود را با دوستی او و دوستی پیامبر صلی الله علیه و اله مقرون داشتهو دوستی او را همردیف محبت
خدا و پیغمبر قرار داده پیروي آنها را بر کسانی که طاعت خود بر آنها فرض شده و مودت آنها را براي کسانی که خداوند بدانها
داده، اجر رسالت قرار داد.
"معاویه " و کار گزارانش، هیچکس را جز علی علیه السلام و هوادارانش دشمن نداشته و مرتکب اعمالی شدند که جز بر
کشتگان از دین و دشمنان خدا، دست به چنان کارهائی نمی زنند. یک فرد طرد شده ملعون، پسر " مروان " طرد شده دیگر و
بدترین مرد قبیله " ثقیف " یعنی " مغیره بن شعبه " و جوانان فاسق قریش همه در امن و رفاه بودند و حکومت را به دست افراد
فاجر بی تبار که دشمن اهل بیت وحی بودند، سپرده بود: افراد ي همچون " بسر بن ارطاه " " مروان بن حکم " " سفیان بن عوف
"، "نعمان بن بشیر "، " ضحاك بن قیس "، " سمره بن جندب " و نظایر آنان.
این افراد را بر بندگان خدا مسلط می کرد، و با اینکه خود به خوبی اینان
[ [ صفحه 50
را می شناخت و هر گز اعتنائی به این سخن رسول الله صلی الله علیه و اله نمی کرد، که فرمود:
"هر گاه کسی فرمانروایی مسلمانان را بپذیرد، و کسی را مامود کاري کند، و بداند که در میان بندگان خدا شخص دیگري از او
داناتر و آگاه تر به کتاب خدا و سنت رسولش و جود دارد، بر خدا و رسول او و همه مومنان خیانت کرده است. "
اینان به کارهاي زشت مشغول بودند، و به امر " معاویه، " به انواع گناهان و و تباهی هادست می یازیدند، لکن از نظر او هیچ منع
دینی براي ارتکاب چنین جرائم وجود وجود نداشت. پس " معاویه " فرمان داد که بر مکه مکرمه هجوم برند، شهري که خدا آنجا
را بر واردین و ساکنانش، ولو کافر باشند، جاي امن قرار داده است، و اهالی و پرندگان و حیوانات و گیاهان آنها را در دین خود
محترم داشته و تجاوز به آن را حرام کرده است.
و این همان شهري است که پیامبر خدا صلی الله علیه و اله آنگاه که آنجا را تسخیر فرمود خون " ابو سفیان " و نظایر او را که
پرچمداران کفر و الحاد بودند، محترم شمرد.
و در روز فتح و دیگر ایام، این اصل را رعایت فرمود. و پیامبر صلی الله علیه و اله می فرمود:
"این شهري است که خداوند، آنگاه که آسمان ها و زمین را آفرید، اینجا را محترم شمرد. و تا روز قیامت این شهر در حریم
حرمت الهی است و پیش از من بر احدي کشتار در آنجا حلال نبوده، و بر من نیز جز ساعتی در روز حلال نیست و این به حکم
خدا تا روز قیامت حرام است. حتی خاري از آن نباید بریده شود و در آن شکار حرام است، و آنچه بر روي زمین بیفتد، جز در
صفحه 38 از 180
مواردي که صاحبش را بشناسند و رد کنند، نمی توانند بر دارند. "
و پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است ": شهر مکه را خدا نه مردم، حرام داشته است.
[ [ صفحه 51
کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، نمی تواند در آنجا خونی بریزد، یا درختی ببرد و اگر کسی براي جنگ با پیامبر خدا
اجازه خواست، به او بگوئید:
کسی نمی تواند با پیامبر صلی الله علیه و اله بجنگد و فقط خدا به پیامبرش صلی الله علیه و اله اجازه داده و بر شما اجازه نداده است.
و آنهم فقط یکساعت در روز، این اجازه را داده و حرمت مکه امروز همان حرمت دیروز است. هر که حاضر است، این امر را به
غایبان برساند. "
و " پسر هند " امر کرد تا مدینه رسول الله صلی الله علیه و اله را محاصره کردند. و اهالی آنجا را بیم دادند و صدماتی بر آنها
رساندند، و دستور داد تا بگردند تا هر کس از شیعیان امیر المو منین " علی " علیه السلام یافتند، دستگیر کنند، در حالی که حرمت
مدینه منوره در اسلام کاملا محرز است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله ضمن روایاتی فرموده اند:
"مدینه حرمی است از " عائر " تا " فلان " هر کس در آن کار زشتی انجام دهد، یا گناهکاري را در آن بپذیرد، لعنت خدا و
فرشتگان و همه مردم بر او باد.
دیگر توبه و عبادت او پذیرفته نیست. حقوق مسلمانان همه برابر است، و هر گاه مسلمانی پیمان شکنی کند، لعنت خدا و فرشتگان و
همه مردم بر او باد، و توبه و عمل چنین کسی هرگز پذیرفته نمی شود. "
"کسی بر اهل مدینه کید نمی کند و توطئه نمی چیند، مگر آنکه همچون نمک در آب، حل و مضمحل می شود و از بین می رود
" .
"هر کس بخواهد بر اهل مدینه بدي برساند، خداوند او را، همچون سرب در آتش یا نمک در آب متلاشی می کند."
[ [ صفحه 52
"خدایا، ابراهیم، مکه را حرم قرار داد و من نیز مدینه را همچون حرمت مکه و منی محترم و حرم شمرده ام. مباد که در آن جا
خونی ریخته یا سلاحی از براي جنگ بکار رود، و نباید درخت او بریده شود. مگر آنکه براي علوفه لازم باشد. "
و فرمود ه است ": هر کس درباره این شهر اراده بدي کند، خداوند او را همچون نمک در آب ذوب می کند، " و در عبارت سعد
آمده است ": هر کس در باره مردم مدینه اندیشه بدي داشته باشد، خداوند او را ذوب و نابود می کند."...
"مدینه از اینجا تا آنجا حرم است. نباید درختی از آن بریده شود، و در آن کار زشتی انجام گیرد (زنا شود). هر کس در مدینه
مرتکب این اعمال شود خدا و فرشتگان و همه مردم او را نفرین می کنند. "
"هر ستمگري که فکر بدي در باره مدینه داشته باشد، خداوند او را از بین می برد، همچنانکه براي اهل مدینه اراده سوئی داشته
باشد."...
"خدایا، هر کس مردم مدینه را بترساند و ستم روا دارد، او را بترسان و لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر چنین کسی باد. دیگر توبه
و باز گشت او پذیرفته نمی شود. "
صفحه 39 از 180
"هر کس مردم مدینه را بترساند، خداي در روز قیامت او را بیم می دهد و هرگز عمل و توبه او قبول نیست."
[ [ صفحه 53
"هر کس مردم مدینه را با ستم خود بترساند، خداوند او را لعنت می فرستد. "
و در عبارت ابن نجار چنین است ": هر کس مردم مدینه را از روي ظلم بترساند خداوند او را مشمول ترس می کند، و خدا و
فرشتگان و مردم بر او لعنت کنند. "
"هر کس مردم مدینه را بترساند، دل مرا ترسانیده است. " احمد در " مسند " 354:3 ، این روایت را بواسطه " جابر بن عبدالله"
چنین نقل کرده:
"یکی از فرمانروایان فتنه و فساد، وارد مدینه شد، و در آن هنگام، نور چشم جابر زایل شده بود. به جابر گفتند: می توانی از این
حاکم دور بشوي. پس بیرون آمد و در میان دو پسرش راه می رفت. سنگی به پایش خورد و آن را خون آلود کرد، و گفت: نابود
و سرنگون باد کسی که رسول الله را ترسانید. یکی از پسران وي یا هر دو آنها گفتند: اي پدر، رسول الله صلی الله علیه و اله را
چگونه می ترسانند، با اینکه او وفات فرموده است؟ گفت: از رسول الله صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود ": هر کس بترساند"...
تا آخر حدیث.
به اعتقاد من (امینی): این امیري که در حدیث اشاره شده، همان " بسر بن ارطاه " است، چنانکه " سمهودي " در " وفاء الوفاء"
31:1 روایت کرده و صحیح دانسته است.
و بنا به نقل " طبرانی " در " الکبیر، " پیغمبر صلی الله علیه و اله فرموده است ": هر که مردم مدینه را اذیت کند، خدا را ایذاء کرده
و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او است، و دیگر هیچ عبادت و تو به اي از او پذیرفته نیست. "
آري "، بسر " به امیري رسید خود نیز، هیچ یک از این جنایات را انکار نکرد، بر محرمات دست زد، کشتارها کرد، زن ها را اسیر
نمود اطفال را سر برید، خانه ها را ویران ساخت، عرض مردم را مورد
[ [ صفحه 54
شتم و تجاوز قرار داد، حقوق رسول الله صلی الله علیه و اله و مجاوران حرم امن آن بزرگوار را لگد مال کرد، و به مجاورانش
توهین روا داشت، مجاوران حرمی که همچون حرم خدا محترم است، در حالی که خدا فرموده:
"والذین یوذون رسول الله لهم عذاب الیم ": " آنانکه رسول الله را برنجانند، بر آنها کیفر دردناکی است."
"و ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره ": " آنانکه خدا و رسولش را می آزارند، خداوند در دنیا و آخرت بر
ایشان لعنت می کند. "
واي بر کسی که جرات را به جائی برساند که او را به دشمنی با خدا و رسولش بر انگیزد، و بر علیه دین او قیام کند. چنانکه " یزید
"نیز پاي بجاي پاي پدرش گذاشت و در گناهان سنگین و هجوم به مردم مدینه منوره و مشرفه از او گوي سبقت ربود. و برابر
وصیت پدرش "، مسلم بن عقبه " را مامور کرد که در جوار این سرزمین مقدس به جنایت و خرابکاري بپردازد.
و " ابن ابی حیثمه " باسنادش از " جویریه دختر اسماء نقل می کند: از بزرگان و سالخوردگان مدینه که با هم صحبت می کردند،
شنیدم که می گفتند:
صفحه 40 از 180
وقتی معاویه به حال احتضار افتاد، یزید را خواست و بدو گفت ": هر گاه مردم مدینه،بر تو بشورند، مسلم بن عقبه را که هواداري او
را من تصدیق دارم، بر آنجا بگمارد. " هنگامی که " یزید " والی شد " عبدالله بن حنظله " با گروهی به پیش او رفتند و او خیلی
احترام کرد. لکن در برگشت، مردم را بر علیه " یزید " تحریض کرد، و عیب هاي او را باز گفت، و دعوت کرد که " یزید "را از
مقامش
[ [ صفحه 55
خلع کنند و مردم هم موافقت نمودند، پس یزید مسلم بن عقبه را با تجهیزات روانه کرد - الخ.
و بلا ذري در " انساب الاشراف " 43:5 ، روایت فوق را مبسوط تر از " سمهودي " نقل کرده است.
[ [ صفحه 56
جنایات