گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه الغدیر
جلد بیست و یکم
جنایات معاویه نسبت به حجر بن عدي و یاران او




اشاره
"معاویه " به سال 41 هجرت "، مغیره بن شعبه " را والی کوفه کرد، و هنگامی که فرمانروایی آنجا را به او می داد، چنین گفت:
"هر کس پیش از این حلم و بردباري داشته، امروز وقت آن است که بخواهد و بفهمد، و " متلمس " گوید:
لذي الحلم قبل الیوم ما تقرع العصا
و ما علم الانسان الا لیعلما
بنابر اعتماد و رضایت خاطري که بر بصیرت شما داریم، و خداي حکیم بدون تعلیم از راه برون در نهاد تو لبافتی سرشته، امروز چند
سفارشی در اختیار تو قرار می دهم،سفارش هایی که کار بستن آنها سلطه مرا استوار، و کار رعیت مرا بسامان می کند. من ترا بر بر
گزیدن خصلتی سفارش می کنم که به موجب آن، هرگز از شتم و توهین " علی " چشم نپوشی، و بر " عثمان " شفقت و مهر
ورزي، و بر او آمرزش بخواهی و بر یاران " علی " عیبجویی و لعن کنی و سخن آنان را هرگز گوش نکنی، پیروان " عثمان " را
تشویق کنی و بر خود نزدیک گردانی، و به گزارش هاي آنان گوش فرا داري ".
"مغیره " اظهار داشت ": آزمودم آزموده شدم و پیش از تو بر دیگران خدمتگزاري
[ [ صفحه 57
کرده ام، مرا ترفیع مقام یا فرود آمدن از مسند، اثر نکرده. تو نیز مرا خواهی آزمود و سر انجام ستایش یا نکوهش خواهی کرد. "
"معاویه " گفت: انشاء الله خواهم ستود.
صفحه 41 از 180
از آن پس "، مغیره " هفت سال و چند ماه بر کوفه فرمانروائی کرد. او سیرت نیکو داشت و سخت دلباخته عافیت و سلامت بود،
لکن شتم و عیبجوئی از" علی " را هرگز ترك نمی کرد، و پیوسته بر قاتلان " عثمان " نفرین می کرد، و بر " عثمان " رحمت و
دعا می فرستاد و یاران او را می ستود.
"حجر بن عدي، " چون این رفتار را دید، گفت ": بلکه شما خدا را نکوهش می کنید و لعن می فرستید، چرا که خداي غز و جل
فرموده است ": کونوا قوانین بالقسط شهداء لله (" همگی بر پا دارندگان عدل و گواهان خدا باشید، و براي خدا شهادت دهید)، و
بنابراین من گواهی می دهم که کسانی را که شما می نکوهید و عیبجویی می کنید، شایسته فضیلت و ستایش اند، و کسانی را هم
که می ستائید و مدح می کنید حقا که شایسته نکوهش هستند. "
"مغیره " در پاسخ گفت ": اي حجر واي بر تو. از امیر بترس. از خشم و شکوه او بیم داشته باش، چرا که خشم سلطان، اي بسا
امثال تو را هلاك کرده است. "
آنگاه از او جدا می شد و چشم پوشی می کرد. و کار بدین منوال بود که در پایان امارتش، روزي " مغیره " بر پا خاست و در باب
علی و عثمان اظهارات پیشین خود را تکرار کرد و گفت:
"خدا یا بر عثمان بن عفان رحم کن، و از گناهانش در گذر و بهترین پاداش را به او بده چرا که او به کتاب تو عمل، واز سنت
پیامبرت صلی الله علیه و اله پیروي کرد، و همه ما را یک سخن و متحد ساخت. خون ما ها را حفظ کرد، لکن خود مظلوم
[ [ صفحه 58
کشته شد. خدایا یاران و هواداران و دوستان و پیروان او را به خاطر خون او رحم کن و رحمت فرست " و به " علی بن ابیطالب"
که رسید، او و پیروانش را نفرین کرد.
آنگاه بر " حجر " حمله کرد بطوري که او چنان فریادي کشید که همه کسانی که در مسجد و بیرون مسجد بو دند، صدایش را
شنیدند ". حجر " گفت:
"نمی دانی چه کسی را مورد حمله قرار داده اي، اي انسان دستور بده که ارزاق و حقوق ماها راکه توقیف کرده اي، بدهند، که
اینها حق تو نیست و حاکمی که پیش از تو بود، در این حقوق طمع نمی کرد تو بر نفرین امیرالمومنین علیه السلام حریص گشته
اي، و از مجرمان حمایت می کنی. "
پس آنگاه بیش از دو ثلث مردم با او بر پا خاستند و همگی اظهار داشتند:
"به خدا سوگند "، حجر " راست می گوید و بر حق است. تو دستور بده که ارزاق و حقوق ما را بدهند، و گرنه این سخنان که
می گویی سودي بر حال ما ندارد و چندان از این سخنان گفتند که " مغیره " پایین آمد و وارد قصر شد.
پیروانش اجازه خواستند که او را ببینند و او اجازه داد. آنها گفتند:
"چرا اجازه می دهی که این مرد این اظهارات را بکند و در سلطنت و فرمانروایی خود، جرات را بدن پایه برساند که بر حکومت تو
اهانت کند "، و امیر المومنین معاویه را بر علیه تو به خشم آورد. "
"عبدالله بن ابی عقیل ثقفی " بیش از همه درباره "حجر، " با امیر به درشتی سخن می گفت، و او را بزرگ می داشت.
"مغیره " در پاسخ آنها گفت ": من او را براي آن کشتم که پس از من امیري که خواهد آمد، همین عملی را که من کردم، درباره
من انجام خواهد
صفحه 42 از 180
[ [ صفحه 59
داد، و اول بار دشمن را می گیرد و او را می کشد. اما اجل من نزدیک است، و دوران فرمانروائی من به سر آمده و دوست ندارم
شروع به کشتن برگزیدگان این شهر بکنم، دیگران به امن و آسایش برسند، اما من بدبخت شوم، معاویه در دنیا به و مغیره در
آخرت نگونبخت گردد.
"پس از آن " مغیره " به سال 51 هلاك شد. مردم کوفه و بصره پیرامون زیاد جمع شدند ". زیاد " آمد و وارد قصر کوفه شد.
فرستاد و " حجر " را خبر داد.
او آمد - و پیش از آن با او دوست بود - به او گفت:
"من از رفتاري که با مغیرهکردي آگاهم و او کار تو را تحمل می کرد، اما من بخدا که مثل چنان رفتاري را از تو تحمل نخواهم
کرد. می دانی در گذشته در چه پایه " علی " را دوست داشتم، و خدا آن دوستی را از دل من خالی کرد، و به کینه و دشمنی مبدل
گردانید. و نیز می دانی که چقدر " معاویه " را دشمن داشتم، لکن خداوند آن دشمنی را از دل من زدود و تبدیل به مهر و مودت
او کرد. من برادر متعهد تو هستم. هر گاه آمدي دیدي که من بین مردم نشسته ام، در کنار من بنشین. و هر گاه دیدي که ننشسته ام
تو بنشین تا من بیایم، من هر روز از تو دو چیز می خواهم: یکی به هنگام صبح و دیگري به هنگام شب. هر گاه استقامت داشته
باشی، دین و دنیایت سالم می ماند، اما هر گاه به راست و چپ انحراف پیدا کنی، خود را هلاك کرده اي و خونت در نزد من
ریخته خواهد شد.
من قصاص قبل از جنایت نمی کنم و بدون دلیل از کسی مواخذه نمی نمایم. خدایا شاهد باش ".
"حجر " گفت ": امیر، جز آن چیزي که می خواهد، از من نخواهد دید.
او به من خبر خواهی کرد، و نصیحت او را می پذیرم. سپس از نزد او بیرون آمد. "
هنگامی که " زیاد " به حکومت رسید، مردم کوفه را دعوت کرد. مسجد و صحن و اطراف کاخ، همه پر از جمعیت شد. مراد او
این بود که رسالت خود را در
[ [ صفحه 60
رو گردانی و تبري از علی علیه السلام به مردم برساند. آنگاه بر خاست و خطبه اي خواند و بر " عثمان " رجکن فرسنتء، و بر
یارانش درود نثار کرد، و بر قاتلانش نفرین کرد.
پس از او " حجر " برخاست و همانسان که با " مغیره " سخن گفته بود، آغاز سخن کرد.
"زیاد " شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره اقامت می کرد. سپس به بصره باز گشت و " عمرو بن حریث " را جانشین خود در
کوفه معرفی کرد. زمانی به او خبر دادند که " حجر، " شیعیان علی علیه السلام را به دور خود جمع کرده، و آنها لعن بر " معاویه"
را آشکارا بر زبان می آورند، و از او بیزاري می جویند، و از " عمرو بن حریث " روي گردانده اند. پس وارد کوفه شد و به قصر
آمد، آنگاه از آنجا بیرون شد و بالاي منبر رفت و قباي حریر و جامه خز کبود بر تن کرده بود، در حالی که " حجر " هم پیشاپیش
او در مسجد نشسته بود، و بیشتر اصحابش پیرامون او را گرفته بودند. پس شروع کرد به خطبه خواندن و مردم را بیم داد و چنین
گفت:
اما بعد، و سرانجام ستم و گمراهی بسی و خیم است. این مردم نزدیک شدند آنگاه تکبر کردند و غرور دامنگیرشان شد. مرا امین
صفحه 43 از 180
شناختند، لکن بخداوند جرات و جسارت کردند. هرگاه با درمانی که من می کنم، شما بهبود پیدا نکنید و به استقامت نیائید، من
دیگر هیچ هستم، هر گاه " حجر " را از کوفه بر ندارم، و او را عبرت دیگران قرار ندهم. واي بر تو اي حجر عشا با پاي خود به
دامن گرگ آمده است (سرحان مردي بود که به گرگ برخورد و گرگ او درید و خورد).
آنگاه به " شداد بن هیثم هلالی، " فرمانده پلیس، دستور داد که " حجر" را بیاورند. او آمد، و یاران " حجر " گفتند: او نمی آید و
ما از شما بیزاریم، و به نماینده لشگر توهین کردند و لعنت فرستادند. این امر را به " زیاد " خبر دادند ". زیاد " گفت ": اي مردم
کوفه آیا با یک دست اختلاف می اندازید، و با دست دیگر آشتی می کنید بدنهایتان در اختیار من است، لکن دلباخته این دیوانه
[ [ صفحه 61
احمق هستید. "؟
در عبارت " الکامل " آمده است که گفت ": بدنهایتان با من و دلهایتان با حجر احمق است. بخدا سوگند، باید ثابت کنید که از
هواداري ایشان مبرا هستید، و گرنه گروهی را بر شما بر می گمارم که کجی ها و انحرافات شما را اصلاح می کند. " گفتند":
معاذالله، که ما جز اطاعت و خشنودي تو اندیشه اي داشته باشیم. " آنگاه گفت ": پس هر کدام شما بر خیزد و هر کس از طایفه و
اطرافیانش را که با حجر همراه است، به اینجا دعوت کند. " گروه زیادي از" حجر "برگشتند ". زیاد " به رئیس شرطه اش گفت":
برو و حجر را بیاور. هر گاه نیامد، با او و همراهانش بجنگ و بر آنها شمشیر بکش تا اینکه او را پیش من بیاوري. "
فرمانده لشکر آمد و او را فرا خواند. یارانش نپذیرفتند. آنگاه به آنها حمله کرد. در آن حال "، ابو عمر طه کندي " به حجر گفت:
جز من کسی که شمشیر داشته باشد، نیست که از تو دفاع کند. چه بادي کرد؟ برخیز و به قبیله خودت ملحق شو، تا آنها ترا نگهبانی
کنند. سپس برخاست در حالی که " زیاد " هم تماشا می کرد و بر فراز منبر نشسته بود. یاران " زیاد " آنها را محاصره کردند.
مردي به نام " بکر بن عبید "با عمودي بر سر " عمر و بن حمق - " از یاران حجر - زد و او افتاد و دو نفر مرد از طایفه " ازد"
حمله کردند و او را به خانه مردي آوردند، بنام " عبیدالله " بن موعد ازدي. " یکی از شرطه ها دست " عائد بن حمله تمیمی " را با
شمشیر برید، و دندان هایش را شکست و عمودي از یکی از شرطه ها گرفت و با او جنگید، و از " حجر " و اصحاب او حمایت
کرد، تا اینکه از ابواب " کنده " خارج شدند.
"حجر " به همراهی " ابو عمر طه " به سوي " دار حجر " بیرون رفت. گروهی
[ [ صفحه 62
کثیر دور آنها را گرفتند، اما از " کنده " چندان نشدند ". زیاد " که بر بالاي منبر بود "، مذحج " و " همدان " را به " جبانه کنده
"روانه کرد و فرمان داد کهحجر را دستگیر کرده، بیاورند و دیگر کسان را از مردم " یمن " فرستاد تا او دستگیر کنند و بیاورند، و
چون اینها آمدند "، مذحج " و " همدان " هم وارد " کنده " شدند و هر که را یافتند دستگیر کردند، چندانکه " زیاد " آنها را
ستود.
هنگامی که " حجر، " کمی طرفداران خود را دید، دستور داد از جنگ دست بر دارند و گفت ": شما در برابر کسی هستید که این
همه دشمنان بر شما فراهم کرده و تاخته است و من نمی خواهم که شما کشته شوید. " آنها بیرون آمدند "، مذحج " و " همدان"
که آنها را دیدند، با آنها جنگیدند ". قیس بن یزید " را اسیر کردند و بقیه نجات یافتند ". حجر " از راهی به سوي قبیله " بنی
صفحه 44 از 180
حوت " آمد و وارد خانه شخصی به نام " سلیم بن یزید " شد. مردي به نام " طلب " از این امر مطلع شد. آمد که او را دستگیر
کند ". سلیم " شمشیر کشید تا با او بجنگد. دخترانش گریه کردند ". حجر " گفت: چرا دخترانت را می ترسانی؟ او پاسخ داد:
"تا من زنده ام، اجازه نمی دهم که از خانه من اسیر بگیرند یا کسی را بکشند."
آنگاه " حجر " از روزنه اي که آن خانه داشت، بیرون آمد و روانه " نخع " شد و وارد خانه " عبدالله بن حرث " برادر " اشتر
نخعی " گشت. وي، از او پذیرائی شایانی کرد و نسبت به او اظهار خوشوقتی نمود. در این حال بود که اطلاع دادند که شرطه در"
نخع " به دنبال تست، و علت آن این بود که یک دختر سیاه با آنها روبرو شده بود. پرسیده بود: دنبال چه کسی می گردید؟ اظهار
داشته بودند:
"حجر بن عدي. " دختر گفته بود: او در " نخع " است. پس از آن " حجر " از نزد او بیرون آمد و روانه " ازد " شد، و نزد"
ربیعه " بن ناجد " نخعی شد.
وقتی از کاوش او عاجز شدند "، زیاد "، " محمد بن اشعث " را فرا خواند:
[ [ صفحه 63
"بخدا سوگند یا باید او را دستگیر کرده و پیش من آوري و یا همه درختان خرمایت را قطع، و خانه ات را بر سرت ویران می کنم
و از دست من امان نمی یابی پاره پاره ات می کنم. " وي از " زیاد " مهلت خواست و او نیز سه روز مهلت داد.
"قیس بن یزید " را اسیر آوردند ". زیاد " بدو گفت ": بر تو بیمی نیست. نظر تو را درباره عثمان می دانم، و از امتحانی که با
معاویه در جنگ صفین داده اي آگاهم، و فقط به خاطر حمیتی که داشتی، با حجر نبرد کردي، پس ترا بخشیدم لکن از تو می
خواهم برادرت عمیر را به من تسلیم کنی. "
و بدین ترتیب مال و جان او را در امان خویش گرفت و امان داد. او نیز برادر را که زخمی و زیر بندهاي آهنین در زحمت بود،
آورد و او دستور داد مردها او را بلند کنند و بعد بر زمین بیندازند، و این کار را چند بار تکرار کدند. آنگاه " قیس بن یزید " به"
زیاد " گفت: آیا دیگر به او امان نمی دهی؟ گفت ": آري امان دادم و خونش ریخته نمی شود " آنگاه ضامن شد و آزاد گردید.
"حجر بن عدي " یک شبانه روز در خانه " ربیعه " ماند و کسی را نزد " محمد بن اشعث " فرستاد، که از " زیاد " براي او امانی
بگیرد تا او را به" معاویه " برساند ". محمد، " گروهی را که " جریر بن عبدالله " و " حجر بن یزید " و " عبدالله بن حارث " در
بین آنها بودند، تا او را به معاویه برسانند ". زیاد " به آنها پاسخ مثبت داد. در نتیجه آنان نزد " حجر " فرستادند، و حجر نزد " زیاد
"رفت. وقتی " زیاد " او دید گفت: درود بر تو اي " ابو عبدالرحمن، " جنگی است در میان جنگ، و جنگی است در حالی که
مردم با آرامش اند به کاري اقدام می کنند که ضرر آن بر خودشان عاید می شود.
[ [ صفحه 64
حجر گفت: من از طاعت خود منصرف نشده ام و از مردم جدا نگشته ام و بر بیعت خود پایدارم. پس گفت: هیهات هیهات اي
حجر، آیا با یک دست اختلاف می اندازي، و با دست دیگر آشتی می کنی، و می خواهی آنجا که خدا به ما توانائی داده، از تو
راضی شویم؟ نه بخدا سوگند من بر بریدن رگ گردن تو شیفته ام.
حجر گفت: آیا به من امان می دهی تا معاویه بیاید و عقیده او درباره من روشن شود؟ گفت: بلی، او را به زندان ببرید. وقتی که او
صفحه 45 از 180
را بردند، گفت: اگر این امان را نمی دادم، بدون زدن گردن از اینجا حرکت نمی کرد. او را در یک بامداد سرد، در حالی که
کلاهی بر سر داشت، از آنجا اخراج کردند و ده شب زندانی شد. و زیاد هوایی جز بر باد دادن سر اصحاب حجر در سر نداشت.
عمرو بن حمق
"عمرو بن حمق " و " رفاعه بن شداد، " خارج شدند تا به " مدائن " رسیدند و از آنجا به " موصل " آمدند و در کوهی کمین
کردند. خبر آمد نشان که بر " عبید الله بن ابی یلتعه " عامل آن روستا رسید، با لشکر خود به طرف آنها حرکت کرد، و اینها هم به
مقابله برخاستند ". عمرو " گرفتار بیماري استسقاي معده بود، ولی " رفاعه " که جوانی قوي بنیه بود، با اسب چابکی که داشت به
لشکریان او حمله کرد و به " عمرو " گفت: از تو هم دفاع می کنم. گفت: جنگیدن تو سودي بر من ندارد، خودت را نجات بده.
سپس حمله کرد، تا آنجا که لشگر او دور شدند و با اسب خود را از مهلکه نجات داد، لشکریان او را تعقیب کردند و او تیراندازي
می کرد، و هر پهلوانی که به او نزدیک می شد، تیر می خورد یا زخمی می شد، تا سرانجام باز گشتند و از تعقیب او منصرف
شدند. اما " عمرو بن حمق " را دستگیر کرده و پرسیدند: تو کیستی؟ گفت ": کسی هستم که هرگاه او را رها کنید،بر شما تسلیم و
مطیع خواهد شد، و هر گاه بگشید، زیان خواهید دید. " هر چه پرسیدند، از معرفی خودداري کرد. پس " ابن ابی بلتعه، " او را نزد
عامل موصل
[ [ صفحه 65
که " عبدالرحمن بن عبدالله بن عثمان ثقفی " بود، فرستاد. وقتی که او " عمرو" را دید، شناخت، و آوردن او را به " معاویه"
اطلاع داد ". معاویه " نوشت ": او با پیکانهایی که همراه داشت، نه نیزه بر بدن عثمان زده است، و ما نمی خواهیم که بر او بیش از
آن بزنیم. شما هم بر او، نه پیکان بزنید، آنگونه که بر عثمان زده بود. " پس او را آوردند و نه نیزه بر او زدند، و در همان نیزه اول
یا دومی کشته شد، و سر او را براي " معاویه " آوردند، و این اولین سر بود که در اسلام حمل کرده اند.
"امینی " می گوید ": عمرو بن حمق، " این صحابی بزرگوار، همان کسی است که عمري را در عبادت خدا گذرانده، و تن خود
را در میان اصحاب مشهور به عدالت بود، و اقوال و اعمالش حجت است و هرگز عدالت این اصحاب، قابل اشتباه با جنایت گروهی
معلوم الحال و دیوانه نیست. دیوانگانیهمچون " مغیره بن شعبه "، " حکم بن ابی العاص "، " ولید بن عقبه "، " عبدالله بن ابی
سرح "، " زیاد بن ابیه " و دیگر جوانان قریش که چه رسوایی هابار آوردند.
چقدر تفاوت است بین این عناصر، با چهره هایی چونان " عمروبن حمق "" حجر بن عدي " و " عدي بن حاتم "، " زید " و"
صعصعه " پسران " صوحان، " و فرزندان این چهره ها که در راه عبادت خدا جانبازي کرده اند، و با شرع الهی خو گرفته اند.
من نمی دانم چه چیز موجب می شد که بر " عمر و بن حمق " دشنام دهند و او را بکشند، و چه چیز موجب شد که این همه نیزه بر
بدن او وارد کنند و حال آنکه در اولی یا دومی کشته شده بود. واقعه " عثمان، " چیزي بود که همه صحابه
[ [ صفحه 66
69 یاد شده است. - در آن شرکت داشتند و همگی جمعا سبب یا مباشر آن بودند، چنانکه در الغدیر (متن عربی)، جزء 9 ص 169
پس چرا قصاص " عثمان " را از آنهمه مردم نمی گیرند، و فقط قصاص اختصاص به کسانی پیدا می کند که دوستاران " علی"
صفحه 46 از 180
علیه السلام و خدا و رسولش صلی الله علیه و اله بودند. چرا معاویه تجهیزات ارتشی و ماموران خود را به سر وقت " طلحه " و"
زبیر " که سختترین دشمنان " عثمان، " و تندروان راه کشتن " عثمان " درنگ کرد، و چندان کار کمک رسانی را به او به عقب
انداخت تا کشته شد؟.
چرا این مرد، اهالی مدینه را به اهالی مدینه را به اتهام اینکه بر " عثمان " کمک و یاري و از او پشتیبانی نکردند، این همه تهدید
کرد، و آنها را از هم پراکنده نمود " در حالی که باید سهل انگاري و مسامحه خودش را محکوم می کرد.
آري، همه این جنایات باید فقط بر موالیان و دوستان " علی - " که درود خدا بر او باد - وارد شود. این همه جنایات از دشمنان"
علی " علیه السلام بر طرف می شود و از نظر " فرزند جگر خواره " بدور می ماند.
آیا " معاویه " می تواند ثابت کند که " عثمان " بانیزه هاي " عمرو " کشته شد؟ در حالی که همه مورخان بنص صریح "، کنانه
بن بشر تجیبی " را در این مورد معرفی می کنند. چنانکه در شعر " ولید بن عقبه " هم آمده است:
"آگاه شوید که مهمترین مردم، پس از سه تن کسی است که به دست " تجیبی " که از مصر آمده بود کشته شد. "
و او یا دیگري گفته است:
"برادر تجیب، عمودي بر سر او فرود آورد،که سر و پیشانی او را
[ [ صفحه 67
شکافت. "
و " حاکم " در " مستدرك " 106:3 از " کنانه عدوي " نقل می کند که گفته است ": من از کسانی بودم که عثمان را محاصره
کرده بودند. می گوید:
پرسیدم آیا " محمد بن ابی بکر " او را کشته است؟ گفت: نه بلکه " جبله بن ایهم " مردي از مصر او را به قتل رساند. گفت: و
گفته اند که " کبیره سکونی " او را کشته بود و در همان لحظه هم به قتل رسیده بود. و نیز گفته اند ": کنانه بن بشر تجیبی " او را
کشته است، و شاید همگی در قتل او شرکت داشتند و " ولید بن عقبه " گوید:
الا ان خیر الناس بعد نبیهم
قتیل التجیبی الذي جاء من مصر
آگاه شوید که بهترین مردم پس از پیامبرشان کسی است که بدست تبحی مصري به قتل رسید. "
در استیعاب 477:2 و 478 آمده است ": اول کسی که وارد خانه او شد "، محمد بن ابی بکر " بود که ریش او را گرفت. او گفت:
رها کن اي برادر زاده من بخدا سوگند که پدرت به این ریش احترام می گذاشت. او هم شرم کرد و بیرون آمد. آنگاه " رومان بن
سرحان " و مردي کوتاه قد که از پیروان " ذي اصبح (" لقب پادشاه یمن) بود وارد شد و خنجري بدست داشت و او نیز به استقبال
آمد. پرسید: چه دینی داري اي " نعثل؟ " گفت: من نعثل نیستم، بلکه " عثمان پسر عفان " هستم. و من بر ملت " ابراهیم " علیه
السلام و با دینی خالص و مسلمان هستم و از مشرکان نمی باشم. گفت: دروغ میگوئی. آنگاه بر گیجگاه راست او زد و او را کشت
و به زمین افتاد. "
صاحب " استیعاب " گفته است ": " در مورد مباشر قتل عثمان اختلاف است.
صفحه 47 از 180
[ [ صفحه 68
گفته اند " محمد بن ابی بکر " با پیکان او را زده است: و نقل کرده اند " " محمد بن ابی بکر " او را محبوس کرده و دیگري او را
کشته است و کسی که او را کشته " سودان بن حمران " بوده و گفته اند بلکه " رومان یمامی " او را بقتل رساند. و نیز گفته شده
که این " رومان " مردي از قبیله " بنی اسد بن خزیمه " است. نقل کرده اند که " محمد بن ابی بکر " ریش او را گرفته و کشیده و
گفته است " معاویه " و " ابن ابی سرح " ترا نجات ندادند و " ابن عامر " از تو پاسداري نکرد و او در جواب گفت: اي برادر زاده،
ریشم را رها کن، بخدا این ریشی است که پدرت آن را گرامی می داشت و پدرت راضی نیست که تو با من این چنین رفتار بکنی.
می گویند که در این موقع او هم ترك کرد و رفت. برخی هم روایت می کنند در آن حال بر یکی از کسانی که همراه او بودند،
اشاره کرد و یکی از آنها تیري انداخت تا او را کشتند و خدا داناتر است. "
صاحب " استیعاب " و همچنین روایت مستدرك را با این عبارت آورده است:
"محمد بن طلحه گفت که به " کنانه " گفتم: آیا " محمد بن ابی بکر " دستش را به خون او دخالتی نکرد. می گوید: به کنانه
گفتم: پس چه کسی او را کشت؟ گفت: مردي از اهالی مصر بنام " جبله بن ایهم " او را کشت. آنگاه سه بار در مدینه طواف کرد
و گفت من قاتل " نعثل هستم. "
و " محب طبري " در " ریاض النضره " 130:2 روایت " ابو عمر " را در " استیعاب " که بر طبق آن " محمد بن ابی بکر " از
کشتن " عثمان " شرم کرده و از خانه او بیرون آمده و گفته است: می گویند " جبله بن ایهم " او را کشته و برخی می گویند"
اسود نجیبی " او را کشته و بنا بر نقل دیگر " یسار بن غلیاض " او را به قتل رسانده است.
[ [ صفحه 69
و " ابن عساکر " از گفتار " ابن کثیر " در " تاریخ " خودش نقل کرده 175:7 که مردي از " کنذه مصر " ملقب به " حمار " که
کنیه اش " ابو رومان " بوده آمده و با یک حربه او را زد، در حالی که شمشیر خود را از نیام کشیده و بدست گرفته بود ". قتاده"
می گوید: نام این مرد "، رومان " بود و دیگري گوید رنگ صورتش سرخ و سفید بود. و گفته اند نامش " سودان بن رومان
مرادي " بود و از " ابن عمر " نقل شده که گفته است: نام قاتل عثمان "، اسود بن حمران " است.
و " ابن کثیر " در " تاریخ " خود 198:7 می نویسد ": اما اینکه بعضی از مردم می گویند که یکی از صحابه او را تسلیم کرده و
راضی به کشتن شد، درست نیست، بلکه همه این کار را ناپسند دانسته و از این عمل بیزاري جسته و مرتکب این عمل را نفرین
کرده اند. اما برخی بودند که این کار را می پسندیدند، همچون " عمار بن یاسر "، " محمد بن ابی بکر، " عمرو بن حمق " و
دیگران. "
اکنون باید دید " پسر هند " چه بهانه اي داشت که پس از یک نیزه که " عمرو بن حمق " را هلاك کرد، امر کرد نه نیزه تمام بر
او بزنند؟ و آیا در شریعت تعبدي است که اجازه دهد که با قصاص شونده برابر قصاص شده رفتار کنید یا فقط مراد از قصاص که
همان اعدام باشد، اگر حاصل شد کفایت می کند؟ شاید در نزد " فقیه بنی امیه، " این جنایات تجویز شده، که ما از آن آگاهی
نداریم، و بر آن جنایات اضافه کنید گرداندن سر او را از شهري به شهري، و او، اولین سري است که در اسلام او را گردانده اند.
نسابه " ابو جعفر محمد بن حبیب " در کتاب " المحبر " ص 490 می نویسد:
صفحه 48 از 180
[ [ صفحه 70
"معاویه، دستور داد سر بریده عمرو بن حمق خزاعی را که مردي شیعی بود، بالاي نیزه در بازارها بگردانند، و عبدالرحمن ابن ام
الحکم آنرا در جزیره گرفته بود. ابن کثیر گوید: در شام و دیگر شهرها هم سر او را گرداندند و این اولین سر بود که آنرا گردانده
اند. آنگاه معاویه سر او را به زنش آمنه دختر شرید فرستاد - در حالیکه او در زندان معاویه بود - و سر را در دامن او انداخت. او
دستش را در پیشانی آن بگذشت و دهانش را بوسید و گفت: مدتها او را از من جدا کردید آنگاه کشته او را به من پس دادید،
پس درود بر این هدیه اي باد که نه دشمنی می ورزید و نه کسی او را دشمن می داشت. "
آري، اینها و امثال اینها، جنایاتی است که نمونه هاي آن در فقه این " پسر جگر خواره " جایز شمرده می شود. و این جنایتی است
که نخست بار بر عموي گرامی پیامبر بزرگ یعنی " حمزه سیدالشهدا " وارد آمد و این عمل پدر را پسرش " یزید بن معاویه " نیز
در باره پیشواي جوانان بهشت " حسین صلوات الله علیه " روا داشت. او و یاران بزرگوارش را با شنیع ترین وضعی کشت و سرهاي
گرامی آن بزرگواران را بر بالاي نیزه ها در شهر ها بگردانید و بدینسان نفرین و پستی ئی از خود در صفحه روزگار بجا گذاشت
که با گذشت روزگاران هرگز شسته نمی شود. و ننگی ببار آورد که همیشه بر سرزبانها است.
با اینکه هرگاه در آنجاقصاصی می خواست صورت بگیرد، اولیاي دم یعنی فرزندان " عثمان " باید قصاص می کردند و هر گاه
ولی دم از گرفتن خونش عاجز بود، وظیفه خلیفه وقت بود که از مو منان بر جانها یشان بیش از خودشان ولایت دارد.
خلیفه در آن روز و پیش از آن هم، مولینا " امیر المومنین علی سلام الله علیه " بود این کار در قلمرو او بود "، عمرو بن حمق " در
اختیار او بود، وضع او را کاملا می دانست، مراتب اخلاصش را می دید، هر گاه قصاصی لازم بود آن حضرت اجرا می کرد، در راه
خدا از ملامت ملامتگران نمی هراسید، و در برابر عدل او دور
[ [ صفحه 71
و نزدیک برابر بودند، در آن روز دست " علی علیه اسلام " باز بود و " عمرو " مانند سایه که از صاحب سایه پیروي می کند در
برابر " علی علیه السلام " فرمانبردار بود.
و " معاویه " در آن روز یکی از افراد امت بود و قدرتی نداشت و هیچ حکمی از احکام شریعت متوجه او نمی شد. لکن کینه
توزي او از " علی علیه السلام " و دوستان حضرتش، او را وادار کرد که در منجلاب و ورطه هلاك سرنگون گردد و خداوند انتقام
آنها را سر انجام خواهد گرفت.
صیفی بن فسیل
"زیاد " در دستگیري یاران " حجر " خیلی کوشش بخرج داد. آنها فرار می کردند و او هم هر چه می توانست آنها را دستگیر می
کرد ". قیس بن عباد شیبانی " نزد " زیاد " آمده گفت: یکی از مردان، بنام " صیفی بن فسیل " از بزرگترین یاران " حجر " است
که خیلی طرفدار او ست. فرستاد تا او را آوردند ". زیاد " به او گفت: اي دشمن خدا، عقیده ات در باره " ابو تراب " چیست؟ او
گفت " ابو تراب را نمی شناسم. گفت او را من بشناسانم. آیا " علی بن ابیطالب علیه السلام " را نمی شناسی؟
گفت بلی. پس گفت: او همان " ابو تراب " است. گفت: نه چنین نیست، او پدر " حسن و حسین " علیه السلام است. رئیس شرطه
صفحه 49 از 180
گفت ": آیا امیر او را ابو تراب می خواند و تو تکذیب می کنی و می گویی نه؟ امیر، چیزي را تکذیب بکند، من تکذیب می کنم
و همچنان که او چیزي را باطل بداند من باطل بداند من باطل می شمارم ". زیاد " به او گفت ": این خود گناه بزرگی است که
مرتکب می شوي، عصاي مرا بیاورید. " عصا را آوردند.
پس گفت: عقیده تو درباره "علی " چیست؟ گفت ": بهترین سخنی که درباره بنده اي از بندگان خدا بگویند، من درباره علی امیر
المو منین می گویم. " گفت آن قدر او را از پشت گردن بزنید، تا نقش زمین شود. چندان او را زدند که نقش زمین شد. سپس
گفت: از او دست بردارید. و خطاب به او گفت: اي مرد، درباره علی چه می گوئی؟ گفت ": بخدا که هر گاه با تیغ و دشنه بدنم را
قطعه قطعه کنی،
[ [ صفحه 72
همان خواهم گفت که از من شنیدي. " گفت: یا او را لعنت بفرست، یا گردنت را می زنم. گفت: پیش از آن گردنم را بزن که من
سعادتمند می شوم و تو به شقاوت می رسی. گفت: او را از اینجا برانید و با آهن و زنجیر بارش کنید و بزندان بیفکنید، سپس
همانند " حجر" و یارانش کشته شد.
"امینی " می گوید: این چه جنایت بزرگی است که در حق چنین کسی معمول می شود که جز به خدا و دین رسالت معتقد نیست
و امام بر حق را مهر می ورزد و هیچ گناهی که مستوجب چنین عقوبتی شود ندارد، عقوبتی که به اشاره " فرزند جگر خواره"
بدست " پسر سمیه " انجام گرفت. گناه او فقط این بود که در برابر ولایتی که کتاب خدا به آن سفارش کرده و در سنت با
سندهاي پی در پی تاکید شده خضوع می کرد. آیا خودداري از لعن کسی که خدا امر کرده از او پیروي کنند و خدا او را تطهیر و
تقدیس نموده، موجب حبس و قتل است؟ من نمی دانم.
آن زنازاده " و کسی که او را بر حکومت شهر ها گماشته است، می دانند و این همه بخاطر کینه سخت اینان بر " صاحب ولایت
کبري " بوده است که وادارشان کرد خون هر کسی را که روي بخدا آورده و نکوکاري پیشه کرده است بریزند. سرانجام کارها
بسوي خدا است.
قبیصه بن ضبیعه
"زیاد، " رئیس شرطه خود " شداد بن هیثم " را مامور کرد که " قبیصه پسر ضبیعه پسر حرمله عبسی " را دستگیر نماید. او"
قبیصه " را از قبیله اش خواست. او نیز شمشیرش را در دست گرفت ". ربعی بن حراش بن جحش عبسی " و مردانی از قبیله اش
پیش او آمدند تا با فرستاده " زیاد " بجنگند. اما فرستاده " زیاد " گفت: تو اي " قبیصه، " خون و مالت در امان دادند، چرا می
جنگی؟ اصحابش به او گفتند: حال که امان دادند، چرا می جنگی و ما را هم به جنگیدن وادار می کنی؟ گفت: واي بر شما، این"
پسر آن زنازاده"
[ [ صفحه 73
است که هرگاه بر من دست یابد، هرگز از دست اورهایی ممکن نیست و سرانجام مرا می کشد. اهل قبیله گفتند: چنین نیست.
آنگاه وي دست خود را در دست آنان قرار داد و آنها او را پیش " زیاد " وردند. او گفت ": بشتابید، کار او را تمام کنید، چرا
صفحه 50 از 180
گرفتاري مرا بیشتر می کنید؟ من چگونه می توانم کسی را آزاد کنم که فتنه ها بر می انگیزد و بر فرمانروایان حمله می کند"؟
گفت ": من فقط از روي امانی که به من دادند پیش تو آمدم. " زیاد گفت ": او به زندان بیندازید " و سرانجام با یاران " حجر"
کشته شد.
عبدالله بن خلیفه
"زیاد "، " بکیر بن حمران احمري " را فرستاد تا " عبدالله بن خلیفه طائی " را دستگیر کند، چرا که او را با " حجر " دیده بود.
گروهی را به جستجوي او گماشتند، تا او را در " مسجد عدي بن حاتم " یافتند و از آنجا بیرون کردند. وقتی که می خواستند او را
بیرون بیاورند، او با عزت نفسی که داشت خود داري کرد،پس با آنها به جنگ برخاست. پس به او آنقدر سنگ انداختند تا بیفتاد.
خواهرش " میثاء " فریاد زد: اي قبیله " طی " آیا پسر خلیفه را تسلیم می کنید؟ زبانتان را باز کنید و نیزه هاتان را بکار گیرید".
احمري " که این فریاد را شنید، ترسید که قبیله " طی " جمع شوند و او رابکشند. لذا فرار کرد. گروهی از زنان " طی " بیرون
ریختید و او را در خانه اي بردند و " احمري " از آنجا فرار کرد تا به نزد " زیاد " رسید و گفت که قبیله " طی " بر سر من ریختند
و نتوانستم با آنها روبرو شوم، لذا پیش تو آمدم. زیاد پیش " عدي " کسی فرستاد، در حالی که او در مسجد بود. او را به زندان
افکند، چرا که از جاي " عبدالله " خبر داشت ". عدي " گفت: من چگونه کسی را پیش تو بیاورم که مردم او را کشته اند؟ گفت:
بیاورید تا بکشندش. او بهانه آورد و گفت: من نمی دانم کجا است و چه کار مکند پس او زندانی کرد.
دیگر از اهالی " مصر، " از قبیله " یمن " و " مضر " و " ربیعه " کسی نماند
[ [ صفحه 74
مگر اینکه او را گرفته و پیش " زیاد " می آوردند و باز جوئی می کردند و در مورد " عبدالله " می پرسیدند، تا اینکه " عبدالله"
خارج شد و مدتی در میان قبیله " بحتر " پنهان گردید ". عبدالله " به " عدي " پیام فرستاد که هر گاه دوست داري من بیایم و با تو
پیمان ببندم ". عدي " در پاسخ گفت ": بخدا هر گاه تو زیر پاهاي من بودي هرگز قدم از روي تو بر نمی داشتم و از تو نمی
گذشتم. " زیاد، عدي را خواست و به او گفت ": من ترا آزاد کردم به شرطی که او را به کوفه ببري و در میان کوههاي " طی"
اقامت کنید. او موافقت کرد، آنگاه بر گشت و به " عبدالله بن خلیفه " پیغام داد ": خارج شو که هر گاه ببینم خشم او فرو نشسته
است، با او صحبت می کنم تا از تو دست بردار شود، انشاء الله. " سپس بطرف دو کوه " طی " بیرون آمد و پیش از مرگ " زیاد"
در آنجا وفات کرد.
گواهی دروغ بر علیه حجر
زیاد، دروازه نفر از اصحاب حجر بن عدي را در زندان جمع کرد. و نیز روساي محله ها را احضار کرد که عبارت بودند از ": عمرو
بن حریث " رئیس محله " اهل المدینه "، " خالد بن عرفطه " رئیس محله " تمیم " و " همدان "، " قیس بن ولید " رئیس محله"
ربیعه " و " کنده، " و " ابو برده بن ابی موسی " رئیس محله " مذ حج " و " اسد، " اینها همگی شهادت دادند که " حجر"
گروهها را دور خود جمع کرده و شتم خلیفه را آشکار کرده و به جنگ " امیرالمو منین " برخاسته و بر آن است که این مقامات
جز در صلاحیت " خاندان ابوطالب " نیست و مطالبی در معذور بودن " ابوتراب " و لزوم مهربانی بر او و دوري از دشمنان آن
حضرت بیان داشته است. و چنان وانمود کردند که این اشخاص همگی حامل راي و پیام همه طوایفی هستند که ریاست آنها را بر
صفحه 51 از 180
عهده دارند.
"زیاد " در گواهی شاهدان نظر کرد و گفت ": گمان نمی کنم که این گواهی قطعی باشد و دوست دارم که شاهدان بیش از
چهار نفر باشند. " از این رو
[ [ صفحه 75
مردم را دعوت کرد تا بر علیه " حجر " شهادت بدهند ": زیاد " گفت ": یک چنین شهادتی است که سزاوار است همگی گواهی
بدهید. بخدا سوگند که در بریدن رگ گردن این خائن احمق خواهم کوشید ". " عثمان بن شر حبیل تیمی " برخاست و بعنوان
نخستین شاهد گفت که نام مرا بنویسید ". زیاد " گفت ": از قریش شروع کنید و آنگاه اسامی کسانی را که می شناسیم، بنویسید
. "بدین ترتیب، هفتاد نفر بر علیه" حجر " شهادت دادند. آنگاه " زیاد " حکم کرد ": دوستان علی را هر جا یافتید، بیفکنید مگر
کسانی که در عقیده شان شکی نداریم. " و تعدادي را که بالغ بر چهل و چهار نفر بودند، فراهم کردند که " عمر بن سعد ابی و
قاص"، " شمر بن ذي الجوشن " " شبث ربعی " و " زجر بن قیس " از آن جمله بودند.
از جمله کسانی که در این گواهی شرکت کردند "، شداد بن منذر " برادر " حضین " است که به " ابن بزیعه " معروف بود و در
متن شهادت خود چنین نوشته بود ":شهادت ابن بزیعه " زیاد گفت ": آیا این شخص پدر نداشت که نام او نیز نوشته شود؟ او را از
شاهدان خارج کنید. " گفتند ": او همان اخوالحضین پسر منذر است. " زیاد گفت ": نسبت پدري را هم در شهادت بنویسید " و
چنین نوشتند.
این جریان به گوش " شداد " رسید. گفت ": بر این زنا زاده تاسف می خورم.
آیا مگر مادرش معروفتر از پدر نیست که او را بنام مادرش می خوانند؟ بخدا که همه جا او را به نام مادرش سمیه نسبت می دهند
" .
در میان شاهدان، نام " شریح بن حارث " و " شریح بن هانی " نیز دیده می شد.
"شریح بن حرث " می گوید ": از من درباره علی علیه السلام پرسیدند. گفتم: آیا چنین نیست که علی علیه السلام روزه بگیرد،
شب خیز، و عابد بود " "؟ شریح بن هانی " نیز می گوید ": به من گفتند که متن گواهی من قبلا نوشته شده است. من بلافاصله
تکذیب و این کار را محکوم کردم. " او نامه اي توسط " وائل بن حجر " به " معاویه
[ [ صفحه 76
فرستاده و در آن نوشته بود ": من آگاه شدم که شهادت مرا زیاد نوشته است، در حالی که من شهادت می دهم که حجر از کسانی
است که نماز می گزارد، زکات می دهد، پیوسته حج و عمره بجاي می آورد، امر بمعروف و نهی از منکر می کند و تجاوز به خون
و مالش بر همه حرام است. اکنون هرگاه بخواهی او را بکش و اگر خواهی آزادش کن ". " معاویه " که این نامه را خواند، گفت:
"این شخص به اعتقاد من خواسته است که از شهادتی که گرفته اید خود را کنار بکشد. "
از جمله کسانی که در غیاب او شهادتنامه بر علیه " حجر " به نامش نوشته بودند "، سري بن وقاص حارثی " بوده است.
"امینی " می نویسد: این شهادتهاي دروغ را فقط کسی فرزند مادرش یا فرزند پدرش بود، جمع آورده و از مردمانی صالح و
نیکوکار که به صراحت این شهادتها را تکذیب کرده اند در آن به دروغ یاد شده است، همچون " شریح بن حرث "، " شریح بن
صفحه 52 از 180
هانی " و کسانی که در این پایه بوده اند، و درست بر خلاف شهادت اینها شهادتنامه تنظیم کرده اند. گروهی بودند که حتی از
زمان و مکان شهادت خبر نداشتند، لکن سرانجام دروغی که بنام آنها ساخته بودند، و درست بر خلاف شهادت اینها شهادتنامه
تنظیم کرده اند. گروهی بودند که حتی از زمان و مکان شهادت خبر نداشتند، لکن سرانجام دروغی که بنام آنها ساخته بودند،
آشکار شد. کسانی از قبیل " ابن وقاص حارثی، " از این گروه بودند. در برابر این مردان، گروهی هم بودند که کار بیخردي و
آشفتگی شان بجائی رسیده بود که این گواهیهاي دروغین را آسان می شمردند و شهادت دروغ می دادند تا مجریان امور، خون
مردم را بریزند. اینان کسانی بودند که نه در اسلام گامی برداشته بودند و نه سابقه اي از آنها در دست بود. کسانی مثل ": عمر بن
سعد "، " شمر بن ذي الجوشن "، " شبث بن ربعی " و " زجر بن قیس " از این طایفه بودند که شهادتهاي دروغین را فریاد
کشیدند.
بیهوده نیست که آن زنازاده تبهکار، این دورغ زنان را با او صافیمانند " برگزیدگان و اشراف مصر، " و " بزرگان دین و تقوي"
می ستود، در حالی که خود " معاویه حقیقت احوال را بهتر از همه می دانست. اما شهوت و هوي نفس او را بر آن داشت
[ [ صفحه 77
که این همه شهادتهاي دروغ را تحسین کند و بر علیه " حجر " و یاران صالح و پرهیزکار او اقدام کند و بدینسان اصول صلاح و
تقوي را زیر پا بگذارد و از ارتکاب هیچ عمل ناپسندیده در این راه باکی نداشت، که به خدا پناه باید برد.
حرکت دادن حجر و یارانش به طرف معاویه و قتلگاهشان
"زیاد "، " حجر بن عدي " و یارانش را بدست " وائل بن حجر حضرمی " و " کثیر بن شهاب " سپرد و دستور داد آنها را به شام
ببرند. آنها را شبانه خارج کردند و وقتی که به " جبانه عرزم " رسیدند "، قبیصه بن ضبیعه عبسی " که، نگاهش به خانه خود در"
جبانه عرزم " افتاد و دخترانش را دید، به " وائل " و " کثیر " گفت که اجازه دهید تا من به اهلبیت خود وصیتی کنم. اجازه اش
دادند.
وقتی که به آنها نزدیک شد، همگی گریه می کردند. ساعتی ساکت شد. سپس به آنها گفتم: شما هم ساکت شوید. آنگاه چنین
گفت:
"از خداي عز و جل بترسید و همگی شکیبا باشید. و من از خداوند یکی از دو پیروزي را انتظار دارم: یا شهادت که خود سعادت
بزرگی است، و یا اینکه به سلامتی باز خواهم گشت، آن خدا است که شما را روزي می دهد و مرا در باره مخارج شما کفایت می
کند، او زنده اي است که نمی میرد، امیدوارم خداوند شما را وا نگذارد و مرا نیز در بین شما نگهدارد. "
سپس باز گشت و همه قبیله و خاندانش دست به دعا، عافیت او را از خدا آرزو کردند. آنگاه حرکت کردند تا به " مرج عذراء"
در نزدیکی " دمشق " رسیدند، در حالی که دوازده نفر بودند، بدین قرار ": حجر بن عدي "، " ارقم بن عبدالله " " شریک بن
شداد "، " صیفی بن فسیل، " قبیصه بن ضبیعه، " عاصم بن عوف "، " ورقاء بن سمی "، " کدام بن حیان، عبدالرحمن بن حسان،"
"محرز بن شهاب " و " عبدالله بن حویه. "
دو نفر دیگر را نیز زیاد با " عامر بن اسود " همراه کرد که جمعا چهارده
[ [ صفحه 78
صفحه 53 از 180
تن شده، و در مرج عذرا زندانی شدند. پس " معاویه "، " وائل بن حجر " و " کثیربن شهاب " را خواست. وقتی که آنها وارد
شدند، نامه شان را گرفت و بر مردم شام خواند. در آن نامه چنین آمده بود:
"بسم الله الرحمن الرحیم، به بنده خدا معاویه پسر ابو سفیان، امیر مو منان از زیاد پسر ابو سفیان.
اما بعد: خداوند در پیشگاه امیر المومنینبهترین آزمایش را فراهم کرده و دشمنان خود را به دست او گرفتار ساخته و کسانی ك که
به حقوق خدا تجاوز کرده اند، بدست او سپرده است، طاغوتیان زمان که در راس آنها، حجر بن عدي قرار داشت و با امیر مومنان به
مخالفت بر خاسته بودند و بین مسلمانان تفرقه می انداختند و جنگ را بر ما تحمیل می کردند. اینک خدا ما را برایشان پیروز
گردانید و مسلط کرده. من بر گزیدگان مردم مصر و برجستگان و اشرافآنها را که به داشتن خرد و دین شهره بودند، فراخواندم و
همگی بر علیه این یاغیان شهادت دادند و آنچه را دیده و آگاه شده بودند، بیان داشتند. اینک آن مخالفان را به پیش امیر مومنان
آورده ام و گواهی مردم با صلاحیت و برگزیده مصر را که در زیر این نامه آمده است تقدیم می دارم. "
هنگامی که " معاویه " این نامه و شهادت شاهدان را خواند، گفت ": درباره این کسان، که آشنایان و طایفه خودشان علیه آنها
اینچنین شهادت دادند، چه باید کرد. "؟
"یزید بن اسد بجلی " اظهار داشت: به اعتقاد من، آنها را در روستاهاي شام بپراکنید که مردم آنجا خودشان به خدمتشان می
رسند ". معاویه " به " زیاد " چنین نوشت: از داستان حجر و یارانش و شهادتنامه هایی که بر علیه آنها فراهم شده بود آگاه شدم، و
در کارشان مطالعه کردم، گاهی بنظر من میرسد که کشتن اینان بهتر از آزاد کردنشان است و گاهی معتقد می شوم که عفوشان
بهتر از
[ [ صفحه 79
از قتلشان است. والسلام. "
در پاسخ این نامه "، زیاد " با " یزید بن حجیه تمیمی " چنین نوشتند:
"اما بعد، نامه شما را خواندم و نظرتان را درباره حجر و یارانش دریافتم، و در اینکه کار ایشان بر شما مشتبه شده در شگفت ماندم.
در حالی که بر علیه این کسان، اشخاصی شهادت داده اند که از خودشان هم به احوال آنها آگاهتر هستند. پس هر گاه در مصر
شما را نیازي هست، دیگر حجر و یارانش را بر من باز نگردان. "
"یزید بن حجیه " آنها را حرکت داد، تا به " عذراء " رسید، گفت:
"اي مردان، بخدا سوگند، من دیگر راهی جهت آزادي و تبرئه شما جز کشتن نمی بینم، چرا که دستور دارم شما را بقتل برسانم.
پس کاري بکنید که نفع و سود شما در آن باشد و من بتوانم در آزادي شما سخن بگویم. "
"حجر " چنین گفت ": به معاویه بگو ما بر بیعت خود پایداریم و هرگز آن را نخواهم شکست. فقط کسانی بر علیه ما شهادت داده
اند که دشمنان و بداندیشان بودند. "
"یزید " این نامه را به " معاویه " رساند و اظهارات " حجر " را به او اطلاع داد ". معاویه " گفت ": در نظر ما زیاد راستگوتر از
حجر است " " عبدالرحمن بن ام حکم ثقفی " گفت ": آنها را تکه تکه کنید " " معاویه " گفت ": این موضوع را آشکارا نگو
که سالمتري. "
مردم شام براه افتادند و فهمیدند که " معاویه " و " عبدالرحمن " چه می گویند ". نعمان بن بشیر " را آوردند و اظهارات " پسر ام
صفحه 54 از 180
حکم " را به او گفتند ". نعمان بن بشیر " را آوردند و اظهارات "پسر ام حکم " را به او گفتند ". نعمان " گفت ": همگی کشته
می شوند. "
"عامر بن اسود عجلی " در عذراء بود و می خواست احوال آن دو مرد را که " زیاد " پیش او فرستاده بود تا به " حجر " بپیوند، به
"معاویه " بگوید.
[ [ صفحه 80
وي نزد " معاویه " آمد. هنگامی که خواست از برابر " حجر " بگذرد "، حجر " برخاست، با همان بندهاي خود به طرف او آمد و
گفت ": اي عامر، این سخنان را از من به معاویه برسان که خونهاي ما بر او حرام است. به او بگو که ما با او آشتی و امان هستیم. از
خدا بترسد و در کار ما دقت کند " و این اظهارات را چند بار تکرار کرد.
"عامر " که به حضور " معاویه " رسید، نخست گزارش آن دو مرد را رساند.
"یزید بن اسد بجلی " بپاي خاست و بخشیدن آن دو مرد را پیشنهاد کرد ". جریر بن عبدالله " ضمن نامه اي در باره این دو مرد
نوشته بود ": این دو نفر از خاندان من و از اهل جماعت هستند و بهترین راي و عقیده این است که سخن چین بد گمانی، در باره
آنها پیش زیاد سخن چینی کرده و اینها از کسانی هستند که هرگز در اسلام بدي نکرده اند و هیچ کار خلافی علیه خلیفه انجام
نداده اند که به حالشان سودي داشته باشد و یا بهره اي گرفته باشند ". " معاویه"به خاطر او و " یزید بن اسد " آنها را بخشید.
"وائل بن حجر " درباره " ارقم " عفو خواست. در نتیجه ارقم را آزاد کردند.
"ابو الاعور "، " عقبه بن اخنس " را وساطت کرد، پس بخشیده شد.
"حمزه بن مالک همدانی " درباره " سعید بن نمران " وساطت کرد، و " معاویه " او را بخشید.
"حبیب بن مسلمه " آزادي " عبدالله بن حویه تمیمی " را خواست و او نیز آزاد شد.
"مالک بن هبیره " برخاست و بخشودگی " حجر " را خواست، اما " معاویه " نپذیرفت و خشمگین شد و در خانه اش نشست".
معاویه " " هد به بن فیاض قضاعی " را که از فرزندان " سلامان بن سعد " بود، و " تحصین بن عبدالله کلابی " " و ابو شریف
بدي - " و به روایت اغانی "، ابو حریف بدري - " را فرستاد و موقع
[ [ صفحه 81
عصر پیش آنها آمدند.
"خثعمی، " وقتی که " اعور " را دید که می آید، گفت ": نیمه اي از ما کشته و نیمه اي آزاد می شوند. "
"سعید بن نمران " گفت ": خدایا مرا از کسانی قرار بده که آزاد می شوند و از من راضی باش. "
"عبدالرحمن بن حسان عنزي " گفت ": خدایا مرا از کسانی قرار بده که بخاطر خواري شان گرامی می داري و از من خشنود
باش. چقدر موقعیتها که خود در معرض کشتن قرار داده ام و خدا نخواسته است که کشته شوم. "
اینجا بود که فرستاده " معاویه، " دستور او را که گفته بود " شش نفرشان آزاد و هشت نفرشان کشته شوند " ابلاغ کرد. نمایندگان
"معاویه " به آنها چنین گفتند:
"ما ماموریت داریم که پیشنهاد کنیم از علی تبري جوئید و او را لعن کنید.
صفحه 55 از 180
هر گاه چنین کردید، شما را آزاد کنیم و گرنه خواهیم کشت، و امیرالمومنین بخوبی می داند که خونهاي شما بمناسبت شهادتهایی
که اهالی محل تان بر علیه شماداده اند، حلال است. جز اینکه او از گناه شما - در صورتی که از این مرد تبري کنید - می گذرد و
ما آزادتان می کنیم. "
همگی گفتند ": ما این کار نکنیم " پس دستور دادند که به زنجیر ها بسته شوند و گورهاشان کنده شود و کفنهایشان حاضر شود.
آن شب همگی به نماز برخاستند.
صبح که شد، یاران " معاویه " گفتند:اي مردان، ما دیشب دیدیم که نمازهاي طولانی و دعاهاي نیکویی داشتید. به ما بگوئید که
در باره عثمان چه می گوئید؟
گفتند: او اول کسی است که در حکومت ستم کرده است و به غیر حق عمل کرد. "
اصحاب " معاویه " گفتند ": امیرالمو منین شما را بهتر می شناسد. " بعد به طرف آنها بلند شدند و گفتند ": آیا از این مرد (مراد،
علی علیه السلام است) تبري
[ [ صفحه 82
می کنید یا نه " گفتند ": نه، بلکه او را دوست داریم. "
هر یک از ماموران، یکی از آنها را گرفت تا بکشد ". قبیصه بن ضبیعه " بدست " ابو شریف بدي " افتاد و " قبیصه " به او گفت:
"بدترین افراد در بین قبیله تو و قبیله من در امان است و تو مرا می کشی. بگذار غیر تو مرا بکشد. "
"حضر می " او را گرفت و به قتل رساند و " قضاعی " هم دوستش را کشت.
"حجر " به آنها گفت: بگذارید من دو رکعت نماز بخوانم. سوگند به خدا، هرگز وضو نگرفته ام، مگر آنکه دو رکعت نماز
خوانده ام. " گفتند بخوان.
او نماز خواند. سپس باز گشت و گفت ": بخدا که تاکنون نمازي کوتاهتر از این نخوانده بودم. و هرگاه نبود که شما خیال کنید
که بخاطر ترس از مرگ نماز را طول می دهم، هر آینه این دو رکعت را طول می دادم. " سپس گفت ": خدایا مااز تو درباره امت
خود یاري می خواهیم. مردم کوفه علیه ما شهادت دادند و مردم شام هم ما را می کشند. بخدا سوگند که هر گاه مرا بکشید، من
اول مسلمانی خواهم بود که در وادي شام سلوك کرده و نخستین مردي از مسلمانان خواهم بود که سگها بر او فریاد خواهند کرد
" .
"هدبه اعور " پیش آمد، در حالی که گوشتهاي زانوانش به لرزه افتاده بودند، گفت ": هرگز گمان نداشتم که تو از مرگ
نهراسی. من ترا آزاد می کنم تا از دوست خود تبري کنی " گفت ": چرا از مرگ نترسم، در حالی که قبر خود را آماده و کفن
خود را گسترده می بینم و شمشیر بالاي سرم بر کشیده اند.
بخدا من هرگاه از مرگ می ترسم، سخنی که خدا را به خشم آورد بر زبان نمی آورم. " آنگاه گفتند گردنت را خم کن. گفت:
این خونی است که من هرگز به ریختن آن کمک نمی کردم. " آنگاه او را جلو آوردند و گردنش را زدند و یک یک افراد را
بدینسان کشتند، تا آنکه هر شش نفر کشته شدند.
[ [ صفحه 83
صفحه 56 از 180
خثعمی و عنزي، یاران حجر
"عبدالرحمن بن حسان عنزي " و " کریم بن عفیف خثعمی " گفتند ": ما را پیش امیر المومنین " ببرید، تا درباره این مرد همانند
گفتار او سخن بگوئیم. "
آنها را نزد " معاویه " فرستادند و به وي خبر دادند. گفت ": آنها را نزد من بیاورید. " پس به سوي " حجر " رو کردند ". عنزي"
به او گفت ": اي حجر، دوري مکن، و آرامگاه تو دور نیست، توچه یار خوبی به اسلام بودي " و " خثعمی " نیز مثل او اظهاراتی
کرد، سپس آنها گذشتند و " عنزي " به این شعر تمثل کرد:
کفی بشفاه القبر بعدا لهالک
و بالموت قطاعا لحبل القرائن
و " خثعمی " که وارد شد، به او چنین گفت ": الله الله اي معاویه! تو سر انجام از این خانه ناپایدار به سراي آخرت خواهی شتافت،
و در این کشتن، مسولیت خواهی داشت، تو چرا خون ما را می ریزي. "؟
"معاویه " گفت ": درباره علی عقیده ات چیست "؟ گفت ": همان چیزي را می گویم که تو ادعا می کنی، یعنی آیا تو از دین
علی که به آئین بر حق خدا بود تبري می کنی". "؟ معاویه " ساکت شد و نخواست جوابی بدهد.
در این حال "، شمر بن عبدالله خثعمی " برخاست و پیشنهاد کرد " معاویه " او را آزاد کند ". معاویه " گفت ": بخاطر تو آزاد می
کنم، لکن یک ماه نگه می دارم " سپس او را زندانی کرد و هر دو روز یکبار او را می خواست و باوي صحبت می کرد.
سرانجام او را آزاد کرد، بشرط آنکه مادام که حکومت بدست " معاویه " است نباید وارد " کوفه " شود. آنگاه به" موصل " می
آمد و می گفت: اگر " معاویه " می مرد، وارد شهر می شدم. وي یک ماه پیش از مرگ معاویه وفات یافت.
[ [ صفحه 84
سپس " عبدالرحمن بن حسان " را آوردند ". معاویه " بدو گفت:
"بگو به بینم اي برادر ربیعه، درباره علی چه می گوئی "؟ گفت ": مرا رها کن و از من مپرس که این براي تو بهتر است. " گفت:
"بخدا سوگند که ترا آزاد نمی کنم تا دربارهعلی سخن بگوئی " " عبدالرحمن " گفت ": گواهی می دهم که علی از کسانی بود
که خدا را همواره یاد می کرد، همواره امر به معروف و نهی از منکر می نمود و از مردم در می گذشت ". " معاویه " گفت: درباره
عثمان چه می گوئی؟
گفت ": او نخستین کسی است که باب ستم را گشود و درهاي حق را بست. " گفت ": خودت را به کشتن دادي. " گفت ": بلکه
در وادي محشر، تو خودت را به کشتن دادي نه ربیعه - یعنی که در آنجا از قبیله او کسی نیست که چنین سخن بگوید - آنگاه
معاویه نماینده اي بطرف " زیاد " فرستاد و نوشت ": اما بعد، این عنزي بدترین کسی است که من می فرستم. آن کیفري را که
شایسته اوست، در حق او معمول بدار، و به بدترین وضع ممکن او را بکش ". وقتی او را پیش " زیاد " آوردند، او را به ناحیه"
قس الناطف " فرستاد و در آنجا زنده بگورش کردند.
کسانی از یاران حجر، که با او کشته شدند عبارتند از:
صفحه 57 از 180
"شریک بن شداد حضرمی "، " صیفی بن فسیل شیبانی "، " قبیثه بن ضبیعه عیسی "، " محرز بن شهاب منقري "، " کدام بن حیان
عنزي " و " عبدالرحمن بن حسان عنزي. "
و گروهی از یاران حجر که آزاد شدند عبارتند از:
"کریم بن عفیف خثعمی "، " عبدالله بن حویه تمیمی "، " عاصم بن عوف بجلی " " ورقاء بن سمی بجلی "، " ارقم بن
عبداللهکندي "، " عتبه بن اخنس سعدي " و " سعد بن نمران همدانی. "
ماخذ این فصل (معاویه و حجر بن عدي و یارانش - صفحه -) بدین قرار
[ [ صفحه 85
،" 156 "، مستدرك " حاکم 468:3 - 11 "، عیون الاخبار " ابن قتیبه 147:1 "، تاریخ طبري " 141:6 - است ": اغانی " 2:16
.55 - 208 "، تاریخ " ابن کثیر. 49:8 - تاریخ " ابن عساکر 84:4 و 459:6 "، کامل " ابن اثیر 202:3
"امینی " می نویسد ": حجر بن عدي " چه کسی بود و یاران او چه کسانی بودند و هدف و آرمانشان از این خطرات و مبارزات
چه بود؟ چه گناهی داشتند که اینچنین کشته شدند؟ چرا اینگونه بر آنها هتک حرمت شد، و بند هاي حیاتشان گسسته شد؟ نه مگر
همگی مسلمان بودند؟
"حجر بن عدي " از عادلان صحابه بشمار می رفت یا یکی از عدول صحابه و راهب و پارساي اصحاب محمد صلی الله علیه و اله و
به تعبیر " حاکم، " او از بزرگان صحابه بود و در سنین کودکی - آنگونه که از روایت " استیعاب " 135:1 بر می آید - یک
شخص مستجاب الدعوه بود و بنا بنوشته " ابن سعد " یک ثقه معروف بود.
"مرزبانی " می گوید ": او به حضور رسول الله صلی الله علیه و اله شرفیاب شد. وي از بندگان خالص خدا و شخصی پارسا بو د و
در حق مادرش خیلی خدمت کرد و بسیار نماز خواند و بسیار روزه دار بود."
"ابو معشر "نوشته است ": او عابدي بود که هیچ حدثی به او دست نمی داد مگر اینکه بیدرنگ وضو میگرفت و هیج وضو
نمیگرفت مگر آنکه بدنبال آن دو رکعت نماز می خواند " و چنانکه در " شذرات " آمده "، مراتب دوستی و
[ [ صفحه 86
خدمتگذاري و جهاد و عبادت او مشهور بود " او داراي کرامت و مقام استجابت دعا و همواره در برابر خدا تسلیم بود.
"ابن جنید " در کتاب " الاولیاء " روایت کرده است ": حجر بن عدي را جنابت دست داد. به نگهبان خود در زندان گفت: آب
خوردن مرا بدهید، تا با آن تطهیر کنم و جیره فردایم را ندهید. نگهبان گفت: می ترسم که از تشنگی بمیري و معاویه مرا بکشد.
می گوید دعا کرد و خداوند از آسمان ابري فرستاد و باران بریخت و او بقدر نیاز خود از آب آن گرفت. یارانش به او گفتند دعا
کن خدا ما را آزاد کند. پس او گفت: خدایا به ما خیر عطا کن. "
عائشه گفت ": بخدا تا آنجا که من می دانم، او مرد مسلمان و مرد حج گزار و عمره گزاري بود " و به " معاویه " گفت ":،آیا
حجر و یاران او را کشتی؟ بخدا که به من خبر رسیده است و آگاهی یافته ام که در عذراء، هفت نفر کشته می شوند و به تعبیر
گروهی - خداوند و ساکنان آسمان از کشتن آنان بخشم در آیند. "
مولا نا امیر المومنین علیه السلام فرموده است ": اي مردم کوفه، هفت تن از برگزیدگان شما را در عذراء می کشند که مثل آنان
صفحه 58 از 180
مانند داستان اصحاب اخدود است " و در عبارتی دیگر آمده ": حجر بن عدي و یاران او همچون اصحاب اخدود می باشند و
دشمن نداشتند از ایشان، جز اینکه بخداي عزیز حمید ایمان آورده باشند."
[ [ صفحه 87
و در نامه که امام حسین سبط علیه السلام به " معاویه " نوشته، چنین آمده است:
"آیا تو قاتل حجر و اصحاب پارساي او نبودي؟ کسانی که بدعتها را می کوبیدند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند، و تو
پس از آنکه با آنها پیمان هاي سخت و عهد هاي استوار بستی، جسارت بر خداوند و سبک داشتن پیمان را به حدي رساندي که
همه آنها را از روي ظلم و دشمنی به قتل رساندي؟
آیا تو همان قاتل عمرو بن حمق نیستی که عبادت و طاعت، تن او را فرسوده بود و پس از پیمانی که با او بستی، باز او را کشتی و
جنایتی کردي که هرگاه آهوان خبر می شدند، از کوهها سرازیر می گشتند؟
آیا تو همان قاتل حضرمی نیستی، کسی که زیاد درباره او بر تو نوشته بود:
او بر دین علی کرم الله وجهه است؟ در حالی که دین علی، همان دین عموزاده اش پیامبر صلی الله علیه و اله است، دینی که تو
ادعاي رهبري آن را داري و بر مسند آن تکیه زده اي، و بزرگترینشرف و افتخار تو و نیاکان تو همین انتساب به پیغمبر بود که
خداوند تکلف و سختی دو بار کوچ سالانه رحلت تابستان و زمستان را به (برکت) ما، از شما مکیان برداشت به جهت منتی که
خداي تعالی بر شما دارد. "
این " حجر " و یاران اوست، اما هدف این بنده صالح و پیروانش در تمام موقعیتها جز نیکوکاري و نهی از منکر و بازداشتن از لعن
علی - سلام الله علیه - بر بالاي منابر چیزي نبود. و این جر می بود که هر کس مرتکب می شد، کارگزاران " معاویه " بر صورت او
خاك می پاشیدند. و بر امام منصوب و بر حق، علی علیه السلام و پیروانش سخت می گرفتند و جز این تقصیري نداشتند که
ماموران " معاویه " در جامعه اینهمه فساد ببار آوردند و سلطه اسلام و عظمت مسلمانان را شکست دادند، و " حجر " که پیشواي
[ [ صفحه 88
قبیله خود بود می گفت ": آگاه شوید من بر بیعت خود پایدارم و نه آن را عوض می کنم و نه فسخ و باطل می گردانم. خدا و
مردم این را از من شنیده اند. "
و به " یزیدبن حجیه " گفت ": به معاویه بگو که ما بر بیعت خود هستیم و آنرا باطل و دگرگون نمی کنیم، و این شهادتنامه هایی
که بر علیه ما اقامه شده ساخته دشمنان و بداندیشان ما است. "
و پیوسته می گفت ": من هرگز از اطاعت کسی سرباز نزدم و میان مردم، تفرقه ایجاد نکردم و بر بیعت خود استوار می باشم. " و
آنگاه که او را بر معاویه، وارد ساختند، او را به امیر مو منان تهنیت گفت.
صلاحیت و ایمان این مرد و یارانش، بر کسی پوشیده نبود، حتی بر امثال " مغیره " که از فرومایگان و متعصبان مامورین " معاویه"
و یارانش به شمار می رفت "، مغیره " اي که سخت با شیعیان علی علیه السلام دشمنی می ورزید. این شخص، وقتی که شکنجه و
کیفر دادن " حجر " را به او پیشنهاد کردند، گفت: دوست ندارم که در کشتن مردم این شهر، از کسی شروع کنم که برگزیده
همگان است و در نتیجه آنان به سعادت برسند و من شقاوت یابم و سرانجام معاویه در دنیا به عزت برسد و مغیره در آخرت به ذلت
صفحه 59 از 180
برسد. "
و چنانکه در " مستدرك " 470:3 نقل شده: اصحاب معاویه در آخرین شب زندگی این افراد دیده بودند و از تحسین و
بزرگداشت اخلاصشان نتوانسته بودند خودداري کنند. لکن به اشاره معاویه به آنها پیشنهاد کرده بودند که هر گاه علی علیه اسلام
را لعن و از او تبري کنند در امان خواهند بود و آزاد می گردند، و هیچیک از آنها این پیشنهاد را نپذیرفته بودند و در راه دوستی و
مهر علی علیه السلام
[ [ صفحه 89
کشته شده بودند. "
و در سخنان امام سبط " - حسین بن علی " سلام الله علیه - شنیده ایم که خطاب به " معاویه " فرمود:
"آیا تو قاتل حضر می نیستی، آن کسی که زیاد درباره او بر تو نوشت:
او بر دین علی علیه السلام استوار است و گناهش جز این نیست که کسی را دوست می دارد که موالات او را خداوند در قرآن
کریم با ولایت خود و ولایت رسول الله مقرون دانسته است. "
و ما نمی فهمیم که آیا در شریعت چنین چیزي هست که خودداري از مهر امام هدایت و دشنام بر او، موجب گرفتن امان، و الا
مستوجب اعدام باید شود، یا اینکه بر عکس، ولایت آن حضرت، فریضه ثابتی است که هر کس باید به این ضرورت دین عمل
کند، و در واقع ترك موالات باید موجب کشتن شود و حال اینکه کشتن دوستان "علی " علیه السلام گرامی ترین کار در نظر"
معاویه " بود. و بیهوده نیست که در روایت " ابن کثیر " در تاریخش 54:8 می خوانیم ": عبدالرحمن بن حارث به معاویه " گفت:
آیا حجر بن ادبر را می کشی؟ معاویه گفت: کشتن او در نظر من از کشتن صد هزار تن بهتر است.
آري، ما نمی فهمیم، لکن در فقه " معاویه " و در قاموس شهوات او چنین اعمالی روا است. او هر گز به نصیحت هیچ خیر خواهی
گوش نمی داد. و آنگاه که " حجر " در زندان " عذرا " بود و معاویه با رایزنان خود به مشورت نشسته بود "، عبدالله بن زید بن
اسد بجلی " به وي گفت ": اي امیر المومنان، تو رهبر مائی و ما رعیت تو، تو رکن مائی و ما ستون نگهدار تو، هرگاه عقاب کنی
گوئیم سزاوار است و هرگاه ببخشائی گوئیم کار نیکو کردي، عفو به تقوي نزدیکتر
[ [ صفحه 90
است و هر پیشوایی مسوول زیر دستان خودش است. "
پس " حجر " و یاران پرهیز کارش و کسانی که در تقوي و صلاح نظیر ایشان و حاملان اسلام بودند و روي خوشی به حکومت
این خلیفه و امارت این سگان و سگ زادگان و... نشان نداده بودند و راضی نشده بودند که کسانی مثل " زناکار ترین ثقیف،
مغیره " و رها شده دامن او ر بسر بن ارطاه " و " پسر پدرش زیاد " و " خلیفه فرزند هند " به حکومت برسند، چه گناهی داشتند"
اما " حجر " و یارانش کسانی هستند که در پیمان خود با خدا پایدار بوده و آنچه را پیامبرش آورده، بخوبی پذیرفته بودند.
و چه درست فرموده است پیامبر صلی الله علیه و اله آنجا که به " جابر بن عبدالله " فرمود:
"ترا به خدا می سپارم از حکومت سفیهان ". " جابر " عرض کرد ": مراد از حکومت سفیهان چیست " "؟ فرمود ": فرمانروایانی
که پس از من می آیند و هرگز به هدایت من گردن نمی نهند و از سنت من پیروي نمی کنند. کسانی که دورغ آنها را تصدیق و بر
صفحه 60 از 180
ظلمشان یاریشان کنند، از من نیستند و من نیز از آنها بدورم و با من وارد حوض کوثر نمی شوند. اما کسانی که دروغ آنها را
نپذیرند و آنها را در ستمشان یاري نکنند، با من خواهند بود و من نیز با آنها هستم و با من وارد حوض کوثر خواهند شد. "
و نیز پیامبر خاتم صلی الله علیه و اله فرموده است ": امت من بوسیله روسا و فرمانروایان سفیه و خود باخته قریش به هلاکت و فساد
کشیده می شود. "
از " کعب بن عجره " روایتی به پیغامبر اسلام می رسد که فرمود: فرمانروایانی خواهند آمد که دروغگو و ستم پیشه خواهند بود. هر
کس دورغ آنها را تایید و بر
[ [ صفحه 91
ظلمشان کمک کند، از من نیست و من نیز از او بیزارم و در قیامت وارد حوض نخواهد شد. اما هر کس دروغ آنها را تصدیق و
ظلم ایشان را تایید نکند، از من است و من نیز از او هستم و در قیامت با من خواهد بود. "
و نیز آن حضرت فرموده است ": فرمانروایانی بر شما حکم خواهند راند که کارهاي روزمره، آنها را از نماز بموقع باز می دارد،
چندانکه وقت آن را به تاخیر می اندازند، اما شما نمازها را به هنگام ادا کنید " و " پسر سمیه، " از همان کسانی است که نماز را به
تاخیر انداخت و چنانکه در جزء دهم ص 120 یاد شده "،حجر بن عدي " بر این عملش او را نکوهش کرده است.
"معاویه " در برابر کشتن این پاکان، هیچ عذري نداشت که ارائه کند و فقط به بهانه هاي بی اصل و واهی متشبث می شد و در
جواب ضد و نقیض صحبت می کرد و مثلا می گفت ": من کشتن آنها را به صلاح امت دیدم و ماندنشان مایه فساد امت بود. من
معتقدم که کشتن مردي که به صلاح مردم منتهی شود، از زنده نگاه داشتن او که مایه فساد مردم باشد بهتر است. " آیا صلاح مردم
در وا داشتن آنها به لعن امیر المومنین علی علیه السلام و اظهار تبري از او بود؟ و فساد امت، آیا در این بود که تبري از علی علیه
السلام را ترك کنند؟ حال دقت کن و بیندیش، شاید بتوان در غیر شریعت اسلام وجهی بر این اعمال پیدا کرد!
و یا بهانه هایی نظیر این سخن را مطرح می کرد که ": من ایشان را نکشتم، بلکه آنها را کسانی کشتند که بر علیه شان شهادت
دادند " اینک شما از کیفیت این شهادتهاي دروغ آگاه شدید و اینکه از طرف کسانی اقامه شده بود که قابل
[ [ صفحه 92
اعتنا نبودند.
"معاویه، " خودش ماهیت این گواهان و گواهیها را بخوبی می دانست. و با وجود انیهمه، خون مردم را مباح شمرد و این گفتارها
را سپري در برابر طعنه منتقدان قرار داد. و براستی که انسان، خودش بهتر از هر کس به چگونگی اعمالش آگاهی دارد، ولو اینکه
عذرها بر انگیزد و بهانه ها جوید.
و یا همچون این سخن " معاویه " که گفته بود ": من در برابر این گزارشهایی که زیاد به من نوشته و شدت عمل را در برابر این
گروه لازم دیده، چه می توانستم بکنم؟ چرا که این گزارشها حاکی بود که می خواهند چنان تفرقه اي در قلمرو من بیفکنند که
دیگر هیچ چیز قادر به جبران آن نمیتواند باشد "
و همچنین " معویه " گفته بود ": پسر سمیه مرا به این کار واداشته است"خداوند دروغگو ولافزن را لعنت کند. آیا او عامل " زیاد
"بود یا " زیاد " عامل و کارگزار او؟ تا که با اشاره یک مامور، به چنین جنایاتی دست بزند. و آیا جامعه دینی اجازه می دهد که
صفحه 61 از 180
خون پاکان و نیکان به گفته یک فاسق فرومایه ریخته شود؟
در حالی که خدا می فرماید ": کسانی که ایمان آورده اید، هر گاه فاسقی خبري آورد، نخست تحقیق کنید، مباد که از روي
جهالت با مردمی روبرو شوید،و سپس بر کرده خویشتن پشیمان گردید. "
اما " معاویه، " پس از آنکه " زیاد " را به هواداري " ابو سفیان " در آورد، او را واداشت که هرگز از رضاي خاطر و هواي دل او
عدول نکند تا بتواند آتش دل و کینه باطن خود را فرو نشاند، و لو اینکه فرسنگها از خطاب آیه شریفه بدور افتد و فاصله بگیرد.
[ [ صفحه 93
و همچنین " معاویه، " آنجا که " عایشه " او را بمناسبت کشتن " حجر " ویارانش نکوهش کرد ه بود، در جواب گفته بود ": من و
حجر را رها کنید. در پیشگاه پروردگار همدیگر را ملاقات می کنیم. "
و نیز در جواب " عایشه " که پرسید ": آن حلم و بردباري ابو سفیان، هنگامی که حجر و یارانش را کشتی کجا رفت؟ " گفته بود:
"در آن موقعیت، بردبارانی مثل شما از مجلس من غائب بودید."
همه این بهانه ها جز توهین به خدا و پیغمبرش چیز دیگري نیست. آیا آن همه اندرزهاي قرآنی و شریعت محمدي صلی الله علیه و
اله بسنده نبود که او را از این مایه خونریزي باز دارد، و از ریختن خون مومنان و پاکان مانع شود؟ آیا " معاویهدر روز قیامت در
برابر آیه شریفه ": و لا تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق (" هرگز کسی را مکشید که خدا او را محترم داشته مگر آنکه مطابق
حق باشد اسراء: 33 (با این اظهارات پوچی که می کند، می تواند از خود دفاع نماید و چه جوابی آماده کرده است؟ همچنین پاسخ
او در جواب آیات قرآن چیست؟
"و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا و من یقتل مومنا متعمدا فجزاو جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و اعد له عذابا عظیما".
(هرگز فرد با ایمانی، یک شخص با ایمان را نمی تواند بکشد مگر آنکه به اشتباه و خطا باشد و هر کس مومنی را عمدا از پاي در
آورد، کیفرش جهنم و در آن همیشگی است، خداي بر چنین کسی غضب و نفرینمی کند و کیفر سختی آماده کرده است - نساء:
.( 92 و 93
"ان الذین یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین بامرون بالقسط من الناس فبشر هم بعذاب الیم (" آنانکه به
آیات خدا کافر می شوند و پیامبران را بغیر حق می کشند و کسانی را از مردم که به داد و عدل دعوت می کنند به قتل می رسانند،
.( بر آنها به عذابی دردناك مژده بده - آل عمران: 21
[ [ صفحه 94
"عباد الرحمن الذین یمشون فی الارض هونا " تا آنجا که فرماید ": و لا یقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لا یزنون و من یفعل
ذلک یلق اثاما (" بندگان خدا آنها یند که در روي زمین بفروتنی و نرمی راه می روند... و نمی کشند نفسی را که خدا حرام کرده
.( مگر بحق. و زنا نمی کنند و هر که این کار ناشایسته را می کند، عقوبت خدا را می یابد - فرقان: 68
آیا براي " معاویه، " این روایتی که خودش از رسول الله صلی الله علیه و اله نقل کرد که:
"هر گناهی را امید است که خداي ببخشاید، مگر کسی را که کافر بمیرد، یا مومنی را عمدا بقتل برساند " بس نیست "؟ (مسند"
.( احمد 96:4
صفحه 62 از 180
آیا او با دست پلید خود به مولا امیر المومنین علیه السلام ضمن نامه اي ننوشت که: من از رسول الله صلی الله علیه و اله شنیدم که
می فرمود: هر گاه ساکنان صنعا و عدن همگی بر کشتن یک فرد از مسلمانان جمع شوند، خداوند همه آنها را به آتش سر نگون
می کند. "؟
نه مگر " ابن عمر " روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است ": مادام که دست مو من به خون حرامی آلوده نشده،
امید است که دینش را نگاه دارد؟. "
نه مگر " براء بن عازب " از پیغمبر صلی الله علیه و اله نقل کرده است ": در پیشگاه خدا، نابودي جهان از کشتن یک مومن بغیر
حق سبکتر است؟ " این روایت را " ابن ماجه " و " بیهقی " روایت کرده اند و " اصفهانی " این عبارت را اضافه می کند:
"هر گاه ساکنان آسمانها و زمین در قتل یک مومن شرکت کنند، خدا همه آنها را به آتش می برد. "
و در روایت دیگري که " بریده " از پیغمبر صلی الله علیه و اله نقل کرده، آمده است:
"در پیشگاه خدا، قتل مومن نابود دنیا بزرگتر است. "
و در حدیثی که از طریق " ابو هریره " رسیده آمده است ": هرگاه ساکنان آسمانها و زمین در ریختن خون مومنی شرکت کنند،
خدا همه آنها را به آتش
[ [ صفحه 95
می افکند. "
و در حدیثی از " ابن عباس " آمده ": هرگاه اهل آسمانها و زمین در قتل یک شخص شرکت کنند، خداوند همگی را گرفتار
عذاب می کند، مگر آنکه مشیت دیگري داشته باشد. "
و در حدیث مرفوع دیگري از " ابو بکر ": " هر گاه ساکنان آسمانها و زمین بر قتل مسلمانی جمع شوند، خداوند همگی را به
رویشان به آتش می افکند. "
باز در حدیث مرفوع از " ابن عباس " آمده است ": بدترین مردم در پیشگاه خدا، کسی است که در حرم کافر شود و در اسلام
. سنت جاهلیت را بجوید و خون یک نفر را بخواهد بغیر حق ریخته شود - " صحیح بخاري و سنن بیهقی 27:8
و حدیثی بطور مرفوع از " ابو هریره " نقل شده که ": هر کس در قتل مومنی به اندازه نیمه کلمه اي کمک کند، خدا را در حالی
ملاقات می کند که در بین دو چشمش نوشته باشند:از رحمت خدا نومید است. "
و در حدیث مرفوعی از " ابو موسی " نقل شده ": شیطان لشکریانش را مامور می کند هر کس امروز مسلمانی را تباه کند، من
تاجی به او می بخشم. یکی از آنها آمد و گفت: کاري کردم که فلان مسلمان زنش را طلاق داد. ابلیس گفت:
امکان دارد که دوباره ازدواج کنند. دیگري آمد و اظهار داشت: کاري کردم که فلانی عاق والدین شد. گفت: ممکن است دوباره
بر آنها نیکی کند. اما دیگري آمده گفت: کاري کردم که فلان بنده خدا مشرك شد. گفت: تو، موفق شدي.
سرانجام یکی آمد و گفت: یک نفر را چنان فریب دادم که مرتکب قتل شد. شیطان گفت: تو، تو موفق شدي و تاج را به او داد."
[ [ صفحه 96
و در حدیثی مرفوع از " عبدالله بن عمرو " آمده ": هر کس یک مرد معاهد را بکشد، بوي بهشت به مشامش نمی رسد، در حالی
صفحه 63 از 180
که بوي بهشت پس از چهل سال نیز عطر خود را می دهد و هر کس زن معاهده اي را بنا حق بکشد، خداوند بهشت را بر او حرام
می کند و بوي بهشت را نیز نمی تواند ببرد. "
احادیث فراوان دیگري در این زمینه هست، که حافظان و پیشوایان حدیث در صحاح و مسانید جمع کرده اند و " حافظ منذري"
123 گرد آورده است. - بخشی از آنها در " الترغیب و الترهیب " 120:3
با وجود این آیات و احادیث، دیگر نیازي نبود که " معاویه " نصایح کسانی مانند " عایشه " را بشنود، همان کسی که خود او نیز
در ریختن خونهاي هزاران هواداران اسلام که همه را فرزندان خود می دانست باکی نداشت، چنانکه شاعر گوید:
"او با سپاهیانش با شقی ترین مردم سوار بر تختی بر بصره لشکر کشید و در جنایتی که انجام داد، همچون گربه اي قصد داشت که
فرزندان خود را بخورد. "
آري "، حجر " سلام الله علیه با روي سپید و پیشانی گشاده به پیشگاه خدا شتافت. و نیکنام و نیکبخت و مظلوم، و در حالی که
حقوقش غصب شده بود و آغشته بخون و بندهاي ظلم و ستم بر دست و پاي، از دنیا رفت.
به هنگام پایان زندگی، نماز خواند و این سخنان بر زبان آورد ": بندهاي آهنین را از من بر ندارید، و با خونم غسل بدهید و با
همین لباسهایم دفن کنید که من در حال پیکار می میرم " و در عبارت دیگر آمده که گفت ": ما بر راه صراط با
[ [ صفحه 97
معاویه دیدار خواهیم کرد. "
این جنایت، نکبت جاوید بر " معاویه " بار خواهد آورد ". حسن، " چهار خصلت را که " معاویه " داشت، بر شمرد و گفت ": تنها
این یکی که حجر را بقتل رساند، کافی است که جنایتکاري او ثابت کند. " و گفت ": واي بر معاویه در باره حجر و یاران حجر."
ما یقین داریم که خداي متعال "، فرزند جگر خواره " را سر انجام به کیفر یان همه جنایاتی که با دست گناهکارش درباره اهل"
بصره " مرتکب شد، خواهد رسانید، چنانکه فرموده است:
"ریختن خونی که حلال نیست و کشتن نفوسی که خداوند حرام کرده، یک هلاکت درد آور و زیانکاري آشکار است که هرگز
خداوند از کسی که خونی را به ظلم و تجاوز ریخته، نخواهد گذشت."
[ [ صفحه 98
دو تن حضرمی و کشته شدن آنها به گناه تشیع
"نسابه ابو جعفر محمد بن حبیب بغدادي " متوفی 245 در کتاب خود بنام " المحبر " ص 479 نقل کرده است ": زیاد بن ابیه،
مسلم بن زیمر و عبدالله بن نجی را - که هر دو حضر می بودند - در کوفه بر بالاي خانه شان بردار کشید و چند روز به همان حال
بالاي دار ماندند و گناهشان این بود که هر دو شیعه بودند.
این امر به فرمان معاویه صورت گرفت و حسسین بن علی رضی الله عنهما در نامه خود به معاویهدر این مورد نوشت: آیا تو نبود که
حجر و آن دو نفر حضر می را - که پسر سمیه درباره آنها بر تو نوشت که اینان بر آیین علی و فرمانبر او باشد او را بکش و نابود
گردان؟ و او هم آنها را کشت و فرمان ترا امتثال کرد.
صفحه 64 از 180
آیین علی و آیین پسر عمویش، همان دینی که پدرت بر آن تمثل می کرد و آنرا بیان می نمود، و تو در جایگاه او نشسته اي. و هر
گاه این آیین نبود بزرگترین شرف تو و پدرت این می بود که هر سال دوبار باید کوچ می کردید و بواسطه ما خاندان بود که
خداوند مشقت آن دو رحلت، را از شما برداشت. "
"امینی " می نویسد: اي پیروان دین خدا، با من بیائید، و ببینید که آیا
[ [ صفحه 99
گرویدن به دین و ایمان علی - سلام الله علیه - چیزي است که خون مسلمانی را مباح کند و مثله و شکنجه را که در شریعت مطهر،
حتی در مورد سگ گزنده حرام شده، موجب گردد؟
نه مگر دین " علی " علیه السلام همان دین " محمد " صلی الله علیه و اله است که خداوند گرفته است؟ آري حقیقت این است، اما
"معاویه " از این دین استوار روي برتافته و هیچ و زنی بر آن قائل نگردیده است و از هتک حرمت و اهانت و جسارت به آن هرگز
درنگ نکرده است.
[ [ صفحه 100
مالک اشتر
از صالحان و شایستگان اسلام، که " معاویه " بی هیچ گناهی به قتل رساند " مالک بن حارث اشتر نخعی " است که خداوند خیر
فراوان بر او بدهد، مالکی که صلابت کوهها و سنگها را داشت و باید رامشگران و سوگواران بر شهادت چنین شخصیتی اشک
بریزند.
اي " مالک " آیا موجودي همچون تو پیدا می شود؟ آیا در میان بندگان خدا مقاومتر از لحاظ حسب گرامی تر و در برابر
تبهکاران همچون آتش سوزانتر از تو یافت میشود؟ تو در میان مردم، از پلیدي و ننگ از همه آنها پاکتر بودي. شمشیري برنده
بودي که هرگز کند نمی شد. به هنگام صلح و آرامش، صاحب حکمت و عرفان: و در میدان جنگ، رزمنده اي توانا بودي. اندیشه
استوار داشتی و از صبر جمیل برخوردار بودي.
براستی که " مالک " از کسانی بود که هرگز بیم سقوط یا سستی از آنها نمی رود: و در راهی که باید شتاب بخرج داد هرگز
سستی و کندي پیش نمی گیرند: و آنجا که باید آرام بود تندي نمی کنند. از کسانی بود که درشتی و نرمی را با هم دارند.
به هنگام حمله، حمله می کرد، و به هنگام مدارا و رفق، نرمی پیش می گرفت.
او پهلوانی نیرومند و سخت کوش، پیشوایی بردبار و مردي نکوکار و سخنور و شاعر بود.
[ [ صفحه 101
"علی " علیه السلام، در نامه اي به " مالک، " آنگاه که او در " نصیبین " بود، می نویسد:
صفحه 65 از 180
"اما بعد، تو از کسانی هستی که من اعتماد کرده ام تا دین را بر پا دارند و سرکشی گناهکاران برطرف شود، و من محمد بن ابی
بکر را بر مصر فرمانروا کرده بودم. از آن پس، خوارجی آنجا برخواسته اند، از جمله جوان کم سالی که هیچ تجربه جنگی ندارد و
در کارها آزموده نیست، پس درباره او بررسی و دقت لازم را بکن و به من گزارش بده تا تصمیم مناسب گرفته شود. پیوسته در
کارها، افراد مورد اعتماد و خیر خواه از یاران خود را مامور کن. و السلام. "
"مالک " به حضور " علی " علیه السلام آمد و گزارش کار مردم " مصر " را تقدیم کرد ". حضرت علی - سلام الله علیه" -
فرمود:
"جز تو کسی شایسته حکومت مصر نیست. پس به مصر برو، خداي ترا رحمت کند. و من ترا وصیت کردم و بهتدبیر و راي تو
اعتماد ورزیدم. از خداوند در کارها یاري بخواه. همواره درشتی را با نرمی در آمیز. و آنجا که مدارا بهتر باشد، رفق و مدارا کن. و
آنجا که جز با سختگیري کار پیش نمی رود، سختی به خرج بده. "
از آن پس "، اشتر " از حضور " علی " علیه السلام مرخص شد و اسباب سفر آماده کرد و مهیاي رفتن به " مصر " شد. جاسوسان
"معاویه او را خبر کردند که " علی " علیه السلام " اشتر" را به ولایت " مصر " منصوب کرده است. او که طمع حکومت " مصر"
را داشت، این انتصاب خیلی برایش گران آمد. و یقین داشت که هرگاه " اشتر " به " مصر " برود، از " محمد بن ابی بکر " هم
قاطع تر و در دشمنی با او (معاویه) سخت تر است. از این رو سفارشی به رئیس خراج " قلزم " فرستاد
[ [ صفحه 102
و گفت ": مالک اشتر رو به مصر نهاده و می آمد. هر گاه کار او را تمام کنی، مالیات قلزم را تا من زنده ام و تو زنده اي، بر تو می
بخشم. تا می توانی از حرکت او مانع باش. "
این شخص آمد و در " قلزم " اقامت کرد ". اشتر " نیز از " عراق " به طرف " مصر " حرکت کرد. و چون وارد " قلزم شد، آن
مرد به استقبال آمد و پیشنهاد کرد که در آنجا توقف کند و اظهار داشت ": اینجا منزل خوش و طعام هم آماده و علف ستوران نیز
فراهم است و من فردي از افراد مالیات بده این سرزمین هستم ". " مالک " پیاده شد و او طعامی آورد. طعام که صرف شد، شربتی
از عسل که در آن زهر ریخته بود، آورد و به او داد. چون " مالک " آنرا خورد، وفات کرد.
اما " معاویه " خطاب به مردم " شام " گفت ": علی علیه السلام، اشتر را به مصر فرستاده است. از خدا بخواهید که در خدمت شما
توفیق پیدا کند. " از این رو مردم هر روز بر " اشتر " آگاه کرد، سپس " معاویه " بپاخاست و خطبه اي خواند و در ضمن آن خدا
را حمد و ثنا گفت. اظهار داشت ": براستی که علی دو بازوي توانا داشت که یکی - یعنی عمار یاسر - در صفین و دیگري - یعنی
اشتر - امروز بریده شد. " و در عبارت " ابن قتیبه " در " العیون " 201:1 آمده که معاویه هنگامی که از خبر آگاه شد، گفت":
چقدر جگرم راحت و خنک شد، خدا لشکریانی دارد که این عسل (که بوسیله آن مالک کشته شد) از آن جمله است " و علی
علیه السلام فرمود که: این کار دو دست و دهان خودش بود (که او را به کشتن داد).
[ [ صفحه 103
و در عبارت " مسعودي " در " مروج الذهب " 39:2 آمده است ": علی علیه السلام " اشتر را به مصر فرستاد و سپاهی را با او همراه
کرد. معاویه که از این خبر آگاه شد، دسیسه اي بکار برد و دهقانی را که در عریش بود تشویق کرد و گفت (در صورت مسموم
صفحه 66 از 180
کردن مالک اشتر) بیست سال از پرداخت مالیات معاف خواهی بود او سمی را در غذا به اشتر خورانید. هنگامی که اشتر در عریش
پیاده شد، دهقان پرسید: چه غذا و نوشابه اي را بیشتر دوست دارید؟ گفته شد: عسل. آنگاه دهقان عسلی براي او آورد و آن را
خیلی تعریف کرد که چنین و چنان است. در آن حال اشتر روزه بود. سر انجام از آن عسل، شربتی که خورد، دیري نپایید که در
گذشت.
کسانی هم که با او بودند پیش دهقان آمدند. گفته شده که این واقعه در قلزم اتفاق افتاد، ولی روایت اولی صحیح تر است. خبر این
واقعه که به علی علیه السلام رسید، فرمود که حاصل دو دست و دهان است. این جریان را که به معاویه گفتند: گفت خداوند
لشکري از عسل دارد. "
"امینی " می نویسد: اینجاست که می بینی " معاویه " چگونه از این گناه بزرگ - گناه کشتن بنده صالحی که از زبان رسول الله
صلی الله علیه و اله و جانشینش مولانا امیرالمومنین - سلام الله علیه - تعریف و ستایش شده - هیچ پروایی نمی کند، و توبه و
پشیمانی بدو دست نمی دهد، بلکه او و مردم " شام " از مرگ این قهرمان بزرگ اظهار شادمانی می کنند. جرم " مالک " این بود
که امام زمان خود را یاري می کرد، امامی را که همه در خلافت او اجماع داشتند. و شگفت نیست هر چیزي که از دید گاه حق و
از نظر ائمه هدي و اجماع داشتند. و شگفت نیست هر چیزي که از دیدگاه حق و از نظر ائمه هدي و اولیاي صالح و پاك خدا
شایسته نباشد، از نظر او ارزنده است و مایه شادي او ست. هر چه " معاویه " می توانست، در خوار داشتن شخصیت هاي محترم
اسلامی کوشید و پیشوایان اسلام و و یاران ایشان را به شکنجه
[ [ صفحه 104
و کیفر رسانید. ظواهر اسلام از نظر او با حقایق و فرمانبري واقعی خدا تفاوتی نداشت. و کار گزاران سرکش و کافر او، تا توانستند
با فجیع ترین شکلی، برگزیده ترین اصحاب محمد صلی الله علیه واله و یاران آنها را به قتل رساندند و دوستاران آنها را به گناه
اینکه از حرمت اهل بیت گرامی پیغمبر هواداري می کردند از پا در آوردند.
[ [ صفحه 105
محمد بن ابی بکر
اشاره
"محمد بن ابی بکر، " این زاده حرم امن خداوند، و پروریده خاندان عصمت و پاکی نیز از کسانی است که در حکومت " معاویه
"شهید شدند و بدست فرمانروایان معاویه از پا در آمدند.
"معاویه "، " عمرو بن عاص " را با شش هزار تن به " مصر " فرستاد، در حالی که " محمد بن ابی بکر " عامل و کار گزار " علی
"علیه السلام در " مصر " بود ". عمرو " حرکت کرده و در نزدیکیهاي " مصر " فرود آمد. طرفداران " عثمان " پیرامون او جمع
شدند و او در بین آنها اقامت کرد و به " محمد بن ابی بکر " چنین نوشت:
"اي پسر ابو بکر، من نمی خواهم که بر تو چیره شوم. آگاه باش که مردم این شهرها بر علیه تو جمع گشته اند و همگی متحدا بر
صفحه 67 از 180
تو شوریده اند و از اینکه ترا پیروي کنند، پشیمان اند. و هر گاه کارد به استخوان برسد، ترا دستگیر می کنند. من ترا نصیحت می
کنم که از مصر خارج شوي والسلام. "
همچنین " عمرو " نامه اي را که " معاویه " به او نوشته بود، فرستاد. در آن نامه چنین آمده است:
"اما بعد، ستم و ظلم سرانجام کیفر سخت دارد، و خونریزي حرام است. و هر که مرتکب آن شود، از انتقام در این جهان و کیفر
دردناك آخرت در امان نیست. و ما کسی را سراغ نداریم که پیش از تو بر عثمان ستم روا داشته و به او صدمه زده باشد. تو در
شمار کسانی هستی که بر علیه او سخن چینی کرده اي و در ریختن
[ [ صفحه 106
خونش شرکت داشتی. آیا گمان داري که من اینهمه را نادیده می گیرم و یا فراموش می کنم، و کار را به جائی برسانی که در
شهرهایی که بیشتر ساکنانش یاران منند، بخواهی فرمانروائی کنی؟ مردم آن شهرها از من فرمان می برند و بر سخن من گردن می
نهند و پیوسته از من داد خواهی و فریاد رسی می خواهند.
و اینک من گروهی را که تشنه خون تو اند و بر جهاد در راه کشتن تو، به خدا تقرب می جویند، بسوي تو روانه گردم. اینان با خدا
پیمان بسته اند که ترا به کیفر کردارت برسانند و هرگاه جز با کشتن تو خشنود نشوند، از نظر من هیچ زیانی ندارد. و من دوست
دارم که ترا بخاطر ستمی که کرده اي و عداوتی که با عثمان داشتی و نیزه تو رگ گردن او را می برید، ترا به قتل برسانند، لکن من
از اینکه یک فرد از خاندان قریش را به چنین کیفري برسانم، اکراه دارم و این خدا است که هر کجا باشی هرگز ترا از قصاص
نجات نخواهد داد. والسلام. "
"محمد " هر دو نامه را پیچیده و به " علی " علیه السلام و پاسخ نامه " معاویه " را چنین نوشت:
"اما بعد، نامه تو که در آن کار عثمان را آنگونه یاد کرده اي که من از آن هیچ عذر خواهی نمی کنم، رسید، در آن نامه،مرا از
خودت ترسانده و مدعی شده اي که خیر خواه من هستی، و مرا از روي شفقت از کشته شدن ترسانده اي، لکن من امیدوارم که
زمانت چنان بچرخد که من با شما در میدان کارزار بستیزم.
هر گاه شما پیروز شدید و حکومت دنیا را به کف آوردید، چقدر ستمکاران که در جهان حکم رانده اند، و چقدر مردان با ایمان
که شما کشته و مثله کرده اید. چه باك که باز گشت شما و آنها همه به خدا است. و همه کارها به خدا بر میگردد و او مهربانترین
مهربانان است و بر آنچه می گوید داوري می کند والسلام. "
و به " عمرو بن عاص " چنین پاسخ داد:
"اما بعد، اي عمرو عاص، از آنچه در نامه ات نوشته بودي، آگاه شدم. من
[ [ صفحه 107
گمان دارم که تو از اینکه پیروزي به من روي نماید، ناراحت هستی. من گواهی می دهم که تو خطا می کنی. تو می پنداري که
خیر خواه من هستی. من سوگند می خورمکه تو بدخواه منی، تو تصور می کنی که مردم راي و حکومت مرا رها کرده و از پیروي
من پشیمان شده اند، و همه پیروي تو و شیطان رجیم را برگزیده اند. خدا پروردگار جهانیان ما را بس است. ما بر خداي عرش
بزرگ توکل کرده ایم. والسلام. "
صفحه 68 از 180
"عمرو بن عاص " رو به " مصر " نهاد ". محمد بن ابی بکر " در میان مردم برخاست و چنین سخن گفت:
"اما بعد، اي مسلمانان و مومنان، آن گروهی که حرمت اسلام را هتک می کنند و گمراهی را رونق می دهند و آتش فتنه را بر می
افروزند و با جبر می خواهند بر مردم مسلط بشوند، اینک در صدد دشمنی بر آمده و لشکریان خود را بطرف شما فرستاده اند. اي
بندگان خدا، هر کس بهشت و بخشایش خدا را می خواهد، باید برود و در راه خدا با این گروه جهاد کند، بشتابید و پاسخ اینان را
با کنانه بن بشر بدهید، خداي بر شما رحمت کند. "
نزدیک به دو هزار نفر به " کنانه " پاسخ مثبت دادند ". محمد " با دو هزار مرد بیرون، آمد ". کنانه " به جلو " عمرو بن عاص"
رفت و پیشاپیش " محمد " حرکت کرد "، عمرو " به طرف " کنانه " آمد. وقتی که نزدیک شد، نامه ها را یک یک شرح کرد. و
هر نامه اي را که از نامه هاي مردم " شام " در می آورد، با بی اعتنائی و شدت عمل " کنانه " روبرو می شد و آن را به زمین می
انداخت، تا اینکه به " عمرو بن عاص " نزدیک می شد و این کار را چند بار تکرار کرد ". عمرو "، " معاویه بن حدیج سکونی"
را احضار کرد و در میان گروه زیادي به حضور او رسید و " کنانه " و یارانش را احاطه کرد. مردم " شام " از هر طرف جمع شدند
و " کنانه بن بشر " که حال را چنین دید، از اسبش پیاده شد در حالی که می گفت:
[ [ صفحه 108
"هیچ موجودي نیست مگر آن که به اذن پروردگار می میرد و این سرنوشتی است که براي همه معین شده. و هر کس پاداش این
جهانی خواهد، آنرا بدو می دهیم و هر کس پاداش آخرت جوید، باز بدو می دهیم و سپاسگزاران را پاداش خواهیم داد ". آنگاه با
شمشیر خود با آنها جنگید تا آنکه شهید شد. خدایش رحمت کند.
آنگاه " عمرو بن عاص " به جانب " محمد بن ابی بکر، " که یارانش پس ازشنیدن قتل " کنانه " همه پراکنده شده بودند، روي
نهاد. تا جائی که دیگر کسی از یارانش پیرامون او نبود ". محمد " که وضع را اینگونه دید، خارج شد و راهروي می کرد، تا آنکه
به خرابه اي بر سر راهی رسید و به آنجا پناه برد.
آنگاه " عمرو بن عاص " وارد شد و " معاویه بن حدیج " هم از طرفی در جستجوي " محمد " هر جا را می گشت، تا آنکه بر سر
راه به ولگردانی برخود، و پرسید:
"آیا ناشناسی از اینجا گذشته است؟ " یکی از آنها گفت ": نه بخدا، کعبه سوگند، که او همان محمد است. " پس همگی به
شتاب دویدند و وارد خرابه شده و او را بیرون کشیدند. چیزي نمانده بود که از شدت تشنگی بمیرد. آنگاه او را به زندان " مصر"
بردند. و برادرش " عبدالرحمن بن ابی بکر، " بر " " عمرو بن عاص " که در میان سپاه خودش بود، حمله کرد ": آیا می خواهی
برادرم را بکشی؟
کسی را پیش معاویه بن حدیج بفرست و او را از این عمل باز دار ". " عمرو بن عاص به " معاویه بن حدیج " سفارش کرد که"
محمد بن ابی بکر " را پیش او بیاورد ". معاویه " گفت ": آیا شما کنانه بن بشر را بکشید و من محمد بن ابی بکر را ببخشم؟ این
محال است. آیا کافران شما بهتر از اینان بودند یا اینکه در کتابهاي شما تبرئه شده اند "؟
"محمد " به آنها چنین گفت ": اندکی آب بدهید تا بخورم."
[ [ صفحه 109
صفحه 69 از 180
"معاویه بن حدیج " اظهار داشت ": خدا کسی را که قطره اي به تو آب دهد، هرگز سیراب نکند. شما نگذاشتید عثمان آب
بخورد و او را که روزه بود کشتید و او با شراب مهر خورده در بهشت با خدا دیدار کرد. سوگند بخدا که اي ابن ابی بکر، ترا می
کشم تا در جهنم از آب داغ و سرد آن بخوري. "
"محمد " در جواب او گفت ": اي پسر زن یهودي نساجه، این کار از قدرت تو خارج است. این خداي عز و جل است که اولیائش
را سیراب می کند و دشمنانش را که تو و دوستان تو باشند، تشنه می دارد. بخدا سوگند هرگاه شمشیر بدست داشتم، کسی از شما
این جرئت را نمی کرد. "
"معاویه " در جواب گفت ": آیا می دانی با تو چه می کنم؟ ترا در پوست خز می کنم، آنگاه آتش می زنم. "
"محمد " در جواب گفت: هر گاه این عمل را بکنی، چقدر از این جنایات که در خصوص اولیاي خدا انجام داده اند. و من امید
وارم که این آتشی را که تو با آن مرا بسوزانی: به امر پروردگار سرد و سالم شود. و این کاري است که بر دوست خودش ابراهیم
کرده است و با تو و هواداران تو، همان کاري را بکند که با نمرود و دوستان او کرده است. خدا ترا و آن کسی را که پیش از این
نام بردي، و رهبر ترا که معاویه است و این مرد را - اشاره کرد به معاویه - با آن آتشی که زبانه می کشد و هر چه فروکش کند،
خدا بیشتر شعله آنرا بلند می کند، خواهد سوزاند. "
"معاویه " گفت ": من فقط ترا به خاطر عثمان می کشم. "
"محمد " به او گفت ": ترا با عثمان چه کار است؟ عثمان با ظلم و ستم عمل کرد و حکم قرآن را تغییر داد و خداي تعالی فرموده
است ": و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون (" هر کس مطابق آنچه خدا فرستاده حکم نکند در شمار فاسقان است.
(و ما بخاطر این کارش بود که از او انتقام گرفتیم و او را
[ [ صفحه 110
کشتیم و اینکه تو و یارانت او را تحسین می کنید. انشاء الله خداوند ما را از گناهانی که او مرتکب شده مبرا و پاك کند. اما تو در
جرائم و گناهانی که او مرتکب شده است شریک او هستی. "
می گوید که " معاویه " خشم گرفت و دستور داد او را کشتند، سپس او را در پوست خزي داخل کردند، آنگاه آتش زدند.
این خبر که بگوش " عایشه " رسید، براي او خیلی ناله کرد و پس از نماز بر علیه " معاویه " و " عمرو " نفرین " کرد.
و در " نجوم الزاهره " 110:1 آمده است که سر او را بریدند و نزد " معاویه بن ابی سفیان " در " دمشق " فرستاد. و آن سررا در
آنجا گرداندند و در اسلام، این اولین سري است که در همه جا گردانده اند.
تصویري دیگر از شهادت محمد بن ابی بکر
"معاویه " در سال 38 "، عمرو بن عاص " را همراه چهار هزار سپاهی به " مصر " فرستاد و " معاویه بن حدیج " و " ابو الاعور
سلمی " هم با او همراهی کردند و " عمر " زندگانی خود را صرف این کار کرد و در آنجا " محمد بن ابی بکر " از طرف " علی
علیه السلام " حکومت می کرد و مرکز حکومتش در محلی بنام " مسناه " بود. جنگی بین اینها در پیوست که " کنانه بن بشر " در
آن کشته شد. و " محمد بن ابی بکر " بمناسبت اینکه یارانش او را تنها گذاشتند، فرار کرد و در نزد مردي بنام " جبله بن مسروق"
مخفی شد. پس از آن جاي او را شناختند و " معاویه بن حدیج " و یارانش او را محاصره کردند. آنگاه " محمد بن ابی بکر"
بیرون آمد
صفحه 70 از 180
[ [ صفحه 111
و با آنها جنگید و کشته شد، و " معاویه بن حدیج " و " عمر و بن عاص " او را در پوستین خزي داخل کرده و آتش زدند. این
فاجعه در ناحیتی از مصر بنام " کوم شریک " اتفاق افتاد. نقل کرده اند که این جنایت در حالی صورت گرفت که هنوز " محمد
بن ابی بکر " رمقی از حیات داشت.
خبر کشتن " محمد " که به " معاویه " و یارانش رسید، خیلی شادمانی و خوشحالی کردند. و خبر کشته شدن " محمد " و
شادمانی " معاویه " را که به " علی " علیه السلام رساندند، فرمود:
"به همان اندازه که آنها شادي می کنند، ما اندوهگینیم و از آغاز جنگ تا کنون، من درباره هیچ کس به این اندازه ناله و اندوه
نداشته ام. او دست پرورده من بود و من او را فرزند خود می شمردم و انیهمه حزن و اندوه بی جهت نیست. چرا که او مرد نیکوکار
و برادر زاده من بود این قربانی را در راه خدا می دهیم ".
"عبدالرحمن فزاري " که از طرف حضرت " علی " علیه السلام در " شام " خبر گزار بود، به حضور حضرتش آمد و چنین
گزارش داد:
"از شام که بیرون آمدم، نمایندگانی از جانب عمرو بن عاص مژده می آورند که مصر را فتح کرده اند و محمد را کشته اند. حتی
قتل او را بر منابر اعلام کردند.
اي امیر مو منان، من تا کنون خیلی کم ناظر چنین شادمانی بودم و این خوشحالی مردم شام را از شنیدن خبر قتل محمد کم نظیر
دیدم. "
"علی " علیه السلام فرمود ": اما اندوه ما، چندین برابر مسرت آنها است. " و در این باره، آنچنان اندوهگین و متاثر شد که آثار
آن بر چهره اش نمایان بود.
آن بزرگوار همچنین خطبه اي در میان مردم خوانده، خدا را حمد و ثنا
[ [ صفحه 112
گفت و بر رسولش صلی الله علیه و اله درود فرستاد و گفت:
"آگاه باشید که مصر را ستمگران و طرفداران فسق و فجور فتح کرده اند.
اینها کسانی هستند که در برابر خدا سدي افکنده و اسلام را به راه کج برده اند. آگاه باشید که محمد بن ابی بکر در راه خدا شهید
شده است. خدایش رحمت کناد و ما او را در پیشگاه خدا می دانیم. سوگند بخدا که هر گاه من یقین نداشتم که روز باز خواست
در انتظار همه است و کار ها پاداش و کیفر داده می شود و توهم فاجران سرانجام بد دارد و هدایت و ایمان مومنان عاقبت پسندیده
خواهد داشت "... تا آخر خطبه.
"ابو عمر " روایت می کند که " محمد بن ابی بکر " را پیش " عمرو بن عاص " آوردند و " عمرو " با زهر او را به قتل رسانید".
شعبه " و " ابن عیینیه " از " عمرو بن دینار " روایت کرده اند که گفت ": محمد بن ابی بکر را دستگیر کرده پیش عمرو بن عاص
آوردند. گفت: آیا پیمانی داري، و آیا با کسی عقد و قرار دادي داري؟ گفت: نه. آنگاه او را دستور داد که کشتند. علی بن
ابیطالب پیوسته محمد بن ابی بکر را می ستود و در فضیلت وي سخن می گفت، چرا که او اهل عبادت و جهاد بود. "
صفحه 71 از 180
"ابن حجر " نقل می کند که گفته اند ": او در خانه زنی از قبیله غافق مخفی شده بود، خانه اي که برادرش راهنمایی کرده بود که
خود او تخت تعقیب معاویه بن حدیج بود. خواهر این مرد که آنها را دید که آمدند، پنداشت که آمدند برادرش را دستگیر کنند.
ناگهان گفت: آیا شما را به محل محمد بن ابی بکر راهنمایی کنم تا برادرم را نکشید؟ گفتند: بسیار خوب، آنگاه او را به ایشان
نشان داد و گفت: مرا بخاطر ابو بکر نگهدارید. معاویه گفت: من هشتاد نفر از
[ [ صفحه 113
. طایفه خودم را به انتقام خون عثمان کشته ام، آیا ترا رها می کنم "؟ تهذیب التهذیب. 80:9
"امینی " می نویسد: امثال این فجایع و تبهکاریها و جنایات، از این " پسر تبهکار " بعید نیست. و همه چیزهایی است که در راه
کسب مقام و تقرب آن " پسر جگر خواره " و به دست کسانی صورت می گرفت که در ریختن خونهاي پاك، از همان سالهایی
که توانایی پیدا کردند، بخصوص از هنگامی که آتش جنگ صفین را شعله ور کردند، هرگز بیمی نداشتند. کسانی که اسیر
شهوات خود شدند و نتوانستند از ریختن این همه خون نیکان و پاکان دست بردارند.
فرض کنید که " محمد، " این اعمالی که آنها پنداشته اند، بر علیه " عثمان " انجام داده بود. باز جاي شگفت است که به
خونخواهی او، کسی مثل " معاویه - " که هنگامی که " عثمان " کمک می خواست، پاسخ نداد و دست نگهداشت - برخیزد، یا
کسی مثل " عمرو عاص " از او حمایت کند که از قتل " عثمان " اظهار شادي کرد. و گفته بود: من، ابو عبدالله، او را کشتم و در
وادي سباع بودم. "
و هم گفته بود ": من، ابو عبدالله، کسی هستم که وقتی زخمی را بشکافم، ریم به هم رساند " و مثل معروف را گفته بود که ": شتر
سر گرم چرا و عیش است و داغگاه آماده " و بر علیه او همچون چوپانی که بالاي کوه گوسفندان را جمع کند، افراد گرد می آورد
و به فتنه انگیزي مشغول بود.
چرا " معاویه " اینهمه سپاه و افراد را به یاري " عایشه " نفرستاد که در بین مردم فریاد بر آورد ": نعثل را بکشید که عثمان را کشته
و کافر شده است " و چرا دنبال " طلحه " و " زبیر " نفرستاد، که دشمنترین مردم بر علیه " عثمان " بودند؟
"طلحه، " همان کسی بود که در محاصره " عثمان " اجازه نداد به او آب بدهند و نگذاشت مردم به او کمک رسانند، و مانع شد
که در مدینه به خاکش سپارند، جز در " حش کوکب (" گورستان یهود).
[ [ صفحه 114
111 آمده است و " شهرستانی " در " ملل و نحل ر ص 25 می نویسد ": امراي - گزارش این اعمال، بتفصیل در جزء نهم: 92
ارتش عثمان، عبارت بودند از معاویه عامل شام، سعید بن ابی وقاص عامل کوفه و پس از او ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر عامل
بصره و عبدالله بن ابی سرح عامل مصر، که همگی عثمان را خوار داشتند و او را رها کردند، تا که به سرنوشت خود رسید. "
آري، کشندگان " عثمان " اینها بودند. لکن " معاویه " فقط می خواست که قصاص " عثمان " را از هواداران " علی " علیه السلام
بگیرد، و آنها را هر جا ببیند، در کنار هر سنگ و کلوخی بیابد، از ریشه بر اندازد و هر قساوت و شکنجه اي را بر آنها روا بدارد.
وي با دشمنان " علی - " سلام الله علیه -، هیچ مقصد و آرمان درستی را تعقیب نمی کرد، و گرنه خونخواهی کسی که همه
صحابه در ریختن خون او اتفاق راي و اجماع داشتند، چه موجبی داشت، با وجود آنکه آیاتی صحت این امر را اثبات می کرد،
صفحه 72 از 180
168 و 205 گذشت. - چنانکه در جزء نهم ص 164
هر گاه این نبود که مردم بدنبال راي صحابه پیغمبر بودند و به سخنان و اعمال آنها رفتار و استدلال می کردند، و مطابق میل و هوي
دل خود عمل می کردند، در خلافت " ابو بکر " با آنکه اجماعی نبود، ادعاي اجماع می کردند، و در قتل " عثمان " که اجماع
ثابت شده، استدلال به عدم اجماع می کردند.
فرض کنید که " محمد بن ابی بکر، " تنها قاتل " عثمان " است و هیچ دلیلی بر شرکت دیگران نیست و محکوم به قصاص شده
است و در قصاص حیات جامعه است، آیا در شریعت اسلام قصاصی به این کیفیت داریم که مجرم را در پوست خز بکنند و آنگاه
با آتش بسوزانند و سرش را در شهرها بگردانند؟ آیا این رفتاري که با " محمد بن ابی بکر " شده، در دین خدا درست است یا در
دین " هبل " بت
[ [ صفحه 115
"معاویه " و در دین پدران او که در قرآن، وصفشان آمده، چنین جنایاتی پذیرفتنی است؟
ما اخبار آنها را بر تو از روي حق گزارش می کنیم و اخبار آن چیزهایی که ریشخند می کردند، سرانجام خواهد آمد. حکم فقط از
خدا است که بر حق سخن می گوید و او بهترین جدا کنندگان است.
[ [ صفحه 119
نگاهی به مناقب دروغین پسر هند
مقدمه
شاید تا کنون " معاویه " را شناخته باشید و روشن شده باشد که این مرد چه کسی است و چه نفسانیات و عاداتی داشته است. کسی
بوده که بجز در آتش نشیمن ندارد و در میدان تبهکاري و ماجراجوئی نظیر ندارد. راویان و مورخان بد کردار، چه فضیلتی می
توانند به او نسبت دهند، و قلمهاي مزدور و اجیر چگونه از اعمال این مرد - که آلوده به شهوات و هوسهاي گونه گون است - می
توانند به دورغزنی بپردازند در حالی که در بازار عبرت پذیري، رفتار او هیچ وزنی ندارد و در گذرگاه حق، اعمال او هیچ توجیهی
نمی تواند داشته باشد؟ پس، چشم بسته ظن بخرج بده و هرگز از احوال او مپرس.
آیا این " معاویه " عامل اصلی این همه جنایات و جسارت به درگاه خدا و بر اسلام و پیامبر و کتاب و سنت او نبوده کتاب و سنتی
که هرگز دگرگونی پذیر نیست.
آیا او نبود که حرمتهاي الهی را هتک و مقام اولیاي خدا را پست داشته است؟
آیا او نبود که خونهاي پاك اولیاي خدا را ریخته و با نابود کردن نفسهاي پاك و مبرا از گناه، ستم را رواج داده است؟ در حالی
که ": هر کس مومنی را به عمد بکشد، کیفرش جهنم و در آن بطور جاوید ماندگار است و خداوند بر او لعنت
[ [ صفحه 120
صفحه 73 از 180
و غضب فرستاده و عذاب بزرگی آماده کرده است. "
آیا همین " معاویه " نبود، که با کشتن صالحان امت و عادلان صحابه نخستین و تابعین آنها که خون و ناموسشان محترم بود و با
انداختن آنها به ژرفاي زندانها و دور کردن آنها از خانه و عائله و با ترساندن خاندانشان خدا و پیامبرش را آزرده است "؟ آنانکه
خدا و رسولش را بیازارند خداوند در دنیا و آخرت بر آنها لعنت کند و عذاب دردناکی آماده آنها می نماید. و کسانی که مردان و
زنان با ایمان را خلاف آنچه کردار آنها است بیازارند، بهتان و گناه بس بزرگی را اندوخته اند. "
نه مگر او کسی است که با جنگ افروزي بر علیه جانشین و خلیفه راستین او، پیغمبر را آزرده است؟ در حالی که فرمانبرداري و
فروتنی در برابر او و کسب رضاي او واجب بوده است "، کسانی که پیامبر خدا را بیازارند عذاب سختی خواهند دید. "
آیا " معاویه " نبود که حرمت رسول بزرگوار را درباره نزدیکان و ذوي القربی او نگاه نداشت، احترام پدر فرزندان او را با لعن
گفتن بر او زیر پا گذاشت، مجامع دینی را به اجراي این جنایت و گناه بزرگ اسلام را که خداوند مطهر داشته، به دروغها و
افتراهاي گوناگون متهم ساخت؟
آیا این " معاویه " نیست که گوي سبقت را در انجام این همه گناهان برد؟ اول کسی از خلفا بود که شراب خرید و شراب خورد،
در حالی که می دانیم هر کس شراب بفروشد و بخرد و بخورد، ملعون است.
[ [ صفحه 121
او اول کسی است که فحشاء را در جامعه اسلامی رونق داد ": کسانی که دوست دارند که فحشا رواج یابد، کیفر سختی در دنیا و
.( آخرت خواهند دید و خدا می داند و شما نمی دانید (" نور: 20
اول کسی که ربا را حلال کرد و ربا خورد، او بود ". در حالی که خدا خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است و آنها که
ربا می خورند، بر نمی خیزند مگر همچون کسی که شیطان از جنون او را بزمین افکنده و برخاسته باشد (". بقره: 277 ) و پیامبرش
صلی الله علیه و اله فرموده است ": ربا خوار و ربا دهند ه، هر دو ملعون هستند. "
"معاویه " اول کسی است که نماز مسافر را تمام خواند، تا مگر سخن عموزاده خود را بزرگ داشته و احترام کرده باشد.
او اول کسی است که اذان گفتن را در نماز عیدین پدید آورد. او نخستین کسی است که جمع بین دو خواهر را مطابق مذهب"
عثمان " روا دانسته است.
او اول کسی است که قوانین سنت را در باب دیات تغییر داده و چیزهایی را که نبوده، در آن وارد کرده است.
او اول کسی است که هر موقع که به هوي و انتصابی دست می یافت، تکبیر را در نماز ها ترك می کرد، در حالی که تکبیر سنت
ثابت در نماز است.
او اول کسی است که تلبیه را ترك کرد و دستور داد در این مورد با " علی امیر مومنان " علیه السلام که به سنت خدا و رسول عمل
می کرد، مخالفت شود. او اول کسی است که در نماز عید، خطبه را بر نماز مقدم داشت تا مگر لعن " علی " علیه السلام را به
گوشها برساند، در حالی که از پیامبر صلی الله علیه و اله روایت است که فرمود " هر کس علی علیه السلام را سب کند، او را سب
کرده و هر کس او را سب کند، خدا را سب کرده است. "
او اول کسی است که با ترك کردن حدود و بر پا نداشتن سنت پروردگار،
صفحه 74 از 180
[ [ صفحه 122
بر او مخالفت کرده، در حالی که ": هر کس بر خدا و پیامبرش عصیان و مخالفت کند و از حدود خدا تجاوز نماید، خدا او را در
.( آتش همیشگی وارد کند و عذاب سخت و خوار کننده اي خواهد دید (" سوره نساء: 19
او اول کسی است که حکم زنا کار را نقض کرد و آیینها و رسوم جاهلیت را زنده کرد و با دین " محمد " صلی الله علیه و اله
مخالفت کرد و حال آنکه می دانیم، فرزند از آن همسر زن است، لکن زنا کار نمی تواند صاحب فرزند باشد.
او اول کسی است که انگشتر به دست چپ خود زد و این کار ادامه داشت تا زمانی که " سفاح " بدست راست انگشتر زد و این
آئین تا زمان " رشید " بود که او نیز دوباره به دست چپ زد.
او اول کسی است که سب و دشنام به " علی ر علیه السلام را رایج و مقرر کرد و آن را به عنوان سنت جاري متداول نمود و بدنبال
او کسانی که نماز را ضایع و مهمل می داشتند و از شهوات پیروي می کردند، از او تقلید نمودند و او خطبه هاي منابر را به دشنام"
علی " علیه السلام آلوده کرد.
او اول کسی است که بر امام روزگار خود شورید و ستم روا داشت، با او به نبرد برخاست و او و امت بسیاري را که از صالحان
صحابه بدر و اهل بیت شجره پاك - که خدا از آنها و آنها از خدا خشنود بودند -از میان برد و به قتل رساند.
او اول کسی است که براي وضع حدیث صرف مال کرد و پول داد تا کتاب خدا و کلمه طیبه او را تحریف و دگرگون کنند.
او اول کسی است که ترك دوستی " علی " علیه السلام و بر کناري از او را شرط بیعت بر خلافت خویش قرار داد، خلافت
ستمگرانه و فرمانروایی سختگیر و آزار دهنده.
او اول کسی است که سر صحابی عادل "، عمرو بن حمق، " را که به حضورش
[ [ صفحه 123
آوردند، دستور داد در شهر ها بگردانند. او نخستین کسی است که عادلان صحابه اولین و تابعان آنها را که همگی از بزرگان امت
و پارسایان و عابدان بودند،به گناه دوستی با عترت از پاي در آورد، در حالی که دوستی عترت همان چیزي است که خداوند آنرا
پاداش رسالت پیامبرش قرار داده است.
او اول کسی است که زنان دوستاران اهل بیت پیغمبر - صلی الله علیهم اجمعین - را کشت، کودکانشان را سر برید، اموالشان را
غارت نمود، حتی کشتگان را مثله کرد، جمعیت آنها را پراکنده ساخت، خاندانهاشان را بر باد داد، از کنج خانه هایشان تبعید کرد،
و در کنار هر سنگ و بیابانی ویلان و سر گردان شان ساخت.
او اول کسی است که زیر دستانش او را فریب می دادند، گواهی هاي دروغ و بی اساس در حضور او رونق گرفت، و در زمان او
اشرار و ستم پیشگان بر صالحان و نیکان امت " محمد " صلی الله علیه و اله تسلط پیدا کردند.
او اول کسی است که اقدام به انتقال منبر رسول الله صلی الله علیه و اله از " مدینه " به " شام " کرد، و آنگاه که منبر را حرکت می
دادند، خورشید کسوف کرد و او منصرف شد.
او اول کسی است که خلافت اسلامی را به بدترین حکومت و سلطه گري زشت تبدیل کرد.
او اول کسی است که پادشاهی و تفاخر را با پوشیدن لباس ابریشم و حریر وارد کرد، در ظرفهاي طلا و نقره نوشابه صرف کرد و
مرکبهاي آراسته به طلا و نقره سوار شد.
صفحه 75 از 180
او اول کسی است که ادعا داشت امیر المومنین است، در حالی که به آواز غنا گوش داد، به طرب برخاست و بر خنیا گران صله ها
داد.
[ [ صفحه 124
او اول کسی است که با جانشین کردن " پسر تبهکار خودش " که بی پروا فساد می کرد و نماز را ترك می نمود، دین خدا را به
بازي گرفت.
او اول کسی است که بر حرم امن الهی، مدینه رسول الله صلی الله علیه و اله هجوم آورد، مردم آنجا را بیم داد و حرمت این جوار
مقدس را نگاه نداشت.
اینها و نظایر اینها، جرائم و جنایاتی است که " معاویه " در ارتکاب آن گوي سبقت برده است.
پس آیا درست است و امکان دارد که از مصدر نبوت درباره چنین طاغوت نابکاري کلمه تعریف و ستایشی صادر شود، یا از دهان
پیامبر عدل و حق و صدق، واژه اي که موهم ثناي وي باشد خارج شود؟ نه، هر گز چنین چیزي ممکن نیست.
بلکه پیامبر گرامی، بزرگترین شخصیتی است که چنین انسانی را با آنهمه جرائم می نکوهد. چرا که این مرد، سرسختترین دشمنان
آن بزرگوار صلی الله علیه و اله هم در جاهلیت و هم در اسلام بوده است. هر گاه آن حضرت کوچکترین کلمه اي در ثناي"
معاویه " فرموده بود - که پیغمبر بزرگوار از چنین تصوري منزه است - این نوعی ترویج از باطل، نوعی اجازه دادن به گناه و
بزرگترین اهانت به حق محسوب می شود.
"عبدالله بن احمد بن حنبل " گفته است ": از پدرم در باره علی و معاویه پرسیدم. گفت: بدان که علی دشمنان بسیار دارد و هر چه
دشمنانش خواسته انددر او عیبی بیابند، موفق نشده اند. پس دور کسی جمع شده اند که با او محاربه و جنگ کرده است و او را در
حیله و مکر بر علیه علی تحریک نموده اند. "
"حاکم " گوید ": از ابوالعباس محمد بن یعقوب بن یوسف شنیدم که می گفت: از پدرمشنیدم که می گفت: از اسحاق بن ابراهیم
حنظلی شنیدم که می گفت:
[ [ صفحه 125
در فضیلت معاویه، هیچ حدیث درستی نیست. "
"بخاري " که در صحیح خود حدیثی در ذکر مناقب " معاویه " نیافته، بناچار آنجا که از مناقب صحابه سخن گفته، بابی گشوده
است بنام یاد کرد معاویه رضی الله عنه و " ابن حجر " در " فتح الباري " 83:7 می نویسد ": این خود دلیل آن است که فضایلی که
در خصوص معاویه احادیث فراوانی وارد شده که هیچ یک طریق اسناد درستی ندارد و اسحاق بن راهویه و نسائی و دیگران هم بر
این عقیده اند.
اما " مسلم " و " ابن ماجه " نیز که حدیث صحیحی - که در فضائل " معاویه " قابل نقل باشد - نیافته اند، در " صحیح " و " سنن
"خود صفحه اي در مناقب صحابه آورده اند.
"ترمذي " هم جز یک حدیث (خدایا او را هدایت کننده و هدایت شده قرار بده و چنان کن که بوجود او دیگران هدایت بشوند)
نقل نکرده و گفته است ": حدیث حسن غریب است، " و ما جزء دهم " الغدیر، " بطلان آنرا ثابت کردیم و آن حدیث چنین ذکر
صفحه 76 از 180
شده ": خدایا او را هدایت کن ". " عمر و بن واقد " این حدیث را به خود نسبت داده و این " عمرو " یکی از دروغپردازانی است
که در جزء پنجم ص 249 ط 2 از او یاد کرده ایم و " صحاح " و " سنن " از این دروغهایی که راویان تبهکار در فضیلت این مرد
بافته اند، خالی است.
"حافظ نسائی " صاحب " سنن، " وارد " دمشق " شد و از مردم آنجا خواست چیزي از فضایل " معاویه " بر شمردند، و گفت":
آیا کفایت نمی کند که هر کس بیاید واز فضائل او سخن گوید؟ " همه برخاستند و آنقدر در خایه هایش زدند که از مسجد جامع
بیرونش کردند و خودش نقل می کند ": مرا به مکه برده
[ [ صفحه 126
و از آنجا نیز بیرون کردند. " وي در آنجا مریض شد و همانجا کشته و شهید شد.
"ابن تیمیه " در " منهاج " خود 207:2 می نویسد ": گروهی فضایلی براي معاویه نقل کرده و احادیثی از پیغمبر صلی الله علیه و اله
در آن باره روایت نموده اند، که همه آنها دروغ است. "
"فیروز آبادي " در پایان کتاب " سفرالسعاده " و " عجلونی " در " کشف الخفاء " ص 420 ، در باب " فضائل معاویه نوشته اند:
"حدیث صحیحی در این باره وجود ندارد">
"عینی " در " عمده القاري " می نویسد ": هر گاه بگویی که در فضایل معاویه احادیث فراوانی هست، گویم آري، ولکن هیچیک
از آن احادیث از طریق اسناد صحت ندارد و صحیح نیست. " اسحاق بن راهویه و نسائی و دیگران نیز همین مطلب را ذکر کرده اند
و بیهوده نیست که بخاري عبارت " باب ذکر معاویه " آورده و نگفته " فضیلت و یا منقبت معاویه. "
"شوکانی در " فوائد المجموعه " می نویسد ": حافظان حدیث، همگی اتفاق دارند، بر اینکه هیچ حدیثی در فضیلت معاویه
صحت ندارد. "
آري، غلوي که در دوستی این مرد به عمل آمده، موجب شده که فضائل دروغینی براي این مرد بسازند، که ساحت اقدس پیامبر
صلی الله علیه و اله منزه و پاك است از اینکه چیزي از آن قبیل بفرماید، بلکه این احادیث بدست بافندگانی بافته و ساخته شده که
چهره انسانیت از قبول آن سرباز می زند. و " محمد بن عبدالواحد ابو عمر " غلام " ثعلب، " رساله اي در فضایل این آدم، این
1 ذیل نام " اسحاق بن : مردي که دامنش به رذائل گوناگون آلوده است، پرداخته و چنانکه " ابن حجر " در " لسان المیزان " 374
محمد سوسی " نوشته است.
"این مرد، موضوعات زشتی در فضائل معاویه آورده، که عبید الله سقطی هم
[ [ صفحه 127
از او نقل کرده است و او یا استادش این سخنان را پدید آورده اند. "
و اینک به اجمال، بخشهایی از اکاذیب و یاوه هایی را که بدست گناهکار راویان در مناقب این مرد ساخته شده، می آوریم. این
تکه هایی از اکاذیب است که پیش از این یاد نکرده ایم. و بدین ترتیب خواننده آزاده بیدار، خود به داوري خواهد نشست و خدا
بهترین یاور است.
صفحه 77 از 180
[ [ صفحه 128
درود پیامبر بر معاویه
1) به روایت مرفوع از " انس نقل شده ": من از یاران خود، کسی را جزمعاویه از دست نمی دهم. و او را پس از هشتاد سال دیدار
می کنم. پس از گذشت شتاد سال، شتري که به رحمت خدا از مشک اذفر آکنده شده است و پاهاي زبر جدي دارد، پیش من می
رسد. می پرسم: آیا معاویه آمده است؟ می گوید: لبیک اي محمد. می پرسم: این هشتاد سال کجا بودي؟ می گوید: در باغی زیر
عرش پروردگارم بسر می بردم. او با من و من با او نجوي داشتم. خدا بر من درود می فرستاد و من بر او درود می گفتم. می گوید:
این به پاداش دشنامها و ناسزاهایی است که در دار دنیا بمن نثار شده است."
سلام خدا بر معاویه
2) از انس به روایت مرفوع نقل شده است ": جبرئیل، در حالی که قلمی از طلاي ناب بدست داشت، بر من وارد شد و گفت:
خداي علی اعلی ترا سلام می رساند و می گوید: اي حبیب من، این قلم را از بالاي عرش، خود به معاویه اهدا کردم، قلم را بر او
برسان و امر کن که با این قلم و با خط خود آیه الکرسی را بنویسد و مرتب کند و نقطه و حرکت بگذارد و بر تو عرضه کند، و من
ساعتی که او این آیه را بنویسد تا روز قیامت، به تعداد کسانی که آنرا خواهند خواند، ثواب بر او خواهم نوشت. رسول الله صلی الله
علیه و اله فرمود: چه کسی عبدالرحمن (معاویه) را
[ [ صفحه 129
به من می رساند؟ ابو بکر بر خاست و رفت و دست او را گرفت و به حضور پیامبر صلی الله علیه و اله آمدند و سلام عرض کردند و
پیامبر صلی الله علیه و اله جواب سلام آنها را دادند، آنگاه به معاویه فرمود: نزدیک من بیا اي عبدالرحمن. نزدیک پیغمبر که آمد،
پیغمبر این قلم را به او داد و فرمود: اي معاویه، این قلمی است که پروردگارت از بالاي عرش بر تو فرستاد تا آیه الکرسی را با آن
بنویسی و بیارایی و نقطه و حرکت آنرا بخوبی بنگاري و به من بدهی. و خدا را حمد و سپاس می گویم که بر تو این مایه عطا
کرده، و خداوند از ساعتی که آنرا بنویسی تا روز قیامت، به تعداد خوانندگان آن بر تو ثواب خواهد نوشت. پس معاویهقلم را از
پیامبر صلی الله علیه و اله گرفته و بر بالاي گوش خود قرار داد، و رسول الله صلی الله علیه و اله فرمود: خدایا تو آگاهی که من قلم را
به او رسانیدم و سه بار این جمله را تکرار فرمود. معاویه در پیش رسول الله صلی الله علیه و اله زانو زد و پیوسته خدا را بر این مایه
کرامتی که عطا کرده، حمد و سپاس می گفت تا آنکه کاغذ و دوات آوردند و او قلم را به دست گرفته و نوشتن آیه الکرسی را به
بهترین خط ممکن آغاز کرد تا آنکه بخوبی بپایان رساند و بر پیغمبر صلی الله علیه و اله تقدیم داشت و رسول الله صلی الله علیه و
اله فرمود: اي معاویه، خداوند به تعداد تمام کسانی که این آیه الکرسی را تا روز قیامت می خوانند بر تو ثواب نوشت".
معاویه فردي امین است
3) از " جابر " روایت شده ": رسول الله صلی الله علیه و اله با جبرئیل مشورت کرد که آیا معاویه را بر نوشتن بگمارد: او گفت:
بگمارد که فردي امینی است."
صفحه 78 از 180
4) از " عباده بن صامت ": " خدا بر پیامبر صلی الله علیه و اله وحی کرد: معاویه را به کار نوشتن بگمار که امین و مامون است. " ر
ك ص 261 ط 1 و 305 ط. 2
[ [ صفحه 130
5) روایت مرفوعی است از " انس ": " امینان هفت تن هستند: لوح، قلم، اسرافیل، میکائیل و جبرئیل و محمد و معاویه. " ر ك:
جزء 5 ص 262 ط 1 و 308 ط 2
6) روایت مرفوعی است از " ابو هریره ": " امینان در پیشگاه خدا سه تن هستند: من و جبرئیل و معاویه " ر ك: جزء 5 ص 261 ط
1 و 306 ط 2
7) مردي از مردي نقل می کند که گفته ": ده تن از بنی هاشم گرد هم آمده و بحضور پیغمبر صلی الله علیه و اله رسیدند. همینکه
نماز خوانده شد، عرض کردند:
یا رسول الله، آمده ایم تا بعضی امور را با تو در میان بگذاریم خداوند با این رسالت تفضل فرموده و ترا بدان مشرف گردانیده و ما
را هم به وجود تو مشرف کرده است. اینک معاویه بن ابو سفیان را معرفی می کنیم، تا کاتب وحی تو گردد، چرا که ما می بینیم که
غیر او از خاندان تو در پیش تو منزلت بهتري دارد. فرمود: آري کسی غیر او را بررسی کنید. می گوید که از هر چهار روز یکبار از
جانب خدا وحی به محمد صلی الله علیه و اله رسید و جبرئیل چهل روز درنگ می کرد و نازل نمی شد و پس از چهل روز، اربعین
با صحیفه اي که در آن چنین نوشته شده بود، نازل شد:
اي محمد نباید آن کسی را که خدا برگزیده تغییر دهی و دیگري را به نوشتن وحی بگماري، او را معین کن که امین است. " ر
. ك: جزء 5 ص 262 ط 1 و 207 ط 2
8) روایت مرفوعی است از " واثله ": " خداوند بر نوشتن وحی خود، من و جبرئیل و معاویه را امین شناخت و نزدیک بود که
معاویه را بمناسبت فراوانی دانش و امانتیکه بر کلام خود داشت، او را سمت پیغمبري دهد. خدا گناهان معاویه را می بخشد و او را
. از حساب نگه می دارد و کتابش را باو می آموزد و او را هادي و هدایت شده قرار می دهد " رك جزء 5 ص 262 ط 308:1 ط 2
مباهات پیامبر به کتابت وحی توسط معاویه
9) از " سعد " روایت شده ": پیامبر صلی الله علیه و اله به معاویه گفت: براستی که در روز قیامت، من در لباس ابریشمی از نور که
ظاهرش رحمت و باطنش رضاي
[ [ صفحه 131
پروردگار است، پیش خدا محشور می شوم که در میان همگان مباهات می کنم، چرا که وحی در آن نوشته شده است " رك جزء
5 ص 276 ط 21
ملاقات معاویه با پیامبر در بهشت
10 ) از " عبدالله بن عمر ": " جعفر بن ابی طالب یک عدد " به " به پیغمبر صلی الله علیه و اله اهدا کرد. سپس معاویه سه تا " به"
صفحه 79 از 180
. آورد. پیغمبر صلی الله علیه و اله گفت: در بهشت با اینها با من ملاقات می کند ". رك: جزء 5 ص 281 ط 1 و 329
"ابن حبان " می گوید ": این حدیث موضوع است " ط 2 خطیب می گوید:
. "حدیثی است که ثابت نیست. " و " ابن عساکر " گوید ": اصل ندارد. " رك ". اللئالی المصنوعه. " 423:1 و 422
معاویه از اهل بهشت است
11 ) روایتی است موفع از " عبدالله بن عمر " الان مردي از اهل بهشت بر شما ظاهر می شود، بلافاصله معاویه وارد شد، فرمود تو اي
معاویه از منی و من از تو هستم، و بر در بهشت مانند این دو انگشت (اشاره به انگشتان) در کنار من خواهی بود. "
"ذهبی " در " میزان " 133:2 این روایت را یاد کرده و می نویسد ": خبر باطل است. "
پر شدن شکم معاویه از دانش و حلم
12 ")بخاري " در " تاریخ خود (جلد 4 قسم 2 ص 180 ) از " اسحق بن یزید " از " محمد بن مبارك صوري " از " صدقه بن
خالد " از " وحشی بن حرب ابن وحشی " و او از پدرش و او از جدش روایت کرده است ": معاویه عقب پیغمبر صلی الله علیه و
الهسوار شده بود. پس گفت: اي معاویه چه قسمت از تن تو به من نزدیک است؟ گفت شکم، فرمود: خدایا آنرا از دانش و حلم پر
کن. " و " ذهبی " در
[ [ صفحه 132
"المیزان " 286:3 این روایت را ذکر کرده است.
"امینی " گوید: هر گاه این روایت پیش " بخاري " کمترین اعتباري داشت، آنرا در " صحیح " خود نقل می کرد، و باب ذکر"
معاویه " را خالی از هرگونه فضیلت و منقبت نمی گذاشت، در گذاشت، در حالی او خود می دانست که " معاویه " بکلی عاري از
علم است و چگونه می تواند مردي را تصدیق کند، که شهره نادانی و خشم - این دو صفت تباه کننده - است؟
هر گاه رسول الله صلی الله علیه اله می خواست در باره کسی دعا کند شکم کسی از علم و حلم خالی بماند، آیا جز " معاویه"
کسی سزاوار چنین دعایی بود؟ کدام یک از اعمال این مرد، از این دو خصلت حکایت دارد؟ و در میان دوره جاهلیت پست و
اسلام تاریک این مرد، چه تفاوتی هست؟ هیچ کدام با هم تفاوتی ندارد و خود او همواره بین دو حالت قرار دارد.
هنگامی که از " عباده بن صامت " در مورد علم او پرسیدند: آیا اطلاع داري؟ گفت ": مادرش هند از او داناتر است و آنجا که از
"شریک " سوال می شود که آیا در حلم او چیزي می دانی؟ می گوید ": آن کسی که حق را کوبیده و علی را کشته نمی تواند
حلیم باشد."
"عائشه ام المومنین " می گوید ": پس حلم معاویه، آنجا که حجر و یارانش را می کشت کجا بود؟ واي بر او که حجر و یارانش
را کشته است. "
"شریک، " آنجا که از حلم معاویه پیش او صحبت می شد، گفت: آیا معاویه جز کان سفاهت چیزي بود؟ بخدا سوگند زمانی که
کشتن امیر مومنان را شنید ابتدا، تکیه داده بود، آنگاه برخاست و نشست و سپس به کنیز خود گفت بر من آواز بخوان که امروز
چشمهایم روشن شد و او نیز این اشعار را خواند:
صفحه 80 از 180
[ [ صفحه 133
"آیا بر معاویه پسر حرب این سخن را برسانم که هرگز چشم پرخاشگران روشن مباد؟ آیا شما در ماه روزه ما را به اندوه کشتن
کسی که بهترین همه مردم بود؟ شما بهترین شخصیتی را کشته اید که تا کنون سوار بر اشتر یا کشتی شده است. "
معاویه عمودي را که پیش خودش بود، برداشت و سر و مغز آن کنیز را مضروب کرد، آیا باز معاویه حلیم و بردبار بود؟ در این
لحظه حلمش کجا رفته بود. "
حدیثی هم هواداران " معاویه " در باره بطن " معاویه "آورده اند، که پیغمبر صلی الله علیه و اله دعا فرموده. دعاي پیغمبر چنین
بوده ":خدا شکم ترا سیر نکند " و جز این هر سخنی نقل شود، دروغی است که قابل اعتنا نمی باشد
ملاقات معاویه با پیامبر در بهشت
13 ) از " جابر " نقل شده است: پیغمبر صلی الله علیه و اله تیري به معاویه داد و گفت این را بگیر تا با من در بهشت دیدار کنی " و
در عبارت " ابو هریرة آمده ": تا در بهشت آن را به من پس بدهی. "
این را " قاسم بن بهران " روایت می کند و " ابن حبان " بر آن است که بهیچوجه احتجاج به این روایت جایز نیست و " ابن عدي
"می گوید: راوي
[ [ صفحه 134
آن سخت دروغگو است. " و " ذهبی " می نویسد ": حدیث موضوع است. "
معاویه در جامه هاي بهشتی
14 ) از " خارجه بن زید، و او از پدرش با حدیثی مرفوع ": اي ام حبیبه، هر آینه خدا معاویه را بیشتر از تو دوست دارد. من معاویه
.( را گویی در جامه هاي بهشتی می بینم (" میزان الاعتدال 56:3
"ذهبی " می نویسد ": این خبر باطلی است که محمد بن رجا متهم به ساختن آن است. "
"امینی " می گوید: در اسناد آمده از " عبد الرحمن بن ابی الزناد " که " یحیی بن معین " گفته است ": او از کسانی نیست که
اصحاب حدیث به سخن او اعتماد کنند و صحت ندارد و ضعیف است " و " صالح بن احمد " از پدرش نقل می کند ": حدیث او
مضطرب است " و از " ابن مدینی " نقل است که در نزد اصحاب ما این ضعیف است. و " نسائی " گوید ":به حدیث او اعتماد و
( احتجاج نمی شود و اینکه از پدرش روایت کرده، آن را ضعیف کرده است (" تهذیب التهذیب 170:6
شیعه معاویه را دشنام نمی گوید
15 ") ابو عمرو زاهد " از " علی بن محمد بن صائغ " و او از پدرش روایت کرده اند که گفت:
"حسین را دیدم که وارد حضور معاویه شد، در حالی که روز جمعه بود و معاویه بر منبر خطبه می خواند. مردي از اصحاب گفت:
اي امیر المومنین، اجازت ده که حسین نیز بالاي منبر برود. معاویه گفت: واي بر تو، بگذار که
صفحه 81 از 180
[ [ صفحه 135
افتخار کنم آنگاه خدا را حمد و سپاس گفت. سپس اظهار داشت: اي ابو عبدالله، ترا بخدا سوگند می دهم که بگویی که آیا من
زائر بطحاء مکه نیستم؟ جواب داد: آري، بخدائی که جدم را بشارت دهنده بر حق فرستاده است. سپس گفت:
"ترا بخدا اي ابو عبدالله، بگو ببینم آیا من خال المومنین (دائی مومنان) نیستم؟ گفت: "آري بخدایی که جدم را به پیغمبري
برانگیخته است، سپس پرسید:
ترا بخدا آیا من کاتب وحی نبودم؟ گفت: آري بخدایی که جدم را فرستاد تا مردم را بیم دهد. آنگاه معاویه از منبر پائین آمد و
حسین بن علی بالاي منبر رفت و خدا را به ستایشهایی که هیچیک از گذشتگان و آیندگان نمی توانست، بستود. سپس گفت: پدرم
از جدم و او از جبرئیل و او از خداي تعالی روایت کرده که در زیر ستون عرش ورق کبودي است که بر آن چنین نوشته است:
خدایی جز خداي یگانه نیست، محمد پیامبر خدا است، اي شیعیان آل محمد. در قیامت کسی از شما که لا اله الا الله می گوید، نمی
آید مگر آنکه خدایش وارد بهشت می کند. معاویه گفت: ترا بخدا سوگند اي ابو عبدالله، شیعیان آل محمد کیانند؟ گفت: کسانی
هستند که شیخین (ابو بکر و عمر) را دشنام نگویند و عثمان را دشنام نگویند و پدرم را دشنام نگویند و ترا نیز اي معاویه دشنام
نگویند. "
این روایت را " ابن عساکر " در تاریخ " خود 312 و 313 آورده گفته:
این حدیث منکري است که اسنادش به حسین نمی پیوندد. "
"امینی " می گوید: آیا تعجب آور نیست از حافظ حدیثی که با اینکه حدیث منکر غیر مسند است، باز آنرا روایت می کند؟ آیا"
ابو عمر زاهد محمد بن عبد الواحد، " همان دروغزن کذابی نیست که در فضائل " معاویه " بابی آورده و از راویان این حدیث
: دروغ نیز بوده است؟ آیا در راویان این حدیث " علی بن محمد صائغ، " همان کسی نیست که " خطیب " در " تاریخ " خود 222
3 آنرا جدا ضعیف شمرده است؟
آیا این " حافظ " نیست که می گوید ": علی بن محمد صائغ " کسی است که " ابو محمد
[ [ صفحه 136
جرجانی " متوفی 374 از او روایت می کند و این هم از " مالک " متوفی 179 با یک واسطه نقل می کند، بنابر این پدرش از"
امام حسین " سبط پیغمبر صلی الله علیه و اله که بسال 60 شهادت یافته، چگونه ممکن است که او " معاویه " را درك کرده و در
خطبه اش حاضر شود؟
چرا الفاظ این روایت، صحت آنرا رد نکند؟ آیا چنین روایتی، با آن روایاتی که از حدیث ثابت و صحیح رسول الله صلی الله علیه و
اله پیش از این آوردیم، می توان یک جا جمع و مقایسه کرد، یا با روایاتی که در کتابی یا از شخصی نقل شده برابر دانست و آیا
آن مطالبی که در سیره " معاویه " در طول حیات خودش با " علی " علیه السلام آمده، می تواند بنفع او باشد؟ بخوانید و داوري
کنید.
معاویه در ردایی از نور
16 ) در حدیث مرفوعی آمده ": معاویه در حالی که ردائی از نور بر تن دارد، مبعوث می شود. "
صفحه 82 از 180
، این روایت را " ابن حبان " از طریق " جعفر بن محمد انطاکی " آورده و گفته است ": خبر باطل است (" میزان الاعتدال 193:1
.( لسان المیزان 124:2
"ذهبی " و " ابن حجر " بطلان این حدیث را اعتراف کرده و ثقه نبودن " انطاکی " را ذکر کرده اند.
معاویه از اهل بهشت است
اشاره
17 ") ابو نعیم " در " حلیه " 10 و 393 از " عبدالله بن محمد بن جعفر " و او از " احمد بن محمد بزاز مدنی " و او از " ابرا هیم
بن عیسی زاهد " از " احمد دینوري"
[ [ صفحه 137
از " عبدالعزیز بن یحیی " و او از " اسمعیل بن عیاش " از " عبدالرحمن بن عبداللهبن دینار " از پدرش و او از " ابن عمر " نقل
کرده که گفته: رسول الله صلی الله علیه و اله فرموده است: مردي از اهل بهشت بر شما ظاهر می شود. پس معاویه ظاهر شد". "
. ذهبی " گوید ": این خبر درست نیست " رجوع کنید به " لسان المیزان" 213:2
"امینی " می گوید ": احمد پسر مروان " دینوري صاحب " المجالسه، به تصریح " دارقطنی " در " غرائب مالک " مردي بوده که
حدیث جعل می کرده پس از ذکر حدیث " سبقت رحمتی غضبی " ص 121 (رحمت من بر خشم من پیشی دارد) می گوید ": این
اسناد درست نیست و مرادش متهم کردن احمد بن مروان است و این کسی است که بنظر من از واضعان حدیث بوده است. " لسان
. المیزان 309:1
درباره اسناد این حدیث
"عبدالعزیز بن یحیی ": " ابن ابی حاتم " گفته: پدرم از او حدیث شنیده بود، سپس ترك کرده و گفته بود ": من از او حدیث نقل
نمی کنم که ضعیف است " و " ابو زرعه " می گوید ": او ثقه نیست، چرا که من حدیث او را به ابراهیم بن منذر که نقل کردم، او
تکذیب کرد، براي ابی مصعب نقل کردم و گفتم که از سلیمان بن بلال نقل کرده. گفت دروغ می گوید، از آنکه من از او
بزرگترم لکن او را درك نکردم. " و " عقیلی " می گوید ": از ثقات، مضامین باطل را نقل می کند و حدیثهایی می آورد که غیر
او از قدما، از " مالک " و دیگران نقل نکرده اند. " و " ابن عدي " می گوید ": این حدیث جدا ضعیف است و او حدیث مردم را
( می دزدد (" میزان الاعتدال 140:2 تهذیب 363:6
و درباره او " اسماعیل بن عیاش " نقل کرده که " یحیی بن معین " گفته است ": مردم شام به او چندان اعتنائی نمی کردند و
عراقیان نیز گفتار او را خوش
[ [ صفحه 138
نداشته اند " و " اسدي " گوید ": هر گاه از حجازیان یا عراقیان سخنی نقل کند هر چه بخواهی بدروغ آلوده می کند " و " ابن
خزیمه " می نویسد ": به سخن او نمی توان استدلال کرد " و " ابن خزیمه " می نویسد ": به سخن او نمی توان استدلال کرد " و"
صفحه 83 از 180
ابن مبارك " گفته ": من حدیث او را گوارا نمی یابم " و روایت " او را از غیر شامیان "، نسائی " و " ابو احمد حاکم " و " برقی
"و " ساجی " همگی ضعیف شمرده اند و " حاکم " گفته است ": هر گاه حدیثی را فقط او نقل کند قابل قبول نیست چرا حافظه
خوبی نداشته است " و " ابن حبان " گوید:
"او نخست از حافظان خوب حدیث بود. اما وقتی بزرگ شد و پا به سن گذاشت، حافظه اش را از دست داد و هر چه حدیثی که
در کودکی و جوانی نقل کرده از طریق دیگر هم نقل شده، لکن هر چه در سن کبر از احادیث غریب نقل کرده، همه اش آمیخته به
دروغ است. و اسنادي وارد کرده و متنی را با متن دیگر حدیث پیوسته و خودش متوجه نبوده است. پس کسی که اوصافش باین
حد برسد که در سخن گفتنش هم بیشتر دچار اشتباه می شود دیگر نمی توان به گفته او استناد کرد (" میزان الاعتدال 112:1
.(326 - تهذیب 1: ص 324
و در سلسله اسناد " عبدالرحمن بن عبدالله بن دینار " آمد که " ابن معین " او را ضعیف دانسته و " ابو حاتم " درباره اش گفته
است ": سخنش سست است.
آنرا نقل میکنند لکن استناد بدان نمی کنند " و " ابن عدي " گفته ": برخی از روایاتش منکر است و پیروي نمی شود و در جمله
( کسانی است که حدیث ضعیف می آورند (" میزان 109:2 - تهذیب التهذیب 206:6
خداوند علم کتاب را به معاویه می آموزد
18 ")ذهبی " در " میزان " و " ابن کثیر " در تاریخ " خود 121:8 از
[ [ صفحه 139
طریق " نصیر " و او از " ابی هلال محمد بن سلیم " روایت می کند که " جبله " از مردي و از " مسلمه بن مخلد " نقل کرده است
که پیغامبر صلی الله علیه و اله فرموده ": خدا یا بر معاویه کتاب خود را بیاموز، و او را در شهر ها برقرار کن، "
"ذهبی " می نویسد ": جبله شناخته نیست و خبرش هم منکر است (" با عقل و شرع ارتباط ندارد) و " ابن حجر " در " لسان
المیزان " 96:2 آورده است:
"شاید آفت این حدیث در آن مرد مجهول باشد که " محمد بن سلیم " است " و " ذهبی" در " المیزان " و " ابن حجر " در"
. لسان " در ترجمه او نوشته اند که حدیث دروغ می گفته است. مراجعه شود به " میزان " 62:3 و " لسان المیزان " 192:5
خدا و پیامبرش معاویه را دوست دارند
19 ") عقیلی " از طریق " بشربن بشار سمسار " از " عبدالله بن بکار مقري " و او از او لاد " ابو موسی اشعري " و آنها از پدرشان و
او از جدش و او از " ابو موسی " رضی الله عنا نقل می کند که گفته است ": پیامبر صلی الله علیه و اله به خانه ام حبیبه وارد شد، در
حالی که سر معاویه در دامن او بود و به او گفت: آیا او را دوست می داري؟ گفت چرا او را دوست ندارم؟ گفت خدا و پیامبرش
او را دوست دارند. "
بنا به روایت " عقیلی "، " ابن عبداله بن بکار " مجهول النسب است و روایتش محفوظ نیست و " ذهبی " در " میزان " بر آن
است که صحیح نیست.
(میزان الاعتدال 26:2 - لسان المیزان 263:3 ")بشر سمسار " می گوید ": تبار و نسب " ابن بکار" نا شناخته و مجهولترین چیزي
صفحه 84 از 180
است که در این خصوص می توان ذکر کرد."
[ [ صفحه 140
معاویه از جمله امینان وحی
20 ) از حدیث مرفوعی از " انس " نقل شده ": خداوند، سه نفر را امین وحی قرار داده که عبارتند از جبرئیل و محمد و معاویه. "
"ذهبی " در اشاره به موقعیت " ابن احمد بلخی " می نویسد ": فردي ضعیف و سارق احادیث بوده و هرگز نمی توان او را از اهل
. حدیث بشمار آورد " رك: میزان الاعتدال 15:3 - لسان المیزان 34:5
حشر معاویه در مقام انبیاء
21 ) حدیث مرفوع ": معاویه بمناسبت علم و ایمانی که به کلام پروردگار من دارد، در حال پیغمبري برانگیخته خواهد شد."
"ذهبی " از طریق " محمد بن حسن "و " اسحاق بن محمد سوسی "از او احادیث گوناگونی در فضل " معاویه " نقل کرده و شاید
این همان " نقاش " صاحب تفسیر باشد که مرد کذابی بوده یا یکی دیگر از دروغزنان بوده است. رك میزان الاعتدال 43:3 - لسان
. المیزان 125:5
و در " لسان " 374:1 آمده: اسحق بن محمد سوسی، همان مرد جاهلی است که موضوعات زشت و بیمزه اي در فضائل معاویه
آورده که عبیداله بن محمد بن احمد سقطی نیز از او روایت کرده است و همین شخص خود نیز متهم است و مشایخش همه مجهول
اند. "
دعاي پیامبر براي هدایت معاویه
22 ") بخاري " در " تاریخ " خود ج 4 قسم 1 ص 328 از طریق " عمرو بن واقد دمشقی " از " ابی ادریس دمشقی " و او از"
عمیر بن سعد " ساکن " دمشق " نقل کرده ": از معاویه جز ذکر خیر چیزي نگوئید، چرا که من از رسول الله صلی الله علیه و اله
[ [ صفحه 141
شنیدم که فرمود: خدایا او را هدایت کن. "
"امینی " می نویسد: کسی از مشایخ حدیث در دروغگوئی " عمرو بن واقد دمشقی " شک نمی کند و همه بر آنند که او قابل
اعتنا نیست و فردي ضعیف و منکر حدیث بوده است و اسنادها را بهم می زده و احادیثی معضل و ناشناخته نقل کرده است که
شایسته است همه ترك شود.
آیا در اقطار اسلامی دیگر، از رجال حدیث کسی نبود که به این دروغها گوش بدهد؟ چرا همه این احادیث به شامیان اختصاص
پیدا کرده حلقه اسناد ها فقط به شامیان ختم می شود؟ تو خود می دانی چرا.
معاویه امین وحی است
صفحه 85 از 180
23 ") ابن کثیر " در " تاریخ خود 120:8 از طریق " مسیب بن واضح " و او از " ابن عباس " نقل کرده که گفت ": جبرئیل پیش
رسول الله صلی الله علیه و اله آمد و گفت: اي محمد به معاویه سلام برسان و خبر خوشی را بدو سفارش کن که او بر کتاب خدا و
وحی او امین است و نیکو امینی است. "
"امینی " می گوید: بگفته " دارقطنی "، " مسیب بن واضح " ضعیف است " ابن عدي " گوید ": به عبدان گفتم: از عبدالوهاب
بن ضحاك و مسیب بن واضح کدامیک پیش تو بهترند؟ گفت هر دو برابرند " و " عبدالوهاب " از دروغزنان و حدیث سازان
معروف است. شخصیت متروك و ضعیف دارد و بسیار خطا می کند و خیال پرداز است.
این روایت را " طبرانی " در " اوسط " آورده و چنین آغاز کرده است:
"علی بن سعید رازي " از " محمد بن فطر الداملی " و او از " مروان بن معاویه
[ [ صفحه 142
فزاري " و او از " عطاء بن ابی رباح " و او از " ابن عباس " روایت کرده اند و " هیثمی " نیز این را در " المجمع " 357:9 آورده و
گفته است ": در آن روایت، محمد بن فطر را نمی شناسم، و علی بن سعید رازي هم ضعیف است " " سیوطی "در اللئالی
المصنوعه " 419:1 می نویسد:
"ابن مروان و روایت کننده از او را نه در بین ثقات یافتم و نه در میان ضعیفان. "
"امینی " می نویسد ": علی بن سعید رازي " همان کسی است که " دار قطنی " در حق او که از وي پرسیده بودند، گفته است":
در حدیث چندان مورد اعتماد نیست و شنیده ام که او والی قریه اي در مصر بود، از مردم مالیات می خواست و آنها نمی دادند، از
این رو خوکها را در مسجد می آورد " و آنجا که از چگونگی او در حدیث پرسیدند، گفته است ": احادیثی نقل می کند که نمی
توان از آن پیروي کرد، سپس گفت من در دل خود او را چنین می شناسم، و بعضی اصحاب، در مصر این را گفته اند، و حاصل
.( اینکه: با دست اشاره کرد چنین است و ثقه نیست (" لسان المیزان 231:4
از آنچه گذشت " - الغدیر " 309:5 - مراتب امانت این مرد را با همه دلایل نشان دادیم. اینک براي اینکه دوباره به این سوال که
امانت چیست پاسخ داده باشیم و معلوم کنیم که مراد از امین کتاب خدا و وحی بودن چیست، می گوییم آیا مراد پاسداري قرآن از
تحریف و به کار بستن محتواي آن نیست؟ و آیا مراد از امین کتاب و وحی بودن نگهداري حدود آنها و بریدن دستهاي تبهکاري
که با آنها بازي می کنند نباید باشد؟ و آیا این " معاویه " نیست که همه این حدود را شکست و در تمام کارهایش از اول تا آخر
کتاب خدا و وحی را دگرگون ساخت و در تمام اقداماتش به دیده خشم و عصبانیت از آن استفاده کرد و آیا او دشمن سر سخت
کتاب و وحی نیست؟ براستی که اوراق سیاه تاریخ اعمالش آکنده
[ [ صفحه 143
از همه این خلافها است، و مندرجات این کتاب نمونه هایی است که این حقیقت را اثبات می کنند و نام زشت و کردار دروغ او را
در صفحه روزگار جاوید می سازد.
دعاي پیامبر براي معاویه
صفحه 86 از 180
24 ") طبرانی " از " احمد بن محمد صیدلانی " و او از " سري " و او از " عاصم " و او " عبدالله بن یحیی بن ابن کثیر " و او از
پدرش " هشام بن عروه " و او از " عایشه " نقل می کند که گفت:
"هنگامی که نوبت ام حبیبه فرا رسید (که پیامبر به خانه اش برود) مردي در را زد پیغمبر صلی الله علیه و اله گفت: به بینید این
کیست؟ گفتند معاویه است.
فرمود: اجازه دهید بیاید. معاویه که بر بالاي گوشش قلمی قرار داده بود که با آن می نوشت وارد شد. پیغمبر صلی الله علیه و اله
فرمود: اي معاویه این قلم که بالاي گوش قرار داده اي چیست؟ معاویه گفت: این قلم را آماده خدمت خدا و پیامبر کرده ام، فرمود:
خدا از پیامبرت بهترین پاداش دهد. بخدا که من ترا براي نوشتن وحی خدا بر گزیدم و من هر چه از اعمال کوچک و بزرگ انجام
می دهم به وحی خدا است. چطوري که خدا بر تو لباس بپوشاند - یعنی خلافت بدهد - ام حبیبه بر خاست و پیش پیامبر نشست و
گفت یا رسول الله آیا خدا این لباس را بر او پوشاند؟ فرمود: آري لکن پیراهنی که عیب ها دارد. گفت: اي پیامبر خدا، از خدا براي
او خلافت دعا کن. فرمود: خدایا او را به هدایت خود در آور و از بدي و پستی باز دار، و در دنیا و آخرت از او در گذر."
"طبرانی " می نویسد: تنها " سري بن عاصم " آنرا نقل کرده.
[ [ صفحه 144
"امینی " می نویسد: تنها کسی که این دروغ و افتراي فاحش را به رسول الله صلی الله علیه و اله روا داشته، یکی از دروغگویان و
حدیث سازان معروف است. براي شناخت او رجوع کنید به جزء 5 ص 231 و ج ص 143 الغدیر (متن عربی) کاش معلوم می شد
آیا " معاویه " با همین قلمی که آماده نگاشتن وحی کرده بود، این همه دروغ ها و تهمتها را به مولانا امیر المومنین علیه السلام
نسبت داده است و این او بود که به عمال خو د دستورهاي سختی صادر می کرد، به نفرین " سید اوصیا " درود خدا بر او باد - و به
نفرین " دو سبط بزرگوار و پیشوایان، " بپردازد. او به عمال ستمکار خود نوشت که خون صالحان امت و شیعیان خاندان وحی علیه
السلام را مباح شمارند و بدینگونه از حق مبین و آشکار دور می شدند و اندیشه هاي او که فاصله زیادي از کتاب و سنت داشت
منتشر می شد و هر چه می توانست با زبان و قلم به جرم و جنایت دست می یازید.
این دعایی که به رسول الله صلی الله علیه و اله نسبت داده اند که از خدا هدایت " پسر هند " را خواسته است و دعا فرمود ه - است
ك از بدبختی بدور باشد و بخشایش دنیا و آخرت یابد، آیا به واقعیت و اجابت رسیده است؟ براستی که اینهمه جنایات و اصرار"
معاویه " در ارتکاب آن ها نشان می دهد که پیامبر چنین دعایی نفرموده و چنان ادعائی به تحقق نرسیده است. چرا که چنین دعاي
فرضی و ادعاي تخیلی، چیزي است که گویی اسیر بادها گردیده و تو گویی که پیامبر ضد آنرا در حق او دعا کرده و دعایش
مستجاب شده است.
و این مسلم است که هر گاه " معاویه " بر راه هدایت و بر کنار از هلاکت می بود، لازم می آمد که خلافت کبري به " مولانا امیر
مومنان " علیه السلام می رسید، کسی که با آنهمه قدس و طهارتی که داشت کاملا از این شخص بدور بود. چرا که " معاویه " با
او دشمنی می کرد و همین رفتاررا با " حجر " و یارانش و هر صحابی و تابعی معمول گردید و همگی در آتش ظلم " معاویه"
سوختند، پس آیا
[ [ صفحه 145
صفحه 87 از 180
از هیچ مسلمانی شنیده شده است که چنین ادعائی بکند؟ خدایا ما را ببخشاي و بازگشت همه مان بسوي تست.
معاویه فردي قوي و امین است
25 ") طبرانی " از " یحیی بن عثمان بن صالح " و او از " نعیم بن حماد " و او از " محمد بن شعیب بن سابور " و او از " مروان بن
جناح " و او از " یونس بن میسره بن حلبس " و او از " عبدالله بن بسر " روایت کرده اند ": رسول الله صلی الله علیه و اله با ابو بکر
و عمر در کاري مشورت می کرد و فرمود: راي خود را به من بگویید آنها گفتند: خدا و پیامبرش بهتر می دانند پیغمبر صلی الله علیه
و اله فرمود: معاویه را بخوانید. پس ابو بکر و عمر گفتند: آیا دو نفر از رجال قریش براي مشورت کافی نیست که پیامبر با جوانی از
جوانان قریش مشورت می کند. فرمود بفرستید معاویه بیاید. هنگامی که معاویه در پیش پیامبر حاضر شد، رسول الله صلی الله علیه و
اله فرمود ": کارتان را با او در میان بگذارید و او را در کارتان حاضر کنید، چرا که فردي قوي و امین است " " نعیم " عبارت " در
کارتان به او رجوع کنید " را افزوده است.
اما رجال " ابن سعد " بدین قرار است:
-1 یحیی بن عثمان: اظهار تشیع می کرد و شغل کتاب بري و صحافی داشت از کتابهاي دیگران نقل می کرد واز این رو مورد طعن
قرار گرفته است. تهذیب التهذیب 257:11
2 "- نعیم بن حماد: " مردي کذاب و متقلب و جعل کننده بود. رك: جزء 5 ص 269 ط (متن عربی الغدیر)
3 "- محمد بن شعیب: " اهل " شام " و از " بنی امیه " بود.
[ [ صفحه 146
4 "- مروان بن جناح، " شامی و از " بنی امیه بود. بگفته " ابو حاتم: " به " او " و برادرش " روح " نمی توان اعتماد کرد.
5 "- یونس بن میسره " مردي شامی و نا بینا بود.
6 "- عبدالله بن بسر " از شامیان محسوب می شود و او آخرین کس از صحابه است که در شام در گذشته است.
اکنون ببینید که نادانان کوردل و ساده لوحان امت چگونه با قلب حقایق به هلاکت و گواهی می افتند.
"ابن کثیر " در " تاریخ " خود پس از آنکه این حدیث و تعدادي از احادیث باطل را که در باب " معاویه " ساخته اند، نقل می
کند، می نویسد ": علاوه بر اینها ابن عساکر احادیث بسیار ي را که بی شک همه در فضائل معاویه ساخته شده آورده است که ما
از آنهمه صرف نظر کردیم و در اینجا فقط به نقل احادیث صحاح و حسان و احادیثی دیگر که همه ساختگی و ناشناخته است،
اکتفا کردیم " و پس از ذکر حدیث بیست و ششم که از " سري " دروغگو و حدیث ساز نقل شده نوشته است ": و ابن عساکر
پس از این حدیث، احادیث ساختگی بسیاري نقل کرده و شگفت است که او با آن هشیاري و اطلاعاتی که داشت چگونه به
ناشناختگی و ضعف رجال این احادیث پی نبرده است و خدا است که انسان را به راستی توفیق می دهد. "
ملا حظه می کنید که " ابن کثیر، " سخن خود را بر اساس منقولات " ابن عساکر " قرار داده است تا مگر با دروغ ها و یاوه هایی
که او از احادیث ساختگی آورده و نسبت هایی را ذکر کرده که بتوانند یکی دیگري را تایید کند، سخن خود را نیرو بخشد، لکن
او فراموش کرده است که سرانجام پرده از چهره آن فریبکاري که فضایلی بدو نسبت داده اند به دست کاوشگران بی نظر به کنار
زده خواهد شد.
صفحه 88 از 180
[ [ صفحه 147
معاویه از اهل بهشت است
26 ") ابن عساکر " از طریق " نعیم بن حماد " و او از " محمد بن حرب " و او از " ابو بکر بن ابی مریم " و او از " محمد بن زیاد
"و او از " عوف بن مالک اشجعی "نقل کرده است:
"در کلیساي یوحنا - که در آنروز گار مسجدي بوده که در آنجا نماز می خواندند - خوابیده بودم بیدار که شدم ناگاه شیري
دیدم که در جلوي من قدم می زند. با اسلحه اي که داشتم به او حمله کردم. شیر گفت: مه! آرام باش که من ماموریت دارم پیامی
به تو برسانم "گفتم ": چه کسی ترا رستاده است"؟
گفت ": خدا مرا فرستاده که بتو بگویم به معاویه سلام برسان و بدو مژده بده که از اهل بهشت است " پرسیدم ": معاویه کیست؟"
گفت ": معاویه پسر ابو سفیان. "
درباره اسناد این روایت:
1 "- نعیم بن حماد: " پیش از این معرفی شده که مردي دروغزن و حدیث ساز است.
2 "- محمد بن زیاد " که حمصی و شامی و ناصبی بوده از سخترین دشمنان " امیر مومنان " علیه السلام بود ". ابن معین " او را
توثیق کرده و گفته " ثقه و امین بوده است " و " ابن حبان " او را جزو ثقات آورده و گفته است ": به روایت او اعتماد نمی توان
کرد، مگر آنکه از ثقات دیگر نقل شده باشد. " و " حاکم " گفته است ": ناصبی بودن او همچون حریزبن عثمان معروف است."
تهذیب التهذیب. 17:9
[ [ صفحه 148
3 "- ابو بکر بن ابی مریم " اهل " شام " و عثمانی بود که بگفته " احمد " و " نسائی " و " دارقطنی " و " ابو زرعه، " فردي
ضعیف است " ابن معین " او را تضعیف کرده و ابو زرعه گفته ": ضعیف و حدیثش منکر و ناشناخته است"و عبارت " ابو حاتم"
درباره او چنین است ": حدیث او ضعیف و ساخته دزدانی است که از طریق آنها به اینها رسیده است. " و " جوز جانی " گوید:
. قوي نیست. " و " دارقطنی " می گوید ": متروك است " تهذیب التهذیب 29:12
"ابن کثیر " پس از ذکر حدیث می نویسد ": این حدیث، جدا " ضعیف و واقعا " غریب است و تو گویی که همگی خواب بوده
اند و عبارت " وقتی که از خواب بیدار شدم " را ابن مریم نقل نکرده است. و خدا داناتر است.
"امینی " می نویسد: من در شگفتم که این شیر درنده با بشارت بهشت به " معاویه " چه تناسبی دارد؟ و نسبت این رسالت با
رسالت پیامبر معصومی که هرگز از هوي دل سخن نمی گوید، چیست؟ در حالی که پیامبر بر " معاویه " مژده آتش داده واو را
نفرین فرموده.
و هم چنین هیچ تناسبی نیست بین رسالت این شیر با آن همه احادیث صحیحی که از امام معصوم " امیر مومنان " علیه السلام و از
صحابه عادل نقل شده یا روایاتی که در خصوص " معاویه " جنایتکار از طریق اصحاب عادل به ما رسیده و، در جزء دهم (الغدیر
متن عربی) آوردیم.
و باز باید گفت چه نسبت بین پیام این شیر با آنچه در قرآن کریم آمده و ضمن آن بر هر گنهکاري که بنیاد گناهی را بگذارد و
صفحه 89 از 180
خطایش او را در بر گیرد و از حدود اسلام تجاوز کند وعده عذاب داده شده و فرموده است ": هر کس از حدود خدا تجاوز کند
از ستمگران است " و باز فرموده است ": نیکی با بدي و نکوکاري با تبهکاري برابر نیست. "
و همچنین چقدر تفاوت هست بین رسالت آن شیر و آنچه پیامبر اسلام درباره
[ [ صفحه 149
جنایات و تبهکاریها فرموده است و " معاویه " همه آنها را مرتکب شده و صفحه تاریخ را سیاه کرده است.
پس چه چیزي را رسالت این شیر - بویژه با آن کیفیتی که در کلیسا روي داده - پس از رسالت " محمد - " صلی الله علیه و اله می
تواند براي " معاویه " ثابت کند،پس از آنهمه اخبار راستینی که در کتاب عزیز الهی و سنت شریف پیامبر آمده است، پس از آنهمه
بشارتها که در کتاب و سنت درباره اهل صلاح و رستگاري آمده، دیگر براي " معاویه " چه حجتی می تواند باشد؟
خدا شکم معاویه را سیر نکند
27 ") احمد " و " مسلم " و " حاکم " و دیگران از طریق " ابن عباس " نقل کرده اند که گفته است ": با کودکان باز ي می
کردم که ناگاه رسول الله صلی الله علیه و اله آمدند. پس گفتم که نیامده اند مگر بخاطر من. پس وارد دري شدم پیامبر بطرف من
چند قدم برداشته، فرمودند: برو و معاویه را بگو نزد من بیاید رفته و او را دعوت کردم. گفتند که دارد غذا می خورد، آمدم و
عوض کردم یا رسول الله صلی الله علیه و اله او غذا می خورد. فرمود: برو و صدایش کن. من هم رفتم و او را دعوت کردم. گفتند
که غذا می خورد پس جریان را به پیامبر صلی الله علیه و اله عرض کردم با رسوم فرمود: خدا شکم او را سیر نکند " می گوید که
پس از آن او هرگز سیر نشد
این حدیث را " ابن کثیر " در ضمن بر شمردن فضایل " معاویه " آورده و گفته است:
"معاویه از این دعاي پیغمبر در دنیا و آخرت بهره مند بوده است. اما در دنیا بجهت آنکه وقتی که فرمانرواي شام شد، هر روز
هفت مرتبه پیش او کاسه اي پر از گوشت و پیاز می آوردند و صرف می کرد و هر روز هفت بار غذاي
[ [ صفحه 150
گوشتی می خورد و پس از آن بسیار شیرینی و میوه صرف می کرد و می گفت بخدا سوگند که سیر نمی شوم و از خوردن خسته
می شد. و این نعمتی است که همه فرمانروایان ملوك آرزوي آن را دارند که نعمتی و معده اي چنین داشته باشند.
و امام در آخرت مسلم این حدیث را با حدیث بخاري ودیگران صحابه نقل کرده اند، یکجا آورده و بموجب آن پیغمبر صلی الله
علیه و اله فرموده است ": خدایا من همانا بشر هستم. هر آن بنده اي را که من نفرین یا دعا کرده ام و شایستگی آن را نداشته، آن را
در روز قیامت کفاره و موجب تقرب او قرار بده ". پس مسلم از حدیث اول و این حدیث، نوعی فضیلت براي معاویه ساخته است و
این در جاي دیگر نقل نشده است. "
"امینی " می گوید: اینجا شایسته است از طرفداران " پسر هند " و کسانی که براي او فضیلت می تراشند، فضیلت آمیخته با رذیلت
و دروغ و افترا بر ساحت قدس صاحب رسالت نقل می کنند، پرسیده شود که آیا معنی سودمند و زیانبار را می دانند که اینچنین
قلمداد می کنند، که با آن دعاي پیغمبر صلی الله علیه و اله " معاویه " در دنیا و آخرت بهره مند بوده است؟ و آیا مرزهاي انسانیت
صفحه 90 از 180
و کمال نفس را شناخته اند؟
من گمان نمی کنم. و گرنه کسی که این را نعمت می شمارد و می پندارد که امیران و فرمانروایان آرزومند آن هستند که رسیدن
به حد برابري انسان با چهار پایان، نعمتی است که فقط " پسر هند جگر خواره " می تواند از آن نصیب برد و این به برکت دعاي
پیغمبر معصوم صلی الله علیه و اله است: کسی که چنان ادعا می کند، سعادت زندگی را جز در انباشتن شکم و انبانها به منظور رفع
گرسنگی در چیز دیگر نمی شناسند و آدمی هیچ ظرفی را بدتر از شکم خود پر نمی کند و این آدمیزاد فقط این را می شناسد که
بخورد و این خوردنها در صلب او فرو ریزد، خوردنی که لامحاله ثلثی از آن طعام و ثلث دیگر آشامیدنی و ثلث دیگر براي
[ [ صفحه 151
تقویت نفس او است.
اما آنچه از فحواي روایات و ویژگیهاي موقعیت حدیث آشکار می شود، انی است که مورد، مورد نقمت است نه مورد رحمت، و
این دعاي پیغمبر بر علیه " معاویه " بوده نه به نفع او ". ابن کثیر " چگونه می تواند مردم را بفریبد، در حالی که " ابو ذر غفاري"
در نکوهش این مرد گفته است ": پیغمبر خدا بر تو لعنت کرده و بر علیه تو دعا فرموده که هرگز سیر نشوي " و این نقیصه " معاویه
"چنان مشهور شده است که به مرحله مثل رسیده و در باب او این شعر را گفته اند:
و صاحب لی بطنه کالهاویۀ
کان فی احشائه معاویه
(من یاري دارم که شکمش بمانند جهنم است، تو گویی که معده معاویه دارد).
و حدیث مسلم که نشانه هاي دروغ و بهتان در سراپاي آن آشکار است، فقط بخاطر این هدف و تاویل ساخته شده تا مگر کلام
پیغمبر اقدس صلی الله علیه و اله را که در طعن و لعن و نفرین و دعا درباره کسانی که در پیشاپیش همه آنها " پسر ابو سفیان " قرار
دارد دفاع کنند و از فحش و ناسزا بر " معاویه " مردم را باز دارند.
بدینگونه، در پیروي از پیامبر حیله هاي شگفتی بکار بسته اند و در دلالت الفاظ و نصوصی که از پیغمبر صلی الله علیه و اله رسید ه،
گفته اند که پیغمبر صلی الله علیه و اله از روي قصد نفرموده یا سخنانی است که به مقتضی فطرت بشري از او صادر شده است. اینان
غفلت دارند که پیغمبر صلی الله علیه و اله "از هوي نفس سخن نمی گوید و کلام او جز وحی
[ [ صفحه 152
خدا چیز دیگري نیست " و او " اخلاق بزرگی دارد " و همچنین در کتابی که از جانب خداي تعالی بر او نازل شده خدا فرموده
است ": کسانی که مردان و زنان مومن را در غیر آنچه انجام داده اند می آزارند، بهتان و گناه آشکاري را متحمل می شوند
.( ("احزاب: 58
و در روایت صحیحی است از پیغمبر صلی الله علیه و اله که فرمود ": مسلمان، کسی است که مسلمانان از زبان و از دستش در امان
باشند. "
صفحه 91 از 180
و فرموده است ": مومن هرگز نفرین کن نیست. "
و هم فرموده است ": من براي نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه براي رحمت برانگیخته شده ام. "
و فرموده است ": لعنت کردن بر مومن فسق است. "
و فرموده است ": دو نفر که به هم دشنام می دهند، دو شیطانی هستند که همدیگر را تکذیب کرده و دروغ می گویند. "
و فرموده است ": هر کس نسبتی را بر مردي بدهد که در او نیست و قصدش عیبجوئی باشد، خدا او را چندان در آتش جهنم نگه
می دارد تا آنچه گفته است پایان پذیرد."
آیا این مردم، پیامبري را توصیف می کنند که حدیث " مسلم " درباره او آمده است که ": عایشه رضی الله عنها یک بار خشم
گرفت و رسول الله صلی الله علیه و اله
[ [ صفحه 153
به او گفت: چه شده است که شیطانت پیش تو حاضر شده؟ او گفت: مگر تو شیطان نداري؟ فرمود: بلی، لکن من از خدا خواستم و
خدا مرا بر او پیروز گرداند و او اسلام آورد و تسلیم شد و جز خیر مرا به چیزي امر نمی کند. "
آیا اینان از پیغمبري سخن می گویند که به " عبدالله بن عمرو بن عاص " فرمود ": بهنگام خشم و رضا و به هر حال از من بنویس.
پس به خدایی سوگند که مرا به حق مبعوث کرده که از این جز حق خارج نمی شود - " و اشاره به زبانش کرد -.
"عبدالله بن عمرو " گفته است: من هر چیزي که از رسول الله صلی الله علیه و اله می شنوم و می نویسم و می خوانم که آنرا حفظ
کنم، قریش مرا از این کار بازمیدارند.
و می گویند تو هر چه از پیغمبر می شنوي، می نویسی، در حالیکهپیغمبر صلی الله علیهواله بشري است بمانند ما که در حال خشم و
رضا سخن می گوید. من از نوشتن خود داري کردم و این موضوع را با رسول الله صلی الله علیه و اله در میان گذاشتم، با انگشت به
دهانش اشاره کرد و فرمود: بنویس، بخدایی که جان من به دست او است، سوگند می خورم که از این دهان جز حق بیرون نمی
آید. "
و بر اساس توصیف " امیر مومنان " علیه السلام ": رسول الله صلی الله علیه و اله بخاطر دنیا هرگز خشمگین نمی شد. و آنجا که
بخاطر حق خشم می گرفت، کسی آن را تشخیص نمی داد و بخاطر این خشم، چیزي از او بروز نمی کرد تا آنگاه که بر آن پیروز
می شد. "
آیا اینان بخاطر پاك ساختن دامن امثال " پسر هند، " با این نسبتهاي
[ [ صفحه 154
دروغ، ساحت رسول الله صلی الله علیه و اله را می خواهند آلوده کنند؟ در حالی که او فرموده است ": هر گاه بنده اي چیزي را
نفرین کند این نفرین به آسمان میرود و درهاي آسمان به روي آن بسته می شود. آنگاه آن لعنت به زمین بر می گردد،درهاي زمین
هم به روي آن بسته می شود. سپس به راست و چپ می رود و چون جاي رفتن نمی یابد، به کسی بر می گردد که او را نفرین
کرده و هرگاه او شایسته آن نباشد به نفرین کننده باز می گردد. "
و آیا می توانند با آن دروغها، قداست پیغمبر را آلوده کنند؟ پیغمبري که امت خود را به آداب الهی پرورش داد و اصحاب خود را
صفحه 92 از 180
از لعن هر چیزي، حتی از نفرین چهار پایان و بهایم و خروس و کبک و باد بر حذر می داشت و می فرمود:
"هر کس بر چیزي نفرین کند که شایسته آن نیست، آن لعنت به خودش بر می گردد. "
و به آن مردي که با او حرکت می کرد و شترش را لعنت کرد، فرمود:
"اي بنده خدا با شتري که لعنت کردي همراه ما حرکت مکن " و نیز وقتی کنیزي بر شترش لعنت کرد، فرمود ": نباید شتري که
لعنت شده با ما بیاید. "
و در حدیث " معمر " آمده ": شما را بخدا آن کاروانی که مشمول لعنت خدا است و مردم را از لعنت کردن باز می داشت، تا
آنجا که " سلمه بن اکوع " می گوید ": هنگامی که مردي برادرش را لعنت می کرد، در نظر ما دري از گناهان بزرگ مجسم می
شد."
[ [ صفحه 155
پس ادعاهاي باطل را ترك و سخنان پریشان را رها باید کرد و هر که را پیغمبر لعنت کند، او بواقع ملعون است و هر که را سب
بگوید، شایسته آن. و هر که را تازیانه بزند، از روي شرع مبین زده است. هر که را پیغمبر صلی الله علیه و اله دعا کند، این دعا شامل
حال او می شود. و آیا هیچ فرد آگاهی می توان یافت که آن پندار خواري آور را بپذیرد و بتواند قبول کند که رسول الله صلی الله
علیه و اله کسی از نیکان امت را که شایسته نفرین نیست نفرین کرده باشد یا بر علیه او دعا فرماید؟ حاشا، پیغمبري که بر مکارم
اخلاق مبعوث شده، از این افتراي ساختگی منزه و بدور است.
هر گاه این توهم صحت داشت، و هن و نا هماهنگی در کردار و گفتار و در قضاوت و حدود پیغمبر صلی الله علیه و اله راه می
یافت و دیگر کسی حاضر نبود که یک راد ع و دفع کننده الهی را درك کند، و مقام معصوم پیامبر را در مبارزه با شهوت و نشاندن
آتش خشم بپذیرد. و سر انجامبا چنان توهمی، چگونه می توانستند از سنت او پیروي کنند و آثار رسالتش را سر مشق قرار دهند و
پیغمبر در کدامیک از این دو حالت خشم و رضا، مقتداي بشر و حجت مخلوقات و پیشواي امتها شناخته می شد. و با آن تصور
باطل بین پیغمبر و امت او که غضب گریبانگیر آنها و هوي نفس بر آنها مستولی است، چه امتیازي می ماند؟ و هر گاه پیغمبر چنان
سخنی می فرمود، چه کسی می توانست رسول الله صلی الله علیه و اله را اسوه خویش قرار دهد؟
و در این صورت، با آن دعاي پیغمبر، در واقع معصیت آنها نوعی طاعت و نکوکاري و کفاره و تقرب بخدا محسوب می شد.
گزافه گویی و لافزنی " ابن حجر " بجائی رسیده که به ذیل حدیث " مسلم - " حدیثی که هر گز با عقل و منطق و اصول مسلم
دینی سازگار نیست - تمسک کند تا بدان وسیله بتواند از فرومایگی و ملعنت کسی که رسول الله صلی الله علیه و اله او را نفرین
[ [ صفحه 156
کرده و از پیش خود رانده و هم از لعن پسرش " فرومایه، فرومایه زاده " جلوگیري کند.
و طایفه اي در این مقام تعبیرات و تاویلات گوناگون ابراز داشته اند، و نمونه آن برداشتی است که یکی از آنان از ظاهر این حدیث
دارد و بر اساس آن این محظورات را فقط بر پیغمبر صلی الله علیه و اله مباح می داند. و " سیوطی " در ذکر خصایص رسول الله
صلی الله علیه و اله بابی را به این اختصاص داده که پیغمبر می تواند کسی را که بخواهد بی جهت نفرین کند و " قسطانی " در"
المواهب" 395:1 روایت می کند که پیغمبر صلی الله علیه و اله می توانست پس از امان دادن هم بکشد، و هر کس را خواهد بی
صفحه 93 از 180
جهت لعن کند، اما خدا لعن و دشنام او را وسیله تقرب لعنت شده و دشنام داده شده قرار می دهد. "
آیا بر خرد صاحب این طرز تفکر نمی خندند؟ این شخص چگونه فرض می کند لعنت این ملعون مستوجب رحمت و بخشایش خدا
باشد، با آن دعایی که پیغمبر کرده است و انگهی چه مجوزي می توان پیدا کرد که مطابق آن، پیامبر رحمت آنها را در مقابل انظار
مردم رسوا کند و حرمتشان را بباد دهد، بی آنکه خود آنها استحقاق این عمل را داشته باشند؟ و آیا دعاي اخیر پیغمبر، لکه ننگ را
از آنها که مشمول دعاي اول او بودند، بر می دارد؟ و آیا مطابق این پندار، مباح شمردن این گناهان بر پیغمبر - گناهانی که ذاتا
گناه و عقلا قبیح شمرده می شوند - در ساحت صاحب رسالت می تواند معنی خردمندانه اي داشته باشد؟ و اصولا آیا شکستن
حرمت مومنان با آن اوصافی که در قرآن آمده، می تواند بر احدي - خواه پیغمبر یا غیر او - مباح شمرده شود؟
[ [ صفحه 157
من که نمی توانم این برداشت را توجیه کنم و بر آنم که هر کس چنین برداشت و و تاویلی داشته باشد، در غایت نادانی است. هر
گاه بپذیریم که حال پیغمبر آنگونه بوده که ایشان می پندارند، چرا رسول الله صلی الله علیه و اله پس از آنکه بر علیه او دعا فرموده
هنگامی که حالت خشم فرو نشست و آتش غضب خاموش شد و ملاحظه کرد که نفرین نابجا بوده، نخواسته است که آنرا تلافی
کند تا ساحت بی گناهی در طول حیات به لکه ننگ و عار و گوش شنوندگان در طول روزگار به ذکر آنها آلوده نشود؟
و چرا صحابه از پیغمبر صلی الله علیه و اله در چنین مواردي نخواسته اند که آنان را روشن کند تا از وجه لعنت پیغمبر آگاه شوند و
آیا این نفرین و دعا درست درباره مستحقان و در محل واقعی خود نبوده است که مدرك مورد اتفاقی درباره لعنت آنان باشد و
دیگر کسی بی جهت کسی را لعنت نکند و پیغمبر صلی الله علیه و اله را سر مشق قرار بدهد.
در اینجا نکته دقیق دیگري هست و آن اینکه این همه لعنت و طعنی که در قرآن کریم به وسیله پیغمبر صلی الله علیه و آله متوجه
کسانی شده است، آیا باز می تواند به روش اینان تاویل به مدح و رحمت و تقرب گردد؟ این لعنتها بهترین دلیل است که این گروه
مردم از ساحت رحمت پروردگار رانده شده اند، آیا باز می تواند به روش اینان تاویل به مدح و رحمت و تقرب گردد؟ این لعنتها
بهترین دلیل است که این گروه مردم اژ ساحت رحمت پروردگار رانده شده اند و آیا خداي سبحان پیمانی و حکمی را صادر می
کند و سپس آنرا تبدیل به رحمت و قربت و پاکی می کند یا اینکه آیات الهی در همان مدلول خود همیشگی می ماند؟ من نمی
دانم این گروه درباره این استدلال چه دارند بگویند؟آیا حقایق را از الفاظ قرآنی - به همان گونه که از الفاظ پیغمبر صلی الله علیه
و آله سلب کرده اند - سلب می کنند؟
و اینجاست که باب هر گونه فهمی باز و راه هر سخنی بسته می شود، و دیگر دلالات سخن هرگز حقوقی را نگه نمی دارد و در
وغز نان و گزافه گویان هر چه می خواهند می گویند، و این یاوه گواست که هر چه دل اقتضا کند بر زبان
[ [ صفحه 158
می آورد، و به خدا پناه می بریم از سخنی که بی اندیشه بر زبان آید.
پیامبر به امر الهی معاویه را امر به کتابت وحی کرد
28 ) از " مسره بن عبدالله خادم " نقل است که گفته ": کردو س بن محمد باقلانی " از " یزید بن محمد مروزي " و او از پدرش و
صفحه 94 از 180
او از جدش روایت کرده اند که: از امیر المومنین علی " رضی الله عنه شنیدم که می گفت و این خبر را از او ذکر کرده که: من
درویش رسول الله صلی الله علیه و اله نشسته بودم که معاویه رسید و رسول الله صلی الله علیه و اله قلم را از من گرفت و به دست او
داد و در خود چیزي جز احساس اینکه خدا او را به این کار امر کرد نیافتم. "
"ابن حجر " این مطلب را در " لسان المیزان " 20:6 ذکر کرده و آن را از ساخته هاي " مسره بن خادم " معرفی کرده و گفته
است ": متن آن باطل و اسناد دروغ است. "
و " خطیب " در " تاریخ " خود از طریق همین " مسره " منقبتی را درباره " عمر " و " ابو بکر آورده و گفته است ": این حدیث
دروغ و ساختگی است.
و رجالی که در این حدیث آمده همه ثقات و بزرگانند، بجز مسره که تاریخ شنیدن روایت از ابی زرعه را چهار سال بعد از مرگ
او ذکر کرده است. "
معاویه حلقه درب شهر علم پیغمبر است
29 ) روایت مرفوعی از " انس " نقل شده ": من شهر علمم و علی در آن و معاویه حلقه آن در است. "
این حدیث را صاحب " المقاصد " و " ابن حجر " در " الفتاوي الحدیثیه " ص 197 و " عجلونی " در " کشف الخفاء " 46:1 و
نسبت داده اند.
گمان قاطع من این است که این خرافاتی که ساخته اند، جز بمنظور
[ [ صفحه 159
استهزاء کتابی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در فضایل مردانی با کفایت از طریق وحی خداوندي آورده نیست و کسی نمی
تواند بپذیرد، ولو با هزاران مکر و نیرنگ و جعل هزاران حدیث از این قبیل، که ساحت پلید " معاویه " و " هندزاده " و نظایر او را
پاك و منزه جلوه دهد.
خدایا معاویه را از عذاب خود در امان نگه دار
30 ") طبرانی " از طریق " عبدالرحمن بن ابی عمیره مزنی " آورده است که پیغمبر صلی الله علیه و اله به " معاویه " فرمود: خدایا
او را کتاب و حساب بیاموز و از عذاب خود نگه دار. "
و در عبارت " ترمذي " آمده ": خدایا او را هدایت کننده و هدایت شده قرار بده و هدایتش کن " و " ابن عساکر " نیز در
"تاریخ "خود 106:2 نیز چنین عبارتی آورده است ". ابن عبد البر " در الاستیعاب " این نسبت را داده و گفته است ": ثابت نیست
. "رجوع کنید به مطالبی که در جزء دهم ص 376 ذکر شد.
پیشگویی رسول خدا به بیعت مردم با معاویه در بیت المقدس
31 ) از " عبدالرحمن بن ابی عمیره " به روایت مرفوع نقل شده ": در بیت المقدس بیعت هدایتی صورت می گیرد ". " ابن سعد"
از " ولید بن مسلم " از شیخی از اهل دمشق و او از " یونس بن میسره بن جلیس " و او از " عبدالرحمن " روایت کرده است.
به سلسله شامیان در اسناد این دروغ دقت کنید ": ولید مولی بنی امیه عالم شام که پیوسته اشتباه و خطا می کرد روایت می کند، از
صفحه 95 از 180
دروغگویان نقل
[ [ صفحه 160
می نماید، آنگاه به نیرنگ کاري شروع می کند ". اوزاعی " از احادیث ضعیف و ناشناخته نقل کرده، سپس " ولید " همه آنها را
از طریق شیخی از اهل شام که هیچ انس و جنی او را نمی شناسد، نقل شده است، از " یونس " نابیناي شامی که " معاویه " را
درك کرده و از او روایت کرده و بخششهایش را گوارا و لذیذ یافته است، از " عبدالرحمن " که احادیثش ثابت نیست و چنانکه"
ابن عبدالبر " گفته، سخنش قابل اعتماد نیست.
پس آیا نظیر این خرافات را جز بوسیله راویان مثل چنین اشخاصی می توانند نقل کنند؟ و آیا جز با این اسنادهاي نارسا روایت می
شوند؟ و آیا می دانی که العیاذ بالله کدام بیعت ستمگرانه را پیغمبر صلی الله علیه و آله بیعت هدایت نامیده است؟! بیعتی که
حکومتی را تجویز می کند که قرآن کریم از آن تنفر دارد و پیغمبر اصحاب خود را به پیکار با دارنده چنان حکومتی تشویق می
کند، و همه می دانیم که بیعت این " آزاد شده فرزند آزاد شده، " چیزي است که بر اساس تبري از ولایت کبري خداوند و ولایت
"امیر المومنین - " که کتاب خدا آنرا سفارش کرده و بدان وسیله دین را تکمیل فرموده و نعمت خود را به مردم تمام کرده -
صورت گرفته است، دشمنی با ولایتی که خدا آنرا با ولایت خود و ولایت رسول الله صلی الله علیه و اله مقرون دانسته است، بیعتی
که فساد آن اسلام را در بر گرفته و در دل هوادارانش بذر گناهان را افشانده است، حلال را با حرام در آمیخته و اموال و خون مردم
را بر آزاد شدگان و نفرین شدگان مباح کرده است، و بر عترت محمد صلی الله علیه و آله و بر امت پیامبر تا به امروز مصیبتها فراهم
آورده است.
[ [ صفحه 161
مشورت پیامبر با معاویه به فرمان الهی
23 ") ابن عساکر " نقل می کند که " ابو بکر محمد بن محمد " و او از " ابو بکر محمد بن علی " و او از " ابو الحسین احمد بن
عبدالله " و او از " علی بن عبید عامري " و او از " جعفر بن محمد انطاکی " و او از " اسمعیل بن عیاش " از تمام بن نجیح اسدي"
از " عطا " از " ابن عمر " روایت کرده اند که گفته است:
"من با پیغمبر صلی الله علیه و اله نشسته بودم و دو نفر از اصحاب هم حضور داشتند.
فرمود: هر گاه معاویه پیش ما بود، در برخی کارها با او مشورت می کردیم.
و بنظر می رسید که با کار ارتباط داشت. آنگاه فرمود که بر من وحی رسید که در پاره اي از امور با پسر ابو سفیان مشورت کنم و
خدا بهتر می داند. "
"امینی " می گوید: در این اسناد، چند چیز ناشناخته و مجهول جمع است و در آن " جعفر بن محمد انطاکی " ثقه نیست. و اما"
اسماعیل بن عیاش حمصی " را، گر چه گروهی توثیق کرده اند، لکن " جوز جانی " درباره او گوید ": گفتار اسمعیل، چقدر به
جامه نیشابور شباهت دارد که به هزار رنگ جلوه می کند و دست کم ده نفر از او بد گفته اند و علاوه بر این بیش از همه، از
دروغگویان نقل کرده است. "
صفحه 96 از 180
"ابو اسحاق فزاري " می گوید ": از اسماعیل، آنچه از معروفان روایت می شود، ضبط نمی گردد، و او مردي است که نمی داند از
سرش چه چیزي بیرون می آید ". " ابن مبارك " گفته است ": من حدیث او را گوارا نمی یابم " ر ابن خزیمه " گفته است ": به
سخنش نمی توان استناد کرد ". " حاکم " گفته است ": با وجود آنکه جلالت قدر دارد، آنجا که به تنهایی حدیثی را نقل کند،
[ [ صفحه 162
بخاطر آنکه حافظه بدي دارد، نمی توان پذیرفت " ". علی بن حجر " گوید ": ابن عیاش هرگاه بسیار خیال پرداز نبود، حجت
بود. "... و تا پایان این جزء ص 82 از این گونه مطالب هست.
از جمله کسانی که در این روایت دیده می شوند "، تمام بن نجیح دمشقی " است ". احمد " می گوید: من او را نمی شناسم" ".
حرب " درباره این نظر می گوید ": منظور اینست که حقیقت حال او را در نمی یابم ". " ابو زرعه " می نویسد ": ضعیف است."
"ابو حاتم " گفته است ": حدیثش منکر و رونده است ". " بخاري " گفته است ": جاي تامل است ". " ابن عدي " گفته است:
"همه آنچه او روایت کرده، چیزهایی است که راویان ثقه نمی پذیرند و او ثقه نیست ". " ابن حبان " گفته ": چیزهایی ساختگی
اثقات نقل کرده که بنظر می رسد مورد اعتماد است ". بزاز " گفته است ": قوي نیست ". " عقیلی " گوید ": چیزهاي نامانوسی را
روایت می کند ". " آجري " به نقل از " ابو داود " می گوید ": احادیث نامانوس نقل می کند."
دیدار معاویه با پیامبر در بهشت
33 ") ابن عساکر " با اسنادي آورده است که " ابو الحسن قرضی " روایت کرده از " ابو القاسم بن علاء، " او از" ابو بکر بن
عبداله بن احمد بن عثمان بن خلف " و او از " ابو زرعه محمد بن احمد بن ابی عصمه " و او از " احمد بن علی و او از " علی بن
محمد فقیه " و او از " محرزبن عون " و او از " شبابه " و او از " محمد بن راشد " و او از " مکحول " نقل کرده اند:
"پیغمبر صلی الله علیه و اله دو چوبه تیر به معاویه داد و گفت: این دو تا تیر اسلام را بگیر و با اینها در بهشت با من دیدار می کنی.
و هنگامی که معاویه وفات کرد،
[ [ صفحه 163
آن دو را با او بخاك سپردند. و زمانی که پیغمبر در منی سرخود را تراشید، از موي سرش به معاویه داد، و معاویه آن را نگهداشت
و وقت مردن موهارا بر دو چشم او قرار دادند و خدا داناتر است. "
"امینی " می گوید: این سندها، همه باطل و غیر قابل اعتنا است. و با وجود این راوي اخیر مسند ندارد، چرا که حدیث " مکحول
دمشقی " مرسل است و آن مرد از اصحاب نیست، و نام او را " ابن سعد " در طبقه سوم از تابعان اهل " شام " آورده اند و او
قدریان ضعیف و دروغگو است.
و در اسناد روایت " محمد بن راشد دمشقی " دیده می شود که او گر چه اهل ورع و عبادت است، لکن حدیث کار او نبوده و
احادیث منکر در روایت او بسیار دیده شده که شایسته است کنار گذاشته شود. و " دارقطنی " گفته است ": اعتبار دارد " و " ابن
خراش " گفته است ": حدیثش ضعیف است. "
از کسانی که در این احادیث دیده می شوند "، شبا به فزاري " است که به نفع فرقه " مرجئه " تبلیغ می کرد ". احمد " او را کنار
صفحه 97 از 180
گذاشته و حدیثش را ننوشته و هر چه بدو نسبت داده می شد، نمی پسندید ". ابو حاتم " می نویسد:
"حدیثش را می نویسند، لکن بدان احتجاج و استناد نمی شود ". " ابو بکر اثرم " از " احمد بن حنبل " نقل کرده که او از مبلغان
"مرجئه " بود. از او سخنی بدتر از این مطالب نیز روایت شده، از جمله اینکه این دعوت به " مرجئه، " حتی در عمل او هم دیده
می شد. و این سخنزشتی است که نشنیدم کسی از راویان متهم به آن باشد. از او پرسیده اند ": چگونه است که از چنین کسی
روایت کرده اي؟ "
جواب داده است ": من این سخنان را پیش از اینکه اطلاع از عقاید او پیدا کنم، آورده ام. " این شخص، حتی پیش از همه این
امور، اهل بیت پاك پیغمبر را دشمن
[ [ صفحه 164
می داشت و در هنگام تبلیغ، در حالی که فلج بود، از دنیا رفت.
و در حلقه اسناد، افراد ناشناخته اي وجود دارند که در فرهنگها یادي از آنها نشده است.
حشر معاویه در مقام نبوت
34 ") اسحق بن محمد سوسی " از طریق " محمد بن حسن " با اسناد مرفوعی روایت کرده ": معاویه بمناسبت حلمی که داشت و
اعتمادي که به کلام پروردگارم داشت، در قیامت در حال پیغمبري خواهد آمد. "
"ابن حجر " این روایت را از " لسان المیزان " 125:5 نقل کرده و گفته است: این " محمد بن حسن " شاید همان " نقاش"
صاحب " تفسیر " باشد که مردي دروغگو و یکی از فریبکاران است.
خدا از دوستدار معاویه حساب نمی کشد
35 ") سعید بن مسیب " نقل کرده ": هر کس ابو بکر و عمر و عثمان و علی را دوست بدارد و گواهی دهد که اینان در بهشت
( معاشر یکدیگرند و بر معاویه رحم کند، براستی که جاي آن دارد که خدا از او در قیامت حساب نکشد (" تاریخ ابن کثیر 139:8
"امینی " گوید: اول کسی که خدا از او حساب خواهد کشید، همین " معاویه " خواهد بود که " پیغمبر " صلی الله علیه و اله و"
علی " علیه السلام هر دو او را لعنت کرده اند، چنانکه حدیثش گذشت و در این حساب کشی، همه بزرگان صحابه و عادلان
مقرب درگاه خدا ناظر خواهند بود و به این شخص نفرین خواهند کرد.
بلکه سزاوار است که خدا ناظر خواهند بود و به این شخص نفرین خواهند کرد. بلکه سزاوار است که خدا از هر مومن صالحی هم
که در پیشگاهش مورد عنایت است، بمناسبت کارهایی که این " پسر جگر خواره " مرتکب شده یا وظایفی که
[ [ صفحه 165
ترك کرده، هر صبح و شام او را نفرین کرده اند، به دقت حساب کشد.
با این حساب، آیا می توان تصور کرد که خدا از " پسر ابو سفیان، " که اینگونه احکام قاطع و بی ارزش صادر کرده است، حساب
نخواهد کشید؟ و آیا " معاویه " با این همه نفرین و دشنامی که به " علی " علیه السلام داده، از پس آنکه او را خوار داشته، مردم
صفحه 98 از 180
را به دشمنی او وادار کرده، با شمشیر بر علیه او قیام و به جنگ با او اقدام نموده، و این همه فجایعی که در سینه تاریخ از این مرد
سیه کار درباره شیعیان " علی - " صلوات الله علیه - بجاي مانده - شیعیانی که بر جرم محبت او و در راه او شهید شده اند - باز هم
شایسته ترحم است؟
آیا خودداري " معاویه " از یاري " عثمان " و دست کشیدن او از دفاع او و سفارشی که در این باره به سپاهیان خود داده بود، می
تواند نشان محبت " معاویه " به " عثمان " تلقی شود، تا بتواند در بهشت با او محشور و مستوجب ترحم گردد؟ از گفتار بی اندیشه
به خدا پناه می بریم.
غبار بینی معاویه از عمر بن عبدالعزیز بهتر است
36 ") سعید بن یعقوب طالقانی " می گوید: از " عبدالله بن مبارك "شنیدم که می گفت ": غبار بینی معاویه، از عمر بن عبدالعزیز
بهتر است. " و در عبارت دیگر ": خاك و غبار دو سوراخ بینی معاویه با رسول الله صلی الله علیه و اله، بهتر و گرامیتر از عمر بن
.( عبدالعزیز است. (" تارخ ابن کثیر 139:8
و از " احمد بن حنبل " پیشواي حنبلیان پرسیده ": معاویه برتر است یا عمر بن عبدالعزیز؟ " جواب داد ": غبار بینی اسب معاویه که
.( در التزام رسول الله صلی الله علیه و اله بود، بیش از عمر بن عبدالعزیز ارزش دارد. (" شذرات الذهب 65:1
"امینی " گوید: کسانی شایستگی شناخت " معاویه " و مرتبه فضیلت او را دارند، که هم روزگار او بوده و از نز دیک شاهد کردار
او بودند. کسانی او را
[ [ صفحه 166
می شناسند که با دو چشم رفتار و جنایات او را مشاهده کرده، اصل و نهاد و نفس - پرستی و دیگر خویهاي او را دیده باشند. و در
این میان یک نفر مرد راستگو - که از اعتباري در عالم کرامت برخوردار باشد و سزاوار آن باشد که از او اعمال " " معاویه " را
پرسید - دیده نمی شود. پس این دو پسر " ابن حنبل " و " مبارك " که هر دو از اخبار " معاویه، " روایات را آکنده اند و با
تعصب کورکورانه نقل کرده اند، نمی توانند مستند ما باشند. و تو هرگاه بدقت در آنچه در گذشته از احوال " معاویه " آوردیم
بررسی کنی، می بینی که بین گفتار این دو مرد و سخنانی که نقل کردیم، سخنانی که جامع و فصیح و بیان کننده ذکاوت و هوش
اوست، چقدر تفاوت هست.
دشمن معاویه در جهنم است
37 ) یکی از اسلاف نقل می کند: در حالی که بر بالاي کوهی در شام نشسته بودم، ناگاه از هاتفی ندایی شنیدم که می گفت ": هر
کس ابو بکر صدیق را دشمن دارد زندیق است. هر کس عمر را دشمن بدارد، در ردیف جهنمیان خواهد بود.
هر کس دشمن عثمان است، دشمن رحمن است. هر کس علی را دشمن باشد، پیغمبر با او دشمن است. و هر کس معاویه را دشمن
.( خود بگیرد، شعله تفته آتش جهنم او را فرا می گیرد (" تاریخ ابن کثیر 140:8
(نویسنده گوید:) شگفتا که خاك " دمشق، " جز روح هواداري از امویان منفور نمی پرورد. و هر ندایی که از زبان شیطان مرید و
انسان کینه توز و دشمن حق و صلاح در آید، آنجا خریدار دارد. کسانی که در امور دینی فریادهاي ناشناخته را گوش می دهند و
از خیالات بی اساس پیروي کرده و از حقایق ثابت جاوید روي بر میتابند، چقدر از حق بدورند، و استدلال و برهان راستین را
صفحه 99 از 180
دشمن می دارند.
[ [ صفحه 167
معاویه از اصحاب پیامبر است
38 ) یکی از راویان نقل می کند ": رسول الله صلی الله علیه و اله را در حالی که ابو بکر و عمر و عثمان و علی و معاویه در
پیشگاهش بودند، دیدم که مردي پیش او آمد.
عمر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و اله این مرد از ما عیبجویی و بد گویی می کند. و شاید رسول الله او را برند. او گفت: یا
رسول الله صلی الله علیه و اله، من عیبی در اینها نمی بینم، جز از این مرد. - مرادش معاویه بود - پیغمبر فرمود: واي بر تو، نه مگر او
از اصحاب من است؟ و این جمله را سه بار تکرار فرمود. سپس حربهاي بر داشت و به معاویه داد و فرمود: در سینه او بزن. او با
خوردن این ضربه متنبه شد و با شتاب به خانه من آمد، و همان شب بیماري خناق گرفت و مرد، و این شخص راشد کندي بود."
( (تاریخ ابن کثیر 140:8
"امینی " می گوید: تعجب دارم از نگهبانان ملت و پیشوایان مذهبی، که با این خوابهاي پریشان و اظهارات بی اساس مردم را می
فریبند و با دروغهاي خود، صفحه تاریخ را سیاه می گردانند و گوش صحابه را از این دروغها آکنده می کنند، با بحساب آوردن"
پسر هند باده گسار " در شمار بزرگان دین، ساحت قدس صالحان امت را بدین وسیله آلوده می کنند، و این مرد را با آنان در یک
ریسمان می بندند، خدا جهل را نابود کند.
کاش می دانستم این مردي که این شخص در خیال خود مجسم کرده، آیا خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله بوده، پیغمبري که"
معاویه " را می کوبیده و لعنت می فرستاده و زبان حال او در " پسر هند " کاملا تطبیق می کند، یا غیر آن بزرگوار بوده؟ همین جا
منتظرباش تا پاسخ این رویا بشنوي، و من گمان ندارم و کاش می دانستم انگیزه عادلان صحابه که بر " معاویه " عیب می گیرند و
با زبان تند او را به نقص منسوب می کنند، و در نمازها علنا علیه او دعا می کنند
[ [ صفحه 168
چه بوده و آیا اصولا رسول الله صلی الله علیه و اله اینان را از خود رانده و به " معاویه " حربه داده که بر سینه آنها بکوبد؟
موشی که اوراق حاوي فضایل معاویه را خورده بود، مرد
39 ") ابو الفتح یوسف قواس " در میان کتابهایش فصلی در فضایل " معاویه " دیده که موش آنرا خورده بود. او از خدا خواست
( که آن موش را نابود کند. موشی از سقف افتاد و دست و پا زد و مرد " (تاریخ بغداد " خطیب حافظ 327:14
(نویسنده گوید:) اکنون بیا و بر طرز فکر و خرد این مرد نادان بخند، که این را نوعی کرامت بر " معاویه " می انگارد، که خدا
بخاطر او موشی را به گناه اینکه بخشی از فضایل " معاویه " را خورده است، هلاك کند و چنانکه پیش از این گفتیم، گروهی از
بزرگان حدیث در این باب متفقند که این احادیث درست نیست. آیا براستی موش مکلف به دوستی " پسر جگر خواره " است و
موشی که مشمول دعاي او شده مستحق عذاب بوده است! و آیا شناختی از " معاویه " داشته که آمده و مناقب او را خورده و آیا
صفحه 100 از 180
این کار با بصیرت انجام گرفته است؟ و آیا " ابو الفتح قواس " قبلا این موش را که فضایل معاویه را خورده، می شناخته که حکم
کند این موش هم که از سقف افتاده و مرده است، همان موش است؟ من سفارش می کنم که مبادا انسان از جاهلان باشد.
قصیده کلواذي در فضایل معاویه
40 ") کلواذي " در قصیدهاي درباره " معاویه " گفته است:
"بذر محبت پسر هند در دل من کاشته شده و نکوهشگر و تکذیب کننده من نابود باد. "
و " علامه شهاب الدین احمد حفظی شافعی " با این ابیات سخن او را رد
[ [ صفحه 169
کرده است:
- به ابن کلواذي پیام مرا برسان، که از آبشخور خطرناکی استفاده کرده و خود را در منجلاب پستی افکنده اي.
- تو اي سبکسر بی خرد، آیا چشم داري که پیامبر و جانشین هدایت بار او را خوار گردانی؟
- آیا بر آنی که مسلمانان را که براستی به خدا و پیغمبر ایمان آورده و گرویده اند، بکوبی؟.
- آیا تو گوینده این بیت نیستی، که بدان وسیله به آتش در بسته جهنم سر نگون خواهی شد؟
- (بذر محبت پسر هند در دل من کاشته شده و نکوهشگر من نابود باد).
- واي بر تو باد، هیچ صاحب یقینی را سراغ داري که بر تر اویده زبان خود تسلط نداشته باشد؟
- آیا می دانی، که محبت آن گوساله متمرد جز در دل منافق نقش نمی بندد؟
- این کسی است که بر وصی پیامبر لعنت فرستاد، احکام الهی را دگرگون ساخت و با دست و زبان بزرگترین گناهان را مرتکب
شد.
- هر دوستی با دوست خود محشور خواهد شد و فردا است که قرار گاه تو تعیین خواهد شد.
- خشم و عذاب خدا بر هر دوي شما و بر هر آنکسی باد که در باور خود به شما اقتدا کرده است. "
[ [ صفحه 170
، جمله هاي فروانی در آرا و اقوال نادرست و خیالات و خوابهاي پریشان در باره " پسر هند، " در " تاریخ " ابن کثیر 139:8 و 140
در " تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوه بثلب معاویه بن ابی سفیان " از " ابن حجر هیتمی " و دیگران نقل شده است که
این مقدار که ذکر شده بسنده و کافی است.
(واي بر آنان در آنچه نوشته اند و در آنچه اندوخته اند).
[ [ صفحه 173
صفحه 101 از 180
غلو