گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد بیست و یکم
غلو فاحش داستانهاي خرافی




اشاره
اینک مبحث خود را از آوردن مناقب خلفا کوتاه می کنیم و خواننده را در برابر نمو نه هاي اندکی از خرافات قرار می دهیم،
خرافاتی که دست غلو پردازان ساخته و هوي نفس و هوسها پرداخته است و اینهمه در فضایل گروهی از روزگار صحابه تا کنون
فراهم آمده است، که از نزدیک آنها را لمس کنید.
تکلم زید بن خارجه پس از مرگ
"بیهقی " به اسناد خود از " سعید بن مسیب " نقل کرده است:
"زید بن خارجه انصاري در زمان عثمان بن عفان وفات یافت. او را که در جامه اش پیچیدند، ناگاهبانگی از سینه او برخاست و
گفت ": احمد "، " احمد " در کتاب نخستین (لوح محفوظ) از او به عنوان قوي و امین یاد شده است. و عثمان بن عفان هم
برروش آنهارفته و راست گفته است. بدین ترتیب احمد و سه خلیفه پس از او رفتند، و اکنون دو خلیفه داریم (معاویه و علی!)، بعد
از اینها قویها ضعیفها را می خورند و قیامت بر پا می شود. از سپاه شما خبر چاه ادریس می رسد، و چه می دانی که چاهادریس
چیست. "؟
و در عبارت دیگر از طریق " نعمان بن بشیر " روایت شده، که گفته است:
"سومین خلیفه " تواناترین سه خلیفه بوده که در راه خدا از ملامت
[ [ صفحه 174
ملامتگران نترسید و مردم را سفارش می کرد که نیرومندان ناتوانان را بکشند.
بنده خدا امیر مومنان راست گفته است، راست گفته است و این در کتاب اول ضبط شده. سپس گفته است که عثمان امیر مو منان،
کسی است که از خطاي مردم در می گذشت و در روزگار او دو خلیفه رفته بودند و چهار تا باقی بودند. سپس مردم اختلاف
کردند و یکی دیگري را خورد و نظامی بر قرار نشد. دلاوران رفتند و مومنانباز داشت شدند، و گفت کتاب و تقدیر خدا را در نظر
بگیرید، اي مردم بر امیر تان روي آورید و از او سخن بشنوید و او را اظاعت کنید. هر کس روي بر تابد،خونش تضمین نمی شود،
و امر خداوندي مقدر است، الله اکبر این بهشت و این جهنم است، پیامبران و صدیقان می گویند: درود بر شما باد اي عبدالله بن
رواحه، آیا احساس کرده اي که خارجه و سعد در روز احد کشته شده اند؟ نه چنین نیست، اینآتش بریان کننده و سر کش است
که هر آنکسی را که روي بر گرداند و پشت کند و جمع کند، فرا خواهد گرفت.
سرانجام صدایش خاموش شد. از آن جمعی که آنجا بودند، در باره این سخنان که از او شنیدم تحقیق کردم. گفتند که شنیدیم که
او می گفت: خاموش باشید. ساکت باشید. این احمد رسول خدا است. درود بر تو اي رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد،
ابو بکر صدیق امین جانشین رسول خدا، تنش ضعیف، اما در راه امر خدا قوي بود. درست است درست است و در کتاب اول
همچنین است "... الخ.
و تعبیر " قاضی " در " شفا " چنین است ": گفت ساکت شوید ساکت شوید. محمد رسول خدا پیامبر ایم و خاتم انبیا است و این
در کتاب اول ضبط شده است "... الخ.
صفحه 102 از 180
، رك ": الاستیعاب " 192:1 "، تاریخ " ابن کثیر 156:6 "، الشفا " قاضی عیاض "، الروض الانف " 370:2 "، الاصابه " ج 565:1
ج 24:2 "، تهذیب التهذیب " 410:3 "، الخصایص الکبري " 85:2 "، شرح الشفا " خفاجی 108:3
[ [ صفحه 175
سپس گفته است ": این روایتی است که طبرانی و ابو نعیم و ابن منده نقل کرده اند و این را ابن ابی الدنیا از انس روایت کرده و در
ص 105 از ابن عبدالبر و از ابن سید الناس و ابن الاثیر و دهبی و ابن جوزي و ابن ابی الدنیا نقل شده است. "
"امینی " می نویسد: چه نیکو بنیادي بر اساس مبادي و اصولی گذاشته اند، که این کرده آن را بر عهده گرفته و به ساختن و بدعت
یافته ها نیز قناعت نکرده اند، بلکه بر اساس این سخنان سست، امثال این روایات را آورده اند و بر پژو هنده محقق لازم است که در
اینجا بخوبی بررسی کند. اما اینها را ما بر خرد خواننده واگذار می کنیم. جاي آن دارد که از آورنده این مطالب مسخره بپرسیم:آیا
روزي که " ابن خارجه " مرد، قیامت بر پا شده بود، که خدا در آن مردگان را به تکلم وادارد، یا این جوابی است که از سو ال
برژخ شنیده اند و یا اینکه عقیده امامیه " در مساله " رجعت " تحقق پیدا کرده و " ابن خارجه " باز گشته است؟ این بازگشت، در
نظر حسابگران که می خواهند حقایق را بررسی کنند، چیزي جز سخنان بی ارج و بی اساس نیست. آیا " ابن خارجه " از اینکه در
ایام خلافت خلفا به هلاکت نرسیده، متاثر بوده است و آیا این حسرت پس از مرگ در دل او باقی مانده که پس از مرگ داشته
باشد؟ یا اینکه خداوند براي اقامه حجت خود بر مردم، او را پس از مرگ به تکلم آورده است و در کتاب اول او را مقامی داده
است که بر پیغمبر و رسول امین خود آن را نداده است و این ابلاغ را بر " ابن خارجه " اختصاص داده و او را آن پایگاه بخشیده
که بر صاحب رسالت و خاتمیت آنرا نبخشیده است؟ اما اینکه چرا در این میان اسم خلیفه چهارم را انداخته و او را در شمار خلفاي
بر حق نیاورده است و درباره او عبارت ": در کتاب اول آمده و براستی که راست گفته است " را ذکر نکرده، در حالی که این جان
پیامبر بزرگوار - که او را در کتاب دوم یاد کرده و به آیه تطهیر اختصاص داده
[ [ صفحه 176
و ولایت او را خداوند به ولایت خودش و پیغمبرش مقرون داشته است - هیچ یادي از اینها نشده و این بسی شگفتی آور است.
اما چه بسا که از این ستم آشکار در شگفت نمانی، چرا که پس از بررسی خواهی دید که این روایت به " سعید بن مسیب " و"
نعمان بن بشر " منتهی می شود واینها همانهایی هستند که پیش از این درباره آنها بحث کردیم و در طلیعه دشمنان " امیر المومنین
"علیه السلام قرار دارند.
در اینجا مشکل دیگري هست که جز با این حل نمی شود، که بدانیم " ابن خارجه " در روزگار خلافت " عثمان " وفات یافته.
پس آیا اصحاب عادل و عدول صحابه، چنین کرامتی را از جمعی دیده و تصدیق کرده و به خبر " ابن خارجه " اعتماد کرده اند و
سپس با وجود اینکه خیلی نزدیک به این تارخ می زیستند، عهد و پیام رسول الله صلی الله علیه و اله را در روز غدیر خم، که در
میان صد هزار نفر یا بیشتر به مردم رسانده اند، از یاد برده اند و آنگاه پس از آن حجت بالغه بر قتل " عثمان " گرد آمده اند و
آنگاه به خبر " ابن خارجه " دل بسته اند و آن همه سفارش پیغمبر را کان لم یکن محسوب کرده اند؟
اینک تو مقدار خرد این حافظان حدیث را حدس می زنی، که از چه پایه علمی و مایه اعتمادي بر خوردار بوده اند، که چنین
مطالب بی اساس و دروغین نقل می کنند و این روایات را در شمار روایات صحیح و اسانید درست پنداشته اند.
صفحه 103 از 180
خداي آن محبتی را که کور و کر می کند، نابود سازد.
انصاري پس از کشته شدن سخن می گوید
"بیهقی، " آنجا که کسانی را نام می برد که پس از مرگ سخن گفته و صحبت کرده اند، می نویسد: گفت: من " ابو سعید ابی
عمر " هستم: این روایت
[ [ صفحه 177
را " ابو العباس محمد بن یعقوب " و " یحیی بن ابیطالب " روایت کرده اند: من " علی بن عاصم " هستم: من " حصین بن
عبدالرحمن " هستم، از " عبدالله بن عبید انصاري " نقل است که گفته:
"هنگامی که کشتگان روز صفین یا روز جمل را به خاك می سپردند، بناگاه مردي از انصار از میان کشتگان به سخن آمد و تکلم
کرد و گفت: محمد رسول خدا است، ابو بکر صدیق، عمر شهید، عثمان رحیم. سپس خاموش شد. "
"امینی " می نویسد: در مورد اسناد " یحیی بن ابی طالب "، " موسی بن هارون " گفته است ": گواهی می دهم که او در سخن
خود از طرف من دروغ می گفته"و " علی بن عاصم " اظهار داشته است ": این خالد حذاء آدم دروغگویی بوده از او دوري کنید
. "از " شعبه " روایت شده که گفته است ": از او چیزي نقل نکنید. " و از " یحیی بن معین " نقل شده ": او آدم دروغگویی است
و قابل اعتبار نیست " و باز از او نقل شده ": سخنش قابل اعتنا نیست و نمی توان استناد کرد و از کسانینیست که بتوان حدیثش را
نوشت " و " یزید بن هارون " گفته است ": ما او را پیوسته به دروغگویی می شناسیم. " و " بخاري " گفته است:
"در نزد من آدم قویی نیست. "
و دقت در متن همان روایت، همان سابقه این روایتها را هم روشن می کند.
و ما در اینجا همه آنچه را که آورده اند، ذکر کردیم و نتیجه آنکه این روایت " قتیل انصاري " از " ابن خارجه " بعید تر نیست.
[ [ صفحه 178
شیبان خر مرده خود را زنده می کند
از " شعبی " روایت شده ": مردي بنام شیبان، در زمان عمر، سوار بر خر خودش از نخع بیرون آمد. ناگاه خرش افتاد و مرد. یارانش
او را دعوت کردند کهاو و اثاثیه اش را حمل بکنند و او نپذیرفت. شیبان برخاست و وضو کرد و آنگاه بر بالاي سر آن خر ایستاد و
چنین گفت: خدایا، من در حالی که فرمانبر تو هستم، روي به تو آوردم، و در راه تو براي بدست آوردن خشنودي تو مهاجرت
کردم و این خر من مرا کمک می کرد و از منت کشیدن از مردم مرا کفایت می کرد. مرا با زنده کردن او نیرو بخش، و او را زنده
گردان، و منت کسی را بر من مپسند. ناگاه، خر سرش را تکان داد و بلند شد، او نشست و به یاران خود پیوست.
ابن ابی الدنیا بواسطه مسلم بن عبدالله نخعی نظیر همین داستان را نقل کرده و صاحب این خر را نباته بن زید نامیده است. و حسن
بن عروه قصه این خر را از ابی سبره نخعی نقل کرده و گفته است: مردي از یمن آمد... تا آخر. "
( (تارخ ابن کثیر 153:6 و 292 ، الاصابه 169:2
صفحه 104 از 180
"امینی " می گوید: براي خدا دشوار نیست که در میان افراد گمنامی از امت پیغمبر صلی الله علیه و اله، در سپاهیان " عمر، " کسی
را توان " روح الله عیسی بن مریم " علیه السلام بخشد، تا به اذن پروردگار مرده اي را زنده کند، ولو اینکه ان مرده خر باشد، لیکن
مطلب این است که این قصه و نظایر آن همه اختصاص به رجال زمان " ابو بکر " و " عمر " و " عثمان " و پس از آنها دوستداران
و هواداران آنها دارد.
هر گاه این حدیث درباره غیر اینان می آمد، بدشواري قبول می شد و همه چیز را به مناقشه و حساب می سپردند. چرا باید اینطور
باشد؟ من که نمی دانم.
[ [ صفحه 179
از " ابی منظور " نقل شده که گفت ": هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و اله خیبر را فتح کرد، از سهم غنایم چهار جفت استر و
چهار جفت شتر سالمند و ده اواق (هر اواقی چهل در مسنگ است) طلا و نقره و یک اسب سیاه و یک عدد زنبیل بدو رسید.
پیغمبر صلی الله علیه و اله با خر صحبت کرد و خر نیز سخن گفت. پیغمبر فرمود: اسم تو چیست؟
گفت: یزید بن شهاب هستم. خدا از نسل جد من شصت خر داده که جز پیغمبران کسی بر آنها سوار نشده است و از نسل جد من
جز خود من الان هیچ نمانده و از پیغامبران نیز جز تو کسی نمانده است، و من امیدوارم بودم که تو بر من سوار شوي. من پیش از تو
مال یک یهودي بودم و او را عمدا سر می دادم و به زمین می زدم و او هم از شکم و پشت من با تازیانه می زد و به درد می آورد.
پس پیغمبر صلی الله علیه و اله فرمود: نام تو را یعفور گذاشتم، اي یعفور! گفت: لبیک. گفت: زن می خواهی؟ گفت: نه. پیغمبر هر
گاه احتیاج پیدا می کرد، بر آن سوار می شد و وقتی که پیاده می شد، او را به در آن مردمی فرستاد و او به در که می رسید، سرش
را به در می زد و صاحب خانه که می آمد به او اشاره می کرد که از پیغمبر اطاعت کن، وقتی هم که پیغمبر صلی الله علیه و الهاز
دنیا رفت، او بر کنار چاهی که مال ابو الهیثم بن تیهان بو د آمد و در آنجا مرد، و قبرش نیز همانجا است."
عصاي اسید و عباد
از " انس " روایت شده ": اسید بن حضیر و عباد بن بشر در یک شب سخت تاریک، نزد پیغمبر صلی الله علیه و اله بودند. وقتی از
پیشگاه او خارج شدند که بیایند،از عصاي یکی از آنها نوري تابید که در روشنایی آن راه رفتند. و چون خواستند که بر سر دو
6، ارشاد الساري 154:6 ، طرح التثرب 35:1 ، اسد : راهی از هم جدا شوند، عصاي دیگري هم پرتو افشانی کرد. " صحیح بخاري 3
. الغابه 101:3 تارخ ابن کثیر 152:6
[ [ صفحه 180
"امینی " می نویسد: آیا باور می کنی این کرامت بزرگ از یکی از بزرگان صحابه، آنهم در آغاز اسلام در عهد پیغمبر اکرم
صادر شود، لکن بر همه مردم مجهول و ناشناخته بماند و فقط انحصارا " انس " از آن آگاهی پیدا کند و دیگران هرگز آنرا نقل
نکنند و در جامعه دینی شهرت پیدا نکند؟!
آیا باور داري که این دو مردکه از مسلمانان متاخري بودند که در مدینه اسلام آوردند، از یک چنین پایگاه فضیلت بر خوردار
باشند، اما پیغمبر صلی الله علیه و اله کرامت اینان را ولو بطور خصوصی بر زبان نیاورد، و از آن پس امت پیغمبر هم از آن ولو به
صفحه 105 از 180
مقیاس اندك یاد نکنند، و بزرگان دین این کرامت را در طول حیات رسول الله صلی الله علیه و اله ندیده و نشناخته باشند؟!
شاید جهت اینکه چرا " اسید " سزاوار چنین منقبتی شده، براي تو مجهول نباشد، چرا که این منقبت درباره کسی ساخته شده که در
روز سقیفه پیش از همه با " ابو بکر " دست بیعت داد، و او اول کسی از انصار بود که در آن روز بیعت کرد و اتحاد مسلمین را
نابود کرد و بنا بگفته " ابن اثیر ": " این بیعت او بر ابو بکر اثر عظیم داشت. "
و گفته است ": ابو بکر صدیق نسبت به او احترام خاصی قایل بود و کسی را بر او مقدم نمی داشت " و البته که این شخص با این
بیعتی که کرده بود، سزاوار ترین فرد است که از طرف هواداران ابو بکر به چنین مدال افتخاري نایل گردد.
مدالی که سزاوار آن نیست. و نیز چنین منقبت و افتخاري را کسانی مثل ابو عبیده جراح - که حفر کننده قبور بود - پیدا می کنند
که عمر بن خطاب پاي او را می بوسید و باز بیهوده نیست که " عایشه، " این " اسید " را می ستاید و چنین می گوید ": او از
افاضل مردم بود " و نیز گفته است ": سه نفر از انصار هستند
[ [ صفحه 181
که بعد از رسول الله کسی در فضیلت به پاي آنها نمی رسد: سعد بن معاذ، اسید بن حضیر، عباد بن بشر " این سخن را " ام المومنین
"در حالی گفته است که بهتر می داند بعد از رسول الله صلی الله علیه و اله شخصیتهایی می زیسته اند که در " بدر " شرکت کرده
بودند و مادر دهر از زادن چنان افرادي عقیم است. کسانی مثل:
"ابو ایوب انصاري "، " خزیمه ذي الشهادتین "، " جابر بن عبدالله "، " قیس بن سعد " و گروهی از یاران پیغمبر. اما چه باید کرد
که معرفی اینان بر " ام المومنین " گوارا نبود، چرا که همگی هواداران " علی " علیه السلام بودند.
از نظر او "، اسید " تنها شایسته این فضیلت بود، بمناسبت آنکه پیمان " مصطفی " صلی الله علیه و اله را در راه برادرش " علی"
علیه السلام که پرچم هدایت امت بود، شکسته بود و به شتاب تمام در بیعت پدرش پیشدستی کرده و در تحکیم خلافت " ابو بکر
"کمتر از " اسید " قدم بر نداشته بود، و او بود که در زیر پرچم " ابو بکر " در واقعه " یمامه " کشته شد و " عایشه " در باره او
ستایش بسیاري کرده است.
بر اثر دعاي خالد باده تبدیل به عسل شده است
از " اعمش " بواسطه " خیثمه " نقل شده است ": مردي با مشکی پر از باده پیش خالد بن ولید آمد، خالد گفت: این چیست؟ مرد
گفت: عسل است: خالد گفت: خدایا آنرا تبدیل به سر که کن. این مرد پیش یاران خود که آمد، گفت: شما را باده اي آورده ام
که تا کنون کسی مثل آنرا ننوشیده است. سر سبو را که باز کرد، ناگاه دید سرکه است. گفت: بخدا سوگند که دعاي خالد رضی
الله عنه این اثر را گذاشته است."
[ [ صفحه 182
،" و در عبارت دیگر آمده که ": خالد گفته بود خدایا این را عسل بکن و تبدیل به عسل شده بود " (" تاریخ " ابن کثیر 114:7
.( الاصابه" 414:1
168 ط 1 مطالعه و ملاحظه کنید و احوال او را - "امینی " می گوید: اوراق سیاه زندگانی " خالد " را در جزء هفتم، صفحه 156
صفحه 106 از 180
از " بنی جذیمه " و " مالک بن نویره " و " زنش " و " عمر خلیفه " بپرسید تا عملکرد او را بدرستی بشناسید، آنگاه داوري کنید
که شایسته چه چیز بوده است.
آتش ابومسلم را نمی سوزاند
62 وفات کرده / "اسود عنسی - " که ادعاي پیامبري داشت " - ابو مسلم خولانی "، " عبدالله بن ثوب یمنی تابعی " را که بسال 60
دعوت نمود، و آتشی عظیم افروخته بود ". ابومسلم " را گرفت و در آن انداخت، اما هیچ صدمه اي نزد و خدا او را از شعله آن
رهانید، و این شباهت به" ابراهیم خلیل " دارد، روزي او نزد " ابو بکر " آمد و سلام کرد و گفت ": خداي را سپاس که آنقدر به
من عمر داد که در میان امت محمد صلی الله علیه و اله کسی را به من نشان داد، که با او همان معجزه ابراهیم خلیل را کرده است."
و در روایت " ابن کثیره " بدینسان نقل شده است ": پیش ابو بکر صدیق آمد و او را در میان خود و عمر نشانید. عمر بدو گفت
خدایرا سپاس که جان مرا نگرفت تا در میان امت محمد صلی الله علیه و اله همان معجزه ابراهیم خلیل را مشاهده کردم و میان دو
،" چشم او را بوسید " (" الستیعاب " 666:2 "، صفه الصفوه " 181:4 "، تارخ " ابن عساکر 318:7 "،تذکره الحفاظ ذهبی " 46:1
تاریخ ابن کثیر " 146:8 "، شذرات الذهب " 70:1 "، تهذیب " 236:12 ) این موضوع را سید محمد امین بن عابدین " در " العقود
الدریه " 393:2 از جدش " عمادي " و او در رساله خود بنام " الروضه الریا فیمن دفن فی دریا " از " ابو نعیم "، " ابن عساکر،"
[ [ صفحه 183
"ابن زملکانی " و " ابن کثیر " نقل کرده است.
ابو مسلم به وسیله دعایی که کرد از دجله گذشت
"ابو مسلم خولانی " روزي بر کنار " دجله " آمد و در آن روز "، دجله " جزر و مد داشت و امواجش به ساحل می خورد ". ابو
مسلم " ایستاد و خداي تبارك و تعالی را حمد و ثنا گفت و روانه شدن " بنی اسراییل را از دریا یاد کرد، آنگاه مرکب خود را بر"
دجله " راند و وارد آب شد و مردم هم به دنبال او از آن گذشتند.
این روایت را " ابن عساکر " در " تاریخ " خود 317:7 نقل کرده است.
تسبیح ابومسلم در دستش خدا را تسبیح می گوید
"ابو مسلم خولانی " تسبیحی در دست داشت که پیوسته با آن خدا را تسبیح می گفت. یکبار خوابش در ربود و تسبیح بر بازوي او
پیچیده و شروع کرد به تسبیح گفتن. و در حالی بازوي او می پیچید، می گفت ": منزهی تو اي رویاننده گیاهان اي پاینده همیشگی
". "ابو مسلم " به زنش گفت: اي مسلم بیا و این شگفت ترین شگفتی ها را ببین " او که آمد، دید تسبیح در بازوي " ابو مسلم"
دور می زند و " سبحان الله می گوید. چون نشست تسبیح خاموش شد. این روایت را حافظ " ابن عساکر " در " تاریخ شام"
آورده است. 318:7
گروهی بدون توشه و آذوقه سفر می کنند
گروهی پیش " ابو مسلم خولانی " آمده و گفتند ": آیا با ما به حج می روي "؟ گفت ": بلی، هر گاه یارانی پیدا کنم. " گفتند":
صفحه 107 از 180
ما یاران توایم و با تو همراهی
[ [ صفحه 184
می کنیم. " او گفت ": شما اصحاب و یاران من نیستید، چرا که یاران من کسانی هستند که توشه و آذوقه بر ندارند " و گفت":
آیا نمی بینید که پرندگان بدون زاد و توشه هر صبح و شام به حرکت در می آیند و این خدا است که به آنها غذا می رساند و آنها
نه خرید و فروشی دارند و نه کشت و زرع می کنند "؟ آنها گفتند ": ما با تو می آییم. " گفت ": پس به برکت خدا آماده شوید
" .
بامدادان، از " دمشق " حرکت کردند و زاد و توشه اي با خود نبردند.
هنگامی که به منزل رسیدند، گفتند ": اي ابو مسلم، نیاز به خوراك داریم که بخوریم و چهار پایان هم علف می خواهند. " گفت:
"بسیار خوب " و از آنجا دور شد. روي سنگها ایستاد و دو رکعت نماز خواند. آنگاه با دو زانو نشست و گفت ": خدایا تو می
دانی که چه انگیزهاي مرا از منزلم بیرون آورده و فقط به قصد زیارت تو آمده ام. من دیدهام که هر گاه گروهی از مردم بر بخیلی
از او لاد آدم وارد شوند تا قدر امکان از آنها پذیرایی می کند، و آنان را مهمان می کند. ما همه مهمانان و زایران تو هستیم، پس بر
ما غذا و نوشابه و بر چهار پایان ما علف عطا کن. "
سفره اي حاضر و در پیش آنها گسترده شد و کاسه اي آبگوشت داغ و دو کوزه آب بر روي آن قرار گرفت. علف ستوران هم
حاضر شد که نفهمیدند چه کسی اینها را آورد حال تا آخر سفر بدینسان بود که از او جدا شدند و مراجعت کردند و از جهت آب
و نان سختی ندیدند.
. حافظ " ابن عساکر " در تاریخ شام " این روایت را نقل کرده. 318:7
"امینی " می گوید: من در این مقام کلمه اي نمی گویم. فقط نظر بررسی کننده را جلب می کنم به سخن " طاش کبري زاده " که
در " مفتاح السعاده " 345:3 چنین روایت کرفه ": هر کس بدون توشه و آذوقه را ه بیابانها را پیش گیرد، به این امید که توکل
خود را می خواهد تکمیل کند، بدعت پدید آورده است، چرا که گذشتگان ما نخست توشه بر می داشتند، آنگاه توکل می کردند.
"
[ [ صفحه 185
دعاي ابومسلم به نفع و ضرر یک زن
"ابو مسلم خولانی " وارد خانه که شد، در وسط خانه تکبیر می گفت، آنگاه داخل خانه می شد، لباس و کفش خود را در می
آورد، نزد همسرش می آمد و با او غذا می خورد. یک شب آمد و تکبیر گفت، اما جوابی نشنید. در آن موقع خانه او چراغ نداشت
و همسرش هم نشسته بود. عصا به زمین زنان، به او نزدیک شد و گفت:
"چه شده است که جواب نمی دهی؟ همسرش گفت ": مردم همه رفاه هستند، و تو ابو مسلم هر گاه پیش معاویه می رفتی، او
دستور می داد خدمتگذاري به ما می داد و چندان مال میداد که به خوشی با آن زندگی می کردي ". " ابومسلم " گفت:
"خدایا هر کس فکر همسر مرا خراب کرده، او را کور کن. " پیش از او زنی آمده بود و به زن " ابو مسلم خولانی " گفته بود":
صفحه 108 از 180
هر گاه به شوهرت بگویی از معاویه خدمتگزاري بخواهد تا شما را کمک کند، می پذیرد. " در همین موقع که آن زن در خانه
خود نشسته بود ناگاه چشمش تاریک شد. گفت:
"چراغ بیاورید که چراغ ما خاموش شد. " گفتند ": نه، چراغ خاموش نشده. " گفت ": بخدا که چشم من کور شد. " این زن نزد
"ابو مسلم آمد و پیوسته از او خواهش می کرد و به خدا سوگند می داد که دعا کند خدا نور چشمش را باز گرداند ". ابو مسلم"
دعا کرد و بینایی زن به او باز گشت و زن به آن حال نخستین خود بر گشت ". ابن عساکر " در " تاریخ " خود این مطلب را نقل
. کرده. 317:7
"امینی " می گوید: دارنده این معجزات چقدر سنگدل بوده که زن مسلمانی را، بدون گناهی که مستوجب این کیفر باشد، کور
کرده. مراجعه به " معاویه " هم مثل دیگر مسلمانان، چه سودي می توانست داشته باشد: او فقط از نظر آنها امیر بحساب می آمد. -
و این مرد در صف اول هواداران او بود - بخاطر آنکه
[ [ صفحه 186
شکوه او را اینچنین گسترده بکنند این را نقل کرده اند، این زن بیچاره بی آنکه گناهی مرتکب شود، چگونه شایسته این کیفر
میتوانست باشد؟ چرا " ابو مسلم " از خدا نخواست که زن خود و آن زن - هر دو - را صبر و شکیب و تقوي عطا فرماید؟
اگر او چنین مستجاب الدعوه بود، چرا این کار را کرد و جز قساوت چیزي دعا نکرد؟این توهم، درست بر عکس آنکه کرامت این
مرد را برساند، قساوت او را می نمایاند ما خدا را برتر و منزه تر از آن می دانیم که به امثال چنین کسانی چنان کرامتی دهد و دعاي
ناشی از جهل او را مستجاب کند.
آهو به دعاي ابومسلم به دام می افتد
"ابن عساکر " در " تاریخ " خود 317:7 از " بلال بن کعب " روایت می کند ": بسا اوقات اتفاق می افتاد که بچه ها از ابو مسلم
خولانی می خواستند که دعا کند خداوند آهو را به دام ما بیندازد، و او دعا می کرد. آهو به دام می افتاد وبچه ها می رفتند و او را
می گرفتند. "
"امینی " می گوید: این گروه راویان، هر معجزه یا آیتی را که به انبیاء اختصاص داشته، کوشیده اند درباره کسانی نقل کنند که
آنان را دوست داشتند، بلکه اینان می کوشند هر آن چیزي را که عقل آنرا مباح یا محال می داند، بر اولیاي خود ببیند. می نمی
دانم که آیا اینان با این عملشان خواسته اند از مقام پیغمبران بکاهند، یا پایگاه این اشخاص را بالا ببرند؟ انگیزه اینها هر چه باشد
راویان بدي بوده اند که روایات نامعقول آورده اند و بالا را پست گرفته اند. آیا " ابو مسلم خولانی " دارنده این خز عبلات را می
شناسید؟ آیا می دانید که این شخص، این همه کرامات را در بافندگی خود رشته و بافته است؟ آیا می توان قبول کرد که یک مرد
الهی زیر پرچم " پسر هند " در آید و به او و به ایمان او ایمان
[ [ صفحه 187
آورد، و نزدیکی به او را بر تقرب پروردگار ترجیح دهد، و خودش از کرامت و آگاهی برخوردار باشد؟ آیا باور داري که جامعه"
شام " در عصر " معاویه، " کسی را بپرورد که خداشناس باشد و کارهایش از روي بصیرت انجام گیرد و بخششها و عطایاي آن
صفحه 109 از 180
فرمانرواي گزنده و خطرناك او را از راه حق منحرف نکند؟ آري، دست دروغ و مکر، این همه دروغها را همچون علامت و نشانی
بمنظور تشکر از " ابو مسلم و بپاس دوستی او با خاندان " بنی امیه " و دشمنی با خاندان وحی ساخته و پرداخته است. این مرد از
طرفداران " عثمان " و منسوب به امویان بود و در زیر پرچم " قاسطین " بر امام زمان خود خروج کرده و گفته بود ": اي مردم
مدینه، شما در میان قاتل و خاذل قرار گرفته اید که خدا بر هر دو کیفر بدي بدهد، اي مردم مدینه، شما از قوم ثمود هم بدترید، چرا
که قوم ثمود ناقه خدا را کشتند و شما خلیفه الله را به قتل رساندید، و معلوم است که خلیفه خدا از ناقه خدا برتر است. "
این مرد، در جنگ " صفین، " سفیر " معاویه " نزد " علی " علیه السلام بود.
و برخی نامه هاي " معاویه " را بر " امام " رسانید، آنگاه که " ا " امام " علیه السلام اقامه حجت کرد و او را در برهان مغلوب
نمود، او بیرون آمد و گفت: اکنون جنگ و نبرد بر ما گوارا شد و همو بود که در روز صفین رجز می خواند:
"دردي ندارم، دردي ندارم، زره خود را به تن کرده و در پیشگاه طاعت خود می میرم. "
آیا این چه کسی است که در اطاعت " پسر هند " حاضر به مرگ شده است، بدنبال هوسها و شهوات او می تازد، در تمام کارها و
خودداریها او را امام
[ [ صفحه 188
متبع می شمارد، با امام زمان خود که به فرموده خدا مطهر است، به نبرد بر - می خیزد و او را نمی شناسد، از آنچه رسول الله صلی
الله علیه و اله درباره جنگ با " علی " صلی الله علیه و اله بطور عموم و در جنگ " صفین " خصوصا سفارش فرموده بود اعراض
کرد و گامهاي بلندي در این جنایات برداشت، تا اینکه در نظر " بنی امیه " صاحب این کرامات و منزلت رفیعی گردید که با مقام
انبیاء برابري می کند، و مقام هر ولی صادقی از آن فروتر است. پناه بر خدا که، همچو چیزي خدا نیافریده است. و به خدا که جز
دروغ و یک امر ساختگی، چیز دیگري نیست، اسلام و مبانی و مبادي اسلام آنرا نمی پذیرد و عقل و منطق آنرا قبول ندارد.
خدا این تعصب کورکورانه و جاهلانه را نابود کند، این آدمیزاد بر چه رفیقه هاي پستی رجز خوانی می کند، از " ابو مسلم " شامی
خارجی و باغی که با امام عصر خود به محاربه بر خواسته بود، یک چهره عابد و زاهد پارسا می سازد که صاحب کرامات و
مقامات باشد، و از این مرد شیوعی مشرك، شخصیتی می سازد که در زهد و اطاعت و قربانی و عبادت، او را پایگاهی همچون"
عیسی بن مریم " علیه السلام ممدوح " نبی اعظم " صلی الله علیه و اله ببخشد، و سر انجام در زندان جان سپارد، خدایا ما را
ببخشاي و بازگشت ما به سوي تست.
ربیع پس از مرگ سخن می گوید
از " ربعی بن خراش عبسی " نقل شده که گفت ": برادرم ربیع بن خراش بیمار شد و با همان بیماري در گذشت. وقتی آمدیم که
جامه را از رویش بکشیم، گفت: سلام بر شما. گفتم: و سلام بر تو. آیا دوباره آمدي؟ گفت: آري، و لکن پس از شما با خدا دیدار
کردم و او با روح و ریحان و بدون خشم با من دیدار کرد، سپس لباسی از حریر سبز بر من پوشاند و من از او اجازه خواستم که
بشارت این حال را بر شما بگویم و خدا اجازت فرمود و اکنون حال من اینچنین است که
[ [ صفحه 189
صفحه 110 از 180
می بینید. پس کار نیک کنید و بخدا نزدیک شوید و شما را مژده باد و نترسید. "
و در روایت " ابی نعیم " آمده ": برادرم ربیع به خراش وفات یافت و ما دور او حلقه زده بودیم. کسی فرستادیم که جهت او کفن
بخرد. ناگاه روي خود را باز کرد، و گفت: سلام بر شما. مردم گفتند: و سلام بر شما اي برادر، آیا پس از مرگ زنده شدي؟ گفت:
آري، من پس از جائی از شما پروردگارم را ملاقات کردم، پروردگاري که خشمگین نبود. او مرا با روح و ریحان و استبرق استقبال
کرد، و اینک ابو القاسم صلی الله علیه و اله در انتظار است که بر من نماز بخواند. شتاب کنید و تاخیر نکنید. سپس او همانند دانه
شنی گردید که بر تشت بیندازند. "
و در عبارت دیگر چنین آمده ": برادرم ربیع در گذشت و من او را پوشانیدم.
او خندید. پرسیدم: اي برادر! آیا پس از مرگ زنده شده اي؟ گفت: نه، لکن پروردگارم را ملاقات کردم و با من با روح و ریحان و
چهره نا غضبناك دیدار کرد.
گفتم: کارها از چه قرار است؟ گفت: راحت تر از آنچه می پندارید. این واقعه را به عایشه گفتند - او اظهار داشت: ربعی راست
گفته است. چرا که من از رسول الله صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود: از امت من کسانی پس از مرگ سخن می گویند. "
"امینی " می نویسد: من نمی فهمم اینان چرا دیگر اعتقاد به رجعت را محال می دانند، در حالیکه رجعت جز باز گشت حیات مرده
پس از رفتن جان از بدن چیز دیگري نیست. و اینان نظایر داستان " زید بن خارجه " را می بینند و با وجود آن، باز رجعت را تحقیر
می کنند، در حالی که نتیجه این روایت از مصادیق همان رجعت است. اینان با ما در مساله رجعت و در اینکه با مرگ فاصله
نزدیک یا دور خواهد داشت و در طول مدت کوتاهی آن مناقشه دارند، که بر اساس تایید مذهب صورت
[ [ صفحه 190
می گیرد یا چرا از طریق عترت طاهره باید این موضوع به ما برسد، لکن همه اینها در جوهریت امکان، تاثیر نمی گذارد و عقلا و
شرعا این موضوع ناروا و ناممکن نیست.
و این داستان " ابن خراش " چقدر فاصله دارد با آنچه " ابن سعد" در " طبقات " خود آورده 273:3 و از " سالم بن عبدالله بن عمر
"نقل کرده که گفته است ": شنیدم مردي از انصار می گفت: از خدا خواستم که عمر را به خواب من بیاورد. پس از ده سال او را
در خواب دیدم و او عرق را از پیشانی خود پاك می کرد ". پرسیدم ": اي امیر مومنان چه می کنی؟ " گفت ": الان فارغ شدم. هر
گاه رحمت پروردگار نبود، من هلاك می گشتم ". " سیوطی " در " تاریخ الخلفا"ص 99 این موضوع را آورده است.
و "ابن جوزي " در " سیره عمر " ص 205 از " عبدالله بن عمر " نقل می کندکه گفته است ": عمر را در خواب دیده و پرسیده
است چه کار می کنی؟ و او گفته است حالم خوب است. هر گاه پروردگار را بخشاینده نمی یافتم، از مکان خود می افتادم و ساقط
می شدم. آنگاه پرسید: پس از چند وقت، از حساب فراغت یافته اي؟ گفته است: پس از دوازده سال. و اضافه کرده که الان از
حساب فارغ شدم. " و نظیر این روایت را حافظ " محب طبري " در " ریاض " 80:2 آورده است.
این موقعیت و تنگناي " عمر " است در حساب، که ملاحظه می کنیم که هرگز پروردگار با روح و ریحان به استقبال او نرفته و
لباس حریر سبزش نپوشانده است، و رسول الله صلی الله علیه و اله در انتظار نماز او نایستاده است. و پس از دوازده سال از حساب
فراغت یافته، که هرگاه رحمت پروردگار نبود، هلاکت ابدي می یافت. پس این را مقایسه کنید با " ابن خراش " که به آن سرعت
پیش رفته است و آینده این هر دو را ملاحظه و داوري کن.
صفحه 111 از 180
[ [ صفحه 191
چهار هزار سپاهی از آب می گذرند
از " ابو هریره " و " انس " روایت شده است ": عمر بن خطاب لشکري بیاراست و علاء بن حضرمی را بر فرماندهی آن گماشت و
من نیز در جنگها با او بودم. دیدیم که مردم بر ما سبقت گرفتند و از یافتن آثار آب نیز ناتوان شدند.
هوا گرم و عطش بر همگی ما و بر چهار پایان غالب شده بود و روز جمعه بود.
هنگامی که آفتاب متمایل به مغرب شد، او دو رکعت نماز خواند. آنگاه دستهایش را به آسمان بر داشت و ما در آسمان چیزي نمی
دیدیم. او گفت: بخدا سوگند که هنوز دستش را فرو نیاورده بود که ناگاه خداوند بادي بر انگیخت و ابري فرستاد و باران آنچنان
ریخت که تمام آبدانها و مسیلها لبریز شد و ما همگی سیراب شدیم و چهار پایان را آب دادیم. سپس آمدیم با دشمن بجنگیم، که
آنها از خلیج دریا به جویره اي عبور کرده بودند. او بر کنار خلیج ایستاد و گفت: یا علی یا عظیم یا حلیم یا کریم. سپس گفت: بنام
خدا وارد آب شوید. ما که وارد شدیم، آب حتی پاهاي چهار پایان ما را خیس نکرد - در روایت " صفوري " تعداد لشکر، چهار
هزار نفر ذکر شده است - کمی توقف کرده بودیم ك بر جنازه اش تیر اندازي شد. و ما قبر او را کندیم و غسل و دفن کردیم. پس
از آنکه از دفن فارغ شدیم، مردي آمد و گفت: این چه کسی است که بخاك سپردید؟ گفتیم این بهترین آدمیان "، ابن حضر می
"است، او گفت: خاك این زمین، مرده ها را نگه نمی دارد و بیرون می اندازد. هر گاه یکی دو فرسخ آنطرف ببرید و دفن کنید،
می پذیرد، گفتیم ما که نمی توانیم جسد او را در معرض درندگان قرار بدهیم تا بخورند.
جمع شدیم و قبر را نبش کردیم. به گور که رسیدیم، دیدیم دوست ما آنجا نیست و از قبر نور خیره کننده اي چشمان ما را خیره
کرد، می گوید خاکها را بر گور
[ [ صفحه 192
ریخته و رهسپار شدیم. "
"امینی " می گوید: در اینجا ما هیچ سخنی نمی گوئیم و در اسناد باطل آن نمی خواهیم مطلبی ذکر کنیم و راویان این داستان را
که " ابن حضرمی " را " خیرالبشر " نامیده اند، ملامت نمی کنیم، ادعایی کذب فاحش و چیزي که هیچیک از امت آن را نگفته
اند. بر خدا دشوار نیست که همه سپاهیانی را که " عمر " بسیج کرده، صاحب کرامت بکند، اما معنی این سخن را که " خاك این
زمین، جسد مردگان را بیرون می اندازد " نمی فهمیم. چنین کاري در کدام سرزمین و کدام ناحیهتا کنون صورت گرفته و آیا
چنین خاصیتی از خاك قابل قبول است؟
و آیا خاك اختصاصا آگاهی بر آن دارد یا نه؟ و آیا تا امروز چنین خاصیتی دیده شده یا نه؟ و چرا این ویژگی در میان سرزمینهاي
عالم فقط به این ناحیه اختصاص یافته است؟ و چرا این ویژگی را در خصوص این مرده انجام نداده؟ و آیا پس از نبش قبر، اینگونه
پرتو افشانی امکان دارد، که چشمانشان را خیره ساخته و پنداشتند که در قبر نیست و قبر را ترك گفته و جایی رفته که معلوم نیست
و پرتو هاي خود را آنجا نگه داشته است؟ من که این پرسشها را جوابی ندارم.
و در توانایی راوي یا پردازنده این قصه و شنونده آن هست که به این پرسشها پاسخ بگویند یا نه، نمی دانم.
لشگري به دعاي سعد از آب گذر می کند
صفحه 112 از 180
"عمر بن خطاب رضی الله عنه لشکري به مدائن کسري فرستاد. چون لشکر به کنار دجله رسید، کشتی را نیافتند. سعد بن ابی
وقاص رضی الله عنه که فرمانده لشکر بود، و خالد بن ولید رضی الله عنه، گفتند: اي دریا، تو که به فرمان خدا جاري هستی، پس
ترا به حرمت محمد صلی الله علیه و اله و عدل عمر رضی الله عنه
[ [ صفحه 193
سوگند می دهیم که راه بدهی و ما عبور کنیم. آنگاه همگی، بی آنکه پاي اسبان و شترانشان خیس شود، از آن گذشتند. "
"امینی " می گوید: چگونه ممکن است که پاي اسبان و شتران در اثر دعاي این مرد الهی "! - سعد - " که از بیعت امام معصوم
سر تافته بود و اجماع نظر امت را - که هرگز به خطا نمی رود - شکسته بود، حتی تر نشود؟ بخصوص که دعاي رفیقش " خالد بن
ولید " آن زناکار خونخوار و دارنده انواع اعمال فسق و فجور به دعاي او ضمیمه شده است. و سر انجام بر ما روشن نشد که، خداي
تعالی چرا قسم او را راست گردانید؟ آیا به حرمت مجموع کسانی است که در دعا به حرمت آنها تکیه شده " (محمد " صلی الله
علیه و اله و " عمر بن خطاب) " و تحقق این دعا بمناسبت شمول برابر این قسم بر نام آن دو بوده است؟ یا اینکه فقط به احترام
پیغمبر صورت پذیر است؟ کسی که به کرده ها و نکرده هاي " عمر " بنگرد، خواهد دید که در کنار پیغمبر صلی الله علیه و اله، او
چه مایه و زنی می تواند داشته باشد و ما پیش از این بخشی از این موضوع را از " نوادر الاثر " در جزء 6 آورده ایم.
دعاي سعد اجل او را به تاخیر می افکند
"ابن جوزي " در " صفه الصفوه " 140:1 از طریق " لبیبه " نقل کرده که گفت ": سعد دعا کرد و گفت پروردگارا من بچه هاي
کوچکی دارم، اجل مرا به تاخیر بینداز، تا آنها به سن بلوغ برسند. خدا هم اجل او را بیست سال به تاخیر انداخت. "
"امینی " می گوید: این اولاد " سعد " که در میان آنها " عمر بن سعد " قاتل " امام سبط شهید - " صلوات الله علیه - بوده، در
پیشگاه خداوند چقدر باید گرامی باشند، و حقا که خداوند باید دعاي " سعد " را مستجاب کند
[ [ صفحه 194
و اجلش را تمدید نماید تا کسی را تربیت کند که در کشتن " ریحانه رسول الله صلی الله علیه و اله " و هلاکت خاندانش اقدام
کند. کاش می دانستم این چه کسی است که " سعد " یا " لبیبه " یا نقل کننده این قصه را خبر کرده است؟ و از کجا تاریخ اجل
خود را می دانست؟ اجلی که " چون فرا رسد، نه ساعتی پیش می افتد و نه تاخیر می کند " پس چگونه خدا بیست سال اجل او را
به برکت آن دعا به تاخیر می اندازد؟ آیا چنین علمی در بشر عادي مثل " سعد " و " لبیبه " پیدا می شود؟ و آیا کسی از
آدمیزادگان راهی بر کشف این امور غیبی دارد؟ آري یک انسان جهول، خواه سعید و خواه شقی، هر گاه بر غیب آگاهی داشته
باشد، حتما خداوند از این موضوع اطلاع دارد، و ما در قرآن می خوانیم که " خداوند، غیب خودش را آشکار نمی سازد مگر بر
کسی که بر گزیده باشد از پیغمبر که بر بعضی از آن اطلاع دهد، پس خداي از پیش روي آن رسول و از پس نگهبانانی در می
آورد که او را حراست کنند".
ابري آبیاري می کند و می رویاند
صفحه 113 از 180
از " حسن بصري " روایت شده که گفت ": در روزگار خلافت عثمان، هرم بن حیان در یک روز سخت گرم وفات یافت. از قبر او
که بلند شدند ابري بالاي قبر رسید، که نه کوتاهتر از قبر بود و نه بلندتر و آبیاري کرد. آنگاه باز گشت. "
و در عبادت " قتاده " آمده ": همان روز وفات، باران بر قبر او بارید و همان روز بر خاك او علف روبید. "
نویسنده گوید: ما این که کرامت را بر قبر " هرم بن حیان " بزرگ
[ [ صفحه 195
نمی دانیم، چرا که در شکم مادر خود چهار سال مانده بود و این از آن بزرگتر و شگفت تر است، سبحان الخالق القادر.
ابراهیمی تیمی چهل روز را به هم می پیوندد
از " اعمش " نقل شده که گفته است ": به ابراهیم تیمی متوفی 92 گفتم: به من گفته اند که یک ماه تمام هیچ نمی خوري. گفت
آري، دو ماه من چهل شب است که هیچ نخورده ام. فقط دانه انگوري اهلبیت من به من خورانده اند. آن را هم فورا از دهانم بیرون
انداخته ام. "
در " طبقات " شعرانی 36:1 آمده است ": او چهار ماه تمام نه می خورد و نه می آشامید. "
(نویسنده گوید:) دانشمندان طب و پزشکان، بردارنده چنین چیزي شنیده نشده و ناموس جاري خداوند که بشر را آفریده بر چنین
چیزي تعلق نمی گیرد. و جز غلو در فضایل، چیزي نمی تواند اینگونه ادعاها را بپذیرد، و در این دعوي، گروهی دیگر هم با"
ابراهیم تیمی " برابري می کنند و حتی بر او می چربند که از بر خی از آنها یاد خواهیم کرد.
حافظ بر علیه کسی دعا کرد و او مرد
"غیلان بن جریر بصري " روایت کرده است ": مردي به مطرف بن عبدالله حافظ متوفی 95 دروغ بست. مطرف گفت: خدایا
چنانچه دروغ می گوید،
[ [ صفحه 196
او را بمیران. آنگاه او افتاد و مرد. "
"امینی " می گوید: دعاي این مستجاب الدعوه، از قساوتی که در روایت " ابو مسلم خولانی " یاد شد، بیشتر نیست، چرا که او در
باب یک زن نابیناي بی گناه این دعا را کرده بود. دروغ، گر چه حرام است، لکن جزایش اعدام دروغگو نیست و این مشکل و
ناروا است که دعاي هر فرد غیر معصومی در خصوص دشمن مستجاب شود، چرا که در میان آنها افراد تندي مثل " ابو مسلم
خولانی " و " مطرب بصري " کم نیستند. و گر نه بر افراد امت که این چنین مستجاب الدعوه باشند، باشند، لازم می آمد که دعایی
هم بر علیه این دروغزنان بکنند، و واجب می آمد که خداوند اجابت کرده و این راویان این قصه ها را می میراند. و بر مزار بسیاري
از حافظان و راویان و بزرگان حدیث و کسانی که از صواب و خطاي سخن - پروایی ندارند، بقعه و بارگاه ساخته می شد، تا امت
"محمد " صلی الله علیه و اله از این پریشان گوئیها، که خالی از هر گونه اعتبار و سر انجامی است، نجات می یافتند.
صفحه 114 از 180
ابري بر سر کرزبن و بره سایه می افکند
از " ابو سلیمان مکتب " نقل شده که گفته است: با " کرز بن و بره " در سفر مکه همراه بودم. وقتی که جایی پیاده می شد،
لباسش را در می آورد و در پالان می گذاشت و آنگاه از ما دور می شد و نماز می خواند. و هرگاه بانگ شتر بر می خاست، بلند
می شد و میآمد. یک روز بهنگام حرکت تاخیر کرد و نیامد، اصحاب در جستجوي او شدند و من نیز با آنها بودم. آنگاه او را
دیدم که در ساعت حرارت آفتاب، در زمین پستی نماز می خواند و ناگاه دیدم که ابري بالاي سر او سایه افکنده است. مرا دید،
پیش من آمد و گفت: اي ابو سلیمان، من حاجتی
[ [ صفحه 197
بر تو دارم. گفتم: اي ابو عبدالله، حاجتت چیست؟ گفت: دوست دارم آنچه را دیدي پنهان داري. گفتم: این حاجت تو بر آورده می
شود. گفت: بمن اطمینان بده. من سوگند یاد کردم که بر کسی این را نگویم تا بمیرد. "
. "حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم 80:5 "، الاصابه" 321:3
فقیري زمین را پر طلا می کند
از " حسن بصري " رحمه الله علیه روایت شده که گفت ": مرد فقیر سیاهی در آبادان می زیست، که در خرابات به سر می برد.
چیزي بدست من رسید، او را خواستم. وقتی که چشمش به من خورد، لبخندي زد و با دستش به زمین اشاره کرد و تمام زمین طلا
شد و برق زد. سپس گفت: آنچه آوردي بده. من دادم، لکن سخت ترسیدم و فرار کردم " ". الروض الفائق " 126
(نویسنده گوید:) بخوان و تعجب کن، بخند یا گریه کن.
غطفانی در حالی که مرده است لبخند می زند
4 سوگند خورده بود که تا زمانی که نداند که / از " حارث غنوي " روایت شده که گفت ": ربعی بن حراش غطفانی متوفی 101
اهل بهشت است یا جهنم خواهد بود، نخندد. غسل دهنده او به من گفت که او پیوسته بر روي تخت می خندید و ما همچنان او را
غسل دادیم تا اینکه فارغ شدیم ". " صفه الصوه " 19:3 "، طبقات " الشعرانی 37:1 "، تاریخ " ابن عساکر 298:5
عمر بن عبدالعزیز در تورات
خالد ربعی " می گوید ": در تورات نوشتته شده است که آسمان و زمین چهل
[ [ صفحه 198
. روز بر عمر بن عبدالعزیز می گرید " " روض الفائق " حریفیش ص 255
(نویسنده گوید:) شاید این خصوصیت تورات " ربعی " است که این مطلب را درباره " عمر بن عبدالعزیز " نوشته است، و گرنه
تورات " موسی علیه السلام " در آن عصر هم نمی تواند حجتی باشد، و با اینهمه نسخه ها و اختلاف طبعها که دارد، از این نسبت
دروغ خالی است.
صفحه 115 از 180
و اما در شناخت بزرگی " عمر بن عبدالعزیز، " سخن امام " احمد بن حنبل " ترا کافی است، آنجا که از او پرسید ": معاویه افضل
است یا عمر بن عبدالعزیز؟ "
او گفته بود ": غباري که بر بینی اسب معاویه نشسته باشد، در پیشگاه پیغمبر صلی الله علیه و اله از عمر بن عبدالعزیز بهتر است. "
"عبدالله بن مبارك " گفته است ": خاك بینی معاویه از عمر بن عبدالعزیز افضل است. " و در عبارتی ": خاك دو سوراخ بینی
معاویه که با پیغمبر باشد، بهتر و افضل تر از عمر بن عبدالعزیز است. "
پس چه اهمیتی خواهد داشت این مردي که خاك بینی " پسر هند " و خاك بینی اسب او از وي بهتر باشد تا در " تورات"
بنویسد؟ یا آسمان و زمین چهل روز بر او بگریند، و (آسمان و زمین بر آنها گریه نمی کند و آنها نگه داشته نمی شوند.)
گوسفند چرانان در خلافت عمر بن عبدالعزیز
"یافعی " در " روض الریاحین " ص 165 نقل کرده است ": هنگامی که
[ [ صفحه 199
عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه به خلافت رسید، چوپانان گوسفند بر بالاي کوهها می گفتند که این خلیفه صالحی که بر مردم
فرمانروایی می کند کیست؟ گفتند مراد شما از دانستن نام او چیست؟ گفتند: هر آن گاه که خلیفه صالحی حکومت کند، گرگان و
شیران دست از گوسفندان ما بر می دارند. "
"امینی " می گوید: گرگان درنده در طول قرنها، چه می دانند که خلیفه صالح و طالح چیست، تا از درندگی دست بردارند. و این
انسان نادان جفا کار، چه نادان است که روي در مخاصمه و دشمنی و کینه با اینها دارد. هر گاه این سیرت در میان درندگان در
ادوار گوناگون تاریخ درست بود و اختصاص به عصر " عمر بن عبدالعزیز " نداشت، لازم می آمد که تمام گوسفندان دنیا در زمان
"معاویه " و " یزید " و نظایر آنها هلاك می شدند و چیزي از آنها نمی ماند.
تبرئه نامه عمر بن عبدالعزیز
"عمر بن عبدالعزیز، " شب هنگامی به مساجد دور دست می رفت و تا آنجا که خداوند توان داده بود نماز می خواند، و هنگام
صبح پیشانی بر خاك می نهاد و صورت خویش بر خاك می مالید و تا سپیده دم گریه می کرد. در برخی شبها که بر طبق معمول،
این عبادت را انجام می داد و از عبادت فارغ می شد و از نماز و تضرع به درگاه خدا سر بر می داشت، نامه سبز رنگی که نور آن تا
آسمان امتداد می یافت، دید که در آن چنین نوشته شده بود ": این برائت و تبرئه نامه از آتش است که خداي عزیز بر بنده اش
عبدالعزیز داده است. "
"ابن ابی شیبه " از طریق " عبدالعزیز بن ابی سلمه " روایت کرده است:
"وقتی عمر بن عبدالعزیز به قبر گذاشته شد، باد سختی وزیدن گرفت و نامه اي با بهترین خط از آسمان افتاد. آنرا که خواندند،
چنین نوشته شده بود: براءتی است از آتش از جانب خدا بر عمر بن عبدالعزیز. پس این نامه را در لاي کفن
[ [ صفحه 200
صفحه 116 از 180
. او قرار داده او دفن کردند ". " تاریخ " ابن کثیر 210:9 "، الروض الفائق " حریفیش ص 256
و " ابن عساکر " در ترجمه " یوسف بن مالک " روایت کرده و گفته است:
"در آن حالی که ما خاکها را کنار فی زیم تا قبر عمر بن عبد العزیز را آماده کنیم. ناگاه از آسمان نامه اي افتاد و در آن نوشته
شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم. این امان نامه است از آتش از جانب خدا بر عمر بن عبد العزیز "
"امینی می گوید: رشد و هدایت، از گمراهی، در " روز عرض اکبر " روشن خواهد شد.
زنی بواسطه دعاي مالک بن دینار پسر چهار ساله می زاید
7 از طریق " هاشم مجاشعی " روایت کرده و گفته است ": یکروز مالک بن دینار - متوفی : "بیهقی " در " سنن الکبري " 443
123 یا غیر است آبستن نشسته بود که مردي آمد و گفت: اي ابو یحیی بر زنی که چهار سال است آبستن است و در اندوه سختی
بسر می برد، دعا کن. مالک از شنیدن این خبر در خشم شد و قرآن را بست و آنگاه گفت: این مردم ما را همان پیغمبران فرض
کرده اند. سپس دعا کرد و گفت: خدایا هر گاه در شکم این بادي است، آنرا همین ساعت بیرون آورد و هر گاه در شکم او
دختري است آنرا بصورت پسر در آور و این تویی که آنچه را خواهی محو می کنی یا موجود می سازي، و ام الکتاب در دست تو
است. سپس مالک خود را بلند کرده و گفت که زنت را دریاب. مرد رفت، و مالک هنوز دستش را پائین نیاورده بود، که آن مرد
از در مسجد وارد شد و پسر را با موي مجعد و کوتاه و چهار ساله که دندانهایش را در آورده و هنوز نافش بریده نشده بود، بر
گردن خود سوار کرده و آورد."
[ [ صفحه 201
"امینی " می گوید: گفتن محال، محال نیست، اما تقوي یا حیا انسان را منع می کند که چیزي را که خارج از قلمرو عقل است بر
زبان بیاورد. آیا هیچ بر راوي این خبر مساله اي نیست که شکم یک زن آنقدر وسعت داشته باشد، که یک پسر چهار ساله را جاي
دهد و آنگاه دندانهایش در آمده باشد و موي هم آورده وسوار گردن آن مرد هم بشود؟ فرض کنید که شکم او هم آن کشندگی
و گنجایش را داشته باشد، آیا بنیه اندام انسان می تواند آن را تحمل کند؟ این مستلزم آن است که بیش از زنان عادي شکم او بر
آمده باشد. و آیا مادر غلام، همین وضع را داشت، با اینکه او مثل زنان آبستن عادي بود و این یک کرامت دیگري بر او محسوب
می شود؟ منزه است آن - خدائی که بر این زن مسکین آن قدر مهلت داد، که استخوانهایش نشکسته و رگهایش قطع و پوست
بدنش شکافته نشده است و خداي سبحان در زمان گذشته هر چه خواسته انجام داده است.
و خدا بر " مالک بن دنیار " رحمت کند، که هر گاه بر این زن بیچاره دعا نمی کرد، چنین او در شکمش، چهل سال، یا آن گاه
که خدا خواهد، می ماند!
اکنون این سوال مطرح است که آیا این نوزاد. نخست در بطن مادر دختر بود و سپس با دعاي " ابن دینار " پسر گردیده است؟ و یا
اینکه پسر بوده و این دعا تاثیري در آن نداشته است؟ در حالی که این خدا است که هر کس را بخواهد،دختر می دهد و هر که را
خواهد پسر. آیا این قطیعت دارد که در همان ساعت خلقت، مولود تبدیل شده یا اینکه دیگر مجالی براي این کار نبوده و همان
دختر یا پسر قبلی بوده است و دیگر دعاي " ابن دینار (" که هر گاه دختر است خدایا پسر گردان) محلی از اعراب نداشت و آیا این
دعاي مستجاب بر طبق گفته او " انک نمحو ما تشاء و تثبت (" بدرستی که تو هر چه بخواهی، محو می کنی و هر چه را خواهی
پدید می آوري) بود؟ این بر خداوند دشوار نیست. و او از چیزي که می کند، سوال نمی شود و بر هر چیزي توانا است.
صفحه 117 از 180
[ [ صفحه 202
یک ناصبی مستجاب الدعوه
"سعید بن ایاس جریري " متوفی 144 روایت کرده ": عبد الله بن شقیق عقیلی پدر عبد الرحمن بصري مستجاب الدعوه بود، چنانکه
ابري که بالاي سرش می گذشت، می گفت: خدایا این را از اینجا رد مکن، مگر آنکه برما ببارد و آن نیز شروع به بارش می کرد
.( ". "این ابی خثیمه " این روایت را در " تاریخ " خود آورده است (تهذیب 254:5
"امینی می گوید: این که دعاي یکی از اولیاي الهی بر آورده شود. استعبادي ندارد و بر مولی سبحانه دشوار نیست که بر بندگان
صالحش کرامت بدهد، اما نسبت کرامت بر " عقیلی " استعباد دارد و به فاصله شرق تا غرب، از او دور است، چرا که او از کسانی
است که بر عداوت " سید عترت " کمر بسته اند، و بنقل " ابن خراش ": " از طرفداران عثمان و دشمنان علی بود ". " احمد بن
حنبل " گفته است ": این مرد به علی حمله می کرد پس براي آن " پسر مادر " که دوستی " سید عرب امیر مومنان " علیه السلام
را پیشه نکند، دیگر چه کرامتی می ماند؟ آنهم عداوتی که پس از دعاي مستجاب پیغمبر اقدس در باره " علی " علیه السلام انجام
گیرد، دعایی که مضمون آن این است ": خدایا هر که او را دوست بدارد، او را دوست بدار.
و هر که با او دشمنی ورزد، او را دشمن بدار. "
و پس از آنکه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرموده است ": علی را جز آدم مومن دوست نمی دارد. و غیر از منافق او را کسی
دشمن نمی دارد. "
و پس از این سخن پیغمبر صلی الله علیه و اله که فرمود ": اي علی انسان مومن ترا
[ [ صفحه 203
دشمنی نمی کند و منافق هم دوست ندارد. "
و پس از این فرموده پیامبر صلی الله علیه و اله که فرمود ": علی را منافق دوست نمی دارد و مومن دشمن نمی شمرد. "
و پس از این گفته پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود ": اي علی هر گاه تو نبودي پس از من مومنان شناخته نمی شدند. "
و فرموده است ": سوگند بخدا که هر کس علی را دشمن بدارد، خواه از خاندان من یا جز آنها، از دایره ایمان خارج شده است. "
و باز فرموده است ": اي علی تو در دنیا و در آخرت پیشوایی. دوستار تو دوست من است و دوست من دوست خدا است. دشمن تو
دشمن من است و دشمن من دشمن خدا است. واي بر آن که پس از من با تو دشمنی کند. "
و باز پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است ": اي علی خوشا بر کسی که ترا دوست دارد و بر تو اخلاص ورزد، و واي بر کسی
که با تو دشمنی کند و ترا تکذیب نماید. "
و باز خطاب به " علی " علیه السلام فرموده است ": هر کس ترا دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کسی ترا دشمن بدارد مرا
دشمن داشته است. " و احادیث فراوان دیگري که در این باره آمده است.
[ [ صفحه 204
صفحه 118 از 180
پس یک مسلمان چگونه می تواند که سخنان رسول الله صلی الله علیه و آله را تصدیق کند و آنگاه کرامت کسانی مثل " شقیق " را
که دشمن " علی " علیه السلام و دشنام دهنده به او بود، بپذیرد و او را مستجاب الدعوه بشمارد و دعایش را در ابر نافذ بداند؟
آري آنجا که از روي نا آگاهی خواسته شود در فضایل غلو بکار رود، چنین نسبتهایی را می اتوان داد.
اما " جریري " که این روایت خنده آور را نقل کرده، کسی است که در همین کتاب احوال او را شناخته اید و همو است که سه
سال پیش از مرگش عقل خود را باخته و همین روایت از فراورده هاي جنون اوست.
سختیانی آب جاري می کند
"ابو نعیم " در " حیله الزلیاء " 5:3 ، با اسنادش از " عبد الواحد بن زید "" روایت کرده که گفته است ": با ایوب سختیانی در کوه
حرا بودم. سخت تشنه شدم، تا اینکه تشنگی را در چهره من دید. گفت: چه عارضهاي بر تو رسیده؟
گفتم: تشنه ام، و بر جان خود می ترسیدم. گفت: آیا کار مرا مخفی می داري؟ گفتم آري. گفت پس سوگند بخور. من نیز سوگند
خوردم مادام که زنده است، احوال او را نگویم. آنگاه با پاي خود بر حرا زد و آب جاري شد. از آن آب نوشیدیم و سیراب شدیم
و مقداري هم با خود برداشتیم. و تا او نمرده بود، به کسی از این قضیه چیزي نگفتم. "
و در " روض الفائق " ص 126 چنین آمده است ": گروهی با ایوب سختیانی مسافرت می گردند. نتوانستند آب بدست بیاورند.
ایوب گفت: آیا تا من زنده ام مخفی می دارید؟ همگی گفتند: آري. آنگاه دایره اي ترسیم کرد و آب از درون آن جاري گشت و
همگی سیراب شدیم. به بصره که آمدیم، حماد بن زید این
[ [ صفحه 205
موضوع را خبر داد و عبد الواحد بن زید گفت: من در همان روز با از بودم."
شیخی در بهشت کاخ می فروشد
"مردي از خراسان نزد حبیب بن محمد عجمی بصري و می خواست به مکه برود. به او گفت: اي شیخ براي من خانه اي بخر و
پولی داد و عازم مکه شد. حبیب پول را گرفت و تصدق داد. این مرد که از مکه بازگشت، گفت با من بیا و خانه را که خریده اي
نشان بده. او گفت امروز آن خانه را نخواهی دید، اما آنگاه که بمیري آن خانه را مشاهده خواهی کرد. پس آن مرد خراسانی
گفت پیمان نامه آنرا بنویس تا با خود همراه کنم. حبیب چنین نوشت:
"بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه خانه اي است که حبیب در بهشت خریداري کرده است. این خانه چنین و چنان و ارتفاعش
چنین و چنان است. " سپس نامه را مهر زد و به او داد. مرد این نامه را گرفت و به خراسان پیش اهل بیت خود رفت. خانواده اش
گفتند: تو دیوانه شده اي. هر گاه مالت را ضایع نمی کردي، تو را صاحب خانه کرد، و این عمل تو کار دیوانگان است آن مرد، تا
زمانی که خدا خواسته بود. زنده مانده و هنگامی که حال مرگش فرا رسید، به اهل بیت خود گفت: این نامه را در کفن من قرار
دهید، و چون درگذشت آنرا در کفن او قرار دادند و او را در قبر گذاشتند. حبیب که در بصره بود، ناگاه آن نامه را در کنار خود
دید که در ذیل آن نوشته شده بود: اي ابو محمد، خداوند آن قصري را که تو خریده بودي بر آن مرد داد. او هم نزد خانواده آن
مرد رفته و گفت: خداوند بر پدر شما قصري داد و این هم نامه اش. آنگاه همگی مشاهده کردند، و دیدند همان نامه اي است که با
صفحه 119 از 180
او به خاك سپرده بودند. "
"ابن عساکر " در " تاریخ " خود 32:4 این روایت را نقل کرده و مصحح کتاب، در این موضع، گفته است که ": مولف، این واقعه
را به دو صوت کوتاه
[ [ صفحه 206
و مفصل روایت کرده، لکن مضمون هر دو، یکی است و این واقعه به حبیب تعلق دارد و امید است که مدعیان بر دور او جمع
نشوند و آنرا نردبانی براي خوردن مال مردم قرار ندهند و احوال امثال حبیب، قیاس پذیر نیست و قاعده علمی ندارد."
شخص غائبی به دعاي معروف حاضر می شود
امام " ابو محمد ضیاء الدین شیخ احمد وتري شافعی " که بسال 680 در " مصر " وفات کرده است، در کتاب خود " روضه
الناظرین " ص 8 از " خلیل بن محمد صیادانه " نقل کرده و گفته است ": پدرم ناپدید شد و من خیلی ناراحت شدم. نزد معروف
کرخی متوفی 200 (یا 201 یا 204 ) آمدم و گفتم: پدرم ناپدید شده است. گفت: چه می خواهی؟ گفتم باز گشت پدرم را. از
گفت: خدایا آسمان، آسمان تو و و زمین تست، و هر چه بین آسمان و زمین از تست. محمد را بیاور من که بر دروازه شام آمدم،
دیدم که او ایستاده. پرسیدم: کجا بودي؟ گفت. الساعه در انبار بودم و نمی دانم چه شد. "
(نویسنده گوید:) شگفتا از این عقلها که چنین عقلها که چنین کراماتی را در حق هر معروف و منکري می پذیرند، اما حاضر نیستند
در باره " امیر مومنان علی " علیه السلام بپذیرند، آنجا که براي غسل دادن " سلمان " وارد " مدائن " شد در حالی که پیش از آن
15 ط 2 مراجعه شود. - در " مدینه " بودند. به جلد پنجم ص 21
مردي در هوا چهار زانو نشسته است
"ابن جوزي " در " صفه الصفوه " 245:4 از " حذیفه بن قتاده مرعشی"
[ [ صفحه 207
متوفی 207 نقل کرده که گفته است ": سوار کشی بودم که ناگاه کشتی شکست.
من و زنی بر روي تخته اي افتادیم که از تخته هاي کشتی جدا شده بود و هفت روز روي آن تخته ماندیم. آن زن گفت من تشنه
ام. من از خداي تعالی خواستم که ما را سیراب کند. ناگاه از آسمان زنجیري ظاهر شد که کوزه اي پر آب بر انتهاي آن آویزان
بود. آب را که خوردیم، من سر برداشتم، تا آن زنجیر را تماشا کنم.
ناگاه دیدم مردي در هوا چهار زانو نشسته است. پرسیدم: شما چه کسی هستید؟
گفت: از انس هستم. پرسیدم: چه چیزي شما را به این مقام رسانید؟ گفت:
خواسته خداي عز و جل را بر خواهش نفس خود ترجیح دادم. بدان جهت مرا اینگونه که می بینی نشانید. "
(نویسنده گوید:) هر گاه جاي تعجب باشد، در اینجاست که چگونه این دسته مردم این کرامتها را می پذیرند، لکن حدیث بساط"
مولانا امیر مومنان " علیه السلام بر ایشان گران می آید.
صفحه 120 از 180
جن با خزاعی سخن می گوید
"ابن جوزي " در " صفه الصفوه " 205:2 از " احمد بن نصر خزاعی " که یکی از پیشوایان مشهور سنت بود و به سال 231 در
گذشته است، نقل کرده که گفته ": دیوانه اي را دیدم که افتاده. من در گوش او چیزي خواندم. از گوش او یک جنی با من سخن
گفت و اظهار داشت: اي ابو عبد الله، ترا بخدا مرا رها کن
[ [ صفحه 208
تا او را خفه بکنم، چرا که به عقیده او قرآن مخلوق است. "
(نویسنده گوید:) چقدر بالطافت وریزه کاري بر باطل دعوت می کند.
خدا به آن جنی برکت بدهد که عملش به این درجه رسیده که او عدم خلق قرآن را پذیرفه است. ما خدا را بر بطلان آن عقیده
سخیف سپاس می گوئیم. تا امروز کسی پیدا که به این عقیده تمایل کند و آنرا بپذیرد.
سر احمد خزاعی سخن می گوید
"خطیب " و " ابن جوزي " به اسنادشان از " ابراهیم بن اسماعیل بن خلف روایت کرده اند که وي گفته است ": احمد بن
نصرخلی، هنگامی که به قتل رسید، و بدارش آویختند، به من گفتند که سرش قرآن میخواند. من رفتم و نزدیک شدم. مامورین و
سواران در اطراف وي از او پاسداري می کردند.
وقتی که کاملا خیره شدم، دیدم سر احمد این آیه را می خواند: الم حسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون: الم آیا
مردم گمان دارند که همینکه بگویند ما ایمان آوردیم رها میشوند و آزموده نمی شوند؟ آنگاه موي بر اندامم راست شد. "
از " احمد بن کامل قاصی و او از پدرش روایت شده ": پس از آنکه احمد را بر دار زدند و سر او را بر پل آویختند، کسانی مامور
نگهبانی آن بودند. نگهبان او روایت کرده که شبها او را دیده است، کسانی مامور نگهبانی آن بودند. و نگهبان او روایت کرده که
شبها او را دیده است که سرش به سوي قبله متوجه می شود و با زبان روانی سوره یاسین را می خواند. نگهبانی که این اظهار را
کرده بود، باز خواست گردید و او از ترس فرار کرد. "
"خلف بن سالم " روایت می کند " احمد بن نصر که کشته شد، و به او گفته شد: آیا شنیده اي که مردم در باره او چه می
گویند؟ پرسیدم: چه می گویند؟
گفت: می گویند که سر احمد بن نصر قرآن میخواند. او گفت: سر یحیی بن
[ [ صفحه 209
زکریا قرآن می خواند. "
(نویسنده گوید ":) خطیب " و " ابن جوزي " را نباید در نقل این روایت خنده آورملامت کرد، چرا که گمان ندارم آنها این را
بپذیرند. اما باید دانست این راویان. وقتی در برابر واقعه قرآن خواندن سر مولانا " ابو عبد الله " فرزند گرامی و شهید پیامبر صلی الله
علیه و اله قرار گرفته اند و دیده اند که این کرامت قرنها است که از هر سو نقل شده، این روایات را ساخته اند، تا مقام آن بزرگوار
صفحه 121 از 180
را کوچک بشمارند و این منزلت را در خصوص " فرزند پیغمبر " صلی الله علیه و آله نادیده بگیرند.
پیغمبر به وجود ابوحنیفه افتخار می کند
از رسول الله صلی الله علیه روایت شده که فرمود ": دیگر پیمبران به من افتخار می کنند و من به ابو حنیفه افتخار می کنم. او در
پیشگاه خدا مرد با تقوائی است، او چونان کوهی از دانش یا پیغمبري از پیغمبران بنی اسرائیل است. هر کس او را گرامی بدارد، مرا
گرامی داشته و هر کسی او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است. "
و باز از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل است فرمود ": است که فرمود ": آدم به وجود من افتخار می کند و من بر وجود مردي از
امت خود بنام نعمان افتخار دارم. و من او را کنیه ابو حنیفه دادم. او چراغ امت من است. "
241 در فضایل ابو حنیفه - (نویسنده گوید:) این دو روایت را با غلوهائی که پیرامون آن ساخته اند، در جلد پنجم ص 239
آوردهایم. همانجا یاد کردهایم که چگونه گروهی از حنفیان، غلو را تا بدانجا رسانده اند که حتی معتقد شده اند كه " ابو حنیفه"
در قضاوت از رسول الله صلی الله علیه و آله نیز داناتر بود.
[ [ صفحه 210
"حریفیش " در " الروض الفائق " ص 215 نوشته است ": در روع ابو حنیفه، این بس که در روزگار او گوسفندي را دریدند. و از
آن پس، او دیگر، مادام که گوسفندان زنده بودند، گوشت نخورد. "
می نمی دانم به کدامین خرافه بخندم. آیا به افتخار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر کسی بخندم که دو بار از کفر توبه کرده
است و حال آنکه می دانیم پیغمبر صلی اله علیه و آله مفخر همه عالمیان است، و در میان او، کسی همچون " علی " علیه السلام
هست، که در لیله المبیت در بستر پیغمبر صلی الله علیه و آله آرمید و خدا بدو و افتخار کرده است.
یا بیاییم و بر این بخندیم که " ابو حنیفه " از پیغمبر صلی الله علیه و آله در قضاوت دانا تر بود؟ من نمی دانم " ابو حنیفه، " این همه
دانش و فقه را از کجا آورده بود؟
آیا او بر همان فقه اسلامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله سر چشمه آن است و از وجود گرامی او بر دیگران پرتو افکن شده، عالمتر
بوده است؟ یا اینکه او این فقه و دانش را از غیر مسلمین، از کسائی نظیر " کامل " یا " یابل " یا " ترمذ " اخذ کرده، و چقدر
شایسته است که چنان فقهی بر دیوار کوبیده شود. مسلمانان چه نیازي به فقه دیگران دارند، در حال که خداوند نعمت قضاء و فقه
اسلامی را به آنان بخشیده و برهان قاطع و فصل الخطاب در نزد آنهاست؟
یا به ورع آن مردي فقیهی بخندم که در قضیه گوسفند دزدي که هیچ فقهی آن را قبول نمی کند، نظر داده است؟ در حالی که
خداوند خوردن گوشت گوسفندان را در همه زمانها مباح فرموده و در همه زمانها، اي بسا گوسفندان بوده اند که دزدي شده اند و
در محافل اسلامی با چنین اشکالی رو برو نشده است.
لکن این فقیه نمی داند که آنجا که شبهات نامحدود باشند، نمی توان بر آن حکمی جاري کرد. و شاید امر را می دانست، لکن این
بر خوردي است که بوسیله
[ [ صفحه 211
صفحه 122 از 180
آن مکري در کار بوده است ". ابو عاصم نبیل " می گوید ": ابو حنیفه را در مسجد الحرام دیدم که فتواي میدهد، و گروهی
اطراف او جمع شده و او را اذیت می کردند.
گفت: آیا اینجا کسی نیست که شرطه اي (پاسبانی) بیاورد؟ من گفتم: اي ابو حنیفه، آیا تو پاسبان می خواهی؟ گفت آري. گفتم
این احادیثی که من دارم، اینها را بر من بخوان. وقتی که او آنها را خواند، من برخاستم. جلو کفشهاي او که ایستادم، پرسید: پس
پاسبان کو؟ عرض کردم که من پرسیدم آیا میخواهی؟
عرض نکردم که پاسبان می آورم. گفت: ببینید من با مردم مکر می کنم و این کودك هم بر من مکر من کند. "
"امام اعظم " با تظاهر به ورع خود، دامی براي شکار گسترده و این جقدر شبیه است به ان قصه محراب، قصه دیگر ي که " حفص
عبد الرحمن " آن را از او حکایت کرده و گفته است ": پشت سر او نماز خواندم. نماز که تمام شد و در محراب نشست، مردي
گفت: آیا این جایز و حلال است که در محرابی نماز می خوانی که اینهمه تصاویر و عکسها بر آن زده اند؟ گفت: من چهل و پنج
سال است که در اینجا نماز می خوانم و بوجود این تصاویر اگاهی ندارم. سپس دستور داد که آن عکسها را بر دارند. مردي به او
گفت: سقف این مسجد چه زیبا است گفت: من که بیش از چهل سال در اینجا بوده ام، آن را ندیده ام. "
شاید فتواي " ابو حنیفه " در باره گوسفند موجب شده که آرایش به مدینه رسول الله صلی الله علیه و آله را نیافته است، چرا که"
محمد بن مسلمه " که خود اهل مدینه بود، می گوید ": رسول الله صلی الله علیه فرمود: بر هر سوراخ و دري از مدینه، فرشتهاي
مامور است که نگذارد یک نفر دروغگو و فریبا از آن وارد شود، و سخن این مرد از سخن دروغگویان و فریبکاران است، از این
روي در مدینه وارد نشده
[ [ صفحه 212
است. "
البته در فقه " ابی حنیفه " تکه هایی است که قصه این گوسفند در مقابل آنها چیزي نیست وي در آراي خود، با سنت ثابت،
مخالفت کرده، چنانکه " وکیع بن حراج " گوید ": من دویست حدیث از پیغمبر صلی الله علیه و الهمی شناسم که ابو حنیفه بود،
می گوید ": سزاوار است که مردم در نمازشان بر ابو حنیفه دعا کنند، چرا که فقه و سنتها را پاسداري کرده است. "
صاحب " مفتاح السعاده " 70:2 می نویسد ": از اشخاص موثق شنیدم که در بعض کتابها آمده است: هنگامی که ثابت پدر ابو
حنیفه رحمه الله وفات کرد، زن او را که مادر ابو حنیفه است، امام جعفر صادق به زنی گرفت در حالی که ابو حنیفه رحمه الله
کودك بود. وي در دامن تربیت جعفر صادق پرورش یافت و دانشهاي او را فرا گرفت. هر گاه این مسئله ثابت شود. منقبت بزرگی
براي ابو حنیفه محسوب می شود. "
بدنبال این موضوع "، حسن نعمانی " در " تعلیقات خود بر مفتاح " نوشته است ": چگونه می توان این موضوع را باور داشت که
ابو حنیفه بچهاي بوده که در دامن امام صادق پرورش یافته است، در حالی که می دانیم امام صادق در سال 68 متولد و به سال 147
وفات فرموده است و امام ابو حنیفه در سال 150 هجري در گذشته و تولدش در سال 80 بوده است و ملاحظه می کنیم که وفاتشان
فقد
[ [ صفحه 213
صفحه 123 از 180
دو سال با هم فاصله دراد و تولدشان تقریبا به هم نزدیک است. "
در لابلاي منقولات " موفق بن احمد، " و سخنان " حافظ کردي " و در میان آنچه بعض حنفیان در معاجم و تراجم در مناقب " ابو
حنفیه " آورده اند، چندان خرافات و حرفهاي بی معنی هست که گوش اسلام مقدس از شنیدن آن زار، و خرد و منطق از قبول آن
همه مانع است.
از شگفت ترین چیزهایی که از او نقل شده، داستانی است که امام " ابو حسین همدانی " در آخر کتاب " خزانه المفتین " آورده و
در ضمن آن می نویسد ": امام ابو حنیفه که به آخرین مشرف شد، مال بسیار به نگهبانان کعبه داد، چندانکه بیت الله را بر او قروق
کردند و او داخل بیت شد شروع کرد نماز خواندن. طبقادتی که داشت، بر یک پاي راست ایشتاد و نماز را شروع کرد، تا آنجا که
نصف قرآن را خواند سپس رکوع رفت و رکعت دوم که خواست بجاي بیاورد، بر پاي چپ ایستاد نیمه دوم قرآن کرد. آنگاه چنین
گفت: خدایا ترا به شایستگی شناختم و از تو شناخت بسزا حاصل کردم، لکن طاعت کامل بجاي نیاوردم این نقص طاعت را با آن
کمال معرفت جبران کن و ببخشاي، ناگهان از گوشه بیت ندایی رسید که ": شناختی و نیکو شناختی و معرفت کامل پیدا کردي، و
طاعت و خلوص فرمانبري را بجاي آوردي. تو و پیروان ترا و همه کسانی را که تا روز قیامت پیر و مذهب تو باشند، آمرزیدیم. "
"امینی می نویسد: کاش می دانستم که اینکه امام " ابو حنیفه " قرآن عزیز را در دو رکعت ختم کرده است، چقدر زمان طول
کشیده و بیت الله، در آن هنگامی که حاجیان در ایام حج پیرامون آن طواف می کنند و در ورود به آن بر یکدیگر سبقت می
گیرند، چگونه ممکن بوده است که نگهبانان آن را فقط بر " ابو حنیفه قروق کنند و سیل زائران را ازورود به آن باز دارند؟
نگهبانان،
[ [ صفحه 214
جلو این شرق و طلبی را که مردم براي ورود به کعبه دارند، چگونه می توانند بگیرند؟
و انگهی این چه رسمی است که امام " ابو حنیفه " بر گزیده نصف قرآن را در حالی که بر پاي راست ایستاده و نصف دیگر را با
پاي چپ حتم کند؟ آیا این حکم را او از کتابی آسمانی گرفته یا سنتی بوده است که پیغمبر بزرگوار بر آن عمل می کرده؟ یا این
که فقط بدعتی است که جز از امام " ابو حنیفه " آن را از کسی نشنیده ایم؟ و آیا در ورزشهاي بدنی که بمنظور حفظ تندرستی و
تامین نیروي بدنی و نشاط انجام می گیرد، چنین ورزشی دیده شده است؟ من که سراغ ندارم. از اینها که بگذریم، این امام چگونه
توانسته است این ادعاي گران را در پیشگاه پروردگار عالمیان سبحانه و تعالی، که بر اسرار و ضمایر همه اگاهی داد، داشته و سخنی
بگوید که هیچ یک از پیغمبران حتی خاتم آنان - با آنهمه پهناوري معرفت - چنین ادعاي نکرده اند و پیغمبر خاتم صلی الله علیه و
آله که وسعت و دامنه شناختش مسلم است و سوگند کنندگان به قوت ایمان و معرفتش سوگند خورده اند، دیده نشده که دعایی
بکند و مناجاتی بنماید که چنین ادعاهایی در آن باشد. این عمل، جز از آدم خود پسند و مغرور و غره به دانش خویش، که حق
معرفت به پروردگار ندارد، ساخته نیست. صاحب این روایت چقدر غفلت دارد، از اینکه پنداشته است که امام این دعا را در عالم
شهود کرده، لکن نداي خداي از عالم غیب را شنیده است و این ندا را که به دست دروغ ساخته شده، جز دلیل بر علیه امام ابو
حنیفه و مذهبش به چیزي نمی توان حمل کرد، چرا که هر گاه از رب البیت چنین خطابی بر او رسیده بود و این ادعا ساختگی و
دروغ نبود، لازم می آمد که از آن پس همه مردم حنفی مذهب شوند، لکن امت اسلامی صحت این روایت را قبول ندارند. حال
امام " ابو حنیفه " بخواهد یا نخواهد، چیز دیگري است. عجیب تر از این، نوشته علامه " برزنجی " است که می گوید:
صفحه 124 از 180
[ [ صفحه 215
"بعضی از حنفیان بر آنند که عیسی و مهدي هر دو از مذهب امام ابو حنفیه تقلید می کنند. این عقیده را یکی از مشایخ طریقت در
یکی از شهر هاي هندوستان، در کتابی که به فارسی در آن دیار تالیف کرده، نوشته است. یکی از علماي حنفیه که متصدي
تدریس هم بوده، این سخن را نقل نموده و به این موضوع افتخار می کرده و آنرا در مجلس درس خود در روضه پیامبر صلی الله
علیه و آله بیان داشته است.
شیخ علی قاري از یکی از حنفیان نقل کرده که می گفته است: آگاه باش که خداوند ابو حنفیه را شریعت و کرامت بخشیده، و از
کرامات او این است که خضر علیه السلام هر بامداد به حضور آمد و از او احکام شریعت را فرامی گرفت و پنج سال این امر ادامه
داشت. هنگامی که ابو حنفیه در گذشت، با پروردگار مناجات کرد و گفت: خدایا هر گاه من در پیشگاه تو منزلتی دارم، اجازه بده
که ابو حنفیه مطابق روال دیرین، از قبر، شرع محمد صلی الله علیه و آله را بطور کامل به من تدریس کند، تا طریقت و حقیقت، هر
دو را بیاموزم. به او ندا رسید که برو کنار قبر او و هر چه خواهی از او یاد بگیر. خضر بر سر قبر او آمد و بیست و پنج سال از او
شاگردي کرد و هر چه می خواست فرا گرفت، تا آنجا که همه دلائل و اقوال را بیاموخت.
سپس خضر مناجات کرد و گفت: پروردگارا چه کاري بکنم؟ ندا رسید که برو در میان فقیران مشغول عبادت شو، تا فرمان من به
تو برسد. سپس این مطلب را نقل می کند که خدا فرمود: بر بقعه فلانی بگذر و علم شریعت را بدو یاد بده خضر علیه السلام هم
طبق دستور عمل کرد. پس از مدتی، در شهر ماوراء النهر، جوانی پیدا شد بنام ابو القاسم قشیري که به مادرش خدمت می کرد و در
احترام او بود.
خداوند به ابو حنفیه دستور داد که برود و هر چه از ابو حنفیه آموخته، بدو تعلیم دهد، چرا که او مادرش را خشنود کرده است. ابو
حنفیه پیش ابو قاسم آمد و گفت: تو بخاطر کسب علم خواستی مسافرت کنی، لکن براي اطاعت و رضایت مادرت این کار را
نکردي، از این رو خداي تعالی به من امر فرمود که هر روز
[ [ صفحه 216
مرتبا پیش تو بیایم و ترا تعلیم کنم. بدین ترتیب، خضر، سه سال تمام هر روز می آمد و همه علومی را که از ابو حنفیه در طول سی
سال فرا گرفته بود، بدو آموخت و حقایق و دقایق و دلائل علم را تعالیم کرد. ابو القاسم، از این رهگذر شهره روزگار و یگانه زمان
خود گردید،چنانچه کتابی تالیف کرد و صاحب کرامت شد و مریدان و شاگردان رو به فزونی گذاشتند. و ي مرید بزرگسالی
داشت، که هرگز از شیخ جدا نمی شد. شیخ، هزار کتاب از تالیفات خود را در صندوقی گذاشت و به آن مرید داد و گفت: کاري
براي من پیش آمده، که تو این صندوق را ببر و در جیحون ببند از. آن مرید، صندوق را برد و از پیش شیخ بیرون آمده با خود
گفت: من چگونه تالیفات شیخ را در آب بیندازم؟ اینک میروم و کتابها رانگه می دارم و به شیخ می گویم که آنها را به آب
اندختم. کتابها رانگه داشت. نزد شیخ که آمد، گفت: صندوق کتابها را در آب انداختم، شیخ پرسید: در آن ساعت چه علامتهایی
دیدي؟ آن مرد گفت: چیزي مشاهده نکردم. شیخ گفت: برو و صندوق را بینداز. مرید آمد و خواست که کتابها را بیندازد، تا
برایش توهین نشود، ولی بار دیگر همچون دفعه اول پیش شیخ برگشت. شیخ پرسید: آیا انداختی؟ گفت: آري. شیخ گفت:
نینداخته اي، برو و بینداز. من در این امر با خدا رازي دارم و فرمان مرا رد نکن. مرید رفت و صندوق را به آب انداخت. ناگاه
دستی از آب ظاهر شد و صندوق را گرفت. مرید پرسید: تو کیستی؟ از آب ندا آمد که مامورم امانت شیخ را نگاهداري کنم. مرید
صفحه 125 از 180
باز گشت و نزد شیخ آمد. پرسید: آیا انداختی؟ گفت بلی. پرسید: چه نشانه اي دیدي؟
مرید گفت: من دیدم که آب شکافته شد، دستی از آن برون آمد و صندوق را گرفت. من متحیر ماندم که راز این امر چیست؟
شیخ گفت: سر آن اینست که وقتی قیمت نزدیک شود و دجال ظهور کند و عیسی بر بیت المقدس نازل می شود و انجیل را در
کنار خود میگیرد، می گوید:
[ [ صفحه 217
محمد صلی الله علیه و آله کجا است؟ خداوند مرا دستور داده که مطابق آن کتاب در بین شما داوري کنم و با انجیل حکم نکنم.
آنگاه همه به جستجوي کتاب محمد صلی الله علیه و اله می پردازند و تمام دنیا را می گردند، ولی کتابی از کتب شرع محمد صلی
الله علیه و اله نمی یابند. عیسی سر گردان می ماند و عرض می کند: خدایا، در میان بندگانت مطابق چه کتابی حکمرانی کنم، در
حالی که غیر از انجیل کتابی ندارم؟ جبرئیل نازل می شود و می گوید: خدا امر می کند که به رود جیحون بر وي و در کنار آن دو
رکعت نماز بگزاري و ندا در دهی که: اي امانت دار صندوق ابو القاسم صندوق رابه من تحویل بده من عیسی بن مریم هستم، و
دجال را کشته ام. عیسی به جیحون می رود، و دو رکعت نماز می گزارد و طبق دستور جبرئیل عمل می کند. آنگاه آب شکافته می
شود، صندوق بیرون می آید، عیسی صندوق را می گیرد و باز می کند، مهر او را با هزار کتاب مشاهده می کند و بوسیله آنها شرع
را در میان مردم احیا می کند. از آن پس عیسی از جبرئیل سوال می کند: ابو القاسم این مرتبه را از کجا یافته است؟ او می گوید: با
رضایت مادرش. این مطالب کتاب انیس الجلساء نقل شده است. "
"شیخ علی قاري، " در این خرافات، به تفصیل سخن می گوید، و پس از اطنابی که در طول صفحاتی خواننده را مشغول داشته، در
صفحه 230 چنین می نویسد ": این راویان، تعصب را به جائی رسانده اند که فقط می خواهند در فضایل ابو حنیفه چیز بنویسد، و لو
چیزیهایی باشد که هیچ واقعیت ندارد، هر چند مطالبی باشد که سر از کفر در آورده. اینان هیچ اطلاعی از فضایل بسیار ابو حنیفه
که در باره آن کتابها تالیف یافته ندارد از این رو دروغها و افتراهایی
[ [ صفحه 218
می آورند که نه خدا راضی است و نه پیغمبر و نه خود ابو حنیفه. چنانکه هر گاه ابو حنیفه رضی الله عنه، آنها را بشنود، بر کفر
گوینده اش فتوا می دهد. آن اندازه فضائلی که ابو حنیفه داشته و نقل شده، براي دوستارانش کافی است و دیگر نیازي به دروغها و
افتراها که منتهی به تکذیب پیغمبران نیز می شود، نیست. از قبیل دروغهائی که قهستانی با آنهمه فضل و جلالتش، بخشی از آنها را
در شرح خطبه نقابه ذکر کرده و در ضمن آن گفت است که عیسی علیه السلام هر گاه نازل شود، مذهب ابو حنیفه را کار می
بندد، و این را در فصلهاي ششگانه خود آورده است. و من کاش می دانستم فصول ششگانه، چه گفته است و دلیلش بر این ادعا
چیست؟ انا لله و انا الیه راجعون... " الخ.
در کتاب " مفتاح السعاده " 275:1 و 82:2 آمده است:
"ابو حنیفه خواب دید که قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله را نبش می کند و استخوانهایش را در سینه خود جمع می کند. او از این
خواب آشفته شد. ابن سیرین می گوید خواب ابو حنیفه بدین قرار بوده است: ابن سیرین از ابو حنفیه خواسته است که پشت سینه
خود را به من نشان بده. ابو حنفیه لباس را از پشت باز می کند. او خالی در میان دو شانه اش مشاهده می کند و میگوید: تو همان
صفحه 126 از 180
کسی هستی که پیغمبر صلی الله علیه و آله در باره او فرمود: در میان امت من، شخصی به نام ابو حنیفه هست که در میان دو شانه
اش خالی هست و خدا دین خود را بوسیله او زنده می کند.
آنگاه ابن سیرین می گوید: تو باکی نداشته باش،چرا که پیغمبر صلی اللهعلیه و آله شهر علم است و تو به آن بار می یابی، و او
همچنان بود که گفته است. "
(نویسنده گوید:) این مطالب را بخوان و بر حال امت محمد صلی الله علیه و آله گریه کن که گرفتار چه مردي شده است و جاهلان
گمراه چه چیزهایی ساخته اند و چگونه از این اقوال سخیف و اسطوره هاي بی اصل رهایی توانند یافت.
[ [ صفحه 219
ابوزرعه ریگ را طلا می کند
"ذهبی " در تذکره الحفاظ " 174:1 از خالد بن فزر نقل کرده ": حیاه بن شریح (همان ابو زرعه مصري متوفی 158 که شیخ دیار
مصر بود) از کسانی بود که بسیار گریه می کردند (بکائین) و حقیقتا تنگدست بود. در حالی که او خلوت کرده بود و دعا می کرد،
من نشستم و گفتم: دعا کن خداوند به تو وسعت روزي بدهد. او به راست و چپ نگریست،کسی را ندید. آنگاه دانه شنی را گرفت
و بسوي من انداخت. ناگاه دیدم که طلا شده است، طلائی که به آن خوبی ندیده بودم. سپس گفت: دنیا هیچ سودي ندارد، مگر
آنکه براي آخرت باشد. سپس گفت: خدا بهتر می داند که صلاح بندگانش چیست. گفتم: من با این طلا چه کار کنم؟ گفت
انفاق کن. من هم آنرا در راه خدا بخشیدم."
وضوي ابراهیم خراسانی
"یافعی " در " ریاض الریاحین " از " ابراهیم خراسانی " متوفی 163 نقل کرده است که گفت یک روز احتیاج به وضو داشتم که
ناگاه کوزهاي از جوهر و مسواکی از نقره دیدم، که از خز هم نرمتر بود آنرا برداشتم و مسواك کردم، وضو گرفتم و برکشتم در
برخی از گردشها، روزهائی بر من گذشت که کسی ندیدم، و پرنده و جانداري مشاهده نکردم. ناگاه با شخصی بر خورد کردم که
نمی دانم از کجا آمده و به من گفت: به این درخت بگو که دینارها بیاورد. من گفتم: دینار بیاور. درخت قبول نکرد. سپس او
گفت: اي درخت، بار دینار بیاور. ناگاه دیدم از شاخه هاي درخت، دینار آویزان است. مشغول تماشا بودم که متوجه شدم آن
شخص نیست و دینارها درخت را ترك گفته اند. "
"امینی " گوید: بخوان و بر اسلام و گذشته اش گریه کن و بنگر که صفحات تاریخش را چگونه آلوده کرده اند.
[ [ صفحه 220
ماجشون می میرد و زنده می شود
حافظ " یعقوب بن ابی شیبه " در شرح احوال " ابو یوسف یعقوب بن ابی سلمه قریشی " معروف به " ماجشون " متوفی 164 از
طریق " پسر ماجشون " نقل می کند که گفت ": روان ماجشون که از تن جدا شد، او را بر تخت گذاشتیم تا غسل بدهیم. غسال که
صفحه 127 از 180
خواست او را غسل بدهد مشاهده کرد که رگی از زیر پایش نمی جنبد. بر گشت و به ما گفت: رگی از زیر پایش می بینم که
حرکت می کند و مصلحت نمی دانم در غسل او شتاب بکنم. این جریان که دیده بودیم، به مردم گفتیم مردم روز بعد بازگشتند و
نزد غسال رفتیم و به همان وضع روز قبل دیدم. از مردم معذرت خواستیم. سه روز حال او بر این بود که مردم مراجعه می کردند، تا
نماز او را بگزارند. سپس بلند شد و نشست و گفت: نوشابه (سویق) بیاورید تا بنوشم. آوردند و نوشید. او را گفتیم: از آنچه دیدي،
ما را آگاه کن.
گفت: مانعی ندارد روحم را که از بدنم جدا کردند، فرشته اي روحم را به آسمان دنیا برد و من خواستم که درهاي آسمان باز
شود. باز شد و من به همین ترتیب در آسمانها عروج می کردم، تا به آسمان هفتم رسیدم. پرسیدند: چه کسی با تو بود؟ ماجشون
گفت: به من گفته شد هنوز وقت مرگ تو نرسید و از عمرت اینقدر سال و اینقدر ماه و این تعداد روز و این مقدار ساعت مانده
است آنگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم که ابو بکر در سمت راست و عمر در سمت چپ و عمر بن عبد العزیز در مقابلش
نشسته اند. به آن فرشته اي که با من بود، گفتم: این کیست؟ گفت:
عمر بن عبد العزیز است. گفتم: آیا او به پیغمبر نزدیک است؟ گفت: او در روزگار ستم، حق را بکار بسته. آن دو نفر دیگر هم در
روزگار حق، بر حق عمل کرده اند. "
این روایت را " ابن عساکر " در " تاریخ شام "، " ابن خلکان " در " تاریخ"
[ [ صفحه 221
خود 461:2 "، یافعی " در " مرآت الجنان " 351:1 "، ابن حجر " در " تهذیب التهذیب " 389:11 و " ابو الفلاح حنبلی " در"
شذرات الذهب " 259:1 نقل کرده اند.
"امینی " می نویسد: من هرگز فکر نمی کردم که در میان امت اسلامی، کسی فرشته مامور قبض ارواح را متهم بکند که نمی
دانسته تاریخ دقیق وفات کی بوده در حالی که از جانب خداي تواناي دانا ماموریت یافته باشد و خداي سبحان فرموده است: بگو
ملک الموت جان شما را می گیرد، ملک الموتی که از جانب خداوند بر شما ماموریت دارد. آیا توان ملک الموت را به خود رایی
متهم کرد. که پیش از اراده خداوند سبحان روح کسی را قبض کند؟ و حال آنکه در کتاب آسمانی ما قرآن آمده است ": خداوند
جانهارا بهنگام مرگ می گیرد و اوست که زنده می کند و می میراند و هیچ موجودي نمی تواند جز با اراده و اجازه پروردگار
بمیرد، و این سر نوشتی است که هنگام آن کاملا تعیین شده خدایی جز خداي یگانه نیست، اوست که زنده می کند و می میراند او
پروردگار شما و پدران پیشین شما است اوست که شما را از خاك آفریده، سپس اجلی معین کرد و اجل از جانب او تعیین شده و
هر امتی را اجلی هست و آنگاه که اجلشان فرا رسد، نه ساعتی زودتر می شود و نه دیر می شود " خداوند بر روي زمین هیچ جنبنده
اي را رها نمی کند و لکن آنها را به سوي وعده معینی زمان می دهد " خداوند اگر
[ [ صفحه 222
مردمان را بدآنچه کردند بگیرد، بر پشت آن از هیچ جنبنده اي دست نمی دارد، لکن آنها را سوي مهلتی معین باز پس می داده
پس نگاه می دارد آنرا که مرگ را بر آن گزارش داد و دیگري را تا و قتی که نام برده شد می فرستد آن مدتی که خداوند مقرر
داشته چون برسد به تاخیر نمی افتد هر گاه بدانید پس هر گاه اجلشان فرا رسد، بدرستی که خداوند بحال بندگانش بینا است. "
صفحه 128 از 180
همانگونه که من مکان حرکت عضوي از اعضاي مرده را پس از رفتن روح از بدن در نمی یابم، همچنین نمی فهمم که چگونه
ممکن است رگ " ماجشون " سه روز تمام پس از مرگش پیوند خود را با مراکز حساس قطع نکرده و نبض آن بزند.
و نیز معنی این عبارت را که " آسمانهاي بلند، در هاي بسته اي دارد و ملک الموت در کنار آن ایستاده و هر روحی که به آسمان
عروج کند، از او اجازه می گیرد و او درها را باز می کند " درك نمی کنم.
کاش می دانستم حرکت کندي که سه روز طول می کشد و ملک الموت سه روزه اجازه داده تا روح " ماجشون " در رگهایش
بماند، فقط اختصاص به وي ارد یا اینکه یک قاعده عمومی است که در همه ارواح جریان دارد. آري، همه این ادعاها ناشی از
سلطه بنی امیه ستمکار بوده که اینچنین در آن روزگار بر امت اسلامی مسلط بوده اند.
نامه اي از خداوند به احمد پیشواي حنبلیان
"بشر بن حارث " بیمار شد و " آمنه رمیله " به عیادتش آمد. در همان حال
[ [ صفحه 223
امام " احمد بن حنبل " به منظور عیادت وارد شد. چشمش که به آمنه افتاد. به بشر گفت: از او بخواه که براي ما دعا کند. بشر
گفت از خدا بر ما دعا کن.
او چنین دعا کرد: خدایا بشر بن حارث و احمد بن حنبل از تو، امان از آتش جهنم می خواهند. آنها را از عذاب برهان، اي بخشنده
ترین بخشایندگان.
امام احمد رضی الله عنه گفت: شب که فرا رسید نامه اي از آسمان به من رسید که در آن چنین نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم:
ما آن دعا را اجابت کردیم و بیش از آنرا آماده کرده ایم.
این روایت را " ابن عساکر " در " تاریخ " خود 48:2 و " ابن جوزي " در " صفه الصفوه " 278:4 آورده اند.
فرستاده الیاس و فرشته به جانب احمد حنبل
"ابن جوزي " در " مناقب احمد " ص 143 به اسنادش از " ابی حفض قاضی " نقل می کند ": مردي از دیار هند نزد ابو عبد الله
احمد بن حنبل آمد و اظهار داشت: من از بحر هندام. می خواستم به چین بروم، اما یک کشتی نزد من آمد که دو نفر سوار بر امواج
حاضر شدند. یکی از آنها به من گفت: آیا دوست داري که خدا اجازه بدهد تو پیش احمد برو و سلام ما را بدو برسانی؟ پرسیدم
احمد کیست و شما کیستید؟ گفت من الیاس هستم و این هم فرشته اي است که نگهبانی جزایر دریا به عهده اوست، احمد بن حنبل
نیز در عراق است. گفتم بلی.
پس دریا مرا به ساحل ابله رسانید و من اینک به دیدار تو آمده ام و سلام آن دو را بر شما می رسانم."
[ [ صفحه 224
درخت خرما قلم احمد را می گیرد و حمل می کند
صفحه 129 از 180
"ابو طالب علی بن احمد " نقل می کند ": یک روز بحضور ابو عبد الله رسیدم.
او املامی کرد و من می نوشتم. قلم من شکست. او قلمی بر داشت و به من داد و من آنرا پیش ابو علی جعفر. آورده و گفتم: این
قلمی است که عبد الله آنرا به من دادهاست. او به غلام خود گفت که قلم را از او بگیر و بر درخت خرما قرار بده. شاید آنرا حمل
. کند. قلم را روي آن گذاشت و درخت آنرا برداشت. " مختصر طبقات الحنابله ص 11
کشف عورت احمد و کرامت او
"ابن کثیر " در تاریخ خود 335:10 نقل کرده است: احمد بن حنبل را که سرپا نگهداشتند تا بزنند، - هنگامی که معتصم او را زد
- بند شلوارش قطع شد و او ترسید که شلوارش از پاي بیفتد و عورتش نمایان شود، لبهاي خود را به حرکت آورده و دعائی بر خدا
خواند. شلوارش به حال اول برگشت. روایت شده که او در دعاي خود گفته بود: اي پناه خواهندگان. اي خداي عالمیان، هر گاه
می دانی که من براي تو بحق قیام کرده ام، پس آبروي مرا مبر."
آتش سوزي و غرق شدن و کرامت احمد
"ابن جوزي " در " مناقب احمد " ص 297 به نقل از " فاطمه دختر احمد " روایت می کند که او گفت: در خانه برادرم صالح که
تازه با قبیله میاسیر ازدواج کرده بود و آنها جهیزیه اي در حدود چهار هزار دینار براي او فرستاده بودند، همه آنها آتش گرفت و
سوخت. صالح می گفت: من از اینکه دارائی ام از دست رفت، غمگین نیستم. فقط از سوختن لباسی که مال پدرم بود و پدرم در
آن
[ [ صفحه 225
نماز می خواند،اندوهگین هستم، چرا که با آن نماز می خواندم و بدان تبرك می جستم. فاطمه می گوید: بلافاصله آتش شد.
داخل خانه که شدند، دیدند آن لباس سالم مانده، و هر چه اطراف آن بود سوخته است. "
"ابن جوزي " می نویسد ": از طریق قاضی القضاه علی بن حسین زینبی، داستان این آتش سوزي، به همان ترتیب نقل شده، لکن
نوشته است که تمام اشیاء خانه سوخته بود و فقط نامه اي که خط احمد در آن بود سالم مانده بود."
می گوید ": وقتی که به سال 554 ، سیلی در بغداد آمده،تمام کتابهاي مرا آب برد و فقط یک جلد سالم ماند که در آن دو برگ
بخط امام احمد نوشته شده بود. "
"ذهبی " در ذیل " العبر " هنگام ذکر وقایع سال 725 ، و نیز " یافعی " در " مرآه الجنان " می نویسند ": از جمله نشانه ها، آنکه
مقبره امام احمد بن حنبل غرق شد، مگر اتاقی که ضریح او در آن بود. که آب ارتفاع یک ذراع داخل آن شد و به اذن خدا متوقف
گردید. و بوریاها که غبار اطراف قبر بر آن بود، باقی ماند. این مسئله نزد ما صحیح است. و سیل، چوبهاي بزرگ و مارهاي غریب
الشکل را می کشید. "
. مرآه الجنان 273:4 ، شذرات الذهب 66:6 ، صلح الاخوان خالدي ص 98
"امینی " گوید: در راستی این کرامت، کافی است که بدانیم امروز هیچ اثري از این مرقد معظم بر جاي نمانده است، سیلها آن را
نابود کرده و نقش آن را از میان برده اند، گوئی اصلا چنین چیزي نبوده است. و فردا، از دیروز رفته سخن به میان می آید.
خدا همه ساله با احمد دیدار می کند
صفحه 130 از 180
"ابن جوزي " در " مناقب احمد " نوشته است (ص 544 "): ابو بکر بن
[ [ صفحه 226
مکارم بن ابی یعلی حربی که پیر مردي صالح بود، گفت: در یکی از سالها، پیش از ماه رمضان باران زیادي آمد و چند روز ادامه
داشت. یک شب ماه رمضان که خوابیده بودم، در خواب دیدم بر طبق عادت خود، به زیارت قبر امام احمد بن حنبل آمدم. ناگاه
دیدم که قبر احمد بن حنبل، به فاصله یک یا دو رده دیواري از زمین قرار گرفته است. با خود گفتم: در اثر کثرت باران این
وضعیت پیش آمده است. صدایی از قبر شنیدم که می گفت: نه، بلکه این که می بینی از هیبت حق جل و علا است، زیرا خداوند به
زیارت قبر من آمد. من از سر اینکه خدا هر سال یکبار مرا زیارت می کند، پرسیدم. خداي عز و جل گفت: اي احمد این بخاطر آن
است که تو کلام مرا یاري کردي و کلام من در محرابها منتشر و خوانده می شود. نزدیک شدم و قبر او را بوسیدم. سپس گفتم: اي
آقاي من، سر اینکه تنها قبر ترا می بوسند، چیست؟ گفت: اي فرزند این کرامت خود من نیست، بلکه کرامت رسول الله صلی الله
علیه و آله است، چرا که من چند تار مو از پیغمبر صلی الله علیه و اله با خود دارم. آگاه شوید که هر کس مرا دوست مرا دوست
دارد، در ماه رمضان به زیارت من بیاید. و این سخن را بار دیگر تکرار کرد. "
178 ، برخی از این نمونه هاي غلو آمده است. می توانی مراجعه - در باب زیارت امام حنبلیان " احمد، " در جلد پنجم ص 175
کنی. و چقدر خوب بود، اگر این خوابها حقیقت داشت.
احمد و نکیر و منکر
"ابن جوزي " در " مناقب احمد " ص 454 از " عبد الله بن احمد " نقل می کند که گفت ": پدرم را در خواب دیدم. پرسیدم:
خدا با تو چه کرد؟ گفت: مرا آمرزید. گفتم: آیا نکیر و منکر پیش تو آمدند؟ گفت: آري. پرسیدند پروردگار تو کیست؟ گفتم:
سبحان الله، آیا از من حیا نمی کنید: گفتند اي ابو عبد الله،
[ [ صفحه 227
ما را معذور بدار، ما به کار ماموریت داریم.
"امینی می گوید: این چه جرئتی است که " امام حنبل " بر دو ملک کریم در آن تنگناي قبر نشان داده، و او چقدر از ناموس
عمومی عالم بی اطلاع بوده که در قبر سوال هست، و این به فرمان خداي بزرگ توانا صورت می گیرد، تا جائی به آن دو ملک،
چنان پاسخ را داده باشند و این چه خبر بزرگی را ثابت می کند؟ در روایت آمده است ": عمر، وقتی نکیر و منکر آمد، از ترس
آنها در حالی که " عمر " بنا به گفته " عکرمه ": " چندان هیبت داشت که وقتی حجامی را خواست و عمر سینه اش صدایی برمی
آورده که هیبتی داشت ز حجام کار خود را انجام داد، عمر چهل در هم به او داد. "
این در ملک باید بروند و خداي سبحان را شکر کنند که " امام حنبل، " از کتک زدن آنها خود داري کرده و چشمشان را کور
نکرده است، همان کاري را نکرده است که موسی علیه السلام به تصور " ابو هریره " با ملک الموت کرد و ملک الموت
صفحه 131 از 180
[ [ صفحه 228
پس از آن به پیشگاه پروردگار شتافت و گفت ": مرا به گرفتن جان کسی فرستاده اي که نمی خواهد بمیرد آنگاه خدا چشمش را
. به او باز گرداند " رجوع شود به " سنن " نسائی. 118:4
و در عبارت " طبري " در " تاریخ " خود، 224:1 آمده است ": ملک الموت پیش مردم آشکار می آید. نزد موسی که آمد،
موسی کشیده اي بر صورت او زد و او را کور کرد. می گوید: نزد خدا آمد و گفت: پروردگارا بنده تو موسی چشمم را کور کرد
و و هر گاه این نبود که در پیشگاه تو احترام دارد، بر او سخت می گرفتم و پاره اش می کردم. گفت بندهام موسی را بیاور و بگو:
کف دستش را بربدن گاو بگذارد و به تعداد هر تار مویی که زیر دستش قرار می گیرد، یکسال عذاب خواهد شد و او را بین این و
بین اینکه الان باید بمیرد، مخیر کن.
می گوید: ملک الموت آمد پیام را رساند و او مرگ را اختیار کرد. موسی به او گفت: پس از آن چه خواهد شد؟ گفت مرگ.
گفت پس همین الان جانم را بگیر. می گوید نفسی کشید و جانش را گرفت. می گوید: پس از آن ملک الموت مخفیانه نزد مردم
می آمد؟.
و " حکیم ترمذي " با حدیث مرفوع نقل کرده است: ملک الموت بین مردم را کور کرد. از آن پس مخفیانه پیش مردم می آمد."
ر شعرانی " این روایت را در " مختصر تذکره قرطبی " ص 29 آورده است.
چه نیرویی ملک الموت را که خدا به توانایی و نیرومندیش مخصوص داشته می تواند از اجراي قدرت باز دارد، تا جایی که از
دست یک انسان سیلی بخورد و حتی او چشمش را کور سازد، و انگاه ترس آنچنان او را تباه و بیچاره کند که از دید دیگر خلایق
نیز که در قبضه او هستند، هم مخفی شود و نتواند در آنها تصرف کند در جائی که خداوند او را مامور قبض روح ایشان کرده
است؟ در حالی
[ [ صفحه 229
که " موسی " علیه السلام کرامتی از جانب پروردگار دارد که هیچ فردي ندارد. دارد تعجب کنیم که خداي سبحانه که فرستنده
ملک الموت است، چرا به او آن چنان قدرتی نداده باشد که بر همه قدرتهاي مخلوقات چیره شود، تا جائی که کسی از بین
مخلوقات بر او جسارت کند و چشمش را کور کند و به صورتش سیلی زند و این ملک مامور و فرستاده خدا از کسی بترسد و خود
را از او مخفی سازد!
آیا این نوعی غفلت بوده، یا اینکه خزانه قدرت خدا پایان گرفته، یا اینکه نعوذ بالله خداوند داننده غیبها اطلاعی به این رویداد
نداشته و این واقعه اتفاق افتاده است؟ یا چگونه ممکن است که گروه فرشتگان که به عالم ملکوت گمارده شده اند توان و تجربه
مقابله با شدات روزگار " موسی " علیه السلام و جلو گیري از این واقعه وظیفه کند و خود را از خشم مردم پنهان کرده است؟
خداوند از آنچه ستمکاران می گویند بسیار برتر است.
اکنون با من بیایید و در کار پیغمبر معصوم " حضرت موسی - " سلام بر او و بر پیغمبر ما و خاندان او باد - در نگریم و ببینیم چه
جسارت و جراتی بر ملک الموت کرده. در حالی که می دانسته او نماینده از جانب خداي بزرگ است؟
در حالی که آنجا که اجل انسان برسد، نه ساعتی پیشی می گیرد و نه پس می زند و سیلی و یا کور کردن سود ندارد. حال فرض
کنیم ملک الموت از او بترسد و بگریزد و عقب نشینی کند. خدا می تواند فرشته نیرومند تري را بفرستد، زیرا خداوند در هر
صفحه 132 از 180
صورت قدرت میراندن دارد و از جریان قضاي خداوند نمی توان گریخت.
فرض کنید که " موسی " از دست ملک الموت خلاص یافت، آیا از قدرت فرستنده خود خشم نمی گیرد؟ خداوند منزه است از
اینکه این دروغها و افتراها بر ساحت مقدسش بسته شود و خداوند از هر دروغزن و افتراگري سخت انتقام می گیرد.
بر این سخنان، اظهارات سر و رمان حجت "، شرف الدین عاملی " را بیفزایید
[ [ صفحه 230
که در کتاب " ابی هریره " ص 86 چنین گفته است:
"ما چرا از اصحاب رس و فرعون و ابو جهل و امثال آنها بیزاري می جوئیم و هر صبح و شام بر آنها لعنت می فرستیم؟ نه مگر
بخاطر این است که اینان همگی پیمبران خدا را، که فرمان خدا را می رساندند آزار داده بودند؟ پس چگونه نظیر عمل اینان را به
انبیاي خدا و برگزیدگان خدا نسبت می دهیم؟ حاشا از خداوند که این بهتان بزرگی است. و انگهی، این معلوم است که قدرت
همه افراد بشر، بلکه قدرت همه جانداران تا روز قیامت که خداوند متعال آفریده است، تو ان مقابله با نیروي ملک الموت ندارد.
حال که چنین است. پس موسی علیه السلام چگونه توانسته است بر او این ضربه را وارد سازد؟ چرا ملک الموت از خود دفاع نکرده
و او که از جانب خداوند متعال ماموریت قبض روح داشته، چرا روح موسی را نگرفته است؟
و اصولا ملک الموت کجا چشمی داشته تا کورش بکنند؟ و فراموش نکن که که در اینجا تضییع حق ملک الموت و سیلی خوردن
و کور شدن او به موسی پیامبر آورده تورات نسبت داده شده، که خدا در تورات او چنین دستور داده است ": نفس در برابر نفس و
چشم و بینی در برابر بینی و گوش و دندان در برابر دندان قصاص باید شود و دانسته نیست که داستان موي گاو چه خصوصیتی
دارد... " الخ.
اینها همه، چیزهائی است که مادر کرامات " امام احمد " می یابیم و چقدر نظایر آنها ذکر شده است. این سخنان را که بر شخص
عاقل بگویی، چگونه می تواند بپذیرد، مگر آنکه سفیه باشد، امااین طرفداران " احمد " فقط باید عاقل باشند که این بی اساس را
قبول ولی آنجا که ما کراماتی چندین بار
[ [ صفحه 231
سبکتر و سبکتر از اینها را که عقل و منطق و تجربه نیز آنها را می پذیرد، از امامان معصوم خود و اهل بیت وحی علیه السلام که
خداوند پلیدي را از آنها برداشته و مطهرشان نموده، نقل می کنیم، بانگ و فریاد برمی آوردند و بی تابی و اضطراب می نمایند و از
هر سو حمله و انتقاد می کنند که شگفتا این معقول نیست، حدیث دروغ است، این سخن غالیان و افراطیان شیعه است، این ادعاي
رافضیان است، صحیح نیست. و می گویند: گر چه اسنادش صحیح هم باشد، اما در قلب ما دغدغه اي است که نمی توانیم بپذیریم،
اینها درست نیست، و لو از هزار طریق هم آمده باشد. و از اینگونه حمله ها می کنند.
امام مالک هر شب پیغمبر را زیارت می کند
"حریفیش " در " روض الفائق " ص 270 روایت می کند ": مثنی بن سعید قصیر گفته است: از مالک، امام مالکیان شنیدم که
گفت: هیچ شبی را به روز نیاوردم. مگر آنکه پیغمبر صلی الله علیه و اله را در آن ملاقات کردم. "
صفحه 133 از 180
"امینی " می گوید: آیا " امام " در این ادعاي خود دروغ می گوید؟
یا آنکه " ابن سعید " این دروغ را پرداخته است؟ یا اینکه " حریفیش " در نقل این روایت مورد ملامت است؟
و این " امام مالک " نیز با دو ملک نکیر و منکر، سر گذشتی دارد که دست کم از رفتار " امام احمد حنبل " در این مورد نیست و
1 ذکر می کند و می گوید ": هنگامی که شیخ ما شیخ الاسلام، شیخ " ناصر : آن روایتی است که " شعرانی " در " المیزان " 46
الدین لقانی " از دنیا رفت، یکی از صالحان او را در خواب دید و از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟ گفت: وقتی دو ملک مرا در قبر
نشاندند که سوال کنند، امام مالک حاضر شد و به آنها گفت: آیا مثل چنین آدمی احتیاج به سوال دارد که از ایمان به خدا و
رسولش بپرسید؟ از او دست بردارید و آنها هم او را
[ [ صفحه 232
ترك کردند. "
"امینی " می گوید: هیچ معبري نیست که تعبیر این خوابها را بگوید.
و شاید هر فردي از معبران بگوید: همه اینها خوابهاي باطل است و ما آگاهی از تعبیر این خوابها نداریم، هر چند که حافظان حدیث
آنجا که خواسته باشند غلو کنند، به این سخنان همچون سندي استناد بکنند. تو گویی این دو ملک از احوال مسائی که از او سوال
می کنند، هیچ اطلاعی ندارند و این قانون و فرمان قاطع خداوند نیست که آنها موظفند اجرا کنند. خدایا از ضعف عقل بر تو پناه
می بریم.
دو ملک و ابو العلا همدانی
"ابن جوزي " در " المنتظم " 248:10 آورده است ": شخصی دو دست را که از محرابمسجدي بیرون آمد، دید و پرسید: این دو
دست چیست؟ گفته شد: این دو دست بیرون آمده است تا ابو العلاء حافظ حسن بن احمد متوفی 569 معانقه کند. ناگاه ابو العلا
آمد. می گوید: بر او سلام کردم و او جواب داد و گفت: اي فلانی، دو فرزند احمد را دیدم که آمده بودند بر قبر من تلقین بدهند.
آیا صداي مرا که بر دو ملک نکیر و منکر فریاد زدم. نشنیدي و آنها هم جرات نکردند چیزي بگویند و باز گشتند. "
(امینی گوید:) با توجه به این پندار، لازم می آید " ابو العلا، " از " عمر - " که از ترس نکیر و منکر به لرزه افتاد بود - شجاعتر
باشد،آنجا که ملکین به او گفته بودند: بخواب، جواب داده بود ": چگونه بخوابم که از ترس شما این لرزه بر من افتاده است در
حالی که من از اصحاب پیغمبر بودم؟ " و شاید آنها این سفارش " عمر " را که سوگند داده بود آن دو ملک با چهره زیبا به
ملاقات مومنان بیایند. نادیده
[ [ صفحه 233
گرفته اند، اما وجود این "، ابو العلا ء " این اندازه نیز به آنها اجازه نداده و بر سر آنها داد کشیده است و " امام احمد " نیز با آنها
چنان رفتاري کرد ". مالک " از " ناصر الدین لقانی " آنها را از خود رانده است یا اینکه بگویم دو ملک نکیر و منکر بر اثر مرور
زمان به روزکار " ناصر الدین " که رسیده اند، پیرو ناتوان شده اند و سستی بر آنها چیره شده و شجاعت و جراتشان ته کشیده
است و دیگر آن مهابتی که لازم است نداشته اند؟ و سرانجام معلوم نشد که چرا خداوند سبحان، این اشخاص را به دو ملک موکل
صفحه 134 از 180
گرامی مسلط کرده، در حالی که اختلال در نظام مرتب و مقرر الهی لازم می آید. به خدا پناه می بریم از این پندارهاي پست و
سست.
ابر بر جنازه اي سایه می افکند
"حافظ جزري " در " طبقات القراء " 271:2 می نویسد ": ابن اخرم محمد بن نضر دمشقی بسال 241 (یا 242 ) در دمشق وفات
یافت. عبد الباقی می گوید: پس از نماز ظهر، بر جنازه او در نماز گاه نماز خواندم، در حالی که یک روز تابستانی بود، ناگهان
ابري بر بالاي جنازه او رسید و از نماز گاه تا قبر او سایه افکند، که می توان شیبه یکی از آیات دانست. "
امینی می گوید در بیت زیر آمده:
و فی کل شیء له آیه
تدل علی انه واحد
یعنی: در هر چیزي براي وجود خدا نشانه اي است که دلالت دارد بر اینکه خدا یگانه است.
جوانی منتظر اجازه پروردگار است
"حریفیش " در " الروض الفائق " ص 126 از " ذو النون مصري " روایت می کند که گفت: جوانی را در کعبه دیدم که بسیار
رکوع و سجود می کرد:
[ [ صفحه 234
نزدیک شدم و گفتم: تو خیلی نماز می خوانی. گفت: منتظر اجازه پروردگارم هستم که از نماز دست بردارم. می گوید: آنگاه
دیدم نامه اي افتاد و در آن نوشته شده بود: از خداوند عزیز بخشاینده به بنده راستین خودم. منصرف شو. هر چه گناه در گذشته و
حال کرده اي، همه را آمرزیدم.
"امینی " می گوید: کسانی که این نامه به آنها رسیده، دیوانه بوده اند، بجهت اینکه این نامه را نگاه نداشته تا مردم از آنها تبرك و
استفاده کنند، و آیندگان هم آن را بعنوان سند معتبري حفظ نموده و در شمار یکی از آثار گرانقدر نگاه دارند. اما اینها از
نگاهداري آن معذور بوده اند، چرا که همه اینها دامهایی است که نا آزمودگان امت محمد صلی الله علیه و اله را در آن افکنده اند.
درخت ام غیلان خرما می دهد
"بکر بن عبد الرحمن " رحمه الله علیه می گوید ": با ذو النون مصري متوفی ي زد و گفت: آیا خرما میل دارید؟ آنگاه 245 در
بیابانی بودیم. به زیر درختی رسیدیم و گفتیم: چقدر خوب بود اگر در درخت را حرکت داد و گفت: ترا بخدایی سوگند می دهم
که ترا رویانده و بصورت درخت در آورده است، که برما خرماي تازه بدهی. سپس تکان داد و خرماي تازه ریخت و خوردیم و
سیر شدیم. سپس خوابیدیم و بیدار شدیم. دو باره درخت را تکان داد، خار بر ما ریخت. "
"الروض الفائق " ص 126 "، مرآت الجنان " یافعی 151:2 این مطلب را آورده اند، و " یافعی " می گوید ": گروهی از صالحان،
صفحه 135 از 180
این روایت را نقل کرده اند و بسیاري از علما نیز از آنها روایت نموده اند."
[ [ صفحه 235
"امینی " می گوید: از خداي سبحان می خواهیم که به این صالحان و عالمان، عقل کافی عطا کند، تا در برابر این خرافات تسلیم
نشود.
ابن ابی الجواري در تنور
"ابن عساکر " و " ابن کثیر " روایت کرده اند ": احمد بن ابی الجوري " با ابو سلیمان دارائی پیمان بسته بود که کاري نکند که او
را به خشم بیاورد یا با او مخالفت کند. یک روز پیش آمد، در حالی که به مردم شما حدیث می گفت. آنگاه گفت: اي آقاي من،
اینک تنور را افروخته اند، فرمان شما چیست؟ ابو سلیمان چون با مردم مشغول بود، توجهی نکرد. احمد دو باره گفت و بار سوم که
گفت ابو سلیمان جواب داد: برو و در تنور بنشین. سپس ابو سلیمان مشغول صحبت با مردم شد و آنگاه به حاضران گفت: به احمد
گفته ام برود و در تنور بنشیند و من تصور می کنم او این دستور را بکار بسته است. بلند شوید و بروید او را بینید.
اینها رفتند و مشاهده کردند که احمد در تنور نشسته و هیچ نسوخته، و حتی یک تار مویش هم آتش نگرفته است (" تاریخ ابن
( کثیر 348:10
(نویسنده گوید:) از " ابن کثیر جاي تعجب نیست که امثال این اسطوره ها را همچون چیز هاي واقعی نقل می کند، اما وقتی به
فضایل اهل بیت وحی علیه السلام می رسد، قیافه ا ش عوض می شود و دهانش کف می آورد و دچار تنگی سینه می شود، تو
گویی به اسمان بالا می رود و زبان بیهوده گوي خود را بر علیه کسی که می خواهد بنکوهد، دراز می کند و خداوند اینچنین
پلیدي را بر کسانی که ایمان نیاورند می گمارد.
[ [ صفحه 236
نامه اي از خدا به ابن موفق
از " ابو الحسن علی بن موفق " متوفی 265 روایت است که گفته ": یک روز براي اذان دادن بیرون رفتم. به کاغذي بر خوردم و
آنرا برداشته و در کیف خود گذاشتم. آنگاه اذان دادم و نماز بر پا داشتم. پس از آنکه از نماز فراغت یافتم، آن کاغذ را خواندم.
ناگاه دیدم که در آن چنین نوشته شده است:
بسم الله الرحمنالرحیم. اي علی بن موفق آیا از فقر می ترسی، در حالی که من پروردگار تو هستم " "؟ تاریخ " خطیب بغدادي
. 112:12 "، صفه الصفوه " ابن جوزي 218:2
(نویسنده گوید:) این دو حافظ حدیث " - خطیب بغدادي " و " ابن جوزي - " حق دارند که پس از آن نامه در باره زندگی پر ناز
و نعمت این مرد سخن بگویند، تا وسیله تصدیق خبر و دلیل صحت آن پندار باشد. لکن خودشان هم غفلت داشته اند که همین طرز
نقل، خود دلیل بطلان آن است و نیاز به برهان و دلیل نیست.
یک زن حوري با ابو یحیی سخن می گوید
صفحه 136 از 180
"ابو یحیی زکریا بن یحیی ناقد " روایت می کند ": از خداوند با چهار هزار ختم، زن حوري خریدم. به آخرین ختم که رسیده
بودم، صداي حوري بلند شد و گفت: تو به پیمانت عمل کردي و من آن زن هستم که خریداري کردي " " تاریخ بغداد " حخطیب
. 462:8 "، المنتظم " ابن جوزي 8:6 "، مناقب احمد " تالیف ابن جوزي " ص 510
(نویسنده گوید:) در این مدت که ختم " ابو یحیی " طول کشیده تعجب
[ [ صفحه 237
نباید کرد که توانسته است چهار هزار ختم بکند، چرا که این کار ممکن است در چند دقیقه نیز عملی شود، زیرا " ابو مدین مغربی
. "در یک شبانه روز هفتاد هزار ختم قرآن می کرد رجوع کنید به جلد 5 ص 35
ادعاهاي سهل بن عبد الله تستري
"شعرانی " در " طبقات الاخیار " 158:1 بنقل از کتاب " جواهر " سهل بن عبد الله تستري متوفی 283 روایت می کند که او گفته
است ": خداوند تعالی در حالی که شش ساله بودم، هر چه در جهان بالا است به من نشان داد و در سن هشت سالگی به لوح
محفوظ نگاه کردم و در نه سالگی طلسم آسمان را شکستم و در سبع مثانی قرآن، حرفی معجم دیدم که انس و جن در معنی آن
حیران بودند و من آن را فهمیدم و خداي را بر معرفتش سپاس گفتم و من چیزهاي ساکن را حرکت دادم و چیزهاي متحرك را
ساکن گرداندم و اینهمه به اذن خداي تعالی بود، در حالی بود که چهارده سال داشتم ".
"امینی " می گوید: کاش می دانستم که خدا چه وقت عالم علوي را بر پیغمبر بزرگ صاحب رسالت ختم کننده، نشان داده است
و کی پیغمبر طلسم آسمان را شکسته و در لوح محفوظ نظر کرده است؟ و آیا به اذن پروردگار، او حرف معجمی را که جن و انس
در فهم معانی آن حیرانند، دیده است و ساکن را مترو ك و متحرك را ساکن کرده است؟ بخدا سوگند که این اساطیر بی اساس،
فقط از کسی سر میزند که شیطان او را فریفته باشد و اینها فقط زهر کشنده اي هستند که کالبد اسلام را مسموم می کند و کرامت
اولیا را در نظرها زشت و گوش مسلمین را مشوه می کند، و برگهاي تاریخ اسلام را پیش ملتها سیاه می دارد و عامه مردم بر عقل
این مصنفات که با قلم خود گوشه هاي تاریخ اسلام را تدوین کرده اند، می خندد.
[ [ صفحه 238
سهل و کوه قاف
از " سهل بن عبد اله " روایت شده که گفت ": از کوه قاف بالا رفتم دیدم که کشتی نوح در بالاي آن افتاده است و به ابو یزید
رضی الله عنه گفتند: آیا کوه قاف رادیده اي؟ گفت کوه قاف رسیدنش آسان است، این کوه کاف و کوه صاد و کوه عین است
که بر زمین احاطه دارند و پیرامون هر زمینی کوهی است که همچون دیواري آنرا در بر گرفته. کوه قاف، کوه این زمین است که
کوچکترین کوهها است که از زمرد سبز تشکیل یافته و گفته اند کبودي آسمان از اوست. و گفته اند که تمام دنیا یک قدم ولی
است و حکایت است که ولیی از اولیاء خداي تعالی به آتش نیاز شد، دستش را بسوي ماه بلند کرد و از او بوسیله پاره لباسی که
صفحه 137 از 180
داشت پاره آتشی دریافت کرد. "
"امینی " می گوید: حقا راست گفته اند که: الجنون فنون (دیوانگی هم انواعی دارد (و بخدا سوگند که با تباه شدن تاریخ اسلام
بدست این دروغزنان که صفحه تاریخ را با این ترهات آلوده اند، ترهاتی که نظیر آن در اساطیر گذشتگان نیز یافته نمی شود، دل
انسان به درد می آید و اندوه سرا پاي وجود آدمی را در بر می گیرد.
یک حیوان وحشی، آب وضو می آورد
"سهل بن عبد الله " رضی الله عنه می گوید ": اول چیزي که از عجائب و کرامات مشاهده کردم، این بود که یک روز به جاي
خلوتی رسید که خیلی خوشم آمد. در آنجا اقامت کردم و در دل خود نزدیکی به خدا تعالی را حس کردم. آماده نماز شده و
خواستم و ضو بگیرم. از دوران کودکی عادت داشتم که
[ [ صفحه 239
براي هر نمازي تجدید وضوء می کردم. مثل اینکه در آنجا بخاطر نبودن آب غمگین شدم. در این اندوه بودم که ناگهان خرسی
دیدم که با دو پاش راه می رود و همچون انسانی سبوي سبزي را هم دست گرفته، از دور خیال کردم که آدمی است. به من
نزدیک شد و بر من سلام کرد و به من سوال علمی عارض شد که با خود گفتم: این کوزه و آب از کجا است؟ خرس آمد و
گفت: اي سهل، ما گروهی از حیوانات وحشی هستیم که به عزم محبت الهی و توکل بر او از دنیا قطع رابطه کردم و هنگام که با
یاران خود در باره موضوعی صحبت می کردیم، ناگاه ندایی بر ما رسید که آگاه شوید سهل آب خواهد تا وضو بگیرد، و من هم
. صداي شر شر آب را می شنیدم ".. تا پایان قصه ". روض الریاحین " ص 104 و 105
"امینی " می گوید: این عجائب را از آن خرس گویا و سخنور بپرس که سبوي سبز بر دست گرفته و از دیگر حیوانات که به عزم
محبت خدا و با توکل بر او از خویش بریده اند، باید سوال کرد، یا از آن دو ملک بپرس هر گاه بتوانی بر آنها راه یابی و هر گاه
برایت میسر نیست که این سوالات را از اینها بپرسی، از عقل سوال کن و قرار بده و از این خیالات تباه کننده به خدا پناه ببر.
داستانی که دو کرامت را در بر دارد
"عبد الله بن حنیف " که رحمت خدا بر او باد، و گوید ": به قصد حج وارد بغداد شدم، در حالی که چهل روز بود نان روز
نخورده و جنید را ندیده بود و طهارت داشتیم. کفتار دور شد و آب در ته چاه بود. به راه افتادم و گفتم: خدایا، محل این کفتار
کجا است؟ از پشت خطابی آمد که ترا آزمودیم و صبر نداشتی، برگرد
[ [ صفحه 240
و آب را بگیر. من برگشتم ناگاه چاه را پر از آب دیدم. سبوي خود را پر کرده و از آن نوشیدم و طهارت هم کردم و تا مدینه
آمدم، بدون اینکه آب سبوي تمام شود. پس از آنکه سیراب شدم، از هاتفی نداشنیدیم که می گفتم: کفتار بدون سبو و ریسمان
آمده بود و تو با خود سبوي آورده بودي. از حج که باز گشتم، وارد مسجد شدم. چشم جنید که بر من افتاد، گفت: هر گاه و لو با
. ندازه یکساعت صبر می کردي، از زیر قدمهایت چشمه جاري می شد. " الروض الفائق ص 127
صفحه 138 از 180
"امینی " می نویسد: اینها، همه اوهامی است که روي هم انباشته شده.
آیا " جنید "دیگر بر انبیا و رسل دانش غیبی گذاشته که به او نداده شده است؟
و آیا این درست است که اولیاي خدا، باید همچون کفتاران که دسترسی به وسایل و آمادگی این کارها را ندارند. بدون کوزه و
طناب بر سر چاه عمیق بیایند تا آب بردارند، در حالی که انسان عادي بدون آماده کردن و سایل و اسباب نمی تواند به حوائج
خودقیام نماید؟ خدا بشر را چنین آفریده و این همان چیزي است که از بسیاري از احادیث شریف بدست می آید. و در این موارد
مطالعه سیرت پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و اله و دیگر پیامبران ترا کفایت می کند. و قطعا پیامبران اولیاي خدا و همگی از ابن
حنیف بر تر بوده اند.
تراشیدن ریش به خاطر خدا
"حافظ ابو نعیم " در حلیه الاولیا " به نقل از " ابو نصر " از " احمد بن محمد نهاوندي " آورده است ( 370:10 ) که او گفت:
فرزندي از شبلی بنام غالب در گذشت. مادرش موهاي خود را می کند، و شبلی هم که ریش بزرگی داشت، امر کرد که ریشش را
بتراشند. به او گفتند: اي استاد چه چیز ترا به تراشیدن
[ [ صفحه 241
ریش وادار کرد؟ گفت: این زن موهاي خود را بخاطر یک وجود مفقود کنده است، من چگونه بخاطر یک فرد موجود آنرا نکنم
" ؟
"امینی " می گوید: درود بر این عابد فقیه و مرحبا به اولیاي نظیر این فقیه دانشمند که حکم شرع را نمی دانند، و آفرین بر مدونان
اخبار و گرد آوردگان آثار این خداشناسان، همچون " ابو نعیم " که چگونه حرمت تراشیدن ریش طبق فتواي مذهب " مالک " بر
این فقه بارع پوشیده مانده و نمی داند که دیگر ائمه مذاهب نیز بر حرمت آن اتفاق نظر دارند؟ این حکم چگونه بر وي پوشیده
مانده است؟ و شگفت اینکه این شخص همان فقیه منحري است که در پاسخ علماء، درباره خون حیض که با خون استحاضه مشتبه
شود، هیجده جواب داده است و بیست سال با فقهاي افت و خیز کرده. و او که بیست سال مدرس حدیث بوده، چگونه از احادیث
پیغمبر که بر حرمت ریش تراشیدن دلالت می کند، آگاهی نیافته است؟ که از آن جمله است احادیث زیر:
-1 حدیث مرفوعی است از " عایشه ": " ده چیز از فطرات آدمی است، که انبوه نگاهداشتن ریش از آنها است " و این حدیث از
طریق " ابو هریره " نیز روایت شده است " صحیح " مسلم: 153:1 "، سنن " بیهقی: 149 "، سنن " ابی داود 9:1 و 10 "، صحیح"
ترمذي 216:10 "، مشکل الاثار " 297:1 "، المعتصر من المختصر " 220:2 "، طرح التثریب " 73:1 "، نیل الاوطار " 135:1 از"
احمد "، " مسلم "، " نسائی " و " ترمذي."
-2 حدیث مرفوعی است از " ابن عمر " که ": ریش خود را انبوه نگه دارید و موهاي پشت لب را کوتاه کنید و با مشرکان در این
عمل مخالفت نمائید. "
"صحیح " مسلم: 153:1 "، سنن " نسائی 16:1 "، جامه " ترمذي 221:10 "، سنن " بیهقی 149:1 به نقل از صحیحین "، المحلی"
ابن حزم
[ [ صفحه 242
صفحه 139 از 180
. 222:2 "، تاریخ خطیب 345:3
-3 حدیث مرفوعی است از " ابن عمر " که ": با مشرکان مخالفت کنید. ریش خود را انبوه و موي پشت لب را کوتاه کنید. "
"بخاري " در " صحیح " و " مسلم " نیز در " صحیح " خود آورده اند: 153:1 (با اندك تفاوت در عبارت ") سنن " بیهقی
150:1 "، نیل الزطار " 141:1 (او نقل می کند که این دستور متفق علیه همگان است).
-4 حدیث مرفوعی است از " ابو هریره " که ": شاربها را بزنید و ریش را انبوه نگاه دارید و با مجوس مخالفت کنید. "
"صحیح " مسلم 153:1 "، سنن " بیهقی 150:1 "، تاریخ " خطیب 317:5 "، زاد المعاد " ابن قیم 63:1 و 64 "، نیل الاوطار"
141:1 از " احمد " و " مسلم."
-5 از " ابن عمر " روایت است: رسول الله صلی الله علیه و اله امر کرد که موهاي پشت لب را کوتاه و ریش را بلند کنید". "
صحیح " مسلم 153:1 "، صحیح " ترمذي 221:1 "، سنن " ابی داود 195:2 "، سنن " بیهقی 151:1
-6 از " ابی امامه " نقل است ": عرض کردي یا رسول الله. اهل کتاب ریش خود را کوتاه می کنند، ولی سبیلها را بلند، فرمودند:
شما سبیلها را بزنید و ریش را بلند نگه دارید، و با اهل کتاب مخالفت کنید. "
"احمد " در " مسند " 264:5 این حدیث را آورده است.
-7 از حدیث " ابن عمر " در باره مجوس ": آنان سبیلها را بلند می کنند و ریش خود را می تراشند، شما با آنها مخالفت کنید. "
"ابن حیان " این حدیث را در " صحیح " خود آورده و " عراقی " در " تخریج الاحیاء " غزالی که ذیل آن به طبع رسیده، ج 1
ص 146 آنرا ذکر کرده است.
-8 از " انس " روایت شده ": شاربها را بزنید. ریشها را انبوه کنید و به یهودي تشبه نکنید."
[ [ صفحه 243
"طحاوي " این حدیث را، آنگونه که در " شرح رموز الحدیث " 141:1 آمده، نقل کرده است.
-9 از " عمرو بن شعیب " و او از پدرش و او از جدش روایت کرده اند ": پیغمبر صلی الله علیه و اله از عرض و طول ریش خود
. میگرفت و کوتاه می کرد ". " صحیح " ترمذي. 220:10
اکنون باید دید که این همه تاکیدي که مسلمانان بر حرمت ریش تراشیدن دارند و اینکه این امر همان تغییر دادن خلقت خداوند
است که خدا فرموده:
،) "و لامرنهم فلیغیرن خلق الله (" هر آینه آنها را امر می کنم و آنها براستی که آفرینش خدا را دگر گونه می کنند - نشاء / 119
همه اینها را چگونه " شبلی " نادیده گرفته است " در حالی که گروهی در استفاده از این دستور چنان افراط کرده اند که حتی
تراشیدن صورت را برزنان نیز حرام دانسته اند.
"طبري " می نویسد ": براي یک زن جایز نیست که چیزي بر خلقت خود که خدا آنرا آفریده است کم یا زیاد کند، تا از این
رهگذر گاه خود را بر شوهر خود یا دیگري زیبا گردند،مثل اینکه نفر دو ابرویش به هم نزدیک باشد و بخواهد که موي بین ابروان
را بگیرد تا بین آنها گشادي و فاصله باشد، یا یک نفر دندان اضافی داشته باشد و آنرا بکشد، یا دندانش بلند تر باشد و بخواهد
کوتاهتر کند و از آن ببرد، یاریش یا موهاي سبیل یا موهاي ریز بر لب و چانه خود را با کندن از بین ببرد، یا کسی موهایش را که
کوتاه یا کم پشت باشد، با موي دیگران در از کند. همه این موارد در قلمرو و نهی داخل می شود و تغییر خلقت خداي تعالی بشمار
صفحه 140 از 180
می آید. "
"طبري " همچنین می گوید ": از این امر، فقط بر داشتن آن زائده اي مانع ندارد که زیان که زیان و آزاري به دارنده اش برسد،
همچون بلند بودن یا اضافی بودن یک دندان، که مانع از خوردن شود یا انگشت اضافی که به دارنده اش اذیت
[ [ صفحه 244
و زیان رساند. در اینجا جایز است که آنرا بردارند و حکم مرد در این مورد همانند حکم زن است. "
و " قرطبی " در " تفسیر " خود ( 393:5 ) در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
"هر گاه بر صورت زنی ریش یا سبیل یا موهاي زیر لب روئیده باشد، جایز نیست که آنها را بردارد، زیرا همه اینها تغییر دادن
خلقت خدا بحساب می آید. "
بنابراین " شبلی " چگونه از حکمی که همه علما در آن اجماع کرده اند آگاهی نیافته؟ بحدي که این حکم به " ابن حزم ظاهري"
هم رسیده او او در کتاب " مراتب الاجماع " خود ص 157 براي خلیفه و فاضل و عالم و عالم. و در صفحه 52 می نویسد که
شهادت تراشنده ریش پذیرفته نیست.
اینک سخنان بزرگان فقه را ببینید:
-1 حافظ " عراقی " در " طرح التثریب " 83:1 می نویسد ": انبوه کردن ریش از خصال و آیینهاي فطرت انسان است، و مطابق این
آئین باید موها را انبوه کرد و افزود، و از ریش مانند سبیل نباید کوتاه کرد. حتی اگر بیش از اندازه باشد.
و در صحیحین در حدیث ابن عمر امر شده که ریش را انبوه کنند. و در روایت دیگر آمده آنرا دراز کنید و در روایت دیگر به لفظ
"و فرا " آنرا فراوان و انبوه کنید و در یک روایت هم با عبارت " ارخو " آمده با خاء معجمه و گفته اند با جیم به معنی ترك و
تاخیر کردن آمده است و در اصل همزه داشته که تحقیقا حذف شده چنانکه در آیه ": ترجی من تشاء منهن - " آن را که خواهی
از ایشان، باز پس می داري - آمده است.
جمهور فقها استدلال می کنند که بهتر است که ریش را به حال خود
[ [ صفحه 245
گذاشت و از آن نباید چیزي کوتاه کرد و این قول شافعی و اصحاب او است.
قاضی عیاض گفته است: تراشیدن و کوتاه کردن یا سوزاندن ریش مکروه است.
قرطبی در المفهم گفته است: جایز نیست: که ریش را بتراشند یا برکنند یا بخش اضافی آنرا کوتاه کنند. قاضی گفته است: بهتر
است که از طول ریش کوتاه کنند، و گفته است: همچنانکه کوتاه کردنش و کندن آن کراهت دارد، بسیار بلند کردن ریش هم به
قصد شهرت مکروه است. و گفته است که: علماي گذشته اختلاف کرده اند که آیا عمل دارد یا نه، و برخی گفته اند این کار
حدي ندارد. لکن تا آن اندازه نباید بلند کرد که به حد شهرت برسد و باید به میزان شهرت که رسید، کوتاهتر کنند و طول ریش
جدا مکروه است و برخی علما اندازه بیش از کف دست را که ریش را بگیرد و اضافی باشد، جایز دانسته کوتاه کننده. و بعضی
علما این اندازه را هم مکروه دانسته اند و فقط در حج و عمره بدان اجازه داده اند."
2 "- غزالی " در " الاحیاء " 146:1 می نویسد ": اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است " ریش خود را اعفا کنید، " مراد
صفحه 141 از 180
اینست که انبوه کنید، و در خبر آمده است یهودي سبیل خود را انبوه وریش خود را کوتاه می کردند و می تراشیدند، پس شما با
آنها مخالفت کنید. و بعضی علما تراشیدن را مکروه و بدعت دانسته اند. "
و در ص 148 می نویسد ": در ریش بلند اختلاف کرده اند، و گفته اند مرد باید با کف دست ریش خود را بگیرد و اضافه بر قبضه
خود را بزند اشکال ندارد و ابن عمر و جماعتی از تابعین این کار می گردند و شعبی و ابن سیرین نیز این عمل را پسندیدهاند اما
حسن و قتاده آنرا مکروه دانسته اند و گفته اند: به حال خود گذاشتن ریش به منظور آنرا مکروه دانسته اند و گفته اند: به حال خود
گذاشتن ریش به منظور کسب عافیت، بهتر است، چرا که پیغمبر فرموده است ریش را انبوه کنید و این امر نزدیک به حقیقت بنظر
می رسد، به شرط آنکه به حد کوتاه کردن اطراف گرد کردن آن نرسد، چرا که طول بیش از اندازه
[ [ صفحه 246
خلقت را مشوه نشان می دهد و زبان حرفگیران و غیبت کنندگان را باز می کند و اشکالی ندارد که بدین منظور از افراط در درازي
ریش خود داري شود."
3 "- ابن حجر " در فتح الباري " 288:10 ، آنجا که حدیث " نافع " را ذکر می کند، می نویسد ": ابن عمر، هر گاه به حج یا عمره
می رفت، ریش خود را با کف دست می گرفت و اضافه بر آنرا می برید. و ظاهرا ابن عمر این کار را به حج یا عمره اختصاص نمی
داد، بلکه مقتضی افراط نکردن در طول ریش بمنظور خود داري از اینکه قیافه را مشوه کند، این بوده که مازاد بر قبضه دست را
بگیرد. طبري گفته است: گروهی ظاهر حدیث را گرفته و از کوتاه کردن اندکی هم پرهیز کرده اند، چرا که آنرا منافی " ریش
خود را انبوه کنید " دانسته اند.
گروهی گفته اند: هر گاه از کف دست بیشتر باشد. اضافی را باید گرفت و زد.
آنگاه این قول را به عمل ابن عمر نسبت داده اند و به عمر هم نسبت داده اند که در باره شخصی چنین رفتار کرد، و از طریق ابو
هریره نقل شده که او خود نیز چنین کرده است. و ابو داود از حدیث جابر به سند حسن روایت کرده که گفت: سبیلها را در حج و
عمر بحال خود ترك می کردیم و گفته است ": ترك می کردیم " یعنی به حال خود می گذاشتیم تا بلند شوند و این قول را
روایت ابن عمر نیز تایید می کند و سبال در این روایت جمع " سبله با فتح اول و دوم است که بمعنی مویی است که بر بروت روید
یا موي زنخ تا ریش. و جابر اشاره دارد بر اینکه در عبارت حج آنرا کوتاه می کرده اند، سپس طبري در اینکه آیا در کوتاه کردن
ریش حدي هست یا نه، می نویسد: اختلاف است، و به نقل از گروهی استناد می کند که گفته اند: آنچه پیش از مقدار کف دست
باشد، کوتاه کردنش روا است. از حسن بصري نقل می شود که او از طوال و پنهان ریش، آن اندازه که ناپسند نباشد می زد.
و نظیر این قول از عطاء نقل شده است. او گفته است: این نهی، بر عمل عجمیان
[ [ صفحه 247
حمل شده که ریش را می زدند و کوتاه می کردند. وي می گوید: گروهی دیگر این عمل را جز در حج و عمره مکروه دانسته اند،
و گروهی هم به این طریق عمل کرده اند و قول عطا هم همین است. او گفته است: هر گاه مرد ریش خود را رها کند و بلند شود
جاي تعرض نیست، مگر آنکه بلندي و یا پهنایش از حد بگذرد و موجب مسخره دیگران باشد. وي آنگاه به حدیث عمرو بن
شعیب استناد کرده که از پدرش و او از جدش و او از پیغمبر صلی الله علیه و اله روایت کند که آن بزرگوار از درازا و پهناي ریش
صفحه 142 از 180
خود کوتاه می کرد و این چیزي است که ترمذي از بخاري نقل کرده که او در روایت عمر بن هارون دارد: جز این حدیث منکري
بر آن نمی دانم و این عمر بن هارون را گروهی ضعیف شمرده اند.
عیاض گفته است که تراشیدن و کوتاه کردن یا کندن موي مکروه است، اما هر گاه بیش از اندازه بلند شود، گرفتن از طوال و
عرض آن خوب است.
بلکه در درازا کردن آن - همچنانکه در کوتاه کردن - هر گاه بمنظور شهرت باشد، کراهت هست. نووي بدنبال این می گوید: این
خلاف ظاهر خبر است که امر به توفیر ریش شده، و اضافه می کند که قول مختار و پسندیده اینست که ریش را بحال خود بگذارند
و کوتاه نکنند. و مراد او از این قول در غیر عبادت حج بوده، چرا که شافعی در مناسک این کار را مستحب می داند. "
و در ص 289 گفته است ": ابن التین ظاهر آنچه را که ابن عمر نقل کرده. انکار نموده و گفته است: مراد این نبوده که اندازه قبضه
کف دست باید نگاهداشت، بلکه زیر ذقن با چهار انگشت که بهم چسبیده اند گرفته و از زیر آن موها را می زنند، تا موهاي ریش
مساوي زده شود. ابو شامه می گوید:
طایفه هستند که حتی بدتر از مجوس ریش خود را می تراشند و موهاي را می برند.
نووي گفته است: از امر به نگاهداشتن ریش که بر صورت زنان بروید مستثنی است و مستحب است آنرا بتراشند. همچنین است
حکم سبیل که بر صورت
[ [ صفحه 248
زنان بروید. "
4 "- مناوي " در " فیض القدیر " 198:1 گفته است ": ریش خود را انبوه کنید و پرنگهدارید و جایز نیست که آنرا بتراشند یا
بکنند، و یا بسیاري آنرا کوتاه کنید. در " التنقیح " هم چنین آمده، با این تفاوت که با تاکید همراه است و اضافه می کند که علت
آن چیست و می گوید: بر یهودي تشبه نکنید، چرا که آنها عکس این عمل می کنند و در خبر ابن حبان آمده که مجوس هم عین
یهود است. و در خبر دیگر آمده: با مشرکان یکسان اند. و در خبر دیگر: آل کسري هم از آنها است. حافظ عراقی گفته است:
مشهور آن است که ریش تراشیدن کار مجوسان است و مکروه است که ریش را کوتاه کنند و در بلند بودن ریش هم اختلاف
کرده اند. بعضی گفته اند اشکالی ندارد که همچون ابن عمر، با کف دست آنرا بگیرند و ما زاد را بزنند، و بدین راي تابعین اجماع
کرده اند و شعبی و ابن سیرین آنرا مستحب و لکن حسن و قتاده آنرا مکروه دانسته اند و قول صحیحتر آنست که زدن بلند ریش،
مادام که خیلی انبوه نشده و بیش از اندازه بلند نشده باشد مکروه است."
5 "- سید علی قاري " در " شرح شفاي قاضی " نقل کرده است ": تراشیدن ریش نهی شده. اما هر گاه زیاده بر قبضه دست باشد،
زدن اضافی اشکالی ندارد."
-6 در " شرح خفاجی بر شفا " 343:1 آمده است ": کوتاه کردن ریش، چنانکه یاد شد مستحسن است. و هیات ریش تا اندازه اي
باید باشد، که ازکف دست زائد باشد. اما تراشیدن ریش نهی است، زیرا این عادت مشرکان است.
7 "- شوکانی " در " نیل الاوطار " 136:1 گوید ": کردن ریش، به نوشته
[ [ صفحه 249
صفحه 143 از 180
قاموس، انبوه ساختن آن است. در روایات بخاري آمده: ریش خود را انبوه کنید و در روایت دیگر از مسلم آمد است: ریشها خود
را انبوه کنید. و عادت ایرانیان این بود که ریش را کوتاه می کردند، اما شارع از آن نهی فرموده و امر به انبوه کردن آن کرده است.
قاضی عیاض گفته است: تراشیدن و کندن و سوزاندن ریش کراهت دارد، اما کوتاه کردن عرض و طول آن پسندیده است. سپس
بقیه اقوال را در باره افزونی ریش نقل می کند. "
و در ص 142 گفته است ": از مجموع احادیث، پنج روایت نتیجه می شود که اختلاف عبارت: اعفوا، او قوا، ارخوا، ارجوا، و فروا و
ارشده و همگی به معنی این است این است که " ریش را به حال خود رها کنید " و گفته اند که با مجوس مخالفت کنید و این امر
پیش از این ذکر شد که عبادت ایرانیان این بود که ریش خود را می چیدند و شرع از این کار منع کرده است."
-8 در " شرح رموز الحدیث " 141:1 آمده است ": خبر ابن حبان، به علت این کار اشاره می کند و می گوید: مجوس عین یهود
هستند و در روایت دیگر عین مشرکان اند. پس کوتاه کردن ریش مکروه است و گذشتگان در بلندي ریش هم اختلاف کرده اند
. "سپس اقوالی را که پیش از این یاد کردیم ذکر کرده است.
-9 بهترین گفتاري که فتواهاي پراکنده و آراء بزرگان مذاهب را در این باب جمع کرده، نوشته " استاد محفوظ " در " الابداع فی
مضار الابتداع " است.
او در ص 405 می نویسد ": بدترین عادات، اینست که امروزه ریش را می تراشند و سبیل را بلند می کند و این همان بدعتی است
که نخست به مصریان در نتیجه آمیزش با اجابت سرایت کرده و اختراعات بیگانگان که در نظر آنها نیک آمده، خود را باخته اند و
محاسن دین خود و سنت پیامبر خود محمد صلی الله علیه و اله را زشت شمرده
[ [ صفحه 250
و از سنتهاي اسلامی دور مانده اند. و از ابن عمر رضی الله عنه نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و اله فرمود: با مشرکان مخالفت
کنید، ریش خود را رها کنید و سبیلها را کوتاه کنید. و ابن عمر هر گاه که به حج یا عمره مشرف می باشد، با دست ریش خود را
می گرفت، هر چهاضافه بود می زد. بخاري این روایت را آورده است. مسلم نیز از ابن عمر نقل کرده که پیغمبر صلی الله علیه و اله
فرموده است:شاربها و سبیلها را بزنید و ریش را پر بکنید (و پس از ذکر تعدادي حدیث ادامه می دهد): و در این مورد احادیث
فراوان نقل شده و همه اینها دلالت دارد که انبوه کردن ریش واجب و تراشیدن آن حرام است و کوتاه کردن آن بر طبق دستوري
است که خواهد آمد.
و مخفی نماند که مفاد فرموده پیغمبر که: (با مشرکان مخالفت کنید) و (با مجوس مخالفت کنید) حرمت تراشیدن ریش را تایید می
کند و ابو داود و ابن حبان از ابن عمر نقل کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه فرمود: هر کس خود را به گروهی مانند کند، از آنها
محسوب می شود. و این آخرین تاکیدي است که پرهیز از همانندي فاسقان را در بر دارد و این همانند فرق نمی کند که در لباس یا
هیات باشد. علما در اینکه چنین شخصی کافر می شود اختلاف کرده اند و ظاهر حدیث این را می رساند. بعضی از علما گفته اند:
کافر نمی شود، لکن باید تادیب شود.
بنابراین، این دو حدیث از آنکه بر دو امر دلالت می، کند، اینکه عمل تراشیدن ریش از اختصاصات کافران است و از طرفی هم از
چیزي که ویژگی کافران باشد نهی شده است، و پیغمبر صلی الله علیه و اله ما را از تشبه به کافران بطور عموم نهی فرموده، نتیجه می
گیریم که یکی از اختصاصا عمومی کافران، تراشیدن ریش. پیامبر، علاوه بر آن، بطور خصوص هم فرموده است. ریش خود را
انبوه کنید و با مجوسان و با مشرکان مخالفت بورزید.
صفحه 144 از 180
سپس از احادیث که نقل شد، بر می آید که نهی از این عمل بر اطلاق نبوده، بلکه ره روایت ترمذي از عبد الله بن عمرو بن عاص،
پیغمبر صلی الله علیه و اله، پهنا و در ازاي
[ [ صفحه 251
ریش کوتاه می کردن. ابو داود و نسائی روایت می کنند: ابن عمر با کف دست ریش خود را می گرفت. و هر چه اضافه بر آن
بود، آنرا می زد و در عبارت دیگر آمده: هر چه اضافه بر آنرا می زد و در عبارت دیگر آمده: هر چه در زیر قبضه دست میماند،آنرا
می چید و بخاري هم این را ذکر کرده است. مجموع آنچه اکنون نقل کردیم، می رساند که مراد از اعفاء (انبوه کردن موي) اینست
که زیادي را نزنند و کوتاه نکنند.
مذاهب چهار گانه اسلام بر وجوب بلند کردن ریش و حرمت کوتاه کردن و تراشیدن ریش اتفاق نظر دارند:
اول: مذاهب حنفیان، چنانکه در (الدر المختار) آمده: بر مرد حرام است که ریش خود را بزند و در (النهایه) به وجوب کوتاه کردن
زائد بر پنجه دست، تصریح کرده، اما بیش از این حد را آنگونه که بعضی مغربیان و مردان انجام می دهند کسی جایز ندانسته است
و تراشیدن همه ریش، کار یهودیان و هندیان و مجوس عجم می باشد، و گفته اند هر چه بیش از آن حد باشد، لازم است که کوتاه
کنند. همچنین از رسول الله صلی الله علیه و اله روایت شده که آن بزرگوار از طول و عرض ریش خود کوتاه می کردند، چنانکه
امام ترمذي هم در جامع خود این روایت را نقل کرده و نظیر آن در اکثر کتابهاي حنفیان دیده می شود.
دوم: مذهب پیشوایان مالکی اینست که تراشیدن ریش حرام است. همچنین هر گاه آن چنان کوتاهش بکنند که اطلاق مثله بتوان
کرد. اما هر گاه خیلی مختصر کوتاه کنند، که نتوان برایش اطلاق (مثله) کرد، این امر محل اختلاف است و چنانکه از شرح رساله
ابو الحسن و حاشیه علامه عدوي رحمهم الله برمی آید، مکروه است.
سوم: مذهب پیشوایان شافعی - در شرح العبات چنین می خوانیم: فایده - شیخانه گفته اند: تراشیدن ریش مکروه است: و ابن رفعه
معترض شده که شافعی
[ [ صفحه 252
رضی الله عنه تصریح بر حرمت دارد و اذرعی گفته: صواب اینست که اجمالا تراشیدن حرام است، بی آنکه علتی در نظر گرفته و
نظر این در حاشیه ابن قاسم عبادي بر کتاب مزبور ذکر شده است.
چهارم: مذهب پیشوایان حنبلی به حرمت تراشیدن ریش تصریح دارد.
و بعضی از آنها گفته اند حرمت تراشیدن مورد اعتماد است و بعضی حرمت را به روشنی ذکر می کنند، لکن مخالفت با آن را ذکر
نمی کند، مثل صاحب (الانصاف) و همین نظر از شرح المنتهی و شرح منظومه الاداب نیز استفاده می شود.
از آنچه گذشت معلوم می شود که حرمت ریش تراشیدن، جزء دین خدا و شریعت او است که بجز آن قانونی بر بندگان نفرستاده و
عمل بر غیر این دین، گمراهی و تباهی بار می آورد و یا به فسق و جهالت و یا به غفلت از هدایت پیشواي مان محمد صلی الله علیه
و اله می انجامد.
آري امثال شبلی و حافظ که به هواي دوستی خداوند ریش می تراشیدند و کسانی که با اطناب تمام احادیثی در باب ریش ابو بکر
صدیق پرداخته اند، نیازي به ریش نداشتند، بلکه نیازمند عقل کامل هستند، همان عقلی که سمعانی در الانساب (الرستمی) از مطین
صفحه 145 از 180
بن احمد نقل کرده که گفته است: پیغمبر صلی الله علیه و اله را در خواب دیدم. عرض کردم اي پیامبر خدا، می خواهم ریش بلند
داشته باشم.
فرمود: ریش تو خوب است تو به عقل کاملی احتیاج داري."
ستون نوري که از آسمان بر گور حنبلی کشیده شده است
"ابن عماد حنبلی" در " شذرات الذهب " 46:3 در ترجمه " ابو بکر عبد العزیز بن جعفر حنبلی " معروف به " غلام خلال " متوفی
به سال 363 می نویسد:
"عباس بن ابی عمر و شرابی گفت: یک شب کاري داشتم که من براي آن اقدام کردم. سپس از کار که برگشتم و رو به خانه خود
در باب ازج من آمدم، ستون
[ [ صفحه 253
نوري را مشاهده کردم که از وسط آسمان به درون مقبره می تافت. و من بر آن نور خیره شدم و می ترسیدم که آن نور را گم کنم.
ناگاه متوجه شدم این نور از آسمان بر قبر ابو بکر عبد العزیز افکنده شده و بسیار در شگفت ماندم. من رفتم و نور همچنان می تابید
" .
"امینی " می گوید: این " ابو بکر حنبلی، " همان دانشمند و پیشواي حنبلیان است که تالیفاتی دارد، و او از " خلال ر و او هم از"
حمصی " و او هم از " احمد " پیشواي حنبلیان نقل کرده که از او پرسیده که کدام یک از بزرگان فضیلت بیشتر دارد؟ گفته است:
"هر کس علی را بر ابو بکر مقدم دارد، به رسول الله صلی الله علیه و اله توهین کرده و هر کس ابو بکر را بر عمر مقدم بدارد، به
رسول الله و به ابو بکر توهین کرده. و هر کس او را بر عثمان مقدم دارد، به ابو بکر و عمر و عثمان و به اهل شوري و مهاجران و
انصار اهانت روا داشته است. "
اي کاش به اندازه ذره اي از آن نور خیالی که بر قبر آن مرد رسیده است، بر دل و جایگاه بصیرت این مرد در دوران فرمانبري
بخرج نمی داد، پیشوائی که با کتاب و سنت مخالفت ورزید، و این مرد، آن مایه و مقدار ندارد، که در این شئون بزرگ دخالت
کند و در چیزي دخالت نماید که خود شایستگی آن را ندارد.
او به گروهی افتخار می کند که خودش از ازان نیست. این ادعاي او در برابر فضایل " حضرت علی " علیه السلام که دو آیه مباهله
و تطهیر در باره او نازل شده، چه مقداري می تواند داشته باشد؟ مقتضی اولویت و شایسته فضیلت اینست که شخصیت مولانا " امیر
مومنان " علیه السلام با " پیغمبر " صلی الله علیه و اله همدوش اند و این اتحاد در شخصیت مقام نبوت را که استثنا کنیم، جز واسطه
فضایل و برتریها و مکارم و کردار نیک نیست. پس دیگر چه کسی جز " علی " علیه السلام می تواند با پیغمبر در این
[ [ صفحه 254
اوصاف همدوشی کند؟
آیا این بی خردي و نادانی را نمی رساند، که کسی بگوید ": هر کس علی را مقدم بدارد.. الخ " در حالی که پیغمبر و علی از همه
گناهان پاك و داراي عصمت هستند؟ و آیا با معصوم، کسی برابري می کند مرتکب اعمال بد و گناهان می شود؟ در اندازه این
صفحه 146 از 180
ادعاي، ادعا می کند ": هر کس مقدم بدارد علی را... الخ، " اما به معنی آنچه می گوید توجه ندارد. و جا دارد که در این مقام
چنین گفته شود: هر کس، دیگر ي را بر پیشواي ما " امیر مومنان " مقدم بدارد، براستی که بر کتاب کریم و بر کسی که خدا کتاب
خود را بر او فرستاد (پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله) ایراد گرفته و توهین کرده است.
سخن را وي آن نور که از پیشوایش " احمد " نقل کرده و در جاهاي متعدد و از دیدگاههاي گوناگون در فضایل امام " علی -"
صلوات الله علیه - روایت نقل کرده و ما آنرا در جلدهاي پیشین الغدیر آورده ایم، چگونه می تواند صحت و مقبولیت داشته باشد؟.
کسی که " علی " علیه السلام را بر " ابو بکر " و " عمر " و " عثمان " مقدم بدار در واقع حجت بالغه دارد و نور تابانی را برگزیده
و به دستاویز محکمی چنگ زده که ناگسستنی است.
به خاطر ابن سمعون، خرمایی تبدیل به رطب تازه می شود
"خطیب " در " تاریخ " خود 275:1 آورده است ": ابو بکر محمد بن محمد
[ [ صفحه 255
ظاهري روایت کرده که از ابو حسین بن سمعون شنیده است که می گفت: از مدینه رسول صلی الله علیه و اله به قصد زیارت بیت
المقدس بیرون آمدم و همراه خود خرماي صیحانی داشتم. چون به بیت المقدس رسیدم، خرما و دیگر آذوقه خود را، در جایی که
بنا بود اقامت کنم گذاشتم. پس از آن، به خوردن رطب تازه هوس کردم و با کراهت آمدم که خرماي خود را بخورم. در شگفت
ماندم که از کجا رطب آماده شده، چرا که هنگام افطار که غذا میل کردم، دیدم که رطب تازه است آماده شده، چرا که هنگام
افطار که غذا میل میکردم، دیدم که رطب به حال اول (خرماي کهنه) باز گشته بود و از آن خوردم. "
"ابن العماد " در " شذرات " 126:3 ، این مسئله را آورده است.
ابن سمعون از خوب کسی که در حال خواب است خبر می دهد
"ابن جوزي " در " المنتظم " 199:7 از طریق " ابو بکر خطیب بغدادي " از " ابو طاهر محمد بن علی بن علی بن علاف " نقل می
کند که گفته است ": یک روز در مجلس وعظ ابو الحسین ابن سمعون حاضر شدم و او بر صندلی خود نشسته و سخن می گفت.
ابو الفتوح قواس نیز بر کنار او پهلوي صندلی نشسته بود، و او را خواب در ربود و خوابید. ابو حسین که او را چنین دید، ساعتی از
سخن گفتن باز ایستاد، تا ابو الفتح بیدار شد. هنگامی که او سر خود را بلند کرد، ابو حسین به او گفت:
رسول الله صلی الله علیه و اله را در خواب می دیدي؟ گفت: آري. ابو حسین گفت: بخاطر همین بود که من سخن خود را قطع
کردم، که مبادا این رشته لطف بریده و منقطع گردد."
ابن سمعون و شفاي دختر رصاص
"ابن جوزي " در " المنتظم " 198:7 حکایت کرده است ": رصاص زاهد،
[ [ صفحه 256
صفحه 147 از 180
پیوسته پاي ابن سمعون را می بوسید و دست بر نمی داشت. از او در مورد علت این کار پرسیدند. گفت در خانه دختري دارم، بر
پایش نیش زخمی در آمده بود، رسول الله صلی الله علیه و اله را در خواب دیدم، به من فرمود: به ابن سمعون بگو پایش را بر روي
آن بگذارد تا بهبودي یابد. فردا صبح زود که بخدمتش رسیدم، دیدم جامه هایش را پوشیده است. بر او سلام کردم. گفت بسم الله.
عرض کردم. گفتم شاید کاري دارد. با او براه می افتم و در راه داستان دختر را برایش شرح می دهم.
به خانه ما آمد. گفت: بسم الله، من وارد شدم و دختر را آوردم و روي او چیزي انداختم و او پایش را بر روي آن گذاشت، و
برگشت. دختر در حالی که بهبودي کامل یافته بود، برخاست و از این رو من همیشه پاي او را می بوسم."
فرشته اي بر ابوالمعالی نازل می شود
"ابو المعالی بغدادي " متوفی سال 496 از پارسایان و زهاد بود. نقل کرده که در ماه رمضان، گرفتار فقر شدیدي شد. خواست که
براي گرفتن قرض نزد یکی از دوستان برود. می گوید من در این اندیشه بودم. که پرنده اي بر دوش من نشست و گفت: اي ابو
المعالی، من فلان فرشته هستم، تو پیش آن شخص نرو، ما خود او را پیش تو می آوردیم. آن مرد فورا پیش من آمد.
این روایت را " ابن جوزي " در " المنتظم " 136:9 و " ابن کثیر " در " تاریخ " خود 163:2 آورده است.
(نویسنده گوید:) از " ابن جوزي " شگفت نیست، چرا که هر جا به منقبی از مناقب خاندان رسول صلی الله علیه می رسد، آنرا به
ساختگی بودن و ضعف و سستی منسوب می کند، لکن این خز عبلات را مسلم قلمداد کرده و هرگز در ضعف اسناد آن سخن نمی
گوید، و در محال بودن و بی اساس بودن متون اینها هیچ چیزي نمی گوید. همه اینها دلیل بر آن است که " ابن جوزي در باره
کسی
[ [ صفحه 257
که او را دوست دارد، غلو بخرج می دهد و کسی را که می خواهد. سخت دشمن می دارد و می گوید.
خدا با ابو حامد غزالی سخن می گوید
صاحب " مفتاح السعاده " 194:2 گفته است ": ابو حامد غزالی در یکی از تالیفاتخود نوشته است: من در آغاز، احوال صالحان و
مقامات عارفان را انکار می کردم، تا روزي که به واردات غیبی موفق شدم. خداي تعالی را در خوب دیدم که به من گفت: اي ابو
حامد. با خود اندیشیدم که این شیطان است که با من سخن می گوید گفت: نه بلکه من خدا هستم که از همه جهات ششگانه بر تو
احاطه دارم، آنگاه فرمود: اي ابو حامد، اعتقادات باطل و اساطیر خود را ترك و با طایفه اي که در روي زمین محل لطف و نظر من
هستند، همواره تماس بگیر، طایفه اي که با محبت من هر دو دنیا را خریده اند. عرض کردم:
ترا به عزت خودت قسم می دهم که شیرینی و مزه دوستی آنان را بر من بچشان فرمود:
چشاندم و تنها حب دنیا است که می تواند بین تو و آنان را هزنی کند و پیوند دوستی بگسلد. از دنیا به اختیار خود ببر، از آنکه به
اجبار آنرا ترك کنی و من نوري از تو انوار قدس خود بر تو افکندم، پس برخیز و بگوي.
می گوید: با خوشحالی و مسرت از خواب برخاستم و نزد شیخ خود یوسف نساج آمدم و ماجراي خواب خود را بدو گفتم. او
تبسمی کرد و گفت: اي ابو حامد، با سرمه تایید خدائی چشم بصیرت ترا روشن می کنم، تا عرش خدا را و هر چه پیرامون آن
هست ببینی. و از آن پس به چیزي، جز اینکه خداي نادیدنی را مشاهده کنی، عشق نخواهی ورزید. و از کدورت و تیرگی طبیعت
صفحه 148 از 180
[ [ صفحه 258
تصفیه و پاك خواهی شد و بر قله عقل ارتقاء می یابی و از جانب خدا همان خطابی را می شنوي که موسی علیه السلام شنید:
خطاب " انا الله رب العالمین. "
"امینی " می گوید: کاش می دانستم آیا زبان شیطان از گفتن اینکه ": من خدا هستم که از هر شش جهت بر تو احاطه دارم،"
ناتوان است؟ همانگونه که ادعاي خدایی کنندگان در روزگاران گذشته از گفن این سخن باز نایستاده اند.
پس " غزالی " از کجا به صرف ادعاي اینکه " من خدا هسم، " این سخن را باور کرد؟ و با این همه، جگونه " غزالی " احتمال
نداده است که او شیطان بوده؟ گیریم که این خطاب، رویاي صادقانه بوده و خدا " غزالی " را مخاطب قرار داده، از کجا معلوم که
این خطاب ": اساطیر و خرافات را ترك کن " در باب " غزالی " صحت ندارد و " شیخ او " که این همه سخنان بی اساس را ادعا
کرده بر خطا نبوده و او خود نیز خطا نکرده است؟
اي کاش در داروخانه نساج، سرمه دیگري بود که چشم و دیده بصیرت " غزالی " را تیز می کر تا دیگر آن ریاضات نا مشروعی را
که در " احیاء " آورده تکرار نمی کرد داستانهایی از قبیل داستان حمام و جز آن، و همچنین نظیر آوردن بابی در آفات زبان که در
آن لعن " یزید " را ممنوع دانسته و نظایر این اباطیل را فراوان آورده است.
در واقع این سرمه نساج. چقدر کارگر بوده که کسی که آنرا بر جشم خود زده، دیگر به دیدن و هر چه اطراف آن است، قانع نمی
شود و به دیدن خداي که دیده ها او را درك نمی کند، هوس می نماید و از او آن خطاب می شنود که " موسی " علیه السلام از
او شنید ": انا الله رب العالمین. " من دانم که سرانجام همین " موسی " علیه السلام که یک خطاب " ابو حامد " بوده، آیا او هم در
دین خدا با او شریک بوده یا نه. شاید این گوینده هذیان، نفس خود را مربی پیامبر خدا " موسی " علیه السلام فرض کرده".
موسی " اي که از جانب پروردگار پیغمبر اولو العزم
[ [ صفحه 259
بود، و به این سخن پروردگار مورد خطاب گردید که ": اي موسی هرگز مرا نخواهی دید " و اما این سالک مجاهد بافنده، چنین
بافندگی می کند.
دست غزالی در دست سید مرسلین
امام بزرگوار زاهد " شمس الدین ابو عبد الله محمد بن محمد جلالی نسائی شافعی " می گوید ": در یکی از کتابهاي شیخ امام
مسعود طرازي خواندم: امام ابو حامد غزالی وصیت کرده بود که شیخ ابو بکر نساج طوسی، شاگرد شیخ امام ابو القاسم کرسانی او
را پس از مردن بخاك بسپارد، هنگامی که او ابو حامد را بخاك سپرد از قبر که خارج شد، رنگ خساره اش سخت متغیر شده بود.
علت را از او پرسیدند و او چیزي نگفت. او را آنقدر به خدا سوگند دادند که مجبور شد و گفت او را که در قبر گذاشتیم، از رو
برویب قبله، دست راستی مشاهده کردم که بیرون آمد.
و از هاتفی شنیدم که می گفت: دست محمد غزالی را در دست سید مرسلین محمد مصطفی عربی صلی الله علیه و اله قرار بده آن
دست را در دست او قرار دادم و بیرن آمدم و اینست حال من که می بینید. "
صفحه 149 از 180
(نویسنده گوید:) در واقع " غزالی " می دانست که این نساج در سرمه کشیدن بر چشم او را که از آغاز او هدایت کرده، تا به انجام
هدایتش را ادامه دهد، و می دانست که او در پرداختن خرافات بافنده بی نظیري است. من گمان می کنم این دست " غزالی " را
که در دست پیامبر " محمد " صلی الله علیه و اله قرار گرفته، آن دستی نباشد که کتاب " احیاء " را که آکنده از اباطیل و گمراهیها
است و دیگر کتابهاي او را که امثال قصه رویت و سرمه را در بر گرفته، نوشته است.
[ [ صفحه 260
احیاء العلوم غزالی
از امام " ابو الحسن " معروف به " ابن حزام " و به قولی " ابن حرزم " که در بلاد " مغرب ر معروفیت داشت، نقل شده ": هنگامی
که بر کتاب احیاء العلوم وقوف یافت، دستور داد که آن را بسوزانند. و گفت این کتاب، بدعت و مخالفت سنت است و امر کرد هر
چه از این کتاب در آن شهر بود، جمع و تصمیم گرفتند که روز جمعه آنها را آتش بزنند. شب جمعه که فرا رسید ا ابو الحسن در
خواب دید که گویا از مسجد وارد می شود و در رکن مسجد نوري مشاهده کرد که ناگاه پیغمبر صلی الله علیه و اله و ابو بکر
نشسته اند و امام غزالی کتاب احیاء را در دست گرفته و ایستاده و گفت: یا رسول الله این سخص دشمن من است، سپس به دو زانو
نشست و از آنها دور شد و به حضور رسول الله صلی الله علیه رسید و کتاب احیاء را به او تقدیم کرد و گفت: یا رسول الله بین هر
گاه این کتاب بدعت و مخالفت سنت تو باشد، آنگونه که این مردمی پندارد، بفرماي تا من توبه کنم. و هر گاه دیدي چیزهاي
خوبی هست، از برکات خود بر من بده و در باره این دشمن حکم کن. رسول الله صلی الله علیه و اله ورق به ورق تا آخر این کتاب
را ملاحظه فرمود. آنگاه گفت: بخدا که این کتاب خوبی است. آنگاه کتاب را به ابو بکر رضی الله عنه داد. او نیز همجنان ملاحظه
کرد و گفت آري یا رسول الله، بخدائی ترا بحق مبعوث کرده، کتاب خوبی است. سپس آنرا به عمر رضی الله عنه داد و او نیز نگاه
کرد و مثل ابو بکر اظهار کرد. رسول الله صلی الله علیه و اله امر کرد که ابو الحسن را از آنجا بیرون کنند وحد افترا گوینده را بر او
بزنند. او را بردند و حد زدند. سپس ابو بکر پس از شش شلاق که خورده بود، شفاعت کرده و گفت یا یا رسول الله صلی الله علیه و
اله این کار را ابو الحسن بخاطر اجتهاد در سنت تو و بزرگداشت آن انجام داده است. ابو حامد از جرم او گذشت. و ابو الحسن از
خواب بیدار شد. بلا فاصله اصحاب خود را از ماجرا
[ [ صفحه 261
مطلع کرد و قریب یک ماه بار نجوري تمام که در اثر درد شلاق دید، زندگی کرد تا آنکه وفات نمود در حالیکه آثار شلاق بر
پشت او نمایان بود. و کتاب احیاء پس از آن با تعظیم و احترام رو برو شد. "
در عبارت " یافعی " از زبان " ابو الحسن " آمده است ": من از آن پس بیست و پنج شب به حال رنجوري و درد بسر بردم، پیغمبر
صلی الله علیه و اله را در خواب دیدم و ایشان دست مبارك خود را بر من بهبود یافتم. از آن پس هر وقت احیا را مطالعه می کردم.
فهمیدم و درك من با درك نخستین متفاوت بود. "
"سبکی " این روایت را در " طبقات " خود ذکر کرده 132:4 و گفته است:
"این روایت که جماعتی از مشایخ بزرگوار ما، آنرا از شیخ عارف بزرگوار ولی الله یاقوت شاذلی و او از استاد خود شیخ بزرگوار
صفحه 150 از 180
ولی الله ابو الحسن شاذلی قدس الله تعالی اسرار هم نقل کرده اند. "
این روایت را همچنین " احمد طاش کبري زاده " در " مفتاح السعاده " 209:2 و " یافعی " در " مرآت الجنان " 332:3 آورده اند.
"سبکی " در " طبقات " خود 113:4 گفته است ": در روزگار ما شخصی بود که از غزالی بدش می آمد و او را بدمی گفت و در
سرزمینهاي مصري از او عیبجوئی می کرد. یک شب پیغمبر صلی الله علیه و اله را در حالی که ابو بکر و عمر رضی الله عنهما در
کنار او بودند و غزالی نیز نزد آنها نشسته بود، بخواب دید که غزالی می گفت: یا رسول الله این مرد در باره من بدگوئی می کند.
پیغمبر صلی الله علیه و اله فرمود: شلاق بیاورید و دستور داد که بخاطر بد گویی از غزالی او را حد بزنند.
هنگامی که این مرد از خواب برخاست، آثار شلاق را بر پشت خودش دید و پیوسته گریه می کرد و این موضوع را براي مردم نقل
می کرد. و خواب ابو الحسن ابن
[ [ صفحه 262
حزم مغربی را در باره کتاب " الاحیاء " که شیبه این است خواهیم آورد. "
"امینی " می نویسد: چقدر زیبا بود، هر گاه خوابها به واقعیت می پیوست!؟
"تازه ما هر گاه از صاحب این کتاب حمایت کرده و آنرا که در موصع گوناگون در باره شریعت مقدس تناقض گویی کرده
بپذیریم. و هر گاه قبول کنیم که اباطیل " غزالی " کجر ویهایی که مردم را به گمراهی می افکند نبوده و فقط یک سلسله نقل قولها
و طرهایی بوده که معمولا اهل علم پیشنهاد می کنند وفهم آنها اختصاص به هیچ قومی ندارد، این اندازه روشن است که این سخنان
شکافی در اسلام پدید می آورده که قابل ترمیم نیست.
"ابن جوزي " در " المنتطم " 169:9 می نویسد ": او در قدس، شروع به تالیف کتاب " الاحیاء " کرده، سپس در دمشق آنرا به
پایان رسانده و در آن کتاب اساس کارش را بر روشن صوفیان گذاشته و رعایت قوانین فقه را کنار نهاده است. مثلا در مورد محو
کردن جاه پرستی و مجاهده نفس می نویسد: مردي که می خواست جاه دوستی را در خود محو کند، وارد حمام شد. لباس دیگران
را بتن کرد، لباسهاي او را دستگیر کرده و لباس دیگران را که پوشیده بود از او گرفتند و از آن پس به " سارق الحمام " معروف
شد. مسلم است که ذکر امثال این واقعه بمنظور تعلیم مریدان، کاري زشت و قبیح می باشد، چرا فقه قبح این اعمال را ثابت و
محکوم می کند. چگونه علمی را می توان تجویز کرد که سرقتی در ضمن آن صورت بگیرد و کسی مال مردم را تلف کند؟
همچنین نقل می کند که شخصی گوشت خرید و شرم داشت که آنرا خودش به خانه ببرد. آنرا از گردن آویخت و به راه افتاد، در
حالی که این عمل بسیار زشت است و نظیر این داستهانها بسیار آورده که در اینجانمی توان همه را نقل کرد. من اغلاط این کتاب
در کتابی به نام " اعلام الاحیاء با غلاط لاحیاء " جمع کردم و به پاره از این اشتباهات در کتاب خود بنام
[ [ صفحه 263
"تبلیس ابلیس " اشاره کرده ام. نمونه این غلاط آنکه در کتاب نکاح چنین نوشته است: عایشه به پیغمبر صلی الله علیه و اله گفت:
تو کسی هستی که خیال می کنی، پیغمبر خدا می باشی و این محال است. تا اینکه گفته است: در کتاب " احیاء " از احادیث
موضوعه و از چیزیهایی که صحت ندارد، کم نیست. این نقلها آن است که او معرفت به دانش نقل نداشته و اي کاش که او این
احادیث را به کسی که معرفت این کار را دارد، نشان می داد. او در این کتاب، نقل بیهوده و متناقض انجام داده و همچنین کتابی
صفحه 151 از 180
در رد باطنیه نوشته و در آن کتاب، در پایان مواعظ خلفا می نویسد:
سلیمان بن عبد الملک، کسی را نزد این حازم فرستاد و گفت که از افطارت پیش من بفرست. او نخاله هاي پیخته و ته مانده سفره
را برایش فرستاد و سلیمان سه روز آنها را نگهداشت و هیچ نخورد. پس از سه روز با آنها افطار کرد و با زنش نزدیکی کرد و بر اثر
آن عبد العزیز متولد شد وقتی که او بالغ شد، از او عمی بن عبد العزیز بدنیا آمد. و این نادرست توین مطالب و بدترین نقلها است،
چرا که عمر پسر عموي همان سلیمان بوده که از جانب او والی شده بود، لکن غزالیاو را فرزند پسر او دانسته است و این چگونه
ممکن است که از طرف کسی نقل شود که اندك آشنائی به حدیث و نقل داشته باشد "؟ الخ.
"ابن جوزي " در " تلبیس " ص 352 نوشته است ": ابو حامد غزالی " در کتاب " احیاء " نقل می کند: یکی از شیوخ، در آغاز
ارادات از شب زنده داري و عبادت شبانه تنبلی می کرد. سپس خود را به قیام شب واداشت، تا خود را از روي میل به شب زنده
داري خودهد. یکی از شیوخ، دوستی مال را چنین معالجه کرد که همه دارائی خود را فروخت و در آب دریا انداخت،چرا که می
ترسید پول به مردم تقسیم کند و احسان نماید و در نتیجه مباهات احسان و ریاء بر او دست دهد. و باز نقل کرده که یکی از مشایخ،
افرادي را اجیر می کرد
[ [ صفحه 264
که در پیش چشم مردم بر او دشنام بدهند تا نفسش بر حلم خوبگیرد و هم چنین نقل کرده که یکی از شیوخ، درشرماي زمستان
روي دریا سوار می شد تا در نتیجه طوفان امواج، دلاوري و شجاعت را تمرین و تجربه کند. "
سپس (ابن جوزي) می گوید:
"من از حامد در شگفتم که چگونه بر چیزهاي صحه می گذارد که مخالف شریعت است و چگونه شب زنده داري در تمام شب
را حلال می شمارد و حال آنکه آدمی را این کار سخت مریض می کند و چگونه ریختن مال را به دریا حلال می داند، در حالی
که رسول الله صلی الله علیه و اله از ضایع کردن مال نهی کرده است؟
و آیا نفرین و فحش دادن بی جهت بر مسلمان حلال است؟ و آیا جایز است که کسی را اجیر کنند تا نفرین و فحش بگوید؟ و آیا
هنگامی که دریا طوفانی است رفتن به دریا جایز است؟ و در این شرایط حتی اداء فریضه حج از مسافرت دریا ساقط می شود؟ و هم
چنین چگونه سوال و گدائی را براي کسی که قدرت بر کسب دارد حلال می شمارد؟ پس بدین سان غزالی فقه را بر تصوف چقدر
ارزان فروخته است؟ "
"ابن جوزي " همچنین می گوید که ابو حامد نقل کرده ": ابو تراب نخشبی به مرید خودش گفت: هر گاه ابو یزید را یک بار به
بینی، بهتر از آن است که خدا را هفتاد بار مشاهده بکنی. و من گفتم این بدرجات از جنون هم بالاتر است. "
(نویسنده گوید:) این بود خلاصه اي از سخنان " ابن جوزي " در باره " احیاء العلوم " و کسی که در مباحث این کتاب نظر اندازد،
از این هم بدتر خواهد یافت و کافی است که آراء این کتاب را در باب حلال بودن غنا و ملاهی و شنیدن آواز غنا و آواز خواننده و
رقص و بازي با کمال خشونت، و زشتی مطالعه کنید.
[ [ صفحه 265
شگفت تر اینکه همه اینها را به ساحت پاك رسول الله صلی الله علیه و اله نسبت و پس از نسبت دادن پاره اي موضوعات به آن
صفحه 152 از 180
بزرگوار، که براي اثبات راي سخیف خودش روا داشته، می گوید ": همه اینها دلالت دارد بر اینکه آواز زنان و صورت مزامیر
حرام نیست، بلکه فقط آنجا که خوف وقوع فتنه در کار باشد، حرام می شود.
و همه این قیاسها و نصها دلالت بر مباح بودن غنا و رقص و زدن دف و بازیهاي حرام دیگر دارد. و حتی می توان رقص زنان حبشی
و زنگی را در اوقات شادمانی تماشا کرد. و در روزهاي عید که هنگام شادي است، می توان از اینها استفاده کرد.
و معنی این آن است که در جشن عروسی و میهمانیها و جشن قربانی و ختنه کنان و به هنگام بازگشت از سفر و در دیگر موارد
شادمانی، می توان از اینها بهره رفت و جایز است که همین گونه شادمانی را در دیدار دوستان و آنجا که یاران در یک محل دور
هم جمع می شوند، بکار گرفت و از سماع استفاده نفس دانسته و فصلی که هیچ فایده ندارد، بدنبال اینها آورده است. و در ضمن
تار پود حقایق اسلام را بهم ریخته و فقه والاي اسلام را با سلوك دور از فقاهت در هم آمیخته است.
از جمله موارد نادرست و نا مطلوب کتاب " احیاء، " که ضمنا نادانی و درجه دیانت و ورع صاحب آنرا نیز می رساند، فتوایی است
3 - و گفته است ": بالجمله باید گفت که نفرین کردن با اشخاص کلا خطر دارد و : که در باره لعت و نفرین داده است - چ 121
باید از آن پرهیز کرد و مثلا از نفرین بر شیطان می توان باز ایستاد و سکوت کرد و این سکوت هیچ اشکالی نداد، و هر گاه بپرسند:
آیا نفرین بر یزید، که حسین را به قتل رسانده یا به قتل او فرمان داد جایز است یا نه؟
می گوئیم این موضوع اصلا ثابت نشده و نمی توان ثابت کرد که او به قتل رسانده
[ [ صفحه 266
یا فرمان داده، تا چه رسد به اینکه بر او لعنت کنند، زیرا نمی توان مسلمانی را به یک گناه کبیره بدون تحقیق متهم کرد. " آگاه
احادیثی در مورد نهی از نفرین مردگان نقل کرده و گفته است:
"هر گاه بپرسند که آیا می توان گفت: خدا بر قاتل حسین لعنت کند، یا خدا بر کسی که فرمان قتل او را صادر کرده لعنت کند؟
می گوئیم صواب اینست که بگویند: هر گاه قاتل حسین قبل از توجه کردن از دنیا رفته است، خدا بر او لعنت کند. وحشی قاتل
حمزه عموي رسول الله صلی الله علیه و اله در حالی او را به قتل رساند که خودش کافر بود، سپس از کفر توبه کرد. و با اینکه قتل
گناه کبیره ایت، نمی توان مرتب آنرا لعنت کرد. و قتل به مرتبه کفر نمی رسد و هر گاه لعنت مقید بر تو به نشود و بلا شرط
صورت بگیرد، درست نیست و اما در سکوت و نگفتن لعن هیچ خطري نیست، پس نگفتن لعن بهتر است. "
اکنون اي خواننده بزرگوار، ملاحظه کن که این اباطیل که در لابلاي " احیاء العلوم " راه یافته، آیا از نظر پیغمبر بزرگوار ما صلی
الله علیه و اله می تواند خوب شمرده شود؟ و آیا دفاعی که این مرد از شیطان کرده، یا از " یزید " زاده درنده که کردارش چشم
آل الله علیهم السلام و صالحان امت محمد صلی الله علیه و اله را در باره جگر آن بزرگوار تا ابد اشکبار ساخته - می تواند پیغمبر
صلی الله علیه و اله را مسرور کند؟
آیا بر یک مسلمان وارسته سزاوار است که خاندان پلید اموي را منزه بداند، در حالی که بر فقه اسلام و موازین آن اطلاع داشته
باشد، به تاریخ امت اسلامی آگاه باشد، نفسانیات خاندان اموي را که در گناه سقوط کرده اند، بداند، و با وجود اینها جنایات"
یزید " تبهکار و طغیانگر را نداند یا تجاهل کند؟ آیا با وجود این همه سخنان زشت و دروغ که این جانی پلید ابراز کرده و با آنهمه
فحشاء و منکري که در عالم اسلام پدید آورده و با وجود این همه کرداهاي پست و گناهان و جرائمی که از اینان در صفحه
روزگار به جاي مانده، می توان از
صفحه 153 از 180
[ [ صفحه 267
آن چیزي که این صوفی نماي یاوه گو که علوم و معارف دینی و حیات آن بی خبر است دفاع نمود؟ این مرد هیچ از پایان و عاقبت
آنچه دستهایش به نگارش در آورده، پروایی ندارد و خدا حساب همه اینها را از او خواهد کشید و خدا چه نیکو داور، دادگري
است و در روز رستخیز پیغمبر بزرگوار و وصی راستین او وسبط شهیدش در پاي حساب با این یزید خمر باره و تبهکار به خصومت
بر خواهند خاست و می کند " این مرد در این روز، و بال و سزاي گفتار و حمایت خود را از آنان خواهد دید.
و بالاخره من ندانستم که اگر حدي را که پیغمبر صلی الله علیه و اله در باره افترا گوینده مقرر داشته حق است - و مسلما هر چه آن
حضرت بکار بسته حق است - چرا در باره " ابن حرزام " اجرا نشده و شفاعت " شیخ ابو بکر " از اجراي آن جلو گیري کرده؟ در
حالی که اجراي حدود شفاعت بردار نیست. و هر گاه " ابو الحسن " استحقاق نداشت، پس چرا رسول الله صلی الله علیه و اله این
حد را مقرر داشته است؟ و چرا " شیخ " در باره " ابن حرزام " فرمان او را به تاخیر انداخت تا اینکه او را بردند و پنج تازیانه زدند
و چگونه بر رسول الله صلی الله علیه و اله مقدار حد او پوشیده بود؟ در حالی که سنت ثابت پیغمبر در این است که اجراي حد در
هنگام بروز به شبهه تعطیل و تاخیر می شود. و آیا در عالم خیال می توان اقامه حد کرد؟.
لامشی بر زمین رودخانه سجده می کند
"سمعانی " نقل می کند ": از ابو بکر زاهد سمرقندي " شنیدم که می گفت:
شبی با امام لامشی، حسین بن علی حنفی متوفی 522 ، در یکی از باغهایش بودم. دیدم که براه افتاد و من نیز بی آنکه او متوجه
باشد، بدنبال او رفتم تا به رودخانه عمیق بزرگی رسید. لباسهایش را کند، و فقط شلواري پوشید. آنگاه
[ [ صفحه 268
در آب فرو رفت و مدتی گذشت که از آب سربر نداشت و بیرون نیامد. من گمان کردم که غرق شده است. فریاد کشیدم و گفتم:
اي مسلمانان بیایید که شیخ غرق شده است. ناگاه پس از ساعتی دیدم که شیخ ظاهر شد و گفت: فرزندم ما غرق نمی شویم.
پرسیدم: اي آقاي من من پنداشتم که شما غرق شدید. گفت غرق نشدم، لکن خواستم روي زمین رودخانه، که تا کنون کسی بر آن
سجده نکرده، بر خداي سجده کنم ". " الجواهر المضیه فی طبقات الحنفیه " 215:1 (نویسنده گوید:) آفرین بر این سخافت و بر
کسانی که به امثال این هذیانها گوش می دهند. و شگفتا از این جائی که در طول این مدت در زیر آب خفه نشده است، و این
چیزي جز خرافات قصه پردازان نیست البته از آنان جاي تعجب ندارد، و شگفت نیست که غلو در محبت، حتی انجام کارهائی را
که عقلا محال است سهل می گیرد و آسان می شمارد.
طلحی پس از مردن عورت خود را می پوشاند
"ابن جوزي " و " ابن کثیر " از " احمد اسواري " که ثقه بود و اسماعیل بن محمد حافظ را به دست خود غسل داده بود نقل
کرده اند که گفته است ": هنگام غسل دادن، آنگاه که خواسته بود خرقه را از عورت او بردارد، شیخ اسماعیل با دست خود آنرا بر
،" روي عورت کشید و آنرا پوشاند و غسل کننده بر زبان آورد که آیا پس از مرگ هم می توان زنده شد " "؟ المنتظم " 90:10
. تاریخ " ابن کثیر 217:12
صفحه 154 از 180
"امینی " می گوید: پس از مرگ، امثال " طلحی " دیگر زنده نیستند،
[ [ صفحه 269
تا روزي که وقت معلوم فرا رسد لکن این غلو در طرفداري و درستی است که زنده می کند و می میراند و میمیراند و زنده می
کند.
فرمانبرداري حیوانات و جمادات از منجمی
"امام ابو محمد ضیاء الدین وتري " در " روضه الناظرین " ص 36 نقل می کند:
"شیخ عقیل بن شهاب الدین احمد منبجی عمري یکی از اولاد عمر بن خطاب ملقب به غواص گفت: خداوند سخن مرادر هر
چیزي نافد کرده و نفوذ کلمه به من داده است. سپس حالت و جد بر او دست داد و برخاست و گفت: اي چرندگان! اي سنگ! اي
درخت! مرا تصدیق کنید که من هرگز ادعاي باطلی نکرده ام.
حیوانات وحشی از کوه سرازیر شدند و نعره و فریادشان در تمام خانه ها پیچید و سنگها به رقص در آمدند. یکی بلند شد، یکی
افتاد و شاخه درختان یکدیگر را در آغوش گرفتند. آنگاه او که حاضر شد و بخود آمد، خاموش شدند و هر یک به جاي خود و به
حال خود باز گشتند. "
"وتري " می گوید ": او را براي آن لقب " غواص " داده اند،که در کنار فرات از برابر گروهی از شاگردان استادش - سروجی
می گذشت. سجاده اش را را بر روي آب گسترد و بر روي آن نشست و شناکنان به طرف دیگر رفت و لباسش هیچ تر نشد.
دوستانش که این واقعه را به استاد سروجی نقل کرده بودند، او گفته بود ": غواص " و بدین نام مشهور شده بود. "
"امینی " می گوید: حقا که تاثیر این مرد در جماد و نبات و حیوان، از تاثیر شرطی که خیالات و توهمات این مرد حقیقت داشته
باشد. چرا که در قرآن کریم آمده:
[ [ صفحه 270
"هیچ چیزي نیست مگر آنکه خدا را به پاکی نیایش می کنند، و لکن شما زبان نیایش آنها را در نمی یابید.
"خدا را هر چه در آسمانها و زمین است تسبیح می کنند. "
"بخدا نیایش می کنند هر چه در آسمانها و زمین است. "
"ستاره و درخت خدا را سجده می کنند. "
آیا نمی بینی که هر که در آسمانها و زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درخت و جنبندگان و بسیاري از مردم خدا
را سجده می کنند.
با وجود اینها، شنیده نشده که به نشانه تسبیح، وحوش و چهارپایان نعره زنند و درخت فریاد بر آورد و سنگها بالا و پائین روند. این
موجودات، لا محاله، یا زبان ملکوتی، یا به عنوان آمادگی، یا شهادت تکوینی که از هیچ آفریده اي مجزا نیست، نیایش می کنند،
چنانکه شاعر گفته:
صفحه 155 از 180
و فی کل شیء له آیه
تدل علی انه واحد
در هر جیزي، بر ذات خدا است، که بر یگانگی او دلالت دارد.
و این آیه از این جهت نازل شده است ": خدا شهادت می دهد که هیچ خدایی جز ذات یگانه و نیست " کدام آفریده اي است که
به یکی از این - راهها به یگانگی خدا شهادت نمی دهد؟ مسلما هر گاه مراد از شهادت دادن همین زبان ظاهري باشد معنی آن این
خواهد بود که به زبان بی زبانی شهادت نمی دهند، یا اینکه معنی آیه اینست که موجودات در نیایش و سجود زبانی دارند که
آدمی نمی کند، مگر آنکه از میان بندگان خدا او را به پیغمبري بر گزیند و زبان پرندگان و درخت
[ [ صفحه 271
و کوه و جنبندگان بدو بیاموزد. اما در اینجا می بینیم که خدا غواص چندان نفوذ کلمه داده که در هر چیزي تصرف می کند. حتی
وحوش هم فریاد بر می آورند و سنگهاي می رقصند و شاخ درختان در هم می آویزند. چشم و گوش این غالیان، آن چنان از
فضایل اینها انباشته شده که بموجب اعتقادشان، خدا بیش از آنکه در خود قدرت داده بر این " شیخ " عطا فرموده است. و این با
خواننده است، که در مساله گستردن سجاده و شنا دقت کند " که همه اینها را چگونه به آسانی به " شیخ نواده عمر " بسته است و
83 طبع اول ملاحظه کردید. غلو در فضایل، انجنین مطالبی را بدروغ - کرامات ظاهري او را در عناصر اربعه در جزء هشتم ص 87
می پردازد و می سازد، خواه عقل آنرا بپذیرد یا نه.
کرامت ابن مسافر اموي
"عمر بن محمد " می گوید ": شیخ عدي بن مسافر شامی اموي متوفی 557 (یا 558 ) را هفت سال خدمت کردم و در اینمدت
خارق عادات از او دیدم. از آن جمله اینکه: من بر دست او آب ریختم. او به من گفت: چه می خواهی؟ گفتم: من می خواهم قرآن
تلاوت کنم، لکن جز سوره اخلاص و فاتحه چیزي حفظ نیستم. او با دست خود به سینه من زد و همان وقت من همه قرآن را حفظ
. شدم. و از حضور او که بیرون آمدم، بطور کامل قرآن تلاوت می کردم " " شذرات الذهب " ابن عماد حنبلی 180:4
"امینی " می گوید: اي کاش این اموي، روزگار " خلیفه دوم " را درك کرده بود و با دست خود در سینه او می زد و دیگر او
دوازده سال در حفظ قرآن زحمت نمی کشید، اما دریغ که درك نکرده است.
و کاش می دانستم پردازنده این داستان، هر گاه صاحب داستان یک علوي می بود، این اندازه سماجت بخرج می داد، یا اینکه این
عطا او منحصر به
[ [ صفحه 272
خاندان اموي است و بس؟
و همین " ابن عماد " در " شذرات الذهب " خود از " یونینی " که ذکرش خواهد آمد، نقل کرده که گفته است ": یک روز
عدي بن مسافر به من گفت: برو به جزیره ششم در دریاي محیط،آنجا مسجدي می بینی وارد شو، شیخی می بینی که در آنجا است،
صفحه 156 از 180
بدو بگو که شیخ عدي بن مسافر سفارش کرده که از اعتراض پرهیز کن. و کاري را بر خود مپسند که در آن اراده نداشته اي.
عرض کردم:
اي آقاي من، چگونه من می توانم به بحر محیط بروم؟ او از میان دوشهایم مرا راند.
ناگاه خود را در بحر محیط یافتم و در مسجدي بود داخل شدم. شیخ مهیبی را دیدم به فکر فرو رفته. سلام عرض کردم و پیام را
رساندم. او گریه کرد و گفت: خدا به او جزاي خیر بدهد. عرض کردم: اي آقاي من چه خبر است؟
گفت بدان که یکی از خواص هفتگانه در نزع است و نفس وارده من از راه بلند پروازي - خواسته که من بجاي او باشم. و این
تفکر من تمام نشده بود که تو رسیدي، عرض کردم اي آقاي من چگونه من به کوه هکار می توانم برسم؟ از میان دو شانهام زد
ناگاه خود را در زاویه شیخ عدي یافتم. او به من گفت: او یکی از خاصان ده گانه است. "
"امینی " گوید: جنون هم انواع و فنون دارد و باریکترین آنها جنون هواداري و غلو در فضایل است.
عبدالقادر مرغی را زنده می کند
"یافعی " در " مرآت الجنان " 356:3 می نویسد ": شیخ امام فقیه عالم مقري ابو الحسن علی بن یوسف بن جریر بن معضاد شافعی
لخمی در باره مناقب شیخ عبد القادر، با سندي از پنج طریق رسیده از گروهی از بزرگان و عرفاي مشهور که شیوه اقتدار را برگزیده
اند، روایت کرده است که گفته اند: زنی پسرش
[ [ صفحه 273
را پیش شیخ عبد القادر آورد و عرض کرد: اي آقاي من می بینم که دل این بچه خیلی به تو علاقمند است و من در راه خدا و
بخاطر تو از حق خود گذشتم. شیخ پذیرفت و او را به مجاهده و سلوك راه سفارش داد. یک روز مادرش که به دیدن او آمد، دید
که لاغر و رنگ چهره اش زرد شده است و آثار گرسنگی و بیخوابی در پیش دارد که استخوانهاي جوجه پخته اي که خورده
است، در آن قرار دارد. گفت: اي آقاي من تو گوشت جوجه می خوري و پسرم نان جو؟ عبد القادر دستش را بر روي استخوانهاي
جوجه گذاشته، گفت: باذن خداي تعالی، که استخوانها را در حالی که پوسیده اند، زنده می کند برخیز مرغ، صحیح و سالم
برخاست و آواز داد. شیخ گفت: هر آن موقع که پسر تو نیز به این مقام رسید، هر چه دلش بخواهد بخورد. "
این قضیه را " شیخ عبد القادر قادري " نیز در " تفریح الخاطر " ص 32 یاد کرده است.
"امینی " می نویسد: آیا خواص انبیا و ویژگیهاي آنها، که در طلیعه آن زنده کردن مردگان است، به هر مرتاضی داده میشود؟ اگر
چنین است، دیگر چه تفاوتی بین نبی مرسل و مرتاضی خواهد بود؟ فرض کنید بحث کنندهاي کهاینها را از اولیا کرامت و از انبیا به
عنوان معجزه بداند، لکن این اعتباري است که پس از مطالعه و تفکر طولانی می توان به آن راه یافت. اما دیگر چنین نیست که همه
افراد بدان راه داشته باشند و قاعده اي کلی باشد که در همه ظاهر شود و از طریق مشاکله صوري، انسان به مقام پیغمبري برسد و
اگر چنین باشد، وقوع این اعمال امکان ندارد.
و انگهی آیا خوردن نان جو و غذاي خشن، خود بخود می تواند سالک را به مرتبه اي برساند که مردگان را زنده کند و هر گاه
خداي سبحان خاصیت این را در
[ [ صفحه 274
صفحه 157 از 180
این عمل قرار داده، دیگر خوردن یک مرغ بطور کامل که انسان را دل مشغول می کند و از آن مقام باز می دارد!
و آیا ریاضت، شرط پیدایش نیروي نفسانی و ملکات فاضله می تواند باشد، ولی شرط بقاء آن نیرو نمی تواند باشد؟ آیا اشتغال به
این لذایذ آن احوال روحی را از بین می برد و ریاضت آن احوال را پدید می آورد؟ از این طایفه، این مشکلات را بپرس هر گاه
جواب دادند، اینجانب را آگاه کن.
عبدالقادر در یک شب چهل بار محتلم می شود
"شعرانی " در " طبقات الکبري " 110:1 نوشته ": شیخ عبد القادر گیلانی رضی اله عنه می گفت: مدت بیست و پنج سال تمام،
در بیابانهاي عراق تنها و بیکس اقامت کردم. نه کسی را شناختم و نه کسی مرا شناخت. طوایفی از مردان غیب و جن نزد من آمدند
و راه خدا شناسی را به آنها تعلیم می داد و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهی و رفاقت کرد در حالی که من او را نمی
شناختم، و شرط کرد که با او مخالفت نکنم. او به من گفت: در اینجا بنشین و من سه سال در همان جا که او گفته بود، نشستم. هر
سال می آمد و می گفت: در همین جا باش تو بیایم. می گوید در خرابه هاي مداین ماندم، و در این مدت به انواع تا من نزد
مجاهده با نفس مشغول بودم آب می نوشیدم و از چیزهاي دور ریخته می خوردم، یک سال نه می خوردم و نه می نوشیدم و نه می
خوابیدم. یک شب که هوا خیلی هم سرد بود در ایوان کسري خوابیدم، و محتلم شدم. برخاستم و رفتم در شط غسل کردم. سپس
خوابیدم و محتلم شدم و رفتم در شط غسل کردم. و این، در آن چهل بار تکرار شد که من غسل می کردم، سپس به بالاي ایوان
صعود کردم که مبادا خوابم ببرد. "
"امینی " می گوید: حالات این مرد عارف را، که معلم گروه زیادي از
[ [ صفحه 275
مردان غیب و جن بوده، مردانی که راه خدا را از او آموخته اند، با بصیرت و دقت مطالعه کن و بیندیش که چنین کسی چگونه
رفیق خضر بوده. و شگفتا از انسانی که یک سال غذا نخورد و یکسال نیاشامد و سال سوم هر دو را ترك کند. و قواي بدنی اش
کاستی نپذیرد، چندانکه در یک شب زمستانی چهل بار محتلم شود.
و شیطان بدین اندازه در او - که فانی در خداست - تصرف کند. و هرگاه این تعداد احتلام در آن موقعی حاصل می شد که او مرغ
بریان را می خورد و آنگاه استخوانهایش را چنان که گذشت زنده می کرد، با از طبیعت بشري چندان بعید نبود.
آن شب چقدر باید طولانی می شد که در عرض آن چهل بار این مرد خوابیده و محتلم شده باشد، و پس از آن غسلهایی که او در
آن شب به تعداد خوابها انجام داده و در خلال آنها به شط و بازگشت به خوابگاه چه مایه وقت گرفته است و پس از آن باز
مقداري وقت مانده که او به بالاي ایوان رفته که مبادا خوابش بگیرد و چه بسا که هر گاه بخواب خود ادامه می داد، تعداد
احتلامهایش به چهارصد یا بیشتر می رسید و چگونه شیطان از این هیکل قدسی جدا نمی شده و در طول شب با او همراه بوده
است. اینها جز خوابهایی که بدست هواداران که در فضایل او غلو می کرده اند، ساخته شده باشد، چیز دیگري نیست.
پیغمبر بر گردن عبدالقادر قدم نهاده است
شیخ سید " عبد القادر گیلانی " می گوید ": آنگاه که جدم صلی الله علیه و اله در شب مرصاد معراج کرد و به سدره المنتهی
صفحه 158 از 180
رسید،جبرائیل امین علیه عقب ماند و گفت: اي محمد، هر گاه به قدر انگشتان نزدیک شوم، آتش می گیرم خداي تعالی، روح مرا
در آن مقام پیش او فرستاد، تا مگر از سید امام علیه و علی آله السلام استفاده بکنم من بحضور او مشرف شده و نعمت بزرگ
وراثت و خلافت را نیکو داشتم.
آنجا که حضور رساندم، منزلت براق را دیدم تا اینکه جدم رسول الله صلی الله علیه و اله بر من
[ [ صفحه 276
سوار شد و جلو من در دست او بود، تا اینکه به مقام قاب قوسین یا کمتر رسید.
به من گفت: اي فر زندم و اي نور چشمم، این قدم من بر گردن تو قرار گرفته و قدمهاي تو بر گردن همه اولیاي خداي تعالی قرار
می گیرد و این اشعار نیز گفته شده است:
"به عرش با شکوه خدا بار یافتم و پرتوهاي آن بر من نمایان شد و خدا این مقام را به من بخشید. قبل از تخلق به اخلاق الهی. به
عرش خدا نگریستم و ملکوت او بر من آشکار شد و خدا مرا بر کشید و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من کرامت کرد و
اوست که شرافت می دهد و مرا جامه تقرب می پوشاند."
عبدالقادر و ملک الموت
از سید شیخ بزرگ " ابو العباس احمد رفاعی " روایت است که گفت ": یکی از خدمتکاران شیخ عبد القادر گیلانی در گذشت.
زنش پیش او آمد و ناله و گریه کرد و از او خواست که شوهرش را زنده کند. شیخ به مراقبت روي آورده و در عالم باطن دید که
ملک الموت علیه السلام به آسمان صعود می کند. و با خود ارواحی را که آن روزي قبض کرده، همراه دارد. گفت: اي ملک
الموت، بایست و روح خدمتگذار مرا به من بده و نام آن خادم را گفت. ملک الموت اظهار داشت: من ارواح را به فرمان الهی می
گیرم و به در گاه عظمت او تقدیم می کنم. این چگونه ممکن است روحی را که به امر پروردگار قبض کرده ام بتو بدهم. شیخ، در
خواست
[ [ صفحه 277
دادن روح خادمش را تکرار کرد. و او از دادن روح وي خودداري کرد، در حالی که در دستش ظرفی معنوي بشکل زنبیل قرار
داشت که ارواح گرفته شده در آن روز، آن ظرف. با نیروي محبوبیت زنبیل را کشید و از دست او گرفت و ارواح همه متفرق شده
به اندامهاي خود بازگشتند. در این حال، ملک الموت با پروردگارش مناجات کرد. گفت پروردگارا تو از آنچه بین من و بین
محبوب و ولیت عبد القادر گذشت، آگاهی او به نیروي سلطنت وصولتی که داشت، ارواحی را که امروز قبض کرده بودم ازمن
گرفت. خداي جل جلاله به او خطاب کرد: اي ملک الموت، بدرستی که غوث اعظم محبوب و مطلوب من است. چرا روح
خدمتکارش را بدو پس ندادي " ارواح زیادي بسبب این روح از دست تو رفته است. ملک الموت در آن موقع پشیمان شد."
درگذشت شیخ عبدالقادر
"نقل کرده اند که هنگامی که وفات عبد القادر گیلانی نزدیک شد، سرور ما عزرائیل علیه السلام از جانب پروردگار جلیل به
صفحه 159 از 180
هنگام غروب آفتاب نامهاي آورد و به پسر شیخ یعنی شیخ عبد الوهاب تسلیم کرد و در پشت نامه نوشته بود:
این نامه از محب به محبوب برسد. پسرش که این نامه را دید، گریه کرد و حسرت نمود و همراه عزرائیل نامه را به حضور شیخ
رساند. هفت روز پیش از این نامه بر شیخ ما آشکار شد بود که هنگام انتقال او به عالم علوي فرا رسیده است از این جهت، او
خوشحال بود و بخشایش دوستداران و هواداران خود را از خدا می خواست و متعهد شد که در روز قیامت همه آنها را شفاعت
کند، سپس خداي تعالی را سجده کرد و ندا رسید که ": یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه"
[ [ صفحه 278
از عالم ناسوت صداي گریه و زاري بلند شد و عالم ملکوت از مژده دیدار خوشحال گردید. "
این نمونه هاي است از اوهامی که دست غلو در باره مناقب " شیخ عبد القادر " پرداخته است و ما هر گاه در صدد بودیم که همه
چیزهایی را که به " شیخ عبد القادر " بنام کرامات و در واقع خرافات نسبت داده و چیزهایی نقل کرده اند که نه موافق شرع اقدس
اسلام و نه مورد قبول عقل و نه سازگار با منطق است بیاوریم. در واقع دائره المعارف پر حجم باید تهیه می کردیم که در مجموع
موجب خنده شما بود و گاهی هم شما را به گریه وا می داشت.
رفاعی دست پیغمبر را می بوسد
"ابو محمد ضیاء الدین وتري " در ص 54 " روضه الناظر " می نویسد ": در این (سال 555 ) سید احمد رفاعی با اشاره معنوي که
به وي رسیده بود، به حج مشرف شد و قبر جد بزرگوارش صلی الله علیه علیه و اله را زیارت کرد و در برابر تربت پاکش این شعر
خواند: آنجا که از تو دور بودم، روان خود را از جانب خود به خاك بوسی تو می فرستادم اینک گردش روانها پیرامون تو پیدا
است. دست مبارکت را در آر تالبان من به فیض بوسه نائل شود.
آنگاه دست مبارك جدش صلی الله علیه و اله ظاهر شد و او آنرا بوسید و مردم همه تماشا می کردند. این قصه بطور متواتر نقل
شده و بین مردم مشهور ر اسانید آن صحیح
[ [ صفحه 279
است و حافظ و محدثان و بسیاري از مورخان و صاحبان طبقات آنرا نقل کرده اند.
این موضوع را کسی انکار ندارد، مگر آنکه جاهل به دانش روایت یا حاسد به مقام نبوت و ظهور معجزه محمدیه باشد، یا اینکه
غیر از امت احمدیه و معذور بوده باشد. بعلاوه، ظهور این معجزه از پیغمبر، آن هم در چنان عصري که انواع بدعتها و فتنه ها و هوا
پرستیها در آن رونق گرفته و اهل باطل مذاهب گوناگونی همچون الحاد و زندقه ودیگر فرقه هاي ضاله را برگزیده بودند، به انگیزه
اعلاء کلمه حق و شریعت و دین، آن هم به دست این سید جلیل که خدا و رسولش به داشتن این خدمت ونعمت مخصوص داشته
اند، چیزي لازم بوده است، چرا که در آن عصر شخصی که در میان اولیا و سادات و صالحان روزگار به پایه این سید بزرگوار
برسد، وجود نداشته است. خداوند ما را از وجود اینان بهره مند گرداند!
و در ص 62 می نویسد ": در مقام مقایسه کرامات رجال با سید احمد رفاعی همین کرامت کافی است که در میان گروه زیادي از
مسلمانان، او دست پیغمبر صلی الله علیه و اله را بوسیده است، چندانکه این واقعه را همه جا مشهور شده است. و دست انس و جن
صفحه 160 از 180
از این افتخار کوتاه است و ملاء اعلی بر این کرامت غبطه می خورد چنانکه این موضوع در باره شیخ عبد القادر گیلانی علیه الرحمه
نیز آمده است. "
، در " العقول الجوهریه ص 5 " از بنده صالح عارف الهی " عبد الملک بن حماد " روایت شده که گفت ": خداوند در سال 555
حج را بر من مقدم کرد. سپس به مدینه آمدم و به زیارت پیغمبر صلی الله علیه و اله موفق شدم و در همان هفته سید عارفان امام
امت سید احمد رفاعی رضی الله عنه نیز با قافله بزرگی از زوار براي زیارت قبر پیغمبر صلی الله علیه و اله به مدینه آمده بود. هنگامی
که وارد حرم شریف پیغمبر شد، در برابر قبر مبارك ایستاد. در حالی که هنگام پس از عصر بود و حرم مبارك از زائران پرشده بود
و در حالی که از خود غائب و در محضر محبوب حاضر بود، چنین خواند:
فی حاله البعد روحی کنت ارسلها
تقبل الارض عنی و هی نائبتی
[ [ صفحه 280
دست مبارك پیغمبر صلی الله علیه و اله در حالی که نور از آن می تابید، ظاهر، گویی درخشش برق بود و او دست مبارك را
بوسید و مردم همگی نظاره می کردند.
این نعمت را خداوند بر من نصیب فرمود. که دیدم که چگونه دست آن حضرت را بوسید. من این مشاهده پر برکت را ذخیره روز
معاد خود می دانم و توشه روزي می شمارم پیش خدا حاضر خواهم شد. "
سپس می گوید ": در همان قافله، شیخ احمد زعفرانی و شیخ عدي بن مسافر اموي و سید عبد الرزاق حسینی واسطی و شیخ عبد
القادرگیلانی و شیخ احمد زاهد و شیخ حیوه بن قیس حرانی و شیخ عقیل منجی عمري و گروهی از مشاهیر اولیاي روزگار حضور
داشتند و همه اینان به دیدار دست مبارك و پاك پیغمبر صلی الله علیه و اله مشرف شدند و همگی تحت بیعت این شیخ بزرگ
جمع شدند و خبر این ماجري متواتر و مشهور است و بسیاري از اعیان رجال بتفصیل آنرا نقل کرده اند که باید مراجعه شود. "
شیخ " تقی فقیه نهروندي " متوفی به سال 594 در قصیده اي که با این ابیات شروع می شود.
"کجا پیغمبران چنین رازي را آشکار و اولیا چنین سخنی را روایت کرده اند؟ و کجا سادات بزرگ و پیشوایان پاك چنین افتخاري
را داشته اند؟ دستی که طراوت او رود خانه ها را تازه کرده و فروغ آن خاك کعبه را مثور داشته است، چرا که پیغمبر دست
راستش را بسوي رفاعی دراز کرد و با نور آن همه چیزها بر او روشن گشت. "
تا اینکه می گوید:
[ [ صفحه 281
"مپرس از اینکه این چگونه ممکن است و یقین داشته باش که خدا هر چه بخواهد می کند. از مارقان دوري کن و کور نابینایی،
هر گاه خورشید را انکار کند، باور مکن. آیا پیامبر مرده است؟ نه مگر در قرآن شهیدان پیش خدا زنده گانند. اینکه پیغمبر دست
خود را بر رفاعی دراز کرده، برهانی روشن بر مقام اوست. این شرافت را از او بهنگام شام هزاران نفر از نزدیکان و بزرگان دیده
صفحه 161 از 180
اند. آن بود که صبح روشن شد و نشگفت اگر شامی، صبح روشن شود.
صاحب " عقود الجوهریه " او را را در قصیده اي چنین می ستاید:
"این رفاعی کسی است بر ناقدان دشوار است که کار او را ارزیابی کنند.
بسا شیر که سوار شده و بسا سواره که از شیر نمایان تحقیر و خواري دیده است.
او کسی است که دست رسول الله را بوسیده و از آن رهگذر و در برابر کافران به مقام افتخار نائل گردیده است. او دست مبارك
خود را بسوي وي از قبر دراز کرد و بر همه حاضران این دست نمایان شد.
حافظ حاج ملا " عثمان موصلی " نیز در قصیده اي " سید رفاعی " را چنین مدح کرده.
[ [ صفحه 282
"ماران و شیران جنگل، بفرمان او گردن می نهند و جن از آیات و اوصاف او در شگفت است. آیا نمی بینی که هر کس را نسبت
به او برسد. از شعله هاي آتش هم باك ندارد؟ در افتخار او این بس که دست پیامبر هاشمی پدر زهرا را بوسیده و دیگران از این
فیض بهره نبرده اند. "
"سید محمد ابو الهدي رفاعی " در تخمیس قصیده " سراج الدین مخزومی " چنین سروده است.
"آنجا که به درگاه پیغمبر طه پناه شدي، بر بوسیدن دست جنابش مفتخر شدي، تو در میان دوستداران پیامبر بداشتن این افتخار
مخصوص گشتی و نوري بر تو تابید که همواره بدان زنده خواهی بود، تا خوار شود هر آنکه در گمراهیها و ظلمات غوطه و راست.
در قصیده دیگري او را چنین ستوده است.
"در شرافت او این بس که بهمین آدمیان و سرور موجودات با سخن گفته و در پیش مردم دست خود را بسوي او دراز کرده، و
شگفت نیست از کسی که راه دوستی او پوید، اینچنین نسبت بزرگی داده شود، این کرامتی بر حق است که شایسته او است و
معجزه اي از جانب پیغمبر بهترین هدایت یافتگان است."
[ [ صفحه 283
"بهاء الدین سید محمد رواس " در قصیده اي او را چنین می ستاید.
"در مقام او این بس که دست رسول الله به نشانه قبول بسوي او دراز شد و چه گل با طراوتی در روزگار ما شکفته است، و گفت
که از جد بزرگوارش که اشرف مخلوقات است، اینهمه احترام و گرامی داشت بروي ارزانی شده است.
"عبد الحمید افندي طرابلسی " در قصیده اي که او را مدح می کند گفته است.
"براي کسی قیام به وظایفمی کند، او حجت بزرگ و نمونه ارجداري است (بیهوده) نیست که دست پیغمبر برگزیده، پیش
همگان به سوي او دراز شد. از این رو باید گفت که این خدا است که او را بر کشید. آري در میان مردم نمی توان او را بطور
شایسته شناخت و قدردانی کرد.
"سید عبد الغفار اخرس " در قصیدهاي چنین گفته است.
"از تبار رسول الله شیر مردي بدنیا آمد که همه شیران و درندگان پیش او اظهار فروتنی کردند. او دست پدر بزرگوارش را پیش
مردم بوسید و نور در عالم پرتو افکند. همه بزرگان و ثقات و عموم مردم به تنهائی و در بین مردم این امر را مشاهده کردند. این
صفحه 162 از 180
مزیتی است که بجز او از بزرگ و کوچک، کسی را نصیب نشده است".
[ [ صفحه 284
"ابو الفرج سید احمد شاکر آلوسی " در قصیده اي چنین می گوید.
"او قطب عالم هستی و پناهگاه خلایق است. بارانی است که همواره چشم امید مردم به آمدن آن دوخته شده. مناقب و فضایل او
در آفاق همچون ماه در گردش و جریان است او از جد بزگوارش پایگاهی اندوخته است که پیوسته در طول روزگار آوازه خواهد
داشت، آنجا که پیمبر را زیارت کرد و دست مبارکش را بوسید و اذن دیدار داد ".
"فقیه یحیی بن عبد اله واسطی " در قصیده اي او را چنین مدح می کند.
"دست پیغمبر طه بسوي او دراز شد و او آنرا بوسید و او نخواست که در دام دیگران بیفتد. از این رواست که مصطفی نامه آزادي
به وي بخشید.
و وقتی دعا کرد. خدا ماهی براي وي بدان آورد و زنده کرد ".
"صفی الدین یحیی بن مظفر بغداي حنبلی " در قصیده اي گفته است.
"او بود که پیشواي پیغمبر دست خود را بر او دراز کرد و گنجینه هاي حقایق قرآن را بر او گشوده. و قافله هاي حاجیان از دیدن
این صحنه، همه سر مست و مبهوت و دلباخته شده بودند ".
"سید عبد الحی حسینی " مفتی " غزه هاشم " در قصیده خود او را چنین
[ [ صفحه 285
وصف کرده:
"او شخصیتی است که در شرق عالم شناخته شده است که پیغمبر براي بزرگداشت او دست خود را دراز کرد. و چقدر افتخار دارد
دستی که با دست بزرگمرد عالم مصافحه کرده و آن لبی که ماه را بوسیده است ".
"سید ابراهیم راوي رفاعی شافعی " در قصیده اي او را چنین مدح می کند " او را بود که بدرگاه پیامبر شرفیاب شد و آشکارا
دستهاي او را بوسید و خداي تعالی قدرت خود را نشان داد. آنجا که محمد معجزاتی نشان داد، معجزه اي که بمنظور بزرگداشت
احمد انجام گرفت. چگونه می توان گفت نه در حالی که او فرزند این خاندان پاك است و چنین پدرانی فرزندان خود را اینچنین
افتخار می بخشند.
"سید سراج الدین مخزومی " در کتاب " صحاح الاخبار در قصیده اي در باره " رفاعی " چنین سروده است.
[ [ صفحه 286
"اي فرزند آن کسی که قبل از تکوین قالبها خاکی به مقام پیغمبري برگزیده شده بود. تو در فضاي اخلاص و وجد و در حرم
پاك، چنان با حقیقت پیوستی که دست حکمت فرقه ها از رسیدن به آن کوتاه است. تو در حالت دوري بر چنان قربی در روضه
پیامبر نائل گشتی که نورانیت آن همه جا را گرفت و این هنگامی بود که دست رسول الله علنا دراز شد و بهترین خلعت علنی را
صفحه 163 از 180
نصیب تو کرد.
هزاران نفر از كشورهاي گوناگون این امر را مشاهده کردند و پرتو برکت آن بر بقاع دور دست نیز رسید. این مجدي است که
شنیدن آن گوشواره هاي گوهرین بر گوشهاي ما داده است. "
این قصه را " قاضی خفاجی حنفی " در " شرح الشفا " 489:3 و " عدوي حمزاوي " در " کنز المطالب " ص 188 نقل کرده و
ضمن آن گفته اند ": پیغمبر دست خود را دراز کرد و او آنرا بوسید. " و " ابن درویش حوت " در " اسنی المطالب " ص 299
گفته است ": هر گاه خدا بخواهد دیدار پیغمبرش صلی الله علیه و اله را بر بنده اي کرامت کند او را بیدار می کند و نور شریف آن
بزرگوار را بصورت جسم نشان می دهد. و این حال جنان غلبه می کند که بیننده گمان می کند که جسم شریف پیغمبر را دیده
است نمونه این حالتی است که بر سید ما رفاعی رضی الله عنه رخ داده است ".
"امینی می گوید: این بر ما مهم نیست که " سید رفاعی " دست شریف پیغمبر را دیده و آنرا بوسیده است از این بزرگتر هم نقل
کرده اند ". شیخ عبد القادر گیلانی " در شب معراج با رسول الله صلی الله علیه و اله مصاحبت کرده. دیگري " - جلال الدین
سیوطی - شخص پیغمبر اقدس را در بیداري هفتاد و اند بار دیده است. آن دیگري از او احادیثی نقل می کند و دیگري ادعا کرده
که پیغمبر در کارهایش با او مشورت می کرده است ". شیخ حسن عدوي حمزاوي " در " مشارق
[ [ صفحه 287
الانوار " و " کنز المطالب " ص 197 بنقل از " بهجه النفوس و الاسماع " سعرانی، آنجا که از مزایاي کمال سخن می گوید، نوشته
است: از جمله آن امور، تقرب شدیدي بود که به رسول الله صلی الله علیه و اله داشتند و لکن پیغمبر شبانه روز از دید آنها پنهان
بود. وعده اي احادیثی از او نقل کرده اند و بعضی حافظان حدیث گفته اند:
اینها احادیث ضعیف است. و گفته اند که دیدار پیغمبر را گروهی از جمله " سید علی خواص " و " سید علی مرصفی " و " اخی
افضل الدین " و " شیخ جلال الدین سیوطی " و " شیخ نور الدین شوتی " و " شیخ محمد " صوفی شهر " فیوم " رضی الله عنهم
درك کرده اند.
می نویسد ": شیخ نور الدین شوتی در کارهاي رسول الله صلی الله علیه و اله مشاور او بود.
از جمله پیغمبر در کندن چاهی که در زاویه ما است، با او مشورت کردند و ما سه عدد چاه کندیم که آب هر سه فاسد و بد بو بود،
پیغمبر با او مشورت کرد و دستور داد در باب الحوش چاه بکنند، به همین ترتیب عمل کردیم و آب چاه را شیرین یافتیم. سپاس بر
خداي عالمیان باد. "
(نویسنده گوید:) اینها را بخوان و از عقل سلیم بپرس و این فضل خدا است بر هر کس خواهد عطا می کند.
غزلانی از آنچه در دلها است پرده برمی دارد
"ابو محمد ضیاء الدین وتري " در " روضه الناظرین " ص 133 در ترجمه
[ [ صفحه 288
"شیخ محمد موصلی " مشهور به " غزلانی " که به سال 605 وفات یافته است، از " شیخ محمد ابی عبد الله بن تاج بن قاضی
صفحه 164 از 180
یونس موصلی " روایت می کند که گفت:
"با گروهی از علماي موثق موصل، به زیارت شیخ محمد غزلانی قدس الله سره رفته هنگام غروب بود. غاري که در آن ساکن بود،
بسیار تاریک بود، بودیم در حالی که چنانکه یاران از تاریکی ناراحت بودند. او از این اندیشه ما پرده برداشت و لبخندي زد و
گفت: ما اینجا روغن و چراغ نداریم که روشن کنیم. آنگاه به درخنی اشاره کرد که رو بروي غار بود. از شاخه هاي آن چنان نور
متجلی شد. که تمام کوهسار را روشن کرد. و بخدا سوگند که هیچ شبی را خوش وقت تر و شادابتر از آن شب به سر نیاورده بودیم
" .
"امینی " می گوید: بخوانید و تعقل کنید و به داوري برخیزید.
شاطبی از جنایت شخص جنب آگاه است
"چزري می گوید: " یکی از مشایخ مورد اعتماد. از اساتید خود روایت کرده ": شاطبی قاسم بن فیره نابینا صبحها در فاضلیه بغلس
نماز می خواند.
آنگاه به تعلیم قراءت قرآن می نشست و مردم در رفتن به حضور او بهنگام شب با هم پیشدستی می کردند، و هر گاه که می
نشست، فقط می گفت: هر کس اول آمده، او بخواند. آنگاه بترتیب نوبت آمدن از دیگران شروع می کرد. اتفاقا یک روز گفت:
آن کسی که نفر دوم است، بخواند و اولی ماند و نخواند. اصحاب
[ [ صفحه 289
نمی دانستند که گناه او چه بوده که از قراءت محروم ماند. او فهمیده بود که این شخص آن شب جنب شده، اما بسبب شدت علاقه
اي که بر گرفتن نوبت داشته، آنرا فراموش کرده بود آنگاه به حمام نزدیک مدرسه رفت و غسل کرد و پیش از آنکه نفر دوم از
قراءت فارغ شود. خود را بحضور رسانید و شیخ هم - که نابینا بود - نشسته بود. دومی که فارغ شد، و شیخ گفت: آن کسی که
اول آمده او بخواند.
این واقعه، یکی از بهترین وقایعی است که در زندگی بزرگان این طایفه می بینیم و نظیر آن را در دنیا ندیده ام. " مفتاح السعاده
.388:1
"امینی " می گوید: اینکه " جزري " پنداشته این حالت مخصوص " شاطبی " بوده و در دنیا نظیر آن دیده نشده، درست نیست و
ما شرح گروهی از کسانی را که از دلهاي مردم آگاهی داشته و غیب را می دانسته پیش از این نقل کرده ایم گویا این گروه
مغیباتی را انتخاب کرده اند که هر بینا و کوري از شنیدن آن در شگفت می ماند یا این مایه غلو در فضایل به اینها نسبت داده اند.
حشرات از قبر حافظ بلخی بیرون می ریزند
عمر بن علی سرخسی " می گوید ": هنگامی که وخشی حافط ابو علی حسن بن علی بلخی از دنیا میرفت، من نزدیک سن بلوغ
بودم. من نیز حاضر شدم.
وقتی که او را به قبر گذاشتند، فریادي شنیدیم که گفته شد: حشرات از مقبره خارج شدند، گویا که قبر در راه آنها قرار گرفته بود.
من عقربها و شیران درنده را دیدم که در وادي ریخته بودند و مردم به آنها تعرض نمی کردند. "
"حافظ ذهبی " در " تذکره الحفاظ " 344:3 این قضیه را نقل کرده است.
صفحه 165 از 180
"امینی " می گوید: بگذارید حشرات فرار کنند و از قبر او بیرون بریزند شما به عقل، راوي این حکایت مسخره نگاه کنید که
چگونه در برابر
[ [ صفحه 290
این اسطوره شگفت زده و فروتن می شود و آنرا مدحی براي رجال قوم خود می پندار. باید دید که عقربها و شیران درنده چرا مقبره
او را در " مدینه طیبه " و " بقیع " و " مسجد اعظم " ترك می کنند و از آنجا فرار می کنند. آیا جز این است که اینها از وخشی
فرار می کنند؟ عقل " ذهبی " و روایت او را ملاحظه کنید، که همین شخص وقتی به مناقب " مولانا امیر المومنین - " سلام الله
علیه - می رسد و کوچکترین ضعفی در متن سند آن یابد، فقط با یک عبارت خود را خلاص می دهد و می گوید ": من در جانم
تردیدي نسبت به آن احساس می کنم ". مراجعه شود به " تلخیص المستدرك."
یونینی در هوا راه می رود
"حافظ ابن کثیر " در " تاریخ " خود 94:13 نوشته است که روایت کرده اند:
"شیخ عبد الله یونینی متوفی 617 ، در یکی از سالها در هوا به سفر حج می رفت و این امر بر بسیاري از زهاد و بندگان صالح
حاصل شده است. لکن از هیچیک از علماي بزرگ این موضوع را نشنیده ایم که این خصوصیت را داشته باشند و اول کسی که
این امر برایش حاصل شده حبیب عجمی را ذکر کرده اند که از اصحاب حسن بصري بوده و پس از او صالحان که خدایشان
رحمت کند، نقل شده است. "
"امینی می گوید: از " ابن کثیر " عجب نیست که به این اعاجیب بگرود و با نقل آنها اوراق تاریخ را مشوه سازد، اما وقتی به
مناقب اهل بیت علیهم السلام میرسد که بمراتب از این موهومات بی اعتبار و خلاف عقل، به ذهن و عقل آدمی نزدیکتر است،
بانگ و فریاد اعتراض برمی آورد. اما همه می دانیم حب بغض انسان را کور و کرمی کند.
[ [ صفحه 291
حضرمی نحو را با اجازه می آموزد
"ابن العلما. حنبلی " در " شذرات الذهب " 361:5 می نویسد ": شیخ اسماعیل حضرمی متوفی 678 کراماتی داشت. مطري گفته
است: کرامات شیخ به حد تواتر نزدیک است. از جمله اینکه به ابن معطی در خواب گفتند نزد فقیه اسماعیل کرد، زیرا حضرمی
نحو خوب دانست. با خود گفت تا گزیر باید اطاعت کنم، از این رو، نزد او رفتم و در حضور او جمعی فقه می خواندند. به مجرد
اینکه مرادید، گفت: در کتابهاي نحو به تو اجازه دادم. و او که مطالعهاي در آن کتابها نداشت همه آنها را یکباره بدون استاد فهمید
" .
"امینی " می نویسد: علم را از اذهان مردم یا از اجازات دریابید. ما چقدر شنیده ایم که با مذاکره و تمرین علم می آموزند، لکن
آیا شنیده اید که علم را با اجازه یا با یک کلمه بیاموزند؟ آیا چنین کرامتی را از پیغمبران شنیده اید؟
یا اینکه این فضیلتی است که فقط به " حضرمی " اختصاص دارد و چنین چیزي به هیچ کس نرسیده؟ حتی پیغمبر به نزدیک خود
صفحه 166 از 180
عمر بن خطاب با اجازه چیزي را نیاموخته است و به او می گفت که معنی " کلاله " را نمی دانی و به دخترش " حفصه " می
گفت: پدرت آن را نمی داند. بهمین ترتیب صدها مجهول و مشکلی که در خلافت نتوانسته بود با اجازه یا اشراف یا مذاکره همه
آنها را فرا بگیرد، با وجود آنکه پس از فرو ریختن عرش خلافت پس از پیغمبر به همه این علوم نیاز شدید بود و هیچکدام از علم
پیغمبر صلی الله علیه و اله دور و مخفی نبود، و همه امت بدان احتیاج داشتند و هیچکدام اینها مانند نحو نبود که بدون آن ستون
اسلام
[ [ صفحه 292
و قضاوت و فتوي پایدار نماید. بر اینها اضافه کن برادرش خلیفه اول که چقدر مجهولات داشت و چه مایه از معارف دین و احکام
شریعت بروي پوشیده بود کاش این باب علم از روزگار پیغمبر صلی الله علیه و اله مفتوح بود. تا از این طریق حتی سومین خلیفه".
عثمان، معارف دین خود را کاملا فرا می گرفت و اوراق فقه اسلامی با آراء دور از کتاب و سنت آلوده نمی شد.
خصومی و اهل قبور
"سبکی " در " طبقات " خود 51:5 ، و " یافعی " در " ریاض " ص 96 ، از " اسماعیل حضرمی " یاد شده چنین نقل کرده اند":
او بر بعضی از مقابر شهرهاي یمن می گذشت که خیلی گریه واندوه سختی او را فرا گرفت سپس سخت خندید و سرور و شادي او
را غالب شد، کسانی که در آنجا بودند، از دیدن این احوال خیلی تعجب کردند. از او علت آنرا پرسیدند، و او - رضی الله عنه -
گفت: احوالی اهالی این قبور بر من آشکار شد و دیدم که معذب هستند و اندو هگین شدم و گریه کردم آنگاه بر خداي سبحانه و
تعالی در خصوص آنها تضرع و دعا کردم، به من خطاب رسید که بخاطر تو از آنها در گذشتیم. و صاحب همین قبر به من گفت:
من نیز با آنها هستم اي فقیه اسماعیل من فلان آوازه خوان هستم من خندیدم و گفتم: بلی تو هم در جزو آنها می باشی سپس او
گور کن را خواست و پرسید: در این قبر که نزدیک ما است، چه کسی مدفون است؟
گفت فلان زن آوازه خوان که شیخ شفاعت نمود. خداي تعالی او را خیر بدهد. "
"امینی " می گوید: من نمی دانم که به کدام این ادعاها باید تعجب کنم، آیا به ادعاي " حضرمی " که بر عالم برزخ آگاهی دارد
و پذیرفته شدن شفاعت او
[ [ صفحه 293
در باره اهالی قبور حتی بخشایش زن آواز خوان؟ یا بر اطلاع آن گور کن از این راز محفوظ که شیخ داشت " یا از این تعجب کنم
که آن زن آوازه خوان، چگونه در آن لحظه از شفاعت شیخ اطلاع حاصل کرد؟ و تعجب دیگر اینکه این زن چگونه بدون هیچ
سابقه آشنائی با این فقیه از درون قبر در باره کار خود سخن گفته است؟ بدیهی است که این اعمال هر گاه واقع نمی شد، با عدم و
نبود هیچ تمایزي ندارند، لکن تعجب ما از تو و قبولی است که بعضی از بزرگان به این اوهام داشته اند.
درنگ کردن آفتاب براي اسماعیل حضرمی
در جلد پنجم ص 21 " الغدیر " گفتیم که چگونه آفتاب بخاطر " اسماعیل حضرمی " از حرکت باز داشته شد. آنجا که او و
صفحه 167 از 180
خدمتکارش یک روز سفر می کردند. به خدمتکاران گفته بود: به آفتاب بگو که درنگ کند، تا ما به مقصد برسیم. آفتاب درنگ
کرد تا آنها به مقصد رسیدند. آنگاه به خادم گفت: آیا این زندانی را آزاد نمی کنی " خادم فرمان داد که آفتاب غروب کند.
آفتاب هم غروب کرد و فورا شب شد.
این داستان را، بهمانگونه که " سبکی " در " طبقات " خود 51:5 ، و " یافعی در " مرآت " 178:4 و " ابن عماد " در " شذرات"
362:5 و " ابن حجر " در " الفتاوي الحدیثیه " ص 232 آورده اند، نقل کردیم.
(نویسنده گوید:) شاید به فتواي شرع هواي نفس، انسان بتواند اقوال بیهوده را بپذیرد و هر چه دلش می خواهد به زبان آورده و
عقل خود را کنار زده و همچون دیوانگان اظهاراتی بکند. ما از غلو در فضایل به خدا پناه می بریم.
[ [ صفحه 294
دلاوي طفلی را شیر می دهد
"یافعی " در " مرآت الجنان " 265:4 : در نزد سید ابی محمد عبد الله دلاوي متوفی 721 ، طفلی بود که مادرش گم شده بود، طفل
گریه کرد.
شیخ باپستان خود که از شیر پر شده بود، به طفل شیر داد تا ساکت شد. "
(نویسنده گوید:) من نمی دانم که دیگر امثال ان کتابهاي تاریخی که از نظایر این مطالب مضحکه آکنده اند و در بین جامعه علمی
مورد مطالعه و استناد و استفاده قرار می گیرند، چه مایه اعتباري می توانند داشته باشند؟.
شمس الدین کردي یک هفته مراقبت می کند
ابن عماد حنبلی " در " شذرات الذهب " 893:7 آورده است ": شمس الدین محمد بن ابراهیم ابن عبد الله کردي قدسی - که
ساکن قاهره و شافعی بود و بسال 811 در گذشت - یک هفته کامل در حال مراقبت بود. گقته اند سبب این کار آن بود که او قبلا
با پدر و مادرش شام می خورد. سپس چندان میلی به خوردن نداشت و سه روز بی غذا بسر برد. او که دیده بود سه روز بی غذا می
توان بسر برد، این کار را تا چهل روز تمرین کرد، سپس آنرا به یک هفته تقلیل داد. او مرد فقیهی بود، و گفته اند که او چهار روز
بدون آنکه احتیاج به تجدید وضو باشد، اقامه عبادت می کرد. "
"امینی " می گوید: طبع بشر، قدرت اینکه چهل روز یا هفته بر گرسنگی تحمل بکند ندارد، همانگونه که چهار شب متوالی نمی
تواند بیخواب بماند و شاید این فقیه کرد در مبطلات وضو نظر خاصی داشته یا آنکه غلو در فضایل، موجب ساختن این احوال براي
او شده است.
[ [ صفحه 295
شاوي مرگ مرده را به تاخیر می اندازد
"مناوي " در " طبقات " خود نوشته است: احمد بن یحیی شاوي یمینی متوفی 841 ، شخصیت بزرگ قدر و جوانمردي عالیمقام
صفحه 168 از 180
بود. وي، احوال و کراماتی داشته است. از آن جمله اینکه گروهی از زندیه که اعتقاد به کرامات ندارند، بحضور او رسیدند و
خواستند که او را امتحان کنند. در نزد او چاهی بود که آب داشته و او از آن چاه گاهی شیر و گاهی روغن بر می داشت و گاهی
عسل و غیره هر انچه می خواستند درمی آورد. یک روز بر قاضی عثمان محمد ناشري که مشرف به مرگ بود، وارد شد. از آنجا
بیرون آمد و دو بار برگشت و به خانواده او گفت: سه سال به مرگ او مهلت گرفتم. و قاضی از آن پس سه سال زنده ماند، نه بیش
. و نه کم " شذرات الذهب 240:7
"امینی " گوید: من نمی دانم آیا این شاوي آنچنان که از این عبارت برمی آید "، در احتضار و جان کندن بود " اجل او را به
تاخیر انداخته است؟ و این کار، چگونه با این آیه کریمه قرآن جور درمی آید: اذا جاء اجلهم لا یستقدمون ساعه و لا یستاخرون"
یعنی " هر گاه اجل ایشان فرا رسد، نه ساعتی جلو می آید و نه ساعتی دیر می کشد " یا اینکه وي خاندان قاضی را بر اینکه اجلش
نزدیک شده فریفته و گفته است سه سال مرگش را به تاخیر انداخته است؟ و این دروغ در این صورت براي او کافی است که چه
کسی به او این سال تاخیر را اطلاع داده است شاید هم دانش آگاهی از مرگ را در چاهی که از آن گاهی عسل و گاه شیر و
روغن بیرون می کشید، ذخیره کرده است و این چنین رسوایی است که از او می شنویم و جاي تعجب ندارد، چرا که چاه مال او و
آب از آب اوست، هر چه دانش بخواهد از آن برمی گیرد.
"بجهت آنکه آب مورد نزاع، آب پدر و جد من و چاه مرده نزاع مال من
[ [ صفحه 296
است، چاهی که خودم آنرا کنده و سنگ چینی کرده ام."
پیشوایی که حاجات زائرین را از قبر خود می گفت
"این عماد " در شذرات الذهب " 292:7 می گوید ": ابو القاسم محمد بن ابراهیم از خاندان بنی جمعان در سال 857 در گذشت.
وي پیشواي مجتهدي بود و در دیار یمن ریاست علم و تقوي به او منتهی می شد و کراماتی داشت از جمله:
فقیه احمد بن موسی عجیل، او را از قبرش مخاطب قرار می داد و هر گاه کسی حاجتی داشت، به قبر او رو می آورد و اندکی قرآن
تلاوت می کرد، آنگاه حاجتش را به او می گفت و جواب می شنید. "
"امینی " می گوید: آنجا که عالم بلغزد، طبل آن نواخته می شود، اما لغزش جاهل را، جهل او می پوشاند.
سید یحیی شروانی شش ماه غذا نخورد
"حکایت کرده اند که سید یحیی پسر سید بهاء الدین شروانی حنفی متوفی 786 در اواخر عمرش بمقدار شش ماه هیچ غذا نخورد
" .
"امینی " می گوید: هر گاه طبیعت انسانی این را بپذیرد و عقل سلیم قبول کند، باید گفت که آفرین بر او. اما می دانید که...
[ [ صفحه 297
شیخی گاوي را می خورد
صفحه 169 از 180
"مناوي " در " طبقات خود در شرح حال " ابراهیم بن عبد ربه " متوفی 878 ، از شیخ محمد غمري " و " شیخ مدین " شروع
کرده و گفته است ": یک بار به خانه شیخ مدین در روز ولادتش وارد شد و همه طعام مخصوص زاد روز را خورد یکبار نیز
گوشت یک گاو را بطور کامل خورد و پس از آن یک سال گرسنه گذارند از کرامات او یکی هم اینست که شیخ امین الدین امام
جامع غمري نقل کرده است که بدو گفته: پس از تو مسائل مهم خود را از چه کسی سوال کنیم؟ او گفته است: از کسی بپرسید که
جواب می دهم همچنین گفته اند که دخترش مریض شد و هر چه خواستند براي او خربوزه تهیه کنند، نیافتند، نزد قبر پدر آمد و
گفت به وعده خود وفا کن آنگاه به خانه برگشت و پس از شام در خانه اش خربوزه اي دید و ندانست که از کجا رسید است."
. شذرات الذهب 323:7
"امینی " می نویسد:
و صاحب لی بطنه کالهاویه
کان فی احشائه معاویه
یعنی ": من دوستی دارم که شکمش همچو جهنم است. تو گویی که در معده و احشاء او معاویه آرمیده است. "
من در میان سه محال در حیرت مانده ام:
اولا چگونه این شیخ یک گاو کامل خورده است؟
ثانیا یکسال با گرسنگی چگونه بسر برده است؟
ثالثا در حالیکه زیر خاکها آرمیده چگونه خربوزه به آن شخصی داده است؟
شاید بین او و " پسر ابو سفیان (" معاویه ") قرابت نسبی بوده و به مقتضی ناموس وراثت، هنگام خوردن گاو از او ارث برده است،
امام نمی دانم از این وراثت چگونه
[ [ صفحه 298
در یکسال تحمل گرسنگی استفاده کرده، چرا که " معاویه " چنین قدرتی نداشت.
و هیچ انسان دیگري هم، و لودهها گاو بخورد، یکسال نمی تواند تحمل گرسنگی کند، و حتی در یک دهم این مدت هم تلف می
شود. احتمال دارد که بتوان گفت او دو دعا کرده و فقط دو دعایش بر آورده شده است: یکی خوردن و یکی صبر کردن. لکن
حدیث خربوزه را نمی دانم منشاء و سر آغازش چیست،چنانکه خبرش را هم نمی دانم.
شراب یک شهر سرکه شده است
"داود بن بدر حسینی " متوفی 881 در بعضی نواحی " قدس " بزرگ شد.
که مردم آنجاهمه نصاري بودند و مسلمانی جز شیخ و خاندانش در آنجا یافت نمی شد. شغل همه اهالی. فشردن انگور و فروختن
آن بود و این بر او خیلی دشوار بود به سبب همین کار، متوجه مراقبت شد تا آنکه همه انگورهایشان سرکه و آب شد و در نتیجه
اهالی از این عمل عاجز شده و از آنجا کوچیدند و جز شیخ و اطرافیانش کسی آنجا نماند.
صفحه 170 از 180
"امینی " گوید: نظر شما در باره جماعتی که شغلی جز تهیه عصاره انگور و فروش آن ندارند،چیست؟ آیا فقط این حرفه، اهالی
آنها را از دیگر حرفه ها می تواند بی نیاز کند؟ و آیا حرفه نصاري منحصر به این کار بوده و هیچ حرفه دیگري نداشته است؟ و آیا
خود شیخ و خانداش می خواستند بقیه حرفه ها را که مردم عالم بدان نیاز مندند بعهده بگیرند؟
[ [ صفحه 299
ابوالمعالی زنده می کند و می میراند
"امام ابو محمد ضیاء الدین وتري " در " روضه الناظرین " ص 112 در ترجمه " سید محمد ابو المعالی سراج الدین رفاعی"
متوفی 885 نوشته ": او بر پشت مردي راست کوز پشت و خمیده دست کشید و خمیدگی آنرا خداوند بر طرف کرد و چنان قامت
شد که گویی قبلا هیچ خمیدگی نداشت.
همچنین روایت کرده است که یکروز در شام از کنار غلامی که گوسفند سر می برید، گذشت. دید که گوسفند را ذبح کرده و
کارد را دهانش گذاشته است.
غلام نیز جوانی زیبا و نکو روي بود. وقتی او را دید. ایستاد. گوسفند هم دست و پا می زد و نزدیک بود که روح از بدنش خارج
شود. به آن جوان گفت ": اي کسی که پس از ذبح کردن کارد را در دهانش گذاشته اي و شربت مرگ را بدو می نوشانی، کارد
را بار دیگر در محل بریدنش قرار بده. من ضامن هستم که حیات او را دو باره بر گردانم.
"و اشاره کرد که به فرمان سید سراج قدس سره، کارد ببندد و کارد را دو باره در بریدگاه گوسفند قرار بدهد هنگامی که او این
کار را کرد. گوسفند باذن پروردگار به حال اول برگشت. گوئی که ذبح نشده و مجروح نگشته بود وتري همچنین نقل کرده است:
از چیزهایی که گروه بسیاري از ثقات نقل کرده اند. یکی اینست که مردي منسوب به خاندان سیادت بنام کبش، به داشتن خرقه
طریقه قادریه مشهور بود، اما با اهل الله رعایت ادب نمی کرد و از آداب بدور بود. بسیاري اوقات، فقراي سر راه را مخصوصا فقراي
احمدیه را آزار می داد.
[ [ صفحه 300
سید ما سراج الدین او را بواسطه اي عتاب کرد و نصیحت فرمود و او جواب خشنی فرستاد. سید سراج نامه اي نوشته با گروهی از
اهل هین بدو فرستاد که در آن نوشته بود:
"خدا در میان این مردم، مهري دارد که تقدیرات با آن رقم زند.
این مهر، خاصیتی دارد که خدا از عرش متوجه آن می شود و خداوند فیض خود را همواره می فرستد و غضب و سخت گیري خدا
از روي ظاهر میشود هر گاه گوشت کلیه هاي گوسفند را به طغیان وادارد سر گوسفند را در شکمبه اش داخل می کند. "
وقتی سید این نامه را دریافت کرد. خندید و پیش اطرافیان خود آنرا علنا قرائت کرد. هنگامی که به بیت رسید، افتاد و از دنیا رفت
" .
"امینی " می نویسد: این کلام شعري جالبی است، لکن گمراهان از شاعر پیروي می کنند. آیا بینی که در هر وادي سرگردانند؟
این شاعران چیزي می گویند که آنرا بکار نمی برند. سخنی که از دهانشان برمی خیزد بسی بزرگ است لکن جز دروغ چیزي نمی
صفحه 171 از 180
گویند.
تحول حالات ابوعلی در شب و روز
"مناوي " در " طبقات " خود، در شرح حال " ابو علی حسین صوفی " متوفی 891 می نویسد ": او دائما تغییر شکل می داد. مثلا
شخصی بحضورش می آمد، او را می دید که به صورت حیوان درنده در آمده دیگري می آمد او را بصورت
[ [ صفحه 301
سرباز می دید. آن دیگري می رسید، او را بصورت یک کشاورز مشاهده می کرد، یا شکل فیل می دید. بهمین طور.. و این تغییر
قیافه و اندام شب و روز نمی شناخت دشمنانش می آمدند که او را بکشند و با شمشیر قطعه قطعه اش می کردند و به بیابانهاي دور
می انداختند. صبح که می شد، می دیدند که در زاویه خودش مشغول نماز خواندن است و او در باغ بوستانی که در بیرون باب
. البحر بود، چهل سال بسر برد. نه غذا خورد و نه چیزي نوشید. " شذرات الذهب 250:7
"امینی " می گوید: چه کسی احمق است که این دروغها را تصدیق کند؟
کی شنیده اید که انسانی بصورت حیوانات و بهائم در آید و مانند شیاطین که به اشکال مختلف در می آیند، حتی بصورت سگ و
خوك در آید یا کی دیده شده که مرد زنده اي با شمشیر قطعه کنند، یا بشري چهل سال گرسنه بسر برد؟
این حقایقی مشروط است و علماي امت در باره برخی از اولیا آورده اند که جاي رد کردن آن نیست، زیرا عالمی در باره ولیی
اظهار نظر کرده است.
سیوطی پیغمبر را در حال بیدار دیده است
"ابن عماد " در " شذرات الذهب " 54:8 می نویسد که شیخ عبد القادر شاذلی نوشته است ": جلال الدین سیوطی می گفت: من
در بیداري پیغمبر صلی الله علیه آله را دیدم. به من گفت: اي شیخ حدیث، من عرض کردم: یا رسول الله آیا من از اهل بهشتم؟
گفت آري. گفتم آیا بدون اینکه قبلا عذاب ببینم، بهشت می روم؟ فرمود: بلی تو چنین هستی.
شیخ عبد القادر می گوید: از او پرسیدم چند بار پیغمبر صلی الله علیه و اله را در بیداري دیدهاي. گفت هفتاد و چند بار. "
"امینی " می گوید: این مشکل حل شدنی نیست، مگر آنکه یک بیننده
[ [ صفحه 302
دیگر نیز همچون " سیوطی " او را دیده باشد و آن بزرگوار صلی الله علیه و اله به او گفته باشد که " سیوطی " هفتاد و چند بار
دروغ گفته است، یا اینکه یک نفر از بهشتیان باشند که کسی از او از اقامتگاه " سیوطی " سوال کند. و او بگوید که من هرگز او را
ندیده ام. اما هر گاه این دو حکم در باره او صادر نشود، ما ناگزیر این مساله را به عقل سلیم حواله می دهیم و دیگر به غلو
کنندگان در فضایل مراجعه نمی کنیم. تازه وقتی به این تعداد دفعات، پیغمبر را در بیداري دیده اند لا بد در خواب هم صدها بار
دیده اند.
"ابو عبد الله خفیف می گوید: از ابو جعفر کتانی پرسیدم چند بار پیغمبر صلی الله علیه و اله را دیده اي؟ گفت: بسیار دیده ام.
صفحه 172 از 180
پرسید آیا هزار بار دیده اي؟ گفت نه.
گفتم: نهصد بار؟ گفت: نه، گفتم: هشتصد بار؟ گفت: نه. گفتم: هفتصد بار؟
.( گفت در این حدود یا نزدیک به این حد (" حلیه الاولیا 343:10
و " محمد بن محمد زواوي خوابهایی که در این باره دیده در جزوه اي گرد آورده و در آن مدعی است که دویست بار پیغمبر
.( صلی الله علیه و اله را دیده و در آن عجایب و غرائبی نقل کرده است (" نیل الابتهاج ص 322
شگفت آنجا است که " زواوي " در " مناقب مالک " ص 17 از قول " مثنی بن سعد قصیري " نقل کرده که ا ز مالک شنیدم که
می گفت ": هیچ شب نخوابیدم مگر آنکه رسول الله صلی الله علیه و اله را دیدم."
سیوطی و طی الارض
محمد بن علی حباك " خدمتکار " شیخ جلال الدین سیوطی " متوفی 911 نقل کرده است ": یک روز شیخ،هنگام قیلوله،آنگاه
که در زاویه شیخ عبد الله جیوشی در مصر در ناحیه قرافه بود، گفت: آیا میل داري که نماز عصر را در مکه بخوانی، بشرطی که تا
من نمرده ام، این موضوع را به کسی نگوئی؟ عرض
[ [ صفحه 303
کردم بلی. آنگاه دست مرا گفت و گفت: چشمانت را ببند و من بستم. با من حدود بیست و هفت قدم راه رفت، سپس به من گفت:
چشمت را باز کن، ناگاه خود را در باب معلاه یافتم. در آنجا، مادرمان خدیجه و فضل بن عیاض و سفیان بن عیینه و دیگران را
زیارت کردیم. سپس وارد حرم شده و طواف کردیم و از آب زمزم خوردیم و در پشت مقام نشستم، تا اینکه نماز عصر را خواندیم.
سپس طواف کرده از آب زمزم خوردیم. آنگاه به من گفت: اي فلانی، طی الارض براي ما تعجبی ندارد. عجب این است که
احدي از مردم مصر که با ما همسایه اند، ما را نمی شناسد. سپس به من گفت: هر گاه بخواهی با من بروي، بیا و اگر خواستی اینجا
بمان، تا وقتی حجاج بیایند. عرض کردم: با سید خودم می روم. به باب معلاه رفتیم. به من گفت: چشمانت را ببند. من هم بستم وي
با من هفت قدم هروله کرد. سپس به من گفت: چشمانت را باز کن. ناگاه خود را در نزدیک محله جیوشی دیدیم. در آنجا به
حضور سید خود عمر بن فارض فرود آمدیم. "
17 ذکر کردیم و آنجا به تفصیل در باره آن سخن گفتیم. - این قصه و بخشی از نظایر آنرا در جزء پنجم ص 21
ابوبکر با علوي، مرده را زنده می کند
"هنگامی که " ابو بکر بن عبد الله با علوي " متوفی 914 ، از سفر حج بازگشت، وارد " زیلع " شد. حاکم آنجا در آن موقع، محمد
بن عتیق بود. اتفاقا مادر فرزند حاکم مزبور وفات کرد و لذا بسیار اندوهگین بود. کم مانده بود که از مرگ او عقلش زایل شود،
سید با علوي که شدت ناراحتی او را شنیده بود، براي تسلیت بحضور او آمده تا او را به صبر و پایداري دعوت کند. در این حال،
روي جنازه او پارچه کشیده و آن را پوشانیده بودند. هر چه تسلیت گفت و او را به صبر فراخواند، سودي نداشت. او به قدمهاي
شیخ افتاد که ببوسد و به وي
[ [ صفحه 304
صفحه 173 از 180
گفت: اي سید من، هر گاه خدا این مرده را زنده نکند، من نیز بدنبال او می میرم و دیگر به کسی عقیده پیدا نمی کنم. آنگاه سید
پارچه را از روي مرده برداشت و او را صدا کرده و او جواب داد: لبیک. سپس خدا روح او را بر گرداند.
حاضران همه بیرون رفتند ولی شیخ بیرون نیامد، تا اینکه با پیشواي خود غذاي آبگوشت صرف کند و آن زن مدت درازي زنده
. ماند. " شذرات الذهب 63:8 . النور السافر ص 84
(نویسنده گوید:) پس باید به این ترتیب " مسیح بن مریم " علیه السلامخصوصیت معجزه خود را که احیاء مردگان به اذن
پروردگار است، ترك بگوید، چرا که با علوي و نظایر او بسیارند که با او در این معجزه همدوشی می کنند. آري فاصله بین اینان و
"مسیح بن مریم " فقط چهار انگشت است ما گر چه معجزه " مسیح " علیه السلام را ندیده ایم. لکن خبر آن را به منزله دیدن می
دانیم، چرا که در قرآن کریم آمده و دلایل و براهین، وجود معجزات را براي پیغمبران و حجتهاي الهی که خداوند آنها را از
کوچکترین هوي نفس مبري داشته و آنها را مطهر و پاك گردانده است، ثابت می کند. و بالاخره ما نفهمیدیم سر اینکه " سید با
علوي مادر پسر حاکم را زنده کرد، چیست؟ آیا بمنظور حفظ حیات مرد صورت گرفته که گفته بود هر گاه او را زنده نکنی من
خواهم مرد. و هیچ نماینده اي بر اهل بیت خود دروغ نمی گوید؟ و جامعه آن روز آیا خیلی به وجود او نیاز داشت؟ با اینکه به
منظور پایداري او بر عقیده اش کار را کرده و آیا دل کندن او از عقیده خود خسارت مهمی بر امت " محمد " صلی الله علیه و اله
محسوب می شد؟ با اینکه هر دو ملاحظه را در نظر گرفته بود؟ و آیا این قضیه در باره هر کس که در مرگ
[ [ صفحه 305
محبوب خود این را کرد،عمومیت دارد؟ یا اینکه فقط اختصاص به آن حاکم دارد؟ یا اینکه اختصاص به هر کسی دارد که " با
علوي " بخواهد او را زنده کند؟ اینها همه مشکلاتی است که حل شدنی نیست.
ابوبکر با علوي پناه جویند را نجات می دهد
"شمس الدین عیدروسی " در " نور السافر " ص 84 از امیر مرجان نقل کرده است که می گفت ": من با جمعی از دوستان در
صنعاء بودم که دشمن بر ما حمله کرد و دوستان از من متفرق شدند و اسبم که جراحات زیاد برداشته بود افتاد دشمن که مرا
محاصره کرد، من صالحان را به کمک خواستم و نام شیخ ابو بکر رضی الله عنه را به زبان آوردم و او را صدا کردم. ناگاه دیدم او
ایستاده و به خدا سوگند که در روز روشن او رادیدم و او از سر من و اسب گرفت و ما را نجات داد. اسب در گذشت، اما من به
برکت او نجات یافتم خدا از او خشنود باد."
سروي موشها را می پراند
"ابن عماد " در " شذرات الذهب " 178:8 نوشته ": الدین محمد سروري مشهور به ابن حمایل که به سال 933 در گذشت، پیوسته
از شهري به شهر دیگر پرواز می کرد و شبهاي به او حال دست می داد و به زبانهاي غیر عربی مانند فارسی و هند و زبان سیاهان
صحبت می کرد " تا اینکه می گوید:
"از کرامات او اینکه مردم یک شهر بزرگ، از دست موش در خوردن خربوزه ها شکایت کردند. وي گفت: در بوستانها و مزارع
ندا دهید که محمد بن ابی الحمائل گفته است از اینجا کوچ کنید. پس از آن دیگر موشی در آنجا نماند اهالی شهر دیگري در این
صفحه 174 از 180
مورد از او درخواست کردند، گفت: اصل،
[ [ صفحه 306
اجازه و اذن است دیگر این کار را نکرد. "
"امینی می گوید: بر گوشها خیلی سخت و گران می آید که کسی از شهري به شهري دیگر پرواز کند و این عمل را در امم
گذشتهحتی در مورد انبیاء نمی یابید. مرحبا بر پیروان " محمد " صلی الله علیه و اله در میان آنها کسانی یافته می شوند که حتی
بدون پر، - که به " جعفر طیار " داده شده تا در بهشت پرواز کند - در این دنیا پرواز می کنند این را نمی توان بدعت نامید، چرا
که امت پیغمبر صلی الله علیه و اله در ترقی و پیشرفت اند و زمان " جعفر طیار " غیر از روزگار " ابی الحمایل " بوده است، و
اکتشافات قرن بیستم غیر از قرنهاي پیش از آن است.
هر گاه در آن شهر. عده اي گربه وجود داشت. احتمال اینکه رفتن موشها را تصدیق بکنیم زیاد بود از معجزه سروي بی نیاز می
شدند، اما دستور ابن الحمایل دیگر کار گربه ها را انجام داده و مرحبا بر او و آثار او.
ذویب بر روي آب راه می رود
در " شذرات الذهب " 269:8 آمده است ": شیخ علی ذویب متوفی 947 بسیار اوقات روي آب راه می رفت و هر گاه کسی او را
می دید. مخفی می شد. او هر سال در عرفه دیده می شد، اما خودش را از مردم پنهان می کرد."
باز شدن حجره و ضریح پیغمبر توسط عبادي
"سراج الدین عمر عبادي مصري، " امام شافعی و صاحب " شرح قواعد زرکشی " در دو جلد، که بسال 947 وفات یافته است،
هنگامی که به حج و زیارت رسول الله صلی الله علیه و اله مشرف شد، حجره و ضریح رسول الله صلی الله علیه و اله بدون آنکه
کسی آنرا بگشاید و در حالی که همه جایش با کلید بسته بود، باز شد و او داخل ضریح شد و آن حضرت را زیارت کرد و بیرون
آمد و قفلهایش مثل اول بسته شد... خداي
[ [ صفحه 307
تعالی بر او رحمت کند. "
زیادي نیل به امر صدیقی
"شیخ محمد ابو الحسن محمد بکري صدیقی شافعی " از اولاد " ابو بکر صدیق " اهل مصر بود که بسال 993 در گذشته و
تالیفات او به چهار صد تالیف سرمی زند.
از کرامات او این است ": سالی،آب دریاي نیل کم شد. او به خدمتکارش بنام مندل گفت: به دریا فرود آي و بگو که شیخ ابو
الحسن بکري می گوید: آبت را زیاد کن، یا عبارتی نزدیک به این مضمون گفت. آن غلام همچنانکه او سفارش کرده بود، گفت.
ساعتی نگذشته بود که افزایش چشمگیري در آب ملاحظه شد. "
صفحه 175 از 180
(نویسنده گوید:) نظیر این کرامت را در دریاي نیل به " عمر بن خطاب " خلیفه دوم نسبت داده اند که در جلد هفتم ص 83 و 84
طبع اول ذکر کردیم.
کرامتها و خوارق عادت
صاحب " نور السافر (" ص 313 ) می نویسد ": شیخ علوي بن شیخ محمد بن علی از آیات بزرگ الهی بود و از امثال و نوادري که
از او دیده شده، یکی این است که او شقی را از سعید باز می شناخت و به خداي تعالی زنده می کرد و می میراند. به چیزي می
گفت: باش و او به اذن خدا شد. و نظایر چنین کرامات متعددي داشت که جز او کسی نظیر آن را نداشته است."
[ [ صفحه 308
عجایب و غرایب
"عید روسی " در " النور السافر " ص 85 نوشته است ": بدانید که کرامات اولیا حق است و دلایل عقلی و نقلی بر آن داریم. اما
شواهد نقلی همان است که در قرآن و از پیغمبر صلی الله علیه و اله نقل شده و آن سر گذشت مریم و جریح و دیگران است که
پیغمبر نبوده اند و بدست آنها آن کرامات واقع شده است.
روایت شده است که عمر صدیق رضی الله عنه به هنگام مرگ به زنش که حامله بود، گفت که دختري بزاید و او زائید.
از فاروق رضی الله عنه آن قصه مشهور را نقل کرده اند.
از ذو النون رضی الله عنه نقل کرده اند که مردي را که به یک زن بیگانه نگاه کرده بود تذکر داد و او را فهمانید.
از مرتضی رضی الله عنه نقل کرده اند که غلام سیاهی که دستش بریده شده بود، امر کرد تا دستش به حال اول بر گردد و برگشت.
و اما کراماتی که از اولیاي خداي تعالی نقل کرده اند، جدا زیاد است.
از آن جمله گفته اند که بعضی اولیا به کوه می گفتند: حرکت و کوه حرکت می کرد. و می گفتند: آرام کوه ثابت می ماند.
هم چنین ذو النون مصري به سریر گفته بود: خانه خدا را طواف کن. او فورا طواف کرده و باز گشته بود و جوانی که آنجا حاضر
بود، صحیحه اي زده و مرده بود. "
این بود نمونه هایی از کرامات یا اسطوره ها و جیزهاي دروغ و خرافی که در کتابهاي " حلیه الاولیاء " ابی نعیم "، تاریخ بغداد"
خطیب "، صفه الصفوه " ابن جوزي،و " منتظم " او "، مناقب احمد بن حنبل "، " تاریخ شام " ابن عساکر
[ [ صفحه 309
"تاریخ " ابن خلکان "، البدایه و النهایه " ابن کثیر "، طبقات الشافعیه " سبکی "، مناقب ابن حنیفه " خوارزمی "، مناقب ابو حنیفه
"کردوي "، شذرات الذهب " " مرآه الجنان " " روض الریاحین "، " الکواکب الدریه "، " الروض الفائق " " طبقات الکبري"
شعرانی "، تنبیه المغترین " او "، الفتح الربانی و الفیض الرحمانی " " انیس الجلیس " سیوطی "، شرح الصدور " او "، لطائف المنن
و الاخلاق و بهجه الاسرار " شیخ نور الدین شافعی "، قلائد الجوهر " شیخ محمد حنبلی " مشارق الانوار " " النور السافر"، "
تفریح الخاطر "، " عمده التحقیق " و بسیاري از کتابهاي تاریخ و معاجم و تراجم که آکنده از خوارق عادات و کرامات هستند
صفحه 176 از 180
ضبط شده است.
[ [ صفحه 310
پایان بحث
پایان گفتار و حاصل بررسی قاطع، پس از اینهمه مباحث طولانی که در بخشهاي جلد ششم و پس از آن ادامه داشته، و در آن
احوال خلفاي سه گانه و پس از آنها " معاویه بی سفیان " و همه کسانی که به نام اولیا و پیشوایان و علماي اسلام بدست غالیان و
افراط گران و ستایندگان گرد آوري شده، تعریف کاملی از غلاه - یعنی کسانی که در توصیف و ترسیم چهره ها راه افراط
ناصواب پیش می گیرند - براي ما حاصل می شود آشکار می گردد که آیا بکار بردن واژه " غلاه " در باره کسانی که جنگ به
دامن دشمنان و مخالفان اهل بیت وحی زده اند درست است یا نه؟ خاندانی که در صله فضایل و بر تریها فرو رفته و به زبان وحی و
منطق قرآن ستوده شده اند و از نصوصی که از پیغمبر باز مانده بر بر قله افتخار قرار گرفته و سرها برپیشگاهشان فرود می آید و در
دنیاي افتخارات و کمالات هیچ قله شامخی نمانده که اینان بر آن قرار نگرفته باشند و کرامتی نیست که اینان آنرا احراز نکرده
باشند شایسته است یا نه؟
یا اینکه بکار بردن " غالی " در باب کسانی شایسته که احوال قومی را که نصیبی از فضل و کرامت نداشتند، و جز احادیث دروغ و
حرکات و اعمال دروغین و تصنعات و کارهاي بارد و اساطیر گرد آمده از اینجا و آنجا وصفحه دروغینی از تاریخ را که هر
کجایش نشانی از اشتباه و دروغ دارد توصیف کرده و ستوده اند؟ و شما روزگار بیمقدار را ببینید که کسانی را که بر این ناکسان
اینهمه فضایل و مکارم چسبانده اند که نمی چسبد، و با حالات درونی شان کاملا مباینت دارد نام " غالی " نداده و لکن
ستایشگران خاندان وحی و نبوت که در اوج انوار هدایت قرار گرفته و بیچ وجه تیررس ما به قلمرو و مکارم ایشان نمی رسد، و
تقدم و نبوغ و والایی مقامشان از حیطه اندیشه ما بیرون است، غالی نامیده اند. و حال
[ [ صفحه 311
آنکه خداي سبحان بیش از آنچه زبان راویان و مورخان از مقامات ایشان نقل کرده، بدیشان عطا فرموده است و آثار فضیلت و
کرامتشان بیش از آن چیزي است که حافظان اثر در صحاح و مسانید آورده اند.
ما این مباحث مفصل را براي آن آوردیم که بصیرتها را روشن و اندیشه ها را بیدار کنیم، تا خواننده قالی را از غالی و راستگو را از
دروغزن و دوست را از دشمن باز شناسد و برهان را از تافهات بی پایه بدست دروغ و افترا بافته اند، تمیز دهد. تا مگر آن کسی که
از روي بینه و دلیل هلاك شده هلاك گردد و آنکه از روي دلیل زنده شده حیات یابد " و " آیا با من در ناقهایی که شما و
پدرانتان آنها را نام نهادید مجادله می کنید؟ خداي هیچ حجتی به آن فرو نفرستاده است، پس منتظر باشید و من نیز با شما از
منتظرانم."
درباره