پیشگفتار پیرامون مسكویه، متن عربی تجارب الامم، و این ترجمه
اشاره
به نام خداوند بیانباز
از سال 1349 خورشیدی كه در صدد ترجمه تجارب الامم (از روی نسخه ایاصوفیا از طریق چاپ عكسی خاورشناس كایتانی) برآمدم، خود را در برابر اثری مهم ولی با سرنوشتی شگفت دیدم كه در میان آن اهمیت و این سرنوشت هیچ تناسبی نبود. از این رو، به جای ترجمه آن از روی یك نسخه خطی كه تنها بخشی از آن به طور عكسی از سوی خاورشناسان تكثیر، و پارهای از آن چاپ و پارهای به انگلیسی ترجمه شده بود و بخش عمده آن در كتابخانه ایاصوفیا (تركیه) متروك مانده بود، بر آن شدم تا نخست به كار نابسامان متن عربی آن بپردازم. باشد كه یك چاپ منقّح- به همان معنی كه از نخستین چاپ یك اثر كهن چشم میتوان داشت- در اختیار قرار گیرد و سپس، به ترتیب پیشرفت در نشر مجلدهای متن، در ترجمه فارسی آن نیز به فراخور توان كوششی بكنم. نیز دریافتم كه مصنف این اثر و آثار پرارج دیگر، با آن همه والایی، و آن پایه بلند كه در تاریخ اندیشه اسلامی و ایرانی بر آن ایستاده، و با آن همه ستایشی كه در نوشتههای پراكنده مورخان و زیستنگاران، (از معاصراناش گرفته، تا نویسندگان ادوار متاخر از خودی و بیگانه) درباره پایگاه بلندش و ارزش كمنظیر كارهایش آمده است، با این همه، یك بررسی اجمالی و كلیدی كه به همه جنبههای وی بپردازد، تاكنون به زبان فارسی به انجام نرسیده است. چیزی كه بتواند همچون درآمدی فراگیر، راهگشای پژوهندگانی گردد كه درباره او و كارنامه علمی و ارزیابی كوششها و نقش او در روند تحول فرهنگ اسلامی و ایرانی بلكه جهانی پژوهش خواهند كرد. بویژه با توجه به این نكته كه وی خود و كارهایش آیینه تمامنمای عصر شكوفان تمدن اسلامی یعنی قرن چهارم است و همه
ص: 16
نمودهای فرهنگی و اجتماعی آن روزگار را میتوان در عناصر شخصیت او و عمر صد سالهاش مجسم دید.
این بود كه نگارنده از آن هنگام بخشی از وقت و اهتمام خود را در این راه گمارد و در جست و جوی منابع مربوط به مسكویه از یكسو، و نسخههای خطی تجارب الامم و سایر آثارش از سوی دیگر، برآمد. باشد كه سرانجام كار احیای متن كامل تجارب الامم و ترجمه فارسی آن را در درجه اول، و نشر یا ترجمه آثار دیگرش را در درجه دوم، به سامان برد، و از این راه، و با توجه به منابع كهنی كه از او سخن گفتهاند، در شناختن و شناساندن وی توفیق یابد. مسكویه، در یك نگاه كلی، چهرهای است دوست داشتنی كه در روند تفكر آسمانی و زمینیاش، بیش از هر چیز، به «گوهر انسان»، به «تواناییهای پروازش»، و بویژه در مسئله «نیكبختیاش» اندیشیده، و در نشان دادن راههای رسیدن به «هدف از هستیاش»، و متبلور كردن گوهرش، و «پیراستن خویاش» و بركشیدناش، گاه در قالبی فلسفی و استدلالی، و گاه با تأمل در آزمونهای تاریخ، و گاه با ارائه اندرزهای فرزانگان سلف، و تهنشین اندیشه گذشتگان با پافشاری و پیگیری كوشیده است.
باری، در شناختن و شناساندن جامعتر سیمایی چنین نازنین، كسانی در فراسوی مرز و بومش همت گماشتهاند و درباره او و كارنامه درخشاناش، كتابهایی مستقل و شبه مستقل به زبان عربی (قاهره 1946، 1952) و انگلیسی (هند 1946) و فرانسه (پاریس 1970) و نیز مقالههای بیشمار به اغلب زبانهای اروپایی نوشتهاند. ولی با آن كه وی یك فرزانه مسلمان ایرانی رازی است، چنانكه شایسته پایگاه او است، در زبان فارسی بازشناخته و شناسانده نشده است. و در نتیجه، توده هممیهناناش خود از درك زیبایی اندیشه و والایی انگیزههایش كم بهره ماندهاند. خدایا مگر برخی كوششهای مشكور كه بر پایه برخی از آثارش انجام یافته است، همچون اثری كه خواجه نصیر طوسی بر مبنای تهذیب الاخلاق (الطهاره طهارة الأعراق) با عنوان اخلاق ناصری پدید آورده، یا كیمیای سعادت زنجانی، یا «راه سعادت» بانوی اصفهانی كه در راستای ترجمه و اقتباس از این اثر ارزشمند فراهم آمده، و كارهای پراكنده دیگر، كه هرگز معرفی جامع مسكویه به شمار نمیآیند.
باری، در این جا مضمون كلی مقدمه فشردهای را كه بر چاپ متن عربی تجارب الامم نوشتهام، با كاست و فزودی كه مقتضای مقدمه ترجمه است، و گاه با تعدیل و تجدید نظر
ص: 17
و حذف جزئیات كتابشناسی منابع، [1] در این جا میآوریم بویژه از این نظر كه خواننده ترجمه فارسی از سرنوشت متنی كه این ترجمه از روی آن پدید آمده است و نیز از جایگاه مصنف این اثر به اجمال آگاه گردد به هر روی، مطالبی كه از پیشگفتار عربی در این جا میآید، با احتساب سخنی كه در پایان در شرح چگونگی و شیوه ترجمه تجارب الامم خواهیم افزود چنین است:
نخست درباره خود مسكویه: منابع پژوهش درباره مسكویه، روزگار مسكویه، نامش چیست: مسكویه یا ابن مسكویه؟ مسكویه همان مشكویه است. اوصاف و القاب علمی و اجتماعی او، آثار علمیاش. سپس درباره اثرش تجارب الامم: تاریخ از دیدگاه مسكویه، منابع مسكویه در نوشتن تاریخ، نام تجارب الامم، نسخههای خطی تجارب الامم، چگونگی روش ما در كار تصحیح و چاپ متن عربی تجارب الامم، و سرانجام شیوه ما در ترجمه فارسی تجارب الامم:
منابع پژوهش درباره مسكویه (مشكویه رازی)
در منابع كهن تا آن جا كه به ما رسیده است درباره زندگی مسكویه چندان سخنی نیامده است كه بتواند به همه پرسشهای پژوهندگان و كسانی كه درباره او مطالعه میكنند، پاسخ گوید. آن چه اكنون در دست است نوشتههایی است پراكنده و از هم گسیخته كه زیستنگاران و مورخان حكمت در نوشتههای خود آوردهاند، كه خود بسیار اندك و اغلب رونوشت یك دیگرند. حكیمی بزرگ از معاصران مسكویه، كسی كه او را از نزدیك میشناسد و از ارزشهایی كه در شخصیت او است به خوبی آگاه است، بدین خشنود نیست كه درباره مسكویه در كتاب خود به همان كوتاهی سخن گوید كه درباره حكیمان و فرزانگان دیگر گفته است. بلكه نوید میدهد كه دربارهاش دفتری جداگانه كند تا درباره «سیره نیكوی او» گزارشی فراگیرتر در آن بنویسد. این حكیم همان ابو سلیمان منطقی سجستانی است كه به نوبه خود از حكیمان سرشناس آن روزگار به شمار میرود. از بخت بد، آن چه وی نوید داده به دست ما نرسیده است. كسی چه میداند. شاید در این
______________________________
[ (1)] برای مشخصات كتابشناسی منابعی كه در این مقدمه به اختصار آمده است، نگاه كنید به تجارب الامم مصحح این جانب، ج 1 ص 389 و پانوشتها. (انتشارات سروش 1366).
ص: 18
كار از بن كامیاب نبوده است. یا نه، آن را نوشته است، ولی نوشتهاش در حوادث روزگار از میان رفته، یا در كتابخانه ناشناختهای، یا در گوشهای پنهان مانده است. سندی كه اگر در دست بود میتوانست ما را از نوشتههای پراكنده و نارسای دیگر بینیاز سازد.
ابو سلیمان در كتاب خود صوان الحكمه (ص 347) مینویسد: «درباره چیزهایی كه از زندگی او شنیدهام، یا از سیره نیكو و خوی پاكش خود به چشم دیدهام نامه ویژهای خواهم پرداخت. چه، این كتاب را بیش از آن چه دربارهاش نوشتهام گنجایش نیست.» اما تصنیف او تجارب الامم كه در بخش پایانیاش رویدادهای روزگارش را، و در لابلای آن گوشههایی از زندگی خویش را نوشته است نیز، در سال 369 هجری از گزارش باز میایستد. مسكویه از آن پس نیم قرن دیگر نیز زیسته بوده است، ولی تاریخ این نیم سده را ننوشته است. حوادثی كه باز گفت آن میتوانست بر نیمه دوم زندگی او نیز پرتوهایی بیفكند. چه، مسكویه با كسانی كه خود سازنده تاریخ آن روزگار بودهاند پیوند نزدیك داشته و خود چهرهای بزرگ از چهرههای انجمنهای ایشان بوده است.
باری، در اینجا، به مهمترین منابعی كه در آن از مسكویه و زندگی او اشارهای رفته است بسنده میكنیم و آنها را در چهار گروه میآوریم:
الف. آثار خود مسكویه به عنوان زندگینامه خود نوشته: مسكویه در جای جای نوشتههایش، مستقیم و غیر مستقیم، از خود سخن میگوید كه هر یك در شناختن پارهای جنبههای زندگی او ارزشمند است، كه از آن جمله تهذیب الأخلاق، الهوامل و الشوامل، و بخش پایانی تجارب الامم و برخی نوشتههای دیگرش را میتوان نام برد.
ب. نوشتههای معاصران مسكویه: ابو حیان توحیدی (320- 414 ه) در الامتاع و المؤانسه و آثار دیگرش، ابو سلیمان منطقی (...- 391 ه) در صوان الحكمة، ابو منصور ثعالبی (350- 429 ه) در تتمة الیتیمة و در خود یتیمه ضمن شرح حال ابن العمید، ابو بكر خوارزمی (...- 382 ه) در رسایلاش، بدیع الزمان همدانی (...- 389 ه) نیز در رسایلاش.
ج. منابع متأخر از عصر مسكویه: (بیهقی (...- 575 ه) در تاریخ حكماء الاسلام، یا تتمة صوان الحكمة، ابن ابی أصیبعة (579- 616 ه) در كتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء، یاقوت (574- 629 ه) در معجم الادباء، قفطی (564- 656 ه) در كتاب إخبار العلماء بأخبار الحكماء، شهرزوری (قرن ششم و هفتم) در نزهة الأرواح و
ص: 19
روضة الأفراح، صفدی (696- 764 ه) در كتاب الوافی بالوفیات، حاجی خلیفه (...- 1067 ه) در كشف الظنون، عبد اللّه افندی تبریزی (قرن دوازدهم هجری) در ریاض العلماء، خوانساری (1224- 1313 ه) در روضات الجنات، سید حسن صدر (1272- 1354 ه) در تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، و در الشیعة و فنون الاسلام، محمد مدرس (1296- 1373 ه) در ریحانة الادب، شیخ آقا بزرگ تهرانی (1293- 1389 ه) در الذریعه، ذیل آثار مسكویه.
د. بررسیهای نو: اما بررسیهای نوینی كه پیش از این، محققان خاور و باختر با شیوههای امروزی بدان دست زدهاند، افزون بر مقالههایی كه در دانشنامهها، تاریخهای فلسفه، فهرستها، مجلات علمی، فرهنگهای اعلام، یا مقدمه چاپ پارهای آثار مسكویه، و مانند آن چاپ نشده است، بررسیهای مفصلی نیز در شناساندن مسكویه و كارهای علمی او انجام گرفته است كه به ترتیب تاریخ عبارتند از: دكتر عبد العزیز عزت: «ابن» مسكویه و فلسفته الاخلاقیه و مصادرها (قاهره 1946)، دكتر عبدالرحمن بدوی، مقدمه مفصل وی بر جاویدان خرد [الحكمة الخالدة]. (قاهره 1952 م.، تهران 1358)، دكتر عبد الحق انصاری: فلسفه اخلاقی مسكویه- به انگلیسی (علیگره 1964 م.)، م. س.
خان: مسكویه، زندگی و آثارش- به انگلیسی. این كتاب را از نزدیك ندیدهام. خان خبر تألیف آن را در مقدمهای كه بر چاپ رسالة فی ماهیة العدل نوشته، داده است، دكتر م.
آركون (عرقون): علوم انسانی در قرن چهارم هجری: مسكویه، فیلسوف و تاریخنگار- به زبان فرانسه (پاریس 1970 م.)
روزگار مسكویه
مسكویه بنابر آن چه در پی میآید، یك قرن یعنی از سال 320 تا نهم صفر سال 421 هجری زیسته و به هنگام مرگ پیری فرتوت بوده است. مارگلیوث بسا نخستین كسی است از خاورشناسان معاصر كه درباره سال تولد مسكویه سخن گفته است. وی در پیشگفتار ترجمه انگلیسی دو بخش پایانی و ذیل تجارب الأمم (آكسفورد 1921- 1920 م.) سال تولد مسكویه را «موقتا» سال 330 یا اندكی پیشتر دانسته است. دكتر عزت (ص 79- 80) میكوشد تا این تاریخ را از سال 330 به 325 هجری برساند. سرانجام دكتر عبد الرحمن بدوی (ص 20- 21) از این نیز پیشتر دانسته سال تولد او را 320
ص: 20
حتّی پیش از این احتمال میدهد. در تعیین سال تولد مسكویه این نشانهها در دست است:
مسكویه خود در تجارب الامم در آغاز گزارش رویدادهای سال 340 هجری، از «طول مصاحبت و كثرت مجالست» با مهلبی سخن میگوید و در حوادث سال 341 هجری گوید: «من در آن هنگام ندیم او بودهام.» بدین ترتیب، مسكویه در سال 341 میبایست نه كمتر 20 سال داشته باشد، تا بتواند ندیم كسی باشد. یعنی میبایست در سال 320- اگر نگوییم پیشتر- متولد شده باشد.
نشانه دیگری نیز هست كه بر در ازای عمرش بیش از تعیین سال تولدش دلالت دارد. و آن همان بیتهایی از شعر او است كه به گفته ثعالبی در تتّمة الیتیمة، مسكویه در آن از كهنسالی و فرتوتی خویش مینالد. از آنهاست این دو بیت:
أصبحت أجرد و الأحداث تجردنیدأب الجراد إذا استولی علی العشب
و صرت دینا علی الدنیا لآخرتیرسل المنایا تقاضاها و تمطل بی موهایم ریخته است، و حادثهها به سان ملخها كه به جان گیاهان افتند، مرا از موی برهنه كنند. وامی شدهام به گردن دنیا از آن آخرتم كه فرستادگان مرگ از دنیا باز پس خواهند و دنیا همچنان سر میدواند.
بنابر این، با توجه به آن چه گفته شد، و با توجه به این كه وی بنابر گفته یاقوت (به نقل از ابن منده) در نهم صفر 421 (16 فوریه 1030 م) در گذشته است، میتوان گفت كه سالهای زندگیاش اگر از یك سده بیشتر نبوده باشد كمتر نبوده است. (320- 421 ه) و این بدان معنی است كه مسكویه یك قرن كامل در درخشانترین ادوار تمدن اسلامی زیسته است. قرنی كه به گفته آداممتز قرن نهضت فرهنگی در جهان اسلام به شمار میرود. و از آن جا كه دولت آل بویه نیز در سال 320 بنیاد گرفت، پس مسكویه و این دولت دو همگناند كه یك قرن كامل را با هم زیستهاند، قرنی كه اوج توانمندی و شكوفایی این دودمان بوده است. زیرا سالهای بازمانده این دولت یعنی بیست و هفت سالی كه پس از درگذشت مسكویه سپری كرده به گفته محققان سالهایی است كه آل بویه
ص: 21
در آن رو به نشیب بوده و به سوی ناتوانی و نیستی پیش میرفتهاند. از این رو، میتوان گفت كه مسكویه سند یا منبعی است دست اول برای بررسی روزگاری كه در تاریخ سیاسی و فرهنگی اسلام و ایران، ویژگیهای برجستهای دارد و عصر تجزیه فرمانروایی خلفای عباسی به حساب میآید و این به گفته مورخان تمدن، خود انگیزهای برای تعدد مراكز علمی و سبب شكوفایی فرهنگی این مراكز و ظهور نوابغ علمی در دانشگاههای جهان اسلامی آن روزگار بوده است. زیرا امیران مستقل زمان، به علت همچشمی و تفاخری كه در میان خود داشتهاند، در جذب دانشمندان و ادیبان به دربارهای خویش با یك دیگر به رقابت بر میخاستهاند كه در بستر این رقابتها مردانی برآمدهاند همچون یحیی بن عدی (...- 364 ه) و ابن الخمار (331- ...) و ابن سینا (373- 428 ه) و ابو سلیمان منطقی (دهه نخست- آخرین دهه قرن چهارم ه) و ابو ریحان بیرونی (...- 440) و ثعالبی (...- 429 ه) و بدیع الزمان همدانی (...- 389 ه) و ابو بكر خوارزمی (...- 382 ه) و ابو حیان توحیدی (...- 400 ه) و صاحب بن عباد (326- 385 ه) و معاصر ارشدشان مسكویه كه هر كدام به گونهای و در زمینهای میدرخشیدهاند و محیط داد و ستد فكری و فرهنگی آن زمان به وجود ایشان گرم میبوده است. مردان سیاست نیز خود از دانشمندان و ادیبان بودهاند، و مسكویه با همگیشان پیوند فكری و فرهنگی نزدیك داشته است.
مسكویه، نه ابن مسكویه
در سدههای پسین اسلامی در این كه «مسكویه» براستی لقب كیست: لقب خود او، یعنی ابو علی احمد، یا لقب پدرش محمد، یا لقب نیای او یعقوب، سخن یكی نبوده است. با توضیحی كه در پی میآید میتوان- یا باید- پذیرفت كه مسكویه لقب خود او بوده است.
اختلافی كه در این باره هست از آنجا برخاسته كه پارهای نویسندگان از آن چه در آثار همروزگاران و همكاران علمیاش آمده، آگاه نبودهاند. نیز به این سبب كه خود مسكویه، در برخی از آثارش، خویشتن را چنان خوانده است كه اگر از آثار دیگرش یا از نوشتههای معاصراناش آگاه نباشیم، در تعیین نامش سخنی كه قاطع و نهایی باشد نتوانیم داشت. برای نمونه، مسكویه خویشتن را گاهی احمد بن محمد مسكویه، (تجارب، ایاصوفیا 5: 310، 6: 136، جاویدان خرد، بدوی: 375) و گاهی احمد بن
ص: 22
محمد بن یعقوب مسكویه. (جاویدان خرد، بدوی ص 5، رسالة فی ماهیة العدل ص 12) خوانده است. آمدن لقب «مسكویه» پس از نام پدرش محمد، یا پس از نام نیای او یعقوب، همان چیزی است كه سبب اشتباه در نوشتههای متأخران گردیده است. زیرا، پارهای كه از ضبط درست پیشینیان (ابو علی مسكویه، یا ابو علی احمد مسكویه) غفلت داشتهاند، مسكویه را لقب پدرش محمد یا نیای او یعقوب پنداشته نام او را احمد بن مسكویه، یا:
احمد بن محمد بن مسكویه، یا: به گونهای شگفتتر، احمد بن محمد بن یعقوب بن مسكویه، نوشتهاند كه مسكویه این بار لقب نیای نیای او نیز دانسته شده است (خوانساری، روضات 1: 254، تهرانی، الذریعة 3: 347) كه در نتیجه او را به اشتباه «ابن مسكویه» دانستهاند.
در واقع، هنگامی كه گفته میشود: احمد مسكویه، یا: احمد بن محمد مسكویه، یا:
احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه، در همه حال مقصود آن است كه لقب پس از نام ذكر شود. یعنی «مسكویه» پس از «احمد» بیاید. پس اگر نام به تنهایی- یعنی بدون ذكر نام پدر یا جد- گفته شود، لقب بی هیچ فاصله در پس نام آمده است. لیك اگر نام با نام پدر یا جد، و نیاكان دیگر همراه شود، نام پدر یا نیاكان كه ممكن است شماری از آنها یكی پس از دیگری بیایند، همگی مكمل نام شخص خواهند بود، كه تا ذكر آنها پایان نگیرد نوبت به ذكر لقب نمیرسد. مسكویه خود نیز نام خویش را همیشه همراه با نام پدر یا با نام پدر و جد خویش نیاورده است. حتی، گاه لقب را پس از كنیه خویش مینویسد (ابو علی مسكویه). و در برخی جایها چندان تكرار میكند كه هر شكی را در این باره از میان میبرد. مثلا در شوامل خویش كه در پاسخ هوامل ابو حیان توحیدی نوشته و شماره آنها به 175 مسئله میرسد، میبینیم كه در آغاز هر پاسخ از خود چنین یاد میكند: «قال ابو علی مسكویه: ...» جز در پاسخ اول كه نام خود را با نام پدر همراه میسازد و گوید:
«قال ابو علی احمد بن محمد مسكویه: ...» یعنی تنها یك بار نام خویش را با نام پدرش محمد همراه كرده است. پس این «احمد» است كه به «مسكویه» ملقب بوده است، نه پدر یا جدّش. به عبارت دیگر مسكویه خود اوست نه پدر، یا نیا، یا نیای نیای او.
اما معاصران مسكویه، كسانی كه او را «مسكویه» خواندهاند اینهایند: ابو سلیمان منطقی (؟ 310-؟ 390 ه) در صوان الحكمة، ابو حیان توحیدی (320- 414 ه) در الامتاع و المؤانسة و آثار دیگرش، ابو منصور ثعالبی (350- 429 ه) در تتمة الیتیمة، و در
ص: 23
خود یتیمة الدهر، و ابو بكر خوارزمی (...- 382 ه) در رسایلاش، و بدیع الزمان همدانی (...- 389 ه) نیز در رسایلاش. یاقوت در نقل نامه بدیع به مسكویه مینویسد: «و للبدیع الهمذانی إلی أبی علی مسكویه.» در چاپ ناویراستهای از رسایل بدیع (ص 100، 323) نام مسكویه «ابو علی بن مشكویه» آمده است كه همان اشتباه متأخران است. زیرا اگر ضبط بدیع الزمان همین بود، و با ضبط خود یاقوت و ضبط ابو حیان و ابن منده كه یاقوت از ایشان نقل كرده، مخالف میبود، یاقوت اختلاف ضبط بدیع الزمان را نقل میكرده است. در واقع آن چه در این چاپ رسایل بدیع میبینیم تغییری است كه بعدها پدید آمده است.
اما پیشینیانی كه از معاصران مسكویه نیستند و او را به درست، «مسكویه» خواندهاند:
روذراوری (437- 488 ه) در مقدمه ذیل تجارب الامم، ابن ابی أصیبعة (579- 616 ه) در عیون الانباء، یاقوت (574- 629 ه) در معجم الادباء، صفدی (696- 764 ه) كه منبع او یاقوت در معجم الادباء است، قفطی (564- 646 ه) در تاریخ الحكماء، خواجه نصیر طوسی (597- 672 ه) در اخلاق ناصری (چاپ مینوی ص 36)، حاجی خلیفه (...- 1067 ه) در كشف الظنون و سخاوی (قرن نهم) در كتاب التوبیخ.
اما در نسخه خطی تاریخ الحكماء (عزت: 146) یا در نزهة الارواح شهرزوری كه در این دو كتاب «ابن مسكویه» آمده است، باید دانست كه منشأ تألیفی این دو اثر همان صوان الحكمه ابو سلیمان منطقی است كه متنشان بویژه در بخش مربوط به مسكویه تحریف شده و ملخص متن ابو سلیمان است. در متن صوان به شهادت نقلی كه یاقوت از او كرده یا متنی كه بدوی از آن چاپ كرده «مسكویه» بدون «ابن» آمده است. باری، این دو نسخه خطی یا این دو متن، در برابر متونی كه از معاصران مسكویه بر جای ماندهاند، از این نظر بیارزشاند و بسا كه اشتباه برخی متاخران در ضبط این نام از همین دو اثر سرچشمه گرفته باشد. ضبط ابن خلكان (608- 681 ه) نیز هر چند كه به خط خود وی دیده شده و بروكلمان در (ملحق 1: 582 شماره 1) به او تكیه كرده است، در برابر تصریح معاصران بزرگ مسكویه و خود مسكویه رنگ میبازد. آمد روز و بسا خود كایتانی نیز تحت تأثیر بروكلمان «ابن مسكویه» نوشتهاند. و پارهای از محققان بعدی را به اشتباه افكندهاند. (ملحقات فاكسیمیله نسخه ایاصوفیا). خاورشناسان دیگر همچون برگشترآسه (674.p ، 65،ZDMG ( كه از میان متون، موارد ضبط «مسكویه» را بیرون
ص: 24
كشیده و مارگلیوث در مقدمه ترجمه انگلیسی تجارب الامم (p .ii( و عاملی در اعیان الشیعه و عزت و اركون و انصاری و بدوی هر كدام در تحقیق مستقل و مستوفای خود به درستی ضبط «مسكویه» رسیدهاند. دایرة المعارف اسلام در چاپ دوم خود (1971 م.) نام او را تصحیح كرده است. هر چند ضبط چاپ اول آن در ترجمه عربی و نیز در ترجمه فارسی آن (دانشنامه ایران و اسلام) بر جای مانده است. در تاریخ فلسفه در اسلام (نشر دانشگاهی، ج 1 ص 665)، مقاله بدوی با عنوان «ابن مسكویه» آمده است.
با این كه بدوی خود، در همه نوشتههای پیشین و نیز در سراسر همین مقاله از او با نام «مسكویه» یاد میكند. اما نویسنده مقاله خواجه نصیر طوسی در همان مجلد (ص 808) كه به مناسبت از اخلاق ناصری سخن گفته، با آن كه خواجه نصیر در همین اخلاق ناصری این نام را «مسكویه» ضبط كرده است، نویسنده مقاله باز همان «ابن مسكویه» را به كار برده است. بویژه، ضبط خواجه نصیر (در متن مصحح مینوی) چنان است كه نشان میدهد كه وی از ضبط درست نام مسكویه به خوبی آگاه بوده است. زیرا خواجه در دو مورد از او نام میبرد، كه در یك جا «استاد فاضل و حكیم كامل احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه» و در جای دیگر «استاد ابو علی مسكویه» ضبط كرده است. (بترتیب ص 35 و 36). بدین ترتیب، خواجه نیز نشان داده است كه مسكویه لقب خود او است، چه پس از نام او (احمد) ذكر شود، چه پس از نام پدرش محمد یا نیایش یعقوب. علاوه بر دلایلی كه از آثار خود مسكویه یا از آثار معاصران و دوستان او در دست است كه در پیش، از آنها یاد شده است.
مسكویه، مشكویه
اصل فارسی واژه مسكویه، مشكویه است. این ضبط را پارهای نویسندگان از جمله دولتشاه سمرقندی در تذكره، و یوستی در نامنامه ایرانی و گیب در دایرة المعارف اسلام و دیگران آوردهاند. برخی از نویسندگان معاصر ایران از جمله سعید نفیسی (پور سینا ص 131) و دانش پژوه در چاپ جاویدان خرد همین ضبط فارسی را به كار بردهاند. در تاریخ كمبریج (430- 429.pp ، 4.Vol ( ضبط این نام مسكویه (به ضمّ میم و با سین) آمده است كه اندكی شگفت مینماید. زیرا در این صورت، تلفظ سین یا باید به اصل هند و اروپایی برگردد (سنسكریتmuska ، یونانیmoskas . لاتینی،muskus ( كه این بعید مینماید.
ص: 25
(البته نامی كه معرب شده است مشك یا مشك+ اویه است. ولی، آنچه در فرهنگهای تازی در تعریب مشك آمده «مسك» به كسر میم است.) یا بگوییم كه ضبط فرای در تاریخ كمبریج نیمه معربی از «مشكویه» است. بدین معنی كه تنها مشك را معرّب كرده و پسوند «اویه» را به همان تلفظ فارسی رها كرده باشند. این دوگانگی در تعریب در همینگونه از نامها را من خود در كار تصحیح متن تجارب الامم در نامهایی چون جاذویه [جادویه] و جز آن دیدهام كه گاه جاذویه، گاه جاذویه ضبط شده است. باری با توجه به حركت دوگانه، حرف میم ( [؟]) در این نام، و با توجه به درستی یا نیمگی تعریب در آن، صورتهایی چند در این نام به ذهن میآید. ولی در پارسی، مشكویه، و در تازی مسكویه (با حركت زیر در «میم» و حركت زبر در «و») در این دو زبان، بر زبان هموارتر بوده است. از همین رو، ضبط تازی این نام را در نزد خاورشناسان كه اغلب با متنهای تازی زبان سر و كار داشتهاند بیشتر میبینیم. ولی در زبان فارسی، گونهای دو دلی به چشم میخورد: پارهای ضبط تازی و برخی ضبط پارسی را مینویسند. گروه نخست بیش از آن كه به ایرانی بودن این نام بیندیشند، به منابع تازیشان مینگرند. و گروه دوم بیشتر به ایرانی بودن این نام و صاحبش نظر دارند و كمتر به زبان مآخذ كهن، از جمله نوشتههای خود مسكویه كه آنها را به زبان تازی نوشته است. بسا كه در نوشتن به زبان فرهنگی آن زمان كه تازی بوده است او را مسكویه، و در محاوره عادی كه فارسی بوده است وی را مشكویه میخواندهاند. باری، گرایش به بازگردانیدن نام پارسی این فرزانه رازی، در زمان ما به خوبی بچشم میخورد. برای نمونه در تهران نام خیابانی را «مشكویه رازی» نه «مسكویه» نهادهاند.
فزون بر معنایی كه از دو پاره این نام (مشك+ اویه) مفهوم است در فرهنگها واژه (مشكویه مشكوی، مشكو) را به معنی سراپرده شاهان، كاخ، بالاخانه، نوشتهاند.
چنان كه مشكویی نام نوایی از نواهای موسیقی كهن است. مشكویه در جغرافیای تاریخی نام شهركی است از پهنه ری در دو مرحلهای ری از راه ساوه. از اینرو، برخی گفتهاند كه زادگاه مشكویه همین شهرك مشكویه بوده است. (ری باستان ص 625) دكتر عزت (ص 82) در این باره گوید: مسكویه (مشكویه) را مسكویه بسا از آن روی گفتهاند كه بوی مسك (مشك) را دوست میداشته و خود را بدان خوشبوی میكرده است. چه، همو در برخی سرودههایش (تتمة الیتیمة چاپ اقبال ص 98) این واژه را به
ص: 26
كار برده و مردمان نیك را به مشك تشبیه كرده است. گوید:
و الناس فی العین أشباه و بینهمما بین عامر بیت اللّه و الخرب
فی العود ما یقرن المسك الذّكیّ بهطیبا، و فیه لقی ملقی مع الحطب مردم را به ظاهر یكسان بینی و در میانشان، از سازنده، تا ویران كننده خانه خدا تفاوت است.
در میان چوبها، چوبی (عود) است كه مشك خوشبوی را در خوشبویی بدان سنجند، و چوبی دور انداختنی كه آن را با هیمهها افكنند.
تا آن جا كه من دیدهام، به دلیلی برنخوردهام كه نشان دهد «مسكویه» از شهرك «مشكویه» است، كه جایی است از پهنه ری. تا نوبت به این رسد كه ببینیم این نسبت در زبان عربی بر پایه چه دستوری تواند بود. زیرا «مشكویه» اگر یك نسبت فارسی با پسوند «اویه» باشد، در این صورت نام جایی كه این فرزانه بدان منسوب شده است، «مشك» خواهد بود نه «مشكویه» كه نام آن شهرك است. منسوب كردن كس یا چیزی به جایی با نام «مشكویه» به یكی از این چند صورت تواند بود: مشكویجی [مشگویگی] همچون خانگی، میانجی و مانند آن. یا: مشكویی [مسكویی] با حذف هاء ناملفوظ فارسی كه به تاء تانیث تازی شبیه است. یا: مسكویهی بر وزن سیبویهی. آن گاه باید پرسید: چرا «ابو علی المسكویهی» نگفتهاند؟ یعنی چرا در ضبط تازی با «ال» تعریف نیامده است؟
جز این كه بگوییم این نسبت در اصل پارسی خود به شكل «مشكویهای» بوده و به رسم قدیم «مشكویه»، یعنی با همزهای بر روی یاء نوشته میشده است كه در زبان تازی علاوه بر مسئله تعریب، همزه آن افتاده و به صورت «مسكویه» در آمده و سرانجام به سرنوشت واژگانی دچار شده است كه پسوند «ویه» دارند و در میان دو تلفظ «اویه» و «ویه» در نوساناند.
ص: 27
لقبهایی كه به وی دادهاند
نویسندگانی كه از مسكویه نوشتهاند، چه پیشینیان و چه پسینیان، وی را حكیم، متكلّم، فیلسوف اخلاق، مورخ، ریاضیدان، مهندس، زبانشناس، ادیب، شاعر، نویسنده، باهوش، نقاد، تیزفهم، بسیار آگاه برنامههای كهن و زبانهای باستان خواندهاند.
خواجه نصیر طوسی در اخلاق ناصری، از او به عنوان «استاد فاضل و حكیم كامل» یاد میكند. افزون بر لقب مسكویه، عنوانهایی، همچون خازن [رئیس كتابخانه] ندیم [همنشین سران آل بویه]، داشته است. عنوان «معلم سوم» را به وی نیز بخشیدهاند. با آن كه معاصرش پور سینا نیز نامزد این لقب بوده است. گویند: مسكویه را معلم سوم بدان گفتهاند كه در بازسازی شاخه عملی فلسفه یونان یعنی فلسفه اخلاق و استوار كردن پایههای آن نقشی بیهمتا داشته است. چنان كه هیچ مصنفی كه حتی تا امروز در فلسفه اخلاق كتابی نوشته، بر آن چه او آورده است چیزی نیفزوده. تهذیب الأخلاقاش اوج سخن در فلسفه اخلاق اسلامی است كه به خامه یك ایرانی به زبان تازی نوشته آمده است. شگفتی در این است كه برجستهترین كتابی كه در زبان فارسی، هم در فلسفه اخلاق، در دست است، باز از آن مسكویه است. مقصود كتاب اخلاق ناصری است كه خواجه نصیر طوسی آن را بر پایه تهذیب الاخلاق [الطهاره] مسكویه به فارسی نوشته است. ابیات مخلصانهای كه خواجه نصیر درباره تهذیب و نویسندهاش مسكویه رازی، در زمانی پیش از نوشتن اخلاق ناصری، به تازی سروده، و در مقدمه اخلاق ناصری آورده است، خود نشانه ارزش والایی است كه خواجه برای كتاب تهذیب میشناخته و نشانه تأثیر بزرگی كه مسكویه پیشاپیش، بر خواجه نهاده بوده است. گوید:
بنفسی كتاب حاز كلّ فضیلةو صار لتكمیل البریّة ضامنا
مؤلّفه قد أبرز الحقّ خالصابتألیفه من بعد ما كان كامنا
و وسّمه باسم الطهارة قاضیابه حقّ معناه و لم یك مائنا
لقد بذل المجهود للّه درّهفما كان فی نصح الخلائق خائنا «جانم فدای كتابی كه همه برتریها را از آن خویش كرده و كامل كردن مردمان را ضامن شده است.
ص: 28
«مؤلفش، حق ناب را كه پنهان بوده، هم با تألیفش آشكار كرده است.
«آن را نام، طهارت نهاده و حق معنیاش را بیهیچ دروغ بگزارده است.
«هیچ كوششی را فرونگذارده و در اندرز مردمان هیچ دریغ نورزیده است.» باری این لقبها و عنوانها كه به مسكویه داده شده است، دلیل بر ژرفا و گستره دانش او است كه نشانههای دیگری را نیز پشتوانه خویش دارد. مقصود نوشتههای پر ارزش او است كه فهرست آن را در اینجا میآوریم:
مصنفات مسكویه رازی
1. ترتیب السعادات و منازل العلوم. (الترتیب، ترتیب السعادات. در تهذیب الاخلاق، السعادة، چاپ طوبجی، مصر، ترتیب العادات، در اعیان الشیعه 5: 10). كتابی است در شرح پایههای سهگانه نیكبختی و بازنمود دقیق جایگاه دانشها بر حسب مكتب ارسطو، و باز نمود ارزش هر دانش در راه بر كشیدن انسان به سوی نیكبختی و كمال وی در مردمیاش.
2. الفوز الأصغر. (الفوز الصغیر در صوان الحكمة، كتاب الجواب عن المسائل الثلاث). اقبال لاهوری، اندیشه فلسفی مسكویه رازی را از همین اثر بیرون كشیده است. همو گوید: «دبور (DeBore( در كتاب خود به نام تاریخ فلسفه در اسلام، فلسفههای فارابی و ابن سینا را به تفصیل باز مینماید، ولی در بیان فلسفه «ابن» مسكویه تنها به تعالیم اخلاقی او بسنده میكند. من در این مقام، فلسفه اولای «ابن» مسكویه را كه مسلما منظمتر از فلسفه اولای فارابی است، به میان میكشم و نیز به جای جنبه نو افلاطونی ابن سینا، خدمت اصیل او را به فلسفه كشورش پیش مینهم.» (اقبال، سیر فلسفه در ایران. ترجمه ا. ح. آریانپور، ص 33).
3. الهوامل و الشوامل. هوامل یعنی شترانی كه برای چریدن رها شدهاند، شوامل یعنی چارپایانی كه نگاهبان و جمع دارنده شتران رها شدهاند. ابو حیان توحیدی پرسشهای خود را هوامل نامیده و مسكویه نام شوامل را بر پاسخهایی نهاده است كه به پرسشهای ابو حیان داده است. از تركیب پرسشهای ابو حیان و پاسخهای مسكویه كتابی پدید آمده است با نام الهوامل و الشوامل، در زمینههای گوناگون، از اجتماعی،
ص: 29
روانشناسی، ادبی، فلسفی، كلامی و جز آن.
4. تهذیب الاخلاق (كتاب الطهاره طهارة النفس طهارة الأعراق). نام تهذیب الأخلاق را مسكویه خود در جاویدان خرد به كار برده است. (جاویدان خرد، مصحح دانشپژوه ص 24). همین كتاب است كه چنان كه در پیش گفتیم، انگیزه و اساس نگارش اخلاق ناصری اثر خواجه نصیر طوسی بوده است.
5. الفوز الأكبر. زیر این عنوان كتابی در دست نیست. برخی آن را همان تهذیب الاخلاق میدانند. ولی در صوان الحكمه سجستانی الفوز الاكبر، و تهذیب الأخلاق به عنوان دو كتاب شناسانده شدهاند.
6. فوز السعادة (نور السعادة- عاملی). بسا همسانی نوشتاری «فوز» و «نور» سبب شده است تا صاحب ریحانة الأدب آنها را عنوانهای دو كتاب بداند (8: 208).
7. رسایل فلسفی. كه در مجموعه راغب پاشا به شماره 1464 نگاهداری میشود.
8. رسالة فی ماهیة العدل. عنوان این رساله چنان كه در نسخه آستانقدس آمده چنین است: رسالة الشیخ ابی علی احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه إلی علی بن محمد ابی حیان الصوفی، فی ماهیة العدل.
9. جاویدان خرد. كتابی است بر مبنای كتاب جاویدان خرد نوشته هوشنگ پیشدادی كه مسكویه حكمت ایرانیان پسین و نیز حكمت مردمان دیگر از جمله هند و روم و تازی را بر آن افزوده است.
10. آداب الدنیا والدین (اعیان الشیعة 10: 145، ادب الدنیا والدین- الذریعة 1: 383).
11. انس الفرید. (ندیم الفرید- خوانساری 1: 255، عاملی 10: 146).
12. الخواطر. ابو سلیمان منطقی سجستانی در صوان الحكمه از این كتاب به همین نام یاد كرده و قطعهای از آن را آورده است كه درباره نفس است.
13. كتاب السیاسة للملك (السیاسة السلطانیة- تأسیس الشیعه ص 384).
14. المستوفی فی الشعر. مجموعهای است از شعر گزیده و حلّ دشواریهای آن.
15. فوز النجاة. بسا كه همان فوز السعاده باشد.
16. الرسالة المسعدة. نام آن در تهذیب و صوان به همین ضبط آمده است.
17. كتاب السیر. یاقوت (5: 10) گوید: مسكویه این كتاب را نیكو نوشته است. در
ص: 30
این كتاب چیزهایی آورده كه مرد میتواند در زندگی، خود را بدان راه برد. وی این كتاب را با حدیث، آیه، اندرز و شعر برآمیخته است.
18. كتاب الجامع. نام این كتاب در یاقوت (5: 10) و عاملی (10: 146) به همین صورت آمده است. دكتر عزت آن را در پزشكی میداند، و بسا جامعتر از الحاوی رازی.
19. كتاب فی تركیب الباجات من الأطعمه (كتاب الطبیخ) كتاب در آشپزی طبی است. ابن ابی أصیبعه (ص 245) گوید: مسكویه این كتاب را بسیار استوار نوشته است.
20. كتاب الأشربه ... (ابن ابی أصیبعة، همان صفحه). در تهیه شربتهای طبی.
21. مختصر النبض. كتابی است در پزشكی كه به نام عضد الدوله نوشته است.
22. كتاب فی الادویة المفردة (قفطی ص 332) در پزشكی و داروهای ساده.
23. احوال الحكماء و صفات الانبیاء السلف. (خوانساری 1: 256). عاملی نام این كتاب را چنین آورده است: احوال الحكماء السلف و صفات بعض الانبیاء السالفین.
24. المختصر فی صناعة العدد ابو سلیمان در (صوان ص 347) گوید: «او راست تصنیفهایی در همه رشتههای ریاضی و ... حساب و جز آن كه در دست همگان است و در حلقههای درس میخوانند.» 25. فقر أهل الكتب (شهرزوری ص 76).
26. رسالة فی دفع الغمّ من الموت. در این كه از مرگ نباید ترسید.
27. تعالیق علی الكتب المنطقیة. نقد نظر منطقیان در كتابهایی كه نوشتهاند.
28. وصیت مسكویه. اندرزی كه به جویای حكمت میدهد.
29. وصیت یا عهد مسكویه. پیمانی كه مسكویه با خود بسته بوده است.
30. رسالة له إلی بدیع الزمان الهمذانی فی جوابه. (یاقوت 5: 11- 17).
31. تجارب الأمم. كتابی كه ترجمه آن هماكنون در برابر شماست و ما میخواهیم با تفصیل بیشتر درباره آن سخن بگوییم. نخست به نگرش مسكویه نسبت به تاریخ میپردازیم:
تاریخ از دیدگاه مسكویه
با نگاهی به مقدمه تجارب الامم روشن میشود كه تاریخ در نظر مسكویه مشتمل بر رویدادهایی است كه انسان میتواند در زندگی فردی و اجتماعی خویش از آن پند گیرد و
ص: 31
آن را در پیشامدهایی كه مانندش همیشه پیش میآید و همتایش پیوسته روی میدهد فرا روی خویش بدارد هنگامی كه انسان آن حوادث و ارزشهای آزمونیاش را بشناسد و از آن پند گیرد، این سبب خواهد شد تا از حوادثی كه در تاریخ بر سر مردمی آمده است بپرهیزد و بدان چه سبب نیكبختی مردمی بوده است چنگ زند. این تفكر، بر نظر دیگرش استوار است كه میگوید: كارهای جهان همانند و در خور یك دیگرند و انسان میتواند امروز را با دیروز بسنجد و در پرتو آزمونهایی كه در كردار پیشینیان مییابد راه خویش را برگزیند. از سویی مسكویه بر این باور است كه رویدادهایی كه در گذشته روی داده، و انسان از مطالعه تاریخ بر آن آگاه میشود، گویی همگی آزمونهای خود اویند، گویی خود بدانها دچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده و با نگرش در كارهایی كه خود تجربهشان نكرده كارشناس شده است. تا آنجا كه آنها را پیش از روی دادن باز میشناسد و دشواریهای خویش را چون مردی كاردان میپذیرد و در برخورد با آنها همان میكند كه سودمندتر و مناسبتر است.
با این همه، مسكویه چنین دریافته است كه گزارشهای درست تاریخ غرق در قصههایی است بیپایه و آمیخته با افسانهها و متلهایی كه سودشان جز خواب آوردن یا سرگرمی نیست. از اینرو، همه آن گزارشها را در بوته نقد مینهد و آنچه را كه ارزشمند است از آن بیرون میكشد و آنچه را كه تهی از ارزش تاریخی است به سویی میافكند.
مسكویه به گزارشهای پیش از طوفان از آن رو كه فاقد ارزش تاریخیاند اعتماد نكرده است و معجزههای پیامبران (ص) را از آن رو كه برای مردم روزگارش قابل تكرار و تجربه نبوده است، در كتاب خود نیاورده است. البته این بدان معنی نیست كه وی تدبیرهای مردمانهای را كه از ایشان رسیده است فرو نهاده باشد. زیرا همه اینگونه روایات در متن اهتمام مسكویه قرار دارد. مسكویه كتابی جداگانه در صفات پیامبران سلف نوشته و آن را «احوال الحكماء و صفات الانبیاء السالفین» نام نهاده است كه در فهرست آثارش از آن یاد میشود. و این خود پاسخی است بر خاورشناس كارادوو (102. 1) كه نكته را در این باره، به درستی درنیافته است.
مسكویه به حوادثی كه به بخت و اتفاق روی میدهند توجه میكند. با این كه آدمی این گونه پیشامدها را تدبیر نتواند كرد و در برابر آنها كاری از او ساخته نیست. گزارش این گونه رویدادهای تاریخی بدان روی است كه باز به گفته مسكویه «انسان اینگونه از
ص: 32
حادثهها را نیز در شمار آرد و در دل و گمان خویش نگاه دارد، تا در نزد او از دفتر پیش آمدها و آنچه روی دادن مانندش را چشم میدارد نیفتد، هر چند از پیش آمد بد جز به یاری خدا بركنار نتوان بود، و به پیش آمد نیك جز به كارسازی او امید نتوان بست.» مسكویه روشی را كه در نوشتن تاریخ برای خود برگزیده است هرگز از یاد نمیبرد و آن را در جای جای كتابش گوشزد میكند. مسكویه، چنان كه روزنتال مینویسد، «در تاریخنویسی بر پایه بلندی ایستاده است. كم پیش میآید كه وی به گزارشهای بیارزش تاریخ ارج نهد. آنچه را كه دارای ارزش تاریخی است به خوبی باز میشناسد و روایات تاریخ را با سامانی خردپذیر باز میگوید و پیوندی را كه در میان حوادث وجود داشته است به خوانندهاش مینمایاند.» مورخان اسلامی همگی به تاریخ از آن رو نگریستهاند كه تاریخ درس است، اندرز است و میتوان از آن پند گرفت، «اما تنها كسی كه در این باب استدلال حكیمانه و فلسفی كرده و دید اخلاقی و براگماتیك داشته و جا به جا در كتاب خود به موارد تجربه و فواید عملی اشاره كرده مسكویه است. مسكویه قایل به اصالت عمل و اصالت تجربه بوده است.» [1] و به تعبیر دیگر، «وی كه در فلسفه به عنوان حكیم اخلاقی مشهور است، در تاریخ مؤلف كتاب حكیمانهای است به نام تجارب الامم. نام كسانی چون ابو علی مسكویه (320- 421 ه]، رشید الدین فضل الله [645- 718 ه]، و ابن خلدون [732- 806 ه] را میتوان به عنوان پیشروان طریقه علمی تاریخ یا در شمار پیشگامان فلسفه تاریخ یاد كرد.» [2] و این خود روشن است كه مسكویه چند قرن پیش از رشید الدین فضل الله و ابن خلدون میزیسته است. بسا بتوان گفت كه مشكویه در تجارب الامم با همان چهرهای دیده میشود كه در نوشتههای نامدار دیگرش. همچون:
ترتیب السعادات، یا الفوز الأصغر، یا تهذیب الاخلاق، یا جاویدان خرد، یا شوامل كه آنرا در پاسخ هوامل ابو حیان توحیدی نوشته است، و جز آن كه همگی درباره تواناییهای روان و مهار كردن خوی آدمی و در شناختن و شناساندن نیكبختی انساناند و مسكویه به نوشتن آنها ممتاز و پیشتاز شناخته شده است. كایتانی در مقدمه فتوگراف
______________________________
[ (1)] دكتر زریاب خویی، مقاله «مورخان ایران در دوره اسلام، در مجموعه مقالات «گوشهای از سیمای تاریخ تحول علوم در ایران» انتشارات وزارت علوم ص 181.
[ (2)] زرین كوب، تاریخ در ترازو ص 73، 71.
ص: 33
نسخه ایاصوفیا مسكویه را به عنوان مورخ چنین میبیند:
«وی كه از ریشهای ایرانی برآمده است، یكی از پیشروان تاریخنگاری به زبان تازی است. افزون بر این، اثری كه از مسكویه بر جای مانده است بر شالودهای استوار است كه از نگاه روش شناختی با اصولی كه در نزد تاریخنویسان باختر زمین و مورخان پسینتر به كار بسته میشود، خویشاوندی نزدیك دارد. مسكویه بر خلاف سلف شهیر خود طبری كه هدف عمدهاش گردآوری مایههای تاریخی و ارائه همگی آنها بر سامانی شایسته بود، بر آن شد تا تاریخش همچون ساختی انداموار تصنیف گردد و از این رهگذر، اندیشههای بنیادین چنان كه سراسر تصنیف را به هم میپیوندد، عنصری آفریننده در سراسر اثر شود. در صفحات این اثر عنصری شخصی به چشم میخورد كه جای آن در سایر تصنیفهای تاریخی این مرحله خالی است. تجارب الامم، آشكارا، كاری است برآمده از ذهنی استدلالی كه در پرتو برداشتی والا از هدف و وظیفه مورخ عمل میكند. از اینرو، مسكویه نسبت به مورخان پیشین و معاصران خویش كه به تازی نوشتهاند، برتری بزرگی نشان میدهد. وی بدان خشنود نیست كه به گرد آوری مایههای تاریخی و ارائه آن در یك نظم گاه شناختی بسنده كند. چه وی بر این باور است كه رویدادهای گذشته با شبكهای از شئون و مصالح بشری به هم پیوند داشته است، و در حقیقت، تاریخ نیز، چنان كه وی میبیند، همین است و در گزارش راستین آن خردمند چیزی خواهد یافت كه كانی از دانش ارجمند است.» [1] نكته دیگری كه در كار مسكویه چشمگیر است این است كه وی تاریخ خود را در كمال بیطرفی نوشته است و چنان كه مارگلیوث نیز اشاره میكند، وی در خدمت امیران و وزیران آل بویه میزیسته و از نزدیكان ایشان بوده است. از اینرو انتظار میرفت كه در تاریخش، ایشان را بیدریغ ستایش كند. ولی میبینیم كه نه تنها از ایشان جانب نگاه
______________________________
[ (1)] متن انگلیسی سخن كایتانی را نظر به نكتههایی كه در آن نهفته است. روی روكش جلد متن عربی تجارب الامم عینا نقل كردهام، چنان كه در مقدمه عربی به عربی، و در این مقدمه به فارسی برگردانیدهام.
ص: 34
نداشته، بل بیطرفی شگرفی نشان داده و بد و نیك خوی و كردارشان را باز نموده است. [1]
منابع مسكویه در نوشتن تجارب الأمم
مسكویه در آغاز مقدمهاش گوید كه وی تاریخ مردمان و زندگینامهها و اخبار شهرها و نامههای تاریخ را خوانده است. این خود نشانه تعدد منابعی است كه وی در نوشتن تاریخش از آن سود جسته است. مسكویه در درجه نخست، بر طبری، و سپس بر منابع دیگری كه از بركت كتابخانههای بزرگ آل بویه در اختیار داشته، بر هر كدام بر حسب دورههای تاریخی تكیه كرده است. شناختن دقیق این منابع مستلزم آن است كه منابع همه گزارشهای مسند و مرسل او را باز شناسیم، كه نخستین شرط آن، بیرون آمدن دوره كامل متن تجارب الامم است. باری، منابع مسكویه به اجمال اینهاست:
1. تاریخ طبری، چنان كه گفتیم، مسكویه قبل از هر كس و هر منبع، به طبری توجه داشته و بیشتر مواد كتابش را از او گرفته است. زیرا مسكویه تاریخ كهن را- پس از حذف آنچه به كارش نمیآمده است، و با افزودن متون پر ارزش و اضافاتی كه از منابع دیگر آورده، از روزگار اوشهنگ، یا چنان كه خود گوید، از دوران پس از طوفان تا سال 295 هجری، پا به پای طبری- اما به شیوه خویش- پیش میآید، با توجه به این كه تاریخ طبری خود تا سال 302 هجری را در بر میگیرد. مسكویه تنها تاریخنگاری نیست كه از سرچشمه طبری مینوشد و از گزارشهای او در كتاب خود سود میجوید. كیست كه به طبری تكیه نكرده است؟ اینك ابن اثیر كه در مقدمهاش گوید:
«من به تاریخ بزرگی كه امام ابو جعفر طبری نوشته است آغاز كردم. زیرا وی تكیهگاه همگان است و به هنگام اختلاف، همگان به او رجوع كنند. همه گزارشهایی را كه درباره زندگی كسان در كتاب طبری آمده است در تاریخ خود آوردهام. هیچ شرح حالی را فرونگذاشتهام. طبری در اكثر رویدادها گزارشهای متعدد آورده است. من كاملترین آنها را از كتاب او برگرفتهام و از روایات دیگران
______________________________
[ (1)] مارگلیوث: دراسة عن المؤرخین العرب ص 27، 142، 149.
ص: 35
مطالبی را كه در طبری نبود بر آن افزودهام. چون از این كار بپرداختم در تاریخهای مشهور نیز نگریستم و از این تاریخها [از جمله تجارب الامم] نیز مطالبی كه در طبری نبود بر آن چه از طبری گرفته بودم افزودم.» آن چه درباره ابن اثیر گفتیم درباره بسیاری دیگر، از جمله ابن خلدون نیز راست میآید، (نگاه كنید به العبر 4: 1140). زیرا تاریخ طبری سرچشمهای است جوشان از روایات درست و نادرستی كه طبری به قصد حفظ و نگهداری آنها، همه را در كتاب خود گرد كرده است. طبری چنان كه در مقدمهاش گوید بر آن نیست كه روایات را در ترازوی سنجش خویش نهد یا تعدیل كند، یا درباره آن سخنی گوید. ولی مورخان پسین كه از او بسیار گرفتهاند، برگرفتهشان را در قالبهایی ریختهاند كه برای خود برگزیده بودهاند و هر كدام بر پایه نگرش و پسند خویش بدان شكل و جهت بخشیدهاند. مسكویه نیز از همین مورخان است كه او نیز از طبری بسیار گرفته است. ولی وی كسی نیست كه گزارشهای دیگران را بی هیچ سنجش و نقد یكسره در كتاب خویش بریزد. مسكویه تنها به گزارشهایی ارج مینهد كه دارای ارزش تاریخی است و آنها را با معیار گزینش خویش سازگار مییابد: گزارشهایی كه به هدف و نگرش مبتنی بر فلسفه اخلاق او كه در مقدمهاش از آن سخن گفته و در آثار دیگرش بر آن اصرار ورزیده است، خدمتی تواند كرد. مسكویه تاریخ طبری را در نزد ابو بكر احمد بن كامل قاضی كه از یاران طبری بوده است خوانده و از او اجازه روایت گرفته بوده است. خود، در تجارب الامم در شرح حوادث سال 350 هجری گوید:
«در این سال ابو بكر احمد بن كامل قاضی درگذشت. من تاریخ طبری را از او شنیدهام. وی از یاران ابو جعفر [طبری] بوده، خود از وی بسیار شنیده بوده است.
ولی من از روایات طبری جز همین كتاب را از ابو بكر قاضی نشنیدهام، كه برخی به قرائت در نزد او، و برخی به اجازت از او بوده است. وی در شارع عبد الصمد میزیسته و من با وی بسیار نشستهام.» 2. گنجینههای بزرگ و گرانبهای آل بویه. مسكویه در تجارب الامم حتی نسبت به
ص: 36
دورهای كه موازی طبری است بویژه در روزگار پیش از اسلام، متنهای بینظیر و پر ارزشی را میآورد كه در آثار مورخانی چون طبری، ابن اثیر، ابن خلدون و دیگران دیده نمیشود. برای نمونه اندرز اردشیر را نام باید برد كه به تعبیر مینوی «ترجمه عربی آن امروزه در كتاب تجارب الامم برای ما محفوظ و علی العجاله بعد از اوستا قدیمترین سندی است كه در شكل كتاب برای ما باقی مانده است.» [1] یا زندگینامه خود نوشته (اتوبیوگرافی) انوشروان و سخنرانی او كه سرشار از اطلاعات صریح و مستنبطی است كه پژوهندگان تاریخ آن دوره را براستی به كار میآید. مسكویه این متنهای بیهمتا و این اضافات پر ارج را كه ویژه كتاب او است از كجا آورده است؟ مسكویه افزون بر جنبههای فلسفی و استادی و عضویت در انجمنهای علمی زمان و عنوانهای دیگر، سرپرست كتابخانههای بزرگ وزیران و امیران آل بویه، همچون ابن العمید و پسرش ابو الفتح و سپس كتابخانه بزرگ عضد الدوله دیلمی بوده است. مسكویه به مدت هفت سال خازن كتابخانه ابن العمید بود، (تجارب ج 6 حوادث سال 359 ه) كتابخانهای كه فهرست آن 1056 برگ بود (44 كراسه 24 برگ- آداممتز 1: 297) و سرشار از كتابهایی كه همه زمینههای علم و ادب را شامل میگردید. مسكویه خود گوید (حوادث سال 355) كتابهای آن بیش از صد بار میشد. یا كتابخانه بزرگ عضد الدوله دیلمی، كسی كه مسكویه تجارب الأمم را هم به نام او نوشته است. مقدسی در احسن التقاسیم (ص 449) آن را چنین وصف میكند: «گنجوری از بزرگان شهر بر این كتابخانه اشراف دارد. هیچ كتابی نبود كه تا آن زمان تصنیف شده باشد و عضد الدوله آن را در كتابخانهاش گرد نیاورده باشد. در هر سوی آن گنجینههایی است. به همه دیوارهای دالان و آن گنجینهها، اطاقكهایی از چوب منقوش به درازای یك قد و پهنای یك ذرع چسبیده است ... دفترها بر رفها چیده شدهاند. برای هر دسته از آنها اطاقكها و فهرستهایی است ویژه كه نام كتابها در آن ثبت شده است. جز بزرگان كسی را بدان راه نیست.» بدون شك، مسكویه از این گنجینهها سود فراوانی برده است. مایههای تاریخی ویژهای كه منحصرا در كتاب او دیده میشود- خواه درباره پیش از اسلام خواه پس از اسلام- برگرفته از منابعی است كه در آن گنجینهها فراهم بوده است.
______________________________
[ (1)] نامه تنسر، به تصحیح مجتبی مینوی، چاپ دوم، انتشارات خوارزمی، تهران 1352، مقدمه ص 19.
ص: 37
3. ثابت بن سنان. از سال 295 تا 340 هجری، تاریخ مسكویه از منابعی بجز طبری سرچشمه میگیرد. از این منابع است تاریخ ثابت بن سنان (متوفی به سال 363 ه) پسر ثابت بن قرّه صابی حرّانی (221- 288 ه) دایی هلال بن محسّن صابی. ثابت بن سنان تاریخش از خلافت مقتدر (از سال دویست و چند- قفطی) تا سال 360 هجری را در بر میگیرد. ابو اسحق هلال بن محسّن برای تاریخ ثابت بن سنان تتمهای نوشته است كه به سال 447 میرسد. (كلود كاهن، دانشنامه ایران و اسلام)، دلیل بر این كه مسكویه از كتاب ثابت بن سنان سود جسته تصریح خود مسكویه است (ج 5، حوادث سال 319 ه).
روذراوری سخنی دارد كه بر مبنای آن باید هلال صابی را نیز از منابع مسكویه بدانیم.
وی در ذیلی كه برای تجارب الامم نوشته است (ص 23) گوید:
«ابو اسحق درباره دولت دیلمیان كتابی نوشته است كه آن را «التاجی فی الدولة الدیلمیه» نامیده است. كتابی است آراسته و نیكو ... ما پایان این كتاب را با پایان تجارب الامم برابر دیدهایم. در خاتمهاش پارهای الفاظ شبیه یك دیگرند. و تاریخ هر دو مورخ به یك زمان ختم میشود. كتاب خود موجود است و به جای آن كه از آن خبر دهیم میتوان آن را از نزدیك دید.» اعتماد بر این سخن اندكی دشوار است. زیرا میدانیم تاریخ ابو اسحق صابی تا سال 447 هجری و تاریخ مسكویه تا سال 369 هجری را در بر میگیرد چنان كه روذراوری نیز همین را میگوید. (ذیل ص 8). حتی اگر فرض كنیم كه كتاب مسكویه بیش از 6 بخش بوده (به رغم تصریحی كه در پایان بخش ششم آمده است) این فرض نیز سست مینماید. زیرا مسكویه خود به سال 421 درگذشته بوده است. حتی اگر بگوییم در این جا اشتباهی رخ داده است و مقصود همان ثابت بن سنان صابی است كه تاریخش تا سال 360 یا 363 را (بنابر دو قول) در بر میگیرد، باز درست نمینماید. زیرا تاریخ مسكویه خود تا سال 369 امتداد مییابد، به هر روی، اگر درست باشد كه مسكویه از هلال نقل كرده است، میبایست فقط از حوادث سال 364 (آغاز تاریخ هلال) تا 369 (انتهای تجارب الامم) از تاریخ هلال نیز گرفته باشد. با توجه به این كه مسكویه در
ص: 38
نوشتن این سالها خود نیز منبع تاریخ خویش بوده است. با این همه، این مانع از آن نبوده است كه مسكویه از كتابهای معاصراناش، از جمله كتاب هلال صابی یا دیگران نیز سود جسته باشد.
4. مسكویه به عنوان منبعی برای تجارب الامم. باری، منابع مسكویه تا پیش از سال 340 هجری هر چه باشد، از آن پس، وضع به گونهای دیگر است. مسكویه هنگامی كه حوادث سال 340 هجری را آغاز میكند خود گوید:
«بیشتر گزارشهایی كه پس از این سال میآورم از مشاهدهها و دیدههای خود من، یا گزارشی است همسنگ دیدههای من كه از دیگران شنیدهام. زیرا همچون استاد رئیس ابو الفضل محمد بن الحسین بن العمید- كه خدا از او خشنود باد- در این یا آن واقعه، تدبیرهای خویش را، و پیش آمدهایی را كه برای وی رخ داده، به من خبر داده است. گزارش چنین كسی در این كه بدان اعتماد كنم و به راستی آن اطمینان یابم، از دیدههای خود من كمتر نتواند بود. نیز مانند ابو محمد مهلّبی- كه رحمت خدا بر او باد- بیشتر حوادث روزگارش را برای من بازگفته است، و این به علت طول صحبت و كثرت مجالست با وی بوده است. بسیاری از بزرگان عصر این دو تن، خبرهایی به من دادهاند كه از آنها پند توان گرفت. من همه رخدادهایی را كه در یاد دارم، و آن چه را كه از دیگران شنیده، یا خود آزمودهام، همه را به خواست خدا باز خواهم گفت.» باری، تاریخ مسكویه- به هر روی- تا سال 369 هجری را در بر میگیرد و از آن در نمیگذرد. با این كه وی تا 421 هجری، یعنی نیم قرن پس از آن نیز زیسته و به دلیلی كه اینك بر ما معلوم نیست، از نوشتن بازمانده تاریخ روزگارش باز میایستد. با این همه در آن جا كه سخن از قرن چهارم و روزگار آل بویه است، تجارب الأمم به عنوان مأخذ دست اول، یا به گفته مارگلیوثOriginal ، میدرخشد.
تجارب الامم: نامش
نام كتاب بیهیچ كاست و فزود تجارب الامم [آزمونهای مردمان] است. مسكویه در
ص: 39
مقدمهای كه بر تصنیفش نوشته به نام كتابش تصریح كرده است. در مقدمهاش میگوید:
پس، این كتاب را گرد آوردهام و آن را تجارب الامم نامیدهام. دستهای از نویسندگان، از جمله ابن اثیر (7: 118، 868) و قفطی (ص 331) و بیهقی (صص 18- 19) و ابن خلكان (2: 9) و ابن خلدون (3: 772) و خوانساری (1: 255) نام اثر مسكویه را درست ضبط كرده چیزی بر آن نیفزودهاند. ولی در آثار هر یك از ابو سلیمان (ص 347) و روذروای در ذیل (ص 5) و سخاوی به نقل از اتحاف الوری (روزنتال: 441) دنباله «و عواقب الهمم» بر آن افزوده شده است. این افزوده در اعیان الشیعه عاملی (10: 146) به صورت تعاقب الهمم است كه كایتانیCaetani )مقدمه عكسی) آن راTaaqib به كسر قاف ضبط كرده است كه از دو جهت نادرست است. این افزودهها به هر صورت كه باشد، از سجع گرایی كه بویژه در نامگذاری كتابها باب بوده است سرچشمه میگیرد. این شیوه چندان رایج بوده است كه كاتبان و ناسخان، اگر نام كتابی را بدون دو پاره هماهنگ میدیدند خود بر آن سجعی میافزودهاند. باری، افزوده تعاقب الهمم یا عواقب الهمم ساختگی است و بخشی از نام كتاب مسكویه نیست. زیرا چنان كه در آغاز گفتیم، وی خود به نام كتابش تصریح كرده است. شگفتی در این است كه كاتب یا نسخهبرداری كه مقدمه كتاب را و تصریح مسكویه را خود در این باره رونویس كرده است میبینیم در عبارات پایانی دستنوشتهاش، مقدمه مصنف و نامگذاری خود صاحب اثر را از یاد برده، نام كتاب را یك بار تجارب الامم و عواقب الهمم و بار دیگر عواقب الهمم و تجارب الامم نوشته است.
نسخههای خطی متن عربی تجارب الامم
از نسخههای خطی تجارب الامم جز دو نسخه كه از دید كمیت كامل است، و نیز چند پاره نسخه، در دست نیست:
1. ایاصوفیا (شماره 3116 تا 3121). در تصحیح متن تجارب الأمم اساس كار ما همین نسخه است. این نسخه از لحاظ كمیت كامل است و همه بخشهای ششگانه تجارب الامم را (بدون احتساب ذیل) در بر میگیرد. به خط محمد بن علی بن محمد ابو طاهر بلخی است. كتابت بخش نخست در ربیع الاول سال پانصد و پنج (505) هجری و بخش پایانی آن یعنی بخش ششم در ربیع الاول سال پانصد و شش (506)
ص: 40
هجری یعنی در مدت یك سال پایان پذیرفت. قطع نسخه كوچك است. هر صفحه دارای 12 سطر و هر سطر مشتمل بر 13 كلمه است. آغاز بخش نخست پس از بسم الله الرحمن الرحیم، چنین است: «الحمد لله رب العالمین، حمد الشاكرین و صلواته علی محمد النبیّ و آله أجمعین. قد أنعم الله علینا معاشر خدم مولانا الملك السید الأجلّ ...»، و پایان بخش ششم چنین: إلّا أنّه لم یظهر أمره لأحد. هذا آخر ما عمله الأستاذ ابو علی احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه- رضی الله عنه- و صلواته علیه محمد النبیّ و آله أجمعین و حسبنا و نعم الوكیل.
بخشبندی نسخه ایاصوفیا چنین است:
بخش نخست: ایاصوفیا، شماره 3116. تعداد برگ 296 (591 ص) این بخش رخدادهای تاریخی را از روزگار پیشدادیان تا سال 37 هجری در بر میگیرد.
بخش دوم: ایاصوفیا، شماره 3117، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، میكرو فیلم شماره 120 و عكس شماره 290. مشتمل بر حوادث سال 38 تا سال 103 هجری.
بخش سوم: ایاصوفیا، شماره 3118. تعداد برگ 297 (593 ص)، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، میكرو فیلم شماره 121 و عكس شماره 244. مشتمل بر رخدادهای سال 104 تا 191 هجری.
بخش چهارم: ایاصوفیا، شماره 3119، تعداد برگ 290 (580 ص)، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، میكرو فیلم شماره 122 و عكس شماره 293. مشتمل بر رخدادهای سال 191 تا 233 هجری.
بخش پنجم: ایاصوفیا، شماره 3120، تعداد برگ 293 (585 ص). مشتمل بر حوادث سال 234 تا 326 هجری.
بخش ششم: ایاصوفیا، شماره 3121، تعداد برگ 260 (520 ص). مشتمل بر رخدادهای سال 326 تا 369 هجری.
نسخه ایاصوفیا نسخهای است به لحاظ قدمت و صحت نسبی بسیار ارزشمند.
نسخه ایاصوفیا و خاورشناسان: خاورشناس كایتانی (L .Caetani( بخشهای نخست و پنجم و ششم نسخه ایاصوفیا را از سوی بنیاد گیب به طور عكسی (facsimile( منتشر كرد. (لیدن، به ترتیب در سالهای 1909، 1913، 1917 م.) بنیاد گیب تصمیم
ص: 41
داشت كه پس از نشر عكسی بخش 5 و 6 كه ادامه تاریخ طبری به حساب میآمد و جای خالی آن بیشتر احساس میشد، بخشهای میانی این اثر (بخشهای 2، 3، 4) را نیز دنبال كند (Caetani ,Preface ,P .xiv( تا سرانجام و در شرایط مساعد به تصحیح همه بخشها بپردازد. ولی كایتانی و یارانش در بنیاد گیب به دلایلی كه شرایط دشوار جنگ اول، از آنها بود، در عمل ناكام ماندند و این سه بخش همچنان متروك ماند. چاپ عكسی كایتانی همراه با ملحقاتی است به زبان انگلیسی از این قرار: در بخش نخست، مقدمه كایتانی (5 صفحه)، سخنی از آمدروز (Amedroz( درباره مسكویه (13 صفحه) فهرست مطالب و فهرست اعلام بخش اول به قلم ملونی (G .Meloni(. لسترنج (G .LeSrtange( فهرست مطالب و فهرست اعلام را پیش از چاپ یك بار دیده بوده است.
در بخش پنجم، مقدمهای از كایتانی (4 صفحه)، فهرست مطالب و فهرست اعلام. اما در بخش ششم، جز مقدمه لسترنج (2 صفحه) چیزی پیوست نشده است. آمدروز بخشهای پنجم و ششم نسخه ایاصوفیا را با حذف 56 صفحه از آغاز بخش پنجم و الحاق 28 صفحه نخست بخش ششم به انتهای بخش پنجم منتشر كرد و ذیل تجارب الأمم نوشته ابو شجاع ظهیر الدین روذراوری (مشتمل بر سالهای 369 تا 389 هجری) را همراه با بخش هشتم تاریخ ابو الحسین هلال بن المحسّن بن ابراهیم صابی كاتب (مشتمل بر سالهای 389 تا 393) در یك مجلد، به دو مجلد پنجم و ششم افزود. (قاهره 1914- 1916) آمد روز در نیمه راه تصحیح ذیل درگذشت كه مارگلیوث نیمه دوم آن را تصحیح كرد و كار را به پایان برد (مارگلیوث، مقدمهP .I (. پس، همه آنچه آمد روز و در نهایت مارگلیوث تصحیح و چاپ كردند دو مجلد پنجم و ششم تجارب الأمم بود با افزودن یك مجلد الحاقی (ذیل روذراوری+ بخش هشتم تاریخ هلال صابی).
ترجمه انگلیسی مارگلیوث: دو بخش پایانی پنجم و ششم و بخش الحاقی (روذراوی+ هلال) را مارگلیوث (Margoliouth( ترجمه كرد و یك مقدمه (11 صفحه) و فهرست در 144 صفحه بدان افزود كه مقدمه و فهرست در یك مجلد جداگانه است.
ترجمه مارگلیوث همراه با متن عربی به چاپ رسیده است. (آكسفورد 1920- 1921 م.).
2. نسخه كامل ملك به شماره 4145. نسخهای است از لحاظ كمیت كامل. در یك
ص: 42
جلد رحلی بزرگ و در 1014 صفحه. آغاز و انجام آن با آغاز بخش نخست و پایان بخش ششم نسخه ایاصوفیا برابر است. نام كتاب محمود طباطبایی اردستانی است. تاریخ استنساخ 1294 قمری. خوش خط ولی پر غلط است. علاوه بر بیاض كه در آغاز آن بسیار است، سراسر نسخه آكنده از تصحیف و اشتباه است. این نسخه به تنهایی قابل اعتماد نیست.
3. نسخه ناقص ملك. به شماره 4324. تعداد برگ 231 (462 ص) قطع وزیری، نام كاتب محمد بن داود حسینی مشهدی. تاریخ استنساخ 1307 قمری. آغاز: «و دخلت سنة احدی و مائة ...» پایان: «فلم یؤثر شیئا فلما نظر ... تمت ...» این نسخه حوادث سال 101 تا 256 هجری را در بر میگیرد. ظاهرا مجلد میانی دوره سه جلدی تجارب الامم است كه مجلد اول و سوم آن مفقود است.
4. نسخه ناقص آستانقدس. (به شماره 4090)، دانشگاه تهران، مركزی، میكروفیلم شماره 1638 و عكس شماره 3/ 6188 (سه بخش)، 257 برگ، 514 صفحه (جمع سه بخش)- آغاز و پایان آن برابر با نسخه ناقص ملك است. تاریخ كتابت 1297. این نسخه نیز مجلد میانی دوره سه جلدی تجارب الامم است.
5. نسخه پاریس. (1Shefer ,A .B . 8385،Paris ,Bibl .Nat .,Arab (. نسخهای است ناقص مشتمل بر حوادث 249 تا 315 هجری. (كایتانی، مقدمهXlll (.
6: بادلیان. (804.Uril ,No ؛ 357،Marsh ( این نسخه نیز ناقص است و فقط حوادث 340 تا 365 هجری را در بر میگیرد.
7. آمستردام. (107،Cat .deJong ( مشتمل بر حوادث سالهای 196 تا 251 هجری.
(كایتانی، مقدمهXlll (. در آغاز بیش از دو سطر بیاض دارد و سپس چنین است: «أمر العراة باتخاذ تراس من البواری و بالرمی بالمقالیع و محمد قد أقبل علی اللهو و الشرب و وكّل الأمر كلّه إلی محمد بن عیسی بن نهیك ...» و در پایان: «و یتلوه فی الجزء السادس: ذكر رأی اشیر به علیه صواب و الحمد لله رب العالمین و صلواته علی محمد النبیّ و آله الطاهرین و سلّم.» دوخویه (deGoeye( این نسخه را در (71- 1869 میلادی) با ترجمه لاتینی و یك مقدمه زیر عنوانFragmentaHi storicorumArabam منتشر كرد و بعدها در بغداد (المثنی، بدون تاریخ) با حذف ترجمه لاتینی افست شد زیر عنوان:
«العیون و الحدائق لمؤلف مجهول (من خلافة الولید بن عبد الملك إلی خلافة المعتصم)
ص: 43
و یلیه مجلد من تجارب الامم.» و عنوان بخش تجارب الامم در این مجلد چنین است:
«تجارب الامم. تألیف ابی علی احمد بن محمد بن یعقوب بن مسكویه الجزء السادس.» پس این چاپ مشتمل بر دو بخش است: 1- قطعه بازمانده كتاب العیون و الحدائق كه یانگ و دوخویه با هم آن را تصحیح كردند. 2- بخشی از تجارب الامم كه دوخویه به تنهایی آن را تصحیح كرده است. تجارب الامم از صفحه 411 این مجلد آغاز میشود و در صفحه 583 پایان مییابد. جمع صفحات تجارب الامم در این قطعه 172 صفحه چاپی است كه مشتمل بر سنوات 198- 251 هجری است.
8. اسكوریال (1709.Cat ، 1704.Escorial ,No ( نسخهای است ناقص مشتمل بر حوادث سال 36 تا 67 هجری (كایتانی، مقدمهXlll (.
تصحیح متن عربی تجارب الأمم
با یك مقایسه ساده میان این نسخههای خطی در خواهیم یافت كه نسخه كاملی كه از تجارب الامم در دست است همان نسخه شش بخشی ایاصوفیا است، نسخهای كه به علت قدمت كتابت (605- 606 هجری) و صحّت نسبی آن اساس كار ما در تصحیح متن كامل تجارب الامم و نشر همه بخشهای آن قرار گرفته است. زیرا نسخههای دیگر، چنان كه در پیش گفتیم، علاوه بر تأخر زمانی، از لحاظ كمیت نیز ناقصاند. به طوری كه اگر گردآوری همه آنها از كتابخانههای گوشه و كنار جهان دست میداد و آنها را كنار هم مینهادیم بیش از نیمی از كلّ كتاب به دست نمیآمد. چون این پاره نسخهها یا تكرار یك دیگرند، یا پیوندشان از یك دیگر گسسته است. (نگاه كنید به سالهایی كه هر كدام از آنها در بر میگیرند). اما نسخه ملك كه گفتیم از لحاظ كمیت همه كتاب را شامل است، نسخهای است متاخر (1294 هجری) و آكنده از غلطها و بیاضها و تصحیفها. غلط و تصحیف زیادی كه در این نسخه دیده میشود ظاهرا به دو عامل بر میگردد: یكی خوانا نبودن احتمالی خط نسخهای كه نسخه ملك از روی آن رونویس شده است. دوم بضاعت علمی كاتب كه ظاهرا برای چنین كاری كافی نبوده است. از همینرو، غلطهای سنگین و شگفتانگیزی در این نسخه راه یافته است كه در پارهای صفحات به بیست تا سی غلط میرسد. نمونهای از این غلطها را در زیر میآوریم:
ص: 44
درست غلط غزابرجان عمر بن خان عرضه عهته علی خاله سوخرا (بر داییاش سوخرا) علی حاله مؤخرا اموال ابوال صغیر السن یعرضوا السن ضرار بن قطر بن ما قدر جعالتك فی هذا الأمر؟ ما قدر جمعا إنّك فی هذا الأمر! قبالة لحظه قبالة بخطّه باشر ناش و كان سعد هذا تزوّج أمة تخدم لجذیمة و كان سعد هذا تزوّج أمّه خدمة لجذیمه! خرشیدان [خورشیدان؟] (اسم جایی) خر شدن! با توجه به آن چه درباره نسخهها گفته شد، نسخه ایاصوفیا را اساس نهادم و از پاره نسخههایی كه به آنها دسترسی یافتم و نیز از متون تاریخی همچون طبری، ابن اثیر، الآثار الباقیة بیرونی و كتب دیگر، در حلّ مشكلات قرائت و نقد متن یاری جستم. سهم متن عربی طبری در كمكی كه به من كرده است از همه بیشتر و مهمتر است. درباره اغلب كلمهها و عبارتهای متن عربی تجارب الامم، ناگزیر تاریخ طبری را ورق زدم تا روایت مشابه یا همریشه روایت مسكویه را بیابم و در پرتو آن، ابهام، ریختگی، افتادگی یا هر گونه ناخوانایی و دشواری را روشن ساخته، متن را به صحت و اصالت نزدیكتر كنم.
مقایسه این دو متن كه از لحاظ كالبد تألیفی و از لحاظ كمیت، یا اجمال و تفصیل، با یك دیگر سخت متفاوتند هر چند وقت و حوصله فراوانی برده است، علاوه بر مسئله نقد و تصحیح متن تجارب الامم، حاصل دیگری نیز داشته است. زیرا در هر مراجعه و مقایسهای كه با طبری انجام دادهام، شماره صفحات طبری را در حاشیه متن آوردهام.
(مگر آن كه به ارجاعهای پس و پیش بسنده كرده باشم) چنان كه متن تجارب الامم و متن طبری (متن عربی چاپ اروپا) در بیشتر موارد، همچون دو ریل راه آهن در فواصلی، به یك دیگر پیوند میخورند و دوشادوش یك دیگر پیش میروند. چیزی كه در بسیاری موارد،
ص: 45
سبب آسانی كار خواننده پژوهشگر خواهد شد.
در تاریخ پیش از اسلام، یعنی تقریبا نیمه نخست مجلد اول متن تجارب الامم، بسیاری از اعلام كهن ایرانی هست كه ریشه در زبانهای پهلوی و اوستایی دارد. این اعلام و یا برخی واژگان یا القاب كسان و بلندپایگان كشور و لشكر، در متون تازی به دلایلی كه بر اهل فن پوشیده نیست، به صور گوناگون و آشفتهای معرّب شدهاند. از این رو، در حدّ توان و تا آنجا كه از منابع دم دست بر میآمد، این اعلام را پس از ذكر اختلاف نسخ به اصلشان باز گردانیدم. از آنجا كه در بخش ایران پیش از اسلام این اثر به رغم تلخیصی كه در خود متن دیده میشود، اعلام و واژگان ایران كهن بیش از بخشهای دیگر كتاب است، حواشی این قسمت، فشردهتر است. با آن كه این حواشی در موجزترین شكل خود خلاصه شده و در بسیاری موارد آن خلاصه هم حذف گردیده است. از این بخش كه بگذریم، اعلام جغرافیایی و یا كلمات دشوار یا مهجور، بیشتر به انگیزه رسیدن به درستی ضبط به اختصار شرح شده است. بیآن كه دغدغه شرح همه موارد را بر دغدغههای دیگرم افزوده و آن را به گردن گرفته باشم. در حواشی متن، باز بیشتر در حواشی آغاز كتاب، نشانههای فونتیك را به حكم شرایط مطبعه با اندكی تغییر به كار بردهام كه در مقدمه عربی بدانها اشاره كردهام. در رسم الخط عربی و نقطه گذاری، در متن، میانگینی از شیوههای ویرایش را كه در جهان عرب متداول است به كار گرفتهام. در ضبط متن گفتگوها- هر چند متن ما یك متن كهن است- شیوه متداول زمان را رعایت كردهام. بدان روی كه مطالب كتاب از حالت یك نواخت بیرون آید و همزمان با روشنتر شدن مطالب، صفحات كتاب، چشم را نیز اندكی بنوازد. شماره صفحات نسخه ایاصوفیا را بنا بر شمارهگذاری كایتانی، در جاهای خود و در میان دو قلاب: [] نهادهام. نخست از آن روی، كه خواننده متخصص اگر در صحت ضبط كلمه یا عبارتی كه در متن ما آمده است،- باری- شك كند، و مایل به مقایسه آن با اصل باشد، كار بر او آسان گردد. دوم این كه چون پارهای محققان به صفحات بخشهای فاكسیمیله كایتانی ارجاع كردهاند، كار خوانندگانی كه معمولا به آن دسترسی ندارند آسان گردد و با داشتن متن مصحّح ما، مطالب ارجاع شده به كایتانی را هم در متن ما به آسانی در جای خود بیابند. سوم آن كه خود من، چه به عنوان مصحح متن و چه به عنوان مترجم آن، در بازگشتهای مكرر ضمن كار، از این روش سود فراوان بردهام.
ص: 46
بخش بندی نسخه ایاصوفیا یك بخش بندی كمی است. و بر یك تقسیم بندی تألیفی كه عادتا بر موضوع، یا در متون تاریخی معاصر، بیشتر بر ادوار تاریخی استوار است، نهاده نشده است. مطالب این اثر بر حسب ترتیب سنوات تاریخ است، ترتیبی كه تاریخنگاران قدیم نوشتههاشان را هم بدان سامان میبخشیده و از گسیختگی و آمیختگی باز میداشتهاند. از این رو، خواننده ما میبیند كه در تصحیح متن عربی 43 صفحه از آغاز بخش دوم را به پایان بخش نخست افزودهایم كه به همین صورت در ترجمه نیز رعایت شده است. در بخشبندی ایاصوفیا نیمی از مطالب فصل مربوط به دوران امام حسن (ع) در پایان بخش اول و نیمی در بخش دوم آمده است. از این رو بهتر آن دیدیم كه این دو پاره به هم بپیوندد، تا از سویی، عصر پیش از اموی یكسره در بخش نخست متن مصحح ما قرار گیرد، و از سوی دیگر، بخش دوم با آغاز سلسله اموی آغاز گردد، و در فرجام، به تقسیمبندی منطقی اندكی نزدیك شده باشیم. از سوی دیگر بخش یا مجلد نخست را خود بر دو بهر كردهایم: بخش پیش از اسلام، كه به نوبه خود بر حسب عصر هر یك از دورهها و سلسلهها، همچون پیشدادیان، كیان (كیانیان)، اشكانیان، ساسانیان فصل بندی شده است، و بخش دیگر، روزگار صدر اسلام و خلفای راشدین، كه آن نیز بر حسب عصر پیامبر گرامی (ص) و خلفای راشدین به فصلهایی تقسیم شده است. در سایر بخشهای كتاب نیز همین روش به كار رفته است.
عنوانهای فرعی كه در نسخه متن بود در راهنمایی خواننده به مطالب كتاب كافی به نظر نرسید. از این رو، در مواردی كه نیاز بود، تیترهایی در میان دو قلاب افزودهایم و صفحات گنگ را گویا كردهایم. این در اصل تصحیح و چاپ متن بود. در روند ترجمه فارسی نیز كه همزمان تجدید نظر در متن نیز به حساب میآمد، در پارهای جایها تیتر فرعی تازهای افزودهایم، یا تیتری را یك دو سطر بالا و پایین كردهایم. به هر روی، افزودهها را در میان دو قلاب جای دادهایم تا به اصالت متن آسیبی نرسد.
باری، ما این چاپ از متن تجارب الامم را آغاز راهی میدانیم كه در راستای زنده كردن یك متن ارجمند تاریخ اسلام و ایران گشودهایم. اگر جای بالیدنی هست در برداشتن همین گام لرزان و نااستوار نخست است كه از گوتنبرگ به این سو كسی به جدّ، در آن نیندیشیده است. و گر نه ناگفته پیداست كه این كار تا رسیدن به كمال راه درازی در پیش دارد. از همین رو، در آن چه از چاپ بیرون میآید، در هر نگاه، بویژه در روند ترجمه
ص: 47
فارسی، به دیده نقد مینگرم، و هم اكنون فیشهایی از استدراكها فراهم آمده است، تا در واپسین مجلد دوره متن تازی گرد آید. و سپس اگر دست دهد، در چاپ دوم همه آن موارد اصلاح گردد. از این رو، این ترجمه كه ما با توجه به این بازنگریها انجام دادهایم، به منزله ترجمهای است كه از روی چاپ دوم ما به انجام رسیده باشد.
ترجمه فارسی تجارب الامم
اینك كه از مسكویه و تجارب الامم و چگونگی تصحیح متن عربی آن سخن گفتیم، جا دارد سخنی هم درباره ترجمه فارسی آن بگوییم. در اینجا به چند نكته اشاره میكنیم:
در ترجمه متنهای تاریخی، شیوه مترجمان از دیر باز رعایت نوعی هماهنگی با تاریخ زبان متن بوده است. از این رو، نثر ترجمههای این متون، عملا تحت تأثیر ویژگیهای فارسی آن زمان از یك سو، و ویژگیهای زبان خود متن از سوی دیگر قرار داشته است. بسا كه همین عامل دوم است كه خود سبب شده است تا زبان فارسی در آنجا كه از واژگان تازی عینا و به صراحت وام نمیگیرد، در پارهای موارد متأثر از ساختار و شیوههای سخن تازی باشد. وجود نثر كهن فارسی در زمینههای تاریخی خود، تعیین كننده شیوهای است كه مترجمان در ترجمه متون كهن تازی در پیش میگیرند.
عملا، تاریخ تجارب الامم نیز متنی است بازمانده از نیمه دوم قرن چهارم و همزمان با ترجمه بلعمی از تاریخ طبری. (آغاز ترجمه 352 هجری). ترجمه بلعمی گذشته از چند و چونی كه در سنجش آن با متن طبری به میان میآید، خود یكی از سرچشمههای مهم نثر پارسی است كه همواره الهام بخش نویسندگان و مترجمان بوده است. نثر ترجمه ما نیز با توجه به همین نكته انتخاب و با توجه به ویژگیهای فارسی امروز تعدیل شده است. از سویی، از آنجا كه بخش عمده مجلد نخست تجارب الامم ویژه تاریخ ایران پیش از اسلام است، گزارش تاریخ آن روزگار، خود به خود، به زبانی پارسیتر میگراید.
برای نمونه، در ترجمه اندرز اردشیر، یا زندگینامه خود نوشته (اتوبیوگرافی) انوشیروان كه از متنهای بازمانده پیش از اسلاماند، قلم خود به خود در پی واژگان و عبارتهایی است كه از بن پارسیاند و به آسانی تسلیم واژگان تازی نمیشود. از اینرو، نثر ترجمه این بخش، اندكی پارسیتر است، و واژگان تازی كمتر در آن راه یافته است. ولی از آغاز تاریخ اسلام به این سو، این ویژگی در زبان ترجمهام كم رنگتر میشود و واژگان تازی
ص: 48
پارسی شده نثر دری، بویژه واژگان مشترك فرهنگی، به حق در آن راه مییابد.
مسكویه در تجارب الامم، بویژه در بخش اسلام، گزارشهای تاریخ را به دلیلی كه در مقدمهاش و در آغاز كتاب باز نموده، به تلخیص نوشته است. چنان كه گاه پیوند معنایی گزارهها به آسانی مفهوم نمیگردد، و در بسیاری جایها، همین گزارههای ساده و كوتاه خود اشاره به داستانی دراز است كه اگر دقت نشود مترجم از معنی مقصود فرسنگها به دور میافتد. بویژه هنگامی كه واژگان نامأنوس یا یك عبارت دو پهلو و چند پهلو نیز چاشنی این تلخیص گردد. در چنین مواردی، كوشیدیم كه ترجمه و متن تا آن جا كه ممكن است با یك دیگر برابر مانند، و از هر گونه تغییر یا فصل و وصل بی دلیل پرهیز كردیم. در مورد بیتهای شعر و رجزها و مثلها نیز وضع چنین است. حتی اگر تصحیف یا تحریفی در آن راه نیافته باشد، باز به علت پوشیده ماندن بسیاری از قرینههای حال و مقال و شأن نزولشان، و گاه به علت تركیبهای نامأنوسشان، معنی دقیق از دسترس به دور میماند و كار مترجم سخت و دشوار میگردد. در چنین موارد كاری كه از دست بر میآمد این بود كه علاوه بر كتب لغت، به متون یا مآخذ دیگر، یا كوششهای گوناگونی كه از سوی محققان به انجام رسیده است نیز مراجعه كنیم و به كمك توضیحات اضافی كه گاه به دست میآمد، دشواریهای عبارت را تا حد امكان از میان برداریم.
همه حواشی مربوط به فصلهای نخستین كتاب را كه مربوط به ایران پیش از اسلام بود و دلیل تراكم نسبی آن در متن را در پیش باز نمودیم، در ترجمه نیاوردهایم. زیرا نقل بیشتر آنها به علت ویژگیشان به ایران كهن، برای خواننده فارسی چندان ضرور نمینمود، چنان كه از ارجاع به متن عربی طبری (چاپ اروپا) كه در حواشی متن، هم به مقتضای فضای متن، بسیار آمده است نیز خود به خود كاسته شده است. در این باره، علاوه بر دلایل یاد شده، این پشتگرمی نیز وجود داشته است كه انتشار متن مصحح و ترجمه ما در چارچوب طرح واحدی انجام میپذیرد. چنان كه در پایان كار هم متن و هم ترجمه در دسترس همگان بویژه خوانندگان پژوهشگر خواهد بود. در مورد اعلام پارسی تازی شدهای كه گاه در ترجمه به اصل پارسیشان برگردانیده شدهاند، اصل ضبط متن را در حاشیه آوردهام. مگر آن كه بیهیچ توضیحی بر خواننده معلوم باشد، یا توضیح آن قبلا در پانوشت آمده باشد. واژه «فارس» یا واژه «فرس» را در آن جا كه به ترتیب به معنی «كشور پارس» و «پارسیان» آمدهاند، در بیشتر جایها به همین صورت (پارس و پارسیان)
ص: 49
برگردانیدهام، ولی گاهی نیز «ایران» و «ایرانیان» نهادهام.
برای آسان شدن هر گونه مراجعه تطبیقی یا سنجش در میان ترجمه و متن، شماره صفحات متن را در لابلای سطرهای ترجمه در جای خود (با اندكی پس و پیش بر حسب شرایط عبارت) و در میان دو قلاب نهادهام، تا خوانندهای كه از متن به ترجمه، یا از ترجمه به متن بر میگردد، صفحه مطلوب را به آسانی بیابد. از سوی دیگر، چون صفحات نسخه اصل (ایاصوفیا) را نیز قبلا در چاپ متن، در میان سطرها و در میان دو قلابب نهاده بودم، ینك، نسخه اصل، و متن مصحح چاپی، و این ترجمه، هر سه به یك دیگر راه دارند. در اینجا تذكر نكتهای بایسته مینماید. چنان كه در پیش گفتیم، ترجمهای كه اینك در دست خواننده است با توجه به بازنگریها و استدراكهایی انجام پذیرفته است كه در جای جای متن مصحح و مطبوع داشتهام. از این رو، امیدوارم آن موارد در شمار مواردی نیاید كه بیگمان، از سهو، یا خطای چشم، یا قصور من در فهم معنی متن سرچشمه گرفته است. چیزی كه كس از آن مصون نتواند بود.
در پایان، با آن كه در این راه مدیون بسیار كسانم، در اینجا بویژه از انتشارات سروش كه كار دشوار چاپ متن عربی، و ترجمه فارسی تجارب الامم، و سایر كارهای مسكویه را به پیشنهاد این جانب پذیرفته و در دستور كارش نهاده، و همه دشواریهای راه را به خوبی برتافته است، و نیز از همه همكاران در سروش سپاس میگزارم و كامیابی این سازمان فرهنگی پرتوان و پویا را در رسیدن به همه هدفهای والای فرهنگی، از خداوند خواستارم.
دكتر ابو القاسم امامی تهران- پاییز 1368 خورشیدی/ 1410 قمری/ 1989 میلادی
ص: 51
سرآغاز [1]
به نام خداوند بخشنده مهربان ستایش خدای راست پروردگار جهانیان كه سپاسگزارانهاش میستاییم، و درودهای او را بر پیامبرش محمد و دودمان پاكش میفرستیم.
خداوند، ما كارگزاران سرورمان، شهریار [2] بزرگ و شكوهمند و سرچشمه نیكیها را، كه روزگارش دراز، دشمنش سرنگون، كشورش پایدار، و دولتش نیرومند باد، نواخته است، كه ما را هم به دوران او پدید كرده، و به روزگار او بپروریده، و در سایه او جای داده، و در پناه او فرود آورده و از كارگزاران ویژه او كرده است. چه، از نواختهای او چندان برخورداریم كه جز آفرین سپاسی و جز ستایش بهایی ندارد. پس، با پنداری پاك و از سر راستی، از خدا در میخواهیم كه روزگارش دراز كند، و از آن چه ارزانیمان داشته همچنان برخوردارمان بدارد، كه او بخشنده و بزرگوار است.
من چون سرگذشت مردمان و كارنامه شاهان را ورق زدم و سرگذشت كشورها و نامههای تاریخ را خواندم، در آن چیزها یافتم كه میتوان از آنها، در آن چه مانندش همیشه پیش میآید و همتایش پیوسته روی میدهد، پند گرفت. همچون گزارش آغاز دولتها، و پیدایی پادشاهیها، و رخنههایی كه سپس در آنها راه یافته، و كارسازی كسانی كه آن رخنهها چاره كردند تا به بهترین روز بازگشت، و سستی كسانی كه از آن بی هش
______________________________
[ (1)] این عنوان چه در متن و چه در این ترجمه افزوده شده است.
[ (2)] عضد الدوله دیلمی، بو شجاع پنا خسرو.
ص: 52
ماندند و رهایش كردند تا كارشان به آشفتگی و نیستی كشید، و گزارش شیوههایی از این دست، همچون تلاش در آباد كردن كشور، و یك سخن كردن مردم، و راست آوردن پندار سپاهیان، و فریبهای جنگی و نیرنگهای مردان، كه گاه به زیان دشمن انجامید و گاه به زننده نیرنگ بازگشت، و آن چه گروهی در نزد شهریار بدان پیش افتادند و آن چه دیگران بدان واپس ماندند، و آن چه آغازی پسندیده، لیك فرجامی ناستوده داشت. [2] و آن چه باژگونه این بود، یا آغاز و انجام آن یك سان بود، و گزارش شیوههای وزیران و سرداران و كسانی كه جنگی یا رام كردن مردمی یا چاره كردن كاری یا نگاهداری استانی بدیشان سپرده شد و نیك از پس بر آمدند و راه كار بدانستند، یا باژگونه این بودند.
نیز دیدم، اگر از این گونه رویدادها، در گذشته نمونهای بیابیم كه گذشتگان آن را آزموده باشند و آزمونشان راهنمای آیندگان شده باشد، از آنچه مایه گرفتاری كسانی میبود دوری جسته، بدان چه مایه نیكبختی كسانی دیگر، چنگ زدهاند. چه، كارهای جهان همانند و در خور یك دیگرند. رویدادهایی از این دست، كه آدمی به یاد میسپرد، گویی همگی آزموده خود اوست، گویی خود بدانها دچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده است، گویی خود در هنگامه آنها زیسته و خود با آنها روبرو بوده است و سپس، دشواریهای خویش را چون مردی كاردان پذیره شود، و پیش از روی دادن بازشناسد و همواره در برابر چشمان و در دیدگاه خویش بدارد و با آنها هم با همسان و همانندشان روبرو گردد. فرق بسیار است میان چنین كس و آن خام و ناآزموده كه پیش آمد را جز پس از روی دادن بازنشناسد، و رویدادها در چشم وی بیگانه آیند، چنان كه در برابر دشواریها سرگشته شود و از هر رویداد تازهای بیخود گردد.
لیك، این گونه گزارشها را آمیخته با گزارشهایی دیدم افسانه مانند، یا چون متلها كه در آنها سودی جز خواب آوردن، یا سرگرم شدن به تازگی پارهای از آنها نباشد، آمیخته بدان سان كه گزارشهای درست در میان افسانهها تباه شدند، یا پراكنده گشتند، چنان كه دیگر سودی نبخشند، و شنونده یا خواننده، پیوندی در میانشان نبیند، بلكه هنوز همتاشان روی نداده، نكتهشان فراموش شود، و پیش از آن كه تكرار همانندشان، در یاد نگاهشان دارد، از یاد بروند، یا ذهن تنها به شیوه گزارش آنها سرگرم بماند، بی آن كه از آنها سودی برد.
از این روی، این كتاب را گرد آوردهام و آن را تجارب الأمم [آزمونهای مردمان]
ص: 53
نامیدهام. كسانی كه از جهان بهرهای بیشتر بردهاند، از آن، سودی بیشتر و بهرهای بزرگتر برند، مانند وزیران، سرداران سپاه، شهرداران، كارگزاران ویژگان و توده، سپس ردههای دیگر، و آنان را كه بهرهای اندك باشد، نه كمتر، در تدبیر كارهای خانه، و آمیزش با دوستان، و برخورد با بیگانگان از آن سود برند. با این همه، این كتاب از دلنشینی افسانهها كه در آن گونه از گزارشهاست و ما آن را رها كردهایم، تهی نباشد.
باری، اگر چنان باشد كه كارگزار جز بدان چه در نزد فرمانروا كمیاب باشد بدو نزدیكی نجوید، یا جز بدان چه [3] فرمانروا مانندش را نیابد، كار نیكی به نزد او نبرد، آیین پیشكش كردن و ارمغان بردن برافتد، و مهر ورزیدن به ادب و چیزهای نو از میان برود، به ویژه نزد كسی كه در بلندنگری و فروزش هوش، و پاسداری از آیین، و نگاهداری شایسته كشور و مردم، همپایه شهریار بزرگ، كه روزگارش بپایاد، باشد.
من با یاد خدا و سپاس او، به گزارشهایی میآغازم كه از روزگار پس از طوفان به ما رسیده است. چه به گزارشهای پیش از آن دل اندك توانیم بست. از روزگار پیش از طوفان، آن چه آوردهاند نیز، تهی از آن چیزهایی است كه یاد كردن آن را آهنگ كردهایم، و در آغاز این نامه به گردن گرفتهایم. از همین روی، از معجزههای پیمبران، كه درودهای خداوند بر ایشان باد، و كارهایی كه به اعجاز كردهاند یاد نكردهایم. چه، مردم روزگار ما، در پیشآمدها پندی از آن نتوانند گرفت، بار خدایا، مگر آنچه را كه كارسازی مردمانه و دور از اعجاز بوده است. نیز رویدادهایی را كه از بخت [1] كسان، یا خود به خود، نه به خواست كسی، روی دادهاند، هر چند پندی در آنها نباشد، یاد كردهایم. از آن روی كه انسان اینگونه رویدادها، و همانند آن را در شمار آرد، و در دل و گمان خویش نگاه دارد، تا در نزد او از دفتر پیشآمدها و آن چه روی دادن مانندش را چشم میدارد، نیفتد. هر چند از پیش آمد بد جز به یاری خدا، بر كنار نتوان بود، و به پیش آمد نیك، جز به كارسازی او امید نتوان داشت. چه، او كه نامش گرامی است، بهترین كارساز و یاور است. [4- 5]
______________________________
[ (1)] در متن نیز «بخت» به كار رفته است كه پارسی است.
ص: 55
پیشدادیان و همروزگاران ایشان
اوشهنگ
از شهر یاران، نخستین كس كه نام و شیوهاش در نامهها مانده، اوشهنگ [1] است. من از وی و شهر یارانی كه از پس او آمدهاند، پیاپی و بسامان یاد خواهم كرد. پس، اگر از ایشان یكی را شیوهای ستوده یا تدبیری پسندیده باشد، از آن و چیزهای دیگری كه یاد كرد آن را در سرآغاز به گردن گرفتهام، نام خواهم برد، و هر كه را شیوهای بر جای نمانده باشد، به آوردن نام وی بسنده كنم تا سامان تاریخ بر هم نخورد. پس گویم:
اوشهنگ همان است كه جانشین نیای خود گیومرت [2] شد و هفت كشور را به هم بپیوست و به كارها سامان بخشید و پیشدادش [3] خواندند كه: «نخستین در شیوه دادگری» است. گویند گیومرت دویست سال پس از طوفان میزیسته و نخستین كسی است كه درخت برید و با چوب خانه ساخت و كانها را بیرون كشید، و هموست كه شهرهای بابل [4] و
______________________________
[ (1)] در متن: اوشهنج همان هوشنگ. از اوستاییHausyanha )یوستی: 126). به پارسی میانه:،Hosang Hosyang )فرهوشی: فرهنگ پهلوی).
[ (2)] در متن: جیومرت. گونه دیگر: كیومرث، از اوستاییGayomareta )زنده مردنی، یا زندگی نابود شدنی.) به پارسی میانه: (Gayomard )-t )صفا، حماسهسرایی: 399- 411).
[ (3)] در متن: فیشداد. به پارسی میانه:Pesdat . در اوستا:Paradhata یعنی: قانون در پیش نهاد و دادگری كرد.
یا: نخستین قانون گذار. (پورداود، یشتها 1: 178).
[ (4)] بابل: یكی از شهرهای بزرگ اكد كه سپس تختگاه دولت بابل گردید و در زمان هخامنشیان یكی از چهار تختگاه ایران بود. (معین، حواشی برهان قاطع).
ص: 56
شوش [1] را بساخت. وی مردی دانا و مردم دار و ستوده بود. در هند بماند، به كشورها برفت، تاج بر بست و بر تخت نشست. از كارهای نیك او آن بود كه تبهكاران و بزهكاران را از شهرها به بیابانها و بر فراز كوهها و به آبخستها [جزیرهها] براند و كشور را از پلیدی ایشان پاك كرد و كسانی را از ایشان كه به راه راست میآورد به كار گماشت [6] و تبهكاران و بزهكاران را دیو و دد نامید. وی مردان شایسته را به خود نزدیك كرد و كارها را نیك زیر چشم داشت. تا آن كه پس از وی پادشاهی به تهمورث رسید.
تهمورث [2]
وی از فرزندان اوشهنگ است كه به چند پدر به وی میرسد. وی بر شیوه نیای خویش بود. در كشورها بگشت و جایی در پارس را كه سپس شاپور آن را باز ساخت، بنیاد نهاد، و در آن جا بماند. تبهكاران را پی گرفت و دیوان را- بزهكاران را گویم- از شهرها دور كرد. وی نخستین كس است كه به پارسی نوشته است. تهمورث به راه نیای خویش رفت، و بدینسان، سامان كشور بر درستی همگان و درستی كار سپاهیان و مردم یك نواخت ماند، تا آن كه پس از وی پادشاهی به جمشید [3] رسید.
[جمشید]
وی برادر تهمورث بود. معنی «شید» پرتو است. وی رویی تابناك داشته است.
جمشید كشورها را بگرفت. نه كه خود بر شیوه پیشینیان بود، كه بر آن بیفزود، چه، او مردم را به ردهها بهر كرد و پایه دبیران را باز نمود و فرمود تا كسی جز كار رده خویش نكند. وی چهار مهر برگزید: مهری برای جنگ و پاسداری، كه بر آن «شكیبایی» نگاشت، و مهری برای باج گرفتن و گرد آوری خواسته، كه بر آن «آبادانی» نقش زد، و
______________________________
[ (1)] در متن: سوس، كه برابر است باSusa ,Susa ,Susa پایتخت ایلام كهن. (همان).
[ (2)] در متن: طهومرت. در طبری (1: 147) و در بیرونی (ص 103) و شاهنامه: طهمورث. به پارسی میانه:
tirumxaT
. (فرهوشی، فرهنگ پهلوی).
[ (3)] در متن: جمّ شیذ. در متون دیگر: جمّ، جمشاسب. جمشیدون، جمّ الشیذ. به اوستایی:Yima -Xsaeta . به پارسی میانه:Yimset : جم درخشان (فرهوشی، فرهنگ پهلوی، صفا، حماسه سرایی، دهخدا.).
ص: 57
مهری برای پیك، كه بر آن «شتاب» نوشت، و مهری برای دادخواهی كه نقش «داد» [1] بر آن زد، و این آیین تا پیدایی اسلام، در میان شاهان پارسی بر جای بوده است. تبهكاران و اهریمنانی را كه به چنگاش میافتادند و به كارهای دشوار میگمارد و به بریدن سنگهای سخت و گران از كوهها، و كار آهك و گچ و ساختمان، و برون كشیدن كانها، و كارهای دشوار دیگر خوار و هموار میكرد. شیوهاش نكو بود و تبهكاران و بزهكاران كه به كارهای سختشان وا میداشت، از وی بیم داشتند. نوروز را همو پدید كرد [7] و جشن گرفت و به مردم گفت كه در آن شادی و شادخواری كنند.
سپس، شیوه جمشید دیگر شد. پایان كار و فرجام ناستودهاش این بود كه در كار سرزمینها سستی پدید آمد و تبهكاران در برابرش گستاخ شدند. گردن فرازی، زورگویی به وزیران و دبیران و سرداران، نهان شدن از مردم و پرداختن به خوشیها، فروهشتن بسیاری شیوهها كه خود در پیش داشت، از چیزهایی است كه در دگرگونی كار او آوردهاند. بیوراسب، كه تازیان ضحاكاش نامند، چون كار جم بدانست و دریافت كه مردم از وی بیمناكاند و یاران ویژهاش از او روی برتافتهاند، یكی از یاران شایسته خویش را گفت تا در میان یاران جم رخنه كند، و چندان كار ساخت تا سرانجام بر او نیرو یافت. آنگاه آهنگ او كرد و جم بگریخت و بیوراسب در پی او بتاخت تا بر وی دست یافت و سخت شكنجهاش كرد و از دم ارّهاش بگذرانید. جم پیش از آن كه بر وی چنین بگذرد، در شهرها گشته بود.
بیوراسب به پندار پارسیان از فرزندان گیومرث است و تاژ از پدرانی است كه میان وی تا گیومرت بودهاند. تازیان بدو پیوستهاند كه بدیشان تاژی [2] [تازی] گفتهاند،
______________________________
[ (1)] نقشهای چهار مهر در متن به ترتیب چنین است: الأناة، العمارة، الوحاء، العدل. نیز نگاه كنید به ابن اثیر
1: 64.
[ (2)] در متن: تاج، تاجی. به پارسی میانه، تاژیك، تازیك: وابسته به تیره طی یا عرب. (معین: فرهنگ فارسی). تعمیم تیره طی (تاژ) بر همه عربان، در تلمود و نامههای یهودی و سریانی نیز به چشم میخورد.
آنها نیز تازیان را طییعه، طییه، طیایه گویند كه ریشه آن همان «طیئ» است. (جواد علی، المفصل 1: 660).
چنان كه پارس و پارسی به ترتیب بر سراسر ایران و همه ایرانین گفته میشود. برای توضیح بیشتر نگاه كنید به متن تازی تجارب الامم، مصحّح این جانب (تهران، سروش 1366) ص 7 پانوشت 7 و 8).
ص: 58
چنان كه بیوراسب را اژدهاگ [1] خوانند. برخی از پارسیان برآنند كه جمشید خواهرش را به یكی از نژادگان خاندان خویش به زنی داد و وی را شاه یمن كرد و ضحّاك از همین خواهر بزاد. لیك تازیان را در كیستی اژدهاگ سخنی دیگر است: برخی بر این باورند كه بیوراسب همان نمرود است. برخی دیگر گویند كه نمرود در بسیاری از سرزمینها كارگزار بیوراسب بوده است. باری، از كارهای بیوراسب در آهنگی كه داریم نسزد به بیش از این یاد كنیم تا مبادا از مقصود باز مانیم.
بیوراسب [و داستان او با كاوه اسپهانی]
بیوراسب چون به پادشاهی رسید سخت پلیدی نشان داد و بزه بسیار كرد. وی پادشاه سراسر زمین شد و بیداد را به همه جا ببرد، و تا مردم از او بهراسند و نام و آیین كشورداری گذشتگان از یادها برود، به كشتن و زدن و بر چلیپا آویختن دست گشود. ده یك را قانون كرد و برای خود رامشگران و خنیاگران برگزید. بر دوش وی دو زایده گوشتین برآمده بود كه به خواست خود، آنها را چون دو دست خویش میجنبانید و به دروغ میگفت كه دو ماراند، تا فرودستان و نابخردان از وی بهراسند. آنها را در زیر جامه خویش پنهان میداشت. سپس، چون روزگارش بپایید و بیدادش به همگان رسید، فرجام بدش این بود كه:
در اسپهان مردی كاوه [2] نام، از میان مردم بپاخاست. بیوراسب از وی دو پسر كشته بود. چون از این داغ بسی بیتاب شد، چوبی برداشت و پوستی بر آن بیاویخت. گویند وی آهنگر بود و آن چه بر چوب كرد پیش بند چرمین آهنگران بوده است كه با آن، خود را از آسیب آتش نگاه میداشت. پس آن را پرچم كرد و مردم را به پیكار با بیوراسب خواند، و چون مردم از دست او به ستوه آمده و ستمها كشیده بودند، بسیار كسان
______________________________
[ (1)] در متن و طبری (1: 201): ازدهاق. در پارسی میانه: اژیدهاكAgidahak . )نیز نگاه كنید به متن ص 8 یادداشت 1).
[ (2)] در متن و طبری (1: 207): كابی، كه همان كاوه شاهنامه است. به پارسی میانه: كاوغKavagh )معین، حواشی برهان).
ص: 59
پذیرفتند، تا كارش بالا گرفت و نیرومند شد. ایرانیان، آن پرچم را باشگون دانستند و آن را بزرگ داشتند، بر آن چیزها افزودند و به گوهرها آراستند، تا آنجا كه شاهان ایرانی آن را بزرگترین پرچم خویش كردند و آن را خجسته دانستند و درفش كاویان [1] خواندند، و جز در روزهای بزرگ با خود بر نمیداشتند و بر نمیافراشتند. چون كار كاوه بالا گرفت و بر بیوراسب برتری یافت، بیوراسب از جایگاه خویش بگریخت. پس، مهتران به نزد كاوه آمدند و در كار پادشاهی رای او بخواستند. كاوه گفت كه اندیشه پادشاهی در سر نمیپروراند كه وی از خاندان شاهی نیست، [9] و فرمود تا یكی از فرزندان جم را به پادشاهی بردارند.
آن گاه، فریدون پورآتبین [2] كه از چشم بیوراسب در جایی پنهان بود، با یاران خویش به نزد كاوه آمد و مردم بدو كه نامزد شاهی بود خوشنود شدند و كاوه خود از یاران او گشت. تا آن كه فریدون خان و مان بیوراسب را از آن خویش كرد و او را پی جست. تا در دنباوند [3] به بندش كشید و سپس كشت.
از كارهای ضحّاك چیزی كه ستوده باشد نشنیدهایم و از سرگذشت او چیزی كه نوشتنی باشد، جز یك خبر، به ما نرسیده است. و آن این كه:
چون روزهای ستمكاری وی سخت شد و دیر بپایید بزرگان شهرها در كارش به یك دیگر پیامها فرستادند و همداستان شدند تا به نزد او روند. چنین كردند و از سراسر كشور به درگاه او رفتند. در میان رای زدند كه پیش وی چگونه روند، با وی از چه راهی درآیند و دلش را به سوی خود چگونه كشند؟ پس، همسخن شدند تا كاوه را پیش دارند.
كه از مرگ دو فرزند داغ داشت و در سخن گفتن گستاخ بود. چون به درگاه بیامدند و بیوراسب آگاه شد، بار داد و اندرون شدند. كاوه در پیشاپیش بود. چون در برابر بیوراسب بایستاد، از درود گفتن خود بداشت.
آنگاه گفت: «آیا بر تو چون آن كسی درود گویم كه شاه همه كشورها [
______________________________
[ (1)] در متن و نیز در طبری (1: 207): درفش كابیان (كاویان).
[ (2)] آتبین. در متن: اثفیان. گونههای دیگر: آسپیان، آبتین. در پارسی میانه:Asfian ,Asvian . )فرهوشی، فرهنگ پهلوی). در اوستا:Atwya . در ودا:Aptya . )صفا، حماسهسرایی: 465، پور داود، یشتها 1: 199).
[ (3)] دنباوند، برابر متن، كه همان دماوند، دباوند و دمباوند است.
ص: 60
اقلیمها] ست، یا شاه همین كشور [اقلیم] است؟.» بیوراسب گفت: «چون آن كسی كه شاه همه كشورهاست. چه من خداوند سراسر زمینام.» كاوه گفت: اگر شاه همه كشورهایی، تو را چه میشود كه همه زورگویی و سختگیری و بدرفتاری تو ویژه فلان ناحیه است. چرا فلان خواسته را میان همگان بهر نكردهای؟» چیزهایی برشمرد و سخن راست و پوست كنده گفت، چنان كه بیوراسب فرو ماند و نوید داد تا همان كند كه ایشان میخواهند و فرمود بازگردند و آرام گیرند و سپس بیایند تا نیازشان را برآورد.
بیوراسب را مادری بود بدكنش و بددهن و سركش. از هنگامی كه كاوه و یاران بار یافتند سخنشان را میشنید. از ایشان خشمگین شده بود. بیوراسب را كه سخن كاوه و یاران را پذیرفته بود نكوهید و گفت: [10]- «چرا نابودشان نكردی، چرا فرمان به كشتنشان ندادی؟» بیوراسب با آن همه سركشی كه داشت در پاسخ گفت:
- «تو در هیچ چیز نیندیشیدهای مگر آن كه پیش از تو در آن اندیشهاند. اینان، ناگهان مرا در برابر راستی نهادند و چون بر آن شدم كه سخت گیرم، راستی چون كوه در میانه بایستاد و از آن چه میخواستم بازم داشت.» از گفتار و كردار بیوراسب چیزی كه نكو شمرده شود همین است و جز این، كاری كه پسندیده باشد، از او شناخته نیست.
آنگاه، پادشاهی به فریدون رسید
فریدون از فرزندان جم بود. گویند: وی نهمین فرزند او بوده است. وی چیزهایی را كه از مردم به ستم گرفته بودند، بدیشان بازگردانید، و به نیكی و داد فرمان داد، و در آنچه بیوراسب از زمین و جز آن، از مردم به زور گرفته بود، نگریست، و همه را به سزاوارانشان بازگردانید، مگر آنچه سزاواری برای آن نیافت كه آن را ویژه بینوایان ساخت، یا به سود توده مردم بر جای نهاد. دانش و دانشوران را برتر میداشت و خود در پزشكی، ستارهشناسی و فلسفه دست داشت.
ص: 61
فریدون را سه پسر بود: سلم [1]، تور، و ایرج، كه پس از خود، از ناسازگاری و سركشیشان در برابر یك دیگر بیمناك بود، و پنداشت چنانچه كشور را هم در زندگی خویش میان ایشان به سه بهر كند، كار كشور بر سامان و خوشی بر جای ماند. پس روم و باختر را به سلم، و توران و چین را به تور، و عراق و هند را به ایرج داد و خود صاحب تاج و تخت بود. تور و سلم بر ایرج بشوریدند و او را كشتند و زمین را میان خود به دو نیم كردند. [11] فریدون نخستین كس است كه «كی» نام گرفت. به او «كی افریدون گفتهاند. این واژهای است به آرش پاك داشتن كه: وی مینوی است و با جهان مینوی در پیوند است.
فریدون تنومند بود و رویی نكو و تابان داشت.
گویند: هنگامی كه فریدون بر بیوراسب دست یافت، بیوراسب گفت:
- «مرا به كین نیای خود جم مكش.» فریدون سخن بیوراسب را نپذیرفت و گفت:
- «خویشتن را به خواهش و آرزوی خویش بالا بردهای. تو در چشم خود بزرگ آمدهای كه برای خویش چنین ارجی شناختهای. نیای من برتر از آن بود كه در خونخواهی، چون تو كسی همسنگ او باشد. لیك من تو را به خونخواهی گاو نری میكشم كه در خانه نیای من بوده است.» فریدون نخستین كسی است كه پیلها را رام كرد و با پیل به جنگ دشمن رفت. چنانكه گفتیم، كشور را به سه بهر كرد و با آن دشمنی كه میان پسرانش پدید شد، كینهتوزی در میان توران و شاهان ایرانشهر [2] و روم بر جای ماند و از یك دیگر خون و كین خواستند.
ابراهیم پیامبر، كه درود خدا بر او باد، به روزگار بیوراسب میزیسته است. از این روی، برخی برآنند كه وی همان نمرود است و این كه نمرود از كارگزاران او بوده است.
از اخبار او، از آن گونه كه در خور این كتاب باشد به ما نرسیده است، جز آن چه مانی گفته است كه راست نیست و ما آن را نیاوردهایم. [12]
______________________________
[ (1)] در متن و طبری (1: 222، 230): سرم، طوج، ایرج. مسعودی (1: 247): سلم، اطوج، ایراج (ایران).
[ (2)] در پهلویEransatr یعنی سرزمین ایران، چنان كه در عصر ساسانی به كار میرفت (معین، فرهنگ فارسی).
ص: 62
[منوچهر]
اشاره
فرجام بد شورش تور و سلم بر ایرج و كشتن وی این بود، كه از ایرج پور فریدون پسری برآمد منوچهر [1] نام، كه كینه تو را به دل گرفت و در برابرش چندان كار ساخت و بایستاد، تا كشور پدرش ایرج را از وی بازستانید. آنگاه پسری از تور تورانی بر آمد كه منوچهر را از سرزمین خویش بیرون راند و میان آن دو جنگها رفت كه از آنها گزارشی كه پندی در آن نهفته باشد به ما نرسیده است. سپس كار به سود منوچهر باژگونه شد. وی پسر تو را از كشورش براند و تاج و تخت را باز یافت.
منوچهر نكوكار و دادگر بود. وی نخستین كس بود كه هندك بكند و جنگ افزار گرد كرد، و نخستین كس بود كه دهگانی پدید آورد، و بر هر دهی دهگانی گماشت و مردم آن را برده و كنیز كرد و جامه خواری بر ایشان بپوشانید و فرمود كه از وی فرمان برند. منوچهر چون به نیرو شد، به سوی توران رفت و خون پدرش ایرج پور فریدون را از ایشان بخواست. پس تور پور فریدون و برادرش سرم را بكشت و كین خود بتوخت و بازگشت.
سپس افراسیاب پور تور، كه توران یا فرزندان تور پور فریدون را بدون پیوند میدهند، برآمد و با منوچهر بجنگید و وی را در طبرستان در میان سپاه خویش گرفت. آن گاه با یك دیگر بساختند و در میان خویش مرز نهادند، چنان كه هیچ یك از ایشان از آن مرز نمیگذشت. آن مرز رود بلخ بود. ایرانیان در این باره داستانها [2] گویند كه در گزارش آنها سودی نباشد، و سرانجام جنگ میان افراسیاب و منوچهر پایان گرفت.
[سخنان منوچهر]
از تدبیرهای منوچهر، آن چه آوردهاند، یكی آن كه: چون از پادشاهی وی سی سال گذشت و توران به پیرامون كشورش دست یازیدند، مردم را فرا خواند و سرزنش كرد، و آنگاه بر ایشان سخن گفت، و این نخستین سخنی است با مردم كه به ما رسیده است.
منوچهر گفت:
______________________________
[ (1)] در متن و طبری (1: 429): منوشهر، در متون دیگر: منوچهر، منوشجهر. در اوستاManus -Cithra .
[ (2)] از آنهاست داستان آرش شیواتیر. نگاه كنید به متن تازی تجارب الامم، ص 12، پانوشت 8.
ص: 63
- «ای مردم، شما همه مردم را نزادهاید [1]، مردم مردماند تا هنگامی كه از خویشتن پاس دارند و دشمن را از خویش برانند. توران به پیرامون شما دست انداختهاند، و این نیست مگر از آن كه شما دشمن را باز نداشتهاید و كار را آسان گرفتهاید. خداوند كشور را به ما داده است تا ما را بیازماید، كه اگر سپاس گوییم فزونی بخشد و اگر ناسپاسی كنیم كیفر دهد. ما خاندان نیكی و كان شاهی باشیم. چون فردا شود فراز آیید.» مردم پوزش خواستند و گفتند: چنین كنیم.
چون فردا شد، خاندان شاهی، نژادگان، اسواران و مهتران را پیام داد و فرا پیش خواند. به سران بار داد و موبدان موبد را گفت تا در برابر تخت او بر كرسی نشیند. [14] آنگاه برخاست تا سخن آغاز كند. نژادگان و خاندان شاه از جای برخاستند. منوچهر گفت:
- «بنشینید، من بدان برخاستهام كه سخن به گوش شما رسانم.» پس همگی نشستند و منوچهر چنین گفت:
- «ای مردم، آفریده، آفریدگار راست و سپاس بخشنده را. در برابر خدای توانا سرها فرود آیند. از ناگزیر گریزی نباشد. از آدمی، چه جوینده چه جستار، زبونتر، و از آفریدگار نیرومندتر نباشد. از آن كه جستار در دست خویش دارد تواناتر، و از آن كه در دست جوینده خویش گرفتار است ناتوانتر نباشد. بهوش بودن روشنی است، و بی پروایی تاریكی، و نادانی گمراهی. نخستین رفته است و واپسین، ناگزیر به پیوستن است. ریشهها از پیش برفتند و ما شاخهها باشیم، و شاخه پس از ریشه پایدار نماند. یزدان فرهمند، كشور را به ما بخشوده است. او را سپاس میگوییم و رستگاری و راستی و باور استوار از او میجوییم.
- «شهریار را بر مردم حقی است و مردم را بر وی حقی. حق شهریار بر مردم آن است كه از او فرمان برند و با او یك رنگ باشند و با دشمنانش بجنگند. حق مردم بر شهریار آن كه روزیشان به هنگام دهد. چه، مردم را پشتوانهای و سودایی جز او
______________________________
[ (1)] در متن، نیز در طبری (1: 436) و ابن اثیر (1: 166) اصل عبارت یكسان و چنین است: «ایّها الناس، إنّكم لم تلدوا الناس كلّهم.»
ص: 64
نباشد. حق مردم بر شهریار آن است كه در كارشان نیك بنگرد، با ایشان مهر ورزد، بیش از توان بارشان نكند. اگر گرفتار شوند و بهرهشان به آسیبی آسمانی یا زیانی زمینی كاستی پذیرد، به همان اندازه از باج بكاهد. و اگر به پیشامدی، خواسته از دست دهند، یاریشان كند، تا بر آباد كردن توانا شوند، آن گاه چندان كه بر آنان سنگین نشود، در یك یا دو سال از ایشان بازستاند.
- «سپاهیان، شهریار را چون دو بال پرندهاند. آنان بالهای شهریارند. اگر از بال پری بركنند، این كاستی آن است. شهریار نیز به بال و پر خویش پایدار است.
- «باید كه سه خوی در شهریار باشد: نخست آن كه بسیار راستگو باشد و دروغ نزند. دیگر آن كه بخشنده باشد و تنگ چشم نباشد. دیگر آن كه به هنگام خشم، خویشتن بدارد كه او بر مردم چیره است و دست او باز است و باج به نزد او آید. پس سزد تا آن چه را كه سزاوار سپاهیان است ویژه خویش نكند. گذشت بسیار كند، [15] كه پادشاهی با گذشت پایدارتر است و آن پادشاهی كه در آن كیفر بسیار باشد به نابودی نزدیكتر. مرد اگر در بخشش بلغزد، به كه در كیفر. پس سزد تا در كاری كه به كشتن و نابود كردن میانجامد نیك بنگرد. اگر دادخواستی به نزد او برند كه كیفر كارگزاری در آن باشد، نسزد كه جانب كارگزار گیرد. باید كه او را و دادخواه را در كنار یك دیگر فراز آورد. پس اگر حقی را از ستمدیدهای بر گردن كارگزار بشناسد از او بازستاند و به دادخواه دهد. اگر كارگزار از پرداختن درماند، شهریار خود از سوی وی بپردازد. آن گاه كارگزار را به جای خویش بازگرداند و به راست آوردن تباهی وا دارد. این است حق شما بر گردن ما. هر كس به ناروا خونی بریزد، یا دستی ببرد، بر او نبخشم. جز آن كه دادخواه گذشت كند. این همه را از من نگاه دارید.
- «تورانیان به شما چشم آز دوختهاند. یاریمان كنید كه به خود یاری كردهاید.
برای شما جنگافزار و ساز و برگ فرمودهام و خود با رای خویش همرزم شما باشم. از شهریاری مرا جز نام نباشد اگر فرمان بردار باشید. شهریار، شهریار است اگر از وی فرمان برند، كه اگر سرپیچند، دیگر نه شهریار، كه از توده مردم است. از گزارش سرپیچیها تا به درستی آن پی نبریم نپذیریم، و چون درست دریابیم آن كس را بزهكار شناسیم.
ص: 65
- «در پیش آمدهای ناگوار، كاراترین ابزار، چنگ زدن به شكیبایی و آرمیدن در سایه باور است. هر كه در پیكار با دشمن كشته شود امید دارم كه به خوشنودی یزدان رسد. بهترین كارها گردن نهادن به فرمان یزدان و آرمیدن در سایه باور و تن دادن به خواست اوست. از ناگزیر كجا توان گریخت كه ما در میانه دست جوینده خویش باشیم. این جهان راهی است برای رفتن و مردم آن، جز در جهان دیگر بار نیفكنند و هر چه در آن دارند از آن دیگری است. پس بهتر آن است كه نوازنده را سپاس گوییم و بدان چه یزدان پسندد تن در دهیم. او بر ما چیره است و گریزی جز به سوی او نداریم. پس همان به كه خویشتن بدو بسپریم.
- «اگر پیروزی را از خدا بدانید، پیروزی خویش باور بدارید. اگر پندارتان نیك باشد، به خواست خویش خواهید رسید. بدانید كه شهریاری جز به پایداری و فرمانبرداری و سركوبی دشمن و بستن رخنهگاهها در مرزها و دادگستری در میان مردم و یاری ستمدیدگان، بر پای نماند. بهبود شما هم به دست خود شماست و درمان بی رنج، چیزی جز پایداری [16] و واداشتن به نیكی و باز داشتن از بدی نیست و هیچ نیرو و توانی جز به خداوند نباشد.
- «در كار مردم بنگرید، كه نان و آبتان از مردم است. در میان مردم اگر داد بگسترید به آبادانی روی آرند، و این، باج را فزونی بخشد و روزیتان را فراوان كند، و اگر بر ایشان ستم كنید از آباد كردن روی بگردانند و بیشتر زمین را بی كار گذارند و این از باج بكاهد و روزیتان كاستی گیرد. پس با مردم به داد رفتار كنید.
- «در كار رودها و چشمهها، آن چه هزینهاش بر شهریار باشد پیش از آن كه ویرانتر شود بشتابید، و آن چه بر مردم است، اگر در مانند از باج وام دهید و در باجگیران از درآمد زمین چندان كه سنگین نباشد: هر سال یك چهارم، یا یك سوم، یا نیمی از ایشان بازستانید تا بر آنان گران نیاید.
- «ای موبد موبدان، سخن و فرمان من این است، سخنم را نگاه دار و در كار بستن آن چه امروز شنیدهای بكوش. ای مردم شنیدهاید؟» مردم گفتند: «آری.» و او را ستودند و بر او آفرین گفتند. سپس فرمود تا خوان بگسترانیدند و خوردنی
ص: 66
نهادند و خوردند و آشامیدند و سپاس گویان از آنجا بیرون شدند. كار منوچهر آن بود كه بود و ما از آن یاد كردهایم.
[رایش بن قیس]
به روزگار او، رایش بن قیس بن صیفی بن یشجب بن قحطان كه از شاهان یمن بود به كشور گشایی برخاست. نام وی حارث بود. به هند لشكر كشید و غنیمتهای كلان بگرفت. مردی از یاران را به نام شمر عطّاف به توران فرستاد و شمر از راه آذربایگان كه در آن هنگام در دست ایشان میبود به توران رفت و از آنان بكشت و دربند كشید و خواستهها به تاراج گرفت.
[ذو منار]
پس از رایش، پسرش ذو منار به كشور گشایی پرداخت. وی را ذو منار بدان نامیدند كه:
چون به جنگ سرزمین باختر رفت و از خشكی و دریا در آن پیش تاخت، در راه بازگشت، از نابودی سپاهیان خویش بترسید و مناری ساخت تا راهنمای ایشان گردد.
[ذو الاذعار]
ذو منار، آن گاه پسرش را به دور دستهای باختر گسیل داشت و پسر در آنجا به غنیمت و خواستهای رسید و با اسیرانی كه اندامی ناخوش داشتند به نزد پدر بازگشت و چون مردم از آن اسیران میترسیدند او را ذو الاذعار [1] خواندند. [17] من از ایشان، در اینجا بدان یاد كردهام كه یادشان به یاد منوچهر پیوسته است، نیز بدان روی كه پارسیان گویند كه شاهان یمن كارگزاران شاهان پارسی بودهاند و رایش از سوی منوچهر به جنگ توران و دیگران رفته بوده است. لیك، تازیان این سخن را نپذیرند و پندارند كه پادشاهیشان هرگز از سوی كسی نبوده است و سر خود بودهاند.
______________________________
[ (1)] ذو الاذعار: اذعار جمع ذعر است كه معنی آن ترس است. پس ذو الاذعار یعنی صاحب ترسها كه مقصود صاحب اسیران ترسناك است.
ص: 67
[ظهور موسی به روزگار منوچهر]
موسی، كه درود خدا بر او باد، به روزگار منوچهر میزیسته است. برخی برآنند كه وی صد و بیست سال بزیست كه بیست سال به روزگار فریدون و صد سال به روزگار منوچهر بوده است. از نشانههایی كه خداوند به دست موسی فرو فرستاد همگان آگاهاند و ما از یاد كردن این گزارشها و فرو گذاشتن آنها از پیش پوزش خواستهایم.
آن گاه داستان تیه بود، تا آن كه یوشع پسر نون، پس از مرگ موسی، بنی اسرائیل را از آن بیرون برد و به جنگ كنعانیان رفت و ایشان را تا كنارهها براند و شهر جبّاران را بگشود.
گویند: افریقس بن قیس بن صیفی بن كعب بن زید بن حمیر بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان، در راه خود به افریقیه با ایشان برخورد و ایشان را از كنارههای شام به افریقیه برد و آن سرزمین را بگشود، و جرجیر پادشاه افریقیه را بكشت و از كنعانیان بازماندگانی را كه از كنارههای شام آورده بود، در آنجا جای داد كه بربرها هم ایشاناند.
ایشان را بربر بدان خواندهاند كه افریقس به ایشان گفته بود- «ما أكثر بربرتكم».
یعنی: چه پرگو باشید! و نام بربر بر ایشان نهادند. افریقس، به پندار ایرانیان، كارگزار منوچهر بوده است.
یوشع پس از مرگ موسی، بیست سال به روزگار منوچهر و هفت سال به روزگار افراسیاب، فرزندان اسرائیل را رهبری كرد و سپس مرد.
چون منوچهر بمرد، افراسیاب بر كشور پارس چیره شد و كینها بتوخت و آنگاه به سرزمین بابل رفت و در مهرگان كدك [1] بماند. وی تباهی بسیار كرد، آبادیها را ویران ساخت، نهرها و كاریزها را بینباشت، و در پنجمین سال كشورداری وی مردم به خشكسالی گرفتار شدند تا سرانجام بیرونش راندند و به توران بازگردانیدند. در آن سالها آبها فروكش كرد و درختان یك سال در میان میوه دادند. [18]
______________________________
[ (1)] در متن: مهر جاقذق. گونه دیگر آن: مهرجانقذق. معرّب مهرگان كذه (كذك). در زبان پهلوی:
kataK -nagartiM
یعنی خانه میترا (معین، حواشی برهان). مهرگان كدك، ولایتی است كه صیمره را در میان میگیرد. (لسترنج: 218).
ص: 68
[زاب پور تهماسب]
مردم در بزرگترین گرفتاری به سر میبردند تا این كه سرانجام زاب [1] پور تهماسب به پا خاست. برخی او را زاغ، برخی زاب، و پارهای زاسب گویند. وی از فرزندان منوچهر است كه میان او و منوچهر چند پدر بودهاند.
چون زاب به پا خاست، افراسیاب را از كشور ایران براند و پس از جنگهای بسیاری كه میان آن دو رفت او را به توران زمین بازگردانید. از آن جنگها چیزی كه از آن پندی گیریم به ما نرسیده است. روزهای چیرگی افراسیاب بر اقلیم بابل، از هنگامی كه منوچهر بمرد تا روزی كه زاب پور تهماسب او را به توران براند دوازده سال بود.
از آن پس، زاب به آباد كردن آن چه افراسیاب ویران كرده بود پرداخت، و فرمود تا دژهایی را كه ویران ساخته بود باز سازند و رودهایی را كه پر كرده بود و كاریزهایی را كه كور كرده بود به حال نخست بازگردانند، و آبهایی را كه به زیر خاك برده بود دوباره بجوشانند. تا سرانجام همه چیز بهتر از آن شد كه در گذشته بود. زاب مردم را از باج هفت سال ببخشود. به روزگار او شهرها آبادان و آبها فراوان شد و زندگی مردم فراخی یافت.
در سواد رودی بكند و آن را زاب [2] نامید و در دو سوی آن رود شهری ساخت كه آن را كهن شهر [3] نامند. آن را یك خوره كرد با سه تسوك: زاب بالا، زاب میانه، زاب پایین و تخم گل و نهال درختان را از كوهها بدان جای بیاورد.
زاب نخستین كس بود كه پختنیهای رنگارنگ و خوراكهای گوناگون برگزید و از آن چه با سواران تكاور خویش به غنیمت گرفت و از خواستهای كه از توران بستانید، به سپاهیان خویش داد. وزیر او گرشاسپ [4] از فرزندان تور [5] پور فریدون بوده است.
آوردهاند كه زاب و گرشاسپ در پادشاهی انباز بودهاند، لیك درست آن است كه وی وزیر زاب بوده است. پادشاهی زاب سه سال بپایید. [19]
______________________________
[ (1)] در متن: زوّ بن طهماسب، در اوستاUzava پورTumaspa )پور داود، یشتها 2: 46.) به پارسی میانه:Uzav Ozav . )فرهوشی، فرهنگ پهلوی).
[ (2)] زاب. در متن نیز به همین گونه آمده است.
[ (3)] در متن: المدینة العتیقه.
[ (4)] گرشاسب. در متن: كرساسف. در پهلوی:Karsasp
[ (5)] در متن: طوج. (نگاه كنید به تعلیقات پیشین)
ص: 69
كیان و هم روزگاران ایشان
[كی كوات]
پس از زاب، پسرش كی كوات [1] به پادشاهی رسید. وی به راه پدر رفت. خورهها را سامان داد و مرز نهاد، و مردم را به آباد كردن واداشت، و برای روزی سپاهیان از فراورده برزگران ده یك گرفت. به آبادانی دلبسته بود و كشور خویش را از بدخواهان نگاه میداشت. شاهان كیانی از پشت او بودهاند. میان او و توران جنگهای بسیار رفت. وی در مرز ایران و توران ماندگار شد و توران را از دست یازیدن به مرزهای ایران بازداشت.
این همه دشمنیها و جنگها از رای نادرست آن كس بود كه كشور را میان فرزندان خویش بهر كرد و از كار آن برادران كه بر برادر خویش بشوریدند و این مایه خشم و كین دیر پای گردید.
[سرپرستان فرزندان اسرائیل پس از یوشع]
سرپرستی فرزندان اسرائیل، پس از یوشع، به كالب پور توقیل، آن گاه به حزقیل كه بدو پیرزاد [ابن العجوز] گویند رسید. این دو را خبرهایی است كه همگان بر آن آگاه باشند و چون از معجزههاست و از آن پندی نتوان گرفت از آن یاد نكنیم. حزقیل یار مردمی بود كه شمارهشان هزاران بود و از ترس مرگ، از زاد بومشان بیرون شدند و
______________________________
[ (1)] در متن: كیقباذ. كه به زبان اوستاییKaviKavata ، به پهلوی:KaiKavadh )معین، حواشی برهان) یاKai -Kavat )فرهوشی، فرهنگ پهلوی).
ص: 70
خداوند بدیشان گفت: بمیرید و آن گاه زندهشان كرد. [1] چه، دوست میداشتند كه میمردند و از آزاری كه بدیشان رسیده بود، میآسودند و آن طاعون یا مانند آن بود كه از ترس آن از میهن خویش گریختند.
آنگاه، الیاس، سپس الیسع، سپس ایلاف بود. و به روزگار اینان، كسانی از كنعانیان و دیگران برایشان پادشاهی میكردند و ایشان را آزارها میدادند و سخت میرنجانیدند كه در گزارش كارشان سودی نباشد. تا آن كه شموئیل پیامبر، از میان ایشان برخاست و كار او با جالوت و طالوت همان بود كه خداوند از آن یاد كرده است. داود با جنگی كه با جالوت كرد به پادشاهی رسید كه این خبر را همه دانند و با معجزه پیامبران همراه باشد.
آن گاه، سلیمان به پادشاهی رسید، كه گزارش كار و معجزههای وی در نامهها آمده است.
[20]
[كی كاوس و سیاوش]
آنگاه، پس از كیكوات، كیكاوس پور كیبنه [2] پور كیكوات پادشاه شد. وی بر دشمنان خویش سخت گرفت و از بزرگان كشور كه از كارشان خشنود نبود بسیار بكشت و در بلخ بماند. از پشت وی پسری آمد كه در زیبایی و خوش اندامی به روزگار خود مانند نداشت. وی را نام سیاوش [3] كرد و به رستم گرد پور دستان از فرزندان گرشاسپ كه اندكی پیش از وی یاد كردیم سپرد كه از سوی وی اسپهبد سگستان و بومهای دیگر بود.
فرمود تا در پرورش او بكوشد. رستم، سیاوش را با خود به سگستان برد و برای او پرستاران و دایگان برگزید. و چون ببالید آموزگارانی برای وی بیاورد و او را بفرهیخت و سواركاری بیاموخت چنان كه در سواركاری سرآمد شد و آنگاه كه مردی برومند بود به
______________________________
[ (1)] اشاره به این آیه است: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ، حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ: مُوتُوا، ثُمَّ أَحْیاهُمْ .. (س 2 بقره: 243).
[ (2)] در متن: كیبنه. در طبری: همین، ولی بدون نقطه. در فارسنامه (ویراسته لسترنج- نیكلسن ص 40): كیابنه.
به ضبط بسیاری مورخان [كی] اپیوه. (دهخدا: «كیكاوس»). به پارسی میانه:KaiApiveh )فرهوشی: فرهنگ پهلوی). اصل آن، برابر گزارشهای كهن ایرانی: [كی] ائیپیونگهوAipivanghu . )فرهنگ معین:
«كیكاوس»).
[ (3)] در متن: سیاوخش. به پهلوی:Siavaxs . )فرهوشی، فرهنگ پهلوی).
ص: 71
نزد پدرش كیكاوس بازگشت. پدر بیازمودش و وی را پخته و كاری و سرآمد یافت.
كی كاوس را زنی بود در زیبایی بیهمتا كه گویند دخت افراسیاب شاه توران یا دخت شاه یمن بوده است. ایرانیان در این باره داستانهایی دراز گویند و پندارند كه وی زنی افسونگر بوده است و سیاوش را افسون كرده بوده است. حز آن كه سرانجام، كی كاوس از آنچه میان آن دو میگذشت، آگاه گردید.
پایان دلدادگیشان و این پندار كه رازشان پوشیده خواهد ماند این بود كه كیكاوس بر پسر خشم گرفت چنان كه سیاوش بر خویشتن بیمناك شد و به رستم گفت تا از پدرش كی كاوس بخواهد كه او را به جنگ افراسیاب فرستد. زیرا میان كی كاوس و افراسیاب دشمنی تازهای پدید آمده بود. سیاوش میخواست كه از پدر و زن وی [سودابه [1]] دور باشد. رستم چنین كرد و با كی كاوس سخن گفت و از وی بخواست تا سپاهی همراه سیاوش كند. كی كاوس سپاهی انبوه به سیاوش سپرد و به توران زمین گسیلاش كرد.
سیاوش و افراسیاب چون دیدار كردند پیمان آشتی بستند و سیاوش كار را به پدر بنوشت. لیك پدر را خوش نیامد و فرمود تا در برابر افراسیاب بایستد و نبرد كند. سیاوش كار بستن فرمان پدر و جنگیدن با افراسیاب را ننگ داشت و كاستی دانست، چرا كه با وی سازش كرده بود و افراسیاب پیمانی نشكسته بود. [21] از اینرو، سر باززد و فرمان پدر به جای نیاورد. وی میدید كه در این همه، هر چه بیند از زن پدر است. پس بر آن شد تا از پدر بگریزد. به افراسیاب پیام داد و از وی زینهار خواست كه از پدر بگسلد و به وی پیوندد. افراسیاب درخواست وی را بپذیرفت و به وی زینهار داد. پیكی كه در میانه آن دو بود مردی بود پیران نام كه از بزرگان توران بود. سیاوش چون چنین كرد سپاهیان پدر كه آنك به زیر فرمان وی بودند روی از وی برتافتند و سوی پدرش كی كاوس شتافتند.
افراسیاب سیاوش را گرامی داشت و دخت خویش را به وی به زنی داد، و او همان مادر كی خسرو است. افراسیاب سیاوش را همچنان گرامی داشت. تا از فرهنگ و هوش و برومندی و دلیری كه از او بدید بیمناك شد و برادر و دو پسر افراسیاب كه بر پادشاهیشان بیمناك بودند، كه خود داستانی دراز دارد، میان افراسیاب و سیاوش سخنچیدند. تا سرانجام سیاوش را هنگامی كه زنش دخت افراسیاب، كی خسرو را در شكم
______________________________
[ (1)] افزوده از طبری 2: 599.
ص: 72
داشت، بكشتند. آنگاه نیرنگ زدند تا مگر زن بار از شكم بیفكند و او نیفكند.
سپس، پیران كه آشتی میان سیاوش و افراسیاب به پادرمیانی او پدید آمده بود، كار افراسیاب را نكوهید و او را از فرجام فریب و خونخواهی بترسانید و رای زد تا افراسیاب دخت خویش و همسر سیاوش را بدو بسپرد تا هنگامی كه بار فروهلد و آنگاه اگر كشتن خواست، نوزاد را بكشد. افراسیاب دختر را بدو بسپرد و چون بار فروهشت، پیران از كشتن پسر سر باز زد و كار او را همچنان پنهان داشت تا آن كه جوانی برومند شد، و او همان كی خسرو بود.
گویند كه كی كاوس، ویوگودرز [1] را به توران فرستاد و فرمود تا در كار پسر سیاوش كه در آنجا بزاد، جستجو كند و راهی بیابد تا او را با مادرش از آنجا بیرون آرد. ویو چنین كرد و روزهایی دراز را در جستجوی كار كیخسرو سپرد تا سرانجام از كارش آگاه شد و نیرنگ زد تا او و مادرش را از توران زمین بیرون آورد. رستم دلیر با سپاهی گران از دلیران و گردان به پیشواز آن دو رفت. توران نیز به دنبال كی خسرو برخاستند و میان ایشان با رستم جنگها رفت كه پیروزی با رستم بوده است.
پارسیان را در اینجا افسانههایی است و پندارند كه دیوان به فرمان كی كاوس بودهاند. برخی پندارند كه سلیمان داود بدیشان چنین فرموده بوده است. با افسانههای دیگری كه ناشدنی است، همچون بر شدن به آسمان، و ساختن شهر گنگ دژ [2] با بارویی از زر و سیم و آهن و مس، و این كه آن شهر میان آسمان و زمین بوده است و مانند آن كه در بازگفتناش سودی نباشد. [22] باری، كاری كه كی كاوس كرد این بود كه چون بیشتر خواستهای وی برآمد به زورگویی روی آورد. به بابل رفت و در آن بوم بماند و شیوهای كه خود در پیش داشت و هم با رأی خویش به كار میبست فرو نهاد و مردم را با گماردن دربانان و خود بزرگ نمودن بترسانید و مردم را نمیپذیرفت. چنین بود كه سرانجام كار پادشاهی او به تباهی كشید و شاهان پیراموناش بسیار شدند، چنان كه گاه خود بر آنان میتاخت و گاه بر وی
______________________________
[ (1)] در متن: بیب بن جوذرز. در طبری: بیّ بن جوذرز. در حمزه: ویو بن جوذرز. در پهلوی:ViviGutarzan كه همان گیو پور گودرز در شاهنامه است.
[ (2)] در متن: كنكرز. در طبری: كیكدر (2: 602) در ثعالبی: كنك دز. گونههای دیگر نام این شهر، گنگ دژ، گندز، بهشت گنگ، گنگ بهشت، گنگدژ هوخت، و جز آن است. نگاه كنید به یادداشتهای من بر متن (ص 20).
ص: 73
تاخت میآوردند كه باری پیروز بود و باری دیگر نه. تا روزی كه به سرزمین یمن تاخت برد. در آن هنگام شاه یمن ذو الاذعار پور ابرهه، پور ذو المنار، پور رایش بود. كی كاوس همین كه به وی نزدیك شد ذو الاذعار و حمیریان و قحطانیان به پیشواز او برون آمدند و ذو الاذعار بر كیكاوس دست یافت كه به بندش كشید و سپاه و اردوی او را چپاول كرد و وی را در چاهی افكند و دهانه آن را ببست.
آنك، رستم گرد با یاران خویش از سگستان بیرون آمد. پارسیان از دلاوری و گردی رستم داستانها گویند كه در باز گفتن آن سودی نباشد. گویند كه وی در سرزمین یمن پیش رفت و كیكاوس را از چاهی كه در آن زندانی بود برون آورد. لیك مردم یمن گویند كه كار نه چنین بوده است. چنان بود كه ذو الاذعار چون از روی آوردن رستم آگاه شد با سپاهی گران به سوی او برون شتافت و هر یك در برابر دشمن خویش هندك زدند و از نابودی سپاهیان خویش بیمناك شدند و ترسیدند كه اگر به جنگ در هم آمیزند كسی از ایشان باز نماند. پس، سازش كردند كه ذو الاذعار، كی كاوس را به رستم باز پس دهد و جنگ را فرو هلند. آن گاه رستم با كی كاوس به بابل بازگشت و كی كاوس نامهای در آزادی رستم نوشت و سگستان و زابلستان را به وی بخشید. نامهها در آن روزگار كوتاه میبود و در آن از انگیزه و سبب سخن نمیرفت. گزاره پارسی آن نامه چنین است:
«از كی كاوس پور كی كوات به رستم. از بندگی آزادت ساختهام و سگستان را به تو دادهام. از این پس، به بندگی هیچ كس گردن منه و شاه سگستان باش چنان كه من فرمایم و بر تختی از سیم زراندود بنشین و افسری زربفت و تاجدار بر سر كن.» نشانه درستی آن چه از كار كی كاوس گفتهایم سروده حسن هانی است كه گوید:
كاوس، هفت سال آزگار در زنجیرهای ما بماند و گرما خورد. [23]
سپس، كی خسرو پور سیاوش پور كی كاوس پادشاه شد
كی خسرو چون تاج شاهی بر سر نهاد با مردم به شیوایی سخن كرد و باز نمود كه وی بر آن است تا خون پدرش سیاوش را از افراسیاب بتوزد. سپس، به گودرز كه در اسپهان بود نامه نوشت. گودرز اسپهبد وی در خراسان بود. او را نزد خویش فرا خواند و فرمود
ص: 74
كه از سپاهیان سان بیند و از ایشان سی هزار مرد برگزیند. سپاه برگزیده را به توس سپرد.
از كسانی كه گودرز همراه توس كرد برزافره [1] عموی كی خسرو و پسری از گودرز و شمارهای از برادران او بودند. كی خسرو به توس فرمود تا آهنگ افراسیاب و سرداران او كند و از جایی در توران كه برادرش فرود [2] پور سیاوش بود او را زینهار داد. مادر فرود زنی از توران بود. و هنگامی كه سیاوش به نزد افراسیاب رفته بود او را به زنی گرفته بود كه فرود از آن زن بزاد و تا سالهای جوانی در آنجا بماند.
لغزش توس آن بود كه از فرمان كی خسرو سر بتافت. چون همین كه به نزدیك شهری كه فرود در آن بود رسید، جنگ در گرفت و فرود كشته شد. و چون كیخسرو آگاه شد به عموی خود برزافره نامهای تند نوشت و او را از كار توس و جنگ او با فرود و كشتن فرود بیاگاهانید و فرمود تا توس را در بند و زنجیر به نزد او فرستد و كار سپاه را خود به دست گیرد و به سوی او روی آرد. بر زافره چنین كرد و كار سپاه را خود به دست گرفت و از رودی كه كاسرودش گویند گذشت. افراسیاب چون از كار بر زافره آگاه شد گروهی از برادران و یاران ویژه [3] خویش را به جنگ او فرستاد. به یك دیگر رسیدند. پیران [4] و برادران وی نیز در میان ایشان بودند. پس نبردی سخت كردند و در آن روز كه جنگ سخت شد و كشتگان بسیار به خاك افتادند برزافره بهراسید و با پرچم خویش به بالای كوهها گریخت و كار فرزندان گودرز آشفته گردید چنان كه در آن جنگ، در یك نبرد هفتاد مرد كشته شدند و از دو سوی بسیار كسان نابود گردیدند.
بر زافره و كسانی كه با وی از نبرد رسته بودند به نزد كی خسرو باز آمدند و آثار اندوه در چهره برزافره نمایان بود چنان كه تا چند روز از خوردن و آشامیدن سرباز میزد.
آن گاه كیخسرو كس به نزد گودرز فرستاد و او را فرا خواند و چون به نزد او آمد از كار برزافره زبان به گله گشود و گفت كه شكست پرچم از كار برزافره كه فرزندان او را تنها
______________________________
[ (1)] برزافره: در متن، نیز در طبری (2: 605) چنین است: بر زافره. گونه دیگری از نام فریبرز. در یوستی (ص 37):Burzafrah .
[ (2)] فرود: در متن و طبری (2. 605): فروذ.
[ (3)] یاران ویژه: در برابر «طراخنه» در متن. طرخان (ترخان) یعنی یاران ویژه و نزدیك. به معنی مهتر و نژاده نیز آمده است. چنان كه به شاهان ترك و شاهان سمرقند نیز ترخان میگفتهاند.
[ (4)] در متن: فیران.
ص: 75
گذاشت، بوده است. [24] كیخسرو به گودرز گفت:
- «بر ماست كه پاس تو را نگاه داریم كه كارگزار بابمان بودهای. اینك این سپاه و این خواسته انباشته ما كه از آن توست. كین خویش بتوز. خویشتن را آماده ساز تا به سوی افراسیاب روی.» گودرز از جای برخاست و دست كی خسرو ببوسید و گفت:
- «شاها، ما بندگان توییم. اگر آسیبی یا گزندی فرود آید همان به كه بر بندگان فرود آید نه بر شاهان. فرزندان كشته شده من برخی تو شدند. كین خویش از افراسیاب خواهیم توخت و دل از توران سبك خواهیم كرد.» كی خسرو به سرداران و سران سپاه خویش نوشت تا روزی كه نام برده بود، در بیابان شاه ستون [1] از حوزه بلخ گرد آیند. سران سپاهها در آن روز بیامدند و كی خسرو با اسپهبدان و یاران ایشان، و در میان، برزافره عمویش، و گودرز و بازمانده فرزندانش به آنجا آمد و كی خسرو خود از سپاهیان سان بدید و از شماره و چگونگی ایشان آگاه گردید. آن گاه، گودرز و سه اسپهبد دیگر را به نزد خویش فرا خواند و به آنان گفت: بر سر آن است كه از چهار سوی به توران لشكر كشد تا از خشكی و دریا در میانشان گیرد. پس بر هر سپاه اسپهبدی گمارد و بیشتر سپاهیان و چندین اسپهبد را به گودرز سپرد و در آن روز، پرچم بزرگ، همان درفش كاویان را به گودرز داد كه پیش از آن به هیچ اسپهبدی جز به شاهزادگان سپرده نمیشد. یكی از سرداران را فرمود تا از مرزهای چین به توران درآید و سپاهی گران بدو سپرد. دیگری را فرمود تا از سوی خزر رود و سردار دیگر را با سی هزار سپاهی فرمود تا از راهی در میانه چین و خزر به توران درآید. گودرز از مرزهای خراسان به توران رفت و جنگ را با پیران آغاز كرد. در میان آن دو جنگی رفت كه در نامههای آمده است و پارسیان درباره آن داستانهای شگفت گویند. در آن نبرد بیژن [2] پور گیو، با هومان [3] برادر پیران هماورد شد و او را از پای درآورد. گودرز نیز با پیران در
______________________________
[ (1)] در متن: شاه اسطون.
[ (2)] در متن: بیزن بن بیب، كه همان بیژن پور گیو است.
[ (3)] هومان: در متن «حمان» [خمان] آمده است كه همان «هومان» به ضبط فردوسی است. ضبط طبری «خمان» است (2: 610) بسنجید با خمای و همای.
ص: 76
آویخت و وی را به خاك افكند. گودرز آهنگ افراسیاب كرد و سپاهیان از هر سو بر او سخت گرفتند. كی خسرو خود به دنبال آنان برفت و آهنگ آن سوی كرد كه گودرز بود تا از همان سوی به توران درآید. به لشكر گودرز آن گاه رسید كه گودرز از توران بسیار كشته بود، نیز پیران را كه اسپهبد افراسیاب و نامزد پادشاهی پس از وی بود، و بسیاری از برادران و فرزندان او را بكشت و پروین [1] را كه كشنده سیاوش بود از پای درآورد، و دید كه گودرز كشتگان و اسیران را، و اسبان و جنگافزار و خواستههایی را كه از توران گرفته بود بر شمرده است و دید كه سی هزار اسیر به دست وی افتادهاند و شماره كشتگان به گمان پارسیان به پانصد و شصت چند هزار رسیده است [25] و ستوران و ساز و برگ و خواستهای كه در جنگ به چنگ آمده از شمار بیرون است. فرمود تا سردارانی كه با وی بودند اسیر و كشته خود را در برابر پرچم خویش نهند تا چون كیخسرو بیاید از آنها دیدن كند. كی خسرو چون پیش سپاهیان و آن آوردگان بزرگ رسید، مردان در برابر وی در ردهها بایستادند. گودرز به پیشواز او رفت. چون به لشكر رسید، از یكایك پرچمها بگذشت. نخستین كشتهای كه دید پیران بود. لختی به وی نگریست و با وی سخنها گفت كه دل بدان خنك میداشت. پرچم پرچم پیش رفت تا به پرچم گیو گودرز رسید.
پروین را زنده و در بند در زیر پرچم گیو دید. از كارش بپرسید، گفتند كه وی سیاوش را كشته و پس از كشتن، اندامهای او را بریده است. كیخسرو به پروین نزدیك شد. به پاس یزدان سر فرود آورد و سپس رو به پروین گفت:
- «سپاس خدای را كه مرا بر تو چیره ساخته است.» در سرزنش پروین، سخن بسیار گفت و سپس فرمود تا اندامهای وی را زنده زنده بریدند و چون اندامی بر او نماند سرش را ببرید.
سپس در خرگاه خویش آرام گرفت. عمویاش برزافره را به دست راست نشانید.
گودرز را بخواند و او را نكو بنواخت و با وی گرم سخن گفت و كارش را بستود و وی را بزرگ فرماندار [2] خویش كرد كه پایه وزیری بود، فزون بر آن اسپهان و گرگان را به وی
______________________________
[ (1)] در متن: پروین. در طبری (2: 611): بروا بن فشنجان. در فارسنامه (ص 46): پروین.
[ (2)] در متن: بزرج فرمذار (بزرگ فرمدار). به پارسی میانه:VazurgFarmatar : وزیر بزرگ. (فرهوشی، دهخدا).
ص: 77
داد. با هر یك از سالاران و مردان خویش كه آزمایش نیك داده بودند چنین كرد. همه را بنواخت و بزرگ داشت.
سپس، از سه سوی دیگر نیز به كی خسرو گزارش رسید كه سپاهیان وی گرداگرد افراسیاب را بگرفتهاند. افراسیاب خود به نبرد برخاست و از فرزندان وی جز شیده نمانده بود. شیده با ساز و برگ به سوی كی خسرو روی آورد. گویند: كی خسرو در آن روز از شیده بشكوهید و پنداشت كه با وی یارای نبرد ندارد. جنگ در میانه كی خسرو و شیده چهار روز بپایید و سرانجام شیده بگریخت و كی خسرو در پی او بتاخت تا در آذربایگان به وی رسید و با گرز بر سرش چنان بكوفت كه مرده بر خاك افتاد. سپس خواستهاش را به تاراج گرفت.
افراسیاب همین كه از فرجام شیده آگاه شد با سپاهی گران به سوی كی خسرو آمد.
چون به هم رسیدند جنگی در گرفت كه گویند مانندش هرگز روی نداده بوده است.
ایرانیان و تورانیان درهم آمیختند و از یك دیگر بسیار بكشتند و افراسیاب بشكست و بتارید. پارسیان شماره كشتگان را چندان كلان گفتهاند كه نوشتن آن را خوش نداشتهام.
كی خسرو در پی افراسیاب بتاخت تا سرانجام در آذربایگان به وی رسید. در بند آهنیناش كرد. بسی سرزنش كرد. از انگیزه كشتن سیاوش پرسید و افراسیاب پاسخی نداشت كه سرانجام سرش را ببرید چنان كه وی سر سیاوش را بریده بود. سپس غنیمت بگرفت و شاد بازگشت.
افراسیاب را برادری بود كه شواسپ [1] نام، كه پس از كشته شدن برادر به توران رفت [و كارتوران را به دست گرفت]. [2] او را پسری بود [26] خرزاسپ [3] نام كه پس از پدر شاه توران شد و او پسر برادر افراسیاب است كه با منوچهر جنگیده بود.
كی خسرو، آن گاه كه خون سیاوش بتوخت و در كشور خویش آرام گرفت از پادشاهی كناره جست و روی به پرستش یزدان آورد. به چهرههای خاندان و سران كشور خویش گفت كه سر كنارهگیری دارد. لا به و زاری كردند. از وی درخواستند كه همچنان
______________________________
[ (1)] در متن: كی شواسف. در طبری (1: 617): كی شراسف.
[ (2)] افزوده از طبری (2: 617).
[ (3)] در متن و طبری: خرزاسف كه همان ارجاسپArjasp پارسی و پهلوی است.
ص: 78
بر كار كشور بماند. لیك كیخسرو سر باز زد و چون نومید شدند گفتند:
- «اگر بر رأی خود استوار باشی، پس یكی را به پادشاهی برگزین» لهراسب در آن جای بود. كی خسرو اشاره بدو كرد و گفت كه وی از ویژگان من است و همو جانشین من است. لهراسب بپذیرفت و مردم به سوی او روی آوردند و كی خسرو ناپدید شد. برخی گویند كه برای پرستش یزدان پنهان گردیده و كس نداند كه در كجا مرده است. پارهای جز این گویند. باری، پادشاهی كی خسرو شصت سال بپایید و آن گاه لهراسب به پادشاهی رسید.