گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد اول
[رفتار علی (ع) با هماوردان روز جمل]





شیوه علی آن بود كه پشت كرده‌ای را نكشد و جان زخم خورده‌ای را نگیرد، و پرده‌ای ندرد و خواسته‌ای نستاند.
در آن روز گروهی به علی گفتند:
- «چرا كشتن‌شان را روا می‌داری و خواسته‌شان را نه؟»
ص: 478
علی گفت:
- «این مردم همانند شمایند. هر كس كه از ما در گذرد از ماست و ما نیز از اوییم. هر كس كه سر سختی كند و كشته شود، جنگیدن با او را به جان پذیرم. لیك شما را به پنج یك او نیازی نباشد.» در آن روز خارجیان سخن بسیار گفتند.
علی مژده پیروزی را به كارگزار خود در مدینه بنوشت.

[علی (ع) و زیاد بو سفیان كه از جنگ باز نشسته بود]

زیاد پور بو سفیان از كسانی بود كه از جنگ جمل باز نشسته بودند. چون جنگ پایان گرفت، علی یاد زیاد كرد، كه چرا كندی كرده است؟ برادرزاده‌اش عبد الرحمان بو بكره كه خود امان گرفته بود، گفت:
- «امیرا، زیاد امان می‌خواهد؟» علی گفت:
- «برخیز، راه را بنمای و مرا نزد زیاد بر.» عبد الرحمان برخاست و با هم برفتند. چون نزد زیاد رسیدند علی گفت:
- «باز نشسته‌ای و چشم بداشته‌ای، هان؟» زیاد پوزش خواست و علی پوزش وی بپذیرفت. علی از زیاد رای خواست كه بر كار بصره كه را بگمارد و خواست هم زیاد را بر كار بصره نهد.
زیاد گفت:
- «امیرا، مردی هم از خاندان خویش را برگزین كه مردم را دل از وی آسوده‌تر و آرام‌تر خواهد بود. من نیز كارهای او بگزارم و بر او رای زنم.» پس، درباره پور عباس همسخن شدند و از هم جدا شدند. چنان كه علی كار باج و گنج خانه [بیت المال] بصره را به زیاد سپرد.

[سبائیان بی‌بار علی كوچیدند]

سبائیان درنگ نكردند و بی‌بار علی [از بصره] بكوچیدند. علی خود نیز در پی‌شان بكوچید. باشد كه اگر در سرشان كاری بود بازشان دارد. كار اینان اگر نمی‌بود علی خود
ص: 479
بر آن بوده است كه چندی را در بصره بماند. [331] در جنگ جمل، شمار كشتگان دو سوی، ده هزار بوده است.

[گزارش جنگ در چنگال لاشخوران]

مردم گفته‌اند:
مردم مدینه، هم روز پنجشنبه روزی كه جنگ جمل روی داده بود، پیش از رفتن خورشید، از كار جنگ آگاه شدند. بدین گونه كه در آبگاهی در پیرامون مدینه لاشخوری را در پرواز دیدند كه چیزی در چنگال داشت. چشم از آن برنگرفتند تا بر زمین نشست. با وی دست مردی را دیدند كه بر انگشت‌اش انگشتری با نگار «عبد الرحمن عتّاب» بود.
هم بدین‌سان بود كه مردم میانه مكه و مدینه، چه آنها كه از بصره دور بوده‌اند، یا بدان نزدیك، اندك اندك از دستها و پاهایی كه لاشخوران می‌آورده‌اند، از پیشامد آن جنگ آگاهی یافتند.

[گسیل كردن عایشه و یاران او]

نخستین روز ماه رجب سال سی و شش هجرت بود كه علی عایشه را با بار و برگی كه شایسته وی بود گسیل داشت. نیز همه یاران‌اش را كه زنده مانده بوده‌اند، جز آنها كه خود ماندن می‌خواسته‌اند، همگی را با وی راهی كرد و خود به چند میل همراه او برفت و وی را پیش انداخت. فرزندان‌اش را یك روز به همراهی عایشه فرستاد.

[آن چه میان معاویه و قیس پور سعد گذشت]

پس از كشته شدن عثمان، علی پور بو طالب، قیس سعد عباده را بر كار مصر گماشت. سعد راهی شد و چون به مصر رسید، از مردم مصر برای علی پیمان گرفت. با مردم نرمی كرد. چنان كه همگی وی را پذیرفتند. جز مردم خرنبا كه كشتن عثمان بر آنان گران آمده بود. بیش و كم ده هزار مرد بوده‌اند. همه از چهره‌های شناخته. قیس برانگیختن‌شان را خوش نمی‌داشت. پس، به آنان پیام داد. پاسخ دادند:
- «ما با تو سر جنگ نداریم. كارگزاران‌ات را بفرست كه زمین زمین تو است. لیك، ما را یك چند به خود واگذار. تا بنگریم كه كار این مردم به كجا خواهد رسید.»
ص: 480
پس، قیس از ایشان دست بداشت و كارگزاران خویش را به آن سوی گسیل كرد و از ایشان باج بستانید. پس از چندی، گروهی در مصر بر قیس برشوریدند. لیك قیس با ایشان نرمی می‌كرد. قیس مردی بخرد و رای‌مند بود. باج می‌گرفت و كس با وی نمی‌ستیزید.
آن گاه كه علی به سوی بصره و یاران عایشه بیرون شده بود، قیس در مصر بر كار آن مرز و بوم بود. علی به كوفه باز آمده بود و قیس همچنان در مصر به سر می‌برد. قیس، بر معاویه از همه كس گران‌تر می‌بود. چه، وی به شام نزدیك بود و معاویه بیم از آن داشت كه علی با كوفیان از یك سوی، و قیس با مصریان از دیگر سوی بر او بتازند و از دو سوی در میان‌اش گیرند.
از این رو، معاویه به قیس نامه نوشت. علی در آن هنگام در كوفه بود. معاویه در آن نامه كشتن عثمان را گناهی بزرگ شمرد [332] و به قیس گفت:
- «این یارت علی بود كه مردم را به كشتن عثمان وا داشته است.» قیس را در این نامه به پیروی از خویش خواند و گفت:
- «فرمانروایی بصره و كوفه را- اگر پیروز شوم- به تو خواهم داد. حجاز را نیز به خویشان تو، هر كس كه تو بخواهی.» نیز گفت:
- «جز این را نیز، هر چه را كه دوست بداری، از من بخواه. كه هر چه بخواهی به هیچ روی از آن دریغ نكنم.» قیس به معاویه پاسخ نوشت و در آن از بی‌گناهی خویش و بی‌گناهی علی سخن گفت كه:
- «نه من و نه علی هیچ یك، در كشتن عثمان انباز نبوده‌ایم.» درباره پیروی خود از معاویه، از وی درنگ خواست و گفت:
- «در این باره نگریستم و در آن مرا رایی است.» معاویه چون نامه قیس را بخواند و در آن نیك نگریست، قیس را نه به خود دور دید و نه نزدیك. بیم از آن داشت كه نیرنگی در كار باشد. این بود كه نامه‌ای دیگر نوشت و در آن به قیس گفت:
- «در نامه‌ات، تو را نه چندان نزدیك دیده‌ام كه در آشتی‌ات دانم. و نه چندان دور كه در
ص: 481
جنگ. كسی چون من نیرنگ نخورد كه اسبان و مردان بی‌شمار دارم.» قیس چون نامه معاویه را بخواند و بدانست كه معاویه سر دوانیدن را نپذیرد، راز خویش فاش كرد. به معاویه نوشت:
- «در شگفت‌ام كه از من فریب خوری و در من آزبندی و به نیرنگ رای من جویی، یا مرا واداری كه از فرمان مردی كه به فرمانروایی از همه كس سزاوارتر، و در سخن از همه راستگوتر، و از همه كس به پیمبر نزدیكتر، و از همه كس رهیافته‌تر است تن زنم. آن گاه، مرا به فرمانبرداری از خویش خوانی، فرمانبرداری از مردی كه از این كار از همه كس دورتر، و سخن‌اش از همه نارواتر، و خود از همه گمراه‌تر و از خدا و پیمبر و راهش از همه بیگانه‌تر است، كسی كه پور گمراهان و گمراه كنندگان است و سركشی از سركشان گند ابلیس است. این كه گفتی كه سواران و پیادگان را بر تو گرد كنم .. سوگند كه اگر تو را چنان به خود سرگرم نكنم كه تنها به جان‌ات اندیشی، ناگزیر بخت با تو یار باشد.
بدرود.» این نامه قیس چون به معاویه رسید معاویه از قیس نومید شد و چون بودن‌اش در مصر بر وی گران بود، این بود كه از راه نیرنگ و فریب درآمد.

سخن از نیرنگی كه معاویه بر قیس زد و كارساز بود

معاویه نیرنگ را با قیس آغاز كرد تا مگر وی را از چشم علی بیندازد. گاه نامه‌ای می‌ساخت از قیس به سوی خود، كه قیس در آن گوید: كشتن عثمان را زشت می‌داند [333] و از این كار توبه كند، و این كه دلش با وی است و گرایش بدو دارد. و چیزهایی مانند این، گاه پیكی می‌ساخت كه از سوی قیس به شام آمده است. به پیك می‌آموخت تا از زبان قیس چیزهایی گوید كه دل پیروان‌اش را در شام نیرو بخشد. گاه به استواران و نزدیكان خویش می‌گفت:
- «قیس را دشنام مگویید كه وی از پیروان ماست. اندرزهایش در نهان به ما می‌رسد.
مگر نمی‌بینید كه با برادران و یاران ما چه رفتار نیكویی دارد، روزی‌شان را چگونه دهد، راههاشان را چگونه امن سازد، به هر سواری از شما كه به نزد او رود چگونه نیكی كند؟» كارآگهان و چشمان علی در شام این همه را بشنیدند و شنیده خویش را به علی بنوشتند.
ص: 482
باری، معاویه چندان نیرنگ زد تا سرانجام قیس از چشم علی بیفتاد. چنان كه علی استواران خویش را گرد كرد و گزارشی را كه از كار قیس دریافت كرده بود به آگاهی‌شان برسانید. گفتند:
- «ای امیر مؤمنان، در كار قیس، گمان را فرو گذار و به باور روی آر. قیس را بر كنار دار و مردی استوار را به جای قیس فرست.» علی گفت:
- «به خدا كه در كار قیس هر چه گویند هیچ باور نكنم.» عبد الله جعفر گفت:
- «او را بر كنار دار. به خدا، اگر آن چه می‌شنویم راست باشد، قیس خود كنار نرود.» در این بودند كه نامه‌ای از قیس به علی رسید كه:
- «مردانی از من درخواسته‌اند كه از ایشان دست باز دارم و آنها را واگذارم تا كار مردم راست آید. تا ببینیم و ببینند كه چه باید كرد. پس بر آن شدم كه دست از ایشان بدارم و در كار جنگ با آنها شتاب نكنم. باشد كه خداوند دلهاشان را به سوی ما آرد.» عبد الله جعفر گفت:
- «ای امیر مؤمنان، بیم از آن دارم كه كه این نشانه همداستانی قیس با آنان باشد. او را جنگ با ایشان فرما.» پس، علی به قیس نوشت:
- «باری، سوی اینان كه می‌گویی راهی شود. اگر چون دیگران پیمان ببستند چه خوب. و گر نه با آنان نبرد كن. بدرود.» نامه علی چون به قیس رسید خویشتن نتوانست داشت. به علی نوشت:
- «باری، ای امیر مؤمنان، در شگفتم كه فرمان به جنگ كسانی دهی كه دست از تو بداشته‌اند و تو را در جنگ با دشمنان‌ات آسوده گذاشته‌اند. هر گاه با ایشان نبرد كنی، به دشمن‌ات پیوندند. سخنم را بشنو و از آنان دست بدار كه رای آن است كه واگذاری‌شان.» چون نامه قیس به علی رسید، نامه را بر یاران خویش بخواند.
عبد الله جعفر گفت: [334]- «محمد بو بكر را به مصر فرست كه از پس كار مصر بر می‌آید. من درباره قیس
ص: 483
سخنها و چیزها شنیده‌ام.» وی همان را می‌گفت كه معاویه در میان مردم می‌پراكنده است.
چنین بود كه علی فرمان محمد بو بكر را برای كارداری مصر بنوشت.
باری، چون محمد به مصر رسید، قیس از مصر به مدینه بازگشت. زیرا مروان و اسود بختری وی را بترسانیده بودند. چون از جان خویش در بیم شد، شتابان به سوی علی بر نشست و بدو پیوست. معاویه كه از كار قیس آگاه شده بود، در خشم رفت و از سر خشم نامه‌ای به مروان و اسود نوشت كه:
- «شما با رای و جایگاهی كه قیس راست به علی نیرو بخشیده‌اید. به خدا سوگند، اگر علی را به صد هزار مرد رزم كمك می‌داده‌اید، چندان به خشم نمی‌آمده‌ام كه قیس را به نزد علی فرستید.» قیس چون پیش علی آمد و كار خویش را هر چه بود همه را بر او بازگفت، و سپس، همگی از كشته شدن محمد بو بكر آگاه شدند، علی نیك دریافت كه قیس در مصر با چه دشواریهای بزرگی می‌ساخته و با آنها راه می‌آمده است. و دانست كه هر كه وی را به بر كنار كردن قیس واداشته نیكخواه او نبوده است. از آن پس، علی هیچ گاه از رای قیس سر بر نمی‌تافته است.

[جنگ صفّین] [پیراهن عثمان و انگشتان زنش نایله]

نعمان بشیر پیراهن خون آلودی را كه عثمان در آن كشته شده بود، با خود به شام برد.
انگشتان نایله را نیز ببرد كه تكه تكه بود: دو انگشت و بخشی از كف دست، و دو انگشت كه از بن بریده بود، با نیمی از انگشت شست. معاویه پیراهن عثمان را بر منبر نهاد و آن انگشتان را به منبر بیاویخت و به دستاویز آن علی را نكوهش می‌كرد. به لشكرهای خویش نامه نوشت كه همه بیامدند. یك سال گریستند و پیراهن همچنان آویخته بود. از شامیان بسا كسان كه سوگند خوردند كه با زن نیامیزند، تن به خفت و خیز نشویند، مگر بدان چه در خواب بینند، بر بستر نخوابند، تا هنگامی كه كشندگان عثمان را و كسانی را
ص: 484
كه در این راه در برابرشان بایستند، بكشند، یا خود كشته شوند.

[راهی شدن علی (ع) به سوی صفّین] [و آن چه در این راه گذشت]

علی چون از كار معاویه و نیرنگهایش آگاه شد، و زان پس كه پیكی چند به سوی وی فرستاد، خود از كوفه بیرون شد و در نخیله اردو زد. [335] عبد الله عباس و كسانی كه در بصره با وی برخاسته بودند نیز در نخیله به علی پیوستند و علی از نخیله به آهنگ صفین آماده شد. نخست از یاران‌اش رای خواست. گروهی گفتند، سپاه را گسیل كند و خود در جای خویش بماند. گروهی گفتند، خود نیز گسیل شود. سرانجام علی خود جز رفتن نخواست و سپاه را به همین آهنگ بساخت و بیامایید.
از آن سوی، معاویه چون از كار علی آگاه شد، وی نیز عمرو عاص را پیش خواند و از وی رای خواست.
عمرو عاص گفت:
- «اگر گفته‌اند كه علی خود با سپاه خویش راهی شود تو نیز راهی شو. رای و نیرنگ خویش را از او دور مدار.» معاویه گفت:
- «پس، سپاه را آماده ساز.» عمرو به سوی مردم بیرون شد و آنان را به جنگ با علی فرا خواند. از ناتوانی علی و یاران علی با مردم سخن گفت كه:
- «عراقیان بپراكنده‌اند. دیگر شكوهشان بشكسته است و خود از برش بیفتاده‌اند از دیگر سوی، بصریان سر علی ندارند، كه علی از آنان بسیار كشته و بسیار داغدار كرده است. بزرگان‌شان در روز جمل نابود شده‌اند. علی اینك نه با سپاهی گران، كه با گروهی اندك راهی شده است، كه برخی‌شان خلیفه‌تان را كشته‌اند. خدا را، مباد كه حق خویش را پایمال كنید و خون خویش را فرو نهید و تباه سازید.» علی، زیاد نضر را با هشت هزار سپاهی پیش فرستاد كه شریح پور هانی با وی همراه بود. از تیسپون معقل قیس را با سه هزار كس گسیل كرد و به وی گفت كه از راه موصل رود و آن گاه به وی پیوندد. خود نیز راهی شد. چون به رقّه رسید به رقّیان گفت:
ص: 485
- «رقّیان، برای من پل زنید تا از این جا از آب بگذرم و سوی شام روم.» رقّیان سر باززدند و كشتی‌ها را نیز نزد خویش بداشتند و از آن دریغ كردند. پس علی شتابان از نزد ایشان برخاست و بجنبید. بدین آهنگ كه از پلی كه در منبج است از آب بگذرد. اشتر را بر آنان نهاد و خود با یاران‌اش از آن جا بكوچید. برفت تا هم از آن پل بدان سوی آب بگذرد.
اشتر چون كار را چنین دید رو به رقّیان بانگ زد:
- «مردم این دژ، سوی من آیید. به من گوش دهید. به خدا سوگند، اگر علی از این جا برود و در شهر خویش برای وی پل نزنید كه از آن بگذرد، شمشیر را در میان شما به كار گیرم. مردان‌تان را بكشم، این آبادی را ویران سازم و خواسته‌هاتان را به یغما برم.» رقّیان با خود گفتند:
- «این اشتر است. هر چه گوید، ناگزیر به كار بندد و بدتر از آن نیز كند.» پس بانگ برداشتند:
- «پذیرفتیم. برای شما پل خواهیم زد. به سوی ما باز آیید.» پس علی باز آمد. برای او پل زدند و با یاران و ساز و برگ از پل بدان سوی آب بگذشت. علی به اشتر فرمود كه با سه هزار كس در آن جا بماند. تا چون همه یاران از پل بگذرند، آن گاه، وی نیز بگذرد. اشتر فرمان به جای آورد. چنان كه خود واپسین مرد بود كه از آب گذشته بود.
زیاد نضر و شریح هانی، چنان كه گفتیم، پیشاپیش علی از كوفه به راه افتادند و برفتند. از كناره فرات و از سرزمین‌های كوفه راه سپردند تا به عانات رسیدند. در عانات شنیدند كه علی از راه جزیره رفته است و معاویه با سپاه شام از دمشق راهی شده پیش می‌آید. با خود گفتند: [336]- «سوگند كه این رای نه به سود ماست، كه ما از این سوی فرات و علی و یاران دیگر، از آن سوی روند. شماره‌مان اندك است. دستمان از كمك كوتاه است. اگر با سپاه شام برخوریم چه توانیم كرد؟» پس برفتند تا در عانات از آب به آن سو روند. كه عاناتیان از این كار بازشان داشتند و كشتی‌هاشان را از آنان دریغ كردند. این بود كه بازگشتند و سرانجام از هیت به آن سوی آب بگذشتند و سپس به علی پیوستند. علی چون بدیدشان گفت:
ص: 486
- «پیشتازان مرا ببینید كه از دنبال به من می‌پیوندند!» باری، زیاد و شریح پیش آمدند و چون رای خویش را با علی باز گفتند علی گفت:
- «رای‌تان درست و استوار بوده است.» آن گاه علی راه خویش را پی گرفت و چون از فرات به آن سو بگذشت، زیاد و شریح را پیش فرستاد. معاویه بو الاعور سلمی را با سپاهی گران گسیل كرده بود. زیاد و شریح كه با اینان برخورده بودند به علی پیام دادند:
- «ما با بو الاعور سلمی كه سپاهی گران از شامیان را با خود همراه دارد، برخورده‌ایم. ایشان را به سوی راستی خوانده‌ایم و كس نپذیرفته است. دستور چیست؟» علی از پیش به آنان فرموده بود كه جنگ را نیاغازند، مگر پس از آن كه دشمن را به سوی راستی خوانند. باری، خود آغاز كننده جنگ نباشند.

[گسیل كردن مالك اشتر]

پس علی- كه درود بر او باد- اشتر را به سوی آن دو گسیل داشت. به اشتر گفت:
- «ای مالك، از زیاد و شریح پیام رسیده است كه آن دو، بو الاعور سلمی را با سپاهی از شامیان در راه دیده‌اند. پیك به من گفته است كه دو سپاه رو در روی یك دیگر ایستاده‌اند.
بشتاب. به یاریشان بشتاب. هر گاه به آنان رسی، تو خود سالار سپاه باشی. زینهار كه جنگ را تو آغاز كنی. مبادا كه كینه‌شان تو را، زان پیش كه چندین بار به سوی راستی و دادخوانی‌شان، به گناه افكند. به آنان چنان نزدیك مشو كه آهنگ آغاز كردن جنگ داری، و چنان دور مباش كه گویند از آنان بشكوهیده‌ای. تا من خود به تو پیوندم. من، به خواست خدا، از پی تو با شتاب می‌آیم.» به زیاد و شریح نیز نوشت كه از اشتر بشنوند و از او فرمان برند.
اشتر بیرون شد و راه سپرد تا به آنان برسید. خویشتن را از جنگ بداشت تا بو الاعور خود تك آورد. كه اشتر و یاران در برابرش بایستادند. چون روز به سر آمد و شب شد، شامیان باز گشتند و در بامداد دوباره روی آور شدند. كه اشتر نیز با سپاه‌اش، از جای خویش پیش آمد و همچنان پیش آمد، تا جایی كه دیروز بو الاعور در آن ایستاده بود، بایستاد.
ص: 487
پس به سنان مالك گفت:
- «سوی بو الاعور رو، و او را به جنگ تن به تن بخوان.» سنان گفت:
- «به جنگ خود خوانم، یا به جنگ تو؟» [337] اشتر گفت:
- «اگر تو را به جنگ وی فرمایم، تو با وی خواهی جنگید؟» سنان گفت:
- «به خدا، آری. اگر گویی كه با این شمشیر هم با ستون مردانشان درافتم، خواهم رفت و تا شمشیر در ایشان به كار نیندازم باز نخواهم گشت.» اشتر گفت:
- «پسر برادرم. دیر زی. به خدا كه مهرم به تو افزون شده است. نه. من تو را به جنگ وی نفرموده‌ام. گفته‌ام تا وی را به جنگ من خوانی. چه، وی جز با مردان سالمند و دلیران و نژادگان نجنگد. و تو- سپاس خدای را- دلیر و نژاده‌ای. جز این كه هنوز جوانی و او با جوانان نبرد نكند. لیك او را به جنگ من بخوان.» سنان سوی بو الاعور رفت و بانگ برداشت:
- «به من امان دهید كه من پیك باشم.» به وی امان دادند و پیش بو الاعور رفت.
سنان خود گوید: به وی نزدیك شدم و گفتم:
- «اشتر تو را به جنگ خویش می‌خواند.» سنان گوید: بو الاعور زمانی دراز خاموش ماند و سپس گفت:
- «سبك مغزی و نادانی اشتر، وی را بر آن داشت تا كارداران عثمان را از عراق بكوچاند. نیز واداشت‌اش تا به همداستانان خویش به خانه عثمان درآید و او را هم در خانه خویش بكشد. چنان كه اینك خون عثمان را از او می‌خواهند. هان، مرا به هماوردی او نیازی نیست.» سنان گوید: به وی گفتم:
- «تو خود سخن گفته‌ای. پس بشنو تا پاسخ گویم.
بو الاعور گفت:
ص: 488
- «مرا نه به شنیدن سخن‌ات نیازی است، نه به پاسخ‌ات. از پیش من برو.» یاران‌اش بر سر من فریاد كشیدند و من از آن جا باز گشتم. بو الاعور اگر به من گوش می‌سپرد پاسخ اشتر را به وی باز می‌گفتم. باری، از آن جا باز آمدم و به اشتر گفتم كه بو الاعور از هماوردی تو سر باززده است.
اشتر گفت:
- «بو الاعور اندیشه خویش داشته است.»

[برخورد با معاویه و جنگ بر سر آب]

آن روز را از هم جدا بماندیم و آن شب را پاسداری می‌كردیم. چون بامداد شد، ناگهان دریافتیم كه بو الاعور و سپاه‌اش در تاریكی شب بازگشته‌اند. چنان كه علی نیز بامدادان برسید و اشتر را با همان پیشتازان در پیشاپیش فرستاد و خود از پس او راهی شد تا باز به وی برسید و سرانجام با معاویه رویاروی شد.
گوید: چون به معاویه رسیدیم، دیدیم كه در دشتی گسترده در كنار رود فرات كه پیش از رسیدن ما برای خود برگزیده بود اردو زده است. در آن پیرامون آبشخوری جز همان یك نبود، كه آن را از آن خویش كرده بود. پس، بو الاعور را بر این آبشخور بگماشت كه از آن نگهبانی كند و ما را از آن باز دارد. [338] گوید: از لب فرات بسوی بالا به راه افتادیم. باشد كه آبشخوری جز آن آبشخور برای خویش بیابیم و از آبشخور سپاه معاویه بی‌نیاز شویم. لیك آبشخوری نیافتیم.
گوید: پس نزد علی بازگشتیم و به وی گفتیم كه سپاه تشنه است.
اشتر به علی گفت:
- «اینان به آبشخور و جایگاه آسان از ما پیشی گرفته‌اند. اگر بپذیری از این جا بكوچیم. آنان را پشت سر نهیم و به سوی همان آبادی رویم كه معاویه و سپاه‌اش از آن آمده‌اند. تا در آبگاه [1] ایشان فرود آییم. چه، اگر راهی شویم آنان نیز از پی ما راهی گردند و چون به ما رسند فرود آییم و با هم برابر شویم.» علی رای اشتر را نپسندید و گفت:
______________________________
[ (1)] آبگاه به جای منزل. منزل در این جا به معنی آبشخور و آبگاه است.
ص: 489
- «چنین نیست كه همه سپاهیان را توان رفتن باشد.» باری، علی سپاه‌اش را در آن جا فرود آورد و به یاران گفت:
- «با آنان بر سر آب بجنگید.» از سویی، پیكی برای معاویه فرستاد و به وی پیام داد:
- «اینك، ما به سوی تو آمده‌ایم و بر آنیم كه خویشتن از جنگ بداریم تا هر دو سوی در كار خویش نیك بنگریم. ما از جنگ با تو سرباز زده‌ایم. لیك تو آن را آغاز كرده‌ای.
این آب را از ما بازداشته‌ای. آبشخور را برای یاران‌ام آزاد گذار تا در كار بنگریم. اگر خوشتر می‌داری، پس، كاری را كه برای آن آمده‌ایم فرو نهیم و جنگ هم بر سر آب كنیم. تا هر كه پیروز شد همو آب بیاشامد.» معاویه از یاران رای خواست. پرسید:
- «در این باره شما چه می‌گویید؟» بیشتر یاران گفتند:
«چشم‌مان نه روشن! آب را از ایشان باز می‌داریم. چنان كه از عثمان بازداشته‌اند.
اگر [از تشنگی] از این جا بازگردند، این خود شكست‌شان خواهد بود.» عمرو گفت:
- «آب را برای ایشان آزاد گذار. چه اینان هرگز تشنه نمانند و تو سیراب باشی. لیك تشنگی‌شان را به چیزی جز آب فرو خواهند نشانید. به چیزی كه در میانه تو و ایشان است بنگر.» آنك، فریاد از هر سو بلند شد:
- «آب را از ایشان باز دارید، كه خدا در روز رستخیز از ایشان باز دارد.» پیك علی، صعصعه صوحان بود. پس، صعصعه گفت:
- «در روز رستخیز، خدا آب را از ناباوران و گنهكاران و می‌گساران باز می‌دارد. از كسانی چون شما باز می‌دارد.» بر وی خروشیدند و به وی دشنام گفتند:
معاویه گفت:
- «دست از این مرد بدارید كه وی پیك است.» صعصعه خود گوید:
ص: 490
از نزد معاویه چنان بیرون آمدم كه رای او بازداشتن آب بود. هنوز به علی نرسیده بودم كه دیدم سواران معاویه گروه گروه به سوی بو الاعور می‌روند و گرد می‌شوند، كه آب را از ما باز دارند. چون چنین شد، علی ما را به جنگ‌شان فرمود. گفت: [339]- «با آنان هم بر سر آب نبرد كنید.» پس، نخست تیر انداختیم و سپس نیزه افكندیم و آن گاه دست به شمشیر بردیم. تا بشكستیم‌شان و آب به دست ما افتاد.
گوید: پس گفتیم:
- «نه به خدا، اینك كه با شمشیر بر آب دست یافته‌ایم آنان را از آن نخواهیم نوشانید.» علی كس به سوی ما فرستاد كه:
- «چندان كه نیاز دارید از آب بردارید و خود به لشكرگاه باز گردانید. آب را آزاد گذارید. چه، خداوند اگر شما را بر ایشان پیروز گردانیده است هم به سركشی و ستمی است كه آنان كرده‌اند.»

آغاز نبرد صفّین‌

سپس، علی روی به یاران بیاورد. سری از سران سپاه‌اش را فرمان می‌داد و وی با گروهی به جنگ بیرون می‌شد. معاویه نیز سری از سران خویش را هماورد وی می‌كرد و به جنگ می‌فرستاد. كه با یك دیگر می‌جنگیدند و به لشكرگاه باز می‌گشتند. علی و یاران‌اش خوش نمی‌داشته‌اند كه با همه عراقیان به یكباره، به جنگ سپاه شام روند. تا مبادا ریشه كن شوند و همگی نابود گردند. كارشان این بود تا ماه ذی حجة بگذشت.

[فروهشتن جنگ به امید آشتی]

چون محرم شد، علی و معاویه جنگ را تا پایان ماه فروهشتند. باشد كه در این ماه بر آشتی دست یابند. پیكها از دو سوی برفتند و بیامدند. سخنها دیری در میانه برفت و آشتی پا نگرفت. پس علی به مرثد پور حارث جشمی فرمود كه بر شامیان بانگ زند.
شامگاه بود كه آواز داد:
- «هان، امیر مؤمنان به شما چنین می‌گوید: من به شما درنگ داده‌ام كه به راستی
ص: 491
باز گردید. سخنم را با كتاب خدا و سخن خدا استوار داشتم. شما را به سوی كتاب خدا خواندم. لیك شما از سركشی دست برنداشته‌اید و به حق تن در نداده‌اید. دیگر پیمانی در میان نمانده است و خداوند نادرستان را دوست نمی‌دارد.» پس، شامیان به سوی سالاران خویش شتافتند. معاویه و عمرو عاص در میان سپاه شدند و سپاه را گروه گروه كردند و بیاراستند. شب بود. آتشها برافروخته بودند. علی نیز سراسر شب را به همین كار بگذرانید. سپاه را گروه گروه كرد و بیاراست. در میان سپاه می‌چرخید و به جنگ دلیرشان می‌كرد.

[سفارشهای علی در جنگ صفّین]

از سفارشهایی كه علی به یاران می‌كرد این بود:
- «اگر جنگ در گرفت و بر آنان پیروز شدید، هیچ پشت كرده‌ای را مكشید. جان هیچ زخمی را مگیرید. شرمگاهی را آشكار مكنید. اندام هیچ كشته‌ای مبرید. اگر به لشكرگاه‌شان رسید، هیچ پرده‌ای مدرید. بی‌آن كه بار یابید، به هیچ خرگاهی درون مشوید. از خواسته‌هاشان جز ساز و برگ رزم كه در لشكرگاه دارند، مگیرید. زنان را میازارید و برمینگیزانید. [340] هر چند شما را دشنام دهند و به فرماندهان و نیكان‌تان ناسزا گویند، كه زنان ناتوان‌اند.» هم به روز جمل، هم در صفّین و هم در نهروان، همین سخن را می‌گفت.
نیز، سپاه را دلیر می‌كرد و به آنان می‌گفت:
- «بندگان خدا، چشمها را فرو بندید. آوازها را فرود آرید. سخن كم گویید. خویشتن را بر رویایی و شمشیر زدن و برآویختن استوار دارید و پایداری كنید. یاد خدا بسیار كنید، باشد كه رستگار شوید. با یك دیگر مستیزید كه زبون شوید و شكست خورید. شكیبایی كنید كه خداوند با شكیبایان [1] است. خدایا شكیبایی و پیروزیشان ده، و پاداشی كلان‌شان بخش.»
______________________________
[ (1)] س 8 انفال: 45، 46.
ص: 492

[سپاه هر سو یازده رده بود]

چون بامداد شد، علی و معاویه در میانه دو پهلوی راست و چپ خویش بایستادند.
مردانی از سپاه شام پیمان مرگ بستند و خویشتن را به دستار به یك دیگر ببستند. بستگان خود در پنج رده بودند. شامیان خویشتن را در یازده رده می‌آراستند و به آوردگاه می‌آمدند. عراقیان نیز در یازده رده می‌رزمیدند.
نخستین روز ماه صفر بود كه روز را دوباره بیاغازیدند و كارزار كردند. در این روز سالار سپاه كوفه اشتر بود و سالار سپاه شام حبیب مسلمه. روز چهار شنبه بود. سراسر روز را بجنگیدند و در پایان آن روز چنان دست كشیدند كه دو سوی داد خویش را از یك دیگر بستانیده بودند.
در روز دوم، هاشم مرقال از سوی علی و بو الاعور سلمی از سوی معاویه هر یك با سواران و پیادگان خویش به جنگ یك دیگر آمدند و سراسر روز را رزمیدند و پایداری كردند.
در روز سوم، عمّار یاسر از سوی علی، و عمرو عاص از سوی معاویه با سواران و پیادگان بجنگیدند و نبردی سخت و جانانه كردند. زیاد نضر سالار سواران عمّار بود.
عمّار به نضر تاختن فرمود و نضر با سواران خویش تاخت برد كه از آن سوی پایداری كردند. عمّار خود با پیادگان تاخت برد و پور عاص را پس راند و آنگاه هر یك به سوی خویش باز گشتند.
در روز چهارم، محمد پور علی كه همان پور حنیفه است بیرون شد. از آن سو، عبید الله پور عمر در برابرش پیش آمد. یاران دو سالار پرشمار و انبوه بودند و در میان‌شان جنگی سخت رفت.
آن گاه عبید الله پور عمر به محمد پور علی پیام داد و او را به هماوردی خویش خواند.
پور علی بپذیرفت و بیرون شد. همچنان كه پیش می‌رفت علی وی را بدید. پرسید:
- «این دو كه به جنگ یك دیگر برخاسته‌اند كیان‌اند؟» پاسخ شنید:
- «پسرت محمد، و عبید الله پور عمر.» [341] پس، علی ستورش را پیش راند و بانگ زد و محمد را پیش خواند. محمد باز ایستاد و علی به محمد گفت:
ص: 493
- «ستورم را نگاه دار.» محمد لگام ستور پدر را بگرفت و علی خود به سوی عبید الله پیش رفت و به وی گفت:
- «من با تو می‌جنگم. پیش آی.» عبید الله گفت:
- «نیازی به جنگ توام نیست.» علی گفت:
- «چرا، بیا.» عبید الله گفت:
- «نه.» چون پور عمر باز گشت، پور علی، پدر را به سرزنش گرفت كه چرا از جنگیدن بازش داشته و خود به رزم پور عمر رفته است، كسی كه نه خود و نه پدرش با وی هماورد و برابر نباشند. باری، در میانه پدر و پسر سخنانی برفت كه گزارشگران بیاورده‌اند.
سپس دو سپاه از یك دیگر جدا شدند.
در روز پنجم عبد الله عباس و ولید عقبه در برابر یك دیگر در آمدند و نبردی سخت كردند. پور عباس به ولید عقبه چنان نزدیك شد كه ولید تبار عبد المطلب را دشنام می‌گفت. پور عباس به وی پیام داد كه: به جنگ من آی. و او سر باز زد. پور عباس در جنگی جانانه یك تنه در برابر كسان می‌رزمید.
در روز ششم، قیس سعد انصاری از این سو، و پور ذو الكلاع حمیری از آن سو در برابر یك دیگر در آمدند و نبردی سخت كردند و زان پس كه از دو سوی، بسیار كسان به خاك افتادند، هر یك به سوی یاران خویش باز گشتند.
در روز هفتم اشتر به رزم برون شد و باز حبیب مسلمه در برابر او در آمد. روز سه شنبه بود. جنگی سخت‌تر از هر جنگ كردند و در نیمروز بی‌هیچ برد و باخت از آوردگاه بازگشتند.
آن گاه، علی گفت:
- «تا چند درنگ كنیم؟ چرا با همه سپاه‌مان با آنان نجنگیم؟» شامگاه روز سه شنبه، شب چهارشنبه بود كه علی در میان یاران به سخن ایستاد و
ص: 494
گفت:
- «سپاس خدای را كه آن چه بریسد كس پنبه نكند و آن چه پنبه كند كس را یارای بازرشتن نباشد. اگر بخواهد هیچ دو كس دشمن یك دیگر نشوند و مردم در هیچ كار او با یك دیگر نستیزند و كس برتری برتران را نادیده نگیرد. سرنوشت ما و اینان را پیش رانده و در این جا درگیر یك دیگر ساخته است. خدا اگر خود بخواهد در نواختن بشتابد. و كار را خود دگرگون كند. تا ستمگر رسوا شود [342] و همه دانند كه راستی را روی به كدام سوی است. لیك این جهان را كارگاه و جهان دیگر را آرامگاه نهاده است. تا به آنها كه بد كرده‌اند كیفر دهد و به آنها كه كار نیك، پاداش نیكو بخشد [1]. هان، بدانید كه فردا به رزم اینان خواهید رفت. از كار خویش خدا را جویید. امشب را تا توانید بیدار مانید. قرآن بسیار خوانید و از خدا شكیبایی و یاری خواهید. بكوشید، هشیار باشید و جنگی راستین كنید.» سپس، آنگاه كه سپاهیان به سوی شمشیرها و نیزه‌ها و پیكانها روی بردند و آماده‌شان می‌كردند، كعب جعیل تغلبی بر آنان بگذشت و چنین خواند:
مردم را كاری شگفت افتاده است.
فردا، این سرزمین از آن كسی است كه پیروز شود.
سخنی راست گویم و دروغ نزنم.
فردا سران تازی همه نابود شوند.
شب شد و علی سراسر آن شب را به آماده كردن سپاه بگذرانید. چون بامداد شد سراسر سپاه بجنبید و به آهنگ رزم پیش آمد. معاویه نیز با سپاه شام روی بیاورد. علی از یك یك تیره‌ها و گروهها پرسش كرد. پاسخ دادند كیانند. سرانجام همه را بشناخت و جایگاه‌شان را بدانست.
به تیره ازد گفت:
- «شما كار ازدیان را بسازید.»
______________________________
[ (1)] س 53 نجم: 32.
ص: 495
به تیره خثعم گفت:
- «كار خثعمیان با شماست.» هر تیره‌ای را بگفت كه با همتیره خویش بجنگد. اگر تیره‌ای از سپاه‌اش را همتیره‌ای در سپاه شام نبود، آن تیره را بر نبرد تیره‌ای دیگر می‌گماشت.
در روز چهارشنبه [روز هشتم] بود كه دو سپاه سراسر به جنگ برخاستند و آن روز را از بام تا شام نبرد كردند و در شامگاه بی‌هیچ شكست یا پیروزی به جایگاه خویش بازگشتند.
چون روز پنجشنبه شد كه نهمین روز جنگ بود، علی نماز بامداد را در تاریكی سپیده دم بگزارد. گویند وی نماز بامداد را هیچ گاه چنین در تاریكی نگزارده بود. آن گاه علی با همه سپاه به آوردگاه رفت. علی پیش از معاویه به میدان می‌آمد. چون دیدند كه وی سپاه را به آوردگاه بیاورده است، شامیان به پیشواز آمدند.
علی چون نماز آن بامداد را بگزارد، نیایش بسیار كرد و در پایان نماز گفت:
- «خداوندا، اگر بر دشمن پیروزمان گردانی از سركشی دورمان بدار و ما را هم بر راستی استوار دار. اگر آنان را بر ما پیروز كنی، مرگ در راه خویش را روزی‌ام كن و یاران‌ام را از آسیب آشوب نگاه دار.» آن گاه به رزم بیرون آمد. سالار بال راست سپاه‌اش عبد الله بدیل بود و بر بال چپ‌اش عبد الله عباس. قرآن‌خوانان عراق همراه سه تن بودند: عمّار یاسر، قیس سعد، و عبد الله بدیل. هر دسته از سپاه در زیر پرچم خویش بود. علی خود با مدنیان در قلب بود: در میانه كوفیان و بصریان. بیشتر مدنیان كه در زیر پرچم علی بودند، از یاران پیمبر بودند. سپس علی با این آرایش به سوی شامیان پیش رفت.
معاویه خرگاهی بزرگ برافراشته بود و با كرباسها بپوشانیده بودش. بیشتر شامیان با وی پیمان مرگ بسته بودند. سواران دمشق را گفت تا پیرامون خرگاه‌اش را بگرفتند.
عبد الله بدیل سالار بال راست سپاه علی، به سوی حبیب مسلمه تاخت برد. [343] وی بر مسلمه چیره بود. سواران‌اش را كه در بال چپ سپاه شام می‌رزمیدند، همچنان بتارانید. چنان كه در نیمروز واداشت‌شان كه تا خرگاه معاویه پس روند. وی یاران را دلیر می‌كرد و به رزم وامی‌داشت. به یاد خداشان می‌افكند. خدای را می‌ستود. معاویه را با زبان بگزید و دشنام گفت. وی در این روز نبردی سخت كرد.
ص: 496
علی نیز یاران را به جنگ واداشت و گفت:

سخنی در واداشتن بر جنگ و سفارشهایی كه در آن است‌

- «خداوند شما را به سودایی رهنمون شده است كه شما را از شكنجه‌ای دردناك برهاند [1]. به شما گفت كه رزمندگان راه خویش را كه در رده‌ها چون دیواری مسین بجنگند، دوست بدارد [2]. رده‌های سپاه را بیارایید. زره‌داران را در پیش نهید و رزمندگان بی‌زره و خود را در پس. دندان‌ها را بر هم بفشرید كه شمشیر را در شكافتن سر كندتر می‌دارد. در برابر نیزه‌ها در پیچ و تاب باشید تا نیزه‌ها از نشانه رفتن بلرزند و باز مانند.
نگاه‌تان را بشكنید كه دلیرتر مانید. آوازها را خاموش كنید كه این، زبونی را دورتر سازد و بر سنگینی‌تان بیفزاید. پرچمها را، راست نگاه دارید و جز به دلیران مسپارید. كار نیك آن كرد كه به هماورد خویش بپرداخت. هماورد را بر سر همرزم نیفكند تا سرزنش خرد و پستی كند. چرا نه؟ كه این با دو تن برزمد و این دست باز دارد. بایستد و بنگرد. هر كه چنین كند، خدا بر او خشم گیرد. كه خدا خود به مردمی گفت: گریز از مرگ یا جنگ- اگر بگریزید- سودتان ندهد. كه اگر بگریزید از زندگی جز اندكی، بهره‌مند نمانید [3]. از جنگیدن راستین یاری جویید و از شكیبایی. كه خداوند پس از پایداری پیروزی بخشد.»

[سخن یزید قیس ارحبی]

یزید قیس ارحبی نیز با یاران به سخن ایستاد. پس از ستایش خدا گفت:
- «اینان، به خدا سوگند، با ما بدان روی نجنگند كه ما دین را تباه كرده‌ایم و آنان بر سر آن‌اند كه بر پای‌اش دارند، یا حقّی را پایمال كرده‌ایم و بر آن‌اند كه زنده‌اش كنند. با ما بر سر همین جهان می‌جنگند. تا شاهی كنند و ستم پیش گیرند. اگر بر شما پیروز شوند- كه آن روز مباد- شما را به كسانی چون سعید و ولید و عبد الله عامر نابخرد گمراه، گرفتار كنند. گمراهی كه در نشست‌های‌اش، خواسته‌ای همسنگ خونبهای خود و پدر و نیای خویش را به كسی‌شان دهش كند و آن گاه گوید: خواسته من است و بر من گناهی نباشد. گویی مرده ریگ باب و مام خویش را می‌بخشد. نه. این خواسته خداست كه خدا
______________________________
[ (1)] س 61 صف: 11.
[ (2)] س 61 صف: 4.
[ (3)] س 33 احزاب: 16.
ص: 497
به ما داده است. بندگان خدا، برزمید با این ستمگران كه داوری‌شان نه بر پایه چیزی است كه خداوند فرو فرستاده است. با آنان بجنگید و از هیچ سرزنش مترسید. اینان همان كسان‌اند كه می‌شناسیدشان و آزموده‌ایدشان. به خدا تا امروز بر آن چه خود بوده‌اند، جز بدی نیفزوده‌اند.» [344]

[پور بدیل به خرگاه معاویه رسید]

عبد الله بدیل سالار بال راست سپاه علی با شامیان بجنگید تا به خرگاه معاویه رسید.
آن گاه، آنان كه با یك دیگر پیمان مرگ بسته بودند، پیش معاویه آمدند. فرمودشان تا در برابر پور بدیل پایمردی كنند. حبیب مسلمه را كه سالار بال چپ سپاه‌اش بود به نبرد گسیل كرد و حبیب با آن پیمان بستگان و نیز با یاران زیر پرچم خویش، بر بال راست سپاه علی تاخت بیاورد و بشكست‌شان و عراقیان بتاریدند. جز پور بدیل و دویست یا سیصد تن از قرآن‌خوانان، كس پایداری نكرد كه پور بدیل و آن كسان پشت به یك دیگر دادند و می‌رزمیدند. دیگران همگی بگریختند. علی به سهل حنیف فرمود تا با یاران مدنی خویش پیش تازد كه بتاخت و گروههایی از سپاه شام در برابرشان در آمدند و پاتك زدند.
چنان كه به بال راست، تا جایگاه علی در قلب براندندشان و علی و فرزندان‌اش كه با وی بودند به سوی بال چپ رفتند.
گزارشگر گوید: به خدا می‌دیدم كه تیر از فراز شانه علی می‌گذشت. پسران‌اش خود را سپرش می‌كردند. پیش می‌افتادند و در میان علی و شامیان می‌ایستادند. كه هر گاه یكی‌شان چنین می‌كرد دستش را می‌گرفت و به پیش یا پس می‌افكندش. در این هنگام چشم احمر برده بو سفیان یا عثمان بر او افتاد. علی بشناخت‌اش و گفت:
- «به خدای كعبه، خدام بكشد اگر تو را نكشم یا توام نكشی.» پس علی به سوی آن برده روی برد. كیسان برده علی به نبردش پیش آمد. دو زخم داد و ستد كردند و برده اموی كیسان را بكشت. علی كه چشم می‌داشت، دست در گریبان زره‌اش برد و وی را به سوی خویش كشید و بر شانه‌اش بالا برد. گویی پاهایش را كه به گرد گردن علی تكاپو داشته‌اند، هم اكنون به چشم می‌بینم. سپس، بر زمین‌اش چنان بكوفت كه شانه و بازوی‌اش بشكست. دو فرزندش حسین و محمد با شمشیرشان به جان‌اش افتادند و چون بكشتندش سوی پدر بیامدند. حسن در آن جا ایستاده بود. علی
ص: 498
به وی گفت:
- «پسرم، چرا آن نكردی كه دو برادرات كرده‌اند؟» حسن گفت:
- «ای امیر مؤمنان، از پس برآمدند و نیازی به من نبود.» سپس، شامیان به علی نزدیك شدند. نزدیك شدن‌شان، به خدا، هیچ بر شتاب‌اش نیفزوده بود.
حسن به وی گفت:
- «چه زیان داشت اگر تندتر می‌رفتی و به یاران‌ات كه در برابر دشمن‌ات پایمردی كرده‌اند، می‌رسیدی؟» علی گفت:
- «پسرم، پدرت را روزی است كه از وی در نگذرد. اگر تند روم آن روز دیرتر نرسد و اگر آهسته روم شتاب نگیرد. [345] پدرت را باك نیست كه خود بر مرگ افتد یا مرگ بر او.»

[مالك تاریدگان را به پایداری وا می‌دارد]

علی چون به سوی چپ روی آورد، اشتر كه به سوی هراسیدگان بال راست می‌دوید، به علی برخورد.
پس به اشتر گفت:
- «مالكا.» مالك پاسخ داد:
- «گوش به فرمانم، امیرا.» علی گفت:
- «پیش اینان رو، و به ایشان بگو: از مرگ كه بر آن چیره نتوانید بود. به سوی زندگی ناپایدار از چه می‌گریزید؟» مالك اشتر برفت. آنان را تاران و گریزان دید. همان سخنان را كه علی فرموده بود به ایشان باز گفت.
آن گاه به آنان گفت:
ص: 499
- «سوی من آیید. من مالك پور حارث‌ام.» سپس گمان كرد كه مردم وی را به نام اشتر بیشتر می‌شناسند. این بار گفت:
- «من اشترم. سوی من آیید. بیایید.» گروهی روی آوردند و گروهی برفتند. پس به آنان گفت:
- «فلان پدرتان را گاز گرفتید. از امروز چه بد جنگیده‌اید. مردم، مذحجیان را پیش من آرید.» مذحجیان پیش آمدند و مالك گفت:
- «سنگ سخت را گاز گرفتید. خدا را هیچ خشنود نكرده‌اید. در جنگ با دشمن خویش با خدا نبوده‌اید. چرا چنین! مگر شما فرزندان جنگ، و مردان تاخت و تاز و جوانان پگاهان، و سواران دشمن گیر، و مرگ هماوردان، باری، همان مذحجیان نیزه افكن نباشید! كه در توختن كین كس از ایشان پیشی نمی‌گرفت و خونشان هیچ گاه به هرز نمی‌رفت؟ شما در هیچ نبردی زبون نبوده‌اید. شما دلیران شهر خویش‌اید. آن چه امروز كنید در یادها بماند و از آن سخن خواهند گفت. از سخن ماندگار بپرهیزید، با دشمن نبردی راستین كنید. كه خدا با راستان است. سوگند به آن كه جان مالك به دست اوست، از اینان- با دست شامیان را نشان داد- هیچ كس نیست كه در برابر محمد (ص) بال مگسی باشد. نیكو نكوفتیدشان. سیاهی روی‌ام را بزدایید كه خون به چهره‌ام باز گردد.
بر این توده بزرگ بتازید. زیرا كه اگر خداش درهم شكند دو بال‌اش نیز خود بشكند چنان كه دنباله سیل هم از آغازش پیروی كند.
گفتند:
- «ما آماده‌ایم. هر كجا كه بخواهی ما را ببر.» [346] پس، با آنان آهنگ توده شامیان كرد كه به بال راست نزدیك بودند. با یاران پیش می‌تاخت و شامیان را پس می‌راند. جوانانی از همدان پیش وی آمدند. همدانیان در آن روز هشتصد تن بودند كه پس از دیگران بتاریدند. در بال راست سپاه علی پایداری كرده بودند. صد و هشتاد تن از ایشان به خاك افتاده بودند. یازده تن از سران‌شان كه پرچم را پیاپی به دست گرفته بودند كشته شدند. باری، همدانیان چون به اشتر برخوردند به وی گفتند:
- «كاش، از تازیان به همین شمار كه اینك باشیم با ما می‌بودند و با ما پیمان مرگ
ص: 500
می‌بستند. پیش می‌رفتیم و باز نمی‌گشتیم تا كشته شویم یا پیروز آییم.» مالك اشتر به ایشان گفت:
- «سوی من آیید. من خود با شما پیمان بندم كه هیچ باز نگردیم تا پیروز شویم، یا بمیریم.» پس، سوی اشتر بیامدند و در كنارش بایستادند. اشتر با یاران پیش تاخت. تاریدگان به وی می‌پیوستند. شامیان گروه گروه می‌آمدند. وی پایداری می‌كرد و می‌تارانیدشان.
شمشیر پهن یمانی به دست داشت. هر گاه فرو می‌داشت‌اش، به آب روان می‌مانست.
چون بر می‌داشت‌اش، می‌درخشید و چشمها را خیره می‌ساخت. با آن بر دشمن می‌كوفت و می‌گفت:
- «سختی‌ها [آیند] و سپس از میان روند.» حارث جهمان اشتر را بدید كه روی‌اش در آهن پوشیده بود. وی را نشناخت. به وی نزدیك شد و گفت:
- «خدای‌ات به كار امروزت، از سوی امیر مؤمنان و یاران‌اش، پاداش نیك دهاد.» اشتر وی را بشناخت و گفت:
- «پور جهمان، كسی چون تو از نبردی كه من در آنم بر كنار نمی‌ماند.» چون سخن گفت، پور جهمان بشناخت‌اش. اشتر مردی بلند بالا و تنومند بود.
پور جهمان گفت:
- «برخی تو گردم. نه به خدا. هم اكنون دانسته‌ام كه در این جایی. از تو جدا نشوم تا بمیرم.» منقذ و حمیر، پسران قیس ناعطی، اشتر را بدیدند. منقذ به حمیر گفت:
- «وی در میان تازیان بی‌همتاست. اگر جنگ به پندار نیك كند.» حمیر گفت:
- «پندار نیك مگر جز این است كه كند؟» منقد گفت:
- «می‌ترسم كه از تلاش خویش پادشاهی جوید.» اشتر در یكی از تاختهایی كه برد، شامیان را چندان پس براند كه به رده‌های معاویه‌شان برسانید. میان نماز پسین و شام بود. به عبد الله بدیل رسید كه گروهی از
ص: 501
قرآن‌خوانان با وی بودند. دویست تا سیصد تن بودند. به زمین چسبیده بودند. مرده را می‌مانستند. اشتر شامیان را از برابرشان بتارانید. برادران خویش را دیدند [347] كه به ایشان نزدیك شده‌اند، پرسیدند:
- «امیر مؤمنان چه كرده است؟» پاسخ دادند:
- «زنده و نیكوست. در سوی چپ می‌جنگد و یاران در پیشاروی‌اش نبرد كنند.» گفتند:
- «سپاس خدای را. پنداشته بودیم كه وی و شما نابود شده‌اید.»

[پور بدیل از مالك سرپیچید و كشته شد]

عبد الله بدیل به یاران گفت:
- «خداتان بیامرزاد، پیش رویم.» اشتر كس به سوی وی فرستاد كه:
- «چنین مكن. همین جا بمان و پایداری كن. كه یاران را این خوش‌تر است و تو و یاران از آسیب دورتر مانید.» نشنید و همچنان به آهنگ معاویه پیش رفت. در پیرامون‌اش كسانی بودند چون كوه آهن. دو شمشیر به دست داشت و برون شد. در پیشاروی یاران‌اش بود. هر كس را كه به وی نزدیك می‌شد می‌كشت. تا نه تن را بكشت. به معاویه نزدیك شد. از هر سو به رزم او برخاسته بودند. در میان‌اش گرفتند. چنان كه از یاران‌اش شماری را از پای در آوردند و گروهی تاران و گریزان بازگشتند.
پس، اشتر، پور جهمان را به رزم گسیل كرد و او بر شامیانی كه در پی یاران تاریده پور بدیل بوده‌اند، تاخت برد و آنان را از دشواری به در آورد. چون به اشتر رسیدند. اشتر گفت:
- «آیا رای من از رایی كه خود برای خویش زده‌اید بهتر نبوده است؟ مگر نفرموده بودم كه بمانید و پایداری كنید؟» معاویه چون پور بدیل را بدید كه می‌كوبد و پیش می‌آید، پرسید:
- «این همان میش‌شان نیست؟»
ص: 502
همین كه پور بدیل كشته شد، معاویه كس فرستاد تا ببیند كه كیست. كس نشناخت‌اش. پس خود به سوی وی برفت. در كنارش بایستاد و گفت:
- «آری، این پور بدیل است. چنان است كه [حاتم طایی [1]] سراید:
مرد جنگ اگر جنگ‌اش بگزد، جنگ را بگزد.
و اگر جنگ روزی برای وی آستین بالا زند وی نیز بالا زند.
آن گاه اشتر سخت بتاخت و شامیان را از جایی كه بودند پس راند و آنان را به آن پنج رده برسانید كه خود را با دستار به یك دیگر بسته بودند و در پیرامون معاویه بودند. سپس، بار دیگر بر آنان بتاخت چهار رده همبسته را به خاك افكند. چون به رده پنجم در پیرامون معاویه رسید، معاویه اسب خویش را بخواست و بر آن بر نشست.
معاویه خود می‌گفت:
می‌خواستم كه بگریزم. لیك به یاد سروده پور إطنابه افتادم كه گوید: [348] آزرمم سر باز زد و آزمون‌ام ..
و ستایشی كه به بهای پر سود می‌خریدم ..
و سختی‌هایی كه بر خود هموار می‌كردم ..
و پیش رفتن‌هایم به سوی پهلوانان چالاك ..
و این سخن‌ام به گاه آشفتگی، كه به خود می‌گفتم:
پایداری كن، تا بستایندت، یا به مرگ بیارمی.
آری، این سخن پور اطنابه مرا از گریختن باز بداشت.
علی چون بدید كه سوی راست سپاه‌اش به جایگاه خود بازگشته و سپاه دشمن را از برابر خویش رانده است، به سوی آنان آمد. چون برسید گفت: [349]- «دیده‌ام كه چگونه بگریختید و از رده‌هاتان دور شدید و فرومایگان و بیابان زیان شام
______________________________
[ (1)] طبری 6: 3300
ص: 503
شما را پس راندند، شما را .. كه از بزرگان و برجستگان تازی و از شب زنده‌داران و قرآن‌خوانان و فراخوانان مردم به سوی راستی بوده‌اید هنگامی كه لغزندگان در گمراهی بوده‌اند. اگر پس از پشت كردن دوباره روی نیاورده بودید و پس از گریز باز نتاخته بودید، كیفر آنان كه به روز رزم پشت به دشمن كنند، گردنگیر شما می‌بود و نابود بوده‌اید. لیك آن چه دلم را خنك كرده و خشمم را اندكی فرونشانیده است، این بود كه دیدم سرانجام پس راندیدشان، چنان كه آنان شما را پس راندند. از پایگاه‌شان دور كردیدشان، چنان كه آنان كردند. سرهاشان را از تن بر می‌داشتید، چنان كه در گریختن، پسینشان بر پیشین سوار می‌شد. همچون شتران كه كس در پی‌شان بتازد و سرگشته‌شان كند. پس اینك پایداری كنید. خدا دلهاتان را آرام داراد و به باوری استوار پایداریتان بخشاد. هان، آن كه از جنگ بگریزد، بر روزهای زندگی خویش نیفزاید و خدا را خشنود نكند. كه بر سر راستی مردن، پیش از دچار شدن به خشم خدا، و زبونی هماره، و ننگ جاودانه، و از كف هشتن دستاورد، و تباهی زندگی، به كه آدمی بدین چیزها خوی گیرد، و بر آن استوار ماند.» باری، این بار پایداری كردند و سواران از دو سوی بر خاك افتادند. ذو الكلاع و عبید الله عمر كشته شدند. ربیعیان آن گاه كه علی به ایشان پیوست، در میان یاران خویش بانگ برداشتند كه:
- «علی كه به شما پناه آورده است، اگر هم در میان شما آسیب بیند، رسوایی جاودانه را به خود خریده‌اید و مسلمانان شما را بدشگون خواهند داشت.» شقیق پور ثور به ایشان گفت:
- «ای ربیعیان، اگر به علی هم در میان شما دست یابند و از شما مردی زنده باشد، در چشم تازیان بهانه‌ای‌تان نماند.» باری، چون علی به ایشان پیوست، چنان سخت رزمیدند كه هرگز نبردی چنان نكرده بودند. در همین باره است كه علی (ع) خود سراید:
از آن كیست پرچم سیاهی كه سایه‌اش در تپش است و ..
چون گویند: حضین، پیش برش، پیش برد.
آن را به سوی مرگ پیش می‌برد،
ص: 504
تا به گرداب مرگ رسانید، چنان كه از آن [پرچم] مرگ و خون می‌چكید.
ما زخم شمشیر و نیزه خویش را به پور هند بچشانیده‌ایم.
چنان كه از جنگ روی بگردانیده و خود بداشته است.
خدا پاداش دهاد یارانی را كه در پهنه رزم، تا مرز مرگ بجنگیده‌اند، مردمی كه چه پاك و بزرگوار بوده‌اند. [350]

[سرانجام عمّار یاسر]

گوید: عمّار را شنیدم كه می‌گفت:
- «یاران، به خدا مردمی را بینم كه چنان شمشیرتان زنند كه بداندیشان به گمان افتند.
سوگند به خدا، اگر ما را چندان بزنند كه تا خرماستان هجر [1] پس رانندمان، باز دانیم كه ما درست گوییم و آنان نادرست.» سپس تاخت برد. تا به عمرو عاص برخورد. به عمرو گفت:
- «تو با این پرچم كه همراه پیمبر (ص) بود سه بار جنگیدی و این بار چهارم است كه نه نیكوتر است و نه پرهیزكارانه‌تر.» گوید: عمّار را دیدم كه سوی هاشم عتبه آمد. پرچم علی به دست هاشم بود. به هاشم گفت:
- «ای هاشم، بهشت زیر سایه شمشیر است. امروز با دوستان‌ام، با محمد و یاران‌اش دیدار كنم.» پس، هر دو تاخت بردند و باز نگشتند.
چون عمّار كشته شد، علی به ربیعیان و همدانیان گفت:
شما زره و نیزه من‌اید.» پس دوازده هزار تن پذیرفتند. علی خود بر استر خویش در پیشاپیش ایشان بود. علی تاخت برد و اینان نیز چون تاختن یك مرد، تاخت بردند. چنان كه از شامیان صفی نماند جز این كه از هم بگسست. هر كه به علی نزدیك می‌شد كارش را می‌ساخته‌اند. تا سرانجام به معاویه رسیدند.
______________________________
[ (1)] هجر: بحرین، یا مركز بحرین.
ص: 505

[علی معاویه را به جنگ تن به تن می‌خواند]

آن گاه، علی به معاویه آواز داد: تجارب الامم/ ترجمه ج‌1 505 [علی معاویه را به جنگ تن به تن می‌خواند] ..... ص : 505
- «معاویه، چرا مردم را در این میان، به كشتن دهی؟ بیا تا تو را به داوری خدا برم. از ما دو تن آن كه دیگری را بكشد، كار بر او راست آید.» عمرو عاص به معاویه گفت:
- «این مرد سخن به داد گوید.» معاویه گفت: [351]- «لیك تو سخن به داد نگفتی. تو نیك می‌دانی كه كس به جنگ علی نرفته است، جز آن كه علی وی را بكشته است.» عمرو گفت:
- «لیك، جز جنگ تن به تن با علی كردن، زیبنده تو نیست.» معاویه گفت:
- «چشم آز به جانشینی من بسته‌ای، هان!»

[پایداری شامیان و سخنی كه علی گفت]

علی به گروهی از شامیان برخورد كه از جای نمی‌جنبیدند. به یاران گفت:
- «اینان از جای خود پس ننشینند، مگر به كوفتن پیاپی كه سرها را دو نیم كند، استخوان‌ها را خرد كند، مچ‌ها و دست‌ها را بیندازد، پیشانیهاشان با گرز شكافته شود و ابروان‌شان بر سینه‌هاشان بپاشد. كجای‌اند شكیبایان و پاداش‌جویان.» پس گروهی به وی پیوستند. آن گاه علی، پسرش محمد را پیش خواند و به وی گفت:
آهسته و آرام به سوی این پرچم پیش رو. چون نیزه‌ها را سوی سینه‌شان بگرفتی، دست بدار، تا دستور من به تو برسد.» محمد همان كرد كه علی به وی فرموده بود. علی گروهی هماورد را بیاراست. چون محمد به شامیان نزدیك شد نیزه‌ها را به سینه‌هاشان نشانه گرفت. علی هماوردان شامیان را كه آماده كرده بود فرمود تا بر ایشان بتازند و سخت گیرند. محمد و یاران بر آنان تاخت بردند و از آن تاخت، كسانی از آنان بر خاك افتادند و دیگران وا پس رفتند. بار دیگر، پس از رفتن خورشید بود كه كار زاری سخت كردند. بیشتر یاران در این نبرد، نماز را به
ص: 506
جنبش سر بگزاردند.

[برتر آن است كه آوردگاه را پشت سر گذارد]

عبد الله كعب مرادی زخم مرگ خورده بود و بر خاك افتاده بود. اسود قیس مرادی به وی برخورد.
عبد الله به اسود گفت:
- «ای اسود.» اسود گفت:
- «گوش به فرمان‌ام.» [352] عبد الله وی را بشناخته بود. كه هنوز نیمه جانی داشت.
نیز گفت:
- «بر من گران می‌آید كه این چنین بر خاك‌ات بینم. به خدا اگر با تو می‌بودم، یاریت می‌كردم .. دشمن از تو باز می‌داشتم.» سپس فرود آمد و گفت:
- «به خدا همسایه‌ات از دست تو آسوده بود. یاد خدا بسیار می‌كردی. خدات بیامرزاد، به من سفارش كن.» عبد الله گفت:
- «تو را سفارش به پروای خدا كنم و به نیكخواهی امیر مؤمنان و یاری او در جنگ با پیمان شكنان، تا آن زمان كه پیروز شود، یا تو خود به خدا پیوندی. درودم را به وی برسان و به وی بگو: چنان بجنگ كه آوردگاه را در پشت سرت نهی. زیرا چون فردا شود، هر كه آوردگاه در پشت سر وی باشد، برتری با وی خواهد بود.» این بگفت و بی‌درنگ بمرد.
پس، اسود پیش علی آمد و سفارش عبد اللّه را به وی باز گفت.
علی گفت:
- «خداش بیامرزاد. تا زنده بود، در راه ما، و با دشمنان ما پیكار كرد و به هنگام مرگ اندر زمان بداد.» در آن شب، تا بامداد بجنگیدند. آن شب را شب زوزه كشان [لیلة الهریر] گویند. در
ص: 507
آن شب چندان جنگیدند كه نیزه‌ها همه درهم شكست و در تركش‌ها تیری نماند، كه سپس دست به شمشیر بردند. علی در میانه چپ و راست سپاه می‌رفت و می‌آمد. گروههای قرآن‌خوانان را گفت تا هر یك بر شامیان برابر خویش بجنگند. كار وی همین بود و یاران را بر پای می‌داشت. تا چون بامداد شد سراسر آوردگاه را در پشت سر نهاده بود. اشتر سالار سوی راست بود و پور عباس سالار چپ. علی خود بر دل سپاه بود و یاران‌اش از هر سوی می‌جنگیدند. این در روز آدینه بود