پیشگفتار
اشاره
به نام خدا در این پیشگفتار از سه مطلب گفتگو میداریم:
I
- تجارب الامم و نگارنده آن مسكویه.
II
- دیگر آثار مشكوبه.
III
- فهرستواره سردمداران بغداد به دوران تالیف این دو مجلّد.
I- تجارب الامم [1] و نگارندهی آن مشكویه
تجارب الامم (آزمودههای مردم) نامی نزدیك به حقیقت است كه نگارندهی بزرگوار این كتاب بدان داده است. البته این كتاب نه آزمودههای همهی مردم جهان و نه همهی خاورمیانه، بلكه بیشتر، آزمودههای مردم ایران است. مردمی كه در زمان مؤلف، چهار صد و اند سال بود كه با دگرگونگی ژرف برخورد كرده بودند. بندهای بسیاری از ستمها گسیخته شده، بسیاری از قوانین ظالمانه كاستها كه سدههایی دراز دست و پای مردم را بسته بود، بیاعتبار اعلام شده، تحمیل برخی باورهای پوچ و پنداری موقوف گردیده بود.
مردم ایران چنان از آن قوانین در رنج بودند كه حتی پیش از آن كه قرآن كریم مدوّن گردد، و آیهی مباركهی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ (قرآن مجید 49: 13) به گوش همگان رسد، نه تنها از آن نظام كه نام خودی داشت دفاع ننمودند، بلكه با آن قوم كه هنوز موفق به درك مضامین قرآن مجید نشده بودند در براندازی رژیم كهنه، همكاری كردند.
______________________________
[ (1)]. تجارب الامم نامی است كه خود نگارنده در چاپ عربی دكتر امامی ص 2 بدان داده و درج 6 ص 364 ترجمه نیز اشارتی بدان دارد. بنابر این عبارت «و عواقب المم» یا «تعاقب المم» (ذریعه 3: 347) را دیگران بر آن افزودهاند.
ص: 2
اما متأسفانه مردم ایران پس از اندك مدتی متوجه شدند كه رژیم نوین نیز وعدههای الاهی را كنار نهاده، همان راه كسری و قیصر را میپیماید. بر خلاف آیت فوق الذكر، نژاد عرب را بر عجم ترجیح میدهد، گروهی روشنفكر را كه بدان آیت استناد كرده خواهان تساوی شعوب و قبایل بودند به جرم «شعوبی» بودن كه گونهای انترناسیونالیسم اسلامی امروزی بود زیر پیگرد نهاده، میكشد.
فرمانروایان نوین با گذشت كمتر از نیم سده تحت تأثیر فرهنگ ایرانیان قرار گرفته آنان را به كارهای اداری دفتری و حساب و كتاب كشوری دعوت كردند. فرهنگ برتر این مردم كه پس از اندك زمانی زبان عربی را به خوبی آموخته بودند، سبب شد، اندیشمندان فلسفی و اجتماعی جامعهی نوین از میان ایشان بیرون آید، حتی زبانشناسی، ادب، دستور زبان حاكمان نوین را نیز با كمك گرفتن از فرموده مولای متقیان تنظیم نمودند، برای شعرشان عروض ساختند، تاریخ را كه تاریخ مردم ایران بود به زبان حاكمان نگاشتند، فلسفه را از زبانهای باستانی هندی، پهلوی، سریانی و حتی یونانی به زبان عربی ترجمه كردند، در وضع اصطلاحهای فلسفی، تاریخی، جغرافیایی، مذهبی به گسترش [1] زبان عربی كمكها كردند.
فرمانروایان جدید كه از بومیان عقب افتادهتر بودند، ساده و مادیتر میاندیشیدند، از یك سو در برابر اندیشههای عالیتر، متافیزیك و تنزیهگرای محكومان، كه آن را بر خلاف باورهای قشری سلفی خود تشخیص میداند، مقاومت كرده روشن اندیشان و متافیزیسینهای تنزیه گرای اسلامی را «غالی»، غلو كننده در متافیزیسم خوانده تكفیر میكردند و میكشتند، و از سوی دیگر تحت تأثیر حقانیت ایشان قرار گرفته كم كم از ایشان میآموختند.
[ادامه خلیفگی معتضد]
اشاره
به نام خدا ستایش خدا را كه خرد بیافرید.
سال دویست و هشتاد و چهارم آغاز شد
اشاره
در محرم این سال فرستاده عمرو بن لیث، سر رافع بن هرثمه را بیاورد، معتضد دستور داد: آنرا در كرانه خاوری و پس از آن، تا شبانگاه در كرانه باختری به نمایش نهادند. سپس آنرا به دار السلطان [1] باز گردانیدند.
در این سال معتضد بر آن شد كه لعنت بر معاویه [2] را بر منبرها آشكار دارد. او دستور داد تا فرمانی برای آن نوشته شود و بر مردم بخوانند! عبید اللّه بن سلیمان او را
______________________________
[ (1-)]M چنانكه در پانویسهای خ، 5: 6 و 59 خواهیم گفت، مشكویه در این كتاب مانند همه گنوسیستهای مسلمان در قرن سوم تا پنجم، كه خلافت عباسی را مشروع نمیشناختند در همه جا واژه «سلطان» را به جای «خلیفه» و واژه «دار السلطان» را به جای «دار الخلیفه» بكار میبرد، و تنها در چند جا آنرا به معنی دولت یا نماینده دولت بكار برده است.
[ (2-)]M - از آغاز غیبت صغرای امام زمان (ع) گنوسیسم اسلام رو به گسترش بود و تسنن سلفی فروكش میكرد. كشانیدن لعن از یزید به خلیفه پیش از او (معاویه) از فرآوردههای این پدیده است كه در خ 5: 413 نیز آنرا خواهیم دید. لعن معاویه از یك سو و كشتار گنوسیستهای تندرو از سوی دیگر نمایشگر میانه روی معتضد است و نشان میدهد كه خلافت عباسی به آن راه میرود كه میانهروان دوازده امامی خواهند توانست پس از غیبت امام دوازدهم و نداشتن كاندید ظاهر برای خلافت از لیست سیاه بیرون آیند و در آینده، شیعیانی چون ابن فرات به وزارت برسند. فرزندان معتضد نیز همین راه میانه روی را میرفتند و از این روی
ص: 2
بترسانید، كه این رفتار عامه [1] را میشوراند ولی او گوش نداد و نخستین گام را در این راه با فرستادن یك دستور برای عامه برداشت، كه كار خود پیش گیرند و از دسته بندیها و خبرچینی كردن پیش سلطان بپرهیزند كه گواهی از ایشان پذیرفته نشود.
او از نشستن و داستانسرائی بر سر كوچهها نیز جلوگیری نمود. این فرمان در نسختها نوشته و در دو بخش بغداد به میدانها و بازارها خوانده شد، آرایشگران و دیگر پیشهوران را نیز، از كار كردن در مسجد به روز آدینه، و از دستفروشی كنار دیوارهها و درون آن جلوگیری كرد. مردم را از گرد آمدن به دور داستانسرایان و مانند ایشان بازداشت، در دو مسجد آدینه دو كرانه آگهی كردند كه هر كس به مناظره یا كشاكش پردازد، در امان نخواهد بود. هر كس چنین كند جان خود به خطر نهاده باشد. او به سقایان و همانند آنان دستور داد، به معاویه درود نفرستند و از او یاد ننمایند. معتضد دستور داد نامه بلند را كه بدستور مأمون [2] در نكوهش
______________________________
[ ()] سنیان ناصبی از ایشان نفرت داشته چند كوشش برای بیرون آوردن خلافت از خاندان معتضد و سپردن به خاندان معتز بن متوكل ناصبی انجام دادند. ن. ك پانوشت خ 5: 25.
طرفداری معتضد از علم و دانشمندان در خ 6- 511 پانوشت و رسمیت دادن معتضد به جشن نوروز و تاریخ شمسی، در خ 6: 510 پانوشت یاد شده است. ولی جلوگیری او از داستانسرائی بر سر كوچهها دنباله كوشش عربها برای از میان برداشتن آثار فرهنگ ایرانی است كه در دو قرن سكوت با شدت اجرا میشد و از سده سوم كاهش یافت.
[ (1-)]M : واژه «عامه» را مشكویه در این كتاب گاهی به معنی سنیان و گاهی به معنی توده مردم بكار برده است. ن. ك: خ 5: 149 و 6: 415.
[ (2-)]M : این نامه كه به امضای عبید اللّه بن سلیمان وزیر معتضد به سال 284 نوشته شده و طبری آنرا در رویدادهای همین سال آورده است 205 سطر نفرین نامه بر بنی امیه است كه حسین (ع) و فرزندان پیامبر و یاران او را كشته و بر كتاب خدا دست برد زدهاند.
طبری گوید: این را از روی نامه كهن مأمون نگاشتهاند، ولی در نامههائی كه خود طبری از مأمون در سال 218 یاد كرده است، جز سرزنش سنیان در باور قدیم بودن قرآن و تشبیه خداوند چیزی دیده نمیشود و از امویان نامی در آنها نیامده است.
بهر حال دفاع مأمون از گنوسیسم اسلامی و اهل بیت (ع) و سرزنش سنیان و كارهای دیگر او تاریخنگاران بزرگ شیعه چون قاضی نور اللّه شوشتری شهید 1019 و صاحب الذریعه را بر آن داشت تا مأمون عباسی را شیعی بدانند.
ص: 3
معاویه نگاشته شده بود بیرون آوردند. گویند عبید اللّه بن سلیمان، از ترس آشوب مردم یوسف بن یعقوب دادرس [1] را بخوانده از وی خواست تا با ترفندی رأی معتضد را بگرداند، دادرس یوسف با معتضد سخن رانده گفت: من میترسم عامه با خواندن این نامه به شورش آیند، معتضد گفت: اگر عامه به خروش آیند یا سخنی گویند شمشیر در میان آنها بنهم! گفت: با طالبیان [2] چه كنی، كه جرأت یافته از هر سو برخیزند و مردم بسیار از آنان پیروی كنند، و هر گاه این نامه را كه ستایشگر ایشان است ببینند، بر گرایش ایشان افزوده شود، زیرا كه اكنون زبان ایشان بازتر است و سخن استوارتر دارند. معتضد پاسخی نداد و پس از آن «نامه مأمون» را دنبال ننمود.
در این سال بكر بن عبد العزیز در طبرستان به محمد بن زید علوی پیوست.
______________________________
[ (1-)]M : دادرس یوسف پدر ابو عمر محمد ضد گنوسیست است كه در كودتای ابن معتز ناصبی شركت داشت (خ. 5: 73) و در دادگاه حلاج حكم مرگ او را صادر كرد (خ. 5: 159 و 319) این مرد در بیشتر كوششها كه برای بیرون بردن خلیفگی از خاندان معتضد نیمه گنوسیست و سپردن آن به فرزندان ناصبی متوكل انجام گرفت انباز بود (خ 5: 25). گنوسیستها از این مرد بیزار بودند و شعری درباره او سرودند كه در (خ 5: 29) دیده میشود.
[ (2-)]M : از سده سوم كه گنوسیسم اسلامی آشكارا گسترش مییافت گرایش ایشان به خاندان علوی (طالبیان) تاج و تخت عباسی را همواره میلرزانید. هر چند غایب شدن امام زمان (ع)، شیعیان میانهرو دوازده امامی را از لیست سیاه عباسیان بیرون آورد (خ 5: 64) باز هم شورشهای پی در پی قرمطیان در جنوب و اسماعیلیان در خراسان، شیعیان میانه رو بغداد را به تنگنا میانداخت (ن. ك پانوشتهای خ 5: 11 و 170 و 236). چنانكه به سال 306 همین تندرویها دومین وزارت ابن فرات شیعی را برانداخت.
(خ 5: 128) پس جانشین سنی او حامد بن عباس به گنوسیستهای میانه رو نیز سخت گرفت. حلاج را در 309 بكشت، حسین بن روح نوبختی را، كه خود را باب سوم امام غایب (ع) میشمرد نیز به زندان افكند. سومین كابینه ابن فرات نیز به علت ناتوانی گنوسیستها نتوانست نوبختی را آزاد سازد. او در كابینههای سنی خاقانی، خصیبی، علی بن عیسی، ابن مقله همچنان در زندان بماند، تا در كودتای قاهر به سال 317 مونس مظفر برای خرسند داشتن شیعیان، نوبختی را آزاد كرد. ن ك پانوشت خ 5: 320.
ص: 4
«بدر» نیز در كوهستان منتظر بماند، كه كار بكر به كجا میانجامد، تا پس از مدتی گزارش رسید كه او در طبرستان در گذشت.
از اصفهان نیز گزارش رسید كه ابو لیلی حارث [1] بن عبد العزیز، بر نگهبان خود شفیع خادم پریده، او را كشته است.
گزارش داستان:
برادر او عمر، وی را به زنجیر بسته به دژ ابو دلف در «زز» زندانی كرده بود، هر چه ابو دلف داشت از دارائی و كالای گرانبها و جواهر، همه در آن دژ بود، و شفیع مولای ایشان با چند غلام وفادار به عمر نگهبانی آنجا را داشت. پس چون عمر به سلطان پناهنده شد و بكر، سركشانه بگریخت، این دژ با هر چه در آن است با ابو لیلی زندانی آن به دست شفیع بماند. ابو لیلی از شفیع خواست كه او را آزاد كند ولی وی نپذیرفته گفت: به فرمانروایم عمر خیانت نكنم. كنیزك ابو لیلی كه در زندان بود گوید: ابو لیلی را دو غلام خدمت میكردند، یكی برای كارهایش رفت و آمد میكرد و دیگری كه كوچكتر بود شب را نزد او میماند. ابو لیلی به غلامی كه رفت و آمد میكرد گفت: از هر راه كه میتوانی یك سوهان برایم بیاور! غلام آن را در لای خوراكی، به زندان آورد. شفیع هر شب هنگامی كه میخواست بخوابد، به اطاق ابو لیلی سر میزد و چون او را میدید در را قفل میزد و میرفت و شمشیری برهنه زیر رختخواب خود مینهاد. به درخواست ابو لیلی یك كنیزك كم سال نیز در آن اطاق میماند. دلفا كنیز ابو لیلی از این كنیزك كم سال نقل میكند كه:
ابو لیلی سر میخ زنجیر خود را بگونهای ساییده بود كه هر گاه میخواست آنرا بیرون میكشید و باز میگردانید. یكی از شبها شفیع به نزد ابو لیلی آمده گفتگو كردند و ابو لیلی خواهش كرد كه با وی بیاشامد و چند كاسی بیاشامیدند، و چون شفیع خادم پی كار خود شد ابو لیلی به من دستور داد رختخواب او را پهن كردم
______________________________
[ (1-)]M . متن: حرب. تصحیح از روی ابن اثیر.
ص: 5
و او مشتی رخت را، در میان آن، به گونهای نهاد كه گویا یك تن در آنجا خفته باشد و روی آنرا پوشانید و به من دستور داد، كنار پای آن آدم نما، به گونهای نشینم كه گویا برایش لالائی میگویم، تا هر گاه شفیع آمد بازدید كند، من بگویم خوابیده است تا وی در را قفل كند و برود. ابو لیلی بدین شیوه از اطاق بیرون رفته، در انبار كالا به گوشهای نزدیك در اطاق پنهان شد. چون شفیع بیامد به رختخواب نگاه كرد و از كنیزك جویای ابو لیلی شد و كنیزك گفت: خفته است. او در را قفل زد و برفت. چون شفیع خادم و دژبانان همراهش خفتند، ابو لیلی بیرون آمده شمشیر را از زیر رختخواب شفیع بركشید و چنان بر او فرود آورد كه او را بر جای خود سرد كرد. غلامان دژبان ترسان از خواب پریدند. ابو لیلی با شمشیر جلو آنان را گرفته گفت: من ابو لیلی هستم و شفیع را كشتم، اگر كسی از شما جلو آید او را نیز خواهم كشت. شما در امان هستید و از این خانه بیرون شوید تا با شما بگویم كه چه میخواهم! ایشان در دژ را گشودند و همگی گرد آمدند. او سخنرانی كرده به ایشان نوید نیكویها داد و با ایشان پیمان بست. بامدادان از دژ بیرون شده، به سوی كردان رموم [1] رفته، ایشان را گرد آورد و پولها در میان ایشان پخش كرد و به سركشی بر سلطان [2] برخاست و به سوی اصفهان رفت، عیسای نوشری جلو او درآمد و در جنگی كه روی داد، تیری به گلوگاه ابو لیلی رسیده او را به خاك انداخته كشت و یارانش گریختند و لاشه او به اصفهان آورده شد.
سال دویست و هشتاد و پنجم آغاز شد
در محرم این سال، صالح [3] بن مدرك با گروهی عرب بنی طی راه باز گشت
______________________________
[ (1-)]M : جمع رم كه در متن خطی بی نقطه آمده است. برای معنی رم بی نقطه و با نقطه ن. ك پانوشت احسن التقاسیم، ترجمه منزوی، صفحه 665.
[ (2-)]M برای كار برد «سلطان» به جای «خلیفه» ن. ك پانوشت (خ 5 و 52 و 59 و 63).
[ (3-)]M : متن: صلح. تصحیح از ابن اثیر.
ص: 6
بر حاجیان بربست، میر كاروان «جنی [1]»* با وی بجنگید، عربها او را شكست داده بر كاروان و هر چه داشت دست یافتند، گروهی از زنان آزاده را دستگیر كرده بردند.
بهای آنچه از مردم ربوده شد دو ملیون دینار میبود.
سر بریده ابو لیلی از اصفهان به بغداد آورده شد و برادرش عمر، آن را از معتضد، خواستار شده، به خاك سپرد، و در همان روز به عمر خلعت پوشانیدند.
در این سال گزارش رسید كه محمد بن عیسی بن شیخ درگذشت و پسرش احمد ابن محمد بن عیسی [2] بخشهائی را كه پدرش خود سرانه میچرخانید به دست گرفته است، پس معتضد برای سركوب او به سوی [آمد] بیرون شد.
هارون بن خمارویه بن احمد و یارانش پیكها به سوی معتضد فرستاده خواهش كردند، برای بخشهای مصر و شام كه در دست ایشان است پیمان بسته شود و- كارگزاریهائی كه به دست پدر هارون بود، به وی واگذار گردد، معتضد پیكها را همراه با یك فرستاده از سوی خود، با پیام و شرطهایی زبانی بازگردانید.
سال دویست و هشتاد و ششم آغاز شد
[فتح آمد]
در این سال محمد بن ابو ساج پسر خود را، كه به ابو مسافر شهرت داشت به بغداد گسیل داشت، تا برای اجرای پیمان فرمانبری و دادن كمك، گروگان باشد. او همراه با پیشكشها در ماه محرم هنگامی كه معتضد در بغداد نبود بدین شهر رسید.* معتضد در سال گذشته نیز خلعتهائی همراه با فرمان كار گزاری شهرهای آذربایجان كه بر آنها چیره شد، برای او فرستاده بود.
چند روز از ماه ربیع یكم [3] مانده، معتضد سپاه خود را پشت شهر آمد فرود
______________________________
[ (1-)]M : طبری: الحی الكبیر- ابن اثیر: حبی الكبیر. مروج الذهب 8: 183: جی الكبیر ...
[ (2-)]M چنین است در متن تجارب الامم و طبری. ولی در كامل ابن اثیر: احمد بن عیسی مرده است و پسرش محمد بن احمد بن عیسی بر جای پدرش به گردنكشی برخاسته است.
[ (3-)]M : طبری گوید: یازده روز از ذی حجة ماند معتضد از بغداد به سوی آمد رفت. ابن اثیر: در ذی حجة از بغداد بیرون رفت و تا ربیع دوم آمد را محاصره داشت ...
ص: 7
آورد. محمد بن احمد بن شیخ دروازههای شهر را بر خود و یارانش بست، سپاهیان معتضد شهر را از همه سو در میان گرفتند و جنگهائی روی داد. مردم «آمد» منجنیق بر دیوار شهر نهادند، سپاه معتضد نیز منجنیقها داشت و یك دیگر را میكوبیدند.
روز شنبه یازده روز از جمادی یكم مانده، محمد بن احمد بن [عیسی بن] شیخ و همراهانش [1] كه كس فرستاده امان خواسته بودند به پیشگاه معتضد رسیدند. او به وی و سردارانش خلعتها پوشانید و آنان به اردوگاهی كه برای ایشان آماده بود فرود آمدند، معتضد نیز از اردوگاه به خانههای ابن عیسی بن شیخ و كاخهایش [در آمد] جابجا شده، فتحنامهها به بغداد فرستادند.
نامههائی نیز از هارون بن خمارویه رسید كه پذیرفته بود، برای خراج- كارگزاریهای قنسرین و عواصم [2] سالیانه چهار صد و پنجاه هزار دینار به بیت المال بغداد برساند، و در خواست داشت فرمان ولایت مصر و شام برای وی تجدید و همراه یكی از خادمان برای او فرستاده شود كه پذیرفته شد.* معتضد كارگزاری قنسرین و عواصم را از یاران هارون بگرفت و خود به سوی رقه رهسپار شده فرزندش علی را در «آمد» جانشین خود گذارد، سپاهی را نیز برای نگهبانی آنجا و كارگزاریهای قنسرین و عواصم [2] و دیار ربیعه و مضر در اختیار وی نهاد. دبیر علی بن معتضد در این هنگام حسین بن عمرو نصرانی بود. معتضد دستور داد دیوار شهر «آمد» را ویران كردند.
نیز در این سال پیشكشی كه عمرو بن لیث از نیشابور فرستاده بود برسید، و آن چهار میلیون درم و بیست چهارپا با زین و لگام و پالان همراه پوشاك و عطر و جز آن بود.
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و فی یوم السبت لاحدی عشرة بقیت من جمادی الاولی و جد محمد بن احمد بن شیخ فی هذا الیوم و من معه من اصحابه و اولیائه فوصلوا الی المعتضد ...» كه گویا عبارت افتادگی داشته باشد.
[ (2-)]M : مجموعهای از دژها میان حلب و انطاكیه در مرز اسلام و مسیحیان روم بود كه پناهگاه غازیان مسلمان بشمار میرفت (معجم البلدان) قنسرین قنشرین، در آرامی.
ص: 8
در این سال ابو سعید جنابی [گناوهای] در بحرین آئین قرمطیان را آشكار كرد [1]، قرمطیان و عربان گردش فرا آمده، نیرومند شده، به ویرانگری پرداخته چنین وا مینمود كه بصره را میخواهد، كار گزار بصره آنرا به معتضد گزارش نوشت.
معتضد دستور داد، گرد بصره را دیوار بكشند، كه با هزینه چهارده هزار دینار ساخته شد.
سال دویست و هشتاد و هفتم آغاز شد
اشاره
در این سال كار قرمطیان در بحرین بالا گرفت و بر بخشهای هجر یورش بردند و برخی از ایشان در بخشهای بصره نیز دیده شدند، معتضد فرمانداری یمامه بحرین را به عباس بن عمرو غنوی سپرد، تا جلو* ابو سعید گناوهای و قرمطیان بایستد، پیرامون دو هزار مرد نیز در اختیار وی نهاد. عباس به بصره آمده از آنجا به بحرین و یمامه شد.
خبر به معتضد رسید كه اسماعیل بن احمد [سامانی] عمرو صفار را دستگیر كرده و سپاه او را پراكنده نموده است.
گزارش آن:
عمرو لیث صفار از معتضد خواسته بود كه ورارودان [2] را بدو واگذارد. او نیز چنین كرده خلعت و درفش را برای او به نیشابور فرستاد، عمرو برای جنگ به سوی اسماعیل بن احمد [سامانی] بیرون آمد. اسماعیل بدو نوشت كه: جهانی پهناور را در اختیار تو نهادهاند، من در خانه خود در ورارودان نشسته مرزداری میكنم، بدانچه داری بسنده كن و این مرز را به من واگذار! عمرو نپذیرفت، و چون فزونی آب رودخانه بلخ را به او گوشزد كردند، گفت: اگر بخواهم میتوانم آن را سد ببندم. پس چون اسماعیل [سامانی] از باز گردانیدن او نومید شد به گرد آوری سپاه
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر در اینجا آغاز كار قرمطیان را از سال 281 به تفصیل آورده است.
[ (2-)]M : متن: ما وراء النهر خاوران.
ص: 9
از بومیان [1] و دهقانان پرداخته از رودخانه به سوی كرانه باختری بگذشت. عمرو نیز برای جنگ از بلخ بیرون آمد و اسماعیل راه چنان بر او بگرفت كه گوئی بدام افتاده باشد عمرو درخواست سازش نمود، این بار اسماعیل نپذیرفت و پس از اندك زد و خورد عمرو شكست خورد، هنگام گریز به بیشهای رسید.* پس توده سپاه را به بزرگ راه فرستاد و خود با تنی چند به درون یك نیزار رفت، كه گفته میشد راهی نزدیكتر دارد، پس چهار پایش در گل فرو شد و بیچاره بماند و یارانش او را تنها نهاده رفتند، تا سپاهیان اسماعیل [سامانی] او را دستگیر كردند و چون گزارش به به معتضد رسید اسماعیل را ستود و عمرو را نكوهش نمود [2].
نیز در این سال به معتضد گزارش رسید كه وصیف، خادم محمد بن ابو ساج [3] با سرپیچی از او و یارانش از «برذعه» گریخته به «ملطیه» آمده است، پس در نامهای از معتضد خواست كه مرزداری را به او واگذار كند تا آنرا استوار دارد، معتضد در پاسخ دستور داد كه بنزد او بیاید و او دست بدست همیكرد، گویند معتضد دستور داد تا از پیكهای وصیف كه به نزد او میآمدند بازجوئی شود كه چرا وصیف از فرمانروای خود، ابن ابو ساج جدا شده، به مرز رفته است؟ آن دو پیك خستوان شدند كه وصیف با هم رایی از ابن ابو ساج جدا شده، بر آن بود كه چون در جای پیش بینی شده، استوار گردد، ابن ابو ساج به او بپیوندد و با هم بر مصر [4] یورش برند
______________________________
[ (1-)]M . متن: التناء ...
[ (2-)]M : شاهان سامانی بازماندگان فئودالهای دوران ساسانی بودند، كه نیمه استقلالی را برای مردم خراسان نگاه داشته، پناهگاهی برای ایدئولوژی گنوسیسم اسلامی ایران مانند تشیع اسماعیلی فراهم كرده بودند، همچون خاری در چشم خلیفگان بغداد میخلیدند، و از این رو همیشه به برانگیختن همچشمیهای محلی میپرداختند و از جمله صفاریان را به جنگ با ایشان بر میانگیختند، و چون در این راه ناكام ماندند، با آوردن تركان غزنوی و سلجوقی به ایران این نقشه را بپایان رسانیدند. ن. ك پانوشت خ 5: 75.
[ (3-)]M : برای شناخت ابو ساج ن. ك. خ 5: 17.
[ (4-)]M : ابن اثیر: «بر دیار مضر یورش برند ...» مضر و ربیعه دو قبیله عرب شمالی هستند كه پیش از اسلام تا شمال بین النهرین مهاجرت كرده بودند (معجم البلدان 2: 636- 637)
ص: 10
و بر آن چیره شوند. این گزارش در میان مردم دهان به دهان میگشت.
در این سال حامد بن عباس به كارگزاری خراج و دیههای فارس گمارده شد كه پیش از او به دست عباس بن عمرو غنوی بود، نیز در همین سال عباس بن عمرو غنوی همراه با یك سپاه* كه به او داده شد و داوطلبانی كه از مردم بصره گردآورده بود، برای جنگ با ابو سعید گناوهای [پسر بهرام قرمطی] [1] از بصره بیرون آمد. چون عباس پیشاهنگان ابو سعید را بدید بار و بنه خویش بر جا نهاد و پیشواز آنان رفت و پس از چند زد و خورد، تاریكی شب ایشان را از هم جدا ساخت و هر یك به پایگاه خود بازگشت. عربهای داوطلب همراه عباس نیز شبانه بازگشتند.
بامدادان قرمطیان كوس در دادند و سخت جنگیدند. پس فرمانده دست چپ عباس بر دست راست ابو سعید بتاخت و به پیش رفت ولی خود و همه یارانش كشته شدند. گناوهای نیز با یاران خود بر عباس یورش آورد و یاران او بگریختند و عباس با نزدیك هفتصد تن از یارانش دستگیر شدند. گناوهای هر چه در سپاه عباس بود چپاول كرد. فردای آن روز گناوهای همه یاران دستگیر شده عباس را بیاورد و بكشت و دستور داد هیزم آورده همه را سوزاندند، گناوهای به «هجر» رفته به مردم آنجا امان داد. گریختگان سپاه عباس كه اندكی بیش نبودند پراكنده و بی توشه به سوی بصره شدند، مردم بصره با نزدیك چهار صد بار* آذوقه و پوشاك و نوشابه به پیشواز آمدند، ولی عربهای بنی اسد بر این كاروان تاخته، گروهی از چارپاداران و یاران فراری عمرو را [2] كشتند. مردم بصره از یورش قرمطیان سخت بیمناك شده، آهنگ بیرون رفتن كردند، تا گزارش از «ابله» به سلطان رسید كه ابو سعید [قرمطی] عباس
______________________________
[ ()] اینان پس از آمدن اسلام توانستند سریانیان و دیگر سامیان منطقه را عرب نموده در خود منحل كنند، كردان و دیگر ایرانیان این منطقه را به كوهها عقب برانند و از آن تاریخ این منطقه به «دیار مضر» و «دیار ربیعه» خوانده شد. چنانكه خواهد آمد، عرب ربیعه گنوسیستتر و با ایرانیان سازگارتر بوده و مضریان سنیتر و ضد ایرانیتر بودند.- پانوشت ص 481.
[ (1-)]M : ابن اثیر و طبری. آغاز كار قرمطیان را تفصیل بیشتر دادهاند.
[ (2-)]M : چنین است در متن، شاید: عباس بن عمرو غنوی باشد.
ص: 11
ابن عمرو را با یكی از خادمانش آزاد كرده، با یك كشتی از راه دریا فرا رسیده است. سپس عباس بن عمرو [غنوی] به بغداد رسیده به كاخ ثریا نزد معتضد رفته گفت: تا چند روز پس از آن پیشآمد در آنجا بودم، پس از آن گناوهای مرا خواسته پرسید: آیا میخواهی تو را آزاد كنم؟ پاسخ گفتم: آری! گفت: برو آنچه را دیدی به آن كس كه تو را فرستاد بازگو كن! پس او را با گروهی از یاران در كجاوهها سوار كرده، توشه و آب كه نیاز داشتند همراهشان كرده و ایشان را به مردانی سپرد كه به جائی امن برسانند. ایشان غنوی را به كرانه دریا رسانیده بر كشتی كه میگذشت سوار كردند كه به «ابلّه» رسانید. معتضد به او خلعت پوشانید و به خانه فرستاد. دادرس ابو حسین محمد بن عبد الواحد هاشمی [1] گفت: از عباس بن عمرو غنوی شنیدم: هنگامی كه گناوهای قرمطی مرا دستگیر كرد و سپاهی را كه* معتضد برای جنگ با او فرستاده بود در هم شكست، من از زندگی نومید شده بودم.
چند روزی پس از آن فرستاده گناوهای بیامد و زنجیر از من برگرفته، پس از تبدیل پوشاك مرا بنزد او بردند، من سلام گفته، نشستم. او پرسید: آیا دانی كه برای چه تو را خواستم؟ گفتم نه! گفت: تو مردی عرب هستی و محال است كه امانتی كه به تو سپارم نرسانی، به ویژه كه بر تو منّت دارم كه جانت را به تو بخشودهام! گفتم:
درست است! گفت: من هر چه درباره این جنگها اندیشیدم آنرا بیهده یافتم، پس بر آن شدم كه پیامی برای معتضد بفرستم و كسی را برای رسانیدن آن شایستهتر از تو نمیبینم. اینك تو را آزاد میكنم، تا آن پیغام، به وی برسانی. اگر سوگند یاد كنی كه آنرا برسانی تو را به سوی او خواهم فرستاد. من سوگند یاد نمودم، او گفت:
به معتضد بگو: «برای چه با فرستادن سپاهیان به جنگ من، هیبت خود را میشكنی، مردان خویش از دست میدهی، چشم آز دشمنان به سوی خود میكشانی، من مردی بیابانی هستم كه نه كشتزاری و نه آبادی دارم، با سختی زندگانی خو كردهام و برای
______________________________
[ (1-)]M : ابو حسین هاشمی از منابع كار مشكویه است و در خ 5: 19 نیز از وی نقل خواهیم دید.
ص: 12
سربلندی و زنده ماندن شمشیر میزنم، بنگر! كه من شهری را از دست تو بیرون نیاوردهام و دست تو را از بخشی از كشورت كوتاه نكردهام، افزون بر این به خدا سوگند اگر همه سپاهیانت را بر سر من بفرستی بر من دست نخواهی یافت، زیرا كه من مردی هستم در سختی روئیده و مردانم را، پدران ما، بدان پروردهاند، پس برای ما دشواری نیست، ما در خانه خود آرمیدهایم*، این توئی كه سپاه را از میان گلستانها و آب و یخ به راهی دور میفرستی، كه پیش از ما، دشواری راه ایشان را میكشد.
همه اندیشه آنان این است كه بهانهای بیابند و پس از لختی جنگ بگریزند. پس از آن همه رنج راه اگر بتوانند در جائی بیارامند، بهترین كمك را به من نمودهاند كه بر ایشان بتازم. و چون شماره ایشان فزونی گیرد و من ایستادگی نتوانم، خواهم گریخت و سپاهیان تو نمیتوانند، بجز راهی كوتاه، بدنبال من بیایند. همینكه من بیست یا سی فرسنگ در بیابان دور شوم، یكی دو ماه پنهان میمانم و بازگشته، بر ایشان شبیخون زنم و همگی را بكشم. و اگر هشیار باشند و من نتوانم غافلگیرشان كنم، باز هم ایشان نمیتوانند به دنبال من بیاباننوردی كنند، جستجو در بادیهها كاری بیهده است، هیچ شهر من نیز جا و آذوقه، برای پذیرائی سپاه تو ندارد، پس ناچار بیشتر آنان بیرون میروند و اندكی میمانند كه خوراك شمشیرهای من شوند و این هنگامی است كه از چنگ مرگ به وباهای بومی جان بدر برده باشند، كه آب و هوای ما بد است. پس بر تو است كه در این، بیندیشی و بنگری آیا* با پذیرش این همه رنج برای خود و سپاهیانت و هزینه كردن دارائی بسیار و بسیج كردن مردان و به خطر انداختن ایشان، آیا باز بر من دست خواهی یافت؟! من و یارانم از همه این رنجها بدوریم، این آبروی تو است كه میریزد، دست تو است كه تنگ و بسته میشود، شاهان و دشمنان تو جرأت بیابند، آنگاه از سرزمین من چیزی دستگیر تو نخواهد شد كه رنگ و بوئی ندارد. اكنون، پس از اینها، هر گاه جنگ مرا میگزینی، بفرما! با چشم باز هر كس را كه میخواهی بفرست، تا باز هم دچار
ص: 13
سرگیجه شوی، و اگر خواستی دست نگهداری، خود دانی». [1] [غنوی] گفت: سپس [ابو سعید بن بهرام] ابزار سفر مرا آماده كرده، مرا با دو تن از یارانش به سوی كوفه گسیل داشت، و من از آنجا بپایتخت آمدم و به پیشگاه معتضد رفتم، او از تندرستی من در شگفت ماند و گزارش گسترده خواست، گفتم: همه را در پنهان به تو خواهم گفت. او بیشتر خواهان شد و با من تنها مینشستیم و من گزارش میدادم و او چنان خشمگین میشد كه پیش خود میگفتم، شاید خود با سپاهی، به جنگ قرمطی برود. ولی چون بیرون آمدم، یك سخن دیگر نیز درباره آن بر زبان نیاورد. [2] نیز در این سال به سلطان خبر رسید كه محمد بن زید علوی كشته شد.
گزارش آن:
چون گزارش دستگیری عمرو بن لیث [صفاری] به دست اسماعیل بن احمد [سامانی] به گوش محمد بن زید علوی رسید*، در اندیشه دست اندازی بر خراسان شد زیرا گمان نمود كه اسماعیل [سامانی] از مرز خود نخواهد گذشت و پس از دستگیر شدن كار گزار سلطان در آنجا [عمرو لیث] كسی نیست كه جلو او را بگیرد، پس با سپاهی انبوه به سوی خراسان آمد. چون به گرگان استوار شد [اسماعیل سامانی] در نامهای از وی خواهش كرد تا به طبرستان بازگردد و گرگان را رها كند چون محمد بن زید نپذیرفت، اسماعیل [سامانی] محمد بن هارون را كه از دوستان رافع بود، با سپاهی گران به سوی او فرستاد. این دو، بیرون دروازه گرگان روبرو شده سخت جنگیدند، تا سپاه محمد بن هارون گریختند ولی خود او بازگشت و
______________________________
[ (1-)]M : پایان پیام ابو سعید قرمطی برای معتضد خلیفه به زبان غنوی، بنابر نقل هاشمی.
ابن اثیر گوید: نامه قرمطی سربسته بود و چون معتضد آنرا بگشود، آنرا خالی و سفید یافت. معتضد گفت: این بدان معنی است كه: تو با لشكر بسیار رفتی و تنها بازگشتی!!
[ (2-)]M : پایان سخنان هاشمی محمد بن عبد الواحد دادرس. یاد آور شوم كه هر چند معتضد به پیام قرمطی پاسخ نداد ولی پسرش مقتدر به او نامه نوشت (خ 5: 101).
ص: 14
این بار سپاهیان علوی شكست خوردند و بسیاری از ایشان كشته شدند و محمد بن زید زخمی شد و پسرش زید دستگیر شد و محمد بن هارون سپاه او را چپاول كرد، محمد بن زید نیز از آن زخم درگذشت. پس او را به نزد اسماعیل [سامانی] بردند و محمد بن هارون به گرگان در آمد و سپس به طبرستان شد.
سال دویست و هشتاد و هشتم آغاز شد
در این سال محمد بن ابو ساج [1] در گذشت، پس غلامانش گرد آمده، دیو داذ ابن محمد را [2] بر خود به امیری پذیرفتند و یوسف [3] بن ابی ساج كه نپذیرفته بود از ایشان جدا شد و ناسازگاری آغازید.
در این سال عمرو بن لیث به بغداد آورده شد. گویند اسماعیل بن احمد [سامانی] به او اختیار داد كه نزد او بماند یا او را به پیشگاه امیر مؤمنان بفرستد و او رفتن را برگزید،* پس معتضد مردی را همراه فرستاده اسماعیل كرده یك افسر و شمشیر زرنگار جواهرنشان با یك زره [4] و پیشكشهای دیگر و سه میلیون درم برای پخش در میان سپاهیان خراسان بفرستاد و گویند آن پول دو ملیون درم بود كه برخی از بغداد فرستاده شد و برخی بر كارگزاران كوهستان سفارش داده شد كه به فرستادگان بپردازند.
نیز در این سال یوسف بن ابو ساج با گروهی اندك بر برادرزاده خود دیوداذ
______________________________
[ (1-)]M :- معتضد به سال 285 فرمانداری آذربایجان را به وی داده بود (خ 5: 8 و 7).
[ (2-)]M :- دیوداذ بن محمد، برادرزاده یوسف بن ابو الساج است (خ 5: 150).
[ (3-)]M :- یوسف بن ابو ساج با یوسف بن دیوداذ (خ 5: 118/ 288) كه به سال 288 برادرزاده خود را دستگیر كرد در نخستین وزیری ابن فرات در سالهای 295 تا 299 از سوی او به حكومت آذربایجان پذیرفته شد (خ 5: 113). از سوی سنیان متهم به شیعیگری شد (خ 5: 279) و در پایان، در یك جنگ به دست قرمطیان اسیر و در سال 315 به دست آنان كشته شد (خ 5: 291- 297).
[ (4-)]M : متن: و حمل معه الیه بزته و تاجا و سیفا ...
ص: 15
[بن محمد] تاخته سپاه او را پراكنده كرد و دیوداذ با گروهی اندك بماند، یوسف او را مخیّر داشت كه اگر میخواهد نزد او بماند و اگر میخواهد به پیشگاه سلطان برود. دیو داذ گفت: به پیشگاه میروم، پس مدتی به دنبال او بود و از او میخواست كه با وی بماند ولی او نپذیرفت و به راه موصل رفت تا به بغداد رسید [1].
سال دویست و هشتاد و نهم آغاز شد
در این سال قرمط گرایی، تا به آبادیهای نزدیك كوفه رسیده پخش شد. دولت، شبل غلام احمد بن محمد مطلوب [2] را به سوی ایشان فرستاد. او گروهی از آنان را با یكی از سرانشان به نام ابن ابو قوس [3] دستگیر كرده به بغداد گسیل داد. معتضد خود از وی بازپرسی نمود [4] و دستور داد، دندانهایش را كشیدند، سپس به یك دست او سنگ بسته، به دست دیگرش آویخته سه ساعتش چنین نگاه داشتند، فردای آن روز دو دست و دو پای* او را بریده سپس سرش را جدا ساخته، تن او را به دار زدند.
یك نمونه از شگردهای سیاستمدارانه و آموزنده معتضد داستانی است كه ابو حسین محمد بن عبد الواحد هاشمی یاد كرده گفت: یكی از بازرگانان پیر از یكی از فرماندهان معتضد مالی بسیار بستانكار بود، كه از بازپرداخت آن سرباز میزد، و سپس از بن آنرا منكر شد. بازرگان گفت: بر آن شدم كه دادخواهی به نزد معتضد برم، كه به وی خدمتها كرده بودم، پس دست بدامن عبد اللّه بن سلیمان زدم ولی سودی نداشت، سپس یكی از دوستانم گفت: پس گرفتن این پول را به گردن من بنه، تا نیازی به دادخواهی نزد سلطان نداشته باشی. برخیز هم اكنون برویم! من با
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: و این در رمضان میبود. برای ساجیان، ن. ك: ص 179.
[ (2-)]M . ابن اثیر: احمد بن محمد طائی.
[ (3-)]M : چنین است در متن تجارب و مروج الذهب 8: 203 ولی در طبری، ابن ابو فوارس و در ابن اثیر: ابو الفوارس دیده میشود.
[ (4-)]M : طبری و ابن اثیر در اینجا گفتگوی تاریخی معتضد را با «قوس» قرمطی، كه در آن، خلیفه سخت در مانده و بیچاره شده است، یاد كردهاند.
ص: 16
وی رفتم، او مرا به نزد درزیگری در یك مسجد «در سه شنبه [1] بازار» برد كه نشسته بود و قرآن میخواند و میدوخت، چون سرگذشت مرا شنید با ما براه افتاد. من دوست خود را به پس كشیده گفتم: تو خود و این پیر و مرا به دردسری بزرگ انداختی! گفت: چرا؟ گفتم برای آنكه این سردار تا كنون چندین بار من و دوستانم را سبك كرده است، او به سخنان فلان، بهمان و خود وزیر گوش نداده است.
میترسم كه مبادا سیلی سخت به ما برزند و ما را براند، مرد خندیده گفت: با تو كاری نیست، بدنبال من بیا و خموش باش! ما به در خانه آن سردار بدهكار رسیدیم، چون چشم غلامان سردار بر این پیر افتاد، او را بزرگ داشتند و خواستند دست او ببوسند كه نگذارد، پرسیدند: ای پیر برای چه آمدی؟ فرمانروا دارد میرود، درزیگر پیر گفت: من بدرون مینشینم* تا بیاید، برایش دستور گرفتند و او را در والاترین جایگاه نشانیدند و دل من آرام شد، چون سردار بیامد و درزیگر را دید، او را سخت بزرگداشت و گفت: پوشاك بر نیاورم تا خواست تو را انجام دهم! درزیگر داستان مرا با او در میان نهاد، سردار گفت: اكنون جز پنجهزار درم ندارم، به او بگو، آنرا بگیرد و برای مانده آن گروگانی بگیرد تا بپردازم، من پذیرفتم و درمها را گرفته بیرون آمدیم. چون به جای درزیگر رسیدیم من مال را پیش او نهاده گفتم: ای پیر! خداوند، این پول را به بركت و كوشش تو به من بازگردانید، از تو میخواهم، نیم یا یك سوّم آنرا برگیری تا بر دل من بنشیند! درزیگر گفت: چه زود كار نیك را به بد پاسخ دادی! مال خودت را بردار و برو! خداوند به تو بركت دهاد! گفتم: یك خواهش دیگر از تو دارم. درزیگر گفت: بگو! گفتم: بگو بدانم انگیزه شنوائی او از تو، با اینكه به بیشتر مردم بیاعتناست، چه میباشد؟ درزیگر گفت:
ای مرد! تو كه به خواست خود رسیدی برو و مرا از كار و زندگانی خود بازمدار! من پیگیری كردم، او گفت: من چهل سال است در این مسجد نماز میگزارم و با
______________________________
[ (1-)]M . متن: خیاط فی سوق الثلاثا ... كه نام بخشی از بغداد بوده است. این داستان در بخش 7 سیاستنامه و احوال معتضد از تجارب السلف نیز با تغییر دیده میشود.
ص: 17
پیشه درزیگری زندگانی میگذرانم. مدّتی پیش، شب كه نماز مغرب را گزارده به خانه بر میگشتم، مردی از تركان این خانه را دیدم كه زنی زیبارو را گرفته به سوی خانه خود میكشاند، زن با فریاد كمك میخواست و كسی به داد او نمیرسید.* من با نرمی از آن ترك خواهش كردم، زن را رها كند. ترك با دبوس بر من كوبیده مرا زخمی كرده ناسزا گفت. من از رهائی زن نومید شده، به خانه رفته، خون از زخم بشسته، آنرا بستم و برای نماز دیگر بیرون آمدم. چون نماز خفتن به پایان رسید به حاضران گفتم: برخیزید با هم به سرای این ترك دشمن خدا برویم و باز نیاییم تا زن را آزاد كنیم. ایشان برخاسته با هم به در خانه ترك آمدیم و فریاد كردیم، او با گروهی از غلامانش، بیرون آمده، مرا بسختی زدند كه نیمه مرده شدم، همسایهها مرا به خانهام برده، خانواده مرا تیمار كردند و تا نیمه شب نخفتم. آنگاه با خود گفتم:
آن ترك كه تا كنون شراب نوشیده چنان مست باشد كه وقت نشناسد هر گاه من اذان سردهم او گمان كند كه بامداد باشد، شاید آن زن را رها كند.- هنگامی كه زن را در چنگ ترك دیده بودم، میگفت: شوی من سوگند یاد كرده است كه هر گاه شب را بیرون خانه بمانم مرا یله كند و این بزرگترین بدبختی برای من باشد- من بدان امید كه زن پیش از بامداد به خانه خود رسد، و یكی از دو بدبختی از او دور گردد، سحرگاهان به بالای مناره شده اذان سردادم و به تماشای كوچه نشستم تا اگر زن باز گردد، ببینم، و اگر نه، نماز بامداد را بر پا سازم، تا آن ترك باور كند كه صبح شده است، و زن را آزاد كند، مدتی نگذشت كه دیدم خیابان از سوار و پیاده مشعل و شمع بدست پر شد كه فریاد میكشیدند: كیست* كه اینگونه نابهنگام اذان میگوید؟ من از ترس خموش ماندم سپس بامید آنكه برای آزادی آن زن از ایشان كمك گیرم، از بالای مناره گفتم: من بودم كه اذان گفتم، گفتند: بیا پائین و به امیر پاسخ گو! من دانستم كه گشایش نزدیك است، به پائین آمدم و دیدم، «بدر» با گروهی آمده است و مرا بنزد معتضد بردند، چون او را دیدم از ترس لرزیدم، او مرا آرامش داده پرسید: چه تو را بر آن داشت كه با اذان نابهنگام مسلمانان را فریب دهی؟ تا
ص: 18
نیازمندان، بیگاه بیرون آیند، روزهگیران، نابهنگام از خوردن بمانند و شبگردان از نگهبانی دست بردارند؟ گفتم: اگر امیر مؤمنان به من امان دهد راست گویم! گفت:
تو در امان هستی! من داستان زن و ترك را برایش گفته، زخمها و جای كتكها را بر تنم، به او نشان دادم. او به «بدر» دستور داد، غلام ترك و زن را بیاور! مرا در كناری نهادند و «بدر» برفت و غلام و زن را بیاورد. معتضد از آن زن پرسید و او همانند آنچه من گفته بودم گزارش داد، معتضد به «بدر» دستور داد زن را با گروهی از خدمتگزاران به خانه شوهر ببرد و پیشآمد را به او باز گوید و او را مطمئن سازد و به خوشرفتاری سفارش كند. سپس مرا خواست و چنانكه من میشنیدم از غلام پرسشها كرد، ماهیانه تو چقدر است؟ چقدر اضافه بخشش داری؟ و غلام پاسخ میگفت*.
معتضد پرسید: آیا كنیزكان تو و درآمدت با آن همه گسترش بسنده نبود كه تو را از آلودگی و سرپیچی از خداوند و قانون [1] شكنی باز دارد تا بیشرمی كردی و افزون بر آن، به كسی كه تو را به نیكی خوانده بود آزار رسانیدی؟ غلام به دست و پا افتاده و پاسخی نداشت، پس دستور داد جوالی آوردند و ترك را با غل و زنجیر بسته، در آن نهادند و به فراشان دستور داد، پیش روی من آنرا با چوب گچكوبی كوفتند و او فریاد میزد تا بمرد، پس دستور داد او را در دجله انداختند، پس به «بدر» دستور داد خانه او را چپاول كردند. یكصد هزار درم نیز به من بخشید. سپس به من گفت: ای پیر، هر گاه از اینگونه نابكاریها دیدی، هر چند از چنین كسانی باشد، و با دست به سوی «بدر» نشان داد، اگر اندرز تو را نپذیرفت، نشان ما بر این باشد كه همانگاه اذان را سر بدهی، تا من صدای تو را بشنوم و تو را بخوانم. تو میتوانی این رفتار را با هر آن كس انجام دهی، كه اندرز تو نپذیرد یا به تو آزار رساند! من برای معتضد دعا نموده بیرون شدم، و چون این خبر میان غلامان دربار و وابستگان پخش شد، به موالی [2] و سپاهیان و
______________________________
[ (1-)]M . متن: كفایة عن معصیة الله و عن خرق هیبة السلطان؟ ...
[ (2-)]M . متن: الاولیاء ... چنانكه در پانوشت 5: 236 خواهیم دید مشكویه در این كتاب واژه
ص: 19
توده [1] مردم رسید، از آن پس هر گاه من از یكی از ایشان برای كسی دادخواهی یا بخشش خواستهام، چنانكه دیدی، از ترس معتضد پذیرفته است و من هنوز به سردادن اذان نابهنگام نیاز نیافتهام.
[خلیفگی المكتفی بالله]
اشاره
شب دوشنبه ربیع دوم این سال معتضد درگذشت، بامدادان فردایش، عبد الواحد ابن عبد العزیز* ابو حازم [2]، یوسف بن یعقوب و ابو عمر محمد بن یوسف، به دار السلطان خوانده شدند. محمد بن یوسف جنازه معتضد را بشست، یوسف بن یعقوب بر او نماز گزارد، وزیر قاسم بن عبید اللّه و ابو حازم و ابو عمرو خدمتگزاران و ویژگان در نماز حضور داشتند. قاسم بن عبید اللّه بن سلیمان در دار السلطان به عزا نشست و بمردم اجازت داد تا به تسلیت گوئی برای معتضد و تهنیت گفتن برای مكتفی بیامدند، او دستور داد با مكتفی بالله از نو بیعت شود و پیشآمد را برای مكتفی كه در «رقه» بود گزارش فرستاد و به دبیر او دستور داد تا از سپاهیان كه همراه او بودند بیعت گرفته شود و بخششی برای ایشان آماده كرد، و او را به بغداد خواند، كه بیامد و به قاسم ابن عبید اللّه خلعت پوشانید و كنیت داد.
یك روز پیش از آمدن مكتفی به بغداد، عمرو لیث صفاری را كشتند.
گزارش:
هنگامی كه زبان معتضد در بستر مرگ بند آمد، با اشارت، به صافی حرمی دستور داد عمرو [لیث صفار زندانی] را بكشد، او دست خود بر چشم نهاد و سپس بر گلو كشید، یعنی آن لوچ چشم را بكش! ولی صافی كه این را خوش نداشت، به بهانه مرگ معتضد انجام نداد. چون مكتفی به بغداد آمد، از قاسم بن عبید اللّه پرسید: آیا عمرو زنده است؟ گفت: آری! او خشنود شده، گفت میخواهم به او نیكی
______________________________
[ ()] «اولیا» را بجای موالی سریانی و ایرانی بكار برده است و بردگان آزاد شده را میخواهد كه با پیوند «ولاء» به ارباب پیشین خود بسته بودند و چون در این سده، شمار موالی سریانی از ایرانی فزونی یافته بود، این واژه در بیشتر جاها، معنی موالی سریانی را میرساند.
[ (1-)]M : متن: عامه ... برای معنی واژه «عامه» ن. ك: پانوشت خ 5: 149 و 6: 415.
[ (2-)]M : دادرس بخش خاوری بغداد (خ 5: 27).
ص: 20
كنم، زیرا كه عمرو گزارش كارها را پنهانی برای مكتفی میفرستاد* و رایزنی مینمود، و مكتفی میخواست به او پاداش دهد، ولی قاسم [وزیر] از این كار ناخرسند بود و كس را فرستاد عمرو را كشتند.
در این سال «بدر» غلام معتضد نیز كشته شد.
گزارش انگیزه آن:
انگیزه چنان بود كه قاسم بن عبید اللّه [1] خواست خلیفگی را از فرزندان معتضد بیرون برد و این اندیشه را با «بدر» در میان نهاده او را سوگند داده بود كه آن را پوشیده دارد، ولی بدر نپذیرفته گفته بود: من خلیفگی را از فرزندان سرور خودم دور نمیكنم. و چون بدر فرمانده سپاه و همه كاره معتضد بود و خدمتگزاران از او شنوائی داشتند، قاسم دانست كه نمیتواند با ناخرسندی وی كاری انجام دهد و خاموش ماند. هنگامی كه معتضد درگذشت، «بدر» در فارس بود، كه او را برای جنگ با
______________________________
[ (1-)]M چنانكه میبینیم قاسم وزیر كه عمرو لیث صفار را دور از خواست خلیفه كشت و برای بیرون بردن خلافت از خاندان معتضد نیمه گنوسیست میكوشید، پسر عبید الله بن سلیمان بن وهب است (خ 5: 133) كه ابن اثیر در حوادث سال 284 او را مخالف علی بن ابی طالب (ع) خوانده است و او با لعن معاویه مخالفت كرد (خ 5: 2). قاسم وزیر دو پسر داشته است، یكی حسین بن قاسم كه در سالهای 319- 320 وزیر مقتدر بود و از شلمغانی بر ضد نوبختی طرفداری مینمود كه دو مدعی با بیت امام دوازدهم بودند. پسر دوم قاسم، محمد بن قاسم است كه در سال 321 وزیر قاهر ضد گنوسیست و مخالف شلمغانی بود (5: 421 تا 423).
سنیان بغداد برای بیرون آوردن خلیفگی از خاندان معتضد نیمه گنوسیست و سپردن آن به خاندان معتز بن متوكل ناصبی كوششهای دیگر نیز انجام دادند. نخستین بار به سال 296.
محمد پسر معتمد پسر متوكل را نامزد خلیفگی كردند و چون در گذشت، ابو حسین متوكلی را و پس از مرگ او برای عبد الله بن معتز بن متوكل كودتا كردند كه شكست خورد (خ 5:
60- 64) و به سال 311 حامد بن عباس وزیر با كمك علی بن عیسی و ام موسی قهرمانه دربار و ابن حواری، ابو العباس محمد بن اسحاق بن متوكل را نامزد خلیفگی كردند و موفق نشدند (خ 5: 163- 167).
ص: 21
طاهر بن محمد بن عمرو بن لیث كه بر فارس چیره بود، فرستاده بودند. پس قاسم توانست با مكتفی كه در «رقه» بود و از روزگار پدرش با بدر دشمن بود بیعت كند.
هنگامی كه مكتفی به بغداد آمد، بدر هنوز در فارس بود و قاسم از آنكه اگر بدر از فارس باز گردد مكتفی را از اندیشه و رفتار قاسم آگاه خواهد ساخت، بر جان خود بترسید و برای نابودی او كوشید و مكتفی گروهی از سرداران را با نامههائی پنهانی به فارس برای سرداران همراه بدر فرستاده دستور داد، او را رها كرده به پایتخت بیایند* و نامهها به ایشان برسید. سپس «یاسر» خدمتگزار موفّق را با ده میلیون درم فرستاد، تا در میان یاران پخش كند و برای مكتفی بیعت گیرد، چون یاسر پول را به اهواز رسانید، «بدر» كس فرستاد و پول را از او بگرفت و یاسر به بغداد بازگشت.
چون نامههای مكتفی به سرداران رسید گروهی از آنان بدر را رها كرده به پایتخت باز آمدند و به پیشگاه مكتفی بار یافتند و او به هشتاد و اند تن از آنان خلعت داد و به چند تن از سران ایشان هر یك صد هزار [1] و به گروهی كمتر از آن جایزه و به برخی از آنان تنها خلعت داد. «بدر» به سوی واسط رهسپار شد. چون خبر به مكتفی رسید دستور داد خانه «بدر» را به نگهبانی سپردند. گروهی از یاران و سرداران وی مانند نحریر بزرگ، غریب جیلی و جز ایشان دستگیر و زندانی شدند. او دستور داد نام بدر از پرچمها و سپرها كه زیر نظر ابو نجم مولای معتضد بود زدوده شود.
مكتفی سرداران را خواسته گفت: من كسی را به فرماندهی شما نمیگمارم، شما برای نیازمندیهایتان وزیر را ببینید! من به او دستور دادهام به كار شما رسیدگی كند.
«بدر» نامهای به مكتفی نوشت و به دست «رنداق» با چند جمازه بفرستاد، و همینكه رسید مكتفی او را دستگیر كرد و به نگهبانی سپرد و سپاهی به سوی واسط فرستاد تا مواظب او باشند.
هنگامی كه «بدر» از فارس بیرون آمد مكتفی* نامهای به او نوشت كه
______________________________
[ (1-)]M : در متن از شمرده شده یاد نشده است و باید «درم» باشد.
ص: 22
میتواند فرماندهی هر یك از بخشهای اصفهان، ری، كوهستان را كه خواهد بپذیرد و با هر گروه سواره و پیاده كه بپسندد بدانجا شود و بماند، ولی «بدر» نپذیرفته گفت:
باید به پیشگاه سرورم شوم. قاسم همین را بهانه كرده، مكتفی را به او بدبین كرده گفت: ما فرماندهی آن استانها را بدو عرضه داشتیم و نپذیرفت و میخواهد بیاید.
او مكتفی را از فرایند این كار بترسانید و پیشنهاد كرد با وی بجنگد، كه سركشی نموده است. چون «بدر» شنید كه خانه او را به نگهبان سپرده و غلامانش را دستگیر كردهاند دانست كه آینده خطرناك است. پس كوشید تا فرزندش هلال را از آنجا در برده پائین آورد، چون قاسم بن عبید اللّه از كوشش او آگاه شد، به نگهبانانش هشدار داد كه او را بپایند. او به ابو حازم دادرس بغداد خاوری دستور داد به نزد «بدر» رود و دل او را آرامش دهد و از امیر مؤمنان امان نامه، برای او و خاندان و دارائی او ببرد. ابو حازم گفت: باید این سخن از خود امیر مؤمنان بشنوم تا بتوانم به او بگویم، قاسم گفت باش تا برای تو بار یابم، سپس او ابو عمر محمد بن یوسف [دادرس] را خوانده همان دستور كه به ابو حازم داده بود به او داد و او همانگاه پذیرفت، قاسم یك امان نامه نیز از سوی مكتفی نوشته به ابو عمر داد كه ببرد. چون «بدر» از واسط بیرون آمد، یاران و بیشتر غلامانش از او پراكنده شده،* با امان نامه به سوی مكتفی رفتند. مكتفی نیز با سپاه از بغداد به اردوگاه خود در نهر دیالی رفت. ابو عمر محمد بن یوسف نزدیك واسط با «بدر» دیدار كرده امان نامه را بدو داد و نظر مكتفی و گفته قاسم را به او رسانید و هر دو در «حراقه» [1] «بدر» سوار شده به بالا آمدند. «بدر» با ابو عمر قرار گزارد كه مطیع و سر بزیر به بغداد در آید، بدر از راه دجله به نعمانیه آمد و به یاران و غلامان كه با او مانده بودند دستور داد تا جنگ افزار از خود دور كنند و با كسی در نیاویزند و امان نامه را كه ابو عمر برای او آورده بود به ایشان بنمود.
در میان این راه پیمائی بود كه محمد بن اسحاق بن كنداجیق با گروهی غلام
______________________________
[ (1-)]M : گونهای قایق نهرپیما. ن. ك. خ: 5: 59 پانوشت.
ص: 23
در یك «شذا» [1] فرا رسیده از «شذا» به «حراقه» درآمد. «بدر» پرسید، چه خبر داری؟
او در پاسخ دلگرمش ساخت با خوش زبانی او را بفریفت. قاسم به او دستور داده بود كه هر جا بدر را دیدی به من گزارش بفرست! او نیز چنین كرد. قاسم به لؤلؤ كه از غلامان نجیب سلطان بود گفت: كاری بزرگ از تو میخواهم! گفت:
بفرما، بر چشم! گفت: برو «بدر» را از ابن كنداجیق بگیر و سرش را برای من بیاور! او با یك «طیار» [2] برفت تا در بخش «سیب بنی كوما» به «بدر» رسید، از طیّار به حراقه آمده به بدر گفت: برخیز! گفت: برای چه؟ گفت: بر تو چیزی نیست* و او را به طیّار خود برد و به جزیره رسانید و مردم را دور كرد و شمشیر خواسته آنرا بركشید. چون بدر مرگ را دید، درخواست كرد مهلت دهد تا دو ركعت نماز گزارد. سپس گردن او بزد و این روز آدینه پیش از ظهر، ششم رمضان بود، پس سر را گرفته، به طیّار بازگشت و تن را همانجا بینداخت، تا پس از چند روز خانوادهاش پنهانی كس فرستاده آنرا در تابوت نهاده در روزهای حج به مكه بردند و برابر وصیت او در آنجا به خاكش سپردند. او پیش از كشته شدن همه بردگان خویش را آزاد كرد. سلطان همه آبادیهای بدر و خانههای بهره ده [3] او را بگرفت. روز هفتم رمضان گزارش كشتن بدر به مكتفی برسید و از اردوگاه به مدینة السلام [بغداد] بازگشت. چون سر «بدر» را آوردند دستور داد آنرا شسته در «انبار سرها» نهادند. ابو عمر دادرس [4] افسرده و سر افكنده به خانه بازگشت. مردم به او نیشخندها زده شعرها سرودند، كه از آنها است:
از دادرس شهر بپرسم كه چراافكنده سر امیر با مكر و ریا
پیمان تو ببستی و شكستی پیمانمنشور و امان نامه تو دادی كه بیا!
______________________________
[ (1-)]M : گونهای قایق نهر پیما ن. ك. خ: 5: 59 پانوشت.
[ (2-)]M : گونهای قایق نهر پیما. ن ك. خ: 5: 59 پانوشت.
[ (3-)]M : متن: ضیاع بدر و دوره و مستغلاته ...
[ (4-)]M : برای شناخت این دادرس ضد گنوسیست، ن. ك. پانوشت خ 5: 3.
ص: 24 سوگند كه خوردهای كجا رفت، كجا؟تو فاجر مطلقی، به قرآن، همه جا
بی شرم و دروغگوترین مخلوقیتو شاهد نادرست گشته رسوا
این كار بر دادرسان نیست كه نیستشایسته ظلم ظالمان هم به خدا [1] نیز در این سال، مردی در شام، مردمی بسیار از عرب و جز عرب را گرد آورده، هنگامی كه طغج بن جف، از سوی هارون بن خمارویه بن احمد بن طولون بر دمشق حكم میراند، بر آنجا یورش برد و در چند جنگ كه با طغج در آویخت، گروهی بسیار در میانه كشته شدند.
گزارش پیدایش قرمطیان و پیشرفتهایشان:
زكرویه بن مهرویه كه یك داعی پر كار برای «قرمط» میبود، چون دید كه معتضد با لشكركشی به بخشهای كوفه قرمطیان را پیجوئی كرده میكشد، بر آن شد كه عربهای بنی اسد، طی، تمیم و جز ایشان را كه در پیرامون كوفه كوچ میكردند، به آئین خود بخواند و نوید داد كه اگر بدو بپیوندند با قرمطیان پیرامن كوفه همداستان خواهند بود، ولی ایشان نپذیرفتند.
چون گروهی از «كلبیان»، راه میان «سماوه» تا كوفه و دمشق را از سوی «تدمر» و جز آن، پاسداری میكردند، زكرویه* پسران خود را نزد ایشان فرستاد تا با ایشان در آمیختند و خود را از خاندان علی بن ابی طالب شمردند و از
______________________________
[ (1-)]M : متن:
قل لقاضی مدینة المنصوربم احللت اخذ رأس الامیر
بعد اعطائه المواثیق و العهدو عقد الامان بمنشور
این أیمانك التی شهد اللهعلی أنها یمین فجور
یا قلیل الحیاء یا اكذب الامةیا شاهدا شهادة زور
لیس هذا فعل القضاة و لایحسن أمثاله و لا للجسور ترجمه فارسی این پنج بیت كه در متن دیده میشود، به وسیله آقای امیر بهرامی سروده شده است. متن عربی در كامل ابن اثیر دوازده بیت با اندكی دگرگونی دیده میشود.
ص: 25
فرزندان [1] محمد بن اسماعیل بن جعفر دانسته میگفتند: ما از بیم سلطان بدینجا پناه آوردهایم، سپس كم كم ایشان را به آئین قرمطی خواندند، ولی جز شاخهای از ایشان كه به «بنی علیص» شناخته شدهاند، كسی این آئین را نپذیرفت. ایشان در پایان سال دویست و هشتاد و نه در بخش «سماوه» با ابن زكرویه كه یحیا نام و ابو القاسم كنیت داشت بیعت نمودند و آن فریبكار را به لقب «پیر شیخ» خواندند. او میپنداشت كه خود ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد است، كه در سرزمین سواد و خاور و باختر صد هزار پیرو دارد. او كاهنمآبانه میگفت: شتری كه سوار آن است مأموریت دارد، و اگر در راه پیمائی از آن پیروی كنند پیروز خواهند شد. گروهی از «بنی اصبع» به او ایمان آوردند و خود را «فاطمیان [2]» نامیدند و آئین ایشان را پذیرفتند. سبك دیلمی مولای معتضد، همراه با «رصافیان» برای جنگ ایشان به باختر رود فرات و «دیار مضر» آمد ولی او را فریفته كشتند و مسجد «رصافه» را به آتش كشیدند، و به هر دیه كه میگذشتند ستمها میكردند تا به بخشهای شام رسیده، فرود آمدند و سپاهیان طغج را شكست دادند تا او را در دمشق به میان گرفتند و مصریان «بدر كبیر» را به كمك طغج فرستادند، و نزدیك دمشق جنگیدند و یحیا بن زكرویه كشته شد. سپس جنگ به زیان* مصریان چرخید، ایشان هماهنگ با «بنی علیص» و هم پیمانان اصبغیشان گماردن حسین بن زكرویه را بر جای برادر كشته
______________________________
[ (1-)]M . متن: و انتموا الی علی بن ابی طالب و الی محمد بن اسماعیل بن جعفر ... و در چند سطر پائین میگوید: و زعم لهم أنه أبو عبد اللّه محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد ... و در خ 5: 32 حسین پسر ابن زكرویه خود را احمد بن عبد اللّه بن محمد اسماعیل بن جعفر بن محمد خوانده است، كه عبارتها نادرست است. ولی ابن اثیر میگوید: او خود را محمد بن عبد اللّه بن محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابن طالب خواند.
ابن عنبه م 828 نسب او را در عمدة الطالب، چ نجف، ص 225 به بعد ص آورده است.
[ (2-)]M : پس از آنكه گنوسیستهای تندرو در ایران شكست خورده، به شمال آفریقا رفته، حكومت تشكیل دادند، نیز نام «فاطمی» را بر حكومت خود نهادند و با حكومت سنیان بغداد كه گنوسیستهای میانه رو نیز با ایشان همكاری مینمودند به كشاكش برخاستند (خ 5: 11 و 49)
ص: 26
شده او، پذیرفتند. پس ادعا نمود كه او احمد بن عبد اللّه بن محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد [صادق] میباشد. او بیست و اند سال سن داشت كه پس از برادرش با او بیعت كردند. او نشانی [1] را بر روی خویش نمایش میداد و آنرا علامت مشخص خود میشمرد. پسر عمویش عیسی نیز به نزد او آمد. پس حسین او را «مدثر» لقب داده، ولیعهد خود ساخت و گفت: سوره «مدثر» در شأن [2] او بر پیغمبر فرود آمده است.
یكی دیگر از غلامان خود را نیز، كه اسیران مسلمان را میكشت به كارهای دیگر گمارده او را هم «مطوّق» نامید.
در سرزمین شام پیرامن شهر «حمص» نیز مردی برخاسته بر سر منبرها خود را «امیر مؤمنان» میخواند.
نیز در این سال اسماعیل بن احمد [سامانی] در «ری» بر محمد بن هارون كه هشت هزار سپاهی همراه داشت، بتاخته او را شكست داد، تا به دیلمیان پناه برد و اسماعیل بروی چیره شد و یك هزار از گریختگان به پایتخت سلطان آمدند.
سال دویست و نودم آغاز شد
در این سال نامه علی بن عیسی از رقه رسید كه ابن زكرویه قرمطی با گروهی بسیار بدانجا یورش آورده است. پس گروهی از یاران سلطان كه سبك غلام مكتفی در ایشان میبود به جنگ آنان آمدند ولی سبك كشته شد و یاران سلطان گریختند.
سپس طغج بن جف سپاهی را از دمشق* به جنگ قرمطی آورد كه غلامی بنام بشیر فرمانده آن بود و این سپاه نیز شكست خورد و بشیر كشته شد.
در این هنگام سلطان، بر مردی بنام «ابو أغر» خلعت پوشانیده او را به جنگ قرمطی، به شام فرستاد و او با ده هزار تن به حلب رفت. از بازرگانان دمشق نیز نامهها به بغداد رسید كه قرمطی، طغج را چند بار شكست داده همه یاران او جز اندكی را كشته است و وی با شماری از آنان مانده است كه به جنگ نیز نمیرود
______________________________
[ (1-)]M . متن: و اظهر له شامة ... و از این رو «صاحب الشامه خالدار نشاندار» لقب گرفت.
[ (2-)] قرآن: 74: 1.
ص: 27
بلكه مردم خود، گروه گروه شده، به جنگ میپردازند و نزدیك به شكست خوردن هستند. پس بازرگانان گرد آمده به نزد یوسف بن یعقوب رفته او را به امیری كاتبان برگزیدند و از وی خواستند كه آنرا به وزیر گزارش كند.
نیز در این سال بود كه برای دارائی فارس، با نماینده طاهر بن محمد بن عمرو ابن لیث پیمان بستند و پس از آن مكتفی همه كارگزاری فارس را به طاهر واگذاشت و فرمان آنرا با خلعت برای نماینده او بفرستاد.
نیز در این سال گزارش رسید و در مسجدهای بغداد خوانده شد كه: مصریان یحیا بن زكرویه را پس از چند جنگ كه بیرون دمشق میان او و سپاه روی داد، كشتهاند. یحیا مدعی پیامبری و كاهنی [1] بود، بسیاری از سپاهیان مصر را كشته یا پراكنده كرده بود. چون یحیا كشته شد، یارانش بر برادرش حسین بن زكرویه گرد آمدند و هر چند جنازه برادرش را در میان كشتگان جستجو كردند نیافتند، زیرا كه حسین آنرا زودتر یافته بود.
حسین [بن زكرویه]* همان ادّعاها داشت كه برادرش مینمود. بیشتر بادیهنشینان و دیگر مردم نیز از وی پیروی كردند و نیرومند شد، و بر دمشق یورش برد، و از مردم آن خراج گرفت و باز گشته به پیرامن «حمص» رفت و بر آن چیره شد و بر منبرهای آنجا به نام او خطبه خوانده شد. پس به شهر «حمص» رفت و مردم دروازه شهر گشوده، پیروی او كردند. سپس او به «حما» و «معرة النعمان» و جز آن رفت و مردم آن، و زنان و كودكان را نیز بكشت. سپس به «بعلبك» شده همه مردم را
______________________________
[ (1-)]M : قرمطیان، مانند دیگر گنوسیستهای مسلمان، همچون فارابی بر آن بودند كه كسی میتواند در رأس «مدینه فاضله» باشد كه فره ایزدی داشته، با عقل فعال دارای پیوندی باشد، كه هنگام القای دستور، او را از خطا معصوم دارد، چنین سردار را، ایرانیان «شاه» و عربان «رسول» و «امام» و صوفیان «قطب» مینامند. كسانی كه با عینك توحید عددی مینگرند «فره ایزدی» را «پیامبری» مینامند. ن. ك، پانوشت خ 5: 98 و 153 درباره حلاج و خ 5: 205 درباره شلمغانی.
ص: 28
بكشت كه جز اندكی از ایشان نماند. سپس به «سلمیه» رفت، ولی مردم آن جنگیدند و راهش ندادند، تا امان نامه داد، پس دروازه را باز كردند. ولی چون بدرون شد به هاشمیان [1] آغاز كرده، همه را بكشت و سپس باقی مردان و همه چارپایان و كودكان دبستانی را نیز بكشت و چون جنبندهای نماند از شهر بیرون رفت و هر كس را در پیرامن شهر دید بكشت، یا اسیر كرد و به راهزنی پرداخت. داستانهائی از زنبارگی یاران او آوردهاند كه چند مرد با یك زن كه میپسندیدند میخوابیدند و با یك دیگر رشك نمیورزیدند.
شب دوم ماه رمضان این سال مكتفی دستور داد جیره سپاهیان را بپردازند* تا برای جنگ قرمطی «نشاندار خالدار» آماده و به بخشهای شام فرستاده شوند. او یكباره یكصد هزار دینار برای این كار هزینه كرد، زیرا كه مردم مصر و شام از ابن زكرویه معروف به «صاحب الشامه نشاندار خالدار» شكایت نامهها نوشته بودند كه كشورشان را ویران كرده و مردم را كشته است. این مردم داستانهائی وحشتزا از كشتارهای او و برادرش مردم را، تا جائی كه جز اندكی از ایشان بر جا نمانده است یاد كرده بودند. پس اردوی مكتفی به دروازه شماسیه بیرون برده شد، سرداران، غلامان و سپاهیانش نیز همراه او بسوی موصل رفتند. «ابو أغر» نیز برفت و در دره «وادی بطنان» نزدیك حلب فرود آمد. همینكه او و همه همراهانش پیاده شدند به سبب گرمی هوا بیشتر آنان لخت شده، برای آبتنی و شنا به رودخانه در آمدند، و در این میان
______________________________
[ (1-)]M : مؤلف درباره گنوسیستهای تندرو قرمطی، سنیمآبانه گزارش داده است. قرمطیان خود را مسلمان و پیرو و از نژاد خاندان پیامبر میدانستند. اگر هاشمیان در برابر آنان ایستادگی میكردند و ناچار از حمله بر ایشان میشدند، پس از دیگران به آنان میپرداختند، و به ایشان آغاز نمیكردند! قرمطیان یورش بر كعبه و كشتار حاجیان را زیر عنوان مبارزه با بدعت بتپرستی و دفاع از اسلام انجام میدادند. اینان از گنوسیسم تند اسلامی پیروی داشتند و نماز آدینه را به دلیل حضور امام زمانشان واجب میشمردند و خطبه آن را چنانكه دیدیم به نام او میخواندند. ایشان بر گنوسیستهای میانهرو بغداد كه به دلیل غیبت امام زمان نماز آدینه را برگزار نمیكردند، اعتراض میداشتند. ایشان دادرسان و شرطه و محتسب داشتند (خ 5: 39).
ص: 29
ناگهان سپاه قرمطی «نشاندار» به سرداری «مطوّق» فرا رسید و گروهی بسیار را بكشت و اردو را چپاول كرد و «ابو أغر» بگریخت و از ده هزار تن همراهانش یك هزار تن توانستند با وی به حلب پناه آورند. قرمطی تا دروازه حلب پیش آمد. «ابو اغر» در اینجا با كمك باقیمانده یارانش و یاری مردم شهر با وی جنگید. پس قرمطی به آنچه از چارپا و جنگ افزار و دارائی و كالا، از آن سپاه ربوده بود بسنده كرد و پس از جنگها بازگشت.* مكتفی نیز با سپاه خود به رقه پس نشست و فرود آمد و به فرستادن سپاه پس از سپاه به جنگ قرمطی پرداخت.
سپس نامهای از بدر حمامی به فرمانده سپاه ابن طولون رسید، كه بر قرمطی «نشاندار» تاخته او را شكست داده، شمشیر در میان یارانش نهاده است، و باقیماندگانشان به بیابانها گریختهاند. پس از آن، امیر مؤمنان حسین بن حمدان بن حمدون را نیز بفرستاد.
نامهای دیگر نیز از ابن بانو از بحرین رسید، كه با یكی از خویشان ابو سعید گناوه كه ولیعهد وی و ساكن قطیف بود جنگیده او را در هم شكسته است و سپس لاشه او را در میان كشتگان یافته سرش را بریدند و قطیف را گشودند.
نیز در این سال قاسم بن عبید اللّه [وزیر] سپاهی به سوی «نشاندار» [خالدار پسر زكرویه قرمطی] فرستاد، و كار جنگ را به محمد بن سلیمان دبیر سپرد كه دیوان سپاه را داشت، پس سردارانی دیگر نیز بدو داد، و برای سردارانی كه پیش از او رفته بودند نوشت، تا همگی از وی پیروی كنند و سخنش بشنوند.
سال دویست و نود و یكم آغاز شد
هنگامی كه محمد بن سلیمان با سپاهیان مكتفی برای جنگ با «نشاندار» رفت، مكتفی در «رقه» بماند و نقشه جنگ با «نشاندار» را برای او مینوشت تا به سوی او برود.
ص: 30
* گزارش یورش بر قرمطی و پیروزی بروی:
چون سپاه به دوازده میلی «حما» رسید با دستههای قرمطیان برخورد كرد. قرمطی یاران خود را پیش فرستاده بود، تا خود با گروهی، از كالاها و دارائی، كه چپاول كرده بود، نگهبانی كند. او بار و بنه خود را در پشت سر نهاده بود. پس جنگ سخت میان دو سپاه در گرفت و قرمطیان شكست خوردند و گروهی بسیار كشته و گروهی اسیر شدند و دیگران در بیابانها بپراكندند و سلطان ایشان را دنبال كرد. گویند: چون قرمطی پراكندگی یاران خود بدید دارائی خود را به برادری كه به نام ابو الفضل [1] داشت سپرد تا به بیابانها ببرد تا جائی امن بیابد و در آنجا آشكار شود، تا قرمطی به سوی او رود. خود او و پسرش «مدّثر» و پردهدارش «مطوّق» با یك غلام رومی سوار شدند و با یك راهنما به سوی كوفه رهسپار بیابان گشتند تا به جائی به نام «دالیه» از بخشهای فرات رسیدند، چون همه توشه آنان به ته رسیده بود یكی از همراهانش به «دالیه» رفت تا نیازمندیهای ایشان را خریداری كند. چون به «دالیه ابن طوق» درآمد، پوشاك ناآشنایش او را مورد شك نهاد، چون از وی پرسیدند مچ مچ نمود، پس كدخدا به ابو جیزه مسئول اسلحه خانه كه نماینده كشمرد، كارگزار* مكتفی در رحبه و راه فرات بود گزارش داد. او با گروهی سوار آمده از مرد پرسیدن گرفت، مرد گفت:
«نشاندار» در پشت یك تپه با دو تن در انتظارند. او برفته، ایشان را دستگیر كرده، به نزد فرماندارش فرستاد. ابن كشمرد ایشان را به رقه نزد مكتفی فرستاد.
سپاهیان نیز پس از كشتار و اسیر كردن بیشتر یاران قرمطی و پیروانش بازگشتند و و محمد بن سلیمان، فتحنامه نوشت. فرمانده پیروزمند این جنگها حسین بن حمدان بود، و محمد بن سلیمان در فتحنامه از وی و یاران او ستایش نمود. نشاندار [حسین بن زكرویه] را انگشتنما سوار بر شتر، دراعه دیبا بر تن، برنس حریر بر سر، به «رقه» در آوردند. «مدثر» و «مطوق» نیز پیشاپیش او سوار بر دو شتر برای نمایش گردانیده شدند.
______________________________
[ (1-)]M : در خ 6: 96 پانوشت به نقل از تاریخ اسلام نیز با ابو الفضل بن زكریا مجوسی عجمی روبرو هستیم.
ص: 31
مكتفی سپاهیان خود را به محمد بن سلیمان سپرده، خود و ویژگان و غلامانش و همراه ایشان قاسم بن عبید اللّه از رقه به بغداد باز آمدند و قرمطی [نشاندار] و «مدثر» و «مطوق» و همه كسانی كه در آن برخورد اسیر شده بودند، همراه بیاوردند، و این نخستین روز ماه صفر این سال بود.
مكتفی میخواست قرمطی را در هودجی [1] كه بر پشت پیل سوار باشد به بغداد در آورد ولی نتوانست، زیرا كه، پیل نمیتوانست جز با ویران كردن چند طاق دروازه از زیر آنها بگذرد، مانند «باب الطاق»* و «باب الرصافه». از این رو از ویران كردن چشم پوشیده، یك كرسی بر پشت پیل نهادند، كه بلندای آن دو ذراع و نیم بود. مكتفی به بغداد درآمد و اسیران، كه دراعههای حریر پوشیده، برنسها بر سر داشتند، به زنجیرها بسته بر شتران سوار، پیشاپیش او میآمدند. در میان همه «مطوّق» جوانی ریش بر نیامده بود، كه چوبی همچون لگام بر دهانش نهاده، بر پشت سرش بسته بودند، زیرا هنگامی كه او را به شهر «رقه» در آورده بودند، در پاسخ به مردمی كه او را نفرین میكردند، ناسزا گفته، آب دهان بر ایشان افكنده بود. پس چون خواستند او را به بغداد آورند با او چنین كردند. مكتفی دستور داد در نمازگاه كهنه در كرانه خاوری [بغداد] دكّهای به اندازه بیست در بیست ذراع با بلندای پیرامن ده ذراع با پلكانی برای بالا رفتن ساختند.
محمد بن سلیمان نیز كه مكتفی پس از بازگشت به بغداد، او را در «رقه» بر جا نهاده بود در آنجا باقیمانده سرداران قرمطی و دادرسانش و فرماندهان پلیس او را دستگیر و با زنجیر بسته، با سپاهیان خود از راه فرات به بغداد آورد. مكتفی به سردارانی كه در بغداد بودند دستور داد به پیشواز محمد بن سلیمان رفته، با وی به بغداد آمدند و اسیران را پیشاپیش خود آوردند، تا به كاخ «ثریا» رسیدند. پس به او خلعت و گردنبند
______________________________
[ (1-)]M . متن: علی حقل منصوب علی ظهر فیل ... مشكویه در خ 5: 104 و 6: 17 از نمایش اسیر بسته بر نقنق بر پشت فیل گفتگو دارد و آن دو شاخی بوده است همانند شتر مرغ كه بر پشت پیل نهاده میشد و اسیر را بدان میبستند.
ص: 32
زرین و دست ابرنجن زرین پوشانیدند، به همه سردارانش نیز خلعت و دست ابرنجن دادند. تجارب الامم/ ترجمه ج5 32 سال دویست و نود و یكم آغاز شد ..... ص : 29
* نشاندار [حسین بن زكرویه] هنگامی كه در زندان بود چراغ سر سفره را شكست و تكهای از آن برگرفت، و یكی از رگهای خود را برید و چون خون بسیار برفت آنرا ببست، چون زندانبان آگاه شد پرسید برای چه چنین كردی؟ گفت:
فشار خون بالا رفته بود، آنرا كاهش دادم تا نیكو شد، پس بهبود یافته، نیرویش بازگشت.
مكتفی دستور داد مردم و سرداران و غلامان به نزد آن دكّه كه ساخته بودند بیایند، مردم بسیار برای تماشا آمدند. آنگاه اسیران و گروهی مردم كه به قرمطیان گرویده بودند، و زنگیانی [1] غیر قرمطی كه از شهرستانهای دیگر گرد كرده بودند، بر شتران آورده بر سر هر یك، نگهبانی نهادند. گویند همه ایشان سیصد و شصت تن بودند. پس حسین بن زكرویه معروف به نشاندار، همراه پسر عمویش كه لقب «مدثّر» داشت، در یك عماری كه روی آن پرده كشیده شده بود، و گروهی سوار و پیاده نگهبانش بودند، آورده شده، به بالای دكّه برده، نشانیدند، سپس گروهی را به نزد او میآوردند، دست و پاهایشان را بریده، و گردنشان میزدند، برای این كار هر یك را دمر خوابانیده، دست راست او را بریده، به پائین پرتاب میكردند، تا همه مردم آنرا ببینند. پس پای چپ و دست چپ او را میبریدند و بریدهها را به پائین پرت میكردند، سپس او را نشانیده* گردنش دراز كرده میزدند، سر و تن او را به پائین میانداختند، پس گروهی اندك از اسیران به ناله و زاری پرداخته، میگفتند: ما قرمطی نبودهایم! پس مدثّر را پیش آورده چنین كردند. سپس قرمطی را آورده دویست تازیانه زدند و دستها و پاهایش را بریدند و
______________________________
[ (1-)]M : هر چند رهبر جنبش زنگیان در جنوب ایران و عراق كه به سال 255 ه آغاز شد، و در 270 ه بپایان رسید علی بن محمد، شیعی و اهل ری است (منزوی. جنبش زنگیان در جنوب.
مجله فرهنگ نو) اما پیوندی نزدیك با قرمطیان نداشت، چه بسا افرادی پراكنده باقیمانده از آن جنبش تا سال 291 ه گرفتار شده و با زكرویه و یارانش كشته شده باشند.
ص: 33
و او را داغ كردند تا از هوش بشد. پس یك چوب را آتش زده بر پهلو و شكم او فرو كردند. او چشمان خود را باز میكرد و میبست. هنگامی كه ترسیدند مبادا بمیرد، گردن او را زدند. پس سرداران و بیشتر تماشاگران پراكنده شدند، فرمانده پلیس تا هنگام نماز خفتن بماند تا گردن دیگر اسیران زده شد. فردای آن روز سرها را به كنار پل دجله بردند. تن قرمطی را بر پل بدار كشیدند و چاههائی كنده كشتگان را در آنها انداخته پر كردند و دكه را نیز ویران نمودند.
سپس گروهی از قرمطیان، از ترس به قاسم بن سیما پناهنده شده، پذیرفته شدند و برای آنان حقوق برقرار شد، و چون اطمینان یافتند، شمشیر در میان ایشان نهاده همگی را كشته و ذلیل كردند! پس گروهی از «بنی علیص» از بیم جان در سرزمین «سماوه» ایستادگی كردند و زكرویه خبیث برای ایشان پیام فرستاد كه به وی الهام شده بود كه شیخ [یحیا پسر زكرویه] و برادرش [حسین نشاندار] كشته خواهند شد و آن پیشوا كه به او الهام میدهد* پس از كشته شدن آنان، به پا خواهد خاست و پیروز خواهد شد.
در این سال مكتفی، به محمد بن سلیمان، دبیر سپاه و به گروهی از سرداران، مانند محمد بن اسحاق بن كنداجیق و ابو أغر، جانشین ابن مبارك، و ابن كیغلغ و جز ایشان خلعت پوشانید و به همگی دستور داد، از محمد بن سلیمان فرمانبردار باشند.
همگی با اردو به سوی دمشق و مصر بیرون رفتند، تا كارگزاریها را از هارون بن خمارویه بگیرند، زیرا زبونی او با نابود شدن مردانش بدست قرمطی آشكار شده بود. روزی كه محمد بن سلیمان از دروازه شماسیه بیرون رفت ده هزار مرد همراه داشت.
سال دویست و نود و دوم آغاز شد
در محرم این سال، محمد بن سلیمان برای جنگ با هارون بن خمارویه به سوی مصر رفت و مكتفی از بغداد به فرستادن كمك پرداخته، دستور داد از راه آب، به مصر روند و با رفتن به رود نیل راه خوار و بار بر مردم شهر بربندند. پس از آنكه
ص: 34
محمد بن سلیمان چنان كرد و بر مصریان تنگ گرفت، سواره بر آنان بتاخت تا نزدیك «فسطاط» رسید و به سردارانی كه در مصر بودند نامه نوشت. نخستین كس كه به سوی وی آمد «بدر حمامی» بود كه پیشوای ایشان بود و همین رفتار او ایشان را زبون ساخت تا آنجا كه سرداران مصر پشت سر هم پناهنده شدند. چون هارون و یارانش چنان دیدند بر محمد بن* سلیمان یورش بردند و جنگها كردند. در این هنگام، میان یاران هارون [خمارویه] دو دستگی رخ داده به جان هم افتادند. چون هارون برای آرام كردن ایشان، به میان آمد، یكی از ایشان تیری به سوی او رها كرد كه او را بكشت.
چون گزارش به محمد بن سلیمان رسید با سپاهیان خود به شهر «فسطاط» در آمده همه خاندان «طولونی» و كارمندانشان را دستگیر كرده بر دارائی ایشان دست نهاده، فتحنامهها نوشت. از بغداد به او نوشته شد كه باید همگی آنان را به سوی بغداد گسیل دارد و هیچكس از آنان در مصر و شام بجا نماند و او چنان كرد. سپس یكی از سرداران مصر كه «خلنجی» نام داشت، در مرز مصر از سپاهیان محمد بن سلیمان پس ماند و گروهی از سپاهیان را با خود، همداستان كرده، به مصر بازگشت و در راه خود، گروههائی آشوبخواه را با خود آورده كارش بالا گرفت و با كارگزار سلطان در آنجا، عیسای نوشری، بجنگید، و چون او مصر را رها كرد، خلنجی بدانجا در آمد و استوار شد. سلطان «فاتك» مولای معتضد را برای جنگ با وی نامزد كرد و «بدر حمامی» را نیز بعنوان مستشار در كارها با وی بفرستاد و سردارانی با سپاهیان بسیار همراه وی كرده، دستور داد، در رفتن شتاب كنند.
سال دویست و نود و سوم آغاز شد
اشاره
در این سال خبر رسید، خلنجی كه بر مصر چیره شده است، با كیغلغ و دیگر سرداران [خلیفه] نزدیك* «عریش» جنگیده و ایشان را به بدترین شكل شكست داده است.
نیز در این سال، یكی از سرداران طاهر بن محمد بن عمرو بن لیث صفار به بغداد
ص: 35
آمده پناهنده شد. او كه ابو قابوس نامیده میشد، با گروهی از سپاهیان از اردوی سگزیان گریخته بودند.
گزارش انگیزه این پیشآمد:
انگیزه چنان بود كه طاهر بن محمد بن عمرو بن لیث، همواره به شكار و بازی سرگرم بود و برای شكار و گردش به سگستان رفته همه كارهای فارس بدست لیث بن علی بن لیث و «كسری» مولای عمرو بن لیث میافتاد، اینان كارها را اداره میكردند و نام از آن طاهر بود. پس میان آن دو با ابو قابوس كشاكشی روی داد، و او به درگاه سلطان پناهنده و پذیرفته شد و به یارانش خلعت دادند و ایشان را گرامی داشتند. پس طاهر [صفاری] به سلطان نامه نوشته خواستار باز گردانیدن ابو قابوس شد. طاهر نوشته بود كه كارگزاری برخی بخشهای فارس را به ابو قابوس واگذارده بود و او دارائی آنجا را گرد آورده با خود برده است، پس خواسته بود كه پولها را از وی بگیرند و بابت خراج فارس به حساب طاهر ریزند، ولی سلطان هیچیك از آنها را نپذیرفت.
نیز در این سال یكی از برادران حسین بن زكرویه نشاندار در راه فرات آشكار شد و گروهی از عربان گرد او فرا آمدند و از راه بیابان به سوی دمشق رفت و همان* رفتار خرابكارانه برادرش را دنبال نمود. پس حسین بن حمدان دستور یافت از وی جلوگیری كند و گروهی سپاهی به سوی او رفت. پس گزارش رسید كه قرمطی به «طبریه» رفت و چون مردم آنجا ایستادگی نمودند، زن و مرد را كشتار همگانی كرد و شهر را چپاول نمود. قرمطی داعی خود را به یمن نیز فرستاده بود و او كه با ایستادگی مردم صنعا روبرو شد، پس از چیرگی آنان را كشتار كرد، و جز اندك كسان رهائی نیافتند. و همه شهرهای یمن را بگرفت.
زكرویه پسر مهرویه پس از كشته شدن پسرش «نشاندار صاحب شامه» یكی از دوستان خود را كه آموزگار دبستان كودكان بود، و عبد اللّه بن سعد نام داشت، و به
ص: 36
كنیت ابو غانم خوانده میشد بدانجا فرستاد. او نام «نصر» بر خود نهاده، گروهی از شاخههای بنی كلب و گروهی از «بنی علیص» را فریب داده به سوی دمشق آورد، كه در آنجا احمد بن كیغلغ با ابن خلنجی چنانكه گفتیم [1] میجنگید. عبد اللّه بن سعد فرصت را غنیمت شمرده به دو شهر «بصری» و «اذرعات» از خوردههای «حوران» و «ثنیه» رفته، با مردم آنجا جنگید. پس به ایشان امان داد، و چون تسلیم شدند همه جنگندگان ایشان را بكشت و زنان و كودكانشان را اسیر و اموالشان را چپاول كرد، و چون به «طبریه» یورش بردند، كارگزار احمد بن كیغلغ در آن شهر جلو ایشان را بگرفت ولی او را شكست دادند و سپس به او امان دادند و چون تسلیم شد* خائنانه او را كشتند و شهر «اردن» را چپاول كردند و زنان و كودكان را اسیر كرده و مردان را كشتند.
چون شنیدند كه حسین بن حمدان به سوی ایشان میآید به سوی «سماوه» شدند. حسین [بن حمدان] نیز ایشان را در بیابان «سماوه» دنبال كرد و ایشان از چاهی به چاه دیگر میگریختند، تا آنكه حسین به سبب بیآبی از پیگیری ایشان دست برداشته به «رحبه» بازگشت. قرمطیان بر «هیت» یورش برده ربض بیرون آن را چپاول كردند، كشتند و سوختند و كشتیهائی را كه در فرات یافتند چپاول كردند، سه هزار راحله كه در آنجا بود، با دویست كر گندم و برزها و عطر فراوان و چیزهای دیگر كه نیاز داشتند بدست آوردند و پس از دو روز كه در آنجا ماندند، بیرون شدند. و چون قرمطیان هر آنچه خواستند از چپاول ربض بیرون شهر به دست آوردند و مردم به درون دیوار شهر پناهنده شدند، محمد بن اسحاق بن كنداجیق نامزد سركوب قرمطیان شد و مونس خازن نیز به كمك او مأموریت یافت، پس قرمطیان گریختند و به حسین بن حمدان دستور نامه رسید كه از رحبه ایشان را پیگری كند و با ابن كنداجیق در براندازی ایشان همكاری كند و چون كلبیان از آمدن سپاه به سوی ایشان آگاه شدند، به رهبری مردی «ذیب» نام، با یك خیزش، مردی به نام «نصر [2]» را گرفته با كشتن او خواستار دوستی سلطان شدند.
______________________________
[ (1-)]M : خ 5: 43- 44.
[ (2-)]M : خ 5: 45.
ص: 37
پس پیشنهاد شد جایزهای به او داده شود و از پیگرد* خاندان او دست برداشتند.
ولی او پس از چند روز كه ماند بگریخت، پس سلطان به حسین بن حمدان دستورنامه فرستاد كه از نو بر ایشان بتازد و ریشههایشان را بر كند. زكرویه نیز یك داعی به نزد كلبیان فرستاده پیام داد كه: ظهور او نزدیك شده است، در كوفه چهل هزار تن با وی بیعت كردهاند. روز موعود همان است كه خدا آنرا یوم الزینة [1] روز آذینه» نامیده است، زكرویه از ایشان خواسته بود: چنان وانمود كنند كه به شام میروند ولی از آنجا به سوی كوفه، آنچنان روند كه روز نحر [روز عید قربان] بدانجا درآیند، كه كسی از ایشان جلوگیری نخواهد نمود، زكرویه نیز به ایشان خواهد پیوست و نویدها كه با فرستادگان خود داد، انجام خواهد داد. باید ایشان داعی خود را كه قاسم بن احمد است نیز با خود بیاورند. كلبیان دستور او را انجام داده، هنگامی كه مردم كوفه از نماز گاه باز میگشتند، به دروازه آن شهر رسیدند، و بر همرهان كارگزار سلطان در كوفه كه در این هنگام اسحاق بن عمران بود یورش برده، ایشان را چپاول كردند، مردم به كوفه در شده، برای گرد آوری جنگ افزار جار كشیدند و اسحاق بن عمران ایستادگی نمود. پیرامن یكصد سوار قرمطی از «دروازه كنده» به كوفه درآمدند و توده مردم و یاران سلطان گرد ایشان را گرفته* ایشان را سنگباران كرده از دیوارها بر ایشان فرو میریختند و گروهی از آنان را كشته از شهر بیرون كردند، پس اسحاق بن عمران در بیرون شهر به جنگ با ایشان پرداخته، مردم در شهر پاسداری میدادند. جنگ تا عصر آن روز دنبال شد و قرمطیان گریختند. مردم دیواره شهر و خندق را نوسازی كردند، اسحاق بن عمران به سلطان نامه نوشته، كمك خواست، و او چند سردار را به كمك فرستاد، كه صوارتكین، موسی بن بغاء جنی صفوانی و گروهی دیگر در میان ایشان بودند. اینان به سوی زكرویه آمدند و اسحاق بن عمران را برای نگهداری كوفه در آنجا نهاده خود تا نزدیك قادسیه پیشرفته، به جائی بنام «صوان» رسیدند كه عرضگاه [2]
______________________________
[ (1-)]M : قال موعدكم یوم الزینة (قرآن 20: 59).
[ (2-)]M . متن: موضع یعرف بالصوان و هو للعرض ... شاید جائی برای عرض سپاه بوده است.
ص: 38
بود، زكرویه در آنجا جلو ایشان را گرفت، جنگی سخت روی داد كه در آغاز به زیان قرمطیان مینمود، ولی زكرویه كمینها نهاده بود، كه چون برجستند یاران سلطان به بدترین شكل گریختند و قرمطیان شمشیر در میان ایشان نهادند و هر چه خواستند كشتند.
گروهی از غلامان حجری [1] ایستادگی نمودند و پس از آنكه آتشی سخت به جان قرمطیان زدند همگی كشته شدند. سیصد جمازه و پانصد استر سلطان كه جنگ افزار بر آنها بار شده بود ربودند، نزدیك دو هزار مرد از یاران سلطان را كشتند، قرمطی نیرومند شده به كشتزارها رفته خرمنهای گندم را بر استران بار كرده برد.
گروهی* از عربان [قرمطی] به دروازه كوفه گرد آمده به درون شهر نیز آمد و شد میكردند. ایشان برای داعی خود قاسم بن احمد گنبدی ساخته، با شعار «یا لثارات الحسین! آی خون حسین!» خونخواهی حسین بن زكرویه مینمودند [2]
______________________________
[ (1-)]M . متن: مانند خ 6: 301 «غلمان الحجر» است، كه در جاهای دیگر «الغلمان الحجریة» آمده است (واژه حجریان در فهرست دیده شود) گویا غلام بچگان ویژه اطاقهای كاخ خلیفه بودند كه در تاریخ بیهقی «غلامان سرایی» خوانده شدهاند. ایشان پس از بزرگ شدن به شاخهای از سپاهیان میپیوستند كه نگهبانی تاج و تخت و مذهب رسمی قشری تسنن بر دوش آنان بود و فدائیان سپهسالار خود بودند. گروههای دیگر سپاه را، در این كتاب «مصافیان الرحالة المصافیة» (- خ 5: 330) و «ساجیان الساجیة» (خ 5: 206) ص 174 و «الغلمان السیفیة» و «الغلمان المعزیة» و غلامان معتضدی و مانند آن تشكیل میدادند در خ 5: 414 گفتگوئی از اختلاف حقوق این گروهها نیز مییابیم.
[ (2-)]M : همچنانكه «خون سیاوشان» در زمان ساسانیان وسیله تحریك مردم و كشانیدن ایشان به جنگ با مهاجمان تورانی بود، عبارت «یا لثارات الحسین» پس از حادثه دلخراش عاشورای سال 61 هجری، مورد استفاده سیاسی و مذهبی همه قیام كنندگان شیعی و ایرانی بر ضد خلیفگان بود. در اینجا نیز هر چند قرمطیان، حسین بن زكرویه را در نظر داشتند ولی از این شعار تاریخی بهرهگیری گستردهتر میخواستند، تا همه گنوسیستهای مسلمان را كه حكومت طالبیان را بر عباسیان ترجیح میدادند به گرد خود بیاورند. چنانكه در سرتاسر این كتاب خواهیم دید، در سده چهارم گنوسیسم اسلامی كه سلاح ایدئولوژیك ایرانیان ضد عرب شده بود، رو به گسترش میرفت و به دو صورت تند و نرم تقسیم شده بود. تندروان
ص: 39
كه به دار كشیده شده بود، و با فریادهای: «یا احمدا! یا محمدا!» كه دو پسر زكرویه را یاد میآورد، خواستهای خود را به گوش مردم میرسانیدند. ایشان پرچمهای سفید [1] بر افراشته كشاورزان كوفه را با خواستههای خود میفریفتند، اسحاق بن عمران و همراهانش به سوی ایشان شتافته آنان را با كمك مردم كوفه بپراكندند، و هر كس ایستادگی كرد كشتند، نقشه قرمطیان در اینجا نگرفت، و از كوفه دور شدند.
مردم دیه «صوان» زكرویه را بر روی دست بلند میكردند و او را «ولی اللّه» میخواندند تا آنگاه كه نزد مردم سبك شد، پس میگفت: قاسم بن احمد بزرگترین خدمت را به شما انجام داده است كه شما را به دین خود، كه از آن روگردان شده بودید باز گردانید، باید او را فرمانبردار باشید، تا او نویدها كه به شما داده است به انجام رساند و شما را به آرزوهایتان برساند، سپس آیتهائی از قرآن میخوانده آنها را پیش بینیهائی از كار خودش قلمداد مینمود. مردم نیز فریب خورده، شكیبا و دلگرم شده، به امید و آرزو دل خوش میداشتند. او خود را از دید سپاهیان پنهان میداشت و كارها را قاسم بن احمد به جای وی انجام میداد. او باور میداشت و به یارانش نیز میگفت كه:
مردم كوفه و پیرامن آن، بدو خواهند پیوست. او بیست و اند سال در بخشهای كوفه گامهای خود استوار میكرد ولی* جز پانصد تن كسانی كه با پسران و دخترانشان شهوت میراند، كسی بدو نپیوست. سلطان سپاهیان را به سوی ایشان گسیل داشت و سردارانی
______________________________
[ ()] شیعیان شش امامی قرمطی خلیج و اسماعیلیان خراسان بودند كه پس از شكست در ایران به شمال افریقا نقل مكان كردند و به سال 296 ه به تشكیل حكومت فاطمی موفق شدند ن. ك.
خ 5: 11، 31، 76. گنوسیستهای نرم دوازده امامیان بودند كه با غیبت امام دوازدهم (ع) از لیست سیاه عباسیان بیرون آمده در كابینههای بغداد شركت مینمودند. ن. ك:
خ 5: 64.- پانوشت خ 6: 124، 261.
[ (1-)]M : سفید» علامت علویان (طالبیان) بوده است چنانكه بعدا نشان فاطمیان در مصر از آن گرفته شد. «سبز» بنا بگفته «جهشیاری» نشان ساسانیان بوده است كه مأمون عباسی به تشویق یا اجبار سردارانش مدتی آن را به جای «سیاه» عباسی رسمیت داد.
ص: 40
چون جنی صفوانی و یسراشنی [1] و رایق غلام امیر مؤمنان با غلامان حجری بدانجا شده قرمطیان را كوبیدند. سوار و پیاده ایشان را كشتند تا خانههایشان را رها كرده، گریختند. چون مهاجمان به خانهها در آمدند و بدان سرگرم شدند، قرمطیان دوباره بازگشتند و یاران سلطان را تار و مار كردند. پیشآمد «صوان» و آنچه بر سر یاران سلطان در آنجا و جاهای دیگر آمد در دیده مردم بزرگ نمودار شد! آنگاه دولت به كار ابن خلنجی پرداخت، مكتفی دستور داد خرگاههای او را به دروازه شماسیه بیرون بردند. پس نامهای از فاتك رسید كه نوشته بود، با ابن خلنجی برخورده، در چند جنگ با وی رو در رو شده، در پایان ابن خلنجی شكست خورده، یارانش كشته شدهاند و خودش به مصر گریخته به شهر فسطاط رفته، در خانه مردی پنهان شده بود، و چون یاران سلطان به فسطاط درآمدند، او را با همه كسانی كه به آن شهر پناه برده بودند اسیر كردند. پس دستور نامهای به فاتك رسید كه، ابن خلنجی و هر كسی با وی اسیر شده است، به بغداد گسیل دارد. خرگاههای مكتفی را نیز [از شماسیه] به بغداد باز آوردند. پس ابن خلنجی را همراه با بیست و یك مرد، كلاههای برنس بر سر و دراعهها پوشیده سوار بر اشتران، به بغداد آوردند. مكتفی به وزیر عباس بن حسن،* به نشان شایستگی او در بدست آوردن آن پیروزی خلعتها بداد. سپس سر قرمطی معروف به «نصر» كه «هیت» را چپاول [2] كرده بود بر نیزه بلند كرده در دو كرانه بغداد بگردانیدند.
سال دویست و نود و چهارم آغاز شد
گزارش رسید كه زكرویة بن مهرویه قرمطی، از جایگاه خویش برای چپاول حاجیان بیرون آمده است. گذرایشان در بیابان از خاور «واقصه» دیده شده بود. هنگامی كه كاروان حاجیان در هفتم محرم به «واقصه» در آمدند مردم به ایشان هشدار دادند كه تنها
______________________________
[ (1-)]M : شاید: اشنوی، نسبت به اشنویه كردستان باشد.
[ (2-)] خ 5: 45- 46.
ص: 41
چهار میل از قرمطیان دور هستند. كاروانیان با بیداری پگاهان شتابزده به راه آمدند.
هنگامی كه قرمطیان به واقصه آمده جویای كاروان شدند، به ایشان گفته شد: در اینجا نمانده رفتند، قرمطیان مردم واقصه را متهم نمودند كه شما به كاروان هشدار دادید.
پس گروهی از علافان را كشتند و انبارها را بسوختند، مردم به دژ پناه بردند و قرمطیان به سوی «زباله» رفتند. سپاهیان [فرستاده بغداد] نیز مدتی به دنبال زكرویه گردیدند و باز گشتند.
زكرویه در راه خود بر گروهی از بنی اسد گذشت و ایشان را با خود همداستان كرده برای گرفتن راه بر حاجیان بازگشته از مكه ببرد و جاده را ببست و روز یكشنبه یازدهم محرم این سال در شهر «عقبه»* در راه مكه به ایشان برخورد، حاجیان كاروان سخت ایستادگی نمودند. قرمطی از كاروانیان پرسید: آیا سلطان [1] با شما هست؟
پاسخ دادند: آری! ما حاجیان هستیم و سلطان داریم! قرمطی گفت: بروید كه با شما كاری نداریم! ولی همینكه كاروان براه افتاد بر ایشان تاخت، یارانش شتران را با نیزه زخمی، و با شمشیر پی كردند، كاروان را در میان گرفتند، یاران زكرویه، مرد و زن حاجیان را هر گونه كه خواستند كشتند، از زنان هر كدام را پسندیدند اسیر بردند، همه دارائی كاروان را گرفتند.
یكی از كسانی كه از این كاروان رهائی یافته بود، در پاسخ به علان بن كشمرد [2] كه از جوخه سواران سپاه سلطان بود و برای جلوگیری قرمطیان میرفت و از وی گزارش خواسته بود، پیشآمدی را كه بر سر این كاروان حاجیان خراسان آمده بود، گزارش داده افزود: میان تو و این كاروان راهی دور نیست، اگر بتوانیم همین امشب
______________________________
[ (1-)]M : متن: أ فیكم السلطان؟ ... سلطان در اینجا به معنی امیر الحاج است كه در جای دیگر «امیر القافلة» نامیده شده است. ابن اثیر: هل فیكم نائب السلطان؟ فقالوا: ما معنا أحد ...
طبری آرد: أ فیكم السلطان؟ قالوا: لیس معنا سلطان ... یعنی آیا سلطان (یا نماینده سلطان) با شما هست؟ پاسخ گفتند: نه! ما حاجیان هستیم ...
[ (2-)]M : كشمرد كارگزار مكتفی در شهر رحبه بود (خ 5: 37- 38).
ص: 42
خود را به كاروان دوم برسانیم، و ایشان درفش سلطان را ببینند دلگرم خواهند شد، خدا را باش! كوتاهی مكن! علان فورا بازگشت و به همراهان خود دستور بازگشت داده گفت: من نمیتوانم یاران سلطان را به خطر مرگ اندازم. سپس زكرویه، بالاتر آمد، تا كاروانهای دوم و سوم به او رسیدند. گروهی از سرداران، دبیران و فرستادگان كه در آنها بودند و نیز گروهی كه با شنیدن خبر این فاسق و كاری كه بر سر حاجیان آورده است، از جاده كنار رفته بودند، تا شاید به سوی واسط* یا بصره روند، یا به سوی «فید» و «مدر» بازگردند، یا به سپاه كمكی برسند، همگی گرفتار شدند. سپس مردم كاروانها دوم و سوم كه مبارك و احمد بن نصر عقیلی در میان آنها بودند، هنگامی به آن فاجران [قرمطی] رسیدند كه از «واقصه» بیرون آمده بودند.
همه آبهایش را كور كرده بركهها و چاههایش را با لاشه شتران و چارپایان كه كشته و شكمهایشان را دریده بودند پر كرده بودند. روز دوازدهم محرم به «عقبه» در آمدند و مردم كاروان دوم با وی جنگیدند. ابو العشائر و یارانش پیشاپیش كاروان و مبارك قمی و یارانش در دنباله كاروان بودند. اینان سخت جنگیده، قرمطیان را كنار زده، نزدیك بود پیروز شوند، ولی فاجران قرمطی اسبهائی از دنباله كاروان به دست آورده سوار شدند و از آن سو یورش آورند. ایشان سر نیزهها را بر روی شتران و شكم آنها میزدند و شتران رم كرده حاجیان را بر زمین میزدند و قرمطیان همه را میكشتند مگر آنان را كه به بردگی میگرفتند. سپس قرمطیان، سوارانی را تا به پائینتر از «عقبه» فرستادند و به جان بدر بردگان امان دادند و باز گردانیدند. پس از بازگشت همگی را كشتند و زنانی كه برگزیدند اسیر كردند، و كالا و دارائی ایشان را بار كرده بردند.
مبارك قمی و پسر او مظفر را كشتند، ابو العشائر را اسیر كردند، كشتگان را بر روی هم نهادند* تا چون تپهای بلند شد، دستهای ابو العشائر و پاهایش را بریدند و سپس گردنش را بزدند و همچنین زنانی كه نمیپسندیدند. گروهی از زخمیان توانستند در میان كشتگان پنهان شوند و شبانه بگریزند، برخی از ایشان در راه مردند، و گروهی اندك رهائی یافتند. زنان قرمطی با كودكانشان میان كشتگان گردش میكرده، به آنان
ص: 43
آب میدادند و هر كس كه پاسخ میگفت میكشتند. در این كاروان پیرامن بیست هزار مرد بود، كه همه كشته شدند بجز چند تن كه توانسته بودند بیخوراك بدوند و بگریزند و زخمیانی كه میان كشتگان مانده و سپس گریختند، و كسانی كه به بردگی رفتند.
در این سال نامههائی از سرمایهداران مصر نیز به سرمایه گذاران [1] عراق رسیده بود كه خاندان طولونی و سرداران مصری كه به بغداد فرا خوانده شده بودند [2] و كسانی مانند ایشان، برای آوردن سرمایههای خود از مصر به عراق، آنها را به ظرفها و زینت آلات زرین و سیمین تبدیل كرده، به مكه فرستادهاند، تا از آنجا به مدینة السلام برده شود. و چون اینها را همراه كاروانهای یاد شده به بغداد فرستاده بودند، همه به دست قرمطیان افتاد.
چون قرمطی به كار حاجیان پایان داد، دارائیها و زنانشان را بربود، فورا پس از پر كردن آب انبارها و چاهها از لاشه مردگان آدمی و چارپا، از شهر «عقبه» بیرون آمد.* چون گزارش به مركز رسید [3] این پیشآمد بر مردم گران آمد، سلطان، به ابو فید (؟) محمد بن داود [جراح؟] كارگزار خراج و دیههای خاوری و دیوان سپاه دستور داد كه به كوفه رود و بماند و سپاه را به سوی قرمطی فرستد و او برفت و برای سپاه هزینه بسیار نهاد.
سپس زكرویه به «زباله» فرود آمد، و به امید آمدن كاروان سوم كه بازرگانان و كالای بسیار همراه داشت و به آرزوی چپاول آن و نیز از ترس آمدن سپاهیان سلطان كه در پادگان قادسیه بودند، جاسوسان خود را در پیرامون آنجا پخش كرد. سپس به «ثعلبیه» و از آنجا به «شقوق» رفته به انتظار آن كاروان نشست، كه سردارانی چون «نفیس» و «صلح» با «شمسه» در آن بودند و شمسه گوهری گرانبها از آن معتضد را
______________________________
[ (1-)]M . متن: كانت كتب الضرابین بمصر الی الضرابین بالعراق ... مضار به گران رباخوران شرعی بودند كه به صورت مضار به كار میكردند.
[ (2-)]M - 5: 34.
[ (3-)]M . متن: ورد الخبر بذلك علی السلطان ... مشكویه واژه «سلطان» را در بیشتر جاهای این كتاب بجای خلیفه و گاهی مانند اینجا به جای دولت بكار برده است و من در اینجا مركز ترجمه كردم. ن. ك: 5: 2 پانوشت.
ص: 44
همراه میداشت، گروهی از دبیران برجسته و جز ایشان نیز در آن كاروان میبودند.
چون كاروان به «فید» رسید، مردم از گزارش یورش زكرویه و یارانش آگاه شدند، چند روزی به انتظار كمك، از سوی سلطان، در «فید» بماندند، تا زكرویه بدانجا آمد، كارگزار سلطان در «فید» همراه یكصد تن به یكی از دژها پناه برد، و مردم را به دژ دیگر جا داد. زكرویه به مردم «فید» نامه فرستاد كه كارگزار سلطان را با سربازانش گرفته به او بسپارند، كه هر گاه چنین كنند در امان خواهند بود*. مردم نپذیرفتند. پس بر ایشان یورش برد و چون كاری از پیش نبرد به سوی «نباج» و از آنجا به «خفر ابو موسی» رفت. مكتفی وصیف بن صوارتكین را همراه گروهی از سرداران به سوی زكرویه فرستاد، كه روز شنبه هشت روز مانده از ربیع یكم با وی برخورد كرده تا شبانگاه بجنگیدند و تاریكی شب ایشان را جدا كرد، و شب را با پاسداری گذرانیده، بامدادان به جنگ بازگشتند. سپاه سلطان پیروز شد و بسیاری از ایشان را كشتار كرده، به زكرویه رسیدند. یكی از سربازان از پشت شمشیری بر سر او فرود آورد كه به مغز او فرو شد. او و جانشین وی و گروهی از نزدیكان و خویشاوندانش با همسر و دخترش اسیر شدند. زكرویه، پس از پنج روز درگذشت. پس شكم او را تهی كرده لاشهاش را همراه بردند [1]. ابن وصیف با اسیرانی زنده كه به دست داشت بازگشته به دستگیری قرمطیان دیگر پرداخت، گروهی از ایشان نیز بدو پناهنده شدند.
سال دویست و نود و پنجم آغاز شد
در این سال عبد اللّه بن ابراهیم مسمعی بر سلطان یاغی شده، همراه با پیرامن ده هزار كرد و جز كرد از اصفهان بیرون آمد.
نیز در این سال ابو ابراهیم، اسماعیل بن احمد [سامانی] كارگزار خراسان و ورارودان [2] درگذشت و پسرش احمد بن اسماعیل بر جای وی بنشست*. مكتفی در
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر میافزاید: سر زكرویه را به خراسان فرستادند تا ترس مردم را از حج بكاهند.
[M: و بر ترس ایرانیان بیفزایند.]
[ (2-)]M . متن: عامل خراسان و ما وراء النهر ...
ص: 45
همین سال، برای احمد بن اسماعیل فرمان نوشته و درفشی با دست خود برای او برافراشت و به سوی وی گسیل داشت. پیامی نیز برای مسمعی فرستاده او را از فرایند سركشی بیم داده، به بازگشت امیدوار ساخت، تا به درگاه باز آمد و مكتفی او را بخشوده، صلت و خلعت داد.
نیز در این سال مكتفی در گذشت. مدت خلیفگی او شش سال و شش ماه و نوزده روز بود. او سی و دو سال عمر داشت و كنیتش ابو محمد بود، او چهار شانه، زیباروی، كم رنگ، خوش مو و پر ریش بود، بیماری او چند ماه به درازا كشید و در «دار ابن طاهر [1]» به خاكش سپردند [2].
______________________________
[ (1-)]M : برای «دارا بن طاهر» پانوشت خ 5: 59 دیده شود.
[ (2-)]M : از آغاز بخش پنجم «تجارب الامم» تا بدین جا كه میان صفحه 57 خطی است در چاپ عربی آمد روز نیامده است، و این مترجم، آنرا از روی فتوكپی آن كه در دست میداشت ترجمه نمود. برای ارجاع در پانوشتها نیز شماره صفحههای این نسخه خطی با نشان «خ» داده شده است. این شمارهها هم در صفحات چاپ عربی و هم در كنار صفحههای این ترجمه فارسی مشخص شده است.
از اینجا تا پایان بخش ششم از روی نسخه چاپ عربی آمد روز ترجمه شده است و مترجم نسخه دستنوشت را ندیده است.
ص: 46
خلیفگی مقتدر باللّه
اشاره
با جعفر بن معتضد باللّه در سیزده سالگی بیعت شد. كنیت او ابو الفضل بود.
گزارش این پیشامد:
چون بیماری مكتفی [خلیفه] سنگین شد، عباس بن حسن وزیر در گزینش نامزد آینده خلافت دو دل ماند. هر بار كه او از خانه به دار السلطان میرفت یكی از اداره كنندگان چهار [1] دیوان، ابو عبد اللّه محمد بن داود بن جراح [2]، ابو الحسن محمد بن عبدون، ابو الحسن بن فرات، ابو الحسن علی بن عیسی [3] با وی همراه بود. آن روز محمد بن داود همراه او سوار بود و در رایزنی عباس وزیر، ابو العباس عبد اللّه ابن معتز را یاد كرده از او ستایش نمود. در روز دوم ابو الحسن علی بن محمد بن فرات همراه بود، او در پاسخ گفت: من پیشینه در آن [4] ندارم* از من درگذر! من تا كنون
______________________________
[ (1-)]M متن: «الاربعة الذین یتولون ...» چهار دبیر كه زیر دست وزیر كار میكردند.
[ (2-)]M ، درباره محمد بن داو بن جراح، ابن جوزی گوید: او در شب مرگ، ابراهیم بن عباس صولی در نیمه شعبان 243 ه. از مادر بزاد (منتظم ابن جوزی 6: 89) او در كودتای ابن معتز 296 ه كشته شد خ 5: 66. صفدی در «الوافی بالوفیات» گوید: ابن جراح كتاب خود را در زندگینامه شاعران، از آن رو الورقة نامید كه برای هر شاعر بیش از یك برگ ننوشته بود، و از این رو صولی كتاب خود را «الاوراق» نامید. الورقه محمد جراح در مصر به سال 1953 م در 160 ص با تحقیق عبد الرحمان عزام و عبد الستار فراج چاپ شده است. برای ابن جراح معجم الادباء 1: 226/ 3: 238 نیز دیده شود، او عموی علی بن عیسی است كه خود و پسرش چند بار به وزیری گمارده شده و در این كتاب یاد خواهند شد.
- خ 5: 190. برای تبار ایرانی جراح پانوشت ص 279 دیده شود.
[ (3-)] شرح حال او در «معجم الادباء» ی یاقوت حموی 5: 277/ 14: 68 دیده شود.
[ (4-)] این روایت در «الوزراء» نگارش هلال صابی: 114 آمده است. جمال الدین علی ابن ظافر در نگارش خود «الدول المنقطعة» درباره وزیر، گوید: او عباس بن حسن بن احمد ابن قاسم بن عبد اللّه بن ایوب، از سواد «جرجرایا» است. همدانی او را در «عیون السیر» یاد كرده است.
ص: 47
تنها درباره كارگزاران مشورت میدادهام. عباس خشمگین شده گفت: این روش شانه خالی كردن است، رأی درست از تو پنهان نیست و باز پیگیری كرد. [فرات] گفت:
اگر وزیر كسی را در نظر دارد، پس از استخاره با خدا آن را به اجرا گذارد. ابن فرات میگفت: وزیر فهمید كه مقصود من ابن معتز است زیرا خبر نامزد بودن او پخش شده بود. پس گفت: من جز نیك خواهی از تو انتظاری ندارم. من گفتم: اگر وزیر چنین میخواهد، میگویم: «از خدا بپرهیز! كسی بر این كار مگمار، كه به خانه و باغ این و آن، زندگی این، كنیز آن، آبادی این، اسب آن، چشم داشته باشد، كسی كه با مردم آمیزش داشته، از ریزهكاریهای زندگانی ایشان سر در آورده باشد.» وزیر چند بار، باز گفتن آن را از من خواست. و سپس گفت: پس كی را در نظر داری؟ گفتم: جعفر پسر معتضد. گفت: وای بر تو، جعفر كودك است! گفتم: ولی پسر معتضد است، اگر او را بیاوری، یك فرمانده نیاوردهای كه از همه چیز ما آگاه باشد، خودسرانه كارها را انجام دهد، خود را بینیاز بداند. چرا كار را به كسی نسپاری كه تو او را اداره كنی؟
روز سوم، با ابو الحسن علی بن عیسی رای زد و میكوشید تا او كسی را نام برد، ولی او نپذیرفته گفت: من نام نمیبرم، لیكن شایسته است او از خدا بپرهیزد و دیدگاه مذهبی داشته باشد [1] پس عباس بن حسن [وزیر] به رأی ابو الحسن بن فرات* گرائید، و این با سفارش مكتفی نیز برابر بود كه خواسته بود، برادرش جعفر به خلافت برسد. پس چون مكتفی در پایان روز شنبه دوازدهم ذی قعده در گذشت، عباس وزیر، با همه نگرانی كه از كودكی جعفر داشت، او را به خلافت نشانید. «صافی حرمی» رفته او را از «دار ابن طاهر [2]» به پائین آورد. پس چون «حراقه [3]» ای كه او را
______________________________
[ (1-)] ن. ك: كتاب الوزراء: 127.
[ (2-)]M : دار ابن طاهر» در صفحات آینده نیز به صورت خانه امیرنشین دیده میشود خ 5: 57، 62، 318، 387 و 6: 117 كاخ محمد بن طاهر آخرین فرمانروای آل طاهر است كه چون از یعقوب لیث صفار شكست خورد و به سال 262 به بغداد پناهنده شد، این كاخ را ساخته بود، و پس از مرگش به صورت امیرنشین باقی ماند.
[ (3-)]M : نوعی قایق نهر پیما كه در دجله بكار گرفته میشده است. گونههای دیگر آن كه در این
ص: 48
پائین آورد از در خانه عباس بن حسن گذشت، غلامان عباس به ناخدای حراقه گفتند:
به درون آی! صافی حرمی پنداشت كه رأی عباس تغییر كرده و برای تغییر رأی او را به درون خواسته است، پس به راه دلسوزی، ناخدا را از كنار آمدن باز داشته شمشیر كشیده گفت: اگر به درون روی گردنت را میزنم، پس یكسر به «دار السلطان» رفتند [1].
كار جعفر درست شد و «مقتدر باللّه» لقب یافت. دولت [2] دست عباس [وزیر] را باز گذاشت تا پول برای هزینه بیعت فراهم كند. دادرس ابو الحسن محمد بن صالح هاشمی از دادرس ابو عمر محمد بن یوسف نقل كرد، كه عباس پس از آنكه كار مقتدر را درست كرد، او را بچه یافت و گفتگوی مردم را درباره او بسیار شنید، پس در اندیشه شد كه او را كنار نهد و ابو عبد اللّه محمد پسر معتمد علی اللّه را بیاورد. ابو عبد اللّه پسر معتمد نیكوكار و پاكدین بود. وزیر نظر خود را به میانجیگری دادرس ابو عمر با او در میان نهاد و او را سوگند داد، پسر* معتمد گفت: اگر او بداندیش باشد، سوگند سود ندهد و اگر نیكاندیش بود نیازی به سوگند ندارد. خدا پشتیبان و نگهبان او باشد كه من به او خیانت نكنم و بیچارهاش ننمایم [3] عباس در بكار گرفتن نقشه خود
______________________________
[ ()] كتاب دیده میشود: شذا، طیار، حدیدیة، سمیریه، زورق، زبزب، كه در هر یك انگیزهای برای نامگذاری بوده است، ن. ك خ 5: 106 شلندیه نیز نوعی كشتی در سواحل مدیترانه بوده است. و چنانكه در پانوشت خ 5: 424 خواهیم دید، در سال 321 سوار شدن بر طیار به وزیر و پردهدار اختصاص یافت. برای زبرب- خ 5: 106.
[ (1-)]M ن. ك «صله» عریب: 22. پ 6802.
[ (2-)]: متن: «اطلق السلطان ید العباس ...» در این كتاب جز در جائی كه نقل قول دیگران باشد سلطان به جای خلیفه بكار رفته است و چون در اینجا كودك است. من دستگاه او را «دولت» ترجمه كردم چنانكه از خ 5. 171 بر میآید در دوران كودكی مقتدر پنج تن بودهاند كه در پشت پرده كشور را رهبری میكردهاند: مقتدر، مادرش «شغب»، خالهاش، خاطف، دستنبویه ام ولد معتضد.
[ (3-)] ن. ك. عریب «صله»: 20.
ص: 49
منتظر آمدن بارس غلام فرمانروای خراسان بود كه نامهاش رسیده بود و میاندیشید كه از او علیه «غلامان معتضدی [1]» سود برد، ولی آمدن بارس مدتها پس افتاد، تا میان ابن عمرویه فرمانده پلیس بغداد و میان ابو عبد اللّه محمد پسر معتمد [نامزد نوین خلافت] كشاكش رخ داد. روزی در مجلس وزیر عباس بن حسن میان آن دو گفتگو در گرفت و ابن عمرویه بر او پرخاش [2] نمود، زیرا از نامزدی او [برای خلافت] آگاه نبود.
ابو عبد اللّه [محمد پسر معتمد] نیز به پاس پایگاه او [فرماندهی پلیس] نتوانست از خود دفاع شایسته نماید. و از فرو خوردن خشم بیهوش و سپس فلج شد. [3] عباس او را با یك عماری به خانه خویشتن فرستاد و پس از اندكی در گذشت. عباس در اندیشه شد كه ابو الحسین از فرزندان متوكل علی اللّه [خلیفه م 247 ه] را به جای وی بنشاند، كه او نیز در گذشت و كار مقتدر پا بر جا شد.