سال دویست و نود و شش در آمد و فتنه عبد الله بن معتز در آن رخ داد. گزارش آن:
اشاره
گفتگوهائی پنهانی میان محمد بن داود بن جراح با حسین بن حمدان [حمدانی] برای براندازی مقتدر باللّه* و رسانیدن عبد اللّه بن معتز به خلافت روی داد، پس گروهی از سرداران، دبیران، دادرسان نیز با آنان همدست شده یك روز كه عباس بن حسن [وزیر] سواره به سوی باغ خود «بستان الورد» میرفت حسین بن حمدان راه بر او
______________________________
[ (1-)]M . متن: علی غلمان المعتضد. اینان به سرداری فاتك معتضدی خ 5: 61 و 80 از مقتدر پسر معتضد حمایت میكردند.
[ (2-)]. ن. ك: «البیان و التبیین» جاحظ 2: 36.
[ (3-)]M : متن چاپ عربی: «و فلج فی المجلس» است. آمد روز ویراستار، در پانوشت گوید: متن اصلی دستنویس: «و مفلح فی المجلس» بود. مفلح خادم نیز چنانكه در سالهای 311 و 315 ه یاد خواهد شد از ملازمان آن مجلس بوده است، لیكن چون در «صله عریب» گوید: «محمد بن معتمد به دنبال كشاكشی كه در مجلس عباس وزیر در ماه رمضان میان او و ابن عمرویه رخ داد، دچار فلج شد.» من [آمد روز] «مفلح» را به «فلج» تبدیل نمودم.
ص: 50
بسته با شمشیر او را بكشت [1] و «فاتك معتضدی» را نیز كه در كنار وزیر بود و بر حسین پرخاش كرد بكشت [2]. مردم سراسیمه شدند، حسین بن حمدان به سوی كاخ دوید. او گمان میكرد مقتدر را نیز كه در حال توپ بازی است خواهد كشت. ولی چون مقتدر از سر صدا ترسید، به اندرون رفته [یاران] درها را بر روی حسین بستند. او به خانه معروف به سلیمان بن وهب در «مخرم [3]» رفته كس بنزد عبد الله بن معتز فرستاده پایان كار را بدو آگاهی داد. عبد الله از خانه خود كه در «صرات» داشت پائین آمده از آب گذشته به «مخرم [3]» رفت. سرداران سپاه و دیوانیان با علی بن عیسی و محمد بن عبدون و دادرسان و سران مردم بجز ابو الحسن بن فرات و نزدیكان مقتدر [4] همگی بیامدند و با عبد الله بن معتز بیعت كردند و بدین ترتیب خلافت بدو واگذار شد و «مرتضی بالله» لقب گرفت. ابو عبد الله محمد بن داود بن جراح را به وزارت و علی بن عیسی را بر دیوانهای* اصلی [5] بگمارد و دیوانهای «ازمه» را به محمد بن عبدون داد و بخشنامه
______________________________
[ (1-)] «صله» عریب: 26. محمد بن عبد الملك همدانی نیز در تكمله «تاریخ طبری» گوید: این وزیر پسری به نام ابو جعفر محمد داشت كه پس از كشتن پدرش به بخارا رفته، نزد پادشاهان سامانی بماند.//M : عریب كه سنیتر از مشكویه است عباس وزیر را بیدین میداند كه به پیامبر اهانت میكرده است.
[ (2-)]M : متن: «و قتله» است ولی فاتك معتضدی كه از غلامان معتضد بود. دو سال بعد برای جنگ به شیراز گسیل شده است (خ 5: 80) پس شاید قتله به معنی ضربه یا تصحیف آن باشد.
[ (3-)]M : این محل در خ 5: 91. 129. 253 دار الوزارة خوانده شده است.
[ (4-)] گفتار ابن معتز درباره او و علی بن عیسی در كتاب «الوزراء»: 137 دیده شود.
[ (5-)]M : متن: و قلد علی بن عیسی الدواوین و الاصول، و محمد بن عبدون دواوین الازمة ...
گویا «و» در عبارت «و الاصول» زیادتی در چاپ باشد، زیرا كه در خ 5: 365 «الدواوین الاصول و الازمة» بی واو دیده میشود. چنانكه میدانیم دیوانها دو گروه بودهاند، دیوانهای اصلی و دیوانهای زمام، كه گروه دوم دفترهای بازرسی برای كنترل دیوانهای اصلی بودهاند.
در این كابینه، ابن معتز خلیفه، محمد بن داود جراح را به وزیری گمارد، كه به جای
ص: 51
اینها را از سوی عبد الله بن معتز، به شهرستانها فرستادند. دستوری نیز به مقتدر دادند كه با مادر خود به «دار ابن طاهر» رود تا ابن معتز به «دار الخلافه» شود ایشان نیز با پذیرش و فرمانبرداری پاسخ گفتند.
حسین بن حمدان فردا دوباره به «دار الخلافه» آمد ولی خدمتگزاران و غلامان و پادوها كه در آنجا بودند، از پشت دیوار با وی جنگیده او را شكست دادند و او در پایان روز هر چه توانست از دارائی و خانواده و فرزندان خود را برداشته، شبانه به موصل گریخت. در این هنگام از سرداران بزرگ جز مونس خادم و مونس [1] خازن و غریب الخال [2] و وابستگان، كسی با مقتدر نمانده بود [3]. پس چون فرمان ابن معتز به
______________________________
[ ()] نخست وزیر امروز است، و علی بن عیسی را به رهبری دیوانهای اصل گمارد، كه هر یك به جای یك وزارتخانه امروزین بوده است، و محمد بن عبدون را به رهبری دیوانهای زمام گمارد، كه به جای دفترهای بازرسی امروزین بوده است. مقام رهبری دیوانها در خ 6: 338 «صاحب الدیوان» خوانده شده، در برابر وزیر قرار گرفته است. مشكویه در آنجا از گفته ابن سكر به بختیار پسر معز الدوله دیلمی آورد كه: ان هذا الدیوان زمام له علی الوزراء ... این دیوان زمام وسیله كنترل شاه است كه كار دبیران را بازرسی مینماید.
[ (1-)]M : معروف به فحل (- خ 5: 82).
[ (2-)]M : غریب، خالوی مقتدر، برادر شغب مادر او است (ابن اثیر سال 322) در لغتنامه غریب الحال آمده است.
[ (3-)]M : چنانكه در پانوشتهای خ 5: 2، 3، 25، 82 نیز میبینیم افزایش نیروی گنوسیسم اسلامی در آغاز سده چهارم كه معتضد و پسرش مقتدر را به سوی خود كشانیده بود، سنیان را ترسانیده وادار كرد، برای انتقال خلافت به دیگر فرزندان متوكل ناصبی بكوشند. ولی با آنكه برخی گنوسیستهای غیر ایرانی را نیز با خود همراه كرده بودند، نتوانستند مقتدر را بر اندازند.
ابن اثیر از اینكه حسین بن حمدان با همه شیعیگری كه میداشت، با ابن معتز ناصبی بیعت كرد. در شگفت است و از یحیا بن علی، در نكوهش ابن عمرویه رئیس پلیس بغداد كه او نیز با ابن معتز بیعت كرد، شعری آورده است، كه در یك بیت آن گوید: بیعت كردن این رافضیان با آن ناصبی نمونه دو روئی میباشد.
پیشدستی و مسابقه ایرانیان و سریانیان برای زیر بال گرفتن خلیفه در این تاریخ به صورت كشاكش سوسن و ابن فرات با كمك ابن عبدون (خ 5: 71) و كشاكش ابن فرات
ص: 52
ایشان رسید كه باید مقتدر و مادرش به «دار ابن طاهر» روند، این گروه در میان خود گفتند: چرا ما فرمانروائی را بدین سادگی رها كنیم؟ چرا خودمان را برای دفاع از این كابوس، آماده نكنیم، شاید خدا گشایشی دهد. پس بر آن شدند تا با گروهی كه دارند در «شذا [1]» ها بنشینند و به سوی بالا روند، كلاهخودها و زرهها بر تن كرده، جنگ افزار گرفته به سوی «دار المخرم [2]» به بالا رفتند، چون به نزدیكی آنجا رسیدند كسانی كه بر كرانه دجله بودند گفتند: شذاهایی كه از دار السلطان گسیل داشته شدهاند فرا رسیدند! ترس در دل ایشان افتاده* هنوز شذاها نرسیده، جنگ نشده، پا به گریز نهادند.
عبد الله بن معتز با وزیرش محمد بن داود بیرون آمد. پردهدار او «یمن» با شمشیر آخته فریاد میكشید: مردم! برای خلیفه [3] خودتان دعا كنید [4]! ایشان بدین اندیشه كه سپاه پیرو آنان بیرون خواهد آمد، به سوی سامره براه خشكی رفتند، تا در آنجا پایداری كنند، ولی هیچكس به دنبال ایشان نیامد. چون محمد بن داود چنین دید، نزدیك خانه خود از چارپا پیاده شد و پنهان گردید. عبد الله بن معتز نیز در جای دیگر پیاده شد و از
______________________________
[ ()] با مونس (خ 5: 89، 207) بر سر آذربایجان و فارس و پشتیبانی ابن فرات از ایستادگی آذربایجانیان به رهبری یوسف بن دیو داد بن ابو ساج در سالهای 304 تا 307 ه دیده میشود، كه پس از بر كنار و زندانی شدن ابن فرات در 306 ه به شكست آذربایجانیان میانجامد (خ 5: 113- 118) در سال 312 ه نیز هنگام كشاكش مقتدر با ابن فرات، سنیان بغداد را تحریك كرده، ابن فرات را قرمطی بزرگ نامیده، شوریدند و او را كشتند (خ 5: 238).
[ (1-)]M : نوعی قایق نهری- ص 47 پانوشت 3.
[ (2-)]M : پایگاه كودتای ابن المعتز- ص 50 پانوشت 3.
[ (3-)]M : مشكویه در این كتاب خلیفه را «سلطان» مینامد، این بار نیز كه واژه خلیفه را آورده. از گفته غلام ابن معتز است. بار دیگر نیز در خ 5: 68، 82 دیده میشود كه همه از گفته دیگرانست.
[ (4-)]M : ابن اثیر گوید: غلام ابن معتز فریاد میكشید: ای مردم برای خلیفه سنی بر بهاری خود دعا كنید ... و این نشان میدهد كه خلیفه ناچار بود برای خوشایند توده مردم گنوسیست بغداد، خود را یك سنی گنوسیست، پیرو و بر بهاری (- خ 5: 413 پانوشت) نشان دهد نه سنی سلفی.
ص: 53
دجله به پائین رفته، در خانه ابو عبد الله بن جصاص، به او پناهنده شد. مردم بغداد سراسیمه گریخته، به چپاول و آشوب و كشتار دست زدند.
محمد بن عمرویه فرمانده پلیس [1] سوار شد ولی مردم با او جنگیدند، زیرا از بزرگترین یاران عبد الله بن معتز بود و ناچار بگریخت و همانروز مقتدر، مونس خازن [2] را به جای وی گمارد.
روزی كه عبد الله بن معتز از خانهاش بیرون رفت، ابو الحسن علی بن عیسی و محمد بن عبدون نیز با دیگران بیرون رفته در خانه یك سبزی فروش پنهان شدند ولی مردم فهمیده ایشان را دستگیر كرده به برخی خدمتگزاران مقتدر* كه از آن راه میگذشتند داده، آن دو را بر استری برهنه كه همراه داشتند، سوار كردند و از مردم، در راه رنج بسیار دیدند و چون به دار [الخلافه] رسیدند زیر نگهبانی نهاده شدند [3].
______________________________
[ (1-)]M . متن: صاحب الشرطة. ابن اثیر گوید: چون عمرویه و حمدانی كه معروف به رافضی بودند و با ابن معتز ناصبی بیعت نمودند، یحیا بن علی شعری در هجو ایشان سرود كه یكی از بیتهایش چنین است:
رافضیون بایعوا انصب الامة هذا العمری التخلیط رافضیان كه با ناصبیترین مردم بیعت كنند نشانه دو روئی میباشد!
[ (2-)] در «صله» عریب، خادم است لیكن خازن بهتر است.
[ (3-)]M : بعد از غیبت امام دوازدهم شیعه (ع) به سال 260 ه. كم كم ترس خلیفگان از شیعیان اثنی عشری كاهش یافت. زیرا بر خلاف شش امامیان اسماعیلی، دیگر نامزدی ظاهر برای گرفتن خلافت از دست عباسیان نداشتند. شیعیان كه نفوذشان رو به افزایش بود با نشان دادن سنیزدگی، در پایتخت به دستگاه دولتی نیز نزدیك میشدند و از دشمنی علنی با آن میكاستند، خلیفه مكتفی كه به اندازه كافی از قیام شیعیان صاحب الزنج در جنوب و مادرائی در ری، اندرز گرفته بود، برای نخستین بار پس از مأمون، برای دلجوئی از نیروی رو به افزایش شیعیان، مردی، نرم نیمه گنوسیست نیم سنی چون عباس بن حسن را به وزارت گزیده سنیان را ناخرسند كرده بود، سنیان به امید مرگ مكتفی نشسته بودند تا ابن معتز ناصبی دشمن گنوسیسم را به خلافت رسانند، ولی پس از مرگ مكتفی نیز شیعیان با نفوذ خود از
ص: 54
در همان روز وصیف بن صوارتكین و خرطامش [1] و یمن وفاتك و گروهی از كسانی كه در خانه ابن معتز بودند، كه دادرس ابو عمر محمد بن یوسف و دادرس ابو المثنی احمد بن یعقوب و دادرس محمد بن خلف بن وكیع در میان آنان بودند، همگی دستگیر و در دار الخلافه زندانی و به مونس خازن سپرده شدند، سپس دستور كشتن همه داده شد، و در همان شب همگی كشته شدند، بجز علی بن عیسی و محمد بن عبدون و دادرس ابو عمر و دادرس محمد بن خلف كه جان بدر بردند.
مقتدر مونس خازن را با مهر خود به خانه ابو الحسن علی بن محمد بن فرات [2]
______________________________
[ ()] روی كار آمدن ابن معتز جلو گرفته مقتدر كودك را كه مادرش شغب مرید حلاج گنوسیست حاد بود بخلافت رسانیدند. سنیان ناچار خواستند كار خود را با كودتا انجام دهند، ایشان كار را با كشتن عباس وزیر و آوردن ابن معتز به خلافت آغاز كردند كه با واكنش سخت مردم روبرو شد و با مرگ ابن معتز كار به دست یك وزیر شیعی آشكار، چون ابن فرات افتاد.
هر چند كوشش سنیان در سال 310 هنگام وزیری حامد بن عباس قاتل حلاج، برای روی كار آوردن نواده متوكل ناصبی، با شكست مواجه شد (خ 5: 163) ولی در سال 312 توانستند مقتدر را مجبور كنند ابن فرات و پسرش را بكشد (خ 5: 238).
در اینجا نقش حسین بن حمدان كه كودتای سنیان را با محمد بن داود رهبری كرد و عباس وزیر مقتدر را كشت (خ 5: 61) چشم گیر است. این مرد از خاندان حمدانیان سریانی است كه موالی بنی تغلب بودند و پس از چند نسل، وابستگی ولائی خود را وابستگی نژادی اعلام كرده عرب نژاد تغلبی شناخته شدند. همكاری سریانیان با سنیان عرب در كودتای ابن معتز ناصبی علیه شیعیان گنوسیست ایرانی بغداد در 296 ه. یادآور همكاری سریانیان با مأمون عباسی در پایه ریزی علم كلام بر زمینه منطق مشائی ارسطو، همچون سلاح ایدئولوژیك اسلام سنی بر ضد اسلام اشراقیان گنوسیست ایرانی است.
[ (1-)] خطارمش (الوزراء: 235).
[ (2-)]M : ابن خلكان، ابو الحسن علی بن محمد بن موسی بن حسن بن فرات و برادرش ابو العباس احمد م 291 ه را در حرف عین به شماره 460 از وفیات الاعیان یاد كرده، داستان قیام ابن معتز را به تفصیل آورده است. طقطقا در آداب سلطانیه چ 1895 م ص 360، و یاقوت حموی در واژه «صریفون» گفتهاند كه خاندان فرات از شهرك صریفن از بخشهای دجیل بودهاند.
خاندان فرات گنوسیست و برخی از آنان نصیری بودند (بحار الانوار ج 51: 368). و خ 5: 14 و 262 و 348.
ص: 55
در «سوق العطش» فرستاده او را برای وزارت بخواند. ابن فرات كه در نزدیكی خانه خود پنهان شده بود، رو نشان نداد، تا دوباره آمده از راه نرمش با همسایگان و آگاه كردن ایشان كه میخواهد وزیر شود او را دلگرم كرد، تا هنگام عصر همان روز بیرون آمده در دار السلطان به خدمت مقتدر رسیده به وزارت گمارده و دیوانها نیز بدو واگذار شد و به خانهاش در «سوق العطش» بازگشت. بامداد دوشنبه كه فردای آن* روز بود، نیز بازگشته خلعت وزارت پوشیده به راه افتاده: همه سرداران پیشاپیش او میرفتند. در آن روز به مونس خازن نیز كه به ریاست پلیس [1] رسیده بود خلعت داده شد. ابن فرات نیز ماهیانه سربازان را افزایش داد، و برای مقتدر از نو بیعت گرفت.
گزارش دستگیری عبد الله بن معتز:
یكی از خدمتگزاران ابو عبد الله بن جصاص كه سوسن خوانده میشد، به نزد صافی حرمی رفته گفت: عبد الله بن معتز در خانه سرور من پنهان شده است. مقتدر صافی حرمی را با گروهی فرستاد، خانه ابن جصاص را گرفته عبد الله بن معتز را با ابن جصاص دستگیر كرده به دار السلطان آوردند، ابن جصاص پس از پرداخت پولی آزاد شده به خانه رفت، زیرا وزیر ابو الحسن ابن فرات از وی پشتیبانی كرد.
علی بن عیسی [2] و محمد بن عبدون [3] را به ابو الحسن بن فرات سپرد و او ایشان را به وسیله پیام زیر بازپرسی نهاده، به كیفر پولی محكوم كرد، بر علی بن عیسی، سبك و بر محمد بن عبدون برای دشمنی دیرین، سخت گرفت. او به مقتدر گفت: این دو تن در در پیشامد ابن معتز نقشی نداشتهاند، آن دو تن و دادرس محمد بن خلف بن وكیع را تكفل كرده آزاد نمود. سپس محمد بن عبدون را به اهواز تبعید كرده دستور داد او را به محمد بن جعفر عبر تای سپردند و علی بن عیسی را به واسط تبعید كرده، از كیسه خود
______________________________
[ (1-)]M . متن: بسبب تقلده الشرطة ...
[ (2-)]M : صاحب دیوان ابن معتز (خ 5: 61)- معجم الادباء 5: 277/ 14: 68.
[ (3-)]M : بازرس كل ابن معتز (خ 5: 62).
ص: 56
كیفر پنجهزار دیناری او را* به سوسن پردهدار پرداخت تا دست از سروی برداشت، زیرا او خیلی به دارائی وی چشم داشته میگفت: مانند عمویش توانگر است. سپس آشكار شد كه عبد الله بن معتز در دار السلطان مرده است [1]، كالبد او را در یك زیلو پیچیده به خانوادهاش دادند. آنچه در علم خدا نهفته بود با استوار شدن كار مقتدر آشكار شد و كوششهای آفریدگان و ترفندهایشان برای برداشتن او از میان رفت [2].
درباره محمد بن داود [3]، ابو علی محمد بن علی بن مقله میگفت: در یك روز خلوت نزد ابو الحسن [ابن فرات] وزیر بودیم كه یكی از غلامان پیش آمده چیزی در گوش او گفت كه او را سخت اندوهگین نمود. سپس دانستیم كه خبر كشتن محمد بن داود را شنیده است. او گفت: با همه دشمنی كه با من داشت، مردی خردمند، دارای هنرهای گوناگون، افزون بر كار خود، دبیری خراج، سپاه، بلاغت، فقه، ادبیات، شعر سر رشته داشت. او كریم و سخاوتمند بود، از كشتن او سخت برنجید و بر علی بن حسین قنایی [4] نصرانی نفرین فرستاد كه او این مرد را فریب داد، دوستی آن دو را همه میدانند، او خود را رها كرد و دوست خود را به كشتن داد.
گزارش كاری كه قنایی بر سر محمد بن داود آورد [5]:
سوسن [پردهدار] دشمن محمد بن داود بود، و همچنین، صافی حرمی. این دو مقتدر بالله را برانگیخته گفتند* علی بن حسین قنایی، پناهگاه او را میداند، پس او را دستگیر و تهدید به مرگ كردند. او سوگند یاد كرد كه پناهگاه او را نمیداند و تنها یك
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: خایههایش را مالیدند تا بمرد.
[ (2-)] ن. ك: طبری و «صله» عریب 28 پ 6808
[ (3-)]M : وزیر دوره كودتای ابن معتز- خ 5: 61.
[ (4-)] صله. عریب 125: قنانی.//M : نسبت است به دیر قنی (- خ 6: 330).
[ (5-)]M : درباره محمد بن داود جراح و كتاب الورقة پانوشت خ 5: 57 در صفحه 46 دیده شود. شادروان پدرم میگوید: نسخهای از كتاب الورقه به خط كوفی كه بر صفحه پشت آن تملك بو علی مشكویه دیده میشود نزد صدر الافاضل دیدم (ذریعه 25: 66 ش
ص: 57
زن، نامههای او را برای یك زن نصرانی میآورد و او برای من! پس تعهد كرد كه از این راه با ترفندی او را به دام آورد. پس به محمد بن داود نامه نوشت كه نزد سوسن میانجی شده كه او را رها سازد، گزارش كار نوشتنی نیست و باید اجازت دهی تا خود او در پنهانگاه تو بیاید، هر گاه خانه خدا، راه ندهد، خودت به گونه ناشناس بیرون آی و به نزد او برو! محمد بن داود پاسخ نوشت: در شبی، كه یاد كرده بود، خواهد آمد. علی بن حسین نامه را به نزد سوسن و صافی برده خواندند. پس در آن شب رئیس پلیس به كلانتران، «محلهها» و فرماندهان «اسلحه خانه [1]» ها آماده باش داد. پس چون در آن شب بیرون آمد، او را گرفته به مونس خازن دادند و او وی را كشته، كنار راه بینداخت، تا خانواده، كالبد او را گرفته به خاك سپردند.
ابو علی بن مقله و ابو عبد الله زنجی [2] دبیر گفتند: محمد بن داود نامهای به ابن فرات نوشت، كه بدو رسید و نتوانست پاسخ نویسد. پس به آورنده كه مورد اطمینان بود گفت: به او سلام برسان و بگو: «گناه تو كوچك نیست* مدتی دراز نیز بر آن نگذشته، پنهان ماندن نیز هنریست!! شایسته است كه چهار ماه بر پنهانی شكیبا باشی تا داستان فراموش شود، سپس كار خودت را به من واگذار! تا به امید خدا با گذشت زمان، در راست كردن آن بكوشم و امان نامه دستنویس خلیفه را برایت بستانم. من به او خواهم گفت: او به همان چاه افتاد كه سرداران و دبیران افتادند و نیاز سیاسی،
______________________________
[ (359)]. این نسخه اكنون در كتابخانه مركزی دانشگاه است و معرفی آن در فهرست ج 8 ص 41- 44 با تصویر آن صفحه، چاپ شده است. چنانكه در حاشیه صفحه نسخه عربی تجارب الامم چاپ آمد روز كه در كتابخانه مجلس شورای ملی هست و در آغاز و انجام مهر «دكتر قاسم غنی 1320» دارد یادداشتی به خط وی هست كه میگوید، یك نسخه بسیار قدیمی از این «كتاب الورقة» را نزد مجد الدین صدر الافاضل دیدم.
[ (1-)]M متن: صاحب الشرطة، اصحاب الارباع و اصحاب المسالح ...
[ (2-)]M : ابو عبد الله احمد بن اسماعیل زنگی دبیر علی بن فرات است (طقطقا. آداب سلطانیه فخری. چ 1895، ص 369) ولی در خ 5: 202 محمد بن اسماعیل زنجی دیده میشود كه شاید برادر ابو القاسم زنجی (خ 5: 361) باشد.
ص: 58
ما را ناچار از چشم پوشی كرد، این مرد نیز به دنبال ایشان بوده است. پس پیشنهادی میكنم كه برای تو سودمند باشد ...» ولی محمد بن داود شكیبائی نكرد و شد آنچه شد.
ابن زنجی نیز میگفت [1]: نزد ابو الحسن بن فرات بودم، كه رئیس آگاهی [2] یادداشت فرستاد كه یك خبر گزار خیر خواه آمده میگوید گزارشی دارم كه جز به وزیر نتوانم گفت. وزیر به پردهدار گفت، برو ببین چه میگوید، او رفت ولی خبرگزار گفت جز به وزیر نخواهم گفت. چند تن بودیم كه وزیر اشارت داد و ما از مجلس بیرون رفتیم و تنها با او گفتگو كرد. سپس پردهدار عباس فرغانی را خواسته دستور گردآوری پاسداران را كه در پیرامن خانه هستند داد. سپس ابو بشر بن فرجویه [3] را خواسته، پنهانی به او گفت: این مرد از راه نیكخواهی آمده میگوید: او جای محمد بن داود را میداند و دیشب را نزد او خفته است، او از من خواست كه كسی را با او بفرستم تا او را بگیرد، من به او گفتم، اگر راست بود یك هزار دینار به تو میدهم و اگر دروغ بود كیفر خواهی دید. هم اكنون تو [فرجویه]* به او بنویس كه خود را جابجا كند، من اكنون كسانی برای دستگیری او میفرستم. پردهدار، در گردآوری پاسداران دستپاچگی نشان میداد و میگفت: گروهبانان [4] را در جستجوی ایشان فرستادم كه به پیرامن شهر رفتهاند، برخی در «قصر عیسی» و برخی در «باب شماسیه» اند. آن اندازه دست به دست كرد تا پاسخ نامهاش برگشت كه سپاسگزارانه جابجا شدن خود را به ابو بشر [فرجویه] آگاهی میداد. آنگاه به خبر گزار دستور داد با گروهی پاسدار با نردبان به آنجا رود و سفارش كرد كه نخست خانههای پیرامن را بگیرند و در پایان به آنجا روند و آغاز كوچهها را بربندند تا نگریزد، پس ابو العباس، پردهدار و خبر- گزار و آن گروه برفتند و بر سر كوچهها و خانههای پیرامن، نگهبان گذاردند. سپس به
______________________________
[ (1-)] الوزراء: 25.
[ (2-)]M . متن: صاحب الخبر.
[ (3-)]M : بزرگ دبیران در نخستین وزارت ابن فرات (خ 5: 111).
[ (4-)]M . متن: النقباء.
ص: 59
آن خانه شدند كه خبرگزار نشان میداد ولی او را نیافتند. خبرگزار میگفت: به خدا سوگند كه من او را در اینجا دیدم، در اینجا بخفت، او همه جای خانه را نشان میداد، سپس خانههای دیگر را جستند و نیافته و به نزد وزیر باز گشتند. وزیر او را به دروغ گفتن سرزنش كرده دستور داد دم دروازه دویست ضربه بدو زدند و بر شتر سوار و انگشت نما كردند، جارچی فریاد میزد: این است سزای كسی كه به دروغ خبرچینی كند!* وزیر به مقتدر نیز نوشت كه برای یافتن محمد بن داود چندین خانه را بازرسی كرده او را نیافتیم و خبرچین دروغین را كیفر دادیم، تا دیگری چنین نكند. چون خبر- چین را به خانه باز آوردند، دستور داد دویست دینار به او داده او را به بصره فرستند.
او به ما گفت: خبرچین راست میگفت و من به او كیفر دادم و اگر چنین نمیكردم [او را به بصره نمیفرستادم] میترسیدم به «دار السلطان» برود. ابو بشر [فرجویه] جای محمد بن داود جراح را میدانست و به وزیر گفته بود ولی وزیر آن را پنهان كرد و این از بزرگواری وزیر ابو الحسن بن فرات و جوانمردی و نیك اندیشی او دور نیست [1].
در این سال محمد بن عبدون و سوسن پردهدار دستگیر و كشته شدند
گزارش آن: سوسن پردهدار با ابن معتز بود كه میخواست او را به سر پردهداری بگمارد، پس چون «یمن» را به جای وی تعیین كرد، تا خرسند شده به دار السلطان برگشت [2]. سوسن در رایزنی با عباس بن حسن [وزیر مقتدر پیش از كودتای ابن معتز] در پیشگاه مقتدر شركت میجست، ولی ابو الحسن بن فرات در وزارت خود سوسن را در رأی شركت نداد و كم كم دلگیری سوسن و ابو الحسن* بن فرات آشكار گردید. و خبری پخش شد كه سوسن با كمك برخی از غلامان «حجری» [3] میخواهد
______________________________
[ (1-)] این داستان در كتاب «الوزراء»: 25 آمده است//M : این داستان نرمش ابن فرات را نشان میدهد و چنانكه در پانوشت ص 53- 54 گفتم حالت عمومی شیعیان غرب ایران در آغاز قرن 4 چنین بوده است.
[ (2-)] ن. ك: صله. عریب: 27. پ 6807.
[ (3-)]M . متن: الغلمان الحجریة. ن. ك: پانوشت ص 38.
ص: 60
وزیر ابن فرات را براندازد و محمد بن عبدون [1] را بجای وی بگمارد. او این پیشنهاد را به مقتدر نیز داده و مالی بسیار در اختیار او نهاده بود و بنی بن نفیس [2] را به اهواز فرستادند تا محمد بن عبدون را بیاجازت ابن فرات به بغداد آورد. بنی چنین وانمود كرد كه برای گرفتن دارائی عباس بن حسن كه در بصره سپرده بود رفته است. هنوز محمد بن عبدون به «واسط» نرسیده بود كه خبر به ابن فرات رسید. ابن فرات به مقتدر گفت: سوسن اندیشه براندازی تو و سپس مرا دارد، او از بزرگترین یاران ابن معتز بود و چون به سر پردهداری او نرسید از او برگشت. پس مقتدر اجازت دستگیری و كشتن او را داد، كه همان روز به دست تكین خاصه، كه نامزد سرپردهداری بود كشته شد [3].
سپس وزیر [ابن فرات] كسی را برای دستگیری محمد بن عبدون فرستاده او را در راه دستگیر و به دار السلطان زندانی و از نو مصادره كرده به مونس خازن سپرد تا او را بكشت. ابو الحسن علی بن عیسی كه در واسط بود نگران شده به وزیر نامه نوشته سوگند یاد كرد كه با محمد بن عبدون دشمنی دیرین دارد ولی چون راستگو است، میگوید كه محمد بن عبدون از جان خود بیزار نبود* كه برای وزیر شدن بكوشد، او پس از فتنه عبد الله بن معتز همیشه به اندیشه جان خود بود. سوسن این نقشه را دور از آگاهی او ریخت. علی بن عیسی [4] در نامهای خواستار شد كه وزیر او را به مكه تبعید كند تا از بدگمانی رها باشد و سلطان او را فراموش كند. ابن فرات پذیرفت و او را از واسط، به راه بصره با خوشی روانه مكه نمود. علی بن عیسی این نامه را برای رهائی محمد بن عبدون از مرگ نوشته بود، خدا پاداش نیك اندیشی او را داد و چون اجل محمد بن عبدون رسیده بود، كوشش علی بن عیسی، نتوانست به
______________________________
[ (1-)]M : مردی كه در كودتای ابن معتز عهدهدار دیوان بازرسی شد ص 50.
[ (2-)]M : او داماد (شوهر دختر) فاطمه قهرمانه دربار بود (خ- 5: 81).
[ (3-)] ن. ك: كتاب «الوزراء»: 138.
[ (4-)]M : فرمانده پلیس بغداد ص 53.
ص: 61
جائی برسد. [1] چون خلافت برای مقتدر بالله استوار گردید، كارها را به ابو الحسن بن فرات [وزیر] واگذار كرد، كه مانند یكی از خلیفگان انجام میداد، مقتدر به خوشگذرانی، نشست و برخاست با دوستان و آمیزش با زنان و نوازندگان پرداخت. پس نفوذ زنان و نوكران در دولت افزایش یافت [2]. ابو الحسن نیز به هزینه كردن دارائی بیت المال ویژه [3] پرداخت و در این راه زیادهروی كرد تا همه را نابود كرد. از نیكیهای ابن فرات آنكه در همان آغاز كار، فرمانی از مقتدر برای همه كارگزاران بخشهای كشور بگرفت، تا داد را در میان مردم بگسترند و آئینهای ستمگری را بزدایند، او برای همه خاندان* بنی هاشم ماهیانه نهاد، سپس با فرمانی آن را افزایش داد. پس از آن فرمانی برای بخشودگی همه كسانی كه از او سرپیچی كرده و به ابن معتز پیوستند صادر كرد، و ایشان را در همه رسیدگیها مانند بیگناهان شمرد. او در كار حسین بن حمدان و ابراهیم بن كیغلغ نیز نرمش نشان داد، تا مقتدر از گناه ایشان چشم پوشیده، ایشان را به كارگزاریها بگمارد. او همین شیوه را با ابن عمرویه [4] بكار بست.
گزارش سیاست درست [5] ابن فرات:
ابن فرات به مقتدر فهمانید كه اگر بخواهد همه همكاران ابن معتز را به كیفر
______________________________
[ (1-)]: الوزراء» 27- 26.
[ (2-)]M : در خ 5: 171 مادر و خاله و كنیز مقتدر در شمار سیاستمداران كشور یاد شدهاند.
[ (3-)]M . متن: بیت المال الخاصة، مقابل بیت المال العامة خ 5: 76.
[ (4-)]M : فرمانده پلیس بغداد و از همكاران كودتای ابن معتز (- ص 35).
[ (5-)]M : مشكویه سیاست سنیزدگی ابن فرات را در نرمش با سنیان سرسخت، همكاران ابن معتز در كودتای سال 296 سیاستی درست میخواند. چنانكه در پانوشت ص 53- 54 گفتیم این سیاست را شیعیان دوازده امامی پس از غیبت آخرین امام (ع) در پیش گرفتند. این سیاست كه گاهی با شكست نیز رو به رو میشد، مدتی دراز به روی كار آمدن خاندان شیعی آل بویه انجامید و مشكویه همه زندگی خود را زیر پرچم این سیاست گزرانید. ولی این نرمشها به خلیفه بغداد نیز توان داد، سی سال پس از مرگ مشكویه، تركان سلجوقی را به بغداد دعوت كنند، تا خاندان بویهی را براندازند.
ص: 62
رساند، مردم از او خواهند رمید و برای گریز سوار خواهند شد و كشور را به تباهی خواهند كشید. او پیشنهاد كرد همه لیستهای سیاه كه نام پیروان ابن معتز را در برداشت بسوزانند، ابن فرات دستور داد همه پروندهها [1] را در دجله ریختند، پس مردم آرامش یافته، سپاسگزار شدند. [2]
گزارش آنچه با دادرس ابو عمر [3] انجام گرفت:
دادرس یوسف بن یعقوب [4] كه پیری فرتوت بود، دست به دامان ابن فرات میآویخت و میگریست و رهائی فرزندش ابو عمر را از مرگ میخواست. ابن فرات میگفت توان این كار را ندارم مگر آنكه چشم مقتدر را با مالی بسیار سیر كنی! پدر برای زنده ماندن خود و فرزندش تن به بینوائی داد*. ابن فرات از مقتدر خواستار چشم پوشی از ابو عمر شده، خلیفه را به طمع دارائی او و پدرش انداخت.
مقتدر وی را تحویل داد. پس او را به یكصد هزار دینار مصادره كرده در زندان بیت المال انداختند، تا بپردازد او بیشتر آن را پرداخت. در میان آنچه داد، چهل و پنج هزار دینار امانتی بود كه گفته شد عباس بن حسن به او سپرده بود. پس چون پرداختی او به نود هزار دینار رسید، ابن فرات او را آزاد كرد و به خانه فرستاد و ده هزار دینار را به او بخشیده دستور داد تا از خانه بیرون نیاید [5].
پیشامدی كه یك خیانت را آشكار كرد:
سلیمان بن حسن بن مخلد با ابو الحسن بن فرات نزدیك بود و بر دوستی پدرش
______________________________
[ (1-)]M . متن: بتغریق الجرائد فی دجلة ...
[ (2-)]. ن. ك: «الوزراء» 119.
[ (3-)]M : ابو عمر محمد بن یوسف دادرس كه در میان كودتاچیان ابن معتز دستگیر شد.
ن. ك: ص 54 و پانوشت ص 3، 23.
[ (4-)] او از سال 282 به جای پسر عمویش اسماعیل بن اسحاق دادرس كرانه خاوری بغداد شده بود (معجم الادباء 2: 260- 261).
[ (5-)] ن. ك. «الفرج بعد الشدة» 1: 122- 120.
ص: 63
با پدر وزیر، ابو جعفر محمد بن موسی بن فرات [1]، تكیه میكرد. دوستی سلیمان با ابو الحسن تا آنجا بود كه چون وزیر ابن فرات نامههائی برای بیعت با ابن معتز به خط سلیمان یافت، چشم پوشی كرد. سلیمان با محمد بن داود بن جراح [2] دوست و خویشاوند بود. ابو الحسن [ابن فرات وزیر] اینها را پنهان كرد و به مقتدر نگفت، بلكه سلیمان را نامزد ریاست «مجلس عمومی» كرد [3]، ولی سلیمان خائنانه كوشید تا ابو الحسن احمد بن محمد بن عبد الحمید را [به جای ابن فرات] به وزارت رساند [4] و در این باره نامهای به دست خود برای مقتدر نوشت* كه در آن دارائی و آبادیهای ابو الحسن [ابن فرات] و دبیران و كارمندان او را بر شمرده بود. او این نامه را در آستین خود پنهان كرده به خانه ابن فرات در آمد و چون برخاست كه با گروهی از دبیران كه در خانه ابن فرات بودند نماز مغرب بگذارد، نامه از آستین او افتاد، صقر بن محمد دبیر كه پهلوی او نماز میگزارد آن را یافته همانگاه به وزیر داد. وزیر او را دستگیر كرده در یك زورق در بسته [5] به واسط فرستاد، در آنجا او را مصادره كرده زیر نگهبانی نهادند. سپس وزیر با خوشخوئی خود به او رسیدگی كرد و به كار باز گردانید [6].
در این سال به ابو الهیجاء عبد الله بن حمدان نامه نوشته، دستور داده شد، برای جنگ با برادرش حسین بن حمدان آماده شود، قاسم بن سیما را با چهار هزار تن نیز به كمك او فرستادند، این دو با هم، با حسین روبرو شدند و شكست خوردند. ابراهیم بن حمدان برای آشتی دادن برادرش حسین به پائین [بغداد] آمد. خواست او پذیرفته شد و امان
______________________________
[ (1-)]M : خاندان فرات گنوسیست بودند و احمد بن محمد بن موسی بن فرات پیرو محمد بن نصیر و جانشین وی بوده است (بحار الانوار چ سربی 51: 368). پانوشت ص 54.
[ (2-)]M : وزیر ابن معتز (خ 5: 61) و كشته آن راه (خ 5: 57 و 66- 67).
[ (3-)]M . متن: و قلده مجلس العامة ریاسة ...
[ (4-)] محمد بن عبد الحمید از كسانی بود كه وزیری را نپذیرفت (صله: 74 پ 6857).
[ (5-)]M . متن: و أحدره فی زورق مطبق.
[ (6-)] ن. ك: كتاب «الوزراء»: 28، 102 و «الفرج بعد الشدة» 1: 124.
ص: 64
نامه برای حسین نوشته شد و او به سوی پایتخت آمده، در بیابان كرانه باختری فرود آمد و به دار السلطان نیامد، كار جنگ [سپاه] قم به او واگذار شده خلعت پوشیده به جای عباس بن عمرویه، به قم فرستاده شد. [1] در این سال بارس غلام اسماعیل بن احمد [سامانی] فرمانروای خراسان با چهار هزار [2] غلام ترك و جز آن به بغداد آمده پناهنده شد. فرمانروای خراسان چون از
______________________________
[ (1-)]M . ن. ك. طبری ع 3: 2284 پ 6776 و ابن أثیر: به دار السلطان آمد و خلعت گرفت.
[ (2-)]M : بارس یك سر قبیله ترك است كه با چهار هزار تن قوم خود پس از ناسازگاری با فرمانروای بومی به مهاجرت طبیعی خود از شمال خاوری خراسان به بغداد میآید. ما نمونه دیگر از این مهاجرت طبیعی تركان را در مورد الپتكین در خ 6: 423 خواهیم دید این مهاجرتها در سده سوم با تشویق خلیفگان در بغداد و با شرط سنی شدن تركان، برای سركوب نیروهای آزادیخواه ایرانی كه گنوسیسم اسلامی را سلاح ایدهئولژیك خود ضد خلیفگان بغداد نهاده بودند آغاز شده چون به خراسان آمده مدتی ماندند، گروهی مانند غزنویان و سلجوقیان ایرانیزه شده، گروهی به دنبال ستیز از فرمانروایان محلی ایرانی شكست خورده چنانكه دیدیم كوچیدن به باختر را دنبال میكردند، به ری و همدان و از آنجا به آذربایجان یا فارس یا بغداد و از آنجا نیز به شام یا آسیای صغیر میرفتند، در هر یك از این جاها سرنوشتی همانند خراسان میداشتند. جز در آذربایجان و آسیای صغیر كه زندگی شهری را آغاز كرده به سبب كثرت ایشان زبانهای محلی، در اقلیت مانده، در آسیای صغیر پس از چند سده، كشور تركیه را نیز پدید آورند.- خ 6: 50، 388، 423.
تركان در این مهاجرتها سرداران ایرانی مخالف خلیفه، مانند مرداویج را به تحریك بغداد میكشتند (خ 5: 274، 479، 485) گاهی نیز خلیفه دو گروه ایرانی را به جان یك دیگر انداخته و یكی از این تركان را به جای هر دو میگماشت، چنانكه، هنگام كشاكش خاندان سامانی خراسان با وهسوذان دیلمی بر سر ری، خلیفه، این شهر را به وصیف بكتمری بخشید (خ 5: 118- 119) و پس از شكست یوسف بن یوسف بن دیوداذ، فرمانروای آذربایجان از خلیفه، او را ناچار كردند تا همین وصیف بكتمری را به عنوان معاون خود بپذیرد، تا چشم و دست خلیفه در آذربایجان باشد (خ 5: 162- 163). تا آنجا كه سلطان مسعود غزنوی خود میگوید:
خلیفه بغداد از تركان وی خواسته است كه بیایند و او را از چنگ دیلمیان رهائی بخشند (تاریخ ابو الفضل بیهقی. چ. فیاض. ص 91).
ص: 65
پناهنده شدن غلامش به سلطان میترسید او را تا «ری» پیگیری كرد. تا آنكه* ابن فرات به او نامه نوشته او را آرام كرد، تا به خراسان بازگشت. وزیر «دیار ربیعه» را به بارس واگذار كرده، او را بدانجا گسیل داشت.
بخشهای ارمنستان و آذربایجان را نیز به یوسف بن ابی الساج واگذار كرده پیمان بست، كه سالیانه یكصد و بیست هزار دینار به بیت المال همگانی پایتخت [1] بپردازد و پس او از دینور به آنجا رفت [2].
سال دویست و نود و هفتم آغاز شد
اشاره
در این سال طاهر و یعقوب دو پسر محمد بن عمرو بن لیث [صفاری] را اسیر به
______________________________
[ ()] البته در زمان مشكویه نگارنده این كتاب (م 421) هنوز مانند زمان مقدسی (375 ه) زبان آذربایجان لهجهای از زبان فارسی بوده، و در هیچ شهر آن زبان تركی رواج نداشته است.
ن ك «احسن التقاسیم» ص پ 562.
[ (1-)]M . متن: «بیت المال العامة». مقابل «بیت المال الخاصة» ص 61 پانوشت 3.
[ (2-)]M : از رخدادهای سال 7- 296 ه كه مشكویه آنرا شاید آگاهانه به فراموشی سپرده است بنیانگذاری دولت فاطمیان در شمال آفریقا است كه ابن اثیر در حوادث آن سال و طقطقا ص 356 آنرا یاد كردهاند كه میتوان آنرا چنین خلاصه نمود: چون سلاح ایدهئولژیك گنوسیسم اسلامی به دست فاطمیان برای روشنفكران آن سامان پذیرفتنیتر از ایدهئولژی سنیان بود به گرد فاطمیان گرد آمدند و حكومت را تشكیل داده، دست بغداد را از آنجا بریدند. ولی دوری فاطمیان از سرچشمه گنوسیسم ایرانی، ایشان را كم كم سنی زده كرد، تا پس از مرگ منتصر در 487 ه دو دستگی و جدائی مستعلیان مصر و نزاریان تندرو ایرانی (صباحیان) آشكار شد، حسن و صباحیان در كوههای قاینات تا الموت سنگر بندی كردند، (البته ایشان نیز كم كم سنی زده و در سده هفتم معدوم شدند) ولی مستعلیان مصر با سرعت بیشتر رو به سنیزدگی رفتند و گنوسیسم فلسفی در ایشان بمرد، پس علت وجودی و بقاء دولت فاطمی در مصر معدوم شد. در برابر آنان سلاح ایدهئولژیك بغداد، با پذیرش گنوسیسم سنی زده غزالی و یارانش روز به روز برندهتر میشد، تا آنجا كه به سال 564 ه فاطمیان مصر برای دفاع در برابر فرنگیان صلیبی از نور الدین ترك سنی دست نشانده بغداد در سوریه كمك خواستند و او كردان ایوبی را برای كمك به ایشان فرستاد. ایوبیان هر چند
ص: 66
بغداد آوردند. آن دو را بر یك استر بیپالان بسته پیشاپیش ابو الفضل عبد الرحمان ابن جعفر شیرازی دبیر سبكری كه عهدهدار فارس بود وارد كردند و پس از باز كردن زنجیر بنزد مقتدر بردند. به عبد الرحمان بن جعفر خلعت داده و به فوج یكم فرستاده شد. عبد الرحمان خلعتها را پوشیده سوار شده در محله «مربعه خرسی [1]» فرود آمد و طاهر و یعقوب را در «دار السلطان» زندان كردند.
سبكری در فارس یاغی بود، چون دبیر او ببغداد آمد، با سلطان پیمان بست كه خراجی از فارس بپردازد و به آنجا بازگشت، سپس گزارش رسید كه لیث پسر علی از سگستان به فارس آمده و سبكری از آنجا بیرون شده است. پس مونس خادم را مأمور رفتن* به فارس كرده خلعت پوشانیدند، و چون رفت سبكری را در «رامهرمز» دیدار كرد و با او برفت. لیث نیز برای رو به رو شدن با مونس به ارجان رفت.
یك شتابزدگی كه فرایند بد داشت
چون لیث شنید كه حسین بن حمدان [حمدانی] از قم به بیضا [2] میآید، ترسید
______________________________
[ ()] گنوسیست بودند ولی زیر تأثیر گنوسیسم سنی زده غزالی، خلافت عرب را پذیرفته بودند، پس از آمدن ایوبیان به مصر سال 564 ه جز نامی برای «عاضد» خلیفه فاطمی باقی نماند.
این نام را نیز صلاح ایوبی برای ایستادگی در برابر بغداد و تركان سنی دست نشانده ایشان نگاه داشت، تا در سال 567 ه مجبور به حذف نام ایشان از خطبه شد. و چون مردم نیمه گنوسیست مصر، به ایرانی بیش از عرب اطمینان داشتند، دولت در دومین آدینه محرم سال 567 ه یك مرد عجمی (یعنی ایرانی) را كه «امیر عالم» نام داشت وادار كرد تا خطبه را عوض كرد و نام «مستضیء» عباسی را بجای «عاضد» فاطمی نهاد و بر خلاف انتظار دولت كه احتمال قیام مردم را میداد به گفته ابن اثیر دو بز هم به یك دیگر شاخ نزدند.
[ (1-)] نسبت است به صالح خرسی كه از نوادگان شاهان خراسان از اهل بلخ بود و «صاحب مصلی» لقب داشت، زیرا كه منصور، یك جانماز حصیری بدو بخشید كه از گنجینههای عبد اللّه بن علی بدست آورده بود، بدان شرط كه تنها در عیدها بر آن نماز گزارد. چنین است در «منتظم» ابن جوزی در ترجمه علی بن صالح به سال 229 ه. و در «صله» عریب «مربعه حرشی» دیده میشود.
[ (2-)]M : معرب بیدا (احسن التقاسیم. پانوشت ص 643).
ص: 67
مبادا شیراز را از وی بگیرد، برادر خود را با بخشی از سپاه برای نگهبانی به شیراز فرستاد و خود با یك راهنما از راه میان بر، به سوی بیضا آمد، تا جلو حسین بن حمدان را بگیرد، راهنما ایشان را از یك راه پیاده رو تنگ برد كه جای سپاه را نداشت، رنجها برد و بسیاری از مردان و چهارپایان او نابود شدند. او راهنما را كشت و به راه همگانی برگشت تا به «خوابذان» رسید كه مونس بدان رسیده بود. چون لیث سپاه مونس را دید، پنداشت سپاه برادرش میباشد كه به شیراز گسیل داده. یارانش به تكبیر گفتن پرداختند و مونس بیرون آمده بر او بتاخت و او را دستگیر كرد. چون لیث اسیر شد یاران به مونس پیشنهاد كردند كه سبكری را نیز دستگیر كند، او نپذیرفت، پس چون یاران پیگیری كردند، به ظاهر پذیرفته گفت فردا كه بنزد ما میآید او را دستگیر میكنیم.
سبكری همه روزه از خرگاه خود سوار شده به سلام مونس میآمد* مونس در پنهان با یك پیك گزارش پیشنهاد یاران خود را به سبكری رسانیده پیشنهاد كرد هر چه زودتر به شیراز رود. سبكری نیز دستور را انجام داد. بامدادان كه آفتاب بالا آمد، مونس گفت: یاران! چرا سبكری نیامد؟ فرستادهای رفت و خبر آورد كه سبكری در آغاز شب به شیراز رفته است، مونس گناه را به گردن سرداران انداخته گفت: شما خبر را پخش كردید تا بدو رسید و گریخت. مونس با لیث [اسیر] به مدینة السلام برگشت و حسین [حمدانی] به قم رفت.
هنگامی كه سبكری بر شیراز چیره شد، سرداری داشت به نام [قتال] كه او را به دشمنی دبیرش عبد الرحمان بن جعفر بر میانگیخت و میگفت: او طرفدار سلطان [1] است و از همه سرداران برای دولت پیمان گرفته است. او هر گاه كه بخواهد میتواند یك نامه از دولت بیاورد و او را دستگیر كند. سبكری از این دور نما بترسید و عبد الرحمان ابن جعفر را دستگیر كرد و به جای وی مردی به نام اسماعیل بن ابراهیم تیمی را به
______________________________
[ (1-)]M . متن: فی جنبة السلطان. مشكویه در این كتاب جز در چند مورد از بكار بردن واژه خلیفه خودداری كرده، واژه سلطان را به جای آن بكار برده است. (پانوشت 1، ص 1).
ص: 68
دبیری گمارد. این اسماعیل نیز سبكری را به سركشی فرا خوانده، گفت: سپاه دولت از اینجا رفت و به این زودی توان بازگشت ندارد، پس آنچه را به دولت میدادی به سود خود هزینه كن!* و سپاهت را خرسند نما، سپس ببین چه میشود! عبد الرحمان بن جعفر نیز از زندان با یك ترفند نامه به ابن فرات نوشته پیشامد سركشی سبكری را به آگاهی او رسانید. ابن فرات نیز به مونس كه به واسط رسیده بود، نوشت: هر جا را گشودی، پس گرفتند و هر كه را اسیر كردی آزاد شد [هر چه رشته بودی پنبه شد!] ناچار باید بازگردی و با سبكری بجنگی! مونس به اهواز برگشت و سبكری به نرمش با او آغاز كرده از وی خواست [بكوشد تا برای خشنودی بغداد] در خراج بخشهای فارس و كرمان بر پیمانی كه قاسم بن عبید الله در روزگار مكتفی [خلیفه م 295] بسته بود مبلغی بیفزاید. پس مونس پیمان چهار میلیونی [قاسم] را به هفت میلیون بیست ولی ابن فرات نپذیرفت، و پس از چند بار افزودن یك میلیون، یك میلیون، مونس آن را به نه میلیون رسانید كه سبكری بی كم و كاست بدهد.
و مانده درآمد، كه مورد نیاز سپاه فارس و كرمان است برای هزینه ایشان بر جای ماند ولی ابن فرات یك دنده ایستاد كه كمتر از سیزده میلیون را نمیپذیرد. مونس به سبكری پیشنهاد كرد كه خود به سلطان و وزیر [1] نزدیك شود ولی سبكری پرداخت بیش از ده میلیون را نمیپذیرفت و وزیر از دست به دست كردن سبكری خشمگین شده مونس را متهم به همكاری با وی نمود.
* سال دویست و نود و هشتم آغاز شد
گزارش چگونگی دستگیر شدن سبكری:
سپس بر آن شدند كه «وصیف كامه» را با چند سردار دیگر از مدینة السلام
______________________________
[ (1-)]M . متن: بان یقارب السلطان و الوزیر ... با هم نهادن دو واژه «سلطان و وزیر» نشان میدهد كه سلطان در اینجا بمعنی خلیفه است نه (دولت) كه مركب از هر دو میباشد.
ن. ك پانوشت ص 1.
ص: 69
[بغداد، به فارس] بفرستد. او به مونس نوشت كه برای نگهبانی از لیث جز به تو اطمینان ندارم، تو او را با خود به مدینة السلام بیاور و سرداران را با محمد بن جعفر در نزدیكی بخشهای فارس بگذار تا پیش از پایان دادن به كار سبكری و روشن شدن مبلغ خراج به بغداد بازنگردند، مبادا سبكری باز به اندیشه خود سری بیفتد.
مونس از اهواز بیرون آمد، وزیر به محمد بن جعفر عبرتای نوشت كه با سرداران دیگر از اهواز به شیراز روند، وصیف كامه و سپس سیمای خزری و فاتك معتضدی و یمن طولونی را به كمك او فرستاد. پس چون سپاه محمد بن جعفر بسیج شد، به سوی سبكری رفته، بیرون دروازه شیراز با وی جنگید و سبكری به «بم» گریخته به دژ آن نشست. وی باز او را دنبال كرد و او را بشكست تا به كویر خراسان گریخت و «قتال» اسیر شد. چون فتحنامه آن به بغداد رسید سلطان به وزیر [ابن فرات] خلعت داد. محمد بن جعفر عبرتای فتیح خادم افشین را كه به سبب زیبائی رویش به وی علاقمند بود، برای اداره جنگ و كارگزاری معونتهای [1] فارس و كرمان بگمارد.* نیز در این سال نامه احمد بن اسماعیل [سامانی] فرمانروای خراسان رسید كه سگستان را گشوده، محمد بن علی بن لیث صفاری را اسیر كرده است. سپس نامهاش كه اسیر شدن سبكری را گزارش میداد رسید. پس به وی نوشته شد كه سبكری و محمد بن علی بن لیث را به پایتخت فرستد. در شوال همین سال سبكری و محمد بن علی بن لیث را سوار بر دو پیل به حالت نمایشی به بغداد آوردند. پس به وزیر ابن فرات و سپس به مرزبانی نماینده فرمانروای خراسان خلعت داده شد و همراه فرستادگان كه سبكری و محمد بن علی بن لیث را آورده بودند پیشكشها و خلعت و عطر و جواهر برای فرمانروای خراسان فرستاده شد [2].
نیز در این سال خبر مرگ عبرتای و سپس مرگ فتیح [3] رسید و كار معونتهای فارس به عبد الله بن ابراهیم مسمعی [4] واگذار شد.
______________________________
[ (1-)]M : برای اصطلاح «معونت» پانوشت خ 5: 231 دیده شود.
[ (2-)] ن. ك: گفته صولی را درباره او در «صله» عریب 35 پ 6813.
[ (3-)]M : ابن اثیر: قنبج خادم امیر فارس.
[ (4-)] خ 5: 40
ص: 70
نیز در این سال فاطمه قهرمانه كه در «طیار [1]» خود نشسته بود زیر پل بغداد در یك روز طوفانی غرق شد. او دو دختر خود را به همسری بنی بن نفیس و قیصر داده بود، پس هر دو با گروهی از سرداران و دادرسان جنازه او را تشییع كردند. بانو مادر [2] عنوان قهرمانه را به ام موسی هاشمیه داد كه نامههای او و مقتدر را به وزیر ابن فرات میرسانید.
سال دویست و نود و نهم آغاز شد
اشاره
در این سال وزیر ابن فرات دستگیر شد. خانه او زیر نگهبانی نهاده شد، زشتترین رفتارها با خانوادهاش انجام گرفت. خانه* او و دبیران و كارمندانش را چپاول كردند، بغداد نیز به آشوب كشیده شد [3]، مردم چپاول شدند. مونس خازن رئیس پلیس بغداد
______________________________
[ (1-)]M : نوعی قایق نهر پیما بوده است- خ 5: 59.
[ (2-)]M . متن: السیدة، مانند خ 5: 108 كه مقصود مادر مقتدر است كه در سیاست فرزندش اثر فراوان داشته است (خ 5: 171) او كنیزی رومی به نام شغب است كه به حلاج نیز ارادت داشته است. (صولی- خ 5: 475 پانوشت).
[ (3-)]M : برای شناخت تركیب مذهبی مردم بغداد در پایان سده سوم و آغاز چهارم و اندازهگیری نفوذ گنوسیسم اسلامی و عقبنشینی تسنن سلفی، میتوان دو پیشآمد را در نظر آورد: در كودتای ابن معتز ناصبی نواده متوكل، هنگامی كه او پس از شكست كودتا در كوچههای بغداد تنها ماند هر چند غلامش فریاد میكشید: مردم! برای خلیفه سنی بر بهاری دعا كنید و حسن بر بهاری حنبلی سنیان را به سود ابن معتز بر میانگیخت (ابن اثیر سال 296 و «احسن التقاسیم» پ: 175 ن. ك: خ 5: 413) باز كسی به كمك او نشتافت (خ 5: 63) ولی در اینجا با فاصله سه سال چون مقتدر عباسی با كمك سریانیان سنی، وزیر شیعی ابن فرات را بر كنار میكند، بغداد به آشوب كشیده میشود. و مدتها خلیفه نمیتواند كسی را به جای او بگمارد.
ده سال بعد، هنگام اجرای حكم قتل حلاج گنوسیست نیز، خلیفه مجبور است به وسیله رئیس پلیس بغداد آن محل را از شب تا بامداد در محاصره داشته باشد، مبادا گنوسیستها حلاج را نجات دهند (خ 5: 161) مد گنوسیسم در غرب ایران چنان در آغاز قرن چهارم بالا میآمد كه راضی به سال 323 ناچار شد اعلامیهای بر ضد حنبلیان صادر نماید (- 5: 495) تا بتواند از دوازده امامیان بر ضد فاطمیان كمك بگیرد- خ 6: 124 و 154.
ص: 71
نه هزار سوار و پیاده زیر فرمان داشت [1]، هر گاه سوار میشد هیبت او از آشوب میكاست، چون پیاده میشد دوباره شورش بالا میگرفت. سه شبانه روز مردم این چنین در رنج بودند، زیان فراوان دیدند تا آشوب فرو نشست.
مدت نخستین وزارت ابو الحسن بن فرات سه سال و هشت ماه و سیزده روز [2] بود. پس ابو علی [3] محمد بن عبید الله بن یحیا بن خاقان در ذیحجه 299 به وزیری گمارده شد، هر یك از دبیران [4] به جای خود سازمان داده شدند.
بازپرسی از ابو الحسن بن فرات و كارمندان و دبیرانش به ابو الحسن احمد بن یحیا بن ابو البغل واگذار شد اداره «دیوان مصادره» و «دیوان آبادیهای عباسیان» و «دیوان بازرسی فراتی [5]» نیز زیر دست خاقانی [6] نهاده شد. از یاران ابن فرات، ابو علی محمد بن علی بن مقله و ابو طیب كلواذی [7] و ابو القاسم هشام و ابو بشر ابن فرجویه پنهان شده و دیگران دستگیر شدند و خانههایشان چپاول و ویران شد [ابو الحسن]
______________________________
[ (1-)]M : مونس خازن معروف به «فحل نر» چنین است در تكمله «تاریخ طبری».
[ (2-)]M : عریب: و دوازده روز ... و سقوط او به تحریك دستنبویه ام ولد معتضد بود (صله. ص 37) ن. ك خ 5: 171.
[ (3-)] در تاریخ قم، ص 203 او را ابو بكر محمد ... نامیده، داستانی از پدرش در تأیید غیبت امام 12 نقل كرده است.
[ (4-)]M . متن: اصحاب الدواوین دبیرانی بودهاند كه هر یك دیوانی و دفتری را در دست داشته و همگی ایشان زیر فرمان «وزیر»، كه بجای نخست وزیر امروز بود، كار میكردند، لیكن مفرد آن «صاحب دیوان» تنها به رئیس «دیوان زمام» گفته میشد، (دفتر بازرسی) كه پایگاهی همانند رئیس بازرسی كشوری امروز را داشت و وسیله كنترل شاه بر دولت و وزیران بوده است (- خ 6، 338) و از سال 359 ه پایگاه این «صاحب دیوان» برابر پایگاه وزیر شناخته شده زیر فرمان شاه نهاده شد (- خ 6: 339).
[ (5-)]M . متن: دیوان زمام الفراتیة ...
[ (6-)]M . متن: و قلده دیوان المصادرین. البته ضمیر در قلده به ابن ابی البغل نزدیك تر است پس باید دیوان زیر دست او باشد، ولی ویرایشگر چاپ، آمد روز در پانوشت خ 5: 82 چاپ عربی از كتاب «الوزراء 2: 261» نقل كند كه مقتدر این دیوان را نیز به خاقانی واگذار كرده بوده
[ (7-)]M : در خ 5: 227: كلوذانی.
ص: 72
احمد بن ابو بغل، از دستگیرشدگان، در زیر شكنجه بازپرسی میكرد. او از ابن فرات نیز بازپرسی كرد ولی* شكنجه را تنها به دبیران و كارمندان داد و به او زیان نرسانید.
گزارش نقشه ابن ابو بغل كه ضد او پیاده شد
ابو الحسین بن ابو بغل در روزگار [وزارت] ابن فرات در اصفهان تبعید بود.
پس چون بغداد به آشوب كشیده شد، برادرش [ابو الحسن احمد] به بازپرسی ابن فرات [وزیر بر كنار شده] و یارانش گمارده شد. وی پس از دیداری كه از ام موسی [قهرمانه] كرد، برادر [تبعیدی] خود را نامزد وزارت كرده پولی هنگفت نیز پیشكش كرده مقتدر را به طمع آورد. پس داستان بر سر زبانها افتاد و او برای برادر نوشت كه هر چه زودتر به پایتخت بیاید. ابو بكر برادر ام موسی [قهرمانه] نیز در پی او فرستاده شد، در راه آمدنش نیز برخی او را به وزیری خطاب مینمودند، برخی سرداران نیز هنگام در آمدنش به بغداد از او پیشواز كردند.
ابو علی خاقانی [وزیر] یكی از شبها سوار شده به دار السلطان رفته اجازه دیدار خواست. چون به نزد مقتدر رسید، از پیشآمدها نالیدن گرفت كه زمزمهها هست، میگویند ابن ابی بغل را برای وزیر شدن خواستهاند! مقتدر به او دلداری گفت و اجازه داد ابن ابی بغل و برادرش را از پایتخت دور كند. او ایشان را دستگیر و تبعید كرد. این بار ام موسی قهرمانه ناخرسند شده گله كرد و خاقانی از ترس آنكه مبادا خرابكاری كند برای خشنودی او ابو الحسین* [1] را به كارگزاری خراج روستاهای اصفهان و برادرش ابو الحسن را به كارگزاری صلح و مبارك گمارد [2].
______________________________
[ (1-)]M : داستان دیدار ابو حسین بن ابو بغل با صاحب الزمان (ع) در آغاز غیبت، در «بحار الانوار جلد سیزدهم» به نقل از طبری آمده است (بحار الانوار چ سربی 51: 304 و دلائل الامامه طبری) چ نجف 1949 ص 304.
[ (2-)] ن. ك: كتاب «الوزراء»: 272- 268//M : صلح و مبارك دو شهرك نزدیك بصره بوده در معجم البلدان یاد شدهاند.
ص: 73
وزیر [خاقانی] دستور داد ابو هیثم عباس [بن محمد] ابن ثوابه كه در موصل زندانی بود آزاد شود. ابن فرات هنگام بیچاره كردن محمد بن عبدون او را به سبب خویشاوندی كه با وی داشت بدانجا فرستاده بود. ابن ثوابه دبیر محمد بن دیوداذ، در بدكرداری بنام بود [1]. چون به سال 330 به بغداد آمد، وزیر ابو علی خاقانی «دیوان مصادره و آبادیهای عباسیان» و «دیوان بازرسی فراتی» را بدو واگذار كرده او را بازپرس ابو الحسن بن فرات و دبیران و كارمندانش قرار داد. ابن ثوابه در شكنجههای گوناگون و دردسر دادن به آنان زیادهروی كرد. میان او و ابن فرات گفتگو و بازپرسی به ناسزاگوئی كشید و در برابر ام موسی به ابن فرات بد گفت و ابن فرات پاسخی سخت و زننده و نسبت بدكاری به وی داد. ابن ثوابه به مقتدر پیام داد كه ابن فرات با تكیه بر دارائی هنگفت خود سركشی میكند و اجازه خواست تا او را كیفر دهد، و چون اجازت گرفت او را به كند و زنجیر بسته پوشاك پشمین بر او پوشانیده چهار ساعت در آفتاب نگاه داشت كه نزدیك بود بمیرد. [2] بدر حرمی حال او را به مقتدر باز گفت. او بر آشفته دستور داد او را به یكی از اتاقها [3] كه در دست «زیدان» قهرمانه* ویژگان حرم بود فرستاده به زندانش بهبودی بخشیدند، زیرا ابن فرات سوگندها یاد كرد كه هر چه مال، دارائی و پس انداز و كالای گرانبها داشته در بازجوئی ابن ابی بغل خستوان شده است.
مقتدر بالله پذیرفته ابن ثوابه را از بازپرسی او باز داشت.
از آن پس مقتدر با ابن فرات [3] در كارها رای زنی مینمود و نامههای وزیران [4]
______________________________
[ (1-)] ن. ك: آنچه فرغانی درباره او گفته كه در «معجم الادباء: 1: 298/ 1: 237» و كتاب:
«الوزراء 262» آمده است. عریب در «صله»: 59 پ 6835 گوید به سال 303 در گذشت.
//M : نیز ن. ك: خ 5: 170 پانوشت.
[ (2-)] این را دوباره یاد خواهد كرد. ن. ك: كتاب «الوزراء: 105- 103»//M : و خ 5: 170 پانوشت نقل از كتاب عیون.
[ (3-)]M : ابن اثیر: خلیفه ابن فرات را در یكی از اطاقهای كاخ نگاه داشت.
[ (4-)]M : متن رقاع الوزراء ... شاید مقصود دبیران باشد.
ص: 74
را برای او میخواند و در پاسخ به آنها رای او را میخواست. كم كم بدگوئی بر ضد ابو علی خاقانی و چیرگی ابو القاسم بن حواری فزونی یافت.
گزارش سیاست نادرست خاقانی در وزارت
ابو علی خاقانی گرفتار خدمتگزاری سلطان و نقشه ریزی بر ضد دشمنانش بود و به خواندن نامههای رسیده و پاسخ آنها نمیرسید. او رسیدگی به آنها را به پسرش ابو القاسم عبد الله وا گذاشته بود و غیر از عرضه آنها بر خلیفه [1] او را در كار اجرائی نامهها نیز جانشین خود ساخته بود.
این پسر نیز خود گرفتار میخوارگی با سرداران و رسیدگی به كار ایشان و كارگزاران شهرستانها بود و به كارهای دیگر نمیرسید. او برای بررسی نامههای رسیده، ابو نصر مالك بن ولید، و برای بررسی نامههای فرستاده ابو عیسی یحیا بن ابراهیم مالكی را گمارده بود. ایشان كلیاتی از نامههای رسیده و فرستاده را برای ابو علی خاقانی و پسرش میگفتند، و هیچ یك را نمیخواندند* مگر پس از گذشتن وقت انجام كاری كه نامه برای آن آمده بود. نامهها دربارها و بستهها، در انبار ایشان باز نكرده میماند. كس نمیفهمید چه در آنها بوده است. پس كارها در روزگار ابو علی خاقانی به تباهی كشید.
برای یك حوزه، در یك هفته چند كارگزار فرستاده میشد. گفتند برای بخش «ماه كوفه» در مدت بیست روز هفت كارگزار گمارده شد كه در یك خان در حلوان گرد هم آمدند و برای بخش «قردی و بزیذی» [2] پنج كارگزار فرستادند كه در یك كاروانسرا در «عكبرا» در یك روز گرد آمدند، سبب آن نیز ارفاقهائی [3] بود كه فرزندان و دبیران او از كارگزاران میگرفتند تا آنان را بكار گمارند كه مردم برای آن متلكها ساخته بودند.
______________________________
[ (1-)]M : از جاهای استثنائی است كه مشكویه، «خلیفه» را بجای سلطان مانند خ 5: 63، 68 بكار برده است.
[ (2-)]M : معجم البلدان 4: معجم البلدان 4: 56 بازبدی.
[ (3-)]M . متن: و سبب ذلك ارتفاق اولاده و كتابه ...» ارتفاق، گونه رشوه غیر پولی یا آوانسها بوده كه داد و ستد میشده است.
ص: 75
او در نوشتن یاد داشت و دستور افزایش دستمزد و كمك و جابجا كردن زیادهروی میكرد. آنها را خود و دو فرزندش [1]، بنان، یحیا بن ابراهیم مالكی، احمد و محمد دو فرزند سعید امضاء میكردند. ابو علی خاقانی میكوشید دل مردم دور و نزدیك را به دست آرد. پس خدمتگزاران سلطان و سرداران را از اظهار بندگی در نوشتجات خود باز میداشت.
برای نزدیك شدن به مردم، در مسجدهای سر كوچه با مردم نماز میگزارد.
گاهی كه سوار «طیار» [2] خود بر آب میرفت و میدید گروهی جاشوان یا جز آنان در كرانه نماز میگزارند، به كنار میكشید و بالا میآمد و با ایشان نماز میگزارد. پس پایگاه وزیری پائین آمده پست شد [3].
هر گاه كسی* از وی چیزی میخواست، دست بر سینه نهاده میگفت «بالای- چشم [4]» و از این رو در میان مردم «دست به سینه [5]» لقب گرفته بود. صندوق دارائی كاهش یافت و از پرداخت حقوق بازنشستگان [6] و سرداران كهنسال و مانند آنان باز ماند.
ایشان دست به آشوب زده به نمازگاه بیرون رفته بیشتر سرداران را با خود همداستان كردند. كار ایشان بالا گرفته به زبان درازی پرداختند. مقتدر دستور داد دستمزدها پرداخت شود، وزیر به دستآویز خالی بودن صندوق و كمبود برداشت مالیاتی از آن سرباز زده و گفت: دارائی مصادره شده از ابن فرات به بیت المال ویژه [7] رفت كه از اختیار من بیرون است. مقتدر دستور داد پانصد هزار دینار از بیت المال ویژه برای دادن به سربازان آشوبگر بپردازند.
______________________________
[ (1-)]M : ابو القاسم عبد الله و عبد الواحد دو پسر وزیر خاقانی (خ 5: 90، 85).
[ (2-)]M : نوعی كشتی نهر پیما- خ 5: 59.
[ (3-)]. ن. ك: «الوزراء»: 263- 278.
[ (4-)]M . متن: قال: نعم و كرامة آری با احترام!
[ (5-)]M . متن: فسمی: دق صدره.
[ (6-)]M . متن. فقصر فی اطلاق اموال اصحاب التفاریق و القواد القدماء.
[ (7-)]M . متن: بیت المال الخاصة مانند خ 5: 72 در برابر بیت المال العامة خ 5: 76.
ص: 76
مقتدر، شفیع لؤلؤی را مأمور دیوان برید (دفتر پست) مدینة السلام و كنترل وزیر [1] و سپاه و دبیران دیوانها و دادرسان و فرماندهان پلیس كرد.
چون ابن ثوابه زبونی وزیر را دریافت به مقتدر نزدیك شد و به وسیله یادداشتها كه از راه ام موسی [قهرمانه] میرسانید به او نوشت كه میتواند مالی بسیار كه خاقانی از آن چشم پوشیده از كارگزاران بیرون آورد. او میتواند تنها از محمد ابن علی ماذرائی و برادرش ابراهیم هفتصد هزار دینار [2] در آورد. پس برای خاقانی فرمان بیرون آمد كه دست ابن ثوابه را در این كار باز گذارد*. و او مالی فراوان با زور و ستم بدست آورد. او كارگزاران وزیر را به میل خودش بر كنار و بكار میگمارد، كار به جائی رسید كه بدكارانی چند، از راه فرستادن نامه به دست ام موسی [قهرمانه] برای مقتدر، خود را در برابر پرداخت پولی نامزد كارگزاری جائی میكردند. پس به خاقانی دستور داده میشد كه او را بدان كار بگمارد. این رفتار گسترش یافت. بدكاران در فرمانروائی و گرد آوری مالیات با فشار و زور انباز او شدند.
حامد بن عباس نیز بخشهای واسط را چهار ساله پیمان بسته بود. دبیران برای او برنامهای ریختند كه هر ساله دویست و چهل هزار دینار بپردازد. به اندازه دو
______________________________
[ (1-)]M : معمولا وزیر از نظر نیرو و كارآئی در حكومت خلیفگان، شخص دوم در كشور به شمار میآمد. كاربرد این نفوذ بستگی به نیرومندی و زبونی شخصیت او داشت. ولی كم كم خلیفگان بر آن شدند كه دستگاهی برای بازرسی دائمی خود بر وزیر و كابینهاش تشكیل دهند. مقتدر كه در سیزده سالگی به خلافت نشانده شد، در حقیقت زیر نظر وزیر نیمه گنوسیست عباس بن حسن زندگی میكرد. پس از شكست كودتای ابن معتز سنی نیز نیروی اجتماعی شیعیان ابن فرات شیعی را بر او تحمیل كرد (- خ 5: 64) ولی مقتدر پس از آنكه نیرومند شد ابن فرات را دستگیر و مردی ناتوان چون خاقانی را بجای وی گمارد.
اینك به شفیع لؤلؤی به نام «دبیر پست» حق كنترل وزیر را نیز داده است. این سمت بعدا نام «دیوان زمام» گرفت و رئیس آن بعدها صاحب دیوان خوانده شد كه در برابر وزیر قدرت ایستادگی داشت (خ 6، 338).
[ (2-)] ن. ك: صله. عریب: 39- 38. و خ 5: 81.
ص: 77
هزار و چهار صد كر جو برای چارپایان افزون بر آن مبلغ بدهد. پیمانی كه حامد بسته بود، تنها اندكی بر ارزشهای دیرین افزایش داشت. گناه این اشتباه به زیان صندوق دولت از خاقانی بود، زیرا پیشینه كار او از روزگار عبید الله بن سلیمان و پس از آن تا هنگامی كه در نخستین وزارت ابن فرات پنهان شد، تنها عهدهداری برید (پست) و مظالم [دادگستری] و خرایط [شاید برنامهها] در «ماسبذان» بود. پس چون به وزارت رسید، از ناآزمودگی و ندانم كاری سرگیجه گرفته بود كه چه كند! پس مونس برای وزیر شدن علی بن عیسی به كوشش برخاست.
سال سیصدم آغاز شد*
چون مقتدر بالله بیسر و سامانی كارهای كشور را دید با مونس خادم به رایزنی نشسته گفت: روند كارها مرا بر آن میدارد كه ابو الحسن بن فرات را به وزیری باز گردانم. چون مونس به سبب رفتارش با سبكری در تعیین خراج فارس و نپذیرفتن ابن فرات كه گوشهای از آن را یاد كردم [1] از ابن فرات میترسید، نگران شده به مقتدر گفت: این زشت است كه مردم بشنوند كه سلطان وزیری را بر كنار كرد، سپس ناچار شد او را پس از چند ماه باز گرداند، آنرا جز به چشم داشت به دارائی او تفسیر نتوان كرد. دبیران نامدار جهان كه دیوانهای كشور را از روزگار معتضد بالله رهبری كردند دو تن ابن فرات بودند كه ابو العباس در گذشت و دومین به وزارت رسید و بر كنار شد، و محمد بن داود [2] و محمد بن عبدون كه در فتنه ابن معتز كشته شدند [3] و علی بن عیسی
______________________________
[ (1-)]M : در خ: 5: 78 دیدیم ابن فرات مونس خادم سریانی را به سرداری سپاه بغداد به شیراز فرستاد و او پنهانی به سبكری دشمن ابن فرات برای گریختن راهنمایی كرد و در خ 5: 79 دیدیم كه ابن فرات مونس را متهم به همكاری با سبكری كرد و در خ 5: 207 او را به دشمنی با رهبر آذربایجان ابن ابو الساج كرد، متهم كرد. برای كشاكش ابن فرات با سریانیان، ن. ك:
پانوشت خ 5: 62.
[ (2-)]M در نسخه اصل: یزداد. (تصحیح از آمد روز است).
[ (3-)]M :- 5: 76، 70.
ص: 78
ابن داود بن جراح. از ایشان كسی كه بتواند كار كشور را رو براه سازد جز این بجا نمانده است. سپس او را به راستی و درستی و دینداری و پاكی و بیآلایشی و هنرمندی بستود. پس مقتدر دستور داد بگونهای شایسته او را به پایتخت بخواهند، و به خاقانی چنین وانمود كرد كه او را برای جانشینی پسرش عبد الله، برای رهبری دیوانها خواسته است. خاقانی نیز باور كرده در نشستهای خود میگفت: من دستور دادم علی بن عیسی* را به پایتخت بیاورند تا بجای عبد الله بنشانم. تا آنكه روز دوشنبه دهم محرم سال 301 [1] كه خاقانی سوار شد تا به دار السلطان برود او و دو پسرش، عبد الله و عبد الواحد، با ابو هیثم بن ثوابة و یحیا بن ابراهیم مالكی و احمد و محمد دو پسر سعید كه پردهدار بودند و بنان و سعید بن عثمان نفاط همگی به دست نذیر حرمی دستگیر شدند. سعید بن عثمان نفاط یكی از كسانی بود كه برای وزیر شدن خاقانی كوششها كرده و به همین انگیزه او را به كارهای بزرگ بر گمارده بود.
در این سال نیز عبد الله بن ابراهیم مسمعی، از كارگزاری معونت فارس بر كنار و بدر حمامی بجای وی گمارده شد. بدر كارگزاری اصفهان را داشت كه به فارس و كرمان [2] منتقل شد و به جای وی علی بن وهسوذان دیلمی گمارده شد.
سال سیصد و یكم آغاز شد
در این سال ابو الحسن علی بن عیسی [3] هنگامی كه از مكه برگشت به وزیری گمارده شد و از دار السلطان خلعت پوشیده سوار به خانه خود رفت، مونس خادم و
______________________________
[ (1-)]: گویا ابو علی خاقانی در 312 پس از دوازده سال خانهنشینی درگذشت. مشكویه در گزارش این سال در وزیری پسرش ابو القاسم بن ابو علی خاقانی در خ 5: 241 گوید:
علی بن عیسی از مكه نامهای برای وزیر نوشته مرگ پدرش خاقانی را تسلیت گفت.
[ (2-)]M : صاحب تكمله گوید: ابو النجم بدر حمامی در صفر 311 ه در شیراز در گذشت همانجا بخاك سپرده شد. سپس گور شكافته شد و جنازه او را به بغداد ببردند.
[ (3-)]M : او همان مسئول دیوانها در وزارت محمد بن داود جراح، در كودتای ابن معتز میباشد (خ 5: 61- 62).
ص: 79
غریب الحال و دیگر سرداران و غلامان نیز با وی سوار شدند. و در همان روز محمد بن عبید الله خاقانی و دو پسرش و دیگر دستگیرشدگان نامبرده در بالا بدو* سپرده شدند، و كیفری سبك بر ایشان بست و به نقد از ایشان بگرفت و خاقانی را آزاد كرد و به خانه فرستاد و زیر نگهبانی نهاد. پاس خانه و خانواده او را به بهترین شكل نگاه داشت، ولی به ابو هیثم بن ثوابه زیانی بیشتر زد. او در «دار الوزارة» در «مخرم [1]» به كار وزیری نشست. بامدادان بدانجا میشد و تا پس از وقت نماز عشای واپسین كار میكرد.
سپس به خانه باز میگشت. او مانند پیشینیان خود، برای كارگزاران در بخشنامهای گزارش داد كه امیر مؤمنان او را به خلعت وزارت مشرف داشته، كار دیوانها و كشور- داری را بدو واگذارده است. سپس ایشان را بر كار خود پا بر جا داشته و بكوشش برای آبادانی فرا خواند. او در پایان نامه نوشت: «اكنون آغاز سال و برداشت و هنگام گرد آوری خراج است. من نمیدانم، از تو باید چه اندازه بخواهم، تا بنویسم و دستور دهم، همین قدر میگویم: پس از خواندن این نامه یك دامن پر از پول [2] همراه با پاسخ نامه برای من بفرست در نامهات از چگونگی بخشهای زیر دست خود برایم گزارش ده! آنچنانكه توان تو را برای ما روشن كند، جایگاههای درآمد تو و پایگاه سیاست- بهرهكشی و پس اندازت را به ما نشان ده از پرداخت حوالههای پایتخت و مانند آن خودداری كن تا نامههای من به تو برسد و رای تو را* در آنچه خواهی كرد بدانم. تو باید بخود بیاموزی كه من به هیچكس از دور و نزدیك اجازت نمیدهم كوچكترین حقی از حقوق امیر مؤمنان، هر چند یك درم باشد پایمال كند، یا كوچكترین كم كاری و كش رفتن از كار، انجام دهد [از سوی دیگر] مبادا پیش تو خوش خدمتی برای ما، بهتر از خوشرفتاری با مردم جلوه كند، من از تو میانه روی و دادگری با مردم، و برداشتن بار، چه سبك و چه سنگین از دوش ایشان را به همان اندازه خواهانم، كه نگهبانی از حقوق سلطان و راست كردن آن و نگهداری دارائی او را میخواهم.
______________________________
[ (1-)]M : نام این دار الوزارة در خ 5 129، 253 نیز دیده میشود.
[ (2-)]M . متن: ان تحمل صدرا من المال یتوفر مقداره.
ص: 80
از كارهایت پی در پی نامه بنویس تا از آن آگاه باشم، «انشاء الله تعالی».
سپس گروهی از دیوان داران را بر كنار و دیگران را بجای ایشان بگمارد و همین كار را با برخی از كارگزاران كرد. پس به پیماندارانی پرداخت كه همواره آبادیهای سلطانی را پیمان میبستند. سود آن را خود میبردند و كارش به دیگری وا میگذاشتند و از نوسازی آن خودداری میكردند. ایشان را بر كنار كرد. او به نوسازی مرزداریها، بیمارستانها نیز پرداخت. جیره كاركنانش را رو به راه كرده، كمبودهای بیماران و پرستارانش را پر كرد. مسجدهای آدینه را نوسازی كرده، به شهرستانها نیز دستور آن را نوشته، برای كارگزاران یادداشتها فرستاد.
او نامهای نیز درباره دادگری به كارگزارانش نوشت كه رونوشت آن چنین است:
«بنام خداوند بخشنده مهربان، در برابر هر كس كه پیش از نوروز دادخواستی پیش تو آورد كه غله او را آفت زده، بر تو است، كه به دست یكی از یاران درست كار* و كارشناسان مورد اعتماد خود چگونگی حال آشكار سازی و چون ستم را به تو نشان داد، بزدائی، و داد بر جای آن نهی، و به زیان دیده به اندازهاش باز پس دهی، سپس خراج را بیپروا از نیرومندان و دور از ستم بر بینوایان بستانی. آئینی را كه برای تو نوشته شد، چنان بكار بند كه همگان ببینند و بشنوند و بدانند، كه داد و میانه روی برای مردم همگانی باشد انشاء الله تعالی.» او دستور داد، آئین «مال التكمله» از فارس، و مانند آن از جاهای دیگر برافتد و برای آن نامههای نیكو و معروف [1] دارد. ابو الحسن علی بن عیسی جهان را به بهترین شكل اداره كرد. برای كارگزاران آئینهای نیكو نهاد كه به داد مردم برسند و ستمگریها را بزدایند. وزارت و دیوانها و دیگر كارهای كشوری را به بهترین شكل با پاكی و بیآلایشی و دینداری سامان داد. «مكس» را از مكه و «تكمله» را از فارس
______________________________
[ (1-)]: نسخه یكی از این نامهها در «الوزراء» ص 342 آمده است.
ص: 81
و سوق بحر [1] اهواز و مالیات می را [2] در «دیار ربیعه» [3] برانداخت. بركت او جهانگیر شد. شهرستانها آباد و در آمدها بالا رفت. كار مردم را بهبود بخشید. علی بن عیسای وزیر بیشتر افزایشها كه خاقانی، در دوران وزیری خود در دیوانهای سپاه و پیمان نامهها شان داده بود از میان برد. این افزایشها به سرداران و دیگر فرماندهان و سربازان و خدمتگزاران و وابستگان* و دبیران و كارگزاران نیز میرسید و بسیار بود و چون زدوده شد، بسیاری از مردم دشمن او شده او را به كنسی و خست و بریدن نان نكوهیدند.
او هنگامی دست به چنین كار یازید كه هزینههای دربار را روز افزون و بیاندازه بیش از درآمد دید، چنانكه خزانه دارائی او را ورشكسته و پولها را در راههای بیهوده از دست میداد.
ثابت بن سنان [4] از علی بن عیسی نقل كرد كه: من برنامهای برای درآمد و هزینه كشور فراهم كرده بودم كه در آن هزینه خیلی بیش از در آمد بود.
ابن فرات در بازپرسی [5] كه در دار السلطان یك روز پس از بر كنار كردن از من كرد، به من گفت: آئین نامهها را بر هم زدی! از درآمدها كاستی! گفتم: كدام آئین نامه را بر هم زدم؟ گفت: «مكس» را در مكه، «تكمله» را در فارس! گفتم: تنها اینها نبود، من قانونهای بسیار را از میان بردم فلان و فلان (قانونهائی را برشمردم كه از كار انداخته بودم و مبلغ آنها به پانصد هزار دینار در سال میرسید) این مبلغ، در برابر آلودگی به گناهان كه از امیر مؤمنان شستم و بدنامی و ننگ كه از دولت او زدودم، سنگین نمیبود. با همه آنچه من از درآمدها كاستم، تو درآمدهای زمان مرا با دوران خودت و هزینههای زمان مرا با روزگار خود بسنج! ثابت گفت:* پرسیدم: چه پاسخ
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك: معجم البلدان 3: 193: 15.
[ (2-)]M : متن: و جبایة الخمور.
[ (3-)]M : برای شناخت ربیعه و مضر- خ 5: 11 پانوشت 4 ص 9 و 10 و خ 5: 554.
[ (4-)] متن: «ثابت بن شیبان ...» كه غلط است. ن. ك: خ 5: 371 و 564.
[ (5-)] این بازپرسی ابن فرات از علی بن عیسی، شاید در دومین وزیری ابن فرات باشد كه در 8 ذی حجه 304 ه در خ 5: 109 خواهد آمد.
ص: 82
داد؟ گفت: خدمتگزار آمد و پیش از پاسخ جدا شدیم [1].
او میگفت: احمد بن محمد بن سمعون نیز كه كارگزاری «نهروانات» را بازرسی میكرد برایم گفت: یك روز هنگامی كه ما زمین غله خیز كسانی را اندازهگیری كردیم ناگاه فهمیدیم برخی از بومیان، نزد وزیر علی بن عیسی از ما دادخواهی برده، كه اینان بر اندازه زمین خراج ده من افزودهاند. ما بیخبر، ناگهان دیدیم یك كارگزار به نام ابن بذال با گروهی از مهندسان «بادوریا» سوار و پیاده بر سر ما آمدند. ما یقین كردیم كه میخواهند ما را ببرند. همكار من گفت: بهتر است پیش روی و بینی چه خبر است. من رفتم و از داستان دادخواهی آگاه شدم. چون به آن همكار گفتم، پرسید:
میدانی ما چگونه اندازه گرفتهایم؟ گفتم: نه! گفت: برخیز بیا تا ببینی و بهتر دفاع كنی! من با مهندسان شهر كه آنجا را اندازهگیری كرده بودیم، بیرون آمدیم، و با تیز بینی هر چه بیشتر با ایشان اندازه گرفتیم و آشكار شد زمین خراج ده را كه ما بیست و دو جریب بر آورد كرده بودیم، بیست و یك جریب و یك قفیز است. من چنین استدلال كردم كه ما هنگامی این زمین را اندازه گرفته بودیم كه خوشههای غله ایستاده بود و اكنون پس از درو كردن مساحی شده است، و دور نیست میان دو اندازهگیری این اندك دوگانگی یافت شود. پس ابن بذال بازگشت* و نامه علی بن عیسی با توپ و تشر و تهدید به من رسید، كه هر گاه بدانم كه بر یك كشاورز در معامله، یا در اندازهگیری ستم رفته است، چنان و چنین خواهم نمود. او میگفت: ما پس از آن جرئت نمیكردیم در برخورد با كسی چانه بزنیم. پس سال نو، برداشت سی در صد [2] افزایش یافت، چون خبر دادگری دولت پخش شده، میگفتند: ستم از میان رفته است، كوشش مردم برای بهره برداری و آبادانی فزونی [3] یافت.
او در دادگستری نیز همین كار كرد. ابن مشرف میگفت: یكی از كارگزاران «بادوریا» از خانوادهام خراج و بازماندههای گذشته را مطالبه كرد و چون ندادند آنان
______________________________
[ (1-)] ن. ك: «الوزراء»: 323.
[ (2-)]M : متن: فی العشرة ثلاثة ...
[ (3-)] ن. ك: «الوزراء»: 346.
ص: 83
را به زندان انداخت. چون خودداری كردند به زنجیرشان بست ولی از ترس علی بن عیسی آنان را شكنجه نكرد بلكه در برابر رویشان به علی بن عیسی شكایت نامه نوشت، كه «ایشان گروهی هستند كه به سخت جانی و شكیبائی مینازند، بدهی مالیاتی خود را نمیپردازند و زندان و زنجیر ایشان را نمیشكند، اگر دست ما را در به راه آوردن ایشان و گرفتن مال بازنگذاری، اینان زنجیرها بشكنند، و مردم «سواد» به ایشان میپیوندند و راه درآمد دولت بسته میشود. وزیر خود دوراندیشتر است و رای او را است!» از آن خانواده نقل میكرد: ما ترسیدیم و زیر دست او را بر ما باز گذارد، تا به كین دیرینه، ما را نابود سازد، پس بر آن شدیم كه سر فرود آریم، سپس درنگ را بهتر دانستیم تا پاسخ بیاید. او میگفت: چون پاسخ وزیر آمد، دیدیم با دست خود بر پشت نامه نوشته است: «خدا پدرت را بیامرزاد! خراج یك بدهی است، جز مطالبه آن چیزی بر عهده تو نیست بیش از آن مرو!* و السلام». آن خانواده میگفتند: ما از زندان آزاد شدیم و خراج درست را پرداختیم. سال پسین برداشت در «بادوریا» صدی بیست [ (1)] افزوده شد، زیرا به امید بازگشت داد و دهش بر پشت بامها نیز كشتیم [2].
هنگامی كه ابو علی خاقانی از وزیری بر كنار شد، مردمانی دستنویس او را ساخته برای اجرا بنزد علی بن عیسی میبردند. او آنها را ساختگی شمرده گردآوری كرده بنزد ابو علی خاقانی فرستاده گفت: آنها را بررسی كرده درست از نادرست و ساختگی جدا ساز! فرستاده هنگامی رسید كه ابو علی خاقانی در نماز بود. پس دستنویسها را پیش ابو القاسم [عبد اللّه] پسر او نهاده پیام را رسانید، ابو القاسم به جدا سازی آنها پرداخت. پدرش [در نماز] بدو اشارت داد كه نكند! و چون نماز پایان یافت، آنها را گرفته، نگاه كرده، درهم نمود و به فرستاده داده، گفت: سلام مرا به
______________________________
[ (1-)]M . متن: فی العشرة اثنین ...
[ (2-)] ن. ك: «الوزراء»: 346
ص: 84
وزیر برسان و بگو: همه این دستنوشتها درست و به دستور من است، هر یك را خواستی انجام ده و هر كدام را نخواستی باطل كن! پس چون فرستاده بازگشت، خاقانی به فرزند گفت: پسر من! میخواستی مردم را بیهوده به ما بدبین سازی، تا وزیر خارها را بدست تو بتراشد. چرا ما با پذیرفتن همه دستینههای ساختگی دل مردم را به دست نیاوریم؟ اگر وزیر آنها را بپذیرد مردم از ما خوشنود میشوند و زیان با او است، و اگر آنها را باطل كند مردم به او بد خواهند گفت و ما را خواهند ستود. مردم زرنگی ابو علی [1] را ستودند* و علی بن عیسی به سبب كاستن افزایشها كه نزد گیرندگانش پارهای از ماهیانه شمرده شده بوده نزد مردم دور و نزدیك و وابستگان خود بد نام گردید. از میان بردن هزینههای ناسودمند و بر باد دهنده دارائی، بر دوش برخی مردم سنگینی كرده، به روزگار او ناسزا گفته، نزد مقتدر از وی بدگوئی كردند، برخی نیز برای بازگشت وزیری به ابو الحسن بن فرات میكوشیدند.
در این سال نیز حسین بن منصور حلاج را در شوش [2] دستگیر و سوار بر شتری انگشت نما شده، به بغداد آوردند و او را به نزد علی بن احمد راسبی [3] برده بودند، او وی را به پایتخت فرستاد. پس او و همراهش را كه برادر زن او بوده با هم، در هر دو سوی دجله زنده بیاویختند و سپس حلاج را به تنهائی در «دار السلطان» زندانی كردند.
در اهواز و مدینة السلام شهرت یافته بود كه او ادعای ألوهیت كرده، میگوید:
«خداوند در أشراف مردم حلول كرده است [4]».
______________________________
[ (1-)] ن. ك: وزراء: 280- 278.
[ (2-)] متن: بالسوس.
[ (3-)]M : فئودال شهرك «دور» و فرماندار آنجا.
[ (4-)]M : مشكویه این قول را از كسانی نقل كرده كه عینك توحید عددی بر چشم نهاده حلاج را متهم مینمودند كه خود را خدای عرشنشین میداند یا میگوید: خدای عرش در أشراف مردم حلول میكند، ولی در واقع حلاج مانند هر گنوسیست به توحید اشراقی باور-
ص: 85
در این سال نیز ابو علی خاقانی از زیر نگهبانی آزاد گردید. علی بن احمد راسبی در «دور الراسبی» در گذشت. مونس خادم با مشورت علی بن عیسی دستور داد دارائی او باز داشت شود. و به غمر بن عبد اللّه نوشت كه به سوی او بیاید و با وی دیدار و درباره آن گفتگو كند. او پاسخ نوشت كه نزدیك یك ملیون دینار از آنجا به دست آورده است [1].
در این سال به ابو العباس بن مقتدر باللّه خلعت پوشانیده، كار جنگ مصر و مغرب به او واگذار شد* و مونس خادم را به جانشینی او به مصر فرستادند.
امیر علی بن مقتدر باللّه نیز عهدهدار نماز و كارگزار معونت در پیشآمدها و جنگ در حوزههای ری و دنباوند و قزوین و زنجان و طرم گردید [2].
______________________________
[ (-)] دارد، او به خدای عرشنشین اعتقاد ندارد.
او میگوید همه مردم جزء الهی دارند، هر كس علمش بیشتر باشد جزء الهی او بیشتر است. بر انسان لازم است كه با وسیله دو بال «ارتیاض و تعلیم» یا آموزش و پرورش جزء الهی خود را تقویت و جزء مادی (شیطانی) خود را نابود كند تا به پایه «لیس فی جبته الا الله» برسد.
چنین كس به گفته فارابی باید در رأس مدینه فاضله قرار گیرد. این مدینه از دید گنوسیستهای مسلمان به شكل مخروطی است كه پایه آن را بیسوادان جامعه پدید آوردهاند، هر كس داناتر است در این جامعه، بالاتر (شریفتر) است، تا به رأس مدینه مخروط برسیم كه داناترین مردم با فره ایزدی یا نور محمدی (ص) در آن مقام است و به گفته فارابی نامهای «شاه، نبی، فیلسوف، قطب و ...» به طور مترادف به او گفته میشود. بنابر این جزء الهی در افراد مردم امری نسبی است هر كس در جامعه علمش بیشتر باشد مقامش بالاتر است چون خداتر است.
[ (1-)] ن. ك: «صله» عریب 45- 44 پ 6821.
[ (2-)]M : گویا مأموریت این دو فرزند مقتدر، تشریفاتی بیش نبوده است كه مونس خادم را بجای یكی از آن دو فرستاده و چنانكه در خ 5: 57 دیدیم مقتدر در سال 295 سیزده ساله بود كه به خلافت نشست، پس زایجه او به سال 282 ه است و دانسته نیست، مقتدر در سال 301 كه هنوز بیست سال نداشته چگونه این دو پسر اند ساله خود را مأموریت ریاست معونتگران «مصر» و «ری» و دماوند و طارم داده است. برای «معونتگر» خ 5: 231 پانوشت.
ص: 86
نیز در این سال گزارش رسید كه فرمانروای خراسان احمد بن اسماعیل بن احمد در كرانه رودخانه بلخ به دست غلامان [1] خود كشته شده، پسرش ابو الحسن نصر بن احمد بجای وی بنشسته. پس پیمان نامهای از مقتدر بالله با نامه واگذاری خراسان به وی بجای پدرش برای او فرستاده شد.
نیز گزارش رسید كه یك خدمتگزار ابو سعید جنابی [گناوهئی] حسن بن بهرام كه بر هجر چیره است، او را كشت و همین خادم پس از كشتن سرور خود بیرون آمده یكی دیگر از سرداران را فرا خوانده گفت: سرور ما تو را خواسته است، و چون او را به درون برد بكشت و بیرون آمد و همین گونه یكی یكی از سرداران را به درون برده تا چهار سردار را بكشت. پس چون پنجمین را فرا خواند، او احساس خطر نموده، فریاد كشید و زنان بیرون ریخته، فریاد كشیدند و خادم كه صقلابی بود پیش از كشتن پنجمین تن دستگیر و كشته شد. ابو سعید پسر خود سعید را جانشین خود كرده بود، ولی او نتوانست جای پدر را بگیرد و برادر كوچك او ابو طاهر سلیمان بن حسن به جای پدر بنشست [2].
قرمطیان به سال 299 هنگامی كه فرمانداری معونتگران بصره با محمد بن اسحاق ابن كنداجیق [3] بود تا دروازه بصره پیش آمدند. آن روز آدینه بود و مردم در مسجد نماز میگزاردند. پس یك تن فریاد كشید*: قرمطیان! قرمطیان! دروازهبانان به سوی ایشان شتافتند. دو سوار دیدند یكی از ایشان بر سر پیچ پیاده شده، نشسته، یك پا را به روی دیگری انداخته دومین نیز در آن سو است. مردم فریاد كشیدند و یك تن
______________________________
[ (1-)] این پیشآمد یكی از شورشهای تركان بر ضد فرمانروائی سامانیان بر خراسان است كه نمونه دیگر آن در خ 5: 75 گذشت.
[ (2-)] داستان كشتار خادم صقلابی چند سردار قرمطی را در گرمابه، در خ 6: 96 پانوشت از «تاریخ اسلام» نیز خواهد آمد.
[ (3-)]: در «تاریخ اسلام»، در گزارش سال 304 گوید: در این سال محمد بن اسحاق بن كنداجق (چنین) در دینور كه فرماندار آنجا بود درگذشت. علی [بن عیسی] وزیر بازماندگان او را مصادره كرد، پس به شصت هزار دینار نقد با ایشان سازش كرد.
ص: 87
او را بگیر و بكش و ببر. خدا شما را لعنت كناد! سپس از او پرسیدند، شما كیستید؟
او گفت: ما مؤمن هستیم، كم كم پیش آمد و برادر خود را برگرفت. مردم دروازه را بستند. سپس ابن كنداجیق [فرماندار] با سپاهیانش سوار شده بدانجا آمد. دیدبانش خبر آورد كه نزدیك آب انبارهای حاجیان، سی سوار دیده میشوند، پس عطارد بن شهاب عنبری با غلامان ویژه داروغه بصره، با چند داوطلب به سوی ایشان رفتند و بیشتر آنان را كشتند و جز فراریان پیش از دیده شدن كسی زنده نماند. همه را لخت كردند و جز شلوار بیخشتك [1] چیزی بر ایشان نگذاردند. سپس زخمهائی زشت بر ایشان زدند. ابن كنداجیق بازگشت و دروازه را بست و شب فرا رسید. بامدادان كسی از آنان دیده نشد. پس به ابن فرات كه در آن هنگام وزیر بود نوشته كمك خواست و او محمد بن عبد الله فارقی را با لشكری انبوه و سرداری بنام «قورویه» و جعفر زرنجی با چند پیاده به كمك ابن كنداجیق فرستاد.
پس چون ابو الحسن* علی بن عیسی به وزارت رسید، مقتدر درباره قرمطیان با وی رایزنی كرد. او نامه نوشتن به ابو سعید حسن بن بهرام گناوهای را پیشنهاد كرد. مقتدر نیز دستور نوشتن و فرستادن آن را با هر كه شایسته میداند بداد. پس نامهای بسیار بلند بالا نوشتند، كه در آن خدا را به یاد آنان میآورد و ایشان را به پیروی میخواند و در پایان افزود: «امیر مؤمنان در پی عهدی كه به تو داده است، این را از راه دلسوزی و نیكخواهی برای تو چون نعمتی بزرگ و برهان و حجتی از سوی خدا پیش تو مینهد، تا بهانههای تو را براندازد و دری برای رهائی تو اگر راستگو باشی بگشاید».
نامه را با چند پیك فرستاد، كه چون به بصره رسیدند خبر كشته شدن
______________________________
[ (1-)]M : متن: السراویلات بغیر تكك. شاید چیزی همانند زیر شلواری بوده است.
ص: 88
ابو سعید [1] به ایشان رسیده، از راه باز ماندند و به وزیر علی بن عیسی نوشتند و خواستار دستور شدند. او پاسخ داد كه بنزد فرزندان و جانشینان او بروند. ایشان نیز رفتند و نامه و پیام را رسانیدند. قرمطیان در پاسخ نامه اسیران را كه فرستادگان خواسته بودند آزاد و با ایشان به بغداد فرستادند.
سال سیصد و دوم آغاز گشت
در این سال ابو عبد الله حسین بن عبد الله مشهور به ابن جصاص جوهری دستگیر شد. گروهی را به خانه او فرستاده او را به دار السلطان بردند، و پول و جواهر، به بهای چهار هزار [شاید دینار] [2] از او بگرفتند*. خود او چیزی
______________________________
[ (1-)] ن. ك: پیامی كه این ابو سعید برای معتضد بالله فرستاد پیشتر، و در همین كتاب (خ 5: 14- 16) یاد شد و در «فرج بعد الشدة» 1: 11 نیز دیده میشود.
[ (2-)] در صله عریب: 48 مبلغ گرفته شده از او را شش میلیون دینار آورده و در كتاب «الوزراء» ص 223 ده میلیون دینار آمده است. در «صله» عریب ص 130 داستان چگونگی یافتن علی بن عیسی در مصر، تسبیحی گوهرین كه از جصاص مصادره و سپس دزدیده شده بود، دیده میشود. صاحب تكمله نیز گوید: در این سال ابن جصاص مصادره شد. صولی گوید:
در خانه وی در «سوق یحیا» پانصد سبد [سفط] كالای مصری و كوزههای سبز و قمقمهها همه پر از دینار به زیر خاك یافتند و یك میلیون دینار از وی گرفتند.
صولی گوید: من در نشستی بودم كه میان ابن جصاص و ابراهیم بن احمد ماذرائی كشاكشی رخ داد. ابراهیم گفت: یكصد هزار دینار از دارائی من صدقه برود اگر سخنی كه از من به زبان آوردهای درست باشد! ابن جصاص گفت: یك قفیز پر از دینار زر از مال من صدقه برود اگر سخن تو درست و از آن من نادرست بود، ابن ماذرائی گفت این نیز از بیدانشی تو است كه نمیدانی یكصد هزار بیش از یك قفیز جا میگیرد.
من به نزد ابو بكر بن ابو حامد رفته، و داستان را گفتم، گفت: اندازه میگیریم! پس دستور داد یك كیلجه [شاید: كیل كوچك] آوردند و آن را پر از دینار كرد سپس آن را كشیدند چهار هزار بود، و چون بر شمردیم همانگونه كه ماذرائی گفته بود یك قفیز نود و شش هزار دینار را جا میگرفت.
یكصد لنگه خیش، از مصر برای ابن جصاص فرستاده بودند و در لای هر لنگه یك هزار-
ص: 89
بیش از این میگفت، كه بیست میلیون دینار یا بیشتر بود.
نیز در این سال حسین بن علی علوی در طبرستان به پا خاسته پیروز شده «داعی» لقب گرفت. اخو صعلوك لشكری به جنگ او فرستاد و شكست خورد و علوی [1] بدانجا بازگشت.
سال سیصد و سوم آغاز گشت
در این سال گزارش آمد كه حسین بن حمدان [2] سركشی نموده و از پیروی سلطان رو گردانیده است. در این هنگام مونس خادم نیز برای جنگ با علوی [3] فرمانروای مغرب با چهل و چند هزار سرباز به مصر رفته بود، از این رو وزیر علی بن عیسی رائق بزرگ را نامزد این كار كرده خلعت پوشانید. به مونس نیز نامه نوشته دستور
______________________________
[ ()] دینار نهاده بودند و در روزگار دستگیری او دولت آنها را برد، ولی دست ناخورده نگاه داشته بودند و چون آزاد شد آنها را خواست و پس گرفت و پولها را بیرون آورد. هر گاه او دلتنگ میشد، گوهری كه پنجاه هزار دینار ارزش داشت بیرون آورده در یك سینی نهاده با آن بازی میكرد. در آن ساعت كه دستگیر شد و بر خانه او دست نهادند آن گوهر در دامان او بود پس آنرا به باغچه پرتاب كرد كه در میان شاخهای یك درخت ماند، پس از آزاد شدن به جستجوی آن پرداخت و چون شاخها از برگ تهی شده بود بر جای خود آنرا یافت. [- خ 5: 53 ص 53]
[ (1-)] علوی مازندران همان اطروش است. «صله» عریب: 47.//M ابن اثیر این مرد را حسن بن علی نامد، نه «حسین»، نیز میگوید: مشكویه، به غلط او را «داعی» دانسته است زیرا لقب داعی از آن علی بن قاسم است كه ختن این مرد بود.
[ (2-)]M : همان كودتاچی است كه به سود عبد الله معتز برخاست (خ 5: 61) و بخشوده شد (خ 5: 75). برای كشاكش میان حمدانیان سریانی عرب شده، و ایرانیان در بغداد ن. ك:
پانوشت خ 5: 64. ص 53- 53.
[ (3-)] علوی مغربی، مهدی ابو القاسم عبید الله است، كه حباسة بن یوسف كتامی بربری نیز با وی بود. ن. ك: كتاب «الولاة» ابو عمر كندی: 268 و «البیان المغرب» 1: 172//M :
در خ 5: 99 دیدیم كه مونس بجای ابو العباس كودك مقتدر در این جنگ شركت كرده است. سمعانی نسبت بدان را «حباسی» آورده است.
ص: 90
داد كه در بازگشت از مصر به «دیار مضر» رود و احمد بن كیغلغ و علی بن احمد بن بسطام و عباس بن عمرو را همراه ببرد تا نابسامانی را از آنجا براندازد و مرزهای آن را استوار دارد، به ویژه «جزیره» را كه یورش رومیان بر دژ «منصور» در آنجا، و به اسیری بردن مردمان پیرامن آن، سخت بر مردم گران آمده بود، زیرا سركشی حسین بن حمدان مردم را از «غزای تابستانی [1]» باز داشته بود.
چون رائق با حسین بن حمدان رو به رو شد، حسین او را شكست داد و رائق به سوی مونس رفت*. نامههای علی بن عیسی به مونس پی در پی رسید كه زودتر به جلوگیری حسین بپردازد. پس مونس [خادم] بر شتاب افزود و چون به حسین نزدیك شد، هارون دبیر حسین بیامد و گفتگوها كردند كه مونس آنها را برای علی بن عیسی نوشت كه: هارون دبیر حسین نامهای بلند از وی آورد، كه از آغاز تا انجام بر گردان همه بندهای آن چنین است كه: «انگیزه سركشی و گسیختن پیمان دوستی و پیروی او همانا دگرگونی است كه در رفتار وزیر بزرگوار با او رخ نموده كه او را ترسانیده بود، زیرا وعدهها كه داده بود انجام نداد، پس او از مردان عشیرت خود و دیگر قبیلههای عرب سی هزار تن آماده كرد» و نیز نوشت: «من از فرستاده حسین خواستم پیام و خواست راستین او را بگوید، او گفت: از شما میخواهد اگر «حران» جای سپاه را دارد بمانید، و درباره او به وزیر (خدا یار او باشد) بنویسید، كه كار بخشها را از او بگیرد تا در خانه خود بنشیند و كارگزاری «دیار ربیعه» را به برادرش [2] واگذار كند». من به فرستاده گفتم: این درخواست ناپذیرفتنی است، وزیر در نامههایش پی در پی دستور تسلیم شدن تو را میدهد، سرپیچی از آن و نامه نوشتن به وزیر درباره آن، ناشدنی است، چیزی نمیتواند مرا از دستور وزیر باز دارد. اكنون اگر
______________________________
[ (1-)]M : متن: عن الغزاة الصائفة. تابستان كه مردم برای هوای خنك به شمال میرفتند، به جنگ مذهبی نیز میپرداختند.
[ (2-)]M : شاید ابو الهیجاء عبد الله یا ابراهیم را خواسته كه در به نمایش گذاردن برادر خود خود در بغداد شركت داشتند- خ 5: 104- 105.
ص: 91
میخواهی ایستادگی كنی، من بر ضد دشمن سلطان كه نعمت او را انكار كرده از خدا كمك میخواهم. البته اگر در برابر حقیقت سر فرود آری، و به راه راست آیی* و از رفتار كنونی دست برداری بهتر است، ولی اگر سرپیچی كنی و به یاوه سرائی بایستی، قبیله «مضر» را بر سر تو خواهم فرستاد، و به مردان سلطان با همه فراوانی و توانائی كه دارند، رنج روبرو شدن با فرومایگان تو را نخواهم داد، نه از ترس، بلكه چون شما را شایسته هماوردی نمیبینم! من فرستاده تو را زیر نظر نهاده اجازه بازگشت نمیدهم تا گزارش كار حسین برسد.
سپس [به بغداد] گزارش رسید كه مونس [خادم] به راه افتاده رو به روی جزیره ابن عمر فرود آمده است و حسین با بار و بنه و فرزندان و دارائی به سوی ارمنستان میرود. پس سپاهیان حسین از او بریده و باز گشته و كم كم به سوی مونس پیش میآیند. نامه مونس [خادم] نیز رسید كه از افسران حسین [حمدانی] و غلامان و و ویژگان و سران ایشان هفتصد سوار به او پناهنده شده و او به بیشتر آنان خلعت داده تا هدیه و خلعتهای او ته كشیده است و میكوشد برای نیازهای آینده چیزهائی فراهم سازد.
سپس نامه او رسید كه حسین بن حمدان را با همه خانواده و بیشتر یارانش دستگیر كرده، بر همه دارائی و زمینهای بنی حمدان دست نهاده است، پس مونس [خادم] همراه با حسین و پسرش به بغداد در آمدند.
دو روز بعد حسین را از باب شماسیه تا «دار السلطان» گردانیدند. او را بر نقنق بر پشت شتر دو كوهانه [1] سر پا بسته بودند. پسرش را نیز بر شتری دیگر نهاده، برنسها [2] بر سر ایشان نهاده، پیشاپیش امیر ابو العباس پسر مقتدر* و وزیر ابو الحسن علی بن
______________________________
[ (1-)]M : متن: «مصلوبا علی نقنق بأعلی ظهر فالج» نقنق شتر مرغ است و كنایت از چوب دو شاخ كه انسان را برای شكنجه بر آن میبستند.
[ (2-)]M : نوعی كلاه بلند.
ص: 92
عیسی و استاد مونس خادم و ابو الهیجاء عبد الله بن حمدان و ابراهیم بن حمدان [1] و دیگر سرداران و سپاهیان و یك فیل برای مردم به نمایش نهادند. چون به «دار السلطان» رسیدند حسین [حمدانی] رو به روی مقتدر بالله ایستاد، تا دستور داد او را به زیدان قهرمانه داده نزد او در دار السلطان زندانی شد.
پیادگان «حجری» [2] پس از دستگیری حسین بن حمدان دست به آشوب زده، اصطبل وزیر را به آتش كشیده، خواستار افزایش حقوق شدند. پس بر هر غلام سه دینار در ماه و برای هر پیاده سه ربع [3] دینار افزوده شد و آشوب فرونشست.
ابو الهیجاء عبد الله بن حمدان و همه برادران او نیز دستگیر و در دار السلطان زندانی شدند. زیرا یك پسر حسین بن حمدان با گروهی از یارانش گریخته بودند، و چون به «آمد» رسیدند «جزری» بر ایشان تاخته پسر حسین با گروهی از یارانش را كشته سرهایشان را به پایتخت فرستاد، گروهی از یاران حسین بن حمدان [4] نیز مصلوب شدند.
______________________________
[ (1-)]M : دو برادر حسین حمدانی هستند- خ 5: 75.
[ (2-)]M : متن: الرجالة الحجریة مانند الغلمان الحجریة خ 5: 150 و 6: 301 و الحجریة و الساجیة خ 5: 206 و الرجالة المصافیة خ 5: 151 و الغلمان السیفیة، و الغلمان المعزیة در خ 6: 488 و الرجال السیفیة در خ 6: 380. گروههائی از سپاهیان نیم برده سریانی و كرد بودند كه به نام آزاد كننده و مولایشان شناخته میشدند.
[ (3-)] صاحب تكمله: پانزده قیراط//M : متن: الرجالة كل واحد نصف و ربع دینار.
مشكویه در اینجا غلام را نیم برابر رجاله نهاده و بنابر این از غلام یك جوان اسب سوار خواسته است، یا اینكه غلام نیم برده و رجاله بردگان بودهاند.
[ (4-)] این داستان در «صله» عریب: 58- 56 آمده، ابن قایماز ذهبی درباره او در «تاریخ اسلام» گوید: حسین با سپاهی از سوی مكتفی برای جنگ با طولونیها به شام آمد. سپس در روزگار مقتدر برای جنگ با قرمطیان به دمشق آمد، سپس عهدهدار «دیار ربیعه» شد، پس جنگها كرده دژها گشود، بسیاری از مردم روم بكشت. پس سركشی كرد و زندانی شد و در 306 ه كشته شد.
ص: 93
سال سیصد و چهارم آغاز شد
اشاره
در این سال یكی از غلامان علی بن وهسوذان دستیار فرماندار اصفهان كه برای رسانیدن پیام سرور خود به نزد احمد بن سیاه، كارگزار خراج آن شهر رفته، در راه به او* كه سوار بود رسیده، پیام را رسانید. احمد بن سیاه كه از این رفتار بر آشفته بود گفت: «ای خود فروش چرا یك مسأله را این چنین در راه با من باز میگوئی؟
غلام بر آشفته به نزد مولای خود رفته، پیشآمد را بازگو كرد، او گفت: او راست گفته است، اگر تو خود فروش نبودی در همانجا كه چنین گفت گردن او را میزدی! غلام برگشت و احمد بن سیاه را در بازگشت دیده شمشیر كشیده، او را بكشت.
سلطان از این كار بر آشفته علی بن وهسوذان را برای این كار از اصفهان برداشته احمد ابن مسرور بلخی را بجای وی بگمارد. علی بن وهسوذان دستور خواست كه به دیلمستان رود كه داده شد. سپس مونس خادم از او پشتیبانی كرده راضی شدند كه در بخشهای جبل بماند.
در این سال نیز محمد بن علی بن صعلوك به مدینة السلام آمده پناهنده شد.
او پسر عموی فرمانروای [سامانی] خراسان بود، پس خلعت پوشانیده شد.
در تابستان این سال مدتی ترس از یك حیوان پنداری كه مردم [بغداد] آن را «زبزب» [1] مینامیدند، همگان را فرا گرفت. میگفتند شب هنگام بر پشت بامها دیده شده، كودكان را میخورد، چه بسا دست یك انسان یا پستان یك زن را در خواب بكند و بخورد. مردم از ترس همه شب را به نگهبانی پرداخته، گاهی نیز از ترس فریاد میكشیدند، طشتها، سینیها، هاونها را به صدا در میآوردند تا بترسد و بگریزد! بغداد به لرزه آمده بود، تا دولت ناچار شد حیوان ناشناخته ابلق، از سگهای دریائی را گرفته اعلام كرد كه «زبزب» [1] اینست كه شكار شده است. آن را بر «نقنق» [2]* در
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر (8: 105) گوید: جانوری است كه طبره نیز نامیده شود.
[ (2-)] چوبی دو شاخ همانند شتر مرغ- خ 5: 104.
ص: 94
كنار پل بالای بغداد به صلیب كشیدند تا بمرد، ولی ترس مردم را نكاست تا شبهای مهتاب فرا رسید و مردم دانستند كه آنچه میپنداشتند پوچ بود و آرام شدند. ولی دزدان از آن سرگرمی مردم بر پشت بامها سود جسته، سوراخ و نقب بسیار به خانهها زدند.
در این سال برای ابو الحسن علی بن عیسای وزیر روشن شد كه برای وزیر شدن ابن فرات كوشش میشود و از كار كناره گرفت ولی مقتدر آن را نپذیرفت و در دار السلطان گفته شد كه ابن فرات سخت بیمار است. تصادفا در آن روزها «شاری» [1] كه در دار السلطان زندانی بود در گذشت [2].
سیاستی كه درباره خارجیان [3] بكار گرفته میشد آن بود كه مرگ زندانی ایشان، اگر امامش میخواندند پنهان بماند، زیرا تا امام زنده باشد كسی را بجای وی نگمارند و همینكه مرگ امام آشكار شود دیگری بر جایش برگزینند. پس در «دار السلطان» چنین وانمود كرد كه ابن فرات مرده است خارجی را كفن كرده بیرون آوردند وزیر علی بن عیسی بر جنازهاش به نام ابن فرات نماز گزارد و اندوهگین به خانه رفت.
او به دوستان میگفت: امروز دبیری [نویسندگی] نابود شد. پس از اندكی علی بن عیسی شنید كه ابن فرات زنده است و برای وزیر شدن او كوشش میشود.
گفت: شایسته نیست آدمی هر چه را میشنود بر زبان آورد.
كم كم وزیر از بی* ادبی وابستگان و خواستهای بیجا خسته شده كنارهگیری كرد و با مقتدر گفتگو نمود، ولی او نپذیرفت، تا در روز پایان ذی قعده 304 ه كه ام موسی
______________________________
[ (1-)] در كتاب «عیون»: برخی از خدمتگزاران مرده بوده است.
[ (2-)] این پیشوای خارجی، هارون (خ 6: 67) است كه حسین بن حمدان یاد شده به سال 283 ه.
او را دستگیر كرد (طبری 3: 2149 پ 6663).
[ (3-)]M : متن: و التدبیر فی امر الشراة ... جمع شاری خارجی.
ص: 95
قهرمانه [هاشمیه] میخواست پیش وزیر شود و برای مبلغ پرداختی عید قربان به وابستگان و زنان گفتگو دارد. چون علی بن عیسی در اطاق را بسته بود «سلامه» پردهدار در خود ندید اجازه دیدار بخواهد و مؤدبانه او را باز گردانید، و او خشمگین شد. چون علی بن عیسی از بازگشت وی آگاه شد، كس به دنبال او فرستاده با پوزش از او خواست كه باز آید ولی وی نپذیرفته به نزد مقتدر و بانو [1] رفته گلایه كرد و دروغها بافتن گرفت.
پس مقتدر بالله او را بر كنار كرده بعد از ظهر دوشنبه هشتم ذی حجه 304 هنگامی كه برای رفتن به دار الخلافه آماده شده بود او را دستگیر كرد ولی به هیچ یك از املاك و آبادیهای او و كارمندانش دست نزد و با هیچیك از فرزندانش كار نداشت.
او را نزد زیدان قهرمانه زندان كردند. مدت این وزارت او سه سال و ده ماه و بیست و هشت روز بود [2].
دومین وزیری ابو الحسن علی بن فرات
در هشتم ذی حجه این سال ابو الحسن [علی بن محمد بن فرات] به وزارت نشست [3]
______________________________
[ (1-)]M : متن: المقتدر و السیدة. مانند خ 5: 81 كه گویا بانو مادر مقتدر باشد كه شغب نام داشته و كنیزی رومی و مرید حلاج بوده است (ماسینیون- حلاج كه از صولی خ 5: 475 گرفته است).
[ (2-)] ن. ك «الوزراء»: 286- 283.
[ (3-)] نگارنده «عیون» گوید: در این سال ابو الحسن بن فرات، پسر خود ابو احمد محسن را به «زمام المشرق بازرسی خاور» گمارده او را جانشین خود در آنجا نمود و «دیوان بر بیابانها» را نیز بدو واگذارد. «دیوان مغرب» را نیز از ابو عبد الله محمد بن احمد (خاقانی) گرفته بدو داد، پس از آنكه او را از «دیوان مشرق» برداشت.
پس او در همه روزگار وزیری پدرش «دیوان مغرب» و «دیوان بر» را در دست داشت.
او ابو الفتح فضل بن جعفر بن محمد بن موسی بن فرات را بر «دیوان خراج و آبادیهای عمومی و تسوجهای سواد و خورههای اهواز و فارس و كرمان و سجستان» بگمارد.
پس ابو الفتح به «دیوان زمام» رفته دید ابو الحسین علی بن حسین ماذرائی در آنجا نشسته و از آمدن ابو الفتح آگاه نیست و چون آگاه شد از آنجا برخاسته، به جائی دیگر
ص: 96
دیوانها نیز باو واگذار شد و خلعت به سوی* خانهاش در «مخرم» كه در دوران نخستین وزارت به اقطاع گرفته بود برفت. در نامهای از سوی مقتدر بالله گزارش بازگشت او به وزارت به انشای ابو الحسن محمد بن ثوابه [1] نوشته و به استانها فرستاده شد، كه در یك بند آن چنین آمده است: «چون امیر مؤمنان از وی بینیاز نبود و كشور ناگزیر از بهرهمندی از او بود و دبیران دیوانها از كوچك تا بزرگ با همه گوناگونی رای و دانش، سرآمد بودن و پیشوائی او را پذیرایند و داوری او را در كشاكشها گردن مینهند و در مسابقهها او را پایان خط شمرند، نیروی او را آزموده و جا افتاده دانند، از چگونگی بهرهكشی و راههای بهره برداری آگاه است، چون او را از نیام كشیدند كارآئی نخستین خود را نشان داد. كارها را چنان رو براه كرد كه گوئی هرگز از آن دور نشده بود، گرهها را چنان گشود كه گوئی هیچگاه دور از دسترس نبود. امیر مؤمنان بر آن شد كه همه بزرگداشتهای گذشته او را بدو باز گرداند و همه پاداشهای باز مانده او را به وی برساند، پس او را با كنیت بخواند و ...».
ابن فرات كارمندان و برادران و دبیران علی بن عیسی و همه كارگزاران او را در «سواد»، در خاور و باختر دستگیر و مصادره كرد، مگر ابو الحسین و ابو الحسن
______________________________
[ ()] نشست تا چار پای او را آوردند و سوار شده به خانه رفت و ابو الفتح در آنجا بماند.
درباره ماذرائیان نیز گوید: ابن فرات در این سال از ایشان رنجید، زیرا ابراهیم ابن احمد ماذرائی در این سال هنگامی به حج رفت كه هنوز ابن فرات وزیر نشده بود.
پس چون به مكه رسید، به خانهای رفت كه خواهر ابن فرات كه ساكن مكه بود در آن زندگی میكرد، ابراهیم بن احمد او را به شكلی زننده از آن خانه بیرون رانده به او و ابن فرات زبان درازی كرده ناسزا گفت، پس از انجام حج خواهر ابن فرات، به بغداد رفته، آنچه ابراهیم بر سرش آورده بود، به برادرش كه وزیر شده بود، گزارش داد. [ابن فرات] كینه او را در دل گرفت. پس چون ابراهیم به بغداد رسید، برای گفتن مباركباد بخانه وزیر رفت و وزیر او را سرزنش كرد و او پوزش خواست و پذیرفته نشد، وزیر بدین انگیزه مجازاتهای مالی گذشته او و خانوادهاش را بازخواست كرد و پس از گفتگو، خلیفه دست وزیر را در باره آنان باز گذارد.
[ (1-)] زندگینامه او در «معجم الادباء» 6: 463 آمده این نامه، نیز در آنجا هست.
ص: 97
[احمد] دو پسر ابو بغل كه ایشان را بر كارهای خود در كارگزاری اصفهان و بصره استوار گذارد، زیرا ام موسی* قهرمانه [هاشمیه] با آن دو دوستی میداشت.
او ابو علی خاقانی را دستگیر كرده كارمندانش را نیز زیر پیگرد نهاد و هر یك را برای دومین بار به پرداختهائی مجازات و مجبور كرد تا جای درآمدها را روشن كنند و آن را به دولت بپردازند و دیوانی برای درآمدها [به نام دیوان المرافق] بر پا داشت. وزیر بنابر تعهدی كه نزد مقتدر و بانو مادر [1] سپرده بود، همه روزه، بیردخور، یك هزار و پانصد دینار به نسبت نقشه پیش بینی شده به ایشان میپرداخت، كه یك هزار دینار از آن به مقتدر و سیصد و سی و سه دینار و یك سوم دینار به بانو [2] و یكصد و شصت و شش دینار و دو سوم دینار روزانه به دو شاهزاده [3] ابو العباس و هارون [4] پسران مقتدر میرسید. دست ابن فرات با پولهائی كه علی بن عیسی از پیش پرداخت خراج به دست آورده بود گشایش داشت.
او بخشی از خراج را پیش از هنگام سر رسید آن، ده روز پیش از بر كناری خود، گرفته در بیت المال نهاده، برای هزینه جشن [اضحی- قربان] پس انداز كرده بود تا به پادوها، سواران و تركها، عیدی بدهد. دل دبیر ابن فرات [5] به آنها گرم بود، كه درآمد بزرگ مصادرهها و پیش پرداخت پیمانها و پرداختی سفتههائی كه از فارس، اصفهان و دیگر بخشهای خاوری، در بستهبندیها بنام علی بن عیسی رسیده، در باربندیها مانده بود، بر آنها افزوده میشد، وزیر آنها را میان سواران، خدمتگزاران، پادوها و هزینههای دیگر بخش كرد.
دبیری* كه در دومین وزیری ابن فرات بر بیشتر دیوانها چیره و سر آمد دبیران دیگر بود، ابو بشر عبد الله بن فرجویه است. زیرا او هنگام نخستین بیچارگی ابن فرات
______________________________
[ (1-)]M : متن: ضمن للمقتدر و والدته من هذه الجهة ...
[ (2-)]M : متن: و للسیدة ... كه همان بانو مادر است.
[ (3-)]M : متن: للامیرین.
[ (4-)]M : نام دو فرزند مقتدر در خ 5: 98- 99، ابو العباس و امیر علی دیده میشود.
[ (5-)]M : متن: نفس كاتب ابن الفرات ... آمد روز در پانوشت گوید: در نسخه دستنوشت اصلی بر روی واژه «كاتب» خط زده شده بود. پس دل خود ابن فرات گرم بود.
ص: 98
گرفتار نیامده، همه روزگار وزیر خاقانی و علی بن عیسی پنهان بماند و چون یك سال از وزیری علی بن عیسی گذشت [فرجویه] به وسیله عیسی پزشك به فرستادن نامه برای ابن فرات آغازید. ابن فرات به یادداشتهای او پاسخ میداد و میآموخت كه چگونه به نام خویش برای مقتدر نامه نویسد و كمبود كارهای علی بن عیسی و دبیران و كارگزاران را برای او روشن سازد، كه او هیچیك از كارگزاران خود را مصادره نمیكند، او میگوید: «من كسی را كه درست دانستم نادرست نمیخوانم!».
پس افت ماهیانه زنان و فرزندان و خدمتگزاران [دربار] را به رخ او بكشد، كه برای زنان و فرزندان، هشت ماه در سال و به پادوها و خدمتگزاران شش ماه در سال پرداخته، و برای سواران بجای یكصد و پنجاه هزار دینار در ماه به پنجاه هزار دینار بسنده كرده است. مقتدر این نامهها را به ابن فرات [1] نشان میداد و او ابن فرجویه را راستگو میخواند و مقتدر بر آن اندیشه میشد كه علی بن عیسی را بر كنار سازد، ولی چون با مونس [خادم] رایزنی مینمود، او جلوگیری میكرد، كه علی بن عیسی دیندار و درست كار است.
پس چون مونس [خادم] برای جنگ با علوی* فرمانروای مغرب [2] به مصر گسیل شد، ابن فرجویه توانست كوششی بیشتر برای بر كناری علی بن عیسی انجام دهد ولی غریب الخال و نصر پردهدار از علی بن عیسی پشتیبانی میكردند. چون ابن فرجویه از پشتیبانی غریب و نصر آگاه شد، یك یادداشت به دست خود برای مقتدر نوشته در آن گفت: هر گاه علی بن عیسی بر كنار شود و علی بن محمد بن فرات بر جای وی نشیند، ماهیانه زنان و فرزندان و خدمتگزاران و همه وابستگان و گروههای سوار را همانند آنچه در روزگار نخستین وزیری خود میپرداخت، درست و سر
______________________________
[ (1-)]M : این زمان جزو ده سال زندان ابن فرات است- (خ 5: 209).
[ (2-)] در خ 5: 98- 99 دیدیم كه فرماندهی سپاه بغداد در مصر به ابو العباس بن مقتدر داده شد كه چون كودك بود مونس جانشین او شناخته شد و در خ: 102 دیدیم كه مونس به مصر رفته است.
ص: 99
وقت خواهد داد، پس از آن نیز از راه مصادره كارگزاران و درآمدهای پراكنده آنان و پرداختهایشان برای بر جا استوار ماندن [1] در هر ماه هلالی [2] چهل و پنج هزار دینار خواهد پرداخت. مقتدر این نامه [فرجویه] را به ابن فرات [در زندان] نشان داد و او همه را پذیرفته با دستنوشته خویش آن را تعهد كرد. این یادداشتها بزرگترین سبب شد كه ابن فرجویه در پیشاپیش دبیران وزارت ابن فرات جا گیرد.
همچنین ابن فرات دارائی بسیار را به دست ابن فرجویه نزد گروهی از بازرگانان سپرده بود، و چون نام ایشان را نمیدانست [فرجویه نیز گرفتار نبود] زیر شكنجه فاش نشد. و چون به دومین بار وزیری خود رسید، ابن فرجویه همه آنها را كه سپرده بود برای او باز پس گرفت و هیچ* چیز از آنها سوخت نشد.
ابو علی بن مقله [محمد بن علی] در روزگار خاقانی و علی بن عیسی بیكار و خانهنشین بود، در روزگار خاقانی پنهان شد ولی علی بن عیسی بدو امان داد تا در خانه نشیند. از این رو ابن فرات از او سپاسگزاری كرده او را در ویژگان خود نهاد.
كاری كه ابن ابو ساج [3] در پی دست به دست شدن وزارت انجام داد
یوسف بن ابو ساج از روزگار نخستین وزیری ابن فرات كارگزار صلات، جنگ، معونتگران، خراج، دیههای همگانی در ارمنستان و آذربایجان شد، و آنها را در برابر پولی برآورد شده كه همه ساله به بیت المال پایتخت میرسانید، پیمان بست.
او در روزگار نخستین وزیری ابن فرات مال خراج را بیچون و چرا میپرداخت.
چون ابو علی خاقانی و سپس علی بن عیسی به وزیری نشستند، او به آن مال چشم دوخت و از پرداختی بخشی بزرگ از آن خودداری نمود و با آن نیروئی فراهم كرد كه او را به سركشی وا داشت.
______________________________
[ (1-)]M : متن: و مال مرافقهم و الاستثبات ...
[ (2-)]M : متن: من «شهور الاهلة ... تكیه بر هلالی نشان میدهد كه پس از تعیین نوروز متوكلی و معتضدی (خ 6: 250، 316، 510) در سده سوم، ماه شمسی نیز شناخته بوده است.
[ (3-)]M : یوسف بن دیوداد. (خ 5: 17 و 118) گنوسیست تند (خ 5: 279) ن. ك. ص 179 پانوشت.
ص: 100
ترفندی كه ابن ابو ساج به كار بست:
او چنین وانمود كرد كه علی بن عیسی [وزیر] پیش از بركناری فرمان و درفش از سوی مقتدر بالله برای او فرستاده، كارهای جنگ را* در ری، قزوین، ابهر، زنجان بدو واگذارده است، پس بدان سو شتافت و چون نزدیك شد، محمد بن علی صعلوك [سامانی] به سوی بخشهای خراسان گریخت. محمد بن علی مدتی پیش بر بخشهای ری چیره شده بود و برای روستاها و خراج آن پیمانی سبك بسته، كه آن را نیز انجام نداده بود. چون ابن فرات از این ترفند ابن ابو ساج آگاه شد، مقتدر را آگاه كرد. پس از چندی نامه ابن ابو ساج رسید كه در آن بكار خود میبالید كه محمد بن علی صعلوك را از ری و بخشهایش رانده و مژده گشایش آن بخشها را داده، گفته بود: چون پیمان نامه و درفش از سوی علی بن عیسی به وی رسید، بدان سو شتافت و خداوند او را پیروز گردانید. مقتدر خشمگین شده به ابن فرات دستور داد تا علی بن عیسی را از نامه ابن ابو ساج آگاه سازد [1] پس او را از زندان بیرون آورده، بدو گفت: اگر این كار را برای براندازی صعلوك كرده باشی بد نكردهای. او سوگند یاد كرد كه نه فرمانی و نه درفشی فرستاده و پیمانی نبسته است. آئین فرستادن درفش و فرمان چنان است كه یك خدمتگزار سلطان یا یكی از سرداران با آن برود، شما از آنان بپرسید. همچنین در «دیوان نامهها [2]»* یك دبیر ویژه نوشتن فرمانها هست، از وی بپرسید آیا چنین فرمانی نوشته است؟ ابن فرات دستنوشت علی بن عیسی را در این باره گرفت و به مقتدر نشان داد و او سخت بر ابن ابو ساج خشمگین شد. ابن فرات از سوی خود و مقتدر بالله نامهای سخت تهدید آمیز برای ابن ابو ساج نوشت و خاقان مفلحی را از پایتخت همراه گروهی از مردان به جنگ وی فرستاد، سپس چند سردار دیگر را به كمك او گسیل داشته پول فراوان در اختیار ایشان نهاد، كه در میان ایشان محمد بن سرور بلخی [3]، سیمای خزری،
______________________________
[ (1-)] ن. ك: عریب. صله: 67.//M : نمونهای از كوتاهی گنوسیستهای نرم بغداد از كمك به تندروان آذربایجان. ن. ك. كسروی، شهریاران گمنام، ص 160.
[ (2-)] متن: دیوان الرسائل.
[ (3-)] در خ 5: 106: احمد بن مسرور فرماندار اصفهان است.
ص: 101
نحریر كوچك و گروهی مانند آنان دیده میشدند. ابن ابو ساج بر او تاخته او را شكسته، گروهی از یارانش را دستگیر به ری برده به نمایش مردم نهاد. و چون مونس خادم از مرز [1] باز گشت او را برای جنگ با ابن ابو ساج به سوی ری فرستادند، به همه سرداران در راه دستور داده شد كه به وی پیوندند. احمد بن علی صعلوك [2] نیز بدو پناه برد و از او پذیرائی شایان شد. بخشهای ری را از خاقان مفلحی گرفته به نحریر كوچك واگذاشتند.
ابن ابو ساج در نامههای پی در پی خود در خواست بخشش مینمود [3] و آمادگی خود را برای پرداخت هفتصد هزار دینار خالص برای كارگزاری خراج و روستاهای خوره ری و بخشهای آن یاد آور میشد و این غیر از ماهیانه دوستان در آن بخشها و غیر از هزینههای* همیشگی بود [4]، ولی مقتدر به خواسته او پاسخ نداد، او در نامه دیگر پیشنهاد نمود كه در ری بماند و تنها معونت و جنگ آنجا با او باشد و سلطان كسی را بر كار صلاة، خراج، دیهها [5]، احكام، چاپار، خبرگزاری [6] خرایط [7] صدقات، به اینجا بفرستد، ولی مقتدر بر سخن خود ایستادگی نمود، كه هر چه بپردازد، یك روز هم او را به كار «ری» بر جا نمیگذارد، زیرا كه او بیدستور بدانجا شده است.
چون ابن ابو ساج چنین دید، خراج سال 304 ری را در اندك مدت گرفته و بخشهایش را رها كرده رفت و «وصیف بكتمری» عهده دار ری و قزوین شد. ابن ابو ساج راضی شد كه فرمان كارگزاری او برای همان بخشهای پیشین داده شود، ابن فرات نیز آن را پذیرفته، تعهد داد كه پولی چشم گیر، از این راه به بیت المال برسد، ولی
______________________________
[ (1-)] متن: قدم مونس الخادم من الثغر ...
[ (2-)]M . گویا همان محمد بن علی صعلوك [خ 5: 114 ص 100] یا برادر او باشد.
[ (3-)]M : سرنوشت سلفش بابك با افشین در وی اثر منفی نهاده بود.
[ (4-)]M . متن: سوی ارزاق الاولیاء ... و النفقات الراتبة.
[ (5-)]M . متن: و الضیاع- جمع ضیعه، كه شاید معرب دیه باشد، زیرا كه ریشه (ض- ی- ع) در زبان عربی به معنی نابودی است نه آبادی.
[ (6-)]M . متن: البرید و الخبر.
[ (7-)]M : از پهلوی كریتا.
ص: 102
نصر پردهدار و ابن حواری [ابو القاسم] از آن جلوگیری كرده گفتند: نباید ارمنستان و آذربایجان به ابن ابو ساج واگذار شود مگر پس از آنكه به بساط دربار آید [1]. ایشان ابن فرات را به همكاری با وی متهم كردند [2]. مقتدر نیز بر سخن خود ایستادگی كرد، كه اگر به دربار نمیآید، باید با او جنگید، پس به مونس [خادم] نوشتند كه هر چه زودتر به جنگ او بشتابد*.
چون ابن ابو ساج جان خود را در خطر دید در «سراة [3]» آذربایجان به جنگ با مونس پرداخت.
مونس به زنجان گریخت. از سرداران سلطان سیما در این جنگ كشته شد، و ابن ابو ساج گروهی از سرداران مونس را كه هلال بن بدر در میان آنان بود دستگیر كرده، انگشت نما شده به اردبیل درآورد. مونس [خادم] در زنجان به گرد آوری [سپاه] برای [جنگ دوباره با] یوسف [بن ابو ساج] پرداخت و با او كه خواهان آشتی بود، نامه داد و ستد میكرد و جز سر فرود آوردن به دربار راهی نمیپذیرفت.
هنگام گریختن مونس [خادم] ابن ابو ساج به او فرصت داد تا با سیصد جوان رها شود و اگر ابن ابو ساج میخواست میتوانست او را اسیر كند، و مونس از این رفتار سپاسگزاری مینمود [4].
______________________________
[ (1-)]M . متن: یرد الحضرة و یطأ البساط. بر بساط آمدن نشانه سر فرود آوردن، مانند زمین بوسی است.
[ (2-)] ن. ك: خ 5: 132- 137. تجارب الامم/ ترجمه ج5 102 ترفندی كه ابن ابو ساج به كار بست: ..... ص : 100
[ (3-)]M :- احسن التقاسیم پ 73، 555، 569 و معجم البلدان.
[ (4-)] ن. ك: «صلة» عریب: 77- نگارنده «عیون» در گزارش سال 306 گوید: در آن بود كه مونس از همدان برای جنگ با ابن ابو ساج به سوی ابهر رفت، زیرا شنیده بود كه خیلی ترسیده میخواهد جای خود را رها كند. برادرانش او را تنها گذارده، گریختهاند.
پس مونس به سوی ابهر رفت و ابن ابو ساج به سوی اردبیل شد و مونس او را دنبال كرد تا به او رسید و هر دو، سپاهیان خود را رده بندی كردند و جنگ آغاز شد و مونس گریخت و گنجینه دارائی او به دست دشمن افتاد. یوسف [ابن ابو ساج] او را دنبال كرد تا توانست
ص: 103
پس چون محرم سال بعد رسید در روزگار وزیری حامد بن عباس، مونس دو باره، با یوسف بن ابو ساج در اردبیل جنگید و یوسف را كه چند زخم داشت، اسیر كرده به بغداد برد.
______________________________
[ ()] از گردنه بالا رود. یاران «سبك» غلام ابن ابو ساج به دنباله سپاه مونس رسیده، بسیاری از ایشان را كشتند و گروهی را اسیر كردند و تنها كسانی رها شدند كه از گردنه بالا رفته بودند.
سپاه مونس چپاول شد، شتر و ستور بیشمار از دست بداد.
مونس گریزان به زنجان شد و مردم به دنبالش آمدند و پس از پنج روز كه آنجا ماند به قزوین رفته دو ماه بماند. در این هنگام گزارش دستگیری ابن فرات رسید كه متهم به بر انگیختن ابن ابو ساج شده بود. [خ 5: 125- در سال 306] پس مال و چار پا و پیشكشها و ابزار و فرش و شتر بسیار از مدینة السلام [بغداد] برای مونس رسید، به سرداران سپاه در شهرها دستور داده شد كه بدو بپیوندند. ابن حمدان نیز بدو پناهنده شد. استاذ [مونس] خرسند شده بدو خلعت داد. سپاهیان در زنجان چندان شدند كه شهر جای آنان نداشت، سرما و برف نیز فزونی گرفت، مونس خود در زنجان مانده سپاهیان را به شهرها بخش كرد. یكصد هزار دینار دیگر نیز از بغداد همراه ماهر خادم برسید و مونس از آمدنش خرسند گشت.
نیز همو در گزارش سال 307 گوید: در آن بود كه مونس كوشید تا به ابن ابو ساج برسد، تا به گردنه رسید، و در آنجا بدو مژده دادند كه جوامرد [شاید جوانمرد] غلام ابن ابو ساج به پناه آمده است.
مونس به غلام خود یلیق دستور داد به پیشواز او برود، و خود برای احتیاط به سپاه دستور سواری داد و به سوی كوهها بالا شدند. فرستاده یلیق آمد و درستی گزارش را تاكید كرد كه جوامرد را دیده كه تنها سه تن با او بودند و چون یوسف [متن عربی: مونس] او را متهم كرده بود، به سپاه مونس پناهنده شد. مردم از آمدن وی خشنود شده، پاشیدگی كار یوسف را باور كردند. مونس به او و یارانش خلعت سلطانی پوشانید و دهها هزار دینار و فرشهائی پیشكش فرستاد. یوسف [ابن ابو ساج] پس از نماز عصر روز گریختن جوامرد و رسیدنش به سپاه مونس به وسیله یكی از وابستگان از آن آگاه شد و بر او بسیار گران آمد، پس مونس بر ابن ابو ساج بتاخت و او را بشكست تا به سوی اردبیل گریخت و خرگاهش به آتش كشیده شد.
ص: 104
چون سال 307 درآمد، یوسف ابن ابو ساج را بر شتر سوار كرده از دروازه
______________________________
[ ()] ابو الهیجاء بن حمدان [حمدانی- خ 5: 105] و احمد بن علی صعلوك [خ 5: 115] و فارقی، وصیف، سراج، به دنبال او رفتند، و چون بازگشتند گفتند: ابن ابو الساج از دروازه اردبیل گذشته به راه «ورثان» رفته است. پس مونس به سوی اردبیل شد.
در راه یك عرب دوان دوان به نزد او آمد. او كه شمشیری با دسته زرین به دست داشت و استاذ را میخواست گفت: او و عشیرتش در پی یوسف میگشتند تا چارپایانشان خسته شدند، و هنگامی به یوسف رسیدند كه اسبش بر زمین زده و از حال رفته بود و جز چند تن، همه یارانش گریخته بودند، پس یك عرب بر سر او كوبید و او گفت: من یوسفم، تو و فرزندانت را توانگر میكنم، پس شمشیر و كمر و دو انگشتری یاقوت او، با اسب و ابزار او را، آن عرب و پسر عمویش بگرفتند و او را بر استری كه در راه به دست آورده بودند سوار كردند و به سوی سپاه مونس بازگشتند. اخو صعلوك كه به پیشواز آمده بود، چون یوسف را دید به پاس او پیاده شده گفت: درود بر تو ای فرمانده! یوسف گفت: ای ابو العباس امروز تو امیر هستی! پس او را به نزد استاد. بردند او نیز سپاس خدا به جا آورد. نام آن عرب كه او را گرفت «دعیجه بغل» بود (ن. ك. «اغانی» 11: 97). یوسف سه زخم برداشته بود. چون به نزد مونس در آمد، به نیكوی با وی سخن گفت و نویدهای خوب داده گفت: من برای گناه تو نزد امیر مؤمنان میانجیگری خواهم كرد و دوست نزدیك من خواهی بود، پس گلاب آورده او را به دست خود شستشو داد، پس او را به چادری جدا نهاده، چند پزشك زخمهایش را تیمار كردند. یوسف از یلبق خواهش كرد كه جز پزشك تیمارگر و یك غلام بچه خدمتكار كسی به نزد وی نیاید و چنان شد. مونس، یوسف را برداشته به بغداد برد. ابو القاسم بن حواری [خ 5: 116] در حلوان همراه بشر خادم جانشین مونس و ابراهیم ابن حمدان به پیشواز او آمدند. ایشان یك گردونه بزرگ آماده كرده بودند كه او را برای نمایش در آن بنشانند و پوشاكی رنگارنگ بپوشانند و كلاه بلند (برنس) بر سرش نهند و تنبكی به گردنش آویزند و نوازندگان را گرد او در گردونه بنشانند تا بنوازند. چون مونس آگاه شد بر آشفت و به مقتدر نامه نوشته، خواهش كرد از انگشت نما كردن او بر فیل یا گردونه چشم پوشد و او پذیرفت. پس بغداد را بیاراستند، مردان و زنان، از دروازه خراسان تا خانه مقتدر به خیابانها ریختند. مونس و پیشاپیش او یوسف بن ابو ساج، سوار بر شتر و همان دراعه بر تن داشت كه بر تن عمرو بن لیث [صفاری] بود و كلاه برنس بر سر و سر به زیر داشت و به هیچكس نمینگریست و در پا یك پوتین سیاه پوشیده بود. دل مردم به حال او میسوخت و از خدا میخواستند كه دل مقتدر را بر او نرم كند. چون به خانه مقتدر رسیدند
ص: 105
شماسیه به بغداد در آورده، بر سر او برنس نهاده انگشت نما [1] گردانیده، همراه سپاه به دار السلطان رسانیده روبروی مقتدر نگاه داشتند. سپس نزد زیدان قهرمانه در دار السلطان با آسایش زندانی كردند. به مونس خلعت و گردن بند و دستبند دادند*، به گروهی از سرداران نیز خلعت داده شد و به پیادگان نیم دینار در ماه افزایش دستمزد دادند.
همینكه مونس برای بردن یوسف بن دیوداذ به مدینة السلام [بغداد] از آذربایجان دور شد «سبك» غلام یوسف بر آذربایجان چیره شد. پس مونس، محمد بن عبد الله فارقی را كه در مرزهای ارمنستان بود بر آذربایجان گمارده به سوی او گسیل داشت.
در این جنگ فارقی شكست خورده به بغداد رفت و «سبك» بر همه آذربایجان چیره ماند.
______________________________
[ ()] او را در جایگاه فوج یكم كه كسی همانند او در آن فرود نمیآمد پیاده كردند، سپس از آنجا او را به دهلیز سوم بردند كه به خانه مقتدر راه داشت و در یك اتاق نهادند.
مونس به نزد خلیفه رفت كه بر تخت نشسته و پسرش ابو العباس بر دست راست داشت و فرزندان دیگرش بر دست چپ او، وزیرش حامد [خ 5: 126] جلو روی او ایستاده و علی بن عیسی زیر دست او، دیگران هر یك در جایگاه شایسته خود ایستاده بودند. مونس به پیش آمده دست و پا و فرش و تخت او را بوسید، سپس هلال بن بدر و پس از او عبد الله بن حمدان و دیگران در پس ایشان پیش آمدند. سپس ابن ابو ساج پیش آمده خود را پرت كرد تا بساط را ببوسد، جلوش را گرفتند، پس لختی ایستاد كه مقتدر بدو مینگریست. سپس از پیش او برده و به «بدر حرمی» سپرده شد. مونس [خادم] و حامد [وزیر] از پیش مقتدر به كنار رفته در گوشهای بودند و ابن ابو ساج را به پیش ایشان آوردند. وزیر حامد به او گفت:
مطمئن باش، چشمانت روشن كه سرور ما امیر مؤمنان نسبت به تو خوش بین هستند و نیكوی تو را خواهانند. پس به مونس خلعت پوشانیده شمشیر به كمرش بستند، سپس به هلال بن بدر و به ابو الهیجاء بن حمدان و دیگران نیز خلعت دادند و در پایان به پناهندگان همچون «جوامرد» و جز او نیز، پس از چند روز خلعت دادند، تا شمار گیرندگان به سیصد و بیست و پنج تن رسیدند.
[ (1-)] نگارنده تكمله گوید: او را بر یك فالج كه شتر دو كوهانه باشد، مانند دیگر یاغیان بر سلطان، انگشت نما كردند.
ص: 106
سبك به سلطان نامه نوشته خواستار بستن پیمان و مقاطعه آنجا گردید. پس پاسخ پذیرش داده شد كه سالیانه دویست و بیست هزار دینار بپردازد و خلعتها و فرمان نیز برایش فرستادند ولی او آن پیمان را انجام نداد.
مونس پس از پیروزی بر یوسف بن ابو ساج، پیش از بازگشت از آذربایجان، كارهای جنگ در ری و دنباوند و قزوین و زنجان و ابهر را به علی بن وهسوذان داده، دارائی آن سامان را برای او و مردانش نهاده، احمد بن علی صعلوك [سامانی] [1] را به كار معونت اصفهان و قم گمارده، خراج و مال روستاهای قم و ساوه را برای وی و مردانش نهاد، كه سالیانه بیش از دویست هزار دینار بود.
پس احمد بن مسافر، فرمانروای «طارم» هنگامی كه در قزوین نزد پسر برادرش علی بن وهسوذان بود، در رختخواب* او را كشته به شهر خود گریخت. و احمد بن علی اخو صعلوك كه در قم بود به ری شد و آن را بگرفت. سلطان این رفتار او را نپذیرفته، كارگزاریهای علی بن وهسوذان را به «وصیف بكتمری» واگذار كرد و كار خراج و روستاها را به محمد بن سلیمان [2] فرمانده سپاه واگذاشتند.
______________________________
[ (1-)] سامانی- خ 5: 106.
[ (2-)] محمد بن سلیمان بن منفق ابو علی كاتب است كه مصر را از دست طولونیان بیرون آورد (ن. ك: طبری 3: 2252 و كتاب «الولاة» كندی: 248). مقریزی در «مقفا» در گزارش احوال او گوید: او دادرس ابو زرعه محمد بن عثمان و دادرس ابو عبید محمد بن عبدة (كه این در «القضاة» كندی ص 522 س 23 نیز یاد شده است) و موسا بن طونیق و دیگر باقیماندگان طولونی مصر را همراه خود از مصر بیرون برد. دارائی كه همراه خود از مصر ببرد یك میلیون دینار تخمین زده شد كه از مردم گرفته بود. او از دارائی طولونیان مصر و پساندازها و زینت آلات و فرشها و چارپایان آنان بیست و چهار هزار عدل و یك ملیون دینار نقدینه برای مكتفی بالله فرستاد و این جز چیزهای گرانبهای بسیار است كه خود برد و جز آن است كه سران سپاه او بردند. چون او به حلب رسید، نامه مكتفی به وصیف مولای معتضد كه همراه او بود رسید، كه او را به دست نگهبان سپرده به پایتخت آورد، و چنین شد و مكتفی او را به زنجیر كشیده به زندان انداخته، دارائی پنهان كرده را خواست. او در زندان
ص: 107
به احمد بن علی [صعلوك] نیز نوشتند كه از ری به قم باز گردد و او پذیرفت.
سپس كشاكشی میان او با محمد بن سلیمان رخ داد و به ناسازگاری پرداخت.
كارگزاران خراج و روستاها را از قم بیرون كرد و خود را برای رفتن به «ری» آماده میكرد. پس به نحریر كوچك كه عهدهدار همدان بود نوشتند كه به «ری» رود و با وصیف بكتمری و محمد بن سلیمان در دور كردن احمد بن علی [صعلوك] همكاری كند.
چون احمد بن علی به دروازه ری رسید جلو او را گرفتند، لیكن وصیف و نحریر به همدان گریخته، محمد سلیمان كشته شد و «ری» به دست احمد بن علی [صعلوك سامانی] افتاد.
پس به درست كردن پیوند خود با سلطان پرداخت و نصر پردهدار به كمك او درآمده، كارگزاری ری، دنباوند [دماوند]، قزوین، زنجان و ابهر را سالیانه به یكصد و شصت و شش هزار دینار پرداختی در پایتخت، برای او پیمان بسته، آن استان را در اختیار او نهادند و كار روستاهای آن استان را به عهده محمد بن خلف نیرمانی گذاردند. پس قم را از دست احمد بن علی در آورده به دیگری واگذار كردند.
به داستان ابن فرات به سال 304 باز گردیم:*
چون ابو الحسن بن فرات دانست كه نصر پردهدار و [ابو القاسم] بن حواری و شفیع لؤلؤی دشمن اویند و همكاری با [یوسف بن دیو داد] ابن ابو ساج و بر انگیختن به سركشی را از او میدانند، با ایشان ناسازگاری آغاز كرده، جلو نیازهایشان را بگرفت، دست نصر و شفیع را از بسیاری كارها كوتاه كرد.
ابو علی بن مقله كه از سوی ابن فرات به دبیری نصر پردهدار گمارده شده بود.
چون از ابن فرات به سبب كار گماردن سعید بن ابراهیم شوشتری [1] بیمناك شد، به نصر
______________________________
[ ()] بود تا به سال 296 علی بن محمد بن فرات به وزیری مقتدر بالله رسید و او را به قزوین و زنجان فرستاده، كارگزاری روستا و مالیات ده یك آنجا را بدو واگذاشت. داستان محمد بن سلیمان با احمد بن طولون در «الفرج بعد الشدة» 1: 180 نیز دیده شود.
[ (1-)]M . متن: ابراهیم التستری.
ص: 108
گفت: ابن فرات پانصد هزار دینار از سپردههای دست ناخورده را پس گرفته، در حالیكه هنگام بیچارگی سوگند یاد كرده بود كه همه سپردههایش را نشان داده است. نصر این گزارش را به مقتدر گفت تا او را بر ضد ابن فرات برانگیزد. نصر و ابن حواری ابو علی بن مقله را فریب داده به هوای وزیر شدن انداختند تا آگاهیهائی به زیان ابن فرات از او بگیرند و به نزد مقتدر برده او را برانگیزند. این گزارشها را كه بر سر زبانها افتاده بود، ابو الخطاب پسر ابو العباس بن فرات به عموی خود [ابن فرات وزیر] رسانید. او گفت: هر گاه من در وفاداری ابن مقله كه او را پروردهام شك كنم باید در فرزندانم و در تو نیز شك روا دارم [1]! ولی كم كم ابن فرات از درستی گزارش درباره ابن مقله آگاه شد* برخی از آن را با شگفتزدگی به ابن مقله باز گفت، تا شاید او را از این كار باز دارد، ولی ابو علی بن مقله بیمناك شد كه مبادا او را بیچاره كند، پس بر كوشش خود بیفزود و به نصر پردهدار نزدیكتر شد