گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
سال سیصد و پنجم آغاز شد




در روز دوشنبه دوم محرم دو فرستاده پادشاه روم برای آشتی‌جوئی از راه فرات به مدینة السلام رسیده، پیشكش‌های فراوان همراه آورده بودند. ایشان را در خانه صاعد بن مخلد فرود آوردند. ابن فرات دستور داد خانه را فرش كرده همه نیازهایشان را از ابزار و ظرف، و خوراك و شیرینی و چارپا فراهم كردند تا همراهانشان نیز در آسایش باشند.
ایشان خواستار دیدار مقتدر بالله شدند تا پیامی كه همراه دارند برسانند. به ایشان گفته شد كه این كار دشوار و پیش از دیدار وزیر ناشدنی است. باید خواست خود با وزیر در میان نهید تا بداند و از خلیفه* اجازت گیرد و درباره خواست شما رایزنی كند و خواهش نماید كه برآورده شود. ابو عمر عدی بن عبد الباقی كه از مرز با ایشان
______________________________
[ (1-)] ن. ك: الوزراء 120- 119: 215.
ص: 109
آمده بود از ابو الحسن بن فرات خواستار شد كه با ایشان دیدار كند، او نیز روزی را معین كرد.
وزیر دستور داد از در خانه صاعد تا كاخ پیمان بسته او در «مخرم [1]» سپاهیان رده بندی كنند. غلامان و سربازان و نایب پرده‌داران رسمی از در خانه تا اطاق پذیرائی بایستند و اطاقی زرینه سقف كه در خانه «دار البستان» بود، با فرشهای گرانبها و شگفت‌انگیز، بپوشانند. پرده‌هائی فرش نما به بهای سی هزار دینار بر فرشها و پرده‌ها افزودند.
از هیچ آرایش و زر و زیور دادن به خانه كوتاهی نكردند. [ابن فرات] بر یك جانماز بزرگ نشسته بر یك پشتی بلند تكیه داده، خدمتگزاران پشت سر و پیش رو و دست راست و چپ او ایستاده، سرداران و دوستان فراخنای خانه را پر كرده بودند.
چون دو فرستاده به در آمدند، انبوه سپاه و مردم دل ایشان را فرو ریخت.
چون به حیاط همگانی رسیدند، پرده‌دار ایشان را در رواق آنجا نشانید، تا انبوه مردان را در فراخنای خانه ببینند. سپس آنان را به راهروی دراز در پشت رواقها برد تا به صحن «بستان» رسیدند. پس به سوی اطاق پذیرائی كه* وزیر در آن نشسته بود بردند، با فر و شكوه مجلس آراسته به فرشها و انبوه مردم، دیدگاهی شگفت‌انگیز برابر خود یافتند. ابو عمر بن عبد الباقی همراه و ترجمان دو زبانه آنان بود. در این هنگام نزار بن محمد فرمانده پلیس [2] و همه افرادش در آمدند.
پس دو فرستاده روبروی وزیر ابو الحسن بن فرات ایستاده سلام گفتند و ابن عبد الباقی گفته آن دو را برای او و پاسخ او را برای آن دو ترجمه كرد. خواست دو فرستاده، باز خرید اسیران، و درخواست از مقتدر بود كه آن را بپذیرد. وزیر به ایشان فهماند كه نیازمند گفتگو با وی و سپس اجرای دستور اوست. آن دو خواستار
______________________________
[ (1-)]M . متن: الی الدار التی اقطعها بالمخرم: در خ 5: 91 و 129 دار الوزارة بالمخرم، در خ 5: 64 و 172 داره بسوق العطش دیده می‌شود كه این خانه شخصی او بوده است.
[ (2-)]M . در سال 307 از فرماندهی پلیس بغداد برداشته شد (خ 5: 143) و سپس عهده‌دار حرمین بوده است (خ 5: 162 پانوشت).
ص: 110
شدند كه ایشان را به سلطان برساند. او نیز نوید آن را بداد. پس ایشان را بیرون بردند و از همان راه كه آمده بودند به خانه صاعد بازگشتند، سپاه نیز به همان گونه با بهترین ساز و برگ و زیباترین پوشاك به درازای راه بر جا ایستاده بودند. پوشاك این دو فرستاده دراعه‌های دیبای ملكی و یك روپوش بود كه روی آنها قلنسوه [گونه‌ای كلاه] دیبا و نوك تیز پوشیده بودند.
ابن فرات درباره وقت دیدار دو فرستاده و پاسخی كه بایستی به ایشان داده شود، با مقتدر سخن گفت. پس به سرداران و سربازان و دوستان دستور داد تا سواره به دار السلطان بیایند و از آنجا تا خانه صاعد با پوشاك شایسته و جنگ افزار در خور كنار راه سواره رده‌بندی كنند*، پیرامن دار السلطان و راهروها و دالانها، با مردان و جنگ افزار آراسته شود، همه كاخ با فرشها پوشانیده شود، دستور پیگیری شد تا همه چیز آماده گردید. پس دستور داد دو فرستاده را سواره به دار السلطان راهنمائی كردند، تا در سراسر راه، انبوه سپاهیان را با پوشاك زیبا و جنگ افزار تماشا كردند، چون به دار السلطان رسیدند ایشان را از آن راه بردند كه به یكی از آن فراخناها می‌رسید، پس به راهی برگردانیدند كه به فراخنائی بزرگتر از نخستین رسید. پرده‌داران ایشان را از یك حیاط به حیاطی دیگر و از یك راهرو به راهروی دیگر می‌بردند، تا از راه پیمائی خسته شده، از شكوه آنها خیره ماندند كه همه آن راهروها پر از غلامان و خدمتگزاران بود، تا به جایگاه پذیرائی رسیدند، مقتدر بالله بر تخت پادشاهی نشسته [1]، موالی به ترتیب پایگاه هر یك، بجای خویش ایستاده، ابو الحسن بن فرات [وزیر] نزدیك او، مونس خادم و زیر دستانش سمت راست و چپ او ایستاده بودند.
چون دو فرستاده در آمدند، بر زمین بوسه زده بر جائی كه نصر پرده‌دار نشان داد، ایستادند نامه فرمانروای خود را كه خواستار باز خرید اسیران بود، بدو داده، انجام آن را خواستار شدند.
______________________________
[ (1-)]M . متن: علی سریر ملكه.
ص: 111
وزیر از سوی سلطان پاسخ داد كه از راه مهربانی بر مسلمانان و برای رهائی و آزاد كردن اسیرانشان و فرمانبرداری از خدای عز و جل* این را می‌پذیرد و مونس را برای این كار خواهد فرستاد. چون از نزد او بیرون آمدند، روپوش خز زر دوخت [1] و دستار برای آن دو، خلعت فرستاده شد خلعتی هم برای ابو عمر روانه گردید. كه او نیز همراه ایشان سوار شده برفت و سپاه همچنان در بسیج بود.
پس اسیرانی رومی كه دو فرستاده می‌شناختند برای ایشان باز خرید شدند، و یكصد و هفتاد هزار دینار به او [مونس خادم] و سردارانی كه همراه او فرستاده شدند از بیت المال پایتخت پرداخت شد، و به كارگزاران در راه او نوشته شد تا هر گونه نیاز ایشان را برآورند. برای هر یك از دو فرستاده نیز بیست هزار درم روانه شد. پس همه با مونس و ابو عمر [ترجمان] بازگشتند و باز خرید [فداء] اسیران در همین سال به دست مونس انجام یافت.
در این سال نیز ابو الهیجاء عبد الله بن حمدان و برادرانش از زندان دار السلطان آزاد [2] شدند و «خلعت رضامندی» پوشیدند.
و در آن سال بود كه ابو العباس بن عمرو غنوی درگذشت. او عهده‌دار كارهای جنگی و معونت در «دیار مضر» بود كه «وصیف بكتمری» را به جای وی گماردند اما نتوانست درست كار كند، و جنی صفوانی را به جای وی نهادند كه كارها را سامان داد [3].

سال سیصد و ششم آغاز شد

اشاره

در این سال ابو الحسن بن فرات وزیر دستگیر شد. مدت دومین وزیری او یك سال* و پنج ماه و نوزده روز بود.
______________________________
[ (1-)]M : متن: مطارف خز مذهبة.
[ (2-)]M : به سال 304 به زندان افتاده بود (خ 5: 105).
[ (3-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: در این سال سبكری پس از آزادی از زندان درگذشت و غریب الخال نیز بمرد. ابن فرات جنازه او را در خانه‌اش در «نجمی» تشییع كرد. نیز در این سال دادرسی حرمین [مكه- مدینه] به ابو عمر واگذار شد.
ص: 112

گزارش انگیزه‌های آن [1]:

انگیزه آشكار بر كناری ابن فرات از دومین وزارتش، دیر كرد او در پرداخت ماهیانه سواران همراه سرداران بود. او كمبود دارائی و فزونی هزینه‌های جنگ با ابن ابو ساج و ربودن وی خراج ری [2] را دستاویز كرد [3]. پس سواران در آغاز سال 306 به سختی شوریدند و به نمازگاه بیرون رفتند. ابن فرات از مقتدر خواست تا دویست هزار دینار از بیت المال ویژه [4] در دسترس وی نهند تا خود نیز دویست هزار دینار بر آن بیفزاید و بر سواران پخش كند. این پیشنهاد بر مقتدر گران آمده پیغام داد كه، تو گفته بودی همه حقوقها را برابر پرداخت نخستین دوران وزیری خود نقد و جداگانه به درگاه آوری، من نمی‌اندیشیدم كه از من كمك پولی بخواهی! ابن فرات آنچه را یاد شد دستاویز كرده پاسخ داد.
هنگامی كه عبد الله بن جبیر به روزگار وزیری علی بن عیسی در واسط می‌زیست اندازه برداشت بخشهای آن و افزونی درآمد حامد بن عباسی را بر پیمانی كه برای واسط بسته دانسته بود. چون به بغداد بازگشت و به «مجلس اصل» در «دیوان سواد» گمارده شد به ابن فرات* گزارش داد و راههای افزایش را نیز نشان داد كه برای ابن فرات چشمگیر بود. چون مدتی گذشت ابن جبیر از ابن فرات خواست تا نامه‌ای
______________________________
[ (1-)] ن. ك: «صله» عریب: 72 پ 6850.
[ (2-)] خ 5: 116.
[ (3-)]M : بنابر این بزرگترین انگیزه در بركناری ابن فرات از دومین وزیری در سال 306 مخالفتهای پی در پی او با یورش مونس بر آذربایجان و پشتیبانی او (خ 5: 207) از سردار آذربایجان یوسف بن دیوداذ بن ابو ساج كه مونس را شكست داده بود (خ 5: 117) ولی در نتیجه نرمش آذربایجانیان كه اجازه دادند مونس بگریزد، او جرات یافته، نزد خلیفه دفاع ابن فرات را از آذربایجانیان، دشمنی با خلیفه جلوه داده پیشكشهای ابن فرات به سرداران (خ 5: 211) در بغداد نیز نتیجه دلخواه او را نداده او را در 306 ه بر كنار و زندانی كردند، در سال 307 یوسف دیوداذ را اسیر به بغداد آوردند و برده او سبك را به جای او به حكومت نشانیدند (خ 5: 118). برای ساجیان، ن. ك: ص 179 پانوشت.
[ (4-)]M . متن: بیت المال الخاصة مقابل بیت المال عامة خ 5: 76.
ص: 113
درباره پیمان واسط كه گزارش آن را داده بود، به حامد بنویسد و او با نرمی می‌پذیرفته بود.
پس نامه‌ای از سوی اداره خود «مجلس اصل در دیوان خراج» [1] به حامد نوشت و حامد پاسخ نوشت، چند نامه در این باره داد و ستد شد. نامه بشر بن علی جانشین حامد نیز كه از سخنان ابن جبیر در مجلس گله داشت، روی آنها آمد. حامد از این پیشآمد بیمناك شد مبادا گفته‌های ابن جبیر نشان از نقشه‌ای باشد كه ابن فرات كشیده است، پس كسی را میانجی كرد تا برای وزیر شدن او بكوشد و با نصر پرده‌دار گفتگو كند. میانجی نیز از گشاده دلی حامد برای نصر گفتگوها كرده قول داد كه می‌تواند پولهائی هنگفت از ابن فرات [وزیر كنونی] و كارمندانش بیرون كشد. در این باره پیامی نیز برای بانو [مادر مقتدر] فرستادند.
این كوششها با پیدایش بدبینی و ترس نصر از ابن فرات جفت شد و بر پدیده تنگ دستی بیفزود، تا نصر را به كوشش واداشت، و خواست حامد با این پیشآمدها سامان یافت.
به حامد نوشتند كه از واسط به پایتخت آید* و گزارش بیرون آمدن را با كبوتر بفرستد. همینكه خبر به مقتدر رسید، نصر پرده‌دار و شفیع مقتدری [2] را فرستاده، ابن فرات را با پسرش محسن و موسا بن خلف و عیسی بن جبیر و سعید بن ابراهیم شوشتری با یك «ام ولد» [3] او با فرزندش را دستگیر و به دار السلطان بردند. ابن فرات را تنها به دست زیدان قهرمانه سپرده، دیگران را به دست نصر دادند. حامد نیز به
______________________________
[ (1-)]M . متن: مجلس الاصل. شاید مقابل مجلس الزمام باشد- ص 50 پانوشت 5.
[ (2-)]M . گویا همان پلیس است كه در خ 5: 151 نیز دیده می‌شود. او غیر از شفیع لؤلؤی است كه در خ 5: 87 به بازرسی چند دیوان گمارده شد و در خ 5: 136- 137 بازپرس ابن فرات می‌باشد. و در خ 5: 201 هر دو شفیع مقتدری و لؤلؤی دیده می‌شوند.
[ (3-)] در الوزراء: 33 نام این ام ولد «دولت» و نام پسرش حسن آمده است.//M ن. ك.
خ 5: 141 كنیزی كه از مالك خود دارای فرزند می‌شد، دارای حقوق نیمه آزاد می‌گردید و «ام ولد» خوانده می‌شد.
ص: 114
مدینة السلام رسیده به «دار الحجبة» [1] از دار السلطان شد، و ابو القاسم بن حواری شب را در آنجا با او بماند.
حامد به گفتگو نشست. و برای سرداران و ویژگان مقتدر، تندی و ناآزمودگی وی در كار وزیری آشكار شد. مقتدر ابو القاسم بن حواری را خواست و از وی در این راهنمائی و نامزدی او گله كرد. ابن حواری، حامد را به داشتن دارائی هنگفت و هیبت نزد كارگزاران و رادمنشی و فزونی غلامان ستود. حامد روزی كه به بغداد آمد چهار صد غلام شمشیر به دست داشت كه برخی از آنان مردانی بودند كه با سرداران بزرگ و ویژگان سلطان برابرند.
ابن حواری هنگام یك گفتگو با مقتدر پیشنهاد نمود كه علی بن عیسی [وزیر پیشین‌تر] را آزاد كند و همه دیوانها را بدو سپارد، تا كمبود حامد را در آنجا پر كند.
مقتدر گفت: این كار تنها با خواهش حامد انجام‌پذیر است.
* مقتدر از ابن حواری خواست كه نزد حامد رفته به او بگوید: هر گاه به پیشگاه مقتدر رسیدی آن [دادن مسئولیت به علی بن عیسی] را از او بخواه!، نیازمندیهای وابستگان را به او یاد آر و او را از بی‌ادبی وابستگان بترسان! برای حامد روشن كن كه هر گاه این كار را از مقتدر نخواهی، او به ناخواسته تو خواهد كرد، [پس ابن حواری برای حامد] سوگند یاد كرد كه نیكخواه او است. چون حامد به پیشگاه مقتدر رسید و به وزیری گمارده شد، در پیشگاه او زمین بوسه داده خواهش نمود علی بن عیسی را آزاد كند و اجازت دهد تا او را به رهبری همه دیوانها و كارگزاران بگمارد. مقتدر باللّه گفت: گمان نمی‌كنم علی بن عیسی این كار را بپذیرد و پس از سروری، تن به زیر دستی دهد. حامد در برابر كسان حاضر پاسخ داد: چرا نپذیرد؟ یك دبیر مانند درزیگر است، پوشاكی می‌دوزد كه بهایش یك هزار دینار باشد، پوشاك ده درمی را نیز می‌دوزد، مردم از این سخن وزیر خنده سر دادند.
چون حامد خلعت وزارت پوشیده به «دار الوزاره» در مخرم فرود آمده، برای
______________________________
[ (1-)]M : اطاق ویژه پرده‌داران دربار در كاخ «دار السلطان».
ص: 115
مباركباد نشست. او هیچ یك از دیوانها را نگشوده همه را آن روز مهر و موم شده نگاه داشت. ابو علی بن مقله را نزدیك كرد و از ویژگان خود نهاد. ابو عبد اللّه زنجی دبیر را به خانه خود آورد، تا همچنانكه برای ابن فرات انجام می‌داد، نامه‌های او را نیز برای كارگزاران بنویسد. ابن حواری نیز سرپرستی همه كارها را به دست گرفت* و داد و ستد پیامها را میان حامد و مقتدر نیز خودش انجام می‌داد.
از سوی مقتدر باللّه برای فرمانداران بخشها و كارگزاران معونتها نامه‌ای به انشای ابو الحسن محمد بن جعفر بن ثوابه نوشته شد كه در آن گزارش وزیر شدن حامد به آگاهی ایشان رسید. پس حامد و علی بن عیسی با یك دیگر كار دیوانها را به راه انداختند. سپس به جابجا كردن آنان كه لازم دیدند آغاز كردند.
علی بن عیسی در آغاز وزیری حامد بن عباس تا دو ماه روزی دو بار به خانه حامد می‌آمد. سپس آن را به هفته‌ای یك بار بكاست. پایگاه حامد نزد مقتدر باللّه از آغاز سال 307 كاسته شد، او و ویژگانش دانستند كه تكیه بر او در هیچ كار آرامش بخش نیست. كم كم علی بن عیسی به تنهائی كارهای كشوری را انجام می‌داد و حامد بی‌كاره شد و هیچ دستور نمی‌داد تا آنجا كه درباره ایشان گفتند:
این وزیری بی‌سواد است‌و آن سوادی بی‌وزارت [1] چون حامد بن عباس می‌دید جز پوشیدن سیاه و سوار شدن در روزهای تشریفات و رفتن به دار السلطان كاری ندارد، فرمانش به كار بسته نمی‌شود، در پیشگاه مقتدر، همیشه علی بن عیسی طرف گفتگو است، به بستن پیمان برای كارگزاری خراج و دهداری روستاهای* ویژه و همگانی تازه‌ساز عباسی در بخشهای فرات، سواد [پیرامن دجله]، اهواز تا اصفهان پرداخت. برای این كار میان علی بن عیسی و حامد، در پیشگاه مقتدر چند بار كشاكش رخ داد تا به بستن پیمان برای آن بخشها انجامید. حامد اصفهان را با افزایش سالیانه یكصد هزار دینار، بر برداشت پیشین، كه به دست خودش و ابن ابو بغل و احمد بن سیاه انجام می‌گرفت، برای ابو علی احمد بن محمد بن رستم پیمان بست.
______________________________
[ (1-)]M : متن: هذا وزیر بلا سواد و ذا سواد بلا وزیر
ص: 116
پس چون پیمان حامد از میان رفت [1] علی بن عیسی اصفهان را با همان افزایش برای ابو علی بن رستم پیمان بست. ولی چون ابو حسین بن ابو بغل از ستم فراوان كه ابو علی بن رستم بر مردم اصفهان روا داشته گزارش آورد و بازرسان علی بن عیسی درستی گزارش را دریافتند، با ابن ابو بغل مشورت كرد و با پیشنهاد او پیمان را با دو دوست او، به نامهای ابو مسلم محمد بن بحر و ابو حسین احمد بن سعد [2] كه در روزگار فرمانداری ابن ابو بغل بر اصفهان كارهای آنجا را انجام می‌دادند پیمان بست. این پیمان با هشتاد هزار دینار افزایش بسته شد كه بیست هزار دینار از پیمان پیشین كمتر افزایش داشت. پس ابن رستم را به دست ایشان سپردند.
هنگامی كه حامد بی‌اعتنائی مقتدر را به او دید و دریافت كه امر و نهی او بی ارزش شده است، از مقتدر اجازت خواست تا به واسط رود، و پیمان پیشین خود را انجام دهد. مقتدر* نیز پذیرفت. حامد در واسط با تنها نام «وزیر» بسنده كرده بماند.

آنچه حامد بن عباس بر سر علی بن محمد بن فرات و كارمندانش آورد:

روز سوم وزیر شدن، حامد بن عباس همراه علی بن عیسی در میان انبوه مردم سوار شده به پیشگاه مقتدر رفتند. حامد اجازت خواست یك سرباز را به پیشگاه بیاورد كه اقرار می‌نمود، فرستاده ابن فرات برای یوسف بن ابو الساج [بن دیو داد] [3] بوده و نامه‌ای را آورده بود كه در آن ابن فرات به ابن ابو ساج دستور سركشی داده است. مقتدر از این خبر سخت بر ابن فرات خشم گرفته از ابو عمر [4] دادرس پرسید درباره این كار ابن فرات چه گوئی؟ گفت: ای امیر مؤمنان! اگر راست باشد كه چنین كرده، پس او در راه آشوب كشور كوشیده باشد! سپس از ابو جعفر بن بهلول [5] پرسید كه در این
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك 5: 152.
[ (2-)] ن. ك. بیوگرافی او را در «معجم الادباء» 1- 129/ 3: 38 ببینید.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 113- 116- 137 و ص 179 رهبر آذربایجان كه در برابر خلیفه مقاومت كرد.
[ (4-)]M : دادرس ضد گنوسیست كه دستور كشتن حلاج را داد (خ 5: 159 و ص 3 پانوشت 1).
[ (5-)]M : دادرسی كه نامش در دادگاه حلاج گنوسیست، در كنار ابو عمر هست (خ 5: 154) ولی با كشتن او مخالفت ورزیده است.
ص: 117
باره چه گوئی؟ گفت: خداوند از پذیرش گزارش «فاسق» نهی كرده است [1]. سپس ابن بهلول سرباز را زیر بازپرسی نهاد تا خستوان شد كه دروغ گفته است [2]. پس او را به فرمانده پلیس سپرده، دستور داد یكصد تازیانه به او بزند كه زده شد* و او را در چاله سر پوشیده [3] زندانی و سپس به مصر تبعید كردند.
حامد [وزیر] و علی بن عیسی، برای نشست بازپرسی از ابن فرات، ابو علی حسین ابن احمد مادرائی [4] را نیز به دار السلطان خواندند. حسین مادرائی بیامده رو در روی ابن فرات گفت: من در نخستین دوران وزیری تو چهار صد هزار دینار از درآمدهای سپاه شام را آورده به تو دادم، و ابو العباس بن بسطام [5] و پسرش ابو القاسم از درآمدهای استثنائی خوره‌های مصر برای تو سالی دویست هزار دینار آوردند. در این بازپرسی چند دادرس و دبیر حضور داشتند. مقتدر نیز در جائی نشسته بود كه همه چیز را می‌شنید و كسی او را نمی‌دید.
ابن فرات در پاسخ گفت: این كارگزار [6] كه در روزگار علی بن عیسی، مصر و شام را در دست داشته است، خستوان است كه آن مبلغ پولی است كه بایستی از آنجا می‌فرستاد و مدعی است كه برخی از آن را خودش به نام كارگزار سپاه شام برای من فرستاده است و دو تن به نام ابن بسطام برخی دیگر از آن را. چون چهار سال از آن، دوران وزیری
______________________________
[ (1-)]M : اشارت به آیت: اذا جاءكم فاسق بنبإ فتبینوا (قرآن 49: 6).
[ (2-)] ن. ك: «الوزراء»: 101- 100 و «معجم الادباء» 1: 91- 89/ 2: 138- 161.
[ (3-)]M . متن: و حبس فی المطبق ...، ابن طقطقا در آداب سلطانیه چ 1895 م. ص 252 گوید:
و هو حبس التجلید ...
[ (4-)] معروف به ابو زنبور. ن. ك: «الوزراء»: 92//M : آیا با احمد حسن مادرائی قیام كننده ری در 275 ه كه نخستین توقیع امام زمان (ع) به نام او است پیوندی دارد؟
[ (5-)] احمد بن محمد است كه داستانی با وزیر قاسم بن عبید الله بن سلیمان ابن وهب دارد، كه ابو الحسن علی بن فتح بن مطوق آنرا در كتاب خود «مناقب الوزراء» آورده، و در «الفرج بعد الشدة» 1: 132 و در كتاب «الولاة و القضاة» ابو عمر كندی: 525 نیز دیده می‌شود.
[ (6-)]M : حسین مادرائی- خ 5: 163.
ص: 118
علی بن عیسی بوده است، یا ایشان پولها را به او رسانیده‌اند، پس به گردن او است، كه بپردازد، یا نرسانیده‌اند، پس بر گردن این كارگزار می‌باشد. دیگر آنكه: این مرد خستوان است كه در روزگار نخستین وزیری من، مالیاتی را به مبلغ چهار صد هزار دینار از مردم گرد آورده است* و می‌گوید كه آن را آورده به من داده است، پس او یك اقرار بر خود نموده و یك ادعا از من دارد، و من ادعای او را منكر هستم. دستور خدا و رسول و فتوای فقیهان در چنین موارد نیز آشكار است. حامد در برابر، ناسزای زشت داد، ابن فرات گفت: تو بر بساط قدرت در دولتخانه نشسته‌ای، برابر تو، نه خرمن است كه بكوبی، نه كارگری است كه ناسزاگویی، نه پهلوانی است كه مشت بزنی! سپس به شفیع لؤلؤی رو كرده گفت: از گفته من باید به سرور من [خلیفه] بنویسی: آنچه حامد را به اندیشه وزیر شدن، كه شایستگی آنرا نداشت، بیاورد، آن بود كه من بیش از یك ملیون دینار مالیات بابت افزایش درآمد او از برداشت پیمان واسط از وی خواستار شدم، و چون پیگیری كردم، او اندیشید كه با وزیر شدن، از زیر بار آن و پرداختهای دیگر بگریزد. اكنون او هم وزیر و هم پیمانكار است و این خود نخستین گام در نادرستی و دزدی می‌باشد. حامد بن عباس دستور داد:
ریش این مرد را بكنید! لیكن هیچكس دستور را انجام نداد، پس خود برخاسته ریش او را گرفته بكشید.
پیش* از ناسزاگوئی حامد و دست درازی او به ریش ابن فرات، گفتگو به آنجا رسیده بود كه حسین بن احمد مادرائی نوشته داد كه هر گاه ابن فرات به او سپرده شود، پانصد هزار دینار خواهد پرداخت.
حامد، ابن مقله را نیز پیش از نشست بازپرسی، دیده و ابن مقله نوید داده بود كه رو در روی ابن فرات گواهی دهد كه پانصد هزار دینار پس انداز سپرده ابن فرات را در روزگار وزیری او، در دفترها ثبت كرده است. ولی ابن مقله در نشست بازپرسی نیامد، و در پاسخ پیام حامد كه خواستار آمدن برای انجام دادن نوید بود، گفت: من با ابن فرات رو به رو نمی‌شوم ولی گواهی را با دستنوشته می‌فرستم، حامد خشمگین
ص: 119
شده كینه ابن مقله را از این هنگام در دل بگرفت [1].
در این نشست، علی بن عیسی، با ابن فرات از پایگاه استدلال نرم گفتگو می‌نمود و تند نمی‌رفت. حامد ابلهانه ناسزا می‌گفت. ابن حواری، به ابن فرات نشان می‌داد كه میان او و حامد بی‌طرف است، ولی در سخن بر ابن فرات یورش می‌برد.
چون مقتدر ناسزاگوئی حامد را به ابن فرات شنید و از دست درازی او به ریش وی آگاه شد، خادم را فرستاد تا ابن فرات را از آن نشست به زندان باز گردانیدند.
پس علی بن عیسی و ابن حواری به حامد گفتند: تو با رفتاری كه با ابن فرات كردی ما را بیچاره كردی! حسین بن احمد مادرائی پس از رو به رو شدن با ابن فرات به وی گفت [2] اگر كار به مصادره تو انجامید [3] من پنجاه هزار دینار از مجازات را به گردن می‌گیرم. چون از نشست بیرون شدند، نصر پرده‌دار و علی بن عیسی و ابن حواری به وی گفتند: تو آمدی تا با ابن فرات بستیزی، ولی به وی كمك مالی و همكاری نمودی.
[مادرائی] پاسخ داد: چون مرا به نزد او آوردید، یكی از شما به من گفت: «ببین با كی سخن می‌گوئی!»، دیگری گفت: «جلو پایت را نگاه كن!»، دیگری گفت: «تو را بخدا خود را بپا!». من نیز پس از شنیدن سخن او سخنی به از آنچه گفتم به یادم نیامد! از كارهای خوشمزه‌ای كه ابن فرات در سومین وزیری خود انجام داد آنكه علی پسر حسین بن احمد مادرائی یاد شده را كه بزرگترین فرزندان او بود دستگیر كرده دستنوشت او را به مبلغ بیست و پنجهزار دینار كه بدهی مالیاتی به دولت داشت از وی بگرفت ولی پولی از او نگرفت، بلكه او را در زندان نگاه داشت تا پدرش از شام بیامد.
ابن فرات، پنجاه هزار دینار را كه مادرائی در نشست بازپرسی داوطلب پرداخت آن به جای وی شده بود به یاد آورده گفت: تو می‌توانستی آن كار را بكنی یا نكنی، تو تنها یك نوید دادی، اینك این دستنوشت پسر تو است كه بدهكاری خود را پیش از
______________________________
[ (1-)] وزراء: 97- 96.
[ (2-)] وزراء: 96.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 165- 172.
ص: 120
وزیر شدن من به دولت بیست و پنجهزار دینار نوشته و ناچار از پرداخت آن بوده است و شما هیچگونه دفاعی در برابر آن ندارید. من اكنون آن را به پاداش آن كمك به تو پس می‌دهم.
در نشست بازپرسی شفیع لؤلؤی و جز او از ابن فرات، ابو احمد بن حماد را نیز آورده بودند. او سخن را چنین آغاز نمود*: «وزیر [حامد بن عباس] و رئیس [علی ابن عیسی]، خداوند ایشان را گرامی داراد، به تو می‌گویند: با خودت راستگو باش! تو از آبادیها و كشتزارهایت، یك میلیون و دویست هزار دینار و از دیگر درآمدهایت نیز مانند آن برداشت می‌كنی، و این درآمدی هنگفت است. پس یك دستنوشت به مبلغ یك میلیون دینار نقد بنویس و بپرداز و جان خود را بخر تا پس از آن كار تو بررسی شود و گر نه تو را به كسی خواهند سپرد كه با تو آن رفتار كند كه با خائنانی به كشور همچون تو باید كرد. نزد سلطان آشكار شده است كه تو با نامه نوشتن به ابن ابو ساج [1] او را به سركشی برانگیختی. ابن فرات گفت: بهتر بود تو به كار خودت بیشتر برسی و به پیغام آوردن نپردازی. تو در چهار سال كه برای علی بن عیسی كار كردی پولهائی را كش رفتی، و چون من به بازرسی آن پرداختم از من پنهان شدی، كسی كه به جای تو گمارده شد لیستی از نادرستی‌ها و چشم پوشی‌های تو را تهیه كرده كه در دفترخانه سلطانی نگاهداری شده است. شفیع [لؤلؤی] پیش ابن حماد آمده گفت: تو هماورد ابن فرات نیستی! برو نزد پسر او «محسّن» [2] و او را بازپرسی كن! او نزد محسن رفته سیصد هزار دینار دستنوشت از او بستاند.
سپس به بازپرسی از موسا بن خلف [3] پرداخته از جای سپرده‌های ابن فرات و دارائی او پرسید. موسا گفت: نه او نزد من سپرده دارد و نه من از سپرده‌های او آگاهی
______________________________
[ (1-)]M : رهبر قیام آذربایجان كه مونس و تركان او را شكست دادند (خ 5: 113- 116) و ابن فرات را به همكاری وی متهم كردند و پس از عزل ابن فرات بر او پیروز شدند (خ 5: 132).
[ (2-)] این نام در همه جای چاپ آمد روز، با تشدید سین آمده است.
[ (3-)] ن. ك: «صله» عریب: 74/ 6852.
ص: 121
دارم و نه چیزی از* دارائی او به دست من رسیده و نه من برای او كاری دولتی انجام داده‌ام. تنها كار من كنترل هزینه خانه او بود. موسا بن خلف پیری فرتوت نود ساله، بیمار اسهالی بود و تحمل شكنجه نداشت. ابن حماد به او تنها ناسزا گفته به سر دیگر یاران ابن فرات رفته بازپرسی می‌نمود ولی چیزی از كسی به دست نیاورد. محسن را به یك دست با تناب پرده آویخته [1] بود ولی چیزی از او به دست نیاورد. و چون [ابن حماد] چنین دید درخواست كرد، از كار كنار رود و پذیرفته شد. حامد خود موسا بن خلف را آورده گفت: جای دارائی ابن فرات را نشان بده! تو آن را می‌دانی و نیازی به شكنجه تو نباشد. گفت: به هر كس می‌خواهی سوگند یاد كنم كه از هیچ سپرده او آگاهی ندارم. دستور داد به او سیلی زدند، تا علی بن عیسی خواهش كرد و به غلامان دستور داد نزنند. ولی حامد باز چند بار او را زیر شكنجه برد. در یكی از شبها او را آوردند و شلاق زدند تا مرد، و چون به حامد گفتند مرده است گفت: باز هم بزنید! پس هفده تازیانه دیگر به مرده او زدند و چون یقین كرد كه مرده است دستور داد از پای لاشه او گرفته بكشیدند، گوش او به میخ پاشنه در گیر كرد و كنده شد. پس كالبد او را به خانه‌اش بردند. وفاداری موسا بن خلف ستودنی است، كه او از سپرده‌های ابن فرات نزد گروهی آگاه بود و تا دم مرگ زبان* بدان نگشود [2].
حامد [وزیر] محسّن را آورده از او پول خواست. او گفت: بیش از بیست هزار دینار نمی‌تواند تهیه كند. دستور داد به او توسری زدند و چون دید موی فراوان سر جلو درد را می‌گیرد، دستور داد بیرون برده سرش را تراشیدند و به میان گروه آورده به اندازه‌ای بر سرش كوفتند كه نزدیك بود بمیرد. علی بن عیسی میانجی شد كه به پنجاه هزار دینار از او بسنده شود، حامد سوگند یاد كرد كه كمتر از هفتاد هزار دینار نمی‌پذیرد، او نوشته چنان بدهكاری را داد، پس برای پرداخت آن، پوشاك پشمینه [3] در بر او
______________________________
[ (1-)]M . متن: و كان علق محسن بفردید من حبل الستارة.
[ (2-)]M : مؤلف مشكویه گنوسیست است و لذا موسا بن خلف را كه جای دارائی ابن فرات را از خلیفه سنی پنهان كرده است می‌ستاید.
[ (3-)]M : برای انواع شكنجه- پانوشت خ 5: 388. ص 330.
ص: 122
كرد و شكنجه‌ها داد. سپس او را به دست ابو الحسن ثعبانی سپرد، و او با درخواست از مردم شصت هزار دینار گردآوری كرده داد. علی بن عیسی نیز خود ده هزار درم به جای او داد، چند ماه این گدائی به درازا انجامید تا توانست به اندازه دستنوشت كه داده بود گرد آورد و پرداخت كند. پس گروهی میانجی‌گری كردند تا حامد او را به خانه باز گردانید.
حامد كوششها كرد تا كار ابن فرات را به دست خود گیرد. مقتدر گفت: من او را به تو می‌سپارم و یك خادم برای نگهبانی جان او می‌گمارم! حامد گفت اگر ابن فرات بداند كه جان او در امان است، نم پس نمی‌دهد! مقتدر گفت: من او را به علی بن عیسی یا به شفیع لؤلؤی می‌سپارم، من به آن دو اطمینان دارم. مقتدر درباره ابن فرات دو دل بود. گاهی طمع به دارائی او چشم وی را* تار می‌كرد، و از سوئی نمی‌پسندید كه ابن فرات در دست حامد بمیرد. زیدان قهرمانه كه از این دو دلی آگاه شد، ابن فرات را از آن آگاه نمود. پس ابن فرات وانمود كرد كه چنین خواب نما شده است:
برادرم ابو العباس را دیدم كه به من می‌گفت: هر چه می‌خواهند بده! اینان دارائی تو را می‌خواهند نه جان تو را. من گفتم: همه را داده‌ام. برادرم گفت: فلان مال را نداده‌ای. من گفتم: بیشتر این مال از آن بازماندگان تو است. گفت: آن را هم بده، ما اینها را زیر سایه پدران اینان [عباسیان] برای چنین روز گرد آورده‌ایم. پس برای دو بازرگان یاد داشت فرستاد كه همه هفتصد هزار دینار را كه نزد ایشان دارد برای مقتدر برند. برای ابو بكر بن قرابه [1] نیز مبلغی دیگر و برای ابن ادریس حمال مبلغی دیگر نوشت كه بیاورند. مقتدر یادداشتهای او را برای حامد و علی بن عیسی فرستاد و ایشان از آن برآشفتند و از چزاندن ابن فرات با بودن قهرمانه نومید شدند. علی بن عیسی و [ابو القاسم] ابن حواری به حامد گفتند درباره كاری كه ابن فرات انجام داد، چه می‌گوئی؟ گفت: این نیز از شانس بلند سرور ما امیر مؤمنان است. علی بن عیسی گفت:
این بی‌گمان همچنان كه وزیر گفت درست است، ولی من شك ندارم كه ابن فرات این كار را هنگامی انجام داده كه از خود مطمئن شده بود، او این دارائی هنگفت را
______________________________
[ (1-)] محمد بن احمد. م محرم 339 (ابن اثیر).
ص: 123
بیهوده نداده است، او ترفندی در كار دارد، و گر نه دادن* برخی از آن نیز برای او بسنده بود. او با این كار به تباهی جان و مال ما آغاز كرده است. حامد و ابن حواری گفتند: این نتیجه‌گیری بی‌گمان درست است.
حامد و علی بن عیسی، یادداشتها را به بدهكاران رسانیده، به آوردن ایشان آغاز كردند. همگی ایشان به درستی آنها خستوان بودند، بجز ابن قرابه كه می‌گفت:
ابن فرات ده هزار دینار به من سپرده بود و در آغاز سال عنبر و مشكی فراوان از من خریداری كرد، كه بیشتر آن را به مقتدر پیشكش كرده، اندكی را برای خویشتن نگاه داشت. من تاكنون یادداشتهای دستنوشت تاریخ‌دار او را در این باره نگاه داشته‌ام. ابن قرابه درخواست كرد تا او را با ابن فرات رو به رو كنند. حامد او را به دار السلطان فرستاد و مفلح او را با ابن فرات روبرو نمود. و ابن فرات او را تصدیق كرده گفت: مرا ببخش! من فراموش كرده بودم كه سپرده شده را بابت خرید عطر به حساب آورم. پس ابن فرات به درستی سخن ابن قرابه دستنوشت داد، و پس مانده دینارها به ابن فرات باز گردانیده شد. این رفتار ابن قرابه بعدها پایه دوستی او را با ابن فرات استوار كرد.
ابن فرات مالی را نیز برای فرزندش حسن پسر [كنیزش] دولت [1] نزد دادرس ابو عمر سپرده بود. هنگامی كه حامد به پیگرد دادرسان و شاهدان* پرداخت ابو عمر سخت بترسید. و چون حامد از او پرسید: آیا سپرده‌ای از ابن فرات نزد او هست؟ گفت آری. حامد گفت: آن را بیاور! او آورد و بداد و چون گزارش به ابن فرات رسید از ابو عمر برنجید. شنیدم كه ابو بكر بن قرابه گفته بود: هنگامی كه ابن فرات خلعت سومین وزیری خود را پوشید [2]، من در شمار نخستین كسان بودم كه در دالان پرده‌داران، نزدیك به در ویژه به او رسیدم. او گفت: ای ابو بكر! ابو عمر [دادرس] با سپرده من خود را به دستگاه نزدیك كرد و مرا لو داد. من گفتم:
وزیر، خدایش مؤید بداراد راست می‌گوید، چه كسی این را به تو گفت: وزیر
______________________________
[ (1-)]M : خ 5: 128.
[ (2-)]M :- خ 5: 165.
ص: 124
به زیدان قهرمانه اشارت كرد! پس چون دادرس ابو عمر از رنجش وزیر آگاه شد، هنگام نماز عشا به در خانه او رفت. چون وزیر بیامد و دید ابو عمر و پسرش در نمازخانه در خانه او نشسته‌اند، در شگفت شده پیاده شد. ایشان او را سوگند دادند و با یك دیگر به درون خانه شدند و به وزیر گفتند، ما از گله تو آگاه شدیم، اكنون می‌گوئی چه كنیم؟
گفت: پوزش و دلیل آوردن را كنار گذارید و مال را به جایش باز گردانید [1]. ایشان پذیرفتند كه سه هزار دینار را بپردازند و خواهش نمودند كه آرام باشد تا فشار بر ایشان نیاید.
ابن قرابه بامداد به نزد ابن فرات رفته گفت: ابو عمر و پسرش پریشان نزد من آمدند و گفتند: مال آماده است. گفت: الحمد للّه! روز دیگر ابو بكر سه هزار دینار را كه در كوزه سفالین [2] نهاده شده بود به نزد ابن فرات برد. چون آن را دید در شگفت 143 شده* دستور داد آن را گرفتند.

بازگشت به گزارش وزیری حامد:

چون حامد و علی بن عیسی دیدند كه ابن حواری بر اندیشه مقتدر چیره است، حامد یادداشتی به دستنوشت علی بن عیسی برای او فرستاده كار پرداخت عطا را در همه سرزمین باختر از مرز «هیت» تا همه مصر به ابن حواری واگذار كرد و ماهیانه‌ای همانند بازرسان پیشین این كار، در روزگار دومین وزیری ابن فرات برای او نهاد و اجازت داد تا فرزند خود را كه در آن روز ده ساله بود با ماهیانه یكصد و پنجاه دینار به كار گمارد.
پس او فرزند را در بیت المال عطا در پایتخت [3] با ماهیانه یكصد و هشتاد دینار بگمارد كه «قاطرمیز [4]» دبیر، آن را به جای او انجام دهد. از این پس دوستی ابن حواری با حامد
______________________________
[ (1-)]M . متن: ازالة الاعتذار و الاحتجاج و رد المال.
[ (2-)]M . متن: فی برنیة. صله عریب: 76: 6 پ 6854: یكصد هزار دینار.
[ (3-)]M . متن: بیت مال العطاء بالحضرة بحق الاصل. شاید ماهیانه كسانی كه به علتی مانند كودكی ناگزیر از استخدام انجام دهنده كار بودند «حق الاصل» نامیده می‌شد. و شاید در برابر حق الزمام باشد. ن. ك خ 5: 61- 62 و 127.
[ (4-)]M شاید تصحیف قاطر میر مانند میر آخور باشد.
ص: 125
استوارتر شد، در خلوتها با او بود، در كارهایش رایزنی می‌نمود و كارهای دیگر نیز بدو واگذار كرد كه ماهیانه را می‌گرفت و یك جانشین كار او را انجام می‌داد. او هیچ كار نمی‌كرد و نمی‌دانست چگونه انجام می‌گیرد ولی ماهیانه گزاف به دست می‌آورد.
نزار [بن محمد] را از سرپرستی پلیس بغداد [1] برداشته به نحج طولونی [2] داد كه جانشین داشت [3]، در هر بخش نیز فقیهی در كنار كلانتر نهاد تا به فرمان او درباره گنهكاران رفتار شود. پس هیبت پلیس كاسته شد، دزدان و عیاران از نحج نمی‌ترسیدند* آمار جنایت افزوده شد، كار دزدان و عیاران بالا گرفت. عیاران می‌گفتند: «تا هنگامی كه نحج بر سر كار است برخیز و مترس!»

سال سیصد و هفتم آغاز شد

اشاره

انگیزه حامد در بستن پیمانها و به اقطاع گرفتن بخشهای كشور، خودكامگی علی بن عیسی در كشور داری و كوتاه كردن دست حامد بن عباس بود. حامد با بستن آن پیمانها می‌خواست حق رأیی، برای خود در پایتخت داشته باشد. او با این رفتار می‌خواست بازار شایستگی و بی‌آلایشی علی بن عیسی را نزد مقتدر بشكند. او بخشهای فارس را به پیمانهای خود نیاورد، زیرا كه آنجا در پیمان ابو القاسم بن بسطام [4]
______________________________
[ (1-)]M . متن: الشرطة بمدینة السلام.- خ 5: 123.
[ (2-)] در «صله» عریب ص 76: محمد بن عبد الصمد عهده‌دار آن شد.M : در خ 5: 162 نیز خواهیم دید كه به سال 310 ه. فرماندهی پلیس از محمد بن عبد الصمد گرفته شده به نازك داده‌اند. در خ 5: 239 نحج طولونی در سال 312 ه به فرمانداری اصفهان باز گردانیده شده است.
[ (3-)]M . متن و قلد نحج الطولونی و استخلف علیها.
[ (4-)] ن. ك: «صله» عریب: 78، نگارنده تكمله می‌افزاید: علی بن عیسی كارگزاری مصر و شام را به حسین بن احمد ماذرایی در برابر سه میلیون دینار [سالیانه] پیمان بست و او را به مقتدر رسانید و خلعت پوشانیده بدانجا فرستاده شد. علی بن احمد بن بسطام را كه از مصر آمده بود، به كارگزاری فارس گمارد، ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی- خ 6: 259
ص: 126
می‌بود. نعمان به حامد سفارش می‌كرد از بستن پیمان كارگزاری خودداری كند، زیرا گمان می‌كرد این كار از هیبت او نزد مردم می‌كاهد و باز هم علی بن عیسی است كه باید تحصیلدار اموال او و در نتیجه بر او چیره باشد.
ابو عیسی برادر ابو صخره از دوستان دیرین حامد بستن پیمان را برای او سودمند می‌شمرد، تا خود را در كار نشان دهد. او پیشنهاد می‌كرد كه پیمانها را برابر قیمت گذاری دوران علی بن عیسی ببندند تا بتواند با افزایشی كه به دست می‌آورد، كه بسیار نیز خواهد بود زمینه‌ای برای خرده‌گیری از علی بن عیسی فراهم سازد. حامد این رای را پسندید و روزی در پیشگاه مقتدر به علی بن عیسی گفت: تو كارها را تنها و بی‌رایزنی با من انجام می‌دهی، باید به راستی به امیر مؤمنان بگویم: تو در «سواد» و «اهواز» و «اصفهان» چهار صد* هزار دینار را سالیانه از دست داده‌ای. من این كارگزاریها را، چهار ساله، سالیانه به چهار صد هزار دینار بیشتر از بهای فرستاده‌های عینی و حوالتی [1] سالهای وزیری تو پیمان می‌بندم.
علی بن عیسی در پاسخ گفت: من بستن چنین پیمان را با تو نادرست می‌دانم زیرا روش تو در كوبیدن كشاورزان و ستمكاری بر مردم و خرید غوره خرما [2] معروف است. پیدا است كسانی كه چنین كنند یكی دو سال سود بیشتر خواهند برد، ولی سالهای بعد خرابی جبران ناپذیر بار می‌آورند، برداشت كاهش می‌یابد، بدبینی پدید می‌آید.
كشاكش آن دو به درازا كشید، تا مقتدر [به علی بن عیسی] گفت: این كار بهره كشی
______________________________
[ ()] به بعد] وزیر معز الدوله [آل بویه] گفت: من ابو القاسم بن بسطام را هنگامی كه به كارگزاری برای ما، به شیراز درآمد دیدم. انبوه بار و بنه او بی‌مانند بود، در بنه او چهل اسب نجیب پر یال، رام، خال دار دیدم كه می‌گفتند: آنها را هنگام رفتن به نشستها سوار می‌شود. روزی او خواهان یك جانماز ویژه شد، كه آن را دوست می‌داشت، چون بسته‌های فرش را جستجو كردند، چهار صد جانماز در آنها یافتند.
[ (1-)]M . متن: بعبرة المحمول و المسبب.
[ (2-)]M . متن: خبط الرعیة و احداث السنن و ضرب الابسار معروف خریدن بسر، یا غوره خرما، پیش از رسیدن، به بهای ارزان.
ص: 127
است و نباید كنار نهاده شود. اگر تو این بخشها را به بهائی كه حامد می‌خواهد پیمان بندی، من آن پیمان با تو می‌بندم. علی بن عیسی گفت: من دبیر هستم نه كارگزار، حامد برای بستن پیمان شایسته‌تر است. او به خواست خود این مال را می‌پردازد، تشخیص راه بهتر نیز با امیر مؤمنان است. من كشور را از راه نرمش با مردم آباد كردم، كارگزارانی بر ایشان گماردم كه زندگی را بر مردم مرفه‌تر سازند. گسترش آبادانی در سال [سیصد و] هفت به بالاترین مرز خود رسیده است، حامد نمی‌تواند بگوید برای بالاتر بردن كشت و آبادی پیمان می‌ببندد، زیرا از فصل كشت مدتی گذشته است. با همه این گفتگوها، مقتدر دستور داد او پیمان را با حامد ببندد، و دستنوشت او را گرفته بیرون رفتند.
علی بن عیسی به دفترداران دستور داد تا قیمت گذاری‌ها را برای مالیات بندی، از روی تازه‌ترین قیمت گذاری در سالهای پسین، از دیوانها در آورند كه سود آورتر* باشد. پس بهای فرستاده‌های عینی و حوالتی را [1] با هزینه‌های جاری در منطقه «سواد» و «اهواز» برای سه سال سیصد و سه تا سیصد و پنج، برابر سی و سه ملیون درم معین نمود. و مالیات دیه‌های ویژه، تازه‌ساز، عباسی، فراتی را در فرستاده‌های عینی و حوالتی هشت میلیون و هشتصد هزار درم، و مالیات اصفهان را با هزینه‌های جاری، برای یك سال از سه سال، شش میلیون و سیصد هزار درم معین كرد، كه همه آنها برای یك سال چهل و هشت میلیون و یكصد هزار درم می‌شد. بابت افزایش چهار صد هزار دینار كه حامد پیشنهاد كرده بود نیز، پنج ملیون و هشتصد هزار درم نهاد، كه همگی آنها رویهم پنجاه و سه میلیون و نهصد هزار درم [بدهی حامد] می‌شد.
حامد بن عباس [وزیر] از مقتدر باللّه خواستار شد كه گروهی از دبیران را در اختیار وی نهد تا دفتر داری دیوان پیمانهای خود را به ایشان بسپارد و عبید اللّه بن
______________________________
[ (1-)]M . متن: فاخرج عبرة المحمول و المسبب ...
ص: 128
محمد كلواذی [1] و احمد بن محمد بن زریق و جز آنان را برگزید و پیشنهاد نمود و مقتدر پذیرفت.
پس علی بن عیسی پیمان حامد را به نام دوست او محمد بن منصور بست و دستنوشتی از حامد گرفت كه ضامن پیمانی باشد كه به نام دوست او بسته شده است.
تكیه حامد بن عباس در كارها، بر عبید اللّه بن محمد كلواذی بود كه كارهای دبیران حامد را سازمان می‌داد و به جای حامد در دار السلطان بر آنها* سركشی می‌كرد. او در بازرسی حسابها ارفاق می‌كرد و تنها استدلال می‌نمود. علی بن عیسی نیز با دبیران حامد به وسیله صقر بن محمد مناظره می‌كرد. در هر نشست كه حامد می‌آمد، جز ناسزا به علی بن عیسی سخنی نداشت، به او و گذشتگانش بد می‌گفت و آبروی دولت را می‌ریخت. ویژگان و توده مردم نیز از این كشاكش آگاه شده بودند، تا آن كه مقتدر میان آن دو آشتی داد.
علی بن عیسی برای گرفتن مالیات به حامد فشار آورد، تا ناچار شد اجازه بخواهد تا به اهواز رود، پس ابو القاسم كلواذی [1] گفت: در نبودن تو، تنهائی توان پایداری برابر علی بن عیسی را از من می‌گیرد. حامد، داماد خود ابو الحسین محمد بن احمد ابن بسطام را جانشین خود در دار السلطان برای مناظره نهاد، تا كلواذی را در استدلال كمك رساند. در این دوره بود كه هنر كلواذی و درستی و كاردانی او آشكار شد.
میان دبیران حامد و دبیران علی بن عیسی كشاكش بسیار رفت كه آوردن آن، كتاب را به درازا می‌كشاند تا آنكه حامد به میانجی‌گری نعمان تن داد و دستنوشت بدان داد و با میانجی‌گری نعمان بر آن شدند كه بابت همه اختلافات در یك سال یكصد هزار دینار پرداخت كند.
ابن بسطام و كلواذی این داوری را برای حامد كه در اهواز بود نوشتند*. حامد
______________________________
[ (1-)] خ 5: 184 پانوشت و، خ 227 متن: كلوذانی.
ص: 129
در اینجا همچون یك پیر كار آزموده رفتار كرده، نامه‌ای برای مقتدر نوشته با غلامی بفرستاد، نصر نامه را سر به مهر بنزد مقتدر برد، او در نامه نوشته بود: من این پیمان را نه برای سود خودم و نه برای سود سلطان بستم، بلكه از آن رو بدین كار دست زدم كه كارشناس بودن خود را در نگهبانی دارائی و نادرستی روش علی بن عیسی را در كاری كه او در گذشته و اكنون انجام داده و می‌دهد نشان دهم. من گفته بودم تنها چهار صد هزار دینار در سال بر برآورد او می‌افزایم، ولی چون به اهواز رسیدم دیدم كه در سال 307 دویست هزار دینار هم بیشتر از چهار صد هزار دینار افزایش درآمد هست كه آن را بر آمار افزودم. حامد این نامه را به دست خود نوشته بود تا سندی بر او باشد و در دفترها نگهداری شود، تا بر نخستین افزایش اضافه گردد. مقتدر كه خرسند شده بود دستور داد كه: «دست حامد در كار بازتر باشد. علی بن عیسی، با احتیاطی بیشتر در پرداختهایش، به نیازمندیهای سرداران و وابستگان رسیدگی كند، كه در این كار از حامد بیناتر است. افراد حامد نیز به گرد آوری مالیات و بازرسی بخشها بپردازند».
كم كم علی بن عیسی بیمناك شد، مبادا دست حامد را بازتر كنند و او را نیز در اختیارش نهند. و پی آمد این كشاكش، مردم نیز از گرانی نرخ‌ها به ستوه آمده دست به آشوبی زدند* كه روز به روز رو به فزونی می‌رفت، تا دولت به لب پرتگاه نیستی رسید و بیم ویرانی بغداد می‌رفت.
دبیران حامد و كارمندان و پیروانشان می‌گفتند: علی بن عیسی توده مردم و ویژگان را به آشوب وا داشته است كه نرخها آن اندازه بالا نرفته بود كه اینگونه مردم را به خیابان بریزد. نان سفید [1] هنوز هم، هر هشت رطل به یك درم بود.

انگیزه‌های سستی در كار حامد كه به فسخ شدن پیمان او انجامید:

مردم و گروهی از سران عامه [2] گرد آمده، هنگامی كه علی بن عیسی سوار شده
______________________________
[ (1-)]M . متن: الخبز الحواری.
[ (2-)]M . مشكویه واژه «عامه» را در این كتاب به دو معنی بكار برده است، الف) توده مردم
ص: 130
بود جلو او را گرفته با ناله و جنجال از گرانی نرخها به دادخواهی پرداختند. سپس توده مردم بیرون ریخته، دن كوبان [1] بغداد را چپاول كردند و به در خانه سلطان رفته جنجال به راه انداختند. مقتدر به ابن حواری دستور داد، به حامد بنویسد، كه زود خود را برساند و نرخها را بررسی و انبارهای گندم را برای فروش باز كند تا نرخها پائین بیاید. نامه را فرستادند و حامد از اهواز بیرون آمد. مقتدر ماهر خادم را فرستاد تا وی را به شتاب وا دارد. دفتر داران و سرداران به پیشواز او رفتند. نصر و ابن حواری و علی ابن عیسی نیز به پیشواز شتافتند و او بیامد و به پیشگاه مقتدر رسید. مقتدر به نرمی با وی سخن گفت و بهره‌كشی او را ستایش كرد و دستور داد به او خلعت دادند و او را بر یك «شهری» [2] سوار كرده به خانه فرستادند.
* روز بعد سربازان برخاسته به دار السلطان رفته از گرانی نرخها فریاد بر آوردند.
توده مردم در مسجدهای آدینه بغداد گرد آمده منبرها را شكسته، نماز را در ركعت دوم بریده، مردم را لخت كرده آجر پاره پرتاب می‌كردند و بسیاری را زخمی نمودند.
گروهی از ایشان در مسجد آدینه دار السلطان بر سر نصر پرده‌دار ریخته، آجر بر او
______________________________
[ ()] مانند اینجا. ب) به معنی «سنی» كه در برابر «خاصه شیعه» چنانكه در خ 6: 415 گوید:
لما انبسطت العامة ... و هم الفرقة المعروفة بالسنة هنگامی كه «عامة» همان فرقه معروف به سنی قیام كردند ...- خ 6: 388 پانوشت.
معنی دوم اصطلاح گنوسیستهای مسلمان است كه از نئو افلاطونیان پیش از اسلام گرفته‌اند.
افلوطین گوید: همه مردم تمایلی به شناخت حقایق ندارند، مگر اندكی مردم بلند پرواز ارتفاع‌گرا، كه اندیشه را از محسوسات، فراتر برده، خرد گرایانه به جستجو و نكته‌یابی پرداخته‌اند. و من كتاب «فلسفه خاصه» را برای ایشان نگاشتم، كه «عامه» شایستگی آنرا ندارند (اثولوجیا میمر چهارم). چ 1314 ه. در حاشیه قبسات میرداماد، ص 211، چ بدوی قاهره 1966 م ص 61).
[ (1-)]M . متن: الدقاقین.
[ (2-)]M : شهریه، گونه‌ای اسب تاتاری (منتهی الارب)، برزون اقرب الموارد). ج. شهاری.
به كار می‌رفته است.
ص: 131
پرتاب كردند. همانروز نیز به خانه حامد بن عباس رفتند. او غلامان خود را به جلو ایشان فرستاد. مردم با سنگ و تیر كمان، به ایشان تاخته گروهی كشته شدند، و كالبدهایشان مثله شد. حامد گروهی از غلامان خود را با دیوداد بن محمد كه برادرزاده یوسف بن ابو ساج است [1] فرستاد. ایشان سوار بر چارپا به درون مسجد آدینه كرانه باختری ریخته، گروهی را كشتند و چند سرباز نیز كشته شد. مردم شب شنبه را به گونه‌ای زشت از ترس جان و مال و ناموس خود خفتند. فرمانده پلیس از پایداری بازماند. چون توده مردم انبوه بود، بامدادان شنبه گروهی به سوی پل رفته آن را به آتش كشیده، زندانها را گشوده خانه فرمانده پلیس و خانه‌های دیگر را چپاول كردند.
مقتدر گروهی از «غلامان حجری»* را در «شذا» ها برای جنگ با توده فرستاد. هارون ابن غریب الخال نیز با سپاهی انبوه به «باب الطاق» رفته چند جا را به آتش كشید. مردم از پیش او گریخته به مسجد آدینه «باب الطاق» پناه بردند. هارون در مسجد را به نگهبان سپرده، هر كس در آن بود دستگیر كرد و فرقی میان «مستور» و «عیار [2]» ننهاده، همه را به «مجلس پلیس» برده، برخی را با تازیانه و برخی را با «دره [3]» بزد.
دست برخی را نیز كه پیشینه بد اخلاقی داشتند ببرید. سپس یانس موفقی روز یكشنبه سوار شد و مردم را آرام نموده، جارچی فرو نشستن آشوب را به مردم آگهی داد.
سپس حامد سوار «طیار [4]» شد كه به دار السلطان برود. توده مردم او را سنگباران كردند. مقتدر به شفیع مقتدری [5] دستور داد سوار شود و مردم را آرام كند. او سوار
______________________________
[ (1-)]M : در خ 5: 118 دیوداد نام پدر یوسف آمده است. ص 52 و 99 تا 106.
[ (2-)]M : در خ 6: 390: «اموال الشهود و وجوه البلد و من اهل الستر» دیده می‌شود كه اهل ستر در كنار سران مردم آمده، به معنی آبرومندان است. در اینجا نیز در برابر عیاران نهاده شده، كه همان «جوانمردان» و «فتیان» باشند، كه چیزی همانند سازمانهای جوانان امروز بوده‌اند كه از دیدگاه فرمانروایان، ماجراجو، بی‌صلاحیت و مداخله‌گر شناخته می‌شدند.
[ (3-)]M . متن: فضرب بعضهم بالسوط و بعضهم بالدرة كه چوب دستی باشد.
[ (4-)] نوعی قایق نهر پیما. پانوشت ص 47- 48.
[ (5-)] شفیع مقتدری در خ 5: 128 در كنار نصر پرده‌دار آمده و پلیس است و جز شفیع لؤلؤی
ص: 132
شد و به كرانه باختری كه هسته آشوب در آن بود رفته مردم را سركوب كرده برخی را با تازیانه زد و دست برخی را كه سنگ می‌انداختند ببرید. این بار پیادگان «مصافی [1]» در دار السلطان از بالا رفتن نرخها به فریاد در آمدند. مقتدر دستور داد، دكانها و انبارهای حامد و بانو [2] و شاهزادگان فرزندان خلیفه و كارمندان بزرگ را باز كنند و گندم را به بهائی پنج دینار كمتر در یك كر بفروشند. جو را نیز به همان نسبت ارزان كنند، و از بازرگانان و غله فروشان بخواهند كه به همین نرخ* به فروش رسانند. هارون پسر غریب [الخال] با ابراهیم بن بطحاء محتسب [3] [برای اجرای دستور] سوار شدند.
بهای هر كر [گندم] متوسط پنجاه دینار تعیین و به دنكوبان اعلام شد، مردم خرسند شده از قیمت گذاری بی‌نیاز شدند.
فرمانی از مقتدر برای حامد بن عباس درآمد كه برای فرونشاندن آشوب مردم از گرانی نرخها، پیمان نامه او را فسخ می‌نمود. فرمانی دیگر نیز برای علی بن عیسی آمد كه خودش كارگزاری سواد، اهواز، اصفهان را رهبری و به كارگزاران خود واگذار كند، و اینكه بخشنامه‌ای را برای همگان در خیابانها و بازارها و بر سر منبرها بخوانند كه پیمان نامه حامد بن عباس لغو شد، و از این پس بستن هر گونه پیمان كارگزاری بر همه سران و سرداران و غلامان وابسته ناروا خواهد بود، حامد نیز برای كارگزاران خود نوشت كه كارها را به كارگزاران علی بن عیسی بسپارند و باز گردند.
بدین ترتیب حامد بن عباس شكست خورد.
______________________________
[ ()] است كه جزو دبیران بوده و در خ 5: 87 دبیر دفتر داران و دادرسان و فرماندهان پلیس بوده است و هر دو در خ 5: 201 یاد شده‌اند.
[ (1-)]M : مانند غلامان حجری صفحه پیش و پیادگان حجری در خ 5: 105. ن. ك به پانوشت آن ص 92.
[ (2-)]M . متن: لحامد و للسیدة و الامراء اولاد الخلیفة ... كه سیده بانو مادر مقتدر است كه در خ 5: 171 یكی از پنج تن سردمداران كشور بشمار آمده است.
[ (3-)] ن. ك خ 5: 340 پانوشت ص 291.
ص: 133

سال سیصد و هشتم آغاز شد

از مصر گزارش رسید كه فاطمی به سوی آنجا می‌آید. پس مونس خادم برای دفاع بدانجا گسیل شد [1]. در این سال نیز به ابو الهیجا عبد الله بن حمدان خلعت پوشانیده او را به نگهبانی راه خراسان و دینور گماردند، به دو برادر او ابو العلاء و ابو السرایا نیز خلعت دادند.
نیز در این سال فرستاده اخو صعلوك [محمد بن علی] با پول و پیشكشها فرا رسید و خلعت پوشانیده شد [2].

سال سیصد و نهم آغاز شد

در این سال نامه‌ها از شكست مغربی [3] رسید و بر منبرها خوانده شد، كه سپاهش در هم كوبیده شده است. پس به مونس [خادم] لقب «مظفر» داده شد و نامه‌ها از سوی مقتدر بالله برای آن به كارگزاران بخشها فرستاده، و فرمان مصر و شام برای او صادر شد.
فرستاده فرمانروای خراسان بیامد و سر لیلی بن نعمان دیلمی را همراه آورد، كه در طبرستان به پا خاسته بود.
در این سال نیز سخنان حلاج شهرت یافت. نام وی حسین بن منصور است كه كشته و سوزانده شد. اینك، گزارش پیشامدهای او، كه به كشتن و مثله كردن كالبد وی انجامید [4].
______________________________
[ (1-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: فرمانروای سند به بغداد آمده به دست مقتدر بالله مسلمان شد. نرخها بالا رفت و بغداد را به آشوب كشید. در تموز (تابستان) هوا چنان سرد شد كه مردم از پشت بام پائین آمده با روپوش و لحاف خفتند.
[ (2-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: فرمانی برای كارگزاری یمن با خلعت برای ابن ملاحظ [خ 5: 162 پانوشت] فرستاده شد. ن. ك: كامل ابن اثیر. 8: 52 در گزارش سال 298.: ملاحظ.
[ (3-)] عبید الله مهدی فرمانروای قیروان است. ن. ك: صله عریب: 80. می پانوشت ص 65.
[ (4-)]M . داستان حلاج از روی همین نوشته مشكویه، در پانوشت صله عریب: 96- 86 دیده می‌شود. ابن اثیر: خاكستر او به دجله ریخته شد.
ص: 134
به حامد بن عباس گزارش رسید كه حلاج گروهی از خدمتگزاران و پرده‌داران و غلامان نصر پرده‌دار و كارمندانش را فریب داده، كه مرده را زنده كند و جنیان او را خدمتگزارند. هر چه بخواهد برایش می‌آورند و او هر چه بخواهد مانند معجزه‌های پیامبران انجام می‌دهد. برخی گفتند كه نصر پرده‌دار نیز بدو گرویده است. برخی درباره «سمری» [1] و دبیرانی دیگر و یك مرد هاشمی گفتند: كه رسول حلاج است و حلاج خدا است [2] (كه دور باد خدا از سخنان گمراهان). حامد همه ایشان را دستگیر كرده بازپرسی نمود تا ایشان خستوان شدند كه مردم را به او می‌خوانند و ایشان باور دارند كه او خداوند است و مردگان را زنده می‌كند، ایشان را با حلاج رو به رو كردند* ولی او انكار كرد و ایشان را دروغ‌گو خوانده گفت: من به خدا پناه می‌برم از چنین سخن كه دعوی خدائی یا پیامبری كنم، من مردی بنده خدا هستم، نماز و روزه بسیار دارم و كار نیكو كنم و بیش از این! چیزی نیستم.
حامد بن عباس ابو عمر دادرس و ابو جعفر بن بهلول دادرس و گروهی از فقیهان و شاهدان [3] بنام را بخواند و درباره وی استفتا نمود، ایشان گفتند: ما حكم مرگ كسی
______________________________
[ (1-)]M : آیا با محمد بن علی سمری خلانی (م 329) باب چهارم امام زمان (ع) پیوندی دارد؟
[ (2-)]M : در پانوشت خ 98 ص 85- 84 گفتم: كه نسبت ادعای خدائی به حلاج مانند هر گنوسیست دیگر تنها از كسانی است كه عینك توحید عددی بر چشم دارند و خدا را فردی قابل اشاره حسی دانند كه قوی‌ترین، بصیرترین، علیم‌ترین و ... ترین تران است، وقتی پائین است در بالا نیست.
توحید حلاج و گنوسیستهای دیگر اشراقی است. اینان به خدای عرش‌نشین معتقد نیستند تا در كسی حلول كند یا نكند! خدای اشراقیان همه جا هست و هیچ جای بخصوصی نیست. در هر انسان جزء الهی هست كه قوه ناطقه، دراكه او است، پس امری نسبی است. هر كس عالم‌تر است به خدائی نزدیكتر است، بر هر انسان واجب است با دو بال «ارتیاض و تعلیم» جزء الهی خود را گسترش دهد تا به مقام قرب رسد.
[ (3-)]M . متن: الشهود: قشری از مردم كه به عدالت و راستگوئی شهرت داشته برای شهادت به دادگاهها فراخوانده می‌شدند. مانند گواهان، نزد مانویان- خ 6: 390.
ص: 135
را نمی‌توانیم داد مگر آنكه كاری از او كه موجب قتل باشد برای ما ثابت شود، نسبت دادن ادعای خدائی به كسی پذیرفتنی نیست، مگر خود او بدان خستوان شود كه گفته است! نخستین كس كه چنین ادعا به حلاج نسبت داد، مردی از بصره بود. او گفت:
من یاران او را می‌شناسم كه در شهرستانها پراكنده‌اند و به سوی او می‌خوانند و من بدو پیوسته بودم و چون حقه بازی او بر من آشكار شد از او جدا شده و برای نزدیك شدن به خدا، به رسوا كردن او پرداختم.
پس ابو علی هارون بن عبد العزیز او ارجی دبیر انباری، بدو پیوست. او كتابی نیز نگاشته، در آن حقه بازیهای حلاج و ترفندهای او را گرد آورده كه در دست مردم بود، در این هنگام حلاج در دار السلطان با آسایش نزد نصر پرده‌دار می‌زیست، هر كس می‌توانست از او نزد نصر دیدار كند. حلاج دو نام داشت، یكی حسین بن منصور، دیگری محمد بن احمد فارسی. او نصر [پرده‌دار]* را فریفته، كه ترفندهایش را پذیرفته وابستگان و درباریان را به او خوشبین كرده بود.
مقتدر حلاج را به نزد علی بن عیسی فرستاد تا از وی بازپرسی كند. چون به مجلس او درآمد، با درشتی با وی سخن گفت: گویند: حلاج به وی نزدیك شده رو در روی او گفت: بس كن! تند مرو! و گر نه زمین را بر تو می‌گردانم! و سخنانی از این دست.
علی بن عیسی ترسیده از بازپرسی او كناره گرفت. پس او را به نزد حامد بن عباس بردند.
دختر سمری، دوست حلاج را كه از مدتی پیش به دار السلطان نزد حلاج می‌زیست، به نزد حامد بردند، تا آگاهی‌هائی از او به دست آرد، آنچه دیده و دانسته باز گوید.
ابو القاسم [بن] زنجی گوید: من در آن نشست بودم كه این زن به نزد حامد آمد.
ابو علی احمد بن نصر بازیار [1] به نمایندگی از ابو القاسم بن حواری در آن نشست
______________________________
[ (1-)] گزارش زندگی او در «معجم الادباء» ی یاقوت 2: 122/ 5: 79 آمده است.
ص: 136
بود تا او نیز آگاه شود. حامد از دختر خواست تا آنچه درباره حلاج دانسته باز گوید. او گفت: پدرم سمری، مرا به نزد او نهاد و چون پیش او شدم چیزهائی به من بخشود، پس برخی از آنها را نام برد. ابو القاسم گوید: از چیزها كه این بانوی خوش زبان و شیرین گفتار و زیبارو گفت، اینكه حلاج به من گفت: من تو را به همسری عزیزترین فرزندانم سلیمان* كه در نیشابور زندگی می‌كند در می‌آورم. من درباره تو به او سفارش كرده‌ام، چون به نزد او می‌شوی بدان، هیچگاه شایسته نیست میان یك زن و شوهر كشاكش و بد زبانی رخ نماید، پس اگر از او چیزی ناشایست دیدی، یك روز را روزه بدار، و در پایان روز بر بام خانه شو! و بر اندكی خاكستر و نمك نیم كوبیده بایست! و با همان روزه را بشكن! و رو به من دار و آنچه از او بد دیده‌ای به من بازگو! كه من می‌بینم و می‌شنوم [1]! دختر سمری گفت: من و دختر حلاج روزی بامدادان از بام خانه به زیر می‌آمدیم.
چون در پله پائین به جائی رسیدیم كه حلاج ما را و ما او را دیدیم، دختر به من گفت:
او را سجده كن! گفتم: مگر برای جز خدا توان سجده كرد؟ چون حلاج گفتگوی ما را شنید، گفت: «آری! خدائی در آسمان و خدائی در زمین است.» پس مرا نزدیك خوانده، دست به آستین خود كرده پر از مشك بیرون آورده به من داده، دوباره به آستین برده همچنان پر مشك بیرون آورده چند بار به من داد و گفت: این را در عطر دان خود بنه! كه زن چون به خانه شوهر رود نیاز به عطر دارد. دختر سمری می‌گفت:
روزی هنگامی كه در اطاق، بر بوریا نشسته بود، مرا بخوانده گفت: در آن گوشه، بوریا را پس بزن و از آنچه در زیر آن است هر چه خواهی بردار! من به گوشه اتاق كه اشارت كرده بود رفته بوریا را كنار زده دیدم، دینارها سراسر اطاق، بر زمین فرش شده‌اند* كه چشمان مرا خیره كرد. آن زن را در خانه حامد نگاه داشتند تا حلاج كشته شد.
______________________________
[ (1-)] ذهبی در «تاریخ اسلام» می‌افزاید: یك شب در جائی نزدیك او خفته بودم كه ناگهان بیدار شد و احساس كردم كه به سوی من می‌آید. من ترسیده گفتم: چه می‌خواهی؟ گفت:
آمده‌ام، برای نماز، بیدارت كنم.
ص: 137
حامد برای دستگیری یاران حلاج كوشش بسیار نمود. چشمها بر ایشان گمارد، تا حیدره، سمری، محمد بن علی قنائی [1] و مردی معروف به ابو مغیث هاشمی را دستگیر كرد. ابن حماد نیز پنهان شد و خانه‌اش را بازرسی كردند و دفترهائی از آنجا و خانه محمد بن علی قنائی بیرون آوردند كه بر كاغذ چینی نوشته شده و برخی از آنها با آب طلا نوشته بود، و آستر از دیبا و حریر و جلد از چرم نیكو داشت. در لیست یارانش نام ابن بشر و شاكر [2] نیز دیده شد. چون حامد از یاران دستگیر شده او، درباره ایشان جویا شد، گفتند: آن دو داعی او در خراسانند. ابو القاسم بن زنجی گفت: ما به خراسان بیش از بیست نامه نوشتیم كه ایشان را بفرستند. بیشتر آنها بی‌پاسخ ماند. در پاسخها كه آمد گفته شده بود خواهیم جست و فرستاد. ولی تا كنون كسی را نیاورده‌اند. در نامه‌ها كه از او به دست آمد، نوشته‌هائی شگفت‌انگیز، كه فرستادگان او از شهرستانها برای او نوشته بودند و سفارش نامه‌ها كه او برای ایشان فرستاده بود دیده شد، كه چگونه مردم را به سوی او بخوانند و چگونه ایشان را از پایه‌ای به پایه دیگر، تا به بالاترین پایگاه برسانند، و اینكه با هر گروه* به اندازه خرد و هوش و پذیرائی ایشان سخن گویند. پاسخهائی نیز یافت شد كه او به نامه‌های گروهی از مردم با واژه‌هائی رمزی نوشته بود، كه جز نویسنده و گیرنده، كسی آنرا نمی‌فهمید.
ابو القاسم بن زنجی گفته است: من و پدرم روزی نزد حامد [وزیر] بودیم كه برخاست و ما به بیرونی [3] رفتیم و در یكی از رواقها نشستیم. هارون بن عمران گهبذ نیز با پدرم سخن می‌گفت: كه غلام حامد، نگهبان حلاج به درآمد و با اشارتی به
______________________________
[ (1-)]M : شاید نسبت به دیر قنی (خ 6: 330).
[ (2-)] صفدی در «وافی بالوفیات» گوید: شاكر صوفی خادم حلاج بود، ابو عبد الرحمان سلمی [م 412 ه] در تاریخ صوفیه گوید: او از اهل بغداد، و همچون خود حلاج دلیر بود، سخنانش را به مردم نشان دادند و او را به گناه پیروی از حلاج گردن زدند.//M . كتاب تاریخ الصوفیه عربی بنام طبقات الصوفیة در مصر چاپ شده و خواجه عبد الله انصاری م 481 ه. آنرا به فارسی گردانیده است و این فارسی در كابل 1341 خ در 738 ص. چاپ شده است.
[ (3-)]M . متن: نهض من مجلسه و خرجنا الی داد العامة ... در برابر خانه اندرونی.
ص: 138
هارون بن عمران، او را با شتاب بیرون برد و ما انگیزه را ندانستیم. پس از اندكی نگران بازگشت، پدرم بدین كار وی پرخاش نموده سبب پرسید، او گفت: غلام نگهبان حلاج، به من گفت: با طبق خوراكی همیشگی به اطاق حلاج رفته و دیده است، حلاج یك تنه اطاق را پر كرده، از سقف تا زمین پیرامن او جای خالی نمانده است، غلام ترسیده طبق را افكنده، دوان و لرزان برگشته و اكنون تب كرده است، ما از سخنان او در شگفت بودیم كه فرستاده حامد آمده به ما اجازه ورود داد، ما به درون رفتیم و سخن از گفته غلام پیش آمد و او را خواست و پرسید و آشكار شد كه تب دارد و داستان* را گفت، حامد به او ناسزا گفته تكذیب نمود و گفت: از نیرنگ حلاج ترسیدی! لعنت خدا بر تو، دور شو از من! و از این گونه سخنان! غلام رفت ولی مدتی تب داشت.
سپس حامد در یكی از نوشته‌های حلاج چنین یافت: اگر دل آدمی هوای حج كند و نتواند به كعبه رود، می‌تواند در خانه خود ساختمان گونه‌ای چهار [1] گوشه بسازد كه هیچ نجاست و پلیدی بدان نرسد و كسی بدان دست نزند، و چون روزهای حج فرا رسد، به دور آن بگردد و همان مناسك حج را انجام دهد كه در مكه می‌كنند، سپس سی تن یتیم را میهمان و بهترین خوراك را برای ایشان فراهم كند و به همان خانه بیاورد و خودش آن خوراك‌ها
______________________________
[ (1-)] بنیان گزاری چنین «خدا خانه» نزد گنوسیستهای مسلمان معمول بوده است و نمونه آن در مسجد جامع عتیق شیراز كه ساخته شاه ابو اسحاق اینجو است و كتیبه آن به خط یحیای جمالی صوفی تاریخ 752 ه دارد، هنوز باقی است (اقلیم فارس. محمد تقی مصطفوی چ 1343 خ ص 65- 67)- خدا خانه متوكل در مسامره (احسن التقاسیم، 122 پ 170) و گنبد علویان خانگاه میر سید علی همدانی در آن شهر (احوال میر سید علی، دكتر ریاض، ص 32).
شیعیان زیارت قبور امامان به ویژه امام حسین (ع) و امام رضا (ع) را حج فقرا نامند:
اغنیا مكه روند و فقرا رو به تو آرند* جان به قربان تو شاها كه تو حج فقرائی محمد رضا خسروی در مجله آینده شماره اسفند 1363 خ. ص 876 می‌گوید: باید عبارت ناخوانا، در جلد سوم جهان‌گشای جوینی چ محمد قزوینی لیدن 1937 م. ص 103، «حج فقرای طوس ...» خوانده شود. گنوسیستها در عبادت اندیشه را مهم‌تر از كار اندامی می‌شمردند.
یاقوت در احوال ابو حیان توحیدی در معجم الادباء كتابی به نام «الحج العقلی» به وی نسبت داده است.
ص: 139
را به ایشان بخوراند و به هر یك پوشاكی بپوشاند و به هر یك هفت درم یا سه درم (تردید از ابو القاسم بن زنجی است) بدهد، این كار او ارزش یك حج خواهد داشت.
[ابو القاسم بن زنجی] می‌گفت: این نوشته را پدرم در آن نشست می‌خواند چون این بخش را خواند، ابو عمر دادرس رو به حلاج كرده گفت: این را از كجا آوردی؟
حلاج گفت: از كتاب «الاخلاص» نگارش حسن بصری. ابو عمر گفت: «ای خونت به هدر! دروغ گفتی!» مادر مكه این كتاب را شنیدیم و چنین چیزی در آن نیست. پس همینكه ابو عمر گفت: «ای خونت به هدر!» حامد رهایش نكرده* پی در پی می‌گفت:
آنچه را گفتی بنویس! تا ناچار شد حكم هدر بودن خون او را بنویسد. پس از او دیگر حاضران آن نشست نیز نوشتند. چون حلاج چنین دید گفت: ریختن خون من حرام است، شما حق ندارید سخنان مرا آن گونه تفسیر كنید كه خون من روا شود.
باور من اسلام و مذهب من سنت است، نگارشهای من در دست وراقان [1] پخش است.
الله الله در خون من دقت كنید [2] او این جمله را پی در پی می‌گفت ولی دادرسان به نوشتن حكم مشغول بودند. صورت حكم با دستینه‌ها پایان یافت و حامد آنرا برای مقتدر فرستاد.
پاسخ چنین بیرون آمد: اگر حكم دادرسان چنانست كه نوشته‌ای، پس او را به كلانتری [3] بفرست و هزار تازیانه بزن، اگر نمرد دستور بده دستها و پاهایش را ببرند.
سپس سرش را ببر و بر نیزه بزن و كالبدش را بسوزان! حامد فرمانده پلیس محمد بن عبد الصمد را خواسته، یادداشت مقتدر را برایش خوانده دستور داد حلاج را تحویل
______________________________
[ (1-)]M : وراق به كسی گفته می‌شد كه كتابی را از نگارنده‌اش در برابر یك حق تألیف می‌خرید و به نسخه بردارانی كه در اختیار خود داشت می‌داد، تا در برابر دستمزدی، به اندازه لازم نسخه برداری كنند و او نسخه‌ها را به خریداران می‌فروخت. كار وراقی آن روز مانند ناشران امروز بوده است.
[ (2-)]M . متن: الله الله فی دمی و لم یزل یردد هذا ...
[ (3-)]M . متن: مجلس الشرطة.
ص: 140
بگیرد و حكم را اجرا كند. او نپذیرفته گفت: می‌ترسم مردم او را از چنگ من در آورند.
پس بر آن شدند كه او با غلامانش و گروهی مانند چاروادار و مهتر، حلاج را در تاریكی، بر یكی از استرانشان سوار كرده در میان گیرند، و ناشناخته بیاورند، او سفارش كرد كه: گوش به سخن حلاج مده! هر چند بگوید: «دجله و فرات را به صورت زر ناب برای تو در می‌آورم» تو تازیانه را از او* دور مكن، تا چنانكه گفتم بمیرد محمد بن عبد الصمد فرمانده پلیس نیز چنان كرده، حلاج را شبانه به همانگونه كه پنهانی به كنار پل بغداد آوردند، غلامان حامد نیز ایشان را همراهی می‌كردند، محمد ابن عبد الصمد [فرمانده پلیس] و پاسدارانش شب را در كنار كلانتری گذراندند.
بامدادان سه شنبه شش روز [1] از ذی قعده مانده، حلاج را به فراخنای كلانتری آوردند. مردم بسیار و بی‌شمار گرد آمده بودند. پس به جلاد دستور داد هزار شلاق بر او بزد ولی صدای حلاج در نیامد و پشیمانی ننمود. [ابو القاسم بن زنجی] گفت:
چون به ششصد تازیانه رسید، حلاج به محمد بن عبد الصمد گفت: مرا به نزد خود بخوان كه پندی دارم، كه برای خلیفه ارزش گشودن قسطنطنیه را دارد.
او گفت: به من گفته بودند كه تو چنین نویدها یا بیشتر خواهی داد ولی راهی بدان نیست. حلاج خموش بماند تا هزار تازیانه زده شد. پس دست او را بریدند و سپس پایش را و بعد گردنش را زدند و كالبدش به آتش سوختند و سرش را كنار پل آویخته، سپس به خراسان [2] فرستادند.
یاران حلاج گفتند: آن كس كه زده شد از دشمنان حلاج بود كه نقش و قیافت
______________________________
[ (1-)]M . روز 24 و 25 ذی قعده یكی از چهار روز مقدس سال نزد شیعه است كه میرداماد كتاب الایام الاربعة (ذ 25: 302 ش 246) را درباره آن نگاشت. این روز بجای 25 دسامبر نزد مسیحیان روز تولد مسیح نیز هست كه نزد میترائیستها روز تولد خورشید باشد. شاید بتوان حدس زد كه این دو تاریخ در زمانی با هم بوده و از قمری به شمسی منتقل شده است.
[ (2-)]M : خراسان مركز گنوسیسم تندرو ایران، سامانیان و اسماعیلیان بود كه فرماندارانش نیز نتوانستند یاران حلاج را به بغداد تحویل دهند- ص 137، 9.
ص: 141
حلاج بدو داده شد.
دیگری می‌گفت: حلاج را دیده و او چنین گفته است. و سخنانی پوچ از این دست كه نوشتنی نیست! دولت وراقان را گرد آورده، سوگند دادند كه كتابهای حلاج را* خرید و فروش نكنند [1].

سال سیصد و دهم آغاز شد

در این سال یوسف بن ابو ساج [بن دیوداد خ 5: 113- 118] با خواهش
______________________________
[ (1-)]M : پس حلاج در 301 ه. در دوران وزیری علی بن عیسی سنی همكار كودتاگر ابن معتز ناصبی و صاحب دیوان او (ص 50) دستگیر شده، در بغداد به نمایش گذارده شده است.
سپس در دوران وزیری ابن فرات شیعی كه خیال داشت خلافت را از بنی عباس به آل ابو طالب منتقل كند (پانوشت ص 150) حلاج رفاهی بیشتر بدست آورد. او در دار السلطان زیر نظر نصر پرده‌دار با گشایش زندگی می‌كرد. یعنی خلیفگان عرب از ترس قیامهای گنوسیستی در ایران، مانند قیام احمد حسن مادرائی در ری در 275 ه. كه با محمد بن عثمان ابن سعید باب دوم امام زمان (ع) در بغداد پیوند داشت، حلاج را با احترام تحت نظر داشتند. ولی در دوران وزیری حامد بن عباس آن سنی متعصب، چند ماه پس از شكست علویان در مصر (ص 170: 3) دوباره برای حلاج پرونده‌سازی كرده او را كه منكر آن نسبتها به خودش بود به گونه‌ای دردناك زیر شلاق كشتند. حلاج مانند شلمغانی (كشته 322 ه) (ذ 4: 406) خود را باب سوم امام زمان (ع) می‌دانست. بنابر این برداشتهای ماسینیون همچنانكه اقبال در خاندان نوبختی ص 122 نیز بدان اشارت دارد، بی‌پا و نادرست می‌باشد. او حلاج را سنی قلمداد كرده و به دشمنی خاندان شیعی فرات و شلمغانی و نوبختی استناد می‌كند، در صورتی كه اینان سه گروه شیعی بوده اختلاف ایشان در تعیین باب سوم امام زمان (ع) است. و چون گروه ابن فرات و نوبختی بر خلاف نظر تند روانه حلاج و شلمغانی، سیاست هاشمی عباسیان را پذیرفته بودند و برای ایشان وزیری و دبیری می‌كردند، خلیفه ایشان را بر آن دو گروه ترجیح می‌داد.- پانوشت ص 285. لائوست، همكار عباسیان با شیعیان معتدل بر ضد شیعیان تندرو را «سیاست هاشمی» نامد. (سیاست و غزالی، ص 45).
ص: 142
مونس مظفر [1] از زندان آزاد شد. پس مال و پوشاك [2] برایش فرستادند، سپس سیاه پوشیده به پیشگاه مقتدر رفته بساط و دست او را بوسید، مقتدر نیز خلعت رضامندی بر او پوشانیده، بر اسبی زرینه زین سوار كرد. پس از چند روز مقتدر در بیرونی نشسته فرمان صلات و معونت و خراج و روستاهای «ری» قزوین، ابهر، و زنجان و آذربایجان را بدو داد. مونس مظفر و نصر پرده‌دار و شفیع [3] و مفلح و همه سرداران و غلامان كه در دربار بودند همراه او سوار شدند، خانه را برای او پر از مردان مسلح كرده بودند.
یوسف بن ابو ساج، محمد بن خلف نیرمانی را به دبیری خود گمارد و برای بخشهائی كه بدو واگذار شده بود، مبلغ سالیانه پانصد هزار دینار پیمان بست كه به بغداد برساند، و این جز پرداخت هزینه سپاه و هزینه‌های جاری دیگر آن بخشها بود.
______________________________
[ (1-)]M . مونس خادم فرماندار مصر ملقب به مظفر (خ 5: 153)
[ (2-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: گویند، او را در خانه «دینار» جا دادند و او از مونس مظفر خواهش كرد كه ابو بكر بن آدمی قاری را به خدمت او گمارد، ولی ابو بكر نپذیرفته گفت:
من كسی بودم كه هنگام به نمایش گذاردن ابن ابو ساج شركت كرده رو در روی او این آیت قرآن را می‌خواندم: «و كذلك اخذ ربك چنین است گرفتار كردن پروردگارت قریه‌های ستمگر را ... هود 11- 105» و هنگام خواندن او را دیدم كه می‌گریست، می‌ترسم او هنوز كینه من را در دل داشته باشد. مونس گفت: مترس، من نیز در آن راه با تو انباز هستم. پس بیمناك به سوی او رفت. هنگامی بدانجا رسید كه خلعت و پیشكشها رسیده، مردم گرد آمده غلامان بالای سر او ایستاده بودند. گفت برای ابو بكر كرسی بیاورید! چون آوردند، گفت بخوان! ابو بكر قاری بخواند: «قال الملك ائتونی پادشاه گفت: او را از زندان بیاورید تا او را ویژه خود گردانم ... یوسف 12: 55». ابو ساج گفت: این را نمی‌خواهم، آن آیت را بخوان كه هنگام نمایش دادن من خواندی! قاری خود داری كرد، ولی پس از اصرار بخواند: و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القری و هی ظالمة» ابو ساج بگریست و گفت: این آیت انگیزه تو بت من شد كه از هر گناه دوری جویم و هر گاه می‌توانستم خدمت سلطان را نیز رها می‌كردم. پس دستور داد پول فراوان و عطر بسیار بدو دادند.
نیز گوید: در این سال حرمین (مكه و مدینه) را به ابن ملاحظ [خ 5: 153 پانوشت] واگذار نموده نزار بن محمد را از آنجا برداشتند//M : این نزار در سال 305 ه. فرمانده پلیس بغداد بوده است (خ 5: 123) و در 307 ه. از آن بر كنار شد [خ 5: 143].
[ (3-)]M . شفیع لؤلؤی خ 5: 87، شفیع مقتدری خ 5: 128 و هر دو در خ 5: 201.
ص: 143
به وصیف بكتمری [خ 5: 116] و طاهر و یعقوب پسران محمد بن عمرو بن لیث [صفاری] نیز خلعت داده شد.
در این سال فرماندهی پلیس بغداد را از محمد بن عبد الصمد گرفته به نازوك [1] داده، خلعتی دیگر به وصیف بكتمری داده* او را شریك یوسف بن ابو ساج نهادند [2] پس ابن ابو ساج از راه موصل به سوی كارگزاری خود رفت. چون به اردبیل رسید، غلامش سبك [3] مرده بود.
در این سال نیز پیشكشهای ابو زنبور حسین بن احمد مادرائی از مصر به بغداد رسید، كه یك استر با كره‌اش [4] كه دنبال او بود و از او شیر می‌خورد و یك غلام كه زبانش چنان دراز بود كه به تك بینی [5] او می‌رسید، در میان آنها بود.
نیز در این سال ام موسا قهرمانه و خواهر و برادرش دستگیر شدند.
گزارش انگیزه آن:
ام موسا دختر برادر خود ابو بكر احمد بن عباس را به همسری ابو العباس بن محمد بن اسحاق بن متوكل علی الله [خلیفه م 247 ه.] در آورد كه از شاهزادگان نجیب، توانگر، جوانمرد، خوش پوش، دارای چارپایان و سواریهای زیبا بود. او دوست علی بن عیسی بود، تا آنجا كه می‌گویند او را نامزد خلافت كرده بود. چون ام موسا،
______________________________
[ (1-)] ن. ك: صله عریب: 109.
[ (2-)]M . متن: «و ضم الی یوسف.» خلیفه، فرماندار آذربایجان را ناگزیر كرد این همكار ترك را بپذیرد، تا چشم خلیفه در آنجا باشد و از سركشیهای احتمالی آینده جلوگیری شود.
ن. ك: خ 5: 75 پانوشت. ص 64.
[ (3-)] خ 5: 118.
M
. متن: بغلة معها فلو و كان یتبعها و یرتضع منها!
[ (4-)]M . متن: طویل اللسان یلحق طرف ارنبته.
[ (5-)]M . شركت علی بن عیسی در كودتای ابن معتز ناصبی [خ 5: 61] این تهمت را به او پذیرفتنی می‌سازد، كه نواده متوكل ناصبی را نامزد كرده باشد، كه جای مقتدر نیمه گنوسیست بنشیند، كه كسی مانند ابن فرات شیعی را كه متهم به كوشش برای نقل خلافت از بنی عباس به بنی ابو طالب بود (ص 150 پانوشت) به وزیری می‌گمارد. البته در این سده، تمایلات گنوسیستی چنان روز افزون بود كه علی بن عیسی نیز در محاكمه حلاج (خ 5: 155) آنرا
ص: 144
در جشن همسری دختر برادرش با او، هزینه بسیار نهاده، ده و اند روز با خواندن مردم شهر از بزرگ و كوچك به میهمانی‌ها، زیاده‌روی نمود، دشمنانش توانستند، برای مقتدر و مادرش چنین وانمود سازند كه او برای بیرون آوردن خلافت* از دست مقتدر و دادن آن به ابن متوكل دختر برادرش را بدو داده است، و با این رفتار او را بیچاره كردند.
پس او و خواهر و برادرش را به «ثمل» قهرمانه سپردند. ثمل به بد رفتاری مشهور بود. او پیش از این، قهرمانه احمد بن عبد العزیز بن ابو دلف بود. خدمتكاران و كنیزكانی كه احمد بر ایشان خشم می‌گرفت بدو می‌سپرد و در آنجا به سنگدلی و زیاده‌روی در شكنجه معروف شد. ثمل از ام موسا و خواهر و برادرش دارائی فراوان و جواهر گرانبها و پوشاك و پرده و فرش و عطر بسیار بگرفت تا آنكه علی بن عیسی دفتری به نام دفتر دارائی گرفته شده از ام موسا و كارمندانش بگشود كه در آن دیه‌ها و ملك‌های ایشان ثبت شده بود و آنرا به ابو شجاع معروف به «ابن اخت ابی ایوب ابی الوزیر» سپرد و ابو عبد الله یوسفی دبیر را به بازرسی آن گمارد. گویند یك ملیون دینار از ایشان گرفته شد. هنگامی كه ام موسا دستگیر شد، علی بن عیسی، ابن ابو بغل [1] را از كارگزاری شیراز برداشته آنرا به ابو عبد الله جعفر بن قاسم كرخی سپرده و او را مصادره كرد. سپس چون ابن فرات به سومین وزیری خود نشست به كرخی نوشت دوباره ابن ابی بغل را مصادره و زندانی كند [2].
در این سال محمد بن جریر طبری در سن پیرامن نود سالگی در گذشته او را به شب هنگام به خاك سپردند زیرا كه سنیان گرد آمده او را رافضی خوانده مانع دفن او شده بودند* سپس او را ملحد نیز خواندند.
______________________________
[ ()] از خود نشان داد و بعدها به نامه‌نگاری و همكاری با قرمطیان نیز متهم شد. (خ 5: 191/ 196 و 308- 309).
[ (1-)]M : كه مورد عنایت ام موسا بود. ن. ك: خ 5: 109.
[ (2-)]M : و چنان بود تا ابن فرات دستگیر و كشته شد. ن. ك: خ 5: 240.
ص: 145
در این سال نیز مقتدر، مونس مظفر را به نوشابه خوردن با او بخواند و خلعت ندیمی پوشانید، كه زر دوزی سنگین داشت.

سال سیصد و یازدهم آغاز شد

اشاره

در این سال حامد بن عباس از وزیری و علی بن عیسی از رهبری دیوانها بر كنار شدند و آنرا به ابن فرات باز گردانیدند.
این پیشآمد را انگیزه‌ها بسیار بود، یكی آنكه چون حامد [وزیر] پیمان كارگزاری شهرستانها را كه خود داشت لغو كرد [1] به واگذاری آنها به علی بن عیسی پرداخت و پذیرفت كه [باز گردد و] كارهای وزیری را خود انجام دهد. انگیزه حامد در این بازگشت آن بود كه شنید مقتدر می‌خواهد وزیری را به ابن فرات باز گرداند زیرا صدای وابستگان دربار از علی بن عیسی برای كاستن حقوق‌ها و تاخیر آنها بلند شده بود.
او ماهیانه خانواده و فرزندان را به تأخیر انداخته، از آن خدمتگزاران و وابستگان و سواران را كاسته بود. ماهیانه كارگزاران را دو ماه در سال و ماهیانه خبرچینان و خبر گزاران و نامه‌رسانان [2] و دادرسان را چهار ماه در سال كاسته، دشمنی مردم را برانگیخته بود. حامد از ابن فرات برای آنچه بر سر او* و فرزندش محسن و دبیران دیگر او آورده بود می‌ترسید [3].
مقتدر به حامد دستور داد، در یادداشتی مبلغ بودجه را كه می‌تواند به كار اندازد و نام دبیرانی كه می‌خواهد در هر یك از دیوانها به كار گمارد، به دست خود بنویسد. حامد بنوشت و مقتدر آنرا در زندان به ابن فرات نشان داده برای او بیان كرد.
ابن فرات گفت: افزودن حسن بن مخلد [4] و احمد بن اسرائیل [5] و دیگر دبیران
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك: خ 5: 152.
[ (2-)]M . متن: المنفقین و اصحاب الاخبار و البرد و القضاة ...
[ (3-)]M : ن. ك [خ 5: 137. 139].
[ (4-)] شاید: ابن جراح (خ 5: 328 پانوشت) باشد.
[ (5-)] ن. ك: كتاب الوزراء: 192- 191.
ص: 146
برگزیده حامد، هر چند خوشنام باشند باز هم توان كشور داری و سازماندهی كار دیوانها را به او نمی‌دهد، آبروی او ریخته است و هیبتی ندارد. علی بن عیسی، با همین وضع كه دارد باز هم بهتر و كاردان‌تر از او است.
سپس گفت: اگر من به كار بازگردم و بتوانم نقشه خود را پیاده كنم تا پنج برابر آنچه حامد ضمانت داده است تضمین می‌دهم. مقتدر نیز پذیرفت و نوید داد.
مدتی نیز حامد در بغداد می‌زیست و به هیچ كار دست نمی‌یازید. كارش به آمد و شدهای تشریفاتی منحصر شده بود، تا از زندگی ننگین در بغداد به ستوه آمد. رفتار علی بن عیسی با او ذلت بار بود. در یادداشتها كه به دبیران حامد یا دبیران دیوانها می‌نوشت، به گونه‌ای شكیبائی ناپذیر، از وزیر یاد می‌كرد. گاهی می‌نوشت. «از گهبذ وزیر (خدا خوشبختش داراد) خواسته شود، ماهیانه واسط را برساند» یا «به وزیر (خدا خوشبختش داراد) نوشته شود كه جو چارپایان را برساند»*. هر گاه كسی از حامد یا یكی از كارگزاران حامد شكایتی داشت، بر پشت شكایتنامه او می‌نوشت:
«این را باید وزیر، (خدا خوشبختش داراد) بخواند!» علی بن عیسی برای توجیه این رفتار می‌گفت: آئین دیرین درباره وزیران چنان بوده است.
چون حامد خسته شد اجازه خواست تا به واسط رفته به پیمانكاری خود در آن بخشها بپردازد، پس رخصت گرفت و رفت [1].
انگیزه دیگر برای بر كناری حامد پیشآمد زناشوئی دختر برادر ام موسا با ابن متوكل بود كه مردم آنرا به كوشش ابن حواری دانسته می‌گفتند: چون ام موسا دوست او بود و اسرار خلافت را به وی داده بود چنین شد [2].
یكی از كارمندان ابن فرات [3] یادداشتی كه این شعر بر آن نوشته بود، در خانه مقتدر بینداخت:
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك: خ 5: 131- 132.
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 163.
[ (3-)]M : دور نیست شعر منسوب به ابن حواری سنی، دوست ام موسا شكنجه گر ابن فرات (خ 5: 170 پانوشت) به دست كارمند ابن فرات شیعی، در رهگذر مقتدر بیفتد.
ص: 147 این به تو تبریك می‌گویدای خروس دار الخلافه [1] بر آن برگ یادداشت جز این بیت، كه بهترین شعر یك قطعه فحش آمیز است، چیزی ننوشته و آنرا در گذرگاه خلیفه به اطاق یكی از زنانش، نهاده بود. چون مقتدر آنرا خواند، از ابن حواری به خشم آمده بر آن شد كه او را بكشد و ام موسا را بیچاره كند. گمان می‌رود كه این شعر از موثرترین انگیزه‌های بیچارگی آن دو بود.
انگیزه دیگر آنكه مفلح سیاه در خدمت مقتدر پیگیر و به او بسیار نزدیك بود.
كارش چنان بالا گرفت* كه برای چند مقاطعه پیمان بسته روستاهائی بزرگ را مالك شده بود. او در یك برخورد با حامد به وی ناسزا گفت، حامد گفت: بر آنم كه یكصد برده سیاه بخرم و هر یك را «مفلح» بنامم و به جوانان خودم پیشكش نمایم. مفلح آزرده شده كینه او در دل گرفت. محسن كه از این داستان و مانندش آگاه شد، كسی را نزد دبیر مفلح فرستاد و با او دیدار نموده، نوید پول فراوان و كارگزاری و فرمانداری بدو داد، و پیمانی نیز میان او و مفلح بسته شد.
محسن یادداشتی نیز برای مقتدر نوشته به دست همین مفلح [2] فرستاد و در آن نوشت، هر گاه حامد و علی بن عیسی و نصر پرده‌دار و شفیع لؤلؤی و ابن حواری و ام موسا و برادرش و ماذرائیان به وی سپرده شوند، هفت میلیون دینار از ایشان بیرون خواهد كشید. ابن فرات در زندان نیز از خرابكاری برای این گروه [3] و تحریك مقتدر بر ضد آنان كوتاهی نمی‌نمود.
از خوشمزگیهای شگفت‌انگیز [4] او آنكه، روزی بوسیله زیدان قهرمانه برای مقتدر پیام داد كه دوازده هزار دینار یا نزدیك بدان نقد برای كاری كه دارد برایش
______________________________
[ (1-)]M . متن:
یهنیك یهنیك هذا یا دیك دار الخلیفة. [ (2-)] ن. ك: الوزراء: 243.
[ (3-)]M نمونه‌ای از كشاكش میان گنوسیستهای بغداد به رهبری ابن فرات و سنیان است كه برابر یك دیگر ایستاده، هر كدام می‌خواستند خلیفه نیمه گنوسیست را به سود خود داشته باشند.
[ (4-)] ن. ك: الوزراء: 84.
ص: 148
بفرستد. مقتدر را، با آن همه دارائی كه از او گرفته بود شرم آمد كه ندهد، و فرستاد. سپس ابن فرات خواهش كرد، هنگام گذار از آنجا بدو سری بزند تا چیزی را كه نوشتنی نیست و با پیام نشاید، بدو بگوید.
مقتدر كه گاه به گاه* نزد ابن فرات می‌رفت و رایزنی می‌نمود، بر او در آمد.
همینكه ابن فرات او را دید برخاسته، سر كیسه زر باز كرده، جلو پایش بر زمین ریخته گفت: ای امیر مؤمنان! من به تو گفته‌ام كه دارائیت را چپاول و تلف می‌كنند و با آن خاصه خرجیها می‌نمایند، چه گوئی درباره كسی كه یك تنه هر ماه هلالی این مبلغ كه دوازده هزار دینار است از دارائی تو را می‌خورد؟. مقتدر در شگفت شده بود گفت:
وای بر تو! او كیست؟ گفت: علی بن محمد بن حواری و این جز پولهائی است كه به عنوان نزدیك بودن و ویژگی با تو و برداشتهایش از دیه‌ها، به او می‌رسد و جز در آمد كارگزاریهای او و جز ... و جز ... می‌باشد، سپس دینارها را به مقتدر پس داده گفت: خواستم با چشمان خودبینی كه با دارائی تو چه می‌كنند، كه، شنیدن كی بود مانند دیدن! مقتدر در حالی برخاست كه روند كار پیش چشمش بزرگ آمد و نسبت به ابن حواری سخت خشمگین بود.
چون این انگیزه‌ها فراهم آمد مقتدر بر آن شد كه وزیری را به ابن فرات باز گرداند، به روز پنجشنبه نه روز مانده از ربیع دوم [1]، هنگامی كه علی بن عیسی رو به دار السلطان
______________________________
[ (1-)]M : متن: یوم الخمیس لتسع بقین من شهر ربیع الآخر ... مشكویه در این كتاب روز شمار رخدادها را، اگر در نخستین نیمه ماه بود، با تعبیر: «چند روز گذشته از ...» بیان می‌نماید، و هر گاه در نیمه دوم ماه بود با عبارت: «ل ... بقین من ... چند روز باقیمانده از ...» معین می‌كند.
چنانكه در خ 5: 333/ 342/ 354 و مانند آن دیده می‌شود. پس مشكویه مانند دیگر گنوسیستهای مسلمان، آغاز همه ماهها را بنابر قانون «نوروز و سی روز» كه معلا بن خنیس م 145 ه. از امام ششم شیعه حضرت صادق (ع) م 148 ه. روایت كرده است، با شمار روزها معین می‌كرد، نه با دیدن هلال ماه، و چون ماه قمری (شهر هلالی) 29 روز و نیم است، ایشان 12 ماه سال قمری از محرم تا ذی حجه را یكی در میان 30 و 29 روز ثابت فرض می‌كردند، پس محرم، ربیع یكم، جمادی یكم، رجب، رمضان، ذی قعده، همیشه سی روز به شمار
ص: 149
سرازیر می‌آمد، دستگیر و نزد زیدان قهرمانه در همان اطاق زندانی شد كه ابن فرات در آنجا زندانی* بود و او را برای وزیر شدن بیرون آورده بودند.
ابو محمد علی بن هشام گوید: من با پدرم نزد ابو الحسن بن فرات در دوران دومین وزیری او بودیم كه شنیدم می‌گفت [1]: ابو هیثم عباس بن محمد بن ثوابه انباری به زندان من در خانه مقتدر بالله درآمد و از من خواست تا دستنوشته خود را به بدهكاری سیزده میلیون دینار بنویسم، من گفتم: این مبلغ پول سلطان در همه دوران حكومت من بر دست من نگذشته است، پس چگونه از من خواسته می‌شود؟ [2] گفت:
______________________________
[ ()] می‌آمد و سی پر خوانده می‌شد، و شش ماه میانگین آنها همواره 29 فرض می‌شد و سی كم خوانده می‌شد. باید یاد آور شد كه قانون «نوروز و سی روز معلا ابن خنیس» تا قرن پنجم هجری به نام «القول بالعدد» فتوای بیشتر علمای شیعه و از جمله شیخ مفید م 413 ه. در تعیین روزهای ماه رمضان می‌بود، و از هنگامی كه شیخ مفید، فتوای خود را به «القول بالرؤیة» تغییر داد و درباره این تغییر فتوای خود كتابی نگاشت، فتوای دوم نزد شیعیان عمومیت یافت، كه مدرك آن حدیث «صم للرؤیة و افطر للرؤیة با دیدن ماه روزه را آغاز كن و با دیدن ماه بعد افطار كن! و عید فطر بگیر!» می‌باشد. (ن.
ك: ذریعه، ج 5: 176/ 235- 238 و 10: 177/ 178/ 185 و 11: 209، 18: 340 و 24: 176).
[ (1-)] وزراء: 105- 103//M : شاید، علی پسر ابو القاسم هشام بن عبد الله (خ 5: 82 و 354) باشد.
[ (2-)] برای این داستان، ن. ك: كتاب العیون: عباس بن محمد (ابو هیثم بن ثوابه) گوید:
چون من بر ابن فرات به زندان او در آمدم، از جا جسته به سوی من می‌خزید. چون از دارائی او را بازپرسی كردم سرپیچی كرد، من دستور دادم به زنجیرش كشیدند. گفت: از شگفتیهای زندگیست كه تو مرا به زنجیر بكشی! من كه از پیشینه زندگی خانوادگی او آگاه بودم گفتم:
هنگامی كه برادرت خواست همسری از خاندان ما بگیرد، مردم در شگفت شدند، او گفت:
گویا خون ابن عبدون [خ 5: 70، 84] را از من می‌خواهی! گفتم: ای نادان می‌خواهی خویشاوندی مرا با ابن عبدون به شنوندگان نشان دهی؟! پس دستور دادم دو گوش وی را پیش رویشان كشیدند. او به من نگاه كرده گفت: سلام مرا به وزیر رسانیده بگویید:
امسال برای وزیران سالی بد شگون است! كدام وزیر تا كنون زنجیر شده كه مرا به زنجیر می‌كشید؟ گفتم: دوست تو كه نام تو و برادرت را دارد، اسماعیل بن بلبل. پس خاموش ماند و من از پیش او بیرون شدم. [ثوابه] گوید: چون بار دیگر بدانجا شدم آثار مداد بر جا نماز
ص: 150
من به طلاق سوگند خورده‌ام كه تو با دست خود آنرا بنویسی، من بناچار نوشتم
______________________________
[ ()] پاشیده دیدم و گفتم: گویا هنگام بیرون شدن من، برای تو قلم دوات می‌آورند! گفت از كجا؟. در حالی كه ده و اند تن نگهبان من هستند! من دستور دادم، جانماز، بوریا، و روپوش را از او گرفتند و اطاق را خالی كردند و بر او سخت گرفتند. پس شنیدم می‌گفت:
«من امروز زندانی شده‌ام خدایا مرا به سوی خود ببر!». بار دیگر كه بر سر او رفتم دیدم در جای خود ادرار كرده و از سنگینی آهن به گونه‌ای بسیار بد در آمده است. دستور دادم او را باز كردند ولی از بوی گند كه خانه را فرا گرفته بود، نتوانستم بازپرسی كنم و گفتم:
امروز جای بازپرسی نیست، چند روز دیگر باز می‌گردم و برای انجام كاری رفتم. چون فردا باز آمدم دستنوشته سه میلیون دینار بدهی از وی بگرفتم. سه روز پس از آن باز گشتم و جبه‌ای پشمین و غل و زنجیر با انارك آهنین و سیخكی كه نمی‌گذارد زندانی سر خود را به پشت باز گرداند، و یك غل دیگر، بی‌انارك، همراه آوردم و دستور دادم دو جبه روی هم بر او بپوشانند و با غل بی‌انارك او را زنجیر كنند كه ترسیدم انارك او را بكشد و مرگ او مرگ بیت المال ویژه است، پس یكی از دو جبه را نیز از او دور كردم، او گفت: ای ابو هیثم، كدام وزیر را تاكنون جبه پشمین پوشانیده بودند؟ گفتم دوست تو اسماعیل بن بلبل. من خواستم از «دهن الاكارع» و بلائی كه با آن بر سر ابو الصقر آورده بود یاد كنم، گفت هیچ مگو! و خود به سوی «سندان» آمد. نسیم برخاست تا او را ببندد. ابن فرات گفت: ای نسیم! این نخستین بار نیست كه به روی من می‌ایستی! من از نسیم پرسیدم: بار دیگر كدام بوده است؟ گفت: من سروری را از او برگرفتم، شمشیر و كشتی را از كمرش باز گرفتم، روزی كه دستگیر شد قبای وزیری را از تن او در آوردم و او را به سوی «سندان» كشانیدم.
پس او را كشید و او فریاد می‌زد: بكشید مرا! ای ام موسا مرا بكش! این پاداش خدمت من به شما است! ام موسا گفت: ای فاجر! برای ما ثابت شد كه تو می‌خواستی خلافت را از خاندان عباسی به خاندان علی بن ابی طالب برگردانی! ابن فرات سر را بر سندان نهاده فریاد می‌كشید. من چنین چیزها ندیده بودم و به گریه افتاده می‌گفت: بچه‌هایم! بچه‌هایم! من گفتم: ای ابو الحسن، گریه كنیزكان! و نعره شیران؟ نباید چنین باشی، و رفتم!.
برای ابو هیثم بن ثوابه و بدرفتاری‌های وی ن. ك به معجم الادباء 1: 298/ 1: 238.
او در زندان كوفه به سال 303 درگذشت. صله. عریب: 59/ 6835.
M
: توجه شود كه مرگ ابن ثوابه پدر در 303 ه. با رفتن پسر او به زندان ابن فرات در 311 ه ناسازگاری ندارد. جبه پشمین نیز وسیله‌ای برای شكنجه بوده است كه در «تاریخ بیهقی» چ دكتر فیاض. ص 427- 428 از آن یاد شده است. برای انواع شكنجه، ن. ك، پانوشت خ 5: 388.
ص: 151
«سیزده میلیون» ولی ننوشتم چیست! و كی ضامن است؟ [ثوابه] گفت: بنویس دینار تا سوگند من نشكند! من نوشتم «دینار» و روی آن خط زدم و یادداشت را خوردم و گفتم: ذمه تو از سوگند بری شد! و بهانه‌ای دیگر نداری! هر چند كوشید دوباره بنویسم نپذیرفتم. فردای آن روز همراه با ام موسا به زندان آمد و از من خواستار نوشته شد و ناسزای بسیار گفته مرا زناكار خواند. من به «طلاق» و «عتاق» [1] سوگندان یاد كردم كه از سی و اند سال گذشته تا كنون به چنین گناهان نیالوده‌ام! من از او خواستم كه چنان سوگند یاد كند كه با آن غلام بچه كه پشت سر او ایستاده است، دیشب آمیزش نداشته است. ام موسا به نشان شرم روی خود بپوشانیده پرخاش كرد. ابن ثوابه به او گفت: «دارائی كه پشت سر دارد، او را چنین دلیر كرده است. داستان او* مانند «آرایشگر و كسری» یا «خونگیر و حجاج بن یوسف» [2] است. ای ام موسا باید از سروران [3] اجازت شكنجه كردن او را بگیری تا دارائی خود را نشان دهد.
ابو الحسن گفت: از سروران: مقتدر، مادرش، خاله‌اش، خاطف و دستنبویه، ام ولد معتضد [4] را خواسته است. زیرا اینان در روزگار كودكی مقتدر كارهای كشور را رهبری می‌كردند.
ابن فرات می‌گفت: ام موسا رفت و بازگشت و به ابن ثوابه گفت: دیدگاه تو درست است و دست تو درباره او باز است. من در اطاقی تنگ بودم كه سخت
______________________________
[ (1-)]M : دو گونه سوگند بود كه یاد كننده آن می‌گفت: اگر دروغ گفته باشم همسرم به طلاق و بردگانم آزاد باشند، و حكم دادگاه بدان داده می‌شد.
[ (2-)] ن. ك: وزراء 106.
[ (3-)]M . متن: فاستأمری السادة ...
[ (4-)] در متن خطی: مقتدر، تصحیح از «آمد روز» است. تأثیر این اشخاص پشت پرده در سیاست همواره مورد اعتراض وزیران و سرداران بوده است (خ 5: 73/ 264/ 312) نام مادر مقتدر در پانوشت خ 5: 475 شغب دیده می‌شود. غیر از ام ولد معتضد كه تأثیرش در رسانیدن خاقانی به وزارت در ص 71 گذشت، ام موسا قهرمانه (ص 70، 72، 76) و زنان دیگر نیز در سیاست مداخله داشتند.
ص: 152
گرم بود، پس دستور داد سقف بوریایی را برداشتند تا آفتاب بر من تابید و بوریا را از زیر پایم كشیدند و در اطاقها را بستند. مرا به غل و زنجیری سنگین بسته، جبه پشمین آغشته در آب «اكارع [1]» بر تن من پوشانیده در آفتاب گذارد و رفت و در اطاق را قفل زد و من تا دم مرگ رسیدم. چون نزدیك به چهار ساعت گذشت صدای غلامانی را شنیدم كه از كوچه پشت اطاقی كه من در آن زندانی بودم، می‌گذشتند. نگهبانان به من گفتند: این كه می‌رود بدر خادم حرمی است كه بر كشیده تو است، من برای پناهنده شدن به او فریاد كشیدم: ای ابو الخیر! تو را به خدا به فریاد من برس! دست تو به سروران می‌رسد و من بر تو حق دارم، تو حال مرا می‌بینی كه مرگ برای من بهتر از این حالت است، وضع مرا به ایشان بازگو و خدمتهای مرا، برای استوار داشتن دولت ایشان، در روزگاری كه مردم به ایشان پشت كرده بودند [2] یاد كن، گشودن* شهرهای یاغی شده، باز گردانیدن بستانكاری‌های سوخت شده را بیان كن! اگر كیفر گناه من كشتن است، برای من به از این زندگی است. [بدر حرمی] رفت و دل ایشان را نرم كرد و چیزی نگذشت، تا زنجیرها باز شد. سپس به من اجازت گرمابه رفتن و زدودن مو و تغییر پوشاك داده، مرا به زیدان [قهرمانه] سپرده، به زندگیم گشایشی دادند. [بدر حرمی] این مژده‌ها را داد و پس از اندكی همه انجام گرفت، او می‌گفت:
به تو نوید داده‌اند كه دیگر شكنجه نخواهی دید.
______________________________
[ (1-)]M . متن: جبة نقعت فی ماء الاكارع ... در پانوشت ص 150: دهن الاكارع دیده می‌شود، آب یا روغن كله پاچه است كه پارچه پشمین را بدان آغشته می‌كرده، برای شكنجه بر تن متهم می‌پوشاندند و در آفتاب می‌انداختند، تا اقرار كند- (خ 5: 198، 230. و در خ 5: 287 پیراهن بایباف دیده می‌شود. برای شكنجه- 5: 388.
[ (2-)]M : شاید كودتای سنیان به دست ابن معتز را خواهد كه در خ 5: 61- 66 دیده می‌شود. ابن ثوابه كه ابن فرات را زیر شكنجه نهاد سنی و خویشاوند محمد بن عبدون بازرس كابینه كودتای ابن معتز است (خ 5: 62). ابن عبدون با میانجی‌گری ابن فرات بخشوده شد (خ 5: 65) ولی او دوباره با سوسن بر ضد ابن فرات توطئه كرد و همراه او كشته شد (خ 5: 71) و ابن ثوابه، انتقام او را می‌گیرد (پانوشت 2 ص 149).
ص: 153