گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد دوم
سبب سستی كار ابن فرات پس از آن همه نیرو كه به دست آورده بود [1]





گزارش به ابن فرات در بغداد رسید كه ابو طاهر [قرمطی] پسر ابو سعید جنابی [گناوه‌ای] به «هبیر» آمده است، تا راه بر كاروان حج سال 311 ه هنگام بازگشت [2] بزند.
او نخست بر یك كاروان بتاخت كه مردمی از بغداد و جز آن در میان ایشان بودند.
گزارش آن به كاروان حج كه به «فید» آمده بود، رسید و در آنجا ماندند، تا به كمبود آذوقه و تنگی جای شهر بر خوردند، پس بیرون آمدند. در این هنگام عبد الله بن حمدان كه نگهبانی راه كوفه- مكه، و راهداری و بدرقه حاجیان با او بود، چون گزارش [تاختن قرمطیان] هجری را دریافت كرد به حاجیان پیشنهاد كرد ایشان را از «فید» به وادی القرا بیاورد، كه از «هبیر» نگذرند، ولی حاجیان جنجال كرده نپذیرفتند و به راه ادامه دادند و او ناچار با ایشان به سوی «هبیر» آمد و همینكه نزدیك «هبیر» رسیدند، ابو طاهر بن ابو سعید جنابی [گناوه‌ای] راه بر ایشان گرفته جنگید و پیروز شده، بسیاری* از ایشان بكشت. ابو الهیجا عبد الله بن حمدان و احمد بن كشمرد [3] و نحریر عمری و احمد بن بدر عموی بانو مادر مقتدر و گروهی از خدمتگزاران و زنان سلطان اسیر شدند.
ابو طاهر همه شترها را از كاروانها بگرفت و آنچه از زنان و كودكان و مردان برگزید بر آنها سوار كرده، به هجر فرستاد. دیگر حاجیان را بی‌توشه و بی‌شتر در آنجا بگذارد.
______________________________
[ (1-)] برای اینجا تا كشته شدن ابن فرات و پسرش محسن [خ 5: 238] ن. ك: وزراء:
62- 49.
[ (2-)]M : در خ 5: 190 دیدیم كه قرمطیان در ماه ربیع دوم 311 ه بر بصره یورش بردند. اكنون پس از چند ماه می‌خواهند جلو بازگشت حاجیان سال 311 ه را بگیرند، پس این حادثه در محرم 312 به بعد خواهد بود.
[ (3-)] درباره كشمرد. ن. ك: «الفرج بعد الشدة» 1: 180.
ص: 185
كه بیشتر ایشان با پای برهنه و پیاده از تشنگی بمردند. سن ابو طاهر در این هنگام هفده سال بود [1].
دو كرانه بغداد و خیابانهایش از این گزارش درهم ریخت. زنان ژولیده مو، سر و پا برهنه، رویها سیاه كرده، سینه زنان، در خیابانها فریاد می‌كشیدند، خانواده‌هائی كه به دست ابن فرات بیچاره و شكنجه شده بودند نیز بدیشان پیوسته، روز شنبه هفتم صفر [312] شهر به گونه‌ای زشت و درد آلود درآمد، كه مانندش دیده نشده بود.
ابن فرات به نازوك دستور داد سوار شود و به مسجدهای آدینه دو سوی بغداد رود كه عامه در آنها گرد آمده بودند. او با همه سپاهیانش سوار و پیاده و نفتگران [2] به راه افتاد، تا مردم آرام شدند. سپس پیشتاز حاجیان رسیده داستان را برای* ابن فرات گزارش داد. ابن فرات در پایان روز با دل مردگی سوار شده پیش مقتدر رفت و گزارش داده، نصر پرده‌دار را نیز برای رایزنی خواست. نصر كه نیرو یافته بود، در پیشگاه مقتدر، به زبان درازی پرداخته گفت: اكنون می‌پرسی «چه كنیم؟» تو پایه‌های دولت را درهم ریخته با تبعید مونس، آن دولتمرد دشمن شكن، آنرا لب پرتگاه رسانیده‌ای، اكنون كی از نزدیك شدن این مرد [قرمطی] به پایتخت جلوگیری می‌كند؟ كی مردان و سرداران و زنان و خدمتگزاران سلطان را جز تو به قرمطی سپرد؟ اكنون آشكار است، آن مرد فارسی كه در دار السلطان [3] دستگیر شد، یك فرستاده قرمطی بوده است.
نصر از مقتدر خواست تا نامه‌ای به مونس نوشته شود كه هر چه زودتر به پایتخت بیاید. او نیز چنان دستور داد. عامه نیز بر ابن فرات یورش برده طیار او را سنگباران كردند. محسن
______________________________
[ (1-)]M . پس زایچه ولایت ابو طاهر قرمطی 295 ه می‌باشد.
[ (2-)]M . متن: الفرسان و الرجالة و النفاطین. گویا سربازانی بوده‌اند كه با وسیله‌ای نفتی و آتش می‌جنگیده‌اند مانند خ 6: 83 و 490.
[ (3-)]M . متن: الاعجمی ... فی دار السلطان. ولی در خ 5: 203 «ظهر فی دار للسیدة كان المقتدر یكثر الجلوس فیها عند والدته، رجل اعجمی ...» دیده می‌شود.
ص: 186
هم چون از خانه بیرون آمد تا در دجله سوار طیار خود شود، سنیان [1] او را سنگباران كردند. مردم [2] در كوچه‌ها فریاد می‌زدند: ابن فرات «قرمطی بزرگ» است، كه جز نابودی امت محمد (ص) نمی‌خواهد، مردم عامه به جنبش آمده، از نماز در مسجد آدینه در آن روز خودداری كرده همه بغداد در دو سوی دجله به لرزه درآمده بود.* ابن فرات پیشنهاد كرد یاقوت [3] به كوفه فرستاده شود، تا آنرا سامان دهد و جلو یورش هجری [4] را بگیرد. گردان غلامان «حجری» و سردارانش نیز در اختیار او نهاده شود، اگر هجری هنوز در آنجا مانده است با او بجنگد. مقتدر نیز از یاقوت خواست تا بیاید. و از ابن فرات خواست تا ابزار كار او را آماده سازد. ابن فرات پیمانها و حقوق او و دو فرزندش مظفر و محمد و وابستگانش را افزایش داد و مالی فراوان بدان اختصاص داد [5].
یاقوت اردوی خود را به دروازه كناسه زد، ولی چون به ابن فرات گزارش رسید كه هجری به شهر خود بازگشته است، یادداشتی برای یاقوت فرستاد كه باز گردد.
او نیز بیامد و لشكر كشی كوفه بر هم خورد. مقتدر نیز میان ابن فرات و نصر آشتی داد، تا در رو به رو شدن با هجری به سود دولت همگام باشند، مونس نیز به بغداد آمد و مردم پیشوازی شایسته از او كرده، كسی از آن سرباز نزد. ابن فرات نیز سوار شده به دیدار او شد، كه این كار برای او بی‌سابقه بود و كسی دیگر نیز چنین نكرده بود. چون مونس خبردار شد تا در خانه به پیشواز آمده گفت: زحمت نكشید و باز گردید ولی ابن فرات نپذیرفت و از طیار پیاده شده به خانه در آمده تهنیت گفت. و چون خواست
______________________________
[ (1- 2-)]M . متن: و ثبت العامة ... و ضجت العامة فی الطرقات. مشكویه گاهی عامه را به معنی سنی به كار می‌برد. ن. ك: پانوشت (خ 5: 149).
[ (3-)]M . یكی از سرداران حجری است كه در خ 5: 243 مورد اعتماد مقتدر است.
[ (4-)]M : قرمطیان شهر هجر به رهبری ابو طاهر خ 5: 211.
[ (5-)] سنیان ابن فرات را متهم كرده بودند كه چون رافضی است جلو قرمطیان نایستاده.
مشكویه می‌خواهد این تهمت را بزداید. ن. ك دفاع ابن فرات را در خ 5: 216.
ص: 187
بر گردد مونس تا لب دجله پائین آمده او را سوار «طیار» نمود*.

هنگامی كه محسن پایگاه پدر را سست دید، با بیچاره‌شدگان خود چه كرد؟

پس از یورش بردن هجری بر كاروان حاجیان، محسن از خشم كسانی كه بیچاره كرده بود بترسید، كه مبادا رشوه‌ها كه گرفته و از پرداخت مجازاتها به سود خود چشم پوشی كرده است، آشكار شود. پس ابو جعفر شلمغانی [1] مشهور به ابن ابو العزاقر را جانشین خود در پایتخت، برای گروهی از كارگزاران نهاد. این مرد مانند حلاج مدعی بود كه لاهوت در وی حلول كرده است [2] و محسن به او ارادات می‌ورزید. او دوستی داشت كه به پیروی از او معروف و در خونریزی بی‌باك بود. محسن گروهی را به این دوست بصره‌ای ابن فرات به این بهانه سپرد كه باقیمانده بدهی مالیاتی را بپردازند، ولی او همگی را مانند گوسفند بكشت. در میان كشتگان نعمان بن عبد الله [3]، عبد الوهاب بن ما شاء الله و مونس خادم حامد [بن عباس وزیر سابق] دیده می‌شدند. ابن فرات، برای پنهان‌شدگان از دست او نیز نامه‌هائی مهر آمیز نوشت تا آشكار شدند ولی همگی را گرفته دارائی بسیار از ایشان مصادره كرد.
______________________________
[ (1-)] ن. ك: نامه راضی بالله را برای نصر بن احمد سامانی درباره كشتن عزاقری، كه در معجم الادباء 1: 296/ 1: 234. در بیوگرافی ابن ابو عون آمده است. دوستی محسن با او را نیز ثابت بن سنان [- پانوشت خ 5: 564] روایت كرده است. برای عزاقریان، ن. ك: داستان كشاكش وزیر مهلبی [م 352 ه. خ 6: 258] را با این گروه در بصره به سال 340 ه. كه در «كامل» ابن اثیر 8: 372 آمده است [ن. ك: خ 6: 195 و پانوشت ص 284- 285].
[ (2-)]M . چنانكه در پانوشت خ 5: 98، 153 گفتم تنها كسانی كه عینك توحید عددی بر چشم دارند، نسبت ادعای حلول به حلاج و شلمغانی و با یزید و مانند اینان می‌دهند. اینان قابل به ما سوی الله نیستند تا حال و محلول فیه جدا باشد. وقتی به بایزید گفتند: تو ثنوی هستی، گفت: ثنوی توئی كه انا و انت می‌گوئی!! احوال شلمغانی را عباس اقبال نیز با همین عینك توحید عددی در كتاب ارزنده خود «خاندان نوبختی ص 222» آورده است.
[ (3-)]M . همان مرد كه از كار دولتی توبه كرد و طیلسان پوشید. ن. ك: خ 5: 184 پانوشت 1.
ص: 188

گزارش دستگیری ابن فرات و گریختن پسرش محسن*

شایعات درباره ابو الحسن بن فرات فزونی یافت، تا آنجا كه فرزندان و دبیرانش پنهان شدند.
مقتدر به وسیله نسیم برای او پیام فرستاد. ابو القاسم بن زنجی [1] گوید: من پیش او بودم كه نسیم آمده پیامی كه داشت رسانید و من پاسخ او را [2] شنیدم كه می‌گفت:
به او بگو: تو امیر مؤمنان خوب می‌دانی كه من برای به دست آوردن حقوق تو، با كوچك و بزرگ جنگیده‌ام، برای تو از پست و بلند پایه پول در آورده‌ام، و در كمك به دولت تو تا مرز توانائی كوشیده‌ام. در تكیه بر نیك اندیشی تو و نزدیكی و همدلی با تو اندیشه هیچكس نداشته‌ام. اكنون تو نباید به كسانی كه می‌خواهند مرا از خدمت به تو دور كنند، و تو را به چیزی ناسودمند دلگرم كنند و تو را به كاری بد فرجام می‌خوانند، گوش فرا دهی! زیرا كه فرایند كار من و تو یكی است. آنچه بر سر من آید، بر سر تو نیز خواهد آمد، پس به یاوه درائیها گوش مده! خاص و عام می‌دانند آن هزینه كه من برای روندگان راه حجاز نهادم هیچكس از پیشینیان من ننهاده بود.
سرداران و سربازان دلیر برای نگهبانی ایشان برگزیدم، هر گونه ابزار كه از من خواسته شد در اختیار ایشان نهادم. اكنون قضای الهی بلائی بر سر ایشان آورد كه مانند آن در روزگار مكتفی بالله بر سرشان آمده بود [3]، ولی او بر وزیر خود* خرده نگرفت و هیچ پرخاش نكرد و زیان را از او ندید و او را بداندیش نشمرد ... و سخنانی از این دست بگفت.
پس نسیم و غلامان همراهش باز گشتند.
چون ژاژخائی درباره ابو الحسن بن فرات و پسرش محسن فزونی گرفت، مقتدر خواست دل ایشان را گرم دارد. در یادداشتی برای آنان سوگند یاد كرد كه به
______________________________
[ (1-)]M : خ 5: 179 پانوشت.
[ (2-)] ن. ك: وزراء 125.
[ (3-)] به سال 294 زكرویه بن مهرویه قرمطی بر كاروان حج یورش برد (طبری. ع:
3: 2269 پ: 6763)
ص: 189
ایشان اعتماد دارد، و از آنان خواسته بود كه به نیك اندیشی او اطمینان داشته باشند و دستور داده بود كه این یادداشت را برای مردم پایتخت آشكار كنند و رونوشت آنرا برای كارگزاران خراج و جنگ به شهرستانها بفرستند.
سپس در ماه ربیع یكم سال 312 ابن فرات و محسن سوار شده به خانه سلطان رفتند. هنگام بیرون آمدن نصر پرده‌دار [1] ایشان را نگاه داشت، زیرا گروه غلامان حجریه در نامه‌ای به مقتدر خواستار دستگیری ایشان شده بودند. این نامه را مفلح به نزد مقتدر آورد ولی مقتدر دستور داد دستگیری به تأخیر افتد، زیرا بر كنار كردن وزیر به خواسته دشمنانش [2] خطرناك و كج سیاستی است كه غلامان را خیره چشم سازد.
سپس به او گفت: به نصر بگو آزادشان كند و به غلامان بگوید: پیام ایشان را با خوش- بینی بررسی خواهیم كرد. پس مفلح آمد و گفت: وزیر می‌تواند باز گردد و نصر به وزیر اجازه بیرون رفتن داد*. ابن فرات، گیج در كوچه‌ها راه می‌پیمود، تا با پسرش محسن لب دجله بر طیار خود سوار شد. چون به خانه وزیر رسیدند، محسن نیز پیاده شد و پس از گفتگوی پنهانی كه به درازا كشید، محسن بیرون آمده به خانه خویشتن رفت و ساعتی در آنجا دستورهای لازم را داد و پنهان شد، ولی پدرش به روی خود نیاورده در میان دبیران به كارها پرداخت. خروش و كوشش او و دستورها كه برای به راه انداختن كارها تا پایان روز می‌داد و خوش و بش كه می‌نمود مردم را درباره شایعاتی كه شنیده بودند به شك انداخت. یكی از دوستانش می‌گفت: در پایان شب دیدم در رختخواب این بیت را تكرار می‌نمود:
با همه تیزهوشی به جائی رسید كه نمی‌دانست‌به پیش رفتن برای او بهتر است یا به پس [3]
______________________________
[ (1-)] وزراء: 51.
[ (2-)]M . متن: صرف الوزیر بكلام الاعداء خطر. مشكویه اعتراف خلیفه را نقل می‌كند كه كه سنیان را دشمن ابن فرات می‌شمرد، و با اینكه اتهام همكاری با قرمطیان را مردود دانسته (خ 5: 217) باز در پایان حكم قتل او را صادر كرد (خ 5: 237).
[ (3-)]M . متن:
و اصبح لا یدری و ان كان حازماأقدامه خیر له ام وراءه
ص: 190
و این خود نشان بیداری و تیزهوشی او بود. فردای آن روز نیز بر سر كار رفت.
ابو القاسم بن زنجی [1] گفت: در این هنگام كه بر سر كار بود، یك یادداشت زیبا و سر به مهر بدو رسید كه ندانستم از كیست، ولی پس از آن دانستم كه از مفلح بوده است.
سپس یادداشتی دیگر از مردی از شبه سپاهیان دار السلطان بدو رسید كه پس از خواندن كمی* اندیشید و قهرمان خود یحیا را فرا خوانده چیزی به گوش او گفت و او رفت.
سپس ابن فرات، با وعده آمدن فردا، با حاضران بدرود گفت و به خانه زنانش رفت و حاضران پراكنده شدند. چون من به سوی در اطاق رفتم كاری به یادم آمد كه به من واگذار كرده بود. ناچار برگشتم و بدان پرداختم. ناگاه نازوك كه شمشیری به كمر و گرزی به دست داشت و پشت سر او یلبق را دیدم كه بر خلاف همیشه خوشرو نمی‌نمودند و با هر یك پانزده غلام مسلح همراه بودند و چون او را ندیدند به اندرون رفتند و او را سر برهنه بیرون آورده، لب دجله سوار طیار كرده به خانه نازوك [2] بردند.
همراه او و دو پسرش فضل و حسین و هر كدام از دبیرانش را كه گیر آوردند نیز بردند.
نازوك و یلبق به سوی مونس مظفر رفته او را آگاه كردند. او به باب شماسیه رفته چنین وانمود كرده بود كه برای گردش رفته است. هلال بن بدر و گروهی از سردارانش نیز به دنبال او رفته بودند. یلبق به خانه نازوك رفته، ابن فرات با دو پسرش و كارمندانش را بیرون آورد. نازوك یك عبای قصب [3] از خانه بیرون آورده بر سر او كه برهنه بود بیفكند. چون ابن فرات مونس را دید، از اینكه در دست او است، خرسندی نشان داد*. پس او را همراه خود در طیار نشانیده به خوش و بش و گاه گله‌گزاری پرداخت. ابن فرات او را با عنوان استاذ بخواند، مونس گفت: امروز مرا به «استاذ» می‌خوانی در صورتی كه دیروز مرا، در زیر باران، به صورت تبعید به رقه فرستادی و به
______________________________
[ (1-)]M : از دبیران نزدیك به ابن فرات. ن. ك: خ 5: 179 پانوشت 2.
[ (2-)]M : فرمانده پلیس بغداد. خ 5: 162.
[ (3-)]M : قصب نوعی پارچه گرانبها.
ص: 191
سرور ما امیر مؤمنان گفتی مونس كشور را به ویرانی می‌كشاند. پس او را به دار السلطان پائین برده دستور داد دو پسر و دبیران او را نیز آورده به نصر بسپرند.
مردم برای دادخواهی از ابن فرات گرد آمده وابستگان بیچاره‌شدگان او نیز با ایشان آمده، زاری می‌كردند. مونس كوشید ایشان را براند نتوانست و «طیار [1]» مونس را كه ابن فرات در آن بود سنگباران كرده فریاد می‌كردند: «قرمطی بزرگ گرفتار شد و قرمطی كوچك بر جا مانده است». چون بر در ویژگان رسیدند گروهی بسیار از «سمیریه [1]» ها گرد آمده ابن فرات و دو پسرش را سنگباران كردند، تا ناچار به سوی ایشان تیراندازی شد و برخی زخمی و پراكنده شدند و نصر ایشان را به نزد خود برد.
مدت سومین وزیری ابن فرات ده ماه و هیجده روز بود. سپس سرداران در دار السلطان گرد آمده* به تهدید پرداختند كه هر گاه ابن فرات در «دار الخلافه [2]» بماند ما همگی به نمازگاه بیرون خواهیم رفت.
مقتدر با مونس و نصر رایزنی نمود. ایشان گفتند: برای آرامش سرداران بایستی ابن فرات را بیرون فرستاده به شفیع لؤلؤی بسپاری كه زندانی او باشد، پس شفیع را بخواست و به او سپرد.

گزارش وزیر شدن ابو القاسم عبد الله بن محمد بن عبید الله خاقانی:

ابو القاسم عبد الله بن محمد خاقانی در روزگار وزیری ابن فرات پنهان شده بود. پدرش ابو علی نیز پیری فرتوت و كم شعور شده [3] بیمار بود. پس چون پیشآمد حاجیان رخ داد، ابو القاسم خاقانی بر ضد ابن فرات و پسر او محسن به كوشش برخاست و برنامه‌ای برای ایشان ریخت و نصر پرده‌دار و ثمل [4] قهرمانه و جز آنان نیز به وی
______________________________
[ (1-)] دو گونه قایق نهری. ن. ك: پانوشت خ 5: 59.
[ (2-)] در اینجا نیز كار برد «دار الخلافه» به جای «دار السلطان» نقل قولی از دیگران است.
ن. ك: پانوشت خ 5: 59.
[ (3-)] متن: و تغیر فهمه. ن. ك: صله عریب: 120 پ 6906.
[ (4-)] از سال 310 ه به جای ام موسی قهرمانه شد- خ 5: 164.
ص: 192
كمك كردند. مونس پیش از آن ابو القاسم خاقانی را برای وزیری پیشنهاد كرده، مقتدر گفته بود: پدرش كشور را ویران كرد، خودش كه از پدرش بدتر است!! بهتر است حسین بن احمد مادرائی را به وزیری بگماریم. مونس گفت: او در مصر 2 ست و آوردنش مدت می‌خواهد. نصر و ابن الخال* نیز به وی كمك كردند. پس مقتدر خاقانی را بیاورده وزیری و رهبری دیوانها را به او سپرده خلعت پوشانیده به خانه فرستاد. مونس مظفر و هارون بن غریب با وی سوار شدند.

گزارش آنچه پس از وزیر شدن ابو القاسم خاقانی بر سر ابن فرات و كارمندانش آمد:

ابو الحسن [بن فرات] گوید: چون او را چنانكه گذشت به شفیع سپردند، شفیع به وسیله دبیرش «جمل» درباره چگونگی مصادره پیام فرستاد تا او را از چنگ دشمنان و از سپرده شدن به دست خاقانی و ابو العباس بن بعدشر [1] دبیر خاقانی رها كند.
ابن فرات در پاسخ گفت: تا هنگامی كه مقتدر اطمینان ندهد كه جان او در امان است و او را به یكی از آن گروه نخواهند سپرد، تن در نخواهد داد. او به «جمل» دبیر گفت: به فرمانده خود بگو [2]: من مبلغ یكصد و شصت و اند هزار دینار از اموال مصادره شده را به دست هارون گهبذ و فرزند او سپرده‌ام. به خلیفه گفته شود تا زودتر آنرا به «بیت المال ویژه» برساند، مبادا خاقانی آنرا به دروغ فراورده كارهای خود شمرد و در راههائی هزینه كند كه باید از «بیت المال همگانی» هزینه شود. شفیع بزودی سوار شده رفت و مقتدر را آگاه كرد*. او فورا كسی به دنبال دو گهبذ [3] فرستاد كه به خانه خاقانی رفته شاد باش می‌گفتند و هنوز از سپرده‌ها گفتگوئی به میان نیاورده بودند.
ایشان نیز آمده بدهی را پذیرفتند و آنرا آورده به «بیت المال ویژه» پرداختند.
مقتدر به نصر پرده‌دار دستور داد فرزندان ابن فرات و دبیرانش را به خاقانی بسپارد، كه سپرد و دستنوشت او را بدان بگرفت. خاقانی نیز ایشان را به ابو العباس
______________________________
[ (1-)]M : نقد شر (صله عریب 120، پ 6906).
[ (2-)] ن. ك: وزراء: 124.
[ (3-)]M . متن: «فوجه الی الجهبذین.» مقصود پدر و پسر صراف است.
ص: 193
ابن بعدشر سپرده همگی را به زنجیر كشیده در تابستان بر روی زمین داغ نشانید. پس دستنوشت هر یك از دو پسر ابن فرات را به یكصد هزار دینار بدهی و دستنوشت سعید بن ابراهیم [1] را به دویست هزار دینار، و دستنوشت ابو غانم دبیر محسن را به دویست هزار دینار بگرفت.
پس برای محسن و هشام [2] و دو پسر فرجویه جار كشیدند كه، پس از این آگهی در خانه هر كس كه ایشان گرفتار شوند دارائی او چپاول و خانه‌اش به آتش كشیده خواهد شد و خود یك هزار شلاق خواهد خورد.
ابو الحسن [بن فرات] به شفیع گفت: هر گاه مرا به دار السلطان باز گردانی، كه به كسی سپرده نشوم مالی نزد من خواهی داشت. شفیع درباره او با مقتدر گفتگو كرد. مقتدر گفت: مونس، نصر و هارون بن غریب متفقند كه كار خاقانی جز با سپردن ابن فرات به او به راه نخواهد آمد. او تضمین كرده است كه از وی و پسر و كارمندانش* دو میلیون دینار بیرون كشد.
شفیع بازگشته این سخنان را با دبیرش «جمل» به ابن فرات رسانید. جمل می‌گفت: من همه روزه به نزد ابن فرات رفته جویای حالش می‌شدم و او را نیرومندترین و شكیباترین مرد، در سختی‌ها یافتم. هنگامی كه از من پرسید كی به وزارت نشسته است؟ گفتم: ابو القاسم [3] بن ابو علی خاقانی. گفت: «من بیچاره نشده‌ام، بلكه این سلطان است كه بدبخت شده است». پرسید: دیوان را كی عهده‌دار شده است؟ كه «دیوان سواد [4]» را می‌خواست. گفتم: محمد بن جعفر بن حفص! گفت: به جایش
______________________________
[ (1-)] او شوشتری (تستری) ابو الحسین است. و یاقوت او را ابو الحسن آورده است. او نصرانی و از بر كشیدگان خانواده فرات است. پدرش در سجع بندی در سخن تردست بود. او كتابهائی به نام «مقصور و ممدود» مرتب بر حروف الفبا و «مذكر و مؤنث» و «رسائل الفتوح» دارد.
(وافی بالوفیات. صفدی).
[ (2-)]M . ابو القاسم- 5: 82.
[ (3-)] وزراء: 124.
[ (4-)]M . متن: و سألنی عمن تقلد الدیوان (یعنی دیوان السواد) و این می‌رساند كه در میان دیوانها در پایتخت «دیوان» بی‌قید همان دیوان سواد شناخته می‌شده است كه مهمترین دیوان
ص: 194
افتاد. [1] پس یك یك دیوانها را پرسید و من گفتم: یحیا بن نعیم مالكی، محمد بن یعقوب مصری و اسحاق بن علی قنائی هستند. گفت: خداوند این وزیر را با مردانی شایسته كمك كرده است.
بازپرس ابن فرات، ابن بعدشر بود كه با وی نرمی می‌كرد. او نیز نوید داد كه همه سپرده‌های خود را نشان دهد. او باز نرمی بیشتر نشان داد. ابن فرات خستوان شد كه یكصد و پنجاه هزار دینار نزد بازرگانان سپرده دارد.
مقتدر دستور داده بود كه هر چه از ابن فرات مصادره شود به «بیت المال ویژه» و هر چه از كارمندانش مصادره شود در «بیت المال همگانی» واریز شود. چون* مالی كه ابن فرات بدان خستوان شد، از بازرگانان گرفته شد، دوباره ابن بعدشر از او پول خواست و چون گفت ندارم اندكی او را شكنجه داد، ولی ابن فرات كسی نبود كه به شكنجه تسلیم شود. پس ناگهان یكسره از سخن بازماند. هارون بن غریب به نزد مقتدر رفته گفت: خاقانی با سپردن ابن فرات به ابن بعدشر، گناهی درباره سلطان مرتكب شده است. شایسته آن بود كه با وی نرم بیاید زیرا او كسی نیست كه به زور پاسخ گوید.
مقتدر به خاقانی دستور داد كه بازپرسی از ابن فرات در حضور هارون بن غریب و با نرمی انجام گیرد. ابن بعدشر آب و نان را نیز برای ابن فرات تنگ گرفته بود. او برایش نان خشك و خیار و آب ولرم [2] می‌فرستاد، پس خوراك فراوان و آب یخ بسیار و میوه فرستاد و از آنچه بر او گذشته پوزش خواسته، سوگند یاد نمود كه او آگاه نبوده است.
سپس خاقانی به وسیله خاقان بن احمد بن یحیا با نرمی برای او پیام فرستاد كه
______________________________
[ ()] بوده است (خ 5: 256). مقصود از سواد نیز روستاهای میان فرات و دجله بوده است كه آبشخور ایشان فرات (سقی فرات) یا دجله بوده است (خ 6: 515) و (در خ 5: 96) سواد برابر «بادوریا» نهاده شده است.
[ (1-)]M . متن: بحجره رمی.
[ (2-)]M . متن: خبز خشكار و قثاء و ماء الهواء ...
ص: 195
به دارائی خود خستوان شود و با سلطان لج نكند كه فرایند نیكو ندارد! او پاسخ داد:
به وزیر بگو: «من بچه نیستم كه در بازپرسی مرا فریب دهی، من نمی* گویم: توان پولسازی ندارم! اگر من از جان خود مطمئن شوم آنرا با پول خواهم خرید. من آنگاه مطمئن خواهم بود كه امیر مؤمنان به دست خود امان نامه‌ای برایم بنویسد و وزیر و دادرسان آنرا گواهی كنند، یا وزیر (ایده الله) امان نامه دستنوشت خود به من بدهد، و مرا به یكی از دو مرد بسپارد، مونس مظفر هر چند كه دشمن من است، یا شفیع لؤلؤی.
اگر چنین نشود من آماده برای مرگ هستم. خاقانی پاسخ داد: اگر می‌توانستم برایت امان می‌گرفتم، لیكن هر گاه سخنی از این دست بگویم، ویژگان دستگاه برای تو با من دشمن شوند، برای تو نیز سودی ندارد. خلیفه كار تو را به هارون بن غریب واگذار كرده است.
پس قرار دیدار در خانه خاقانی در مخرم نهادند و ابن فرات را بدانجا بردند و ابن بعدشر پیش روی او به بازپرسی پرداخت و ابن فرات به لكلك افتاد و ابن بعدشر ناسزاگوئی آغاز كرد. پس هارون پرخاش نموده گفت: می‌خواهید از این راه از او پول در آورید؟! پس خود به سوی ابن فرات آمده با نرمی و خوشزبانی گفت: تو از همه كسانی كه با تو روبرو هستند داناتری ولی وزیر نباید هنگامی كه خلیفه از او خشمگین است، لجبازی كند.
ابن فرات گفت: ای امیر، پیشنهاد بده چه كنم، كسی كه به روز من بنشیند رائی از خود ندارد، و پس از گفتگوهائی* دستنوشت او را به مصادره دو میلیون دینار بگرفت بدین شرط كه یك چهارم آن را به زودی بدهد و آنچه تا كنون داده و همچنین هر چه پس از این از سپرده‌های او بی‌اقرار او گرفته شود همه از همین یك چهارم به شمار آید، به او اجازه داده شود كه املاك و دیه‌ها و ابزار و كالاهای فروختنی خود را به فروش رساند، به خانه شفیع لؤلؤی یا جز او از معتمدان سلطان جابجا شود، كلوذانی آزاد شود تا اموال او را بفروشد، به او اجازه داده شود كه به هر كس می‌خواهد نامه بنویسد. هارون بن غریب دستنوشت او را برای پذیرفته‌هایش گرفت و به نزد
ص: 196
مقتدر بالله برد.

پیشامدی ناگوار كه محسن را گرفتار كرد تا مصادرت و كشته شد:

محسن نزد مادر زن خود حنزابه پنهان شده بود، كه مادر فضل بن جعفر بن فرات [1] نیز بود. او هر بامدادان محسن را با پوشاك زنانه به گورستان می‌برد و شبانگاه او را به یك خانه مورد اطمینان می‌آورد. یكی از روزها كه او را مانند همه روزه با پوشاك زنانه، به گورستان قریش [2] برده بود، هنگام بازگشت شبانه، به سبب دوری از محله كرخ، زنی كه همراه ایشان بود، آنان را به خانه یك زن برد كه خود به وی اطمینان داشت، و یك سال از مرگ شوی او گذشته، مردی در خانه نداشت. حنزابه كه محسن* و آن زنان را بدانجا برد، به بانوی خانه‌دار گفت: زنی هنوز شوهر ناكرده همراه ما است كه از عزاداری بازگشته و دلتنگ است، اگر یك اطاق جدا در گوشه‌ای بدو واگذاری بهتر باشد، او نیز چنین كرده، محسن را بدانجا برد. در را بستند و زنان با محسن نشستند. یك كنیزك سیاه چراغی آورده در ایوان نهاد، حنزابه مقداری شكر و سویق برای محسن برد و او روپوش را از خود برداشت، چشم كنیزك ناخواسته بر محسن اوفتاد و دانست كه مرد است و رفته به بانوی خود گفت. چون شب فرا رسید بانو به آن اطاق سركشی نموده، محسن را دید، و این از بخت بد محسن بوده كه فره ایزدی را از او دور كرد، زیرا آن زن همسر محمد بن نصر وكیل علی بن عیسی بود كه محسن او را به دیوان خود خوانده بود و چون بدانجا شد و شكنجه‌ها كه محسن به مردم می‌داد به چشم دید، از ترس، به مرگ ناگهانی دچار شد و هنوز محسن با او سخن نگفته بود كه درگذشت. زن همانگاه به دار السلطان بنزد نصر پرده‌دار شده بدو
______________________________
[ (1-)]M : این مرد كه نامش با خطبه شقشقیه نیز پیوندی دارد، آخرین وزیر مقتدر خواهد بود پانوشت (خ 5: 367). و نام مادرش در كامل بن اثیر «حزانه» است.
[ (2-)]M . متن: مقابر قریش: این محل اكنون گنبد و بارگاه دو امام (ع) هفتم و نهم شیعه در كاظمین است.
ص: 197
گزارش داد. نصر نیز به مقتدر گفت. او برای نازوك دستور فرستاد كه سوار شده بدانجا رود و محسن را دستگیر كند.* نازوك سوار شده فورا بدانجا رفته محسن را دستگیر كرد. از نقاره كه در همان نیمه شب به صدا درآمد، مردم بغداد ترسیده، پنداشتند قرمطیان به بغداد آمده‌اند.
محسن را به «دار الوزاره» در مخرم بردند و به ابن بعدشر سپردند كه او كتكی سیر و شكنجه‌ای بسیار به او داد و دستنوشت او را به مبلغ سه میلیون دینار بگرفت.
پس هارون بن غریب به «دار المخرم» آمده از محسن بازپرسی نمود و نوید گرفت كه جای سپرده‌ها را به یاد آورده بگوید. دو روز پشت هم شكنجه بسیار دید ولی یك درم را نپذیرفته گفت: جانم و دارائیم را با هم نمی‌دهم! پس هارون بن غریب همراه با شفیع لؤلؤی آمدند و از محسن در برابر دبیران و ابن بعدشر بازپرسی كرده به وی گفتند، گو اینكه نمی‌توانی پولی را كه دستنوشت داده‌ای بپردازی، ولی آیا یكصد هزار دینار نیز نمی‌توانی بدهی؟ گفت: آری، اگر به من مهلت بدهید و شكنجه نكنید می‌توانم. گفتند ما به تو مهلت می‌دهیم. یكصد هزار دینار را بنویس! او نوشت كه در مدت سی روز یكصد هزار دینار را خواهد پرداخت، چون هارون بن غریب آنرا خواند گفت: گویا امیدواری سی روز دیگر زنده بمانی! محسن كرنش كرده گفت:* هر چه امیر گوید خواهم كرد. گفت: بنویس در مدت هفت روز خواهم پرداخت.
گفت بدهید بنویسم! چون ورقه را بگرفت، آن را جوید و خورد و گفت: دیگر نمی‌نویسم.
او را به غل و زنجیر كشیده، جبه پشمین [1] پوشانیده، با چماق [2] بر سرش كوبیدند كه همان نوشته پیشین را بنویسد ولی او ننوشت. پس او را به زندان باز گردانیده، گوناگون شكنجه‌ها دادند ولی او یك درم نیز نپرداخت.
______________________________
[ (1-)]M : وسیله‌ای برای شكنجه. ن. ك: خ 5: 388 مانند بایباف در خ 5: 287.
[ (2-)]M . متن: ضرب علی رأسه بالدبابیس ... كه جمع دبوس است.
ص: 198
پس از آن، مونس، نصر پرده‌دار، دادرسان و دبیران به نزد خاقانی رفته ابن فرات را نیز بیاوردند. خاقانی به بازپرسی پرداخت كه مرد كار نبود و نزدیك بود ابو الحسن ابن فرات او را بخورد. یكی از بازپرسیها چنین بود كه: تو از دیه‌های خودت در یازده ماه یك میلیون دینار برداشت كرده‌ای. ابن فرات گفت: این آبادیها، ده سال در دوران وزیری علی بن عیسی و وزیری* حامد بن عباس به دست او بود و جز چهار صد هزار دینار برداشت نداشت، شما به من معجزه نسبت می‌دهید! گفت: تو از درآمد آبادیهای سلطان بر درآمد آبادیهای خود افزودی! [فرات] گفت: چیزی را در دفترها نمی‌توان پنهان داشت، برداشت آبادیهای سلطانی را در روزگار من و برداشت آنها را در دوران كار علی بن عیسی و وزیری* حامد بن عباس و وزیری پدرت [خاقانی] كه تو همه كاره او بودی، با هم بسنج، تا ببینی آیا برداشت آبادیهای سلطانی افزوده شده، یا كاهش یافته بود.
درباره كشته‌هایش نیز از او بازپرسی شد، كه گفت: اینها از دو حالت بیرون نیست، یا می‌گویند: من خودم ایشان را كشته‌ام، كه چون من از پایتخت بیرون نبوده‌ام نمی‌توان آنها را به من نسبت داد، زیرا كه كشتن ایشان به دور از آنجا رخ داده است، یا می‌گویند: «تو فرمان كشتن آنان را به دست خود نوشته‌ای» كه من درباره آن، كارگزاران معونت [1]، معتمدان سلطان، كارگزاران خراج، رهبران كارگزاریهای سلطان را به داوری می‌خوانم! به او گفتند: پسر تو ایشان را بكشت! گفت: من غیر از پسرم هستم، شما از من بازپرسی می‌كنید. ابن بعدشر گفت: هر كس
______________________________
[ (1-)]M : معونت» و جمع آن «معاون» یكی از كارگزاریهای دولت عباسی در شهرستانها، وابسته به یك دیوان مركزی بوده است، كه مشكویه در این كتاب رئیس ایشان را «صاحب المعونة» یا «عامل المعونة» و جمع آنان را «اصحاب المعاون» یا «عمال المعاون» خوانده است. در خ 5: 99 آن را المعاون و الاحداث و در خ 5: 116 آنرا برابر كارگزاریهای خراج، ضیاع (دیه‌ها) صدقات و در خ 5: 113 آنرا در كنار كارگزاری صلات، حرب (جنك) نهاده است. گاهی ایشان كار خبر رسانی با كبوتر را نیز انجام می‌داده‌اند (خ 5: 416) و چون مردم از ناامنی راه‌ها به ویژه راه مكه ناخرسند می‌شدند در كوچه و بازار و مسجدها
ص: 199
را كه پسر تو كشته باشد، تو او را كشته‌ای! ابن فرات گفت: این بر خلاف دستور خدا و پیامبر است كه می‌گوید: «گناه كس را بر دیگران نخواهند نوشت [1]». و پیامبر به یكی از یاران گفت: آیا این پسر تو است؟ گفت: آری! پیامبر گفت: «ولی نه او برای تو گناه می‌كند و نه تو برای او». از اینها گذشته، او [محسن پسر ابن فرات] در دست شما است، از خود او بپرسید، اگر ادعای كشته شدن كسی در جائی دور به دستور وی ثابت شود، حكم قصاص معلوم است.
شنوندگان در آن نشست از پاسخهای استوار او درشگفت شدند. عثمان بن سعید دبیر دیوان سپاه، به نصر پرده‌دار گفت: اگر درست می‌دانید از او بپرسید: هر آن گاه كه به بدهكاران می‌گفتی: «یا می‌پردازی، یا تو را به* محسن می‌سپارم [2]» آیا می‌سپردی كه به او سویق و شكر بخوراند یا شكنجه بدهد؟ كسی كه شكنجه را روا دارد كشتن را روا داشته است، زیرا آدمی گاهی با یك چوب خوردن می‌میرد چه رسد به بیشتر.
نصر همین را پرسید. ابن فرات پاسخ داد: خلیفه كه خدا زندگیش را دراز داراد،
______________________________
[ ()] بر عمال معاون یا اصحاب معاون و معونتگران اعتراض می‌نمودند (پانوشت خ 5: 506). گویا اینان نهادی نیرومند بوده، وظیفتی همانند نگهبانی راه‌ها. چون ژاندارمری امروز داشته‌اند، تا آنجا كه چون راضی خلیفه می‌خواهد ابن رایق را به مقام امیر الامرائی برساند یعنی قدرتی بالاتر از خلیفه بدو بسپارد «اعمال معاون رهبری معونتگران» را بدو می‌دهد (خ 5: 532).
از دیگر دیوانها كه در خ 5: 256 و 257 یاد شده‌اند می‌توان نامهای زیرین را یاد نمود:
دیوان زمام الجیش (بازرسی سپاه) الفص و الخاتم (مهردار سلطنتی) الدار (وزیر دربار) الحرم (قهرمانه بانوان دربار) الضیاع الخاصة (دیه‌های خالصه) الضیاع العامة، ضیاع فراتی، ضیاع مشرق، ضیاع مغرب، زمام النفقات (بازرسی هزینه‌ها) دیوان سواد (آبشخور دجله) كه مهمترین دیوانها به شمار بوده است (خ 5: 256) دیوان مرافق (كارسازی‌ها) (خ 5: 110) دیوان خرایط (خ 5: 88) كه از «كریته» پهلوی گرفته شده است.
[ (1-)]M . متن: و لا تزر وازرة وزر أخری: قرآن: در پنج جا.
[ (2-)]M : خ 5: 178، 185.
ص: 200
محسن را بدین كار هنگامی گمارد كه من در زندان بودم و او آزاد بود هر چه كرد خودش و همكارانش مفلح و گروهی از معتمدان سلطان ضامن هستند. هنگامی كه من كار را به دست گرفتم بنرمی با مردم رفتار می‌كردم، هر گاه كسانی در بازپرسیهای نرم من، به بدهی خود خستوان نمی‌شدند، ایشان را به كسی كه سلطان بدین كار گمارده بود می‌سپردم. مونس گفت: گویا می‌خواهی كشتارهای خود را به گردن خلیفه بیندازی! خلیفه [1] گفته است:
من به كشتن هیچكس جز ابن حواری [2] دستور نداده‌ام! پس نصر بیامد و گفت: پیامی از خلیفه برای تو دارم می‌شنوی و پاسخ می‌گوئی.
ابن فرات گفت: چیست آن؟ گفت: تنی چند را برای گرفتن مالی كه تو تضمین كرده بودی به تو سپردم. تو می‌بایستی یكی از دو كار را انجام می‌دادی، یا مالی را كه ضامن شده بودی می‌آوردی، یا ایشان را به من باز می‌گردانیدی. ابن فرات گفت: مال را كه به بیت المال رسانیدم، آن چند تن را نیز من ضمانت جانی نكرده بودم، كه زنده بمانند، عمرشان كه سرآمد مردند! مونس مظفر گفت: گیرم كه تو برای هر كارت بهانه‌ای داشته باشی، چه بهانه* برای بیرون راندن من به سوی رقه [3] داشتی؟ كه با من همانند یك كارگزار گنهكار، یا دشمن امیر مؤمنان رفتار نمودی! گفت: من تو را بیرون راندم؟ گفت: پس كه مرا بیرون كرد؟ گفت: سرور ما به من دستور داد تو را بیرون رانم! گفت: سرور چنین دستور نداده است! ابن فرات گفت: من دستنوشت او را كه در یادداشتی برایم فرستاده، نگاه داشته‌ام، زیرا او به خط خودش از نادرستی‌های پی در پی تو، كه
______________________________
[ (1-)]M : چنانكه مكرر دیدیم مشكویه واژه سلطان را به جای خلیفه به كار می‌برد. ولی در اینجا چون می‌خواهد كسی كه پسرش محسن را بر خلاف خواست پدر به شكنجه‌گری واداشت نشان دهد، او را «خلیفه اطال الله بقاه» نامیده است. در جاهای دیگر نیز چند واژه خلیفه آمده كه از گفته غیر مؤلف كتاب است، و یا مانند ص 295 نكوهش‌زا می‌باشد.
[ (2-)]M : خ 5: 202.
[ (3-)]M : خ 5: 205. مونس بار دگر نیز در خ 5: 220 از ابن فرات همین گله را كرده است.
ص: 201
برای گشودن هر شهر هزینه‌ای سنگین به كار می‌بری و سپس با رفتار ناهنجار خود، مردم را دوباره به بستن دروازه به روی ما وا می‌داری، گله كرده است. گفت: اكنون یادداشت در كجاست؟
ابن فرات گفت: در دست شماست، در سبدی از نی بافته [1] كه روی آن به دست خود نوشته‌ام از مهمات است نگاهداری شود، در آن دستور می‌دهد تو را به رقه بیرون كنند و تا هنگام رفتن نگهبانی نیز بر تو بنهند. خاقانی دستور داد سبد را بیاورند كه مهر ابن فرات بر آن بود، و یادداشت را با هر آنچه ابن فرات گفته بود، به خط مقتدر یافتند و مونس همانگاه آنرا برداشته پیش مقتدر رفته، نامه را به وی نشان داد. مقتدر از ابن فرات خشمگین شده، به هارون دستور داد او را با شلاق بزند [2]. هارون آمد و پنج شلاق در میان همكاران [3] بر ابن فرات زده گفت: به دارائی خود خستوان شو! او دستنوشتی به بیست هزار دینار نوشته گفت: این دارائی من است.
پس محسن را بیرون آورده* تا دم مرگ كتك زدند، ولی او به هیچ چیز خستوان نشد. هارون به نزد مقتدر رفته از بازپرسی ابن فرات و پسرش كناره‌جوئی كرده گفت:
اینان تن به مرگ داده به هیچ چیز تن در نمی‌دهند. او دستور داد آنان را به نازوك بسپارد تا سخت شكنجه شوند. نازوك آنقدر محسن را شكنجه نمود تا تن او كرم [4] زد و دیگر جای شكنجه نداشت، ابو الحسن بن فرات را سه بار با طناب بزد ولی او به یك درم نیز خستوان نیامد. مقتدر بالله از ابو القاسم خاقانی گله كرد كه آنچه از دارائی ابن فرات و پسرش تعهد نمودی [5] چیزی دستگیر ما نشده است! وی در پاسخ گفت:
______________________________
[ (1-)]M . متن: امرت بحفظها فی السفط الخیزران ...
[ (2-)]M : یكی از نمونه‌های بازی خلیفگان است با ملت‌های زیر دست خود، ایرانیان، سریانیان و تركان كه ایشان را به جان یك دیگر می‌انداختند تا به سادگی بر ایشان حكومت كنند.
شاید همین افشاگری نیز یكی از انگیزه‌های كشتن ابن فرات باشد.
[ (3-)]M . متن: ضرب ابن الفرات بین الهنبازین خمس درر ...
[ (4-)]M . متن: تدود بدنه ...
[ (5-)]M : شاید: 5: 221. ابن اثیر: خاقانی دو ملیون دینار تعهد كرده بود.
ص: 202
زیرا او را از دست سیاستمداران گرفتید، چون ابن فرات را از بازپرسی دبیران دور كرده به شمشیر كشان سپردید، از زندگانی نومید شده، از دادن دارائی خودداری نمود، پسرش نیز از پدر پیروی كرد. نازوك به مقتدر گفت: من سخت‌ترین شكنجه‌ها را به اینان داده‌ام، تن نازك نارنجی محسن اكنون كرم زده ولی او با آن همه شكنجه‌های دشوار و بی‌مانند هنوز بردبار است، اكنون چند روز است كه خوراك نخورده، تنها اندكی آب می‌نوشد و بیشتر در بیهوشی به سر می‌برد. مقتدر بالله گفت: اگر چنین است او را به خانه من آورید! مونس* و گروه او نیز این را تأیید كردند خاقانی گفت: رأی امیر مؤمنان از فره ایزدی است. پس همگی بیرون آمدند.
خاقانی همانگاه كه در میان گرد آمدگان در دار السلطان نشسته بود، آهسته به ایشان گفت: هر گاه ابن فرات به خانه خلیفه آورده شود، كارمندان مجازاتهای او و پسرش را خواهند پرداخت. هر گاه او در آنجا از خلیفه مطمئن گردد دارائی خود را آشكار خواهد نمود، و جان خود و فرزندش را خواهد خرید، آنگاه كه از جان خود مطمئن گردد، به تضمین كردن دارائی این گروه نزد خلیفه خواهد پرداخت، خلیفه را بر آن خواهد داشت، كه این گروه را بدو بسپارد، و به خلیفه نوید افزایش حقوق و اقطاعها و آبادیها و گرد آوری دارائی بسیار خواهد داد. پس راه درست این است كه سرداران گرد هم آیند و سوگند یاد كنند كه هر گاه ابن فرات و فرزندش به خانه خلیفه برده شوند، سرپیچی آغاز كنند. مونس گفت: اگر ما چنین نكنیم زندگی ما تباه خواهد شد. هارون بن غریب و نازوك نیز به گرد آوردن سرداران و رهبران غلامان حجریه [1] پرداخته یلبق نیز ایشان را سوگند می‌داد.

گزارش كشتن ابو الحسن بن فرات با پسرش محسن:

غلامان دسته بندی كرده نزد مونس و نصر رفته، خواست پنهانی خود آشكار نمودند. مونس گفت: سرداران باید از خلیفه بخواهند كه ابن فرات و پسرش را به
______________________________
[ (1-)]M : درباره غلامان حجریه، ن. ك: خ 5: 48 و 330 پانوشت.
ص: 203
خانه مونس بفرستد، و اگر محسن مرد پدرش را نگاه دارند.* هارون بن غریب گفت:
اگر محسن بمیرد، زنده ماندن پدرش خطرناك است، بر مرد پسر كشته در كشور اعتماد نشاید. ایشان آشكارا، دسته جمعی، به مقتدر گفتند: اگر ابن فرات و پسرش كشته نشوند این دوستان [1] بند پیروی را یكجا پاره خواهند كرد. هارون بن غریب دنبال سخن را گرفته، به مقتدر گفت: من آنگاه نمی‌توانم مطمئن باشم كه ایشان با یكی از بنی هاشم بیعت نكنند [2]، و این جبران ناپذیر است. آن گروه از خاقانی خواستند كه در این راه كمك كند. او گفت: من در خونریزی همكاری نمی‌كنم، من گفتم او را به خانه سلطان نبرند، نه اینكه او را بكشید! نباید كشتن آدمی برای سپاهیان آسان شود، و بر آن ستوده شوند، هر گاه چنین شود كشتن نزدیكان بر ایشان سبك آید و كسان را با كوچكترین گناه بكشند.
چون روز یكشنبه دوازدهم ربیع دوم خوراك برای ابن فرات آوردند، گفت:
آنرا بردارید كه من روزه هستم، چون به هنگام افطار آنرا آوردند، گفت: امشب افطار نمی‌خورم، كسی كوشید تا به او بخوراند در پاسخ گفت: من حتما فردا كشته می‌شوم!
______________________________
[ (1-)]M : متن: خلع الاولیاء الطاعة. اولیا و موالی، نیم بردگان آزاد شده بودند كه پیوند ولای ایشان تا پایان عمر باقی می‌ماند. مشكویه واژه «اولیا» را در سراسر كتاب مانند خ 5: 115/ 123/ 279/ 375 برای اصطلاح «موالی» سریانی اتباع روم به كار برده است و با معنی دوستان برابر نیست زیرا كه در نامه مقتدر به ایشان در هنگامی كه پرچم دشمنی بر افراشته بودند نیز به كار رفته است. (خ 5: 313).
[ (2-)]M : این تهدید نشان می‌دهد كه نظریه ارثی بودن فره ایزدی كه به نور محمدی ترجمه شده بود، و انتقال آن در خانواده، با بیرون آمدن خلافت از دست امویان به دست عباسیان آرامش نیافته است، اینك در آغاز قرن چهارم عباسیان را نیز به باز گردانیدن خلافت از ایشان به هاشمیان علوی تهدید می‌كند، كه علویان از تخمه فاطمه (ع) و شما از عموی پیامبر (ص) هستید. اتهام ابن فرات به نقشه‌چینی برای چنین انتقال كه در خ 5: 170 پانوشت دیده می‌شود، نیز نشان رواج این اندیشه در سده چهارم در میان ایرانیان است.
ص: 204
گفته شد:* خدا نیاورد آن را، گفت: من دیشب برادرم ابو العباس را به خواب دیدم [1] كه به من گفت: «تو پس فردا روز دوشنبه نزد ما افطار داری!» همواره سخنان او را كه در خواب شنیده‌ام درست آمده است. فردا دوشنبه است، حسین بن علی (ع) نیز روز دوشنبه كشته شد.
چون فردا دوشنبه آمد، مردم به سوی دار الخلافه سرازیر آمدند ولی نتوانستند بدان برسند و سرداران در یك نامه از مقتدر خواستند كه ابن فرات و پسرش را بكشد.
او گفت: بگذارید بیندیشم. ایشان نوشتند: اگر ابن فرات و پسرش امروز كشته نشوند، پیشامدی جبران ناپذیر رخ خواهد داد.
مقتدر به نازوك نوشت گردن آن دو را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد.
نازوك گفت: این فرمان بزرگ است كه با یك یادداشت نمی‌توان انجام داد. مقتدر با دو استاد [2] و چند خادم پیام فرستاد كه دستور را اجرا كنند. چون پیام بدو رسید گفت: با پیام نمی‌شود و باید او را ببینم.
ابن فرات كه گوش به زنگ بود چون شنید مردم از دربار برگشته‌اند و نازوك به خانه‌اش رفت، اندكی آرامش یافت، سپس چون به او گفتند: نازوك دوباره به دار السلطان رفت، بسیار ناراحت شد. نازوك بعد از ظهر آن روز به «دار الوزاره [3]» رفته* در همان اطاق كه ابن فرات زندانی بود بنشست، پس دستور داد خادم او «عجیب» با چند سیاه رفته سر محسن را بریده آورده جلو پدرش نهادند. ابن فرات سخت بلرزید، و چون شمشیر برای او كشیده شد، به نازوك گفت: ای ابو منصور! آیا جز شمشیر راه نیست؟
برای كار من با امیر مؤمنان گفتگو كن! من دارائی بسیار، سپرده‌های فراوان، جواهر
______________________________
[ (1-)]M : این دومین خوابنما شدن ابن فرات است. مشكویه درباره نخستین آنها در خ 5: 140 گوید: اظهر ابن فرت أنه رآی أخاه فی النوم ...
[ (2-)]M . متن: فامر المقتدر الاستاذین. شاید دو استاذ الدار مونس مظفر و نصر پرده‌دار باشند.
البته مشكویه در خ 5: 243، 258 استاذین را به صورت جمع به جای أساتذة به كار برده است.
[ (3-)]M :- خ 5: 91/ 129/ 253.
ص: 205
گرانبها دارم! نازوك گفت: كار از اینها گذشته است و دستور داد گردنش را زدند و سر او و سر پسرش را به نزد مقتدر بردند. او دستور داد آنها را در رود فرات به آب انداختند و دو تنه ایشان را در «ثمانین» بغداد به دجله انداختند. ابو الحسن بن فرات (ره) روزی كه كشته شد هفتاد و یك سال و چند ماه و پسر او محسن سی و سه سال داشت. [1] عاصمی ستاره‌شناس پیش بینی كرده بود كه در این سال گمان بیچارگی و شمشیر را در زایجه ابن فرات می‌بینم. او در زایجه پسرش محسن نیز گفته بود كه عمر وی سی و سه سال است، كه پیش بینی درست بود [2].
در این سال نامه‌ای از فارقی از بصره رسید كه نامه‌ای از ابو الهیجاء بن حمدان از هجر داشته كه در آن می‌گوید: درباره حاجیان اسیر با ابو طاهر قرمطی گفتگو كرده* و آزادی ایشان را خواستار شده است و اینكه از اسیران آمار گرفته دو هزار و دویست و بیست مرد و پیرامون پانصد زن هستند. سپس گزارشهائی رسید كه آزادشدگان دسته دسته آمده‌اند، آخرین كسان كه از آنان رسیدند ابو الهیجاء و احمد بن بدر عموی بانو [3] بودند. همراه ابو الهیجاء، فرستاده ابو طاهر قرمطی نیز بیامد و خواستار آزاد كردن بصره و اهواز و چند بخش شد. فرستاده را گرامی داشته، جا دادند، و پس از مهمان نوازی بسیار باز گردانیدند، ولی هیچ یك از خواسته‌هایش برآورده نشد.
در این سال نیز نجح طولونی را خلعت پوشانیده به كارگزاری معونت‌های اصفهان باز گردانیدند.
______________________________
[ (1-)]M : بنابر این ابو الحسن بن فرات در 241 ه و پسرش محسن در 279 ه زاده شده‌اند.
[ (2-)] برای پیش بینی ابو معشر بلخی. ن. ك: وزراء: 161. ابو معشر جعفر بن محمد بلخی م 272 ه. است (فهرست: 277)//M : ستایش از محسن با اتهام! و به بد دینی كه در خ 5: 261 خواهد آمد شاید در اثر گنوسیسم خانوادگی او و طرفداری او از تشیع و شلمغانی (خ 5: 215) باشد.
[ (3-)]M . متن: عم السیدة. شغب مادر مقتدر یكی از پنج تن رهبران كشور (خ 5: 171/ 212).
ص: 206
نیز در این سال فرستاده پادشاه روم همراه ابو عمیر بن عبد الباقی [1] بیامد و به پیشگاه سلطان رسیده، پیشكشها را رسانیده خواستار سازش و باز خرید اسیران شد، كه برای پس از غزای تابستانی پذیرفته شد و به هر دو خلعت پوشانیدند و فرستاده، به رم باز گشت.
نیز در این سال به جنی صفوانی كه از «دیار مضر» آمده بود خلعت پوشانیده برای جنگ ابو طاهر قرمطی نامزد شد [2].
سلیمان بن حسن بن مخلد و ابو علی بن مقله در شیراز تبعید و در اختیار ابو عبد الله جعفر بن قاسم كرخی زندگی می‌كردند.
ابو علی [بن مقله] گوید: من و سلیمان در یك* خانه مطمئن و محترم بودیم كه گزارش دستگیری ابن فرات برسید. ابو حسین بن ابو بغل نیز در دست بر كنار كننده‌اش [3] جعفر بن قاسم كرخی زندانی بود كه خبردار شد. ابن ابو بغل كه از نقشه ابن فرات و پسرش درباره خود آگاه بود چون از پیشامد خبردار شد در كنار تقویم [4] یادداشت نوشت: امروز محمد بن یحیا هشتاد و یك ساله به دنیا آمد [5]. چون كرخی آگاه شد، ابو علی بن مقله و سلیمان بن حسن را پیش از رسیدن دستور آزاد كرد و به آنان تهنیت گفت: سپس نامه خاقانی به مسمعی [6] و كرخی رسید كه ایشان را آزاد كنند ولی نگذارند از شیراز
______________________________
[ (1-)]M : در خ 5: 122: و ابن اثیر: ابو عمر عدی بن عبد الباقی، دیده می‌شود.
[ (2-)]M : در خ 5: 248 خواهیم دید كه به دست قرمطیان اسیر خواهد شد.
[ (3-)]M . متن: كان معتقلا فی ید صارفه. كسی كه فرماندار پیشین را بر كنار كرده بر جای وی نشسته بود (خ 5: 164).
[ (4-)]M . متن: وقع فی حاشیة التقویم ... این عبارت تاریخ دفتر تقویم نویسی را از آنچه در ذریعه 8: 210. 224 آورده‌ایم بالاتر می‌برد.
[ (5-)] مقصود خود او ابو حسین بن ابو بغل است. ن. ك: وزراء: 273 [M: ن. ك:
خ 5: 83، 82].
[ (6-)]M : عبد الله بن ابراهیم مسمعی در 299 ه. به كار گزاری معونت فارس گمارده شد (خ 5: 81) و در سال 301 ه. بر كنار شد (خ 5: 90).
ص: 207
بیرون شوند. سلیمان یك هفته در شیراز بماند تا كار خود را رو به راه كرد. مسمعی و جعفر بن قاسم كرخی یك میهمانی بزرگ بر پا كردند كه جشن و شادی آن دو روز به درازا كشید و از گریختن سلیمان كه در پوشاك یك پیك از شهر بیرون رفته بود، آگاه نشدند. چون آن دو تن گزارش گریختن سلیمان را برای خاقانی نوشتند بروی گران آمد. چون سلیمان پنهانی به بغداد در آمد، شایعات درباره وزیر شدن وی بر زبانها افتاد. ابو علی بن مقله در شیراز بماند تا همسرش [در بغداد] به كارمندان خاقانی متوسل شد و، شفیع مقتدری نیز به ایشان كمك كرد و خاقانی او را آزاد كرد* و اجازت رفتن به اهواز بداد و دویست دینار ماهیانه برای او مقرر داشت كه از آنجا بیرون نیاید، و پس از مدتی كه آنجا ماند با میانجیگری گروهی از مردان اجازت آمدن به بغداد یافت.
نیز در این سال مونس مظفر درباره علی بن عیسی با خاقانی گفتگو نمود تا برای ابو جعفر فرماندار یمن بنویسد كه به وی اجازت بازگشت به مكه دهد. خاقانی نیز نوشت و پوشاك و عطر و ابزار به بهای پیرامون پنجاه هزار دینار برایش فرستاد، ابو جعفر نیز اجازت داد و علی بن عیسی با كاروان حج یمن به مكه آمد. چون رسید خاقانی به پیشنهاد مونس او را به بازرسی مصر و شام [1] گمارد. همینكه علی بن عیسی به مكه رسید پیش از گمارده شدن به بازرسی مصر و شام، نامه‌ای به وزیر خاقانی نوشته او را برای وزیری تبریك و برای مرگ پدرش ابو علی [2] تسلیت گفته خواهش نمود به فرزندانش رسیدگی و خانواده‌اش را در دیه سرپرستی نماید. خاقانی نیز پاسخ نیكو داد كه من حق دوستی تو را درباره خانواده و وابستگانت نه برای وضع تو و نه برای خود نمائی انجام داده‌ام.
______________________________
[ (1-)] فرماندار مصر در آن روز حسن بن محمد كرخی و فرماندار شام محمد بن حسن بن عبد الوهاب بود (وزراء 309).
[ (2-)]M : ابو علی محمد بن عبید الله بن یحیا بن خاقان در 299 به وزارت نشسته بود (خ 5: 82).
ص: 208

گزارش رویدادها كه به بر كناری خاقانی از وزیری انجامید [1]

چون ابو العباس بن خصیبی از پنهانگاه همسر محسن دختر حنزابه آگاه شده بود، به او دستور داده شد كار او را بررسی* كند و دارائی او را بیرون كشد و او این كار بكرد و هفتصد هزار دینار از [همسر محسن] در آورد [2] و به بیت المال ویژه ریخت، و با این كار پایگاهش نزد مقتدر بالا رفت و نامزد وزیری شد. چون گزارش به خاقانی رسید، از ابن بعد شریك دستنوشت گرفت، كه می‌تواند فورا یكصد هزار دینار باقیمانده دارائی محسن و همسرش را كه نزد خصیبی مانده است از وی بستاند. خاقانی این دستنوشت را به پیشگاه رسانید ولی چشم مقتدر را نگرفت. چون گزارش به ابو العباس خصیبی رسید، در یادداشتی برای مقتدر نادرستی‌های خاقانی و فرزند و دبیران او و تباه كردن دارائی دولت و كج سیاستی او را نوشت و آنرا با كسی برای مقتدر و بانو [مادرش] فرستاد. چون گزارش این نامه و یاوه درائی‌های مردم به خاقانی رسید، بر دل مردگی و بیماری كه او داشت بیفزود تا آنجا كه چند ماه نتوانست گوشت بره یا پرنده بخورد. او روزانه چهل درم نان می‌خورد كه به بیست درم پائین آمد. تن و گونه و پای او آماس نموده بود، ولی او به رو نمی‌آورد و ماهانه یكی دو بار سوار شده به «دار السلطان» می‌آمد، در روزهای تشریفاتی پسرش به جای وی در موكب‌ها می‌رفت. سواران برای ماهیانه خود دست به آشوب زده به نمازگاه بیرون رفتند و نویدی كه گرفتند انجام* نیافت و دوباره باز گشتند و این بار به چپاول اندیشیدند. بغداد به آشوبی بزرگ نزدیك می‌شد. یاقوت پا به میان نهاده، یادداشت مقتدر به خاقانی را به ایشان نشان داد، كه باید ماهیانه را درست بپردازد و یاقوت آنرا ضمانت نمود. مقتدر
______________________________
[ (1-)] برای پیش آمدهای میانه او و نصر پرده‌دار و مونس، ن. ك: صله عریب: 123- 126- 124 پ 6908- 6911.
[ (2-)]M : در خ 5: 254، 262 خواهیم دید كه این همسر محسن كه پدرش جعفر بن فرات و مادرش حنزابه بود در این زندان به همسری شكنجه‌گر خود «افلح» در آمده است. این جنایت خلیفه نیز به گردن تنها خصیبی وزیر نهاده شده است.
ص: 209
برای خاقانی پیام داد كه حقوق‌ها را بپردازد. او پاسخ گفت: نمی‌تواند بپردازد، و چون بیمار بود، پیامی دیگر برایش فرستاد كه یكصد هزار دینار آماده ساز تا من دویست هزار دینار بر آن بیفزایم و حقوقها پرداخت شود. او گفت: توان پرداخت یكصد هزار دینار را نیز ندارد. او هر گاه بتواند دستمزد پیادگان نوبتی و حق غلامان حجری و پادوها و نایب پرده‌داران را بپردازد، كاری دشوار را انجام داده است. مقتدر دستور داد سیصد هزار دینار از «بیت المال ویژه» در اختیار یاقوت نهادند تا آنرا در میان آنان پخش كند.
مونس مظفر در واسط بود، هنگامی كه سواران شوریدند، مقتدر او را بخواست، و چون بیامد امیر ابو العباس [1]، وزیر خاقانی، نصر، و دیگر استاذان [2] و سرداران به پیشواز او رفتند، پس به پیشگاه مقتدر رسید و او از دست تنگی خود و ناتوانی خاقانی گفتگو كرد و رای او را برای بركناری وی خواست. او گفت: دست نگاه دار تا او را ببینم. مونس خاقانی را دید، خاقانی ناتوانی خود را، كه از بیماری او سرچشمه دارد به او گفت. مونس* كه شانه خالی كردن خاقانی را دید، پیشنهاد كرد علی بن عیسی را بیاورند و به وزیری بگمارند. مقتدر او را دور دانست. بانو [مادر] و خاله [3]، ابو العباس خصیبی را پیشنهاد كردند. خاقانی دستگیر شد و پسرش عبد الوهاب و اسحاق بن علی قنائی و برادرش، و ابن بعدشر و خاقان بن احمد بن یحیا بن خاقان پنهان شده، دیگران آشكار ماندند. مدت وزیری او یك سال و شش ماه بود.

گزارش انگیزه‌های وزیری ابو العباس خصیبی:

مقتدر، ابو العباس خصیبی احمد بن عبد الله را در پنجشنبه یازدهم رمضان بخواند و
______________________________
[ (1-)]M : پسر مقتدر خ 5: 98، 110، 263، 270، كه به نام «راضی» به خلیفگی خواهد نشست (خ 5: 453).
[ (2-)]M : متن: و سائر الاستاذین استاذ الدارها، به جای «أساتذة.».
[ (3-)]M . متن: «فاشارت السیدة و الخالة» دو تن از چند تن رهبران پشت پرده كشور در دوران مقتدر.
ن. ك خ. 5: 171. برادر ایشان «غریب الخال» در پانوشت ص 111 یاد شد.
ص: 210
وزیری و رهبری دیوانها را به او واگذار كرد و خلعت پوشانید. پس هارون بن غریب و یاقوت و نازوك و بیشتر سرداران با وی سوار شدند.
ثمل قهرمانه [1]، ابو یوسف عبد الرحمان بن محمد را به جای ابو العباس خصیبی [2] به دبیری دیوان آبادیهای بانو [مادر مقتدر] بگمارد. این مرد از كار سلطانی توبه كرده بود ولی چون این كار بلند پایه بدو واگذار شد، توبه را بشكست و مردم او را «مرتد» خواندند [3]. او دارائی بسیار را كه خصیبی تباه می‌كرد زنده نمود. پس «ثمل» كینه خصیبی را در دل بگرفت. ابو العباس خصیبی در همه دوران وزیری شبها را به میخوارگی گذرانیده* روزها می‌خفت و هر گاه نیز كه بیدار می‌شد، خمار بود و توان كار نداشت.
او باز كردن و خواندن نامه‌های رسیده از كارگزاران خراج و معونت‌ها و نوشتن دستور بر هر نامه و بردن چكیده آنها به دفترهائی دیگر، و خواندن نامه‌های فرستاده و مهر كردن آنها را به مالك بن ولید واگذار كرد. او چكیده نامه‌های رسیده و فرستاده را در دفترهائی «جامع» می‌گنجانید و هنگام بیداری به او نشان می‌داد، كه گاهی آنها را می‌خواند و گاهی آنرا نیز نمی‌خواند، و ابو الفرج اسرائیل آنها را به جای وی می‌دید و به میل خود بر هر یك دستوری می‌نوشت. «جامع» ها به خامه ابو سعید وهب ابن ابراهیم بن طازاد نوشته می‌شد، و روزی چند نزد او می‌ماند، و چون انباشته می‌شد آنها را برای خواندن می‌فرستاد و در زیر هر بخش آن نظر می‌داد. پس این «جامع» را به مالك بن ولید می‌داد، كه یك یا دو روز نزد او می‌ماند، سپس به صاحب دیوان [4] می‌رسید، كه آنها را می‌خواند و در زیر هر یك رای خود را می‌نوشت. پس پاسخ نامه از سوی این دیوان نوشته می‌شد و صاحب دیوان آن را خوانده مهر می‌زد، ولی تا
______________________________
[ (1-)]M : قهرمانه مادر مقتدر است (خ 5: 264).
[ (2-)]M : متن: و استكتبت ثمل القهرمانة مكانه ... ابا یوسف.
[ (3-)]M : در سده چهارم محیط بغداد كه گنوسیسم رو به پیشرفت بود كار در دربار خلیفه ناشایست و ناروا شناخته می‌شد و از آن توبه می‌نمودند و طیلسان می‌پوشیدند كه نشان پاكدینی بود (در خ 5: 184، 162 پانوشت نیز نمونه‌هائی از این توبه را دیدیم).
[ (4-)]M : شاید ابو الفرج اسرائیل یاد شده بالا یا كلوذانی باشد، كه بعدا یاد خواهد شد.
ص: 211
این پاسخ فرستاده می‌شد، شكستگی سدها بازتر شده، عربها غلات را ربوده، پیشامدهای زیانبخش دیگر كه نامه برای پیشگیری از آن نوشته شده بود رخ می‌داد. چون كلوذانی روز افزونی زیان و جلوگیری نشدن از آن را خطرناك دید، به كارگزاران نوشت، از هر نامه كه برای وزیر می‌نویسند یك نسخه برای او بفرستند*. از این پس، از هر نامه یك نسخه به دست او می‌رسید و پاسخ شایان را پشت آن می‌نوشت، و نسخه‌هائی كه دستور وزیر بر آنها بود یك هفته یا بیشتر، پس از آن به دست او می‌رسید.
وزیر خصیبی، به ابو الحسن بن ثوابه [1] نیز دستور داد كه نامه‌های دادخواهان را او بخواند، آشتی‌پذیرها را خودش دستور دهد، و كوتاه شده دادخواهی ها را برای روز دادگاه آماده سازد، كه آنرا می‌خواند و دستور شایسته را می‌داد.
بیشتر تكیه مالی او بر دارائی مصادره‌شدگان بود. نخستین كسی كه مصادره شد، ابو القاسم خاقانی [وزیر بر كنار شده] بود كه مونس عهده‌دار كارش شده به مقتدر گفت:
او توان حركت ندارد و خود مبلغ مصادره خود و پسر و كارمندان نزدیكش را به دویست و پنجاه هزار دینار معین نموده است. مقتدر، نیز آنرا امضا كرده دستور اجرای آنرا به خصیبی داد. خصیبی سپس دست خود را به كارگزاران و دبیران دراز كرد و ایشان را به گزاف مصادرت می‌كرد. از جعفر بن قاسم كرخی [2] یكصد و پنجاه هزار دینار بگرفت. او مالكی، هشام [3]، علی بن الحسین بن هندی، وارثان ابو احمد كرخی [4] حسن پسر ابو الحسن بن فرات [وزیر كشته شده]، یحیا بن عمرویه، ابو الحسن بن ما بنداذ، اسحاق بن اسماعیل نوبختی، محمد بن یعقوب مصری، وارثان نصر بن فتح مسئول بیت المال*، ابن عبد الوهاب، و عبد الله بن جبیر را دستگیر كرد. شایعات درباره
______________________________
[ (1-)]. محمد بن جعفر، یاد او گذشت [خ 5: 109، 130] در معجم الادباء 2: 37 ابو الحسین آمده است. [M: او غیر از ابو الهیثم عباس بن محمد دبیر محمد بن دیو داد و شكنجه‌گر ابن فرات است كه در خ 5: 84، 87، 90، 91، 170، 171 گذشت].
[ (2-)]M : فرماندار فارس خ 5: 240.
[ (3-)]M : ابو القاسم هشام بن عبد الله از یاران ابن فرات وزیر كشته شده (خ 5: 182 و 354).
[ (4-)] حسن بن محمد. ن. ك: وزراء: 82، 81، 169- 168، 309.
ص: 212
خصیبی بسیار شد، كه برای میخوارگی از وزیری بر كنار خواهد شد، زیرا كه او كاری جز مصادره دارائی مردم انجام نمی‌دهد، زندگی را تباه و كارها را متوقف رها كرده، به بازی و شرابخواری می‌پردازد. پس نام چند تن برای وزیر شدن بر سر زبانها افتاد.
در این سال نیز پیشامد یورش ابو طاهر سلیمان بن حسن قرمطی بر كوفه رخ داد كه سرداران سلطان را به اسیری برد.

گزارش یورش قرمطی بر كوفه:

جعفر بن ورقاء فرماندار كوفه و راه مكه بود [1]. چون كاروان حاجیان از بغداد به راه افتاد، او از ترس ابو طاهر قرمطی، با هزار مرد از عموزادگانش بنی شیبان، به پیشاهنگی آنان بیرون آمد. سپس در نخستین كاروان «ثمل» فرماندار دریا [2] بیرون آمد، و كاروان «شمسه» [3] راجنی صفوانی، طریف سبكری، سیاشیر دیلمی همراهی كردند. شمار بدرقه گران سلطانی كاروانها ششهزار مرد بود. ابو طاهر جلو ایشان را بگرفت. نخستین كسی كه با ایشان رو به رو شد جعفر بن ورقاء بود كه اندكی زد و خورد كرد، سپس گروهی از یاران ابو طاهر بر سر او ریختند. ایشان بر اسب‌های نجیب سوار بودند و هر یك استری به دنبال می‌كشیدند. قرمطیان از اسبها پیاده شده بر استر سوار و با مردان جعفر بن ورقاء در آویختند، كه چون ایستادگی نتوانست* همراه یاران شیبانی خود گریزان بازگشت. پس كاروان را دید كه از گردنه پائین آمده‌اند چون داستان را
______________________________
[ (1-)]M : بدرقه گر حاجیان سال 312 ه است كه مانند بدرقه گر سال 311 ه ابو هیجاء (خ 5: 211) در برابر قرمطیان شكست خورد.
[ (2-)]M . متن: ثمل صاحب البحر ... دریای مدیترانه (خ 5: 249). ابن اثیر: به سال 305 ه «ثمال ثمل» به فرماندهی غازیان دریا منصوب شد و تا سال 319 ه می‌جنگید. شاید «تبح ثملی» فرمانده دریائی مصر كه در خ 6: 273 پانوشت دیده می‌شود، نیز بدو منسوب باشد.
[ (3-)] در صله عریب، 119: «واسر مازج الخادم صاحب الشمسة ... و اخذت القرامطة الشمسة»، شاید «شمسة» اسم خاص باشد مانند شمسانیه خابور، لیكن ابو القاسم پاینده در ص 6904 آن را به «محمل» ترجمه كرده است.
ص: 213
به ایشان گفت، همگی به كوفه باز گشتند. ابو طاهر، كاروان و مردان سلطان را دنبال كرده، به دروازه كوفه رسید، سرداران یاد شده سلطان به جنگ او بیرون آمدند و شكست خوردند و جنی صفوانی اسیر شد. ابو طاهر قرمطی شش روز بیرون كوفه بماند. روزها به شهر می‌آمد و هر چه می‌توانست بار كرده بیرون می‌برد، و شب را بیرون، در اردوگاه می‌خفت، از چیزها كه برد چهار هزار پارچه پوشاك «وشی» و سیصد خیك روغن بود كه همه را به شهر خود برد.
جعفر بن ورقاء [فرماندار كوفه] با دیگر گریختگان به بغداد شدند. مقتدر به مونس دستور داد برای جنگ با قرمطیان به كوفه رود. ترسی سخت مردم بغداد را فرا گرفته، بیشتر مردم كرانه باختری به كرانه خاوری رفتند. مونس هنگامی به كوفه رسید كه ابو طاهر جنابی [گناوه‌ای] از آنجا رفته بود. مونس، یاقوت را در آنجا گمارده خود به واسط رفت. در این سال هیچكس به حج نرفت.

سال سیصد و سیزدهم آغاز شد*:

گزارش رسید كه علی بن عیسی از مصر برای حج به مكه رفته است. پرده‌دار او «سلامه» با سفته‌هائی به مبلغ یكصد و چهل و هفت هزار دینار و صورت حسابها كه همراه داشت [1] به بغداد آمد. خصیبی علی بن عیسی را بر بازرسی مصر و شام استوار داشته بود.
در این سال ابراهیم مسمعی، در بخش قفص [كوچ بلوچستان] پیروزیها به دست آورده پنجهزار آدمی از ایشان را اسیر كرده به فارس آورد.
نیز در این سال رطب خرما در بغداد بسیار شد تا آنجا كه خشك كرده به بصره بار كردند و به بغی [2] منسوب شدند [3].
______________________________
[ (1-)]M . متن: و بآثار و استدراكات أثرها ...
[ (2-)]M . متن: «فنسبوا الی البغی ...» ابن اثیر نیز چنین است.
[ (3-)] در تاریخ اسلام گوید: كه هر هشتاد رطل آن را به یك حبه فروختند.
ص: 214
در این سال پادشاه روم برای مردم مرزها در نامه دستور نوشت كه باید خراج را برای من بفرستید، و اگر نفرستید به سوی شما خواهم آمد، شما نیروی پایداری ندارید.

سال سیصد و چهاردهم آغاز شد

اشاره

در این سال رومیان به ملطیه در آمده شانزده روز مانده، ویرانگری كرده، مردم را به اسیری بردند.
نیز در این سال ثمل [1] از بغداد بر سر كار خود در مرز داری باز گشت.
نیز در این سال ابو القاسم عبد الله بن محمد خاقانی كه تازه آزاد شده به خانه رفته بود در گذشت [2]. همینكه آواز شیون* از خانه او بلند شد، به خانه او ریختند و برای دستگیری پسرش عبد الوهاب بازرسی كردند ولی او را نیافتند.
نیز در این سال [نمایندگان] مردم ملطیه برای دادخواهی از آنچه رومیان كرده‌اند، به بغداد آمدند.
نیز در این سال مردم مكه زنان و دارائی خویش را از شهر برون بردند، زیرا گزارش رسیده بود كه قرمطیان تا نزدیكی ایشان رسیده‌اند. پس بر جان و دارائی خویش ترسیدند.
كلوذانی [3] برای خصیبی نوشت: ابو طالب زید بن علی نوبندگانی، اكنون مانند یك استاندار خود گردان [4] رفتار می‌كند. او بر آبادیهای سلطان نیز دست اندازی كرده و از این راه سه میلیون درم برداشت كرده است.
كلوذانی برای اثبات این سخن جدولی فراهم كرده بود، كه بر نوشته‌های
______________________________
[ (1-)] صاحب البحر. فرمانده نیروی دریای مدیترانه (خ 5: 247- ص 212).
[ (2-)] روایت مسموم شدن او در خ 5: 259 دیده می‌شود.
[ (3-)]M . صاحب دیوان وزیر ابو العباس خصیبی (- خ 5: 245).
[ (4-)]M . متن: «یجری مجری اصحاب الاطراف ...» فئودالهای بزرگ منطقه‌ای را می‌خواهد كه بی‌موافقت خلیفگان بغداد، حكومت محلی خود را به صورت مستقل و ارثی در خاندان خود در آورده بودند. این تعبیر در خ 5: 252 نیز آمده است.- پانوشت خ 5: 436.
ص: 215
ابو القاسم علی بن احمد بن بسطام [1]، هنگامی كه عهده‌دار فارس بود، استناد می‌كرد.
سپس در نامه‌ای به حسن بن اسماعیل- كه فرستاده شده بود تا كشاكش میان مسمعی و كرخی [2] را آشتی دهد- دستور دادند كه یكصد هزار دینار از وی بستاند. حسن بن اسماعیل نیز ابو طالب زید بن علی را بخواست و دستنوشت یكصد هزار دینار بدهی از او بگرفت.

سیاست نادرست خصیبی كه بیشتر استانها را از دست او بیرون آورد:

خصیبی بر آن شد كه همه بخشهای خاوری را به یوسف بن دیو داذ بسپارد تا خراج آنها را یكجا به او بدهد. پس بر آنچه در پیمان داشت، ارمنستان و آذربایجان را افزود، كه به هزینه سرداران و سپاهیان* و غلامان او رسد. پس در نامه‌ای به او دستور داد به واسط رود، تا او را به جنگ ابو طاهر قرمطی گناوه‌ای بفرستند و كنیتی نیز به او داد [3]. نیز پیشنهاد كرد مونس مظفر در بغداد بماند تا نیروی او بر شكوه خلافت و ترس دشمنان بیفزاید. چون ابن ابو ساج به واسط نزدیك شد، مونس كه در آنجا بود به بغداد رفت و ابن ابو ساج به واسط درآمد. او پیش از آنكه به واسط درآید، دبیر خود ابو علی حسن بن هارون را برای گفتگو با خصیبی به بغداد فرستاد. این مرد دبیر ویژه ابن ابو ساج بود كه گهگاه بجای محمد بن خلف [نیرمانی] كارهای او را عهده دار می‌شد [4]. و كم كم با او گرم گرفت و هماهنگ شد. او خصیبی را از صورت حساب هزینه و ماهیانه مردان و كارمندان منطقه پیمان پیشین و درآمد بخشهای كه به تازگی، افزون بر آنچه از پیش داشتند، به یاران او واگذار كرده بود، آگاه نمود. خصیبی درآمد خراج و روستای بخشهای همدان، ساوه، روذه، قم، ماه بصره، ماه كوفه،
______________________________
[ (1-)]M : فرماندار فارس در دوران دومین وزیری ابن فرات (- خ 5: 192).
[ (2-)]M : دو كار گزار فارس (- خ 5: 240).
[ (3-)]M : شاید كنیت همان ابو القاسم باشد كه در خ 5: 284 دیده می‌شود.
[ (4-)]M : و چنانكه خواهیم دید در سال بعد (315 ه) محمد بن خلف نیرمانی بر كنار و حسن ابن هارون (دبیر دوم) بر جای او نشست (خ 5: 278).
ص: 216
ایغارین، ماسبذان، مهرجان‌قذق، را به سفره ابن ابو ساج داد، تا او را به جنگ گناوه‌ای [قرمطی] بفرستد. مقتدر نیز آنرا پذیرفته، دستور داد كار صلاة و معونتها و خراج و روستاهای دیگر بخشهای كوهستان نیز بدو واگذار شود. درفش و فرمان كنیت [1] نیز برایش بفرستاد. یوسف از آن پس* نزد همگان بجز وزیر و مونس مظفر، نام خود را با كنیت [2] یاد می‌نمود. حسن بن هارون خواهش نمود برای ابن ابو ساج مقرری سفره نیز به مبلغ پنجهزار دینار در ماه داده شود، زیرا كه او كم از احمد بن صعلوك [3] نیست كه در دوران وزیری حامد بن عباس برای سفره او در ماه سه هزار دینار معین شده بود، ده هزار دینار نیز در هر دو ماه از ماههای بردگان [4] برای غلامان می‌گرفت كه همیشه حاضر نبودند. دبیران از حسن بن هارون خواستند تا بپذیرد كه سلطان یك صندوق دار برای ابو ساج بفرستد كه ماهیانه مردان و غلامان آن بخشها را بپردازد. او همه خواسته‌های ایشان را پذیرفت، بجز تعیین صندوق دار از طرف سلطان، كه گفت:
نباید سرور من، در دیده استانداران خود گردان [5] درباره دارائی بی‌اعتبار جلوه كند.
چون سرزمین كوهستان به ابن ابو ساج سپرده شد، و او را برای جنگ با قرمطیان خواندند، «ری» را به فرمانروای خراسان واگذاشتند و او بدانجا رفت، كسی را نیز برای گفتگو درباره خراجی كه باید از ری بفرستد به نزد او فرستادند و ابن ابو ساج از ری [6] برفت و مقتدر خلعت‌های سلطانی و شمشیر و كمر زرین و اسبهائی با زین زرین و سیمین و عطر و سلاح برای او بفرستاد*.
______________________________
[ (1، 2-)]M : شاید همان كنیت ابو القاسم باشد كه در خ 5: 251 و 284 دیده می‌شود.
[ (3-)]M : یكی از بزرگان خاندان سامانی خراسان است كه به تحریك خلیفه با سامانیان بر هم زده به بغداد پناهنده شده و همیشه با ایشان و فرمانداران آذربایجان در كشاكش بود. ن.
ك: خ 5: 106- 114- 115، 207.
[ (4-)]M . متن: «من شهور الممالیك». شاید بردگانی بودند كه در راه دور كار می‌كردند و هر شصت یا پنجاه روز (خ 5: 414، 6: 76). یكبار برای گرفتن حقوق به صندوق مراجعه می‌كردند و برخی بیستگانی می‌گرفته هر بیست روز یكبار می‌آمدند. و این در مقابل شهور الاهله است كه در خ 5: 169- 330، 403 دیده می‌شود.
[ (5-)]M . متن: اصحاب الاطراف ... مانند خ 5: 250.
[ (6-)]M . متن «الی الری» كه از روی ابن اثیر به «عن الری» تصحیح شد.
ص: 217

گزارش دستگیری خصیبی و به وزیری گماردن علی بن عیسی:

ابو العباس گرفتار دست تنگی سخت و آشفتگی كار شد. مونس علی بن عیسی را نامزد وزیری كرد. چاشتگاه روز پنجشنبه یازدهم ذی قعده [1] فرستادند و خصیبی و فرزند و دبیرانش را دستگیر كرده به دار السلطان برده نزد زیدان به گونه‌ای زندانی كردند كه خصیبی از پسرش جدا بود و دیگران را به «دار الوزارة» در مخرم زندانی كردند. نازوك هنگام دستگیری او كسانی را به نگهبانی خانه او فرستاد تا چپاول نشود. مقتدر، ابو القاسم عبید الله بن محمد كلوذانی را به پیشگاه خود خواسته گفت:
ابو الحسن علی بن عیسی را به وزیری گمارده‌ام و تا نیامده است تو به جای وی نزد من كار او را انجام می‌دهی! سلامت طولونی را نیز خواسته دستور داد از راه میان بر بیابان به دمشق رفته علی بن عیسی را بیاورد. ابو القاسم كلوذانی از «دار السلطان» در همان «طیار» كه خصیبی در آن دستگیر شده بود سوار شده به «دار الوزارة» در مخرم رفته، به كار پرداخت. او به كارگزاران استانها و سرداران و چاپاران (برید) و خبرگزاری و دادرسان در نامه نوشت كه، امیر مؤمنان علی بن عیسی را به* وزیری، و او را به جانشینی وزیر گمارده است، پس به امر و نهی و گماردن و بر كنار كردن پرداخت.
در همان روز ابو علی بن مقله و ابو الفتح فضل بن جعفر ابن حنزابه [2] از پنهانی در آمده، برای سلام به نزد كلوذانی آمدند.

گزارش جانشینی كلوذانی [3] برای علی بن عیسی و رهبری كارها:

خصیبی دستنوشتهایی بسیار از مصادره‌شدگان، كفالتنامه‌های كفیلان، پیمان نامه‌های كارگزاران و صورت پولهائی را كه بایستی ایشان برای سواد، اهواز، فارس،
______________________________
[ (1-)]M : آغاز دومین وزیری علی بن عیسی 13 ذی قعده 314 ه بوده است زیرا كه یك سال و چهار ماه و دو روز وزیر بود و در 15 ع 1- 316 ه دستگیر شد (خ 306- 307).
[ (2-)]M : ما در خ 5: 227، 241، 262 می‌بینیم كه «حنزابه» مادر فضل و مادر زن محسن بن فرات است.
[ (3-)]M : برای ریشه این واژه- پانوشت خ 5: 555.
ص: 218
مغرب بپردازند، همه را گردآوری كرده بود. او دستنوشت پیش پرداختی دبیر مسمعی را درباره دارائی فارس به مبلغ یك میلیون درم، دستنوشت سلیمان بن حسن را در باره بدهكار ماندن دو پسر عبد الوهاب، به مبلغ چهار صد هزار دینار، و كمبود پانصد هزار دینار كه بابت كارگزاری شام تضمین نموده بود، و همچنین دستنوشت پیمانكاران واسط، بصره، راه خراسان، نهروانات، نهربوق، ذئب اسفل، جازر، مدینه عتیقه و جز آنها، همه را آماده كرده بود، پس از او كلوذانی نیز آنها را نگاه داشت، تا علی بن عیسی آمد و به او سپرد.
نصیر بن علی دویست هزار درم، احمد بن اسحاق بن زریق [1] ده هزار دینار به او دادند، پس از یك هفته از بركناری خصیبی، پیكی نامه‌های سلیمان بن حسن را رسانید كه سفته‌هائی به* بهای هشتاد هزار دینار همراه آنها می‌بود. آنچه را كه علی بن عیسی از خراج مصر با سوار فرستاده بود نیز برسید. از سوی «بر جمالی» از قم ده هزار دینار، و از سوی ابو علی بن رستم برابر پیمان او سفته‌هائی به بهای چهار صد هزار درم برسید و بدین گونه كارها به راه آمد. كلوذانی برای سواران و جیره‌خواران دیگر نیز پیش از عید هزینه‌ها نهاد. ابو القاسم كلوذانی كارها را راه می‌برد و بر هیبت علی بن عیسی [وزیر آینده] در دلها می‌افزود، علی بن عیسی از همه اینها سود برده از دمشق به سوی جسر منبج به راه افتاد و از آنجا بر نهر فرات، تا بغداد سرازیر بیامد. مردم در سال سیصد و پانزده از او نیكو پیشواز كرده، برخی تا «رقه» نیز بالا رفته بودند.

سال سیصد و پانزدهم آغاز شد

گزارش سیاستی كه علی بن عیسی در این دوره وزیری خود به كار برد و پیشامدهای آن روزگار:

چون علی بن عیسی به بغداد رسید، نخست به خانه مقتدر رفته، همراه با مونس، بعد از نماز عشا، به پیشگاه او رسید، كه با گرمترین بیان با وی سخن گفت و سپس به خانه
______________________________
[ (1-)] شاید همان احمد بن محمد بن اسحاق (خ 5: 146) باشد.
ص: 219
خود رفت.
مقتدر همان شب، پوشاك‌های گرانبها و فرش و پول كه گویند بیست هزار دینار بها داشت برایش فرستاد و فردا* او را خلعت پوشانید، و در تشریفات آن مونس مظفر نیز با او سوار شد، و چون به خانه‌اش رسید، علی بن عیسی او را سوگند داد تا پیاده شد و به خانه رفت. هارون بن غریب، شفیع، مفلح، نسیم، یاقوت، نازوك و همه سرداران با او رفتند و تا به در خانه‌اش در «باب بستان» رسانیدند.
هشام [1] كه علی بن عیسی علیه او زده بود [2]، از ترس به دیدارش نیامد تا با نامه‌نگاری به او دلگرمی داده، به پیشگاهش كشانیده، به او گفت: روش من چنان نباشد كه بدی كسان را به دل گیرم، چون خدا مرا از صنعا رها كرد و به مكه برگشتم با خدا پیمان بستم كه با هیچكس كه در دوران وزیری یا در بیچارگی، به من بد كرد بد نكنم، من همه را به خدا واگذار می‌كنم. تو كه در خدمت به من پیشینه بسیار داری كه برای تو حقوق فراوان و به گردن تو وظیفه بیشتر از آن می‌نهد، هر گاه تو آنها را به فراموشی بسپاری من نخواهم سپرد.
علی بن عیسی دیوان «سواد» [3] را به كلوذانی سپرده گفت: این گرانمایه‌ترین دیوانهاست، اگر تو را به جانشینی خودم باقی بدارم كس نمی‌تواند مانند تو به كارهای این دیوان رسیدگی كند، سپس به كارگزاریها پرداخته، كارگزاران را بگمارد و دیوانها را سازمان داد [4]. او كارهای دارائی را به ابراهیم بن ایوب واگذار كرد تا آنها را در حضور او ثبت كند، و بر كار خزانه دار [5]، در پرداخت‌های روزانه كنترل نماید، و همه هفته* دفتر
______________________________
[ (1-)]M : شاید ابو القاسم هشام از یاران ابو الحسن بن فرات باشد (خ 5: 82، 178).
[ (2-)]M . متن: «و كان قد ضرب علی بن عیسی علی هشام ...» گویا مشكویه، جمله اصطلاحی تهرانیها را كلمه به كلمه، به عربی ترجمه كرده باشد.
[ (3-)]M : ن. ك: خ: 5: 224 پانوشت.
[ (4-)] ن. ك: وزراء: 314.
[ (5-)]. متن: بیت المال.
ص: 220
روزانه او را بررسی كند، تا سر رسید بستانكاری و دریافت شده‌ها، از پیش آشكار باشد و تصفیه حساب هر ماه كه پیش از این، در نیمه ماه پس از آن آماده می‌شد، زودتر به دیوان برسد.
او «دیوان خاور» را به ابو الفتح فضل بن جعفر بن حنزابه [1]، «دیوان باختر» را به ابو بكر محمد بن جنی «دیوان دیه‌های ویژه و تازه ساز» را به ابو علی بن مقله [2] «دیوان دیه‌های فراتی» را به ابو محمد حسین بن احمد ماذرائی [3] و دیوان بازرسی خراج و دیه‌های عمومی سواد و اهواز و فارس و كرمان و آنچه بدینها پیوسته است به ابو محمد بن روح، واگذار كرد. دیوان بازرسی هزینه‌ها و صندوقهای دارائی را به ابو القاسم بن نفاط، «دیوان دربار» را به ابو جعفر قمی، «دیوان بیابانها» و «دیوان صدقات» را به ابو احمد عبد الوهاب بن حسن، «دیوان بازرسی سپاه» را به ابو الفتح محمد بن احمد قلنسوة، «دیوان حرمسرا» را به محمد بن عیسی، «دیوان مهر و نگین» را به ابو یوسف سپرد.
او كارگزاران شایسته را با حقوق ده ماه در سال، چاپارها و خبرگزاران [4] را با حقوق هشت ماه در سال به كار گمارد. او از حقوق پیادگان نوبتی، سواركاران و همه دبیران و بازرگانان* و همه افراد بی‌سلاح كه از این لیست حقوق می‌گرفتند بكاست.
او حقوق كودكان گهواره‌ای و مزدوران را برید، از حقوق خدمتگزاران، پادوها بكاست.
همه حقوق همنشینان، ندیمان، آوازخوانان، بازرگانان، و شفاعتی‌ها را برید. از حقوق غلامان و كارمندان ویژه صاحبدیوانان بكاست. او شبانه روز به كار می‌پرداخت. برای گره‌گشائی از كار صاحب دیوانان شب زنده‌داری می‌كرد و بیشتر آن را بیدار بود، تا كارها را رو به راه كرد، درآمد و هزینه را هماهنگ نمود. در این هنگام دیه‌های
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 242 پانوشت.
[ (2-)] وزیر آینده. ن. ك: خ 5: 304.
[ (3-)] ابن كردی صاحب دیوان المرتجعه. (صله عریب: 145 پ 6931) كه نگارنده تكمله گوید:
در سال 338 ه در گذشت. برای لیست دیوانها- پانوشت ص 199.
[ (4-)]M . متن: اصحاب البرد و المنفقین ...
ص: 221
ویژه و اقطاعهای وزیران با ابو عبد الله بریدی بود، و ابو یوسف [برادر بریدی] خراج كوه و دشت رامهرمز را برای علی بن عیسی بر عهده داشت.

گزارش مناظره‌ای كه میان وزیر ابو الحسن علی بن عیسی و ابو العباس احمد بن عبید الله (خصیبی وزیر معزول) رخ داد:

مقتدر به علی بن عیسی دستور داد از ابو العباس خصیبی بازپرسی نماید پس او را بیرون آورده در پیش استاذان [1]، سرداران، دادرسان، در «دار السلطان» محترمانه بازپرسی كرد، از وی پرسید: درآمد دیه‌ها، خراج بخشها چه اندازه بود؟ ندانست. پرسید:
چقدر از بیت المال در پایتخت هزینه شده است؟ به یاد نداشت. پرسید: چه مبلغ از مصادره‌شدگان و دستنوشتهایشان* و ضامنها كه آورده‌اند و كفیلها كه داده‌اند به دست آمده است؟
گفت: از مصادرتها، در مدت چهارده ماه كه وزیری داشته پیرامن یك میلیون دینار گرفته بود.
پرسید: چقدر از خاقانی بود؟ امیر مؤمنان می‌گوید: تو ضمانت كرده بودی كه پانصد هزار دینار از وی بگیری. پاسخ داد: مونس مظفر از آن جلوگیری كرد. این سخن او از سوی همگان رد شده گفتند: تا آنجا وی در اختیار تو بود كه متهم شدی كه او را زهر خور كرده‌ای، سپس او را آزاد كردی. علی بن عیسی بدو گفت: چرا ابن ابو ساج [ابن دیوداذ] را به واسط خواندی و همه بخشهای مشرق جز اصفهان را بدو واگذار كردی [2]؟ چگونه روا دانستی او را با گروهی كوه‌نشین [3] به بیابانهای «هجر» در كرانه دریا بفرستی؟ گفت: نزد من چنان بود كه این رفتاری درست باشد. گفت: آنگاه كه
______________________________
[ (1-)]M . متن: بحضرة الاستاذین ... جمع استاد الدار است، به جای الاساتذة مانند خ 5: 243
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 250- 252.
[ (3-)]M : گویا فرستادن آذربایجانیان گنوسیست به جنگ قرمطیان گنوسیست‌تر، یك توطئه ضد گنوسیستی باشد كه خصیبی آنرا اجرا كرد و در اینجا آنرا بزرگداشت دیوداذ به شمار آورده است، نرمش گنوسیستی دیوداذ و سنی نمائی او برای شست و شوی اتهام گنوسیستی كه داشت (خ 5: 279- 281) به اجرای این نقشه كمك كرد و خودش را به نابودی كشانید (5: 291- 297).
ص: 222
چنین كردی، چرا مانند سپاه مونس با او رفتار نكردی؟ پول برای مونس فرستاده می‌شود و پرداختها به دست صندوقداری فرستاده سلطان انجام می‌گیرد و در دفتر سپاه و دیگر دفترها به طور معمولی نوشته می‌شود. هیچ افزایش حقوق* یا جابجا شدن، از یك لیست به دیگری، جز با روش قانونی شناخته شده انجام نمی‌شود، كمكهای رفاهی، جبران زیانها، از كار افتادگیها، همه مشخص است. چرا تو كارها را به دست كارمندان سلطان ندادی؟ تا حقوقهای سپاهیان او به ایشان حوالت شود، چنانكه حقوق سپاهیان ابو الحسن [1] مونس مظفر حوالت می‌شود؟ گفت: چون وی كارهائی بزرگ انجام داده بود شایسته گذشت و بزرگداشت بود.
پرسید: چرا پیمان كارگزاری فارس و كرمان را با ابراهیم بن عبد الله مسمعی بستی؟ پاسخ داد: چون بیش از دیگران تعهد می‌داد. گفت: آیا نمی‌دانستی نگهبانی قوانین لازم‌تر از سودجوئی است؟ گو اینكه تو سود بیشتر برای دولت خواستی، چرا او را به پایتخت نخواندی؟ چون او به پایتخت می‌آمد و می‌ماند، اگر می‌پسندیدی كه با او پیمان بندی، نمایندگانش را بر سر كار می‌فرستاد و ضمانتهای مالی با ارزش به تو می‌داد و آنگاه خودش می‌رفت، پاسخ داد: او می‌خواست خود بر سر كارگزاری باشد.
علی بن عیسی گفت: پناه بر خدا! سپس گفت: برای پسرت محمد كه، نه می‌خواند و نه به دفتر كار می‌آید، نه كاری از او بر می‌آید، حقوق ماهیانه دو هزار دینار برای چه گرفتی؟
گفت: من از امیر مؤمنان خواهش كردم، ماهیانه محسن [بن فرات] و عبد الوهاب بن خاقانی را* بدو بدهد و او پذیرفت. گفت: «محسن» در خاندان دبیری پرورش یافته، با همه بدكرداری و بی‌باكی و بد دینی، كارها را انجام می‌داد، پسر خاقانی نیز به جای پدرش كار می‌كرد و امر و نهی می‌نمود، خدمتگزاری فهمیده بود، پسر تو به هیچیك از آن دو نمی‌ماند بنویس كه هر چه او گرفته است پس بدهی! پاسخ داد: پولی كه او گرفته و هزینه كرده
______________________________
[ (1-)]M : كنیت به نام، چون ابو الحسن برای نیم بردگان (موالی) جنبه تشریفاتی و استثنائی دارد، چنانكه «ابو القاسم» برای ابن ابو ساج ابن دیوداذ آذربایجانی كه در خ 5: 284 دیده می‌شود.
ص: 223
است چگونه من باز پس دهم؟. گفت: در چه راه هزینه كرده است؟ پاسخ داد: راهی كه جوانان مانند او هزینه می‌كنند! سپس از دارائی مصادره‌شدگان پرسید، پاسخ داد:
به یاد ندارم، ولی همه در «دیوان مصادرات» نوشته شده است، گفت: از همان می‌پرسم! پاسخ داد: نزد هشام است، اگر بخواهید گزارش خواهد داد، یادداشتهای مصادره‌شدگان و كفالتنامه‌ها و جدولها همه در دست اوست. گفت: پیش از تو كسی این كار نكرده است كه دستنوشتهای مصادره‌شدگان را به صاحبدیوان مصادرت بسپارد، روش چنان بود كه دستنوشتها در گنجینه وزیر نگهداری می‌شد و آنرا به وزیر پس از خود می‌سپرد.
اگر تو خواهان گسترش دفترها بودی، می‌بایستی دستنوشتها را در دو نسخه می‌گرفتی یك نسخه را به دیوان می‌سپردی و نسخه دیگر را خود نگاه می‌داشتی. اگر «صاحبدیوان» یادداشتهای مصادره‌شدگان و كفالتنامه‌ها و پیمانهای كارگزاران را می‌فروخت، زیان برای تو بیشتر بود* یا برای سلطان؟ اگر فرآورده تو در كاری كه جز آن نمی‌دانستی چنین باشد، پس در دیوانهای دیگر، چه كردی؟ یا خیانت در امانت كردی یا همه را در هم ریخته‌ای! همه این سخنان را او با نرمی و دور از ناسزا و بی‌سر صدا، بر زبان می‌آورد.
سپس گفت: تو كشور داری را به گمراهی كشانیدی، زنان محترم را زیر دست تو چوب زدند، تو با سپردن ایشان به مردانت، پرده‌دری‌ها كرده‌ای. چرا دختر جعفر ابن فرات [1] را به «افلح» سپردی كه جوانی خوشرو و خود آرا بود، تا در زندان تو،
______________________________
[ (1-)]M : همسر محسن بن فرات را می‌خواهد، كه خواهر فضل بن جعفر بن فرات و دختر «حنزابه» همسر جعفر بن فرات (خ 5: 227، 241، 257) بود، كه خصیبی پس از كشتن شوهرش با شكنجه هفتصد هزار دینار از وی بگرفت (خ 5: 242). در خ 5: 120 دیدیم كه ابو الحسن علی بن فرات عموی ابو الخطاب جعفر بن بن ابو العباس بن فرات است. ولی چنانكه در ص 54 پانوشت گذشت ابن خلكان در شرح حال خاندان فرات، ابو الحسن علی و ابو العباس احمد و ابو الطاب جعفر را سه برادر شمرده است. او در حرف جیم ابو الفضل جعفر بن محمد بن موسا بن حسن بن فرات (308- 391 ه) را كه وزیر اخشیدیان مصر بود و متنبی او را در یك
ص: 224
با وی زناشوئی كند؟ چگونه دولت [1] و پسرش را پیش روی تو كتك زدند، و این تو را بسنده نبود كه همه آن گروه را به دست غلامان و پرده‌داران خود، چندی در زندان اسیر داشتی.
تو پنجهزار دینار برای خودت ماهیانه گرفتی، كه در مدت چهارده ماه، غیر از آنچه برای پسرت گرفتی، به هفتاد هزار دینار می‌رسد. تو در یك سال و دو ماه وزیری، از اقطاع خودت نیز چنانكه گهبذ تو در تصفیه حساب دفتر خودت می‌نویسد، یكصد و هشتاد هزار دینار برداشت كرده‌ای، كه بر روی هم به دویست و پنجاه هزار دینار می‌رسد.
سپس یك نوشته، به خامه علی بن محمد بن روح [2] یافتند، كه همین در آمد را داشت و پرداختهای مرتب او را در هر ماه دو هزار و پانصد دینار نوشته بود، كه در چهارده ماه [وزیری او] به سی و پنجهزار دینار می‌رسد*. برای هزینه‌های جاری، صلت‌ها، خوار و بار، عطر، پوشاك بیست هزار دینار، برای بهای زمینی كه بر خانه خود افزوده، با هزینه ساختمان چهل هزار دینار، بهای پیشكش‌های نوروز و مهرگان، برای خلیفه و دو شاهزاده پسرانش، ابو العباس و هارون [3]، و برای بانو مادر و خاله [4] و زیدان [5] و مفلح [6] سی و پنجهزار دینار، برای خرید چارپایان، استر، اشتر، خدمتگزار، برده، ده هزار دینار، هزینه‌های لازم برای وابستگان «دار الوزاره» مانند نایب پرده‌داران،
______________________________
[ ()] هجونامه، نبطی نژاد خوانده است، یاد می‌كند، و جد او جعفر بن فرات را در ضمن شرح حال ابو الحسن علی بن فرات می‌آورد.- خ 5. 398.
[ (1-)]M : دولت نام كنیز علی بن محمد بن فرات وزیر و مادر پسرش حسن است (خ 5: 128، 141، 382).
[ (2-)]M : صاحب دیوان بازرسی خراج، دیه‌های همگانی سواد و اهواز و ... (خ 5: 257).
[ (3-)]M : نام پسران مقتدر در خ 5: 98 ابو العباس علی و در خ 5: 110 ابو العباس و هارون در خ 5: 243 تنها ابو العباس آمده است كه همان خلیفه راضی (خ 5: 453) است.
[ (4-)]M : دو تن از چند سیاستمدار پشت پرده دوران مقتدر (خ 5: 171، 244) هستند.
[ (5-)] قهرمانه دربار مقتدر (خ 5: 105).
[ (6-)]M : خواجه حرمسرای مقتدر.
ص: 225
دربانان، نامه‌رسانان و خرج سفره سواران و پیادگان را بیست هزار دینار نوشته بود.
خصیبی در پاسخ گفت: این نوشته درست است، من هر هزینه خودم را یادداشت نمی‌كردم، چیزهایی برای زنان و فرزندانم روا می‌داشتم كه از دبیرم پنهان می‌داشتم.
این نه دزدی و نه خیانت است! علی بن عیسی گفت: كسی نگفته است كه تو دزدی یا خیانت كرده‌ای، بلكه تو با بدرفتاری كار را تباه كرده‌ای، دست به كار نادانسته زده‌ای.
اگر تو چند برابر آنچه ما به تو نشان دادیم درآمد داشتی، باز هم امیر مؤمنان از تو بازپرسی نمی‌نمود، به ویژه كه درآمدها، ماهیانه، یا از راه پیمانكاری باشد، هزینه‌هایت نیز شناخته و روا است، پس ما چرا از تو بازپرسی كنیم، در صورتی كه ما* و همه دبیران امیر مؤمنان، از خوان نعمت او بهره‌ور هستیم، دیده‌ها كه ما داریم همه را در راه خدمت به او و پدرانش (رض) به دست آورده‌ایم.
علی بن عیسی با زبان نرم دستنوشت خصیبی را به چهل هزار دینار بگرفت كه چهل روزه بپردازد. او سوگندها خورد كه هیچ راهی به جز آن ندارد. او دستنوشت را به مفلح داده گفت: به امیر مؤمنان بده و بگو: هر چند این مرد سستی كرده، خود را فریب داده ولی او خویشتن را در پناه امیر مؤمنان نهاده و به «بیعت» سوگند یاد كرده است كه این بیشترین مبلغی است كه می‌تواند بپردازد. گناه از او نیست، كسی گناهكار است كه او را برای این كار نامزد كرده است [1]. سپس در یادداشتی از مقتدر خواهش كرد كه آنرا از خصیبی بپذیرد و او را به «ثمل [2]» قهرمانه سپارد تا آنرا كه پذیرفته است بپردازد.
______________________________
[ (1-)]M : در خ 5: 244 می‌بینیم كه نامزد كننده خصیبی، برای وزیری، مادر و خاله مقتدر بوده‌اند، گویا علی بن عیسای وزیر، ناخرسندی خود را از مداخله هیئت پنج نفری حرمسرا در سیاست (خ 5: 171) بدین وسیله نشان داده است.
[ (2-)] ن. ك: پانوشت خ 6: 112.
ص: 226