گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد دوم
گزارش سیاستی كه علی بن عیسی در وزیری خود به كار بست‌





چون علی بن عیسی به بررسی كارها پرداخت، دید مهمترین كار برای او فراهم آوردن پول است، برای پیادگان «مصافی» كه بودجه ایشان در آن روز هشتاد هزار دینار بود، و برای سپاه مونس مظفر كه بودجه او ششصد هزار دینار در سال است. و این غیر از پیادگان است كه همراه اویند و غیر از «حجریان» [1] او هستند كه هر گروه* از لیست ویژه خود ماهیانه می‌گیرند. بودجه سپاه مونس همیشه بر بخشهایی حوالت می‌شد كه خود وی برمی‌گزید.
چون علی بن عیسی كار یادشدگان را به راه انداخت، پس از آن به بودجه نایب پرده‌داران، پادوها، پزشكان، سواران باز نشسته [2]، منجمان، فراشان، آشپزها، مهترها و دیگر خدمتگزاران مزدور پرداخت. در نتیجه، یك روز كه علی بن عیسی از پیشگاه مقتدر بیرون می‌آمد، تا سوار «طیار» خود شود، خدمتگزاران و پادوها به سوی او جسته زبان به بدگویی گشودند. نیز به علی بن عیسی گزارش رسید، ابراهیم بن مسمعی [3] كه دچار بیماری سخت شده بود در «نوبندگان» در گذشته است، او پیشنهاد كرد یاقوت به كارگزاری جنگ و معونتهای فارس، و ابو طاهر محمد بن عبد الصمد به كار معونتهای كرمان گمارده شوند. پس دو درفش برای ایشان با خلعت فراهم شد. علی بن عیسی به قاسم بن دینار نامه نوشت كه زودتر به فارس رود و كار خراج و دیه‌های آن را عهده‌دار شود، و كارهایی كه او در اهواز داشت به ابو الحسن احمد بن محمد بن مابنداذ
______________________________
[ (1-)]M : برای شناخت «مصافیان» و «حجریان» ن. ك: خ 5: 330 و 414 پانوشت.
[ (2-)]M . متن: الفرسان برسم التفاریق.
[ (3-)] آمد روز در پانوشت آرد: برای این ابراهیم و پسرش عبد الله بن ابراهیم كه در 305 ه در گذشته است، ن. ك: صله عریب: 69 [M: نیز مشكویه در خ 5: 90، 81 گوید: عبد الله ابن ابراهیم مسمعی به سال 299 ه به كار گزاری فارس گمارده شده و در سال 300 ه بر كنار شده است].
ص: 227
و ابن سلاسل سپرد [1].
ابو الفرج بن ابو هشام [2] حكایت كرده گوید: چون گزارش بر گماردن اینان بر بخشهای اهواز به ابو عبد الله بریدی رسید گفت: به اینان كارگزاریها را می‌دهد، و برای برادر من ابو یوسف به «سرق [3]» بسنده می‌كند و برای من دیه‌های* ویژه [4] را نامزد می‌كند، ای [پسر] ابو هشام این نامه (نامه بر گمارده شدن او) را بگیر! و بده به پسرت روی آن مشق خط بنویسد!! صدای بوق و كرنای مرا پس از چند روز خواهی شنید! ابو عبد الله بریدی هنگامی كه گزارش سست بودن كابینه علی بن عیسی را شنید، برادرش ابو حسین را به پایتخت فرستاد تا اگر كابینه به كسی سازشكار واگذار شود، كارگزاری اهواز را برای او بگیرد، زیرا علی بن عیسی بر كنار می‌شود ولی سازش نمی‌پذیرد.
همینكه ابو علی بن مقله به وزیری گمارده شد، ابو حسین [بریدی] به نزد ابو ایوب سمسار رفته، بیست هزار دینار بدو عرضه كرد، پس برادرش ابو عبد الله را به بخشهای اهواز، جز شوش، و جندیشاپور، و ابو حسین [بریدی] را به [دفتر دیه‌های] فراتی و ابو یوسف [بریدی] را به [دفتر دیه‌های] ویژه و پائین آن برگمارد. ولی او پول را نگاه داشت، تا دستور صادر شود، و چون صادر شد او پول را بپرداخت. ابو علی ابن مقله، دستور دستگیری ابو سلاسل را نیز برای او نوشت، پس ابو عبد الله [بریدی] خودش به شوشتر رفته، او و كارمندانش را دستگیر كرد و ده هزار دینار نیز، كه [ابو سلاسل] در صندوقها و نزد گهبذ خود داشت، بگرفت و با وی قرار گزارد، برای پولی كه
______________________________
[ (1-)] در «وزراء: 346» گوید: كارگزار علی بن عیسی در بادوریا، ابن ابو سلاسل بوده است.
و احمد بن یوسف بن علی فارقی در «تاریخ میافارقین» گوید: فرماندار مقتدر در میافارقین ابن ابو سلاسل بوده است.
[ (2-)]M : از مصادر كار مشكویه در این تاریخ‌نگاری است، كه در خ 5: 334 نیز دیده می‌شود.
[ (3-)]M : خوره‌ای در اهواز (معجم البلدان) و در سنجار آنرا زرّق خوانند.
[ (4-)]M . متن: ضمان الضیاع الخاصة ... كه گویا دیه‌های خالصه درباری را خواسته باشد.
ص: 228
نزد گهبذ داشته است، هزینه‌هایی به دروغ بنویسد. او از دبیرش نیز دو هزار دینار، و از جانشینش سه هزار دینار* و از پرده‌دارش دو هزار دینار بگرفت.
چون ابو عبد الله بریدی خود دیوی از دجالان جهان بود [1]، اعتراض مردم بر ابو علی ابن مقله كه كار را به نااهل سپرده است بسیار شد. پس جای او را به ابو محمد، حسین ابن احمد مادرائی داد و او را به سرپرستی گروهی كه كار را اداره میكردند بگمارد.
ابو محمد بی‌بو و خاصیت بود، دبیر او علی بن یوسف كار او را انجام می‌داد، كه از پایتخت همراهش آمده بود. ناشایستگی و سستی او به زودی زبانزد مردم گردید.
همین بس كه ابو عبد الله همه راه‌ها را در دست داشت و هر چه او نامه می‌نوشت از پیك‌های او می‌گرفت، از روزی كه او به اهواز آمد، تا روزی كه بر كنار شد، نامه‌ای از او در بغداد دیده نشد، تا آنكه جای او را به ابو عبد الله بریدی باز گردانیده، گفت: پیری او مرا فریب داده بود، نه هر كه دبیری تواند، كارگزاری را شاید!

بازگشت به دنباله گزارش سیاست و كشور داری علی بن عیسی:

چون اندازه برداشتها را برای او بیرون آوردند، دید كه برداشت دیه‌های اقطاع وزیران، پس از كنار گذاردن هزینه‌های دایمی، به یكصد و هفتاد هزار دینار می‌رسد. او به مقتدر نوشت: من از این اقطاع بی‌نیاز هستم، پس انداز خود من برای من بسنده است، دیه من آباد شده است.* او نوشت: من آن اقطاع را به خدمت شما باز می‌گردانم، من حقوق وزیری را نیز، كه با دو هزار دینار كه خصیبی برای پسرش بر می‌داشت، ماهیانه به هفت هزار دینار می‌رسد، نخواهم گرفت. مقتدر در نامه‌ای سپاسگزارانه نوشت، حقوق وزیری را بایستی بگیری! ولی علی بن عیسی سوگند یاد نمود كه حقوقی برای این كار نخواهد گرفت، زیرا كه روش او دوری از خوشگذرانی می‌باشد [2].
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه در جاهائی از این كتاب چون خ 5: 396 نیز از دغلبازیهای این مرد سخن گفته است.
[ (2-)] ن. ك: صله. عریب: 132- 131. پ 6917.
ص: 229
در این سال، سواران بازنشسته نیز دست به آشوب زده، به نمازگاه بیرون شدند.
ایشان كاخ معروف به «ثریا» را چپاول كرده حیوانات وحش كه در «حایر [1]» بود و گاوهای مردم دهات آن بخش را كشتند، تا آنكه مونس به سوی ایشان رفته، نوید پرداخت حقوقشان را داد، و به خانه‌ها بازگشتند.
در این سال مونس را نیز خلعت پوشانیدند، تا به سوی مرز روم رود زیرا سپاه روم به سیمشاط در آمده، در مسجد آدینه ناقوس بنواخته، رومیان در آن نماز گزارده بودند.

در این سال نگرانی مونس آشكار شد. گزارش انگیزه آن:

یكی از خدمتگزاران مقتدر به مونس گزارش داد كه مقتدر به برخی خدمتگزاران ویژه دستور داده است كه در كاخ «دار الشجره» از «دار السلطان*» گودالی بكنند، تا چون مونس هنگام رفتن به مرز، برای بدرود، بدانجا آید، یارانش را در بیرون در نگاه دارند و او را تنها به درون آورند، تا به گودال كه سرش را پوشیده باشند بیفتد، و خدمتگزاران به پائین رفته او را خفه كنند و چنین وانمود كنند كه او در سرداب افتاده و مرده است.
پس مونس، از رفتن به «دار السلطان» خودداری كرد، و سرداران و غلامان و وابستگان و عبد الله بن حمدان [ابو هیجا] و برادرانش و بیشتر عربان و سواران به او پیوستند، تا «دار السلطان» از سپاهیان تهی مانده [2] عبد الله بن حمدان گفت: ای استاذ!
______________________________
[ (1-)]M : شاید چیزی همانند باغ وحش در آنجا بود، كه مانند آن را برای وزیر ابن مقله می‌بینیم (خ 5: 332 پانوشت).
[ (2-)]M : گویا داستان چاله كندن مقتدر برای مونس بهانه‌ای بیش نبوده، نرمش مقتدر نسبت به گنوسیستها و نفوذ ایرانیان در دربار، مونس و دیگر سریانیان را بر ضد او برانگیخته است. چنانكه در پانوشت خ 5: 64 دیدیم در آغاز سده چهارم هجری گنوسیسم ایرانی به دست شیعیان نرم دوازده امامی به حكومت عباسی راه یافت تا آنجا كه تقریبا همه وزیران و دبیران درجه اول ایرانی بودند. ایشان مانند همه ایرانیان از دیدگاه ایده‌ئولوژی یك گنوسیست
ص: 230
ما در پیشاپیش تو خواهیم جنگید تا ریش تو درآید [1]! مقتدر دستنوشتی صادر نموده به دست نسیم آبدار باشی برای مونس فرستاد كه در آن دروغ بودن گزارشهای دریافتی او را با سوگند یاد آوری نمود. مونس نیز همه گرد آمدگان دور خود را بپراكند و پاسخی شایسته به یادداشت مقتدر داد، كه او گناهی در گرد آمدن ایشان نداشته است، ولی ابن حمدان [ابو هیجا] از بازگشت خودداری نموده سوگند یاد نمود كه شبانه روز در خانه مونس خواهد ماند، تا همراه وی سواره به «دار السلطان» برود و از سلامتی او اطمینان یابد. روزهای بسیار نزد مونس بماند. در این میان اسحاق بن اسماعیل [2] كه دولت بودجه سپاه مونس* را به او حوالت می‌داد آنرا نكول كرد. علی بن عیسی [وزیر] سخنانی دیگر نیز پشت سر او شنیده، از او خشمگین بود. پس چون سواران به سبب پس افتادن ماهیانه دست به آشوب زدند، برای یافتن او كوشیده او را دستگیر كرده دستنوشت او را به پرداخت پنجاه هزار دینار بابت پیمانش بگرفت و دبیر او
______________________________
[ ()] مسلمان بودند و از نظر سیاسی خلافت عرب را به عنوان «سلطنت» نه «امامت» می‌پذیرفتند.
در حالی كه قدرت نظامی در این دوره به دست سریانیان مسلمان شده و عربان سنی می‌بود.
خلیفه عباسی می‌كوشید با حفظ توازن میان این دو نیرو، به حكومت خود ادامه دهد و هر یك از این دو نیرو می‌كوشیدند خلیفه را به سوی خود بكشاند، چون سنیان تمایل خلیفه را به گنوسیسم بیشتر دیدند در 296 به رهبری ابن معتز دست به كودتا زدند و چون مقتدر به سنیان گرایش یافت در 315 و 317 ه مورد مخالفت نیمه گنوسیستها قرار گرفت كشاكش این دو گروه در 320 ه به كشتن مقتدر نیمه گنوسیست و آمدن قاهر سنی متعصب انجامید (خ 5: 385).
[ (1-)] چون مونس خواجه حرمسرا و اخته بود، ریش دار نمی‌شد، پس گوینده تعلیق بر محال كرده است، علاقه و توجه ابو هیجا عبد الله بن حمدان به ریش، در خ 5: 294 نیز دیده می‌شود.
[ (2-)]M : ابو یعقوب اسحاق نوبختی از خاندان بزرگ و گنوسیست ایرانی بود، آل نوبخت در گذشته منجمان دربار عباسی بودند و یكی از ایشان نیز باب سوم امام دوازدهم شیعه بوده است (خ 5: 320 پانوشت). ابو یعقوب به دست قاهر خلیفه ضد گنوسیست در 322 ه زنده به گور شده است (خ 5: 446) ن. ك: خاندان نوبختی عباس اقبال. ص 181- 192.
ص: 231
احمد بن یحیا جلخت و چند تن از یارانش را نیز دستگیر كرد، تا آن پول را بداد سپس او را از كار بر كنار كرد.
علی بن عیسی با فشار بر كارگزاران «سواد» در مدت سه روز بودجه سپاه مونس را تأمین كرد.
مقتدر نیز در نامه‌ای كه به سرداران نوشت، از چپاول و سوزانیدن كاخ «ثریا» چشم پوشید، نامه بر ایشان خوانده شد. ایشان نیز سپاسگزاری كرده خواهش نمودند، گروهی از ایشان همراه مونس مظفر به پائین آیند و به پیشگاه او باریابند. پس مونس با ایشان پائین آمده، بار یافته، زمین ببوسید، مقتدر نیز به پاكدلی خود سوگند یاد نمود و مونس بدرود گفت و برفت.
علی بن عیسی نامه‌ای را بر مقتدر خواند كه از «وصیف بكمتری» رسیده بود، كه مسلمانان، رومیان را دنبال كرده، بر ایشان پیروز شده، همه را كشته یا اسیر كرده، غنیمت بسیار برده‌اند. مونس نیز از خانه بیرون آمده، خرگاه خود به دروازه «شماسیه» برد. شاهزاده ابو العباس، وزیر علی بن عیسی و نصر پرده‌دار و هارون بن غریب [الخال] او را در این راه بدرقه كردند.* فرستاده پادشاه روم نیز فرا رسیده، نامه وزیر پادشاه را كه «لغثیط» نام دارد و برای علی بن عیسی بیاورد كه در آن خواستار ترك مخاصمه شده بود.

آشكار شدن دیلمیان:

نیز در این سال بود كه دیلمیان [1] آشكار شدند. نخستین كس از ایشان كه پس از بیرون شدن ابو ساج [ابن دیوداذ] از «ری» بر آن چیره شد، لیلی بن نعمان [2] سپس، ماكان بن كاكی بود، كه چون فرمانروای خراسان از وی دعوت نمود، بپذیرفت و بدو
______________________________
[ (1-)] عریب. صله. ص 137. پ 6922.
[ (2-)]M : در سال 309 ه فرستاده فرمانروای خراسان، سر لیلی بن نعمان را كه در طبرستان برخاسته بود، به بغداد برد (خ 5: 153). بنابر این اگر بخش «آشكار شدن دیلمیان» كه تا خ 5: 274 ادامه دارد، جزو كتاب «تجارب الامم» باشد، باید گفت: مشكویه بر خلاف روش همیشگی خود، پدیده‌های سال 309 تا 319 را در سال 315 یكجا نهاده است.
ص: 232
پیوست. اسفار بن شیرویه كه مرداویج بن زیار یكی از سرداران او بود، بروی چیره شد. هنگامی كه اسفار بن شیرویه بر قزوین چیره شد، از مردم آن مال بسیار بستاند، و آزار فراوان بداد. او با چیره كردن دیلمیان [1] بر جان و مال ایشان و شكنجه كردن كارگزاران، چنان رنجی به مردم داد كه خودش نیز آنرا سنگین دانست، چه رسد به دیگران. مردم كه پریشان و نومید و دل شكسته شده بودند، مرد و زن و كودك، به نمازگاه بیرون شده دست نیایش به درگاه پروردگار دراز كردند. چون روزی گذشت و گزارش به اسفار بن شیرویه رسید، نیایش را به مسخره گرفت، ولی یك روز پس از آن مرداویج بر ضد او برخاست و پس از زد و خورد، او را بشكست* و دنبال كرد ولی بر او دست نیافت. روز دوم كه اسفار گرسنه شد به آسیای دیه پناه برد و از آسیابان خوراكی خواست، و نان و شیر را كه آورد می‌خورد، ناگاه مرداویج به آسیا رسیده، جای سم اسب را در آنجا پایان یافته دید. او در اندیشه بود كه چارواداری را دید و بدو در آویخته، اسفار را جویا شد و او انكار نمود، چون او را ترسانیدی، گفت: او را نمی‌شناسم، ولی سواری را دیدم كه بدین آسیا در شد، مرداویج به درون آمده او را دید كه نان می‌خورد، پس سر او را جدا كرد و به قزوین بازگشت و مردم را آرامش داد و زیانشان را جبران كرد و فشار از ایشان برداشت و نوید نكوئی‌ها داد و بازگشت و نیایش را بدرقه راه خود ساخت.
مرداویج بر «ری» و «اصفهان» چیره شد، و با اصفهانیان بدرفتاری كرد. در گرفتن دارائی مردم و پرده‌دری، دست درازی بسیار نمود. او بر تختی زرین می‌نشست و و تختی سیمین، در پیش آن، برای بر كشیدگان خود نهاده بود. سپاهیان را به روز سلام دور از پیشگاه خود رده بندی می‌كرد، یاران خود را پست می‌نمود. ایشان از وی سخت می‌ترسیدند. او خود را به سلیمان بن داود و ایشان را به دیوان همانند می‌نمود. او تركان* را سخت پست می‌داشت، تا كینه او در دل گرفتند و خاص و عام ایشان دشمن او شدند.
______________________________
[ (1-)]M : بدگوئی از دیلمیان با این روش سنی‌مآبانه و افسانه‌آمیز، از سبك خردگرایانه مشكویه به دور است مگر نقل قول ابو الفرج باشد. ن. ك. پانوشت پیشین و خ 5: 274 پانوشت.
ص: 233
مردم در روزگار او دل آزرده بودند.
او می‌گوید [1]: روزی مرداویج در كاروانی بزرگ سوار شده به بیابان رفت و با روش همیشگی خود، از سپاهیان دور و تنها [2] راه می‌پیمود و كسی دل آن نداشت كه بدو نزدیك شود. مردم از سركشی و دلیری او در شگفت بودند كه ناگهان مردی پیر و ناشناس سوار چهارپا، رده سپاهیان را دریده می‌آمد و می‌گفت: كار این كافر بالا گرفته است، پیش از پایان گرفتن امروز، خداوند شر او را از سر شما می‌كند، مردم بهت زده، گنگ شده بودند.
ابو مخلد عبد الله بن یحیا [3] گوید: من در آن كاروان بوده دیدم، مردم به یك دیگر نگریسته هیچكس چیزی نگفت و آن مرد مانند باد بگذشت. برخی گفتند: چرا به دنبال او نرویم؟ و بخواهیم آنرا دوباره گوید، و بپرسیم از كجا می‌داند؟ یا آنكه او را گرفته به نزد مرداویج ببریم، تا چون گزارش بدو رسد، نگوید: چرا او را رها كردید؟ پس به چپ و راست دویده، همه جا را گشتند و او را نیافتند، گویی زمین او را خورده بود! مرداویج بازگشت و با كسی روبرو نشده، به خانه رفته، پوشاك را از تن در آورده، به گرمابه مدتی دراز بماند. او به «كورتكین [4]» كه آجودان مخصوص او بود و در گرمابه و خلوتگاه او را می‌پایید دستور داد، دنبال او نیاید. كورتكین نیز خشمگین شده او را تنها گذارد، تا تركان* در گرمابه بر سر او ریخته او را كه با یك كرنیب نقره [5]
______________________________
[ (1-)]M : اگر این بخش جزو كتاب باشد، باید گوینده این افسانه، همان ابو الفرج باشد كه در خ 5: 265 یاد شد.
[ (2-)]M : دور بودن سردار از سپاهیان و تنها رفتن او، درباره ابو ساج بن دیوداذ (خ 5: 290) نیز دیده می‌شود.
[ (3-)]M : از دولتمردان مرداویج است (خ 5: 486).
[ (4-)] ن. ك: پانوشت خ 6: 47.
[ (5-)]M : كرنیب چغندر یا كلم قنبید است، شاید گرزی مانند آن از نقره داشته است، یا واژه تصحیف شده «كرنیف» باشد كه به معنی چوب دستی است.
ص: 234
از خود دفاع می‌كرد از پای در آوردند. یكی از ایشان شكم او را درید و چون روده‌هایش بیرون آمد گمان كرد كه او را كشته است، ولی چون به نزد یاران رفت، سر او را خواستند او گفت: من شكم او را دریدم ایشان برگشتند تا سرش ببرند، پس دیدند با كمك دو كرسی كه در گرمابه بود برخاسته روده‌ها را به شكم برگردانیده روی آنرا با دست گرفته است و شیشه پنجره گرمابه را شكسته می‌خواهد با كمك گرمابه بان از آنجا به بام گرمابه در آید. ایشان سر او را بریدند و میان ظهر و عصر كه تركان او به نزد یاران رفتند، این گزارش پخش شد و تركان برای چپاول به سوی اصطبل‌ها رفتند [1].
نیز در این سال بود كه ابو جعفر بن شیرزاد [2] نامبردار گشت و به علی بن عیسی نزدیك شد.

گزارش انگیزه آن:

پیشامد چنین بود كه ابن شیرزاد دبیر هارون بن غریب [الخال] بود و همه كارهایش را انجام می‌داد. هارون به دارائی وی چشم دوخت و به جنایاتی دست یازید. روز هشتم جمادی یكم سال 315 او را دستگیر كرده به مونس* كه خدمتگزارش
______________________________
[ (1-)]M : پیشآمد مرداویج نمونه‌ای كوچك از شورشهای محلی تركان است كه پیش درآمد چیرگی ایشان بر آذربایجان بود. تركان زیر دست مرداویج او را با الهام گرفتن از بغداد به نام بد دینی كشتند، زیرا تركان از هنگام مهاجرت به ایران كه به تشویق خلیفگان بغداد انجام می‌گرفت (خ 5: 64 پانوشت) مذهب رسمی دولتی سنی را می‌پذیرفتند، تا به صورت پایگاه نفوذ خلیفگان در ایران، در برابر گنوسیسم اسلامی ایرانیان، كه سلاح ایده‌ئولوژیك مردم ضد عرب شده بود، مقاومت نمایند.
در اینجا یاد آور می‌شوم كه تركان در آذربایجان و جنوب قشقائی سنی‌گری را تا روزگار شاه اسماعیل صفوی نگاه داشتند، و شمشیر او آنرا به تشیع تبدیل كرد، و او را نزد عثمانیان و برخی مورخان چون حسن روملو به «سنی كش» لقب داد، و گر نه ایرانیان سنی نبودند تا به دست صفویان تشیع را بپذیرند.
[ (2-)]M : مشكویه در این كتاب از سه تن دبیر از خاندان شیرزاد گفتگو دارد، ابو جعفر محمد و برادرش ابو الحسن زكریا شیرزاد (خ 5: 274- 275) و محمد بن حسن بن شیرزاد معروف به رهرمه (خ 6: 24). نخستین آنان وزیری بجكم و توزون را داشته، پس از مرگ توزون نیز مدتی مقام امیر الامرائی جهان اسلام را در بغداد می‌داشت (خ 6: 119) ن. ك احوال او را در (خ 6: 126).
ص: 235
بود سپرده، دستور داد دوات را نیز از او دور كنند. همینكه یادداشت او به برادرش ابو الحسن زكریا كه دبیر دفتر دیه‌های «خاله [1]» بود، دیر شد، از گرفتاری او آگاه شده به خاله گفت و خاله نیز به بانو [مادر] شكایت برد. بانو، خدمتگزاری را به نزد هارون فرستاده او را به «دار السلطان» برده دستور آزادی او را داد. هارون بن غریب با علی بن عیسی درباره ابن شیرزاد سخن رانده گفت: او از من برای خاقانی پول بسیار به وام دریافت كرد و برای آن حواله‌ها بگرفت كه وصول كرد. دبیر من «مؤمل» صورتی از بدهكاری بزرگ او را فراهم كرده است. من با داوری یكی از دبیران مورد اعتماد وزیر موافق هستم.
وزیر دستور داد ابو یوسف دبیر بانو [مادر] به خانه هارون رفته با مؤمل و دبیرانش كاروی را بررسی كنند.
نخستین ایراد بر او آن بود كه حوالتهای خاقانی را كه ابن شیرزاد، برای باز پرداخت وام هارون بن غریب به مبلغ پانزده هزار دینار دریافت كرده، در دفتر خود ثبت كرده بود، ولی این پول در تصفیه حسابهای گهبذ در دیوان دیده نمی‌شد.
ابن ابو میمون كه دبیری ابن شیرزاد را در آن دفتر می‌داشت در* پاسخ گفت:
این پول در تصفیه حساب گهبذ ثبت است و دستنوشت امیر [هارون بن غریب] كه آن پول را دریافته است نزد سرور من هست. او این پول را به پیشگاه امیر برد و او بابت بهای خانه محسن [بن فرات] كه از نماینده خلیفه در روزگار وزیری ابو القاسم خاقانی خریده بود بپرداخت. چون تصفیه حساب را بیرون آوردند آنرا همچنان یافتند و دیدند كه نویسنده تصفیه حساب، این پول را به صورت گزارشی در برابر حساب یاد شده نهاده، و ستونی جدا و روشن برای آن باز نكرده است.
پس ابو یوسف و محمد بن جنی، سخنان دبیر ابن شیرزاد را درست یافتند، ابن شیرزاد نیز دستنوشت هارون بن غریب را بیرون آورد كه درستی نسبت این پول را
______________________________
[ (1-)]M : خاله مقتدر یكی از پنج تن سیاستمداران پشت پرده بود، كه كشور را در دوران نوجوانی مقتدر اداره می‌كردند (خ 5: 171- 263). او خواهر شغب و غریب پدر هارون است.
ص: 236
به آن حساب، و اینكه بابت بهای آن خانه، به بیت المال پرداخت شده است، گواهی می‌داد، رسید مسئول بیت المال نیز دیده شد.
سپس به اشكال دوم پرداختند: و آن چنین بود كه بابت یك چهارم ماهیانه سپاهیان هارون بن غریب، درم‌هایی پرداخت شده كه بهای آنها هر شانزده درم [به جای ده درم] یك دینار بوده است [1]. و این كسر صرافی در حقوق ایشان به حساب نیامده است.
پس [شیرزاد] بابت این كسر حساب در مدت دبیری برای هارون، بیست و اند هزار دینار بدهكار می‌شود.
چون تصفیه حسابها را بیرون آوردند، دیدند كه گهبذ نیز آنچه در این راه پرداخته درم حساب كرده و چیزی برای كسر صرافی آن به حساب نیاورده است.
دبیر ابن شیرزاد پاسخ داد كه فرق* صرافی در هر تصفیه حساب برای هارون ابن غریب از اصل مال كسر شده است كه در پس مانده‌های آن منعكس شده است، و چون آنها را نیز بیرون آوردند سخن او را درست یافتند.
چون این دو اشكال كه بزرگترین اشكالها بود پوچ درآمد، ابو یوسف و محمد بن جنی برخاسته ابن شیرزاد نیز به همراه ایشان برخاست. هارون به نزد او آمده گفت: این دبیر نادان من آبروی مرا ریخت، خداوند او را زشت داراد، من نیز با بر كناری تو بر خود ستم كردم، لیكن هر گاه تو برای دیگری كار كنی چنین و چنان خواهم كرد، و او را تهدیدها نمود. ابن شیرزاد به نزد علی بن عیسی رفته آنرا گزارش نمود، و همین آغاز توجه علی بن عیسی به وی شد و این داستان در میان دبیران پخش گردید.
نیز در این سال نامه فارقی از بصره رسید كه: سپاه انبوه قرمطی در نزدیك دروازه بصره، سوی بیابان، دیده شده‌اند كه به سوی كوفه می‌رفتند، پس مقتدر به مونس مظفر نوشت كه به بغداد باز گردد. او بخشی از سپاه را به مرز [روم] فرستاد و
______________________________
[ (1-)]M : چند گونه غش در عیار نقره كه بهای درم را پائین می‌آورد، در خ 5: 286 نیز دیده می‌شود.
ص: 237
خود از تكریت باز گشته، پس از نماز عصر به بغداد درآمد.
یاقوت نیز برای رفتن به كارگزاری خود در فارس، خرگاه خود را به زعفرانیه فرستاد.
در این سال یوسف بن ابو ساج [ابن دیوداذ] دبیر خود* ابو عبد الله محمد بن خلف نیرمانی را دستگیر كرده، ابو علی حسن بن هارون [1] را به جای وی بگمارد. او محمد بن خلف را به زنجیر گران ببست و در همان روز دستگیری، از كالا و فرش و پوشاك و بردگان او به ارزش یكصد هزار دینار، و دستنوشت او را به بدهكاری پانصد هزار دینار، بگرفت.

گزارش انگیزه‌های آن:

انگیزه دستگیری او زیاده‌روی در زورگویی و گسترش در خود نمایی و اسراف در هزینه‌هایش بود [2].
او در خانه خود به واسط سی غلام در آبدار خانه همگانی و بیست غلام در آبدار خانه ویژه گمارده بود. او به خانه فرمانروایش ابن ابو ساج می‌رفت و همه سرداران یوسف و سر غلامان و سر كارگران برای سلام به نزد او رفته همان رفتاری می‌كردند كه مردم بغداد در روزهای تشریفات برای وزیران انجام می‌دهند. پیش از این نیز هنگام
______________________________
[ (1-)]M : از ساجیان خ 5: 542 گنوسیست لعن كننده معاویه (خ 5: 413) بر اندازنده قاهر (خ 5: 448)
[ (2-)]M : بررسی نامه نیرمانی (خ 5: 279- 281) كه یك دادخواست ضد گنوسیستی است نشان می‌دهد كه جنبه ایده‌ئولوژیك این كشاكش بیش از خودنمایی و اسراف كاری نیرمانی است. براندازی عباسیان و آوردن خاندان پیغمبر (ص) خواست ایرانیان گنوسیست مانند خاندان فرات (پانوشت خ 5: 170 و 189) و همین ابن دیوداذ آذربایجانی ورشكسته (خ 5: 113- 118، 297) بود. اگر در روزگار مشكویه این نقشه انجام نگرفت بیست و هشت سال پس از مرگ او در سال 448 ه به دست «بساسیری» گنوسیست چیزی همانند آنچه در نامه نیرمانی پیش بینی شده است، در بغداد رخ داد! خلیفه عباسی بر كنار شد، به نام خلیفه فاطمی خطبه خوانده شد. ولی خلیفه با یاری گرفتن از تركان سلجوقی ایشان را نابود كرد.
ص: 238
آمدن ابو ساج از ری به واسط، در میان راه، او قبا می‌پوشید، كمر و شمشیر می‌بست، تنها كمبودی كه برای خود از وزیران سلطان پذیرفته آن بود كه هنگام رفتن به خانه فرمانروا، سیاهپوشان سوار نمی‌شد. ابن ابو ساج همه را تحمل می‌كرد، تا آنكه هنگام ماندگاری در واسط به اندیشه وزیری برای سلطان [در بغداد] افتاد. چون از* دشمنی نصر پرده‌دار با ابن ابو ساج [بن دیوداذ] آگاه شده بود، با وی به نامه‌نگاری پرداخت و كسی مورد اطمینان نزد وی گسیل داشت و از وی خواست تا از مقتدر بخواهد كه [نیرمانی] را به جای علی بن عیسی بگمارد، و تعهد می‌نمود كه از علی بن عیسی و برادرش و سلیمان بن حسن و ابو زنبور مادرایی و كلوذانی و كارمندانشان، یك میلیون دینار بیرون آورد و همه هزینه‌های دولت و حقوق اولیا [1] را بپردازد.
او بر ضد فرمانروای خود [ابو ساج بن دیوداذ] به فتنه انگیزی پرداخته نوشت: او آئین خود از من پنهان می‌داشت، تا آنكه چون به واسط رفتیم، با هم گرم شدیم، برایم آشكار كرد كه او پیروی از مقتدر و عباسیان را بر مردم واجب نمی‌داند.
امام منتظر را همان علوی می‌داند كه اكنون در قیروان است، و ابو طاهر [قرمطی] هجری، را یار آن امام می‌شمرد. برای من روشن است كه او بر آئین قرمطی است و با علوی نزدیك و بر اسرار او آگاه می‌باشد. او هیچگاه در اندیشه یورش بر هجر نیست. او جنجال نوید جنگ را به راه انداخت، تا بتواند بدین نام به گرد آوری مال پردازد. در ماه ربیع دوم، من به او گفتم: ما از این پس چه پاسخی برای خلیفه و وزیر داریم؟ چرا به سوی هجر به راه نمی‌افتی؟ چرا خود را آماده نمی‌كنی؟ او به من پاسخ داد: چرا شعور* نداری؟ كی می‌خواهد به هجر برود؟ من گفتم: پس چرا سلطان را فریب دادی، نوید جنگ دادی، تا همه بخشهای خاوری را به دست تو داد؟ او پاسخ داد: من خرابكاری بر ضد خلیفه و عباسیان غاصب را، برای اهل حق واجب و فریضه
______________________________
[ (1-)]M : برای شناخت اولیا، ن. ك. پانوشت خ 5: 236.
ص: 239
الهی می‌دانم. من پیروی از پادشاه طاغی روم را بهتر از پیروی از خلیفه می‌دانم. من گفتم: گیرم چنین باشد، ولی هر گاه قرمطی، بر واسط و كوفه یورش آورد، تو ناچار از ایستادن و جنگ با وی خواهی شد. او پاسخ داد: وای بر تو! من چگونه با مردی كه یار امام است و یك ابزار و جنگ افزار او است بجنگم؟ گفتم:
اگر او خواست بجنگد، چه خواهی كرد؟ گفت: این پیش بینی یاوه است، امام قیروان به ابو طاهر، در یك نامه دستور داده است كه به شهرهایی كه من در آن باشم، یورش نیاورد، به هیچ رو با من نستیزد! او در پایان گفت: من در انتظار آن هستم كه یاران من مالیات سال 314 ه را گرد آورند، چون با آن نیرو گرفتم بخشهای واسط و كوفه و آبشخور فرات را جدا كرده كارگزاران خودم را بدانها گسیل دارم و چون سلطان [خلیفه] اعتراض كند، آشكارا در روی او بایستم و خطبه به نام امام بخوانم و دعوت* آشكار سازم و به سوی بغداد روم كه سپاهیان در آنجا چون زنان خانه‌نشین كرانه دجله‌اند كه به نشستن در چار طاق خیش [1] و نوشیدن آب یخ، و نیوشیدن آواز خوش دختركان، خو كرده‌اند. من نعمتها و دارایی ایشان را خواهم گرفت و نمی‌گذارم این پیروزی به نام هجری تمام شود، باید من سپارنده دولت به دست امام باشم. ابو مسلم كفشدوز [2]، نژادی [با فره ایزدی] نداشت كه بدان پایگاه رسید. هنگامی كه او به پا خاست نیمی از كسانی كه با من هستند با وی نبودند. او كاری جز آشكار كردن دعوت انجام نداده بود كه یكصد هزار شمشیر زن گردش فراهم آمدند.
محمد بن خلف [نیرمانی] گوید: من به امیر مؤمنان سخن درست می‌گویم، هر گاه مرا به وزیری گمارد ابن ابو ساج [بن دیوداذ] ریشه كن خواهد شد و نقشه او بر باد خواهد رفت، زیرا اگر من به وزیری نشینم از نو از او می‌خواهم كه بر «هجر» تجارب الامم/ ترجمه ج‌5 239 گزارش انگیزه‌های آن: ..... ص : 237
______________________________
[ (1-)]M : طاقی با چند ستون كه اطراف آن را پرده‌ای كلفت از علف و خار بكشند و با جریان آب بر آنها هوای درون آن را خنك سازند و مردم ثروتمند در تابستان مناطق گرمسیر برای خنك بودن از آن بهره گیرند.
[ (2-)]M . متن: فان ابا مسلم خراز النعال ... پینه دوز.
ص: 240
یورش برد، و چون سركشی كند كاری می‌كنم، یا به دست سرداران خود اسیر شود و یا به آذربایجان پریده پنهان شود.
نصر پرده‌دار همه این سخنان را به مقتدر رسانیده گفت: محمد بن خلف [نیرمانی] در نامه‌اش سوگند یاد می‌كند كه انگیزه او در این گزارش، جز دلسوزی برای دین نبود، تا از پیاده شدن نقشه این قرمطی، بر ضد خلیفه و ویژگان و توده مردم، جلوگیری شود.
حسن بن هارون جانشین محمد بن خلف* و همیشه پیش او می‌بود، جلو او بر پا می‌ایستاد و همانگونه خدمت می‌نمود كه برای ابن ابو ساج می‌كرد. چون [نیرمانی] نزدیكی او را به ابن ابو ساج دید، كینه‌اش را در دل گرفته، بر آن شد كه او را دستگیر و نابود كند و این خواست را برای «ابن منتاب» كه به وی نزدیك و بر او چیره شده بود، در میان نهاد. در همین روزها، ابن منتاب همراه عبد الله بن علی جرجرائی كارگزار صلح و مبارك [1]، در یك نشست دوستانه، در «واسط» برای نوشیدن شركت كرد، عبد الله بن علی از وی خواهش نمود كه سپاس او را به ابو علی حسن بن هارون، از لطفی كه به او كرده برساند، و نیز از او خواست، كه نامه او را به سرور ابو عبد الله محمد بن خلف [نیرمانی] برساند، در آن نامه نیز [از نیرمانی] خواسته بود كه سپاس نویسنده را به حسن بن هارون برساند، و از او بخواهد كه به رفتاری كه سپاس او را برانگیخته است بیفزاید.
ابن منتاب [كه این خواهش را شنید] گفت: خدا را باش و چنین مكن! كه ابو عبد الله [نیرمانی] از حسن بن هارون سخت در خشم است، دور نیست كه او را دستگیر و نابود سازد. عبد الله بن علی [جرجرائی] این شنیده را در دل بگرفت، و برای خود شیرینی، به حسن بن هارون برسانید.
از سوی دیگر، میان محمد بن خلف [نیرمانی] و عبد الله بن علی [جرجرائی]
______________________________
[ (1-)] نامه‌ای كه علی بن عیسای وزیر درباره كشور داری به او نوشته است، در «وزراء:
339- 337» دیده می‌شود.
ص: 241
بر سر یك حواله كه بایستی [جرجرائی] آنرا به گروهی از یاران محمد بن خلف [نیرمانی] بپردازد، كشاكشی رخ داد. محمد بن خلف به جرجرائی ناسزا گفته، تهدید كرد و دستور داد او را به پست‌ترین شكل از آن نشست بیرون راندند.
پس عبد الله بن علی جرجرائی و حسن بن هارون، در كشیدن نقشه، بر ضد محمد بن خلف [نیرمانی] هماهنگ شدند، چشم‌ها نهادند* تا بر كوششهای او برای به دست آوردن وزارت مقتدر، و فتنه‌انگیزی او بر ضد فرمانروایش [یوسف بن ابو ساج ابن دیوداذ] دست یافتند. عبد الله بن علی گزارش آن را به [ابن دیوداذ] رسانید و بدو نزدیك شد. یوسف خبرگزارانی پیرامون محمد بن خلف بگمارد، تا دانست كه او یك خدمتگزار مورد اعتماد خود را چند بار به عنوان خرید پوشاك، فرش، چارپا و غلامان به بغداد فرستاده است. این مرد میان ابو ساج و نصر پرده‌دار سفارت می‌كند و ضد ابن ابو ساج نقشه می‌چیند. ابن ابو ساج به عبد الله بن علی [جرجرائی] دستور داد، چشم‌ها در راه‌ها نهاده، این مرد را بپایند. به حسن بن هارون نیز دستور داد، وقت رفتن این مرد را یاد داشت كند. پس چون آن مرد از «واسط» فرستاده شد، حسن آنرا به ابن دیوداذ گزارش نمود. او نیز كسانی مورد اعتماد را به دیدبانی گمارد، تا چون از بغداد باز آید، او را گرفته به یاران عبد الله ابن علی در «جرجرایا» بسپارند. به عبد الله بن علی نیز دستور داد، كس بفرستد تا در «جرجرایا» به انتظار بماند. [پس از گرفتن سفیر] نامه‌هائی را كه همراه داشت به نزد ابن ابو ساج فرستادند. دید پاسخ‌هائی است به خامه دبیر نصر [پرده‌دار] به نامه‌های محمد بن خلف [نیرمانی] كه در آنها اشارت و رمز و نام بسیار است. [نیرمانی] از ابو ساج بدگوئی فراوان كرده، راه را برای هدر كردن خونش باز نموده، چشم طمع طرف را به دارائی و پایگاه او گردانیده*، تأخیر دستگیری علی بن عیسای [وزیر] را خطرناك شمرده است.
ص: 242
ابن ابو ساج [بن دیوداذ] آن نامه‌ها را با نامه‌های همیشگی خود همراه حسن بن هارون به پایتخت نزد علی بن عیسی فرستاده گفت، به وزیر بگو: این مرد برای ریختن خون من و تو و یاران تو می‌كوشد و من می‌خواهم او را دستگیر نمایم، بزرگترین گناه او از دیدگاه من فتنه انگیزی او ضد تو می‌باشد. چون علی ابن عیسی آن همه نامه‌ها را دید در شگفت شده گفت: به برادرم ابو القاسم [1] بگو:
اگر این كار را برای آن می‌كنی كه خودت را از شر این خیانت پیشه رها سازی، خدا پشت و پناهت باشد، ولی اگر می‌خواهی آنرا برای من انجام دهی، به خدا سوگند سپاسگزاری من از هیچكس، به اندازه سپاس من از آن كس نیست كه در راه بر كناری من از وزارت بكوشد، زندان و تبعید برای من آسان‌تر است از آنچه از كار وزیری می‌كشم! عبد الله بن علی [جرجرائی] نامه‌هائی نیز از گفته آن سفیر [كه دستگیر شده بود] بساخت و به عنوان اینكه او آنها را از بغداد برای محمد بن خلف [نیرمانی] به واسط فرستاده چنین نوشت: «من بیشتر كارها كه نیاز بود انجام داده و به زودی به واسط باز خواهم آمد» دل محمد بن خلف [نیرمانی] با این نامه آرامش یافت، ولی عبد الله بن علی [جرجرائی] باز به نزد او رفته دل او را از نزدیك به دست آورده، پیشنهاد نمود، یكصد هزار درم از مال خویش برای گشایش كار در اختیار او نهد، تا به دلگیری او پایان دهد. محمد ابن خلف گمان كرد این پیشنهادی درست است، پس عبد الله بن علی را برای خوردن و آشامیدن دوستانه دعوت كرد.
* چیزی نگذشت كه حسن بن هارون از بغداد بازگشته، به خانه محمد بن خلف
______________________________
[ (1-)]M : كاربرد كنیت برای موالی و نیم بردگان معمول نیست، تنها برای گرامیداشت بیش از اندازه مانند آنجا كه در خ 5: 260 مونس مظفر را ابو الحسن خوانده است، به كار می‌رفته است. شاید كنیت ابو القاسم همان باشد كه خصیبی بدو داده بود. (خ 5: 251).
ص: 243
آغاز كرده، پیش پایش ایستاد. محمد بن خلف به او گفت: ای نمك به حرام [1] شنیدم نزد علی بن عیسی از من بدگوئی كرده‌ای كه من برای وزیر شدن بر جای او می‌كوشم! تو وابستگان امیر [ابو ساج بن دیوداذ] و غلامانش را نیز به من بدبین كرده‌ای. به خدا سوگند! ای سگ! می‌دهم، پانصد تازیانه بر تو بزنند و سی هزار دینار دارائی كه تو را مست كرده، از تو خواهم گرفت! حسن بن هارون تنها چنین پاسخ می‌گفت:
خدا در میان من و كسی داور باشد، كه سرور مرا، كه من نهالی از اویم، به من بدبین كرده است! محمد بن خلف همچنان اشتلم می‌كرد، تا آنجا كه پرسید: امیر را دیدی؟
حسن بن هارون گفت: هنوز ندیده‌ام. گفت: با لعنت خدا، به نزد او رو و به اینجا بازگرد! حسن به نزد ابو ساج رفته هر چه را از كوششهای محمد بن خلف بر ضد ابو ساج در بغداد دانسته بود و آنچه را در روی او هنگام بازگشت گفته بود، همه را گزارش داد.
ابن ابو ساج به صندوق دار خود، كه مالیات گرد آمده نزد محمد بن خلف را، برای پرداخت به سپاهیان و غلامان و هزینه‌های دیگر از او می‌گرفت بخواند و گفت:
تو در مدتی پیش مالی را به نزد من آورده گفتی: اینها درمهای غش، بهرجه، خراسانی [2] است كه محمد بن خلف آورده است، تا ماهیانه اولیا* و جز ایشان را از آن بپردازی! تو می‌گفتی: كسر صرافی او بسیار است. از تو می‌خواهم روند كار و آورده‌های كنونی او را روشن سازی! گفت: آنچه امروز می‌آورد از هر گذشته بدتر است! من از یكصد هزار درم كه امروز آورد، یك هزار و پانصد درم جدید و دو هزار درم راست و بی‌عیب و چهل و دو هزار درم غل و غش پست بیرون آورده‌ام. این پاسخ درباره فرق صرافی بر ابو ساج گران آمده گفت: چون امشب محمد بن خلف بدینجا آید تو نیز بیا و پولها را همانگونه بیاور و بگو كه چگونه این رفتار او مردان و غلامان ما را بد دل كرده
______________________________
[ (1-)]M : متن: یا عاض ... ای گازگیر پستان مادر!
[ (2-)]M : چند گونه سكه درمهای غش و با عیار بوده كه بهای درم را از ده تا یك دینار پائین می‌آورد مانند آنچه در خ 5: 276 دیده می‌شود.
ص: 244
است. صندوقدار همین كار بكرد. ابن ابو ساج گفت: ای ابو عبد الله [نیرمانی]! تو می‌دانی پذیرفتن چنین مال برای هیچكس روا نیست. من اگر یك ماه حقوق مردانم را ندهم، و همیشه پول سالم یا نزدیك به آن بپردازم بهتر از این است. محمد بن خلف [نیرمانی] خشمگین شده گفت: آنچه به این سگ جرأت داده است كه در برابر تو اینگونه با من سخن گوید، جز آن نیست كه از بدبینی تو به من آگاه شده است، تو را نیز كسی به من بدبین كرده كه می‌پندارد، می‌تواند دبیری تو را انجام دهد و او همین بی‌پدر [1]، حسن بن هارون، است. برای من، او و این صندوقدار و همه غلامان و مردان تو ناچیزند، این زندگانی و فرمانروائی را من برای تو فراهم كرده‌ام.* از این پس به خدا سوگند به هیچ كار تو دست نمی‌زنم هر كار كه خواهی انجام ده! او در حال بیرون رفتن دستهای خود را بر هم می‌سایید. ابن ابو ساج [ابن دیوداذ] او را سوگند می‌داد كه باز گردد، و او سوگند یاد می‌نمود كه باز نمی‌گردد. كشاكش آنقدر به درازا كشید كه وی به جائی از دالان نزدیك شد كه اگر می‌پیچید ناپدید می‌شد. ابن ابو ساج به غلامانش گفت: این خوك بد دین را بگیرید و صدای پس‌گردنی‌هایش را به گوش من برسانید! نزدیك یكصد پس گردنی به او زده، شمشیر و كمرش را گرفتند.
ابن ابو ساج عبد الله بن علی را خواست، كه همانگاه بیامد، و او را به خانه محمد بن خلف فرستاد، تا آنرا به نگهبانی سپارد و كارمندان و غلامانش را دستگیر كند و گنجینه‌هایش را باز داشت نماید، كه او به پاكی و درستی معروف بود. به حسن بن هارون نیز دستور داد دبیری را به جای او بر عهده گیرد، و او را سوگند داد كه به اطاقی كه زندانی است برود و او را به زنجیر پنجاه رطلی ببندد و پیراهن «بایباف [2]» بر او بپوشاند. حسن بن هارون این كار را انجام داده، به او گفت: ای محمد بن خلف [نیرمانی] آیا از اینكه به تو می‌گفتم: ای سرور من! تو فریب می‌خوردی؟ من تو را به مسخره می‌گرفتم! اكنون
______________________________
[ (1-)]M . متن: هو هذا العلج حسن ... بی‌ریشه، از نژاد پست‌تر.
[ (2-)]M : بیباف. مقدسی (احسن التقاسیم ص 474) شاید پوشاكی برای شكنجه زندانی بوده است، مانند «جبه صوف» كه در خ 5: 171، 198، 230.
ص: 245
كدام زرنگتر بودیم، من یا تو؟ آنگاه حسن بن هارون پس از اهانتها و پس‌گردنی‌ها و زدن با چوب دستنوشت او را به بدهكاری ششصد هزار دینار بگرفت، كه نزدیك پنجاه هزار دینار از آنرا بپرداخت* و باقی بماند تا ابن ابو ساج [بن دیوداذ]، از واسط برای جنگ با هجری [قرمطی] به كوفه رفت، پس او را بسته زنجیر با خود ببرد، و چون [ابن دیوداذ] اسیر [قرمطیان] شد، محمد بن خلف [نیرمانی] رهائی یافت.

گزارش جنگ ابن ابو ساج با قرمطی و بی احتیاطی و سبك شمردن دشمن كه به اسیر شدن او انجامید و پیشآمدهای پس از آن كه او را به كشتن داد:

یوسف بن دیوداذ از واسط به ابو الحسن علی بن عیسای وزیر در یك نامه خواستار پول شد، تا برای فراهم كردن خوار و بار، برای راه واسط تا كوفه هزینه كند.
زیرا مالیات خاور زمین هنوز نرسیده، و با به جنبش آمدن هجری [قرمطی] نمی‌توان به انتظار نشست تا پول از كوهستان برسد، برای این كار نیز كمتر از یكصد هزار دینار بسنده نمی‌باشد. علی بن عیسی، این نامه را به مقتدر نشان داده پیشنهاد كرد، هفتاد هزار دینار از بیت المال ویژه برداشته، برای او فرستاده شود.
گزارش رسید كه ابو طاهر [قرمطی] در روز چهارشنبه سیزده روز مانده از ماه رمضان، خودش از هجر بیرون آمده، و در جایگاهی به نام «حس» كه دو روز با «أحساء» فاصله دارد فرود آمده، تا روز شنبه در آنجا مانده، فردای آن بیرون آمده است. سلطان* نیز این گزارش را برای ابن ابو ساج فرستاده دستور بیرون آمدن به سوی كوفه داد.
علی بن عیسی نیز برای كارگزاران كوفه دستور نامه نوشت كه خوار بار و علوفه برای یوسف [ابن دیوداذ] فراهم كنند.
یوسف روز چهارشنبه یك شب از رمضان مانده از واسط به سوی كوفه بیرون آمد، سلامت طولونی نیز كه پول برای او برده بود به بغداد بازگشت.
چون ابو طاهر هجری [قرمطی] به كوفه نزدیك شد، همه اسیرانی را كه از حاجیان گرفته بود آزاد كرد، كارگزاران سلطان نیز همگی از كوفه گریختند، ابو طاهر همه خواربار و علوفه‌ای را كه برای ابن ابو ساج فراهم كرده بودند بگرفت، و این
ص: 246
یكصد كر آرد و یك هزار كر جو بود، پس خواربار ابو طاهر كه به ته كشیده بود سنگین گردید و سختی از یارانش به دور شد. ابن ابو ساج روز آدینه هشتم شوال هنگامی به پشت كوفه رسید، كه ابو طاهر یك روز پیش از او بدانجا فرود آمده، راه میان او و كوفه را بسته بود.
از ابو طاهر نقل شده است كه می‌گفت: سپاه من در میان راه واسط به كوفه، در یك روز تاریك از مه، به نزدیك سپاه یوسف [بن دیوداذ] رسید، ایشان یك دیگر را ندیدند، ولی من آنرا احساس كردم و اگر می‌خواستم می‌توانستم او را بزنم! یوسف كس به نزد ابو طاهر فرستاد، كه او را به پیروی* بخواند، و اگر نپذیرد برای جنگ روز یكشنبه آماده باشد، فرستاده [ابن دیوداذ] گفت: چون به اردوی [قرمطیان] رسیدم، مرا به جائی بردند كه گروهی هم قیافه در آنجا بودند پس به من گفتند: سخنت را بگو! كه سرور می‌شنود! ولی من نفهمیدم كدام از آنان بود. پس از دادن پیام، به او گفتند: خواست تو پذیرفته نیست، جنگ نیز وا پس نمی‌افتد! پس روز شنبه نهم شوال سال 315 بیرون دروازه كوفه جنگ شد.
گویند چون ابن ابو ساج [دیوداذ] سپاه ابو طاهر [قرمطی] را دید به نیروی خود مغرور شده، ایشان را كوچك گرفته گفت: این سگ‌ها كه باشند؟ یك ساعت دیگر همگی در دست من خواهند بود، او دستور داده بود «فتحنامه» را نیز پیش از آغاز زد و خورد بنویسند، پس هر گروه به برابرش یورش برد.
چون هجریان جنجال بوق و كرنا و دنبك سپاه ابو ساج را كه بسیار بود شنیدند، یكی از آنان به دوستش كه همراه او بود گفت: این آوازها چیست؟ همراه او گفت:
بیچارگی است! گفت: البته! و چیزی نیفزود. بوق و كرنا و جنجال در آئین سپاه ابو طاهر نبود.
ابن ابو ساج سپاه خود را رده بندی كرده خود و غلامانش مانند همیشه جدا [1] می‌جنگید. جنگ از چاشتگاه روز شنبه تا فرو شدن* آفتاب ادامه داشت. ابن ابو ساج
______________________________
[ (1-)]M : جدا جنگیدن سردار، درباره مرداویج نیز در خ 5: 273 یاد شده است. اما رده‌بندی جنگ دیلمیان و تغلبیان در خ 6: 483 عكس این را نشان می‌دهد.
ص: 247
در ایستادگی كوتاهی نكرد و یاران ابو طاهر را به سختی تیر باران كرد و بسیاری را زخمی نمود. چون ابو طاهر كه در یك كجاوه در كنار دویست تن از یاران وفادار خود نزدیك دیوارهای حیز [1] ایستاده بود چنین دید، از كجاوه پائین آمده، سوار بر اسب شده، همراه یاران یورش آورد. یوسف نیز خود و غلامانش یورش بردند و در این جنگ تن به تن [2] [یوسف بن دیو داذ] بن ابو ساج در پایان روز با زخمی در پیشانی پس از آنكه پیشنهاد گریختن را كه غلامانش دادند نپذیرفت، دستگیر شد [3]. گروهی از یارانش نیز اسیر و گروهی كشته شده و دیگران گریختند.
چون یوسف به هنگام غروب اسیر شد او را به اردوگاه ابو طاهر بردند و برای او چادری با فرش جدا كرده نگهبانی بر او نهادند. [پزشك] پرستاری به نام ابن سبیعی نیز برایش آوردند. ابن سبیعی گوید: چون به چادری كه در آن زندانی بود رفتم، دیدم نشسته، دراعه‌ای نقره فام پوشیده كه گریبان و خشتك [4] آن از دیبای سرخ بوده، و از خون زخم پیشانیش آلوده شده است، و مقداری خون بر رخ او نیز خشكیده است، آب گرم خواستم. یكی از یاران ابو طاهر گفت: به خدا نه آن را داریم و نه چیزی كه در آن گرم كنیم! زیرا كه* بار و بنه خویش را نزدیك قادسیه گذارده برای جنگ بدینجا آمده بودند. پس روی وی را با آب سرد شستم و جای زخم را نیز شسته و بستم.
او نام مرا و آنچه بدان شهرت دارم پرسید. چون گفتم، دیدم خانواده مرا از دورانی كه كودكی خود را در خانه برادرش افشین كه فرماندار كوفه بود، می‌گذرانید، می‌شناسد. من از هوش او و بی‌باكی از آنچه بر سرش آمده در شگفت ماندم.
چون گزارش پیشامد و اسیری ابن ابو ساج به علی بن عیسی رسید، به دار السلطان رفته برای رسانیدن آن به مقتدر با نصر پرده‌دار و مونس مظفر گفتگو كرد. گزارش
______________________________
[ (1-)]M . متن: من حیطان الحیز ... شاید: من حیطان الحیرة ... بوده باشد.
[ (2-)]M . متن: و اشتبك الحرب بینهما فاسر ابن ابی الساج ...
[ (3-)] در تاریخ اسلام گوید: در این جنگ پیرامن پانصد قرمطی با تیر زهر آگین زخمی شدند.
[ (4-)]M . متن: «و جربانها و لبنتها». جربان معرب گریبان است.
ص: 248
پخش شده و ترس و بیم ابو طاهر در دل بزرگ و كوچك مردم، جا گرفت. گروهی آماده گریختن به واسط شدند كه به اهواز روند. رسیدن فراریان به بغداد نیز آغاز شد.
مونس خرگاه خود را به میدان «اشنان» بیرون برد تا به سوی كوفه رود. نامه كارگزار دولت از «قصر ابن هبیره» به علی بن عیسی فرا رسید كه ابو طاهر [قرمطی] و یارانش روز سه شنبه دوازدهم شوال از كوفه به سوی «عین تمر» رفت. سپس نامه دیگر او رسید كه ایشان به «عین تمر» رسیدند.
پس علی بن عیسی پانصد «سمیریه» را به اجاره گرفت. یك هزار تن در آنها سوار كرده، شماری* «شذا» و «طیار» [1] نیز همراه آنها از «دجله» به «فرات» جابجا كرده، گروهی از غلامان «حجریه» را با آنها فرستاد، تا جلو گذشتن هجری [قرمطی] را از فرات بگیرند. به گروهی از سرداران نیز دستور داد تا سواره از بغداد برای سامان دادن كارها به «انبار» روند.
روز آدینه مردم «انبار» و سردارانی كه در آنجا بودند، سواران ابو طاهر را دیدند كه از كرانه باختری به پیش می‌آیند، پس پل انبار را بریدند و ابو طاهر در كرانه باختری بماند، تا توانست روز سه شنبه [2] یكصد تن را با كشتی‌ها، دور از چشم یاران سلطان از آب بگذراند، و چون به انبار رسیدند، میان ایشان و سرداران سلطان جنگ رخ داد. ابو طاهر پس از بیرون كردن یاران سلطان از انبار، پل را از نو ببست.
او بار و بنه خود را كه ابن ابو ساج نیز در آن بود در كرانه باختری نهاده، از آب بگذشت.
چون سواران شذاهای دولتی از بسته شدن پل آگاهی یافتند شبانه رفته آن را به آتش كشیدند. ابو طاهر و برخی یارانش در كرانه خاوری فرات و بار و بنه او در كرانه باختری ماند. شذاها و طیارها نیز از رفت و آمد ایشان جلوگیری كردند. چون گزارش رسیدن ابو طاهر به «انبار» و كشتن سردارانی كه در آنجا بودند به بغداد رسید
______________________________
[ (1-)]M سه گونه قایق نهر پیما (خ 5: 59).
[ (2-)]M : 91 شوال.
ص: 249
نصر پرده‌دار با* «حجریان» و پیادگان «مصافی» [1] و دیگر سرداران كه در بغداد مانده بودند بیرون آمده، «درفش خلافت» را كه همانند «لواء» سیاه است و با خط سفید عبارت «محمد رسول الله» بر آن نوشته شده است همراه برداشت.
مونس كه پیشتر رفته بود، به دروازه انبار با نصر دیدار كرد. سپاهیان این دو سردار از سوار و پیاده و جز آن، از چهل هزار مرد افزون بود. ابو هیجاء [بن حمدان] و از برادرانش، ابو ولید، ابو علاء، ابو سرایا با یاران و عربهای [2] او نیز بیرون آمدند.
چون نصر بیرون رفت، نزدیك دو فرسنگی بغداد، بر پل نهر معروف به «زبارا» در بخش «عقرقوف» از مونس پیشی گرفت و مونس به دنبال افتاد، تا در كنار این نهر با هم گرد آمدند.
ابو هیجاء به نصر پرده‌دار پیشنهاد كرد، پل نهر «زبارا» بریده شود و چون با پی‌گیری او نصر سستی می‌كرد، گفت: ای استاذ! پل را ببر، ریش مرا نیز ببر! پس پل را بریدند.
ابو طاهر و همراهانش از كنار خاوری فرات به سوی نهر «زبارا» پیش آمده تا در پایان روز دوشنبه دهم ذی قعده به یك فرسنگی سپاه سلطان رسید و شب را بماند و بامدادان راه را به سوی نهر زبارا ادامه داد. یكی از پیشاهنگان* او سیاه پوستی [3] به نام «صبح» بود كه بی‌باكانه به پیش می‌آمد، تا تیراندازان سلطان تن او را مانند خار پشت كردند. پس چون به بالای پل آمد و دید، پل باز شده است بازگشت. یاران ابو طاهر پی در پی گودای رودخانه را اندازه می‌گرفتند، چون دانستند گذشتن‌پذیر نیست، بی آنكه پشت خود را به میدان كنند به پس رفتن آغازیدند، تا به «حسینیه» رسیده، دیدند آب
______________________________
[ (1-)]M : برای واژه حجری و مصافی، ن. ك: خ 5: 330، 414.
[ (2-)]M . متن: فی اصحابه و اعرابه. خاندان حمدان فئودالهائی از نژاد سریانیان مسلمان و عرب شده سده‌های نخستین هجری هستند كه نسبت «تغلبی ولاء» خود را كم كم به «تغلبی نژاد» تبدیل كرده بودند. خ 5: 64.
[ (3-)]M : داستانی برای همین سیاه در خ 5: 298 پانوشت ص 252 دیده می‌شود.
ص: 250
دور آن را فرا گرفته است، زیرا كه نصر و مونس، پیشتر، كسانی را فرستاده بندها را در چند جا شكسته بودند و سرریز آب، گرداگرد اردوگاه ابو طاهر را فرا گرفته بود.
پس روز سه شنبه را در آنجا بماند و با یاران خود به سوی «انبار» رفت. هیچ یك از یاران سلطان جرأت نكرد در پی او شود، یا پل «زبارا» را ببندد تا از آن بگذرند.
بریده شدن پل به پیشنهاد ابو هیجاء یگانه توفیق خدائی بود، زیرا اگر این پل درست بود، یاران قرمطی از آن گذشته بغداد را می‌گرفتند [1]، چون ایشان از بسیاری سپاه سلطان بیمی نداشتند زیرا اینان پس از شنیدن گزارش رسیدن ابو طاهر به رود «زبارا» هنوز چشمی به ایشان نیفتاده به سوی بغداد گریختند، پس از پیشامد اسیر شدن ابن ابو ساج* چنان ترس همه را گرفته بود، كه كسی اندیشه پایداری در برابر قرمطیان را به دل خود راه نمی‌داد.
ابو طاهر گروهی راهنما به همراه می‌داشت و او را از بیرون شكستگاه رودخانه به سوی «انبار» بردند. چون ایشان اردوگاه خود را در «زبارا» رها كردند، بانگ تكبیر یاران سلطان بلند شد و برای علی بن عیسی گزارش سلامتی خود و بازگشت ابو طاهر را فرستادند كه به «انبار» رفته و راه باز آمدن به اردوی خود را نیز ندارد، چه رسد كه به یورش بر بخشهای بغداد. در این هنگام مونس به بار و بنه ابو طاهر و یاران پس مانده او در كنار باختری انبار چشم دوخت. او امیدوار بود كه ابن ابو ساج [ابن دیوداذ] را نیز آزاد سازد، پس یلبق پرده‌دار خود را با چند سردار و غلامان ابن ابو ساج [2] با شش هزار مرد به گمان آنكه ابو طاهر نمی‌تواند از آب بگذرد بدانجا
______________________________
[ (1-)]M : زیرا وضع سیاسی و نظامی آن روز با سقوط مدائن سه قرن پیش از آن تاریخ، به دست عرب، پس از اسیر شدن هرمزان- خ 5: 299 و پیشنهاد تخلیه بغداد و رفتن خلیفه به خاوران (خ 5: 300) همچنانكه یزدگرد رفت شباهت بسیار دارد. جالب اینكه طقطقا در آداب سلطانیه ص ع 111 پ 108 سقوط بغداد به دست مغول را به سقوط آن به دست عرب تشبیه نموده است.
[ (2-)]M : متن: من غلمان ابن ابی الساج ...- ساجیان خ 5: 206.
ص: 251
فرستاد، ولی ابو طاهر با حیلتی از یاران خود دور شد، و راهی دراز، پیاده از «انبار» به سوی بیابان در كنار فرات بیرون رفت و با زورق یك ماهیگیر به كرانه‌ای كه بار و بنه‌اش بود بگذشت. چون به یاران رسید به جنگ با یلبق و همراهانش پرداخت*. یلبق و یارانش پایداری نتوانسته بگریختند و شماری كشته شدند. در این هنگام چشم ابو طاهر به ابن ابو ساج افتاد كه از چادری كه در آن زندانی بود بیرون آمده به راه می‌نگرد، كه سرنوشت او چه خواهد بود، او گمان برد كه در اندیشه گریختن بوده است و او را بخوانده گفت: می‌خواستی بگریزی. گویند: غلامان [ابو ساج بن دیوداذ] نیز او را به سوی خود خوانده بودند، كه قرمطی بدو گفت: امیدوار بودی غلامانت تو را رها سازند؟! پس دستور داد همانجا گردن او و گروهی از اسیران را زدند [1].
ابو طاهر پس از آن كوشید تا همه یاران را كه در كرانه خاوری فرات مانده بودند از آب گذرانیده به كرانه باختری انبار كه سر به بیابان دارد رساند. یلبق نیز گریزان با یاران پراكنده به نزد مونس مظفر بازگشت.
ابو القاسم زنجی [2] نقل می‌آورد كه شمار یاران ابو طاهر یك هزار و پانصد مرد بود كه هفتصد تن از ایشان سوار و هشتصد پیاده بودند، من این آمار را از مردی كه خبرگزار قرمطیان در انبار بود گرفتم، ولی شمار ایشان، دو هزار و هفتصد نیز گفته شده است. او می‌گوید: از یك پناهنده ابو طاهر [قرمطی] شنیدم كه در پاسخ این پرسش كه چرا یاران سلطان به زودی می‌گریزند و شما پایداری می‌كنید*؟ گفت: یاران سلطان رهائی را در گریختن می‌بینند و می‌گریزند و ما رهائی را در پایداری می‌بینیم پس بردباری
______________________________
[ (1-)]M : ابو ساج یا ابن دیوداذ آذربایجانی مسلمان گنوسیست نرم سنی زده، پس از شكست از خلیفه (خ 5: 113- 118) به خدمت خلیفه عرب بازگشت و توبه كرد و نرم‌تر و سنی‌تر شد (خ 5: 162) و به جنگ با گنوسیست‌های تند قرمطی رفته اسیر شده بود (خ 5: 291). رازی كتابی به نام الی ابن ابی الساج فی الحكمة دارد (ابن ابی أصیبعة العدد: 203).
[ (2-)]M : این مرد كه یكی از منابع كار مشكویه در این تاریخ است، از یاران وفادار به ابن فرات شیعی است (خ 5: 179). پیشامد حلاج را نیز دیده است (خ 5: 155 به بعد) و در هر سه جا مانند خود مشكویه با نرمی از گنوسیست‌ها جانبداری كرده است.- خ 5: 361.
ص: 252
می‌كنیم [1].
علی بن عیسی خبرگزارانی در میان راه بغداد تا رودخانه «زبارا» بگمارد و یكصد پرنده نامه‌رسان [2] نیز به آنان سپرد، تا گزارش كارهای دشمن را همه ساعته به او برسانند. سبب سالم ماندن بغداد و مردم آن در روزی كه قرمطی به «زبارا» رسید با آنكه در بغداد عیاران و چریكهای [3] بسیار خواهان و آماده چپاول بودند، آن بود كه علی بن عیسی به نازوك دستور داد، تا همیشه بامدادان تا شبانگاهان در دو كرانه بغداد با سوارانش برای نگهبانی به گردش پرداخت و در روزی كه ابو طاهر به رودخانه زبارا رسید، بامدادان با همه سپاهش به «باب حرب» رفته تا شبانگاه بماند، و در دو كرانه بغداد، پی در پی ندا در می‌دادند كه هر عیار یا چریك كه دیده شود یا هر كسی جنگ افزار با خود بردارد، گردنش زده خواهد شد. پس عیاران [در لانه‌های خود] سنگ [4] شدند.
مردم «باب محول»، «نهر طابق» و «قلائین» دكانهای خود را بستند و كالاهای خود را به خانه‌ها پنهان كردند. مردم مرفه‌تر، زورقهائی را آماده* در خیابانهائی كه به دجله می‌رسد نهاده، ابزار و كالای خود در آنها نهاده و برخی آنها را از راه آب به سوی واسط به پائین فرستادند، برخی نامداران [5] شهر نیز كالاهای خود را به حلوان فرستادند كه با حاجیان به خراسان گسیل شود. برای هیچ كس از كوچك تا بزرگ شكی نبود
______________________________
[ (1-)] صاحب كتاب «عیون» گوید: آورده‌اند كه یكی از مردم بغداد به نزد آن سیاه رفت [شاید سیاه پوستی كه در خ 5: 295 یاد شد] او را بر آنكه بی‌گدار بر آن گروه بسیار یورش برده ملامت كرد. سیاه پاسخ گفت: ما خوشی را در بردباری و شما خوشی را در گریز می‌بینید و بدان می‌روید.
[ (2-)]M : در خ 5: 306 گوید: این كار به دست ابن مقله انجام شده است.
[ (3-)]M . متن: العیارین و المتشبهة بالجند ... جوانمردان و شبه نظامیانی بودند كه از میان مسلمانان گنوسیست پدید می‌آمدند، كه به بینوایان، بیچارگان، از كار افتادگان خدمت كنند، چون در این راه گاهی با دولت نیز رو در رو می‌شدند، دولتیان ایشان را به نام اقلیتی «چپاولگر» می‌خواندند زیرا كه گاهی كسانی با لباس عیار نیز به این كار دست می‌زدند.
[ (4-)]M . متن: فانحجر العیارون ...
[ (5-)]M . متن: قوم من المجهرین ...
ص: 253
كه قرمطی بغداد را خواهد گرفت [1].
نازوك در آن روز بنا به دستور علی بن عیسی از بامدادان تا پاسی از شب، نه خودش و نه هیچكس از یارانش، از چارپایانشان، بجز هنگام نمازها پیاده نشدند. شب را نیز در چادرهائی ویژه كه زده شد گذرانیدند و همین موجب رهائی بغداد از آن خطر شد.
چون قرمطی [ابو طاهر] به سوی هیت رفت، هارون بن غریب و سعید بن حمدان [2] پیشدستی كرده زودتر از او بدانجا شده بر دیواره شهر رفته، با دلیری كه به مردم هیت می‌دادند، در برابر قرمطیان ایستاده با منجنیق‌ها، بسیاری از ایشان كشتند، تا ابو طاهر بازگشت.
چون گزارش به بغداد رسید مردم آرامش یافته، مقتدر و بانو [مادرش] پس از شنیدن بازگشت او یكصد هزار درم صدقه دادند. مونس و نصر آمار مردان گرد آمده در كرانه «زبارا» نزدیك بغداد را از روی لیستها گرد آورده، غیر از* عربها چهل و دو هزار مرد بودند، و این جز غلامان و وابستگانشان بود كه چند برابر آن بود.
چون گزارش دستگیری ابن ابو ساج به علی بن عیسی رسید، همان هنگام به نزد مقتدر رفته گفت: خلیفگان پیشین دارائی را برای راندن دشمنان دین و سركوب گردن- كشان و نگهبانی از اسلام و مسلمانان گرد آورده‌اند، از روز مرگ پیامبر خدا (ص) تا امروز [سال 315] هیچ پیشامدی بزرگتر از آنچه امروز می‌بینیم رخ نداده است این مرد [ابو طاهر] كافر است. او به سال سیصد و دوازده بلائی بر سر حاجیان آورد كه مانند نداشت، اكنون بیم، دل دوستان بزرگ و كوچك را فرا گرفته است. معتضد و مكتفی این بیت المال ویژه را برای چنین روزها پر كردند، امروز چرا چنین دارائی بسیار در آنجا بماند؟ از خدا بپرهیز ای امیر مؤمنان! با بانو [مادر] گفتگو كن! او زنی
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 295 پانوشت.
[ (2-)]M : ابو علاء: خ 6: 270.
ص: 254
پاكدین است، اگر دارائی برای روز مبادا پس انداز كرده است، امروز همان روز است، و اگر نه، پس تو و یارانت به سوی خاوران هجرت كنید [1]، كه سخن درست به تو گفتم! مقتدر به نزد مادر رفت و بازگشت و گفت: بانو رأی تو را پذیرفته دستور داد پانصد هزار دینار از دارائی ویژه خودش برای بیت* المال همگانی واریزند، تا به هزینه رسد.
پس او از علی بن عیسی پرسید كه در بیت المال ویژه چقدر مانده است؟ او پاسخ گفت: پانصد هزار دینار! علی بن عیسی خود را برای نگهبانی از آن دارائی آماده كرده دستور داد تا درمی از آن به خاصه خرجی هدر نشود، دارائی بخشها نیز گرد آوری شود، تحصیلدارانی نیز به نزد كارگزاران فرستاد، تا هر چه بیشتر مالیات‌ها را گرد آوری كردند.
یك بازرگان نیكخواهانه به علی بن عیسی گزارش داد كه یكی از خبرگزاران قرمطی را می‌شناسد كه یك مرد شیرازی است و با او نامه داد و ستد می‌كند، پس گروهی را فرستاده او را دستگیر كرده به دار السلطان آوردند. علی بن عیسی در پیش دادرس ابو عمر [2] و سرداران از او بازپرسی كرد. او گفت: من پیرو ابو طاهر هستم و از آن رو بدو یاری می‌رسانم كه او بر حق است، فرمانروای شما و پیروان او همه كافر و به راه باطل هستید. خداوند بر خود واجب دانسته كه در زمین برای مردم حجت و امامی عادل داشته باشد [3]. امام مهدی ما، فلان بن فلان بن اسماعیل بن جعفر صادق (ع)
______________________________
[ (1-)]M : به همان سو كه یزد گرد پس از شكست پناه برد. ن. ك خ 5: 265 پانوشت.
[ (2-)]M : دادرس دادگاه حلاج كه او را به مرگ محكوم كرد (خ 5: 159).
[ (3-)]M : اینكه زمین هیچگاه از حجت خالی نخواهد ماند، یك اصل گنوسیستی است كه ده‌ها حدیث از اهل بیت (ع) در «اصول كافی» تألیف كلینی م 329 ه در اثبات آن آمده است این اصل نظر سنیان را باطل می‌سازد كه گویند: زمان میان یك پیغمبر و پیغمبر بعد او، و همچنین زمان پس از مرگ خاتم پیامبران (ص) دوره فترت نامیده شده، رابطه خدا و خلق بریده است و حجتی از سوی خدا در زمین نباشد، بلكه مردم خودشان باید برای جامعه خلیفه‌ای برگزینند. فارابی تئوریسین گنوسیسم اسلامی «مدینه فاضله» خویش را به یك-
ص: 255
است، ما همانند رافضیان احمق نباشیم، كه مردم را به سوی یك غائب منتظر بخوانیم [1].
علی بن عیسی گفت: راست بگو! چه كسی از مردم كوفه و بغداد می‌شناسی كه با قرمطی داد و ستد نامه دارد؟ گفت: چرا راست بگویم و گروهی پاكدین را به چنگ گروهی كافر بسپرم تا ایشان را بكشند*؟ من این را نخواهم كرد! دستور داد به او سیلی و چوب زدند و به غل و زنجیری سنگین كشیدند و زنجیری به دهانش نهادند و او را به نازوك سپرد تا در سیه چالش انداخت، تا پس از هشت روز بمرد، زیرا از خوردن و آشامیدن خودداری كرده بود.
______________________________
[ ()] مخروط همانند كرده كه قاعده آن را مردم نادان تشكیل داده با سوادان در بخشهای بالاترند.
هر آدمی كه داناتر است جزء الهی بیشتر و مقامی والاتر دارد. آنان كه به رأس مخروط نزدیكترند، علمشان بیشتر و عددشان كمتر است و در رأس مخروط أعلم ناس و رئیس مدینه فاضله است كه دارای فره ایزدی است یعنی با عقل فعال (عقل عاشر دهم) پیوند دارد و بنابر «قاعده لطف» بر خداوند واجب است كه او را در حین القای دستور از خطا و لغزش «معصوم» دارد، تا جامعه اسلامی را به تباهی نكشاند.
فارابی گوید: این رئیس مدینه فاضله را ایرانیان قدیم «شاه»، یونانیان «فیلسوف»، مسلمانان «نبی، رسول، امام»، صوفیان «قطب» می‌نامند.
پس از مرگ رئیس مدینه، عالمترین كس پس از وی، بر جای او بنشیند، پس «زمین هیچگاه از حجت خالی نماند».
[ (1-)]M : پس از آنكه به اراده قطعی خداوند متعال دوازدهمین امام معصوم شیعه (عج) غایب شد گنوسیست‌ها كه در عراق نفوذ بسیار داشتند موقعیت را مغتنم شمرده به خلیفه نزدیك شدند. او نیز چون دید به دلیل غیبت آخرین امام ایشان نامزدی برای خلافت و رقابت با عباسیان ندارند، این مذهب را از لیست سیاه بیرون آورده و سرشناسانشان را به خود نزدیك كرد و «ابن فرات» را به وزیری بگمارد. ولی شیعیان تندرو در خاور ایران و در خلیج فارس قرمطیان این نرمش را نپذیرفته گفتند: امام نادیده از خدای نامرئی نیابت نتواند كرد. امروز نیز اسماعیلیان، با آنكه مذهب را از سیاست جدا كرده‌اند، باز هم امام حاضر دارند كه تنها به كار مذهبی می‌پردازد و به سیاست كاری ندارد.
ص: 256
نیز در این سال سپاهیان شوریدند [1].

سال سیصد و شانزدهم آغاز شد:

اشاره

مونس مظفر از «انبار» بازگشت. او روز پنجشنبه سوم محرم پس از نصر به بغداد آمد. سپاهیان كه در «انبار» برای افزایش حقوق سر به شورش زده بودند، در بغداد نیز آن را دنبال كردند. پس برای هر یك، یك دینار افزوده شد و پرداخت گردید.
گزارش رسید كه ابو طاهر [قرمطی] به «دالیه» در راه فرات در آمده و چون هیچ نیافته، هر كه را یافته كشته است و به «رحبه» رفته، پایداری مردم را در هم شكسته، پس از پیروزی، شمشیر در میان مردم نهاده است. پس به مونس مظفر دستور دادند كه از «رقه» جلو ایشان را بگیرد. مردم «قرقیسیا» كسان به نزد قرمطی فرستاده، امان خواسته و او نوید نیكوی داده بود. سپس كس به قرقیسیا فرستاده جار كشید، كه كسی در روز، از خانه بیرون نیاید، مردم نیز چنان كردند كه كسی یارای مخالفت نداشت.* پس یك گردان گشتی را، از روی پلی، كه در رحبه ساخته بود گذرانده، به سر عربها فرستاد، كه بسیاری از ایشان را كشت، شترها و گوسفندانشان را بگرفت، چنان عربها از او ترسیده بودند كه با شنیدن نام او می‌گریختند. او یك اتاوت [2] بر ایشان بست، كه هنوز هست، كه هر خانواده در سال یك دینار بپردازند. سپس از رحبه، به «رقه» بالا رفت. پس ابو طاهر از رقه از راه فرات به «رحبه» برگشت و هر چه كالا داشت
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام آمده است: سپاهیان بر مقتدر بشوریده، افزایش حقوق خواستند و به او دشنام دادند، كاخی به نام «ثریا» را چپاول كردند، ایشان فریاد می‌زدند: حج ما را از ما گرفتی، دارائی ما را بستاندی، دشمن را خیره چشم كردی و مانند دختركان خفته‌ای! پس او پول داد و ایشان را آرام كرد. سپس خندقهای بغداد و دیواره شهر را نوسازی كردند [M: نباید زمینه عقیدتی این شورشها را نادیده گرفت، كه گنوسیسم اسلامی بود و به صورت سلاح ایده‌ئولژیك بومیان ایرانی ضد عرب آشكار می‌شد. مشكویه نیز در خ 5: 299- 300 عربها را از این بومیان جدا نهاده است].
[ (2-)]M : گونه‌ای گزیت و مالیات.
ص: 257
بر زورقها در رودخانه و بر چارپایان در كرانه سوار كرده به سوی «هیت» پائین آمدند.
مردم آنجا اراده و منجنیق بر دیواره‌های آن نهاده، با وی جنگیدند و كسانی از یارانش بكشتند [1]، پس آن را بگذاشت و به كوفه رفت، و چون این گزارش پخش شد بنی بن نفیس [2] و هارون بن غریب را به پیشاهنگی برای سپاه نصر فرستادند. سواران قرمطی به سركردگی ابن سنبر [3] به «قصر ابن هبیره» رسیده در جائی كم گود از فرات گذشتند.
نصر پرده‌دار با سرداران و پیادگان «مصافی» برای جنگ با ابو طاهر بیرون آمدند. در اینجا نصر به تبی تند دچار شد ولی از رفتن به «سورا» باز نماند*. ابو طاهر هنگام غروب آفتاب به كرانه «سورا» رسید. نصر از سختی بیماری سوار شدن نتوانست و احمد بن كیغلغ را به سرداری فرستاد، ولی قرمطی پیش از روبرو شدن با احمد بن كیغلغ بازگشت. بیماری نصر به دشواری كشیده زبانش از گرمای تب خشكید و او را در یك كجاوه به بغداد برگردانیدند، ولی در راه در گذشت [4]. مقتدر در یك نامه كه به سپاه نصر نوشت و همراه «شفیع مقتدری» فرستاد، هارون بن غریب را به جای نصر به سرداری گمارد. پس هارون بن غریب با سپاه به بغداد آمد [5].
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام آمده است كه: از یاران نزدیك او ابو داود را كشتند.
[ (2-)]M : او داماد (شوهر دختر) فاطمه قهرمانه دربار مقتدر بوده است (خ 5: 81) و در خلع مقتدر شركت نمود (خ 5: 317).
[ (3-)]M : برای شناخت سنبر بن حسن بن سنبر، ن. ك. خ 6: 96، 168.
[ (4-)]M : در خ 5: 307 خواهیم دید كه نصر در كار وزیر شدن بو علی بن مقله در روز 15 ع 2 316 شركت داشته است. پس مرگ او بعد از آن تاریخ است. پسر نصر به نام احمد نیز در خ 5: 334 دیده خواهد شد.
[ (5-)] در تاریخ اسلام گوید: قرمطی در بازگشت خانه‌ای ساخته «دار الهجره» نامید و مردم را به سوی «مهدی» بخواند، آوازه‌اش گسترش یافت و پیروانش فزونی یافتند، گشتی‌ها به هر سو فرستاد، كارگزاران كوفه از ترس گریختند. هارون بن غریب به واسط رفته به یك گروه گشتی او برخورده، برخی را بكشت و برخی را اسیر به بغداد فرستاد، همراه اینان یكصد و هفتاد سر بریده و درفشهای سفید [نشان علویان] سرنگون كه بر آنها این آیت نوشته بود
ص: 258

گزارش پیشامدهائی كه به بر كناری علی بن عیسی و گماردن ابو علی بن مقله [1] به وزیری انجامید

چون علی بن عیسی [2] در هم ریختگی كارگزاریها و كمبود برداشتها و افزایش هزینه‌ها را كه از روزگار وزیری خاقانی و خصیبی مانده بود می‌دید، و با افزایش حقوق پیادگان بازگشته از جنگ قرمطی در «انبار» رو برو شد، كه غیر از هزینه‌های بسیار دیگر به دویست و چهل هزار دینار در سال می‌رسید، در مانده شد. او از یك سو ناتوانی سپاه سلطان را در برابر قرمطی می‌دید و از سوی دیگر ناخرسندی نصر پرده‌دار را از خود به سبب دوستی مونس [3] با او می‌دانست، پس به نزد مقتدر رفته* استعفا نمود، ولی او دستور شكیبائی داده گفت: تو برای من به جای [پدرم] معتضد بالله هستی، من به گردن تو حق بسیار دارم، ولی او پیگیری كرد، تا مقتدر با مونس مظفر رایزنی كرده گفت: نام سه تن به من داده شده است. [الف] فضل بن جعفر بن «حنزابه» كه مونس به سبب كشتاری [4] كه از خاندان فرات شده است، به وی رای نداد.
[ب] ابو علی بن مقله نیز برای جوانیش، كه برای وزیری جز یك پیر دانا نشاید.
[ج] محمد بن خلف [نیرمانی] كه مونس به سبب بی‌سوادی او كه نام خود نمی‌تواند بنویسد و بی‌باكی به او نیز رأی نداد. او گفت: با علی بن عیسی مدارا كن! پس مونس از علی
______________________________
[ ()] وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ می‌خواهیم بینوایان را وارث حكومت سازیم. قرآن: 28: 5». مردم بغداد خشنود و مطمئن شدند.
[ (1-)] مقله، نام یك مادر از این خانواده بود، كه در كودكی پدرش او را می‌رقصانید و می‌گفت: ای مقله پدر! (معجم الادباء 3: 150/ مأمون 9: 28).
[ (2-)] ن. ك وزراء 316- 314.
[ (3-)]M : دشمنی نصر با مونس و علی بن عیسی، می‌تواند چشم هم چشمی در پایگاه دولتی باشد و می‌تواند از سنی‌گری نصر و نیمه گنوسیست بودن مونس و علی بن عیسی باشد كه او را متهم به همكاری با قرمطیان می‌كند (خ 5: 308). نصر كه خود به حلاج گنوسیست گرویده بود (خ 5: 154- 155) پس از محكوم شدن حلاج می‌خواهد این پیشینه خود را بزداید و درباره گنوسیست‌ها سختگیری می‌كند.
[ (4-)]M : ن. ك (خ 5: 235).
ص: 259
ابن عیسی دیدار نموده با او گرم گرفت. علی بن عیسی در پاسخ گفت: اگر تو در پایتخت می‌ماندی شاید از تو كمك می‌گرفتم ولی تو به «رقه» می‌روی. چون ابن مقله از این روند آگاه شد، بر كوشش برای وزیر شدن بیفزود. مقتدر با نصر پرده‌دار نیز درباره این سه تن رایزنی نمود. او گفت: در هنرمندی فضل بن جعفر و پایگاهش سخنی نیست ولی تو دیروز عمویش [و پسر عمویش] را كشته‌ای، و نیز خاندان فرات همگی رافضی مذهبند [1] اما ابن مقله بس بی‌هیبت است، پس به محمد بن خلف [نیرمانی] كه با وی چنانكه گذشت [2]، پیشینه دوستی داشت رای داد، مقتدر كه از بی‌سوادی و بی‌باكی او آگاه بود نپذیرفت. چون ابن مقله* به گرم گرفتن با نصر پرده‌دار ادامه می‌داد، به مقتدر پیشنهاد نمود او را بگمارد، هر گاه شایستگی نشان نداد بر كناریش آسان است.
پس مقتدر ناچار شد ابو علی بن مقله را به وزیری گمارد.
یكی از چیزها كه مقتدر را به گماردن ابو علی [ابن مقله] به وزیری بر انگیخت آن بود كه چون ابو طاهر قرمطی به انبار نزدیك شد [3] مقتدر سخت نیازمند گزارشها بود، و خبرگزاری جز حسن بن اسماعیل اسكافی كارگزار انبار، برای او نامه نمی‌داد. ابو علی بن مقله [4] چون از این نیاز آگاه شد، كبوترانی بخواست و به انبار فرستاد، گزارشهای قرمطی را كه برایش می‌فرستادند به نصر [پرده‌دار] می‌رساند و نصر به مقتدر می‌داد. همین پیشینه بهانه‌ای به نصر داد تا بتواند نامزدی ابن مقله را تأیید كند. پس به مقتدر گفت: كشش ابن مقله برای كمك، هنگامی كه پیوندی با تو نداشت
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 170، 189 پانوشت. در این رایزنی سنی گرایی نصر پرده‌دار از مقتدر خلیفه و از مونس نیمه سنی و نیمه گنوسیست بیشتر می‌نماید.
[ (2-)]M : شاید داد و ستد نامه بر ضد ابو ساج بن دیوداذ آذربایجانی را خواسته باشد (خ 5: 279) و شاید ضد گنوسیست بودن نیرمانی برای نصر جالب و برای مونس مانع بوده است.
[ (3-)]M : ابو طاهر قرمطی روز سه‌شنبه 19 شوال 315، از كرانه باختری انبار به خاوری آمده كارگزاران دولت را از شهر انبار بیرون كرد (خ 5: 293).
[ (4-)]M : ن. ك: 5: 298.
ص: 260
اگر چنین بود، پس هر گاه وزیر باشد چگونه خواهد بود؟

گزارش دستگیری علی بن عیسی و وزیر شدن ابن مقله‌

روز سه شنبه نیمه ربیع یكم سال 316 هارون بن غریب را فرستادند تا علی بن عیسی را دستگیر كند. هارون، ابو جعفر شیرزاد را نیز، كه در آن هنگام بی‌كار بود [1] همراه خود ببرد، و چون* شرم كرد، او را به خانه علی بن عیسی فرستاد تا او را از دستور آگاه كرد. چون علی بن عیسی پیام را شنید گفت: من آماده نشسته‌ام. او هنگام دستگیری خف و عمامه و طیلسان پوشیده بود و یك مصحف و یك قیچی در آستین می‌داشت. او از هارون خواهش نمود، با خانواده و فرزندانش كاری نداشته باشد.
هارون نیز پذیرفته، او و برادرش ابو علی عبد الرحمان را به «دار السلطان» برد، علی ابن عیسی را به زیدان قهرمانه سپرد و برادرش عبد الرحمان را نزد نصر [پرده‌دار] زندانی كرد. دوران دومین وزیری علی بن عیسی یك سال و چهار ماه و دو روز بود.
در پایان روز سه شنبه سیزدهم ربیع دوم، ابو علی بن مقله را به «دار السلطان» پائین آوردند. او به پیشگاه مقتدر بار نیافته نزد نصر پرده‌دار، در دار السلطان بماند.
پس محمد بن خلف [نیرمانی] بر كوشش خود برای وزیر شدن بیفزود و سیصد هزار دینار تعهد نمود، كه از مالیات بخشها بیرون آورد. ابو علی بن مقله كه نگران شده بود، فردا دوباره به «دار السلطان» آمد ولی باز هم بار نیافت تا كم كم رایزنان یكصدا از محمد بن خلف نكوهش كرده از مقتدر خواستند كه فرمان وزیری ابن مقله را صادر كند. پس او روز پنجشنبه نیمه ماه بیامد و بار یافت و خلعت پوشانیده شد، و بنا به آئین معمولی نخستین خوراك وزارتی را از «دار السلطان» برایش بردند.
ابو الحسن* علی بن عیسی، بیست روز پیش از بر كنار شدن به ابو عبد الله بریدی [2]
______________________________
[ (1-)]M : بی‌كار شدن شیرزاد از دبیری هارون بن غریب الخال در خ 5: 274- 277 یاد شده است.
[ (2-)]M : فرماندار اهواز- خ 5: 267.
ص: 261
در یك نامه دستور داد موجودی بیت المال اهواز را، كه به نوشته ابن مابنداذ [1]، یك میلیون و پنجاه هزار درم آن مالیات اهواز است، هفتصد هزار درم آن مالیات فارس و كرمان است كه قاسم بن دینار [2] بدانجا آورده و چهار صد و پنجاه هزار درم آن مالیات اصفهان است كه ابو علی بن رستم [3] بدانجا آورده است و روی هم دو میلیون و دویست هزار درم می‌شود، به بغداد بفرستد. ابو عبد الله بریدی كه جنبش و مردانگی برای این كار داشت، نامه‌ای به مابنداذ كه در شوشتر بود نوشته، خواستار پولها شد و او پاسخ داد آماده است. بریدی به انتظار ننشسته، كس فرستاد تا دو میلون و دویست هزار درم را در شذاها سوار كرده فرستاد و در نامه‌ای همراه آن نوشت، چون شذاها برگردند باقیمانده مال را خواهیم فرستاد. ولی علی بن عیسی پیش از رسیدن باقی مال بر كنار شد.
پیشتر نیز از ناخرسندی نصر پرده‌دار از علی بن عیسی به سبب دوستی مونس مظفر با وی سخن رفت [4]، اینك چون علی بن عیسی بیچاره شد، نصر ادعا كرد [5] یك مرد را به نام «جوهری» گرفته كه خستوان است كه از یاران قرمطی است* و او را به سفیری به نزد علی بن عیسی فرستاد و علی بن عیسی به دست وی برای قرمطی نامه می‌فرستاده است [6]. پس او را با علی بن عیسی رو به رو نمود، علی بن عیسی گفت: من در شگفتم!
______________________________
[ (1-)]M : كارگزار بخشی از اهواز- خ 5: 265 احمد بن مابنداذ.
[ (2-)]M : فرماندار فارس- خ 5: 265.
[ (3-)]M : فرماندار اصفهان- خ 5: 131.
[ (4-)]M : ن. ك: خ 5: 304 و پانوشت.
[ (5-)] وزراء: 316.
[ (6-)]M : اتهام علی بن عیسی به داشتن پیوند نامه‌نگاری با قرمطیان در خ 5: 191، 196 نیز هست، تأثر او از سخنان حلاج گنوسیست نیز در خ 5: 155 یاد شده است. با دفاع ابن فرات شیعی در خ 5: 65 و دفاع مادر مقتدر كه خود طرفدار حلاج بود، از علی بن عیسی، لكه ننگ كشیده شدن او به كودتای ابن معتز ناصبی (خ 5: 61 تا 63) تا اندازه‌ای زدوده می‌شود.
ص: 262
خداوند چنین چیزی نیافریده است. ابو علی بن مقله نیز، نصر را در تهمت یاری داده نزدیك بود بلائی بر سر علی بن عیسی آید. مقتدر بر آن شده بود كه او را در «باب عامه» پیش روی فقیهان، دادرسان و دفترداران شلاق بزند، ولی بانو [مادر] ترفندی به كار بسته دروغ بودن داستان را در دل فرزندش [مقتدر] جا داد و دستور را لغو كرد.
ابو علی مقله دستنوشت كارگزاران و پیمانكاران را به بدهكاری پیرامن یكصد هزار دینار بگرفت. چون گزارش وزیر شدن ابو علی بن مقله به ابو عبد الله بریدی كه دوست او و فرماندار اهواز بود رسید، او نیز فورا سفته‌هائی به سیصد هزار دینار باقیمانده حساب گذشته را برای وی بفرستاد. قاسم بن دینار و احمد بن محمد بن رستم نیز سفته‌هائی، به ششصد هزار درم برای علی بن عیسی فرستاده بودند كه پس از بركناری او به [بغداد] رسید، و ابو علی بن مقله آنها را برداشت كرد و كار او با آنها رو به راه شد.
ابو علی بن مقله* بخشنامه‌ای نوشته، هر گونه زور و مصادره را منع نمود تا مردم آرامش یافته به كارهای خود بپردازند [1].
نیز در این سال زد و خوردی میان نازوك و هارون بن غریب [2] الخال رخ داد.
______________________________
[ (1-)] درباره كسانی كه بر دیوانها گمارده شدند و آنچه ابو بكر صولی در حق وزیر گفت، ن. ك: صله. عریب: 135 پ 6920.
[ (2-)]M : نازوك از سال 310 عنوان صاحب الشرطه فرمانده پلیس بغداد داشت (خ 5: 162) هارون بن غریب [پسر دائی خلیفه] همقطار نصر پرده‌دار كه پس از مرگ او به سال 316 جانشین وی شد (خ 5: 304) است. این هر سه بردگانی سریانی مسلمان شده بودند، كه پس از آزادی در خدمت سپاه عباسی ترقی كرده بودند. با آنكه همه اینان در برابر ایرانیان صف بندی داشتند و از تسنن عربان در برابر گنوسیسم ایران حمایت می‌نمودند و در خ 5: 235 و 236 دیدیم كه سنیان را بر خاندان شیعی فرات شورانیدند كه به قتل این وزیر شیعی و پسرش انجامید ولی گاهی بر ضد یك دیگر نیز صف بندی می‌كردند. همچشمی مونس و نصر را در خ 5: 304 و 308
ص: 263

گزارش انگیزه آن:

میان مهترهای هارون بن غریب و مهترهای نازوك بر سر یك غلام بچه بی‌ریش كشاكش رخ داد. نازوك مهترهای هارون بن غریب را به زندان مبارزه با منكرات انداخته كتك زد. یاران هارون نیز به كلانتری [1] رفته بر ابو جواد جانشین نازوك یورش برده یاران خود را آزاد كردند. نازوك نیز سوار شده به پیشگاه مقتدر رفته از این پیشامد شكایت برد ولی از مقتدر واكنشی كه او را خرسند كند ندید و بازگشت. هارون نیز مردان خود را مجهز می‌كرد. آن شب را هر دو آماده می‌شدند. بامدادان یاران نازوك بر خانه هارون بن غریب یورش آوردند. هارون در خانه را بست، و چون چند تن از یارانش بیرون در كشته شدند. در را باز كرد و جنگ سخت در گرفت. نازوك كس فرستاد و یاران خود را از جنگ بازداشت. سپس وزیر* ابو علی بن مقله با مفلح سیاه برای میانجی شدن سوار شده، نخست نزد هارون رفته پیام مقتدر و دستور آرامش را رسانید، سپس به نزد نازوك رفته مانند آن را گفت و آرامش ظاهری برقرار شد. ولی نازوك ناخرسند مانده، در خانه نشست. غلامان، یاران و مردانش گرد او بودند. او یك زگیل را كه بر پایش دیده بود بكند و آنرا بهانه سوار نشدن نهاد، تا پس از سه روز هارون دراعه [2] پوشیده به دیدار او رفته، آشتی كردند. ولی باز هم نازوك در خانه بماند و هارون بن غریب به «بستان نجمی» رفت، تا از نازوك به دور باشد.
مردم درباره «امیر الامرا» شدن او یاوه‌ها گفتند، این روند بر یاران مونس مظفر گران آمده، به او كه در «رقه» بود نوشتند و او از راه موصل به بغداد آمد ولی به پیشگاه
______________________________
[ ()] دیدیم. پس از مرگ نصر جانشین شدن هارون بن غریب رشك نازوك را كه بدان چشم می‌داشت برانگیخت و چون كمكی كه از خلیفه توقع داشت انجام نگرفت، چنانكه بعد خواهیم دید با ابو هیجاء حمدانی همدست شده خلیفه را بر كنار كرد ولی در آن كودتا شكست خورد و هر دو كشته شدند.
[ (1-)]M . متن: مجلس الشرطه ...
[ (2-)] برای دراعه- خ 6: 45 و 308.
ص: 264
مقتدر نرفت و او را ندید و امیر ابو العباس [پسر مقتدر] و وزیر ابو علی [بن مقله] را بپذیرفت و نازوك به پائین رفت [1].

آشكار شدن نگرانی میان مونس و مقتدر:

هارون بن غریب [پسر دائی خلیفه] در دار السلطان جا گرفته به ناسزاگوئی به مونس مظفر پرداخت، ابو الهیجاء عبد الله بن حمدان نیز از كوهستان بیامد و به مونس پیوست و داد و ستد نامه‌ها میان مونس و مقتدر دنبال شد