گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
* سال سیصد و هفدهم آغاز شد




گزارش شورش نازوك و ابو هیجاء كه به بركناری مقتدر و بازگشت او به خلافت و كشته شدن آن دو انجامید:

روز شنبه هشتم محرم [317 ه] مونس مظفر به دروازه شماسیه بیرون رفته سپاه نیز با او برفت. نازوك نیز با یاران و غلامان و جنگ افزار، از خانه سوار شد و چون به پل رسید آنرا بریده یافت. پس ایستاد تا آنرا درست كردند و او با یاران از آن گذشته به مونس پیوستند. ابو هیجاء [عبد الله] بن حمدان و دیگر سرداران نیز آمدند و سپس همگی از دروازه شماسیه به نمازگاه بیرون رفتند. مقتدر نیز خانه خود را به هارون بن غریب و احمد بن كیغلغ و حجریان و پیادگان «مصافی» بیاراست. ولی در پایان آن روز بیشتر كسانی كه در «دار السلطان» بودند پراكنده به مونس پیوستند مونس نیز نحریر [2] كوچك را از دینور برداشته، آن را به بخشهای ابو هیجاء باز گردانید.
مونس برای مقتدر پیام فرستاد كه سپاه از هدر شدن دارائی‌ها كه به خدمتگزاران و زنان داده می‌شود و از همكاری ایشان در رایزنی و سیاست نگران است و از شما
______________________________
[ (1-)]M : برای پیشینه این كشاكشها، ن. ك: خ 5: 269.
[ (2-)] در همین سال [317 ه.] در موصل كه كارگزار معونت آن بود در گذشت (صله عریب:
146 پ 1 693).
ص: 265
می‌خواهد كه ایشان از «دار السلطان» به دور رانده شوند* و آنچه به دست ایشان است گرفته شود. مقتدر در نامه‌ای به مونس چنین پاسخ داد:
«به نام خداوند بخشنده و مهربان، خداوند مرا از تو بهره‌مند بداراد، و از تو دور مگرداناد، و هیچ گرفتاری تو را به من ننمایاناد. چون اندیشه‌ای را كه اولیا [1] و دست‌پروردگان و پیروان ما، بدان رسیده، بر آن ایستادگی نموده، از آن برداشت كرده‌اند، بررسی كردم، دانستم كه ایشان جز به نگهبانی از من و فرزندانم و گرامی داشت فرمان و پادشاهی من نمی‌اندیشند، و جز نیكخواهی و سود رسانی از هر جا به من، در دل چیزی ندارند. خدا به ایشان بركت، و مرا در نیك اندیشی درباره ایشان یاری دهاد. تو نیز ای «ابو الحسن [2]» مظفر (كه هرگز بی تو مباشم!) پیر بزرگوار من هستی كه هیچگاه از دوستی و هم‌نشینی و پذیرش پند او بی‌نیاز نیستم، چه این پیشامد شده بود یا نه، خواه آن پیوند كه ما را با هم می‌داشت استوار می‌ماند یا شكسته می‌شد، ایمد است هر گاه كلاه خود را قاضی [3] كنی، و بدگمانی‌ها را به یاری خدا از دل بیرون رانی، این گفته مرا بی‌گمان دریابی. ولی آن سخن كه یاران پیش كشیده‌اند، كه خدمتگزاران و زنان بایستی از دربار به دور رانده شوند و مزد خدمت‌هایشان بریده شود و از نعمتهایشان محروم و دور بمانند، تا دارائی و كالا* و آبادیها كه در دست دارند واپس دهند، خواستی است كه اگر ارزیابی درست و بررسی شایان كنند خواهند دانست كه گزافه و زیان بار، و بی‌وفائی به من در آن آشكار می‌باشد. باز هم، من كه
______________________________
[ (1-)]M . متن: خرج اولیائنا و صنائعنا ... واژه «اولیا» در این كتاب برای سریانیان به جای واژه «موالی» به كار رفته است. ن. ك: خ 5: 236 پانوشت.
[ (2-)]M : كنیت به نام «ابو الحسن» كه در این نامه به مونس سریانی نژاد داده شده تشریفاتی و موقتی است: هنگامی كه عرب‌ها می‌خواستند به یكی از «موالی» ایرانی یا «اولیا» ی سریانی افتخاری بزرگ بدهند او را با كنیت به نام می‌خواندند، چنان كه علی بن عیسای وزیر نیز در پیامی كه برای ابن دیوداذ ابو ساج داد، او را با كنیت «ابو القاسم» خواند (خ 5: 284).
[ (3-)]M . متن: اذا صدقت نفسك و حاسبتها ... اگر با خود راست گو و بازپرس باشی.
ص: 266
خواستار همگامی با ایشان و به دست آوردن دل آنانم، خواهم كوشید تا آنجا كه شدنی باشد انجام دهم، دستور بازداشت برخی اقطاعها و جلوگیری از لفت و لیس‌ها و گسترش پیمان‌هایشان [1] را دادم برخی از ایشان را كه روا باشد از خانه‌ام بیرون خواهم راند، به دیگرانشان اجازت دخالت در سیاست و رایزنی نخواهم داد. دستور می‌دهم به كارگزاران نامه نویسند، تا از آن دیه‌های ایشان مالیات معمولی بستانند كه ملك قانونی آنان باشد نه آنها كه شك و شبهه در آن است. كارهای كوچك و بزرگ را زیر دید خود می‌گیرم و در دادگستری و نیكخواهی بیشتر می‌كوشم، بر وزیر یا سفیر در آن كارها هیچگاه تكیه نكنم. كسانی را برای برداشت بهتر و هزینه بجا و نگهبانی دارائی‌ها از هر گونه شكست و زیان مأمور نمایم، خود نیز برای آن دامن بر كمر زنم، در ستیز با دشمن دور یا نزدیك كوشا باشم. من در این باره با پشت گرمی به شما، كوتاهی كردم و به شما واگذاردم، كه شما را در خوب و بد و شیرینی و تلخی روزگار، انباز خودم می‌دیدم. اگر می‌دانستم كه این رفتار من روزی برای من گناه به شمار خواهد آمد، خودم به سوی هر* دشواری پیشگام می‌شدم و نخستین داوطلب گشودن آن بودم و به انتظار كس نمی‌ماندم. اما درباره شما، پس بیشتر آنچه دارید از من دارید. من بر آنچه به شما داده‌ام و همواره آن را كمتر از شایستگی شما دیده و می‌بینم، رشك نتوانم برد، افزودن بهره‌برداری و سود شما برای من بهتر است. خداوند گواه نیك اندیشی و دوستی من با این گروه است، كه می‌خواهم آنان را به دورترین آرزوهایشان نیز برسانم [2] ...
درباره نازوك من نمی‌دانم چرا دلخور شد و از چه ترسید، من در جنگش با هارون بن غریب الخال، به او پرخاش نكردم، جلو پیروزی و انتقام گیری او را نگرفتم، من برای كمك به هارون دستوری ندادم. من دست نازوك را در هر جا كه باز بود و به
______________________________
[ (1-)]M . متن: و خطر تسویغاتهم و بسط ایغاراتهم و اخراج ...
[ (2-)] چكیده این نامه، در صله عریب: 140 پ 6925 دیده می‌شود.
ص: 267
هر چه می‌رسید باز گذاردم، تغییری در زندگی او نداده، هیچ دارائی او را بازداشت نكردم. او از من، نه رویارو و نه پشت سر، سخنی كه به زیان او باشد یا او را بیازارد نشنید. خداوند ما و او را بیامرزاد! درباره عبد الله بن حمدان [ابو هیجاء]، آنچه به یاد دارم آن است كه او را از «دینور» برداشتند، كه آن نیز جبران‌پذیر بود. اگر اصرار داشت می‌توانست بدانجا باز گردد و اگر می‌خواست، كارگزاری جائی بزرگتر و مهمتر از دینور بدو داده می‌شد.
ما از درخواست او كوتاه نمی‌آمدیم.
من برای عبد الله و نازوك و دیگر سركشان اندیشه‌ای جز گذشت و چشم پوشی و استوار داشتن ایشان ندارم.
پیش از همه این سخنان و پس از آنها، من از شما «بیعت»* دارم كه پی در پی آن را سخت به گردن گرفته‌اید! كسی كه با من بیعت كرد، با خدا بیعت كرده است و كسی كه این پیمان بشكند، پیمان خدا را شكسته باشد. من به گردن شما منت‌ها و در میان شما شاگردان و دست‌پروردگان دارم و امیدوارم آنها را پذیرا و سپاسگزار بوده، كفران ننمائید. اگر آن نیكوئی‌ها را به یاد آورید و این خطای بزرگ خود را جبران كنید، این دسته بندیها را درهم ریخته، رها كرده، به خانه‌ها بازگردید، كارهای خود را در خدمتگزاری معمولی بی كم و كاست و بی كوتاهی آغاز كنید، همچنان خواهید بود كه از خانه بیرون نیامده، تفرقه اندازی و دسته بندی نكرده باشید. من نیز همان خواهم بود كه می‌شناختید، چگونه به شما اعتماد داشت، برای شما فداكاری می‌كرد، بر شما تكیه می‌داد و از شما سرپرستی می‌كرد.
من برای این نوید به شما، برابر خداوند پیمان می‌بندم و چنین پیمان مسئولیت آور می‌باشد. ولی هر گاه شما بر این پرده‌دری و فتنه‌جوئی و سركشی ایستادگی نمائید، من آنچه را به دست دارید به شما وا می‌گذارم، و شمشیر خود را غلاف می‌كنم، از خداوند عز و جل به دور باشم، هر گاه دستم را بر یكی از شما دراز كنم. برای گرفتن كمك و یاری تنها به خدا پناه می‌برم. ولی من از خانه‌ام برون نخواهم رفت، و پایگاهی را كه
ص: 268
خداوند به من واگذار كرده است از دست نخواهم داد، مگر بدان گونه كه عثمان بن عفان، پس از آنكه توده مردم و یاران نزدیكش به او پشت كردند، حق خود را از دست بداد و از خانه‌اش بیرون آمد. این سند گواهی است میان من و خداوند، كه مرا معذور می‌دارد،* و سبب امیدواری من به خوشبختی در این جهان و جهان دیگر است. خداوند نگهبان بندگان خود و كمین‌گر ستمكاران می‌باشد، خداوند بهترین نگهبان و مرا بسنده است. [1]».
چون این یادداشت به دست مونس رسید و نازوك و ابو هیجاء از آنچه در آن است آگاه شدند، رأیشان برگشته در نامه‌ای، بیرون شدن هارون بن غریب [الخال] را از بغداد خواستار شدند كه پذیرفته شد و هارون به مرزداری شام و جزیره گمارده شد و همان روز به «قطرپل» رفت و بماند.
چون روز دوشنبه دهم محرم رسید، مونس مظفر با سپاه به بغداد در آمده از ترس ناخوشنودی سپاه، به «دار السلطان» نرفت و نزد مردم به درستی آشكار شد و بر سر زبانها افتاد كه نازوك و ابو هیجاء به مونس گفته‌اند، باید كسی دیگر را بر جای مقتدر به خلافت بگمارند.
روز چهارشنبه دوازدهم محرم، برای دومین بار مونس از «باب شماسیه» بیرون آمد. ابو هیجاء و نازوك و بنی بن نفیس و دیگر سرداران با ایشان همگی به «دار السلطان» یورش بردند.

گزارش بركناری مقتدر بالله و گماردن قاهر بالله به خلافت:

چون ایشان به «دار السلطان» آمدند، مظفر بن یاقوت و دیگر پرده‌داران و پادوها* و خدمتگزاران و وزیر ابو علی بن مقله همگی گریختند. مونس از در گوشه «زاویه» به درون آمده، همه سپاه نیز به دار السلطان شدند. چون ساعتی از تاریكی گذشت
______________________________
[ (1-)]M : پایان نامه مقتدر به شورشیان به رهبری ابو هیجاء و نازوك و مونس مظفر كه علیه غلامان رقیب خود به رهبری هارون پسر دائی مقتدر قیام كرده بودند.
ص: 269
مقتدر و مادرش، خاله، خدمتگزاران ویژه را از آنجا بیرون آورده به خانه مونس مظفر به سوی بالا بردند. هارون بن غریب نیز از «قطرپل» به بغداد آمده پنهان شد.
ابو الهیجاء عبد الله بن حمدان نیز به «دار ابن طاهر» رفت كه محمد بن معتضد بالله را به پائین آورد، ولی كافور نگاهبان آنجا، در را باز نكرده، نشانی كه دستور مونس باشد خواست، كه چون نداشت بازگشت، پس نازوك را با نشانی به بالا فرستادند.
او در میان راه، خانه هارون را به آتش كشید و محمد بن معتضد را در ثلث سوم شب شنبه نیمه محرم [317] به دار السلطان آورده به خلیفگی بدو سلام دادند، مونس و دیگر سرداران با وی بیعت كرده لقب «القاهر بالله» بگرفت [1].
مونس، علی بن عیسی را از زندان دار السلطان [2] آزاد كرده به خانه فرستاد و ابو علی بن مقله را بخواند و به وزیری قاهر بالله گمارد. او نازوك را با ریاست پلیس مدینة السلام [بغداد] كه داشت، به سرپرده‌داری دربار نیز بگمارد.
به ابو هیجاء [حمدانی] نیز افزون بر راه داری خراسان، حلوان، دینور، و راه* سامره، «بزرگ شاپور [3]» راذانین، دقوقا، خانیجان (چنین) و موصل كه از پیش
______________________________
[ (1-)]M : این لقب را قاهر پس از قتل مقتدر به سال 320 دوباره باز گرفت (خ 5: 396).
[ (2-)]M : چنانكه در پانوشت خ 5: 320 خواهیم دید یكی دیگر از آزادشدگان به دست مونس از این زندان پس از كودتا، حسین بن روح نوبختی سومین باب امام دوازدهم شیعه است، كه در سالهای 305- 326 سمت رابط میان آن امام (عج) و شیعیان را داشت. آزاد شدن گنوسیست‌های زندانی با موافقت كودتاگران، كشندگان ابن فرات (نازوك- خ 5: 238) و حلاج (ابو عمر- خ 5: 159) نشان می‌دهد كه انگیزه نارضائی شخصی نازوك و ابو هیجاء كه بر مونس تحمیل شد و در ازای مدت حكومت مقتدر و مداخله زنان درباری چون شغب مادر مقتدر (خ 5: 171) كه خود گنوسیست و حلاجی بود، در سیاست، بیش از انگیزه ایده‌ئولژیك در كودتا مؤثر بوده است. ولی سبب مهم شكست كودتا، تسلیم نشدن توده پیادگان مصافی و حجری بود، كه نرمش و گنوسیست نمائی‌های مقتدر و مادر و پسر دائی او هارون را می‌پسندیدند و از خشونت اشرافی كودتاگران احساس خطر می‌كردند.
[ (3-)]M . متن: و طریق سر من رأی و بزرج سابور ...
ص: 270
داشت، كارگزاری معونت‌های همدان، نهاوند، صیمره، سیروان، ماسبذان، مهرجان‌قذق و ارزن را نیز بدو واگذار كرد.
«دار السلطان» چپاول شد. «بنی بن نفیس» به سر گورگاه بانو، به رصافه [1] رفت.
دارائی او را در آنجا ششصد هزار دینار یافته به «دار السلطان» بیاورد.
مقتدر در روز شنبه نیمه محرم [317] بر كنار شد و دادرسان را بر آن گواه گرفت و نوشته آن را به دادرس ابو عمر محمد بن یوسف سپرد.

یك كار احتیاط آمیز كه فرایندی نیكو داشت:

ابو حسین [عمر] [2] پسر ابو عمر گفته است كه: پدرش استعفا نامه [خلیفه] را به او داده گفت: پسرم! آن را پنهان دار! كه چشم كسی از خلق خدا بر آن نیفتد. پسر گفت، من گفتم: پنهان كردن را چه سود كه همه مردم دانسته‌اند؟ گفت: آشكار كردن آن را چه سود؟ از كجا می‌دانی چه خواهد شد؟ او می‌گفت: من دستور پدر را
______________________________
[ (1-)]M . متن: مضی بنی بن نفیس الی تربة السیدة بالرصافه ... مادر مقتدر برای خود گوری پیش ساخته در یك خانه در «رصافه» داشت و چون در 6 ج 2- 321 ه. درگذشت، در آن به خاك سپرده شد (خ 5: 413).
[ (2-)] او عمر بن محمد بن یوسف بن یعقوب أزدی، مالكی مذهب بود و در 328 درگذشت.
در كشف الظنون آرد: او كتاب «فرج بعد الشده» را نگاشت، ذهبی تركمان در تاریخ اسلام گوید: ابو عمر دادرس می‌گفت: من همواره از مسائلی كه از سوی سلطان می‌رسید بیمناك می‌شدم، تا آنكه ابو حسین [پسرم عمر] بزرگ شد.//M : محمد مرد ضد گنوسیست، كسی است كه در كودتای ابن معتز ناصبی بر ضد مقتدر و گنوسیستها شركت كرد و پس از شكست كودتا به سبب نفوذ پدرش یوسف بن یعقوب و میانجی‌گری ابن فرات شیعی، از مرگ رها شد (خ 5: 73 و 74) و در سال 319 درگذشت و پسرش ابو حسین عمر به جای وی بنشست (خ 5: 368). اینك او در دومین كودتای ضد مقتدر روشی احتیاط آمیز دارد. او در دادگاه ظالمانه خود حلاج را به مرگ محكوم كرد (خ 5: 159).]. پدرش یوسف نیز ضد گنوسیست بود و با لعن معاویه مخالفت كرد (خ 5: 3). نفرت گنوسیستها از وی به صورت شعری در خ 5: 29 و 30 ص 24 بگذشت.
ص: 271
به كار بستم، و چون، پس از دو روز، مقتدر به خلافت بازگشت، دادرس ابو عمر [محمد] نامه را بگرفته با دست خود به مقتدر سپرده سوگند یاد كرد كه* كسی از خلق خدا جز من آن را ندیده است. مقتدر خرسند شده سپاسگزاری كرد و پس از اندك مدتی او را به «قاضی القضاتی» بگمارد [1]. پدرم به من گفت: پسركم! دیدی كه پنهان كردن نامه زیانی برای ما نداشت؟
مردم روز شنبه از «دار السلطان» پراكنده شدند، و چون فردا كه یكشنبه بود فرا رسید قاهر بر نشست و ابو علی بن مقله وزیر به پیشگاه رسیده دستور یافت رو به رو بنشیند. آرامش بازگشت و چپاول فرو نشست. ابو علی بن مقله گزارش بر نشستن قاهر بالله را به خلافت در نامه‌ای برای كارگزاران استانها بنوشت.
نازوك به پیادگان «مصافی» [2] دستور داد، چادرهای خود را از «دار السلطان» بیرون برند و پیادگان خود را بر جای آنان نهاد. پس ایشان بر آشفتند. سپس به نایب پرده‌داران و دربانان دستور داد، كسی جز درجه داران [3] را نگذارند كه به «دار السلطان» درآید. پس پیادگان «حجری» برآشفته، دست به آشوب زده، به سخنرانیها پرداختند و جنبش باز گردانیدن مقتدر آغاز شد.

گزارش بازگردانیدن مقتدر به خلیفگی [4]

چون روز دوشنبه هفدهم محرم [317] فرا رسید، كه روز برگزاری تشریفات
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 329.
[ (2-)]M : برای دو واژه «مصافی» و «حجری» ن. ك: پانوشت خ 5: 330.
[ (3-)]M : متن: الا یدخل الدار الا من كانت له مرتبة ...
[ (4-)] در صله عریب: 141 گوید: یكی از زندانیان دار الخلافه كه مونس [رهبر اسمی كودتا خ 5: 318] ایشان را آزاد كرد حسین بن روح بن بحر، ابو القاسم قینی م 326 بود. حافظ ذهبی در باره او گوید: نزد شیعیان احترام بسیار داشت، در پی گفتگوئی كه میان او و حامد بن عباس وزیر رخ داد، او را دستگیر كرد، و پنج سال در زندان بماند و پس از بر كناری مقتدر آزاد شد، و چون مقتدر به خلیفگی بازگشت و رأی او را خواستند، گفت: آزادش گذارید، كه آنچه بر سر ما آمد
ص: 272
شناسائی دولت نوین بود، مردم به سوی «دار السلطان» رهسپار شدند. دالانها، راهروها حیاطها، كرانه دجله* را پر كردند. پیادگان «مصافی» نیز با جنگ افزار آمده، برای انجام بیعت یك سال حقوق را خواستار شدند. مونس نیز آن روز را در خانه خود مانده به «دار السلطان» نیامد.
چون جنجال پیادگان بلند شده به گوش نازوك رسید، ترسید مبادا میان یاران او با ایشان جنگی درگیرد. دستور داد یاران و غلامان او جلو ایشان را نگیرند. پس شورش پیادگان افزون گشته، یورش آوردند كه به صحن «تسعینی» درآیند، و بنابر دستوری كه نازوك به یارانش داده بود كسی جلو ایشان را نگرفت. گروه‌هائی كه در كرانه دجله بودند نیز از پنجره‌ها به درون آمدند، و چون فریادهای ایشان به اطاق پذیرائی قاهر بالله كه در رواق تسعینی بود نزدیك شد، به گوش او كه با ابو علی بن مقله و نازوك
______________________________
[ ()] از این گناه بود!//M در متن چاپ آمد روز، به جای «روح» روع و به جای «نوبختی» قینی آمده كه حتما غلط است.
واژه «قینی» در صله عریب (ع 141- پ 2926) نیامده بلكه به گفته اقبال در پانوشت «خاندان نوبختی. ص 215» ذهبی به نقل از یحیا ابن ابی طی، تاریخ‌نگار شیعی م 630 ه آورده است و شاید تصحیفی از «قمی» باشد، كه در رجال كشی ص 345 دیده می‌شود.
حسین بن روح نوبختی (قمی روحی) باب سوم امام زمان ما شیعیان دوازده امامی است كه از سال 305 ه به جای باب دوم، محمد بن عثمان بن سعید سمان بنشست و تا 326 ه كه درگذشت، این سمت را داشت و پس از وی علی بن محمد سمری مقام باب چهارم را یافت.
این مرد به هنگام مرگ در شعبان 329 ه، آغاز غیبت كبرا و پایان غیبت صغرا و حذف مقام سفیری را اعلام نمود.
باب اول و دوم: عثمان بن سعید و پسرش محمد بن عثمان بودند.
احوال حسین بن روح نوبختی و اینكه چگونه شیعیان دوازده امامی در زمان او و علی بن محمد سمری توانستند با تقیه و سنی نمائی خود را از لیست سیاه عباسیان بیرون آورند و به وزارت خلیفه برسانند، و كشاكش شیعیان تندرو چون حلاج و شلمغانی با محافظه‌كاران نوبختی بر سر مقام باب سوم، كه به پیروزی نوبختیان انجامید، در كتاب خاندان نوبختی اقبال ص 212- 238 و تنقیح المقال مامقانی و مجمع الرجال قهپائی 7: 189- 191 و كتب دیگر رجال دیده می‌شود.
ص: 273
و ابو هیجاء نشسته بود رسید، او به نازوك دستور داد برود و با ایشان گفتگو كند. نازوك كه همه شب را به میخوارگی گذرانیده نیمه مست بود، چون به پنجره رسید، پیادگان او را دیده با جنگ افزار برهنه به سوی او یورش آوردند. او كه ترسیده بود دوان دوان بازگشته، بر جرأت ایشان بیفزود و به دنبالش دویدند، تا به یك در رسید كه روز گذشته خود آن را با گچ و آجر بسته بود، و چون درماند، به او رسیدند و او را كشتند. ایشان كه «عجیب [1]» را نیز پیشتر كشته بودند، فریاد «پیروز باد مقتدر [2]» را بلند كردند. كسانی كه در «دار السلطان» بودند، وزیر، پرده‌داران، پادوها و دیگر گروهها، همگی گریختند و «دار السلطان» تهی ماند.
پیادگان*، «نازوك» و «عجیب» را بر چوب پرده‌هائی كه رو به كرانه دجله بود بیاویختند. سپس پیادگان به خانه مونس رفتند و خواستار مقتدر بالله شدند. خدمتگزاران «دار السلطان» كه همگی نانخور و بر كشیده مقتدر بودند درها را بستند. ابو هیجاء خواست از آنجا بیرون رود. قاهر دامان او را گرفته، گفت: ای ابو هیجاء! مرا وا می‌گذاری؟ ابو هیجاء كه این سخن نیشتری بر رگ غیرت او زده بود برگشته گفت:
نه به خدا سوگند كه تو را رها نخواهم كرد، و با هم به راه افتادند. چون درها بسته دیدند به «دار السلام» درآمدند، پس جنجال تكبیر بلند شد و «فائق وجه القصعة [3]» به یكی از نامه‌رسان‌ها گفت: ببین چه خبر است! او رفت و برگشته گفت: ابو هیجاء را كشتند! گفت: وای بر تو! ببین چه می‌گوئی! ولی او همان را سه بار تكرار كرد. ابو هیجاء گفت: وای بر تو! من اینجا هستم! خادم گفت: نادرست گفتم، نازوك كشته شده است. قاهر به «وجه القصعه [3]» گفت: در را باز كن تا به كرانه دجله روم! گفت: در پشت آن، چندین در دیگر هست و راه به دجله ندارد، ولی به هر حال باز می‌كنیم و
______________________________
[ (1-)]M : خادم نازوك است كه به دستور وی گردن ابن فرات وزیر شیعی و پسرش را زد (خ 5: 238).
[ (2-)]M . متن: و صاحوا: مقتدر یا منصور!
[ (3-)] از خواجگان حرمسرا- خ 5: 386.
ص: 274
كرد. آن راه، قاهر را به لب پلكان دولابهائی رسانید، كه بر كنار دجله، بالای جایگاه «تاج [1]» نهاده بودند. قاهر دست در دست ابو هیجاء بن حمدان به بالا رفته بر بالای دجله ایستاده پیادگان مسلح را دیدند كه از «نهر معلا» تا «تاج» و دروازه ویژگان منظم و استوار ایستاده‌اند*. قاهر به تندی پائین آمد. ابو هیجاء گفت: ای سرور من برو! به خاك حمدان [2] سوگند كه از تو جدا نمی‌شوم مگر كشته شوم. ایشان رفتند تا به «فردوس» درآمدند و از دروازه فردوس به حیاط رفتند. در آنجا یكی از غلامان مقبل خادم را سوار دیدند. چون ایشان را دید پیاده شد. از او پرسیدند: از كجا آمده‌ای؟
گفت از دروازه «نوبی». ابو هیجاء پوشش سیاه [3] و كمربند خود را باز كرده به غلام داد و گفت: جبه خود را به من ده! او جبه پشمین مصری را كه پوشیده بود بدو داد.
ابو هیجاء آن را پوشیده بر چارپای غلام سوار شده از قاهر و خدمتگزاران دور شده گفت: سرور من! همین جا باش تا من بیایم. مدتی نكشید كه ابو هیجاء بازگشت. قاهر پرسید: چه خبر است؟ گفت: به دروازه «نوبی» رفتم و به جعفر دروازه‌بان گفتم: دروازه را باز كن! گفت: نمی‌توانم، زیرا در پشت آن پیادگان و سپاهیان بی‌شمارند، كه سر نازوك را بدانجا آورده‌اند. سپس به قاهر گفت: این فرمانی آسمانی بوده است، بیا بازگردیم! پس هر دو به «فردوس» در آمده به گردش پرداختند. سپس تا نزدیك «قلایه» بیرون شده به «صحن حسنی» كوچك در آمدند. پس به درون دار «اترجه» رفتند و خادمان از دنبال ایشان كاسته شدند. دم در اینجا «فائق وجه القصعة» پس ماند و به خدمتگزارانی كه با ایستادن او ایستادند گفت: به درون شوید و كار این دو دشمن سرور خود را پایان دهید! پیرامن ده تن به درون آمدند. برخی چوب و برخی* تبر به
______________________________
[ (1-)]M : برای تاریخچه كاخهای تاج، ثریا و جز آن. ن. ك: یاقوت معجم البلدان واژه تاج.
[ (2-)]M . متن: فوتربة حمدان ... حمدان نام پدر ابو هیجاء است.
[ (3-)]M . متن: فنزع ابو الهیجاء سواده و منطقته ... لباس رسمی در پیشگاه عباسیان سیاه بود.
ص: 275
دست داشتند. چون ابو هیجاء چنان دید فریاد زد و شمشیر بركشیده، جبه پشمین كه بر دوش داشت به دور دست پیچید و بر ایشان یورش آورد، ایشان از پیش او گریختند و برخی از آنان شتابزدگی را در استخر افتادند و ناچار به پرتاب سنگ پرداختند. او برگشته به اطاقكی ساجی در باغچه «اترجه» پناه برد. همین كه به درون رفت خادمانی كه در استخر بودند بیرون آمده به سوی اطاقك آمدند. چون فهمید با شمشیر بیرون آمد و ایشان به آن سوی حیاط گریخته، در گوشه را باز كردند و خمارجویه [1] كه از بزرگان غلامان حجری بود و یك تیر و كمان و دو غلام سیاهپوست زره‌پوش شمشیر به دست همراه داشت به درون آمده، گفت: ای یاران! او در كجاست؟ گفتند: او در آن اطاقك است، گفت:
به او پرخاش كنید تا بیرون آید، ایشان به او ناسزا گفتند و او همانند شتری مست بیرون جهیده فریاد می‌زد: آی خاندان تغلب! باید من میان دیوارها كشته شوم؟ كمیت! دهماء! كجائید؟ خمارجویه تیر به او پرتاب كرد كه به زیر پستان او نشست، و تیر دیگری را به شانه او نشانید. سومین تیر دو ران او را كه بی‌تاب شده بود درهم بدوخت.
بشری [2] كه این صحنه‌های خود دیده را آورده، گوید: ابو هیجاء را دیدم، آن تیر* كه دو رانش را دوخته بود بشكست و تیری را كه به زیر پستانش نشسته بود بركند، و دور افكند و به سوی اطاقك می‌خزید، ولی پیش از رسیدن به آنجا بر رو در افتاد. یكی از دو سیاهپوست دویده با ضربتی دست راست او را كه شمشیر داشت برید و سیاه دیگر نیز در رسیده سر او را جدا كرد. یكی از خادمان دویده سر را از دست سیاه پوست گرفته با خود نمائی می‌برد.
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام: خماجور. ولی نام فارسی متن درست‌تر است.
[ (2-)]M : بشری غلام مونس مظفر و در سیاست كشور تا آنجا مؤثر بود كه وزیری چون ابن فرات برایش هدیه می‌فرستاد (خ 5: 211). هنگام كشاكش مونس با مقتدر به سال 320 ه نامه تهدید او را به «دار السلطان» برد و در آنجا زندانی شد و شكنجه دید (خ 5: 358 و 359) و پس از كشتن مقتدر آزاد شد (خ 5: 386).
ص: 276
چون پیادگان به خانه مونس رسیدند و او جنجال ایشان شنید پرسید، چه می‌خواهند؟ گفته شد مقتدر را می‌خواهند، گفت: او را بدهید ببرند! چون به مقتدر گفتند: «همراه ایشان به دار السلطان برو و به سر كار باز گرد!» ترسید ترفندی در كار باشد و نپذیرفت، تا او را بر شانه مردان بلند كرده و از خانه مونس تا [لب دجله] برده در «طیار» سوار كرده و از آن طیار به پلكان صحن «تسعینی» بالا بردند. چون پا را در «دار السلطان» نهاد به خانه زیدان قهرمانه رفته پرسید، با ابو هیجاء چه كردند؟ گفته شد او در دار «اترجه» است. پس قلمدان خواست و چون غلامان دیر كردند چند بار تكرار كرد، تا آوردند و امان نامه‌ای برای او، به دست خویش نوشته، به یكی از خدمتگزاران داده، گفت:
زود باش ببر! مبادا برایش پیشامدی كند! این خدمتگزار در میان راه با خادمی برخورد كه سر ابو هیجاء را با خود داشت و بازگشت. چون او را دید گفت: وای بر تو*! چه داری؟ گفت: عمر امیر مؤمنان دراز باد! گفت: وای بر تو! كی او را كشت؟ چون مفلح سیاه به او چشمك زد، گفت: نمی‌دانم، گروهی مردان گوناگون با وی جنگیدند. او واژه «انا لله» را تكرار كرده گفت: افزون بر حقها كه این مرد و خاندانش بر من داشتند، این روزها كه من در خانه مونس بودم، كسی جز او برای دلداری و همدردی نزد من نیامد [1]. او همانند یك تن از خانواده من بود. پس اندوهی سنگین بر مقتدر آشكار شد.
در این میان جنجالی بلند شد كه اندیشه مقتدر از ابو هیجاء بدان گردیده، پرسید چه خبر است؟ یك خدمتگزار كه دوان دوان می‌آمد، گفت: محمد (قاهر بالله) را گرفته می‌آورند. مقتدر او را خواسته پیش روی خود نشانید. پس او را بغل گرفته پیشانی او را بوسیده گفت: ای برادر می‌دانم كه تو بی‌گناه هستی تو را ناچار كرده‌اند! قاهر
______________________________
[ (1-)] این داستان با پشیمانی و پوزش خواهی خاندان حمدانی از دو كودتای حمدانیان كه در خ 5: 374 دیده می‌شود، پیوند دارد، شاید برای كین‌زدائی میان حمدانیان با مقتدر ساخته شده باشد.
ص: 277
پس از شادباش گفت: ای امیر مؤمنان! جان من! خدا را جان من! [1] چون آن را تكرار كرد، مقتدر گفت: به پیامبر خدا سوگند، از من بدی نخواهی دید، تا من زنده‌ام كسی به تو زیانی نمی‌رساند، می‌كوشم همین امشب به خانه‌ات در «دار ابن طاهر» باز گردی.
آسوده باش و ناله مكن [2]! سرهای نازوك و ابو هیجاء را در خیابانها* به نمایش گردانیده جار می‌زدند:
«چنین است كیفر كسی كه نعمت سرور خود كفران كند و بر او یاغی شود!».
آشوب فرو نشست و ابو علی بن مقله به وزیری بازگشت و با مقتدر بیعتی نوین انجام شد.
چون مقتدر در «دار الخلافه [3]» جا گرفت و ابو علی بن مقله را بر وزیری استوار داشت، به سپاهیان اجازه بیعت داد. برای پیادگان شش نوبت و افزایش یك دینار به هر پیاده، برای سواران یك سوم حقوق و افزایش سه دینار به هر یك سوار بداد.
چون دارائی صندوق ته كشید، انبارهای پوشاك و جز آنرا بگشوده به فروش نهاد. سپس اجازت داد، «قباله‌های خرید [4]» دیه‌ها و املاك نوشته شود. مقتدر برای فروش اینها به مردم، علی بن عباس نوبختی [5] را وكیل خود نهاد، و بر آن وكالت گواهی
______________________________
[ (1-)]M . متن: نفسی! نفسی! الله الله یا امیر المؤمنین! ...
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: گویند دادرس بدر بن هیثم كه به شادباش برای بازگشت خلیفگی به مقتدر بالله سوار شده بود، به ابن مقله گفت: میان این دو سواری تشریفاتی كه من انجام دادم یكصد سال روزگار گذشته است. من برای سوگواری مرگ مأمون به سال 217 با پدرم سوار شده بودم و اكنون برای تهنیت به شادباش بازگشت خلافت به مقتدر به سال 317 سوار می‌شوم. بدر دادرس چند روز پس از آن در سن یكصد و دوازده سالگی درگذشت.
[ (3-)]M : یكی از جاهای كم مانند است كه مشكویه این واژه را به جای «دار السلطان» به كار برده است.- خ 5: 2. ص 1.
[ (4-)]M . متن: «العهد بالاشریة ...».
[ (5-)] وی در 329 ه درگذشت (معجم الادباء 5: 229/ 13: 267).
ص: 278
گواهان بگرفت. او در قباله‌ها به سود خریداران قید كرد كه مالیات ملك خریداری شده را برابر قیمت گذاری و مالیات بندی اقطاعهای عشری بپردازند، به شرط این كه «فرق بین دو قیمت گذاری» در املاك رعیت «استانی» و «اقطاعی» را نیز به عنوان «صلت [1]» خریداری كنند [2]. چنین معامله‌ها با علی بن عباس را، به گواهی گواهان نیز رسانیدند. و بدین راه، دیه‌ها و املاك مقتدر به ارزانترین بها به مردم واگذار شد.
ثابت بن سنان [3] حكایت كند كه او خود، در پیشگاه* وزیر ابو علی ابن مقله می‌دیده است كه او [در آن روزها] جز امضای قراردادهای سپاهیان برای خرید دیه‌ها و «فرق
______________________________
[ ()] [M: آمد روز در پانوشت خود بر خ 5: 390 از كتاب «اوراق» ابو بكر صولی نقل می‌كند كه این نوبختی در 324 در سن نزدیك هشتاد در گذشت. ذوق شعر و ادب نیكو داشت، پسرش حسین دبیر ابن رائق بود و كارهای او را می‌چرخانید].
[ (1-)]M : صلت» یا «رسیدگی» جایزه مانندی بود كه در هنگام گرفتن بیعت (خ 5: 338/ 410) یا پیش آمدی دیگر به كارمندان پرداخت می‌شد.
[ (2-)]M . متن: و شرط للمبتاعین فی كتب الاشریة أن یحملوا فی حق بیت المال فیما اشتروه، علی معاملة القطائع المعشورة. ثم بیع منهم بالصلة فضل ما بین المعاملتین فی املاك الرعیة، و هو فضل ما بین «الاستان» و «القطیعة» ... بنابر این هر كشاورز پس از خریدن ملك خالصه خلیفه عباسی، اضافه بر پرداخت مالیات معمولی، فرق میان این مالیات با «حق اربابی» را كه پیشتر می‌داد نیز می‌پرداخت. مانند این معامله‌ها در خ 5: 391 و 6: 169- 170 نیز آمده است.
شاید بتوان معامله «باز خرید فرق میان دو قیمت گذاری» را تغییر دادن حالت بهره كشی از یك ملك به سود كشاورز و به زیان مالك شمرد. كشاورز برای به دست آوردن یا خریدن این امتیاز مبلغی، به عنوان بهای این معامله، می‌پرداخت. برای مثال، هر گاه بهره یك ملك در میان مالك و كشاورز، در حالت اول به نسبت 50/ 0 تقسیم می‌شد، در حالت دوم 75/ 0 برای كشاورز 25/ 0 برای مالك تقسیم می‌شد، ولی برای دادن این امتیاز به كشاورز، مبلغی به عنوان بهای این معامله از او می‌ستاندند. تازه خلیفه عباسی انجام این معامله را نوعی جایزه جشن تاج گذاری و بیعت گرفتن از مردم، به حساب آورده، آن را «صلت رسیدگی» به مردم می‌نامید.
[ (3-)]M در خ 5: 94 نیز از كتاب تاریخ او یاد شده است و در خ 5: 371 ثابت بن ابو سعید سنان ابن ثابت است و در زندگینامه او در معجم الادباء 7: 142 ابو الحسن ... 365 ه. است.- خ 5: 564.
ص: 279
میان دو قیمت‌گذاری» به عنوان «صلت» كاری انجام نمی‌داد. دفترداران [1] نیز، جز بیرون آوردن قیمت گذاری پیشین املاكی كه اكنون به مردم فروخته می‌شود، كاری نداشتند. انبوهی مردم، بر سر او بودند و وی گرفتار امضاء كردن بود كه گفته شد:
علی بن عیسی اجازت دیدار می‌خواهد. پس او اجازت داد و چون او را دید، برای بزرگداشت وی سراپا بایستاده، او را بر دشك خود نشانیده، به خوش آمد گوئی پرداخته، كار خود را كنار نهاد. در میان احوالپرسی، وی فشار مردم را بر او دریافته، گفت:
خداوند به وزیر كمك دهاد! به كار خویش بپرداز! ابو علی دوباره به سوی مردم رفته به امضا كردن پرداخت. در این هنگام چشم علی بن عیسی به یك سند قیمت گذاری برای دیه‌های جبریل پدر بخت یشوع [2] افتاده دید، بهائی كه برای فروش آن نهاده‌اند، نسبت به خرید آن ناچیز است، پس گفت: لا اله الا الله! كار به اینجا كشیده است؟! ابن مقله كار را بنهاده و رو بدو كرد كه می‌گفت: پیر ما ابو القاسم (مقصود عیسی بن داود [3] [پدر میهمان] است) خدا بیامرز می‌گفت: هنگامی كه متوكل [م 247] بر بخت یشوع پزشك
______________________________
[ (1-)]M . متن: و لاصحاب الدواوین عمل غیر ...
[ (2-)]M : بخت یشوع بن جبرئیل بن بخت یشوع بن جرجیس م 256 ه پزشك ایرانی نسطوری مذهب دربار عباسی. پدرانش از جندیشاپور به بغداد آمدند. متوكل دارایی او را مصادره و پس از 150 ضربه شلاق به سیه چالش انداخته سپس به بحرین تبعیدش نمود. (طبری، طبقات الاطباء، اعلام زركلی و لغتنامه) ن. ك خ 5: 456.
[ (3-)] صفدی در «وافی بالوفیات» آرد: داود بن جراح بن مهاجر حسنبس بن صهار بخت [چهار بخت] بن شهریار، ابو محمد كاتب فارسی نژاد و دبیر مستعین [خلیفه عباسی 248- 252] بود و كتاب «تاریخ و اخبار الكتاب» [در تاریخ دبیران] و كتاب «الامم السالفة» را كه مجموعه‌ای بزرگ است بنگاشت و كتاب «رسائل نامه‌ها» نیز دارد. او نیای وزیر ابو الحسن علی بن عیساست. جراح چند پسر داشت كه داود، ابراهیم، محمد و مخلد از ایشانند. داود و محمد دبیران ابراهیم بن عباس صولی بودند (كه بیوگرافی او در معجم الادباء 1: 260/ 1: 164 هست). حسن بن مخلد بن جراح [خ 5: 166] نیز برای وی دبیری كرده است. داود بن جراح به سال 291 درگذشت.//M : ولی درست آنست كه در ص 46 گذشت.
ص: 280
پوشاكی او لیستی یافت كه بهای دیه‌های خریداری شده او در آن، ده و اند میلیون درم نوشته شده بود، اكنون شگفت‌آور است كه كار بدینجا كشیده كه بدین بهای ناچیز فروخته شود، و هر دو در شگفت ماندند. ابن مقله بر سر كار خود رفت و علی بن عیسی برخاست برود* كه وزیر ابو علی همچون هنگام آمدن، برای او بپاخاست.
در این سال ابو علی بن مقله را خلعت پوشانیده، كنیت دادند و آن را برای همه استانها بخشنامه كردند.
نیز در این سال ابو عمر [1] به مقام «قاضی القضاة» گمارده شد.
نیز در این سال قرمطیان بر حاجیان در شهر مكه یورش برده، امیر آن جا را كشتند.

گزارش یورش قرمطیان بر حاجیان و ویران كردن مكه:

در این سال منصور دیلمی حاجیان را بدرقه كرده ایشان را سالم رسانید، ولی چون بدانجا رسیدند ابو طاهر در روز «ترویه [2]» بر مكه یورش آورده، حاجیان را در كوچه‌های مكه و مسجد حرام و درون كعبه بی‌رحمانه كشتار كرد. او «حجر الاسود [3]» را بركند و ابن مجلب [4]، فرماندار مكه را بكشت، پرده‌های كعبه و در آنرا بر آورد.
یكی از یارانش به بالای خانه رفت تا ناودان [5] را بیندازد، ولی خود با سر فرو افتاده بمرد، او دارائی مردم را بگرفت. كشتگان را در چاه زمزم انداخت و دیگران را در هر جا كه كشته شدند در همان مسجد حرام یا جای دیگر بی‌خواندن نماز به زیر خاك كرد.
دارائی مردم مكه را بار كرده «با حجر الاسود» به شهر خود برد.
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك: خ 5: 319 و پانوشت. ص 270:
[ (2-)]M روز هشتم ذی حجه در مكه حاجیان برای رفتن به عرفات آب تهیه می‌كنند.
[ (3-)]M : سنگی سیاه كه در كنار در خانه كعبه نصب شده و حاجیان آن را بوسه دهند.
[ (4-)] نگارنده كتاب «عیون» می‌افزاید: در آن تاریخ امیر مكه محمد بن اسماعیل معروف به ابن مجلب بود. او این مطلب را از تاریخ ابن جزار نقل كرده، كه بیوگرافی او در معجم الادباء 1: 81/ 2: 136 آمده است.
در تاریخ اسلام در گزارش این سال امیر مكه را ابن محارب نامیده است.
[ (5-)]M . متن: مرزاب. صله عریب: 137 پ 6922: میزاب.
ص: 281
نیز در این سال دو فرزند «رائق [1]» به فرماندهی پلیس بغداد گمارده شدند [2].

سال سیصد و هجدهم آغاز شد*

اشاره

در این سال سواران به غرولند پرداخته، به خرابكاریهای بزرگ تهدید نمودند، مقتدر سرداران ایشان را خوانده، به زبان خوش گفتگوها كرده، نوید داد، در ماه نو حقوقشان را بپردازد. ایشان آرام شدند و این بار پیادگان بر آشفتند پس حقوقشان پرداخت شد.
در شوال این سال مقتدر پسرش امیر هارون [3] را خلعت پوشانیده وزیر و سپاه را در ركاب او به راه انداخت. ولایت فارس، كرمان، سگستان و مكران با وی بود.
در ذی قعده این سال مقتدر پسرش امیر ابو العباس را خلعت پوشانیده وزیر و مونس مظفر و همه سپاه را در ركاب او سوار كرد، فرمان ولایت مغرب [4] با وی بود و مونس به عنوان جانشین كارها را انجام می‌داد.
نیز در این سال پسران «رائق» از فرماندهی پلیس بغداد برداشته شدند و ابو بكر محمد بن یاقوت به جای ایشان گمارده شد.
______________________________
[ (1-)] عریب در صله: 160 پ 6947 گوید: آن دو ابراهیم و محمد بودند كه با لقب تحقیرآمیز خدیجه و ام حسین خوانده می‌شدند.
[ (2-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: در این سال هارون بن غریب «شهرزور» را بگشود و خراج بیست سال یاغی‌گری را از ایشان خواست. ایشان با پرداخت سی و هفت هزار دینار و دویست هزار درم صلح كردند.
[ (3-)]M : نامش در خ 5: 110 و 263 نیز آمده است.
[ (4-)] به سال 301 در سن كودكی این مأموریت به وی واگذار شد (خ 5: 98 و 99) و به سال 322 ه با لقب راضی به خلافت نشست (خ 5: 453).
ص: 282
نابودی پیادگان «مصافی [1]» نیز در همین سال رخ داد [2].

گزارش چگونگی نابود شدن ایشان:

مدتی بود كه پیادگان مصافی از كاركش می‌رفتند و به اینكه باز گرداننده مقتدر به خلافت بوده‌اند، ناز می‌كردند. بودجه ایشان نیز بر دوش دولت سنگینی می‌كرد.
خواستهایشان افزایش یافته به آشوب و دست درازی پرداختند. بودجه ایشان در هر ماه هلالی [3] به یكصد و سی هزار دینار رسید. در این هنگام در آشوبی كه سواران برای
______________________________
[ (1-)]M . متن: الرجالة المصافیة ... پیادگان صف مقدم، گویا سپاهیانی مزدور بودند كه از میان توده مردم فقیر سفید ایرانی و سیاهپوست به كار گرفته شده بودند. چنانكه «الرجالة الحجریة» یا «الغلمان الحجریة» (خ 6: 301) غلامان ویژه اطاقها بودند، و «الرجالة الساجیة» (خ 5: 206 و 296) به مشرعة الساج (خ 5: 452) و ساج‌نشینان (كپرنشینان) یا به ابو ساج آذربایجانی خ 5: 206 نسبت داشتند. برای اختلاف حقوق ساجیان و حجریان، ن. ك:
خ 5: 414. نخستین بار، از شورش مصافیان بر اثر افزایش نرخها به سال 307 (در خ 5: 151) یاد شده است. بودجه ایشان در سال 315 هشتاد هزار دینار بوده است.
(خ 5: 264) ایشان در همین سال زیر پرچم نصر پرده‌دار به جنگ قرمطیان می‌روند (خ 5: 294- 303). به سال 317 نازوك ایشان را از «دار السلطان» بیرون رانده مقتدر را از خلافت بر كنار كرد. ایشان روز بعد نازوك را كشته مقتدر را بر روی شانه‌های خود به خلافت باز گردانیدند (خ 5: 320- 321). مقتدر با تن در دادن به نابودی این گروه مقدمات كشتن خود را به سال 320 آماده كرد، این براندازی نیز موقت بوده است، مشكویه در سال 322 از مصافیان نام می‌برد كه در كنار ساجیان و حجریان در شیراز می‌جنگیدند (ن. ك: خ 5: 206 پانوشت و خ 5: 461).
[ (2-)] ن. ك: صله. عریب: 148 پ 6933.
[ (3-)]M . متن: «من شهور الاهلة ...» ماه هلالی در اینجا و همچنین در خ 6: 250 به معنی واقعی یك دوازدهم سال است، و در برابر آن ماه بردگان (شهور الممالیك: خ 5: 414 و 6: 76).
است كه هر پنجاه یا شصت روز یك حقوق دریافت می‌كرده‌اند.
گاهی نیز ماه هلالی در برابر ماه عددی است كه تعریف هر دو در خ 5: 169 پانوشت یاد شد.
برای فرق سال هلالی (قمری) با سال خراجی خورشیدی ن. ك پانوشت:
5: 476 و 6: 250.
ص: 283
افزایش حقوق به راه انداختند، سلطان از پذیرش خواست آنان به بهانه* سنگین بودن بودجه پیادگان، سرباز زد. سواران نیز بر پیادگان تاخته گروهی را كشتند و ایشان را از «دار السلطان» راندند. محمد بن یاقوت [رئیس پلیس بغداد] سوار شده، جارچی به میان ایشان فرستاد كه نباید در بغداد بمانند. پس از آن هر كس از ایشان یافتند به زندان مبارزه با منكرات انداختند. خانه‌های گروهبانان ایشان را ویران كردند. بار دیگر نیز محمد بن یاقوت سوار شده، همان ندا را از نو در داد، سپس چند تن از ایشان را دستگیر و شلاق زده در شهر به نمایش گردانیدند. املاك «پیادگان مصافی» باز داشت و خانه‌هایشان ویران شد.
سپس سیاهپوستان ایشان به «دروازه عمار» دست به آشوب زدند، محمد بن یاقوت با سرداران «حجری» سوار شده آن بخش شهر را به آتش كشیدند. ابو العلا سعید ابن حمدان را در سركوب ایشان داستانی مشهور است. پس همگی پراكنده گریختند.
سپس گروهی از سفید پوستان پیادگان «مصافی» و جز آنان به سوی واسط به پائین رفتند و چون در آنجا بسیار شدند یكی از سواران، به نام «نصر ساجی» را به رهبری گزیده، كارگزاران سلطان را از واسط بیرون راندند، پس مونس به سوی ایشان به پائین رفته، بسیاری از ایشان را بكشت تا دیگر از ایشان درفشی افراشته نشد [1].
نیز در این سال وزیر ابو علی بن مقله دستگیر شد.

گزارش انگیزه‌های آن:

مقتدر ابن مقله را به جانبداری* از مونس مظفر متهم می‌نمود و از مونس
______________________________
[ (1-)]M : مونس از پایه‌گذاران كودتای سال 317 بود و از جنبش «مصافیان» شكست خورد چنانكه مقتدر بر كنار شده را بر روی شانه‌های خود باز گردانیده نازوك را كشتند (خ 5: 320) مونس امروز، هم انتقام آن شكست خود را می‌گیرد، و هم زمینه را برای جنبش سال 320 و كشتن مقتدر (خ 5: 379) فراهم می‌سازد.
ص: 284
بیمناك بود. هر چند در آشكار با هر دو روابط نیكو داشت. یاقوت نیز به سبب همین دوستی با مونس نسبت به ابن مقله بدبین بود. پیشامدی رخ داد كه مونس برای گردش به «اوانا» رفته بود و ابن مقله به «دار السلطان» رفت. مقتدر دوری مونس را غنیمت شمرده او را دستگیر كرد. محمد بن یاقوت كه دشمن ابن مقله بود، پس از دستگیری كس فرستاد خانه او را شبانه آتش زدند [1]. مقتدر می‌خواست حسین بن قاسم [2] بن عبید الله را به وزیری گمارد، ولی مونس، از «اوانا» به بغداد آمده، برای
______________________________
[ (1-)] ابن قایماز ذهبی درباره این خانه در شرح حال ابن مقله به سال 328 گوید: حسین بن حسن واثقی كه خود با پرده‌دار ابن مقله در خانه او كار می‌كردند، آورده است كه: در نخستین وزیری ابن مقله، هر روز آدینه پانصد دینار برایش میوه خریده می‌شد. او ناچار بود، هر بامداد آدینه پس از برگزاری نماز بیاشامد و بامدادان شنبه از خواب برخیزد. او می‌گفت خود قفس گاه پرندگان نایاب را كه ابن مقله برای تخم‌گذاری ایشان ساخته بود، دیده است. او یك زمین گسترده، كه در آن چند جریب باغ درختها، بجز خرما بود، به دست آورده، گوشه‌ای از آن را مانند «شابوره» به اندازه دو جریب با پنجره‌های ابریشمین جدا نمود.
در دیواره‌های آنجا لانه‌هائی برای پرندگان و تخمگذاری آنها ساخته بود. مرغان قمری، دبسی، [موسیچه]، نوبی، شحرور، زریاب، هزار، توتی، فاخته و دیگر پرندگان سرزمینهای دور، كه آهنگ‌های خوش و پرهای زیبا داشتند و یك دیگر را پاره نمی‌كردند، در آنجا گرد آورده بود. اینها پس از جفت‌گیری با یك دیگر نژادهای تازه نیز پدید آورده بودند. او در باقیمانده زمین نیز پرندگان بی‌پرواز همچون طاوس، كبك، اردك را رها كرده، در گوشه‌ای نیز قفسهائی برای مرغان گرانبها نهاده بود. پشت این باغ نیز جایگاهی برای آهوان، شترمرغها، شتر و گورخرها آماده كرده بود. برای هر یك از این بخشها پنجره‌هائی به زمین بزرگ باز نهاده بود كه هنگام نشست خود همه آنها را می‌دید.
محمد بن عبد الملك همدانی نیز در تاریخ خود گوید: هنگامی كه ابو علی بن مقله خواست كاخ خود را كه باغ به نام «زاهر» در آن است، در كرانه دجله بسازد، از شصت ستاره بین خواست تا بهترین وقت را برای آغاز به كار معین نمودند. ولی همین خانه، شش ماه پس از ساختمان چنان سوخت كه دیواری برایش نماند. نیز ن. ك: صله عریب: 154. پ 6939.
[ (2-)]M : این مرد وزیر آینده مقتدر است (خ 5: 354) كه برادر او ابو جعفر محمد بن قاسم وزیر آینده قاهر (خ 5: 419) او را به تهمت عزاقری (شیعی تندرو. شلمغانی) بودن تبعید كرد (خ 5: 423) پیشنهاد وزیری او از سوی مقتدر و رد كردن مونس آنرا، شاید كاشف
ص: 285
مقتدر پیام داد كه حسین را نمی‌پسندد و از او خواست تا ابن مقله را باز گرداند، مقتدر خشمگین شده خواست ابن مقله را بكشد. علی بن عیسی كه میانجی آن دو بود مقتدر را آرامش داد، كه گناه وزیر تو چه باشد كه مونس از او حمایت كرده است؟
و آنقدر كوشید تا رایش را برگردانید. مقتدر كه می‌خواست حسین بن قاسم را به وزیری گمارد، او را خواسته، شب نزد خود نگاه داشته، خلعت داده، قرار گذاشته بود فردا در پیش مردم، خلعت وزیری بر او بپوشاند. چون این گزارش به مونس رسید برایش گران آمد كه مقتدر تنها و بی‌رایزنی با او، كسی را بگمارد كه پیشتر از او بد گفته شایسته وزیری ندانسته است، پیامها پی در پی میان مونس* و مقتدر به میانجیگری علی بن عیسی داد و ستد شد، تا مقتدر از علی بن عیسی خواست كه خودش وزیر شود و او نپذیرفته، پیشنهاد نمود برای خرسندی مونس، ابن مقله را بازگرداند. مقتدر گفت: این ناشدنی است، دیگری را پیشنهاد ده! او سلیمان بن حسن [ابن مخلد] و پس از او عبد الرحمان بن عیسی را پیشنهاد كرد. مقتدر به سلیمان كه پیشتر از ابن مقله بدگوئی كرده دشمنی به او نشان داده بود گرائیده او را بخواند.
______________________________
[ ()] از بیشتر بودن گرایش گنوسیستی در خلیفه باشد. حسین بن قاسم، در رقه، در پایان ذی قعده 322 ه. به تهمت شلمغانی بودن و دشمنی با نوبختی و سیاست هاشمی به دستور راضی و ابن مقله كشته شد (كامل ابن اثیر سال 322). طقطقا گوید: پدر این حسین، قاسم است كه وزیر معتضد و پدر جدش سلیمان وزیر مهدی عباسی بود (آداب سلطانیه، فخری، چ 1895 م. ص 373) و در صفحه پس از آن گوید: چون به روزگار متقی گنجینه سرها را باز كردند، در یك سبد یك سر و یك دست بریده یافتند، و بر یك رقعه نوشته شده بود: این دست ابن مقله است و هم اوست كه این سر حسین بن قاسم را از تن جدا كرد. ن. ك. خ 5: 388 پانوشت.
در نامه‌ای كه راضی خلیفه برای دفاع از كار خود و كشتن شلمغانی گنوسیست، به نصر بن احمد سامانی گنوسیست‌تر از او، می‌نویسد، پس از آنكه توحید اشراقی شلمغانی را كفر می‌نامد، می‌گوید: این حسین بن قاسم در آن گروه زیر دست ابراهیم بن ابو عون بوده و و نام مستعار «مرزوق ثلاج» داشته است. (یاقوت معجم الادباء. در احوال ابراهیم بن محمد بن ابو عون، چ مأمون، ج 1، ص 238- 250)- پانوشت ص 141.
ص: 286
حسین بن قاسم از «دار السلطان» رفت و پنهان شد. مدت وزیری ابو علی بن مقله دو سال و چهار ماه بود.

آنچه پس از بركناری ابو علی بن مقله و گماردن سلیمان بن حسن در كار وزارتخانه رخ داد:

روز چهارشنبه چهارده شب از جمادی یكم مانده [1]، سلیمان بن حسن به «دار السلطان» خوانده شد ولی آن روز به پیشگاه مقتدر بار نیافته بازگشت، فردا روز پنجشنبه، دوباره آمده بار یافت، مقتدر به او خلعت داد و به علی بن عیسی دستور داد بر همه كارگزاریها و دیوانها سركشی كند و به سلیمان كمك رساند، پس او همیشه هنگام بار یافتن سلیمان همراه وی می‌بود، سلیمان بی‌آگاهی علی بن عیسی هیچكس را، نه به كار می‌گمارد، و نه بر كنار می‌كرد.
* در این سال بریدیان [2] دستگیر شده مصادره شدند.

گزارش آن:

ابو فرج بن ابو هشام [3] آورده است كه: پدرم دبیر احمد بن نصر قشوری [4] بود، احمد كه كارگزار معونتها در اهواز بود، چشم داشت كه به جای پدرش [5] به پرده‌داری گمارده شود. روزی كه ما پیش او به كار می‌پرداختیم یك یادداشت دستنوشت مقتدر
______________________________
[ (1-)]M : برای این گونه تاریخ نهادن، ن. ك: خ 5: 169 پانوشت.
[ (2-)]M : برای نسبت «بریدی» یا «یزیدی» ن. ك خ 6: 44
[ (3-)]M : این مرد كه مشكویه سخنان او را از كتاب تاریخ ثابت بن سنان نقل می‌كند.
(خ 6: 125) از منابع و چشمه‌های تاریخی مشكویه در نگارش این كتاب است. او گاهی خود شاهد حادثه بود، مانند اینجا و خ 5: 265 و 404، 503 و گاه از «ابن مطوق» و «همانی واسطی» (خ 5: 197) و گاهی از ابو مخلد عبد الله بن یحیا (خ 5: 273) و گاهی از ابو زكریای سوسی یحیا بن سعید نقل می‌كند. گاهی نیز نام او به غلط ابو الحسن بن ابو هشام (خ 5: 200) و گاهی ابو الفرج بن هشام (خ 5: 197) دیده می‌شود.
[ (4-)]M : قشوری- ص 346، پانوشت 3.
[ (5-)]M : نصر پرده‌دار در سال 316 در گذشت (خ 5: 304).
ص: 287
بالله بر دست یك سوار كه او را در پنهان می‌شناخت به دست او رسید، كه در آن گفته بود: ای احمد! تو به گناه خودت كه پشتیبانی مرا از تو دور كرده است آگاه هستی، اكنون فرصتی پیش آمده است كه می‌توانی با به كار بستن فرمان من، كه در این یادداشت داده‌ام، آن را جبران كنی، سه برادر بریدی را دستگیر و در خانه خودت نگاه دار! مبادا ایشان را رها سازی، مگر آنكه یادداشتی همانند این دستنوشت به تو رسد. مطمئن باش! تو با این فرمانبرداری به پایگاه خود باز خواهی گشت و راه پیشرفت برای تو باز می‌شود. ابو الفرج می‌گوید: احمد بن نصر نامه را برای من بخواند و به سجده سپاس خدا رفت، كه دوباره اعتماد مقتدر را به دست آورده است.
پس خودش از آب گذشته به خانه ابو عبد الله [بریدی] رفته، پرده‌دار خود ابو یعقوب را نیز به خانه ابو یوسف [بریدی، برادر دوم] و احمد بن مقبل را به خانه ابو حسین [سومین بریدی] فرستاد. ولی ایشان، پیش از رسیدن، خبردار شده، بر طیارهای خود سوار شده، به نام سفر به «مسجد* الرضا» كه در «شاذروان» اهواز است بیرون رفته بودند، و چون به دنبال ایشان فرستاد، دانست آنان رو به بصره رفته‌اند، كه همچون آتشفشان بر آشفت [1] و ابو یعقوب و غلامان را به دنبالشان فرستاد. اتفاقا طوفان باد جلو بریدیان را گرفت، تا پیگیران رسیده دستگیرشان كردند.
ابو عبد الله پنجاه هزار دینار به ابو یعقوب داد كه رهایشان كند و او نپذیرفت، بار دگر خواهش كرد، یكی از سه برادر را در برابر بیست هزار دینار آزاد سازد، باز نپذیرفت و هر سه را باز گردانیده، به خانه احمد بن نصر [قشوری] نهاد. هنوز پنج روز نگذشته بود كه جنجال بلند شد، احمد بن نصر به من گفت: برخیز ببینم چه خبر است؟
ابو الفرج گوید: احمد بن نصر، خانه‌ای را كه بر كرانه رودخانه داشت به ایشان واگذاشته، خود در یك اطاق نشسته بود، همین كه من بیرون رفتم ابو عبد الله [بریدی] مرا دیده گفت: به او مژده بده كه فرج به دست آمد، این نامه وزیر است، كه مرا آزاد كنی تا كارها را سرپرستی كنم! او نامه را به من داد و من آن را برای احمد بن نصر
______________________________
[ (1-)]M . متن: فقامت قیامته ... رستاخیز او بر پا شد.
ص: 288
آوردم. او آن را خوانده، به سوی او و دو برادرش شتافت و گفت: مژده‌ای گرانبها است و من باید سپاس بگزارم و صدقه و نذر خویش انجام دهم، لیكن، این دستنوشت فرمان امیر مؤمنان است. او به من نوشته است كه به جز با همانند این خط آن را نشكنم. سه برادر بر آشفته آنچه در دل داشتند بر رویشان نمایان شده، به نرمش و التماس در آمدند.
* فردای آن روز پیادگان در اهواز به جانبداری از ایشان، جنگ افزار به دست، به نمایش در آمده می‌گفتند: باید بریدیان آزاد شوند. احمد بن نصر نیز گروهی بصره‌ای و گروهی بسیار سیاهپوست و غلامان حجری را كه با خود داشت گرد آورده، به طلاق همسر خود سوگند یاد نمود كه هر گاه كسی به خانه‌اش یورش آورد، سه برادر [بریدی] را خواهد كشت و سرهای ایشان را برای خلیفه خواهد فرستاد. این نامه ساختگی است و گر نه چرا پشتیبانش نمی‌آید؟ شما [بریدیان] پیادگان را با پیام تحریك كرده‌اید كه شمشیر بكشند و شما را با زور از خانه من در آورند، تا ساختگی بودن آن نامه آشكار نگردد. شما می‌خواهید آزاد شوید تا بگریزید! چون واقع روشن گشت آنرا پذیرفته پوزش خواسته سر بزیر افكندند و برای پیادگان پیام دادند كه پراكنده شوند، پس از آن كه سوگندان یاد كرده بودند كه ایشان داوطلبانه به سود آنان به نمایش در آمده‌اند. ده روز پس از آن، ابن موسا دانجو، نامه‌ای آورده سه برادر را تحویل گرفته برد و دانست كه ایشان نامه را خود ساخته بودند.
دشمنی میان احمد بن نصر قشوری و ایشان ریشه‌دار شد و بماند تا روزگار ایشان را از یك دیگر جدا ساخت.
چون سه برادر بریدی به پایتخت رسیدند، برای مصادرت بازپرسی شدند. ابو زكریا یحیا بن سعید سوسی [1] كه آنگاه دشمن ایشان بود، می‌گوید: من بامدادان به نزد ابو جعفر محمد بن قاسم كرخی رفته گفتم: اهواز* سرزمین قاسم پدر
______________________________
[ (1-)]M : سوسی یكی از سرچشمه‌های نقل رخدادهای تاریخی نزد مشكویه است. نام او در خ 6: 38 نیز خواهد آمد. فهرست نامها دیده شود.- پانوشت ص 341.
ص: 289
تو است خانه تو و برادرت است، شصت سال است شما در آنجا همه كاره هستید.
چرا آنرا رها كردید تا به دست این فعله‌های مزدور [1] افتد؟ چرا كوششی برای خرد كردن ایشان نكردید، تا بال برای پریدن نداشته باشند؟ گفت: ای ابو زكریا! از دید تو، چقدر باید مصادره شوند، تا به آن روز بیفتند؟ من كه خواستم دست بالا را بگیرم گفتم: سیصد هزار دینار، تا خدا نفس آنان را ببرد! گفت: ای برادر! برخیز از آب گذشته، به خانه وزیر (كه در آن روز ابو القاسم سلیمان بن حسن می‌بود) برویم! ما با هم پائین رفته سوار بر طیار شدیم و رسیدیم. چون به میان خانه وزیر شدیم دیدیم ابو القاسم كلوذانی در گوشه‌ای است و بریدیان و دبیران رو به روی اویند.
ابو جعفر [كرخی] به من گفت: بهتر است كار را از پایه استوار داریم، نخست به نزد او برویم تا از روند كار پرونده ایشان آگاه شویم، پس سخنان خود را در نزد وزیر بر آن زمینه استوار داریم، گفتم: درست است! پس به نزد ابو القاسم [كلوذانی] رفته نشستیم. او به ابو جعفر [كرخی] گفت: ما كار دوستان را پایان دادیم، تو از سروران و آزادگان و تاج سر پایتختیان هستی، اینان برادران تو هستند، شایسته است به ایشان كمك رسانی! [كرخی] گفت: بهترین كار همدردی با ایشان است، كه دل من برای كمك به آنان آمادگی ندارد، بدهی ایشان چقدر معین شد؟ گفت: نه میلیون درم! ابو زكریا می‌گوید*: ابو جعفر نگاهی بهت زده به من انداخت و با هم برخاستیم! او گفت: ای ابو زكریا! اینكه با دید تو ناسازگار درآمد! گفتم: این چیزی است كه از آنان خواسته شده است، ولی به خدا سوگند، ایشان چنین دارائی ندارند، من از درآمدهای آنان آگاه هستم! ابو عبد الله [بریدی] دلی سركش و همتی بلند دارد، چون آزمندی سلطان را دیده است، بیش از چشم داشت او، افزون بر تهمت دشمنانش، پذیرفته كه پیشكش كند. او به گذشت زمان و چرخش روزگار امید بسته است، او می‌خواهد عهده گرفتن چنین دارائی هنگفت را، به گوش خلیفه
______________________________
[ (1-)]M . متن: لهؤلاء الفعلة الصنعة ...
ص: 290
برساند، تا خود را در چشم او بزرگ نماید و او را خواستار بازگشت وی به كار سازد، نه هر كسی توان چنین فریبكاریها دارد، و نه این پایان كار است، او آینده‌ای بزرگ دارد خداوند ما را از شر او نگاه دارد. ابو زكریا می‌گفت: من پس از آن روز، به نرمش با او و خدمتگزاری و نیكخواهی او كوشیدم.
مقتدر بالله به سلیمان بن حسن [وزیر] و ابو الحسن علی بن عیسی [معاون او] دستور داد از ابو علی بن مقله بازپرسی كنند. ایشان احمد بن محمد بن صالح عكبری را به این كار گمارده، به «دار السلطان» فرستادند. او كاری جز سرزنش و خستوان كردن او به بدی فرایند كارهایش نكرد. ابن مقله خواهش نمود كه علی بن عیسی خود از وی بازپرسی نماید، وزیر سلیمان و علی بن عیسی، پیش روی یاقوت پرده‌دار، در سالن پرده‌داران [1] به بازپرسی او پرداختند. سلیمان در سخن* به درشتی گرائیده، او را سبك می‌نمود، دو بهم زنی میان سلطان و «اولیا [2]» را بدو نسبت داد و در پایان علی بن عیسی او را به پرداخت دویست هزار دینار محكوم كرد كه نیمی از آن را همانگاه بدهد و باقی را به اقساط معمولی در مصادره به پردازد، ولی معمولا قسطهای چنین مصادره‌ها كه دستنوشت برای آنها گرفته می‌شد، پس از آن مطالبه نمی‌شد. سپس مونس نامه‌ای به مقتدر نوشته از او خواهش كرد مصادره ابن مقله را ببخشد و او را دستگیر شده نزد مرشد خادم بنهد، مقتدر نیز پذیرفت.

سال سیصد و نوزدهم آغاز شد:

اشاره

در این سال نگرانی مونس مظفر از مقتدر افزایش یافت.

گزارش انگیزه نگرانی مونس و بیرون رفتن وی:

محمد بن یاقوت [3] از سلیمان [وزیر] دلخوش نبوده، به حسین بن قاسم [4] گرایش
______________________________
[ (1-)]M . متن: «دار الحجبة ...».
[ (2-)]M . موالی و نیم بردگانی كه به صورت پیادگان مصافی كه در خ 5: 330 دیدیم و حجریان و ساجیان در بغداد زندگی میكردند برای فرق میان حقوق ایشان، ن. ك خ 5: 414.
[ (3-)]M : از سال 318 فرمانده پلیس بغداد بوده است. (خ 5: 330).
[ (4-)]M : نامزد پیش از سلیمان (خ 5: 332) كه با شلمغانی كشته شد (خ 5: 367).
ص: 291
داشت، مونس مظفر و كارمندانش به احترام علی بن عیسی و اعتماد بر او، به سلیمان گرایش داشته از حسین بن قاسم رو گردان بودند. كار محمد بن یاقوت بالا گرفت و اضافه بر فرماندهی پلیس، حسبه [1] نیز بدو واگذار شد. پس گروهی را به گرد خود آورده نیرومند شد و این بر مونس [مظفر] گران آمده، از مقتدر خواست تا او را از حسبه* بر كنار كند و آن را به ابن بطحاء [2] بسپارد. مقتدر نیز انجام داد ولی مونس باز هم به گردآوری یاران پرداخت، پس چون یاقوت و پسرش چنین دیدند آن دو نیز یاران خود را در «دار السلطان» و خانه محمد بن یاقوت گرد آوردند. یاران مونس به او گفتند: محمد بن یاقوت می‌خواهد بر خانه تو شبیخون زند، ایشان با او ماندند تا او را همراه خودشان به دروازه «شماسیه» بیرون بردند. علی بن عیسی به نزد او رفته نادرستی این رفتار را گوشزد نموده، پیشنهاد كرد كه به خانه باز گردد ولی او نپذیرفت و به رفتار خود ادامه داد.
مونس خواستار بر كناری محمد بن یاقوت از «حسبه» و «پلیس» و بر كناری
______________________________
[ (1-)]M . متن: و قلد مع الشرطة الحسبة ... درباره فرق میان شرطه پلیس و حسبه محتسب داروغه می‌توان نخستین را نیروی اجرائی مسلح و محتسب را نیروی اخلاقی و ارشادی با سلاحی كمتر و پنهانتر شمرد.
[ (2-)] در «تاج العروس» 6: 378 درباره ابو اسحاق ابراهیم بن بطحاء روایتی از تاریخ خطیب [بغدادی م 463 ه] در بیوگرافی متقی [خلیفه عباسی كه در 333 كور شد] آورده است كه در دوران او چندین اسحاق گرد آمده بودند و خلافت عباسی در آن زمان سحق [خرد] شد، گنبد سبز منصور [قبة الخضرا] كه مایه فخر ایشان بود ویران شد. بدین توضیح كه: كنیت خود متقی ابو اسحاق بود، وزیر او قراریطی نیز همین كنیت داشت، دادرس او ابو اسحاق خرقی و محتسب وی ابو اسحاق بن بطحاء و فرمانده پلیس او ابو اسحاق احمد پسر فرمانروای [سامانی] خراسان بود. او پیشتر در خانه اسحاق بن ابراهیم مصعبی می‌زیست و همین خانه پیشتر از آن، ملك اسحاق بن كنداج بود. [این خلیفه] پس از مرگ نیز در خانه اسحاق به خاك سپرده شد، كه در كرانه باختری بغداد است [M: ابن بطحا در سال 307 نیز محتسب است (خ 5: 152). باید دقت شود این نظر خطیب بغدادی تا چه اندازه با كشاكش ترجیح ذبیح بودن اسماعیل عرب بر اسحاق جهودان، یا به عكس در قرن سوم، در ارتباط است!]
ص: 292
یاقوت از پرده‌داری و دور كردن ایشان از پایتخت شد، مقتدر قاضی القضاة ابو عمر و پسرش حسن [1] و ابن ابو شوارب و گروهی از پیران و صاحبمنصبان بنی هاشم را با پیامی به نزد مونس فرستاده، خواهش كرد به خانه باز گردد، قاضی القضاة گفت:
بهتر است این پیام با، یادداشتی همراه باشد، كه بدان مراجعه كنیم، ما گروهی هستیم و گفته‌ها می‌تواند ناهمگون شود، فراموشی نیز از انسان دور نمی‌شود. وزیر گفت:
برای چه نامه نوشته شود؟ علی بن عیسی گفت: بردن یادداشت بهتر است، پس نوشته شد.
وزیر [سلیمان] و علی بن عیسی در «دار السلطان» بانتظار نشستند تا فرستادگان بازگشتند. ایشان گفتند* مونس به ایشان بار نداده در «حدیدی [2]» بانتظار نشانید، سپس كس فرستاد، كه برای چه آمده‌اید؟ ما كار خود را گفتیم، این بار دبیران او بیرون آمده به زبان خوش سخن می‌گفتند. در این میان سپاهیان بر «حدیدی» یورش آورده نزدیك بود آنرا غرق كنند. ایشان با سخنان زشت فریاد میزدند: جز با بیرون راندن یاقوت و دو پسرش از پا نخواهند نشست. در پایان آن روز وزیر سلیمان بن حسن و علی بن عیسی و برخی خدمتگزاران ویژه به دروازه «شماسیه» رفته، پیام را به زبان به مونس گفتند و او توجه شایان ننمود، و چون بیرون آمدند، نزدیك فرو شدن آفتاب ایشان را دستگیر كرده در «حدیدی» نگاه داشت. همان شب یاقوت [پرده‌دار] با دو پسرش از بغداد بیرون رفته در مدائن ماندند. فردای آن روز، چون مونسیان دانستند كه یاقوت و دو پسرش از پایتخت رفته‌اند، وزیر و همراهانش را آزاد كردند كه به خانه‌های خود رفتند.
مقتدر یاقوت را به كارگزاری خراج و معونتهای فارس و كرمان گمارد و در نامه‌ای به ابو طاهر محمد بن عبد الصمد دستور داد، كه به وی پیوندد و او را به عنوان «استاذ» بخوانند، مظفر پسر یاقوت را نیز بر اصفهان گمارد، دو پسر رائق، ابراهیم و
______________________________
[ (1-)] پسر ابو عمر در خ 5: 319 و 368 و 5: 454 و 6: 11 و ... ابو حسین عمر نامیده شده است. و آن درست است مگر این برادرش باشد.
[ (2-)]M : نوعی قایق نهر پیما. ن. ك. خ 5: 59 پانوشت.
ص: 293
محمد جای یاقوت را پر كردند. [1] یاقوت مدتی در شیراز بماند و با علی بن خلف* بن تناب كه پیمانكار دارائی دیه‌ها و خراج فارس بود همگامی كرده، از فرستادن مالیات برای سلطان [به بغداد] خودداری كردند و چنان بود تا روز شنبه در سال 322 [2] كه علی بن بویه دیلمی فارس را بگرفت.
در این سال كاروانهای حاجیان همراه «مونس ورقائی» از مكه سالم [به بغداد] بازگشتند. مردم از باز شدن راه مكه و استواری حج خرسند شده، طاق نصرتها در بغداد بر پا ساختند. در این سال نیز وزیر سلیمان بن حسن [3] دستگیر شد.

گزارش انگیزه آن:

دست تنگی سخت و درخواستهای بسیار بستانكاران سلیمان بن حسن راه را بر داوطلبان وزیری باز كرده، به نامه‌پراكنی و خرابكاری ضد او پرداختند. پس او با ابو القاسم عبید الله بن محمد كلوذانی دستگیر شدند، كه سخت بر او گران آمده به زاری افتاد و هر دو را به «دار السلطان» بردند. مقتدر خیلی می‌خواست حسین بن قاسم را به وزیری گمارد، ولی مونس جلو او را گرفته پیشنهاد كرد كلوذانی را بدان كار بگمارد، مدت وزیری سلیمان یك سال و دو ماه و چند روز بود.
مقتدر روز شنبه پنج روز از رجب مانده [4]، با نامه‌ای كه* با مفلح فرستاد، ابو القاسم عبید الله بن محمد كلوذانی را از خانه مونس به پیشگاه خواند و پیشنهاد نمود كه برای پوشیدن خلعت وزیری و رهبری دیوانها كه بدان گمارده شده است، نه امروز بلكه دوشنبه [27 رجب] به پائین آید. كلوذانی ترسید، مبادا ترفندی در كار باشد كه حسین بن قاسم را به وزیری گمارند، زیرا شنیده بود كه حسین پس از
______________________________
[ (1-)]M : این دو برادر به سال 317 ه پلیس بغداد را در دست داشته و در 318 ه محمد بن یاقوت جای ایشان را بگرفت (خ 5: 330).
[ (2-)]M : ن. ك. خ 5: 462 شنبه 20 ج 2- 322.
[ (3-)] صله عریب: 161 پ 6947//M : ابو القاسم سلیمان بن حسن مخلد بن جراح دوباره از رمضان تا ذی‌حجه 324 ه وزیر راضی خواهد بود (خ 5: 532) برای جراح- ص 46 و 279.
[ (4-)]M : برای این گونه تاریخ دادن، ن. ك. 5: 169 پانوشت.
ص: 294
دستگیری سلیمان، سخت به كوشش برخاسته است. او برای مونس مظفر پیام داد كه، چون مقتدر می‌تواند آماده نبودن خلعت را برای تأخیر خلعت‌پوشانی به كلوذانی بهانه بیاورد خوبست مونس خود خلعتی به «دار السلطان» فرستد، تا آئین خلعت پوشی انجام گیرد. مونس نیز چنین كرد و مقتدر روز دوشنبه به ابو القاسم عبید الله بن محمد كلوذانی خلعت پوشانیده، گمارده شدن او را به وزیری و رهبری دیوانها اعلام نموده پیشنهاد كرد، به حسین بن قاسم دیوانی ارزشمند بسپارد، تا آشكار شود و شایعه نامزدی او برای وزیری از میان برود. با رسیدن كلوذانی، علی بن عیسی نیز به «دار السلطان» رسید و مقتدر پیش روی كلوذانی بدو دستور داد تا همچنان به سركشی كردن بر كارها ادامه دهد و همراه او به پیشگاه آید. او روشن كرد كه بررسی مظالم را تنها به او واگذاشته است نه كلوذانی. پس كلوذانی خلعت پوشیده از «دار السلطان» به خانه خود رفت و دستنوشت سلیمان بن حسن را به دویست هزار دینار بدهكاری بگرفت.
ابو الفتح فضل بن جعفر* [1] از شام و ابو جعفر محمد بن قاسم بن عبید الله از بخشهای «قنسرین» و عواصم [2] آن بیامدند. ابو الفتح می‌خواست به «قومس» رود، ولی مونس پیشنهاد نمود كه «دیوان [3] سواد» به او واگذار شود و كلوذانی ناچار آن را پذیرفت و با این واگذاری آنچه از درآمدهای آن به كلوذانی و ابو الفیاض می‌رسید بریده شد. این درآمدها، به نام حقوق كسانی كه بر سر كار نبودند، یا حواله، به نام كسانی كه وجود نداشتند، یا برای غلامان و پادوهای دربار و وابستگانش، كه آنرا به نام فقیهان و دبیران می‌گرفتند، و یا به نام خرید كاغذ و لوازم تحریر [4] به آنان داده می‌شد و هر چه می‌خواستند می‌خریدند، و مانند اینها، هزینه می‌شد.
حمایتهای مونس از برخی دوستان نیز از اختیارات كلوذانی می‌كاست و دست او را می‌بست.
______________________________
[ (1-)]M : ابو الفتح بن فرات وزیر (خ 5: 367، 227).
[ (2-)]M : در آرامی قنشرین- خ 5: 8 و 9.
[ (3-)]M : كه مهمترین دیوانهای پایتخت بوده است (خ 5: 224، 256).
[ (4-)]M . متن: من الورق و القراطیس ...
ص: 295
[در این هنگام] ابو بكر بن قرابه كه به مفلح سیاه نزدیك بود، به كمك او به مقتدر نزدیك شده، به میانجی‌گری برای ارفاقها [رشوتها] پرداخت، كه دربار خلافت [1] را به پلیدیها كشانید.
ابن قرابه می‌گفت: اینها ارفاقهائی است كه وزیران می‌گرفته‌اند و پیمانكاران، برای كمك به خلیفه [1]، در تنگدستی‌هایش، می‌داده‌اند. ابن قرابه، به مقتدر و مفلح چنین وانمود كرد كه كار وزیران را نیز او به راه میاندازد، وزیران، بی او نمی‌توانند كار كنند.
ابن قرابه همیشه در خانه كلوذانی پلاس بود و از سوی خاندان بریدی* و جز ایشان، با سود یك درم برای هر دینار، به وی وام می‌داد، پس دویست هزار دینار به وی وام داد و كار كلوذانی با این پول و مصادرت‌ها به راه افتاد.
در این سال نیز گزارش برخوردی كه میان هارون بن غریب و مرداویج [2] در بخشهای همدان رخ داده بود، فرا رسید، كه در آن هارون شكست خورد و مرداویج همه كوهستان را تا حلوان بگرفت و هارون در «دیر عاقول» فرود آمد.
نیز در این سال لشكری دیلمی بر اصفهان یورش آورده، احمد بن كیغلغ با وی جنگیده شكست خورد و لشكری اصفهان را بگرفت.
لشكری از یاران اسفار بن شیرویه [3] بود، چون هارون بن غریب الخال بر اسفار یورش برد، لشكری به او پناه برد، و هنگامی كه ابن الخال شكست خورده گریخت، لشكری نیز ناچار به «قنسرین» گریخت، پس چون ابن الخال دوباره به سپاه خود سازمان داد، و سپاهی از بغداد برای جنگ با مرداویج [بن زیار] به نزد او فرستاده شد، لشكری از دینور، با گروهی از غلامان به نهاوند فرستاده شد، تا مالی را از
______________________________
[ (1-)]M : كاربرد «خلیفه» به جای «سلطان» مانند ص 200 نكوهش‌زا است.
[ (2-)]M : مشكویه در خ 5: 271 به عنوان آغاز ظهور دیلم گوید: نخستین دیلمی كه قیام كرد، لیلی بن نعمان بود كه در سال 309 كشته شد سپس ماكان بن كاكی و پس از وی مرداویج بود كه مشكویه چگونگی كشته شدن او را در گرمابه در اثر یورش تركان، یاد كرده است (خ 5: 274). برای دنباله كار مرداویج بن زیار (خ 5: 367- 368) دیده شود.
[ (3-)] ن. ك، خ 5: 271.
ص: 296
آنجا بیاورند، پس به او دستور داده شد كه آن مال را به همدان برد و در آنجا بماند تا [ابن الخال] بدو برسد. چون لشكری به نهاوند در آمده ثروتمندی مردم و فراوانی دارائی آنجا را دید، بدان چشم دوخت و در مدت یك هفته سه میلیون درم از مردم آنجا مصادرت كرد و بگرفت و سپاهیانی به نگهبانی گمارد و به كرج رفت، و مانند آنرا در آنجا بكار بست.* چون گزارش به ابن الخال رسید، او را بخواست و او واپس نشست، تا به اصفهان رسید كه زیر فرمانداری ابو العباس احمد بن كیغلغ بود.

پیشآمدی خوش به سود احمد بن كیغلغ، كه پس از شكست او و آمدن لشكری به اصفهان رخ داد:

ابو الحسن مافروخی [1] آرد: من در آن هنگام در اصفهان بودم و دیدم كه احمد بن كیغلغ به بدترین شكل بگریخت، او با سی تن به دژ یكی از دیه‌ها پناه برد و سپاه لشكری در اصفهان به خانه‌ها، خان [كاروانسرا] ها و گرمابه‌ها فرود آمدند.
لشكری كه به دنبال سپاه خود می‌آمد، برای یك آب ریختن از چارپا پیاده شده پس از كمی راهپیمایی كاروانی را دید كه نشناخت و پرسید: كیستند؟ گفته شد گروهی كیغلغی هستند! او سوار شده بسوی آنان رفت چون نزدیك شد، احمد بن كیغلغ كه كه او را شناخته بود بیرون آمده به زد و خورد پرداختند و نزدیك بود لشكری احمد را دستگیر كند، كه مردم دیه جنجال كرده، دل لشكری را خالی كردند و او بسوی احمد تاخت و احمد شمشیر را بر سر او فرود آورد كه از كلاه خود او گذشته سر وی را بشكافت و همانجا در غلتید. احمد پیاده شد و سر او را جدا كرد. چون سپاه او خبردار شدند یكسره* گریختند. این پیروزی یك پدیده شگفت‌انگیز بود، كه سن احمد
______________________________
[ (1-)]M : از منابع كار مشكویه است كه در خ 6: 152 نیز از او نقل دارد. در خ 6: 195 گوید:
«ابو بكر بن ابو سعید از ابو الحسن ما فروخی برایم نقل كرد ...» ما فروخی دبیر معز الدوله بود و به سال 348 ه درگذشت و چون پسر عمویش ابو محمد، علی بن عبد العزیز ما فروخی نتوانست كار او را انجام دهد، ابو بكر بن ابو سعید یاد شده به دبیری معز الدوله نشست (خ 6: 234)- معجم الادباء، چ دار مأمون، 9: 121.
ص: 297
در آن روز از هفتاد گذشته بود.
در این سال كلوذانی نیز از وزیری بر كنار شد و حسین بن قاسم به جای وی گمارده شد.

گزارش انگیزه وزیر شدن حسین بن قاسم و ترفندی كه به كار بست:

ابو القاسم بن زنجی برای وزیر شدن حسین بن قاسم [1] داستانی شیرین آورده گوید: ابو علی حسین بن قاسم معروف به «ابو جمال [2]» برای من دوستی بود كه به من اعتماد داشت او مرا به پنهانگاه خود راه می‌داد و با من رایزنی می‌كرد. این رفتار او مرا ناگزیر كرد تا برای وزیر شدن او بكوشم و به هر ترفندی دست یازم، یكی از خوشمزه‌ترین كارها كه كردم آنست كه، مردی در مدینة السلام [بغداد] كه به «دانیالی [3]» شناخته می‌شد، همواره دنبال من بود و برخی شبها را نیز نزد من می‌ماند، او اسرار خود با من می‌گفت كه دستنوشتهای كهن نما، میسازد و به دانیال نبی نسبت میدهد و در آن نام دولتمردان را با حرفهای جدا جدا چنان جا میدهد، كه هر گاه گردآوری شوند، آن
______________________________
[ (1-)]M : ابو القاسم زنجی گنوسیست و روایت كننده شهادت حلاج است (خ 5: 155) حسین بن قاسم نیز گنوسیست شلمغانی مذهب (خ 5: 367 و 423) و متهم به بددینی (خ 5: 353) است.
[ (2-)]M : شتربان، حسین بن قاسم بن عبید الله بن سلیمان بن وهب (عریب: 164 پ 6951).
[ (3-)]M : دانیالی را كه گویا یك جهود مسلمان شده است می‌توان یكی از دریچه‌ها، هر چند كوچك برای نفوذ اخبار معروف به «اسرائیلیات» در میان طبقات بالای جامعه، در دوران خلافت عباسی شمرد. این مرد، از راه دوستی با یك خواجه حرمسرا و بی‌سواد بنام مفلح، در دربار نفوذ كرده، افسانه‌های جهودان را در مغز خلیفه ساده لوح و زود باور چون مقتدر می‌گنجاند. این خلیفه در اثر كم سوادی خود مانند پیشینیانش نسبت به جهودان با دیده احترام و «اهل كتاب بودن» می‌نگریست. دانیالی به پاداش آن كار، به سمت بزرگ «محتسب بغداد» با ماهیانه دویست دینار گمارده شده است. نفوذ جهودان و مسیحیان در دربار خلیفگان عرب در بغداد، منحصر به دانیالی نبود، چنانكه خواهیم دید، دبیر حسین بن قاسم وزیر، ابو بشر نصرانی است (5: 350)، دبیر خاندان رائق، ابراهیم نصرانی است (خ 5: 352)، دبیر مونس مظفر دشمن و براندازنده خاندان فرات و كودتاگر ضد مقتدر و كشنده او، استفان پسر یعقوب است (خ 5: 352).
ص: 298
نام از آن بیرون آید. او با این روش بازاری بر پا كرده، جایگاهی برای خود ساخته بود. چیزهائی از دادرس ابو عمر [محمد] و پسرش ابو حسین [عمر] و دیگر دولتمردان بدو میرسید. او بر مفلح [1] چیره شده او را پیرو خود ساخته بود* زیرا بدو گفته بود، در كتابها چنین دیده است كه مفلح از فرزندان جعفر بن ابو طالب [2] است، این ترفند بر او كارگر شده، سودها بدو رسانیده بود. روزی بر زبانم رفته، از وی خواهش كردم، بخشی را كه من خواهان آنم در آن گونه كتابها بگنجاند و او پذیرفت.
من در یك یادداشت از صفت‌های حسین بن قاسم تنها بلندای او و نشان آبله بر گونه او و نشانی كه بر لب بالای او هست و تنك بودن موهای او را بدو دادم، كه بنویسد:
اگر چنین مرد، برای هجدهمین [3] خلیفه عباسی وزیری كند، كارها راست آید، بر دشمنان پیروز شود، شهرها به دست او گشوده و كشور در روزگار او آبادان گردد.
او گفت یك دفتر خواهم ساخت كه چیزهای گوناگون در آن باشد، این را نیز در آن می‌گنجانم، من خواهش نمودم زودتر انجام دهد، و چون پیگیری كردم گفت:
آنچه خواست تو است، كه كسی در كهنگی آن شك نتواند، زودتر از بیست روز آماده نمی‌شود، زیرا چند روز بایستی در میان كاه نهاده شود چندی نیز باید آن را در كفش نهاده، راهپیمائی كند، تا زرد و كهنه‌نما شود. پس چون دفتر آنچنانكه بایستی آماده شد، آنرا بیاورده، به من نمود و من آن بخش را بررسی كردم. او دفتری ساخته بود كه اگر پیشینه آگاهی من از آن نبود، سوگند یاد می‌نمودم كه بی‌گمان باستانی است*. دانیالی دفتر را به نزد مفلح برده در میان چیزها كه بر او می‌خواند این را
______________________________
[ (1-)] سیاهپوست خواجه حرمسرا (خ 5: 179).
[ (2-)]M : این رفتار «مفلح» یكی از هزاران نمونه آنست كه موالی وابسته به عشایر عرب در چهار قرن آغاز اسلام می‌كوشیدند برای كسب شرافت خود را عرب نژاد جلوه دهند.
مرحوم دكتر مصطفی جواد استاد دانشگاه بغداد، در یك مقالت خود نام خاندانهائی از موالی را نشان می‌دهد، كه پس از چند نسل آمیزش با عربان، نسبت ولائی خود را به نسبت نژادی تبدیل كرده‌اند.
[ (3-)]M : متن: «الثانی عشر» تصحیح از ابن اثیر.
ص: 299
نیز بخواند. مفلح گفت: این بخش را دوباره بخوان! و او باز خواند. مفلح به نزد مقتدر رفته آنرا بازگو كرد. مقتدر دفتر را خواست و چون آورده شد پرسید: چه كس را بدین صفتها می‌شناسی؟ و این را تكرار میكرد و مفلح می‌گفت: نمی‌دانم! و چون مقتدر پیگیری كرد مفلح گفت: با این صفت‌ها كسی را جز حسین بن قاسم نمی‌شناسم كه «ابو جمال [1]» نیز خوانده می‌شود. مقتدر: گفت اگر یكی از دوستان او یادداشتی آورد بپذیر! اگر كسی پیامی از او آورد آنرا به من برسان! و به هیچكس دیگر بازگو مكن! مفلح به نزد دانیالی رفته گفت: آیا تو كسی را با این صفتها می‌شناسی؟ پاسخ شنید:
نه! من آنچه را در كتابهای دانیال دیده‌ام برخواندم و چیزی دیگر نمی‌دانم.
دانیالی به نزد من [زنجی] آمده پیشامد را گزارش داد. من همانگاه به نزد حسین بن قاسم رفته به وی بازگو كردم. چنان خرسند و شكفته شد كه بر روی وی نمایان گشت و به من گفت: بدان كه من دیروز ابو بشر كاتب را* با پیامی به نزد مفلح فرستادم كه از بی‌اعتنائی او نومید و دل شكسته بازگشت و مرا نیز اندوهگین كرد. من گفتم:
اكنون برای روشن شدن درستی یا دغلبازی دانیالی، فردا دوباره، ابو بشر را، با پیامی بفرست! تا از رفتار مفلح، به درستی یا نادرستی سخنان دانیالی پی بری. او دبیر خود ابو بشر نصرانی را خواسته، پیامی به او داده، سفارش كرد بامدادان پگاه بدانجا شود.
فردا، من در پایان روز برای آگاهی از روند كار به نزد او رفتم. او ابو بشر را خوانده گفت: گزارش را بازگو كن! او بمن گفت: چون من به نزد مفلح شدم گروهی نزد وی بودند. او مرا گرامی داشته، پهلوی خود نشانیده، به گفتگو پرداخت. سپس مرا به نزدیكتر كشیده، آهسته از حسین بن قاسم پرس و جو كرد و به پیام او گوش فرا داد و گفت: «سلام مرا به او می‌رسانی و می‌گوئی كه دنبال كار تو هستم و آنرا به انجام خواهم رسانید و سخنانی از این دست، تو یادداشتی بفرست تا خودم به جای تو، آنرا [به خلیفه] برسانم. ابو بشر گفت: من با دلگرمی و اطمینان به خواست خدا،
______________________________
[ (1-)]M : عریب: 165 او را عمید الدوله بن ولی الدوله می‌خواند- خ 5: 359.
ص: 300
از آنجا باز گشتم، و آشكار شدن آثار درستی سخنان دانیالی را به حسین بن قاسم باز گفتم [ابو القاسم زنجی] گوید*: دانیالی، برای این كارش از من پاداش خواست، من به او دلگرمی داده مهلت خواستم تا حسین به وزیری رسید، پس آنرا به او یاد آوری كردم و حسین حسبه [1] بغداد را با ماهیانه یكصد دینار بدو واگذار كرد و از ویژگان وی شده در نشستهای او می‌آمد و كنار متكای [2] او می‌نشست. او پس از چندی به من می‌گفت: این ماهیانه برای من بسنده نیست، من درباره افزایش حقوق او با حسین بن قاسم گفتگو كردم تا یكصد دینار دیگر برای او مقرر داشت كه از لیست فقیهان به او پرداخت گردد. داستان دانیالی كه یاد كردم از مؤثرترین اسباب پیروزی حسین بن قاسم بود كه با آن همه دشمن و مخالف كه داشت به وزیری نشست.
افزون بر آنچه از ابو القاسم بن زنجی یاد كردم [از اسباب پیروزی حسین] برنامه كاری بود كه كلوذانی، برای آینده و هزینه‌هایی مهم كه داشت ریخته بود. او دستنوشت دو صاحب دیوان «سپاه» و «هزینه» را نیز درباره برنامه‌های جداگانه كه خود داشتند، و از برنامه او دویست هزار دینار افزایش هزینه داشت، گرفته بود. او بدین وسیله به مقتدر نشان میداد كه چه اندازه صرفه‌جوئی كرده است. او این برنامه را با كسر بودجه هفتصد هزار دینار بر مقتدر عرضه داشته گفت: برای تأمین این كمبود جز پرداخت امیر مؤمنان تكیه گاهی ندارد.* این برنامه بر مقتدر گران آمد و چون گزارش برنامه كلوذانی به حسین بن قاسم رسید، یادداشتی برای مقتدر فرستاده تعهد نمود، همه آن هزینه‌ها را بی‌درخواست هیچگونه كمك از او، تأمین نماید، یك میلیون دینار نیز افزایش درآمد آورده، به بیت المال ویژه واریز كند: مقتدر این یادداشت را برای كلوذانی فرستاده گفت، این یادداشت فلانی است، من نمی‌خواهم تو را وادار كنم كه مانند او، خود را پولساز نمایش دهی، ولی این را میخواهم كه بتوانی- هزینه‌های كشوری را تأمین كنی! كلوذانی گفت: شاید او بتواند كاری را انجام دهد
______________________________
[ (1-)]M : برای فرق میان حسبه و شرطه ن. ك: خ 5: 339 پانوشت.
[ (2-)]M : متن: جانب مسورته.
ص: 301
كه من نتوانم! و خواهش نمود، كسی را كه چنین تعهدی كرده است به وزیری گمارد.
پس او را معاف كرد. چون مقتدر از واماندگی كلوذانی آگاه شد و پیشنهاد حسین بن قاسم دل او را ربود، بر آن شد كه او را به وزیری بگمارد، و چون ناخرسندی مونس را از وی می‌دانست، به وسیله مفلح به او پیام داد كه مخالفان خود را راضی كند.
او نخست به فرزندان رائق آغازید، خود به نزد دبیر ایشان ابراهیم نصرانی می‌رفت و نیكویها به آنان نوید می‌داد، تا آنان را راضی كرد، پس از او، همین كار را با ابو نصر ولید بن جابر دبیر شفیع و سپس مانند آن را با استفان بن [1] یعقوب دبیر مونس «مظفر» انجام داده، به این گفت: هر گاه به وزیری برسم، تو مرا بدان كار گمارده باشی! او پیشنهاد نمود كه* با ابو علی یحیا بن عبد الله طبری دبیر یلیق دوست شود و این كار بكرد.
به یلبق گفته شده بود كه حسین بد كردار و در دینداری مشكوك است [2]، ابو علی طبری آن دو را با یك دیگر گرد آورد و حسین برای او سوگندان یاد نمود كه از هر مسلمان و ذمی پذیرفتنی باشد، كه آنچه درباره او گفته‌اند ساختگی است، نیشها كه بر دینداری او میزنند بیجا است، دشمنی او با مونس و ویژگان و یارانش دروغ است، او برای هیچ كس بدخواه نیست. او از هیچ كس مالی نخواهد ستاند، مگر بدهكاریهای پس افتاده بازرگانان ثروتمند، كه بر نرخ خواربار افزوده و مالیات دولت را نداده باشند، و از پیمانكارانی، كه سودهای كلان برده‌اند. حسین بن یلبق و دبیر او نوید داد، كه دیه‌های كلان را به اقطاع ایشان در آورد. پس یلبق به سود او كوشید و از مونس خواست و مونس با گماردن مقتدر او را به وزیری راضی شد، و چون این گزارش به كلوذانی رسید بر كناره‌گیری ایستادگی كرد.
از سوی دیگر یك گردان مركب از پانصد سوار كه در ماه كوفه [همدان] و حلوان كه هنوز به دست مرداویج نیفتاده بود، می‌زیستند، به سبب عقب افتادن حقوق
______________________________
[ (1-)]M : متن. اصطفن ...
[ (2-)]M : برای دین او ن. ك: خ 5: 347 و ص 312 پانوشت و برای علاقه مقتدر به او، خ 5: 332 دیده شود.
ص: 302
ایشان به بغداد آمدند و از كلوذانی خواستار حقوق شدند. او گفت: باز گردید تا برای شما بفرستم. ایشان نپذیرفته او را هنگامی كه در طیار خود به خانه میرفت سنگباران كردند. كلوذانی همین را بهانه كرده، سوگند یاد كرد كه دیگر كار* وزیری را انجام نخواهد داد. مدت وزیری او دو ماه و سه روز بود.
مقتدر، در یادداشتی كه برای حسین بن قاسم [1] فرستاد، او را به وزیری گمارد.
دبیران بزرگ و كارگزاران و سرداران به دیدارش رفتند. چون این گزارش به ابو الفتح فضل بن جعفر [بن فرات] رسید، همراه قاضی القضاة ابو عمر محمد بن یوسف و دادرس ابن ابو شوارب [2] به دیدار او رفت. گزارش به وزیری گمارده شدن حسین، از سوی مقتدر، برای خراسان و همه بخشها فرستاده شد. او در روز آدینه دو شب مانده از رمضان [319 ه] به وزیری گمارده شد. او برای شاد باش ننشست، بلكه به كار فراهم كردن پول برای هزینه‌های عید [فطر] پرداخت. فضل بن جعفر و هشام بن عبد الله [3] كه دیوانهای خاور و بازرسی آن و بیت المال را داشتند نزد او بماندند. او دستنوشت برخی كارگزاران و پیمانكاران را به هفتاد هزار دینار بگرفت، علی بن عیسی در پایان آن روز نزد او آمده شادباش گفت. حسین بن سود خود شرط كرده بود كه علی بن عیسی به هیچ كار مداخله نكند و برای مظالم ننشیند، و پذیرفته شده بود.
دبیر خاندان رائق و كسانی دیگر كه برای وزیر شدن او كوشیده بودند به دست درازی و گردآوری مال پرداختند، تا آنجا كه یك «شذا» را دستگیر كردند كه از اهواز* می‌آمد و مالیات اهواز و اصفهان و فارس را در برداشت، حسین [وزیر] شكایتنامه‌ای
______________________________
[ (1-)]M : برای شناخت این وزیر و برادرش ابو جعفر محمد بن قاسم وزیر آینده ن. ك: خ 5: 25، 367، 422 و 332.
[ (2-)] ابو محمد، حسن بن ابو شوارب. چنین است در تاریخ اسلام در گزارش سال 322 و در صله عریب: 139 پ 6923 نام او را حسین بن عبد الله آورده است.
[ (3-)]M : ابو الفتح فضل وزیر آینده (خ 5: 367) و از خاندان فرات (ص 54 و 63) و ابو القاسم هشام از یاران همین خاندان شیعی است (خ 5: 82)
ص: 303
به مقتدر نوشت، ولی او پرخاش شایسته به آنان نكرد. حسین ناچار با دو پسر رائق قرار گذارد كه نیم آن مال را بردارند و باقی را به او بدهند، و چنین شد.
چون «دمنه» كنیزك مقتدر، سخت محبوب او بود و یادداشتهای حسین [وزیر] را به سرور خود می‌رسانید، مال بسیار برای او بفرستاد، برای پسرش شاهزاده ابو احمد اسحاق نیز مقداری [1] فرستاد. او از مقتدر اجازت گرفت و پسرش قاسم بن حسین [بن قاسم] را به دبیری گمارد. او برای «دمنه» تعهد كرد كه هر روز یكصد دینار برای پسرش بفرستد تا از بركنار شدن او جلوگیری كند. خاندان بریدی، و ابو بكر بن قرابه به وی نزدیك شدند. [ابن قرابه] از مالیاتی كه باید كارگزاران بپردازند، پیشاپیش با سود معمولی، یك درم در هر دینار به [وزیر] وام میداد.
از سرداران جعفر بن ورقاء و ابو عبد الله محمد بن خلف نیرمانی به وی اختصاص یافتند. كارگزاری جنگ، خراج، دیه‌ها را در حلوان، مرج قلعه، ماه كوفه، بدو واگذار كرد و قبا و كمر [2] پوشانید و لقب امیری داد [3] كه بدان خوانده می‌شد. او تعهد كرد بخشهائی از حوزه‌های* خاور زمین را بگشاید و از مرداویج باز پس گیرد. او خود مقداری از دارائی دولت را كه بسیار نیز بود، در پیمانكاریها و كارگزاری دیه‌ها، و خراج خصوصی و عمومی، كه در روزگار سلیمان بن حسن بر عهده داشت، خورده بود. او در هنگامی كه كارگزار كرمان بود، مالیات آنجا را گرد آورده همراه خود ببرد، جانشین او نوشت كه یك دوم آنرا نیز هزینه نكرده است. او از این گونه پیشینه بسیار داشت.
سپس حسین بن قاسم [وزیر] برای بیرون راندن علی بن عیسی و برادرش عبد الرحمان به مصر و شام به كوشش برخاست، پس مقتدر در این باره به علی بن عیسی پیغام داد، ولی مونس مظفر از وی دفاع كرد كه این پیر بزرگوار است و از رایش
______________________________
[ (1-)] نگارنده تكمله گوید: وزیر روزانه یكصد دینار برای این كنیز و پسرش میداد. این پسر پدر خلیفه قادر بالله [381- 422 ه] است.
[ (2-)] برای پوشاكهای رسمی- خ 6: 308.
[ (3-)]M . متن: و تسمی بالامارة و خوطب بها ...
ص: 304
سود توان برد و بر پایگاهش تكیه توان كرد، ولی در پایان بر آن شدند كه او به «صافیه» برود كه رفت [1].
مونس نیز در روز شنبه سوم ذی حجه [319] به آشكار كردن نگرانیهای درونی خود آغاز نمود.

گزارش انگیزه‌های آن:

مونس شنیده بود كه وزیر حسین بن قاسم با گروهی از سرداران گرد آمده، بر ضد او همكاری می‌كنند، حسین نیز آگاه شد كه مونس از او ناخرسند است و می‌خواهد گروهی را شبانه برای دستگیری او بفرستد،* پس ده روز، در ده جا، پنهانی جا به جا می‌شد، نه خوابگاه وزیر شناخته بود و نه جائی برای دیدار كسان داشت. دفتر داران نیز او را نمی‌دیدند مگر هنگامی كه ایشان را می‌خواست، در پایان، كار بدین انجامید كه او در خانه خلیفه بماند. پس مونس مظفر در یك پیام به مقتدر، خواستار بركناری حسین بن قاسم از وزیری شد، مقتدر نیز پذیرفته او را بركنار كرد و دستور داد از خانه بیرون نیاید. ولی این دستور مونس را بسنده نشده، خواستار دستگیری و فرستادنش به عمان شد، لیكن مقتدر نپذیرفت و داد و ستد پیامها بی‌نتیجه ماند. پس حسین بن قاسم به دل مقتدر انداخت كه مونس نقشه آن دارد كه شاهزاده ابو العباس را از خانه‌اش در «مخرم» برگرفته با خود به مصر و شام برد و در آنجا او را به خلافت نشاند.
گزارش این كار حسین بن قاسم، به خود شاهزاده ابو العباس رسید و كینه او در دل بگرفت، تا چون به خلافت رسید چنانكه انشاء الله خواهیم گفت [2] او را بیچاره كرد.
حسین بن قاسم نامه‌ای به هارون بن غریب الخال، كه از دست مرداویج گریخته
______________________________
[ (1-)] در صله عریب: 165 پ 6952: او را به دیر قنا فرستادند.
[ (2-)]M : در این كشاكش حسین بن قاسم وزیر شلمغانی‌گرا (خ 5: 25 و 367 و 422) در برابر مونس است و او را متهم می‌كند كه خواستار بردن ابو العباس راضی پسر خلیفه به مصر است كه در دست اسماعیلیان است. برای كشتن راضی حسین را- پانوشت ص 312. آیا مشكویه این حوالت خود را فراموش كرد یا بعدا از تجارب الامم حذف شده است؟
ص: 305
در دیر العاقول مانده بود، نوشته از او خواست به پایتخت بیاید و همین بر نگرانی مونس بیفزود و به یقین دانست كه حسین بن قاسم* بر ضد او نقشه‌ای دارد. پس او روز پنجم محرم [320] از خانه بیرون آمده در یك «حدیدی» نشسته به دروازه «شماسیه» رفت. بیشتر مردان او نیز خرگاه‌های خود را بدانجا بیرون بردند، مونس به مقتدر نوشت: مفلح سیاهپوست در ضدیت با او، با حسین بن قاسم همگام است.
دل من آرام نمی‌شود مگر آنكه او را به نزد من فرستی تا او را بر سر بهترین كارها به بیرون فرستم. مقتدر در پاسخ نوشت:
مفلح خدمتگزاری درستكار است و خود را بدین كارها كه تو گمان برده‌ای نمی‌آلاید. باز به مونس گزارش رسید كه حسین [وزیر] مردان و غلامان «حجری» را در «دار السلطان» گرد آورده و به پخش كردن پول میان ایشان آغازیده است.
هارون بن غریب الخال نیز به بغداد نزدیك شده است، مونس خشمگین شده، به سوی موصل رفته خدمتگزار خود «بشرا» را برای رسانیدن پیام به مقتدر به «دار سلطان» فرستاد.
چون بشرا در آنجا به پیشگاه حسین بن قاسم رسید، به او گفت: یادداشتی را كه همراه داری به من ده! «بشرا» گفت: یادداشت ندارم، پیام دارم! گفت: پیام را بگو! گفت: دستور دارم، پیام را تنها به خلیفه بگویم! حسین، كس به نزد خلیفه فرستاده داستان را گفت. مقتدر برای بشرا دستور فرستاد، كه پیام را به حسین بگوید! بشرا گفت. بگذارید باز گردم و از فرمانروایم دستور گیرم* و باز گردم. حسین به بشر او فرمانروایش دشنام داده، دستور داد او را با چوب زدند و گفت: او را همچنان بزنند تا دستنوشت بدهكاری سیصد هزار دینار بدهد. پس از نوشتن نیز او را به زندان انداخته همانگاه كس به خانه‌اش فرستاده، همسرش را باز داشت و مصادره كرده، هر چه در خانه او بود بردند.
چون گزارش آنچه بر سر بشرا آمده است به مونس رسید با سرداران و یارانی كه همراه داشت به سوی موصل، بالا رفت. حسین بن قاسم برای سرداران و غلامان همراه مونس نوشت كه از وی دست شسته به «دار السلطان» آیند،
ص: 306
گروهی نیز باز گشتند [1]. مونس و ویژگان و غلامانش، شتابان به موصل رفتند. حسین [وزیر] دستور باز داشت املاك و دیه‌های مونس و كارمندانش را صادر كرده، دفتری ویژه آن ساخته «دیوان مخالفان» نامیده زیر رهبری محمد بن جنی نهاد.
پایگاه حسین بن قاسم نزد مقتدر بالا رفته، خوراكی از سفره خود برایش فرستاده، دستور داد او را به لقب «عمید الدوله» بخوانند و این لقب او را بر سكه‌های درم و دینار نقش كنند و چنین كردند. روز دوشنبه چهار روز مانده از محرم [320] بر او خلعت پوشانیده، بخشنامه آن را برای كارگزاران و خودگردانان بفرستاد. گروهی را از كار بر كنار و گروهی را به كار گمارد. در میان گمارده‌شدگان* ابو یوسف یعقوب بن محمد بریدی بود كه به درخواست خود كار كارگزاری دیه‌های بصره و خراج و دریانوردی [2] و دیگر راه‌های درآمد آنجا را در برابر هزینه‌های بصره در پیمان او نهاد و كمبود بودجه او را سی هزار دینار بر دارائی اهواز حوالت كرد. چون ابو الفتح فضل بن جعفر [بن فرات] از این پیمان آگاه شد، از اینكه درآمد بصره بسنده هزینه‌هایش نباشد، تا بر صندوقی دیگر حوالت شود، در شگفت مانده، دستور داد، كارمندان هر دفتر را با صورت حسابهایشان [3] آوردند و به مسئول [4] هر دفتر دستور داد، درآمد سه سال بصره را از دفتر خود بیرون بیاورد.
او در جدولهای هر مسئول [5] نگریسته، از جدولی و به جدول دیگر جا به جا می‌كرد. او پس از نماز ظهر تا پس از تاریكی كار می‌كرد، تا جدولی كه می‌خواست فراهم نمود.
سپس او ابو یوسف بریدی را آورده، كارها را چنان به وی نشان داد كه جای هیچ انكار نداشت، پس دستنوشت داد كه همه حقوق اولیای [6] آنجا را بپردازد و بر شمار
______________________________
[ (1-)] در صله عریب: 167 پ 6954 گوید: از كسانی كه بازگشتند ابو دلف قاسم بن دلف و محمد ابن قاسم بن سیما بودند.
[ (2-)]M . متن: و الضیاع و المراكب ...
[ (3-)]M : تقدم با خراج الجماعات و الحسبانات ...
[ (4-)]M . متن: اصحاب المجالس ... (رئیسان اداره‌ها).
[ (5-)]M . متن: و هو ینظر فیها و فی اعمال كتاب المجالس ... (كار دبیران اداره‌ها).
[ (6-)] ن. ك: خ 5: 236 و 375.
ص: 307
نگهبانان و كاركنان دیواره بصره یك هزار تن بیفزاید، و همه هزینه‌های جاری را پرداخت كند، و پس از همه اینها شصت هزار دینار نیز به بیت المال* پایتخت برساند. فضل ابن جعفر دستنوشت را به نزد وزیر حسین بن قاسم برده، سر افرازانه گفتگوهای خود و ابن بریدی را كه به نوشتن این دستنوشت انجامید یاد نمود.
ولی این گزارش اثری نیكو را كه فضل گمان می‌داشت، در حسین بن قاسم [وزیر] نگذاشت، بلكه نگرانی در روی او آشكار شد و از این گزارش، سرزنش برداشت كرده، آنرا چشم همچشمی و پیشدستی به شمار آورد. چون فضل چنین دید، گزارش كار خود را برای مقتدر نوشت و برای او خوش آیند اوفتاده در دیوانها پخش شد.
رئیسان و دبیران آنرا بازگو می‌كردند. و چون به گوش حسین [وزیر] رسید بر او گران آمده، خواست او را سبك نمایند. پس با ابن جبیر قرار گذارد كه در یك نشست با وی درافتد و او را سبك كند. ابن جبیر نیز چنین كرد و در یك كشاكش [1]، سخنانی گفت كه شایسته نبود. حسین نیز خموش مانده كوششی برای جدا كردن آن دو ننمود.
چون ابو الفتح [بن فرات] دانست كه نقشه دارند، از جا برخاسته گفت: تو نیستی كه با من سخن می‌گوئی، دیگری با زبان تو می‌گوید. چون به بیرون رفت حسین به نادرستی كار خود پی برده، به ابو عبد الله زنجی [2] گفت: ابو الفتح دوست تو است و از تو می‌پذیرد. من دوست ندارم كه او به این گونه از ما جدا شود، از تو می‌خواهم دنبال او بروی و او را بازگردانی. ابو عبد الله رفته آن اندازه چرب‌زبانی كرد تا* او را باز گردانید و حسین [وزیر] از سخنان تند ابن جبیر پوزش خواست. ابو الفتح بیمناك از آن نشست بیرون آمده نزد ابو بكر بن قرابه پنهان شد و دیوان او بی‌سرپرست بماند، تا حسین [وزیر] از آشكار شدن او نومید شد، آنگاه دیوان را به ابو القاسم كلوذانی داد. كوشش برای وزیر شدن ابو الفتح همچنان ادامه داشت تا چنانكه خواهیم دید،
______________________________
[ (1-)]M : برای كشاكش این شلمغانی‌گرا و نوبختی‌گرا، ن. ك پانوشت ص 312.
[ (2-)]M :- خ 5: 67 شاید برادر ابو القاسم زنجی خ 5: 179 و ص 57 باشد.
ص: 308
به نتیجه رسید [1].
چون مونس به بغداد باز نگشت، حسین [وزیر] دستور مصادره ابن مقله را كه در زندان بود [2] بداد و از او دستنوشت دویست هزار دینار بگرفت. در پی علی بن عیسی نیز كه در «صافیه» بود كس فرستاد كه او را بیاورد. چون فرستاده به صافیه رسید هارون بن غریب كه گرایشی سخت به علی بن عیسی داشت در آنجا بود و از دستگیری او جلوگیری كرده گفت: من با امیر مؤمنان درباره او گفتگو خواهم كرد. چون حسین از دوستی هارون با علی بن عیسی آگاه شد از او دست كشید. چون هارون بن غریب به «دار السلطان» رسید با او تنها بنشست و به خانه رفت، وزیر، دو فرزند رائق، محمد بن یاقوت، مفلح و شفیع به دیدار او رفتند و كارش بالا گرفت. پس برای علی بن عیسی نزد مقتدر گفتگو كرد و او را از مصادره معاف كرد. درباره ابو علی بن مقله گفتگو كرد و از مصادرت وی پنجاه هزار دینار بكاست و دستور داد او را به نزد وی ببرند، سپس پشیمان شد* و ترسید مبادا برای مونس نامه‌نویسی كند یا پیام بفرستد. ابن مقله از هارون خواست كه دوباره، درباره او با مقتدر گفتگو كند و سوگندان یاد كرد كه نه با مونس و نه با یارانش داد و ستد پیام نكند. و چنین كرد و ابن مقله آورده شد.
او می‌گفت [3]: ابو علی بن مقله هنگامی كه وزیر راضی بالله بود، می‌گفت: من با خواهش از مردم همه آن پول مصادرت را گرد آورده، پرداختم و بیست هزار دینار اضافه آمد كه با آن دیه‌هائی به نام «عبد الله بن نفری [4]» خریده برای آل ابو طالب وقف نمودم.
حسین [وزیر] به یاقوت [5] دستور داد خصیبی را كه در شیراز بود دستگیر كند و
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 367.
[ (2-)]M :- خ 5: 331.
[ (3-)]M : شاید گوینده ابو القاسم بن زنجی باشد كه در خ 5: 347 به عنوان آورنده گزارش بر كناری كلوذانی از وزیری و آوردن حسین بن قاسم به جای او در سال 319 ه یاد شده است.
یا ثابت كه از او و از ابو الحسن مافروخی نقل می‌كند.
[ (4-)] در تكمله: مقری.
[ (5-)] كارگزار فارس (خ 5: 341).
ص: 309
بفرستد. اما جانشین او [1] علی بن محمد بن روح به وی گزارش داد و او همان روز پنهانی از شیراز بیرون شده به بغداد آمده، نزد ابو بكر بن قرابه پنهان شد، كه فضل بن جعفر [بن فرات] نیز در آنجا پنهان بود، ولی هیچكدام از جای همپنهانی خود آگاه نبودند.
محمد بن یاقوت نیز از اهواز بیامد. محمد بن معتضد بالله و ابو احمد پسر مكتفی بالله نیز دستگیر شدند و به «دار السلطان» پائین آورده، شده در آنجا زندان شدند. بانو [مادر] در گشایش بر محمد بن معتضد و گرامی داشت او كوتاهی ننمود و چند كنیزك به وی بخشید [2].
سپس كار حسین [وزیر] به نااستواری گرائید.

* گزارش انگیزه‌های آن:

دست تنگی بر حسین فشار آورد، تا پیرامن پانصد هزار دینار از دیه‌ها بفروخت و بخشی از مالیات سال 320 را نیز چند ماه پیش از آغاز شدن، پیشخور كرد و هیچ راهی برای هزینه‌های پایان سال خراجی 319 باقی نگذارد. چون هارون بن غریب از این روند آگاه شد، گزارش درست را به مقتدر بداد، پس بر آن شد كه خصیبی را به وزیری گمارد، و امان‌نامه‌ای برایش نوشت تا آشكار شد، چون او را برای عهده‌دار شدن وزیری خواستند، گفت: از مالیات سال 319 پشیزی در هیچ بخش برای سلطان نمانده، در حالی كه نزدیك سه ماه از آن سال باقی مانده است. حسین [وزیر] بخشی بزرگ از مالیات سال 320 را نیز پیشخور كرده است، من نمی‌توانم سلطان را فریب بدهم. هارون [بن غریب] پیشنهاد كرد، كه تو از سوی مقتدر بخشهای بازرسی دیوانها را بر عهدت گیری و بخشهای اصلی دیوانها به دست حسین بماند تا كار مالی آنها را از نو سر و سامان دهد. حسین نیز بدین رضایت داد. پس خصیبی دفترهای بازرسی
______________________________
[ (1-)]M . متن: فبادر خلیفة علی بن محمد بن روح بالخبر الیه ... كه گویا «خلیفة» تصحیف «خلیفته» باشد.
[ (2-)]M : پاداش آنرا نیز شكنجه دید.- ص 331.
ص: 310
را به دست گرفت و دو هزار و هفتصد دینار ماهیانه برای او و دبیرانش برقرار شد.
مقتدر به حسین نیز خلعت پوشانید تا به ژاژخائی‌ها درباره او پایان دهد. تجارب الامم/ ترجمه ج‌5 310 * گزارش انگیزه‌های آن: ..... ص : 309
سپس حسین بن قاسم برنامه و جدولهائی برای بودجه نوشت و دستنوشت* دبیران دفترهای «اصل» و دفترهای «بازرسی» را بر درستی آنها بگرفت. رقم درآمد بخشها، در آن جدولها به گونه‌ای كه امیدوار بود نوشت، رقمهای هزینه را نیز به گونه‌ای كه نزدیك به درآمد بود نشان داد. او با این رفتار به دل مقتدر آرامش داد، مقتدر این برنامه را به خصیبی داده دستور اجرای آن را داد. چون خصیبی آن را بررسی نمود، دید حسین بن قاسم در این برنامه‌ریزی ترفند به كار برده است. او در ارقام درآمدها، برداشت از بخشهائی را گنجانده است، كه از دست سلطان بیرون رفته به دست یاغیان است، مانند بخشهای «ری» و كوهستان كه به دست دیلمیان است. و بخشهای موصل و دیار ربیعه، كه به دست مونس افتاده، و درآمد دیار مضر و شام و مصر كه چهار سال است به پایتخت نرسیده، و بسیار سنگین هم هست. او در بخش هزینه‌ها، افزایش حقوق سپاهیان و وابستگان دربار و جز ایشان را كه خود افزوده بود، از قلم انداخته و در بخش برداشت‌های احتمالی آینده، برداشت از املاك فروخته شده را نیز آورده است. پس خصیبی یك برنامه بودجه در برابر آن ریخته، بر مقتدر عرضه نمود. مقتدر دستور داد دبیران گرد آمده روشن‌گری نمایند و او را مأمور مناظرت با ایشان كرد.
گفتگو به كشاكش و پرخاش انجامیده گفت: من كدام دروغ را به عرض سلطان رسانیده‌ام، مگر این دستنوشت پیمانكاران نیست؟ دبیران گفتند: پناه بر خدا كه كسی* وزیر را بدان متهم كند، ولی برنامه بودجه، به گونه‌ای چیده شده است، كه وزیر ناچار شده است، برای هزینه‌های سال 319 بر مالیات سال 320 حوالت دهد. هم اكنون پیمانكاران لیست‌هائی از پرداخت‌های خود را كه برای سال 320 حوالت دهد. هم اكنون پیمانكاران لیست‌هائی از پرداخت‌های خود را كه برای سال 320 داده‌اند، و حوالتهائی را كه برای سر خرمنهایشان پذیرفته‌اند، به دفترهای بازرسی آورده و ما برای پاسخگوئی بدینجا آورده شده‌ایم. حسین [وزیر] گفت: آیا می‌دانید، مبلغ همه این پیشخور شده‌ها چه قدر است؟ گفتند: آری! پس سندی را آوردند كه مبلغ آن را در بر میداشت، و
ص: 311
دیدند كه آنچه بر صندوق «سواد» و «اهواز» و «فارس» برای سال 320، چند ماه پیش از آغاز آن سال، حوالت شده است، چهل میلیون درم است، و آنچه تا پایان سال 320 و آغاز سال 321 بر گردن پیمانكاران باقی مانده بیست میلیون درم است. در همان سند یاد شده بود كه چنین رفتاری هیچگاه، در گذشته نه دور و نه نزدیك، پیشینه نداشته است.
چون حسین وضع را روشن دید، خواست نشست را با جنجال بر هم بزند. او گفت: در سند می‌نویسند: مانند آنرا هیچ وزیر امضا نكرده است. سپس آنرا بر من عرضه می‌كنند.
هشام گفت: این عبارت به اشتباه نوشته شده و ارزشی در كاهش یا افزایش دارائی ندارد. پس روند سخن را برگردانیده گفتند: ما برای حل مشكل مالی بدینجا آمده‌ایم* تا به وزیر كمك كنیم، سپس وزیر رو به خصیبی كرده، به پرخاش پرداخت و استدلال را كنار نهاد. چون خصیبی محكومیت حسین را آشكار دید، از جا برخاسته، با پیمانكاران و ابو جعفر بن شیرزاد [1] به نزد هارون بن غریب رفته، روند كار را گزارش دادند. سپس نشست را، با همان حاضران به نزد مقتدر تشكیل دادند و خصیبی همان گفتگو با حسین را، در پیشگاه مقتدر تكرار كرد. حسین وا ماند و دستگیر شد. مدت وزیری او نیز هفت ماه بود [2].

وزیری ابو الفتح فضل بن جعفر [3]

روز دوشنبه دو شب مانده از ماه ربیع دوم، ابو الفتح فضل بن جعفر به وزیری
______________________________
[ (1-)]M : در 8 ج 1- 315- از دبیری هارون بن غریب الخال بر كنار شد (- خ 5: 274 به بعد).
[ (2-)]M : از 28 رمضان 319 (خ 5: 354) تا 28 ع- 2- 320.
[ (3-)]M : آمد روز ویراستار در پانوشت چ ع. 1: 228 گوید: این عنوان را او بر متن افزوده است.
ص: 312
گمارده و خلعت پوشانیده سوار شد، همراه او سرداران و ویژگان مقتدر سوار شدند.
مقتدر حسین بن قاسم را به وزیر ابو الفتح فضل بن جعفر [1] سپرد. او با نرمش و گرمی با وی رفتار كرده، بدهكاری او را به چهل هزار دینار معین كرد. و چون آن را پرداخت، وزیر از مقتدر اجازت گرفته او را به سرپرستی مصر و شام معین كرد. سپس آشكار شد كه او با این كار می‌خواست او را از آن گیر برهاند. پس خصیبی گفت: این مرد دارائی بسیار از دولت بلند كرده، نباید بیرون رود یا كارگزاری عهده گیرد و كار او به پس افتاد و دوباره مصادرت شده، به وزیر سپرده شد. پس از مدتی كه نزد او بود، او را به بصره تبعید كرد و ماهیانه پنج هزار درم برایش مقرر داشت.
نیز در این سال، كسی كه با مرداویج بن زیار [2] گفتگو كرده بود بیامده پیشنهاد نمود،* برای شهرهای خاوری كه بر آنها چیره شده است با او پیمان بسته شود. هارون ابن غریب عهده‌دار گفتگو با وی شد. او قرار گذارد كه ماه كوفه و همدان را به سلطان باز پس دهد و دیگر بخشها در دست او بماند و خراج بپردازد، فرمان برای او نوشته، با درفش و خلعتها برایش فرستاده شد.
مقتدر خواست ابو علی بن مقله را به وزیری بگمارد، ولی هارون بن غریب مخالفت نمود، زیرا ابو علی، به مونس [مظفر] گرایش داشت، پس [هارون] با وزیر ابو الفتح هم رای شده، ابو عبد الله بریدی را ناچار كردند، یكصد هزار دینار بپردازد، ابن مقله را نیز به او سپردند و كار وزیر ابو الفتح رو براه شد و ابن مقله همراه رشیق أیسر به شیراز فرستاده شد.
______________________________
[ (1-)]M : وزیر معزول حسین بن قاسم شیعی است. كه شلمغانی را باب سوم امام دوازدهم می‌خواند (خ 5: 423) و به سال 322 همراه وی كشته شد (ابن اثیر- كامل). وزیر جدید فضل بن جعفر بن فرات نیز شیعی است كه حسین بن روح نوبختی (خ 5: 320) را باب سوم می‌داند، و به گفته مجلسی در جلد سیزدهم بحار، او راه روایت خطبه شقشقیه را درست دانسته است (بحار الانوار چ حروفی ج 51 ص 312). كشاكش این دو سریانیان را بر ایشان پیروز كرد.
[ (2-)]M : برای پیشینه مرداویج ن. ك: خ 5: 271- 274، 345.
ص: 313
در این سال ابو عمر دادرس [1] نیز درگذشت. ابن قرابه چشمها را به سوی مرده ریگ او گردانیده، به مقتدر گفت: باید پسر او یكصد هزار دینار از آن را بپردازد و گر نه نامزد دیگر «قاضی القضاتی» آماده است این پول را بپردازد. مقتدر به هارون بن غریب الخال دستور داد، دبیر خود را بفرستد، به وزیر نیز دستور داد كسی مورد اعتماد خود را همراه او كند، تا همراه ابن قرابه، به نزد ابو حسین [2] دادرس پسر ابو عمر شوند و او روبروی ایشان با وی سخن گوید. ابو بكر بن قرابه همراه با ابو جعفر بن شیرزاد [3] و ابو علی احمد بن نصر بازیار [4] رفتند و چون به نزد ابو حسین دادرس رسیدند، خانه او پر از مردم بود كه برای تسلیت گفتن آمده بودند. ایشان نیز تعزیت گفته همچنان كه شایسته عزاداران است* خموش بنشستند. ابن قرابه گفت: ای ابو حسین! ما برای این نیامده‌ایم، برخیز بیا، تنها شویم! او نیز برخاست و ابن قرابه، به سختی از او مطالبه نمود. ابو حسین گفت: آنچه من و پدرم داریم از امیر مؤمنان مقتدر است، من چیزی را از وی دریغ ندارم. سپس آن روز را مهلت خواست تا كارها را رو به راه كند و بامدادان سخن درست را بگوید.
ماه رمضان بود. همینكه شب فرا رسید، ابو حسین، هنگام افطار به خانه ابن قرابه رفته اجازت گرفته، بر سفره افطار درآمد، و چون پیشنهاد خوردن كرد دست بشست و بسم الله گفت و برای كین‌زدائی [5] از او بخورد، هر چند نشان اندوه یك روزه بدرستی بر روی او آشكار بود. پس از افطار به قرابه، گفت: ای سرور، من تسلیم
______________________________
[ (1-)]M : نام این مرد محمد (خ 5: 319) ابن یوسف بن یعقوب (خ 5: 73) است. او همان دادرس است كه دستور كشتن حلاج گنوسیست را نوشت (خ 5: 159)، استعفانامه مقتدر نیمه گنوسیست در كودتای شكست‌خورده قاهر نیز نگارش اوست (خ 5: 319).
[ (2-)]M :- خ 5: 319- ص 270.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 274 و 367 پانوشت 1.
[ (4-)] پسر برادر ابن حواری (خ 5: 155، 174).
[ (5-)] متن: لیستكفی شره ... در تكمله: قاصدا لاستكفاء شره ..
ص: 314
تو هستم هر كار كه می‌خواهی انجام ده! گفت: سلامت باشی! با تو كاری نیست بر خیز برو! تو نیازی به سفارش نداری! هیچ اندیشه مدار! من كاری می‌كنم كه تو خرسند باشی! بر سر سفره ابن قرابه، برادران بریدی، ابو عبد الله و ابو یوسف نشسته بودند.
چون از خوردن پایان یافتند، برای همدردی به نزد دادرس ابو حسین آمده، پس از بیان همدلی، آمدن او را برای افطار نزد ابو بكر [ابن قرابه] درست دانسته او را خوشبخت خواندند. ابو یوسف سه هزار دینار بدو عرضه داشته گفت: هر گاه نیازی داری بگیر و خود را بدان رها ساز، و اگر به ناچار پنهان شدی* آنرا برای پنهانی هزینه كن! تا گشایشی رخ دهد. ولی ابو حسین نیاز به پنهان شدن نیافته، مقتدر بالله با او از در مهر بر آمده، برادران بریدی بهترین كمكها بدو كردند، تا به مقام «قاضی القضاة» گمارده شد و كارش به راه افتاده، دلگرم شد.
روزی مقتدر برای ابن قرابه از دست تنگی گفتگو می‌كرد. او گفت: ای امیر مؤمنان! چرا هارون پسر دائی به تو كمك نمی‌كند؟ در صورتی كه تونلهای [1] پر از پول دارد!، مقتدر، این سخن را با پسر دائیش بازگو كرد. او گفت: ای امیر مؤمنان! اگر آنچه او گفته است من داشته باشم، از تو دریغ نخواهم داشت زیرا خوشی من بسته به خوشی تو و در راه سپاه تو است و به تو باز می‌گردد، ولی ابن قرابه دارائی دارد كه هیچگاه بدان نیاز ندارد. من می‌توانم پانصد هزار دینار برای تو از وی بیرون بیاورم. میان او و امیر مؤمنان پیوندی [2] كه میان من و تو هست وجود ندارد، پس چرا یله بماند؟ من همین مبلغ را از مال او به تو می‌رسانم. مقتدر گفت: برو بگیر! هارون، ابن قرابه را دستگیر كرده، تا دم مرگ شكنجه داد، در این میان مقتدر كشته شد [3] و ابن قرابه رها شد. خواست خدا هیچ شگفتی ندارد!
______________________________
[ (1-)]M . متن: و عنده آزاج مملوة مالا ...
[ (2-)]M : هارون پسر غریب است كه برادر شغب مادر مقتدر است.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 379.
ص: 315
وزیر ابو الفتح [بن فرات] دستور داده بود صورتی از درآمدهای ابن قرابه فراهم كنند: [الف] سودها كه از پرداخت به جای [1] كارگزاران، به دست می‌آورد، [ب] باقیمانده مجازاتی كه به روزگار عبد الله خاقانی [2] محكوم شده بود، [ج] فرق میان دو معامله برای دیه‌هائی كه خریده بود [3]. پس او را از این راهها* یك میلیون دینار بدهكار نمودند، كه نود هزار دینار از آن را بداد، و درین هنگام به وزیر و هارون گزارش رسید كه مونس از موصل به سوی بغداد سرازیر شده است. پس هارون، ابن قرابه را به زنجیر كشیده به پرده‌دار خود سپرد تا با نگهبانی چند غلام او را به واسط بفرستد.
در این میان مقتدر كشته شد و نگهبانان او گریختند و تنها دو غلام ماندند، كه ایشان را خود ابن قرابه برای [هارون] بن خال خریداری كرده بود. پس او را در «فرضه جعفر [4]» به درون مسجدی برده، آهنگری را آورده زنجیرها را باز كرده او را رها ساختند و او به سوی خانه خود در «بازارچه غالب» [5] رفته پانصد دینار به ایشان داد.
ثابت بن سنان [6] در كتاب خود آورده است كه میان پدرم سنان بن ثابت و ابو بكر بن قرابه دوستی بود. ما برای تبریك گفتن به رهایش او به نزدش رفتیم. او به پدرم گفت:
ای ابو سعید چون من در تو دوستی و خرد و خوش رأیی با هم سراغ دارم، می‌خواهم در كار خودم با تو رایزنی كنم. پدرم گفت: بگو! كه من جز نیكی تو نخواهم! گفت:
می‌دانی من در دریائی از آلودگی‌ها زندگی می‌كردم، در معامله‌هائی كه با دادن پول
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 345- 344.
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 221- 244.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 327.
[ (4-)]M : بندری در كنار رودخانه.
[ (5-)]M : متن: سویقة غالب ...
[ (6-)] بیوگرافی او در معجم الادباء یاقوت 2: 397 چ مأمون 7: 142 دیده می‌شود//M :- خ:
5: 374 و 564 پانوشت. این خانواده هم مورخ و هم باقی مانده از پزشكان بزرگ حرانی است كه معالجات پزشكی ایشان در خ 5: 514، 547، 581، 564 یاد شده است.
ص: 316
خود به جای پیمانكاران انجام می‌دادم، مسئولیت‌های سنگین بر دوش من می‌ماند، كه بر دیگران نبود. اینك پیشامد این بیچارگی آنها را شسته است، آنچه به مصادرت پرداختم مرا از آن آلودگی‌ها دور كرد. اكنون نیز برداشت من از آنچه دادم بیست هزار دینار خالص است، باغ دارم*، مستغلاتی دارم كه دیگران ندارند مانند فرش، ابزارخانه، بلورجات، كاردستی، چینی، جواهرات، عطر، پوشاكی من نزد دیگران یافت نمی‌شود، بردگان خدمتگزار، غلامان ماهرو، و چارپایان من نزد كسی مانند ندارد، پس از همه اینها، من سیصد هزار دینار بی‌زبان دارم كه نیازی بدانها ندارم.
میان من و این وزیر (ابو علی بن مقله را می‌خواهد، كه قاهر وی را، هنگامی كه هنوز در فارس بود، به وزیری گمارد) پیوند دوستی استوار هست، آیا بهتر می‌دانی كه چون وزیر بیاید، من به دیدارهای موقتی و تشریفاتی برای دوام دوستی بسنده كنم و به كارهای گذشته‌ام باز نگردم، یا آنكه دوباره به همان كارها آغاز كنم؟ پدرم گفت: من از این رایزنی شگفت انگیزتر ندیده‌ام، رایزنی برای كارهای پیچیده است، برای روندی روشن نیازی به رایزنی نیست، تو ای پدر آمرزیده، بنگر! اگر آن آلودگیها فرایندی نیكو برای تو داشت، دوباره بدان باز گرد! ولی اگر تو را دچار بیچارگی نموده، جان و مالت را به نیستی تهدید كرده است، باز مگرد! دیگر آنكه هر آدمی كار می‌كند و خود را به خطر می‌اندازد تا پاره‌ای از آنچه تو داری برای خود فراهم سازد، پس برو و از نعمت‌ها كه داری سود بر، و خدا را سپاس گزار! تو پایگاهی به دست آورده‌ای كه نگهبان منافع تو است، از این مصونیت بهره‌برداری نما! و به آسودگی زندگی كن! او كه همه این سخنان را شنید گفت: به خدا سوگند می‌دانم درست می‌گوئی، پند می‌دهی، ولی من دلی سركش و ناشكیبا دارم* و به همان راه باز خواهم گشت! پدرم گفت: خیر پیش! بلا دور! و ما برگشتیم! پس پدر، به من گفت: پسرك من! من كسی نادان‌تر از این مرد ندیده‌ام، چنین كس نمی‌میرد مگر با بدترین بینوائی و یا كشته می‌شود! چنانكه گفته بود نیز پیش آمد. آلودگی ابن قرابه بدانجا كشید كه قاهر او را
ص: 317
دستگیر كرد، خوشیهای او را از او بگرفت، دارائیش را تصاحب نمود، خانه‌اش را ویران كرد، می‌خواست خودش را نیز بكشد، كه قاهر برفت. ابن قرابه باز هم به آسودگی بازگشت: هنگامی كه بریدیان به سركشی برابر سلطان برخاستند او به ایشان پیوست، و هنگامی كه ابو حسین احمد بن بویه بر اهواز چیره شد، بدو پیوست، سپس هنگام عقب‌نشینی امیر ابو حسین از نهر دیالی، اسیر و چنان مصادرت شد كه هیچ برایش نماند و ناچار برای ماهیانه یكصد دینار به خدمتگزاری ناصر الدوله ابو محمد بن حمدان در آمد، و این ماهیانه را نیز بسیار می‌دانست، در صورتی كه در گذشته این مبلغ هزینه یك روز او بود. او در پایان نیز به موصل درگذشت