گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد دوم
گزارش آغاز كار ابو الحسن علی بن بویه دیلمی:




پیش از این گفتیم [4] كه ابو الحسن علی بن بویه در بخشهای طبرستان به مرداویج پیوست. پس او را به سرداری گمارده و مردانی بدو سپرد، و هنگامی كه او را به نزد برادرش وشمگیر به ری فرستاد، كارگزار «كرج» از پرداخت مالیات كوتاهی كرد و علی بن بویه برای گوشمال او با كمتر از یكصد تن یاران به كرج فرستاده شد. او در آنجا بماند و دیلمی بسیار به گرد او آمده، پیرامن سیصد تن شدند. مرداویج كه نگران شده بود در نامه‌ای از او خواست كه باز گردد، او دست به دست داده، به چون و چرا پرداخته، بیش از پانصد هزار هزار [؟] در اندك زمان مالیات كرج را برداشت كرد، مرداویج نگران شده او را تهدید كرد و با همیاری برادرش وشمگیر در صدد دستگیری او بر آمد و او نیز بترسید.
علی بن بویه هنگام بیرون آمدن از ری پرده‌دار خود احمد [طبری] پدر ابو-
______________________________
[ (1-)]M : جانشین بریدیان در اهواز (خ 5: 425- 426).
[ (2-)]M : ن. ك: (خ 5: 244).
[ (3-)] ابن مقله او را نامزد كرد ولی محمد بن یاقوت با پرداخت پولهائی، پرده‌داری را برای خود گرفت. ن. ك: پانوشت (خ 5: 457).
[ (4-)] ن. ك. خ 5: 433 به بعد.
ص: 395
اسحاق طبری [1] كه اكنون از شاهدان است [2]، در ری به جای خود نزد وشمگیر بنهاد.
پس احمد گزارش همیاری مرداویج و وشمگیر را در بدخواهی بویه برای او بنوشت، كه مرداویج برای همین كار و بسیج سپاه بر ضد او به ری نزد برادرش آمده است. علی بن بویه كه ترسیده بود، از كرج به سوی اصفهان رهسپار شد* تا به مظفر بن یاقوت پناهنده شود. در این هنگام در سپاه مظفر بن یاقوت هفتصد مرد دیلمی به سرداری فنا خسرو [3] پدر حسن دیلمی بود كه روزگاری در بغداد سرپرستی پلیس را داشته است.
پس چون به اصفهان نزدیك شد، مظفر بن یاقوت برای جلوگیری او بیرون آمد، با اینكه پیرامن چهار هزار مرد همراه داشت به سبب دشمنی كه برخی دیلمیان با فنا خسرو داشتند و برای او می‌زدند، در میان ایشان دو دستگی رخ داد و دو رگه‌ها [4] از جنگ دست كشیدند. مظفر بن یاقوت به فارس كه پدرش یاقوت در آنجا بود بگریخت. پیرامون چهار صد تن از آن دیلمیان به علی بن بویه پناهنده شدند تا شمار یارانش به هفتصد رسید، ولی او اصفهان را با سیصد تن گرفته بود. چون گزارش به مرداویج رسید، برادر خود وشمگیر را برای گرفتن او فرستاد، كه چون به اصفهان نزدیك شد، علی بن بویه آنجا را رها كرده با احتیاط به سوی ارجان رفت، زیرا كه او اكنون در میان سپاه یاقوت كه در فارس بود، و میان پسرش محمد بن یاقوت كه در رامهرمز بود، جامی گرفت، پس ایشان او را سبك مغز و فرومایه انگاشتند. او در ارجان فرود آمد و بماند و برای یاقوت نامه نوشت. او از خراج ارجان دو میلیون درم بدست آورد و جز آن گنجینه‌هائی را نیز بیافت و كارهای خود را رو به راه كرد، تا به كرمان رود و
______________________________
[ (1-)] ابراهیم بن احمد بن محمد «الوزراء ص 63».
[ (2-)]M : شاهد و جمع آن شهود گروهی از مردم بودند كه به راستگوئی شهرت می‌یافتند و برای گواهی دادن به دادگاهها خوانده می‌شدند. در خ 5: 154 مانند آن نزد مانویان (بهار- مانی ص 33) شاهدان و سرشناسان در كنار هم نهاده شده‌اند.- 6: 390.
[ (3-)]M . متن: و وجهم فناخسره والد الحسن ... مشكویه، در همه جا خسرو را «خسره» می‌نویسد.
[ (4-)]M . متن: فتقاعد المولدون ...
ص: 396
به ما كان بن كاكی دیلمی كه در آنجا بود پناهنده شود.
چون یاقوت به نامه علی بن بویه پاسخ نداد و او را نپذیرفت* او دوباره نامه نوشته وی را امیر و خود را بنده نامیده خواستار یكی از دو راه شد، یا او را بپذیرد، یا اجازت دهد كه به درگاه سلطان [خلیفه] رود. یاقوت نپذیرفت و با پسرش مظفر، برای جنگ به سوی او آمد و علی بن بویه به نوبندگان آمد، تا جنگ در آنجا باشد. او باز هم نامه نوشته، امان خواسته، از جنگ دوری می‌جست، ولی یاقوت می‌ترسید، زیرا شنیده می‌شد كه علی بن بویه نیرنگی در كار دارد، تا فارس را بگیرد.
علی بن بویه هنگامی كه پس از بیرون آمدن از ارجان در كازرون و شهر «شاپور» می‌زیست، پیرامون پانصد هزار دینار از گنجینه‌های بسیار كه یافته بود بدست آورد و نیرومند شده، مردانش فزونی یافتند.
چون به نوبندگان آمد، ابو طالب زید بن علی، هزینه‌های او را بعهده گرفته روزی پانصد دینار خرج او را می‌داد، هنگامی كه یاقوت به جنگ او آمد سخت بترسید، زیرا سپاه یاقوت هفده هزار مرد از گروه‌های گوناگون «ساجی»، «حجری» و «پیادگان مصافی» و «دیلمیان» و گروه‌های دیگر بودند و علی بن بویه، تنها هشتصد مرد همراه داشت. او درخواست كرد كه به او راه دهد تا باز گردد*. یاقوت نپذیرفت، زیرا به دارائی بسیار و شمار اندك یارانش چشم دوخته بود، علی بن بویه ایستادگی نكرده به سوی «بیدا [1]» پس نشست. ولی یاقوت از آن نیز جلوگیری كرد و دو روز در بیرون شهر «استخر» با وی جنگید كه یاقوت برنده بود و بر طمع او و ترس علی بن بویه بیفزود. او در خواست یافتن راه بازگشت را بیشتر نمود، ولی باز هم پذیرفته نشد، تا آنجا كه در روز پنجشنبه دوازده شب مانده از جمادی دوم سال 322 تا به پای جان جنگید.
یك دیلمی، كه در آن روز جنگ را دیده بود، برایم گفت: شش دیلمی مرد،
______________________________
[ (1-)]M . متن: بیضا كه معرب بیدا است (احسن التقاسیم پ 643).
ص: 397
پیاده شدند و سپرهای خود را نزدیك هم گرفته، به پیش می‌خزیدند و با اشتلم [1] همه یاقوتیان پیش روی خود را به پس می‌راندند. ابو الحسین احمد بن بویه نیز همراه با پیرامون سی تن، یورش آورد، یاقوت و همه یارانش هنگام نیمه روز گریخته به شیراز پس نشستند. علی بن بویه كه گمان كرد، یاقوت، برای فریب نه گریز، به پس نشسته است، در همانجا بماند و تا هنگام عصر در پی او نرفت، و چون دانست كه دشمن گریخته است، به سوی شیراز رفته، در دیه «زرقان» شش فرسنگی شیراز فرود آمد، بامداد شنبه نیز از آنجا به دیه «دینكان» آمد. او چنین می‌اندیشید كه یاقوت از شیراز دفاع خواهد كرد، زیرا سپاه او* ناجنگیده پس نشسته و دست نخورده مانده است. او در یك فرسنگی شیراز اردو زد و چون شنید كه یاقوت و علی بن خلف بن تناب از شیراز بیرون رفته‌اند و شهر بی‌نگهبان مانده است، گروهی دیلمی و سپاهیان آمیخته برای نگهبانی و سامان دادن به شهر فرستاد. سنیان [2] و گروهی پیادگان سیاهپوست، بردگان بومی [3] در بازار جلو ایشان را گرفتند. دیلمیان نیز هفتاد تن از ایشان را كشتند، چون گزارش به علی بن بویه رسید برادر خود ابو الحسین احمد را كه آن روز نوزده ساله و بی‌ریش و دستهایش درست بود [4] با هشتاد مرد دیلمی به شهر گسیل داده، نزدیك یك هزار سیاه پوست را كشتند و در شهر جار كشیدند كه سربازان دولت پیشین و یاران یاقوت باید از شهر بیرون روند و هر گاه كسی، پس از این آگهی، در آنجا یافت شود خون و دارائی او هدر خواهد بود. پس هیچكس از آنان در شهر نماند و
______________________________
[ (1-)]M . متن: فاشتلموا و تقدموا ... مشكویه از واژه فارسی اشتلم زورگوئی فعل ماضی عربی از باب افتعال ساخته است. ما این واژه را در خ 5: 569 و خ 6: 203 نیز می‌بینیم چنانكه از «شیرازه» مشرز ساخته است (6: 314). ن. ك. خ 5: 468 و 471 و 483.
[ (2-)]M . متن: العامة بشیراز ... مشكویه در برخی جاها عامه را بمعنی سنیان گرفته است و خودش در خ 6: 415 گوید: العامة ... و هم الفرقة المعروفة بالسنة ...
[ (3-)]M ، متن: ممالیك للتناء ...
[ (4-)]M : به سال 324 خواهیم دید كه در جنگ با علی كلویه دست چپ و انگشتان دست راست خود را از دست می‌دهد.
ص: 398
علی بن بویه به شیراز درآمد [1]. پیش آمدهای شگفت‌انگیز در آنجا برای او رخ داد كه به استواری دولت وی كمك می‌داد، یكی آنكه: هنگامی یاران او گرد آمده، خواستار مال شدند، و او چون نیك اندیشید، دید آنچه دارد ایشان را بسنده نیست، او در لب پرتگاه از همپاشیدگی است. دلش به شور افتاده، سخت اندوهگین شد.
در آنگاه* كه در اطاق نشیمن یاقوت به پشت دراز كشیده، می‌اندیشید، ماری را دید كه از گوشه‌ای از سقف بیرون شده به سوراخی دیگر در شد، او از ترس آنكه مبادا، در هنگام خواب بر سر او افتد، به خدمتگزاران دستور داد، نردبان آورده، مار را از آن سوراخ بیرون اندازند، چون ایشان بالا رفته به جستجو پرداختند، دیدند آن سوراخ به اطاقكی در میان دو سقف می‌پیوندد، چون به او گفتند دستور داد، آنرا باز كرده دیدند، چندین صندوق پول و ریخته‌گری در آنجا هست كه پانصد هزار دینار ارزش دارد. او برخاست و نشست و آنها را پیش رویش نهادند و با خشنودی حقوق مردان خود را از آن پرداخته، دولت را از لب پرتگاه به جائی استوار رسانید.
ابو احمد فضل بن عبد الرحمان شیرازی [2] حكایت می‌كرد كه علی بن بویه [در شیراز] خواست پوشاكی برای خود ببرد. پس درزیگری ماهر خواست و درزیگر یاقوت را برای او یاد كردند، دستور داد او را آوردند. او كه از گوش كر بود، گمان كرد، گزارشی از سپرده‌های یاقوت نزد او دارند. و برای آن خواسته شده است.
همینكه با وی به سخن آغازید درزیگر سوگند یاد نمود كه، نزد من جز دوازده صندوق ننهاده، كه نمی‌دانم در آنها چیست!! علی بویه در شگفت شده، كس با او فرستاده، آنها را آوردند و در آنها دارائی فراوان و پوشاك بسیار یافت.
______________________________
[ (1-)]M : گشودن بویئیان شیراز را روز شنبه 20 ج 2- 322 بود. چشم‌گیر است كه سپاه بغداد و سردار سریانی نژادش یاقوت چنان منفور بودند كه در برابر علی بن بویه كه خود از مرداویج ترسیده و گریخته بود مقاومت نمی‌توانست كرد. ن. ك: خ 5: 436.
[ (2-)]M : این مرد كه مشكویه از او نقل می‌كند پسر عبد الرحمان شیرازی است كه به سال 297 دبیر سبكری كارگزار فارس بوده است. (خ 5: 76).
ص: 399
دبیر علی بن بویه تا به آن روز مردی نصرانی* از مردم ری، به نام ابو سعد اسرائیل بن موسا بود، كه پس از مدتی او را به انگیزه‌ای كه در جایش گزارش خواهم داد [1] بكشت و بر جای او ابو العباس احمد بن محمد قمی معروف به «حناط» را بگمارد.
امیر ابو الحسن علی بن بویه، پس از چیرگی بر فارس، سفیری به میانجیگری فرستاد كه فارس از سوی [خلیفه] راضی بدو واگذار شود، و پذیرفته شد كه در هر سال افزون بر هزینه‌های همیشگی و استثنائی كه می‌پردازد، هشت میلیون درم بفرستد. او برای وزیر ابن مقله در یك نامه سوگندها به دوستی او و پسرش ابو الحسین و كمك به ایشان یاد كرد و بر چنین سخنان تكیه نمود. وزیر ابو علی [بن مقله] در تاریخ شوال [2] سال 322، همراه با فرستاده‌ای كه ابو عیسی یحیا بن ابراهیم مالكی دبیر بود، خلعتها با درفش برای او فرستاد، و به او دستور داد كه تا خراج را نداده است خلعت و درفش را به او نسپارد. چون مالكی به شهر نزدیك شد، علی بن بویه به پیشواز آمده تا پشت شهر او را همراهی كرده، خواستار شد كه خلعت و درفش را به وی بسپارد، مالكی گفت:
او دستور دارد كه تا مبلغ معین شده را نپردازد، آنرا بدو بسپارد علی بن بویه به وی درشتی نموده، با فشار از او بگرفت و بپوشید و در حالی كه آن درفش در پیشاپیش او افراشته شده بود به شیراز درآمد. مالكی مدتی در آنجا مانده مال را* مطالبه می‌نمود، ولی جز نوید امروز و فردا، چیزی به دست نیاورد، تا بیمار شد و در شیراز درگذشت و جنازه‌اش را در سال 323 به بغداد بردند.
هنگامی كه ابو سعد نصرانی وزیری علی بن بویه را داشت، در گنجینه‌ها و سپرده‌ها بر او باز شد. ابو الفضل عباس بن فسا نجس [3]، ابن مرداس و ابو طالب زید بن علی و جز ایشان از سروران شهر، باقیمانده خراج سال را به چهار میلیون درم رسانیدند.
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 470. كه شاید مانوی بود و مانند همه هم‌كیشانش زیر پرده اهل كتاب زندگی می‌كرد.
[ (2-)]M : بر كناری قاهر سنی و خلیفگی راضی نیمه گنوسیست به دست گنوسیستها در 6 ج 1 322 بود (خ 5: 453).
[ (3-)]M : عباس پدر علی خازن و محمد فسانجس وزیران آینده، در بصره 342 ه درگذشت و به كوفه خاك شد (خ 6: 196).
ص: 400
پس‌اندازها بیرون آورده شد، گنجینه‌ها و سپرده‌های عمرو لیث و یعقوب لیث [1] [صفاری] و یاقوت و پسرش و علی بن خلف [بن تناب] و دیگر سرداران [فراری] سلطان به دست او افتاد. دارائی علی بن بویه فزونی یافت گنج‌هایش آباد شد. مردان «ماكان بن كاكی» از كرمان بدو پناهنده می‌شدند. سپاهیانش بسیار شد و كارش بالا گرفت.
این گزارشها كه به مرداویج رسید رستخیز بر پا كرده، به اصفهان آمد. این شهر پس از بر كناری قاهر [از خلیفگی] و نرسیدن محمد بن یاقوت بدانجا، هفده روز بی‌حكومت بمانده [2]، مرداویج برادر خود وشمگیر را بدانجا باز گردانیده بود، اینك كه مرداویج برای جلوگیری از علی بن بویه به اصفهان آمد، برادر خود وشمگیر را بجای خود به ری فرستاد و شیرج [3] بن لیلی سپهسالار را همراه پرده‌دار خود «شابشتی» با دو هزار و چهار صد مرد گیلی و دیلمی و سردارانی بزرگ چون بكران و اسماعیل گیلی را* به اهواز فرستاد تا با گرفتن آنجا راه را بر علی بن بویه ببندد و میان او و سلطان [بغداد] را پرده كشد، تا هنگامی كه از اهواز بر او یورش خواهد برد، راهی برای گریز جز مرزهای كرمان و تیز و مكران و سرزمین خراسان نداشته باشد.
هنگامی كه سپاهیان گیل [مرداویج] به «ایذج» فرود آمدند، یاقوت ترسید مبادا راه میان او و علی بن بویه را بر بندد، پس با پسرش به اهواز آمد. سلطان نیز كارگزاری جنگ و معونتهای اهواز را بدو داد.
پس ابو عبد الله احمد بن محمد بریدی، افزون بر كارگزاری خراج و دیه‌های اهواز كه از پیش می‌داشت، به دبیری یاقوت گمارده شد. و برادر او ابو حسین [بریدی] در پایتخت [بغداد] به نمایندگی برادرش و یاقوت برقرار شد.
______________________________
[ (1-)] این دو تن از صفاریانند، یعقوب به سال 265 در گذشت و برادرش عمرو بر جای وی نشست كه اسماعیل بن احمد سامانی در سال 287 او را اسیر كرده به بغداد فرستاد كه در آنجا زندانی شد، تا به سال 289 در گذشت (طبری 3: 1931 و 2208 پ 6481 و 6713).
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 420. دستگیری قاهر 6- ج 1- 322 بود.
[ (3-)] در تكمله: شیرز.
ص: 401
سپاهیان مرداویج در آغاز شوال 322 به رامهرمز رسیده نماز عید فطر را در آنجا گزارده، خطبه به نام مرداویج خواندند و به سوی اهواز رفتند. یاقوت بر سر پل «أربق» اردو زده، پل را ببرید.
چون آبی كه در زیر این پل می‌گذرد تند است مردان مرداویج چهل روز در آنجا در برابر اردوی یاقوت ماندند و نتوانستند از آن آب بگذرند. یاقوت از راه «دور راسبی» به بغداد رفت. علی بن خلف بن تناب نیز از راه آب از كرانه مهروبان به بصره رفت. سپاه مرداویج نیز از پل «أربق» دور شده، با كمك گروهی از عیاران از آب گذشته به سوی «مسرقان» در «عسكر مكرم» رفتند تا از آنجا به اهواز روند.
بریدی* و یاقوت پس از رایزنی بر آن شدند كه مونس غلام یاقوت را با چهار هزار مرد به عسكر مكرم گسیل دارند تا [سپاه مرداویج] را از گذشتن به مسرقان باز دارند.
ایشان گمان می‌كردند آن سپاه، پس از چهل روز ماندن خسته شده و باز گشته‌اند و در «عسكر مكرم» جز دو سه روز نخواهند ماند. ولی چون بدانجا رسیدند. مرداویج كلك‌ها از چوب و نی ساخته [1] پنجاه تن را از آب گذراند، پس مونس بگریخت و گزارش شكست خود را برای سرور خود ببرد. با آنكه كمك‌های فراوان و سواران بسیار از بغداد برای ایشان رسیده بود، دو روز پس از گرد آمدن گیل‌ها پل أربق را رها كرده به دیه «باد ریح» رفتند. آری ایشان از كاشتن باد، طوفان درو كردند [2]. یاقوت و یارانش كه بسیار نیز بودند، به «باذ آورد» شده، از آنجا به واسط رفتند. محمد بن رایق كرانه باختری واسط را، برای او خالی كرد تا در آن اردو زد.
چون علی بن بویه از رسیدن سپاه مرداویج به اهواز و گزارش پیش آمدها آگاه شد، تملق نامه‌ای دوستانه برای دبیر مرداویج نوشته، مالی داد و گروگانی فرستاد
______________________________
[ (1-)]M . متن: عملوا أطوافا من خشب و شاشا من قصب ... شاید چاچی؟!
[ (2-)]M . متن: «الی قریة الریح و هم بالحقیقة قد حصلوا من أمرهم علی الریح ...» گوئی مشكویه به زبان مادری خود می‌اندیشیده و بعد آن را به عربی ترجمه می‌نموده است. ن. ك: خ 5: 470.
ص: 402
و مرداویج را رام كرد.
علی بن بویه پس از بیرون شدن یاقوت و علی بن خلف از ارجان، آن را به ابراهیم بن كاسك سپرد.
ابو عبد الله بریدی كه به دبیری یاقوت استوار مانده* بود، هنگامی كه در بصره بود و در بستان «مؤما» می‌خواست سوار طیار خود شده به واسط رود، گزارش كشته شدن مرداویج را در حمام اصفهان، دریافت كرد. همانگاه او ابو عبد الله بن جنی جرجرائی را، برای جانشینی خود، به اهواز فرستاده، به وی دستور داد كه در بیرون اهواز، بلكه در یك فرسنگی آنجا بمان! و چون از بیرون رفتن گیلها و دیلمیان مطمئن شدی، پیادگان و سواران را، در جاهای حساس بگمار، و سپس به شهر در آی [1].
من نیز از واسط، ابو الفتح بن ابو طاهر و ابو احمد جستانی را با یك هزار مرد برای نگهبانی شهر و خوره‌های اهواز خواهم فرستاد.
سپس ابو علی غلام «جوذاب» دبیر بریدی از راه آب فرا رسیده، ابن ابو طاهر در اهواز و ابو احمد جستانی در «عسكر مكرم» استوار شدند.
از آن سو نیز، ابراهیم بن كاسك كه به اهواز خالی مانده چشم داشت، از ارجان به رامهرمز آمد. پس علی بن بویه در نامه‌ای بدو دستور ایست داد، كه تا سپاه كمكی از فارس به او نرسیده از آنجا نرود.
پس یاقوت، از راه «شوش» به «عسكر مكرم» رسید، چون گزارش آن به ابراهیم ابن كاسك رسید، از رامهرمز به ارجان بازگشت. یاقوت سپاهی از دیلم، ترك، خراسانی را همراه داشت و دلش به ایشان گرم بود و گمان می‌كرد كه پایداری خواهند كرد.
ابو عبد الله بریدی در «عسكر مكرم» به یاقوت رسید و به دست دو تن صندوق دارش، «ابن بلوی» و «ابن سریج» سیصد هزار دینار برای سپاه هزینه كرد و آن را به ارجان
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه با این بیان خود، زبونی سپاه بغداد و ترس ایشان را از مردم به پا خاسته نشان می‌دهد. مرداویج به تحریك بغداد در اصفهان كشته شده (خ 5: 478) و سردارانش اهواز را رها كرده‌اند، باز هم مأموران بغداد از بازگشت به اهواز بیم دارند.
ص: 403
گسیل داد*. علی بن بویه نیز بیامد و با او جنگید. یاقوت برای دومین بار شكست خورد و چنان گریخت كه دیگر نتوانست بر پا ایستد و كمر ببندد، و از بسیاری عجمان و دیلمیان خود سودی نبرد. آری، فرمان خداوند شگفتی ندارد [1]! علی بن بویه یاقوت را تا رامهرمز پی‌گیری كرد، تا آنجا كه از چیره شدن بویه بر اهواز ترسیدند، و ابو عبد الله بریدی پیام آشتی فرستاد و او پذیرفته، در نامه‌ای برای وزیر ابو علی بن مقله، شرایط آشتی را بنوشت و او آنرا به راضی [خلیفه] نشان داد و او پذیرفت.
پس علی بن بویه به شیراز بازگشت و فارس چنانكه گفتم [2] به علی بن بویه واگذار گردید، فرمان و درفش، همراه ابو عیسای مالكی برای او فرستاده شد.
ابو الحسن علی بن بویه، دبیر خود ابو سعد اسرائیل را بكشت. گزارش انگیزه آن:
ابو سعد را در دل علی بن بویه جای بسیار بود و او را گرامی می‌داشت و با بركت می‌شمرد. او سپهسالاری نیز می‌كرد و با یاقوت جنگیده او را شكست داده بود. غلامان ترك داشت، قبا می‌پوشید و شمشیر و كمر می‌بست [3].
ابو العباس حناط قمی همیشه بر ضد وی رای فرمانروا را می‌زد [4] ولی او نمی‌پذیرفت و او را از این بدگوئی باز می‌داشت ولی او دست بر نمی‌داشت، تا آنكه روزی بویه به او گفت: ای مرد! این دوست، از روزگار گم‌نامی با من بوده
______________________________
[ (1-)]M : شاید شگفت‌زدگی مشكویه از سنی‌زدگی او باشد، و گر نه، آشكار است كه ایرانیانی كه در سپاه خلیفه خدمت می‌كردند نیز مانند دیگر مردم ایران، چنانكه در خ 5: 436 پانوشت اشارت رفت، چشم امید به سرداران دیلمی داشته، آنگونه كه خلیفه و نوكران سریانی او می‌خواستند آماده جنگ با وی نبودند.
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 465.
[ (3-)]M . متن: لبس القباء و السیف و المنطقة ... این پوشاك نشان وزیری در بغداد می‌بود.
خ 6: 308.
[ (4-)]M : متن: یضرب علیه دائما ... نزد فرمانروا علیه ابو سعد می‌زد. گوئی مشكویه «زدن برای كس» را از فارسی به عربی ترجمه كرده است، چه در عربی پیش از آن تاریخ چنین بكار نمی‌رفت 5: 468 و 462.
ص: 404
و اكنون كه من بدینجا رسیده‌ام، نمی‌دانم آیا* آنچه دارم از بركت او است یا خودم، من هیچ انگیزه‌ای برای تغییر دادن او ندارم، مبادا باز از این سخنان بگویی! ولی او از بدگوئی دست بردار نبود.
میان این ابو سعد و یكی از پرده‌داران [ترك] علی بن بویه به نام «خطلخ» كه با سرداری سپاه، پرده‌داری را نیز داشت، دشمنی ریشه‌دار بود. پیش آمد را، ابو سعد یك میهمانی بزرگ داد، و علی بن بویه و سرداران را نیز در آن بخوانده، برای خلعتها و پیشكشهای آن، هزینه بسیار نهاده بود، او از خطلخ نیز برای میهمانی دعوت كرد ولی او نپذیرفت، كوششهای میزبان نیز سود نبخشید. فردا كه روز میهمانی بود، ابو سعد به دنبال برنامه خود، دوستان را بخواند. لیكن خطلخ آن روز خشمگینانه از خواب پریده، گفت: باید سوار شده برای كشتن ابو سعد برود، زیرا در خواب دیده است كه ابو سعد خیال كشتن او را دارد. هر چه دوستان نزدیك از او خواستند كه این كار را به تأخیر اندازد، نپذیرفت و یك دشنه در پوتین خود نهاده سوار شد. به ابو سعد گزارش رسید كه خطلخ برای آمدن به [میهمانی] سوار شده است، او كه دعوت خود را شكسته دیده بود، نپذیرفته، او را میهمان ناخوانده شمرد، كه ناجور است، پس به غلامان دستور داد با تبرزین‌های پنهان و آماده در مجلس باشند كه اگر ناشایستی از خطلخ سر بزند و او فریاد كند، بر سر او فرود آیند، خطلخ بیامد و ابو سعد از او پیشواز نمود، تا بنشست و به* عربده‌جوئی و بدرفتاری پرداخت تا آنجا كه دست به پوتین برده دشنه را بیرون آورد، پس ابو سعد فریاد كشید و غلامان گرز و تبرزینها را بیرون آورده، بر خطلخ ریختند، یك گرز كه بر سرش فرود آمد او را بیهوش كرد و او را به گمان آنكه مرده است به خانه بردند و پس از دو روز درگذشت. ابو العباس حناط به زودی خود را به خانه امیر رسانید، او را در خواب یافت و از غلامان خواست كه او را بیدار كنند. كسی جرأت نمی‌كرد، ولی او آنقدر فریاد كرد تا بیدار شد و به نزد او رفته گفت: ابو سعد، پرده‌دار تو خطلخ را بكشت. او باور نمی‌كرد و بر او پرخاش گرفت، او گفت: بفرست و ببین! و چون گزارش درست درآمد، در شگفت ماند و
ص: 405
ساعتی اخم كرد. چون ابو سعد بیامد خشم خود به روی او نیاورد و تنها سبب آن كار پرسید. او داستان را بگفت و بینندگان را گواه گرفت، علی بن بویه كار او را درست دانست ولی باز هم ابو سعد بترسید. ابو العباس كه بهانه به دست آورده بود، این بار آمده گفت: او دارد از فرماندهان برای خویشتن بیعت می‌گیرد تا بر تو سركشی كند. امیر كس به نزد ابو سعد فرستاد و او فرستاده را گرامی داشته سوگندها یاد نمود كه بدو اطمینان دارد و او بدی از وی نخواهد دید. باری دیگر پیش آمد كه ابو سعد صندوقهائی را برای جابجا كردن به حیاط خانه بیرون آورده بود، داشت با «موسا پیاده [1]» درباره آن رایزنی می‌نمود، «حناط» خود را به امیر علی بن بویه رسانیده* گفت:
ابو سعد با سرداران تو سوگند یاد كرده، آخرین ایشان موسا پیاده است، او هم اكنون صندوقهای خود را بیرون آورده تا بزودی به سركشی آغازد. امیر كس فرستاد و صندوقها را بدید و موسا پیاده را در حال برون آمدن یافت و آمد و گزارش داد. امیر درستی گفته‌های «حناط» را باور كرده، ابو سعد را با همه یاران دستگیر كرد و همچنان در زندان بود تا یكی از سرداران ترك، از یكی از بخشهای فارس بازگشت. حناط با او قرار گزارد كه پنجاه تن از یارانش را به نشان عزاداری برای خطلخ و آنچه ابو سعد به سرش آورد جامه‌ها را دریده، روی خود راه سیاه كرده، بر امیر درآیند و كشتن ابو سعد را با تهدید بخواهند. سردار ترك همین كار كرده، هنگام می‌نوشی بر امیر درآمد و امیر دستور كشتن ابو سعد را بداد و پس از هشیاری و گذشت وقت پشیمان شد.
امیر پس از آن ابو العباس حناط را به دبیری گمارد، كه تا مرگ علی بن بویه همچنان در آن پایگاه بماند.
باز گردیم به گزارش روند كارها در مدینة السلام [بغداد]: چون محمد بن یاقوت به پایتخت رسید و پرده‌داری و سرداری سپاه بدو واگذار شد، بر خراج و دیه‌ها [ی خالصه] نیز دست گذارده، وزیرانه آنها را زیر دید خود گرفته، به دیوان داران
______________________________
[ (1-)]M . متن: موسا فیاذة ...
ص: 406
دستور دارد به خود او باز گردند و امضای گماردن كسی* یا بركناری یا جز آن را بی‌دستنوشت او نپذیرند. ابو علی [بن مقله] وزیر همه اینها را با شكیبائی پذیرا بود و خود را وادار می‌كرد كه به نزد او رود، هر دو بار كه [وزیر] می‌رفت او یك بار به باز دید می‌آمد. ابو علی [ابن مقله] همچون یك بی‌كاره، خانه‌نشین شده بود. ابو اسحاق قراریطی دبیر محمد بن یاقوت به خانه او می‌آمد و از كارهای انجام شده او را آگاه می‌نمود [1].

در این سال هارون بن غریب الخال كشته شد. گزارش انگیزه آن:

گزارش بر نشستن راضی به خلیفگی هنگامی به هارون بن غریب رسید كه در دینور، قصبه بخشهای ماه كوفه [همدان] می‌زیست، و كارگزاری معونتهای آن و بخشهای خاوری را انجام می‌داد، كه در برابر مرداویج ایستادگی كرده، به دست سلطان مانده بودند، مانند «ماسبذان»، «مهرجانقذق» و «حلوان». او كارگزاری خراج و دیه‌های آنها را نیز بر عهده داشت. او كه در این هنگام خود را شایسته‌ترین كس برای حكومت می‌دید، در نامه‌ها به سرداران پایتخت نوید می‌داد كه، هر گاه به پایتخت آید و به سپهسالاری رسد و كارها به دست او افتد، ماهیانه‌های ایشان را درست و بهنگام خواهد پرداخت پس به سوی بغداد آمد تا به خانقین رسید. این رفتار او بر وزیر ابو علی بن مقله و محمد بن یاقوت، بر «حجریان»، «ساجیان»، «مونسیان [2]» گران آمده، دسته جمعی
______________________________
[ (1-)] ابو بكر صولی در «اوراق» در این باره گوید: پیوند میان محمد بن یاقوت و محمد بن علی بن مقله گسیخته شد، ابن یاقوت كارها را تنها به دست خود گرفت، هیچ كار بی‌امضای او انجام نمی‌شد، دارائی را نیز زیر دید خود گرفت، بیشتر كارها را نیز، به دبیر خود محمد بن احمد قراریطی واگذاشت، تا آنجا كه وزیر قلمدان خود ببسته و به هیچ كار دست نمی‌یازید.
برای كارگزاریها و كارهای مالی كه ناچار از دستینه وزیر می‌بود، امضا كرده‌های او را ابن یاقوت می‌دید، هر كدام را می‌پذیرفت امضا می‌كرد، و هر كدام را نمی‌پسندید امضا نمی‌كرد و باطل می‌شد، بر امضای دیگر نیز اثری بار نمی‌شد. وزیر همچنان به دستور او كار می‌كرد تا توانست او را دستگیر كند كه در سالهای آینده یاد خواهیم نمود. (خ 5: 490).
[ (2-)]M : گویا بازمانده غلامان مونس مظفر كشته سال 321 بوده‌اند (خ 5: 423). چنانكه غلامان
ص: 407
* با راضی گفتگو كردند، او گفت: من از او بیزارم او را به پایتخت راه ندهید! و هر گاه نیاز بود با او بجنگید [1]! پس چون روز شنبه هفتم جمادی دوم شد، ابو بكر
______________________________
[ ()] سیف الدوله بعدا بنام غلامان سیفیه (خ 6: 488) خوانده شده‌اند غلامان شفیعیه، نازوكیه، یلبقیه، هارونیه نیز در (خ 5: 516) یاد خواهند شد برای شناختن «مصافیان»، «ساجیان» و «حجریان» نیز (خ 5: 330 ص 282 پانوشت 1) دیده شود.
[ (1-)] ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: [راضی] به او خوشبین نبود. زیرا [این خلیفه] پرورش یافته دامان مونس مظفر بود و عباس پسر مقتدر پرورش یافته دامان «خال» [غریب، دائی مقتدر] و پس از او پسرش هارون بود پس هارون را متهم می‌كرد كه عباس را بر او ترجیح می‌دهد. و نیز راضی با مادر بزرگ خود «شغب» [مادر مقتدر خ 5: 171]. به روزگار زندگی پدرش مخالف بود. البته شنیدم راضی به روزگار خلیفگی برای مادر بزرگش دلسوزی می‌كرده است، ولی من ضد آن را به روزگاری كه امیر بود از او شنیده بودم از آن سو نیز چنان بود كه مادر هر گونه صفت نیكوی پدر را از پسر نفی می‌نمود [متن: و كذلك عاد منه كل تشعیث كان ربما نفت به فی ابیه مدحا و تقریظا و وصف محاسن]. به یاد دارم كه روزی در دوران امیری او، داشت شعر بشار [برد] را بر من می‌خواند و چند كتاب لغت و اخبار نیز به دست او بود كه خدمتگزاران بانو مادر بزرگ سر رسیده كتابها را از پیش ما گرفته در یك مندیل سفید كه آورده بودند نهاده بی‌گفتگو با ما، آنها را بردند، من دیدم كه چگونه راضی اخم كرده خشمگین شد، پس او را دلداری داده گفتم: «نباید از مانند این كارها نگران شوی، می‌خواهند آنها را بیازمایند» من خرسند شدم، زیرا كه از رفتار نیكوی او آگاه می‌شدند.
دو ساعت یا نزدیك به آن گذشت، كه كتابها را همانگونه پس آوردند و راضی به آنان گفت:
به كسی كه به شما چنین دستور داد بگویید: «دیدید كه این كتابها همگی حدیث، فقه، شعر و خبر و لغت نامه از نگاشته‌های دانشمندانی است كه خداوند ایشان را با خواندن چنین كتابها به كمال رسانیده است. از گونه كتابهائی كه شما آنها را می‌ستایید مانند، عجائب البحر، داستان سند باد، گربه و موش نیست ...» من ترسیدم مبادا خدمتگزار، پیام را برساند و از او بپرسند كه در آنجا كی بود؟ و او مرا نام برد و انگیزه رنجی برای من نزد ایشان، افزون بر آنچه هست و در جای خود انشاء الله یاد خواهم نمود، فراهم سازند، پس به نزد ایشان رفته خواهش كردم، گفته راضی را نرسانند ایشان گفتند: به خدا، ما آنرا نفهمیدیم تا بتوانیم بازگو كنیم.
[M: در اینجا چشم‌گیر آن است كه: از یك سو، صولی، آموزگار «راضی» خود را متهم و دارای پرونده خردگرائی می‌شمرد، و از آنكه پرونده‌اش به سبب درس دادن
ص: 408
[محمد] بن یاقوت، ابو جعفر بن شیرزاد را خوانده به نزد «راضی» برد، كه پیامی برای هارون بن غریب [الخال] به او دادند كه به دینور ببرد، نامه‌ای نیز همراه او فرستادند كه همانگاه ببرد و هارون را بر سر پل «نهروان» یافته پیام و نامه را رسانید.
هارون در پاسخ گفت: آنقدر یاران به گرد او آمده‌اند كه درآمد این كارگزاری برای ایشان بسنده نیست. ابو جعفر [شیرزاد] بازگشت و پاسخ هارون را پیش روی وزیر ابو علی [ابن مقله] و ابو بكر محمد بن یاقوت پرده‌دار، به راضی رسانید. ایشان پذیرفته دستور دادند كارگزاری همه راه خراسان را نیز بدو واگذار كنند، كه درآمد آن را بر درآمد كنونی خود بیفزاید. راضی گفت: بهتر آنست كه به نگهداری برخی از یارانش بسنده كند و همین پاسخ را با ابو جعفر [ابن شیرزاد] همراه ابو اسحاق قراریطی [1] بفرستاد. چون آن دو، پاسخ را رسانیدند [هارون] آنرا نپذیرفته گفت: سپاهیان من بدین افزایش بسنده نكنند. او گفت: كی [محمد] ابن یاقوت را برای پرده‌داری و سپهسالاری شایسته‌تر از من می‌داند؟ همه كس داند كه او در پایان روزگار مقتدر برای من خدمتگزاری می‌نمود، چه كسی او را به خلیفه از من نزدیك‌تر كرده است؟ من با امیر مؤمنان پیوند وصلتی نزدیك دارم، ابن یاقوت غلام و غلامزاده اوست* قراریطی گفت: اگر تو پیوند
______________________________
[ ()] شعر «بشار برد» گنوسیست زردشتی كشته 145 به پسر مقتدر، بدتر شود می‌ترسد، و راضی این كتابهای خود را از كتابهای داستانی «سندباد و گربه و موش» كه مورد علاقه شغب مادر بزرگ راضی، هستند، بهتر می‌شمرد، و از سوی دیگر «ماسینیون» در شرح حال حلاج، شغب را با نصر پرده‌دار (خ 5: 154) از درباریان گنوسیست می‌شمرد كه پیرو حلاج شده بودند.
پس شاید بتوان، پس فرستادن شعر بشار را، اگر به معنی جایز شمردن تدریس آن باشد، دلیلی دیگر بر نیمه گنوسیست، یا دست كم روشنفكر بودن این مادر بزرگ دانست، كه كنترل او برای جلوگیری از كتابهائی تندتر از شعر بشار بوده است. و شاید بدنبال كتابهای احمد راوندی (م 245 ه) و ابو العباس ایرانشهری (قرن 3) و زكریای رازی (م 313 ه) می‌گشته‌اند. برای روابط ناجور نصر پرده‌دار با گنوسیستها (خ 5: 304 پانوشت) نیز دیده شود. برای احوال خاندان ایرانی صولی «وفیات الاعیان» ابن خلكان دیده شود.
[ (1-)]M : قراریطی دبیر محمد بن یاقوت بود (خ 4: 474)- تجارب السلف: 220.
ص: 409
خویشاوندی [1] خود را با وی گرامی می‌داشتی سركشی نمی‌نمودی! هارون گفت: اگر نه پیام‌آور بودی، تو را می‌زدم! برخیز و برو! سپس به گرد آوری دارائی پرداخت. او درآمدهای راه خراسان را برداشت نمود، كار گزاران سلطان را دستگیر كرد. مالیات را با زور فشار و ستم و بی‌باكی بگرفت.
چون كارش بالا گرفت محمد بن یاقوت با سپاهیان گوناگون پایتخت به جنگ او فرستاده شد، كه در اردوگاه «نهربین» فرود آمد. او در اینجا، باز هم ابو جعفر محمد بن شیرزاد را با پیامی نیكو نزد او فرستاده نوید داد، كه درباره شمار سپاهیانی كه می‌تواند داشته باشد، و لیست حقوق ایشان در یك سال خراجی [2] با او كنار آید.
پس اگر مالیات بخشهای زیر نظر او، برای ایشان بسنده بود او به دینور بازگردد و گر نه آنرا بر تسوج‌های [3] «نهروانات» حوالت دهند.
او این پیام را روز دوشنبه بفرستاد كه پیشاهنگان سپاه هارون برابر پیشاهنگان سپاه محمد بن یاقوت جا گرفته، برتری سپاه هارون آشكار شده، پناهندگی سپاهیان یاقوت به هارون فزونی یافته بود.
چون ابو جعفر [ابن شیرزاد] دید كه هارون او را به جانبداری از محمد بن یاقوت و ابن مقله متهم می‌كند، اجازه خواست كه پاسخ را باز گرداند. هارون گفت: می‌ترسم* تو را دستگیر كنند، تا روز جنگ و یك سره شدن كار نیز یك شب مانده است
______________________________
[ (1-)]M : غریب دائی مقتدر و برادر «شغب» است كه مادر خلیفه بود (- پانوشت خ 5: 62) و از این رو او را غریب الخال می‌گفتند. پس هارون پسر دایی پدر راضی خلیفه است.
[ (2-)]M . متن: «جرائدهم و ارزاقهم لسنة خراجیة ... سال خراجی یك سال كامل خورشیدی بود كه تنها برای گرفتن مالیات یك ساله خرمن به خرمن، حساب می‌شد و برابر آن سال تاریخی هلالی (قمری) بود كه از محرم به محرم دیگر حساب می‌شد و تاریخ گذاری رخدادها با آن می‌شد نه سال خورشیدی، تا در نیمه سده پنجم خیام با كمك چند تن از دانشمندان سال خورشیدی را برای تاریخ‌گذاری به كار گرفت كه به نام ملكشاه سلجوقی تاریخ جلالی یا «ملكشاهی» نامیده شد. (طبقات اعلام الشیعة- قرن ششم. ص 210. چ. بیروت.)
[ (3-)]M : معرب از پهلوی تسوگ، یك بیست و چهارم از هر چیز.
ص: 410
[شكیبا باش!].
روز سه شنبه شش روز از جمادی دوم مانده دو لشكر بر هم تاختند و یورش از سپاه هارون آغاز شد، پس از جنگی سخت، برتری یاران هارون، بدان سبب كه چند برابر «یاقوتیان» بودند، آشكار شد، بیشتر یاران ابن یاقوت و گروهی از غلامان «حجری» گریختند سپاه هارون بسیاری از بار و بنه یاقوتیان را چپاول كردند، ایشان را از چارپایان پیاده كرده، زخم فراوان زدند، و بسیاری را كشتند. آنگاه محمد بن یاقوت سوار شده از پل نهر «بین» بگذشت و جنگ سنگین، تا نزدیك نیمه روز ادامه داشت. هارون نیز سوار شد و چون شنید كه ابن یاقوت از پل گذشته است، به تنهائی در كرانه نهر «بین» به سوی پل می‌تاخت، تا او را بكشد یا اسیر كند، ولی اسب او را بر زمین انداخته لگد زد. پس غلام او «یمن» فرا رسید با تبرزین او را بكوفت و شمشیر كشید كه سرش را ببرد. هارون گفت: ای بنده نمك ناشناس [1]! آیا شایسته است كه تو مرا بكشی؟ گفت: آری! من چنین خواهم كرد و سر او را برید و بلند كرد و تكبیر گفت، سپاهیان هارون پراكنده شده از راه‌های دیگر به بغداد گریختند. بار و بنه هارون و یارانش چپاول شد و گروهی اسیر شدند.* محمد ابن یاقوت بر بالای لاشه هارون آمده دستور داد آنرا به خرگاه آوردند و كفن و دفن كردند. پس كس فرستاد تا خانه هارون را از چپاول نگهبانی كنند و خود با سر هارون و گروهی از سرداران به بغداد درآمد. راضی دستور داد سرها [2] را به دروازه بزرگ [3] بیاویختند و به ابن یاقوت دست‌برنجن پوشانید.
______________________________
[ (1-)]M . متن: یا عبد السوء ...
[ (2-)] صولی در «اوراق» گوید: سر او را به نزد راضی آوردند و او خرسندی نموده، به خانواده‌اش داد تا به نزدیك قبر پدرش در كاخ عیسی بن علی در كرخ به كرانه باختری [بغداد] به خاك سپردند.
[ (3-)]M . متن: باب العامة ... در همگانی كاخ ...
ص: 411

سال سیصد و بیست و سوم آغاز شد

اشاره

در این سال راضی [خلیفه] مشرق و مغرب [1] را به دو پسر خود امیر ابو جعفر و ابو الفضل واگذار كرد. و ابو حسین علی پسر ابو علی [محمد] بن مقله را به دبیری آن دو بگمارد و روز دوشنبه پنجم محرم [323] خلعت پوشانید. ابو حسین نیز ابو الحسن سعید بن عمرو بن سنگلا [2] را جانشین خود در آن كار ساخت و گزارش آن را در بخشنامه نوشتند.
نیز در این سال گزارش به بغداد رسید كه غلامان مرداویج بن زیارگیلی، او را در گرمابه كشته‌اند. محمد بن یاقوت سرفرازانه می‌پنداشت كه نقشه این كار را او ریخته است. او می‌گفت: یكی از غلامانش به دستور او به مرداویج پناهنده شد، و در پنهان، ده و اند نامه، به وسیله پیك‌هائی كه نامشان را یاد می‌كرد، با او داد و ستد كرده است. او نامه‌هایی را كه آن غلام در این باره به او نوشته بود، نشان می‌داد. ابن یاقوت بخشنامه‌ای نوشت كه در مسجد آدینه خوانده و گزاره شد، و آنرا برای فرمانروایان اطراف نیز فرستاد، كه در آن اعلام می‌كرد او نقشه* آن پیش آمد را كشیده بوده است.
ولی همه آن بخشنامه‌ها دروغ [3] بود. سخن درست، چنانكه ما گزارش ریز آن را
______________________________
[ (1-)]M : دادن مسئولیت دیوان به كودك، كه یك جانشین، كار او را انجام دهد، به وسیله مقتدر نیز درباره پسرش ابو العباس كه همین راضی است انجام شد. ن. ك. خ 5: 99- 98 و 257
[ (2-)] صولی در همانجا نیز گوید: هیچكس را ندیدم، از خوشبینی سرورش بدین اندازه سود برده باشد كه سنگلا [سنجلا] از راضی سود برد. [- خ 6: 25. و تعلیقات نقض: 225]
[ (3-)] مشكویه می‌خواهد از نقش محمد بن یاقوت نیم برده آرامی نژاد خلیفه، بلكه از نقش بغداد در كشتن مرداویج بكاهد و آن را یك پدیده آسمانی بنمایاند، ولی پیشینه كوشش عربها برای آوردن تركان از آسیای مركزی به ایران و سنی كردن ایشان و برانداختن حكومت سامانی و شیعیان اسماعیلی خراسان به دست آنان، نقش بغداد را در كشتن «مرداویج» فرمانروای كوهستان به دست تركان و درستی ادعای محمد بن یاقوت را تأیید می‌كند، نه نظر مشكویه را. مؤلف سنی‌زده ما از خود مرداویج كه رقیب خاندان بویه در براندازی حكومت عرب از ایران و خواهان برپا كردن دولت ایرانی (خ: 5: 488) در همان ایوان
ص: 412
شنیده‌ایم، نشان می‌دهد كه آن پیش آمد نقشه‌ریزی آدمی نداشته است.

گزارش انگیزه كشتن مرداویج:

استاذ ابو علی احمد بن محمد مشكویه ادام الله نعمته می‌گوید: استاذ رئیس راستین، ابو الفضل بن عمید [1] (ره) برایم گفت: چون شب آتشبازی جشن سده [2] نزدیك می‌شد، مرداویج از مدتی پیش دستور گرد آوری هیزم می‌داد، تا آنها را از راه‌های دور، به دره «زرین رود [3]» نزدیك مرداب و نیزارها [4] بیاورند. آتشبازان ماهر و نفتگران، نفت و «زراقه» [5] ها را آماده می‌كردند، شمع‌های بزرگ ایستا فراهم می‌آوردند، هیچ كوه و تپه‌ای مشرف بر «جرین» اصفهان نمی‌ماند، مگر آنكه هیزم و خاشاك بر روی آن جا سازی می‌كردند، در كنار زمین جشن، با فاصله‌ای كه آتش‌سوزی در آن، رنج‌زا نباشد، كاخ مانندی بزرگ از چوب بر پا كرده با آهن ابزار آن را می‌بستند و در جاهائی از آن خاشاك پر می‌كردند. كلاغ و گنجشك‌هائی شكار كرده* بر منقار و پای آنها گردوهائی انباشته از نفت [6] می‌آویختند.
______________________________
[ ()] مدائن (خ 5: 489) بود و مردم جنازه‌اش را چهار فرسنگ پیاده برده‌اند (خ 5: 487)، بدگوئی كرده و از بویئیان كه عرب‌زده‌تر بودند پشتیبانی می‌كند، چنانكه در كشاكش مرداویج با اسفار نیز مشكویه، به همان دلیل از مرداویج پشتیبانی می‌نماید. (خ 5: 271) باری چون محمد بن یاقوت در 9- ج 1- 323 پس از ادعای شركت در قتل مرداویج به دست ابن مقله زندانی شده است (خ 5: 490) پس باید كشتن مرداویج در همین چند ماه اول سال 323 باشد. داستان مرداویج را مسعودی در مروج 9: 16- 33 آورده است. اشپولر قتل او را 11 صفر، برابر 19 ژانویه 935 می‌داند (تاریخ ایران، 1: 162).
[ (1-)]M : مشكویه در مورد این مرد می‌گوید: هفت سال شبانه روز با او زندگی كردم (خ 6: 350) و در پنجشنبه ششم صفر 360 در گذشت (خ 6: 349) و در سال 340 گوید: آنچه از این سال ببعد در این كتاب می‌آورم از دیده شده‌های خودم یا به نقل از كسی چون ابو الفضل بن عمید است كه مانند دیدن خودم بود (خ 6: 181).
[ (2-)]M . متن: السذق ...
[ (3-)]M : شاید زاینده رود كنونی باشد.
[ (4-)]M . متن: و ما قرب من الغیاض و المحتطب ...
[ (5-)]M . متن: «النفط و النفاطین و الزراقات ... و در خ 5: 443: «بمزاریق النفط ...».
[ (6-)]M . متن: الجوز المحشو مشاقة و نفطا ...
ص: 413
شمع‌ها را به صورت ستونها و تندیس‌های زیبا در مجلس او می‌نهادند.
پس در ساعتی معین در آن روز همه آتش‌ها را یكباره، بر سر كوه‌ها، تپه‌ها، بیابان و در آن مجلس، بر آن پرندگان روشن كرده، و پرندگان روشن شده را به پرواز در آوردند.
سفره‌ای بزرگ را به گونه‌ای در بیابان چیده بود كه از درون خانه‌اش آن را می‌دید، از [گوشت] حیوانها، گاو، گوسفند چند هزار آورده، بیش از اندازه معمول آماده كرده، آنرا آراسته بود. پس از پایان همه كارها و بر پا كردن خرگاه‌ها در كنار سفره و فرا رسیدن هنگام نشست همگانی، برای خوراك و آشامیدن، مرداویج از خانه بیرون آمده، به گرد سفره و ابزار آتشبازی یاد شده گردشی كرده آنرا كوچك و ناچیز یافت. [ابن عمید] می‌گوید: دلیل آن گشادگی بیابان بود كه هر گاه چشم آدمی بر دیدگاهی گسترده افتد، چیزهای ساخته شده در آن را زبون و ناچیز یابد، هر چند بزرگ و شایسته بود. پس عصبانی شد، ولی، غرور او را به خموشی واداشته هیچ نگفت و به خرگاه در چادری بزرگ درآمده، بر پهلو، پشت بسوی در، دراز كشیده برای آنكه كسی با وی سخن نگوید، روپوش بر خود كشید. امیران بزرگ و سرداران و سپاهیان و تماشاگران گرد آمده، هیچ كس جرأت سخن گفتن یا دست* یازیدن به او نداشت.
انتظار مردم برای بیرون آمدن او به درازا كشید، تا وقت بگذشت، یاوه درایی مردم آغاز شده، پچ‌پچ می‌كردند [1]، بیم آشفتگی می‌رفت. عمید به گرد خرگاه به راه افتاده، چیزی زمزمه می‌كرد كه پاسخ می‌خواست، ولی او پاسخ نمی‌داد، آنقدر او را بخواند و چرب‌زبانی كرد، تا ناگزیر بنشست. آنگاه به درون شده گفت: ای سردار! این سستی در هنگام شادی دوستان و افسردگی دشمنان، این افتادگی بجای چالاكی چرا؟
گفت: ای ابو عبد الله [عمید] با این سرشكستگی و سبكی و كوتاه آمدن، كدام شادی دست می‌دهد؟ به خدا به گونه‌ای رسوا شدم كه هیچ چیز آنرا نمی‌پوشاند. عمید می‌گوید:
______________________________
[ (1-)] اشپولر این یاوه درایی را بر نامسلمان بودن این جشن تعبیر كرده است (تاریخ ایران در قرون نخستین، 1: 355).
ص: 414
من پس از مدتی دهشتزدگی گفتم: ای سردار، برای چه؟ گفت: نمی‌بینی چگونه آنچه را بسیار می‌خواستم كم آمده است، خوراكی ناچیز، سفره كوچك، ابزار و آلات آتشبازی و دیگر وسایل اندك است؟ من گفتم: ای سردار! به خدا مانند آنچه را آورده و ساخته‌اند شنیده نشده است، تا چه رسد به دیدن! برخیز و به مجلس شادمانی خود بیا و از نو بنگر! او لج كرده نیامد، تا آنكه من گفتم: دشمنان چنین و چنان یاوه می‌گویند، تو را به خدا برخیز و بیا و یك دور بگرد تا یاوه سرائی فرونشیند، آنگاه هر چه خواهی بكن! سپس ما از مردم پوزش خواهیم خواست. آنچه از یاوه درایی مردم* برایش نقل نمودم، بر خشم او بیفزود، ناچار برخاسته سوار شد و خشمگینانه گردشی كرد كه مردم او را ببیند و سپس به جای خود و به همان حالت پیشین بازگشت. بیشتر میهمانان بر آشفته از خوردن خودداری نموده، می‌گفتند: تا امیر خرسند نباشد، ما در امان نباشیم! او سه روز در اردوگاه می‌بود ولی از خانه بیرون نمی‌آمد و كسی از او جز اینكه در كاخ ابو علی بن رستم است، آگاهی نداشت. روز سوم دستور داد چارپایان را زین كنند تا از «جرین» به سوی خانه خود، در اصفهان، كه پیش‌تر از آن ابو علی بن رستم بود و یك دروازه به درون شهر و یك در به سوی بیابان داشت باز گردد. غلامان چارپایان را زین كرده، پس از نیمه روز به در خانه گرد آوردند. مرداویج از خستگی مدتی دراز به خواب رفت تا هنگام عصر شد، جنجال چارپایان و چارپاداران كه در تنگنای در، مانده بودند، در هم پیچید، كسی نیز نمی‌توانست آنها را دور كند، زیر ایشان «غلامان غلامان» [1] بودند، در انتظار ایستاده، تا پس از سوار شدن امیر سوار شوند.
مرداویج كه خود از یاوه سرائی مردم ترسیده بود، از آن جنجال بر آشفته، از خواب جست و سبب جنجال را پرسید كه كس پاسخ ندانست، و خود برای سركشی بیرون آمد، چارپایان و چاكران [2] را دید، هر یك برای چارپای خود فریاد می‌كشد و چارپایان
______________________________
[ (1-)]M . متن: غلمان الغلمان ... بردگانی بوده‌اند كه در اختیار سر بردگان معین بودند.
[ (2-)]M . متن: الدواب و الشاكریة ... شاكر معرب چاكر است، یا چاكر فارسی شده شاكر است، بهر حال در اینجا به معنی چارپادار بكار رفته و دور است كه نام گروهی نظامی منسوب
ص: 415
بر سر هم پریده* صداهای ناهنجار دارند. دمی بیمناك شد تا دانست كه دشواری نیست، پس آرامش یافته پرسید، چارپاداران كیانند؟ پاسخ شنید كه: غلامان ترك هستند. پس دستور داد: زینها [پالان‌ها] را از پشت چارپایان فرود آورده با همه ابزارشان بر پشت غلامان نهند و افسار چارپایان [1] را به دست آنان دهند، تا به آغلها ببرند و این كار انجام یافت و دیدگاهی زشت پدید آورد، كه بدفرجامی آن آشكار بود، خودش نیز با ویژگان سوار شده، پس از بیم دادن به غلامان نزدیك شام به خانه رفت، نم نمك باران اندكی او را خیس كرده بود. چون به خانه رسید جز غلام بچگان به سرپرستی یك سیاهپوست كسی در آنجا نبود. او لخت شد و به گرمابه رفت تا پوشاك خود را عوض كند.
مرداویج پیش از آن روز، غلامان چند تن از بزرگان ترك را نیز زده بود و ایشان كینه‌اش را در دل می‌داشتند و دستی بدو نداشتند، چون او این گونه رفتار كرد، ایشان نیز فرصت را غنیمت شمرده به یك دیگر گفتند: شكیبائی در برابر این اهریمن برای چه؟! پس برای كشتن او هم آواز شدند [2]. چون به گرمابه در شد، از غلام دربان گرمابه
______________________________
[ ()] به شاكر باشد مانند: مونسیه و شفیعیه و یلبقیه كه در خ 5: 516 پانوشت یاد شده‌اند.
[ (1-)]M . متن: الدواب بأرسانها ... مشكویه واژه فارسی «رسن» را به عربی جمع بسته كه سپس به فرهنگنامه‌های عربی در آمد چنانكه در صفحه بعد «دشنه» فارسی را با الف و لام تعریف عربی بكار برده و در خ 5: 569 و 462 از واژه فارسی «اشتلم» فعل عربی ساخته است.
[ (2-)] صولی در اوراق آرد: انگیزه كشتن مرداویج چنان بود كه او سپاهیان خود را دو گروه كرده بود، گیل و دیلمان هم‌میهنان و ویژگان او بودند، كه ری و بخشهایش را به دست ایشان گشوده بود، دیگر تركان خراسان بودند. پس گروهی از تركان بالا آمده بدو نزدیك گشتند و دیلمیان از او گله‌مند شدند. او در پاسخ می‌گفت: من تركان را برای پشتیبانی از شما آورده‌ام، پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژگان من هستید، من از شما و برای شما هستم! چون این سخنان، به تركان رسید، برای كشتن او همدست شدند، ایشان دل غلام بچگان ترك را كه پیرامون او كار می‌كردند با سخنانی به تركی بدست آورده، دستور كشتن او را دادند و ایشان او را در گرمابه كشتند.
ص: 416
خواستند تا سلاح او را به درون نبرد. (او همیشه یك دشنه را در لای دستمال به درون گرمابه می‌برد) غلام گفت جرأت ندارد به درون شود و دشنه را نبرد، پس بر آن شدند كه لب دشنه را شكسته* در غلاف كرده، به لای دستمال نهاده، پیش او ببرد و مانند همیشه آنرا در كنار گرمابه نهد، تا دگرگونی در نیابد. هنگامی كه آن گروه یورش آوردند، غلام سیاهی كه دم در نگهبانی می‌كرد، مقاومت نموده دست خود را با فریاد پیش برد، یكی از ایشان دست او را از بازو بینداخت و غلام بر زمین افتاد. جنجال مرداویج را از خطر آگاه كرد و چون دشنه را خواست و نیافت، تختی را كه درون گرمابه بر آن می‌نشست، پشت در نهاد. چون فشار غلامان نتوانست در را باز كند بر بام رفته شیشه‌های گنبد گرمابه را شكستند، با تیر كمان [1] بر او حمله كردند، پس او به درون گرم خانه رفته به چرب‌زبانی و نوید نیكی‌ها پرداخت. ایشان اندكی نرم شده ترسیدند، ولی سپس دریافتند كه كار به جائی بی‌بازگشت رسیده و آشتی ناپذیر است، پس گروهی از ایشان به سوی آن در بازگشتند كه تخت در پشت آن نهاده شده بود. در را شكستند و به درون رفته یكی از آنان شكم او را با چاقو بدرید، او با یك «كرنیب» [2] سیمین كه در دست می‌داشت به صورت یكی از ایشان زد كه زخمی سخت بر آن نهاد چون تركان به گمان آنكه كار او را ساخته‌اند بیرون آمدند، دوستان بیرون گرمابه پرسیدند، چه كردید؟ گفتند:
شكم او را پاره كردیم، یكی گفت برگردید* و سر او را جدا سازید. این كار از آن رو كردند كه در همان روزها برخی فراشان خانه، شكم او را پاره كرد، ولی آن را دوختند و بهبود یافت [3] و چون دوباره بر سر او آمدند، دیدند او روده‌ها را جمع كرده به شكم خود باز گردانیده و با دست چپ روی آن را گرفته است و با «كرنیب» مدتی
______________________________
[ (1-)]M . متن: و رموه بالنشاب ... قلاب سنگ مانند 5: 506.
[ (2-)]M : برای كرنیب ن. ك، پانوشت 4 ص 233.
[ (3-)]M : اینكه یك بار دیگر نیز، در همان روزها سوء قصدی به او شده بود و باز چنین بی‌باكی‌ها می‌كرد، نشان خردمندی او نیست.
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید به كار!
ص: 417
جنگید تا كارش را ساختند.
چون سر او را در حیاط خانه انداختند، تركان به آغلها رفته الاغها و استرها را زین بسته گنجینه‌های پول و جنگ افزار را تا آنجا كه توانستند بار كرده بردند. در این هنگام برخی از ساكنان خانه توانستند از دیوارها بالا رفته شبانه به شهر درآمده، به سپاهیان و فرماندهان كه مست و پراكنده می‌زیستند گزارش دهند.
پس برخی از ایشان گرد آمده با روشن كردن آتش و به صدا آوردن بوقها چارپایان را زین كرده، جنگ افزار برداشته به سوی بیابان رفتند تا از سوی دیگر به درون خانه آیند. پیش از آنكه این كار به پایان رسد كشندگان توانستند بگریزند و جز چند غلام بچه بی‌گناه كسی را نیافتند، كه برخی از آنان را كشته باقی را رها كردند.
چون برخی از سردمداران ترسیدند مبادا گنجینه‌ها چپاول شود، به پیشنهاد «عمید» ساختمانش را ویران كرده، آتش بر آن انداختند و بدینسان دارائی* و گنجینه‌ها را نگاه داری كردند، زیرا كه چون غارتگران می‌آمدند آتش جلو ایشان را می‌گرفت و دستشان به چیزی نمی‌رسید. ركن الدوله ابو علی حسن بن بویه كه نزد مرداویج به گروگانی برادرش علی بن بویه [عماد الدوله] زندگانی می‌كرد، همینكه از داستان آگاه شد با نگهبانان با نوید، كنار آمده، یك شب پس از كشتن مرداویج بگریخت.

پیشامدی كه به گریز او كمك كرد:

او كه با زنجیر، سر به بیابان زده بود در كناری نشست كه زنجیر را پاره كند.
چند استر كه بارشان كاه بود آمدند. او چارپاداران را پیاده كرده خود و همراهان سوار شده از پیگرد رهائی یافتند.
تركان نیز دو گروه شدند: [الف] آنان كه به سوی فارس رفتند و به علی بن بویه پناهنده شدند، كه «خجخج» در میان ایشان بود، و این همان كس است كه چون توزون [1] بر عراق چیره شد او را كور كرد. [ب] گروه دیگر كه بیشترین بودند، به كوهستان
______________________________
[ (1-)]M : توزون را ابن اثیر در شمار سران ترك، كشندگان مرداویج به سال 323 در كنار بجكم
ص: 418
رفتند و «بجكم» [1] در میان ایشان بود كه حكومت عراق را بگرفت و در روزگار «راضی» امیر الامراء شد و ما گزارش آنرا تا اندازه‌ای كه شایسته این كتاب باشد خواهیم آورد. [2] روند كار یاران مرداویج را ابو مخلد [3] كه از خدمتگزاران و دولتمردان مرداویج بود چنین یاد می‌نمود كه: تابوت مرداویج را به ری بردند*، من روزی پرجوش‌تر از آن روز كه تابوت مرداویج به ری رسید ندیده‌ام، كه همه گیلها و دیلم‌ها، چهار فرسنگ راه را، با پای برهنه پیمودند. او می‌گفت: وشمگیر برادر مرداویج نیز، با
______________________________
[ ()] شمرده است (كامل 8: 301/ 303) لیكن طقطقا او را دیلمی خوانده است (آداب سلطانیه چ 1895 م ص 385) ولی این نادرست است. به فارسی سخن گفتن توزون به روز كور كردن متقی، صفر 333 ه (ابن عدیم پانوشت خ 6: 108) نیز دلیل ترك نبودن او نمی‌شود. توزون به سال 331 ه كه امیر الامرای بغداد بود خجخج را كه شریك او در كشتن مرداویج است، میل كشید و كور كرد (خ 6: 79) ولی خواهر توزون سنی گنوسیست و پیرو بربهاری بوده است (پانوشت خ 5: 413).
[ (1-)]M : بجكم دو سال و هشت ماه و نه روز امیر الامرای بغداد بود و در 21 رجب 329 به دست كردان جنوبی كشته شد (خ 6: 38- 39).
[ (2-)] در «اوراق» چنین آمده است: تركانی كه مرداویج را كشتند از آشفتگی به رنج آمده، برای تعیین یك رهبر كوشیده «بجكم» را برگزیدند. پس او با غلامان همراهش به نزد ابن رایق رفتند و او از ایشان به خوبی پذیرائی نمود.
//M : چنانكه در پانوشت خ 5: 483 نیز از صولی نقل شد، كشتن مرداویج، یك مسئله اجتماعی بوده است نه یك ترور فردی، پانوشت خ 5: 479. مشكویه در خ 5: 507 شمار كشندگان مرداویج را سیصد تن دانسته ولی تقسیم كردن خود او ایشان را به تركان مهاجر جنوب و تركان مهاجر به جبال، كه هر كدام را یك امیر ترك رهبری می‌كرد، گستردگی این پیشامد را نشان می‌دهد. كمتر بودن شمار تركان مهاجر به جنوب از تركان شمال، خواننده را به یاد تركان قشقائی كنونی می‌اندازد.
[ (3-)]M : ابو مخلد عبد الله بن یحیاست، كه داستانی افسانه آمیز درباره كشتن مرداویج از گفته او در خ 5: 273 یاد شد.
ص: 419
ایشان پیاده می‌آمد. ایشان از اصفهان تا ری با او آمدند. [1] همگی چنین می‌اندیشیدند كه به علی بن بویه پناهنده خواهند شد، ولی چنین نشد. او می‌گفت: من هیچ سپاه ندیده بودم كه پس از مرگ فرمانروا، بی‌هزینه درم و دینار مردان و سربازانش این چنین به او وفادار بمانند، كه ایشان بدین شكل به برادرش وشمگیر پیوستند. شیرج [2] هنگامی كه فرماندار او در اهواز بود، شنید كه اصفهان [با كشته شدن مرداویج] خالی مانده است، او خبر را پنهان داشته به «عسكر مكرم» رفته به «هر جام گیلی» كه در آنجا بود گزارش را رسانیده او را نیز همراه خود برد، سپس به شوشتر، كه یك گیلی بسیار سرشناس در آنجا بود رفته، به او نیز خبر داد و همراهش ببرد.
پس به «جندیشاپور»، كه اسماعیل گیلی در آنجا بود رفت. هر یك از اینان كه شیرج خبر را به ایشان می‌رسانید و با خود می‌برد، هر یك همپایه خود او بودند و با هم به شوش آمدند، كه عبد الله بن وهبان قصبانی بصری در آنجا كارگزار مرداویج برای خوره‌های اهواز بود، و شابشتی پرده‌دار مورد اعتماد او نیز در آنجا می‌زیست، بنا به گفته ابو مخلد، مرداویج این گروه را بدین كارها گمارده بود* تا شیرج رو به واسط برود و از آنجا بر بغداد بتازد. مرداویج چشم به پایان یافتن زمستان سال 323 داشت، تا نخست به ارجان رود، سپس بر علی بن بویه بتازد و چون كار او را ساخت، به اهواز و سپس به شوش شود. پس بیشتر سپاه خود را به شیرج سپارد تا بر واسط یورش برد. او بر آن بود كه بغدا را بگیرد و افسر پادشاهی بر سر نهد، و كشور پارسیان باز گرداند، ولی كشتن از آن جلوگیری كرد. پس همه آن سپاهیان یاد شده مرداویج با شیرج و «شابشتی» و ابن وهبان از شوش به راه «شاپور خواست [3]» و كرج، برای پیوستن به وشمگیر برادر او، به سوی ری رفتند. هیچ نیروئی، راه برایشان نبست
______________________________
[ (1-)]M . متن ثم مضوا من اصفهان علی مكبرة أبیهم معه الی الری ...
[ (2-)]M : شیرج بن لیلی دیلمی فرماندار مرداویج در اهواز خ 5: 466/ 492.
[ (3-)]M . متن: شابر خواست و الكرج ...
ص: 420
و هیچكس با ایشان برخورد نداشت، چون رسیدند، با وی بیعت نمودند. وشمگیر «ابن وهبان» را به وزیری گمارد و از خوش خدمتی او برای برادرش در اهواز سپاسگزاری كرد.
روزی كه مرداویج، «ابن وهبان» را به كارگزاری اهواز گمارده بود، ماهیانه دو هزار دینار برایش قرار داده، گفته بود: اگر امانت دار و نیكخواه باشی، در پایتخت، تو را به وزیری بگمارم و درفشها در برابرت، تا دروازه «نصیبین» برافرازم، و هر گاه خیانت كنی و با آن شكمبه بزرگ كه داری به شیرینی‌های بسیار اهواز چشم بدوزی، به خدا با آن دشنه بلند و تیز خودم كه آن را دیده‌ای شكم بزرگت را پاره* خواهم كرد. او پاسخ داد: ای امیر خواهی دید كه چگونه نیكخواه و امانت‌دار تو خواهم بود، تا شایسته دست‌پروردگی تو باشم. او مردی اهل بصره بود كه پدری «قصبانی» داشت، تنها به روزگار امیری «ابن خال» [1] كارگزاری همدان داشت، چون ابن خال در جنگ با مرداویج شكست خورد و به سوی پایتخت گریخت تا ریاست را از محمد بن یاقوت برباید، و آن بلا سر او آمد [1] و مرداویج همدان را گرفت، ابن وهبان به دست او افتاد، ولی او را بخشوده با حقوق به كار گمارد. مرداویج در نامه‌ها به ابن وهبان دستور می‌داد كه: «ایوان كسری» را برای من آماده كن! تا هنگام رسیدن به پایتخت [بغداد] در آنجا فرود آیم، تو باید آن را به همان شكل پیش از آمدن عرب بسازی! من بر آنم كه تا پایان یافتن كار ساختمان آن، در واسط بمانم، من، تو [ابن وهبان] و شیرج و همراهانتان را برای هماوردی با فرماندهان پایتخت، ابن یاقوت حجریان، ساجیان [2] و دیگر گروه‌ها بسنده می‌بینم و نیازی به آمدن خودم نمی‌بینم [3]. او افسری بزرگ گوهر نشان نیز ساخته بود. ابو مخلد [4] گفته است: چند روز پیش از آن پیشامد او را
______________________________
[ (1-)]M : هارون پسر دائی خلیفه در 24 ج 2- 323 در جنگ كشته شد (خ 5: 477).
[ (2-)]M : برای شناخت این دو گروه و گروه‌های نظامی دیگر، ن. ك: خ 5: 206، 330، 516.
[ (3-)] صولی در «اوراق» می‌افزاید كه گفت: «من كشور فارس را باز گردانم و دولت عرب را واژگون كنم!»
[ (4-)]M : ن. ك: خ 5: 486 و پانوشت.
ص: 421
دیدم كه دشكی گرانبها بر تختی زرین نهاده، به تنهائی بر آن نشسته، پائین‌تر از آن تختی سیمین كه فرشی بر آن پهن بود نهاده، پائین‌تر از آن، چندین كرسی بزرگ زرنگار* و جز آن نهاده، تا همكاران خود را به ترتیب بر آن بنشاند. او می‌افزاید:
مردم از دور ایستاده بدو می‌نگریستند، و به بزرگداشت او، جز آهسته سخن نمی‌گفتند.
نیز در این سال میان یاران یاقوت و محمد بن رایق زد و خوردی رخ داد و كسانی كشته شدند. در این سال دو پسر یاقوت، محمد و مظفر به دستور ابو علی بن مقله [وزیر] دستگیر شدند.

گزارش انگیزه آن:

ابو علی بن مقله، از دست اندازی محمد بن یاقوت بر كارهای وزیر ناخرسند بود. زیرا كه او برگرفتن مالیات نیز دست نهاده، دبیران به دفتر او می‌رفتند. او كار وزیران را انجام می‌داد و وزیر [ابن مقله] بی‌كاره مانده بود، تا آنكه یك سازش [میان وزیر و خلیفه] او را برانداخت. روز دوشنبه ششم جمادی یكم سرداران و وزیر ابو علی بن مقله برای تشریفات معمولی به دار السلطان می‌آمدند، زیرا راضی چنین وانمود كرده بود كه می‌خواهد چند سردار را برای بخشهائی از كشور بگمارد و خلعت بپوشاند.
محمد بن یاقوت نیز به خدمت رسید و دبیرش ابو اسحاق قراریطی با او بود و بر جای خویش در حیاط تسعینی بنشستند.
سپس خدمتگزاران به نزد محمد بن یاقوت رفته گفتند خلیفه او را می‌خواهد.
او بزودی برخاست* و همینكه به درون رفت او را به اطاقی كه آماده كرده بودند، بردند و شمشیر و كمر از او برگرفته خودش را به نگهبان سپردند، سپس خدمتگزاران بیرون آمده به ابو اسحاق قراریطی گفتند: سرورت تو را خواسته است. چون به درون رفت، او را به اطاقی دیگر بردند و زندانی كردند. گروهی را نیز به خانه مظفر بن یاقوت فرستاده او را كه نیمه مست و در حال آشامیدن بود به دار السلطان آوردند با برادرش زندانی كردند و نقشه ابو علی [بن مقله] درباره ایشان اجرا گردید. او به غلامان «حجری» و «ساجی» دستور داد به «دار السلطان» آیند و دم دروازه‌های ویژه و
ص: 422
همگانی [1] چادر بزنند و از آن نگهبانی كنند. به مفلح سیاه [2] دستور داد به خانه محمد بن یاقوت شود ... [3] و به او خلعت داد. قراریطی نیز به وزیر ابو علی سپرده شد و او دستنوشتی به پانصد هزار دینار از وی بگرفت ولی در پایان، كار او به سه میلیون درم [4] پایان گرفت.
یاقوت نیز با همه یارانش از واسط به سوی شوش سرازیر شد، او در نامه‌ای كه درباره دو پسرش به راضی نگاشت از او بخشایش و دلسوزی خواست و اینكه ایشان و او را مانند پیش بركشد و آن دو را برای كمك به او دهد تا در جنگهایش به او كمك كنند.
چون كار محمد بن یاقوت پایان یافت و ابو علی [ابن مقله] كارها را دوباره تنها به دست گرفت، پسر خود ابو حسین را* به رهبری همه دیوانها و كارگزاریها گمارد.
______________________________
[ (1-)]M . متن: بابی الخاصة و العامة ...
[ (2-)] نگارنده تكمله در گزارش سال 356 گوید: در ذی حجه، مفلح سیاه خدمتگزار مقتدر در مصر در گذشت.
[ (3-)] جای نقطه‌ها چند واژه از متن افتاده است.
[ (4-)] ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: نجاح دبیر سپاه ابن یاقوت كه دستگیر شد، مردی درست، خردمند، دانا، دلیر، دست و دل پاك را از ابن یاقوت گرفتند. «حجریان»، «ساجیان» گرد هم آمده گفتند: فرماندهی بدر خرشنی را برای پلیس بغداد نمی‌پذیریم، پس میانجیگران میان او و آن دو گروه را آشتی دادند، تا ارفاقهائی به آن دو گروه بنماید.
به سلطان گزارش دادند كه ابو الفتح مظفر بن یاقوت «حجریان» و «ساجیان» را علیه راضی بر می‌انگیزد، تا وی را بكشند و با یكی از برادرانش بیعت نمایند، پس او را در هنگامی كه پیش روی او ایستاده گفتگو می‌كرد، دستگیر كردند، خانه‌هایش را نیز به نگهبانی سپردند و چپاول نشد، شبانه هر چه در آنها بود به دار السلطان آوردند.
روز سه شنبه هفتم جمادی یكم راضی به غلام خود «ذكی» خلعت پرده‌داری پوشانید. «حجریان» كم پایه از گرفتاری ابن یاقوت [خ 5: 490] خشمگین شده گفتند: بایستی پیش روی ما، بازپرسی شود، كه اگر بی‌گناه است آزاد گردد. پس با ایشان نرم آمدند تا خاموش شدند.
ص: 423
نامه‌نگاری همه دیوان داران [1] را به وسیله او نهاد. او كسان را برمی‌گمارد و بركنار می‌كرد، می‌برید و می‌دوخت [2]. ابو عبد الله احمد بن علی كوفی خود را بدو چسبانید و عنوان دبیری او را بگرفت. او دبیر ابو اسحاق قراریطی [3] و بر او چیره بود. ابو علی [ابن مقله] او را پذیرفت، پس به او و به پسرش نزدیك شد.
سپاهیان برای درخواست حقوق جنجال نموده به خانه وزیر ابو علی رفته، آغلهای او را چپاول كردند. چارپایان كسانی را كه در مجلس او نشسته بودند ربودند، دبیرانی كه به خانه او می‌آمدند پیاده كرده چارپایانشان را بردند، و پس از آنكه حقوقهایشان پرداخت شد آرام شدند.
كار ابو عبد الله بریدی بالا گرفت و گل كرد [4].

گزارش انگیزه آن:

ابو عبد الله بریدی پیماندار كار خراج و دیه‌های اهواز بود.
چون شیرج بن لیلای دیلمی از سوی مرداویج اهواز را گرفت و یاقوت و غلامش مونس نیز چنانكه گفتم [5] گریختند، بریدی به بصره رفته از آنجا بخشهای پائین اهواز را اداره می‌كرد، تا آنكه یاقوت او را به دبیری فرزندش محمد بگمارد [6].
پس همراه او به واسط رفت، و در همین روزها كه با وی می‌بود و كارهایش را می‌گردانید، گزارش دستگیری دو پسر* یاقوت، محمد و مظفر برسید و یاقوت سخت بیمناك شد. ابو علی بن مقله [وزیر] در یك نامه از ابو عبد الله بریدی خواست تا یاقوت را آرامش داده بگوید: سپاه از آن دو بر آشفته بود و چنانكه شنیده‌ای، چند بار
______________________________
[ (1-)]M : متن و جمیع اصحاب الدواوین ... ن. ك. پانوشت خ 5: 494.
[ (2-)]M . متن: یعزل و یولی و یحل و یعقد ...
[ (3-)]M : قراریطی دبیر محمد بن یاقوت بود (خ 5: 474 و تجارب السلف: 220).
[ (4-)]M . متن: «و استفحل امره ...».
[ (5-)]M : شوال 322 (خ 5: 467- 466).
[ (6-)]M . متن: الی أن قرر له محمد كتابة ابنه ... كه نادرست می‌نماید، و درست باید: «الی أن قرر له كتابة ابنه محمد» بوده باشد كه از چشم ویراستار دور مانده است.
ص: 424
شوریده، برای خلیفه پیام دادند كه اگر ایشان را دستگیر نكند، آشوبی بزرگ برپا خواهند كرد، و او ناگزیر برای خرسندی ایشان با آن دو چنین كرده است و به زودی آنرا جبران خواهد نمود و آن دو را به نزد پدر خواهد فرستاد، اكنون باید تو برای گشودن فارس بروی! پس یاقوت از واسط به راه شوش به «عسكر مكرم» رفت.
ابو عبد الله بریدی نیز، ابو الحسن بن حمید بصری را كه شاگرد او بود همراه یاقوت كرد تا جانشین او در دبیری وی باشد، ابو زكریا یحیا بن سعید سوسی [1] را نیز برای آنكه كارهای او را در شهر خودش [شوش] رو به راه كند، بفرستاد.
پس یاقوت همراه این دو تن به «عسكر مكرم» درآمد.
سپس ابو عبد الله بریدی از راه آب به اهواز آمد و پس از وی، برادرش ابو یوسف [2] كه شریك برادر سوم شان ابو حسین، در كارگزاری شوش و جندیشاپور بود فرا رسید. ایشان ادعا نمودند كه مالیات سال 322 را شیرج بن لیلی [دیلمی] برداشت كرده و امسال آن بخشها بی‌مال مانده‌اند. ابو علی بن مقله [وزیر]، ابن عینونه را برای بازرسی این پیشامد فرستاد* و آنرا چنان یافت و تصدیق نوشت.
این آشفتگی، برای ابو عبد الله و ابو یوسف بریدی خوشبختی آورد، زیرا با این بهانه و پیش آمدهای پس از آن، تا هنگامی كه از اهواز گریختند، بنابر گفته ابو الفرج بن ابو هشام چهار میلیون دینار [3] برداشت كردند كه با این پول به سركشی بر سلطان پرداختند.
سپس دو برادر برای دیدار با یاقوت به «عسكر مكرم» آمدند و او به پیشواز ایشان آمده در جائی به نام «دهانه دو نهر» او را دیدند و برای گشودن فارس او را به ارجان بردند.
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك: خ 5: 529. پانوشت.
[ (2-)]M : بریدیان (یا یزیدیان) از فئودالهای سامی نژاد عرب شده جنوب بودند. مشكویه ابو عبد الله بریدی را دجال جهانی خوانده است (خ 5: 267). او برادر خود ابو یوسف را به سال 332 خواهد كشت (خ 6: 91. 92). یزیدی یا بریدی (خ 6: 44).
[ (3-)]M : این سخن در خ 5: 531 نیز دیده می‌شود.
ص: 425
در این سال راضی فرمانی صادر كرد كه بایستی نامه‌های مردم برای ابو حسین علی پسر [وزیر] محمد بن مقله، كه در این هنگام هجده ساله بود، با لقب «وزیر» نوشته شود، و او به همه كارها، كوچك تا بزرگ سركشی كند، این دستور به همه دیوان- داران [1] نیز داده شد، او خلعتهای وزیری پوشیده بر یك «شهری [2]» سوار شده، سرداران سپاه، خدمتگزاران و دیوانداران همراه او از دار السلطان سوار شدند. ابو علی [ابن مقله وزیر] نیز با طیار خود به خانه شد، و پسرش خلعت پوشیده، به نزد او رفت، برای او جانمازی [3] در مجلس پدرش پهن كردند. مردم نیز همراه او به آن مجلس رفته به ابو علی [وزیر پدر وزیر] شاد باش گفتند. ابو حسین به امر و نهی و امضا كردن پرداخت.* از آن پس پهن كردن جانماز در مجلس پدر برای او مرسوم شد. پدرش نیز دستوری برای دیوانداران صادر نمود كه هیچ دستور او را نیز پیاده نكنند، مگر پس از عرضه كردن آن بر پسرش ابو حسین و گرفتن رأی و امضای دستنوشت او.
سواران پی در پی آشوب می‌كردند. چارپایان مردم را از درگاه وزیر می‌ربودند.
نیز در این سال بدرخرشنی [4] سوار شده در دو سوی بغداد ندا در داد كه پیروان حنبلی ابو محمد بر بهاری [5] نباید دو نفری با هم در جائی گرد آیند، گروهی از ایشان را زندانی كرد و خود بر بهاری پنهان شد. انگیزه این دستور، كاوش و پرده‌دریهای مردم آزار بود كه انجام می‌دادند و پی در پی آشوب بر پا می‌داشتند. فرمانی نیز از راضی بالله برای حنبلیان [6] بیرون آمد كه نسخه آن چنین است:
______________________________
[ (1-)]M . متن: «اصحاب الدواوین ...» صاحب دیوان در اینجا به معنی دفتردار است كه زیر دست وزیر بود، نه صاحب دیوان بازرسی كه در برابر وزیر بوده است (خ 5: 62 و خ 9: 338. 339).
[ (2-)]M . متن: و حمل علی «شهری ...» بر ذون، بابو.
[ (3-)]M . متن: و طرح له مصلی ...
[ (4-)]M : به سال 322 از سوی راضی فرمانده پلیس بغداد شد (خ 5: 458).
[ (5-)]M : برای شناسائی بر بهاری كه میان بی‌آلایشی گنوسیسم و زهد قشری حنبلی‌گری جمع كرد. ن. ك. خ 5: 413 پانوشت.
[ (6-)]M : چنانكه در پانوشت خ 5: 82 گفتم، مدگنوسیسم در ربع اول قرن چهارم رو به افزایش می‌رفت. این اعلامیه راضی خلیفه نیز یكی از نشانه‌های آن است كه در آن به حنبلیان یعنی قشری‌ترین و سلفی‌ترین سنیان حمله كرده، از گنوسیسم شیعیان دفاع می‌كند.
ص: 426
به نام خداوند بخشنده و مهربان. كسانی كه با نمایش دینداری بر ضد مسلمانان می‌ستیزند، دارائی اهل ذمه را می‌چاپند، خود از گمراهانند، و به خشم خدا نزدیك هستند. امیر مؤمنان، كارهای گروه شما را بررسی نموده، كارشناسانه آئین رهبر شما را دریافته است ... [1] كه ناروا را برای پیروان خود روا ساخته، ایشان را به تناب پوسیده درآویخته است. یكی از كارهای بد شما پرچانگی درباره خداوند بزرگ، كه منزه باد نام او، و پیامبر و عرش* و كرسی است. دیگر ناسزا گوئی شما به نیكان امت، نسبت دادن شما شیعیان اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و سلم را به كفر و گمراهی، در كمین نشستن برای شكنجه و آزار ایشان در هر كوی و برزن، دیگر، خواندن شما مسلمانان را به دینداری با آن همه بدعتهای آشكار و باورهای كفر آمیز شما كه نه از قرآن بر می‌آید و نه آئین پروردگار آنرا می‌پذیرد. دیگر، بدگوئی شما از زیارت كردن گور پیشوایان صلوات الله علیهم و سرزنش كردن زایران، و بدعتگذار نامیدن ایشان است، و با آن همه انكار كه شما از زیارت دادید، گروهی از خودتان گرد هم می‌آیید و به زیارت یك مرد عامی می‌روید كه نه شرافت نسبی و نه سببی با پیامبر دارد، و به زیارت كردن قبر او سفارش می‌كنید، خاك او را گرامی می‌دارید، به گور او احترام می‌گذارید. خدا لعنت كناد آن آموزگار را كه این ناشایستها به شما آموخت، كه چقدر پست بوده است، و آن شیطان فریبكار كه اینها را برای شما آرایش داد، كه چقدر دغل بوده است. امیر مؤمنان سوگند یاد كرده است، سوگندی كه اجرایش واجب است، كه اگر از این بد مذهبی و كج رفتاری دست برندارید، كار پیگرد و كوفتن و پراكندن و كشتن شما را گسترش خواهد داد، شمشیر را بر گردن شما به كار خواهد
______________________________
[ (1-)] در متن اصلی سفید مانده است. ابن اثیر نیز قطعه‌ای از این اعلامیه را می‌آورد كه گویا بخشی از همین افتادگی باشد و چنین است: گاهی می‌پندارید كه صورت نازیبا و پر روی شما همانند صورت خدای جهانیان است و قیافه پست شما همانند او است، گاهی از دست و پنجه و جفت كفش زرین و موی فرفری خدا و پروازهای او به آسمانها و پایین آمدن او به سوی زمین گفتگو می‌دارید بلند و دور باد خداوند از گفتار ستمگران و منكران.
ص: 427
برد، خانه و آشیانه‌های شما را به آتش خواهد كشید. حاضران، غایبان را آگاه سازند.* عذر كسی كه اتمام حجت می‌كند موجه است. امیر مؤمنان كمكی جز از خدا ندارد، توكل او بر خدا است و به او پناه می‌برد.
نیز در این سال سپاهیان دست به آشوب زده، به خانه رفته، یك انبار او را چاپیدند كه در آن شیشه‌های تراشیده، بلور، چینی و جز آن بسیار بود، به درون خانه نیز رفته ویرانگری كردند، دو وزیر [پدر و پسر] از خانه‌هاشان بیرون رفته به كرانه باختری [بغداد] شدند.
وزیر ابو علی [بن مقله] خصیبی [1] و سلیمان بن حسن [2] را به عمان تبعید كرده، به فرمانروای آن [3] دستوری نوشته بود كه آنان را زندانی كند، و بر ایشان تنگ گیرد، ولی او ایشان را آزاد كرد و ایشان پنهان به بغداد باز گشتند، وزیر كه از این كار برآشفته بود چند خانه را برای دستگیری آنان فرو گرفت ولی او را نیافتند [4].
______________________________
[ (1-)]M : خصیبی ابو العباس وزیر مقتدر به سال 313 تا 314 (خ 5: 244- 253) و برای قاهر به سال 321 تا 322 (خ 5: 429- 453).
[ (2-)]M : سلیمان بن حسن وزیر مقتدر به سال 318 تا 319 (خ 5: 333. 342) و برای راضی سه ماه از سال 324 وزیر بود (خ 5: 532). هنگام این تبعید، خانه سلیمان نیز به آتش كشیده شد (خ 5: 514) پانوشت.
[ (3-)] فرمانروای عمان در آن روز یوسف بن وجیه بود (خ 5: 513).
[ (4-)] نگارنده تكمله گوید: ابن مقله خصیبی و سلیمان بن حسن را به بصره فرستاد و به بریدی دستوری داد تا ایشان را از راه دریا تبعید كرد، چون شب فرا رسید و نزدیك بود طوفان ایشان را غرق كند و از زندگی نومید شدند، خصیبی گفت: خداوندا! از گناهان گذشته توبه می‌نمایم و بر آن هستم كه در آینده به گناهی آلوده نشوم، بجز شكنجه دادن به ابن مقله كه هر گاه توان یابم كیفر رنجهائی كه در این شب به من داده است به بدترین گونه به او بدهم. سلیمان گفت: تو كه در چنین وضعی گرفتار هستی و مرگ را می‌بینی چرا باز اینگونه سخن می‌گوئی؟ گفت: نمی‌خواهم خدایم را بفریبم! چون به عمان رسیدند، خصیبی را به «سرندیب» بردند، پس سلیمان بن حسن داستان وی را به ابن وجیه [فرمانروای عمان- خ 6: 83] گفت و او دستور داد تا وی را به عمان باز گردانیدند.
ص: 428
نیز در این سال، حسن بن عبد الله بن حمدان، عموی خود ابو العلاء سعید بن حمدان را بكشت و ابو علی بن مقله برای این پیشامد به موصل شد