گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد دوم
گزارش انگیزه آن:




ابو العلاء كه خواهان بستن پیمان موصل و «دیار ربیعه» برای خود بود، در پنهان آنها را پیمان بست و خلعت پوشید و برای رفتن به موصل چنین وانمود كرد كه می‌رود تا با برادرزاده‌اش ابو محمد درباره مبلغی كه بابت پیمان بر عهده اوست گفتگو كند و از او بخواهد كه آنرا بفرستد. او در این سفر پنجاه غلام خود را نیز همراه ببرد و به موصل درآمد، چون برادرزاده‌اش از آمدن او آگاه شد* به عنوان پیشواز از، خانه بیرون آمد و آگاهانه از راهی رفت كه او را نبیند. ابو العلاء نیز به خانه ابو محمد رفته فرود آمد و او را جویا شد، گفتند: به پیشواز تو رفته است. [عموی میهمان] در خانه چشم به راه [برادرزاده میزبان] بنشست.
چون ابو محمد [1] دانست كه عمو به خانه او آمده است غلامان خود را فرستاده او را دستگیر و زنجیری كردند، سپس گروهی را فرستاده او را با شمشیر كشتند و
______________________________
[ ()] چون راضی ابن مقله را بر كنار كرد و عبد الرحمان بن عیسی را به وزیری گمارد، خصیبی، در آوردن پول از ابن مقله را بر عهده گرفت، پس چون او را دید خود را باخت، و خصیبی به وی دشنام گفته او را به «دستوائی» سپرد، كه ابن مقله به او نیز بد كرده او را به «بریدیان» سپرده بود و آنان او را بیچاره كرده بودند، دستوائی شكنجه‌های گوناگون به ابن مقله داد، تا ابن قرابه به داد او رسید و یكصد و دو هزار دینار به جای او بر عهده گرفت، روابط ایشان، ابن قرابه را ناگزیر كرد تا آن پول را نیز از خودش بپردازد.
//M : گفته صولی را در این باره در پانوشت خ 5: 514 ببینید.
[ (1-)]M : ابو محمد ناصر الدوله، حسن پسر ابو هیجا عبد الله بن حمدان است. پدرش ابو هیجا در كودتای ضد مقتدر به سال 317 كشته شد و عمویش حسین بن حمدان در كودتای 296 ضد مقتدر شركت كرد و بخشوده شد. ن. ك. پانوشت خ 5: 373. بنی حمدان از این دو پیشامد شرمنده بودند (خ 5: 374). ناصر الدوله برادر ابو الحسن سیف الدوله (خ 6: 74) حمدانی است.
ص: 429
دیدار عمو با برادر زاده رخ نداد.
چون گزارش به راضی رسید بر آشفت و به وزیر ابو علی [ابن مقله] دستور داد، برای رفتن به موصل و زدن حسن بن عبد الله بن حمدان و نایب او در پایتخت آماده شود.
در این هنگام گفته شد كه علی بن عیسی در نامه دستنوشت خود، به حسن [1] بن عبد الله بن حمدان، از سوی امیر مؤمنان راضی نوشت كه وی خراج او را بخشوده است، پس نباید مالی به پایتخت بفرستد، جلو خوار بار پایتخت را نیز باید بگیرد.
ابو علی بن مقله این دستنوشت را گرفته، گواهانی آورده، بر آن گواهی دادند و آن را به ابن سنگلا سپرد كه به راضی نشان دهد. فردا كه چهارشنبه بود وزیر ابو علی به دار السلطان رفت و به خانه بازگشت.
پس راضی دو خدمتگزار خود «راغب» و «بشرا» را فرستاد. علی بن عیسی را به نزد وزیر* ابو علی بن مقله بردند، وی او را نادیده در یك اطاق خانه‌اش زندانی كرد و به وسیله علی بن احمد بن علی نوبختی [2] برایش پیام داده، از اعترافی كه سهل ابن هاشم [3] علیه خویشتن نموده و نكوهش خلیفه از این كار، آگاه نمود. داد و ستد پیام ادامه یافت تا ابو علی [بن مقله] علی بن عیسی را ناگزیر كرد به مصادره پنجاه هزار دینار تن در دهد، كه ده هزار دینار از آن را در حساب ابو جعفر بن شیرزاد و مسئول «صندوق حقوق تركان» بگذارد و به بهای ده هزار دینار، دیه و زمین بدهد. ابو الحسن [علی بن عیسی] نیز آنرا پذیرفت.
گویند: طلیب هاشمی از گفته راضی بالله به علی بن عیسی گفته بود، از جانب خلیفه، نامه‌ای به حسن بن عبد الله [ابن حمدان] بنویسد و میانجیگری كند، تا هفتاد هزار
______________________________
[ (1-)]M . متن: «حسین ...» كه نادرست است.
[ (2-)]M . متن: «و راسله علی بن احمد بن علی النوبختی ...» كه گویا درست: «و راسله مع علی بن احمد بن علی النوبختی ...» باشد كه نامش در خ 5: 548 باز هم خواهد آمد.
[ (3-)]M : دبیر خاندان حمدانی (خ 5: 500).
ص: 430
دینار به اقساط پنهانی به او برساند. حسن [1] نیز شرط كرده بود كه خلیفه از وی پشتیبانی نماید و از در هم ریختن زندگی او جلوگیری كند، و پیمان او را تجدید نماید، افزایش دیگران را درباره آن نپذیرد. حسن برخی از قسطها را نیز بفرستاد و باقی را نداد. ولی خلیفه همه این گزارش را دروغ دانسته گفت: هیچ چیز از این رهگذر بدو نرسیده است [2].
خرگاه وزیر را بیرون بردند، به پیش آهنگی ایشان «نقیط صغیر» و «بدر شرابی» و گروهی از حجریان و جز آنان نیز بیرون آمدند. او پسر خود، وزیر ابو حسین را در پایتخت برای خدمت سلطان و به راه انداختن كارها بر جا نهاد. او پیش از بیرون رفتن* ابو الحسن علی بن عیسی را آزاد كرد تا به دیه خود «صافیه» رود و او را سوگند داد كه در بدخواهی برای او نكوشد، سخنی كه برای او زیانمند باشد نگوید، برای وزیر شدن خود یا دیگری از مردم، كوشش ننماید. او سوگند یاد نمود و همانگاه به سوی «صافیه» رفت [3].
چون وزیر ابو علی [بن مقله] به موصل نزدیك شد، ابو محمد [حسن بن عبد الله] ابن حمدان از آنجا بیرون رفت، وزیر او را دنبال كرد تا از كوه «تنین» بالا رفت و به سرزمین «زوزان» درآمد. پس وزیر ابو علی به موصل بازگشت و به گرد آوری
______________________________
[ (1-)]M . متن: حسین ... كه نادرست می‌نماید.
[ (2-)] ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: ریشه داستان چنان بود كه راضی ادعا نمود كه حسن بن حمدان پنج هزار دینار به دست «طلیب هاشمی» داد كه به خلیفه برساند و او هم نرسانید. راضی پس از بیچاره شدن علی بن عیسی سوگند یاد می‌نمود كه علی برای پنج هزار دینار ترفند به كار برد. من به خلیفه می‌گفتم: اگر سرور ما دقت فرماید كه چه رخ داده است بهتر است. علی [بن عیسی] هیچگاه به پنج هزار دینار چشم نمی‌دوزد، كه خیلی از او به دور است. من گهگاه برای زدودن این بدگمانی سخن می‌گفتم و او نمی‌پذیرفت، تا برای خودم نیز بد شد، زیرا برخی حاضران كه می‌شنیدند، نزد وزیر سخن‌چینی كردند و او پس از دوستی به من بدگمان شد و مرا از عطا محروم ساخت.
[ (3-)] صولی در «اوراق» افزاید: با رفتن او، زیبائی بغداد كه مردم مانند او را ندیده‌اند به «صافیه» رفت.
ص: 431
مالیات پرداخت، او پیش پرداختی از بازرگانان می‌گرفت تا از خرمن‌های آینده غله به ایشان تحویل دهد و با اینگونه رفتار چهار صد هزار دینار گرد آورد.
چون ماندن وزیر [ابو علی بن مقله] در موصل به درازا كشید، سهل بن هاشم دبیر ابو محمد [حسن بن عبد الله] بن حمدان دست به ترفند زده، ده هزار دینار برای وزیر ابو حسین پسر وزیر ابو علی فرستاد، تا او به پدرش نوشت: كارها در پایتخت بر آشفته است و اگر بازگشت وی باز هم به پس افتد بیم از هم گسیختگی كار ایشان می‌رود. وزیر [ابو علی بن مقله] از این گزارش ترسیده، كار خراج و دیه‌های موصل و «دیار ربیعه» را به علی بن خلف بن تناب و كار معونتها [1] را در آنجا به «ما كرد» دیلمی از ساجیان واگذار كرده، پس از تسویه حساب بازرگانانی كه پیش پرداخت داده بودند از موصل به سوی* پایتخت پائین آمد [2]. امیر ابو الفضل [3] و دیوان داران [4] و سرداران به پیشواز او آمدند، او از خلیفه دیدار نموده به خانه بازگشت، فردای آن روز به خود و پسرش خلعت ندیمی پوشانیده هدیه‌هائی آشامیدنی و عطر و بلور برای ایشان فرستادند.
ابو علی وزیر، پیش از پایین آمدن از موصل به پسرش وزیر [ابو حسین] دستور نوشت كه نگهبان را از ابو الحسن علی بن عیسی بردارد، نامه گرامیداشت برایش بنویسد و او را میان بازگشت به مدینة السلام [بغداد] و ماندن در «صافیه» مخیر سازد.
وزیر ابو حسین نیز چنین كرد. انگیزه وزیر ابو علی در نوشتن چنین نامه آن بود كه او یك نامه برای ابو محمد، حسن بن عبد الله بن حمدان فرستاده او را به پیروی دولت
______________________________
[ (1-)]M . متن: «اعمال المعاون ...» برای معونت ن. ك: (خ 5: 231) برای ربیعه (خ 5: 11 و 554) پانوشت.
[ (2-)] صولی در آنجا گوید: وزیر سه روز مانده از شوال در بردان بماند تا كسوف خورشید كه دو شب از شوال مانده رخ می‌داد بگذرد. پس روز اول ذی حجه [323] وارد شد.
//M برای ستاره شناسی ابن مقله (خ 5: 391 و 581) نیز دیده شود.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 478.
[ (4-)]M : متن: «اصحاب الدواوین، ... ن. ك: خ 5: 494 پانوشت.
ص: 432
خوانده و به او امان داده بود. او نامه را پذیرفته به فرستاده گفته بود: من از این مرد [ابو علی بن مقله] شناختی ندارم و پیمانی با او نمی‌بندم، او تعهدی برای وفای به پیمان ندارد، من سخن او را نمی‌پذیرم مگر آنكه ابو الحسن علی بن عیسی میان من و او میانجی شود و گفته او را برای من ضمانت كند تا مطمئن شده بپذیرم.
هنگام رفتن ابو علی بن مقله به موصل ابو عبد الله احمد بن علی كوفی در پایتخت ملازم مجلس وزیر ابو حسین [پسر وزیر ابن مقله] مانده، او را به ظاهر پند می‌داد و نیكخواهی می‌نمود ولی می‌كوشید* خود را از وی برهاند و از او دور شود، تا آنكه نامه ابو عبد الله بریدی رسید كه در آن او را از فرستادن مال به پایتخت در آن روزها نومید كرده بود، این بر وزیر ابو حسین گران آمد، زیرا آن پول را برای هزینه‌هائی جدا نهاده بود، پس نامه بریدی را بر ابو عبد الله كوفی بخواند و وی آنرا بزرگ شمرده پیشنهاد نمود كه خودش به اهواز رود و لیست نام كسانی كه طلب ایشان بر اهواز حوالت شده است به آگاهی بریدی برساند و آنان را به او بشناساند و طلبشان را پرداخت كند، سپس مال بسیار به پایتخت بیاورد، كه در همان آغاز بازگشت [به بغداد] یكصد هزار دینار بپردازد. وزیر ابو حسین در نامه‌ای به ابو عبد الله بریدی نوشت كه پوزش دیر كردن پرداخت مال را به هیچ راه نمی‌پذیرد و ناگزیر ابو عبد الله احمد بن علی كوفی را، برای روشنگری مسائل مالی و تأكید بر فرستادن پول، گسیل داشته است و نامه را بفرستاد.
احمد بن علی [كوفی] نیز به دنبال نامه به اهواز رفت. پس چون به نزد ابو عبد الله بریدی رسید، نتوانست خواسته‌های او را نپذیرد پس به [بغداد] نوشت: كه نتوانسته است حواله كسان را به ایشان برساند، و نه بریدی را وادار به پرداخت نماید.
پس نزد بریدی ماند، تا كار در بغداد به دست ابو بكر [محمد] بن رایق افتاد.
ابو عبد الله كوفی از بریدی ترسید مبادا دست به كارهائی ناگهانی یازد و خواست از او دور شود، پس او را به اندیشه خرابكاری میان حسین بن علی [1] نوبختی*
______________________________
[ (1-)]M : وزیر یا دبیر ابو بكر محمد بن رایق كه بیوگرافی پدرش علی بن عباس در خ 5: 327 گذشت.
ص: 433
و ابن رایق انداخت. و چون بریدی نوبختی را از كینه‌ورزترین دشمنان خود می‌شمرد كوفی را آزاد گذارد و نقشه او را برای براندازی او با همه هزینه‌هایش پذیرفت. در مدتی كه كوفی نزد ابو عبد الله بریدی می‌زیست، همیشه نیروی پایتخت را سبك جلوه می‌داد و از بیچارگی و زبونی دولت و سیاست بد ابن مقله كه مالیات واسط و بصره را به دست ابن رایق از میان برد، و فرزندان یاقوت را برانداخت، سیاستی كه درباره حسن بن عبد الله بن حمدان بكار برد و ریشه خلافت را یكباره سست كرد [1]، داد سخن می‌داد.
او می‌گفت: ابن مقله بود كه غلامان حجری را بر ضد ابن یاقوت دلیر كرد كه هنوز نیز چنان هستند و دور نیست كه او را نابود كنند. ابن سخنان در بریدی اثر نیكو نهاده كوفی را ویژه خود ساخت. او را به دبیری نگمارد، ولی با وی رایزنی می‌نمود و در همنشینی گرامی می‌داشت.
ابو الفرج بن ابو هشام گفته است: ابو عبد الله كوفی در واسط به روزگار سیف الدوله [2] به من می‌گفت: هیچگاه زندگی من شیرین‌تر از روزگاری كه با بریدی می‌زیستم نبود. من نزدیك یك سال با وی بودم، در هیچ كار پیرو او نبودم، رنج هیچ كار گزاری با من نبود، او بهترین رفتار را با من می‌داشت. بهای زر و سیم [3]* و كالاهائی كه برای من فرستاد، به سی و پنج هزار دینار رسید. من از اهواز بیرون نیامدم مگر هنگامی كه به دبیری ابن رایق گمارده شده بودم. من كار ابن مقله را با دستگیری او ساختم و این كاری آسان نبود. سپاس خدا را كه او از جهان نرفت تا آنكه دنیا را بر سرش فرو كوبیدند همچنانكه وی دنیا را ویران كرد، خدا پسرش را كه از پدر بدتر است، به دنبال او فرستد، هر بدی، بی‌شرمی، سنگدلی، خست كه در پدر بود، پسرش نیز دارد، ولی پدر [بر خلاف پسر] گاهی با همه بدیهایش رحم داشت، وابستگان و خانواده خود، نه بیگانه، را می‌نواخت. ناصر الدوله اكنون
______________________________
[ (1-)]M . متن: باجتثاثه اصل الخلافة ...
[ (2-)]M : سیف الدوله حمدانی ابو الحسن (خ 6: 74) با برادرش ناصر الدوله ابو محمد، پسران ابو الهیجایند.
[ (3-)]M . متن: عینا و ورقا ... دینار و درم ...
ص: 434
به دنبال اوست، می‌كوشد با فریب او را دستگیر كند كه امیدوارم بر او دست یابد، زیرا كه از او و پسرش كینه‌ها در دل دارد.
هنگامی كه كوفی [ابو عبد الله] این سخنان را در مجلس خود می‌گفت، جز من و دبیر نصرانی او، ابو علی ابن صفیه، كسی در آنجا نبود.
ابو عبد الله بریدی در اهواز، نامه‌ای دستنوشت ابو علی بن مقله را نشان می‌داد، كه در آن گفته بود: وای بر كوفی [ابو عبد الله] نمك نشناس [1]! من او را فرستادم كه تو را با من نیكخواه سازد، او تو را بدخواه‌تر كرد، تو نیز آزمندانه بدو گوش فرا دادی، به خدا سوگند دست و پای او را خواهم برید، ولی درباره تو امیدوارم، بر كفران نعمت و نیكویهای من اصرار نورزی* و به راه نمكشناسی و دست‌پروردگی من باز گردی و مرا از خود خرسند داری، در دشواریهای من، كه برای هیچ یك از كسانی كه بر جای من در دولتها نشسته بودند، پیش نیامده است، به من كمك كنی، پولی برای من بفرستی كه از دشواریهای من بكاهد با این رفتار دو نعمت خود را استوار داری كه یكی از آنها به دست من و دیگری در دست خودت می‌باشد.
چون وزیر ابن مقله از موصل به پائین آمد، ابو محمد [حسن بن عبد الله بن حمدان] نیز از «زوزان» به آنجا بازگشت و با «ماكرد دیلمی [2]» جنگید و شكست خورد ولی بار دیگر به جنگ آمد و دم «دروازه روم» از دروازه‌های نصیبین، ماكرد را شكست داد كه به «رقه» گریخت و از راه «فرات» به بغداد سرازیر شد. علی بن خلف بن تناب نیز پائین آمد و حسن بن عبد الله [حمدانی] بر موصل و «دیار ربیعه» چیره شد.
پس نامه‌ای به سلطان نوشته، خواستار بخشودگی و بستن پیمان شد كه پذیرفته شد و پیمان را بستند.
بازرگانانی كه پیش پرداختهائی به ابو علی [بن مقله وزیر] داده [3] و غله خریداری شده به ایشان نرسیده بود، خواستار مال خود شدند و او ناگزیر شد، بخشی از
______________________________
[ (1-)]M . متن: «الفاض منی ...» شاید: العاض باشد مانند آنچه در خ 5: 235 گذشت.
[ (2-)] در تكمله: كرد.
[ (3-)]M :- خ 5: 500.
ص: 435
بستانكاریهای ایشان را، به كارگزاریهای «سواد» حوالت دهد، تا سرگرم شوند.
برای باقیمانده، نیز از دیه‌های سلطنتی به ایشان فروخت.
پس از پرداخت بستانكاری بازرگانان* و كاستن هزینه لشكركشی برای او از این سفر سودی به جا نماند.
در این سال حاجیان از بغداد، به راه افتادند و چون به قادسیه رسیدند، ابو طاهر قرمطی جلو ایشان را بگرفت. لولو غلام متهشم كه به دستور سلطان همراه ایشان بود، گمان كرد كه ایشان عربان‌اند، پس با كمك كاروانیان زمانی با ایشان جنگید [1] ... تا عمر ابن یحیای علوی برای كسانی كه به قادسیه روند امان خواست و قرمطی امان داد، پس حاجیان او پراكنده شدند و حج امسال انجام نیافت. ابو طاهر از آنجا به كوفه آمده بماند.
در همان شب ستاره باران شد [2]. از آغاز تا پایان شب، در بغداد و كوفه تیر شهاب،
______________________________
[ (1-)] نسخه اصل ناقص مانده است. در «اوراق» گوید: گوید: قرمطیان به روز چهارشنبه یازدهم ذی قعده در «طیزناباذ» جلو ایشان را گرفتند و سخت جنگیدند، تا آنكه یاران «لولو» سستی كردند و «لولو» زخمی شده خود را در میان كشتگان پنهان انداخت، سپس در شب پنجشنبه خزیده، به راه افتاده، خود را به كوفه رسانید. پدیده «ستاره باران» در شب چهار شنبه بود كه بامداد فردای آن، راه را بر حاجیان زدند كه یك تن نیز جان به در نبرد، در كوفه و «طیزناباذ» جایگاه آن رخداد، مانند آن دیده نشده بود. نزد ما در بغداد نیز این پدیده تأثیری نهاد كه مانندش هیچگاه دیده و شنیده نشده بود ... ناله و فریاد برای آنچه بر سر حاجیان آمد، بلند بود، مردم در كوچه و مسجدها بر اصحاب معاون [معونت گران- خ 5: 231] حمله می‌كردند. راضی سخت در انده شده، چند روز روزه گرفته، می‌گفت: «ای كاش من دارائی مكتفی را داشتم- كه چون «زكرویه» بر حاجیان بتاخت، با پول و سپاه او را بگرفت و بكشت [طبری 3: 2269- 2275 پ 6763]- تا از پا نمی‌نشستم و خود به بحرین می‌رفتم. ولی اكنون من با این سپاهیان خبیث چه كنم كه فرمان به دست ایشان است نه من! از این بی‌پولی به خدا پناه می‌برم و از او كمك می‌خواهم ...». «حجریان» و «ساجیان» شبانه روزی چند بار بر سر او می‌رفتند تا برای ایشان بنشیند. پرده‌داری نداشت تا از كسی جلوگیری كند!!
[ (2-)]M . متن: انقضت الكواكب ... ستاره‌ها فرو ریختند.
ص: 436
چنان بسیار بود كه مانند آن یا نزدیك به آن دیده نشده بود.
سپاهیان نیز شوریده به خانه وزیر یورش بردند و چند جای دیوارش را سوراخ كردند ولی به جائی نرسیدند، زیرا غلامان وزیر از بالای دیوار با فلاخن [1] ایشان را راندند.
نیز در این سال ابو بكر محمد بن یاقوت در زندان دار السلطان در اثر یك خونریزی درگذشت. دادرس ابو حسین عمر بن محمد با گروهی همراهانش را آوردند و محمد بن یاقوت را برای ایشان بیرون آورده بازرسی كردند و ریش او را كشیدند و آشكار شد كه بخود مرده است، پس او را به خانواده‌اش سپردند [2]. وزیر «ابن مقله» دیه‌ها و املاك او را بفروخت و كارمندان او را دستگیر كرد.
* در این سال وزیر [ابن مقله] كارگزاری كوهستان را به ابو علی حسن بن هارون داد. چون او بدانجا رسید سیصد تن از تركانی كه بر ضد «مرداویج» برخاسته او را در گرمابه كشته بودند، به وی پناهنده شدند. او ایشان را پذیرفت ولی مدتی پس از آن بر ضد او نیز به عنوان در خواست حقوق شوریده او را به زنجیر كشیدند [3] و سپس آزاد كردند.
چون گزارش دستگیری او به [بغداد] رسید، وزیر [ابن مقله] بر جای وی،
______________________________
[ (1-)]M . متن: بالنشاب ... ن. ك. خ 5: 484.
[ (2-)] در «اوراق» آمده است كه: در گورستانی خانوادگی كه در «شارع اعظم» بالاتر از بازار جنگ افزار داشتند، به خاك سپرده شد.
[ (3-)]M : اگر به یاد آوریم كه چگونه خلیفگان بغداد، تركان را به شرط سنی شدن، برای مبارزه با گنوسیسم اسلامی كه سلاح ایده‌ئولوژیك ایرانیان بر ضد عرب بود به ایران می‌آوردند (خ 5: 75/ 274/ 479/ 485) و اینكه این تركان «مرداویج» را به نام بد دین گنوسیست كشتند (خ 5: 273/ 783) پس روشن می‌شود كه چرا ایشان حكومت ابو علی حسن ساجی را كه لعن معاویه را بر منبرهای بغداد آزاد نمود (خ 5: 413) نمی‌پذیرند، و ابن مقله نیمه گنوسیست به جای «مرداویج» و حسن بن هارون، محمد بن خلف نیرمانی نویسنده ادعا نامه ضد گنوسیستی بر ضد دیو داد بن ابو ساج (خ 5: 278 پانوشت) را می‌گمارد. رنگ ملی مرداویج و دشمنانش نیز در (خ 5: 483) پانوشت دیده می‌شود.
ص: 437
ابو عبد الله محمد بن خلف نیرمانی را بگمارد، و چون این گزارش به حسن بن هارون رسید از ترس دشمنی كه با وی داشت [1] پنهان شد و به بغداد گریخته، مدتی پنهان بماند، تا پس از داد و ستد پیام با وزیر ابن مقله با مصادرت او به پانزده هزار دینار كنار آمدند و آشكار شد. محمد بن خلف [نیرمانی] نیز مدتی كوتاه در كوهستان بماند [2].
آن بخش از غلامان «مرداویج» كه زیر رهبری «بجكم» بودند به سر پل «نهروان» رسیده برای سلطان پیام دادند و او اجازت در آمدن به پایتخت داد. پس بیامدند و در نماز گاه اردو زدند. «حجریان» این پیشامد را ترفندی ضد خود پنداشته برآشفتند و از وزیر ابو علی خواستند تا ایشان را خرسند بازگرداند. وزیر نمایندگان ایشان را خواسته، پس از گفتگو، بر آن شد كه ایشان را به محمد بن علی «غلام راشدی» بسپارد و كوهستان را به او واگذارد، و چهارده هزار دینار بودجه بر ایشان بنهد و آنرا بر كارگزاریهای* «كوهستان» حوالت دهد. ایشان گفتند: ما پس از گفتگو با یاران پاسخ خواهیم داد، چون با یاران گفتگو كردند، ایشان نپذیرفتند.
چون گزارش ایشان به ابو بكر بن رایق، كه كارگزار معونتهای [3] واسط و بصره بود، رسید، با نامه و پیام ایشان را خواسته، نوید نیكویها داد. ایشان پذیرفته به سوی او شدند. او برای ایشان جایگاهی استوار نهاده، حقوق مرتب داده، «بجكم» را به سرداری ایشان گمارد و او را «بجكم رایقی» لقب داد و در نیكوی به او زیاده‌روی كرده، همه غلامان را با دارائی فراوان در اختیار او نهاد، و به او پیشنهاد نمود به تركان و دیلمان بنویسد كه بدانجا [واسط- بصره] آیند، پس گروهی بسیار از آن بدانجا آمدند و به ایشان جا داده، همگی را به «بجكم» پیوند داد.
______________________________
[ (1-)]M : خ 5: 278.
[ (2-)] در تكمله گوید: در این سال وی به هنگامی درگذشت، كه او را به بخشهائی فرستاده بودند كه «مرداویج» بر آنها چیره شده بود.
[ (3-)]M . متن اعمال المعاون ... (- خ 5: 231).
ص: 438

سال سیصد و بیست و چهارم آغاز شد

اشاره

در این سال با خواهش وزیر ابو علی [بن مقله] مظفر بن یاقوت از زندان دار السلطان آزاد شد و به خانه رفت، وزیر برای او سوگند یاد نمود كه بدی او نخواهد و كوششی برای آزارش انجام ندهد و دوست او باشد.
نیز در این سال وزیر، كارگزاری معونتهای مصر را بر اختیارات محمد بن طغج، كه تاكنون تنها معونتهای شام را داشت بیفزود، پس راضی دادرسان و عادلان را بیاورد و محمد بن طغج را با این سمت معرفی كرده دستور داد كه به دوستان و یاران خود گزارش دهند* تا احمد بن كیغلغ كه تا كنون عهده‌دار مصر بوده است برابر وی ایستادگی نكند [1].
نیز در این سال محمد بن رایق از فرستادن مالیات پیمانی كه برای واسط و بصره بسته بود و می‌فرستاد، خودداری نموده گفت: سپاهیان او افزایش یافته و نیازی بیشتر به مال دارد [2].
در این سال نیرنگ مظفر بن یاقوت بار داد و توانست وزیر ابو علی بن مقله را دستگیر كند. او می‌گفت: ابن مقله برادرم محمد بن یاقوت را در زندان كشت، او برای همین كار دو برادر را از كار بر كنار و زندانی كرده بود [3].

گزارش این ترفند كه بر ابن مقله كارگر افتاد:

از هنگامی كه وزیر [ابن مقله] مظفر بن یاقوت را آزاد كرد، او در اندیشه خونخواهی برادرش بود ولی آنرا پنهان می‌كرد. او «حجریان» را بر ضد وزیر بر می‌انگیخت، چون وزیر از رفتار او آگاه شد، بدرخرشنی فرمانده پلیس [4] را بر ضد ایشان نیرومند كرده، پیشنهاد نمود كه «دار السلطان» را بگیرد و از «حجریان»
______________________________
[ (1-)] ن. ك. ابو عمر كندی. كتاب الولاة 285.
[ (2-)] این نخستین گام در امیر الامرائی اوست كه در ذی حجه 324 بدان رسید (خ 5: 532).
[ (3-)] در خ 5: 490 زندانی شدن و در خ 5: 506 مرگ محمد بن یاقوت دیده می‌شود.
[ (4-)]M : ن. ك. خ 5: 458.
ص: 439
كه شنیده بود می‌خواهند آنجا را بگیرند جلوگیری كند. بدر، با یاران مسلح خود «دار السلطان» را گرفته، از آمدن غلامان «حجری» جلوگیری كرد، ولی وزیر پیش كسی آشكار نكرد كه این كردار بدر خرشنی به دستور او بوده است. سپس او یك پیمان همكاری میان «ساجیان» و بدر [خرشنی] بست.
چون مظفر بن یاقوت از آن [پیمان] آگاهی یافت بیمناك شده* به «حجریان» دستور داد برای وزیر كرنش كنند و نرم آیند. ایشان آنقدر به وزیر خوشخدمتی نشان دادند تا رام شد، و از او خواستند تا بدر را بر كنار كند، و با قول همكاری او را فریب دادند تا بدر و یارانش را بیرون كرد.
چون «دار السلطان» از بدر و «ساجیان» تهی شد، این بار گروه‌های «حجری» هم پیمان شدند و به «دار السلطان» آمده، چادرهایشان را بیرون و درون آنجا بر پا كردند و راضی در اختیار ایشان قرار گرفت. وزیر كه دانست نیرنگ خورده است پشیمان شد و به بدر پیشنهاد نمود كه با یاران خود به نمازگاه رود، و كسی نداند كه این كار با رایزنی و دستور وزیر بوده است، پس «بدر» با گروهی بسیار از پیادگان بدانجا شد، چون «حجریان» آگاه شدند از راضی خواستند تا نماز را با ایشان در مسجد آدینه «دار السلطان» [به جای نمازگاه] بخواند تا مردم بدانند كه او در اختیار ایشان است [نه در اختیار بدر خرشنی و ابن مقله]. روز آدینه راضی به مسجد آدینه خانه‌اش رفت و غلامان پیاده با جنگ افزار پیرامون او را پر كرده بودند. پس بر منبر رفته خطبه خوانده گفت: «خداوندا! این غلامان، آستر و رویه زندگانی من هستند، بدخواه ایشان را بران و دشمن ایشان را دشمن‌دار! [1]»
______________________________
[ (1-)] ابو بكر صولی در «اوراق» آرد: «ساجیان» و «حجریان» به راضی گفتند: مردم شایع كرده‌اند كه ما تو را در میان گرفته‌ایم، نماز این آدینه را با مردم بخوان تا تو را ببینند.
پس بیرون آمده، نماز را در مسجد دار السلطان بگذارد و مردم او را ندیدند. او به ساجیان و حجریان گفت: شما ویژگان و مورد اعتماد من هستید. او جعفر بن ورقا را پیش مردم فرستاد تا ایشان را نیز خرسند سازد. او به مردم نوید داد كه آدینه دیگر با ایشان [در
ص: 440
راضی بدر خرشنی را عهده‌دار دمشق كرده، دستور داد بدانجا شود و از نمازگاه به* شهر نیاید. مظفر بن یاقوت، در همه این كشاكشها، به وزیر، كرنش كنان چنان نشان می‌داد كه برای آشتی میانجیگری می‌كند، ولی در پشت پرده، با كمكی كه راضی به او می‌كرد نیرومند شده بود و برای براندازی وزیر می‌كوشید. در پایان، بدر خرشنی با حجریان آشتی كرد و بر فرماندهی پلیس به جا ماند و از نمازگاه به خانه برگشت.
چون این داستان پایان یافت، وزیر به راضی، در پنهان پیشنهاد كرد كه خود فرماندهی سپاه و «حجریان» و «ساجیان» را به دست گیرد و برای براندازی محمد بن رایق از
______________________________
[ ()] نمازگاه] خواهد بود، پس همگی بیامدند. من كه از آدینه پیشین آگاه نبودم، به آدینه دوم رفتم، در آنجا اسحاق پسر معتمد [خلیفه م 279] را یافتم و با هم به مقصوره مسجد رفتیم.
راضی آمد و بر منبر شده، بالای سر ما خطبه‌ای كوتاه بخواند و پائین آمده برای مردم نماز بگزارد، در نخستین ركعت «سوره جمعه» و در ركعت دوم «سوره سبح اسم» را برخواند و بسیار نیكو خواند و پائین آمده به میان مردم رفت. من در همانجا به سرودن شعری در توصیف آن خطبه پرداختم و او یك یادداشت به خط خود برای من فرستاد، كه در آن چنین آمده بود: خدا نگهدارت باد، ای محمد! هنگام خطبه خواندن، گوشه چشم من بر تو افتاد كه در كنار اسحاق، نه دور از من، نشسته بودی، پس بدرستی، راستش را به من بگو! سخن مرا چگونه یافتی؟ آیا پرچانگی كردم، یا كوتاه آمده كمبود داشتم، یا واژه‌ای را نادرست به كار بردم، یا ژستی ناجور داشتم؟ در این باره آن گونه با من رفتار نما، كه در روزگار امیری من می‌نمودی، برای خلیفه بودن من چیزی از اندرز مكاه! انشاء الله! من پس از سرودن قصیده در پاسخ یادداشت او چنین نوشتم: امیر مؤمنان كه خداوند مدت دولتش را دراز بداراد، خیلی والا مقام‌تر، و بزرگ اندیشه‌تر، و پر افتخارتر از آن است كه یك سخنران، در رسائی سخن بدو برسد، یا یك گزارشگر آنرا گزارش دهد، مگر به اندازه توان خود.
برای گزارش بیشتر درباره خواستن راضی، اسماعیل بن علی خطیبی را، برای رایزنی درباره چگونگی دعا برای خودش، هنگام پیشنمازی بر مردم در نمازگاه، ن. ك. یاقوت معجم الادباء 2: 349، چ مأمون 7: 22.
ص: 441
حكومت واسط و بصره، بدان سو بیرون آید، او می‌گفت: برداشت این بخشها كه سرچشمه درآمد تو است، با خودداری محمد بن رایق از فرستادن مالی كه در پیمان دارد، بر تو بسته شده است. چون كارگزاران دیگر ببینند كه این رفتار ابن رایق [از سوی خلیفه] پذیرفته شده است، ایشان نیز بدین راه روند، و چون مالیات اهواز بند آید كشور نابود خواهد شد. راضی این پیشنهاد را به كار بسته، دستور آغاز كار داد. وزیر برای آغاز كار، با فرستادن «ینال بزرگ» از «حجریان» و «ماكرد دیلمی» از «ساجیان» همراه با پیام راضی برای ابن رایق، به او دستور داد كه حسین بن علی نوبختی [1] را [به بغداد] بفرستد تا درباره برداشت واسط و بصره با وی گفتگو شود. ابن رایق از فرستادن حسین [نوبختی] خودداری كرد ولی دو فرستاده را گرامی داشته به آنان نیكویها كرد و از ایشان خواست، برای خلیفه یك پیام* پنهانی نیز ببرند كه هر گاه مرا به پایتخت بخواهی و كارها را به من بسپاری، من همه را رو به راه خواهم كرد، همه هزینه‌های دربار و حقوق سپاهیان را خواهم پرداخت، امیر مؤمنان را از اندیشیدن برای كارها بی‌نیاز خواهم داشت.
چون دو فرستاده بیامدند پس از رسانیدن پیام آشكار، با راضی تنها شده پیام پنهانی را نیز رسانیدند، ولی راضی به سپردن وزیرش تن در نداد.
چون وزیر [ابن مقله] دید كه ابن رایق از تسلیم كردن حسین بن علی [نوبختی] خود داری می‌كند چنین وانمود كرد كه بیرون آمدن او [از بغداد] برای رفتن به اهواز است نه به سوی [ابن رایق] پس چنان كرد كه دادرس ابو حسین [عمر بن محمد] پیامی از راضی برای [ابن رایق] ببرد كه چون اندیشیدم، مبادا تو بترسی و گمان كنی كه [وزیر] به سوی تو آمده است، دادرس را فرستادم تا اندیشه نهانی مرا با تو باز گوید تا آرامش یابی.
روز دوشنبه چهارده شب از جمادی یكم مانده، وزیر به سوی خانه راضی
______________________________
[ (1-)]M : برای حسین بن علی بن عباس نوبختی. ن. ك. خ 5: 327 و 534 پانوشت ص 462.
ص: 442
سرازیر آمد و دادرس ابو حسین را همراه بیاورد، تا او را به پیشگاه راضی برساند و پیام را از راضی بشنود. همینكه به دهلیز كاخ «تسعینی» رسید هنوز به نزد خلیفه نرفته غلامان «حجری» كه مظفر بن یاقوت با ایشان بود جلو او را گرفته دستگیرش كرده به راضی اطلاع دادند كه او را كه میان ایشان و خلیفه را بر هم می‌زد دستگیر* كرده‌اند و از او می‌خواهند كه وزیری دیگر بر جای وی بگمارد. او نیز در پاسخ كار ایشان را تأیید نموده گفت: اگر نكرده بودید، من این كار را خود می‌كردم. گزینش شخص وزیر آینده را نیز به ایشان واگذار كرد، ایشان علی بن عیسی را شایسته و سزاوار دانستند، كه امروز بی‌همانند است. راضی او را خواسته پیشنهاد وزیری بدو داد، ولی او خودداری كرده ناخرسندی بنمود. راضی از نو او را خواسته، غلامان به درازا با وی سخن گفتند و او بر خودداری بایستاد، تا از وی خواستند كه كسی را نامزد كند و او به برادرش عبد الرحمان اشارت داد.
راضی، مظفر بن یاقوت را به نزد عبد الرحمان فرستاده او را آوردند و به پیشگاه راضی رسید و وزیری و رهبری دیوانها را به او داده خلعت پوشانید در مراسم خلعت پوشان سپاه با وی سوار شد. خانه ابو علی [بن مقله وزیر پیشین] نیز به آتش كشیده شده.

وزیری عبد الرحمان بن عیسی:

چون عبد الرحمان بن عیسی وزیر شد، علی بن عیسی [برادر بزرگ او] همه كاره بود.
ابو العباس خصیبی و ابو القاسم سلیمان بن حسن [نیز كه پنهان بودند آشكار شدند].
پیش از این [1] ما داستان این دو تن را یاد نمودیم كه ابو علی [2] بن مقله ایشان را به عمان تبعید كرد و به فرمانروای آنجا یوسف بن وجیه دستور داد آنان را زندانی كند، ولی او ایشان را آزاد كرد و آنان به بغداد آمده پنهان ماندند تا* ابن مقله دستگیر شد [3].
______________________________
[ (1-)]M . ن. ك: خ 5: 497.
[ (2-)]M . متن: «علی بن مقله ...» كه نادرست است.
[ (3-)] ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: «ساجیان» و «حجریان» از وزیر برآشفتند و به
ص: 443
در این هنگام عبد الرحمان [بن عیسی] وزیر آن دو را گرامی داشته، ایشان را همراه با ابو جعفر محمد بن قاسم كرخی [1] و ابو علی حسن بن هارون [2] به پیشگاه راضی بالله می‌رسانید. علی بن عیسی نیز همواره با ایشان حضور می‌یافت. ابو علی بن مقله را به وزیر عبد الرحمان سپردند، كه چند تازیانه به او زد و دستنوشت او را به یك میلیون دینار بگرفت.
سپس او را به خصیبی سپردند كه در آنجا شكنجه‌های گوناگون بسیار دید [3] و
______________________________
[ ()] دار السلطان رفته خواستار جیره خود شدند. او گفت: ندارم! ایشان پیش روی سلطان بر او پریده دستگیرش كردند. سلطان نیز خرسندانه دستور داد، او را نگاه دارند ولی شكنجه ندهند. مردم خانه وزیر و پسرش را كه بدان چسبیده بود چپاول كرده به آتش كشیدند، گروهی از دبیرانش را نیز چپاول كردند. از شگفتیها كه در آن روزها شهرت یافت اینكه، خانه ابن مقله، در همچنان روز به آتش كشیده شد كه یك سال پیش از آن، در همان ماه روز، به دستور او، خانه سلیمان بن حسن در «باب محول» به آتش كشیده شده بود. ابن مقله را به خانه وزیر عبد الرحمان بردند كه او را گرامی داشته به «هنكر» و «ماكور» سپرد كه او را نگاه دارند و سلیمان بن حسن در پیش آن دو تن از او، درباره پول بازپرسی كند. پس او را در خانه «نویشری» نزدیك پل نهادند.
[ (1-)]M : وزیر آینده (خ 5: 515).
[ (2-)] از ساجیان و كسی است كه لعن معاویه را بر منبرهای بغداد آزاد كرد (خ 5: 413).
[ (3-)] در تكمله آرد: ثابت بن سنان [مورخ (خ 5: 564) و پزشك (خ 5: 547)] گفت:
چون برای [معالجه] بیماریش به نزد او [در زندان] رفتم، دیدم برهنه با یك شلوار، بر یك حصیر بر روی یك بوریا افتاده، سر تا پایش به رنگ بادنجان درآمده است.
من گفتم: او نیاز به رگ زدن دارد، خصیبی گفت: او نیاز به یك نوبت بازپرسی دیگر دارد!! گفتم: اگر رگزنی نشود می‌میرد، و اگر رگش زده شود و باز شكنجه شود، باز هم می‌میرد. پس خصیبی به او نوشت: اگر می‌اندیشی كه رگزدن تو را آسودگی می‌بخشد خیلی اشتباه می‌كنی! سپس دستور داد همین امروز رگش را بزنید تا نمیرد، هنگامی رگ او را زدند كه فكر می‌كرد، پس از آن یك شكنجه خواهد داشت، ولی پیشامدی كرد كه خصیبی ناچار شد پنهان شود و شرش از سر ابن مقله كنده شد.
پس ابن قرابه آمد و ... [M: ن. ك. نظر صاحب تكمله را در این باره، در پانوشت خ 5: 497].
ص: 444
پس از مدتی ابو بكر بن قرابه آمد و میانجی شد و بدهی او را به گردن گرفت و او را با خود ببرد، او به خصیبی پنجاه و اند هزار دینار پرداخت كرده بود.
بدر خرشنی، بدلیل ناخرسندی «حجریان» از او [1]، از فرماندهی پلیس بغداد بر كنار شد، و چون از ماندنش در پایتخت بیم داشتند به كارگزاری معونتهای اصفهان و فارس گمارده شد و خرگاههای خود را به میدان «اشنان» بیرون برد و درفش را برایش فرستادند، و برای كارگزاری خراج آن بخشها حسن بن هارون را همراه او مأمور كردند.
سپس رای ایشان دگرگون شد و فرمان، امضا نشده باطل شد و او نرفت. [2] عبد الرحمان [بن عیسی] نیز از رو براه كردن كارها ناتوان ماند، چون همه راههای درآمد دولت را بسته دید، ناتوانی خود را از كار نزد راضی بیان نموده درخواست ده هزار دینار قرض كرد. پس راضی او را دستگیر كرده وزیری را به «كرخی» سپرد.

* گزارش وزیری ابو جعفر محمد بن قاسم كرخی [3]:

چون ابو جعفر كرخی به وزیری گمارده شد و خلعت پوشید و همراه سپاهیان به خانه رفت، دستور یافت كه از علی بن عیسی و برادرش عبد الرحمان [وزیر بر كنار شده]
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام آمده است كه فرماندهی پلیس را به «كاجو» دادند.
[ (2-)] «در اوراق» آمده است كه خرشنی [فرمانده پلیس] از رفتار «ساجیان» و «حجریان» ترسیده از خانه خود بیرون آمده به خانه حسن بن هارون نشسته، از مردم دوری گزید و چون خرابكاری بسیار شد، گروهی از حجریان به نزد او آمده سوگند یاد كردند كه تو را یكی از خودمان می‌دانیم، پس خرسند شد و به خانه‌اش بازگشت.
[ (3-)]M : ابن ابی اصیبعه خزرجی گوید: فارابی كتاب موسیقی بزرگ را برای وزیر ابو جعفر محمد بن قاسم كرخی تألیف كرد ... و در پایان سال 330 ه به شام رفت. (عیون الانباء فی طبقات الاطباء، چ بیروت دار الفكر 1957 ج 3 ص 231) و می‌دانیم وزیری محمد بن قاسم كرخی، تنها در ماه‌های رمضان تا ذی حجه سال 324 و مرگ او در شوال 344 ه بوده است.
ص: 445
بازپرسی كند و هر دو را به خانه او بردند [1]. او علی بن عیسی را به یكصد هزار دینار و برادرش عبد الرحمان را به هفتاد هزار دینار محكوم كرده ایشان را محترمانه در بازداشت نگاهداری كرد، تا علی بن عیسی هفتاد هزار دینار و برادرش [عبد الرحمان] سی هزار دینار پرداختند و به خانه خود باز گشتند.
چون وزیر ابو جعفر كرخی كوتاه قد بود، ناچار شدند پایه‌های تخت پادشاهی را چهار انگشت باز، ببرند تا كوتاه شود.
در این سال یاقوت در «عسكر مكرم» كشته شد.

گزارش آن:

چنانكه گفتیم [2] یاقوت برای جنگ با علی بن بویه به ارجان رفت. او در این راه هر چه سپاهی داشت، از دیلم و ترك و سواران دیگر و سه هزار پیاده سیاهپوست [3] همراه ببرد ولی با آن همه سپاه، دم دروازه ارجان، از علی بن بویه شكست خورد و گریخت. چون یاقوت خود بیش از دیگران ایستادگی كرده بود، در دنبال سپاه جا داشت و علی بن بویه، پشت سر او می‌رفت تا به رامهرمز رسید و یاقوت در بخش باختری عسكر مكرم بماند و پل «مسرقان» را ببرید، علی بن بویه نیز در رامهرمز ماند، تا میان او* و سلطان پیمان آشتی بسته شد.
______________________________
[ (1-)] و این به میانجیگری ابو محمد صلحی بود كه از راضی بالله بخواست. چنین است در «الوزراء» تألیف هلال صابی ص 333.
[ (2-)]M :- خ 5: 459 و 470.
[ (3-)]M : گویا این سیاهپوستان بازماندگان ده‌ها هزار زنگی بودند كه در قیام زنگیان در جنوب به سالهای (255- 270 ه) شركت كرده بودند. آن توده‌های انبوه شركت كننده در آن جنبش بزرگ را نمی‌توان گرد هم آئی بردگان زر خرید و انتقالی از افریقا دانست، بلكه اینان همچنانكه در رساله «جنبش زنگیان در جنوب و تأثیر آن در حقوق و فقه اسلام» احتمال داده‌ام بازماندگان سیاهپوستانی باستانی ساكنان بومی خلیج فارس پیش از آمدن آریاها بدین منطقه بودند (رساله تز لیسانس دانشكده حقوق شعبه قضائی دانشگاه تهران
ص: 446
ابو عبد الله بریدی در یك نامه به یاقوت نوشت در «عسكر مكرم» بماند كه هم بیاساید و هم سیاست آینده خود را روشن سازد. خواست بریدی از این پیشنهاد آن بود كه با یاقوت در یك شهر جا نگیرد، پس یاقوت بپذیرفت. ابو یوسف بریدی برای همدردی از شكست، و شاد باش برای تندرست ماندن، بنزد یاقوت آمده، برای برادر خود ابو عبد الله میانجی شد، كه پنجاه هزار دینار به یاقوت دهد تا به درد سپاه خود بزند، سپس به سلطان بنویسند و دستور بخواهند كه برای او و سپاهش چقدر باید بپردازد. او به یاقوت فهمانید كه سپاهیان در اهواز بسیارند و حقوقشان را مطالبه می‌كنند، بربریان، شفیعیان، نازوكیان، یلبقیان، هارونیان، گروه‌ها هستند [1] كه
______________________________
[ ()] سال 1332 خ تألیف علی نقی منزوی با راهنمائی دكتر سنجابی و شیخ محمد سنگلجی دیده شود)
[ (1-)]M : بجز «بربرها» كه نامشان در قیام ضد مقتدر به سال 320 (خ 5: 379) و نیز در خ 5: 528 آمده است، چهار گروه دیگر، همه از بردگان آرامی نژاد بودند كه در جنگهای مسلمانان با رومیان در آسیای صغیر اسیر شده، سپس مسلمان و نیمه آزاد شده به نام «اولیاء» در سپاه وابسته به بغداد خدمت می‌كردند، و هر گروه به نام سردارشان خوانده می‌شد كه خود زمانی از سرداران غلامان «حجری» (خ 5: 235) بوده است، و پس از مرگش غلامان وابسته بدو از «حجریان» جدا شده و سربار ایشان به شمار آمده با ایشان به كشاكش می‌افتادند، و از این رو، دولتها می‌كوشیدند اینان را از بغداد دور سازند. و چنانكه در متن می‌بینیم، ابن مقله وزیر، آنان را برای جنگ با ایرانیان شیعی كه به آل بویه امید بسته، برای بیرون راندن عربان قیام كرده‌اند (خ 5: 436) به اهواز فرستاد، و نتیجه این كار شكست سنیان بغداد و پیروزی ایرانیان شیعه بود. اینك نام برخی از سردارانی كه این بردگان به ایشان منسوب‌اند:
- شفیعیان منسوب به شفیع مقتدری‌اند كه در پانوشت خ 5: 201 و 391 شناسانده شد.
- نازوكیان منسوب به نازوك از سرداران «حجری» اند (خ 5: 235) كه در كودتائی كه بر ضد مقتدر به سال 317 انجام داد كشته شد (خ 5: 326).
- یلبقیان، منسوب به یلبق هستند كه خود و پسرش علی آشكار كننده لعن معاویه بر منبرهای بغداد (خ 5: 413)، و در كودتای ضد مقتدر شركت كردند و پس از پیروزی بر او به دست قاهر سنی كشته شدند (خ 5: 423).
ص: 447
ابو علی ابن مقله [وزیر] ایشان را جدا كرده، به اهواز فرستاده بود، تا جیره ایشان از دوش پایتخت برداشته شود، تا بتواند حقوق «ساجیان» و «حجریان» را به طور كامل پرداخت كند. ابو یوسف [بریدی] به یاقوت فهمانید كه این گروه‌ها اجازت نمی‌دهند كه مالیات اهواز، به سپاهی غیر اهوازی پرداخت شود و هر گاه چنین احساس كنند بر می‌آشوبند.
ابو عبد الله بریدی نیز از بیم جان خود از اهواز بیرون شده است، كه مبادا پس از شكست ارجان جنگی دیگر رخ دهد. سلطان نیز خواستار فرستادن خراج به به بغداد است.* مردان بیچاره تو نیز كه پی در پی شكست خورده‌اند به دریافت اندك بسنده می‌كنند و شكیبایند. یاقوت پذیرفت و آن پول برای او به «عسكر مكرم» و «شوشتر» حوالت شد، كه با مقداری از آن «حجریان» را خرسند كرد و برخی را به سرداران داده، سیاهپوستان را نیز به مسجد آذینه عسكر مكرم آورده، به هر مرد سه درم [1] پرداخت كرد، و با این پول چند ماه گذران كردند.
چون سال خراجی 324 آغاز شد، سپاهیان او خواستار حقوق شده گفتند: در بینوائی شكیبا نیستند، همچشمی در برداشت از نیكی‌های جهان، در سرشت هر آدمی نهفته است، هر چند ثروتمند باشد چه رسد به ما كه تهی دست نیز می‌باشیم، ما نمی‌پذیریم
______________________________
[ (-)] هارونیان، منسوب‌اند به هارون بن غریب الخال پسر دائی مقتدر خلیفه از سران «حجری» (خ 5: 235) كه سنی‌تر از یاقوت و دیگر اطرافیان راضی بود و بر ضد ایشان قیام كرد و به سال 323 كشته شد (خ 5: 477).
- مونسیان كه نامشان در خ 5: 474 دیده می‌شود، گویا به مونس مظفر منسوب‌اند كه به سال 317 در یك كودتای نافرجام شركت كرد (خ 5: 318 به بعد) و به سال 320 مقتدر را كشت و در سال بعد خودش به دست قاهر كشته شد (خ 5: 423).
- غلامان معتضدی، كه در خ 5: 60 از ایشان یاد شد، منسوب به معتضد خلیفه بودند.
- غلامان سیفی كه در خ 6: 488 یاد شده، گویا به سیف الدوله حمدانی منسوب‌اند.
برای شناختن حجریان و ساجیان، ن. ك. خ 5: 330.
[ (1-)]M : هر سیاهپوست با سه درم برای چند ماه گذران می‌كرده است. جیره‌ها هر پنجاه یا شصت روز یكبار پرداخت می‌شده است (خ 5: 414 و 6: 76).
ص: 448
كه همپایگان ما در اهواز جیره بگیرند و ما نگیریم و آه بكشیم و بنالیم، ما از بینوائی و گرسنگی خسته شده‌ایم! یكی از یاران علی بن بویه به نام «طاهر گیلی»، كه پیشتر به «یاقوت» پناهنده شده بود و خود را برای كارهای بزرگ نامزد می‌نمود و مدعی همپایگی با «شیرج» بوده و پیرامون هشتصد مرد از «عجم [1]» را گرد خود آورده بود، نیز در این هنگام بر یاقوت بشورید و با یاران از او جدا شد. او می‌پنداشت كه می‌تواند «ماه بصره» و «ماه كوفه» را بگیرد، ولی ناگهان به چنگ علی بن بویه افتاد و زندانی شد. پس خود او با چند تن غلامش رهائی یافتند و* دبیرش ابو جعفر صمیری [2] در اسیری بماند،
______________________________
[ (1-)]M : واژه عجم گاه به معنی هر انسان غیر عرب به كار می‌رود، و گاه مانند اینجا مخصوص غیر عربهای هند و ایرانی است كه در خاور دجله تا سند سكنی داشتند و حنجره ایشان توان تلفظ حروف ویژه آرامی (ح ص ض ع) را نداشت بدین معنی به ملتهای آرامی غیر عرب ساكن غرب فرات تا مدیترانه «عجم» نمی‌گفتند. ملتهای عبری، سریانی، فینیقی، كلدانی، نبطی، آشوری همگی در سه قرن آغاز آمدن عرب توانستند زبان خود را به عربی برگردانند و نسبت‌های ولائی خود را كه با عربها داشتند، نسبت نژادی اعلام كنند، و این كار از توان حنجره مردم لر، كرد، فارس، طبری، گیلكی بیرون بود و زبان ایشان به همان شكل باقی ماند. دكتر مصطفی جواد استاد دانشگاه بغداد در مقاله خود نام برخی خاندانهای غیر عرب از موالی را یاد كرده است كه پس از جانشین كردن زبان عربی بر جای زبان ملی و مادری خود، برای كسب شرافت عربی، نسبت ولائی خود را به قبایل عرب نیز به نسبت نژادی تبدیل كرده‌اند و عرب نژاد به شمار آمده‌اند. در همین كتاب «تجارب الامم» نیز مانند این كوشش را درباره مفلح سیاه خ 5: 348 و عمران شاهین نبطی عرب شده (خ 5: 160) دیدیم. پس واژه «عجم» تنها به مردم غیر آرامی گفته می‌شد، كه در چند قرن آغاز اسلام نتوانسته بودند عرب بشوند.
[ (2-)]M : صیمری ابو جعفر محمد بن احمد تا سال 324 ه دبیر طاهر گیلی بود كه به اسارت علی بن بویه (عماد الدوله آینده) و سپس به خدمت ابو حسین احمد بن بویه (معز الدوله آینده) درآمد. در 334 ه همراه او به واسط و بغداد شد و وزارت معز الدوله داشت تا به سال 339 ه درگذشت و مهلبی به جای وی نشست (خ 6: 166).
ص: 449
تا آنكه حناط [1] او را آزاد كرد و به كرمان رفت و همین سبب پیشرفت او و پیوستن او به امیر ابو حسین احمد بن بویه شد. جدا شدن طاهر گیلی و یارانش، یاقوت را بیفسرد و زبان یارانش را بر او دراز كرد، او ترسید مبادا فرماندهی را به یكی از سردارانش بدهند و او را رها كنند، پس روند كار را برای ابو عبد الله بریدی نوشت و گفت: تو دبیر من هستی، اداره سیاست من با تو است من كار مردان خودم را به رأی تو واگذاشته‌ام تا آنرا رهبری كنی!

گزارش نیرنگی كه بر یاقوت بكار رفت:

یاقوت به مردی فرومایه بنام ابو بكر نیلی اطمینان داشت و به او مانند پدر می‌نگریست، در برابر دستورهای او، با همه پستی و بی‌مایگی سر فرود می‌آورد [2].
ابو عبد الله بریدی با چنین مرد كه پیام‌آور سخنان یاد شده از یاقوت، نیز شده بود، نقش دوستی ریخت و به او گشایشها داد، پس برای یاقوت نوشت:
سپاهیان تو فاسد شده‌اند و برخی از ایشان بایستی پاكسازی شوند، علی بن خلف بن تناب خیانت كرده، مالی را بنام این گروه بلند كرده، به برخی از آنان افزایشها داده است. اكنون بهتر است كه اینان به نزد او [بریدی] فرستاده شوند تا به ایشان بفهماند، كه این افزایشها سبب بریده شدن اصل جیره دولتی آنان خواهد شد. به گوشهایشان بخواند كه برای نگاهداری اصل جیره، بایستی از افزایشها چشم پوشند.
* این روشنگری را نیز تنها در اهواز می‌توان انجام داد، زیرا كه ایشان در گروههای جداگانه به آنجا می‌آیند و اگر نپذیرند و یا بی‌ادبی نمایند با سپاه پادگان اهواز أدب خواهند شد، و هر گاه همین سخن در «عسكر مكرم» به آنان گفته شود، گروههایشان همدست و هم پیمان شوند و در چنان وضع، كاهش جیره امكان‌پذیر نخواهد بود.
______________________________
[ (1-)]M : ابو العباس احمد بن محمد حناط دبیر علی بن بویه (خ 5: 465 و 473).
[ (2-)]M . متن: «و ینحط الی رأیه ...» در اینجا نیز پیدا است كه مشكویه به فارسی می‌اندیشد.
به عربی ترجمه می‌كند. زیرا چنین تركیب عبارتی در عربی بكار نمی‌رفته است.
ص: 450
[بریدی] از این دست سخن بسیار راند تا آنجا كه گفت: ای ابو بكر [نیلی] راه اجرای این كاهش، كار برد هیبت است نه زورگوئی! نیلی كه زیر منت [بریدی] رفته بود در پاسخ نگفت: «هیبت در جائی است كه امیر [یاقوت] باشد نه پیش تو!».
بریدی درخواست كرد كه ابو الفتح بن ابو طاهر و ابو احمد جستانی را برای رایزنی در این كار و شناسائی درجات آن مردان، به نزد وی بفرستد، او ابو بكر نقیب را نیز كه همراه ابو طاهر محمد بن عبد الصمد [1] بوده است بخواست، تا شرح حال آن مردان را بدو بنمایاند. یاقوت همه كسانی را كه خواسته بود بفرستاد و به آن مردان دستور داد مطالب خواسته شده را بر او عرض كنند.
چون این مردان بنزد بریدی شدند، دوستی ایشان را بخرید، و گروهی نخبه از ایشان را كه پسندید برای خود برگزیده نوید داد كه همچون دیگر سپاهیان اهواز با ایشان رفتار شود، ایشان نیز پذیرفته، به سپاه او پیوستند، پس مانده‌ها را به یاقوت بازگردانید و افزایشهای ایشان را ببرید.
پس از بررسی پرونده‌ها آشكار شد كه نیمی از یاقوتیان از او برگشته‌اند*.
یاران این گزارش را به یاقوت دادند و بدین كارش اعتراض نمودند. او گفت:
ماندن این گروه در اهواز، از بار بدهكاری من بكاست، ایشان اكنون نزد دبیر من هستند. كار من از بریدی ساخته نیست تا از او بترسم، اگر من نیاز به جنگ بیابم یا نیازی دیگر رخ دهد، آن گروه به سوی من باز می‌گردند، ایشان ذخیره من نزد او هستند.
مردان یاقوت كه بنزد او بازگشتند گفتند: ما چیزی بدست نیاوردیم، بلكه گروهی از یارانمان را نیز از دست دادیم، بال ما بشكست، آبروی ما بریخت، برای بریدی بنویس [دست كم] پولی را كه پذیرفته است، برای ما بفرستد. یاقوت نامه را نوشت
______________________________
[ (1-)]M : محمد بن عبد الصمد كه در شب كشتن حلاج، فرمانده پلیس بغداد بود (خ 5: 161) همراه با ابو الفتح بن ابو طاهر در جنگ بریدی با سپاه بغداد به فرماندهی علی حمدانی به سال 330 اسیر شدند و برای این پیروزی علی، لقب سیف الدوله حمدانی گرفت (خ 6: 63).
ص: 451
و بریدی پاسخ داد كه كوشش می‌كند و خواهد فرستاد! سپس فشار یاران بر یاقوت افزایش یافت تا آنكه خودش با سیصد مرد به سوی اهواز شد. او شماره كمتری از مردان را همراه برد، تا مبادا بریدی بترسد. او گمان می‌كرد به سوی دبیر خود می‌رود. ابو عبد الله بریدی نیز با توده انبوه مردم به پیشواز او شتافت و همه سپاهیان اهواز را همراه بیاورد، و چون یاقوت را دید پیاده شد و پیش او رفت و یاقوت بر او خم شد، تا آنجا كه نزدیك بود از چارپا پائین آید، سپس یاقوت را به خانه خود برد، خود به خدمت او ایستاد، پس از خوراك دستش را بشست، برای او گلاب و دستمال آورد، بخور دود كرد. او همه این كارها را با دست خود انجام می‌داد، هنوز به گفتگو آغاز نكرده بود كه سر و صدا بلند شد، سپاهیان جنجال بپا كردند كه: «یاقوت آمده است!» آنگاه بریدی گفت:* ای امیر؟ تو را بخدا زودتر از اینجا برو! و گر نه ما هر دو كشته خواهیم شد! یاقوت همانگاه، با ترس و لرز، از یك راه كه با شورشیان روبرو نشود به «عسكر مكرم» بازگشت.
پس نامه‌ای از بریدی دریافت كرد كه: سپاهیان در اهواز بر آشفته‌اند. هر گاه شما به شوشتر بروی كه شانزده فرسنگ از اهواز دور است، بهتر از «عسكر مكرم» خواهد بود، كه هشت فرسنگ فاصله دارد، كه دوری از ترس می‌كاهد. پنجاه هزار دینار نیز برای یاقوت به كارگزار شوشتر حوالت نمود و یاقوت بدانجا رفت.
مونس غلام یاقوت كه دست‌پرورده و مورد اعتماد او بود گفت: ای امیر! بریدی دارد تن ما را بند بند، از ما جدا می‌سازد و ما را مسخره می‌كند، تو فریب او را خورده‌ای، او گروهی از یاران و فرماندهان ما را به سوی خود كشیده و بخش اندكی از حقوق ما را تضمین كرده است كه آنرا نیز نمی‌پردازد تا بخشی دیگر از مردان ما نیز به او پناهنده شوند و در پایان بر خود ما یورش آورد. نامه‌هائی از «حجریان» برای تو رسیده كه می‌گویند پیری جز تو برای ایشان نمانده است، اكنون اگر به بغداد شوی، همه مردان آنجا، برای سالمندی تو، سر فرود می‌آورند، پیشاپیش
ص: 452
ایشان محمد بن رایق است، كه تو همچون پدر او هستی [1]، و اگر به اهواز شوی، بریدی را بیرون می‌رانی و در آنجا می‌مانی، هر چند شمار مردان ما اندك و كمتر از اوست ولی او دبیر است و ما با امیر [2] هستیم، اگر* او ده هزار مرد دارد، من از مردان خودمان آمار گرفتم، نزدیك پنجهزار مرد بودند كه همه دلیر و شایسته‌اند.
سپاه به فرمانده آن بستگی دارد و تو، تو هستی، تو آن كسی كه دشمن تو، علی بن بویه گفته است: «اگر در سپاه یاقوت یكصد مرد همانند او بودند من در برابر او نمی‌ایستادم». سرور من! تو را به خدا، چرا خودت و ما را به نابودی میكشانی؟
بیندیش!. یاقوت گفت: اندیشه خواهم كرد! مونس خشمگین بیرون آمد و با سه هزار مرد سوار شده، به نافرمانی سرور خود یاقوت، به «عسكر مكرم» رفت تا به اهواز رود، او به ما [3] گفت: من از سرور خود سرپیچی نمی‌كنم! او مرا خریده، پرورش داده، بر كشیده است، من اهواز را خواهم گشود و به وی خواهم سپرد. همینكه به «عسكر مكرم» رسید، هنوز سه ساعت از روز نگذشته بود كه نامه یاقوت به «درك» كه فرمانده پلیس «عسكر مكرم» بود رسید. یاقوت نوشته بود، غلام من «مونس» بی‌دستور من بدانجا آمده است و چنین اندیشه دارد، خوبست او را دریابی و اندرز دهی و از خدا بترسانی، و از نمك ناشناسی باز داری، و با او باشی تا من فرا رسم! «درك» از كرانه خاوری «عسكر مكرم» به باختری رفته، با مونس به چرب‌زبانی سخن گفت.
«درك» پیشوائی پیر بود و سالمندی او را فرسوده، یارانش همراه او آمده بودند.
______________________________
[ (1-)]M : ابن رایق نیز یك مولای حجری است كه به سرداری و سپس به امیر الامرائی می‌رسد (خ 5: 532) اگر عرب نژاد بود پذیرای پدری یك مولا چون یاقوت نبود. تجارب الامم/ ترجمه ج‌5 452 گزارش نیرنگی كه بر یاقوت بكار رفت: ..... ص : 449
[ (2-)]M . متن: «فهو كاتب و نحن فی خمسمائة رجل، و هو فی عشرة آلاف رجل و قد احصیت من عندنا فوجدتهم نحو خمسة آلاف رجل ...» چون عبارت «و نحن فی خمسمائة» با عبارت بعد ناسازگار بود، من آنرا تصحیف شده «و نحن مع الامیر» دانسته چنین ترجمه نمودم.
[ (3-)]M : شاید گوینده ابو الفرج بن ابو هشام باشد كه در خ 5: 494 و 503 یاد شد.
ص: 453
یكی از خدمتگزاران جا افتاده خردمند [1] او به مونس گفت: ای مونس! سرور تو [یاقوت] كسی است* كه دو پسرش را كه دو گوهر افسر او بودند، دستگیر كردند و او به خود اجازت نداد كه با سرور خود سرپیچی یا نمك ناشناسی كند، از آن دو، چشم پوشید و برای آنان نجنگید و نه درخواستی نمود، تو چگونه سرپیچی می‌كنی، و دست از پیروی برمیداری، از كیفر بیم نداری؟ اگر در این جنگ شكست بخوری دنیا و آخرت را از دست داده‌ای! به ویژه كه او به تو نوید داد كه خواست تو را انجام دهد، دست نگهدار تا نامه من برود و پاسخ او برسد! مونس در اثر پرخاش و سرزنش «درك» و یارانش از رفتن باز ایستاد، تا آنكه یاقوت روز دوم فرا رسید و با غلامان خود دیدار كرد.
سپاهیان بریدی نیز به همراهی و سرداری غلام او فرا رسیده در بیابان «خان طوق» فرود آمدند. سردارانی بزرگ كه بزرگترین ایشان ابو الفتح پسر ابو طاهر باشد با او بودند، و زور آزمائی میان یاقوت و ابو جعفر جمال در گرفت.
یاقوت در «عسكر مكرم» از روند كار جا خورده، از رفتن به اهواز بازماند، او به مونس گفت: اندیشه سلطان درباره من پیداست، رفتاری كه او با فرزندان من كرد به هیچ راه جبران‌پذیر نیست وضع ما را در «فارس» نیز میدانی، در جهان جائی برای آشیانه كردن ما، جز این شهر نمانده است. جنگ نیز افروخته شده، سپاهیان این مرد انبوهند، اگر بجنگم و شكست بخورم، یا اسیر به پایتخت برده، بر پشت پیل انگشت نما می‌شوم و مردم مرا نسبت به سرورم* نمك ناشناس خواهند پنداشت و لعنت خواهند فرستاد و یا كشته خواهم شد. پس بهتر آنست كه با این مرد كنار بیایم و به او نزدیك شوم، تا بتوانیم به شوشتر باز گردیم، و از آنجا به كوهستان رویم، اگر در آنجا كار ما درست شد بمانیم و گر نه رهسپار خراسان شویم. پخش شدن سخنان یاقوت، یاران او را سست‌تر كرد، زد و خورد او با سپاه بریدی به درازا كشید و هر روز گروهی از «یاقوتیان» به «بریدیان» می‌پیوستند.
______________________________
[ (1-)] نگارنده «تكمله» می‌افزاید كه: «ابو نمر» خوانده می‌شد. و نیز گوید: یاقوت از فقیهان استفتا نموده بود و ایشان فتوا داده بودند كه جنگ با امام حرام است.
ص: 454
مونس هر روز بامداد پگاه بنزد او آمده گزارش می‌داد كه: سرور من! دیروز سیصد تن، یا بیشتر یا كمتر، از یاران ما جدا شده رفتند! او بیش از این پاسخ نمی‌داد كه:
آری، به نزد دبیر ما می‌روند. اگر اندیشه ایشان چنین است، به چه درد ما می‌خورند؟
اگر یك هزار مرد پا بر جا برای ما بمانند، كه هر جا بخواهیم بیایند، به از این انبوه است كه در روزگار آرامش انگل ما و روز جنگ دشمن ما باشند. ما اینان را در كنار دروازه فارس و دروازه ارجان آزموده‌ایم! روند كار چنین بود، تا شمار یاران او به هشتصد مرد پائین آمد.
چون بریدی دانست كه برتری درست را به دست آورده است، ابو القاسم تنوخی دادرس را به میانجیگری به نزد یاقوت فرستاد، كه: من بر پیمان خود استوارم، من دبیر توام و شایسته امیری نیم، گرفتاریها مرا بیچاره كرده است، سپاهیان خواهان جیره خود هستند، شب و روز، از ترس ایشان، من با مرگ دست بگریبانم! من خواهان گرد آمدن ایشان نبوده‌ام*، این پیوند نتیجه زنجیره‌ای پیشامدهای پی در پی است، كه كار را بدینجا رسانیده است. اكنون من آماده‌ام برای افزودن اطمینان تو، پیوندی خانوادگی با تو ببندم، دخترم را به همسری پسر تو ابو العباس احمد بن یاقوت در آورم. پس دادرس ابو القاسم تنوخی بیامد و پیام را رسانید و عقد همسری بسته شد و یاقوت همانگاه به شوشتر رفت.
سپس یكی از غلامان حجری سلطان بیامد و پسرش مظفر را همراه یك نامه بیاورد كه در آن نوشته بود: پسرت را به تو بخشودیم. در شوشتر دیدار رخ داد و مظفر به پدر پیشنهاد نمود كه برای سپاسگزاری از فرستادن او به پیشگاه سلطان رود و در «دیر عاقول» بماند و رخصت در آمدن بخواهد، اگر اجازت دهد كه آنچه را بایستی تو انجام دهی، انجام داده‌ای، و «حجریان» به زودی به گرد تو آیند، و اگر اجازت ندهد، شاید فرماندهی موصل و «دیاربیعه» را به تو دهد و بدانجا شوی و اگر نداد باید به سوی شام روی. او پیشنهاد پسر را نپذیرفته گفت: باید بیندیشم! نزد من بمان تا رایزنی كنیم! پسر نپذیرفت و اجازت خواست تا در «عسكر مكرم» بماند،
ص: 455
او نیز اجازت داد، پس بریدی به مظفر نوید سپهسالاری داد تا سیاست را در دست گیرد، مظفر نیز پدر را رها كرده به بریدی پیوست و در باغ معروف او* در اهواز فرود آمد، ولی باز هم گرداگرد باغ، دور از چشم او به نگهبان سپرده شد.
چون بریدی از برتری خود اطمینان یافت، در اندیشه شد كه مبادا یاقوتیانی كه نزد اویند به گونه‌ای با وی همكاری كنند، به پشتیبانی او بشورند، یا به نام یاقوت شعار دهند. پس به یاقوت نوشت: سلطان دستور داده است كه یا تنها با پانزده غلام از شوشتر به پایتخت شوی و یا به سوی كوهستان روی تا آنجا را به تو واگذار كنند، و یا اینكه من به شوشتر بیایم و تو را با زور از آنجا برانم! یاقوت سرگردان بماند و مونس را خواسته گفت: چه گوئی؟! و مونس در پاسخ گفت: اكنون پس از گذشت آنچه پیش آمده است، به خدا سوگند هیچكس با تو نه به پایتخت خواهد آمد و نه به كوهستان! اینان هزینه ایستادگی با تو را ندارند. اكنون اگر می‌خواهی با بیست غلام بنزد سلطان شوی آن با نظر خودت خواهد بود.
یاقوت در پاسخ نامه بریدی نوشت: خواهد اندیشید و سپس خواهد گفت كه چه می‌كند، او یك ماه مهلت خواست، تا برای سفر خواسته شده آماده شود.
پس یكی از جاسوسان، بدروغ گزارشی باو داد كه سپاه به عسكر مكرم رسیده به خانه‌ها در آمده در شهر پخش شده است. یاقوت غلام خود مونس را خواسته گفت: سپاس خدا را كه بر دشمن خود، این مرد نمك ناشناس، پیروز شدیم! ما در تاریكی از شوشتر می‌رویم و بامداد پگاه هنگامی به «عسكر مكرم»* می‌رسیم كه مردم در خانه‌ها خفته‌اند. ما فرو می‌ریزیم و می‌گیریم و ایشان می‌گریزند، و تا اهواز پیش می‌رویم، بریدی توان پایداری نخواهد داشت، همه كوشش او برای گریز خواهد بود.
مونس گفت: امیدوارم چنین باشد!.
یاقوت براه افتاد و آفتاب بر آمده به «عسكر مكرم» رسید و از «مبار» گذشته به «ناعورة السبیل» و «نهر جارود» رسید و هیچ اثری از كسان بریدی نیافت، او در كنار رودخانه فرود آمده چادر زد، آن روز بپایان رسید و او از فریبی كه جاسوس به وی
ص: 456
داده در شگفت بود، تا هنگام عصر پیشگامان و پس از ایشان سپاهیان با سردارشان «ابو جعفر جمال» فرا رسیده در یك فرسنگی یاقوت فرود آمدند. تاریكی شب میان دو سپاه پرده كشید و بامدادان چند زد و خورد رخ داد و جنگ را برای روز بعد گذاردند، زیرا سپاه بریدی در انتظار یك گردان بود، كه بریدی از راه «دجیل» فرستاده بود تا از پشت سپاه یاقوت را در كمین گیرند.
بامداد سومین روز آمدن یاقوت به «عسكر مكرم» جنگ آغاز شده از بر آمدن آفتاب تا نیمه روز بكشید، یاقوت و كسانی از همراهانش چون مونس، آذریون، مشرق و جز ایشان، كه از یك هزار مرد كمتر بودند، خوب ایستادگی كردند و ابو جعفر جمال و یاران بسیار او را خسته كردند تا آنجا* كه نزدیك بود بریدیان بگریزند. هنگامی كه ظهر شد و جانها به لب رسیده بود كمین گران [بریدی] كه سه هزار مرد تازه نفس بودند فرا رسیدند. یاقوت كه گیج شده بود گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» پس به مونس با اشارت دستور داد جلو ایشان را بگیرد، مونس با سیصد مرد بر ایشان تاخت و یاقوت با پانصد مرد خود به جنگ پرداخت، یك ساعت نگذشت كه مونس گریزان بازگشت. یاقوت خود را از چارپا پرت كرده جنگ افزار و پوشاك بینداخت و با یك شلوار و پیراهن سینیزی خود را به یك رباط به نام رباط «حسین دبار [1]» رسانیده بر دیوار آن تكیه داد. اگر بدرون رفته پنهان شده بود و شب فرا می‌رسید می‌توانست رهائی یابد، ولی چنانكه گفتم در كنار «ناعورة السبیل» نشست روی خود را پوشانیده دست خود دراز گرفت تا خود را یك بیچاره شده آبرومند نشان دهد، كه خواهان صدقه است، گروهی از بربرها كه او را چنان دیدند خواستار باز نمودن روی او شدند و چون خودداری كرد. یكی از ایشان با «مزراق» [2] به او نشانه رفت، او گفت: من یاقوت هستم، مرا بنزد بریدی ببرید، ایشان گرد آمده سر او را بریدند، مونس، آذریون و مشرق به شوشتر گریختند. عربها و بربرها ایشان را دستگیر كرده باز گردانیدند.
______________________________
[ (1-)] در تكمله: «زیاد» دیده می‌شود.
[ (2-)]M : مزراق زوبین، (اقرب الموارد).
ص: 457
ابو جعفر جمال با كبوتری خبر را برای بریدی بفرستاده برای* سر یاقوت دستور خواست، او پاسخ را با یك غلام دونده فرستاد، كه سر و تن او را با هم در همانجا كه كشته شد به خاك سپارند [1]. بریدی، مظفر پسر او را نیز مدتی دستگیر كرد و سپس به پایتخت فرستاد.
بریدی پس از این به سركشی پرداخت و آنرا آشكار كرد. او در رفتاری كه با یاقوت می‌داشت بیمناك بود و برادرش ابو یوسف، او را دلیری می‌داد، تا آنجا كه سپاهیانش را بسیج كرد تا یاقوت را بكشت [2].
______________________________
[ (1-)] ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: چون گزارش كشته شدن یاقوت به حجریان [بغداد] رسید سخت بر آشفته بنزد راضی رفتند و گفتند. تو پسرش ابو بكر [محمد] را بی‌گناه زندانی كردی، سپس برادر او ابو الفتح [مظفر بن یاقوت] را گرفتار كردی، سپس به بریدی نوشتی تا خود او را بكشد. راضی نشستی شبانه بر پا داشت و دادرس و عادلان، ابو الحسن هاشمی ابن ام شیبان و پسر عموی او عبد الوهاب را بدانجا بخوانده، خود بر تخت بنشست و حجریان گله‌گزاریها كردند، خردهایشان از بزرگترها و سرداران، پر چانه‌تر و زبان درازتر بودند. او اجازت داد هر چه خواستند گفتند و آنچه در دل داشتند بیرون ریختند.
پس با دلی آرام و زبانی چرب به پاسخ گوئی پرداخته گفت: اگر این ادعا درست است، آن را برای من روشن سازید تا من نیز مانند شما بدانم، و اگر گمان است، گمان گاهی درست و گاهی نادرست است. پایه بدگمانی شما در آنجا است كه ابو حسین برادر بریدی در همان روزها به كاخ من می‌آمد، ولی او برای رسانیدن نامه‌های برادرش بدینجا می‌آمد كه در آنها از رفتار یاقوت گله‌ها داشت. سپس بخشهائی از چند نامه را بیرون آورده به دادرس داد و دادرس برای ایشان بخواند، آنها پاسخهائی بود از چند نامه را بیرون آورده به دادرس داد و دادرس برای ایشان بخواند، آنها پاسخهائی بود از یاقوت برای بریدی، كه بریدی آنها را برای خلیفه فرستاده بود. سپس گفت: من درباره بریدیان تنها رأی محمد بن یاقوت را پذیرفتم. اكنون كه داستان برای شما روشن گشت، من ایشان را بر كنار می‌كنم و سپاهیان را برای این كار می‌فرستم، خودم نیز اگر بخواهید با شما می‌آیم. سپس دادرس با ایشان گفتگو نمود تا پراكنده شدند.
[ (2-)] نگارنده تكمله در این باره می‌افزاید: هزینه سفره بریدی روزانه یك هزار درم بود، پنج غلام داشت، پوشاك میانه حال می‌پوشید و جز سه كنیزك به تسری (زن دست دوم) نداشت،
ص: 458
ابو زكریای یحیا بن سعید [1] سوسی می‌گوید: ابو یوسف بریدی را شنیدم كه با برادرش ابو عبد الله سخن می‌گفت: ابو عبد الله گفت: ای برادر! می‌ترسم «حجریان» در آینده به كین خواهی او برخیزند و هنگامی كه به پایتخت می‌رویم ما را بكشند، هم اكنون نیز می‌ترسم برادرم ابو حسین در پایتخت به خونخواهی او كشته شود، ابو یوسف در پاسخ می‌گفت: ما به ابو حسین گزارش خواهیم داد تا هوشیار باشد و خود را بپاید. خطر «حجریان» نیز برای رفتن ما به پایتخت است، كه پس از اتهام ما به دوازده میلیون درم خیلی دور است، آیا پس از آنكه ما جان خود را به سلامت از دست قاهر و خصیبی ملعون رها ساختیم، تازه در اندیشه پایتخت باشیم، بترسیم؟ آری خانه‌های ما را در آنجا ویران خواهند كرد، به جهنم خدا [2]! ما دیگر به پایتخت نخواهیم رفت، تا نیازی بدان داشته باشیم. من فكر آنرا كرده‌ام، ای ابو عبد الله آن اندیشه‌ها كه بدان عادت داشته‌ای رها كن، كه با گذشت زمان كهنه [3] شده است.* پادشاهی بر ایشان پشت كرده، خلافت زبون شده است، پیش از این، ما از سلطان سود می‌بردیم امروز او همانند ما است، بلكه او از ما سود می‌برد. او می‌اندیشد كه ما را فرو گیرد، دارائی ما را ببرد. اگر ما از این سپاهیان كه گرد آورده‌ایم سود نبریم و «یاقوت» را بر نیندازیم
______________________________
[ ()] و همسری جز مادر پسرش ابو القاسم نگرفت. رسیدگیهای او ویژه سپاهیانش بود، به شاعران و دریوزگان چیزی نمی‌داد.//M : برای «بریدی» یا «یزیدی» ن. ك خ 6: 44.
مشكویه ابو عبد الله بریدی را دجال جهانی خوانده (خ 5: 267) از سنگدلی او است كه برادر خود ابو یوسف را نیز كشت (خ 6: 89) در جنگها كه با موالی سریانی خلیفه كرد یاقوت را كشت (خ 528 به بعد) و از رایق شكست خورد و به بویئیان پناهنده شد (خ 0: 540 و 562).
[ (1-)]M این مرد برای مشكویه یكی از منابع نقل تاریخ است كه به وسیله ابو الفرج بن ابو هشام از وی نقل می‌كند. نام او در خ 5: 399 یحیا بن ابو سعید دیده می‌شود كه نادرست می‌نماید. او از كارمندان خاندان بریدی در جنوب بوده است (خ 5: 493).
[ (2-)]M . متن: والی لعنة الله ... به لعنت خدا.
[ (3-)]M . متن: و قد دبرت. و دع یا ابا عبد الله ما اعتدت، فانك لا تری مثله مع خلوقة الزمان و ادبار الملك ...
ص: 459
نابود خواهیم شد، روزگار دراز می‌باید تا چنین فرصت‌ها بدست آید. به خدا سوگند، این سخنان را كه می‌شنوی، من پیشنهاد نداده‌ام مگر پس از آنكه خود را برای آن آماده كرده‌ام، تو را نیز از زیر و بم آن آگاه ساخته‌ام. از ابو زكریا نیز ترسی نداریم! ابو زكریا [ی سوسی] می‌گفت: ابو یوسف با این سخن به دارائی شوش و جندیشاپور اشارت می‌كرد، كه ابو عبد الله [بریدی] آن را برای پس انداز خود كنار نهاده بود. او جیره دوستان و هزینه راه اندازی كارهای دولتی [1] را بر عهده دیگر خوره‌های اهواز می‌نهاد، یك یك بخشها را جدا می‌كرد و بر پس انداز خود می‌افزود. او جلو ریخت و پاشها را گرفته، به دریوزگان، شاعران و مفت‌خوران چیزی نمی‌داد. او راه‌های درآمد و هزینه را خوب می‌شناخت و در دست خود می‌داشت. اندكی از آنرا نیز كه به دست دو گهبذ خود، اسرائیل بن صلح و سهل بن نظیر می‌سپرد، هیچ گاه مبلغ آن از او پنهان نمی‌ماند.
سوسی می‌گفت: ابو عبد الله [بریدی] و برادرش ابو یوسف، پس از گمارده شدن از سوی راضی، برای سالهای سیصد و بیست و دو و سه* و چهار، تا شعبان سال 325، كه بجكم در این ماه بریدیان را از آن شهر براند، هشت میلیون [2] دینار برداشت كردند و همه هزینه‌های گوناگون آنجا كمتر از چهار میلیون دینار بود. من از یعقوب صراف یهودی شنیدم كه می‌گفت: از ابو عبد الله بریدی شنیدم كه می‌گفت: ما به بصره خواهیم رفت، اگر كار ما در آنجا رو به راه شد كه می‌مانیم، و اگر دشواری پیش آمد، به عمان خواهیم رفت و به فرمانروای آنجا، یوسف بن وجیه كه مردی آزاده است پناهنده می‌شویم و گذران می‌كنیم، و اگر از دریا گذشته به فارس رویم، به علی بن بویه پناهنده شویم، كه دولت دیلمیان نیرومند و پایتختشان آبرومند است و اگر به
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و اناخ فی النفقات و ارزاق الاولیاء و ما كان یعلل به السلطان ...» برای معنی «اولیا» ن. ك: خ 5: 236 پانوشت.
[ (2-)]M : این سخن در خ 5: 494 نیز از گفته ابو الفرج آمده است.
ص: 460
كرمان و تیز رویم كه راه خراسان آماده است [1].

باز گردیم به گزارشهای پایتخت و سیاست وزیران در آنجا:

وزیر به كار وزارتخانه نمی‌رسید، تنگدستی افزایش می‌یافت، كسانیكه از دارائی دولت چیزی به معامله در دست داشتند بدان چشم می‌دوختند، ابن رایق از فرستادن مالیات واسط و بصره، و بریدیان از پرداخت مالیات اهواز خودداری كرده بودند.
علی بن بویه بر فارس، و ابن الیاس بر كرمان چیره شده بودند. وزیر ابو جعفر كرخی سرگردان ماند، بستانكاران طلب خود را از دولت می‌خواستند، راه درآمدها بسته، آبروی دولت ریخته بود، ناچار او پس از سه ماه و* نیم وزیری، پنهان شده و در گنجینه‌های او سفته‌های واخواست شده و نمونه‌های دیگر ورشكستگی و كمبود برش در كارها دیده می‌شد.

وزیری سلیمان بن حسن: [2]

چون كرخی [وزیر] پنهان شد، راضی بالله، ابو القاسم سلیمان بن حسن را خواسته، وزیری و رهبری دیوانها را به گردن او نهاد. ولی او در سرگردانی و نداشتن درآمد، همانند كرخی بود. پس راضی ناچار شد پیامی برای ابو بكر محمد بن رایق به واسط بفرستد و گفته او را بیادش آرد كه: همه هزینه‌ها را خواهد پرداخت، درد سپاهیان و پادوها را درمان خواهد كرد. سپس پرسید: آیا بر سر گفته خود هست یا نه؟
ابو بكر محمد بن رایق، فرستاده را گرامی داشته یك هزار دینار بدو پاداش داد و در پاسخ نامه گفت: «بر سخن خویش ایستاده است ...».
______________________________
[ (1-)]M : پایان سخن سوسی كه ابو الفرج نقل كرده و در خ 5: 529 آغاز شده است.
[ (2-)]M . متن: «وزارة سلیمان بن یحیا ... كه نادرست است. آمد روز ویراستار، در پانوشت می‌گوید: این عنوان را او افزوده است، پس آوردن یحیا به جای حسن نیز از او است.
سلیمان بن حسن بن مخلد، نخستین وزیر بی‌كار دوران امیر الامرا می‌باشد كه تا سال 325 بر این سمت بود و در این تاریخ ابو الفتح فضل بن جعفر بن فرات بر جای وی گمارده شد (خ 5: 555).
ص: 461

گزارش چیره شدن ابن رایق [1] بر دستگاه خلافت و همه كشور:

راضی، ماكرد دیلمی را كه از «ساجیان» است به نزد او فرستاده پیام داد كه او را به سرداری و سپهسالاری، با لقب «امیر الامرا» گمارده، كارهای خراج، دیه‌ها، معونتگران [2] همه بخشها و گردانیدن سیاست كشور را بدو واگذارده، دستور داده است كه در همه استانها بر منبر، به نام وی خطبه خوانده شود و با كنیت از وی یاد شود، خلعت و درفش نیز همراه ماكرد دیلمی و یك خدمتگزار ویژه سلطان برای او فرستاده شد.
* همه دیوان داران، همه سرداران ساجی [3]، حسن بن هارون برای دیدار او به پائین سرازیر شدند.
چون به واسط رسیدند، سرداران ساجی و حسن بن هارون هنوز به وی نرسیده دستگیر شدند. ساجیان زندانی شدند و بار و بنه ایشان چپاول شد، پس به «حجریان» گفته شد كه این رفتار با ساجیان برای گشایش در پرداخت جیره به شما انجام گرفت.
چون گزارش به بغداد رسید، باقیمانده ساجیان، از آنجا به سوی موصل و شام رفتند، حجریان نیز از آنچه در واسط بر سر «ساجیان» آمد، ترسیده، به سوی «دار السلطان» آمده، چادرهایشان را گرداگرد آن زدند. ابن رایق مونس افلحی را با «بارس» پرده‌دار
______________________________
[ (1-)]M : ابن رایق از موالی آرامی نژاد عرب شده است. در كشاكشهای برتری‌جوئی میان موالی ایرانی نژاد و موالی سامی نژاد عرب شده كه برای زیر بال گرفتن خلیفه ادامه می‌داشت و و گوشه‌ای از آن را در پانوشت ص 51 و 77 دیدیم همیشه خلیفگان بغداد به سوی این عرب‌شدگان گرایش داشته‌اند. چنانكه خواهیم دید، كشتار بی‌رحمانه دیلمان و كردان كه به دست همین ابن رایق در دومین دوران امیر الامرائی او ناجوانمردانه انجام گرفت، با كمك خلیفه رخ داده است. (- 6: 53- 54).
[ (2-)]M . متن: و اعمال المعاون ... ن. ك: پانوشت خ 5: 231.
[ (3-)] در «اوراق» گوید: «كاجو» و «ینال» به سوی ابن رایق پائین رفته بودند كه پس از دریافت صله بازگشتند، سپس كاجو و ماكرد [دیلمی] و تكیجور و صافی از سرداران ساجی بدانجا شدند ابو جعفر بن شیرزاد و حسن بن هارون و ابو بكر بن صیرفی نیز همراه ایشان رفتند.
ص: 462
به بغداد گسیل داشت كه دم دروازه شما سیه چادر زدند. او «لولو» را نیز به فرماندهی پلیس بغداد گمارد.
سپس روز آدینه ده روز مانده از ذی حجه، محمد بن رایق با بجكم از واسط به سوی بالا [به بغداد] آمد و محمد بن رایق به «ابر وزیری [1]» گمارده شد و پس از خلعت پوشی سوار شده به سوی خرگاه خود در «حلبه» [2] برفت. چند روزی، از دار السلطان، برای او خوراكی و آشامیدنی و میوه فرستاده می‌شد و خدمتگزاران سلطان به خدمت او می‌پرداختند. به غلامان حجری كه برای سلام به نزد او رفتند دستور داد، چادرهایشان را از دار السلطان بركنده به خانه‌های خود باز گردند، ایشان نیز انجام دادند [3].
* پس از آن روز، ارزش پایگاه «وزیری» از میان برفت، [وزیر] دیگر به كارگزاری بخشها و دیوانها سركشی نداشت و تنها نام «وزیر» می‌داشت، و در روزهای تشریفاتی با موكب‌ها، سیاه پوشیده، شمشیر و كمر بسته، به «دار السلطان» می‌آمد و خموش می‌ایستاد، [ابو بكر] ابن رایق و دبیر او همه كارها را می‌چرخانیدند [4].
هر كس نیز كه پس از ابن رایق تا به امروز بدین مقام رسید، چنین بود. مالیات همه بخشهای كشور به خزانه «امیر الامرا» می‌رود، ایشان امر و نهی می‌كنند، هزینه‌های دربار سلطان را به اندازه‌ایكه لازم دانند پرداخت می‌كنند، «بیت المال» ها بسته شد.
نیز در این سال ابن الیاس [5] كرمان را پس از جنگهائی كه با سپاه [سامانی] خراسان
______________________________
[ (1-)]M . متن: «فرتب ابن رایق «فوق الوزیر» ...» مقام والاتر از وزیر یافت.
[ (2-)]M : نزدیك «ازج» در بغداد خاوری (معجم البلدان).
[ (3-)] در «اوراق» گوید: كبوتر نامه رسان گزارشی از فاتك بیاورد كه ساجیان خرده پا، به خانه رایق یورش بردند تا سرداران خود را آزاد كنند، پس سرهای ایشان به سوی شورشیان پرتاب شد و تنها حسن بن هارون و «صافی» زنده ماندند. [M: خ 5: 542 پانوشت].
[ (4-)] در تكمله گوید: گرداننده كارهای ابن رایق، ابو عبد الله نوبختی بود كه پس از سه ماه از دبیر شدن بیمار شد، پس ابو عبد الله كوفی را به جای وی به دبیری خود گمارد [M: نوبختی حسین پسر علی بن عباس است كه در خ 5: 327 پانوشت یاد شد، داستان نشستن كوفی بجای وی در خ 5: 545 خواهد آمد].
[ (5-)]M : ن. ك. خ 5: 435 و 447.
ص: 463
انجام داد بگرفت و در آن استوار شد.
نیز در این سال بود كه برای ابو حسین احمد بن بویه پیشامدی رخ داد كه دستش را از او بگرفت و در میان كشتگان پنهان شد، پس از رهائی از این گرفتاری، دست به كارهائی زد كه به چیرگی بر عراق انجامید