گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
گزارش انگیزه‌های آن:





هنگامی كه علی بن بویه بر فارس و برادرش حسن بن بویه بر اصفهان چیره شدند، كار برادر كوچكتر خود ابو حسین احمد بن بویه را بررسی كردند و پس از داد و ستد نامه‌ها و پیامها بدین نتیجه رسیدند كه او كرمان را بگیرد.
پس علی بن بویه سپاهی* در اختیار او نهاد كه یك هزار و پانصد تن از بزرگان سرشناس دیلم و پانصد مرد از تركان و مانند ایشان در آن بودند. در این هنگام كار دبیری ابو حسین [بن بویه] را مردی به نام ابو حسین احمد بن محمد رازی كه یك چشم او درست بود، و به «كور دبیر [1]» شناخته می‌شد، انجام می‌داد. او هنرمند نبود ولی دست و دلباز و دلیر بود. پس به سیرجان شده مالی از آنجا بیرون كشیده به هزینه سپاه خود رسانید. پیش از این، ابراهیم بن سیمجور [2] دواتی [3]، از سوی فرمانروای [سامانی] خراسان، محمد بن الیاس بن الیسع سغدی را محاصره كرده بود.
پس چون خبر آمدن دیلمیان به ابن سیمجور رسید، از خفه كردن محمد بن الیاس دست برداشته او را رها گذارده به خراسان بازگشت، محمد بن الیاس نیز فرصت یافته از دژ خود بیرون آمده به شهر «بم» در آمد كه در كنار كویر چسبیده به سگستان است.
______________________________
[ (1-)]M . متن: «كوردفیر ...».
[ (2-)] امیر ابراهیم پسر ابو عمران است، ابو عمران خود سیمجور است كه در شوال 336 درگذشت. چنین است در انساب سمعانی: 323 كه گزارشی از آل سیمجور نیز در بر دارد.
[ (3-)]M : صاحب دوات (خ 6: 435/ 460).
ص: 464
پس چون احمد بن بویه به سوی او رفت، [ابن الیاس] بی‌جنگ به سگستان رفت. [بویه] یك سردار را جانشین خود در «بم» نهاده به سوی «جیرفت» رفت كه قصبه كرمان است، چون به نزدیك «جیرفت» رسید، فرستاده علی بن زنجی به نزد او آمد. او سردار كوچ و بلوچ [1] بود و به علی بن كلویه شناخته می‌شد. او و نیاكانش بر آن بخشها چیره بودند ولی با هر دولت كنار می‌آمدند و برای نماینده‌اش كرنش كرده باج* می‌فرستادند، ولی به پیشگاه كسی نمی‌رفتند [2]. او همین باج را بطور معمول برای احمد بن بویه نیز بفرستاد ولی او در پاسخ گفت: این رفتار بسته بدستور برادرم علی بن بویه است. من باید به «جیرفت» درآیم و از آنجا، درباره آن برای برادرم پیام و نامه بفرستم، پس دستور داد كه از شهر دور شود، و او نیز پذیرفته، پیرامون ده فرسنگ از شهر دور شده، در سنگلاخی بیراهه فرود آمد و پیامهایی داد و ستد كردند تا قرار شد گروگانی بفرستد، كه فرستاد و پیمان بست كه سالیانه یك میلیون درم برای خراج آن شهرستان بفرستد.
او یكصد هزار درم نیز به نام پیشكش داد كه از خراج كاسته نشود، و خطبه به نام او كرد و پیش پرداخت خراج را برای هموار كردن راه سازش بفرستاد. با این همه، كور دبیر به احمد بن بویه پیشنهاد كرد كه پیمان شكنانه بر او شبیخون زند، زیرا كه او و یارانش بر پیمان پایان دشمنی دلبسته‌اند و آمادگی دفاعی ندارند، پس بویه می‌تواند دارائی و گنجینه‌های ایشان را برباید و بر شهرهایشان چیره شود و پیروزی بی‌مانند بدست آرد.

گزارش فرایند این پیمان شكنی:

ابو حسین احمد بن بویه، به انگیزه جوانی و كمی سن، فریب دبیر خود را خورده*، از راه دینداری و مردانگی دور شد. او سرداران بزرگ سپاه را گرد آورده بار و بنه
______________________________
[ (1-)]M . متن: «رئیس القفص و البلوص ...» برای شناخت كوچ‌ها قفص‌ها. ن. ك. احسن التقاسیم ترجمه منزوی: 694 و 695.
[ (2-)]M . متن: «و لا یطؤن بساطه ...».
ص: 465
خود و مانند آنرا كنار نهاده، هنگام نماز عصر براه افتاد تا بامداد پگاه بر ایشان بتازد.
علی بن كلویه بیدار و چشم براه بود، خبرگزارانش او را از پیش آگاه كرده بودند و یاران او در تنگه‌ای در میان دو كوه كه راه از آن می‌گذشت به كمین نشسته بودند، همینكه ابو حسین [بن بویه] با یارانش شبانه بدانجا رسیدند از همه سو بر ایشان تاختن گرفته، كشتند و اسیر كردند، و جز اندكی از سران سپاه كسی جان بدر نبرد. ابو حسین احمد بن بویه زخم بسیار داشت، دست چپ و چند انگشت دست راست او افتاد، كوفتگی سخت در سر و تن او پیدا بود و در میان كشتگان بیفتاد.
چون گزارش به جیرفت رسید، دبیر او «كور دبیر» و یاران مانده در آنجا بگریختند. بامدادان علی بن كلویه دستور داد كشتگان را بجویند و احمد بن بویه را دریابند.
پس او را دست بگریبان مرگ یافته به جیرفت بردند، علی بن كلویه دستور پرستاری و بهترین معالجه او را داده، از او پوزش خواسته، اندوه و نگرانی نشان داد، چون گزارش به علی بن بویه رسید، اندوهگین شده، «كور دبیر» را دستگیر نمود و به جای وی* ابو العباس [1] و خطلخ پرده‌دار خود را با دو هزار مرد فرستاد تا بار و بنه بر جا مانده معز الدوله [2] احمد بن بویه را در سیرجان گرد آوری كرده سپاهیان پراكنده او را سازمان دهند. علی بن كلویه نیز فرستادگانی با نامه‌های پوزش‌خواهی برای علی بن بویه فرستاده، پیشامدها را گزارش داده، سر به زیری خود و پیروی از او را گوشزد كرده گفته بود: من هنگام این پیشامد از جای خود بیرون نیامده بودم، علی بن
______________________________
[ (1-)] حناط قمی دبیر علی بن بویه (خ 5: 473).
[ (2-)]M : روش مشكویه چنان است كه لقب مردان بزرگ را تنها پس از رسیدن تاریخ برقراری آن لقب، با نام او می‌آورد، مگر در جائی كه خواستی داشته باشد. در اینجا می‌خواهد یادآور شود كه معز الدوله آل بویه كه در 11 ج 2- 334 امیر الامرای بغداد و فرمانروای همه كشورهای اسلام شد و مستكفی خلیفه را از تخت به زیر كشید (خ 6: 122- 124) چنین پیشینیه‌ای دارد؟
ص: 466
بویه، دادرس شیراز با ابو العباس حناط و گروهی از سرداران از سرداران با پاسخنامه‌ای نیكو با پذیرش پوزش او بفرستاد. پیمان پیشین را با یك فرمان استوار داشته، گروگان او را نیز برای او باز گردانید. آنگاه علی بن كلویه، ابو حسین احمد بن بویه را آزاد كرد، اسپهدوست [1] و دیگر اسیران را كه در دست می‌داشت نیز با خوشرفتاری و گرامی داشت و خلعت پوشی و هدیه دادن ابزار و خوراكی با وی آزاد كرد.
چون احمد بن بویه به سیرجان رسید، دبیر خود را دید كه تا دم مرگ در زندان شكنجه شده است، پس نزد برادرش [علی بن بویه] برای او میانجی شد و گناه او را بشست و او را آزاد كرد.
چون گزارش این بدبختی كه بر سر ابو حسین بن بویه آمد، به ابو علی بن الیاس [2] رسید، آزمندانه، از سگستان بیرون آمده، در شهری به نام «خناب» فرود آمد، پس ابو حسین به سوی او رفت* و چند روزی جنگ سخت میان این دو رخ داد، كه بسود ابو حسین پایان گرفته، ابن الیاس بگریخت، و ابو حسین پیروزمندانه بازگشت، آنگاه دوباره به اندیشه كینه‌جوئی و خونخواهی از علی بن كلویه افتاده به سوی او شد.
علی بن كلویه نیز آماده شده سازماندهی كرد و جلو آمد، تا در جائی كه فاصله دو سپاه كمتر از دو فرسنگ بود فرود آمد، هر سو در اندیشه پیشدستی بود، علی بن كلویه با گروهی از یاران پیاده خود كه دونده و تیزتك بودند بر ابو حسین شبیخون زد، چون هوا ابر بود و سخت می‌بارید، مردم درهم شده كسی دشمن را جز از راه زبان نمی‌شناخت، ایشان به درون اردوی ابو حسین راه یافته كشتند و چپاول كردند و بازگشتند، سپاه ابو حسین باقی شب را بیدار مانده نگهبانی می‌كردند، بامدادان فردا این سو به یورش پرداخته، گروهی را از آنان كشتند، علی بن كلویه بگریخت. ابو حسین احمد بن بویه كه اندكی از كینه پیشین را آرامش بخشیده بود بازگشت ولی باز هم
______________________________
[ (1-)]M . متن: اصفهدوست ...
[ (2-)]M : ن. ك خ 5: 435.
ص: 467
دل آزردگیهائی داشت. او گزارش پیروزیهای خود كه ابن الیاس را شكسته و تار و مار كرده و علی بن كلویه را نیز گریزانده است، برای برادر بنوشت. او در پاسخ نوشت: كار را به هر جا رسانده‌ای بایست و از آن مگذر! یكی از سرداران بزرگ خود به نام مرزبان بن خسرو گیلی [1] را نیز فرستاد تا ابو حسین را به پایتخت بیاورد و او را از نگرانی و دلواپسی دور كند. مانند این دستور را او به سرداران دیگر نیز نوشت، تا [ابو حسین] ناچار شد، ناخرسندانه به پیشگاه آید، زیرا هنوز كینه علی بن كلویه و یارانش از دل او زدوده نشده بود، و چون به استخر رسید باز ایستاد.

گزارش پیشامدهائی كه [ابو حسین بن بویه] را به شهرهای عراق كشانید تا به پادشاهی آنجا دست یافت:

ابو عبد الله بریدی از راه دریا به فارس آمده به علی بن بویه پناهنده شد زیرا كه محمد بن رایق و بجكم [2] در چند جنگ بر او پیروز شده اهواز را از چنگ او بیرون آورده بودند و نزدیك بود بصره را نیز از او بگیرند. پس او برادرش ابو یوسف [بریدی] را با ابو حسین علی بن محمد [3] جانشین خود نهاده به دربار علی بن بویه پناه آورد. بویه میهمان نوازانه او را گرامی داشت. ابو عبد الله [بریدی] پیشنهاد نمود كه هر گاه مردانی در اختیار او نهد بخشهای عراق را برای او بگیرد و دارائی بسیار اهواز را برای او گرد آوری كند، و برای دلگرمی او دو پسرش را گروگان بدو سپارد.
______________________________
[ (1-)]M . متن: «خسره ...» مشكویه در همه جا، مانند خ 5: 460 خسرو را بدین صورت می‌نویسد، شاید در آن زمان «های غیر ملفوظ» به جای ضمه نیز بكار می‌رفته است یا خسرو به فتح راء تلفظ می‌شده است.
[ (2-)]M : همدستی ابن رایق، مولای آرامی و بجكم مولای ترك (قاتل مرداویج در رو برو شدن با آل بویه ایرانی، نمونه‌ای از كشاكش نیروهای ملی آرامی و ترك و ایرانی است كه برای چیرگی بر دربار خلیفه عرب در بغداد در سده چهارم انجام می‌گرفت كه در خ 5: 75 و 211 و 6: 50 نیز در پانوشت بدان اشارت رفته است، طرف دیگر این كشاكش بریدیان‌اند كه بومی عرب شده‌اند و در خ 5: 529 و 6: 44 از ایشان یاد كردیم.
[ (3-)] در نسخه اصل: و علی بن محمد آمده است.
ص: 468
پس علی بن بویه، برادر خود ابو حسین [احمد بن بویه] را از استخر بخواست و چون نزدیك شد با سپاه به پیشواز او رفت و پایگاه او را بالاتر برد، تا از راه روانی به درد [1] او آرامشی بخشد. سپس او را با ابو عبد الله بریدی با سپاهی سازمان یافته با جنگ افزار بسنده روانه كرد.
این گزارش وقتی به بجكم و محمد بن رایق رسید، كه در «عسكر ابو جعفر»* بوده، و بصره را در میان گرفته بودند. پس بجكم از آنجا به اهواز بازگشت تا از رسیدن دیلمیان به آن جلوگیری كند، ابن رایق نیز به واسط بازگشت.
سپاه بجكم و سپاه ابو حسین [بن بویه] نزدیك رامهرمز، روبرو شدند و بجكم پس از جنگهائی كه به سال سیصد و بیست و شش یاد خواهم كرد به سوی «عسكر مكرم» رفت.

سال سیصد و بیست و پنجم آغاز شد:

اشاره

در این سال، ابو بكر محمد بن رایق به راضی بالله پیشنهاد كرد كه به همراه او به سوی واسط پائین آید تا به اهواز نزدیك باشند، پس به بریدی نامه نویسد، تا سر فرود آورد، و اگر سرپیچی كند به سوی او بشتابند، راضی پذیرفت و روز شنبه آغاز محرم [325] سرازیر شدند. «حجریان» این كار را بر ضد خود شمرده دست به آشوب زده گفتند، می‌خواهید همان رفتار را كه با «ساجیان» كردید [2]، با ما انجام دهید، پس ما نمی‌آئیم و در بغداد می‌مانیم. ابن رایق به سخن ایشان گوش نداده رفت، پس برخی با او رفتند و بیشترین ایشان پس ماندند، ولی پس از آنان به راه افتادند. چون به
______________________________
[ (1-)]M . متن: «تسلیة له عن مصیبته ...» اشارتی است به افتادن دست چپ ابو حسین بن بویه (معز الدوله آینده) در جنگ پیمان شكنانه با علی بن كلویه (خ 5: 537).
[ (2-)] خ 5: 533.
ص: 469
واسط رسیدند، ابن رایق به بازسازی پرداخت و از نایب پرده‌داران [1] آغاز نمود، كه نزدیك پانصد تن بودند، پس شصت تن را برگزیده دیگران را حذف كرد و از جیره باقیماندگان نیز بكاست. او هنگام باز بینی حجریان، داخل‌شدگان، تبدیل‌شدگان، زنان، بازرگانان، پناهندگان [2] را از قلم بینداخت، حجریان بر آشفتند و دستور را نپذیرفتند ولی در پایان پذیرفتند و بسیاری دیگر را نیز از قلم بینداخت، پس دست به آشوب زده،* جنگ افزار برگرفتند، ابن رایق روز سه شنبه پنج روز از محرم مانده یورشی سخت بر «حجریان» برده، برخی از ایشان را كشت و برخی را اسیر كرد، و دیگران به سوی بغداد گریختند، «لؤلؤ» فرمانده پلیس بغداد [3] نیز سوار شد، جلو فراریان حجری را بگرفت، برخی از ایشان پنهان شدند، خانه‌هایشان چپاول شد و برخی به آتش كشیده شد، و املاكشان را بگرفتند. چون ابن رایق جنگ و سركوب «حجریان» را به پایان رسانید، دستور كشتن زندانیان «ساجی» را داده، همگی جز صافی خازن و حسن بن هارون [4] را كشتند.
چون راضی و ابو بكر بن رایق به كار «ساجیان» و «حجریان» پایان دادند، آماده یورش بر اهواز و براندازی بریدیان شدند، خرگاه‌ها را به «باذبین» بیرون بردند، چون گزارش به بریدی رسید سخت نگران شد. ابو جعفر بن شیرزاد و ابو محمد حسن بن اسماعیل اسكافی با پیامی از سوی راضی بالله و ابن رایق به نزد بریدی
______________________________
[ (1-)]M . متن: «خلفاء الحجاب ...» كه یك درجه نظامی بوده است.
[ (2-)]M . متن: «الدخلاء و البدلاء و النساء و التجار و من لجأ الیهم ...».
[ (3-)] در «اوراق» است كه ستم یاران «لؤلؤ» بر مردم، عوارضی كه می‌گرفتند، مجازاتها كه می‌كردند، فریاد مردم را در آورد، تا از فرماندهی پلیس بر كنار شده، روز دوشنبه دوازده روز مانده از صفر سال 326 محمد بن بدر شرابی بر جای او گمارده شد.
[ (4-)] در تاریخ اسلام آمده است كه آنگاه كه حسن [ناصر الدوله] بن عبد الله [ابو الهیجا] ابن حمدان بر موصل چیره بود، گروهی از «ساجیان» و «حجریان» كه از ویژگان خلیفه بودند و از دست محمد بن رایق گریختند، به سوی او رفتند و او ایشان را گرامی داشت [M: ن. ك: خ 5: 533 پانوشت].
ص: 470
فرستاده شدند كه: تو مالیاتها را نفرستاده، در اختیار خود گرفتی، و سپاهیان را برانگیختی تا بیاشوبند، تو نه طالبی [1] هستی كه پادشاهی را شایسته خود دانی، نه سپاهی هستی كه خواهان سپهسالاری [2] باشی و نه شمشیر زن هستی كه به امید گشودن شهرهای در بسته [3] باشی. تو دبیری كوچك بودی كه از گمنامی به بالا كشیده شدی، و كارگزاری [4] ناچیز بودی كه برای كارهای* بزرگ بركشیده شدی و آموزش دیدی، سپس سركشی كرده، نمك ناشناسی كردی، نیكی را پاسخ بد دادی، و پیوند پیروی را بگسستی. اكنون اگر سپاه را در اختیار دولت بنهی و مالیات را بفرستی با سمت كارگزاری پا بر جا می‌مانی، و گر نه بر سر تو خواهند تاخت و كیفر شایسته خواهی دید!
______________________________
[ (1-)]M . متن: «انه لیس بطالبی، یسارع علی الملك ... او از اولاد علی بن ابی طالب نیست كه خلافت را حق خود بداند ...» چنانكه پیش از این نیز دیدیم، مدگنوسیسم هند و ایرانی اسلام در سده چهارم، با شتاب رو به افزایش می‌بود و چون این روش مذهبی در همه جا به صورت سلاح ایده‌ئولوژیك ایرانیان مخالف حكومت عباسی درآمده بود، و توجه مردم را برای حكومت، از عباسیان به سوی فرزندان فاطمه (ع) كه به طالبیان شناخته می‌شدند بر می‌گردانید، انتقال حكومت از عباسیان به طالبیان نه تنها خواست گنوسیست‌های تندرو قرمطی بود، بلكه گنوسیست‌های ملایم و سنی‌زده دوازده امامی مانند خاندان فرات (خ 5: 170 پانوشت) و خاندان دیوداذ آذربایجانی (خ 5: 280 و 297) كه خود با قرمطیان می‌جنگیدند، نیز بدین خواست متهم می‌شدند. آری تنها در سده پنجم نوشته‌های غزالی تا اندازه‌ای توانست «گنوسیسم اسلامی» را از خاندان بنی فاطمه (ع) جدا سازد و «گنوسیسم اسلامی سنی» پدید آورد كه مورد پسند خلیفگان عرب نیز باشد.
[ (2-)]M . متن: فیبتغی الامارة ...
[ (3-)]M . متن: «لفتح البلاد المنغلقة ...» مردم شهرهای مهم ایران هر چند سال یكبار فرماندار بغداد را رانده، خود به دژ نشسته، دروازه‌های شهر را بر روی عربان می‌بستند. خلیفگان بغداد از نو سپاهی به سرداری یك تن كه غالبا غیر ایرانی، سریانی و یا ترك بود، برای گشودن آن شهرهای در بسته گسیل می‌داشتند.
[ (4-)]M : برای فرق میان كارگزار عامل و فرمانده قائد، خ 5: 437. پانوشت دیده شود. (ص 375).
ص: 471
دو فرستاده او را دیده، پیام را بدو رسانیده، اندرزها دادند و او پیشنهاد كرد خوره‌های اهواز را برای او به [سالیانه] سیصد و شصت هزار دینار پیمان بندند تا هر ماه هلالی [1] سی هزار دینار بفرستد، و سپاه را نیز به فرماندهی كه فرستاده خواهد شد بسپرد تا برای جنگ به فارس فرستاده شوند. زیرا آنان از بازگشت به پایتخت به دلیل كمی جیره در آنجا و كشاكشی كه میان گروههای اولیا هست و ترس از تركان و قرمطیان [2] خودداری می‌كنند. دو فرستاده پیشنهاد بریدی را برای ابن رایق نوشتند و او آنرا بر راضی عرضه كرد و با [ابن مقاتل و] حسین بن علی نوبختی [دبیر رایق] رایزنی كرد، [نوبختی] گفت: نباید پیشنهاد بریدی پذیرفته شود، اكنون كه دل او را آزرده و یورش بر او را آغاز كرده‌اند باید آنرا به پایان برسانند، باید او را از آنجا برانند و نگذارند در آنجا بماند. ابن مقاتل گفت: باید پیشنهاد بریدی پذیرفته شود و او را بر كارگزاری استوار دارند. ابن رایق نیز به نرمش گرایش یافت و رأی ابن مقاتل را پذیرفت، هر چند رأی نوبختی درست‌تر بود. پس نامه‌ای برای ابن شیرزاد [ابو جعفر] و ابن اسماعیل [حسن اسكافی] نوشته دستور داد پیمان را [با بریدی] ببندند، ایشان نیز بستند و بازگشتند، ولی از خراج یك* دینار نیز فرستاده نشد. جعفر بن و رقاء را نیز فرستادند تا سپاه اهواز را به دست گیرد و به فارس ببرد، چون به اهواز رسید ابو عبد الله بریدی با همه سپاه به پیشواز او شتافت، گردانی از پس گردانی دیگر بدانجا آمده بیابان را سیاه كرده، دور ابو عبد الله بریدی حلقه زدند و چون جعفر بن ورقاء برسید تنها و سرگردان ماند، سپس خلعتهای سلطانی با فرمان استانداری و كارگزاری اهواز را به او دادند و او آنرا در مسجد
______________________________
[ (1-)]M : برای فرق میان ماه هلالی و ماه عددی یا خورشیدی- خ 5: 169 پانوشت ص 148.
[ (2-)]M : تركان سنی حاد و قرمطیان گنوسیست حاد دو قطب ضد هم در روند مذهبی اسلام آن روز بودند، برخی آرامیان گنوسیست شده و برخی ایرانیان عرب شده در میان آن دو قطب، حد وسطی با تشیع نرم پدید آورده بودند و گویا دار و دسته بریدیان كه یاد ایشان در خ 5: 529 و 6: 44 هست از این مردم بوده‌اند كه هم از تركان و هم از قرمطیان می‌ترسیده‌اند.
ص: 472
آدینه اهواز بپوشید و به خانه رفت و سپاهیان از سرداران گرفته تا سواران كادر ثابت [1] و بردگان پیاده با درفشها و پرچمها و جنگ افزار در پیش او رژه رفتند و جعفر بن ورقاء كه همراه او سوار بود نومید و دلشكسته شده، و وا رفت، و چون به خانه رسید خود و سرداران و یارانش زیر نظر نهاده شدند. آن روز روزی بزرگ بود و جعفر بن ورقاء چندی پس از آن بماند، تا بریدی گروهی را بر انگیخت كه دست به آشوب زده برای ادامه كار خواستار یك جیره كامل افزایشی شدند [2] و او پنهان شده، به بریدی پناهنده شد، بریدی نیز او را به پیشگاه [در واسط [3]] باز گردانید.
پس ابن رایق بر ابو حسین بریدی [4] فشار آورد تا از بغداد به پائین آمده به سوی دو برادرش [به اهواز] رفت. چون كار بریدی بدینجا رسید، راضی و ابن رایق نیز از واسط به بغداد، بالا رفتند.
ابو عبد الله حسین بن علی [نوبختی [5]] دبیر امیر ابن رایق به بغداد درآمد.

* گزارش ترفندی كه ابن مقاتل [6] به كار برد تا حسین بن علی نوبختی را از دبیری ابن رایق بر كنار كرد:

ابو بكر محمد بن مقاتل آشكارا بر اندیشه ابن رایق چیره بود و نسبت به حسین
______________________________
[ (1-)]M . متن: و فرسانهم و صمیمهم و عبیدهم ...
[ (2-)]M . متن: «و طالبوه بمال یفرق فیهم، رزقة تامة ...» جیره درست هر پنجاه یا شصت روز یك بار داده می‌شده است (خ 5: 414 و خ 6: 76 و پانوشت 5: 330).
[ (3-)]M . متن: فاخرجه و عاد الی الحضرة ...
[ (4-)] در «اوراق» است كه ابو حسین علی بن محمد بریدی به واسط آمد و ابن رایق او را به پیشگاه راضی رسانید تا با وی سخن گفت. ابن رایق همان خلعت را كه راضی هنگام پیروزی او بر «حجریان» [خ 5: 542] به او داده بود به بریدی پوشانیده [در مراسم خلعت پوشان] با وی سوار شد.
[ (5-)]M : پدرش علی بن عباس نوبختی وكیل املاك واگذاری مقتدر، در پانوشت خ 5: 327 یاد شد.
[ (6-)]M : ابو بكر محمد بن مقاتل، تاجری كوچك و بی‌سواد (خ 5: 566) و شاید بومی عرب شده باشد.
ص: 473
ابن علی نوبختی با همه پیشینه دوستی، بدبین شده بود. ابن مقاتل خود نوبختی را به ابن رایق شناسانده او را به دبیری وی رسانیده بود، و به همین سبب كه اكنون حسین بن علی نوبختی بالاتر از وی جا گرفته بود ناخرسند بود. نوبختی اكنون چرخاننده كار كشور بود، او آن پایگاه بلند و بزرگواری را برای ابن رایق فراهم كرده، و آن دارائی هنگفت را از پیمانكاری واسط و بصره برای او گرد آورده بود.
ابن مقاتل به ابن رایق پیشنهاد كرد تا از ابو عبد الله بریدی كمك گیرد، او را به دبیری خود گمارد تا این كشاكش از میان برود، و همگی یك سخن باشند، و سپاه اهواز و سپاه او با هم شوند. او می‌گفت: ای امیر! با این كار تو شكوهی والاتر خواهی یافت، زیرا كه بریدی امروز هم پایه تو است، هر گاه برای تو سر فرود آرد و پیروی كند، فرمانبردار تو خواهد شد. شاید به تو بگویند: بریدی به سلطان و به یاقوت نیرنگ زد، چگونه به او اطمینان می‌كنی؟ پاسخ چنین است كه شما در یك شهر نخواهید بود، تا او بتواند به تو نیرنگ زند، چنانكه به یاقوت زد. تو اكنون جز با یك جنگ اگر پدید آید و پیروزی با تو باشد، بر او دستی نداری و چون كار بدینجا رسیده است، اگر پایگاه او را از امیری به دبیری پائین آوریم و او را وادار به پیروی كنیم و با ترفندی مردان* و سپاهیانش را از گردش فرا بكشانیم، و او را با بجكم بفرستیم تا فارس و اصفهان را برای ما بگشایند، بهتر از آن است كه با جلوگیری از خواستهایش او را بترسانیم، تا هشیارانه با سرداران گرم گیرد. افزون بر اینها، او سی هزار دینار پیشكش برای امیر فرستاده، كه در خانه من است! ابن رایق گفت: من حسین بن علی [نوبختی] را با آن همه نیكخواهی كه كرده و بركتی كه برای من دارد، بر كنار نمی‌كنم، هر چند [بریدی] فارس و اصفهان را گشوده به من، نه دیگری بسپارد. [مقاتل] گفت: اگر دبیری او را نمی‌پسندی، او را به كارگزاری واسط و بصره بگمار! [ابن رایق] گفت: اگر ابو عبد الله حسین بن علی [نوبختی] این را پیشنهاد كند، انجام خواهم داد. [مقاتل] گفت: ای امیر! پس این گفتگوی ما را درباره دبیری، با وی بازگو مكن! چون ابو عبد الله حسین بن علی [نوبختی] بیامد و این رأی با وی در میان
ص: 474
نهاد، فریاد او در آمد و بدیهای بریدی و كفر و خیانت آشكار [1] او را، از آغاز كار تا روز سرپیچی آشكار وی بر شمرد، او داستان یاقوت را یاد كرد و سپس رو به ابن مقاتل نموده گفت: تو حق این امیر [ابن رایق] را به جا نیاوردی، و در رایزنی نیكخواه نبودی.
سپس گفت: ای امیر! من بیمارم، اگر زنده ماندم نخواهم گذارد كه این را بر گردن تو نهند و اگر مردم [2] تو را به خدا سوگند می‌دهم كه مبادا با بریدی دوستی كنی كه دچار ترفندهای او شوی! اشك در چشم ابن رایق گرد آمده گفت: خدایت زنده داراد و* او را بكشاد! حسین بن علی [نوبختی] بیمار بود، سرفه می‌كرد و تب داشت. چون بیرون رفت، ابن مقاتل كه خشمگین شده بود به ابن رایق گفت: این مرد سی هزار دینار فرستاده است و ناچار باید پاسخ نیك بیند، پس احمد بن علی كوفی را به نمایندگی ما و جانشینی [بریدی] در پیشگاه بپذیر، تا بعد رأی قطعی برای شما استوار آید.
[ابن رایق] گفت: این را می‌پذیرم! پس ابن مقاتل همه این گفتگوها را برای بریدی بنوشت و او احمد بن علی كوفی را فرستاد تا در مدینة السلام [بغداد] به پیشگاه ابو بكر محمد ابن رایق رسید و به نمایندگی ابو عبد الله بریدی نزد او بزیست. بیماری حسین بن علی نوبختی سنگین شد و چند روز به سر كار نیامد، به جای او برادرزاده‌اش كه دامادش نیز بود، كار او را در مجلس ابن رایق انجام می‌داد و به جای او امضا می‌كرد.
ابو بكر [محمد] بن مقاتل به امیر ابن رایق گفت: وفاداری از ایمان است و برای امیر شایسته‌تر می‌باشد، ولی از دست دادن وقت و كار، خرد پسند نیست، حسین بن علی [نوبختی] خواهد مرد، تو باید در اندیشه دبیری برای كارهایت باشی كه عقب مانده است. ابن رایق گفت: ای مرد! من هم اكنون احوال او را از سنان بن ثابت [3] پرسیدم، او
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و كفره الصنائع ...» و كفران او خدمتها را، و شاید «كفره الضائع» بهتر باشد.
[ (2-)]M . متن: و ان مضی فی حكم الله ...
[ (3-)]M : سنان بن ثابت ندیم راضی (خ 6- 26) و پزشك بود. پسرش ثابت بن سنان بن ثابت
ص: 475
گفت: از سرفه او [1] كاسته شده رو به بهبود است و دراج خورده است. ابن مقاتل گفت:
سنان مردی خردمند است، او نخواسته است خبری ناگوار، از دوست، به تو برساند، به ویژه كه مقام وزیری دارد، تو از داماد او كه* پسر برادرش و جانشین او در كارهایش نیز هست، بپرس و سوگندش بده كه راست گوید، گفت: خواهم كرد. ابن مقاتل رفت، علی بن احمد، برادرزاده حسین بن علی [نوبختی] را بخواست و به او گفت: من راه دبیری تو را، برای امیر، هموار كرده‌ام و به او گفته‌ام كه تو را بدین كار كه وزیری دربار به شمار است، بگمارد، عموی تو رفتنی است، اگر حالش را از تو پرسید بگو:
مردنی است، تا من به او بگویم تو را خلعت بپوشاند تا كسی بدان آزمند نشود.
علی ابن احمد [نوبختی] فریب خورد و خود را از حال عمو بی‌خبر نهاد.
پس چون فردا، ابن رایق حال عمویش را از او پرسید، گریه كنان پاسخ داد:
خدا به امیر اجر دهاد، باید ابو عبد الله را جزو مردگان بشمریم و دستی سوگمندانه بر پیشانی خود زد. ابن رایق گفت، لا حول و لا قوة الا بالله! چقدر برای من گران است! اگر می‌شد با پرداخت خونبها جلو مرگ را گرفت من همه دارائیم را برای او می‌دادم! پس ابن مقاتل را بخواست و گفت: تو درست گفتی! ما از زندگی حسین بن علی [نوبختی] نومید شدیم، اكنون چه كنیم؟ گفت: ابو عبد الله احمد بن علی كوفی همپایه حسین بن علی [نوبختی] است هر دو شاگرد اسحاق بن اسماعیل نوبختی [2] بودند. بیشترین اعتماد بر پاكی او هست. او اكنون از ویژگان ابو عبد الله بریدی است. اگر او را به دبیری بگماری، پاكی را با كار آزمودگی و پر كاری نزد خود آورده‌ای. افزون بر این، آن گروه را نیز به سوی خود كشانیده، در دست خود داری، و ویژه* خود ساخته‌ای، به ابو عبد الله بریدی نیز كه خواهان دبیری تو است، با گماردن یار او بر این مقام،
______________________________
[ ()] نیز پزشك (پانوشت خ 5. 514) و جراح (خ 5: 581- 582) و تاریخ‌نگار بوده است (خ 5: 183 و 564).
[ (1-)]M . متن: و خف النفث ... از خلط اندازی او كاسته شده است.
[ (2-)]M : قاهر او را به سال 322 زنده به گور كرد (خ 5: 446).
ص: 476
پاسخی پذیرفتنی داده‌ای. ابن رایق گفت: استخاره كن و انجام ده! ولی باید تو ضامن درستی ابو عبد الله كوفی باشی كه به من نیرنگ نزند و به هیچ رو بریدی را برتر از من ندارد. ابن مقاتل گفت: من همه شرایط امیر را درباره ابو عبد الله كوفی ضمانت می‌كنم. پس او را به دبیری گمارد و او همه كارها را مانند حسین بن علی [نوبختی] انجام می‌داد. او دستور داد عبارت «و كتب فلان بن فلان» از پایان نامه‌هائی كه از سوی ابن رایق نوشته می‌شد بیفتد. این جمله را حسین بن علی [نوبختی] بنابر رسم وزیران می‌افزود، مدت كشور داری حسین بن علی نوبختی سه ماه و هشت روز بود، ابو بكر بن مقاتل [1] در نامه‌ای به ابو عبد الله بریدی منت نهاد كه با ترفندی حسین بن علی [نوبختی] را بر كنار كردم و كار را به سود تو چرخانیدم و ابو عبد الله كوفی را به جانشینی تو به كار گماردم. ابو عبد الله بریدی نیز ده هزار دینار را كه پیشتر یاد كردم [2] برای او بفرستاد.
حسین بن علی نوبختی نیز بهبود یافت، ولی بهبود او را از ابن رایق پنهان داشتند، و بریدیان كم كم بالا آمدند، تا بر بصره نیز دست یافتند.

گزارش ترفندها كه به كار بردند و به سود ایشان پایان یافت:

هنوز یك ماه از دبیری ابو عبد الله كوفی برای ابن رایق نگذشته بود كه برای بستن پیمان ابو یوسف بریدی* درباره بصره و واسط به كوشش پرداخت، و آنرا به ابن رایق پیشنهاد نمود. او در پاسخ گفت: نمی‌كنم! من به این دو، اطمینان ندارم. [كوفی] گفت: چرا ای امیر؟ واسط را كه من خود اداره خواهم كرد و یك پیاده ایشان نیز بدانجا نمی‌رسد، مالیات آنرا نیز خودم خواهم گرفت. برای بصره نیز چهار میلیون درم معین كرده‌ام و پیمان كاران مورد اعتماد خود را در آنجا خواهم گمارد. ابن مقاتل نیز این پیشنهاد را
______________________________
[ (1-)]M . متن: «ابن رایق ...» كه نادرست است. زیرا كه به كار برنده ترفند ابن مقاتل است و بریدی ده هزار دینار را مزد این نیرنگ برای او فرستاده است.
[ (2-)]M : در خ 5: 546 و 574 گفتگو از سی هزار دینار است كه برای ابن رایق فرستاده است.
ص: 477
تأیید كرد، پس ابن رایق اجازت داد كه پیمان بسته شود. پس ابو یوسف [بریدی] ابو الحسن بن اسد را بر كار خراج بصره بگمارد. كارهای جنگی نیز با محمد بن یزداد بود. پس مردم بصره دسته جمعی «به سوق اهواز» آمده، والی شدن بریدی را به او شادباش گفتند، و این كار در یك گرد هم آیی بزرگ رخ داد.
پیش از این ابو حسین بن عبد السلام هاشمی، مرد سرشناس بصره كه ابن رایق او را سبك كرده و به سبب بی‌مهری از او دور شده بود، به سوی ابو عبد الله بریدی و برادرش ابو یوسف رفته خود را به دامان ایشان انداخته بود. او پیشنهاد كرده بود، سپاهیان خود را به بصره فرستند و آنرا بگشایند، زیرا توده مرد و جویبارنشینان [1] خواهان و پیرو آنان هستند. ابو عبد الله بریدی نیز به ساختن شذا، زبزب، طیار [2] بسیار آغاز كرده، تا یكصد پارچه قایق استوار و قابل اطمینان فراهم كرد.
پس چون نمایندگان مردم بصره* برای شاد باش به نزد او آمدند، ایشان را گرامی داشت و گفت: ابو حسین بن عبد السلام از نیكخواهی من برای شما آگاهی دارد كه چگونه به ساختمان جنگ افزار آبی برای سپاه پرداخته‌ام، تا شهر شما را از گزند قرمطیان در امان بدارم. كارگزاری بصره برای من سود ندارد و نیازی بدان ندارم. نگرانی من از ستم‌هائی است كه ابن رایق و جانشین او محمد بن یزداد، بر شما روا می‌دارند. من ماهیانه چهار هزار دینار از دارائی خودم به جای مالیاتی كه به نام شرطه، مآصیر، شوك [3] از شما گرفته می‌شد نهاده‌ام، من برابر این دستنوشت آنها را از دوش شما بر می‌دارم.
______________________________
[ (1-)]M . متن: طاعة الخول و اهل الانهار ...
[ (2-)] سه گونه قایق نهر پیماست- خ 5: 59.
[ (3-)]M : آمد روز در پانوشت خ 5: 576 گوید: نگارنده تكمله می‌افزاید: ابن رایق نخستین كس بود كه «مآصیر» را در بغداد بنیاد نهاد. پیش از آن، گرفتن چنین عوارض رسم نبود.
درباره مآصر ابن رسته گوید: دو قایق در دو كرانه دجله می‌ایستادند و آنها را با تنابی به هم می‌بستند تا از آمد و شد قایقها بی‌اجازه و پرداخت مالیات جلو گیرند. ن. ك: خ 6: 361. 362.
ص: 478
پس یادداشت امضا شده را به ایشان داد و غریو شادی و سپاس از ایشان برخاست.
سپس او چنین سخن گفت:
«چون این گزارش به ابن رایق برسد خواهد بر آشفت و به دشمنی با من برخواهد خاست، ولی من به خدا سوگند، كه در راه نیكخواهی برای شما از دشمنی با دو برادرم، ابو یوسف و ابو حسین و پسرم ابو القاسم نیز باك ندارم، زیرا می‌دانم در میان شما از بنی هاشم، طالبیان، و فرزندان مهاجران و انصار یافت می‌شوند، گرامی داشتن شما، بزرگداشت اسلام است. من چنین می‌اندیشم كه اگر رنج از شما دور كنم، خداوند همه گناهان مرا بیامرزد. ابن رایق خواهد كوشید آنچه را من از دوش شما برداشتم دوباره از گرده شما بكشد. اینك كجایند آن بازوان نیرومند و دلهای* سركش كه با علی بن ابی طالب [1] صلوات الله علیه جنگیدند؟! هر گاه ابن رایق بخواهد آنچه را من ساختم ویران كند، با همان بازوان و شمشیرها در روی او بایستید، كه من پشتیبان شمایم!» سپس بریدی از روزهای تاریخی مردم بصره در جنگهای عبد الرحمان اشعث و محمد و ابراهیم دو پسر عبد الله بن حسن بن حسن [2] یاد كرده گفت: آروزها را گسترده و دلها امیدوار دارید! در جنگ با دشمن دلیر باشید! سپس دستوری نوشت كه دو هزار دینار برای نوسازی مسجد آدینه بصره هزینه كنند، كه شنیده بود ویران شده است. سپس درخواست نامه‌های نیازمندان، بر
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و النفوس الابیة التی حاربت علی بن ابی طالب صلوات الله علیه ...» كه اشارتی به جنگ «جمل» است، كه لشگریانی زیر پرچم طلحه و زبیر و عایشه، در بصره ضد سپاه علی (ع) جنگیده شكست خوردند. جمله «صلوات ...» پس از نام علی (ع) اگر از بریدی باشد، نشان می‌دهد كه او گنوسیست است و علی (ع) را بر حق می‌داند.
[ (2-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: كدام وقت بر شما ستم وارد شد و من صبر نمودم؟! برای گزارش بیعت مردم بصره با ابن اشعث به سال 81. ن. ك: طبری 2: 1063 پ 3687 و برای ابراهیم كه به سال 145 ه. به بصره آمد، طبری 3: 298 پ 4893. برای گفته ابو حنیفه درباره جنبش او بر ضد منصور [دوانیقی] ن. ك در معجم الادباء. یاقوت 1: 286: 10/ چ مامون 1: 215.
ص: 479
او عرضه شد و او رأی می‌داد، دستور رسیدگی می‌نوشت و تا دو میلیون درم تخفیف در معامله‌ها را پذیرفت، هنگامی مردم از او جدا شدند كه هر یك همچون شمشیری برای او بودند. او غلام خود «اقبال» را كه پرده‌دارش نیز بود و با ابو جعفر جمال نوبت [1] داشت، با دو هزار پیاده فرستاده دستور داد در «حصن مهدی» بمانند، تا برای اقبال دستور بنویسد كه سپاه را به بصره ببرد. چون این گزارش به ابن یزداد رسید سخت بر آشفت.
نیز در این سال محمد بن رایق، ابو حسین بجكم را به فرماندهی پلیس بغداد [2] گمارد. او ابو حسین [3] عمر بن محمد را نیز افزون بر كارش، سمت «قاضی القضاة» بداد. او دستور داد غلامان «حجری» كه در بغداد پنهان شده بودند [4] آشكار شده با جنگ افزار به پیشگاه آمدند و پس از سان دیدن، پیرامون دو هزار تن از میان آنان برگزیده، نام نویسی كرده، از نو مواجب ایشان را* آنگونه كه صلاح می‌دانست برقرار كرد و نام دیگران را از دفتر بزدود، او نوگماردگان را به سوی كوهستان گسیل داد.
چون فرستادگان به راه خراسان رسیدند همگی یك پارچه، بر آن شدند كه به نزد ابو عبد الله بریدی به اهواز شوند. او ایشان را پذیرفته بر جیره ایشان بیفزود و از آنچه به وسیله ابن رایق بر سر ایشان آمده بود، شگفت‌زدگی نشان داده، نوید نیكوی و دلداری داد. از سوی دیگر بریدی برای سلطان و ابن رایق چنین وانمود كه توان ایستادگی برابر آنان را نداشته، ناچار ایشان را پذیرفته است. او همین پیشامد را بهانه ساخته از پرداخت مالی كه قول داده بود بفرستد، خودداری نمود. او گفت: اینان
______________________________
[ (1-)]M . متن: «كانت له نوبة مع ابی جعفر الجمال ...» جمال سردار سپاه بریدی است (خ 5: 527)
[ (2-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: و او را در خانه محمد بن خلف نیرمانی در كنار دجله جا داد.
[ (3-)]M . متن: حسین ... كه واژه «ابو» افتاده است (- خ 5: 319).
[ (4-)]M : ن. ك: خ 5: 542.
ص: 480
با سپاه همدست شدند و از فرستادن خراج اهواز جلو او را گرفتند.
كشور به دست شورشیان پاره پاره شده بود. هر كس كه بر بخشی چیره بود از پرداخت خراج خودداری می‌كرد.
واسط و بصره و اهواز به دست خاندان بریدی افتاده، فارس در دست علی ابن بویه، كرمان به دست ابو علی بن الیاس، اصفهان و ری و كوهستان در میان ابو علی حسن بن بویه و وشمگیر به كشاكش بود، موصل و «دیار ربیعه» و «دیار بكر» در دست حمدانیان، مصر و شام در دست محمد بن طغج [1]، مغرب و آفریقا به دست ابو تمیم و اندلس در دست اموی [2] و خراسان در دست نصر بن احمد [سامانی] و «یمامه» و «هجر» در دست ابو طاهر [قرمطی] ابن ابو سعید* جنابی [گناوه‌ای]، طبرستان و گرگان در دست دیلمیان بود. جائی جز سواد [3] و عراق به دست سلطان و ابن رایق نمانده بوده
______________________________
[ (1-)] ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: من ندیدم «راضی» كسی را مانند امیر ابو بكر محمد بن طغج بستاید، وی او را می‌ستود و هر كارش را تأیید می‌نمود، همه پیشكشهای او را گرانبها می‌انگاشت و برخی از آنها را میان ما پخش می‌كرد. هر گاه از او یاد می‌شد، می‌گفت: او مردی خردمند، مانند بزرگان گذشته موالی، خوشخدمت است، من نمی‌دانم چگونه به او پاداش دهم. راضی به من دستور داد از سوی او نامه‌هائی نوشتم، كه در آنها او را «اخشاذ» [شاید: لهجه‌ای از اخشید باشد. ن ك خ 6: 146 پانوشت] نامیده، به مردم دستور می‌داد كه او را بدان نام خوانند.
چون آخرین پیشكش او كه چند نوازنده و رقاص بود [به بغداد] رسید راضی گفت:
چیزی برای من فرستاده است كه هیچ خلیفه مانندش را نداشت، گاهی به دور از چشم نامعتمدان می‌گفت: اگر كسی مانند او نزد من می‌بود بایستی چنان سپاهی را می‌داشتم كه بیشترین همانندی را در فرمانبری با سپاهیان نیاكان من داشته باشد.
[ (2-)] او ناصر لدین الله ابو مطرف عبد الرحمان بن محمد است. در تاریخ اسلام آمده است:
هیچ یك از نیاكان ایشان لقب «امیر المؤمنین» نداشتند و نام ایشان را در خطبه [آدینه] تنها با لقب «امیر» می‌آوردند تا آنكه در سال 317 ه چون او از زبونی خلافت در بغداد و روی كار آمدن شیعیگری در قیروان آگاه شد، لقب «امیر مؤمنان» برای خود نهاد.
[ (3-)]M : سواد روستاهای دجله است ن. ك: خ 5: 555.
ص: 481
است. چون «دیار مضر» [1] بی‌سرپرست ماند، به ویرانی گرائید و مالیات آنجا برای دربار سلطان بسنده نماند، بدرخرشنی، كه كارگزار جنگ بود، آنجا را رها كرده به پایتخت آمد. پس چون شهر از فرمانده معونت تهی ماند، علی بن حمدان [2] بدانجا شد و آنرا بگرفت.
چون ابو عبد الله حسین بن علی نوبختی از ترفندی كه برای [بركناری] او به كار رفته آگاه شد و دید آنچه ساخته است ویران می‌شود بیماری او سخت شد و به سل [3] انجامید.
در این سال كشاكش در میان محمد بن رایق و بریدیان [4] نیز آشكار شد.
______________________________
[ (1-)]M . تاریخچه مهاجرت عربهای ربیعه و مضر، پیش از اسلام به سوریه و شمال باختر عراق در پانوشت خ 5: 11 ص 9 گذشت. اینك كه مشكویه وضع سیاست جغرافیائی كشور را یاد می‌كند، من مرزهای جغرافیائی سه منطقه «دیار بكر» و «دیار ربیعه» و «دیار مضر» را از معجم البلدان یاقوت برای روشنگری می‌آورم:
قبیله «بكر» بخشی از قبیله بزرگتر «ربیعه» است. مرزهای «دیار بكر» در باختر دجله، از شهرهای كوهستان مشرف بر «نصیبین» تا كنار دجله است، كه دژ «كیفا»، «آمد»، «میافارقین» را در بر دارد. برخی از دجله نیز گذشته «سعرت»، «حیزان»، «حینی» را نیز از آن شمرند.
مرزهای «دیار ربیعه» میان «موصل» و «رأس عین» به سوی بقعاء موصل و «نصیبین» و «رأس عین»، «دنیسر»، «خابور» است. برخی دو منطقه «بكر» و «ربیعه» را روی هم «دیار ربیعه» خوانند.
مرزهای «دیار مضر» در دشت خاوری فرات به سوی «حران»، «رقه»، «شمشاط»، «سروج» و «تل موزن» كشیده می‌شود.
امروز تنها نام «دیار بكر» بر منطقه كردستان تركیه باقی مانده است.
[ (2-)] ابو الحسن علی بن عبد الله (ابو هیجا) بن حمدان سیف الدوله (خ 6: 63).
[ (3-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: پس ابو عبد الله احمد بن علی كوفی [كه بر جای نوبختی نشست] محمد بن یحیا بن شیرزاد [وزیر آینده: خ 6: 16] را دستگیر كرد و یكصد و بیست هزار دینار از او مصادره كرد.
[ (4-)]M : یا «یزیدیان» برای شناخت این خاندان- 6: 44 پانوشت.
ص: 482

گزارش انگیزه آن:

چون در ماه ربیع دوم سال 325 ابو طاهر قرمطی به كوفه در آمد، ابن رایق از بغداد بیرون آمده در «بستان ابن ابو شوارب» در پل «یاسری» فرود آمده ابو بكر بن مقاتل را با پیامی به نزد ابو طاهر هجری فرستاد. ابو طاهر، از سلطان خواسته بود كه سالیانه مالی به ارزش نزدیك یكصد و بیست هزار دینار پول و خوار و بار برای او بفرستد تا از شهر خود بیرون نیاید. ابن رایق فرستادن این مال را پذیرفت بدین شرط كه این مال، جیره او و كارمندانش باشد، كه پیرو سلطان خواهند شد، و لیستی [1] از ایشان در پایتخت خواهد بود. و پس از آنكه گفتگوها* و پیامها به جائی نرسید ابو طاهر به شهر خود بازگشت و ابن رایق كه تا «قصر ابن هبیره» رفته بود به واسط برگشت و به كشاكش با بریدی پرداخت و ابو الفتح فضل بن جعفر بن فرات را به وزیری گمارد.

گزارش انگیزه آن:

ابن رایق گمان كرد اگر ابو الفتح [بن فرات] را به وزیری گمارد، خواهد توانست مالیات مصر و شام را برای او بگیرد، پس او را از شام [2] بخواست و سلیمان بن حسن خانه‌نشین شد [3]. راضی خلعتها را پیش از رسیدن وزیر برای او فرستاد كه در «هیت» بدو رسید و آنها را پوشیده به بغداد درآمد و ابو القاسم [4] كلوذانی [5] را بر دیوان
______________________________
[ (1-)]M . متن: «علی أن یكسر لهم السلطان جریدة ...» در كتاب العیون: و یجعل لهم بذلك جریدة فی الدیوان و یدخلوا ...
[ (2-)] در كتاب الولاة كندی ص 278 گوید: او در همین سال به مصر آمده بود.
[ (3-)]M : وزیر مقتدر (خ 5: 333- 342). سلیمان بن حسن نخستین وزیر دوران امیر الامرائی است كه از سال 324 تنها عنوان تشریفاتی وزیری داشت و كارها را امیر الامراء می‌چرخانید (خ 5: 532).
[ (4-)] صاحب تكمله گوید: ابو القاسم كلوذانی به سال 340 در فقر درگذشت.
[ (5-)]M . متن: الكلواذی ... مانند خ 5: 146- 147 و 421. كلوذانی نیز بسیار آمده است. یاقوت گوید:
ص: 483
سواد [1] استوار داشت و ابو بكر عبد الله بن علی نفری [2] را كه شوهر خواهر او بود جانشین خود در پایتخت بنهاد. سلطان آگهی به وزیری گماردن ابو الفتح [بن فرات] را در بخشنامه‌ای برای فرمانداران اطراف بنوشت.
چون گزارش سخن رانی بریدی [3] برای مردم بصره به ابن رایق رسید نگران شده به كوفی پرخاش كرده، او را متهم نمود و خواست او را دستگیر كند، كه ابو بكر بن مقاتل از او پشتیبانی نمود و جلوگیری كرد.
سپس چون دید كوفی در نامه‌اش به بریدی اعتراض نموده است، به كوفی گفت: شنیده‌ام دوست تو [بریدی] برای مردم بصره سخنانی گفته است كه به من بر میخورد، و چه بسا دنباله آنرا تندتر بگیرد، برای او بنویس: ناخرسندی من از تو از آنست كه تو «حجریان» را پذیرفته‌ای! بایستی ایشان را نمی‌پذیرفتی و یا اكنون برانی.
* هر گاه از تو اجازت خواهند كه به جائی روند، یكی از سرداران خویش بر ایشان
______________________________
[ ()] «كلواذ» تابوت «تورات» است، پس ریشه این واژه را آرامی در افسانه‌های جهودان می‌داند، اما كمی پائین‌تر گوید: نام پسر «تهمورث» است، پس باید ریشه پهلوی داشته از افسانه‌های ایرانی باشد. به هر حال نام تسوجی در یك فرسنگی جنوب تیسفون (بغداد) در كرانه خاوری دجله و باختر «نهر بوق» بوده است. این شهرك در جنوب بغداد، مانند «قطرپل» و «اوانا» خ 6: 361 در شمال آن و مانند شهركهای «طیزناباذ» و «فرك» تا سده چهارم، و برخی از آنها تا سده هفتم به سبب نامسلمان ماندن توده مردم آنها، مركز عیش و نوش مردم بغداد بود. خوشگذرانی‌هائی كه پایتخت مذهبی خلیفگان خشن عرب آنها را كم كم ممنوع می‌داشت، بدانجا منتقل می‌شد. ابو نواس اهوازی و مطیع بن ایاس و متنبی و دیگر شاعران خوش ذوق قطعه و قصیده‌ها در توصیف دختران زیبا و باده‌های گوناگون و میخوارگی آزاد در آن شركها سروده‌اند، كه برخی آنها را یاقوت، زیر نام‌های یاد شده آورده است.
[ (1-)]M : سواد، روستاهای آبشخور دجله، در برابر روستاهای فرات «سقی الفرات» (خ 6: 515) و برابر «بادوریا» (خ 5: 96) است. دیوان سواد مهم‌ترین دیوانهای پایتخت (بغداد) بوده است- پانوشت 5: 256).
[ (2-)]M . ن. ك: خ 6: 16.
[ (3-)]M : خ 5: 551 به بعد.
ص: 484
بگمار و ایشان را به كوهستان بفرست! من می‌دانم كه سبب لشكر كشی تو به «حصن مهدی» نیز شنیدن تو گزارش در آمدن هجری [قرمطی] به كوفه بوده است و تو سپاه را برای پشتیبانی مردم، اگر نیاز داشته باشند، فرستادی، پس اكنون ماندن ایشان در آنجا، انگیزه بدگمانی بر تو می‌شود، به دشمنان تو بهانه‌ای برای دو بهم زنی میان ما خواهد داد، من شنیده‌ام كه تو غلام خودت ابو جعفر محمد را به شوش فرستاده‌ای (كه در واقع نیز فرستاده بود) و به او دستور داده‌ای كه به «طیب» رفته بماند، كه مبادا از سوی قرمطیان خطری ما را تهدید نماید. و اگر برای پشتیبانی از «واسط» نیازی بدان شد نزدیك باشد.
چون من سر رسیدم، در نامه به او نوشتم كه باز گردد و او به اهواز بازگشت، و این خود مایه سپاسگزاری است. تو نیز به «اقبال» و كسانی كه به «حصن مهدی» فرستاده‌ای همین دستور ده، تا من بر پیمان تو باشم.
چون كوفی همه این سخنان را نوشت، بریدی پاسخ داد: سپاهیان من با حجریان خویشاوند شده، پیوندهای خانوادگی، زناشویی، همشهری‌گری دارند و من نمی‌توانم ایشان را یكجا برانم، ولی با گذشت زمان ایشان را خواهم پراكند، و چون گزارشهای فراوان رسید كه قرمطیان، در بازگشت از كوفه، به بصره یورش می‌آورند، مردم از من كمك خواستند* و من آن سپاه را برای كمك ایشان فرستادم و اكنون در آنجایند.
بریدی همان ساعت كه گزارش فرود آمدن ابن رایق به «واسط» را دریافت كرد، به سپاهی كه در «حصن مهدی» داشت دستور داد به بصره درآیند، ایشان همراه با گروهی بسیار از «حجریان» كه به كمك این كار آمده بودند بدانجا در آمدند. محمد بن یزداد [فرماندار رایقی] مكان [1] صغدی و تكین را كه دو ترك از شحنگان بصره بودند، برای جنگ با بریدیان فرستاد و در «نهر امیر» جنگ رخ داد و رایقیان شكست خورده گریختند.
______________________________
[ (1-)]M : در خ 5: 271 و 433 این واژه به صورت «ماكان» دیده می‌شود.
ص: 485
سپس محمد بن یزداد یك گردان از كادر ثابت [1] و غلامان شخصی خود را به كمك ایشان فرستاد و جنگ دوم در «كسرابان [2]» در یك فرسنگی «ابله» رخ داد كه باز رایقیان شكست خوردند و «اقبال» و سپاه بریدی به بصره درآمدند، محمد بن یزداد كه فرماندار ابن رایق بود، دروازه بصره را باز گذارده، از راه بیابان به سوی كوفه گریخت و «مكان» و «تكین» و سپاهیان آبی [3] رایق، با زبزب‌هایشان، به سوی «واسط» رفتند. گزارش درآمدن اقبال غلام بریدی با یارانش به بصره، با پاسخ بریدی به نامه [یاد شده] كوفی نزدیك به هم به ابن رایق رسید، او یك فرستاده با پیامی دارای بیم و امید به نزد بریدی گسیل داشت. پاسخ بریدی چنین بود كه او نمی‌تواند سپاهیان خود را از بصره فرا خواند، زیرا مردم با ایشان انس گرفته و از بدرفتاریهای* ابن یزداد بیمناكند، قرمطی نیز بدین شهر آزمند است. او می‌ترسد همینكه به سپاهیانش دستور بازگشت دهد، قرمطی به بصره درآید، تا از بازگشت پیوند این مردم با ابن یزداد پس از گسیخته شدن جلو گیرد.
در حقیقت نیز مردم بصره از ابن رایق و ابن یزداد سخت بیمناك بودند، محمد ابن یزداد با رفتار بسیار ستمگرانه خود، «سدوم [4]» را به یاد مردم بصره آورده، زندگی ایشان را به نابودی كشانیده بود. مردم بصره كه به سربلندی خو كرده‌اند، به بریدی امیدوار شده دل بستند، ولی پس از آن، رنجهائی از او و دو برادرش كشیدند كه می‌گفتند: ای كاش با ستمگریهای ابن رایق و ابن یزداد و خوردن علف در آن روزگار
______________________________
[ (1-)]M . متن: الائبات ... دلاوران. در (خ 5: 575) دارد: الاكراد و الأعراب و الحشر و الاثبات و المولدین ...
[ (2-)]M : شكن، یا پیچ ابان.
[ (3-)]M . متن: رجال الماء الرائقیة ... مردان جنگاور آبی رایق.
[ (4-)]M : یكی از هفت شهر افسانه‌ای قوم لوط یهود، كه از بسیاری گناه مردم، خدایش واژگون كرد (قرآن 11: 82) از مؤتفكات (قرآن 9: 69) قاموس كتاب مقدس. ص 471. سفر پیدایش 13: 13. معجم البلدان 4: 679 و بلاذری، توكل 193، قاضی، سدوم لواط را روا دانست.
ص: 486
می‌ساختند و چنین نمی‌شد.
چون فرستاده، پاسخ بریدی را آورد، ابن رایق بدر خرشنی را خواسته گرامی داشت، خلعتهای سلطانی پوشانیده دستور سواری داد. پس بر آن شدند كه لشكری به اهواز و بصره بفرستند، و پس از گفتگوئی كه بجكم با ابن مقاتل انجام داد و من آنرا یاد خواهم نمود [1]، قرار شد بجكم را به فرماندهی اهواز بگمارند.
پس ابن رایق بر او خلعت پوشانید و همراه بدر خرشنی به اهواز گسیل داشت.
او ابن ابو عدنان راسبی [2] را برای راهنمائی و كمك، و پرده‌دار خود فاتك و عبد العزیز رایقی و احمد بن نصر قشوری [3] و برغوث را همراه ایشان بفرستاد و دستور داد تا* در «جامده» بماند تا سپاه بریدی را از دو سو در میان گیرند [4]. بجكم به انتظار بدر خرشنی ننشسته پیش از وی به راه افتاد و به شوش آمد. بریدی نیز غلام خود محمد معروف به ابو جعفر جمال را با ده هزار مرد و جنگ افزار و ابزار بسنده بفرستاد، جنگ بیرون شهر شوش رخ داد، بجكم با دویست و نود غلام ترك كه همراه داشت بر بریدیان پیروز شد، در حالی كه بدر [خرشنی] تازه به «طیب» رسیده بود. بجكم می‌گفت: من از آن رو پیشدستی نموده، این همه رنج را بر خود هموار كردم و خود با این گروه اندك در برابر آن گروه بزرگ ایستادم تا در پیروزی شریك و مددكار نداشته باشم.
ابو جعفر جمال [شكست خورده] به سوی بریدی بازگشت. ابو عبد الله با تك خف به او زده گفت: با ده هزار تن همراهانت از پیش سیصد غلام گریختی؟ او پاسخ داد:
تو می‌پنداری كه با یاقوت بیچاره و سپاه گریز پایش می‌جنگی؟ تو با [5] تبربجكم جز
______________________________
[ (1-)] ص 493.
[ (2-)] برای گفته یاقوت درباره ابو عدنان، ن. ك: معجم البلدان 2: 617 در ماده «دور الراسبی».
[ (3-)]M : این مرد پسر نصر پرده‌دار م 316 (خ 5: 340) نیمه گنوسیستی است كه مدتی با حلاج رابطه نیكو داشت (خ 5: 154).
[ (4-)]M . متن: بین حلقتی البطان ...
[ (5-)]M . متن: لت بجكم ...
ص: 487
آن می‌بینی كه نزد سیاهان دروازه عمان [1] و دو رگه‌ها [2] دیده‌ای! پس برخاسته با مشت بر او كوبیده گفت: این بار ابو خلیل دیلمی را همراه با عجم‌هائی كه نزد من هستند و سربازانی كه در اهواز مانده‌اند در سه هزار تن به شوشتر می‌فرستم، تو نیز، با همراهانت، هم اكنون بدانجا شو، و با آنان یكی شوید و جنگ را از سر گیرید، جمال گفت:
می‌روم، ولی این بار پریشان‌تر از بار نخست به سوی تو باز خواهیم گشت*. زیرا كه بیم از «بجكم» سخت در دل سپاهیان جا گرفته است. او همانگاه با سه هزار مرد به راه افتاد، بجكم نیز به نهر شوشتر رسید و چون آب كم بود خود و غلامانش به رودخانه درآمد، تا شناكنان از آب بگذرد، در این هنگام بریدیان، بی‌درگیری بگریختند و به نزد ابو عبد الله بریدی رفتند، او نیز با دو برادرش بیرون آمده سوار یك «طیار» شدند، و سیصد هزار دینار كه در گنجینه‌ها داشتند، در یك «حدیدی» بار كرده، به راه افتادند، ولی در نهروان «حدیدی» و طیار شان غرق شد و شناگران ایشان را بیرون آورده بخشی از آن مال را نیز برای بجكم بیرون آوردند. ابو عبد الله [بریدی] گفت:
به خدا سوگند، ما به پاداش كردار نیكمان از مرگ رهائی نیافتیم بلكه خداوند خواهان عذاب برای این مردم بوده است. ابو یوسف به او گفت: وای بر تو! در این بدبختی نیز از متلك گوئی دست نمی‌كشی؟ ایشان به سوی بصره گریختند و بجكم به اهواز درآمده، فتحنامه برای ابن رایق فرستاد.
چون ابو عبد الله با دو برادرش به «ابله» درآمدند، غلام خود «اقبال» را به «مطارا» فرستاد و خود با دو برادرش در «طیار» خود نشسته، سه كشتی را نیز برای گریختن به سوی عمان آماده كردند كه اگر «اقبال» در مطارا مانند ابو جعفر [جمال] در شوش شكست خورد ایشان به عمان بروند. سپس ابو عبد الله بریدی، ابو حسین بن عبد السلام را برای كمك به «اقبال» فرستاد، و «رایقیان» گریختند، و برغوث اسیر شده به نزد
______________________________
[ (1-)]M . متن: سودان باب عمان ...
[ (2-)]M . متن: و المولدین ... و در خ 5: 575 آمده است: من الاكراد و الاعراب و الحشر و الاثبات و المولدین ...
ص: 488
بریدی آورده شد، بریدی او را آزاد كرده، نامه‌ای چاپلوسانه برای ابن رایق نوشت* و با برغوث بفرستاد. سه برادر بریدی به «دور» آمده و مطمئن در آنجا نشستند. بجكم نیز نتوانست از اهواز بیرون آید زیرا جنگ افزار آبی كم داشت، سپاهیان بدر [خرشنی] بر ضد او شوریدند و او به «واسط» رفت و بجكم بر اهواز چیره شد. چون ابن رایق از آنچه بر سر نیروهای آبی او آمده بود، آگاه شد، ابو العباس احمد بن خاقان و جوامرد [1] رایقی را از راه خشكی سواره [2] به «مذار» فرستاد تا با بریدی بجنگند و او و یارانش را از آنجا برانند، او بدر خرشنی را نیز از راه آب، سوار بر «شذا» های قیراندود شده، كه در «واسط» ساخته بود، به بصره گسیل داشت. ولی رایقیان از «مذار» گریختند و ابو العباس بن خاقان اسیر شد و جوامرد به واسط بازگشت. بریدی، ابن خاقان [اسیر شده] را گرامی داشته سوگند داد كه دیگر بار، به جنگ با او برنخیزد و بر ضد او همكاری نكند. پس او را آزاد كرد. چون گزارش این شكست به ابن رایق رسید سواره از واسط به بصره آمد و به بجكم نوشت كه خود را در «عسكر ابو جعفر» به او برساند.
چون بدر خرشنی از راه آب و از «نهر عمر» به بصره رسید، بر كرانه «كلا» چیره شد و چون «اقبال» غلام بریدی از بیرون آمدن ابن رایق از واسط [به سوی بصره] آگاه شد به سوی واسط رفت، و چون ابن رایق این خبر شنید پرده‌دار خود «فاتك» را به واسط باز گردانید تا نگهبان آنجا باشد.
چون بدر خرشنی بر «كلا» چیره گشت، ابو عبد الله بریدی گریزان به جزیره «أوال» رفت و همه سپاهیان بصره برای راندن* بدر بیرون آمدند و توده بسیار مردم نیز به ایشان پیوستند، بدر ناچار شد كرانه «كلا» را رها كرده به جزیره روبروی آن رفت، ابو یوسف بریدی نیز پنهان شد، برادر او ابو حسین سوار شده، سپاهیان و توده مردم را به دفاع بر می‌انگیخت. همان روز كه بدر خرشنی به «كلا» رسیده بود، بجكم
______________________________
[ (1-)]M : گوامرد، یا جوانمرد؟
[ (2-)]M . متن: علی الظهر بر پشت چارپا، مقابل: علی الماء ...
ص: 489
نیز در «عسكر ابو جعفر» به نزد ابن رایق آمد، چون هنگام عصر شد ابن رایق و بجكم از دجله بصره گذشته به نهر «دبیس» درآمدند. و احمد بن نصر قشوری به دنبال ایشان آمد، و در اثر سنگباران «زبزب» وی غرق شد. ابن رایق و بدر و بجكم در جزیره با یك دیگر دیدار و گفتگو كردند [1]. ایشان از گرد آمدن انبوه مردم جا خوردند. بجكم به ابن رایق گفت: تو با این مردم چه كرده‌ای كه نیازمند چنین یكپارچگی شده‌اند؟ گفت:
به خدا سوگند، نمی‌دانم! بجكم و ابن رایق به «عسكر ابو جعفر» شدند، و چون شب درآمد و مد آب بالا شد، بدر [خرشنی] به سوی ایشان بازگشت.
چون اقبال بشنید كه بدر از «جامده» به راه آب به سوی بصره از راهی جز راه او رفته است، دوباره بازگشت و عصر هنگام روز دوم به كرانه «كلا» و از آنجا به كرانه «ابله» راه یافته، راه میان ابن رایق و بجكم و بدر و میان «ابله» را ببست، و جنگ به دجله افتاد و به درازا كشید.
ابو عبد الله بریدی نیز از جزیره «اوال» به فارس رفته به علی بن بویه پناهنده شد.* او برادرش ابو حسین احمد بن بویه را همراه بریدی برای گشودن اهواز بفرستاد.
چون این گزارش به ابن رایق و یاران رسید، به بجكم دستور داد كه برای نگهبانی اهواز بدانجا شود، بجكم گفت: من آماده جنگ با دیلمیان و نگهبانی اهواز نیستم مگر آنكه فرمانداری و جنگ و خراج [2] آنجا را به من بدهند. تو به یادداری هنگامی
______________________________
[ (1-)] ابو بكر صولی «اوراق» گوید: گزارش رسید كه: ابن رایق در یك كارزار بر دجله بصره شركت جسته، به نهر «معقل» درآمده، تا به بصره آید، برخی از یارانش پیشدستی كرده، در یك جزیره روبروی بصره، آتش افكنده است. مردم شنیده بودند كه ابن رایق در اندیشه كشتار مردم و آتش زدن شهر است، و او بدین سخن برخی سران بصره را نیز كه نزد او رفته بودند تهدید كرده بود، چون مردم بصره چنین دیدند با بریدیان همكاری كردند تا ابن رایق شكست خورده، خودش با بجكم از چنگ مردم جان بدر برده، به دجله بصره بازگشته، در جائی به نام «عسكر ابو جعفر» در «معقل» فرود آمد و چون كار به درازا كشید، به واسط بازگشت.
[ (2-)]M : برای فرق میان فرمانده جنگی و كارگزار خراج ن. ك. خ 5: 437. و برای فرق میان شرطه و حسبه خ 5: 339.
ص: 490
كه اهواز را به ابو العباس خصیبی واگذار كردی من آرام ننشستم تا او را بر كنار كردی، اینك چگونه بپذیرم كه علی بن خلف بن تناب فرمانروای شهری باشد و من از آنجا دفاع كنم [1]. در این هنگام علی بن خلف از سوی وزیر ابو الفتح [بن فرات] فرماندار اهواز بود. پس ابن رایق اهواز و خوره‌های آن را به یكصد و سی هزار دینار برای بجكم پیمان بست، كه سالیانه بفرستد و حقوق خود و كارمندان و غلامانش را نیز بردارد، یك اقطاع پنجاه هزار دیناری هم به او واگذار كرد. یك ماه یا كمتر از آمدن بجكم به اهواز گذشته بود كه ابن رایق نیز از «عسكر ابو جعفر» به اهواز درآمد و در پیامد یك پیش آمد ناگوار، باقیمانده بار و بنه او بسوخت.

گزارش پیش آمدی بد كه ابن رایق را به اهواز گریزاند و بار و بنه‌اش را بسوخت:

طاهر گیلی [2] به واسط آمده بود كه به ابن رایق پناهنده شود، و چون او را در آنجا نیافت به سوی «عسكر ابو جعفر» آمده در میان راه نامه‌ای از پسر طاهر و كنیزش به او رسید، كه ایشان به خدمت ابو عبد الله بریدی درآمده‌اند، زیرا ابو عبد الله [بریدی]* كه در فارس بود [3] پسر طاهر را پذیرفته و كنیز را نیز به او رسانیده است. پس طاهر
______________________________
[ (1-)]M : بجكم غلام ابو علی عارض دبیر ماكان بود، كه او را به فرمانروای خود ماكان دیلمی هدیه كرد (خ 5: 576 و 6: 35). سپس بجكم به كمك ابن رایق، پس از گرفتن لقب «بجكم رایقی» به سرداری تركان قیام كننده بر ضد مرداویج و كشندگان او گزیده شد (خ 5: 507. 508). اینك كه بجكم مقدمات رسیدن به قدرت را فراهم می‌كند. هنوز زبان عربی نمی‌داند (خ 5: 566) و نخستین ترك است كه به عنوان «امیر الامراء» بر همه كشور اسلام چیره شد و امیر الامرای پیشین ابن رایق را كه او را بركشیده بود برانداخت و خلیفه بغداد را نیز زیر نظر گرفت (خ 5: 584) او خود چگونگی رسیدن بدین مقام را به وسیله دادن بخششها و رشوه در خ 5: 564 تا 568 یاد كرده است.
[ (2-)]M . متن: طاهر الجیلی ... این مرد كه از سرداران علی بن بویه بود، در جنگ با یاقوت، نیز به وی پناهنده شد (خ 5: 517 و 571).
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 540 و 562.
ص: 491
با دویست تن همراهانش [1]، با سپاهیان آبی وابسته به بریدی سازش كرده همگی با هم بر ابن رایق شبیخون زدند. بدر [خرشنی] به واسط گریخت و ابن رایق به اهواز آمد، و بجكم او را گرامی داشت و خدمت كرد. در این هنگام به بجكم پیشنهاد شد كه ابن رایق را دستگیر كند ولی او نپذیرفت، پس از چند روز كه در آنجا ماند غلامش «فاتك» از واسط بیامد، سپس ابن رایق، بجكم را در اهواز نهاده خود به واسط رفت.

داستان بجكم و ابن رایق بنابر نقل ثابت بن سنان [2] از گفته پدرش سنان، چنانكه پیشتر نوید داده بودم:

داستانی كه بجكم آورده است و هشیاری و زیركی و بلندپروازی او را می‌رساند:
ثابت می‌گوید: پدرم گفت: هنگامی كه بجكم پایتخت را گرفت و ابن رایق را برانداخت، در یك گفتگو كه با من داشت، گفت: راه نگاهداری حكومت آن است كه همه دارائی جهان در دیده فرمانروا، از خاك پست‌تر باشد، تا در جائی كه خطری پایگاه او را تهدید كرد، چنان دست و دلبازانه آنها را ریخت و پاش كند كه من این سنگریزه‌ها را پرت و پلا می‌كنم. زیرا اگر دولت او بماند می‌تواند چند برابر آنچه را هزینه كرده است به دست آورد. و اگر خست كرده، از دادن آنچه در دست دارد باك داشته
______________________________
[ (1-)]M : و در پایان طاهر را دستگیر كرده، برای بویه به فارس فرستادند (5: 571).
[ (2-)]M : برای شناخت این پدر پزشك و پسر تاریخ‌نگار و پزشك، ن. ك: 5: 547. و معجم الادباء چ مامون 7: 142- 145 كه یاقوت در آنجا گوید: ثابت بن سنان بن ثابت بن قره صابئی مذهب و كنیتش ابو الحسن، پزشك و تاریخ‌نگار بود. مرگ او را هلال صابی در 11 ذی قعده 365 ه.
آورده است او كتابی در تاریخ از آغاز روزگار مقتدر تا سال 360 ه نگاشت و هلال صابی آنرا دنبال كرد، كتابی جداگانه نیز در تاریخ مصر و شام دارد. ابن اثیر در حوادث سال 363 ه گوید: كتاب تاریخ ثابت بدین سال پایان می‌یابد. ابن طاوس م 664 ه گوید:
تاریخ ثابت «جراب البیت» نام دارد، و در آن آمده است كه محمد بن حسین هنگام بازگشت از روم، ثابت بن قره (221- 288) را به بغداد آورده به معتضد معرفی نمود و از منجمان وی بود تا در پنجشنبه 16 صفر در گذشت. كتاب «ابصار» و كتابی دیگر از او به ما رسیده است (فرج المهموم، چ نجف 1368 ه. ص 202- 203).
ص: 492
باشد، هم آنچه را خست كرده از دست می‌دهد، و هم جان خود را بر آن خواهد نهاد.
من به یاد دارم، هنگامی كه ابن رایق، اهواز را به من واگذار كرد، در این كار با ابو بكر ابن مقاتل* رایزنی نكرده بود، و چون آگاه شد، بر او گران آمده به نزد ابن رایق رفته گفت: چه می‌كنی؟ خیال داری اهواز را به بجكم واگذار كنی؟ ابن رایق گفت:
آری! ابن مقاتل گفت: خطایی بزرگ انجام می‌دهی، تو هنوز از پس بریدیان بر نمی‌آیی، با اینكه اینان دراعه‌پوشانی بیش نیستند، نمی‌توانی آنان را بر كنار كنی، و نمی‌توانی مالیات را از ایشان بستانی، اكنون می‌خواهی شهرستانی چون اهواز را به دست یك ترك شمشیر به دست كه بتازگی شناخته‌ای بسپاری. و چون او شكوه و زیبائی و دارائی فراوان اهواز را ببیند و سپاه بزرگ آن را به دست گیرد، دلش هوای سركشی كند و چون بر آن چیره شود، بسنده نكند و به اندیشه جز آن افتد و با تو همچشمی كند تا تو را از پایگاهت كنار زند و جای تو را بگیرد، تا هماورد نداشته باشد و از استواری پایگاه خودش در كشاكشها مطمئن شود. تو اكنون امیدواری شهر را از دست بریدی بیرون آوری، هر گاه آنرا به دست بجكم بسپاری، باید امیدت را از آن ببری، و آن خواست را از دل دور سازی، به نگاهداری جز آن بسنده كنی، كه ای كاش نگاهداشتنی باشد، در اندیشه جان خود باش، كه آنرا به پرتگاه نابودی كشانیده‌ای، او بدین سان رأی ابن رایق را زده، جلو فرمانی كه می‌خواست برای من بنویسد بگرفت.
خودمانیم! او راست می‌گفت و نیكخواه وی بود.
چون این گزارش به من رسید گوئی رستاخیزم بر پا شد چون می‌دیدم كه آرزوهای پادشاهی من بر باد می‌رود، برای این نگرانی با محمد بن ینال ترجمان به رایزنی نشستم.
او رائی نداشت، دلداری می‌داد، می‌گفت: تو در آسایش هستی، تو نزد این شاه ارزش برادر داری! گفتم: ای احمق برو همین امشب یك «سمیریه» آماده كن! من خود را برای دیدار ابن مقاتل آماده كردم، چه می‌دانستم كه او بازرگانی بی‌سواد و فرومایه است. پول نزد چنین كسان ارزشی والا دارد. چون شب فرا رسید و مردم خفتند، ده هزار دینار برداشته به درون «سمیریه» بردم و تنها محمد بن ینال را آورده هیچ غلام به همراه
ص: 493
نبردم، چون به در خانه‌اش رسیدم آنرا بسته دیدم، پس از كوبیدن دروازه، دربان از پشت در گفت: سرور او خفته است و درهای میان من و او بسته است گفتم: آنرا بر كوب و بیدارش كن، كه برای مهمی آمده‌ام! او چنان كرد و من به درون شدم. او كه از آمدن من در چنان هنگام، هراسان از رختخواب برآمده بود، گفت، چه خبر است؟
گفتم: خیر است كاری داشتم كه باید در خلوت باز گویم، منتظر ماندم تا مردم خفتند و راهها تهی گشت و كسی را جز یك ترجمان همراه نیاوردم و اگر نیاز نبود كه میان من و تو بازگو [1] شود او را نیز نمی‌آوردم، بجكم گوید: ابن مقاتل گفت: هر چه داری بگو! من گفتم: می‌دانی كه امیر [ابن رایق]* بر آن بود كه اهواز را به من واگذارد، ولی نمی‌دانم برای چه دست نگاه داشته، در اندیشه بر هم زدن فرمان پس از شهرت یافتن آن است، و این مایه سرشكستگی و ریختن آبروی من و بد گمانی مردم درباره من است.
من دست‌پرورده و بركشیده تو و امیر ابن رایق هستم، اگر به روزگار شما نبالم پس كی می‌توانم سر بلند كنم، و چه ارزشی بین مردم خواهم داشت؟ این ده هزار دینار را برای خزانه شما آورده‌ام و می‌دانم كه او سخن شما را می‌پذیرد، می‌خواهم به وی پیشنهاد كنی هر چه زودتر فرمان مرا امضا كند. چون چشم او به برق دینارها افتاد، گفت:
بگذار و به امان خدا برو! من دینارها را جلو او نهاده، با آن اطمینان بیرون آمدم كه اهواز از آن من شده است! پس از سه روز ابن مقاتل به نزد ابن رایق رفته گفت: «من آن رأی را، ظاهربینانه دادم و چون نیك اندیشیدم دیدم، تو در این گزینش راه درست رفته بوده‌ای، زیرا اگر اهواز به دست بریدیان بماند، با آن همه دارائی كه به هم زده‌اند، روز به روز بر نیرو و آزمندی ایشان افزوده می‌شود، به كارگزاری و شهرستانهای دیگر تو دست درازی خواهند كرد، چه بسا او با دهش و بخششهایش بتواند در سپاه تو نیز رخنه نماید، دور نیست كه بر امیری تو نیز چشم دوزد. پس هر گاه خودت به جنگ
______________________________
[ (1-)]M : بجكم كه چند ماه پس از این تاریخ فرمانروای همه كشورهای اسلام خواهد شد، زبان دولتی كشور (عربی) را نمی‌داند.- پانوشت خ 5: 563.
ص: 494
او روی، پایان جنگ ناپیداست، اگر شكست خوردی، دیگر كمرت را راست نتوانی كرد، و اگر* كسی جز بجكم را به جنگ او بفرستی شكست خواهد خورد و دل یاران تو سست می‌گردد. پس بهتر است كسی چون بجكم را بفرستی كه امیدی به ایستادگی برابرش را ندارند، اگر شهر را گرفت، ریشه ایشان را در می‌آورد، آنگاه نیز كارها در دست تو است، اگر بخواهی او را نگاه می‌داری و اگر نخواهی، پیش از آنكه ریشه بدواند، و بر جائی چشم دوزد، او را بر كنار خواهی كرد، پس استخاره كن و كار او را به راه بینداز!» ابن رایق نیز پذیرفت و فرمان را امضا كرد. من با آن پول بر اهواز دست یافتم و ابن مقاتل جان خود و فرمانروایش را به ده هزار دینار بفروخت، و من به جای آن چند برابرش را به دست آوردم و فرمانروایی ابن رایق نیز از آن من شد.

سال سیصد و بیست و ششم آغاز شد:

گزارش یورش ابو حسین احمد بن بویه، همراه با ابو عبد الله بریدی بر اهواز و جنگ با بجكم در سال 326:

گفتیم [1] كه چگونه ابو عبد الله بریدی به سوی علی بن بویه رفت، و او به برادرش احمد بن بویه پیشنهاد كرد كه همراه وی به اهواز رود. ابو عبد الله بریدی نیز دو پسر خود، ابو الحسن محمد و ابو جعفر «فیاض» را گروگان نزد علی بن بویه نهاده، همراه امیر ابو حسین احمد بن بویه به سوی اهواز شد. چون گزارش آمدن احمد بن بویه به ارجان، به بجكم رسید، برای جنگ او بیرون آمد ولی شكست خورد. بزرگترین* سبب شكست او باران پشت سر هم بود كه چند روز بارید، و كمانها را از كار بینداخت و تركان نتوانستند با نشاب تیراندازی كنند. بجكم به اهواز برگشت و پل «اربق» را ببرید و محمد بن ینال ترجمان را به «عسكر مكرم» فرستاد، و در آنجا، میان او [2] و
______________________________
[ (1-)]M : پناهندگی بریدی به بویه در خ 5: 540 و 562 یاد شده است. برای خاندان بریدی یا یزیدی ن. ك: خ 6: 44 پانوشت.
[ (2-)] چنانكه از «تكمله» نیز بر می‌آید، ضمیر «او» به معز الدوله احمد بن بویه بر می‌گردد.
ص: 495
محمد بن ینال ترجمان سیزده روز جنگ شد تا احمد بن بویه با پنج تن از ویژگان خود در یك سمیریه از آب عبور كرده در «مشرعه حباس [1]» پیاده شد و نگهبانان آنجا گریختند. او سپس یاران خود را گروه گروه بدانجا برد، تا آنكه سیصد مرد را در كرانه باختری گرد آورد، پس بوقها را به صدا درآورده با جنجال [2] دست به یورش زدند و ترجمان تا شوشتر بگریخت.
چون گزارش به بجكم رسید از دجله اهواز گذشته بزرگان شهر را كه در میان ایشان ابن ابو علان و ابو زكریای سوسی بودند دستگیر كرده با خود برد، او در شوش به ترجمان رسیده، با همه سپاه به سوی واسط رفت.
چون بجكم به «طیب» رسید، گزارش پیش آمد را برای ابن رایق بنوشت كه:
مردان من تا توان داشتند جنگیده‌اند، اكنون كه بدانجا آیند بر تو خواهند خروشید. اگر می‌توانی یكصد هزار دینار فراهم كنی تا در میان ایشان كه بینوا هستند پخش كنی، در واسط بمان! و اگر نمی‌توانی، بهتر است فراسوی بغداد شوی، چه بسا ایشان دست به آشوبی زنند كه فرایند آن ناپیدا است. ابن رایق كه از روند كار بترسید، با سپاه خود* به بغداد رفت و بجكم با یارانش به واسط در آمدند و ماندند. او سران اهواز را زندانی نگاه داشت، خواستار پنجاه هزار دینار از ایشان شد. ابو زكریا یحیا بن سعید گفت: من كه می‌خواستم اندیشه او را درباره چیرگی بر عراق بیازمایم، در پیامی كه برایش فرستادم گفتم: ای امیر؟ تو كه خواهان پادشاهی هستی و خود را نامزد خدمت كردن به خلیفه نموده‌ای، چرا گروهی بیچاره را دستگیر و از خوشیها دور می‌داری و از آنان، دور از شهرهایشان خواستار مال می‌شوی و دستور شكنجه آنان را می‌دهی؟ دیروز یك تشت پر از آتش، بر شكم سهل بن نظیر گهبذ نهادند!
______________________________
[ (1-)]M : آبشخور حباس (بی‌نقطه) شاید: خناب.
[ (2-)]M . متن: ضربوا بالبوق و اشتلموا ... مانند خ 5: 462 و خ 6: 203.
ص: 496
آیا نمی‌دانی كه مردم اگر این رفتار تو را بشنوند، خواهند ترسید؟ و آنان كه تو را نمی‌شناسند نیز آماده جنگ با تو خواهند شد، چه رسد به كسانی كه ستم تو را دیده باشند، آیا فراموش كرده‌ای كه خودت دیروز بر ابن رایق خرده می‌گرفتی [1] كه مردم بصره را رنجانیده بود؟ تو با مردم بغداد سر و كار خواهی داشت كه چند برابر آنجایند، تو با این رفتارت با ما، مردم را به یاد ستم‌ها كه مرداویج با مردم كوهستان كرد، انداخته‌ای. بغداد دار الخلافه است، ری و اصفهان نیست، مردمانش شكیبائی چنین رفتارها ندارند! چون بجكم این سخنان شنید زنجیرها را بگسست و از خواستن مال دست كشید، سپس ابن رایق و ابن مقاتل و كوفی، برای یحیا بن سعید سوسی میانجی شدند، تا وی را آزاد كرد، و چون برتر از دیگرانش دید او را به رایزنی برگزید.
سپس یحیا بن سعید، برای دیگران میانجی شد و ایشان را ضمانت كرد تا آزاد شدند.
چون علی بن بویه از آمدن* طاهر گیلی به بصره [2] آگاهی یافت و كینه او را برای كاری كه در ارجان كرده بود، در دل می‌داشت، به برادرش ابو حسین نوشت كه دستگیری او را از ابو عبد الله بریدی بخواهد. پس او را گرفته به فارس فرستادند.
پس از گریختن ترجمان [محمد بن ینال]، احمد بن بویه به كرانه باختری «عسكر مكرم» رفت و با ابو عبد الله بریدی در كرانه «مسرقان» فرود آمدند و پل بالای آن را بستند. فردای آن روز، دیگر یارانش را از آنجا بگذرانید. جاسوسان به وی گزارش دادند كه «سوق اهواز» تهی شده و كسی در آنجا نمانده است، پس ابو عبد الله بریدی، در خانه‌ای بر كرانه نهر «مسرقان» فرود آمد و همه مردم اهواز برای گفتن شاد باش و دعاگوئی به نزد وی آمدند و او ایشان را بنواخت. یكی از آمدگان یوحنای پزشك بود كه در هنر خود سر آمد است، ابو عبد الله بریدی به او گفت: ای ابو زكریا حال مرا می‌بینی؟ [یوحنا] گفت: خلط كن! (خوراكیها را در هم آمیز) تا خلط تو را بیرون
______________________________
[ (1-)]M خ 5: 562، بجكم به رایق: تو با این مردم چه كرده‌ای كه این چنین بر تو شوریده‌اند؟
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 563 و 517.
ص: 497
اندازد. [بریدی] گفت: ای ابو زكریا من خیلی چیزها را در هم آمیخته‌ام. من میان فارس و پایتخت چند بار پهلو به پهلو شده‌ام، اگر این بسنده نیست، این بار بر پهلوی دیگر بغلطم تا به خراسان افتم! روز پنجم احمد بن بویه به اهواز شد و سه تن از سرداران خود را در «عسكر مكرم» بر جای خود بگمارد. ابو عبد الله بریدی سی و پنج روز با او بماند، سپس از راه آب به سوی «باسیان» بگریخت و در آنجا مانده به نامه‌نگاری پرداخت، كه در آنها با گله گزاری و زبان بازیهای فراوان* برای توجیه رفتار خود استدلالها كرده، نوشته بود، من از بودن در پیشگاه تو بیزار نبودم، و تنگدستی مرا وادار به این كار نكرد، من ضمانت نامه‌ها و دستنوشتهائی را به «ابو علی عارض» سپرده‌ام كه در دو ماه پنج میلیون به دست آورده است، من تا روز گریز، مال فراوان تحویل داده‌ام.

گزارش انگیزه گریختن بریدی:

از بریدی خواسته شده بود كه سپاه خود را از بصره فراخوانده و به اصفهان بفرستد، تا به امیر ابو علی حسن بن بویه در جنگ ضد وشمگیر كمك دهد. [بریدی] چهار هزار مرد را بیاورد و به امیر ابو حسین [1] احمد بن بویه گفت: اگر این سپاهیان در اهواز بمانند بیم آن است كه میان ایشان و دیلمیان كشاكشی بزرگ رخ دهد، بهتر است كه ایشان را با پرده‌دار خودم محمد معروف به «جمال» به شوش بفرستم، جیره ایشان را بر «شوش» و «جندیشاپور» حوالت دهم، تا پس از دریافت از راه «بنیان» به اصفهان بروند. بویه این را پذیرفت ولی از وی خواست «سپاهیان آب» خود را به «حصن مهدی» بیاورد تا ایشان را سان بیند و سپس از راه آب به واسط گسیل دارد و پس از آن، احمد بن بویه دیلمیان را از راه شوش بدانجا فرستد. بریدی از این پیشنهاد سخت بیمناك شده گمان برد كه بویه می‌خواهد سپاه او را از او دور سازد، او پیش
______________________________
[ (1-)]M . متن: ابو الحسن كه غلط است.
ص: 498
خود گفت: من همین رفتار را با یاقوت كردم، مردانش را از او دور كرده، نابودش كردم! اگر من از رفتار پیشینه خودم بیاموزم، به خواست و كمك خدا مرا بسنده باشد.
* دیلمیان بریدی را هنگام سوار شدن سبك می‌كردند و دشنام می‌دادند، در رختخواب بیماری او را آزار می‌دادند، رفتار ایشان برای او تحمل ناپذیر شده بود.
هر چند امیر ابو حسین [احمد بن بویه] و ابو علی عارض [1] او را گرامی می‌داشتند، ولی رفتار دیگران با وی سخت اهانت آمیز بود.
بریدی، بامداد روزی كه شبانگاه آن بگریخت، دبیران خود را فراخوانده، اندیشه خود را با غلامش ابو جعفر [محمد] جمال در میان نهاده، به او دستور داد به باسیان رود، و از آنجا به نهر «تیری» و از آنجا به «باذ آورد» و بصره شود. این برنامه بخوبی برابر نقشه انجام یافت و سپاه او با دست پر به بصره رسید. پس میان او و احمد بن بویه پیامها داد و ستد شد، كه بویه از اهواز برود، تا بریدی بدانجا رفته، پیمان خود را برای اهواز و بصره به كار بندد، و هیجده میلیون درم برای هر یك سال خراجی بپردازد. امیر احمد بن بویه، از ترس آنكه برادرش علی بن بویه، برای گریختن بریدی بر او پرخاش كند، به خواستهای بریدی تن در داد و از [اهواز] به «عسكر مكرم» رفت و در بیرون «داراباز [2]» اردو زد و به بریدی نوشت كه از اهواز بیرون آمده است. پس بریدی از «باسیان» به «بناتاذر» آمده كسی را به جانشینی خود به «سوق اهواز» فرستاد، و به امیر [بویه] نوشت كه دل من در زیستن به شهری كه در هشت فرسنگی تو باشد آرامش نمی‌یابد، من مطمئن نیستم* كه بر من شبیخون نزنی، و به او پیشنهاد كرد كه به شوش رود، تا از او دورتر باشد. داد و ستد پیامها با
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: ابو علی عارض هنگامی كه پیش بریدی بود، او را با عبارت:
«سیدنا» خطاب می‌نمود. [M: عارض وزیر ماكان دیلمی بود و غلام خود بجكم را به ما كان بخشید (خ 5: 576)].
[ (2-)]M : شاید «دارا آباذ».
ص: 499
او به وسیله قاضی ابو القاسم تنوخی و ابو علی عارض انجام شد و بدین پایان یافت كه بریدی سی هزار دینار بفرستد، پس او چهارده هزار دینار، همراه با دو غلام آن دو فرستاده و یك غلام خودش باز فرستاد و در نامه‌ای نوشت باقی سی هزار دینار را در شوش خواهد پرداخت. پس «دلان» دبیر سپاه امیر احمد بن بویه و ابو جعفر صیمری كارمند دلان، با ابو الحسن ما فروخی كه حكمران امیر [بویه] در «عسكر مكرم» بود و به گزاف از هر كس دلش می‌خواست با زور پول می‌ستاند با هم دیدار كرده به امیر ابو حسین [بویه] گفتند: بریدی دارد با تو همان رفتار می‌كند كه با یاقوت كرد، تو را تا «شوش» دور می‌كند و در تنگدستی می‌نهد تا یارانت از تو جدا شوند، پس راه‌های خود را از اهواز تا «عسكر مكرم» و شوشتر و شوش و دجله، به دست خود گیرد، او می‌كوشد تا تو را اگر بتواند در تله اندازد، امیر ابو حسین از ترس بلرزید، و از عقب‌نشینی از «عسكر مكرم» خود داری كرده در پاسخ بریدی گفت: این شهر در كنار راه فارس است و نباید من از امیر بزرگ [علی بن بویه] تا جائی دور شوم كه دجله و «مسرقان» از میان ما بگذرد. چون بریدی [از پاسخ بویه] آگاه شد جلو بازگشت عارض و تنوخی را بگرفت و* بدبینی از دو سو بالا گرفت.
چون بجكم از این روند آگاه شد، یكی از سرداران خود بنام «بالبا» را با دو هزار مرد از كرد و عرب و حشر و كادر ثابت و دو رگه‌ها [1] با یك دبیر به نام «فیاضی» به شوش و جندیشاپور فرستاد تا آنها را بگشاید. بریدی نیز در «بناتاذر» بماند و بخشهای زیر اهواز، را در دست بگرفت، «مخلدیان» نیز بر شوشتر چیره شدند. از همه خوره‌های اهواز جز قصبه «عسكر مكرم» در دست امیر احمد بن بویه نماند.
زیرا ابو محمد مهلبی [2] كه در این هنگام وكیل ابو زكریای سوسی بود، راه‌ها را بسته و
______________________________
[ (1-)]M . متن: الاكراد و الاعراب و الحشر و الاثبات و المولدین ... (و پس از پنج سطر) و الرجالة الذین اثبتهم.
[ (2-)]M : وزیر آینده دوران آل بویه است، كه به سال 339 دبیر شد. (خ 6: 165) و به سال 345 به وزیری نشست (خ 6: 214) ن. ك: پانوشت خ 6: 121.
ص: 500
و بر «حمیدیه» و «مسكول» چیره شده بود، او یك كارگزار را كه در آنجا بود به دست عربها و پیاده‌هائی كه گمارده بود، بكشت. روند كار برای احمد بن بویه، بسیار تاریك شد، همه یارانش نگران یا پراكنده شده به فارس برگشتند، اسپهدوست و موسا پیاده [1] به داد او رسیده، سپاه او را نوسازی كرده، به ایشان نوید دادند كه پس از یك ماه ایشان را خرسند نمایند. احمد بن بویه داستان را برای برادرش نوشت و او یكی از سرداران خود را كه ساربان شتران او، و جوانمردی گرانمایه و مورد اعتماد بود و «بل [2]» نام داشت با سیصد مرد دیلمی با پانصد هزار درم بفرستاد، كور دبیر [3] نیز با ایشان بیامد، زیرا كه ابو حسین وی را كه در كرمان دبیری او داشت خواسته بود.
* همینكه كور دبیر بیامد امیر او را به دبیری برگزید و خلعت پوشانید زیرا با آنكه ابو علی عارض [دبیر پیشین امیر] در «بنات آذر» دستگیر بریدی بود، او را همكار و كمك بریدی در همه كارهای پیشین و تازه‌اش می‌شمرد، امیر [احمد بن بویه] از عارض ناخرسند بود و برادرش امیر علی بن بویه هنگامی كه عارض را وزیر ماكان دیلمی دیده و پسندیده، به احمد بن بویه پیوند داده بود. بجكم بنده عارض بود، كه ماكان خواستار او شد و عارض بجكم را به ماكان [4] بخشیده بود.
رأی بر آن شد كه «بل» با پانصد مرد به شوش فرستاده شود و ابو جعفر صیمری برای كارگزاری آن شهر با ایشان برود، موسا پیاده نیز با سیصد مرد به «بناتاذر» فرستاده شود.
چون «بالبا» از آمدن «بل» آگاه شد بگریخت. بریدی نیز به بصره رفت.
موسا پیاده تا «حصن مهدی» كه از بخشهای بصره بود پیش رفت و آنرا بگرفت و
______________________________
[ (1-)]M . متن: موسی فیاذه ...
[ (2-)]M : این واژه در خ 6: 175: بلط و در خ 6: 197 و 214 و 220: بلكا دیده می‌شود.
[ (3-)]M . متن: كوردفیر ... كه در كرمان وزیر او بود (خ 5: 535).
[ (4-)]M : ن. ك: خ 6: 35
ص: 501
بخشهای پائین زیر دست او بماند. امیر به «سوق اهواز» در آمد، و در خانه بریدی فرود آمد و كارهایش رو براه شد. بریدی نیز در بصره استوار گردید، بجكم هم در واسط مانده، به كشاكش با بغداد و دولت پرداخت، ابن رایق نیز به بغداد بسنده كرده دامنه كار خود را كوتاه نمود [1].
چون وزیر ابو الفتح [بن فرات] در هم ریختگی كارهای پایتخت، و فرایندی را كه نوید می‌داد بدید، ابن رایق را به طمع انداخت كه مالیات مصر و شام را نیز به خزانه خود آورد و از آن كمك گیرد*، او گفت: این كار از راه دور نتواند شد و باید خود بدانجا رود، پس برای اطمینان پیوندی زناشوئی میان خودش و او ببست، دختر ابن رایق را به همسری پسر خود ابو القاسم [پسر ابو الفتح] در آورد، و میان ابن رایق و ابن طغج نیز همینگونه پیوند پدید آورد [2]. و خود از راه فرات به سوی شام رفت. ابو بكر بن رایق نیز علی بن خلف بن تناب را به كارگزاری خراج و دیه‌ها در خوره‌های اهواز گمارد و به او دستور داد، به سر كار خود برود و نخست با ابو حسین [3] بجكم كنار آید و او را دوستانه به كمك خود در جنگ با ابو حسین احمد بن بویه و بیرون راندن او از اهواز بكشاند و با وی قرار نهد كه سپاهیان او پنجهزار تن باشند، جیره او و مردانش در صورتی كه در واسط بمانند و به اهواز نروند سالیانه هشتصد هزار دینار باشد كه آنرا از مالیات واسط برداشت خواهند كرد، و هر گاه به
______________________________
[ (1-)] نگارنده تكمله می‌افزاید: ابن رایق نخستین كسی بود كه در بغداد «مآصیر» را بنیاد نهاد و پیش از وی كسی گرفتن چنین عوارض نشنیده بود.//M : مأصر چوب یا مانعی دیگر است، كه بر سر راه آبی نهند تا قایق‌ها را مجبور به پرداخت عوارض كنند ابن رسته گوید: دو قایق در دو كرانه دجله می‌ایستادند و آنها را با تنابی به هم می‌بستند تا مانع آمد و شد بی‌اجازه قایقها شوند (اعلاق نفیسه ص 185) ن. ك. پانوشت خ 5: 551.
[ (2-)] در تاریخ اسلام گوید: مزاحم بن محمد بن رایق دختر محمد بن طغج را به همسری گرفت.
برای گزارش رفتن ابو الفضل [گویا: ابو الفتح فضل بن جعفر بن فرات] به مصر، ن. ك: كتاب الولاة تألیف ابو عمر كندی ص 287.
[ (3-)]M : كنیت به نام، برای بجكم در جای دیگر دیده نمی‌شود.
ص: 502
اهواز روند و آنرا بگشایند جیره ایشان سالیانه یك میلیون و سیصد هزار دینار خواهد بود كه از مالیات اهواز خواهند گرفت.
ابو جعفر محمد بن یحیا بن شیرزاد نیز برای آشتی دادن میان ابن رایق و بریدیان به میانجیگری پرداخت و به انجام رسانید. پس ابن رایق دستنوشت راضی بالله را به خرسندی از بریدیان بگرفت* و برای ایشان خلعت برید، بدین شرط كه در بصره به نام ابن رایق خطبه خوانند و برای گشودن اهواز كوشش كنند. ایشان تعهد كردند كه سی هزار دینار بفرستند، پس دیه‌های ایشان آزاد شد و نامه راضی بدان مضمون پخش شد. در این هنگام گزارش رسید كه سپاه بریدیان به سوی واسط آمده است، پس بجكم به جلوگیری ایشان در آمد و در بخش «در مكان» ایشان را شكست داد.
ابن رایق در خانه خود به بغداد، برای شاد باش بنشست. بجكم مدتی در همانجا و مدتی پس از آن در «مدار» بماند و سپس به «واسط» آمد. بجكم كه هوای پایتخت را در سر می‌پرورد [1]، در اندیشه براندازی بریدیان یا جدا كردن ایشان از ابن رایق بود. روز پس از شكست بریدی، علی بن یعقوب دبیر ترجمان را (كه عهده‌دار عرض بر بجكم بود) [2] به نزد او فرستاده از پیش آمد پوزش خواسته گفت: تو بودی كه به داد و ستد پیام با ابن رایق آغاز كردی و به كشاكش با من برخاستی و این بار دوم تو است. تو بودی كه دیلمیان را به اهواز كشانیدی و پس از آن به نامه‌نگاری با ابن رایق پرداختی و به او نوید دادی كه اگر بر من یورش آورد، به او كمك كنی، اكنون من تو را بخشودم و به تو می‌گویم: هر گاه پایتخت را بگیرم استان واسط را
______________________________
[ (1-)] نگارنده تكمله گوید: بجكم از این آشتی میان ابن رایق و بریدی بترسید. یحیا بن سعید سوسی به بجكم پیشنهاد كرد كه بر بریدی بتازد و بریدی نیز ابو جعفر جمال را فرستاد و در «شابرزان» جنگ شد و جمال بگریخت، پس بجكم كسی را برای پوزش خواستن به نزد بریدی فرستاده گفت ...
[ (2-)]M . متن: «المتولی كان للعرض علیه ...» كه گویا درست چنین بوده است: «و كان المتولی للعرض علیه ...»
ص: 503
به تو واگذار خواهم كرد. در این میان سخن از پیوند زناشوئی نیز به میان آمد.
علی بن یعقوب می‌گوید: ابو عبد الله بریدی را دیدم كه به سجده افتاده، از اینكه بجكم نرم شده است، خدا را شكر می‌كند، سپس همه خواسته‌های بجكم و همه پیشنهادهای مرا پذیرفت*، دو دادرس، ابو القاسم تنوخی و ابو القاسم بن عبد الواحد را بیاورد و پیش روی ایشان دستنوشت خود را بر آنچه از خواسته‌های من پذیرفته بود، به گواهی نهاد، و سوگند یاد نمود، سه هزار دینار نیز به من بخشش داد و گفت: «آنقدر برای بجكم پیشكش خواهم برد و نرمش خواهم نمود تا بفهمد كه من شایسته خدمتگزاری او هستم!».
چون به نزد بجكم بازگشتم و گزارش دادم گفت: ای ابو القاسم! آیا «كلوته [1]» اش بر سر او بود؟ من گفتم: ای امیر این چه سخن است، چه می‌پرسی؟ گفت: من خود آنرا دیده‌ام، پاسخ‌گو! گفتم: آری دیدم. گفت: ای ابو القاسم آنچه دیدی بر سر شیطان است نه سر آدمی زاده. گفتم: ای امیر! تو كه او را ندیده‌ای از كجا می‌گوئی؟ گفت:
آری، او را به روز كارزار ارجان دیدم كه عمامه را بر «كلوته» خود پیچیده بود. آنگاه من خواستم تیری به سوی او پرتاب كنم، كه چشم او از دور بر چشم من افتاد و فهمید پس عمامه را برداشته بر سر دیگری نهاده، خود به كناری رفته، او را بر جای خویشتن ایستاند. من پیش خود گفتم: «این بیچاره را چه گناه است؟ لعنت خدا بر او باد كه گریخت.» همه آنچه به تو گفت با سوگندهایش دروغ است ولی از او می‌پذیریم كه بدان نیاز داریم پس بجكم به واسط شد و به نقشه ریزی بر ضد ابن رایق پرداخت.
در این سال دست ابو علی بن مقله، سپس زبانش را بریدند.

گزارش آن:

* چون ابن رایق سیاست كشور را به دست گرفت بر دیه‌های ابن مقله و پسرش دست نهاد. پس چون به پایتخت درآمد، ابن مقله به دیدار او و ابو عبد الله حسین بن
______________________________
[ (1-)] نوعی از آزره/M . متن: كلوتته كلاه گوشه‌دار او.
ص: 504
علی نوبختی [1] رفت و پس از [بر كناری] او با ابو عبد الله كوفی و ابو بكر بن مقاتل دیدار كرده، خواستار آزادی دیه خود شد و آنقدر برای ایشان فروتنی نمود تا شرم كرده، نوید دادند، ولی پیوسته آنرا به عقب انداختند. چون ابو علی [بن مقله] دید، دست به دست كردن‌هایشان همیشگی است و انجام نمی‌پذیرد، دست به كوشش بر ضد ابن رایق زده نامه‌ای به بجكم نوشته چشم آز او را به سوی پایتخت كشانید، كه جای ابن رایق را بگیرد و مانند آنرا برای وشمگیر به ری نگاشت. او به راضی نیز نامه نوشته پیشنهاد كرد كه ابن رایق و كارمندانش را دستگیر كند و تضمین نمود كه در آن صورت، سه میلیون دینار از ایشان بیرون خواهد آورد، او پیشنهاد نمود كه بجكم را بیاورند و بجای ابن رایق بنشانند، كه سر به زیرتر و فرمانبرتر می‌باشد. نامه‌نگاری به راضی به دست علی بن هارون بن منجم ندیم [2] انجام شد. راضی نیز او را به طمع انداخت. پس ابن مقله نامه‌ای به بجكم نگاشته او را از پذیرش راضی آگاه كرد و از او خواست كه در كار شتاب كند. چون ابن مقله از راضی مطمئن شد، پذیرفت كه پنهانی به نزد او رود تا كار ابن رایق را بسازند. او از خانه خود در «سوق العطش»* در حالی كه یك طیلسان و خف پوشیده بود، بر یك «سمیریه» سوار شده تا سر پوشیده «دروازه بستان» بیامد او برای این كار شب دوشنبه یك شب مانده از رمضان را برگزیده بود، زیرا در آن هنگام ماه تحت الشعاع [در محاق خورشید] بود، و بنابر قواعد ستاره بینی برای كارهای پنهانی بهتر است [3]. چون به «دار السلطان» رسید، راضی او را در اطاق دستگیر كرده، به پیشگاه خود راهش نداد. فردا «ابن سنگلا» را نیز به نزد ابن رایق فرستاده، آگاهش كرد كه چگونه ابن مقله را با ترفندی بدام انداخته است، داد و ستد پیام میان راضی و ابن رایق تا روز پنجشنبه چهاردهم شوال در این باره پیاپی ادامه داشت تا
______________________________
[ (1-)] صاحب «تكمله» گوید: او به سال 326 به بیماری سل در گذشت. [M: پدرش علی بن عباس نوبختی نیز در 5: 327 یاد شد].
[ (2-)] نواده یزدگرد- ندیم. تج 160 و معجم الادباء 5: 440/ 15: 112.
[ (3-)]M : برای ستاره شناسی ابن مقله و باور او به ستاره بینی ن. ك: خ 5: 391 و 501.
ص: 505
در آن روز راضی آن را آشكار كرد. فاتك پرده‌دار ابن رایق با گروهی از سرداران بیامدند و ابن مقله را آورده دست راست او را بریدند و به زندانش باز گردانیدند و فاتك به نزد ابن رایق بازگشت و بودن خود را هنگام بریدن دست ابن مقله، به او گزارش داد.
ثابت می‌گوید: در پایان آن روز، راضی مرا خواسته دستور داد، به زندان ابن مقله رفته، معالجه‌اش كنم، من رفتم و او را در اطاقكی قفل شده یافتم، چون دربان در را باز كرده، به درون شدم، او را در حالی نزار دیدم. همینكه چشم او به من افتاد، پر اشك شد. ساعد او را دیدم كه سخت آماسیده، در جای بریدگی خرقه‌ای كلفت كردوانی رنگین نهاده با نخ كنف بسته بودند. چون* نخ را باز كرده خرقه را پس زدم دیدم در زیر آن، بر روی بریدگی سرگین چارپایان نهاده‌اند، چون آن را پاك كردم، دیدم سر ساعد دست زیر بریدگی را با نخ كنف، به گونه‌ای بسته‌اند، كه در میان آماس فرو شده، و بازو دارد سیاه می‌شود. من گفتم: راه درست آن است كه نخ را باز كنم و بر جای سرگین كافور نهم، و بر ذراع دست صندل و گلاب و كافور بمالم.
گفت: بكن! خادمی كه با من آمده بود گفت: باشد، تا از سرورمان اجازت دریافت كنم. او برفت و اجازت گرفته با یك بسته كافور بیامد و گفت: سرور ما اجازت فرمود كه هر چه می‌دانی انجام ده! با وی نرم باش! از او پرستاری كن! با او باش! تا خداوند سلامت وی را باز گرداند. من نخ را باز كرده كافور را بر جای بریدگی ریختم و ساعد او را شستشو دادم، اندكی بهبود و استراحت یافته، تپش او فرو نشست. من از او دور نشدم تا اندكی جوجه خورد، سپس سوگند یاد كرد كه دیگر چیزی نمی‌تواند خورد. اندكی نیز آب سرد نوشید و حالش جا آمد و من بیرون آمدم. من روزهای بسیار به دیدار او می‌رفتم تا بهبود یافت، هر گاه به نزد او می‌شدم حال فرزندش ابو حسین را می‌پرسید، چون می‌گفتم پنهان شده و حالش خوب است، خوشحال می‌شد.
او برای دستش زاری می‌كرد و می‌گفت: با این دست سه بار برای سه خلیفه وزیری كردم! دو بار قرآن را* نوشتم! چرا باید مانند دست دزد بریده شود؟ آیا به یاد داری
ص: 506
كه می‌گفتی: «این آخرین بیچارگی تو است، گشایش نزدیك است؟» من گفتم: آری، اكنون نیز باید به گشایش و بهبود امید داشت، زیرا با تو رفتاری شده است كه مانند آن با همانند تو كسی انجام نشده است و این پایان بیچارگی است، پس از هر پایان بازگشت است. گفت: مگو! كه بیچارگی با من چنان در آویخته است، كه تب دق، به تن می‌آویزد، تا مرا نكشد از من جدا نشود، سپس این شعر را خواند:
هر گاه بخشی از تو بمیرد برای آن گریه كن!كه هر بخش به بخشهای دیگر نزدیك است [1] پس همانگونه كه گفت رخ داد. [2]
______________________________
[ (1-)]M . متن:
اذا ما مات بعضك فابك بعضافبعض الشی‌ء من بعض قریب
[ (2-)] ابن قایماز ذهبی در تاریخ اسلام در بیوگرافی ابن مقله به گونه‌ای دیگر آورده گوید:
حسن بن علی بن مقله گفته است: رابطه برادرم [ابن مقله وزیر] با راضی و ابن رایق بهبود یافت و ایشان دستور باز گردانیدن دیه‌ها را به او دادند. ولی كوفی كه پیشتر خدمتگزار ابو علی [برادرم] بود، به دبیری ابن رایق گمارده شده، ابن مقاتل نیز بر كارهای ابن رایق چیره شده بود و ابو علی با همان دیدگاه گذشته بدو می‌نگریست. این دو تن از پس دادن دیه‌ها به ابو علی ناخرسند بوده، از آن جلوگیری می‌كردند، كوفی می‌خواست كه ابو علی برای او فروتنی كند، ابو علی خود را به نفهمی می‌زد. هر چه ما به او پیشنهاد سازش می‌دادیم، او می‌گفت به خدا نخواهم كرد، این سگ كیست كه زمانه مرا به درجه او پست كرده باشد.
یك روز آن دو به خانه ابو علی آمدند. او برای ایشان برنخاست و با سربلندی با ایشان گفتگو كرد و در پایان به تهدید و بیم دادن ایشان پرداخت، گوئی هنوز وزیر است، و همین یكی از انگیزه‌های زندان او و بریدن دستش شد.
محمد بن جنی یكی از یاران ابو علی [ابن مقله وزیر] گوید: آن شب كه می‌خواست به نزد راضی رود با او بودم. او گمان می‌داشت كه راضی می‌خواهد او را به وزیری بگمارد، پوشاك خود را عوض كرد و عمامه‌ای برایش آوردند كه چون آن را دراز یافت، ترسید مبادا پیچیدن همه آن، ساعت نیك نجومی را كه برای دیدار راضی برگزیده است، برگیرد.
آن را با دست خود برید و سنجاق زد. من این كار او را به فال بد گرفتم، پس شبانه با هم به نزد «ذكی» پرده‌دار، به پائین آمدیم، من به بالا نزد ذكی رفته اجازت خواستم، او گفت: به ابن مقله بگو: تو می‌دانی من شاگرد توام، تو مرا به پرده‌داری سرورم گماردی، تو بر من حق داری كه نیكخواه تو باشم! به او بگو: «بر گرد و به درون میا!!» من در بازگشت
ص: 507
از شگفتیها آنكه او از درون زندان پس از بریده شدن دستش نیز برای راضی پیام می‌فرستاد و چشم آزمند او را به مال بسیار می‌انداخت كه، هر گاه او را به وزیری
______________________________
[ ()] به او گفتم، او نگران شده از «ابن غیث» نصرانی كه همراه او در «سمیریه» سوار بود پرسید، چه گوئی؟ گفت: ای سرور من! ذكی مردی خردمند است. او دست‌پرورده تو است، احساس خطر كرده است كه چنین گوید بر گرد! [ابن مقله] خموش ماند و سپس گفت: این نادرست است، او به سود ابن رایق می‌اندیشد، من یادداشتهای خلیفه را كه دستنوشت اوست دارم، خلیفه سوگندان یاد كرده كه نگهبان من خواهد بود: برگرد بگو: برای من اجازت گیرد! من به نزد ذكی برگشتم و آنرا گفتم. او سر بجنبانید و گفت: وای بر تو، چگونه او مرا متهم می‌كند؟ بدو بگو: «بخدا سوگند برایش اجازت نخواهم خواست، دستم را با كمك بدین برنامه آلوده نخواهم كرد» من به نزد ابن مقله برگشته بازگو كردم. او كه آنرا تعصب ذكی برای ابن رایق دانسته بود به من گفت: برخیز از در آشپزخانه به درون شویم، چون رفتیم گفت: برو بالا و فلان خادم را برای من بخوان. همینكه به او گفتم، دوید كه اجازت بگیرد من برگشته به ابن مقله گفتم. گفت: برو در آنجا بایست، مبادا باز گردد و تو را نیابد، من برگشتم و چون خادم برگشت با من به «سمیریه» آمد و سلام داد و دست او را نبوسیده گفت: آقا برخیز! ابن مقله كه این رفتار را نپسندیده بود، آهسته به من گفت: وای بر تو! این چگونه است؟ من گفتم: آن بود كه ذكی به تو گفته بود! گفت: پس چه باید كرد؟ گفتم:
دیگر وقت گذشت! او به دعا و استخاره پرداخته گفت: اگر آفتاب در آمد و من برنگشتم خود را دریابید! [محمد بن جنی] گفت: خادم رفت و در را بر ما بست. من باز در اندیشه شدم، و ما تا نزدیك بر آمدن آفتاب انتظار كشیدیم آنگاه گفتیم ایستادن ما بیهوده است كه به خدا دیگر او بیرون نخواهد آمد، ما برگشتیم و این آخرین دیدار ما از او بود، چون به خانه رسیدیم شنیدیم كه ابن مقله را گرفته‌اند و دست او را همانروز در پیش روی همگان بریده‌اند.
ابراهیم بن حسن دیناری گفت: از [ابو] حسین پسر وزیر ابن مقله شنیدم كه راضی زبان پدرم را پیش از مرگ ببرید و او را از گرسنگی بكشت. او می‌گفت: روند كار چنین بود كه چون راضی دستور داد دست او را بریدند، او را به نزد خود برد و از وی پوزش خواسته، در كارها و در تنهایی با او رایزنی می‌نمود و در زندان به وی گشایش داده در سفره نبیذ و خوشگذرانی با او بود و از بریدن دست او پشیمانی می‌نمود. چون این گزارش به ابن رایق رسید سراسیمه شده، كس به نزد خلیفه گسیل داشته گفت: هر گاه خلیفگان پیشین بر كسی خشمگین می‌شدند از آن باز نمی‌گشتند، تو به این مرد زیان رسانیده‌ای بی‌باكانه او را نزدیك مكن! خلیفه گفت: اشكالی ندارد او بی‌خطر شده است، شما می‌خواهید
ص: 508
گمارد، می‌تواند به دست آورد. او می‌گفت: بریدن دست من مانعی برای وزیر شدن من نیست، او می‌توانست با ترفندی بنویسد، یادداشتهایی نیز پس از بریدن دستش
______________________________
[ (-)] مرا از ندیمی او نیز محروم سازید. به خلیفه گفته شد: چنین نیست كه گمان می‌بری، هر گاه تو چشم آز او را به وزیر شدن باز گردانی به سخن خواهد آمد، اگر می‌خواهی این را بیازما! پدرم [ابن مقله، پس از بریدن دست راستش] با دست چپ می‌نوشت و بهترین خط را كه هیچگونه فرقی با راست نویسی او نداشت بیرون داد. چندین یادداشت چپ نوشت خود را از زندان برایم فرستاد كه برای من ناشناس نبود. [ابن جنی] گوید: ابن رایق چند خدمتگزار را وادار كرد تا در زندان به ابن مقله بگویند رای خلیفه بر آن است كه تو را به وزیری گمارد، پس باید تو به ما مژدگانی بدهی، خود او نیز به راضی گفت: تو برای آزمایش، ابن مقله را به وزیری بخوان تا بینی چه واكنش دارد، و چون راضی او را چنان خواند، پدرم سخت آزردگی نشان داد فروتنی نمود. راضی سوگند یاد نمود كه هر گاه بدانم هنر و شایستگی داری باز تو را خواهم گمارد. ابن مقله گفت: ای امیر مؤمنان، از یك وزیر جز اندیشه و زبان خواسته نیست و این دو در من برجایند! اگر از نوشتن ناتوان باشم، یك دبیر بجای من انجام دهد، من خود نشانه گذاری را با دست چپ انجام می‌دهم، من چنانم كه اگر دست چپم را نیز ببرند می‌توانم با بستن قلم بر ساق دست راست بنویسم.
خلیفه در شگفت شده دستور داد دوات بیاوردند و او با دست چپ چنان نوشت كه فرقی با دستنوشتهای گذشته او نداشت، سپس خامه را به دست راست بسته خطی زیبا نوشت.
راضی سراسیمه شد و بترسید، و چون به زندان بازگشت، دستور داد پوشاكش را بركنند و زبانش ببرند و جبه پشمین [ابزاری برای شكنجه مانند خ 5: 198 و 230 و 388] پوشانند و جز یك آبخوری (دورق) چیزی در زندانش نگذارند و نگهبانی او را به یك نوجوان عجمی سپردند تا گفتگو نكنند و كمكی به او نرساند، سپس آن خادم را نیز دور كردند و تنهایش گذاردند. خادمان بعد به من می‌گفتند: ما از شكافهای در می‌دیدیم كه چگونه با دست سالم خود از چاهك آب در می‌آورد و با دهان می‌مكید و وضو می‌گرفت. سپس راضی دستور داد چند روز نان هم به او ندادند تا بمرد. او به سال 272 زاده شده بود.
ابو بكر صولی در «اوراق» گوید: انگیزه زندانی كردن راضی ابن مقله را آن بود كه وی را خواهان خلیفگی پسر منتصر می‌دانست، كه داستانش پیش از این در «اوراق» آمده است و آن چنین است كه: در ماه ربیع یكم سال [326] راضی برای شكار خوك سواره به بیشه‌ای در «ثریا» رفت و ما نیز با وی بودیم. ما در كاروانمان چند سوار ناشناس را دیدیم.
ص: 509
و پیش از سختگیری، از زندان بیرون می‌داد، می‌گویند: او خامه را به بازوی راست خود می‌بست و می‌نوشت.
______________________________
[ ()] خلیفه ساعتی گردش كرد و بازگشتیم، روزها كوتاه بود، او نهار خورده نماز ظهر گزارد و سوار شد. در این هنگام شماره سواران ناشناس افزون گشت كه پرده‌دار نگران شد، تا محمد بن بدر شرابی با یكصد سوار بیامد و چون ناشناس‌ها ایشان را دیدند پخش شده هیچیك نماندند. خلیفه دو خوك شكار كرد و ما بازگشتیم. او بعد به ما می‌گفت: دیدید كه چگونه روز خوكها ما از خطر جستیم؟ در این هنگام من در اطاق نشیمن روبروی او بودم، چهار تن نزدیك او و همین قدر نیز كمی بالاتر بودند، كه مردی را چشم بسته به درون آوردند و چون پیش روی وی ایستاد گفت: مگر چه می‌شود ما قرمطی باشیم؟! راضی به او گفت: ای مادر به خطا! اگر بینوا بودی، معذورت می‌داشتم، ولی آن كس كه تو را برای این كار نامزد كرد، به تو پول داده، بی‌نیازت كرده است. دهان این سگ پارسو را باش! و بر دهان او كوبید و او فریاد زد: تو را به خاك مقتدر به من رحم كن! سپس فهمیدیم او عبد الله بن منتصر است و منتصر [M: پسر گنوسیست متوكل خلیفه عباسی كه پدر را در 247 كشت و بر جای او به خلافت نشست] جد او است. سپس راضی به او گفت: به خدا سوگند من برای این كار كوششی نكردم، ولی اكنون كه كار به من واگذار شده است، كسی كه به روزگار من بخواهد آنرا از من بگیرد زنده نخواهد ماند، پس دستور داد او را دور كردند و به سوی قفسگاه درندگان [بركة السباع] بردند. ما فردای آن روز شنیدیم كه او را همان شب كشته‌اند و گروهی از این رهگذر گرفتار شده‌اند كه «زهری» و «ابن ابو حنا» از ایشانند.
سپس راضی به ما گفت: آن سواران ناشناس كه در «ثریا» دیدید، بر آن بودند كه مرا بكشند، و چون ابن بدر [شرابی] آمد، نومید شده رفتند ... سپس خلیفه یادداشتی را كه از ابن مقله رسیده بود بیرون آورده برای ما چنین بخواند: «شگفت است كه مردم در این پیشامد مرا متهم می‌كنند!» سپس پاسخی را كه برایش فرستاده بود خواند، كه ابن مقله را از این تهمت تبرئه نموده گفته بود: «من این اتهام را پیش از دیدن یادداشت تو نشنیده بودم».
به دستور راضی آن سواران ناشناس را جستجو كردند، برخی را دستگیر كرده، از یك دیگر جدا ساخته نوید داده، به سخن هر یك گوش دادند. راضی به ما می‌گفت: آنان داستان كار خود را از آغاز تا انجام برای ما گفتند و ما بر همه چیز آن آگاه شدیم. بعد از آن راضی نزد همگان نام توطئه‌گر را پنهان می‌داشت و نزد افراد مورد اعتماد، آشكار می‌گفت.
چون این گزارش به ابن رایق رسید، در پایان ربیع یكم به بغداد آمد، دو پسر
ص: 510
چون بجكم به بغداد نزدیك شد، ابن مقله را از آنجا به زندانی پوشیده‌تر بردند، و دیگر خبری از او نرسید و از رفتن به نزد او جلوگیری شد.
______________________________
[ ()] راضی به پیشواز او رفتند. او گفت: من می‌ترسم دوری من از سرورم سبب شود كه از اینگونه توطئه‌ها تكرار گردد. ابن رایق گفت: سبب آمدن او دست تنگی و فشار سپاهیان برای جیره‌شان و آمدن بجكم به سوی واسط بوده است، زیرا كه [بی‌پول] نمی‌خواست با بجكم دیدار كند.
ابن رایق پول می‌خواست و وزیر به گرد آوری آن می‌پرداخت، تا آنجا كه ظرفهای زرین و سیمین راضی را نیز گرفتند و سكه زدند. ابن رایق تا آنجا كه توانست برای بجكم مال بفرستاد.
نیز صولی گوید: ناخرسندی راضی از ابن رایق از همین جا در چشم و زبان او آشكار گشت، از میان مردم، تنها به من و «عرضی» صریحا می‌گفت.
درباره انگیزه چنان سرنوشت ابن مقله، نگارنده كتاب «عیون» گوید: بجكم زیركی و مردانگی بسیار داشت. او زنی را گمارده بود تا كارهائی كه بجكم می‌خواست انجام دهد، به گوش خلیفه رساند و اجازت بگیرد. این زن همسر محمد بن ینال ترجمان بود.
پس چون آن نامه‌های ابن مقله به بجكم رسید، كه در آن از گفته خلیفه بجكم را به آمدن به پایتخت خوانده بود، بجكم به آن زن نوشت كه این روند را با سرورم در میان گذار! اگر دستور او باشد فورا به بغداد بیایم، چون آن زن از خلیفه پرسید، او گفت: سخنی بی‌پایه است من چیزی ننوشته و از او جز این نخواسته‌ام كه با ابن رایق همدلی كند.
چون ابن مقله دید كه بجكم پیشنهادهای او را به كار نمی‌بندد، به سوی «ذكا» مولای راضی رفته از وی خواست میانجی شود و یادداشتهای او را به راضی برساند و چون پذیرفت به نوشتن یادداشت به راضی آغاز كرد. ذكا یادداشت‌ها را نخوانده می‌رسانید و راضی می‌خواند ولی نه پاسخ می‌نوشت و نه پیام می‌داد. ذكا به ابن مقله می‌گفت: یادداشتها را می‌رسانم ولی او پاسخ نمی‌دهد. ابن مقله باز خوشبینی كرده می‌گفت: من بهتر از دیگران از خوی سرورم آگاه هستم، او خرسندی خود را آشكار نمی‌سازد.
چون ماه رمضان درآمد، ابن مقله در یك یادداشت برای راضی نوشت: «بجكم با ابن رایق به همچشمی پرداخته است و اگر اجازت آمدن به او داده نشود بی‌اجازت خواهد آمد. اگر سرور ما خود اجازت فرماید بهتر است». راضی چون این یادداشت را خواند، خود را آماده كرد و گفت: ای یاران! ابن مقله می‌خواهد مرا در ماه رمضان به خونریزی
ص: 511
سپس زبانش را بریدند و مدتی دراز در زندان بماند تا* اسهال گرفت و او را بی‌پزشك و پرستار گذاردند. شنیدم او با دست چپ و دهان از چاهك آب می‌گرفت و
______________________________
[ ()] بكشاند، ذكا دبیر خود را به نزد ابن مقله فرستاده او را از پیشامد آگاه كرد. او در بازگشت نامه‌ای از ابن مقله برای ذكا آورد كه درخواست می‌كرد برای او اجازت رسیدن به پیشگاه راضی گرفته شود تا مطالبی درباره بجكم به او برساند. دبیر به ذكا گفت: ابن مقله می‌گوید:
اگر مرا به خلیفه رسانیدی همه حقوق مرا كه بر گردن تو است ادا كرده‌ای! ذكا، همانگاه برخاسته نزد راضی رفته برای آمدن ابن مقله اجازت خواست. او گفت: هر گاه كه بخواهد، می‌تواند بیاید، ذكا همین پاسخ را به ابن مقله رسانیده، افزود: تو برای سرور ما خدمت كرده‌ای و خوی او را می‌شناسی، اگر مردی هستی كه از كردار خود مطمئن هستی كه او را خرسند می‌دارد و هیچ ترسی از آن در دل نداری، می‌توانی هر گاه كه بخواهی بیائی، من آنرا بهتر می‌دانم كه تو از دروازه «نوبی» كه به دست «بشرا» خادم سیاه پوست است بیایی كه می‌دانم مورد اعتماد تو می‌باشد زیرا او غلام تو بوده است و می‌تواند «نوبی» را خلوت دارد، دروازه ویژگان كه در دست من است هیچگاه از پرده‌داران و مردم دیگر تهی نمی‌شود و من مطمئن نیستم، شاید یكی از ایشان از آمدن تو آگاه شود و به محمد بن رایق گزارش دهد، كه فرایند آنرا خودت بهتر می‌دانی! دبیر ذكا پیام را به ابن مقله رسانید ابن مقله گفت: به ذكا بگو: كار مرا به كسی جز خودت وامگذار! نمی‌خواهم جز تو كسی از آن آگاهی یابد، اگر خدا خواست و مرا به نزد سرورم رسانیدی، آنچه دوست داشته‌ام به من داده‌ای! چون ابن مقله به ستاره بینی باور داشت [مانند خ 5: 391 و 501 و 581] ذكا گفت: ساعت خوب نجومی را نیز برای شرفیابی معین كن! ابن مقله گفت: تو را به خدا بكوش برای من همین امشب را وقت بگیری، كه تا سی سال دیگر وقتی بهتر از آن یافت نمی‌شود. ذكا دوباره رفته اجازت خواست. راضی همان شب را اجازت داد. ذكا می‌گفت:
در همه این كشاكشها من از اندیشه سرورم ناآگاه بودم، او تودار بود و اسرار خود را به كسی نمی‌گفت: اگر می‌دانستم كه سرور من چه در دل دارد، هرگز نمی‌پذیرفتم كه این كار به دست من انجام گیرد، پس به او پیام دادم كه اگر می‌خواهی پائین بیایی، كوشش كن كسی آگاه نشود. او پس از تاریكی غروب از خانه‌اش بیامد، چون به نزد من رسید، به سرورم گزارش دادم. او دستور داد در معروف به «شاذروان» را برایش بگشاییم، من دستور دادم خدمتگزاران حرمسرا آن را از درون باز كردند و فایق جانشین «راغب» در حرمسرا او را از دست مأمور من بگرفت. من در اطاق پرده‌داران مانده در را نیز باز گذاردم تا ابن مقله باز گردد. چون نیمی از شب گذشت، دبیر من و «ابن غیث» دبیر ابن
ص: 512
با رنج بسیار می‌نوشید تا بمرد و در همان «دار السلطان» به خاكش سپردند. پس از
______________________________
[ ()] مقله نزد من بودند. چون من و ایشان از دیر كرد او نگران شدیم، كس را فرستاده برای سرورم پیام دادم كه دروازه هنوز باز است، اگر او نمی‌رود، ما در را ببندیم. او دستور داد در را بستیم و نگرانی من افزون گشت، دبیر من و دبیر او با بدترین حال بازگشتند.
من به دبیر وی دلداری داده گفتم: شاید گفتگو به درازا كشیده و نتیجه‌گیری به فردا افتاده است و آنگاه بر می‌گردد. آن شب را گذرانیده، بامدادان، دبیر خود ابن سنگلا را بخواست و «ابن النوی» نیز به پیشگاه رسید، او خیلی نزدیك بود و بی‌اجازت پرده‌دار به درون می‌رفت، پس او را از وضع ابن مقله آگاه كرد، كه پیش از تو بدینجا آمده است. اكنون تو برو، به پرده‌دار بگو به نزد ابن رایق رفته، گزارش داده بگوید: «چند بار درباره این دشمن به تو هشدار داده، یادداشتهایش را كه درباره تو، به من نوشته، به تو نشان داده گفته بودم كه از او غافل مباش، او را دنبال كن! من بیم آن داشتم كه ترفندهای او گریبانگیر تو شود، تا آنكه به وسیله پرده‌دارم با ترفندی او را به تله انداختم. اكنون او نزد من است و دلم آرام است كه تو از خطری كه بیم آن می‌رفت جسته‌ای».
ذكای خادم گوید: ابن مقله مردی سخت كوش بود، در كارهای بزرگ زود تصمیم می‌گرفت. چون ابن سنگلا پیام راضی را به من داد، من با او به نزد ابن رایق رفتیم. او با ابن مقاتل نشسته بود، من گفتم: برای تو پیامی دارم كه نباید كسی از آن آگاه شود.
مردم همه برخاستند، ابن مقاتل نیز خواست برخیزد كه من گفتم: تو یار ما هستی بمان! او نیز بنشست و من پیام سرورم را رسانیدم. او خرسند شد و سپاسگزاری نمود و دعا كرده گفت: شنیده بودم كه به پائین آمده اما نمی‌دانستم به كجا رفته است، ما گمان كردیم می‌خواهد به نزد ابن مقاتل رود تا او را میانجی كرده با من آشتی كند. پرسیدم گزارش كار او از كجا به تو می‌رسید؟ پاسخ گفت: من خبرچین نهاده بودم، او به من نوشت كه پس از تاریك شدن از خانه‌اش بیرون آمده بر استر شهبای ابو القاسم سوار شده به لب آب دجله رفت و نفهمیدیم به كجا رفت. سپس ابن رایق به من گفت: به سرورم بگو تو عادلترین گواه بر این مرد و زشتكاریهای او و توطئه‌هایش بر ضد من هستی خود بهتر می‌دانی كه چه كنی، ما برگشتیم و این پیشامد مانند آتش در دل ابن رایق شعله می‌كشید. او می‌ترسید مبادا ماندن ابن مقله در خانه راضی به نقشه‌ای ضد ابن رایق پایان یابد.
ذكا گوید: ابن رایق نگران و خواهان كشتن ابن مقله شد. سرورم به او گفت: تا مرز كشتن آمادگی ندارم. گفت: اگر حكم شرعی می‌خواهی، از فقیهان و دادرسان فتوا بگیر و حكم خدا را اجرا كن! ابو حسین [عمر بن محمد] را آورده فتوا خواست، كرده‌های
ص: 513
مدتی به خواست خانواده‌اش گور او را گشوده لاشه را به آنان سپردند [1].
نیز در این سال بجكم به عراق یعنی بغداد درآمد و از خلیفه دیدار كرد و لقب «امیر الامرا» گرفت و بر جای محمد بن رایق نشست.
گزارش آن:
بجكم به ناسازگاری با ابن رایق آغازید و برای آمدن به بغداد آماده می‌شد.
______________________________
[ ()] ابن مقله را، بی‌نام كننده، یاد نموده پرسید: حكم انجام دهنده این كارها چیست؟ او آیت قرآن را به پاسخ آورد: «كیفر كسانی كه با خدا و رسول در ستیزند و در زمین فساد كنند این است كه دست و پایشان ناهمانند بریده شود یا تبعید شوند» (قرآن 5: 33) و پس از گفتگو بر آن شدند كه دست ابن مقله بریده شود.
ذكا گوید: چون سرور ما از كشتن ابن مقله خودداری كرد، محمد بن رایق سپاهیان را برانگیخت تا آشوب كرده گفتند: «ابن مقله بر ضد ما نقشه كشیده و باید به ما سپرده شود».
چون گزارش این كار سپاهیان به خلیفه رسید به ابن رایق گفت سرداران را فردای آن روز به خانه او آورند تا بریدن دست ابن مقله را ببینند، و به من دستور داد، تا ابن بدر شرابی فرمانده پلیس را با یك تن برنده دست بیاورم و من ایشان را به «دار السلام» كه «دار الاشفاق» نیز نامیده می‌شود خواندم، ابن مقله را با همان پوشاك عمامه و خف كه با آن آمده بود بیرون آوردند. چون چشم او به من افتاد گفت: ای «ابو الفهم» چه می‌خواهند با من انجام دهند؟ من شرم كرده گفتم: خیر است انشاء الله. گفت: تو پرده‌دار و امان دار خلیفه هستی و چنین می‌گوئی؟ سپس خواهش كرد دوباره دستور بخواه! من نیز انجام دادم، دستور آمد كه درباره این مرد همان كن كه دستور داده‌ایم! ابن مقله به فاتك غلام ابن رایق كه در آنجا بود رو كرده گفت به ابن رایق بگو: «من با تو پیمان دوستی دارم، آنها را مشكن!» ولی فاتك هیچكاره بود.
ابن مقله را به اطاق دربانان بردند و ابن بدر شرابی مرد برنده و گروهی همراه او درآمدند و دست او را بریدند و به زندانش باز گردانیده، یك پرستار برای معالجه‌اش با وی نهادند.
[ (1-)]M : چنین بود سرنوشت وزیری دانش‌پرور و هنرمند، كه خط كوفی را تكامل بخشید و شیوه‌ای از نسخ اختراع كرد، كه ابن بواب علی بن هلال آنرا گسترش داد (ن. ك. ابن خلكان در زندگینامه این دو تن) برای آگاهی از نمونه‌هایی از شكنجه، كه خلیفگان عرب به دشمنان خود كه بیشتر دانشمند یا هنرمند بودند، می‌دادند ن. ك. خ 5: 388 پانوشت.
ص: 514
نسبت خود را به او كه بر روی نامه‌ها «بجكم رایقی» می‌نوشت از نام خود بینداخت، نشانه‌های او را بزدود. ابن رایق نیز آماده رودررویی و جنگ با او می‌شد. نخست می‌خواست در دار السلطان به سنگر نشیند سپس بر آن شد كه تا «دیالی» پیشواز رود.
پس یك شكستگی در نهروان پدید آورد، تا آب آنجا بالا بیاید، و بی‌پل نتوان از آن گذشت، پل آن را برید، تا چون خندقی سپر او باشد. ابن رایق از راضی خواست كه كه نامه‌ای به بجكم نویسد و دستور بازگشت به «واسط» دهد. ابن رایق این نامه را با ابن سرخاب كه یك نایب پرده‌دار است بفرستاد، بجكم نامه را خواند و نادیده انگاشت و به سوی بغداد آمد. و چون سپاهش به نهر دیالی رسیده، برخی یارانش با شنا از آب گذشتند. ابن رایق گریخت و به «عكبرا» رفت و یارانش پراكنده شدند، ابو عبد الله احمد بن علی كوفی و ابو بكر بن مقاتل پنهان شدند.
بجكم روز دوشنبه دوازدهم ذی قعده به بغداد رسیده به خدمت راضی رفته راضی او را گرامی داشت و خلعت داد. او خلعت را پوشیده به اردوگاه خود در دیالی رفت.
روز دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه در آنجا بماند و یك جوخه به پیگرد ابن رایق فرستاد و دستوری از سوی راضی برای سردار آن سپاه كه با او رفته بود نوشت كه او را رها كند و به پایتخت باز گردد. سپاه از دور ابن رایق پراكنده شد، خود او نیز مخفیانه به بغداد آمده پنهان شد. روز پنجشنبه نیمه ذی قعده راضی دومین خلعت را به بجكم پوشانید كه با آن به جایگاهش خانه مونس در «سوق الثلاثا» رفت كه پیشتر ابن رایق در آن می‌زیست.
روز پنجشنبه هشت روز مانده از ذی قعده، راضی سومین خلعت را به بجكم داد و درفشی نیز برای او بگشوده، لقب «امیر الامرا» بدو داد. مدت امیر الامرائی ابن رایق یك سال و ده ماه و كسری بود.
روز آدینه هفت روز مانده از ذی قعده راضی به بجكم خلعت ندیمی و كنیت داد، همراه خلعت، شربت و عطر و پیشكش نیز بفرستاد، پس رهبری كشور به دست او استوار شد.
ص: 515
جلد پنجم از كتاب «تجارب الامم» پایان یافت و پس از آن در جلد ششم داستان بجكم كه نشانی از هوش او است خواهد آمد. «و الحمد الله و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین» نوشتن آن به دست محمد بن علی ابن ابو طاهر بلخی در محرم سال ششصد و پنج پایان یافت.
ترجمه این مجلد به فارسی، به دست این ناچیز علی نقی منزوی، در اوین در آبان ماه 1362 خ. آغاز شد و در مرداد ماه 1363 خ.
در قزلحصار پایان یافت.
و الحمد للّه و السلام علی من اتبع الهدی.
تجارب الامم/ ترجمه، ج‌6، ص: 1