گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد سوم
جلد ششم





[تتمه خلیفگی راضی بالله]

[تتمه سال سیصد بیست ششم]

اشاره

به نام خدا درود به خدای دادگر [1]

داستانی از «بجكم» كه نشان زیركی و هوشیاری [2] است:

ابو زكریا یحیا بن سعید سوسی گوید: هنگامی كه به سفیری میان «بجكم» و ابن رایق آمد و شدمی كردم به بجكم گفتم: كه با ابن رایق، آشكارا، رو در رو نشود.
پرسید: چرا چنین پیشنهاد می‌كنی؟ گفتم: زیرا بغداد در دست او، خلیفه و سروران پشتیبان اویند، سپاهیان او بسیار، كارگزاریها و دارائیشان به دست او است، دارائی تو ناچیز و سپاهیان تو اندك است. او گفت: فزونی مردان او چون گردوی پوك، بی‌ارزش است، كه من ایشان را آزموده‌ام، كمی و فزونی ایشان برای من فرق ندارد، بودن خلیفه با ابن رایق نیز از دیدگاه یاران زیانی برای من ندارد [3]. كمبود دارائی من نیز
______________________________
[ (1-)] متن: «و الحمد للّه العدل.» این جمله را گنوسیست‌ها، خواه معتزله و خواه شیعه، در آغاز عبارتهای خود می‌نهادند و خود را «عدلی» می‌خواندند كه صفت عدل را جزو اصول عقاید خود به خدا نسبت می‌دادند.
[ (2-)]M . چنین بزرگداشتی از «بجكم» در خ 5: 564 نیز گذشت.
[ (3-)]M . متن: لا یضرنی عند اصحابی ...» از این عبارت آشكار می‌شود كه تكیه «بجكم» بر گنوسیستهای جنوب بیش از تركان سنی و عربها بوده است.
ص: 2
نه چندان است كه گمان كرده‌ای، من همه جیره مردانم را داده‌ام و هیچكس از من بستانكار نیست و در صندوق نیز پس‌انداز دارم! تو آنرا چه اندازه حدس می‌زنی؟
گفتم: نمی‌دانم! گفت: به هر حال چه می‌اندیشی؟ گفتم: یكصد هزار درم! [1] گفت: خدا پدرت را بیامرزاد! من پنجاه هزار دینار دارم كه هیچ نیاز بدان ندارم. گفتم: تو بهتر می‌دانی، اختیار نیز با تو است. سوسی گفت: پس چون ابن رایق گریخت و بجكم به حكومت رسید، یك روز به من گفت: به یاد داری كه روزی به تو گفتم، دارائی من بسیار است و تو* آنرا یكصد هزار درم حدس زدی و من گفتم: من پنجاه هزار دینار دارم؟ گفتم: آری به یاد دارم. گفت. آیا می‌دانی بدرستی آن روز چقدر داشتم؟ گفتم:
نه! گفت: پنجاه [2] هزار درم! گفتم: این پیشامد نشانه بی‌اعتمادی تو به من است كه راست را نگفتی. گفت: نه! بلكه چون تو دوست و فرستاده من بودی، خوش نداشتم كه به درستی از كمبود آگاه شوی و دل تو سست شود، زیرا كه سستی دل، سخن را سست كند و دشمن را به طمع آورد. من خواستم تو با دلی نیرومند به سوی دشمن روی تا سخن آنچنان گوئی كه دلش را خالی كنی.
نیز در این سال، لشكری بن مردی بر آذربایجان چیره شد، و این جز لشكری است كه پیش از این [3] یاد شد، از او سرشناس‌تر و بلندپایه‌تر و از یاران وشمگیر و جانشین او در كارگزاریهای كوهستان می‌بود. لشكری دارائی و مردانی فراوان گردآورد، او فرمانروای خود را به جا نهاد و به آذربایجان آمد، تا آنرا بگیرد كه در دست دیسم [4] بن ابراهیم بود. دیسم سپاهی انبوه از كردان و جز ایشان داشت و
______________________________
[ (1)] نسخه اصل ناقص است.
[ (2-)]M : ابن اثیر در «كامل» پنج.
[ (3-)]M : لشكری بن مردی (خ 5: 435) نیز یاد شده و غیر از لشكری است كه به سال 316 ه- كشته شد خ 5: 346.
[ (4-)]M : جنگهای لشكری گیلی و دیسم كرد نمونه‌ای از كشاكش این دو قوم بر سر شهر اردبیل پیش از چیرگی تركها بر آن است. ابراهیم پدر دیسم خارجی پیرو هارون شاری بود (خ 5: 107 و 676) و مادرش كرد (ابن اثیر سال 330) بود.
ص: 3
در برخی جاها بار و بنه او را چپاول كرده بود، پس لشكری بیامد و در مدت دو ماه دو بار با او جنگید، كه در هر دو دیسم را بشكست و لشكری بر همه شهرهای او جز اردبیل دست یافت، كه مردم اردبیل دلاور و سرسخت و دارای جنگ افزار بودند و شهرشان كه قصبه آذربایجان و پایتخت آن است برج و بارو دارد. پس* لشكری برای ایشان پیام فرستاده، بیم و امید داد كه به ایشان نیكی خواهد كرد، ولی ایشان نپذیرفتند زیرا از ستمكاریهای آنان در همدان و شهرهای كوهستان آگاه بودند، پس محاصره لشكری ایشان را به درازا كشید، تا آنكه برخی از یاران او دیواره شهر را در چند جا سوراخ كرده و از آن به بالا رفتند و دروازه را باز كرده به درون شهر شدند ولی فرا رسیدن شب ایشان را از كار باز داشت.

گزارش یك بی‌احتیاطی لشكری كه سبب گریختن او پس از پیروزی و كشته شدن بیشتر یاران او شد:

چون لشكری بر اردبیل دست یافت و به پیروزی مطمئن شد ترسید كه مبادا سپاهیانش در آن شب به مردم شهر دست درازی كنند و دارائی مردم را بچاپند و از دست او و دست صاحبانش بیرون آورند، پس بهتر دید كه آن شب را به اردوگاه خود كه به فاصله یك میل از شهر بود برود و بامدادان به شهر بازگردد. چون این كار كرد، مردم شهر، شبانه سوراخ‌های دیواره را پر كرده دروازه‌ها را بسته دوباره به جنگ برخاستند. لشكری سراسیمه شد و دانست كه دیشب كاری نادرست كرده كه بر سوراخها نگهبان ننهاده است. او در برابر سرداران كه او را سرزنش می‌كردند خستوان شد. مردم شهر اردبیل كسانی نزد دیسم فرستادند و او را از روند كار آگاه كرده قرار گزاردند كه در یك روز پیش‌بینی شده مردم شهر بر لشكری بتازند* و دیسم از پشت سر بر او یورش آورد. دیسم در آن روز با گروهی انبوه از بینوایان و كردان بیامد، پیرامن ده هزار تن از مردم اردبیل نیز با پوشاك
ص: 4
دیلمی [1] سپر و زوبین گرفته بیرون آمدند و جنگ آغاز شد، دیسم از پشت سر بر ایشان بتاخت، لشكری به گونه‌ای زشت بگریخت و از یارانش گروهی بسیار كشته شدند، بار و بنه‌اش چپاول شده، بی‌چارپا و جنگ افزار به موقان رفت.
اسپهبد موقان كه «ابن دلوله» خوانده می‌شد، به پیشواز او آمده خود و سردارانش را میهمان كرد. لشكری خواهش كرد یارانش را نگاهداری كند تا او به شهر خود كه چهار روز راه فاصله دارد، برود و دارائی پس‌انداز خود را بیرون آورد و با پسرش بیاورد و به گردآوری مردان بپردازد. «ابن دلوله» پذیرفت و لشكری رفت و بزودی با پسر و برادرزاده‌اش و یك هزار تن از جوانان سازمان یافته كوهستان با جنگ افزار و ابزار بیامد، و همراه با گروهی از یاران سپهبد بن دلوله كه برای كمك به او داده بود، به دنبال دیسم رو به آذربایجان نهاد و دیسم بگریخت و از رود «رس» [2] كه آبش با شیب تند می‌رود بگذشت و گذرگاه‌های آن را به سوی خودش ببست. لشكری نیز آمد و در كرانه برابر او مدتی بماند كه به او دسترس نداشت، تا آنكه پسر و برادرزاده‌اش با جوانان* گیل كه همگی به سبب زندگانی كنار دریا شناگر بودند، در یك گرد هم آیی به او گفتند: ما بالا و پائین این رودخانه را گشته، دیدیم كه در سه فرسنگی اردوگاه ما جائی دارد كه آبش آرام است، اگر دستور دهی از آن بگذریم. او نیز اجازت داد و ایشان شبانه با گروهی بوق و كرنا برداشته، شنا كنان از آب گذشتند، با تنابهای كلفت و میخهای استوار دو سوی كرانه را به هم بستند تا سپاهیان با جنگ افزارهایشان از آن بگذشتند. از آنجا نیز، با به صدا آوردن بوق و كرنا، به سوی اردوگاه دیسم یورش بردند. دیسم بگریخت و گیلها بر بار و بنه و خرگاه او دست یافتند و سپاه لشكری پیروز شد.
دیسم [كرد] به سوی وشمگیر به ری رفت، و آنچه لشكری [گیلی] بر سرش
______________________________
[ (1-)]M : شاید می‌گوید: مردم اردبیل كه به كردان تمایل بیشتر داشتند برای گمراه كردن مهاجمان دیلمی لباس ایشان را پوشیده بودند.
[ (2-)] متن: «الرس» كه همان ارس باشد.
ص: 5
آورد تا بر آذربایجان چیره شد و اینكه «ابن دلوله» سپهبد موقان نیز با لشكری همكاری كرده بود، گزارش داد، او به وشمگیر گفت: كشور گیلان به تو نزدیك است و لشكری به آسانی می‌تواند آماده شود، و به سادگی بر وی یورش آورد.
دیسم خواستار سپاهی از گیل و دیلم شد تا بتواند در برابر لشكری و یارانش بایستد.
او گفت: خود نیز می‌تواند ده هزار سوار از كرد و جز كرد گرد آورد. او آماده است هزینه لشكركشی را در نخستین روز كه به «خونج» درآید بپردازد. خونج در مرز آذربایجان، از سوی ری می‌باشد. دیسم پذیرفت كه در همه منبرهای آذربایجان به نام او خطبه كند* و سالیانه یكصد هزار دینار سره برایش بفرستد و سپاهی را كه برای این كار به او داده می‌شود پس از پایان دادن به كار «لشكری» به او پس بدهد.
چون وشمگیر سخنان دیسم شنید به خروش آمد، دیسم نیز به خواستهای وشمگیر تن درداد. پس با یك دیگر پیمان بستند كه به یك دیگر وفادار باشند و به سازمان دادن سپاه پرداختند. هنوز این كار به سامان نرسیده بود كه خبر رسید: سپهبد «ابن دلوله» با بسیاری از یارانش در بیماری آبله در گذشته‌اند و باقی یارانش با لشكری مانده‌اند. لشكری یكی از سرداران بزرگ خود به نام «بلسوار» بن ملك [1] ابن مسافر [2] را كه برادرزاده محمد بن مسافر لشكری بود به بخشهای «میانه» [3] فرستاد، كه مرز میان او و وشمگیر به شمار می‌رفت و به وی دستور داد راه‌ها را نگهبانی كند و گذرندگان را پیگیری و بازرسی كند و نامه‌هایشان را برای پیشگیری بخواند.
بزودی بلسوار بر یك پیك دست یافت كه نامه‌هائی از سرداران سپاه لشكری با وی بود كه به وشمگیر نوشته، از او برای آنكه از لشكری پیروی كرده‌اند پوزش خواسته بودند كه: «هنگامی به سوی او رفتند كه گمان می‌كردند پیرو او است، و هر گاه درفش او را ببینند لشكری را رها كرده به سوی او خواهند آمد» چون لشكری
______________________________
[ (1-)]M : در خ 6: 41: مالك. بلسوار پس از كشته شدن بجكم به رهبری دیلمیان برگزیده شد ولی تركان او را كشتند (خ 6: 41).
[ (2-)]M : در خ 6: 41: مسافر كنكری.
[ (3-)] ماهج. خ. ل.
ص: 6
از این نامه‌ها آگاه شد آنها را پنهان كرد. در این هنگام گزارش رسید كه* دیسم با سپاه وشمگیر همراه پرده‌دار او «شابشتی» از ری بیرون آمده است. لشكری سوار شده به بیابان آمده، سرداران خود را از آمدن سپاه [وشمگیر] به جنگ او آگاه كرده گفت: من می‌ترسم هنگامی كه با سپاه گیل و دیلم درگیر می‌شوم، دیسم از پشت سر، مانند جنگ اردبیل با من رفتار كند، و از این روی می‌خواهم به ارمنستان به غزا شوم و با كشتار ارمنیان اموالشان را به غنیمت آورم، و سپس به موصل و «دیار ربیعه» رو آورم، كه كشوری غله خیز و ثروتمند است و جنگجو كم دارد. سردارانش نیز با وی هماهنگ شده به ارمنستان رفته و مردم را غافلگیر كرده و دارائی و چارپایان ایشان چپاول و گروهی بسیار اسیر كرد و هنگامی به «زوزان» آمد كه غنیمت‌ها در دست او و سردارانش، بسیار بود، و خودشان از شمار آن آگاهی نداشتند، بلكه آنها را به چوپانان می‌سپردند تا بامدادان به چراگاه برند و شبانگاه باز گردانند.
نزدیك «زوزان» دژی ارمنی بود كه در آن یكی از بزرگان ایشان بنام «اتوم» ابن گرگین [1] می‌زیست، كه با «ابن دیرانی» پادشاه ارمنستان خویشاوندی داشت.
او یك نامه دوستانه به لشكری نوشته خواهش كرد كه از مردم ارمنستان دست بردارد، ایشان می‌پذیرند كه باج [2] بپردازند او نوید داد كه بهای آشتی را نیكو بپردازد، لشكری نیز پذیرفت.

گزارش ترفندی كه این ارمنی زد تا لشكری را با بیشتر یاران بكشت:

* این ارمنی دانسته بود كه لشكری مردی است سبك مغز و شتابان كه نا اندیشیده تصمیم می‌گیرد، پس در تنگه‌ئی میان دو كوه كه نزدیك به اردوگاه او بود كمین كرد و گروهی را فرستاد تا چارپایانی را كه به دست ارمنیان سپرده بود گرفته، پس از كشتن برخی چوپانانشان، آنان را به سوی آن تنگه بردند. چند
______________________________
[ (1-)]M : متن: اطوم بن جرجین ...
[ (2-)]M : متن: یؤدون الإتاوة ...
ص: 7
چوپان زخمی كه توانسته بودند بگریزند در بازار «زوزان» هنگامی به لشكری رسیدند كه از گرمابه بیرون آمده بود، همینكه از پیشامد آگاه شد، آن چوپان را برای راهنمائی همراه گرفته، فتح لشكری را (كه یكی از سرداران سلطان در مدینة السلام [1] است و من او را دیده‌ام) [2] كه به دلاوری شناخته بود، با پنج غلام، برداشته بدان سو شتافت و به یاران دیگر خود در سپاه دستور داد كه به دنبالش بیایند.

(گزارش پیشامدی نیكو كه برای «فتح» رخ داد، تا او به تنهائی از مرگ رهائی یافت):

چنین پیش آمد كه چارپای دبیر لشكری، كه قضای خداوند فرمان زنده ماندن او را نوشته بود، لغزید و او پیاده شد تا سم آنرا درست كند، پس لشكری جلو افتاد و با همان پنج مرد باقیمانده برفت و پیش از آمدن سپاهیانی كه خواسته بود، به آن تنگه رسید و به درون آن رفت و چون به میان تنگه رسید كمین‌گران بیرون جسته، او و غلامانش همه را كشتند، سرهایشان و دارائی [3] را بردند و لاشه‌ها را همانجا انداختند. سپس سپاه* به «فتح» رسید و به دنبال لشكری آمدند و چون به لاشه‌ها رسیدند آنها را شناخته نومیدانه بازگشتند. سپاهیان گرد هم آمده، پسرش «لشكرستان» را به رهبری گزیدند و پس از رایزنی بر آن شدند كه همگی از راهی دشوار و سخت كه به گردنه «اژدها [4]» شناخته می‌شد بگذرند تا در پشت آن به بار و بنه خود برسند و به شهر اتوم بن گرگین برگردند و به خون‌خواهی لشكری دست به كشتار و چپاول زنند.
______________________________
[ (1-)]M : این كلمه ترجمه اورشلیم است، گویا چون برای عربها از واژه فارسی «بغداد» خوشایندتر می‌بود، این نام را بدان می‌دادند.
[ (2)].M : گویا جمله معترضه میان دو پرانتز، از مشكویه است نه از روایت كننده گزارش كه شاید سوسی باشد كه در خ 6: 1 دیده می‌شود.
[ (3-)]M : متن: «رؤسهم و اشلائهم و تركوا جثثهم ...» كه اشلائهم غلط است و درست «اسلابهم» می‌باشد.
[ (4-)]M : متن: عقبة التنین. خ 5: 500.
ص: 8

گزارش ترفندی دیگر كه كشته شدن همگی، جز چند تن از آنان را در پی داشت، و سبب آن، بی‌احتیاطی در آن تنگه و نابلدی راه و بزرگ بینی نیروی خود بود:

اتوم پسر گرگین كه برای به دست آوردن گزارش از [یاران لشكری] خبرچینان پخش كرده بود، از اندیشه آنان آگاه شده، پیشدستی كرده، یاران ارمنی خود را بر سر كوه‌ها در بالای گذرگاه ایشان بنهاد تا با پرتاب سنگها جلو ایشان را بگیرند. تنگه‌ای كه ایشان از آن می‌گذشتند پنج ذراع پهنا داشت، دست چپ آن، كوه و دست راستش، رودخانه بود كه پرتگاهش بیش از یكصد ذراع گودا می‌داشت.
ارمنیان در اینجا كمین كردند و اتوم خودش نیز با چند تن از دژبانان خود آمده در كمینگاه این تنگه ایستاد، تا اگر كسی بگریزد جلوش را بگیرد. چون گیلها و دیلمها به آن تنگه رسیدند، ارمنیان سنگها را از بالا به سوی ایشان رها كردند، هر سنگ كه می‌آمد چارپا و سوارش و شتر با بارش را به سوی رودخانه پرتاب و نابود می‌كرد و هیچ چیز جلودارش نبود. پس گروهی از سواران پیاده شده زیر تنه چارپایان پنهان شده تك تك جان به در بردند. در اینجا بیش از پنجهزار مرد كشته شدند و تنی چند كه لشكرستان در میانشان بود زنده ماندند، كه با همراهان به موصل رفته به ناصر الدوله پناه بردند. او ایشان را با جیره‌ای ناچیز پذیرائی كرد. برخی از آنان پذیرفتند كه با همان جیره اندك نزد «لشكرستان» بمانند و برخی افزون بر جیره، جواز و گذرنامه نیز گرفته به سوی «واسط» سرازیر شده و به بجكم پیوستند، ماندگاران در موصل را كه پانصد مرد بودند، ناصر الدوله و پسر عمویش ابو عبد اللّه حسین [بن سعید] بن حمدان [1] سازمان داده، برای جلوگیری از دیسم كرد به آذربایجان فرستادند. دیسم از سرداران ابن ابو ساج [2] بود و ابو عبد اللّه حسین بن
______________________________
[ (1-)]M : ناصر الدوله پسر ابو هیجاء عبد اللّه بن حمدان است كه در كودتای قاهر ضد مقتدر به سال 317 كشته شد. ناصر به سال 328 عموی خود سعید را كه پدر همین حسین است بكشت (خ 5: 498).
[ (2-)]M : دیو داد آذربایجانی خ 5: 118 و 297 و 293 و 297.
ص: 9
سعید بن حمدان از سوی پسر عموی خود [ناصر الدوله] ابو محمد حسن بن [ابو هیجاء] عبد اللّه بن حمدان كارگزار معونتهای آذربایجان بود.
نیز در این سال دادرس ابو حسین عمر بن محمد بن شمار ویژگان راضی باللّه در آمد، كه مانند یك وزیر با وی رایزنی می‌كرد و او را در سیاست مداخله می‌داد، او با عبد اللّه بن علی نفری كه جانشین وزیر فضل بن جعفر [بن فرات] بود به پیشگاه می‌آمد و هیچ كاری پیش از رایزنی با وی انجام نمی‌گرفت [1].
نیز در این سال راضی باللّه و بجكم به سوی «دیار ربیعه» و موصل رفتند.

گزارش انگیزه آن:

* مدتی ناصر الدوله از فرستادن خراج موصل كه پیمان بسته بود، خودداری نموده فرستادن مالیات دیه‌های راضی را كه در كارگزاری او بود به تأخیر انداخته،
______________________________
[ (1-)] نیز در همانجا در گزارش این سال گوید: نامه‌ای از پادشاه روم رسید كه متن آن با زر و ترجمه تازی آن با سیم نوشته شده بود و از سوی رومانوس و قسطنطین و اسطانوس پادشاهان بزرگ رومی برای مرد بزرگ نورانی، دارنده دولت اسلام نوشته شده بود:
به نام پدر و پسر و روح القدس، خدای یكتا. سپاس مرا و را كه برتریها بسیار دارد، بر بندگان مهربان است، آشتی را بهترین رفتار نهاده، كه در زمین و آسمان نیك فرجام است.
ای برادر بزرگوار و گرانمایه، چون ما دانستیم كه تو از خرد و ادب و دیگر برتری‌ها، بیش از خلیفگان پیش از خود برخوردار شده‌ای خداوند را سپاس گفتیم ... سپس در این نامه درخواست «جنگ بس» و باز خرید اسیران نموده، پیشكشی ارزشمند نیز فرستاده بودند. راضی نیز به خانه احمد بن محمد بن ثوابة (صاحب دیوان رسایل معجم الأدباء 2: 80/ 4: 243) پاسخی بر ایشان نوشت كه چنین آغاز می‌شد: «پس از یاد نام خداوند، از عبد اللّه ابو العباس، امام راضی باللّه امیر مؤمنان به سوی رومانوس و قسطنطین و اسطانوس سروران روم! سلام بر هر كس كه پیرو درستی باشد و به دستاویز استوار در آویزد، راه رهائی پوید ...» و در پایان خواسته‌های ایشان را پذیرفت.
M
. رومانس یكم ایمپراتور سالهای (920- 944. 307- 331 ه-) بر جای دامادش كنستانتین هفتم بر تخت نشست (منجد الاعلام). ما در خ 6: 488 به بعد با رومانس دوم (959- 963 م-) نیز رو به رو خواهیم بود. ص 457.
ص: 10
راضی را خشمگین كرده بود و پس از رایزنی بر آن شد كه همراه بجكم به سوی موصل رود.

سال سیصد و بیست و هفتم آغاز شد.

اشاره

روز سه‌شنبه سوم محرم هر دو از بغداد بیرون شدند، راضی در تكریت ماند و بجكم تا موصل در كرانه خاوری دجله بالا رفت. زورقهای ناصر الدوله كه آرد گندم و جو و چارپایانی را، پیشكش برای راضی آورده بودند، به پیشواز او آمدند. بجكم همه را در میان یاران خود، پخش كرد و در زورقهای خالی شده سوار شد و به كرانه باختری بالا رفت تا در «كحیل» به ناصر الدوله رسید و پس از جنگی یاران بجكم گریختند [1]، سپس بجكم از نو یورش آورد و ناصر الدوله بگریخت و بجكم او را دنبال كرد و در موصل پیاده نشد تا به نصیبین رسید، ابن حمدان همچنان تا «آمد» می‌گریخت. بجكم در نصیبین مانده، فتح‌نامه برای راضی فرستاد، راضی پس از دریافت فتح‌نامه از تكریت به راه آب به سوی موصل آمد.
پیش از آنكه گزارش گشودن موصل، به دست بجكم، برای راضی، به تكریت برسد، جیره قرمطیانی كه با راضی به تكریت آمده بودند كم آمده، و ایشان خشمگینانه، به بغداد بازگشته بودند، و چون به بغداد رسیدند، ابن رایق از پنهانگاه بیرون آمد و قرمطیان به گرد او فرا آمدند. برخی گویند بازگشت قرمطیان از تكریت نیز پس از نامه‌نویسی* ابن رایق و خواندن ایشان بود. و چون گزارش آن از بغداد با كبوتر به تكریت رسید، راضی بیمناك شد مبادا ابن رایق با قرمطیان یورش آورند و او را دستگیر كنند، پس از آب گذشته سوار چار [2] پا به موصل رفت [3]
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: و ابو حامد طالقانی اسیر شد.
M
: در خ 6: 13 ابو احمد دیده می‌شود.
[ (2-)]M : متن: «فخرج من الماء مبادرا و ركب الظهر ...» در صورتی كه شش سطر بالاتر گفته است: و كان مسیره فی الماء ...
[ (3-)] نیز صاحب تكمله می‌افزاید: راضی داستان را برای بجكم نوشت و او جانشینی
ص: 11
و با دبیرش علی بن خلف بن تناب از ترس ابن رایق بدانجا درآمد. چون حسن بن عبد اللّه بن حمدان [ناصر الدوله] شنید كه بجكم از نصیبین بیرون آمده است از «آمد» بدانجا شد، پس همه سردارانی كه بجكم ایشان را در نصیبین و بخشهای «دیار ربیعه» گمارده بود، آنجاها را رها كرده و به موصل شدند و «دیار ربیعه» به دست ابن حمدان افتاد و همین نیز بر نگرانی بجكم افزود، یارانش به پنهانی از موصل بیرون می‌شدند و به بغداد می‌رفتند تا آنجا كه ناچار شد دروازه‌های موصل را بسته جلو گریز یاران خود را بگیرد. بجكم تا آنجا نگران بود كه می‌گفت: بدانجا رسیده‌ایم كه تنها قصبه موصل به دست خلیفه و امیر الامرا باقی مانده است.
پیش از آنكه گزارش آشكار شدن ابن رایق در بغداد به ابن حمدان رسد او ابو احمد طالقانی [1] را كه اسیر گرفته بود به نزد بجكم فرستاد و، خواستار آشتی شد و پیشنهاد كرد پانصد هزار درم پیش پرداخت را بفرستد. چون فرستاده بیامد و پیام را رسانید بجكم خرسند شد، به ویژه از اینكه حمدانیان از وی خواستار آشتی شده بودند شادان بود، زیرا كه او در اندیشه بود كه موصل را به ایشان بسپرد* و برای براندازی ابن رایق به پائین [بغداد] رود، پس فورا سوار شد و به نزد راضی رفته، پیامی را كه طالقانی آورده بود به او گفت و اجازت خواست تا پیمان آشتی را امضاء كند، ولی راضی كه خیلی از حمدانیان خشمگین شده بود نپذیرفت. بجكم می‌گفت: بهتر است با او آشتی كنیم و به بغداد رویم كه پایتخت، از دست ما بیرون رفته است، پس راضی رخصت آشتی كردن داد و همان روز طالقانی را برای آشتی بازگردانید و خلعت و درفش را نیز با او فرستاد و دادرس ابو حسین بن ابو شوارب را نیز برای سوگند دادن به ابن حمدانیان گسیل داد، كه او پیش پرداخت
______________________________
[ ()] برای خود نزد یاران نهاده به موصل آمد. و در اینجا كشاكشی میان یاران او و مردم رخ داد. پس بجكم سوار شد و شمشیر بر مردم نهاد، چند جای شهر را بسوخت.
[ (1-)]M در پانوشت خ 6: 12، ابو حامد، دیده می‌شود.
ص: 12
را نیز همراه بیاورد. [1]
______________________________
[ (1)]. داستان لشكر كشی راضی و بجكم به موصل را ابو بكر صولی در «اوراق» چنین آرد: راضی پیش از بیرون آمدن، اندیشه خود را به ما گفت و ما گفتیم: مكن! دادرس [ابو حسین] عمر بن محمد نیز در این رأی با من هماهنگ بود ولی راضی نه به رأی ما توجه كرد و نه اندیشه خود را به كسی گفت. عامه [سنیان] نیز از این سفر سلطان به موصل ناخرسند بودند، زیرا كه ایشان حمدانیان را دوست می‌داشتند كه حسن گندم ایشان را فراهم می‌كرد و به بینوایان در سامره و بغداد رسیدگیها كرده بود و برادرش «سیف الدوله» [خ 6: 63] مرزدار اسلام بود و آنها را برای مردم نگهبانی می‌كرد و غزاهای تابستانی به راه می‌انداخت. چون راضی به سامره رسید از پس‌انداز خود برای سپاهیان هزینه كرد. مردم پنداشتند او در سامره خواهد ماند و بجكم را به موصل خواهد فرستاد، اگر نیازی بود خود نیز به دنبال او می‌رود وگرنه در جای خود (سامره) می‌ماند. هر كس كه به او می‌رسید همین پیشنهاد را می‌داد. پس خبر رسید كه ابن رایق دست به تحریك [قرمطیان و گنوسیستها] زده به مردم نامه می‌نویسد و از بغدادیان می‌خواهد كه به خیابانها بریزند. ما پس از آن گمان می‌كردیم كه خلیفه به شمال نخواهد رفت، مردم نظر می‌دادند و مشورت می‌كردند كه از سامره نباید بیرون آید. دادرس [ابو حسین] عمر بن محمد [بن یعقوب] و ذكی پرده‌دار بیش از دیگران با بیرون رفتن خلیفه از سامره مخالف بودند. ما گرد هم می‌آمدیم و سخن خود را هماهنگ می‌نمودیم.
نامه حسن بن عبد اللّه [ناصر الدوله همدانی] برای راضی و بجكم نیز رسید كه در آن بیش از پیمان پیشین تعهد می‌نمود. او نامه‌ها را، پی در پی، به نزد دادرس می‌فرستاد و او [به راضی] می‌رسانید و پاسخ را گرفته می‌فرستاد. دادرس نامه‌ها را برای من [صولی] می‌خواند. راضی چندی در سامره بماند، تا ما به بازگشت او [به بغداد] امیدوار شدیم و با یك دیگر قرار گذاردیم كه هر كدام مناسبتی به دست آوریم و با خلیفه تنها شویم، سخنی بگوییم. تا یك روز من در سامره با خلیفه تنها شدم و گفتم: ای امیر مؤمنان! بنده یك دل نمی‌تواند آنچه در دل به سود او دارد پنهان كند. او از نیك خواهی كوتاهی نمی‌كند، خواه پذیرفته شود یا نشود، او می‌گوید، اگر سودمند بود پذیرفته می‌شود و اگر نادرست بود ناشنیده انگاشته می‌شود. راضی خندیده گفت: بگو! چه داری؟ گفتم:
مردم می‌گویند: سپاهی كه تو برای جنگ ضد آن می‌روی [از سنیان شمال و غرب و سوریه] بیشتر به سپاه اسلام ماند، تا سپاهی كه از آن كمك می‌گیری [گنوسیستها و
ص: 13
پس از آزاد شدن طالقانی [از سوی حمدانیان]، جعفر بن ورقاء و تكینك نیز از سوی بجكم به موصل رسیدند و پس از ایشان محمد بن ینال ترجمان كه همه از ابن رایق گریخته بودند با مرقعه‌ای فرا رسیدند. ایشان روند كار ابن رایق را چنین یاد نمودند كه چون آشكار شد سیصد تن از قرمطیان بدو پیوستند، پس بدیع غلام جعفر بن ورقاء جلو او را بگرفت لیكن شكست خورده بگریخت، گروهی از سپاهیان و «حجریان» و انبوهی از توده مردم به نزد ابن رایق در «نمازگاه» رفته گفتند: ما آماده جنگ در راه توایم! او به هر یك پنج درم و سه درم بداد. در این هنگام جعفر بن ورقاء و احمد بن خاقان و ابن بدر شرابی در «دار السلطان» و پیرامون آن بودند. ابن رایق برای ایشان پیام داد تا از رفتن او به خانه‌اش، كه خانه مونس بود، و بجكم در آن می‌نشست، جلوگیری نكنند، ایشان نپذیرفتند و
______________________________
[ ()] قرمطیان (خ 6: 12) جنوب و خاور دجله] كه مانند سپاهیان نیاكانت از تو فرمان نمی‌برند. مردم می‌گویند: حسن [ناصر الدوله حمدانی] بیش از آنچه از وی خواسته بودی پذیرفته است، بهتر است سرور ما آنرا بپذیرد و به پایتخت بازگردد تا بیم از جنبش ابن رایق، كه آرامش را از ما گرفته است، از میان برود (راضی دستور داده بود جارچیان ابن رایق را احضار كرده، و برای دستگیری او چند خانه را فرو گرفته بودند). افزون بر این، حسن بن عبد اللّه نزدیكترین كسان به تو دادرس تو [M: عمر پسر قاتل حلاج پانوشت خ 5: 319] را میانجی نهاده است. این دادرس تو حسن را در دست دارد و هر گونه كه بخواهد می‌گرداند. در اینجا یك نكته دیگر هم هست. راضی گفت: بگو، آن چیست؟ گفتم: هر گاه حسن از مهربانی سرور ما نومید گردد، اطمینان نیست كه به سوی دیگری رو آورد، و خود را به دامان او اندازد و با پرداخت بخشی از آنچه به تو پیشنهاد داده است، او را به سوی خود بكشد و بر او تكیه كند و او را پشتیبان زندگانی خود سازد، یا آنكه با كسی كه تكیه‌گاه سرور ما است (اشارتی است به بجكم) درباره كار خود گفتگو كند و او بپذیرد، پس بهره‌ای را كه ما خواهان آن هستیم او ببرد. راضی از این سخن مدتی دراز چنان در اندیشه فرو شد كه در جای دیگر ندیده بودم. او می‌گفت: من در سامره خواهم زیست و بغداد را رها خواهم كرد.
ص: 14
ابن رایق با ایشان جنگید، ابن بدر كشته شد و دیگران گریختند و گروهی از مردان به ابن رایق پناهنده شدند، كه با نوید بخشش، مهرهائی گلین به ایشان داد كه تاریخ دریافت را نشان می‌داد. پس به «دار السلطان» رفت و امان‌نامه برای ساكنان آن نوشت. ابن رایق برای مادر راضی و زنانش پیامی نیكو داد و به خانه مونس كه بجكم در آن می‌نشست رفت، تكینك جلو او را بگرفت و پس از جنگ شكست خورد، و ابن رایق خانه را بگرفت. سپس محمد بن ینال ترجمان [1] با چهار هزار ترك و دیلم و جز ایشان از واسط بیامد، تا ابن رایق را از بغداد براند. ابن رایق در نهروان جلو او را گرفت، و پس از جنگی سخت ترجمان بگریخت و با مرقعه‌ای به موصل رفت.
ابن رایق به بیرون آوردن دارائی و پس‌اندازهای بجكم پرداخت، و ابو جعفر بن شیرزاد را برای پاسخ به آشتی خواهی نزد او فرستاد. بجكم در پاسخ به ابن رایق پیشنهاد كرد كه عهده‌دار راه فرات و «دیار مضر» و دیه‌های «قنسرین» و «عواصم» [2] باشد و بدان سو رود. او پاسخ را با قاضی القضاة ابو حسین عمر بفرستاد.
طالقانی [ابو احمد] و ابن ابو شوارب دادرس نیز، از نزد ابن حمدان، با پذیرش همه شرایط آشتی، همراه بخشی از آشتی‌بها، بیامدند. پس راضی و بجكم از موصل سرازیر شدند. چون قاضی القضاة به نزد ابن رایق رسید و بر آن شدند كه او كارگزاریهای یاد شده را بپذیرد، ابن رایق از بغداد به سوی آن كارگزاریها بیرون آمد، راضی و بجكم نیز روز شنبه نهم ربیع یكم به بغداد درآمدند.
نیز در این سال وزیر* ابو الفتح فضل بن جعفر بن فرات در شهر «رمله» درگذشت. راضی یك خدمتگزار را برای خواندن او فرستاده بود ولی خدمتگزار پس از مرگ او رسید، مدتی كه او لقب وزیری داشت [3] یك سال و هشت ماه و
______________________________
[ (1-)]M : ترجمان ترك بجكم (خ 5: 566 از عربی به تركی.
[ (2-)]M : در آرامی: قنشرین خ 5: 8 و 9 پانوشت (ادب اللغة السریانیة).
[ (3-)]M : متن: «وقوع اسم الوزارة علیه ...» مشكویه مقام ظاهری وزیران دوره «امیر الأمرائی» را بدین تعبیر نشان می‌دهد، كه همه كارها با «امیر الامرا» بود و چه بسا وزیر
ص: 15
بیست و پنج روز بود [1]، و به جای وی ابو جعفر محمد بن یحیا بن شیرزاد گمارده شد [2] و علی بن خلف به او سپرده شد كه پنجاه هزار دینار از او مصادره كرد. ابو جعفر بن شیرزاد میان بجكم و بریدیان میانجی شد و «واسط» را سالیانه ششصد هزار دینار برای ابو عبد اللّه بریدی پیمان بست.
چون وزیر ابو الفتح [ابن فرات] درگذشت و با بریدی آشتی شد، ابو جعفر ابن شیرزاد به اندیشه وزیری ابو عبد اللّه بریدی افتاد و آنرا پیشنهاد نمود [3]، پس راضی باللّه ابو حسین [4] را به نزد ابو عبد اللّه بریدی فرستاده پذیرش آنرا خواست. او در آغاز نپذیرفت ولی در پایان پذیرفت و عبد اللّه بن علی نفری در پایتخت به نمایندگی او در نزد خلیفه بود، چنانكه پیش از او نمایندگی فضل بن جعفر را می‌داشت.
بجكم، بالبای ترك را به كارگزاری معونتهای «انبار» گمارده بود، ولی او نامه نوشته خواستار كارگزاری همه راه فرات شده بود، تا جلو ابن رایق كه در شام بود بایستد، بجكم نیز پذیرفت و او به «رحبه» رفت و آنرا بگرفت، ولی به نامه‌نگاری با ابن رایق پرداخت و برای او تبلیغ می‌نمود كارش بالا گرفت و گزارش آن به بجكم رسید.
______________________________
[ ()] تشریفاتی در پایتخت نمی‌ماند و یك تن به نام دبیر خلیفه جانشین او در پایتخت به شمار می‌آمد. چنانكه ابو الفتح بن فرات در سفر مصر و شام بود تا درگذشت و ابو عبد اللّه بریدی در جنوب (واسط- اهواز) می‌زیست و به جای هر دو در پایتخت عبد اللّه بن علی نفری دبیری خلیفه را داشت.
[ (1-)] ن. ك: گفته ابو عمر كندی را در كتاب الولاة ص 287.
[ (2-)]M : پس از مرگ فضل بن فرات، دومین وزیر خلیفه در دوران امیر الامرائی و پیش از گماردن بریدی به سمت سومین وزیر این دوران، بجكم این سمت را به طور موقت به دبیر خودش ابن شیرزاد سپرده است.
[ (3-)] صاحب تاریخ الاسلام می‌افزاید: و گفت: شرش را از سرمان دور می‌كنیم!
[ (4-)] دادرس ابو حسین عمر بن ابو عمر محمد را خواسته است. ن. ك. پانوشت خ 5: 315. تجارب الامم/ ترجمه ج‌6 16 گزارش پیشگیری بجكم از پیشرفت كار بالبا: ..... ص : 16
ص: 16

گزارش پیشگیری بجكم از پیشرفت كار بالبا:

* بجكم غلام خود «بوستكین» و پرده‌دار خود «عدل» را همراه یك گردان، دارای پیرامن چهارصد سپاهی، به انبار فرستاد، ایشان همان روز هنگام عصر به انبار رسیدند و سحرگاه همان شب به «هیت» رفته از آنجا چند رهنما گرفته، از راه بیابان پنج روزه به «رحبه» رسیدند و از دو دروازه به شهر درآمدند. ایشان این نقشه را به دستور بجكم پیاده كردند. بالبا هنگامی آگاه شد كه بر سفره خوراك می‌خورد، او برجسته به بام رفت و نزدیك جولاهه پنهان شد و در آنجا دستگیر شده او را به انبار و از آنجا به بغداد برده بر یك نقنق [1] صلیب كشیده، بر پشت شتر سوار و انگشت‌نما كردند، سپس به فراموشی سپرده شد و گویند بجكم او را زهرخور كرد [2].

سال سیصد و بیست و هشتم آغاز شد.

اشاره

در این سال بجكم، ساره [3] دختر وزیر ابو عبد اللّه احمد بن محمد بریدی را به همسری گرفت، و در پیشگاه راضی، كابین او را دویست هزار درم نهادند.
ابو جعفر بن شیرزاد [دبیر بجكم] به سختگیری بر بومیان و افزودن مساحت مالیاتی‌شان پرداخته، آن را با گرانی نرخها توجیه می‌نمود. او ایشان را به تجدید بخش بندی و قیمت گذاری و پرداخت مالیات به نقد، و پیش فروشی كشت، وادار كرد [4] و ستم را آشكار نمود.
______________________________
[ (1)]. نقنق شتر مرغ (منتهی الارب) چوبی نیز بوده است كه اسیران بزرگ را بر آن بسته بالای شتر یا فیل نهاده، برای انگشت‌نما كردن در شهر می‌چرخانیدند. ن. ك: خ 5: 104.
[ (2)]. نگارنده تكمله گوید: در این سال بجكم یكی از سرداران خود به نام ابراهیم بن احمد، برادر نصر بن احمد فرمانروای خراسان بود كه بجكم او را در این سال به فرماندهی پلیس بغداد بگمارد.
[ (3)]. در تاریخ اسلام: «شاره» دیده می‌شود.
[ (4)].M . متن: و اشتد ... فی معاملة التناء و زاد فی المساحة ... و طالبهم بالتربیع و التسعیر و السلف ...
ص: 17
نیز در این سال امیر ابو علی حسن بن بویه هنگامی به «واسط» در آمد كه بریدیان در آنجا بودند، پس امیر ابو علی در كرانه خاوری و بریدیان در كرانه باختری فرود آمدند.

گزارش چگونگی این پیشامد:

ابو عبد اللّه [بریدی] سپاهی به شوش فرستاده یك سردار* دیلمی را كشته، ابو جعفر صیمری [1] كارگزار خراج شوش را ناچار كرده بود كه به دژ شوش پناه برد. ابو حسین احمد بن بویه ترسید مبادا بریدی از بصره به اهواز درآید. پس به برادر خود ابو علی حسن بن بویه كه به دروازه استخر می‌زیست نامه نوشته كمك خواست، ابو علی نیز با درهم پیچیدن منزلهای راه، ده روزه خود را رسانید. ولی در این هنگام ابو حسین احمد بن بویه ناگزیر از شوش بیرون رفته بود و چون برادرش ابو علی به شوش رسید، ابو حسین احمد بن بویه به اهواز درآمد. و چون سپاه وشمگیر اصفهان را گرفته بود ابو علی حسن بن بویه به سوی واسط رفت، كه شاید آن را از آن خود سازد.
ولی سپاهیان او ناآرامی نشان دادند زیرا یك سال بود كه چیزی به ایشان نرسانیده بود. یكصد مرد از ایشان به بریدیان پیوستند، بجكم و راضی نیز از بغداد برای جنگ با وی بیرون آمدند، و چون او ترسید مبادا دشمنان بر سرش گرد آیند از واسط به اهواز بازگشت و از آنجا به رامهرمز و از آنجا به اصفهان رفته آنرا بگشود و ده و اند كس از سرداران وشمگیر را اسیر نمود. راضی و بجكم نیز به بغداد بازگشتند.
نیز در این سال بجكم به سوی كوهستان بیرون آمد و چون به كرمانشاه [2] رسید همراه گروهی از پناهندگان دیلمی به بغداد بازگشت.
______________________________
[ (1-)] از كارمندان احمد بن بویه (خ 5: 518 و 6: 154).
[ (2-)]M . متن: قرمیسین ...
ص: 18

گزارش انگیزه بیرون آمدن بجكم از بغداد به سوی كوهستان و بازگشت او و انگیزه برآشفتگی او از بریدی، پس از آن پیوند و دوستی‌

* چون پیوند زناشوئی خانوادگی بجكم و بریدی بسته شد و هر دو آرامش یافتند، بجكم در نامه‌ای به او پیشنهاد كرد كه من به كوهستان شوم و تو برای گشودن اهواز و راندن ابو حسین احمد بن بویه بدانجا شو! بجكم پرده‌دار خود «عدل» را نیز با پانصد مرد برای كمك به بریدی فرستاد. ابو زكریای سوسی گوید: بجكم مرا نیز با ایشان فرستاد تا او را وادار كنم همه سپاه را از شوش همراه خود ببرد. سوسی می‌گفت: چون به واسط رسیدم، بریدی و عدل پرده‌دار با من هماهنگی نمودند، ولی چون بجكم به حلوان رفت، بریدی به طمع افتاد كه به بغداد شود و گنجینه‌های بزرگ بجكم را برباید و به واسط بازگرداند. ولی دست به دست می‌كرد. چشم آزمند او دنبال مال بود. او از دشمنی آشكار با بجكم نیز می‌ترسید، آرزو داشت بلائی بر سر بجكم آید، كشته شود یا بگریزد تا او بتواند كار خود را انجام دهد. ماندگاری ما بیش از یك ماه به درازا كشید. نامه‌های بجكم می‌رسید، و از ما آگاهی می‌خواست، ما نیز می‌نوشتیم ولی چون نامه را برای بریدی می‌خواندیم، می‌گفت: من پشیمان نشده‌ام، دارم مقدمات كار را فراهم می‌كنم. ولی باز هم دست به دست می‌كرد. ما از خواست او آگاه شدیم، پس پنهانی به «عدل» گفتم: كسی را به سوی بجكم بفرست تا او را از روند كار آگاه سازد، او یك پادو مورد اعتماد را فرستاد، و چون بجكم آگاه شد سپاه را برجا نهاده، بی‌درنگ به كمك جمازهای تندرو به بغداد برگشت.
گزارش بازگشت بجكم به بغداد، با كبوترها، به بریدی رسید* ولی ندانست كه آیا او گریزان یا برای گذر آمده است. او سراسیمه و بیمناك شد و خواست مرا دستگیر كند و برای این كار مرا به بصره خواند. من خواستم پنهان شوم، ولی ترسیدم كه به سبب كوچكی شهر واسط مرا به دست آورد. من به خود دلیری داده به نزد او آمد و شد می‌كردم، تا هنگام عصر چند غلام را در پی من فرستاد، من یقین
ص: 19
كردم كه برای دستگیری می‌روم، غروب‌گاهان به نزد وی رسیدم. او كه برای رهائی از نیش پشه‌ها به یك «كله» پناه برده بود به من گفت: گزارش را شنیدی؟
گفتم: كدام گزارش؟ گفت: كبوتری پیش از عصر خبر آورد كه بجكم به سوی واسط به راه افتاده است. گفتم: دروغ است! او كی به بغداد آمد كه از آن بیرون آید! گفت: سخن بس كن! من شك ندارم، برخیز هم اكنون به سوی او برو، و ترس مرا از دلش بزدای! دستت را بده! من دادم، او دست مرا بر گوش خود نهاده گفت: مرا به بازار برده فروشان ببر و بفروش! من هیچ ناسازگاری با تو ندارم، مرا از این گرفتاری رهائی بخش و چگونگی را از من مپرس! من دست و پا و زمین پیشگاه او را بوسیده گفتم: بروم خود را آماده كنم! گفت من برایت آماده كرده‌ام، یك «طیار» برای تو و پنجاه غلام برای بدرقه تو آماده است، به «طیار» بنشین كه توشه راه تا پایتخت در آن هست و غلامان به دنبال تو خواهند آمد. من از شادی در خود نمی‌گنجیدم. سپس اندیشیدم مبادا اندیشه ترور مرا دارد. همینكه بیرون شوم مرا به بصره ببرند. به هر حال برخاستم و تا «فم الصلح» حواسم بر جا نیامد.* چون به نهر «سایس» رسیدم یكی از خدمتگزاران خانه‌ام در بغداد، یك پیام از بجكم پنهانی به من رسانید كه پنهان شوم. غلامان بریدی همراه من پرسیدند چه بود؟ گفتم: زنی بیمار دارم كه گزارش بهبود او را داد و باز ما به راه افتادیم.
بریدی از اینكه مرا فرستاده بود پشیمان شد و چون كبوتری دیگر آمده او را از آشتی با بجكم نومید كرده، مرا بزرگ نشان داده بود، بریدی كسانی را برای باز گردانیدن من فرستاد، ولی به خواست خدا به من دست نیافت. چون به «دیر عاقول» رسیدیم، احمد بن نصر قشوری كه در آنجا بود جلو مرا گرفته خواست «طیار» را بگیرد و غلامان را بزند. من آنان را به طیار بازگردانیده خودم در طیار احمد ابن نصر نشسته به «زعفرانیه» رفتم. در آنجا به نزد بجكم رفته داستان را برایش گفتم و كوشیدم او را به بریدی خوشبین كنم، تا او را به بغداد بازگردانم، او نپذیرفته گفت: اگر او در حالی به خانه من درآید كه من از یك پله بالا رفته باشم،
ص: 20
نمی‌توانم به دستور او بازگردم كه گریز به شمار آید، چه رسد به اینكه اكنون به اینجا رسیده‌ام. پس با وی به پائین آمدم.
بجكم ابو جعفر بن شیرزاد [دبیر خود] را در واسط دستگیر كرد، زیرا میانجی او با بریدی بود و آن زناشوئی را به راه انداخته بود. بجكم نام وزیری را نیز از ابو عبد اللّه بریدی برداشته، آن را به ابو القاسم سلیمان بن حسن داده خلعت و زبری پوشانیده بود، ولی كارها را* دبیر بجكم كه ابن شیرزاد باشد، تا روزی كه [به سال 329] دستگیر شد انجام می‌داد. مدتی كه ابو عبد اللّه بریدی عنوان وزیری داشت یك سال و چهار ماه و چهارده روز بود.
هنگامی كه بجكم اردوی خود را به زعفرانیه برد تا به سوی بریدی رود خواست پائین رفتن خود را از مردم پنهان دارد، پس با یك «حدیدی» به راه افتاد و دستور داد راهها را كنترل كنند تا كسی گزارش آن را به جنوب نفرستد.

گزارش یك پیشامد شگفت‌انگیز:

در همین «حدیدی» كه بجكم سوار بود، یكی از دبیران كه كارهای ویژه خانه او و بستگانش را انجام می‌داد نیز سوار بود، برادر این دبیر هم در خدمت بریدی می‌زیست. همینكه بجكم در «حدیدی» بنشست یك كبوتر بر عرشه این كشتی فرود آمد و غلامان آن را شكار كردند و دیدند بر دم او نامه‌ای دستنوشت همین دبیر بسته شده است، كه گزارش پائین آمدن بجكم و فرستادن سواران، از راه خشكی و دیگر اسرار را برای برادرش نوشته است. چون بجكم از آن آگاه شد در شگفت مانده خشمگین شد و دستور داد دبیر را بیاوردند و نامه را به سوی او انداخت كه در دست او بیفتاد و چون دستنوشت خودش بود نتوانست انكار كند و خستوان شد.
بجكم دستور داد او را با زوبین‌ها زدند تا مرد و لاشه او را به آب انداختند.
هنگامی كه بجكم به واسط رسید بریدی به پائین گریخته بود.
در ذی حجه این سال [329] گزارش آمد كه ابن رایق، بر ابو نصر بن طغج برادر اخشید یورش برده و یاران ابو نصر گریخته، سرداران بزرگش اسیر شده،
ص: 21
خود ابو نصر نیز كشته شده است.* ابن رایق لاشه او را حنوط و كفن كرده در تابوتی برای برادرش اخشید فرستاده است. او پسر خود، مزاحم بن محمد بن رایق را نیز همراه جنازه با یك نامه تسلیت و پوزش‌خواهی از پیشامد فرستاده، نوشته بود كه خیال كشتن او را نداشته و اینك پسرش را فرستاده است تا اگر بخواهد او را نگاه دارد. اخشید این رفتار را با نیكی پاسخ داد، به ابو الفتح مزاحم خلعت پوشانیده، پیش پدرش بازگردانید و چنین آشتی كردند كه ابن رایق «رمله» را به اخشید واگذارد و دیگر شهرهای شام در دست ابن رایق بماند، و اخشید به جای «رمله» یكصد و چهل هزار دینار بپردازد.
نیز در این سال ابو نصر محمد بن ینال ترجمان، در كوهستان، از دیلمیان شكست خورده بیامد. گزارش گریختن او در واسط به بجكم رسید، پس كسی را به خانه او فرستاد تا با تازیانه او را بزد و به زنجیر كشید و مدتی به زندان انداخت و سپس او را بخشود [1].

سال سیصد و بیست و نهم آغاز شد.

در این سال بجكم دبیر خود، ابن شیرزاد را دستگیر كرد و ابو عبد اللّه كوفی را بر جای وی بگمارد، مدت دبیری ابن شیرزاد برای بجكم كه كار كشور را به جای وزیران می‌گردانید نوزده ماه و سیزده روز بود. هنگامی كه خواست او را دستگیر كند، به جانشین خود تكینك نامه نوشت كه ابو القاسم كلواذی [2] و صاحبان دیوانها و مهندسان را تشویق كند و از آنان بخواهد كه كارهای «سواد [3]» را روشن
______________________________
[ (1-)] نگارنده تكمله در گزارش سال 328 چنین می‌افزاید: در شعبان، قاضی القضاة ابو حسین درگذشت، و ابو عبد اللّه بن ابو موسی هاشمی میانجیگری كرد تا پسرش ابو نصر [بن ابو حسین] با پرداخت بیست هزار دینار بر جای وی گمارده شد. بیوگرافی دادرس ابو حسین عمر در معجم الادباء 6: 56/ 16: 67 دیده می‌شود. ن. ك: خ 5: 319. نیز در این سال [328] ابو عبد اللّه قمی وزیر ركن الدوله درگذشت و ابو الفضل ابن عمید بر جای وی گمارده شد.
[ (2-)] گویا: كلوذانی خ 5: 555 درست باشد.
[ (3-)] روستاهای دجله كه دیوانش در پایتخت مهمترین دیوانها بود. ن. ك: خ 5: 224 و 256.
ص: 22
سازند و در یك جدول* نیازمندیهای هر بخش آن را جداگانه بنمایانند، و چون جدول را به دست آورد، فلانی و فلانی را (نام چند دبیر را یاد كرده بود) دستگیر كند و گزارش آن را با كبوتر بفرستد.
تكینك نیز ایشان را بیاورد و در خانه بجكم به گفتگو واداشت، و چون كار را به پایان رسانیده خواستند بازگردند، كسانی را كه دستور داشت دستگیر كرد، كه در میان آنان ابو الحسن طازاد پسر عیسی و محمد بن حسن بن شیرزاد معروف به «رهرمه» و گروهی از دبیران و كارگزاران دیده می‌شدند، گزارش دستگیری را نیز بفرستاد. چون بجكم از دستگیری آنان آگاه شد، وزیر خود ابو جعفر بن شیرزاد را دستگیر كرد [1].
از نشانه‌های هوش بجكم، داستانی است كه ثابت [2] از ابو عبد اللّه كوفی نقل كرده گفت: بجكم پس از دستگیری ابو جعفر بن شیرزاد گفت: به من گفته شده بود كه ابو جعفر [ابن شیرزاد] دارائی فراوان دارد، و من كه می‌پنداشتم دشمنانش آنرا بسیار می‌نمایانند، خواستم درستی آن را بیازمایم، پس روزی به او گفتم: من مال بسیار در زمین، پنهان كرده‌ام [3] اكنون می‌خواهم مقداری نیز نزد مردم سپرده [4] بگذارم و كسی بیش از تو مورد اعتماد ندارم، آیا می‌پذیری كه مقداری را نزد تو بسپارم؟ گفت: چه اندازه است؟ گفتم: یكصد هزار دینار است! او بزودی پذیرفت، نه آنرا بسیار انگاشت و نه به چشم او بزرگ آمد. چون من دلیری و آمادگی و بی‌باكی او را در نگاهداری آن دیدم دانستم كه آنچه در فزونی دارائی* او گفته‌اند درست است. پس یكصد هزار دینار بدو سپردم و مدتی دراز از آن یاد نكردم، سپس
______________________________
[ (1-)] داستان پنهان شدن ابن شیرزاد، در كتاب «فرج بعد الشدة» 2: 137- 131 دیده می‌شود.
[ (2-)]M : ثابت از مصادر كار مشكویه در این كتاب است. ن. ك: خ: 5: 564
[ (3-)]M : راه به خاك سپردن این دارائی‌ها در خ: 6: 39- 41 دیده می‌شود.
[ (4-)]M : بیشتر مردان سیاست در آن روزگار كه خود را در معرض مصادرت می‌دیدند، دارائی خود را به دست دوستان می‌سپردند. ن. ك پانوشت خ: 5: 207 ص 180.
ص: 23
گفتم: من بدان دینارها نیاز پیدا كرده‌ام، آنها را بیاور! او پس از چند روز مقداری از آن را آورد، و چون دوباره خواستم، اندازه‌ای دیگر بیاورد، و من باز خواهش كردم و او مقداری آورد، پس من خود را خشمگین نموده گفتم: من آنها را یكجا به تو دادم و تو اندك اندك به من واپس می‌دهی؟ او از خشم من ترسید، آهنگ من او را شرمسار نموده گفت: به امیر راست گویم، من كسی را مورد اعتماد برای سپردن چنین چیزها جز خواهرم ندارم، و او نمی‌تواند همه را یكجا با خود بردارد و ناچار آنها را بخش بخش می‌كند. و خموش ماند و من گفتم: شاید!! من با این ترفند دانستم كه كار دارائی ابو جعفر و سپرده‌های او با خواهر اوست، پس او را دستگیر كرده دارائیش را خواستم و او پت‌پت كرد، به او گفتم بیهوده معطل نشو، ما خواهرت را گرفته‌ایم! او هنوز گرفتار نشده بود ولی من خواستم او را بترسانم، كه وارفت و آنچه خواستم كرد.
نیز در شب آدینه نیمه ماه ربیع یكم هنگامی كه ماه در خسوف [1] كامل بود راضی باللّه [2] به بیماری استسقای زقی درگذشت. دبیر او ابو الحسن سعید بن عمرو ابن سنگلا [3] پنهان شد و روزگار بزرگواری او پایان یافت.
______________________________
[ (1-)]M . متن: انكسف القمر ...» مشكویه در خ 5: 428 نیز كسوف را به جای خسوف به ماه نسبت داده است. البته او رازی است و عربی را كه زبان او نیست، آموخته است.
[ (2-)] نگارنده «عیون» گوید: در این سال زیرك خادم قاهری درگذشت و راضی را سخت اندوهگین نمود، تا آنجا كه خانه خود را كه از زیرك تهی مانده بود رها كرده به خانه «ریق» مولای ابراهیم بن مهدی نشست (این خانه پس از «ریق» ملك استفان نصرانی شد) [M: در اینجا عبارت نامفهوم است: راضی در اندوه زیرك چهارصد خمره را كه از دوران معتمد پخته مانده بود به دجله ریخت. می‌گفت: با مرگ زیرك یكصد دادرس صاحب نظر و خدمتگزار شایسته بمرد. راضی بستان «شفیعی» را به اقطاع به او داده و بیش از ارزش خودش به او جواهر و پول بخشوده بود، و پس از مرگش دستور داد آنها را فروختند و برای او خیرات كردند.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 478 پانوشت.
ص: 24
او مردی ادیب، شاعر، خوش بیان بود، همنشینی و گفتگو با ادیبان را دوست می‌داشت، مجلس او هیچگاه از آنان تهی نمی‌ماند. دلی گشاده، با گذشت و سخی می‌داشت.
* با اینكه بجكم عجم بود، به همنشینی با گروهی از ندیمان راضی علاقمند بود. او گمان می‌كرد كه از ادب ایشان بهره‌مند خواهد بود، ولی در عمل وی از كسی جز سنان بن ثابت [پزشك] چیزی نمی‌فهمید. سنان كه ندیم راضی بود، می‌گفت:
بجكم مرا خواسته، گرامی داشته گفت: من می‌خواهم در كارهایم و بهداشت تن و اندامم، و از آن والاتر، در رفتار و اخلاقم بر تو اعتماد كنم، زیرا كه به خردمندی و دانش تو باور دارم. من از لگام گسیختگی خشم خود رنج می‌برم، مرا به كارهائی پشیمانی‌آور مانند شكنجه و كشتن می‌كشاند. از تو می‌خواهم رفتار مرا كنترل و بررسی كنی! و چون نادرستی آنرا دریافتی رو در بایستی نكرده، یادآوری كنی! و برای علاج آن راهنمائی كنی! تا از من زدوده شود. سنان می‌گفت: من به بجكم پاسخ دادم: به چشم! ولی هم اكنون یك سخن از من برای علاج ناشایستگی‌ها بشنو، تا تفصیل آنرا بعد بگویم! بدان ای امیر! پایگاه تو به جائی رسیده است كه دستی بالاتر از دست تو آفریده نشده است، كسی نمی‌تواند تو را از كاری كه بخواهی در هر زمان و هرجا كه بخواهی بازدارد، تو هر چه را بخواهی، هر وقت بخواهی به دست می‌آوری.
این نیز بدان كه آن مستی كه از خشم و كین در آدمی پدید آید، از مستی می سنگین‌تر است، همچنانكه مست می‌زده، كارهائی انجام می‌دهد كه در هشیاری به یاد ندارد و برای او پشیمانی آورد، همچنین* است مستی خشم، بلكه این سنگین‌تر باشد. هنگامی كه خشم به تو رو آورد و می‌بینی كه دارد تو را مست می‌كند و بر تو چیره می‌شود، پیش از آنكه سنگین شوی و مهار از دست تو بیرون رود، بكوش تا كیفر گنهكار را یك شب به پس‌اندازی، مطمئن باش آنچه اكنون می‌خواهی انجام دهی، فردا نیز خواهی توانست كه گفته‌اند: «شكیبائی كسی تواند كه نترسد.
ص: 25
هر گاه چنین كنی و یك شب بگذرانی، شور خشم تو فرونشیند و آرامش یافته، از مستی كه خشمت دچار كرده بیرون آیی، كه گفته‌اند. «درست‌ترین رأی آن است كه دارنده‌اش شبی را به روز آورده باشد.» پس چون از مستی خشم به هوش آمدی، در چیزی كه خشم تو را برانگیخته است بیندیشی! اگر بخشش‌پذیر و به گونه‌ای بود كه می‌توان به گله و سرزنش و راندن بسنده كرد، از اینها تندتر مرو، كه بخشش برای تو سودمندتر، و نزد خداوند خوش آیندتر است، نه گنهكار و نه دیگران آنرا زبونی و ناتوانی تو نخواهند شمرد. اگر بخشش‌پذیر نباشد نیز به اندازه آن گناه كیفر ده، نه آنقدر كه تو را بدنام كند و دین تو را آلوده و خودت را به خویشتن بدبین سازد. چنین كار نخستین بار و شاید برای بار دوم و سوم نیز دشوار باشد ولی پس از آنكه بدان خود كردی آسان شود، از آن آسایش یابی و بدان خرسند شوی.
بجكم را این سخنان خوش آمد* و قول كاربرد آنرا داد. سنان پیوسته در كارها، به بجكم هشدار می‌داد تا نیكخو شد و از كشتار و شكنجه‌های سخت دست كشید. دادگری، میانه‌روی، و ستم‌زدایی خوشایند او شد، تا آنجا كه می‌گفت: چنین دانسته‌ام كه دادگری برای سلطان بسیار سودمندتر می‌باشد، كه این جهان و آن جهان را برایش آباد كند، فرایند ستم هر چند فراوان و زود برداشت باشد، كوتاه عمر و زودگذر است، گوئی بركت ندارد، پیشامدهائی رخ می‌دهد كه آنرا نابود می‌كند و در پایان به ویرانی این جهان و تباهی آن جهان كشد [1]. من
______________________________
[ (1-)] ابو بكر صولی در «اوراق» در گزارش سال 322 درباره روابط راضی با بجكم گوید: راضی به ما گفت: مردم می‌گویند: چگونه این خلیفه تن در داد كه یك برده ترك كارهای او را برگرداند؟ رهبری كشور و دارائی آن را به دست خود گیرد؟ ایشان نمی‌دانند كه كار پیش از من تباه شده بود، دیگران مرا به ناخواست خودم بدینجا كشیده‌اند مرا به «ساجیان» و «حجریان» سپردند، كه به نام من كار می‌كردند، روزانه چند بار جلسه داشتند، شب نیز بر سر من می‌آمدند، هر یك از آنان می‌خواست تنها او با من پیوند ویژه داشته باشد و بیت المال در اختیار او باشد، من برای پرهیز
ص: 26
[سنان] گفتم: به عكس فرایند دادگری بالنده و رو به گسترش است و آغاز كردن
______________________________
[ ()] از خونریزی از دادم نهادن برای ایشان خودداری كردم، تا خداوند شر ایشان را به وسیله ابن رایق از سر من بكند. پس او بیامد، ولی در كش رفتن مال، از ایشان زرنگ‌تر بود، به خوردن و نوشیدن و بازی پرداخت. «اگر او یا پیشینیانش می‌شنیدند كه در یك فرسنگی سوارانی به پا خواسته، چیزی را می‌خواهند و چه بسا آنرا به دست آورده و باز نمی‌گردند، یا آنكه كسی از آنان یا وابستگانشان بر یك كشاورز و یا بر یك كارمند من ستمی روا داشته و من دستور جلوگیری می‌دادم، ایشان آنرا به كار نمی‌بستند. اگر سگ ایشان هم چیزی از من می‌ربود، من حق جلوگیری نداشتم و اگر می‌كردم خشمگین می‌شدند گرد هم آمده بر من پرخاش می‌نمودند» ... [M: سطور داخل دو گیومه ترجمه آزاد از عبارت «اوراق» تألیف «صولی» است كه آمد روز در پانوشت به عنوان نا مفهوم نقل كرده است، پس باید با متن اوراق صولی مطابقت داده شود]. از هنگامی كه این غلام [بجكم] روی كار آمد، من با كسی سر و كار دارم كه نمی‌گوید: «من از تو دفاع كردم!» یا «من تو را استوار داشته‌ام» چنانكه پیشینیانش می‌گفتند، بلكه معمولا من او را شاگرد و بركشیده خودم می‌خوانم. اگر یكی از یارانش جسارتی كند، یا او را می‌كشد یا كیفری سخت می‌دهد. و هر گاه بشنود كه دشمنی در سوئی به جنبش آمده است، بی‌هیچگونه سستی و انتظار حقوق، و گردآوری هزینه، برخاسته جلو او می‌رود، پس من بدین گونه به او رضایت داده‌ام. البته برای من بهتر آن بود كه مانند گذشتگانم كارها را به دست خودم بچرخانم، ولی چه كنم فرمان خداوند چنین بوده است.
راضی در هر میهمانی كه برای بزرگداشت بجكم می‌داد هزینه بسیار می‌نهاد، خلعتها و پیشكشهائی مانند سینی‌های زرین و سیمین و مشك و عنبر و كافور و بلور همراه با بیست هزار دینار می‌فرستاد. چون دانست كه قرار بجكم بر آن است كه هنگام نوشیدن آب نخست مقداری از آنرا آورده می‌نوشد و سپس به بجكم می‌دهد با راضی نیز چنین كرد، هر گاه كوزه آب می‌آوردند، نخست راضی از آن می‌نوشید و سپس به بجكم می‌داد. او درباره نبیذ و چیزهای دیگر نیز همین رفتار را داشت، هر چه بجكم راضی را از این كار باز می‌داشت. در آخرین میهمانی بجكم ران و دست راضی را بوسید و راضی او را در بغل گرفته او انگشتری را از انگشت بیرون آورده به انگشت بجكم نهاد كه یكی از آنها مانند «جبل» سرخ و بزرگ بود، پس ابن حمدون نگاهی به من انداخت و من به او نگریستم و هر دو از اینكه «جبل» در
ص: 27
بدان بركت‌آور است. او در روزگار قحطی، در «واسط» مهمانخانه‌ای به راه
______________________________
[ ()] انگشت كسی جز راضی باشد اندوهگین شدیم. چون راضی دانست، پس از بیرون رفتن بجكم، به ما گفت: من از گردش چشمان شما بر انگشتری دریافتم كه آنرا «جبل» پنداشته‌اید، ولی چنین نیست، بلكه این نزدیكترین نگین همانند «جبل» در همه جهان است.
بجكم پس از مرگ راضی هنگامی كه من با او در واسط بودم، در پیش چند تن خدمتگزار راضی به من گفت: اینان می‌گویند راضی می‌خواست مرا در یكی از میهمانی- ها دستگیر كند، آیا درست است؟ من گفتم: امیر داند كه اكنون نه بیمی از راضی هست و نه امیدی، ولی به خدا سوگند، ما چنین اندیشه‌ای را نه در هشیاری نه در مستی، نه به جد، نه شوخی از راضی ندیدیم، او همیشه امیر را دوست می‌داشت. هنگامی كه او از ابن رایق ناخرسند شده بود، هر چند به ظاهر از وی ستایش می‌كرد ولی ما ساختگی بودن آن را در می‌یافتیم. بجكم گفت: تو راست می‌گوئی نه ایشان. سپس من گفتار راضی درباره او را یاد كردم كه: «مردم می‌گویند: چگونه این خلیفه تن در داد كه یك برده ترك ...» بجكم با خنده گفت: «همین نشان زیركی و هوش سرشار و چرب‌زبانی او است (این خواست بجكم بود هر چند كه با این واژه‌ها نگفت). گله من از راضی آن است كه خیلی ترسو بود، احساسات او بر خردش بیشی می‌گرفت». من از خرد بجكم در شگفت شدم، او همان دو عیب را می‌گفت كه راضی عیبی جز آنها نداشت.
سپس داستانی از آن روزگار برای بجكم گفتم، كه نامه‌های او در گله گزاری از ابن رایق برای راضی می‌رسید و برای آمدن بغداد اجازت می‌خواست و راضی در پاسخ می‌نوشت: بایستی به كسی كه تو را بر كشیده و به تو نیكی كرده است وفادار بمانی! تا آنگاه كه به راضی نوشت: «اگر سرور من، نیز مانند ابن رایق خواهان ریختن خون می‌باشد، باید من به خدا پناه برم. ابن رایق سپاهی را بی‌بودجه به گردن من نهاده، از پرداخت حقوق ایشان نیز خودداری می‌كند و این كوششی در ریختن خون من است.» و چون این نامه به راضی رسید، در پاسخ نوشت: «به خدا سوگند به سبب پایگاهی بلند كه تو نزد من داری، دلیری و نیكخواهی كه نشان داده‌ای، هیچ نمی‌پذیرم كه زیانی به كوچكترین سپاهی یا پیرو تو برسد چه رسد به تو، اكنون كه كار بدینجا رسیده كه سفارش من به تو در وفای به عهد سبب براندازی تو باشد، من چنین نمی‌خواهم، پس هر كار كه می‌پسندی بكن.» چون این نامه را امیر خواند ...
ص: 28
انداخت و در بغداد یك بیمارستان بساخت، او به داد مردم واسط رسید و برای ایشان نیكی‌ها كرد ولی دولت او مستعجل بود و كشته شد. خداوند را برای جهان برنامه‌ای هست كه به سوی آن روان است.

خلافت متقی للّه ابو اسحاق ابراهیم فرزند مقتدر باللّه.

اشاره

چون راضی باللّه درگذشت، امر خلافت به آمدن ابو عبد اللّه كوفی از واسط متوقف ماند. پس دار السلطان را تحت نظر داشتند، تا بجكم كه را به خلافت بر نشاند. سپس نامه او به ابو عبد اللّه كوفی فرا رسید، [1] كه در آن فرموده بود: تا وزیر راضی باللّه كه ابو القاسم سلیمان بن حسن است با وزیران و صاحب دیوانان و قاضیان و عدلان و فقیهان و علویان* و عباسیان و سران مردم، همگی فرانشینند و رأی زنند تا چه كسی را به خلافت برنشانند، كه رفتارش پسندیده و كردارش ستوده بود، و هر كس چنان بود خلافت را به نامش نهند. پس چون گرد آمدند، یكی از ایشان نام ابراهیم فرزند مقتدر را یاد كرد، ولی جلسه بی‌گرفتن تصمیم پراكنده شد. و چون روز دوم فرا آمدند، نامه بجكم به یكی از دبیران داده شد و او ایستاده آن را بر حاضران بخواند و نام ابراهیم را یاد كرد. پس محمد بن حسن بن عبد العزیز هاشمی گفت: این مرد از فرزندان مقتدر است، تو به ما بگو كه آیا باید، این شخص از فرزندان مقتدر باشد یا نه؟ ابو عبد اللّه
______________________________
[ ()]MZ : ]عبارت ناقص است و باید با متن اوراق صولی مطابقت داده شود.] سپس من [صولی] آگاه شدم كه امیر [بجكم] راضی را متهم می‌كند كه درباره او به برخی از كسان كه شایستگی ندارند نامه نوشته است، و چون خبر به راضی رسید به امیر پیام داد كه: تو داستان مرا با ابن رایق می‌دانی كه چگونه در پایان كار از او ناخرسند بودم، و چه بر او گذشت تا بركنار شد، چگونه تو درباره او به من نامه نوشتی! اینك اگر تو حال آن روز ابن رایق را داری، به تو اجازت می‌دهم كه آن كس را دستگیر كنی. من اكنون از تو و كارهایت خرسندم. بجكم خندید و گفت: درست است! این سخن تو بدگمانی را از دل من بزدود و دانستم كه راضی راست می‌گفته است!.
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: نامه بجكم همراه ابو عبد اللّه كوفی به بغداد رسید.
ص: 29
كوفی گفت: هر كس این صفات در وی باشد به خلافت منصوب خواهد شد، از هرجا كه باشد، او گفت: شایسته است گفتگو در این مسأله پنهان باشد! پس ابو عبد اللّه برخاسته به اندرون شده حضار دو به دو به نزد او می‌شدند، او به هر یك می‌گفت: برای ما ابراهیم بن مقتدر پیشنهاد شده است شما چه گوئید؟ برای ایشان كه چنین می‌شنیدند شكی نمی‌ماند كه این روند تصویب شده و بجكم بدان حكم داده است، پس می‌گفتند: او نامزدی شایسته است. یا چیزی كه همین معنی دادی! پس چون رأی حضار را بگرفت، دستور داد او را به خانه بجكم ببرند تا در آنجا برای او بیعت گرفته شود، سپس او را به دار السلطان برند. ابو عبد اللّه كوفی به پائین رفت و لقبهای گوناگون بر «متقی للّه» عرضه شد و او این لقب را پسندید و از مردم بیعت گرفته شد.* پس درفش و خلعت برای بجكم همراه ابو العباس احمد بن عبد اللّه اصفهانی به واسط فرستاده شد او آنها را به پائین برده، خلعت را بدو پوشانید و از وی برای متقی للّه بیعت گرفت [1].
بجكم نیم ماه مواجب یا كمتر به عنوان صله بیعت به یاران خود پرداخت كرد و برای دبیران و نقیبان و مانند ایشان چیزی ننهاد. بجكم پیش از خلیفه كردن متقی كسی به دار السلطان فرستاده، اسبی كه می‌پسندید با وسایلی كه دوست می‌داشت ببرد.
متقی للّه به سلامت طولونی خلعت داد و پرده‌داری خود را بدو واگذارد. و سلیمان ابن حسن را به وزارت در باقی كرد، كه از وزارت جز نام نداشت و كارها با- ابو عبد اللّه كوفی بود.
______________________________
[ (1)]. در تاریخ اسلام به روایت ابو بكر صولی آمده است كه حسین بن فضل بن مأمون وجوهی برای كوفی فرستاد، ده هزار دینار برای خودش و چهل هزار دینار برای پخش كردن در میان سپاهیان شاید او را به خلافت برنشاند ولی سود نبخشید. و نیز آرد كه متقی با كنیزكی كه داشت نمی‌آمیخت، وی بیشتر در روزه و عبادت بود، هرگز نبیذ نیاشامید. او می‌گفت جز قرآن ندیم نمی‌خواهم!
ص: 30
در این هنگام گزارش رسید كه ابو علی محتاج با لشكر خراسان به ری آمده، ماكان دیلمی را كشته، وشمگیر را به طبرستان تارانده است.

انگیزه این پیشامد

ما كان [1] از سوی فرمانروای [سامانی] خراسان بر كرمان حكومت می‌كرد. هنگامی كه خبر كشته شدن مرداویج بدو رسید و سپس پناهندگی مردان او به عماد الدوله، علی ابن بویه و ماندن او در آن جا و طمع او به بازگردانیدن شهرستانهائی از گرگان و طبرستان كه در گذشته داشت بدان افزوده گشت. ماكان به خراسان رفته، از حكومت كرمان استعفا نموده، ایالت گرگان را خواستار شد. و چون بدو داده شد در حالی بدانجا شتافت كه بلقاسم بن بالحسن از طرف وشمگیر بر آن حكومت داشت.
پس ماكان نامه‌ای به وشمگیر فرستاده او را به دوستی و همكاری و بازگردانیدن شهرستانهائی كه سابقا در دست می‌داشت* فراخواند. گیلان و دیلمان متفق القول بودند كه كسی در ایشان شجاع‌تر، فریادرس‌تر، دشمن شكارتر از ماكان نباشد.
این را همگی دلیران نامدار و پیشگامان معروف پذیرا بودند. نامه‌ای كه او به وشمگیر نگاشت با دلسوختگی او در مرگ برادرش مرداویج و مصیبت‌زدگی او و ترس او از فرمانروای خراسان و از عماد الدوله علی بن بویه رو به رو شد و آن را پذیرفت، پس به فرماندارش در گرگان بلقاسم بن بالحسن نامه كرد، تا شهر را بدو تحویل دهد. پس از مدتی، عقب‌نشینی از ساریه را نیز خواهش كرد، كه باز هم او پذیرفت، پس دوستی‌شان استوار گشت و پیوندها محكم شد، فرمانروای خراسان
______________________________
[ (1-)]M : ماكان پسر كاكی از بزرگان دیلم و پسر عموی حسن بن فیروزان است (خ 6: 35).
در آغاز كار، علی عماد الدوله بن بویه و حسن ركن الدوله برادرش زیر دست ماكان كار می‌كردند (خ 5: 433) و بجكم كه مرداویج را كشت (خ 5: 486 پانوشت). برده ماكان بود (خ 5576:)
ص: 31
را از این همگامی بیم آمد و كار به سرپیچی ماكان كشیده شد كه نام [سامانی] را از خطبه‌ها بینداخت. پس ابو علی بن محتاج برای جنگ با ماكان با لشكری انبوه كه از فرمانروای خراسان برای جنگ گرفت و عازم گرگان شد. ماكان وضع را برای وشمگیر نوشته كمك خواست، وشمگیر نیز لشكری نیرومند و دنبال آن لشكری دیگر با شیرج پسر لیلی به كمك او فرستاد. ولی ابن محتاج ماكان را در محاصره نهاد و سخت گرفت تا لشكریانش گوشت شتران و استران را بخوردند.
در این هنگام ركن الدوله حسن بن بویه از گرفتاری وشمگیر به نجات ماكان سود برده به اندیشه گرفتن ری افتاد. پس به ابو علی بن محتاج فرمانده لشكر خراسان نامه فرستاد و به جنگ رهنمائی كرده وعده كمك داد. عماد الدوله نیز چنین كرده، او را به جنگ تشویق كرد و وعده داد كه برادرش را با لشكری نیرومند به ری خواهد فرستاد. چون وشمگیر خبر یافت داستان را برای ماكان نوشت و دستور داد گرگان را به خراسانیان واگذارد، به شیرج و دیگر سپاهیان نیز دستور داد به ری باز گشتند. پس ماكان در ساریه ماند و ابن محتاج در گرگان مستقر شده داد و ستد نامه میان او و عماد الدوله و ركن الدوله ادامه یافت و دوستی استوار گشت و هر دو بر جنگ با وشمگیر متحد شدند. پس دو سپاه خود را درآمیخته یك سپاه دارای چند لشكر ساختند، كه هفت هزار دیلمی و گیلی را غیر از تركها و عربها در بر می‌داشت.
اسلحه، سپرها و دیگر وسایل و چارپایان را چنین مرتب كردند كه وشمگیر به فراهم كردن هزینه خواربار و علوفه و جیره سپاهیان و رسیدگی به سرداران می‌پرداخت، زیرا كه ری و توابعش به دست او بود و ماكان در قلب سپاه جا گرفته جنگ را اداره می‌كرد.
ابن محتاج از راه دامغان به سوی وی رفت تا نزدیك آن شد. دیلمان و گیلان صف‌بندی كرده آماده كارزار شدند.* وشمگیر چندین خرگاه برای كارزار برپا داشت، خوراك را برای مردم آماده كرده، ماكان را بر سر سفره گمارد، كه بخورد و بخوراند و هر كس را كه می‌خواهد برنشاند. خود وشمگیر نیز طبق معمول ایشان آمد و شد می‌كرد. ماكان می‌گفت: ای با طاهر، چرا با ما نمی‌خوری؟ بازرسی را می‌توان بعد
ص: 32
انجام داد، وشمگیر می‌گفت: ای با منصور، ما به یكسره شدن كار نزدیك هستیم، پس اگر ما بردیم آنگاه با هم خواهیم خورد و اگر دیگران بردند، ایشان خواهند خورد و خورانید. (ایشان برادرانه گفتگو می‌كردند و یك دیگر را با كنیت خوانده در همه رفتارشان برابری می‌نمودند). هنوز خوراك پایان نیافته بود كه خبر رسید ابن محتاج از راه خود بازگشته به اسحاق آباد می‌رود تا با گروهی كه ركن الدوله بدانجا گسیل داشت جمع آید. زیرا كه او بر راه قم- كاشان رفته بود. پس همگی فورا به آن دیه رفتند و در آنجا از نو صف‌بندی كردند. ابن محتاج نیز در رسید و لشكر خود را به چند گروه مرتب كرد.

حیلتی جنگی كه لشكریان دیلمی را بپراكند و به خیانت و هزیمت كشانید:

ابن محتاج دستور داد تا دل سپاه دشمن را كه ماكان و زبده سپاه در آن بود انگلك كنند و از پیش ایشان بگریزند و دل سپاه دشمن را به دنبال خود بكشانند.
سپس به گردانهای راست و چپ* لشكر دستور داد كه ایشان نیز با مقابلان خود اندكی ور بروند تا نتوانند به دل سپاه دشمن كمك كنند، ولی زیاد تند نروند و ایشان را برجا نگاه دارند. پس چنین كردند و بر دل سپاه دشمن فشار آورده، سپس عقب نشسته شكل گریز به خود دادند. ماكان و یارانش در دل سپاه به طمع افتاده، به دنبال ایشان آمدند و از صف گردانهای راست و چپ خود دور شدند و پشت سر ایشان فضای خالی ماند. در این هنگام ابن محتاج به گردانهای راست و چپ خود دستور داد، جلو خود را رها كرده به فضای خالی پشت سر دل سپاه دشمن درآیند، سپس به همه جنگندگان دستور حمله داد. پس دیلمان شكست خورده به میان گردانهای خراسانی چنان درماند كه راه گریز نداشتند پس خراسانیان آنچنان كه می‌خواستند ایشان را كشتند. ماكان پیاده شد و شكیبائی خوب نشان داد و كارهایی- بی‌مانند كرد، تا تیری گذرا بر پیشانی او به روی خود رسیده، از خود و سپر و سر او درگذشت و از پشت درآمد. ماكان درافتاد و بمرد و وشمگیر و برخی سواران
ص: 33
به ساریه گریختند و دیگران اسیر و همگی كشته شدند.
ابن محتاج ری را بگرفت و سر ماكان را كه با تیر به كلاه خود دوخته شده بود به همان حال با اسیران و سرهای كشتگان كه بسیار بود و گویند به شش هزار می‌رسید به خراسان برد.* پس از آن، سر ماكان را برای بجكم به بغداد فرستادند كه بدو نسبت داشت و خود را تربیت شده او می‌شمرد [1] و از شنیدن مرگش اظهار اندوه كرده به عزا در نشسته بود. در این میان بجكم كشته شد و پس از كشته شدن بجكم ابو الفضل عباس بن شقیق كه میان فرمانروای خراسان و سلطان سفارت می‌كرد وارد بغداد شد و سر ماكان را كه با كلاه خود دوخته شده بود بیاورد. و این به سال 329 بود.

داستان غلطكاری ابن محتاج كه بر سپاهی بیگانه اعتماد كرد تا گروهی از یارانش كشته شدند و دارائیش به غارت رفت و خود او با رنج بگریخت.

حسن بن فیروزان پسر عموی ماكان و كارگزارش بود [2] و در شجاعت نیز همانند او بود ولی بی‌باك و آزمند و بدخو بود. پس از كشته شدن ماكان، وشمگیر از او خواست تا به جای ماكان به خدمت او درآید. حسن نه تنها نپذیرفت بلكه زبان به بدگوئی بگشوده گفت: وشمگیر ماكان را به كشتن داده است و خودش خائنانه گریخته است. با این بدگوئی‌ها میانشان شكر آب شده، وشمگیر به سوی او كه در ساریه بود حركت كرد. حسن از ساریه به سوی ابن محتاج پناه برده، بر ضد وشمگیر كمك خواست. ابن محتاج او را پذیرفته برای حمله بر وشمگیر كمك داد. بیرون شهر ساریه دو لشكر رو به رو شده چند روز جنگیدند تا خبر* مرگ نصر بن احمد [سامانی] فرمانروای خراسان به ابن محتاج رسید. ابن محتاج با وشمگیر صلح كرده پسرش سالار بن وشمگیر را با شرایطی به گروگان گرفته همراه خود به گرگان برد، و حسن بن
______________________________
[ (1-)]M : بجكم ترك كشنده مرداویج، برده ابو علی عارض وزیر ماكان بود، عارض بجكم را به ماكان بخشید (خ 5: 576).
[ (2)].M : او دخترش را به همسری ركن الدوله دیلمی درآورد كه مادر فخر الدوله ابو الحسن علی بن ركن الدوله شد (خ 6: 37) و به سال 356 ه-. درگذشت (خ 6: 305).
ص: 34
فیروزان را نیز با خود می‌برد و او از این پیشامد ناخشنود بود. می‌بایستی ابن محتاج جنگ را به پایان می‌رساند و حسن را به جای خود می‌نشانید و به خراسان می‌رفت.
چون ابن محتاج چنین نكرد، حسن با كینه به دنبالش می‌رفت و در پی فرصت بود تا او را بكشد پس چون به مرز گرگان و خراسان رسید، حسن بر ابن محتاج شورید و بر لشكرش بتاخت، تا او را بكشد. ابن محتاج گریخت و دربانش كشته شد. حسن خرگاهش را غارت كرد و گروگان وشمگیر یعنی پسرش سالار را برگرفته به گرگان برگشت، پس آنجا و دامغان و سمنان و دژ پناهگاهش را بگرفت. در این هنگام وشمگیر به ری شده آن را گرفته بود. پس چون حسن آن بلا را بر سر ابن محتاج آورد خواست تا با وشمگیر آشتی كند. پسرش را كه نزد ابن محتاج گروگان بود به او باز گردانید. و با خوش و بش خواست از وی بر ضد خراسانیان در جنگ احتمالی كمك گیرد. وشمگیر پسر را بگرفت، ولی پاسخی صریح بر ضد پیمانی كه با ابن محتاج داشت به او نداد.
درین هنگام ركن الدوله بر وشمگیر در ری حمله برد* وشمگیر به طبرستان گریخت و بیشتر مردانش به ركن الدوله پناه بردند. حسن فیروزان از ضعف وشمگیر سود برده، به نزد او رفت. پس باقی یاران وشمگیر به حسن پناهنده شدند و خودش از راه كوه شهریار به خراسان گریخت. حسن فیروزان نیز بر آن شد كه با ابو علی ركن الدوله دوست شود، پس نامه به او نگاشت و پیشنهاد پیوند زناشوئی داد و ركن الدوله پذیرفت و مادر امیر فخر الدوله علی بن ركن الدوله را كه دختر حسن فیروزان است به همسری گرفت.
در این سال ساختمان مسجد «براثا» [در بغداد] به پایان رسید و نماز آدینه در آن برگزار شد.
در این سال گرانی بغداد سخت شد، یك كر آرد به یكصد و سی دینار رسید.
مردم علف می‌خوردند. مرگ و میر تا آن جا فزونی یافت كه در یك گور چندین كس را بی غسل و كفن و نماز دفن می‌كردند. گروهی از مردم دین داری نشان داده،
ص: 35
كفن به صدقه می‌دادند، و برخی فجور و كینه ورزی نشان دادند و اینان بیشتر بودند. [1] در این بود كه نهر رفیل [2] و نهر بوق [3] بشكست، و در اثر بی‌توجهی موجب خرابی ده و اند ساله «بادوریا» شد.
نیز در این سال بجكم كشته شد.

گزارش آن:

لشكر بریدی به مذار در آمد. بجكم نوشتكین [4] و توزون را با لشكری برای مقابلت ایشان فرستاد. یك زد و خورد* بزرگ رخ داد كه در آغاز كار به زیان یاران بجكم بود. پس به بجكم نوشتند و كمك خواستند. بجكم روز چهارشنبه چهاردهم رجب از خانه خود در واسط به سوی مذار بیرون شد تا به لشكرگاه یاران برود ولی نامه توزون و توشتكین رسید كه از پیروزی ایشان و فرار سپاه بریدی خبری می‌داد و
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: علی بن عیسی و «نفری» به در خانه خود به مردم رسیدگی می‌كردند. «قبه خضرا» فرو ریخت كه گنبد منصور بود و به «قبه شعرا» نیز شهرت داشت. كوفی [وزیر] هارون یهودی كهبذ بن شیرزاد را بیچاره كرد. پس از مصادرت شصت هزار دینار بر او بماند. پس خانه او را كه پیشتر، از آن ابراهیم بن احمد ماذرائی بود گرفتند. خانه مشرف بر دجله و صرات بود و باغ ابو الفضل شیرازی و خانه مرتضی در آن واقع بود. این یهودی را بردند واسط، پیش بجكم و در نزد او آنقدر با دبوس او را زدند تا بمرد.
[ (2-)]M : نهری است كه به دجله ریزد، و به مالك آن مه آذر پسر جشنس پسر ابرویز پسر خشین پسر خسروان منسوب است. او مالك بزرگ اطراف تیسفون بود و به سعد وقاص تسلیم شد و از عمر لقب رفیل گرفت. فرزندانش مقام فئودالی خود را تا سده ششم نگاه داشتند. رئیس الرؤساء وزیر قائم كه به دست بساسیری در 450 ه- كشته شد و عضد الدین رئیس الرؤساء وزیر مستضی‌ء (566- 575 ه-) خود را از فرزندان این رفیل می‌دانستند (یاقوت معجم البلدان. واژه نهر رفیل و لغتنامه دهخدا واژه رفیل).
[ (3-)] در نسخه اصل «نهربو» و در تكمله «نهربوا» است.
[ (4-)] در تاریخ اسلام: كورتكین است.
ص: 36
اینكه دیگر به رنج او نیاز نیست. بجكم نامه را به بغداد فرستاد، و نامه‌ای بر آن نهاد تا بر منبرها خوانده شد.
بجكم در همانجا كه نامه رسید می‌خواست بازگردد، خزانه را نیز به پیش فرستاد، ولی ابو زكریای سوسی پیشنهاد كرد كه به شكار رویم، بجكم همین كار را كرد. [1] پس چون به نهر «جو» رسید شنید كه در آنجا گروهی كرد ثروتمندند. پس به
______________________________
[ (1-)] صاحب كتاب «العیون» در گزارش سال 328 گوید: در آن سال بجكم برای شكار به «مرج بندینجی» رفت. پس از یاران دور شده ناگهان خود را در میان گروهی عرب دید كه در میان ایشان مردی به نام حجاج به صعلوكی [معرب سالوكی] به راه زنی و آدم‌كشی شهرت می‌داشت. بجكم سوار بر اسبی بود كه زینهای جواهر نشان داشت و چون خود را در محاصره دید پیاده شده، اسب را میان آنان رها كرده خودش به كناری رفت، ایشان نیز به اسب قناعت كرده آن را بردند. بجكم راه می‌رفت تا به كاخی ویران از آن خسروان رسیده، بر فراز آن رفت. با برق شمشیر او لشكریانش بیامده از حال پرسیدند، گفت: اسب مرا انداخت و نمی‌دانم به كجا رفت، پس به تماشای كاخ پرداخته از مجسمه‌ای از آن خسروان در شگفت بود. او از وابستگان كاخ پرسید، گفتند: از نسل سازنده كاخ كه هرمزان بوده است، كسی نمانده بجز چند تن كه ساكن بخش (نهر مره) نزدیك بصره‌اند. پس كس فرستاد و ده و اند تن از ایشان را آوردند، ولی در میان ایشان جز یكی از مولایان ایشان كسی را ندید، كه شناخت او نیز از كاخ اندك بود، او از مردی آگاه‌تر پرسید كه چرا گذشتگان شما از این جایگاه زیبا و خوش مهاجرت كردند؟ گفت: شنیده‌ام كه سبب مهاجرت ایشان طاعونی بوده كه همه مردم را گریزانید. هر كاخ كه ویرانش بینی به همین سبب است. بجكم پرسید: آن صورت شاه را كه در كنار شیر می‌بینم چیست كه شیر یك دست او را تا بازو فرو خورده است و شاه دست دیگر خویش را دراز كرده گوئی به یك سو اشارت می‌كند و روی سوی آسمان دارد و به خدا پناه می‌جوید؟ آن مرد گفت: اینكه به سوی شیر آمده، آنجایی است كه پادشاهی ایشان واژگون گردد و به دشمن واگذار شود، و این سوی، حجاز است كه ظهور پیامبر (صلعم) را از آنجا پیش‌بینی می‌كردند كه ملكشان را برباید، و او همان شیر است كه دست او را فرو خورده است، و اینكه به یك سو اشارت دارد، می‌تواند اشارت به جائی باشد كه چیزی در آنجا پنهان كرده است.
گویند: بجكم آن جا را اندازه گرفت و كند و كاوش كرد و دارائی و جواهر فراوان از
ص: 37
طمع دارائی ایشان با اندكی از غلامان بدان سو شتافت در حالی كه تنها یك قبای بی جبه بر تن می‌داشت، پس كردان از پیش او گریخته پراكنده شدند. بجكم تیری به سوی یكی از ایشان انداخت كه به خطا رفت و به دیگری انداخت كه آن نیز به خطا رفت، پس یكی از كردان بازگشت و با نیزه به پهلوی او زده او را كشت، این پیشامد میان مذار و طیب به روز چهارشنبه نه روز از رجب مانده رخ داد.
لشكریانش درهم شده، دیلمانش كه هزار و پانصد تن بودند به نزد بریدی شدند و او همه را پذیرا شد و بر جیره برایشان نیز بیفزود.
بریدیان* در حال گریز بودند، بصره برایشان تنگ شده بود، زیرا بجكم با نامه‌نگاری سردم‌داران را به سوی خود كشیده بود. آنان در مطارا گرد آمده بودند، و چون خبر كشتن بجكم به بریدیان رسید نفسی به راحت كشیدند، تركان بجكم نیز به واسط برگشتند و تكینك ایشان را به بغداد برده در «نجمی» فرود آمده، فرمانبرداری خود را از متقی اعلام كردند، پس احمد بن میمون كه در گذشته دبیر متقی بود به اداره ایشان گمارده و ابو عبد اللّه كوفی كارگزار او شد.
مدتی كه ابو عبد اللّه كوفی دبیر بجكم بود و كشور را اداره می‌كرد پنج ماه و هجده روز، و مدت امیری بجكم دو سال و هشت ماه و نه روز بود.
متقی دربانانی از خود را مأمور نگاهبانی خانه بجكم كرد. او از ترس این كه مبادا خبر مرگ بجكم تكذیب شود به هیچیك از دارائی‌های او دست‌نیازید، و
______________________________
[ ()] خسروان به دست آورد. پس یك عشر آن دارائی را بر آل ابو طالب و جز ایشان صدقه داد. او می‌گفت: كار خدا بود كه مرا به میان عربها آورد، تا از كاخ آگاه شدم، تا از معنی آن صورت پرسیدم. پس در آن جایگاه خانه‌ها ساخت. و نهرها كشیده نهالها غرس كرد.
.M : آنچه در این جا از «عیون» آمده است، یكی از شكارهای پیشین بجكم است كه طرف او اعراب‌اند و او جان به سلامت می‌برد، و آنچه مشكویه در متن كتاب آورد آخرین شكار بجكم است كه در آنجا وی به دست كردان بومی واسط فدای آز و طمع خودش شده است.
ص: 38
همینكه خبر مرگ او مسلم شد، یكاق همكار تكینك را به ثبت جاهائی كه در آن دارائی دفن شده است واداشت. و چون پرسیدند كه چگونه آنجا را شناختی؟
پاسخ داد كه هر گاه او از خزانه بیرون می‌شد و من می‌فهمیدم كه می‌خواهد چیزی را در جائی دفن كند، پنهانی دنبالش می‌رفتم. و چون جایگاه دفینه مشخص شد، مردی مورد اعتماد، هم راه بانجاح خادم متقی رفته، دارائی بسیار كه زر و سیم در دیكهای بزرگ نهاده بود بیاوردند، و چون كار پایان یافت به كارگران پیشنهاد كرد تا خاكها را (كه آمیخته با سیم و زر بود) به عنوان مزد برگیرند، ایشان نپذیرفتند* پس دو هزار درم به ایشان مزد داد و دستور شستن خاك را داد و سی و شش هزار درم به دست آورد.
بجكم به دفن دارائی در خانه، بسنده نمی‌كرده، آنها را در بیابان نیز خاك می‌كرد. مردم می‌گفتند، وقتی او چیزی را در بیابان به خاك می‌كرد، كارگری را كه برای كندن همراه برده بود می‌كشت، مبادا كسی جای دفینه را بداند. و چون این سخن مردم به بجكم رسید در شگفت شد.
سنان بن ثابت می‌گفت: بجكم به من گفت: درباره آنچه در خانه دفن كرده بودم به اندیشه افتادم، ممكن است پیشامدی مرا از این خانه به دور دارد و دارائی و روان من نابود شود، زیرا كسی همچون من بی‌دارائی نتواند زیست، پس در بیابان به خاك كردم، كه بیابان را از من نتواند گرفت. پس شنیدم مردم عیب می‌گیرند كه من كسی را كه هنگام خاك سپردن همراه دارم می‌كشم، ولی به خدا سوگند من كسی را بدین راه نكشته‌ام، و اینك برای تو چگونگی را می‌گویم:
هر گاه می‌خواستم برای خاك سپاری بیرون روم استرهائی با صندوقهای خالی بر آنها به خانه می‌آوردم، دارائی را در برخی از آنها نهاده قفل می‌زدم، چند مرد كمكی را نیز در صندوقهای دیگر بر پشت ستوران نهاده در بر ایشان می‌بستم، پس مهار قطار ستوران را گرفته به جائی كه می‌خواستم می‌بردم و ستوربانان را به شهر برمی‌گردانیدم و در بیابان تنها می‌ماندم و مردان را* بیرون می‌آوردم در
ص: 39
حالی كه نمی‌دانستند در كجای زمین خدایند. پس مال را بیرون آورده پیش روی من دفن می‌كردند، پس نشانها برای خودم می‌نهادم و مردان را دوباره به صندوقها باز می‌گردانیدم و درها را می‌بستم و ستوران را به هرجا كه می‌خواستم می‌بردم و ایشان را بیرون می‌آوردم در حالی كه نمی‌دانستند به كجا رفتند و از كجا آمدند، و بدین رفتار از كشتار بی‌نیاز می‌بودم. [1] متقی، ابو الحسین احمد بن محمد بن میمون را به وزیری گمارد و خلعت پوشانید، ابو عبد اللّه كوفی را نیز به جانشینی او گمارد. تكینك را زیر پیگرد نهاد و او پنهان شد. ترجمان از واسط بیامد و متقی او را به ریاست پلیس بغداد نهاد.
بریدیان نیز پس از كشته شدن بجكم از بصره به بالا آمدند.

گزارش به بالا آمدن بریدیان و آنچه بدان انجامید:

چون بجكم كشته شد در لشكر او اختلاف افتاد. دیلمیان رهبری خود به بلسوار ابن مالك بن مسافر كنكری دادند. پس تركان بر او یورش برده او را كشتند. دیلمیان همگی به سوی بصره سرازیر شده به ابو عبد اللّه بریدی پناهنده شدند. ایشان یك هزار و پانصد مرد زبده و گزیده بودند، پوچ در آنان نبود. بریدی با ایشان نیرومند شد و به چانه زدن با سلطان پرداخت، زیرا كه با لشكریان خودش به هفت هزار مرد رسیده بودند. بریدیان از بصره به واسط بالا آمدند، پس متقی به ایشان نامه نوشت و دستور داد بالاتر* نیایند و در واسط بمانند. ایشان پاسخ دادند: ما به جیره مردان خود نیاز داریم، اگر وجوهی بفرستی كه ایشان را راضی كنیم می‌مانیم. پس متقی للّه ابو جعفر بن شیرزاد را، پس از آنكه دیه او را به وی پس داد، همراه با عبد اللّه بن یونس مسئول بیت المال بفرستاد. در این سفر تكینك نیز بی‌اجازه متقی همراه ایشان به پائین رفت.
تركان بجكمی و «جنكاتی» كه از دست بریدیان به متقی للّه پناهنده شده بودند
______________________________
[ (1)]. در تاریخ اسلام می‌افزاید: پس با مرگ وی دفینه‌ها گم شد.
ص: 40
گفتند: اگر بریدیان بیایند ما با ایشان خواهیم جنگید، به ما جیره دهید و سرداری برای ما بگمارید. متقی چهارصد هزار دینار از بازمانده بجكم در میان ایشان و درباریان كهن پخش كرد، سلامت طولونی پرده‌دار را به سرداری آنان بگمارد.
پس همراه با متقی به طرف نهر دیالی آمدند. در این هنگام عبد اللّه بن یونس پاسخ نامه بریدیان را بیاورد، كه باز هم مال می‌خواستند. پس یكصد و پنجاه هزار دینار از باز مانده‌های بجكم برای ایشان با او بفرستاد. ابو عبد اللّه بریدی آنها را گرفته گفت: من پانصد هزار دینار برای دیلمیان لازم دارم، اگر به من نرسد دیلمیان به من مهلت نمی‌دهند و به هر حال من می‌روم. اگر در راه پول به من برسد بر می‌گردم و گر نه به دربار وارد خواهم شد، هنگامی كه این پیغام به متقی رسید گفت: من چهارصد و پنجاه هزار دینار میان تركها تقسیم كرده‌ام و مقداری هم به جز ایشان داده‌ام، از كجا بیاورم، بگذار به دربار بیاید و هر چه می‌خواهد بكند، من امیدوارم از پس او برآیم. ابو عبد اللّه بریدی* از واسط به سوی پایتخت به راه افتاد. چون نزدیك شد، تركان بجكمی شوریده چادرها را بركندند، برخی به بریدی پناهنده شده و برخی به سوی «جنكاتی» به موصل رفتند. سلامت نیز به بغداد شد. ابو عبد اللّه كوفی و سلامت پرده‌دار و محمد بن ینال ترجمان پنهان شدند. پس احمد بن خاقان به جای ترجمان ریاست پلیس را گرفت. وزیر ابو حسین بر چهارصد هزار دینار تلف شده تأسف می‌خورد. مردم از بریدی سخت ترسیدند كه سختگیر و متهور و آزمند بود، ثروتمندان در صدد مهاجرت برآمدند.
یكی از دوستان نزدیك ابو الحسن علی بن عیسی گفت: من نزد او بودم، فرزندان و برادر و ویژگان او نیز بودند. در آن روزها همه گفتگوها درباره بریدی بود كه چگونه به بغداد آمده، از جرئت و پی‌گیری و بی‌باكی او و اینكه مردم را مانند چارپایان نعلبندی می‌كند، سخن می‌رفت. دوستان به علی بن عیسی پیشنهاد كردند كه در بغداد نماند و خانواده را به موصل نزد ابو محمد حسن بن عبد اللّه بن حمدان ببرد. ما او را می‌ترسانیدیم. و بیم می‌دادیم او گوش فرا نمی‌داد. ولی چون
ص: 41
پی گرفتیم رأیش برگشته، دویست دینار به من داده گفت: بامداد پگاه چند زورق برایش كرایه كنم تا با خانواده در آنها به موصل رود. ولی سحرگاهان فرستاده او در خانه مرا كوفت، دستور داد نزد او بروم.* چو رفتم پرسید. گفتم: من هنوز به دنبال آن نرفته بودم كه فرستاده شما مرا احضار كرد. گفت: من دیشب درباره پیشنهاد اندیشیده، آنرا نادرست و بیرون از دین داری دیدم. آیا مخلوق می‌تواند به سوی مخلوق بگریزد؟ آن پول را به صدقه ده، من ماندنی هستم! من پول را به صندوق او پس دادم و او در بغداد بماند و همینكه بریدی نزدیك شد، او با قایق برای پیشواز به پائین رفت. پس ابو عبد اللّه [بریدی] او را سخت گرامی داشت و نگذارد از طیار پیاده شود و خود برای احترام به نزد او رفته احوال پرس شد [1] و سپاس گزارد.
ابو عبد اللّه بریدی [2] روز سه شنبه دوم [3] رمضان به بغداد در آمد، برادرش
______________________________
[ (1-)] این داستان در «وزراء» ص 358 و معجم الادباء 5: 280/ 14: 72 نیز آمده است.
[ (2-)]M : خاندان بریدی از فئودالهای عرب شده جنوب ایران و دارای ایده‌ئولژی ناسنی و ضد دربار خلیفه بودند. نژاد ایشان به درستی دانسته نیست، ایرانی، لر، یا سامی نبطی بوده‌اند، به هر حال با قرمطیان خلیج فارس همكاری داشته‌اند (خ 6: 56/ 47/ 92) نام سه برادر از ایشان كه پسران محمد بریدی هستند، یعقوب ابو یوسف در (خ 5: 360) و علی ابو حسین در (خ 6: 62) و احمد ابو عبد اللّه (خ 5: 467) با پسرش ابو القاسم در همین صفحه دیده می‌شود. دومین وزیری او نیز در خ 6: 55 خواهد آمد.
ابن اثیر درباره «بریدی» گوید: ابن مشكویه این واژه را با یاء (دو نقطه) و زای به صورت «یزیدی» آورده گوید: چون نیای این خاندان خدمتگزار یزید بن منصور حمیری بود بدو منسوب شده «یزیدی» خوانده شدند. ولی با باء (یك نقطه) و راء «بریدی» نسبت به «برید پست» درست‌تر است. (كامل ج 8 ص 186).
من مترجم چنین مطلبی را در «تجارب الامم» چاپ آمد روز ندیده‌ام. شاید ابن اثیر در جائی دیگر از آثار مشكویه دیده باشد.
البته بدنامی خاندان بنی امیه در سده چهارم بدانجا رسیده بود كه یك خاندان اشرافی، نام «یزیدی» را از خود بزدایند، پس احتمال آن هست، ولی دلیلی تاریخی ویژه این داستان جز این چند سطر كه در كامل ابن اثیر دیده می‌شود، چیزی در دست نیست.
[ (3-)]M : ابن اثیر: دوازدهم.
ص: 42
ابو حسین و پسرش ابو القاسم و ابو جعفر بن شیرزاد نیز با او بودند و در بستان شفیعی فرود آمدند. وزیر ابو حسین بن میمون، دبیران، كارگزاران، دادرسان، سران، به پیشواز او شدند. هنگام ورود، شذاها، طیارها، حدیدی‌ها، زبزب [1] بی‌شمار همراهش بود. متقی كس فرستاده خشنودی نموده، چند شبانه روز خوراك و آشامیدنی و پیشكشها فرستاد. در همه این مراسم كارگران دربار خلیفه خدمت می‌كردند. محمد ابن ینال ترجمان نیز آشكار شد. مردم ابو عبد اللّه بریدی را وزیر می‌خواندند و ابو حسین بن میمون را نیز وزیر می‌نامیدند*. ابو حسین با كمر و شمشیر و قبا می‌آمد و هر یك دیگری را وزیر می‌خواند. سپس ابو حسین با مشورت خلیفه در ششم رمضان دراعه [2] پوشید و نام وزارت از خود برانداخت. مدت وزیری او سی و سه روز بود. و از آن پس عنوان وزیر ویژه ابو عبد اللّه بریدی شد.
روز چهارشنبه دهم رمضان ابو حسین بن میمون با پسرش ابو الفضل به مجلس وزیر ابو عبد اللّه [بریدی] آمد. وزیر با سرداران خود قرار گذاشته بود كه چون ابو حسین آمد با درشتی با وی سخن گویند و تهدید به مرگ كنند و بگویند كه خلیفه را بر ضد ما تحریك و او را به ما بدبین می‌كند. دیلمیان همین رفتار را كردند و خود وزیر به میانجی‌گری پرداخته و دروغ بودن اتهام را بیان می‌نمود. سپس به ابو حسین و پسرش گفت: برخیزید و به رواق [پستو] بروید، او چنین نشان می‌داد كه می‌خواهد ایشان را از كشتن خلاص كند. آن دو به درون رواق رفتند و او پاسدار بر ایشان گمارد. پس سرداران رفتند و این دو در بازداشت ماندند. و پس از چند روز به او گفت: تو را به سرپرستی واسط گمارده‌ام با هزار دینار ماهیانه، باید با پسرت بدانجا شوی. پس آن دو را به واسط و از آنجا به بصره بردند. پس از بازداشت او متقی برای كارهای ویژه خود ابو العباس احمد بن عبد اللّه اصفهانی را
______________________________
[ (1-)]M : چهار گونه قایق نهر پیما است پانوشت خ 5: 59. و 106.
[ (2-)]M : برای پوشاكهای رسمی، ن. ك، پانوشت خ 6: 308.
ص: 43
به دبیری گمارد. ابو حسین پس از مدتی در بصره* بیمار شده درگذشت. [1] وزیر ابو عبد اللّه بریدی در همه مدت كه در بغداد بود، متقی للّه را ندید و به دار السلطان در نیامد. امیر ابو منصور فرزند متقی للّه برای دیدار و سلام پیش او به «نجمی» رفت. ابو عبد اللّه لباس رسمی قبای سیاه و عمامه مشكی پوشیده با بهترین وضع و پر زرق و برق از او پذیرائی كرد و مقداری دینار و درم بر سر او نثار كرد.
پس ابو عبد اللّه بریدی به وسیله قاضی احمد بن عبد اللّه بن اسحاق خرقی [2] و ابو العباس اصفهانی نامه‌ای به متقی للّه نوشته، مالی درخواست كرد. متقی یكصد و پنجاه هزار دینار فرستاد. وی آنرا گرفته دوباره نوشت كه او باید پانصد هزار دینار بفرستد. متقی در خود پیچید، پس بریدی به قاضی گفت: متقی را نصیحت كن و بگو: «آیا داستان معتز باللّه، مهتدی باللّه، متوكل علی الله را نشنیدی؟ به خدا سوگند، اگر تو را به اولیاء واگذارم چنان شوی كه خود را بخواهی و نیابی، تو بهتر می‌دانی كه دیلمان برای آن مال آمده‌اند كه می‌گیرم نه برای دیدار بغداد! ایشان خود را شایسته‌تر از تو می‌دانند. ایشان معنی بیعت نمی‌دانند، تو نیز منتی بر گردن آنان نداری!».
پاسخ این نامه پیشكشی به مبلغ پانصد هزار دینار بود و او همه را در سلخ
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر مرگ ابو حسین بن میمون را در تبعید بصره در صفر 330 ه-. از تب سخت یاد می‌كند.
[ (2-)] در تاریخ اسلام آرد: ابو الحسن به واسط دادرس بود و سپس در مصر و مغرب و سپس به بغداد به سال 30 به دادرسی نشست. خود و پدر و عموهایش بازرگان بودند، كه شهادتشان بر دادرسان تأثیر داشت. متقی للّه رعایت حال او می‌كرد و چون به خلافت رسید انگشت بر نامش نهاده خواست او را از خویشاوندانش برتر آرد، با اینكه بی‌دانش بود او را به دادرسی گمارد و مردم در شگفت شدند. ولی او از خود كفایت و مردانگی و پاكی و بی‌نظری نشان داد. به سال 334 خبرش از ما بریده شد، زیرا كه به شام رفته بود و در آنجا درگذشت. در تكمله گوید: در این سال به سمت قاضی القضاة مصر و حرمین منصوب شد و خلعت یافت.M : برای شاهد خ 6: 390.
ص: 44
رمضان دریافت كرد و به دادرس خرقی پنج هزار دینار از آن ببخشید. همینكه اموال نزد بریدیان گرد آمد، طمع لشكریان بدان سو كشیده شد. پیشتر بریدی* سپاهیان را برای آوردن مال به سوی خلیفه می‌فرستاد و مخصوصا به ایشان دستور آشوب و خرابكاری می‌داد. اكنون كه آن اموال را گرفته بود، خرابكاری به خودش بازگشت.
روز یكشنبه دو شب از رمضان مانده، دیلمیان گرد هم آمده، كورنكیج بن فاراضی [1] دیلمی را به رهبری انتخاب كردند، تركان نیز تكینك غلام بجكم را ریاست دادند. دیلمیان دسته جمعی بر دار السلطان یورش برده خانه ابو حسین بریدی را كه مسكن او بود به آتش كشیدند.
لشكریان به ابو عبد اللّه بریدی پشت كردند، تكینك نیز به دیلمیان پیوست و همه یك دست شدند. زیرا كه تكینك نزد تركان بزرگ نبود، پس كورنكیج او را فریب داده گفت: ما هر یك جداگانه ضعیف هستیم، بهتر آنست كه همدست شویم.
تكینك فریب خورد و به نزد او رفت و همینكه كورنكیج توانست او را بگرفت، ولی در آن روز در دشمنی با بریدی همداستان شده، بر بریدی، در ناحیت «نجمی» حمله‌ور شدند، مردم نیز به ایشان كمك كردند و هر چه از او باقی مانده بود به غارت بردند. ابو عبد اللّه [بریدی] وزیر پل دجله را ببرید. و جنگ در آب رخ داد. عامه مردم در ساحل باختری دجله بر ابو عبد اللّه بریدی حمله كردند. نعجه قرمطی [2] كشته شد، ابو عبد اللّه وزیر بریدی و برادر و فرزند او فرار كرده، از راه آب دجله، به سوی واسط* پائین رفتند. خانه‌اش در «نجمی» و خانه‌های فرماندهانش به غارت رفت. برخی از اموال كه از متقی خلیفه گرفته بود نیز غارت شد زیرا كه او همان روز دوشنبه سلخ رمضان فرار كرد و آخرین قسمت اموال را خلیفه در همین روز فرستاده بود. ابو جعفر بن شیرزاد نیز پنهان شد و دارائی او به غارت
______________________________
[ (1-)]M : این نام در این اثیر به نادرست كورتكین بی‌نام پدر دیده می‌شود، كه نگهبان گرمابه مرداویج به سال 323 نیز بوده است. (كامل 8: 300 و 374).
[ (2)].M : باز هم در خ 6: 56 و 92 همكاری قرمطیان را با بریدیان خواهیم دید.
ص: 45
رفت. سلامت طولونی و بدرخرشنی آشكار گشتند.
مدتی كه نام وزارت بر این مرد بود بیست و چهار روز می‌بود، و چون بگریخت، امارت به «كورنكیج» رسید و این به روز چهارشنبه دو شب از شوال گذشته بود.

گزارش امیری كورنكیج [1]:

روز پنجشنبه سوم شوال كورنكیج خلیفه متقی را ملاقات كرد و عنوان «امیر الامراء» با پرچم و خلعت بگرفت. دبیر او یك اصفهانی بود كه ابو الفرج بن عبد الرحمان خوانده می‌شد. متقی للّه ابو الحسن علی بن عیسی و برادرش عبد الرحمان را به كار دعوت كرد. عبد الرحمان كارها را بی داشتن نام وزارت انجام می‌داد. امیر ابو شجاع كورنكیج، روز شنبه پنجم شوال تكینك را گرفت و شبانگاهش غرق كرد. روز آدینه مردم در جامع دار السلطان گرد آمده، از دیلمیان دادخواهی می‌كردند كه در خانه‌های ما بی‌اجاره نشسته‌اند و در معاملات زور می‌گویند، چون پاسخ مثبت نشنیدند، منبر را بشكستند و امام را از نماز بازداشتند. سپاهیان خرابكاری می‌كردند و دیلمیان جلو ایشان را می‌گرفتند* و در میانه گروهی كشته شدند.
متقی، قراریطی را به وزارت می‌گمارد: ابو اسحاق محمد بن احمد اسكافی معروف به قراریطی به وزیری متقی نشست. [2] مدت كار علی بن عیسی و برادرش عبد الرحمان نه روز بود.
انگیزه وزیر شدن قراریطی: ابو احمد فضل بن عبد الرحمان شیرازی گفت: من بنزد كورنكیج و دبیرش ابو الفرج بودم، علی بن عیسی و برادرش عبد الرحمان و قراریطی هم در آنجا بودند. كورنكیج از وضع بد دارائی برای ابو الحسن علی ابن عیسی صحبت نموده، برای ماهیانه مردان درخواست پول كرد. ابو الحسن و برادرش نپذیرفته، گفتند: بقدر كافی از بخشهای گوناگون مالیات جمع‌آوری شد و
______________________________
[ (1-)]M : نخستین امیر الامراء دیلمی در بغداد پیش از بویئیان
[ (2)].M : ابن اثیر گوید: و بدر خرشنی را پرده‌دار كرد.
ص: 46
دیگر جا ندارد. ابو احمد می‌گوید: قراریطی آهسته به من كه پهلویش بودم گفت:
اگر كار به من واگذار شود، می‌توانم به اندازه پرداخت مواجب سپاهیان مالیات بگیرم و برای دولت نیز پس‌انداز بكنم. من این سخن او را برای بو الفرج دبیر كورنكیج نقل كردم او درخواست دیدار تنهائی كرد، من نیز فردایش او را بردم، پس وی گفته خود را تكرار كرده راه‌هائی برای گردآوری مالیات نشان داد. ابو الفرج سخنان او را به كورنكیج رسانید، كه علی بن عیسی و برادرش افلاس نمائی می‌كنند، و قراریطی حاضر است كار را گونه‌ای انجام دهد كه كار جیره سپاه براه افتد و روند كار مختل نماند. كورنكیج خوشحال شده دستور احضار وی را داد، شبانه او را آورده، با دبیرش به تنهائی نشسته به او اطمینان دادند* كه هر چه لازم داشته باشد انجام دهند، پس در همان مجلس كار را بدو سپرده و به آگاهی متقی للّه رسانیدند.
«اصبهان دیلمی» از سوی ابو شجاع كورنكیج مأمور جنگ با بریدی شد و به سوی واسط پائین رفت. ابو یوسف [و بریدیان] پیش از او از بصره به سوی واسط بالا آمده بودند، پس چون شنیدند كه «اصبهان دیلمی» از بغداد به واسط پائین می‌آید، بریدیان به سوی بصره بازگشتند. «ابن سنجلا» و دلال سلف فروش [1] او علی بن یعقوب از پنهان گاه خود بیرون آمده به خانه وزیر ابو اسحاق قراریطی رفتند كه سلام گذارند، ولی او ایشان را پیش از رسیدن بازداشت كرده به دار السلطان فرستاده یادداشتی برای متقی نوشت و دستور حبس ایشان را داد، پس برای یكصد و پنجاه هزار دینار مصادرت، آویخته شده، كتك‌ها خوردند و رنجها كشیدند.
نیز در این سال، محمد بن رائق پس از شنیدن خبر قتل بجكم از شام روانه مدینة السلام [بغداد] شد.
______________________________
[ (1-)]M : متن: و ظهر ابن سنجلا و سلفه [با فتح سین و كسر لام] ...
ص: 47

گزارش آمدن ابن رائق از شام و رسیدن به بغداد و دنباله آن:

تركان بجكمی مانند توزون [1] و خجخج و نوشتكین و صیغون و دیگر بزرگان ایشان پس از كشته شدن بجكم و بالا آمدن بریدیان، از بغداد بیرون رفته، به سوی موصل شدند. پس ابو محمد حسن بن عبد اللّه بن حمدان راه بر ایشان بگشود.
ایشان نیز به او نامه نوشته خواستار جیره شدند و او یك چهارم آن را پرداخت، پس ایشان به سوی شام [2] نزد ابن رائق رفتند، او پس از آمدن تركها، به مرگ بجكم مطمئن گشت. متقی نیز نامه‌ای به او نوشته خبر مرگ بجكم را به او داده* دعوت به پایتخت نموده بود. پس ابن رائق از دمشق به راه افتاد و چون نزدیك موصل رسید، كورنكیج به «اصبهان دیلمی» نامه نوشت كه از واسط به بالا آید و چون به بغداد رسید، كار واسط بر عهده لولو نهاده شد و وی بدان سو شتافت، ولی كارش نگرفته، از نیمه راه بازگشت.
چون ابن رائق به موصل رسید ابو محمد، حسن بن عبد اللّه بن حمدان از آنجا دوری گرفت و میانشان نامه داد و ستد گردید و مقرر شد، كه حمدانی یكصد هزار دینار برای ابن رائق بیاورد. او مبلغ را گرفته به سوی بغداد سرازیر شد و حمدانی به موصل بازگشت.
روز یكشنبه بیست و پنجم ذی قعده كورنكیج، قراریطی را بازداشت كرد، كه مدت وزیری او چهل و سه روز بود. پس وزارت به ابو جعفر محمد بن قاسم
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر نیز به سال 323 ه-. توزون و بجكم را در شمار تركانی آورد، كه مرداویج را كشتند، پس دیلمی بودن او كه در پانوشت خ 5: 486 از گفته طقطقا گذشت نادرست است، به فارسی سخن گفتن توزن نیز كه ابن عدیم می‌آورد (پانوشت خ 6: 108 ص 100) ترك بودن او را نفی نمی‌كند. او و خواهرش گنوسیست بودند (پانوشت خ 5: 413).
[ (2-)]M : این سفرها بخشی از مهاجرت تركان آسیای مركزی از راه ایران به سوی باختر است پانوشت ج 5 ص 64.
ص: 48
كرخی واگذار شد، او متقی را ملاقات كرده خلعت پوشید. [1] خبر رسید كه پس از بیرون شدن «اصبهان دیلمی» از واسط بریدیان بدانجا در آمده، در واسط و بصره به نام «ابن رائق» خطبه خوانده‌اند و نام وی بر پرچم‌ها نوشته‌اند. در همین سال نیز ابن رائق وارد بغداد شده، كورنكیج بگریخت و پنهان شد.

گزارش فرار كورنكیج و پنهان شدن او:

همینكه ابن رائق به نزدیك بغداد رسید، كورنكیج از آن بیرون شده، به عكبرا رفت و پلیس بغداد را به لولو سپرد و خلعتش پوشانید. ابن رائق نیز به كورنكیج رسیده جنگ ایشان چند روز به درازا كشید* كه به زیان ابن رائق بود. چون روز سه شنبه نوزدهم ذی حجه شد ابن مقاتل وارد بغداد شد و گردانی از لشكر ابن رائق همراه داشت. شب پنجشنبه نه روز مانده از آن ماه، ابن رائق با همه لشكریانش از كرانه باختری به بغداد درآمده در «نجمی» فرود آمد. پس فردای آن روز نیز از آب گذشته به دار السلطان رفته، با متقی للّه دیدار كرده، سلام گزارد و از او درخواست سوار شدن كرد و با وی سوار دجله به «زقه شماسیه» رفت و همان گاه به پائین برگشته، به دار السلطان آمدند، پس متقی از پله به آنجا بالا رفت و ابن رائق از دجله گذشته به «نجمی» برگشت.
بعد از ظهر آن روز كورنكیج با لشكریانش از عكبرا سواره به بغداد آمدند.
ایشان ابن رائق را سبك گرفته شوخی‌كنان می‌پرسیدند: «این كاروان كه از شام آمد، كجا فرود آمد؟» كورنكیج به دار السلطان رفت، ولی راه نیافت كه لولو و بدر- خرشنی در آنجا بودند. كورنكیج برگشته به جزیره فرود آمد كه رو به روی اسطبل
______________________________
[ (1-)]M : این دومین وزیری كرخی تا 28 ذی حجه همین سال، 32 روز بود، كه ابن رائق او را بركنار كرد (ابن اثیر، سال 329) نخستین وزیری او در خ 5: 515 بگذشت.
ص: 49
شتران و انبار فرش بود و امروزه [1] به «دار الفیل» شناخته می‌شود.
ابو بكر بن رائق خود گوید: هنگامی كه كورنكیج وارد بغداد شد من آماده بازگشت به شام شدم بارها را سوار كرده به راه افتاده بودم، كه پیش خود گفتم:
چگونه بروم و كار را رها سازم؟ پس ناخرسند شده به دربانم «فاتك» گفتم: مردم را نگهدار. ایشان نایستادند: تا آنكه فاتك جلو یك ستور را بگرفت*، و مردم ایستادند.
پس پیرامون صد تن از یارانم همراه محمد بن جعفر نقیب سوار چارپایان، به ساحل خاوری گذشتند و من در یك سمیریه با سباشی [2] خادم ترك با پیرامن بیست سمیریه با غلامان از آب گذشتیم. رسیدن من با رسیدن یاران سواره‌ام، با هم رخ داد و ما به پرتاب قلابسنگ [نشاب] بر دیلمیان آغازیدیم. ایشان كه از عقب سرشان فریاد یاران من و عامه را شنیدند ترسیده گمان كردند، سپاه از پشت به ایشان حمله‌ور شده و در دام افتاده‌اند، پس گریختند و دیوارها بر ایشان فرو می‌آمد، كه دل مردم به حال ایشان سوخت [3].
كورنكیج پنهان شد. گویند: یارانش نیز ندانستند كه به كجا رفت! و نتیجه به كام ما شد.

گزارش كشتار دیلمیان و امیری ابن رائق:

چون كورنكیج پنهان گردید و لشكرش نابود شد، ابو عبد اللّه كوفی احمد ابن علی آشكار گشت و به خدمت ابن رائق برگشت. ابن رائق به دیلمیان دیگر دستور داد تا سلاح بیندازند. او نگین انگشتری خود برای گروهی كه به یك دژ
______________________________
[ (1-)]M : روزگار نگارش مشكویه.
[ (2-)]M : سوباشی، تركی به معنی سركش (لغتنامه) در تاریخ بیهقی و سیاستنامه نظام الملك، به هر دو صورت به معنی اسم خاص بكار رفته است.
[ (3-)]M : در تكمله، توده مردم به ایشان سنگ و آجر پرتاب كردند.
ص: 50
نزدیك پل نهروان پناهنده شده بودند فرستاده امان داد تا برگشتند، و چون ترسیده بودند پخش نشدند و چهارصد تن [1] از ایشان به دار الفیل آمدند. روز دوشنبه بیست و پنجم ذی حجه، ابن رائق سپاهیان پیاده خود را به دار الفیل فرستاده، شمشیر در میان دیلمیان پناهنده نهاده همه را كشتند* جز یكی بنام خذا كرد كه خود را به مردن زده بود در میان كشتگان او را با لاشه گروهی در جوال‌ها كرده به رود دجله انداختند و او تا دراز مدتی زنده ماند. ابن رائق ده و اندی از سران دیلم را به سرهنگی گمارده بود، همه را به خانه فاتك فرستاده دستور داد همه را دست بسته گردن زدند. گروهی از دیلمیان گریزان به سوی خراسان رفتند و چون از پل نهروان گذشتند، شب در یك خانه خفته بودند، كه سقف بر ایشان فرو ریخته، بیشترشان را بكشت.
روز سه‌شنبه 26 ذی حجه، متقی للّه ابن رائق را فرمان «امیر الامرائی» داده، خلعت پوشانیده، دست بند و گردن بند جواهر نشان بسته، پرچمی برایش بگشود.
پس ابو جعفر كرخی را كه وزارتش پنجاه و سه روز بود خانه‌نشین كرد و كارها را بی‌نام وزارت به ابو عبد اللّه احمد بن علی كوفی داد كه دبیر ابو بكر بن رائق بود. ابو اسحاق قراریطی را نیز آزاد كردند و به خانه فرستادند و كورنكیج را گرفته به دار السلطان بردند.

سال سیصد و سی‌ام آغاز شد:

اشاره

ابن رائق از بریدیان ناخشنود شد، زیرا كه مالیات واسط و بصره را نفرستادند، پس روز سه شنبه دهم محرم ابن رائق به سوی واسط سرازیر شده
______________________________
[ (1-)]M : كشتار گروهی دیلمان پس از پناه دادن، و دست بسته كشتن سرداران، در حین انجام وظیفه، نمایانگر گوشه‌ای از كشاكش سامیان عرب شده با ایرانیان، در سده چهارم است، كه هر یك می‌خواست، خلیفه را زیر بال رهبری خود گیرد، و خلیفه به هم‌نژادان خود، كه توان عرب شدن بیش از رقیب خود می‌داشتند، گرایش داشت. او همیشه ایشان را بر ایرانیان عجم! كه حنجره‌شان آمادگی كمتر برای لهجه عربی می‌داشت، ترجیح می‌داد.
ص: 51
بریدیان از آنجا به بصره گریختند، پس كوفی* را بنزد ایشان فرستاد تا بریدی، باقی مانده مالیات واسط را به یكصد و هفتاد هزار دینار و سپس ششصد هزار دینار، برای هر سال در آینده تضمین كرد. پس ابن رائق به سوی بغداد بالا آمد.
در این سال نیز عباس بن شقیق همراه با سر ماكان بن كاكی [1] دیلمی با هدیه‌های فرمانروای [سامانی] خراسان برای متقی للّه، كه غلامان ترك و مشك و شهابی بود، به بغداد رسید. سر ماكان را در چند «شذا» [2] گردش دادند، سر در میان كلاه خود با تیر دوخته شده بود.
در این سال تركان بر ابن رائق شوریده، با همراهی توزون و نوشتكین به نمازگاه شده به آزار ابن رائق پرداختند. سحرگاهان یكشنبه پنجم ربیع دوم به سوی بریدی در واسط سرازیر شدند. بریدی با رسیدن آنان نیرو یافت و ابن رائق مجبور به سازش با او شد.

گزارش وزیری ابو عبد اللّه بریدی:

در نیمه ربیع دوم بود كه قرار وزارت برای ابو عبد اللّه بریدی نوشت و با خلعت و همراه طیب بن سوسن به نزد او فرستاد [3]، و ابو جعفر بن شیرزاد را جانشین او در دربار قرار داد و او را به خدمت متقی للّه رسانید، ولی كارها را به دست ابو عبد اللّه كوفی بر جا نهاد. در این هنگام خبر آمد كه بریدی خیال بالا آمدن به سوی بغداد دارد، پس ابن رائق نام وزارت از وی برانداخت و به ابو اسحاق قراریطی داد، ابو جعفر* بن شیرزاد نیز به خانه رفته پنهان شد. پس متقی للّه بر چارپا سوار شده، همراه پسرش ابو منصور، و ابن رائق، و وزیر ابو اسحاق قراریطی و
______________________________
[ (1-)]M . متن: «ماكان بن كالی» ابن اثیر نیز كالی آورده است، لیكن كاكی تلفظی از كاكو است (لغتنامه).
[ (2-)]M : نوعی قایق خ 5: 59.
[ (3-)]M : طقطقا قصیده هجوی كه ابو الفرج اصفهانی صاحب اغانی برای وزیر شدن بریدی سرود آورده است (آداب سلطانیه ص 387) نخستین وزیری بریدی را در ص 42 دیدیم.
ص: 52
سپاه در حالی كه قرآن‌های باز، در دست قاریان بود، بیرون آمده توده مردم را به جنگ با بریدیان فرا خوانده به سوی خانه او در باب شماسیه بر دجله، پائین آمدند. انبوهی از عیاران [1] با چاقوهای برهنه بر دست، در همه كویهای خاوری بغداد گرد آمدند.
روز آدینه بریدیان را بر سر منبر مسجدهای آدینه بغداد لعنت فرستادند.

گزارش بالا آمدن ابو حسین بریدی به سوی بغداد:

ابو حسین با لشكر از واسط ببالا آمد، غلامان برادرش ابو عبد اللّه و تركان و دیلمان را همراه آورد. همینكه نزدیك بغداد شد همه قرمطیان [2] كه همراه بریدی بودند به ابن رائق پناه بردند. ابن رائق آماده جنگ شده، قرار گذارد كه در دار السلطان تحصن اختیار كند. پس درها و سوراخهای سور آنرا ببست، عراده‌ها و منجنیق‌ها بر سور و ساحل دجله، در كنار خانه نهاده، خاشاك و آهن آلات دور خانه نهاده، مردم را به دفاع فراخواند چون برای برخی مزد نهاده بود موجب كشاكش و زد و خورد شد و كرانه باختری به آشوب كشیده شده، نهر طابق پشت دار البطیخ را به آتش كشیدند، دزدیهای شبانه روزی در خانه‌های ثروتمندان بسیار شد، مردم شبانه روز پاسداری می‌كردند و گروهی یك دیگر* را می‌كشتند.
زندان را گشودند و آشوب ادامه یافت، چادرهای سلطان را به نهر دیالی بردند. ابن رائق و سردارانش به «حلبه» رفتند روز دوشنبه نیمه جمادی دوم یاران ابو حسین بریدی از نهر دیالی گذشتند. لولو كرانه «نجمی»، و بدر خرشنی مصلی را داشتند.
جنگ میان بریدیان و ابن رائق تا ظهر به درازا كشید و از آن روز تا روز شنبه نه روز مانده از جمادی دوم جنگ در آب ادامه یافت، سپس جنگ میان سواران و در آب شدت یافت. دیلمیان بریدی بر مزدوران دولت ضربتها زدند. دیلمیان بریدی
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام: مردم بسیار بر پشت پل شده بودند كه فرو شكست و گروهی غرق شدند.
[ (2-)] همكاری قرمطیان با بریدیان در خ 6: 47 و 92 نیز دیده می‌شود.
ص: 53
توانستند از كرانه به دار السلطان در آمده آنجا را گرفتند. متقی و پسرش [1] در میان بیست سوار فرار كرده به باب شماسیه رفتند و ابن رائق و لشكریانش و لولو به دنبال آنان به موصل شدند، قراریطی وزیر پنهان شد. مدت وزیری او چهل و یك [2] روز بود. دیلمیان هر كس را در دار السلطان گرفته كشتند و آنجا را به شكل زننده غارت كردند. دیلمیان به اطاقهای بانوان نیز رفتند. ابو حسین بریدی در «حدیدی» [3] خود در باب خاصه چند روز بماند [4]. بریدی، ابن سنجلا و علی بن یعقوب را در دار السلطان یافته آزاد كرد. ولی كورنكیج را زنجیر كرده، نزد برادرش ابو عبد اللّه به واسط فرستاد و دیگر خبری از او نیامد. قاهر را نیز در زندانی در دار السلطان یافته همانجا بر جا نهادند [5].
پس از چند روز ابو حسین بریدی* بیرون آمده در خانه مونس نشست و این همان خانه بود كه ابن رائق در آن می‌زیست. ابو الوفا «توزون» را فرماندهی پلیس بخش خاوری دجله، نوشتكین را فرماندهی پلیس بخش باختری داد. دیلمیان دست به غارت و مصادره خانه‌ها و بیرون كردن صاحبانش و نشستن در آنها زده بودند، و پس از گماردن توزون و نوشتكین به فرماندهی پلیس اندكی از آشوب كاسته گشت. ابو حسین بریدی زنان و دو فرزند توزون و همچنین زن و بچه بیشتر سرداران و تركان را به صورت گروگان به نزد برادر خود فرستاد.
نرخ‌ها در بغداد بالا رفت. بریدیان ستم همیشگی خود را انجام می‌دادند در
______________________________
[ (1-)]M . متن: «المتقی و ابنه» ولی در خ 6: 59: «المتقی و ابناه» دارد.
[ (2-)] ابن اثیر: مدت دومین وزیری او چهل روز بود.
[ (3-)]M : نوعی قایق نهر پیما (خ 5: 59).
[ (4-)] و خواهیم دید كه ابو حسین به سال 333 ه- در همین جا به دار آویخته خواهد شد. خ 6: 117.
[ (5-)] صاحب تكمله گوید، قاهر زندانی بود، و چون موكلان او گریختند بیرون آمد و او را دیدند در سوق الثلاثا گدائی می‌كند. خبر به بریدی رسید كسی را موكل او كرد و روزانه پنج درم مواجب برای او نهاد.
ص: 54
ماه آذار به گرفتن خراج آغاز كردند، بومیان [1] را به ستوه آورده فراری دادند، در گرفتن جزیه [2] بر اهل ذمه ستمها می‌كردند. نیرومندان بر بی‌نوایان زور می‌گفتند.
بر یك كر گندم هفتاد درم مالیات بستند، و همچنین بر دیگر مكیلها و روغنی‌ها.
نزدیك پانصد كر، مال بازرگانان را كه از كوفه آمده بود توقیف كرده ادعا نمود كه از آن حسن بن هارون است كه عهده‌دار آن بخش بوده است. خجخج كه به بزرگ و شاپور و راذانین رفته بود به نزد متقی گریخت. توزون و نوشتكین و عده‌ای از تركان هم سوگند شدند كه ابو حسین بریدی را بازداشت كنند، نوشتكین به توزون خیانت كرده به ابو حسین گزارش داد، ابو حسین پناه گرفته، به دیلمیان خود آماده باش داد. هنگامی كه توزون به خانه او یورش برد، دیلمیان كه آنجا بودند درها را بسته به جنگ پرداختند. توزون از خیانت نوشتكین آگاه شد* بر او لعنت كرد و بامداد سه شنبه با گردانی از تركان به سوی موصل گریخت، نگرانی مردم را فرا گرفته، با بریدیان می‌جنگیدند.
چون توزون و خجخج و تركان به موصل رفتند ابن حمدان از ایشان نیرو گرفت و در صدد برآمد تا همراه متقی به پائین آید و بغداد را بگیرد. ابو حسین بریدی در بغداد از خیال ایشان آگاه شده، به برادر خود [ابو عبد اللّه در واسط] نامه نوشته كمك خواست، او گروهی از سرداران و دیلمیان را به كمك برادر فرستاد. ابو حسین خرگاه خود را به دروازه شماسیه بغداد برد تا نشان دهد كه اگر ابن حمدان بیاید خواهد جنگید. البته این پس از قتل ابن رائق به دست ابن حمدان بود كه آنرا شرح خواهیم داد. ولی همینكه خلیفه و ابو محمد [حسن] بن حمدان به نزدیك بغداد رسیدند، ابو حسین و همه لشكریانش به پائین گریختند و همه كسانی را كه برای دوشیدن پول، زندانی كرده بودند همچون ابن قرابه، و ابو عبد اللّه بن
______________________________
[ (1-)]M ، متن: فخبط التناء ...
[ (2-)] متن، و افتنح الجوالی. خ. ل، و افتتح الجزیه (تكمله) جوالی جمع جالیه به معنی بیگانگان و مهاجران، در برابر تناء بومیان است.
ص: 55
عبد الوهاب، و علی بن عثمان بن نفاط و مانند ایشان، همه را همراه ببردند، پس مردم شوریدند و خانه‌ها به غارت رفت. مردم در كوچه و بازار شبانه روز مسلح بودند.
مدت تسلط ابو حسین بریدی بر بغداد سه ماه و بیست روز بود.
چون متقی للّه و دو پسرش [1] و محمد بن رائق و همراهان، به حال گریز از بغداد به تكریت رسیدند، در حال بالا رفتن به موصل به ابو الحسن علی [2] بن عبد اللّه بن حمدان برخوردند، زیرا هنگامی كه بریدی به سوی بغداد بالا می‌آمد، ابن رائق نامه‌ای به ابو محمد [3] بن حمدان در موصل نوشته برای جنگ كمك خواست، ابو محمد برادر خود [علی] را فرستاده بود، و او به ایشان نرسید جز در تكریت* در حالی كه از بغداد به موصل می‌گریختند. در این برخورد علی بن حمدان، متقی للّه و پسر او و ابن رائق و سپهسالاران را گرامی داشته، هر چه لازم داشتند، از خوراك و پوشاك و فرش و پول، هر چه كمبود داشتند فراهم كرده، همگی با هم به موصل روانه شدند. همینكه به موصل رسیدند، ابو محمد حسن بن عبد اللّه بن حمدان از موصل بیرون رفته، به كرانه خاوری، به سوی معلثایا رفت، پس پیام و پیام‌آوران میان او و محمد بن رائق داد و ستد می‌شد، تا با پیمان و سوگند به یك دیگر اطمینان یافتند و ابو محمد موافقت كرده، به موصل آمده، در كرانه خاوری برابر موصل فرود آمد.

كشتن ابن رائق:

روز دوشنبه نه روز مانده از رجب امیر ابو منصور فرزند متقی لله همراه با ابو بكر
______________________________
[ (1-)]M . متن: «المتقی و ابناه» ولی پنج سطر پائین‌تر و همچنین در خ 6: 57 آورد:
المتقی و ابنه.
[ (2-)] كه در آینده لقب «سیف الدوله» خواهد گرفت (خ 6: 63 ص 58).
[ (3-)] حسن بن عبد اللّه بن حمدان، كه در آینده لقب «ناصر الدوله» خواهد گرفت (خ 6: 61 ص 57).
ص: 56
ابن رائق، برای دیدار و سلام به ابن حمدان از دجله عبور كردند، [حمدانی] گرمترین پذیرائی از ایشان نمود و بر امیر منصور درم و دینار نثار كرد. هنگام بازگشت ابو منصور سوار شد سپس اسب ابن رائق را پیش آوردند تا سوار شود، ابو محمد بن حمدان آستین او را گرفته گفت، امشب نزد ما بمان. ما سخن بسیار برای گفتن داریم. ابن رائق گفت: امروز نمی‌توانم زیرا می‌خواهم با امیر برگردم، باشد روز دیگری. ابن حمدان اصرار كرد به حدی كه ابن رائق مشكوك شده آستین خود را چنان كشید كه پاره شد و چون یك پا در ركاب داشت جنبیدن اسب او را به زمین انداخت*. چون برخاست تا سوار شود ابو محمد به غلامانش فریاد زد، او را بزنید فرار نكند. ایشان شمشیرها بر وی نهاده او را كشتند [1]. پس ابو محمد بن حمدان نامه‌ای به متقی نوشت كه، چون خبر یافته بودم كه ابن رائق در صدد ترور تو است چنین پیش آمد. متقی نیز در پاسخ نوشت، تو مورد اعتماد هستی و هیچ شك در تو ندارم و او را به آمدن فرا خواند. ابن حمدان از آب گذشت و او را دیدار كرد.
______________________________
[ (1-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید، یاران او در بیرون خرگاه به جنبش آمدند. ولی آسمان باریدن گرفت و مردم پخش شدند. پس جنازه را در گوری بی‌نشان به خاك كردند. [M: و به گفته ابن اثیر: در دجله انداختند] پس خانه او در موصل به غارت رفت. ابن محسن تنوخی (ابو القاسم علی است كه احوالش در معجم الادباء یاقوت 5: 301/ 14: 110 هست) از عبد الواحد بن محمد موصلی نقل كرد كه مردی به من گفت: آنگاه كه مردم خانه ابن رائق را غارت می‌كردند، من نیز كیسه‌ای یافتم كه هزار دینار یا بیشتر در آن بود. ترسیدم كه اگر آنرا آشكار بیاورم، سربازانش از من خواهند گرفت. پس درون خانه را گشتم و در آشپزخانه یك دیگ آش پیدا كردم، پس كیسه را در آن انداخته بیرون آمدم هر كس مرا دید گمان كرد گرسنه‌ای بوده‌ام. پس آنرا به خانه بردم.
ص: 57

گزارش امیر شدن ابو محمد حسن بن حمدان:

متقی به او خلعت و لقب «ناصر الدوله» داد و فرمان «امیر الامرائی» و حق داشتن پرچم، برایش صادر كرد و با كنیتش خطاب نمود. و این در آغاز شعبان بود. به برادرش علی و ابو عبد اللّه حسین بن سعید بن حمدان نیز خلعت داد. برای قراریطی نیز فرمان وزیری نوشت و این در شوال بود. پس او در دفتر كار خود به عزل و نصب و امر و نهی پرداخت تا روزی كه متقی و ناصر الدوله ابو محمد بن حمدان به بغداد در آمدند.

جنگ بریدی با ابن حمدان:

متقی همراه با ناصر الدوله ابو محمد و برادرش علی و همه لشكریان وارد بغداد شدند و توده مردم طاق نصرت زده بودند. ناصر الدوله و برادرش در بستان شفیعی فرود آمدند. وزیر قراریطی به دیدن متقی للّه و ناصر الدوله رفت. ابو الوفا توزون فرماندهی پلیس دو سوی بغداد را عهده‌دار شد [1]. روز دوشنبه دوم ذی قعده، متقی خلعت وزارت به نام ابو اسحاق قراریطی* صادر نمود. روز پنجشنبه، خلعتی برای ناصر الدوله [حمدانی] و برادرش، با دو گردن‌بند و چهار دستبند زرین برای هر یك از ایشان فرستاده شد، و برای ابو عبد اللّه حسین بن سعید بن حمدان خلعت با یك گردن‌بند و دو دستبند زرین داد.
باز خبر آمد كه ابو حسین علی بن محمد بریدی، دارد از واسط به بالا می‌آید و می‌خواهد به دربار درآید. مردم بغداد ترسیدند. متقی نیز از دجله گذشت و در «زبیدیه» نزد ناصر الدوله ماند و خانواده را به سامره فرستاد. گروهی از سران مردم بغداد نیز بگریختند. لشكر ناصر الدوله از خاور دجله به باختر آن رفت.
ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن حمدان با لشكر به راه افتاد. هنگامی كه ابو حسین
______________________________
[ (1-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: متقی للّه بدر خرشنی را مأمور راه فرات كرد پس بدان سو بالا رفت و از آنجا به مصر شد، پس اخشید او را گرامی داشت، و ولایت دمشق را بدو داد، تا در آنجا بمرد.
ص: 58
بریدی از واسط به بالا آمد، ابو جعفر بن شیرزاد و ابو بكر بن قرابه و دیلمیان و لشكری بزرگ همراه می‌داشت. زد و خورد میان ابو الحسن علی بن حمدان و میان بریدیان روز سه‌شنبه پایان ذی قعده و چهارشنبه آغاز ذی حجه و پنجشنبه و آدینه تا چهارم ذی حجه در دیه معروف به «كیل» دو فرسنگی پائین مدائن ادامه داشت.
توزون و خجخج و تركان، با ابن حمدان بودند. در آغاز كار، شكستی بر علی بن عبد الله بن حمدان آمده یارانش بگریختند، ولی ناصر الدوله كه در مدائن بود ایشان را باز گردانید. سپس شكست بر ابو حسین بریدی* آمده بگریخت، از یارانش یانس غلام بریدی، ابو عبد اللّه، ابو الفتح بن ابو طاهر، محمد بن عبد الصمد با مذكر [اندرزگر] بریدی و فرج دبیر سپاه بریدی اسیر شدند. محمد بن ینال ترجمان و ابراهیم بن احمد خراسانی، به ابن حمدان پناهنده شدند. همه دیلمیان كه در سپاه بریدی بودند در اختیار ابن حمدان قرار گرفتند. گروهی از سرداران بریدی كشته شدند. بریدی ورشكسته پراكنده به واسط گریخت، ولی برای علی بن حمدان نیز چیزی بجا نمانده بود تا پی او را بگیرد، كه مجروحان بسیار داشت.
در هفتم ذی حجه متقی از زبیدیه در سه ساعت و نیم به بغداد بازگشت. زنان و هر كس دیگر كه به سامره گریخته بودند به بغداد بازآمدند. روز آدینه سیزده شب از ذی حجه مانده [1] ناصر الدوله به بغداد درآمد. یانس غلام بریدی و ابو الفتح ابن ابو طاهر و اندرزگر بریدی، سوار بر اشتر، برنس بر سر [2] پیشاپیش او وارد شدند. از سوی متقی فتحنامه به جهان فرستاده شد. متقی، به ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن حمدان برای این پیروزی لقب «سیف الدوله» بخشید و برایش نامه و خلعتها فرستاد.
پس سیف الدوله به واسط سرازیر شد و دید كه بریدیان از آنجا به بصره سرازیر رفته‌اند. پس او با تركان و دیلمان و دیگر سپاه در آنجا ماندند.
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: سیزدهم ذی حجه.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: و از ساحل باختری به سوی خانه عمویش ابو ولید سلیمان ابن حمدان رفت كه نزدیك پل بود.
ص: 59

حیلتی كه ابن مقاتل به ناصر الدوله زد*

ابو بكر محمد بن علی بن مقاتل در حالی كه پنهان می‌زیست، به وسیله ابو زكریای سوسی، نامه‌ای بر ناصر الدوله نوشته امان خواست و او بداد. ابن مقاتل در امان‌نامه شرط كرده بود كه هر گاه پس از آشكار شدن در مبلغ مجازات مالی توافق دو طرف رخ داد، آنرا با میل خواهیم پرداخت، و اگر توافق نشد دوباره من پنهان شوم. پس از آشكار شدن میان ایشان بر سر مبلغ توافق نشد، ابن حمدان به ابن مقاتل گفت: دوباره پنهان شو! ابن مقاتل گفت: ما در امان‌نامه، برای توافق زمانی معین نكرده‌ایم، بنابر این من مجبور نیستم پنهان شوم، اگر فرمان می‌دهی پنهان می‌شوم. ناصر الدوله فهمید كه كلاه بر سرش رفته است و چون خود را مجبور به وفا به عهد می‌دید، دعوا را به یكصد و سی هزار دینار پایان داد. ناصر الدوله تغییری در عیار سكه‌های زر و سیم رایج نیز داده، دینارهائی به نام «ابریزی» [1] با عیاری بهتر سكه زد و بخشنامه‌ای درباره آن بنگاشت.
در این سال بود كه دیلمیان بر آذربایجان چیره شدند.

چگونگی داستان:

هنگامی كه دیسم [2] بن ابراهیم بر آذربایجان چیره شد پیشتر سپاهیانش از كردان بودند، بجز اندكی باقیمانده سپاهیان وشمگیر [3] كه نزد وی مانده بودند. من نیز گزارش آنرا پیش از اینجا نگاشته‌ام. نیرومندی كردان دست ایشان را باز كرده به خود می‌نازیدند، زور می‌گفتند، كم كم كار به دست اندازی بر مرزها انجامید. چون
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله [و ابن اثیر] می‌افزاید: این دینار به سیزده درم صرف می‌شد در صورتی كه پیش‌تر ده درم می‌بود. ابن ثوابه به دستور متقی درباره آن بخشنامه‌ای بنگاشت.
[ (2-)]M : خ 6: 3 تا 9 كه پدرش ابراهیم خارجی و مادرش كرد گنوسیست بود (ابن اثیر سال 330 ه-، و كسروی، شهریاران گمنام، 1: 58- 63).
[ (3-)]M : كه گیل و دیلمی بودند.
ص: 60
دیسم كار ایشان را بررسی كرد چاره‌ای جز تكیه بر دیلمیان ندید، پس گروهی از بزرگان دیلم را بركشید*، كه صعلوك بن محمد بن مسافر و اسفار بن سیاكولی و گروهی همانند، از ایشان بودند، گروهی نیز از موصل بدو پیوست كه مردی به نام علی ابن فضل صولی از سرداران بجكم (كه به سبب یك ناسازگاری، بجكم او را بیرون رانده بود) در ایشان بود. دیسم او را گرامی داشته مال بخشود، تا دیلمیان را فرا خویش آورد. پس چون دیسم به وسیله آنان نیرومند شد، جاهائی را كه كردان گرفته بودند پس گرفت و گروهی از سردارانشان را بند كرد، روز به روز بر شمار دیلمیان افزود و از ایشان پشتیبانی گرفت. وزارت او را در این هنگام ابو القاسم علی ابن جعفر داشت كه از دبیران آذربایجان [1] بود. پس دشمنانش سخن چینیها كردند تا دیسم او را ترسانید و او به طارم [2] گریخت تا به محمد بن مسافر پناهنده شود.
رسیدن وزیر به آنجا مصادف شد با قیام دو پسر مسافر، و هسوذان و مرزبان بر ضد پدرشان و گرفتن دژ او سمیران [3]. سبب این پیش‌آمد ترس پسران از بدخوئی و بد رفتاری پدر با خانواده بود، كه ایشان را بی‌گناه بازداشت می‌كرد. نخست و هسوذان از پدر ترسید و به نزد برادرش مرزبان رفت كه در دژی در طارم بود. محمد بن مسافر فهمید كه تا میان دو برادر را جدا نكند نمی‌تواند او را بگیرد، پس به مرزبان دستور نوشت كه بیاید، و هسوذان به برادر گفت: من پس از تو در این دژ نمی‌مانم چه اگر از* تو جدا شوم مرا به بند خواهد كشید. مرزبان گفت: پس با من بیا. در میان راه ایشان پیامبر پدر را دیدند كه پنهانی به مردان دژ فرستاده بود كه چون مرزبان بیرون آمد شما و هسوذان را به بند كشید و مواظب او و دژ باشید! پس ترس از پدر، در هر دو یكسان شد. چون به دژ پدر رسیدند در حالی كه پدر به دژی
______________________________
[ (1-)]M : چنانكه خواهیم دید گنوسیسم تند این مرد او را از دیسم خارجی‌زاده ضد علی (ع) جدا كرد و به سوی مرزبان، هم مذهب خود كشانید (خ 6: 66- 67).
[ (2-)]M : متن: طرم.
[ (3-)]M : در خ 6: 238. شمیران.
ص: 61
دیگر رفته بود، ایشان داستان را با مادرشان «خراسویه» در میان نهادند، مادرشان كه زنی چابك بود به ایشان كمك كرد، تا دژ را كه دارائی و پس‌انداز محمد بن مسافر در آن بود تحویل گرفتند. چون محمد بن مسافر با خبر شد سرگردان گشت و در آن دژ كه رفته بود دست خالی ماند كه به دارائیش دست‌رسی نداشت.
در چنین هنگامی علی بن جعفر دبیر دیسم بدانجا رسید و به مرزبان پناه برد و او را به طمع آذربایجان انداخت و قول داد كه می‌تواند آنرا بگیرد و خراج فراوان آن را بردارد، و راه‌های آن را بدو نشان داد، و او پذیرفته وزارت خود بدو واگذاشت. ایشان در پاكدینی نیز پیوندی داشتند، زیرا كه علی بن جعفر از داعیان باطنی بود [1] و ایشان مرزبان را می‌شناختند. مرزبان اجازت داد تا دعوت آشكار كند، پس همه چیز برایش فراهم شد.
علی بن جعفر برای همه سرداران دیسم كه می‌دانست از او ناخشنودند* و همه ناراضیان از مذهب او نامه فرستاد. زیرا كه دیسم و پدرش مذهب «خارجیان» داشتند، پدرش از یاران هارون شاری [2] بود و چون وی كشته شد، او به آذربایجان گریخته دختر یكی از سرداران كرد را به همسری گرفته دیسم از او بزاد. ابن ابو ساج وی را به پیشكاری گرفت و تا آنجا بالا آورد كه بدان رسید.
______________________________
[ (1-)]M . متن: و «اتفقا مع ذلك علی عصمة فی الدین، و ذاك ان علی بن جعفر كان من دعاة الباطنیة و كان مرزبان معهودا فیهم». مشكویه در چند جا پیوند مذهبی گنوسیستها را با واژه «عصمت فره ایزدی» تعبیر می‌كند، او در خ 6: 69 گوید: «اعطائه عهد اللّه و میثاقیه و العصمة التی بینهما» و در خ 6: 494 و 495 گوید: و تعلّق بعصمة باطنة اختص بها» لیكن در خ 6: 370 گوید: «و كان متعلقا بینهم بذمام» گویا چون طرف در این جا قرمطی است كه مشكویه از ایشان بیزار بود نخواست واژه «عصمت» را بكار برد.
در برابر پیمان شیعی عصمت، نزد سنیان پیمان یا سوگند «بیعت» بكار می‌رفت. ن ك خ 6: 364 «سوگند غموس» را نیز هر دو بكار می‌بردند (خ 6: 363).
[ (2-)] سردار خارجی كه حسین بن حمدان در 283 ه-. بر او پیروز شد (طبری 3: 2149 پ 6663- ج 5: ص 94).
ص: 62
علی بن جعفر همچنان سرداران دیسم به ویژه دیلمیان را بر ضد او برمی‌انگیخت، تا بیشتر آنان را جلب كرد، كه با او نامه داد و ستد كرده گفتند: هر گاه مرزبان به سوی ما آید ما همگی بدو خواهیم پیوست. پس چون مرزبان از یاران دیسم مطمئن شد به سوی آذربایجان حركت كرد، دیسم نیز بیامد، پس چون به جنگ شدند، دیلمیان برگشته سپرها به روی او كردند و به سوی مرزبان شدند. و اینان نزدیك دو هزار تن بودند، با ایشان بسیاری از كردان نیز به مرزبان پناهنده شدند. پس چون مرزبان بر او حمله كرد، باقیمانده سپاهش نیز پراكنده شدند. دیسم در یك گروه اندك به ارمنستان گریخته، به گاگیك [1] ابن دیرانی پناهنده شد كه با او دوستی داشت. گاگیك او را گرامی داشته آنچه شایسته بود برایش فراهم كرد. دیسم دوباره به گردآوری كردان پرداخت. او نقص كار خویش را در زیاده‌روی در تكیه بر دیلمیان دید، یكی از دوستان پیشتر به او گوشزد كرده بود كه هیچگاه بیش از پانصد دیلمی را به گرد خود نبندد [2]. مرزبان بر آذربایجان چیره شد و كارش، با خرد و تدبیر علی بن جعفر رونق داشت تا آنكه میان آن دو به هم خورد.*

تیرگی روابط مرزبان با دبیرش علی بن جعفر:

او دبیری به نام ابو سعید عیسی بن موسا معروف به «عیسكویه» داشت كه ضد علی سخن‌چینی كرده مرزبان را در ثروت او به طمع آورد. علی بن جعفر خود نیز گروهی از اطرافیان مرزبان را ترسانیده بود. پس همه ضد او توطئه كرده كارش را بد جلوه دادند. چون علی بن جعفر آگاه شد، ترفندی بر ضد مرزبان بكار بسته، او را به طمع تبریز و درآمد آن بینداخت. تبریز شهری گرانمایه دارای برج و بارو است، پیرامون آن چشمه‌سارها و باغهای میوه‌دار است. مردمش نیرومند، همدل و ثروتمند هستند. مرزبان، جستان بن شرمزن، محمد بن ابراهیم،
______________________________
[ (1-)]M . متن: جاجیق.
[ (2-)]M . ابن اثیر: كه در نژاد و مذهب با او در ستیزند.
ص: 63
دلیر بن اورسفناه و حسن بن محمد مهلبی پرده‌دار [1] با گروهی از افراد مورد اطمینان را با وی همراه كرد. علی بن جعفر به تبریز رفت و چون بدانجا رسید، با مردم سازش كرد، به دیسم نامه نوشت، به آشتی دعوت كرده، وعده داد به او كمك كند و دیلمیان را بر كند، تا او به كشورش بازگردد. دیسم پاسخ داد كه من هنگامی به تو اطمینان می‌یابم كه تو دیلمیان را پیشتر بركنده باشی. علی با گروهی از مردم تبریز سازش نموده گفت من برای ارضای طمع مرزبان به تبریز آمدم، و دیلمیان در خدمت به تبریز به او كمك نمی‌كنند، و راه حل، ریشه‌كن كردن ایشان است. مردم با وی هماهنگ شده، روزی را برای سركوب دیلمیان معین كردند. پس سرداران ایشان را در یك روز به خانه خود آورده، دیلمیان را كشت و با لشكری به سوی دیسم شتافت.
مرزبان نیز چون* به كردانی كه بدو پناهنده شدند بد كرده بود، همینكه دیسم به تبریز آمد همگی بدو پیوستند. چون خبر آنچه بر دیلمیان گذشت به مرزبان رسید، از اینكه موجب ناراحتی علی بن جعفر شده و سخن دشمنانش را شنوده پشیمان گشت. او ابو جعفر احمد بن عبد اللّه بن محمود را به وزیری گمارده، خلعت و لقب «مختار» داد. سپس آماده شد و به تبریز رفت، كه دیسم پیش از او بدانجا رفته بود. و میان ایشان جنگها رخ داد و دیلمیان استوار مانده، كردان گریختند و دیسم به تبریز بازگشته، به دژ نشست، ولی مردم به سبب رفتاری كه با دیلمیان كرده بود، با وی همكاری نكردند. مرزبان نیز سررسید. ایشان را محاصره كرد، پس به داد و ستد نامه با علی بن جعفر پرداخت، پیوند همدلی و پیمان فره ایزدی، یاد نموده، او را به همكاری خواند. علی بن جعفر پاسخ داد كه هر چه كردم از راه نیكخواهی بود، آنگاه كه دیسم را رها كردم، چون بد دل بود، اكنون نیز از بدی او گریزانم. آنچه از تو می‌خواهم كه از من كار نخواهی و مرا بخود
______________________________
[ (1-)] این پرده‌دار همان وزیر آینده است كه بیوگرافی او در معجم الادبای یاقوت 3: 180/ 9: 118- 152، آمده است.
ص: 64
واگذاری! تا در خانه نشینم، برای خودم آمد و شد كنم. مرزبان پذیرفت و پس از چند بار رفت و آمد كسان مورد اعتماد كه همكیش دو طرف بودند آشتی رخ داد.
چون حصار مرزبان بر دیسم سخت شده، شبی دیوار سور را سوراخ كرده، با چند تن از یارانش به اردبیل گریخت. مرزبان جرئت دنبال كردن او را نداشت، می‌ترسید عیارانش* به او حمله كنند و تبریزیان نیز از پشت بر او بتازند. پس كوتاه آمد. علی بن جعفر نیز بدو پیوست، مرزبان هم به عهد خود وفا كرد. اهل تبریز نیز به دفاع خود ادامه دادند.

نتیجه كار دیسم پس از رفتن به اردبیل:

پس از آنكه مرزبان مطمئن شد كه دیسم در اردبیل مانده است مقداری از لشكر خویش در تبریز نهاده، بیشتر سپاه را به اردبیل برده، برادر خود و هسوذان را نیز با یارانش فرا خواند و همگی دیسم را در محاصره گرفتند. دیسم پس از جدا شدن از علی بن جعفر، ابو عبد اللّه نعیمی محمد بن احمد را به وزیری گمارد، ولی مرزبان با او نامه داد و ستد كرد و وعده وزیری داد. نعیمی نیز او را بر دیسم ترجیح داده با او بساخت.

ترفند نعیمی بر ضد دیسم تا او را به نزد مرزبان فرستاد:

نعیمی در مشورت با دیسم به وی باور داد كه بهترین راه آنست كه سران شهر اردبیل را به نزد مرزبان فرستی، كه صلح خواهند و با پیمان و سوگند برای تو امان گیرند، تا به زیر حمایت او باشی. از درازی محاصره او را ترسانید كه مردم خسته می‌شوند و با مرزبان می‌سازند و تو را تحویل خواهند داد و دروازه شهر را باز خواهند كرد. او گفت: من هم نشانه‌هائی از آنها دیده‌ام و تو نیز خواهی دید. چون دیسم بررسی نمود وضع را نزدیك به پیش بینی نعیمی دید، حصار سخت و راه آذوقه بر او* و لشكرش و اهل شهر بسته شده و ناله مردم
ص: 65
درآمده مردم ترسیده، مأیوس از صلح و آینده تاریك است. دیسم سران شهر و اعیان آنرا برای گرفتن تعهد و امان‌نامه نزد مرزبان فرستاد تا مطمئن شود و به نزد او برود، مردم نیز همین كار كردند و امان گرفتند. ابو عبد اللّه نعیمی نیز به مرزبان پیام داد، كه سران شهر را نگاه دار! و به شهر باز مگردان، مگر پس از بیرون آمدن دیسم به سوی او، مبادا حادثه‌ای رخ دهد و رأی او عوض شود. هر گاه سران مردم از شهر دور بمانند مردم جمع شده به دیسم فشار می‌آورند كه امان گرفته‌ای برو، دلیلی برای ماندن نداری من نیز آنقدر به او فشار خواهم آورد تا بیرون بیاید.
مرزبان همین كار كرد. مردم شهر كه سران خود را در دست مرزبان دیدند، به دیسم فشار آوردند، تا بیرون آمد. چون خبر به مرزبان رسید دیسم را پیشواز كرده گرامی داشت و به وعده‌ها وفا نمود و به ابو عبد اللّه نعیمی وزیری داد. ابن محمود را گرفته تحویل وی داد. پس بر او و یارانش و سران شهر مجازات مالی بست و اموال فراوان به دست آورد و كار مرزبان رونق گرفت و* بر منبرهای آذربایجان خطبه به نامش خوانده شد.

پند و اندرز:

بر خواننده این كتاب است كه عبرت گیرد، آیا بیچارگی این پادشاهان دلیلی جز بدكرداری داشته است؟ همواره در اندیشه لذات و شهوات خود بوده، از حال كار آگاهان غافل و از دانش وزیرانشان بی‌بهره مانده، به كار لشكریان و سرداران رسیدگی نمی‌كردند. بیشتر بر قراردادها با دولتهائی غیر قابل اعتماد تكیه می‌كردند. كمتر به بررسی احوال پادشاهان گذشته می‌پرداختند كه چگونه كار كشورداری را به راه می‌بردند. نخست آنكه، یاران خود را به دیانت كه نگهبان رژیم و وسیله چیرگی بر دلهای مردم است مجهز می‌كردند، دیگر آنكه كارگزاران خود را، از راه خبرگزاران پاك دل كه چشم تیزبین هستند، كنترل می‌كردند و روز به روز، لحظه به لحظه، آنان را می‌پاییدند، از ترسانیدن ایشان تا ممكن بود خودداری
ص: 66
می‌نمودند، با كسی كه شایسته مدارا است مدارا، و با كسی كه راه اصلاحش بسته است و بیماری درون او بی‌دوا است سخت می‌گرفتند.
پادشاهان زیرك، برای خبرگزاران دارائی بسیار از گنجینه‌ها بیرون می‌كشیدند و این هزینه را در برابر سودی كه از آن سو می‌بردند، بزرگ نمی‌شمردند.
آری پایان كار دیسم چنان بود، كه از ترس جانش از مرزبان خواهش كرد، تا او را به دژ خود در طارم فرستد تا با خانواده خود با درآمد دیه‌های آن، كه سی هزار دینار در سال است بسازد، و این كمتر از مبلغی بود كه مرزبان برای او معین كرده بود و از مال خویش* به او می‌پرداخت. مرزبان آنرا پذیرفت و او در آن دژ به زندگانی پرداخت. [1]

سال سیصد و سی یكم آغاز شد:

اشاره

در آن بود كه ابو حسین احمد بن بویه به اردوگاه ابو جعفر برابر بصره آمده گفت: كه سلطان به او نوشته است كه با بریدیان جنگ كند، پس مدتی بماند و جنگید، و چون گروهی از افسران او مانند روستاباش و جز او به بریدیان تسلیم شدند. او ترسید و پس از آنكه گروهی از بریدیان بدو پناهنده شدند به اهواز بازگشت.
در این سال ناصر الدوله دختر خود را به امیر منصور پسر متقی به همسری داد، عقد و خطبه در حضور متقی رخ داد و ناصر الدوله حضور نداشت و عقد را به ابو عبد اللّه محمد بن ابو موسی هاشمی واگذار كرد. خطبه خوان قاضی خرقی بود كه در چند جا غلط گفت «صداق» و «نحله» را یكی كرده، صداق خواند،
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر در رویدادهای این سال پیدایش ستاره دنباله‌دار را یاد می‌كند كه در پایان برج عقرب (آبان) و آغاز قوس (آذر) میان باختر و شمال دیده شد كه سرش در باختر و دمش به سوی خاور كشیده بود و سیزده روز نمایان بود. شاید همین ستاره باشد كه در اسفند 1364 خ برابر ج 2- 1406 ه-. آشكار شده است.
ص: 67
در صورتی كه صداق [1] پانصد هزار درم و نحله یكصد هزار دینار بود، و نتوانست عقد همسری را اجرا كند، پس پسر ابو موسی آنرا اجرا كرد. در ماه رجب این سال وزیر ابو اسحاق قراریطی مانند همیشه از دجله گذشته به نزد ناصر الدوله رفت ناگهان ناصر، او و یارانش را دستگیر كرد. مدت وزیری او هشت ماه و شانزده روز بود [2]. پس نام وزارت بر ابو العباس احمد بن عبد اللّه اصفهانی نهاد و متقی للّه خلعتش پوشانید*. و این در دوازده شب مانده از رجب در دار السلطان رخ داد كه از آنجا به خانه امیر ناصر الدوله رفت. او در روزهای تشریفات قبا می‌پوشید و كمر و شمشیر می‌بست، و كارها را ابو عبد اللّه كوفی انجام می‌داد. پس قراریطی و دبیران و كارگزاران مصادره شدند.
ناصر الدوله خود پرونده‌های جنائی همگانی را كه پلیس فراهم كرده بود بررسی می‌كرد. حد واجب، شلاق، بریدن دست و پا در پیشگاه او انجام می‌گرفت، دستها و پاهای بریده را به او نشان می‌دادند و می‌شمردند. او دقت می‌كرد مبادا پلیس ارفاق كرده باشد و جنایتكار را بر خلاف حق و دور از آگاهی او آزاد كنند [3].
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر آنرا «صداق» و «حمل» نامد و صداق را هزار هزار درم و حمل را یكصد هزار دینار می‌داند.
[ (2-)] صاحب تاریخ اسلام در گزارش سال 357 گوید: محمد بن احمد بن ابراهیم ابن عبد المؤمن، ابو اسحاق اسكافی دبیر معروف به قراریطی وزیر، در آغاز دبیر محمد بن رائق امیر بود، سپس وزیر شد ... سپس به شام رفته، دبیری سیف الدوله ابن حمدان كرد، سپس در وزارت مهلبی به بغداد آمد و او گرامیش داشت. او ستمگری سختگیر بود كه در محرم در هفتاد و شش سالگی درگذشت.
[ (3-)] صاحب تكمله می‌افزاید: عدل پرده‌دار بجكم پس از او نزد ابن رائق بود، پس از او نیز نزد ناصر الدوله شد و وی رحبه را به او داد. ولی چون پیروانش افزایش یافتند خود سری گرفت. ناصر الدوله بدرخرشنی را به جنگ وی فرستاد، چون بدر به «دالیه» رسید از رفتن نزد عدل بماند و با اخشید محمد بن طغج در دمشق به نامه‌نگاری پرداخته اجازت خواست تا به سوی وی رود. اخشید اجازت داده شتر و مشك برایش فرستاد، بدر از راه بیابان به دمشق رفت، اخشید او را كارگزار معونتگران كرد و رحبه و
ص: 68

گزارش كار سیف الدوله در واسط با تركان، و ناصر الدوله در بغداد:

سیف الدوله ابو الحسن در واسط می‌زیست و می‌خواست لشكر را با تركان به بصره برد و آنرا بگشاید. برادرش ناصر الدوله با مال به وی كمك می‌كرد ولی به تركان سخت می‌گرفت. توزون و خجخج [1] نسبت به سیف الدوله در واسط بی‌ادب شده بودند و بر وی زور می‌گفتند تا آنكه از ایشان خسته شده بود.
ناصر الدوله ابو عبد اللّه كوفی را با دو ملیون درم و پنجاه هزار دینار نزد برادرش سیف الدوله فرستاده بود كه میان تركان پخش كند پس توزون و خجخج، پیش روی سیف الدوله بر او پریده بد گفتند*. سیف الدوله او را در بغل گرفته به خانه‌ای پنهان كرد و به آن دو گفت: چرا شرم نمی‌دارید؟ با من درباره دبیرم شوخی می‌كنید؟ سپس سیف الدوله با دبیر خجخج توافق كرد كه خجخج، برای گردآوری خراج به نفع خودش به مذار كه در تیول او بود برود، با ابو علی مسیحی دبیر
______________________________
[ ()] فرات را به عدل و كارگزارش ابو علی نوبختی واگذاشت. عدل از راه مصادرت، دو ملیون درم به دست آورده دستش باز شد و مردانش بسیار، دیلمیان و تركان از بغداد با رقعه درخواست به سوی وی می‌آمده، خلعت می‌گرفتند. در پایان نیز گرفتاری عدل با ترفند سهلون دبیر ناصر الدوله رخ داد. سهلون خواست نزد یانس مونسی به «رقه» رود عدل مانع شد. سهلون گفت: یارانت بسیار شده‌اند و درآمد تو اندك است، من از سوی ناصر به یانس می‌نویسم كه رقه را به تو بسپارد. پس با هم رفتند، و چون به «خانوقه» رسیدند، سهلون گفت: بهتر است من پیش از تو نزد او بروم. چون گروگان از وی خواست گفت: اگر یانس ببیند كه تو پای مرا گرفته‌ای بیدار می‌شود، پس او را رها كرد و چون سهلون به رقه نزد یانس رسید، با او به بنی نمیر نامه نوشتند و كمك خواستند.
همینكه عدل خبردار شد به نصیبین رفته با حسین بن سعید بن حمدان رو در رو شده یاران عدل به حسین پناهنده شدند. حسین عدل و پسرش را اسیر كرد [M: ابن اثیر می‌افزاید و عدل را میل كشیده كور كرد] و به نزد ناصر الدوله فرستاد. او ایشان را برد و شتر سوار نمود و به نمایش گزارد.
[ (1-)] در تكمله: جوجوخ.
ص: 69
توزون نیز توافق كرد كه توزون هم به «جامده» برود و خراج آن، در برابر اداره كردن آنجا به او بخشوده شود. بدین ترتیب كوفی توانست در دفتر خود در پیشگاه سیف الدوله بماند، ولی او می‌ترسید به خانه خود برود. پس خجخج از دجله گذشته به باختر واسط رفت تا به راه افتد. توزون نیز آماده رفتن به جامده بود، كه ابو عمرو مسیحی به هنگام نیمه روز سه روز از شوال مانده، به حال گریز از ناصر الدوله در بغداد به نزد برادرش [1] ابو علی مسیحی رسید. او یك یادداشت از ناصر الدوله بخط او داشت كه در آن گفته بود: «طمع تو در من و پر روئی تو بر من هماهنگ شده، هر چه من تحمل كرده‌ام، تو مغرور شده‌ای. شنیده‌ام دست به فلان موقوفه زده‌ای! به خدا اگر دست نكشی و از این بدكرداری كوتاه نیائی، دو دست و دو پایت را خواهم برید.» ابو عمرو مسیحی می‌گفت: همینكه من نامه را برخواندم به پائین آمدم. او می‌گفت: چند روز پیش از آن نیز به من می‌گفت: ای مسیحی تو كوشش داری كه توزون را به امیر الامرائی برسانی، اگر چنان شود خاك بر سر تو می‌شود. او كه تو را به دبیری نمی‌گزیند، او به دنبال ابن شیرزاد و مانند او است ایشان را دبیر می‌كند و تو را مصادرت خواهد كرد.
سیف الدوله در صدد نرم كردن ابو عمرو* مسیحی برآمد. برای توزون نیز پیام داد تا او را آرام نمود. سیف الدوله همیشه تركان را به چشم‌پوشی از عراق و توجه به سوی شام تشویق می‌نمود، تا با كمك او بر شام و مصر چیره شوند. او همواره میان تركان و برادرش را گل‌آلود می‌كرد، آنان نیز گفتار او درباره برادرش را تصدیق می‌نمودند و به وی سفارش می‌كردند كه عراق را رها كند.
ایشان باز هم برای سیف الدوله ناز می‌كردند و می‌گفتند مزد ما را روز شصتم [2] كار، به طور كامل بپرداز! ایشان او و برادرش را سبك می‌كردند. پس چون ابو عمرو مسیحی آمد، درخواست كردند كه وظیفه هر یك از سرداران، با پیروانش را، یكجا
______________________________
[ (1-)]M : هر دو برادر، دبیر توزون بودند خ 6: 79.
[ (2-)]M : متن: «یوم الستین من ایامهم» مانند: كل سنین یوما برسم الممالیك (خ 5: 414) و:
من شهور الممالیك خ 5: 252 ج 5 ص 219.
ص: 70
بپردازد و با قپان وزن كند. او همه را برای بی‌جواب كردن آنان می‌پذیرفت، او را مجبور كردند كه وزن كردن شبانه روزی باشد. او باز هم شكیبائی كرد و پذیرفت.
پس سیف الدوله ابو عبد اللّه كوفی را شبانه به همراهی پسر عموی خود ابو الولید و گروهی از عربها بیرون فرستاده، و خود برای دلگرمی او را مشایعت كرد و به عربها سپرد تا او را به مدائن بردند.
شب یكشنبه آخر شعبان، تركان به خانه سیف الدوله ریختند. او كه در اردوگاه بود بگریخت و كرانه نهری [1] را كه نزدیك اردویش بود بگرفت، تا او را به دیه «برقه» رسانید. از آنجا نیز راه بیابان گرفته، به بغداد رفت. تركان اردوگاهش را به آتش كشیدند و مقداری از پول كه برادرش از بغداد به وسیله كوفی فرستاده بود و هنوز پخش نكرده بود چپاول كردند و همه خرگاه او به غارت رفت.* چنین بود گزارش كار سیف الدوله در واسط.

گزارش كار ناصر الدوله در بغداد:

چون ابو عبد اللّه كوفی از واسط به بغداد رسید، ناصر الدوله را دیدار كرده، داستان خود را با تركان بدو گفت: ناصر الدوله به «دروازه شماسیه» بیرون آمد.
متقی نیز سوار بر دجله به دنبال او رفت تا از رفتن وی جلوگیرد. ناصر الدوله غلامان خود را از دجله به ساحل خاوری بغداد گذرانید و بر سپاهیان در آنجا افزود، تا به تركان چنین وانمود كند كه از راه ساحل خاوری می‌خواهد حركت كند. ولی همینكه سپاه به جانب خاوری منتقل شد، پل را برید و ناصر الدوله از ساحل باختری براه افتاد و رفت. پس خانه‌اش به غارت رفت. یانس غلام بریدی و ابو الفتح ابن ابی طاهر از زندان آزاد شده به بصره بازگشتند. ابو عبد اللّه كوفی [2] پنهان شد.
______________________________
[ (1-)] در تكمله: كه جازور (گازر) خوانده می‌شد.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: همراه ابن مقاتل ...، در تاریخ اسلام نیز در رویدادهای سال 350 گوید: كوفی در ماه شعبان این سال در مصر، در حالی كه متولی دیوان خراج در
ص: 71
دیلمیان كه در بغداد باقی مانده بودند در مصلی اردو زدند. تركان بغداد دار السلطان را اشغال كردند. دیلمیان از مصلی به حركت درآمدند. اداره امور دربار بی لقب «وزیر» به دست ابو اسحاق قراریطی بود. ریاست در واسط به نام توزون ثبت شد.
مدت امارت ناصر الدوله ابو محمد بن حمدان سیزده ماه و سه روز بود.

تركان در واسط پس از گریختن سیف الدوله تا امیری توزون:

پس از گریختن سیف الدوله از واسط بدان گونه، و بازگشت توزون و خجخج به اردوگاه خود، میان این دو بر سر رهبری ناسازگاری* رخ داد، در پایان تصمیم چنان شد كه «توزون» امیر باشد و بدین منظور بنا به رسم ایرانیان [1] در هنگام گزینش رهبر «آس» و «ریحان» آوردند. و خجخج سردار سپاه «سپهسالار» شناخته شد و سران سپاه بجز گروهی هر دو را پذیرفتند. سپس سرداران میان خویشان آن دو، پیمانهای زناشوئی بستند. در این هنگام بریدی نیز به واسط طمع بست و به سوی آن بالا آمد. توزون به خجخج دستور داد تا از نهرابان سرازیر شود و مواظب یاران بریدی كه خواهند آمد باشد. عیسی بن نصر پیامی از بریدی برای توزون آورد كه به امیری او تبریك گفته خواهش كرده بود ایالت واسط را بدو واگذارد و تأكید می‌كرد كه بهتر است هر چه زود به پایتخت رود و ابن حمدان را از آن بیرون راند. توزون پاسخ مناسب بدو داد ولی ایالت واسط را برایش تضمین نكرده، گفت: اگر كار من بگرفت با هم مذاكره می‌كنیم، ولی در این حال كه
______________________________
[ ()] آنجا بود درگذشت، پس از مرگ در خانه‌اش سیصد هزار دینار دفن شده یافتند. ن. ك: «كتاب الولاة» از ابو عمرو كندی ص 294.
[ (1-)]M : متن: «علی رسم العجم ...» به كار بستن مراسم ایرانی و نیز سخن گفتن توزون به فارسی (پانوشت خ 6: 108) نشان می‌دهد كه مهاجرت و گذر توزون و خجخج و تركانشان از سرزمین ایران مدتی به درازا كشیده است كه آثار ایرانی شدن در ایشان یافت شده است.
ص: 72
من دارم، و تو مرا یك شورشگر بیمناك از حمدانیان می‌پنداری، پس نه! زیرا كه لشكریان من سپاه بجكم هستند كه آزمایش خوب داده‌اند و گروهی از ایشان برای تو بسنده‌اند. عیسی بن نصر رفت و توزون جاسوسی به دنبالش روان ساخت.

كور كردن توزون خجخج را:

جاسوسی كه دنبال عیسی رفت در بازگشت گفت: او با خجخج ملاقات كرد و مدتی با هم تنها بودند و خجخج در حال پناهندگی به بریدیان است. توزون در دوازدهم رمضان با یكصد غلام ترك* و یكصد تن از خاصگان و اشكورج [1] و گروهی از بزرگان به سر رختخواب او ریختند و همینكه او آگاه شد با یك لا پیراهن سوار چارپای نوبتی شده، با یك لت، ساعتكی به دفاع پرداخت. ولی او را گرفتند و به واسط آوردند و توزون چشمان او را میل كشید و [2] آتش خجخج فرو نشست.
در این هنگام ابن مقله ابو حسین علی [3] بن محمد برای وزیر شدن می‌كوشید.
او برای متقی للّه پیام داد، و پیش از او ترجمان را راضی كرده مالی برایش تضمین نموده بود. متقی در پاسخ پیام داد كه من با تو موافقم و دوست دارم كه وزیری را به تو واگذارم، ولی نباید من آغاز كنم، تو برو با ترجمان بساز و بگو نام تو را با گروهی بگذارد، من تو را از آن میان برخواهم گزید. پس او همین كار كرد و متقی را ملاقات كرده وزارت را بگرفت و به خانه رفت.

سیف الدوله در مروفه، بغداد، سپس فرار او:

چون سیف الدوله از كشاكش توزون و خجخج در واسط خبر یافت، چشم
______________________________
[ (1-)] خ 6: 94.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: در خانه عبد اللّه بن یونس.
[ (3-)]M : پسر همان ابن مقله، وزیر است كه پس از بریدن دستش می‌گفت: سه بار برای سه خلیفه وزیری كردم و با دستم دو قرآن نوشتم و این دست را مانند دست دزد بریدند (خ 5: 583) اینك پسر او به دنبال وزیر شدن می‌كوشد.
ص: 73
به بغداد دوخته، به مروفه آمد و دوستانش در سپاه، كه پنهان بودند آشكار شده نزد او آمدند. ابو عمرو مسیحی [1] دبیر توزون، پنهانی بگریخته، به سوی واسط سرازیر شد تا به نزد اربابش برود، ترجمان [محمد بن ینال] نیز سرازیر رفت. مردم از خبر پائین رفتن متقی سخت ترسیدند. متقی دستور داد جار كشیدند: كسی كه از پائین رفتن ما سخن گوید، هیچ تعهدی نسبت به او نخواهد بود.* سیف الدوله، روز دوشنبه چهاردهم [2] رمضان به دروازه «حرب شده، و در خرگاه فرود آمد، خستگی سخت بر او و یارانش هویدا بود كه در بیابان رنج برده بودند.
یارانش و كسانی كه خواهان استوار ماندن [حمدانیان] بودند دور او گرد آمدند.
نامه‌هائی میان او و متقی داد و ستد شد و مطالبه پول كرد. متقی چهارصد هزار درم را چند پاره برایش فرستاد. همه سردارانی كه در پایتخت مانده بودند به او پیوستند.
او پشت سر هم می‌گفت: ابو الوفا توزون بی‌انصافی كرد كه نیمه شب، كه در خواب بودیم بر ما حمله كرد، بگذار روز كه بیداریم بیاید و همانند این سخنان!.
متقی للّه روز شنبه دوازده روز [3] مانده از رمضان به ابو حسین بن مقله وزیر خلعت داد.
همینكه خبر رسیدن سیف الدوله به بغداد به توزون رسید، كیغلغ را در واسط با سیصد غلام بر جا نهاد و خود به سوی بغداد بالا آمد. چون خبر آمدن توزون به سیف الدوله رسید همراه با آن سرداران پایتخت كه با او مانده بودند مانند ابو علی حسن بن هارون، از باب حرب بیرون رفت. پس محمد بن ینال ترجمان برای اعلام ورود توزون شش روز مانده از رمضان، به بغداد آمد. فردای آن روز توزون نیز وارد شد و در خانه مونس [4] فرود آمد*.
______________________________
[ (1-)]M : برادر ابو علی مسیحی دبیر توزون خ 6: 75 و 81
[ (2-)]M : ابن اثیر: سیزدهم.
[ (3-)]M : ابن اثیر: هشتم رمضان.
[ (4-)]M : مصحح عربی كلمه مونس را از «تكمله» آورده است.
ص: 74
بریدی، دور شدن توزون از واسط را فرصت دانسته سه روز از رمضان مانده به واسط یورش برد، غارت كرد و سوزانید و همه غلات را ببرد.
توزون در بغداد دبیر خود ابو عمرو مسیحی را دستگیر كرده، دبیری خود را به ابو جعفر كرخی داد. ابو اسحاق قراریطی را نیز به ابو حسین بن مقله وزیر سپرد، تا او را مصادره نمود.

امیر الامرائی توزون:

همینكه توزون به بغداد درآمد متقی للّه بدو خلعت «امیر الامرائی» داد و برای او پرچمی برافراشت. ابو جعفر كرخی دبیر او كارها را به جای ابو عبد اللّه كوفی زیر نظر گرفت. كوفی همراه سیف الدوله بگریخت. مدت وزارت ابو حسین بن مقله پیش از روی كار آمدن ابو جعفر كرخی نزدیك یك ماه بود.
هنگامی كه توزون كیغلغ را بجای خود در واسط نهاد، بدو دستور داد با ابو حسین بریدی بجنگد، ولی او نتوانست و به بغداد بالا آمد. توزون نیز نمی‌توانست تا وضع پایتخت مرتب نشده به واسط بازگردد. او برای مهیا كردن نیازها، ماه شوال و بیشتر ذی قعده را در پایتخت بماند تا زمینه كار را استوار ساخت.
هنگامی كه سیف الدوله از واسط گریخت غلامی «ثمل» نام كه محبوب او بود به اسیری افتاده بود. اكنون كه در بغداد بود توزون غلام را از بند رها كرد و با احترام به نزد سیف الدوله فرستاد*، و این كار به دیده او و ناصر الدوله خوش آمد، تا آنجا كه در موصل می‌گفت: توزون دست‌پرورده من است، من او را به جای خودم مأمور پایتخت كردم، توزون نیز به این سخنان دلگرم می‌شد. توزون نسبت به بریدی كینه می‌ورزید، زیرا كه با او سخت بد رفتاری كرده بود، پس ترجمان را بر بغداد گذارد و خود به سوی واسط پائین رفت، او به ابو جعفر كرخی پیشنهاد كرد كه با او بیاید و دیه‌هایش را به ابو حسین بن مقله داوطلبانه یكصد و سی هزار
ص: 75
دینار در سال اجاره دهد. [1] در این هنگام ابو جعفر بن شیرزاد از بریدی گریخته به توزون پناهنده شد و در دجله او را ملاقات كرد. توزون بدو گفت: ای ابو جعفر امیری من با تو تكمیل گردید، و نعمت بر من كامل شد. تو پدر من هستی، این انگشتری مرا بگیر (آنرا از انگشت درآورده بدو داد) كار مرا اداره كن و مطابق رأی خودت بگردان! ابو جعفر دستش را بوسیده مهلت خواست، او نپذیرفت.
ابو الحسن أسمر كه با گروهی ایستاده بود، گفت: آقای من تو را به خدا خواست امیر را بپذیر. و كارش را انجام ده! پس پذیرفت. او طازاد بن عیسی را در پایان همین روز برای صدور فرمان به دربار فرستاد.
مدت دبیری ابو جعفر كرخی و نظارت او بیست و اند روز بود.

انگیزه‌ای كه شیرزاد را از بریدی جدا كرد:

یوسف بن وجیه فرمانروای عمان در ذی حجه، با چند كشتی و شذا بر بصره یورش آورده با بریدیان می‌جنگید*. او جنگجویانی همراه می‌داشت كه شیشه‌های آتش [2] می‌انداختند، پس شذاها و زبزبهای بصره را سوزانیده، «ابله» را گرفتند، ابو جعفر بن شیرزاد و طازاد و گروهی زیر این فشار گریختند.
انگیزه شكست و گریز یوسف بن وجیه را پس از پیروزی او، نیز یاد خواهم كرد.

ترفندی كه یوسف بن وجیه را گریزانید:

یوسف سخت چیره شده، نزدیك بود بصره را بگیرد. بریدیان ناخدائی
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: ابن مقله دبیری توزون را برای عموی خود ابو عبد اللّه (حسن بن مقله- معجم البلدان 3: 150/ 9: 28) خواست و پیشكش‌هائی فرستاد از جمله بیست پوشاك دبیقی و بیست ردای قصب و مشك فرستاده بود. ولی چون توزون به تازگی قراریطی را به دبیری گمارده و نوبختی را بیرون كرده بود، آن درخواست را نپذیرفته گفت:
خوش ندارم پس از سه روز از بكار گماردن او را برانم.
[ (2-)] مانند خ 5: 212.
ص: 76
داشتند به نام زیادی [1]، پس چون فشار یوسف بر بریدیان افزایش یافت كه ایشان را نزدیك به مرگ كرد، این ناخدا گفت: اگر من كشتیهای او را بسوزانم و او را بگریزانم با من چه میكنی؟ او نوید نیكوی در صورت پیروزی به ناخدا داد. ناخدا بی‌آنكه بگوید چه خواهد كرد در یك روز دو قایق تهیه كرده هیچكس از بریدیان را با خود نبرد و بكسی چیزی نگفت، پس آنها را پر از سعف خرما [شاخهای نخل] كرد، و این كار در بصره معمولی است، در آغاز شب آنها را به پایین آب راهه سرازیر كرد، این كار نیز در بصره گمان برانگیز نبود. عادت كشتیهای ابن وجیه آن بود كه خود را در میان دجله مانند پل به یك دیگر می‌بستند. پس چون شب شد، مردم و ملاحان كشتیها خفتند، ناخدا زیادی، سعفها را به آتش كشیده، دو قایق آتشین را به سوی كشتیهای ابن وجیه فرستاد [2]. بادبانها آتش گرفته تنابها پاره شد سرنشینان آنها سوختند*، مردم نیز ریختند و مالی بسیار از ایشان به غارت بردند.
یوسف بن وجیه از جا كنده شده بگریخت، بریدی آبرومند شد و به وعده خود با ناخدا وفا كرد.
در این سال متقی از توزون نگران شد.

انگیزه نگرانی متقی از توزون و فرایند آن:

ترجمان از توزون برای سخنی كه به او رسید بیمناك بود. ابو حسین بن مقله نیز از توزون می‌ترسید. در اجاره اقطاع او زیان دیده بود و جرئت مطالبه كسر آنرا نداشت، مبادا سبب هلاك او شود. دبیری ابو جعفر بن شیرزاد برای توزون، بر ترس او می‌افزود. كسی شك نداشت كه ابو جعفر بن شیرزاد با موافقت بریدی دبیر توزون شده است، جان ابن مقله از ترس ابن شیرزاد به لب رسیده بود، ولی می‌ترسید مالی را نیز كه در برابر اقطاع توزون داده بود مطالبه كند. ترجمان و جز
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: رنادی. و نسخه بدل آن: ریازی، زنارنی.
[ (2-)]M : ابن اثیر: كشتی آتش را هنگام فروكش (جزر) آب چنان فرستاد، كه از باد تندتر آمد.
ص: 77
او نیز از او می‌ترسیدند، همه درباریان به توزون بدگمان و از وی مأیوس بودند.
پس ابو حسین بن مقله و ترجمان پس از مشورت، نامه‌ای به ناصر الدوله نوشتند كه كسی را بفرستد تا متقی را [از بغداد] به سوی او به بالا بیرون برد.
به متقی نیز گفته شد: دیروز به بریدی تسلیم شدی و پشیمان گشتی، كه پانصد هزار دینار از تو گرفت. سپس با ناصر الدوله، بار دومش ایستاده بیرون رفتی و پیروز شده با مال فراوان بازگشتی، اكنون [بریدی به توزون] [1] قول داده است كه پانصد هزار دینار دیگر را كه گمان می‌كند از مرده ریگ بجكم نزد تو مانده است، از تو بگیرد. ابن شیرزاد نیز آمده است تا تو را پس از خلع تحویل [بریدی] [2] دهد. متقی از این سخن بیدار شده، از گذشته* خود پند گرفت، [3] پس ابو جعفر ابن شیرزاد با سیصد غلام به پایتخت فرستاده شد.
در این سال خبر آمد كه نصر بن احمد در خراسان در گذشته است و پسرش نوح را بر جای وی نشانیده‌اند. [4]
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و قد ضمنك بخمسمائة ...» كه عبارتی بی معنی است. و عبارت ابن اثیر در «كامل» كه گویا آن را از مشكویه گرفته باشد، چنین است: «و قد ضمنك، البریدی من توزون بخمسمائة ...» پس من در ترجمه، آن دو كلمه را در میان كروشه افزودم.
[ (2-)]M : متن: «لتسلیمك،» و چون در كامل ابن اثیر «لتسلیمك الی البریدی» آمده است من واژه «بریدی» را در میان كروشه افزودم.
[ (3-)]M : ابن اثیر می‌افزاید: پس متقی تصمیم گرفت كه به سوی ابن حمدان به بالا رود.
[ (4-)]M : ابن اثیر گوید: در سال 331 ه-. امیر نوح [سامانی] محمد بن احمد نسفی، بردهی را كه متهم [به باطنی] بود بیاورد و كشت و به دار آویخت. پس لاشه او را كسانی دزدیدند كه شناخته نشدند. (كامل حوادث سال 331) رویداد كشته شدن محمد بن احمد نخشبی را به هنگام قیام تركان بر ضد نصر بن احمد سامانی و زندانی كردن نصر و نشانیدن نوح بر تخت را، خواجه نظام الملك نیز در فصل چهل و ششم سیاستنامه با تفصیلی افسانه‌آمیز یاد كرده است. قیام تركان سنی به تحریك بغداد بر ضد نصر بن احمد كه در سی سال پادشاهی خود از گنوسیسم اسلامی حمایت می‌كرد، دنباله روند طبیعی تاریخ
ص: 78

سال سیصد و سی و دوم آغاز شد.

اشاره

پنج روز مانده از محرم [1] ابو جعفر بن شیرزاد به بغداد درآمد، متقی و یارانش یقین كردند كه آمدن او درستی سخنان مردم را نشان می‌دهد. او همان روز كه آمد با متقی دیدار كرد. وزیر ابو حسین ابن مقله و ترجمان از متقی خواستند كه او را توقیف كند، نپذیرفت. ابو جعفر پس از انجام كارها و آزاد كردن قراریطی از زندان و بررسی كارها كه وزیر می‌كرد، آماده بازگشت شد.
ابو عبد اللّه حسین بن سعید بن حمدان نیز با سپاهی بزرگ بیامد و به دروازه حرب فرود آمد. متقی للّه با خانواده‌اش و وزیر ابو حسین بن مقله و ترجمان نزد
______________________________
[ ()] مهاجرت اقوام آسیای مركزی به ایران است، كه مورد سودجوئی بغداد قرار می‌گرفت و گوشه‌ای از آن را در پانوشت (ج 5 ص 9 و 64) دیدیم. قیام ابراهیم برادر نصر بن احمد به سال 318 ه-. علیه برادر گنوسیست خود و پناهندگی او به بغداد و همكاری او با قاتلان ترك مرداویج و همچنین سرپیچی ابن محتاج از سامانیان همگی در این روند تاریخی دیده می‌شود. نوح پس از زندانی كردن پدر گنوسیست خود و كشتن نخشبی اسماعیلی، و سنی نمائی‌های دیگر، لقب «حمید ستوده» گرفت و پدرش نصر پس از سیزده ماه بیماری سل درگذشت. ولی ابن اثیر با بیانی مبهم جلوس نوح را پس از مرگ پدر، نه پس از بركناری او، آورده است، لیكن این سنی نمائی نوح و سربزیری برای بغداد، باز نتوانست خلیفه را راضی سازد. او در سال 343 ه-. فرمان حكومت خراسان را به نام ابن محتاج (سردار سامانی كه به بغداد پناهنده شد) نوشت ولی او نیز موفق نشد، و پس از مرگ نوح در همین سال، پسرش عبد الملك سامانی بر جای وی بنشست (خ 6: 207- 208) این پیشامد پایگاه مردمی خاندان سامانی را سست كرد و رو به نیستی كشانید. و تركان توانستند در یك نسل بعد ایشان را براندازند و بغداد را از گزند یك نیروی ایرانی رها سازند. (غیر از سیاستنامه و كامل ابن اثیر، ن. ك: حمزه اصفهانی، ابن وردی، عتبی، طقطقا. آداب سلطانیه فخری. ابن عبری و شذرات الذهب).
[ (1-)]M : ابن اثیر: در پنجم محرم شیرزاد با سیصد غلام وارد شد و همه كارها را بی‌مشورت با خلیفه انجام می‌داد.
ص: 79
او شدند. [1] ابن شیرزاد پنهان شد. سران دربار و دبیران بیرون آمدند.
چون متقی به تكریت رسید، ابن شیرزاد در بغداد آشكار شد و به فشار بر مردم و گرفتن مالیات پرداخت.
سیف الدوله با سپاهش از موصل به پائین آمد. چون توزون در واسط خبر بیرون رفتن متقی و وزیر از بغداد را بشنید، موسی بن سلیمان را با یك هزار تن مجهز كرده، به بغداد فرستاد. موسی خود را به دروازه «شماسیه» رسانیده اردو زد*.
توزون بماند تا واسط را به بریدی سپرد و خود به سوی بغداد بالا آمد. پلیس آنرا به غلامش صافی سپرد. ناصر الدوله نیز با لشكریانش [2] به پائین آمدند و چون به تكریت رسید، خلیفه به پیشواز او آمد.
توزون تا عكبرا بالا آمده از ساحل خاوری به «قصر جص» در سامره رفت.
متقی للّه با ابو حسین وزیر و ابو اسحاق قراریطی و ابو زكریا سوسی به سوی موصل بالا می‌آمدند.
سیف الدوله برای برخورد با توزون به راه افتاده، دو فرسنگ زیر تكریت جنگ درگرفت، ناصر الدوله در تكریت بود. جنگ روزهای دوشنبه، سه شنبه تا چهار شنبه ادامه داشت. روز پنجشنبه سیف الدوله گریخته، ناصر الدوله و یارانش را نیز همراه خود به بالا آورده عربها دارائی‌شان را به غارت بردند و توزون و یارانش چیره شدند. پس توزون سوی بغداد به پائین بازگشت. سیف الدوله باز برای جنگ با توزون تهیه دیده، به سوی تكریت به پائین آمد. توزون به دروازه شماسیه فرود آمده، سپس به جای دیگر رفت، در آنجا نیز جنگ درگرفت و باز سیف الدوله بگریخت و توزون او را دنبال كرد تا موصل را نیز گرفت، متقی، وزیر، ناصر الدوله و [3]
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: با سلامت طولونی و ابو زكریای سوسی و ابو محمد مادرائی و قراریطی و ابو عبد اللّه موسوی و جز ایشان بیرون آمدند.
[ (2-)] در تكمله: او با بنی نمیر و بنی كلاب، و بنی اسد به پائین سرازیر آمدند.
[ (3-)] تكمله: كه «حربی» باشد.
ص: 80
دیگر همراهان از موصل به نصیبین گریختند و توزون با شیرزاد و ابو موسی هاشمی به موصل درآمدند. شیرزاد توانست* از موصل یكصد هزار دینار بیرون آورد. متقی و خانواده و همراهان از نصیبین به رقه رفتند، سیف الدوله نیز بدیشان پیوست. توزون هنگام بیرون آمدن از بغداد دخت خویش به ابو عبد اللّه بریدی به همسری داده [1]، عقد زناشوئی در شماسیه بسته شده بود.
متقی نامه‌ای همراه ابو زكریا سوسی برای توزون فرستاد كه: «من از دوستی تو با بریدیان و همدستی تو با آنان و زشتیها كه ایشان انجام داده بودند ترسیدم و از پایتخت بیرون آمدم. اكنون گذشته‌ها گذشت، اگر می‌خواهی با ناصر الدوله آشتی كن و به پایتخت برگرد. من نیز اگر تو را سر به راه بینم بر می‌گردم و كارها برای تو با رضایت من و به وسیله من رو به راه می‌شود و خدا پشتیبان تو خواهد بود». ابو زكریا گوید: چون من به محضر توزون رسیدم، مرا متهم نموده قصد كشتن من كرد تا آنكه، شیرزاد مرا رهانیده گفت: ای امیر، من از ابو زكریا خواهش كردم به نزد خلیفه شود، تا او كه با ما دوست است نماینده ما نزد خلیفه باشد. اگر شما او را متهم كنید، من نیز متهم خواهم بود. سپس من نامه را رسانیدم و شیرزاد آنرا بگرفت و از توزون خواست تا آنرا بپذیرد، پس برای صلح كوشیدم تا درست شد [2]. این
______________________________
[ (1-)]M : ابو عبد اللّه بریدی دختر بجكم را نیز به همسری داشت (خ 6: 90).
[ (2-)] صاحب تكمله گوید: هنگامی كه [سوسی] ابن سعید، مأمور بردن نامه شد گفت: ای امیر مؤمنان، من برای جانم بیمناك هستم. گفت: اگر نیت نیكو داری درست می‌شود.
گفتم: اگر صلح نشد، می‌توانم به میهنم بازگردم؟ گفت: مجاز هستی. پس دستش بوسیده به موصل آمدم، ولی تركان مرا گرفتند و توزون به من بدگمان گشت. من گفتم: ای امیر! من میان تو و ابن رائق به سفارتها آمده‌ام، آیا جز راستی از من دیده‌ای؟ گفت:
درست است. من گفتم: من یك سنی هستم و طاعت خلیفه را واجب می‌دانم و برای خدا آمده‌ام نه طلب دنیا. او با من پیام فرستاده و شما فرزندان من هستید، شما را بزرگ كرده‌ام و اكنون صلح می‌خواهم. ابن شیرزاد نیز به سود من با وی سخن گفت. در این هنگام گزارش رسید كه معز الدوله به واسط آمده است پس توزون صلح را به سود خود دید. این جریان، برای ابن شیرزاد ...؟
ص: 81
جریان برای ابو جعفر بن شیرزاد پیش از صلح و پس از آن، بیش از دویست هزار دینار درآمد داشت. شهر سه ساله در اختیار ناصر الدوله گذارده شد، كه سالی سه ملیون و ششصد هزار درم* بدهد. توزون نیز به بغداد بازگشت.

بویه‌ئیان در واسط:

گزارشها پشت هم رسید كه امیر ابو حسین احمد بن بویه به واسط آمده و با بریدیان در «عسكر ماء» قرار داشته و ایشان تخلف كرده‌اند. توزون به سوی او پائین آمد و در جائی به نام «قباب حمید» جنگیدند جنگی كه نوزده روز با كوشش سخت دو طرف ادامه داشت، ولی همه روز توزون پس می‌نشست و دیلمیان به صورت خزیدن پیش می‌آمدند، كه این عادت ایشان در چنین موقعیتها بود. كشته از دو سو بسیار شد، تا آنكه توزون از رود دیالی به آن سو كه پشت بغداد است پس نشست و پلها را كه بر آن بسته بود ببرید. پس چون آب میان آنان فاصله شد، تركان ایستادند. توزون زبزب‌هائی داشت كه غلامان تیرانداز را در آنها و بر اسبان سوار می‌كرد و هر روز بر بخشی از دارائی احمد بن بویه و زورقهایش یورش می‌برد.
ایشان را از آب دور می‌كردند تا خود و اسبانشان تشنه می‌شدند. معز الدوله تصمیم گرفت كه از رود دیالی به بالا به سوی پل نهروان رود، تا از دجله دور باشد و آب نیز داشته باشد، و برای آذوقه نیز اندیشه كند، زیرا كه به تنگنا افتاده بود و توزون نیز از این روند آگاه شده بود.

ترفندی كه معز الدوله را در روز پیروزی بشكست:

توزون پانصد ترك را همراه تكین شیرزادی و یك هزار سوار عرب كه ابراهیم مطوق و قطینه و مانندشان در آن بودند، طوری از آب گذر داد كه* معز الدوله نفهمید، پس به دنبال خرگاه ایشان به راه افتادند و ناگهان بر میان او و خرگاهش حمله بردند، توزون نیز با شتاب شنا كنان از آب گذشته و بر ایشان یورش برده به كشتار و اسیر كردن پرداخت و معز الدوله با صیمری با عده‌ای اندك به بدترین
ص: 82
حال بگریخت [1]، تا به شوش رسیده، گروهی از رهیدگان به دور او گرد آمدند. توزون نیز به بغداد بازگشت.
در ماه صفر این سال ابن شیرزاد، با یك دزد به نام ابن حمدی كه دولت را خسته كرده بود قرارداد بست و به نام سپاهی خلعت پوشانید و با وی قرار گذاشت، ماهیانه پانزده هزار دینار از آنچه او و یارانش می‌دزدند بپردازد و دستنوشت او را بر این پیمان بگرفت. پس او آنرا به گهبذ (صراف) می‌پرداخت و رسید و تصفیه حساب [2] برای یكایك آنها می‌گرفت.
نیز در این سال ابو عبد اللّه بریدی برادر خود ابو یوسف را بكشت.

گزارش انگیزه این رویداد:

چون سیف الدوله به روزگاری كه در واسط بود یازده ماه ابو عبد اللّه بریدی را در میان گرفته بود و سپس توزون محاصره را ادامه داد، كار بر بریدی دشوار شده مردانش بیچاره شده بودند. ایشان می‌خواستند به برادرش ابو یوسف، كه ثروتمند بود پناه ببرند. ابو عبد اللّه پشت سر هم از ابو یوسف وام می‌خواست و او به سختی پرداخت می‌كرد و اندك می‌داد و اسراف او* را به رخ می‌كشید. او می‌گفت:
آنچه من دارم از بخت من بوده است نه تدبیر، سپس كم كم برادر را به دیوانگی متهم كرد. تا آنكه نزد ابو عبد اللّه مسلم شد كه برادرش ابو یوسف می‌خواهد او را زندانی كند و بلائی بر سرش بیاورد، ترس دو سویه ایشان را فرا گرفت.
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: از جمله اسیرشدگان ابن اطروش معروف به داعی علوی (ابو محمد، حسن بن علی اطروش حسینی، از فرزندان عمر اشرف) و ابو بكر بن قرابه بود كه با دیلمیان آمده بود و بیست هزار دینار مصادره شد. (خ 6: 114).
[ (2-)]M : متن: و «یأخذ البراءات و روزات الجهبذ». تعیین مرز میان دو پدیده: الف) ایستادگی در برابر ستم ملی. ب) اقدام به راهزنی و دزدی، دشوار است. شاید ابن حمدی نیز مانند شاهین در اندیشه بنیانگذاری دولت «نبطی» بود كه مانندش را در خ 6: 160 خواهیم دید. ولی ابن حمدی هنوز به جائی نرسیده بود كه كشته شد خ 6: 94.
ص: 83
اسرائیل گهبذ كه دوست نزدیك ابو عبد اللّه بریدی بود، می‌گوید: او مرا خواست و از دست تنگی شكایت كرد. سپس گفت: برو پیش برادرم ابو یوسف، او به درجی اشارت كرد كه نزدیك او بود و آنرا باز كرد، یك دانه لولو و یاقوت سرخ و كبود در آن بود كه چشم بیننده را خیره می‌كرد. او گفت: این را ببر پیش برادرم گرو بگذار و ده هزار دینار وام بگیر. گوهر در درج را بجكم به دختر خود ساره بخشوده بود كه همسر [ابو عبد اللّه بریدی] شد. بجكم آنرا از خانه خلیفه گرفته بود و ابو عبد اللّه آنرا از خانم گرفته بود. اسرائیل گوید: من به نزد ابو یوسف رفتم و همه سخنان برادرش را نقل كردم و درج را به او دادم. او گفت: ای ابو طیب، این از بدی تربیت او است اگر دجله ثروت برایش آورد همه را تلف خواهد كرد. این مرد در یورشهایش بر واسط هشت ملیون دینار به دست آورد، آیا لازم نبود كه یك ملیون آنرا پس‌انداز كند؟ گفتم: ای آقا كی شایسته‌تر از شما برای اداره كردن او است، لطف كنید خواستش را انجام دهید. او گفت: از هنگامی كه از واسط بازگشته تا كنون من پنجاه هزار دینار به او داده‌ام چشمش سیر نمی‌شود.
بفرست گوهریان* بیایند این لولو را قیمت كنند تا بهایش را به او بدهم، چون گوهریان آمدند و آنرا به ایشان نمود، ایشان گفتند: بهای محدود ندارد هر چند پادشاهی، قیمتگذاری هم پایه خویش را در آن بپذیرد، و او بیشترین بها را برایش در نظر گیرد. ابو یوسف عصبانی شده گفت: ای نادانان، كی مرا برای شما مانند مروان اموی [حمار] كه با خرید هر گوهر، به هر بها آماده بود، یا خمارویه بن احمد [1]، یا ابن جصاص [2]، معرفی كرده است؟ طوری قیمتگذاری كنید كه اگر بامدادان، از شما خواستم، تا عصر آنرا آماده كنید. پس ایشان آنرا به پنج هزار دینار بها دادند، او گفت: این را بنویسید. ایشان خودداری كرده آنرا به پنجاه
______________________________
[ (1-)]M : شاید: پدر هارون بن خمارویه فرمانروای مصر باشد خ 5: 42 كه دارائی خود را به عراق فرستاد و در میان راه به دست قرمطیان افتاد (خ 5: 54).
[ (2-)] خ 5: 1101 ص 88.
ص: 84
هزار درم تضمین كردند. ابو یوسف به من گفت: این را می‌دهم. من گفتم: آقای من، آنرا به همان پنج هزار دینار بردارید. گفت: برخیز! جایی برای چانه زدن او هم بگذار! او دوباره باز خواهد آمد، من پنجاه هزار درم را گرفته برای ابو عبد اللّه بریدی برده پیشامد را گفتم. او گفت: لا اله الا اللّه. به او بگو: ای ابو یوسف، دیوانگی و كم تحصیلی من تو را این چنین بر جای قارون نشانیده است. سپس كارهائی مانند این را كه با وی انجام داده بود، بر شمرده، اشك در چشمانش پدید آمد و بدخواهی در رویش دیده شد. چون روزی ده بگذشت، چند غلام خود را كه یانس، اقبال، ربیب و ملاح یانس در میان ایشان بودند، مأمور كرد، در راهرو سرپوشیده میان در خانه او (كه خانه فضلان ساجی است) در ابله و میان ساحل كمین نموده، با چاقوها بر او حمله كردند، هر چه او فریاد می‌زد: برادر. مرا كشتند! ابو عبد اللّه* می‌گفت: به جهنم! پس برادر سوم، ابو حسین كه در همسایگی می‌زیست به بالكن روی دجله بیرون آمده، گفت: برادر! او را كشتی؟ گفت: ای فعله خراب كردی خموش باش! وگرنه تو را نیز به او می‌پیوندم. ابو حسین خود را جمع كرد.
چون سپاهیان گمان بردند كه زنده است، شوریدند، او دستور داد گور را باز شكافته، مرده را به ایشان نشان داده دوباره به خاك سپردند.
پس ابو عبد اللّه به «مسماران» رفت و پس از تصرف خانه، گوهر را خواست و آوردند. اسرائیل می‌گوید: هنگامی كه من وارد شدم و او مرا دید گفت: ای بچه درج را بیاور. پس آنرا آوردند، پس گفت: ای ابو طیب، هم مال را گرفتیم و هم گوهر را، آن فعله فعله زاده نیز به لعنت خدا پیوست. ابو عبد اللّه این گوهر را پنهانی نزد فرزندش ابو القاسم بنهاد و دستور پنهان بودن داد. پس چون ابو عبد اللّه درگذشت، برادرش ابو حسین سر كار آمده، سخت به جستجوی گوهر برخاسته نیافت، به او گفته شد كه: ابو عبد اللّه گوهر را به شخص ناشناس سپرده در گذشت ولی هنگامی كه ابو القاسم پسر ابو عبد اللّه بریدی به «هجر» رفت گوهر را همراه ببرد و چون هجریان [1] دیدار گوهر را خواستند، به ایشان نشان داد و حبه‌ای از آن را به ایشان
______________________________
[ (1-)]M : قرمطیان را در سپاه بریدی در خ 6: 47 و 56 نیز دیدیم.
ص: 85
بخشود. سپس چون در روزگار ابو حسین معز الدوله بویه، ابو القاسم به بغداد شد، از او خواست تا گوهر را ببیند، و ابو مخلد عبد اللّه بن یحیا را میانجی كرد تا آنرا بخرد، ولی ابو القاسم از فروش خودداری كرد، سپس رضایت داد و به همان بهای بازرگانان بصره، قیمت‌گذاری شد. پس ابو مخلد گفت: بهای یك حبه كه به هجریان داده شده است، از آن كاسته شود، پس سه هزار دینار به جای چهل* و پنج هزار درم به او داده شد كه به حوالت خرما داران دریافت كرد.
ابو عبد اللّه بریدی، ابو حسن بن اسد را به برهم‌زدن روابط او و برادرش متهم می‌نمود. به امیر ابو عبد اللّه گفته شده بود كه از مال ابو یوسف شانزده ملیون درم نزد ابن اسد هست، پس چون امیر چیره شد، دفتری برایش آوردند كه سپرده‌های ابو یوسف در نزد مردم به خط خودش در آن نوشته شده بود، ولی جز نزد ابن اسد هیچ سپرده نزد كسی در آن ثبت نشده بود، پس سپرده را از ابن اسد مطالبه كرده، او را كتك زد تا به آنچه در اختیار او بود خستوان شده، به خانه رفته دو و نیم ملیون درم فرستاد و پنهان شد و پیغام فرستاد كه نزد من چیزی دیگر نیست، زیرا كه برادرش آنها را در گرفتاریهای پی در پی یك ساله‌اش از من گرفت و به من نبشته داد، كه امانت (ابن اسد نزد ابو یوسف) است. در پائین صفحه این دستنوشته كه یافت شد چنین نوشته شده بود: او [ابن اسد] در هر سال كاری برابر ضمان (پیمان) انجام داده است نه بابت سپرده. جمع كمبودهائی كه دستنوشت بجایش داشت، نیز با كمبود اصلی (سیزده ملیون و نیم) برابر شد. پس فغان ابو عبد اللّه بریدی در آمد كه: خون برادرم به گردن ابن اسد است. من به طمع مال، برادرم را كشتم، ولی مال به دست نیامد. سپس به او امان داد، تا آشكار شد و به استدلال شفاهی پرداخت. او گفت: حق او از برداشت امسال آن نواحی بیش از چهار ملیون است كه مال یاران او همچون ابو العلاء صاعد بن ثابت و پدرش و برادرش و ابو علی انباریست كه فرار كرده است. پس قاضی ابو حسین نصرویه میانجی او شد*.
روی هم رفته ابو عبد اللّه از آن راههای زشت، غیر از دو نیم ملیون درم یاد
ص: 86
شده بر ده ملیون درم دیگر نیز دست یافت و باقی سوخت شد و خون ابو یوسف نیز هدر رفت. در این سال ابو العباس اشكورج دیلمی كه توزون او را رئیس پلیس بغداد كرده بود، ابن حمدی دزد [1] را بگرفت و او را از كمر دو نیم كرد و رنج دزدی از مردم كاهش یافت و اندكی از شر دزدان كم شد، كه مردم شبها در خانه‌ها كشیك می‌دادند و از ترس یورشهای حمدی خواب نداشتند.
خبر رسید كه امیر ابو حسین احمد بن بویه وارد واسط شده و بریدیان از آنجا به بصره پائین رفته‌اند.
محمد بن ینال ترجمان به نزد سیف الدوله در «رقه» رفت و به سبب گزارشهای ضد او كه دریافت كرده بود سخت مورد گله او قرار گرفت. او متهم شده بود كه خود را به ریاست عجمان منصوب و با متقی خلیفه توطئه كرده كه سیف الدوله را بزنند. محمد بن ینال اتهام را تكذیب كرد، و همینكه پس از تشرها از نزد او بیرون آمد غلامان سیف الدوله بر سرش ریخته، با شمشیرهایشان پاره پاره‌اش كرده كشتند.
در این سال خبر مرگ سلیمان بن حسن ابو طاهر قرمطی نیز رسید كه آبله گرفت و مرد و اكنون كار به دست برادرانش افتاده است