گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
داستان ترفندی كه اصفهانی بر ضد قرمطیان بكار زد تا یك دیگر را كشتند:





ابن سنبر دشمن ابو حفص شریك بود، پس در روزگار ابو طاهر با یك* مرد اصفهانی قرار گذارد كه او را به مقامات عالیه برساند و در عوض او ابو حفص شریك را بكشد. پس اسراری كه ابو سعید جنابی برای او كشف كرده و بدیگران نداده بود و جای گنجینه‌ها كه هیچ كس از آنها آگاهی نداشت، به او داد. ابو
______________________________
[ (1-)] داستان تاجری با این ابن حمدی در «فرج بعد از شدت» 2: 108 بعنوان: ابن حمدون آمده كه نادرست است. داستان قرارداد دولت با این دزد در خ 5 و 8 گذشت. ابن اثیر كشتن او را در جمادی دوم آن سال نوشته است.
ص: 87
طاهر نیز نمی‌دانست كه ابو سعید این اسرار را به ابن سنبر [1] داده است. ابن سنبر به اصفهانی گفت: برو پیش ابو طاهر و به او بگو: من همان كسم كه تو و پدرت به نام من دعوت می‌نمودید. اگر نشانی خواست، تو این اسرار، بدو بنما. پس چون بر او دست یافتی، ابو حفص را می‌كشی، مرد اصفهانی پذیرفته به نزد ابو طاهر رفت و نشانی‌ها و اسرار را بدو داد، ابو طاهر بی‌گمان شده، برپا خاست و كارها بدو واگذاشت و به یاران گفت: این همان مرد است كه شما را به او دعوت می‌كردم، اینك فرمان او راست. اینك مرد اصفهانی كه بر كار مسلط شد به پیمان ابن سنبر وفا كرده ابو حفص شریك را بكشت. سپس ابو طاهر و برادرانش را به كشتن هر كس كه می‌خواست مأمور می‌كرد و با این عنوان كه (فلانی بیمار شده است) یعنی در دین ما شك كرده است، دستور كشتن می‌داد. پس سران و دانایان و رادمردان بسیار از ایشان را یك به یك بی‌چون و چرا بكشت. به هر كس فرمان كشتن پدر یا برادر یا پسرش را می‌داد، فورا می‌كشت، تا ابو طاهر* از وی بترسید و شنید كه در صدد كشتن او نیز برآمده است. او به برادرانش گفت: من درباره این مرد دچار اشتباه شده‌ام. او نباید «صاحب الامر» باشد، كه سر دلها داند و هیچ نهان از او پنهان نماند و بیماران شفا بخشد و هر چه خواهد بكند. پس با قرار قبلی مادر خود را خوابانیده، ازاری بر وی كشیده، به نزد آن مرد رفته گفت: مادر ما بیمار است خواهش داریم به عیادت او بیا. چون آمده او را دید گفت: این بیمار بهبودی ندارد او را تطهیر كنید.، یعنی او را بكشید! چون ایشان شنیدند به مادر گفتند: برخیز.
چون نشست، به اصفهانی گفتند: او سالم است و تو دروغ گوئی، پس او را بكشتند.
اینان هفت وزیر داشتند برترین آنان «ابن سنبر» [1] بود. ابو طاهر، برادر
______________________________
[ (1-)]M : سنبر به معنی دانشمند است (اقرب الموارد و منتهی الارب) گویا ریشه پهلوی یا آرامی دارد. قنبر نام غلام افسانه‌آمیز حضرت علی (ع) كه او را ابو شعناء (- دانشمند پیر ژولیده مو) نیز گفته‌اند، شاید از همین ریشه گرفته شده باشد.
ص: 88
هم فكر داشت، ابو القاسم سعید بن حسن، و ابو العباس فضل بن حسن، برادری دیگر نیز داشتند كه با ایشان نبود و نامش ابو یعقوب [1] اسحاق بود، كه وقت به باده نوشی، می‌گذرانید. آن سه برادر با هم بوده، یك دیدگاه داشتند، هر گاه می‌خواستند كاری انجام دهند یا پیشامدی می‌كرد با هم سوار شده به صحرا می‌رفتند و تصمیم می‌گرفتند و به كسی نمی‌گفتند و در بازگشت كار را انجام می‌دادند [2].
______________________________
[ (1-)]M : ولی همین ابو یعقوب به سرداری یك گردان قرمطی به كمك ابن وجیه فرمانروای عمان بر بصره هجوم می‌كند (6: 191).
[ (2-)] در تاریخ اسلام درباره ابو طاهر قرمطی در حوادث سال 332 چنین آمده است:
دنباله اخبار ابو طاهر سلیمان بن ابو سعید حسن بن بهرام گناوه‌ای قرمطی را مؤلف كتاب در جای دیگر آورده و دستور داده كه بدینجا آورده شود، كه من آوردم. او گوید:
پدر ابو طاهر او را دوست می‌داشت و برای جانشینی ترجیح می‌داد، پس وصیت كرد كه: «هر گاه من مردم كار با سعید باشد تا ابو طاهر بزرگ شود، آنگاه سعید كار را به او واگذارد». ابو سعید حسن مردی جبار و ترس‌آور بود كه لشكرها را در هم می‌شكست در میان اسیرانش یكی در خدمت او مقرب شد. این خادم كه موكل آشامیدنی و خوراكی او بود، در دل مسلمانی داشت، پس چون دید كه ابو سعید نماز و روزه رمضان ندارد تصمیم به كشتن او گرفت. پس در گرمابه بر او پریده او را بكشت. سپس بیرون آمده به یكی از سرداران او گفت: ابو سعید تو را می‌خواهد، و چون او به درون رفت، او را نیز بكشت، سپس بیرون آمده دیگری را خواست و همین رفتار كرد، تا گروهی از بزرگان را چنین از پا درآورد، زیرا او نیرومند و دلیر بود. چون آخرین ایشان كه خوانده شده بود به در گرمابه رسید چشمش به خون افتاد و رود برگشته فریاد زد و مردم را گردآورد. و این به سال 301 یاد شده است. سعید كه جای ابو سعید حسن نشست گوشت‌های تن آن خادم را با قیچی بكند تا بمرد.
به سال 305 سعید كار را به برادر خود ابو طاهر سلیمان داد مردم به ابو طاهر گرویده فریفته او شدند، زیرا گنجینه‌هایی كه پدر به او تنها نشان داده بود بیرون آورد.
چنین نیز رخ داد كه او در جائی از بیابان خواست آب چاهی برآورد، به او گفتند: در اینجا آب نیست ولی او اصرار كرد و كند و آب برآورد، پس ارادت مردم فزونی یافت.
او در یك یورش بصره را به اباحت داد، حاجیان را بگرفت، گناهان كبیره مرتكب شد،
ص: 89
در این سال ابو عبد اللّه بریدی در اثر هفت روز تب درگذشت. میان كشتن او برادرش ابو یوسف را با مرگ خودش هشت ماه و سه روز بود. تبارك اللّه رب
______________________________
[ ()] خلق را بترسانید، لشكریانش چنان فزونی یافتند كه خلیفه را ترسانید. پیروانش او را «خدا» و برخی، «مسیح» و برخی «نبی» و برخی «مهدی» و برخی «مبشر مهدی» می‌دانستند. او لشكریان مقتدر خلیفه را چند بار درهم شكست و به سوی بغداد رفت كه آنرا بگشاید. ولی خدا شر او را كم كرد. در مسجد الحرام كشتاری بزرگ كه مانندش در حرم رخ نداده بود انجام داد «حجر اسود» را برگرفت ولی خدا مهلتش نداد. او در دم مرگ كشور خود را به ابو الفضل بن زكریا مجوسی عجمی واگذار كرد.
محمد بن علی بن رزام كوفی گوید: ابن حمدان پزشك به من گفت: مدتی در قطیف یك بیمار را علاج می‌كردم. مردی به من گفت: ببین مردم چه می‌گویند. ایشان می‌گویند: خدا آشكار شده است، پس من بیرون آمده دیدم مردم به سوی خانه ابو طاهر سلیمان قرمطی روانند و من نیز آمدم در آنجا جوانی زیبا رو، خوش رنگ و بو دیدم كه پیرامن بیست سال داشت، عمامه‌ای زرد عجم پیچ بر سر نهاده، پیراهنی زرد، با كستی در میان، سوار اسبی اشهب نامش ابو الفضل مجوسی بود. مردم ایستاده ابو طاهر قرمطی در حالی كه برادرانش گرد او را گرفته بودند با آهنگی بلند فریاد زد: مردم. هر كس مرا می‌شناسد، كه خوب، برای كسانی كه نمی‌شناسند گویم: من ابو طاهر سلیمان بن حسن هستم، بدانید، ما و شما تا كنون خر بودیم، خداوند، به وسیله این جوان (كه نشان می‌داد) بر ما منت نهاد. او خدای من و شما است. همه ما بندگان او هستیم. فرمان از او است كه مالك همه ما می‌باشد. سپس او و همه مردم از زمین خاك برگرفته، بر سر نهادند سپس ابو طاهر گفت: ای مردم بدانید اكنون دین درست آشكار شد كه دین پدر ما آدم است. هر دین كه داشتیم باطل بود. هر آنچه داعیان بنام موسا، عیسی، محمد به شما رسانیدند همه دروغ و زور بوده است. دین همان دین آدم نخستین است.
دیگران همه دجال و حیله‌گر بودند، ایشان را لعنت كنید، پس همه مردم نفرین فرستادند.
ابو الفضل مجوسی همان جوان امرد، قانونا لواط و هم‌خوابگی با خواهران را اجازت داده فرمان داد كه هر امرد كه خودداری ورزد كشته شود. پس ابو طاهر و همه مردم برهنه راه می‌پیمودند و ذكر «الهنا عز و جل» می‌گفتند.
ابن حمدان پزشك گفت مرا پیش ابو الفضل بردند، پیش او چند طبق پر از سرها دیدم. من به عادت ایشان سجده بردم. مردم و در میانشان ابو طاهر ایستاده بودند.
او به ابو طاهر گفت: پادشاهان سرها را نگاه می‌دارند، از وی (به من اشارت كرد)
ص: 90
العالمین*. ابو القاسم پسر ابو عبد اللّه بریدی، در پس از دست دادن مقام و رفتن به بغداد نقل می‌كرد كه چون پدرش در بصره درگذشت، برادر او ابو حسین به جای وی
______________________________
[ ()] بپرسید: راهش چیست كه فاسد نشود؟ ابو طاهر آنرا از من پرسید. گفتم: خدا بهتر می‌داند، و می‌داند كه من نمی‌دانم، ولی به تخمین می‌گویم كه انسان پس از مردن نیاز به چنین و چنان، كافور و صبر دارد، سر نیز جزوی از تن آدمی است و باید همان كار با آن كنند. ابو الفضل گفت: درست می‌گوید.
ابن حمدان پزشك گوید: من در آن روزگار بسیار مردم را می‌شنیدم كه ابراهیم، موسا، و محمد و علی و فرزندان او را لعن می‌نمودند و با مصحف كثافت ادرار را پاك می‌كردند.
ابو الفضل به دبیر خود «ابن سنبر» گفت: برای خلیفه نامه‌ای بنویس! پس برای دلخوشی ایشان بر محمد صلوات فرست. و هر چه خواهی آشغال ارزانیشان كن. [و كل لهم من جراب النورة ...] ابن سنبر گفت: به خدا دستم بدان پیش نمی‌رود.
ابو طاهر خواهری داشت، ابو الفضل با او همخوابه شد و كودك آن زن را در دامان مادر بكشت. شوی او را نیز كشت، و چون به اندیشه كشتن ابو طاهر شد، وی آگاه گشته، با ابن سنبر و مادر ابو طاهر توطئه كردند كه او را بیازمایند و بكشند. پس نزد او شده به او گفتند: ای خداوند. «فرجه» مادر ابو طاهر بمرد، خوبست بیائی كه شكم وی بدری و پر از آتش كنی. (این كار برای ایشان قانونی بود)، او بیامد و «فرجه» را بر پشت افتاده دید، دستور شكافتن شكم را داد، ابو طاهر گفت: میل دارم او را برای من زنده كنی! گفت: شایسته نیست، او كافر است. ابو طاهر چند بار تكرار كرد تا او مشكوك شده، وضع را دگرگونه یافته گفت: شتاب نكنید مرا بگذارید مهتری چارپایان شما كنم تا پدرم بیاید. من نشانه‌ها را از وی دزدیده‌ام. هر چه او خواست انجام دهد.
«ابن سنبر» گفت: وای بر تو، آب رو و ناموس ما را بر باد دادی، راز ما را كه شصت سال برایش دعوت كردیم فاش كردی. اگر پدرت تو را بدین حالت ببیند تو را خواهد كشت. ای ابو طاهر برخیز او را بكش! ابو طاهر گفت: می‌ترسم مرا مسخ كند! پس سعید برادر ابو طاهر او را كشت، جگر او را در آورد و خواهر ابو طاهر آنرا بخورد.
«ابن سنبر» مردم را گرد كرده نشانه‌های ریاست خود را برایشان یاد آورد، زیرا كه پیر آنان بود. او سپس گفت: این جوان نشانه‌های دروغین را كه از «معدن حق» دزدیده بود، برای ما آورده، ما را فریب داد و ما از او پیروی كردیم. سپس كسی را بر پشت او دیدیم كه او را می‌گایید پس او را كشتیم. ما شنیده بودیم كه مؤمنان بناچار
ص: 91
منصوب گشت. ابو عبد اللّه، لشكری در نهر امیر داشت كه در برابر لشكر امیر ابو حسین احمد بن بویه ایستاده بود، لشكری دیگر نیز در «مطارا» داشت. گردان دیلمی ابو عبد اللّه بریدی، زیر دست غلامش یانس بودند كه او را دوست داشتند. میان یانس و ابو حسین بریدی در باطن دشمنی بود، چون ابو حسین به ریاست نشست،
______________________________
[ ()] گرفتار آزمایشی خواهند شد، كه از پس آن حقیقت روشن می‌شود، اینك این رخ داد.
پس از این نباید با محارم هم‌خوابگی كنید، آتشكده‌ها باید خاموش شود، كسی حق ندارد غلام بارگی كند، انبیا را بزرگ دارید! مردم فریاد برآوردند: هر روز برای ما حكمی دیگر می‌آورید. ابو طاهر مقداری از دارائی را كه ابو الفضل گرد آورده بود به سران مردم داده ایشان را ساكت كرد.
ابن حمدان پزشك گوید: من پس از كشتن ابو الفضل در خدمت ابو طاهر بودم.
روزی «حجر اسود» را به من نشان داده گفت: اینست آنچه مسلمانانش می‌پرستیدند. من گفتم نمی‌پرستیدند. او گفت: آری می‌پرستیدند. گفتم: تو بهتر می‌دانی. روزی دیگر دیدم آنرا در میان پارچه دبیقی پیچیده با مشك عطرآگین كرده است، فهمیدم كه آنرا گرامی می‌دارد.
سپس میان ابو طاهر و مسلمانان جنگها در گرفت كه او را ضعیف كرد، كشتارها از شمار یارانش نیز كاست تا ناچار از مسلمانان امان خواستند كه «حجر اسود» را باز گردانند و متعرض حاجیان نشوند، و از هر حاجی یك دینار بستانند و نگهبانیش كنند مردم خوشحال شده، مطمئنانه، به حج رفتند، او نیز چند برابر آنچه از حاجیان می‌دزدید به دست آورد. این ملعون بلائی بزرگ برای مسلمان بود و مدت حكومتش به درازا كشید. برخی گویند: او پس از ربودن «حجر اسود» به هلاكت رسید ولی ظاهر خلاف این است. هنگامی كه اسلام ضعیف شد و حكومت عباسی به سستی گرایید، قرمطیان و بدعتگران بر ایالتهای كشور اسلام چیره شدند. فرمانروای اندلس امیر عبد الرحمان بن محمد اموی مروانی ادعای خلافت نموده امیر المؤمنین لقب گرفت، شایسته آن نیز می‌بود كه جهادگر و جنگجو و با هیبت بود. بیشتر آندلس را بگرفت، ایالتهای جزیره نیز پیرو او شد.
پایان آنچه مؤلف به خط خویش درباره ابو طاهر قرمطی در غیر جایش نوشته بود، و من آنرا به اینجا آوردم. لا قوة الا باللّه. نوشتن این مطالب نیز تلخی دارد. از خداوند بخشایش می‌خواهم.
ص: 92
به دست اندازی بر دیلمیان و تركان و سبك كردن ایشان آغازید. پس ایشان از او بیزار شدند. یانس كه از روند كار آگاه بود بنزد ابو القاسم كه ارباب و ارباب‌زاده او (ابو عبد اللّه) بود رفته گفت: اگر پولی داشته باشی، من می‌توانم دل این مردان را سوی تو گردانم تا رهبری را به دست آری. ابو القاسم خستوان شد كه من سیصد هزار دینار دارم، پس دل دیلمیان و دیگران را بدان گرم كرده به براندازی ابو حسین بریدی و دادن رهبری به ابو القاسم تشویق كرد و نوید نیكوی داد. پس لشكری كه در نهر امیر بود به مسماران رفته خانه ابو حسین بریدی را در میان گرفتند. او از رخت‌خواب بیرون پریده، ناشناس پیاده، به جعفریه گریخت و به هجریان [قرمطی] نامه پناهندگی نوشته، به سوی ایشان شتافت و ایشان او را پذیرفته گرامی داشتند.
او از ایشان كمك خواست تا به بصره‌اش بازگردانند. ایشان نیز قول دادند. پس* نزدیك یك ماه نزد ایشان بماند و در آن مدت كار بصره به دست ابو القاسم بن ابو عبد اللّه افتاده بود. ابو حسین پس از یك ماه كه در هجر ماند همراه با دو برادر ابو طاهر قرمطی، تا دیوار بصره بیامد، و چون هجریان دیدند كه مردان ابو القاسم سور شهر را نگهبانی می‌كنند و ترفندی برای درون شدن نیست، از ماندن خسته شده با فرستادن نامه و پیام از ابو القاسم، خواستند، میان او و عمویش آشتی دهند، و امان‌نامه بگیرند تا ابو حسین به بصره درآید. ابو القاسم احتیاط را، دست به دست كرد، تا ابو حسین خود راضی به رفتن به بغداد شد و او رضایت داد و او را آزاد گذارد تا به مدینه السلام (بغداد) رفت.
سپس یانس به حكومت بصره و بر كنار كردن ابو القاسم طمع ورزیده، با روستاباش قرار همكاری گذارد، پس چون دیلمیان در خانه روستاباش گرد آمدند، این بار روستاباش در صدد برآمد تا كار یانس را بسازد و خود تنها ریاست
______________________________
[ ()]M IIZ : نیاز به یادآوری ندارد كه حافظ ذهبی (673- 748 ه-) این تركمان سنی‌تر از استادش ابن تیمیه، با این افسانه بافی پر تناقض متعصبانه و نقل از همانند خودش ابن رزام، مانند دیگر جاهای كتابش «تاریخ اسلام» بی‌حافظگی خود را نشان داده است.
ص: 93
كند، و چون یانس بیرون آمد، یك دیلمی را به دنبالش فرستاد كه او را بزند، دیلمی یك زوبین انداخت كه بر پشت یانس خورد. او به خرابه‌ای كه نزدیك خانه ابو القاسم بود پنهان بماند، چون شب بود كسی او را نشناخت. روستاباش نیز به خانه لشكرستان كه نقیب دیلمیان و پیشكار یانس بود برفت. ابو القاسم چون خبر را بشنید، ترسید و خواست سوار «طیار» [1]* خود شده از خانه بگریزد. لشكرستان نیز چون شنید كه روستاباش، یانس را زده است و می‌خواهد به تنهائی رهبری را به دست گیرد، نپذیرفته، بر دیلمیان پرخاش كرد و ایشان پراكنده شدند، برخی عذرخواهی كردند، روستاباش كه تنها ماند شبانه بگریخته پنهان گردید و ابو القاسم بر كارها چیره شد و چون داستان یانس را شنید او را به خانه آورده گرامی داشت و روستاباش را گرفته به «حیده» تبعید كرد. ابو القاسم یانس را پرستاری كرد تا بهبود یافت، سپس او و لشكرستان را بگرفت، از یانس صد هزار دینار مصادره كرده، به عمان تبعیدش كرد. و چون به «حدیدی» [2] رسید كه سوار شود، برخی از غلامان ابو القاسم او را كشتند و لشكرستان نیز كشته شد و ریاست ابو القاسم استوار گشت [3].
در این سال روزی توزون برای سلام نشسته و مردم ایستاده بودند كه صرع او را گرفت. ابن شیرزاد و موسا بن سلیمان پریدند و ردای موسا را میان او و مردم آویختند تا دیده نشود و به مردم گفتند: زرداب خماری، بر امیر تاخته است.
در این سال نیز لشكریان ملت معروف به روس، بر آذربایجان تاختند و بردعه را گرفته مردمش را به اسیری بردند*.

گزارش یورش روسها و فرآیند آن:

اینان ملتی بزرگ، سنگین خوی و سخت كوش می‌باشند، یورش‌گرمرد ایشان، یا می‌كشد و یا كشته می‌شود. ایشان گریز ندارند. از عادت ایشانست كه هر كس
______________________________
[ (1، 2)]M : گونه‌ای قایق خ 5: 59.
[ (3-)]M : و همچنان ماند تا به سال 336 ه- كه معز الدوله بصره را بگرفت و ابو القاسم به هجر رفته به قرمطیان پناهنده شد (خ 6: 151- 152).
ص: 94
یك جنگ‌افزار همراه دارد و بیشتر ابزار كار، تیشه، اره، پتك، و مانند آنها را نیز بر خود می‌آویزند، با خنجر و سپر می‌جنگند، شمشیر را می‌بندند، گرز و آلتی مانند دشنه را می‌آویزند و پیاده می‌جنگند، به ویژه اینان كه تازه آمده‌اند. زیرا اینان سوار كشتی از دریائی كه در مرز كشورشان است گذشته، به رودخانه‌ای بزرگ كه «كر» خوانده می‌شود در می‌آیند، كه از كوه‌های آذربایجان و ارمنستان گذشته به دریا می‌ریزد. این همان رود «برذعه» است كه به دجله‌اش همانند كنند.
چون ایشان به «كر» رسیدند دولت مرد مرزبان [1] كه جانشین او در «برذعه» بود با سیصد مرد دیلمی و همین اندازه از كردان و سالوكان [2] جلو ایشان بگرفت و از توده مردم داوطلب خواست، پس پیرامن پنجهزار تن گرد آمدند، كه چون سخت‌جانی روسها را نمی‌دانستند مغرور بودند و ایشان را همانند ارمنیان و رومیان می‌شمردند.
ولی چون به جنگ پرداختند، یك ساعت بیش تاب تاخت و تاز روسها را نیاورده همه داوطلبان و لشكریان گریختند، بجز دیلمیان كه ایستادند و تا آخرین تن كشته شدند* مگر آنان كه سوار بودند. روسها فراریان را دنبال كردند، پس هر كس از سپاهی و رعیت كه چارپا داشت شهر را رها كرده گریخت و روسها شهر را گرفتند.
ابو العباس بن بندار و گروهی از محصلان برایم نقل كردند كه روسها به شهر آمده مردم را آرام كرده گفتند: ما كاری با مذهب شما نداریم، ما كشور گشاییم، ما باید خوب فرمان‌روائی كنیم و شما باید خوب فرمان برید. پس هر گاه سپاهیان گوناگون بر شهر حمله می‌كردند و روسها برای جلوگیری بیرون می‌آمدند، مسلمانان برذعه نیز همراه آنان به دفاع می‌پرداختند، ولی اگر مهاجمان مسلمان بودند، مسلمانان برذعه تكبیر گویان روسها را سنگباران می‌كردند. روسها پیشنهاد كردند
______________________________
[ (1-)] در تكمله: مرزبان بن محمد، یعنی ابن محمد بن مسافر.
[ (2-)]M : متن: «صعالیق و اكراد ...» و در خ 6: 226 و 318 و 506 صعالیك آمده است كه جمع صعلوك معرب سالوك به معنی فقیر و دزد و راهزن است (برهان قاطع) كه گاهی معنی عیار و جوانمرد دهد. برخی از راه فروتنی آنرا لقب شخصی خود نهاده‌اند.- خ 5: 102 و 205 و 210.
ص: 95
كه مسلمانان شهر هنگام حمله سلطان [خلیفه] بی‌طرف بمانند و مداخله نكنند.
مسالمت‌جویان [1] پذیرفتند ولی توده عامی مردم خودداری نمی‌توانستند كرد و آنچه در دل می‌داشتند آشكار كرده، هنگام یورش سلطان اینان نیز به روسها حمله می‌كردند، چون این جریان تكرار شد، روسها سه روز جارچی گذاردند و به همه مسلمانان دستور بیرون رفتن از شهر دادند، پس هر كس سواری داشت و توانست باری ببرد همراه زنان و كودكانشان بیرون شدند و اینان اندك بودند و بیشتر بر جا ماندند.
روز چهارم روسها با شمشیر بر مردم تاختند و مردم بسیار و بی‌شمار بكشتند و ده و اند هزار* مرد و بچه و زنان و دخترانشان را اسیر كردند، زنان و كودكان را در دژی كه شهرستان ایشان بود زیر نظر سربازان اشغالگر نهادند، و مردان را در مسجد جامع گرد كردند و بر درهایش نگهبان نهاده گفتند: خود را خریداری كنید.
راهی بهتر كه پیشنهاد شد و نپذیرفتند و همگی كشته شده اموال و بستگانشان به اباحت رفت.

گزارش آن:

در شهر دبیری مسیحی فهمیده به نام ابن سمعون می‌زیست. او به سفیری میان مسلمانان و روسها آمد و رفت می‌كرد. روسها راضی شدند كه هر مرد به بیست درم خریده شود، خردمندان مسلمان پذیرفتند و دیگران گفتند: ابن سمعون می‌خواهد ما را برابر هم مذهبان مسیحی خودش جزیه دهنده سازد. ابن سمعون كناره گرفت و روسها كه به طمع آن مال اندك از كشتار دست برداشته بودند، چون دیدند مسلمانان پول نمی‌دهند، شمشیر در آنان نهاده، همه را كشتند، جز آنان كه توانستند از راه آب تنگ مسجد جامع بیرون روند، یا خود با آنچه همراه برداشته از شهر بروند. چه بسا مسلمان با یك روس قرار می‌گذاشت كه به خانه یا دكانش برود و آنچه می‌تواند بر دوش كشد و باقی را گرچه* چندین برابر بود به او نمی‌دادند.
ایشان آنجا را می‌گشتند و چون مطمئن می‌شدند كه دیگر سیم، زر، گوهر، فرش و
______________________________
[ (1-)]M : متن: اهل السلامة. ابن اثیر: العقلاء.
ص: 96
پوشاكی دیگر نمانده، آنگاه او را آزاد كرده، سفال مهر شده‌ای به دست وی می‌دادند، تا از دست دیگران در امان باشد. روسها از این شهر مال فراوان و بسیار گزاف به دست آوردند، زنان و كودكان را برای بردگی و همخوابگی بردند.

ایستادگی مرزبان: [1]

پس چون مصیبت بزرگ شد و گزارش به دیگر شهرهای مسلمانان رسید، بسیج همگانی دادند، مرزبان بن محمد مردم و لشكریانش را ندا در داد، داوطلبان از هر سو گرد آمدند. پس او با سی هزار مرد به راه افتاد. ولی همه این گروهان از پس روسها بر نیامده، هیچ اثری بر جا ننهاد. او پی در پی یورش می‌برد و شكست خورده می‌گریخت. بدین صورت روزهای بسیار جنگ ادامه یافت و شكست همیشه با مسلمانان بود. پس چون مسلمانان خسته شدند، مرزبان نیز این بدید، دست به ترفند زد. زیرا هنگامی كه روسها به «مراغه» رسیدند در خوردن میوه كه در آنجا فراوان است زیاده‌روی كردند و دچار وبا شدند. زیرا كه كشور ایشان سخت سرما و بی‌درخت و میوه است، و تنها اندكی میوه از شهرهای دور برای ایشان می‌آوردند. پس چون وبا از شمار ایشان بكاست، مرزبان نقشه كشید و شبانه در راه روسها كمین گذارد و خود با سپاه قرار گذارد* كه بامدادان روسها را به جنگ بكشانند و از جلو ایشان بگریزند و ایشان را به طمع اندازند تا پیش آیند و از كمین‌گاه بگذرند، آنگاه مرزبان و یارانش بازگردند و كمین گران را با رمز پیش ساخته برخوانند، تا روسها را در میان گیرند و نابود كنند. پس همین كار را انجام دادند و بامدادان مرزبان و یاران پیش رفتند، روسها با سردار خود كه سوار بر خری بود به عادت خود صف بستند. پس مرزبان عقب نشست و روسها به دنبال ایشان آمدند، تا از كمینگاه گذشتند ولی مسلمانان به گریز ادامه دادند.
مرزبان گوید: چون دیدم مردم به گریز ادامه می‌دهند فریاد زده برای بازگشت آنان كوشیدم ولی سود نداشت زیرا مردم از روسها ترسیده بودند! من دیدم اگر ما باز هم بگریزیم روسها برمی‌گردند و كمین‌گران را نیز نابود می‌كنند. من ناچار
______________________________
[ (1-)]M : این عنوان را مشكویه ندارد. از ابن اثیر آورده شد.
ص: 97
شدم با برادرم و نزدیكان و غلامانم تن به شهادت داده تنها برگشتیم، در این هنگام بیشتر دیلمیان شرم كرده بازگشتند، ما كمین‌گران را نیز فراخواندیم، ایشان نیز بیرون آمده به خوبی جنگیدیم و هفتصد تن از جمله سردار ایشان را كشتیم، باقی‌ماندگانشان به دژی [1] كه در شهر داشتند پناه بردند. ایشان خوار و بار بسیار* در آن گرد آورده اسیران و اموال را در آن نگاه می‌داشتند.
در همین هنگام كه مرزبان گرفتار زد و خورد با روسها بود و چاره‌ای جز پی‌گیری نداشت، گزارش آمد كه ابو عبد اللّه حسین بن سعید بن حمدان بر آذربایجان یورش آورده به سلماس رسیده با جعفر بن شكویه كرد و توده‌های هدایانیه [2] همگام شده است. مرزبان ناگزیر شد یكی از سرداران خود را مأمور ادامه جنگ با روسها كند، پانصد دیلمی و هزار و پانصد سوار كرد و دو هزار داوطلب در اختیار او نهاده خود به اوران برود. پس اندكی با ابو عبد اللّه [حمدانی] جنگید، و چون تگرگ بارید سپاه ابو عبد اللّه تاب نیاوردند كه بیشتر ایشان عرب بودند و بازگشتند.
ابو عبد اللّه نیز به دنبال لشكرش برگشت تا به دژی استوار شود. در راه نامه‌ای از پسر عمش ناصر الدوله حمدانی بدو رسید كه نوشته بود: توزون در بغداد درگذشت و سپاهش به من [ناصر الدوله] پناهنده شده‌اند و من می‌خواهم با این لشكر به بغداد پائین روم و با معز الدوله [بویه] بجنگم، چون او بغداد را از توزون گرفته، او را به سوی بالای دجله رانده است. اكنون تو [حسین بن سعید حمدانی] آذربایجان را رها كن و به سوی من بیا! یاران مرزبان به جنگ و محاصره روسها ادامه دادند تا روسها خسته شدند.
وبا نیز در ایشان افزایش یافت، هنگامی كه مردی می‌مرد او را با لباس و سلاحش به خاك می‌كردند* گاهی نیز همسر یا زنان دیگر او و غلامی را كه دوست می‌داشت
______________________________
[ (1-)]M : كه در خ 6: 102 آنرا شهرستان نامیده است.
[ (2-)] در متن اصلی (الهدیانیه) است و درست آن است كه در خ 6: 237 می‌آید. ایشان بخشی از كردان هستند. تجارب الامم/ ترجمه ج‌6 98 ایستادگی مرزبان:[1] ..... ص : 96
ص: 98
به همراه او طبق سنتهای كهن دفن می‌كردند. پس از پایان كار روسها، مسلمانان گورهای آنان را گشوده شمشیرهائی بیرون می‌آوردند كه هنوز هم از تیزی و برندگی دست به دست می‌گردد.
پس چون شمار ایشان كاهش یافت شبانه از دژ بیرون آمده هر چه از دارائی، گوهر و پوشاكهای گران توانستند بر پشت خودشان بار كرده باقی را سوزانیدند و زنان و كودكان را با خود به «كر» بردند كه در آنجا كشتیهائی كه با آنان از روسیه آمده بودند آماده بود، با ملاحان و سیصد مرد روس كه از غنایم دست آورده خود به ایشان مزد می‌دادند، سوار شده، رفتند و خدا مسلمانان را از شر آنان نجات داد.
من از كسانی كه این روسها را دیده بودند، داستانهایی شگفت از سرسختی و بی‌باكی ایشان در برابر مسلمانان شنیده‌ام، از جمله گزارشی است كه در آنجا همه شنیده‌اند و من از بیش از یك تن شنیدم كه پنج تن روس در باغی در «برذعه» گرد آمده بودند كه جوانی امرد زیبا از بزرگزادگان و زنانی اسیر نیز با ایشان بودند. چون مسلمانان باغ را محاصره كردند، گروهی بسیار از دیلمیان و جز ایشان به جنگ این پنج تن برخاسته كوشیدند یك تن از آنان را اسیر گیرند نتوانستند. اینان اسیر نمی‌شدند* و تا چند برابر خود نمی‌كشتند كشته نمی‌شدند.
آن امرد نیز كه آخرین ایشان بود چون دید باید اسیر شود، از درختی كه نزدیك بود بالا رفته با خنجر چند زخم كاری بر خود زد تا مرد و به پائین افتاد.
در این سال متقی [خلیفه] از حمدانیان احساس سر سنگینی كرد كه خواهان رفتن او بودند. پس به توزون نامه آشتی‌جویانه نوشت، توزون با خورسندی بسیار پذیرفت. نامه متقی به وسیله حسن بن هارون و ابو عبد اللّه بن ابو موسا هاشمی به توزون رسید. ایشان از توزون، پیمان مؤكد برای متقی و وزیرش ابو حسین بن مقله خواستند. توزون قاضیان، عادلان، بزرگان عباسی و طالبی [1] و دبیران پیر را گرد آورده در حضور ایشان سوگند وفاداری برای متقی خورد و صورت جلسه
______________________________
[ (1-)]M . متن مشكویه: الطالبیین و ابن أثیر مانند همیشه: العلویین.
ص: 99
نوشته شد و همه حاضران آنرا امضاء كردند [1].

سال سیصد و سی و سوم آغاز شد

اشاره

روز پنجشنبه سیزدهم محرم اخشید [2] در شهر رقه به خدمت متقی للّه رسید و در پیشگاه او سلاح بر كمر بسته مانند غلامان بایستاد. متقی سوار شد و اخشید پیشاپیش او پیاده می‌رفت. [3] متقی نیز احترام بسیار به او نهاد، دستور داد سوار شود ولی وی نپذیرفت.* و همچنان در میان غلامان بود تا خلیفه پیاده شد [3]. اخشید در این سفر هدیه و مال بسیار آورد، او به ابو حسین بن مقله بیست هزار دینار داد. هیچ دبیر و دربانی نماند كه انعام نگرفت. بسیار كوشید كه متقی را راضی كند كه همراه او به مصر و شام رود تا در خدمت او باشد، متقی نپذیرفت، پس اصرار كرد در همین جا بمان. باز هم نپذیرفت. پس چون هر دو پیشنهاد را رد كرد، به وزیر ابو حسین رو آورده او را به رفتن به مصر دعوت كرده اجرای اوامر و ترك هر گونه اعتراضی بر او را تضمین نمود، او نیز نپذیرفت. ابو حسین بن مقله پس از آن همیشه اظهار پشیمانی می‌كرد كه: «اخشید به من نصیحت نمود و من نپذیرفتم.» دینارهای اخشید در گاو صندوق ابو حسین بود تا پس از گرفتاری متقی للّه به غارت رفت. [4]
______________________________
[ (1-)]M : پس از این پیمان، توزون متقی را كور كرد (خ 6: 109).
[ (2-)]M : محمد بن طغج اخشید كه در 323- 334 ه- سلسله اخشیدیان را در قاهره تأسیس كرده خود را از نوادگان اخشید پادشاه ایرانی فرغانه می‌شمرد، لقب اخشید را از راضی عباسی به سال 329 ه گرفت، كه تابع بغداد باشد. این سلسله در 358 ه- به دست خلفای فاطمی مغرب منقرض شد.
[ (3-)] ابن عدیم در تاریخ خود «زبدة الحلب» گوید: اخشید در این سفر به غلامش كافور خادم به قاهره نوشت: بدان كه من در این سفر امیر المؤمنین را در كرانه فرات دیدم و او مرا گرامی داشته با كنیت خوانده گفت: «كیف انت یا ابا بكر اعزك اللّه، چگونه‌ای ای ابو بكر ...» خرسندی او از آن بود كه خلیفه كسی را با كنیت نمی‌خوانده است.
[ (4-)] صاحب كتاب «عیون» داستان خلع متقی را چنین آورد: ابو محمد فرغانی از «ذكا»
ص: 100
پس چون متقی از توزون اطمینان یافت از «رقه» به سوی بغداد در فرات پائین آمد. دو غلام از غلامان اخشید، با محمد بن فیروز و نقط، همراه او بودند.
______________________________
[ ()] مولای راضی [خلیفه] نقل می‌كند: چون متقی به رحبه رسید [از سوریه به بغداد باز می‌گشت] چند روز تا اول ماه صفر بماند، سپس به «عانه» پائین آمدیم. در اینجا حسین ابن مرزبان به پیشواز آمد. او كه از خزانه‌داران بیت المال بود به دیدار آمد، متقی احوال «توزون» و عجمان را، و از دیدگاه ایشان درباره او پرسید، او گفت: همه فرمان بردارند و از آمدن سلطان خوشحال! «ذكا» می‌گفت: این حسین بر كشیده من بود: پس او را تنها ملاقات كرده پرسیدم نظر آن قوم به سلطان چگونه است؟ گفت: من به خانه توزون آمد و شد دارم و از پنهان او آگاهم و هیچ بدخواهی در او ندیده‌ام. «ذكا» می‌گوید: حسین راست می‌گفت «توزون» خیال بد نداشت، تا ما نزدیك شدیم، پس كسی بدخواه میانه را بر هم زد. توضیح آنكه:
«حسن شیرازی» مادر زن ابو احمد شیرازی بود. این زن و دخترش، دو زن بدكاره و نبیذ خوار بودند. او میان عبد اللّه بن مكتفی و سران عجم به گونه‌ای زشت آمد و شد می‌كرد. او با یكی از ایشان به نام ابن مالك دیلمی كه زیبارو و با «توزون» نزدیك بود، سرو سری داشت. ابو عبد اللّه بن سلیمان دبیر این دیلمی بود. چون هر وقت این زن به نزد دیلمی می‌آمد، تنهائی به درازا می‌كشید، ابن سلیمان از دیلمی پرسید: تنهائی تو با این زن چیست؟ به من بگو. از من دوست موافق‌تر نداری. دیلمی پاسخ داد: این زن مدعی است، مردی به نام عبد اللّه بن مكتفی هست كه مدعی خلافت است. او تضمین كرده است كه هر گاه «توزون» متقی و اطرافیان او را توقیف كند ششصد هزار دینار بگیرد، و مرا حاجب او قرار دهد. او از من خواسته است تا میان او و «توزون» سفیری كنم.
ابن سلیمان گفت: من به تو كمك خواهم كرد و به توزون خواهم رسانید، به شرط آنكه مرا در دبیری خود نگاه داری، دیلمی شرط ابن سلیمان را پذیرفته، با یك دیگر به نزد «دكلا» شدند. دكلا به توزون خیلی نزدیك بود و مشورتش پذیرفته، آن دو برای او داستان را گفته، خواستند كه سومین ایشان شود. دكلا پذیرفته ایشان را به توزون رسانیده سفارش كرد كه بپذیرد و متقی را هنگام بازگشت توقیف كند. توزون چون این پیشنهاد شنید، آنرا بزرگ گرفته گفت: چگونه جایز است چنین كنم در صورتی كه تازه پیمان بسته‌ام و گواهان گرفته‌ام و این را همه مردم شهرها دانسته‌اند؟ «دكلا» گفت: آقای من. این عباسیان كم وفا هستند، این مرد از شما ترسیده، از شر او در امان نیستی، پس باید شما ترفند را بكار بری پیش از آنكه او بر ضد شما به كار برد. شما باید پیشنهاد
ص: 101
پس چون به «هیت» رسید فرود آمده قاضی خرقی و ابن شیرزاد را فرستاد تا با توزون پیمان و سوگند تازه كنند و متقی به توزون احترام گذارد و لقب «مظفر»
______________________________
[ ()] عبد اللّه بن مكتفی را بپذیری و پولی را كه می‌دهد بگیری، خدمت به او شایسته‌تر از خدمت به كسی است كه اطمینان به او نداری.
«ذكا» گوید: توزون جوان بود، آنقدر به او اصرار كردند تا بدخواه شد. پس بر او شرط كردند كه دبیر او ابن شیرزاد از این توافق آگاه نشود، زیرا ما مطمئن نیستیم كه او روی خباثت رای شما را باز نگرداند، چون او به متقی تمایل دارد و شاید خبر را به متقی برساند تا بگریزد. «توزون» پذیرفته از ابن شیرزاد پنهان داشت.
توزون خواستار دیدار عبد اللّه بن مكتفی شد ولی نخواست كه او پائین آید كه همه بفهمند، بلكه خود به بالا رفت، به خانه ابن طاهر، پس دستور داد آن شب بعد از عشای دوم كسی در دجله و اطراف آمد و شد نكند، پس با زبزب [قایق خ 5: 59] به همراهی دكلا و ابن مالك دیلمی و دبیرش ابن سلیمان به جزیره پهلوی كاخ ابن طاهر [خ 5: 59] رفت. عبد اللّه ابن مكتفی بدانجا پائین آمده سوگند خورده ضد متقی پیمان بست. عبد اللّه ابن مكتفی مال را برای توزون تضمین نموده بازگشتند. خبر به ابن شیرزاد نیز رسید، لیكن وی آنرا بر ضد خود تفسیر نمود.
چون متقی به «هیت» رسید، قاضی خرقی و ابو القاسم سلامت برادر نجیح طولونی را به سوی «توزون» فرستاد تا از وفاداری او با خبر شوند. ایشان به بغداد آمده از توزون دیدار كردند. او از آمدن سلطان خرسندی نموده با ایشان به پائین رفته كاخی را نشان داد كه سفید می‌كردند و شكستگی‌هایش را برای او نوسازی می‌كردند. پس به خانه برگشت و آن دو را به نزد متقی باز فرستاد. پس به ابن شیرزاد دستور داد تا برای استقبال متقی به انبار رود، گردانی از عجم [ایرانیان] را نیز مجهز كرده توزون نیز بیرون آمده، در «بثق» نزدیك «سندیه» شش فرسنگی بغداد فرود آمد. متقی نیز در «هیت» شش روز بماند تا دو فرستاده‌اش باز گشتند و با ایشان بتنهائی رایزنی كرد.
ایشان همه گونه نیكخواهی از توزون نقل كردند كه دارد كاخی را آماده پذیرائی می‌كند.
او كه به قاضی خرقی اطمینان كامل داشت آرامش یافت.
«ذكا» گوید: چون متقی مطمئن شد از «هیت» حركت كرد و ما به همراه او به «انبار» رسیدیم. در اینجا ابن شیرزاد به استقبال آمده زمین بوسیده دستور سوار شدن یافت و سوار شد. متقی احوال «توزون» پرسید و او از خوش نیتی او سخنها گفت كه منتظر ورود مولایش است. ما شب را در «انبار» ماندیم و بامدادان از راه میان‌بر، به سوی
ص: 102
برایش فرستاد. قاضی به هیت بازگشت و به متقی فهمانید كه روابط با توزون بسیار استوار است. «توزون» یك شب از صفر مانده به «بثق» كه در «سندیه» است
______________________________
[ ()] بغداد به راه افتادیم، تا نزدیك «سندیه» شدیم. ما خرگاه‌مان را از پیش فرستاده، آن را رو به روی خرگاه «توزون» زده بودند. چون نزدیك «سندیه» شدیم و توزون نیامد متقی در شگفت شد، كسی گفت: توزون از راه فرات به استقبال شما ببالا رفته بدان خیال كه سلطان از آنجا می‌آید. ولی چنین نبود، بلكه توزون از آن راه رفته بود تا از پشت سر بیاید و همگی همراهان متقی را زیر چنگ آرد و كسی باقی نماند. ابن شیرزاد كه با متقی بود اجازت خواست كه برود و به «توزون» بگوید كه مولانا از این راه آمده‌اند، متقی گفت: برو. و او برفت. متقی به كنار دیواری بلند زیر درخت سدر تكیه زده ما پیرامون پنجاه غلام دور او ایستادیم و باقی به خرگاه رفته نشسته بودند. ما ایستاده بودیم كه گرد و خاكی از دور نمایان گشت، ما فهمیدیم كه «توزون» فرا می‌رسد. چون نزدیك شد متقی به پسرش ابو منصور دستور داد تا با غلامان به استقبال رفت.
«ذكا» گوید: من نیز با ایشان رفتم، چون نزدیك شدیم ابن خاقان پیش آمد و دوباره با ما بازگشت تا به «توزون» رسیدیم كه با سلاح كامل راه می‌رفت، پس به ابو منصور پسر خلیفه سواره سلام كرد و ادای واجب پیاده شدن انجام نداد و ما نگران شدیم.
«ذكا» گوید: من كه با او دوستی نزدیك داشتم و هر وقت به من می‌رسید خوش و بش می‌كرد به او سلام كردم. او جواب سلام من و یارانم را نداد. ما كه شنیده بودیم بیمار است، گفتیم شاید از ضعف باشد. ما زودتر از توزون به نزد متقی رفته ایستادیم. چون توزون فرا رسید شنیدم متقی می‌گفت: اگر در حال صلح با این همه سلاح، پس در جنگ چگونه خواهند بود؟ پس به ابن خاقان گفت: برو بگو سواره بیاید. او از دیوار گذشته، او را همراهی كرده، اشارت داد كه پیش از دیوار پیاده شود.
پس دیلمیان توزون دور جایگاهی را كه متقی ایستاده بود فرا گرفتند و سوارانش پشت ایشان بودند. توزون و سرداران پیاده شدند. او نزدیك متقی آمده، زمین بوسید و دست و پای او را بوسه داد. متقی با لبخند خرسندی نموده گفت: الحمد للّه كه با ابو وفا (كنیت توزون) كنار آمدیم و خدا دلها را پاك كرد. توزون به فارسی پاسخ داد: هم اكنون مولای من خواهد دید كه چگونه خدمت می‌كنم. متقی گفت: سوار شو، جای ایستادن نیست. توزون سوار شد، متقی برفت و او به پس كشید و بر بلندی ایستاد، ما نمی‌دانستیم چه می‌گوید و از ما چه می‌خواهند. متقی دستور داده بود زنانش عقب‌تر بیایند تا چشم
ص: 103
رفت و ابو حسین وزیر در كنار فرات فرود آمد. پس میان توزون و متقی* نزدیك یك فرسنگ بود و چون خواست به راه افتد توزون به استقبال آمده، پیاده شده،
______________________________
[ ()] عجمان بر آنان نیفتد. توزون به قرمطیانش دستور نگهبانی همه خادمان و زنان را داده، خود به دنبال ما به راه افتاد. متقی، عبد الواحد بن عثمان شرابی را پیش او فرستاده پیام داد: من سوار عماری هستم و تو بیماری تو نیز بر عماری سوار شو. به فرستاده پاسخ داد: خدا عمر مولانا را دراز داراد، من سوار عماری نتوانم شد. پس نزدیك خرگاه سلطان رسیدیم و صدای نقاره را شنیدیم. پس توزون گروهی دیلمی برای نگهبانی متقی فرستاده دورش را گرفتند و افسار قاطر را آهسته می‌بردند. پیش از این محاصره، توزون حسین بن هارون را فرستاده، از متقی خواسته بود كه به خرگاه توزون رود. متقی پاسخ گفته بود: زنان همراه من، نباید جز در خرگاه خودم باشند. توزون می‌خواست او و همه همراهانش را یكجا زیر نظر گیرد تا كسی نگریزد. سپس اسكورج دیلمی [اشكورج فرمانده پلیس بغداد خ 6: 94] را نگهبان متقی كرد. اسكورج دشنه بر دست جلو متقی به راه افتاد.
«ذكا» گوید: ما همه این رفتارها را خدمت و احترام فرض كردیم ولی متقی دیگر آزاد نبود، به من گفت: برو پیش ابن شیرزاد. ولی توزون مانع شد و به من تشر زد و من برگشتم. دیلمیان دور او را گرفته، از سجق كنیسه می‌پرسیدند و با زبانی كه نمی‌دانست سخن می‌گفتند و او دشنام می‌داد. پس متقی گفت: ای «ذكا» زود برو پیش محمد ابن یحیا، مقصودش ابن شیرزاد بود كه در كنیسه می‌نشست و بر می‌خاست. من پیش «توزون» رفته گفتم: ابو جعفر شیرزاد را نزد متقی بفرستید. او مانع شد و بر من و شیرزاد فریادی زد كه من ترسیدم مرا بزند و به نزد متقی كه اسیر بود بازگشتم. گرد و خاك بسیار از دور دیده می‌شد، ما هر یك به خود مشغول بودیم، از خرگاه متقی نیز چنان دور شدیم، كه صدای نقاره را نمی‌شنیدیم و به میان خیمه‌های عجمان رسیدیم. من به چادر ابو عمران سپهسالار پناه برده نشستم. عجمان فرا رسیده مردم را غارت كردند و همگی همراهان ما را لخت كردند چیزی حتی چارپا برجا نگذاردند. متقی را نگاهبانی شده به خرگاه «توزون» بردند و زنانش را توقیف كردند. پیچیدگی پیشامد تا آنجا بود، كه برخی عجمان یك دیگر را غارت كردند.
«ذكا» گوید: ابن مقله ابو حسین را نیز به آن چادر كه من بودم آوردند: سپس قاضی خرقی را آوردند من از ترس كشتن می‌لرزیدم. سپس ابو الحسن نحریر غلام اخشید
ص: 104
زمین بوسید. سپس او وزیر و همراهانش و زنان را به نگهبانان سپرده، در خرگاه خود فرود آورد. جهان بلرزه درآمد، چشم او را میل كشیده كور كردند. ثابت گوید:
توزون در حضور قهرمانه مستكفی باللّه او را كور كرد. «توزون» فردای آن روز با گروه بازداشت شده، به بغداد پائین رفتند. مدت وزیری ابن مقله یك سال و پنج ماه و دوازده روز بود.

انگیزه‌های گرفتاری متقی و خلیفه شدن مستكفی:

ثابت گوید: ابو العباس تمیمی رازی وكیل او [1] كه به گفته وی خیلی به توزون نزدیك و بر او چیره بود، برایم نقل كرد كه: سبب آنچه بر سر متقی آمد من بودم، از این رو كه ابراهیم بن ربنبذ [2] دیلمی روزی مرا دیده از من خواست به دیدارش روم. من از توزون اجازت گرفته رفتم. او در خانه، قراریطی بر دجله زندگی می‌كند. خانه با فرش و متكا پوشیده بود. گفتم: اینها چیست؟ شاید كدخدا
______________________________
[ ()] را با شمشیر و كمر آوردند، من كمی مطمئن شدم كه ما را نمی‌كشند. نحریر از آنچه بر سر متقی آمده در شگفت بود و می‌گفت: مردم! آیا با خلیفگان چنین رفتار می‌كنند؟
من گفتم شگفت نیست. اگر این ملعونان بیش از اینها هم می‌توانستند می‌كردند، پس متقی و همه یارانش را كه توانستند گرفتند، مادر او و وزیرش ابن مقله و خرقی و خادمانش مبشر و رائق همه را در جزیره‌ای پهلوی «سندیه» بازداشت كردند. پس بر كور كردن متقی هم رای شدند. حسن شیرازی با غلامی سندی كه داشت مأمور كور كردن او به دست آن غلام سندی شد و آن در روز شنبه سه شب از صفر مانده سال یاد شده بود.
متقی كور باقی ماند تا در خلافت مطیع در شعبان 350 در سن شصت سالگی درگذشت.
[ (1-)]M : متن: «قال ثابت: حدثنی ابو العباس التمیمی الرازی وكیله، قال و كان خصیصا بتوزون ...» من، ضمیر «وكیله» را به توزون برگردانیدم، فاعل «قال» را ثابت تاریخ نگار و مرجع ضمیر كان را ابو العباس فرض كردم. فاعل حدثنی را نیز ابو العباس فرض كردم نه وكیل او. ابن اثیر در «كامل» خود را راحت كرده و كلمه «وكیله» را بكلی حذف كرده است. ولی چون در خ 6: 116 «ابو العباس وكیله» باز خواهد آمد، من چنین كردم.
[ (2-)]M : متن در اینجا «ربنذ» و در خ 6: 111 «ربنبذ» و در كامل ابن اثیر «زوبین‌دار» آمده است.
ص: 105
شده، همسر گزیده باشی. گفت داستانم را می‌گویم: من برای خواستگاری رفته بودم، پس برای خودنمائی در آنجا گفتم: من از مقربان نزدیك امیر «توزون» هستم ... زنی در آنجا به من گفت: اگر چنین است آیا می‌توانی كاری را بدو پیشنهاد كنی كه سود امیر و سود تو و سود همه مسلمانان در آن است؟ گفتم:
آری. او گفت: این* خلیفه (متقی للّه) با شما دشمنی كرده: شما نیز با او دشمنی كرده‌اید. او دست خود باز كرده شما هم باز كرده‌اید، هیچگاه نیت او پس از این با شما پاك نخواهد شد. چند بار برای نابودی شما كوشیده است، باری با «حمدانیان» و باری با «بویئیان». اكنون در اینجا مردی از خاندان خلافت هست كه در فهم و خرد و دین‌داری و مردانگی چنین و چنان است، او را به خلافت گمارید و متقی را بردارید. او دارائی فراوان به سوی شما سرازیر خواهد كرد، كه كسان دیگر، نه آنها را می‌شناسند و نه بدان دسترس دارند. شما نیز از شر دشمنی رها می‌شوید، كه ناگزیرید مواظبش باشید و خود را نیز نگهبانی كنید، از او بترسید و او از شما بترسد. شما كسی را روی كار خواهید آورد كه خود را مدیون نیكی شما خواهد دید و زندگی خود را بسته به زندگی شما می‌داند. آن زن از این گونه سخن بسیار گفته، مرا به جوش آورد. سخنانش در سرم پیچید و دانستم كه سخن در این راه و سفارت آن، از توانائی من بیرونست ولی شرم داشتم كه ادعای خود را در داشتن مقام و مرتبت پس بگیرم، پس امید را در او زنده گذاشتم و چنین اندیشیدم كه این كار جز با تو سامان نپذیرد و جز تو توان آن را ندارد. اكنون كه تو را آگاه كردم، چه نظر داری؟
من [ابو العباس، به ربنبذ] گفتم: من باید سخن آن زن را بشنوم.
او زنی اهل شیراز را به نزد من آورد كه به تازی و پارسی شیرین سخن می‌گفت، فهمیده، خوش بیان و دلیر بود، و سخنان همان مرد [ربنبذ] را به من باز گفت: من به آن زن گفتم: من باید آن مرد [كه از خاندان خلافت است] را دیدار كنم. زن گفت: فردا به همین جا بیا تا شما را به یك دیگر برسانم. فردا من بدانجا
ص: 106
شدم و دیدم مردی* از كاخ ابن طاهر [1] با پوشاك زنانه بیرون آمد و به خانه ربنبذ نزد من آمد و خود را عبد اللّه بن مكتفی معرفی نمود. او همچون مردی مؤدب دنیادار با من سخن می‌گفت كه تشیع‌گرا نیز می‌نمود. او قول می‌داد كه ششصد هزار دینار برای راه انداختن این كار به من، و دویست هزار دینار برای توزون بدهد. او گفت: من مردی فقیرم، جز اینكه اندوخته‌های ثروت را می‌دانم كه دیگران نمی‌دانند، من گنجینه‌های خلفا را نزد كسانی می‌شناسم كه دیگران نمی‌شناسند. او افزود: این ارقام دقیق است، شك بدانها راه ندارد و كسی جز من نیز بدانها دست‌رسی ندارد! [ابو العباس تمیمی گوید:] چون از سخنان آن مرد [عبد اللّه بن مكتفی] آگاه شدم به سراغ توزون رفتم، در راه اندیشیدم كه این كار را تنها نكنم، پس در «حدیدی» [2] كه دم در خانه «توزون» بود، با ابو عمران موسی بن سلیمان بر- خوردم، دستش را گرفته تنها به كناری بردم و پس از سوگند پنهانكاری داستان را به او گفته، كمك خواستم. او گفت: این كار برای من بزرگ است، بدان در نمی‌شوم، چون او مأیوسم كرد خواهش كردم مداخله و معارضه نكند، او پذیرفت.
پس به نزد «توزون» شده او را به خلوتی بردم و به قرآن سوگند دادم كه داستان را پنهان دارد، سپس همه را برایش گفتم، به دلش نشست ولی گفت: من باید آن مرد [عبد اللّه] را ببینم و سخنش را بشنوم. گفتم: آن با من! ولی اگر تو خواهان* انجام این كار هستی: نباید آنرا با ابو جعفر بن شیرزاد در میان نهی! كه او تصمیم تو را سست سازد و تو را باز دارد. او پذیرفت. ابو جعفر كه از تنها شدن من با امیر آگاه شده گفته بود: دارد علیه من می‌كوشد! من نزد آن گروه رفته گفتم: امیر برای دیدار آن مرد به خانه موسی بن سلیمان خواهد آمد. پس درباره شبگردی در دجله، دستور سختگیری دادیم و شب یكشنبه چهاردهم صفر، عبد اللّه بن مكتفی به
______________________________
[ (1-)]M : متن: دار ابن طاهر. برای تاریخچه این امیرنشین ن. ك: خ 5: 59.
[ (2-)]M : گونه‌ای قایق نهرپیما- خ 5: 59 پانوشت.
ص: 107
خانه موسا بن سلیمان آمده، توزون او را در آنجا دیدار كرده، گفتگو نموده، در همان شب پیمان بیعت بست و ما داستان را پنهان داشتیم.
چون متقی للّه از «رقه» آمد و توزون او را دید و سلام گفت، من به توزون گفتم: آیا بر آنچه پیمان بستیم استواری؟ گفت: آری. گفتم: هم اكنون انجام ده. چه هر گاه وارد خانه‌اش شود، رسیدنت به او دشوار خواهد بود. پس توزون متقی را توقیف كرد و شد آنچه شد.
آن زن نیز كه سفیری این كارها را داشت «حسن شیرازی» مادر زن ابو احمد فضل بن عبد الرحمان شیرازی بود، كه چون مستكفی به خلافت رسید نام خود [حسن] را به «علم» تغییر داده سمت «قهرمانه» دربار مستكفی را یافت و همه كارها را زیر نظر گرفت [1].
______________________________
[ (1-)] درباره قهرمانگی «حسن شیرازی» صاحب «عیون» گوید: چون خلافت برای مستكفی استوار شد، این زن نام خود را به «علم» تغییر داده، قهرمانه دربار مستكفی شد و همه كارها را به دست گرفت. پس او با ابن سلیمان دبیر، گنجینه‌های متقی را جستجو می‌كرده، بیشتر آنها را یافته به مستكفی می‌رسانیدند. پس مستكفی یك تسبیح گوهرین یك راسته را كه سرنگین آن، یاقوت سرخ فام بود و مانند آن در سرنگینی دیده نشده بود، برای توزون فرستاد. این تسبیح به پنجاه هزار دینار قیمتگذاری شد و توزون آن را بابت تعهدی كه مستكفی داده بود برداشت. (- خ 6: 111 و پانوشت ص 108).
حسن به خانه‌های بازرگانان و آبرومندان نیز یورش برده هر چه می‌یافت برای خود برمی‌داشت. دست درازی این زن بدانجا رسید كه دارائی بی‌شبهه مردمان را نیز می‌گرفت. «ذكا» گوید: روزی ابن شیرزاد به خانه «توزون» به پائین آمد، پس مردمی از بازرگانان كرخ به او درآویخته گفتند: حسن قهرمانه، به خانه برخی بازرگانان دست‌اندازی كرده دارائی بسیار از پوشاك و جز آن را، به بهای سی هزار دینار برده است. شیرزاد ایشان را احضار و سخنشان گوش داده گفت: درست خواهم كرد. پس شیرزاد به نزد «توزون» رفت، توزون به شیرزاد گفت: برو پائین خدمت مولانا [خلیفه] و از زبان من سپاس‌گزار. كه دیروز مقداری زیاد تخته پارچه برای من فرستاده است.
شیرزاد گفت: ای آقا اینها پارچه‌ها و اموال بازرگانان است كه گروهی از ایشان در خانه شما گرد آمده، دادخواهی می‌كنند و می‌گویند از یك بازرگان، دارائی به بهای
ص: 108

رفتن امیر ابو حسین بویه به دیالی:

پیش از خلافت مستكفی هنگامی كه «توزون» [برای جنگ با حمدانیان]
______________________________
[ ()] سی‌هزار دینار برده‌اند. توزون به ایشان اجازه ملاقات داده به سخنشان گوش فرا داد، چون درست فهمید به شیرزاد دستور داد كه همین اكنون پیش خلیفه برو و این پارچه‌ها را ببر و بدو بگو: این پارچه‌ها را به كسانی كه از ایشان گرفته‌ای پس بده، مرا بدانها نیاز نیست. به او بفهمان، این كار زشت است و اگر تكرار شود خطرناك باشد. حق بود كه اگر این كار به دست یكی از ما انجام می‌گرفت ما را منع می‌كردی. اگر كسی بفهمد كه خلیفه چنین می‌كند نمی‌توان او را از كاری مانند آن منع كرد. پس تو [شیرزاد] همانجا بنشین تا اموال به بازرگان صاحب آن، بازگردانیده شود. شیرزاد پائین رفت و درباره پارچه‌ها با مستكفی سخن گفته آنها را به بازرگان برگردانید.
«ذكا» گوید: حسن را مشتی مردان، كه همكار زشتیهای او بودند همچون ابو طلحه و «سنیدی»، كه به چشمان متقی میل كشید، در میان گرفته بودند. به اینان شمشیر و كمر بسته بود و هر گاه كه می‌خواستند می‌توانستند به تنهائی بر مستكفی درآیند. ابن خاقان پرده‌دار در جلوگیری سست می‌آمد. تنها هنگامی كه «توزون» به دربار می‌آمد، او پیدا می‌شد. دیگر دربانان نیز زیر دست «حسن» كار می‌كردند و اعتنائی به این پرده‌دار نداشتند. این زن پرده‌داران و غلامان و پادوهای كاخ خلیفه را در مجلسی به نام «حوادن» [بزم گلها] عرضه می‌داد، كه دست كسی جز وزیر یا پرده‌دار بدان نمی‌رسید. هیبت خلیفگی با این زن از هم بپاشید آداب و رسوم آن از میان برفت. دربار برای هر بی‌ادب باز بود، هر كس كه نزد مستكفی بار می‌یافت رو به روی او می‌نشست.
مستكفی وزارت به ابو الفرج سامری داد، ولی او جز نام وزیری نداشته، كارها به دست ابن شیرزاد بود. ابو عبد اللّه بن سلیمان را طبق شرط سابق به دبیری گمارد، به توزون خلعت همراه با گردن‌بند و دستبند داده، تاجی مرصع به جواهر بر سر او نهاد و او، پیش روی مستكفی بنشست. سپس با همان تاج و خلعت بر اسبی با زین جواهر نشان زرین سوار شده برفت. ابن شیرزاد و قاضی نیز خلعت یافتند ...
پس چون ابن شیرزاد كار بازگردانیدن دارائی بازرگانان را انجام داد، دانست كه این رفتار برای ابن سلیمان سنگین و ناگوار خواهد بود و او در بدبین كردن مستكفی خواهد كوشید. پس ابن شیرزاد به «توزون» گفت: این مردی مزور و بدمنش است و شایسته دبیری خلیفه نه. پس او را بركنار و سپس با برادر و پسرش بازداشت كرد و به شام فرستاد و مستكفی [ابو احمد فضل بن عبد الرحمان] شیرازی را كه شوهر دختر
ص: 109
به موصل رفته بود، امیر ابو حسین احمد بن بویه [نیز از اهواز] به واسط آمده بود. پس چون توزون با حمدانیان صلح كرده،* به پایتخت بازگشت، برای بیرون
______________________________
[ ()] «حسن» بود به دبیری گمارد.
IIM
: بنابر آنچه گذشت، درباره كور كردن متقی و به خلافت نشاندن مستكفی ما با دو گزارش روبرو هستیم.
الف: مشكویه در تجارب الامم (متن. خ 109- 112. ص 104- 108) آرد كه: ثابت از ابو العباس كه دوست توزون بود نقل كرد، كه: من [ابو العباس] عامل اصلی جریان بودم. او توضیح داد، كه چگونه ابراهیم ربنبذ [و به گفته ابن اثیر: زوبین‌دار] دیلمی ابو العباس را با «حسن» مادر زن فضل شیرازی وزیر آینده مستكفی آشنا كرد، پس «حسن» ابو العباس را با عبد اللّه [مستكفی خلیفه آینده] آشنا ساخت، پس ابو العباس، توزون را در خانه موسا بن سلیمان به مستكفی رسانیده در 14 صفر سال 333 پیمان بستند. ابو العباس می‌گوید: وساطت و سفارت در این جریان را «حسن» مادر زن شیرازی وزیر آینده مستكفی انجام داده است، كه پس از كودتا نامش را به «علم» تبدیل كرده سمت «قهرمانه» دربار مستكفی را یافت.
ب: صاحب عیون كه متن آنرا آمد روز ویراستار «تجارب الامم» در پاورقی ص 68- 72 و 75- 76 چ مصر 1915 م آورده گوید: ابو محمد فرغانی از «ذكا» مولای راضی خلیفه كه در سفر بازگشت متقی از رقه به بغداد در ركاب او بود و بازداشت و كور كردن او را دید، نقل می‌كند كه: عامل اصلی جریان زنی شیرازی به نام «حسن» است كه پیش از كودتا با مستكفی رابطه برقرار كرده و پس از آن «قهرمانه» دربار شده است.
این گزارش می‌گوید: حسن به وسیله ابن مالك دیلمی كه جوانی زیبا است و دبیر او ابو عبد اللّه ابن سلیمان، پیشنهاد كودتا را به «دكلا» دوست توزون نموده، این سه تن توزون را راضی كرده، در جزیره‌ای نزدیك خانه ابن طاهر با عبد اللّه [مستكفی خلیفه آینده] روبرو كرده، پیمان بسته‌اند.
در گزارش ب سخنان «ذكا» بیشتر بوی تعصب و عقده جنسی و ضد ایرانی دارد.
سخنان ابو العباس در گزارش الف به حقیقت نزدیكتر می‌نماید.
بانو حسن زنی شیرازی و سیاستمدار است كه برای افزودن نفوذ ایرانیان در دربار، با همدستی چند ایرانی دیگر متقی را به دست «توزون» بر می‌اندازند و مستكفی را بر تخت می‌نشانند، حسن به مقام قهرمانگی دربار با لقب «علم» گمارده می‌شود و آنرا تا پایان دوران خلیفگی مستكفی نگاه می‌دارد و پس از سرنگونی او حسن نیز بیچاره می‌شود.
ص: 110
راندن بویه در ذی قعده 332 به سوی واسط سرازیر شده، آگاهی یافت كه امیر ابو حسین احمد بن بویه در «سیب بنی كوما» فرود آمده است، پس در «قباب حمید» [1] لشكر توزون با وی رو در رو شده، نه روز جنگیدند، كه هر روز مقداری توزون پس می‌كشید و بویه پیش می‌آمد، تا آنكه توزون به نهر دیالی رسیده، از آب گذشته، در جانب بغداد فرود آمد و پل آنرا برید، احمد بن بویه نیز در ساحل روبرو ایستاد و آب میان ایشان را جدا می‌كرد، تا آنكه در روز یكشنبه چهارم ذی حجه امیر ابو حسین بویه به اهواز بازگشت.

سبب بازگشت بویه با پیروزی كه بر توزون داشت:

امیر ابو حسین بویه گله‌ای بزرگ از چارپایان و شتران به همراه می‌برد.
هنگامی كه راه می‌پیمود، گله را میان خود و دجله روان می‌داشت. چادری نیز به رسم دیلمان همراه می‌برد، كه برپا بودن آن نشانه جنگ و بركنده بودنش نشان گریز بود، هنگام رفتن به دیالی نیز گله او كه در كرانه نهر دیالی روان بود جلو افتاد و امیر نتوانست آنرا نگاه دارد. پس خواست چادر جنگ برپا كند نتوانست، چون فاصله میان گله و دیلمان فزونی یافت یاران توزون و عربهایش* به میانه دویدند و گله بی‌نگهبان بویه را غارت كردند. امیر ناچار به بازگشت و گریز شد و بسیاری دیلمان كوچ‌نشین به توزون پناهنده شدند. امیر راه بادورایا و باكسایا را پیش گرفته به اهواز رفت. كمبود آذوقه چنان بر امیر فشار آورد كه ناگزیر شد شب پیش از بازگشت
______________________________
[ ()] مقام قهرمانگی در آن روزگار مانند وزیر دربار زن و رابطی میان ملكه یا هر سیاستمدار زن با وزیر و دبیران و سرداران سپاه بوده است. پیش از بانو حسن «علم» شیرازی ما این مقام را برای «ثمل»- خ 5: 264، فاطمه و ام موسا خ 5: 81، زیدان خ 5: 84 و پس از او نزد «اختیار»، خ 5: 474 و خ 6: 407 «تحفه» می‌بینیم. برای شناخت ایشان، فهرست نامها دیده شود.
شاید ابو الفتوح رازی در سده ششم افسانه «حسنیه» (ذ 4: 97/ ذ 7: 20/ ذ 22: 302) را كه در «حلیة المتقین» چاپ شده است، از داستان این بانو گرفته باشد.
[ (1-)] این داستان دنباله خ 6: 88- 89 می‌باشد.
ص: 111
پنجاه شتر خود را كشته گوشتش را بیاران پخش كند و برای خودش گاوی بكشد، زیرا كه هنگام گریز سخت غارت شده بود و هفده تن از سردارانش به اسیری رفتند كه داعی علوی [1] و ابو بكر بن قرابه و بیش از یك هزار دیلمی در ایشان بود. روز گریز امیر بویه، توزون گرفتار صرع شده در خانه ماند و نتوانست او را دنبال كند.
باز گردیم به گزارش كار مستكفی باللّه: او وزارت را به ابو الفرج محمد بن علی سامری داد، ولی او از وزیری جز نام نداشت، كارها به دست ابو جعفر بن شیرزاد می‌چرخید. به توزون خلعت و گردن‌بند داده شد، تاجی مرصع به جواهر بر سرش نهادند و روبروی مستكفی بر كرسی بنشست و با همان خلعت و تاج و گردن‌بند و دستبند به خانه رفت. مستكفی در جستجوی فضل پسر مقتدر برآمد و او پنهان شد* پس خانه وی را ویران كرد [2]، فضل در همه دوره خلافت مستكفی پنهان می‌زیست.

آمدن ابو حسین بریدی به بغداد و پناهندگی او به توزون و كشته شدنش:

چگونگی حال ابو حسین را تا به بغداد آمدنش یاد كردیم [3]. پس چون به بغداد رسید با توزون دیدار كرد، ابو جعفر او را در نزدیكی خانه خودش، در خانه طازاد كه در كاخ فرج بر كرانه دجله بود فرود آورد. سپس ابو حسین از توزون خواست تا به او كمك كند، تا بصره را از برادرزاده‌اش ابو القاسم [4] باز پس گیرد، او وعده داد كه اگر آنجا را بگیرد مال بسیار به بغداد بفرستد. او
______________________________
[ (1-)] ابو عبد اللّه محمد بن حسن بن قاسم زیدی حسنی به سال 353 زیدیان با او بیعت كردند و مهدی لدین اللّه لقب گرفت و در 360 درگذشت احوالش در «عمدة الطالب» چ بمبی 1318 ص 61 و نسبش تا عبد الرحمان شجری در ص 69 همان كتاب آمده است.
(- خ 6: 89- 90).
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: هنگامی كه خانه ویران شد، علی بن عیسی گفت: امروز بیعت ولایت عهد برای او گرفتندMII : مطیع خلیفه آینده (خ 6: 124) است.
[ (3-)]M :- خ 6: 97، برای نسبت بریدی یا یزیدی- خ 6: 844.
[ (4-)]M :- خ 6: 98
ص: 112
خواستار رسیدن به مستكفی شد پس با توزون و ابن شیرزاد پیش او رفت، مستكفی خلعت رضامندی بدو داد و به خانه بازگشت. پس به برادرزاده‌اش ابو القاسم خبر رسید كه عمویت برای بصره كارشكنی می‌كند، او كسی را با پولهائی فرستاده كارش را با توزون و ابن شیرزاد درست كرد، تا بر امارت بصره باقی ماند و خلعتها برایش فرستاده شد. پس عمویش ابو حسین از كارشكنی كه آغاز كرده بود باز ماند.
ولی توزون نیز امید او را به زودی نبرید.

كشتن ابو حسین بریدی:

هنگامی كه ابو حسین از گرفتن كمك توزون برای بازگشت به بصره نا امید شد، برای گرفتن دبیری توزون، به جای ابن شیرزاد كوشش آغاز كرد.
چون ابن شیرزاد* آگاه شد بترسید و چند روز خشمگینانه در خانه نشست. توزون برای جلب رضایت، به او نامه نگاشت، پس او نیز بر ضد ابو حسین نقشه كشیده، روز شنبه ششم ذی حجه، ابو العباس وكیل خود را با صافی حاجب توزون فرستاده، ابو حسین بریدی را گرفته، به خانه صافی برد و شب یكشنبه او را كتك زد و زنجیر كرده، به دار السلطان پائین بردند. ابن شیرزاد بدترین بد زبانی را كرده گناهانش را برمی‌شمرد. یك هفته پس از گرفتاری بریدی ابو عبد اللّه محمد بن ابو موسای هاشمی فتوای فقیهان و قضات در هدر بودن خون بریدی را كه در روزگار ناصر الدوله فراهم كرده بود، به میان آورده، آن فقیهان و قاضیان را گردآورده در حضور مستكفی ابو حسین بریدی را با سفره خون [1] و جلاد شمشیر به دست حاضر كرد. پس هاشمی ایستاده متن یك یك فتواهای هدر بودن خون او را با صدای بلند می‌خواند و از دهنده فتوا می‌پرسید، آیا این فتوای تو است؟ و او می‌پذیرفت، تا بر همه بگذشت. ابو حسین بریدی نیز همه را می‌دید و می‌شنید، سرش بسته بود و
______________________________
[ (1-)]M . متن و احضر السیف و النطع ...
ص: 113
جلاد شمشیر برهنه بر دست داشت. چون همگی فقیهان و قاضیان حكم را تأیید كردند، مستكفی دستور* زدن گردنش را داد. بی‌آنكه بریدی اعتراض كند یا یك كلمه سخن گوید، گردنش را زدند، سرش را در دو طرف دجله در بغداد گردانیده به دار السلطان پس آوردند. تن او را نیز به داری [1] كشیدند كه «حدیدی» او چند روزی كه بر «دار السلطان» چیره شد، به آن بسته شده بود [2]، سپس یك چك خوانده شد بر عهده گهبذ بابت خرید بوریا و نفت به نه درم، برای سوزانیدن جنازه او، كه در نیمه ذی حجه انجام گرفت [3].
وزیر ابو الفرج سامری زندانی و سی هزار درم مصادره شد. پس مدتی كه نام وزارت بر او بود چهل و دو روز بود.
در این سال مستكفی از قاهر خواست، تا از دار السلطان بیرون شود و به خانه ابن طاهر [4] زندگی كند و او نپذیرفت. پس از ابو احمد فضل بن عبد الرحمان كه دبیر حسابدار خصوصی مستكفی بود خواست كه چاره كند. ابو احمد می‌گوید:
من به قاهر گفتم: به خانه من بیا و من تو را به خانه ابن طاهر نمی‌فرستم، او پذیرفته، از من پرسید: خانه تو در كدام سو است؟ من گفتم در «سوق یحیا» در
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: و این در «باب خاصه» كنار دجله رخ داد و این پایان كار آن سه تن بود و گناهان و ظلم ایشان را پوشانید. نیز می‌افزاید. توزون از ابو حسین ابن مقله سی هزار دینار به مصادرت بستد و او را آزاد كرد.
[ (2-)]M :- ن. ك: خ 6: 57.
[ (3-)] ابن حمدون در باب چهل و هفتم تذكره‌اش در سیر و اخبار و شگفتیهایش گوید:
در برخی «اوارجات» در باری، یك لیست هزینه چنین آمده است: آنچه به رسم هدیه چشم روشنی برای ابو الفضل جعفر بن یحیا (برمكی) عزتش افزون باد ... یكصد هزار دینار.
و در پایان لیست چنین آمده است: هزینه بهای نفت و بوریا و هیزم برای سوزانیدن جنازه جعفر بن یحیای برمكی، ده و اند درم.
IIM
: در تاریخ بیهقی چ. دكتر فیاض. ص 243 نیز یك چنین لیست دیده می‌شود برای ابن حمدون (495- 562)- ذریعه: 4: 26.
[ (4-)]M : برای تاریخچه دار ابن طاهر، ن. ك، خ 5: 59.
ص: 114
خاور دجله است. پس آرام گشت، پس از آنكه من پوشاكش را عوض كردم، به «طیار» من سوار شد. او قبلا یك لباده پنبه پوشیده بود و یك جفت كفش چوبی [قبقاب] به پا داشت. پس چون سوار «طیار» شد من او را به كرانه دیگر عبور داده* بی سر و صدا به ناویان اشارت دادم كه از جلو خانه من بگذرند. پس همینكه سینه «طیار» بر خاك [خانه ابن طاهر] نشست قاهر احساس كرده گفت: دارید مرا به خانه ابن طاهر می‌برید و خواست خود را به آب در اندازد من دستور دادم غلامان او را گرفته به اتاقش در خانه ابن طاهر كشانیدند. او در آنجا بماند تا روز آدینه به مسجد جامع مدینه منصور آمده دست به گدائی [1] دراز كرد، ابو عبد اللّه ابن ابو موسا هاشمی او را دیده منع كرد و پانصد درم به او داده به خانه‌اش باز گردانید.
در این سال گزارش رسید كه قومی كه «روس» نامیده می‌شوند و در ماورای خزرها جا دارند، به زمین آذربایجان تاخته «برذعه» را گرفته‌اند. اینان دین ندارند و تنها كشورگشایانی شكست ناپذیر هستند. جنگ افزار و پوشاك ایشان همانند دیلمان است، سخت جان و روئین تنانند. ولی مسلمانان، ایشان را درهم شكستند، بزرگی از ایشان نمانده است. مرزبان بن محمد بن مسافر در این راه كوشش بسیار كرد، كه در جایش گذشت [2].

سال سیصد و سی و چهارم آغاز شد

اشاره

در محرم این سال توزون در خانه‌اش در بغداد درگذشت. مدت امارت او دو سال و چهار ماه و هفده روز [3]، و مدت دبیری ابن شیرزاد برای او دو سال و شانزده
______________________________
[ (1-)]M : قاهر خلیفه سالهای 320- 322 كه نوبختی و حمدانی را زنده به گور كرد (- خ 5: 446) و موسیقی و آواز را قشری‌مآبانه تحریم نمود (5: 424).
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 107- 100.
[ (3-)]M : ابن اثیر: و 19 روز و مدت دبیری ابن شیرزاد را تنها سه روز كمتر از آن یاد كرده است.
ص: 115
روز بود. ابن شیرزاد خبر را در «هیت» دریافت كرد* او بدانجا رفته بود تا با ابو مرجا بن فیان درباره مالیات آنجا توافق كند، كه ابو مرجا به امید مرگ توزون و صاحب شدن آن بخش، پرداخت را به تأخیر انداخته بود [1].
با مرگ توزون سپاه مشوش شد، ولی پس از آن، بر سرداری ابن شیرزاد توافق كردند، در حالی كه ابو جعفر آنرا برای ناصر الدوله می‌خواست. پس ابن شیرزاد از «هیت» پائین آمد و چون در آغاز ماه صفر به باب حرب بغداد رسید در اردوگاه خود درنگ كرده، تركان و دیلمان به نزد او رفتند.
مستكفی باللّه خلعت‌هائی از پارچه سفید با خوراكی برای چند روز، برایش فرستاد.
روز آدینه دوم صفر، همه سپاه ریاست او را پذیرفته مراسم ایرانی سوگند و
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: ابو مرجا عمرو بن كلثوم پیشوای «هیت» به مبلغ هشتصد و پنجاه هزار درم با توزون صلح كرد كه سرانه از مردم شهر بستاند. ابن شیرزاد آنجا بماند تا آنرا بگیرد. باز در گزارش آن سال آرد: ابن شیرزاد از مردم برای تضمین مالیات دست خط گرفت، پس به ابو القاسم عیسی پسر علی بن عیسی كه آمده بود گفت: هزار دینار بر عهده پدرت بنویس! او نیز نوشت و برفت. پدرش پانصد را داد و سوار شده، به سوی شیرزاد آمد.
ابو زكریای سوسی و طازاد برای عذرخواهی به پیشواز او آمدند. علی بن عیسی گفت:
برای دیدار او آمده‌ام و در باقی مانده سخنی ندارم. آن دو رفتند و بازگشته گفتند:
توزون از دیدار شما شرم دارد. علی بن عیسی برگشت در حالی كه افسردگی او از عزلت بیش از افسردگی از پرداختها بود.
نیز همو آرد: تكین شیرزادی از یاران توزون به جزیره «بنی غبر» رفت و به «پل شاپور» برگشت. پس یاران را به واسط فرستاد و خود در بستانی به نوشیدن می‌پرداخت كه ناگاه سپاهیان بریدی فرا رسیده اسیرش كرده به بصره بردند. در ماه رجب ابو جعفر صیمری و معز الدوله وارد واسط شدند. و چون شنیدند كه توزون از بغداد به پائین می‌آید بیرون رفتند. سپس توزون به بریدی نامه نگاشته، واسط را به او واگذار كرد و او تكین را آزاد ساخت. مستكفی و توزون نیز به سوی بغداد بالا رفتند.
ص: 116
پیش كش ریحان [1] انجام شد و از ایشان برای خود بیعت گرفت. ابن شیرزاد برای مستكفی پیام داده، خواستار سوگند برای او در حضور قضات و عادلان شد، تا دلش آرامش یابد. مستكفی نیز انجام داد. سپس از او خواست تا دوباره در برابر سرداران ترك و دیلم سوگند یاد كند، پس این برای مستكفی گران آمد ولی باز انجام داد. پس ابن شیرزاد از اردوگاهش با ساز و برگ كامل برای سلام به خلیفه به «دار السلطان» آمد و با احترام بازگشت. ابن شیرزاد بر مواجب تركان و دیلمان بیفزود، ولی در پرداخت با دشواری روبرو شد، پس برای ناصر الدوله پیام داده مال خواست و وعده بازگردانیدن امارت را به ناصر الدوله داد. او برایش* مقداری آرد و سفته‌هائی به مبلغ پانصد هزار درم بفرستاد. ولی اینها برای آن اضافات بسنده نبود. پس وعده واگذاری امارت به ناصر الدوله را بشكست و خود همچنان بر جا بماند. پس داوری مدینه منصور را به ابو سائب قاضی واگذاشت و داوران دیگر نیز در برخی نواحی بغداد برقرار كرد [2]. و به مصادرت كردن اموال آغاز نمود. مواجب سپاهیان را بر دبیران، كارگزاران، بازرگانان و دیگر قشرهای مردم بغداد قسط بندی كرده، جاسوسان او در نزد هر كس از گندم یا دیگر آذوقه پس‌انداز خانواده آگاه می‌شدند، گزارش داده، فورا توقیف می‌شد. در رأس این جاسوسان دو تن بودند كه مردم ایشان را «هاروت» و «ماروت» می‌نامیدند. اینان سحرگاهان و اوقات خلوت، نزد ابن شیرزاد و به خانه مستكفی می‌رفتند و صدمه‌های سنگین بر مردم
______________________________
[ (1-)]M . متن: «علی رسم العجم». در خ 6: 78- 459 نیز چنین مراسم ایرانی دیده می‌شود، كه به سردار خود توزون و عضد الدوله، آس و ریحان پیشكش می‌كنند.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: مستكفی، قاضی ابن ابو شوارب را دستگیر و به سامره تبعید كرده، كارهایش را به دیگران داد، بخش خاوری را به ابو طاهر محمد بن احمد بن نصر و مدینه را به ابو سائب عتبة بن عبید اللّه واگذارد. دزدان در ماه ربیع الاخر وارد خانه ابو عبد اللّه بن ابو موسای هاشمی دادرس كرانه خاوری شده، خودش را كشته، اموالش را بردند، پس ابو سائب بجایش برقرار شد.
ص: 117
وارد می‌كردند. مالیاتها نیز سنگین شد، تا آنجا كه بازرگانان از بغداد می‌گریختند و ویرانی و فساد و تنگدستی افزایش یافت [1]. نیازمندی او را به مصادرت ابن عبد العزیز هاشمی و برادرانش نیز وادار كرد. دزدزدگی فراوان شد، تا آنجا كه چون یك دزد گیر می‌افتاد، پیش از آنكه به دست دولت افتد مردم او را می‌كشتند.
ابو جعفر بن شیرزاد، ینال گوشه را كارگزار معونتهای واسط و فتح لشكری را كارگزار معونتهای تكریت ساخت. فتح لشكری از تكریت به* موصل رفت و به ناصر الدوله پیوست، ناصر او را گرامی داشته، به همان كار تكریت از سوی خود بگمارد و باز گردانید. ینال نیز از واسط به امیر ابو حسین بن بویه نامه نوشت.
ابن شیرزاد، تكین شیرازدی را نیز به كوهستان فرستاد، در آنجا گروه علی ابن محتاج او را شكست دادند و او به بغداد برگشت.

گزارش آمدن ابو حسین احمد بن بویه [2] به بغداد:

گزارش رسید كه ینال گوشه به امیر ابو حسین احمد بن بویه پیوسته و امیر از اهواز به سوی پایتخت حركت كرده است. تركان و دیلمیان بغداد به هیجان آمده خرگاههای خود را به نمازگاه بیرون برده اردو زدند. ابو جعفر (شیرزاد) نیز خرگاه خود را نزد ایشان برد. سپس گزارش رسید كه امیر ابو حسین احمد بن بویه به-
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: واردات كاسته شد. نیز می‌گوید: خبر رسید كه میان سیف الدوله حمدانی و اخشید صلح شده سیف الدوله حلب و انطاكیه را بدو داده است و با میانجی‌گری- حسن بن طاهر علوی، دختر برادر اخشید، عبید اللّه بن طغج را به همسری گرفته است.
نیز گزارش رسید كه ابو عبد اللّه كوفی كه اخبارش گذشت در حلب درگذشته است.
[ (2-)]M : نسب‌نامه این نخستین ایرانی كه پس از افتادن تیسفون به دست عربها، دوباره آنرا به زیر پرچم خود آورد، در وفیات الاعیان ابن خلكان چنین آمده است: معز الدوله احمد ابن بویه پسر فنا خسرو پسر تمام پسر كوهی پسر شیر زیل كوچك، پسر شیر كوه پسر شیر زیل بزرگ، پسر شیرانشاه پسر شیر فنه (شاید: پناه) پسر شستان شاه پسر سسن فرو (شاید:
ساسان فر) پسر شروزیل پسر سسناد پسر بهرام گور پسر یزدگرد پسر هرمز كرمانشاه پسر شاپور ذو الاكتاف (وفیات ش 71 ج 1: 157).
ص: 118
«باجسرا» [1] رسیده است. نگرانی در بغداد فزونی یافت. مستكفی باللّه و ابن شیرزاد پنهان شدند.
پس امارت ابن شیرزاد سه ماه و بیست روز بود. چون تركان از پنهان شدن مستكفی آگاه شدند، به سوی كرانه باختری از دجله گذشته، براه موصل رفتند. همینكه تركان رفتند، مستكفی بیرون آمد و به دار الخلافه برگشت.
ابو محمد حسن بن محمد مهلبی [2] دوست امیر ابو حسین احمد بن بویه وارد بغداد شد و با ابن شیرزاد كه پنهان شده بود، به همان گونه دیدار و گفتگو كرد، سپس به دار السلطان رفته، با* مستكفی باللّه دیدار كرد. مستكفی از آمدن امیر ابو حسین احمد بن بویه خشنودی نموده گفت: من پنهان شدم تا تركان بر من تكیه نكنند و قدرتشان فرو ریزد و احمد بن بویه بی‌رنج پیروز گردد. پس چون روز
______________________________
[ (1-)]M : شهری در ده فرسنگی خاور بغداد (معجم البلدان یاقوت).
[ (2-)]M : ابو محمد، حسن بن هارون مهلبی ازدی وزیر معز الدوله بویه در سالهای (339- 352 ه-) است. او در سه شنبه 26 محرم 291 بزاد و، شنبه 24 شعبان 352 ه- درگذشت و در گورستان نوبختیان بغداد به خاك سپرده شد. (ابن خلكان. وفیات الاعیان، یاقوت.
معجم الادباء) او فارسی را با فصاحت سخن می‌راند و همین خود یكی از انگیزه‌ها بود كه معز الدوله، پس از مرگ صیمری او را به دبیری گمارد (خ 6: 166) و از سال 345 ه وزیر شد (خ 6: 214) زیرا صیمری در دوران، وزیری برای معز الدوله، كه عربی نمی‌دانست مترجمی استوار نیز به شمار بود (همدانی. تكمله طبری. پانوشت تجارب الامم خ 6: 146).
شعر عربی مهلبی پر از واژگان فارسی است كه خود او معرب كرده است، چون عربها نیازی به آموختن فارسی در آن دوران نداشتند، پیداست كه خاندان این وزیر ایرانی او از موالی قبیله از دو خاندان مهلب بن ابو صفره بودند، كه پس از چند نسل، نسبت خود را از «مهلبی الولاء» به «مهلبی النسب» برگردانیده‌اند. تبدیل این گونه نسبت ولائی به نژادی برای كسب حقوق اجتماعی بهتر و بالاتر در آن دوران بسیار بوده است كه نمونه‌هائی از آنها را دكتر مصطفی جواد در مقالتی گرد آورده است. پانوشت ج 1 ص 54 وثقات العیون.
ص 323 و انوار ساطعه. ص 197 و پانوشت خ 6: 167 نیز دیده شود.
ص: 119
شنبه یازدهم جمادی الاخر [1] شد، امیر ابو حسین [2] در اردوگاهش در باب شماسیه فرود آمده، بدیدار مستكفی باللّه رفته، مدتی پیش روی او ایستاد. پس برای مستكفی از او بیعت گرفته شد و سخت‌ترین سوگندها را یاد نمود. در این سوگند مصونیت ابو احمد شیرازی دبیر دربار و [مادر زنش] «علم» قهرمانه دربار و ابو عبد اللّه ابن ابو موسا [3] و قاضی ابو سائب و ابو العباس احمد بن خاقان پرده‌دار، همگی تضمین شده بود. حاضران مجلس نیز صحت این پیمان مستكفی و ابو حسین [بویه] را گواهی كردند. چون سوگند پایان یافت امیر ابو حسین از مستكفی اجازت خواست تا ابن شیرزاد را به دبیری گمارد، او امان داد و راضی شد. سپس امیر خلعت پوشید و كنیت گرفت و لقب معز الدوله یافت و برادرش ابو الحسن علی بن بویه به عماد الدوله و برادر دیگرش ابو علی حسن به ركن الدوله لقب گرفتند. پس دستور داد كه لقبها و كنیتهای ایشان بر سكه‌های دینار و درم زده شود. و او با خلعت به خانه مونس [4] رفت. پس دیلمیان و گیلكها و تركان به خانه‌های مردم سكنی گزیدند و زیان فراوان رسانیدند، و این رسم تا امروز بر جا ماند [5].*

دبیری ابن شیرزاد برای معز الدوله ابو حسین:

ابن شیرزاد نیز از پنهانگاه بیرون آمد و از معز الدوله دیدار نمود. كار خراج و گرفتن مالیات را به راه انداخت. امیر ابو حسین، ابو عبد اللّه حسین بن علی بن مقله را دستگیر كرد، زیرا كه نامه‌ای نوشته پایگاه ابن شیرزاد را خواسته بود.
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: جمادی الاولی. اشپولر گوید: 11 ج 1 آدینه بوده است (تاریخ ایران 1: 169).
[ (2-)]M . متن: ابو الحسن. تصحیح از مترجم است.
[ (3-)]M : متن: ام موسی. تصحیح از خ 6: 118 و 124.
[ (4-)] صاحب تكمله می‌افزاید: مدرسه «نظامیه» از جمله دار مونس است.
[ (5-)]M : ابن اثیر: معز الدوله روزی پنج هزار درم حقوق برای مستكفی مقرر نمود.
ص: 120

گزارش دستگیری معز الدوله مستكفی باللّه را:

انگیزه آشكار آن، چنین بود كه علم قهرمانه دربار میهمانی‌ای بزرگ بداد كه در آن سرداران دیلم را دعوت كرده بود. امیر معز الدوله علم را متهم نمود كه ایشان را برای گرفتن بیعت برای مستكفی باللّه گرد آورده است، تا ریاست معز الدوله را بر دیلمیان بشكنند و به او برگردانند. او از جرئت «علم» در واژگون كردن دولتها ترسیده بود، پس چون مستكفی، رئیس شیعه باب الطاق را كه شافعی نام داشت دستگیر نمود، و شفاعت اسپهدوست را برای وی نپذیرفت، وی آنرا در دل گرفته پیش معز الدوله رفته گفت، خلیفه به من پیام فرستاد كه او را پنهانی و ناشناخته با زیرپوش [1] دیدار كنم. این پیشامدها و انگیزه‌هائی كه آشكار نشد، سبب خلع او از خلافت شد.
روز پنجشنبه، هشت روز مانده از جمادی دوم [2]، امیر معز الدوله به دار السلطان آمد و مردم به عادت همیشه با او بودند. پس چون مستكفی باللّه بر تخت نشست و مردم بنا به مرتبت ایستادند، ابو جعفر صیمری و ابو جعفر بن شیرزاد* هر یك در جایگاه خود ایستادند، معز الدوله وارد شد و زمین به عادت همیشه بوسه داده، دست مستكفی را نیز بوسیده، بایستاد و پس از اندكی گفتگو بر كرسی بنشست. پس به دو فرستاده، كه یكی از خراسان و دیگری از سوی ابو القاسم بریدی آمده بودند، اجازت حضور داد. در این هنگام دو تن دیلمی درآمده، دستها به سوی مستكفی دراز كردند و با صدای بلند به فارسی سخن گفتند، او گمان كرد می‌خواهند دستش را ببوسند، پس دست خود را دراز كرد. ایشان او را كشیده بر زمین آورده، عمامه‌اش را بر گردنش انداخته كشانیدند. پس معز الدوله برخاست و مجلس برهم خورد، فریادها بلند شد، دیلمیان ابو احمد شیرازی و ابن ابو موسا را نیز دستگیر كرده به اندرون
______________________________
[ (1-)]M . متن: متنكرا فی خف و ازار ...
[ (2-)] اشپولر: 29 ژانویه 946 م.
ص: 121
داخل شده «علم» قهرمانه و دخترش [همسر ابو احمد شیرازی] را نیز دستگیر كردند.
گروهی به سوی در و پنجره گریختند، مردم چپاول شده آزار بسیار دیدند. [1] دیلمیان مستكفی را پیاده به خانه معز الدوله برده زندان كرده، «دار السلطان» را غارت كردند و هیچ چیز را در آن باقی نگذاردند و دوران خلافت او پایان
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله از ابن بهلول روایت می‌كند كه: چون با مستكفی سخن می‌گفتیم گوئی با یك جوانمرد سخن می‌گوئیم. او چالاك و بی‌شیله و ترفند بود، پیش از خلیفه شدن كبوتربازی می‌كرد، به باغستانها برای گردش و بازی رفته تیراندازی می‌نمود، از كنیزكان جز سیاه‌پوست بدو راه نمی‌یافت، و جز با مردان نمی‌نشست. معز الدوله در صدد برآمد كه با ابو الحسن محمد بن یحیای زیدی علوی بیعت نماید، صیمری، رأی او را زده گفت اگر با او بیعت كنی مردم خراسان و توده مردم شهرها را بر تو می‌شوراند و دیلمان تو را رها كنند و بدو پیوندند. بنی عباس خاندانی پیروزمندند، گاهی دولتشان بیمار شود و گاه بهبود می‌یابد، گاه سست و بیشتر نیرومند است. ریشه و بنیان استوار دارد، پس معز الدوله از آن اندیشه بگذشت. گویا آن مرد زیدی ناصر الدین اللّه ابو الحسن احمد بن یحیای هادی باشد ولی گویند او در سال 325 درگذشته و مدت حكومتش سیزده سال بوده است.
IIM
: ابن اثیر به همین اندیشه اشارت كرده گوید: بزرگترین انگیزه این رفتار با مستكفی آن است كه دیلمیان شیعی، عباسیان را غصب كننده خلافت دانند و انگیزه درونی برای فرمانبرداری از خلیفه ندارند. شنیدم روزی معز الدوله در مجلس شورای یاران رایزنی می‌كرد كه خلافت را از عباسیان به علویان باز گرداند، همگی آنرا درست شمردند، جز یكی از ویژگان كه گفت: نادرست است زیرا كه امروز ما با یك خلیفه سر و كار داریم كه تو و یاران تو او را ناشایست می‌دانید و هر آنگاه كه دستور دهی او را خواهند كشت، و هر گاه یك علوی را بر نشانی، تو و یارانت او را بر حق خواهید شمرد و هر گاه او به یاران تو دستور دهد ایشان تو را خواهند كشت. ن. ك: خ 5: 2/ و 49. چنانكه از پانوشت خ 6: 154 برمی‌آید در این جلسه اسپهدوست ایستادگی می‌كند كه باید خلافت را به علویان داد و صیمری او را متهم می‌نماید كه با این كار می‌خواهی «امیر الامراء» بشوی، پس به همین اتهام اسپهدوست در دژ «رامهرمز» زندانی می‌شود و در آنجا در می‌گذرد (- خ 6: 162). هندوشاه این جلسه را به صورت گفتگوی خصوصی یاد كند.
(تجارب السلف: 233). ابن اثیر در حوادث 337. گوید: اسپهدوست دائی معز الدوله بود و او را تحقیر می‌نمود و همین سبب زندانی شدن او شد.
ص: 122
یافت [1].
معز الدوله ابو القاسم فضل بن مقتدر باللّه را به دار الخلافه خواست. او روز پنجشنبه هشت روز از جمادی دوم سال 334 مانده به خلافت منصوب و برایش بیعت گرفته شد و «مطیع للّه» لقب یافت.

خلیفگی مطیع للّه و پیامدهای آن:

اشاره

* ابن شیرزاد مانند یك وزیر به كارهای او رسیدگی می‌كرد ولی نام وزارت نداشت. او ابو الحسن طازاد بن عیسی را به دبیری كارهای ویژه خود بگمارد.
مطیع للّه، ابو العباس ابن خاقان را به پرده‌داری گمارد. معز الدوله روزانه دو هزار درم برای او مقرر كرد و خلیفه شدن او را به جهانیان گزارش كرد.
میان امیر معز الدوله و ابو القاسم بریدی آشتی برقرار شد و بریدی به حكومت واسط گمارده شد. و بدهی خراج آنرا به یك ملیون ششصد هزار درم پذیرفته، ابو القاسم عیسی بن علی بن عیسی را به نمایندگی خود در پایتخت بنهاد.
چون ابن شیرزاد، برای تأمین كسر بودجه از امیر معز الدوله وام خواست، او دریافت كه كارها در هم ریخته است و بیم گریختن او هست، پس در برابر وسائل زرین و سیمین كه به شرط باز پس دادن به او سپرد، از وی گروگان خواست. ابو جعفر نیز ناگزیر برادر خود ابو الحسن زكریا را به گروگان داد.
چون شایستگی ابو الفرج بن [2] ابو هشام به گوش معز الدوله رسیده بود، او را
______________________________
[ (1-)] صاحب كتاب عیون گوید، مادر او كنیزی صقلبی (سیسیلی) بنام «مشغله اسباب بازی» بود، كه به «سوت‌زنی» شهرت داشت: عباس بن حسن او را به مقتدر هدیه كرده بود.
این كنیز برگ گل (سوسن) یا چیز دیگر را بر لب خود می‌نهاد و آهنگهای زیبا همانند آواز پرندگان گوناگون می‌نواخت.
[ (2-)]M : گفته‌های این مرد را ثابت بن سنان در كتاب تاریخ خود می‌آورد و مشكویه آنها را از آنجا به كتاب «تجارب الامم» نقل كرده است- پانوشت خ 5: 334.
ص: 123
به حضور پذیرفته با او آشنا شده، لطف نموده، روستاهائی ویران را بدو واگذار كرد تا آباد سازد. ثابت گوید، ابو الفرج به من گفت، كه من به معز الدوله گفتم:
ای امیر، تو درباره ابو جعفر بن شیرزاد لج كردی* چند بار برای دبیری او به خلیفه مستكفی مراجعه كردی [1] تا او اجازت داد تا به دبیریش بگماری، این نیز به دلیل هنرمندی او نبود، چه او نه در نامه‌نگاری كار كرده بود و نه در دیوان خراج، او تنها یك بار عهده‌دار دفتر هزینه‌ها و مدتی نیز دبیر «ابن الخال» بوده است، او ارزش متوسط دارد، دبیران پایتخت او را در شمار هنرمندان لایق نیاورده‌اند. معز الدوله به من پاسخ داد، تو راست گفتی، من از هر كس پرسیده‌ام همین گونه پاسخ شنیدم.
من هنگامی كه ریش او را دیدم گفتم: این مرد برای پنبه‌فروشی به، تا برای دبیری [2]، ولی من دیدم این مرد در بغداد به امارت رسیده و بر دستگاه خلافت چیره شده، هم پایگاه من و پادشاهان خود گردان است. سرداران پنداشته‌اند كه او شایسته سروری ایشان است و ایشان باید پیش او سر فرود آرند. من خواستم او را از این مقام پائین آورم، تا او را دبیر یكی از غلامانم، یا كارگزار یك شهرستان سازم.

جنگ معز الدوله با ناصر الدوله حمدانی: [3]

معز الدوله موسا پیاده [4] و ینال گوشه را به روز آدینه، نه روز مانده از رجب
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: چون ابن شیرزاد بر كارها مسلط شد، ابو الفرج بن ابو هشام پرسید: با چه چیز، او در تو راه یافت؟ او نه به درد نامه‌نگاری می‌خورد و نه گرد آوری خراج. او تنها مدتی عهده‌دار دیوان هزینه‌ها بود و مدتی دبیری هارون ابن الخال كرده است. مستكفی از تو خواست تا عزلش كنی و خواهش نمود و تو نپذیرفتی [او در پاسخ ابو الفرج] گفت: بلندی ریش او در اندیشه من جا افتاد.
نیز همو گوید: ابن نصر را از قضاوت در جانب باختری برداشت و ابن ابو شوارب را باز گردانید، ابن شیرزاد، ابن ابو موسا و «علم» قهرمانه را به چهل هزار دینار مصادره كرد و زبان ایشان را برید و ایشان را به مطیع للّه تحویل داد. ولی به ابو احمد شیرازی چون دوست كهن او بود كاری نداشت.
[ (2-)]M : متن: هذا بأن یكون قطانا اولی منه أن یكون كاتبا.
[ (3-)]M : عنوان از ابن اثیر است.
[ (4-)]M : متن، فیاذه.
ص: 124
به عكبرا فرستاد، تا پیشاهنگان او در یورش بر موصل باشند، ولی همینكه به راه افتادند ینال گوشه و ابن البارد بر موسا پیاده تاخته، بار و بنه او را غارت كرده، به ناصر الدوله [حمدانی] پناه بردند.
روز دوشنبه نهم شعبان ابو جعفر بن شیرزاد برادر خود ابو الحسن زكریا [بن یحیا] را تحویل داده خودش پنهان گردید.
* چهار روز مانده از شعبان، ناصر الدوله با تركان به سامره رسیدند و در عكبرا جنگ میان یاران معز الدوله و ناصر الدوله در گرفت. روز پنجشنبه چهارم رمضان، معز الدوله، خلیفه مطیع للّه را برداشته به عكبرا رفت. پس ابو جعفر شیرزاد از پنهانگاه به بیرون آمده [1] با ابو العطاف جبیر بن عبد اللّه ابن حمدان برادر ناصر الدوله دیدار نمود. او به بغداد آمده، به دروازه «قطربل» فرود آمده بود، كه ابو جعفر ابن شیرزاد و لولو و گروهی از عجم بدو پیوستند. مردم بغداد با او دیدار كرده، ابو جعفر بن شیرزاد به نمایندگی از ناصر الدوله كارهای مردم را اداره كرد، در حالی كه جنگ همچنان میان معز الدوله و ناصر الدوله در سامره و نواحی آن جریان داشت.
روز چهارشنبه دهم رمضان ناصر الدوله نیز به بغداد آمده در جانب باختری پائین‌تر از «قطربل» فرود آمد و خزاین خود را كه در زورقها بود بسوزانید، زیرا كه دیلمیان بر آنها چیره شده بودند. ناصر، ابو عبد اللّه حسین بن حمدان را بجای خود برای جنگ [در سامره] گذاشته بود. پس یاران معز الدوله از جانب خاوری سامره به كرانه باختری دجله رفته، به سوی تكریت بالا آمده، آنرا غارت كردند. [سپس در بازگشت گروهی از ایشان به سامره رفته آنرا چپاول نمود. سپس همگی به معز الدوله و خلیفه در جانب باختری دجله پیوسته، به سوی بغداد سرازیر شدند. در برابر ایشان ابو عبد اللّه حسین بن سعید بن حمدان با تركان در سمت خاوری دجله پائین می‌آمد. پس چون معز الدوله* در كرانه باختری به بغداد رسید، ناصر الدوله
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: شیرزاد به نزد ناصر الدوله رفته با سپاهی به بغداد بازگشت و آن جا را بگرفت.
ص: 125
از كرانه باختری به خاوری آمده، در رقه شماسیه نزد تركان فرود آمد.
ناصر الدوله بنام مطیع للّه خطبه نخواند و نام و كنیت او را در خطبه‌ها نیاورد. روز یكشنبه دو شب مانده از رمضان، ابو عبد اللّه حسین بن سعید [حمدانی] بر لشكریان دریائی معز الدوله بتاخت، مقداری را غرق كرده، اندی از وسایل آبی را بگرفت.
روز پنج‌شنبه دو شب از شوال گذشته ناصر الدوله پنجاه تن از دیلمیان همراه خود را به دنبال لشكری كه برای جنگ معز الدوله مجهز كرده بود، به كرانه باختری بغداد گذراند. پس چون اینان به خندق قطیعه ام جعفر رسیدند، با دیلمیان همراه معز الدوله به گفتگو پرداخته و برای لشكریان ناصر الدوله كه همراه ایشان بودند چنین وانمود كردند كه گروهی از دیلمیان معز الدوله می‌خواهند از خندق گذشته به ناصر الدوله بپیوندند. پس راه خندق را باز كردند تا ایشان بگذشته و در آنجا سلاح خود را بر ضد ناصر برگردانیدند، و ایشان را درهم شكستند. پس گروه یاران ناصر الدوله همگی بگریختند.
ولی قرمطیان همراه ناصر الدوله با تكین شیرزادی و دیگر سرداران او، گروهی از لشكر معز الدوله را در كرانه باختری، چنان در میان گرفتند كه معز الدوله توان به دست آوردن علوفه و خواربار نداشت و مردم كرانه باختری دجله دچار گرانی سخت و كمبود* آذوقه شدند. ابو جعفر صیمری نیز كه گرفتار كار جنگ بود، كارهای معز الدوله و رسیدگی به نیازهای او و همراهانش را به ابو علی حسن بن هارون واگذار كرده بود.
همین ابو علی برای من [1] نقل كرد كه یك كر [2] آرد سفید [3] را برای امیر معز الدوله
______________________________
[ (1-)]M : من- ابو الفرج بن ابو هشام (خ: 6: 125).
[ (2-)]M : متن: كر دقیق حواری.
[ (3-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: كر هفده قنطار دمشقی است. زیرا كه هر كر، سی و چهار «كاره» و هر «كاره» پنجاه رطل دمشقی است.
ص: 126
به بیست هزار درم خریدم. مردم نمی‌توانستند از كرانه باختری به خاوری و از خاوری به باختری بگذرند زیرا ناصر الدوله جلوگیری می‌كرد، به بار و بنه مردم زیان فراوان رسید، سربازان بر غلات دست انداخته، درو و خرمن كوبی كرده، به اردوهایشان می‌بردند. بهای نان در كرانه خاوری پنج رطل یك درم بود، زیرا قایق‌ها از موصل آرد می‌آوردند. در صورتی كه در كرانه باختری چنانكه گذشت گران بود و بهای نان در هنگام برداشت، یك رطل به یك درم و یك چهارم درم می‌رسید، آنهم اگر یافت می‌شد، زیرا كه ناصر الدوله نمی‌گذاشت آنچه از موصل می‌رسید، به جانب باختری برسد. عربهای وابسته بدو كه در كرانه باختری نیز پخش بودند، از رسیدن آذوقه به طرفداران معز الدوله جلوگیری می‌كردند.
ناصر الدوله به سال 331 دینار و درم‌هائی نیز به نام متقی للّه و ناصر الدوله و سیف الدوله سكه زد [1]، ابن شیرزاد، عیاران و توده مردم بغداد* را نیز برای جنگ با معز الدوله و دیلمیان برانگیخته، گروهی از ایشان را اجیر كرده بود [2]. او همه روزه سوار زبزب [3] های پر از تركان شده، در دجله بالا و پائین می‌رفت، ایشان دیلمیان را كه در كرانه باختری دجله بودند با نشاب می‌زدند. ناصر الدوله صافی توزونی را با هزار تن از آب گذراند تا معز الدوله را دستگیر كنند، پس اسپهدوست و ابو جعفر صیمری جلو او ایستادند و او را گریزاندند. ابو جعفر بن ورقاء كه با آن دو تن بود می‌گفت: من شنیده بودم مردانی هستند كه یك تنه برابر هزار تن بایستند و باور
______________________________
[ (1-)]M : و از معامله با سكه‌های مطیع جلوگیری كرد (ابن اثیر).
[ (2-)] صاحب تكمله گوید: ابن شیرزاد گروهی از عیاران را واداشته بود كه به دفاع از ناصر الدوله برخیزند پس «كافور» خادم معز الدوله به دست ناصر افتاده، او را به نمایش نهاد. معز الدوله نیز ابو الحسن [زكریا] بن شیرزاد را گرفته زنده زنده به صلیب آویخت، تا چون ابو جعفر شیرزاد، كافور خادم را رها كرد و معز الدوله نیز برادرش را رها ساخت.
[ (3-)]M : نوعی قایق- پانوشت خ 5: 59.
ص: 127
نمی‌كردم تا آنكه اسپهدوست را دیدم كه چگونه بر صافی و دار و دسته‌اش حمله‌ور می‌شد و همه را می‌گریزانید، آنگاه باور كردم.
معز الدوله در قطیعه ام جعفر، به ساختن پنجاه و اندی «زبزب» پرداخت و روز چهارشنبه سه روز از ذی حجه مانده، آنها را به دجله انداخت. جوانان معز الدوله در آنها نشسته با زبزب سواران ناصر الدوله می‌جنگیدند. ابو جعفر صیمری می‌گفت: خستگی و بیچارگی بر همه چیره شده بود، تا آنجا كه معز الدوله قصد گریختن به اهواز داشت. او بارهای خود را بست و گفت: راهی برای گذشتن از آب به خاور دجله بیابید، تا اگر توانستیم در آن سو كاری كنیم وگرنه به اهواز رویم. صیمری و اسپهدوست با نه تن، سحرگاه شنبه پایان ذی حجه، به جزیره‌ای كه* پهلوی «مخرم» است رفتند، تا به كرانه خاوری روند. پس ینال گوشه اندكی مزاحم ایشان شد، ولی ایشان و یاران به دنبالشان از آب گذشتند.

ترفندی كه بدان از آب گذشتند:

معز الدوله قایقهایی در صرات ساخته بود و شبانه آنها را به دجله انداخته، تا محله «ثمانین» پائین آورد كه تنگ‌ترین نقطه دجله است. پس با وزیرش صیمری و اسپهدوست قرار گذاشت كه این دو با دیلمان ویژه خود در اینجا از آب بگذرند، خود معز الدوله نیز چنین وانمود كرد كه می‌خواهد از بالاتر «قطربل» عبور كند، پس شبانه با گروهی بدانجا شد و در وقت مقرر بوقها را به صدا درآورده مشعلها را روشن كرده، برخی قایقها را با قلاب می‌كشیدند. دشمنان كه چنین دیدند بیشتر نیروی خود را برای جلوگیری از او به سوی بالا كشیدند و بدین شیوه صیمری و یارانش توانستند از آب بگذرند. صیمری نخستین كسی بود كه به آب زد. یارانش كه بیمناك شده بودند نیز، چون او را دیدند به غیرت آمده، دنبالش رفتند. سپس معز الدوله نیز به همین جا بازگشت. دشمن چون از ترفند آگاه شد زبزب‌های فراوان بیاورد تا جلو گذر ایشان را بگیرد و به جنگ سخت پرداخته،
ص: 128
دو «ركوه» [1] را غرق كردند، ولی در پایان، تركان گریخته، دیلمیانی كه به كرانه خاوری پیاده شده بودند فریاد می‌كشیدند. ینال گوشه كه شب را به می‌خوارگی گذرانده بود ترسید و نتوانست پایداری كند و گریخت و یارانش به باب شماسیه عقب نشستند*. لشكر ناصر الدوله درهم ریخت، ابن شیرزاد به او پیشنهاد كرد كه سوار شود و با دیلمیان از آب گذشته بجنگد. ناصر به او پاسخ داد كه گذشته چنین بوده است كه هر گاه من سوار شوم مردم می‌گریزند، پس تو سوار شو، ابو جعفر سوار شد ولی دید مردم سوار یك دیگر شده می‌گریزند و كسی در اندیشه دیگری نیست، پس خود او نیز بگریخت و ناصر الدوله نیز گریزان شد. دیلمیان بغداد خاوری را گرفتند [2]، سوختند و غارت كردند و گروه بسیار از عامه [3] مرد و زن و كودك كشته شدند. ترس مردم را به فرار وامی‌داشت زیرا در روزهای آشوب دیلمیان را زده و ناسزا گفته بودند و اكنون از پیروزی ایشان ترسیده، در آن گرمای سخت با پای برهنه بیرون دویده پیاده به سوی عكبرا می‌گریختند و در راه می‌مردند [4]. معز الدوله كه بر دو سوی بغداد چیره شد، با خوی نرمی كه داشت به مردم امان داده از كشتار و غارت جلوگیری می‌كرد، ولی سربازان دست بردار نبودند، او نیز توانائی جلوگیری نداشت، تا آنكه صیمری سوار شده برخی را كشت و برخی جوانان دیلمی را به دار كشید، خود او به گشت پرداخت تا توانست سپاه را آرام كند. اموال غارتی را كه ضبط كرد،
______________________________
[ (1-)]M : متن: ركوتین. زورق كوچك باخیك باد.
[ (2-)]M : ابن اثیر گوید: پس خلیفه در محرم 335 ه. به خانه‌اش بازگشت.
[ (3-)]M : شاید سنیان.
[ (4-)] صاحب تكمله می‌افزاید: گویند: زنی دیده شد كه می‌گفت: من دختر ابن قرابه یكی از سرمایه‌داران بزرگ بغداد [در فهرست دیده شود] هستم زیور و جواهر بسیار با من هست، كه بیش از هزار دینار می‌ارزد. اینها را بگیرید؟ كمی آب به من بدهید: كسی بدو پاسخ نداد تا بمرد، باز هم كسی یافت نشد كه جواهرات او را ببرد، هر كس تنها به خود می‌اندیشید.
ص: 129
ده میلیون دینار شد، زیرا كه بر حجره‌های بازرگانان و انبارهای ایشان نیز حمله شده بود.
ناصر الدوله و ابن شیرزاد و تركان* توزونی رو به بالا به عكبرا گریختند و چون به عكبرا استوار شدند، ناصر در پایان محرم 335 نامه‌ای به معز الدوله نوشته خواستار صلح شد [1]. ناصر الدوله این كار را دور از چشم تركان انجام داد، پس چون ایشان آگاه شدند در صدد دستگیری وی برآمدند، و چون خبر بدو رسید و از تصمیم ایشان آگاه گشت بامداد پگاه ایشان را رها كرده به موصل گریخت. معز الدوله نیز فتحنامه‌ها به نام مطیع للّه، به عماد الدوله و دیگران فرستاد.

ترفندی ناجور كه نباید بكار رود:

از شگفت‌انگیزترین پیشامدها آنكه مردی به خرگاه ناصر الدوله كه در باب شماسیه رو به روی اردوگاه معز الدوله بود در آمد. او به قصد كشتن ناصر شبانه دور از چشم نگهبانان و دربانان و خادمان، به چادر خوابگاه او كه در آن خفته بود وارد شده، جای سر او را بر متكا نشان كرد. پس برای خاموش كردن شمعی كه نزدیك او، از بیرون، چادر را روشن می‌كرد، به بیرون آمد و پس از خاموش كردن آن، دوباره بازگشت، تا چاقو را به گلوگاه او فرو كند. اتفاقا ناصر الدوله در خواب، پهلو به پهلو شده، سرش را برگردانیده بود. چون مرد در تاریكی بازگشت، چاقو را در جائی كه در ذهن خود نشان كرده بود فرو كرد. او شك نداشت كه چاقو را در گلوی ناصر فرو كرده است*، ولی چاقو به جای گلو در متكای ناصر فرو رفته ماند و مرد پنداشت كه ناصر را كشته است. او از خرگاه بیرون رفت و به كسی نگفت، چون ناصر بیدار شده چاقو را دید به دنبال مرد فرستاد و نیافت. پس مردم برای شادباش به نزد ناصر آمده تبریك می‌گفتند. مرد چاقوكش به نزد معز الدوله رفت به قصد تبریك
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله گوید: این نامه را با ابو بكر بن قرابه فرستاد.
ص: 130
داستان را گفت. معز الدوله كه چنین كسی را قابل اطمینان نمی‌دید او را به صیمری سپرد تا حبس كند. ولی صیمری او را بكشت.
در این سال گرانی بیداد كرده مردم بی‌نان ماندند، تا آنجا كه مردگان گندیده و علفها را هم خوردند. چون چارپایان سرگین می‌انداختند، گروهی گردآمده آنرا باز می‌كردند، تا اگر جوی در آن یافت شود بخورند. مردم تخمه قطونا [1] را در آب شسته، بر تخته آهنین پهن كرده، روی آتش بو می‌دادند و می‌خوردند و از این رو گروهی ورم روده گرفته، بیشترشان مردند و باقی‌ماندگان نیز مرده‌نما شدند. مرد و زن و كودك در كنار راه‌ها نیم‌مرده ایستاده، آنقدر ناله گرسنگی سر می‌دادند، تا می‌افتادند و می‌مردند. اگر كسی پاره نانی می‌یافت آنرا در زیر لباس می‌پوشانید وگرنه با زور از وی گرفته می‌شد.
شمار مردگان آن اندازه بود كه به دفن ایشان نمی‌رسیدند، سگها گوشت آنان را می‌خوردند* مردم گرسنه بسیار به سوی بصره به راه افتادند كه خرما بخورند ولی بیشتر ایشان در راه مردند، آنان كه رسیدند نیز پس از اندكی مردند. زنی هاشمیه را گرفتند كه پسری را دزدیده زنده در تنور انداخته سرخ كرده، برخی از گوشت او را خورده بود و داشت باقی را می‌خورد. پس گردنش را زدند. مردم خانه و عقار خود را به چند قرص نان می‌فروختند، میانجی نیز بخشی از نان را به دلالی می‌گرفت. زنی دیگر را نیز گرفتند كه بچه‌ها را می‌كشت و می‌خورد. این پدیده گسترش نیز یافت و چند زن آنچنانی را گرفته كشتند. هنگامی كه این فتنه فرو نشست، غلات تازه به شهر وارد شد و قیمتها بشكست.
هنگامی كه ابن شیرزاد پنهان شد، كارهای او را ابو جعفر به دست گرفت، سپس امیر معز الدوله و صیمری، حسن بن علی بن مقله را به جای ابو جعفر، بر كار خراج
______________________________
[ (1-)]M : هر دانه خوردنی و شاید: تخمه قطن پنبه باشد.
ص: 131
و گرفتن مالیات بگماردند [1].
در این سال دیلمیان بر ضد معز الدوله شوریدند، رو در رو، بدو بیراه به گوشش رسانیدند، تا پرداخت اموالی را در مدت معینی برای ایشان تضمین كرد. پس ناگزیر از خشونت با مردم شد، تا مالیات را از راه‌های غیر قانونی بستاند. برای این كار او دیه‌های خالصه سلطنتی، املاك فئودالهای فراری یا پنهان شده، مانند دیه‌های ابن شیرزاد، و نیز مالیات دولتی مناطق خرده مالكی را به صورت كنترات و تیول در اختیار سرداران و دوستان خود و تركانش بگذارد، تا آنجا كه بیشتر سواد عراق از دست كارگزاران و فرمانداران دولتی بیرون آمده به صورت اقطاع دربست [2] در اختیار فئودالها قرار داده شد*. و از منطقه‌های آزاد جز اندكی باقی نماند. پس نیاز به دفتر و دیوان، كاهش یافت، بیشتر دیوانها و دفترهای بازرسی آن، منحل [3] و در یك دیوان مركزی گردآورده شد.

فرایند بد این روش، ویرانی كشور و تباهی سپاه و بی‌نظمی بود [4]

هر گاه كشورداری، بر شیوه نادرست پایه‌گذاری شود، گرچه در آغاز كار پنهان بماند، با گذشت زمان آشكار خواهد شد، همچنان كسی كه با زاویه‌ای كوچك
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: پس ابن مقله، ابو زكریای سوسی و حسن بن هارون را دستگیر كرد و به ایشان دشنام گفت. صیمری گفت: تو غرضی جز انتقامجوئی از این دو نداشتی، پس معز الدوله ابو زكریای سوسی را آزاد كرد و چیزی از او نستاند، و از حسن بن هارون پنجاه هزار دینار بگرفت. او ابن مقله را نیز بركنار كرد و صیمری در كار تنها ماند. نیز گوید: در شعبان این سال بندهای دجله خالص «و نهروان» بشكست.
[ (2-)]M : متن: صار اكثر السواد مغلقا ... و بقی الیسیر من المحلول».
[ (3-)]M : متن: «و بطلت ازمتها». برای فرق «دیوان اصلی» و «دیوان ازمه» ن. ك پانوشت ج 5 ص 50.
[ (4-)]M : با همه پیچیدگی ناشی از كهنگی واژه‌ها، باز هم این بخش مانند بخشهائی كه در خ 6: 168- 170 و 229 تا 233 و 298 تا 303 خواهد آمد برخی از مسائل اقتصاد سیاسی و روانشناسی اجتماعی سده چهارم در ایران باختری و بین النهرین را روشن می‌سازد.
ص: 132
از راه جدا گردد، كه انحراف او در آغاز راه آشكار نباشد، و چون ره به درازا كشد، از سمت هدف دور شود، و هر چه دورتر رود فاصله‌اش از جاده افزون و نادرستیش آشكارتر و از خواست خود بیگانه‌تر شود.
چنانكه معز الدوله كارگزاری بیشتر سواد عراق را، در حال ویرانی و كمی درآمد و پیش از تعمیر آنها، به اقطاع (تیول) داد. سپس وزیران نیز از اقطاع داران رشوت گرفته، نسبت به برخی از آنان برای بركشیدن ایشان [1] و نسبت به برخی دیگر، برای خرسندی میانجی‌ها، ارفاق كردند و در نتیجه اقطاعها بر ملاكهای گوناگون به ارزشهای متفاوت واگذار گردید. پس از گذشت سالی چند، درآمد برخی بخشها به سبب آباد شدن و افزایش برداشت غله فزونی یافت، و از درآمد برخی دیگر با پائین آمدن نرخها كاسته شد. زیرا كه پیمان اقطاع سپاهیان در روزگار گرانی نرخ به سبب قحطی یاد شده [2] بسته شده بود. پس آنان كه درآمدشان افزایش یافته بود، از پیمان اقطاع خود دفاع كرده از تغییر ملاك قیمتگذاری [3] جلوگیری می‌كردند و آنان كه زیان دیده بودند، اقطاع خود را پس داده*، خواستار تعویض آن یا رفع كمبود آن بودند، شكستن پیمان اقطاعها، فراوان دیده می‌شد، سپاهیان اقطاع خود را ویران می‌كردند و آنها را به عنوان ویرانه به دولت پس می‌دادند و عوض آنرا از بخشهای پرسودتر می‌گرفتند. اقطاعهای پس داده شده به فئودالهائی واگذار می‌شد كه می‌خواستند سود و زیان را سرشكن نمایند و از آنچه هست بدون تغییر دادن آنها بهره برداری كنند، زیرا اقطاع گیرندگان وقتی به این اقطاعها بازگشته بودند كه ویران و درهم شده، ملاكهای قدیم قیمتگذاری [4] نابود و فراموش شده بود، با گذشت سالها درختها پوسیده، قناتها خشكیده، ابزارهای كار از میان رفته بود، پس به ناچار پیمانهای
______________________________
[ (1-)]M . متن: «اخذوا المصانعات ...»- پانوشت خ 6: 332
[ (2-)]M :- خ 6: 134- 135.
[ (3، 4-)]M متن: «العبرة ... العبر القدیمة ...» چنانكه در خ 6: 168: «مال العبرة ...» به كار رفته است.
ص: 133
نوین اقطاع را با وضع موجود كه در حداكثر پستی و كم ارزشی بود می‌بستند.
بار همه این دشواریها نیز بر دوش كشاورزان بینوای بومی سرزمین بود، كه برخی از آنجا گریخته، برخی به زیر بار كمر شكن زندگی خرد شده، برخی برای امان یافتن از شر فئودال، زمین خود را بدو واگذارده، به كارگر كشاورز تبدیل می‌شدند.
روستاها از آبادانی باز ماند، دیوانها بسته شد، دفترداری و كارگزاری نابود شد. دبیران دانا مردند و گروهی ناآشنا، روی كار آمدند، كه چون به یكی از ایشان كاری واگذار می‌شد، بیگانه و جلف می‌نمودند. اقطاع گیرندگان، تنها وابستگان و نمایندگان خود را بر سر كار می‌گماردند. پس در آنچه به دست ایشان رخ می‌داد دقت نمی‌كردند و راه بهتر برای بهره برداری بیشتر، جستجو نمی‌كردند، دارائی خود را به راه نادرست كنترات می‌دادند* و زیان حاصل را، با زور بر پیمانكار خود تحمیل می‌كردند. چون بخشها [1] از دست دولت بیرون شده بود، كارگزاران آنها را رها كرده بودند، قدرت دولت تنها به اندازه‌ای بود كه مبلغ مورد نیاز هزینه را تعیین كند و آن را بر پیمانكاران به گونه‌ای قسط بندی كند كه توانائی پرداخت داشته باشند. ولی تازه اگر آن نیز پرداخت می‌شد، به راه درست مصرف نمی‌گشت، ناظران به حوادث كمتر توجه داشتند. عادت بر آن بود كه خوب را بردارند و بد را وا بگذارند و عوض آنرا از دولت بخواهند و آنچه را به دست ایشان ویران شود به دولت پس بدهند.
معز الدوله اداره هر بخش را به یكی از ویژگان دیلمی خود واگذار كرده، هم مسكن او و هم منبع درآمد او بود. گرد او را نیز مشتی كارمندان [2] دغل فرا گرفته بودند، كه هدف هر یك از ایشان نوید دادن و امروز و فردا كردن بود، تا بدهی‌ها را سال به سال عقب بیندازند. او بخشهای آزاد بیرون از تیول‌ها را به دو قشر از مردم
______________________________
[ (1-)]M : متن: لخروج الاعمال عن ید السلطان ...
[ (2-)]M . متن: المتصرفون الخونة ...
ص: 134
واگذار می‌كرد، نخست سرداران سپاه، دوم دراعه [1] پوشان. سرداران تنها به اندیشه پر كردن جیب و تأمین سود بیشتر و ادعای سوخت شدن و درخواست كسر كردن بودند.
اگر تحصیلدار دولت بر ایشان سخت می‌گرفت دشمنی می‌ورزیدند. و هر گاه ثروتمند و مالك بزرگ می‌شدند، كارشان به قیام و خروج می‌انجامید. و اگر نسبت به آنان سست می‌گرفتند، آزمندی ایشان فزونی می‌یافت و پایانی نداشت.
ولی دراعه‌پوشان [1]* در فریب دادن دولت و اندوختن دارائی از سپاهیان زرنگ‌تر بودند. در معاملات با یك دیگر تیزبین بوده رشوتها را می‌دادند و پارتی‌ها را نگاه می‌داشتند، تا آنجا كه لزوم یك نواختی قانون برای همه مردم آشكار شد.
سالی چند كه می‌گذشت بر خودكامگی اقطاع داران نسبت به زیردستان افزوده می‌شد، مستضعفان را بر خلاف قانون مصادره می‌كردند، در معاملات به تناسب حال، هر كسی را مغبون می‌كردند، زورمندان را در مالیات تخفیف می‌دادند و پیشكشهای و رشوتها می‌ستاندند. تكیه‌گاه فراریان از مالیات و سخن‌گو و مدافع ایشان در برابر دولت بودند. مستضعفان را می‌چزاندند. تا آنجا كه: شكایت بردن به دیوانها، مشورت دادن به كارگزاران، رسیدگی به دادخواهی و گوش فرادادن به پند دبیران، یك سر منسوخ گشت. حسابرسی از پیمانكاران بدان [2] منحصر شد كه ارقام یاد شده در پیمان‌نامه را بسنجند، كه كدام پرداخت شده و كدام مانده است. با چگونگی رفتار پیمانكار با كشاورزان كاری نداشتند، كه آیا دادگرانه یا ستمگرانه بوده است؟
آیا آن بخش را آباد، یا ویران كرده است؟ و به اینكه او مالیات غیر قانونی گرفته، اموالی را به ناحق مصادره كرده، بر خلاف معمول برداشت نموده، هزینه‌های غیر واقعی ثبت كرده، دبیری را كه به یكی از آن زشتیها اعتراض می‌كرد، اگر ثروتمند می‌بود مجازات و بیچاره كرده، یا كشته یا در یك تبانی با رقیبش او را به معامله
______________________________
[ (1-)]M متن: «اصحاب الدراریع» گویا مقصود صاحب منصبان عالی مقام اداری دولت باشد. مانند قضات و دبیران و فرمانداران. برای دراعه دبیر و قبای وزیر- خ 6: 308.
[ (2-)] متن: محاسبه الضنمناء ...
ص: 135
گذاره است* و اگر بینوا می‌بود، او را با مزدی اندك راضی كرده است، توجه نمی‌كردند. آری این خود فروخته به همكاری با دشمن درآمده، نیز شایسته نكوهش نیست، زیرا كه دولت به هنگام ترس او را پشتیبان نبود، و در آنچه می‌گفت نیز به یاریش نمی‌رفت.
چنین بود وضع، در بخش درآمدها. در بخش هزینه‌ها نیز، در همان حال كه افزایش می‌یافت، بازار دبیران تخته شد، بازرسی آنها از میان رفت، و مسائلی كه جای گفتگو بسیار دارد، پدید آمد كه آوردن برخی از آنها مستلزم آوردن برخی دیگر است و من به ناچار به آوردن برخی از آنها بسنده كردم، تا به درازا نكشد.
معز الدوله درباره غلامان خود نیز تندروی كرد، اقطاعهایشان را گسترش داد، در بالا بردن درآمدهایشان اسراف روا داشت، تا از پس‌انداز، برای روز مبادا، باز ماند، زیرا كه هزینه‌هایش پی در پی افزایش و درآمدش كاهش می‌یافت، تا دچار كسر بودجه مضاعف شد كه مرز نداشت و هندسی تصاعد می‌یافت، پس با گذشت سالها، به كاهش حقوق دیلمیان در برابر تركها انجامید، كه این خود موجب رقابت آنان گردید. تركها به او نزدیك شده، پشتیبان او بر ضد دیلمیان شدند. او به تركها رسیدگی می‌كرد و درباره دیلمیان كوتاهی می‌نمود. تا بدبینی را پدید آورد و هر دو گروه را فاسد كرد، تركها را از راه آزمندی* و دیلمیان را از بینوائی. تخمه آشوب را در ایشان كشت و با آن رفتار آبیاریش كرد، تا در این زمینه پیشامدهائی را پدید آورد كه كوتاه شده آنرا خواهم گفت.
در این سال چشمان «علم» قهرمانه دربار را میل كشیدند و سپس زبانش را بریدند.
گزارش نیز رسید كه نوح [سامانی] [1] فرمانروای خراسان برادران ابو علی
______________________________
[ (1-)]M : نوح پسر نصر پسر احمد سامانی، كه پس از قیام تركان سنی علیه پدرش نصر و زندانی كردن او، به تخت نشست. ن. ك خ 6: 85 پانوشت.
ص: 136
ابن محتاج [1] را دستگیر كرده برخی از آنان را كشته است.

گزارش داستان:

پس از آنكه ابن محتاج سردار سپاه [سامانی] خراسان، با وعده گشودن ری، كه به فرمانروای خراسان داده بود، از جنگ با ركن الدوله گریخت، فرمانروایش «ابن ملك» و گروهی همانند او را، با سپاهی گران و مجهز، به كمك او فرستاد. ركن الدوله در یك نامه از برادرش عماد الدوله كمك خواست.
عماد الدوله به او پاسخ داد كه: ری را رها كرده به سوی من آی، كه در این كار ترفندی دارم. ركن الدوله نیز چنان كرد. و سپاه خراسان به ری درآمد. پس عماد الدوله در نامه‌ای كه مخفیانه به نوح [سامانی] فرمانروای خراسان نوشت، كم سودی ری را با هزینه گزاف لشكركشیهای بزرگ و بیهودگی ستیز میان ایشان را گوشزد نمود، پیشنهاد كرد تا برای برداشتن هر گونه بیم از میانه، منطقه ری را بیست ساله به او واگذارد، و سالانه مبلغ صد هزار دینار بیش از آنچه با ابن محتاج پیمان بسته است از وی بگیرد، افزون بر آنكه [سامانی] خراج یك سال را نیز جلو بستاند* [عماد الدوله] خواستار شد كه [سامانی] كسی مورد اعتماد را بفرستد تا مال را بستاند و قرارداد را امضاء كند. تا از آن به بعد عماد الدوله [بویه‌ای] بر ضد ابن محتاج [به سامانی] كمك كند تا پیروز شود، هنگامی این نامه به نوح بن نصر [سامانی] رسید كه میان او و ابن محتاج بدبینی رخ داده بود، وی به اندیشه گرفتن مال، با همكاران خویش كه همگی از دشمنان ابن محتاج بودند رایزنی كرد، و همگی به پذیرش مال عماد الدوله رأی دادند. پس نوح آنچه پنهان می‌داشت آشكار كرده،
______________________________
[ (1-)] ابن محتاج م 344 ه- (خ 6: 213) یكی از فرماندهان سپاه سامانی است كه در پی قیام تركان سنی متكی به بغداد، علیه نصر بن احمد و دست‌نشاندگی نوح و كشتار گنوسیستهای مسلمان به سال 330 ه-. به سوی آل بویه و مرداویج و وشمگیر رو آورد.
در نتیجه رقابتهای این گروه‌ها، همگی در برابر بغداد شكست خوردند.
ص: 137
برادران علی بن محتاج و خانواده و وابستگان او را دستگیر كرد و برخی را بكشت و علی بن موسای «زرار» را كه از وابستگان و سرداران بزرگ او بود به وسیله جمازان بنزد عماد الدوله فرستاد. عماد الدوله نیز با گرمی از او پذیرائی كرد، پیشكشها داد ولی در آنچه برای آن آمده بود سست آمد، تا به ابو علی بن محتاج نامه نوشته، از آمدن این فرستاده و خواست او آگاه كرد ولی تأكید كرد كه او بر دوستی خود پا برجا است و از خیانت نوح بیم دارد. ابن محتاج كه چنین دید، كسی را نزد ابراهیم بن احمد [سامانی] كه عموی نوح است، و در موصل به عنوان یكی از سرداران ناصر الدوله [حمدانی] كار می‌كرد، فرستاده گفت: فرمانروائی خراسان را از آن او می‌داند و از یارانش برای او بیعت گرفته است، تا با او بر ضد نوح بجنگند. ابراهیم بن احمد را این پیشنهاد خوش آمده، از ناصر الدوله اجازت خواست* كه برود. ناصر گفت: ما داریم به بغداد می‌رویم، صبر كن تا برسیم، آنگاه خلیفه از كاخ خود در آنجا تو را فرمان و درفش دهد و خلعت پوشاند، چنین فرمان برای تو با ارزش‌تر است و تو را نیرومندتر خواهد كرد. این پیشامد در اواخر روزگار مستكفی باللّه بود. چون انتظار ابراهیم بن احمد [سامانی] در موصل به درازا كشید، برای مستكفی آن پیشامد [1] رخ داد و ناصر الدوله به بغداد سرازیر شد، فرستادگان ابو علی بن محتاج به سوی ابراهیم [سامانی] پی در پی می‌آمدند، ابراهیم با هفتاد غلام در تكریت از آب گذشت، به سوی «دقوقا» [2] و از آنجا به راه خراسان رفت.
سپس نامه او از ری برای ناصر الدوله رسید كه دارد به نیشابور می‌رود، تا با پسر برادرش نوح بن نصر بجنگد. ناصر الدوله نیز خلعتهای سلطانی و درفش فرماندهی را به نمایندگی از خلیفه مطیع للّه به وسیله خجخج میل كشیده [3] برای ابراهیم فرستاد
______________________________
[ (1-)]M : گرفتاری و كور شدن مستكفی به دست معز الدوله (خ 6: 123).
[ (2-)]M : میان اربیل و بغداد (معجم البلدان).
[ (3-)]M : امیر ترك شریك بجكم در ترور مرداویج. (خ 5: 486) كه توزون چشم او را میل كشید و كور كرد. (خ 6: 79).
ص: 138
ولی مردم آنرا به بدشگونی [1] گرفتند، كه كارش درست نخواهد شد.
چون خبر آمدن ابراهیم [سامانی] از موصل به ابو علی بن محتاج رسید، برای دیدار او به همدان آمده با وی پیمان بست كه پیرو و فرمانبر او باشد و جز نیكی او نخواهد. پس با هم به ری آمده، از آنجا به سوی خراسان شدند. ابن محتاج نامه‌ای به ركن الدوله نوشت، كه دارم به خراسان می‌روم و ری را برای تو آزاد كرده‌ام. عماد الدوله نیز نامه‌ای به ركن الدوله نوشت كه فورا به ری برود.
خراسان نیز در این هنگام بر نوح بن نصر سامانی می‌شورید.

ترفندی كه عماد الدوله در این هنگامه به كار بست:

چون عماد الدوله در به هم زدن میان ابن محتاج و فرمانروایش [نوح سامانی] پیروز شد و دشمنی میان ایشان آشكار گشت*. زرار فرستاده [2] فرمانروای خراسان را با نامه‌ای به نزد نوح سامانی پس فرستاده در آن چنین گفت:
«اكنون پیش بینی من درباره بد اندیشی ابن محتاج و كوشش او بر ضد تو آشكار شده است. هنگامی كه من دانستم كه ابن محتاج می‌خواهد با كمك عمویت ابراهیم با تو بجنگد، من برادرم ركن الدوله را نزدیك ایشان فرستادم تا هر گاه سپاه شما در جنگ با عمویت و ابن محتاج نیاز داشت به ایشان كمك كند.» از سوی دیگر نیز نوح سامانی با همه یاران و پیروان و سپاهیانشان، به نیشابور آمدند. ابراهیم و ابن محتاج بر او تاخته او را شكستند و ابراهیم بن سیمجور و منصور بن قراتكین و بسیاری از سرداران او را اسیر كردند و بیشتر سپاهیان وی پناهنده شدند. نوح ورشكسته با حالی زار و نزار و سرگردان تا سمرقند گریخت.
ابراهیم بن احمد سامانی در سال 335 به بخارا [پایتخت پدرانش] درآمده همه
______________________________
[ (1-)] شاید، بدشگونی در نظر مردم، ناشی از همكاری با قاتل مرداویج باشد، كه دوستی مردم نسبت بدو، در چهار فرسنگ پیاده روی، در تشییع جنازه‌اش (خ 6: 487) آشكار است.
[ (2-)]M - خ 6: 142.
ص: 139
گنجینه‌ها و پس‌اندازها را تصرف كرد. ابن محتاج فتحنامه خود را برای عماد الدوله بویه‌ای فرستاده، خواهش كرد تا خلعت و فرمان سلطانی برای فرمانروائی ابراهیم ابن احمد سامانی بر خراسان صادر گردد.

گزارش پایان كار ابراهیم [سامانی] و ابن محتاج با نوح بن نصر [سامانی]، پیشامدهائی كه تاج و تخت نوح را، در زاد و بومش به او بازگردانید:

پیش آمد چنین بود كه ابراهیم سامانی به سخنان حسودان دشمن ابو علی ابن محتاج گوش فرا می‌داد، كه می‌گفتند: ابن محتاج از ابراهیم [سامانی] برای گرد آوری سپاه خراسان به گرد خود استفاده كرده است، او همینكه بر نوح چیره شود ابراهیم را نیز برخواهد انداخت، پس بهتر است كه او را بپاید. ابراهیم كه این سخن بر دلش نشسته بود، پسران سیمجور و قراتكتین را بی‌مشورت با ابن محتاج آزاد كرده، خلعت پوشانید. ابن محتاج از این رفتار بیمناك شده، خود را از ابراهیم جدا دید. پسر سیمجور و قراتكین توانستند سپاه خراسان را به سوی خود بكشانند و با نوح در پنهان نامه‌نگاری كنند. پس نوح به مرزهای خراسان آمده، لشكری فراهم كرده، مالهائی اندوخته به بخارا بازگشته، آنرا بگرفت و عموی خود [ابراهیم] را گرفته میل كشیده، گروهی از خاندان سامانی را نیز كور كرد.

ترفندی كه نوح سامانی را بر عمویش و سپاه او پیروزی داد:

روزی ابراهیم [سامانی] و ابن محتاج به بیرون بخارا رفته، در جائی به نام ریگستان اردو زده بودند كه ناگهان فریادی از میدان كنار كاخ امیرنشین بخارا بلند شد كه: نوح پیروز است [1]. پس مردم گرد صدا فرا آمدند و نوح بر عموی خود ابراهیم تاختن گرفت. این یورش را ابن ابو داود رهبری می‌كرد. او برای دلگرمی یارانش اعلام می‌كرد كه كمكهای فراوان برای ایشان در راه است و شب هنگام خواهند رسید* جنگی كه در آن روز آغاز شد و به زیان نوح پیش می‌رفت، تا
______________________________
[ (1-)] متن: نوح یا منصور!
ص: 140
شب ادامه یافت. او بخشی از سواران سپاه را به بیرون فرستاده دستور داده بود، از شهر دور شوند، سپس در ثلث پایان شب، تنبك و طبل و بوقها را به صدا درآوردند و به صورت سپاه كمكی، به اردوگاه حمله برند. ایشان نیز چنین كرده، تا بامدادان به اردوگاه می‌آمدند. چون صبح فرا رسید و برای جنگ صف‌بندی كردند، دیلمیان كه با ابراهیم بودند تسلیم شدند و گروهی از یارانش گریختند، ابو علی بن محتاج نیز بگریخت، نوح بر ابراهیم دست یافته و با وی چنان كرد كه گفتم.
در این سال ابو بكر محمد بن طغج اخشید درگذشت [1] و پسرش ابو القاسم «انوجور» بر جای وی نشست. پس كافور سیاه پوست كه خدمت‌گزار اخشید بود بر دولت چیره گشت. در این سال نیز علی بن عیسی در نود سالگی درگذشت [2].
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله افزاید: ابن طغج در جنگ خیلی ترسو بود چهارصد تن سپاهیان او بودند ولی پنجهزار برده داشت كه شبها نگهبان او بودند. هر گروه هزار نفری یك نوبت چادر او را می‌پائیدند، باز هم گاهی از ترس، می‌رفت و در چادر فراشان می‌خفت. تنوخی گوید:
راضی [خلیفه] به ابو بكر محمد بن طغج امیر مصر لقب اخشید داد.
زیرا كه او از فرغانه بود و شاهان فرغانه «اخشید» خوانده می‌شدند چنانكه رومیان شاه خود را «قیصر» و فارسها كسری [معرب خسرو] و «شاهنشاه» و مسلمانان «امیر المؤمنین» می‌خوانند، شاه اشر و سنه «افشین» و شاه خوارزم «خوارزمشاه» و تركان «خاقان» و گرگانیان «صول» [M: معرب چول. (ابن خلكان. در ابراهیم صولی)] و آذربایجانیان «اسپهبد» و طبرستانیان «سالار» خوانده می‌شود.
ابو بكر بن اخشید مذهب جبائی [معتزلی] داشت. جد او در نزد معتضد لقب «اخشید» داشت. پس لقب به فرزندانش رسید، زیرا كه از اولاد شاهان «فرغانه» بود.
جبائی خود محمد بن عبد الوهاب بن سلام ابو علی بزرگ معتزله در 303 درگذشت (تاریخ اسلام).
[ (2-)] صاحب تكمله، از گفته: هلال بن محسن آرد: ابو علی بن محفوظ گفت: هنگامی كه معز الدوله و ابو جعفر صیمری وارد بغداد شدند، ابو الحسن علی بن عیسی خواست به پاس بزرگداشت. به دیدار او رود، پس از در خانه خود به كرانه دجله فرو آمد، تا در سمیریه [نوعی قایق] سوار شود. اتفاق را ابو جعفر صیمری و من و برادرم و ابو الحسن طازاد بن عیسی در یك طیار (نوعی قایق بهتر- خ 5: 59) نشسته می‌رفتیم. صیمری پرسید: او كیست؟
ص: 141

سال سیصد و سی و پنجم آغاز شد:

اشاره

چون كار بغداد برای معز الدوله در این سال راست شد خواست از امیر
______________________________
[ ()] ما گفتیم وزیر [پیشین] ابو الحسن علی بن عیسی است. صیمری به ابن طازاد گفت: ما را نزدیك او ببر و از او بخواه به طیار ما بیاید. ما نزدیك او شده سلام گفتیم و ابو الحسن بن طازاد پرسید: سیدنا به كجا می‌روند، وزیر [پیشین] پاسخ داد: جوانان به من گوشزد كردند كه برای انجام وظیفه به دیدار امیر تازه وارد روم، و من برآنم. طازاد گفت: تشریف بیاورید با «طیار» برویم كه بهتر است. او نپذیرفت، تا پس از اصرار ما و پسرش ابو نصر كه همراه بود نرم شده به نزد ما آمد. صیمری برخاسته جای خود بدو داد و از ما خواست او را معرفی نكنیم.
ابو نصر كه صیمری را شناخته بود می‌خواست به پدرش بفهماند، دستور صیمری مانع شد، ما سر بالا رفتیم تا به دروازه «شماسیه» اردوگاه معز الدوله رسیدیم و طیار ما به بندر در آمد. صیمری به علی بن عیسی گفت: شما نشسته باشید تا من بروم به نزد امیر خبر شما را برسانم و اجازت حضور خواهم. او گفت خدا عمرت دراز دارد، گویا با امیر دوستی داری، گفت: آری و به بالا رفت. پس از رفتن او ابو نصر به پدر گفت: این استاد ابو جعفر صیمری است، پدر كه ترسیده بود گفت: پس چرا نگفتی، تا انجام وظیفه نمایم، گفت: حاضران مانع شدند و او بر سر طازاد فریاد كشید: خیر نبینی چرا با مردم چنین رفتار می‌كنی، طازاد گفت: ای سرور من، به خدا ارباب خودش دستور داد و من نتوانستم خلاف كنم، او گفت: انا للّه و انا الیه راجعون و سخت درهم شد. سپس پرسید: این دو كیستند، و به من و برادرم اشارت رفت، طازاد گفت: دو فرزند محفوظ هستند، پس او را شناخته گفت: همانكه با جعفر ابن فرات كار می‌كرد؟ گفتند: آری. او گفت جعفر بن فرات كارگزاری ستمگر بود.
چون صیمری به نزد معز الدوله رسید او را در حال میخوارگی دید، پس چیزی نگفته بازگشت، علی بن عیسی از جا برخاسته احترام گذاشت و گفت: یاران در پنهان داشتن مقام استاد به من ستم كردند، تا من در انجام وظیفه احترام كوته آمدم، و از این پیشامد معذرت می‌خواهم، صیمری گفت: سیدنا كدام كوتاهی خدا به شما خیر دهاد! و سپس به طازاد رو كرده گفت، مگر نگفتم مرا معرفی مكن! طازاد گفت: پسرش ابو نصر او را آگاه كرد، من هم از شما و هم از ایشان گله شنیدم. صیمری به علی بن عیسی گفت: اكنون امیر در حالتی است كه نمی‌تواند همچون شما را بپذیرد، او از تأخیر معذرت خواست، اگر
ص: 142
مؤمنان مطیع للّه اطمینان بیشتر یابد، او را سوگندها داد كه هیچگاه از معز الدوله دور نشود و بد او را نخواهد و با دشمن او سازش نكند. پس چون سوگند خورد
______________________________
[ ()] فردا تشریف بیاورید، او حق پذیرائی را ادا خواهد كرد، فردا بامدادان طیار در خانه شما آماده خواهد بود. علی بن عیسی بازگشت و صیمری به نزد معز الدوله به درون رفت و به او گفت: علی بن عیسی برای دیدار شما، به خدمت رسیده بود و من عذر او را خواستم چونكه شما بر سفره نبیذ بودید، خوب نبود او شما را چنان ببیند. امیر گفت: علی بن عیسی كیست؟
صیمری گفت: وزیر مقتدر باللّه بوده است، امیر: آن مرد بزرگوار؟ صیمری: آری! امیر: خوب نبود او را باز گردانی، من می‌توانستم او را به اتاق دیگر ببرم. صیمری: خوب نبود بوی مشروب از شما بشنود، او فردا بامدادان خواهد آمد، معز الدوله: چگونه با وی رفتار كنم، چه گویم؟ صیمری: كمی اظهار تأسف از گرفتاری روز گذشته می‌نمائی او را به بالای مجلس راهنمائی می‌كنی، یك متكا به او می‌دهی، و می‌گوئی: «من همیشه مشتاق دیدار و خواستار مشورت تو، در گردش كارها و آبادی كشور، آنچنانكه تو شایسته می‌دانی بوده‌ام!» ابو الحسن علی بن عیسی بامداد فردا بر معز الدوله درآمد. امیر بیش از آنچه صیمری سفارش كرده بود به او احترام نهاد و از متكاهای ویژه خود به او تقدیم كرد. او آن را بوسیده و پاسخ شایسته داد. معز الدوله گفت: ما نام نیك شما را شنیده ذكر خیر شما همیشه نزد ما بوده و اكنون نیز همان را كه انتظار داشتیم می‌بینیم. شما می‌بینید كه وضع جهان خراب و احوال ناجور است لطفا: نظر اصلاحی خود را بیان دارید! علی بن عیسی گفت: این خوش نیتی شما است كه راه را برای آبادانی و اصلاح و نیكوكاری و دادگستری و استواری كار سپاهیان و رعیت باز می‌گشاید. آنچه موجب ویرانی و تلف اموال و بیرون آوردن ایالتها از قدرت سلطان است رفتار خلاف این است، صلاح كشور در دور كردن غرض‌رانی‌ها و آوردن حكمرانان شایسته و همكاران نیكخواه است.
سپس این حدیث را روایت كرد: عمر بن شبه گفت، فلانی از فلان از ... (زنجیره سند را تا پیامبر آورد) كه گفت: هر گاه خداوند برای فرمانروا نیكوی بخواهد، وزیری راست‌كردار برایش بگمارد كه اگر غافل شود یادآوری كند، و اگر گیج گردد بیدارش كند. اكنون خداوند، برای موفقیت امیر این استاذ (اشارت به صیمری) را برانگیخته است كه آثار شایستگی و پاكی در او هویدا است و امكان انجام كار نیك به دست
ص: 143
نگهبانان را از سر او دور كرد و او به دار الخلافه برگشت. ابو علی حسن بن هارون نیز از بازرسی امور بركنار رفت زیرا كه صیمری* از او ناراضی شده دبیر او را
______________________________
[ ()] وی و امید رسیدن به هدف، با تدبیر او بسیار است. ابو جعفر [صیمری] پس رفته، از ترجمه این جمله‌ها [كه ستایش او بود] خودداری كرد. معز الدوله احساس كرد چیزی هست كه خوش ندارد ترجمه كند، او به ابو سهل عارض گفت: ببین چه می‌گوید، ابو سهل طوری ترجمه كرد كه مفهوم نشد و در بیان زنجیره حدیث لك لك كرد، معز الدوله پرسید: اینان كیانند، ابو سهل گفت: اینان اصحاب پیامبرند (ص)، ابو الحسن علی بن عیسی گفت: نه اینان كسانی هستند كه حدیث را برای ما نقل كرده‌اند. پس صیمری از نو میان آن دو به ترجمه پرداخت. ابو الحسن علی گفت: از واجب‌ترین مسائل كه امیر باید زودتر بدان توجه كند شكسته‌بندی این سدها است، كه ریشه همه ویرانیهای سواد [پیرامون دجله] است.
امیر گفت: من هنگامی كه به پایتخت آمدم با خدا عهد بستم كه هیچ كار را بر آن مقدم ندارم گر چه همه دارائی خود را بر آن هزینه نمایم. علی بن عیسی گفت: خداوند تو را پیروز گرداند، هر دشوار را برای تو آسان سازد، هر خواست تو را انجام دهد. چون این سخن پایان یافت، معز الدوله گفت: نیازهایت را بگو تا برآورم. گفت: خواهش كنونی من از خدا درازی عمر و عزت شما است، و هر گاه پس از این نیازی یافتم به تو متوسل خواهم شد. امیر گفت: ناچار باید چیزی را یاد كنی. او گفت: نگهبانی خانه‌هایم، كه پسران، دختران، سالخوردگان، وابستگان، نزدیكان و یاران من در آنها زندگی می‌كنند. امیر گفت: این كمترین كاریست كه من انجام خواهم داد. پس ابو الحسن برخاست و ابو جعفر صیمری با غلامان او را بدرقه نمودند.
ابو الحسن علی بن عیسی یك روز پس از پیروزی معز الدوله [بر بغداد خاوری] و فرار ناصر الدوله، درگذشت. پس ابو عمران موسا بن قتاده [شاید: موسا پیاده- خ 5: 576 و 6: 126] با دویست مرد دیلمی به خانه‌اش ریختند و نشستند. صیمری نیز پس از تجهیز جنازه و گذاردن در تابوت و برگزاری نماز، سوار شد و به موسا گفت: از این خانه بیرون شو، جایز نیست در آن بمانی، گفت: نمی‌روم! گفت: نمی‌گذارم در آن بمانی، گفت: نمی‌پذیرم، گفت: اگر نپذیری با زور بیرونت می‌كنم. پس به یك دیگر چنان ناسزا گفتند كه آشوبی برپا شد، یاران موسا و صیمری رو در رو شدند، پس معز الدوله برای فرونشاندن آشوب به میان آمد به صیمری گفت: اكنون وقت این كشاكش نیست.
صیمری گفت: آری اكنون همان وقت است، اگر هیبت را در آغاز كار نگاه نداریم،
ص: 144
مصادره كرده بود، ابو جعفر صیمری كار بازرسی را به ابو حسین علی بن مقله باز گردانید. معز الدوله نیز به پاس خدمت ابن مقله [1] به او، در دورانی كه در ساحل باختری بغداد به محاصره [2] بود، و پس از عبور از باختر و چیرگی بر همه بغداد و دیدار از او نیز ادامه یافته بود، امروز او را مراعات كرده نظارت او بر كارها را پذیرفت.
سرپرستی دبیران خلیفه، نیز به ابو احمد فضل بن عبد الرحمان شیرازی [3] واگذار شده و دیه‌های «خدمت» [4] كه دویست هزار دینار در سال درآمد داشت بدو تحویل داده شد.
در این هنگام گزارش رسید كه امیر ركن الدوله [بویه] ری بگرفت و سراسر جبل را متصرف شد.
در این هنگام نیز ابو بكر بن قرابه از «عكبرا» نامه ناصر الدوله [حمدانی] را كه در آن از معز الدوله خواستار صلح شده بود بیاورد، او پیش از این نیز چند بار
______________________________
[ ()] دیگر جبران‌پذیر نخواهد بود، و طمع روز افزون خواهد شد. معز الدوله دست موسا ابن قتاده را گرفته با خود بیرون برد و گفت جای تو در خانه من است، كار خود را با رفتاری زشت چون بیرون راندن فرزندان و خانواده این پیر سرشناس از لانه و آشیانه‌شان آغاز مكن! پس با این مقاومت ابو جعفر صیمری خانه‌های ابو الحسن علی بن عیسی به دست فرزندانش و خانه‌های پسر برادرش ابو علی بن عبد الرحمان، تا پایان زندگی به دست خودش باقی ماند.
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: ابن مقله در روزگار محاصره اخبار و پیشكش به معز الدوله می‌رسانید، پس چون بر ساحل خاوری چیره شد او را در امان نهاد و به كار مصادرت بازرگانان و شاهدان [خ 5: 459 و 6: 390] گمارد. پس در یك نیمه روز معز الدوله تنها با یكی از مردم روبرو شد و از ترس و ناراحتی مردم آگاه گردید، ابن مقله را بركنار كرد و خانه‌های ابن شیرزاد و برادر و وابستگانش به آتش كشیده شد و به یكصد و هشتاد هزار درم مصادرت شد. معز الدوله پلیس بغداد را به ابو العباس بن خاقان واگذار كرد.
[ (2-)]M : زیر فشار ناصر الدوله حمدانی (خ 6: 129).
[ (3-)] داماد «حسن علم» شیرازی قهرمانه مستكفی كه معز الدوله كورش كرد (خ 6: 124).
[ (4-)]M : متن: و «سلمت الیه ضیاع الخدمة» شاید خالصه‌هائی ویژه خدمتگزاران بوده است.
ص: 145
آمده بود. پس آشتی چنین برقرار شد كه از تكریت به بالا در دست ناصر الدوله باشد و شام و مصر نیز بدو پیوندد، به شرط آنكه وی مالیاتی را كه از موصل و دیار ربیعه می‌گرفت، نگیرد. از مصر و شام نیز همان گیرد كه اخشید محمد ابن طغج می‌گرفت، و نیز ناصر الدوله خواربار بغداد را بی‌گرفتن مالیات روانه كند. معز الدوله در پیشگاه خلیفه و قاضیان برای اجرای این صلحنامه سوگند یاد نمود.
فرستادن ناصر الدوله، ابن قرابه و قاضیان را برای آشتی به نزد معز الدوله،* به دور از چشم تركان و آگاهی ایشان بود، پس چون آشكار شد، تركان بر ضد او گرد هم آمدند، و چون ناصر آگاه شد شبانه از كرانه خاوری دجله كه پایگاه او و تركانش بود به كرانه باختری كه پایگاه قرمطیان و «ملهم» [1] بود گریخته به «ملهم» پناه برده اویش پناه داد. سپس به همراه ابن شیرزاد، او را در كرانه باختری رو به شمال به راه انداخت، تركان كه در كرانه خاوری ماندند، تكین شیرزادی را به امیری خود برگزیده، ابو بكر ابن قرابه را دستگیر كرده سخت رنجش دادند.
دبیران ناصر الدوله و یارانش را نیز دستگیر كرده، برای دستگیری خود او براه افتادند.
ینال كوشه و لؤلؤ نیز به معز الدوله پناهنده شدند. ناصر الدوله تند می‌رفت و تركان به او نرسیدند، پس چون ناصر به «مرج جهینه» رسید، ابن شیرزاد و طازاد و ابو سعید وهب بن ابراهیم و جوهر خادم ابن شیرزاد را دستگیر و به قلعه فرستاد. ناصر الدوله بی توقف به نصیبین رفت. تكین شیرزادی با تركان تا موصل به بالا رفته آنرا گرفتند.
پس ناصر به سنجار رفت و اینان نیز به دنبالش رفتند. ناصر نامه‌ای به معز الدوله نوشته كمك خواست، معز الدوله گروهی از سرداران خویش را و پس از آن اسپهدوست و سپس صیمری را به یاری او فرستاد. چون* تكین شیرزادی به سوی سنجار رفت ناصر الدوله از آنجا به «حدیثه» رفت و تكین به دنبال او، و چون نزدیك شد، ناصر از آنجا نیز گریخته به «سن» رفته، به سپاه معز الدوله و صیمری و اسپهدوست پناهنده شد و از آنجا همگی با هم به حدیثه به جنگ تكین آمدند. در حدیثه پس
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله گوید: به مادر ملهم پناه برد و مادر به پسرش دستور راه اندازی او را داد.
ص: 146
از جنگی سخت كه در آغاز به نفع تكین می‌نمود، تكین گریخت و یارانش پراكنده شده، گروهی از سردارانش اسیر و كوچكترها با گروهی بسیار كشته شدند.

سبب شكست تكین پس از آنكه در آغاز دست او برتر بود:

عربان بسیار كه در سپاه صیمری بودند درست نمی‌جنگیدند. بی‌انضباطی اینان به دیلمیان نیز سرایت می‌كرد، پس صیمری ایشان را جدا كرده گفت، تا دشمنان ترك بر جا ایستاده‌اند شما عربها باید منتظر بمانید، تا دیلمیان بجنگند، و همینكه یك ترك گریخت شما عربها حق دارید دنبالش كنید، پس بدانید: هر گاه پیش از شكست تركان شما به میان ما آمدید ما شما عربها را پیش از تركها خواهیم كشت. عربان پذیرفته چنان كردند. تركان چند حمله سنگین كردند كه دیلمیان در برابرش مقاومت كردند و سپس بر تركان تاختند، و همینكه تركان پا به گریز نهادند، عربها با نیزه، بر پشت ایشان می‌كوبیدند. بسیاری كشته و اسیر شدند. سربازان،* تكین شیرزادی را نیز اسیر كرده برای اظهار وفاداری به ناصر الدوله دادند، وی همانجا به چشمانش میل كشیده، به یكی از دژهایش فرستاد. پس ناصر الدوله و ابو جعفر صیمری به موصل رفتند. صیمری در كرانه خاوری دجله رو به روی موصل فرود آمد. ناصر الدوله برای دیدار، به چادر او رفت و بیرون آمده، به موصل شد و دیگر باز نگشت.
از ناصر الدوله حكایت كنند كه گفت: هنگامی كه بدرون چادر صیمری رفتم پشیمان شده، دانستم اشتباهی بزرگ كرده‌ام، پس بیرون آمده رفتم. و از صیمری نقل شده است كه گفت: هنگامی كه ناصر الدوله از چادرم بیرون رفت دانستم كه اشتباهی بزرگ نموده‌ام كه او را دستگیر نكردم.
صیمری نیز، طازاد، وهب، جوهر را با یك هزار كر گندم و جو، همراه با یك پسر ناصر الدوله، به نام هبة اللّه را، به عنوان گروگان گرفته، به سوی بغداد سرازیر شده، روز بعد نیز ابن شیرزاد را نگهبانی شده وارد بغداد كردند. [1] معز الدوله پانصد هزار
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: طازاد و ابو سعید وهب نصرانی دبیر (دبیری كه ابن نباته
ص: 147
درم، او را مصادره كرد. سپس ناصر الدوله تكین شیرزادی را كه میل كشیده بود به نزد معز الدوله آورد. معز الدوله او را گرامی داشته آزاد كرده، اقطاعی در اختیارش نهاد.
در این سال لشكر ورز [1] بن سهلان با سپاهی به اهواز آمد و یك عامل خراج
______________________________
[ ()] او را ستوده است) به ناصر الدوله پیشنهاد كردند كه پنجاه هزار دینار بدهند و آزاد شوند ولی او نپذیرفت و ایشان را به صیمری تحویل داد. صیمری مراعات حال طازاد را می‌كرد. و نیز آرد: ابو عبد اللّه بن ثوابه (- خ 6: 11 و معجم الادباء 2: 80/ 4: 243) فتحنامه‌ای از سوی مطیع للّه برای عماد الدوله (برادر معز الدوله بویه) فرستاد كه در آن چنین آمده بود. «از آن گرد و خاك چیزی بر جا نماند بجز كشته‌هائی در افتاده، یا غریقی خفه شده، یا زخمی‌ای درمانده، یا اسیری دست بسته، یا پناهنده‌ای نانخور، یا گنجی بی‌رنج خدا داده، یا غنیمتی بی‌جنگ خدایش فرستاده ...» در این سال ابو حسن محمد بن حسن بن ابو شوارب از دادرسی كرانه باختری [بغداد] بركنار شد و بر منطقه دادرس ابو حسن محمد بن صالح هاشمی افزوده شد، كه به ابن ام شیبان معروف است. در نیمه شعبان توده مردم برای زیارت قبر حسین (ع) بیرون آمده در باب الطاق قبه‌ها بر پا داشتند.
نیز گزارش رسید كه سیف الدوله قراریطی را دستگیر كرده بجای وی ابو عبد اللّه ابن فهد موصلی را به دبیری گمارده است. نیز در این سال پل «دهما» سراسر كنده شد.
در «تاریخ اسلام» نیز در گزارش این سال آرد: چون اخشید در دمشق درگذشت سیف الدوله از حلب آمده، دمشق را بگرفت، یانس مونسی به او تسلیم شد. سپس سیف الدوله پیش رفت تا به «رمله» رسید. از مصر نیز «انوجور» فرزند اخشید با سپاهیانش و خادمش «كافور» كه همه كارها را به دست گرفته بود آمدند. سیف الدوله ناگزیر به دمشق پس نشست، ولی مصریان دنبالش آمدند و او به «حلب» گریخت، باز ایشان در پی او آمدند و او به «رقه» رفت. سپس آشتی كردند بر اینكه سیف الدوله به آنچه داشته است بسنده كند.
مسیحی گوید: میان سیف الدوله [حمدانی] و ابو المظفر حسن بن طغج كه برادر اخشید است در «لجون» جنگی سخت در گرفت و حمدانی شكست خورده با حال زار پراكندگی، به دمشق پس نشست. مادرش در دمشق بود پس او ترسان در مرج [شاید:
مرجا] فرود آمده بارهایش را فرستاده، خودش از راه «قارا» به سوی «حمص» رفت. برادر اخشید و كافور اخشیدی به دمشق رفتند و در پایان سال به حلب آمده آشتی كردند. شكست حمدانی از [ابو] مظفر در كتاب «الولاة» ابو عمر كندی ص 295 نیز یاد شده است.
[ (1-)]M . متن: لشكر رورز. تصحیح برابر خ 6: 192 و 208 است.
ص: 148
همراه او بود. كشاكش میان امیر معز الدوله و میان ابو القاسم بریدی نیز آغاز گشت.
معز الدوله ینال كوشه را* كه به حجابت گماره بود، با ارسلان كور و فتح لشكری دستگیر كرده، به دژ «رامهرمز» فرستاد.
روز یكشنبه هشتم شوال، صیمری ابن شیرزاد را پیش روی خود به چوب بست تا مجازات مالی بپردازد، سپس صیمری به اهواز سرازیر شد.
در این سال جنگی میان یاران بریدی و یاران معز الدوله درگرفت كه بریدی شكست خورد و دویست مرد از سران دیلمی او اسیر شدند