گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد سوم
سال سیصد و سی و ششم آغاز شد:





در این سال بود كه مطیع للّه و امیر معز الدوله به بصره رفته آنرا از دست ابو القاسم بریدی [1] بیرون آوردند. ایشان از «واسط» به راه خشكی در كرانه می‌رفتند.
در میان راه فرستاده قرمطیان هجر با نامه‌ای فرا رسید، كه در آن بر راهپیمایی او در خشكی بی‌آگاهی قبلی اعتراض شده بود. او به آن نامه پاسخ نداده، به فرستاده گفت: به ایشان بگو: شما كه هستید تا برای راهپیمایی در خشكی به سوی بصره از شما اجازت بخواهم؟ من می‌خواهم پس از گشودن بصره به سوی شهر شما بیایم، آنگاه شما آگاه خواهید شد، و سخنانی از این دست. فرستاده بازگشت. در این هنگام ابو جعفر صیمری و موسا پیاده [2] بر آب سوار شده پائین رفته «مسماران» را گرفته بر خانه بریدی پس از اندكی زد و خورد چیره گشتند. خلیفه و امیر معز الدوله به «درهمیه» رسیدند و همه* سپاه بریدی تسلیم او شدند. ابو القاسم بریدی به «هجر» گریخت و معز الدوله بصره را تصرف كرد. پس نرخها در بغداد سخت پائین آمد، معز الدوله همه سرداران بریدی را در بصره دستگیر كرده همه دارائی او را گرفته گنجینه‌های او را در آورده همه وسائل جنگ آبی «شذا» ها «طیار» ها «زبزاب» [3] ها را
______________________________
[ (1-)]M : برای نسبت بریدی یا یزیدی- ص 41.
[ (2-)]M : متن: فیاذة.
[ (3-)]M : گونه‌هائی از قایقهای نهری- پانوشت خ 5: 59.
ص: 149
به آتش كشید. لؤلؤ را از بغداد خواسته كارگزاری بصره و جنگ را بدو واگذاشت.
معز الدوله از بصره به اهواز رفت، تا از برادرش عماد الدوله دیدار كند. خلیفه و صیمری در بصره ماندند و چون «گورگیر» بی‌اجازت از كاروان معز الدوله پس ماند و گفته شد كه دارد زمینه ریاست خود را فراهم می‌كند، صیمری را به دنبال او فرستاد، و چون نپذیرفت و در خانه مقاومت كرد، او را اسیر كرده به نزد معز الدوله آورد. وی نیز او را به دژ رامهرمز فرستاد.
هنگامی كه معز الدوله به خدمت برادرش عماد الدوله رسید زمین را بوسه داده پیش او ایستاد. هر چه عماد الدوله از او خواست بنشیند نپذیرفت. روزی دو بار، صبح و عصر پیش او می‌آمد و می‌ایستاد و نمی‌نشست. به امیر معز الدوله گفتند كه:
عماد الدوله می‌خواهد از او خواهش كند كه از رامهرمز و عسكر مكرم دست بردارد.
ابو حسن ما فروخی [1] نقل كرده است كه با معز الدوله بودم كه عماد الدوله به «ارجان» آمد و ایشان با هم روبرو شدند. او گفت: عماد الدوله مرا خواسته گفت: شنیدم به برادرم گفته‌اند* كه من آمده‌ام اینجا كه برخی نواحی اهواز را از وی پس بگیرم [2]، پس با دست به ریش خود اشاره كرده گفت: چه بدبختی است اگر من تا این اندازه پست شوم. من كی را دارم تا در پی افزودن دارائی و پس انداز برای او باشم، این مرد و برادرش دو پسر من هستند، من جهان را برای ایشان می‌خواهم. من نیامده‌ام مگر برای آنكه ریاست آینده را میان ایشان درست كنم، تا هر گاه حادثه‌ای برای من رخ دهد میان ایشان ناسازگاری نیفتد، می‌بینید كه من بیمار هستم، من از او می‌خواهم كه احترام بزرگتر را مانند معمول نگاه دارد. شهرستانها كه دارد مباركش باد، اگر برخی از فارس را نیز بخواهد به او خواهم داد، من شبانه روز از خداوند جز سلامتی این دو
______________________________
[ (1-)] محمد بن احمد (یاقوت معجم الادباء 3- 181/ 9: 121 و خ 6: 234). این مرد دبیر معز الدوله بود و پس از مرگش به سال 348 ه- پسر عمویش ابو محمد، علی بن عبد العزیز مافروخی به دبیری برگزیده شد ولی استعفا داد (خ 6: 234).
[ (2-)]M : در خ 6: 183 خواهیم دید كه بخش «ارجان» پس از مرگ عماد الدوله به معز الدوله واگذار می‌شود.
ص: 150
را نمی‌خواهم. این دو در نسب برادر من، و در پرورش دو فرزند من، و دو دست پرورد من در شهرستانها هستند، من جز این دو، چه كس دارم كه بتواند كاری انجام دهد [1]؟
[مافروخی] می‌گفت: من به نزد معز الدوله رفته به او گفتم. او بگریست و در پایان روز به نزد عماد الدوله آمده سپاسگزاری بسیار كرده، كلمات او را بر زبان می‌آورد و می‌گریست، تا عماد الدوله او را در آغوش كشید.
او سپس به بغداد رفته در دروازه «شماسیه» فرود آمد، خلیفه نیز در «زبیدیه» فرود آمد. معز الدوله موصل را نیز خواستار شد، پس نامه‌ای از سوی مطیع للّه برای ناصر الدوله فرستاد، ابو بكر بن قرابه پاسخ آنرا آورد و این چند بار تكرار شد تا مال را آورد و آشتی برقرار شد [2].*

سال سیصد و سی و هفتم آغاز شد:

اشاره

در این سال گزارش جنگ رومیان با سیف الدوله و فرار سیف الدوله رسید كه روم مرعش را گرفته و در طرسوس كشتار كرده است [3].
______________________________
[ (1-)]M . متن: من لی غیرهما فیقدر ما یقدر.
[ (2-)] صاحب تكمله گوید: هنگامی كه مطیع للّه از بصره به بغداد آمد، ابو سائب عتبة [خ 6: 165] بن عبید اللّه همدانی را به همراه داشت، پس او را به جای ابن ام شیبان سمت قاضی القضاة داد. ولی ابو سائب ماهیانه نگرفت و ابو بشر عمر بن اكثم را بجای خود نهاد.
گزارشی رسید كه ركن الدوله، طبرستان و گرگان را گرفته، وشمگیر بن زیار را شكست داده، یكصد و سیزده تن سرداران او را اسیر كرده است.
در ذی قعده، روزبهان دیلمی مالیات سواد [پیرامون دجله] را به ده میلیون درم پذیرفته، ابن سنجلا را به دبیری آن گمارد. صیمری نیز كارگزاری واسط را تعهد كرد و ابو حسن طازاد را به دبیری آن گمارد.
در ذی حجه معز الدوله، به هبة اللّه بن ناصر الدوله كه نزد او گروگان بود خلعت پوشانیده، به همراه ابن قرابه او را برای پدرش فرستاد.
[ (3-)] صاحب تاریخ اسلام در گزارش سال 336 آرد: و در آن، رومیان (لعنت بر ایشان باد) بر پیرامون شام یورش آورده، زنان و مردان را به اسارت بردند. سیف الدوله به دنبال ایشان رفت، از رومیان كشتار كرد و آنچه برده بودند پس گرفت. سپس در دژ «برزبه» با كردان جنگید و آنرا در سال سی و هفت بگرفت.
ص: 151
و نیز در آن سال معز الدوله اسپهدوست را دستگیر كرده به دژ «رامهرمز» فرستاد [1].

گزارش سبب آن:

اسپهدوست دائی فرزندان معز الدوله بود كه: «حبشی» را از خواهر او داشت او بر معز الدوله منت می‌نهاد و در رفتار وی را سبك می‌گرفت. به معز الدوله گزارش رسید كه او به مطیع نیز نامه نوشته، پیشنهاد براندازی معز الدوله را داده و او پذیرفته است. پس چون این گزارشها تكرار شد، او را دستگیر كرد.
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله، درباره آن گوید: سبب گرفتاری اسپهدوست آن بود كه به معز الدوله پیشنهاد كرد كه با ابو عبد اللّه ابن داعی [خ 6: 89 پانوشت و 114 متن] بیعت كند.
صیمری می‌گفت: اسپهدوست می‌پنداشت اگر خلافت به داعی رسد، او «امیر الامرا» خواهد بود و همین سبب دستگیری او شد تا در دژ «رامهرمز» درگذشت [خ 6: 162]M II : چنانكه در پانوشت خ 6: 269 خواهیم دید، پس از مرگ صیمری نیز، جانشین او مهلبی، در سراسر دوران وزیریش (339- 352 ه-) از این داعی بیم دارد و او را در بغداد نگاهداری می‌كند و یك سال پس از مرگ مهلبی، داعی مخفیانه از بغداد به «هوسم» طبرستان می‌گریزد.
بویه‌ئیان دوازده امامی سنی‌زده. با بنی فاطمه (ع) و علویان، همكاری می‌كردند ولی حكومت را به ایشان نمی‌دادند، چنانكه در همین صفحه و جاهای دیگر جنگهای بویه‌ئیان با علویان را می‌بینیم و در خ 6: 174 به بعد جنگ ایشان را با مرزبان گنوسیست می‌بینم.
این مرد یكی از داعیان اسماعیلی را به وزارت داشت و با او پیمان مذهبی بسته بود (خ 6: 66) بویه‌ئیان دیسم خارجی را نیز كه دشمن مرزبان و در جنگ شكست خورده بود پناه دادند (خ 6: 196).
شاید سبب این پدیده همان باشد كه از ابن اثیر در پانوشت خ 6: 124 گذشت، با این توضیح كه مشروعیت حكومت غیر معصوم نزد دوازده امامیان، مشروط به غائب بودن امام معصوم است، زیرا كه فقط در عصر غیبت است كه «حق الناس» در دست «اهل حل و عقد» غیر معصوم و «حق اللّه» در اختیار «ولی فقیه» است. و هر گاه حكومت بغداد، همانند قاهره، به دست اهل بیت عصمت می‌افتاد، «حق الناس» با «حق اللّه» هر دو یكجا در اختیار معصوم بود، پس جایی برای حكومت نامعصوم «بویه‌ای» باقی نمی‌ماند. همكاری عباسیان با شیعیان معتدل دوازده امامی بر ضد شیعیان تندرو را هانری لائوست «سیاست هاشمی» نامد (سیاست و غزالی، ص 45).
ص: 152
نیز در این سال گزارش رسید كه ركن الدوله با «علوی» فرمانروای گرگان و طبرستان جنگیده، او را شكست داده است.
نیز در این سال ابو القاسم بریدی امان یافت و به بغداد آمده در برابر معز الدوله زمین را بوسید. معز الدوله روستائی را به یكصد و بیست هزار درم به اقطاع وی داد. [1] نیز گزارش رسید كه: سالار كه همان مرزبان بن محمد است، به طمع ری و بیرون راندن ركن الدوله از آن، به آنجا رفته است، ركن الدوله با وی جنگیده مرزبان، را با سیزده سردار دیگرش اسیر كرده، به دژ «سمیرم» زندان كرده، خود به ری بازگشته است. من نیز گزارش گسترده آنرا خواهم آورد [2].
نیز در این سال معز الدوله* به موصل رفته آنرا گرفت و پس از داد و ستد نامه میان او و ناصر الدوله، قرار بر این شد كه سالیانه، خراج موصل و «دیار ربیعه» و «دیار مضر» و «رحبه» و شام را به مبلغ هشت ملیون درم، به معز الدوله بپردازد، و خطبه به نام عماد الدوله و معز الدوله و «بختیار» فرزند معز الدوله باشد. او فضل و حسین دو پسر ناصر الدوله را به گروگان همراه خود به بغداد برد.
صیمری در اثر شتابزدگی دست خط ناصر الدوله را برای این قرارداد نگرفت زیرا كه ابن قراتكین غلام فرمانروای [سامانی] خراسان بر «ری» یورش برده، معز الدوله شتابان می‌خواست به سوی بغداد برود، تا لشكری به كمك برادرش [ركن الدوله به ری] فرستد. صیمری كه می‌خواست مساله با ناصر به پایان برسد، به معز الدوله گفت شما بروید، من از ناصر الدوله دستنویس گرفته‌ام كه هشت ملیون درم بپردازد. پس چون خبر به ناصر الدوله رسید گفت: من خطی نخواهم نوشت. صیمری كه نزد
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: روستای فرخ آباد از «بادوریا» را به وی پس داده او را با احتیاط و مواظبت در خانه معروف به «موزه» منزل داد، كه در «مشرعه ساج» قرار دارد. [M: مشرعه ساج بخشی از كرانه دجله است كه در خ 5: 452 نیز یاد شد].
[ (2-)]M :- خ 6: 174- 180 و رهائی او در 6: 200 یاد خواهد شد.
ص: 153
معز الدوله اعتراف به گرفتن دست خط كرده بود، ترسید آنرا انكار كند و به بغداد سرازیر شد.
ابو محمد مهلبی كه جانشین صیمری شده بود گفت: من به صیمری گفتم:
هر گاه امیر، خط ناصر الدوله را از تو بخواهد. چه پاسخ خواهی داد؟ گفت: از ابن قرابه خواهم خواست كه بجای او بنویسد، او جرأت مخالفت با مرا ندارد، و اگر ناصر الدوله دستنویس ابن قرابه را نپذیرد، خواهم گفت كه قرابه نماینده ناصر و دستنویس وی برای او الزام آور است. من [مهلبی] گفتم: اگر ابن قرابه ننوشت.
تو كه نمی‌توانی مجبورش كنی چه خواهی كرد؟ [صیمری] گفت:* دستنوشته ابن قرابه را خود می‌سازیم: (در بغداد كسانی بودند كه دستنوشته‌های گوناگون را شگفت‌انگیز می‌ساختند). من [مهلبی] گفتم: اگر خواستی جعل كنی، مبادا از ابن قرابه بخواهی كه بنویسد، زیرا كه اگر بگوید نمی‌نویسم، دیگر تو نخواهی توانست كه آنرا بسازی. پس به خدا سوگند كه ما نوشته ابن قرابه را مبنی بر ضمانت هشت میلیون درم ساختیم، سپس صیمری برای جنگ با عمران [1] بیرون رفت و مرگ عماد الدوله [2] پیش آمد و صیمری را احضار كردند و رفت كه باز نگشت [3]، پس چون ابن قرابه آمد من از او مال را مطالبه كردم، او منكر شد، من خط را نشانش دادم او به طلاق سوگند خورد كه او ننوشته است. او گفت شك ندارم كه خط من است ولی من آنرا ننوشته‌ام، ای فلانی، این خط مرا هم به شك انداخته است، چه رسد به كسی دیگر كه خط ناشناس باشد. تو ای ابو محمد [مهلبی] می‌دانی كه ناصر الدوله نپذیرفت كه به صیمری دستنوشته بدهد و صیمری دست خالی رفت و اكنون مشكل را، به گردن من انداخته است. این شایسته دوستی من با تو نیست! من [مهلبی] گفتم: صیمری اینك در اینجا نیست، و سخن تو [ابن قرابه] درباره وی پذیرفته
______________________________
[ (1-)]M : عمران بن شاهین سردار سركش نبطی در پیرامن واسط- خ 6: 160
[ (2-)] خ 6: 161.
[ (3-)] خ 6: 165.
ص: 154
نمی‌شود، چون امیر [معز الدوله] از وزیرش حمایت خواهد كرد، نه از تو. او و ما به كمك او، می‌گوئیم: این خط تو است تا مال باطل نشود و میان امیر و وزیر برهم نخورد، پس بهتر آنست كه تو به امیر [معز الدوله] بگویی: «چون حادثه قراتكین پیش آمد [1] و سپاه به سوی ری رفت، ناصر الدوله شیرك شد و ضمانت را انكار نمود، پس باید با وی نرمش كنیم، تا شاید بخشی از مال را بدهد وگرنه، همه آن باطل می‌شود. پس چون سال پایان* یابد گفتگو از سال آینده خواهد بود. اگر زودتر چیزی از او، امسال گرفته شود بهتر است!» [ابن قرابه] مطلب را به گوش امیر معز الدوله رسانید. او مرا به خلوت خواسته، گفت چه كنیم؟ گفتم: بهتر است نرم بیائیم و بگیریم. هر گاه توانستیم به موصل برویم ضمانتنامه در دست ماست و همه هشت ملیون درم را خواهیم ستاند. گفت: بكن! ما با سه ملیون برای یك سال سازش كردیم و گرفتیم. هنگامی كه صیمری با ناصر الدوله صلح كرده، بازگشته بود، ناصر به موصل رفته با زور آن مال فوق العاده را، از مردم خواسته بود.
در این سال سبكتكین پرده‌دار با بیشتر سپاه و قرمطیان [1] برای كمك به ركن الدوله به ری فرستاده شدند، سپس معز الدوله، روزبهان و علیكان و گروهی از دیلمیان را به دنبال ایشان فرستاد.

گزارش انگیزه این پیشآمد [2]:

به ركن الدوله [در ری] گزارش رسید كه سپاه خراسان به حركت آمده است. و این چنان شد كه ابن عبد الرزاق از سپهسالاران بزرگ خراسان بود. ولی
______________________________
[ (1-)]M : یورش سامانیان بر ری و شكست ایشان. خ 6: 165/ 182/ 190.
[ (2-)]M : پس از شكستهای پی در پی و كشتارهای دسته‌جمعی قرمطیان، به وسیله سپاه بغداد (خ 5: 30- 57 گروههای پراكنده ایشان در سپاهیان فئودالهای محلی، كه تمایلات گنوسیستی نیز داشتند، دیده می‌شوند، پیش از این، ایشان را در سپاه خاندان بریدی (خ 6: 47 و 56 و 2 و 4) نیز دیدیم. با ركن الدوله در خ 6: 170 نیز خواهیم دید.
ص: 155
او از فرمانروایش بیمناك شد، پس به ركن الدوله نامه فرستاد كه من با سپاه خود به سوی شما می‌آیم، ركن الدوله آماده شد و انواع پذیرائی برای او مهیا كرد. او به برادرانش ابو حسین احمد بن بویه [معز الدوله] و ابو حسن علی بن بویه [عماد الدوله] نامه نوشت. پس هر یك، مال و چارپا* و پوشاك و هدیه بسیار برایش فرستادند. او همه را با آنچه خود بر آن افزود، به عبد الرزاق بخشید. پس از آنكه او به خدمت رسید و بر بساط [1] ركن الدوله نشست و مأمور بازگشت به دامغان شد، نیز چیزهائی دریافت كرد كه در عمرش بی‌مانند بود، سبب بازگردانیدن او به دامغان، جلوگیری از شلوغی ری از سپاهیان بود. به او گفته شد: هر چه مال خواهی، به هر كس كه خواهی بده.
سپس میان سه برادر عماد الدوله، ركن الدوله، معز الدوله قرار بر این شد كه خراسان به عهده ركن الدوله باشد، تا بتواند هم به اصالت و هم به ولایت جنگ را اداره كند. سپس گزارش جنبش مرزبان بن محمد بن مسافر كه همان «سالار» است برسید، كه او هم با استفاده از آمدن سپاه خراسان، خیال دارد. برای جنگ با ركن الدوله كه گرفتار آنست، بر ری حمله كند. در این هنگام معز الدوله، برای كمك به ركن الدوله، سبكتكین حاجب را مجهز كرد. او بیشتر سپاهیانش، بزرگترین سردارانش كه «بورریش»، «روزبهان» و مانند آنان در میان ایشان بودند با گروهی بزرگ از تركان، سه هزار از دلاوران عرب، كه ابراهیم بن مطوق معروف به ابن بارد، عمار مجنون، احمد بن صالح كلابی و همپایگانشان در ایشان بودند، همه را با اسب و جنگ‌افزار بی‌شمار در اختیار او نهاده، دست او را در هزینه باز گذارد. فرمان خراسان به نام ركن الدوله نوشت و درفش آن را برافراخت و خلعتها را بار كرده آنها را به یكی از پرده‌داران* سلطان كه همراه سبكتكین پرده‌دار بود سپرد. كاروان با تجهیز كامل به راه افتاد. چون این سپاه به بیرون دینور رسید، «بورریش» از
______________________________
[ (1-)]M . متن: وطئ بساطه ... پای بر بساط نیرومندان نهادن، یا مهمان شدن، به معنی تسلیم به قدرت ایشان بوده است.- خ 5: 116 (ج 5 ص 102 س 2).
ص: 156
دستور سبكتكین سرپیچیده، دیلمیان سپاه را به گرد خود فراخوانده فردا بامدادان به چادر سبكتكین كه ناآگاه در آن نشسته بود، غافلگیرانه یورش برده، زوبین بر شانه‌اش زدند او زخمین از زیر دامن چادر به بیرون پریده، سوار اسب نوبتی شده، به صحرا گریخت و غلامانش و تركان و عربان به دنبالش رفتند. دیلمیان چادر و خرگاهش را غارت كردند، چادر پرده‌دار سلطان كه خلعتها در آنجا بود نیز به غارت رفت. همه دیلمیان بجز «روزبهان» به «بورریش» پیوستند. اینان با چند تن دیگر پیروی از سبكتكین را بر «بورریش» ترجیح دادند، با این همه «بورریش» بی تكیه‌گاه و سرگردان بود، دیلمیان نیز كم كم از وی برگشته به سبكتكین رو آوردند. او پوزش خواهی همه را پذیرفت، با هیچ یك بد رفتاری نكرد. به عربها دستور داد «بورریش» را بگیرند. ابراهیم بن مطوق (ابن بارد) او را گرفته لخت كرده اسیر بیاورده، برابر سبكتكین ایستاندند، تا او با ناسزا گفتن دلش را خالی كرده، دستور داد تا به زنجیرش بستند، سپس به همدان آمد و به نوسازی خلعتهای غارت شده* پرداخته، مانند همه را بساخت. سپس راه را تا درگاه ركن الدوله ادامه داده او را كه به دروازه «ری» فرود آمده بود دیدار كرده «بورریش» را به وی تحویل داد كه پایان كار او بود. ركن الدوله خلعتها را برابر مردم پوشید و فرمان خراسان او، در حضور قاضیان و سپهسالاران و سران مردم خوانده شد. كمكها از شیراز نیز فرا رسید و محمد بن عبد الرزاق را نیز از دامغان برای جنگ با مرزبان فرا خواند كه براندازی او پیش از دیگران لازم بود، پس چنانكه گفتم [1] با او جنگیده و اسیرش كرد.

سال سیصد و سی و هشتم آغاز شد:

اشاره

ابو جعفر صیمری برای جنگ با عمران بن شاهین به پائین رفت. این مرد از
______________________________
[ (1-)] خ 6: 173- 180 بویه میانه‌رو، مرزبان اسماعیلی (خ 6: 66) را می‌كوبد.
ص: 157
مردم جامده [1] بود، در پی جنایتی كه انجام داد، از ترس بخشدار به «بطیحه» [2] گریخت و مدتی در نیزار و بیشه‌ها، با شكار ماهی مردابها زندگی می‌كرد، سپس به راه‌زنی در «بطیحه» پرداخت، كم كم شكارچیان ماهی به گردش فراهم آمده به دزدی
______________________________
[ (1-)] صاحب «عیون» افزاید: كه جامدة دیهی در پائین واسط است. این مرد خود را عرب از بنی سلیم می‌شمرد ولی هم از نظر منشأ و هم از نظر زبان «سوادی» است نه عرب.
II M
: گویا خاندان شاهین از اقوام سامی نژاد بودند كه پیش از چیرگی عرب بر عراق، در نیزارهای مردابی جنوب می‌زیستند و در اثر آمیزش با ایرانیان از نامهای پهلوی استفاده می‌نمودند. عضد الدوله ایشان را نبطی‌نژاد خوانده است (خ 6: 512) یاقوت اشارتی به نبطیان بغداد در دوران ساسانی نیز دارد (معجم البلدان. واژه «صرت»).
خاندان شاهین نخستین دولت مستقل نبطی را تشكیل داده، در جنگهای سال 339 ه- بر سپاه بغداد پیروز شدند (خ 6: 171) به سال 340 ه- با بغداد پیمان صلح بستند (خ 6: 189- 190) در 334 ه باز بر كاروان دولتی یورش بردند (خ 6: 210) در 355 ه در برابر سپاه بغداد كه بر ایشان حمله كرده بود مقاومت نمودند (خ 6: 279) در 356 ه با بغداد صلح كردند (خ 6: 296) در برابر حمله سپاه بغداد به سال 360 ه- نیز مقاومت نمودند (خ 6: 363) به سال 364 ه- عضد الدوله با ایشان پیمان صلح بست (خ 6: 438) و به رهبر ایشان لقب معین الدوله داده شد (خ 6: 448) به سال 366 ه- در دو ازدواج سیاسی، دختر عمران بن شاهین با بختیار و دختر بختیار با حسن پسر عمران همسر شدند (خ 6: 462) و به سال 369 ه عمران بن شاهین معین الدوله رهبر این قوم درگذشت (خ 6: 500) و پسر او حسن كه بر جای او نشست در برابر حمله سپاه بغداد به نیزارها گریخت. قوم «نبط» مانند دیگر ملتهای سامی غیر عرب در آغاز، نسبت ولائی با قبیله «سلیم» بستند، و مانند حمدانیان سریانی كه با قبیله «تغلب» بسته بودند (- ج 5 ص 54) پس از چند نسل نسبت ولائی را نسبت نژادی به شمار آورده خود را عرب نژاد خواندند. نمونه‌های دیگر چنین تغییر در نسبتها را در مقاله دكتر مصطفی جواد و نیز در كتاب «انوار ساطعه ص 197 و ثقات العیون. ص 327 می‌بینیم.
چنانكه خواهیم دید خاندان خاقان نیز از نبطیان استقلال‌جوی این منطقه بودند (خ 6: 341).
[ (2-)]M : بطیحه به معنی پهنه مردابی. نام عربی منطقه‌ای از جنوب عراق است كه نهر فرات در آنجا به صورت مرداب در آمده است. (یاقوت. معجم البلدان).
ص: 158
پرداخت، تا آنجا كه در برابر سلطان [بغداد] نیز می‌ایستاد، ولی چون كاری نتوانست كرد، به بریدیان [بصره] پناه برد. ابو القاسم بریدی امنیت شهر جامده و اهوار [مردابها] در بطایح [1] را بدو سپرد، و او همچنان به گردآوری مردم ادامه داد تا نیرومند شده، بر آن منطقه چیره گشت.
خبر رسید كه ابن قراتكین غلام فرمانروای خراسان* به نیشابور گریخته، مردانش بپراكندند، تنها وشمگیر در طبرستان ایستاده است. ركن الدوله نیز به سوی او رفت ولی او ناجنگیده بازگشت و علی بن سرخاب یكی از سرداران ركن الدوله بر وشمگیر حمله برده بار و بنه او را غارت كرد و بیشتر یاران وشمگیر به ركن الدوله پناهنده شدند و او به آمل در آمد.
در این سال صیمری چند بار بر عمران بن شاهین تاخته، خانواده‌اش را اسیر كرد و خود او پنهان گشت.
خبر مرگ عماد الدوله [2] علی بن بویه نیز رسید و كار سپاه در آنجا درهم شد.
پس معز الدوله به صیمری دستور داد، برای راست كردن كار به شیراز رود. صیمری كار عمران بن شاهین را رها كرده به شیراز رفت، ركن الدوله نیز به شیراز آمده در راست كردن وضع شهر و سپاه با یك دیگر همكاری كرده آنها را به امیر ابو شجاع فنا خسرو [3] و پسر ركن الدوله تحویل دادند و رفتند.
آن بیماری كه عماد الدوله از آن بمرد زخم كلیه بود، كه به دراز مدت كشیده،
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و الاهواز التی فی البطایح» ولی اكنون این واژه به صورت «اهوار» جمع «هور» بی نقطه تلفظ می‌شود و به معنی مردابها در جنوب عراق و دریاچه «مجنون» كنونی است. و اهواز (با نقطه) در خوزستان است، نه در منطقه بطایح و مردابهای جنوب واسط.
[ (2-)]M : ابن اثیر مرگ عماد الدوله را در شیراز به ماه جمادی دوم 338 ه- آورده گوید:
عضد الدوله یك سال پیش از آن به شیراز آمده بود.
[ (3-)]M . متن: «ابو شجاع فناخسره ...» همه جا در این متن عربی به جای خسرو چنین آمده است.
ص: 159
تن او بفسرد [1]. چون درگذشت، نامه‌ها از سوی خلیفه فرستاده شد كه برادرش ركن الدوله را بجای او «امیر الامرائی» داده است.
امیر معز الدوله به ابو حسن مافروخی [2] بدبین شده دستور داد پسر عمویش ابو محمد، علی بن عبد العزیز را در بصره دستگیر كردند، و سپس خود ابو حسن را، زیرا كه ایشان در برداشت از بصره و بخشهای پائین‌تر از آن، برابر پیمان‌نامه، ناتوانی* نشان داده بودند و مسئولیت ایشان مشترك بود. پس امیر به صیمری در شیراز نوشت تا ابو الفضل عباس بن فسا نجس [3] را به سوی او فرستاد. پس امیر، دیوانهائی را كه تا یك هفته پیش از دبیری ابو محمد مهلبی بر عهده ابو حسن مافروخی بود، بدو واگذار كرد، سپس او كوشید تا دست خود را در دیوان سواد [بخشهای دجله] نیز باز كند تا در اختیار او باشد، ولی ابو محمد مهلبی مانع شده گفت: این دیوان در دست صیمری بوده است [4] سپس خواست به دیوان هزینه دست اندازی كند، كه به دست ابو الفضل عباس بن حسین شیرازی بود، همچنین بر دیوان سپاه، كه با سهل بن بردیشت بود، نیز بر حساب خزانه، كه ابو علی حسن بن ابراهیم شیرازی [5] عهده‌دار آن بود. ولی معز الدوله به سبب دوستی كه با اینان داشت جلو او را گرفت.
در این سال گزارش رسید كه گورگیر و ینال كوشه نگهبانان خود در دژ
______________________________
[ (1-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: در پنجاه و نه سالگی‌M II : پس تولد عماد الدوله به سال 279 ه- بوده است.
[ (2-)] خ 6: 152.
[ (3-)] 342 ه (- پانوشت خ 5: 466 و خ 6: 196).
[ (4-)]M : پس از رفتن صیمری به جنگ عمران شاهین، مهلبی بر جای وی بنشسته، نمی‌خواهد كارهای او را از دست بدهد (خ 6: 156).
[ (5-)] نصرانی است (یاقوت. معجم الادباء 3: 182).
ص: 160
رامهرمز [1] را كشته و زنجیرها را پاره كرده‌اند. پس ینال كوشه كه گریزان می‌رفت، در راه با كردان گلاویز و كشته شده است ولی گورگیر و فتح لشكری و ارسلان كور و اسپهدوست هیچ یك نگریختند. پس معز الدوله به ابو جعفر صیمری كه در شیراز بود دستور نوشت، تا به آن دژ رفته آنجا را امنیت بخشید. در این هنگام اسپهدوست كه به بیماری قولنج دچار بود درگذشت [2].
چون صیمری از عمران* [بن شاهین كه هیچ چیز برایش نمانده بود بازماند، عمران دوباره نفس كشیده آشكار شد و مردانش را كه پراكنده شده بودند، دوباره گردآورده نیرومند شد.
در این سال عماد الدوله علی بن بویه احساس مرگ كرد چون بیماریهای او به دشواری گرایید، او با دوری برادرش، از دیلمیان بسیار كه با او بودند ترسید، كه پس از مرگ در كشورش طمع ورزند، پس فناخسرو بن ركن الدوله را از پدرش خواست، تا او را جانشین خود سازد، و سرداران را با او آشنا كند. فناخسرو به سوی او آمد [3]، پدرش نیز یاران نزدیك خود را با سپاه همراه او كرد. چون نزدیك شیراز رسید عماد الدوله با گروهی به پیشواز او رفته، وی را در خانه خویش فرود آورده بر تخت نشانید، مردم را به سلام او آورده، خود نیز در برابر او بایستاد، تا كسان دیگر خودداری نكند. سپس برای او فرمان نوشت و خود فرمان یافت.
______________________________
[ (1-)]M : فرار زندانیان از دژ سمیرم نمونه دیگری از این حادثه است (خ 6: 200).
[ (2-)]M : اسپهدوست همان گنوسیست تند است كه در سخنرانی، در شورای دیلمیان، پیشنهاد كرد، خلافت از عباسیان به علویان داده شود، ولی صیمری گفت: ما زیر دست عباسیان غاصب استقلالی بیشتر داریم، تا زیر دست علویان كه ما و مردم ایران ایشان را بر حق می‌دانند (- پانوشت خ 6: 124).
[ (3-)]M : ابن اثیر مانند مشكویه آمدن عضد الدوله را به شیراز و مرگ عماد الدوله را در پیشامدهای سال 338 ه- آورده است، لیكن می‌گوید: عضد الدوله یك سال پیش از مرگ عماد الدوله به شیراز رسیده بود.
ص: 161

دور اندیشی عماد الدوله پیش از مرگ‌

عماد الدوله به گروهی از سرداران بزرگ خود بدبین بوده، ایشان را جاه‌طلب می‌شناخت كه خود را از او برتر و برای ریاست شایسته‌تر می‌شمردند. او سپاه را از اینان تصفیه و گروهی را دستگیر كرد. یكی از دستگیرشدگان «شیرنگین» پسر «جلیس» بود كه دوستان شفاعت او كردند* او پاسخ داد: من داستان او را می‌گویم اگر شما پس از شنیدن نیز به آزادی او رأی دادید، می‌پذیرم. امیر گفت: او در خراسان در خدمت نصر بن احمد [سامانی] بود، ما نیز در گروهی از دیلمیان آنجا می‌زیستیم، نصر بن احمد هفته‌ای دو روز به سلام می‌نشست یك روز كه نشسته بود ده و اند هزار از بردگان خود و بردگان پدرش، غیر از سپاهیان دور او بودند، پس من شیر نگین را دیدم كه یك دشنه [1] برهنه زیر پوشش خود گرفته است. گفتم این چیست؟
گفت: می‌خواهم امروز كاری كنم كه تا پایان جهان یاد شوم، گفتم: چگونه؟ گفت:
مانند یك دادخواه یا نیازمند به سوی او می‌روم، و زمین بوسه می‌دهم، و كم كم نزدیك‌تر می‌روم، تا بتوانم به این جوان (نصر بن احمد) بپرم و او را بكشم، و دیگر اهمیتی به رهایی نمی‌دهم. من از ایستادن جلو این بچه شرم دارم! نصر بن احمد آن روز جوانی بیست ساله بود و ریش او درآمده بود. من دیدم اگر بگذارم چنین كند، تنها او كشته نمی‌شود بلكه همه ما دیلمیان را خواهند كشت. من دستش را گرفته گفتم با تو حرف دارم، پس دیلمیان را گرد آورده داستان را و فرایند كار او را اگر انجام شود گفتم، پس ایشان دشنه را از دستش گرفتند. اكنون كه شما رای او را درباره نصر بن احمد دانستید می‌خواهید من اجازت دهم تا جلو این بچه [فناخسرو] بایستد؟*. ایشان پس نشسته گفتند: امیر سپاهیان خود را بهتر می‌شناسد، آن مرد آنقدر در زندان بماند تا همانجا مرد.
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه واژه فارسی «دشنه» را به همین گونه در عربی به كار برده است. ج- 5 ص 397.
ص: 162
در این سال ابو سائب عتبة بن عبید اللّه منصب قاضی القضاة یافت [1].

سال سیصد و سی و نهم آغاز شد

اشاره

در این سال گزارش رسید كه ابن قراتكین [2] غلام فرمانروای خراسان به ری آمده و یاران ركن الدوله از آنجا رفته‌اند، و چون ركن الدوله در طبرستان بود، سپاه قراتكین همه «كوهستان» را گرفته‌اند.
در این سال ابو جعفر محمد بن احمد صیمری در دیه «جامده» از «بزبونی» هنگامی كه برای جنگ با عمران شاهین آمده بود، دچار تبی سخت شد و درگذشت [3].
______________________________
[ (1-)] این مرد را با صاحب عباد داستانی است كه در معجم الادباء یاقوت 2: 338/ 6: 307 دیده می‌شود.M II : در پانوشت خ 6: 154 به نقل از صاحب تكمله نیز چیزی درباره این قاضی القضاة یاد شده است.
[ (2-)]M . در 340 شكست خورد (خ 6: 185) و درگذشت (6: 190).
[ (3-)] صاحب تكمله می‌افزاید: صیمری بر ادب و كارشناسی مهلبی (كه جانشین او شد خ 6: 155) رشك می‌برد هر گاه با او بر سفره می‌نشست فصاحت سخن او را می‌شنید و رنج می‌برده و به نوكرانش سپرده بود، تا ایشان بر لباس مهلبی خورش می‌ریختند و او آزرده می‌شد. مهلبی همیشه با غلام خود پوشاك یدكی می‌آورد تا تعویض كند.
نیز گوید: چون صیمری برای آن كار برفت، مهلبی را بر جای خود گمارد، و چون بدخواهی او را ضد معز الدوله می‌دانست، زبان به بدگوئی او بگشود، ابو محمد [مهلبی] به یقین می‌دانست كه به دست صیمری كشته خواهد شد او كبوترهائی با خبرگزاران به اردوی او فرستاده بود، تا از او با خبر باشد. روزی برج دار یك كبوتر را كه در آب افتاده بود و نامه‌اش خوانده نمی‌شد بیاورد. او به صابی گفت با دقت بخوان! (ابو اسحاق ابراهیم بن هلال صابی كه به نقل در معجم الادباء 2: 80/ 4: 243 بعد از ابو عبد اللّه بن ثوابه به سال 349 ه عهده‌دار دیوان رسائل بغداد شد) صابی پس از كوشش چنین خواند:
«صیمری بمرد!»، مهلبی نزد معز الدوله رفته تسلیت گفته و مجلس عزاداری نهاد. پس ابو علی طبری كه عامل اهواز بود به جای صیمری كاندید وزارت شد. تنوخی گوید:
یكی از بزرگترین مصادره‌ها آنست كه معز الدوله پانصد هزار دینار از ابو علی حسن بن محمد طبری هنگامی گرفت كه صیمری درگذشت و طبری به وزارت طمع ورزیده، هزینه بسیار كرد و در همان آغاز كار سیصد هزار دینار داده بود. چون برای معز الدوله آشكار شد، همه را گرفت و وزارت به مهلبی سپرد (یاقوت. معجم الادباء 3: 181/ 9: 121) خ- 6: 121.
ص: 163
در این سال معز الدوله ابو محمد، حسن بن محمد مهلبی را به دبیری گمارد.
هنگامی كه خبر مرگ ابو جعفر صیمری رسید، شایعه به دبیری گماردن معز الدوله، یكی از چند تن را، بر سر زبانها افتاد، ابو علی طبری، ابو علی حسن بن هارون، ابو محمد مهلبی از ایشان بودند. ابو محمد مهلبی و ابو علی حسن بن هارون با هم پیمان بستند كه هر كدام روی كار آمد با دیگری دوست و همكار باشد. ابو علی طبری كه مردی امی و در آغاز كارش نخاس و برده‌فروش بود، دبیران امیر ابو حسین را كه جانشین صیمری بودند به میهمانی خواند و هزینه فراوان كرد. معز الدوله نیز او را بیشتر به طمع انداخت، تا مالی هم به خزانه داد، پس چون مال پرداخت شد* برای ابو محمد مهلبی فرمان دبیری، كارگزاری خراج، و گردآوری مالیات صادر كرد و روز دوشنبه، سه روز از جمادی یكم مانده، به او خلعت پوشانید. ابو محمد مهلبی نیز دختر خود را به ابو علی حسن بن محمد انباری دبیر داده او را به جای خود، در پایتخت نهاده خود به اهواز [1] سرازیر شد.
معز الدوله، ابو محمد مهلبی را، بدین سبب بر دیگر دبیران بزرگ پایتخت، كه بسیار نیز بودند، ترجیح داد كه صفات ریاست را در او فراهم دید، در حالی كه دیگران همه آنها را با هم نداشتند، گرچه برخی از ایشان به دانش دبیری آگاه‌تر از او بودند. سبب دیگر، دوستی دراز مدت معز الدوله با او بود و اینكه او مدتی بجای صیمری كار كرده، زیر و بم كارهای كشوری را دانسته بود و دیگران نمی‌دانستند و به دانش ایشان اعتماد نبود. مهلبی در بیان خواست خود فصیح و با جرئت بود، راه افزایش ثروت را می‌شناخت، آداب كهن وزارت نیكو می‌دانست، سخاوت و شجاعت را با هم داشت، در زبان و ادب فارسی فصیح بود، او رسمهای فرتوت دبیری را نوسازی كرد، بر آبادانی كشور افزود، سرچشمه‌های ثروت را
______________________________
[ (1-)]M . متن: اهواز (با نقطه) است، و چون واژه «فی البطایح» كه در خ 6: 160 هست، در اینجا نیست، می‌توانیم اینجا را با نقطه بدانیم پس مهلبی به خوزستان رفته باشد و می‌توانیم آنرا بی‌نقطه بخوانیم پس مهلبی به مردابهای میان واسط و بصره رفته باشد.
ص: 164
به جوشش درآورد آثاری نیكو نهاد، برای اهل علم و ادب گشایش آورد، مرده‌های آنرا زنده كرد، گرایش مردم را به فراموش شده‌هایش برانگیخت. او به اهواز رفته، اموالی را كه كارگزاران پیشین خورده بودند گردآورده* با گفتگو و كشاكش با پیمانكاران، ایشان را ناگزیر كرد باقی‌مانده را بیاورند و بر پیمانها بیفزایند. پس بارهایش پی در پی رسیده، برتری او را [1] بر پیشینیان نشان داد. سپس او از اهواز [2] به بصره رفت و چنانكه خواهیم دید [3] كارهایش در آنجا، بر رشد اقتصادی شهر افزود.
در این سال گزارش آمد كه سیف الدوله [حمدانی] بر روم یورش برده، دژها گشوده بسیاری را اسیر كرده است، ولی در بازگشت، رومیان راه را بر او بسته‌اند و همه كسانی كه با او بودند كشته یا اسیر شدند، اسیران رومی را باز پس داده، همه بار و بنه، چارپا و سلاح او را رومیان به غنیمت چنان برده‌اند كه مانندش را ندیده بودند. خود [سیف الدوله] نیز با اندكی گریخته است. [4]
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله می‌افزاید: مهلبی سنگین بدن بود. یك روز كه با لباس در صحنهای كاخ راه می‌رفت، در برابر خلیفه از سنگینی و گرما از پشت بر زمین خورد. حاضران گمان كردند كه دیگر از سخن درمی‌ماند، ولی چون او را بلند كردند، مدتی سپاسگزاری كرد و به اشعاری تمثل جست، یاران از چیرگی او بر خویشتن و ترزبانی او در شگفت ماندند. او در میان لشكریان و پرده‌داران خلیفه به خانه بازگشت. خانه او همان است كه به «مرشد» معروفست. طغرل بیك ركن الدوله [سلجوقی] به سال 447 هنگامی كه به بغداد درآمد در آن فرود آمد. موفق خادم قائم بامر اللّه آنرا در 455 خراب كرده و با وسائلش یك مرغدانی در «باب نوبی» ساخت. سعد الدوله گوهرائینی به سال 490 آنرا نوسازی كرد و چون كشته شد همسرش آنرا وقف كرد و باقی‌مانده آنرا به مصرف خانه‌های «شاطبیه» در باب الطاق و كاخ بنی المأمون رسانید. سپس قوام الدوله كربغا در 493 در آن فرود آمد و پس از او خالی ماندن. ك: معجم الادباء با یاقوت چ مارگلیوث 3: 182 چ دار المأمون 9: 118- 152 پانوشت خ 6: 121 نیز دیده شود.
[ (2-)] برای با نقطه یا بی‌نقطه بودن اهواز، پانوشت خ 160 و 166 دیده شود.
[ (3-)] خ 6: 169.
[ (4-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: و در آن سال بود كه سیف الدوله در ربیع الاول به
ص: 165
در این سال حاجب سبكتكین، برای كمك به ركن الدوله به سوی همدان رفت، چون به كرمانشاه [1] رسید یاران قراتكین را كه در آنجا یافت اسیر كرد.
______________________________
[ ()] روم یورش برد. چهار هزار تن سپاه «طرسوس» به فرماندهی قاضی ابو حصین به كمك او آمده، به «قیساریه» و سپس به «فندق» و به درون كشور روم فرو رفتند، دژها گشوده كشتار كرده، اسیر گرفته به «سمندو»، سپس به «خرشنه» رفته، می‌كشت و اسیر می‌گرفت.
سپس به سوی «صارخه» كه هفت روز با قسطنطینیه فاصله داشت رفت، پیشقراولان او، در آنجا با «دمستق» می‌جنگند و پیروز می‌شوند، او كه ترسیده بود به دژ پناه برده خود را مجهز كرده با خود سیف الدوله رو به رو می‌شود و خدا او را به بدترین شكل درهم می‌شكند، پاتریاركهایش اسیر شدند، جنگی مشهور بود و مسلمانان غنیمت بی‌شمار بردند و ماهها در جهاد بودند، ولی طرسوسیان بماندند و عربها پس نشستند و سیف الدوله می‌خواست از یك تنگه باز گردد. رومیان با شكستن درختها و انداختن تخته سنگها بر سر مردم راه تنگ را بر او بستند. «دمستق» و رومیان از پشت مسلمانان را می‌كشتند و اسیر می‌گرفتند. سیف الدوله كه راه را بسته دید چهارصد تن از سران روم را كه اسیر داشت گردن زد، شتران و چارپایان خود را نابود كرد، بار و بنه خود را بسوزانید، و برای مرگ جنگید، تا توانست با چند تن بگریزد «دمستق» همه سپاه او را كشت و امیران و قاضیان بسیار را به اسیری برد. سیف الدوله خسته به حلب رسید. رومیان به خراب كردن و اسیر گرفتن ادامه دادند. مسلمانان بیمناك شده بودند، ولی خدا لطف كرد و «دمستق» كسی فرستاده، از سیف الدوله جنگ بس بخواست. سیف الدوله نپذیرفته تهدید كرد، سپس سپاهی بیاراست و از راه «حران» بر روم یورش برده، غنیمت و اسیران گرفت.
طرسوسیان نیز در خشكی و دریا می‌جنگیدند. سپس سیف الدوله از حلب به «آمد» رفت و با رومیان جنگید و روستاهای رومی را ویران كرد و سالم بازگشت. رومیان برای گرفتن «آمد» ترفندی به كار بردند. یك نصرانی برای ایشان از چهار میلی شهر، نقبی زد تا به سور شهر رسید. او این نقب بزرگ و گشاد را از زیر سور به درون شهر رسانید ولی مردم آگاه شدند و پس از كشتن آن مرد نقب را بستند.
واژه «دمستق» به معنی جانشین فرماندار شهرهای خاور قسطنطینیه است.
II M
: ابن اثیر نیز در رویدادهای سال 359 (كامل: 8: 606) همین معنی را برای واژه دمستق یاد كرده است.
[ (1-)]M : متن: قرمیسین.
ص: 166
نیز در این سال بود كه قرمطیان «حجر الاسود» را به جایش در كعبه باز گردانیدند. ابو طاهر سلیمان بن حسن گناوه‌ای آنرا از بیت الحرام برده بود، بجكم [1] پیشنهاد كرده بود كه پنجاه هزار دینار برای بازگردانیدن آن بپردازد، ولی پذیرفته نشده بود. گفته بودند: ما آنرا با دستور بردیم و هر گاه دستور آید باز خواهیم گردانید! پس در ذی قعده* امسال برادران ابو طاهر [2] نامه‌ای فرستاده در آن نوشتند كه آن سنگ را به فرمان همان كس كه دستور بردنش را داده بود، پس آوردیم.
آورنده سنگ، ابو محمد پسر سنبر بود، [3] كه آنرا به جایش باز گردانید.
______________________________
[ (1-)]M : بجكم امیر الامرای كشته سال 329 ه-. (خ 6: 38).
[ (2-)]M : قرمطی- خ 6: 94- 96.
[ (3-)] در تاریخ اسلام است كه، مسبحی گفت: «سنبر» بن حسن به مكه آمد و «حجر الاسود» را آورد، پس چون همراه امیر مكه به نزدیك خانه رسید، سنگ را از یك سبد بیرون آورد كه یك نوار سیمین درازا و پهنای سنگ را كه در هنگام كنده شدن شكسته شده، به هم بسته بود. پس كارگری با گچ بیاورد، و خود سنبر بن حسن بن سنبر سنگ را با دست خود در جایش نهاد و كارگر با گچ آنرا چسبانید. او گفت: آنرا با قدرت خدا بردیم و با مشیت خدا باز گردانیدیم. نیز در آن كتاب در گزارش سال 340 ه- گوید در این سال پرده‌داران كعبه سنگ را كه سنبر قرمطی استوار كرده بود، كنده، به درون كعبه نهادند، تا طوقی از نقره دور آن بربندند، همچنانكه از روزگار عبد اللّه زبیر چنین بسته شده بود پس دو تن زرگر تردست، آنرا چنان ساختند. ابو حسن محمد بن نافع خزاعی گوید: من همراه گروهی به درون كعبه رفتم و «حجر الاسود» را بررسی نموده دیدم، سیاهی در سر آنست و جاهای دیگر آن سپید است، درازای آن نیز به تخمین به اندازه استخوان ذراع آدمی است. او گفت نقره‌ای كه در آن بكار رفته بود می‌گویند: سه هزار و هفتصد و نود و هفت درم و نیم درم بود.
II M
: طقطقا گوید: قرمطیان حجر الاسود را بیش از بیست سال نگاه داشتند تا آنكه شریف یحیا بن حسین بن احمد بن عمر بن یحیا بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) آنرا به جای خود بازآورد (آداب سلطانیه چ 1895 و ص 355).
برای ریشه واژه سنبر (قنبر)- پانوشت 6: 96.
ص: 167
آثار نیكوی وزیر ابو محمد مهلبی در آباد كردن ویرانیها و رشد اقتصاد و افزایش درآمد و احیای صادرات كه متوقف شده بود:
هنگامی كه معز الدوله بصره را گشود بدانجا درآمد، مردم، به دادخواهی از ستم بریدیان برخاستند. او آگاهی یافت كه ابو یوسف بریدی [1] در كارگزاری بصره و گردآوری مالیات خودسریها كرده است. او به ابو الحسن بن اسد دستور داده بود، كه از زمین‌داران عرب بصره، به جای ده یك «حق العشر» كه مالیات ویژه عربان بود [2]، از هر جریب زمین گندم و جو بیست درم دریافت دارند. این دستور را او به سبب گران شدن نرخها در بصره صادر كرده بود، كه كر گندم معدل به دویست درم رسیده بود. این دستور كم كم به صورت ثابت درآمد، پس چون ابو عبد اللّه بریدی، برادر خود ابو یوسف را كشت دبیر او ابن اسد را در كار خود نگاه داشت و این رسم برجا ماند. سال به سال از ستم بریدیان و كارگزارانشان، از آبادانی كاسته می‌شد، ولی ایشان به اعتبار قیمتگذاری‌های [3] پیشین مالیات را مطالبه می‌كردند، در صورتی كه با كاهش سالانه آبادی، درآمد نیز كم می‌شد*، پس در واقع درصد پرداختی مالیات هر سال از سال گذشته بیشتر می‌شد. چون بصره در اثر محاصره‌ها قحط زده شد، مردم را مجبور كردند تا در زیر نخلهای نخلستان نیز گندم و جو بكارند چون این كار را كردند مالیات هر جریب را از بیست به چهل درم بالا بردند.
این خود نیز از آبادانی بكاست، ولی ایشان همین افزوده را ملاك قیمت بندی نوین مالیات قرار داده، از زمین‌های یك دهمی عربها نیز گرفتند پس مردم فراری شدند، بار ایشان نیز بر دوش باقیماندگان افتاد. پس چون ابو محمد مهلبی به وزارت معز الدوله منصوب شد به بصره آمد و مردم از قیمتگذاری كه برای زمینهای گندم و جو شده
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 89- 94 برای نسبت «بریدی» یا «یزیدی» ن. ك، خ 6: 44.
[ (2-)]M : متن: و تعرف بصدقات اراضی العرب، در اینجا یكی از امتیازهای اقتصادی عربهای مهاجر بر بومیان كه تا سده چهارم هنوز پا برجا مانده و به وسیله یك حاكم محلی غیر عرب لغو شده است، دوباره به دستور بغداد بازگشت داده می‌شود. مانند آنچه در تاریخ قم، ص 142 دیده می‌شود.
[ (3-)] متن: «یطالبون بالعبرة» عبرة به معنی قیمتگذاری در خ 6: 136 و 170 نیز دیده می‌شود.
ص: 168
بود، شكایت بدو بردند و او وعده خوشایند ایشان بداد، سپس قرار گذاشت كه همگان را به رسم كهن ایشان، دهیك از خود دانه (گندم، جو)، بی قیمتگذاری و بخشبندی [1] بازگردانند. سپس فرق میان پرداخت دهیكی، و پرداخت با قیمتگذاری را معین كنند، پس صاحبان زمین‌های دهیك، فرق میان دو معامله [2] (ظالمانه و منصفانه) را به بهایی كه معز الدوله بپسندد، پیش خرید كنند، تا نقدینه‌ای كه اكنون به او می‌رسد كاهش برداشتهای آینده را برای او تحمل‌پذیر نماید، نتیجه‌ای كه از دادگری، و به دست آوردن دل مردم، و امید به بالا رفتن برداشت در آینده، حاصل آید نیز سود اضافی او است. مردم قرار مهلبی را پذیرفتند و قراردادنامه، به مبلغ دو میلیون* و دویست هزار درم نوشتند. سپس دویست هزار درم را نیز تخفیف داده، به معز الدوله نوشت كه در این معامله هم سود كنونی هست و هم امید به بالا رفتن برداشت در آینده، معز الدوله را نیز خوش آمد و آنرا پذیرفت. بصریان به پیشگاه مطیع للّه رسیده، معامله در مورد فرق میان دو مبنای مالیاتی را تأیید و ثبت كردند [فرق میان دو معامله را به نقد خریدند]، و چون مردم بصره به آبادانی بیشتر پرداختند، درآمد دولت نیز بیفزود. پس رسوم كهن از میان برفت، درآمد وسایل نقلیه به دو میلیون درم رسید و این همه از آثار نیك ابو محمد مهلبی بود.
در این سال نیز گزارش آمد كه در سپاه سبكتكین پرده‌دار، شورش رخ داده است، قرمطیان [3] و تركان پس از زد و خورد با ركن الدوله از او برگشته‌اند.

گزارش آن:

چون جنگ در پیش بود، ركن الدوله خیلی كوشید تا اینان را رام سازد، پس چون نتوانست، گفت اینان دشمنان ما در اردوگاه مایند، و خطرناكتر از دشمنان روبرو هستند، بهتر است با ایشان بجنگیم و ایشان را برانیم، پس ایشان را بزد و بیرون راند. عربها به سوی معز الدوله رفتند و تركها به سوی موصل [به نزد حمدانیان]
______________________________
[ (1-)]M : متن: من غیر تربیع و لا تسعیر ...
[ (2-)]M : این گونه خرید فرق میان دو معامله را در خ 5: 327 نیز می‌بینیم.
[ (3-)]M : برای همكاری قرمطیان با دولتیان، پس از شكستهایشان، ن. ك پانوشت خ 6: 157.
ص: 169
شدند. چون ركن الدوله به همدان رفت، ابن قراتكین از ری* به اصفهان شد.
نیز در همین سال بود كه ابو محمد مهلبی و روزبهان، با عمران بن شاهین [1] جنگیدند و با برتری كه داشتند، شكست خوردند و بسیاری از سرداران ایشان اسیر گشتند و ابو الفتح پسر ابو طاهر كشته شد.

انگیزه شكست مهلبی پس از پیروزی بر عمران:

نخست معز الدوله روزبهان را به جنگ عمران فرستاده بود، او وسایل جنگ آبی را ساز كرد، مردانش را مجهز نمود، ولی چون عمران در كمین‌گاههای خود در مردابها پنهان ماند، روزبهان خسته شد و برای یكسره كردن كار به درون رفت، پس عمران بر او و یارانش تاخت و چیره شد. روزبهان گریخت و همه ابزار و جنگ افزارش به غنیمت رفت. عمران نیرومند شده به دولت چشم دوخت. یارانش چنان گستاخ شده بودند كه سپاهیان دولتی را مسخره كرده، سبك می‌گرفتند. هر گاه پرده‌داران بزرگ، سرداران گرانقدر، امیران دیلم و ترك از آنجا می‌گذشتند تحقیر می‌شدند، از ایشان حق دیدبانی و بدرقه خواسته می‌شد، اگر نمی‌دادند، ناسزا شنیده، كتك می‌خوردند، سپاهیان برای گذشتن از روستاهای ایشان و در معاملات بصره و اهواز از راه‌های ایشان بی‌نیاز نبودند. پس راه بصره بسته شد و بجز سوار رفت و آمد نمی‌توانست كرد. معز الدوله برآشفته بود امیران، پرده‌داران و سرداران بزرگ، از اهانتهائی كه هنگام گذر از آنجا برایشان می‌گذشت نزد او می‌نالیدند، پس او به وزیر مهلبی نوشت، كه تا واسط به بالا بیاید و این دشواری را براندازد، برای جنگ با عمران و گرفتن او آماده شود. پس سپاهی بزرگ كه ابو طاهر و بهترین سرداران و غلامانش در آن بودند مجهز كرده، آنرا با سلاح بسیار بیاراست و به سوی او روانه كرده، دستش را در هزینه باز گذارد.
مهلبی به سوی عمران حركت كرد و همه راه‌ها را به سوی او بربسته، به یك تنگه در بطیحه رسید، كه دارای شاخه‌هائی بود كه جز عمران و یارانش كسی
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 160- 165.
ص: 170
راه‌هایش را نمی‌شناخت. روزبهان خواست تا بلای شكست كه بر سر او آمده، بر سر مهلبی نیز بیاید، تا پیروزی بر قدرت او نیفزاید، پس پیشنهاد پیشروی و هجوم داد، مهلبی می‌خواست نخست راه تنگه‌ها را بربندد. روزبهان به خرابكاری ضد مهلبی دست زد، با نقشه‌های او در بستن راه‌ها مخالفت ورزید، در نامه‌ای كه به معز الدوله نوشت، مهلبی را درمانده‌ای خواند كه برای حساب‌سازی و خرج تراشی بیشتر، حمله را به تأخیر می‌اندازد. روزبهان آنقدر پی‌گیری كرد تا نامه معز الدوله با گله از تأخیر برسید. مهلبی احتیاط و تدبیر را كنار گذارده با ارتكاب اشتباه همه سپاهیانش را به كمین‌گاه* عمران فرستاد، روزبهان عقب‌تر ماند تا هنگام گریز نخستین فراری باشد.
عمران كمین‌گران خود را از آن پیچ و خمهای مردابی، مجهز با وسایل مناسب آن تنگه‌ها، بر سر سپاهیانی بیرون ریخت كه در تنگناهای ناشناخته مردابها، روی سر هم ریخته بودند. با دشنه ایشان را كشته و اسیر می‌گرفتند روزبهان به راحتی گریخت، وزیر مهلبی نیز توانست با شنا جان به در برد، [1] سرداران و بزرگان به اسیری افتادند، دولت مجبور شد با عمران آشتی كند، زیرا كه نیرومند و قهرمان شده بود.
پس هر چه پیشنهاد كرد پذیرفته شد.

گزارش جنبش مرزبان:

من پیش از این [2] از جنبش سالار مرزبان یاد كرده، وعده گزارش را بدینجا
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه در همه جا در كشاكش میان بویه‌ئیان و گروه‌های گنوسیست‌تر مانند روزبهانیان (خ 6: 214- 220) از سنی‌زدگی بویه‌ئیان جانبداری می‌كند. چون خود مشكویه شاگرد مهلبی است كه درباره او گوید: در مدت دراز همنشینی حوادث روزگارش را برایم نقل می‌كرد (خ 6: 181) و كمكهای او را در رشد اقتصاد بصره در خ 6: 168 یاد كرده است، در اینجا نیز می‌كوشد كه گناه شكست مهلبی را به گردن روزبهان كه رقیب گنوسیست‌تر مهلبی بود و به دست معز الدوله و تركان سنی او نابود شد (خ 6: 219- 220) بیندازد، در صورتی كه اشتباه مهلبی و روزبهان یكی است و گناه مهلبی كه آزموده را از نو آزمایش كرد بیشتر است.
[ (2-)] در خ 6: 154 و پیش از آن نیز در خ 6: 66 دیدیم كه مرزبان یك فئودال طبرستانی (تپوری) مسلمان گنوسیست و پدر زن ركن الدوله است. او مردی را به نام ابو القاسم علی ابن جعفر كه از داعیان اسماعیلی بود به وزارت خود برگزیده بود.
ص: 171
دادم، اینك تفصیل آن انگیزه‌ها، كه سالار مرزبان را، بر یورش به ری برانگیخت و رفتاری كه فرایند وارونه بدو داد، تا اسیر شد و به دژ سمیرم زندانی گشت، چنین است: مرزبان كسی را برای كاری به نزد معز الدوله فرستاد، و او هنگامی به بغداد رسید كه امیر برای گشودن بصره رفته بود. فرستاده بماند تا وی بازگشت و نامه را به وی داد. در نامه چیزی بود كه امیر را خشمگین كرد تا دستور داد ریش فرستاده را تراشیدند و ناسزاهای سنگین به او داد او با این حال بازگشته داستان را برای مرزبان گفت. او خشمگین* شد و به گردآوری سپاه پرداخت. او بر آن شد كه به ری آغاز كند، زیرا در پنهان به ناصر الدوله [حمدانی] نامه نوشته به وی وعده هر گونه كمك خود و فرزندان و دارائی خویش را داده از وی می‌خواست كه او به هجوم بر بغداد آغاز كند. [ناصر] در پاسخ نرم خود نوشت من این را درست می‌دانم كه تو به ری آغاز كنی، پس هر گاه پیروز شدی به بغداد و جز آن هجوم بری. از سرداران ری علی پسر «جوان قوله» كه به مرزبان پناهنده شده بود، چنین گزارش آورده بود، كه در پشت سر وی سردارانی دیگر نیز برآنند كه به وی پناهنده شوند. این نیز بر امیدواری مرزبان افزود. پس پدر خود محمد بن مسافر و برادرش ابو منصور و هسوذان را [1] بخواست. چون پدرش آمد به پیشواز او رفته، زمین را پیش پدر بوسه زده، او را بر
______________________________
[ (1-)]M : ناسازگاری و كشاكش میان این پدر و همین دو پسرش را كه همگی گنوسیست مسلمانند در خ 66- 67 دیدیم. این خود نمونه‌ای از جنگهای بویه‌ئیان سنی‌زده با ایرانیان گنوسیست‌تر از ایشان است كه، با این رفتار بویه‌ئیان علت وجودی خود را از دست داده بر عمر حكومت عباسی می‌افزودند، تا عباسیان توانستند با كمك تركان سلجوقی خود بویه‌ئیان را نیز براندازند. سخنان مشكویه با همه سنی‌زدگی همیشگی، در این بخش بوی همدردی با خاندان مرزبان (پدر زن ركن الدوله) را می‌دهد. با اینكه مشكویه نسبت به استادش ابن عمید نیز وفادار است و او را می‌ستاید و ابن عمید دشمن و اسیر كننده مرزبان است (خ 176- 178)، باز هم مشكویه مردانگی مرزبان و دانائی ابن عمید را می‌ستاید.
چنانكه در خ 6: 220 خواهیم دید ابن عمید در نابود كردن روزبهانیان دیلمی نیز به آل بویه كمك شایان كرده است.
ص: 172
مسند نشانید، و پیش او بایستاد و نمی‌نشست تا پدر چندین بار او را سوگند داد پس نشست، باز هم و هسوذان ننشست، چون مدتی از شب گذشت، با هم نشستند، پس چون پدر از تصمیم او در گشودن ری آگاه شد، با آن مخالفت كرده دلیل‌هائی بر لزوم خودداری از این كار آورد كه مرزبان نپذیرفته، گفت نامه‌هائی برای من فرستاده‌اند، بیشتر سرداران آماده آمدن به سوی من هستند. پس چون هنگام بدرود رسید، پدر گریه‌كنان، پسر را بوسیده گفت: ای مرزبان، پس از امروز تو را كجا بیابم، مرزبان در پاسخ گفت: یا در «دار الاماره ری» یا در میان كشتگان.
هنگامی كه ركن الدوله* از تصمیم مرزبان آگاه شد از دو برادرش عماد الدوله و معز الدوله كتبا كمك [1] خواست. و چون می‌ترسید كه مرزبان زودتر از رسیدن كمكها حمله كند، دست به ترفندی زد، او در نامه‌ها كه به مرزبان می‌نوشت خود را كوچك و او را بزرگ می‌داشت و از او می‌خواست تا از وی چشم بپوشد به شرط آنكه او ابهر و زنجان و قزوین را بدو واگذارد. نامه‌ها بدین شكل داد و ستد می‌شد تا بارس پرده‌دار با دو هزار مرد از سپاه عماد الدوله و سبكتكین پرده‌دار با دو هزار مرد از سپاه معز الدوله، به درگاه ركن الدوله رسیدند. پیش از ایشان نیز محمد بن عبد الرزاق از سپاه خراسان بدو پیوسته بود، محمد ابن ماكان نیز از سوی حسن بن فیروزان، به كمك آمده بود. پس چون ركن الدوله مجهز شد گروهی از سرداران مشكوك خود را كه متهم به نامه‌نگاری با مرزبان بودند دستگیر كرد و با همه این سپاه به سوی قزوین رفت. مرزبان دانست كه توان مقاومت ندارد ولی تن به سرشكستگی نداده، با پنجهزار دیلمی، گیلك و كرد كه همراه داشت بر ضد دشمن جنگید.
پس راست و چپ سپاه ركن الدوله، بر چپ و راست مرزبان یورش آورده، همه را گریزاند بجز دل سپاه، كه مرزبان در آن مقاومت كرد، از خویشاوندان همسر
______________________________
[ (1-)]M : شاید همان نامه كه به دست ابو العباس حناط به معز الدوله در بغداد رسید (خ 6: 191- 190).
ص: 173
او پلی‌ووند اسفحان [1] پسر میشكی، پیش رویش كشته شدند و علی بن میشكی معروف به بلط [2] و محمد بن ابراهیم و گروهی از سرداران بزرگ وی اسیر شدند. پس دشمن او را در میان گرفته، اسیر كرد*، ركن الدوله او را به ری و از آنجا به اصفهان و از آنجا به دژ «سمیرم» گسیل داشت. هنگامی كه مرزبان اسیر، به همراه گروهی از سرداران نزدیك ركن الدوله، به اتفاق استاذ راستین، رئیس ابو الفضل ابن عمید رحمه اللّه، از ری حركت داده شد، همواره او عهده‌دار نگهبانی مرزبان، تا رسیدن به دژ می‌بود.

ترفندی كه توانست مرزبان را به اصفهان برساند، و توطئه دیلمیان را كه برای كشتن ابن عمید و فرار دادن [سالار] مرزبان، به همراهش آورده شده بودند، خنثی كرد:

استاذ رئیس ابو الفضل به من گفت: هنگامی كه ما راه میان ری و اصفهان را می‌پیمودیم از داد و ستد پیام دیلمیان با مرزبان برایم روشن شد، كه می‌خواهند او را ربوده بندش باز كنند و مرا بكشند، چون نزدیك شد كه آشكار شود، من ترسیدم كه رشته از دست برود، پس بر آن شدم كه با مرزبان كه در یك كجاوه بود، همراهی نشان دهم، روزی كه منتظر اجرای نقشه بود، به او نزدیك شدم و گفتگوكنان، نرمش نشان دادم. او از آنچه رخ داده است اندوه و ناراحتی نمود، چون در باغی سبز به او نشان دادم كه پیش از آن، چنان امیدی به من نداشت، سرش را به من نزدیك كرده گفت: تو را روی با من می‌نماید، پس اگر راست می‌گوئی، بندها از من باز كن تا من برای تو چنین و چنان كنم. او نویدهائی داد كه معمولا در این موارد می‌دهند. من كه خود را از توطئه دیلمیان ناآگاه وانمود كرده بودم گفتم: می‌ترسم همراهان من كمك نكنند. او گفت: خدا پدرت را بیامرزد! تو از روند كار آگاه* نیستی، همه یاران تو برای بازكردن بند من و كشتن تو هماهنگند، ساعت را باید من معین كنم. من گفتم: كافی است كه من مطمئن شوم، پس از آن من نخستین بنده خدمت‌گزار و
______________________________
[ (1-)]M : چنین است در متن عربی. ولی چون طبری و ابن اثیر در سال 224 ه-. نام برادر مازیار معروف را «ونداسنجان» آورده‌اند، می‌توان این دو واژه را یكی دانست. تجارب الامم/ ترجمه ج‌6 173 ترفندی كه توانست مرزبان را به اصفهان برساند، و توطئه دیلمیان را كه برای كشتن ابن عمید و فرار دادن[سالار] مرزبان، به همراهش آورده شده بودند، خنثی كرد: ..... ص : 173
[ (2-)] این نام در خ 575 و 576 بل و در خ 6: 197 و 214 و 220 بلكا دیده می‌شود.
ص: 174
نیكخواه و پیرو تو باشم، تا آنچه را تو بخواهی انجام گیرد، بدگوئی‌هائی نیز از ركن الدوله و كینه‌ها كه از او در دلم داشتم برایش گفتم. او یكایك سرداران را خواست و پنهانی گفتگوها كرده مرا دوست خود شمرد، كار بدانجا رسید كه مرا در گفتگوها وارد كرد و من سخت خورسندی نمودم. پس قرار گذاردیم كه در منزل آینده پیاده شده كار را سامان دهیم. ولی چون پیاده شدیم و خیمه و خرگاه برپا كردیم، او نیز فرود آمده كس به نزد من فرستاد، و در تنهائی به من گفت: پیام فرست، فلانی، فلانی كه مورد اطمینان وی بودند بیایند! من گفتم: ای سالار گشودن، این دشواری راهی دارد كه باید بشنوی، اگر پسندیدی كه خوب است وگرنه هر چه بفرمائی انجام خواهم داد، گفت چیست؟ گفتم: زنان و فرزندان و گنجهای ركن الدوله همه در اصفهان است، من وزیر مورد اعتماد اویم، همه آنها در اختیار من است، اگر با همین اختیارات برویم و متهم نشویم، من همه آنها را قبضه خواهم كرد و شهری بزرگ را در دست داریم، كه در آن همه كار توانیم كرد. زنان و فرزندان همه سرداران در اصفهانند، اگر ما ایشان را در دست داشته باشیم كسی* از آنان، جرئت جنگ با تو نخواهد داشت، همه تسلیم تو خواهند شد. تكیه‌گاه ركن الدوله چنان فرو خواهد ریخت كه تعمیرپذیر نباشد. همه دژها و گنجهای او در دست ما خواهد بود، چیزی برای او باقی نخواهد ماند. ولی اگر ما شتابزدگی كنیم و از همین جا جدا شویم، سواران او ما را دنبال كرده در میان خواهند گرفت، در آن صورت، ما از یاران كنونی اینجای خودمان نیز اطمینان نخواهیم داشت، كه وقتی ما را كمتر و در محاصره دشمن ببیند بدان سو نگروند، پس این راه مطمئن نیست. من روی مرزبان را دیدم كه برشگفت، چنانكه از خوشحالی خودداری نتوانستی كرد. او گفت: درست همان است كه تو می‌گوئی. گفتم: پس من می‌روم و تو به همه یاران هم‌پیمانت پیام ده و ایشان را از تصمیم نوین آگاه كن! او پذیرفت. هنگامی من از پیش او برخاستم كه او شك نداشت كه با كمك من به پادشاهی می‌رسد و با نقشه من خوشبخت خواهد شد. در میان یارانش شایع شد كه من مشغول كارسازی هستم. پس همگی آرام شده
ص: 175
از كاری كه دنبال می‌كردند باز ماندند و من با اطمینان تا اصفهان رفتم. چون به یاران رسیدم به دستگیری آن سرداران توطئه‌گر پرداختم و مرزبان را به یاران خودم سپردم تا او را در بند به دژ رسانیدند.

گزارش آنچه پس از اسیری مرزبان، در سپاه او در آذربایجان رخ داد:

سپاهیان و سرداران فراری او مانند جستان بن شرمزن [1]، علی بن فضل و شه فیروز پسر* كردویه و گروهی از سركردگان، با دو هزار تن پراكنده به نزد محمد بن مسافر [2] گرد آمده او را سردار خود ساخته به اردبیل رفته بر آذربایجان چیره گشتند. پسر او و هسوذان كه از كینه‌توزی پدر می‌ترسید، از وی گریخته، به دژ خود در «طارم» [3] استوار نشست. چیزی نگذشت كه محمد بن مسافر دوباره به خودكامگی و بد رفتاری با دیلمیان پرداخت، ایشان نیز برای براندازی او هماهنگ شده، بر او شوریدند. او بناچار به پسرش و هسوذان كه گمان می‌كرد امانش می‌دهد پناهنده شد، ولی او پدر را گرفته در دژ «شیسجان» كه در آنجا بود زندانی كرد و بر او تنگ گرفت، پس از آن نیز دیگر او به قدرت نرسید، و دستورش اجرا نشد تا درگذشت. مرگ او پیش از رهائی پسرش مرزبان از دژ سمیرم [4] بود. ركن الدوله پس از اسیری مرزبان، محمد ابن عبد الرزاق را مأمور آذربایجان [5] كرده، بدانجا گسیل داشت. و هسوذان كه در كار خود درمانده بود بناچار دیسم بن ابراهیم [6] كه پیشتر ریاست آذربایجان را داشت و كردان از او پیروی داشتند از آن دژ [7] بیرون آورده، خلعت پوشانید و به او نیرو داد، تا كردان آذربایجان، و دیگر پیروان خود را گردآورد، آماده جنگ با محمد
______________________________
[ (1-)]M : متن: ثیرمزن. (ترمه زن؟) تصحیح از خ 6: 68 و چندین مورد دیگر و ابن اثیر.
[ (2-)]M : پدر سالار مرزبان- خ 6: 65.
[ (3-)]M . متن: طرم.
[ (4-)]M :- خ 6: 200- 203.
[ (5-)]M : مشكویه، از آذربایجان بخش خاوری آنرا می‌خواهد كه مركز آن اردبیل بود و به دست تبرستانیان اداره می‌شد كه شاه خود را «سالار» می‌خواندند (خ 6: 146).
[ (6-)]M : خارجی مذهب- خ 6: 67.
[ (7-)]M - خ 6: 72.
ص: 176
ابن عبد الرزاق شود. چون دیلمیان نیز پس از محمد بن مسافر، علی بن فضل [1] را به ریاست پذیرفته بودند، با میانجی‌گری و هسوذان میان ایشان، علی بن فضل از «دیسم» فرمانبرداری كرد و كار او درست شد* دیسم به اردبیل رفته، احمد بن عبد اللّه بن محمود را به وزیری گمارد، هنگامی كه ابن عبد الرزاق به آذربایجان آمد، دیسم به «وزنان» از نواحی «برذغه» عقب نشست تا مالی فراهم سازد و كردان را بسوی خود بخواند.
اشتباه دیسم، ترسانیدن و دور كردن وزیر بود، كه ورشكستگی او را در پی داشت:
ابن صقر دبیری نصرانی [2] بود كه در نواحی خوی و سلماس برای «مرزبان» پیش از اسیری كار می‌كرد. چون خبر روی كار آمدن «دیسم» را شنید به نزد او رفته، آنچه مالیات گرد آورده بود برای او برد، پس مقامی گرامی یافته مورد اعتماد و مشورت او شد، تا آنجا كه وزیر او، ابن محمود [3] بیمناك شد و از وی پرهیز كرد.
چون دیسم آماده جنگ با ابن عبد الرزاق شد گنجهایش را به ابن محمود وزیر تحویل داده دستور داد به كوه‌های «موقان» پناه برده بماند تا وضع بهبود یابد.
ابن محمود گنجها را گرفته به اردبیل برد و در نامه‌ای كه به ابن عبد الرزاق نوشت خود را در اختیار او نهاده [4] نگهبان خواست و او بفرستاد، ابن محمود نزد ابن عبد الرزاق تقرب یافت و دست «دیسم» بسته شد. گزارش در روز جنگ به دیسم رسید، ناراحتی در وی و یارانش آشكار شد و به شكست او به دست ابن عبد الرزاق انجامید.
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 65: علی بن فضل صولی، معرب چولی لقب فئودالهای گرگان- 6: 146
[ (2-)] هنگامی كه وزیر دیسم بود به سال 342 ه- درگذشت (خ 6: 197).
[ (3-)]M : احمد بن عبد اللّه (خ 6: 69).
[ (4-)]M : در خ 6: 196 خواهیم دید كه پس از پناهندگی وزیر دیسم به عبد الرزاق، دبیر عبد الرزاق نیز كه از خراسان با وی آمده بود، از او جدا شده به دیسم پناهنده شد.
ص: 177

سال سیصد و چهلم آغاز شد.

اشاره

در این سال بود كه ركن الدوله، با ابن قراتكین غلام فرمانروای خراسان، در منطقه «رودبار» از «خان النجان [1]» هفت روز جنگید تا قراتكین شكست خورد و گریخت و این در محرم بود.
استاذ ابو علی احمد بن محمد مشكویه نگارنده این كتاب گوید: بیشتر گزارشها كه از این سال به بعد آورده‌ام، خود دیده‌ام یا خبری درست است كه نزد من مانند دیدار بوده است، زیرا كسانی همچون استاذ رئیس ابو الفضل محمد بن حسین بن عمید (رض) این حوادث و مانندش را كه خود در اداره كردن آن دست داشت، برای من گزارش نمود، و چنین گفته‌ها دست كمی از دیده‌های خودم ندارد، یا كسی همچون ابو محمد مهلبی (ره) كه بیشتر حوادث روزگار خودش را در مدت دراز همكاری و همنشینی، برایم نقل كرده است. بسیاری از پیران همزمان این دو نیز همانند آنها را، برای من نقل كرده‌اند، و من اكنون همه آنچه را شنیده یا خود دیده و آزموده‌ام، به خواست خداوند نقل می‌نمایم:
چنانكه، پیشامد زیرین را ابن عمید [2] برایم نقل كرده است، و من در آغاز، انگیزه آمدن ابن قراتكین را می‌آورم:

انگیزه آمدن ابن قراتكین به ری:

ركن الدوله هنگام مرگ برادرش عماد الدوله در نواحی گرگان بود، زیرا
______________________________
[ (1-)]M : در خ 6: 185 نیز همین‌گونه با الف [... النجان] آمده است كه همان «خان لنجان» یا «خولنجان» یا «النجان» یا «لنجان» باشد. بخشی در شش فرسنگی جنوب باختری اصفهان، در دو سوی زاینده رود تا سده هشتم آباد بوده است. ناصر خسرو و ابن بطوطه از آن یاد می‌كنند. شهر مهم آن «فیروزان» بوده است. ولی در فرهنگ جغرافیائی امروز به نام «لنجان» و مركزش «فلاورجان» یاد می‌شود. (سرزمین‌های خلافت شرقی پ 223 و هر یك از آن واژه‌ها جداگانه در لغتنامه دهخدا).
[ (2-)]M . متن: فحدثنی الاستاذ الرئیس ابو الفضل بن العمید رضی اللّه عنه، عن هذه الوقعه ...
ص: 178
برای جنگ با وشمگیر رفته، او را شكست داده، تا چالوس دنبالش كرده بود. چون گزارش مرگ برادر را دریافت كرد آزرده خاطر شد و دانست كه فارس بر ضد فرزندش [1] خواهد شورید. پس با شتاب بدان سو شتافت تا كارها را رو به راه كند.
او نخست به ری آمده، علی بن كامه را به جانشینی خود گمارده بود، ولی دوری او از شهر كینه دشمنان را بیدار كرده هر یك به گونه‌ای نقشه می‌كشیدند. ركن الدوله برای برادرش معز الدوله نامه نوشته، او را از مرگ برادرشان و تصمیمات خود آگاه كرده بود، معز الدوله نیز به وزیرش ابو جعفر صیمری كه مشغول جنگ با عمران [شاهین] بود نامه نوشت، كه آن بگذارد و برای كمك به ركن الدوله به فارس رود.
او نیز چنان كرد و زودتر از ركن الدوله به شیراز رسید این رفتار، ركن الدوله را خوش آمد. پس چون ركن الدوله به شیراز رسید، نخست به زیارت قبر برادرش كه دم «دروازه استخر» است برفت. او سر و پای برهنه، پیاده تا آنجا رفت سپاهیان او و سپاه فارس نیز چنین كردند، و سه روز در آنجا عزاداری اعلام نمود، تا سران شهر از وی خواهش كردند كه به شهر باز گردد و او آمده شش ماه بماند. پس مقداری از مرده ریگ عماد الدوله را برای برادرش معز الدوله به بغداد فرستاد كه یكصد و هفتاد غلام و یكصد بار سلاح و همین اندازه پوشاك و اثاثیه در آن بود. او از بخشهای* فارس نیز ارجان [2] را كه خوره‌ای از خوره‌های فارس است به اقطاع وی پیوند داد. او وزیرش را در آنجا گذاشت و به ری بازگشت.
همچنانكه گفتم، طمع دشمنان بیدار شده، تا به ری و كوهستان و اصفهان كشیده شد و سپاهیانشان نیز به آنجا رسیده بودند. فرمانده سپاه خراسان، همراه محمد بن ماكان [3]، از سوی حسن بن فیروزان، و شیرج بن لیلی از سوی وشمگیر، و همه سپاه ابن قراتكین در شهرهای كوهستان پخش بودند. «ینال قام» در همدان و در هر شهر دیگر
______________________________
[ (1-)]M : فنا خسرو (عضد الدوله آینده)- خ 6: 161- 163.
[ (2-)] در خ 6: 152 نیز گفتگوئی درباره مالكیت «ارجان» میان برادران بویه‌ای دیده می‌شود.
[ (3-)] حمله او بر اصفهان هنگام دوری ركن الدوله در خ 6: 211- 212 آمده است.
ص: 179
كسی مانند او بود. ركن الدوله به برادرش معز الدوله كه هنوز در فارس بود نامه نوشته، برای دفع آسیب اینان كمك خواسته بود. او سبكتكین پرده‌دار را با سپاهی انبوه از ترك و دیلم كه گروهی از تركان قدیم «توزونی [1]» و گروهی عرب نیز با ایشان بود، برای او فرستاد. ایشان به سال 339 ه- از بغداد به راه افتاده بودند و سبكتكین نقشی چشمگیر در آن بازی می‌كرد.

نقش درست سبكتكین، برای پیروزی بر نخستین دشمن كه در كرمانشاه [2] با وی رو به رو شده بود:

سبكتكین تصمیم گرفت، سپاه را بر جا گذارده چند سوار زبده را برگزیده، به كرمانشاه برد. یكی از سرداران ترك خراسان به نام «بجكم [3] خمار تكینی»* كه «ینال قام» او را برای حكومت بر همدان فرستاده بود، هنوز در آنجا بود. سبكتكین بجكم را در گرمابه غافلگیر كرده، مردانش بپراكندند و خود او را اسیر كرده به نزد معز الدوله فرستاد. وی نیز او را مدتی زندانی و سپس آزاد كرد. چون گزارش نتیجه كار «بجكم» به دیگر فرماندهان كوهستان رسید، جای خود را رها كرده در همدان نزد «ینال قام» گرد آمدند. چون سبكتكین به سوی همدان آمد، همگی ایشان بی‌مقاومت همدان را رها كردند. سبكتكین بدانجا درآمده، به انتظار ركن الدوله نشست. نامه‌های این امیر می‌رسید كه از فارس به سوی كوهستان در حركت است و
______________________________
[ (1-)]M : تركان توزونی باقیمانده تركانی بودند كه پس از كشتن مرداویج، در سال 323 ه- به رهبری بجكم، به شمال و غرب گریختند (خ 5: 486) و پس از كشته شدن امیر الامرا بجكم، در سال 329 ه- (خ 6: 38) توزون را به امیر الامرائی بغداد رسانیدند (خ 6: 78) و پس از مرگ توزون در محرم 334 ه- (خ 6: 118) و چیرگی معز الدوله بویه بر بغداد در جمادی دوم همان سال، به سپاه او درآمدند، و اینك به دستور او به فرماندهی سبكتكین پرده‌دار، برای كمك به ركن الدوله، از بغداد به همدان آمده‌اند. در اینجا نیز پس از یك كشاكش، به دستور ابن عمید وزیر، سركوب و پراكنده، به سوی باختر خواهند رفت.
[ (2-)]M . متن: قرمیسین.
[ (3-)] بجكم خمارتكینی را نباید با بجكم امیر الامرای یاد شده در بالا اشتباه كرد.
ص: 180
یخبندان راه او كند كرده است. چون به همدان رسید، به سبكتكین دستور داد پیشاپیش او برود، ولی بخشی از تركان توزونی سرپیچی كرده، از بسیار ماندن خستگی نشان دادند. ابن عمید [1] به میان افتاد و ایشان را آرام كرد، فردا دوباره برخاستند و به درازا كشانیدند، تا متهم شدند. من از ابن عمید شنیدم كه می‌گفت: من به ركن الدوله گفتم: اینان دشمنان مایند كه دست خود را باز كرده‌اند، چگونه ایشان را به جنگ دشمنان خود ببریم؟ پس ما قرار گذاردیم كه آرامشان كنیم و اگر آرام نگرفتند با ایشان بجنگیم، تا از این دشمن نزدیكتر رها شویم. پس چون ایشان را آزمودیم، ایشان راه جنگ رفتند، پس ایشان را كوبیدیم تا پراكنده شدند*. خبر ایشان فورا به معز الدوله رسید، او به ابن ابو الشوك كرد و دیگر سران كرد نواحی حلوان نوشت كه ایشان را پی‌گیری كنند و بكوبند. ایشان نیز چنان كردند. برخی را اسیر و برخی را كشتند، اسیران را به بغداد گسیل داشته، فراریان با حالی نزار به موصل رفتند.
ركن الدوله برای داشتن آگاهی از نقشه و رفتار «ابن قراتكین» در همدان بماند. پس چون خبر یافت كه ابن قراتكین از ری به همدان می‌رود جاسوسان خود را به پی‌گیری او مأمور كرد، و خبر یافت كه او از آمدن به همدان منصرف شده به اصفهان می‌رود، ركن الدوله به دنبال وی رفت، چون به جرفادقان [گلپایگان] رسید ابن قراتكین به اصفهان رسیده خرابی‌ها كرده بود، و چون دانست كه ركن الدوله نزدیك شده است به سوی بیابانی نزدیك اصفهان رفته، كنار رودخانه «زرین رود» فرود آمد، تا جلو سپاه ركن الدوله را در جایی بگیرد كه بیابان او را خسته و تشنه ساخته و دست‌رسی به آب نیز نداشته باشد. ركن الدوله لازم دید كه به «خان النجان»
______________________________
[ (1-)]M . متن: «الاستاذ الرئیس ابو الفضل ابن العمید رحمه اللّه». او استاد مشكویه نگارنده كتاب است و همه جا او را با چنین احترام یاد كرده است و مترجم آن را كوتاه كرده است.
مرگ ابن عمید به سال 360 ه- رخ داد (خ 6: 349) و احوال او را در خ 6: 346 تا 358 می‌بینیم.
ص: 181
برگردد تا در سمت دیه‌های كرانه «زرین رود [1]» باشد و بی‌آب نماند. چون ابن قراتكین از این تصمیم آگاه شد جای خود را تعویض كرد، تا دشمن راه پشت سرش را نبندد.
پس دو دشمن در جائی به نام «رودبار» روی در روی هم قرار گرفتند كه «زرین رود» میان دو طرف بود، ولی به سبب كم آبی فصل، نه مانع گذشتن سوار بود نه پیاده*.
ایشان هفت روز جنگیدند كه روز ششم شدت گرفت و روز هفتم «ابن قراتكین» شكست خورده بگریخت [2].
بازگشت به گفتار ابن عمید، درباره این رخ‌داد، او می‌گفت: من و ركن- الدوله و سپاه چنان گرفتار تنگی و كمبود خواربار و علوفه و همه نیازها شده بودیم كه مانندش دیده نشده بود. كردان چنان ما را در میان گرفته بودند كه كسی از ما جرئت نداشت سر از اردوگاه بیرون آرد. راه وارد كردن همه چیز بریده شده بود.
اندك خوراكی كه داشتیم همان بود كه كردان برای ما می‌آوردند و به بهای گزاف به ما می‌فروختند، علوفه نیز همین وضع را داشت. یك كرد، یك جوال یا توبره یا ظرفی كه در آن آرد نهاده بود می‌آورد و به بهایی كه خود معین می‌كرد می‌فروخت، چون آنرا باز می‌كردیم می‌دیدیم تنها روی آن آرد است و باقی را خاك پر كرده است. آردی كه روی آن است نیز، با خاك آمیخته است و قابل استفاده نیست. ایشان همین كار را با گندم و جو نیز می‌كردند. در چیزهای دیگر ترفندهائی همانند این بسیار داشتند. وی می‌گفت: ما یك شتر یا چارپایی دیگر می‌كشتیم و گوشتش را میان گروه بسیار پخش می‌كردیم و به عادت دیلمان به همه می‌رسانیدیم و در گرسنگی و دشواری شكیبا بودیم. حال دشمنان ترك ما نیز همین گونه بود ولی ایشان شكیبائی ما را نداشتند* و مانند ما قانع نبودند. هنگامی كه ما یك گوساله می‌كشتیم ایشان چند برابر آن می‌كشتند، تازه یاران ما خوشحال می‌خوردند و به سر كار جنگی خود
______________________________
[ (1-)]M :- زاینده رود.- خ 6: 181 پانوشت. مشكویه در اینجا لرها را نیز كرد می‌خواند.
مقدسی آنرا زاینده رود نامد (احسن التقاسیم، ص 592) شاید غلط چاپ آمد روز باشد.
[ (2-)]M : ابن اثیر كه این جنگ را در رخدادهای سال 339 ه- آورده گوید: سپاه منصور ابن قراتكین فرمانده ترك سامانیان در محرم 340 ه- شكست خورده نیمه شب بگریخت.
ص: 182
باز می‌گشتند تركان ناراحت و پرخاشجو بودند، و بر فرماندهان خود می‌شوریدند و به جنگ خوشدل نبود، تا خسته شدند و یك روز خبردار شدیم كه دشمنان ما رفته‌اند.
ایشان چادرهای خود را رو به روی ما سرپا بر جا گذارده بودند، و از این رو ما گزارش را باور نكردیم و گروهی با احتیاط و كم كم سپاهیان، از آب گذشتند، ما گمان كردیم ایشان كمین نهاده‌اند ولی دانستیم كه همه گریخته‌اند.

داستانی شگفت و حادثه‌ای عجیب:

ابو الفضل ابن عمید نضر اللّه وجهه گفت: روز هفتم، ركن الدوله، كه شكیبائی او و یارانش سرآمده بود، مرا خواسته، از دشواریها و سختی‌ها، شكوه همی كرد، گویا راهی برای گریز می‌جست، هر چند همه راه‌ها بسته بود. من گفتم ای امیر تو تا هفته پیش تسلطی بیشتر می‌داشتی، تو بر تخت خلیفه فرمان می‌راندی و از آنجا فرمانت بر بیشتر كشورهای اسلام روان بود، پادشاهان نیز، كه در دیگر سرزمینها، زیر فرمان مستقیم تو نبودند، شكوه و جلال تو را فرمان می‌بردند، هیبت تو را بیم داشتند، اكنون تو تنها مانده‌ای، زمینی جز آنچه خرگاه تو بر آن است نداری این دشمنان گرد آمده‌اند* تا آنرا نیز از تو بگیرند، تو پناهی جز خدا نداری. پس بیا، نیت خود خالص بدار! میان خود و خدا تصمیم بگیر كه نیكخواه مسلمانان باشی، همه مردم را نیز! و بدان كه خدا از این تصمیم و درستی آن آگاه است. با خدا پیمان ببند، كه كارها درست كنی، نیكوی كنی، و كار را به نیكوان واگذاری، زیرا كه راه ترفندهای بشری بر ما بسته شده، جز آنچه به تو پند دادم راهی نداریم. او می‌گفت، امیر تبسم‌كنان گفت: ای ابو الفضل، من نیز پیش از تو به همین نتیجه رسیده بودم. او سخنان صادقانه مخلصانه گفت، كه معمولا در این گونه موارد كم مانند، گفته می‌شود. ما آن شب را خفتیم، در ثلث سوم شب فرستادگان امیر پی‌درپی مرا خواستند، چون رفتم او را بر خلاف آغاز شب خرسند دیدم. او گفت ای ابو الفضل تو با خوابهای معنی‌دار من آشنائی. اكنون خوابی دیده‌ام كه تأویل فوری آن را
ص: 183
امیدوارم! گفتم: چیست؟ گفت: خود را سوار چهارپای خود كه «فیروز» نام دارد دیدم كه تو در كنار من می‌رفتی و از نعمت پیروزی كه خداوند از جائی كه گمان نمی‌رفت، به ما داده بود، گفتگو می‌داشتی. در این میان چشم من در میان گرد و خاك، به انگشتری خورد كه برق می‌زد. من به پادو گفتم:* هان! این انگشتری را بیاور! او دولا شده، آنرا به من داد. من دیدم، انگشتری فیروزه است، آن را در انگشت سبابه كردم و تبرك جستم و بیدار گشتم، پس این را به فال نیك گرفته، به پیروزی یقین نمودم (زیرا «فیروزج پیروزی» اگر به زبان عربی ترجمه شود معنی چیرگی می‌دهد، و همچنین نام چارپایش «فیروز» كه سوار بر آن بود). ابن عمید گفت:
به خدا همینكه بامداد روشن شد [1] مژده آمد كه دشمن رفته است، ولی ما باور نمی‌كردیم تا گزارشها پی در پی رسید و سواران ما از آب گذشته، فورا با خوشحالی بازگشتند.
ما كه سبب این فرار را نمی‌دانستیم شگفت زده سوار شدیم و با احتیاط از كمین و ترفند احتمالی از آب گذشتیم. در میان راه كه من در كنار ركن الدوله می‌رفتم و او مخصوصا بر چارپای خود «فیروز» سوار شده بود تا رؤیای خود را صادق سازد [2]، ناگهان امیر به غلام گفت: هان این انگشتر را بردار به من ده، غلام دولا شده انگشتری با نگین فیروزه را از زمین برداشته بدو داد. امیر آنرا گرفته در انگشت سبابه كرده، رو به من كرد و گفت: این پیشامد بی‌نیاز از تأویل، برابر همان خواب است كه ساعتی پیش برایت گفتم.
این از گزارشهای خوشمزه است. و اگر بزرگواری و راستی گوینده‌اش
______________________________
[ (1-)]M : پس سختی جنگ روز ششم (خ 6: 186) و گفتگوی ناامیدانه عمید و ركن الدوله روز هفتم (خ 6: 187) و فرار قراتكین شب هشتم بوده است كه بامداد هشتم دیلمیان خبردار شدند (خ 6: 189).
[ (2-)] متن: «تعمد ركوب دابته فیروز لیصدق رؤیاه» ابن عمید می‌گوید: ركن الدوله بویه برای آنكه خود را واقعا «خوابنما شده» جلوه دهد، عمدا بر چارپای «فیروز» سوار شده بود. مشكویه نیز این زرنگی بویه را از گفته عمید نقل كرده، عمید را تأیید كرده است.
ص: 184
[ابن عمید] نبود، هیچ‌گاه آن را در كتابم نمی‌نوشتم.
در این سال میان معز الدوله و عمران بن شاهین صلح برقرار شد. معز الدوله او را به فرمانداری* بطایح (مردابها) گمارده خانواده، برادران و بستگانش را آزاد نمود، عمران بن شاهین [1] نیز سرداران اسیر شده دولت را آزاد كرد.
ابن قراتكین نیز دوباره به نواحی ری آمده، در چند جنگ بزرگ با ركن الدوله رو به رو شد، سپس در ماه ربیع دوم این سال درگذشت. علت مرگ وی میخوارگی پی در پی در چند شبانه روز بود، كه در آخرین بامداد از خواب بیدار نشد.
نیز در این سال بود كه فرمانروای عمان ابن وجیه در جنگی كه با ابو محمد مهلبی در بیرون بصره رخ داد شكست خورده گریخت و گروهی از یارانش و چند كشتی او اسیر شد. مهلبی با كشتی‌های او و اسیرانش به بغداد آمد.

سال سیصد و چهل و یكم آغاز شد.

اشاره

رومیان شهر سروج را گرفته مردمش را به اسیری برده مسجدها را سوزانیدند.
نیز در این سال بود كه امیر معز الدوله دستور داد تا ابو محمد مهلبی را در پیشگاه خود با تازیانه بزدند، سپس او را به خانه‌اش بردند، ولی امیر او را بر سر كار خود استوار داشت.
______________________________
[ (1-)]M : او ماهی‌گیر بطایح (مردابهای میان واسط و بصره) بود كه به راه‌زنی پرداخته سپس چنانكه در پانوشت خ 6: 160 گفتم به فرمانداری آنجا منصوب شد، سپس با كمك یاران سپاه بغداد را بشكست و دولتی نبطی تشكیل داد (خ 171) و اینك دولت بویه‌ئیان مجبور به آشتی با او است (این صلح نیز بعدا بشكست (خ 6: 210). نمونه‌ای دیگر از سازش دولت با دزد مسلح در (خ 6: 89) نیز دیده می‌شود، كه به تشكیل دولت نیانجامیده كشته شد (خ 6: 94).
ص: 185

گزارش این رخ‌داد:

چون مهلبی با آن همه هزینه، به سوی عمران [1] رفت و سپس گریخت، معز الدوله سخت از او آزرده شد و خواست او را دستگیر كند ولی یورش سپاه خراسان بر «ری» او را از این اندیشه باز داشت. سپس آمدن ابو العباس حناط به پایتخت كه نامه‌ای از ركن الدوله شامل درخواست مال همراه آورده بود، معز الدوله را ناگزیر كرد* كه به همین وزیر مهلبی كه در حال فرار به واسط رسیده بود، نامه بنویسد، و دستور دهد كه برگشته، به راه اهواز رود و یك میلیون درم از موجودی دژ، به ابو العباس حناط دهد و جای آن را از آنچه به دست خواهد آورد پر كند. سپس فرستادن بارها را به پایتخت ادامه دهد، و سپاهیانی از راه اهواز- اصفهان به ری بفرستند. مهلبی همه را انجام داد ولی باز كینه دل امیر پاك نشد. ضربتی كه مهلبی هنگام بالا آمدن به سوی بغداد بر یوسف بن وجیه فرمان‌روای عمان زد نیز بزرگ بود، كه چون یوسف به سوی بصره رفت، مهلبی بر او پیشی گرفته، در بصره با او جنگید و او را گریزاند، یارانش را اسیر كرد و كشتی‌هایش را چنانكه در زیر می‌بینم بگرفت:

گزارش طمع ابن وجیه به بصره و شكست او:

پیش از این [2] ترس قرمطیان را از معز الدوله و پاسخی كه به نامه ایشان داد و ایشان را سبك كرد، دیدیم. پس چون ابن وجیه [فرمانروای عمان] آگاه شد، به قرمطیان نامه نوشت و طمع به بصره را در دل ایشان جا داده از ایشان خواست،
______________________________
[ (1-)]M : متن «المهلبی لما خرج الی عمان ...» است ولی چون سفر جنگی كه مهلبی در آن شكست خورده به واسط رسیده بود، سفر به سوی عمران بن شاهین است كه در خ 6: 171- 173 یاد شد، نه «عمان»، من با حدس اینكه گویا عبارت: «لما خرج الی عمران ...» بوده است و بد خطی نویسنده، یا بدخوانی خواننده «عمران» را «عمان» نموده باشد، آن را چنین ترجمه كردم.
[ (2-)]M :- خ 6: 151.
ص: 186
تا از راه خشكی به وی كمك رسانند. قرمطی برادر خود ابو یعقوب [1] را با یك گردان نیرومند از راه خشكی به دروازه بصره فرستاد. ابن وجیه نیز مردان خود را سوار كشتی كرده از دریا، به بصره حمله برد. این نیز هنگامی بود كه مهلبی از اهواز برگشته با سردارانش به بصره آمد. او زبزبها، طیارها [2] و دیگر وسائل جنگ آبی را از مردان پر كرده سلاح بی‌شمار و كمكهائی كه معز الدوله* از بغداد فرستاده بود در اختیار ایشان نهاد. مهلبی برای دفاع مردانی را نیز بر بالای سور بصره گمارد.
او سردارانی چون لشكرورز پسر سبلان، موسا پیاده، موسا بن ماكان و مانند ایشان از سران مردم و گروههائی از غلامان را گرد كرده، چند روز با ابن وجیه جنگیده او را گریزانده كشتیهایش را با گروهی از سردارانش اسیر كرده، به بغداد برد، این پیروزی مهلبی از كینه معز الدوله بكاست و كمی از تیرگی دلش بشست. پس چون مهلبی به بغداد رسید، معز الدوله اندكی با او نرمی نمود. سپس او از مالی بر عهده طازاد آگاه شد كه مهلبی به نفع تركها و مهمات حوالت كرده و او حوالتها را نكول كرده بود و صاحبان مال حق خود را می‌خواستند. این نیز معز الدوله را برانگیخت و از ابو محمد مهلبی مطالبه نمود، مهلبی نیز طازاد را زیر فشار نهاد تا تسلیم گشت ولی داستان فراموش شد، تا روزی مهلبی نزد معز الدوله رفت و حقیقت را بازتر گفت، پس معز الدوله از رفتار او برآشفته به او تشر زده، از پیش خود براند و گفت: تا تو را نخواسته باشم نزد من میا! مهلبی آزرده خاطر برفت و بر طازاد فشار آورد تا مالی تهیه كرد، پس آنرا بی‌دستور امیر برای او برده، از طازاد پشتیبانی كرد. همینكه این را به معز الدوله گفت، او خشمگین گشته دستور داد یكصد و پنجاه تازیانه بر او زدند تا بی‌حال گشت، پس باز ایستاد* و ناسزا گفت و گناهانی كه از آغاز خدمت انجام داده بود برشمرد و سرزنش كرد و دوباره بزد تا پاره پاره شد و گفتند مرده است و خواست جنازه را به دجله اندازد، باز خودداری كرده، او را به خانه فرستاده، نگهبان بر او بگمارد. روز دوم طازاد را خواسته كتك زد سپس خواست مهلبی را بركنار كند
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 96
[ (2-)]M : گونه‌هائی قایق نهرپیما- 5: 59
ص: 187
ولی كسی را شایسته خدمت بر جای او نیافت، پس بر سر خرد آمد و كسی را به جای او نگمارد.
ابو محمد مهلبی مردی دلیر بود سختیهای روزگار، وی را نمی‌لرزانید. او در همان حال برای كارگزاریها برنامه‌ای فراهم كرد كه سیزده میلیون درم سود داشت، پس آنرا به عرض معز الدوله رسانیده گفت: من آن را خودم اداره می‌كنم، اگر نگهبانی بر من ادامه یابد، برنامه متوقف می‌ماند. معز الدوله كه به طمع افتاده بود با نزدیكان رایزنی نمود، در میان آنان از ابو مخلد [1] عبد اللّه بن یحیا پرسید: آیا با آن همه رنج كه به این مرد داده‌ام، باز می‌توانم به او اطمینان كنم؟
ابو مخلد گفت: آری! مرداویج وزیر خود ابو سهل را بیش از اینها زد، سپس او نیز مانند تو پشیمان شد و به وزیرش خلعت پوشانیده، او را به كار بازگردانید، ولی او از شدت كتك نمی‌توانست راه برود، پس ناچار او را به كجاوه نشانیده به سر كار بردند باز او نتوانست بنشیند ولی همچنان مدتی كار كرد تا دو بار بر او خشم گرفت و او را بكشت*. پس معز الدوله به مهلبی پیام داد كه هر گاه بهبود یافتی سوار شو به سر كار بیا! و نگهبانی از وی برداشت. مهلبی چستی كرده، پس از چند روز سوار شد و به خدمت رسید، پس خلعت گرفت و به كار بازگشت.