ویژگیهای اخلاقی معز الدوله:
معز الدوله مردی آهنین، تندخو، بد زبان بود، به وزیران و بزرگان پیرامن خود بد میگفت، افترا میبست. به مهلبی (ره) دشنام عرضی میداد كه هیچكس را تاب تحمل آن نیست، ولی مهلبی همچنانكه ناشنیده باشد، آن را تحمل میكرد و به خانه میرفت. من كه همنشین [2] او بودم گاهی در چنان رخدادها میدیدم كه مهلبی از
______________________________
[ (1-)]M : از خدمتگزاران مرداویج- خ 5: 486.
[ (2-)]M : متن: «و كنت أنادمه ...» مشكویه م. 421 ه-. هنگام همنشین بودن با وزیر مهلبی كه از دوشنبه 27 ج 1- 339 تا مرگش شنبه 24 شعبان 352 ه-. وزیر بوده است، دست كم باید بیست سال داشته باشد، پس زاد روز مشكویه باید پیرامن 320 ه-. و عمر او باید به پیرامن یكصد سال رسیده باشد- خ 6: 350.
ص: 188
شنیدن دشنام امیر، متأثر نمیشد، در مجلس انس بعد از آن، شاد و خرم شركت میجست، تا آنجا كه من شنیدم ابو العلاء صاعد بن ثابت [1] كه دوست همكار او بود، به وی تذكر میداد كه هر گاه به گوش امیر برسد كه تو این اندازه به پرخاش و خشم او بیتوجه و در برابر دشنامهای او بیتفاوت هستی، تو را به بیاعتنائی به خودش منسوب میدارد و بیشتر در صدد آزار تو برخواهد آمد. تو اگر تأسف و دل شكستگی نشان دهی، تا بداند كه دلگیر و درهم شدهای، شاید او زود كوتاه بیاید و پشیمان شود و جلو عادت دشنامگوئی خشمگینانه خود را بگیرد. ابو محمد مهلبی پاسخ داد:
من از آنچه گفتی دور نیستم، ولی این مرد فرمانروائی است گول و دستپاچه كه بر اعصاب خود كنترل ندارد. اگر من از آن هذیانهایش دلخوری نشان دهم تصور خواهد كرد كه من نیكخواه او نیستم، این بار تهمتی به من خواهد زد كه در اندیشه من نباشد و موجب آوارگی و بدبختی خواهد شد. پس چارهای نیست جز ناشنیده گرفتن و به ظاهر خندیدن* و اگر نتوانم، آن نشان بیفكری من است، نتیجه نیز همانست.
ابو بكر بن ابو سعید (ره) [2] برایم گفت: هنگامی كه معز الدوله بریدی را در بصره شكست داد [3] روزی در حضور مافروخی بر مهلبی دشنامگوئی گرفته گناهانش را برمیشمرد. پس چون ما از ایشان جدا شدیم مافروخی گفت: به من برخورد كه رو در روی من، به وزیر چنین ناسزا گفت: اكنون چگونه میتوانیم به مهلبی دلگرمی دهیم؟ (یعنی چه كنیم كه مهلبی ما را شماتتگر نپندارد، كه دیدهایم، امیر او را سبك كرده است) من [ابو بكر] گفتم: در چنین جاها سكوت بهتر از سخن گفتن است.
پس [مافروخی] چند روزی دوری كرده، جز هنگام بار همگانی با مردم، پیش او
______________________________
[ (1-)]M : صاعد بن ثابت یكی از منابع تاریخی مشكویه است كه در خ 6: 93/ 265/ 310/ 315-/ 466/ 473/ 474 نیز دیده میشود. شاید او پسر ثابت بن سنان پزشك مورخ باشد كه خود نیز از منابع مشكویه است. خ 5: 564.
[ (2-)]M : از منابع كار مشكویه است. او در سال 348 ه-. پس از مرگ مافروخی و استعفای پسر عمویش علی بن عبد العزیز دبیر معز الدوله میشود (خ 6: 234).
[ (3-)]M :- خ 6: 151.
ص: 189
نرفت، تا یك روز اتفاق افتاد كه مافروخی با من، برای كاری نزد مهلبی رفتیم، او را دلگرفته در خود فرو رفته دیدیم. مافروخی پرسید: وزیر را گرفته میبینیم، آیا باز تازهای رخ داده است؟ او گفت: وای بر تو، چند روز است میبینم امیر از خوش زبانی معمولی و لطفش! به من كاسته است، میترسم مسألهای دل او را مشغول داشته باشد، من در این فكر هستم. ابو بكر پسر ابو سعید میگفت: چون ما از نزد مهلبی بیرون آمدیم، مافروخی به من گفت: آیا از مهلبی با هوشتر و زرنگتر كسی را دیدهای؟ من گفتم: نه! نیز در این سال ابو مخلد و ابو بكر عبد الواحد پسر ابو عمر و شرابی پردهدار خلیفه مطیع للّه به سوی فرمانروای خراسان رفتند، تا صلحی میان امیران سامانی و امیران بویهای پدید آوردند. ایشان نامهای نیز از خلیفه همراه بردند [1]*.
سال سیصد و چهل و دوم آغاز شد
اشاره
در این سال ابو الفضل عباس فسا نجس در بصره درگذشت [2]. پس از وی
______________________________
[ (1-)] نگارنده تاریخ اسلام میافزاید: در این سال ابو محمد مهلبی از گروهی تناسخی آگاه شد كه در میان ایشان جوانی ادعا میكرد: روان علی (ع) به او دمیده شده است و زنی در ایشان مدعی بود كه روان فاطمه (ع) به او رسیده، و مردی دیگر ادعا مینمود كه جبرئیل است. پس چون ایشان را زدند، خود را به اهل بیت نسبت دادند. معز الدوله كه متمایل به اهل بیت (ع) بود دستور آزادی ایشان را داد. و این از كارهای بد او بود.
ابن اثیر نیز در «كامل» در رویدادهای سال 340 ه-. درباره عزاقریها یعنی پیروان محمد ابن علی شلمغانی معروف به ابن عزاقر سخنانی دارد.
II M
: ابن اثیر میافزاید: «مهلبی از ترس آنكه مبادا به ترك تشیع متهم شود، دستور آزادی ایشان را اجرا نمود». سنیگرائی مهلبی و گنوسیسم بویهای در این داستان آشكار است. پان تهئیسم هند و ایرانی جزء الهی را در هر انسان میبیند. كسانی مانند ذهبی و ابن اثیر كه عینك توحید عددی بر چشم دارند، حلاج و عزاقری و مانند ایشان را تناسخی و علی اللهی مینامند.
[ (2-)] صاحب تكمله میافزاید: در هفتاد و هفت سالگی مرد و جنازه او را به كوفه بردند.
II M
: ابن اثیر میافزاید: و در مشهد امیر المؤمنین علی به خاك سپردند.- خ 5: 466 و 6: 162
ص: 190
پسرش ابو الفرج محمد عهدهدار دیوان شد و كارها را به رسم پدر اداره نمود.
شب آدینه نهم جمادی دوم امسال، امیر ابو اسحاق ابراهیم پسر معز الدوله، به طالع سنبله، از مادر بزاد.
نیز در این سال، ابو سالم دیسم بن ابراهیم كرد، كه از سالار مرزبان در آذربایجان شكست خورده گریخته بود به بغداد آمد. گفتم كه ركن الدوله مرزبان را اسیر كرده در دژ «سمیرم» زندانی كرد [1] ولی او با ترفندی بند را شكسته دژبان را كشته به آذربایجان برگشت [2] كه آنرا بازخواهم گفت. پس یاران دیلمی دیسم به گرد مرزبان بازگشتند. دیسم به پایتخت آمده به معز الدوله پناه برده كمك خواست.
معز الدوله او را گرامی داشته مال فراوان و پوشاك بسیار داده او را «برادر ابو سالم» میخواند [3].
دیسم كه بر آذربایجان چیره شده بود، چگونه برابر مرزبان شكست خورده از آنجا بگریخت؟
گفتیم كه ابن عبد الرزاق [4] از طرف ركن الدوله فرماندار آذربایجان شد و چون ابن محمود [5] را به وزارت گمارد، دبیر خودش كه از خراسان آورده بود بیمناك شد، پس چون برای گردآوری مالیات به منطقه «دیسم» نزدیك شد به او نامه نوشت و با سپاهش به «دیسم» پناهنده شد. ابن عبد الرزاق* با این رفتار از آذربایجان آزرده
______________________________
[ (1-)]M : خ- 6: 176.
[ (2-)]M :- خ 6: 200
[ (3-)]M : كمك بویهئیان به دیسم بن ابراهیم كرد خارجی (خ 6: 67) بر ضد سالار مرزبان گنوسیت اسماعیلی (خ 6: 66) نموداری از همكاری شیعیان معتدل بویهای با عباسیان، بر ضد فاطمیان و شیعیان تندرو است، كه هانری لائوست آنرا «سیاست هاشمی» میخواند (سیاست و غزالی، ص 45)- پانوشت خ 6: 124/ 154.
[ (4-)]M : از سرداران سپاه سامانی بود كه با سپاهش به بویهئیان پناهنده شد (خ 6: 157 و 180)
[ (5-)]M : احمد بن عبد اللّه بن محمود، دبیر دیسم بود كه چون ابن صقر نصرانی به دبیری دیسم رسید، ابن محمود بیمناك شده با اموال دیسم به عبد الرزاق پناه برد (خ 6: 180).
ص: 191
شده، به «ری» بازگشت و ابن محمود را با خود برد. دیسم نیز به اردبیل رفت. در اینجا دبیر خراسانی او اجازت خواست كه به خراسان بازگردد و او اجازت داد و خلعتش پوشانید. پس از این، ابو عبد اللّه نعیمی و ابن صقر نصرانی دبیری او میداشتند. دیلمیان و كردان دور دیسم را گرفته بر آذربایجان و نواحی آن چیره گشت و دارائی به دست آورد، شهرستانها بدو، دست دادند. بر «نشوا» و «دبیل» كه فضل بن جعفر حمدانی و ابراهیم بن ضابی با زور گرفته بودند، دست یافته، حالش بهبود یافت و كارش منظم شد. اتفاقا ابن صقر نصرانی نیز درگذشت و از مرده ریگ او یكصد هزار درم غیر از آنچه از آن چشم پوشید و بسیار هم بود، به دست آورد. از این پس نعیمی به تنهائی وزارت میكرد و كارها رو به راه بود، تا آنكه «دیسم» [1] این بار به دارائی نعیمی طمع ورزیده او را دستگیر كرده كسی را به نام علی بن عیسی به جای او به دبیری گمارد. نعیمی نیز دست به ترفند زد [2] ... او برای سازش با «دیسم»، یك دستنویس را به مبلغی كه او خواسته بود امضا كرده بدو داد و گفت: اگر مرا به سر كار بازگردانی و جانشین من علی بن عیسی را به من بسپاری من از دارائی خودم و او، غیر از مال مورد موافقت، یك ملیون درم نیز خواهم پرداخت، باز هم آزمندی «دیسم» گل كرده، نعیمی را به وزارت بازگردانید و علی بن عیسی را دستگیر كرده بدو سپرد.
جنگ دیسم با مرزبان
[3] در این هنگام مرزبان بن محمد، كه در دژ سمیرم زندانی بود، «شیراسفار» دژبان را كشته بر آن دژ چیره شده علی بن میشكی [4] معروف به بلكا [5] كه با مرزبان اسیر شده بود* نیز از زندان ركن الدوله گریخته، به كوهستان رفته، گروهی بزرگ
______________________________
[ (1-)]M : دبیری كه از عبد الرزاق بریده به دیسم پناهنده شده بود.
[ (2-)] در نسخه اصل سفید بوده است.
[ (3-)]M : این عنوان از ترجمان است و در متن عربی نیست.
[ (4-)]M : ابن اثیر: میسكی (بی نقطه).
[ (5-)] در خ 6: 175: بلط دیده میشود.
ص: 192
فراهم كرد. او به دیلمیان كه با «دیسم» بودند نیز نامه نوشته، ایشان را جلب كرد.
او تا نزدیك و هسوذان برادر مرزبان رفته، هر دو بر ضد «دیسم» كار میكردند. پس نامههای مرزبان كه گزارش رهائی او را از دژ «سمیرم» در بر میداشت به آن دو رسید. او به دیلمیان دیگر در آذربایجان نیز نامه نوشته بود ولی «دیسم» خبر رهائی جز علی بن میشكی را نداشت، او میپنداشت تنها با او میجنگد. در این هنگام پسر خواهر «دیسم» كه «غانم» نام داشت، همراه وزیر او نعیمی به اردبیل آمد، نعیمی مالی را كه از طرف خود و علی بن عیسی جانشین خود، تعهد كرده بود، همراه بیاورد. دیسم مغرورانه با همراهان دیلمی خود، راه میپیمود. پس نعیمی وقت را مغتنم شمرده با غانم بر ضد دائی او «دیسم» سازش كرده علی بن عیسی جانشین خود را كشت و خود به علی بن میشكی پناه برد و هر چه مالیات برای «دیسم» گرد آورده بود، به او داد. چون خبر به «دیسم» كه به زنجان رفته بود رسید، به اردبیل برگشت، ولی دیلمیان بر او شوریدند. پس او هر چه زر و زیور ذخیره داشت بیرون آورد و به عنوان شكار به سوی «برذغه» رفت. او هنوز از «مرزبان» خبر نداشت و میپنداشت كه دشمن او تنها علی بن میشكی است. او پیكی به ارمنستان فرستاد، كه نظر شاهان آنجا «ابن دیرانی» و «ابن جاجیق» [1] و برادرش حمزه و ابن اسباط و جزء ایشان را آماده كند، تا هر گاه فشاری بیند به ایشان پناهنده شود. در این هنگام گزارش رسید كه علی بن میشكی با اندكی دیلمیانش، با اطمینان به آنكه دیلمیان «دیسم» به او خواهند پیوست، به اردبیل رفته است. دیسم فورا، به اردبیل آمد و جنگ در گرفت* پس دیلمیان سلاح خود را بر ضد او گردانیده به علی ابن میشكی پیوستند. به جز جستان پسر شرمزن كه به «دیسم» وفادار ماند، دیلمیان او را نیز دستگیر كردند و دیسم با چند تن از كردان به سوی ارمنستان بگریخت. شاهان آنجا نیز به آن اندازه كه بر پا بایستد بدو رسانیدند. او در اینجا گزارش رهائی «مرزبان» از دژ «سمیرم» و رفتن به اردبیل و گرفتن دژها و اموال آنجا را، دریافت كرد و دانست كه مرزبان
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر «جاجیق بن الدیرانی» را به صورت یك تن آورده است.
ص: 193
علی بن میشكی را با لشكری برای دستگیری «دیسم» فرستاده است، پس نتوانست بماند و به موصل رفت. سپس در 342 ه- به بغداد آمد. معز الدوله او را گرامی داشت و حق عالیترین مقام برایش نهاده، صلهها به او بخشید، یك اقطاع به پنجاه هزار دینار در سال، در اختیار او نهاد، به شرط آنكه در آنجا بماند. «دیسم» مدتی در آنجا با بهترین زندگی بماند. او همواره به دبیرانش میگفت: بهترین روزگار زندگی من روزگار اقامتم در بغداد بود.
سپس كارگزاران سابق او در آذربایجان به او نامه نوشته فریبش دادند، تا به طمع حكومت افتاده، بغداد را رها كرد. معز الدوله نیز مال و پوشاك و چارپایان و سواری بسیار در اختیار او نهاد. او برای دیدار سیف الدوله به شام رفت و از آنجا به ارمنستان به نزد «ابن دیرانی» و «ابن جاجیق» رفت كه به او اعتماد داشت و پسانداز مالی نزد او نهاده بود. مرزبان به میزبان او نوشت كه او را دستگیر كند، او نپذیرفت. ولی پس از تكرار* پذیرفت و خواهش كرد كه تسلیم او را نخواهد مرزبان پذیرفت. پس «ابن دیرانی» ترفندی بكار برد تا «دیسم» را دستگیر كرد. سپس مرزبان نامهای دیگر نوشته بر خلاف گذشته فرستادن «دیسم» را خواست، باز او مقاومت كرد، ولی بالاخره مجبور شده او را تحویل داد. مرزبان «دیسم» را زندانی كرده میل كشید و پس از مرگ مرزبان، كارگزارانش از ترس «دیسم» را كشتند.
چگونگی رهائی مرزبان از دژ سمیرم:
ترفندی كه مرزبان بر ضد دژبان «سمیرم» بكار برد، تا توانست رها شود و به كشورش آذربایجان بازگردد، چنین بود، هنگامی كه مرزبان در دژ زندانی شد، از خوردن و آشامیدن بكاست، به ویژه او گوشت و مانند آن را نمیخورد و به اندكی گندم كه با دقتش بازرسی مینمود بسنده میكرد. چون گزارش به ركن الدوله رسید دستور داد آشپز ویژه مرزبان را كه مورد اعتماد او بود برایش بردند تا مطابق خواست وی خوراكی و آشامیدنی او را فراهم سازد. چون آشپز به دژ رسید، مرزبان به تهیه
ص: 194
مقدمات گریز با دست او آغازید.
آشپز كه مردی خنگ و سبك بود، نمیتوانست پنهان كار باشد. شیراسفار دژبان كه از خواست او آگاه شد آشپز را از بالای دژ به پائین پرتاب كرده بكشت و بر مرزبان سخت گرفت. مادر مرزبان «خراسویه» دخت جستان پسر و هسوذان شاه، برای آگاهی از سرنوشت فرزندش و رهائی او میكوشید و هزینهها نهاد. ابراهیم معروف به ابن ضابی، كه یاد او گذشت [1]، در زندان دیسم بود، پس از آزادی پناهی جز «خراسویه» نداشت و به نزد وی آمد و* قول داد كه خود را به مرزبان برساند.
«خراسویه» مالی در اختیار او نهاده، مردی به نام «توبان» هم كه برای قماربازی و كتككاری و زشتیهای دیگر، زیر پیگرد محتسبان، و از چنگ پلیس مراغه گریخته بود، نیز به «خراسویه» پناه آورده، برای یافتن پسرش مرزبان به وی نویدها داده بود. او به زرنگی «توبان» امیدوار شد و پولی در اختیارش نهاد و او را با «ابن ضابی» آشنا كرد. ایشان با هم لباس بازرگانان پوشیده با تظاهر به زهد و تقوا و دینداری، به كنار دژ رفتند و با «شیراسفار» دژبان پیام داد و ستد كرده خود را بازرگانی معرفی كردند كه در سابق با «مرزبان» معامله داشته و او كالاهائی از ایشان و بازرگانان دیگر خریده است، اینك باید برگههای آن معاملات را با او بخوانند و تصحیح و امضاء كنند، تا به حق خود و حق بازرگانان برسند. ایشان ادعای ضد مرزبان را دنبال كرده به او دشنام داده میگفتند: سپاس خدا را كه شر این ستمگر خدا ناشناس را كه به پیامبر بیایمان است، از سر مردم بكند، و مانند این سخنان، تا آنجا كه دل «شیراسفار» نرم شده، یكی یكی آنان را تنها نزد مرزبان برد. مرزبان گفت: من ایشان را نمیشناسم، ایشان نیز درشتی كرده او را از خدا و روز شمار میترسانیدند.
مرزبان گفت من حساب ایشان را نمیدانم ولی دستور میدهم به حساب آنان رسیدگی شود. آمد و شدها* بسیار شد. مادر مرزبان نیز برای جستجوی بیشتر از پسرش، و صیف دیلمی كه از سپاهیان قدیمی سلطان بود با مردی به نام ابو الحسن بن
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 197.
ص: 195
جنی و گروهی از اهالی «طارم» را نیز به صورت بازرگان به دنبال آن دو تن بفرستاد اینان برای «شیراسفار» و نوكرانش و دربان دژ، پیشكشها آورده، كالاهائی خرید و فروش كرده، وعدهها میدادند، كه هر گاه حق خویش از «مرزبان» بگیریم برای شما چنین و چنان خواهیم كرد. در این میان از ستمهای «مرزبان» گریه و نالهها سر میدادند. ایشان تنها نزد مرزبان میرفته، نامهها را به امضای او میرسانیده، پاسخ میگرفتند. در این آمد و شدها دینارهای بسیار به او میرسانیدند، تا در راه آزادی خویش هزینه نماید.
شیراسفار دژبان غلامی بیریش و زیبا داشت كه به رسم دیلمیان همیشه سپر او را [1] برمیداشت. پس «مرزبان» نسبت به او اظهار دوستی و عشق آغاز كرد و پی در پی به او هدیه میرسانید و وعده میداد كه هر گاه رها شود چنین و چنان خواهد كرد و او را والی فلان ولایت خواهد ساخت. كم كم، كه طمع غلام تحریك شد، در توطئه شركت كرد. زرهی را در زیر خاك در یك زنبیل با چند چاقو برای او آورد. او كه در همه بخشهای توطئه شركت میكرد سوهانهائی را نیز، در میان شمعها، جاسازی كرده میآورد. مردانی كه به صورت بازرگانان در آمده بودند و زهد و تقوا و عبادت نشان میدادند به در دژ میآمده، دربان ایشان را یك یك به درون میبرد، تا آنكه توطئه برای آزادی آن اسیر با كمك این غلام درست شد.* ایشان توافق كردند كه در روزی معین هنگامی كه «شیراسفار» به درون آمد غلام سپر و زوبین را اگر «مرزبان» خواست به او بدهد. نیز قرار شد كه برخی از آن بازرگانان نزدیك دربان باشند كه اگر فریاد برآورد او را بكشند. پس چون آن روز فرا رسید «توبان» كه دلیرتر از دیگران بود، نزد مرزبان آمد، دیگری نزدیك دربان نشست تا اگر صدایش درآید او را خفه كند. دیگران نیز در بیرون نزدیك در نشستند، تا همین كه توانستند به درون آیند. «شیراسفار» مانند همه روز، بر او وارد شد، مرزبان، از پیش كم كم میخ زنجیر را سوهان كرده بود در آن روز زره را پوشیده روپوش را بر آن كشیده بود. درگذشته،
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: سپر و زوبین وی را با او میبرد.
ص: 196
مرزبان، از شیراسفار خواسته بود كه آزادش كند، و در برابر آن وعدههائی بزرگ داده بود. شیراسفار امتناع ورزیده، میگفت من به ركن الدوله خیانت نمیكنم ولی برای تخفیف به تو در غیر آن، كوتاهی ندارم. آن روز نیز مرزبان همان درخواست را پیش كشید توبان كه در آنجا ایستاده بود گفت: شما را به خدا بستانكاری مرا بپردازید، سپس به كشاكش خود بازگردید! «مرزبان» به «شیر اسفار» گفت: خیلی مرا خسته كردی، وی كه پا را از زنجیر درآورده بود، از جا برخاسته به سوی در رفته، سپر و زوبین را از غلام بگرفت. شیراسفار نیز برخاست تا جلوگیری كند. «توبان» بر او جسته، بر زمینش زده چاقو را در كشتن گاه وی فرو كرد. مرزبان به عادت دیلمیان فریاد زد: «اشتلم [1].»* آنكه در دالان بود بر سر دربان جسته او را كشت. مردان دیگر، از بیرون به درون آمده دور مرزبان كه به خون «شیراسفار» آغشته بود ایستادند. نگهبانان دژ كه پراكنده مشغول نرد بازی بودند، ترسان گرد آمده امان خواستند. مرزبان همه را در یك اتاق گردآورد زنان شیراسفار كشته شده و دیگران را گردآورد، سلاحهای دیگران را نیز بگرفته، ایشان را از دژ بیرون كرد.
پس مردم به گرد او فراهم آمدند و او به امانگاه خود برسید.
در این سال میان ركن الدوله و ابن محتاج پس از جنگهای بسیار و سه ماه زد و خورد كه در پیرامن ری رخداد، آشتی روی داد و ابن محتاج به خراسان برگشت.
گزارش آن:
وشمگیر مدتها بود كه از فرمانروای خراسان كمك میخواست، پس او ابو علی ابن محتاج [2] را با گروهی بسیار به كمك وشمگیر فرستاد و ایشان به اندیشه
______________________________
[ (1-)]M : واژهای فارسی به معنی زور و عنف است. مشكویه این واژه را در خ 5: 462 و 569 نیز به كار برده است. او واژههای فارسی را به عربی صرف میكند مثلا: از شیرازه «مشرز» میسازد- خ 6: 314.
[ (2-)]M : كشاكش ابو علی احمد بن ابو بكر محمد چغانی محتاجی یا ابن محتاج فئودالچه خراسان كه گاهی زیر پرچم سامانیان و آل زیار بر ضد بویهئیان و گاه بر عكس، سپهداری-
ص: 197
ریشهكنی به سوی «ری» رفتند. [1] ایشان میپنداشتند كه ركن الدوله بیپا است و با زور، برخواهد افتاد. وشمگیر نیز همین دیدگاه را داشت. ركن الدوله دانست كه جز با پناه بردن به دژ، و فرسایشی كردن جنگ، از پس آن گروه بزرگ بر نمیآید. او برای آنكه جنگ را در یك سو محدود سازد، ری را پشت سر نهاده در طبرك [2] ساز جنگ نهاد و جنگ به درازا كشید تا زمستان نزدیك [3] شد، خراسانیان خسته شده از آمدن برف بیمناك گشته* كار جنگ را رها كرده، به گله گزاری و فرستادن پیام پرداختند، سفیر خراسانیان، ابو جعفر خازن نگارنده كتاب «زیج الصفائح [4]» بود كه در علوم ریاضی پیشرفتی دارد. ایشان با یك دیگر مذاكرات بسیار كردند، تا به دوستی و آشتی انجامید.
به ركن الدوله گفتند: این زخمی را بكش، به دشمن خفه شده نفس مرسان، او به ناچار آشتی خواسته شكیبائی و دارائی او پایان یافته است. سربازانش [دور از خانمان] شوریدهاند، تو «ری» را همچون انباری پر، در پشت سر داری! هیچ یك از رایزنان او آشتی را پذیرا نبود، زیرا سرپیچی در سپاه دشمن آشكار شده بود، ولی ركن الدوله این رأی همگان را با همه استواری نپذیرفت. اگر او پذیرفته بود، كه ضربتی بر دشمن بزند كار او را بپایان رسانده بود (و اللّه اعلم) ولی او آشتی را
______________________________
[ (-)] میكرد، در خ 6: 141. 147 دیده میشود. خلیفه عرب به سال 343 ه- خواست خراسان را از سامانیان گرفته بدو دهد (خ 6: 207) ولی نتوانست. وی در 344 ه-. به وبای عمومی در «ری» درگذشت (خ 6: 213).
[ (1-)]M : ابن اثیر تاریخ رفتن ایشان را به سوی ری، ربیع یكم این سال دانسته است.
[ (2-)]M : طبرك، دژی استوار و زیبا نزدیك «ری» دست راست كسی كه به راه خراسان رود است و دست چپ كوه بلند ری قرار دارد. طغرل سلجوقی به سال 588 ه-. آن را در هم كوبیده، ویران كردن آن یك سال به درازا كشید (یاقوت، معجم البلدان).
[ (3-)]M : متن: «قرب الشتاء»، ابن اثیر: «أتاهم الشتاء».
[ (4-)] بیوگرافی ابو جعفر خازن در تاریخ الحكمای قفطی ص 396 پ 534M II : و ندیم. تج 341 پ 505 و مقایسات ابو حیان توحیدی دیده میشود. غیر از «زیج» یاد شده، المسائل العددیة، تفسیر مقالت دهم اقلیدس، نیز از او است. زندگانی این ریاضیدان بزرگ ایران از پایان سده سوم تا نیمه چهارم هجری، همه در ری گذشته است (لغتنامه دهخدا).
ص: 198
پذیرفت. این آشتی بر وشمگیر نیز سخت دشوار و گران آمد، او امیدوار نبود كه بار دیگر بتواند سپاهی بدین بزرگی فراهم سازد. چون ابن محتاج برگشت، ركن الدوله، وشمگیر را دنبال كرده، از طبرستان و گرگان بیرون راند، تا به «اسفراین» رسید.
وشمگیر نامهای به نوح [1] بن نصر سامانی نگاشته از آنچه ابن محتاج كرده گلهها كرد، پس آنچه در ذهن نوح بر ضد ابن محتاج نهفته میبود* آشكار شد. سپهداری را از وی گرفته به بكر بن [2] مالك داده، لشكریان بیشتر در اختیارش نهاد. همین رفتار او ابو علی بن محتاج را به نامهنگاری و درخواست آشتی از ركن الدوله برانگیخت، پس از آنكه به او و وابستگانش صدمهها زده بود و رابطه ابن محتاج و فرمانروایش، نوح سامانی را چنان تیره كرد كه سامانپذیر [3] نبود.
این صلحنامه [میان ابن محتاج سردار سپاه سامانی و ركن الدوله بویهای] را خلیفه نوشت [4] و آن را به دست ابو بكر عبد الواحد پسر ابو عمرو شرابی پردهدار خلیفه و
______________________________
[ (1-)]M : نوح همان جوان است كه زیر فشار تركان مهاجر، به دستور بغداد، پدر گنوسیست خود را زندانی كرده، اسماعیلی كشی به راه انداخت- پانوشت خ 6: 85.
او جرأت همكاری بیشتر با وشمگیر و زیاریان نداشت و از این رو گفته ابن اثیر، نوح به وشمگیر و حسن فیروزان نوشت كه دست از مخالفت دولت بردارند و چون ابن محتاج چنین دید به بویهئیان رو آورد.
[ (2-)]M : این نام در خ 6: 142 ابن ملك و در خ 209 و 215: ابن مالك آمده، واژه بكر، تنها در اینجا است. ابن اثیر نام او را ابو سعید بكر بن مالك فرغانی آورده است.
[ (3-)]M : اشارت است به فتنهگریهای بویهئیان، میان سامانیان و ابن محتاج سردار سپاه آنان كه در خ 141 تا 143 دیده میشود.
[ (4-)]M : درباره صلح میان سامانیان و بویهئیان، كه در اینجا مورد علاقه خلیفه قرار گرفته، باید به یاد داشت كه این دو خانواده، دو قدرت فئودالی بازمانده از عهد ساسانی بودند كه از قرنهای اول برای حفظ منافع خود مسلمانی پذیرفتند، و تظاهر به تسنن كه مذهب رسمی حاكم بود در میان سرداران ایشان رایج بود، ولی مانند همه ایرانیان دیگر گنوسیسم هند و ایرانی را در لباس اسلام نگاه میداشتهاند. چون سامانیان از مركز فشار خلافت عرب دورتر بودند، ایرانیتر و در نتیجه، اسلامشان، گنوسیستتر از اسلام بویهئیان-
ص: 199
ابو مخلد عبد اللّه بن یحیا، دوست معز الدوله بفرستاد، ولی پیش از رسیدن این نامه، نوح سامانی درگذشت و عبد الملك بن نوح به جای وی بنشست. چون ابو مخلد
______________________________
[ (-)] بود. سامانیان، مسلمانان گنوسیست تند همچون اسماعیلی را حمایت مینمودند و در برابر بغداد مقاومت بیشتر داشته، نام خلیفگان بغداد را نیز، جز در روزگاری كه زبون بودند (خ 6: 208) از خطبهها انداخته بودند.
بویهئیان، كه عربزدهتر، و در نتیجه سنیزدهتر بودند، با تكیه بر شیعیان دوازده امامی، خلافت سنی عرب را به عنوان سلطان پذیرفته و در زیر حمایت خود گرفته بودند، چون ایشان كاندیدای معصوم امامت را غایب میدانستند، خلیفگان عرب نیز با اجرای «سیاست هاشمی»، شركت گنوسیستهای معتدل را در حكومت، برای تاج و تخت عباسی بیخطر میدیدند.
خلیفگان بغداد همواره میكوشیدند تا از طرفی فئودالهای گنوسیست تند ایران را كه در مناطق دور دست ایران (خراسان، طبرستان، سیستان) علم استقلال برافراشته بودند به زیر پرچم و اطاعت بویهئیان معتدل بكشانند، و این پیشنهاد صلح یكی از آن كوششها است، كه چون با مقاومت سامانیان و عزل ابن محتاج رو به رو شد، خلیفه خود ابن محتاج را به جای نوح بن نصر سامانی فرمانروای خراسان اعلام كرد و او تا نیشابور پیشرفت، و برای نخستین بار (در دوران سامانی) در آنجا خطبه به نام خلیفه عرب خواند. ولی باز نتوانست كاری از پیش برد و همه لشكر ابن محتاج به سامانیان پیوستند (خ 6: 208).
از سوی دیگر خلیفگان عرب در بغداد، برای سركوب ایدئولوژی گنوسیسم ایرانی كه به سلاح روانی ایرانیان ضد عرب تبدیل شده بود، به تشویق تركان آسیای مركزی برای مهاجرت به ایران پرداختند و پیدا است كه شرط مهاجرت آنان پذیرش مذهب رسمی ایشان با خواص توحید عددی آن بود. در تاریخ سلاجقه چند مورد از جمله ص 9 و 26 عربی 10 و 32 فارسی دیده میشود كه برای این منظور اكیپهائی از عالیمقامان از بغداد به آسیای میانه رفتهاند. ولی تركان كه به ایران مهاجرت میكردند. فقط در یكی دو نسل اول ضد گنوسیست میماندند و در نسلهای بعد، ایرانیزه شده فرهنگ و تمدن ایران را پذیرا میشدند و از صورت آلت بیاراده دست بغداد بیرون میآمدند. در این مرحله خلیفگان بغداد، از نو، به دعوت و جلب قبایل دیگر ترك میپرداختند. تكیه خلفا بر تركان و ترس ایشان از ایرانیان تا آنجا بود كه بر بویهئیان نیز اثر نهاده برخی از ایشان نیز تركان سنی را قابل اعتمادتر از خود دیلمیان میدیدند. برخی از دیلمیان از دست بویهئیان گریخته به سامانیان خراسان یا زیاریان مازندران پناهنده میشدند. مشكویه در قیام روزبهانیان دیلمی بر ضد بویهئیان در تجارب الامم (خ 6: 214- 215 و 229- 230) به چگونگی ترجیح تركان بر دیلمیان پرداخته است.
ص: 200
همراه با شرابی از خراسان برگشت، پسر ابو شوك كرد، كه از «شاذنجان» بود و كارگزاری معونتگران [1] حلوان و مسئولیت راه را داشت، جلو ایشان آمد، اظهار خدمت و انجام وظیفه بدرقه كرد. ولی بعد خیانت كرد و اموال قافله را به غارت برد. او ابو مخلد را گروگان گرفت و ابو بكر شرابی بگریخت. پسر ابو شوك كرد، به معز الدوله پیشنهاد كرد، تا در برابر آزاد كردن گروگانهائی كه در بغداد نگاه داشته است، ابو مخلد را آزاد كند. پیشنهاد پذیرفته شد، گروگانهای دو طرف آزاد شدند.
سپس سبكتكین پردهدار برای كوبیدن كردان به حلوان فرستاده شد. او به حلوان آمده، كار پسر ابو شوك و كردان را راست كرد* و بازگشت.
سال سیصد و چهل و سوم آغاز شد.
اشاره
در این سال ابو سالم دیسم، پس از آنكه از كمك معز الدوله ناامید شد بغداد را ترك كرد.
گزارش این رخداد:
سبب نومیدی دیسم از كمك معز الدوله آن بود كه ركن الدوله با مرزبان بن محمد سالار [رقیب دیسم] صلح كرده با وی وصلت كرد [2] و سالار بر همه آذربایجان چیره شد. پس دیسم از نزد معز الدوله پس از بدرود بیرون رفت و به امید آنكه از ناصر الدوله [حمدانی] كمكی بگیرد به موصل نزد او شد و پس از مدتی كه در آنجا ماند مأیوس شده، به امید سیف الدوله برادرش، به نزد او رفته مدتی نیز آنجا بماند [3].
در این سال نیز ابو علی بن محتاج به همان سبب كه یاد كردیم از راه كوه [4]
______________________________
[ (1-)]M . متن: اعمال المعاون- خ 5: 231.
[ (2-)]M : در خ 6: 280 خواهیم دید كه دختر مرزبان كه خواهر ابراهیم بن مرزبان است، همسر ركن الدوله و مادر ابو العباس پسر ركن الدوله است، چنانكه از خ 6: 37 آشكار میشود كه همسر دیگر ركن الدوله مادر فخر الدوله دختر حسن فیروزان میباشد.
[ (3-)]M : متن: «و اقام عنده» كه به غلط: و اقام علته چاپ شده است.
[ (4-)]M : كه در اثر شكایتنامهای كه وشمگیر از آشتی محتاج با بویهئیان به نوح سامانی نوشت خ 6: 206 نوح محتاج را از سپهسالاری بر كنار و بكر بن مالك را بجای او سپهسالار كرده بود (خ 6: 205- 206).
ص: 201
«وندادهرمز» [1] به سوی ركن الدوله آمده مورد پذیرائی گرم و میهمانی قرار گرفت.
برای او و همراهانش خانههای گشاده برپا داشت. ابن محتاج پیشنهاد نمود كه فرمانروائی خراسان از سوی خلیفه بدو واگذار گردد. پس برای معز الدوله نوشته شد و او برای آن كوشید تا انجام گرفت.
پس در همین سال فرستاده ابن محتاج به بغداد آمده، معز الدوله را دیدار كرده، مورد پذیرائی گرم واقع و به پیشگاه خلیفه برده شد، تا فرمان حكومت خراسان را به نام ابو علی بن محتاج بجای نوح بن نصر صادر كرد و خلعت را به وی داده* ابو مخلد و ابو بكر بن ابو عمرو شرابی را همراه وی روانه كرد. معز الدوله نیز ابو منصور لشكر ورز را، برای كمك به ابن محتاج و یاری او ضد نوح سامانی، همراه ایشان گسیل داد. پس از مدتی نامهای از ابن محتاج رسید كه در نیشابور به نام امیر المؤمنین مطیع للّه خطبه خوانده است، پیش از آن تاریخ در هیچ یك از شهرهای خراسان به نام او خطبه خوانده نشده بود. ابن محتاج در آن نامه خبر مرگ نوح را نیز تأیید كرد. سپس خبر رسید كه هنگام مرگ نوح [بكر [2]] بن مالك كه از سرداران بزرگ است حاضر بود و كارها را به دست گرفته، عبد الملك بن نوح را بر جای پدر نشانید و خود سپهسالاری را بجای ابن محتاج عهدهدار شد و برای دستگیری ابن محتاج لشكر كشیده، همه سپاهیان محتاج او را رها كرده، به سامانیان پیوستند و جز دویست تن از یارانش و گروهی از دیلمیان كسی با او نماند، پس ناگزیر از برابر [بكر] بن مالك گریخته، خبرش از دامغان رسید، كه به سوی ركن الدوله میرود، پس به او پناه برد و با بهترین پذیرائی در ری بماند. ابن مالك نیز از نیشابور به دنبال كردن یاران ابن محتاج میپردازد [3].
______________________________
[ (1-)]M . متن: وندازهرمز. معجم البلدان: وندادهرمز.
[ (2-)]M :- خ 6: 206.
[ (3-)] صاحب تكمله میافزاید: خبر مرگ موسی فیاذه رسید، پس مهلبی برای جمع آوری مرده ریگ او كه بسیار بود بدانجا سرازیر شد.M II : موسا پیاده و پسرش لیلی از سرداران
ص: 202
در این سال نیز «ابزاعجی» [1] را از فرماندهی پلیس بغداد برداشتند. او دستگیر و سیصد هزار درم مصادره شد. بجای او تكینك كه نقیب تركان بود عهدهدار شرطه بغداد شد. پیش از عزل، به ابزاعجی پیشنهاد شده بود كه چهل هزار درم بدهد و بر سر پلیس بماند، به او وعده اقطاع نیز داده شده بود ولی او نپذیرفت.
اشتباه ابزاعجی كه بیچارگی سبك او را سنگینتر كرد:
ابزاعجی با ابو علی خازن رفت و آمد داشت با وی مشورت میكرد، ابو علی نیز به او پند میداد. مثلا به او سفارش كرده بود كه: مبادا به پرداختن زوركی تن دهی، یا بدهكاری را بپذیری، زیرا كه نرمش طمع دیگران را بر تو برمیانگیزد، یا رسمی را بر تو پایدار میسازد. و اگر نپذیری، طمع از تو بریده میشود. او این پند را بكار بست، ولی موجب بیچارگی او شد. در صورتی كه ابو علی جز نیكی برای او نخواسته بود. آری او مانند هر انسان اشتباه كرد. پس از آنكه پول را از وی گرفتند و خانهنشین شد، دوباره او را گرفتند و تحویل تكینك دادند. او با فشار دویست و پنجاه هزار دیگر نیز از وی بستد [2].
در این سال ركن الدوله بی زد و خورد وارد گرگان شد، ابو علی بن محتاج نیز با او بود، وشمگیر گریخته به خراسان شد.
نیز در این سال در مكه و حجاز برای ركن الدوله و معز الدوله و بختیار و بعد از ایشان برای ابن طغج [3] خطبه خوانده شد و این پس از زد و خوردی بود كه میان یاران معز الدوله و مصریان رخ داد. امیر الحاج مكه، از سوی سلطان، امسال ابو علی بن
______________________________
[ (-)] دیلمی معز الدوله بودند (خ 6: 216) او برای دفاع از بصره در برابر یورش یوسف بن وجیه فرمانروای عمان بدانجا رفته بود (خ 6: 151/ 192).
[ (1-)]M : این نام در كامل ابن اثیر «ابرعاجی» و نام جانشین او بكبیك نقیب تركان آمده است.
[ (2-)]M : در خ 6: 215 خواهیم دید كه ابزاعجی را به فرماندهی پلیس واسط میگمارند.
[ (3-)]M : ابو بكر محمد بن طغج اخشید- 5: 553.
ص: 203
محمد بن عبید اللّه بود كه پسرش جلو رویش در جنگهای یاد شده مكه كشته شد.
سال سیصد و چهل و چهارم آغاز شد*.
در این سال معز الدوله مقام ریاست و امیر الامرائی را به فرزندش ابو منصور بختیار واگذار كرد و آن در محرم بود و سبب آن بیماری بود به نام فریانسمس [1] كه بر او عارض شد، و آن ادامه نعوظ پی در پی نركی است همراه با درد سخت.
معز الدوله كه خود در بیماریهایش بیتاب و پر ناله بود ناگزیر وصیتنامه نوشت و مقام امیر الامرائی را چنانكه گفتم به پسرش واگذاشت.
در این سال گزارشی نادرست از مرگ معز الدوله، به عمران شاهین رسید. او به عادت خود، به كاروانی بزرگ كه از اهواز به راه او میگذاشت دستدرازی كرد. [2] دارائی معز الدوله در این كاروان، یكصد هزار دینار و چندین برابر آن، از آن بازرگانان میبود عمران همه را ربوده مزعیل ناخدای معز الدوله را كه كالاها را میبرد آنقدر زد كه له شد و زمینگیر گردید. معز الدوله نامهای همراه ابو الحسین كوكبی [3] نقیب طالبیان برای او فرستاد. او اموال معز الدوله را پس داد ولی اموال بازرگانان از میان رفت، آشتی [4] بشكست و ترس بازگشت.
______________________________
[ (1-)]M : بیماری معز الدوله در سال 350 «شاشبندی» یاد شده است- خ 6: 241. ابن اثیر گوید: این بیماری در ماه ذی قعده 343 ه-. بدو دست داده بود.
[ (2-)]M : فرمانروای خودگردان نبطی مردابهای جنوب (- خ 6: 160).
[ (3-)] احمد بن علی ابو جعفر محمد كوكبی از نوادگان محمد ارقط بن عبد اللّه باهر بن علی زین العابدین است صاحب «عمدة الطالب» گوید او نقیب النقبای بغداد در روزگار معز الدوله بود. در كتاب «الافادة فی تاریخ الائمة السادة» تألیف ابو غالب یحیا بن حسین بطحانی علوی م 422 آمده است كه او خودخواه و زورگو بود، علویان از وی به معز الدوله شكایت بردند كه بد معاملگی و سوء استفاده مكرر دارد. معز الدوله گفت او را عزل كردم شما خود كسی را برگزینید، علویان به ابو عبد اللّه ابن داعی رضایت دادند.M II : شاید محمد ابن حسن زیدی طبرستانی (پانوشت خ 6: 114) باشد كه در 353 ه-. در طبرستان قیام كرد و در 360 درگذشت. برای «الافادة» ن. ك: «هدیة العارفین 2: 518.»
[ (4-)]M : آشتی سال 340 ه-. (خ 6: 189) شكسته شد.
ص: 204
حاجب سبكتكین با لشكری انبوه دارای عراده و منجنیق مدتی «شهر زور» را در میان گرفته و نتوانسته بود آنرا بگشاید.* اینك خبر آمد كه لشكر خراسان برای گشودن ری آمده است. پس ناگزیر به سبكتكین دستور آمد كه «شهر زور» را به حال خود رها كرده، برای كمك به ركن الدوله به «ری» رود.
نیز در این سال بود كه «ابن ماكان [1]» به اصفهان درآمد. او از خراسان، از راه بیابان یورش آورده بود. بویه ابو منصور بن ركن الدوله و خانواده و یاران ایشان ناگزیر شدند كه با بدترین وضع به «خان النجان» [2] و از آنجا به رباط بروند و ابن ماكان بر اصفهان چیره گشت. در این هنگام ابن عمید [3] كه در «ارجان» بود همراه با گروهی عرب و اندكی دیلمی كه با خود داشت بیامد. او هنگامی به ابن ماكان رسید كه بویه ابن ركن الدوله را دنبال كرده، بار و بنه او را غارت كرده، و گنجینههای او را ربوده بود تنها بویه و خانواده از رسوائی اسارت جسته بودند. ابن عمید در «خان النجان» به ابن ماكان رسیده یارانش را كشتار و اسیر كرده خود او را زخمی دستگیر كرده به دژ آن «خان» برد سپس به اصفهان رفته، یاران ابن ماكان را بپراكند*. امیر ابو منصور بویه [4] پسر ركن الدوله با خانوادهاش با اطمینان كامل بازگشتند و آن شكست بزرگ جبران شد.
او خدا بیامرز، همیشه گزارش این رخداد را برای من چنین باز میگفت: هنگامی كه ما در آن «خان» رو در رو شدیم یاران من گریختند، یاران «ابن ماكان» به غارت پرداختند من نومید از پیروزی ایستاده بودم، كه اسیر یا كشته شوم. پس اندیشیدم كه به فرض، من رهائی یافته، سالم پیش روی فرمانروایم بایستم، چه روئی خواهم داشت،
______________________________
[ (1-)]M : محمد بن ماكان (خ 6: 183) است نه موسی بن ماكان (خ 6: 193).
[ (2-)]M :- خ 6: 181.
[ (3-)]M : متن «الاستاذ الرئیس ابو الفضل بن العمید رفع اللّه درجته» و در جای بعد «... رحمه اللّه» دیده میشود (خ 6: 184)- پانوشت خ 6: 149.
[ (4-)]M : كه لقب «مؤید الدوله» خواهد گرفت (خ 6: 282).
ص: 205
به چه زبان عذر بخواهم، كه عزیزان و زنان و فرزندانش را به اسیری داده، همه مملكتش را به دشمن واگذاشتهام؟ دیدم اگر در اینجا كشته شوم برایم بهتر از چنان زندگی است كه تصور كردم. پس برای مردانه كشته شدن آماده شدم. من پشت یك چادر دو ستونی ایستاده میدیدم كه طنابهایش را كنده آنچه در آن است میبرند.
كسی كه در آن حالت مرا میدید هیچ گمان نمیبرد كه من برای ایستادگی ماندهام در چنین وضع كه من به غارت یاران «ابن ماكان» نگاه میكردم ناگهان غلام من روین [1] و فلانی و فلانی و پشت سر آنان عربها به من رسیدند. من با ایشان به حمله پرداختم، مردان فریاد بازگشت كشیدند، ما میكشتیم و اسیر میگرفتیم، تا یك تن هم باقی نماند. ساعتی كه از روز گذشت یك چشم زنده هم از لشكریان ماكان نمانده بود* بجز آنان كه اسیر شده بودند.
سپس ابن ماكان را به نزد من آوردند، ضربتی بر دست او چنان خورده بود كه دو انگشت او به پوستی آویخته بود، و خودش آنرا كشید تا كنده شد. در این حال كه رو به روی من ایستاده بود یك كارگر [2] از میان مردم بیرون جسته، یك سیلی بر روی وی بنواخت، كه صدایش در آنجا پیچید و در جمعیت فرو رفت. من به خشم آمده دستور دادم او را بیاورند، تا او را مثله كنم، یا دستش را ببرم، ولی یافت نشد و تا به امروز نیز كسی او را نشناخته است! ابن ماكان با جایگاهی بلند كه در دل دیلمیان [3] داشت، سخت كوش، جنگجو، نیرومند بود. من زره او را دیدم كه بسیار سنگین بود، هنگامی كه پوشیدن آن به جوانان نیرومند دیلمی پیشنهاد میشد، سنگینی آنرا نمیپذیرفتند.
______________________________
[ (1-)]M : شاید «روئین» باشد. در خ 6: 286 پردهدار ابن عمید است، و در مثالب الوزیرین، ص 219- 221، داستانی از او دیده میشود.
[ (2-)]M : متن: شق الزحمة الیه مكار او ركابی ...
[ (3-)]M : همكاری ماكان و یاران دیلمی او با سامانیان در جنگ بر ضد بویهئیان دیلمی، و بودن عربها در سپاه بویهای، نشانی از ستیز ایرانیان مسلمان گنوسیست بر ضد سنتزدگی عربزدگان بویهای پیرو سیاست هاشمی است، كه در پانوشت خ 6: 206 بدان اشارت رفت.
ص: 206
نیز در این سال بود كه سیف الدوله [حمدانی] به وسیله برخی كردان به دیسم كمك كرد تا به «سلماس» آمده آنرا بگرفت و به نام سیف الدوله خطبه خواند. سالار [1] در این هنگام در «باب الابواب» شورشی را كه ضد او برخاسته بود فرو مینشانید.
چون از آن خلاصی یافته، بر دشمن پیروز شد، بر سر «دیسم» آمد، پس مردان دیسم به سالار پناهنده شدند، خود دیسم نیز گریخته به «ابن دیرانی» فرمانروای ارمنستان پناه برد كه پناهش داد، ولی سپس خائنانه او را دستگیر كرده به سالار تحویل داد.
گویند سالار نیز چشم او را میل كشیده، سپس بكشت.
در این سال، ابو علی بن محتاج و پسرش در یك وبا كه در آنجا رویداده بود درگذشتند.
در این سال میان ركن الدوله و فرمانروای خراسان نیز صلح برقرار گشت.
نیز در این سال بود كه ابو الفضل كاشانی دوست ركن الدوله، همراه خواهرزاده ابن مالك [2] نامه عبد الملك بن نوح فرمانروای خراسان را [به بغداد] آورد كه درخواست داشت، فرمان حكومت خراسان به نام او صادر شود. خلیفه نیز درفشی برای او برافراشته، با خلعتها همراه پسر خواهرش، آورنده نامه كرده، او را همراه با ابو الفضل كاشانی بازگردانید. یك اسب و خلعت منادمت نیز بر خلعت ولایت بیفزود [3].
سال سیصد و چهل و پنجم آغاز شد.
اشاره
در این سال برای نخستین بار ابو محمد مهلبی را «وزیر» خطاب كردند.
______________________________
[ (1-)]M : لقب فئودال بزرگ در طبرستان (خ 6: 146).
[ (2-)]M : ابو سعید بكر بن مالك سپهسالار سامانیان- 6: 206.
[ (3-)] صاحب تكمله افزاید: در این سالها نیز معز الدوله، دهانه نهر «رفیل» [ن. ك: پانوشت خ 6: 37] و شكستگی نهروایات را ببست. او با ایجاد سد انحرافی به بستن شكستگی «روبانیه» در «بادوریا» پرداخت. نیز او میگوید: روزبهان در ماه رمضان برای جنگ با عمران شاهین [خ 6: 160- 189- 210] سرازیر شد. مهلبی نیز برای كمك به او به «زاوطا» [خ 6: 258] آمده بود. در این هنگام روزبهان (خ 214- 219) نافرمانی آغاز كرده، جنگ با عمران را رها كرده، به اهواز رفت.
ص: 207
معز الدوله دستور آن را صادر كرده، خلعت پوشانید و بر اقطاع او بیفزود.
در این سال روزبهان بن ونداذ خرشید دیلمی بر ضد معز الدوله قیام كرد.
برادرش «بلكا» [1] نیز در شیراز آشكارا بر ضد بویهئیان برخاست. برادر دیگر ایشان «اسفار» نیز در اهواز همین كار كرد. روزبهان به اهواز آمد تا با وزیر مهلبی كه در آنجا بود بجنگد. مردان مهلبی به روزبهان پناهنده شدند، خودش نیز پس نشست.
چون خبر به معز الدوله رسید، باور نمیكرد، زیرا كه خودش او را پرورده بود و اعتماد بسیار بدو داشت. روزبهان جوانی گمنام از یاران كوچك موسی فیاذه [2] بود كه امیر بزرگش كرد. اكنون معز الدوله ناگزیر شیر زیل را برای پیشاهنگی جنگ او فرستاد. دیلمیان، یكسره، به شدت ضد معز الدوله شعار میدادند.* ایشان خشمگینانه چیزهائی به او گفتند كه تا كنون در دل پنهان میداشتند، آنچه بدش میآمد در رویش گفتند و به پناهندگی [به روزبهان] آغازیدند [3]. معز الدوله [برای جلوگیری از آن] ابزاعجی [4] را به فرماندهی پلیس واسط گمارده به آنجایش فرستاد.
روز پنجشنبه پنجم شعبان، معز الدوله برای جنگ با روزبهان از خانه خود
______________________________
[ (1-)]M : گویا بلكا و اسفار نامهائی دیلمی است. ما در خ 6: 175 و 197 علی بن میشكی دیلمی را دیدیم، كه در یكجا با لقب «بلط» و در جای دوم «بلكا» خوانده شده بود. اسفار و تركیب آن شیر اسفار را نیز در فهرست نامهای این كتاب میبینیم.
[ (2-)]M :- خ 6: 208.
[ (3-)]M : چنانكه در پانوشت خ 5: 436 دیدیم، جنبش بویهئیان در آغاز مانند همه جنبشهای آزادی بخش برای مردم بندگسل ایران روزنه امید گشود، ایشان نیز جان و مال در اختیار قیام كننده مینهادند، همچنین اكنون كه بویهئیان به هم پیمانانی برای خلیفه عرب تبدیل شدهاند، مردم ایران با هر گنوسیست ایران دوستتر از بویهئیان همكاری نشان میدهند.
برای اخراج دسته جمعی ایرانیان از بغداد به دست همین بویهئیان، ن. ك: خ 6: 230- 229 و كوبیدن ایرانیان به دست تركان خ 6: 298- 299.
[ (4-)]M : معز الدوله برای سركوب مخالفان دیلمی خود، ابزاعجی بیگانه را كه به تازگی از فرماندهی پلیس بغداد برداشته بود (خ 6: 208) به واسط میفرستد.
ص: 208
در بغداد بیرون آمد، همین خبر بر پناهندگی دیلمیان به روزبهان افزود. خلیفه مطیع للّه نیز به دنبال معز الدوله سرازیر شد. زیرا كه ناصر الدوله حمدانی همینكه از شورش روزبهان و برادرانش آگاه شد طمع بغداد به سرش زده، پسر خود «ابو المرجی» را با پسر دیگرش به بغداد گسیل داشت. چون معز الدوله از این گزارش آگاه شد، سبكتكین پردهدار را از واسط برای نگهبانی بغداد بازگردانید، و در نامهای به مسافر پسر سهلان فرماندار نهاوند دستور داد، هر چه زودتر به بغداد رفته، به سبكتكین پردهدار بپیوندد. دیلمیان ساكن بغداد نیز به عنوان درخواست حقوق شوریدند، پس مسافر و سبكتكین و لشكر ورز، با ایشان گفتگو كرده وعده مال دادند، تا آرام شدند.
مسافر در بالای «قطیعه» و سبكتكین در دروازه «شماسیه» فرود آمدند و همه از معز الدوله مأیوس بودند. چون معز الدوله افزایش پناهندگی دیلمیان به روزبهانیان را دید، اعتمادش از ایشان بریده شده، بر پل «اربق» موكلان نهاد تا نگذارند دیلمیان همراه او از آن پل بگذرند،* مبادا بدو خیانت ورزند و دیگر سپاهیان را نیز بشورانند. او به ایشان حقوق میداد، ایشان پس از گرفتن حقوق فورا به رده روزبهانیان میپیوستند. آن روز كسی از دیلمیان با وی از پل نگذشت مگر لیلی پسر موسی پیاذه [1] و شیرزیل پسر وهری و حسن پسر فناخسرو [2].
تكیهگاه معز الدوله غلامان ترك او بودند. روزبهان همه روز دوشنبه پایان رمضان را جنگید، تا مردم از پا درآمدند. سپس او همراه غلامان خانهزاد خود به جنگ ادامه داد. او ایشان را برمیانگیخت و میگفت: بچههای من! من شما را همچون فرزندانم پروردم، اكنون میخواهم پایمردی خود را نشان دهید. ایشان نیز جوانانه و بیباك جنگیدند، تا روزبهان زخمی و اسیر شد، گورگیر، فتح لشكری، ارسلان كور نیز دستگیر گردیدند.
______________________________
[ (1-)]M . متن: فیاذه.
[ (2-)]M . متن: خسره.
ص: 209
گزارش این جنگ از گفته یك بیننده:
دیلمیان از اینكه معز الدوله نگذاشت به همراه او از پل بگذرند ترسیده گرد او آمده گفتند: ما مردان تو بودهایم، ما را همراه خود ببر، تا در راه تو بجنگیم. ما نمیتوانیم با كودكان در خانه بمانیم، بار و بنه را بپائیم، و ببینیم تركان از تو دفاع میكنند. اگر پیروز شوی ما را افتخاری نباشد، و اگر دشمن پیروز گردد ننگ و بدنامی از آن ما باشد. گویا دیلمیان این سخنان به حیلت گفته بودند، تا ایشان از پل بگذرند.
و بتوانند* سپاه معز الدوله را به شكست كشانند و به دشمن [یعنی روزبهان دیلمی] بپیوندند. معز الدوله ایشان را آرام كرده گفت: من امروز میخواهم آنان را بترسانم، مانند كاری كه دیروز كردم نه آنكه بجنگم. ما فردا بامداد پگاه، همگی آماده، با امید به خدا، با هم خواهیم رفت و خواهیم جنگید. معز الدوله حقوق و انعام مرتب به ایشان میداد و با نرمی رفتار مینمود، تا آرام شدند و ماندند، تا معز الدوله از پل گذشته، غلامانش [تركها] را به گردانها دسته بندی كرد، هر گروه به نوبت خود یورش میبردند، تا آفتاب فرو شد. پس تركها كه تیرهایشان ته كشیده، طاقتشان طاق شده بود، كوتاه آمده، به معز الدوله شكایت بردند كه: دیگر جان زیادی نداریم، روز به پایان رسیده است، شب را بخسبیم و تیر- كمان [1] به ما برسانید، تا بامدادان پگاه بر دشمن بتازیم.
معز الدوله اندیشید كه اگر در این حال بماند، روزبهانیان دیلمی حمله خواهند كرد، دیلمیان بیمناك، كه پشت سر، جا گذارده است نیز بر ضد او وارد جنگ خواهند شد و راه گریز بسته و خود او هلاك خواهد شد. او كه همیشه اشك در آستین داشت، در برابر غلامان گریه را سرداد و گفت: گردانها گرد آیند و همه یك جا حمله كنند و من در جلو همه خواهم رفت، یا همه پیروز میشویم یا من پیش از شما كشته میشوم.
تركان گفتند: تیركمان نداریم. امیر گفت: مقداری تیركمان، نزد غلام بچگان مانده
______________________________
[ (1-)]M : متن: تفرق فینا النشاب.
ص: 210
است، آنها را بگیرید و تقسیم كنید. اینان غلام بچگانی بودند جوان، همگی بر آزاد اسبان تازی سوار بودند و جبه و نوعی زره [1] بر تن داشتند. ایشان از معز الدوله اجازه حمله، در موقع مناسب، به صورت یك گردان خواسته بودند، ولی او اجازت نداده* گفته بود: اگر وقتش رسید اجازت خواهم داد. پس یك گروهبان [2] به سوی آنان فرستاد و برای اینكه تیركمانها را از ایشان بگیرد، از دور با دست اشارت داد كه هر چه گروهبان دستور داد بپذیرید. جوانان پنداشتند كه امیر دستور حمله میدهد كه وعده آن را داده بود، ناگهان جوانان سرمست، سوار بر اسبان سر حال، بر صف دیلمان تاخته، ایشان را بر روی هم فرو ریخته، خرد كردند و برگردانیدند. معز الدوله نیز از پشت با تبرزینها حمله برد و كار ساخته شد، و فتحنامه به بغداد نوشتند. این خبر برای دیلمان بغداد شگفتآور بود، باور نكرده گفتند: گزارش ساختگی و بافته شده است. آنان را آشكارا چنین به باد مسخره گرفتند: «آری! دیلمیان مرغانی بودند، امیر سبدی بر آنان نهاد، كه هیچ یك نتوانستند بگریزند». دیلمیان به روزبهان دلبسته بودند، چون گزارش اسیری او تأیید شد، ایشان سرخورده و دل شكسته شدند.
معز الدوله نیز فورا به بغداد بازگشت، تا جلو یاران ناصر الدوله را بگیرد، پس روز آدینه دوازده روز مانده از شوال، به خانه خود در بغداد درآمد، ولی همان روز با یك زبزب [3] از راه دجله به اردوگاه پردهدار، در «شماسیه» رفت. او روزبهان را در یك «زبزب» دیگر رو باز، برای دیدن مردم و گورگیر را در زبزبی دیگر نهاده میبرد.
مردم در كنار ساحلها گرد آمده برای او زنده باد و برای روزبهان مرده باد سردادند.
توده مردم، آن روزگار* معز الدوله را دوست میداشتند زیرا كار میكرد، او شكستگی رود «رفیل» [4] و شكستگی «بادوریا» را ببست. او برای بستن این شكستگی، خودش
______________________________
[ (1-)]M : متن: تحتهم الخیل الجیاد العتاق و علیهم الجبب و التجافیف ...
[ (2-)]M : متن: فوجه الیهم بنقیب ...
[ (3-)]M : نوعی قایق- خ 5: 59.
[ (4-)]M :- پانوشت خ 6: 9214 6: 37.
ص: 211
به راه افتاد، خاك را در دامان قبای خود برداشت، تا همگی سپاهیان از وی پیروی كردند و آن شكستگی را بستند. سپس او به سوی نهروانات رفته، شكستگیهای آنها را بست. نهروانات و همچنین بادوریا بكلی ویران شده بود، با بستن شكستگیهای آنها، بغداد آباد شده، ارزش نان پاكیزه هر بیست رطل تا یك درم پائین آمد. بدین سبب مردم، آن روزگار معز الدوله را دوست میداشتند. معز الدوله به سوی اردوگاه خود در «قطربل» رفت. ابو المرجی و برادرش [1] به «عكبرا» آمده و پیشتازانشان تا «بركان» رسیده بودند، چون گزارش بازگشت معز الدوله و آنچه بر سر روزبهان آمده بود به ایشان رسید از عكبرا به موصل بازگشتند. سبكتكین پردهدار نیز ایشان را پیگرفت، ولی در اثر شتابشان، به آنان نرسید.
روزبهان را در دژی در «صرات» زندانی كردند. دیلمان در دل نقشه دست یافتن بر آن دژ و بیرون آوردن او را میكشیدند. ابو العباس مسافر به معز الدوله پیشنهاد كرد او را بكشند، ولی او نپسندید، تا اینكه گروهی از مطمئنان به او گفتند:
اگر او را نكشی دیلمیان به زور او را آزاد میكنند و دولت تو را نابود و زندگی ما را به تباهی میكشند، پس شبانه او را با یك «سیمریه» [2] به زیر كاخ خلیفه برده، در آب خفه كردند! پس از آن گزارش پیروزی استاد* ابن عمید بر «بلكا» [3] برادر روزبهان و باز گردانیدن حكومت به ابو شجاع فناخسرو بن ركن الدوله، به بغداد رسید و روزبهان و برادرانش از یادها برفتند! آری ایشان همانند آتشی گر گرفتند، دیلمیان دور او و برادرش «بلكا» گرد آمده و گمان كردند پادشاهی را از بویهئیان ربودهاند. ولی زمام هر كار و پس و پیش آن به دست خدا است!
______________________________
[ (1-)]M : برادرش هبه اللّه پسر ناصر الدوله خ 6: 225.
[ (2-)]M : نوعی قایق- خ 5: 95.
[ (3-)]M : ابن عمید پیش از این نیز، مرزبان پدر زن ركن الدوله را كه خطری بزرگ برای بویهئیان و سیاست میانهروی (هاشمی) ایشان بود از میان برداشته بود (خ 6: 176- 178).
ص: 212
معز الدوله دیلمیان روزبهانی را بپراكند و برخی از سران ایشان را دستگیر كرد و فتحنامه به شهرستانها نوشت. او از بازمانده دیلمیان نیز دور شده، به تركان رو آورد و بر ایشان تكیه نمود