گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد سوم
سال سیصد و چهل و ششم آغاز شد.





در این سال خبر مرگ سالار [1] مرزبان رسید. مرگ او، به ماه رمضان در آذربایجان در اثر بیماری روی داد. چون او از زندگی نومید شد وصیت كرد كه ریاست پس از وی به برادرش وهسوذان رسد، و پس از وی با فرزندش جستان [پسر مرزبان] باشد. ولی او به دژبانان خود دستوری دیگر داده، گفته بود: اگر مرگ فرا رسد دژها را به كسی جز پسرش جستان تحویل ندهند اگر او نیز مرد، به ابراهیم [پسر دیگر مرزبان] و اگر او نیز درگذشت، به ناصر [پسر دیگر مرزبان] بدهند.
مرزبان پسری چهارم نیز به نام كیخسرو [2] داشت ولی نام او را به سبب كودكی نیاورده بود. او گفته بود: «اگر هیچیك از اینان نماندند به برادرم وهسوذان بدهید».
هنگامی كه مرزبان به برادرش وهسوذان وصیت می‌كرد، نشانه‌هائی را نیز كه میان او و دژبانان قرار داده بود، بدو داد. پس وهسوذان* این نشانه‌ها را با انگشتری او به نزد دژبانان فرستاده خواستار تحویل شد. ایشان نپذیرفته، وصیتنامه پنهانی را آشكار نمودند.
ابراهیم بن مرزبان دختر «ولكین» بن خورشید [3] را كه از بزرگان دیلم بود، به همسری می‌داشت، ولكین به دست مرزبان در اردبیل زندانی بود. پس از مرگ مرزبان، دختر ولكین از شوهرش ابراهیم خواستار آزادی پدر به دست خودش گردید.
ابراهیم سوار شد و بی‌اجازت عمویش و هسوذان [پدر زن خود را] آزاد كرد.
______________________________
[ (1-)]M : سالار- خ 6: 146.
[ (2-)] كه یاقوت او را با صاحب بن عباد، در معجم الادباء 2: 308/ 6: 245 یاد كرده است.
II M
: متن: «خسره» به جای خسرو.
[ (3-)]M : متن: خرشید.
ص: 213
و هسوذان، به آن فریب كه برادر، با دوگونگی وصیتنامه بدو داد، و كار پسرش ابراهیم كه ولكین را بی‌اجازت او آزاد كرد، در اندیشه شده، گریز مانند، از اردبیل به سوی «طارم» رفت. پس از آن جستان یكسر بر كشور پدر چیره شد و برادرانش ابراهیم و ناصر از او فرمانبرداری نمودند. جستان وزارت، به ابو عبد اللّه نعیمی [1] داد. همه فرماندهان پدرش به نزد وی آمدند. مگر جستان بن شرمزن كه والی ارمنستان و به اندیشه چیرگی بر آن افتاده بود. از این پس، و هسوذان در صدد بر هم زدن میان برادرزادگان خود و جدائی انداختن میان ایشان و به طمع انداختن دشمنان آنان برآمد، تا از رفتاری كه با او شده بود انتقام گیرد، بالاخره سپاهیان نیز بر ایشان شوریده چیزهائی خواستند كه از اینان برنمی‌آمد. در پایان و هسوذان بر برادرزادگان چیره شد، برخی را كشت و پاره را به چنگ دیگران انداخت و انتقام خویش، به زیادت بگرفت*.
در این سال بیماری ورم گلو و ماشرا [2] در بغداد بسیار شد، مردمانی بدان دو بیماری و به فجئه مردند. هر كس رگ می‌زد تا ذراع ورم گرم و تب تند می‌گرفت كه نیاز به شكافتن داشت. هر آن كس كه رگ زد، جان سالم بدر نبرد. زمستان امسال گرم و بی‌باران بود، مردم كرانه دریا می‌گفتند: آب دریا هشتاد باع [3] كاسته شد، كوه و جزیره‌هائی كه ندیده و نشنیده بودند آشكار شد. افزایش دجله نیز امسال كم و نزدیك به ده ذراع بود. در ری و نواحی آن زمین لرزه‌های شدید رخ داد كه مردم بسیار بكشت [4].
______________________________
[ (1-)]M : محمد بن احمد خ: 6: 70.
[ (2-)]M : از ریشه سریانی نوعی ورم عضله.
[ (3-)]M : متن: ثمانین باعا. (باع فاصله میان سر انگشت راست تا سر انگشت چپ در دو دست باز شده است.)
[ (4-)] صاحب تكمله گوید: در این سال ابو حسین بن مقله [وزیر متقی خ 6: 80] برای زیارت به كربلا شد و چون فلج داشت در نیمه راه درگذشت و جنازه‌اش را برگردانیده در خانه‌اش در مربعه ابو عبید اللّه دفن كردند. در تاریخ اسلام می‌افزاید كه او سی و نه ساله بود.
ص: 214

سال سیصد و چهل و هفتم آغاز شد.

اشاره

در این سال در بغداد و حلوان و شهرهای كوهستان، زمین لرزه‌ها بسیار شد.
در كوهستان زیانهای سنگین‌بار آورد. ساختمانها ویران كرد و مردم بسیار بكشت [1].
و نیز در این سال تركان و دیلمیان موصل بر ناصر الدوله شوریدند، به خانه‌اش ریختند و می‌خواستند او را بكشند، او با كمك غلامان خود و توده مردم با آنان جنگید و پیروز شد، برخی از ایشان را همانجا كشت و گروهی را دستگیر كرد و باقی به بغداد گریختند.
در این سال امیر ابو منصور بویه پسر ركن الدوله به بغداد آمده دختر معز الدوله را خواستگاری كرد. ابو علی بن ابو الفضل كاشانی وزیر، و ابو القاسم اسماعیل عباد دبیر* نامه‌نگاری او بودند. شب شنبه دوم جمادی یكم دختر معز الدوله را به خانه ابو منصور بویه بردند. سپس او را به اصفهان برد.
روز پنجشنبه چهاردهم جمادی دوم، معز الدوله به سوی موصل بیرون شد.
او از دروازه «شماسیه» به «قطربل» از آب بگذشت و چادرها بر پا ساخت و برای رفتن به موصل و جنگ با ناصر الدوله و فرزندانش اعلام آمادگی كرد. زیرا كه آنان پس از اعلام آشتی و دوستی، مكرر در صدد یورش به سرزمین بویه‌ئیان برآمده بودند.
پس از رفت و آمد پیكها، قرار بر این شد كه: توبیخنامه‌ای تند و زننده، كه از سوی
______________________________
[ (1-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: در ری و بخشهای آن زمین لرزه‌های بزرگ رخ داد، در ذی حجه، شهر طالقان فرو رفت، و جز پیرامون سی تن از مردمانش كسی نرست. زمین، یكصد و پنجاه دیه از دیه‌های ری را فرو خورد. این لرزش تا «حلوان» ادامه داشت و بیشتر آنها را فروخورد. زمین، استخوان مردگان را بیرون ریخت، چشمه‌های آب پدید آورد. در ری كوه‌ها پاره پاره شد. یك قریه با مردم آن، نیم روز، در میان زمین و آسمان بماند سپس در زمین فرو خورده شد. زمین شكافهای بزرگ برداشت و آبهای بدبو [منتن] همراه با دود بسیار بیرون آمد. این است نقل ابن جوزی (اللّه اعلم) نیز گوید: به سال 347 زمین‌لرزه از نو در «حلوان» و «قم» و كوهستان بازگشت و مردم بسیار بكشت و دژها فرو ریخت و ملخ آسمان را پوشانید و همه غلات و درختها را بخورد.
ص: 215
معز الدوله [ضد ناصر الدوله] نوشته شده است، با پاسخ [پوزش‌خواهانه ناصر] بر منبرها خوانده شود.

توبیخنامه چنین است:

تو به خاطر داری كه «تكین شیرزادی» چه بر سرت آورد؟ نعمتهای تو را برگرفته، نزدیك بود زندگانی تو را نیز بستاند. پس تو با همه دشمنی‌ها كه با من كرده بودی، و كشاكشها بر سر شهرستانهائی، كه هیچگاه در دست تو نبوده است، با من می‌داشتی، به من پناه آوردی. من همه دشمنی‌هایت را به فراموشی سپردم، همه گناهانت را بخشودم و تو را بر «تكین» ترجیح دادم. در صورتی كه تكین در آن هنگام، فرمانبرداری و خدمت، و آوردن خراج، و خواندن خطبه برای من، عرضه می‌نمود. او از من چیزی نمی‌خواست جز آنكه میان تو و او مداخله نكنم و به تو ضد او كمك نرسانم. ولی من تو را بر او ترجیح دادم، دبیر و سپاه خودم را برایت فرستادم، هزینه‌های سنگین آنرا بر عهده گرفتم* تا آنجا كه افسار او را گرفته به دست تو دادم و تو دلت را خنك كردی و به شهر خود بازگشتی. در هنگامی دیگر تو همانند یك پناهنده ناچیز، به دست وزیر من «صیمری» افتادی [1]، او می‌توانست تو را اسیر كرده شهرها و دژهایت را بگیرد ولی او به تو احترام نهاد. من گمان می‌كردم كه تو حق این نعمتها نگاه خواهی داشت و پاداش دادن را وظیفه خودخواهی دانست، ولی تو جز خیانت و بدكرداری نسبت به من نكردی. تو رفتار دوستانه نكردی كه هیچ، كار دشمنان كینه‌توز انجام دادی، در آن رخداد دردناك بزرگ كه به وسیله یكی از نزدیكترین مردم به من، بر سرم آمده بود [2] به من نامه نوشتی، كمك عرضه داشتی، سپس سپاهیانت را به عنوان كمك به تكریت فرستادی، تا اگر پیروزی برای من دیدی، سپاسگزاری و دوستی‌نمائی و اگر شكست در من دیدی آنچه در دل
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 150.
[ (2-)]M : جنبش دیلمیان تندرو روزبهانی، بر ضد میانه‌روان بویه‌ای. خ 6: 214- 220.
ص: 216
داشتی بیرون ریزی و گناهی سبكتر و ملامتی كمتر داشته باشی. سپس سخنانی تهدید آمیز، كه نتیجه این رفتار، براندازی او است آورده بود.

پاسخ (و پوزشنامه) ناصر الدوله به این توبیخنامه:

تو در آنچه بر شمردی راست گفتی و من بدان خستوانم، ولی به خدا سوگند كه نه از رای من بوده و نه بدان دستور داده‌ام، بلكه من پدری پیر هستم و فرزندان جوانم كارها را بی‌رایزنی من كنند. ایشان بر اسب هوس خود سوارند «كسی را نیز كه فرمان نباشد رای نیست».
سپس دو طرف بر این توافق كردند كه ناصر الدوله فورا دو میلیون درم بپردازد، و آنرا آورد* و متعهد شد كه هر سال مانند آنرا بدهد. معز الدوله نیز بناچار خرسندی نمود، زیرا به یارانش اعتماد كافی نداشت، و كارهایش در آن آشوب درهم شده بود، پس به خانه بازگشت. ولی ناصر الدوله قسط سال بعد را باز هم به تأخیر انداخت، كه قسط اول برای سال سیصد و چهل و ششم بود. پس معز الدوله به سوی او بیرون آمد و ناصر الدوله به نصیبین گریخت، معز الدوله وارد موصل شد، سبكتكین را در آنجا گذاشت و خود به سوی نصیبین شد. او گردانی به «سنجار» گسیل داشت. زیرا شنیده بود كه ابو المرجی و هبت اللّه دو پسر ناصر الدوله در آنجایند. پس چون خبر آمدن گروه به آن دو برادر رسید، گریختند. و چون با شتابزدگی رفته بودند، خرگاه خود را بجا گذاردند، كه نتوانسته بودند ببرند و همه به دست دیلمیان آن گردان بویه‌ای غارت شد.

شتابزدگی خودباختگی آورد

دیلمیان با شتاب در چادرهای ابو المرجی و برادرش فرود آمدند. دو برادر نیز به اردوگاه بازگشته، گروهی را دستگیر كردند، برخی را كشتند و گروهی را به اسارت بردند. از جمله كشتگان ابن ملك دیلمی معروف به «سیاه چشم» بود كه هبت اللّه [پسر ناصر الدوله] او را بكشت. شیرزاد و شیرمردی و بسیاری دیگر به اسیری
ص: 217
رفتند.
سبب این نكبت و زبونی معز الدوله پس از آن پیروزیها، آن بود كه ناصر الدوله عادت داشت، هر گاه از جلو معز الدوله در شهری می‌گریخت، هر چه دبیر* یا راهنما می‌یافت، همراه می‌برد [1] و در دژهای خود بكار دیوانهایش می‌گمارد. او به سالوكان [2] و عربها نیز اجازه می‌داد در شهر بگردند و مزاحم علافان و خریداران علوفه و جو و گندم شوند، تا جز با كمك سپاهیان كسی نتواند آنها را به دست آرد. نظرش آن بود كه شهر از جهت خواربار در تنگنا باشد، تا معز الدوله نتواند در آن بماند.
او در این هنگامه [موصل را] نیز چنان كرد. معز الدوله كه از فراوانی خواربار در نصیبین كه در اختیار سلطان [بغداد] است آگاه بود، خود به آن جا شتافته، سبكتكین را بجای خود در موصل نهاد. چون به «برقعید» رسید شنید كه ابو المرجی و هبت اللّه دو پسر ناصر الدوله در «سنجار» هستند، خواست تا ایشان را گروگان گیرد، گروهی از سرداران بزرگ را برای این كار برگزید و تكین جامه‌دار را بر سر آنان نهاد. این جوان غلامی بی‌ریش خوشرو بود كه پیشینه زیركی نداشت، وزیر مهلبی گفت: او را بر این كار نگمارید این نقشه، یك تن كار كشته می‌خواهد، معز الدوله نپذیرفته، او را با پانصد مرد بفرستاد. ایشان بر سر ابو المرجی و هبت اللّه ریختند، اینان نیز همه چیز را در چادرها بجا نهاده، سوار چارپایان خود شده گریختند* و سپاهیانشان بعدا آگاه شدند. یاران معز الدوله عجولانه به چادرها آمده، بی‌باكانه به استراحت پرداختند.
سپاهیان ناصر نیز دوباره برگشته، بر سر ایشان ریخته، همه را اسیر بردند. معز الدوله با چند تن در «برقعید» در راه «نصیبین» بماند و به بغداد نامه نوشته، سپاهی خواست،
______________________________
[ (1-)]M : پیشینه تاریخی بیرون كشیدن مغزها از كشور.
[ (2-)]M : متن: «یامر الصعالیك و العرب ان یتطرقوا ...» صعلوك معرب سالوك به معنی فقیر، دزد، راهزن آمده است (برهان قاطع) مشكویه مصدر آنرا نیز به صورت تصعلك دزدی در خ 6: 368 و اسم فاعلش را به صورت بعض المتصعلكین و صعالیك القفص (خ 6: 318) به كار برده است.
ص: 218
پس چون آمدند و نیرومند شد، از «برقعید» به «نصیبین» آمد و ناصر الدوله، از نصیبین به «میافارقین» رفته، لشكریان را آزاد كرد، پس همگی به معز الدوله پناه آوردند.
ابو زهیر برادر ناصر الدوله نیز به معز الدوله پناهنده شد. ناصر الدوله از «میافارقین» به حلب رفته، به برادرش سیف الدوله پناهنده شد. برادرش از او به گرمی پذیرائی كرد، تا آنجا كه خود پوتین را از پای برادر بیرون كشید. حامد بن نمس نیز از طرف معز الدوله پیشتر به رحبه رفته، طرفداران ناصر را بیرون كرده بود.
طریف خادم و هزار مرد، دو غلام ناصر الدوله در كرانه خاوری «موصل» همه روزه رفت و آمد می‌كرده، پیروان معز الدوله را می‌گرفتند، علوفه را از سپاهیان [سبكتكین] پرده‌دار می‌ربودند، از وارد شدن* كالا به موصل جلوگیری می‌كرده، شهر را در میان گرفته بودند. ایشان یكی از كارگزاران معز الدوله، به نام علی بن صقر را از ثرثار گرفته به دژ بردند. سپس به حدیثه ریختند، در آنجا نیز محرز پرده‌دار وزیر ابو محمد مهلبی، و ابو العلاء بن شاذان را، كه عهده‌دار دیوان بودند، دستگیر كردند. سپس محرز را آزاد كرده ابو العلاء را به دژ بردند.
معز الدوله در یك نامه، به كافور خادم [1] مصر نوشته دستور داده بود، مال خراج را به پایتخت بفرستد. كافور فرستاده را مؤدبانه زندانی كرد [2] و جاسوسان برای خبرچینی فرستاد، چون دانست كه معز الدوله از آن سو به بغداد رفته است، فرستاده را با دست خالی باز گردانید.
عمرو نقیب از سوی ناصر الدوله به سفارت برای صلح به نصیبین آمد و مدتی میان او و معز الدوله آمد و شد كرد و چون به درازا كشید و كاری نتوانست، به معز الدوله پناهنده شده بماند و به سوی ناصر باز نگشت. ولی نامه‌ها باز میان معز الدوله و سیف الدوله داد و ستد شد و به میانجیگری او، میان برادرش (ناصر) و معز الدوله قراردادی بسته شد و معز الدوله از نصیبین به سوی موصل بازگشت.
______________________________
[ (1-)]M : كافور خادم اخشیدی پانوشت خ 5: 553 و 6: 146.
[ (2-)]M . متن: فحبس كافور الرسول حبسا جمیلا.
ص: 219

رویدادی دشوار و پیش‌بینی ناشده:

هنگامی كه معز الدوله میان «مونسیه» و «آذرمه» رسید، روز پانزدهم شباط [1] بادی سرد* از باختر وزیدن گرفت، دمه [2] همه جا را فرا گرفت. در چند ساعت اول روز بسیاری از سپاهیانش تلف شدند، خود معز الدوله نیز بیهوش شده نزدیك بود از بسیاری كرك و خز كه، بر او نشست بمیرد. سپاهیان چوب سقفها و درهای مردم «آذرمه» را كنده بسوختند و معز الدوله سه هزار درم داد تا بجای آنها چوب خریداری كنند.

رای نادرست و رفتار زشت معز الدوله پس از پایان كار «روزبهانیان» كه به ویرانی كشور و بدفرجامی فرزندان مردم و رعیت انجامید:

معز الدوله پس از پایان كار «روزبهان» تصمیم گرفت، دیلمیان روزبهانی را براند و كسانی كه از او جدا نشده بودند هر چند مشكوك باشند نگاه دارد. او وعده داده بود، سه دهم اصل اموالشان را به ایشان بپردازد، زیرا كه، او گمان می‌كرد توانائی پرداخت همه آن را نداشته باشد. او پیروزی خود [بر روزبهانیان] را، از تركان می‌دید. او پیش از این ابراز شایستگی نیز خود را بدهكار تركان می‌دید، تا چه رسد به پس از آن. او به پاداش دادن تركان پرداخت، گروهی را به مقام «سرگردی»، گروهی به درجه «پرده‌داری»، گروهی به درجه «گروهبانی» [3] بالا برد، و هر گروه را به یك پایه بالاتر رسانید. دیلمیان روزبهانی را راند، تا بتواند مواجب آنان را به دیلمیان خودش بپردازد. روزبهانیان را به اهواز فرستاد و به وزیر مهلبی دستوری نوشت كه همه ایشان را از همه بخشها*
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله افزاید: برابر سوم ذی حجه.
[ (2-)]M : متن: و وقع دمق ...
[ (3-)]M : متن: «قود ... و استحجب ... و نقب ...» قائد، حاجب، نقیب، سه درجه نظامی بوده است. ولی در خ 6: 301 مشكویه ترتیب را بدین گونه آورده است: الاستحجاب و التقوید و التنقیب، و در 6: 414 گوید: فقود القواد و عرف العرفاء و نقب النقباء. پس به جای حاجب، عریف نهاده است.
ص: 220
گردآوری كرده، زیر نگهبانی نهاده، تا مرز برسانند، تا به هرجا كه خواستند پراكنده شوند. معز الدوله وزیر مهلبی را به كاری دشوار و پر خطر گمارده بود، شمار این مردم، بسیار و پر ساز و برگ بودند، ولی وزیر زیركی كرده ایشان را دسته‌ای پس از دسته دیگر، به بیرون می‌راند.
معز الدوله، تركان را به برتری‌جوئی بر دیلمیان، و سرزنش كردن، و ایشان را، نافرمان، اجماع شكن، و مانند آن خواندن، تشویق می‌كرد، تركان با كمی شمارشان دیلمیان را بیچاره و زبون كردند [1].
معز الدوله، فرمانی به سود تركان صادر كرد كه موجب شیرك شدن ایشان در چشم دوختن به دارائی مردم، دست اندازی بر كارها، در رفتن از زیر كار، گردید. او مبلغ استحقاقی تركان [ناشی از آن فرمان] را بر واسط و اهواز و بصره حوالت داده، ایشان را دسته دسته، برای دریافت سهم خود و سهم دوستان وابسته به خودشان، كه در مركز مانده بودند، به نوبت می‌فرستاد. ایشان آن سهم را در آنجا به اقساط روزانه می‌گرفتند تا پر شود. هر غلام روزانه ده درم و هر نقیب [گروهبان] بیست درم می‌گرفت.
معز الدوله می‌خواست [بدین وسیله] درآمدی در اختیار تركان بگذارد، نه آنكه حقوق دائمی به آنان داده باشد. این رفتار راهی نادرست را بگشود كه زیانش بیش از برقراری اصل استحقاق ایشان بوده، زیرا ایشان ترجیح می‌دادند، مدت حوالتهایشان درازتر شود، تا اقامت ایشان در آنجا افزایش یابد.* ایشان سهم خود را به كالا تبدیل می‌كرده، به بازرگانی می‌پرداختند و تا هنگامی كه یك درم در دستشان مانده [2]
______________________________
[ (1-)]M : شاید بهترین راه برای تثبیت حكومت اقلیت عرب بر اكثریت ایرانی همین بود كه خلیفه، اقلیت ترك را بر ایشان مسلط سازد. و این كار را به دست ایرانیان دیلمی آل بویه اجرا كند. ن. ك: پانوشت خ 6: 215/ 298.
[ (2-)]M : متن كه درست مفهوم نیست چنین است: «و اذا راج لهم من مال تسبیباتهم، لم ینسبوا شیئا منه الی الاصل، و قد بقی لهم درهم واحد. و یستروح العمال الی اطلاق الشی‌ء، بعد الشی‌ء، لئلا یرهقوا بالمال جملة. فربما أقاموا سنتین و ثلاثة. و حلت التجارات فی صدورهم، و اجازة ما یحصل لهم فی الطریق، بغیر ضریبة و لا مؤنة».
ص: 221
بود، از اصل سرمایه برداشت نمی‌كردند. مزد كارگرانشان را با تأخیر می‌پرداختند، تا دست خودشان تهی نباشد، و چه بسا بدین ترتیب اقامت خود را دو سه سال به درازا می‌كشانیدند. بازرگانی، با جواز عبور كالا، بی‌مالیات و بی‌هزینه، به كامشان شیرین آمده بود. سپس به رسم پناه دادن [1] پرداختند، و بر كارگران چیره شدند. حمایت خود را بر بازرگانان و هر كس كه به ایشان پناهنده می‌شد، نیز گسترش دادند، ایشان رنجبران را زبون كرده، مردم را به بردگی كشیدند. این وضع تا به امروز [2] ادامه یافته، بلكه افزایش نیز یافته است.

سال سیصد و چهل و هشتم آغاز شد.

اشاره

در محرم امسال ابو محمد فیاضی دبیر سیف الدوله، به موصل آمد و قرار بر این شد، كه موصل و دیار ربیعه و رحبه، با خراجی به مبلغ دو ملیون و نهصد هزار درم در سال به سیف الدوله واگذار شود به شرط آنكه یك ملیون آن را جلو بپردازد و اسیران سنجار [3] را آزاد سازد. زیرا كه معز الدوله از صادر كردن فرمان به نام ناصر الدوله خودداری می‌نمود. چون پیمان بسته شد، معز الدوله سرازیر آمد و وزیر مهلبی و سبكتكین پرده‌دار در موصل ماندند و همه سپاه با ایشان بماند* تا پیش پرداخت خراج انجام گیرد، سپس آن دو تن با سپاه، همراه با ابو محمد فیاضی دبیر سیف الدوله وارد شدند.

گزارش بازگشتن معز الدوله به پائین پس از پیمان تسلط بر دیار ربیعه و مضر [4]

سبب بالا آمدن معز الدوله تنگدستی او بود، كه پس از رویدادهای یاد شده [جنبش روزبهانیان] دست داده، و انتقال مالیاتها به بغداد، پس افتاده بود. پس چون
______________________________
[ (1-)]M : متن: التلاجی. برای معنی آن، ن. ك. پانوشت خ 6: 326.
[ (2-)]M : مرگ مؤلف 421 ه-.
[ (3-)]M :- خ 6: 225- 226.
[ (4-)]M : تاریخچه آمدن قبیله‌های ربیعه و مضر عرب به عراق و نام گرفتن این دو منطقه در خ 5: 11 و 554 یاد شده است.
ص: 222
ناصر الدوله از بالا آمدن معز الدوله آگاه شد بگریخت و به یاران خود گفت: هرجا می‌خواهید بروید، من برای جنگ نمی‌ایستم. پس یارانش چنانكه گفتیم به معز الدوله پناه بردند و تنگدستی او تشدید شد. او دیگر نمی‌توانست بخشهای كشور را نگاه دارد، قادر بر حمایت و امنیت نبود. مردم نیز به دلیل آنكه به غلات خود دست رس ندارند از پرداخت خراج سر باز زده درخواست حمایت و امنیت داشتند. پس معز الدوله ناگزیر بود به پائین آید. ولی باز برای حفظ آبرو با همه تشویش دل، مدتی پایداری كرد. پس چون نامه سیف الدوله رسید خرسند شد و در پاسخ سپاسگزاری كرده، از برادرش [ناصر الدوله] گله‌ها نمود، كه بی‌وفا است و پی در پی پیمان شكنی می‌كند، اینك اگر تو او را ضمانت كنی می‌پذیرم، سپس معز الدوله به پائین سرازیر شد. در این سال راه باربری از واسط به بصره و اهواز نیز بسته شد.
اینك گزارش آن: چنانكه گفتیم [1] كارگران در چنگال اقتصادی تركان اسیر شده مجبور به دادن امتیازهایی به ایشان بودند. تركان از این راه املاك را تصاحب كرده، چتر حمایت خود را بر گروهی به عنوان پناهندگی [2] كشانیدند و حقوق بیت المال دولتی را می‌خوردند. كارگران برای گرفتن مزد خود از بومیان [3] ناگزیر بودند از غلامان ترك [كه پناه دهنده بودند] تصدیق بگیرند، چنانكه برای دریافت حواله‌ها امضاء می‌گرفتند. دیلمیان نیز همین راه را رفته‌اند. این دو قوم یك راه را می‌پیمودند كه هر دو در كاستن از درآمدهای دولت همگام بودند. پس كارگران گرد هم آمده بر اصل قراردادها اعتراض كرده، خواستار رفع آن فشارها شدند. ولی نتوانستند آن را، كه همچون بیماری مزمن شده است، و امیدی به بهبود آن نیست براندازند، زیرا كه دیلمان بیمناك و پراكنده‌اند و تركان نازپرورده و متعدی‌اند و هر گاه دولت بخواهد تركان را سركوب كند با دیلمیان همگام خواهند شد. پس روند طبیعی اقتصاد بدین سو
______________________________
[ (1-)] خ 6: 231.
[ (2-)]M . متن: «علی سبیل التلاجی ...» برای معنی آن- خ 6: 326.
[ (3-)]M . متن: التناء.
ص: 223
می‌رفت كه كارگران بخشی از بدهی‌های خود را به سال بعد موكول كنند، و هر وزیر كه در سال بعد، در صدد مطالبه برآید، خود را در برابر تهدید به مرگ قرار دهد.
این تباهی در روزگار معز الدوله به سبب هیبت او به حال كودكی نوپا بود ولی پس از مرگ او در دوران فرزندانش راه گسترش و دشواری پیش گرفت.
در این سال نیز سلطان به امیر ابو منصور بختیار بن معز الدوله خلعت پوشانید، درفشی برای او برافراشت، فرمان «امیر الامرائی» برایش صادر كرده، لقب عز الدوله بدو داد [1].
در این سال یك فرمان و درفشی برای ابو علی* محمد بن الیاس فرستاده شد سفیر در همه این كارها دادرس ابو بكر احمد بن سیار صیمری بود.
در این سال نیز ابو الحسن محمد بن احمد مافروخی [2] درگذشت. او دبیر معز الدوله بود و پس از وی ابو محمد علی بن عبد العزیز مافروخی، یك ماه دبیر بود و استعفا داد و رفت و ابو بكر بن ابی سعید [3] جای وی بگرفت.
در این سال جنگی میان علی بن كامه پسر خواهر ركن الدوله و بی‌ستون بن وشمگیر رخداد كه به شكست بی‌ستون انجامید.
______________________________
[ (1-)] صاحب كتاب «عیون» می‌افزاید: ابو الحسن مافروخی اصفهانی [خ 6: 152] نیز به دبیری او گمارده شد و دختر ابو منصور لشكر ورز (خ 6: 192) به زنی او در آمد كه پس از عروسی بمرد. پیش از او نیز دختر روزبهان را به همسری گرفته بود كه با قیام پدرش (خ 214- 216) بگسیخت. سپس دختر ابو علی محمد بن الیاس فرمانروای كرمان را خواستگاری كرد و احمد بن سیار صیمری دادرسی را برای این كار فرستاد، كه عقدكنان انجام گرفت و عروسی نشد. سپس می‌گوید: در این سال لشكر ورز بن سهلان نیز به بیماری قولنج درگذشت و پس از وی در همین سال برادرش مسافر بن سهلان در نهاوند درگذشت و میان مرگ دو برادر مدتی اندك بود.
II M
: در خ 6: 462 نیز همسری بختیار با دختر عمران شاهین یاد شده است.
[ (2-)]M :- خ 6: 1/ 16152.
[ (3-)]M : خ 6: 195.
ص: 224
نیز در این سال، حاجیانی كه از موصل می‌آمدند در دجله غرق شدند.
ایشان سوار ده و اندی زورق بزرگ بودند، مرد و زنشان نزدیك به هزار تن می‌رسید.
نیز در این سال رومیان بر مسلمانان «طرسوس» و «رها» یورش برده، كشتند و اسیر گرفته بردند [1].

سال سیصد و چهل و نهم آغاز شد.

اشاره

در این سال گزارش رسید كه فرمانروای خراسان یكی از سرداران خود را به نام «بختكین» كشته است و چون وی از سران ترك بود، تركان خراسان برای او به جنبش درآمده‌اند.
نیز خبر رسید كه پسری از عیسی [2] بن مكتفی باللّه، در ارمنستان آشكار شده، خود را «مستجیر باللّه» می‌خواند و برای مرتضی از آل محمد (ص) دعوت می‌كند. او پشمینه پوشیده امر به معروف و نهی از منكر می‌نماید. این مرد در آغاز به گیلان رفته به دیلمیان «معروفیه» و «مسوده» [3] كه خود را مسلمان سنی می‌شمردند پناه برد.
ایشان به كمك او به آذربایجان آمده، شهرهایی از آنرا كه به دست سالار دیلمی بود گرفتند. در ماه رمضان، نامه‌ای از سالار رسید كه نوشته بود: مردی را كه «مستجیر» لقب گرفته بود در جنگ اسیر كرده و كشته است.

گزارش جنبش و شكست زودرس مستجیر:

سبب آن بود كه جستان بن مرزبان بر خلاف پدرش، سیاست سپاهی‌گری را
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: رومیان محمد بن ناصر الدوله را در نواحی حلب و ابو الهیثم پسر دادرس ابو حصین بن عبد الملك بن بكر بن هیثم و غلامانش را از روستای حران به اسیری بردند.
[ (2-)]M : اسحاق بن عیسی پسر مكتفی باللّه عباسی (خلیفه 289- 295 ه-)- خ 6: 237.
[ (3-)]M : سیه جامگان. سیاه شعار سپاه ابو مسلم خراسانی بود، كه سپس شعار خاندان عباسی شد، در برابر سپید جامگان كه به قیام كنندگان پیرو «مقنع» گفته می‌شد. معروفیه نیز گویا اسلاف صوفیان منتسب به معروف كرخی باشند.
ص: 225
رها كرده، به زنبارگی و بازی پرداخت، سپس بانوان را به كشورداری نیز وارد كرد.
جستان بن شرمزن نیز در سور ارومیه به دژ نشست و وهسوذان نیز چنانكه پیش گفتم [1] در «طارم» مشغول بهم زدن میان فرزندان برادرش مرزبان بود. جستان بن مرزبان وزیر خود نعیمی [2] را دستگیر كرده بود، و چون دو خانواده نعیمی و ابو الحسن عبید اللّه ابن محمد بن حمدویه دبیر جستان بن شرمزن پیوند زناشوئی داشتند، هنگامی كه جستان بن مرزبان نعیمی را دستگیر كرد، دامادش ابو الحسن عبید اللّه بن محمد بن حمدویه ترسیده، فرمانروای خود [جستان بن شرمزن] را واداشت تا به [ابراهیم] برادر جستان بن مرزبان كه در ارومیه بود نامه نویسد و او را به طمع دارائی بسیار ارومیه اندازد و بگوید: من حاضرم با لشكریانی كه گردآورده‌ام، در خدمت باشم و تو را به جای برادرت [جستان] بنشانم. ابراهیم نیز در پی هوس حكومت، بر خلاف پند دوستانش كه می‌گفتند: پیشنهاد را نپذیر* پذیرفته، به ارومیه رفته، با جستان بن شرمزن همكاری كرد. ابو الحسن عبید اللّه بن حمدویه دبیر جستان بن شرمزن، نیز نامه‌ای به ارومیه برای آن دو نوشته، وعده آرامش بخش داد، پس ایشان به مراغه رفته آنرا گرفتند. جستان بن مرزبان كه به «برذعه» رفته بود، چون گزارش قیام برادرش ابراهیم را به كمك جستان بن شرمزن شنید به اردبیل برگشت نامه‌ای به جستان بن شرمزن و دبیرش نوشته، وعده آزادی نعیمی و پذیرفتن پیشنهادهای دیگر ایشان را داد.
شرمزن و دبیرش، دوباره به پیروی جستان مرزبان برگشته، به ارومیه آمدند و ابراهیم مرزبان را با همه وعده‌ها و چیزها كه برایش بجا نهاده بودند، رها ساختند. ابراهیم چون این بدید به ارومیه آمد. از این به بعد، جستان بن شرمزن و دبیرش، هر یك از دو برادر جستان و ابراهیم، پسران مرزبان را ضد دیگری تحریك و خود را طرفدار او خوانده، در ضمن مشغول بالا بردن سور «ارومیه» و ساختن دژی استوار در درون آن و تهیه وسایل جنگ بودند. پس دو برادر، از دو روئی شرمزن و دشمنی او آگاه
______________________________
[ (1، 2-)]M :- خ 6: 221.
ص: 226
شده، با هم آشتی كرده، قرار همكاری بر ضد دشمن نهادند. در این هنگام نعیمی نیز از زندان جستان مرزبان گریخته، به «موقان» رفته، به ابن عیسای مكتفی كه «مستجیر» خوانده می‌شد، نامه نوشته، او را به طمع خلافت انداخته، وعده داد كه برایش سپاهی تهیه كند بر آذربایجان چیره شود و چون ثروت و سپاه به دست آورد به سوی عراق رود. «مستجیر» با سیصد تن از «مسوده» [1] بی‌آنكه مال و سپاه كافی داشته باشد، تنها به امید سخنان نعیمی، به راه افتاده، بدو پیوست. جستان بن شرمزن با سپاهش نیز به ایشان پیوسته قدرت یافتند. مردم با «مستجیر» بیعت كردند و او فرماندهی سپاه را به جستان بن شرمزن داد. جستان و ابراهیم فرزندان مرزبان با سپاهیانشان به مقابله پرداختند. پس چون جستان [شرمزن] سپاهش را منظم كرد به ایشان دستور داد، نظم را نگاه دارند و بی‌دستور او حمله نكنند. گروه فضل بن احمد كرد قحطانی [2] كه تیره‌ای از كردانند با ایشان بودند. تیره دیگر از كردان كه با جستان بن مرزبان بودند «هدایانیه» [3] خوانده می‌شدند. همینكه این قوم هدایانیه به میدان آمدند، به حمله آغاز كردند و رده سپاهیان جستان بن شرمزن درهم شد. شرمزن از دیلمیان جدا شده، آمد تا جلو خلافكاری فضل را بگیرد و او را به جای خود بازگرداند، و چون دور شده بود به دنبالش رفت، یاران رفتار این دو تن را گریز پنداشته همه گریختند، هدایانیه و یاران جستان و ابراهیم [پسران مرزبان] چیره شدند. جستان بن شرمزن به ارومیه بازگشت. اسحاق بن عیسی ابن مكتفی باللّه اسیر شد و دانسته نیست با وی چه
______________________________
[ (1-)] خ 6: 235.
[ (2-)]M : در چهار سده نخستین یورش عرب بسیاری از مردم ایران نسبت ولائی قبایل عرب را به نام خویش می‌افزودند، و پس از گذشت چند نسل، نسبت ولائی ایشان، ناآگاهانه، یا از راه شرافت‌خواهی، به نسبت نژادی تبدیل شد. (طبقات الشیعه 6: 327 و 7: 198) مثلا قمی‌های اشعری الولاء اشعری النسب شدند و كردان ورامی در حله نخعی الولاء بوده نخعی النسب شناخته شدند، و همچنین بوده است بسیاری از هاشمی الولاءها و قحطانی الولاءهای كرد مانند قوم احمد بن فضل یاد شده در بالا.
[ (3-)]M :- خ 6: 105.
ص: 227
كردند، ولی من شنیدم كه او را كشتند و نیز شنیدم كه در زندان خود بمرد.
وهسوذان نیز برای تفرقه اندازی میان پسران برادرش*، از ابراهیم دعوت كرد و چون بیامد از او به گرمی پذیرائی كرد، جایزه‌ها و چهارپایان بخشید. سپس به فریب دادن ناصر پرداخت، تا او نیز از برادرش جدا شد و به «موقان» رفت. سپاهیان نیز راهی برای گرمی بازار و گردآوردن اموال یافته، بیشتر از دور جستان پراكنده شده، به ناصر پیوستند. چون ناصر نیرومند شد، اردبیل را بگرفت و جستان به دژ معروف «نیر» پناه برد. دیلمیان و كردان از ناصر چیزهائی درخواست كردند كه او نمی‌توانست و عمویش وهسوذان انجام می‌داد. پس او فهمید كه عمو وهسوذان او را فریب داده است و همگی برادران آنرا دانستند و به هم نامه نوشته آشتی كردند.
ناصر ریاست جستان را پذیرفت، جستان از دژ پائین آمده، همگی با هم به اردبیل شدند. ولی تهی دستی و افتادن املاكشان به دست دشمنان ایشان را در تنگنا نهاده، ناچار كرد، پس از آنكه با سوگند و پیمان از عمو وهسوذان مطمئن شدند، همراه با مادر جستان به عمو پناه برند. چون همه در چنگ عمو آمدند، او پیمان شكنانه همه را به زندان انداخت و بر سپاه دست نهاد و سرداری را به پسر خود اسماعیل واگذارده، بزرگترین دژهایش «شمیران» را بدو سپرد. گنجینه‌ها را باز كرده سپاهیان را راضی ساخت. ابو القاسم شرمزن بن میشكی را به فرماندهی گمارده، به اردبیل فرستاد. ابراهیم كه در این هنگامه در ارمنستان بود لشكری فراهم كرد* تا با اسماعیل بجنگد و دو برادرش جستان و ناصر را از زندان عمو و هسوذان رها سازد. و هسوذان نیز بر این زندانیان سخت گرفت، هر بدی را در حق ایشان روا داشت، و چون شنید كه ابراهیم آماده جنگ با اسماعیل شده و گروهی از دیلمیان را گرد آورده است جستان و برادرش ناصر و مادرشان را بكشت، باقی خویشاوندان را كه می‌ترسید دستگیر كرد.
او به جستان بن شرمزن و حسین بن محمد بن رواد دستور نوشت تا جلو ابراهیم را بگیرند و مددی نیز برای ایشان فرستاد. ایشان پذیرفته، بر ابراهیم تاختند. ابراهیم از جلو اسماعیل بگریخته، به ارمنستان رفت. جستان بن شرمزن كه از نزدیكان او بود
ص: 228
بر سپاهش دست یافته «مراغه» را بگرفته بر «ارومیه» افزود.
در این سال سیف الدوله با گروهی انبوه از غازیان بر شهرهای روم یورش برده كشت، روستاها سوزانید، دژها بگشود و آثاری بزرگ از این دست، در آنجا بنهاد. اسیران مرد و زن فراوان بیاورد. یورش او تا «خرشنه» پیش رفت اما چون خواست باز گردد رومیان راه تنگه‌ها بر او بستند. پس از كوشش فراوان او توانست با سیصد غلام بگریزد و دیگر یارانش تلف شدند، یا كشته، یا به اسیری رفتند، همه گنجینه‌ها، انبارهای سلاح و خواربار او به دست دشمن افتاد. از بزرگانی كه همراهش بودند حامد بن نمس و موسا بن «سیاكان» و قاضی ابو حصین* كشته شدند. مسلمانانی كه همراه او برای غزا بیرون آمدند سی‌هزار بودند. ولی اهل «طرسوس» كه از راه دیگر بازگشته بودند سالم ماندند.

دلیل سالم ماندن مردم طرسوس و بیچارگی سیف الدوله:

سیف الدوله مردی بود خودپسند كه نمی‌خواست بشنود، دو كس بگویند، او رأی دیگران را به كار بسته است. هنگام بازگشت، طرسوسیان كه فهمیده بودند، راه بسته است به او پیشنهاد كردند كه با ایشان عقب‌نشینی كند، ولی او لج كرد و نپذیرفت و مسلمانان را به كشتن داد، دارائی خود و غلامانش را نیز از دست بداد.
در این سال ابو الفتح معروف به ابن ابو العربان برادر عمران شاهین [1] از برادرش بترسید و با خانواده و فرزندانش به واسط آمد و در ذی قعده امان‌نامه دریافته، به بغداد آمد و از معز الدوله دیدار كرد.
در این سال نیز ابو الفضل عباس بن حسین شیرازی [2] دختر [3] وزیر ابو محمد
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 160.
[ (2-)] صاحب تكمله آرد: در این سال ابو احمد شیرازی [خ 6: 112 و 124] دبیر مستكفی باللّه به شیراز رفت و عضد الدوله او را پذیرفته یك اقطاع صد هزار درمی با یك دژ به پسرش ابو الفضل واگذار كرد.
[ (3-)]M : نام این دختر در پانوشت خ 6: 343 «زینت» آمده است. او در سال 362 ه-. درگذشت (خ 6: 397).
ص: 229
مهلبی را به همسری گرفت.
و نیز در این سال ابو القاسم بریدی، عبد اللّه بن احمد درگذشت [1].
نیز در این سال نزدیك دویست هزار خرگاه از تركان اسلام آوردند [2].
در این سال حاجیان مصر را كه هنگام بازگشت در دره‌ای در مكه فرود آمده بودند سیل ببرد. شب هنگام در حال خواب، آب همه حاجیان مصری را كه بسیار زیاد
______________________________
[ (1-)] صاحب كتاب «عیون» درباره او گوید: معز الدوله خانه‌ای نیكو در كرانه دجله به وی واگذار كرد و دیه‌های قدیمی او را كه از پدر در «سواد» داشت به ده هزار دینار به او اقطاع داد و فرمان ندیمی برایش صادر كرد. او همیشه عزیز و محترم، همراه با برادران و فرزندانش، به خوشگذرانی و لذت بردن از زندگی مشغول بود تا درگذشت.
II M
: جنگ او با معز الدوله در خ 6: 151 و تسلیم شدنش در خ 154 دیده می‌شود.
[ (2-)]M : در چند سده پایان دوران ساسانی و آغاز آمدن عرب، دولتهای حاكم بر ایران جلو مهاجرت طبیعی تركان، از خاور به باختر را، با جنگهای همیشگی گرفته بودند، و جز با پذیرش تركان آئین و مذهب حاكم بر ایران، به ایشان راه داده نمی‌شد. شرط اساسی دعوتهای خلیفگان بغداد از مهاجران ترك نیز كه نمونه‌اش را در خ 5: 75 و 6: 423 می‌بینیم، گردن نهادن به دین رسمی سنی دولتی بغداد بود. هر چند با گذشت روزگار، مهاجران غزنوی و سلجوقی ایرانیزه شده، گنوسیسم اسلامی- ایرانی را می‌پذیرفتند. ولی باز هم از نظر سیاسی و پیوند سرانشان با دستگاه خلافت ناگزیر از «رفض» دور مانده «سنی» بودند، و تنها در دوره صفوی، تشیع در میان تركان رایج گشت. زیرا چون در این سده تركان عثمانی، پس از چیره شدن بر حكومتهای «آق‌قوینلو» و «قره‌قوینلو» به مرزهای كنونی آذربایجان رسیدند، صفویان ترك كه از بركت آثار غزالی گنوسیسم ایرانی را با تسنن جمع می‌داشتند، در این تاریخ، برای ایستادگی در برابر نیروی تازه نفس عثمانی، مذهب «تشیع» با «رفض خلافت» را كه آئین دیرینه اكثریت مطلق ایرانیان بود، پذیرفتند. سپس شاه اسماعیل (905- 930 ه-.) برای یكپارچه كردن ایران، تركان سنی مانده شمال و جنوب ایران را به تشیع درآورد، و از این رو، از سوی دولت عثمانی متهم شد، كه مردم ایران را مجبور به تشیع كرده است و لقب «سنی كش» بدو دادند. ولی حقیقت آشكار آنست كه ایرانیان كه قرنها پیش از صفویان، مزارشریف را برای یادبود حضرت علی (ع) در هرات و صدها قبر فرزندان او را در سراسر ایران ساخته و بنای یادبودی بزرگ برای فیروز ابو لؤلؤ قاتل عمر در كاشان ساخته بودند، برای شیعی ماندن، نیازی به شاه اسماعیل نداشتند.
ص: 230
بودند، با بار و بنه‌شان، به دریا برد [1]*.

سال سیصد و پنجاهم آغاز شد.

اشاره

در این سال بیماری شاشبند معز الدوله شدت یافته، بر ناله و فغانش بیفزود. شبانه وزیر ابو محمد مهلبی و حاجب سبكتكین را كه دلگیری دیرینه با هم داشتند احضار كرده، آشتی داد و گریه كرد و به عادت دیلمیان برای خود مرثیه گفت. تا در پایان شب خون شاشید، و كمی سنگ از میزراهش درآمد و درد آرام گرفت. فردا كه پنجشنبه پنجم محرم بود، خانه و چارپایان و غلامان و بار و بنه را به پسرش عز الدوله [بختیار] تحویل داد و همه كارها را بدو واگذاشت. او وزیر مهلبی و سبكتكین پرده‌دار را در وصایت جمع كرد، پس خود با چند تن از غلامان و ویژگانش برای سفر به اهواز بیرون رفت.

انگیزه سفر او به اهواز پس از آشكار شدن بهبود او از بیماری:

انگیزه این سفر آن بود كه معز الدوله احساس كرد كه آب و هوای بغداد است كه او را بیمار كرده، بهداشت او را گرفته، مزاجش را فاسد كرده است. او روزگار اقامتش در اهواز را كه ایام جوانی و نیرومندی او بود، به خاطر می‌آورد و گمان می‌كرد كه هوای اهواز برای او خوب بوده، موافق مزاجش بوده است.
پس به سبكتكین پرده‌دار و وزیر مهلبی برای پسرش عز الدوله و سپاه او و چیزهائی دیگر كه در دل می‌داشت سفارشها كرده به سوی «كلواذا» [2] سرازیر شد. چون بدانجا رسید، مهلبی از وی خواست كه اندكی بماند و بیندیشد و برای رفتن شتاب نكند.
او در «كلواذا» بماند و در مقدار* هزینه ساختمان یك كاخ در آنجا بیندیشید. پس به
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و كبسهم ... الی البحر» با فاصله هفتاد كیلومتر از دره مكه تا دریا، شاید مقصود مردابی باشد.
[ (2-)]M . متن: كلواذی (با الف مقصور). یاقوت آنرا از ریشه «كلواذ» نام تابوت تورات دانسته است- پانوشت خ 5: 555.
ص: 231
«شفیعی» رفته، ساختمان را در آنجا ارزیابی نمود، سپس به «قطربل» كه بالاترین منطقه بغداد است، هوایش پاكیزه‌تر و آبش گوارا بود رفته، تصمیم گرفت از مرز «قطربل» تا دروازه «حرب» یك كاخ بسازد.
امیر بهبود یافت و در همه مدت ابو محمد مهلبی سر او را گرم كرده از ساختمان باز می‌داشت، زیرا از سنگینی هزینه كه گریبانگیر امیر خواهد شد و ناخشنودی سپاهیان از دور شدن از خانه‌هایشان، و زیان سبك شدن بغداد پس از بیرون شدن كاخ سلطنتی، آگاه بود. پس آن قدر پی‌گیری كرد تا رایش بزد. ولی چون دانست كه از ساختن چاره نیست و باید یك كاخ در شمال بغداد كه خوش آب و هواتر است ساخت، امیر را تا به بستان معروف صیمری در «قصر فرج»، كه از شمال با بالای بغداد خاوری هم مرز است پائین آورده، به خریدن زمینهای اطراف، تا مرزهای «ربیعة الدور» از صاحبانش، و خراب كردن سرپناه‌های آن پرداخت. او ابو القاسم ابن مكرم و ابو القاسم بن جستان را كه دو عادل بودند، به خریداری خانه‌های همسایه مأمور نمود. پس كرانه سراسر آن بخش دجله را به میدانی تبدیل كرد و اصطبلها بر «نهر مهدی» بساخت، و دروازه‌های آهنین را كه بر در شهر كهنه (مدینه ابو جعفر منصور) «رصافه» و بر خیابان «نهر معلی» بود همه را بركند و به خانه خود آورد.
كاخهای دار الخلافه را در سامره و دیوار زندان معروف به «حدید» را ویران كرده با آجر آنها و نیز آجرهائی كه خود در كوره پخت كاخ خود را استوار بساخت. وی وسائل و ابزار* مانند گچ و آهك را خویشتن برمی‌گزید و در استواری ساختمان كوشش می‌كرد، بنایان ماهر و معروف از شهرستانهای بزرگ چون اهواز، موصل، اصفهان و شهرهای كوهستان و جز آنها می‌آورد. او برای برخی از پایه‌هایش سی و شش ذراع گودا از زمین برداشت، و تا سطح زمین آنرا با آجر و آهك پر كرد، تا چند ذراع از زمین بالا آورد. هزینه این ساختمان، تا روزی كه مرد سیزده ملیون درم گریبانگیرش شد، كه آنرا از كارگزارانش مصادره كرد، و این غیر از آلاتی بود كه ناخریده به كار برد، و من تنها بخشی از آنها را یاد كردم. او در سراسر دوران
ص: 232
ساختمان، در بستان صیمری زندگی كرد، سپس در روز دوشنبه هشت روز مانده از ذی قعده 335 ه-. به كاخی كه می‌ساخت و هنوز ناتمام بود نقل مكان كرد [1].
در این سال نیز ابو بكر احمد بن كامل قاضی (ره) درگذشت. من كتاب تاریخ ابو جعفر طبری را به نزد او شنوائی كردم. او از یاران ابو جعفر بود، و بسیار كتابها بر او خوانده بود، ولی من جز این كتاب ابو جعفر، از او شنوائی نكردم، برخی از آنرا بر او خواندم و پاره‌ای دیگر را به من اجازت داد [2]. خانه او در خیابان عبد الصمد بود و من با وی نشست و برخاست بسیار داشتم.
نیز در این سال قاضی القضاة ابو سائب عتبة بن عبید اللّه [3] درگذشت. پس
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام آرد: این كاخ پیش از سال ششصد فرو ریخت، و اثری از آن نماند جز سوراخهائی كه لانه وحوش شده، و چند پایه كه مایه عبرت بینندگان است.
[ (2-)]M : اجازت اذنی است كه استاد به شاگرد یا پیر به مرید خود می‌داد، تا حق داشته باشد آن دانسته یا روایت را به دیگران باز رساند. شاید این رسم گنوسیستی بازمانده دوران ممنوعیت پخش دانش باشد، كه مانویان نیز كسانی را كه حق نیوشیدن داشتند «نیوشاگان سماعان» می‌نامیدند و نقل روایت بجز بدین شرط روا نبوده است، و شاید از این رو، برخی از مقدسان چون ملا علی نهاوندی (طبقات ق 14 ص 1499) آن را لازم نمی‌شمردند. سپس به صورت گواهینامه ارزش تحصیلات شاگرد، تكامل یافته است.
در ذریعه ج 1. ش 619 تا 1398 لیستی از 779 اجازت و بیش از صد شماره در ج 11 دیده می‌شود كه بسیاری از آنها در «بحار الانوار» جلدهای 104 تا 107 چاپ شده است، تاریخ بیشتر آنها پس از صفویه است و تنها متن شماره‌های 643/ 674/ 928/ 1083/ 1131/ 1206/ 1275 از سده چهارم به ما رسیده است. البته عنوان اجازت از سده سوم در پنج اصل رجالی شیعه و ذریعه بسیار است ولی نسخه‌ای جز آنچه یاد شد از آنها به دست نیست. اذن به روایت كردن، چنانكه مشكویه در بالا گوید، دو گونه بوده است: الف) آنكه شاگرد برای استاد یا به عكس همه متن را می‌خواند و دیگری شنوائی سماع می‌نمود. ب) راه آسان‌تر آنكه استاد كتاب را نخوانده به شاگرد اجازت می‌داد.
[ (3-)] نگارنده تاریخ اسلام، در زندگینامه او گوید: عتبة بن عبید اللّه بن موسا بن عبید اللّه همدانی، قاضی ابو سائب. پدرش بازرگانی بود كه در مسجد همدان پیشنمازی می‌كرد.
پس او به دانشجوئی پرداخت. در آغاز كار، تصوف و زهد بر او غلبه داشت، به جهانگردی-
ص: 233
املاكش بازداشت شد غلام او محمد بن حاجب نیز مصادرت شد. وزیر ابو محمد مهلبی این غلام را پیش روی من، بقصد كشت كتك زد، زیرا شنیده بود كه در روزگار* ابو سائب هوسبازی و هتك ناموس‌ها نموده است. وزیر كه جز انتقامجوئی از آن كارها هدفی نداشت، پاهای وی را له كرد. این مرد زنباره بود، دنبال زنان مردم می‌افتاد و چون به قاضی القضاة وابستگی داشت زنانی كه دادرسی‌شان در آنجا مطرح بود یا با دادرس كاری داشتند دل او را به دست می‌آوردند. این مرد اضافه بر زیبائی كه داشت بزك هم می‌نمود و متهم به فحشاء با اربابش نیز می‌بود.
در این سال نیز ابو نصر ابراهیم [1] بن علی بن عیسی دبیر خلیفه، به فجات بمرد، پس ابو الحسن سعید بن عمرو بن سنجلا، به جای او، دبیر كارهای ویژه خلیفه شد.
در این سال معز الدوله ابو علی خازن [2] و ابو مخلد، و ابو الفرج محمد بن عباس، صاحب دیوان، و ابو الفضل عباس بن حسین شیرازی [3] و ابو سهل دیزویه صاحب دیوان لشكر را دستگیر كرده، به وزیر مهلبی تحویل داده، همه را به خانه‌اش بردند.

گزارش انگیزه این دستگیریها:

هزینه ساختمان یاد شده نیاز به پول داشت. وزیر مهلبی كه نزد ابو علی خازن
______________________________
[ (-)] پرداخته جنید و دانشمندانی دیگر را دیدار نمود. او برای فهم قرآن كوشید، حدیث بنوشت، فقه شافعی بیاموخت. سپس او به مراغه آمده، به ابو القاسم ابن ابو ساج پیوست.
دادرسی مراغه، سپس دادرسی همه آذربایجان بدو واگذار شد. پس به بغداد آمده، به دولتیان نزدیك شد و پیشرفت كرد تا به سال 338 قاضی القضاة عراق شد و در ربیع الاول در سن هشتاد و شش سالگی درگذشت. او در پیری حدیث شنیده از عبد الرحمان پسر ابو حاتم رازی روایت نمود. او نخستین شافعی است كه قاضی القضاة عراق شده است.
[ (1-)]M : عمویش عبد الرحمان بن عیسی در كتاب «تاریخ» گوید: ابراهیم پسر برادرم، اصل دیوان خاور و زمام دیوان بیابان را اداره می‌كرد (معجم الادباء چ مأمون 5: 81).
[ (2-)] حسن بن ابراهیم نصرانی است كه در معجم الادباء 3: 182 چ مأمون 9: 125 آمده است.
[ (3-)]M : این دو تن نیز، چون جانشین مهلبی شدند، خانواده‌اش را به انتقام مهلبی به شكنجه‌گاه كشیدند خ 6: 258.
ص: 234
مالی از گذشته سراغ داشت، به او چشم می‌دوخت، و همچنین به ابو مخلد و ابو الفرج.
مهلبی به معز الدوله گفت: ساختمان هزینه دارد، اینان نیز هر یك پس‌اندازی پنهان كرده‌اند كه نیازی بدان ندارند ولی مورد نیاز ما در این ساختمان است. معز الدوله كه به ابو علی خازن اطمینان داشت و از او فقر و بی‌نوائی و كنسی اقتصادی بسیار دیده، در پاسخ به وزیر گفت: از این بیچاره چه می‌خواهی*، كه به قوت بخور نمیر ما قناعت كرده است؟ وزیر گفت: من پول مورد نیاز ساختمان را از او به تنهائی در می‌آورم. او درباره دیگران نیز، چیزی همانند این گفت. معز الدوله همه ایشان را به او تحویل داد. من [مشكویه] در گفتگوی وزیر با ایشان حاضر بودم.
هنگامی كه ابو مخلد آمد و مهلبی نیاز ساختمان را به وی گفت و درخواست مال كرد، گفت: من هنگامی به خدمت امیر درآمدم كه جز یك تن پوشه [1] و روپوش و دوات چیزی نداشتم، اكنون من همانند یكی از داراترین شاهان اطراف، مال و دیه و وسایل خانه و غلامان زیبا [2] و فرشها دارم. تا او مرا به نخستین سرمایه‌ام باز- نگردانیده است من برنده هستم. وزیر پانصد هزار بر گردن او نهاده دستنوشت او بر آن بگرفت، و بدرود گفت و به خانه‌اش فرستاد. چون مخلد بیرون رفت وزیر رو به ما كرده گفت: او مردی خوشبخت است. من گمان می‌كردم كه او به تته‌پته بیفتد و از دوستی دیرینش با امیر گفتگو نماید. او با این رفتار پیش من سپر انداخته، خود، مال و ناموسش را نجات داد. خوشبختی با صاحبش چنین می‌كند! پس با ابو علی خازن به سخن پرداخت. او راه همیشگی خود رفته از ناداری و گرسنه خفتن، سخنها گفت، وزیر دستور داد تا او را برده در جائی از خانه وزیر، به دست نگهبانش سپردند.
ابو سهل دیزویه، نیز خود را به بیماری زده سرش را با تكه پارچه‌ای بسته بود،
______________________________
[ (1-)] متن: «لا املك الاطنفسة و كساء ...» كه معرب تن پوشه، یا به گفته امام «فرهنگ واژه‌ها- ص 467»: معرب تنپسه به معنی قالی باشد.
[ (2-)] متن: و غلمانا روقة ...
ص: 235
پس دستور داد یك كراز [1] آورده نزدیك سر نهاده، از «ننه من غریبم! ...» دم می‌زد و مردم را به خنده انداخته بود. وزیر آن روز را از وی دست برداشت.
ابو الفضل نیز مورد پیشینه عنایت وزیر قرار گرفته، به احترام گذشته‌اش* دستنوشت سیصد هزار درم از او گرفته و به خانه‌اش باز فرستاد.
وزیر، همین كار را با ابو الفرج صاحب دیوان كرد و مانند ابو الفضل با او رفتار نمود، تا دستنوشت سیصد هزاری، از وی بگرفت.
پس از چند روز «دیزویه» پیام فرستاده، درخواست بخشش نمود و خواستار شد كه مانند ابو الفضل با او رفتار شود، كه همین كار شد.
ولی ابو علی خازن بر سر لجبازی بماند، او هیچ تعهد نمی‌كرد، تا پس از تهدیدها كمی نرم شده، به خواهر معز الدوله پیام داد كه وام گیرد، تا جان خود را از شر وزیر خریداری كند. او می‌پنداشت، از این راه خبر به امیری می‌رسد و موجب آزادی او خواهد شد. معز الدوله به وزیر گفت: نگفتم این گدا است؟ وزیر گفت:
ای امیر. گوش بدین چرند و پرندهای حقه‌بازانه مده! بگذار، من پولی هنگفت از او بدر خواهم آورد. امیر خموشی گرفت. ابو علی به هر كس می‌شناخت پیام داده وام خواست، تا در محیط دولتیان به گدائی معروف شد و گفتند: وزیر قصد جانش دارد. تا در یكی از شبها خزنده‌ای پشت او را گزید، كه دردناك بود و به خون افتاد.
جائی كه او را نگهداشته بودند آغل قدیمی گوسفندان، در خانه وزیر بود. مردم حدس می‌زدند كه گزیدگی «طبوع» [2] باشد زیرا نیش هیچ خزنده خون نیاورد مگر این گزنده یا افعی. اتفاقا ابو علی خازن پس از چند روز در حال دستگیری بمرد، جنجالی به زیان وزیر مهلبی برخاست، تا آنجا كه ترسید متهم شود* در حالی كه هنوز جز اندكی مال از وی در نیاورده بودند، و آشكار شد كه چند برابر آنچه داده است بدهكاری دارد. مهلبی از شكیبائی خازن در شگفت مانده، از بازخواست
______________________________
[ (1-)]M . متن: «فاحضر كرازا» كوزه، یا شیشه سر تنگ كه بینوایان همراه دارند.
[ (2-)] جانوركی زهردار (منتهی الارب).
ص: 236
معز الدوله درباره او بیمناك شده، خود را آماده هر پیشآمد كرده، تصمیم گرفت از معز الدوله اجازت بازرسی وابستگان او را بگیرد. مهلبی به او اطمینان داد كه خازن اموالی دارد، و می‌توان آنها را كشف كرد. او معز الدوله را مطمئن كرد و از وی این اجازت را گرفت. البته او اطمینانی به آنچه تعهد می‌كرد، نداشت ولی خود را بدان آرامش می‌داد. سپس به بازرسی پرداخت و مال بسیار به دست آورد، كه برخی از آنها نیز در حضور من [1] می‌بود. او غلامان و وابستگان خازن را دستگیر كرده از تك تك آنان با تهدید و تطمیع بازجوئی نمود. از هر یك می‌پرسید: آیا احتمال می‌دهد در جائی از خانه، مالی پنهان كرده، یا به كسی امانت داده باشد؟ یكی از آنان گفت: خازن زیركتر از آن بود كه سادگی كرده، جلو كسی چیزی را پنهان كند. من كسی را احتمال نمی‌دهم، جز اینكه خازن یك غلام آرایشگر را از اتاق ویژه‌اش بیرون راند و خود چند روز در آن اتاق خلوت كرد. مهلبی خود به خانه خازن رفته، در اتاقك آرایشگر كه یك حبشی یا نوبی بود بماند و چند جای آن را كاوش كرده، مالی به دست آورد، كه مبلغ آن را نمی‌دانم [2]. در این گنجینه آلتی نیز همانند* ترازو یافت شد، كه طبقی چون ترازو داشت، ولی نه كفه كالا داشت و نه كفه سنگ، بلكه خانه‌ای برای ترازو، از چوب ساج [3] تراشیده بودند، همچون حوضی و روی آن طبقی خالی سوار شده بود كه هیچ نداشت. مهلبی كه در شگفت شده بود طبق را برگردانیده در پشت آن دستنوشتی یافت. او آلت را به خانه برد و نقدینه را به خزانه معز الدوله تحویل داد.
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه، به وزیر مهلبی در برخی سالهای وزیری او (339- 352 ه-) خیلی نزدیك بوده است. او از نشستهائی یاد می‌كند كه معز الدوله پیش روی مشكویه به وزیر مهلبی تشر زده و بد گفته است (خ 6: 194). در چند سطر پائین مشكویه را در حالی همراه وزیر می‌بینیم كه وزیر كسی را شكنجه می‌كند!
[ (2-)] این داستان در معجم الادباء 3: 183 چ مأمون 9: 124 دیده می‌شود. گویند مهلبی در آن خانه چند قمقمه یافت، كه نود و اند هزار دینار در آنها می‌بود.
[ (3-)]M . متن: «بیت میزان من خشب الساج». چوبی سخت از درختی هندی.
ص: 237
من به یاد دارم كه مهلبی آن آلت را وارسی می‌كرد و آن خط را بررسی می‌نمود كه دستنوشت بد خازن بود. نامهای كسانی و رمزهائی نامفهوم داشت. نامها تنها بودند و نشانی كه دارندگانشان را بشناساند نداشتند. وزیر دریافت كه آنها نام كسانی است كه مالی به آنان سپرده شده است. رمزها نیز مبلغ سپرده را نشان می‌دهد. او هوش خود را بكار برده گفت: نام «علی» مكرر آمده است، اگر او را بیاوریم نشان دیگران را از وی خواهیم گرفت. به او گفتند: علی نام‌ها كه نزد او آمد و شد داشته‌اند بسیارند. او گفت: چنین نیست، علی نام معامله‌گر اندك است، آنان كه شایسته سپردن مال باشند نیز كمترند. سپس به نامی رسید كه به گمانم «احمد» بود او گفت: این نام یك صراف در خانه ابو علی است كه در «درب عون» است، او را بیاورید. چون آوردند به او گفت: ما یادداشتی به خط ابو علی خازن یافته‌ایم كه مبلغی را نزد تو نهاده است، بفرست همین اكنون بیاورند. مرد شتابزده منكر شد* مالی از خازن نزد او باشد، او را كتك زد و آزار بسیار و به زندان انداخته، زنجیری كه سی من سنگینی داشت بر او بست، كه در زیر آن له شد. پس شكنجه‌گر نزد او رفت و تهدید كرد، تا خستوان شد. هفت «انوكی» به نام او بود، ولی كسی در میان ما نبود كه بداند «انوكی» چیست. وزیر به حدس گفت: هفت «بدره» دینار است. از او خواستند و تخمین درست بود و او پنجاه هزار دینار بداد. سپس به دیگر نامها پرداخت و نام‌ها شناخته شد، نزدیك دویست هزار دینار از این گونه سپرده‌ها بیرون آورد، و این غیر از گنجینه‌های دفن شده بود.
احترام وزیر ابو محمد مهلبی نزد معز الدوله بالا رفت، زبانش باز و مقامش بلند و نظریاتش پذیرفتنی گردید، در حالی كه پیش از این، امیر گمان كرده بود كه با مرگ خازنش زیانی جبران ناپذیر یافته، امینی متدین [1]، مورد اعتماد را از دست داده است.
ابو محمد، علی بن عباس فسا نجس [2] در نیمه شعبان، به جای ابو علی خازن
______________________________
[ (1-)] نصرانی- ص 233.
[ (2-)] پدر او عباس و برادرش محمد در خ 5: 466 و خ 6: 196 یاد شدند.
ص: 238
گمارده شد و اقطاعهای خازن بدو واگذار گشت.
در این سال ابو العباس عبد اللّه بن حسن پسر ابو شوارب، به دادرسی دو سوی بغداد و مدینه ابو جعفر منصور [1] و مقام «قاضی القضاة» گمارده شد و خلعت او را از دار السلطان آوردند، ولی چون خلیفه از پذیرفتن این دادرس خودداری كرده بود كاروان خلعت پوشان، از خانه معز الدوله [2] به حركت آمده، پیشاپیش آن دنبك‌زنان پاسداران و بوق‌زنان و در دنبال آنان غلامان ترك و لشكر* به راه افتادند. دادرس این مقام را به وسیله ارسلان جامه‌دار كه از جوانان [3] معز الدوله بود، به دست آورد.
او به خط خود تعهد كرده بود كه سالانه دویست هزار درم، در قسطهائی معین به خزانه‌داری امیر برساند. خلیفه به این دادرس اجازت نداد در هیچ یك از تشریفات با او دیدار كند. دست اندازی این دادرس بدنام بر این مقام، سبب شد كه حسبت و شرطت [4] بغداد ماهیانه به ماه هلالی [5] بیست هزار درم به معامله گذارده شود. این دادرس بد سیرت، زشت صورت نیز بود.
در این سال ابو القاسم برادر عمران [6] نیز بیامد و امان نامه دریافت كرد.
نیز گزارش رسید كه عبد الملك بن نوح فرمانروای خراسان را اسب بر زمین زده و كشته است و خراسان به آشوب كشیده شده، برادرش منصور به جای وی
______________________________
[ (1-)]M : بخشی از بغداد كه منصور دوانیقی آنرا ساخت.
[ (2-)] نسخه اصل: خانه خلیفه. تصحیح از آمد روز. از روی تاریخ اسلام ذهبی تركمان.
[ (3-)]M . متن: «جامدار فتی معز الدوله» شاید پیشكار او بوده است.
[ (4-)]M : برای فرق میان حسبة و پلیس شرطه، ن. ك: پانوشت: خ 5: 339.
[ (5-)]M . متن: «كل شهر من شهور الاهلة ...» ماه هلالی در اینجا مانند خ 5: 330 به معنی یك دوازدهم سال است، و در برابر آن ماه بردگان (شهور الممالیك خ 5: 414 و 6: 76) می‌باشد كه هر پنجاه یا شصت روز یك بار حقوق می‌گرفته‌اند.
گاهی نیز هلالی در برابر عددی است كه در پانوشت خ 5: 169 یاد شد.
برای فرق سال هلالی (قمری) با سال خراجی خورشیدی پانوشت خ 5: 476 دیده شود.
[ (6-)]M : برای شناخت عمران شاهین و حكومت نبطی نژاد او ن. ك: خ 5: 160.
ص: 239
نشسته است [1].
خلعتی نیز از دار السلطان برای ابراهیم بن سالار [مرزبان] همراه با فرمان آذربایجان فرستاده شد [2].

سال سیصد و پنجاه و یكم آغاز شد.

در این سال وزیر ابو محمد، حسن بن محمد مهلبی دستور داد، تا سال خراجی سیصد و پنجاه را به پنجاه و یك منتقل كنند [3].
در این سال نیز امیر ركن الدوله به «ساریه» از شهرهای طبرستان وارد شد و وشمگیر از آنجا به گرگان گریخت، سه هزار تن از یاران او به ركن الدوله پناهنده شدند.
در این سال رومیان با یكصد و شصت هزار تن به «عین‌زربه» كه در دامنه كوه
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر جلوس منصور نوح را در پنجشنبه 11 شوال 350 ه-. می‌داند.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: در شعبان همین سال به ساختمان سیل‌بند رودخانه «رفیل [- پانوشت خ 6: 37]» آغاز كردند. ابو بكر ابن حلبی در رأس این برنامه قرار داشت.
[ (3-)] صاحب تاریخ اسلام گوید: آنان سال را به هنگام خرمن كردن غلات تغییر دادند.
صابی (ابو اسحاق، كه در سال 349 عهده‌دار دیوان رسائل شد- معجم الادباء 2: 80/ 4: 243) نامه‌ای از طرف مطیع للّه در این باره نوشت، كه در آن چنین آمده است: «سال خورشیدی سیصد و شصت و پنج روز و تقریبا یك چهارم روز است و سال قمری سیصد و پنجاه و چهار روز و كسری است. ملتهای كهن هر یك این اختلاف را به گونه (كبیسه نسی) جبران می‌كردند. كتاب خدا نیز بدان گواه است كه گوید: «در غار خود سیصد سال ماندند، و نه سال بر آن افزودند. (قرآن، كهف، 18: 15)» ایشان این نه سال را برای كبیسه افزودند. پارسیان معاملات خود را با سال‌های كبیسه شده انجام می‌دادند. این سالها دوازده ماه، و سیصد و شصت روز داشت. ماه‌هایش دوازده نام و روزهای هر ماه آن (سی) نام داشت. پنج روز افزوده را (مستسرقه پنجه دزدیده) نامند. برای یك چهارم روز باقی مانده، هر یكصد و بیست (سال) یك ماه می‌افزودند. چون دولت پارسیان بریده شد، این كبیسه‌گیری نیز فراموش گردید ... سپس او سخنی دراز آورده كه چكیده آن: گرفتن خراج با برشمردن روزهای كبیسه است. [ن. ك، 5: 476].
ص: 240
قرار دارد، وارد شدند* چون «دمستق [1]» با آن سپاه بزرگ به آنجا رسید، بخشی از سپاه را به آن كوه فرستاد، تا آنرا گرفتند و خود به دروازه شهر آمد. چون مردم «عین‌زربه» دیدند كه كوه گرفته شده و سپاه «دمستق» با چارپایان [2] بسیار بیرون دروازه، در كار سوراخ كردن دیوار شهر است، ناچار امان‌نامه خواستند و او امان داد و دروازه‌های شهر گشوده شد. پس به شهر درآمد، و چون دید سوارانش نیز از كوه به شهر آمده‌اند، از دادن امان پشیمان شده، دستور داد جار كشیدند كه باید همه مردم از آغاز شب به مسجد آدینه درآیند، هر كس در خانه بماند كشته خواهد شد، پس هر كس توانست بیرون آمد. بامدادان دستور داد سپاه شصت هزار نفری به خانه‌ها ریختند و هر كس را یافتند كشتند: مرد، زن، كودك، پسر و دختر بسیار از دم تیغ گذراندند. پس دستور داد سلاحی بسیار كه در شهر بود گردآوردند، كه از جمله آن چهل هزار نیزه بود. سپس دستور داد نخل‌های شهر را ببرند، كه پنجاه هزار درخت بریده شد. و در پایان دستور داد مردمی كه در مسجد گردآمده‌اند، از شهر به هر جا كه می‌خواهند بیرون روند، و هر كس تا شب اینجا بماند كشته خواهد شد. مردم با شتاب به دروازه‌ها رو آورده، بسیاری مرد، زن و بچه زیر فشار مردند.* مردم كه نمی‌دانستند بكجا می‌روند، لخت و پای برهنه، پیاده به بیابانها زدند و در راه بمردند، هر كس تا پایان روز در شهر ماند كشته شد. همه كالاها و دارائی مردم را كه برجا ماند گرفتند، هر دو دیوار پیرامون شهر، با بسیاری از خانه‌ها را ویران كردند. دمستق بیست و یك روز در شهرهای مسلمانان بماند، پنجاه و چهار دژ پیرامون «عین‌زربه» را، برخی با شمشیر و برخی با امان‌نامه، بگرفت. در یكی از دژها كه با امان بگشود دستور داد همه مردم به بیرون رفتند. پس چون برخی زنان مورد تعرض ارمنیان قرار گرفتند، شوهرانشان به غیرت آمده، شمشیر كشیدند و «دمستق» خشمگین شده
______________________________
[ (1-)]M : چنانكه در پانوشت خ 6: 167 دیدیم، «دمستق» به معنی بزرگ فرماندار شهرهای رومی در خاور قسطنطینیه است.
[ (2-)]M . متن: دبابات.
ص: 241
دستور داد همگی را كه چهارصد مرد بودند بكشتند، زنان و كودكان را نیز به جز دختركان و آنچه برای بردگی سودمند بود بكشتند.
پس چون ایام روزه فرا رسید «دمستق» برفت كه پس از فطر باز آید. او گفت سپاه را در «قیساریه» خواهد نهاد.
ابن زیات فرماندار طرسوس، با چهار هزار مرد راه بر او بگرفت. دمستق بر او تاخته همه همراهانش با برادرش را بكشت. ابن زیات كه نام سیف الدوله را از خطبه انداخته، و برایش پیغام فرستاده بود، چون از رخداد آگاه شد، سلاح و عمامه پوشیده، به لب ایوان خانه‌اش كه مشرف بر رودخانه بود رفته، خود را از آنجا پرتاب* و در آب غرق كرد.
در محرم همین سال نیز ركن الدوله به گرگان درآمد.
در این هنگام نیز گزارش رسید كه فرمانروای خراسان سپاهی انبوه به جنگ یك غلام یاغی خود به نام الپتكین [1] فرستاده و الپتكین او را شكسته سران سپاه او و از جمله دائی فرمانروا را اسیر گرفته است.
در این سال نیز خلیفه، ضمن یك فرمان به امیر ابو شجاع فنا خسرو بن ركن- الدوله، لقب «عضد الدوله» داد.
در همین سال نیز رومیان ابو فراس بن ابو العلاء بن حمدان فرماندار «منبج» را از آن شهر به اسیری بردند.
نیز در این سال گزارش رسید كه «دمستق» حلب را بگرفت. «دمستق» همراه با خواهرزاده پادشاه، ناگهانی و پنهانی شبیخون زد، هنگامی كه سیف الدوله آگاه شد، با شتابزدگی به سوی ایشان رفت، پس از اندكی جنگ، بیشتر یارانش كشته شدند، همه فرزندان داود بن حمدان و یك پسر حسین بن حمدان جزو كشته‌شدگان بودند
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر، این پدیده را، در ربیع یكم این سال آورده است. این سردار ترك در خ 6: 268 در دستگاه معز الدوله دیده می‌شود. و چه بسا این قیام تركان سنی شده (ص 229: 3) علیه سامانیان نیز با نظر بغداد، برای براندازی قدرتهای ایرانی محلی باشد- خ 5: 75 و 6: 423.
ص: 242
سیف الدوله [حمدانی] با چند تن گریختند. «دمستق» بر خانه او كه در بیرون حلب بود دست یافته سیصد و نود بدره زر و یك هزار و چهارصد استر و انبارهائی بی‌شمار سلاح از سیف الدوله به دست آورده، همه را ببرد و خانه را به آتش كشید. ربض [1] بیرون دیوار حلب را نیز بگرفت. مردم حلب از پشت دیوار با «دمستق» جنگیده، گروهی از رومیان را با سنگ كشتند. بخشی* از دیوار حلب بر سر مردم آن فرو ریخته، گروهی را بكشت. رومیان بدان شكاف چشم دوخته بر آن حمله كردند ولی مسلمانان از آن دفاع كردند. شبانه مسلمانان همت كرده آنرا نوسازی كردند، بامدادان، بر بالای آن آمده، تكبیر می‌گفتند. چون رومیان اندكی عقب نشسته، به كوه «جوشن» رفتند، نگهبانان حلب، به خانه‌های مردم و تیمچه بازرگانان دست درازی و غارت آغاز كردند. مردم فریاد كردند «به خانه‌های خود برسید كه غارت شد» جنگندگان دیوار شهر و سنگرها را رها كرده برای دفاع به خانه‌های خود آمدند.
رومیان كه بالای دیوار شهر را مدتی دراز خالی دیدند، شیرك شده، بالا آمدند و چون شهر را در آشوب و غارت دیدند، دروازه‌ها را باز كرده، به درون آمدند و شمشیر بر مردم نهاده، هر كس را یافتند كشتند تا خسته شدند. یك هزار و دویست اسیر رومی كه در شهر بودند آزاد شده، شمشیر بر مسلمانان كشیدند. سیف الدوله هفتصد رومی را برای «فدیه» گرفتن آماده كرده بود، «دمستق» آنان را نیز آزاد كرد، ده و اند هزار پسر و دختر، زن و مرد مسلمان را به اسیری گرفت. از گنجینه‌های سیف الدوله و انبارهای بازرگانان، آن برد كه به شمار و وصف ناید. و چون باركش خالی برای دمستق نماند، باقی را بسوزاند* آب در خمره‌های بزرگ روغن زیتون ریخت تا روغنها بیرون آمده، بر زمین جاری شد، مسجدها را ویران كرد و نه روز این چنین در آنجا بماند.
دمستق پیش از گشودن شهر، پیشنهاد كرده بود كه مردم حلب سه هزار پسر و دختر، با مقداری اموال كه معین كرده بود، به او بدهند تا برود، ولی مردم نپذیرفته
______________________________
[ (1-)]M : ربض، ساختمانهای بیرون دیوار شهر یا دژ است.
ص: 243
بودند. گویند سپاه او دویست هزار مرد بود كه سی هزار تن از آنان زره داشتند و سی هزار كارگر ویرانگری و راه باز كن در برف و یخ، و چهار هزار استر كه بارشان خار آهن بود كه شبانگاه به دور اردوگاه سپاه و خرگاه‌ها می‌نهادند. چادرهائی داشتند كه روی آنها با لباده‌های مغربی [1] پوشیده بود. از مردم حلب تنها كسانی كه توانسته بودند به دژ شهر [2] پناه برند برستند. پس از نه روز كه «دمستق» خواست با هر چه به دست آورده است بازگردد، پسر خواهر پادشاه كه همراه او بود گفت: این شهر اكنون به دست ما است و كسی رو به روی ما نیست كه از آن دفاع كند همه ثروتمندان علوی بنی هاشم، وزیران، و دبیران به این دژ پناه برده‌اند، به چه دلیل ما آنرا نگشوده بگذاریم و برویم؟ «دمستق» گفت: ما به آنچه تصور نمی‌كردیم و هیچ پادشاه نمی‌اندیشید رسیدیم، كشتیم و اسیر كردیم، ویران كردیم و سوزانیدیم، اسیران خود را آزاد كردیم، كسانی را كه می‌خواستند با فدیه به ما باز دهند بی‌پرداخت گرفتیم، غنایمی به دست آوردیم كه به گوش كسی نرسیده است*. كسانی كه به دژ رفته‌اند بی‌برگ و نوا هستند، اگر پائین بیایند نیز از گرسنگی خواهند مرد. بهتر آنست كه برویم، زیادت خواستن نیكو نبود. خواهرزاده شاه بر سر اصرار خود بمانده گفت: من تا دژ را نگشایم نخواهم رفت. «دمستق» گفت: اگر اصرار داری، برو آنرا در حصار گیر، ایشان ناچار می‌شوند كه به پائین آیند و درها را بگشایند.
او گفت: نه. باید آنرا با شمشیر بگشایم. «دمستق» گفت: خوب، من در اردوگاه خود در كنار شهر هستم تو برو هر چه خواهی كن! بامداد فردا پیاده زره پوشیده شمشیر برگرفته از تنگ راه دژ ببالا رفت. راهی كه به در دژ می‌رسید تنگ بود و
______________________________
[ (1-)]M : متن: «خرگاهات علیها لبود مغربیة ...»
[ (2-)]M : قلعه حلب بر روی تپه‌ای بلند هنوز در میان شهر حلب باقی است در ماه دسامبر 1972 م این ناچیز كه برای زیارت قبر شیخ اشراق سهروردی به حلب رفت، درون قلعه را نیز دیدار نمود. در میان قلعه، چاهی هست كه محكوم به اعدام را زنده یا مرده در آن می‌انداختند. امروز كه این دژ به صورت موزه اداره می‌شود بیش از پنجاه استخوان سر آدمی از آن چاه درآورده و در آن موزه به نمایش نهاده‌اند.
ص: 244
جز یك تن نمی‌توانست از آن بگذرد [1]. او و یارانش یك یك دنبال هم رفتند. پاسداران دیلمی درون قلعه درنگ كردند تا نزدیك شد، پس در را باز كرده سنگی بزرگ به گردش در آوردند كه او را به پائین پرت كرد. او كه گیج شده بود باز از زمین برخاست، یك دیلمی نیزه‌ای به سوی او پرتاب كرد كه سرش را به سینه‌اش بدوخت.
یارانش او را به «دمستق» رسانیدند، چون دمستق جنازه خواهرزاده شاه را دید دستور داد مسلمانانی را كه اسیر گرفته بود آورده همه را گردن زد. سپس با هر چه داشت به سوی روم بازگشته متعرض روستاها و دیه‌های پیرامون حلب نشد. او به مردم آنجا گفت: این شهر از آن ما شده است، هر چه می‌توانید در آبادانی آن بكوشید، ما دوباره به همین زودی به اینجا بازخواهیم آمد [2].
______________________________
[ (1-)]M : امروزه نیز تنها راهی كه دژ حلب را كه در میان شهر جای دارد، به شهر متصل می‌سازد، همان یگانه پل است كه بر روی خندقی قرار داد كه گرداگرد دژ را گرفته آنرا از شهر جدا می‌سازد. این پل هنوز به صورت كهن آن تنگ می‌باشد. پانوشت پیشین دیده شود.
[ (2-)] در تاریخ اسلام رخداد حلب به نقل از «تاریخ» علی بن محمد شمشاطی (كه احوالش را یاقوت در معجم الادباء، 5: 375/ 14: 240. آورده است) چنین دیده می‌شود: رومیان در ذی قعده یورش آوردند، و چون از بیراهه آمده بودند سیف الدوله با چهار هزار سوار و پیاده، برای جلوگیری به «عزاز» رفت. و چون دانست كه با انبوه سپاه روم توان رویاروئی ندارد، به حلب بازگشته، در بیرون شهر اردو زده آماده كارزار شد. ولی چون گزارشی رسید كه رومیان به سوی درون كشور روانند، جوانمردش «نجا» را با سه هزار تن به جلوگیری آنان فرستاد، سیف الدوله نیز ناشكیبا در نیمه روز به كمك او شتافته در میان كشاورزان جار كشید: هر كس به امیر بپیوندد یك دینار می‌ستاند. پس چون فرسنگی رفت یك عرب بدو گزارش داد كه: رومیان از «جبرین» نگذشته، آنان می‌خواهند بامدادان در حلب باشند. سیف الدوله به حلب بازگشت و در كنار رود «قویق» فرود آمد، روز بعد نیز از آنجا به «باب یهود» منتقل شده، در میان مردم اسلحه پخش كرد، و بزودی دشمن با سی هزار سوار فرا رسیده در چند جا جنگ در گرفت، عصر آن روز نیز سپاه پیاده دشمن، با چهل هزار نیزه دار، همراه «ابن شمس قیق» رسیدند و به درازی رودخانه-
ص: 245

* سال سیصد و پنجاه و دوم آغاز شد.

خبر رسید كه گروهی ارمنی پیاده به «رها» آمده، پنجهزار گوسفند و پانصد گاو و چارپایان و چند تن از مسلمانان را اسیر گرفته برده‌اند.
______________________________
[ (-)] سیف الدوله را در میان گرفتند، چون او رو به روی ایشان رسید سر اسب را به سوی «بالس» گردانید. «ابن شمس قیق» با بیست هزار جنگجو به دنبال او افتاده یارانش را بپراكند. كشاورزانی كه در كرانه رود بودند، چون از فرار فرمانده آگاه شدند همگی گریختند و شمشیر بر سر آنان فرود آمده گریزان به دروازه‌ها (برای پناه بردن به شهر) فشار آوردند و برخی با آویختن به بند از دیوار بالا رفتند كه بیش از سیصد تن كشته دادند. از بزرگان ابو طالب بن داود بن حمدان و پسرش و داود بن علی كشته شدند.
فیاضی [خ 6: 231] دبیر سیف الدوله و ابو نصر علی بن حسین بن حمدان اسیر شدند.
سپاه ملعونان [رومیان] هشتاد هزار سوار بودند و از روستائیان بی‌شمار.
فردای آن روز «منتصر» پرده‌دار «دمستق» به پای دیوار شهر آمده گفت دو پیر مورد اعتماد خود را بیرون فرستید. دو پیر برای دیدار «دمستق» بیرون شدند. او ایشان را گرامی داشته گفت: من میل دارم از ریختن خون شما پرهیز كنم، اینك اگر می‌خواهید خود و خانواده‌هایتان از شهر بروید تا شهر سالم بماند. ایشان اجازت خواستند تا با مردم مشورت نمایند. فردای آن روز همان پرده‌دار دوباره آمده گفت: ده تن را بفرستید تا ببینیم رای چه باشد. مردم به امان گرفتن و بیرون رفتن از شهر تصمیم گرفته بودند.
پس ده تن بیرون رفتند و امان خواستند تا رومیان داخل شوند. «دمستق» گفت: آیا این گزارش درست است؟ گفتند: چه باشد؟ گفت: شنیده‌ام كه شما جنگندگانی در پس كوچه‌ها به كمین نهاده‌اید، تا چون زنان و كودكان‌تان بیرون رفتند و رومیان درآمدند، ایشان را غافلگیر كنید؟ گفتند: در شهر جنگنده‌ای نیست. گفت: سوگند بخورید. ایشان سوگند خوردند. هدف «دمستق» از این كار آگاهی از وضع شهر بود، پس به سپاه دستور داد نزدیك دیوار شهر شدند. مردم شهر به دژ پناه بردند. رومیان نزدیك «باب اربعین» و «باب یهود» نردبانها نهاده از دیوار بالا آمدند و جنگنده‌ای ندیدند پس پائین رفته دروازه‌ها را باز كرده شمشیر بر مردم فرود آوردند و شد آنچه شد. كشتار و آتش‌سوزی آن روز و فردا تا شش روز در همه جا بود، تا روز یكشنبه سه روز از ذی قعده مانده، كه «دمستق» و «ابن شمس قیق» هجوم كردند و تا نیمه روز جنگیدند: ابن شمس قیق و پیرامون یكصد-
ص: 246
در این سال دادرس ابو بشر عمر بن اكثم به دادرسی مدینة السلام گمارده شد بشرط آنكه حقوق نگیرد و از آنچه ابو العباس پسر ابو شوارب می‌پرداخت معاف باشد [1]. او را خلعت پوشانیده، دستور دادند كه هیچ یك از احكام و سندهای پسر ابو شوارب را به اجرا در نیاورد. سپس او قاضی القضاة شد. تجارب الامم/ ترجمه ج‌6 246 * سال سیصد و پنجاه و دوم آغاز شد. ..... ص : 245
در چهارشنبه ششم جمادی دوم وزیر ابو محمد مهلبی، با سپاه برای گشودن عمان
______________________________
[ (-)] پنجاه تن از بزرگان روم كشته شدند. «دمستق» به اردوگاه خود بازگشته به رومیان دستور داد هر كس اسیری دارد او را بكشد. بسیاری نیز چنین كشته شدند. پس دوباره به شهر آمد، ناگهان گزارشی دریافت كرد كه پیشقراولانی از «قنسرین» می‌آیند، «دمستق» این كمك رومی را یاری برای سیف الدوله فرض كرد و ترسید و پس نشست.
نیز در آن كتاب است كه: در این سال در سرزمین «جامده» [خ 6: 160] در عراق تگرگ به اندازه یك رطل و نیم عراقی فرود آمده است.
صاحب تكمله آورد: در این سال معز الدوله فرمان دبیری ابو الفرج محمد بن عباس ابن فسا نجس [خ 6: 196] برای عز الدوله افزون بر دیوانها كه داشت، صادر كرد و خلعت پوشانید.
II M
: این مرد پس از مرگ مهلبی كارها را انجام خواهد داد خ 6: 259.
ابن اثیر نیز می‌افزاید: در ربیع دوم این سال معز الدوله دستور داد شیعیان بر دیوار مسجدهای بغداد نوشتند: لعنت خدا بر معاویه، لعنت بر كسی كه فدك را از فاطمه غصب كرد، و مانع دفن حسن (ع) در كنار جدش شد، و ابو ذر را تبعید كرد، عباس را از شورا بیرون راند. (كامل 8: 542).
[ (1-)] نامش عبد اللّه بن حسن است. صاحب تكمله گوید: در ماه رجب ابن ابو شوارب از دادرسی معزول شد. گویند او دادرسی بغداد را به مقاطعه گرفته بود، مباشران ماهیانه مهتران و نفتگران را به او حوالت می‌دادند. اینان به در خانه قاضی آمده، كفشهای خود را آویخته به درون آمده، حقوق خویش مطالبه می‌كردند، چنانكه مزدوران، مزد را از ضامن خود می‌گرفتند. پس ابو عبد اللّه ابن داعی علوی نزد معز الدوله رفته گفت: جدم علی (ع) را به خواب دیدم، از من خواست كه به تو بگویم: «اجازت دادرسی بغداد را به من واگذار. و این مرد را بیرون كن!» معز الدوله پذیرفت. گزارش ابن صابی كه در كتاب «القضاة» تألیف ابو عمر كندی ص 545 آمده نیز چنین است.
ص: 247
بیرون آمده، تا هلتی [1] در دهانه دریا به سمت پائین رفت و بیمار شد. من از پزشك او «فیروز» شنیدم، می‌گفت: حتما او زهرخور شده است. چون می‌پرسیدم: كی این كار كرده است؟
وی پاسخی آشكار نمی‌داد، تا پس از مدتی كه از آن روزگار گذشت، باز گفتگو كردیم. او گفت: سر خدمه‌اش «فرج» كه با او آمده بود، سرایدار و همه كاره او بود.
نوكرانش همه پیرو او بودند. او از نعمت فراوان و آب یخ دور شده، از میان پرده‌های علفی آب زده بیرون آمده به گرمای سخت و بیچارگی راه عمان دچار شده بود، پس با نوكران قرار گزارد، تا به وزیر زهر بخورانند، تا از این سفر آسوده شوند.
ایشان می‌پنداشتند كه پس از آن بسلامتی به زندگی خود خواهند برگشت*. فیروز پزشك هنگامی كه این مطلب را احساس كرد، اجازه خواست كه به بغداد بازگردد.
او بهانه كرد كه دریانوردی نتواند، او را به مال بسیار ترغیب كردند، نپذیرفت، تهدید به زندان كردند ایستادگی كرده گفت: من نخواهم آمد. پس رهایش كردند. در نیمه شعبان بیماری مهلبی وزیر سنگین شده او را بیهوش به «ابله» بازگردانیدند و از زنده ماندنش ناامید شدند. خوابگاه او چیزی مانند «ننو» [2] بود كه چهل مرد آنرا به نوبت نگاه می‌داشتند، و بدین گونه او را از راه خشكی بازگردانیدند. روز شنبه سه روز از شعبان مانده، عصرگاهان در «زاوطا» [3] درگذشت، خدایش بیامرزاد.
چون معز الدوله از بیماری او آگاه شد، ابو علی حمولی را برای احوال‌پرسی فرستاد، و دستور داد اگر پس از مرگ او رسید مواظب دارائی او و وابستگانش باشد. او نیز همین كار كرده، همه دبیران و وابستگانش را دستگیر نموده به پایتخت فرستاد. تابوت وزیر مهلبی روز چهارشنبه پنجم رمضان به مدینة السلام رسید. با رسیدن جنازه، خانواده و فرزندانش را دستگیر كردند و اموالشان مصادره
______________________________
[ (1-)] هلتا. (یاقوت. معجم البلدان 4: 979).
II M
: دهانه خلیج فارس در خاك عراق، امروزه «فاو» نام دارد.
[ (2-)]M : متن: «عملت له آلة شبه المحفة یحمله اربعون ...»
[ (3-)]M : یاقوت گوید: واژه‌ای نبطی، نام شهركی میان واسط، اهواز و بصره است.
ص: 248
شد. [1] این رفتار درباره كسانی كه روزی با وی دوست بوده، كارگران، ملاحان، خدمتگزاران وابستگانش، چنان ستمكارانه اجرا شد كه سابقه نداشت و جز با دشمن
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله گوید: او را در «نوبختیه» در «گورستان قریش» به خاك سپردند و از ابو علی تنوخی حكایتی نقل كند كه در معجم الادباء یاقوت 3: 193/ 9: 138 آمده است. او گوید:
مهلبی، ابو العلاء عیسی بن حسن بن ابرونا دبیر نصرانی را به دبیری دارائی ویژه خود گمارده، گنجینه‌های دفن شده را به او نشان داده بود. ابو العلاء در میان دستگیرشدگان سخت‌ترین كتكها و دشوارترین شكنجه‌ها را چشید و هیچ نگفت. پس ابو الفضل عباس ابن حسین شیرازی و ابو الفرج محمد بن عباس بن حسین بن فسا نجس [دو جانشین مهلبی در وزارت] به «تجنی» رو آوردند. او مادر ابو الغنائم فضل [مفضل: خ 6: 315] پسر [به گفته یاقوت نابالغ] وزیر مهلبی بود. پس این فرزند را جلو چشم مادر شكنجه كردند، تا آنجا كه هر كس این خانواده را می‌شناخت بگریست این زن تازه بیوه شده می‌گفت:
مولایم مهلبی [چون جفت او مالك او بود نه شوهرش] هنگامی این بدبختی را برای ما فراهم كرد كه برای زن ابو علی طبری كه پس از مرگ شوهرش دستگیر شده بود، اسباب شكنجه خواست «تجنی» دستور داد ابو العلاء «ابن ابرونا» را بیاورند، پس او را در یك سینی گذارده، چهار فراش برداشته جلو «تجنی» نهادند و او به پرسش از جای یك یك اشیاء آغازید و (ابرونا) پاسخ درست می‌داد تا سی‌هزار دینار را آشكار كرد. حاضران در شگفت شده به او گفتند: تو چگونه آدمی هستی؟ این همه كتك خوردی كه داری می‌میری چرا خستوان نشدی؟ گفت: سبحان اللّه من «ابن ابرونا» پزشك رگزنی بودم كه با یك دانق و نیم در كنار راه‌ها رگ می‌زدم. وزیر ابو محمد دست مرا گرفته بالا آورده، دبیر اسرار خود كرده است، اكنون پنهانگاه پس‌اندازی كه برای فرزندانش نهاده لو بدهم؟ به خدا اگر مرا می‌كشتند نمی‌گفتم. گفتارش پسندیده آمد و سبب آزادی او شد و در دستگاه ابو الفضل و ابو الفرج و ابن بقیه پیشرفت كرد و به سال 369 ه-. به روزگار عضد الدوله درگذشت. او از تنوخی نیز روایت كند كه مهلبی می‌گفت: هنگامی كه عضد الدوله مرا مأمور عمان كرد بسیار ترسیدم، شبی را گذراندم كه در هیچ یك از دورانهای زندگی بی‌نوائی و دون‌پایگی خود نگذرانده بودم. به دنبال چیزی تسلی‌بخش می‌گشتم كه اندیشه را متوجه آن سازم. چیزی نمی‌یافتم تا آنكه بیادم آمد كه من در كودكی هنگامی به سیراف بودم كه بدانجا گریخته بودم، در آن شهر با گروهی آشنا شدم كه نیكی بسیار درباره من انجام دادند و به وسیله ایشان به نعمتها رسیدم. من اندیشیدم كه «شاید اگر بشود-
ص: 249
رو در رو انجام نمی‌گرفت، این رفتار معز الدوله را نزد مردم بدنام كرد. مدت وزارت ابو محمد مهلبی سیزده سال و سه ماه بود*، پس از مرگ او ابو الفضل [1] و ابو الفرج [2] بدون نام وزارت، این كار را دنبال كردند.
در این هنگام گزارش رسید كه طرسوسیان به غزا رفته‌اند. ایشان از یك راه بر روم یورش برده و «نجا» غلام سیف الدوله از راه دیگر حمله‌ور شده است و طرسوسیان غنیمتی اندك برده‌اند. سیف الدوله نیز در راهی دیگر ایستاده ولی به سبب بیماری فلج كه از دو سال پیش داشت به درون نرفته است. و چون «نجا» و طرسوسیان به راه افتادند، سیف الدوله به حلب بازگشته از شدت بیماری به حال بیهوشی بود كه گمان می‌رفت درگذشته باشد.
ابو الحسن بن دنحا [3] نیز به نزد هبة اللّه بن ناصر الدوله آمد تا سلام و تبریك عید فطر گوید. هبة اللّه كه سوار بود، ابن دنحا را با گفتگو سرگرم و به نزدیك سنگی كشانید، پس چوبی را كه در دست داشت به سوی او پرتاب كرد كه به پهلوی او خورد و دوید كه شاید بگریزد ولی هبة اللّه به او رسید. سبب این رفتار، غیرت هبة اللّه بود، زیرا كه ابن دنحا به یكی از غلامانش تعرضی نموده بود. و چون هبة اللّه شنید كه
______________________________
[ (-)] در این سفر بدانجا شوم و آن گروه یا بازماندگانشان را بیابم و پاداش نیكی بدهم» این اندیشه مرا از ناراحتی فكر درباره این سفر پرخطر رها كرده خود را بدان تسلی دادم.
برای چگونگی مأموریت وزیر مهلبی به عمان، ن. ك: یاقوت معجم الادباء 3: 183/ 9: 124M II : بد نیست بیاد آوریم كه از دو جانشین وزیر مهلبی كه زن و فرزند او را شكنجه دادند، ابو الفضل عباس و ابو الفرج محمد، نخستین ایشان، شوهر خواهر این كودك شكنجه شده [ابو الغنائم فضل] و داماد وزیر درگذشته (مهلبی) است (خ 6: 315) زیرا همسر وی به نام «زینت» دختر وزیر مهلبی و خواهر ابو الغنائم شكنجه شده است (خ 6: 240 و 343).
[ (1-)]M : داماد مهلبی درگذشته (پانوشت پیشین دیده شود).
[ (2-)]M : محمد بن عباس فسانجس (6: 196).
[ (3-)]M : ابن اثیر، «ابن دنجا»- با جیم- را دوست مسیحی سیف الدوله می‌داند كه در راه غیرت غلام بارگی هبة اللّه كشته شد.
ص: 250
عمویش [سیف الدوله] زنده است و از بیهوشی رهائی یافته، از رفتاری كه با ابن دنحا كرده بود بترسیده، با سرعت به حران رفت.
«ابن دنحا» كسی بود كه به معز الدوله پناهنده شده بود ولی چون* در بغداد به چیزی دست نیافت به سوی سیف الدوله رو آورد. پس «نجا» غلام سیف الدوله، هبة اللّه را دنبال كرد ولی به او نرسید و بنه او را گرفته به نزد سیف الدوله آورد.
هبة اللّه كه گریزان به حران آمد، به دروغ آگهی داد كه عمویش [سیف الدوله] درگذشت و او از پدر خواست تا مردانی برای دفاع از شهر «حران» برای او بفرستد، تا در «حران» بماند و از آن دفاع كند. او از حرانیان خواست تا سوگند وفاداری به او، در جنگ و صلح، یاد كنند. حرانیان به گمان درستی سخنانش، قسم خوردند، و افزودند: «به شرط اینكه جنگ با عمویش در میان نباشد، زیرا كه ایشان با سیف الدوله نخواهند جنگید» او نیز رضایت داد. پس از چند روز «نما» [1] برادر «نجا» غلام سیف الدوله فرا رسید. هبة اللّه و حرانیان دروازه‌ها را بر او بستند. چون «نما» دانست كه ترفندی نتواند كرد، گفت: من نه برای حران بلكه برای «ارزن» و «میافارقین» آمده بودم، پس به سوی آن جا شتافت و در نامه‌ای به برادر خود «نجا» از كار حرانیان گله كرده، او را بر ضد ایشان تحریك كرد. «نجا» نیز به راه افتاد و همینكه نزدیك حران رسید، هبة اللّه به سوی پدرش گریخت و مردم حران از شر او رها شدند. «نجا» در بیرون حران اردو زد و هفتاد پیر از سران شهر برای عرض سلام به نزد او آمدند.
او همگی را به نگهبانان سپرده تهدید به كشتن كرد. او یك میلیون درم كیفر بستن دروازه‌ها به روی برادرش «نما» را خواستار شد و هیچ عذر نپذیرفت. پس* از چانه‌زدن‌ها به سیصد و بیست هزار درم بسنده كرده، برای اجرا، گروهی سوار و پیاده نیز همراه ایشان به شهر فرستاد و برای پرداخت آن قراردادهائی سنگین بر عهده ایشان
______________________________
[ (1-)]M : نما و نجا نام دو برادر سریانی، برده آزاد شده سیف الدوله بودند. در پانوشت خ 6: 273 نیز از برادر نجا یادی شده است. نام خاندان نما در حله، در سده هشتم نیز از همین ریشه است.
ص: 251
نهاد. او نخست دستور داد وجه را یك روزه بپردازند، و پس از كوشش بسیار، مدت را به پنج روز رسانید. او این باج را سرانه بر همه مردم اعم از ملی، ذمی، بازاری، زنان بیوه و جز ایشان بطور یكسان بخش كرد. برای گرفتن آن حتی از شلاق زدن به مردان در خانه‌ها برابر چشمان خانواده كوتاهی نكرد، مردم آماده بودند از اموال خود چیز یك دیناری را، به یك درم بفروشند، ولی خریدار نبود، چون همگی فروشنده بودند، پس سپاهیان «نجا» كالا و زیورآلات مردم را به بهائی كه خود معین می‌كردند خریدند. كارهای قراردادی سنگین بر عهده مردم نهاده شد. این خود نیز موجب ویرانی شهر گردید. چون «نجا» همه مال را بستاند به «میافارقین» رفته شهر را بی‌فرماندار رها كرد تا عیاران بر مردم چیره شدند. سپس «نجا» بر فرمانروای خود نیز یاغی شد.
در این سال در دیار بكر كسی كشت و كار چشمگیر نكرد [1].
______________________________
[ (1-)] صاحب تاریخ اسلام در گزارش این سال می‌افزاید: ثابت بن سنان گوید: معز الدوله در عاشورای این سال دستور داد بازار را ببندند، آشپزخانه‌ها و چلوپزها را نیز از پختن بازداشت. در بازارها گنبدها بر پا داشت، كه «مسوح» بر آنها آویخته بودند. زنان مویه‌گر با مویهای ژولیده، سینه‌زنان در خیابانها برای عزاداری بر حسین بن علی (ع) به راه افتادند. و این نخستین عزای حسین در بغداد بود. [M: ابن اثیر می‌افزاید: سنیان توان جلوگیری نداشتند زیرا كه شیعیان بسیار بودند و دولت در دست ایشان بود ولی واقع آنست كه مد گنوسیسم اسلامی پیش از بویه‌ئیان نیز رو به فزونی بود. لعن معاویه آشكارا انجام می‌گرفت (- خ 5: 2 و 413) و از سده سوم تعزیه حضرت حسین (ع) جای تعزیه سیاوشان یا «كین سیاوش» را كه از زمان ساسانیان مانده بود بگرفت (- خ 5: 49). مراسم «كین سیاوش» تا زمان نرشخی (286- 348 ه-) اجرا می‌شده و در تاریخ بخارا ص 24 و 33 به تفصیل دیده می‌شود. این مراسم با موزیك همراه بوده است كه خاقانی گوید:
در «كین سیاوش» ارغنون زن‌آن زخمه درفشان فرو ریخت رجوع به واژه «كین سیاوش» در لغتنامه شود. و چون پس از انتشار دین مقدس اسلام افسانه سیاوش نمی‌توانست مورد استفاده باشد عارفان آنرا به معانی عرفانی تأویل كردند، آذر بیگدلی در یك منظومه چنین تأویل را در احوال مولوی بلخی رومی آورده است.]-
ص: 252