گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد سوم
سال سیصد و پنجاه و سوم آغاز شد.





از حران گزارش رسید كه غازی خراسانی همراه با پنجهزار* مرد از آنجا گذشته به سوی سیف الدوله به حلب می‌رود. این مرد از خراسان به راه آذربایجان و ارمنستان و از آنجا به «میافارقین»، سپس به «حران» و حلب آمده بود. سپس گزارش رسید كه این غازی خراسانی با «نجا» غلام سیف الدوله دیدار كرده [و چیزی دستگیرش
______________________________
[ (-)] نیز [ثابت] گوید: در هجدهم ذی حجه «جشن غدیر خم» برپا گردید. دنبك‌زنان، بامدادان برای نماز به مقابر قریش و زیارتگاه شیعه می‌رفتند. [ابن اثیر می‌افزاید: كلانتریها آتشبازی به راه انداختند] در این سال نیز روم بر مسلمانان در منطقه حلب پیروزی یافت، سیف الدوله پس از آن همه پیروزیها كه دل دشمن را آب كرده بود زبون گردید (كار به دست خدا است هر چه خواهد می‌شود.) رومیان به قصد جزیره، از فرات گذشتند، مردم موصل بازارها را بستند، در مسجد آدینه گرد آمده برای این كار به نزد ناصر الدوله رفتند، او وعده غزا داد. از بغداد نیز نامه‌ها رسید كه مردم بازارها را بسته به درگاه «باب الخلافه» رفتند. ایشان با ناله و فریاد نامه‌ای كه همراه داشتند و پیشامد كشتار حلب در آن نوشته بود به پرده‌دار دادند. پرده‌دار به درون رفت و بازگشت و گفت: خلیفه گریست و گفت: از آنچه بر مردم حلب گذشته، اندوهگین شدم، شما می‌دانید معز الدوله شمشیر من است او را خواهم فرستاد. مردم گفتند ما جز به آمدن تو بسنده نمی‌كنیم. باید به دیگر استانها نیز نامه فرستی و سپاهیان گردآوری وگرنه بر كنار شو تا دیگری را برگزینیم. این سخن خلیفه را خشمگین كرده، كسی بنزد معز الدوله فرستاد. او با تركان سوار شد و مردم را به شكلی زننده پراكنده كرد. سپس خدا لطف كرد و خبر مرگ طاغوت روم و ناسازگاری سران ایشان رسید.
پس سپاه «طرسوس» به طمع افتاده، با لشكری انبوه به درون كشور روم تاخته، پیروزیها به دست آورده. با غنیمتهائی كه در جهان بی‌مانند بود بازگشت. هنگامی كه به راه اصلی رسیدند «ابن ملاینی» جلو ایشان را گرفت پس همه روز را با او جنگیدند و مسلمانان پیروز شدند. سیف الدوله نیز چون گزارش اختلاف میان رومیان را شنید به جنبش درآمده، كارگزاران رومی را گیج كرد و آتش به شهرهاشان زد، بیش از دو هزار اسیر و یكصد هزار گوسفند بیاورد. مؤمنان از پیروزی بر دشمنان خرسند شدند. پس از یكی دو ماه، دوباره سیف الدوله به غزا رفت، از «حران» به «ملطیه» هجوم برد و با دستهای پر از غنیمت و اسیران فراوان بازگشته، این بار به «آمد» رفت.
ص: 253
نشده] است.
در ارمنستان و ملازجرد مردی بود به نام «ابو الورد» [1] كه بر آن دیار چیره شده بود. «نجا» به كشور او چشم دوخت كه آنرا از او بستاند، و از این رو نه به ارزش غزا توجه كرد و نه به سخنان غازی خراسانی گوش داد او به سوی «ابو الورد» رفته، كشور و دژهای او را بگرفته، ثروتی سرشار به دست آورده، در آن دژ بماند و بر بخشهائی از ارمنستان، ملازجرد، خلاط، موش چیره شد. غازی خراسانی ناگزیر به سیف الدوله روی آورد و پس از دیدار او به سوی «مصیصه» رفت. پس گزارش [2] رسید كه رومیان با سپاهی انبوه همراه دمستق به «مصیصه» رسیده، هفت روز آنجا مانده، شصت و اند سوراخ بر دیوار شهر كرده‌اند، ولی مقاومت مردم شهر و كمبود خواربار و گرانی او را باز پس نشاند. او پس از آنكه پانزده روز در كشور اسلام مانده بود در بازگشت روستاهای «مصیصه»، «اذنه»، «طرسوس» را به آتش كشید، زیرا كه اینان به مردم «مصیصه» كمك رسانیده بودند. رومیان پنجهزار تن از مسلمانان را كشتند و مردم «اذنه» و «طرسوس» نیز اندكی از رومیان كشته بودند. هنگامی كه
______________________________
[ (1-)] فارقی در تاریخ «میافارقین» گوید: خبر رسید كه «ابو الورد» فرمانروای «اخلاط» از دیوار بیفتاد و درگذشت و همه كشور به دست «نجا» غلام سیف الدوله و جوان او افتاد. نیز گوید: در این سال «نجا» به «میافارقین» آمد تا آنرا برای معز الدوله بگیرد كه سپاهیانی برای این كار فرستاده بود، در میان درگیری خبر یافت كه كارگزار «ابو الورد» به ملازجرد یورش برده آنرا گرفته است، پس او از «میافارقین» به سوی منطقه «اخلاط» رفت، مردم «میافارقین» نیز بیرون آمده اردوگاه او را غارت كردند.
[ (2-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: رومیان به قصد گرفتن «اذنه» و «مصیصه» آمدند، مردم «اذنه» از مردم «طرسوس» كمك خواستند، پانزده هزار سوار و پیاده به كمك آمدند و جنگی سخت در گرفت، مسلمانان چیره شده رومیان را دنبال كردند، تا آنكه كمین‌های رومیان بیرون آمده چهار هزار پیاده از سپاه اسلام را جدا كردند. مسلمانان در پناه تپه‌ای كه آنجا بود، دو روز با رومیان جنگیدند، سپس رومیان با كمكی كه به ایشان رسید مسلمانان را از پا درآوردند. پس به «مصیصه» حمله كردند ... نیز در این سال مسلمانان دژ «یمانیه» را كه در سه فرسنگی «آمد» است با ترفندی بگرفتند.
ص: 254
سیف الدوله* و غازی خراسانی به مصیصه رسیدند، سپاه روم آنجا را رها كرده رفته بود، پس گروه‌های خراسانی از سختی و گرانی، در مرزها و حلب پراكنده شده، بیشتر ایشان به بغداد و از آنجا به خراسان بازگشتند. دمستق پیش از بازگشت از مصیصه به مردم اعلام كرد كه من شهر شما را رها می‌كنم، ولی نه به سبب ناتوانی، بلكه برای كمبود خواربار. من دوباره باز خواهم آمد، هر كس از شما می‌خواهد از این شهر برود، پیش از آمدن من برود. زیرا پس از آمدن من هر كس را بیابم خواهم كشت.
در این سال كردان قافله حاجیان را كه به سوی خراسان باز می‌گشتند در بالای «حلوان» غارت كردند، و حاجیان به حلوان برگشتند.
گزارش رسید كه: گرانی در «انطاكیه» و همه مرزها بیداد كرده، تا آنجا كه نان به دست كسی نمی‌رسد، مردم رطبه و علف می‌خوردند، گروهی نزدیك پنجاه هزار تن از مردم مرزنشین از گرسنگی به رمله و دمشق كوچ كردند. نیز آنكه دمستق مشغول گردآوری سپاه برای حمله بر كشور اسلام است. نیز اینكه: سلطان در «حران» به جبران دردهائی پرداخته كه در اثر ستمگریهای «نجا» پیش آمده بود. و اینكه گرانی در «حران» «ورقه» بسیار سخت شده است.
نیز در این سال هجریان [قرمطیان] از سیف الدوله* خواهش كردند كه برای ایشان مقداری آهن بفرستد. سیف الدوله دستور داد آهن دروازه‌های شهر «رقه» كه آهنین بود آوردند و جای دهانه آنرا بستند. او در دیار مصر حتی سنگ ترازوهای آهنین را نیز از بقالان و فروشندگان گردآوری كرد. سپس هجریان نامه نوشتند كه:
ما از آهن بی‌نیاز شده‌ایم! پس دادرس ابو حصین درهای آهنین گرد آمده را شكسته درهائی برای خانه خود ساخت. پس از چندی دوباره هجریان خواستار آهن شدند.
امیر آهنهای ابو حصین را پس نگرفت و هر چه توانست از اطراف گردآورده همه را از راه فرات به شهر «هیت» حمل كرد و از آنجا از راه خشكی به هجر فرستاد.
ابو الحسین باهلی نیز نامه‌ای از ناصر الدوله [حمدانی] جهت روشن كردن روابط او با دولت برای معز الدوله آورد كه قرار شد برای سال 352 ه- ناصر الدوله یك
ص: 255
میلیون درم بپردازد، بشرط آنكه سیصد هزار آنرا پیش پرداخت كند، و برای سالهای پنجاه و سه و چهار دو میلیون درم كه پیش پرداخت آن دویست هزار درم باشد و باقی را بخشابخش بپردازد. و چون مسأله پایان یافت، ناصر الدوله پیشنهاد كرد كه ده هزار دینار نیز اضافه بدهد به شرط آنكه فرمان [حكومت] به نام فرزندش ابو تغلب فضل اللّه غضنفر صادر شود. معز الدوله نپذیرفت. پس چون ماه جمادی دوم آغاز شد پانصد هزار درم از آنچه مورد قرارداد باهلی بود برسید و تحویل خزانه‌داری شد و معز الدوله در صدد رفتن به موصل برآمد. باهلی خواهش كرد درنگ كند* تا خود نامه‌ای برای ناصر الدوله ببرد و پاسخ آورد. به او مأموریت داده شد كه برود و از ناصر جبران هزینه تدارك سفر معز الدوله را نیز بخواهد. او برفت و معز الدوله خرگاه خود به دروازه «شماسیه» بیرون برد، سبكتكین پرده‌دار و گروهی از سرداران به پیشاهنگی به سوی موصل شدند و امیر به دنبال ایشان رفت، پل بغداد را به «سن» [1] برده در آنجا بستند و خود با سپاه از آن گذشته به كرانه باختری رفته، یك سر به سوی موصل رهسپار شد.
باهلی نیز پاسخ را با پذیرفتن پرداخت سیصد هزار درم هزینه آمادگی برای سفر بیاورد ولی معز الدوله نپذیرفت و باهلی از تكریت بازگشت و امیر به راه خود ادامه داد. چون ناصر الدوله از نزدیك شدن معز الدوله به موصل آگاه شد، از آنجا به نصیبین رفت، زیرا، نمی‌خواست با امیر رو به رو شود. معز الدوله نیز در پایان روز از موصل بدر شده، ابو العلا صاعد بن ثابت را برای گردآوری غلات و گرفتن مالیاتها، و بكتوزون و سبكتكین عجمی [2] و وهری و گروهی از تركان و دیلمیان را برای امنیت شهر در آنجا نهاد. چون ناصر الدوله از حركت معز الدوله به سوی خود آگاه شد، روز شنبه نیمه شعبان از نصیبین به «میافارقین» شد و پرده‌دار بزرگ
______________________________
[ (1-)]M : یاقوت چند جا را بدین نام یاد می‌كند، یكی از آنها را كه گویا همین باشد «سن بارما» می‌خواند كه بالای تكریت، در آنجا است كه رود زاب به دجله ریزد.
[ (2-)]M : برای سبكتكین عجمی- خ 6: 316.
ص: 256
به دنبال او رفت. پس چون به میافارقین نزدیك شد، ناصر الدوله آنجا را ترك كرد، پرده‌دار نیز به نصیبین بازگشت و به معز الدوله خبر داد كه دشمن پس از آگاهی از نزدیكی* او گریخته ولی نمی‌دانست به كجا رفته است. پس معز الدوله از نصیبین به سوی موصل رفت كه مبادا ناصر بدانجا شود. او پرده‌دار و گروهی از سرداران را در نصیبین نهاد. «ابو تغلب» پسر ناصر الدوله و برادرانش نیز به سوی موصل رفته، در آنجا با جانشینان معز الدوله جنگی سخت كرده بودند، كه در آن فرزندان ناصر شكست خورده از موصل بازگشته «زبزب» [1] های معز الدوله را كه در ساحل آن شهر بود و زورق‌های سپاه را كه در آنجا بود به آتش كشیده بودند. معز الدوله از پیروزی یارانش بر حمدانیان در موصل آرامش یافت. سپس ناصر الدوله و فرزندانش گرد آمدند و به موصل رفته بكتوزون و سبكتكین عجمی و سپاه معز الدوله را كه در موصل گذارده بود شكست دادند. برخی دیلمیان به ناصر پناهنده شدند. او سپرهایشان را گرفته سوزانید و به هر یك ده درم بخشوده آزاد كرد، بكتوزن و سبكتكین و دیگر تركان و وهری و صاعد و احمد طویل غلام موسی پیاده [2] را اسیر كرد. احمد از اهواز به بالا آمده بود، كه نزد معز الدوله از یك حق‌شكنی كه در اقطاع او [3] رخداده، دادخواهی نماید.
بنی حمدان همه آنچه معز الدوله در موصل داشت، چارپایان، سلاح، پوشاك خز، و دویست هزار درم (كه از بغداد برایش آورده بودند، و دویست هزار درم) كه مال پرده‌دار بود، با همه اسیران* به دژ بردند. چون خبر حركت معز الدوله از نصیبین به ناصر الدوله و فرزندانش رسید، بی‌درنگ به «سنجار» رفتند و معز الدوله به «برقعید» رفت. و هنوز از آنچه در موصل بر سر یارانش آمد آگاه نبود. در
______________________________
[ (1-)]M : نوعی قایق نهر پیما است- خ 5: 59.
[ (2-)]M : متن: فیاذه.
[ (3-)] در تكمله آمده است: او اهواز را به مبلغی ضمانت كرده بود پس بدین جا آمد كه آنرا فسخ كند.
ص: 257
«برقعید» شنید كه ناصر الدوله به جزیره رفته است، پس او نیز از «برقعید» به سوی جزیره رفت و چون شنید كه حمدان بن ناصر الدوله به سوی او می‌آید، باز ایستاد، تا دانست كه برای پناهندگی می‌آید، علوان قشیری نیز با او بود. معز الدوله به جزیره رفت ولی ناصر الدوله را نیافته، به موصل رفت. او، در راه از گزارش رخداد موصل آگاه شد، پس به پرده‌دار كه در نصیبین بود دستور نامه نوشت كه به «بلد» رود. خود نیز به «بلد» رفت و بار و بنه را به تكریت فرستاد. پرده‌دار فرا رسید، ابو هیجاء حرب بن ابو العلاء ابن حمدان [1] به او پناهنده شد و به سوی نصیبین به راه افتاد. ابو جعفر علوی نصیبی نامه صلح خواهی ناصر الدوله را به معز الدوله رسانید، ولی او نپذیرفت. ابو تغلب نیز كه به موصل رفته در «دیر اعلا» فرود آمده بود، تا هنگامی كه در آنجا می‌زیست خوش دلی نشان داده دردسری برای كارگزاران معز الدوله فراهم نكرد.
حمدان به رحبه رفت، كه الپتگین [2] در آنجا بود و با وی جنگید و معز الدوله به موصل آمد، پس ابو تغلب از «دیر اعلا» بیرون رفت و معز الدوله به جای او فرود آمد* هزار مرد كوچك از غلامان ابو تغلب به او پناهنده شد، «مسیب» و «مهیا» نیز «كشمرد» را اسیر آوردند، پس به مسیب و مهیا، خلعت و گردن‌بند و دستبند داد. ابو تغلب نیز نامه‌هائی به وسیله دوستش ابو الحسن علی بن عمرو بن میمون برای معز الدوله فرستاد و پس از گفتگوها قرار شد ابو تغلب آنچه را به فرمانروائی پدرش ناصر الدوله بود، یعنی موصل، ربیعه، و رحبه بر عهده گیرد، به شرط آنكه برای بازمانده سال 353 ششصد هزار درم و برای چهار سال بعد، كه به 357 ه-. پایان می‌یابد، برای هر سال شش میلیون و دویست هزار درم بپردازد و ششصد هزار درم نخستین را همراه با اسیرانی كه در دست داشت، هنگامی كه معز الدوله به «حدیثه» می‌آید، به آنجا بیاورد و تحویل دهد. او تعهد نمود، اضافه بر بازگردانیدن دارائی و
______________________________
[ (1-)]M : برادر ابو فراس حارث بن أبو سعید بن حمدان شاعر است (ذریعه 9: 47) كه به دست روم اسیر شد (خ 6: 253) و سپس آزاد شد (خ 6: 273).
[ (2-)]M : از سرداران ترك سپاه سامانی بود.- خ 6: 253.
ص: 258
كالاهائی كه در رخداد اسیری بكتوزون گرفته است، آنچه را هم در «قسطه» به دست آورده است، پس بدهد، و برای گردآوری گمشده‌ها نیز بكوشد. معز الدوله برای استواری این پیمان سرداران، عادلان، دادرس شهر، را به گواهی گرفت.
معز الدوله به الپتگین نیز نامه نوشت كه از رحبه برود. علی بن عمرو نیز پیمان را امضاء نمود و تعهد كرد كه امضای ابو تغلب را هم در پای آن بنهد. معز الدوله به حدیثه رفت و نماینده ابو تغلب وجوهی را كه باید می‌پرداخت بیاورد، سپس بكتوزون* و سبكتكین عجمی آمدند و به بغداد رفتند.
نیز گزارش به موصل رسید كه ابو عبد اللّه محمد بن حسین [1] معروف به
______________________________
[ (1-)] پدرش حسن بن قاسم امام زیدیان است كه در ری می‌زیست و به سال 316 كشته شد (صله- عریب: 137 پ 6922). درباره ابو عبد اللّه نیز صاحب تكمله گوید: او شاگرد كرخی و حنبلی بود و فقه را بر او خواند و كلام را بر ابو عبد اللّه بصری. منشأ او از طبرستان است به استفتاها نیكو پاسخ می‌داد. معز الدوله او را وادار كرد نقیبی طالبیان را در بغداد، به سال 349 بپذیرد، پس وضع را بهتر كرد و موقوفه‌ها را آباد ساخت. معز الدوله روزی درباره طلحه و زبیر از وی پرسید، او گفت: بهشتی‌اند زیرا كه پیامبر بهشت را به ایشان نوید داد.
مهلبی از وی می‌ترسید و به او نسبتها می‌داد. از جمله آنكه: ابن داعی از دیلمیان بیعت می‌گیرد. ولی معز الدوله تا آنجا به او احترام می‌نهاد كه روزی در بیماری بر او وارد شد، پس برای شفا یافتن دست او را بوسید. معز الدوله در این سفر به نصیبین، پسر خود عز الدوله [بختیار] را بجای خود در بغداد نهاد. یك روز كه ابن داعی بر او درآمده بود، یكی از یاران عز الدوله درباره یك علوی با او سخنی گفت كه به ابن داعی برخورد و او عصبانی شده بیرون رفت. ابو عبد اللّه ابن داعی در خانه‌ای بر كرانه دجله در «باب الشعیر» می‌زیست. پس گروهی را در كرانه خاوری بگمارد و وانمود كرد بیمار است. پس خود و پسر بزرگش پنهانی بیرون رفتند و خانواده، زن و فرزندانش و خانه و دارائی را در بغداد بر جا نهاد. هیچ چیز غیر از یك جبه پشمینه سفید و یك شمشیر و قرآن همراه نبرد. او از راه شهر زور به «هوسم» رفت. یك علوی در آنجا به او زهر خورانید و جانشین او شد، مرگ او به سال 359 روی داد.
نام پدرش در نسخه اصل و همچنین در كامل ابن اثیر [سال 353 ه-.] «حسین» است ولی حسن درست می‌باشد.
ص: 259
ابن داعی حسنی مخفیانه از بغداد به سوی دیلمستان رفته است. او مادر و فرزند و خانواده را آشكارا در بغداد بجا نهاده بود.
______________________________
[ (-)] كرخی نیز ابو الحسن عبید اللّه بن حسین بن دلال، پیر حنفیان عراق است. از خطیب بغدادی است كه: هنگامی كه ابو الحسن كرخی در پایان عمر دچار فلج شد من و یارانش ابو بكر دامغانی، ابو علی شاشی، ابو عبد اللّه بصری به نزد او شدیم. پس گفتند این بیماری هزینه معالجه لازم دارد و این پیر بی‌چیز است و شایسته نیست او را به مردم سپاریم. پس به سیف الدوله حمدانی نوشتند. چون ابو الحسن از كارشان آگاه شد بگریست و گفت:
خداوندا. روزی مرا در همان راه كه مرا عادت داده‌ای قرار بده! او پیش از رسیدن پول به او درگذشت، سپس سیف الدوله ده هزار درم بفرستاد، كه آنرا صدقه بدادند. او در 340 ه-. درگذشت.
ابو عبد اللّه بصری نیز، محمد بن احمد بن محمد یعقوب بن مجاهد طائی متكلم شاگرد ابو الحسن اشعری است. او از بصره است و به بغداد آمده علم كلام بیاموخت و در آن تالیف كرد. قاضی ابو بكر باقلانی بن طیب، كلام را به نزد او آموخت (در زندگینامه باقلانی است كه «علم نظر» را از وی آموخت) خطیب گوید: كسانی برایم گفتند كه وی خیلی آبرومند [ثخین الستر] بود و پیرامن 360- 370 ه-. درگذشت. (چنین است در تاریخ اسلام).
درباره ابو علی شاشی نیز در همانجا گوید: حسن بن صاحب بن حمید، جهانگرد بود.
خطیب او را یاد كرده، خلیلی او را حافظ خوانده است. او در 314 ه-. درگذشت. در انساب سمعانی ص 325 نیز یاد شده است.
نیز در همان كتاب ص 219: گوید: ابو بكر دامغانی احمد بن منصور انصاری یكی از فقیهان بزرگ و اصحاب رای است. در بغداد نزد ابو الحسن كرخی دانش آموخت، كرخی پس از فلج شدن در میان یاران، او را به فتوا اختصاص داد. پس مدتها در بغداد بماند.
II M
: ترس مهلبی از داعی كه در بالا یاد شده است به سبب علوی بودن او است و مانند بیمی است كه صیمری از علویان داشت و در كنفرانس مشورتی دیلمیان با انتقال حكومت از عباسیان به خاندان علوی مخالفت نمود. جالب است كه نعمانی محمد بن ابراهیم، قدیمترین كتاب را درباره اثبات غیبت امام وقتی تألیف كرد كه امام به گفته مؤلف هشتاد و چند ساله بوده است (چ سنگی 1317 ه- ص 80: 7) یعنی در سالهای 330 تا 340، دوران وزیری صیمری م، 339 یا مهلبی م 352 و چه بسا با نظر ایشان تألیف شده باشد، چنانكه شیخ طوسی م 460 كتاب غیبت خود را به سال 447 ه-. تألیف كرده است-
ص: 260
سیف الدوله به «میافارقین» رفت، یارانش دژی را كه «نجا» از ابو الورد گرفته بود با ترفندی بگرفتند، نجا بگریخت، دژهایش با اسیران رومی و برادر «نجا» [1] همه به دست سیف الدوله افتاد.
«دمستق» پیرامن «مصیصه» بمانده پیشكش‌هائی از ستور، چارپا، پارچه‌های دیبای رومی و زینتهائی زرین برای سیف الدوله فرستاد، سیف الدوله نیز كاری همانند كرد. به همین سبب «دمستق» سه ماه در كشور اسلام بی‌كشاكش بماند. او نمی‌توانست مصیصه را بگشاید زیرا كه شهر جای او را نداشت، و چون وبا در یارانش افتاد، پولی از مردم مصیصه گرفته از آنجا برفت.
در كوفه نیز مردی كه می‌گفتند علوی است آشكار شد، كه برقع [2] بسته بود، میان او و ابو الحسن محمد بن عمر علوی چند درگیری رخ داد، و چون معز الدوله به بغداد بازگشت، این برقع پوش بگریخت.
نیز گزارش رسید كه «نجا» به سوی اربابش سیف الدوله برگشته، به مقام پیشین بازگشته است.

سال سیصد و پنجاه و چهارم آغاز شد.

غلامان سیف الدوله در حضور او بر «نجا» حمله كرده با شمشیر او را كشتند [3].
سیف الدوله در این هنگام غش كرد و یك ساعت بیهوش ماند. همسر سیف كه دختر ابو العلاء
______________________________
[ (-)] (چ نجف 1398 ه-. با مقدمه صاحب ذریعه، ص 218) یعنی در وزارت ابن مسلمه رئیس الرؤساء حلاجی مذهب رفیلی تبار مجری سیاست همزیستی عباسیان و طالبیان بر ضد فاطمیان مصر كه هانری لائوست آنرا «سیاست هاشمی» می‌نامد تألیف شده است. ن. ك. خ 6: 124 و 154.
[ (1-)]M : داستان نجا غلام یاغی سیف الدوله كه ارمنستان را از «ابو الورد» گرفت در خ 6: 262 و برادرش «نما» در خ 6: 260 بگذشت.
[ (2-)]M : متن: و كان مبرقعا. برقع پوزبندی است كه بینی و دهان را بپوشاند و تنها چشمها را باز می‌گذارد و مانع شناسائی می‌شود.
[ (3-)] صاحب تاریخ میافارقین آرد: نجا در مجلس سیف الدوله با گروهی به میخواری نشسته-
ص: 261
سعید بن حمدان است و پیشامد در كاخ وی رخ داده بود، دستور داد، پای «نجا» را گرفته كشیدند و از خانه او بیرون برده، در یك فاضلاب انداختند، در آنجا بماند تا فردا عصر او را درآورده كفن و دفن كردند.
در این سال، ابو احمد خلف بن ابو جعفر بن بانو نیز به خدمت خلیفه رسید، معز الدوله او را به دربار برده، فرمان حكومت سگستان و خلعت برای او صادر كرده، درفشی برایش بیفراشت [1].
نیز خبر رسید كه چون تركان به سرزمین «خزر» یورش آورده بودند، شهرنشینان از مردم خوارزم درخواست كمك نمودند، ایشان پاسخ گفتند: ما به یهودیان كمك نمی‌كنیم. اگر كمك می‌خواهید باید مسلمان شوید. پس همگی خزریان جز پادشاه مسلمان شدند.
خبر دیگر رسید كه چون ابو عبد اللّه ابن داعی، به دیلمستان رسید، ده هزار مرد به گردش آمدند و ابن ناصر علوی از رویاروئی با او بگریخت، سپس با یك سردار بزرگ وشمگیر جنگیده او را شكست داد و «مهدی لدین اللّه» لقب گرفت [2].
______________________________
[ (-)] بود. سیف الدوله مطلبی را بیان كرد و او پاسخی ناپسندیده داد، پس یكی از غلامان سیف الدوله بنام «نجاح» برجست و با شمشیر بر سر او كوفت و او را بكشت. جنازه‌اش را به میافارقین بردند و چون سیف الدوله از كشتن او پشیمان شده بود، با شاه «اخلاط» و مردم آنجا، او را تشییع و دفن كردند.
[ (1-)]M . ن. ك: تاریخ سیستان چ، بهار، ص 341.
[ (2-)] ناصر لدین اللّه ابو الحسن احمد بن هادی الی الحق یحیا، امام زیدیان بود. سران خولان به سال 301 از دست برادرش مرتضی (ابو القاسم محمد بن یحیا) به او متوسل شدند، ناصر در میان ایشان بود، تا در 325 درگذشت. او چند فرزند داشت كه حسن، جعفر، و یحیا از ایشانند. چنین است در «حدائق وردیه». در «عمدة الطالب»، چ بمبئی، ص 157 آمده است: پسرش حسن پس از پدر جای وی را بگرفت و «منتجب لدین اللّه» لقب داشت.
برادرش یحیا كه «منصور» لقب داشت در امامت با وی در كشاكش بود. او كه مردی كارآمد بود، در آن هنگام كه ابن داعی در روزگار معز الدوله در بغداد می‌زیست، كسی را به نزد او فرستاده، گفت: او را بیازما! اگر او را شایسته‌تر از من برای امامت یافتی، برای-
ص: 262
نیز گزارش رسید كه نقفور [1] پادشاه روم در قیساریه شهری* ساخته، كه نزدیك مرزهای اسلام است و با خانواده، بدانجا فرود آمده است، تا مرزها، در دسترس او باشد.
نیز اینكه مردم «مصیصه» و «طرسوس» پیكها برای فرمانده رومی فرستاده، درخواست كرده بودند كه فرمانداری برای شهرهای یاد شده بگزیند و آمادگی خود را برای پرداخت خراجی معین اعلام كرده بودند او نیز، درخواست را پذیرفته بود.
سپس آگاهی یافت كه سبب درخواست مردم این شهرها آنست كه زبون شده‌اند، یارو مدد كاری كه از ایشان دفاع كند ندارند. خوار و بار ایشان كاهش یافته، كار مردم «طرسوس» به خوردن سگها و مردار رسیده و هر روز سیصد جنازه از آن بیرون می‌برند.
پس از رای پیشین خود برگشته پیك ایشان را فراخوانده، این متلك را برای او گفت: «كار شما چونان مار است كه در زمستان از سرما زبون شود و كسی كه او را ببیند او را مرده پندارد، پس هر گاه آدمی از راه نیكی او را بگیرد و گرم كند، سرمست شده او را بگزد. اینك شما از راه زبونی آماده پیروی از من شده‌اید و هر گاه بگذارم
______________________________
[ (-)] من بنویس تا با او بیعت و برایش دعوت كنم. نیز در «حدائق» است كه: چون ابن داعی در 353 ه-. قیام كرد، ابو محمد، حسن بن محمد بن ثائر معروف به «امیركا» با وی جنگید. او نصر بن محمد «استندار» را از گرگان به جنگ وی فرستاد، پس در شالوس (چالوس) با هم رو به رو شدند، ولی در اثر بد رفتاری نماینده مورد اعتماد ابن داعی و خیانت برخی خویشاوندان او و نیرنگی كه بدو زدند، در سپاه او خرابكاری شد و نتوانست لشكر را به طبرستان بكشاند، پس به «هوسم» بازگشت و در آنجا با رنج و دشواری زندگی می‌كرد.
او از بی‌ادبی دیلمیان كوهی می‌نالید و فریادش از بی‌وفائی ایشان به وعده‌ها كه در بغداد به او داده بودند بلند بود، تا در سال 360 درگذشت.
[ (1-)]M : نقفورس.Nikephoros فقاس (فكاس) امپراتور روم خاوری، در سالهای (963- 969) او جزیره كریت را از عربها پس گرفت. سپاه روم او را به امپراتوری برگزید. او بر مالیاتها بیفزود تا بر حقوق سپاهیان بیفزاید، كلیكیه و قبرس و بخشی از سوریه را در 964- 965 م- بگشود. سردارش یوحنا شمس قیق با كمك شهبانو «تیوفانو» او را بكشت (منجد، اعلام) مرگ نقفور، در خ 6: 305 یاد خواهد شد. (- پانوشت خ 6: 488).
ص: 263
حال شما بجا آید مرا آزار خواهید كرد. پس نامه ایشان گرفته نزدیك سر خود بسوزانید كه مقداری از موی او بسوخت. سپس به پیك گفت: به ایشان بگو كه نزد من جز شمشیر چیزی نیست، پس او برفت. فرمانروای روم به گردآوری چند سپاه پرداخته، یك سپاه برای فرستادن* به شام، یكی برای مرزها، سپاهی نیز برای «میافارقین» فراهم كرد. سیف الدوله در این هنگام در میافارقین مشغول آزاد كردن كشیشها (پاتریاركها) بود كه در دست «نجا» اسیر بودند. پیرامون هزار كر گندم را نیز كه در انبارهای میافارقین بود میان مردم پخش كرد تا به دست رومیان نیفتد.
پادشاه روم سرداری به «مصیصه» فرستاد و او مدتی با مردم شهر جنگید، سپس خود پادشاه بیامد و ایستاد و شهر را با زور شمشیر بگرفت و شمشیر بر مردم نهاده بسیاری از ایشان بكشت، پس دست از كشتار برداشت و دستور داد بازمانده مردم از مرد و زن و كودك را به سوی كشور روم برانند. اینان پیرامن دویست هزار تن بودند.
سپس به «طرسوس» رفته آنرا محاصره كرد و مردم پذیرای فرمان او شدند. او به ایشان امان داد و دروازه‌ها باز شد و با مردم خوش رفتاری كرده، سران آنان را به سفره خود خواند و با ایشان بخورد و دستور داد هر كس از مردم [1] كه می‌خواهد با هر چه می‌تواند كالا و سلاح بردارد و از این شهر برود و باقی را بگذارند، همین دستور نیز اجرا شد و رفتند. او سه پاتریارك (بطریق) همراه مهاجران بفرستاد تا از ایشان حمایت كنند. و چون گروهی ارمنی جلو مردم را گرفتند، سپاه پادشاه برایشان تاخت و برای تخلف از دستور بینیهای ایشان ببرید. در سراسر راه تا انطاكیه به وسیله پیكها و نامه‌ها* مواظب سلامتی آنان بود، برخی را نیز از راه دریا با «شلندی» [2] به هر جا كه می‌خواستند برسانید.
پادشاه روم مسجد آدینه «طرسوس» را به طویله، برای چارپایان خود تبدیل
______________________________
[ (1-)]M : پیدا است كه خطاب با نمایندگان مسلمانان است كه بر سفره بودند، و دین مسیح نمی‌پذیرفتند نه دیگر مردم شهر كه از او فرماندار خواسته بودند.
[ (2-)]: نوعی كشتی- خ 5: 59.
ص: 264
كرد و قندیلهای آنرا به كشور خود برده، منبر را سوزانیده، شهر را به یك پاتریارك با پنجهزار مرد سپرد. «مصیصه» را نیز به كشیشی دیگر داده دستور نوسازی «طرسوس» و دژ آن و آوردن خواربار از اطراف و ارزان كردن نرخ آن را داد. نان به بهای دو رطل به یك دانق پائین آمد و شهر به آبادی گرایید، پس مهاجران بازگشته به فرمان پادشاه درآمدند، برخی نیز مسیحی شدند. پادشاه آن شهر را به صورت دژ و پادگانی در آورد، تا در امان باشد و هنگامی كه از مسلمانان چیزی می‌خواهد پایگاه او قرار گیرد [1].
______________________________
[ (1-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: گویند: گروهی از مردم «مصیصه» بدانجا بازگشته مسیحی شدند. سبب سقوط مصیصه آن بود كه رومیان دیواره آن را با سوراخهای بسیار بی‌ارزش كردند، پس یكی از مردان پیشنهاد كرد كه اسیران رومی را رها كنید تا دل پادشاه «نقفور» نرم شود، ولی چون اسیران آزاد شدند كمبود خواربار را در شهر به اطلاع رومیان رسانیده ایشان را بر طمع آوردند، تا به شهر هجوم كردند. مردم شهر كوچه به كوچه جنگیدند، تا چهار هزار رومی را كشتند، ولی در پایان در اثر انبوهی دشمن شكست خوردند. رومیان صد تن از اشراف شهر را گرفته در برابر «طرسوس» گردن زدند.
طرسوسیان نیز سه هزار تن اسیران رومی خود را بیرون دروازه آورده گردن زدند. نیز گوید: در این سال حلقه محاصره، بر اهل «طرسوس» تنگتر شد، دستجات رومی افزایش یافت، خبر سقوط «مصیصه»، كثرت فراریان پناهنده و گرانی و ناتوانی سیف الدوله از كمك رسانی، قطع ارتباطات، كمبود خواربار و درازی مدت حصار، مردم را در پایداری ناتوان كرد، تا آنجا كه به «نقفور» پادشاه روم نامه نوشته، به شرط امان جان و مال، پیشنهاد تسلیم شهر را نمودند و پس از پذیرش شروط با سوگند، گروهی نمایندگان رومی وارد شهر شدند، پارچه‌های گرانبها، ظرفهای خراطی شده و تراشیده از شهر می‌خریدند و چارپایان بسیار برای ترابری به ایشان می‌فروختند زیرا مردم همه چارپایان را خورده بودند. پس با زنان و دارایی و ساز و برگ خود شهر را ترك كردند.
در این هنگام «تبح ثملی» [ابن اثیر: ثمالی] از مصر در چند كشتی فرا رسید، چون خبر به پادشاه روم رسید به مردم «طرسوس» گفت: شما عهد شكنی كردید؟ گفتند: نه بخدا ما اگر همه سپاهیان اسلام بیایند نیز ما پیمان نشكنیم. پس رومیان به «ثملی» پیام دادند كه، كار این مردم را بدتر نكن! او نیز پذیرفت. «نقفور» از بزرگان شهر دعوت كرده، خلعت داده، مقداری از دارایی را به ایشان پس داده، سپاهی برای نگهبانی همراهشان كرده،-
ص: 265
معز الدوله «كردك» نقیب را به عمان فرستاده بود و او «نافع» امیر عمان را دیده، او را آماده كرده بود كه به فرمان معز الدوله گردن نهد و خطبه به نام او خواند و
______________________________
[ (-)] به «بغراس» رسانید و پنجهزار تن از ایشان را به انطاكیه فرستاد، كه مورد گرامی داشت مردم واقع شدند. سپس رومیان به «طرسوس» درآمده، منبر را سوزانیده، مسجد را اسطبل كردند.
سیف الدوله نیز به «ارزن» و ارمنستان رفته، «بدلیس» و «خلاط» را در میان گرفت كه برادر نجا [خ 6: 260] غلام یاغی او در آنجا بود، و پس از گرفتن آنها به میافارقین بازگشت.
در این هنگام مردم انطاكیه قیام كرده نائب سیف الدوله را بیرون رانده گفتند یا باید ما در فرمان روم باشیم، یا شهر را تخلیه كرده می‌رویم، زیرا پس از رخداد «طرسوس» ایستادگی نادرست است. ایشان «رشیق نسیمی» كه «طرسوس» را به رومیان واگذارد، به فرمانداری «انطاكیه» برگزیدند، او به پادشاه روم نامه نوشت كه آماده پرداخت خراج است و قرار شد سالیانه چهارصد هزار درم بپردازد، او گزیت (مالیات) سرانه بر مسلمان و مسیحی، یكسان سی درم، قرار داد، كه كارها به دست خداوند است.
نیز در این سال گزارش رسید كه «نقفور» پادشاه روم، جنگ بس و باز خرید اسیران را، كه سیف الدوله پیشنهاد كرده بود پذیرفته است. بدین صورت كه برابر ابو الفوارس محمد پسر ناصر الدوله و پسر عموهایش گروهی از پاتریاركها و برای آزادی غلامان سیف الدوله شماری رومی قرار گیرند و بازمانده اسیران مسلمان را در روم نفری هشتاد دینار بفروشند. سیف الدوله بهای دو هزار اسیر را كه یكصد و شصت هزار دینار می‌شد آماده كرد و به پیك رومی نشان داد. در این هنگام نامه طرسوسیان رسید كه ما به سبب گرانی از هزینه اسیران درمانده‌ایم بیایند ایشان را ببرند. نیز نامه‌ای از «ابو فراس» [حمدانی، خ 6: 253] كه به دست رومیان اسیر بود از روم رسید كه در آن قرار داد بازخرید را تأیید كرده درخواست پذیرش خواستهای پادشاه روم را داشت، دستنوشت پادشاه روم و چند پاتریارك نیز با رنگ سرخ در آن بود. كه شش تن از بنی حمدان در برابر شش پاتریارك رومی داد و ستد شوند.
نیز گزارش رسید كه پادشاه از مردم «طرسوس» درخواست جنگ بس كرده است، بدین شرط كه دیوار شهر را ویران و كلیسائی كه خراب كرده بودند نوسازی كنند.
ایشان نپذیرفتند تا در محاصره آمدند و سیصد هزار دینار پرداختند و اسیران را آزاد-
ص: 266
نامش بر سكه درم و دینار گذارد. پس چون «كردك» بازگشت و مردم از كار نافع [1] آگاه شدند، به پا خواسته، نافع را بیرون كردند و نماینده قرمطیان هجر را آورده، شهر بدو تسلیم كردند*. اكنون قرمطیان روزها را در عمان بوده، شبانگاه به اردوی خود بیرون می‌شوند، و برای یاران به هجر نوشته، دستور كار خواسته‌اند.
نیز گزارش آمد كه نقفور پادشاه روم به قسطنطینیه بازگشت و فرماندار روم خاوری كه «ابن شمس قیق» خوانده می‌شود [2] بدو نامه نوشته اجازت خواست كه بر سیف الدوله در «میافارقین» یورش برد. پادشاه او را از آن كار بازداشته، دستور داد به قسطنطینیه بیاید، و او برفت. سیف الدوله «رشیق نسیمی» را كه از سران مردم طرسوس بود بر آن شهر گمارد، پس چون سیف الدوله به دیار بكر رفت، رشیق طرسوس را با آن وضع به رومیان تحویل داد و خود به انطاكیه رفت.
در این هنگام مردی پست معروف به ابن اهوازی [3] كه آسیاها را در انطاكیه به مقاطعت می‌گرفت [4] و مالی گرد آورده بود به «رشیق» نزدیك شده، او را به دارائی خود خیره نمود و پولی در اختیار او نهاد و او را فریفت، كه سیف الدوله به شام باز نمی‌گردد. پس با او بر حلب حمله برد و با «قرغویه» جنگها كرد، قرغویه به دژ حلب پناه برد. سیف الدوله غلام سیاه خود به نام «بشارت» را به كمك «قرغویه» فرستاد. روزی «بشارت» از دژ به زیر آمده،
______________________________
[ (-)] كردند. این بار رومیان نپذیرفتند مگر با پیروی از پادشاه روم یا بیرون رفتن از شهر و ویران كردن دیواره شهر. پس نپذیرفتند. رومیان مرز «مصیصه» را گرفتند و همه مردان را، بجز هفت تن كشتند. این نیز خواست خداوند بود.
[ (1-)]M : نافع مولای سیاهپوست یوسف بن وجیه، پس از مرگ یوسف بر جای وی به امیری عمان نشسته بود (خ 6: 277- 279، و ابن اثیر، سال 354 ه-). گویا این سیاهان بومی بودند- خ 5: 515
[ (2-)]M : متن: «و ان الدمستق و هو ابن الشمسقیق كتب الیه ...» در پانوشت خ 6: 167 دیدیم كه واژه «دمستق» به معنی فرماندار روم خاوری است و ابن شمس قیق نام شخصی او بوده است، كه ابن اثیر گوید: توده مردم آنرا «ابن شمشكی» تلفظ می‌نمایند (كامل 8: 549.
چ صادر، بیروت).
[ (3-)] در تاریخ اسلام: محمد بن احمد بن اهوازی است.
[ (4-)]M . متن: «كان یتضمن الأرجاء» ابن اثیر: «یضمن الارحاء» و این درست است.
ص: 267
گروهی عرب كه به كمك آمده بودند و شماری سپاهی و غلام* را گرد هم آورد. همینكه رشیق از این آگاه شد بگریخت، ولی از چارپا بر زمین خورد و یك عرب از بنی معاویه فرا رسیده او را شناخت و سرش از تن جدا كرد و به نزد «قرغویه» و «بشارت» برد. یاران رشیق گریختند و همه دارائی خود را در بیرون حلب، بر جا نهادند. ابن اهوازی به انطاكیه گریخت كه برادرش مقیم آنجا بود. پس مردی به نام «دزبر» را با لقب «امیر» در آنجا بگمارد، و مردی علوی افطسی را به كمك وی نهاد. علوی كه «استاذ» لقب گرفته بود وعده می‌داد كه هر گاه به جایی برسد او را رئیس و كارگردان خواهد كرد. اینان به مردم «انطاكیه» ستمها كردند و مالها اندوختند. «قرغویه» به دنبال او به انطاكیه یورش آورده، در یك جنگ شبانه روزی، اهوازی شكست خورد ولی چون مردم انطاكیه به كمك او آمدند «قرغویه» را بشكست.
سیف الدوله قبلا نیز به «قرغویه» نوشته بود كه به سوی انطاكیه نرود. قرغویه پس از این شكست به حلب رفت، سیف الدوله نیز پس از بازگشت از فدا، به حلب آمده، یك شب بماند و فردا به جنگ «دزبر» و «ابن اهوازی» كه در دیهی معروف به «تسعین» در راه «بالس» بود، رفت. یاران «دزبر» گریختند و خود او اسیر شد.
«ابن اهوازی» خود را به میان بنی كلاب انداخته پنهان شد. سیف الدوله برای ایشان پیامی با هدیه سی هزار درم فرستاد و او را تحویل گرفت*. او «دزبر» را كشت و «اهوازی» را مدتی دستگیر نگاه داشت تا پادشاه روم به شام بیامد و سیف الدوله به او مشغول شد، سپس اهوازی را خواست و در محضر او كشته شد.
در این سال ابو تغلب بن ناصر الدوله مال بسیار و پارچه‌ها كه در موصل هنگام دستگیری بكتوزون به دست آورده بود برای معز الدوله فرستاد. او مال را پذیرفت و پارچه‌ها را پس داده گفت: شاید در آنها چیزی خوشایند شما بوده است، و من آنها را به شما بخشیدم. بهای آنها بسیار بود ولی او برای نمودن بلند نظری، آنها را پس نگرفت.
ص: 268

سال سیصد و پنجاه و پنجم آغاز شد

اشاره

گزارش رسید كه بنی سلیم بر كاروان حج سال 354 مغرب و مصر و شام، راه زده‌اند.
در این كاروان بزرگ، حاجیان، بازرگانان، فراریان از ترس یورش روم، كه از شام به عراق می‌رفتند دیده می‌شد. كالاهای این كاروان پیرامون بیست هزار بار بود، یك هزار و پانصد بار از آن دق مصری [1] و دوازده هزار بار آن كالای عربها بود. در كالاهای عدل بندی شده زر و سیم نیز بسیار می‌بود. یكی از كاروانیان به نام «خواتیمی» كه دادرس «طرسوس» بود یكصد و بیست هزار دینار زر در میان كالاها داشت. بنی سلیم شترها را نیز با بارها بردند و مردم را پیاده و درمانده برجا گذاردند، چنانكه در هبیر در سال قرمطی [2] رخ داده بود. پس برخی از مردم به مصر بازگشتند و برخی كه بیشتر بودند تلف شدند.
خبر رسید كه ابو عبد اللّه علوی ابن داعی [3] پشمینه پوشیده زهد و روزه‌داری از خود نشان داده، قرآن به گردن آویخته، به جنگ وشمگیر رفت و او را شكست داد، گروهی از سردارانش را اسیر كرده، و آماده حمله بر طبرستان است. او نامه‌ای به عراق نوشته مردم را به جهاد دعوت كرده است.
در این سال خلیفه، به حبشی بن معز الدوله، لقب «سند الدوله» داده، فرمانی برای آن صادر كرد [4].

آنچه در عمان رخ داد:

اشاره

رویداد عمان را، تا آنجا كه به اختیار مردمش، به دست قرمطیان افتاد، یاد
______________________________
[ (1-)]M : نوعی پارچه مقابل دق رومی (لغتنامه، از برهان قاطع، شرفنامه منیری، غیاث اللغه و ...).
[ (2-)]M :- خ 5: 212.
[ (3-)] خ 6: 270.
[ (4-)]M : پایان كار حبشی م 369 ه-. در خ 6: 314 دیده می‌شود.
ص: 269
كردیم [1]. قرمطیان دبیری داشتند معروف به علی بن احمد كه كار شهرداری و سپاه با او بود. دادرس شهر نیز مردی گرانمایه و ایلمند بود. او با سران شهر، پس از دور كردن «نافع» از كشور، بر آن شدند كه مردی به نام «ابن طغان» را به امیری كشور بگمارند. او كه از سرداران كوچك عمان بود، از سرداران والا مقامتر از خود ترسید كه در صدد براندازی او برآیند، هشتاد تن از سرداران را دستگیر كرده برخی را كشت و برخی را در آب خفه كرد. پس دو خواهرزاده یكی از سرداران غرق شده، بدان شهر آمده، و از حال او جویا شدند. چون از غرق شدن او آگاه شدند مدتی به انتظار پیشامد خموش بماندند* تا در یك روز بارعام همراه مسلمانان بر «ابن طغان» وارد شدند و در پایان مجلس او را كشتند. پس مردم به امیری عبد الوهاب بن احمد ابن مروان خویشاوند دادرس شهر، رای دادند، ولی او رو پنهان كرد. مردم از دادرس خواستند كه به او دستور دهد و او را ناگزیر به پذیرفتن امیری شهر كند. دادرس این كار بكرد و او پذیرفته آشكار شد. مردم با او بیعت كردند و علی بن احمد یاد شده كه با قرمطیان از هجر آمده بود به دبیری او گمارده شد. او با سپاهیان بر این كنار آمد كه برای صلت حقوق دو ماه به ایشان بپردازد. علی بن احمد در گنجینه‌ها را باز كرد و به پرداخت افزایشها آغازید، ولی او با افزودن حقوق سیاه پوستان [زنگیان] كه شش هزار مرد و دارای نیرو بودند، مخالفت كرده، گفت: امیر عبد الوهاب به من دستور داده است كه به شما یك ماه حقوق بپردازم. ایشان ناراحت شده واكنش نشان دادند، او گفت بروید و با امیر گفتگو كنید. همینكه رفتند، ایشان را باز خوانده گفت: اگر بروید، او به شما راه نمی‌دهد و نخواهد پذیرفت كه بیش از یك حقوق به شما بپردازد، اگر می‌خواهید با من بیعت كنید تا من دو ماه حقوق به شما بپردازم، و من امیر باشم.
سیاهان پذیرفتند و او دو ماه حقوق به ایشان پرداخت. این بار سفید- پوستان شوریدند، و میان سفید و سیاهپوستان زد و خورد شد و چند سفید كشته شد
______________________________
[ (1-)] خ 6: 273.
ص: 270
تا آرام شدند [1]. پس سفید و سیاه همگام شده، با علی بن احمد بیعت كردند.* سپس در نامه‌ای به عبد الوهاب بن احمد بن مروان آگاهی دادند كه: ما امیری را به كسی دیگر دادیم، شما باید از كشور بیرون شوید، او نیز بیرون رفت و امیری برای علی ابن احمد مسلم شد.
در این سال امیر معز الدوله برای جنگ با عمران بن شاهین [2] به واسط رفت.
او سپاهی نیز به عمان فرستاد، روز سه شنبه یازدهم رجب با تنی تب‌دار از بغداد به سوی واسط رهسپار گردید. روز جمعه دو شب از رجب مانده، نافع اسود كه مولای یوسف بن وجیه [عمانی] [3] بود، آمده، امان خواست و او پذیرفت. امیر در مورد نیازهای سفر عمان بررسی می‌كرد و از واسط به سوی ابله سرازیر شد و در كرانه «شاطی عثمان» در خانه بریدیان فرود آمده به گردآوری ساز و برگ جنگ دریائی پرداخت، برای فرستادن سپاه به عمان مركبها، شذاها بساخت. او از دیلمیان برای جنگ عمان دعوت كرد و آنان پذیرفتند، بجز گروهی كه ده و اند تن بودند و نپذیرفتند و او آنان را براند. از آن پس همه تركان و دیلمان پذیرا شدند. او ابو الفرج محمد ابن عباس [4] را به سرداری سپاه عمان و اداره جنگ و حكومت بر آن پس از گشودن، بگمارد. روز پنجشنبه نیمه شوال سپاه را در یكصد فروند كشتی مركب، شذا بفرستاد، ابو عبد اللّه چپ [5] و نافع اسود را نیز با ایشان همراه كرد. و چون به «سیراف»* رسیدند سپاه عضد الدوله در كشتیها و شذاها كه برای كمك به عمویش تهیه كرده بود بدیشان پیوست، چون ابو الفرج به عمان رسید و سپاهش آنجا را اشغال كرد، كشتاری
______________________________
[ (1-)]M : ولی ابن اثیر آشكارا می‌گوید: در آن جنگ سیاهان بر سپیدان پیروز شده، عبد الوهاب را بیرون راندند و با علی دبیر قرمطی، بیعت نمودند.
[ (2-)]M :- خ 6: 160.
[ (3-)]M :- خ 6: 191.
[ (4-)]M :- خ 6: 196: محمد بن عباس بن حسین فسانجس.
[ (5-)]M : أیسر چپ (خ 6: 308). چپ دست.
ص: 271
بزرگ به راه انداخت و هفتاد و نه [1] كشتی عمانی را بسوزانید.
برای جنگ عمران بن شاهین نیز معز الدوله، ابو الفضل عباس بن حسین شیرازی [2] را با سپاه فرستاد. ابو الفضل نخست به بستن آب راهه‌های بطایح (مردابها) آغازید.
معز الدوله، سپاه و غلامان خود را با پرده‌دار بزرگ در واسط بگذارد و خود به عنوان یك سركشی بیست روزه، از بطایح به «واسط» و از آنجا به بغداد بالا آمد، با این اندیشه كه بزودی برگردد و كار عمران را بپایان برساند. ولی همینكه او به بغداد رسید درگذشت و چنانكه خواهیم گفت [3] دولت مجبور شد در سال 356 با عمران آشتی كند.
در این سال نیز ابراهیم سالار، در جنگ آذربایجان از ابو القاسم بن میشكی شكست خورده به خدمت ركن الدوله رسید. او تنها یك تازیانه و یك چارپا همراه داشت، هیچیك از یارانش از آن جنگ نرسته بودند. ركن الدوله به بزرگداشت پیوند زناشوئی كه با خاندان مرزبان داشت، ابراهیم را گرامی داشت و هدیه‌های شاهانه بسیار بدو بخشید، زیرا خواهر ابراهیم [4]، ابو العباس را برای ركن الدوله آورده بود. من هنگام بردن هدیه‌ها به خانه ابراهیم در ری بودم، برای دیدار آنها سوار شده* نزدیك دار الاماره با مردم ایستادم. هدیه‌ها چنین بود: تخته‌های پارچه، بسته‌ها، سبدهای گوناگون با پارچه‌های مختلف، كه یكصد مرد بر سر گذاشته بودند. سپس عطرها در سینی‌های سیمین با وسایل آنها مانند درجها، كه به دست سی مرد بود.
بعد، بدره‌های پول آغاز شد، كه مردان بر سینه گرفته بودند، با صره‌های زر، كیسه‌های درم را پنجاه مرد برداشته، صره‌های دینار را، كه از حریر سرخ بود، بیست مرد
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر: هشتاد و نه كشتی.
[ (2-)] داماد وزیر مهلبی (خ 6: 240 و 244).
[ (3-)] خ 6: 296.
[ (4-)]M : دختر مرزبان همسر ركن الدوله و مادر ابو العباس است (خ 6: 207) چنانكه همسر دیگر او دختر حسن فیروزان مادر فخر الدوله علی است (خ 6: 37).
ص: 272
برداشته بودند به گونه‌ای كه از یك دیگر جدا بودند، كیسه‌های پرگ [1] نیز سفید بود. سپس نوبت بارهای فرش رسید، كه بر استران بود و من آنها را نشمردم. دنبال آنها اسبان یدك آمدند با زین و پالان‌های با سیم و زر دوخته شده، سپس شترهای آذین بسته، وسایل و فرشهای سنگین، چادرها، خرگاهها، بادبانها و سرادق‌ها [2] بر آنها بار شده بود كه بسیار و زیبا بود، من مانند این هدیه‌ای چنین بزرگ در یك بار ندیده بودم.

گزارش انگیزه‌های شكست ابراهیم در آذربایجان و گریز ناپسند او و آمدنش به حضور ركن الدوله:

چون ابراهیم از دست اسماعیل پسر [عمویش] وهسوذان و ابو القاسم بن میشكی [3] به ارمنستان گریخت، به آماده شدن برای جنگی دیگر پرداخت. او به شاهان ارمنستان و دیگر دوستان نامه نوشت، كردان را به دور خود گرد آورد، باجستان بن شرمزن از در آشتی درآمد، دوستان را* به كارگزاری ولایتها و اقطاع دادن نویدها داده، دستنوشت هم می‌داد. در این میان اسماعیل بن وهسوذان نیز بمرد، پس ابراهیم به اردبیل آمده آنرا بگرفت، ابن میشكی با گروهی به وهسوذان پیوست، ابراهیم بر طارم حمله برده، به جنگ با عمو و خونخواهی برادرانش جستان و ناصر پرداخت، وهسوذان از رو در روئی با او خودداری كرد، تشویقهای ابو القاسم بن میشكی به جنگ، در او اثر نكرد، بلكه تصمیم گرفت به دیلمستان برود، ابو القاسم ابن میشكی نیز به دنبال او رفت. ابراهیم به سرزمین او درآمده كارگزارانش را بپراكند و منطقه را درهم ریخته مدتی به جستجو از دارائی عمو پرداخت، و زیان بسیار به وی زد، سپس به آذربایجان بازگشت. وهسوذان و ابن میشكی، به گرد- آوری مردان از دیگر شهرهای دیلم پرداخته، به «طارم» آوردند. ابو القاسم بن میشكی با نیروی مالی و انسانی كه وهسوذان در اختیار او گذارد به آذربایجان رفت. ابراهیم
______________________________
[ (1-)]M : متن: «أكیاس الورق» ورق معرب پرك سكه‌های نازك، پولك است.
[ (2-)]M : معرب سرادك‌ها سرا پرده‌ها (محمد علی امام، ص 355 و 691).
[ (3-)]M : ابن اثیر همه جا این واژه را معرب كرده «میسكی» بی‌نقطه آورده است.
ص: 273
با ناتوانی بر ایشان یورش برد و پس از چند جنگ كاری از پیش نبرد و گریخت، همه یاران او زیر پیگرد عمویش وهسوذان، پراكنده شدند و خود او با حال نزار، به ری رسیده به ركن الدوله پناهنده شد.
در این سال باز خرید اسیران میان سیف الدوله و رومیان انجام گرفت. سیف الدوله، ابو فراس حارث بن سعید بن حمدان [1] و ابو هیثم فرزند قاضی ابو حصین [2] را تحویل گرفت [3].
______________________________
[ (1-)]M : كه در سال 351 ه-. اسیر شده بود (خ 6: 253).
[ (2-)]M : كه در حران اسیر شده بود (خ 6: 234 پانوشت).
[ (3-)] ذهبی تركمن در «تاریخ اسلام» می‌افزاید: در این سال نیز ابو فوارس محمد بن ناصر الدوله [پانوشت خ 6: 273] از اسیری آزاد و به «میافارقین» رسید. خواهر پادشاه [روم] او را گرفته بود، تا با برادرش مبادله كند. او با شش هزار تن آمده بود و سیف الدوله برادر آن شاهزاده خانم را با سیصد تن به دژ «هتاخ» [نزدیك میافارقین- یاقوت] فرستاد.
هنگامی كه یك دیگر را دیدند، مسلمانان اسیر خود را با پنج سوار فرستادند، رومیان نیز اسیر خود ابو الفوارس را با پنج سوار فرستادند، دو گروه در میان راه به یك دیگر رسیده، رو بوسی كرده، هر یك به سوی یاران خود برفت. یاران به پیشواز [ابو فوارس] پیاده شده، زمین را بوسیدند. سیف الدوله برای برادرزاده خود جشن گرفت، اسبان و بردگان با ساز و برگ كامل در اختیار او نهاد كه از جمله آنها یكصد برده كمر بسته شمشیردار اسب سوار بود. سیف الدوله مدتی در «میافارقین» بماند. او در یك سال و سه ماه، بیست و اند میلیون درم و دویست و شصت هزار دینار هزینه كرد. بازخرید در ماه رجب به پایان رسید، سه هزار و دویست و هفتاد تن، از امیر گرفته تا پیاده مسلمان، آزاد شدند، روابط چهار ساله نیز معین شد. ابو القاسم حسین بن علی مغربی برای تعیین جزئیات كار، به نمایندگی فرستاده شد، همراه او پیشكشهایی به بهای ده هزار دینار، كه در آنها سیصد مثقال مشك بود، نیز فرستادند. سیف الدوله برای این بازخرید سیصد هزار دینار هزینه كرد.
نیز او گوید: در این سال طاغیه روم به شام لشكر كشید، پیرامون پنجاه روز كه در آنجا بود فساد و خرابكاریها كرد. سیف الدوله با نامه از برادر خود ناصر الدوله یاری خواسته گفت: «نقفور» در راهها اردو زده مانع خبر رسانی پیك ما «ابن مغربی» شده است. او پاسخ داد: «من پاسخی به سیف الدوله نمی‌فرستم مگر از انطاكیه. او باید از شام-
ص: 274
در این سال خلیفه به ابو منصور «بویه» پسر ركن الدوله لقب «مؤید الدوله» داده بخشنامه‌ای* برای آن نیز به شهرستانها فرستاد.
______________________________
[ (-)] كه مال ما است به كشور خود برود و در آنجا بر هدنه بماند ...» و اینكه: مردم انطاكیه به «نقفور» پیام داده، فرمانبرداری و آمادگی برای دادن باج را اعلام نموده‌اند. او نیز از ایشان دست یحیا بن زكریا (ع) و كرسی را خواسته و اینكه خواهش نموده: به كلیسای انطاكیه نماز گزارد و به زیارت بیت المقدس برود.
سبب خشم او كه به یورش انجامید، آتش زدن كلیسای بیت المقدس [بیعة القدس] در این سال بود. بترك [پاتریارك «اورشلیم»] به «كافور» فرمانروای مصر شكایتی از ناتوانی در گردآوری مالیات كلیسا نوشته بود، كافور به متولی قدس دستور كمك به او داده بود، ولی متولی نتوانست از شورش مردم جلو گیرد، ایشان پاتریارك را كشته، كلیسا را به آتش كشیده، آذینها را برده بودند. كافور در نامه‌ای به طاغوت روم وعده داده بود كه كلیسا را بهتر از آنچه بود بسازد، او در پاسخ گفت: من خود آنرا با شمشیر خواهم ساخت.
ناصر الدوله نیز به برادر نوشت: اگر خواهان گردش هستی بدینجا بیا! و اگر نگهداری دیار بكر را خواهی، بدانجا شو! او گشتی‌های خود را به جاهای لازم فرستاد.
سیف الدوله نیز دژ «حلب» را مجهز كرد و نگهبانان در آنجا بگمارد. مردم گروه گروه به تخلیه آنجا و «نصیبین» پرداختند. سردار روم با سپاهش به «منبج» رسید و ربض بیرونی آنرا به آتش كشید، ولی مردم را كه بیرون ریختند آزار نرسانید، و به جای خود بازگردانیده، به دره «بطنان» رفت، سیف الدوله بعد از آن به «قنسرین» رفت، مردان وی و عربهایش بر رومیان سخت گرفته، خواربار و علوفه ایشان را می‌ربودند. رومیان چهار روستا را با هر چه در آنها بود گرفتند. سیف الدوله برای پادشاه روم پیام داد و وجوهی را برای پرداخت در سه قسط پیشنهاد كرد. او گفت: هیچگاه پاسخ نمی‌دهم مگر نیمی از كشور شام [سوریه] را به من واگذارد تا از آنجا به موصل بروم. سیف الدوله گفت: یك پاره سنگ نیز به او نخواهم داد. رومیان تا پیرامون «حلب» پیش رفتند، سیف الدوله تا «شیزر» پس نشست. عربها چند بار بر رومیان تاختند و اموال بسیار از ایشان ربودند. سردار روم به انطاكیه آمده، هشت شبانه روز آنرا در میان گرفت و به مردم امان داد و ایشان نپذیرفتند.
او گفت: شما به من نامه نوشتید و نوید فرمانبرداری دادید. پاسخ دادند كه: ما هنگامی به پادشاه روم نامه نوشتیم كه سیف الدوله در ارمنستان و از ما دور بود، ما گمان كردیم او به ما نیاز ندارد و شمشیر پشت گردن ما بود. چون سیف الدوله آمد از نگهداری شهر ما و-
ص: 275

سپاهی بزرگ كه از خراسان آمد:

گزارش كار غازیان خراسانی، كه در ری بر ضد دیلمیان برخاستند و پس از چیرگی شكست خوردند:
در ری به ركن الدوله گزارش رسید، گروهی كه پیرامون بیست هزار اند، به نام «غزا» از خراسان بیرون آمده‌اند و مرزدار «اسفوزن» پسر ابراهیم درباره آنان نگران است. او نوشته بود: ایشان پس از آمدن به درون مرز به خرابكاری پرداختند، و چون به آنان و سردارانشان پیام داده شد، گوش ندادند، رفتار ایشان همانند غازیان نباشد، اینان یك سردار ندارند، بلكه مردم هر شهر ایشان سرداری از خود دارند. چون نامه «اسفوزن» رسید ابن عمید [1] به ركن الدوله پیشنهاد كرد كه به ایشان اجازت ورود گروهی ندهد، بلكه آنان را در دسته‌های دو هزار نفری به «ری» بپذیرد. و چون آنان بیرون رفتند گروه همانندشان، به درون آید، تا دنبال هم بروند، مبادا اسباب آزار مردم شوند یا ناشایستگی نشان دهند. ركن الدوله نپذیرفت، «با پادشاه نتوان گفت:
______________________________
[ (-)] مذهب ما كوتاهی نكرد. سردار رومی، چند بار سخت با آنان جنگید. سپاه روم كمبود علوفه داشت. نائب «انطاكیه» محمد بن موسا به «قرغویه» جانشین نایب «حلب» در یك نامه گزارش رخدادها و ایستادگی مردم را نوشت كه: «من شبانه روز در جنگ هستم، یك ساعت آسودگی ندارم، ملعون [سردار روم] از اینجا بازگشته بر «جسر» فرود آمده است».
در این سال نیز تقی سیفی [شاید از سیفیان خ 6: 380 و 488] بر یك گروه گشتی روم تاخته نابودش كرد و طاغیه روم ناگزیر، گشتیهایش را از راه‌ها بیرون كشید. همچنین گزارش رسید كه نایب «انطاكیه» محمد بن موسای صلحی، اموال بسیار مركز انطاكیه را برداشته، به عنوان آنكه می‌خواهد برای سیف الدوله ببرد از شهر بیرون برده، به رومیان پناهنده و مرتد شده است. گفته می‌شد كه: او می‌خواست «انطاكیه» را به روم دهد ولی به سبب اتحاد مردم نتوانست، و چون ترسید خبر به سیف الدوله برسد اموال را برداشته بگریخت.
[ (1-)]M : متن: بالأستاذ الرئیس حقا استادی كه رئیس حقیقی او است. مشكویه كتابدار ابن عمید بوده، همه جا او را با این القاب خوانده و مترجم آنرا به ابن عمید تبدیل كرد.
ص: 276
«من از گروهی خراسانی و آتش افروزی آنان بیم دارم!». «وزیر ابن عمید گفت: اكنون كه به ایشان اجازت می‌دهی، پس سپاهیانت را كه در كوهستان و اصفهان پراكنده‌اند احضار كن! تو در «ری»* گروهی اندك داری دور نیست كه فرمانروای خراسان را در این كار نقشه‌ای باشد. شماره ایشان بسیار است و همگی به عنوان «غزا» تمرین جنگ دیده هستند، ما آمادگی و تجهیزات آنان را نداریم. ركن الدوله باز هم نپذیرفت و به آنان اهمیت نداده، به مرزدار نوشت: اجازت ده بیایند، و سردارانشان را آزاد كن، تو به بدی، آغاز مكن! آن گروه با یك فیل بزرگ كه همراه داشتند به راه افتاده به «ری» رسیدند.
سرداران ایشان در یك مجلس، از ابن عمید خواستند كه از ركن الدوله بخواهد، وجوهی برای كمك خرج در اختیارشان بگذارد، او كه گمان كرده بود مانند غازیان دیگر به اندك قانعند قول داد. ولی آنان آزمندی نشان داده، گفتند: به همه خراج این كشور نیاز دارند، این مالیات را كه شما گردآوری می‌كنید از آن بیت المال است، و باید دردهای مسلمانان را دوا كند، و هیچ دردی بزرگتر از یورش رومیان و ارمنیان نیست كه مرزهای اسلام را گرفته‌اند و مسلمانان را زبون و بیچاره كرده‌اند. ایشان درخواست كردند لشكری نیز برای كمك تجهیز شود. ایشان اینگونه سخنان را گسترش داده، پیشنهادها پشت سر هم می‌دادند و صدایشان را بلندتر می‌نمودند. همراه آنان از فقیهان خراسان و پیرانش نیز مانند قفال [1] دیده می‌شدند. ابن عمید* به بد اندیشی آنان پی‌برد.
گمانهای پیشین او، در فتنه‌جویی آنان به یقین گرایید، ولی با ایشان مدارا می‌كرد و نرمش می‌نمود. چون از راه زبان بر او دست نیافتند به كشاكش با دیلمیان پرداختند.
______________________________
[ (1-)] محمد بن علی بن اسماعیل، امام ابو بكر شاشی چاچی (291- 365 ه-) فقیهی شافعی بود (وفیات الاعیان ابن خلكان و طبقات سبكی). او كسی است كه قصیده‌ای در پاسخ به قصیده رومیان ساخت و خلیفه مطیع للّه آنرا در پاسخ به قصیده‌ای كه «نقفور» رومی فرستاده بود، ارسال داشت. رومیان در قصیده خود مسلمانان را سرزنش كرده انواع تهدید را آورده بودند. نسخه هر دو قصیده در كتابخانه وین به شماره 464 موجود است.
II M
: برای سروده قفال شاشی با دو قصیده همانندش، ن. ك تاریخ بیهق، چ.
بهمنیار، ص. 163 و ذ 8: 22- 21.
ص: 277
گاهی نیز آنان را لعن و تكفیر می‌كردند. در ماه رمضان شبانه، مسلح به شمشیر و دشنه و تیر و كمان به نام «امر به معروف» مردم را لخت كرده، و دستار و دستمال ایشان را می‌بردند و اگر می‌توانستند كسی را بازرسی كرده هر چه داشت می‌ربودند، از هیچ چیز نمی‌گذشتند، مردم با همه این آزارها با ایشان مدارا می‌كردند. روزی یك برخورد میان ایشان و یاران ابراهیم بن بابی رخ داد كه به جنگ كشید، و آن مرد دیلمی كشته شد، دوستان او نیز برای انتقام آماده ستیز شدند و از غازیان پیرامون یك هزار تن نزدیك خانه ابراهیم بن بابی گرد آمدند، او نیز به پشتیبانی از یارانش بیرون آمد و مدتی زد و خورد كرد تا ركن الدوله با فرستادن پیام به دو طرف میانجیگری كرد، ولی خراسانیان نپذیرفتند، دیلمیان نیز به كمك نزدیكان دیلمی خود آمدند و جنگ درگرفت تا شب مانع آن شد. خراسانیان به اردوگاه خود بازگشتند و تا بامدادان كوس جنگ می‌نواختند و تهدید می‌كردند، بامداد پگاه به زد و خورد پرداختند و از بخش «آجران» كه خانه ابن عمید* در آنست به شهر آمدند. او خود به رویاروئی ایشان درآمد. پرده‌دار او «روین» [1] كه مردی دلیر بود همراه او بیامد و با كمك غلامان خانه ابن عمید [با غازیان] جنگیده آنان را از راهی كه آمده بودند بازگردانید، ولی شمار ایشان افزایش یافت و یك دشنه بر او پرتاب كردند كه به آستین زره وی رفته دستش را زخمی كرد، مردم گرد آمده تركانش به خانه بازگردانیدند، خون‌ریزی بسیار او را ناتوان كرد، ابن عمید نیز شكست خورد، همه یارانش رفتند و خود تنها ماند. سالار كه مانده بود گفت: ای استاد برگرد! امیر را به مرگ خودت عزادار مكن! كسی همراه نداری، لگام اسب او را كشیده ببرد. شنیدم كه می‌گفت: «گناهش به گردن من باشد، تو از ننگ به دور هستی». پس هر دو به دار الاماره رفتند، خراسانیان به غارت خانه و انبارهای پر از كالا و اصطبل‌های امیر پرداختند تا شب درآمد و همه برگشتند. كار كتابخانه‌اش با من بود، كه سالم بماند و تنها آنجا بود كه دست
______________________________
[ (1-)] شاید: روئین باشد، او خویشاوند شیرزاد دبیر دیوان فارسی (كاتب الفارسیة) در دستگاه معز الدوله بود كه در (خ 6: 329) خواهد آمد.
ص: 278
نخورد. چون شب به خانه آمد جائی نداشت كه بر آن بنشیند یا كوزه‌ای كه در آن آب بنوشد. ابن حمزه علوی، فرشی و چند وسیله زندگی برایش فرستاد. دل او نگران دفترهایش بود كه چیزی عزیزتر از آنها نداشت. آنها بسیار بودند، همه گونه دانش، حكمت و ادب در آنها نهفته بود، این دفترها بر یكصد چارپا [1] یا بیشتر بار می‌شد. چون مرا دید از حال آنها پرسید، گفتم: سالم و دست ناخورده‌اند، خوشحال شده، آهسته به من گفت*: تو نگهبانی خوش گام بوده‌ای. دیگر انبارها عوض دارند، تنها این انبار بی‌مانند است. من دیدم كه روی او بشكفت و گفت: فردا پگاه آنها را به فلان جا ببر. من نیز چنان كردم، تنها آنها در میان همه دارائیش سالم ماندند.
فردای آن روز خراسانیان گرد آمدند. ایشان كه در پایان روز پیشین ركن الدوله را شكست داده نیرومند شده بودند خیال داشتند خانه روین پرده‌دار را غارت كنند. او كه هنوز از رخت‌خواب بر نیامده بود دستور داد هیزم را كه برای زمستان انبار كرده بودند در جلو خانه آتش زده مانع آمدن آنها شدند. چون خواستند از دیوارها برآیند غلامان با تیر آنان را زدند و پس بنشانیدند. ایشان رفتند كه فردا باز گردند.
ولی ركن الدوله با پیامهای نرم به ایشان پیشنهاد كرد از كشور او بیرون شوند.
آنان نیز چاره نداشتند، در خراسان قول داده بودند، منتظر كمك نیز بودند كه فرا رسد.
دوستان ركن الدوله به او پیشنهاد كردند، با خانواده و فرزندان به اصفهان رود و اینان را در ری رها كند، تا سپاهیانش فرا رسند، آنگاه با غلامان مجهز بر سر ایشان بیاید. او نپذیرفت و خویشتن و دولت را به خطر انداخت. او تنها پانصد تن از سرداران و ویژگان و پیرامن سیصد غلام را همراه داشت. سپاهیانش* چنانكه گفتم در ولایتها پراكنده بودند.
فردای آن روز كه چهارشنبه نیمه رمضان بود خراسانیان گروه گروه به دروازه‌های شهر آمده از اطراف هجوم كرده خیابانهای شهر را پر كردند. ایشان مردم را به آرامش دعوت می‌كردند و به سوی دار الاماره پیش می‌آمدند كه امیر و
______________________________
[ (1-)]M . متن: «مائة وقر» بار سنگین خر یا استر (منتهی الارب).
ص: 279
خانواده و گنجینه‌ها و انبارها در آنجا بوده است. ابن عمید دستور داده بود، هر چه را می‌توانستند سوار كرده، خانواده و كودكان را به سر راه اصفهان فرستاده بودند، كه منتظر نتیجه جنگ بر پشت چارپایان نشسته و آماده رفتن به هر جا كه لازم بود، باشند.
میدان پر از چارپایان بود كه بر پشت آنها صندوقهای انبارها و كجاوه‌ها سوار شده بود.
ركن الدوله راه بیرون آمدن نداشت. او با غلامان سرایی و ابن عمید با گروهی از سرداران و وابستگان سوار شده بود، تا آنكه با زور دبوس و شكستن چندین صندوق و جدا كردن ستوران، با رنج فراوان، راه را برای سواران باز كرده به خیابان رسیدند. من نیز در آنجا بودم. خراسانیان كه نردبانها همراه آورده بودند تا نزدیك در رسیدند.
ایشان خیال كرده بودند، امیر ركن الدوله در خانه چون دژ می‌نشیند، و چون دیدند او از میدان، و كارمندانش از درهای دیگر بیرون رفته‌اند نومید شدند*. دیلمیان نیز در كوچه‌های تنگ به حساب ایشان رسیده آنان را از بخش معروف «شجره» به بیابان پس راندند، در حالی كه جان به لب ما رسیده و نزدیك بود دولت را از دست بدهیم. چون خراسانیان به فضای باز رسیدند به صف بندی مشغول شدند.

ترفندی از ركن الدوله كه سودمند واقع شد:

دیلمیان ركن الدوله چون فزونی مردان دشمن را با كمی خودشان سنجیدند بیمناك شده، دم به دم می‌گفتند: از پشت سرمان آمدند. ركن الدوله برای آرامش ایشان گفت: كسانی كه از آنجا می‌آیند یاران ما هستند. علی بن كامه [1] خواهد آمد.
او به چارپا داران و ركابیان دستور داد، بدان راه كه علی بن كامه از آن می‌آید رفته هر چه توان داشتند دویدند و گرد و خاك كردند، مردم نیز به تكبیر گفتن آغاز كرده گفتند: علی بن كامه آمد. ركن الدوله به دیلمیان فریاد زد، پیش از رسیدن یاران كلك اینان را بكنید! دیلمیان با شور و شوق حمله‌ور شدند، و همان شد. خراسانیان روی هم افتاده می‌گریختند. ركن الدوله با پیغام برخی از سران ایشان را به سوی خود
______________________________
[ (1-)] خواهرزاده ركن الدوله (خ 6: 234).
ص: 280
خوانده، امان داد و او نیز با دیگری چنان كرد و آن سپاه در هم شكست و كشتار شد، تا آنكه برای رفتن امان خواستند و او پذیرفت. در این هنگام بسیاری از ایشان* در شهر مشغول كشتن دیلمان [1] بودند، هر دیلمی را كه می‌كشتند تكبیر می‌گفتند چنانكه غازیان در كافرستان با كافران كنند، در این حال بود كه دیلمیان پیروز شده به كشتن [خراسانیان غازی‌نما] پرداختند ولی ركن الدوله جلوگیری كرد، تا شبانگاهان پراكنده و سر به هوا به سوی قزوین رهسپار شدند.
پس از آنان گروهی دیگر نزدیك دو هزار سوار مسلح و مجهز هنگامی رسیدند كه گروه پیشین شكست خورده، پراكنده شده بودند. ركن الدوله كه می‌ترسید در قزوین یا جای دیگر دسته‌بندی یا خرابكاری دیگر كنند، به ایشان دستور ایست داد تا به آنان نپیوندند، ایشان نپذیرفته با شتاب به دنبال یاران رفتند. امیر با شتاب ایشان را دنبال كرده جلو ایشان صف‌بندی كرده جنگید و چندین تن را بكشت تا امان خواستند پس آنان را به ری باز آورد. سپس اجازه خروج داده اسیرانشان را آزاد كرد و كمك هزینه داد و هنگامی آنان را فرستاد كه شكوه ایشان ریخته، ترس‌شان از دلها رفته بود.
اگر این گروه پای از گلیم خود بیرون نكرده بودند می‌توانستند كمكی بزرگ به مرزداران اسلام كنند، زیانهایی به روم وارد سازند، لیكن خداوند خود می‌داند چه بكند.
من از ابن عمید شنیدم بعدها می‌گفت: من گروهی نیرومندتر از اینان ندیده بودم. هیچ چیز آنها را نشكست بجز تعدد سرداران* كه بر هم رشك می‌ورزیدند. آنان فرصتهایی را از دست می‌دادند كه اگر از یكی استفاده می‌شد پیروز بودند، روزی كه به «ری» آمد همگی دسته‌بندی شده از جلو خانه امیر می‌گذشتند. او آرمیده و كسانی در خانه‌اش نبودند. اگر یورش برده بودند، هیچكس جلودارشان نبود، اگر ایشان در آن شب، كه به ری رسیدند، به شهر آمده، دار الاماره را گرفته بودند، هیچكس
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: این خراسانیان هر دیلمی را به نام رافضی می‌كشتند.
ص: 281
مانعشان نبود، شب ماهتابی نیمه ماه، مانند روز فردایش روشن بود. ولی ایشان ماندند تا عید فطر، وقتی كه مردم در نمازگاه، نماز عید می‌گزاردند و منتظر كمك بودند كه می‌باید برسد و خبر نزدیك شدن كمك [علی بن كامه] پی در پی می‌رسید، در این وقت به شهر آمدند. قضا چنین بود، حسن نیت ركن الدوله و دعای رعیت او، رحمت خدا را شامل مردم كرد [1].
______________________________
[ (1-)] ذهبی تركمن صاحب تاریخ اسلام گوید: در این سال، غازیان خراسانی به میافارقین رسیدند. ابو المعالی سیف الدوله به پیشواز آنان شتافته، رئیس ایشان ابو بكر محمد بن عیسی را گرامی داشته، خواربار و علوفه به ایشان رسانید.
نیز در گزارش سال 356 گوید: غازیان خراسانی سر رسیدند و به غزای بلد ابن مسلمه رفتند [شاید از خاندان ابن مسلمة جد آل رفیل فئودال تیسفون و رئیس الرؤسا (پانوشت ص 35) باشد] و سالم و با غنیمت برگشتند. و در همین سال غازیان خراسان به كشور خود بازگشتند. سیف الدوله همراه گروهی خراسانی وارد حلب شد كه یك فیل همراه داشتند [خ 6: 284] فیل پس از چند روز بمرد، پس مسیحیان را به خورانیدن زهر بدان متهم كردند.
خراسانیان همراه «لؤلؤ جراحی» از انطاكیه تا «مصیصه» به غزا رفتند، با سه هزار سوار رو در رو شده به یاری خدا هزار رومی را كشتند و گروهی را اسیر كرده با غنیمتها به انطاكیه آوردند، و دوباره به غزا رفتند ... محمد بن عیسی رئیس خراسانیان همراه ابن شاكر طرسوسی، به مرز روم حمله كردند و پیروزمند با غنیمت بسیار بازگشتند. محمد ابن عیسی و ابن شاكر در دنباله سپاه با پیرامن هشتصد سوار عقب مانده بودند كه گروه‌هائی رومی به ایشان رسیدند. محمد بن عیسی گفت: خوش ندارم كه به ایشان پس از نزدیك شدن پشت كنم. ابن شاكر برای بررسی وضع جلو رفت و بازگشته گفت: پیرامن سی هزار باشند و تو توان رو در رو شدن با آنان نداری. ولی او نپذیرفته جلو رفت و جنگی سخت كرد و بسیار رومی كشت و همه مسلمانان كشته شدند و محمد بن عیسی با یكصد و پنجاه سوار بماند. ابن شاكر گفت: خود را به هلاكت مینداز! فقیهی كه در آنجا بود گفت:
اكنون اگر بگریزید در حال فرار كشته شده‌اید، پس باز هم جنگیدند تا بیشتر یاران كشته شدند و محمد بن عیسی و ابن شاكر اسیر شدند. پس خبر رسید كه محمد بن عیسی خود را از رومیان به یكصد هزار درم و یكصد و بیست گوساله كه در انطاكیه بود و یك رطل فیروزه كه داشت خریداری كرده است. و در جنگ بعد از آن، بر دشمن پیروزی بدست آورده است.
ص: 282
ابراهیم سالار در این روزها یادگارهای نیكو گذاشت، شكم او با دشنه سوراخ شد، ولی به روده‌ها زیان نرسید، چون فربه بود و پیه زیاد، روی شكم بزرگ داشت، تنها دچار فتق شد، كه آنرا با كمربند می‌بست تا پس از چند سال درگذشت.
در این سال نیز ركن الدوله ابن عمید را همراه با ابراهیم سالار با گروهی زبده از دیلم و عرب* و سپاهیان دیگر به آذربایجان فرستاده آنجا را بگشود. ابن عمید دل سردمداران آن مرز و بوم و سران كرد را به دست آورد، جستان بن شرمزن را به فرمانبرداری او كشانید، و همه را رام و كشور را آرام كرده، به خدمت ركن الدوله به ری بازگشت.

نظری درست از ابن عمید كه پذیرفته نشد و فرآیند كار:

چون ابن عمید به آذربایجان شد و حاصلخیزی زمین و درآمد سرشار و آب فراوان و استعداد آبادانی آنرا دید، برداشت ممكن آنرا حساب نموده، دید چیزی همانند برداشت كشور ركن الدوله یا نزدیك بدان است. سپس با آنچه ابراهیم سالار برداشت می‌كند سنجیده، دید خیلی اندك و ناچیز است، كه سبب آن بی‌تدبیری ابراهیم و مهمل گذاردن، و گرفتاری او به بازیها و زنبارگی، میخوارگی همیشگی و آزمندی كارگزاران، به ویژه كردان است، كه بر بخشهائی از آن دست اندازی كرده بودند. چون او شهرتی به بی‌وفائی و آزمندی پیدا كرده بود، كسی عهد و پیمان و سوگند او را باور نمی‌داشت. ابن عمید دانست، هر گاه او این كشور را ترك كند وضع به حال پیشین بازخواهد گشت و ابراهیم از آن شهر و سپس از كشور بیرون رانده، یا كشته خواهد شد و كوششهای* ركن الدوله بر باد خواهد رفت. او به ركن الدوله نامه نوشته، در آن، وضع اقتصادی آذربایجان، ویژگیهای شخصی ابراهیم، و اندازه برداشت كنونی او را گزاره كرد. او پیشنهاد نمود كه آذربایجان را خودش اداره كند تا درآمد آنرا به پنجاه ملیون درم برساند، و به جای آن به ابراهیم چیزی بدهد. مبلغی كه ابراهیم از آن همه برداشت می‌كرد، پس از كسر حق اقطاع داری دیلمیان و كردان، پس از كسر لفت و لیسهای خود پسندان، برای پرداخت به كاركنان
ص: 283
بسنده نبود. اندازه درآمد در اثر سستی و خودداری از نوسازی به كمتر از دو ملیون درم رسیده است. او پیشنهاد نمود، در عوض آذربایجان، از درآمد ری یا اصفهان یا همدان به همین اندازه به ابراهیم داده شود، تا با خیال آسوده به آنچه دوست می‌دارد، همنشینی نوازندگان و دلقكان بپردازد، و آذربایجان را ابن عمید تحویل بگیرد و آن مبلغ را به ركن الدوله كارسازی دارد. او به بیش از این مبلغ امیدوار بود، و این را تنها یك برآورد می‌شمرد. ركن الدوله این پیشنهاد را نپذیرفته، همچون بلند اندیشان همانندش، فكر كرد، مردم خواهند گفت كه: امیر سرزمینی را برای صاحب آن كه پناهنده شده، بگشود و سپس در آن طمع ورزید. امیر دستور داد، ابن عمید آذربایجان را تحویل ابراهیم داده به سوی او، به ری آید.
من [مشكویه] بخاطر دارم روزی نزد ابن عمید نشسته بودم. او از دشواریهائی كه خود و سپاهیانش در آن سفر دیده بودند و كمی سود آن، سخن می‌گفت، كه اگر نعمتی مستمر برای ابراهیم بر جا نهاده بود، برای من [ابن عمید] تحمل‌پذیر بود، به نیكنامی و یادگاری نیكو و شایان ذكر* بودن، بسنده می‌كردم. اینك برای تو [مشكویه] مثلی در این باره می‌آورم، در آن نیك بیندیش! تا به یادت بماند، آیا ابریشم بافان را دیده‌ای، كه چگونه رشته‌های آنرا به دوكهائی، همانند آویزه‌های چراغ سقفی بسته، سر آنرا از قلابها در سقف می‌گذرانند؟ گفتم: آری. گفت: می‌دانی، همه رنج كارگر در برپا كردن آن دستگاه است، و پس از آن، تنها كار او آنست كه مواظب دوكها باشد، دمادم آنها را بچرخاند، تا از گردش نمانند. اكنون ما دستگاه را برپا داشته، دوكها را به گردش آورده‌ایم، نخ‌های ابریشم كشیده شده، در حال تابیدن است، هر گاه ما از اینجا برویم، نیروی چرخش دوكها كه بی‌گرداننده می‌ماند، سستی گرفته كاهش می‌یابد، و سپس به بازگشت و وارونه چرخیدن می‌آغازد، و چون نگهبان ندارد، یكی پس از دیگری باز شده می‌افتد، تا هیچ بر سردار نماند. گوئی این پیش‌بینی مانند وحی بود، كه هیچ دگرگونگی با آینده ابراهیم نداشت. پس از رفتن ما، آن سازمان كه داده شده بود درهم ریخت، آزمندان املاك سالار را یكی پس از دیگری
ص: 284
گرفتند، تا خودش نیز در یكی از دژها چنانكه خواهیم گفت زندانی شد*.

سال سیصد و پنجاه و ششم آغاز شد.

اشاره

در این سال معز الدوله تصمیم گرفت عمران بن شاهین [1] فرمانروای «بطایح» را براندازد، چندی پیشتر نیز درخواست سازش او را رد كرده گفته بود، جز به آمدن او به درگاه، امیر خشنود نخواهد شد. ولی او گرفتار بیماری اسهال شد و ضعف بسیار او را مجبور كرد [از بطایح] به واسط برگردد. سبكتكین پرده‌دار را بر سپاه گمارد و به گمان آنكه پس از بهبود باز خواهد گشت به بغداد رفت [1]، پس بیماری او سخت شده، هیچ خوراكی در معده‌اش نمی‌ماند و احساس مرگ نمود، او كارها را تحویل پسرش عز الدوله بختیار داد و توبت اعلام نمود. او سران متكلمان و فقیهان را فرا خواند، از امكان و چگونگی توبت پرسید، ایشان فتوا به درستی توبت داده چگونگی آنرا بدو آموختند، كه چه بگوید و چه بكند. او بیشتر دارائی خود را به صدقه داد، بردگان را آزاد كرد [2]. بسیاری از مظالم را بازگردانید و در ماه ربیع دوم سال 356 ه- [3]. درگذشت. او كارهای دیگر نیز داشت، مانند فرستادن نیروی
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر تاریخ بازگشت او را به بغداد دو شب مانده از ربیع یكم، آورده است.
[ (2-)]M : صاحب تكمله گوید: معز الدوله، ابو عبد اللّه بصری را خواسته، بر دست او توبت اعلام كرد. ابو القاسم واسطی دوست ابو عبد اللّه نیز با او بود. این دو تن هنگام نماز از كاخ معز الدوله بیرون می‌رفته در مسجدی كه نزدیك بود نمازگزارده بر می‌گشتند، امیر سبب بیرون شدن را پرسید، ابو عبد اللّه گفت: در خانه غصبی نمازگزاردن روا نباشد. امیر درباره عمر خطاب و صحابه پرسید، ابو عبد اللّه سوابق آنان را ستوده، گفت: علی (ع) دختر خود «ام كلثوم» را به عمر، به زنی داد، معز الدوله در شگفت مانده گفت: چنین چیزی تا كنون نشنیده بودم.
[ (3-)] صاحب تكمله گوید: معز الدوله به سال 303 ه-. بزاده بود.
II M
: ابن اثیر مرگ او را روز سیزدهم ربیع دوم و گور او را در «باب تبن» در مقابر قریش (صحن كنونی قبر امام هفتم و نهم (ع) در كاظمین معین كرده گوید: او برای رسانیدن گزارشهای كشوری به برادرش ركن الدوله نخستین پیك تیزرو را پدید آورد. بهترین-
ص: 285
دریائی [1] به عمان و گشودن آن، ولی چون ارزش عملی نداشت، داستان آنرا نیاوردم.
هنگام مرگ معز الدوله پیشامدی جالب به نفع عز الدوله [بختیار] رخ داد، كه آنرا برای مقایسه با همانندش، از عجایب ثبت می‌كنم:

پدیده‌ای چشم‌گیر:

* روزی كه معز الدوله درگذشت بارانی تند، درگرفت و تا سه روز ادامه یافت كه مردم را از آمد و شد بازداشت، دیلمیان [مخالف] نتوانستند از سران خود خبر یابند، كسی نمی‌توانست از خانه بیرون آید. كلانتران با سرداران تماس گرفته دستورهای لازم را برای آرامش مردم دریافتند. عز الدوله به سبكتكین و سرداران دستور نوشت، تا با عمران بن شاهین آشتی كند و خود به بغداد بیاید. او نیز چنین كرد و عمران از محاصره رها شد.
با فرمانروای موصل نیز آشتی كردند و او را به رسمیت شناختند.
در این سال خبر رسید كه سپاهی بزرگ از خراسان به سرداری ابن سیمجور [2] برای همكاری با وشمگیر [به سوی ری] آمده است.
گزارش انگیزه آن: هنگامی كه ابو علی محمد بن الیاس [3] در كرمان بیمار و فلج شد، و فرزندانش از او سرپیچی كردند و از سویی زیر فشار عضد الدوله [فرمانروای بویه در فارس] بود ناچار به خراسان آمده با فرمانروا دیدار كرد، و چون كمی بهبود یافت ندیم او شده، او را به اندیشه یورش بر كشور دیلمیان انداخته، با انگاره
______________________________
[ (-)] تیزروان او به نام «فضل» و «مرعوش» روزانه چهل و اند فرسنگ می‌رفتند. یكی از این دو تن سنی و دیگری شیعی بود و هر گروه از یكی از این دو طرفداری می‌نمودند.
[ (1-)]M . متن: مانند 424: جیش الماء است، در خ 6: 313 و 439 عسكر الماء دیده می‌شود، در خ 6: 302، 303 محمد بن عباس بن حسین فسانجس را در این لشكركشی، گشاینده كشور عمان یاد كرده است.
[ (2-)]M : خاندان سیمجور از سرداران خراسان بودند خ 6: 144 به بعد.
[ (3-)]M : خ 6: 318 و حسن تقاسیم پ 682 و مقدسی احسن التقاسیم ص ع 461 پ 682.
ص: 286
رشوه‌خواری سران سپاه دیلمی و خائن بودن ایشان، او را امیدوار كرد. در همین هنگام شكایتنامه‌های وشمگیر [از بویه‌ئیان] نیز به فرمانروای خراسان، و همچنین حسن ابن فیروزان می‌رسید، تا این همفكری پدید آمد* كه سرداری همه این چند سپاه، با وشمگیر باشد. فرمانروای خراسان پیشكش‌هائی برای وشمگیر و حسن بن فیروزان فرستاد. چارپایان، غلامان و ساز و برگ جنگی، همراه با سپاه كمكی به سرداری محمد بن ابراهیم بن سیمجور برای ایشان گسیل داشت، كه همگی زیر نظر وشمگیر باشند.
این پیشآمد به نظر ركن الدوله سنگین و سرنوشت‌ساز بود، كه چاره‌ای جز حل آن نداشت. پس به [برادرش] عضد الدوله و [برادرزاده‌اش] عز الدوله نامه نوشته كمك خواست. عضد الدوله سوارانی به سرپرستی ابو جعفر بن روزمان برای او فرستاد و خودش آنان را تا استخر بدرقه كرد كه به خراسان روند، یكی از پرده‌داران خود را نیز به پیشآهنگی آن به ترشیز [1] فرستاد. او به سپاهیان گفت: اكنون سپاه خراسان و سربازان داوطلب شهرستانها و غازیان همگی به «ری» رفته‌اند و خراسان تهی مانده، مانعی از گرفتن آن نیست، این سخن كه به خراسان رسید كمی اندیشه كردند، در این میان وشمگیر در اثر حمله گراز از اسب فرو افتاد و درگذشت و همه نقشه درهم ریخت.

گزارش این رویداد شگفت‌انگیز:

چشم وشمگیر در حالی كه سپاه خراسان را به نمایش گذاشته بود، بر اسبی ادهم و زیبا افتاد و او را خوش آمده دستور داد، زین و لگام كرده بیاورند تا به شكار رود. ستاره بین كه آنرا دید، او را از آن كار نهی كرد ولی نپذیرفت، پس چون به بیابان شد گرازی كه فرار كرده و دشنه در تن او فرو رفته بود بر وشمگیر كه ناآگاه بود حمله‌ور شده خود را به اسب او زد، اسب خیز گرفت و وشمگیر را با كله بر زمین زد، خون از گوشها و بینی او بیرون جست و كالبد او را برداشتند. و این پیشامد در شنبه آغاز محرم سال 357 [2] می‌بود.
عز الدوله بختیار نیز می‌خواست كه سپاهی بزرگ به فرماندهی سبكتكین
______________________________
[ (1-)] متن: طریثیث.
[ (2-)] 7 دسامبر 967 (اشپولر، ص 173).
ص: 287
به كمك فرستد، اما سبكتكین نپذیرفته، بختیار را نگران كرد، چون فرمانبرداری دیگر نداشت كه بفرستد، ناگزیر «الپتگین» را كه پائین‌تر از سبكتكین بود نامزد كرد. او كه می‌خواست خوش خدمتی نشان دهد تا در رقابت با سبكتكین برنده باشد، در آن شرایط بپذیرفت و با سپاه، هنگامی به «ری» رسید كه از او بی‌نیاز شده بودند، و از آنجا برگشت.
بی‌تدبیری بختیار [عز الدوله] در كشورداری، سپاه را به تباهی كشانید، چشم آزمند دشمنانش را به سوی او گردانید، تا به هلاكت او انجامید.
معز الدوله هنگامی كه مرگ خود را نزدیك دید، به بختیار وصیت كرد: از عمویت ركن الدوله پیروی، و با او در مشكلات رایزنی كن. همچنین از پسر عمویت عضد الدوله، زیرا كه از تو سالمندتر و سیاستمدارتر است. نیز سفارش نمود كه: دو دبیرش، ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] و ابو الفرج محمد بن عباس [بن حسین ابن فسانجس] [1] را بر كارشان استوار دارد. زیرا ایشان شایسته‌تر و كار آزموده‌تر هستند.
او را به مدارا كردن با دیلمیان و ندادن بهانه به آنان در هنگام پرداختها، سفارش كرد، مبادا ابهت او را با پرروئی و ماجراجوئی بشكنند. نیز او را به نیكی با تركان توصیه نمود زیرا كه اینان جرقه سپاهند* و هر گاه از دیلمیان بیم دارد می‌تواند برای براندازی آنان از تركان سود جوید [2]. پس از تركان، برای وابستگان بزرگ و كوچك خود سفارش كرد كه به عادات و رسوم ایشان احترام نهند.
بختیار همه این سفارشها را زیر پا نهاده، به بازی و زنبارگی و همنشینی دلقكان
______________________________
[ (1-)]M : دو دبیراند كه جانشین وزیر مهلبی پس از مرگ وی شدند خ 6: 259.
[ (2-)]M : نمونه‌ای دیگر از این گونه سیاست بویه‌ئیان با دیلمیان و تركان در خ 229- 230 نیز دیده می‌شود. انگیزه آن: چنانكه پیشتر (خ 5: 75) اشارت رفت آنست كه گنوسیسم اسلامی در سده‌های نخستین اسلام به صورت سلاح ایده‌ئولژیك ایرانیان علیه عرب، به كار می‌رفت.
از سده سوم خلیفگان بغداد برای سركوب نیروهای ایرانی به دعوت تركان آسیای مركزی، به ایران پرداختند. نمونه‌ای از این دعوتها در «تاریخ آل سلجوق» تألیف نوشیروان كاشانی (459- 532 ه-) و بندار اصفهانی (586- 643 ه-) چاپ عربی ص 9 و ترجمه جلیلی به فارسی ص 10 و جز آن دیده می‌شود. و برای مبارزه با گنوسیسم ایرانی اسلام، خلفای-
ص: 288
و نوازندگان پرداخت. میان آن دو دبیر نفاق انداخت، تا هر دو از وی بیمناك شدند.
بختیار به اقطاع اطرافیان بزرگ خود چشم دوخت. به ویژه سبكتكین، كه فرمانده سپاه او بود و معز الدوله سفارش كرده بود، كه هیچ كار بدون نظر او نكند، كه در سیاست صاحب نظر است و فرماندهی او بر سپاه با گذشت زمان جا افتاده است، همه از او فرمان می‌برند و ترس دارند. بختیار با میخوارگی همیشگی و بازی از سپاه دور شد، او با عضد الدوله نیز در افتاده، نماینده او را در بغداد از خریداری چارپا و نیازمندیهای اصطبل، كه به عادت همیشه از آنجا خریداری می‌كرد بازداشت. او از مشورت در پیشامدها با عمویش ركن الدوله خودداری كرد. نتیجه آنكه، چون سبكتكین فرمانده سپاه از چشم داشت او به املاكش آگاه شد، از او كنار كشید، كمتر در ركاب وی حاضر می‌شد، به او اطمینان نداشت، بیشتر گرفتاریها را به وسیله پیام آوران در میان می‌نهاد. سبكتكین در خانه بختیار خبرچینان داشت و در میان نزدیكانش جاسوس گذارده بود، هیچ كار از او پنهان نمی‌ماند*، تا چه رسد به تصمیمات. دو دبیرش، ابو الفضل عباس بن حسین و ابو الفرج محمد بن عباس نیز از نیت او در بهم زدن
______________________________
[ (-)] بغداد تركان را، هنگام آمدن به ایران، به سلاح ایده‌ئولژیك متقابل یعنی مذهب رسمی سنتی دربار بغداد درمی‌آوردند.
در سراسر دوران حكومت بغداد بر ایران، آن بخش از فئودال‌های ایرانی كه مقام خود را در وابستگی به بغداد نگاه می‌داشتند، چون تكیه‌گاهی در میان مردم گنوسیست ایران نداشتند، ناگزیر همیشه سنی‌نمائی می‌كرده و سیاست هاشمی عربی بغداد را در تكیه بر تركان سنی، بر ضد ایرانیان و فاطمیان بكار می‌بستند. نه تنها معز الدوله در بغداد این كار را می‌كرد بلكه برخی پیشینیان (خ 6: 215 و 230) و جانشینان او نیز همین كار را می‌كردند. و خواهیم دید كه چون عضد الدوله با سیاست هاشمی ضد فاطمی و تكیه بر تركان ضد ایرانیان، از پسر عمویش بختیار سازگارتر بود، جای وی را بگرفت و او را برانداخت. در سده پنجم خواجه نظام الملك طوسی 486 ه-. را نیز می‌بینیم كه در فصل چهل و یكم سیاستنامه سفارش می‌كند كه تنها بر تركان اعتماد كنید و از دیگران به ویژه دیلمیان رافضی بپرهیزید! این سیاست همیشه مورد اعتراض گنوسیست‌های ایرانی بود كه نمونه آن را در سده ششم به خامه عین القضاة در نامه‌هایش (ج 2 ص 166 و 430) می‌بینیم.
ص: 289
میان آنان آگاه شدند. زیرا ایشان خود پیشینه همچشمی در مقام و رشك به زندگی بهتر را با یك دیگر داشتند، از این رو در برابر تحریكات او پایداری، و از او پرهیز می‌كردند. ولی در پایان كار، ترفندهای بختیار یكی از آن دو را به دست دیگری بر زمین زد. و او را به چنگ زیر دستان اسیر كرد. مردم پست و فرومایه را بر ایشان چیره ساخت، كشور به آشفتگی افتاد، او ناگزیر شد از فرومایگانی كه خود بركشیده بود كمك بگیرد، كسانی كه شایستگی رهبری یك دیه نداشته، و میانجی میان دو تن نتوانستند شد، چه رسد به اداره كردن یك سپاه برآشفته. پس همه كارها، ریز و درشت، در هم ریخت.
بختیار همه بزرگان دیلم را به اندیشه دست‌اندازی به اقطاعها و اموال خود و وابستگانشان از كشور بیرون كرد [1]. پس كوچكترهایشان بر ضد او هم سوگند شدند و از او افزایش حقوق خواستند. او ناچار تسلیم شد ولی نتوانست انجام دهد.
تركان كه آنچه بر سر دیلمیان آمده بود دیدند، راه ایشان پیش گرفته، از كار گریزان شده در سخن درشتی آغاز كردند. او ناگزیر شد علیه آنان نیز نقشه بكشد و خود را از ایشان آسوده سازد.
پس با سبكتكین آغاز كرد. ولی او آگاه بود و دسته‌بندی داشت و نگذارد بلائی بر سرش بیاورد، بلكه تركان بر ضد بختیار متحد شدند و كینه‌ئی كه در دل دیلمیان از معز الدوله نهفته بود، نیز برانگیخته شده، با سپر و شمشیر به بیابان رفته از او خواستند، حقوقهایی را كه معز الدوله بریده بود بازگرداند، جیره و فوق العاده ویژه بیعت را زودتر به آنان بدهد. بختیار سران ترك را با سلاح به خانه خود آورد تا از ایشان كمك گیرد، و دیلمیان را سه روز در بیابان رها كرد، این كار كینه دیلمیان را برانگیخت، ایشان را از او دورتر كرد، تا بر تندی و سختگیری افزودند. او ناچار شد به برخی خواستهایشان گردن نهاده، یك سوم جیره فوق العاده را بدهد.
بختیار اقطاع داران را مخیر كرد، یا آنچه در دست ایشانست نگاه دارند و
______________________________
[ (1-)] بیرون راندن دسته جمعی دیلمیان از عراق در خ 6: 230 و 229 نیز دیده می‌شود.
ص: 290
یا چیزی به جای آن دریافت كنند. او حقوق بریده شده دیلمیان را به آنانی كه دیلمی یا گیلك راستین بودند، نه آنان كه خود را به دیلم و گیل وابسته بودند بازگردانید. چون خواست دیلمیان برآورده شد، به شهر بازگشتند. این بار تركان به شورش آمده، به بیابان رفتند. ایشان غلامان سرایی دو پایه [1] خانه بختیار را نیز همراه كرده به بیرون بردند و هم سوگند و پیمان خود ساختند، كه بزرگان از كوچكان و نیرومندان از فرودستان پشتیبانی كنند.
ایشان درخواست كردند كه: [الف] افزایشهای حقوقی حوالت شده كنونی آنان كه با اصل افزایش یافته بوسیله معز الدوله، جمع شده است یك جا به آنان پرداخت شود، [ب] درباره درجات پرده‌داری، سرگردی، گروهبانی [2] و بالا بردن* درجه در هر رده، به آئین‌نامه پدرش [3] رفتار كند. پس دیلمیان و تركها بر این، هم آواز شدند كه با خواستهای یك دیگر مخالفت نكنند، و در دور كردن موانع همكاری نمایند. ولی بودجه بختیار نه برای آن و نه برای پاره‌ای از آن بسنده نبود، پس ناگزیر با وزیران به مشورت نشست تا راهی برای آماده كردن این پول و جای بیرون آوردن آن بیابد.
ابو الفضل عباس كه از ابو الفرج [4] برنده‌تر بود آماده كردن آنرا تعهد نمود، او با دبیر دبیر خانه فارسی [5] شیرزاد بن سرخاب همدست شد. او به بختیار نزدیك و در او نفوذ بسیار داشت، سخنش را می‌شنود و رایش را به كار می‌بست. او راه بدست آوردن آن مال را نشان داد و پذیرفت كه همه ساله آنرا كارسازی كند. شیرزاد نیز برای وزیر شدن ابو الفضل می‌كوشید و وعده می‌داد. به او گفته شده بود: «اگر
______________________________
[ (1-)]M : متن: «الاصاغر من غلمان الحجر» ن. ك، خ 5: 48 در ج 5 ص 38.
[ (2-)]M : الاستحجاب و التقوید و التنقیب» ولی مشكویه در خ 6: 229 قائد را پیش از حاجب نهاده است.
[ (3-)]M : خ 6: 230.
[ (4-)]M : در چند سطر پائین‌تر خواهیم دید كه ابو الفرج در هنگام این كشاكش در «عمان» برده است، كه مشكویه در خ 6: 295 و 303 بدان اشارت دارد.
[ (5-)]M . متن: «كاتب الفارسیة» این عنوان در خ 326 و 331 نیز به شیرزاد داده شده است.
ص: 291
شایستگی خود را با به دست آوردن رضایت سپاه، كه وعده داده‌ای نشان دهی، وزارت ویژه تو خواهد بود». او به مصادرت كردن وابستگان دربار آغاز كرد، از هر یك تعهد مالی می‌گرفت، كه بی‌فشار، توان پرداخت آن را داشت. گرفتن خراج را نیز آغاز كرد و كوشید تا حقوق تضمین شده را به دیلمیان رسانید. او تركان را نیز به استانها فرستاد تا حوالتهایشان را دریافت دارند. معز الدوله نیز مقرری تركان را به واسط و بصره حوالت كرده بود. كارها جور شد، اموال درباریان مركز را بسنده آمد، ته مانده آبادی شهرستانها نیز حواله‌های امسال را به راه انداخت.
گزارش این پیشامدها در عمان به ابو الفرج محمد بن عباس [بن حسین بن فسانجس] رسید. او در زندگانی* معز الدوله برای گشودن به آنجا رفته با عمانیان كشاكشها داشت، تا به او تسلیم شدند [1]. چون از مرگ معز الدوله و چشم داشت ابو الفضل به وزارت و كوشش شیرزاد برای او آگاه شد، آنجا نمانده كشور را به یك مرد عمانی به نام «ابن نبهان [2]» سپرده، چنین وانمود كرد كه از پایتخت دستور آمده، تا كشور را به نماینده عضد الدوله بسپارد. او با شتاب به سوی عراق آمد و چون نزدیك شد یاران برادرش ابو محمد علی بن عباس خازن و دبیران او به پیشواز آمده، از وی خواستند در رسیدن به پایتخت كوتاه نیاید، پیش از آنكه وزارت بر ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] استوار شد خود را برساند.
طرفداران دو وزیر دو دسته شده، هر گروه از رقیب خود عیب‌جوئی می‌نمود
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه گزارش حمله به عمان را نیاورده و فقط در خ 6: 295 بدان اشارتی نموده گوید: چون یاد آن سودی نداشت نیاوردم.
[ (2-)]M : ابن اثیر گوید: پس از بازگشت فسانجس از عمان، عمر بن نهبان (چنین) طائی عمان را به نام عضد الدوله اداره نمود، سپس زنگیان با كمك برخی سپاهیان بر شهر چیره شده ابن نهبان (چنین) را كشتند و كسی به نام ابن حلاج را به امیری نشانیدند. پس عضد الدوله لشكر كرمان را به سرداری ابو حرب طغان به سال 362 ه-. به عمان فرستاده، آنرا بگرفت.
سپس چون مردم كوهستان عمان به رهبری «ورد» بن زیاد شوریدند، عضد الدوله مطهر بن عبد اللّه را فرستاده «ورد» را بكشت (كامل 8: 646)- خ 6: 454- 455.
ص: 292
وزارت را شایسته رهبر خود می‌دانست. در پایان ابو الفضل با كمك شیرزاد پیروز شده وزارت را بگرفت