گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
رایی درست كه ناصر الدوله برای بنی حمدان داد و پذیرفته نشد.





چون فرزندان ناصر الدوله از آشفتگی وضع بختیار و بی‌تدبیری و گرفتاری او به بازی و میخوارگی همیشگی و شورش سپاه و شكست هیبت او آگاه شدند، به اندیشه یورش بر بغداد و براندازی بختیار از تخت، افتادند. پدرشان ناصر الدوله به ایشان گفت: شتاب نكنید، معز الدوله برای فرزندش [عز الدوله بختیار] سرمایه‌ای اندك نهاده است. او اكنون آنها را بر سپاه پخش می‌كند و برای جلب دوستی دبیران و كارگزاران، از مصادره وابستگان تا آنجا كه توان دارند استفاده می‌كند.
شما بر او و دولتش نمی‌توانید* پیروز شوید، مگر پس از پایان گرفتن سرمایه‌های او كه دستش خالی شود، در آن هنگام شما به پائین [بغداد] بروید و با پول، دل مردان او را از وی بازگردانید، كه حتما بر او چیره خواهید شد. این پیشنهاد درست بود زیرا كه معز الدوله دارائی خود را در ساختمان كاخی كه ساخت [1] و در به دست آوردن دوستی تركان هزینه كرده بود. آنچه او به جا گذارد تنها چهارصد هزار دینار بود كه بختیار كم كم برای رفع نیازهای ضروری هزینه كرد. بدین ترتیب كه دبیران برای نیازهای خود از وی وام می‌گرفتند كه از محل درآمد خراج به او باز پس دهند، سپس از عهده پس دادن بر نمی‌آمدند، تا آن پس‌انداز ته كشید.
در این هنگام یگانگی حمدانیان نیز بر هم خورد و مشورت پدر را از دست دادند.
این بدبختی با دستگیری ابو تغلب پدرش را آغاز شد. چون او پیری پدر را كه، جز بد خلقی و كنسی و سخت گرفتن بر فرزندان و وابستگان چیزی برای او نگذارده دیده، او را دستگیر و به قلعه فرستاده [2]، كسی را برای پرستاری و كمك به او بگمارد.
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 242- 246.
[ (2-)]M : ابن اثیر تاریخ این دستگیری را شنبه شش روز مانده از جمادی یكم، یاد كرده است. او می‌گوید: فاطمه كرد مادر ابو تغلب، كه بر ناصر چیره بود، این دستور را داد (كامل، سال 358).
ص: 293
ولی برخی از برادران [1] با این رفتار مخالفت ورزید و اتحاد آنان بر هم خورد، برای نگاهداری آنچه داشتند، از درخواست آنچه نداشتند درماندند. ابو تغلب نیازمند مدارا با دولت مركزی شد، زیرا از یك سو برای استوار ماندن پایگاهش در سپاه و از سویی برای نشان دادن برتری از برادران* مخالف و موافق خود، نیاز به تجدید پیمان فرمانروائی و خلعت و فرمان داشت. پس دبیر خود ابو الحسن علی بن عمرو ابن میمون را به بغداد فرستاد تا آنها را از دولت دریافت كرد و یك میلیون و دویست هزار درم به رسم خراج سالیانه، به بختیار پرداخت. او شادمان از آنچه كرده است، بی‌توجه به فرایند آن، بازگشت.
در این سال چند پادشاه پیر، پشت سر یك دیگر درگذشتند، كه آغاز قرن نهم است، معز الدوله احمد بن بویه، ابو تغلب، پدر خود ناصر الدوله را دستگیر كرد، سیف الدوله [2] [برادر ناصر حمدانی] درگذشت. نقفور پادشاه روم، كافور [3] فرمانروای
______________________________
[ (1-)]M : حمدان پسر ناصر الدوله این رفتار را نپذیرفت (- خ 6: 324).
[ (2-)] صاحب تكمله افزاید: گویند چون سیف الدوله در زمان توزون وارد بغداد شد [خ 6: 80 به بعد] روزی سوار بر اسب، نیزه بر دست، غلام بچه‌اش در جلو، به قصد گردش می‌رفت و نمی‌خواست كسی او را بشناسد. پس در خیابان برده فروشان به خانه‌های بنی خاقان رسیده جوانانی را در حال بازی دید، به میانشان رفت، به سخنشان گوش داده همراهشان بیاشامید و پذیرائی شد. هنگام بازگشت دوات خواست. چیزی بر پاره‌ای بنوشت و بجا نهاد و برفت. چون نامه را باز كردند دیدند حوالتی به هزار دینار بر یك صراف است.
ایشان در شگفت شده، آنرا شوخی فرض كردند. چون پیش صراف شدند فورا آنرا پرداخت، چون پرسیدند كیست؟ گفت: او سیف الدوله حمدانی است.
[ (3-)] نیز صاحب تكمله گوید: ابو جعفر مسلم به طاهر علوی گفت: من كریم‌تر از كافور كس ندیده‌ام. روزی من با او، برای گردش می‌رفتم، اسكورت شاهانه‌ای كوچك، از چند غلام و اسبان یدك با زینهای سیمین و زرین، پشت سر آنها، استران و اسبان او را همراهی می‌كردند.
در این هنگام چماق او از دستش افتاد و همراهان ندیدند. من از چارپا پیاده شده آنرا از زمین برداشته به او دادم. او گفت: ای ابو جعفر پناه بر خدا، از پایان كار، من گمان نمی‌كردم كار من بدانجا بكشد، كه تو برای من چنین كار را انجام دهی. ما بدرود گفته جدا شدیم.-
ص: 294
مصر، وشمگیر بن زیار، حسن بن فیروزان و ابو علی محمد بن الیاس و مانند ایشان در این سال درگذشتند. تنها ركن الدوله [1] از آنان باقی ماند تا درگذشت.

سال سیصد و پنجاه و هفتم آغاز شد.

اشاره

گزارش كارهائی كه هر یك از آن دو دبیر [شیرازی و فسانجس] برای رسیدن به وزارت، و فریبكاری‌هائی كه ضد یك دیگر انجام دادند:
گفتیم كه ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] [2] با دست انداختن بر اموال وابستگان دربار و بر آنچه در شهرستانها سراغ داشت و آنچه بر عهده كارگزاران نهاد [3]، توانست خرسندی سپاه را به دست آرد، پس زبانش پیش بختیار دراز شد، كه شایستگی خود را، در انجام نویدها، نشان داده است. او می‌گفت: درآمد كشور از هزینه آن كمتر است و اگر وزارت به من واگذار شود می‌توانم كسر بودجه را تأمین كنم. چنانكه* در آن سال جبران كردم. او به شیرزاد [4] نیز وعده می‌داد كه «اگر او را به وزارت برساند، به او مقامی خواهد داد» و خود به كوفه رفت تا كار پیمانكاران
______________________________
[ (-)] چون به راه افتادم، به پشت نگاه كرده دیدم همه اسبها و استرها به دنبال من می‌آیند، چون پرسیدم گفتند: استاد فرمودند كه همه را برای شما بیاوریم. من آنها را به خانه بردم كه بهای آنها بیش از پانزده هزار دینار بود.
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: در شعبان امسال ابو محمد بن معروف، به دادرسی كرانه باختری بغداد گمارده و خلعت پوشانیده شد، علی بن سیار نیز به دادرسی كرانه خاوری منصوب و خلعت دادرسی پوشید. سپس در گزارش سال 359 گوید: در ماه ربیع یكم ابو بكر بن سیار را از دادرسی حریم دار الخلافه برداشته، ابو محمد بن معروف را بر جایش گماردند و در رجب سال 360 ابن معروف را به سمت قاضی القضاة گماردند. ابن سیار در سال 368 درگذشت.
[ (2-)] داماد وزیر مهلبی (خ 6: 240) همسر دخترش زینت (پانوشت خ 6: 343) م 362 ه-.
(خ 6: 397) است.
[ (3-)]M . متن: «و ما تأول به علی العمال ...».
[ (4-)]M : دبیر دیوان فارسی- خ 6: 302/ 326/ 331.
ص: 295
آبشخور فرات را سامان دهد، شیرزاد برای وزیر شدن او می‌كوشید، تا بدان برسید.
چون ابو الفرج [فسانجس] [1] از روند كار آگاه شد، برای تغییر دادن اندیشه بختیار دامن به كمر زد. او می‌گفت: ادعای ابو الفضل [شیرازی] در كسر بودجه نادرست است، اموالی نیز كه او در آن سال به دست آورده همه از مصادرت كردن دارائی مردم و مصرف كردن پس افتاده‌های شهرستانها بوده است، او نه كاری سودمند كرده و نه در كارها پیروزی داشته است، تا در خور پایگاهی بود كه همكارانش شایسته آن نباشند.
چون این گزارش به ابو الفضل [شیرازی] رسید به دو، از كوفه آمد و گفتگوهائی میان آن دو انجام گرفت، تا بدین نتیجه رسید، كه هر یك از آن دو برنامه‌ای نشان دهند كه در یك سو، درآمدها و آنچه بدان پیوند دارد، و در یك سو هزینه‌ها و آنچه از پیشآمدها بدان وابسته است، ثبت گردد، تا موارد اختلاف دو كاندید وزارت آشكار شود. پس هر یك با دبیران خود در دیوان نشسته، دو برنامه نوشتند. ابو الفرج [1] در برنامه خود همه پیمان‌نامه‌ها را برابر قیمت‌گذاری اصلی بیاورد، از بخشهائی كه درآمد را می‌كاهد، تنها برخی را نوشت. او از هزینه‌ها بكاست و پس افتها را نادیده گرفت، تا سرانجام كسر بودجه را از میان برد، و درآمد و هزینه را برابر نشان داد.
ولی ابو الفضل [2] پیمان‌نامه‌ها را، با یادآوری آنچه از آن كسر می‌شود، و كسر كردن آنچه به پیمانكاران مهلت داده می‌شود، بیاورد. او بر نقدها، نه بر نسیه‌ها تكیه نمود*. او هزینه‌ها را درشت‌تر نشان داد و بر آنها افزود، تا در برنامه خود كمبود درآمد از هزینه را نشان داد. سپس راه‌هائی نشان داد كه می‌تواند از آن، كسر بودجه را جبران كند، و هر گاه باز كسری بماند، مطابق معمول آنرا به سال آینده بیاورد. سپس این دو [3] با هم بحث كرده و با پا درمیانی دبیرانشان، از جمله شیرزاد، بدین نتیجه رسیدند كه وزارت را از میان بردارند و هر دو تن به عنوان «دبیر» دست به كار شوند. ولی شیرزاد در
______________________________
[ (1-)]M : محمد بن عباس بن حسین فسانجس منكر كسر بودجه و مدعی درستی آنست.
[ (2-)]M : شیرازی رقیب فسانجس كه می‌خواهد كمبود بودجه را نشان دهد.
[ (3-)]M : دو نامزد وزیری.
ص: 296
پنهان، هنگامی كه نزد بختیار می‌بود، به سود ابو الفضل می‌كوشید. او مالی به عنوان پیشكش از ابو الفضل به بختیار داده به او گفت: ابو الفضل دلیری و بی‌باكی دارد كه در جای خود مورد نیاز است. او ثروتمند است، چندین برابر ابو الفرج دارائی دارد. او زیرك، كارساز و چالاك است، ابو الفرج خشك و كند و پیچیده است، كار كردن با مانند او دشوار است. شیرزاد آنقدر از این سخنان گفت تا بختیار را قانع كرد.
به ابو الفضل خلعت قبا پوشانیده، شمشیر و كمر زرین بسته، او را بر اسب زین زرینه سوار كرده، به رسم وزیران، اقطاع پنجاه هزار دیناری دادند، گروهی دیلمی در اختیارش نهادند. ابو الفرج [فسانجس] برای سلام به خدمت او رفت ولی حاضر نشد با او كار كند* ابو الفضل ناخرسند شد، زیرا می‌خواست ابو الفرج مانند پیش در دیوان بماند، تا او را هر روزه درآمد و شد پائین‌تر از مقامی كه داشته فرمانبردار ببیند و نیازی به پیگرد او نداشته باشد. ولی ابو الفرج از همه اینها ناخرسند بود، تا آنكه به او گفته شد: اگر با وضع موجود نسازد و بدان تن در ندهد، پیوندهای او با بختیار بریده خواهد شد، و او دیگری را به «صاحب دیوانی» [1] خواهد گمارد، پس او زیر فشار قرار خواهد گرفت، و چه بسا، بدتر از آن نیز پیش خواهد آمد، كه دشمنانش بر او چیره شوند و دست ایشان بر او بر نزدیكان او باز شود. ابو الفرج [پس از این تهدید] كار دیوان را پذیرفته از سر گرفت. پس خلعت دراعه [2] به رسم دبیری
______________________________
[ (1-)]M : متن: و نصب للدیوان غیره. اما در خ 6: 310 او را «صاحب الدیوان» خوانده است.
برای معنی «صاحب دیوان» ن. ك، پانوشت. خ 5: 82.
[ (2-)]M : دراعه» پوشاك رسمی دبیر و «دوات دار» اصحاب المحابر (خ 5: 420 ص 359) در مركز و سرداران نظامی در شهرستانها بود، چنانكه هارون بن غریب در همدان دراعه پوشید (خ 5: 311) و همچنین محمد بن یاقوت در اهواز (خ 5: 407). دراعه از درع است كه با «زره» هم ریشه می‌باشد و گویا از فارسی به عربی رفته باشد نه به عكس. و در برابر آن «قبا» پوشاك رسمی وزیران در مركز بود (خ 6: 45 و 307) و به شخص اول شهرستان نیز داده می‌شد، چنانكه به جعفر ورقاء در «حلوان» داده شد (خ 5: 355).
دیگر از پوشاكهای نشانگر، در این كتاب «طیلسان» است كه پوشاك توبه كاران و مؤمنان بود (- پانوشت ج 5 ص 161 و 210).
ص: 297
پوشانیده شد.
از جمله كارها، كه ابو الفضل برای بالا بردن درآمد دولت، در روزگار وزیری كرد، پس گرفتن اقطاعها از گروهی بود، همچون ابو الفتح [1] برادر عمران ابن شاهین و ابو عبد اللّه ایسر معروف به «چپ» [2]. سپس ابو الفضل به اهواز رفته، به حساب «آزاد رویه» و دبیرانش رسیدگی كرد.
در وزارت ابو الفضل سركشی حبشی [3] فرزند معز الدوله نسبت به برادرش نیز آغاز گشت. او استقلال خود را در بصره خواستار شد.

گزارش انگیزه سركشی حبشی:

و سبب پیروزی ابو الفضل شیرازی و دست اندازی بر اموال و پس‌اندازها و كارگزاران او، هنگامی كه معز الدوله درگذشت گروهی از اطرافیان و سپاهیان فرزندش حبشی، دور او را در بصره گرفتند، او را درباره آن شهر به طمع انداخته گفتند: بیشتر درآمد بصره هزینه سپاه نگهبان آنجا و هزینه‌های جاری آنرا تأمین می‌كند و باقیمانده، بیش از ارث او از مرده ریگ پدرش نیست كه از آن چشم می‌پوشد. به او وانمود كردند كه اگر بخواهد بصره را دژ بندی كند، برادرش بختیار نمی‌تواند بر آن چیره شود. پس به خود سری در امور مالی و سیاسی و دست‌درازی بر كارگزاران و بیرون راندن ایشان پرداخت.
او كه از كارگزار بصره حسین بن حسن مكنی به ابو طاهر خشمگین بود، خواست او را دستگیر و سبك و بی‌آبرو سازد، كه خبر به او رسید و بگریخت و به پایتخت رفت.
حبشی به دنبالش نامه‌ای به برادرش بختیار نوشته از او بدگوئی‌ها كرده او را كند و نادان خوانده گفت: او نه از ترس كیفر من، بلكه برای بد نام كردن من گریخته است.
او نوشت: من پیشنهاد كردم در نبودن او دیوانها و دارائی را نگهبانی كنم تا باز گردد و به كار اداره آنها پردازد. سپس در همین نامه خواستار شد كه بصره و اداره آن بدو
______________________________
[ (1-)]M : معروف به ابو عربان برادر عمران شاهین نبطی (خ 6: 240).
[ (2-)]M : خ 6: 279 چپ دست.
[ (3-)]M : سنه الدوله (خ 6: 277).
ص: 298
سپرده شود، برداشت درآمد با او باشد، صورت هزینه‌های ویژه او و سپاهیان بصره حساب شود، اگر چیزی افزون بود حوالت دهد تا تصفیه نماید. بختیار در پاسخ، سخن او را پذیرا شده، نوید داد كه دوستانه با او رفتار كند. ولی دست درازی حبشی افزایش یافت، تا آنجا كه از دستورها سرپیچی می‌كرد، بختیار، نامه‌ای دوستانه و دلجویانه با گله‌ای نرم* نوشته گفت: وزیرم عباس بن حسین [ابو الفضل شیرازی] را فرستادم به اهواز كه از آنجا به تو نامه فرستد و با خواستهای تو موافقت كند. او وزیر را نیز خواسته، دستور داد كه بدانجا شود و از راه فریب بصره را از چنگ حبشی بیرون كند، و اگر از راه زیركی نتوانست، با جنگ رو در رو، این كار را انجام دهد. او ابو العلا، صاعد بن ثابت نصرانی را به جای خود در پایتخت گذارد و با ابو الفرج محمد [فسانجس] صاحب دیوان و ابو سهل دیزویه عرضه‌گر [1] [به جنوب] سرازیر شد. او با خود در پنهان، سپاهی بیاورد كه با سلاح و سپر و جنگ افزار دیگر آراسته بود. چون به واسط رسید یك ماه بمانده، به كارگزاران و دادرسی مردم رسیدگی كرد، و چنین وانمود كه خیال رفتن به اهواز دارد، او به لیلی بن موسی فیاذه كه در اهواز بود دستور نوشت كه برای بصره مجهز شود و به «بیان» [2] بیاید. او «حدیدیه» [3] ها و كشتیهای پر از جنگ افزار خود را به نام بار و بنه به پیش فرستاد، و به یاران خود در آن كاروان دستور داد، از «ابله» [4] به پایین روند و به درون شهر نرفته به سوی «بیان» شوند و چنین وانمود كنند كه بارها را از راه «حصن مهدی» به اهواز می‌برند. او «طیار» ها
______________________________
[ (1-)]M . متن: «العارض ...» عرضه كننده مطالب یا سپاه، بر امیر باشد.
[ (2-)]M : بیان را یاقوت پیرامن بصره در خاور دجله نزدیك «حصن مهدی» دانسته. نشانهائی كه از «حصن مهدی» و «بیان» می‌دهد «بیان» را جائی نشان می‌دهد كه امروز نهر كارون به اروند رود می‌ریزد.
[ (3-)]M : گونه‌ای قایق بوده است. ن. ك، خ 5: 59.
[ (4-)] ریشه واژه «ابله» را یاقوت نبطی می‌داند. نشانهائی كه از شهر ابله می‌دهد با «عشار» و «تنومه» امروزین برابر است. او نهر «عشار» امروزین را، كه از اروند رود (شط العرب) به سوی بصره می‌رود «نهر ابله» نامیده است.
ص: 299
و «زبزب» ها [1] را تك تك بفرستاد و به احمد بن محمد معروف به «طویل» [2] فرماندار «حصن مهدی» دستور نوشت كه به «بیان» بیاید و نگاهبانی آن جنگ افزارها را بر عهده گیرد. او از واسط در نامه‌ای به حبشی پسر معز الدوله* نوشت: هر چه تو بخواهی انجام خواهم داد. من اكنون در كار رفتن به اهواز هستم، تا دبیرم را بدانجا بخواهم و با او درآمد بصره را برداشت كنیم و به تو بسپاریم. او در پایان نامه با اشارتی درخواست بهانه‌گونه‌ای برای آشتی نموده، گفته بود: «من برای كار وزارت كابینی سنگین پرداخته‌ام و از شما چشمداشت كمك دارم كه برایم بفرستی». حبشی كه از این سخن بوی آرامش شنیده بود، به زودی دویست هزار درم برای او فرستاده گمان كرد با این وجه، بصره را خریده است. چون پول به وزیر رسید آنرا برای بختیار فرستاد و خود چنانكه گویی به اهواز می‌رود، به راه افتاده به «حویزه» و نهر عباس و از آنجا به سوی نهر بصره رفت. حبشی كه خبرگزارانی با كبوتران نامه‌بر فرستاده بود گزارش را دریافت كرده برآشفت و كنترل خود از دست بداده به ناسزا گویی افتاد. غلامان ترك كه برای دریافت حوالتهایشان در بصره بودند [3]، ترسیده، به «بیان» گریخته، در آنجا با سپاه بزرگ لیلی بن موسا فیاذه رو به رو شده بدان پیوستند، زبزب‌ها با ناخدایانش، پر از سلاح و سپر و دیگر افزارها بدانجا رسید، حبشی نیز سپاه خویش به ابله برده، غلامان را مرتب كرده از قبیله‌های عرب نیز یك گردان بر دهانه نهرها نهاده، یك پرده‌دار ترك خود به نام بكتیجور* را به سرداری لشكر دریائی گمارده، سپهسالاری دیلمیان سپاه پشتیبان را به صعلوك بن با طاهر سپرد، كه یكی از سرداران بنام بصره می‌بود. چون وزیر ابو الفضل [شیرازی] به «عسكر ابو جعفر» رسید، به لیلی بن موسا فیاذه و احمد طویل دستور فرستاد كه زبزب‌ها و طیارها را پر از سلاح و مردان كرده از راه «دجله خاوری» معروف به «فرات» به بالا
______________________________
[ (1-)]M : گونه‌هایی قایق- خ 5: 59.
[ (2-)]M : غلام موسا پیاده- خ 6: 266.
[ (3-)]M : تركان حواله‌دار، كه دولت مركزی ایشان را از بغداد برای دریافت حقوق محوله به شهرستانها می‌فرستاد در خ 6: 230 و 302 نیز یاد شده‌اند.
ص: 300
بیائید. در راه نیز به «ابله» نروید، با یاران حبشی رو در رو نشوید، ایشان را تحریك نكنید، تا به من برسید و غلامان و ویژگان مستقل و همراهان من و تركان گریخته از بصره به شما بپیوندند. وزیر آن شب را چشم به راه ایشان بماند، ولی سپاه او دچار كمبود خواربار شده متحیر ماند، زیرا اگر پیروزی یك روز به عقب می‌افتاد، نمی‌توانست بماند و ناچار بود از آنجا برود، و همین رفتار به گریز تبدیل می‌شد.
فردا به لیلی بن موسا فیاذه و گروهش دستور داد بسیج شوند و به بالا بیایند. ایشان نیز طبق دستور از برخورد با یاران حبشی در راه خودداری كردند، تا چون از «ابله» گذشتند، یاران حبشی به ایشان حمله‌ور شدند. لیلی و یارانش ناگزیر بازگشته با آنان گلاویز شدند، چند كشتی ایشان را غرق كرده، چند تا دیگر نیز خود تسلیم شدند.
بكتیجور فرمانده سپاه حبشی بگریخت* تا خود را برهاند. سپاه لیلی، نیروی دریائی [1] را شكست دادند، سپس به سپاه پشتیبان پرداخته ساعتی با ایشان جنگیدند، پس گروهی از ایشان توانستند از كرانه «ابله» بالا رفته به پشت سپاه پشتیبان [حبشی] رسیده ایشان را برآشفته بگریزانیدند، گروهی كشته شده، شماری تسلیم شده «ابله» گشوده شد.
لیلی، غلامی را با یك زبزب برای مژده دادن به سوی ابو الفضل فرستاد.
ابو الفضل وزیر، كشتیها و زبزب‌ها را خواسته به دیهی بالاتر از «ابله» رفته اردو زد و به حبشی نوشت كه به اهواز آید. حبشی امان خواست، او به خود و فرزندان و زنانش امان داد و یادی از دارائی نكرد، حبشی پی برد و اعتراض نمود و تسلیم نشد، وزیر ابو الفضل، لشكری با زبزب‌ها بسیج كرده، بر بصره یورش برده بخش معروف به «سیالجه» (سباجیه خ. ل) را بگرفت و پیغام‌ها پی‌درپی، با دلیران ترك و دیلم برایش فرستاده، دستور داد نزد او بمانند و مواظب او باشند و پاسخ نیاورند، تا ده و اند تن مسلح گرد او را گرفتند. سپس ابو سهل دیزویه عرضه‌گر را با گروهی سپاهی فرستاده
______________________________
[ (1-)] متن: عسكر الماء. مانند خ 6: 439 و در خ 6: 295: جیش الماء است.
ص: 301
او را، میان زور و دلخواه، همراه خانواده و دارائی سبك و جواهراتی كه همراه داشت بیرون آوردند. وزیر، او را نادیده* دستور داد، به احمد طویل سپردند، تا به دژ «حصن مهدی» برده، پس از مدتی كه در آنجا زندانی بود، به اهواز بردند، پس از چندی به رامهرمز فرستاده شد و در آنجا محترمانه زندانی گشت. سپس آزاد و به نزد عمویش ركن الدوله فرستاده شد، كه داستانی دراز دارد، و یاد كردن آن سودی ندارد. سپس به نزد عضد الدوله رفته، اقطاعی به وی داده شد كه برای وی و وابستگانش بسنده بود. او دستور داشت در «شاپور» بماند كه خوره‌ای خوش آب و هوا، دارای چشمه ساران و درخت و شكار بسیار از حوزه‌های فارس است. وی در آنجا بود، تا در پایان سال 369 ه-. درگذشت.
ابو الفضل [شیرازی] وزیر، بصره را با زور بگرفت، بختیار برای او خلعتهای گرانبها فرستاد، وزیر آنها را پوشیده سوار شد، برای او شهر را با گنبدها آذین بستند.
او نیرومند و دستش باز شد، دارائی یاران حبشی و وابستگان و سوداگران با او را مصادرت كرد، آنچه از اموال و جواهر با خود آورده بود، از او پس گرفت و مال بسیار به دست آورد، همه گنجینه‌ها از جمله «كتابخانه» او را كه دارای پانزده هزار مجلد غیر از جزوه‌ها و «مشرس» [1] های بی‌جلد بود، و انبار اسلحه و فرشها و پارچه‌های گرانبها و ابزار خانگی كه برای مانند او بسیار بود، بگرفته، همه را برای بختیار فرستاد.
بختیار فرزند هشت ساله خود مرزبان را به فرمانداری بصره گمارده، ابو الغنائم فضل [2] پسر ابو محمد مهلبی وزیر را كه [برادرزن و] دائی فرزندان [3] ابو الفضل
______________________________
[ (1-)] در ابن اثیر «مسرس» و نسخه بدل آن «مشرس» است. و در شرح قاموس آمده است:
مصحف یا مشرز، یا مسرس است. مشرز آنست كه سرو ته آن شیرازه بندی و دوخته شده باشد و اگر چنین نشده باشد مسرس با دو سین است (تاج العروس در شرح قاموس فیروزآبادی).
II M
: مشكویه گاهی واژه‌های فارسی را به عربی صرف می‌كند مانند: اشتملوا، اشتلم كردند (خ 5: 462 و 569).
[ (2-)]M . متن: «مفضل» است. تصحیح از روی خ 6: 258 و معجم الادباء چ. مأمون 9: 147.
[ (3-)]M : خ 6: 240.
ص: 302
وزیر [شیرازی] بود، به دبیری او گمارد.
در این سال نیز دعوتی میان عام و خاص مردم پخش شد كه در آن، ایشان را به بیعت با محمد بن عبد اللّه قائم از اهل بیت رسول اللّه (ص) می‌خواند. می‌گفتند او همان مرد [1] است كه در حدیث آمده، كه امر به معروف و نهی از منكر خواهد كرد، و با دشمنان اسلام خواهد جنگید، دین را نوسازی خواهد نمود. دل مردم برای او پر می‌زد، داعیان او، از تك تك مردم بیعت می‌گرفتند، نزد سنیان او را «عباسی» و نزد شیعیان او را «علوی» می‌خواندند! پیامی نیز از گفته او نوشته شده، نسخه‌های آن در مسجدها و نشست‌ها [پنهانی] پخش شد، كه مردم را به آنچه گفته آمد، می‌خواند.
برگه‌ای از آن نیز در آغاز وزارت ابو الفضل [شیرازی] به دست او رسید. او هشداری به جاسوسان داد كه مواظب این گروه باشند، هر كس از ایشان بیابند دستگیر كنند.
ولی خودش پیش از دست یافتن به هیچ كسی به پائین [به سوی جنوب] رفته به جانشین خود ثابت بن صاعد دستور كوشش در رد یابی ایشان داد. پس از بررسی آشكار شد كه گروهی از دبیران بزرگ و سروران مردم بدان گرویده با داعیان بیعت كرده‌اند، بسیاری از دیلمیان، تركان، عربان* بدان بیعت داده‌اند كه سبكتكین عجمی [2]
______________________________
[ (1-)]M : متن: «انه الرجل» ابن اثیر: «انه الدجال».
[ (2-)]M : صفت «عجمی» تنها در اینجا و خ 6: 265/ 266/ 269 به سبكتكین داده شده كه تشیع‌گرا و منتظر قیام علویان است. در جاهای دیگر صفت وی «پرده‌دار» است. سبكتكین پرده‌دار در همه برخوردهای سنی و شیعی عراق سركرده سنیان بوده، در شورش تركان عراق بر ضد بختیار و حكومت بویه‌ای كه در آخرین سال زندگی او 363 ه-. رخ داد، سبكتكین یگانه سردار تركان بود و رسما پیشنهاد كرد كشور میان تركان و دیلمیان تقسیم گردد، جنوب عراق به دیلمیان و بغداد تا واسط برای تركان باشد (خ 6: 422). مشكویه در خ 6: 265 با فاصله چند سطر، سبكتكین پرده‌دار و سبكتكین عجمی هر دو را یاد می‌كند، ابن اثیر نیز پرده‌دار را سنی و عجمی را شیعی می‌خواند (كامل 8: 584 و 637) با این همه، سیاق عبارت مشكویه و ابن اثیر، دو تن بودن پرده‌دار و عجمی را به درستی روشن نمی‌سازد.
ص: 303
از آن جمله بود. او یكی از سرداران بزرگ معز الدوله است كه لشكركشیها كرده و كارگزاری ایالتها را انجام داده، فرماندهی دلیر و بخشنده بود. تركان او را بی‌ترس در خشنودی و خشم می‌دانستند، چون شیعی‌گرائی داشت، به او گفته بودند كه صاحب دعوت علوی است و در صورت پیروزی تو را امیر الامرائی خواهد داد، او پذیرفته و آن گروه بدو نیرومند شده بود.

چگونگی نابودی گروه و دستگیری پیشوا و دستیاران و داعیانش و هر كس كه بدو گرویده بود:

این مرد [پیشوای گروه] محمد پسر مستكفی [1] بود كه به مصر رفته، كافور اخشیدی خادم از وی پذیرائی نموده، حقوق سالیانه برایش برقرار كرد. محمد در نامه از دوستانش خواستار دعوت برای او شد، و كار بدانجا كشید كه یاد شد [2].
چون پیروان ناشناخته او بسیار شدند و با عضویت «سبكتكین» نیرو گرفت به وسیله نامه [پیشوا را از مصر] فرا خواندند. سبكتكین به او نوشت، خودم كارها را انجام خواهم داد. چون مطمئن شد كه كار مطابق خواست او درست شده است به «هیت» آمد، سبكتكین عجمی [ترك] كه نگهبانی راه فرات تا انبار را داشت به پیشواز او رفت و به دولت وانمود كرد كه به سركشی منطقه نگهبانی خود رفته است، چون او را دید، به بزرگداشت او پیاده شده، او را پنهان به شهر برده، فرشها، پوشاكهای گرانبها، خوراك، و آشامیدنی بسیار برایش فرستاد. او زمینه را فراهم كرده بود كه در شب «نوروز معتضدی» [3] یك آتش‌سوزی به راه افتد و آشوبی بر پا شود تا او به وسیله یك كودتا بختیار را براندازد*. او برای این كار همدستی گروهی از سپاهیان
______________________________
[ (1-)]M : مستكفی خلیفه- خ 6: 109 و 124.
[ (2-)] صاحب تاریخ اسلام گوید: گروهی دور او گرد آمده او را به طمع آورده گفتند:
رسول اللّه فرموده است: «مهدی پس از من، همنام من است، نام پدرش نیز نام پدر من است». هر گاه به بغداد بیائی دیلمیان با تو بیعت خواهند كرد. یكی از كسانی كه با او بیعت كرد ابو القاسم اسماعیل بن محمد معروف به «زنگی» بود كه خود را وزیر او می‌خواند.
II M
: گویا او همان ابو القاسم زنگی راوی شهادت حلاج باشد (خ 5: 179).
[ (3-)]M : برای نوروز معتضدی، ن. ك: خ 6: 510 پانوشت.
ص: 304
را نیز فراهم آورده بود. لیكن پیش از سررسید نوروز، «سبكتكین» دانست كه نامزد خلافت یك مرد «عباسی» است نه «علوی»، پس رای او برگشته او را یك فریبكار دغل شناخته با برخی داعیان در میان نهاد كه از آن پشیمان است و به او كمك نخواهد كرد. محمد بن مستكفی ترسید مبادا دستگیر شود. یاران و داعیانش نیز ترسیده پراكنده شدند. گروهی به روستاها پناه برده، برخی دورتر رفتند. دولت ایشان را شناخته به كارگزاران دستور چشم‌گذاری و هشیاری و دستگیری ایشان را داد، پس از بازداشت آنان، نوبت گرفتن اقرار با شكنجه و زندانی كردن كسانی كه نامشان افشا نشده بود رسید. پس همچنان دنبال كرد تا بر محمد بن مستكفی و برادرش دست یافته تحویل بختیار داد. او پس از دادن امان گزارشی گسترده از رویدادها از او بگرفت. چون مطیع للّه تحویل او و برادرش را خواستار شد، بختیار نپذیرفته گفت:
من به او امان داده‌ام، پس مطیع نیز امان بر جان او را پذیرفت و چون همگی به دست او افتادند، دستور داد بینی محمد بن مستكفی و برادرش را مثله كردند [1] و به زندانشان انداختند. پس از مدتی هر دو از زندان گریخته پنهان شدند [2]. پیگرد كسانی كه با او بیعت كرده بودند ادامه یافت، اموالشان مصادرت شد و هر یك را به گونه‌ای گوشمالی دادند. ولی درباره سبكتكین عجمی و هیچ یك از سران، سختگیری نشد و تنها به گله گزاری گذشت و چون سبكتكین انكار كرد، از او و از سپاهیان درگذشتند*.
در این سال، كرمان برای عضد الدوله گشوده شد. دژ «بردسیر» كه گنجینه ابو علی ابن الیاس بود و پس اندازهای چندین ساله خود، از دارائی، جواهرات و كالاهای گرانبها را در آنجا نگاه می‌داشت، به دست او آمد.
______________________________
[ (1-)]M : متن: تقدم بجدع انف محمد بن المستكفی و قطع أنف أخیه ...
[ (2-)] ذهبی تركمن در تاریخ اسلام آرد: بینی او را بشكست و لب بالا و پیه دو گوش او را برید و در دار الخلافه به زندان انداخت. برادرش نیز به همراه او بود. ایشان در یك روز عید گریخته با مردم درآمیخته، به ما وراء النهر رفتند. او در هرات شعرهائی از متنبی روایت می‌نمود، خود نیز شاعر و ادیب بود و در خراسان به گمنامی درگذشت.
ص: 305

گزارش انگیزه آن [1]:

چون ابو علی بن الیاس پس از ابراهیم كاسك به كرمان [2] بازگشت و از سوی عماد الدوله علی بن بویه، چنانكه گفتیم دل آسوده شد، رفتار صعلوك [3] منشانه پیشه كرد. او با دزدان و صعلوكان كوچ و بلوچ [4] شریك شده به وسیله ایشان در مدت سالها، در آن دژ كه یاد كرده‌ام، دارائی بسیار گرد آورد. چون علی بن بویه عماد الدوله درگذشت، عضد الدوله فناخسرو برومند بر جای او نشست.
او درباره این دژ چیزها در دل داشت كه نمی‌گفت. چون «الیسع» بن محمد بن الیاس از پدر بیمناك شد، به عضد الدوله پناه برد و نزد او بماند، تا پدر را خوشبین كرد و
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه در این بخش (خ 6: 318 تا 323) پیشامدهای سی و پنج سال گذشته (322 تا 357 ه-) را، یكجا، بی‌تاریخ، پس و پیش، مبهم گونه، باز آوری كرده است.
ناگزیر من، برای روشن شدن پیوند رخدادها، چكیده هر یك را با تاریخ، در زیر می‌آورم:
در سال 322 ه-. مشكویه گوید: ماكان كاكی، فرمانده سپاه سامانی، كرمان را از خاندان الیاس بگرفت (خ 5: 447). ابن اثیر نیز در آن سال همین را یاد می‌كند، و سپس در سال 323 ه-. گوید: چون ماكان از كرمان بیرون آمد الیاس دوباره، به كرمان شد.
در سال 324 ه-. مشكویه كشاكش خاندان الیاس را با خاندان بویه یاد می‌كند. كه به شكست الیاس می‌انجامید (خ 5: 531 تا 539). ابن اثیر نیز در كامل همین‌ها را نقل كرده است.
در سال 338 ه-. عماد الدوله در شیراز درگذشت و برادرزاده‌اش عضد الدوله كه پیش از مرگ او برای جانشینی بدانجا آمده بود، برجای وی بنشست.
در سال 348 ه-. مشكویه، فرستادن فرمان را از بغداد برای ابن الیاس یاد می‌كند (خ 6: 233- 234) ابن اثیر نیز توضیح می‌دهد كه خلیفه فرمان كرمان را برای ابن الیاس فرستاده است.
در سال 356 ه-. مشكویه گوید: عضد الدوله محمد بن الیاس را از كرمان براند، تا به خاندان سامانی در بخارا پناه برد. ابن اثیر نیز همین را بی‌نام عضد الدوله یاد كرده است.
[ (2-)]M : چون پیش از اینجا، نه مشكویه و نه ابن اثیر، از افتادن كرمان به دست ابراهیم بن كاسك گفتگوئی نیاورده‌اند، باید گفت: یا از خامه نویسندگان افتاده بوده است و یا این نام را به جای «ماكان بن كاكی» (خ 5: 447) به غلط آورده‌اند.
[ (3-)]M : معرب سالوك. ن. ك، خ 6: 100.
[ (4-)]M : متن: قفص و بلو ص. ن. ك، یاقوت «معجم البلدان» واژه قفص، «احسن التقاسیم» ترجمه این ناچیز. پانوشت ص 694- 695.
ص: 306
بازگشت، كه وعده جانشینی و سرداری سپاه بدو داده بود. چون در این سال كوچها، راه بر یك كاروان بزرگ بازرگانی زدند و كالایی بسیار، از بازرگانان بردند، محمد ابن الیاس برای گرفتن سهم خود از غنایم به سوی ایشان رفته بود كه در راه دچار بیماری فلج شده او را به خانه باز آوردند. چون بیماری به درازا كشید پسران بزرگ خویش را كه سه تن «الیسع»، «سلیمان» و «الیاس» [1] بودند گرد كرده، سخنانی كه گمان داشت ایشان را همگام خواهد كرد، بگفت* و از «الیسع» برای بدبینی ناروا [2] كه به او داشته بود پوزش خواسته، ولایت عهد و سرداری سپاه را بدو داد، و پس از او «الیاس» را جانشین كرد. او به «سلیمان» دستور داد كه به شهر خود «صغد» بازگردد، یادداشتی نیز به وی داد كه در آن پنهانگاه گنجینه‌هایش نوشته شده بود. او با این رفتار می‌خواست سلیمان را از الیسع كه یك دیگر را دشمن می‌داشتند دور كند.
پسران پذیرفتند و گردن نهادند. سلیمان به سوی صغد به راه افتاد، ولی همینكه بیرون رفت راه خود به سوی كوچها برگردانید، و سهم پدرش را از دزدی مطالبه كرد و مالی بسیار از آنان بستاند، گروهی از آنان را نیز با خود به «سیرجان» كه از سوی پدر فرماندار آن بود، بیاورد و نیرومند شد، چون گزارش این نافرمانی او به پدر رسید خشمگین شده به الیسع كه سپاه در فرمان او بود دستور داد، تا با گروهی او را دنبال كرده به سوی صغد براند، یا به دربار بیاورد و دستگیر كند، و اگر به صغد رفت او را دنبال نكند و بگذارد تا برود. الیسع به سیرجان رفت، سلیمان در آنجا به دژ نشست و چند روز جنگیدند، چون الیسع برتری یافت سلیمان دارائی خود برداشته از یكی از دروازه‌های شهر به سوی* خراسان بگریخت و الیسع به دستور پدر از او دست كشیده، گروهی از مردم را كه با سلیمان همكاری كرده بودند كیفر داد، سپس ایشان را نیز بخشود.
______________________________
[ (1-)]M : شاید این چند نام عبری، نشانی از پیوند جهودی، با این خاندان باشد.
[ (2-)]M . متن: «و اعتذر الی الیسع من النبوة التی سبقت ...».
ص: 307

گزارش كشاكش «الیسع» با پدرش كه به بیرون راندن پدر به خراسان انجامید:

در میان دارو دسته محمد بن الیاس مردی بود به نام عبد اللّه بن مهدی، ملقب به «بسویه» كه بر او تسلط داشت و میان او و «الیسع» شكرآب بود. «بسویه» كه از او می‌ترسید با «اسرائیل» پزشك، كه از او نیز شنوائی داشت، و مهندسی به نام «مرزبان» كه با ایشان بود، همدست شدند كه ابو علی بن الیاس را به پسرش «الیسع» بدبین كنند.
ایشان آنچه از گذشته در ذهن پدر بود زنده كرده، پیشنهاد كردند سرداری سپاه را از او پس بگیرد و به یكی از پرده‌داران خود به نام «ترمش» بدهد، كه تا او زنده است كار از دستش بیرون نشود. غلام او فرمانده سپاه باشد، و به دستور وی رفتار كند. ابن الیاس پذیرفته به «الیسع» دستور نوشت تا به دژ او درآمد، كه مانند دژهای دیگر، جز تنها به درون آن نتوانستی رفت. او هنگامی به درون رفت كه جز پدر و آن سه تن و چند تن از یاران مورد اطمینان و زنان و كنیزكان كسی در آن جا نبود، پس او را دستگیر و به زنجیر كرده و فرماندهی سپاه را به «ترمش» پرده‌دار سپرد. ولی دیگران این را نپذیرفته، گردن ننهادند*. مادر «الیسع» به نزد مادر «الیاس» رفته گفت: یار ما فرمانی برای دو پسر ما صادر كرده و این كاری درست بود، ولی چون او اكنون خرف شده، خرد خود از دست داده و این سه تن بر او چیره شده‌اند، درباره فرزند من كاری كرده‌اند كه با فرزند تو نیز خواهند نمود، در آن هنگام كشور از دست خاندان «الیاس» بیرون رفته به دست ایشان و كسی كه به جای او گمارده‌اند [ترمش پرده‌دار] خواهد اوفتاد. پس باید كمك كنی تا من پسرم را رها كنم و كار به حال نخست بازگردد.
او نیز پذیرفت و كمك كرد. ابن الیاس در بیماری گاه بی‌هوش می‌شد. دو هوو همدست شدند و كنیزان را كه بسیار بودند گردآورده بر عبد اللّه بن مهدی «بسویه» یورش بردند تا او را بكشند، ولی او توانست بگریزد. ایشان «الیسع» را رها كردند ولی نتوانستند زنجیر را بشكنند، و نتوانستند او را از در دژ بیرون فرستند، ناگزیر مادر كه از كمبود وقت بیم داشت، از پارچه‌های دیبا تنابهایی سخت بساخت و فرزند را از دژ به پائین آویزان فرستاد. چون به زمین رسید سربازان او را دیده، زنجیر او را شكسته، بر چارپا سوار و به میان سپاه بردند و همگی خرسند و به فرمان
ص: 308
او درآمدند. ترمش پرده‌دار نیز بگریخت. «الیسع» سپاهیان را گردآوری كرده به زیر دژ برده، آنرا در میان گرفت. پیرمرد در همه این رویداد* بی‌هوش بود و چیزی نمی‌دانست. چون به هوش آمد و از پیشآمد آگاه شد، برای «الیسع» پیام داد و درخواست كرد تا به او و زنان و همراهانش امان دهد، از او دست بردارد، تا او دژ و همه كرمان را بدو واگذار كرده، به خراسان رود و نزد فرمانروای آن سامان كمكی برای او باشد. پسر همه خواست‌های پدر را پذیرفت. پدر یكصد بار بسته كالا و پوشاك و جواهر گرانبها را با سیصد غلام و آنچه از ساز و برگ و چارپا لازم داشت برداشته دژ را ویران كرده باقیمانده كالا و پوشاكها را سوزانیده، به راه افتاده رفت. الیسع هیچ بر این رفتار او خرده نگرفت و شكیبائی كرد، به امانی كه داده بود وفا نمود.
«الیسع» دژ را بگرفت و آن سه تن را به دبیر و پیشكار خود محمد بن اسماعیل بمی سپرده دستور بازخواست داد، تا مال بسیار از ایشان بستاند. اسرائیل پزشك تلف شد، سپس نامه‌ای برای «بسویه» به خراسان فرستاده گله كرد و فریب داد تا نزد وی بیامد و با آنكه او را بخشوده بود، شكنجه داد تا بمرد.
عضد الدوله فناخسرو نیز به دوستی با مردان ابن الیاس پرداخت، پس بیشتر دیلمیان و تركانش به او پناهنده شدند. ابو علی محمد بن الیاس در این هنگام به خراسان بود و فرمانروای آنرا بر می‌انگیخت كه كشور* دیلمیان را بگیرد. پایان كار وی و وشمگیر را نیز من یاد نمودم [1]. عضد الدوله برای گشودن كرمان آمادگی یافت. او با همه دارندگان رای و نیرو از در دوستی درآمده، دل همگی را به دست آورده، به سوی كرمان رفت و در ماه رمضان سال 357 ه-. آنرا با همه بخشهایش بگشود [2]، دژ بزرگ بردسیر را كه دارای چند دژ پیوسته است بگرفت. «الیسع» به خراسان گریخت.
رسیدن او به خراسان با مرگ پدرش [3] همراه شد. فرمانروای خراسان نیز آنچه از
______________________________
[ (1-)] خ 6: 296- 297 سال 356 ه-.
[ (2-)]M : ابن اثیر محرك عضد الدوله را در گشودن كرمان رفتاری زشت می‌شمرد كه «الیسع» با فرستادگان او انجام داد.
[ (3-)]M : ولی ابن اثیر مرگ پدرش (محمد بن الیاس) را به سال 356 ه-. آورده است.
ص: 309
دارائی و چارپایان برای او مانده بود بگرفت.
چون عضد الدوله كرمان را گشود و گزارش آن به فرمانروای سگستان ابو احمد خلف بن ابو جعفر معروف به ابن بانویه رسید و چند نامه میان ایشان داد و ستد شد، كار به آشتی انجامید، خطبه به نام عضد الدوله خوانده شد. از درگاه خلیفه بغداد نیز خلعت و گردن‌بند و دو دستبند و فرمان همه ایالت كرمان برای عضد الدوله صادر شد.
او نیز این ایالت را به نام بزرگترین پسر خود ابو الفوارس شیر زیل [1] كرد و به جای وی «گورگیر» پسر «جستان» را نهاد كه سركرده سرداران او بود. پس خود به شیراز بازگشت [2].
______________________________
[ (1-)]M : كه بعدها لقب «شرف الدوله» گرفت.
[ (2-)] ذهبی تركمن در تاریخ اسلام در گزارش این سال می‌افزاید: در ذی قعده نقفور پیشوای روم لشكر به راه شام كشید. نخست به انطاكیه رفت ولی مردم آن تسلیم نشدند، پس ایشان را تهدید كرد كه می‌روم شام را ویران كرده برمی‌گردم و از دریا به شما حمله می‌كنم. روز سوم رفت و «معرة مصرین» [از بخشهای شام] را گرفته خائنانه چهار هزار و دویست تن را اسیر كرد، سپس به «معرة النعمان» رفته مسجد آدینه‌اش را بسوزانید و مردم شهر به بیابان و كوه‌ها و دژها گریختند. پس او به «كفر طاب» و «شیزر» و سپس به «حماه» و «حمص» رفت و به باقیمانده مردم امان داد. او در كلیسای آنجا نماز گزارد و سر یحیا بن زكریا را از خاك برگرفت و مسجد آدینه را به آتش كشید، سپس به «عرقه» رفته آنرا بگشود، پس به «طرابلس» رفته بخش بیرون (ربض) آنرا بگرفت، او در شام بیش از دو ماه بماند و در بازگشت، مردم انطاكیه او را با پولی بسیار راضی كردند.
نیز همو گوید: پادشاه روم، (لعنت بر او باد) به حمص آمده، با امان دادن آنرا بگرفت. فرماندار حلب ابو المعالی پسر سیف الدوله از حلب به «بالس» عقب نشست و امیر «قرغویه» را در آنجا بگذارد، و از آنجا نیز به «میافارقین» رفت پس سپاه ابو المعالی پراكنده شدند و به پسر عموی او ابو تغلب فرمانروای موصل پناه بردند، او ایشان را گرامی داشت. ابو المعالی به حلب بازگشت ولی مردم او را كه دلباخته كنیزكی شده بود زبون شمرده راه ندادند، پس به «سروج» بازگشت، ولی دروازه را به رویش نگشودند، سپس به «حران» رفت ولی باز هم از ورودش به شهر جلوگیری كردند. او از پسر عمویش ابو تغلب كمك خواست، او پیشنهاد كرد كه در «نصیبین» بماند، ولی او با سیصد سوار به-
ص: 310

سال سیصد و پنجاه و هشتم آغاز شد*

اشاره

در این سال حمدان پسر ناصر الدوله به مدینة السلام [بغداد] آمده به بختیار پناهنده شد.

گزارش انگیزه آن:

ناصر الدوله [حمدانی] فرزندش حمدان را به فرمانداری رحبه گمارده، درآمدش را بدو واگذارده بود. ابو تغلب و برادرش ابو البركات و
______________________________
[ (-)] «میافارقین» رفت. دارائی او ته می‌كشید و رومیان به «میافارقین» و «ارزن» نزدیك می‌شدند می‌كشتند و به آتش می‌كشیدند. ایشان پانزده روز در كشور اسلام ماندند و با ثروت بی‌اندازه بازگشتند.
حج نیز در این سال، بسیار بی‌رونق بود، تشنگی كشتار كرد. از حاجیان خراسان پنجهزار و برخی گویند سه هزار تن از تشنگی مردند، و چون به مكه رسیدند «طلیحیان» و «بكریان» با شمشیر بر سر ایشان ریخته كشتند و كالای همه كاروان را بردند، از مصر و شام كسی به حج نرفت. گروهی بازرگان از مغرب در میان حاجیان بودند كه گرفتار شدند.
گویند كالای بازرگانان در آن كاروان دویست هزار دینار بوده است. انّا للّه و انا الیه راجعون! در پایان سال قرمطیان از راه بیابان بر «دمشق» یورش آورده آنرا گرفتند و تا «رمله» پیش رفتند. حسن بن عبید اللّه اخشیدی، جلو ایشان را گرفت و جنگید و شكست داد، سپس دو روز با مردم «رمله» جنگیده و آنرا قتل عام نمودند و در پایان مردم جان خود را به بهای یكصد و بیست هزار دینار خریدند، از حومه رمله ده هزار اسیر گرفتند و به خیال گشودن مصر افتادند، ولی عبیدیان برخاسته آنرا گرفتند، پس دولت رافضیان در اقالیم مغرب و مصر و عراق و جز آن بر پا شد.
II M
: ذهبی 747 ه-. خشكتر از استادش ابن تیمیه م 728 ه-. در این تاریخ كه به نام اسلام نگاشت همه جا از پیشرفتهای جبری تاریخ كه به سوی گنوسیسم اسلامی می‌رفت، ناله و زاری می‌كند. در صورتی كه همین روی كار آمدن رافضیان بود كه مدارس را می‌گشود و علم و فلسفه و فرهنگ را از زیر فشار سنیان قشری دربار خلیفه و چكمه سربازان تركمنش رهائی می‌بخشد، اگر تأسفی باشد از آنست كه در همه جا این پیشرفتها به صورت دو گام به پیش یك گام به پس می‌بود و حركت دایمی و مرتب نداشت، و هر جا كه خلیفگان می‌توانستند دانشمندانی چون حلاج م 309 ه-. شلمغانی م 322 ه-. عین القضاة م 525 ه-.
سهروردی م 587 ه-. را می‌كشتند.
ص: 311
خواهرشان جمیله فرزندان فاطمه دخت احمد كرد، همسر ناصر الدوله بودند. این مادر، بر پدرشان چیره بود و با نقشه و كمك او و همكاری این گروه بود كه ابو تغلب بر اموال و دژهای پدر پیر و فرتوت دست انداخت. پدر كه تاب مقاومت نیاورده تسلیم شده بود، ولی در پنهان در راه بازگشت به قدرت و دستگیری آنان می‌كوشید. او به پسرش حمدان نامه‌ای نوشته كمك و همكاری او را خواستار شد، ولی نامه به دست گروه افتاده، انگیزه جدائی بیشتر شد، تا آنجا كه دبیر ناصر الدوله و غلامان بزرگ او كه جیره خوار ابو تغلب شده بودند نیز از كار او ترسیده، شبانه ناصر را دستگیر كرده، به دژ فرستادند. چون این خبر به پسر او حمدان رسید برای پدر برآشفت. او دلیرترین و زیركترین فرزندان ناصر و دشمن آن گروه از برادران خود می‌بود.
حمدان هنگام مرگ عمویش سیف الدوله از رحبه به «رقه» رفته آنرا گرفته از آنجا به «نصیبین» رفته، خویشاوندان و برادران و سپاهیانی كه از ابو تغلب پیروی* كرده بودند، به ایستادگی و رویاروئی با او برانگیخت، آزادی پدر و بازگردانیدن او را به فرمانروائی خواستار شد. ابو تغلب به جنگ او آمد، حمدان پیش از روبرو شدن گریخته در «رقه» به دژ پناه برد، و از آنجا به «رافقه» رفته مدتی با ابو تغلب جنگیده سپس آشتی كرده، هر یك به جای خویش بازگشت.
ناصر الدوله چند ماه پس از این، در سال 358 درگذشت [1]، ابو تغلب و كارگزارانش هر ناشایستی را درباره املاك و روستاهای برادرشان حمدان به كار بردند كارگزاران [2] او را بیرون كردند. پرده رو در بایستی برادران دریده شد، برادرش
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: در ربیع یكم 358 درگذشت و در «تل توبه» خاور موصل به خاكش سپردند.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: حمدان به برادرش ابو تغلب نوشت: سوگند به طلاق دختر سعید بن حمدان [كه همسر حمدان بود] و به هر سوگندی دیگر كه اگر نیاز پیدا كنم، از دیلمیان نیز برای ستیز با تو كمك خواهم گرفت، و اگر انصاف نكردی، از قرمطیان كمك خواهم گرفت، و هر گاه باز هم درست نشدی از قیصر روم یاری خواهم خواست ...
پاسخ ابو تغلب به وی آن بود كه كارگزارانش را بیرون كرد و املاك او را بگرفت و برادرش را به جنگ او فرستاد.
ص: 312
ابو البركات را با لشكری انبوه به جنگ، حمدان فرستاد و همینكه نزدیك شد، بیشتر سپاهیان حمدان به او پناهنده شدند، حمدان خانواده، زنان و فرزندان و غلامان و پیروان خود را برداشته گریزان، به «هیت» رفت و نامه درخواست پناهندگی به بختیار نوشته، اجازه ورود خواست، او نیز پذیرفته، با پرده‌دار سبكتكین و گروهی سپاهی به پیشواز او آمده، او را در خانه‌ای زیبا [1] فرود آورد كه آنرا با فرشهای گرانبها پوشیده بود، پیشكش‌ها از كالا و پوشاكهای گرانبها و عطر و فرش و استر و چارپایان با زین‌های سیمین و زرین برای او فرستاده، قول داد كه میان او و برادرش میانجی‌گری كند، پس ابو احمد حسین [2] بن موسا موسوی نقیب طالبیان را با نامه‌ای آشتی‌جویانه برای ابو تغلب فرستاد و آنان را آشتی داده، هر دو سو سوگند یاد كردند و حمدان به رحبه رفت*. بختیار هدیتی بیش از نخستین بار، همراه شتران و ابزار سفر برایش فرستاد و او را با سپاه [3] بدرقه نمود. سپس بار دیگر چنانكه خواهم گفت، بیامد و پناهنده شد.
______________________________
[ (1-)] در تكمله آرد: او را در خانه ابن رزق دبیر نصرانی فرود آورد و یكصد و پنجاه هزار درم و سیصد پارچه پوشاك گوناگون، دیبا، عنابی و دیبقی برایش فرستاد.
[ (2-)]M : شریف ابو احمد، حسین بن موسا بن محمد م 400 ه-. پدر محمد رضی (359- 406 ه-). صاحب «نهج البلاغه» و علی مرتضی علم الهدی (355- 436 ه.) صاحب «شافی» است.
بهاء الدوله دیلمی (379- 403 ه-.) پسر عضد الدوله م 372 ه-. كه از قادر خلیفه (381- 422 ه-.) برای نخستین بار در اسلام لقب «شاهنشاه» گرفته است (مجمع الانساب شبانكاره، چ محدث ص 94 و «الالقاب الاسلامیة ص 354») این شریف ابو احمد موسوی را به مقام «نقیب طالبیان» و «قاضی القضاة» منصوب داشت ولی خلیفه مقام قضای او را نپذیرفت (ابن جوزی سال 394) شریف ابو احمد به سال 361 ه-. از نقیبی بر كنار شده بود (خ 6: 387).
[ (3-)] صاحب تاریخ اسلام در گزارش سال 357 گوید: در این سال ناصر الدوله درگذشت، ابو فراس [خ 6: 253 و 282] حارث بن سعید بن حمدان كشته شد. زیرا گروهی از غلامان سیف الدوله گرد او آمده او را به طمع اشغال شام انداختند، پس به سوی حمص رفته اموال مردم آن و هر كه در آنجا بود مصادرت كرد، دادرس ایشان ابو عمار را كشت و-
ص: 313
در این سال گزارش رسید كه «جوهر» از یاران «ابو تمیم علوی» فرمانروای مغرب مصر را گرفته سپاه كافور و گروه اخشیدیان را بپراكنده است.
در این سال شیرزاد بن سرخاب دبیر دیوان فارسی از مدینة السلام [بغداد] تبعید شد.

گزارش انگیزه آن:

شیرزاد چنانكه گفتیم [1] بر بختیار چیره بود و خودكامگی نشان می‌داد. بختیار سوگند یاد كرده بود كه بی‌رای او فرمانی ندهد و دستوری نخواند.
______________________________
[ (-)] ششصد هزار درم از خانه او بیرون آورد. و چون ابو المعالی پسر سیف الدوله او را دنبال كرد گریخته به بنی كلاب پناه برد، مال بسیار به ایشان داد، زنانش را با ایشان به بیابان فرستاد. سپس ابو المعالی با «قرغویه» پرده‌دار، به، «سلمیه» آمد و گروهی از بنی عقیل به او پناهنده شدند، ابو فراس از او دوری جسته، گفت: من شهر را به ایشان پس داده‌ام.
پس «قرغویه» آمده، او را در میان گرفت و او به جنگ و گریز سخت پرداخت، تا به كوه «سنیر» رسید، در پایان روز اسب او را بر زمین زد، پس او را گرفته كشتند. او شعر زیبا می‌گفت. [ذریعه 9: 47].
كافور خادم فرمانروای مصر نیز درگذشت (خ 6: 305) و فرمانروائی به شاه ابو الفوارس احمد بن علی بن طغج اخشیدی رسیده، كشاكش میان كافوریان و اخشیدیان درگرفت و به سختی كشید و مردمانی كشته شدند، تا اخشیدیان، كافوریان را شكسته از مصر براندند. ایشان به همراهی ابن محمد بن رائق و ابو منجل و «فنك» و «فاتك» هندی به «رمله» آمدند و از فرمانروای آنجا حسن بن عبید اللّه بن طغج یاری خواستند، او نپذیرفته گفت: با پسر عمویم نمی‌جنگم. پس دچار كمبود خواربار شده به سوی دمشق رفتند كه در دست فاتك اخشیدی بود و جنگی سخت درگرفت.
نیز در گزارش این سال گوید: حسن بن طغج اخشیدی فرمانروای دمشق شد و پس از یك ماه در شعبان برفت و «شمون كافوری» بر جای وی نشست، سپس به «رمله» رفت و در ذی حجه در «رمله» با عبیدیان جنگید و سپاهش شكست خورد و خودش اسیر شد و او را به مغرب نزد «معز» (فاطمی) بردند. [ابو المعالی] فرزند سیف الدوله نیز چون سپاه حلب از فرمانش سرپیچیدند، به «میافارقین» رفته، مدتی با حلب جنگ می‌كرد. انطاكیه نیز به دست «رعیلی» كه مردی بی‌باك بود افتاد، ولی رومیان آمده، یك شبه «انطاكیه» را گرفتند و «رعیلی» با پنجهزار تن از راه دریا گریخته به شام رفت. انطاكیه را رومیان در ذی حجه گرفتند، مردمش را اسیر و گروهی از سرانش را كشتند.
[ (1-)] خ 6: 302.
ص: 314
او سربازی نیز انجام داده دعوی دلیری داشت. مردم نیز بر آنچه خود می‌گفت می‌افزودند. دلبستگی او به مال اندوزی و پناهندگی [1] دادن و سود بسیار گرفتن از راه نادرست، روز افزون شد. به هر چه چشم می‌دوخت دست بردار نبود. هیچ مخالف از دست وی پناه نداشت. او بختیار را از پرداخت بخششها كه به دیلمیان و تركان می‌داد، بازداشت، او را به خودكامگی و ایستادگی كشانیده، در نیرنگ بر ضد سبكتكین پرده‌دار، به طمع دست اندازی بر اموالش شركت جست. او می‌خواست لقب* «سپهسالار» و سرداری سپاه را بگیرد. چون گزارش به سبكتكین رسید، از دیدار بختیار و رفتن به خانه او، جز پس از مدتی، آن هم با احتیاط و هوشیاری، خودداری نمود. كار شیرزاد بر سپاه سنگین می‌آمد، زیرا بختیار ایشان را عادت داده بود كه به هیچ خواست كوچك یا بزرگ ایشان پاسخ منفی ندهد، و شیرزاد او را از این رفتار بگردانید. دبیران نیز از شر شیرزاد ترسیده دشمن او شدند، زیرا دست آنان را از پناه دادن كوتاه كرده بود، مردم بسیار به او بد می‌گفتند، تركان در دشمنی او همزبان شده، هر رخداد ناپسند را به او می‌بستند. وزیر ابو الفضل [شیرازی] نیز برای رام داشتن تركان و گشایش بر آنان از او پرهیز گرفت، میانشان شكرآب شد. تركان برای كشتن شیرزاد همدستان شده، برای گرفتن اجازت به خانه سبكتكین شدند.
چون گزارش به بختیار رسید به او پیشنهاد كرد كه به خانه سبكتكین رود، او را خوشبین سازد، خود را به دامان او افكند و از او بخواهد كه شر تركان از او دور كند. بختیار، وزیر ابو الفضل را نیز همراه شیرزاد برای كمك فرستاد، زیرا كه ناهماهنگی این دو هنوز آشكار نشده بود، ایشان به خانه سبكتكین رفته، تركان را دیدند كه در رایزنی برای كشتن شیرزادند، سبكتكین اجازت كشتن شیرزاد را نداده، دستور ترسانیدن
______________________________
[ (1-)] متن: التلاجی. خوارزمی در مفاتیح العلوم گوید: تلجئه آنست كه خرده مالك بینوا، آبادی خود را به پناه نیرومند درآورد تا از وی حمایت كند.
II M
: پناه دهنده نیز در برابر از آن خرده مالك سود برد. پناهندگی در آن دوران متداول بوده و در خ 6: 231 نیز مانند آن دیده می‌شود.
ص: 315
او را داده است، تا بگریزد و نتواند در پایتخت بماند، از كشتن* او كه بر آن شده بودند، چشم پوشیدند. داستان او مانند صالح بن وصیف در روزگار مهتدی باللّه [عباسی] در سامره [1] بود.
چون ابو الفضل وزیر و شیرزاد [دبیر] به سبكتكین رسیده خواهش و فروتنی نمودند، او صادقانه با ایشان گفت: اگر تركان از من نمی‌ترسیدند، شیرزاد را كشته بودند و نمی‌گذاردند كه بدینجا بیاید. او دستور داد، هم اكنون باید به هر جا كه می‌خواهد بیرون رود. شیرزاد از بهبود كار نومید و بر جان خود بیمناك شد، و چون دید تركان در خانه سبكتكین گرد آمده درشتی می‌كنند و به او ناسزا گفته خط و نشان می‌كشند، با شتاب بیرون آمده به خانه بختیار رفته او را از رویداد آگاه كرد. پس رو به وزیر كرده، هر چه ناروا می‌دانست بر او خوانده گفت: تو این را برای من فراهم كرده‌ای. وزیر به طلاق همسرش سوگند خورد كه از بدگمانی او به دور است. او نیز با سوگند طلاق وزیر را، در انكار، دروغگو خواند.
شیرزاد، در تنهائی بختیار را دیده او را از وزیر ابو الفضل [شیرازی] ترسانید و با هم پیمان بستند كه او را بر كنار و دستگیر كند، دارائی او و وابستگانش را بگیرد، نیز موافقت كرد كه پس از بیرون رفتن شیرزاد خانه و خانواده و فرزندان و آبادیهای او را نگهداری كند، آنها را به نام فرزند خود سالار بن بختیار نماید، تا طمع دیلمیان و سپاهیان از آن بریده شود، تركان و دیگر لشكریان به وی خوشبین گردند*. سپس او به جای خویش باز گردد و به خدمت ادامه دهد.
بدین شكل شیرزاد به اهواز و از آنجا به ارجان نزد ابن عمید رفت. او كه تازه به سوك پرده‌دار خود «روین» خویشاوند شیرزاد نشسته و مرگش او را بسیار آزرده بود، در روی شیرزاد شمایل روین را دیده، او را بسیار گرامی داشت. كالا و پوشاك بسیار برای او فرستاد و سفارشنامه مؤكد برای او، به ركن الدوله نوشت و
______________________________
[ (1-)] متن: «سر من رای». این داستان در طبری ع 3: 256، پ 6347 دیده می‌شود.
ص: 316
نوید داد تا برای او میانجی شود، پس پیشنهاد كرد كه به نزد ركن الدوله رود و نامه او را ببرد و در آنجا بماند تا ابن عمید بیاید. ولی همینكه شیرزاد به ری رفت، در آنجا درگذشت.
از ددمنشی و بی‌وفائی بختیار، اینكه به روز دوم پس از بیرون شدن شیرزاد همه اقطاعها، آبادیها، املاك، كنیزكان، خانه‌های او را بگرفت، دبیر و كارگزاران او را بیچاره كرد، بر دارائی و پس‌اندازهای او دست نهاد. پسر خویش سالار را در خانه او نشانید، اقطاعهایش را بدو سپرد، و بر خلاف قرار پنهانی با شیرزاد، ملك او و درآمدش را واقعا به سالار واگذار كرد. گویند كه تبعید شیرزاد به سال 359 بوده است.
بختیار دو ماه پس از بیرون كردن شیرزاد، وزیر ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] را با دبیران و كارگزارانش دستگیر [1] و اموالشان را مصادرت كرده، وزیری* را به ابو الفرج محمد بن عباس [2] داده، دیوانها [3] را به ابو قره حسین بن محمد قنائی سپرد [4].
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر تبعید شیرزاد و دستگیری وزیر ابو الفضل را از حوادث سال 358 شمرده است.
[ (2-)]M : فسانجس (خ 5: 466 و 6: 196/ 243).
[ (3-)]M : جدا كردن مقام «صاحب دیوان» از منصب «وزیر» در خ 6: 339 نیز دیده می‌شود.
- خ 5: 62.
[ (4-)]M : از رویدادهای مهم سال 358 كه همه تاریخ‌نگاران به جز مشكویه آن را یاد نموده‌اند، پیروزی دولت فاطمیان شمال آفریقا و گرفتن خاك مصر است. سپاهیان جوهر برده رومی ایشان در 17 شعبان 358 ه. به خاك مصر درآمدند، و در جمادی یكم 359 ه-.
نخستین بار نماز شیعی و اذان با «حی علی خیر العمل» و جهر به بسم اللّه در اینجا برگزار شد. سپس به ساختن شهر قاهره و تأسیس دانشگاه بزرگ اسلامی «ازهر» كه هنوز پابرجا است پرداختند.
شاید به فراموشی سپردن مشكویه، این حادثه مهم را، مانند اصل تأسیس حكومت ایشان به سال 297 ه-. كه در پانوشت خ 5: 76 یاد شد، آگاهانه و به پیروی از سیاست هاشمی و دوری جستن از آزردگی عباسیان بغداد باشد. زیرا كه مشكویه مانند فرمانروایان بویه‌یی او،-
ص: 317