سال سیصد و پنجاه و نهم آغاز شد
گزارش انگیزه دستگیری شیرازی:
وزیر ابو الفضل [شیرازی] ابو قره را به كار گمارده بود. او مردی با هوش از «دیر قنی» بود كه در میان دبیران واسط و كارگزارانش پرورش یافته، بالا آمده، سپس به احمد بن علی قنائی نزدیك شده، مهارت یافت و كم كم به پیش میرفت، تا از سوی دولت به ریاست واسط رسیده مال دار شده، ثروتی هنگفت به دست آورد.
او در كار دولت بیباك بود، با دارائی دولتی معاملاتی انجام میداد كه دیگران یارای آن را نداشتند. او از كلاه شرعیها در معاملات آگاه بود، جای ارفاق [آوانس] گرفتن و آوانس دادن را میدانست، با اندك چشم پوشی نسبت به وزیران سودهای بزرگ میگرفت. ابو الفضل هنگام وزیری، بختیار، هر گاه كه نیاز داشت و تنگ دست بود، ناگزیر از معامله با او میشد. ابو قره برای كاه نارسیده وزیر ابو الفضل، بهایی بیش [از پیش خرید معمولی] میپرداخت، سپس به هنگام خرمن، به بهای روز با او حساب میكرد، و چه بسا [با اینكه گرانتر خریده و بر وزیر منت نهاده بود] بجای یك كر [1] سه كر برداشت میكرد. او مانند این معاملهها را در گندم و مانند آن نیز انجام میداد، تا دارائیش كلان و دستش بر كشاورزان باز شد* و بر ایشان ولایت یافت [2] و با بهره دارائی ایشان نیرومند شد. شكایت از او به جائی نمیرسید، و به خود وی
______________________________
[ (-)] عباسیان بغداد را بر فاطمیان مصر ترجیح میداده است، آنان با همه اختلاف ایدهئولژیك كه با عباسیان داشتند، نمیخواستند برخورد سیاسی با ایشان پیدا كنند. ما با برخی استدلالهای سران دیلمی درباره این روش سیاسی بیش از یك قرن حكومت ایشان در بغداد، كه در كنفرانسهای سیاسی ایشان نیز مطرح میشده است، و سخنرانیهای سرداران ایشان در مجالس مشورتی گویای آن میباشد، در پانوشت خ 6: 124 و 269 آشنا شدهایم.
[ (1-)]M : كر، یكه اندازه گندم و جو است. برابر 1200 رطل عراقی مساوی 156000 درم هموزن سی من و سی و هشت سیر میباشد (فرهنگ معین).
[ (2-)]M : متن: «فتاول علیهم». مانند خ 6: 305 و 342 و 371/ 485 تحمیل غیر عادلانه، به صورت قانونی.
ص: 318
بازگردانیده میشد، و فشار را بر شكایت كننده میافزود، از این رو كشاورزان همیشه از ترس، سپاسگزار او بودند.
هنگامی كه وزیر ابو الفضل [شیرازی] در دوران معز الدوله به موصل میرفت، ابو قره را به بالا آورده، در بغداد به جای خود گمارده، او را با شیرزاد دبیر دیوان فارسی پیوند داد، تا در برابر فشار ابو الفرج محمد بن عباس [فسانجس] پشتیبان او باشد. ابو قره به شیرزاد پیشكش میداد، با او گرم میگرفت، تا در استیفای مالیات از او كوتاه بیاید. پیوند میان آنان استوار شد، تا آنجا كه زور هیچ یك از دو رقیب به او نمیرسید، ابو الفرج [فسانجس] و ابو الفضل [شیرازی] در آن روز و تا پایان روزگار معز الدوله نام وزارت نداشتند [1]. ابو قره صورت حساب خود را هر گونه كه میپسندید میآورد و هیچ یك از دو دبیر خردهای از آن نمیتوانست گرفت. پس گذشته از سودهای یاد شده و غیر از درآمد املاك، و گذشته از مصادرتها و كار گماریها [2] وی بیشترین درآمد را نیز از اقطاعهای خود بر میداشت.
چون «شیرزاد» از وزیر ابو الفضل خواستار انجام وعدهای میشد كه داده بود، «اگر او را به وزارت برساند چنان خواهد كرد»، ابو الفضل در پاسخ، به آوانسهائی تكیه مینمود كه «ابو قره» به او میداد. او میگفت: ابو قره كارگزار من است، من او را با تو پیوند دادم* تا هنگام دوری من از بغداد جانشین من باشد. آنچه من بایستی به حساب تو ریخته باشم او به حساب تو مینهاد، تا تو از من بدانی.
«شیرزاد» پاسخ میداد: من تنها آن چیزی را از آن تو میشمارم كه از دارائی ویژه تو، اقطاع خودت، به من آوانس دهی! این كشاكش میان آن دو ادامه یافت تا هر
______________________________
[ (1-)] خ 6: 302- 305.
[ (2-)]M : متن: «من المصادرات و المصانعات» مانند خ 6: 136. مصانعه: بكار گماردن كارگر است كه ضمانت درستكاری او را نیز در بر میداشت. و درصدی از حقوق كارگر به «مصانع- ضامن» تعلق میگرفت. و از همین جا واژه «اصطناع» به معنی بركشیدن نیز بكار میرفت، یك وزیر، یك دبیر را به كاری پر سود میگمارد و برمیكشید و در برابر آن از او آوانسها میگرفت.
ص: 319
یك از دیگری بیمناك شد، «ابو قره» نیز ترسیده، به «شیرزاد» نزدیك شده، به مقامهای والاتر طمع ورزید، زیرا خود را شایستهتر از آنچه داشت میدید. دارائی بسیار او را مست كرده بود، وزیر ابو الفضل ناگزیر از رفتاری غلط انداز با او شد، تا از او بر ضد «شیرزاد» سود جوید كه خود آن دو را به هم پیوند زده بود. پس چون تبعید «شیرزاد» روی داد، وزیر میخواست «ابو قره» را دستگیر كند ولی به او مهلت داد، تا هنگام درو غله او برسد چون میترسید اگر دستی به او دراز كند، علوفه چارپایانش [1] را ببرد. پس با بختیار همداستان شدند كه به هنگام خود دویست هزار دینار از او بیرون آورند.
بختیار كه كنترلی بر زبان خود نداشت و پنهانكاری، هر چند زندگی و دارائی او بدان بسته باشد نمیتوانست، این راز را نیز فاش كرد، تا گزارش به ابو قره رسید.
او كه تا كنون از دشمنی ابو الفرج [فسانجس] میترسید، دشمنی وزیر [ابو الفضل شیرازی] نیز بر آن افزوده گشت، چون یگانه پناهش شیرزاد* نیز تبعید شده بود، بترسید و با حیلتی دست به دامان سبكتكین پردهدار زد. به دست ابو بكر اصفهانی كه دوست مورد اعتماد او بود، پولی را كه به شیرزاد بن سرخاب میپرداخت، برای سبكتكین فرستاد. سبكتكین بهتر از شیرزاد از او پشتیبانی كرد. ابو قره دژی استوارتر از نخستین یافت. وزیر نمیتوانست به او چپ نگاه كند، تا چه رسد به دست درازی.
در این هنگام چند گرفتاری [2] برای ابو الفضل وزیر [شیرازی] پیش آمده بود:
1- دست تنگی و ناتوانی از گردآوری مالیات.
2- واخواست بختیار وامهایی را كه داده و وزیر نتوانسته بود پس دهد.
3- دشمنی سبكتكین، كه از ترفند و فریبكاری او میترسید، و بر پیشرفت ظاهری و افزایش غلامان و پردهداران و جوانمردی چشمگیر او رشك میبرد و دلجوئی وزیر از تركان و فشار آوردن برای افزایش حقوق ایشان، و همچشمی با
______________________________
[ (1-)] متن: قضیم الكراع.
[ (2-)]M : شمارهگذاری گرفتاریهای وزیر، در زیر، از ترجمان است نه مشكویه.
ص: 320
سبكتكین در نیكی به ایشان، او را بیمناك كرده بود.
4- دشمنی بختكین آزاد رویه و دبیر او سهل بن بشر [1] وزیر را، كه به اهواز رفته، از دارائی آن دو جستجو و آنها را مصادرت میكرد.
5- دشمنی كهن «صاحب دیوان» ابو الفرج و برادرش علی بن عباس [فسا نجس و خازن].
6- دشمن شدن ابو قره به انگیزههائی كه یاد شد. پس [ابو الفضل وزیر شیرازی] تنها و بیپشتیبان ماند، اینان بر ضد او همدست شده بودند*. سپس ابو الفرج محمد ابن عباس ناگزیر از آشتی با ابو قره شد، تا در رویاروئی با ابو الفضل همدست او باشد، نه دوستی راستین. پس هماهنگ از سبكتكین خواستند، تا به بختیار پیام فرستاد و با دستگیری ابو الفضل وزیر موافقت نمود. ابو الفرج محمد، نه میلیون درم نیز ضمانت داد كه از وزیر و جانشینان و دبیران و وابستگانشان بیرون خواهد كشید، به شرط آنكه خود ابو الفرج وزیر، و ابو قره صاحب دیوان شود، و چنانكه گفتم [2] چنین شد و بختیار ابو الفضل را دستگیر كرد.
محمد بن عباس ابو الفرج [فسانجس] جز اندكی در وزیری نماند، او نتوانست تعهدات خود را برای بختیار انجام دهد و كارها آشفته گردید. ابو قره نیز به خرابكاری پرداخت، تا ابو الفضل را به وزارت بازگردانید. او برای بختیار تعهد كرد هفت میلیون از خود با ضمانت سبكتكین بپردازد.
انگیزههای پیروزی ابو الفضل (شیرازی) پس از بیچارگی و بازگشت او به وزیری و دستگیری ابو الفرج (فسانجس):
تجارب الامم/ ترجمه ج6 320 انگیزههای پیروزی ابو الفضل(شیرازی) پس از بیچارگی و بازگشت او به وزیری و دستگیری ابو الفرج(فسانجس): ..... ص : 320
چون بر ابو الفرج خلعت وزارت پوشانیده شد و ابو الفضل و وابستگان و كارگزارانش به او سپرده شدند، دست و بالش به وسیله اموال ایشان باز شد. ابو الفضل را در خانهاش زندانی كرده، بر او سخت گرفته به جستجوی دارائی او و زنان و
______________________________
[ (1-)]M : دبیر نصرانی- خ 6: 365.
[ (2-)] خ 6: 329- 330.
ص: 321
خانوادهاش، تا آنجا كه توانست كوشید. چون امیر او را دید در بازپرسی از وی خواستار پول شد و او پذیرفت كه سه ملیون درم بپردازد* هر آنچه از دارائی ویژه، بهای غلات، ابزار و چارپایان او دست دهد برگیرند و پس مانده را او تعهد بسپارد.
نیز قرار شد كه به او گشایش دهند، تا بتواند دوستان را ببیند، تا كمك و وام گیرد. ولی ابو الفرج با گشایش بر او موافقت نكرد، زیرا میترسید ترفندهای پنهانش فاش گردد.
ابو الفضل را به زندان افكند، قرارها را بر هم زد، به دستگیری كارمندان وی و مصادره اموال و سختگیری بر ایشان پرداخت، تا آنجا كه داماد ابو الفضل [شیرازی] به نام ابراهیم پسر محمد دهكی در زندان مرد، پس فسانجس متهم شد كه او را زیر شكنجه و بازخواست كشته است.
لقب رئیس:
ابو قره با پرداخت پولی به بختیار، خلعت «دیوان داری» پوشید و «واسط» به دست او باقی گذاشت، تا پیمانكار آنجا و استیفاگر پیمانكاران دیگر باشد. او لقب «رئیس» بر خود نهاد، زیرا كه ابو الفرج در روزگار «دیوانداری» این لقب گرفته بود. ولی ابو الفرج بر این رفتار ابو قره اعتراض كرده، به مردم دستور داد او را «وزیر رئیس» بخوانند تا این لقب از ابو قره دور شود.
كشاكش ابو قره با وزیر (ابو الفرج فسانجس) تا آنكه وزیر را بركنار كرد و ابو الفضل [شیرازی] را بازگردانید:
ابو قره، به درخواست همه پایگاههای ابو الفرج، كه پیش از وزارت میداشت آغاز كرد. او میگفت اینها از* حقوق «صاحب دیوان» است، باید بدو داده شود.
پس میان او و وزیر شكرآب شد و روز به روز افزایش مییافت، تا به زشتی كشید.
ابو قره پولی دیگر پرداخت و آن لقب را برای خود استوار كرد و فرمانی نوشته شد كه او را بدین لقب بخوانند.
نقاره زدن:
هنگامی كه معز الدوله، ابو الفرج [فسانجس] و ابو الفضل [شیرازی] را برای جنگ به «عمان» و «بطحیه» [1] فرستاد، به آن دو اجازت داد، تا در این سفر
______________________________
[ (1-)]M : مردابهای جنوب و پایگاه دولت نبطی عمران شاهین. (خ 6: 279- 280).
ص: 322
در آغاز وقت نماز، بر در خانههایشان نقاره [1] بكوبند. این دو تن پس از بازگشت از جنگ نیز آنرا ادامه داده، رسمی ساختند. پس چون ابو قره صاحب دیوان شد، این رسم را از حقوق كار خود شمرد كه باید اجرا شود، و از بختیار خواستار شد كه در خانه او نقاره بكوبند و او موافقت نمود، ولی وزیر ابو الفرج مخالفت كرد. ابو قره باز هم با پرداختی از بختیار دستور صادر كرد. از این پس وزیر ابو الفرج با «صاحب دیوان» ابو قره، به سختترین رقابت، دشمنانهترین كشاكش پرداختند. در حالیكه فرمانروای آنان [بختیار] سرگرم كار خود بود، این دو در چنین كشاكش پوچ، ارزشی برای وزارت بر جا نگذاردند، برتری وزارت را بر دیگر كارها از میان بردند.
وزیر ابو الفرج، به دبیران خود دستور داد، صورتی از همه نادرستیهای ابو قره در حسابها، در روزگار پیمانكاری، زیانها كه از این راه بر دولت وارد ساخته، در پرداختهای قدیم* و تازه او، تهیه كنند. این تخلفنامه به مبلغ شش ملیون درم فراهم شد. وی آنرا با تعیین محل هر یك به عرض بختیار رسانیده، او را به طمع بیرون آوردن آنها انداخت، كه قدرت پرداخت آنها را دارد. او نیز دستور مطالبه داد، ولی ابو قره به سبكتكین پناهنده شد و او از وی حمایت كرد، بختیار از این سركشی خشمگین شد. دشمنانش بهانه یافته، بختیار را ترسانیدند كه او سبكتكین را به گردنكشی وا میدارد تا شاید تو را از كشور براند. بختیار گروهبانی را به خانه سبكتكین فرستاد، تا با ابو قره بماند، سپس دیگری فرستاد تا او را بیاورد. سبكتكین از مقاومت و درشتی برابر فرمانروایش بختیار كوتاه آمد. زیرا گزارش پخش شده بود، كه او در برابر پرداختی، از ابو قره جانبداری میكند. پس سخت نگرفت، با دلی چركین ابو قره را به بختیار داد. ولی به او وعده داد كه از او جانبداری خواهد كرد و رهایش خواهد ساخت. چون به نزد بختیار رسید او را به ابو الفرج وزیر سپرده، دستور بیرون آوردن مال را داد. این وزیر نیز از درشتی با سبكتكین پرهیز كرده، سخت نگرفت، ولی آزادش نكرد، بلكه او را محترمانه نگاه میداشت. كارهایی كه به دست او
______________________________
[ (1-)]M : متن: «أن یضربا علی ابوابهما بالدبادب ...».
ص: 323
بود، مانند علوفه چارپایان و انجام كارهای حوالت داران [1]، همه از جریان افتاد.
سبكتكین از كمك به وزیر شدن ابو الفرج و بیچاره كردن ابو الفضل پشیمان شد. او به یاد چاپلوسیها و دو روئی او میآمد و میدید* كه با همه بدیهایش، برای او بهتر از ابو الفرج، با این زبونی و سست رایی بود.
برادر او ابو محمد، علی خازن بن عباس [فسانجس] كه بر بختیار چیره بود، رگ او را به دست داشت و از مجلس انس و خوشگذرانی او دور نمیشد، ترسید بلائی كه سبكتكین بر سر شیرزاد [2] آورد، بر سر او نیز بیاورد. دو برادر هم آهنگ شدند كه برای خرسندی سبكتكین ابو قره را آزاد كنند و بدهی او را با مالی اندك تصفیه نمایند، كه اثری در زندگی او نداشته باشد، بگذارند مانند پیش به واسط برود ولی از دیوان بركنار باشد. پس چون آزاد شد، كار علوفه را رو به راه كرده، به سوی واسط سرازیر شد. پیش از رفتن با سبكتكین هماهنگ شد، كه برای آزاد كردن ابو الفضل [شیرازی] از زندان و رسانیدن وی به وزیری و دستگیری ابو الفرج و ابو محمد، علی بن عباس [برادران فسانجس] و كارمندان ایشان كوشش كنند.
وزیر ابو الفرج دیوان ابو قره را تعطیل كرده، كارها را از آن گرفته بود، خودش، به كارگزاران، نامه مینوشت. او دبیری اهوازی به نام «ابن سكر» نیز داشت كه زندگانی او تازه گشایش یافته، به عهدهدار شدن این دیوان آغاز كرده بود. این مرد به بختیار وعده داد كه سالیانه مالی بابت حقوق حسابداری [3] به او بپردازد.
او به بختیار گفته بود: این دیوان برای آن پدید آمده است كه تو كار وزیران را
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و مهمات التسبیبات ...» فرستادن حواله داران ترك به شهرستانها در خ 6: 311/ 230 و 339/ 342 نیز دیده میشود. خوارزمی گوید: تسبیب: آنكه جیره كسی را بر مالی حوالت كنند كه وصولش دشواری داشته باشد، تا جیرهخوار كارگزار را در وصول آن مال یاری دهد. این مال در ظاهر به حساب كارگزار نوشته شده و در واقع جیرهخوار آنرا میگیرد (مفاتیح العلوم پ 64).
[ (2-)]M : دبیر دیوان فارسی- خ 6: 328/ 331.
[ (3-)]M : متن: من حقوق المحاسبات.
ص: 324
بازرسی كنی، اكنون یك وزیر، خود هر دو كار را انجام میدهد و با این روش درآمد و هزینه نزد تو ناشناخته میماند، اصل و فرع تباه میگردد. چون این گزارش به ابو الفرج [وزیر] رسید سخت برآشفته، به بختیار پیام داد، كه او نمیتواند بپذیرد كه یك دبیر او بر خلاف نظر او عهدهدار چنین دیوان شود. بختیار پاسخ داد: ما نیازمند كار یك «صاحب دیوان» [1] هستیم كه همپایه وزیر باشد «تو هر كس را میپسندی برای آن برگزین!» و چون بازگردانیدن ابو قره از دیدگاه ابو الفرج سبك و سادهتر از پذیرش نظارت ابن سكر آمد، به او دستور نوشته شد تا به بالا [بغداد] آمد و از نو خلعت پوشانیده، و عهدهدار دیوان شد. با این همه هنوز نامهها میان ابو قره و ابو الفضل [شیرازی در زندان] داد و ستد میشد. زیرا ابو الفضل مردی دست و دل باز بود، به غلامان وزیر ابو الفرج كه نگهبان او بودند كمك میكرد و بخشش میداد و آنان مانع آمدن نامه برای او نشده، نامههای او را نیز به دوستانش میرسانیدند و او زد و بندهای گوناگون میكرد. پس چون ابو قره به بغداد بازگشت توانست كار او را درست كند.
تنگدستی بر ابو الفرج [فسانجس] فشار میآورد، در كارها درمانده بود، زیرا واسط را ابو قره بسته بود، درآمدهای بصره و اهواز را نیز تركان، به حوالتهای خود تخصیص داده بودند. از تعهدی كه درباره دارائی ابو الفضل داده بود نیز چندان سود نبرد، زیرا به دارائی آشكار او بسنده كرده بودند. او میترسید اگر وی را آزاد سازد، بر ضد وزیری او كار كند (او نمیدانست كه كار آن را به پایان رسانیده است).
بدهیهای بسیار او را فرا گرفته بود. وضع او اكنون كه بختیار از او برگشته، سبكتكین پردهدار دشمن او* و برادرش شده، سپاه نیز به هر دو بدبین بود، درست مانند وضع ابو الفضل در روزهای دستگیری او بود.
______________________________
[ (1-)]M : شاید این قدیمترین تفكیك آشكار مقام «وزیر» از «صاحب دیوان» باشد كه بازرس و كنترل كننده وزارتخانه است. و در خ 6: 244/ 310/ 333/ 336 نیز عبارت «صاحب دیوان» در حق ابو الفرج فسانجس دیده میشود.
ص: 325
ترفندی كه وزیر بكار برد و بدشانسی كه برایش رخ داد:
چون [فسانجس] بدی وضع خود را بدید، ترسید مبادا بختیار او را دستگیر كند. پس به بهانه بستانكاری او كه در اهواز نكول شده، میخواست بدانجا شود، ولی بختیار نگذارد، تا هزینههای پایتخت را آماده نكرده است بیرون رود، و او را طرف واخواستها سازد و ماهیانهها را مختل بگذارد. او ناچار برادرش [علی خازن پسر عباس فسانجس] را بجای خود در پایتخت بگذارد، تا ضامن اجرای آنها باشد و راههای احتمالی درآمد را به وی نشان داد، خواهرزادهاش، ابو القاسم علی بن حسین مشرف را نیز به عنوان ناظر دیوان و حسابها، به او افزوده، خود به واسط رفت.
ابو قره، نیز به دنبالش رفت. او كار ابو الفضل را رو به راه كرده بود و تنها امید بختیار به وعدههای ابو الفرج و ضمانتهای برادرش مانده بود. پس چون به واسط رسیدند، ابو قره، به سنگاندازی در راه پیشرفت كار ابو الفرج پرداخت. زیرا او واسط را در پیمان خود داشت، بر بخشهای آن نیز به عنوان «دیواندار» مسلط، و به پشتیبانی سبكتكین دلگرم بود. ابو الفرج پس از اندكی از واسط به سوی اهواز بیرون رفت.
در میان این كارها* مردی كه در پائین [مناطق جنوبی] واسط یاغی بود درگذشت. نام این مرد احمد بن خاقان [1] و همسایه محمد پسر عمران بن شاهین بود. او بر بخشهای «نهر صله»، «نهر فضل» و نواحی آن چیره بود، و به هر گونه كه میپسندید درباره آنها با دولت پیمان میبست، و چون نیرومند شده بود، كسی نمیتوانست معاملات او را بازرسی كند. محمد بن عباس [فسانجس] وزیر كه میخواست بر دارائی او چنگ اندازد، به سوی او رفت، ولی پسر او كه خاقان نام داشت، پیشدستی كرد و همه غلات و دارائی پدر را برداشته به درون تنگههای مردابی برد. ابو قره نیز فرصت یافته برایش پیام فرستاده، او را بنواخت، به او فهمانید كه دوست و یاور او است. سپس
______________________________
[ (1-)]M : خاندان خاقان از فئودالهای نبطی نژاد بودند، كه در مردابهای میان بصره و واسط، استقلال خود را نگاه داشته، مانند خاندان شاهین (خ 6: 160) به حكومت ضعیف عرب در بغداد باج نمیدادند.
ص: 326
ابو قره از راه حق پیمانكاری كه بر واسط میداشت، طرحی ریخت كه بسیاری از غلات آن مرد در گذشته، در اختیار او قرار میگرفت، پس به وزیر ابو الفرج محمد بن عباس گفت: تو در اموال مرد درگذشته حقی نداری مگر پس از كسر طلبهای من، یا آنكه آنها را از بدهیهای پیمانكاری من بر واسط بكاهی. ابو الفرج وزیر به سرزمینی رفته بود كه هیچ نداشت، اگر میداشت نیز بایستی در آن با ابو قره به كشاكش رود.
او در جائی به جنگ «خاقان» رفته بود كه نمیتوانست او را دنبال كند. در آنجا، نه كسی را برای گفتگو مییافت، و نه دانهای گندم یا كالای دیگر برای بردن. ناگزیر برای خاقان پیام آشتی داد، ولی او نیز آنرا نپذیرفت، چند روز با او جنگید تا خسته شد* كمبود خواربار، او و یارانش را از پا درآورده، ناگزیر به بازگشت كرد. او به مالی اندك قانع شد كه آنرا نیز به دست نیاورد، در اندكی از آن اندك نیز كه دست یافت، دچار كشاكش ابو قره گشته، ناگزیر آنرا هم با او بخش كرده، به سوی اهواز رفت.
ابو قره، برای بختیار نوشت كه «ابو الفرج بی آنكه یك درم داشته باشد، برای دوری از تو، و بیچارگی كه انتظارش را داشت برفت.» برای بختكین آزاد رویه [1] نیز نوشت، از ابو الفرج بپرهیزد. بختكین نیز برای بختیار نوشت: «مالیاتی بر عهده او نیست، حوالههای تركان و حقوقهایشان چیزی بجا ننهاده است، محمد بن عباس [فسانجس] نزد كارگزاران میرود، تا از ولای خود به طور نامشروع و با ترفند و نیرنگ استفاده جوید، و به دارائی سال آینده دست درازی كند».
نامه [بختكین] همزمان شد با كار برادر [وزیر در بغداد] ابو محمد، علی بن عباس خازن كه برخی بستانكاریهای مركز را به دست آورده و برخی به سبب ناتوانی او و به انگیزه یاوهها كه مردم پشت سر وی و برادرش میگفتند، نكول شده بود. [گفته میشد]: بختیار با ابو الفضل [شیرازی در زندان] هماهنگ شده كه او را به وزیری بازگرداند و دستنویسی از او گرفته است، كه هفت ملیون درم از ابو الفرج و برادرش ابو محمد [فسانجسها] و كارمندان ایشان بیرون خواهد آورد، حقوق و مواجبها را
______________________________
[ (1-)]M : در اهواز- خ 6: 333.
ص: 327
خواهد پرداخت. بختیار در پاسخ به بختكین نوشت: ابو الفرج و همراهانش را روزی كه به اهواز میرسند دستگیر كند، به ابو قره نیز مانند آنرا نوشته، دستور داد، دقت شود كسی از آنان آزاد نماند. بختیار خودش نیز ابو محمد خازن [پسر فسانجس] را در هنگامی كه سر سفره شراب معمولی به ندیمی نشسته بود، دستگیر كرد و ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] را از زندان، كه در خانه ابو الفرج [فسانجس وزیر] بود آزاد كرده، خلعت وزیری پوشانید [1].
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله گوید: ابو الفضل عباس بن حسین شیرازی، در شیراز به سال 303 بزاد، همراه معز الدوله به بغداد آمد و نایب مهلبی شد و دخترش «زینت» [م 362 ه-.] را به همسری گرفت [خ 6: 240 و 315 و 397] و همین سبب پیشرفت او شد. سپس میانه آن دو بهم خورد. شیرازی جوانمرد، دست و دل باز بود، در «صرات دجله» خانهای داشت كه پیش از آن، بستان نقیب النقباء كامل بود، سپس به «فضلونی» منتقل شد. ابو الفضل بیش از یكصد هزار دینار در آن هزینه كرد (و چون بسوخت، عضد الدوله دستور داد آنرا هموار كرده باغ ساختند) پس جشنی برای معز الدوله برپا كرد، در میان سفره، كاخی از شیرینی نهاده بود در آن، جشن مخنثها و خوانندگان مینواختند و میرقصیدند و دیده نمیشدند. او راهها را از بالای پل بغداد تا كاخ دار الخلافه با تنابهای درشت بسته، و آنها را پر از گل ساخته بود.
تا بدان روز، در بغداد هیچ خواننده زن یافت نمیشد، او برای نخستین بار بیاورد. این نیز به سال 354 ه- بود. [M: برای خوانندگان زن، ن. ك: خ 5: 424 و 6: 446 و 470] پس چون سال 355 ه فرا رسید معز الدوله به او گفت: ای ابو الفضل، این میهمانی تك بود و خواهر نداشت؟ او گفت: همه ساله خواهد بود. پس دعوتی كرد كه دو ملیون درم هزینه آن بود. او در آن جشن، كنیزكان، غلامان ترك و دیهها بخشود. برای پذیرائی میهمانان هزار بار كباب از كبابپزها آوردند، یاران ابو الفضل تا آنجا كه توانستند پیشكشها برای او بفرستادند.
ابو الفرج محمد بن عباس فسانجس، نیز به سال 303 ه- در شیراز بزاد و با معز الدوله در ذی حجه 338 به بغداد آمد. پدرش [عباس] از توانگران پارس بود كه عماد الدوله ششصد هزار دینار از اموالش را مصادره كرده بود. نیز گوید: من پنجاه هزار درم با او كاسبی كردم. او نیز با معز الدوله به بغداد آمد و [دیوان] بازرسی (- زمام) [كابینه] مهلبی بدو سپرده شد تا به سال 342 ه- [خ 6: 196] درگذشت. مهلبی فرزندش [محمد] را زیر بال گرفته دیوان پدر را بدو سپرد.
II M
: متن عربی این پانوشت گنگ است و ترجمه به معنی با افزایشها در كروشه است.
ص: 328
در این سال ابن عمید با لشكری سوار، برای روشن كردن كار كوهستان و گوشمال به حسنویه پسر حسین كرد بدانجا رفت.
گزارش انگیزه آن: [1]
حسنویه پسر حسین كرد، به سبب پیروزیهایی بزرگ كه به دست آورده نیرومند شده بود. او در جنگهای خراسانیان [یورشهای لشكر سامانی] با دیلمیان ركن الدوله، به اینان میپیوست و تعصب دیلمی نشان میداد، خدمتهای شایان نیكی انجام داده بود. ولی او افزون بر اقطاعها كه پیمان بسته بود و مزد میانجیگریها كه میگرفت، دستاندازی كه بر دیگران میكرد و چشمپوشی میشد، گاهی بر بخشهائی از كوهستان نیز دستدرازی میكرد و از دهقانان ثروتمند مالیاتی نامشروع، به نام راهداری میخواست. آن مردم نیز ناگزیر از پذیرفتن بودند، دولت جلو او را نمیگرفت، روز به روز دستگاهش گسترش مییافت، فرمانداران، كاری به كارش نمیداشتند، تا آنكه میان وی و سهلان بن مسافر كشاكش رخ داد و به درازا كشید. پس چون ابن مسافر بر او تاخت*، حسنویه او را شكست داد. ابن مسافر فكر نمیكرد كه كار به چنین جنگ بكشد. ولی ستیز از مرز گمان او پیشتر رفت، كار بدانجا كشید كه دیلمیان دولتی پس از شكست در جائی، دژ مانند، گرد آمدند، و كردان ایشان را در میان گرفتند، و راههای خواربار بر ایشان بستند. سپس حسنویه گامی پیش نهاده به یارانش دستور داد هر یك با نیزه خود مقداری خار و خاشاك برداشته به نزدیك اردوگاه سهلان بیاورند. ایشان نادانسته برای چه، خاشاكی بسیار، دور اردوگاه سهلان گرد آوردند. سپس دستور داد از چند جا در آنها آتش زدند، گرمای تابستان و تابش آفتاب نیمه روز ایشان را تشنه كرد و نزدیك به مرگ رسانید، تا درخواست امان نمودند. پس همه را گرفته پراكنده كرد. چون گزارش به ركن الدوله رسید،
______________________________
[ (1-)] یاقوت حموی در معجم الادباء 5: 368/ چ مامون 14: 227. این داستان را از مشكویه نقل كرده است.
ص: 329
به وزیرش ابن عمید دستور داد، به سوی او برود و ریشه او را برآورد. ابن عمید مردانی را برگزید و با ساز و برگ بیرون آمده، ركن الدوله او را بدرقه كرده به سرداران خلعت داده، سپاه را سان دیده سرداران یكی پس از دیگری، گردانها پشت سر یك دیگر، از پیش او گذشتند و از ایشان خشنودی نموده* با وزیر ابن عمید بدرود گفته به ری بازگشت.
ابن عمید وزیر با فرزندش ابو الفتح به راه افتاد. او جوانی بود كه جای پدر را در دربار ركن الدوله پر میكرد، سیاست كشورداری و اداره سپاه را آموخته بود. با روشن بینی و تیزهوشی و چالاكی، در ركن الدوله نفوذ بسیار كرده بود.
با این همه، به سبب كمی سن و ناپختگی و بیباكی، به كارهائی دست مییازید كه پدر نمیكرد. او میخواست با ویژگان دیلم همراه باشد، ایشان را جلودار خود بیند، آنان را بزرگترانه مینواخت و خلعت بسیار میبخشید، بزرگان دیلم را بر اسبان سفید پیشانی، با زیورهای گرانبها، سوار میكرد. او با این رفتار میخواست به ریاست وی سر فرود آرند، كسی از بوسیدن زمین پیش او و دویدن پیشاپیش او هنگامی كه سوار میشد، سر باز نزد. پدر این رفتار را برای او نمیپسندید، پند و اندرز میداد، او را از آن شیوه كار باز میداشت و میگفت: اگر این رفتار پسندیده بود، او خودش پیشتر انجام میداد.
من خود بسیار میدیدم كه او در تنهائی، روانشناسی دیلمان را برای پسر میگفت كه رشكور و آزمندند، كسی بر ایشان فرمانروائی نتواند، جز با دوری از آرایش ظاهر، به شرط اینكه آن اندازه به ایشان بدهد كه مست نشوند، و به هم رشك نبرند، برتری خویش به رخ ایشان نكشد، خود را بالاتر از میان حالان، نشان ندهد. اگر كسی ایشان را به بیش از توقعشان بخواند و خودنمائی كند، بر توان او رشك برند* و در نابودی او بكوشند، در پی فرصت باشند، تا در بهترین هنگام، كه آدمی در آن اطمینان دارد، او را از پا درآورند. پدر چنان این سخنان را بیان مینمود كه پنداشتی دل پسر آگنده از بیم شده، و چون از این مجلس بیرون شود، روش خود را در زندگانی دگرگون خواهد
ص: 330
كرد. ولی چون پسر از آنجا دور میشد، دوباره به روش خود باز میگشت.
ابن عمید ترسید اگر برای این سفر فرزند را در خدمت ركن الدوله بر جا گذارد، جوان از شكیبائی ركن الدوله فریفته شود و بیش از پیش به این عادت فرو رود كه بازگشتنی نباشد، پس او را به همراه خود ببرد و به جای خود، ابو علی محمد بن احمد معروف به «ابن ربیع» را در خدمت امیر نهاد. او ادیبی دانشمند، سنگین، رنگین، زیبارو، خوشبیان، نرمخو بود.
ابن عمید كه به سبب درد نقرس نمیتوانست بر پشت چارپا سوار شود، در كجاوه نشسته بود. در میان راه چون به پیرامن خود نگریست كسی را در ركاب خود ندید. چون پرسید، از پردهدار، یا دیگر همراهان كسی نبود كه پاسخ گوید، پس به من گفت: چه خبر است؟
گفتم: همگی به دنبال ابو الفتح به شكار رفتهاند. او هیچ نگفت تا به اردوگاه فرود آمده، از كسانی كه با او غذا میخوردند جویا شد. معمولا همه روزه ده تن از سرداران، سر سفره ویژه او بودند*، و شماری از آنان نیز بر طبقهای ویژه میخوردند كه به نوبت، گروهبانان بر ایشان آماده میكردند. آن روز* هیچ كس نیامده بود. چون سبب پرسید پاسخ شنید كه «ابو الفتح ایشان را در بیابان مهمان كرده است» این رفتار او را خوش نیامد، از آنكه چنین كار بیدستور او انجام شده ناراحت شد. تهی گذاردن اردوگاه در راه جنگ هر گاه تكرار شود، احتمال پراكندگی سپاه را پیش میآورد كه دشمن میتواند از آن سود جوید. پس بزرگترین پردهدار را بخواند و دستور داد، فرزندش ابو الفتح را، به نزد او راه ندهند و به گروهبانان دستور دهد، كه نگذارند دیلمیان با او آمد و شد كنند. او گمان میكرد كه این واكنش برای هشدار به وی بسنده است و سپاه را از پیروی هوا و هوس فرزندش بازخواهد داشت. ولی در واقع، این پرخاش سودی چشمگیر نداشت، جوان به راه خویش میرفت، سپاه نیز به دنبال او به بازی و شكار و خوردن و آشامیدن سرگرم بود. جوان از شوخی و متلك نیز كوتاه نمیآمد، این رفتار، برای ابن عمید [پدر] گران میآمد، ولی او نمیخواست با گفتن آنچه در دل دارد شخصیت خود را بشكند، یا در چنین راه با پرخاش بسیار، سپاه را آشفته و
ص: 331
دشمن را امیدوار سازد، پس خودداری نموده خشم فرو خورد، همین نیز بر بیماری او افزود، تا در همدان درگذشت. او در نشست با ویژگان میگفت: خاندان عمید را هیچ چیز نابود نمیكند، آثار ایشان را از روی زمین برنمیاندازد، جز این بچه.
او در بیماری میگفت: چیزی مرا نكشت مگر فرو خوردن خشم از او.
از یادگارها كه در این سفر از او دارم آنكه، درباره حسنویه از او پرسیدم:
آیا ریشهكن كردن او راهی دارد؟ او گفت: البته به این* زودی و هم اكنون، نه. ولی چون ما باز میگردیم چیزی افزوده داریم، و چون حسنویه باز میگردد چیزی از دست داده است، و اندك اندك كارش ساخته خواهد شد.
چون به همدان رسید بیماری او سختی گرفت و درگذشت [1]. فرزندش ابو الفتح
______________________________
[ (1-)]M : بیوگرافی ابن عمید، بجز از آنچه مشكویه در خ 6: 348- 358 میآورد و خواهیم دید، در «یتیمة الدهر» ثعالبی 3: 2 و كامل ابن اثیر، رویدادهای سال 359 ه- و ابن خلكان در حرف میم «محمد بن حسین بن محمد» و «معاهد التنصیص» 2: 115 و «امتاع و مؤانسة 1: 66» از ابو حیان توحیدی زنده سال 400 دیده میشود. و همو كتاب «مثالب الوزیرین» را در نكوهش از ابن عمید و شاگرد او، وزیر صاحب بن عباد (326- 385 ه-) نگاشته است، كه ابن عمید را در ص 232 قمی میشمرد كه پدرش به خراسان رفته لقب عمید گرفت و از آنجا نامهای در شكایت از این پسرش به قاضی اصفهان نوشته است.
من نیز در اینجا چند نكته از آنها را میآورم: ابن عمید را جاحظ دوم نیز میخواندهاند، ثعالبی گوید: دبیری به عبد الحمید (دبیر رومی نژاد مروان) آغاز و به ابن عمید قمی پایان یافت. متنبی شاعر (303- 354 ه-) او را ستایشها كرد و سه هزار دینار صلت دریافت.
ندیم در دومین فن از مقالت سوم از فهرست خود، كتابی به نام «المذهب فی البلاغات» و «دیوان رسائل» بدو نسبت داده است و پدرم در ذریعه این دومین را در «حسینیه كاشف الغطا» در نجف دیده است. (ذ 10: 240- 242) ایشان كتابی در «تاریخ» تألیف ابن عمید را نیز در كتابخانه «لالهلی» استانبول نشان میدهد (ذ 3: 224). ندیم در نخستین فن مقالت هفتم (تج 302 پ 440) گوید: به سال 340 ه- چند صندوق كتاب در یك زیرزمین سربسته در «سارویه» از دیه «جی» در اصفهان به خط یونانی (گویا پهلوی) یافت شد و ابن عمید آنها را به بغداد فرستاد. نیز صاحب ذریعه گوید: كتابهای پزشكی محمد زكریای رازی م 313 ه-. را ابن عمید با اجازه خواهر رازی، به شاگردانش سپرد، تا آنها را در دوازده بخش گردآوری كردند (ذ 6: 235). ایشان محمد بن احمد عمیدی م 433 ه-. مؤلف «تنقیح البلاغه» صاحب دیوان مستنصر خلیفه فاطمی مصر را از نوادگان ابن عمید میشمرد (ذ 4: 461).-
ص: 332
بر جای وی گمارده شد. چنانكه گفتم، سپاه نیز به او تمایل داشت، پس به دمسازی و دوستی با ایشان افزود، هم خوراك و هم سخن آنان شد، وعدهها داد خلعتها پوشانید.
برای «حسنویه» پیام بیم و امید فرستاده، او را به فرمانبرداری خوانده گوشزد نمود كه با پرداخت پولی كه هزینه لشكركشی را جبران كند و بقیهاش به خزانه دولت برسد میتواند آشتی كند و دوستی خود را با ركن الدوله استوار دارد. سهلان بن مسافر كه از «حسنویه» كرد، دلی پر درد داشت، در پی انتقام میگشت، این را نمیپسندید كه سپاهی بدان بزرگی به آنجا بیاید و كاری كه به گوش دوست و دشمن برسد انجام نداده، باز گردد. ولی ابو الفتح میخواست با «حسنویه» كنار بیاید و لشكر را به خطر نینداخته، زیان نادیده به امیر بازگرداند، و كار وزارت را نیز پیش از آنكه كسی در آن چشم دوزد، برای خود استوار دارد. زیرا ابو علی محمد بن احمد جانشین پدرش [عمید] جای خود را نزد ركن الدوله، كه پیشتر ارزش او را نمیدانست، باز كرده بود. پس میانجیان به رفت و آمد میان او و «حسنویه» پرداختند، تا بدان انجامید كه حسنویه مبلغی كه از پنجاه هزار دینار* اندكی كم داشت، با مالیات خوره «كوهستان» و
______________________________
[ (-)] نجاشی م 450 ه-. در «رجال» و طوسی م 460 ه-. در «فهرست» ابن عمید را شاگرد احمد ابن اسماعیل سمكه از بزرگان شیعه قم شمردهاند (چ اسپرنگر، ص 23 و قهپائی 1: 97).
و صاحبان أمل الآمل و ریاض العلماء او را از یاران احمد برقی دانند كه «محاسن» را برای احمد حسن ماذرائی نگاشت كه در ری قیام كرد و قدیمترین توقیع امام غایب به نام او است. برای نظر ابن اثیر- پانوشت 2 ص 336.
گویا خاندان عمید از روزگار جدشان از مجریان «سیاست هاشمی» بویهئیان، در همكاری شیعیان معتدل ایران باختری، با دربار عباسی بغداد، بر ضد شیعیان تندرو اسماعیلی، سامانیان در خاور و قرمطیان در خلیج فارس، بودهاند. حسن بن محمد، در تاریخ قم كه به سال 378 ه- به سفارش ابن عمید نگاشته است (چ جلال تهرانی 1313 خ. ص 11) در ص 205، از ابو الفضل حسین بن حسن بن عمید نقل میكند كه [برای تبریك و تهنیت تولد مهدی پسر حسن عسكری به سامره رفتم]. پدرم در ذریعه 10: 242 گوید: ابو الفضل حسین همزمان برقی كه مدعی رفتن به سامره بود، نیای ابو الفضل محمد بن حسین وزیر جای گفتگوی ما میباشد نه خود وزیر.
ولی در مثالب، ص 236 جد او را پاسبانی شبگرد به نام «كله» میداند. او در ص 297 گوید: ابو الفتح پسر ابن عمید دیندار بود. بر خلاف پدرش كه در یك شعر معجزه محمد (ص) را شمشیر او و معجزه موسا را عصای چوپانیاش، به مسخره گرفته است.
ص: 333
مقداری چارپا و ستور و پیشكشهائی كه روی هم به یكصد هزار دینار میرسید بپردازد. نامههای ركن الدوله نیز كه رسید او را دلگرم كرده، كارهایش را پسندیده، نقشههایش را ستوده، دستور بازگشت به پایتخت داده بود.
مرگ استاد رئیس [ابن عمید] در همدان شب پنجشنبه ششم صفر سال سیصد و شصت [1] رخ داد. همه فضایل با او بمرد، نیكیهائی كه در هیچكس، در جهان اسلام جز او، فراهم نیامده بود، نابود شد [2].
گزارش برخی از رفتار پسندیده ابو الفضل ابن عمید [3]:
این مرد چنان نیكویی نشان داده بود [4] كه همروزگارانش را خیره كرده، دشمن
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: هنگام مرگ اندكی بیش از شصت سال میداشت و 24 سال وزیری كرد (كامل 8: 606).
[ (2-)] صاحب تكمله، از صابی نقل كند: از پیشآمدها كه ابن عمید را به ركن الدوله نزدیك كرد آنكه، ركن الدوله میخواست در ری ساختمانی بسازد و جائی را برگزیده بود ولی یك درخت كهن با شاخ و برگ و ریشه بسیار در آنجا بود كه برای بركندن آن پولی بسیار خواسته شده و امیدی به ریشه كن شدن آن نیز نبود. ابن عمید گفت: من آنرا برای امیر با كمترین كار، در كوتاهترین مدت، و سادهترین وسیله، از ریشه در میآورم. ركن الدوله كه آنرا دور پنداشت، به شوخی گفت: بكن! عمید تنابها و میخها آورد و را بار اندازی هندسی را بكار بست، و چون آماده شد، مردم را از نزدیك شدن به درخت تا جائی كه كشش ریشه گمان رفت جلوگیری كرد و تنی چند را به كشیدن واداشت. ركن الدوله و ركابیان او به تماشا ایستادند، كه ناگهان، لرزش زمین، باز شدن و وارد شدن بخشی بزرگ از آن، بیرون آمدن همه ریشههای درخت و افتادن تنه آن، همه را ترسانید.
ركن الدوله در شگفت و خوشنود شد، ابو الفضل را مردی بزرگ شناخت. البته این رویداد برای كسانی كه از قانون مكانیك آگاه باشند چندان مهم نیست.
[ (3-)]M : ابو سلیمان منطقی سجستانی خلاصه همین عبارت را تا خ 6: 355 و از خ 6: 358 تا 759 به نقل از مشكویه در حق ابن عمید آورده واژه «قمی» را بر عنوان ابن عمید افزوده است.
ن. ك. صوان الحكمه. چ. بدوی ص. 321- 325 و این مترجم متن را با آن تصحیح نمود.
[ (4-)]M : متن «قد أدی من الفضائل». در صوان الحكمه: «قد اوتی من الفضائل».
ص: 334
آنرا پذیرفته، حسود نیز تسلیم آن بود. هیچكس در نیكخوییها كه در او گرد آمده، خود را همپالكی او نمیشمرد. چون مهر رخشان بود، كه بر هیچكس پوشیده نباشد، چون دریا بیكران بود، كه بیباكانه میتوان درباره آن گفتگو كرد. من كسی مانند او ندیدهام، كه دیدار، او را بیش از شنیدهها نشان دهد. او بهترین نویسندگان همزمان خود بود، بیشترین وسایل نویسندگی را برای نگهبانی لغت و واژههای ناشناخته، گسترش دستورهای نحو، عروض، ریشهشناسی، كاربرد مجاز، حفظ دیوانهای شعر [عربی] جاهلیت و اسلام را در اختیار داشت.
ابو الحسن علی بن قاسم (ره) برایم گفت: من قصیدههای ناشناخته را از دیوان شاعران كهن [عرب] برای پسرم [1] گرد میآوردم، زیرا هر آنگاه كه ابن عمید* او را میدید، شعری از او میخواست، و هیچگاه نشد كه پسرم شعری را برای او بخواند و او نادرستی یا دگرگونی در شعر، از او نگیرد، كه از چشم ما رفته، و این بر من گران میآمد. من میخواستم قصیدهای برای او به دست آورم كه استاد رئیس آنرا ندیده باشد، یا خردهای از آن نگیرد، ولی ناتوان بودم تا دیوان كمیت به دستم افتاد كه شعر بسیار داشت. من سه قصیده ناشناخته را كه گمان میكردم استاد رئیس ندیده باشد، از آن برگزیدم و پسر آنرا از بركرده، خودم نیز همراه او بدانجا شتافتم.
همینكه او را دید گفت: ای ابو القاسم بیا. از چیزها كه تازه از بر كردهای برایم بخوان! او به خواندن یكی از آن قصیدهها آغاز كرد. همینكه اندكی خواند، به او ایست داده گفت:
چند بیت از این قصیده را انداختی و به خواندن افتادهها پرداخت. من چنان شرمسار شدم كه تا آنگاه نشده بودم. او دوباره شعر خواست، پسر به خواندن قصیده دیگر
______________________________
[ (1-)]M : متن: «كنت اروی أبی ابا القاسم القصائد الغریبة» ولی در «صوان الحكمة: 321» دارد: «كنت اروی ابنی ابا القاسم القصائد الغریبة» و این بهتر است، زیرا كه آورنده داستان برای مشكویه علی پسر قاسم است، و عمید خواننده شعر را ابو القاسم نامد، پس نباید خواننده پدر علی باشد كه قاسم نام دارد. زیرا كه كنیت ابو القاسم برای مرد قاسم نام ناجور است. بلكه باید خواننده، ابو القاسم پسر علی پسر قاسم باشد.
ص: 335
پرداخت ولی باز هم چند بیت افتاده داشت كه او به خاطرش آورد. آنگاه من دانستم كه این مرد دریائی بیپایان است، كسی نمیتواند در علم به او برسد. اینست آنچه این مرد به من گفت، كه خود مردی ادیب و نویسنده بود.
اما آنچه خودم در دوستی شبانهروزی هفت ساله با او [1] دیدم آنكه هیچ قطعه شعر برای او خوانده نشد كه دیگر اشعار آن شاعر را نداند. هیچ شعر شایسته، چه كهن و چه نوین، برای او ناشناخته نبود. من شعرها از او میشنیدم كه شاعرانش ناشناس بودند و من از حفظ كردن او چنان شعرها را، در شگفت شده میپرسیدم: ای استاد*، چگونه شما برای حفظ چنین شعرها وقت مییابی؟ او میگفت: «گویا گمان میكنی، برای از بر كردن این شعرها رنج میبرم! این شعرها، با یك بار شنیدن در یاد من مانده است.» او راست میگفت، من گاهی شعر خود را كه به سی، چهل [پنجاه] [2] بیت میرسید، برای او میخواندم، و او آنها را ستوده تكرار مینمود و چه بسا، چیزی درباره آن از من میپرسید و بازخوانی برخی را میخواست، ولی من نمیتوانستم سه بیت آنرا با همان ترتیب بازخوانی كنم و او آنها را بخاطر من
______________________________
[ (1-)]M : بنابر این مشكویه كه هشتاد سال پیش از مرگش از سال 341 ه-. ندیم مهلبی م 352 ه-.
وزیر معز الدوله دیلمی در بغداد بود (خ 6: 181 و 194 و صوان الحكمة ص 346) به سال 350 ه-.
هنگام شلاق زدن به یك محكوم (خ 6: 243) و هنگام بازپرسی از چند دبیر (خ 6: 245) همراه او بود، مدت هفت سال 353 تا 360 ه-. در شمار همكاران نزدیك ابن عمید وزیر ركن الدوله دیلمی در ری بوده است. در 355 ه-. هنگامی كه هزاران خراسانی به دنبال قفال چاچی به نام غزای ضد روم به «ری» آمدند و در اینجا بر ضد ركن الدوله شوریدند و خانه ابن عمید را چپاول كردند، مشكویه كتابدار او بود و این كتابخانه یگانه جائی بود كه از چپاول غازیان رهائی یافت (خ 6: 286) ثعالبی شعری از مشكویه در ستایش عمید آورده كه گویا در همین هفت سال سروده شده باشد:
لا یعجبنك حسن القصر تنزلهفضیلة الشمس لیست فی منازلها
لو زیدت الشمس فی أبراجها مائةما زاد ذلك شیئا فی فضائلها (تتمة الیتیمة: چ تهران 1353 خ. ص 96).
در مثالب الوزیرین، ص 216 نیز دو بیت از مشكویه در نكوهش ابن عمید دیده میشود.
[ (2-)]M . متن: «ثلاثین و اربعین» صوان: «اربعین و خمسین».
ص: 336
میآورد.
او بارها برایم میگفت: در جوانی با دوستان و ادیبان همكار، قرار میگذارد كه در یك شبانه روز یك هزار بیت را از بركند. البته او گرانمایهتر و والاتر از گزافه گوئی بود. من پرسیدم: چگونه از پس آن برمیآمدی؟ گفت: من شرط میبستم كه در یك روز هزار بیت شعر ناشنیده برایم بنویسند، و من بیست تا بیست تا، سی تا سی تا، بازخوانی كرده از عهده بر میآمدم. پرسیدم: از عهده برآمدن یعنی چه؟ پاسخ داد: یعنی دیگر نیاز به تكرار آن نداشتم. من یك، یا دو بار، آنرا خوانده، پس میدادم و به دیگری میپرداختم، تا همه را در یك روز به پایان میرسانیدم.
برتری او در نویسندگی نیز از نامههای گردآوری شده او آشكار است، بر یك نویسنده پوشیده نمیماند. و همچنین است شعر جدی و هزلی او كه والاترین درجه و پرمایهترین مضمون را در بردارد. درباره تأویل قرآن و دانستن مشكلات و شناخت متشابهات آن و آگاهی از اختلاف فقیهان [1] شهرستانها، عالیترین درجه* و والاترین پایه را داشت.
از آن كه بگذریم، در دانش هندسه و ریاضیات، كسی به پای او نمیرسید [2]، در منطق و علوم فلسفه، به ویژه الهیات كسی در زمان او جرأت خودنمائی پیش او نداشت، مگر آنكه برای آموزش باشد نه گفتگو و داد و ستد علمی.
من ابو الحسن عامری [3] (ره) را نزد او دیدم كه از خراسان آمده، به بغداد رفته و بازگشته بود. و او را فیلسوفی كامل میشناخت كه كتابهای ارسطاطالیس را گزارش نوشته، در این راه پیر شده بود. چون او از دانشهای استاد رئیس [4] و
______________________________
[ (1-)]M . متن: «فقهاء الامصار»، صوان: «قراء الامصار».
[ (2-)]M : ابن اثیر در بیان درجات علمی ابن عمید، كه گویا از همین جا گرفته باشد، سنیمآبانه گوید: با آنكه ابن عمید بر علوم اوایل چیره بود اعتقادات خود را سالم نگاه داشته بود!!
[ (3-)] محمد بن یوسف م 381 (یاقوت معجم الادباء 1: 411/ 3: 12، صوان الحكمة ص 307).
[ (4-)]M : بجای سه سطر آینده، در «صوان الحكمه ص: 323» گوید: فلما اطلع علی علوم الأستاذ تحیر.
- چون از دانش استاد آگاه شد گیج بماند.
ص: 337
گسترده ذهن او در آن و روشنبینی و توان حافظه او در برگرفتن نوشتهها، آگاه شد، پیش او بماند و خواندن از نو بر او آغازید. او خود را شایسته آموزش از وی میشمرد.
پس پیچیدگیهای چند كتاب را نزد او بگشود و آنها را بیاموخت.
استاد رئیس كم سخن، كوتاه گو بود، مگر در مورد كسی كه از او میپرسید، كه اگر او را قابل فهم میدید، به جوش میآمد و چیزها از او شنیده میشد كه در چنته دیگران نبود، آنها را با بیانی رسا و واژههائی برگزیده و معانی شیوا میگفت، نه زبانش گیر داشت و نه لهجهاش خستگیزا بود. گروهی در نزد او در پی آموزش ادبیات و دانشهای گوناگون بودند، هیچ یك از آنان در بزرگداشت او، در هنر ویژهای كه دنبال میكرد، تردید نداشت. چكیده سخن آنكه، مانند او دیده نشده و گمان نمیرود كه آفریده شود. او كه خدایش بیامرزاد، از خوش برخوردی، و نیكخوئی و پاكدلی كه داشت، هر گاه ادیبی ماهر در یك هنر بر او در میآمد، او خموشی میگزید و گوش فرا میداد و هر چه میشنید، چنان میستود، كه گوئی آگاهیش در مرز نوفهمان باشد، و پس از گذشت چند ماه و سال در گفتگو آنگاه كه پرسش مینمود یا مسألهای پیش میآمد كه گزارش آن از او خواسته میشد، در آن هنگام دریایش به خروش و ذهنش به جوش میآمد [1] و كسی كه خود را كارآزموده در آن هنر پنداشته بود خیره میماند. چه بسیارند خود پسندانی كه پس از مدتها كه نزد او بودند شرمگین شدند. او به ایشان مهلت میداد، بخششها میكرد، میدان میداد، افسارشان را رها میگذاشت، تا آنچه دارند به ته رسد، آنگاه به تراوش بر او آغاز مینمود. چنین بود پایگاه او در دانشهای روز و ادبیات.
عمید در علوم دقیقه كه كسی ادعای آگاهی از آن را نداشت، نیز كارشناس بود، مانند مكانیك [2] كه دانستن آن نیاز به هندسه عالی و طبیعیات دارد، حركتهای
______________________________
[ (1-)]M . متن: «جاش خاطره» مشكویه، مانند همیشه، از ریشه «جوش» فارسی، فعل ماضی عربی ساخته است. مانند «اشتلموا» در خ 5: 462 و 6: 203.
[ (2-)]M . متن: «علوم الحیل» صوان: «علم الحیل».
ص: 338
ناطبیعی و سنگین كشی و شناخت مركز سنگینی اجسام، از قوت به فعل آوردن چیزهائی كه برای گذشتگان ناشدنی بشمار میرفت، ساختن جنگافزارهای نوین برای گشودن دژها، ترفند برای شكستن دژها و حیلتهای دیگر جنگی، ساختن سلاحهای شگفت چون تیرهای تیزرو سخت اثر، آینههای آتشزا از راه دور. او دستی هنرمند و هوشی ریز بین، در دانش* پیكرنگاری [1] و ممارستی در چهرهسازی داشت. خودم دیده بودم كه در نشستهای دوستانه، یك سیب یا مانندش را گرفته ساعتی با آن بازی میكرد، چون آنرا به سوی دیگر به چرخش میآورد، آشكار میشد كه با ناخن یك صورت آدمی بر آن كشیده است، كه هر گاه كسی میخواست با ابزار ویژه بكشد، بایستی چند روز در آن كار كند، در پایان نیز به زیبائی آن نرسد.
عمید در میدان نیز شیری دلیر بود كه نه به آتش جنگ میسوخت و نه گرد آن بر او مینشست، نه شمشیری بر وی كارگر بود، نه پهلوانی دل آمدن به سوی او داشت، رایی استوار، هوشی تندرس و فرصتشناس داشت، بر سپهداری و لشكركشی بینا، و از ترفندهای جنگی آگاه بود. چیرگی عمید در كشورداری و آبادانی و بهره كشی از آن، در نامههای او، به ویژه، نامهای كه به ابن هندو، ابو محمد [2] نوشت هویدا است. او در این نامه از آشفتگی فارس و بدرفتاری زمامداران پیشین و راه درمان آن تا به درستی بازآید، گفتگو كرده است و خود رسالهایست كه در آن هنر وزارت و سیاستمداری و راست كردن كژیها كه كشور بدان دچار شده است، آموخته میشود.
آنچه دست عمید را از گسترش دادن به آبادانی كشور باز میداشت، خوی
______________________________
[ (1-)]M . متن: علم التصاویر. به یاد آوریم كه در آن روزگار چهرهنگاری از نظر مذهب حاكم سنی حرام بود و تعزیر داشت، تنها مسلمانان گنوسیست مانند طوسی م 460 ه-. و طبرسی م 548 ه-. این هنر را روا میدانستند و از سده هشتم زیر تأثیر سنیان آنرا تحریم كردند.
ن. ك: مقالت «درباره هنر نقاشی در ایران. مونیخ. كاوه. ش 51 فروردین 1353 ص 6.
[ (2-)] علی بن حسین. كنیتش ابو الفرج است. احوالش در معجم الادباء 5: 168/ 13: 136 آمده است، كه شاعری فیلسوف و شاگرد ابو الحسن وائلی و ابو الخیر خمار بود، دبیری دراعه پوش، در سال چهار صد و ده و اندی، در گرگان میزیست، به بغداد نیز آمده است.
ص: 339
سپاهیگری و زورگوئی فرمانروایش ركن الدوله بود، كه با همه برتری كه بر همپایگان دیلمی خود داشت، باز كوتهبین بود. تنها اكنون را میدید و به آینده مردم نمیاندیشید. او برای رام داشتن سپاه، از زشتیهائی چشم پوشی میكرد كه نه دیگر میتوانست جلو آن را بگیرد و نه جبرانپذیر بود. او جز این راهی برای حكومت كردن نمیدانست، زیرا كه از خاندان پادشاهان نبود، در میان دیلمیان شكوه نداشت.
او تنها با نرمشی كه داشت بر آنان حكومت میكرد، از بدیهائی گذشت میكرد كه هیچ فرمانروا از فرمانبردار نمیگذرد. هر گاه یك سپاه به چنین رفتار خو گرفت، باز پس گرفتن آن ناشدنی خواهد بود، بلكه روز به روز افزون گشته، بدانجا میرسد كه سپاه در روزگار ما بدان رسیده است. از پادشاه گروكشی میكنند. درخواستهائی میكنند كه درآمد كشور برای آن بسنده نباشد. بیادبیها میكنند كه در حیوانان درنده ددمنش دیده نمیشود.
عمید با بودن چنین عادت، سپاه و مردم و فرمانروای ایشان را گونهای راه برد كه اگر معجزه میخواندند شایسته بود. زیرا ركن الدوله پیش از عمید كسانی بیارج را به وزیری گمارده، دستگاهی آشفته و سپاهی نافرمان را در اختیار ایشان نهاده بود. سپاهیان بر كشور به دلخواه خود فرمانروائی میكردند، هیچ كس از پس ایشان برنمیآمد. فرمانده را تا هنگامی كه خواستهایشان را برمیآورد، فرمانده میخواندند، و هر گاه از آن روگردان میشد، جای او را به دیگری میدادند. ركن الدوله و پیش از وی عماد الدوله به سرداران گشایش بسیار در اقطاع میدادند، نیازهای ایشان را چنان برمیآوردند، كه نه برای فرمانبر، درخواستی و نه برای فرمانده نیروی فرماندهی میماند. سپاه زور میگفت و دست درازی میكرد، به چیزهای طمع ناپذیر چشم میدوخت.
مهمترین كار یك وزیر آن بود كه هزینه روزانه امیر را از راه مصادره دارائی مردم، یا راهی دیگر آماده سازد، مانند گرفتن وام از دوستان، یا دوختن پاپوش برای دارایی هر كس كه متهم به داشتن ثروت باشد و چه بسا یكی دو روز از علوفه چارپایان نیز در میماندند. هزینه گماشتگان و دستمزد و خواربار ایشان، گاهی چند روز پس میافتاد،
ص: 340
حسابداران به سبب ازدحام سپاهیان ترك و دیلم نمیتوانستند راهی برای گشایش بیابند. از دبیران كارهای ناشدنی خواسته میشد و ایشان میگریختند و شب هنگام در جایی پنهان قرار دیدار مینهادند، چه بسا در بیابانی گرد میآمده بر پشت چارپا نشسته، پاها را به گردن حیوان آویخته، به یك دیگر نزدیك میشده، رایزنی مینمودند كه هزینه آن روز را چگونه فراهم سازند، چون مییافتند شادی میكردند، كه شایستگی و كاردانی خود را در هنر خود نشان داده بودند. پس چون ابن عمید به وزیری ركن الدوله رسید، كارها راست آمد تا آنجا كه میدیدیم او سواره از دار السلطان به دیوان خود میرفت، و كسی جز دبیران ویژه با وی برخورد نداشت، او به دیدار فرمانروا میرفت، آنجا نیز جز در مسائل بزرگ كه هر شاه با وزیر خود در میان مینهد گفتگویی نبود. كارها درست، امور منظم بود، هر كارمند به كار خود میرسید، تا آنجا كه وزیر بیشتر روز را به كارهای فرهنگی و دیدار دانشمندان میگذرانید.
داد را بگسترد، شكوه خود را در دل سپاه و مردم جا داد. تا آنجا كه یك چشمك خشمگینانه او طرف را به لرزه انداخته بندهای او را سست میكرد. من خود نمونههایی از آن را دیدم كه اگر بنویسم این بخش به درازا میكشد و از آرمان كتاب دور میشویم.
چنانكه در آغاز گفتم: فرمانروا، از ترس كاستن یك درم از خزانه، همواره از آباد كردن جلوگیری مینمود، به آنچه به دست میآمد بسنده میكرد. او دولت خود را برادر دولت كردان میشمرد، و جلو شرارتهای ایشان را نمیگرفت [1]، دست فرماندهان را در یورش بردن بر آنان باز نمیگذارد. هنگامی كه گزارش میآمد كه «یك كاروان را زدند و چارپایان را بردند» پاسخ میداد: «زیرا كه این كردان نیز نیاز به خوردن دارند». روزی به او گفتند كردان یك دسته استر را كه در بیرون شهر میچریدند بردهاند و چون نزدیك هستند میتوان ایشان را دنبال كرد و پس گرفت.
______________________________
[ (1-)] خ 6: 343.
ص: 341
او در پاسخ پرسید: چند استر بود؟ گفتند: شش تا. پرسید: چند كرد بودند؟ گفته شد:
هفت تن. گفت: «كاش هفت استر به شمار خود میبردند تا كشاكش نداشته باشند».
هنگامی كه برخورد امیر با خرابكاران و بینش او درباره آبادانی چنین باشد، وزیر او چه میتواند بكند؟ این نمونه و آن رفتار پادشاه نمودار وضع آن روز است، كه فرمانروا وزیران خود را به چنین روش عادت داده، از شایستگی ایشان، تنها به فراهم كردن* هزینه روزانه، چنانكه گذشت، بسنده كرده بود.
چنانكه گفتم ابن عمید به دیوانها ترتیبی داد كه كارهای زیر دست او، به راهی درست افتاد، كه تنها شایسته او بود [1]. او چون به فارس رفت، این راه درست كشور- داری و هنر سیاستمداری، را كه هنر هنرها است، به عضد الدوله نیز بیاموخت و تلقین نمود، و او را شاگردی هوشیار و فراگیر یافت. از عضد الدوله بسیار شنیده شد كه:
ابو الفضل ابن عمید استاد ما بود. و هیچ گاه در زندگانی، نام او را بیلقب «استاذ رئیس» و گاهی «استاد» تنها نیاورد. ولی پس از مرگ عمید، هیچ كس بیاد ندارد كه (امیر) نام او را بیلقب «استاد» آورده باشد، همه برنامههای سیاسی و اقتصادی او را به كار میبست، به رای او در آنها احترام مینهاد. من به برخی از آنها در بیوگرافی عضد الدوله و كشورگشاییها، تأمین مرزها، كوشش او در آبادانی [2]، سختگیری بر مشكوكان، خاموش كردن آتش كردان و عربها، بازگردانیدن آرامش به كشور، زنده كردن آداب و روشهای كهن، اگر زنده باشم شاید اشارتی بنمایم. شاید كسانی كه این بخش كتاب را بخوانند و او را ندیده [3] باشند، گمان برند كه من بیش از دانش
______________________________
[ (1-)]M : چنانكه در خ 6: 349 گفتیم، این بخش را نیز بو سلیمان منطقی سجستانی تا خ 6: 359 در تاریخ فلسفه «صوان الحكمه- ص 325» نقل كرده است.
[ (2-)]M : این ستایشهای مؤلف از عضد الدوله و نكوهش از پدرش ركن الدوله، پس از خردهگیریهای گذشته (خ 6: 332) از بختیار پسر معز الدوله، با جنگهای این دو پسر عمو كه به شكست بختیار انجامید (خ 6: 478 و 483) و خود نموداری از كشاكش تركان سنی ضد دیلمیان گنوسیست (خ 6: 415) بود، بیارتباط نیست. در این جنگها اعراب مضر همراه با سنیزدگان دیلمی و عرب ربیعه، به كمك شیعیان تندرو دیلمی بودند (خ 6: 467).
[ (3-)]M : عمید را ندیده باشند (صوان الحكمه- ص 325).
ص: 342
او بدو نسبت داده، بر فضل او افزوده باشم* نه! به آن كس كه مرا به راستگویی واداشته و از گفتن خلاف بازداشته [1] است، چنین نیست [2]!
سال سیصد و شصتم آغاز شد.
اشاره
در این سال بختیار و رایزنان او چنان دیدند كه میان سران ترك و دیلم پیوندهای زناشوئی بسته شود، تا دشمنیها كه پیدا شده بود زدوده آید [3]. پس به زناشوئی میان مرزبان فرزند عز الدوله [بختیار] و «بختكین» معروف به «آزاد رویه» كه مولای معز الدوله بود، آغاز نمود. سپس میان [پسر دیگرش] سالار بن عز الدوله با بكتجور [4] مولای دیگر معز الدوله پیوند زناشوئی بست. و مانند آنرا در گروهی دیگر انجام داده، میان دیلمیان و تركان آشتی داده، هر یك برای دیگری سوگند یاد نمود، و همگی برای استواری پیوندشان با عز الدوله بختیار بن معز الدوله و سبكتكین پردهدار، سوگند یاد كردند. همچنین بختیار برای سبكتكین پردهدار و سبكتكین برای بختیار. پس آن ترس و بدبینی آشكار از میان رفت، ولی در پنهان همچنان بر جا بود.
روز شنبه یك شب گذشته از صفر 360 ه-. بیماری فلج مطیع للّه [5] سخت شد،
______________________________
[ (1-)]M : از پانوشت پیشین تا اینجا را سجستانی در «صوان الحكمه- ص 325» نقل نموده است.
[ (2-)]M : ابن اثیر گوید: در حج سال 359 در مكه دو خطبه به نام قرمطیان هجری و مطیع عباسی، در مدینه نیز دو خطبه به نام اسماعیلیان مصر و مطیع عباسی خوانده شد. خطبه مطیع در مدینه را ابو احمد موسوی پدر صاحب نهج البلاغه خواند، كه از سوی بویهئیان «نقیب طالبیان» عراق و (پیرو سیاست میانهرو هاشمی) بود.
[ (3-)]M . ولی این پیشگیریها كم اثر ماند. خلیفگان بغداد برای تحكیم نفوذ از دست رفته عرب، تركهای سنی مهاجر را، در اهواز و بغداد، بر ضد ایرانیان مسلمان گنوسیست، شورانیدند (خ 6: 415- 409) تودههای عرب نیز دو دسته شده گنوسیستهای ایرانیزه شده ربیعه، به كمك ایرانیان و سنیان مضربه طرفداری تركها برخاستند (خ 6: 466).
[ (4-)] در خ 412- 311: بكتیجور.
[ (5-)] نسخه اصل: سبكتكین. و این غلطی آشكار است. ذهبی تركمن در تاریخ اسلام گوید:
در آغاز صفر مطیع للّه سكته كرد و نیمه راست تن او سنگین و زبانش سست شد.
ص: 343
زبانش سست و نیمه راست تن او سنگین شد. ولی باز كمی بهتر شد و همچنان ماند، تا هنگامی كه كار را به امیر المؤمنین طائع للّه سپرد.
نیز در این سال یكی از پردهداران [1] ابو تغلب حمدانی «عدة الدوله» بیامد و یكی از دختران او را با مهر یكصد هزار دینار، به همسری عز الدوله بختیار [2] در آورد و پیمان* ایالتهایش را برای چهار سال دیگر ببست، كه سالیانه شش ملیون و دویست هزار درم بپردازد، خلعتهایی نیز برای او فرستاده شد.
نیز در این سال، ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] برای دومین بار به وزیری رسید و ابو الفرج محمد بن عباسی [فسانجس] را دستگیر كرد.
گزارش انگیزههای آن:
پیشتر [3] گفتم كه عز الدوله [بختیار] به آزاد رویه نوشت كه ابو الفرج [فسانجس] را با همراهانش روز رسیدنش به اهواز دستگیر كند. و مانند آنرا برای ابو قره نوشت و خود نیز ابو محمد خازن، برادر ابو الفرج را در مجلس شراب دستگیر كرد و
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: در ماه ربیع یكم، ابو الحسن علی بن عمرو ابن میمون [خ 6: 305] كه وكالتش از سوی ابو تغلب نزد قاضی ابو محمد بن معروف [خ 6: 305 پانوشت] ثابت شده بود، بیامد و دختر سه ساله عز الدوله را با كابین یكصد هزار دینار، به همسری ابو تغلب درآورد. و خلیفه به ابو تغلب كنیت بخشید، فرمان موصل و دیار بكر و ربیعه و مضر را برایش تجدید كرد، كه سالیانه یك ملیون و دویست هزار درم بپردازد. ابن عمرو [ابن میمون] همراه ابو عمر محمد بن فسانجس خازن به خدمت خلیفه مطیع للّه رسیده، خلعت و شمشیر برای فرمانروایش بگرفت.
II
گویا مقصود از خازن، همان ابو محمد، علی دوست [M: بختیار و سبكتكین خ 6: 338] باشد.
[ (2-)]M . متن: «مصاهرة بین ابی تغلب باحدی بناته و بین عز الدوله بختیار ...» لیكن آنچه در خ 404 آمده گفته صاحب تكمله را كه در پانوشت بالا دیده میشود تأیید میكند كه ابو تغلب دختر بختیار را به همسری گرفته باشد، نه به عكس. مگر بگوییم كه معامله «شغار» و دو طرفه بوده است، كه آن نیز دور است.
[ (3-)] خ 6: 342- 343.
ص: 344
ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] را از زندان آزاد كرد و خلعت وزیری پوشانید.
این پیشامد در روز سهشنبه آخرین شب رجب سال 360 بود.
پس چون شیرازی به وزیری رسید، نخستین كوشش او راضی كردن سبكتكین [1] بود، به او و دبیرش ابو عمرو بن آدمی و دوستش ابو بكر محمد بن عبد اللّه اصفهانی امید بست. با پشتیبانی ابو قره و كمك او به سبكتكین نزدیك شد، برادر او حسن بن محمد قنائی را اضافه بر جانشینی برادرش در دیوانها به خزانهداری عز الدوله گمارد. احمد ابن حفص را بر دیوانگی گمارد كه املاك ویژه بختیار در آن ثبت میشد و دیوان خاص نام داشت. او به ابو قره در اهواز دستور نوشت تا به پایتخت آید، نیز دستور داد ابو الفرج محمد بن عباس [فسانجس] را* با نگهبان به بصره فرستادند، ابو قره با كارمندان ابو الفرج كه دستگیر كرده بود به بغداد آمد. ابو الفضل وزیر او را بسیار گرامی داشت و به دستور عز الدوله و سبكتكین پیمان دوستی میان آنان بسته شد و همگی یك سخن شدند.
سپس وزیر ابو الفضل به بررسی كارها و كسر بودجه [2] پرداخت، پس هر چه زیر و رو كرد، راهی نیافت، جز گرفتن دارائی عمران [شاهین] [3] پس عز الدوله را بدان تشویق نمود و آن را ساده نشان داد. در این هنگام ابو قره نیز بیامد و تصمیم قطعی گرفته شد، بختیار پیشاپیش از ساحل باختری دجله سواره رفت و وزیر ابو الفضل با ابو قره از راه آب به پائین رفته، همگی در واسط به هم پیوستند. این در شوال [4] سال 360 ه-. میبود.
در این سال كار ابن بقیه در خدمت عز الدوله بالا گرفت تا به وزیری رسید، چنانكه به خواست خدا گزارش خواهم داد:
______________________________
[ (1-)] خ 6: 333 و 338.
[ (2-)] خ 6: 306.
[ (3-)] خ 6: 160.
[ (4-)]M : این سفر جنگی تا دو سال به درازا كشید و بختیار پس از دو سال به بغداد بازگشت (خ 6: 364).
ص: 345