گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه تجارب الامم
جلد سوم
گزارش بالا گرفتن كار ابن بقیه:





این مرد [1] از دیهی معروف به «اوانا» [2] است، پدرش كشاورز، نام جدش «بقیه» بود كه بدو نسبت یافته‌اند، او در روزگار آشفتگی و چیرگی روستائیان بر راه دجله بالا نشأت [3] یافته به توده‌های آنان پیوست و با یكی از عیاران ایشان كار می‌كرد و عهده‌دار «ماصر» ها [4] بود. سپس به «ممله» سر آشپز معز الدوله نزدیك شد. «ممله» كه پیمانكار تكریت* و «ماصر» های بالا و دیگر منابع درآمد آنجا بود، چون او را سازگار و چالاك دید به بالا كشید تا به كارگزاری همه آن بخشها رسانید. او دارای گذشت بود، چستی و چالاكی را نیز از زندگان پیشین خود داشت. چون پیشآمدهائی بد، معز الدوله را از «ممله» روگردان كرد، ابو طاهر بن بقیه به جای او، برای آن بخشها پیمان بست. گروهی از دبیران برای ارفاقها كه به ایشان می‌داد، در آن پیمانها بدو كمك كردند. ولی او نتوانست در معز الدوله نفوذ كند، در آشپز- خانه نیز مورد اطمینان نشد تا آنرا به دیگری واگذاشتند [5] او خراج پیمانكاری را
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه، بعد از این او را ابو طاهر محمد بن بقیه می‌نامد.
[ (2-)]M : شهركی نزدیك دجیل شمال بغداد (یاقوت. معجم البلدان) كه اكثریت مردمش آرامی و نامسلمان بودند و مانند كلواذ (خ 5: 555) به صورت مركزی برای خوشگذرانی و می‌گساری مردم بغداد درآمده بود. ابن بقیه نیز از نومسلمان‌زاده‌گان همان قوم است كه فارسی نمی‌دانست (خ 6: 407) و لقب نصیر الدوله می‌گیرد (خ 6: 448).
[ (3-)]M : متن: «و نشأ فی ایام الفتنة» گویا آشوب سالهای 352 و 353 ه-. را می‌گوید، كه در پانوشت خ 6: 262 یاد شده و تا سال 361 ه-. كه در خ 6: 385 یاد شد، در اثر پیشروی رومیان ادامه داشته است.
[ (4-)]M : درباره ماصر، ابن رسته گوید: دو قایق در دو كرانه دجله می‌ایستاندند و میان آنها را با تنابی به هم می‌بستند، تا از آمد و شد آزاد قایقها، بی‌پرداخت مالیات جلوگیری كنند (اعلاق نفیسه- ص 185)- ج 5 ص 477 پانوشت.
[ (5-)] صاحب تكمله گوید: او در آشپزخانه معز الدوله كار می‌كرد، تا به خدمت ابو الفضل شیرازی [وزیر] رسید. او بزرگ‌منش بود، در هر روز هزار رطل یخ و در هر ماه چهار-
ص: 346
می‌پرداخت، حالش رو به بهبود می‌رفت، دست و دلش باز می‌شد، تا به ابو الفضل وزیر [شیرازی] نزدیك شد. پس از مرگ معز الدوله [1] با ارفاقها كه به عز الدوله بختیار می‌داد، در او نفوذ كرد، تا او را پذیرفت و كارگزاری را بدو بازگردانید، آشپزخانه را نیز بدو داد. او پرداخت به بختیار را ماهیانه تا ده هزار درم رسانید، به شرط آنكه در برابر دبیران و دیوان‌داران پشتیبان وی باشد، از بازرسیهای ایشان جلوگیری كند، و در وصول كردن حواله‌های وكالتی [2] به او كمك كند، و چون امیر انجام می‌داد او نیز ماهیانه را می‌داد. سپس همنشین خلوتگاههای بازی و شوخیهای او شد. از متلكها* كه با دوستان می‌گفت امیر شكفته می‌شد و او را به هر دری در می‌آورد. كم كم به پیشكش كردن اسب، استر، و باز، كنیز و غلام رسید، در جاه و جلال به جایی رسید كه میانجی دادخواهان و نیازمندان شد، تا آنكه وزارت دوم ابو الفضل كه جای گفتگوی ما است روی كار آمد. در این هنگام ابن بقیه بر بسیار كارها چیره بود. او مانند «شیرزاد» مورد اعتماد وزیر شده بود، وزیر به او نیازمند شد كه هنگام نبودن او كار را بگرداند. پس همگی به سوی «واسط» به پائین رفتند، تا با عمران بجنگند.
وزیر ابو الفضل [شیرازی] ابو الفرج [فسانجس] را كه در بصره زندانی بود به واسط آورد و دستنوشت او را بر بدهكاری بسیار كه توان پرداخت آنرا نداشت از او بگرفت و او را به بغداد فرستاد تا پول را فراهم كند. با برادر او ابو محمد
______________________________
[ (-)] هزار من شمع به كار می‌برد. او رفتاری همانند رفتار وزیران خلیفه داشت، به تنهایی بر یك تشك می‌نشست، ستونهای شمع در پشت سر خود می‌نهاد. چند «تور» در پیش رو می‌نهاد كه در آنها «موكبیات» و «ثلاثیات» نهاده شده بود. در هر گوشه اتاق نیز یك «تور» بود كه در آن یك «ثلاثیه» دیده می‌شد، هر چند در آنجا كسی نباشد. هر میهمان با یك فراش كه «موكبیه» بر دست داشت به درون می‌آمد یا به بیرون می‌رفت. در زمستان یك منقل آتش زغال پیش دست هر میهمان می‌گذاردند، اندكی شمع نیز روی آن می‌نهادند تا خوب شعله زند.
[ (1-)]M : در ع 2- 356 ه- خ 6: 295.
[ (2-)]M : متن: «استیفاء اموال تسبیباته من الوكالة ...».
ص: 347
[فسانجس خازن] نیز همین كار را كرد. در بغداد با ایشان رفتاری زشت كردند كه به انتقام‌جویی بیشتر می‌ماند. گرچه كتك و فشار جسمانی نبود، ولی سبكی و اهانتهای ناشایست بر ایشان روا داشتند. ولی آن دو توانستند بگریزند و نزد كارمندان سبكتكین پنهان شوند. پس دوباره بدبینی ابو الفضل نسبت به سبكتكین بازگشته، او را متهم كرد كه وسایل بازگشت [برادران فسانجس را] به وزیری فراهم می‌سازد. ناگزیر ابو الفضل از بختیار خواست تا سوگند [1] یاد كند كه هر گاه [فسانجس] تا یك ماه پس از تاریخ سوگند آشكار نشود هیچگاه بختیار او را به وزیری نگمارد و كمكی از او نگیرد*.
عز الدوله بختیار این سوگند، در حضور سرداران و دادرسان و شاهدان [2] و سران وابستگان یاد كرد، و در آن سوگندنامه همه واژه‌های «سوگند بیعت» [3] یاد شده بود و خود ابو الفضل آنرا واژه به واژه، به بختیار دیكته كرد. ابو الفرج [فسانجس] همچنان پنهان بماند، تا پس از دو سال [4] كه عز الدوله به بغداد بازگشت، و برای او و برادرش [برادران فسانجس] امان گرفته شد، پس زیر سایه حمایت سبكتكین آشكار شدند.
كار ابو الفضل [شیرازی] رو به سستی می‌رفت [5] و به بیچارگی نزدیك می‌شد،
______________________________
[ (1-)]M : متن: «مطالبة عز الدولة بختیار بالیمین الغموس علی الایستوزره ...» و در خ 6: 401 گوید: فاستحلفه بختیار بغموس الایمان ... و در خ 6: 480: «الیمین الغموص» با صاد آمده است. غمص با صاد و سین فرو بردن در آب یا خاك و پنهان كردن است. یمین غموس به معنی ایمان مغلظه، سوگندان مؤكد و سوگند دروغ هر دو آمده است. ن. ك، كافی كلینی چ 1379 ه-. آخوندی 7: 436. كه صاحبش را غرق گناه كند (مفاتیح العلوم خوارزمی.
پ 25). ن. ك، پیمان عصمت (خ 6: 66)، پیمان سنی بیعت (6: 364 و 479).
[ (2-)]M : متن: «القضاة و الشهود ...». گواهان. قشری از مردم- خ 6: 390.
[ (3-)]M : سوگندی كه هنگام بیعت با خلیفه یاد می‌شده است. در این كتاب غالبا چنین است كه هر گاه از «پیمان بیعت» گفتگو شود، سنی بودن دو طرف را نشان می‌دهد (خ 6: 479).
و هر جا «پیمان عصمت» نامیده شود، گنوسیست بودن آن دو را می‌نمایاند (خ 6: 66 و 69 و 494).
[ (4-)]M : كه آغاز آن شوال 360 ه-. بود (خ 6: 361).
[ (5-)]M : متن: ضعف امر الوزیر ابی الفضل و ضعفت منته.
ص: 348
كه مرگش در آن بود. بختیار به سوگند وفا كرد و ابو طاهر [محمد] بن بقیه را به وزارت گمارد. او نیز از ابو الفرج [فسانجس] چشم پوشید، چون می‌دانست كه او هیچگاه به وزیری خوانده نخواهد شد، و دست به خرابكاری نخواهد زد. برادرش ابو محمد [فسانجس خازن] را به واسط تبعید كرد و حقوقی برایش قرار داد. سپس ابو محمد را بی‌دستور، برای چرندی [1] كه نزد او گفته بودند كه: ابن بقیه دستگیر شده است، به بغداد فرستادند. ابن بقیه خشمگین شده او را دستگیر و به بطیحه [2] تبعید كرد، پس مدتی نزد عمران [3] بماند سپس روزگار آشوبها [4] پنهانی به بالا آمده در بغداد پنهان ماند، تا ابن بقیه وی و برادرش را دستگیر كرد و پس از مطالبه اموال، ابو الفرج را به زندان سامره فرستاد.

پایان كار ابو قره، پس از نیروئی كه زیر سایه سبكتكین در واسط به دست آورد:

پس از آنكه ماندن عز الدوله در واسط به درازا كشید، مردم بدو نزدیك شده پنهانی از ابو قره دادخواهی نمودند كه ستم او روستاها را ویران، مردم را بینوا كرد، املاك روستائی* را تصرف و دارائی مردم را مصادره كرده، حرام خدا را حلال نموده است. چون گشایش زندگی و دارائی بسیار و گستردگی روستاهای ابو قره را به بختیار نشان دادند، از ستمی بزرگ كه بر مردم و دارائی انبوه كه به هم زده بود، خشمگین شده، ابو قره را از حكومت واسط بركنار و به ابن بقیه دستور داد، تا آنرا امانت گونه به دست گیرد. ابو قره ابو الفضل وزیر را بر خلاف واقع به كشیدن این نقشه متهم كرده، به سبكتكین پرده‌دار شكایتنامه نوشته او را بر ضد ابو الفضل برانگیخت، كه پیمان و سوگندی كه بسته بود شكسته [5] و به دشمنی دیرین بازگشته است.
ابو قره، كه به تركان سبكتكین پشت گرم بود، این بار به نزد ابو طاهر بن بقیه رفته،
______________________________
[ (1-)]M : متن: و ذلك لارجاف ارجف عنده.
[ (2-)]M : مردابهای میان بصره و واسط.
[ (3-)]M : ابن شاهین خ 5: 160.
[ (4-)]M : شاید، سالهای 352- 361 ه-. خ 6: 261 و 385.
[ (5-)] خ 6: 261
ص: 349
هر ناسزا كه توانست به او گفت، او را به بیچاره كردن تهدید كرد، آمار ریز درآمد و هزینه آنچه را در این مدت در دست دارد خواستار شد. ابن بقیه مقاومت نمود، انصاف خواست و بختیار از او پشتیبانی كرد. ابو قره خموش ماند. چون گزارش زبونی ابو قره به دشمن دیرین او سهل بن بشر نصرانی، دبیر بختكین آزاد رویه، در اهواز رسید، نامه‌ای به بختیار نوشته، وعده مال بسیار به او داد. ابن بقیه نیز به این اندیشه كمك كرده، ابو قره را دستگیر و اموالش را تاراج كرد، دست بر روستاها و غلات او نهاد. ابو قره پیش دستی كرده، وجوهی بسیار از سوی خود و كارمندانش تعهد نمود، اضافه بر آنها اموالی را نیز تعهد كرد كه پیمانكارانش خواهند پرداخت.
ابو قره بدین شیوه ابن بقیه را رام كرد، پس پیمان بستند* كه یاور یك دیگر باشند. بختیار نیز كه به وجوه پرداختی ابو قره چشم دوخته بود دستور داد بدو خلعت دادند. وزیر ابو الفضل نیز از این رفتار ناخرسندی نشان نداد، تا اتهام او در نزد سبكتكین زدوده شود.

انگیزه درهم شدن دوباره كار ابو قره، پس از آنكه نزدیك بود رها شود:

خلعتها را آماده كرده بودند كه ابو قره بپوشد، ولی ستاره‌بینان وقت را ناشایست دانسته به تأخیر انداختند، تا ساعت خوب فرا رسد. ناگهان فرستاده سهل بن بشر با پیك فرا رسیده، نامه‌ای [دیگر] از او و بختكین آزاد رویه آورده، خواستار تسلیم ابو قره به آنان شدند، وجهی نیز بر مبلغ پیشنهادی او برای پرداخت افزوده، پرداخت آنرا تعهد نموده بودند. ترس پیشین مردم از ابو قره، بدگوئیها از او كه وی را نزد ابن بقیه دشمن نابود كننده‌شان قلمداد كرده بودند، نیز بدان كمك كرد، تا او به عز الدوله پیشنهاد نمود، ابو قره را به سهل بن بشر تحویل دهد، زیرا كه تعهدی كه ابو قره داده ترفندی برای رها شدن است، تا دوباره به پشتیبانی سبكتكین ببالد. بختیار او را به پیكهای سهل بن بشر سپرد تا همان شب به اهواز بردند، در آنجا دارائی او را مصادره و او را زیر شكنجه‌های انتقامجویانه گوناگون كشتند [1]. دیوان او نیز به ابو احمد بن
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: در این سال ابو قره در «جامده» دستگیر شده، به جندیشاپور فرستاده-
ص: 350
جعفر [1] سپرده شد، كه چون وزارت به ابن بقیه رسید، از قدرت او نیز بكاست، زیرا ابن بقیه همه كارها را به دست خود گرفت و از این دیوان جز نام چیزی نماند.
در این سال حمدان (حمدانی) نیز برادر خود ابو البركات را بكشت.

پیش درآمدهای دانسته یا نادانسته این رخداد:

چگونگی پناهنده شدن حمدان [پسر ناصر الدوله] را به بغداد، و بازگشت او را به رحبه پس از آشتی با برادرش ابو تغلب یاد كردیم [2] ولی پس از اندكی دوباره آتش كین افروخته شد، ابو تغلب برادر خود ابو البركات را فرستاده حمدان را از رحبه به سوی دمشق بیرون راند و آنجا را بگرفت گروهی سپاهی با یكی از غلامانش همراه با یك كارگزار در آنجا نهاده بیرون آمد.
حمدان كه راه بیابان پیش گرفته بود با یاران تشنه شد و چون نتوانست برود به خطر تن داده شبانه به دروازه رحبه بازگشت، چون پاسداران را خفته یافت یارانش از سوراخی ناپیدا، به درون رفته، دروازه را گشوده، به درون رفته پشت دیوار پنهان شدند. سپس بوقها را به صدا آورد، مردم ناآگاه از اینكه حمدان در شهر است پراكنده به سوی دروازه دویدند، یاران حمدان هر كه را خواستند زدند و دو كارگزار خراج و خواربار را دستگیر كردند، غلات كه با كشتی به شهر آمده بود با دیگر بار و بنه و جنگ افزار و چارپایان ایشان همه را گرفته، از راه فرات به بالا، در كرانه شامی [باختری فرات] تا «قرقیسیا» بالا برد. چون خبر در راه موصل به ابو البركات رسید بازگشت تا در برابر او در كرانه جزری [خاوری فرات] ایستاد و با هم گفتگو كردند كه به سازش و دوستی نینجامید، و چون ابو البركات* خواربار برای ایستادن
______________________________
[ (-)] شد، و زیر شكنجه بازخواست درگذشت. او گنبدی را كه بر گور وزیر قاسم بن عبید اللّه بود، آورده بر اتاق پذیرائی در خانه خود نهاده بود. این گنبد معروف به بدشگونی بود و قاسم در ساختن آن رنج برد، تا مرد و به زیر آن دفن شد.
[ (1-)] در تكمله آرد كه نامش محمد است.
[ (2-)] خ 6: 325.
ص: 351
نداشت به سوی «خابور» [1] رفت. در این میان دویست سوار از بنی نمیر، به حمدان پناهنده شدند، با سیصد غلام كه خود می‌داشت مردان او به پانصد سوار رسید. او از راه ماجراجوئی خواست از آب گذشته برادر را دنبال كرده به روش راهزنی [2] بر سپاه او بتازد، پس با چند سوار از آب گذشت و بدو كه در حال رفتن در منزلی به نام «ماكسین» فرود آمده بود رسیده، در دو فرسنگی او فرود آمد، بامدادان پگاه بر او بتاخت، ابو البركات، بارو بنه را با گروهی سپاهی به پیش فرستاده، خود بی‌ساز و برگ می‌رفت، چون گمان نمی‌كرد كه حمدان با این اختلاف در شماره همراهان بر او بتازد. چون از آمدنش آگاه شد با چند مرد برگشت تا دیگران نیز بازگردند.
حمدان عربهای همراه خود را دستور داد تا پراكنده بر بارو بنه او شبیخون زده جلو صف‌بندی ایشان را بگرفته، خود با غلامانش بر ابو البركات یورش برده، او را دید كه پیشاپیش مردم می‌آید. پس از رویارویی یك دیگر را شناخته به شمشیر زدن پرداختند.
چون ابو البركات بی‌سپر آمده بود، حمدان شمشیری بر سرش نواخته او را بر زمین غلتانیده، نیم مرده او را اسیر كرد، بار و بنه او به غارت رفت، گروهی از یارانش پناهنده شده، گروهی اسیر شدند. او برخی اسیران را كشت و برخی را نگاه داشت و به «قرقیسیا» رفت، تا زخم برادر را كه گمان می‌كرد درمان‌پذیر باشد علاج كند، ولی او پس از سه روز* درگذشت. او جنازه برادر را در تابوت برای خانواده به موصل فرستاد و دشمنی برادران استوار گردید [3].
میان برادران دیگر نیز چشم همچشمی جدایی و كشاكش انداخت. ابو تغلب
______________________________
[ (1-)]M : در خ 6: 487 نهری به نام «خویبور» نیز دیده می‌شود، كه كوچك آنست، و آن نهری به جزیره است، كه نزدیك شهر قرقیسیا به فرات ریزد (معجم البلدان).
[ (2-)] متن: فتتعبت نفسه العبور فی أثر أخیه و التصعلك علی عسكره.
[ (3-)] صاحب تكمله گوید: حمدان در پوزش از كشتن برادر گفت: من در دفاع از جانم او را كشتم. ابو تغلب گفت: بخدا سوگند، كشنده برادرم را پیش او خواهم فرستاد هر چند پادشاهی را از دست بدهم.
ص: 352
شنید كه برادرشان محمد ابو الفوارس [1] كه فرماندار نصیبین بود، با حمدان، داد و ستد نامه دارد تا ضد ابو تغلب به او پیوندد. پس با ترفندی او را به طمع زیاده‌جویی انداخت و به سوی خود خواند و چون رفت او را دستگیر و به دژ «اردمشت [2]» فرستاده بر او سخت گرفت و در زنجیر آهن بماند تا عضد الدوله آن كشور بگرفت [3] و او را آزاد كرد [4].
من [مشكویه] نیز امانت‌دار و مأمور بودم كه هنگام بیرون آوردن دارایی انباشته دژ در آنجا باشم، و رویدادهای آن را به جای خود خواهم نگاشت [5].
دیگر برادران ابو تغلب نیز از سرنوشت برادرشان محمد بر خود بیمناك شدند.
ابو تغلب با نرمش یكی یكی آنان را فریب داده آرام كرد، همه به او پیوستند جز ابو طاهر ابراهیم كه آرام نشده، از راه دجله به بغداد رفت و به عز الدوله بختیار پناه برد. ابو تغلب به «قرقیسیا» رفت و برادر دیگرش ابو القاسم هبه اللّه را با لشكری انبوه برای دستگیری برادر به رحبه فرستاد. او كه غافل‌گیر شده بود ناگهان با فرزند و
______________________________
[ (1-)]M : داستان اسیر شدن ابو الفوارس به دست رومیان و آزاد شدن او در پانوشت خ 6: 273 و پانوشت خ 6: 282 آمده است.
[ (2-)]M : دژی در خاور دجله موصل كردستان. معتضد آنرا ویران كرد- (یاقوت. معجم البلدان و پانوشت خ 6: 495).
[ (3-)] صاحب تكمله گوید: چون هبة اللّه پسر ناصر الدوله از سرنوشت ابو الفوارس آگاه شد سخت تلخ كام شده، بر رفتار ابو تغلب اعتراض نمود. حسین بن ناصر الدوله كه فرماندار «حدیثه» بود نیز به برادرش ابو تغلب نوشت: پسر من با رفتار امیر [حمدان] موافق است.
ما هر چند همه برادریم ولی ما بردگان [تو] هستیم. اگر به من دستور بدهی، او را دستگیر می‌كنم. ابو تغلب گفت: این نامه از كسی است كه می‌خواهد سالم بماند.
II M
: پانوشت بالا در چاپ عربی، در دنبال پانوشت 3 ص 351 می‌باشد، من آنرا جدا كرده، بدینجا آورده‌ام.
[ (4-)] گزارش آزاد شدن او از دژ در «فرج بعد الشده» 1: 136 دیده می‌شود.
II M
:- خ 6: 495.
[ (5-)]M : خ 6: 496.
ص: 353
غلامانش بگریخت. هبه اللّه نیز به دنبال او سست آمد تا رهائی یافت. سپس با یك گروه قرمطی برخورد كه برای جنگ با دولت مغرب به شام می‌رفت، خواستند او را بزنند، ولی چون خود را شناساند، كه هم پیمان است [1] دست كشیده، بدو كمك كردند.
او خواستار نگهبانی برای راه «عانه» شد كه بدو دادند، پس به سوی مدینة السلام [بغداد] رفته در ذی‌حجه سال 360 ه-. دو برادر [حمدان و ابراهیم] بهم پیوستند. بختیار از واسط به ایشان نامه نوشته، به پائین آمدن دعوت كرد. ایشان نیز رفتند و در صفر 361 ه-. بدو رسیدند. بختیار آنان را گرامی داشته [2] بر ایشان خواربار فرستاد، سپس با هدیه پوشاك، عطر، پول، چارپا، استر، ستور، به بغداد بازگردانید. ما دنباله كار ایشان را پس از این یاد خواهیم نمود [3].

ترفندی كه وزیر ابو الفضل بر سبكتكین زد ولی بر خود او بازگردید:

گفتیم [4] كه ابو الفضل وزیر، سبكتكین را متهم كرد كه ابو الفرج و ابو محمد [برادران فسانجس] را پنهان كرده حمایت می‌كند تا ابو الفرج را به وزارت رساند.
سبكتكین نیز ابو الفضل وزیر را متهم نمود [5] كه او نقشه كشتن ابو قره را پس از آن همه شكنجه كشیده است. اینك چون ابو الفضل برای دلجوئی سبكتكین از هر در كه زد بسته دید و راهی بدان نیافت دشمنی را پذیرا شده، به ترفند بر ضد او پرداخت، چنانكه به بختیار پیشنهاد كرد، تا [بختكین] آزاد رویه را از اهواز به بالا [واسط] بیاورد و بر پایه او بیفزاید و در برابر سبكتكین بنهد تا تركان* به گرد او از این دور
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و كان متعلقا بینهم بذمام» مشكویه این تعبیر را برای هم‌پیمانان مذهبی گنوسیست به كار می‌برد. هم‌پیمان بودن برخی از افراد خاندان نیمه گنوسیست حمدانی كه تركیبی از كرد و سریانی بودند با قرمطیان دور نیست. ن. ك، خ 6: 66/ 69/ 494.
[ (2-)] صاحب تكمله می‌افزاید: حمدان را در خانه ابو طاهر، ابراهیم را در خانه ابو العباس ابن عروه فرود آورد.
[ (3-)]M :- خ 6: 400
[ (4-)]M :- 6: 363.
[ (5-)]M : رقابت ابو الفضل شیرازی با سبكتكین در خ 6: 365 و 391 و 392 دیده می‌شود.
ص: 354
شوند. بختیار پذیرفت و بختكین به واسط آمد و گرامی داشته و بالا برده شد، «واسط» نیز با «اهواز» به او واگذار گردید، ولی خواست ایشان، كه دور كردن تركان از سبكتكین بود رخ نداد، زیرا ایشان از این ترفند كه برای پراكندگی ایشان زده شده بود آگاهی یافتند. آنان سوگند وفاداری و اتحاد یاد كرده بودند، بختكین آزاد رویه [1] نیز ترسید كه از تركان جدا شود، پس به ایشان پیوست و یك دست شدند، ترفند ابو الفضل به خود او بازگشت و ناگزیر شد پس از پیامهای گله‌مندانه سر فرود آورد و برای آشتی به در خانه سبكتكین برود. چون بختیار [از واسط] به بغداد بازگشت پایگاه سبكتكین را بالاتر برد و لقب «سپهسالار» [2] بدو داد و بیمها پنهان گردید.
هنگامی كه بختیار و وزیر [ابو الفضل شیرازی] خواستند از واسط به بغداد بالا آیند، از پیش ابو طاهر [محمد] ابن بقیه را برای دلجوئی به نزد سبكتكین فرستادند، تا دلگیری‌های میان وی و وزیر ابو الفضل را بزداید و به خوشبینی برگرداند، كه در اینجا نیز با دورویی و ترس پنهانی، روی زخم را پوشانیدند، تا به بیچارگی وزیر و كشتن و نابودی او انجامید.
در این سال نیز ابو طاهر حسین بن حسن كارگزار بصره و همه وابستگان او نابود شده زندگی خوش آنان بر باد رفت و یك نفس‌كش از آن خاندان باقی نماند*.

چگونه طوفان زمانه ایشان را بربود؟

ابو طاهر مردی دلیر، شایسته، بی‌باك بود، ماجراجویی نیز می‌داشت. هنگامی كه
______________________________
[ (1-)]M : مشكویه بر همان زمینه ناخرسندی كه از بختیار و گرایشی كه با عضد الدوله دارد، در اینجا، سنی‌مآبانه، نرمش شیعیانه بختیار را كه در زناشوئی‌های گروهی ترك و دیلم (خ 6: 359) هویدا است، ترفند تفرقه‌اندازی، میان تركان، خوانده است و پیروزی سبكتكین ترك شیعی‌كش (خ 6: 415) را در جدا كردن بختكین از دیلمیان شیعی، آگاهی و زیركی نامیده است. بختكین ترك، با نسبت ولائی فارسی «آزاد رویه» در هنگام زناشوئی گروهی یاد شده، كه برای آشتی دادن تركهای سنی با دیلمیان شیعی، بر پا شد، با یك دختر دیلمی همسر شده بود.
[ (2-)]M : متن: امر بان بخاطب بالاسفهسلار.
ص: 355
بختیار در واسط ماندگار شده بود مردم درباره وی و دارایی او سخنها گفتند، تا نسبت به او بدگمانی پدید آمد. وزیر ابو الفضل می‌دانست كه این سخنان پوچ است و نباید بصره را كه اكنون آرام و كارهایش رو به راه است، در هم ریخت و در اندك دارایی او چشم دوخت. ولی بختیار به اندیشه سفر به بصره افتاد. او به گمان مالی بسیار بود كه در آنجا یافت نمی‌شد، پس بدانجا شتافت و چیزی كه می‌خواست نیافت، نه شكار باب میل او در آنجا بود و نه بازهای او در نخلستان و باغهای آن، توان پرواز داشتند. كارگزار نیز با هدیه و پیشكشها او را رام كرد، با ارفاقها و پرداختهایی ماهانه موافقت نمود. از آنها گذشته پذیرفت مالی فوق العاده از مردم بصره، از راه ولاهای زوركی [1] از بازرگانان و كارگزاران بستاند. ابو طاهر می‌خواست با این كار خود را نجات دهد.
وزیر ابو الفضل، پس از آنكه سپاهیان خود را در مرزهای بطیحه [مردابها] سازمان داد به بصره آمد. زیرا كه افزایش آب و بالا آمدن مردابها مانع پیگیری عمران شاهین شده، ناگزیر بود به انتظار پائین رفتن مرداب بماند. بختیار به وزیر دستور داد كه به ابو طاهر كارگزار خلعت دهد و هر چه داد بپذیرد. و چون نبودن شكار دل او را از بصره زد، به واسط برگشت، و به وزیر خود دستور داد كه دست كارگزار را در گردآوری مال بازگذارد* و به زورگویی او كمك كند. وزیر مجبور به اجرای دستوری شد كه خود نمی‌پسندید. كارگزار ابو طاهر به ستمگری بر بازرگانان و توده مردم و گرفتن باج و حق الولای نامشروع پرداخت. او می‌پنداشت با این رفتار پیوند خود را با بختیار استوار می‌كند و پیمان او قابل اطمینان است، شاید مانند ابو قره راه پیشرفت را باز كند و به وزارت رسد. ولی همین روش او ابو الفضل وزیر را بدو بدبین كرد، تا برایش نقشه بكشید و به بختیار نوشت این كارگزار بصره را ویران
______________________________
[ (1-)] متن: «علی طریق التأویلات»، كاربرد مشتقات ریشه ولاء، در باب تفعل و تفعیل و جز آن، در خ 305/ 331/ 342/ 372/ 390 به معنی ولای زور و سلطه نامشروع دیده می‌شود كه ظاهری قانونی دارد.
ص: 356
كرده مردم را بدبین نموده است. اینان عرب هستند و هر چه را بر دیگران می‌توان، بر اینان نمی‌توان بار كرد [1]، آنچه می‌شد از این مردم گرفت، او گرفته است. اكنون هنگام آنست كه مردم را نیز با دستگیری او خشنود ساخت، دیگری را بر جای او نهاد و بیش از آنچه مصادره كرده، او را مصادره نمود. كسی را نیز به نزد عز الدوله فرستاد، تا جنایتهای كارگزار را بر شمارد، دارایی او را بزرگ جلوه دهد و او را به طمع آورد، تا آنكه بختیار به وزیر دستور داد. وزیر نیز او و برادر و وابستگان او، حتی همسر و خانواده و كارمندان و خویشاوندان او، همه را دستگیر كرده، فرمانداری بصره را به علی بن حسین معروف به ابو القاسم مشرف واگذارد، پس دستگیرشدگان را به او كه دشمن دیرین ایشان بود داد و دستنوشتی از او گرفت تا مالی بسیار از او و كارمندانش بیرون آورد. سپس [ابو الفضل وزیر] برای جنگ با عمران شاهین به بالا رفت. چون ابو طاهر كارگزار پیشین بصره، بداندیش بود، دشمن بسیار داشت* كه بستانكاریهای سوخته خود را می‌خواستند، علی بن حسین [مشرف، كارگزار نوین] او را به شكنجه‌گری سپرد كه او را لت و پار كرد، تا آنجا كه ترسید اگر رهایش سازد او را رسوا و نابود كند پس جانش را نیز بگرفت، برادرش و خویشان و همسر او، همگی را نابود كرد و اثری از ایشان بجا نگذارد. سپس علی ابن حسین [كارگزار] به هم معامله‌های او، نامه‌نگاران به او، و ولاداران [2] او پرداخته، ایشان را نیز مصادره كرد، تا شاید مال تضمین شده را به دست آورد، ولی باز هم جز برخی از آن به دست نیامد و باقی سوخت شد و آثار خاندان ابو طاهر نیز از صفحه روزگار زدوده گشت.
______________________________
[ (1-)] امتیاز عرب بودن تا سده چهارم مانند خ 6: 168 هنوز با برجا و چشمگیر است.- تاریخ قم، ص 142.
[ (2-)] متن: «و مخاطبیه و قوم تأول علیهم» كسانی كه بر ایشان حق ولا داشته و در پناه او بوده و بدو كمك می‌كرده‌اند و او نیز از پناه دادن بدیشان سود می‌برده است.
ص: 357
سیاست نادرست بختیار درباره عمران شاهین از روز پائین آمدن از بغداد تا بازگشت [1] به آن، پشت او را پهن و چشم او را آزمندتر كرد.
هنگامی كه بختیار برای جنگ با عمران [شاهین] بیرون آمد چنین وانمود كرد كه برای شكار به «نعمانیه» می‌رود، تا عمران را به غلط اندازد، كه مبادا به دنبال ساز و برگ برود، آری پادشاهان نیز گاهی چنین می‌كنند، ولی به شرط پایداری و شكیبایی و ترفندهای دراز مدت، كه شایسته این آغاز باشد، نه آنكه به درست آغاز كنند، سپس پشت آنرا نگیرند و آنرا به بازی بكشانند، كار بیهوده انجام دهند، سپاه را بی‌كار بگذارند، تا انضباط بشكند و احترام بریزد، تا دشمن از آشفتگی سپاه و كمبود آگاهی جنگی در فرمانده، سرگردانی و گیجی و نازیدن او به نام نیاكان بجای تكیه بر كوشش، آگاه شود، نقطه* ضعف را بیابد، انگیزه نرمش و آشتی‌جویی پس از آن همه جنگجویی را دریابد، آری بختیار تنها همان یك كار نیك را در آغاز انجام داد، سپس همه آن ناشایستها را، كه برشمردم به كار بست. او به آن شكار كه در آغاز، برای فریب دشمن، آن را خواست خود وانمود كرده بود، دل بست و در «نعمانیه» یك ماه با لشكریانش بماند، تا عمران به خوبی آگاه شد كه جز یورش بر او هدفی ندارند.
سپس به وزیر ابو الفضل دستور داد تا به «جامده» و كرانه مردابها پائین رود، و به بستن دهانه نهرها پردازد، تا آبها برگشته و به جائی جز «بطیحه» [2] بریزد و دیواری بزرگ در میان مرداب بسازد، تا دیلمیان بتوانند بر روی آن پیاده به پناهگاه عمران نزدیك شوند، و این درست بر عكس پنهانكاری نخستین او بود. این رفتار هیچ مناسبتی با خواب كردن دشمن نداشت. هجوم، یورش، شبیخون باید فرز، تند، با چالاكی و دویدن تا پایان، انجام شود نه با نقشه‌های دراز و مهلت دادن، تا دشمن بیدار شود.
زمان سد بندیها به درازا كشید، كه در آن میان زد و خوردهائی نیز روی می‌داد،
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: بختیار در شوال 359 ه-. از بغداد بیرون آمد و در رجب 361 ه-.
بدان بازگشت.
[ (2-)]M : ابن اثیر: به دجله و «فاروث» و ربع طیر سرازیر سازد. یاقوت گوید: «فاروث» میان واسط و «مذار» است و مردمش همگی رافضی غالی هستند.
ص: 358
وقت افزایش آب فرا رسید، سیلابها از كار سد بندی جلوگیری كرد، ایشان ناچار از ساختمان سدها دست برداشته، برای نگاهداری ساخته شده‌ها از ویرانگری دشمن افرادی را گماردند. زیرا كه یاران عمران بومی و كارآزموده بودند. ایشان در همه جنگها، با معطل داشتن دشمن دارائی او را تباه و مردانش را خسته می‌كردند. همینكه آمدن سیلابها آغاز می‌شد* به ویرانگری ساخته شده‌ها می‌پرداختند. برای آنان یك سوراخ كوچك كه در گوشه‌ای از سد پدید آورند بسنده بود، كه سیلاب آنرا گشاد و همه را ویران سازد. چه بسا در یك ساعت از شب یا روز، رنج یك سال یا مانندش را تباه می‌كردند. زیرا این سدها با نی و خاك در میان آب روان، هنگامی بسته می‌شد كه آب اندك و سست بود، و چون افزایش می‌یافت جلو پیشرفت آن گرفته بود، كوچكترین كمك به روان شدن آب بسنده بود كه فشار پشت سد آنرا گشاد كند، و چه بسا یك سوراخ موش سبب جهش آب تا آنجا می‌شد كه نتوان جلو آن را گرفت.
چون بختیار و وزیر او سدهای یاد شده را ساختند و سیلاب فرا رسید، بیشترین كوشش ایشان بر آن شد، كه با گماردن نگهبانان، ساخته‌ها را نگاه‌داری كنند، كه عمران ویرانش نكند، ولی عمران بجای ویران كردن آنها، جای خود را عوض كرد. او همه آذوقه و كالاها و كشتیهای خود را از آن پناهگاه كه در آن می‌زیست به پناهی دیگر در میان بطیحه [مرداب] برد. چون آب فرو نشست و فصل خشكی سال بعد فرا رسید، وزیر جای عمران را تهی دید، و چون خواربار او را خواست، انبارها را نیز تهی یافت. او كه وسیله‌ای برای پیگرد عمران نداشت، نومیدانه بازگشت. سپاه نیز از ماندن در بدبختی، از نیش پشه و گرمای هوا و نبودن آذوقه كه بدان خو گرفته بودند برآشفته، به بدگویی از وزیر پرداخته، خواستند او را بزنند.
دیلمیان و تركان همدست* و همزبان شدند كه بیشتر در آن جا نمانند. پس بختیار ناگزیر از در آشتی با عمران درآمد، و به گرفتن مالی راضی شد. ولی عمران كه در آغاز یورش ترسیده به پرداخت پنج میلیون درم تن در داده بود، اینك كه دولت، پس از خستگی و آشفتگی سپاه، به گرفتن مال راضی شده بود، او از آن خودداری كرده،
ص: 359
با پیام به سهل بن بشر دبیر بختكین آزاد رویه كه دوست دیرین عمران بود، به پرداخت تنها دو میلیون درم تن در داد كه به اقساط بپردازد. عمران از دادن گروگان نیز خودداری كرد و به سوگند او بسنده شد، و میانجیان ناگزیر به بختیار گفتند كه سوگند یاد كرد، در حالی كه نكرده بود. پس بختیار با سپاهش دست خالی و سرافكنده بازگشت.
نافرمانی و بدرفتاری و دست درازی در سپاه افزایش یافت، تا آنجا كه، به سهل بن بشر نیز هنگامی كه دانسته بودند پولی همراه دارد حمله‌ور شده، آنرا ربودند، بختیار كوشید شاید برخی از آنرا بازگرداند ولی نتوانست. سپس به محمد بن احمد جرجرایی معاون وزیر در كار نظارت بر سپاه حمله كردند. ایشان بر نظارت وی اعتراض داشتند، وزیر ایشان را با بركناری او راضی كرد و با این كار بهانه‌ای برای مصادره او یافته، ده هزار دینار از او بستد و همین برانگیزنده كینه او نسبت به وزیر شد تا آنجا كه یكی از كوشندگان در بركناری و كشتن او گردید*.

یورش بر كرمان و بلوچستان‌

عضد الدوله پیش از این سال «گورگیر» پسر جستان را برای جنگ با سلیمان ابن محمد بن الیاس فرستاده بود. سلیمان در خراسان بود و فرمانروای آنجا را برای یورش بر كرمان و رام كردن بلوچها و كوچها [1] تشویق می‌كرد [2]. پس فرمانروای خراسان لشكری به او داد و او به كرمان آمد و این دو طایفه و جز ایشان از یاغیان بر سلطان بزرگ [3] را فریفته، همه را یك دست كرده به مقاومت واداشت.
«گورگیر» در میان «جیرفت» و «بم» با سلیمان رو در رو شده، جنگهایی
______________________________
[ (1-)] این قوم در خ 6: 318 نیز یاد شدند.
[ (2-)]M : در خ 296 و 332 دیدیم كه ابو علی محمد بن الیاس پدر این سلیمان در خراسان به تحریك سامانیان ضد بویه‌ئیان می‌پرداخت. و در 318 و 319 دیدیم كه سلیمان بن محمد ابن الیاس از برادرش الیسع بن محمد بن الیاس، در كرمان شكست خورده به خراسان گریخت.
[ (3-)]M : متن: «المارقة لطاعة السلطان الاكبر» كسانی كه در برابر بغداد سرپیچی داشتند.
ص: 360
در گرفت كه به كشته شدن سلیمان [1] و بكر و حسین دو پسر «الیسع» برادر سلیمان و بسیاری از سرداران خراسان و مردانی كه به كمك او شتافته بودند انجامید، سرهای ایشان به شیراز فرستاده شد و عضد الدوله آنها را به درگاه پدرش ركن الدوله [به ری] فرستاد.
سرداران منوجانی [2] و دیگر كوچها و بلوچها [3] كه در میان ایشان، ابو سعید بلوچ و پسرانش و دیگر سران، دیده می‌شد گرد هم آمده پیمان همدستی و ایستادگی بستند. عضد الدوله نیز عابد بن علی را به كمك «گورگیر» گمارد و ایشان با سپاهیانشان به «جیرفت» رفتند. جنگ روز چهارشنبه دهم صفر سال 360 رویداد و به شكست بلوچها و كشته شدن پنجهزار تن از پهلوانان و سران ایشان و دو پسر ابو سعید بلوچ انجامید. ابو الفوارس منوجانی با پسر برادرش ابو لیث و گروهی از این دست اسیر شدند. سپس عابد بن علی به رد یابی ایشان تا به درون لانه‌هایشان و خشكانیدن ریشه‌هایشان- پرداخت، پی در پی ایشان را می‌كوبید تا به هرمز [4] رسیده آنرا بگرفت و بر كشور «تیز» [5] و مكران چیره گشت، بجز كشتار یادشدگان او دو هزار اسیر مرد و زن و كودك نیز به دست آورد، تا امان خواستند. پناهگاهها را در كوه‌ها تحویل داده، از در آشتی درآمده، شعار جنگ را كنار نهاده، قرار گذاردند كه به درآمدهای روا و خوراك پاكیزه بسنده كنند و راه و قیافه مسلمانی گیرند، نماز گزارند، زكاة دهند، رمضان را روزه دارند، و دیگر شرایط مؤمنی نگاه دارند. و این، با پیمانها استوار داشتند. سپس عابد بن علی به سوی طائفه‌های دیگر از ملتهای یاغی رفت كه
______________________________
[ (1-)] كشنده او زریزاد بود و در «دارزین» به خاك سپرده شد (تاریخ هلال صابی).
[ (2-)] منوجان (یاقوت معجم البلدان 4: 682) منوقان (أحسن التقاسیم پ. 680 و 689).
[ (3-)]M . متن: القفص و البلوص. خ 6: 318
[ (4-)]M . متن: هرموز.
[ (5-)]M : شهری و منطقه‌ای بوده است در كرانه ایرانی تنگه هرمز، در برابر عمان. ن. ك: احسن التقاسیم، پ. ص 703 و یاقوت، معجم البلدان.
ص: 361
به «خرمیان» و «جاشكیان» [1] معروفند و به راهزنی خشكی و دریایی می‌پرداختند، و به سلیمان بن محمد بن الیاس پیوسته بودند، بر ایشان بتاخت و بسیاری از آنان بكشت. سردار آنان ابو علی بن كلاب را بگرفت و گردنش را بزد و گروهی را اسیر به شیراز فرستاد، پس برای مدتی آن بخشها آرام گرفت.
پس از اندك مدتی بلوچها، كه سخت‌ترین و خشن‌ترین و كافرترین آن ملتها بودند، دوباره به عادت دیرین، به راه‌زنی و خون‌ریزی و شكستن* پیمانهای گذشته پرداختند. عضد الدوله كه از درست كردن ایشان ناامید شد، تصمیم گرفت كه ریشه ایشان را بركند، پس در ذی قعده 360 به سوی كرمان رفت. چون به سیرجان رسید بلوچها را دید كه علی بن محمد بارزی را به سرداری خود گزیده هر چه توانسته بودند در ویرانی شهرها و ترسانیدن مردم در راههای كرمان، سگستان، خراسان انجام داده‌اند. پس عابد بن علی را با سپاهی انبوه از دیلم، گیل، ترك، عرب، كرد، زط و مردان سیفی [2] بر سر ایشان گسیل داشت. همینكه آنان از آمدن سپاه خبردار شدند پا به گریز نهادند و به راههای تنگ و پیچاپیچ پیچ رفتند، كه گمان می‌كردند سپاه بدان ره نتواند برد. عابد بن علی برادر خود را با گروهی نیرومند به دنبال ایشان فرستاد، خود نیز با باقی سپاه از راه دیگر، به سوی لانه‌های ایشان در كوههای «بارز» [3] رفته آنها را بگشود و محمد بن علی بارزی را از آنجا پائین آورد، داماد او ابو دارم را نیز دستگیر كرد. ایشان خبرنگاران پیشآهنگ فرستاده بودند كه غافلگیر نشوند، ولی همگی اسیر شده، كسی از آنان بازنگشت تا خبری ببرد، ایشان نیز مطمئن در آنجا بودند، تا سپاه بر سرشان رسید و در همانجا گرفتار آمدند، كه آنرا
______________________________
[ (1-)]M : جاس و جاسك، جاش و جاشك، نام چند ایل و سرزمین ایشان در مكران است.
[ (2-)]M : متن: «الرجال السیفیة» در خ 6: 488: غلامان سیفی نسبت به سیف الدوله، حمدانی دارند. در اینجا نیز شاید نسبت به همو باشد. ن. ك خ 5: 48 و 105 پانوشت.
[ (3-)]M : بارز، و «بارجان» كوهی به كرمان (حدود العالم و بدایع الازمان و نخبة الدهر دمشقی).
ص: 362
پناهگاه خود می‌شمردند، راه پس و پیش بر ایشان بسته شد و جز جنگ چاره نداشتند*. روز دوشنبه یازده شب مانده از ربیع یكم 361 ه-. از برآمدن تا فرو شدن آفتاب جنگیدند، كه به كشتن مردان جنگی جز چند تن و گرفتاری زنان و كودكان و املاك و دارایی ایشان انجامید. یكی از سرداران به نام ابن ابو الرجال بلوچ با گروهی از سرداران گریخت ولی سپس گرفتار شد و كشته گردید. چند تن باقیمانده امان خواسته، پیمان فرمانبرداری بستند و همگی از آن كوهها پائین آورده شدند و عضد الدوله به جای ایشان كارگران كشاورزی و مردم خوش‌نشین جا داد، تا آنرا آباد كرده، كوه را از ننگ آن خرابكاران پاك كرد. سپس عابد بن علی بر سر ملت معروف به «جاشكی» [1] و مانند ایشان از غارتگران پشت كوههای كوچ در آن سوی «تیر» و «مكران» و كرانه‌های دریا تا مرز عمان تاخت، كه خرابكاری بسیار و جنایتهای بزرگ كرده بودند. عابد، برادر خود را با سپاهی نیرومند از دیلم، ترك، عرب و دیگران، با خواربار بسنده، سوار جمازها در خشكی، و بر «شذا» و كشتی‌ها در دریا از سیراف به سوی كرانه [2] هرمز كنارهای كرمان فرستاد، كه پس از گذشت از چند تنگه بر ایشان شبیخون زده، كشت و سوخت و اسیر كرد، تا كسی از گروه غارتگران در آن بخشها نماند.
در این سفر بود كه عضد الدوله از «گورگیر» برآشفت، او را دستگیر كرده، به سیراف بازگردانیده، محترمانه زندانی كرد، تا راه آشتی بازماند.

سال سیصد و شصت و یكم آغاز شد.

اشاره

در این سال استاد بزرگوار ابو الفتح [3] فرزند ابو الفضل بن عمید (ره) بر جای
______________________________
[ (1-)]M : الامة المعروفة بالجاشكیة.- خ 6: 379.
[ (2-)]M . متن: «من سیراف الی مكلی هرموز ...».
[ (3-)]M : ابو الفتح علی بن محمد بن حسین بن عمید (337- 366 ه-.) در 22 سالگی وزیر شد در 364 ه-. از سوی خلیفه لقب «ذو الكفایتین» گرفت (خ 6: 448) و در 367 ه-. دستگیر شده است (خ 6: 476) و در 28 سالگی به تحریك صاحب بن عباد كشته شد. احوال او-
ص: 363
پدر به وزیری نشست، ركن الدوله سیاست كشور خود را بدو واگذار كرد، لگام اسبان خود بدو سپرد. او مانند پدرش هم وزیر و هم فرمانده سپاه بود. لیكن پدرش چنانكه پیشتر گفتیم این كارها را با بهترین نوع استفاده از وسایل انجام می‌داد، با خردمندی و پختگی كه داشت، هم فرمانروا و هم سپاه را خرسند می‌داشت. او رعیت خود و كشورش را مناسب وضع روز اداره می‌كرد. در نمایش هیبت و آرایش وزارت به اندازه‌ای كه پایگاه آن را نگاه دارد بسنده می‌كرد، و تا آنجا كه رشك برانگیز باشد زیاده‌روی نمی‌نمود، تا موجب چشم همچشمی نشود. فروتنی نه چندان می‌كرد كه پایگاه خود بشكند و جایگاهش به پستی آرد. مقام والا و هیبت سیاسی او نزد طبقات مردم در سراسر زندگانیش استوار و روزافزون بود. لیكن این فرزند او ابو الفتح، در كنار برتری علمی و ادب دبیری و تیزهوشی كه داشت*، سبكی بچگانه و مستی جوانانه و بی‌باكی نیرومندانه، نیز در او بود. به خود آرایی و قدرت نمایی، با به خدمت گماردن دیلمیان و تركان، برای ركابداری در موكبها دلبستگی بسیار نشان می‌داد، میهمانی‌ها برای فرمانروا و سرداران سپاه برپا می‌داشت، كه خلعت پوشانیدن، هدیه بر چارپایان باركردن، اسراف در صله بخشی همراه می‌داشت. او می‌خواست خویشتن را همگام وزیران عز الدوله بختیار [در بغداد] نشان دهد، كه ایشان خود نیز از فرآیند بد این خودنمایی‌ها بی‌خبر بودند، راه درست كشورداری نمی‌دانستند، بالاترین همت هر یك از آنان، این بود كه خوش بگذرانند و با نشان دادن آرایشهای خود، كینه حسودان را، به سبب آنچه در دسترس ندارند، برانگیزند. ایشان نمی‌دانند كه نخستین ناخرسندی از این رفتار، به فرمانروا دست می‌دهد، كه هر چند آشكار نمی‌كند، از این برابری رشك می‌برد كه چرا این زیردست، توان او را یافته است و در گردآوری مال و ولخرجی در هزینه كردن، با او، كه خود را شایسته‌تر می‌داند، تنش دارد. فرمانروا از دلبستگی سپاهیان نیز به بخششهای
______________________________
[ (-)] و پدرش را یاقوت در معجم الادباء چ مأمون 14: 191- 240 می‌آورد. احوال پدرش ابو الفضل در (خ 6: 348- 358) و ابن خلكان ش 668 ج 4 ص 189 نیز دیده می‌شود.
ص: 364
فرمانده [زیردست] بیم دارد، كه مبادا آنچه از فرمانده به سپاهیان می‌رسد، پیوند آنان را به او بیش از فرمانروا استوار سازد.
ابو الفتح بن عمید در سیر كردن این هوس خود اصرار داشت، او می‌خواست از بیشترین امكانات آن بهره گیرد. این رفتار او رشك فراوان شاهان و صاحبان شمشیر و قلم را بر ضد او برانگیخت. فرمانروای او ركن الدوله پیر شده، به تن آسایی نیاز داشت، از آمیزش با سپاهیان رنج می‌دید، پس كارها را بدو سپرد. زیرا كه او را جوانی* دید كه رو به دنیا دارد، رنجهایی را كه ركن الدوله از سر گذرانیده است، می‌پسندد، از فرمان دادن، درآمیختن با سربازان، رفتن به شكار، با جلوداری ویژگان دیلم و بزرگان سپاه، میخوارگی دوستانه با آنان لذت می‌برد، خلعت پوشانیدن، بار كردن هدیه‌ها را دوست می‌دارد. نخستین كس كه بر او خرده گرفت نیز عضد الدوله و مؤید الدوله دو پسر ركن الدوله و دبیران ایشان، سپس كارمندان سالمند بودند، كه می‌دیدند، هنگامی كه سوار می‌شود كاروانی بزرگ را به راه می‌اندازد، كه دار الاماره و دیوانگاه را پر می‌كنند، و چون بیرون می‌رود همه آنجا تهی می‌ماند، كه جز مستخدمانی دون پایه و حاشیه‌نشینان كسی نمی‌ماند. سپس كار او تا فرماندهی سپاه بالا گرفت، تا آنكه به سرداری سپاهی بزرگ گمارده شد، كه بایستی از «ری» به نزد عضد الدوله شده، با او، برای كمك به بختیار بن معز الدوله به عراق می‌رفت، تا شورش تركان ضد او را كه انشاء اللّه یاد خواهم كرد فرونشانند. پس او در بغداد بماند و به كارهای بختیار پرداخت و از سوی طایع للّه لقب «ذو الكفایتین» گرفت و خلعتها پوشید، پس در توطئه با بختیار بر ضد عضد الدوله شركت جست و او را بیمناك كرد، تا در این راه به هلاكت رسید. من در اینجا خلاصه‌ای گفتم، تفصیل آن را در رخدادهای سال 365 بیان خواهم نمود، تا خوانندگان پند گیرند. اینها آزموده‌های مردم [1] است كه چون پی در پی همانند می‌آید، باید از آن پرهیز شود.
اكنون به روی‌دادهای این سال باز می‌گردم، كارهای بختیار را پس از بازگشت
______________________________
[ (1-)]M : متن: [یجری مجری «تجارب الامم ...»] گویا نام كتاب از این جمله گرفته شده باشد.
ص: 365
از بصره به واسط گزارش می‌كنم، تا رشته این سخن با سخنی دیگر گسیخته نشود.

انگیزه‌های شورش توده‌ها بر سلطان، كه بغداد را ویران كرد:

نامه‌هایی به او می‌رسید كه رومیان بر نصیبین یورش آورده، آنرا گرفته، سوخته مردان را كشته، زنان و كودكان را به اسیری برده‌اند. سپس گروهی از مردم «دیار ربیعه» و «دیار بكر» به مدینة السلام آمده، در مسجدهای آدینه [1] و بازارها مردم را بسیج كرده می‌گفتند: رومیان راه خود را باز كرده‌اند، چیزی ایشان را از آمدن به شهرهای ما باز نمی‌دارد، آنجا نیز به عراق شما پیوسته است. پس چون گروهی از مردم بغداد را گردآوردند به سوی خانه مطیع للّه رفته خواستند بر آن یورش برند، برخی پنجره‌ها را نیز از جا بركندند، سرایداران درها را بستند. مردم به بدگویی پرداخته او را به تنبلی، از انجام وظیفه پیشوایی، متهم كرده، ناشایست‌ها گفتند [2]. بختیار در این هنگام در كوفه، به زیارت غری [قبر علی (ع) در نجف] تظاهر می‌كرد ولی به شكار می‌پرداخت.
______________________________
[ (1-)]M : متن: «المساجد الجامعة» شاید دو مسجد در دو كرانه بغداد را خواسته باشد، یا مسجدهای فرقه‌های مسلمان، كه هر یك برای خود مسجد آدینه جداگانه داشتند.
[ (2-)] صاحب تاریخ اسلام می‌افزاید: كه در میان ایشان، امام ابو بكر رازی فقیه، ابو الحسن علی بن عیسی نحوی، ابو القاسم داركی، ابن دقاق فقیه، دیده می‌شدند.
علی بن عیسی بن فرج، همان ربعی است كه در 420 ه-. در نود و اند سالگی درگذشت. زندگی نامه او در معجم الادبای یاقوت 5: 283/ 14: 78- 85 هست.
ابو بكر رازی، احمد بن علی شاگرد ابو الحسن كرخی و پیشوای حنفیان بود. او را نامزد «قاضی القضاة» كردند، نپذیرفت و در 370 ه-. درگذشت.
ابو القاسم داركی، عبد العزیز بن عبد اللّه بن محمد، فقیه و پیشوا بود، شناخت مذهب شافعی بدو پایان یافت. فتواهایی ویژه خود می‌داشت، از جمله می‌گفت: پیش‌فروشی [بیع سلم] درآرد جایز نباشد. گاهی كه فتوایی بر خلاف معروف می‌داد و به وی گوشزد می‌شد، در پاسخ می‌گفت: [ «فلان، از فلان از پیامبر نقل كرده است كه ...» به نظر من پیروی از حدیث پیامبر شایسته‌تر از پیروی از شافعی و بو حنیفه باشد]. او در 375 ه-. درگذشت.
چنین است در «تاریخ اسلام».
ص: 366
سران مردم بغداد به نزد او رفته اعتراض كردند كه كار مسلمانان* رها كرده به جنگ عمران [شاهین نبطی] كه از اهل قبلت است می‌پردازد، رومیان را كه دشمنان اسلام و معضل مهم ملت است رها كرده، به شكار و بازی می‌پردازد. بختیار قول داد كه به واسط برگردد و با عمران آشتی كند و به مرز روم رود. مردم آرام شده بازگشتند. پس از بازگشت به ابو تغلب [1] حكمران موصل به وسیله یكی از ویژگان، نامه نوشت كه خواربار و علوفه برای سپاهش كه آماده غزا شده است تهیه نماید، ابن حمدان نیز وظیفه خویش را انجام داد و با آنكه می‌دانست بختیار وعده می‌دهد و وفا نمی‌كند، باز پذیرفت.
بختیار، محمد بن بقیه را با نامه‌ای برای سبكتكین پرده‌دار به بغداد فرستاد، تا از او برای وزیرش ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] دلجویی كند و او را به غزا تشویق نماید، تا مردم دوستدار جهاد را برای آن بسیج كند. سبكتكین نیز منافقانه پذیرفته، خود با گروهی سپاهی در شهر سوار شده، مسلمانان را به بسیج می‌خواندند. مردمی بسیار با جنگ افزارهای گوناگون، شمشیر، نیزه، كمان، گرد آمدند، كه به چشم خود او نیز بسیار بود، پس همه را ذخیره‌ای برای روز مبادای خود شمرده، به یك سردار سپرد، چون توان سازمان دادن به ایشان نداشتند، وبالی به گردن ایشان گشته، به مردم آزاری، قانون شكنی، دسته بندیهای گروهی، آشوب انگیزی پرداخته، به كشتار و دزدی از یك دیگر و دست‌اندازی به خانه و ناموس خانواده‌ها دست زدند. پیچیدگی كار بدانجا رسید كه دولت از سامان دادن آن و خاموش كردن آتش آن ناتوان شد، تا موجب ویرانی بغداد گردید. من تفصیل آن را در گزارش سال سیصد و شصت و شش [2] خواهم آورد.
چنانكه [3] گفتم، بختیار، با چشم داشت به آشتی بها، با عمران از در دوستی
______________________________
[ (1-)]M : پسر ناصر الدوله حمدانی (خ 6: 324) و داماد بختیار (خ 6: 359 و 406).
[ (2-)]M . متن: «سنة ستة ...»- خ 6: 467.
[ (3-)]M :- خ 6: 377.
ص: 367
درآمد و هنگامی به بغداد بازگشت كه آشوب توده‌ها آنرا فرا گرفته، جنگ‌های خیابانی آنرا ویران كرده بود. چند پیشوائی و دسته‌بندی، گروه‌ها را به چپاول یك دیگر كشانیده بود. در هر بخش بغداد چند سردار عیار پدید آمده، هر یك از بخش خود حمایت می‌نمود، مالیات می‌گرفت، بر بخش همسایه یورش می‌برد، هر یك كینه دیگری را در دل گرفته شبانه‌روز می‌جنگید و خانه‌های وابسته به دیگری را به آتش می‌كشید، مردم خانه برادران خود را می‌چاپیدند. تركان نیز از كاركش می‌رفتند، پیشنهاد بیش از توان بودجه می‌دادند، با خونریزی و دست‌درازی به دارائی و ناموس دیگران قانون‌شكنی می‌كردند، تا آنجا كه فرمانده پلیس بختیار به نام «خمار» برای اهانتی سبك [1] كه به یك گمنام كرده بود، نیز كشته شد، به موكبی كه او در آن می‌رفت یورش بردند، او گریخته به درون خانه بختكین معروف به «جعدویه» رفت، كه از سران بلند پایه ترك بود، ولی بدانجا نیز یورش برده بیرونش آورده با
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله آرد: در ماه شعبان، عامه [- سنیان] و تركان «خمار» را كه فرمانده معونتگران [- پانوشت خ 5: 231] بود، بر سر خاوری پل كشته لاشه او را به آتش كشیدند، زیرا او یكی از عوام را كشته بود. پس «حبشی» بر جای «خمار» گمارده شد، آنگاه یكی از عیاران در بازار مسگران كشته شد و مردم بپا خواسته با او به جنگ پرداختند.
ابو الفضل شیرازی [وزیر] پرده‌دار خود «صافی» را كه با [شیعیان] اهل كرخ دشمن بود به كمك فرمانده پلیس فرستاد. پس بازار مسگران تا ماهی فروشان آتش گرفت و دارائی بسیار، از مردم بسوخت، مردان و زنان در خانه‌ها و گرمابه‌ها مردند. آمار نشان می‌دهد، كه در این آتش‌سوزی هفده هزار و سیصد دكان و سیصد و بیست خانه بسوخت كه اجاره آنها در ماه چهل و سه هزار دینار بود. سی و سه مسجد نیز آتش گرفت. ابو احمد موسوی [حسین بن موسا پدر صاحب نهج البلاغه- پانوشت خ 6: 325] به ابو الفضل شیرازی پرخاش كرد كه ناخرسند شد و او را از نقابت طالبیان برداشته، ابو محمد حسن بن ناصر علوی را بر جای وی بگمارد. ابو الفضل سوار شد و به خانه ابن حفص [شاید: ابو احمد محمد خ 6: 366] رفت كه نزدیك در بركه قرار دارد و بازرگانان را فراخواند، با سخنانی از ایشان دلجویی نمود. یك پیر از ایشان در پاسخ گفت: ای وزیر تو نیروی خویش بما نشان دادی، ما امیدواریم خدا نیز نیروی خودش را درباره تو، به ما نشان دهد. ابو الفضل بی‌پاسخ سوار شد و به خانه‌اش رفت.
ص: 368
شمشیر و تبر او را مانند سگ كشتند. سپس لاشه او را به انبوه مردم دادند. ایشان آنرا تكه تكه كردند، تا آنكه جگر او به دست یك سفیه و دل او به دست دیگری و هر تكه تن او به دست سفیهی بود، سپس بازمانده تن او را به آتش كشیدند، زندانها را گشوده بزه‌كاران را رها كرده در و دیوارهایش را فرو ریختند. بختیار نیز از ترس تركان، از جلوگیری ایشان درمانده، دیلمیان را با جنگ افزار به خانه خود آورده، درباره كشته شدن «خمار» گفتگوها نمود. ایشان دست درازی تركان را نكوهیدند. كینه‌ها برانگیخته شد، دیلمیان خواستار یورش بر خانه سبكتكین پرده‌دار و دیگر تركان شدند. ایشان نیز آگاه شده به آمادگی پرداختند، سنیان [1] نیز جانب تركان را گرفتند.
بختیار توانست این آشوب را فرو نشاند. ولی از كشتن سردارش «خمار» چشم پوشی كرد و از سبكتكین پرده‌دار خواستار فرونشاندن سنیان [1] شد، زیرا كه هیبت او در نزد ایشان بیشتر بود. سبكتكین پلیس بغداد را به یكی از پرده‌داران خود سپرد و آشوب برای چندی فرو نشست، ولی چون وی از سنیان پشتیبانی می‌كرد، شیعیان به پا خاسته، جنگ و آشوب بدتر از پیش بالا گرفت، چپاول و كشتار همه روزه از مرز اعتراض و جلوگیری بیرون رفت، كمبود هیبت و ناتوانی دولت آشكار گشت.
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و تعصبت العامة معهم. ثم عول علی ... سبكتكین فی تسكین العامة ...» كاربرد واژه عامه- توده اكثریت، به معنی سنیان، و خاصه ویژگان به معنی شیعه كه در خ 6: 149 یاد شد، هنوز نیز در كتابهای تاریخ و فقه شیعی ادامه دارد. مشكویه خود نیز گوید: العامة ... و هم الفرقة المعروفة بالسنة (خ 6: 415). حمایت تركان مهاجر از اسلام سنی عربان بر ضد اسلام گنوسیستی ایرانیان چنانكه در خ 5: 11 و 75 و خ 6: 50 گفته شد، همه جا چشمگیر است، زیرا هنگامی كه فرمانروایان عرب چیرگی نظامی خود بر ایرانیان را، رو به نیستی دیدند، كوچ كردن تركان آسیای میانه را به ایران، پس از مسلمان شدن ایشان، تشویق كردند (خ 6: 240) نمونه این تشویق در دو كتاب «مناقب الترك» و «فضایل الاتراك» كه جاحظ م 255 ه-. برای وزیر متوكل عباسی م 247 ه-. نگاشت، دیده می‌شود. چون تركان گذشته كهن گنوسیستی ایرانیان را نداشتند، و به دست نمایندگان حكام عرب با اسلام سنی آشنا می‌شدند، در برابر اسلام گنوسیستی ایرانی ایستادگی می‌كردند و قرنها همچون شلاق خلیفه عرب بر سر ایرانیان فرود می‌آمدند.
ص: 369
بختیار گردآوری مال و دادن ماهانه و خشنود داشتن رده‌های* سپاه و رو به راه كردن همه كارها را به وزیر ابو الفضل عباس بن حسین [شیرازی] واگذارده، نه درآمد و هزینه را بازرسی می‌كرد و نه به آن وزیر كمك می‌نمود، نه درخواست هیچ سپاهی را رد می‌كرد، نه دست خود را از خرابكاری، و نه زبان خود را از گفتن رازهای نهان [1] باز می‌داشت. او می‌خواست همه وقت را به شكار، خوردن، آشامیدن، شنیدن آواز، بازی، نرد، و سرگرمی با سگ، خروس، كبك بگذراند. چون كارش گیر می‌كرد وزیر خود را دستگیر كرده دیگری را می‌آورد، ولی پس از اندكی، كارها دوباره بدتر از پیش به آشفتگی می‌گرایید. چون كار ابو الفضل وزیر بدین پایه رسید كه راه درست، برای به دست آوردن یك درم نداشت، به راههایی نادرست و ناروا دست یازید، كه گفتن آنها نیز زشت است، در هیچیك از آیینها روا نیست.
بختیار به خیال آنكه مطیع للّه، مالی پس انداز دارد، كس نزد وی فرستاده به بهانه «غزا» [2] كه بر امام واجب است، پول می‌خواهد. نامه‌ها و پاسخنامه‌هایی میان مطیع للّه و بختیار داد و ستد می‌گردد، كه پایان وزارت ابو الفضل [شیرازی] و مرگ او را به دنبال دارد.

گزارش آن:

مطیع للّه پاسخ نوشت: غزا هنگامی بر من واجب است كه فرمانروایی به دست من باشد، دارایی و سپاه در اختیار من بود. اكنون كه من جز به اندازه بخور و نمیر ندارم، همه آنها در دست شما و فرمانروایان دیگر كشور است، نه غزا، نه حج، نه هیچیك از وظایف پیشوا، بر من واجب نیست. من برای شما تنها این نام را دارم، كه خطیبان شما بر منبرها* می‌آورند تا مردم را برای شما آرام كنند. هر گاه می‌خواهید از این نیز كناره گیرم، كنار خواهم رفت و همه كارها را به شما می‌سپارم. گفتگوها و پیامها داد و ستد شد، تا به تهدید و ترسانیدن نیز رسید. مطیع ناچار پذیرفت و با فروش
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 332.
[ (2-)]M : غزا جهاد، جنگ است برای صادر كردن مذهب، به میان مردمان دیگر.
ص: 370
پوشاكها و وسایل اضافی كاخ خود چهارصد هزار درم بپرداخت. در بغداد میان توده مردم پخش شد و به گوش حاجیان خراسانی و دیگر بخشها نیز رسید كه خلیفه را مصادره كرده‌اند و نیش زبانها بسیار گشت [1].
ابو الفضل وزیر برای پرداخت ماهیانه سپاهیان و هزینه‌های روزانه درباریان و دورقاب‌چینان، به مصادره مردم و بازرگانان و استفاده از ولای چیرگی دست زده، به ذمیان [2] آغاز كرده، به ملیان نیز رسید، دارائی شاهدان [3] و سران شهر و آبرومندان را بگرفت، خبرچینانی برای این كار با حقوق به نام كارمند بگمارد. مردم در مسجدهای آدینه، كلیساها و بیعه‌ها [4] و در نشست‌های دیگر، به او نفرین می‌كردند، توده مردم، گذشته از آنچه گفتم، دست به چپاول و آتش‌سوزی زدند و در آن زیاده‌روی كردند، بازارها بسته شد، خواربار یافت نمی‌شد. دست بیشتر مردم [در چند متری] به دجله نمی‌رسید، و آب چاه می‌آشامیدند. مردم در حالتی حصار مانند، زندگی می‌كردند.
ابو الفضل كوشید مردم را آرام كند، نتوانست. گروهی سپاهی را فرستاد، مردم با ایشان جنگیده شكستشان دادند، هیبت دولت، بیش از پیش شكسته بود. ابو الفضل خود سوار شده به جنگ عیاران رفت و كاری نتوانست.
______________________________
[ (1-)] ذهبی تركمان در تاریخ اسلام می‌افزاید: بر مطیع للّه فشار آوردند تا پارچه‌هایش را بفروخت و چهارصد هزار درم به ابن بویه داد كه هزینه ویژه خود كرد و غزا را مهمل گذارد. در زبانها پخش شد كه خلیفه مصادره شده است. چنانكه پیشتر پخش شده بود كه خلیفه قاهر باللّه در روز آدینه به گدایی كردن دست یازیده است (خ 6: 118) گردش روزگار بین!M II : قاهر خلیفه سالهای 320- 322 ه-. است كه نوبختی و حمدانی را زنده به گور كرد و مردم را از تفریح موسیقی و آواز محروم نمود (خ 5: 424 و 446).
[ (2-)]M . متن: «و التأویل علیهم بالمحال و ابتدا بأهل الذمة ...»
[ (3-)]M : از هنگامی كه عدالت برای شاهد در اثبات دعوا مانند عدالت برای امام نماز جماعت، نزد شیعیان شرط شناخته شد، مردمی كه شرط عدالت را دارا بودند، جدا شناخته شدند. كم كم قشری از مردم، به عنوان «عدول» یا «شهود شاهدان» جدا شناخته شدند كه از حقوق اجتماعی ویژه برخوردار بودند.- پانوشت خ 5: 151 و 154 باری در مذهب مانی نیز قشری روحانی به نام «گواگان گواهان شهود» دیده می‌شود.
- محمد تقی بهار، زندگانی مانی، چ 1313، خ. ص 33.
[ (4-)] نیایشگاه یهود.
ص: 371
در میان پرده‌داران مردی بد اخلاق پست به نام «صافی»، كه تعصب سنی‌گری داشت، محله كرخ را كه پایگاه شیعیان و بازرگانان بسیار بود به آتش كشید. این آتش‌سوزی [1] دولتی گسترش یافت و آنقدر كالاها را سوزانید كه زیان مردم از آن، بیش از خرابكاری سفیهان توده بود. ابو احمد موسوی، حسین بن موسا كه «نقیب طالبیان» [2] می‌بود و با وزیر ابو الفضل درباره آنچه بر سر شیعیان آورده بودند گفتگو كرد، كه به درشتی انجامید، وزیر بر آشفت و او را از نقیبی بر كنار كرد و ابو محمد پسر ناصر [3]، حسن بن احمد علوی را به جای او گمارد. از این پس ابو احمد موسوی نیز بر دشمنان آشكار ابو الفضل افزوده شد. ابو الفضل تنها و بی‌یاور ماند. سبكتكین، خون ابو قره را از او می‌خواست و آوردن بختكین آزاد رویه را از اهواز به واسط برای رقابت و نشستن به جای او، فراموش نمی‌كرد. زشت‌كاری دیگر كه بر سبكتكین گران آمد، آنكه او بر یكی از غلامان ترك خود كه بسیار دوست می‌داشت خشم گرفته دستور داده بود او را در بازار بفروشند، وزیر ابو الفضل كسی را گمارد، تا او را ببهایی افزون خریداری كرده، نزدیك و گرامی داشت و با وی چون عاشقی شیفته رفتار می‌كرد، چیزهای گرانبها به او داده بود، تا ثروتمندتر از غلامان سبكتكین بنماید.
این كار رشك سبكتكین را سخت جنبانید و غلامان سرایی او را به چشم همچشمی آن غلام برانگیخت. اینها بود انگیزه‌های دشمنی سبكتكین. دشمنی جرجرایی [4] و ابو احمد موسوی [2] نقیب را نیز دیدیم. سپس دشمنی محمد بن بقیه [5] پیش آمد كه همه كاره بختیار شده بود. انگیزه دشمنی ابن بقیه با ابو الفضل چنین شد كه ابو نصر معروف
______________________________
[ (1-)]M : این نخستین آتش‌سوزی است، دومین آن نیز در خ 6: 415 دیده می‌شود.
[ (2-)]M : نقیب طالبیان، نگهبان سیاست هاشمی بشمار است، كه ابو الفضل وزیر در همكاری با سنیان، آنرا شكسته است.- خ 6: 269 و 325.
[ (3-)] یعنی ناصر الدین اللّه ابو الحسن احمد پسر هادی الی الحق یحیا كه در پانوشت خ 6: 270 یاد شد.
[ (4-)]M :- خ 6: 377.
[ (5-)] خ 6: 361.
ص: 372
به ابن سراج (ابراهیم بن یوسف مردی بد كردار كه به خبرچینی شهرت داشت) دارایی بسیار از راه نادرست به دست آورده بود، آبادیهای بزرگ به پیمان اقطاع گرفته بود. ابو الفضل اندكی از اقطاع او بكاست و او را دشمن خود كرد. او دوست محمد بن احمد جرجرایی دبیر شرمزن بود كه دشمنی او را با ابو الفضل یاد كردم [1].
این دو با هم به نزد محمد ابن بقیه می‌رفتند و راه مال‌اندوزیهای بزرگ و سودهای كلان به او نشان می‌دادند. آمد و شد این دو تن [دشمن ابو الفضل] ادامه یافت تا رای ابن بقیه را از ابو الفضل برگردانید. به او گفتند: وزیر بر ضد تو می‌كوشد، و شاید بیرون كشیدن مالی را از تو، برای بختیار تعهد كند. كم كم به ابن بقیه پیشنهاد كردند برای وزارت بكوش. و پیش از آنكه وزیر تو را بگیرد، او را دستگیر كن، و راحت شو!

چگونگی به وزیری رسیدن ابن بقیه:

ابن بقیه خود كفا نبود، او شایسته دواتداری یك وزیر هم نبود، امیدی نیز به چنین مقامها نداشت* ولی نزد بختیار، هنگامی كه جانشین سرآشپز [2] او شد، به سبب صرفه‌جوئی‌ها و بیگاریها كه از زیردستان می‌كشید، پیشرفت كرد. او بهره- كشی سخت سنگدل بود، با این همه گذشت و گشاده‌دلی همانند جوانمردان ولاتها داشت. رفتار بزرگوارانه سروران نداشت. هنگامی كه آن دو تن به او پیشنهاد كوشش برای وزیر شدن كردند در شگفت شد. او می‌دانست از انجام این پیشنهاد برنمی‌آید.

سخنی استوار كه ابن بقیه در آن روزگار گفت:

او در پاسخ آن دو تن گفت: من نه هنری دارم و نه دقتی برای آن كار كه مرا بدان می‌خوانید. اكنون من نزد فرمانروایم جایی دارم كه وزیران در آن به من نیاز دارند، می‌ترسم به كاری دست یازم كه شایستگی آنرا ندارم و نتوانم انجام دهم
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 377.
[ (2-)]M : ممله.- خ 6: 362.
ص: 373
پس ارج مرا پایین آرد، از كار خود بیفتم، از وزیری نیز سود نبرم. آن دو تن او را دلداری داده دلیر كردند، محمد بن احمد جرجرایی پذیرفت كه همیشه با او باشد و بار را از دوش او بردارد. سپس آن دو به نزد سبكتكین پرده‌دار رفتند و از ابو الفضل وزیر بدگویی‌ها كرده، او را واداشتند كه در بركناری او از وزیری و بیچاره كردن او بكوشد. او گفت: مدتی است كه می‌خواهم این كار را بكنم، گیر من در گزینش جانشین او است. زیرا كه محمد بن عباس [فسانجس] تازه بركنار شده، كارش نیز در وزارت خوشایند نبود* و درست انجام نداد. من تا كنون «سوگند بیعت» بختیار را نیز برای او نگاه داشته‌ام كه او را به وزارت نگمارد. ایشان درباره وزارت ابن بقیه گفتگو كرده تضمین كردند كه كارها را با شایستگی انجام خواهد داد و ایشان او را در اداره كمك و پشتیبانی خواهند داد. سبكتكین خوشبین شد، زیرا كه در آن- كین‌جویی از ابو الفضل و آشفتگی كار بختیار را می‌دید. او رنج روبرو شدن با وزارت محمد بن بقیه، كه او را خدمتگزاری پست می‌شمرد و شایسته آمدن به خانه‌اش نمی‌دید، پذیرفت. این تلخی برای او در برابر كینه‌ای كه از ابو الفضل در دل می‌داشت شیرین آمد و به بختیار پیام فرستاد، او نیز كه دلش از ابو الفضل پر شده بود، پذیرفت.
از سوی دیگر، ابو سهل دیزویه عرضه‌گر [1] به داشتن ثروتی هنگفت انگشت‌نما بود، برای پیوندی كه با شیرزاد بن سرخاب [2] داشت دست ناخورده مانده بود، پس از تبعید شیرزاد نیز به سبب نیازی كه به آرامش سپاه بود، بیچاره كردن او پس افتاد، در این هنگام ابو الفضل به خیال دستگیری او افتاد، ابن بقیه نیز شاد شد، كه دشواری دستگیری به گردن ابو الفضل باشد، سپس او عهده‌دار بیرون كشیدن دارایی وی شود، همین‌گونه نیز شد، ابو الفضل وزیر، ابو سهل دیزویه را روز پنجشنبه دستگیر كرد، ابن بقیه نیز ابو الفضل را روز یكشنبه دستگیر كرد، فاصله آنها سه روز بود و
______________________________
[ (1-)]M : صاحب دیوان عرض سپاه. لشكر نویس- خ 6: 310.
[ (2-)]M : دبیر فارسی- خ 6: 326
ص: 374
دستور دستگیری دیگر* دبیران او و وابستگان هر دو را وزیر تازه یكجا داد. و این در سال 362 بود.
نیز در سال 361 میان عضد الدوله و ابو صالح منصور بن نوح فرمانروای [سامانی] خراسان آشتی رویداد، و منصور بن نوح دختر عضد الدوله را به همسری گرفت [1].
عابد بن علی [2] با ده تن از بزرگان، دادرسان پیران، مأمور رسانیدن دختر بدانجا شدند. فرمانروای خراسان هزینه فراوان برای فرستادگان نهاده، پیشكش بسیار برای عضد الدوله فرستاد، كه هیچگاه مانند آن برای او نرسیده بود. آشتی نامه‌ای نیز میان دو طرف نگاشته، دستنوشت گواهان حاضر در عراق و خراسان در آن نهاده شد.

سال سیصد و شصت و دوم آغاز شد [3]

اشاره

در سال 362 مطیع للّه برای ابو اسحاق ابراهیم بن معز الدوله لقب «عمدة الدوله» [4] و كنیت صادر كرد و به او خلعت پوشانید.
در این سال نیز جنگی میان دمستق و هبة اللّه بن ناصر الدوله [حمدانی] در بخش میافارقین رویداد. سپاه دمستق بسیار انبوه بود. ولی اتفاقا در تنگه‌ای كه جای تاخت و
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر، یكی از مواد این آشتی را پرداخت یكصد و پنجاه هزار دینار سالیانه از سوی ركن الدوله و عضد الدوله به سامانیان می‌داند. گویا مشكویه این را نیز مانند آنچه در خ 5: 76 دیدیم برای خوشایند عباسیان و دیلمیان، آگاهانه به فراموشی سپرده باشد.
[ (2-)]M : گشاینده مكران- خ 6: 378- 381.
[ (3-)]M : این عنوان در متن نیست، برای همآهنگی با دیگر سالها، افزوده شد.
[ (4-)] صاحب تكمله می‌افزاید: از دار الخلافه خلعت شمشیر و كمربند، برای او فرستاده شد. و مانند برادرش «عز الدوله» در روزگار پدرش (خ 6: 233) عنوان پرده‌داری [حجابت] مطیع للّه، برای او صادر شد.
II M
: برای صدور لقبهای افراد خاندان بویه از سوی خلیفه عباسی خ 6: 122/ 233 253/ 277/ 282/ 448 دیده شود.
ص: 375
تاز نداشت گیر كرد، دمستق جلو افتاده پیشاپیش سپاه می‌آمد و چون ساز و برگ او اندك بود، یارانش گریخته، خودش نیز دستگیر شد، مسلمانان پیروز شدند [1]، خدا دین خود را گرامی داشت، كشتار و اسارت بسیار بود. سرها و دست‌های بسیار كشتگان را به بغداد فرستادند، كه در آنجا به گردش و نمایش گذارده شد*. این رویداد در پایان رمضان سال 362 بود. ابو تغلب دمستق را زندانی كرد، ولی زخمی كه داشت ناسور شد و او را بكشت، در حالی كه او را پرستاری نیكو و درمانی بسیار كردند، تا شاید به وسیله وی امتیازی از پادشاه روم بگیرند.
روز دوشنبه هفتم ذی حجه 362 یك روز پس از دستگیری ابو الفضل [شیرازی وزیر] محمد بن بقیه را خلعت [وزیری] پوشانیدند. او تا این روز، مانند دیگر خدمتگزاران آشپزخانه، سفره می‌انداخت، قابهای سفالین را جابجا می‌كرد، دست خشك كن روی بازو انداخته، دور می‌گشت، خوراكها را هنگام تقدیم می‌چشید.
پس چون وزیر شد، باز هم می‌خواست همین كارها را انجام دهد، كه بختیار جلوگیری كرد. مردم از وزارت او در شگفت ماندند، زیرا كه او پست بود، جز بر والاتر از خود چشم نگشوده بود، خود را از همه كس فروتر می‌دید. دولت بختیار با وزیری او در پستی اخلاقی بیشتر فرو شد، مردم فرومایه نیز، دور و نزدیك به او می‌خندیدند. او پس از وزیر شدن، محمد بن احمد جرجرایی را به جانشینی خود گمارده، كارها را به او و به ابو نصر سراج واگذار كرد و ابو الفضل [وزیر بركنار شده] را برای گرفتن دارایی، زیر فشار سخت نهاد، تا پذیرفت صد هزار دینار بدهد، و چون بیشتر آن
______________________________
[ (1-)] نیز همو گوید: سپس گزارش آمد كه دمستق [- فرماندار روم خاوری خ 6: 167 پانوشت] «هزار مرد» كه مولای ابو هیجا بن حمدان بود، جلو او درآمد، سپس هبة اللّه پسر ناصر الدوله به ایشان پیوسته مرزنشینان نیز به ایشان كمك نمودند، تا خدا ایشان را پیروزی داد. كشتار و دستگیری یاران دمستق بسیار بود. خود وی نیز در دوم شوال اسیر شد.
بزرگترین سبب شكست روم آن بود كه هبة اللّه [حمدانی] در یك تنگه، راه بر او بگرفت و او را كه بی‌ساز و برگ، پیشاپیش سپاه می‌آمد اسیر كرد. ابو تغلب این پیروزی را برای مطیع للّه، در نامه‌ای نوشت، صابی نیز پاسخنامه‌ای برای او نگاشت كه در مجموعه «رسائل صابی» هست. «دمستق» از زخمها كه گرفته بود درگذشت.
ص: 376
را پرداخت او را به ابو الحسن محمد بن عمر بن یحیای علوی كوفی سپردند كه* به كوفه برد و نزد خود زندانی كند. چون اندك مدتی در آنجا بماند درگذشت. هیچكس شك نداشت كه او زهرخور شده است [1].
پیش از او [همسرش] زینت [2] دخت ابو محمد مهلبی درگذشته، پیش از وی نیز برادرش ابو الغنائم [3] درگذشته بود. بیشتر خانواده ریشه كن شد، سپس كسانی كه در خون ابو الفضل دست داشتند، پیش از زندگی طبیعی مردند، یا كشته شدند، كه یاد خواهیم كرد.

ابن بقیه چه كرد كه توانست چند روزی خود را نگاه دارد؟

او در بازپرسی از ابو الفضل و كارمندانش، جانشینان، پرده‌داران، غلامان و هر كس كه با او یا «دیزویه» پیوندی داشت، سختگیری كرد، تا همه دارایی ایشان را بگرفت پس دستش باز شد و اندك مدتی توانست كارهایش را به راه اندازد. پس گردن برافراخته، آنرا نشانه درستی و كاردانی خود شمرد. پس از سفارش دوستان و اجازت بختیار و دستور او، مطیع للّه لقب «ناصح» بدو داده خلعتهای سلطانی
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله گوید: ذراریح را در سكنجبین ریخته بدو خورانیدند و مثانه او زخم شد و از آن بمرد. ابو حیان [توحیدی كه در خ 6: 426 پانوشت، از «امتاع و مؤانسه» او نقل شده است] گوید: در دومین وزیری، به او گفتند: تو نوید داده بودی كه اگر خدا دوباره دستت را باز كرد و روزگارت را به خوشی بازگردانید، خوش رفتار شوی، كینه‌جویی را به فراموشی بسپاری، به دوست نیكی كنی و از دشمن درگذری. او پاسخی داد، كه گمراهی او را نشان می‌دهد. او گفت: مگر سخن خدا را نشنیدی كه: و لو ردوا لعادوا- اگر بازگردانیده شوند همان كنند كه از آن نهی شده بودند. (قرآن، اعراف 6: 28) او پس از این سخن بسیار نماند كه دوباره گرفتار شد و از این افتادن برنخاست. در تاریخ اسلام گوید: او پنجاه و نه سال زندگی كرد.
[ (2-)] عروسی او در خ 6: 240 و پانوشت 6: 343 یاد شده است.
[ (3-)] نامش در پانوشت خ 6: 258 از تكمله «فضل» نقل شده است و در خ 6: 315 به غلط مفضل آمده است.
ص: 377
پوشانید.
پس بدگویی از ابو الفضل و سرزنش او را بیفزود و مدعی دادگری و انصاف شد، ولی پس از اندك مدتی چنان ستم و خشونت و فتنه‌انگیزی كرد كه روزگار ابو الفضل پیش روزگار او همچون روزگار دو نخستین خلیفه [1] شناخته شد. همه اینها فرآیند بدرفتاری بختیار و گرفتاری او به شهوترانی و تنبلی او از مداخله مستقیم در كارها بود، كه به شكسته شدن هیبت او و دست‌درازی توده مردم در چپاول یك دیگر و آشكار شدن آرای گوناگون و اندیشه‌های متضاد منجر گشته، خونریزی بسیار شد، تا آنجا كه روزی از چند كشته كمتر نبود كه كشنده ناشناخته می‌ماند، یا گرفتار نمی‌آمد. وارد كردن كالا كاهش یافت، ویرانی مركز، بخشهای دور را به ویرانی كشانید، در هر بخش سرداری به خودسری پرداخته، با یك دیگر به كشاكش ایستاده بودند، دولت تهی دست، مردم بیچاره، خانه‌ها ویرانه، خواربار كمیاب، و سپاهیان در آشوب بودند.
گامی كه تركان و وابستگان بزرگ دربار و سپاه برداشتند، اندكی آرامش آورد و دوباره به بدتر از پیش بازگشت. ابن بقیه از راه میانجی كردن بزرگان، به آشتی دادن بختیار و سبكتكین آغازید، پیامها به وسیله دبیران بزرگ و سرداران سترگ داد و ستد شد. از هر یك برای دیگری سوگند و پیمان گرفت، كه پاكدل و هماهنگ باشند. پس از این آشتی، سبكتكین با گروهی از تركان سوار شده به دیدار بختیار آمد و پس از سلام و درود بازگشت. ولی دنبال آنرا نگرفت، كه جز در مراسم، یك دیگر را ندیدند و مانند پیش، از یك دیگر پرهیز می‌نمودند. بدگمانیها
______________________________
[ (1-)]M : متن: «ایام العمرین ...» مقصود بیان درستی سیاست روزگار ابو بكر و عمر است.
مشكویه در همه نوشته‌های خود اندیشه گنوسیسم اسلامی نشان می‌دهد، ولی از دید سیاسی بویژه در كشاكش میان بختیار و پسر عموی سنی‌زده‌اش عضد الدوله، كه می‌خواست با كاربرد سیاست هاشمی و به دست آوردن خشنودی خلیفگان عرب، خود را از شر تركان دشمن‌تر از خلیفه رها كند، در اینجا سنی‌نمایی می‌كند، كشتن رئیس پلیس شیعه را سگ كشی می‌نامد (6: 387)، ولی فرمانده سنی را نیز بد اخلاق دنی النفس (خ 6: 391) می‌خواند.
ص: 378
به وسیله خبرچینان نوسازی گشته، بازار بدخواهی به وسیله دشمنان گرم شد و دشمنی بازگشت*.

بهانه عملی بازگشت كشاكش به حال پیشین:

یك سرباز ساده دیلمی در كرانه دجله، پای دیوار اتاقی كه سبكتكین پرده‌دار، در آنجا خفته بود، مستانه راه می‌رفت. این مست، بازیكنان، زوبینی را كه به دست داشت به سوی پرده‌ای كه به پنجره آن اتاق آویخته بود چنان انداخت، كه در آن گیر كرد. سبكتكین گمان برد كه برای كشتن او نقشه‌ای ریخته شده است، دستور دستگیری و بازجویی او را داد، با اینكه آشكار شد بدگمانی بی‌پا بود، دستور داد او را بنزد بختیار فرستادند و جریان را به او گفتند، او دستور داد دیلمی را كشتند.
دیلمیان از كشتن او برانگیخته شده شوریدند و سه روز مسلحانه گرد آمدند، سپس نرم شده به خانه‌ها بازگشتند، ولی دلها پر كین بماند.

سال سیصد و شصت و سوم آغاز شد.

اشاره

در این سال بختیار به امید به دست آوردن مالیات موصل و رفتن به- شكارگاههای میان راه، به سوی آن جا بالا رفت.

گزارش همه جانبه آن:

ابو الفضل پیش از بركناری از وزیری، بختیار را به طمع موصل انداخته بود، تا شاید شر او را از سر خود كم كند، و علوفه چارپایان و خوار و بار را نیز با غله و مالی كه می‌آورد تأمین سازد. پس از وزیر شدن محمد بن بقیه، او نیز به امید موصل، همین راه را در تشویق بختیار پیمود.

گزارش انگیزه آن:

نامه‌هایی از ابو تغلب همراه علی بن عمرو دبیر و وزیر ابو تغلب برای ابن بقیه رسید، كه در آنها خطاب به ابن بقیه، به سبب پیشینه پست زندگی كه در دیده مردم داشت، با القابی پائین‌تر از وزیران پیشین نوشته شده بود. ابو تغلب نخواسته بود او را با القاب بزرگ بخواند. ابن بقیه خشمگین شده، به علی ابن عمرو و فرمانروایش ابو تغلب ناسزا گفت و تهدید به آمدن كرد. هر چند [این
ص: 379
اهانت] در نامه بعد با القاب بهتر جبران شد، ابن بقیه از اندیشه خویش بازگشت.
بختیار نیز به همان دلیل یاد شده، رفتن به موصل را می‌خواست.
ابو مظفر حمدان و ابو طاهر ابراهیم دو پسر ناصر الدوله [حمدانی] در بغداد بودند [1]. ابو تغلب، كه به آشتی با برادرش ابراهیم امیدوار بود و به حمدان به سبب كینه ریشه‌دار، چنین امیدی نداشت، نامه‌ای به ابراهیم نوشته، او را به بریدن از حمدان تشویق كرد، یك كوتاهی بختیار از مهمان‌نوازی نیز بدان كمك كرد. ابراهیم كه می‌دید روزگار برادرانی كه با ابو تغلب هستند خوبتر است، به او نوشت كه:
می‌آیم. و خواستار چند سوار عرب برای همراهی شد، ایشان تا نزدیك بغداد در سوی بیابان آمدند، ابراهیم برادر دیگر خود ذو القرنین [2] را كه در دست معز الدوله و سپس در دست بختیار گروگان بود، شبانه از زندان بیرون آورده گریختند. بامدادان بختیار آگاه شد ولی چاره‌ای نداشت، این را بهانه آشكار برای رفتن به موصل نهاد، ولی در درون انگیزه همان بود* كه من گفتم. حمدان پسر ناصر الدوله تشویق كننده‌ترین كسان برای رفتن بدان سو بود، زیرا می‌خواست از [برادرش] ابو تغلب انتقام گیرد. بختیار پس از فرار ابراهیم، حمدان را سوگند داد [3] كه در نیكخواهی او پایدار باشد. بختیار و سبكتكین پرده‌دار و محمد بن بقیه پس از گرفتن تصمیم در ماه ربیع اول سال سیصد و شصت و سه [به سوی موصل] بیرون شدند.

گزارش این سفر و پایان آن:

قرار بر این شد كه سبكتكین در كرانه خاوری پیشاپیش و بختیار دنبال وی با فاصله یك منزل بروند، پس چون به تكریت برسند بختیار از آب گذشته در كرانه باختری برود، و سبكتكین همچنان در كرانه خاوری برود و چنین كردند. پس بختیار
______________________________
[ (1-)]M : پناهنده بودند.- خ 6: 370.
[ (2-)] ابو مطاع وجیه الدوله پسر ناصر الدوله، در سال 401 از سوی حاكم بامر اللّه فرمانروای [گنوسیست] مصر فرماندار دمشق شد (تاریخ ابن قلانسی- ص 69).
[ (3-)]M : متن: «فأستحلفه بختیار بغموس الایمان.» برای غموص با صاد و سین. ن. ك خ 6: 363.
ص: 380
زودتر از سبكتكین، هنگامی به موصل رسید كه ابو تغلب آنرا از هر گونه خواربار تهی كرده، همه دبیران و كارآمدان آن را به «سنجار» برده بود. ابو تغلب از سنجار به همان كرانه باختر به سوی مدینة السلام بازگشت. سبكتكین با تظاهر به كار گذرانیدن كشتیها از آب در «حدیثه» بماند. چون خبر پایین آمدن ابو تغلب به سوی بغداد به بختیار رسید، به سبكتكین دستور نوشت كه از خاور به باختر دجله گذرد و به دنبال ابو تغلب به پائین برود و بخشی از سپاه را نزد او فرستاد، و همچنین حمدان پسر ناصر الدوله را با بیشتر سپاه. سپس محمد بن بقیه را با طیارها و زبزب‌ها [1] به بغداد بازگردانید* و محمد بن احمد جرجرایی را بجای وی نزد خود نگاه داشت.
ابو تغلب كه جلو افتاده بود به دیهی به نام «فارسیه» كنار نهر دجیل در سه فرسنگی بغداد رسیده اردو زد و با مردم روستاها خوشرفتاری كرد و برای هر چیز كه می‌خرید بهای بسیار می‌داد، دادگری و انصاف نشان داد. پیشاهنگان او به بغداد رفت و آمد می‌كردند. گروهی مردم نادان و اوباش به پیشواز او آمده خوش آمد می‌گفتند.
ابو اسحاق [2] پسر معز الدوله كه جانشین برادرش بختیار [در بغداد] بود به باب شماسیه درآمد. مطیع للّه و مادر بختیار و زنان دربار و كودكانشان به كاخی رفتند كه معز الدوله در باب الشماسیه ساخته بود [3] و در آنجا بست نشستند. ابو اسحاق در آنجا پلی بر دجله كشید، و بخشی از سپاه را از آنجا گذرانده، چنان وانمود كه اندیشه پایداری و جنگ دارد ولی این تنها نمایش بود، تا سبكتكین پرده‌دار بازگردد. پس محمد بن بقیه پیش از او با ابزار دریایی فرا رسید. ابو اسحاق نیرو یافت، بخش كرانه باختری بغداد به آشوب گرائید، توده مردم مسلح شده آماده جنگ و دست درازی شدند، بازرگانان پنهان شده، بازارها بسته شد، مردم دوراندیش از بخش باختری به خاوری
______________________________
[ (1-)]M : طیار» و «زبزب» دو گونه قایق بوده كه در آب راه‌های عراق و خوزستان به كار می‌رفته است. ن. ك خ 5: 59.
[ (2-)]M : عمدة الدوله. خ 6: 395.
[ (3-)] خ 6: 242.
ص: 381
جابجا می‌شدند، سبكتكین به دیه «اوانا» رو به روی «عكبرا» فرود آمد. ابو تغلب از همانجا كه رسیده بود به سوی سبكتكین برگشت و در دیهی به فاصله نیم فرسنگی او فرود آمد*. دو لشكر رده‌بندی كرده، پیشتازان ایشان و طوایفی از عرب به زد و خورد پرداختند و چون دو سپاه همپایه بودند به آشتی گراییدند.

دیدار دو سردار جنگ، سبكتكین و ابو تغلب و توطئه علیه بختیار و ترفندی كه سبكتكین آنرا به پایان نرسانید و از دست برفت:

میان ابو تغلب و سبكتكین همآهنگی پنهانی پدید آمد كه در آشكار با یك دیگر مخالف باشند، تا سبكتكین بتواند خلیفه و مادر بختیار و خانواده‌اش و محمد بن بقیه را دستگیر كند و سپس سركشی خود را اعلام نماید و به بغداد بیاید و ابو تغلب به موصل رود و كار بختیار را كه با گروهی اندك بود پایان دهد و دولت او را واژگون سازد. سبكتكین از بدنامی و بدفرجامی ترسید، به خانواده مولای خود و به خلیفه دست درازی نكرد. از سوی دیگر محمد بن بقیه، از بغداد به سوی سبكتكین رفته، او را دید، و با پیكهای ابو تغلب گرد هم آمدند، و قرار شد آشتی با همان مبلغ پیشین باشد، با افزایش هزار كر گندم در سال، و اینكه ابو تغلب سه هزار كر گندم برای هزینه این سفر به بختیار بدهد. ابو تغلب به قصد بختیار كه اندكی سپاهی همراه داشت به سوی موصل بازگشت، همه كس دانست كه رفتن ابو تغلب به سوی سبكتكین با اطمینان از او بود، كه نخواهد جنگید. پس همه آن زد و خوردها كه میان پیشاهنگان دو طرف رخ داد ساختگی بوده است.
سبكتكین و همه سپاه وارد بغداد شدند و بختیار سالم جست. تازه اعتراض محمد بن بقیه بلند شد و از سبكتكین خواستار شد، تا از همان راه كه آمده به كمك فرمانروایش بختیار بازگردد. سبكتكین به بهانه آنكه مردان او آمادگی برای بازگشت دوباره ندارند، سستی نمود، سپس با اندیشه در فرآیند كار، پس از دست به دست كردنها، به راه افتاد. ولی همه فهمیدند كه چه می‌خواست بكند و نكرد. و اگر می‌كرد فرصتی شگفت‌انگیز بود كه هیچ چیز مانع پیاده شدن نقشه یاد شده
ص: 382
نمی‌بود. سبكتكین و ابن بقیه و دیگر سپاهیان به سوی بالا [شمال] به راه افتادند.
بختیار، هنگامی كه از بازگشت ابو تغلب به سوی خود آگاه شد بسیار ترسید و سرداران سپاهیان خود را كه پخش كرده بود گرد آورده، در جایی به نام «دیر اعلی» بیرون موصل رده‌بندی كرد. ابو تغلب نیز نزدیك شده در پایین «حصبا» به حالت آماده‌باش فرود آمد، جدایی میان ایشان جز در ازای قصبه موصل نبود. ولی هر یك از برخورد با دیگری و زد و خورد، خودداری كرد، ولی برتری سپاه ابو تغلب به سبب فزونی و جانبداری مردم موصل آشكارتر بود.
مردم به میانجی‌گری برخاسته، برای جلوگیری از خونریزی و اجرای سازش نامه امضاء شده كه یاد كردیم به كوشش پرداختند. این بار ابو تغلب سر باز زده، خواستار كاهش بدهی‌ها و سپردن همسرش كه دختر بختیار [1] باشد به او، و دادن یك لقب سلطنتی به خود شد. بختیار از ترس رو به رو شدن با وی همه را پذیرفت. برای حمدان [برادر ابو تغلب] كه به بغداد پناه برده بود [2] و پس دادن دیه‌های ملك او* با غلاتش و دژ ویژه او «ماردین»، نیز گفتگو شد. این دژ به تنهائی از روزگار پدر ایشان [ناصر الدوله] به حمدان واگذار شده بود، او برادر مادری [2] خود و چند یار وفادار را در آنجا گمارد، ابو تغلب با ترفندی كه زد، آن برادر را فریفته، با پرداخت پولی دژ را خائنانه گرفته بود. ولی ابو تغلب در گفتگوهای آشتی زیر بار این سخنان نرفته، هیچ شرطی به سود حمدان نپذیرفت. چون حمدان در بغداد نزد سبكتكین و دور از گفتگوها بود، بختیار نتوانست به خوبی از او دفاع كند، زیرا خواسته بختیار جان بدر بردن از دست ابو تغلب بود. پس به جایی به نام «قرن الآئل» كه در پنج فرسنگی اردوگاه او در كنار موصل بود، برفت. و این پس از سوگندها بود كه هر دو
______________________________
[ (1-)] خ 6: 359 و 406.
[ (2-)] ابو تغلب و ابو البركات و جمیله فرزندان ناصر الدوله از مادری كرد نژاد بنام فاطمه دختر احمد بودند (خ 6: 324) كه دژهای «اردمشت» و «كیفا» و ... در خاور دجله را به ایشان داده بود (خ 6: 495).
ص: 383
طرف در برابر ابو احمد موسوی [1] و گروهی از سفیران [2] یاد كردند. پس بختیار به سوی «حدیثه» پایین آمد و مردم موصل، نفرین به دنبالش می‌فرستادند. یارانش را دنبال كرده می‌زدند. زیرا كه محمد بن احمد جرجرایی جانشین محمد بن بقیه به ایشان ستمها كرده بود. آری بازگشت بختیار به صورت فرار آشكار بود. پس همینكه به پایین رفت، ابو تغلب به موصل درآمد، و كسانی از یارانش و موصلیان را كه گرایش به بختیار نشان داده بودند دستگیر ساخته كور كرد. یك مرد عقیلی را نیز به نام ابن عجاج، كه از سپاه او به بختیار پناهنده شده بود، و به امید سازشی كه رخ داده بود از شهر بیرون نرفته بود، گرفته گردن زد.
چون سبكتكین و محمد بن بقیه و حمدان و سپاه رسیدند و با بختیار گرد آمدند، حمدان با بیرون ماندن از قرارداد آشتی بیمناك بود، محمد بن بقیه از بازگشت آن چنانی بختیار خشمگین بود. پس همگی هماهنگ شدند، كه گردن زدن عقیلی و كور كردن یاران* و زدن موصلیان وابسته بختیار را بهانه‌ای برای بازگشت و دلیل پیمان شكنی ابو تغلب گیرند. پس با همه سپاه به سوی موصل روانه شدند، ابو تغلب گریخته به جایی به نام «تل اعفر» رفته نامه‌ای همراه دبیرش ابو الحسن علی بن عمرو بن میمون برای بختیار فرستاده، از پیمان‌شكنی گله گذاری كرده، خیانت به وی نسبت داد. محمد بن بقیه پیك را گرفته سرزنش و زندانی كرده، همان دلیلهای بالا را برایش گفت. آن پیك، كشتن و كور كردن را بی‌دستور ابو تغلب و كار غلامان شمرد.
پس از گفتگوها، بنا شد، پیمان آشتی تكمیل شود، پس [3]:
(الف) غله را ارزشیابی كرده به پول برگردانیده، آنچه را بختیار پیشاپیش
______________________________
[ (1-)]M : نقیب طالبیان بنابر اصول سیاست هاشمی- خ 6: 325.
[ (2-)]M . متن: «جماعة من السفراء» گروهی از میانجی‌ها كه آن دو را به هم نزدیك كرده بودند.
[ (3-)]M : شماره‌بندی پنج بند (الف- ه-) از ترجمان است و در متن عربی همه به دنبال یك دیگر آمده است.
ص: 384
از موصل و بخشهایش برده بود از آن كاستند و بازمانده را به نقد و نسیه بخشبندی كردند.
(ب) آنكه روستاهای ویژه حمدان، بجز دژ «ماردین» و آنچه از آنها گرفته شده، یا برداشت شده بود آزاد گردد.
(ج) اینكه كشندگان عقیلی و كور كنندگان یاران بختیار را به نزد او بفرستد، تا دستور وی درباره ایشان اجرا شود. ابو تغلب همگی آنان را با اطمینان به سلامتی گسیل داشت، زیرا همه می‌دانستند كه اینان مأمورانی بیش نبوده‌اند، بختیار نیز همه را بخشود.
(د) اینكه به ابو تغلب لقبی [سلطنتی] داده شود.
(ه) همسرش [دختر بختیار] را به خانه او بیاورند. پیمان و سوگندهای دو سو از سر گرفته شد. بختیار بازگشت و به شكار پرداخت و در دهم رجب این سال [363 ه-.] به مدینة السلام [بغداد] درآمد، دبیر ابو تغلب نیز فرا رسید، بختیار وعده‌ها را انجام داد و از مطیع للّه برای او لقب خواست و لقب «عدة الدوله» بدو داده و برایش فرستاده شد. خلعتهای سلطنتی و همسرش را نیز زود فرستادند [1] تا پول را زودتر بفرستد.
در این سال محمد بن احمد جرجرایی، زیر شكنجه، برای به دست آوردن دارایی او، كشته شد.

گزارش انگیزه آن:

ابن بقیه از هیچ متهم نمی‌گذشت، به هر كس بدگمان می‌شد، و گاه پیش از بدگمانی و اندیشه و اثبات، می‌كشت. گروهی خودكفا و دارندگان هنر دبیری را
______________________________
[ (1-)] اینجا به درستی آشكار می‌شود كه لقب «عدة الدوله» برای ابو تغلب به سال 363 ه-.
صادر شده است، نه سال 360 ه-. كه در خ 6: 359 آمده است، ولی معلوم نیست دختر بختیار كه در سال 360 ه-. بگفته صاحب تكمله (پانوشت خ 6: 359) سه ساله بود، چگونه در 363 به خانه شوهر رفته است. گویی دیدگاه گروگان‌گیری بیش از همسری بوده است.
ص: 385
به گمان این كه شایسته جانشینی شوند، نابود كرد. هنگامی كه او به وزارت نشست، علی ابن حسین شیرازی مشهور به ابو القاسم مشرف فرماندار بصره بود و او را دشمن می‌داشت، زیرا كه او را خودكفا می‌دانست، پس در اندیشه دستگیری و نابود كردن او شد، تا دارائیش را بستاند، ولی نقشه پس افتاد، تا او از سفر موصل بازگشت.
سپس تصمیم گرفت محمد بن احمد جرجرایی را برای این كار بفرستد، تا او را نیز از پایتخت دور كرده باشد. زیرا به سبب برتری در دبیری كه بر ابن بقیه داشت به بختیار نزدیك شده بود، و با تحفه قهرمانه [1] بختیار پیمان داشت كه از وی سخت پشتیبانی می‌نمود. [امتیاز دیگر آنكه [2]] جرجرایی به فارسی سخن می‌گفت، و ابن بقیه هیچ از آن نمی‌دانست. [جرجرایی] با این امتیازها بر ابن بقیه برتری یافته گاهی دستور او را نیز سبك می‌گرفت. [ابن بقیه] شنیده بود كه در روزگاری كه [جرجرایی] به جای او در موصل كار می‌كرد شایستگی خود را به بختیار نشان داده و به همین سبب می‌خواست او را از پایتخت دور سازد، پس [بهتر دید كه] او را برای دستگیری علی ابن حسین [مشرف فرماندار] و اداره كارهای او به بصره فرستد. ولی چون با او در میان نهاد نپسندید و با بدبینی برداشت كرد و كوشید* تا خود را رها سازد، ولی پذیرفته نشد، پس با دلخوری از یك دیگر جدا شدند و [جرجرایی] به پایین رفت.
اگر او كارگزاری بصره را پذیرفته بود، ابن بقیه كار را بدینجا نمی‌كشانید، ولی چون دید او جز ماندن در پایتخت و دنبال كردن خواست خود راهی نمی‌پذیرد، بدگمانی او افزایش یافت.
ابن بقیه دوستی در بصره داشت به نام عبد العزیز بن محمد كراعی كه از پستهای
______________________________
[ (1-)]M : برای شناخت معنی قهرمانگی و نام چند تن از قهرمانه‌های دوران عباسی- خ 6: 112. ص 110.
[ (2-)]M : دانا بودن به زبان فارسی و چیرگی بر ادبیات آن در بغداد در دوران آل بویه، برای رسیدن به وزارت، یك امتیاز به شمار بود. ما پیش ازین در خ 6: 165- 166 نیز مانند آن را درباره مهلبی وزیر معز الدوله دیدیم.
ص: 386
روزگار بود، و با روی كار آمدن ابن بقیه بالا آمده بود. [ابن بقیه] از پیش به او نامه نوشته دستور داده بود، علی بن حسین را دستگیر كند. در این هنگام جرجرایی نیز با دستور به پایین [بصره] آمد كه دارایی او را مصادره كند و كسی را بر جای او به كارگزاری یا ضمانت بصره بگمارد و [به بغداد] بازگردد. پس چون در بصره با علی ابن حسین [مشرف كارگزار] گفتگو كرد، او با افزایش خراج بصره موافقت نمود.
پس بی‌اجازه محمد بن بقیه همو را به كارگزاری بازگردانید و پیمان نوین با او بست و در نامه‌ای [به محمد بن بقیه وزیر در بغداد] نوشت كه چون این راه درست بود انجام دادم و به بغداد خواهم آمد. ابن بقیه خشمگین شده، كار جرجرایی را نافرمانی و برای ماندن در پایتخت [و همچشمی با او] دانسته به عبد العزیز بن محمد كراعی دستور نوشت كه جرجرایی و علی بن حسین را دستگیر كند و او چنین كرد.
علی بن حسین را پس از بازجویی‌ها آزاد و به كارش بازگردانید. از جرجرایی نیز دستنوشت بر بدهی سنگین گرفت، كه پاره‌یی از آن را در بصره پرداخت و برای بازمانده پذیرفت كه او را به بغداد ببرند، تا در آنجا كه زادگاه اوست به كمك دوستان تهیه كند. مقصود او رسیدن به پناه قهرمانه [تحفه] بود. ولی محمد بن بقیه پیشدستی نموده جرجرایی را به پنجاه هزار درم از قهرمانه خریداری كرده، دست آن زن را از پشت این مرد برداشت، پس دستور داد او را از بصره آورده به كارگزار واسط ابو غالب محمد بن احمد صریفینی تحویل دهند، تا او خود به واسط آید و كاری بكند كه بازخواست كننده‌اش خدا باشد. ابو غالب، جرجرایی را گرفت و چند روز نگاه داشت و سپس اعلام كرد كه بیمار شد و درگذشت. حساب همگی نیز با خداوند دادگر است.
آشوب تركان در اهواز نیز امسال آغاز شد و گسترش یافته به همه عراق رسید.

انگیزه این آشوب:

بی‌پولی و كش رفتن مردان از كار، روز به روز افزون می‌گشت و زندگی را بر بختیار تنگ‌تر می‌نمود. وزیرانش با ترفند نیز از درآوردن مال در می‌ماندند و
ص: 387
راه درست را نمی‌یافتند، به هر امیدواری رو می‌آوردند نا امید می‌شدند، به هر دشمن یورش می‌بردند، شكست می‌خوردند و برمی‌گشتند، زیرا ایشان ساختمان را بر روی پایه‌های نااستوار می‌نهادند، كه ویران شدن آن به درازا نمی‌كشید، و راه را بر ایشان می‌بست. بختیار و محمد بن بقیه هنگامی كه نومیدانه از موصل برگشتند، بر آن شدند به اهواز بروند، تا با لخت كردن بختكین آزاد رویه [1] و برداشتن او از فرمانداری و بیچاره كردن او، جدا كردن تركان از سبكتكین، و كاستن از شمار تركان در بغداد* با ترفندی از راه دور خود را از شر او رها سازند و با دارایی و املاك او گشایشی در كار خود بدهند. پس [با این اندیشه] در شعبان 363 ه-. به سوی اهواز به پایین آمدند. همینكه به واسط رسیدند، بختكین سیصد هزار درم برای ایشان فرستاد، سپس به اهواز آمدند، در آنجا نیز او آنچه شایسته یك فرماندار در برابر فرمانروا است انجام داد. او خود را برای حساب‌رسی فرمانبردار نشان داد. ولی چند روزی نگذشت كه آشوب ترك و دیلم برای یك پدیده ناچیز برپا شد، در صورتی كه جلوگیری از آن، پیش از گسترش یافتن، شدنی بود. ولی ایشان آنرا برای پیاده كردن نقشه خود [ضد سبكتكین] بهانه ساخته، به گونه‌یی نادرست، بی‌باكانه به كار بستند.

اشتباهی بزرگ در نقشه كه آنرا بر ضد بختیار برگردانید:

بختیار مادر و برادران و فرزندان و زنان و گنجینه‌ها و بیشتر جنگ‌افزار و بخشی از اسبان خود را در بغداد در اختیار سبكتكین، دشمنی كه در كار براندازی او بود و به آشكار كردن دشمنی نزدیك می‌شد، بنهاده، سپس [در اهواز] با بهانه‌جویی از تركان پیرامن خود و سر به سر گذاردن، ایشان را به دشمنی برانگیخت. با این رفتار سبكتكین را نیز از نقشه آگاه كرد.
آشفتگی از آنجا آغاز شد كه جوانی از تركان در «سوق الاهواز»، در همسایگی خانه یك دیلم فرود آمد، كه مقداری خشت بر در آن خانه چیده می‌بود. چون غلام
______________________________
[ (1-)]M : فرماندار اهواز خ 6: 333/ 365.
ص: 388
خانه خدا خواست برای ساختن یك انبار علوفه و چارپایانش خشتها را ببرد، غلام ترك جلوگیری كرد* كه به كشاكش انجامید. كدخدای ترك به كمك غلام درآمد و كدخدای دیلمی نیز به كمك غلام خویش برآمده، بر ترك چیره شده به او دست‌درازی كردند. ترك سوار شده، تركان دیگر را به یاری خواند، ایشان نیز بر ضد دیلمیان به خروش آمدند، دیلمیان جنگ افزار برگرفته، به در خانه بختیار آمدند. جلو خانه او میدانی گشاده بود، كه یك سردار ترك به سبب كمبود خانه در شهر، خرگاه خود در آن زده بود. پس دور خرگاه او را در حالی كه مست بود گرفتند. او پس از شنیدن سر و صدا سوار شده خواست به یاران خود پیوندد، كه یك دیلمی راه بر او ببست و افسار اسب او را بگرفت، پس چون زره نداشت از زخمی كشته شد و آشوب بالا گرفت.
تركان به خونخواهی برخاسته با فلاخن [1] بر دیلمیان تاختند، یكی را كشته، چند تن زخمی كردند. پس همگی از شهر به بیابان رفته غلامان و پیروانشان نیز بدیشان پیوستند. سرداران بزرگ ایشان در خانه‌ها ماندند تا از آشوب دوری جسته، خود را فرمانبردار جلوه دهند. بختیار نیز برای فرونشاندن آشوب كوشید ولی چون بالا گرفته بود كاری از پیش نبرد. پس سران دیلمی را بخواست و رایزنی نمود، ایشان چون از رای او درباره سبكتكین پرده‌دار و تركان آگاه بودند گفتند: این گزارش پخش شده، تو خود آگاه‌تر از مایی كه بر دلت چه نشسته است بهتر آنست همه سران ترك را دستگیر كنی و این استان را كه در چنگ بختكین بود به دست‌گیری، سپس به بغداد شوی و سبكتكین را بركنی، و از او و تركانش آسوده شوی. بختیار كه دهان‌بین، زودباور بود، سخن دروغ‌گو را نیز می‌شنید، این رای را پذیرفته، بختكین آزاد رویه، سهل بن بشر دبیر او، سباشی خوارزمی، بكتیجور [2] را كه از سبكتكین پرده‌دار پشتیبانی می‌كرد از خانه خوانده، دستگیر و زنجیر كرد، بر اقطاع‌های سبكتكین در اهواز دست نهاده، كارگزارانش را بیرون راند، به بصره دستور نوشت
______________________________
[ (1-)] متن: نشاب.
[ (2-)] بكتیجور خ 6: 359 در زناشوئی گروهی ترك و دیلم، با سالار پسر بختیار پیوند كرده بود.
ص: 389
كه تركان را بخوانند و بزنند. پس اموال و خانه‌های ایشان چپاول شد و از آنجا گریختند.

ترفندی كه بختیار زد و ناتمام بماند:

میان بختیار و مادرش قرار بر این شده بود كه چون بختیار از بغداد به اهواز رفت و شمار تركان پیرامن سبكتكین كاسته شد، خبر مرگ بختیار را پخش كنند، تا چون سبكتكین برای گفتن سر سلامتی به خانه مادر و برادرش رود، ایشان در همانجا او را دستگیر كنند. پس در همان ساعت كه [در اهواز] سران ترك را دستگیر كرده، دستور اجرای نقشه را با كبوتر به ایشان رسانید، ایشان نیز خبر مرگ او را پخش كردند.
ایشان گمان می‌كردند كه سبكتكین از آمدن به سوگواری تأخیر نخواهد كرد، ولی او پخته‌تر از آن بود كه برود و اگر می‌رفت نیز بی‌پشتیبان نمی‌رفت. او چهارصد غلام در خانه داشت، غیر از پیروان او و دیلمیانی كه زیر پرچم او بودند، جز پرده‌دارانش كه هر یك چندین گماشته داشتند این نقشه بختیار از بیخ نابخردانه و شكست‌پذیر می‌بود، سبكتكین به فرستادن پیام و پرسش از درستی گزارش بسنده كرده، سوار نشد تا پیكهای یاران او گزارش راستین رویداد را رسانیدند. پس تركان ساكن بغداد را گرد آورده گزارش آنچه بر سر یارانشان آمده بود برخوانده گفت:
پرده رودربایستی پاره شد، خون ایشان هدر دانسته شده است. تركان از وی خواستند كه به فرمانروایی نشیند تا از او پیروی كنند، او نپذیرفت و برای ابو اسحاق [1] ابن معز الدوله پیام فرستاد كه پیوند او با برادرش بختیار چنان گسیخته شده كه پیوندپذیر نیست، بیشتر سپاه از او بیزارند، چون من خوش ندارم كه از سروران خود هر چند مرا وازنند و برانند، سرپیچی كنم، پس با تو پیمان می‌بندم، كه تركان را پیرو تو سازم، دیلمیان را از گرد بختیار به سوی تو آورم، تا رو به راه شدن كارها از تو نگاهداری كنم.
______________________________
[ (1-)]M : عمدة الدوله- خ 6: 395.
ص: 390

گزارش شكست این نقشه و بالا گرفتن آشوب:

ابو اسحاق پسر معز الدوله پیشنهاد سبكتكین را پذیرفت، ولی چون دانست كه بختیار باید، یا در خانه نشیند و زندگانی او تأمین شود، یا به نزد عمویش ركن الدوله رود، داستان را با مادر در میان نهاد، او از ترس آنكه مبادا به مرگ یكی از دو فرزندش بینجامد وی را منع كرد. دیلمیان بغداد نزد مادر رفته او را تشویق كردند كه به تنهایی با سبكتكین و تركان بجنگد. مادر ایشان را با جنگ افزار در خانه‌اش گرد آورد. سبكتكین كه پیمان خود را با [ابو اسحاق] ابراهیم شكسته دید، در روز آدینه هشتم ذی قعده، با همه تركان سوار شده جنگ را آغاز كرد، پس از دو روز جنگ پی در پی، در سومین روز پیرامن خانه مادر را به آتش كشیده آنرا در میان گرفت و چون خواربار ایشان پایان یافت ابراهیم و مادرش و ابو طاهر [1] و همراهان تسلیم شده، درخواست رفتن به واسط نمودند. تا بر خانواده و فرزندان سرور خود گستاخی نكرده باشد. او نیز شرمگینانه [2] پذیرفت. پس همگی سوار «حدیدی» [3] [به سوی واسط] سرازیر شدند. دیلمیان پراكندند، برخی نیز به نزد بختیار رفته و پاره‌ای به سبكتكین پیوستند.
مطیع للّه نیز با «حدیدی» كه از آغاز آشوب برای خود آماده كرده بود، همراه دیگران سوار شده به پایین رفت. ولی سبكتكین چند زبزب [4] به دنبال او فرستاده او را به خانه‌اش برگردانیده، محترمانه نگهبانی بر او گمارد. پس بر همه دارایی بختیار در مدینة السلام و جنگ افزارها و چارپایان و اثاثیه و خانه‌های او دست گذارد.
تركان خانه‌های دیلمیان را گرفته به خانواده‌ها دست درازی كرده، پس‌اندازها و وسایل ایشان را گرفتند. سنیان [5] نیز به پشتیبانی از تركان برخاسته، سبكتكین ایشان را
______________________________
[ (1-)]M : ابو طاهر پسر معز الدوله است كه در 367 ه-. كشته شد (خ 6: 487).
[ (2-)]M : متن: «فأستحیا و تذمم» مشكویه می‌كوشد سبكتكین را مردی باوفا جلوه دهد.
[ (3، 4-)]M : دو گونه قایق رودخانه پیما- پانوشت خ 5: 59.
[ (5-)]M : متن: «و ثارت العامة من اهل السنة ...».
ص: 391
گروه‌بندی كرده، «سرگرد» ها و پس از ایشان «استوار» ها و سپس «گروهبان» ها [1] را مرتب كرد و خلعت داده بر چارپا سوار كرد و به صورت یك لشكر آماده درآورد.

بركناری مطیع و دادن خلافت به پسرش:

اشاره

مطیع گرفتار فلج شده بود و آنرا پنهان می‌داشت. چون سبكتكین آگاه شد از او خواست تا كار [خلافت] را به پسرش طایع للّه بسپارد، او نیز پذیرفته، در عهدنامه‌ای در چهارشنبه سیزدهم ذی قعده 363 ه-. از خلافت كنار رفت و بر آن گواه گرفت [2].

آشوبهای هیجان‌انگیز توده‌ها كه به ویرانی بغداد انجامید

چون عامه كه به سنیان معروفند [3] به پشتیبانی از سبكتكین گروه‌بندی شدند، شیعیان نیز همدست شده، دو گروه رو در رو گشتند، چون شمار شیعیان كمتر بود، در خانه‌های «كرخ» در كرانه باختری متحصن شدند. جنگ ادامه یافت، خونها بریخت، به ناموسها دست درازی شد، «كرخ» برای بار دوم به آتش كشیده شد. این آتش‌سوزی «كرخ» از آتش‌سوزی نخستین [4] در روزگار وزارت ابو الفضل، سخت‌تر بود، بازرگانان بینوا شدند، عیاران به نام نگهبانی كه بازرگانان بدان نیاز داشتند، بر دارایی، كالاها، خانه و خانواده ایشان چیره شدند. هر گروه از ایشان كه نگهبانی جایی را به دست می‌گرفت، بر گروه نگهبان جای دیگر یورش می‌برد. نظم شهر بر هم خورد، نیروی دولت زبون گشت. تعصب مذهبی آن دو گروه به صورت تعصب سیاسی آشكار شد، زیرا شیعیان طرفدار بختیار و دیلمیان بودند و سنیان به پشتیبانی
______________________________
[ (1-)]M . متن: «فقود القواد و عرف العرفاء و نقب النقباء» كه «عریف» را به جای «حاجب» در خ 6: 229 و 301 نهاده است.
[ (2-)] ذهبی تركمن در تاریخ اسلام آورد: ابو منصور بن عبد العزیز عكبری گفت: مطیع للّه پس از بركناری از خلافت به «الشیخ الفاضل» خوانده می‌شد.
[ (3-)]M : متن: «العامة الذین ... و هم الفرقة المعروفة بالسنة ...».
[ (4-)] خ 6: 391.
ص: 392
سبكتكین و تركان برخاستند.

فرجام كار بختیار در اهواز:

بختیار بر اقطاعهای تركان دست انداخت، پس انداز بختكین آزاد رویه را در جندیشاپور بگرفت. تركان شورشی بیرون اهواز گرد آمده برخی به نزد سبكتكین رفته برخی را بختیار بسوی خود بازگردانید.

انگیزه‌ای كه بختیار را به آشتی پس از خشونت با تركان وادار كرد:

غلامان سرایی بختیار نیز بیمناك شده به خروش آمده بودند، تركان گریخته از بصره، نیز گله‌مندانه به او پرخاش می‌كردند، كه چرا بی‌گناه با ایشان چنین كرده است؟ دیلمیان می‌گفتند: ما برای جنگ به سواران و تركان نیازمندیم. بختیار دو دل ماند و سپس تصمیم گرفت، كه «بختكین آزاد رویه» را آزاد كرده بر جای سبكتكین بگمارد و «بزرگ پرده‌داران» [1] لقب دهد. او گمان می‌كرد، تركان سبكتكین را رها كرده دور او می‌آیند، به بصره دستور نوشت كه به تركان امان دهند و آنرا جار زنند، هر چه از ایشان گرفته شده پس دهند. سباشی خوارزمی را آزاد كرد و بكتیجور را برای پیوندی [2] كه با سبكتكین داشت در زندان نگاه داشت. چون گزارش رسیدن مادر و برادران و خانواده و پایین آمدن ایشان به «واسط» به بختیار رسید بدان سو شتافت.
بختیار به دو بارگاه فارس و ری شكایتنامه فرستاد و كمك خواست، و هر چه آشوب بالا می‌گرفت خواهش او افزایش می‌یافت. او نامه‌ای نیز به ابو تغلب بن حمدان [3] نوشته خواستار سپاه و كمك او شد. خود نیز بر آن شد كه به عمران بن شاهین [4]
______________________________
[ (1-)]M : متن: حاجب الحجاب گویی از روی واژه «قاضی القضاة» ساخته شده باشد.
[ (2-)]M : متن: لمصاهرته سبكتكین، كه آشكار نیست كدام سو، دهنده یا گیرنده دختر بوده است. بكتیجور با سالار پسر بختیار نیز چنین پیوندی دارد (خ 6: 359).
[ (3-)]M : داماد بختیار (خ 6: 404) و فرمانروای موصل.
[ (4-)] كه بختیار بر او یورش برد و نتوانست كاری انجام دهد- خ 6: 377.
ص: 393
پناه برد.
او خلعت و اسبی زرینه زین، با فرمان بخشیدن «آشتی بها» كه بر آن سازش شده بود و خواستگاری یكی از دختران [عمران] برایش فرستاد و خواهش نمود كه لشكری به كمك او در جنگ با تركان بفرستد. پیام را به وسیله یكی از پرده‌داران به نام ابراهیم بن اسماعیل فرستاد كه چون آنرا رسانید، عمران بدو گفت: ای مرد، پیام‌هایی ناجور و ناشایست برای ما آورده‌ای