پاسخ عمران بن شاهین به نامه بختیار، همراه با پیشبینیهایی كه درست آمد:
«اینكه بدهی ما را بخشوده است منتی ندارد، زیرا ما از پوچ شدن آن آگاهی داشتیم ولی آنرا میپذیریم. اینكه پیوند را با ما خواسته است، من مردی هستم كه با هیچ كس وصلت نمیكنم مگر آنكه پسران از من و دختر از او باشند. طالبیان نیز از من دختر خواستند، با آنكه ایشان سروران ما هستند [1]، من هیچ یك را نپذیرفتم.
زیرا كه دلم نمیپذیرد، و پسر برادرانم را برای دخترانم شایستهتر میدانم. ولی اگر پیوند را از گونه دیگر بخواهد آمادهام. اینكه خلعت و اسب فرستاده است، نیز من نه پوشاك شما میپوشم و نه بر اسب سوار شوم. چارپایان من این قایقها هستند ولی پسرم ابو محمد آنها را میپذیرد، و پس نمیدهد. لشكر نیز نمیتوانم بفرستم، زیرا مردان من در آمیزش با شما آرامش ندارند، چونكه در سالهای گذشته، بسیاری از مردان شما را در جنگها كشتهاند. سپس به پیك گفت، به او بگو: شایسته است سنگینتر و آرامتر باشی! این اندازه سبكی و بچگی مكن! تو به جنگ من آمدی و شكست خورده گریختی و به اهواز رفتی، از آنجا نیز اكنون گریزان، بدین آشفتگی آمدهای من آن میبینم كه كار تو بدانجا كشد كه بیایی و به من پناهنده شوی و نزد من بمانی. آنگاه به تو یادآوری خواهم نمود، و خواهی دانست كه من، بر خلاف
______________________________
[ (1-)]M : این نشانی از نفوذ گنوسیسم اسلامی در میان نبطیان، مانند دیگر تودههای مردم بومی در سده چهارم است كه بزرگداشت طالبیان را سرپوش نفرت از عباسیان مینهادند.
ص: 394
تو و پدرت كه با من بد رفتار كردید، با تو خوش رفتاری خواهم كرد [1]».
مردم از درستی پیش بینی آفریدهیی چون عمران در شگفت بودند. زیرا فرجام كار بختیار چنان شد كه به او پناه برد و چنانكه خواهم گفت، در آنجا پناهنده بماند.
پاسخ ركن الدوله به شكایتنامه بختیار:
پاسخ ركن الدوله از روی خوش نیتی و دلسوزانه بود كه میگفت:
«شكافی كه رخ داده فراخ است و نیاز به مردان دلسوز و مال و جنگ افزار و فرماندهی و فرمانبری دارد، من پیر شدهام، جنبش و جوش برای من گران است، كارهای بازمانده دارم و كار تو را به فرزندم عضد الدوله واگذاردم كه هر چه وسیله انباشتهام نزد او است و او از سرزمین فارس با لشكری انبوه به سوی تو خواهد شتافت، از نزد من نیز وزیر ابو الفتح [2] پسر ابو الفضل بن عمید به كمك تو خواهد شتافت.» نامه ركن الدوله بر پایه گزارشهایی بود كه پسرش عضد الدوله پی در پی رویدادهای عراق را برای پدر مینوشت و به گرفتن آنجا چشم داشت زیرا از ناشایستگی بختیار و آشفتگی كارها در آنجا، بدرفتاری وزیران، بیآبرو شدن دولت، رواج كلاه گذاریهای قانونی، كج رفتاری مردم، آگاه بود. او از بختیار كینههایی نیز در دل میداشت، از كشاكشها و همچشمیها در پایه و جایگاه كه زمانی میان ایشان گذشته، و جلوگیری بختیار از برخی خواستههای عضد الدوله، چون دفترهایی [3] گرانقدر كه بختیار از دادن آنها بخل میورزید و كنیزكانی هنرمند و زیبا، كه به وی روا نمیداشت، و اسبان تازی كه از خرید آنها جلو میگرفت [4] و میخواست صدور آنها از بیابان ویژه او باشد. اینها در دل عضد الدوله جا كرده بود و
______________________________
[ (1-)]M : پایان نامه عمران شاهین.
[ (2-)]M : ذو الكفایتین (خ 6: 382/ 448).
[ (3-)]M : متن: «دفاتر عزیزة ...» و در خ 6: 268 دارد: «و اشتغل قلبه بدفاتره ...» و در هر دو جا دفتر به معنی كتاب است.
[ (4-)] خ 6: 298.
ص: 395
میخواست آشوب هر چه بیشتر شود تا توان بختیار از میان برود و او بتواند با دارایی و سواران خود كشور او را ضمیمه آنچه خود دارد بسازد. پس در نامهای به پدر خود ركن الدوله نوشت: تو اكنون پیر شده از جنگ بازماندهای، مالی نداری، من چنین و چنان گنجینهها در دژها دارم. او آنچه را داشت و بزرگ بود بزرگتر نمایاند. او در میان پیروانش سیاستمداری، دارای هیبت بود و هوشی سرشار داشت، ولی همه اینها را برای خود بكار میبرد و به پسر عموی خود كمك روا نمیداشت، او را سبكسر ناشایست میشمرد، كه كارها را بیسرپرست نهاده، وزارت را به كسانی داده كه نه سیاست كشورداری درست دانند، نه هنری چشمگیر دارند، نه نامی نیكو در میان مردم! با این همه با او [عضد الدوله] همچشمی دارد و جلو خواستهای او را میگیرد، ارزش یاران وی را كه برای كاری پیش او میروند پایین میآورد. او مانند این سخنان را برای پدرش ركن الدوله با آرایشی دلسوزانه و حمایت از پدر و فداكاری برای او و آمادگی برای خدمت به پسر عمویش [بختیار] مینوشت ولی در دل چنان آشفتگی برای او میخواست كه درست كردن آن از دست هیچكس جز او برنیاید.
پاسخ عضد الدوله به شكایتنامه بختیار:
عضد الدوله كه پدرش ركن الدوله را از جنبیدن بازداشته، خود را نماینده و كارگزار او در این كمك جلوه داده بود، در پاسخ بختیار نوشت: به هر جا كه رسیدهای بایست، تا كار آشفتهتر نشود. از واسط بیرون مشو، تا من برسم و كارها را رو به راه كنم! ولی آن اندازه دست به دست كرد تا تركان و سربازان دیگر [1] كه به ایشان پیوسته بودند، او را در میان گرفته و رنجها دادند و او پایداری كرد، ولی پایداری كسی كه دشمن به او احترام مینهد و ریشهكنی نمیكند. او در میان نخلستان بود كه اسبان ترك جای تاخت نداشتند و یاران دیلمی او با سود بردن از نخلها مانور میدادند.
______________________________
[ (1-)]M : در خ 467- 466 خواهیم دید كه عربهای سنی مضری ضد بختیار و عربهای گنوسیست ربیعه با بختیار همكاری میكنند. تجارب الامم/ ترجمه ج6 396 پاسخ عضد الدوله به شكایتنامه بختیار: ..... ص : 395
ص: 396
گاهی نیز چنین پیش میآمد كه با تركان شمشیر كشیده رو به رو شده، چون دشمن را چیره مییافت به پند و اندرز میپرداخت، نمكشناسی به سروران را دستور خدا و دشمن را نمكپرورده خود و پدرش خوانده با سخنانی دل او را نرم كرده، پرده شرم بر چشمانش میكشید، ترك چیره از وی روگردانیده میرفت و پیش خود میگفت: بگذار سرور من به دست دیگری كشته آید. بختیار مدتی را در گرسنگی، برهنگی، بیسلاحی و ترس از رو به رو شدن با یك نمك ناشناس گذرانید و پی در پی برای عمو و پسر عمویش نامه مینوشت. عضد الدوله نیز نوید آمدن میداد و به انتظار بیچارگی او دست به دست میكرد، ركن الدوله هم ناله میكرد و به پسر دستور شتاب در كمك میداد، تا عضد الدوله ناچار از فارس بیرون آمد. ابو الفتح بن عمید نیز از ری به راه افتاد، ساز و برگ ابو الفتح بن عمید نسبت به آنچه عضد الدوله همراه آورده بود ناچیز بود. ساز و برگ عضد الدوله به سبب كوششی بسیار كه برای بسیج آن كرد چنان انبوه بود كه با كار كسی كه برای كمك پسر عمو برود و اندیشه بازگشت داشته باشد همانندی نداشت. او برای آن میرفت كه بجنگد و بگیرد و بماند! این را همه مردم نیز، از انبوه وسایل چادر و خرگاه ماندگاری كه آورده بود، دانستند.
او در هر شهر فرشهای بسیار و زر و زیور فراهم میكرد كه بنظر نمیرسید برای رفتن به كمك كسی و بازگشتن باشد.
ابو تغلب بن حمدان به نامه بختیار [1] پاسخ پذیرش داده، به زودی برادر خود ابو عبد اللّه حسین بن ناصر الدوله را با گروهی سپاهی به تكریت فرستاد، كه مدتی در آنجا بماند و انتظار پیامد پایین رفتن تركان از بغداد برای جنگ با بختیار در واسط را میكشید كه بازگردد. و چون مدتی به درازا كشید و سبكتكین نیز چنان كه خواهیم گفت [2] به پایین رفت، ابو تغلب همه سپاه را به مدینة السلام كشانید [3] تا
______________________________
[ (1-)] خ 6: 416.
[ (2-)] خ 6: 423.
[ (3-)] 6: 426.
ص: 397
در نزد بختیار برای باطل كردن مقررات موصل و كاركرد بغداد [1] بتواند استدلال كند چنانكه خواهد آمد.
داد و ستد نامهها میان سبكتكین و بختیار:
سبكتكین در نامهای به بختیار نوشت:
«تو با آنچه تا كنون كردهای ستمی بزرگ بر خود روا داشتهای، هر آنچه تو تا كنون نمودهای نادرست و ناشایست بوده، اكنون كار از آشتی گذشته است.
پس تو از واسط بیرون شو، تا آنجا و بغداد، گرو دارایی تركان، كه به گردن من افتاده در دست من باشد، بصره و اهواز و پیرامن آنها نیز در برابر دارایی دیلمیان در دست تو باشد، بهتر است كه من و تو با هم باشیم، كسی را به میان ما میاور. راه جنگ مپوی كه تو توان آن را نداری، من نیكخواه و دلسوز تو هستم، من سفارش سرور خودم [معز الدوله] را درباره تو نگاه داشتهام، بر خلاف تو كه همانند آنرا فراموش كردهای».
بختیار این نامه را با دیلمیان در میان نهاد. ایشان سخت بر آشفته آنرا اهانتی بزرگ و ناپذیرفتنی شمرده با ناسزاگویی رد كردند. سبكتكین به كوشش و آمادگی برای جنگ برخاست. او نامهای از خلیفه برای بختیار گرفت كه در آن تهدید كرده بود، پاسخی نیز بدان داده شد كه شایسته آوردن در اینجا نیست [2]. این پاسخ هنگامی به طایع و سبكتكین رسید كه از بغداد رو به پایین آمده به «دیر عاقول» رسیده بودند. و با رسیدنشان «مطیع» پدر كه با پسرش «طایع» به پایین آمده بود درگذشت. سبكتكین نیز دچار بیماری شده چهار روز در «دیر عاقول» بماند و درگذشت، جنازه او را به مدینة السلام [بغداد] بازگردانیدند.
______________________________
[ (1-)] خ 6: 406.
[ (2-)]M : شاید كشش و وابستگی مشكویه به عضد الدوله، كه سنیزدهتر و محافظهكارتر از بختیار بود، سبب شده باشد كه پاسخ دندان شكن دیلمیان را، اهانتی به خلیفه شمرده از آوردن آن در این كتاب خودداری كند.
ص: 398
تركان یگانگی خود را نگاه داشته، دور الپتكین [1] گرد آمدند كه مولای معز الدوله و پس از سبكتكین بزرگترین سردار تركان معز الدوله و سرداری كهن و جنگ دیده بود، او را به سرداری خود برگزیدند، پس او تصمیم به اجرای نقشه رویارو شدن گرفت. بختیار كرانه خاوری واسط را تخلیه كرده به باختر رفت. همه كشتیها و زورقها را به باختر برد. هیچ یك از ابزار دریانوردی را در خاور به جا نگذارد. مردمان بومی و دستههای گوناگون مردم را به خاور منتقل كرده، خانههای واسط را سنگر بندی نمود، تا هر گاه تركان یورش آورند بجنگد، و گر نه بماند تا كمكهای ری و شیراز فرا رسد. بختیار از مرگ سبكتكین خوشنود شده گمان میكرد كه تركان پراكنده شوند، سپس كه از سازمان یافتن ایشان آگاه شد، از بالا رفتن [به سوی بغداد] بماند. تركان دوباره گرد آمده یورش آوردند، پلی با قایقها كه از بغداد آورده بودند ساختند و زبزبهای بسیار و نیروی دریایی [2] نیز داشتند، حمدان بن ناصر
______________________________
[ (1-)]M : الپتكین، شاید همان ترك باشد كه به سرداری سپاه سامانی خراسان رسیده، به سال 351 ه-. بر ضد ایشان برخاست (خ 6: 253) و پس از شكست به بغداد رفته و به سال 353 از سوی معز الدوله حاكم رحبه بوده است (خ 6: 268) و در سال 363 بر ضد عضد الدوله در عراق میجنگد و باز به باختر میگریزد و در سال 367 میبینیم كه در سوریه با مصریان میجنگد و با لقب «الپتكین معزی» اسیر شده به مصر برده میشود (خ 6: 487). او كه یك سردار ترك است، ایل و خانواده خود را نیز به همراه میبرد و خود نمونهای از مهاجرت تركان از آسیای میانه به ایران- عراق- سوریه و آسیای صغیر و یا به مصر و شمال آفریقا میباشد. نمونه دیگر آن را در مورد «بارس» كه با چهار هزار تن از خراسان به ری و بغداد آمد در پانوشت خ 5: 75 و خ 6: 50، 388، و «یوزتمر» (خ 6: 454). دیده میشود.
برگزینندگان الپتكین باقیمانده تركانی بودند كه مرداویج رهبر آذربایجان را به سال 323 ه-. به تحریك خلیفه بغداد، به رهبری بجكم كشتند (خ 5: 486) و خود به مهاجرت به باختر ادامه دادند و در سال 326 ه-. بجكم را به امیرالامرایی بغداد رسانیدند (خ 5: 584) و پس از كشته شدن بجكم به سال 329 ه-. به گرد توزون درآمدند (خ 6: 78) و پس از مرگ او در محرم 334 ه-. كم كم به رهبری سبكتكین پردهدار تن در دادند. و اكنون به سال 363 ه-. پس از مرگ سبكتكین الپتكین را به رهبر برمیگزینند.
[ (2-)] متن: و جیش للماء، مانند خ 6: 295- عسكر الماء (خ 6: 313 و 439).
ص: 399
الدوله كه پیشآهنگ تركان بود با همراهان به بختیار پناهنده شد و از كرانه خاوری به باختر گذشت، و بختیار او را گرامی داشت.
چرا حمدان را پیشاهنگ نهادند و چرا او پناهنده شد؟
حمدان بن ناصر الدوله هنگام آغاز آشوب در بغداد بود، سبكتكین او را به پیروی خواند و او بپذیرفت، پیمان دوستی و نیكخواهی بست. انگیزه آن دشمنی حمدان با [برادرش] ابو تغلب بود كه به بختیار وفادار [1] مانده، از او پشتیبانی مینمود.
سبكتكین حمدان را به پیشاهنگی سپاه گسیل داشت. چون سبكتكین درگذشت، الپتكین در نامهای گزارش مرگ وی و جانشینی خودش را برای او نوشته، حمدان را برای رایزنی بخواند. حمدان كه با دیدن نامه گمان كرد كار تركان با مرگ سبكتكین خواهد برآشفت، به ویژه كه گزارش آمدن عضد الدوله و سواران ركن الدوله را نیز شنیده بود، میخواست به بختیار بپیوندد. پس نامه الپتكین را به نزد بختیار فرستاده گفت: به نزد الپتكین خواهم رفت و در بازگشت به سوی تو خواهم آمد، شرطها و پیشنهادهایی نیز نوشته بود. این نامه هنگامی به بختیار رسید كه از كرانه خاوری به باختری واسط رفته بود. الپتكین نیز پس از دیدار حمدان او را به همان سمت پیشاهنگی زمان سبكتكین تثبیت نمود، وی همراه غلامان و كارمندانش از آب گذشته به بختیار پیوست. او نیز وی را بسیار گرامی داشت، مال فراوان، پارچههای گرانبها، جنگ افزار و اسب و استری زیاد، شترها و باركشهای دیگر پیشكش داد. تركان روزی را با افسردگی گذرانیده، دوباره یورش آوردند و در جایی كمتر از یك فرسنگی واسط، از پلی كه ساخته بودند به [كرانه باختری] جلو بختیار ردهبندی كردند. تا پنجاه روز گهگاه بر او یورش میبردند، مردم در دو سو به بد زبانی و ناسزاگوییهای زشت پرداختند. روزی حمدان در حال تاختن بود كه تیری از سوی تركان بر سر اسب او نشست و اسب او را بر زمین افكند، چون برخاست تا سوار اسبی دیگر شود سنگینی آهن مانع شد و تركان او را شناخته با گرز بدو حمله برده سخت كوفتند، كه
______________________________
[ (1-)] كه داماد بختیار بود (خ 6: 359 و 404).
ص: 400
نزدیك به مرگ شده نیمهجان اسیرش بردند. پس از تیمار بهبود یافت ولی لنگی ران راست او تا پایان زندگی در او هویدا بود. الپتكین او را بخشوده در برابر گروگان آزاد كرده به كارش بازگردانید، پس در جنگ «دیالی» حمدان با الپتكین همكاری كرد و چون در دیالی تركان گریختند حمدان به عضد الدوله پناه برد.
جنگ دیلمیان و تركان در «واسط» ادامه یافت و برتری با تركان بود* چندین بار دیلمیان نزدیك به فرار شدند، به سبب كمبود سپر و برتری تركان در جنگ افزار بسیاری از دیلمیان كشته شدند. حصار بر بختیار تنگ شد، تركان او را از هر سو در میان گرفتند، وضع او را پیشتر نیز گفتم، او پی در پی به ابو تغلب نامه مینوشت و خواستار پایین آمدن او میشد، از عضد الدوله كمك میخواست.
او مینوشت كشورم از دستم رفته است. تو شایستهتر از آنان هستی كه بر آن دست گذاردهاند، در برخی نامهها شعری را آورده بود كه عثمان به امیر المؤمنین علی (ع) نوشت:
اگر باید خورده شوم تو شایستهترین خورندهای. و اگر نه، پیش از پاره شدن به فریاد من برس [1]!
______________________________
[ (1-)] متن:
فان كنت مأكولا فكن خیر آكلو الا فأدركنی و لما امزق.
این شعر را صدوق محمد بن علی بن بابویه م- 381 ه-. در «اكمال الدین و اتمام النعمة» چ نجف 1970 م-. ص 509 از گفته «ابو الدنیا» علی بن عثمان بدین شكل نقل میكند:
فان كنت مأكولا فكن انت آكلیو الا فأدركنی و لما امزق این ابو الدنیا مردی افسانه مانند است كه مدعی بود خود او این شعر را از عثمان وقتی در مدینه محاصره شد، برای علی (ع) برده است و عمر دراز كرده، در عاشورا به كربلا نیز بوده و زنده مانده، در سال 313 ه-. همراه با خانوادهاش با ماذرایی دبیر طولونیان از مصر به مكه آمده، در اردوگاه ماذرایی و نصر قشوری م- 316 ه-. پردهدار مقتدر م- 320 ه- این داستان را برای ابو محمد علوی (حسن بن قاسم) و او برای صدوق نقل نموده است.
میدانیم كه عبد اللّه بن ابی الدنیا (208- 281) آموزگار مكتفی خلیفه است (ندیم. ترجمه ص 346) ابن اثیر نواده، او عثمان بن خطاب بن ابی الدنیا را در سال 327 آورده است.
این شعر كه از أصمعیات است، در معجم البلدان 3: 718 و شرح شواهد تفسیر-
ص: 401
ابو تغلب با همه سپاهش به راه افتاد. او پیشتر نیز برادرش حسین را فرستاده بود كه گزارش آن را دادیم [1]. ابو تغلب هنگامی به بغداد رسید كه [2] در آشوب
______________________________
[ (-)] «مجمع البیان» چ 1338 خ. ج 1 ص 294 به شاعری با لقب ممزق نسبت داده، نام شاعر را «شاس بن نهار عبدی» یاد شده در معجم الشعرای مرزبانی ص 495 دانسته است.
[ (1-)] خ 6: 422.
[ (2-)] در تاریخ اسلام آمده است: عیاران در ماه محرم آتشسوزی در بازار تخته فروشان براه انداختند، كه از باب الشعیر آغاز شد و بیشتر بازار را بسوخت، و زیان بسیار بار آورد.
كار عیاران بالا گرفته نگهبانی بازارها و كوچهها را بر عهده گرفتند. صاحب تكمله آرد:
ابو حیان توحیدی در «امتاع و مؤانسه» گوید: در عیاران بغداد سردارانی یافت شدند كه آب دجله را بر مردم كرخ بستند. در میان ایشان سرداری به نام «اسود رند رند سیاه» بود كه در پل «رند» لخت برهنه زندگانی میكرد و از رهگذران خوردنی دریوزگی مینمود. چون شهر به آشوب كشیده شد، این اسود، زبونتر از خود را دید كه شمشیر كشیده است، پس او نیز شمشیری فراهم كرده به چپاول پرداخت، دیوی شد در پوست آدمی، رویش روشن، زبانش شیرین، اندامش زیبا شده، مردانی پیرو او شدند تا آنجا كه دست هر كس به دامان او نمیرسید، حریم او تجاوزپذیر نبود. با همه بدكرداریها و خونریزیها و گنهكاریها و سرپیچی از فرمانهای خدای توانا و مالك قهار، خوشخوئیهای جوانمردانه نیز داشت، از جمله كنیزكی را به هزار دینار خریده بود، چون همبستر شدن خواست، راه نداد، پرسید چه چیز من ناخوشآیند تو است؟ گفت: خودت را نمیپسندم. گفت چه میخواهی؟ گفت: اینكه مرا بفروشی. گفت: كاری بهتر میكنم. پس كنیزك را به مسجد ابن رغبان برده، نزد قاضی آزاد كرده، یك هزار دینار نیز بدو داد. مردم از بلندی همت و بسیاری گذشت و شكیبایی در دوری آن دختر، و كیفر ندادن به بدخواهی او، در شگفت شدند. در پایان به نزد ابو احمد موسوی رفته و در پناه او به شام رفته در آنجا درگذشت.
II M
: هر چه از تكمله تا كنون نقل شده دلیل ضد شیعی بودن نگارنده آنست. پس باید این داستان در اصل كتاب امتاع و مؤانسه توحیدی دیده شود. اصولا عیاران جوان مردانی در خدمت مردم بوده، سازمان ایشان عرفانی انسانی، شبیه به سازمانهای جوانان كنونی بود، بیشتر بینش شیعی داشته، این مرد نیز در پایان در پناه ابو احمد موسوی شیعی نقیب طالبیان (خ 6: 391) در آمده است. پس چگونه آب را بر روی مردم شیعه كرخ بسته است؟ البته پس از نفوذ گنوسیسم به ردههای بالای اجتماع و پیدایش گنوسیسم-
ص: 402
عیاران میسوخت، پس ایشان را بپراكند و گروهی از ایشان بكشت و بسیاری از چیزهای گرانبها را با خود به موصل برد و بر بسیاری پساندازهای بزرگ دست یافت.
عضد الدوله نیز پس از مدتها تأخیر چنانكه گفتم، در اهواز به ابو الفتح ابن عمید رسید.
انگیزه بازگشت الپتكین به بغداد و گریختن ابو تغلب از آنجا:
چون الپتكین از رسیدن عضد الدوله به اهواز آگاه شد دلش تپید و بهتر دید كه به بغداد برود و آنرا در پشت سپاه خود نهد و بر (نهر) «دیالی» [1] بجنگد.
نگارنده این كتاب [مشكویه] گوید: من در میان كسانی بودم كه از ری همراه ابو الفتح ابن عمید آمدیم. بیشترین ترس ما از آن بود كه مبادا تركان از ما پیشدستی كنند و جایگاه مشهور به «باذبین» را در زیر [- جنوب] واسط بگیرند، تا نهر و خواربار شهر را در پشت سر داشته باشند، و ما كه بیابان «پنج و پنج» را گذرانیدهایم خسته و كوفته با ایشان رو به رو شویم، پشت سر ما نه آبادی و نه خواربار یافت شود. اگر به ما مهلت دراز دهند از گرسنگی میمیریم، و هر گاه جنگ را زود آغاز كنند، ایشان آسوده و تازه نفس باشند، و ما خسته و فرسوده خواهیم بود. شمار سپاهیان ما نیز چنانكه گفتم اندك بود. ولی تركان چنان نكردند، ایشان گرفتن بغداد را بهتر دانستند، تا آنرا پشتیبان خواربار خود سازند، و جنگ را بر سر «دیالی» نهند، و این به سود ما بود، پس بیهیچ گونه واكنشی به واسط درآمدیم.
______________________________
[ (-)] سنیزده، گاهی عیاران سنی نیز یافت شدهاند (خ 6: 430).
نام رند به معنی زیرك نیز گویا اسم مستعار او بوده، پل رند نیز شاید بعدها به نام وی ساخته شده باشد. در ادبیات فارسی آمده است:
زیر پل منزلگه رندان بودهر كه از پل بگذرد خندان بود.
[ (1-)] نهر و شهریست كه امروز به صورت «دیاله» تلفظ میشود.
ص: 403
بختیار و دو برادرش [1] و محمد بن بقیه، هنگامی كه تركان ایشان را رها كرده به بغداد برگشتند، به پیشواز عضد الدوله رفتند، پیش پای او پیاده شده به شایستگی او را گرامی داشتند. پس عضد الدوله از كرانه خاوری رفت و پیشنهاد كرد كه بختیار در برابر او در كرانه باختری به سوی بغداد با هم بالا روند.
الپتكین نیز چون در راه بازگشت به بغداد به میان راه رسید یك گردان از چهارصد غلام ترك را برای دستگیری ابو تغلب به بغداد فرستاد، كه او را خسته كردند و لشكریان ابو تغلب برآشفتند و او بگونهای زننده با لشكری پراكنده به موصل گریخت. الپتكین به بغداد درآمد، و سواران دشمن از هر سو او را در میان گرفتند، زیرا از یك سو ضبة بن محمد اسدی [2] كه عشیرتی بزرگ در «عین تمر» داشت و همیشه راههای بغداد را میزد و خواربار آن را میربود، او دستور نامه بختیار را بهانه رسیدن به آرزوی خود ساخته، روستاها را چپاول كرد و راهها را ببست. از سوی دیگر، برادرزاده وزیر محمد بن بقیه را، كه به «ابو الحمرا» نامبردار شده بود، با گروهی از بنی شیبان به پیرامن بغداد فرستاد كه راه آن را از آن سوی بربندند.
سواران عضد الدوله و سپاه «ری» و بختیار در راه رسیدن برای جنگ بودند. ابو تغلب نیز راه موصل را بسته با فرستادن گردانها و مردان جلو خواربار را گرفته بود، حصار تنگ شد، خواربار كمیاب و گران شد، مردم بپاخاسته، هر چه مییافتند چپاول میكردند، خرید و فروش متوقف شد زندگانی دشوار گردید. الپتكین در به دست آوردن نیازهای خود نیز درماند و ببازرسی جاهایی پرداخت كه احتمال بودن آذوقه، حبوبات یا هر گونه خواربار میداشت تا آنجا كه خود نیز سوار شده، برای بازرسی خانه برخی از بزرگان رفت و هر چه یافت بگرفت.
______________________________
[ (1-)]M : ابو اسحاق ابراهیم و ابو طاهر (خ 414 و 487).
[ (2-)]M : ضبه راهزنی عرب بوده است كه از صحرا بر باختر عراق یورش میبرد، ما در خ 6: 517 خواهیم دید كه او بر حایر حسینی كه اكنون كربلا نام دارد نیز یورش برده است.
ابن اثیر از هجایی كه متنبی درباره او سرود نیز یاد میكند (كامل 8: 649).
ص: 404
چنانكه گفتم عضد الدوله از كرانه خاوری و بختیار رو به روی او از كرانه باختری به بالا میآمدند. و چون به «دیر عاقول» رسیدند، سپاه را برای رو در رویی رده بندی كرده، موكب ویژگان عضد الدوله را در دل سپاه جای دادند. ابو الفتح بن عمید و سپاه «ری» در دست راست و ابو اسحاق ابراهیم پسر معز الدوله و محمد بن بقیه و گروهی از سپاه بختیار دست چپ را داشتند. او با این ردهبندی به «مداین» درآمد و آگاهی یافت كه سپاه الپتكین به «دیالی» آمده، آماده جنگ شده، پلهایی برای گذشتن نهاده، میخواهد در جایگاهی میان نهر دیالی و مداین به جنگ پردازد تا میدان تاخت و تاز داشته باشد [1]. این به سال سیصد و شصت و چهارم بود.
الپتكین از پلها كه بر نهر دیالی نهاده بود بگذشت، هیچ كس گمان نمیكرد او از این نهر كه میتوانست همچون سپری از پشت آن بجنگد، بگذرد. پس عضد الدوله با ساز و برگ و ردهبندی، پیش رفت تا به دیهی رسید كه سپاه آماده الپتكین از آن دیده میشد، با اندك كوشش از نهر آب آن دیه گذشته با گردانهای سپاه دشمن در یك سرزمین جا گرفتند.
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله برای این سال میافزاید: از ابو محمد بن معروف (قاضی القضاة خ 6: 502) خواسته شد كه اجازه دهد خانه فرزندان ابو الحسن محمد بن ابو عمرو شرابی پردهدار خلیفه فروخته شود. پدرشان درگذشته، فروشنده وكیلی بود كه مطیع للّه برای این كار گمارده بود. پس دادرس در را بست و از پذیرفتن این معامله خودداری كرد (در تاریخ اسلام آمده است: دادرس برای حكمی كه در راه خدا داد بركنار گشت). پس ابو الحسن محمد بن صالح ابن ام شیبان هاشمی به جای او گمارده شد، كه او نیز نمی پذیرفت و در پایان بدین شرط پذیرفت كه ماهیانه نگیرد و خلعت و شفاعت نپذیرد و تنها ماهیانه سیصد درم از بیت المال سلطان به دبیر او و یكصد و پنجاه درم به پردهدار او و یكصد درم به قاضی تقسیمگر ارث زیر نظر او، و ششصد درم به انباردار و كارمندانش همگی از خزانه پرداخت شود. چون شرط پذیرفته شد، ابن بقیه و سران مردم با وی سوار شده، فرمانش را از پیشگاه مطیع للّه بگرفت، ابو منصور احمد بن عبید اللّه شیرازی «صاحب دیوان رسائل» آن روز فرمان را انشا كرده بود و در جامع مدینه برخوانده شد. به سال 364 ابن معروف به قاضی القضاتی بازگردانیده شد و ابن ام شیبان بركنار گشت.
ص: 405
گزارش شتاب و سراسیمگی لشكر بختیار، كه نزدیك بود پهلوی چپ سپاه [دیلمی] را به شكست كشاند:
لشكر بختیار كه در چپ سپاه به سرداری ابو اسحاق و ابن بقیه جا داشت بیاجازه، به پیشروی آغازید، برای خودنمایی در پیشآهنگی و نمایش بینیازی از دیگران، نظم را بر هم زده، از ردهها جلو افتادند. عضد الدوله با پیامی جلوگیری نمود، ولی ایشان به خوی خودسری نپذیرفتند، تا تركان ایشان را به جلو كشانیده از سپاه دور كرده دوباره بر سر ایشان تاخته بسیاری از ایشان را كشتند و زیان فراوان رسانیدند، و چون از خطای خود آگاه شدند، عضد الدوله گروهی به كمك آنان فرستاد، ایشان نیز به گرفتاری آنان دچار شدند، پس با همه سپاه به كمك شتافت و هنگامی به ایشان رسید كه نزدیك مرگ بودند. پس چون به دل سپاه دشمن رسید بر ایشان تاخت. ایشان تاب نیاورده برخی تسلیم شده و برخی را از دم شمشیر گذرانید. فراریان به سوی پلها كه بر «دیالی» ساخته بودند فشار آورده به تنگنا افتادند، گروهی بسیار از ایشان و عیارانی كه با ایشان همكاری كرده بودند كشته یا غرق شدند.
سپاه عضد الدوله بر گرده ایشان سوار شده از پلها گذشته و برخی دیگر به دنبال آنان آمده اردوگاه ایشان را چپاول و خرگاه و چادرهایشان را سوختند، تا شب رسید، اینان خفتند و آنان ناآگاه از یك دیگر، پراكنده گریختند.
عضد الدوله در همان ساعت پیروزی، روز شنبه چهاردهم جمادی یكم سال 364 با پیكی برای بختیار مژده فرستاده، خود بیرون شهر [بغداد] بماند تا گزارش كار تركان بدو داده شد، سپس با ساز و برگ شكوهمند به شهر درآمد و آنرا تا دروازه شماسیه بپیمود، بختیار نیز در برابر او میرفت، همگام با او اردو میزد. پس همانجا بماند تا تركان دور شده، گزارش آنان از «تكریت» رسید، كه با آشفتگی بسیار و پراكندگی آراء رسیده بودند، پس او آماده رفتن به خانه شد.
آنگاه به یاد طایع للّه افتاد كه به تركان پیوسته و خواست ایشان را به كار بسته [1]
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و تعرفه علی ما یحبونه». ابن اثیر كه سنتگراتر از مشكویه است گوید:
«و كان الاتراك قد اخذوا الخلیفة معهم كارها» ولی در واقع تركان سنیتر از دیلمیان-
ص: 406
و با ایشان رفته بود. عضد الدوله كه از پیش با او، داد و ستد نامههای دوستانه میداشت، اینك پیكها به دنبال او فرستاده، با مهربانی او را به دار الخلافه و آشیانه امامان بازگردانید.
آنچه میان بختیار و سپاهش گذشت كه به كنارهگیری او انجامید و پرخاش ركن الدوله بر این رفتار، تا آنجا كه بختیار را (به دولت) بازگردانید:
پس از پیروزی عضد الدوله بر تركان، در این جنگ، از دور و نزدیك برای كسی شك نماند كه او بر عراق چیره شده و آن را به خاك خود [فارس] ضمیمه خواهد كرد، زیرا كه بختیار سیاستمداری ناتوان و سرگرم بازیهای گوناگون خود بود، روی دیلمیان و تركان بر او باز شده بود. ولی عضد الدوله از سوی دیگر به سخن مردم میاندیشید. او میدانست كه ركن الدوله نیز شكیب آنرا ندارد و نخواهد پذیرفت، پس [برای نرم كردن پدر] مجلس میهمانی به نام بدرود و بازگشت خود به فارس، برای بختیار و برادرانش [1]، محمد بن بقیه و سرداران سپاه بغداد بر پا نموده، خلعتهایی شایسته مرتبت هر كدام بخشوده دستور داد برای توشه، در منزلهای سراسر راه، خواربار فراهم كنند. ولی در پنهان با سران سپاه قرار گذاشت كه بر ضد بختیار شورش كنند، برای بهبود زندگی، افزایش مزد بخواهند، برای رنجها كه در جنگ با تركان بردهاند، جان و مال خود كه از دست دادهاند پاداش بخواهند. سپاهیان نیز چنان كردند و شورش و درخواست را به اوج رسانیدند. بختیار تهیدست كه پس از ویرانیها دستش به یك درم نیز نمیرسید سراسیمه شد. عضد الدوله در پنهان بدو پیام داد كه: «تو زبری نشان ده! و به روشنی بگو: نویدی كه از انجامش بر نتوانم آمد، نمیدهم و از سرداری كنار میروم. ولی من [عضد الدوله] آنرا نخواهم پذیرفت و برای تو [بختیار] میانجیگری خواهم كرد و آنرا مطابق میل تو بپایان میرسانم». بختیار
______________________________
[ (-)] بودند و خلیفه به ایشان گرایش بیشتر میداشت.
[ (1-)] ابو اسحاق ابراهیم و ابو طاهر دو پسر معز الدوله (خ 414 و 487).
ص: 407
كه چاره نداشت و ترفندی جز آنچه پیشنهاد شده بود نمیدید، بناچار كنارهگیری كرده، در خانه خود ببست، دبیران و كارمندان را مرخص نمود. او در آشكار با پیامی از عضد الدوله خواست كه با ایشان نزدیك شود و كار آنان را اداره كند، او پاسخ داد كه: من امیر ایشان نیستم، پیوندی نیز با ایشان ندارم، بروند و امیری برای خود برگزینند. داد و ستد پیام سه روز به درازا كشید، شورش نیز روز افزون بود، تا بجای باریك رسیده، نزدیك بود به خانه بختیار یورش برند و او را بكشند، كه به عضد الدوله پیام داده، وفا به وعده را خواست تا میانجی شود. عضد الدوله بدیشان پیام داده، آرامشان كرده، دستور داد پراكنده شوند تا كار ایشان را بررسی كنند.
سپس بختیار را به خانه خود خواند و چون میترسید، دو برادرش [ابو اسحاق و ابو طاهر] را نیز دعوت كرد كه مبادا یكی از آن دو مورد سوء استفاده دشمن در تفرقه افكنی قرار گیرد، بختیار نیز برای آن دو برادر پیام فرستاد تا آمدند. سپس سران سپاه را گرد آورده گفت: استعفای بختیار و كنار رفتن او از سرپرستی آنان برای آن بود كه من خواستار آن بودم. تا شما را بخودم بپیوندم و با سپاه خود درآمیزم، تا نیكی من به شما نیز برسد. فرمانروا من هستم، بختیار نماینده من و ركن الدوله بود كه چون خواهان بركناری شد، خواستش پذیرفته شد [1]. پس آرام و پراكنده شدند و به نوید او دل بستند، او را پشتیبان خود دیدند. پس در روز آدینه چهار شب مانده از جمادی دوم سال 364 دستور داد نگهبانانی مورد اطمینان برای بختیار و برادرانش و مادرشان نهادند.
طایع خلیفه نیز به سبب جنگها كه میان او و بختیار روی داده بود از او بیزار بود، فرمان خلیفگی او نیز به دست كسی جز بختیار و در زمان جز او بیرون آمده بود. او به عضد الدوله و سرپرستی او نیز دل بسته بود، گزارش كنارهگیری بختیار هنگامی به او رسید كه همراه تركان و الفتكین به تكریت رفته بود. پس میان
______________________________
[ (1-)] یك تنه، كار ابو موسای اشعری و عمر عاص در صفین را بهتر انجام داد.
ص: 408
طایع و ایشان برای بازگشت به بغداد گفتگوها رفت، از او خواستند كه با تركان به شام رود ولی این شدنی نبود، زیرا ایشان در حال گریز و آشفتگی بودند، او به تركان نوید داد كه اگر پا برجا شدند و نیرو یافتند و او بر سر كار ماند، ترفندی بكار برد تا به نزد آنان بازگردد، یا كاری كند كه در كنار هم باشند، و بر این پیمان بستند و طایع به سوی بغداد آمد و تركان به سوی شام رفتند [1].
عضد الدوله دستور داد كاخ دار الخلافه را نوسازی كرده، فرشها و ابزار خانگی را بهبود بخشیدند، كارمندان و خدمتگزاران را سازمان داده هزینه بسیار در آن نهاد.
لشكری به پیشواز فرستاده، خودش نیز روز پنجشنبه هشتم رجب 364 به پیشواز او رفته و نخستین بار با وی دیدار كرد، و هر دو با یك «حدیدی» [2] كه برایش فرستاده شده بود پایین آمده به بغداد رسیدند. رو به روی طایع یك كرسی برای عضد الدوله نهاده شده بود، عضد الدوله زمین را بوسه زده بر كرسی نشست، سپس هر دو با «زبزب» [3] و «طیار» [4] ها بر روی دجله به گردش رفتند، سپاه در كرانه راه میپیمود تا خلیفه به خانه درآمد و بر تخت نشست. عضد الدوله مال بسیار به خزانه او، همه گونه پوشاك و فرشهای گرانبها و اسب و چارپا و بردگان و ابزار خانگی فراوان برای او فرستاد. آبادیهایی را كه خالصه دربار خلیفگان بود، در اختیار وی نهاد، برخی آنها را كه كار- گزاران معز الدوله و پس از او بختیار پراكنده كرده و به ویرانی كشیده، یا از مرزهایش كاسته بودند برخی را كه خلیفه به اقطاع ایشان داده، و با پیمانی به زیان او بسته بودند و پس گرفتن آن از ایشان آسان نبود، عضد الدوله همه آنها را به حقدار بازگردانید. طایع دستور داد توقیعنامه به نشان درست شدن كار دولت و پایان آشوبها و بازگشت آرامش و همآهنگی نگاشته، به همه شهرستانها فرستادند.
______________________________
[ (1-)] ن. ك: تاریخ ابو یعلی حمزة بن قلانسی، ص 11.
II M
: برای آگاهی از خط سیر طبیعی مهاجرت تركان از آسیای میانه به ایران و از آنجا به عراق و آسیای صغیر ن. ك، خ 5: 75 و خ 6: 50/ 388.
[ (2، 3، 4-)]M : گونههایی قایق نهری،- خ 5: 59.
ص: 409
گزارش یاغی شدن مرزبان [1] پسر بختیار در بصره و ابن بقیه در واسط:
عضد الدوله بختیار را واداشت تا در یك نامه از مرزبان كه كارگزار بصره بود بخواهد كه از آنجا به بالا [بغداد] بیاید، تا آنچه را پدرش پذیرفته، از فرمانروایی سپاه و مردم كنارهگیری كرده بود بپذیرد. پس نامه را با دست یكی از دوستان به نام علی بن محمد جوهری كه از شیراز با او آمده بوده، فرستاده، سفارش كرد كه با محمد ابن دربند سپهسالار سپاه بصره كه خویشاوند حسین بن ابراهیم از سران لشكر عضد الدوله بود همكاری نماید. هیچ كس گمان نمیكرد كه مرزبان اندیشه سركشی در سر آورد، او كم سال و سپاهش همه دیلمی و سپهسالار یاد شده او طرفدار عضد الدوله و پیرو او بود. علی بن محمد جوهری در راه خود با یك دواتدار [2] عز الدوله بختیار به نام عیسی بن فضل طبری كه از بصره به بالا فرستاده شده بود رو به رو شده این سخن را به گونهای بیباكانه و نادرست با او گفت او از همانجا به بصره بازگشته پیش از پیك به نزد مرزبان رفت، او را از آن پیشنهاد زیانبار ترسانید، به و سركشی واداشت. چون جوهری پس از وی به بصره رسید، نخست به نزد محمد بن دربند رفته، نامهها را رسانید و بگمان آنكه مرزبان ناآگاه است، با هم نامهها را به نزد او بردند ولی او را آماده سركشی یافتند. او هر دو را دستگیر كرد و سركشی را آشكار نمود. مرزبان نامههای نوحه سرایانه برای ركن الدوله نگاشته، آنچه بر سر پدرش [بختیار] و عموهایش [ابو اسحاق و ابو طاهر] آمده بود گزارش داده گفت: نامههایی كه از عضد الدوله و وزیرش ابو الفتح درباره بختیار به شما میرسد همه دروغ است. اینان ترفند بكار بسته، پدرم را دستگیر كردهاند، من به امید پشتیبانی شما ایستادگی كردهام.
او چند نامه را با چند پیك پی در پی بفرستاد.
______________________________
[ (1-)]M . مرزبان در 349 ه-. بزاد و در هشت سالگی فرماندار بصره شد (خ 6: 314) و به سال 364 لقب اعزاز الدوله گرفت (خ 6: 448).
[ (2-)]M : متن: «صاحب دواة لعز الدولة بختیار» دواتدار مقامی همانند دبیر دوم بوده است.
ص: 410
محمد بن بقیه در اهواز جانشینی داشت به نام محمد بن عبدان كه در بیهنری و دوری از فرهنگ همانند او بود، چون از این پیشامد آگاه شد، با چند تن از دوستان همدست شده هر چه مالیات در دست داشت برداشته به بصره آمده به گروه پرخاشگران متعصب [1] مرزبان پیوست، هوش او را ربوده، در دوران سركشی، وزیر او شده، امید پیروزی به وی میداد.
محمد بن بقیه نیز كه به بیفرهنگی او در پیش اشارت رفت، در روزگار قدرت بختیار، به فریبكاری میگذرانید، ولی به روزگار عضد الدوله شایستگی یك گروهبان پیاده در ركاب را نیز نداشت، چه رسد كه با وزیران و دبیران درآمیزد، ولی او به عضد الدوله كمك فكری و عملی بسیار نمود، زیرا میترسید او را به كار پیشین خود [آشپزی] بازگرداند، او میدانست كه اگر بختیار به فرمانروایی برگردد او را دستگیر خواهد كرد و همانكار خواهد كرد كه با دیگر وزیران با ارزش خود هنگامی كه نیاز به پول پیدا میكرد انجام داده است. عضد الدوله نیز خوش نداشت او را با وزیرانی بزرگوار، چون نصر بن هارون كه در این روزها با او بود، درآمیزد، كه بزرگ دبیران روزگار بود، هنر حساب ویژه او شده بود، و اگر چنین میشد، مردم عضد الدوله را بیبهره از مردم شناسی میشناختند، كه مراعات پیشینه كار و كاردانی مردان نمی كند. نیز [امیر] خوش نداشت كه ابن بقیه را یكسره بیرون اندازد، كه نومید و دل شكسته گردد، پس او را به وزارت فرزندش ابو الحسین بن عضد الدوله گمارد و كار گزاری هر جا كه بخواهد بر او عرضه شد، او واسط، تكریت، عكبرا، اوانا، را برگزید، كه به او داده شد. و چون توانست بر درآمد معمولی آنها، از كارگزاران پیشین بیفزاید، عضد الدوله دستور داد، همه آنها را با او پیمان بستند. ابن بقیه پیشنهاد نمود، لقب سلطنتی و كنیت پیشین برای او همچنان بماند و حق «قبا پوشی» داشته باشد، كه آن نیز پذیرفته شد، خلعتهای گرانبها، بر چارپایان زرینه زین برایش بردند و
______________________________
[ (1-)]M : متن: «سوار اهل العصبیة» گویا تندروان شیعی بصره وابسته به بختیار را خواهد، كه در برابر تركان و عربان سنی بپا خواسته بودند.
ص: 411
پانصد هزار درم به اقطاع وی نهاده شد. او از وضع پیشین هیچ كم نداشت جز نام وزارت، كه در دوران پیشین نیز مانند وزیران دیگر نبود، تا شایسته آن باشد. پس وی نیز خیلی خوشنود شده سپاسگزاری و دعاگویی نشان داد. با این همه با دلی پركین به سوی واسط به پایین رفت.
عمران بن شاهین فرمانروای بطایح [1] نیز كه بیمناك شده بود، میخواست پس از تغییر رژیم، از عضد الدوله تعهدی داشته باشد، پس دبیر خود را فرستاده خواستار فرمان، منشور، پیماننامه گشت، كه به وی داده شد.
ابو تغلب بن حمدان فرمانروای موصل نیز مانند آنرا خواسته تعهد نمود خراجی را كه همیشه به بختیار میداده بپردازد، عضد الدوله آنرا نیز پذیرفت و به پاس دوستی دیرین و داد و ستد نامه كه در گذشته داشتند [2] او را از آوردن مال معاف نمود.
بخشهای اهواز را نیز با سهل بن بشر نصرانی پیمان بست و خلعت پوشانید و بدانجا گسیل داشت. او در دست بختیار، زندانی، رنج دیده و مصادره شده بود.
عضد الدوله بخشهای سواد [دجله] را به كارگزارانی واگذاشت كه همگی زیر نظر ابو منصور نصر بن هارون كار میكردند.
عضد الدوله دیگر از چیزی نگران نبود مگر بیرون آوردن بصره از چنگ مرزبان. پس چون ابن بقیه به واسط رسید، پرچم سركشی برافراشت و پیمان بشكست و سردارانی را كه همراه او رفته بودند دستگیر نموده، رفتاری را كه با بختیار شده، بهانه این سركشی نمود، در صورتی كه آنچه به دستور عضد الدوله انجام شد، همه با رایزنی ابن بقیه بود. سپس نامهای به عمران بن شاهین نوشته، خواستار كمك شد و او را از سیاست عضد الدوله ترسانید، كه شكیبایی گفتگو با او را در وضع موجود ندارد، پس عمران نیز با وی هماهنگ گشت. سپس به مرزبان بن بختیار نامه نوشته، خواستار سپاه و پول و جنگ افزار شد، ولی وی نپذیرفت زیرا كه او را،
______________________________
[ (1-)]M : مردابهای میان واسط و بصره- خ 6: 160.
[ (2-)]M : یا برای دور كردن او از بختیار كه پدر زن ابو تغلب بود (خ 6: 359 و 404).
ركن الدوله نیز بدو نامه نوشته بود كه بر ضد عضد الدوله به بختیار بپیوندد (خ 6: 439).
ص: 412
به جدا شدن از خود و پدرش [بختیار] متهم مینمود، كه میخواهد دكانی جدا برای خود به راه اندازد. ابن بقیه نیز به دیدار مرزبان نرفت زیرا كه اهوازی [1] وزارت او را داشت. ابن بقیه بر آن شده بود كه هر گاه دشمن نزدیك شود به عمران [بن شاهین] پناهنده شود، پس به بخشهای نهر فضل رفته بر آن چیره شود. او به سهل بن بشر نامه نوشته، او را نیز فریفته به راه خود كشانید. عضد الدوله میخواست نیروی دریایی [2] را برای گشودن بصره بفرستد، پس چون ابن بقیه یاغی شد، كوشش [عضد الدوله] متوجه واسط شده، با لشكری نیرومند با جنگ افزار آبی و مردانی كه عمران [شاهین] داده بود، بدانجا یورش برد.
ركن الدوله پی در پی به مرزبان، نامه مینوشت كه بصره را نگاه بدار، در برابر عضد الدوله پایداری كن! تا من به بغداد آیم و او را ناگزیر كنم دست از بختیار بردارد. او به ابن بقیه و ابو تغلب بن حمدان نیز چنین مینوشت، تا این بخشها بر عضد الدوله شوریدند، دشمنان او دلیر شده كار را از همه جهت بر او تنگ گرفتند. راه كالای دریا و فارس بر او بسته شد، و تنها شهرستان بغداد برای او مانده بود، توده مردم بر وی جسور شده، نزدیك بود كه كار به جای باریك بكشد. او ناگزیر شد، ابو الفتح ابن عمید [3] را با نامهای به سوی پدرش ركن الدوله گسیل داشت و در آن پیشآمدها را به درستی در میان نهاد. او دوری خود را از كشورش، هزینههای سنگینی كه بر دوش كشیده، جان خود و سربازانش را به خطر انداخته، چنانكه [ركن الدوله] وزیر خود [ابن عمید] و بیشتر سپاهش را فرستاده بود، یادآورده، نوشت: اكنون او كشور عراق را پاكسازی كرده [4]، خلافت را به كشور بازگردانیده [5] است. بختیار كسی نیست كه بتواند
______________________________
[ (1-)]M : محمد بن عبدان خ 6: 436.
[ (2-)]M : متن: عسكر الماء مانند خ 313 و در (خ 424 و 295) جیش الماء است.
[ (3-)] خ 6: 382.
[ (4-)]M : الفتكین و تركان بجكمی توزونی را كه پس از كشتن مرداویج به عراق آمده بودند، به سوریه رانده است. (خ 6: 423).
[ (5-)]M : خلیفه را كه تركان همراه خود به «تكریت» برده بودند و میخواستند به شام، كه
ص: 413
دولت را استوار و كشور را آرام دارد. اگر عضد الدوله در این حالت از عراق بیرون آید، دور نیست كه همه كشور چنان آشفته شود كه جبرانپذیر نباشد، او از پدر خواست تا به وی كمك كند و از یاری دادن به كسانی كه كشور او و ایشان را ویران میكنند [1] خودداری نماید.
عضد الدوله به ابو الفتح بن عمید سپرد كه: ببین. هر گاه [پدر] با همین سخنان و مانندش بیدار شد، سخن كوتاه كن! و اگر دیدی كه باز بر رای خود استوار مانده است، بر آن نامه چنین بیفزا كه: «من همه بخشهای عراق را با تو پیمان میبندم، و سی میلیون درم به تو میپردازم تو اكنون فقیر هستی و ساز و برگ برای چنین حالت [چیرگی تركان] اگر برایت پیش آید نداری. من از مال یاد شده، اكنون ده میلیون درم پیش پرداخت میفرستم، بختیار و برادرانش را نیز میفرستم، تو به ایشان اختیار ده، اگر خواستند در مركز كشور تو یا در هر شهرستان كه بخواهند بمانند و اگر بخواهند به فارس روند و در هر شهر آن كه خواستند بمانند، با ماهیانه گزاف كه خواهند داشت، میتوانند در درون كشور ما بهترین زندگانی را داشته باشند. او در این جا نماند كه مردمش او را سبك دیدهاند، و سپاه رفتار او را شناخته است، او خلافت را از دست خودش و ما خواهد داد. او از اداره سپاهش ناتوان است. سیاست مالی او تنها بر خراج و مصادره دارایی مردم تكیه دارد [2]، كسی را به پایههای بالاتر
______________________________
[ (-)] عربتر و سنیتر است، ببرند (خ 6: 434) دوباره به بغداد بازآورده، زیر نظر دیلمیان نهاده است.
[ (1-)]M : گویا شیعیان متعصب ایرانی را میخواهد كه دور بختیار و مرزبان را گرفته بودند (خ 6: 436) تا خلیفه ناگزیر شد به تركان سنی پناه برد.
[ (2-)]M : خلیفگان با تكیه بر نیروی تركان سنی، دبیران ایرانی وفادار به دیلمیان، مانند شیرزاد ابن سرخاب كاتب الفارسیة را میراندند (خ 6: 326) و به وسیله وزیران سنی تحمیلی ایشان، مانند ابو الفرج فسانجس كه مورد پشتیبانی سبكتكین بود (خ 6: 370) و ابو الفضل شیرازی كه در عین همچشمی و ناسازگاری با فسانجس در كسر بودجه، یا درستی آن (خ 6: 306 ببعد) هر دو ضد شیعی بودند، و ابو الفضل، اضافه بر فشار بر شیعه، در بركناری-
ص: 414
میرساند كه مالی بپردازد و نیاز آنی او را برآورده سازد، سپس او را گرفته بیچاره میكند و دیگری را بر جای وی میگمارد، در پایان، این راه نیز بر او بسته شده خودش نیز دانست كه از آن چیزی به دست نمیآورد، از این رو به خواست خود از كار كناره گرفت. اكنون اگر تو بپسندی خود به عراق بیایی، سیاست را به دست گیری، خلافت و خاندان شاهی هر دو را اداره كنی، بختیار را به ری «فرستی» من نیز به فارس بازگردم، رایی درست خواهد بود».
او به ابن عمید گفت: باید در این باره داد سخن بدهی كه پهنهای گسترده دارد، اگر نرم شد و درستی سخن تو را باور كرد، خوبست، وگرنه، باید سومین بخش را بر این نامه بیفزایی و رو در رو به او بگویی: «پدرا، بزرگوارا! دستورهای تو روان است و رای و فرمان تو بران، ولی برای آزاد كردن این گروه، كه پرده شرم را دریده، دشمنی آشكار كردهاند و من ایشان را دستگیر كردهام، راهی نیست! ایشان نسبت به من خوشبین و خوش رفتار نخواهند شد، هر گونه كه بتوانند به من زیان خواهند رسانید و یك نسل را پریشان كرده، خاندان ما را پراكنده خواهند كرد. اگر هیچ یك از راهها كه بر شمردم و در اختیار تو نهادم نپذیری و همچنان به من دستور
______________________________
[ (-)] نقیب طالبیان (خ 6: 391) و كشتن رئیس پلیس بختیار به نام «خمار» (خ 6: 387) و بر گماردن «صافی» شیعی كش به ریاست پلیس بغداد و آتش زدن بازار شیعیان كرخ به دست او (خ 6: 391) اینان وضع اقتصادی دولت بویهای را نیز تضعیف میكردند. اضافه بر فئودالهای سنی كه غالبا مالیات نمیدادند، وابستگان خلیفه و خودش نیز نمیپرداختند. اگر گاهی نیز در برابر فشار چیزی میدادند، جنجال سر میدادند كه دیلمیان خلیفه را مصادره كردند! (خ 6: 390).
همین انگیزهها بود كه دیلمیان را وادار به پذیرفتن سیاست هاشمی (همكاری با خلیفه بر ضد شیعیان تندرو و جدا كردن او از تركان سنی) مینمود. بختیار با دادن دخترش شهناز (خ 6: 449) به طایع خلیفه و براندازی عیاران نیمه گنوسیست همین راه را رفت و كاری از پیش نبرد، تا عضد الدوله بیامد. او با زور، تركان را به شام راند و با دادن دخترش به همان خلیفه طایع (خ 6: 517) او را نیز نرم كرد و دولت بویهای را تا یك سده بعد نگاه داشت تا خلیفه توانست با آوردن سلجوقیان ایشان را براندازد. ن. ك، پانوشت خ 6: 423 و 449 و 470 و 475.
ص: 415
بازگشت دهی، من گردن این سه برادر [بختیار و دو برادرش] را خواهم زد، و هر كس از یارانشان كه متهم باشند دستگیر خواهم كرد و عراق را بیدولت رها كرده بیرون خواهم رفت، تا هر كس توانست آنرا بگیرد».
ابو الفتح بن عمید گفت: این پیامها باری سنگین است، من نمیتوانم آنها را به ركن الدوله برسانم. من دوست و كارگزار اویم. من میدانم او چگونه در كمك به دوستان دور استوار و پیگیر است، تا پایان كار، بیشترین كوشش را میكند چه رسد به پسر برادرش. پس بهتر آنست كه پیش از من كسی برود و این سخنان را از سوی تو به گوش او بخواند، سپس من به دنبال او بروم و میانجی شوم و مشورت بدهم و كار را به پایان رسانم. پس بر این شدند كه از سوی عضد الدوله كسی [1] و از سوی ابو الفتح بن عمید، ابو العباس بن بندار را بفرستند، كه امیر ركن الدوله در روزگار گذشته دوست او بود. پس پیكها و پشت سر ایشان ابن عمید با یكصد جماز به راه افتادند. چون دو پیك نخستین به ركن الدوله رسیده آغاز سخن كردند، خواست ایشان را دانست و نگذارد سخن را به پایان رسانند. او از جا پرید و دشنهای را كه در پشت سر داشت كشیده، تكان دادن آغاز كرد، دو پیك كه چنان دیدند، از پیش او بگریختند. چون خشم امیر فرو نشست ایشان را خواسته گفت: به فلانی (عضد الدوله را با نامی دیگر خواند) بگویید: تو برای كمك به پسر برادرم رفتی یا با چشم داشت به كشور او؟ تو نمیدانی كه من چون به حسن بن فیروزان [2] كه چندین بار از من دورتر [از بختیار] بود كمك كردم، بارها از كشور بیرون شدم و جانم را به خطر انداخته با وشمگیر و فرمانروای خراسان جنگیدم تا پیروز شدم و كشور را به او دادم و باز گشتم، و به پاس خوشنامی و جوانمردی چیزی كه بهایش یك درم باشد از وی نستاندم. اكنون تو میخواهی برای دو درم كه برای من و برادرزادگانم هزینه كردهای منت بنهی، سپس به كشور ایشان نیز آزمند شدهای. آن دو پیك ترسان از
______________________________
[ (1-)]M : در متن جای نام فرستاده عضد الدوله سفید بوده است.
[ (2-)]M : حسن فیروزان پدر زن ركن الدوله- خ 6: 35.
ص: 416
آنچه دیده بودند و خشمی بیشتر كه جان ایشان را تهدید میكرد بیرون رفتند.
ابن عمید همان وزیر بلند پایه [1] به گمان اینكه همچنان به او خوشبینند، به ری درآمد، ولی او را به دار الاماره راه نیز ندادند و با بدترین شكل برگردانیدند. پس به او پیام رسید كه:
«تو از پیش ما برای كمك به بختیار روانه شدی، كه سپاه ما و سپاه فناخسرو را اداره كنی، و كار برادرزادگانم را سامان دهی. اكنون به گونهای زشت با نامه زننده فناخسرو بیانگر هوسهای او شدهای كه میخواهد جانشین برادرم و برادرزادگانم شود، از من نیز چشم دارد كه اجازه دهم ایشان را دستگیر كند و زندگانیشان را بگیرد، مرا هم از سركشی خود میترساند.
تو را نیز شناختم كه او را بر من برگزیدهای، وزارت عراق و آب و هوای دجله دل تو را ربوده است. پس به همین امید به سوی او برگرد، تا به خدا سوگند مادر و خانوادهات را بر در خانهات بیاویزم، خاندان تو را از روی زمین براندازم و تو را با آن فعله [2] (یعنی پسرش عضد الدوله) میگذارم تا بكوشید. سپس خودم تنها با سیصد جماز و سواران آنها به سوی شما خواهم آمد. آنگاه شما اگر توان داشتید ایستادگی كنید، سوگند ركن الدوله سوگندان است [3]، همینكه من به سوی شما به راه افتم، یك تن هم زیر پرچم شما نمانده، همگی به من خواهند پیوست، با شما نخواهد ماند جز نزدیكترین دوستان و بردگان شما. اكنون من تو را از چنگ خود رها میكنم تا به جای خود برگردی، پیام و سخن مرا برسانی، در آنجا بمانی تا درستی این بیم و امید كه دادهام ببینی!».
و مانند این سخنان، بلكه تندتر و زنندهتر، كه آنچه یاد شد چكیده آن بود.
______________________________
[ (1-)] خ 6: 382.
[ (2-)] متن: «ذلك الفاعل» كه همان معنی اهانت آمیز «عمله» و «فعله» را در فارسی امروز داشته است.
[ (3-)] متن: «و حلف ركن الدوله محلوفة ...».
ص: 417
ركن الدوله، پیش ازین نیز هنگامی كه گزارش حال فرزندان برادرش و دستگیری ایشان را دریافت كرده بود، خود را از تخت بر زمین انداخته، بر خاك غلتیده، شیون كنان خاك بر سر میریخت، چند روز از خوراك بازماند و بیمار شد، كه تا پایان زندگی بهبود نیافت. او میگفت: من برادرم معز الدوله را میبینم كه انگشتان به دندان میگیرد و میگوید: «ای برادر! این بود تعهدی كه درباره فرزندان و خانوادهام دادی؟» ركن الدوله خیلی برادرش را گرامی میداشت و مانند فرزند به او مینگریست، زیرا كه او را بزرگ كرده و به همه چیز رسانیده بود.
مردانی به میانجیگری آن دو و شفاعت از ابو الفتح پرداخته گفتند: او نیامده است كه رایی بر تو تحمیل كند. او تعهد میكند كه پس از شنیدن سخنان تو دستورات را انجام دهد. آنگاه اجازه دیدار داد، پس از گفتگوی بسیار بر آن شدند كه [عمید به بغداد] بازگردد و بختیار و برادرانش را آزاد سازد و فرمانروایی را به ایشان بسپارد و هر یك از دو سپاه «ری» و «فارس» به جای خود بازگردد، این كار باید با ظاهری پسندیده و با ترفندی شایسته چنین پیشآمدها انجام گیرد، پس اجازه بازگشت گرفت و با رایی وارونه رای پیشین خود، به نزد عضد الدوله بازگشت، با وی به تنهایی گفتگو كرد و فهمانید كه او كسی نیست كه بتواند دگرگونی در رای ركن الدوله پدید آورد.
چون عضد الدوله دریافت كه ویرانی كار و بار او همه جانبه است و مالی كه همراه آورده بود به ته كشیده و چیزی از كشورش نیز برداشت نكرده بود، ناگزیر شد بختیار و برادرانش را آزاد كند و خود به فارس بازگردد. ابن عمید به میانجیگری میان عضد الدوله و بختیار پرداخته، خلعت پوشید و زمین بوسید و از خانه عضد الدوله بیرون آمد.
عضد الدوله از وی خواست كه نماینده او در آن باشد، خطبه به نام وی خوانده شود.
او به ابو اسحاق بن معز الدوله خلعت فرماندهی سپاه پوشانید، زیرا كه سپاه به ناتوانی و بیارادگی بختیار پی برده، هیبت او از دلها پی در پی ریخته بود. همین كه ایشان از خانه بیرون شده سوار «طیار» شدند كه به خانههایشان بسوی بالا روند، هنوز یك ساعت نگذشته، رشته فرمانبرداری را گسستند، سپاه بختیار و توده مردم و «عیاران» به گرد او
ص: 418
آمده آشوب آغاز و داد و فریاد بر پا كردند. همه انبارها، آغل با چارپایان، ابزارها كه عضد الدوله بازداشت كرده بود مانند روز آغاز توقیف، پس گرفتند.
عضد الدوله روز آدینه پنجم شوال 364 از مدینة السلام [بغداد] به سوی كارگزاری خود، فارس بیرون آمد. ابن عمید با او چنین نهاده بود، كه پس از وی پیش از سه روز در بغداد نماند.
ستمی كه ابن عمید با پیروی از هوا و هوس به خود كرد و به مرگش انجامید:
چون عضد الدوله به فارس رفت، هوای بغداد برای ابو الفتح بن عمید خوش آمد و به خوشگذرانیهای بختیار و بازیهای او كشیده شد، آسودگی از كارهای ركن الدوله و آسایش و گردش در «زبزب» بر آب دجله و شنیدن آواز خوش زیبارویان و لذت بردن از زندگانی را برگزید، بختیار نیز به پاس نیكخواهیهای ابن عمید و با رهائیش از چنگال درندهای كه گرفتار شده بود [1]، و اینكه كوششها و میانجیگری ابن عمید میان ركن الدوله و او، راه رهایی را باز كرده بود، وزارت خود را به او پیشنهاد كرد، تا دستش در همه كارهای كشور باز باشد، و در هیچ رایی با او مخالفت نورزد.
ولی ابن عمید نپذیرفت و گفت: من مادر، خانواده، فرزندان و زندگانی در دست
______________________________
[ (1-)] یاقوت در معجم الادباء 5: 373/ 14: 192 میافزاید: زیرا كه ابن عمید همه گفتار و كردار خود را در راه بیرون راندن عضد الدوله از بغداد هنگامی بكار برد كه چنگهایش آن را در میان گرفته، بر بختیار چیره شده او را دستگیر كرده بود، او بختیار را آزاد كرد و به پادشاهی بازگردانید و عضد الدوله را از بغداد براند، پس بختیار او را كسی میشمرد كه وی را از چنگال شیر رها كرده است.
صاحب تكمله گوید: ابن بقیه در ذی قعده، به بغداد درآمد و با پیشكشهای خود چشم ابن عمید را پر كرد. روزی گفت: امروز حتما باید پیشكشی به او بدهم: و چون از خوراك به نوشیدن نشستند، ابن بقیه یك «فرجیه» و یك ردا [- عبا] ی بسیار زیبا و گرانبها را به نزد ابن عمید آورده گفت: ای سرور. من جامهدار تو شدهام، آیا مرا به خدمت میپذیری؟ و نزد او نهاد. او فرجیه را پس داد و ردا را گرفته پوشید.
ص: 419
ركن الدوله دارم، خاندان پنجاه ساله من [1] زیر سایه او بوده است، نمیتوانم از وی دور شوم. برای من نیكو نبود كه از مخالفت من با او گفتگو آید. از تو نیز، با آن همه نیكی كه درباره تو كرد، جدا شدن شایسته نباشد. ولی من نزد تو تعهد میكنم كه هر آنگاه كه خدا با ركن الدوله آنچه با همگان میكند انجام دهد، بخشی بزرگ از سپاه وی را كه با من مخالفت نمیكنند به سوی تو بیاورم. ركن الدوله اكنون فرتوت است و مرگش از امروز و فردا نمیگذرد. این پیمان [میان بختیار و ابن عمید] پنهان ماند و هیچ كس جز محمد بن عمر علوی [2] كه میانجی بود و تعهد هر یك را برای دیگری گرفته بود، از این پیمان آگاه نبود، هیچ كس نیز آنرا ندانست مگر پس از مرگ ابو الفتح بن عمید كه داستان را [همین] محمد بن عمر برای من گفت.
ولی اشتباه بزرگ ابن عمید در آن بود كه مدتی دراز در بغداد بماند، پس املاك و اقطاعها كه به دست آورد و بنیادها كه استوار كرد، او را به اندیشه بازگشت انداخته بود. او از سلطان [3] درخواست لقب كرد و خلعت گرفت و كارهایی «كرد» كه با دید گاه او روز جدا شدن از عضد الدوله هماهنگ نبود. او در بغداد فرزند یكی از بومیان شیراز را كه به ابو حسین بن ابو شجاع ارجانی خوانده میشد، نیازموده و ناشناخته به جانشینی خود گمارده به «ری» رفت، پس از آن، همه اسرار پنهانی میان او و بختیار و نامههایشان، به دست او، به طرف دیگر میرسید، و او همه را به آگاهی عضد الدوله میرسانید و به وی نزدیك میشد. چون عضد الدوله دانست كه ابو الفتح ابن عمید دشمن او است و با بختیار است و لقب سلطنتی «ذو الكفایتین» و خلعت برایش گرفته و در بغداد همراه با ابن بقیه آن خلعتها را میپوشد و سوار میشود،
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و نعمة قدر بیت منذ خمسین سنة» پنجاه سال عمر خاندان ابو الفتح بن عمید است نه عمر خود وی، زیرا كه یاقوت گوید او در 337 به دنیا آمد، پس در 23 سالگی در 360 به جای پدر نشسته است (معجم الادباء، چ مأمون 14: 192 و 207. با چند غلط).
[ (2-)]M : ابو الحسن گنوسیست تند- خ 6: 396 و پانوشت 2 ص 422.
[ (3-)]M : مشكویه، درخواست لقب را از خلیفه زشت میشمرد.
ص: 420
دانست كه او دشمنی را آشكار كرده پس آنرا در دل نگاه داشت تا هنگامی كه توانست و او را چنانكه خواهم گفت [1] نابود كرد