آنچه كار ابن بقیه بدان انجامید:
چون محمد بن بقیه از بختیار میترسید و از بدبینی او نسبت به خود آگاه بود، در واسط بماند و نامههایی میان آن دو، به دست ابو الحسن محمد بن عمر علوی و ابو نصر بن سراج [2] داد و ستد شد و هر یك برای دیگری سوگند یاد نمود، پس [ابن بقیه] به بالا [بغداد] آمده منتی نیز بر بختیار نهاد كه سركشی من بر ضد عضد الدوله و به سود تو بوده است، تا از گناه او كاست و بر احترامش افزود. میان ابن بقیه و ابو الفتح ابن عمید نیز دوستی و پیمان تجدید شد.
در این سال به ابو الحسن علی پسر ركن الدوله لقب «فخر الدوله» و به مرزبان پسر بختیار لقب «اعزاز الدوله» داده شد و به عمران بن شاهین [3] لقب «معین الدوله» و به محمد بن بقیه، غیر از لقبی كه از پیش داشت، لقب «نصیر الدوله» و به ابو الفتح بن عمید لقب «ذو الكفایتین» داده شد. خلعتهایی نیز از سوی امیر مؤمنان به حاضران پوشانیده، و برای غایبان فرستاده شد.
محمد بن بقیه زمینه كار خود را بر گسترش بدبینی میان بختیار و پسر عمویش عضد الدوله نهاده به بدگویی، خبرچینی و دو بهمزنی پرداخت، و چنان زباندرازی كرد كه جایی برای آشتی نماند. آشوب و وزد و خورد دوباره میان توده مردم [شیعی- سنی] درگرفت، سیاست عضد الدوله و براندازی عیاران، از میان رفت. ابن بقیه بر پسر ابو عقیل فرمانده پلیس سبكتكین دست یافت. او یك سنی بود كه گروهی از شیعیان را كشته بود، پس او را در برابر چشم سنیان در میدان «كرخ» بكشت و بر دلیری
______________________________
[ (1-)] مشكویه در خ 6: 476 عنوان فصلی برای گرفتاری و مرگ ابن عمید نهاده ولی در نسخهها سفید مانده است.
[ (2-)]M : ابراهیم بن یوسف- خ 6: 392.
[ (3-)] خ 6: 160.
ص: 421
«عیاران» بیفزود و آشوب بیشتر شد [1] بازرگانان بر جان و مال خویش بیمناك شدند.
ابن بقیه برای كمك به طایع للّه و استوار داشتن وی پیوندی میان او و بختیار پدید
______________________________
[ (1-)]M : چنانكه پیشتر نیز اشارت رفت، در سده سوم هجری هنگامی كه فرمانروایان تازی نیروی خود را در ایران رو به نابودی دیدند، با تشویق تركان آسیای میانه، بر مهاجرت ایران، ایشان را تكیهگاه حكام عرب برای سركوب ایرانیان بومی ساختند. تركان با پذیرش مذهب رسمی خلیفگان عرب (اسلام سنی) به ایران میآمدند، و چون گذشته گنوسیستی ایرانیان را نداشتند، اسلام ایشان با اسلام گنوسیستی ایرانیان ناسازگار بود.
چون ایشان تكیهگاهی در میان مردم بومی ایران نداشتند، بغداد را بهترین تكیهگاه خود دیده، آلت دست آنان بودند. تركان كه از شمال خاوری به ایران آمده بودند، در سده چهارم توانستند به كمك بغداد فرمانروایی خاندان ایرانی سامانیان را به مهاجران غزنوی بدهند، پس از آنكه تركان غزنوی رنگ ایرانی به خود گرفتند، خلیفگان بغداد به آوردن تركان تازه نفس سلجوقی آغاز كردند، تا در سال 447 ه-. به ریشهكن كردن آل بویه در بغداد موفق شدند. این پیروزی تركان در سده پنجم پس از شكستهای پی در پی پیشینیان ایشان رخ داد. یكی از آن شكستها را در زندگی الفتكین میتوان دید كه در پانوشت خ 6: 423 یاد شد. در این كشاكش میان مهاجران سنی و بومیان گنوسیست خلیفگان از تركان مهاجر سنی پشتیبانی میكردند و هر گاه تركان شكست خورده از بغداد عقب مینشستند، خلیفه نیز با ایشان بغداد را ترك میگفت (خ 6: 431) تا با نگاهداشت برابری دو نیروی ایرانی و ترك، فرمانروایی را در دست تازیان سنی نگاه دارند. تركان سنی نیز میخواستند با پشتیبانی از خلیفه فرمانروایی را از دست ایرانیان گنوسیست درآورند، یا دست كم بر نفوذ خود بیفزایند و گاه پیشنهاد میكردند كه كشور را به دو بخش ترك و ایرانی تقسیم كنند (خ 6: 422). در این هنگام میان ایرانیان گنوسیست دو دستگی رخ داد. معز الدوله و پسرش بختیار با چهل سال فرمانروایی در بغداد، تشیع شدید خود را آشكار كرده، با اهانتها به خلیفگان (مانند خ 6: 124) ایشان را ترسانیده آشتی ناپذیر كرده بودند، پس عضد الدوله با اندكی سنی نمایی و گرفتن جانب خلیفه، با طرد بختیار كه تشیعی آشكارتر داشت توانست خلیفه را از تركان بجكمی توزونی و الپتكین (خ 6: 423) جدا كرده، تركان را شكست دهد (خ 6: 430) و حكومت نیم گنوسیست نیم سنی دیلمی را با «سیاست هاشمی» (- پانوشت خ 6: 269 ص 260) تا نزدیك یك سده بعد، پا برجا دارد. ن. ك: پانوشت خ 6: 441.
ص: 422
آورد [1].
بختیار دوباره به اندیشه رفتن به كوفه افتاد. او میگفت برای زیارت غری [قبر علی (ع) در نجف] میرود، ولی به راستی او به شكار میرفت. او حسین بن موسی [موسوی] نقیب و محمد بن عمر علوی را همراه خود ببرد، محمد بن بقیه در بغداد مانده بود. او كه از محمد بن عمر خشمگین بود دستگیرش كرد تا بیچارهاش كند. ولی بختیار اجازه نداد و جز یك ساعت از روز گرفتار نماند [2]. چون به كوفه رسید در خانه محمد بن عمر میهمان شد و بسیار گرم گرفتند، گزارش این رفتار دوستانه به محمد بن بقیه در بغداد چنین رسید كه «علوی پیشنهاد بیچاره كردن تو را به بختیار داده، او نیز پذیرفته است» ابن بقیه بترسید و بر آن شد كه به نشانه قهر و سركشی به سوی واسط به پایین رود. برخی از سپاهیان نیز به او كمك كردند. پس مادر
______________________________
[ (1-)] نگارنده تاریخ اسلام درباره بختیار گوید: طایع خلیفه با «شهناز» دختر بختیار در سال 364 با مهر یكصد هزار دینار همسر شد، دادرس ابو بكر بن قریعه عقد را اجرا نمود.
او همان محمد بن عبد الرحمان بغدادی است كه قاضی ابو سائب، دادرسی «سعدیه» و جز آن را بدو واگذارده بود. او از دوستان وزیر ابو محمد مهلبی (خ 6: 214 و 258) بود و در 367 ه-. درگذشت.
M
: دختر دادن بختیار به خلیفه نشان میدهد كه او نیز مانند عضد الدوله خواهان نرمش با تازیان و جدا كردن خلیفه از تركان بوده است، لیكن به گفته مشكویه در اثر ناتوانی سیاسی، یا در اثر تندروی او در گنوسیسم شیعی، نتوانست پیش رود، تا عضد الدوله جای او را بگرفت و او نیز با دادن دختر خود (خ 6: 517) و با كوششهای نرم سیاست هاشمی و فرمان (آرامش نامه خ 6: 435) كه بختیار نتوانسته بود بگیرد او از خلیفه گرفت.
[ (2-)]M : ابو الحسن محمد بن عمر بن یحیای علوی كوفی از فئودالهای شیعی كوفه همانكس است كه، ابو الفضل وزیر نیم سنی بختیار را به دستور او در كوفه بكشت (خ 6: 397- 396) و قرار داد تند بختیار و ابن عمید ابو الفتح را بر ضد عضد الدوله گواه بود (خ 6: 447). پیداست كه بختیار نمیتواند این رازدار خود را به وزیر نیم سنی خود ابن بقیه واگذارد. ابن علوی به سال 369 نیز به همكاری با حسن بن عمران شاهین نبطی داماد بختیار متهم میشود (خ 6: 513) و به وسیله عضد الدوله دستگیر خواهد شد (خ 6: 515). نسب این نقیب علویان را ابن عنبه در «عمدة الطالب» چ نجف 1358 ه-. ص 270- 271 آورده است.
ص: 423
بختیار دست به كار آشتی دادن شد. در نامهای بختیار را آگاه كردند و او به سوی بغداد باز آمد و پیش از خود حسین بن موسی موسوی [1] را با نامههایی برای جبران و تكذیب آنچه پخش شده بود بفرستاد. او برای هر یك از دیگری سوگند گرفت كه وفادار و پاكدل باشد. پس ابن بقیه به پیشواز آمده و پیروی او را پذیرفت.
به محمد ابن بقیه و بختیار گزارش رسید كه عضد الدوله میخواهد به عراق بازگردد، ابن بقیه برای گردآوری مال و توشه و خواربار و جنگ افزار به واسط رفت و با رفتاری زننده و بدزبانی و بستن راه بر «شذا» [2] ها كه در آنجا رفت و آمد داشتند و كمك گرفتن از عمران [شاهین] در راهبندی و مانند آن از كارهای نابخردانه، گور خود را كند و بیچارگی خویش را نزدیك كرد، تا به بدترین شكنجه و مثله دچار شد، به زشتترین مرگ، چنانكه خواهیم دید بمرد [3]. پس از بازگشت به بغداد بدبینی میان او و بختیار دوباره بر سر دستگیری سهل بن بشر نصرانی پیمانكار اهواز كه به كشتن او انجامید آغاز شد.
گزارش انگیزههای آن:
ابن بقیه به هیچ كار بختیار اطمینان نداشت، به همه آنها با دو دلی مینگریست، چشمها نهاده كارهایش را میپایید، و هر چند [بختیار] سوگند یاد میكرد و تعهد میسپرد، بدبینتر میشد. پس [ابن بقیه] به خشنود كردن سپاه و رسانیدن خلعت و صله و گستردن سفره پرداخت. او دستور داد، مالیاتها به خزانه او واریز شود، بختیار به اندازه معین بسنده نماید. او مانند فرمانروای بختیار شد، هر گاه بختیار افزایش میخواست، سپاه را به پاسخ او میفرستاد. بختیار كه به تنگ آمد با سران سپاه و گروهی از یاران به جستجوی راهی پرداخت كه بتواند او را بیچاره كند، تا سهل بن بشر را بجای وی بگمارد. سهل در آن روزها در كارگزاری خود در اهواز بود. بختیار گروهی از
______________________________
[ (1-)]M : ابو احمد نقیب طالبیان، از اركان سیاست هاشمی- پانوشت خ 6: 325.
[ (2-)]M : شذا نوعی قایق نهرپیما- خ 5: 59.
[ (3-)]M :- خ 6: 481.
ص: 424
سرداران بزرگ خود كه حسن بن احمد بن بختیار و حسن بن فیلسار و تكیدار گیلی و مانند آنان در میانشان بود، با نامههایی به نزد سهیل فرستاده دستور داد، ترفندی برای براندازی ابن بقیه بكار برد. هنگامی كه سرداران با نامههای بختیار و نشانههای او رسیدند، پس از رایزنی بر آن شدند كه سپاه بغداد از او ببرد، سهل و یارانش در اهواز بر او بشورند و او را به رسمیت نشناسند. پس چون خبر به بغداد رسید، بختیار نتوانست بر سر گفته خود بماند. ابن بقیه شورش را فرونشاند و زمام كارها را به دست گرفت، پس از بختیار گله گذشتهها را آغاز كرد و بر سوگندهای دروغ و پیمان شكنیهایش سرزنش كرد. بختیار نیز برای او نرم شده منكر شد كه شورش اهوازیان به دستور او بوده باشد.
ابن بقیه گفت: پس دست مرا درباره آنان بازگذار. بختیار پذیرفت و اجازت داد. او ناگزیر شد دستور دهد كه سهل بن بشر را دستگیر كرده به وی سپرند و سران شورش را از شهر برانند، پس ابراهیم بن اسماعیل پردهدار را به اهواز فرستاد، تا با ترفندی سهل را دستگیر كرده به پایتخت آرد. او نیز به زودی به اهواز رفته، با ترفندی سهل را به خانه یكی از سرداران آورده دستگیر كرد و پوچ شدن نقشه پیشین را به او فهمانیده، او را به بغداد، نزد ابن بقیه فرستاد. حسن بن فیلسار نیز پیشاپیش به بغداد آمده، ابن بقیه را خرسند كرده بود. حسن بن احمد بن بختیار و تكیدار نیز، كه به بغداد خوانده شده بودند، چون نزدیك بغداد شدند از كاروان واپس مانده گریختند، حسن به شهر خویش رفت و تكیدار به عضد الدوله پناهنده شد. محمد بن بقیه، برای درآوردن مال، سهل بن بشر را زیر شكنجه نهاد و هر چه توانست درآورد و در پایان او را با گروهی در زیر شكنجه چنانكه خواهیم گفت، بكشت.
بختیار پس از بركناری سهل بن بشر اهواز و بخشهایش را به برادر خود ابو اسحاق [1] واگذار كرده او را با گروهی سپاهی بدانجا گسیل داشت و این كار با
______________________________
[ (1-)]M : عمدة الدوله، خ 6: 395.
ص: 425
میانجیگری محمد بن بقیه انجام شد، زیرا كه او در روزگاری از ابو اسحاق و مادرش [1] برای به دست آوردن دل بختیار كمك گرفته بود، و از این راه [ابن بقیه] بدهی خود را میپرداخت.
ابن بقیه دوست خود ابو نصر سراج را دستگیر كرده زیر شكنجه بكشت. گزارش انگیزه آن:
ابن بقیه كه دچار تب [2] شده بود برای درمان رگ زد، ولی بدتر شد و بیهوش افتاده مانند گاو خرناس میكشید، نه میخورد، نه میآشامید، نه میشنید، تا پاسخ گوید، دهانش كف كرده، گونه او میلرزید، نفس بلند میكشید و دچار سكسكه سخت شده نشانههای مرگ در او پیدا آمده از وی ناامید شدند. ابو نصر سراج [3] توانگری بود، كه به روزگار ابن بقیه، از درآمدهای ناروا، سخنچینی و خرابكاری، داراتر شده بود و دشمن فراوان داشت. ابن بقیه، نوچهای نیز به نام حسن بن بشر راعی داشت، كه از خاندانی نصرانی از شهر «راس عین» و دوست بنی حمدان بود.
كاری از او سرزد كه از ترس آن به ناچار مسلمان شد، سپس بیمی دیگر، سبب شد تا به بغداد بگریزد و به محمد بن بقیه بپیوندد و نزدیك شود*. وی او را بالا آورد، تا به كارگزاری واسط گمارد، سپس او را به بغداد خواست و به جانشینی خود نهاد.
میان او و ابو نصر سراج چشم همچشمی و دشمنی نیز پدید آمده بود، چون محمد ابن بقیه بیمار شد، ابن راعی [از ترس] پنهان گردید. ابو نصر سراج پیش بختیار رفته تعهد كرد كه میتواند از كارمندان ابن بقیه پولی فراوان بیرون بكشد. او برای این كار لیستی از خویشاوندان، یاران، دبیران، و كارمندان دیگر او فراهم كرده بود. بختیار نیز برای عیادت ابن بقیه به دیدار او شتافت.
______________________________
[ (1-)]M : از خ 6: 449 و 480 نیز آشكار میشود كه بختیار سخت زیر تأثیر مادر و برادرش ابو اسحاق ابراهیم عمدة الدوله بوده است.
[ (2-)]M . متن: «علة من حرارة».
[ (3-)]M : ابن سراج ابراهیم- خ 6: 392.
ص: 426
تصادفی كه موجب بهبود ابن بقیه از بیماری شد، و آن كس كه او را دستگیر كرد:
با اینكه بختیار به سبب خودسریهای ابن بقیه در دارایی دولت و نیروی سپاه، در اندیشه نابود كردن او بود، باز هم از بیماری او بسیار افسرده شد [1]، و چون ابن سراج پیشنهاد كرد كه یاران ابن بقیه، پیش از پنهان شدن دستگیر شوند، بختیار نپذیرفت. [سراج] آنقدر پافشاری كرد، تا خانواده ابن بقیه و كارمندانش از رفتار او احساس خطر كرده، از وی پرهیز میكردند، بختیار در دوران بیماری روزانه دو بار به دیدار ابن بقیه میآمد، تا از روز چهارم بیماری او سبك شد، لرزش دست و پایش بكاست و امید به زندگانیش روز به روز افزوده شد تا بهبود یافت. او چند روز ساكت ماند و سپس به همان رفتار پیشین بازگشت. ابن راعی و یاران دیگرش آشكار شده، به گرد او آمده، كار ابن سراج را به او گفتند. چون ابن راعی تعهد كرد كه یكصد هزار دینار از ابن سراج بیرون بكشد، او را دستگیر كردند. از دارایی و سپردهها و بهای غلات او و آنچه از كارمندانش بیرون كشیدند، بیشتر از آن كه ابن راعی تعهد سپرده بود، به دست آمد. سپس او را زیر فشار شكنجههای گوناگون نهادند، تا آنجا كه او را بیخوراك در صندوقی نهادند تا به بدترین شكل بمرد.
در این سال كرمان نیز بر ضد عضد الدوله شورید.
گزارش انگیزه آن:
در بخشهای كرمان گروههایی از گرمسیریان [2] خشن بودند كه پیمان بسته، آرام زندگی میكردند. یكی از سران ایشان «طاهر بن صمه» توانگر و خوش معامله بود، اقطاعهایی را پیمان میبست، میوه پیش خرید میكرد تا دولتمند شد و آزمندیش افزون گشت. عضد الدوله برای فرونشاندن تركان در عراق بود، وزیر او ابو القاسم
______________________________
[ (1-)] او میباید تندرست باشد، تا در زیر شكنجه اموالش را تحویل دهد. سپس كشته شود.
(خ 472- 481).
[ (2-)]M : متن: «الرجالة الجرومیة ...»- گرم. ابن اثیر آنرا به البلاد الحارة تفسیر كرده است.
ص: 427
ابن مطهر نیز به جنگ عمان [1] رفته، در فارس از سپاه جز اندكی نمانده بود. پس «طاهر بن صمه» پیمان بشكست و سركشی آغازید، بسیاری از پیادگان «جرومی» را با جنگ افزار كامل گردآورد. در این هنگام در خراسان نیز یكی از سرداران ترك سپاه سامانی [2] به نام «یوزتمر» [3] كه پهلوانی نیرومند، تهمتن بود و قیافه گیرا داشت، از محمد بن ابراهیم بن سیمجور [4] فرمانده سپاه خراسان ترسیده جدا شده بود. طاهر ابن صمه به او نامه نوشته او را به طمع بخشهای كرمان انداخت، او نیز بدانجا شتافته، در حكومت همدست شدند، ولی سرداری با «یوزتمر» بود. پس از مدتی «جرومیان» شورش كردند و «یوزتمر» طاهر را متهم به برانگیختن ایشان كرده كشاكش میان آنان به جنگ سخت كشید، كه به پیروزی «یوزتمر» انجامیده، طاهر را اسیر و گروهی از یارانش را بكشت. گزارش این پیشآمد به برخی از فرزندان الیاس به نام حسین ابن محمد بن الیاس، كه در خراسان میزیست رسید و او را به اندیشه رهایی كرمان انداخته، مالی گردآورد و بدان سو شتافت. مردان «جرومی» و یاغیان دیگر به گردش آمدند. در این هنگام مطهر كار «عمان» را سرو سامان داده، كوهستانش را بگشوده شرات [- خارجیان] را سركوب كرده، در راه بازگشت به دربار عضد الدوله، در عراق به «ارجان» رسیده بود، كه دستور یافت به كرمان بازگردد، تا این شورش را فرو بنشاند، پس به شیراز بازگشت، و نه روز از رجب سال 364 مانده، از آنجا بیرون آمده، شبانه روز، یك راست و تند میرفت، هر متهم را كه در راه مییافت بر میانداخت، كشت، دار زد، كور و مثله بسیار كرد و سنگدلیها نمود، تا هیبت دولت را بازگردانید.
______________________________
[ (1-)]M : برای روابط دیلمیان و امیران عمان- خ 6: 403- 295- 273- 83.
[ (2-)]M : متن: «وجیه من امراء الاتراك السامانیة» نسبت «السامانیة» برای «الاتراك» نسبت والایی است نه نسبی و نژادی، مانند تركان معز الدوله، تركان عضد الدوله، تركان سیف الدولة و ...
[ (3-)]M : از امیران ترك مهاجر به خراسان است، كه مانند الپتكین (خ 6: 423 و پانوشت 449) علیه سامانیان برپا خاسته شكست خوردند.
[ (4-)] خ 6: 297.
ص: 428
او همچنان تند میرفت، تا به «یوزتمر» رسید. او كه غافلگیر شده بود پس از یك زد و خورد گریخته به دژ «بم» كه در میان شهر استوار است، برنشست. مطهر او را در میان گرفت تا سر فرود آورده پناهنده شد و «طاهر بن صمه» اسیر را نیز تحویل داد.
مطهر دستور داد طاهر را در شهر با جارچی گردانیده سپس گردن او و چند تن مانند او را زدند. «یوزتمر» را نیز به یكی از دژها فرستادند كه آخرین خبر از او بود.
سپس مطهر به پیگیری حسین بن محمد بن الیاس پرداخت، كه ده هزار تن را با جنگ افزار كامل آماده جنگ داشت، چون به ایشان رسید از انبوهی سپاه بترسید ولی ناگزیر بود بجنگد و دم دروازه «جیرفت» با ایشان به ستیز پرداخت، یورش آنان را پس راند. سپس بال راست سپاهش بر ایشان تاخته، آنان را پشت دیوار «جیرفت» در تنگنا انداخت، تا سازمان ایشان بر هم خورد. پس سپاه با فلاخن [1] بر ایشان یورش برد و چون گریزگاه نداشتند همه كشته شدند و حسین بگریخت، ولی او را اسیر آوردند، و پس از آن از وی خبری نیست. كرمان نیز از او پاك شد.
سال سیصد و شصت و پنجم آغاز شد.
بیماری ركن الدوله و سبب آن و بازگشت عضد الدوله از بغداد [به شیراز] را یاد نمودیم [2]. ترس او را از پدرش، كه آشكارا به پشتیبانی برادرزادهها برخاسته بود، دیدیم. پس روی دشمنان بر او باز شده هیبت او از دل دوستان رفته بود. او میترسید مبادا ركن الدوله [پدرش] در این هنگام درگذرد و شیرازه كشور بگسلد و آرزوهایش بر باد شود. او كه نامهنگاری برای پدر را، از ترس ترك كرده بود، به ابو الفتح ابن عمید نامه نوشت و درخواست میانجیگری برای او و پدر كرد، تا به حال پیش باز گردد، و با هم گرد آیند، و فرمانی به او بدهد و آنرا در كشور، میان سران دیلم و سپاه پخش كند. ابو الفتح بر ركن الدوله و سپاه چیره بود و خود میخواست دل عضد
______________________________
[ (1-)]M . متن: فاكب العسكر علیهم بالنشاب.
[ (2-)]M : خ 444/ 446.
ص: 429
الدوله را از آنچه كرده بود [1] پاك سازد. از تندی و ترفندهای او نیز میترسید. پس بیم خود را از اینكه ترسانیدن عضد الدوله شیرازه خاندان [بویه] را بگسلد، با ركن الدوله در میان نهاده او را به از میان بردن نگرانیها و نزدیك كردن دلها بخواند، تا او نرم شد و راه رستگاری خود و فرزندان و میهن خود و كشور برادرزادگانش را بیافت. [عمید] از ركن الدوله خواست، اجازت دهد عضد الدوله به دیدار او بیاید كه از كودكی از وی دور شده بود، سپاه نیز او را در درگاه ببینند، تا بیمها از دل وی و دلهای مردم پاك شود و او را كه بزرگترین و پاكنهادترین و توانگرترین پسران او است و كشورش بزرگتر و سپاه و جنگ افزارش بیشتر از دیگران است، به جانشینی بگمارد. ركن الدوله این رای را پذیرفت ولی گفت: گنجینههای من هزینه پذیرایی از عضد الدوله و همراهانش از سواران و غلامان را ندارد، و اگر تعارفهای معمولی، پیشكشها، میهمانیها، خلعتپوشانیها و باركردن هدیهها را انجام ندهد، سبك خواهد شد آبرویش میریزد. ابو الفتح گفت: پس تو خود بدانجا برو و دیدار دیرین از آن كشور و سپاهیانی را كه از دیر باز سازمان دادی تازه كن. عضد الدوله متعهد است كه از تو و سپاهیان و وابستگانت همان پذیرایی كند، كه تو میخواستی برای او انجام دهی، پس سیاستی را كه خواهان آن هستی در میان فرزندانت، در كشورهایت استوار دار! ركن الدوله گفت: این زشت است، كه در تاریخ و نزد شاهان دوران و آیندگان ملتها و مردم گفته آید، كه فلانی فرزندش را برای هشدار و تأدیب ترسانید، سپس باز گشته پوزش خواست. پس همه این گفتگوها را برای عضد الدوله نوشتند، او در پاسخ نوشت: راه دیگری نیز هست كه هیچ یك از اینها كه نمیپسندند، در آن نیست، آن اینكه او به اصفهان كه در كشور او است بیاید، من نیز از فارس برای عیادت بیماریش به خدمت او برسم. آنگاه رسیدگی به وابستگانش نیز بر من بایسته خواهد بود، بر او هیچ لازم نخواهد آمد كه به من یا به یكی از وابستگان من رسیدگی نماید، گفتگو
______________________________
[ (1-)]M : ابن عمید، به دستور ركن الدوله، بغداد و دستگاه خلافت عرب را، از عضد الدوله گرفته، به بختیار سپرد- خ 6: 446.
ص: 430
از آن نباشد كه به سوی من آمده، مرا دیدار كرده است. پس رای بر این شد و ابو الفتح [1] بن عمید آستین بالا زده مقدمات را فراهم كرد. ركن الدوله با ناتوانی و بیماری كه دچار بود به اصفهان [2] آمده، امیر فخر الدوله را كه پسرش علی [3] باشد نیز فراخواند، مؤید الدوله فرماندار اصفهان، و در آنجا میزیست و او همان پسرش [ابو منصور] بویه [4] است. پس عضد الدوله بیامد و ركن الدوله به پیشواز پسر رفت. او در نزدیكی شهر بر بالای تپهای بایستاد تا عضد الدوله پیش او پیاده شده، چند بار زمین را بوسید، سپس به نزدیك آمده دست پدر را بوسید*. سپس سرداران و امیران و وابستگان بزرگ زمین را بوسه داده فروتنی نمودند [در آن روز ركن الدوله] آن دید كه هر پدر از دیدن آن برای فرزند خشنود میشود. سپس برفتند و هر یك در جایی كه پیش بینی شده بود فرود آمدند. پس ابو الفتح بن عمید میهمانی بداد و در آن ركن الدوله و همه فرزندان و امیران و وابستگان را فراخواند. ركن الدوله در آن نشست سخنرانی كرد، كه عضد الدوله ولی عهد و جانشین او در همه كشور است، مؤید الدوله و فخر الدوله جانشینان او در شهرستانهایی هستند كه ایشان را برگماشته است. ابو الفتح برای این میهمانی هزینهای سنگین به دوش كشید، برای هر یك از ركن الدوله و فرزندانش، امیران، سرداران، وابستگان پیش كشی شایسته فرستاد، از جمله پیشكشها كه برای ویژگان دیلمی و مانند ایشان فرستاد هزار قبا و هزار كسا میبود.
میهمانان در حالی پراكنده شدند كه ریاست در فرزندان ركن الدوله برای عضد الدوله شناخته شد. مؤید الدوله و فخر الدوله بدان خستو شدند و به رسم دیلمیان
______________________________
[ (1-)] ابو الفتح علی بن محمد بن حسین بن عمید- 6: 382.
[ (2-)] ابن اثیر گوید: ركن الدوله برای اعلام ولایت عهدی عضد الدوله در جمادی یكم 365 ه-. به اصفهان رسید و در رجب آن سال به ری بازگشت و همچنان بیمار بود تا در محرم 366 ه-. در سن بیش از هفتاد سالگی درگذشت. (كامل 8: 669- 670).
[ (3-)] ابو الحسن علی، مادرش دختر حسن فیروزان است (خ 6: 37 و 448).
[ (4-)]M : خ 6: 282.
ص: 431
ریحان [1] به او پیشكش نمودند، پس از ایشان همه امیران و سرداران كه در آن نشست بودند تعظیم كردند. پس صورت جلسه آن را نوشتند و همه حاضران دستنوشت خود در آن نهادند.
بختیار نسبت به آینده خود و سپاهش بدگمان بود و از آشكار شدن دشمنی عضد الدوله بیم داشت، او میخواست میانه خود و او را نیكو سازد. پس نامههایی به ركن الدوله نگاشت از او خواست تا از آنچه میترسد به او اطمینان دهد. او عیسی بن فضل را كه «دواتدار» او بود به نزد وی فرستاد، كه درست هنگام گردهمایی یاد شده به اصفهان رسید، پس ركن الدوله درباره آن گفتگو كرد و عضد الدوله فورا پذیرفت كه از وی چشم پوشد، به شرط آنكه پس از این از كارهای گمانانگیز خودداری كند، كردار و گفتار بد گذشته را تكرار نكند. بختیار از این نوید كمی خرسند شد، ولی محمد بن بقیه بر همان ترس خود بمانده، بختیار را به نامهنگاری با سهلان بن مسافر از سران سپاه فخر الدوله و حسنویه پسر حسین پرزیكانی [2] [كرد] كه در كارگزاری همسایه و از راه زناشویی خویشاوند بودند، بر میانگیخت و به نزدیك شدن با فخر الدوله و تشویق او به كشاكش با برادرش عضد الدوله وا میداشت.
پیكها میان ایشان آمد و شد كردند، تا پیمان بستند كه در پیشامدها همگام و همدست باشند، دبیران ایشان پیماننامه معروف را نوشتند كه آنچه از آن آشكار گشت این بود، كه هر یك از فخر الدوله و سهلان مسافر در كارگزاری خود از سوی سلطان [3] ریاست داشته باشند. فرمانی نیز در این باره، با لقب «عصمة الدوله» و «كی» [4] برای
______________________________
[ (1-)]M : در خ 5: 79 برای توزون و در خ 5: 119 برای امیر الامرایی ابن شیرزاد، نیز همین مراسم با عبارت: «و جیء بالآس و الریحان الیه علی رسم العجم ...» یاد شده است.
[ (2-)]M : متن: یرزیكانی. ابن اثیر: البرزیكانی بسرماج و كان امیر اعلی جیش من البریزكان یسمون البرزینیة (كامل 8: 705 سال 369).
[ (3-)]M : شاید چنین خواسته باشد كه این فرمانداران گماشته خلیفه بغدادند، نه عضد الدوله در شیراز.
[ (4-)]M : شاید از ریشه «كی» به معنی بزرگوار بوده است.
ص: 432
سهلان نوشته شد، خلعتها نیز برای آن دو با پیكها فرستاده شد، به حسنویه نیز نوید داده شد كه هر گاه همراهی كند همانند اینان خواهد بود. ولی چون خلعتها برسید از پوشیدن آنها خودداری كردند و به كشاكش با عضد الدوله در نیامدند. خلعتها نزد پیكها ناپوشیده بماند، سهلان نیز آن لقب و كنیت را بكار نبرد و كار به گونهیی زشت ننگبار شد.
بختیار و ابن بقیه، با «عدة الدوله» ابو تغلب بن حمدان [1] و معین الدوله عمران ابن شاهین [2] پیوندهای زناشویی بستند و نام عضد الدوله را در بغداد و دیگر منبرهای [3] عراق از خطبه بینداختند. بختیار ادعا نمود كه ریاست پس از ركن الدوله از آن او خواهد بود، ابن بقیه میكوشید تا لقبی تازه افزون بر لقب پیشین [4] به او داده شود و اینكه خلیفه با نامهای بر شكاف و جدایی بیفزاید و نامه را بر منبرها بخوانند. به مردم اجازه ناسزاگویی داده شد، بختیار را بزرگ كرده، ركن الدوله عراق و پیرامن آن خواندند، كه برای این مقام از عضد الدوله شایستهتر است. و پس از او در پایگاه، ابن بقیه بود، در سپاهیان نادانانی نیز یافت شدند كه برای لفت و لیس سفره، در آشكار از او پشتیبانی و در پنهان از او دوری جسته خود را آماده سپردن وی به دشمن میكردند. او پیش خود میگفت: اگر از این سیاست به جایی رسیدم كه برنده هستم و اگر وارونه شد بختیار كشته خواهد شد و من میگریزم. ولی این، گمانی نادرست بود، چه هر كسی كه به سرازیری پرتگاه رود، از فرو افتادن و نابودی گزیر ندارد [5].
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 324 داماد بختیار، خ 6: 404.
[ (2-)] خ 6: 160، 448.
[ (3-)]M : منبر در كتب جغرافیای كهن به معنی شهری است كه حق «منبر» یعنی برگزاری نماز آدینه و گونهای استقلال قضایی و آزادی دادرسی، داشته باشد. مانند نقارهكوبی كه درجه استقلال نظامی را میرسانید- پانوشت منزوی در «احسن التقاسیم» ص 275/ 409/ 460.
[ (4-)] خ 6: 448.
[ (5-)] حكایت زیرین در تاریخ اسلام آمده است: در رجب این سال یك نشست دادرسی-
ص: 433
سال سیصد و شصت و ششم آغاز شد.
اشاره
در این سال عضد الدوله از فارس به سوی عراق آمد. محمد بن بقیه و بختیار سخت به نامهپراكنی برای یاران یاد شده پرداختند. حسنویه فرزند حسین كرد بختیار را سخت به خود میفریفت، كه به سوی او میآید تا خود و خانواده و پیروان كردش به او كمك كنند. اندیشه او دو بهم زنی و جدایی افكندن میان پادشاهان این خاندان میبود.
بختیار و ابن بقیه روز دوشنبه یك شب از جمادی یكم مانده، به اندیشه زیارت و شكار بیرون آمدند، تا سپس به واسط و اهواز برای جنگ با عضد الدوله بروند. در پایان جمادی دوم به واسط رسیدند و میان ایشان و عمران بن شاهین پیوندهای زناشویی بسته شد، بختیار دختر عمران بن شاهین را و حسن بن عمران دختر بختیار را به همسری گرفت.
در این هنگام ابن راعی [1] به دستور ابن بقیه گروهی را كه متهم به مخالفت با او بودند بكشت، كه در میان ایشان ابن عروه، خواهرزاده ابو قره [2] كه از كارگزاران سرشناس بود، و علی بن محمد زطی رئیس پلیس [3] بغداد، و ابن عروقی رئیس پلیس واسط و مانند ایشان دیده میشدند. او صاعد بن ثابت را نیز دستگیر و بیچاره كرد ولی نكشت.
بختیار و ابن بقیه از واسط برای طایع للّه نامه نوشته خواستار همكاری و پایین آمدن او شدند ولی او نپذیرفت، پس از نامههای پی در پی، برای میانجیگری در آشتی و
______________________________
[ (-)] در دار السلطان عز الدوله [بختیار] فراهم شد و ابن معروف به دادرسی نشست و حكم داد. این كار به درخواست عز الدوله بود، كه میخواست چگونگی نشست دادگاه و نوشتن دادنامه را ببیند.
[ (1-)]M : حسن بن بشر (خ 6: 452).
[ (2-)]M : خ 6: 330.
[ (3-)]M : متن: كان الیه شرطة بغداد.
ص: 434
دوستی به واسط آمد و آن گروه به اهواز رفتند. نامهها همچنان میان ایشان و حسنویه پسر حسین [كرد] داد و ستد میشد و او نوید آمدن میداد. در این هنگام گزارش رسید كه عضد الدوله با همه سپاه به ارجان رسیده است. دلها تپیدن گرفت، پس نامهای از زبان خلیفه برای دعوت به آشتی و دوری از جنگ نوشته شد و با یكی از نوكران بختیار به عنوان آنكه نوكر خلیفه است [1] فرستاده شد، ولی امید به آشتی در آن هنگام نادرست بود. پس از گفتگوها میان بختیار و یارانش، بر آن شدند كه جنگ را در اهواز بنهند و رود «شوراب» [2] را سپر خود سازند و از پشت آن بجنگند. پس بیرون آمده خرگاه بر كرانه شوراب زدند. ابو اسحاق پسر معز الدوله با لشكری برای نگهبانی «عسكر مكرم» و نگهداری راههای «مسرقان» بدان سو شتافت، سپاهیانی نیز از عرب و كرد به رامهرمز گسیل داشتند، زیرا كه فرماندار آنجا حسن بن یوسف به عضد الدوله پناهنده شده بود.
چون طایع دید كه كار به جنگ كشیده از ماندن خودداری كرد و هر چه بختیار و ابن بقیه برای ماندنش كوشیدند سود نبخشیده، به سوی دجله بصره رفته، از آنجا با گذشتن از بخشهای «بطیحه» [مردابها] به سوی مدینة السلام [بغداد] بالا رفت. پس گزارش رسید كه عضد الدوله به رامهرمز درآمده، سپاهی را كه فرستاده شده بود شكست داده است، ترس در دلها بیفزود. ایشان رای خود برای ایستادگی در كرانه شوراب شكسته، تا نزدیك «سوق اهواز» به پس نشستند و پل «اربق» را بریدند.
سپس به [ابو اسحاق] ابراهیم بن معز الدوله نوشتند تا از «عسكر مكرم» بازگشت و همه سپاه در یكجا فراهم آمدند. پس به بختیار گزارش رسید كه سالار بن با عبد اللّه [3]
______________________________
[ (1-)] صاحب تكمله افزاید: عضد الدوله به آن نوكر گفت: به سرورم امیر مؤمنان بگو:
«جز هنگامی كه در درگاه شما ایستاده باشم نمیتوانم پاسخ گویم» پس به نامه پاسخ نگفت.
[ (2-)]M : متن: سوراب. بینقطه كه معرب است.
[ (3-)] مخفف ابو عبد اللّه است در زبان فارسی، كه به همین شكل به متون عربی مانند این كتاب راه یافته است. و در این صورت، قانون اعراب به حروف برای اسماء ششگانه نیز نقض میشده است.
ص: 435
سرخ با گروهی از سرداران بزرگ در اندیشه گریز و پناهندگی [به عضد الدوله] هستند و پیشنهاد شد تا ایشان را دستگیر كند و به واسط گسیل دارد، ولی او ترسید كه موجب آشفتگی دیگر سپاه شود، پس اندیشه جنگ در اهواز را كنار نهاده بر آن شد كه به واسط بازگردد، و در آنجا با جنگ افزار فراوانتر بجنگد. ولی ابن بقیه و همه سرداران او را نگاه داشته از این كار بازداشتند. در این هنگام سپاه خواستار پول شد و بینوایی و تهی دستی او آشكار گشت. ابن بقیه به مصادره دارایی مردم شهر پرداخت، بختیار ظرفها و زینت آلات زرین و سیمین را شكسته، دینار و درم [1] سكه میزد. نومیدی بر سپاه چیره شده بود. پایینتر از شهر، بر [نهر] دجیل پلی تنگ و سست به گونهای بستند كه برای آن سپاه، هنگام گریز بسنده نبود.
گزارش برتریهای عضد الدوله در ثروت، چارپا، جنگ افزار، و ساز و برگ، شتران باركش، فیلهای جنگنده، میرسید. او از پناه خواستن گروهی از سرداران بختیار، مانند سالار سرخ كه یاد شد مطمئن بود، زیرا كه نامه و صلههای او پی در پی به آنان رسیده بود. عضد الدوله دستور داد ابو الوفاء طاهر بن محمد بن ابراهیم، با چند سردار مانند كاروی اهوازی با سپاهی از كوچ [2] و جز ایشان به «باسیان» رفته قایقها را گردآورده، با آنها به بخش ... [3] رفتند و پلی در آنجا برپا داشتند كه چون عضد الدوله رسید با همه سپاه از روی آن بگذشت. این اخبار به بختیار و ابن بقیه میرسید ولی توان جلوگیری نداشتند. ایستادگی ایشان تنها وقتگذرانی بود. كسی كه توان جلوگیری از یورش و گذشتن برخی از سپاه را ندارد چگونه از همه آن جلوگیری كند؟ عضد الدوله از نهر آب دور نشد، چون آغاز تموز [تیر ماه] بود. او در یك فرسنگی بختیاریان فرود آمد. پس به بامداد یكشنبه یازدهم ذی قعده 366 با بسیج
______________________________
[ (1-)]M : متن: و ضربت عینا و ورقا ...
[ (2-)]M . متن: قفص- خ 6: 318/ 378.
[ (3-)] در نسخه اصل نام این بخش سفید مانده است. ویراستار «آمد روز» در پانوشت از تكمله آرد: جنگ در بخشی از «باسیان» كه نامش «قشان» بود، رخ داد.
ص: 436
درست و انضباطی برتر و احتیاطی بیشتر بیرون آمد، بختیار با آشفتگی با وی روبرو شده، سوارگان را پیش از پیادگان نهاد و این اشتباهی بود كه هیچكس نكرده است، شطرنجباز نیز این را میداند. پس سالار سرخ و حسن بن خرامذ و نیباك بن شیرك و گروهی بسیار از دلیران سرسخت دیلم و ویژگان ایشان پناهنده شدند، دبیس بن عفیف سردار بیابان بنی اسد كه در چپ سپاه بختیار بود پناهنده شد، پس سپاه بختیار بگریختند و عربها و كردان به دنبال ایشان به چپاول و كشتار و اسیر كردن پرداختند.
گروهی در زیر شمشیر پناهنده شده گروهی به سوی پل یاد شده گریخته در اثر تنگی پل بسیاری در آب افتادند. بختیار و برادرش ابو اسحاق و وزیرش ابن بقیه از نهر دجیل گذشته یك دیگر را گم كرده، در «مطارا» به یك دیگر رسیدند. بختیار جنگ افزار خود را انداخته، سر و روی را پیچیده بود و چند زخم زوبین بر تن داشت. برادر او و ابن بقیه و گروهی از سرداران بزرگ، با نزدیك پانصد تن، نیمه شب به «هویزه» رسیده شب را ماندند، تا هزار تن با حالی نزار و پراكندگی به ایشان پیوستند.
پس از نیمه روز به سوی نهر امیر و از آنجا به «مطارا» رفته به بختیار پیوستند.
ابن بقیه با ابن راعی گنجینه خود و بختیار را با بار و بنه كه همراه داشتند به «مأمونیه» نزدیك «سوق اهواز» برده به دست بنی اسد سپرده بود كه همه آن چپاول شد.
عمران بن شاهین، پسرش حسن [1] و دبیر و سردارانش را با چند زورق پر از پوشاك و وسایل و پول به سوی بختیار و ابن بقیه پیشكش فرستاد. مرزبان پسر بختیار نیز از «ابله» كه به آنجا رفته بود مال و پوشاك برای پدر بفرستاد و همگی پس از سازمان یافتن و برداشتن خواربار و اثاث برای «واسط» از راه آب به «ابله» درآمدند.
بختیار و ابن بقیه بصره را در آشوب یافتند. جنگ میان ربیعه و مضر [2] درگیر بود.
______________________________
[ (1-)]M : داماد بختیار، خ 6: 462.
[ (2-)]M : در كرانه جنوبی شبه جزیره عرب، كشور یمن از زمان باستان مركز ارتباط بازرگانی هند و ایران با آفریقا بود. در آنجا آتشكدهها برپا و موبدان زردشتی را به آموزش گنوسیسم میترایی كه فلسفه اشراق هند و ایرانی پیش از اسلام است سرگرم داشتند. در سده یكم پیش از اسلام سپاه ساسانی دست حبشیان را كه بدان دراز شده بود كوتاه كرده بود (درسهائی درباره اسلام، گلدزیهر- منزوی ص 45- 46 و 397- 398). در قرآن كریم-
ص: 437
مضر از عضد الدوله و سیاست و اصول پیشنهادی او پیروی داشت، ربیعه، نه برای دوستی بختیار بلكه، دشمنی با مضر، از بختیار جانبداری میكردند. آشوب ادامه
______________________________
[ (-)] (نمل 27: 24) نیز به میترائیست بودن فرمانروایان یمن اشارتی دیده میشود. در برابر یمن كه مركز پخش اندیشههای اشراقی در جنوب بود، فلسطین در شمال این شبه جزیره، مركز پخش اندیشه توحید عددی بوده است. از این رو مردم شبه جزیره به دو بخش جنوبی و شمالی تقسیم شده بودند. ربیعه هر چند خود نیز از ایلات شمالی و نزاری است، لیكن به وسیله پیمانی به یمنیان وابستگی داشت، كه در نهج البلاغه (2: 74) نیز بدان اشارت رفته است.
ایل ربیعه كه خود را همپیمان یمن میشمردند (خ 6: 505) بیشتر تحت تأثیر توحید اشراقی یمن بودند، مضر كه قبیلههای شمالی را در برداشت تحت تأثیر توحید عددی فلسطین بود.
پس از تابش نور اسلام از حجاز حضرت پیامبر (ص) سیزده سال در مكه به تبلیغ پرداخت. مردم آنجا خود را از اشراف عرب شمالی (نزار- عدنان) میشمردند، در صدد ایذاء برآمدند، حضرت با گروهی از نزاریان مسلمان شده به مدینه هجرت فرمودند و مهاجران لقب گرفتند. حضرت ده سال در مدینه در میان مردم آن سامان كه بر خلاف وضع جغرافیایی مدینه (كه در شمال مكه است)، خود را از عرب جنوب و قحطانی، سبایی، یمنی میدانستند و بعد از اسلام به لقب «انصار» شناخته شدند، به تبلیغ پرداخت.
در آن ده سال مهاجران نزاری شمالی، با قحطانیان محلی اوس و خزرج انصار همزیستی مسالمتآمیز داشتند، و جز در چند پیشآمد میان مهاجران و انصار كشاكشی دیده نشد، یكبار در زندگانی پیامبر (ص) بود كه نفوذ وی ایشان را به آشتی كشانید (خمسون و مائة صحابی مختلق. عسكری. ص 43 نقل از امتاع الاسماع مقریزی ص. 210- 211).
دومین بار كه میان مهاجران و انصار اختلاف دیده شد روز «سقیفه بنی ساعده» بود، كه برای تعیین جانشین پیامبر (ص) گرد آمدند، مهاجرین (شمالی) خلافت را حق خود و انصار (جنوبی) آنرا حق خویش میشمردند (طبری 1: 1837) اختلاف عرب جنوب و عرب شمال در شعر عرب نیز اثر نهاده است. كشاكش ادبی معروف میان «جریر» و «فرزدق» نمونهای از آن است. فرزدق ربیعی است و مانند دعبل از گنوسیسم اسلامی و گونهای تشیع یمنی سبایی پیروی دارد. «جریر» مضری است و از تسنن حاكم نزاریان شمال تبعیت دارد.
اختلاف جنوب و شمال در سیاست بیش از مسائل ایدهئولژیك آشكار بود. مسعودی گوید: ولید بن عبد الملك چون به خلافت نشست به نزاریان نزدیك شد و یمنیان را از خود براند. (التنبیه و الاشراف، چ مصر 1357 ه-. ص 280- 281) ولید پیروزی خود بر-
ص: 438
یافت، بخشهایی از شهر بسوخت و كالاها به چپاول رفت [1].
ابن بقیه برای فرو نشاندن آشوب به بصره درآمد، ولی زبانه بالا گرفت، برخی از بخشهای «مضری» به آتش كشیده شد، پس كاری انجام نداده بازگشت. گروه
______________________________
[ (-)] یمینان را در قصیدهای سروده است (طبری 2: 1781 و پ 4348، ابن اثیر، چ صادر بیروت 5: 282).
مسعودی مانند دیگر مورخان پیروزی عباسیان بر امویان را پیروزی یمنیان بر نزاریان شمالی میشمرد (مروج الذهب، چ پاریس، 6: 45- 46) آقای مرتضی عسكری گوشههایی از كشاكش طائفگی عرب جنوب و عرب شمال را در كتاب «خمسون و مائة صحابی مختلق» یاد نموده، افسانههایی را كه سیف بن عمر بر روی زمینه این كشاكشها در سده اول هجری فراهم كرد و در همه آنها پیروزی را نصیب شمالیان نزاری، ضد ایرانی، كه سیف وابسته به ایشان است ساخت یاد نموده است.
سیف بن عمر نخستین كسی است كه از شخصی بنام «ابن سبا» به معنی «فرزند یمن» نام میبرد كه گویا ترجمه «برسابا» باشد كه سریانیان یك سده پیش و پس از ظهور اسلام، آنرا به اشخاصی میگفتند كه اندیشههای گنوسیستی سبایی یمنی داشتند. دور نیست مقصود سیف بن عمر از این اسم مستعار «یمنی زاده» همان «عمار یاسر» یمنی باشد، زیرا كه سیف بیشتر قیامهای ضد عثمان و ضد امویان را كه به سود اسلام گنوسیستی و ضد سنیان میبود، بر گرده «ابن سبا» نهاده است. مشكویه در اینجا از جنگ ربیعه و مضر در بصره گفتگو میكند كه «مضر» از اصول پیشنهادی عضد الدوله جانبداری میكرده است.
پیدا است كه این اصول همان سنیزدگی شیعیان بویهای است كه به صورت براندازی عیاران (خ 6: 448) و پذیرفتن حكومت عباسی به عنوان «اهل حل و عقد» دیده میشود.
ابن اثیر گوید: عضد الدوله پس از این پیروزی توانست میان ربیعه و مضر آشتی دهد و آن جنگ یكصد و بیست ساله را پایان بخشد (كامل 8: 673 سال 366 ه-.) نمونهای از كشاكش عرب سنی شمال با عرب گنوسیست جنوب در پانوشت خ 6: 505 نیز دیده میشود.
[ (1-)] صاحب تكمله میافزاید: ابو بكر محمد بن علی بن شاهویه فرمانروای قرمطیان با یك هزار تن به كوفه درآمده، در آنجا و «سورا» و «جامعین» و «نیل» مردم را به سوی عضد الدوله! میخواند.
II M
: سورا، جامعین، نیل چند آبادی بودند كه در سال 495 ه-. شهر حله بر جای آنها ساخته شد. (یاقوت. معجم البلدان- حله).
ص: 439
بختیار از ترس آنكه عضد الدوله به واسط آید و راه گریز ایشان بسته شود، از راه آب به بالا آمدند و از میان بطایح [مردابها] گذشتند. عمران بن شاهین با سپاه و ساز و برگ جنگی به پیشواز او آمده دست بختیار را بوسید، بختیار نیز او را گرامی داشت. پس بختیار را در خانه پسر بزرگش ابو محمد حسن فرود آورد كه داماد او است [1] و آن خانه بهترین همانند آن در بطیحه بود، محمد بن بقیه را نیز به خانه خود برد و سه روز میهمانی كرد. مردم از درست آمدن پیش بینی عمران كه پیش از این یاد كردم [2] در شگفت بودند. پس همگی به همراه حسن بن عمران به واسط رفتند.
در این هنگام مرزبان بن بختیار از بصره به واسط گریخت. او زنان و كارمندانش را سوار «شذا» و «زبزب» و كشتیهای دیگر كرده به پدرش پیوست.
گزارش انگیزه آن:
قبیله مضر در بصره بر ربیعه پیروز شد، شكست بختیار روحیه ربیعه را سست كرده بود، پس مرزبان نیز، از آنكه مبادا گرفتار شود، پیش دستی كرده، با دست پر به واسط آمد. سران بصره به عضد الدوله نامه نوشتند و خواستار فرماندار شدند، او نیز ابو الوفا طاهر بن محمد را به آنجا فرستاد.
چون بختیار به واسط رسید به ابن بقیه پرخاش كرده، از پذیرفتن رای او در جنگ پشیمانی نشان داده گفت: من میخواستم پیش از جنگ از اهواز با لشكری انبوه، با ساز و برگ و جنگ افزار درست بازگردم، اگر توانستم در واسط یا بغداد پایداری كنم تا كمكها كه انتظار دارم به من برسد، وگرنه دست كم تندرست از این كشور بروم و لشكری دست نخورده و درست را ببرم و چه بسا بتوانم با آن جایی دیگر را بگیرم، ولی تو نپذیرفتی و زندگی مرا تباه كردی و از كشورم بیرون كردی و میان من و بزرگ خانواده را بر هم زدی. ابن بقیه ایستادگی كرده گفت: آنچه بر سر تو
______________________________
[ (1-)] خ 6: 462.
[ (2-)] خ 6: 418.
ص: 440
آمده یا بیش از آن، میتواند بر هر پادشاه وارد آید. تو باید خود را نگاه داری و بر من آنست كه به تو كمك كنم و جان خود در راه تو و سپاه بدهم. بسیاری از دیلمیان و تركان به سوی بختیار بازگشتند، چارپایانی نیز از بغداد بیاورد، جنگ افزاری چند با چادر و خرگاه گدایی كرد، سپاهیانی كه در بصره و بغداد بودند نیز با ساز و برگ بدو پیوستند و دارای سپاهی نیرومند شد. نامههایی نیز از حسنویه بن حسین كرد رسید كه از تأخیر پوزش میخواست. او از نو نوید كمك میداد، كه فرزندانش را یكی پس از دیگری خواهد فرستاد، سپس خود با همه سپاه خواهد آمد. داد و ستد نامه با فخر الدوله علی پسر ركن الدوله و ابو تغلب بن حمدان را نیز از سر گرفت. پس ابن بقیه به واسط رفته، با پساندازی كه داشت به فراهم كردن ابزار و به دست آوردن دل سپاهیان و خلعت پوشانیدن پرداخت، تا آنجا كه او را بر بختیار برتری میدادند.
گزارش پیشآمدی كه بختیار را بیچاره كرد تا آنجا كه كشورش را از دست بداد:
از پیشآمدهای شگفتآور آن روزهای بختیار، آنكه در جنگ اهواز، یك غلام ترك او به نام «بایتكین» به اسیری افتاد. بختیار كه پیشتر، دلبستگی به او نشان نمیداد، چنان از آن پیشآمد برآشفت كه كارش به دیوانگی كشید، و به اندوهی فرو رفت كه همه چیز را فراموش كرده، از خوراك و آرامش بازمانده به آه و ناله و فریاد پرداخت، از مردم دوری جسته گریه میكرد، به سپاهیانی كه به نزد او میشدند پرخاش مینمود سیاست را رها كرده اندوه خود را بر آن غلام بیش از اندوه از دست دادن كشور و زندگیش میشمرد. وزیران و دبیران كه برای گشودن دشواریهای سیاسی به نزد او میشدند، او سخن را بریده به شكایت از دلدادگی بر میگردانید. همه اوقات و نشستهای او را این مسأله پر كرده بود كه برای او بر خلاف مسائل دیگر خیلی شگرف بود. دیگر بر تشك نمینشست و به بالش پشت نمیداد، و مانند این رفتارها كه او را در چشم مردم سبك نمود، او اهمیت نمیداد، سرداران نزد ابن بقیه گرد میآمدند، كه تو كار ما را درست كن ما پیرو توایم. ناتوانی بختیار نزد ابن بقیه نیز آشكار شد. او كه تا كنون سبكی بختیار را پنهان میكرد، آنرا آشكار ساخت. او به پرهیز
ص: 441
از بختیار و آمادگی پرداخت. بختیار از دوری غلام [1] چنان بیخود شده بود كه آیین تعارف دوطرفه مردمداری را مراعات نمینمود، او به عضد الدوله كه در كار جنگ با او و خواستار كشور و نابودیش بود، نامه نوشته خواستار پس دادن غلام شد، او همین خواسته را به ویژگان عضد الدوله نیز نوشته، خواستار كمك شد و خود را میان سپاهیان و دوستان دور و نزدیك رسوا كرد. باز هم آرام نگرفته، ابو احمد حسین بن موسا موسوی [2] را برای همین داستان به نزد عضد الدوله فرستاد، همراه او دو كنیزك عود نواز زیبای خود را كه در نواختن، چیره دستی بیمانند بودند، و ابو تغلب بن حمدان، برای بهای یكی از آنها صد هزار درم پرداخته و او نپذیرفته بود، بفرستاد و گفت:
اگر بهای بیشتری خواست بر آنها بیفزا! درباره آنچه میان من و او میگذرد
______________________________
[ (1-)]M : رفتار بختیار نشان آنست كه او در جنگ با پسر عمو، خیلی جدی نبوده است. شاید او آلت دست شیعیان تندرو یا دشمنانی چون ابراهیم بن اسماعیل پردهدار و ابن بقیه وزیر و طبری و عبدان از یاران مرزبان در بصره (خ 6: 436) و كردان حسنویه (خ 6: 450) در آذربایجان شده بود. داستان اسیری غلامی كه پیشتر چندان دلبستگی به او نداشته را بهانهای برای گریز از جنگ ساخته، و دستگیری ابن بقیه (خ 6: 473) كه منجر به كشتن این آتشافروز جنگ شد (خ 6: 481) نشان عدم تمایل بختیار به جنگ است كه شاید از داشتن امید به پسر عمویش بود كه در حال جنگ به او نامه مینویسد و خواستار بازگردانیدن غلام و گوشهنشینی میشود و عضد الدوله میپذیرد و ابراهیم بن اسماعیل مانع اجرای قرارداد میشود. (خ 6: 475). هنگام اسیر شدن هم درخواست دیدار پسر عمو را میكند و فشار ابو الوفاء برای كشتن او و اینكه عضد الدوله با چشم اشكبار رضایت میدهد (خ 6: 483) مسأله را روشنتر میسازد. ن. ك پانوشت خ 6: 440 و 449 خویشاوندی دو جنگنده، بختیار و عضد الدوله سبب شد كه زیر بنای ایدهئولژیك آن كه جنگ تشیع تند بختیار بر ضد تسنن عربی خلیفه با تكیه بر تركان بود و نتیجه آن غلبه و پیروزی تشیع سنی زده عضد الدوله- خلیفه و بیرون راندن تركان از عراق به سوریه بود، پنهان ماند و به خامه مشكویه، به صورت ناشایستگی شخص بختیار و غلامبارگی او و سیاستمداری عضد الدوله بیان شود.
[ (2-)]M : نقیب طالبیان عراق و از پایهگذاران سیاست هاشمی (خ 6: 325).
ص: 442
میندیش! من خشنودم كه غلام را بگیرم و به گوشهای از دنیا بروم و همه آنچه دارم به او بدهم. [موسوی نقیب] رفت و پیام را رسانید و غلام را كه در میان دوستان اسیر خود بود بدید كه برتری بر آنان نداشت. ایشان ارمغانی به وسیله شیرزاد برای امیر ابو الفوارس فرزند عضد الدوله نیز فرستادند، چون پیام به او رسید و شاه، درد بختیار را دانست در شگفت مانده، دستور داد غلام را به درگاه آورند و پاسخ نامه را با ابو احمد موسوی، همراه با ابو سعد بهرام بن اردشیر دبیر و فرستاده ویژه، گسیل داشت، از او خواسته شد، كه به بختیار بفهماند، كه خواسته او برآورده خواهد شد، او را به گردن نهادن و پیروی بخواند. نامهای پنهانی نیز به آن دو دادند كه دور از چشم ابن بقیه و دیگران به بختیار بدهند. چون آن دو پیامبر رسیدند طبق دستور، نامه پنهانی را جداگانه به تنهایی دادند، پس ابن بقیه بسیار بیمناك شده پنداشت از بختیار خواستهاند تا ابن بقیه را دستگیر و به جای غلام بدو دهد و بختیار این كار را برای عشق به غلام خواهد كرد، پس خواست دو فرستاده را دستگیر كند و سركشی را آغاز نماید. ابن بقیه كه در كرانه باختری [دجله] از واسط به پایین میرفت، گنجینههای دارایی و جنگ افزار و پوشاك را با خود داشت و همه به او چشم داشتند. بختیار در كرانه خاوری هیچ چیز نداشت، خورد و خوراك او را نیز ابن بقیه میداد و مانند یك امیر تشریفاتی با وی رفتار میكرد، بر آن بود كه به او پیام دهد تا از سیاست كنار رفته به بغداد رود و جنگ را به او واگذارد و اگر نپذیرد آشكارا بر او بشورد، این برای وی امكانپذیر بود، ولی بختیار نرم آمد و نامه پنهانی را برای او بخواند، تا آرام شد و نشان داد كه رای و سیاست او را میپذیرد و دیدگاه او را بكار میبندد، و چنان بود تا او را دستگیر كرد.
گزارش دستگیری ابن بقیه به دست بختیار:
ابراهیم بن اسماعیل یكی از یاران بختیار بود كه بر او چیره و مورد اعتماد وی بود او یك گروهبان گمنام بود كه نزد او پیشرفت كرده، تا پردهدار او شد و این
ص: 443
پس از بازگشت عضد الدوله [از بغداد] به فارس بود. چون [ابراهیم] از زورگویی ابن بقیه آگاه شد به بختیار گفت تا مال و سپاه در دست ابن بقیه است تو در خطر سركشی او هستی او از ترس جان خود در پی این فرصت است. بختیار گفت: من میترسم سپاه بشورند و او را از دست من رها سازند و از من مال بخواهند، [ابراهیم] تعهد كرد كه هیچ رخ ندهد و اگر روی داد وی آنرا فرو نشاند و با مالی كه از ابن بقیه و كارمندانش بیرون خواهد آورد، ایشان را خشنود سازد كه مالی بسیار است، با دستگیری ابن بقیه میتوان پیوند را با عضد الدوله نیز استوار كرد و او را بگونهای آرام ساخت، پس نباید به جای ابن بقیه وزیری گمارده شود بلكه دبیران كارهای خود را در دیوانها انجام دهند و ابو العلاء صاعد بن ثابت نصرانی را از زندان آزاد سازد و كار گردآوری مال و مستوفیگری كارگزاران را بینام وزارت به وی سپرد. بختیار مشورت او را پذیرفت و با بختكین آزاد رویه در میان نهاد، او نیز پذیرفت. او آن اندازه تهیدست شده بود كه برای یخ به ابن بقیه روی آورد و او سی رطل یخ برایش فرستاد، در صورتی كه روز دستگیری ابن بقیه در انبار آبدارخانه او شش هزار رطل یخ یافت شد كه برای میهمانی سپاهیان پسانداز كرده بود.
پسین یك روز از ذی حجه سال 366 ابن بقیه در «زبزب» خود از آب گذشته به خانه بختیار آمد، پس او كسانی را فرستاده دوست او حسن بن بشر معروف به ابن راعی را دستگیر كردند. سپس چون او را گرفتار كرد دستور داد ابن بقیه را نیز پیش از رسیدن نزد او دستگیر كردند و همه دارایی و چارپایان او را گرفتند و ابو العلاء صاعد ابن ثابت را از زندان آزاد كردند، ابن راعی دستور داده بود او را در شب آینده بكشند، ولی اجل او نرسیده بود. در زندان ابن بقیه دوست او را كه به «كراعی» معروف بود یافتند كه او را مصادره كرده چیزی برایش بر جا نگذارده بود، پس بختیار او را آزاد كرده، ابن راعی را در اختیار او نهاد تا دارایی او را بیرون بكشد.
سپس ابن راعی را از كراعی باز پس گرفت و كراعی ترسید و به بطیحه گریخت. چند روز پس از دستگیری ابن بقیه، سپاه به جنبش آمده حقوق خود را خواستار شدند. ابن بقیه
ص: 444
را به نیكی نامبرده از گرفتاریش دلتنگی مینمودند. بختیار تصمیم به كشتن او گرفت ولی چون سپاهیان پراكنده شدند [او را] زنجیر كرده شبانه با نگهبان به بغداد گسیل داشت، همراه او ابو العلاء صاعد بن ثابت را نیز برای بازجویی او بفرستاد. چون دستگیری او همانگونه كه گفتم غافلگیرانه رخ داد، خاندان او در بغداد زیر نظر گذارده نشده بود، پس به وسیله كبوتران نامهبر، دستور دستگیری ایشان به آنجا فرستاده شد، ولی نخستین كبوتر كه رسید، نگهبان برج برای دوستی كه با كارمندان ابن بقیه داشت خبر را به ایشان رسانید، ایشان نیز هر یك به دیگری رسانید، برخی گریخته، برخی پنهان شدند. برادر و برادرزاده او، كه به «ابو حمراء» نامبردار بود، با گروهی از ایشان به بنی شیبان و سپس به بنی عقیل پناه برده در بیابان ماندند.
گزارش پایان كار بختیار در واسط تا هنگامی كه به بغداد رفت:
دستگیری بختیار ابن بقیه را، پیش از بازگردانیدن دو فرستاده عضد الدوله، ابو احمد نقیب و بهرام بن اردشیر، رخ داد و ایشان پیشآمد را به چشم دیدند، آن دو كنیزك را نیز به بهای غلامش «بایتكین» فرستاد و به ابو احمد علوی سپرد، كه اگر نیاز بود همه كشور را نیز بدهد، و پس از گفتگوها چنین نهادند، كه دو كنیزك برابر یك غلام داده شوند. سپس مژده رسید كه غلام به بصره رسید، بختیار بسیار خشنود گشت، آنرا بجای پیروزی برد و جهان شمرد و خواست با این نعمت بازگشته شرایط عضد الدوله را بپذیرد و به بغداد بازگردد. پس پردهدارش ابراهیم بن اسماعیل [1] بیامد و او را [برای پذیرش خواست عضد الدوله] سخت نكوهش كرده، از او خواست در واسط بماند و جنگ را پیگیری كند. عبد الرزاق بن حسنویه و برادرش ابو نجم بدر پسر حسنویه نیز همراه با پیرامن یك هزار سوار آمده، نامههای حسنویه را آوردند
______________________________
[ (1-)]M : چنانكه میبینم، این ابراهیم پردهدار و ابن بقیه وزیر دو هسته اصلی آتش افروزان جنگ بودند، بختیار در این جنگ ناخواسته، آلت دست این گروه بود، كه مشكویه ایشان را «سوار اهل العصبیة» (خ 6: 436) خوانده است. ن. ك، پانوشتهای خ 6: 441/ 449/ 470.
ص: 445
كه نوشته بود پس از دو پسرش به عراق خواهد آمد. پس بختیار [دوباره] بر آن شد كه در واسط بماند و با عضد الدوله بجنگد. چون گزارش پیمانشكنی [بختیار به عضد الدوله] رسید، به ابو احمد نقیب (علوی) در بصره نوشت كه غلام را در بصره نگاه دارد، تا بختیار از واسط [به بغداد] برود و شرایط پذیرفته را انجام دهد. چون نامههای علوی به بختیار رسید آشفته شد، كوششها و نامهپراكنی را از سر گرفت و چون سود ندید دستور داد بارو بنه را شبانه برای بالا رفتن به سوی بغداد آماده كردند و به عبد الرزاق و ابو نجم بدر گفت: بر آن است كه در بغداد بجنگد زیرا كه ابو تغلب ابن حمدان برای كمك بدانجا میآید، از ایشان نیز خواستار شد كه به بغداد بالا روند، ایشان نیز با همه ناباوری كه به وی داشتند پذیرفتند. اینان كه از داستان غلام آگاه شده بودند، آنرا برای پدرشان حسنویه نوشتند. چون عبد الرزاق به «جرجرایا» رسید، از همانجا بازگشت، و ابو نجم بدر هم تنها برای سرفرازی و شرم بماند. بختیار آهسته میرفت، تا ابو احمد علوی و بهرام بن اردشیر رسیده «بایتكین» را بدو دادند و او به سوی بغداد رفت.
ابن بقیه و ابن راعی زیر شكنجه اظهار بیپولی كردند، ابن بقیه، برای خاندانش اماننامه خواست، كه نوشته شد و آمدند و از این راه برای او امید وزیر شدن تازه شد، كه سیصد هزار دینار از دبیران و كارمندان و خویشاوندان خود و پس افت بخشها گرفته به بختیار بپردازد تا او را به پایگاه پیشین خود بازگردانند و جنگ را پیگیرد و سپاه را اداره كند. چون خبر این احتمال به یاران بختیار و سردارانی كه پیشنهاد دستگیری او را داده بودند رسید، برآشفته گرد آمده، به بختیار گفتند، ابن بقیه میخواهد با این ترفند آزاد شود، تا دوباره به فتنهانگیزی جبران ناپذیر بپردازد. [1]
______________________________
[ (1-)]M : ابن اثیر گوید: در این سال ابو یعقوب یوسف پسر حسن گناوهای فرمانروای هجر (280- 366) درگذشت و پس از وی حكومت قرمطیان به یك كمیته شش تنه سپرده شد كه سادات (آقایان كنسولان) خوانده میشدند (كامل 8: 688) پس شاید بتوان آنرا جمهوری قرمطی نامید.
ص: 446
در این سال، ابو الفتح بن عمید در ری دستگیر شد. گزارش انگیزه آن [1]