سال سیصد و شصت و هفتم آغاز شد.
اشاره
گزارش انگیزه مثله كردن ابن بقیه و ابن راعی و میل كشیدن چشمان ایشان:
______________________________
[ (1-)]M : این بخش در نسخه اصل «تجارب» سفید مانده است. روند بیچاره شدن ابو الفتح ابن عمید را ابو حیان توحیدی (310- 414) در «مثالب الوزیرین- چ ابراهیم گیلانی ص 351- 362» و نیز، یاقوت به نقل از آن، و از كتاب صابی در «معجم الادباء 14: 191- 240 چ مأمون» آوردهاند، من نیز در اینجا چكیده آنها را میآورم:
ابو الفتح علی ذو الكفایتین پسر محمد (ابن عمید وزیر) پسر حسین عمید (وزیر فرمانروای خراسان) پسر محمد. به سال 337 از مادر بزاد و در دامان پدرش كه وزیر ركن الدوله بود و او را به استادی چون ابو الحسین احمد بن فارس لغوی قزوینی رازی (329- 395) از پایهگذاران ادبیات عرب سپرده بود، پرورش یافت. ابو الفتح مانند پدرش بر ادبیات عرب چیره شد و بدین زبان میسرود و مینگاشت. او در سیاست نیز مانند خاندانش همچنانكه در پانوشت خ 6: 348 گذشت پیرو سیاست هاشمی «بویهای- عباسی» بود كه در عین شیعی بودن، به دلیلهایی كه در پانوشت 124 و 154 و ... گذشت، حكومت عباسی را بر فاطمی علوی ترجیح میدادند و به سود عباسیان، شیعیان تندرو را میكوبیدند.
در كشاكش خانوادگی بویهئیان، عضد الدوله بر خلاف پدرش ركن الدوله (كه از تندروی بختیار جانبداری مینمود،) همیشه خواستار نرمش با عباسیان بود. پس از مرگ وزیر ابن عمید، به سال 360 (خ 6: 349)، پسرش ابو الفتح جای او را گرفت و یك سال بعد، از طرف ركن الدوله به وزیری شناخته شد (خ 6: 382) و همان راه پدر را در پیروی از ركن الدوله میرفت. به سال 364 ه-. به دستور ركن الدوله، به شیراز آمد و همراه با سپاه عضد الدوله برای فرونشاندن شورش تركان (كه بغداد را از دیلمیان و بختیار گرفته بودند) به عراق آمد.
چون عضد الدوله پس از پیروزی بر تركان، بختیار را نیز بیدستور پدر دستگیر كرد، ابو الفتح را برای راضی كردن ركن الدوله به ری فرستاد، لیكن او با رایی وارونه با دستور ركن الدوله به بغداد بازگشت، تا بختیار را آزاد كند و عضد الدوله را به شیراز بازگرداند و چنین كرد، و با این كار كینه او در دل عضد الدوله بنشست. هنگامی كه ابو الفتح در بغداد میزیست مجلسهای هفتگی داشت. او یك روز را به فیلسوفان و یك روز به متكلمان و روزی-
ص: 447
بهرام، فرستاده عضد الدوله از بختیار خواستار تحویل دادن ابن بقیه شد، تا او را بنزد عضد الدوله برد، و در برابر آن مالی از خزانه او بیاورد. چون خبر به سرداران بختیار رسید نزد او آمده گفتند: اگر او را تندرست به عضد الدوله بسپاری میتواند از او به زیان تو سود جوید و دشمنی دیگر برای تو نزد او باشد، گروهی خواستار كشتن او شدند كه از شر او آسوده شوند، پس بر آن شدند كه چشم او را میل كشند و او را میل كشیده بفرستند. پس در شب آدینه سوم ربیع یكم سال 367 میل كشی شد. ابو اسحاق پسر معز الدوله كوشید كه ابن راعی دوست ابن بقیه را نیز به روز او بنشاند، زیرا كینه او را در دل داشت و چون به سبب ستمها كه كرده بود شفیعی برای او یافت نشد چشم او را نیز میل كشیدند. بختیار همچنان دو دل
______________________________
[ (-)] به فقیهان و روزی به ادیبان اختصاص داده بود. مناظرههای فلسفی ابو الحسن عامری م 381 و ابو سعید سیرافی و مانند ایشان كه یاقوت و توحیدی یاد كردهاند در این مجلسهای فرهنگی رخ داده است.
پس از بازگشت ابو الفتح بن عمید به ری، عضد الدوله توانست با نامهنگاری پدر را قانع كند كه تندروی بختیار خلافت عرب را از دست دیلمیان بدر میبرد. با اینكه ابو الفتح در راه آشتی پدر و پسر كوشید و در گردهمآیی اصفهان در جمادی و رجب سال 365 جانشینی عضد الدوله را تثبیت نمود، باز كینه عضد الدوله فرو ننشست.
پس از مرگ ركن الدوله در محرم 366 در ری، ابو الفتح با یكی از سرداران سپاه كه خواهرزاده ركن الدوله بود و ابو الحسن علی بن كامه نام داشت (خ 6: 234) پیمان همكاری بست. سپس مؤید الدوله پسر ركن الدوله با وزیر خود صاحب بن عباد م 385 كه هر دو در رده عربزدگان و ضد بختیار بودند، به ری آمده، بر جای پدر بنشست و در 5- ع 1- 366 ه-.
مؤید الدوله ابو الفتح را خلعت وزیری پوشانید. او میخواست صاحب عباد را نیز در ری نگاه دارد، ولی ابو الفتح او را به اصفهان فرستاد و مؤید الدوله را ناخرسند نمود.
چون نامههای پنهانی عمید برای بختیار پس از بازگشت به ری، به وسیله حسین شیرازی داد و ستد میشد و او همه را در اختیار عضد الدوله نهاده بود، عضد الدوله از برادر خود مؤید الدوله خواست تا ابو الفتح را دستگیر كند. ولی چون از ابن كامه میترسیدند، با ترفندی، یك دستنوشت از ابو الفتح بر ضد ابن كامه گرفتند و با نشان دادن آن به ابن كامه او را راضی كرده، ابو الفتح را گرفتند و پس از كور و مثله كردن، گردنش را زدند.
ص: 448
بود كه آیا برای عضد الدوله سر فرود آرد، یا به سركشی ادامه دهد و بجنگد. دو فرستاده یاد شده و گروهی از یاران، او را به راه سازش میخواندند و ناتوانی او را از ایستادگی به سبب كمبود مال و ساز و برگ و مردان، به رخ او میكشیدند، گروهی دیگر از سرداران و ویژگان او كه حسن پسر فیلسار از ایشان بود، به ایستادگی و جنگ رای میدادند. ولی در پایان او راه سازش و پیروی را بناچار پذیرفت، سوگند خورد، دست داد، خلعتهای عضد الدوله را پوشید و از آب گذشته به كرانه باختری رفت تا به راه شام رود و بر پرچمهای خود نام عضد الدوله را بنویسد و به هر شهر كه درآید خطبه به نام او بخواند. چون این بكرد، بدر بن حسنویه او را رها كرده نومید بسوی پدر بازگشت. عضد الدوله به بختیار، با دادن مالی فراوان پیشنهاد كرد كه مدتی نزد او بماند، سپس به هر جا كه خواست برود، ولی او نپذیرفت و نماند، پس خواستهایی را با او پیمان بست، یكی آنكه با ابو تغلب در نیفتد، بلكه با آرامی از بخشهای او بگذرد، زیرا كه به عضد الدوله نامه نوشته پیمان پیشین را پذیرفته بود.
عضد الدوله پول و شتران و چارپایانی برای كمك راه به بختیار بداد و در مدینة السلام [بغداد] جار كشیدند كه بختیار به پیروی عضد الدوله درآمد و مسالمتآمیز به سوی موصل رهسپار شد.
نخستین پیمان شكنی او نسبت به عضد الدوله، كشاكش با ابو تغلب بن حمدان بود كه با او رو در رو شده جنگید.
گزارش انگیزه آن:
حمدان بن ناصر الدوله همراه بختیار میرفت، پس چون به «عكبرا» رسید، به گفتگو درباره آینده خویشتن پرداخت، از دارایی دو پسر ناصر الدوله [برادران حمدان] و آنچه پدرشان در دژها بر جا نهاده است، كه بسیار نیز بود یاد كرده گفت:
او بر هیچ كشور نمیتواند آسانتر از كشور ابو تغلب چیره گردد. من خودم جنگ با او را به دست میگیرم و مطمئن هستم كه بسیاری از یاران، برادران، و كارمندان او به من خواهند پیوست. پس بختیار با حمدان پیمان بست كه از وی همچون خودش
ص: 449
دفاع و نگاهبانی كند و میان ایشان سوگند بیعت [1] یاد شد و شرطهایی به گردن گرفتند.
پس چون بختیار به تكریت رسید، علی بن عمرو دبیر ابو تغلب با اندكی پیشكش و بخشش، علوفه و خواربار نزد او آمده، تا «حدیثه» با هم بودند. در تنهایی از وی خواست كه حمدان را دستگیر و به ابو تغلب دهد، تا به او بپیوندد و دارایی خود را برایش هزینه كند، جنگ افزار و ساز و برگ سپاه خود را در اختیار او نهد، با او به بغداد شود و كشور او را از عضد الدوله باز ستاند. بختیار درهم شده به خود پیچیده، گفت: با پیمانی كه با حمدان بسته و سوگند «غموص» [2] كه یاد كرده و پیمانی كه با عضد الدوله دارد چنین كار از وی ساخته نیست. ولی او پیگیری كرد و از مادر بختیار و برادرش ابو اسحاق و پردهدارش ابراهیم بن اسماعیل و برخی از كارمندانش كه بر او چیره بودند كمك گرفت، كم كم ابو الحسن علی بن عمرو دبیر ابو تغلب بر بختیار چیره گشته خود را وزیر نامیده، دبیری بختیار و ابو تغلب را برای خود جمع كرده پسرش را جانشین خود كرد و برای تسلیم كردن حمدان كوشیدن گرفت، زیرا كه ابو تغلب و خواهرش جمیله [3] میخواستند خون برادرشان ابو البركات [4] را از وی بستانند. بختیار نمیپذیرفت تا آنكه ابو اسحاق [برادر بختیار] به موصل رفته با ابو تغلب دیدار كرد و بر آن شدند كه حمدان را بگونهای تحویل دهند كه بختیار در آن دست نداشته باشد و سوگند او نشكند. پس به «حدیثه» بازگشته به بختیار پرخاش گرفت كه: اگر نپذیری ابو تغلب بر تو یورش خواهد آورد و تو پایداری نتوانی، اگر با وی همدست شوی، تو را برادروار به بغداد بازگرداند، دارایی و گنجینههایش را هزینه كند، مردانش را از همه سو با سپاه جداگانهاش برای تو یكجا كند. سستی بختیار، باز هم او را به دست وی نرم كرد. حمدان را گرفتند و به دشمن سپردند كه در
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و حاف له بایمان البیعة» پیمان بستن سنیمآبانه مانند خ 6: 364 ن. ك، خ 6: 494.
[ (2-)]M : متن: «ما حصل لحمدان فی عنقه من یمین الغموص» ن. ك: خ 6: 363 و 479.
[ (3-)]M : كه مادرشان فاطمه كرد بود (خ 6: 324).
[ (4-)]M : خ 6: 367.
ص: 450
دژی زندانی شد. پسرش ابو السرایا نیز گریخته به عضد الدوله پناهنده شد. ابو تغلب مردانش را گردآوری كرد و دژهایش را بگشود، كوششها كرد، در یك دیدار سواره [1] با بختیار گرد آمده، پیمان بستند و پس از آرایش ساز و برگ، از موصل به سوی پایین سرازیر شدند. شمار مردان ایشان در این هنگام بیست و پنجهزار تن بود.
گزارش كارهای این گروه به عضد الدوله میرسید، او كسی نبود كه از كوچكترین رفتار روزانه دوست یا دشمن ناآگاه بماند. پس با سپاهی پیروزگر از بغداد بیرون آمد و گردان پیشآهنگ خود را با ابو القاسم سعد بن محمد حاجب به تكریت فرستاد.
بختیاریان نیز سپاهی با ابراهیم بن اسماعیل، پردهدار بختیار بدانجا فرستاده بودند، كه ابو القاسم بر او تاخته بسیاری از مردانش را بكشت، نزدیك بود ابراهیم اسیر شود كه به تكریت گریخته، نزد یكی از مردم آنجا پنهان شد و سپس از آنجا گریخته به یاران پیوست.
در این هنگام ابن بقیه در بغداد كشته و به دار آویخته شد.
گزارش آن:
چنانكه گفتم ابن بقیه را میل كشیده به نزد عضد الدوله، هنگامی آوردند كه در زعفرانیه بود. او دستور داد، وی را بر روی شتر در سپاه انگشتنما كنند، سپس دارایی او را خواستند، كه گردن ننهاد پس به «باب حرب» در برابر سربازان، او را به زیر پی پیل افكندند و با سك زدن، پیل را به جان او انداخته، وی را به بدترین شكل كشتند، و در كنار دجله، بر سر خاوری پل، روز آدینه ششم شوال 367 بیاویختند، سپس لاشهاش را به كرانه باختری برده، برابر جای نخست بیاویختند [2] و همانجا بماند.
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و اجتمع مع بختیار علی ظهور الدواب ...» در خ 6: 356 نیز گوید: «یجتمعون علی ظهور دوابهم ...» گویا در گردهمآییهای سیاسی كه دو یا چند طرف گفتگو، میخواستند برابری حقوقی خویش را نشان دهند، به جای نشستن در یك مجلس كه بالا و پایین دارد، سوار بر چارپایان شده دایرهوار، مانند «میزگرد» امروز، گرد هم میآمدند.
[ (2-)]M : ابو الحسن محمد بن عمران انباری برای محمد بن بقیه مرثیهای سرود كه همچون-
ص: 451
بازگشت به گزارش جنگ میان بختیار و یارانش با عضد الدوله در قصر جص [1]
به عضد الدوله گزارش رسید كه بختیاریان برآنند كه پس از گذر از «نهر اسحاقی» از چند راه پراكنده به سوی بغداد شوند. او ابو القاسم مطهر بن عبد اللّه وزیر را با لشكری انبوه بجای خود در بغداد گذارد، با همه سپاهیان به «قصر جص» رفته، بالاتر از جایی كه ایشان میخواستند از آنجا پراكنده شوند، فرود آمد.
چاشتگاه چهارشنبه دوازده شب مانده از شوال دو گروه رو به رو شده سخت جنگیدند، زیرا هر دو سو دیلمی و پایدار بودند، تا عضد الدوله یورشی سخت برد و ایشان را تار و مار كرد پس سربازان به دنبال ایشان افتاده میكشتند و اسیر میگرفتند. بختیار میخواست بگریزد، یارانش جلوگیری كردند، او از كشته یا اسیر شدن میترسید ولی چون شكست آشكار شد، یك تن سپاهی كرد او را گرفته ناشناخته ساز و برگش بربود. سپس دیگری ترك به نام ارسلان كور موش، بدو رسیده با تبر بر او بكوفت و خواست بار دوم كارش را بسازد كه بختیار خود را شناساند، درخواست اسیری كرده گفت: مرا پیش پسر عمویم ببر و جایزهات را بگیر. تركی دیگر نیز سررسید، دوتایی او را به درگاه برده، اجازت خواستند و او نداد. ابو الوفاء طاهر بن ابراهیم كه آنجا بود، پیشنهاد كرد كه او را بكشند، عضد الدوله را خوش نیامد و جا خورد. او میخواست
______________________________
[ (-)] شبنامه در بغداد پخش شد و گوینده آن مدتها پنهان وزیر پیگرد بویهئیان بود، تا صاحب بن عباد (م 385 ه-) به انگیزه فصیح بودن شعر، یا هم مسلك در گنوسیست بودن گوینده و ابن بقیه و صاحب عباد، با آل بویه، برای او امان نامه گرفت و عضد الدوله به او پاداش نیز بداد. ابو الفضل بیهقی (385- 470 ه-) در تاریخ خود 21 بیت از این مرثیه را آورده است.
ویراستار دكتر فیاض آنرا با چاپ شده در «وفیات الاعیان» ابن خلكان (4: 203- 208) تصحیح نموده است. ابن اثیر نیز ده بیت از آن را یاد میكند. در یك بیت این قصیده، ابن بقیه به زید پسر امام چهاردهم زین العابدین كه به دار آویخته شد، همانند شده است.
باری، لاشه ابن بقیه تا 369 ه- بر سر دار بماند (خ 6: 517).
[ (1-)]M : كوشكی بزرگ نزدیك سامره، كه معتصم آنرا برای خوشگذرانی ساخته بود، بختیار در آنجا كشته شد (معجم البلدان).
ص: 452
او را زنده نگاه دارد، ابو الوفا، دنبال كرده گفت: آیا انتظار داری برای بار سوم یاغی شود؟ تا كی او باید بر ما بشورد؟ چه بسا در یكی از آنها، ما قربانی شویم آسودهاش كن. و بانگ خود را بلند كرد، پندها میداد، سخت پیگیری مینمود، كه اگر كوتاه میآمد ناروا نبود. عضد الدوله دست را بلند كرد اشك چشم خود پاك كرده، گفت: شما بهتر میدانید. ابو القاسم سعد پردهدار كه در آنجا بود به كمك دوستی برخاسته سر بختیار را بریدند، تشنگی چنان او را از پا درآورده بود كه اگر هم نمیكشتند از آن میمرد [1].
در این پیشآمد گروهی بسیار از سرداران، امیران و فدائیان بختیار با وی كشته شدند، كه از جمله، ابراهیم بن اسماعیل پردهدار او بود. بسیاری نیز اسیر شدند.
ابو تغلب هم كه به درستی در جنگ شركت نكرده بود، در حال گریز كوبیده شد.
او نزدیك میدان بر تپه ایستاده، سپاه خود را به گردانها بخشبندی كرده بود كه هر گاه یكی جنگیده خسته شده بازگردد، دیگری به میدان رود. انبوهی سپاه او را فریفته بود، بختیار سواران خود را همانند دیلمیان بسیج [2] كرده بود، تا خود را به میان اندازد و پیشتازی جنگ را به دست گیرد و پیرامونیان را به كمك خود بكشاند.
از پیشآمدهای شگفتانگیز، آنكه اندكی پیشتر، یكی از امیران سپاه بختیار به نام حسن بن فیلسار كه مخالف رها كردن آرام و بیجنگ بغداد بود و با گروهی هم فكر خود به پل نهروان رفته، در آنجا او را به رهبری برگزیده بودند، بر آن شد كه به سوی «شعبانا [3]» یا جای دیگر برود. گزارش او هنگامی به عضد الدوله رسید كه به نزدیك بغداد رسیده بود، پس سوارانی را به دنبال او فرستاد و او ایستاد و جنگید و زخم خورده اسیر شد و پس از اندكی بمرد و بسیاری از یارانش اسیر شدند، آن گروه نیز
______________________________
[ (1-)]M : بختیار پسر معز الدوله دیلمی سی و شش سال عمر و یازده سال و چند ماه پادشاهی كرد (ابن اثیر 8: 691). او نیرومند و گاوباز بود (ابن خلكان 1: 241).
[ (2-)]M : ن. ك: خ 5: 290.
[ (3-)]M : شاید: شعبانی، از دژهای كردستان (خ 6: 495) باشد.
ص: 453
بپراكند.
چون عضد الدوله از جنگ «قصر جص» بازگشت راه خود را به سوی موصل پیش گرفته آنرا با بخشها و «دیار» های [1] پیرامن آن بگرفت. ابو تغلب گمان میكرد كه عضد الدوله پس از اندكی مانند گذشتگانش ناچار از بازگشت به بغداد خواهد شد. رسم حمدانیان بر این بود كه چون از پایداری برابر دشمن ناتوان میشدند، خواربار و علوفه و گنجینههای موصل را به دژها میبردند و دیوانها و دبیران را نیز به دنبال آنها میفرستادند و خود در بخشهای وابسته شهر پخش میشدند. دشمن كه به شهر آمده بود، خوارباری جز آنچه مردم نزد خود دارند نمییافت، چون برای خرید آن به بخشهای شهر بیرون میشدند، حمدانیان بگونه پراكنده در كمینگاههایی كه سپاهیان بیگانه نمیشناختند به ایشان یورش میبردند، ستوران و شتران ایشان را میربودند و خودشان را كشته یا اسیر میبردند. چون چند روز با این شیوه پایداری مینمودند و كمكی و راهنمایی از دبیران بومی و جز ایشان نمییافتند، ناگزیر از در آشتی درآمده به كشور خود باز میگشتند. ولی عضد الدوله كسی نبود كه بدین راهها كشیده شود. او با پیش بینی احتیاطكارانه و دوراندیشی، خواربار و علوفه و توشه راه هر چه توانست همراه بیاورد و از دبیران موصلی كه در بغداد و تكریت و شهرهای دیگر میزیستند، برای راهنمایی و آمارگری و از دبیران بغدادی كه در موصل زندگی كرده، راه و چاه آنجا را میشناختند و از برنامههای آن آگاه بودند، همراه بیاورد و در آنجا با شكیبایی بماند، تا ابو تغلب ناچار شد به شام برود و پس از رنجها كه برد چنانكه خواهیم گفت كشته شد.
در این سال طایع للّه همراه عضد الدوله برای دیدار از جنگ میان او و یادشدگان (بختیار و ابو تغلب) بیرون آمد. بیرون آمدن عضد الدوله، از «باب حرب» بالاترین جای كرانه باختری [بغداد] روز دوشنبه دوم شوال سال 367 بود، طایع للّه نیز روز پنجم آن ماه بیرون آمد. چون بختیار و ابو تغلب در جنگ «قصر جص» شكست
______________________________
[ (1-)]M : شاید: دیار بكر و دیار ربیعه- خ 5: 11 و 544 پانوشت.
ص: 454
خوردند، طایع به خانه خود در بغداد بازگشت [1]. عضد الدوله چنانكه دیدیم لشكر را به موصل كشانید و روز چهارشنبه دهم ذی قعده در بیرون آن شهر بود و روز آدینه دوازدهم به خانه آمد [2].
فرستادگان ابو تغلب پی در پی برای آشتی و پرداخت خراج به نزد عضد الدوله میآمدند و او نمیپذیرفت. او گفت: ما جایی را كه با شمشیر گرفتهایم، به آشتی پس نمیدهیم. او با سرسختی برای فرستادگان روشن كرد كه موصل و «دیار ربیعه» را بیش از عراق پسندیده است و هیچگاه آنها را از دست نخواهد داد.
موصل و بخشهای پیرامن آن ملك ابو محمد ناصر الدوله بود. روش او چنین بود كه بر زمین داران كوچك شهر، هنگام معامله فشار میآورد و درشتیها مینمود و به ولای زوركی [3] استناد نموده آنان را ناگزیر از فروش میكرد و به ارزانترین بها میخرید. زندگی او دراز شد، تا بر همه آن بخشها به نام مالكیت و پادشاهی دست نهاد. چون همه آنها به دست عضد الدوله افتاد، دیگر از آنها دست نكشید و چند گردان به پیگرد ابو تغلب فرستاد، تا او را از شبیخون زدن و بكار بردن روش [حمدانی] یاد شده بازداشت. ابو تغلب ناگزیر به نصیبین رفت، عضد الدوله، ابو الوفا طاهر بن
______________________________
[ (1-)] ذهبی تركمان در تاریخ اسلام آرد: طایع، خلعت سلطنت به عضد الدوله پوشانید و افسری گوهرنشان بر سر او نهاد، كمربند و دستبند داد، شمشیر به كمر او بسته، دو درفش به دست خود برایش برافراشت، یكی سیم نشان كه برای امیران [مانند خ 6: 233 برای بختیار] و دیگری زرنشان كه برای والیان عهدنامهدار [فرمانروایان ارثی خود گردان مانند سامانیان خراسان، خ 6: 144] این دومین درفش برای كسی پیش از او افراشته نشده بود، لقب «تاج المله» نیز به او داد. عهدنامهای برایش نوشت كه بر خلاف عادت گذشته در پیشگاه او خوانده شد. پیش از آن، عهدنامهها در حضور امیر مؤمنان ناخوانده، به والی داده میشد و امیر مؤمنان میگفت: این عهدنامه من برای تو است، آن را بكار بند!
[ (2-)]M : گویا خانهای باشد كه در موصل برای خود آماده كرده بود.
[ (3-)]M : متن: «و یخاشنهم و یتأول علیهم حتی یلجئهم الی البیع ...» ولای قانونی و شرعی مانند ولای آزاد كننده، بر برده آزاد شده است. مقصود مؤلف از «تأول» ادعای ولا است كه این پایه قانون ستمگرانه را نیز ندارد، خ 6: 331.
ص: 455
محمد را از راه «سنجار» به پیگرد او گسیل داشت. در گروه گریختگان با او، مرزبان بن بختیار و مادر بختیار و دو فرزند او برادران بختیار [1] و چند بازمانده از جنگ «قصر جص» بودند، چون ابو الوفا به ایشان رسید، به «میافارقین» گریختند و در آنجا از یك دیگر جدا شدند، مادر بختیار و دو برادر و پسر او و یاران و كارمندان دیلمی و ترك وابسته به ایشان همگی به دمشق رفته به «الپتگین معزی» پناهنده شدند. او كسی است كه در كرانه «دیالی» با عضد الدوله جنگیده از او شكست خورد [2] پس چون گزارش آمدن فرزندان سرور خود و زنان و كارمندانش، بدو رسید، به پیشواز رفته ایشان را گرامی داشت او گمان میبرد كه پایگاه اینان بر نیروی او خواهد افزود، ولی درست وارونه شد، زیرا هنگامی كه الپتكین [با سپاهیانش] از عراق به دمشق گریخت بر آن شهر چیره گشت و چهار سال آنرا در دست خویش نگاه میداشت و یورش سپاه مغرب بر آنرا پس زد. در برابر سپاهیان مصر بایستاد، عربان از وی بترسیدند و سخت استوار و نامبردار شد. چون این فراریان [بختیاری از عراق] بدانجا رسیدند، سپاهیان مصر از نو با ساز و برگی بیش از پیش، به سوی او آمدند و او برای جلوگیری از آنان با سپاهیانی «به رمله» رفتند. پس چون دو سپاه رو در رو ردهبندی كردند، مرزبان پسر بختیار پناهنده شد و مغربیان بر «الپتگین» پیروز شدند، فزونی ایشان او را فرار داد، ابو طاهر پسر معز الدوله كشته و ابو اسحاق پسر دیگر معز الدوله نیز در پایان تسلیم شد.
پس به دنبال الپتگین افتادند، مفرج بن دغفل بن جراح طائی او را دستگیر كرده بیاورد. فرمانروای مصر كه در سالهای گذشته داستانها از سرسختی او و تركان شنیده بود ایشان را نگاه داشت و بر كشیده، ولای او را خریداری [3] كرد، تا مانند برده او شد،
______________________________
[ (1-)]M :- خ 6: 414 و 487.
[ (2-)]M :- خ 6: 423.
[ (3-)]M : انسان آزاد حق فروش خود را نداشت لیكن گویا تا سده ششم، مولا میتوانست ولای خود را به كسی واگذارد و نیم برده او باشد. عین القضاة گوید: محمد شهر آبادی ...
خود را بفروخت و آن چیز كه پیرش خواسته بود بخرید (نامهها 2: 172: 2، معجم البلدان، 1:
659).
ص: 456
یارانش نیز در شمار سپاه او آمدند و به ایشان نیكیها كرد [1].
ابو تغلب نیز در «میافارقین» فرود آمد. خواهرش جمیله [2] كه یكتا همدرد و شریك فرمانروایی او بود و دیگر برادران و خواهران و زنان و خانوادهاش نیز همراه او بودند. و چون گزارش آمدن ابو الوفا بدو رسید، زنان و خانواده و دارایی و بارو بنه خود را به دژ «بدلیس» فرستاد و خود با كارمندانش به دنبال ایشان رفت. ابو الوفا به «میافارقین» رسیده، آنرا بر روی خود در بسته یافت، زیرا سوری سخت استوار از سنگ سیاه داشت كه آهن بر آن كار نمیكرد، كه از دژها و ساختمانهای باستانی روم بود. ابو الوفا آنرا پشت سر نهاده خود به دنبال ابو تغلب برفت، كه در «ارزن» كنار نهری به نام «خویبور» بود. ابو تغلب از آنجا به سوی «حسینیه» آمده به دژهای خود سر زد و هر چه دارایی میخواست پنهانی پایین آورد و برد. شیخ ابو الوفا برای جلوگیری از او به «میافارقین» بازگشت تا آنرا نیز بگشاید. به عضد الدوله گزارش رسید كه ابو تغلب به دژهایش سر میزند و هر چه میخواهد میبرد. پس خود از موصل به راه افتاد و ابو تغلب از پیش او بگریخت و بیشتر سران سپاهش پراكنده شدند. برخی مانند بختكین آزاد رویه، و باقیمانده غلامان معزی و غلامان سیفی [3] به عضد الدوله پناهنده شدند، عضد الدوله، ابو تغلب را تنها و بیساز و برگ رها كرده، به موصل بازگشت.
ابو تغلب در گریز خود راه «جزیره» را پیش گرفت. عضد الدوله، ابو حرب طغان پردهدار را به دنبال او فرستاد، ابو تغلب از راه بازگشت و با همه سختی به «بدلیس» رفت. او گمان میكرد دیگر دنبال نمیشود، ولی به طغان دستور پیگیری او داده شد، سپاهی نیز با ابو سعد بهرام پسر اردشیر به كمك او فرستادند. ابو تغلب از
______________________________
[ (1-)] ن. ك: تاریخ ابن قلانسی. ص 18- 21.
[ (2-)] خ 6: 324.
[ (3-)]M : متن: «الغلمان المعزیة و الغلمان السیفیة» و در خ 6: 380: «الرجال السیفیة» گویا بردگان آزاد شده معز الدوله دیلمی و سیف الدوله حمدانی (خ 6: 305) باشند.
ص: 457
«بدلیس» به درون كشور روم شد، تا به «ورد» پادشاه روم [1] پناه برد. این مرد كسی بود كه پادشاهی روم را گرفته بود، ولی سپاه در قسطنطینیه آنرا نپذیرفته، دو برادر از شاهزادگان رومی را بر تخت نشانیدند و میان رومیان دو دستگی افتاد و كشاكش میان دو گروه به درازا كشید. «ورد» پیش از این با ابو تغلب وصلت كرده، در جنگ با دشمنانش از وی كمك گرفته بود. اینك كار به عكس شده، ابو تغلب [به ورد] پناه برده بود.
اشتباه ابو سعد بهرام [2] كه سپاه او را دچار شكست كرد و در حالیكه میتوانست
______________________________
[ (1-)] او همان سقلاروس است، و دو شاهزاده «باسیل» و «قسطنطین» دو پسر رومانوس بودند كه مادرشان «ثاوفانو» است.
II M
: «ورد» معرب «بردیس» است. ما در آن بخش از تاریخ با دو سردار رومی به نام «بردیس ورد» سر و كار داریم، زیرا بنا بر گفتههای روذراوری و دیگران، چون به سال 352 ه-. رومانس دوم (959- 963 م) درگذشت، همسرش ثاوفانوی یاد شده در بالا، دو پسر یاد شده در بالا را داشت. پس نقفور كه یك سردار از روم خاوری بود به عنوان نگهبان دو شاهزاده به كاخ آورده میشود، سپس به همسری مادر ایشان در میآید و به سال 969 م. ثاوفانو (مادر) با یكی دیگر از سرداران روم به نام «شمس قیق» (خ 6: 256/ 274) كنار میآید و او شبانه بر كاخ یورش برده، نقفور را كشته، برادرش «لاون» را كور كرده، پسر او بردیس پسر لاون را زندانی میكند. پس شمس قیق با سپاه روم بر سوریه میتازد.
آنگاه، بركموس برادر ثاوفانو (دایی دو شاهزاده) شمس قیق را با زهر میكشد و خود همه كاره روم میشود. (- پانوشت ص 262).
در این هنگام، یكی دیگر از سرداران روم خاوری به نام سقلاروس بردیس پسر منیر، این پیشآمدها را نمیپسندد و سركشی میآغازد و با ابو تغلب بن حمدان پیوند وصلت میبندد و كمك نظامی میگیرد و قسطنطینیه را محاصره میكند. دولت آن دو شهزاده روم، ناگزیر بردیس پسر لاون را از زندان آزاد و به سرداری میگزیند و به جنگ بردیس پسر منیر داماد ابو تغلب میفرستد و سپاه او را در هم میشكند. بردیس داماد ابو تغلب گریزان هنگامی به سوریه میرسد كه ابو تغلب كشته شده بود، پس به عضد الدوله دیلمی در بغداد پناه میبرد. (ذیل تجارب الامم روذراوری خ 21- 23، ص 13- 14).
[ (2-)]M : پسر اردشیر دبیر است (خ 6: 471).
ص: 458
ابو تغلب را اسیر كند، از وی بگریخت:
سپاه عضد الدوله بر بار و بنه ابو تغلب چشم دوخته بودند، آگاهی از دارایی بیزبان و فراوان كه او از دژ بیرون آورده بود دیگ آز ایشان را به جوش آورده بود. ابو تغلب از در و گوهر و زرینهآلات گرانبها و كم گنج چیزی را در دژ بجا ننهاده، همه را با خود بیرون آورده بود. سپاهیان كه بستههای از دژ برون آمده را دیدند، شناختند، تركان و سواران سپاه و كسانی كه به اسب و جنگ افزار خود اطمینان داشتند، شتابان به سوی غنیمت رفتند. ابو سعد بهرام فریاد میزد: جوانان مواظب باشید كسی به صندوقها دست نزند، از آن سرور ما است. او این دستور را پی در پی میداد، تا سپاه از پیگیری [ابو تغلب] سست شد. چون دشمن این سستی بیجا را دید، یورشی آورده ایشان را بر روی هم ریخته كشتار كرد، طغان را چنان كوفته بودند كه بسیاری از اندامهایش از كار افتاده، با ابو سعد بهرام، نیمه جان بگریختند، در صورتی كه در آغاز جنگ، به پیروزی نزدیك شده بودند.
این پیشآمد در آغاز سال سیصد و شصت و هشتم بود.
اشاره
ابو تغلب پس از پیروزی بر طغان و ابو سعد بهرام آسایش یافته به دژ «زیاد» بیاسود. چون سپاه قسطنطینیه در این هنگام به جنگ «ورد» [1] آمده بود نتوانست [در پاسخ نامه] ابو تغلب به او كمك كند، بلكه با فرستادن خواربار بسیار پیشنهاد نمود كه بسوی او برود تا با هم بر ضد دشمن بجنگند و پس از شكست [دشمن رومی] و
______________________________
[ (1-)] یحیی بن سعید انطاكی در تاریخ خود (كه نسخهاش در كتابخانه پاریس: 291 هست) چنین گوید: چون ابو تغلب بر جان خویش بیمناك شد، راه جزیره پیش گرفته، به «بردس سقلاروس» نامه نوشت. این سقلاروس با ابو تغلب وصلت داشت و از او به زیان هماوردش «باسیل» كمك گرفته بود. اتفاقا نامه او هنگامی رسید كه لشكریان باسیل شاه با «بردس فوقاس» بر او تاخته بودند، گرفتاری سقلاروس به آنان او را از رسیدگی نمودن به ابو تغلب بازداشت و به فرستادن خواربار بسنده كرد.
ص: 459
پیروزی [ورد] باز گشته [به ابو تغلب] یاری دهد. دل ابو تغلب آرام نگرفت تا ورد بدید و گروهی سپاهی به كمك او داد، پس در دژ «زیاد» به انتظار [كمك ورد] بماند. ولی در جنگ دو گروه رومی، ورد [1] شكست خورده بگریخت، چون گزارش به ابو تغلب رسید نومید شده، به كشور اسلام بازگشت و دو ماه در «آمد» بماند تا «میافارقین» [به دست سپاه عضد الدوله] گشوده شد.
گزارش گشودن «میافارقین»
گفتیم كه ابو الوفا [2] میافارقین را پشت سر نهاده به دنبال ابو تغلب پیش رفت تا به درون كشور روم شد، پس ابو حرب طغان پردهدار را مأمور این كار كرده خود به آنجا برگشت و «هزار مرد» به جنگ او درآمد و چون توان آنرا در خود ندید دوباره به دژ شهر نشست، ابو الوفا بر آن شد كه به «ارزن» برگردد و برفت و سه روز آنرا در میان گرفت تا مردم ناتوان شده، امان گرفته، درها را باز كرده، فرمانبرداری را پذیرفتند. او با یكایك دژهای نزدیك چنین كرد تا همه را بگرفت و دوباره به «میافارقین» آمد. ساكنان آن سه ماه و چند روز با وی جنگیدند تا سرما و برف آمد و او پایداری كرد، از درون دیوار با منجنیق او را كوبیدند و او با مانندش آتش [3] و سنگ بر ایشان ریخت، و در این میان دژهای نزدیك را میگشود و ساكنان آنها و غلامان سازمان داده ابو تغلب پناهنده میشدند، تا در این هنگام «هزار مرد» درگذشت، چون خبر را به ابو تغلب نوشتند، دستور داد یكی از غلامان حمدانی وابسته به او به نام «یونس» بر جای وی گمارده شود. یك دادرس نادان بیباك در شهر بود كه هیچ یك از شرایط دادرسی را نداشت. نام او ابو الحسین مبارك بن میمون شهرتش «ابن ابی ادریس» [4] بود، این مرد كه بر مونس چیره بود، مردم و سلاح داران داوطلب را به
______________________________
[ (1-)] همو گوید: این پیشآمد روز یك شنبه هشت روز مانده از شعبان سال 368 ه-. رخ داد.
[ (2-)]M : سردار عضد الدوله- خ 6: 486.
[ (3-)]M : جنگ با آتش و نفت در خ 6: 83 نیز دیده میشود.
[ (4-)] ابن ازرق فارقی نگارنده «تاریخ میافارقین» گوید: شهر میافارقین از سال 333 ه-. در
ص: 460
یگانگی و پایداری میخواند، ابو الوفا به او نامه نوشته، با بیم و امید كه داد، او را به پیروی خواند، ولی او سرسختی كرده، بر بالای برجهای دیوار میرفت و با سپاهیان سخن میگفت. او نام سرداران و فرمانده را یاد كرده دشنام میداد و ناسزاهایی كه گفتنی نیست، به زبان میآورد. ابو الوفا از او دست كشیده به پیری نامور به نام ابو حسین احمد بن عبید اللّه [1]، كه مردم میافارقین از او پیروی داشتند نامه نوشت.
ترفندی كه ابو الوفا برای گشودن میافارقین بكار برد:
ابو الوفا، به یكی از غلامان ابو حسین، احمد بن عبید اللّه، در بیرون شهر دست یافت، كه در دیهی از آن او زندگی میكرد، به او انعام داد و او را وسیلهای برای نزدیك شدن به ابو حسین و نامهرسانی به او ساخت و با پیگیری او را به گردآوری شهروندان و بستن پنهانی پیمان واداشت. چون گزارش كار او به دادرس یاد شده، رسید، به توطئه كشتن او پرداخت و نزدیك بود آنرا انجام دهد كه پشتیبانی مردم شهر مانع شد. روز به روز كارش بالا گرفت و مردمی كه از حصار به تنگ آمدند [2]، تا در روز آدینه دوم جمادی یكم سال 368 به زیان یاران ابو تغلب دست به شورش زدند.
مونس و یارانش به خانههای خود پناه بردند، احمد بن عبید اللّه، دادرس ابن ابی ادریس را با همه یاران بختیار كه در دژ «میافارقین» بودند دستگیر كرد. در میان ایشان غلامی دیده میشد كه به بیباكی و نادانی نامبردار بود. او كه به «ابن طبری» شناخته
______________________________
[ (-)] نبودن سیف الدوله [خ 6: 305] زیر فرمان دادرس عبد اللّه بن خلیل بن مبارك بن میمون بود.
پس از مرگ سیف الدوله، این دادرس نیز درگذشت، ابو حسین محمد بن علی بن مبارك بن میمون، بر جای وی بنشست. این خاندان به خانواده ابن ابی ادریس مشهور بودند.
[ (1-)] همو نیز گوید: این احمد داماد همان دادرس بود و سخن او نیز در میان مردم پیروانی داشت.
[ (2-)] نگارنده «تاریخ میافارقین» میافزاید: سپس او بامدادان با گروهی مردم به نزد دادرس كه رقیب و دشمن او بود رفته، از تنگی زندگی و سختی حصار شكایت كردند. دادرس گفت:
پس شكیبایی و پایداری شما چه شد؟ هنوز شما نه سگها را و نه كودكانتان را نخوردهاید، هنوز روزانه یكصد تن از شما نمردهاند!
ص: 461
میشد، در دربار بختیار به كاری ندیم گونه میپرداخت، كه شایسته همانند او بود.
او در نادانی به دادرس كمك میكرد و بر تندخویی و ماجراجویی او میافزود، در ناسزاگویی به پادشاهان زبان درازیها میكرد. احمد كسی را برای گرفتن كلیدهای دروازه به نزد مونس حمدانی فرستاده، او را از ندادن بیم داده، كسانی نیز به كمك او آمدند [مونس] كلیدها را داده، خواستار امان شد. احمد بن عبید اللّه در نامهای كه به ابو الوفا نوشت رویدادها را گزارش داده، برای مونس و یاران حمدانی امان خواست. ابو الوفا برای همه بجز دادرس و «ابن طبری» امان نامه داده، ابو الفتح مظفر بن محمد پردهدار را با یك گردان سپاهی به شهر فرستاده آنرا بگرفت. ابو الوفا به مردم شهر نیكیها و بخششها نموده، به تهیدستان به دستور عضد الدوله صدقهها داده، دادرس پیشین و ابن طبری را به درگاه فرستاد. پس به دستور او گردن ایشان را زده، لاشهشان بر همان برج كه به بالای آن میرفته، بیشرمانه دشنام میدادند، آویخته شد.
گشودن شهر «آمد»:
ابو الوفا در آغاز كار ابو علی تمیمی پردهدار را برای گشودن «آمد» فرستاد، ولی به سبب داشتن بارو، و استواری دیوارههایش، كه از دیواره «میافارقین» سختتر است، كاری نتوانست و بازگشت. پس ابو تغلب كه از كشور روم باز میگشت چنانكه گفتم آنرا بگرفت. او میپنداشت كه توان پایداری در آن را دارد، ولی چون «میافارقین» را از دست داد، دانست كه سپاه به سوی او خواهد آمد، و با آن بیچارگی كه كشیده است، در حصار پایداری نتواند كرد. پس خواهران خود بجز جمیله را برای پناهندگی به نزد ابو الوفا فرستاد، یارانش از ناتوانی او آگاه شده، او را رها كردند، و خودش با خواهرش جمیله و وابستگان نزدیك خانوادگی او به «رحبه» گریخت. انجوتكین نیز از وی جدا شد. او از بزرگزادگان ترك بود كه به سختی و پایداری در جنگ شهرت داشت. او یك تبر سنگین داشت كه جز وی كسی توان كاربردن آن نداشت، چون آنرا به دست میگرفت كسی را یارای ایستادگی
ص: 462
نبود. او با گروهی از تركان به رای زنی نشستند و بر آن شدند كه نزد عضد الدوله پناهنده شوند و رفتند، سپس گروه گروه كسان ابو تغلب، غلامان، سربازان، دبیران، كارگزاران و پیروان به دنبال ایشان رفتند. مردم «آمد» نیز پس از بیرون رفتن ابو تغلب همان رفتار مردم «میافارقین» را پیش گرفته دروازهها را سازشكارانه باز كردند.
ابو الوفا بر همه «دیار بكر» چیره شد و با اسیران به موصل بازگشت. او در هر یك از دژها كسانی مورد اعتماد عضد الدوله برای نگاهبانی بگمارد و برای هر شهر یك كارگزار خراج و یك معونتگر [1] نهاد.
ابو تغلب پس از بیرون آمدن از «آمد»:
چون از آمد به سوی «رحبه» بیرون آمد، [برادر خود] ابو عبد اللّه حسین بن ناصر الدوله را با سلامت بر قعیدی، كه از بزرگان خاندان حمدانی بود، به نزد عضد الدوله گسیل داشت، نامهای شامل آشتیجویی و بخشش خواهی و خدمتگزاری با ایشان فرستاد و چون به «رحبه» رسید به انتظار پاسخ بماند. ابو عبد اللّه [حسین] و سلامت بر قعیدی به موصل رسیدند و ابو عبد اللّه مأموریت خود را انجام داد، عضد الدوله از وی به خوبی پذیرایی نموده، پوزش او را پذیرفت، اقطاعی و بخششی در اختیار وی نهاد به شرط آنكه با او همگام [2] و هم پیمان شود. ابو عبد اللّه سرسختی عضد الدوله را دریافت، زیرا با همه بزرگداشت و گشایش كه به او داد، نگذارد با هیچ كس نزدیك شود، او هیچكس جز پاسداران خود ندید، او دانست كه برادرش [ابو تغلب] با این رفتار سازش ندارد، از این رو احتیاط را برای خود نگاه داشت،
______________________________
[ (1-)]M : متن: «عمال الخراج و المعاون» كار و سمت معونتگران در پانوشت خ 5: 231 در ج 5، ص 193 گذشت.
[ (2-)]M : متن: «علی آن یطأ بساطه و یدخل ذمامه». بر بساط گام نهادن مانند نمكگیر شدن میهمان و به معنی تسلیم بوده است- خ 5: 116، ص 102.
ص: 463
او به ایمان درونی [1] خود چنگ زده، بر آن شد كه از برادر جدا شود و به درگاه عضد الدوله بازگردد، پس برای رسانیدن پاسخ به سوی او رفت و همچنانكه اندیشیده بود، برادرش با پیشنهاد عضد الدوله مخالفت كرده، به سوی شام رهسپار شد، تا به فرمانروای مغرب پناه برد. برادرش حسین نیز پارهای از راه را با وی پیمود و در نیمه راه، بیگفتگو و بیدستور از وی جدا شد. ابو تغلب كس به دنبالش فرستاد ولی او بیراهه رفته بود و كس او را نیافت، تا به درگاه عضد الدوله رسید و به خوشی زیست.
گشودن «دیار مضر»:
سلامه بر قعیدی فرماندار آنجا بود، پس سعد الدوله پسر سیف الدوله سپاهی برای گرفتن آنجا فرستاد و جنگ درگرفت. سعد الدوله با عضد الدوله، نامه داد و ستد كرده سر فرود آورده به عصمت [2] درآویخته بود. پس عضد الدوله ابو احمد موسوی نقیب را بدانجا فرستاد و پس از جنگی آنرا بگرفت و مردم سپر فرود آوردند. چون نیروی عضد الدوله بر «دیار مضر» چیره شد، او شهر «رقه» و بخشهای آن را جدا نمود و بازمانده را به سعد الدوله واگذار كرد، تا مانند دیگر بخشهای شام به دست وی باشد.
سپس «رحبه» را بگرفت و برای گشودن دژهای [3] ابو تغلب آماده شد. این دژها
______________________________
[ (1-)]M : متن: «و تعلق بعصمة باطنة» در خ 6: 66 گوید: «و اتفقا علی عصمة فی الدین و ذلك ان علی بن جعفر كان من دعاة الباطنیة و كان مرزبان معهودا فیهم ...» و در خ 6: 69 آمده است:
«و اعطائه عهد اللّه و میثاقه و العصمة التی بینهما من الدین». در خ 495 گوید: «و تعلق منه بعصمة ...» پیمانی بود با تعبیر گنوسیستی آن روز در برابر «ایمان البیعة» كه پیمان سنیان بوده است (خ 6: 364 و 479).
[ (2-)]M : متن: «و تعلق منه بعصمة ...» مانند پانوشت پیشین، یادآور پیمان همگامی میان دو تن است كه شیعی باشند.
[ (3-)]M : این دژها به گفته یاقوت در خاور دجله موصل در كردستان مرز روم به شمار بود.
در پیمان صلح (دیلمی- رومی) به سال 372 ه-. به صورتی بیطرف گونه، میان دو دولت، به سرپرستی فاطمه دخت احمد كرد، كه همسر ناصر الدوله و مادر ابو تغلب و جمیله (حمدانی)-
ص: 464
كه در جانب خاوری دجله هستند بسیارند. از آنها است «اردمشت»، «شعبانی»، «اهرور»، «ملیصی»، «برقی». بویژه «اردمشت» كه پر از كالاهای گرانبهای گوناگون پوشاكها، فرشها، جواهر، زینتآلات ریختگی و ابزار دیگر بود. ابو تغلب یك مرد از كردان خویشاوند نزدیك مادر خود فاطمه دختر احمد كرد [1] را كه به «ابن بادویه» معروف بود به نگهبانی آن گمارده، یكی از بردگان مورد اعتماد خود را كه از غلامان پدرش بود و «طاشتم» نام داشت، به كمك او نهاده بود. عضد الدوله، ابو العلاء عبید اللّه بن فضل بن نصر نصرانی را برای جنگ با دژبانان یا با ترفندی گرفتن آن، و ابو القاسم سعد بن محمد پردهدار را به «شعبانی» و یكی از دوستان ابو نصر خورشید یزد یار خازن را به «اهرور» فرستاد. ابو العلا [نصرانی در اردمشت] به جستجوی خویشاوندان ابن بادویه كرد، در بیرون دژ پرداخت، ایشان را به پیروی از عضد الدوله خواند، به او امیدوار، و از ابو تغلب مأیوس نمود، نابودی او را گوشزد كرد. خود عضد الدوله نیز با رایزنی ابو العلا به ایشان نامه نوشت، تا رام شدند و از وعدهها كه به آنان دادند مطمئن گردیدند. سپس ایشان را واداشت تا به فرمانده دژ [بادویه] نامه نوشته خواستار دستگیری طاشتم [2] و واگذاری دژ شدند زیرا طاشتم به بازگشت فرمانروایش [ابو تغلب] امید بسیار داشت، میخواست امانتداری خود را به او نشان دهد. ابن بادویه [كرد] نیز پولی بسیار به نگهبانان دژ و دیگر پاسداران داد، پشتیبانی ایشان را برای خود تأمین نمود. سپس طاشتم را دستگیر و زنجیر كرد، دژ با آنچه در آن بود گرفته شد، هوش و زیركی و كوشش ابو العلاء آشكار گشت. بهای آنچه در آن دژ بود، بنابر آنچه ما آمار گرفتیم و من [مشكویه] خود در میان كسانی بودم، كه برای آوردن آنچه شایسته آوردن بود، بدانجا شتافتند،
______________________________
[ (-)] بود به دست «بادویه» كرد، سپرده شد (ذیل تجارب الامم روذراوری چ. آمد روز 1916 م. خ 1: 50 و 60) و این نشان چیرگی كردان در آنجا است.
[ (1-)]M :- خ 6: 324.
[ (2-)] درباره طاشتم ن. ك: الفرج بعد الشد، 1: 136.
ص: 465
با حساب كردن آنچه فروخته و آنچه در دژ بجا گذاشته شد، پیرامن بیست میلیون درم بود. نگارنده این كتاب [مشكویه] گوید: عضد الدوله به من دستور داده بود كه:
همراه با خواشاذه [1] بدین دژ بروم و بر آمارگیری [لیست نویسی] آنچه در آنست نظارت كنم و طاشتم را در زنجیر از آنجا تحویل بگیرم و بر استری برهنه [2] بیپالان سوار كنم، همراه او، یاران او را كه وی را دستگیر كرده، دژ را به ما سپردند، با خلعتها و چارپایان و سواریها كه بر آنها بودند، پیشاپیش آنان بدرهها و پوشاكها كه به ایشان بخشوده شده به نمایش نهم و از پای دژهای گشوده ناشده بگذرانم، تا ساكنان آنها روزگار طاشتم را ببینند و از رفتاری كه او كرد پرهیز نمایند، و حال یاران او را نیز بنگرند و مانندش را آرزو كنند من دستور را انجام داده، نامههایی به فرماندهان دژها فرستادم، پس گفتگوها رفت كه نوشتن آنها به درازا كشد و چكیده آن چنین است، كه ایشان آینده طاشتم را با یارانش سنجیده، از آن ترسیده، به این امیدوار شدند. ایشان پیش از این، سخن فرستادگان را كه: دژ «طاشتم» گشوده شد، باور نمیكردند، ولی اكنون كه او را به چشم دیده، با وی سخن گفتند، سستی كار ابو تغلب و نیرومندی عضد الدوله را دریافتند و دژها را پس از مدتی واگذار كردند.
من [مشكویه] از طاشتم در راه كه میرفتیم مردانگی و روی به نماز و نیایش دیدم. او تنها برای جانش اماننامه داشت و از من میخواست كه در درگاه عضد الدوله به او كمك و از او پشتیبانی كنم. چون به موصل رسیدیم و بازخوانی لیست یاد شده دارایی دژها پایان یافت، من در نزد عضد الدوله طاشتم را شناسانده، استواری او را شایسته خدمتگزاری نشان دادم. او گفت: درست میگویی، ولی در مردم داری روا نبود كه او را به كار گماریم. گفتم: چرا؟ گفت: او راه پیروزی را بر ما بسته
______________________________
[ (1-)] یاقوت در معجم البلدان 2: 255: 15 درباره این خواشاذه گوید: در كتاب «بغداد» نگارش هلال بن محسن صابی خواندم كه: خواشاذه خازن عضد الدوله گفت: من بخشهای دار الخلافه [بغداد] را چه آباد، چه ویران و حریم آن و بخشهای پیوسته بدان را دیدم و آنرا همانند شیراز یافتم.
[ (2-)]M : متن: علی بغل باء كاف مجردا ...
ص: 466
بوده و دیگری او را به ما فروخته است. اگر ما به وی نیكی كنیم میان او و كسی كه با گرفتن وی به ما كمك كرده است، فرق ننهادهایم و یارانی را كه در میان دشمنان میداریم به خودمان بدبین خواهیم كرد، كه ما میان دوست و دشمن، فرمانبر و نافرمان جدا نمیكنیم. هنوز بسیار دژها هست كه گشوده نشده است، اگر فرماندهان سركش آنها بشنوند كه ما به این [طاشتم نافرمان] نیكی كردهایم از نافرمانی خود ترسی به دل راه ندهند كه پایان كارشان را در صورت شكست چنین دانند و سرفرازی در حالت دیگر. او گفت: من نیز در این باره رایی دارم، كه او را به نزد فرمانروایش ابو تغلب بفرستم. او هم اكنون فرمانروای مصر را فریب میدهد كه دژها پر از ساز و برگ و دارایی به دست دژبانانی استوار چون این [طاشتم] دارد دارایی او در آنها بیش از هزینه لشكركشی بدانجا است. این بالیدن بیپایه هنوز ادامه دارد تا خود طاشتم برود و با گفتن سرگذشت خویش، فریبهای او را آشكار و بینوائیش را روشن كند، كه جان خویش از شمشیر ما به در برده، پشت سر او نه دژ هست و نه ساز و برگی دارد. چون من این پاسخ شنیدم دانستم كه روش درست همانست و مخالفت با وی روا نیست، پس دست كشیدم. چون خبر تصمیم عضد الدوله كه میخواهد طاشتم را همینگونه در زنجیر، به نزد فرمانروایش ابو تغلب فرستد به او رسید، سخت پریشان گشت، از من درخواست دیدار كرد، من برای برائت ذمه، به دیدارش در زندان رفتم، او را گریان، بیتاب و آشفته دیدم، پرسیدم تو را چه میشود؟ گفت: او مرا بر جان امان داده بود، اینك میخواهد مرا به كسی واگذارد كه مرا زنده نمیگذارد. او در این باره سخن بسیار گفته از من خواستار بازگشت و گفتگو با عضد الدوله درباره اماننامه شد. من، با فشار بر خود، دوباره نزد عضد الدوله گفتگو كردم، ولی او از رای پیشین خود بازنگشت و گفت: من به او امان از خودم دادم كه او را نیازارم و من بر گفته خود ایستادهام، ولی من ضامن نیستم كه فرمانروایش او را نیازارد، او خود را در كاری كه ابو تغلب خواهد كرد بیگناه دانسته، دستور داد هر چه زودتر او را ببرند.
چون خبر به ابو تغلب رسید كسی را برای كشتن او به پیشواز فرستاد. درستی این خبر با
ص: 467
خدا است ولی پس از اندك مدتی خبر مرگ او پخش شد.
گزارش كار عضد الدوله و بازگشت او به بغداد:
او ابو الوفا را برای رو به راه كردن كار بخشها و انجام داد و ستدها و قانونگذاری و سازمان دادن دیوانها، در موصل بجا گذارده، روز شنبه پایان ذی قعده 368 به بغداد بازگشت، طایع للّه با گروه سپاهیان از ساكنان پایتخت و دیگر ویژگان و توده مردم به پیشواز او رفت، پس روز یكشنبه یكم ذی حجه با سپاهی با ساز و برگ كامل سراسر كرانه باختری را گذر كرد، از اردوگاهش در «باب حرب» تا به بستان معروف به نجمی در پایان شهر كه میخواست در آن فرود آید، طاق نصرتها [1] پشت سر یك دیگر زده شده بود، روز دوشنبه نیز از [دجله] گذشته به خانه خود فرود آمد.
گزارش بزرگداشت طایع للّه از عضد الدوله:
طایع للّه دستوری به جانشینان خود برای پیش نمازی در مسجدهای آدینه در مدینة السلام داد كه بر منبرها بعد از دعای او، برای عضد الدوله دعا كنند و دستور نامهها بر آن فرستاده شد. نیز دستور داد بر در خانه او، هنگام نمازها نقاره بكوبند. و این دو دستور از ویژگیهای [2] عضد الدوله بود كه پادشاهان كهن و نوین آن را نداشتند [3].
______________________________
[ (1-)]M : متن: ضربت له القباب متصلة ...
[ (2-)]M : برای نخستین بار در این كتاب در خ 6: 336 دیده میشود كه معز الدوله به دو فرمانده سپاه كه به جنگ عمان و بطیحه فرستاد حق نقارهكوبی داد و ایشان، پس از بازگشت، آنرا جزو حقوق فرماندهی و كارگزاری شناخته ادامه دادند. پانوشت بعد نیز دیده شود.
[ (3-)] ذهبی تركمان نگارنده تاریخ اسلام گوید: معز الدوله میخواست در مدینة السلام برای او نقاره كوبند پس از مطیع للّه اجازت خواست و او اجازت نداد. من هم میگویم:
این [اجازت دادن نیز] انگیزهای جز زبونی دربار خلیفه نداشت.
ص: 468
سال سیصد و شصت و نهم آغاز شد:
اشاره
در این سال، برادر سقلاروس رومی كه به «ورد» شهرت دارد به پایتخت آمد.
من گزارش شكست او را از سپاه قسطنطینیه یاد كردم. او به «دیار بكر» آمد، برادر خود را برای درخواست كمك و یاری، و سر فرود آوردن و پیمان بستن، به نزد عضد الدوله فرستاد [1]. پس چون دو شاه برادر كه بر تخت پادشاهی قسطنطینیه نشسته بودند
______________________________
[ (1-)] یحیا پسر سعید انطاكی گوید: سقلاروس پس از شكست از سپاه قسطنطینیه، برادر خود كنستانتین و پسرش رومانوس را با خود به «دیار بكر» آورد، برادر خود كنستانتین را برای درخواست كمك و یاری و سر فرود آوردن و دوستی به نزد عضد الدوله فرستاد، و چون به درازا كشید و گزارش آن به باسیل شاه (یكی از دو شاه برادر كه بر تخت قسطنطینیه نشستند) رسید، او نیز دبیری آبرومند به نام «نقفور» را كه به «اورانوس» شهرت داشت بفرستاد (و این همان مرد است كه ماجستروس [سازمان دهنده] و والی انطاكیه شد) تا پیام او را برساند و نقشهای را كه سقلاروس با عضد الدوله ریخته بود بر هم زند. پولی بسیار برای هزینه آن به او داده گفت، عضد الدوله را نرم كن و به او وعده بده كه همه اسیران مسلمان را از كشور روم باز میگردانیم، به شرط آنكه سقلاروس را به ما بدهی، گرچه به گونهای باشد كه او و همراهان رومی او را بخریم، سلامتی ایشان را نیز تعهد كن كه به هیچ یك از آنان آزاری نرسد.
عضد الدوله به فرماندار خود در میافارقین دستور داد تا بردس [- ورد] سقلاروس را دستگیر كرد. ولی در آشكار از این كار فرماندار خشم گرفته دستور داد او و پسرش رومانوس و یارانش كه پیرامن سیصد تن بودند، به بغداد بفرستد. چون سقلاروس [به بغداد] رسید عضد الدوله او را در خانهای كه برای او آماده كرده بود فرود آورده، جیرهای فراوان برای او و یارانش نهاد، و پس از اندكی ایشان را زیر نگهبانی نهاد، ولی نوید آزادی و فرستادن سپاه به كمك وی نیز بداد.
از سوی دیگر عضد الدوله یك دوست خود به نام «ابن شهرام» را به نزد «باسیل» [یكی از دو شاه قسطنطینیه] فرستاده پیام داد كه: سقلاروس آمده، دست دوستی و نوید میدهد كه هر گاه پیروز گردد دژهایی را كه رومیان از مسلمانان گرفتهاند، پس خواهد داد. اینك باید باسیل خود آن دژها را به ما بدهد، وگرنه ما [عضد الدوله] به سقلاروس كمك خواهیم كرد و-
ص: 469
از كار «ورد» آگاه شدند مردی آبرومند را به نزد عضد الدوله فرستادند تا نقشهای را كه «ورد» ریخته بود برهم زند. این دو فرستاده، در درگاه او در دوستی و فروتنی مسابقه گذاردند، در نزدیكی به او همچشمی كرده، در تعهد سپردن پیشدستی میكردند، و تا سال 369 ه-. به پایان نرسید، اینان به روم بازنگشتند.
نیز در این سال عمر بن شاهین [1] فرمانروای بطیحه [مردابها] به مرگ ناگهانی درگذشت. او در چاشت روز پنجشنبه سیزده شب از محرم مانده، به عادتی كه داشت برای گردش سوار شد و پس از بازگشت به خانه، كمتر از ساعتی نالید و درگذشت.
او چهل سال زیر پیگرد دولتهای [بغداد] بود، دامها برایش نهادند، برای جنگ با او هزینهها كردند، او جبارانی را بیچاره كرد، طومار زندگی فرمانروایانی را كه كین او دلشان را، و بغض او گلویشانرا میفشرد، یكی پس از دیگری در هم پیچید و پیش از خود به گورستان فرستاد و خود در دژ طبیعی [آن مردابها] از دسترس نیروها به دور و از هر گونه ترفند بركنار و استوار بماند، ولی همینكه مرگ سراغ او آمد نه راه پس داشت و نه پیش.
______________________________
[ (-)] آنچه خواسته است به او خواهیم داد. باسیل پیام شهرام را سبك گرفته بیاعتنایی نمود. پس به عضد الدوله گزارش رسید كه نقفور فرستاده رومی كه برای گرفتن سقلاروس آمده است، پس از نومیدی عضد الدوله، كوشش میكند تا او را زهر بخوراند و بكشد و فرمانروای خود را از شر او برهاند. پس او را دستگیر كرد و همه دارایی و كالاها كه همراه آورده بود بگرفت.
سپس عضد الدوله بیمار شد و از او بازماند و [به سال 372 ه-] درگذشت. گروه رومی هشت سال در بند بماندند تا در روزگار پسرش صمصام الدوله، چنانكه خواهیم گفت، به روم بازگشتند.
[ (1-)] سرداری از نژاد نبطی است (خ: 6: 160 و 512) كه از وضع جغرافیایی مردابهای میان واسط و بصره به سود قوم خود استفاده كرده نیم قرن پرچم استقلال نبطیان را در بطایح برافراشت. مشكویه ایشان را ماهیگیران راهزن آن نیستانها نامیده است (خ 6: 160) ولی او معز الدوله دیلمی در سال 340 ه- را به بستن قرار پیمان ناگزیر كرد و من شرح كوتاهی از كارهایش در پانوشت خ 6: 160 یاد نمودم. در این كتاب از برادران او ابو الفتح (خ 6: 240) و ابو القاسم (خ 6: 250) و پسرش حسن داماد بختیار (خ 6: 462) نیز یاد شده است. این آخرین دولت نبطی در دوران اسلام است كه به گفته یاقوت به دست ساسانیان نابود شده بودند (معجم البلدان 3: 378: 10).
ص: 470
نیز در این سال عضد الدوله لشكری را با دوست مورد اعتماد خود، ابو القاسم علی بن جعفر «واذاری» [1] و سپس با ابو العلای نصرانی، برای گوشمال دادن به بنی شیبان بفرستاد.
گزارش انگیزه آن:
قبیله بنی شیبان یاغی بوده به چپاول و راهزنی خو گرفته بودند، هیچ ترفندی برای بند كردن ایشان كارگر نبود، زیرا هنگام گریز از اسبهای تیزرو خویش سود میبردند. شب روان ایشان، در یك شب سی فرسنگ و گاه بیشتر میپیمودند. اگر شبانگاه در جایی بودند، بامدادان به چنان فاصله دور میرسیدند، و اگر بامداد در جایی میزیستند، شبانگاه همان اندازه دور شده بودند. دولت نمیتوانست از جای ایشان آگاه باشد تا آنان را دنبال كند. ایشان سرداری داشتند كه ... [2]- نام داشت. ایشان با كردان «شهر زور» كه بر آن سرزمین چیره بودند پیمان بسته، پیوندهای زناشویی و تعهداتی داشتند. كردان «شهر زور» همواره یاغی بوده، از دستور نماینده دولت پیروی نمیكردند، ایشان مردمی نیرومند، چست، چالاك بودند. عضد الدوله بر آن شد كه از شهر زور آغاز كند، تا میان تازیان بنی شیبان و كردان شهر زور جدایی افكند. اتفاقا ابو القاسم واذاری كه مأمور این كار شده بود، پس از بیماری كه به درازا كشیده و دوباره در راه بدو برگشته بود، درگذشت. چون خبر به عضد الدوله رسید، به ابو العلاء [3] نامه نوشته او را بر جای وی بگمارد، تا كار خواسته شده را به پایان برساند، و او بخوبی انجام داده، شایستگی خویش نشان داده كار را یكسر و دلها را خنك كرد. همینكه وی به «شهر زور» رسید و بیرون شهر اردو زد، دروازهها باز شد، او با گروهی كوچك، برای دیدار و گرفتن پیمان به درون شهر آمد، زیرا كه خواست
______________________________
[ (1-)]M : واذار» از دیههای اصفهان است (معجم البلدان 4: 880).
[ (2-)] جای نام در متن سفید است.
[ (3-)]M : نصرانی- خ 6: 495.
ص: 471
اصلی ایشان آن شهر نبود، بنی شیبان نیز به خوی همیشگی خود، گریخته به بیابانها و تپهها پناه برده بودند.
گزارش آنچه ابو العلاء انجام داد تا بر بنی شیبان چیره شد:
ابو العلاء به «دقوقا» رفته چهار ماه و اندی در آنجا مانده به ترفندهای گوناگون و نامهپراكنی، با شكیبایی و نرمش و دراز كردن دست دوستی و نشان دادن در باغ سبز، بنی شیبان را آرام كرد و ترسشان بریخت. اندك اندك، با خرگاهها به نزدیك آمدند. سپس ناگهان با یك شبیخون بزرگ، بر جان، مال، ناموس، كودكان ایشان تاخته، دارایی آنان را به غنیمت برده، بسیاری از مردان جنگی ایشان را بكشت، دویست سر از آنان با هشتصد اسیر از سرداران و پیشوایان ایشان بیاورده، روز پنجشنبه هشتم رجب [369 ه-] به بغداد درآمد. اسیران را با كلاه بلند برنس و پوشاكهای رنگین، سوار بر شتران در چهاردهم آن ماه برای نمایش در شهر گردانیدند و سپس به زندانها و سیهچالها فرستادند. بازماندگانی از آنان كه جان بدر برده بودند پراكنده به جاهای دور گریختند. آتش ایشان خاموش شد و زیانشان بر بخشهای پیرامن بغداد، از میان رفت.
نیز در این سال ابو احمد موسوی نقیب طالبیان و برادرش ابو عبد اللّه، و قاضی القضاة ابو محمد عبید اللّه بن احمد بن معروف دستگیر شده به فارس گسیل داده شدند. منصب «قاضی القضاة» به ابو سعد بشر بن حسین كه پیری ساكن فارس [1] بود واگذار شد. او از سوی خویش چهار جانشین در چهار بخش بغداد بگمارد:
الف) ابو بكر محمد بن عبد اللّه معروف به «ابن صبر» كه جانشین او در كرانه خاوری از مرز «مخرم» به بالا بود.
______________________________
[ (1-)] نگارنده تاریخ اسلام گوید: او قاضی القضاة شیراز بود و در رمضان 380 ه- در گذشت. او پیرو مذهب داود (پیشوای ظاهریان) بوده، پس از مرگ عضد الدوله در سال 372 از دادرسی بركنار شد.
درباره جانشین او «ابن صبر» نیز گوید: حنفی بود و به دادرسی در «عسكر مهدی»-
ص: 472
ب) ابو الحسن عبد العزیز بن احمد خرزی، كه جانشین او در همان كرانه خاوری از «مخرم» به پایین بود.
ج) ابو محمد عبد اللّه بن محمد معروف به ابن اكفانی [1] جانشین او از «مدینة المنصور» به بالا و پیرامن آن در كرانه باختری بود.
د) ابو محمد عبد الرحمان بن محمد عمانی جانشین او در بخشی كه به نام
______________________________
[ (-)] گمارده شد و به سال 380 درگذشت. او معتزلی بنام و در دانش «كلام» سرآمد بود.
ابو بكر خطیب [م 462 در تاریخ بغداد] پدر او را عبد الرحمان نامد، ولی او محمد بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن حسین بن فهم است كه به «ابن صبر» نامبردار است، در «كلام» ابو هاشم جبایی آگاه و بر تفسیر چیره است، كتابی در رد بر یهود و كتاب «عمدة الادله» و كتابی در «تفسیر» ناتمام دارد.
درباره خرزی نیز گوید: پیرو اهل ظاهر است، از قاضی القضاة بشر بن حسین دانش آموخت، همراه سلطان عضد الدوله از شیراز آمد و، به سال 391 درگذشت.
نیز گوید: ابو هاشم جبائی، عبد السلام بن عبد الوهاب بن ابو علی بصری است.
وی و پدرش از سران معتزلهاند. كتابهای علم كلام پر از نقل گفتارهای ایشان است.
ابن درستویه نحوی گوید: ابو هاشم را دیدم، او هشتاد مسأله پیچیده نحو را از من پرسید كه پاسخ آنها را نمیدانستم. ابو هاشم نگارشها و شاگردان دارد. او مانند پدرش، آشكارا به مخلوق بودن قرآن [كه نظر مسلمانان گنوسیست هند و ایرانی بود] باور دارد، فاسق را در جهنم جاویدان میشمرد، تو به را با اصرار بر گناه، یا ناتوانی از گناه باطل میشمرد. او میگفت: كسی كه دروغ گوید، سپس لال شود، یا زنا كند، سپس آلت او بریده شود، و پس از آن توبه كند، توبه او درست نباشد. او كرامت را برای اولیا منكر بود. او در هجدهم شعبان 321 درگذشت، مرگ ابن درید نیز در همین روز رخ داد و در گورستان «خیزران» بخاك شدند. ن. ك: انساب سمعانی. ص 121 و برای ابن درید، ن ك: معجم الادباء 6: 483. 18: 127- 143.
[ (1-)] ذهبی تركمان در تاریخ اسلام درباره او از تنوخی نقل كرده است: ابو اسحاق طبری به من گفت: اگر كسی بگوید كه كسی یكصد هزار دینار بر دانشمندان هزینه كرده است، او دروغ گفته است مگر درباره ابو محمد اكفانی. او به سال 392 ه دادرسی همه بغداد را در دست خود میداشت و در 405 ه- درگذشت.
ص: 473
«بخش خاوری» خوانده میشود و در پایین كرانه باختری دجله است میبود. روستاهای پیرامن بغداد را نیز به همین بخشها پیوستند.
نیز در این سال گزارش كشتن ابو تغلب فضل اللّه بن ناصر الدوله در «رمله» برسید.
گزارش چگونگی كشتن و سوختن ابو تغلب:
پیش از این [1] چگونگی رفتن ابو تغلب را از رحبه به سوی دمشق یاد كردم.
پس چون شنید كه عضد الدوله به سعد الدوله پسر سیف الدوله [2] و همه بادیهنشینان بنی كلاب و جز ایشان نامه نوشته كه جلو او را بگیرند و دستگیرش كرده به درگاه فرستند، ترسید و از راه برگشته به بیابان رفت و چون با رنج بسیار به پشت دمشق رسید، دید یكی از مردم دمشق بنام قسام [3] در آنجا سنگر گرفته با فرمانروای مغرب به دشمنی برخاسته است، پس نتوانست به درون رود بلكه بیرون شهر فرود آمده، دبیر خود علی بن عمر را به مصر فرستاده از فرمانروای مغرب كمك خواست.
ابو تغلب پس از زد و خوردی با یاران قسام، به جایی بنام «نوی» رفت و در اینجا پسر عمویش ابو غطریف از وی جدا شده به عضد الدوله پیوست. ابو تغلب عید فطر را در «نوی» گذرانیده، نامهای از دبیرش در مصر دریافت، كه در آن فرمانروای مغرب او را پذیرفته و نوید هر گونه كمك كه خواسته باشد میداد و از او میخواست كه برای دیدار به سوی او رود. ابو تغلب نپذیرفت و داد و ستد نامه میان ایشان ادامه یافت. ابو تغلب از «نوی» به جایگاهی به نام «كفر عاقب» در كنار دریاچه طبریه رفت. در اینجا برادرش ابو طاهر بن ناصر الدوله پس از رایزنی و اجازه گرفتن به سوی عضد الدوله رفت كه پناهنده شود.
فرمانروای مغرب یكی از سرداران خود به نام فضل را به دمشق گسیل داشت
______________________________
[ (1، 2-)] خ 6: 494.
[ (3-)] برای او، ن. ك: تاریخ ابن قلانسی. ص 72- 21.
ص: 474
تا با ترفندی قسام را براندازد و كشور او را بگیرد، پس او به «طبریه» رفت و به ابو تغلب نزدیك شد پس از پیامی، فضل به دیدار ابو تغلب رفته سواره [1] گفتگوهایی انجام دادند. نماینده مغرب نوید هر گونه كمك داد، ابو تغلب نیز قول به كمك آمدن برای گشودن دمشق را داد، ولی فضل را این پیشنهاد خوش نیامد، زیرا او به سبب پیشینهای كه با قسام داشت راه نرمش و گفتگو و ترفند را بهتر میدید تا زد و خورد و جنگ. پس جدا شدند و هر یك به جای خود رفت. فضل به دمشق رفت ولی نقشهای كه داشت به كار نیامد.
شهرستان «رمله» در دست دغفل بن مفرج بن جراح طائی بود. او مردی بدوی است كه بر این شهرستان چیره گشته، خود را پیرو فرمانروای مغرب میشمرد، ولی دستورهای آنان را اجرا نمیكرد. كار وی بالا گرفت و بیابان گردان بسیار به گرد او آمده، به سوی خیمهگاه قبیلههای بنی عقیل، كه ساكن مرز و بوم شام بودند روان شدند، تا با تاخت و تاز، ایشان را از آن كشور بیرون رانند. بنی عقیل به ابو تغلب پناه برده از او یاری خواسته، خود را خویشاوند «نزاری» او [از قبیلههای شمالی شبه جزیره عرب] شمردند. پس ابن جراح [دغفل كه به گنوسیستها وابسته بود] نیز به ابو تغلب نامه نوشته او را [از هم پیمانی با بنی عقیل شمالی] بر حذر داشته، خود را [جنوبی و] از راه پیمان باستانی «ربیعه و یمن» [2] در روزگار جاهلیت عرب، هم پیمان او شمرد. ایشان برای پایان دادن به این كشاكش، داوری را به فرمانروای مغرب
______________________________
[ (1-)]M . متن: و تفاوضا فی الموكب ... در خ 6: 480 عبارت: و اجتمع مع بختیار علی ظهور الدواب ...
و در خ 6: 356: یجتمعون علی ظهور دوابهم ... دیده میشود.- پانوشت خ 6: 480.
[ (2-)] شاید بتوان پیمان میان عربهای جنوبی (قحطانی سبائی یمنی) با قبیله ربیعه از عرب شمال را سمبل آمیزش این دو قوم با دو فرهنگ، به شمار آورد، جنوبیان اشراقی (هند و ایرانی) و شمالیان با توحید عددی سامی میاندیشیدند، سمبل دیگر این آمیزش فكری در داستان «سلیمان و بلقیس» به صورت ازدواج پادشاه شمال با ملكه جنوب معروف است.
پیمانی كه مشكویه در این جا و مسعودی م 346 ه- در مروج الذهب چ. پاریس 6: 45، آن را از دوران جاهلیت عرب پیش از اسلام شمردهاند، گویا یك بار نیز در-
ص: 475
واگذار كردند، تا هر چه پاسخ دهد به كار گیرند. پس ابو تغلب برفت و در كنار خیمهگاه بنی عقیل فرود آمد، تا از پیشروی ایشان و شرارتشان جلوگیری كند. ولی این كار او دغفل بن جراح و فضل نمایندگان نیروهای مغرب را ترسانید. ایشان گمان كردند كه او برای همكاری با بنی عقیل بدانجا رفته است. پس فضل از كنار دمشق به راه افتاده از كرانه دریا به «رمله» آمد. ابو تغلب كه از نامهنگاریهای بیهده و ناسودمند و پاسخهای امروز و فردا كردن خسته شده بود در محرم 369 با قبیله بنی عقیل به سوی رمله آمد. ابن جراح و فضل از رمله گریختند، فضل با نامهپراكنی به سپاهیان ساحلی و ابن جراح با گردآوری مردان پراكنده، سپاهی فراهم كردند.
اسختكین ترك با گروهی از تركان مغربی و گروهی از اخشیدیان و مغربیان نیز به ابو تغلب پناهنده شدند. پس فضل و ابن جراح با گروههایی كه گرد آورده بودند به روز دوشنبه یك شب از صفر 369 گذشته در كنار شهر «رمله» بر او تاختند. در این هنگام بنی عقیل كه دشمن را انبوه دیدند، ترسیده بگریختند، ابو تغلب ناتوان شد،
______________________________
[ (-)] نخستین سده هجری با میانجیگری امیر مؤمنان علی (ع) نوسازی شده است، كه سید رضی م 406 ه-. متن آنرا با امضای «علی بن ابی طالب» در نهج البلاغه 2: 74 آورده است.
نفوذ گنوسیسم ایرانی كه بیش از یك سده پیش از اسلام با اشغال [ساسانیان در سرزمین یمن ریشه دوانیده بود، اسلام مردم آن سرزمین را به رنگ اسلام مردم ایران اسلام گنوسیستی درآورده بود. در سال 132 هجری عربهای جنوبی كه با سپاهیان اسلام در خراسان بودند، نه تنها خودشان با قیام سیاهپوشان- مسوده ایرانی، زیر درفش ابو مسلم خراسانی ضد بنی امیه همكاری كردند، بلكه هم پیمانان كهن خود قبیله ربیعه را نیز به آن قیام كشانیدند.
دینوری ابو حنیفه مهندس و منجم و تاریخنگار ایرانی، م 282 ه- در كتاب «اخبار الطوال» درباره رویدادهای روزگار مروان حمار، آخرین خلیفه بنی امیه، متن آن پیمان را كه در دوران جاهلیت میان ربیعه و یمن بسته شده بود آورده گوید: این پیمان در سال 132 ه-.
در خراسان، در نشستی از نمایندگان دو قوم ربیعه و یمن از نو مورد تأیید قرار گرفت (اخبار الطوال، چ نعمان اعظمی، بغداد، ص 301- 302).
كشاكش عربهای گنوسیست جنوبی با مضریان سنی شمالی در پانوشت خ 6: 466 دیده میشود. در اینجا بنی عقیل كه شمالی هستند، ابو تغلب را نزاری (شمالی) میخوانند، و دغفل وابسته به مغربیان (گنوسیست)، او را یمنی و گنوسیست میخواهد.
ص: 476
اسختكین [ترك] مغربی از او جدا و برای پناهندگی به عضد الدوله به عراق رفت، مضریان [شمالی] به فضل و ابن جراح پناهنده شدند. همراه با ابو تغلب جز نزدیك هفتصد تن كه غلامان حمدانی بودند كسی نمانده بود كه ایشان نیز با او گریختند، و هر یك در برابر دنبال كنندگانشان از جان خویش دفاع میكرد، تا یك صعلوك ضربتی بر سر ابو تغلب زد و دیگری پای اسب او را لنگ كرد. او بر زمین افتاد و پسر عموی ابن جراح كه «مشیع طائی» خوانده میشد، برخی غلامان او را كشته، برخی را با خود او اسیر گرفت. ابو تغلب شب را نزد ابن جراح بود و بامدادان كه میخواست اردویش را به راه اندازد، او را بر شتری سوار و پاهایش را با زنجیر زیر شكم آن ببست تا او را برای كشتن ببرد، چون این گزارش به فضل رسید، پگاهان بیامد، تا او را از ابن جراح بگیرد، ولی دید او رفته است، پس او را دنبال كرد و چون نزدیك شد، ابن جراح ترسید، مبادا او را تندرست به مصر رساند و ایشان رفتار الفتكین [1] را با او تكرار كنند و پس از آن همه رنج كه در جنگ و اسیری به او داده است، به فرماندهی برسانند، پس شتر را خوابانید و با دست خود دو بار شمشیر را فرود آورد و او را كشت، سرش را خود بگرفت، و یكی از شیخهای عرب دو دست و دو پای او را برید، زیرا دست پسر او را هنگام دفاع بریده بوده آنگاه فضل سر رسید در حالی كه كار بپایان رسیده بود. پس سر او را به مصر برد، و تن او را بیاویخت و سپس به آتش كشید.
ابو تغلب خواهر خود جمیله [2] و همسرش را كه دختر سیف الدوله بود به دست بنی عقیل سپرده بود، چون كشته شد این دو زن با دیگر خانواده او را به حلب برده به سعد الدوله [3] سپردند. او خواهر خود را نگاه داشت و جمیله را به رقه و از آنجا به «عانه» و از آنجا به موصل فرستاده، به ابو الوفا [4] دادند، وی او را
______________________________
[ (1-)] خ 6: 487.
[ (2-)] خ 6: 324 و 487 و همین صفحه پانوشت 5.
[ (3-)]M : پسر سیف الدوله- خ 6: 494.
[ (4-)]M : طاهر فرمانده سپاه عضد الدوله- خ 6: 482.
ص: 477
نگاه داشت، سپس به بغداد فرستاد. او در خانه عضد الدوله در اتاقی با كنیزان و زنان او زندگی میكرد [1].
گزارش نوسازی بغداد، پس از آن ویرانیها:
تجارب الامم/ ترجمه ج6 477 گزارش نوسازی بغداد، پس از آن ویرانیها: ..... ص : 477
در این سال عضد الدوله دستور نوسازی خانهها و بازارهای بغداد را داد، شهر نیم سوخته و نیمه ویران به صورت تپه درآمده بود. او از مسجدهای جامع آغاز كرد كه بسیار ویران شده بود، پس هزینه بسیار بر آن نهاد. نیمهخرابها را از بن ویران و از نو بنیان نهاد و بالا برد، فرش كرده [2]، پرده پوشانید. دستور پرداخت
______________________________
[ (1-)] نگارنده تاریخ اسلام در گزارش سال 366 گوید: در این سال جمیله دختر ناصر الدوله ابن حمدان با دو برادرش ابراهیم و هبة اللّه به حج آمد. این حج وی نمونه و مثل شد، زیرا چهارصد شتر و چندین كجاوه همراه داشت كه پیدا نبود او در كدام سوار است.
به مجاوران [دو حرم] بخششها داد، هنگامی كه كعبه را دید ده هزار دینار بر آن بیفشاند، به همه حاجیان شربت یخ و شكر داد (البته این سخن ابو منصور ثعالبی است، ولی، یخ از كجا [؟]). چون برادرش در میان راه یك تن را كشته بود، او سیصد غلام و دویست كنیز را آزاد كرد و مجاوران را بینیاز ساخت. ابو منصور ثعالبی گوید:
او پنجاه هزار دست پوشاك میان مردم پخش كرد. او چهارصد كجاوه همراه داشت كه دانسته نبود در كدام نشسته است. سپس دنیا بروی بتاخت، عضد الدوله دارایی، دژها و همه كشور و فامیل او را بگرفت تا سخت به بینوایی افتاد. عضد الدوله از او خواستگاری كرد و او با سربلندی نپذیرفت پس به كینهتوزی او را برهنه و گرسنه گذارد تا ناگزیر شد به «قحبه خانه» برود و پول آنرا بابت مصادره بپردازد و چون زندگی بر او دشوار شد، خود را در دجله غرق كرد.
II M
: دور نیست برخی از این سخنان درست باشد. تاریخ پر از این سیهكاریها است و چون به گفته بیرونی در ما للهند چ 1958 م. ص 472 عضد الدوله یك روسپیخانه برای سپاه داشت تا خانوادهها را از دستبرد جوانان گشن سپاهی در امان دارد، شاید او جمیله پیر را به سرپرستی آنجا گمارده باشد. ولی نویسنده «ذهبی» متعصب ضد ایرانی دشمن گنوسیسم است، او كتاب خود را پر از تعزیه برای خلیفگان كرده، از كتابسوزیها هنر كشیها و جنایات ضد انسانی آنان كه گوشهای از آن را در پانوشت خ: 5: 388 دیدیم به سادگی درمیگذرد.
[ (2-)]M : فرش كردن مسجدها كه در سده چهارم در شمار نیكوكاری آمده است، به گفته غزالی در سده یكم بدعت و حرام بود (احیاء العلوم، چ بولاق، 1: 61. پ 1: 234).
ص: 478
ماهیانه خدمتگزاران، اذان گویان، پیشنمازان و قاریان را بداد و بودجهای تنخواه- گردان برای هزینه از راه رسیدگان و بینوایان، بنهاد. سپس به نوسازی مسجدها، در ربضهای گوناگون پرداخته همه را مرتب كرد. او برای انجام دادن این كارها، از كارگزاران مورد اعتماد، زیر نظر نقیب علویان سود برد. سپس به دارندگان خانههای نیم سوز و ویران شده آشوبها دستور داد آنها را به بهترین شكل نوسازی كنند و بیارایند و به هر كس كه توانایی نداشت از بیت المال وام داد، تا به هنگام توانایی آنرا واپس دهد.
برای كسانی كه شایسته اعتماد وام نبودند یا از شهر دور بودند، وكیل نهاد، تا كارهای او را انجام دهد. بغداد پس از آن آباد شد و زیباتر از پیش گردید.
به همه خانههای دو كرانه دجله دستور داد، كنار آب را دیواره بندند و پنجرههای روی آنرا نوسازی كنند، به بزرگان درباری كه باغ یا خانهای در كرانه دجله به نام ایشان معروف بود دستور داد در ساختمان و زیبایی آن بكوشند. سبب ویرانی این كاخها و خانههای كنار دجله آن بود كه بختیار هنگامی كه كاخ ابو الفضل عباس بن حسین شیرازی را بر صرات دجله [1] بگرفت ویران كرد. این كاخ به بزرگی و زیبایی در بغداد بیمانند بود. باغی در هفت جریب داشت كه پر از نخل خرما و درختها و گلها و نهالهای شگفتانگیز بود، باغچههای خوش منظر، اتاقهای فراخ در آن ساخته بود. برداشتی سنگین كه بختیار از فروش مصالح فرسوده آن خانهها كرد، او را بر آن داشت تا خانههای بزرگ دیگر را نیز ویران كرد كه ساختن آنها دشوار یا ناممكن است. عضد الدوله رسم «ویران كردن و فروش آوار آن» را برانداخته دستور داد زمینهای كاخ عباس بن حسین [ابو الفضل شیرازی] را باغ ساختند و نیز باغ «زاهر» [2] متوسط را در بخش خاوری بغداد نوسازی كردند، این ویرانهها كه لانه سگان و جایگاه خاكروبه و پلیدی و مردار شده بود اكنون آباد
______________________________
[ (1-)]M : دو نهر بزرگ و كوچك از شاخههای دجله بغداد است. (معجم البلدان). و چون شاخهای از فرات «صرات جاماسب» نام داشته است میتوان آنرا معرب «سه راه» پنداشت- خ 5: 117 و 6: 37/ 131/ 219/ 343.
[ (2-)] خ 5: 332/ 457.
ص: 479
و پر از سبزه و گل شده است، نهالها را از فارس و دیگر شهرها به آنجا آوردهاند.
بغداد نهرهای بسیار داشت، مانند: نهر عبارة، نهر مسجد انباریان، نهر بزازان، نهر دجاج [1]، نهر قلایین [2]، نهر طابق [3] كه به دجله ریزد*. و صرات و نهر عیسی [4] و نهری در بخش «حربیه» كه از «دجیل» [5] آب میگرفت و نیازمندیهای مردم را بر میآورد و باغهای نزدیك و كشتزارهای دور زدجله را سیراب میكرد.
همه اینها كور شده، با گذشت سالیان دراز به زیر خاك رفته، مردم نیز آنها را فراموش كرده بودند و ناگزیر از آب سنگین چاهها میآشامیدند، یا آب را از دجله به راههای دور، بار كرده میبردند. او دستور داد نهرها و شاخههای هر یك را لایروبی كردند.
بر روی رودهای بزرگ آنها، كه به نهر عیسی، صرات، خندق شهرت دارند پلها بوده كه همگی از بیتوجهی ویران گشته و چه بسا راه مردم را بریده یا به وسیله مردم ناتوان و بینوا به شكلی نادرست ساخته شده، چنانكه در هنگام گذشتن چارپایان و مردم ناتوان، زنان و كودكان از آن فرو میافتادند. پس به دستور او همه آنها، از نو استوار و به درستی ساخته شد.
همچنین درباره پل بغداد كه از تنگی و سستی و شلوغی جز با خطر كردن، به ویژه برای سواران، گذر نتوانستندی كرد. قایقهای بزرگ و استوار به زیر آن انداخته، آنرا مانند خیابانی گشاده ساختند و با درابزینها [6] استوار كردند و پاسبانان برای
______________________________
[ (1-)]M : نزدیك كرخ در كرانه باختری (معجم البلدان).
[ (2-)]M : در خاور كرخ و شمال نهر طابق پیش از عربها «ورثال» نام داشت (معجم البلدان).
[ (3-)]M : در كرانه باختری در خاور قلایین نام اصلی آن نهر بابك است، كه بابك پسر بهرام آنرا از نهر كرخایا جدا كرد (معجم البلدان).
[ (4-)]M : نهر عیسی خوردهایست در باختر بغداد در آبشخور فرات، نهر آن از فرات گیرد و تسوج فیروز شاپور را سیراب كند. (معجم البلدان).
[ (5-)]M : دجیل «دیلدا كودك». شاخهای از دجله كه بخشی از شمال بغداد را سیراب كند و دوباره به دجله ریزد. (معجم البلدان 2: 555: 21) پس دجله معرب دیلدا است.
[ (6-)]M : متن: «و حصن بالدرابزینات». نرده (لغتنامه) پنجره دیواری برای پیشگیری از خطر افتادن. ثعالبی گوید: «و صفائحه [تخت طاقدیس خسرو پرویز] و درابزیناته من الفضة و الذهب» (غرر اخبار ملوك الفرس) معرب است.
ص: 480
نگهبانی آن گماردند.
روستاها را نیز به دست نمایندگانی امین سپرد و این كار را از سالی پیش از آنكه در آن هستیم آغاز كرده بود، پس نی و خاك و ابزارهای بسیار گردآوری شد، بسیاری از پلها در دهانه نهرها و آبریزها، با آجر و آهك و گچ، ساخته شد.
و این نوسازی با پیگیری و نرمی از مردم خواسته میشد، چشمها برای بازرسی آن نهاد، به بهترین شیوه از آن پشتیبانی میكرد. عضد الدوله دستور داد خراج را پیش از هنگام درو غله نستانند، بلكه آن را تا نوروز معتضدی [1] به تأخیر اندازند.
______________________________
[ (1-)] نگارنده كتاب «عیون» گوید: معتضد به سال 279 ه- نوروزی را كه برابر بیست و یكم حزیران است پدید آورد. درباره باز پس انداختن وقت گرفتن خراج، ابو هلال عسكری در كتاب «الاوائل» (نسخه كتابخانه پاریس، 5986 ص 138) گوید: نخستین كس كه نوروز را پس انداخت متوكل [خلیفه عباسی 232- 247 ه-.] بود، كه چون دید خراج را هنگامی از مردم میخواهند كه كشتزارها هنوز نارس است، و مردم ناگزیر میشوند از راه وامستانی و پیش فروش فرآوردهها آنرا بپردازند، ابراهیم بن عباس صولی را بخواند، و پس از رایزنی بر آن شدند كه نوروز را، تا بیست و هفتم حزیران واپس اندازند. پس نامهای بدین مضمون نوشت كه معروفست و در «رسایل ابراهیم» آمده است. بلاذری نیز نادرستی در آن یافته كه داستان آنرا یاقوت در معجم الادباء، 2: 128/ 5: 94 آورده است، متوكل نیز پیش از رسیدن سال نو كشته شد و «منتصر» [پسر و جانشین متوكل] نیازمند پول شد و قانون متوكل را بر هم زده، در همان هنگام پیشین خراج گرفتن را آغاز كرد، آیین كهن بكار میرفت، تا معتضد به خلیفگی نشست، گاه شماری او با روز یازدهم حزیران برابر شد و آنرا استوار داشت و در دیوانها بنگاشت. معتضد میخواست راه متوكل را برود ولی به یازده روز از حزیران بسنده نمود.
II M
: طبری گوید: به سال 282 ه- معتضد مردم را از انجام مراسم ایرانی نوروز بازداشت. ابن اثیر نیز درباره همان سال گوید: معتضد خراج را از نوروز عجمی برداشته به یازدهم حزیران نهاده و آنرا «نوروز معتضدی» نامید. حسن قمی گوید: مردم روزگار معتمد (256- 279 ه-) از خراج نا بهنگام ناشی از پس افتادن كبیسههای سالانه، خسته شده به عبید اللّه بن سلیمان وزیر شكایت بردند. او معتمد را بر آن داشت كه نوروز را به جای خود آرد، ولی مرگ معتمد از آن جلوگیری كرد تا معتضد (279- 289 ه-) بیامد و كبیسه دویست و چهل سال را یكجا بداد و نوروز را به دو ماه واپس گردانیده به آغاز خرداد نهاد و «نوروز معتضدی» نامید (تاریخ قم، چ جلال الدین تهرانی، ص 144- 147)
ص: 481
او قانونهایی به سود مردم بنهاد، افزون خواهی با تكیه بر «ولای غیر قانونی» [1] را منع كرد، به دادخواهی ستم كشیدگان گوش فرا داد. كارگزاران را به دادگری وادار كرد. مالیات را از كاروانهای حاجیان برداشت. جلو زورگوییهای زشت و گوناگون كه بر ایشان میرفت بگرفت. در هر منزلگاه برای ایشان آبشخور بساخت، چاهها بكند، چشمهها به آب رسانید، پرده همیشگی كعبه را بفرستاد، به مجاوران شریف شهر مدینه و بینوایان آنجا رسیدگیها كرد، خواربار ایشان را از راه دریا و خشكی تأمین نمود، همین كار را برای دو زیارتگاه غری و حائر (درود بر ساكنان آنها) و گورستان قریش [2] انجام داد. مردم در زیارتگاهها و نمازخانهها یك دل شدند، و پس از آن همه دشمنیها و لعن یك دیگر، با هم كنار آمدند. با نیرومند شدن دولت و سیاست درست آن، زبانها از ناسزاگویی كه آتشها میافروخت، باز ماند. برای هر یك از گروههای:
اهل فقر، فقیهان، تفسیرگویان، متكلمان، محدثان، نسبشناسان، شاعران، نحویان، عروضیان، پزشكان، منجمان، ریاضیدانان، مهندسان جیرهای ویژه نهاده شد. عضد الدوله در خانه خود برای ویژگان و فیلسوفان حكیم، جایی نزدیك جایگاه خود، در اتاق پرده داران، اختصاص داد. ایشان برای گفتگوی علمی با دلگرمی، به دور از غوغای توده نادان، در آنجا گرد میآمدند. به هر یك از آنان ماهیانه مرتب و بخششها میرسید، تا این دانشها كه مرده بود زنده شد، مردان آن كه پراكنده بودند گرد آمدند، جوانان به آموختن و پیران به آموزش دادن پرداختند. ذوقها به جوش آمد [3]، بازار كساد دانش گرم شد، هزینه سنگین این كارها
______________________________
[ (1-)]M : ولای نامشروع، ن. ك: خ 6: 485 پانوشت.
[ (2-)]M : این سه شهر، اكنون «نجف»، «كربلا»، «كاظمین» نام دارد. چشمگیر است كه مشكویه، نجف و كربلا را دو زیارتگاه و كاظمین را «مقابر قریش» میخواند و هیچ نامی از سامرا و قبر عسكریین نیاورده است و این خود نمایشگر تكامل و رشد زیارتگاهها در چهار شهر كنونی عراق میباشد.
[ (3-)] مانند این داستان را جعفر بن قدامه در كتاب «خراج» آورده گوید: سنان بن ثابت بن قره گفت: هنگامی كه معتضد باللّه (كه در میان پادشاهان، دانش و دوراندیشی ویژه
ص: 482
و نیكوكاریهای دیگر، همه از بیت المال پرداخت میشد. كمك به نیازمند از ملیان گذشته به ذمیان نیز رسید، به وزیر نصر بن هارون اجازت داده شد كه بیعهها، [كنیسهها] و دیرها را نیز نوسازی كند، به بینوایان ایشان نیز رسیدگی نماید.
این نعمتها روز افزون بود تا فرمان بیامان خدا فرا رسید. من آنها را گزارش دادم تا آیندگان در آن بنگرند و شاهان آنرا بخوانند یا نزد ایشان خوانده شود و آنرا بكار بندند، تا به نیكی نامبردار شوند، خدا نیكوكاریهایشان ببیند و راهگشایشان شود و به ایشان كمك كند. اگر [عضد الدوله] اندك ناهنجاری، كه نمیخواهم در كنار نیكوییهایش از آن یاد كنم، نمیداشت، به آرزوهای این جهانی خود میرسید و برای آن جهانش نیز امیدواریها بود. خدا به نیكیهای او پاداش دهاد و جز آنرا بر او ببخشایاد.
نیز در این سال، مطهر بن عبد اللّه، برای پیگیری حسن پسر عمران [ابن شاهین] از مدینة السلام [بغداد] به پایین «واسط» فرستاده شد. پس مدتی با وی كشاكش داشت، چون با دشواری رو به رو شد، خودكشی كرد.
گزارش خودكشی مطهر:
چون عمران بن شاهین درگذشت، عضد الدوله كه از دشمنان بزرگ خود رهایی یافته، بختیار و ابو تغلب كشته شده بودند، شهرها و سپاهیان آنها از آن او شد، و در مدینة السلام بیاسود، دل وی هوای گرفتن مصر و پس از آن كفرستان روم و پیرامون آن كرد، او را خوش نیامد كه در چنین هنگام «نبطیان» در زیر گوش او سركشی كنند و فرماندارانی كوچك در پیرامونش كه پناهگاهشان نیزارها و بیشهها و مردابها است، دست درازی كنند و ایشان را ریشهكن نكند. در مجلسی
______________________________
[ ()] او بود) خواست كاخ خود را در بالای [شمال] بغداد در جایی كه به «شماسیه» نامبردار است، بسازد، زمین به اندازهای افزون بر جای كاخها بگرفت. چون پرسیده شد كه آنرا برای چه میخواهد؟ گفت: میخواهد خانه و كوشكهایی برای سران مكتبهای علمی و نظری و هنری بسازد، برای ایشان ماهانه شایسته بگذارد، تا هر دانشجو و هنرجو نزد سرپرست و راهنمای بخشی كه جویای آنست برود، و دانش و هنر خواسته را فرا گیرد.
اگر زندگانی به وی اجازت داده بود و این برنامه را پیاده میكرد برتری این ملت بر همه ملتها آشكار میشد.
ص: 483
كه از حسن بن عمران و «بطیحه» یاد شده بود، جویای داوطلب برای براندازی او شد، ابو الوفا [1] و مطهر [2] هر یك، برای آن كار آمادگی نشان دادند، ولی بر آن شدند كه مطهر برای این كار گسیل شود. پس سپاه را برایش بسیج كرده كمبود پول و جنگ افزار او را آماده كردند، ابو الحسن محمد بن علوی كوفی را به كمك او نهادند، كه چون در كوفه بود، از همانجا به واسط رفته به وی پیوست. به مطهر خلعت پوشانیدند با احترام در روز شنبه نیمه صفر به راه افتاد. عضد الدوله، ابو ریان حمد بن محمد اصفهانی [3] را به جای وی در كار وزارت و گرد آوری دارایی كه در آن مدتها كار كرده بود بگمارد. این گزینش نه برای دانش و هنر او بلكه به امید پیشینه كار او بود، كه میانجی عضد الدوله با وزیرانش و همكار آنان در پیاده كردن دستورهایش بود. او از جای درآمدها و هزینه آنها آگاهی درست میداشت. چون مطهر در «بریونی» [4] از بخشهای «جامده» فرود آمد، پس از رایزنی با مردم، همان روش نادرست را كه پیشینیان، بارها آزموده و شكست خورده بودند [5] پسندید و به بستن دهانه نهرها پرداخت، تا مردابها كه پناهگاه سپاه «نبطی» او بود خشك گردد، و دیوارهای در میان آن بسازند، تا پیاده از روی آن بسوی پناهگاهها بروند، هزینه بسیار بر آن نهاد كه همه بیهوده بود. راه آمد و شد در دجله بسته شد و درآمد مالیاتی آنجا كاهش یافت، هزینه محاصره و نگهبانان آن بر دوش ایشان سنگین شد، مد آب نیز فرا رسیده بندهای ساخته را در هم ریخت، حسن بن عمران نیز فرصت یافته برخی بندها را خود بشكست و مردابها پر شد، تا مطهر یكی را میبست، چند
______________________________
[ (1-)]M : طاهر بن محمد بن ابراهیم از سرداران سپاه بویهای- خ 6: 464/ 482
[ (2-)]M : ابو القاسم مطهر بن عبد اللّه- خ 6: 454. 482.
[ (3-)]M : عضد الدوله تا این تاریخ هنوز شیراز نه بغداد را پایتخت میشمرد، وزیر اول خود را نیز كه نصر بن هارون، بود در آنجا نهاده، مطهر را جانشین او در بغداد گذاشته بود- خ 6: 515/ 519.
[ (4-)]M : نام ابن بخش از «جامده» در خ 6: 165 بزبونی یاد شده است.
[ (5-)] خ 6: 173 و 341.
ص: 484
بند دیگر شكسته میشد، تا یكی را درست میكرد دیگران ویران میشدند. در این هنگام یك برخورد دریایی نیز میان او با حسن بن عمران رخ داد كه نتوانست خواست خود را انجام دهد. مطهر در همه جنگها كه دیده بود، رو در رو و فرز جنگیده بود. او جنگهای فرسایشی و پراكنده را نیاز موده بود، پس خسته شد و محمد بن عمر علوی [1] را متهم به همكاری با فرمانروای بطیحه كرد، كه با او نامه و پیشكشها داد و ستد میكند و نقشههای جنگی را به او میرساند و راهنمایی میكند. مطهر كه خود به زبری و زشتخویی و بدگمانی بنام بود، بترسید كه مبادا شكست در بطیحه سبب پایین آمدن پایگاه او نزد وزیر بشود. ابو الوفا آنرا بهانهای برای سرزنش و خردهگیری خواهد ساخت و كینههای كهن و دشمنی دیرین هماوردی را آشكار خواهد كرد. پس مرگ را بر چیرگی دشمن برگزید. او روز سه شنبه یازدهم شعبان در مجلس پذیرایی سپاه بنشست، دبیران، سرداران و طبقات گوناگون مردم به سلام آمدند. و او زودتر از همیشه دستور پراكنده شدن داده خود به چادر خلوت خود برفته، پزشك خود را خواسته دستور رگ زدن داد. او میخواست پس از بیرون رفتن پزشك جای بسته رگ را باز كند و بگذارد تا مرگش فرا رسد. ولی چون به تازگی پیش از بیرون آمدن از پایتخت از بیماری برخاسته و رگ زده و مسهل خورده بود، پزشك اجازه رگ زدن نداد. و او تشر زده، پزشك را بیرون راند. سپس همه غلامان ایستاده را بیرون كرد، و چون تنها شد چاقوی قلمدان [2] را گرفته همه رگهای دو دست خود را پاره و در آستین پنهان كرد. پس از مدتی رفتن خون یكی از نوكران ویژه به درون آمده و تشك نشیمن او را پر خون دیده، فریاد كشید.
مردم درآمده او را در آخرین نفسها یافته، گمان بردند كسی او را كشته، ولی او به ایشان فهمانید كه خود این كار كرده است و در میان چند جمله كه از او یادداشت
______________________________
[ (1-)]M : برای پیوندهای نزدیك ابو الحسن محمد بن عمر بن یحیای علوی كوفی شیعی تند، با بختیار، ن. ك پانوشت خ 6: 449 و 515.
[ (2-)]M : متن: اخذ سكین دواته ...
ص: 485
كردند گفته بود: «رفتار محمد بن عمر علوی او را بر این كار واداشت «و همانگاه در گذشت و جنازهاش را به شهر او «كارزین» از بخشهای فارس برده به خاك سپردند.
این از پیشآمدهای شگفت روزگار بود كه مردی از ترس سرزنش فرمانروایش خودكشی كرد. از خدا میخواهیم، ما را در پناه بدارد و پرده زیبای مهر خود بر ما بگستراند.
عضد الدوله، عبید اللّه بن فضل را برای سرپرستی كارمندان مطهر و یكسره كردن كار فرمانروای بطیحه [مردابها] به اردوگاه وی فرستاد، تا هر گاه باید مالی را بفرستد یا به كسی بسپارد تا دستور قطعی صادر شود، و این هنگامی بود كه عبید اللّه تازه از سركوب بنی شیبان بازگشته بود، پس با آن دستور به سوی واسط سرازیر شد و دستور را انجام داد، مالی را كه حسن بن عمران پرداخت همراه با گروگانی از او بگرفت و همه كارها را رو به راه كرد و روز نیمه ذی قعده به پایتخت بازگشت.
در این سال نیز وزارت ویژه نصر بن هارون [1] گشت. زیرا كه از آغاز هم از آن او بود و مطهر بعدا با وی شركت داده شده بود چون در گذشت نصر بن هارون تنها بماند. او در فارس بود و آنجا را اداره میكرد، و عضد الدوله ابو ریان حمد بن محمد [2] را به جانشین او [در بغداد] بگمارد.
در این سال نیز فرستاده فرمانروای مغرب با نامههایی بیامد. او در شعبان وارد شد و در ذی قعده بازگشت. دادرس ابو محمد عمانی نیز برای پاسخ گویی همراه وی فرستاده شد.
در این سال نیز حسنویه پسر حسین [كرد] در دژ خود «سرماج» درگذشت.
نیز در همین سال محمد بن عمر علوی در بطیحه دستگیر و به فارس فرستاده شد، سبب آن نیز چند واژه بود كه از «مطهر» درباره او [3] پیش از مرگش شنیده
______________________________
[ (1-)] خ 6: 437/ 511.
[ (2-)]M : اصفهانی- خ 6: 512.
[ (3-)] ابن صابی میگوید: دم مرگ سخنی از وی شنیده شد كه مفهوم گله از «شریف» را داشت، پس عضد الدوله او را دستگیر كرده به فارس گسیل داشت و بر دارایی و كارگزاران او دست نهاد چنین است در «عمدة الطالب، چ بمبئی 1318 ص 284MII : با اینكه این شریف نماینده سیاست هاشمی است، درباره بختیار، به تند روی متهم شده بود (خ 6: 499 پانوشت). اینك نیز برادر نرمتر او را به جایش میگمارند. [نسبنامه وی و فرزندانش نیز در همان كتاب، چ. نجف، 1358 ص 270- 271 آمده است.
ص: 486
شده بود. ابو الوفا طاهر بن محمد نیز به بصره گسیل گشت تا دارایی او را بازداشت كند، پس بر دارایی و جنگافزار و چیزهائی گرانبها دست یافتند كه برای او مانند آن، گمان نمیرفت. بر آبادیهای او نیز دست نهادند كه بسیار بود، گذشته از بیشتر آبشخور فرات، بخشهایی از «سواد» را نیز در بر میگرفت. ولی برادر او ابو الفتح احمد بن عمر را نگاه داشت، اداره كار حج مردم را بدو واگذاشت و اقطاعی سالانه نیز بدو داد.
در این سال نیز، عبد العزیز بن محمد معروف به كراعی را اسیر گرفتند در بصره و بغداد گردانیده، سپس كشتند و در كنار دوستش [1] به دار آویختند.
ترفندی كه به دستگیری و كشته شدن او انجامید:
این مرد از طبقه پست و از هر پایگاهی دور بود. زمانی او را میرآخور چارپایان نهادند كه به كراعی چارپادار، نامبردار شد، سپس به ابن بقیه پیوست كه در پستی و كمبود، انباز بودند، پس او را بركشید تا جانشین خود در بصره و مستوفی برای كارگزاران ساخت، پس توانگر و دارا شد، در روزگار سركشی ابن بقیه در واسط، بی ادبی بسیار كرد. درباره پادشاهان و سنجش ناروا میان ایشان ناشایستها گفت. سپس ابن بقیه از او ناخرسند شده او را دستگیر و بیچاره كرد، پس چون بختیار ابن بقیه را دستگیر كرد، كراعی را به كار گمارد، هنگامی كه بختیار خواست بگریزد، كراعی از او جدا شده به «بطیحه» گریخت، در آنجا نیز به بیادبی ادامه داد، تا آنكه عضد الدوله گردهای ریخت كه اگر درست اجرا میشد او و فرمانروای [2] «بطیحه» با هم گرفتار میشدند و به جنگ دیگر نیاز نبود. نقشه چنین بود كه گروهی از سران مردم بصره برای شیرك كردن كراعی نامهای به او بنویسند، كه ما خواهان فرمانداری تو هستیم و چون به نزدیك آید به ظاهر به دشمنی فرماندار
______________________________
[ (1-)]M : ابن بقیه- خ 6: 481.
[ (2-)]M : كراعی و حسن بن عمران بن شاهین.
ص: 487
بصره بپاخیزند و، شهر را به كراعی بسپارند، تا چون فریفته شود، حسن بن عمران [بن شاهین] را برای نیرومند شدن به بصره بخواهد، پس چون او به دجله درآید، راه بازگشت به «بطیحه» را بر او ببندند، و كمین كنندگان از بالا و پایین او را در میان گیرند و دستگیر سازند. نادانی كراعی چنان بود كه باور كرده به حسن بن عمران گفت: ما در بصره دوستان و برادران داریم كه به من نامه نوشتهاند، بصره در دست ما است. حسن بن عمران نیز فریفته شده، با سپاهش از «بطیحه» بیرون آمد، چون به «مطارا» رسیدند، مردان اینجا بر ضد ایشان برخاسته جنگیدند. و این شتابزدگی نقشه را، كه بنا بود بگذارند [تا كراعی و حسن] به بصره درآیند، بر هم زد. در این جنگ كراعی اسیر شد و حسن بن عمران بگریخت و بسیاری از قایقها و مردانش اسیر شدند. كراعی را به بصره برده در شهر بگردانیدند و زیر شكنجه دارایی او را خواستند، سپس به بغداد فرستادند. در آنجا به روز پنجشنبه ده شب مانده از شعبان، برنس بر سرش نهاده، بر بالای نقنق، در یك كشتی سوار كرده، برای مردم به نمایش گذاشتند، روز آدینه دوم ذی حجه او را زیر پای پیل افكندند تا او را له كرد، پس او را در كنار ابن بقیه بیاویختند [1].
در این سال سپاهی نیز برای پیگیری ضبه بن محمد اسدی به «عین تمر» گسیل شد. او چنانكه گفتم [2] از راهزنان خونریز بود كه روستاها را میچاپید و راهها را بیمناك میكرد، دارایی و ناموس مردم را میبرد. او به زیارتگاه حائر [3] نیز بیحرمتی
______________________________
[ (1-)]M : چنین مینماید كه لاشه ابن بقیه از سال 367 تا كنون 369 در آنجا آویخته بوده است، ن. ك: خ. 6: 481 نقنق چوبی دو شاخ بود كه اسیران بلند پایه را برای نمایش بدان میبسته، كلاه بلند برنس را بر سرش نهاده، انگشتنما مینمودند- پانوشت خ 6: 17.
[ (2-)]M : خ 6: 428.
[ (3-)]M : یورش عربهای بیابان شمال شبه جزیره بر باختر عراق، به ویژه بر شهرهای مقدس كربلا و نجف پس از پیشآمد بالا، در سال 369، نیز ادامه داشت. نمونه آن را تاریخ به نام حمله وهابی در سالهای 1216- 1212 ه-. یاد كرده است.
ص: 488
كرده بود چون سپاه بدو نزدیك شد گریزان جان خود را بدر برد، زنان و خانواده خود را بر جا نهاد كه بیشتر ایشان اسیر شده «عین تمر» گرفته شد.
نیز در این سال عضد الدوله خواست با طایع للّه پیوند زناشویی ببندد. او دختر بزرگ خود را به همسری طایع درآورد. عقد در پیشگاه طایع و سران دولت دادرسان، با كابین یكصد هزار دینار بسته شد [1]. او با این كار میخواست دارای پسری شود كه ولی عهد باشد و خلافت به آل بویه برسد، پادشاهی و خلافت در دولت دیلمی یكی شود. در این سال عضد الدوله بر كوهستان و بخشهای آن بتاخت، همدان، دینور، نهاوند را سراسیمه نمود، تا دژهای حسنویه پسر حسین كرد را بگشاید و چشم زهر به فخر الدوله بدهد، كه هنوز در اندیشه پایداری و پردهدری پیشین خود، در كمك به بختیار و ابن بقیه بود، در گسیختن یگانگی كشور میكوشید، به دشمنی مؤید الدوله [2] به قابوس پسر وشمگیر نامه مینوشت.
پس از مرگ حسنویه پسر حسین كرد، عضد الدوله امید داشت آن شیطان كه میان او و برادرانش آشوب میكرد نابود شده باشد، پس ابو نصر خورشید یزدیار خازن را با نامههایی برای مؤید الدوله و فخر الدوله و قابوس بن وشمگیر فرستاد. مؤید الدوله را در فرمانبرداری پایدار و بیشكست بستود، برای فخر الدوله، نرمشی گلهمندانه آمیخته با اتمام حجت داشت، به قابوس پسر وشمگیر پند و اندرز داد كه پیمان نگاه دارد و نمك بشناسد، به كاری دست نیازد كه او را به نابودی كشاند.
پاسخ مؤید الدوله استواری او را در پیروی از فرمانروا در خرسندی و خشم
______________________________
[ (1-)] نگارنده تاریخ اسلام میافزاید: در این عقد، وكیل عضد الدوله ابو علی فارسی حسن بن احمد بن عبد الغفار نحوی بود. و خطبهگر دادرس ابو علی محسن بن علی تنوخی بود.MII : پیش از این در خ 6: 449 دیدیم كه بختیار نیز دختر خود «شهناز» را به همسری طایع درآورد. لیكن مشكویه، كه همسری طایع را با دختر بختیار خدمتی از ابن بقیه وزیر او به سود طایع شمرد، همسری او را با دختر عضد الدوله به نفع خاندان بویه میشمرد. این نیز گونهای طرفداری مشكویه از عضد الدوله بر ضد بختیار است.
[ (2-)]M : مؤید الدوله به پیروی عضد الدوله در آمده بود.
ص: 489
او نشان میداد. تندی پاسخ فخر الدوله همانند خود نامه بود، نه برای پادشاهی عضد الدوله، و نه سالمندی او و نه سفارشنامه پدر ارجی مینهاد، و برای پیروی نیز قول نمیداد. قابوس نیز پاسخ یك مرد آماده هوشمند و زیرك را فرستاده بود.
فرزندان حسنویه، ابو العلاء، عبد الرزاق، ابو نجم بدر، عاصم، ابو عدنان، بختیار و عبد الملك، به چند گروه بخش شده، راههای گوناگون پیش گرفتند. گروهی به فخر الدوله گرویده از عضد الدوله جدا شدند، گروهی به درگاه او رفتند، بختیار از دیگر برادران جدا شده در دژ خود «سرماج» كه همه دارایی و چیزهای گرانبها در آن بود نشسته، به نامهنگاری به عضد الدوله آغاز كرده، واگذاری آنها را به وی و ماندن در پناه و زیر سایه او را پیشنهاد كرد، ولی بعد پشیمان شده آنرا انجام نداد. عضد الدوله بر آن شد كه به سوی «كوهستان» رود و كارهای آنجا را رو به راه سازد. لشكرها را یكی پس از دیگری به سرداری ابو الفتح مظفر ابن محمد پردهدار و ابو نصر خواشاذه، و ابو الوفا طاهر بن محمد به پیش فرستاد، خودش نیز از خانه به اردوگاهش در نمازگاه كرانه خاوری [بغداد] بیرون آمد، كارهای پایتخت را به ابو ریان، كه جانشینی وزیر [1] را داشت سپرده، او را بالاتر نیز برده، همه كارهای كشوری را بدو واگذار كرد. او ماندن خود را در اردوگاه به درازا كشانید، تا سپاهیان پیش فرستاده او به جاهایی كه باید، رسیدند. ابو نصر خواشاذه هنگامی كه برای رسانیدن نامهها [2] بدانجا رفت، راهها را هموار كرده بود.
او با سرداران [3] چنین نهاد كه در دل با عضد الدوله باشند، تا چون بیاید به او بپیوندند،
______________________________
[ (1-)]M : عضد الدوله پس از كشتن بختیار و چیرگی بر دستگاه خلافت در بغداد، باز هم وزیر اول خود نصر هارون (خ 6: 437) را در شیراز نهاده، بغداد را به جانشین او مطهر و سپس ابو ریان حمد سپرده است. (خ 6: 515) گویی میترسید پیشآمدهای سال 364 ه-.
(خ 6: 440) بگونهای تكرار گردد.
[ (2-)]M : برنده نامهها كه در اینجا خواشاذه است در خ 6: 518 ابو نصر خورشید یزدیار نامیده شده است. دور نیست این دو نام كه در خ 6: 496 و 495 نیز آمده است نام یك تن باشد.
یاقوت از گفته صابی خواشاذه را خازن عضد الدوله خوانده است. معجم البلدان 2: 255: 15.
[ (3-)]M : سرداران سپاه مخالف.
ص: 490
اقطاعهای سالیانه نیز به ایشان نوید داده، برای برخی از ایشان پنهانی پیشكشها نیز فرستاده بود. پس چون عضد الدوله بدانجا میآمد، در راه مژده رسید كه سپاه او به همدان درآمده، بسیاری از فرماندهان فخر الدوله و حسنویه بدو پیوسته و از درفش او پیشواز كردهاند. ابو الحسن عبید اللّه بن محمد بن حمدویه وزیر فخر الدوله نیز با گروهی از وابستگان و سرداران و غلامان به پیشواز او آمدند. دستگاه فخر الدوله از هم بپاشید. او ناگزیر شد از زیستگاه خود بیرون رفته، به دیلمان برود، در خانهای كه معز الدوله در «هوسم» [1] ساخته بود فرود آید و به داعی علوی كه بر آن منطقه چیره بود پناهنده شود. عضد الدوله به «نهاوند» رفت و دژ «سرماج» را با همه آنچه از دارایی در آن بود بگرفت. دژهای دیگر آن بخشها نیز یكی پس از دیگری كلیدها را آوردند. دنیا بدو رو آورد [2]. در این سفر یك بیماری كه گهگاه به او روی میآورد و همانند «صرع» بود، بدو بازگشت، به دنبال آن بیماری روانی معروف به «لیترغس» كه همان فراموشی است بر او چیره شده ولی آنرا پنهان میكرد.
گویند: آغاز این بیماری او از موصل بود ولی به كسی نگفته بود [3].
______________________________
[ (1-)] از كوهستان پشت طبرستان است (معجم البلدان 4: 996).
[ (2-)]M : متن: و اخرجت الارض أثقالها، قرآن 99: 2 زلزال.
[ (3-)] نگارنده تاریخ اسلام در گزارش سال 369 گوید: عضد الدوله از «طایع» خلیفه خواست تا در لقب او «تاج المله» را نیز بیفزاید و از نو خلعت فرماید، و او را تاجگذاری كند. طایع پذیرفت، بر تخت بنشست، گرد او یكصد تن شمشیردار، با آرایش، پیش روی او یك مصحف عثمانی، بر دوش او «برده» و به دست او چوبدستی بود، شمشیر پیغمبر (ص) بر خود آویخته، پردهای را نیز كه عضد الدوله فرستاده بود زده بودند، تا چشم كسی از سربازان پیش از او بر طایع نیفتد. پس تركان و دیلمان همگی بیسلاح درآمدند. بزرگان و صاحبمنصبان در دو سو ایستاده بودند. سپس اجازت داده شد، تا عضد الدوله درآمد، پرده كنار رفت و عضد الدوله زمین ببوسید. یكی از سرداران به نام «زیاد» لرزید و به فارسی گفت: این چیست ای پادشاه؟ آیا او خداوند عز و جل است؟
او روی به عبد العزیز بن یوسف كرده گفت: به او بفهمان: این خلیفه خدا بر زمین است. عضد الدوله به راه پیمودن ادامه داد و هفت بار زمین را بوسید. طائع رو به خالص
ص: 491
این است پایان آنچه استاد ابو علی احمد بن محمد بن یعقوب مشكویه (رض) نگاشته است. سپاس مر خدا را و درود بر محمد پیامبر و آل او همگان. خدا ما را
______________________________
[ ()] خادم كرده گفت: او را بنزد من آور. عضد الدوله دو بار دیگر زمین را بوسید. او گفت:
بنزد من آی، بنزد من آی. او نزدیك آمده پایش را بوسید. طائع دست خود به سوی او دراز كرد، پس از چند بار دستور نشستن كه او نپذیرفته بود، در پایان به او گفت:
تو را سوگند میدهم بنشین، پس او كرسی را بوسید و نشست. خلیفه گفت: خیلی خواهان دیدار و رایزنی با تو بودم. عضد الدوله گفت: میدانم. گفت: خوش نیتی تو قابل اعتماد و عقیدت تو پذیرفتنی است. او با سر پاسخ داد. سپس طایع گفت: بر آنم كه هر گونه كاری را كه خدا درباره مردم خاور و باختر زمین به من وا گذاشته است به تو واگذار كنم، به استثنای كارهای ویژه خویشتن و كارمندان خودم، با تكیه بر خدا آنرا بپذیر! عضد الدوله گفت: خداوند مرا در فرمانبرداری از سرورم و خدمتگزاری او كمك كناد! پس چون خواستند كه سروران بزرگ نیز سخن امیر مؤمنان بشنوند، طایع دستور داد، حسین بن موسی، محمد بن عمرو بن معروف، ابن ام شیبان و زینبی را بیاورند، چون آمدند، طایع همان عبارت «واگذاری كارها» را بازگو نموده، به طریف خادم گفت: ای طریف. خلعتها بر او پوشانیده و تاجگذاری شود. عضد الدوله برخاسته، به رواق رفته، خلعتها را پوشیده، بازگشت. او با اشارت خواست زمین را بوسه زند، از بسیاری پوشش نتوانست. طایع گفت: بسنده است. و دستور نشستن داد. سپس طایع دستور افراشتن درفشهایش را داد، پس دو درفش بیاوردند و او خدا را نیایش كرد و بر پیامبر درود فرستاد، دو درفش را برافراشت، دستور خواندن فرمان را داد پس خوانده شد. طایع گفت: خدا خواهان نیكی تو و ما و مسلمانان است، من به تو همان دستور دهم، كه خدا داده و از هر چه او نهی كرد، من تو را نهی میكنم و از آنچه جز این است بدور هستم، برخیز به نام خدا. سپس طایع شمشیری را كه میان دو بالش بود بگرفت و بر شمشیری كه با خلعت بر او آویخته بود بیفزود. سپس از درگاه ویژه بیرون رفته، در شهر به گردش پرداخت.
برای بیماری عضد الدوله ابن حمدون (ص 113 پانوشت 3) در «تذكره» چنین آورده است: قاضی ابو علی محسن بن علی تنوخی از عضد الدوله در سال 370 در بغداد نقل كرد كه:
مادرم گفت من برای ركن الدوله پسری زادم كه گویا او را «ابو دلف» خواند و پس از اندكی درگذشت. من برای او بسیار اندوهگین شدم بویژه كه میترسیدم پیوند من با
ص: 492
بسنده و بهترین نگهبانست. نوشتن آن به دست محمد بن علی بن محمد، ابو طاهر بلخی در نیمه ماه ربیع یكم سال پانصد و شش پایان یافت. پاكنویس و مقابله آن
______________________________
[ ()] امیر (ركن الدوله) سست گردد ولی امیر مرا دلداری داد و مهربانتر شد. مدتی بعد من در اصفهان به تو آبستن شدم، پس از آن میترسیدم كه دختر آید، و پیوند من و سرورم بریده شود، چون از ناخشنودی او از دختران آگاه بودم، همه مدت آبستنی را در ترس گذراندم، با نماز و دعا، پسر بودن فرزند را از خدا میخواستم، تا شبی در خواب پیر مردی زیبارو و خوش اندام را دیدم كه گمان میكردم ركن الدوله است، چون روی او را دیده، دانستم دیگری است، فریاد زدم و كنیزان آمدند، ولی او ایشان را براند و گفت: من علی بن ابی طالب (ع) هستم. من برخاسته زمین را بوسه دادم. او گفت: نه! نه! من گفتم: ای سرور من. میدانی من در چه حال هستم؟ دعا كن خدا پسری خوش اندام و خوشبخت به من بدهد. او گفت: ای فلانی (مرا با نام و كنیت پسر آیندهام، عضد الدوله بخواند) چنین شده است: و بزودی تو پسری خواهی آورد خوش اندام، هوشیار، خردمند، دانا، بزرگوار، نامبردار، نیرومند، كه بر كشورهای فارس، كرمان، دریا، عمان، عراق، جزیره، تا حلب پادشاهی خواهد كرد، و مردم را رهبری و اداره خواهد نمود. از او پیروی خواهند كرد، دارایی بسیار گرد میآورد، دشمنان را زبون خواهد نمود و چنین خواهد بود (عضد الدوله به خود اشارت مینمود) كه من هستم و این اندازه عمر خواهد كرد (كه اندازه آن برای عضد الدوله معین نبود) و پسرش جانشین او خواهد شد. عضد الدوله میگفت: هر گاه به یاد این خواب میآیم در مییابم كه درست برابر زندگانی من است.
سالها گذشت، من مرد شدم، عمویم عماد الدوله مرا به شیراز برد و جانشین خود ساخت و مادرم درگذشت.
ابو حسین صوفی میگفت: پادشاه این سخن میگفت و من (ابو حسین) میشنیدم كه: من (عضد الدوله) به یك بیماری دچار شدم كه مرا از زندگی خود نومید كرد، پزشكان را نیز از من. و آن به سالی بدشگون و بد نشان بود. تا آنجا كه من دستور داده بودم هیچ كس حتی پزشك را بنزد من راه ندهند، از گفتگو با ایشان بیزار بودم، كسی جز پردهدار نوبتی نزد من نمیآمد، سه یا چهار روز بدین گونه بگذشت كه كاری جز گریه نداشتم و خود را مردنی میدیدم، ناگاه پردهدار آمده گفت: ابو حسین صوفی، از بامداد در انتظار است كه به خدمت آید: هر چه كوشیدم برود نمیپذیرد. او میگوید: حتما باید به خدمت برسم و مژدهای بدهم كه نباید دیر شود. من با تلخی آهسته گفتم: به او بگو: لا بد میخواهی-
ص: 493
را علی بن حنظله در سال پانصد و بیست انجام داد. حسن بن منصور نیز پاكنویس كردن این را در آغاز محرم سال سی و هشت به پایان رسانید.
______________________________
[ ()] بگویی: فلان ستاره به فلان جا رسیده است، و از این یاوهها كه دل من آمادگی شنیدن آن را ندارد، بازگرد! پردهدار رفت و دوباره برگشت و با شگفتی گفت: یا ابو حسین، دیوانه شده است، یا از پیشآمدی بزرگ گزارش دارد. من سخنان سرورم را به او گفتم، او گفت: به او بگو: اگر دستور دهید سرم را بزنند نخواهم رفت، اگر من یك جمله از نجوم برایت بگویم هر چه خواهی فرمان ده! و اگر بگذاری سخنی بگویم موجب بهبود تو خواهد شد. من [عضد الدوله] از این سخن در شگفت شدم زیرا از خردمندی ابو حسین آگاه بودم، پس گفتم: بیاید، چون به در آمد، زمین بوسیده گفت: بخدا سوگند كه سرور من در سلامت است و امروز از بستر خواهی برخاست، دلیل آن نزد من است، گفتم:
چیست آن؟ من تا آن روز داستان خوابنما شدن مادرم را نه به او و نه دیگران نگفته بودم (ابو حسین) گفت: دیشب در خواب علی بن ابی طالب (ع) را دیدم كه مردم گرد او را گرفته نیازهای خود را میخواستند. من پیش رفته گفتم: ای امیر مؤمنان. من مردی بیگانه در این شهرم زندگی و بازرگانی من در «ری» است، زندگی من وابسته به این امیر است كه با او كار میكنم و اكنون بیماری او به مرز نومیدی رسیده و مرگ او زندگی مرا تباه میكند. گفت: آیا فنا خسرو را میگویی؟ گفتم: آری ای امیر مؤمنان.
گفت: فردا برو. به او بگو: آیا خوابی را كه مادرت هنگامی دید كه به تو آبستن بود، و بعدها برایت گفت، فراموش كردهای؟ مگر من مدت عمر تو را به او خبر ندادم كه در چند سالگی به بیماری دچار میشوی كه همه از تو نومید میشوند و سپس بهبود خواهی یافت؟ اكنون تو از فردا رو به بهبود خواهی رفت، تا به سلامتی پیشین خود بررسی و سوار شوی. هیچ چیز اندازه عمر تو را از آنچه مادرت از گفته من برایت بازگو كرد نخواهد كاست. عضد الدوله گفت من داستان خوابنما شدن مادرم را كه گفته بود، در فلان سن از عمرم بیمار خواهم شد و سپس بهبود خواهم یافت، فراموش كرده بودم، سخن ابو حسین، آنرا به یاد من آورد. و در خویشتن دلیری دیدم، از غلامان خواستم تا مرا بلند كرده نشانیدند، به ابو حسین گفتم: بنشین و داستان را بازگو كن. او بنشست و باز گفت، من در خود میل به خوراك دیده پزشك را خواستم، او دستور خوراكی داد كه درست كرده آوردند. مدت به درازا نكشید كه من در خود بهبودی یافتم و كم كم مانند پیش توان سواری دیدم.
پادشاه [عضد الدوله] رو در روی ابو حسین [صوفی] این داستان را میگفت و
ص: 494
فرزند او محمد بن حسن، نیز با حمد خدا و صلوات بر پیامبر او، در ربیع یكم سال پانصد و پنجاه و دو، خواندن آنرا به پایان رسانید.
ترجمه فارسی جلد ششم «تجارب الامم- آزمودههای مردم» نگارش مشكویه، به خامه علی نقی منزوی به روز پنجشنبه 26 آبان سال 1362 در اوین پایان یافت و در همان روزبه ترجمه جلد پنجم آغاز كردم و در قزلحصار پایان یافت.
______________________________
[ ()] او تصدیق كرده درستی گفته و نیروی حافظه شاه را میستود. سپس عضد الدوله رو به من [تنوخی] كرده گفت: از این خواب یك چیز دل مرا میفشارد. گفتم: خدا سرور مرا به آرزوهایش برساناد و ترس از او دور داراد. از دعا چیزی بیشتر نگفتم زیرا پرسش، بیادبی بود، او فهمید كه من میخواهم دنباله را بدانم، پس گفت: از آن نگرانم كه در آن خواب، گرفتن من «حلب» را پیشبینی شده، و اگر دورتر رفتن من نیز مقدر بود، گفته میشد. روزی كه گزارش رسید كه «ابن شیخ» در آنجا به نام من خطبه خوانده است، من به یاد خواب مادرم افتاده دلگیر شدم، كه اینجا پایان مرزهای كشورم باشد.
من [تنوخی] برای او دعا كردم و مجلس پایان یافت