فصل دوم آسیای میانه پیش از قرن دوازدهم میلادی (قرن ششم هجری)
من در یکی از مقالات خود کوشیدهام وضع زندگی مردم ماوراء النهر را- آنچنانکه بلافاصله پیش از فتح عرب بوده- بنمایانم. ویژگی عمده شیوه زندگی مزبور را باید همانا سیادت اشراف زمیندار دانست (که اصطلاحا دهقان نامیده میشدند). برخلاف سرزمین ایران ، که براثر اتحاد قدرت پادشاهی با روحانیان متنفذ، از اینان جلوگیری شده بود در اینجا چنین نبود.
ص: 402
فرمانروایان محلی فقط به منزله نخستین درباریان بودند و حتی نیرومند- ترین افراد ایشان هم، مانند اتباع خویش، دهقان خوانده میشدند. در منابع عربی چندبار از نگهبانان شخصی فرمانروایان یا به اصطلاح شاکران یا چاکران سخن رفته است. ولی از گفتههای نرشخی در مورد دربار ملکه بخارا (خاتون بخارا) چنین مستفاد میگردد که نیروی مزبور صورت گارد احترام را داشته و از افراد جوان طبقه اشراف مرکب بوده که به نوبت در دربار شاهان خویش این وظیفه را ایفاء میکردند، همچنانکه فرزندان شوالیههای اروپائی نیز در دربار سلاطین و دوکهای خود چنین وظیفهای داشتند. در اینچنین سازمان سیاسئی سخنی از کیش دولتی، به معنی دقیق کلمه، نمیتوانست در میان باشد. با اینکه در ماوراء النهر نیز مانند ایران، زرتشتیگری دین گروه حاکمه بوده، مع هذا پیروان مذاهب ثنوی [مقصود مانویان و امثال ایشان است] که در ایران مورد تعقیب بودهاند در ماوراء النهر پناهگاه امنی مییافتند و ظاهرا بودائیان و نسطوریان هم از چنین آزادئی برخوردار بودهاند. فقط در داستانی که سیوآن تسزان [چینی] درباره سمرقند نقل میکند از مبارزه میان زرتشتی- گری و بودائیگری سخن رفته است. ولی سخنان دیگر زاهد مزبور درباره موفقیتی که براثر فعالیت خویش کسب کرده بوده، نشان میدهد که این مبارزه جنبه حادی را حایز نبوده .
تاحدی که اطلاع داریم روحانیان در مبارزه علیه فاتحان عرب هیچ نقشی
ص: 403
ایفاء نکردند . در داستان تسخیر بیکند توسط قتیبه در سال 87 ه. (706 م.) از مرد نابینائی یاد شده که ترکان را علیه مسلمانان برمیانگیخت و ظاهرا این شخص در نظر ایشان [اعراب] دشمنی خطرناکتر از نیروی جنگی طرف، شمرده میشده. چون وی را اسیر کردند سربهائی به مبلغ یک میلیون (درهم) پیشنهاد کرد که زندهاش گذارند ولی حتی این مبلغ هنگفت هم مسلمانان را تطمیع ننمود و ایشان ترجیح دادند از دسایس چنین دشمن آشتیناپذیری رهائی یابند . از گفتههای مورخ معلوم نیست که آیا نفوذ کلمه این مرد نابینا در میان قوم وی جنبه مذهبی داشته است یا نه.
برای حل این موضوع که آیا در میان خود اشراف ماوراء النهر هم- مانند ایران- درجات و طبقات مختلفه وجود داشته یا نه، مدارک و اسنادی در دست نداریم طبری در برخی جاها در مورد اعیان آسیای میانه نیز اصطلاحاتی را که برای تشخیص طبقات عالیه اشراف ایرانی بکار میرفته، استعمال می- کند. ولی، چنانکه دیدیم، کلمه دهقان بطور یکسان به زمینداران عادی و شاهزادگان صاحب زمین و فرمانروا، اطلاق میشده . ظاهرا اشراف پول و
ص: 404
سرمایه یعنی بازرگانان مقام خاصی داشتند. اینان در نتیجه تجارت کاروانی با چین و دیگر کشورها ثروتهای کلان کسب کرده بودند.
طبری در داستان تبعید سغدیان نام این بازرگانان را در ردیف «شاهان» و امیران میبرد . از گفتههای نرشخی درباره بازرگانان بخارا چنین برمیآید که تجار مزبور صاحب املاک غیر منقول وسیع بوده، در کوشکها میزیستند و از لحاظ موقع و منزلت چندان تفاوتی با دهقانان نداشتند.
در اینجا سروکار ما با توانگران و ثروتمندان منفرد و معدودی است که منافعشان با منافع اشراف توأم بوده است- برخلاف دوران اسلامی که این عده با طبقه کثیر العده بازرگانان و ارباب حرف اشتراک منافع داشتهاند.
درباره تضاد میان دهقانان و بازرگانان هیچ اطلاع و خبری در دست نیست. متأسفانه مورخان مطلبی که سازمان «شهر بازرگانی» بخارا یعنی بیکند را روشن کند و یا مناسبات آن را با بخارخدات و دهقانان بخارائی نمایان سازد، نمیگویند. ولی داستان نرشخی درباره اقدام پدری که رنجیده بوده و اسلحه بسیاری که اعراب در بیکند یافتند این حدس را برمیانگیزد که در این شهر نیز مانند دیگر شهرهای ماوراء النهر روح سلحشوری زنده و حکم- فرما بوده.
اما درباره رسوم و عادات این سرزمین یک عادت سغدی که طبری نقل کرده بسیار جالبتوجه است . هر ساله در سمرقند خوان میگستردند و بر آن
ص: 405
خوردنیها و کوزهای شراب برای دلیرترین پهلوان سغد مینهادند. هریک از پهلوانان که حریف خود را میکشت دلیرترین قهرمان کشور شناخته میشد- یعنی تا ظهور مدعی دیگر دارای مقام بود.
بنابراین سروکار اعراب با تعداد کثیری متصرفات و فرمانفرمایان کوچک بوده که دائما با یکدیگر در جنگ بودهاند و همچنین میبایست با اصیلزادگان سلحشور و دلیر ولی فاقد نظم و سازمان مبارزه کنند. در چنین شرایطی نتیجه مبارزه معلوم بوده. در مقام قیاس با اختلافات و نفاق سران محلی- جنگ و جدالهای خانگی خود اعراب، و حتی دشمنی میان قبایل عربستان شمالی و جنوبی هم، نمیتوانست واجد اهمیت باشد. و حتی در دوران جنگهای خانگی هم سیادت اعراب در والینشین خراسان متزلزل نشد. پیروزی اعراب تاحدی به یاری خود اهل محل بدست آمده بوده. قانون مشهور عمر که فقط مؤمنان حق حمل سلاح داشتند در آسیای میانه به کار بسته نشد .
قتیبه و دیگر فاتحان عرب به هنگام لشکرکشیهای خویش از خدمات ساکنان یک نقطه علیه مردم محل دیگر استفاده میکردند. توجیه بطوء جریان فتوحات تاحدی این است که خود اعراب مدتی مدید به کسب غنایم و اخذ هدایا اکتفا میکردند و تسخیر کامل آن سرزمین را در نظر نداشتند و تاحدی هم مبارزه با موانع و عوامل طبیعی باعث کندی کار بوده.
با اینکه اعراب واجد صفات درخشان نظامی بودهاند، مع هذا شرایط طبیعی زادگاهشان بالطبع در آنان مؤثر بوده است. و اگر در لشکرکشیهای صحرا و دشت تقریبا مشکلی برای ایشان وجود نداشت، در عوض با جنگهای
ص: 406
کوهستانی به دشواری بسیار خو گرفتند و حتی در گردنههائی که لشکریان کنونی بدون هیچگونه دشوارئی وارد عمل میشوند- عملیات ایشان ناموفق و ناشیانه بوده .
اخبار مربوط به جریان فتوحات اعراب در دوران امویان بصورت روایات نیمه افسانهای به دست ما رسیده . این روایات مدتی دراز سینهبهسینه منتقل میشده و فقط افراد نسلهای بعدی به تحریر آنها همت گماشتند. توجیه تناقض گفتهها و عدم دقت تاریخهای منقول در شروح فتوحات همین است و بس. حتی خبر مربوط به نخستینبار عبور اعراب از آمودریا به چند صورت متضاد به ما رسیده است . بهرغم مشکوک بودن برخی از مطالب، معهذا گفتههای مورخان روح زمان را روشن میسازد و شکی باقی نمیگذارد که فاتحان فقط به انگیزه کسب مال و غنیمت و شهرت و نام جنگ میکردند و دین از لحاظ ایشان در واقع واجد اهمیت اندک بوده همچنانکه برای مدافعان کشور نیز چنین بوده. مواردی در منابع منقول است که از دوستی شخصی میان اعراب و سواران اصیلزاده محلی حکایت میکند.
ص: 407
افکار بلند جوانمردی هم در فاتحان بیتأثیر نبوده. قتیبه که می- خواسته جنگجویان خویش را تشویق و تشجیع کند آنانرا «دهقانان عرب» نامیده بود . ثابت بن قطبه سواری عرب و یکی از هم رزمان موسی بن عبد اللّه در ترمذ بوده است و در میان اهل محل از چنان حرمت و عزتی برخوردار بوده که افراد مردم بین خود به «جان ثابت» سوگند میخوردند . ثابت نیز مانند فرمانروایان محلی عدهای از شاکران (محافظان شخصی) را به دور خویش گرد آورده بوده که مسلما از بومیان بودهاند، زیرا که اعراب با شاکران مخالف بودند .
بدون اینکه به شرح نخستین دستبردهای اعراب به ماوراء النهر- دستبردهائی که به منظور چپاول و غارت بعمل میآمده- پردازیم میکوشیم تا نکات اصلی تاریخ فتوحات تازیان را یادآور شویم. پس از سقوط دولت کوشانیان (به ص 34- 232، اواسط فصل اول رجوع شود) در این سرزمین فرمانروائی واحد و یا حاکمی فرد که از جانب پادشاهی بیگانه منصوب شده باشد وجود نداشته. بهرغم برخی اخبار گمان نمیرود که حکام ساسانی در ماوراء النهر حکومت کرده باشند. در آغاز حکام عرب فقط دستبردهائی به ماوراء النهر میزدند و هر ساله به مقر زمستانی خویش در خراسان باز میگشتند.
والی سلم بن زیاد (683- 681 میلادی/ 64- 62 هجری) نخستین
ص: 408
حاکمی بود که زمستان را در آنسوی رود بسر برد . به گفته طبری در آن زمان شاهزادگان محلی هر ساله در یکی از شهرهای مجاور خوارزم گرد آمده به یکدیگر قول میدادند که همه منازعات و دعاوی خویش را از طریق مسالمت فیصله دهند و به عملیات جنگی علیه یک دیگر توسل نجویند و همه نیروی خود ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج1 ؛ ص408
ص: 409
را صرف مبارزه با اعراب کنند. اینکه به قولوقرارها تا چه حد وفا میشده خود از لزوم تجدید هر ساله آن عهود و همچنین از تاریخ فتوحات قتیبه پیداست. جنگ خانگی که پس از مرگ خلیفه یزید اوّل (64 هجری) وقوع یافت به خراسان نیز سرایت کرد. سلم بن زیاد- که همه خراسانیان قبل از انتخاب خلیفه جدید به وی سوگند یاد کرده بیعت کرده بودند - ناگزیر اندکی بعد بر کنار رفت. میان افراد قبایل گوناگون عرب نبردهای خونینی جریان یافت. سرانجام عبد اللّه بن خازم رئیس قبیله قیس آن سرزمین را تحت فرمان خویش درآورد و تا سال 72 هجری (92- 691 میلادی) بلا معارض در خراسان حکومت کرد و سکه به نام خود زد و حتی مسکوک طلا ضرب کرد و در سال 72 هجری به فرمان عبد الملک خلیفه به قتل رسید، چون از اطاعت فرمان خلیفه سرپیچی کرده بود. وی چند سال پیشتر فرزند خود موسی را به ماوراء النهر گسیل داشته بود. موسی به یاری مشتی از همراهان خویش ترمذ را مسخر ساخت و فرمانروای محل را مجبور به ترک شهر کرد و خود پانزده سال در آنجا پایداری نمود (از 70 هجری تا 85 هجری/ 689 تا 704 میلادی). در دوران حکومت یزید بن مهلب [الازدی] (701- 704 میلادی/ 82- 85 هجری)، ثابت بن قطبة الخزاعی که در میان بومیان محبوب القلوب بود به موسی پیوست و شاهزادگان محلی را به سوی او جلب کرد و بدینطریق موسی توانست جمله تحصیل داران یزید را از ماوراء النهر
ص: 410
بیرون کند و بالنتیجه همه خراج ماوراء النهر به طرف او سرازیر شد . بدین منوال شاهزادگان محلی از دایره اتباع دولت قانونی عربی خارج شدند تا به سردار عاصی خراج دهند. چیزی از این واقعه نگذشت که موسی لشکر انبوه ترکان و ایرانیان و هیاطله را شکست داد .
پس از آن میان موسی و ثابت نزاعی درگرفت و بالنتیجه متحدان بومی ثابت نیز از او روی برگرداندند، ولی موسی این خطر را هم از سر گذراند و پیروز شد. ثابت مقتول گردید و اشخید سغدی- طرخون رئیس شاهزادگان بومی، پس از یک حمله متهورانه موسی ناچار عقبنشینی کرد . سرانجام عثمان بن مسعود سردار عرب به فرمان مفضّل بن مهّلب در سال 85 هجری (704 میلادی) شهر را تصرف کرد و در این امر اشخید سغد و پادشاه ختلان او را یاری کردند . بنابراین میبینیم که در این مورد شاهزادگان محلی با دولت قانونی عربی متحد شده بودهاند.
یک سال بعد یعنی در سال 86 هجری (بنا به قولی در سال 85 هجری یا 704 میلادی) قتیبة بن مسلم به سمت والی وارد خراسان شد. وی همرزم و هم- قطار شایسته حجّاج کذائی و مشهور بود و مانند سرور خویش از بکار بستن هیچ وسیله و دسیسهای دریغ نداشت و هرجا جسارت و بیباکی مکفی نمیبود خدعه
ص: 411
و حیله و عهدشکنی را بکار میبرد. وی نخستین کسی بود که سلطه اعراب را در ماوراء النهر بطور استوار برقرار ساخت. قتیبه از نفاق و دوگانگی بومیان استفاده فراوان میکرد. در سال 86 هجری (705 میلادی) پادشاه صغانیان خود قتیبه را علیه دشمن خویش یعنی پادشاه شومان و اخرون به یاری طلبید. در سال 94 هجری (712 میلادی) در خوارزم قتیبه به دفاع از خوارزمشاه علیه برادر کوچک وی به نام خرّزاد و دهقانان سرکش برخاست . در همان سال به هنگام لشکرکشی قتیبه به سمرقند بخارائیان و خوارزمیان با جد و غیرت تمام به سود وی پیکار کردند، به حدی که گورک اشخیدسغد آن سردار عرب را مورد ملامت قرار داده گفت که او فقط به یاری «برادران و خویشاوندان» دشمن خویش به پیروزی نایل میگردد. ساکنان بخارا و کش و نسف و خوارزم به هنگام لشکر کشی سال 95 هجری (713 میلادی) میبایست به فرمان قتیبه 20000 نفر آماده کارزار کنند .
پیروزیهای پرسروصدای قتیبه در میان فرمانروایان عرب امیدهای فراوان و دورودرازی برانگیخت. و چون در همان زمان (سال 93 هجری/ 711 میلادی) محمد بن قاسم از راه دریا به مصب هند دست یافته سند را مسخر ساخت حجّاج به هریک از دو سردار که نخست و پیش از دیگری به چین دست
ص: 412
یابد حکومت آن خطه را نوید داد . تازیان ناچار با نتایج و فتوحات حقیرتر ساختند و ضمنا باید گفت که این پیروزیها فقط در جنوب کشور جنبه پایدار و استوار داشته بود. قتیبه در بخارا و سمرقند و برخی نقاط دیگر مساجدی بنا کرد و مردم بخارا را مجبور کرد نیمی از خانههای شهرستان را به اعراب واگذار کنند . (این روش در عهد نخستین حکام خراسان در مرو نیز اعمال میشده است). اهالی سمرقند، به قولی مجبور شدند شهر خویش را بالکل ترک کنند و آن شهر را اعراب اشغال کردند و ضمنا قتیبه آیاتی از قرآن درباره هلاکت قبایل عاد و ثمود خواند. لشکریان قتیبه از سمت شمال تا شاش و از جنوب شرقی تا کاشغر- که در آنزمان جزو امپراطوری چین بوده- رسیدند .
ص: 413
در بسیاری از ایالات و منجمله فرغانه (به بعد رجوع شود) حکام عرب منصوب و مستقر گشتند. از حوادث بعدی پیداست که حکام مزبور فقط سردار جنگ و تحصیلدار خراج بودهاند (ضمنا گاه این دو شغل به اشخاص مختلف رجوع میشده) و دودمانهای محلی موجودیت خویش را در کنار اینان ادامه می- دادند و به ظن قوی حکومت کشوری کماکان در دست ایشان بوده.
قتیبه بهرغم پیروزیهای خویش و غنایم عظیمی که به یاری وی نصیب اعراب گشت از فداکاری و وفاداری بلاشرطوقید لشکریان خود برخوردار نبوده است. و چون خواست در سال 97 هجری (715 میلادی) علیه خلیفه جدید (سلیمان) علم عصیان برافرازد همه ترکش گفتند و سرانجام به قتل رسید. جانشینان بلافصل وی از عهده وظیفه خویش چنانکه شایدوباید بر نیامدند.
و نواحی مسیر سیردریا در سالهای بعد از مرگ قتیبه از دست اعراب بدر شد. در سال 103 هجری (722- 721 میلادی) شاه فرغانه به مهاجران سغدی، محلی را در بلوک اسفارین [اسفرة] که «گردنه عصام بن عبد اللّه الباهلی» نام داشته [برای اسکان ایشان] پیشنهاد کرد. عصام بن عبد اللّه از طرف قتیبه به حکومت این محل منصوب شده بوده . ظاهرا پس از مرگ قتیبه اعراب از آن نواحی بیرون رانده شده یا نابود گشته بودند و جاهائی که ایشان اشغال کرده بودند مجددا به دست فرمانفرمای فرغانه افتاده بوده است. روایاتی که قبلا نقل کردیم (حدود ص 360) و از هلاکت گروهی از اعراب در مبارزه با کفار حکایت میکرده- شاید مربوط به همین وقایع باشد.
اعراب ناگزیر بودند در بخش جنوب غربی ماوراء النهر- یعنی ناحیهای
ص: 414
که در آنجا بخارا و سمرقند و برخی از دیگر نقاط مستحکم در تصرف پادگانهای تازی بوده مبارزه شدیدی علیه بومیان سرکش به عمل آورند و این کشمکشها براثر مداخلات ترکان پیچدرپیچتر میشد. میدانیم که حتی در قرن ششم میلادی خانهای ترک سراسر آسیای میانه را تحت تصرف خویش درآورده، امیدوار بودند به اتفاق بیزنطیان (رومیة الصغری) دولت ساسانیان را تارومار کنند. ولی ضعف بیزنطیان مانع از اجرای این نقشه شد. و چیزی نگذشت که دولت ترکان متلاشی و به دو کشور غربی و شرقی منقسم گشت. هریک از این دو کشور ادوار ضعف و قدرت و عظمتی داشته و چینیان از مراحل ناتوانی ایشان به منظور توسیع متصرفات خویش و تسلط بر صحرانشینان مزبور استفاده میکردهاند. رستاخیز دولت شرقی ترکان در پایان قرن هفتم میلادی نزدیک بود که موجب احیای وحدت امپراطوری ایشان گردد. هم در سال 70 هجری (689 میلادی) گروهی از لشکریان ترکان شرقی جنود ترکان غربی را منهزم ساخته وارد خاک سغد شد و به دروازه آهنین [در آهنین] یعنی معبر بزغال رسید.
در سال 82 هجری (701 میلادی) نیز چنین حملهای تجدید شد. سرانجام در سال 93 هجری (711 میلادی) موچژو خان ترک شرقی رئیس و خان ترکان غربی را به اسارت گرفت و سراسر کشور او را به زیر فرمان خویش درآورد.
در پایان سال 94 هجری (712 میلادی) گروهی از لشکریان ترک، تحت ریاست برادرزادگان موچژو سرزمین سغد را اشغال کرد. ساکنان آن سرزمین، که پس از بازگشت قتیبه به مرو علیه اعراب قیام کرده بودند، ایشان را [لشکریان
ص: 415
ترک را] به یاری طلبیده بودند. فقط شهر سمرقند در دست اعراب باقی ماند.
ولی در بهار سال 95 هجری (713 میلادی) قتیبه با استفاده از وضع دشوار ترکان، ایشان را وادار به ترک آن کشور کرد. ترکان حتی از پیشرفت اعراب به سوی شاش [چاچ] و فرغانه نیز نتوانستند جلوگیری کنند . پس از مرگ موچژو (98 هجری/ 716 میلادی) ترکان غربی باری دیگر از شرقیان جدا شدند. سولو رئیس قبیله تورغشان دولتی مقتدر تأسیس کرد.
این دولت به گفته منابع عربی تا سال 119 هجری (737 میلادی) و به قول متون چینی تا 120 هجری (738 میلادی) باقی و برقرار بوده . سولو که سراسر بخش غربی آسیای میانه را در تصرف خویش داشت نمیتوانست ماوراء النهر را به رایگان و بدون مبارزه تسلیم اعراب کند. اعراب سغد را «بوستان امیر مؤمنان» میشمردند ولی داشتن آنچنان سرزمین ثروتمندی برای ترکان نیز واجد اهمیت بسیار بوده است. سولو در تمام مدت پادشاهی خویش دهقانان عاصی را علیه اعراب یاری کرد و آنقدر به تازیان زیان رسانید که ایشان لقب «ابو مزاحم» (فیل یا گاو نر) به وی دادند.
اما راجع به قیامهای مکرر ساکنان آن سامان باید گفت که سبب آن همانا شکل ویژه سیادت و حکومت اعراب در دوران امویان بوده است. امویان
ص: 416
برخلاف عباسیان هنوز هدفهای وسیع دولتداری و کشورمداری نداشتند و پیش از همهچیز و بیش از همه به منزله سران و پیشوایان قوم عرب- «قومی که به خاطر دین جهاد میکرد» بودند. امویان اندیشهای جز حفظ سلطه خود میان اعراب و گرد- آوردن مالیات از مردم مطیع و اخذ باجوخراج از فرمانروایان تابع خویش نداشتند.
حکام منصوب از طرف ایشان نیز موظف بودند مراقب همین امور باشند. وضع این حکام در مرزهای دور کشور بسیار دشوار بود زیرا که امید کسب سریع ثروت ناآرامترین عناصر را بدانسو میکشانید . پس از قتل عبد اللّه بن خازم [السلمی] اعیان خراسان از خلیفه عبد الملک تقاضا کردند که حاکمی از خاندان بنی امیه برایشان بگمارد زیرا که «فقط فردی از قریش میتوانست پس از اغتشاشات نظم را در خراسان برقرار سازد» . بیشتر حکام از عهده انجام وظیفه خویش برنمیآمدند و بدینسبب غالبا عوض میشدند. و نظر به این میکوشیدند از دوران حکومت کوتاه خویش حداکثر نفع را به دست آورند و حتی الامکان اموال غیر منقول کسب کنند و این اموال گاه پس از عزل نیز در ملکیت ایشان و اعقابشان باقی میماند . بدیهی است که در درجه اول زیان خودکامگی و رشوه- خواری حکام عرب متوجه مردم مطیع محلی بوده. گاه منافع خزانه دولت و قدرت ثروتمندان با منافع دین- دینی که این فتوحات به نام آن صورت میگرفت- اصطکاک پیدا میکرد. در اینجا نیز مانند دیگر بخشهای قلمرو دولت عربی، اینکه آیا باید از بومیان اسلام آورده خراج اخذ شود یا نه، مسئلهای بسیار دشوار را به وجود
ص: 417
آورده بود . این مشکل- برحسب تفوق فلان یا بهمان جریان و دسته- در زمانهای مختلف به صورتهای متفاوت حل میشد و فیصله مییافت. بالنتیجه بدیهی است که بومیان در برابر این نوسانات بیاعتنا نبودند.
عمر دوم (99 تا 102 هجری/ 717 تا 720 میلادی) که خوش نام- ترین و پارساترین خلیفه اموی به شمار میرود نهتنها اخذ خراج را از اسلام آوردگان ممنوع ساخت بلکه تازه مسلمانان را از مختون شدن نیز معاف کرد .
حکام و ولات وی موظف بودند نخست در اندیشه اشاعه دین اسلام و احداث مهمانسراها (خانها) و اماکن عمومی دیگر باشند. نخستین حاکم منصوب از طرف عمر [دوم، عبد العزیز] جرّاح بن عبد اللّه نام داشت و توانست سیادت اعراب را حفظ کند. سردار وی به نام عبد اللّه بن معمار الیشکری در بخش شمال شرقی ماوراء النهر وارد عملیات شد و موفق گردید و در شرف حمله به متصرفات چین بود که ترکان محاصرهاش کردند و عبد اللّه به دشواری، پس از پرداخت سربهائی از چنگ ایشان رهائی یافت .
ص: 418
عقیده جرّاح، که میگفت فقط به مدد «شمشیر و تازیانه» میتوان بر خراسان حکومت کرد، مورد پسند خلیفه متدین و پارسا واقع نشد و وی عبد الرّحمن بن نعیمة الحمیدی را به جای وی منصوب کرد. سغدیان در زمان او قیام کردند و ترکان از ایشان پشتیبانی نمودند و این قیام در زمان والی بعدی یعنی سعید بن عبد العزیز که در سال 102 هجری (21- 720 میلادی)- زمان خلیفه یزید دوم- وارد خراسان شد نیز ادامه داشت. سعید کوشید تا با رفق و ملایمت دهقانان خراسان را به سوی خویش جلب کند، ولی این روش وی نارضائی اعراب را برانگیخت و او را خذینه (به معنی کدبانو) لقب دادند.
اقدامات وی علیه دشمنان نیز توأم با عزم و اراده نبود. در سال 103 هجری 722- 721 میلادی سعید بن عمرو الحرشی جای او را گرفت و در زمان او بود که سغدیان عاصی- یعنی دهقانان و بازرگانان ثروتمند- عزم ترک زادگاه خویش کردند (گورک پادشاه سغد در این نهضت شرکت نداشت). شاه فرغانه وعده داد محلی در ناحیه اسفارن [اسفره] به ایشان تفویض کند ولی عهد شکست و تسلیم تازیانشان کرد. فراریان از طرف اعراب محصور شدند و ناگزیر تسلیم گشتند و تعهد کردند خراج عقب افتاده را که مقروض بودند پرداخت کنند. پس از تسلیم شهر تازیان بهانهای یافته پیمان را نقض کردند و عهدشکنانه سغدیان را نابود ساختند. اعراب به وسیله همینگونه پیمانشکنیها همه نقاط مستحکم درههای زرافشان و کشکه- دریا را به تصرف خویش درآورده قدرت خود را در آن خطه کاملا استوار کردند . در سال 106 هجری/ 724 میلادی
ص: 419
در نزدیکی برکوان جنگ خونینی میان قبایل شمالی و جنوبی عرب وقوع یافت. ولی بهرغم این حادثه مسلم بن سعید حاکم عرب در همان سال به ماوراء النهر لشکر کشید و به فرغانه رسید. در بازگشت ترکان وی را شکستند و با ضایعات فراوان مراجعت کرد . حاکم بعدی یعنی اسد بن عبد اللّه القشیری در سال 107 هجری/ 725 میلادی بلخ را احیاء کرد و کوشید ساکنان نواحی کوهستانی مغرب و شمال شرقی آن شهر را به زیر فرمان درآورد ولی چندان موفقیتی حاصل نکرد . به گفته طبری اشرس بن عبد اللّه السلمی جانشین اسد (111- 109 هجری/ 729- 727 میلادی)، شخصا به همه کارها از جزئی و کلی رسیدگی میکرد و نخستین کسی بود که رباطها احداث نمود- یعنی توقفگاه- هائی برای دستجات سوار- که میبایست مرز را در برابر حملات دشمنان حفاظت کنند- بنا کرد (چیزی بود شبیه قزاقنشینهای ما). ولی هم او موجب و انگیزنده نهضتی گشت که علیه سیادت تازیان برپا شد و سراسر ماوراء النهر را فرو گرفت و خسارات و ضایعات فراوان به اعراب وارد آورد .
ص: 420
در سال 110 هجری/ 728 میلادی اشرس عزم کرد که ساکنان ماوراء النهر را به کیش اسلام درآورد و دو مبلّغ به سمرقند گسیل داشت، یکی عرب و دیگری ایرانی و ضمنا قول داد که از نومسلمانان خراج دریافت نکند. موفقیت این تبلیغ و موعظه مافوق انتظار بود و در عینحال نارضائی متصدیان خزانه و دهقانان را برانگیخت. دهقانان در حفظ سازمان اشرافی ذینفع بودند و بدینسبب نمی- توانستند در برابر رواج و انتشار دین نو که در آن زمان هنوز جنبه دموکرات- منشانه خود را از دست نداده بود بیاعتنا باشند. خود اشرس نیز مذعن شد «نیروی مسلمانان در خراج است» و فرمود تا فقط تازه مسلمانانی را که ختنه شده و مراسم دین را بجا آورند و سورهای از قرآن قرائت کنند از مالیات و خراج معاف نمایند. به او پاسخ داده شد که بومیان واقعا اسلام آورده و مساجد ساختهاند و بدینقرار «همه مردم عرب شدهاند» و کسی باقی نمانده که خراج از او گرفته شود. آنگاه تصمیم بر این قرار گرفت «از همه کسانی که پیشتر خراج میگرفتید اکنون نیز اخذ کنید». قیام عمومی برپا شد. مبلّغ عرب که عهدشکنی حاکم را نمیتوانست تأیید کند عاصی شد و بازداشت گردید. همه مردم سغد علیه اعراب برخاستند و ترکان را به یاری خواندند. در سال 110 هجری/ 728 میلادی فقط سمرقند و دبوسی در دست تازیان باقی مانده بود. در سال 111 هجری/ 729 میلادی اعراب قدرت خویش را مجددا در بخارا مستقر کردند. در سال 112 هجری/ 730 میلادی و به قولی در 113 هجری/ 731 میلادی بناچار به مبارزه دشواری با لشکریان خاقان ترک تن در دادند. فرمانفرمای بومی آن سرزمین یعنی اشخید سغد به نام گورک که هنوز در سال 110 هجری/ 728 میلادی متحد اعراب باقی مانده بود نیز در اردوگاه خاقان قرار داشته.
ص: 421
والی جنید بن عبد الرّحمن به زحمت بسیار لشکریان خویش را نجات داده هجوم ترکان را دفع کرد ولی اینان- بجز شهرهای سمرقند و بخارا- در سراسر آن ناحیه فرمانروا بودند. محتملا اشغال دره زرافشان توسط ترکان سبب قحطئی که خراسان را در سال 115 هجری/ 733 میلادی فرو گرفته بوده شمرده میشود. از سخنان خود جنید چنین نتیجه توان گرفت که علت قحطی همانا افتادن نواحئی که به مرو آذوقه میرساندند به دست کفار بوده است .
در چنین اوضاعواحوالی نهضت مخالفت با دولت اموی یقینا میان خود اعراب نیز کسب موفقیت کرده بوده. طبری آغاز نهضت شیعه را در خراسان حتی مربوط به دوران امارت عمر دوم میداند. ولی فقط در سال 116 هجری/ 734 میلادی حارث بن سریج علم سیاه را به نام «کتاب خدا و سنت پیامبر او» برافراشت و وعده داد که «پیمانهائی را که با اهل الذمه منعقد شده مراعات کند و از مسلمانان خراج اخذ نکند و کسی را نرنجاند» . چنین برنامهای میبایست مسلمانان و بویژه نومسلمانان و اهل ذمه را به سوی او جلب کند. این نهضت در آغاز امر جنبه مخالفت با دودمان حاکم زمان را نداشته.
حتی حارث پیشنهاد حاکم خراسان عاصم بن عبد اللّه الهلالی را - که گفته بود متفقا فرستادگانی به نزد خلیفه هشام گسیل دارند و از او اجرای اوامر پیامبر را
ص: 422
طلب کنند و چنانچه رضا داد به همین اندازه اکتفا نمایند- پذیرفت . خلیفه در پاسخ این پیشنهاد عاصم را از کار برکنار کرد و اسد بن عبد اللّه باری دیگر به ولایت خراسان منصوب گشت (117 تا 121 هجری/ 738- 735 میلادی).
اسد به محض ورود فرمود تا داعیان آل عباس را بکشند و جنگ علیه حارث را از سر گرفت. بیشتر عملیات جنگی در نزدیکی ترمذ و ختل وقوع یافت.
بدینسبب اسد این بار هم بیشتر در بلخ زندگی میکرده و در سال 118 هجری- 736 میلادی- پایتخت خویش را به آنجا منتقل کرد . «کفار» از اغتشاشاتی که میان تازیان بروز کرده بود بهره گرفته سمرقند را متصرف شدند. اسد در سال 117 هجری/ 735 میلادی و یا 118 هجری به ورغسر لشکر کشید تا سدی ایجاد کرده آب را از سمرقند برگرداند. وی شخصا در کارها شرکت جست ولی گمان نمیرود که این عملیات انجام موفقیتآمیزی داشته بوده .
اسد در سال 119 هجری/ 737 میلادی به ناچار، در تخارستان (به معنی وسیع کلمه)، ثقل مبارزه دشواری را علیه خاقان ترک و متحدان وی (که حارث و صاحب ختل نیز در شمار آنان بودهاند) تحمل کرد. صاحب صغانیان (صغان- خدات) همچنان متحد اعراب باقی ماند و شاید علت عمل او همانا دشمنی وی نسبت به همسایهاش [صاحب ختل] بوده است . در آغاز امر جنگ
ص: 423
برای تازیان با ناکامی فراوان توأم بوده. و لشکریان ترک پس از گذشت روزگاری دراز به ساحل چپ آمودریا دست یافتند . ولی بعد موفقیت نصیب اعراب گشت. و ترکان ناگزیر تا اسروشنه عقبنشینی کرده، از آنجا مقدمات لشکرکشی تازه و محاصره سمرقند را فراهم آوردند (ظاهرا سمرقند به هنگام عقبنشینی ترکان از طرف اعراب اشغال شده بوده). چیزی نگذشت که خاقان به دست کورسول [قورشل] شاهزاده ترغشی [تورغشی] کشته شد و بالنتیجه امپراطوری غربی ترکان منقرض گشت. حارث بناچار به ترکان پناه برد. ختل که در آن زمان در تحت حکومت شخصی از بامیان بود- به استثنای قلعه کوچکی- به دست اعراب مسخر گردید . اسد بهرغم همه عملیات جنگی خویش برای فعالیتهای عمرانی و صلحآمیز نیز فرصتی مییافت. طبری سخنان دهقان هرات را که اسد را «کتخدای» بیهمتائی- که در دشتها رباطها برپا داشته بود- خوانده بوده نقل میکند و میگوید: «سیاحی از مشرق به آنجا میآید و سیاح دیگری از مغرب میآید و هیچ یک کمبودی نمییابد».
نصر بن سیار (121 تا 131 هجری/ 748- 738 میلادی) جانشین اسد، که سابقا در لشکرکشیهای قتیبه شرکت جسته و در همان زمان، در سال 86 هجری/ 705 میلادی قریهای را از رئیس بلافصل خود به هدیه دریافت داشته بود ، فعالیتهای اسد را با موفقیت بیشتری تعقیب کرد. نصر چون
ص: 424
به حکومت منصوب گشت به سن کهولت رسیده بود و شیخ مضریان خراسان (اعراب شمالی) شمرده میشد. پیروزیهای نصر عظمت عهد قتیبه را در نظر اعراب مجسم میکرد. نصر از پاشیدگی سلطنت ترکان غربی استفاده کرده فرمانروائی عرب را در حوضه سیردریا مجددا احیاء کرد و در سال 122 هجری/ 739 میلادی پیمانهائی با صاحبان اسروشنه و شاش و فرغانه منعقد ساخت.
شاهزاده کورسول قاتل خاقان که در بلاد ترکان به مقام ارجمندی رسیده بود در کرانه سیردریا اسیر شد و به سیاست رسید و بدین طریق احتمال هرگونه خطری از طرف صحرانشینان رفع شد. اعزام حکام عرب به شاش و فرغانه میسر و مقدور گشت . نصر در آغاز امر در رفع مشکلات داخلی نیز موفق بوده. وی برای حل موضوع خراج کوشید تا خراج مسلمانان را میان اهل ذمه که به ناحق از مالیاتها معاف شده بودند سرشکن کند. به گفته طبری در مقابل 30000 مسلمان که به ناحق خراج از ایشان اخذ میشد 80000 نفر از اهل ذمه از پرداخت آن معاف شده بودند و بدین قرار خراج مسلمانان را توانستند بدون اینکه با اشکالی مواجه شوند میان اهل ذمه سرشکن کرده از ایشان وصول نمایند. سغدیانی که به نزد ترکان گریخته، از زمان مرگ خاقان آرزوی
ص: 425
بازگشت به زادگاه خویش را در سر میپروراندند در سال 124 هجری/ 741 میلادی پیمانی با نصر بستند و وی همه شرایط ایشان را پذیرفت. و قرار شد آن افرادی که از میان ایشان سابقا اسلام آورده ولی زان پس به کیش نیاکان خود بازگشته بودند مورد ایذاء و تعقیب قرار نگیرند و دیون خصوصی بازگشتگان یعنی دیونی که پیش از مهاجرت داشتهاند و همچنین وامی که بابت مالیات عقب مانده به خزانه تعهد کرده بودند ملغی شود و سرانجام اسیرانی که از مسلمانان گرفته بودند- فقط به حکم قاضی و براساس گواهی عدهای شهود قانونی- از ایشان پس گرفته شود. نصر براثر انعقاد چنین پیمانی- که خلیفه آن را با بیمیلی تصویب کرده بود- مورد ملامت بسیار قرار گرفت.
ولی میگفت اگر مخالفان وی نیز شخصا از دلیری سغدیان آگاه میشدند دعاوی ایشان را رد نکرده میپذیرفتند .
به گفته طبری ، خراسان در عهد نصر به درجهای از رونق و شکفتگی رسید که هرگز به خود ندیده بوده. با این حال تجدید نظم در آن سامان محال بود. حتی حصول آشتی در میان دو فرقه متخاصم عرب نیز میسر نگردید.
نصر که از قبیله مضر بوده غالبا با اسد- یعنی حاکم سابق- که ریاست فرقه یمنی را داشته در مناقشه بود. وی در طی چهار سال نخستین حکومت خویش رئیسان را منحصرا از افراد قبیله مضر معین میکرد ولی بعد به منظور اصلاح بین دو فرقه از میان یمنیان نیز کسانی را منصوب مینمود . با این حال نتوانست
ص: 426
از قیام مسلحانه فرقه یمنی که در سال 127 هجری/ 744 میلادی وقوع یافت- وجدی بن علی کرمانی در رأس آن قرار داشت- ممانعت کند. کرمانی پس از مرگ اسد مدت کوتاهی بر خراسان حکومت داشته. ولی خطر این دشمن مسلح، به نظر حاکم [نصر]، کمتر از حارث که به ترکان پناهنده شده بود، آمد.
نصر در سال 127 هجری/ 744 میلادی عفو کامل حارث و همراهان وی را از خلیفه خواست و حارث را راضی کرد تا به خراسان باز گردد . در بهار سال 128 هجری/ 745 میلادی حارث وارد مرو شد و بیدرنگ میان نصر و کرمانی وساطت کرد و اعلام داشت که جز پیروزی عدل و انصاف چیزی نمیخواهد. ولی با این حال چند هزار از طرفداران خویش را به دور خود گرد آورد و باری دیگر علم سیاه [عصیان] را برافراشت . اوضاع و احوال حارث را مجبور کرد که نخست به کرمانی پردازد و در بهار سال 128 هجری/ 745 میلادی در جنگ باوی کشته شد .
بدینطریق نصر حاکم از شر دشمن عمدهای که در میان اعراب داشت رهائی یافت. شکی نیست که بر دیگر عاصیان نیز پیروز میشد، اما حریف شایستهای علیه او برخاست و او ابو مسلم- یعنی مسبب اصلی انتقال قدرت از امویان به عباسیان- بود.
چنانکه دانسته است نهضت شیعه در آغاز فقط به نام سنت پیامبر و به سود خاندان وی برپا شد، ولی نام مدعی مشخصی برده نشده بود. علویان
ص: 427
بازماندگان و جانشینان طبیعی پیامبر شمرده میشدند. یکی از ایشان به نام یحیی بن زید در خراسان خروج کرد ولی در سال 126 هجری- 743 میلادی مقتول گردید، جسد او را شقه کرده بر دروازه گوزگان آویختند (یعنی شهر یهودیه یا انبار. رجوع شود به ص 199) و تا زمان پیروزی ابو مسلم همچنان آویخته بود .
ابو مسلم (نامی که وی قبول کرده و بر سکه ضرب میشده «عبد الرحمن بن مسلم» بوده است) اصلا از مردم اصفهان و یکی از داعیان فعال عباسیان بوده است. عباسیان به تدریج- جانشین علویان شده بودند. در سال 130 هجری/ 747 میلادی ابو مسلم به دستور ابراهیم بن محمد عباسی وارد خراسان شد. وی مواضعهای میان اسلام و معتقدات بومیان (به خصوص اعتقاد به انتقال ارواح و تناسخ) پدید آورده دهقانان و مردم روستا را به سوی خویش جلب کرد. در ظرف یک روز ساکنان شصت ده به وی ملحق شدند .
نصر بیهوده میکوشید تا یمنیان را قانع سازد که هدف واقعی این نهضت نابودی و کشتار اعراب است و به سبب وجود چنین خطری همه تازیان باید علیه دشمن مشترک خویش متحد و متفق شوند .
ص: 428
ابو مسلم موفق به جلب همه دشمنان امویان و از آن جمله بخشی از خوارج سجستان و یمنیان که زیر فرمان کرمانی بودند، به طرف خود شد.
عدهای که نصر در تحت ریاست پسر حارث گسیل داشته بود- یمنیان را در کمینگاهی گرفتار کردند. کرمانی کشته شد ولی فرزندان او علی و عثمان کماکان متحدان ابو مسلم بودند و باقی ماندند. در آغاز سال 131 هجری/ 748 میلادی نصر مجبور به ترک خراسان گردید و در پائیز همان سال در ایران بدرود جهان گفت.
در پایان سال 132 هجری/ 749 میلادی در آسیای غربی نیز قدرت از امویان سلب گشت و به دست عباسیان افتاد و این انتقال عملی انجام شده بود.
بدینقرار ابو مسلم فقط از طریق متحد ساختن عناصر گوناگون بر حاکم اموی پیروز گردید. بالطبع پس از پیروزی بر دشمن مشترک لازم بود کوشش- های تازهای به عمل آید تا این توده عظیم سر از اطاعت نپیچد و ضمنا حریفان خطرناک را از میدان بدر کند. همرزمان عمده ابو مسلم عبارت بودند از ابو داوود خالد بن ابراهیم و زیاد بن صالح الخزاعی. نخست کار رهبران یمنیان ساخته شد. عثمان در ختل به دست داوود به قتل رسید و همان روز ابو مسلم علی [فرزند دیگر کرمانی] را کشت . نتایج امارت عباسیان نه میتوانست پیروان عرب ایشان را راضی کند و نه هواخواهان ایرانیشان را.
ابو مسلم پس از غلبه بر دولت اموی بناچار وارد مبارزه علیه نهضتهای مردم اعم از نهضت اعراب و یا ایرانیان گشت. در نیشابور از میان آتشپرستان
ص: 429
مصلحی دینی به نام به آفرید (در تألیف عوفی «ماه آفرید» آمده) برخاست و میخواست تعلیمات زرتشت را به صورت اصلی و بیپیرایه آن احیاء کند و سخت به روحانیان رسمی پارسی تاخت. مغان شکایت پیش ابو مسلم برده گفتند مردی پدید آمده که علیه دین ایشان [زرتشتیگری] و کیش او [اسلام]- هر دو- قیام کرده است و ابو مسلم در اطفای نایره آن نهضت ایشان را یاری کرد .
قیامی که اعراب در بخارا برپا کرده بودند خطرناکتر بود (133 هجری/ 51- 750 میلادی). شریک بن شیخ المهری پیشوای آن نهضت چنین اعلام کرد:
«ما نه بدان پیرو خاندان نبوت شدیم که خون ریزیم و به اعمال ناشایسته دست یازیم».
بدینطریق در آن زمان نومیدی از عباسیان آغاز تجلی کرد و بعدها به صورت بسیار بارز و فصیحی در نامه ممضی به امضای ابو مسلم بیان شد .
شریک به سود علویان قیام کرد و بیش از 30000 از هواخواهانش در گرد وی جمع شدند. مأموران دولتی عرب در بخارا و خوارزم جانب وی را گرفتند.
بنا به گفته نرشخی مردم شهر بخارا نیز طرفدار او بودند. ابو مسلم، زیاد بن صالح را علیه او گسیل داشت. بخارخدات قتیبه با ساکنان 700 کوشک به زیاد کمک کردند (رجوع شود به ص 256- 255). قیام با بیرحمی تمام فرو نشانده شد.
شهر را آتش زدند و سه شبانهروز میسوخت. اسیران را به دروازهها بدار آویختند. زیاد پس از آن به سمرقند رفت و در آنجا هم بر عاصیان پیروز
ص: 430
گشت . بخار خدات قتیبه بهرغم خدمتی که در این مورد انجام داده بود، بعدها به امر ابو مسلم به جرم ترک مسلمانی مقتول گشت .
ماوراء النهر همزمان با اغتشاشات داخلی در معرض خطر عظیم دشمن خارجی نیز قرار گرفت. پس از آنکه امپراطوری غربی ترک در دشتهای ترکستان منقرض و ساقط شد هنوز یک دولت مقتدری از صحرانشینان فرصت تکوین نیافته بود. ولی در عوض چینیان میکوشیدند از سقوط ترکان استفاده کرده قدرت خویش را در کشوری که صاحبان آن از دیرباز سفارتها به چین اعزام داشته، القاب افتخاری از دولت چین دریافت میداشتند- استوار سازند.
در سال 131 هجری/ 748 میلادی سویاب را گرفته ویران کردند و سال بعد فرمانفرمای شاش را به جرم «خیانت به وظیفه تابعیت» به سیاست رساندند. به گفته منابع عربی اشخید فرغانه چینیان را علیه فرمانفرمای مزبور دعوت کرده برانگیخت. از دیگر سو فرزند مقتول از اعراب یاری طلبید.
زیاد بن صالح که به تازگی از اطفای نایره شورش شریک فارغ شده بود، در ژویه سال 751 میلادی (134 هجری) لشکریان چین را که تحت فرمان گائو- سیان- چژی بودهاند شکست داد. به گفته مورخ عرب، که محتملا اندکی مبالغهآمیز است، در حدود 50000 چینی کشته و قریب 20000 به اسارت
ص: 431
گرفته شدند ولی سالنامههای چینی مجموع لشکریان گائو- سیان- چژی را 30000 نفر ذکر میکنند . مورخان متقدمتر تازی، که به شرح وقایع آسیای غربی در آن زمان پرداختهاند، از این پیکار سخنی نمیگویند (رجوع شود به ص 37). ولی بدیهی است که این جنگ در تاریخ ترکستان واجد اهمیت فوق العاده بوده زیرا این موضوع- که کدام یک از دو فرهنگ و تمدن- چینی یا اسلامی- باید در آن سرزمین حکمفرما باشد در این نبرد حل و معلوم شد. چینیان در نقاط دیگر هم به فرمانفرمایان بومی در مبارزه ایشان با تازیان یاری کردند ولی دیگر جرأت پیکار آشکار با تازیان را نداشتند. سالنامههای چینی از موفقیتهای مهم چینیان در اقصی نقاط جنوب شرقی ماوراء النهر یعنی مرز هندوستان، سخن میگویند . ولی این خبر در منابع عربی تأیید نشده. ابو داود خالد بن ابراهیم- که از طرف ابو مسلم به حکومت بلخ منصوب شده بوده با موفقیت در ختل و کش وارد عملیات شده بود. فرمانفرمای ختل به چین گریخت. دهقان کش مقتول گشت و برادر او را به جایش بر تخت
ص: 432
نشاندند . در سال 135 هجری/ 752 میلادی فرمانفرمای اسروشنه از چینیان در مقابل اعراب یاری خواست ولی خواهش او رد شد .
بدینطریق ابو مسلم بر دشمنان خارجی و داخلی غالب و پیروز شد.
ولی وجهه و مقبولیت عامه عظیم وی میان بومیان خراسان- که او را نهتنها همچون نماینده قدرت دولت بلکه پیشوا و معلم دینی میدانستند- موجب هراس عباسیان گشت و ابو مسلم ناگزیر شد با کسانی که تخت و سریر سلطنت خویش را مرهون وی بودند از در مبارزه درآید.
در سال 135 هجری/ 753- 752 میلادی سباع بن النعمان و زیاد بن صالح که از طرف ابو مسلم به حکومت ماوراء النهر منصوب شده بودند براثر تحریکات محرمانه خلیفه سفاح خروج کردند ولی توفیق نیافتند.
سباع بن النعمان در آمل اعدام شد و زیاد را لشکریانش ترک گفتند و به نزد دهقان بارکث گریخت (رجوع شود به ص 229) و دهقان امر کرد تا او را بکشند و سرش نزد ابو مسلم فرستاد . در این جنگ ابو داوود به ابو مسلم کمک کرد. ولی بعدها تحریکات عباسیان در او هم کارگر افتاد.
و ابو مسلم را به دربار خلیفه کشانده غدارانه به قتل رسانیدند (138 هجری- 755 میلادی). پس از این واقعه بالطبع هواخواهان ابو مسلم دشمن عباسیان شدند. پس از مرگ وی بیدرنگ ایرانیان در خراسان قیام کردند و این شورش
ص: 433
بعد از دو ماه خاموش گشت . ولی فرقه ابو مسلم کماکان موجودیت خود را ادامه داد. و سران یک سلسله از نهضتهای شیعه در ایران و ماوراء النهر به نحوی از انحاء امر خویش را با نام ابو مسلم مربوط میساختند . علامت مشخصه این فرق (البته به هنگام نهضت آشکار) عبارت بود از رنگ سفید در لباس و پرچم. بدینطریق این فرقه که در گذشته به نام کسی که موجب پیروزی پرچم سیاه عباسیان گشته بوده [یعنی ابو مسلم] عمل میکرد به اسم سپیدجامگان (به عربی «مبیضه») خوانده شد. جوانب خاص سیاست عباسیان دانسته است.
نخستین افراد این دودمان مانند امویان فرمانفرمایان غیر مذهبی بودند و آشکارا از دانش یونانی حمایت میکردند و بویژه در عهد مأمون از تعلیمات منطقی و خردگرای معتزله هواخواهی میشد. چیزی که ایشان را از امویان ممتاز میساخت کوششهای آنان در زمینه دولتمداری بود.
امویان پیش از همهچیز پیشوایان قوم عرب بودند ولی عباسیان میخواستند دولتی پدید آورند که در قلمرو آن نواحی ایرانینشین و تازینشین با حقوق متساوی وجود داشته باشند. الگوی ایشان همانا دستگاه دولتی عالی ساسانیان بوده که اعراب بهترین نمونه خرد و منطق دولت- مداریش میشمردند . وزیران ایشان (این شغل را هم به معنی اداری
ص: 434
عباسیان ، ایجاد کردند) که از زمان خلیفه منصور به خاندان مشهور ایرانی برمکیان تعلق داشتند نیز (رجوع شود به ص 194/ 193/ 195 اصل) خویشتن را جانشینان بوذر جمهر و دیگر رجال نیمه افسانهای عهد ساسانی میدانستند .
وظیفه حکام نواحی و منجمله حاکم خراسان نیز تابع همین اصل بوده و کماکان ماوراء النهر به فرمان وی بوده است. دوبار، مانند زمان ساسانیان، فرزند رئیس دولت در رأس امور آن خطه قرار گرفت و این خود اهمیت حکومت خراسان را میرساند- خراسانی که در آن مبارزه علیه دشمنان خارجی و داخلی با دشواریهای خاصی روبرو بوده. وظیفه والی عبارت بود از تحکیم اساس سازمان دولت با روح سنن زمان ساسانی و متحد ساختن همه طرفداران نظم و آرامش و سرکوبی عناصر ناآرام و جنگ با امیران متبوع نافرمان و متحدان صحرانشین ایشان. سلطه اسلام در سراسر آن سرزمین بطور کامل وقتی مستقر گشت و امنیت تاموتمام خارجی و داخلی فقط زمانی استوار شد که
ص: 435
به جای حکام زودگذر، امیران موروثیی از میان اشراف بومی که با اوضاع محل نیک آشنا و از اعتماد مردم برخوردار بودهاند در رأس امور آن خطه منصوب و مستقر شدند. بدیهی است که این فرمانفرمایان بیشتر به نفع خویش و کمتر به سود خلفا عمل میکردند و چیزی نگذشت که تابعیت ایشان در برابر خلفا به اسمی بیمسمی مبدل شد.
ولات عباسیان که قبل از آغاز دودمان طاهریان در خراسان حکومت میکردند ناگزیر قیامهای بسیاری را که از طرف اعراب و یا ایرانیان برپا می- شده، فرونشاندند. پس از سرکوبی عصیان شریک چندین بار اعراب شیعه بخارا دست به شورش زدند. حتی جانشین دوم ابو مسلم یعنی عبد الجبار بن عبد الرحمن در سال 140 هجری/ 58- 757 میلادی. فرمود تا مجشع بن حریث الانصاری حاکم عرب بخارا را بخاطر تمایلی که به علویان داشته اعدام کنند . در زمان خلیفه مهدی (169- 159 هجری/ 785- 775 میلادی.) در حدود سال 160 هجری/ 777 میلادی یوسف البرم خارجی مولای قبیله ثقیف در بخارا قیام کرد . بنا به گفته گردیزی عملیات جنگی بیشتر در بخش شمال غربی افغانستان وقوع یافته بوده زیرا یوسف مروالرود و طالقان و گوزگان را به تصرف درآورد. بعدها در زمان خلیفه مامون مجبور شدند قیام نواده یوسف را که منصور بن عبد اللّه نام داشت خاموش کنند . یک سلسله نهضتهای خوارج در سجستان و بادغیس نیز وقوع یافت. حتی در زمان طاهریان و
ص: 436
سامانیان نیز سجستان کانون شورش و عصیان بوده. در حدود سال 150 هجری 767 میلادی در بادغیس یک نهضت مذهبی ایرانی برپا شد. اشناس که در رأس این نهضت قرار داشته میخواست کار به آفرید را که از طرف ابو مسلم اعدام شده بود، تعقیب کند .
اما راجع به «سپیدجامگان» یعنی فرقه ابو مسلم ... فعالیت ایشان در واقع هرگز موقوف نگشت (این فرقه حتی در قرن 12 میلادی- 6 هجری- نیز وجود داشته) گرچه ندرتا به صورت علنی تجلی میکرده. پس از قتل ابو مسلم اسحق که یکی از پیروان وی بوده در ماوراء النهر علم شورش برافراشت.
اسحق مردی بیسواد بود و او را «ترک» میخواندند. زیرا که زمانی به دستور ابو مسلم به سمت سفیر به نزد ترکان رفته بود. وی خویشتن را جانشین زرتشت نیز میخوانده و به گفته او زرتشت زنده بوده و به زودی میبایست برای استقرار کیش خویش ظهور کند . شورش فرونشانده شد ولی نخستین جانشین ابو مسلم که به ولایت خراسان منصوب گردیده بود یعنی ابو داود در سال 140 هجری/ 757 میلادی به دست قاتلی که از فرقه مزبور بود کشته شد .
عبد الجبار جانشین ابو داود که از دولت خلیفه ناخشنود بود، خود در سال 142 هجری/ 759 میلادی با شورشیانی که در تحت ریاست براز بودند متحد شد و پرچم سفید برافراشت . وی شکست خورد و به هنگام گریز در
ص: 437
نزدیکی مرو الرود زیردستان عرب وی او را گرفته تسلیم دولت کردند . قیام هاشم بن حکیم که در پیرامون مرو وقوع یافت خطرناکتر بود. هاشم قبلا در خدمت ابو مسلم و پس از او عبد الجبار بوده. بنا به گفته گردیزی و نرشخی، وی در زمان حکومت حمید بن قحطبه یعنی پیش از آغاز سال 160 هجری، 776 میلادی قیام کرده بود. هاشم به پیروان خویش اعلام کرد که خداوند در وجود او تجسم یافته، همچنانکه پیش از او در آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و ابو مسلم حلول کرده بوده. وی همیشه صورت را به پارچهای سبز میپوشید و میگفت که آدمیان قادر به تحمل نوری که از چهره او ساتع است نمیباشند. بدین سبب اعراب به وی لقب «مقنع» ( «نقابدار» یا «پوشیده از نقاب») دادند . خبری هست که نقاب میبایست زشتی صورت این پیامبر را از انظار پیروانش پنهان دارد. ولی معلوم نیست این خبر تا چهحد صحیح است. مقنع در اطراف کش و نسف حداکثر موفقیت را کسب کرد و مردم قریه سوبخ پیش از دیگران به هواداری او برخاستند. گذشته از این «سپید- جامگان» در بخارا و سغد مستقر شدند و در بخارا خود بخار خدات [بنیات بن طغشاذه] وی را یاری کرد. ده نرشخ دیربازی مقر اصلی پیروان بخارائی
ص: 438
مقنع بوده. وی ترکان را نیز به یاری خواست. آخرین پناهگاه این معلم دینی دژی کوهستانی بوده در حوالی کش. این شورش در زمان مسیب بن زهیر [الضبی] (164 تا 167 هجری/ 783- 780 میلادی) سرکوب شد. پس از آن بخار خدات بنیات که به شورشیان حسن توجه و تمایل داشت در فرخش به دست سواران خلیفه کشته شد. با این حال فرقه مزبور کماکان در اطراف کش و نسف و پارهای از دهکدههای بخارا وجود داشته. اسامی دهکدههای اخیر الذکر را مترجم کتاب نرشخی [تاریخ بخارا] نقل کرده، ولی میان اسامی قرائی که از طریق منابع دیگر به دست ما رسیده دیده نمیشود، مگر اینکه به جای زرماز زرمان و یا (به ص 234- 232 رجوع شود) رزماز (به ص 295، جدول فصل اول، رجوع شود) بخوانیم. قصر عمر در تألیف سمعانی به صورت قصر عمیر آمده و موضع آن معلوم نیست. مقدسی از وجود «سپیدجامگانی که رسوم ایشان به رسوم زندیقان (ثنویان) شبیه است» صحبت میدارد . به گفته مؤلف نسخه خطی تومانسکی [حدود العالم] بیشتر
ص: 439
«سفیدجامگان» در میان مردم روستائی ایلاق بودهاند [حدود العالم، چاپ ستوده، ص 114، «ایلاق ... کیش سپید جامگان دارند ...»]
علل شورشی که رافع بن لیث، نواده نصر بن سیار در سال 191 هجری (806 میلادی) برپا کرد و همچنین سبب موفقیت این مرد عاصی در آغاز قیام خویش چندان روشن نیست.
خاندان نصر ظاهرا با حکمفرمائی عباسیان از در سازش در آمده بوده.
پدر رافع بن لیث (طبری وی را مولای خلیفه مهدی میخواند) و پسر عم وی به نام حسن بن تمیم در جنگ علیه مقنع شرکت کرده بودند . طبری منشاء قیام رافع بن لیث را علل و اغراض خصوصی میداند و به ویژه روی مجازاتی که به جرم زنا به فرمان خلیفه در حق او اعمال شد تکیه میکند. معلوم نیست که رافع به چه وسیله توانست بومیان را به سوی خویش جلب کند و حاکم سمرقند را بکشد و آن شهر را به تصرف درآورد. ساکنان نسف خود از رافع علیه دولت استمداد کردند. رافع «صاحب شاش و ترکان وی را» به نزد ایشان فرستاد . بنابراین صاحب شاش متحد عاصیان بوده. گذشته از این یعقوبی میگوید که ساکنان فرغانه و خجند و اسروشنه و صغانیان و بخارا و خوارزم و ختل هواخواه رافع بودهاند. حتی تغزغزان و قارلیقان
ص: 440
[قرلقان، قرلخان] و تبتیان دستجات کمکی برای رافع فرستادند . این شورش فقط در سال 195 هجری/ 810 میلادی سرکوب شد. رافع که ترکان در سال 194 هجری (809 میلادی) ترکش گفته بودند «چون از حکومت عادلانه مأمون اطلاع یافت» تسلیم وی گشت و مورد عفو کامل قرار گرفت.
بدین قرار معلوم میشود که ترکان در اغتشاشات ماوراء النهر دست داشتند و ضمنا شورشیان گاه خود آنان را به یاری میخواندند. ولی دیگر در آن زمان اعراب با نیروهای مهم ترکان- نیروهای عظیمی که در زمان امویان وارد کارزار میشدند- مواجه نگشتند. پس از سقوط دولت تورغشان و شکست چینیان در مرز ماوراء النهر، دو دولت تأسیس شد: هفتآب و بخش شرقی ناحیه سیردریا را قارلیغان [قرلقان، قرلخان]- که در سال 149 هجری (766 میلادی) سویاب- یعنی پایتخت سابق تورغشان را اشغال کرده بودند- در تصرف داشتند. در بخش سفلای سیردریا دولت غزان تشکیل یافت. ظاهرا غزان نیز مانند تغزغزان مشرق ترکستان بخشی از ترکان غربی بودند که پس از مرگ سولو متفرق و پراکنده شده بودند . تغزغزانی را که در وقایع آغاز قرن سوم هجری (قرن نهم میلادی) در ماوراء النهر شرکت کرده بودند، ظاهرا باید با غزان سیردریا یکی دانست نه با تغزغزان ترکستان شرقی . این صحرانشینان ظاهرا به قصد کشورگشائی به ماوراء النهر لشکرکشی نمیکردند و به دستبرد و یاری
ص: 441
رساندن به فرمانروایان بومی و عاصیان عرب اکتفا مینمودند. به منظور دفاع کشور از دستبردها و حملات ناگهانی حصارهائی در راشت و اطراف بخارا و شاش احداث شده بوده . از اینجا چنین مستفاد میگردد که اعراب، برغم پیروزی زیاد بن صالح از تصرف نواحی واقع در شمال دره چرچیک امتناع ورزیدند.
بر روی هم اطلاعات ما درباره لشکرکشیهائی که علیه فرمانروایان نافرمان محلی و خانهای ترک صورت گرفته بوده، اندک است. در زمان منصور (137 تا 159 هجری/ 775- 754 میلادی) لیث «مولای امیر المؤمنین» (محتملا پسر نصر بن سیار رجوع شود به ماقبل) به فرغانه اعزام شد.
در آن زمان پادشاه فرغانه در کاشغر میزیست. اعراب وی را مجبور کردند که صلح و امان بخواهد و خراج هنگفتی بپردازد. پادشاه یکی از اعیان را به نام باتیجور (بایجور؟) به سفارت نزد اعراب فرستاد. اعراب از او خواستند که اسلام بپذیرد. وی سخت امتناع ورزید و تا زمان به تخت نشستن خلیفه مهدی (159 هجری/ 775 میلادی) در زندان باقی ماند. و در مقابل اصرار شدید همواره پاسخ میداد که «من به پادشاهی که به سفارتم فرستاده خیانت نمیکنم» . در عهد فرمانروائی مهدی (159 تا 169 هجری/ 785- 775 میلادی) و مقارن زمان شورش یوسف البرم (به ماقبل ص 435 بنگرید) احمد بن اسد به فرغانه لشکر کشید.
در این مورد پایتخت پادشاه فرغانه کاسان نامیده شده و بالنتیجه معلوم میشود که پادشاه مزبور کشور و دولت خویش را بازیافته بوده. چیزی از این
ص: 442
واقعه نگذشت که مهدی به وسیله سفیران خویش از عدهای از پادشاهان خواست تا مراتب اطاعت و انقیاد خود را ابراز داشته با وی بیعت کنند و بیشتر ایشان خواست او را اجابت کردند. در این مورد منجمله از اشخید سغد و افشین اسروشنه و پادشاه فرغانه و جبغوی قارلیغ [قرلق، خرلق] و خاقان تغزغزان و «طرخان پادشاه ترکان (شاید فرمانفرمای شاش) و پادشاه تبت و حتی امپراطور چین نام برده شده است . در زمان هرون الرشید (170 تا 194 هجری/ 809 786 میلادی) والی غطریف بن عطا (176 تا 177 هجری) عمرو بن جمیل را به فرغانه گسیل داشت تا لشکریان جبغوی قارلیغ [قرلق، خرلق] را از آنجا بیرون کند . والی فضل بن یحیی البرمکی (179- 178 هجری) اقداماتی موفقیتآمیز در ماوراء النهر به عمل آورد. پادشاه اسروشنه برای عرض مراتب اطاعت به نزد وی آمد و حال آنکه «پیش از آن پیش هیچ کس نیامده بود و هیچ کس را فرمان نبرده بود» . مأمون به هنگام اقامت خویش در خراسان (194 تا 203 هجری/ 818- 809 میلادی) به ناچار به سغد و اسروشنه و فرغانه لشکر فرستاد.
و در عین حال فرمانفرمایان آن نواحی را به وسیله سفیران خویش به بیعت و
ص: 443
ابراز اطاعت دعوت کرد . ابن الاثیر داستان لشکرکشی اعراب را در سال 194 هجری/ 810 میلادی علیه شهر کولان (اکنون «تارتی» نامیده میشود و در ناحیه «آئولی- آتا» قرار دارد) نقل میکند که در طی آن صوفی شقیق بن ابراهیم بلخی مقتول شد . مأمون پیش از آغاز جنگ علیه خلیفه امین (195 هجری/ 811 میلادی) به وزیر خود فضل بن سهل شکایت میکرد که مجبور است جنگ را در نامساعد- ترین شرایط آغاز کند: زیراکه جبغوی (قارلیغ) [قرلق، خرلق] از اطاعت سرپیچی کرده و «خاقان صاحب تبت» نیز نافرمانی میکند و شاه کابل آماده حمله به نواحی مجاور متصرفات خویش در خراسان میگردد و شاه اترار از پرداخت خراج سرباز زده و حال آنکه پیشتر میپرداخته. فضل به مأمون اندرز داد که نامههائی به جبغو و خاقان نویسد و نواحیی را که آنان متصرف بودند به ایشان عطا کند و نوید دهد که در مبارزه با (دیگر) شاهان ایشان را یاری خواهد کرد. و برای شاه کابل هدایائی ارسال کند و پیشنهاد انعقاد پیمان صلح نماید و گفت که شاه کابل با طیبخاطر به چنین پیشنهادی رضا خواهد داد. و خراج یکساله را به رسم مرحمت و عنایت به پادشاه اترار ببخشد .
ظاهرا براثر این اقدامات و دیگر قدمهای همانند توانستند، لااقل بظاهر کشور را آرام کنند.
اما در مورد اداره امور داخلی کشور، بنا به گفته مورخان، بیش از
ص: 444
همه ابو العباس فضل بن سلیمان الطوسی (167 تا 171 هجری) و فضل بن یحیی البرمکی (178 تا 179 هجری) برای عمران و آبادی کشور بذل مساعی کردند و دیگر ولات بیشتر فقط در اندیشه اندوختن ثروت شخصی بودهاند.
پارهای از ایشان مانند عبد الجبار بن عبد الرحمن و مسیب بن زهیر بیدرنگ پس از انتصاب خویش به سمت حکومت خودکامانه میزان مالیاتها را افزودند.
خودکامگی حکام را دولت مرکزی غالبا بدون مجازات میگذاشت:
علی بن عیسی بن ماهان یکی از حکام سودجو بود که بیش از ده سال در شغل
ص: 445
خویش باقی ماند (از 180 هجری) زیرا که حاصل اخاذیها را با خلیفه هارون الرشید تقسیم میکرد . اهالی نواحی فرمانبردار کماکان میبایست خدمت نظام انجام دهند؛ فضل بن یحیی در خراسان سپاه کثیر العدهای از ایرانیان تشکیل داد و به گفته طبری در حدود 500000 نفر گرد آورد (ظاهرا این رقم مبالغهآمیز است) و از آن عده 20000 نفر به بغداد گسیل گشت و بقیه در خراسان باقی ماندند.
این سپاه «عباسی» خوانده شد و علت تسمیه ظاهرا این بوده که سپاه مزبور تکیهگاه آن دودمان میبایست باشد.
در داستان جنگ علی بن عیسی با حمزه عاصی، از لشکریان «سغدیان و نخشبیان » یاد شده. در میان سپاهیان طاهر بن حسین، به هنگام لشکرکشی وی به عراق (196 هجری/ 811 میلادی) 700 نفر خوارزمی دیده میشده .
باید به یکی از اقدامات حکام عباسی که بلاشک در زندگی اقتصادی سرزمین ماوراء النهر تأثیر مهمی داشته اشاره کنیم و آن رایج ساختن سکههای پول کمعیار بوده. به گفته نرشخی نخستین کسی که در بخارا درهم نقره
ص: 446
ضرب کرد بخارخدات کانا بوده که سی سال حکومت کرد. درهمها از نقره خالص ضرب میشده. و تصویر بخار خدات که تاجی بر سر داشت بر آن منقور بوده. در پایان قرن دوم هجری (قرن هشتم میلادی) سکههای مزبور از جریان ناپدید گشتند و سکههای خوارزمی جای آنها را گرفتند. بخارائیان که از این حادثه ناراضی بودند از غطریف بن عطا خواستند که سکههای نقرهای مانند درهمهای بخار خداتان برای ایشان ضرب کند ولی این سکهها فقط برای نیازمندی محل به کار رود و از حدود آن ناحیه خارج و صادر نشود. چون نقره در آن زمان گران بود غطریف با موافقت نمایندگان شهر سکهای از ترکیب شش فلز: طلا و نقره و سرب و قلع و آهن و مس- ضرب کرد. این سکهها با تصاویر پیشین ولی با نام غطریف ضرب شدند و بدینسبب بنام غطریفی خوانده شد. ساکنان بخارا نخست از قبول آن درهمهای سیاه سرباز زدند. بدینسبب نرخی اجباری برقرار شد که شش درهم غطریفی برابر با یک درهم نقره خالص باشد. در مورد پرداخت مالیات و خراج نیز درهمهای غطریفی به نرخ مزبور پذیرفته میشده. خراج بخارا و حومه تا آن زمان اندکی کمتر از 200000 درهم بوده و بعد از آن به مبلغ 1168567 درهم غطریفی تعیین شد. چیزی
ص: 447
نگذشت که نرخ غطریفی بالا رفت- زیرا که قیمت آن با درهم نقره برابر گشته بود ولی رقم خراج تقلیل نیافت- و بدین منوال بخارائیان بناچار می- بایست ششبرابر خراج پیشین را بپردازند. بعدها قیمت غطریفی بیش از پیش بالا رفت. در سال 220 هجری/ 835 میلادی در برابر 100 درهم سفید فقط 85 درهم غطریفی و در سال 522 هجری/ 1128 میلادی تنها 70 غطریفی میپرداختند.
صحت و دقت این گفتهها مشکوک است. در بخارا به ضرب سکه کم عیار- مانند خوارزم- بدان سبب مبادرت شده بوده که پول از حدود آن ناحیه خارج نشود. مقدسی درباره خوارزمیان چنین میگوید: «ایشان بهای درهم را چهار دانک معین کردند تا بازرگانان دراهم را از سرزمینشان خارج نکنند. و تا حال حاضر نقره به نزد ما وارد میشود (ظاهرا مؤلف اینجا از قول خوارزمیان سخن میگوید) و از نزد ما صادر نمیگردد». بدینقرار علت ضرب سکه ششفلزی به جای نقره خالص گرانی بهای نقره نبوده بلکه سبب وظیفه تازهای بوده که پول جدید میبایست انجام دهد و نرشخی نیز در آن باره سخن گفته. بنابراین بخارائیان هیچ دلیلی نداشتند که غطریفی را نپذیرند. علت سقوط سریع نرخ پول نقره را هم هیچکس نگفته. به احتمال اقوی درهم قدیم براثر سایش و کم شدن وزن ارزش خود را از دست داده بوده. بدین سبب اگر رقم خراج به درهم غطریفی تعیین شده بوده دولت نمیتوانست این رقم را پس از افزایش ارزش غطریفی- یعنی بعد از سقوط بهای درهم سفید- تقلیل دهد و
ص: 448
چنین تقاضائی از دولت بیمورد میبود. مقدسی نیز میگوید که درهمهای سیاه که در ماوراء النهر رایج بودهاند در آنجا به درهم سفید ترجیح داده می- شدند. متأسفانه درباره اینکه غطریفی به چه نرخی با درهم کوفی و فلس (مسکوک مسین) مبادله میشده اطلاعی در دست نیست. درباره مبادله غطریفی با فلس در تألیف ابن حوقل و مبادله آن با نقره در کتاب نرشخی - در شرح وقایع سال 260 هجری/ 874 میلادی سخن رفته است. ولی در هیچ یک از دو مورد نرخ مبادله ذکر نشده .
درهم غطریفی در نوع خود تنها نبوده. مورخان و جغرافیون، گذشته از درهم خوارزمی سه نوع دیگر از درهمهای کم عیار را ذکر کردهاند که در ماوراء النهر خراج به آن پرداخته میشده؛ یعنی درهم محمدی و مسیبی و غطریفی. درهم محمدی، بنا به گفته گردیزی ، در عهد محمد بن دهده که نامش در میان حکام خراسان دیده نشده متداول گشت. محتملا وی یکی از حکام عرب ماوراء النهر و تابع والی خراسان بوده. درهم مسیبی را مسیب بن زهیر (164 تا 167 هجری/ 783- 780 میلادی) ضرب کرده بوده. به گفته ابن خرداذبه (اخبار مربوط است به سالهای 211 و 212
ص: 449
هجری) در خوارزم مالیات و خراج به پول خوارزمی پرداخته میشده و در شهرهای ترکنشین که جزو متصرفات نوح بن اسد بوده به پول خوارزمی و مسیبی- هر دو- تأدیه میگردیده و در شاش و ایلاق و خجند به سکه مسیبی و در اسروشنه قسمتی از خراج به پول مسیبی ولی بیشتر با سکه محمدی پرداخت میشده و در فرغانه و سغد و کش و نسف به پول محمدی و در بخارا با سکه غطریفی کارسازی میگردیده. از مراتب فوق پیداست که هریک از سه نوع سکه کم عیار مذکور در خطه جغرافیائی معینی رایج بوده. اما راجع به شکل ظاهری این سکهها ... به گفته جغرافیون تفاوت عمدهای میان این انواع وجود نداشته.
بر همه مسکوکات مزبور تصاویری منقور بوده که با پولهای متداول اسلامی فرق فاحش داشته و به گفته ابن حوقل حتی خطوط نامفهومی بر آنها نوشته شده بوده. چیزی نگذشت که منشاء این سکهها فراموش شد. هم در قرن چهارم هجری (دهم میلادی)، بنا به گفته مقدسی افسانهای شایع بوده که سمعانی نیز نقل کرده که سه برادر به نام محمد و مسیب و غطریف ماوراء النهر را بتصرف خویش درآورده به نام خود درهم سکه زدند.
بررسی مسائل سکهشناسی و تحقیق در اینکه انواع مختلف درهمهای کمعیار مکشوف در آسیای میانه که از روی نمونه پول نقره محلی پیش از
ص: 450
اسلام ضرب شده بوده جزو کدام یک از سه نوع سابق الذکر میباشند، از حیطه مقدورات ما بیرون است . سکه شناسان دو گروه اصلی مسکوک آسیای میانه در دوران قبل از اسلام تشخیص دادهاند: مسکوکات خوارزمی و سغدی.
روی مسکوکات خوارزمی تصویر نیمتنه پادشاه (صورت بدون ریش) و در پشت سکه تصویر قربانیگاه و آتش مقدس منقور است. در یکی از سکهها تصویر شتری دیده میشود که به سوی راست میرود. اما راجع به نوشته روی سکه) ... آ. ک. مارکوف به حدسMazda hodat (مزدا خدات- صاحب و فرمانروای مطلق) خوانده و استاد ا. دوننرMalka sadak ملکا صدق، «شاه عادل» همچنانکه در سکههای اشکانی دیده میشود قرائت کرده. سکههای سغدی چند نوع میباشد ولی بر همه آنها تصویر بهرام پنجم پادشاه ساسانی (438- 420 میلادی) منقور است و به نظر میرسد که مسکوکات آن پادشاه را سغدیان در ضرب پول الگوی خویش قرار دادند . نوشتههای مسکوکات نیز به چند صورت است:
در متداولترین نوع 11 حرف دیده میشود که به تشخیص لرخ باید «بخار- خدات» خوانده شود. در کنار درهمهای نقره بسیار عیار (93 عیار) سکههای
ص: 451
کمعیار زمان متأخرتر که گاهی کلمات عربی بر آنها منقور است دیده میشود- مثلا به اسم خلیفه المهدی (هم عصر مسیب). تاکنون سکههائی که وضوحا اسامی محمد، مسیب و یا غطریف بر آنها خوانده شود یافت نشده. فقط بر پارهای از سکهها پس از علامت و سخنان مذهبی نام محمد تکرار شده که ممکن است مربوط به محمد بن دهده باشد . به نظر من سخنان نرشخی و سمعانی (بهرغم عقیده استاد ن. ای. وسلوفسکی ) جای شکی باقی نمیگذارند که اسامی سه حاکم مزبور- نه به حروف عربی- بلکه به خط آرامی بر سکهها نقش شده بوده (همچنانکه در سکههای عربی- پهلوی چنین بوده). اینگونه درهمها مانند دیگر مسکوکات کمعیار از گذشت ایام سخت زیان دیدند. نه تنها خط آرامی، بلکه نوشتههای عربی نیز به زحمت زیاد خوانده میشود. حتی قرائت کلمات به صورت «بخار خدات» که لرخ توصیه کرده و صحیح و بلاتردید بنظر میرسیده مورد مخالفت ا. دروئن واقع شده و ضمنا استاد آ. دوننر معترف است که دلائل مخالفت دروئن اساسی و درست است. یک نکته دیگر هم موجب شگفتی است به این معنی: در همان زمانی که درهمهای غطریفی فقط در بخارا رایج بوده، مسکوکاتی که اصطلاحا درهم بخار- خداتان نامیده میشود در سمرقند و خجند و خیوه هم یافت میشده است .
بنابراین تاکنون آنچه از تحقیقات سکهشناسی معلوم شده منحصر به این نکته
ص: 452
است که در قرن پنجم و ششم میلادی در سرزمین سغد شروع به ضرب درهم- هائی به تقلید درهم ساسانی کرده بودهاند. اگر تواریخ مذکوره در تألیف نرشخی را راجع به ضرب مسکوکات در بخارا درست بدانیم- معلوم میشود که محتملا بخار خداتان، انواع مسکوکات را از همسایگان سغدی خویش تقلید کردند نه مستقیما از ساسانیان (والا درهمهای خسرو دوم را الگوی خویش قرار میدادند- همچنانکه اندکی بعد اعراب چنین کردند). بسیار جالبتوجه است که حتی در پایان قرن هشتم میلادی- یعنی زمانی که درهم و فلس نوع کوفی از دیربازی در ماوراء النهر ضرب میشده زمامداران مجبور بودند احتیاجات اهالی را در مورد پول خرد بوسیله درهمهائی که طبق نمونه قدیم تهیه شده بوده و تصاویر کفار بر آن منقوش بوده رفع کنند.
خلیفه مأمون که به یاری ایرانیان بر برادر خویش امین غلبه کرده بود بالطبع از کسانی که تخت و سریر را به آنان مرهون بوده حمایت میکرده و بیش از اسلاف خویش اداره امور نواحی شرقی را به ایرانیان میسپرده. این امیران و حکام پایه- گذار دودمانهای طاهریان و سامانیان بودهاند. رزیقنیای طاهریان مولای ابو محمد طلحة بن عبد اللّه الخزاعی بوده که در زمان سلم بن زیاد حکومت سجستان داشته (رجوع شود به ماقبل حدود ص 405). حافظ ابرو ، این طلحه را با رجل مشهور
ص: 453
صدر اسلام اشتباه میکند. مسیب پسر رزیق صاحب شهر بوشنگ در ناحیه هرات بوده و در دوران دعوت عباسیان سمت دبیری یکی از همرزمان ابو مسلم را داشته. نام وی همچون صاحب بوشنگ [بوشنج] در داستان قیام یوسف البرم آمده و یوسف آن شهر را از او گرفت . ظاهرا بوشنگ پس از سرکوب شدن آن قیام به مسیب بازگردانده شد و بعدها فرزند او حسین (متوفی بسال 199 هجری/ 15- 814 میلادی) و نوادهاش طاهر آن شهر را صاحب بودهاند. پیش از آن طاهر در جنگ علیه رافع بن لیث شرکت جسته بوده . در سال 196 هجری 811 میلادی چون لشکرکشی علیه امین آغاز گردید طاهر به ریاست نیروهای جنگی مأمون منصوب شد و فضل بن سهل بدست خود علم او را بر سر چوب کرد . پس از مأمون (198 هجری/ 813 میلادی) طاهر از طرف رئیس بغداد به حکومت جزیره (بین النهرین) و تصدی امور خراج و مالیاتهای جنسی سواد (عراق) منصوب گردید. احمد بن ابو خالد دوست طاهر مأمون را به غسان بن- عباد حاکم وقت خراسان بدگمان و بیاعتماد کرد و طاهر در سال 206 هجری 821 میلادی بسمت حکومت خراسان اعزام شد . و در ماه نوامبر سال 822 میلادی (207 هجری) به مرگ سریعی درگذشت. وی پیش از مرگ به هنگام خطبه نام مأمون را
ص: 454
حذف کرده استقلال خویش را بدینطریق در برابر خلافت بغداد اعلام داشته بود. بالطبع سوءظنی پدید آمد که وی به فرمان خلیفه مسموم شده. با اینحال مأمون طلحه فرزند وی را به حکومت خراسان منصوب کرد (207 تا 213 هجری/ 828- 822 میلادی). ابو العباس عبد اللّه جانشین طلحه که در سال 215 هجری/ 830 میلادی وارد خراسان شد عملا فرمانفرمائی مستقل بوده، و حتی معتصم خلیفه (218 تا 228 هجری/ 842- 833 میلادی) که از ابو العباس متنفر بوده جز اینکه قاتلان را پنهانی به نزد او فرستد کاری نمیتوانست کرد و قادر نبود آشکارا اقدامی علیه وی بعمل آورد. در عین حال دیگر اعضای خاندان طاهریان در مغرب مقامات مهمی را اشغال کرده بودند. و منجمله ریاست نیرو- های لشکری بغداد در دست ایشان بوده و این خود به قدرت آن دودمان کمک میکرد. ولی با اینحال سران خاندان فقط در کشور خویش خود را در امان و دور از خطر میدیدند. چون روزی عبد اللّه به دبیر خود گفت که قصد انجام حج و زیارت کعبه دارد آن خدمتگزار وفادار چنین پاسخش گفت: «یا امیر! تو حازمتر از آنی که کاری کنی که از حزم دور بود ». عبد اللّه گفته زیر دست
ص: 455
خویش را تصدیق کرده گفت فقط خواسته بود آزمایشش کند.
سامانیان حتی پیش از طاهریان به قدرت رسیده بودند ولی سمت آنان مقامات حکومتی ماوراء النهر بوده که تابع والی خراسان بوده است. سامان- خدات، نیای آن دودمان بانی و صاحب ده سامان در ناحیه بلخ ، از اعقاب بهرام چوبینه سردار ساسانی شمرده میشده که در سال 591 میلادی به نزد ترکان گریخته بوده. سامان خدات از حمایت و عنایت اسد بن عبد اللّه القشیری (متوفی به سال 121 هجری/ 738 میلادی) بهرهمند بوده و اسلام آورد و، بافتخار حامی خویش، فرزند خود را اسد نامید. درباره وقایع زندگی اسد اطلاعی در دست نداریم. پسران وی یعنی نوح و احمد و یحیی و الیاس در امر سرکوبی شورش رافع بن لیث شرکت جسته بودند و بعدها در خدمت مأمون خلیفه بوده مورد عنایت و مرحمت او قرار گرفته بودند. غسان بن عباد والی خراسان (204 تا 206 هجری/ 821- 819 میلادی) بنا به میل خلیفه نوح را بسمت فرمانفرمائی سمرقند و احمد را بهمان سمت در فرغانه و یحیی را به فرمانروائی شاش و الیاس را به حکومت هرات منصوب کرد .
ص: 456
سامانیان نتوانستند حکومت خویش را در هرات استوار سازند. الیاس که در سال 242 هجری/ 57- 856 میلادی در هرات درگذشت ظاهرا جانشینی باقی نگذاشته بود. ضمن اخباری که درباره عروج صفاریان در سجستان و ناحیه هرات به دست ما رسیده سخنی از سامانیان در میان نیست. در عوض سامانیان در ماوراء النهر فرمانروایان موروثی آن خطه شدند و احمد بن اسد که بعد از برادران خود زنده مانده بود، قدرت و حکومت را برای فرزندان خویش به ارث گذاشت. ظاهرا حتی در سال 211 هجری و 212 هجری/ 827- 826 میلادی، بنا به اخبار منقول در اثر ابن خرداذبه درباره خراج ماوراء النهر ، نوح بن اسد،
ص: 457
که ارشد برادران بوده، فقط فرمانروای بخشی از سغد که شامل شهر سمرقند میگشته و فرغانه و پارهای از «بلاد ترکان» شمرده میشده است. پس از مرگ نوح (227 هجری/ 842 میلادی) برادر او احمد که ارشدیت داشته در فرغانه باقی ماند و فرزند خویش نصر را به سمرقند فرستاد . درباره تاریخ داخلی ماوراء النهر، در عهد نخستین امرای سامانی، اطلاعات ما خیلی کم است. گردیزی از زلزله فرغانه در سال 224 هجری/ 839 میلادی یاد میکند و مؤلف قندیه درباره ضرب و قتل چندین هزار نفر در ناحیه شاودار در 245 هجری/ 859 میلادی سخن میگوید ولی درباره علل شورش جزئیاتی بدست نمیدهد . یحیی در سال 241 هجری/ 855 میلادی درگذشت. و ظاهرا پس از مرگ وی شاش نیز به دست احمد افتاد زیرا بعد از آن تاریخ ابو یوسف یعقوب بن احمد حکومت آنجا را داشته. پس از مرگ احمد (250 هجری/ 864 میلادی) نصر که رئیس جدید آن خاندان بوده در امارت سمرقند باقی ماند. و ابو الاشعث پسر دیگر احمد در فرغانه فرمانروا بوده.
بخارا فقط در سال 261 هجری/ 874 میلادی، به زیر فرمان سامانیان درآمد و پس از آن در سال 262 هجری/ 875 میلادی نصر بن احمد از خلیفه مأمون فرمان حکومت سراسر ماوراء النهر را دریافت داشت .
تابعیت کامل و نهائی ماوراء النهر از حکومت اسلامی نیز در همین عهد
ص: 458
صورت گرفت و این نکته هم باید گفته شود که در این امر، طاهریان و سامانیان هنوز از تأیید و یاری دولت بغداد برخوردار بودند. دیدیم که در نخستین سالهای حکومت مأمون بر ماوراء النهر قیامی عمومی علیه فرمانروائی تازیان وقوع یافت. پس از عزیمت مأمون اغتشاشات تجدید شد و فقط در عهد غسان- بن عباد (204 تا 206 هجری/ 821- 819 میلادی) نظم مجددا برقرار گشت.
شاید قحطی که در سال 201 هجری خراسان (و سراسر ایران) دچار آن شده بود مانند قحطی سال 115 هجری/ 733 میلادی (به ماقبل، حدود ص 420 رجوع شود) تا حدی بسبب وقفه در حمل گندم از ماوراء النهر بوده است. پس از مرگ طاهر و انتصاب طلحه احمد بن ابو خالد با لشکری به ماوراء النهر اعزام شد. هدف اصلی این لشکرکشی عبارت بود از سرکوبی اسروشنه. زیرا کاوس فرمانروای آنجا (پسر پادشاهی که سر به اطاعت فضل بن یحیی نهاده بود) تعهد کرده بود به مأمون خراج بدهد ولی پس از ورود خلیفه به بغداد پیمان شکست. چیزی از این واقعه نگذشت که در اسروشنه میان اعضای خاندان شاهی جنگ داخلی درگرفت: حیدر پسر کاوس یکی از بزرگان را که در رأس دارودسته برادر او فضل قرار داشته و دختر خود را به او بزنی داده بود، به قتل رسانید. حیدر پس از این قتل نخست متوسل به نماینده حکومت اعراب در محل شد و زان- پس عازم بغداد گشت. از دیگرسو فضل در 205 هجری/ 21- 820 میلادی تغزغزان را به آن سرزمین دعوت کرد. در سال 207 هجری/ 822 میلادی احمد بن ابو خالد باتفاق جمعی لشکری وارد اسروشنه شد و حیدر راه کوتاهتری را برای وصول به آن خطه- راهی که پیشتر اعراب از وجود آن اطلاعی نداشتند به وی ارائه
ص: 459
داد. در نتیجه کاوس غافلگیر شده ناچار سر به اطاعت نهاد. فضل با ترکان به صحرا هجرت کرده در آنجا پیمان شکست و ایشان را ترک گفته به تازیان پیوست.
ترکان در صحرا از تشنگی هلاک شدند. کاوس به بغداد رفت و اسلام آورد و در حکومت آن ناحیه ابقاء شد. حیدر مقام او را به ارث برد و بعدها اول شخص در- بار خلیفه شد و تحت نام افشین شهرت عظیمی بهم زد (افشین- لقب شاهان اسروشنه است). افشین در سال 227 هجری/ 841 میلادی اعدام شد. ولی دودمان وی تا سال 280 هجری/ 893 میلادی کماکان در اسروشنه فرمانفرمائی داشت. در موزه ارمیتاژ پطروگراد سکههائی بنام آخرین افشین اسروشنه یعنی سیر بن عبد اللّه که در سال 279 هجری ضرب شده و یک سکه اسمعیل سامانی که به سال 280 هجری در اسروشنه زده شده موجود است
انتصاب احمد بن ابو خالد که یکی از عوامل اصلی عروج طاهریان بوده، بیشک بسیار مطبوع طبع طلحه واقع شد. زیرا که وی عطایای کریمانه- ای به آن سردار عرب و دبیر وی بخشید. به گفته میرخواند ، احمد بن ابو خالد حامی سامانیان نیز بوده و حکومت احمد بن اسد را در فرغانه احیاء و استوار ساخت و «دشمنان دین» را از آنجا طرد کرد. بلاذری انقیاد کامل فرغانه- یعنی کاسان و اورست را - به نوح بن اسد نسبت میدهد ولی این واقعه را مربوط به زمان خلافت منتصر خلیفه (247 تا 248 هجری/ 862- 861 میلادی) میداند- یعنی زمانی که نوح دیربازی پیش از آن درگذشته بوده- اما اقدام دیگر نوح یعنی فتح اسفیجاب در سال 226 هجری/ 840 میلادی بیشتر مورد اعتماد و به صحت
ص: 460
نزدیک است. نوح فرمود تا حصاری «به دور تاکستانها و مزارع ساکنان» بنا کنند یعنی برای دفاع در مقابل حملات ترکان حصاری، نظیر آنچه سابقا در شاش وجود داشته احداث کرد. با اینحال ناحیه اسفیجاب در قرن چهارم هجری (ششم میلادی) هنوز توسط دودمان ویژه ترکی اداره میشده و واجد امتیازات مهمی بوده و حتی از خراج معاف بوده . فرمانفرمای اسفیجاب سالیانه به علامت فرمانبرداری هدایای فراوان و منجمله چهار دانک (کمتر از 20 کپک [کپک یک صدم روبل یا منات است و در زمان تحریر این کتاب- 68 سال پیش- هر روبل تقریبا شش قران آن روزی ایران ارزش داشته و 20 کپک به تقریب 24 شاهی آن روزی میشده]) و جاروبی به جای خراج میفرستاده.
مأمون خلیفه به ولات خویش دستور داده بود تا جنگ با نافرمانان را تعقیب کنند و در عینحال به سفیران خود فرموده بود اعیان بومیان را به خدمت خلیفه دعوت کنند و پس از ورود ایشان به بغداد آنان را مشمول عطایا و عنایات کریمانه میگردانید. در زمان معتصم خلیفه نیز این عمل به مقیاس وسیعتری معمول بوده و نگهبانان ترک که عدهای از مردم سغد و فرغانه و اسروشنه و شاش نیز جزو آنان بوده- یکی از تکیهگاههای تخت خلافت بوده . این وضع باعث استواری و استحکام قطعی حکومت مسلمانان در آن سرزمین گشت.
ص: 461
عبد اللّه بن طاهر، محتملا، به شرکت سامانیان به سرزمین غزان لشکر کشید و نقاطی را که پیش از وی هیچکس به آن دست نیافته بود، تسخیر کرد .
بر روی هم در زمان معتصم ساکنان ماوراء النهر را میتوان مسلمانان مؤمنی محسوب داشت و خود به خاطر دین علیه همسایگان ترک خویش آغاز جهاد کرده بودند. حضور بزرگان بومی ماوراء النهر را در دربار خلافت، محتملا، چنین باید توجیه کرد که در زمان طاهریان هنوز خلفا در امور آن خطه تاحدی دخالت داشتند. خلیفه معتصم برخلاف میل باطنی خویش دو میلیون درهم برای حفر اریق (جوی- نهر) بزرگی در ناحیه شاش بخشید. به گفته عوفی این اریق در قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) هنوز وجود داشته. دیدیم
ص: 462
(به ص 232- 240- 238 رجوع شود) که تا آخرین سالهای سلطنت محمد بن- طاهر پارهای از اراضی ماوراء النهر ملک شخصی خلیفه شمرده میشده.
طاهریان و سامانیان از لحاظ اصل و تبار اشرافی خویش و نظر به مقام و منزلتی که همچون نمایندگان رسمی دولت عربی واجد بودهاند قادر نبودند، مانند ابو مسلم و دیگر داعیان یعنی مبلغان شیعی، مبین تمایلات ملی و دموکراسی گردند. عهد سیادت هر دو دودمان را بهتر است عصر استبداد مطلقه منوره بدانیم. طاهریان و سامانیان میکوشیدند حکومت و قدرت استوار و آرامش در کشور بهوجود آورند و بدینسبب مدافع طبقات پائین در مقابل صنوف عالیه بودهاند و از معارف طرفداری میکردند و هیچ اصلاح شدید اجتماعی بعمل نمیآوردند و با عناصر ناآرام توده مردم سرسختانه مبارزه میکردند.
این خصوصیات با وضوحی کافی هم در زمان سلطنت نخستین سازنده خراسان یعنی عبد اللّه بن طاهر تجلی کرد. وی، به گفته یعقوبی، چنان در خراسان حکومت کرد که پیش از او هیچ کس نکرده بود . عبد اللّه بیش از همهچیز در اندیشه منافع کشاورزان بوده . غالبا میان اهالی بر سر استفاده از آب برای شرب مصنوعی اراضی نزاع برپا میشد. در کتب قانونگزاران و فقیهان اسلامی در این باره دستوری وجود نداشت. بدینسبب عبد اللّه فقیهان خراسان را دعوت کرده دستور داد با شرکت برخی از فقهای عراق قواعدی برای استفاده از آب تدوین کنند. ایشان کتابی به نام «کتاب القنیه» (کتاب درباره جویها) تنظیم کردند که بعد از گذشت دو قرن در زمان گردیزی نیز در حلو فصل اینگونه امور به کار میرفته. در فرمانی که عبد اللّه به مأموران نوشته دستور
ص: 463
داده است که از منافع برزگران دفاع کنند و به سود آن صنف دلایلی که جنبه اخلاقی دارد اقامه مینماید، بدین شرح: «خداوند ما را با دستان ایشان غذا میدهد و با دهانهای ایشان درودمان میفرستد و از ایذاء آنان منعمان میکند». حسن توجه عبد اللّه به طبقات پائین باعث شد که وی فکر تعلیمات عمومی را پیش کشد و نظر خویش را در سخنان زیرین به وضوح بیان سازد: «دانش را باید در دسترس شایستگان و ناشایستگان گذارد. دانش خود میتواند از خویشتن دفاع کرده از ناشایستگان بگریزد». واقعا در آن زمان حتی کودکان فقیرترین روستاییان به شهرها روی میآوردند تا تحصیل دانش کنند. و منجمله سرنوشت دو برادر خرغونی از مردم دهکده خرغون (رجوع شود به ص 303) که در سال 233 هجری/ 48- 847 میلادی از طرف پدر به سمرقند اعزام شده بودند- چنین بوده. این دو برادر در ظرف سه سال به کسب علوم پرداختند و معاششان را مادر ایشان با پشمریسی تأمین میکرد . عبد اللّه در عصری زندگی میکرد که خردگرائی یا روش عقلی و منطقی حکمفرما بوده و گمان نمیرود که از کلمه «دانش» فقط شریعت اسلامی را- که در آن زمان در خراسان و ماوراء النهر و به ویژه بخارا سخت استوار و مستقر شده بود- درک میکردند . خود عبد اللّه و پدرش به شاعری مشهور بودند. برادرزاده او منصور- ابن طلحه، حاکم مرو و آمل و خوارزم کتب فلسفی تألیف میکرده و عبد اللّه وی را «خرد طاهریان» میخوانده و به وجود وی میبالیده .
ص: 464
اما راجعبه نهضتهای مردم که طاهریان با آن سروکار داشتند- نهضت خوارج در سجستان و جنبش شیعه در طبرستان میان آنها مقام اول را واجد بودهاند- هر دو نهضت در زمان سامانیان نیز دوام داشتند. نفوذ عناصر مخرب فقط در زمان محمد بن طاهر نواده عبد اللّه آفتابی شد. پدر او طاهر بن عبد اللّه (230 تا 248 هجری/ 862- 844 میلادی) جانشین شایسته عبد اللّه بوده و مورخان از حکمرانی و خصایص شخصی او با همان احترامی که از پدرش یاد کردهاند- سخن میگویند . از دیگر سو محمد بن طاهر هنوز در سنین جوانی بود که جانشین پدر گردید . وی را همچون حکمرانی سست عنصر که فقط در اندیشه شهوات و لذات نفسانی بوده وصف میکنند . در آن زمان سلیمان بن عبد اللّه عم محمد حکومت طبرستان داشته. گذشته از این قطعه زمین واقع در مرز دو ناحیه ساحلی دریای خزر- یعنی طبرستان و دیلم که ملک خلیفه بوده به محمد بن عبد اللّه عطا شده بوده و وی از سال 237 تا 235 هجری/ 867- 851 میلادی رئیس بغداد بوده. محمد جبیر بن هارون مسیحی را به سمت نماینده خویش به آنجا گسیل داشت و این جبیر «اراضی موات» مجاور قطعه زمین مزبور را هم تصرف کرد یعنی مراتعی را که ملک شخصی نبوده و ساکنان روستاهای اطراف از آن استفاده میکردند فرو گرفت.
این نقض حقوق اهالی قیامی عظیم برانگیخت و علویان در رأس آن قرار گرفتند
ص: 465
در سال 250 هجری./ 864 میلادی حسن بن زید علوی فرمانفرمای آن ناحیه شد و تا سال 271 هجری/ 884 میلادی. آنجا را اداره میکرد- مگر در طی چند وقفه کوتاه که در فرمانروائی او پدید آمد.
بنابراین نهضت شیعه در این مورد بر اثر نقض منافع روستائیان پدید آمده بوده. ظاهرا قیامی که در سال 301 هجری/ 14- 913 میلادی حسن بن علی الاطروش که از اخلاف علی شمرده میشده- علیه سامانیان برپا کرد نیز دارای چنین جنبه و ویژگئی بوده. حسن با موفقیت تمام آئین اسلام را در دیلم منتشر ساخت و مردم را به سوی خویش جلب نمود و وجهه و محبوبیت عامه خود را تا پایان عمر حفظ کرد. مورخان بیغرض با تحسین و ترحیب از حکومت دادگرانه او صحبت میدارند. از دیگرسو بیرونی ، که در تحت تأثیر و نفوذ سنن باستانی ایران بوده، حسن را متهم میسازد که سازمان خاندانی را که فریدون افسانهای برقرار ساخته بود نابود کرده. وی چنین میگوید: فریدون اشخاص را به فرمانروائی خاندانهای ایشان و خانوادههای ایشان و اخلاف ایشان معین و منصوب کرد و نام «کدخدا» بر ایشان نهاد که به معنی سرور آن خاندان است. الناصر الاطروش این رسم را برانداخت و دورانی را بازگرداند که راهزنان مانند افراد (واقعی) کدخدا بودند».
از این گفتهها پیداست که حسن حقوق صاحبان املاک خاندانها را پایمال ساخت.
بدیهی است که در خراسان و ماوراء النهر سخنی از اینگونه اقدامات
ص: 466
شدید به سود طبقات پائین در میان نبوده و نمیتوانست باشد. برای کسانی که از اوضاع خویش ناراضی بودند فقط یک چاره باقی مانده بود- که به «غازیان راه دین» پیوندند و به نقاطی که جهاد با کفار و بد دینان جریان داشته عزیمت کنند. صنف غازیان راه دین (گذشته از کلمات «غازی» و «فتی» غالبا به کلمه «المطوعه» یعنی «المتطوعه» که به معنی «داوطلب» است برمیخوریم) مانند دیگر اصناف در مشرق زمین واجد سازمان صنفی بوده. رئیسان اینگونه جماعتهای داوطلب غالبا اهمیت بسیار بهم میزدند و رسما شناخته شده بودند .
داوطلبان [متطوعه] بطور کلی و به ویژه داوطلبان ماوراء النهر به قلمرو زادگاه خویش اکتفا نکرده، هرجا که غزا در راه دین جریان داشته و انتظار کسب غنایمی میرفته، خدمت خویش را عرضه کرده، میرفتند . البته استفاده از اینگونه خدمات برای فرمانفرمایان گاه با خطرهائی توأم بوده. اظهارنظر جالبتوجه مقدسی درباره ساکنان بنکث- که در آن واحد «هم تکیهگاه و هم مایه نگرانی خاطر» دولت سامانیان بودهاند- مربوط به همین داوطلبان شمرده میشده . گردیزی بهجای کلمات و اصطلاحات پیش گفته لفظ «عیار» را به کار میبرد عناصر ناآرام در شهرهای بزرگ هم- مانند دیگر جاها-
ص: 467
نیروی خاصی کسب میکردند. مردم سمرقند حتی در زمان سامانیان نیز مشکلاتی برای آن دودمان تولید میکردند . در عهد تیمور غازیان سمرقند دلیرانه از شهر خویش، که در آن زمان حصار نداشت، در برابر هجوم بیگانگان دفاع کردند، ولی زانپس مورد تعقیب و ایذاء دولت واقع شدند . سمرقند بنا به گواهی سیاحان دوران جدید، در عهد دودمان کنونی امرای بخارا، نیز به همین صفت مشهور بوده .
در سال 206 هجری/ 821 میلادی. میبینیم که شورشی از طرف یکی از داوطلبان برپا شده . در پایان همان قرن از میان آن صنف دودمان مقتدر صفاریان برخاست و به فرمانفرمائی طاهریان پایان بخشید و در ایران مقام برتر احراز کرد. صفاریان به این حد اکتفا نکرده خواستند حکومت خویش را به ماوراء النهر بسط دهند و این خود سبب نابودی آن دودمان گردید . یعقوب بن لیث بن معدل مؤسس این سلسله و سه برادر وی- عمرو و طاهر و علی اصلا از شهر قرنین سجستان بودند که در یک مرحله راه از پایتخت آن ناحیه یعنی زرنج و در دست راست- کسی که به بست رود- قرار گرفته. یعقوب به شهر آمد (محتملا به زرنج) و نزد رویگری (صفار) اجیر شد و ماهی 15 درهم
ص: 468
مزد میگرفت. برادرش عمرو، به قولی، خربنده بوده و قاطران میراند و به قولی دیگر نجار بود. برادران به زودی از میان رفیقان ترقی کردند و براثر گشادهدستی و سخاوت آنان پیروانی گرد ایشان جمع شدند و آنگاه به اتفاق عم خود کثیر بن رقاق [در تاریخ سیستان، چاپ شادروان بهار، «کثیر بن رقاد» نوشته، ص 193] گروه راهزنی تشکیل دادند و با آن گروه به دسته- «غازیان راه دین» که تحت ریاست درهم بن نصر بن صالح [در تاریخ سیستان ص 194 «درهم بن نضر» نوشته] قرار داشته پیوستند . دسته درهم بن نصر علیه خوارج سجستان حرب میکرده، گرچه، بهطوری که در جای دیگر خاطرنشان کردهام یعقوب خود در آغاز کار خویش خارجی بوده. یکی از برادران- طاهر- به هنگام نبردی که در نزدیکی شهر بست با خارجیان درگرفت مقتول شد. بزودی این داوطلبان [متطوعه] چنان متحدان نامناسبی برای دولت از آب درآمدند که ابراهیم بن حسین که از طرف طاهریان در
ص: 469
سجستان حکومت داشت ناگزیر جا خالی کرده آن ناحیه را به ایشان گذارد.
پس از آن درهم صاحب و فرمانروای واقعی سجستان شد. و یعقوب را به ریاست بست منصوب کرد. چیزی نگذشت که یعقوب براثر دلیریهای خویش پیشوای خود را در نظر لشکریان تحت الشعاع خویشتن قرار داد. درهم به ندای عامه سر فرود آورد و رئیسی کل را به یعقوب واگذار کرد و در ردیف تابعان وی درآمد. در یکی از منابع مورد استفاده ابن خلکان تاریخ درست این واقعه- شنبه 6 محرم 247 هجری. (22 مارس 861 میلادی.) ذکر شده است. بهرغم گواهی یعقوبی ترقی و عروج یعقوب حتی در عهد سلطنت طاهر بن عبد اللّه آغاز گردیده بوده.
یعقوب پیش از هر کاری به استقرار قدرت و حکومت خویش در سجستان اندیشید و شاه بومی را که رتبیل لقب داشت کشت و خوارج را مطیع خویش ساخت . و پس از آن حیطه حکومت خویش را به دره کابل و سند و مکران
ص: 470
بسط داد. سرانجام در سال 253 هجری/ 867 میلادی . هرات و بوشنگ، زادگاه طاهریان، را به تصرف درآورد. در آن زمان طاهر بن حسین بن طاهر در بوشنگ حکومت داشت . در سال 256 هجری/ 869 میلادی. یعقوب کرمان را مسخر ساخت. معتز خلیفه (252 تا 256 هجری/ 869- 866 میلادی.) در آن واحد این ناحیه را به دو کس عطا کرد- به یعقوب و علی بن حسین حاکم فارس، تا بر سر حکومت میان آنان جنگی برانگیزد و بدینطریق گریبان خویش را از شریکی از آن دو رها کند . در این مبارزه یعقوب پیروز گردید و نه تنها کرمان بلکه فارس را هم از دست حریف بیرون کرده متصرف
ص: 471
شد. در سال 258 هجری/ 871 میلادی یعقوب از طرف خلیفه معتمد (257 تا 279 هجری/ 892- 870 میلادی)- که در عهد وی برادرش ابو حامد موفق امور دولت را رتقوفتق میداد- مورد عنایت تازهای قرار گرفت، باین معنی که بسمت والی بلخ و تخارستان منصوب شد . به گفته گردیزی یعقوب شهرهای مزبور را در سال 257 هجری/ 870 میلادی در تصرف داشته و در عین حال غزنه و گردیز و کابل را مسخر ساخت. سرانجام در سال 260 هجری/ 873 میلادی یعقوب عزم پیکار علیه خود محمد بن طاهر کرد. بهانه جنگ این بود که محمد به یکی از دشمنان یعقوب پناه داده بوده. محمد روز دوم شوال سال 259 هجری. (اول اوت 873 میلادی) اسیر گشت و یعقوب وارد پایتخت طاهریان شد. گفتگوی سفیران محمد با یعقوب که گردیزی نقل کرده شایسته توجه است: محمد فرمود به حریف وی بگویند که «اگر بفرمان امیر المؤمنین آمدی، عهد و منشور عرضه کن تا ولایت بتو سپارم و اگرنه بازگرد» . «چون رسول به نزدیک یعقوب رسید و پیغام بگزارد، یعقوب شمشیر از زیر مصلی بیرون آورد و گفت: عهد و لوای من اینست» .
ص: 472
این بار دیگر حکومت بغداد نمیتوانست عمل یعقوب را تأیید کند.
خلیفه در نتیجه نفوذی هم که طاهریان در بغداد داشتند بناچار میبایست جانب محمد را رعایت کند. در سال 261 هجری/ 874 میلادی. زوار نواحی شرقی را در خانه عبید اللّه بن عبد اللّه طاهری گرد آوردند و فرمان خلیفه که علیه یعقوب بوده برای ایشان قرائت شد . چیزی نگذشت که اعمال تهدیدآمیز یعقوب دولت را به گذشت واداشت. و به تقاضای یعقوب موفق بازرگانان را گرد آورد و فرمان جدیدی را قرائت کرد که بموجب آن یعقوب به ولایت خراسان و طبرستان و جرجان و ری و فارس و سالاری لشکر بغداد منصوب گردیده بود . ولی این اقدام هم نمیتوانست یعقوب را از لشکرکشی به بغداد باز دارد. شکست یعقوب در دیر العاقول (263 هجری/ 876 میلادی) دودمان عباسیان را نجات داد ولی اغتشاشات خراسان را تجدید کرد و بی نظمیها از سر گرفته شد. محمد بن طاهر به دست لشکر خلیفه آزاد شد و باری دیگر به سمت ولایت نواحی شرقی منصوب گردید، ولی بیشتر اوقات در بغداد اقامت داشت. و برادر او حسین بن طاهر که در سال 261 هجری/ 874 میلادی با لشکری کمکی از طرف صاحب خوارزم وارد مرو الرود شده بود، با چندین تن دیگر در شهرهای خراسان رتقوفتق میکردند.
یعقوب در روز 9 ژویه سال 879 میلادی. (266 هجری) درگذشت . [در تاریخ سیستان چاپ شادروان بهار، ص 233 «روز دوشنبه ده روز مانده از
ص: 473
شوال سنه خمس و ستین و ماتین (265) فرمان یافت» نوشته] در حالی که حکومت خویش را فقط در جنوب ایران احیاء و مستقر کرده بود.
چنین بود سلطنت «صفار» ی (صفار- رویگر، و نام آن دودمان از این کلمه مأخوذ است) که یکی از دشمنان وی- حسن بن زید فرمانروای طبرستان به خاطر اراده آهنینی که داشت «سندان»- ش خوانده بود. یعقوب، بدون آنکه برای اجرای اعمال خویش به سفسطههای قضایی متوسل شود حقوق خویش را فقط و فقط بر شمشیر مبتنی ساخت . بدینسبب بناچار میبایست در اندیشه ایجاد لشکری وفادار باشد و نقدینه لازم را برای جنگ فراهم آورد. برای حصول مقصود اخیر الذکر غالبا ناگزیر میشد به مصادره اموال توانگران دست زند.
پس از مرگ وی، با اینکه در سالهای اخیر دچار شکستهای نظامی شده بود، در خزانهاش 4 میلیون دینار و 50 میلیون درهم مدخر بود. به گفته مؤلف «تاریخ خیرات» یعقوب 5000 شتر و 10000 خر داشته. لشکریان او- به استثنای سران اعیان و رئیسان- اسب و علیق از خزانه دریافت میداشتند- یعقوب در زندگی خصوصی خویش نیز سپاهئی بیتوقع و خالی از تکلف باقی مانده
ص: 474
بود، لباس کرباس میپوشید و بر زمین بیفرش مینشست، و هنگام خفتن سر بر سپر مینهاد. فقط در موارد رسمی و به ویژه چون به رسولان و سفیران بار میداد در میان عدهای نگهبان قرار میگرفت که از بهترین سپاهیان برگزیده بوده و به دو دسته هزار نفری تقسیم شده بودند. در دسته اول لشکریان گرزهای طلا به دست داشتند و در دسته دوم گرزهای نقره. یعقوب در همه امور شخصا تصمیم میگرفت و امور حکومت را با هیچکس تقسیم نمیکرد.
عمرو برادر یعقوب (266 تا 287 هجری/ 900- 879 میلادی) ناگزیر بود در مبارزه به وسایل دیگری متوسل شود و نرمش بیشتری ابراز دارد و اوضاع و احوال را با مهارت افزونتری درنظر گیرد و به حساب آورد. چون عمرو از طرف لشکریان خویش جانشین برادر شد به شتاب نسبت به خلیفه اظهار اطاعت کرد و به سمت ولایت خراسان و فارس و اصفهان و سجستان و کرمان و سند منصوب گردید . در نتیجه روحانیان و داوطلبان [متطوعه] می- توانستند وی را فرمانفرمای قانونی این نواحی بدانند و حریفان او را نشناسند عمرو در این روش خویش دورتر رفته کوشید تا با طاهریان آشتی کند. وی عبید اللّه بن عبد اللّه بن طاهر را به نمایندگی خویش در بغداد- یعنی به سمت رئیس لشکری شهر- معین کرد و عصائی طلا به علامت شایستگی وی برایش فرستاد . با این حال آشتی با طاهریان- که یکی از ایشان به نام حسین بن طاهر از سال 264 هجری/ 877 میلادی مرو را در تصرف داشته قابل دوام نبود
ص: 475
(در مرو «برادر خوارزمشاه» سلف حسین بن طاهر بوده). در ماه آوریل 885 میلادی (272 هجری) مجددا محمد بن طاهر به ولایت خراسان منصوب گشت و اعلام شد که رافع بن هرثمه- که از سال 269 هجری/ 882 میلادی نیشابور را در تصرف داشته نماینده وی میباشد . خلیفه در حضور زوار خراسان عمرو را لعنت فرستاد و فرمود در مساجد نیز وی را لعن کنند . در 276 هجری/ 889 میلادی. عمرو باری دیگر مورد عنایت قرار گرفت و مجددا عبید اللّه بن عبد اللّه را به نمایندگی خویش در بغداد معین کرد. نام عمرو را بر پرچمها و نیزهها و سپرها نقش کردند. ولی در آغاز سال 277 هجری/ 890 میلادی وی باری دیگر معزول شد و پرچمها و نیزهها و سپرهائی که به نام او منقوش بودند بدور افکنده شدند . فقط از سال 279 هجری./ 892 میلادی. چون خلیفه معتضد به تخت نشست عمرو سرانجام به طور قطعی فرمانفرمای قانونی خراسان شناخته شد و علمی که از بغداد رسیده بود سه روز تمام در حیاط منزل عمرو در نیشابور افراشته بود تا همگان برأی العین آن نشانه عنایت خلیفه را مشاهده کنند .
ولی در واقع قدرت عمرو نیز مانند حکومت یعقوب، البته، بر شمشیر متکی بوده و برای او هم موضوع تحصیل پول لازم برای جنگ در درجه اول اهمیت قرار داشته. فقط این مقصود اکنون- گذشته از طریق راهزنی و مصادره اموال- از راه انتظام و تمشیت امور مالی و اقتصادی هم حاصل میشده.
ص: 476
رقم درآمد عمرو بر ما مجهول است. و فقط از روی اخباری که درباره مقدار خراج زمان طاهریان و سامانیان در دست است، میتوانیم درباره آن داوری کنیم. به گفته طبری در سال مرگ عبد اللّه بن طاهر خراج همه نواحی تابع وی معادل 48 میلیون درهم بوده. به گفته ابن خردادبه خراجی که عبد اللّه به خلیفه میپرداخته 44846000 درهم و 13 اسب اصیل و 2000 گوسفند و 2000 بنده از غزان به قیمت 600000 درهم و 1187 قطعه پارچه و 1300 قطعه آهن بود. این ارقام مربوط به سالهای 211 و 212 هجری. (826 و 827 میلادی) میباشد. در سال 221 هجری. 836 میلادی- اگر به سخنان قدامه اعتماد کنیم - عبد اللّه تعهد کرد بر روی هم 38 میلیون [درهم] بپردازد و در این مبلغ بهای بندگان ارسالی و گوسفندان و پارچههای پنبهای گنجانده شده بوده. ظاهرا باقی درآمد به کیسه طاهریان میرفته. یعقوبی خراج خراسان را به 40 میلیون [درهم] تخمین میزند و این مبلغ سوای خمس غنایم است (در غزوات بخاطر دین) که کلا از آن طاهریان میشده. گذشته از این طاهریان از عراق 13 میلیون- سوای هدایا- دریافت میداشتند. ابن حوقل و مقدسی در مورد
ص: 477
خراج خراسان تقریبا همین ارقام را برای دوران سامانیان ذکر میکنند. درآمد عمرو، که ماوراء النهر را در تصرف نداشته، محتملا خیلی کمتر بوده ولی در عوض، برخلاف عصر طاهریان، که بخشی از آن به کیسه خلیفه میرفت، کلا در اختیار عمرو بوده. اخباری که مؤید ارسال نقدینه از طرف او به بغداد باشد در دست نیست- مگر هدایائی که گاهوبیگاه میفرستاده. به گفته ابن معین عمرو نخستین پادشاه مسلمان بود که نام خویش را در خطبه آورد و حال آنکه پیش از آن خطبه فقط بنام خلیفه خوانده میشد. حتی چنانچه خبر منقول در تألیف وی را خطا بشماریم معهذا توان گفت که عمرو پادشاهی مستقلتر از طاهریان بوده.
به گفته ابن خلکان خراسان از دیربازی فرمانفرمای خردمند و قابلی مانند عمرو به خود ندیده بود. گردیزی درباره سیاست مالی وی مطالبی به مضمون زیر مینویسد که ظاهرا از سخنان سلامی اخذ کرده. عمرو سه خزانه داشت. در خزانه اول درآمد از خراج و غیره گرد میآمد. این وجوه صرف نگهداری لشکریان میگشت. خزانه دوم ویژه درآمدهای املاک شخصی پادشاه بود و مخارج دربار از این محل پرداخت میشد. خزانه سوم به عواید اتفاقی و
ص: 478
مصادره اموال لشکریانی که به خدمت دشمنان درآمده بودند اختصاص داشته و از این محل انعامهائی به خدام وفادار و بزرگان و رسولان تأدیه میگردید. اما راجع به مصادره اموال، بنا به گفته گردیزی، عمرو همیشه «بموقع» و به دلیل موجه بدان مبادرت میورزید .
عمرو توجه خاصی به لشکریان داشت و ایشان هر سه ماه یکبار در طی تشریفاتی مواجب [صله] دریافت میداشتند. ابن خلکان و گردیزی شرح این تشریفات و بازدید را، از سلامی به وام گرفته، نقل کردهاند. پرداخت مواجب لشکر زیر نظر مأمور مخصوصی که «عارض» نامیده میشد، صورت میگرفت. وی در محل ویژهای که مختص این کار بود جلوس میکرد.
لشکریان به محض استماع صدای دو طبل در آن محل گرد میآمدند. عارض «بدره درم» پیش خویش داشت. «شاگرد عارض دفتر پیش گرفتی» و نامهای لشکریان را میخواند. و «نخستین نام عمرو بن لیث برآمدی»، «عارض او را بنگریستی و حلیه و اسب او را و سلاح او را همه سره کردی ... و بستودی و بپسندیدی» «پس سیصد درم بسختی و اندر کیسه کردی و بدو دادی» «عمرو
ص: 479
بستدی و اندر ساق موزه نهادی و گفتی که: الحمد لله که ایزد تعالی مرا طاعت امیر المؤمنین ارزانی داشت و مستحق ایادی او گردانید ... پس برجای بلند شدی و بنشستی و سوی عارض نگاه همی کردی، تا همه لشکر را، هر یکی را، تفحص همچنین کردی ... و صله هریک بدادی». ابن خلکان به همانندی این رسم عمرو با بازدید لشکر در ایران عهد ساسانیان و زمان خسرو انوشیروان اشاره میکند و حق با اوست. گمان نمیرود که این مشابهت تصادف محض بوده باشد.
درباره شیوه اداره امور عامه در زمان عمرو هیچ اطلاعی در دست نداریم. گردیزی فقط میگوید که عمرو همهجا منهیانی گماشته بود و از آنچه در متصرفات وی میگذشت باخبر میگشت . به گفته مؤلف «تاریخ خیرات» عمرو بندگان جوان میخرید و در خانه خود تربیتشان میکرد و آن گاه به بزرگان دولت میبخشید و این بندگان درباره اعمال صاحبان خویش به عمرو گزارش میدادند. و از ایشان وحشت نداشتند زیرا که در دوران پادشاهی عمرو هیچ بزرگی یارای آن نداشت که بدون اجازه پادشاه بندهای را بزند.
عمرو به حکومت ایران قناعت نکرده معتقد بود که حقوق طاهریان در ماوراء النهر نیز باید به وی منتقل شود. این ادعا موجب نابودی وی گردید.
در آن زمان قدرت دودمان سامانیان در ماوراء النهر به نحوی استوار مستقر گشته بوده. گذشته از این در رأس آن سرزمین شخصی قرار داشت که از لحاظ
ص: 480
جربزه و استعداد از عمرو کمتر نبوده توانسته بود در متصرفات خویش سازمان دولتئی که از لحاظ انتظام و همآهنگی کمتر از آن عمرو نبوده ایجاد کند و ضمنا مبانی حقوقی حکومت او محکمتر از دولتی بوده که «قاطرچی پیشین» پدید آورده بود.
اسمعیل بن احمد که در سال 235 هجری./ 849 میلادی در فرغانه به دنیا آمده بود در بخارا فعالیت خویش را آغاز کرد. وی در سال 261 هجری/ 874 میلادی از طرف برادر خود نصر به آنجا اعزام شده بود. پس از سقوط طاهریان بخارا دچار سرنوشت دیگر بلاد خراسان گشت و فاقد حکومت استوار و مستقر بوده.
در آغاز سال 261 هجری/ 874 میلادی حسین بن طاهر الطائی که بظن غالب همان فرد مشهور دودمان طاهریان میباشد- از خوارزم وارد بخارا شد. ساکنان بخارا در برابر وی مقاومت ابراز داشتند. و وی پس از پنج روز حرب شهر را تصرف کرد. خوارزمیانی که با وی بودند در شهر دست به هر گونه حرکات بیرویه زدند. بخش مهم شهر در آتش سوخت. حسین به ساکنان عفو کامل نوید داد ولی بمحض اینکه مردم به سخن او اعتماد کرده متفرق شدند نقض عهد کرد. در نتیجه قیام تازهای برپا شد. حسین در کوشک خویش محبوس شد و ناگزیر شبانه آنجا را ترک گفت و حتی نتوانست پولی را که از مردم گرد آورده بود با خود ببرد. شورشیان پولها را غارت کردند و بسیاری از خانوادههای بخاری ثروت خویش را مرهون آن شبند. پس از عزیمت حسین اغتشاشات تجدید شد. هواخواهان نظم و آرامش گرداگرد فقیه ابو عبد اللّه فرزند ابو حفص مشهور جمع شدند و بمتابعت از اندرز وی از نصر بن احمد
ص: 481
یاری طلبیدند. و نصر برادر خود اسمعیل را به نزد ایشان فرستاد. اسمعیل وارد کرمینه شد و شخص عبد اللّه به پیشواز او آمد و بنا به گفته مورخ این واقعه خاطر وی را درباره آینده آرام و امیدوار ساخت و: «دل وی قوی شد دانست که ابو عبد اللّه هرچه کند اهل شهر آن را باطل نتوانند کردن».
محتملا اسمعیل به وساطت ابو عبد اللّه پیمانی با امیر حسین بن محمد الخوارجی که در آن ایام بخارا را بتصرف درآورده بود منعقد کرد. از این لقب برمیآید که وی یکی از پیشوایان خوارج و شاید هم یکی از همراهان یعقوب بوده است. قرار بر این شد که اسمعیل امیر بخارا و حسین معاون او باشد. و همه لشکر بدین سوگند خوردند. در نخستین جمعه ماه رمضان (261 هجری/ 25 ژوئن 874 میلادی) در بخارا خطبه به نام نصر بن احمد- به جای نام یعقوب بن لیث- خوانده شد و چند روز پس از آن اسمعیل وارد بخارا گردید.
و بیدرنگ نقض قول کرد و فرمود تا حسین را در زندان کنند و فرمانروای مطلق شهر گشت.
وضع و موقع اسمعیل بسیار دشوار بود. و میبایست در آن واحد علیه عدم اعتماد برادر خویش نصر و برضد تحریکات حسین بن طاهر و با دستجات راهزن مرکب از برزگران فقیر و علیه اعیان نافرمان بخارا مبارزه کند. اسمعیل از میان همه این دشواریها پیروز درآمد. وی در مبارزه با راهزنانی که در حدود چهار هزار نفر بوده در محلی بین بارکد و رامیثن به دزدی اشتغال داشتند از یاری زمینداران و بزرگان که نفعشان پیش از همهچیز استقرار نظم و آرامش بوده بهرهمند بوده است. اسمعیل پس از حصول این منظور متنفذترین افراد اشراف
ص: 482
محلی را- که بخار خدات ابو محمد و بازرگانی ثروتمند بنام ابو حاتم یساری در رأس آنان بودند- از شهر تبعید کرد. بدینطریق که ایشان را به سمت رسولان به سمرقند فرستاد و ضمنا در نهان از نصر خواست که به زندانشان افکند. اسمعیل از غیبت ایشان استفاده کرده قدرت خویش را استوار ساخت و آنگاه از برادر خواست که رسولان را آزاد و مرخص کند و پس از بازگشت ایشان به بخارا مورد عنایات فراوانشان قرار داد و کوشید همه خواستهای آنان را مجری و مرعی دارد. ظاهرا میخواست بدینطریق حکومت خویش را استحکام بخشد و کاری کند که اشراف علیه نصر- نه علیه او- برانگیخته شوند. با این حال در مبارزهای که زانپس میان دو برادر درگرفت مردم شهر نه همیشه جانب اسمعیل را نگاه داشتند. در شهر بازرگانی پیکند پذیرائی درخشانی از اسمعیل بعمل آمد. ولی در محل دیگری مردم از فروش آذوقه به لشکریان اسمعیل سرباز زدند، زیرا اسمعیل در نظر ایشان یاغئی بود علیه دولت قانونی. مبارزه در پائیز سال 275 هجری (888 میلادی) با اسیر شدن نصر پایان پذیرفت. اسمعیل میانهروی و اعتدال خردمندانه همیشگی خویش را در این مورد نیز نشان داد. میان دو برادر ملاقاتی صورت گرفت و اسمعیل با برادر نه همچون غالب یا اسیر بلکه مانند رعیت با پادشاه خویش سخن گفت. این کرامت نصر را متأثر نمود و البته به افزایش نام نیک و افتخارات اسمعیل کمک کرد. نصر به سمرقند بازگشت و تا زمان مرگ خویش که در 21 اوت 892 میلادی (279 هجری. جمادی الاول) وقوع یافت اسما ریاست ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج1 ؛ ص482
ص: 483
دودمان را داشته. وی پیش از مرگ اسمعیل را به جانشینی برگزید. و در سراسر کشور حکومت او را شناختند.
در بهار سال 280 هجری/ 893 میلادی از طرف خلیفه منشور بنام او صادر شد. در همان سال اسمعیل پیروزمندانه به تلس [طراز] لشکر کشید و کلیسای بزرگ آن شهر را به مسجد مبدل ساخت در این سال دودمان شاهان محلی اسروشنه سرنگون شد و ناحیه مزبور بلاواسطه به متصرفات سامانیان ملحق گشت .
عمرو در طی سالهای بعد حکومت خویش را در ایران استوار ساخت.
خلیفه نیز ناگزیر از اجرای امیال وی بود و بنا به خواست او در زمستان سال 285 هجری (فوریه 898 میلادی) زوار خراسانی را به کاخ خویش دعوت کرد و فرمان عزل اسمعیل و انتصاب عمرو را به ولایت ماوراء النهر در حضور