ایشان قرائت کرد . براثر این اقدام رسولی از طرف وی با هدایا و منشور ماوراء النهر نزد عمرو به نیشابور رفت. عمرو با تمسخر هدایای اجباری امیر المؤمنین را پذیرفت. رسول خلعتهای ارسالی خلیفه را در برابر عمرو نهاد. عمرو خلعتها را یکی پس از دیگری پوشید و هربار به هنگام پوشیدن هریک علیحده ابراز سپاسگزاری کرد. سرانجام رسول منشور ماوراء النهر را پیش عمرو نهاد. عمرو گفت: «با این منشور چه کنم؟ این ناحیه را جز به یاری صد هزار شمشیر آخته از دست اسمعیل نتوان بیرون کرد». رسول پاسخ داد: «تو این را خواستی. اکنون خود دانی (که چه باید کرد)».
عمرو منشور را گرفت و بوسید و بر سر نهاد و آنگاه در پیش خود گذاشت.
پس از آن رسول از آنجا رفت. عمرو فرمود تا به وی و همراهانش 7000 درهم بدهند .
جریان جنگ میان اسمعیل و عمرو را به چندگونه نقل کردهاند. به گفته طبری اسمعیل نخست از عمرو خواست از نیت خویش سر باززند و وی را (اسمعیل را) به فرمانفرمائی ماوراء النهر باقی گذارد، ولی عمرو همه پیشنهادهای او را بالقطع رد کرد. و فقط بعدها که لشکریان اسمعیل در حوالی بلخ سپاهیان عمرو را محاصره کردند نقشها عوض شد و این بار اسمعیل از قبول پیشنهاد صلح عمرو سر باززد. به گفته نرشخی عمرو چون منشور خلیفه را دریافت داشت از احمد بن فریغون امیر گوزگان و ابو داود امیر بلخ
ص: 485
و اسمعیل خواست تا سر به طاعت او گذارند. اسمعیل از اینکه عمرو وی را با آن امیران کوچک در یک ردیف قرار داده رنجید و این را وهنی برای خویش شمرد و به عمرو اعلان جنگ کرد و عمرو بیهوده از در صلح و آشتی درآمد و رضا داد که ماوراء النهر در دست اسمعیل باشد. به هر تقدیر اسمعیل توانست از دشمن خویش پیشی جوید و عملیات جنگی اعم از نبردهای سال 286 هجری/ 899 میلادی و 287 هجری/ 900 میلادی در محلی در جنوب آمودریا (جیحون) وقوع یافت نه در ماوراء النهر. در پائیز سال 286 هجری/ 899 میلادی محمد بن بشر سردار بزرگ عمرو شکست خورده کشته شد. اسمعیل همه اسیران را بدون اخذ غرامت مرخص کرد و در این مورد هم کوشید تا با کرامت و بزرگواری بر دشمن غلبه کند. عمرو به سبب سودپرستی خویش موردنظر و تمایل بزرگان و لشکریان نبوده. بخشی از اینان حتی پیش از پیکار قطعی به پادشاه خود خیانت کرده و بخشی نیز به هنگام نبردی که در نزدیکی بلخ در بهار سال 287 هجری/ 900 میلادی وقوع یافت به اردوگاه اسمعیل پیوست
ص: 486
عمرو اسیر شد و پس از مدتی به بغداد گسیل گشت. خبر شکست عمرو را در بغداد با مسرت فراوان تلقی کردند. بهرغم آنکه اعمال اسمعیل با خواست اعلان شده خلیفه منافات کلی داشته، وی به شتاب تأیید کامل خویش را در برابر عمل اسمعیل که فاتح شده بود ابراز داشت . به ظن قوی، حکومت بغداد در ضمن اجرای خواست عمرو، در عین حال، توسط رسولان مخفی، اسمعیل را به مقاومت تهییج مینموده . اسمعیل، تا پایان زندگانی، تابع وفادار خلیفه باقی ماند و اندکاندک همه نواحی شمالی ایران را بزیر اطاعت حکومت خویش درآورد . جانشینان وی ناگزیر نواحی کرانه دریای خزر و بخش غربی ایران را به دودمانهای شیعی مذهب- علویان و زیاریان و خاندان بویه که ظاهرا به تودههای مردم متکی بوده و بیش از سامانیان در ارضای تمایلات ملی ایرانیان کوشا بودند واگذار کردند .
مورخانی که به شرح مبارزه میان سامانیان و صفاریان پرداخته بیشک نسبت به سامانیان حسن توجه داشتهاند. سامانیان از لحاظ اصل و تبار، برخلاف مستبدان نظامی که از میان خلق برخاسته بودند- تعقیب کننده طبیعی کارهای
ص: 487
طاهریان و مدافعان نظم و آرامش، که بیش از همهچیز مورد علاقه طبقات عالیه جامعه بوده، شمرده میشدند. از سخنان طبری پیداست که «ثروتمندان و دهقانان» صرفنظر از روابطی که با شخص اسمعیل داشته بودند، در مبارزه با عمرو همگی دستیاران و معاونان وفادار اسمعیل بودهاند. اسمعیل یک سازمان دولتی پیچدرپیچ ایجاد و یا احیاء کرده بود که به هر تقدیر از لحاظ منافع اشراف، از برابری همه در مقابل قدرت و حکومت یک نظامی مستبد- برابرئی که صفاریان پدید آورده بودند- بهتر و مناسبتر بوده. فقدان اطلاعات مشروح درباره ساختمان دولت طاهریان بما اجازه نمیدهد این موضوع را حل کنیم که آفرینش این سازمان در واقع تا چه حدّ کار اسمعیل و سازنده دیگر دولت سامانیان- یعنی وزیر ابو عبد اللّه محمد بن احمد جیهانی بوده.
در هر صورت فقط درباره عصر سامانی اطلاعات مشروح و مفصل به دست است و میتوان تصوری بالنسبة کامل درباره سازمانهای دولتی خراسان و ماوراء النهر و شیوه زندگی اقتصادی اهالی به یاری آن به دست آورد.
بدیهی است امیری مستبد در رأس دولت قرار داشت- امیری که فقط در برابر خداوند باری مسئول بود . اگر چنانچه سامانیان در نظر دولت بغداد امیران (والیان) و «موالی امیر المؤمنین» و یا حتی فقط عاملان (تحصیلداران مالیات) وی بودهاند ولی در متصرفات خویش، بلاتردید، شاهانی کاملا مستقل شمرده میشدند. گاه در مناقشاتی که بر سر تخت شاهی بین دو طرف
ص: 488
درمیگرفت، طرفین به خلیفه روی آورده منشور میطلبیدند . مواردی پیش میآمد که خلیفه- همچون تابع خاندان بویه که با سامانیان دشمنی داشتند بوده- به فلان یا بهمان عاصی منشور میداده . ولی گفته نشده که منشور خلیفه عده هواخواهان فلان یا بهمان مدعی فرمانروائی را افزوده و یا بطور کلی در مناقشات نقشی داشته باشد. این دعواها به نیروی سلاح فیصله مییافته. پس از آنکه خاندان بویه اختیار تخت و حکومت بغداد را به دست گرفت مواردی پیش میآمد که خلیفه منصوب از طرف آل بویه را در خراسان به رسمیت نمی- شناختند . و این عدم شناسائی به هیچوجه نفاذ حکم و حیثیت دولت سامانی را متزلزل نمیساخت. گاه مورخان ایرانی امرای سامانی را «امیر المؤمنین» میخوانند ، یعنی لقبی را که خاص خلیفه بوده به ایشان میدادند. ایرانیان غایت مقصود دولتداری را در این میدانستند که سلطان پیش از همهچیز «کدخدا» ی خوبی برای مملکت خویش بوده دائم در اندیشه عمران ظاهری آن باشد و به حفر نهرها و احداث قنوات و ساختن پلها بر رودهای بزرگ و آبادی روستاها و ترقی زراعت و بنای استحکامات و احداث شهرهای تازه و تزئین بلاد به ابنیه بلند و زیبا و برپا کردن رباطها در شاهراهها و غیره پردازد . البته در اغلب
ص: 489
موارد نقش پادشاه منحصر به انتخاب اشخاصی میشده که رشتههای مختلف اداره امور را میبایست اداره کنند. در اساس، سازمان سیاسی اسلامی در شرق و همه مقامات اداری آن به دو دسته بزرگ تقسیم میشده: یکی «درگاه» (دربار) و دیگر «دیوان» (دفتر). تا زمان سامانیان هیچ اطلاعی درباره وجود نگهبانان شخصی پادشاه- مانند آنچه در دربار عباسیان دیده میشده و از بندگان زرخرید و بیشتر ترکان مرکب بودهاند- در مورد ممالک اسلامی شرقی در دست نیست. در دربار اسمعیل و جانشینان وی چنین گروه نگهبانی را می- یابیم. گرچه در آن زمان «اهل درگاه» هنوز اهمیتی را که بعدها به دست آوردند، کسب نکرده بودند. مشاغل عمده نظامی نه تنها به رئیسان نگهبانان شاهی بلکه به نمایندگان خاندانهای اصیل و بزرگ محلی نیز تفویض میگردیده.
و در شمار لشکریان- گذشته از ترکان- دهقانان نیز بودهاند . بر روی هم در آن عهد بیشتر ساکنان ماوراء النهر هنوز مسلح بودند .
نظام الملک شغل غلام ترک را در دربار سامانیان چنین وصف میکند:
«در عهد سامانیان این قاعده برجا همی بوده است، به تدریج بر اندازه خدمت و هنر و شایستگی غلامان را درجه میافزودندی چنانک غلامی خریدندی و یکسال او را پیاده خدمت فرمودندی و در رکاب باقبای زندینجی (از نام قریه زندنه در بخارا مشتق میشود. رجوع شود به ص 265) شدی و این غلامان را فرمان نبودی که پنهان و آشکارا در این یکسال بر اسب نشستی و اگر
ص: 490
معلوم شدی مالش دادندی و چون یکسال خدمت کردندی وثاق باشی با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی آنگه او را اسبی ترکی بدادندی بازقاش در کام گرفته و لگام و دوال ساده و چون یکسال با اسب و تازیانه خدمت کردی دیگر سال او را قراجوری دادندی تا برمیان بستی و سال پنجم زینی بهتر و لگام بکوکب و قبای دارای و دبوسی که در حلقه آویختی و سال ششم جامه عنوان و سال هفتم خیمه یکسری و شانزده میخی دادندی و سه غلام خود را در خیل او کردندی و او را وثاق باشی لقب کردندی و کلاهی نمد سیاه سیم کشیده و قبای گنجه در او پوشیده و هر سال جاه و تجمل و خیل و مرتبت او میافزودندی تا خیل باشی شدی، پس حاجب شدی». در رأس خدام دربار «حاجب بزرگ» یا «حاجب الحجاب» که یکی از نخستین مأموران بلند پایه مملکت شمرده می- شده قرار داشت.
دومین شغل، از لحاظ اهمیت در درگاه شغل «صاحب حرس» یا «امیر حرس» بوده. شغل «صاحب حرس» نیز مانند دیگر مشاغل درباری در زمان معاویه ایجاد شد. معاویه نخستین فرمانفرمای اسلامی بود که خویشتن را باشکوه و جلال پادشاهی محاط ساخت . در آغاز شغل صاحب حرس، بیشک وجوه مشترک بسیار با شغل «رئیس نگهبانان» یا «صاحب الشرط» داشته.
صاحب الشرط در عین حال رئیس نظامی شهر بوده. طبری در داستانی که درباره یکی از حکام اموی نقل میکند «حرس» و «شرط» را به یک معنی به کار
ص: 491
میبرد ولی در دربار خلیفه اشخاصی مختلف شاغل این دو شغل بودهاند .
ظاهرا شغل «صاحب الشرط» از لحاظ اهمیت بالاتر بوده. چنانکه دیدیم در بغداد برجستهترین افراد خاندان طاهریان و صفاریان شاغل این مقام بودهاند.
در سمرقند شخص اسمعیل در دربار برادر خویش نصر شاغل این شغل بوده و یا لااقل اسما این مقام را داشته . صاحب حرس (لااقل در زمان عباسیان) مجری اصلی احکام خلیفه بوده. نظام الملک از زبان خلیفه مأمون سخنان زیر را نقل میکند: «مأمون خلیفه روزی با ندیمان خویش گفت من دو امیر حرس دارم و کار هر دو از بامداد تا شب گردن زدن است و دست و پای بریدن و چوب زدن و به زندان کردن». مشخصات خارجی این مقام مطابق با مفهوم و هدف آن بوده. در زمان امویان صاحب شرط پیشاپیش حاکم با نیزه حرکت میکرده . نظام الملک میخواهد که در کاخ شاهی همیشه 50 چوبدار در اختیار صاحب حرس باشد: «بیست با چوب زر و بیست با چوب سیم و ده با چوبهاء بزرگ».
گذشته از این مشاغل بزرگ یک سلسله کارهای کوچکتر نیز وجود داشته
ص: 492
(مانند دربانان و خوان سالاران و میزبانان و غیره). مشاغل عمده نظامی مملکت و به ویژه مقام ولایت و حکومت را گاه نمایندگان خاندانهای بزرگ و فرمانروا شاغل بودهاند (قرا- تگین اسفیجابی و پسر او منصور و ابو علی صغانیانی) و گاه غلامان ترک که سوابق خدماتی داشتهاند (سیمجوریان، الپ تگین، تاش، فائق [حاجب]). غلامان ترک فقط پس از رسیدن به سن 35 سالگی میتوانستند به چنین مقاماتی نایل آیند . و «حاجب الحجاب» قبول شغل حاکم عادی را دون منزلت خویش میشمرده و از آن شرم داشته . نخستین مقام نظامی مملکت شغل ولایت خراسان بود که شاغل آن لقب سپهسالار داشت و در نیشابور مینشست و همه متصرفات سامانیان را که در جنوب آمودریا قرار داشته اداره میکرد. در زمان سامانیان نیز- مانند آنچه بعدها در عهد مغولان مرسوم شد ، پادشاه میبایست بر سبیل نزاکت به هنگام انتصاب والاترین مأمور کشور- یعنی وزیر- با رؤسای نظامی و یا سپهسالاران مشورت کند .
امور مالی و اقتصادی دربار را «وکیل» اداره میکرد. در اهمیت این شغل در زمان سامانیان همین بس که در تألیف گردیزی شاغل آن در ردیف
ص: 493
امیر و وزیر نام برده شده است .
دستگاه اداری و دفتری نیز در عهد سامانیان به بسط و توسعه کامل رسیده بود. در تألیف نرشخی نام دهها محضر و مرجع بخارا را میبینیم که در پیرامون ریگستان قرار داشته، مانند: 1- دیوان وزیر، 2- دیوان مستوفی (خزانهدار)، 3- دیوان عمید الملک، 4- دیوان صاحب شرط، 5- دیوان صاحب برید ، 6- دیوان مشرفان، 7- دیوان املاک خاصه (پادشاه)، 8- دیوان محتسب، 9- دیوان اوقاف، 10- دیوان قضا.
وزیر یا «خواجه بزرگ» در رأس همه اهل قلم یعنی دستگاه دفتری و نویسندگی قرار داشت. دوات حتی در زمان سلجوقیان نیز علامت مقام و شایستگی وی بوده .
نظام الملک عقیده داشت که شغل وزیر نیز مانند مقام پادشاهی باید
ص: 494
به ارث از پدر به پسر برسد . هم در زمان سامانیان چند دودمان وزارت پیشه وجود داشتهاند (جیهانی، بلعمی، عتبی). گرچه موردی دیده نشده (لااقل در زمان سامانیان مشاهده نگردیده) که پسر بلاواسطه جانشین پدر شود و به وزارت برسد. به این معنی که پس از سقوط فلان وزیر، قدرت علی الرسم به دست مخالفان وی میافتاده و فقط پس از گذشت سالها مجددا به اخلاف وی باز میگردیده.
کلمه مستوفی، محتملا، مترادف الفاظ «خازن» و «خزینهدار» بوده. ظاهرا محاسبان ( «حاسب» که جمع آن «حساب» است ) تابع خزانهدار بودهاند. دیوانی که خزانهدار در رأس آن قرار داشته محتملا با «دیوان خراج» زمان عباسیان قابل تطبیق میباشد . شیوه تقسیم امور مالی دولت به سه خزانه- شیوهای که در زمان عمرو بن لیث وجود داشته- در کشور سامانیان متداول نگشت. نظام الملک غایت مقصود را در وجود دو خزینه میداند که در یکی وجوه برای خرج تمرکز یابد و دیگری خزینه اصل که وجوه آن دست
ص: 495
ناخوردنی و مصون بوده و «تا ضرورتی نبودی از آن خزانه اصل خرج نکردندی و اگر چیزی برداشتندی بروجه وام برداشتندی».
دیوان «عمید الملک» محتملا همان «دیوان الرسائل» یا «دیوان انشاء» است. از دیوان اخیر الذکر در تألیفات مورخان غالبا یاد شده است و حتی در زمان سامانیان نیز به این اصطلاح برمیخوریم . در تألیف بیهقی رئیس دیوان رسائل لقب «خواجه عمید» دارد و وی یکی از مأموران بلند پایه و عمده مملکت بوده.
درباره مقام «صاحبشرط» قبلا سخن گفتیم. محتملا دیوان وی با «دیوان لشکریان ترک» زمان عباسیان مطابقت داشته . به ظن اقوی، از میان مأموران کشوری «عارض» در رأس این دیوان قرار داشته و در این صورت تابع صاحبشرط بوده است. تأدیه مواجب- لشکری و نظارت بر مرتب و منظم بودن وضع آن جزو وظایف عارض بوده است . در زمان سامانیان نیز مانند عهد عمرو لیث مواجب سپاهیان و مأموران دولت سالی چهار بار (هر سه ماه یک بار) پرداخت میشده .
ص: 496
چنانکه میدانیم پست و چاپار در مشرقزمین فقط برای رفع حوایج دولت وجود داشته . مأموران پستی (به جای اصطلاح «صاحب برید»، به اصطلاحات «صاحب خبر» و «منهی» نیز برمیخوریم) وظیفهدار بودند که اخبار مهمه را از پایتخت به ایالات برسانند و درباره همه اعمال مأموران محلی گزارش دهند. البته اصولا مأموران پستی دیوان و اداره خاصی را تشکیل میدادند و مطیع حکام و ولات نواحی نبودند. در عهد سامانیان حکم دولت مرکزی هنوز چنان نافذ بود که مأموران مزبور قادر بودند گزارشهای صحیح و مستقلی، حتی درباره اعمال مقتدرترین امیران نواحی یعنی حکام و ولات خراسان، به مرکز ارسال دارند . ولی هم در عهد غزنویان، گاه مأموران به ناچار از طریق پست (رسمی) گزارشهائی را که به میل حاکم و والی نوشته شده بود ارسال داشته و برای فرستادن اطلاعات صحیح مربوط به اعمال حاکم
ص: 497
مزبور متوسل به اعزام سوارانی ملبس به لباس مبدل میگشتند .
کلمه «اشراف» به معنی تحت اللفظی «مراقبت از نقطهای بلند» است و «مشرف» (مراقب) به گفته نظام الملک مشرف باید «آنچ بدرگاه رود او میداند و بوقتی که خواهد و حاجت افتد مینماید». «و این کس باید که از دست خویش بهر شهری و ناحیتی نایبی فرستد». در تألیف بیهقی مشرفان را در ردیف مستوفیان (خزینهداران) نام برده که از اموال دربار صورت برمیداشتهاند و از اینجا چنین استنتاج توان کرد که نظارت و مراقبت مشرفان بیشتر در مورد وجوهی که مختص نگهداری دربار بوده اعمال میگشته.
دیوان املاک خاصه سلطان در زمان عباسیان به نام «دیوان الضیاع» خوانده میشده. و به احتمال قوی در زمان سامانیان «وکیل» در رأس این دیوان قرار داشته.
وظیفه محتسب مراقبت از حفظ نظم در کویها و بازارها بوده و میبایست کسانی را که آشکارا قواعد دینی را نقض میکردند و یا درصدد فریب خریداران برمیآمدند و یا از نرخ مقرر اجناس گرانتر میفروختند جلب و مجازات کند .
ص: 498
به گفته نظام الملک شاهان «همیشه این کار را به یکی از خواص فرمودندی یا خادمی را یا ترکی پیر را که هیچ محابا نکردی و خاص و عام از او بترسیدندی» با این حال در عهد سامانیان حتی دانشمندان و علما شاغل این شغل بودهاند .
محتملا مجازات و تنبیه و «مالش» محتسب در حق مقصران، در آن دوران، هنوز صورت خشنی را که بعدها پیدا کرد نداشته.
دیوان علیحدهای که در زمان سامانیان برای اداره اوقاف وجود داشته ظاهرا بعدها منحل شد. در منشورهای قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) اداره امور وقف جزو وظایف قاضی قلمداد شده .
در رأس دیوان قضا «قاضی القضاة» قرار داشته. ایرانیان این شغل را با وظیفه «موبد موبدان» زمان ساسانیان نزدیک و همسنگ میدانستند . گذشته از این دعاوی قضائی و به ویژه شکایاتی که از بدرفتاری اصحاب مناصب میرسیده غالبا توسط شخص پادشاه و یا یکی از افراد خاندان شاهی که به این شغل منصوب میشده- مورد رسیدگی قرار میگرفته .
ص: 499
در ایالات نیز همان مشاغل و دیوانهائی که در پایتخت وجود داشته دیده میشده و ضمنا وزیران ایالتی «حاکم» یا «کدخدا» (کلمه اخیر غالبا در تألیف بیهقی مشاهده میگردد) نامیده میشدند. در زمان سامانیان و غزنویان مأموران ایالتی نیز در بسیاری از موارد توسط شخص پادشاه منصوب می- گشتهاند . مأموران مادون عریضه استعفای از خدمت را هم به نام امیر (یا شاه) تنظیم میکردند . بعدها براثر توسعه قرطاس بازی، رئیس هر دیوان مأموران و ولات خویش را در شهرهای ایالتی منصوب میکرد .
روحانیان در کشور و دولت سامانیان بسیار محترم شمرده میشدند .
دیدیم که بانی قدرت آن دودمان حکومت خویش را به یاری صدر روحانیان محل در بخارا استوار ساخت. علما از وظیفه زمینبوسی در پیشگاه پادشاه معاف بودند. از میان فقیهان مذهب حنفی عالمترین و شایستهترین فرد را برمیگزیدند و امور را به صلاحدید وی قطعوفصل میکردند و خواستهای او را مجری میداشتند و شاغلان مشاغل را به دستور او معین مینمودند .
از سخنان سمعانی میدانیم که این شخص که مقامش برابر مفتی یا شیخ الاسلام
ص: 500
ادوار بعدی بوده، در آن زمان به لقب فارسی «استاد» (معلم) ملقب بوده و شغل «استاد» هم در زمان اسمعیل وجود داشته. در ماوراء النهر بطور کلی علماء را با کلمه «دانشمند» یا بنا به لهجهای «دانشومند» تسمیه میکردند .
شغل خطیب نیز جزو مشاغل صرفا روحانی شمرده میشده. میدانیم که در آغاز امر خود خلیفه و یا والی و جانشین او در مسجد خطبه میخوانده و وعظ میکردهاند. در زمان سامانیان این رسم در مشرق (قلمرو خلافت) قابل اجرا نبوده زیرا که شاهان و ولات ایشان اصلا ایرانی و یا ترک بوده و گمان نمیرود که به زبان عربی آشنائی داشته بودند، ولی در مواردی که والی زبان عربی را نیک میدانسته، کماکان به لوازم شغل والی و خطیب توأما اقدام میکرده است .
ممکن نبود شیوه حکومت اداری و دفتری در سراسر کشور بطور یکسان اعمال شود، زیرا که برخی از نواحی هنوز در تحت حکومت دودمانهای محلی خویش- که در پارهای موارد بسیار قدیم بوده- قرار داشتهاند. گذشته از دودمان داودیه در بلخ که موجودیت آن کمتر تجلی کرد- سلالههای ویژهای در سجستان (صفاریان)، و گوزگان (فریغونیان)، و غزنه (امیران محلی که بعدها بدست الپ تگین و دیگر خدام درگاه برکنار شدند) و غرجستان (محلی
ص: 501
در بخش علیای مرغاب) و خوارزم و اسفیجاب و نواحی کوهستانی بخش شرقی خاننشین کنونی بخارا (صغانیان، ختّل و راشت) وجود داشتهاند. جمله این امیران (امیر صغانیان و صاحب اسفیجاب در اینجا محتملا بخطا نام برده نشدهاند) به گفته مقدسی فقط هدایائی به پایتخت میفرستادند- نه خراج. در یکی از محال- یعنی ایلاق- رئیس دهقانان محلی که در تونکث [تنکث] زندگی میکرد، دیگر در آن زمان قدرت سیاسی نداشت ولی (محتملا بسبب اراضی ملکی وسیع خویش) کماکان در میان مردم صاحب نفوذ بود، زیرا که مقدسی وی را «دهقانی نیرومند» میخواند. صاحبان خوارزم و اسفیجاب و صغانیان از لحاظ سیاسی واجد قدرت بیشتری بودند.
آغاز دودمان خوارزمشاهیان مربوط به ادوار افسانهای میشود.
دودمانهای عرب لقب «شاه» [امیر] را برای صاحبان محل باقی گذارده، قدرت واقعی را به دست ولات خویش میسپردند. ما درباره روابط بعدی خوارزمشاهیان و امیران عرب و جریان مبارزه بین آنها که منجر به تقسیم خوارزم به دو بخش گردید اطلاعی در دست نداریم. بخش جنوبی به انضمام شهر کاث در دست خوارزمشاهان باقی ماند و بخش شمالی با شهر گرگانج در تصرف امیران بوده. میان صاحبان دو بخش دائما تصادماتی وقوع مییافت تا اینکه در سال
ص: 502
375 هجری/ 997 میلادی. امیران گرگانج متصرفات خوارزمشاهان را مسخر ساختند و لقب ایشان به غالبان رسید و تصادمات پایان یافت .
صاحب اسفیجاب فرمانبرداری خویش را در برابر سامانیان فقط با ارسال چهار پول و هدایا و جاروب ابراز میداشت . وی در ترکان ناحیه شرقی سیر دریا و بخش غربی هفت آب که مطیع سامانیان بودهاند نیز مؤثر بوده. درباره «شاه ترکمن» که در شهر اردو زندگی میکرده گفته شده است که وی «از ارسال هدایا برای صاحب اسفیجاب هرگز فروگذار نمیکرده» . متأسفانه نمیدانیم، آیا صاحب اسفیجاب در برابر قراخانیان، بهنگام هجوم ایشان به ماوراء النهر مقاومتی ابراز داشت یا نه.
منشأ صاحبان صغانیان و یا به قول ابن حوقل «آل محتاج» معلوم نیست.
ایشان به لقب عربی «امیر» ملقب بودهاند. و لقب صاحبان پیش از اسلام صغانیان (یعنی «صغان- خدات») در آن دوران دیگر مشاهده نمیگردد.
سرزمین صغانیان پس از سقوط سامانیان نیز در تحت حکومت امیران جداگانهای قرار داشته . در ختل هم در آن عهد به القاب قبل از اسلام یعنی «ختلان- شاه» و «شیر ختلان» برنمیخوریم . حتی در قرن ششم هجری
ص: 503
(12 میلادی) امیران ختلان اصل و تبار خویش را به بهرام گور (ورهران پنجم- 438- 420 میلادی) پادشاه ساسانی میرساندند .
شغل رئیس (رئیس شهر و حومه)، که در زمان پیش از مغول هنوز جنبه پلیسی کنونی خود را نداشته، نیز به ارث از پدر به پسر میرسیده . رئیس اول شخص شهر و نماینده منافع آن شمرده میشده. و پادشاه بتوسط وی اراده خویش را به ساکنان شهر اعلام و ابلاغ میکرده . به احتمال قوی رئیسان از میان افراد معروفترین خاندانهای محلی منصوب میشدند و لااقل در آغاز چنین بوده.
اما راجع به تودههای مردم- باید گفت که وضع آنها در عهد سامانیان تا حدی خوب بوده زیرا صلح خارجی تأمین شده و صنعت و بازرگانی رونق بسزائی داشته بود. ما در تألیف دیگری خبری از نرشخی نقل کردیم که ساکنان قریهای صنعتی و بازرگانی اراضی خود را به کمک دولت از صاحبان آنها بازخرید کردند. گذشته از این در زمان اسمعیل املاک وسیع بخار- خداتان و چند قریه دیگر به ملکیت خزانه درآمد :
ص: 504
مقدسی فهرستی از اشیاء صادراتی شهرهای مختلف نقل کرده که تصویر بالنسبة کاملی از رونق و شکفتگی صنایع تکمیلی و بازرگانی ماوراء النهر به شرح زیر رسم میکند:
«اما راجعبه کالاها- چیزهای زیر صادر میشود: از ترمذ صابون و انقوزهAsa Foetida از بخارا، منسوجات نرم، سجاده، قالی، پوشش کف مهمانسراها، فانوسهای مسین، پارچههای طبرستانی، تنگ اسب، که در محبسها ساخته میشده، منسوجات اشمونینی ، دهنیات، پشم گوسفند، روغنی که به سر مالند؛ از کرمینیه- دستارچهها؛ از دبوسی و ودار، منسوجات و داری که گوئی یک پارچه باشد؛ شنیدم که یکی از سلاطین در بغداد این منسوجات را منسوج ابریشمی خراسانی میخوانده ؛ از ربنجن- بالاپوش زمستانی از پشم قرمز ، سجاده، ظروف قلعی، چرم، کنف محکم و گوگرد؛ از خوارزم پوستینه سمور و قاقم و خز و پوست درخت قان و کلاههای بلند و سریشم ماهی و دندان ماهی و روغن کرچک و عنبر و پوست اسب دباغی شده،
ص: 505
عسل، گردوی جنگلی، باز، شمشیر، سپر، پوست درخت خلنج ، بردگان اسلاو (صقلابی)، گوسفند و گاو- همه این چیزها از بلغار (میآمده) و گذشته از آنها، انگور، مویز، نان بادامی، کنجد، منسوجات ماهوت راهراه، قالی، قوارههای بزرگ ماهوت، منسوج ابریشمی برای هدیه، پوششی از منسوج ملحم ، قفل، منسوج آرنج کمانهائی که فقط اشخاص زورمند از عهده کشیدن آن برمیآمدند، رهبین (نوعی پنیر)، آب پنیر [ماء الجبن]، ماهی، قایق (قایق از ترمذ نیز صادر میشده). از سمرقند منسوج «سیمگون» و سمرقندی و دیگهای بزرگ مسین و جامهای ظریف و خیمه و لجام و دهانه و ستام (صادر میشود).
از دیزک، انواع اعلای پشم و البسه پشمی؛ از بناکث، منسوجات ترکستانی؛ از شاش، زین بلند از چرم اسب، تیردان، خیمه، چرم (که از سرزمین ترکان وارد میکردند و دباغی میشده)، بالاپوش، سجاده، شانهپوش، گندم، کمانهای بسیار اعلا، سوزن جنس پست، الیاف پنبه که به سرزمین ترکان صادر میشده، قیچی. باز از سمرقند پارچه ابریشمی که به سرزمین ترکان صادر میشده و منسوجات قرمز معروف به ممرجل، منسوج سینیزی
ص: 506
(کتانی)، مقدار زیادی ابریشم و منسوجات ابریشمی، گردوی جنگلی و معمولی؛ از فرغانه و اسفیجاب- بندگان ترک، منسوجات سفید، اسلحه، شمشیر، مس، آهن؛ از طراز (تلس)- پشم بز؛ از شلجی- نقره؛ از ترکستان به این محال اسب و قاطر وارد میکنند، از ختل نیز. گوشت بخارا و نوعی از خربزه بخارائی معروف به اشاق (یا اشاف) که نظیر ندارند، کمان خوارزمی، ظروف شاشی و کاغذ سمرقندی».
بطوری که از فهرست منقول معلوم است استخری که میگوید ساکنان ماوراء النهر همهچیز را به حد وفور در سرزمین خویش داشتند و به هیچ محصول دیگر ممالک محتاج نبودند، حق داشته. شکی نیست که صنایع در تحت تأثیر و نفوذ چین رشد میکرده و ابن الفقیه از این رهگذر چین را با خراسان برابر مینهد . فاتحان عرب مقدار زیادی از محصولات چینی را در ماوراء النهر یافتند ، که البته فروش اجناس مزبور بمیزان ترقی صنایع محلی میبایست تقلیل یابد . تأثیری که چیرهدستی صنعتگران چینی در مسلمانان باقی گذاشته-
ص: 507
بوده از اینجا پیداست که بعدها اعراب هر ظرف زیبائی را که ماهرانه ساخته شده بوده چینی خواندند . از میان مصنوعات ماوراء النهر آنچه بیشتر در قلمرو اسلام مشهور بوده عبارت بود از منسوجات ابریشمی و پنبهای دره زر- افشان و مصنوعات فلزی فرغانه به ویژه اسلحه که حتی در بغداد هم بازار فروش داشته (رجوع شود به ص 379- 377). بیشک وجود کانهای ذغالسنگ فرغانه که پیشتر از آن سخن گفته شد باعث ترقی و پیشرفت صنایع فلزی در ناحیه مزبور بوده (ص 364). اما در پیشرفت هنر نساجی، گذشته از صناعت چین- تاحدی صنعت مصری تأثیر داشته. گذشته از منسوجات اشمونینی که مقدسی ذکر کرده کلمه «دبیقی» که در خوارزم رایج بوده نیز به سود نظر اخیر الذکر است (مشتق از نام «دبیق» که شهری است در مصر) کاغذ سمرقندی در تاریخ فرهنگ اهمیت فراوان دارد. بنا به اخبار اسلامی عدهای از صنعتگران چینی که در سال 134 هجری/ 751 میلادی به اسارت زیاد بن صالح درآمده بودند کاغذسازی را به سمرقندیان آموختند (رجوع شود به حدود ص 420).
تا ایام اخیر چنین گمان میرفت (طبق تحقیقات استاد کاراباچک) که ساختن کاغذ از پارچههای کهنه از اختراعات سمرقندیان بوده زیرا که قبل از سال 329 هجری/ 940 میلادی کس از کاغذ چینی ساخته از پارچه کهنه خبر نداشته. ولی اکنون براثر تحقیقات سر م. آ. استین در آسیای مرکزی ، ثابت
ص: 508
شده که کاغذ ساخته شده از پارچه کهنه بدون مخلوط حتی در قرن دوم میلادی در چین تولید میشده و بنابراین اختراع خاص تازیان نیست. گذشته از این منابع عربی نیز این مورد را همچون اختراع تازهای نقل نمیکنند. در پایان قرن چهارم هجری (قرن دهم میلادی) کاغذ سمرقندی در کشورهای اسلامی پاپیروس و کاغذ پوستی را از بازار بیرون رانده بود .
به موازات «نان بادامی» سابق الذکر که جزو صادرات خوارزم آمده بوده، میتوان سخنان ثعالبی را درباره هندوانههای خوارزمی که در ظروف سربی محاط از برف به دربارهای خلفا مأمون (218- 198 هجری/ 833- 813 میلادی) و واثق (228 تا 233 هجری/ 847- 842 میلادی) حمل میشده نقل کرد. قیمت هر هندوانهای که سالم به مقصد میرسیده به 700 درهم بالغ میشده، از میان اجناس تجملی مشک قابل توجه بوده که از ممالک مختلف وارد میشده. و بهترین آن همانا مشک تبتی بوده .
بازرگانی با صحرانشینان همیشه واجد اهمیت فراوان بوده و از ایشان به مقدار زیاد چارپایان باری و کشتاری و چرم و پوستینه و برده دریافت میشده.
ص: 509
دادوستد با اقوام اسکان یافته نیز برای صحرانشینان اهمیت داشته. ایشان از اسکان یافتگان لوازم ملبوس و گندم دریافت میکردند . در ماوراء النهر نیز- مانند چین و روسیه- صحرانشینان گلههای خویش را خود به مرز نقاط مسکونی مجاور میآوردند و منتظر ورود کاروانها به صحرا نمیشدند .
خوارزمیان حداکثر سود را از تجارت با صحرانشینان کسب میکردند و به گفته استخری رفاه و عمران سرزمین ایشان منحصرا مبتنی به مناسبات بازرگانی با ترکان بوده. از گرگانج کاروانها بسوی جنوب یعنی خراسان و به مغرب به سرزمین خزران رهسپار میشدند . گردیزی از راه دیگری که در امتداد دریای آرال [دریا یا بحیره خوارزم] ممتد بوده و بعد از طریق دشت به سرزمین پچنگان [بجناک- بجنه] منتهی میشده، سخن میگوید. خوارزمیان نمایندگان عمده طبقه بازرگان خراسان شدند. در هریک از شهرهای خراسان عده کثیری خوارزمی دیده میشد که کلاههای بلند بر سر داشتند و این خود ایشان را در میان ساکنان محلی مشخص میساخت . در شهر نسا همه اراضی ملکی را در دست خویش
ص: 510
متمرکز ساخته بودند . در این مورد نیز مانند دیگر موارد ترقی و رونق وضع مادی با پیشرفت منافع و علایق روحانی و عقلی توأم بوده. مقدسی میگوید کمتر معلم فقه و علوم انسانی و قرائت قرآن را دیده که عدهای خوارزمی جزو تلامیذ خویش نداشته باشد. سرانجام باید گفت که احتیاج به کالا برای مبادله با صحرانشینان باعث ترقی و پیشرفت زیاد تولید منسوجات پشمی و نخی گردید .
در مورد مزد کار در آن زمان، فقط میتوانیم خبری را که گردیزی نقل کرده و بموجب آن یعقوب بن لیث به مزدوری نزد رویگری کار میکرده و ماهی 15 درهم میگرفته- ذکر کنیم. سرانجام باید گفت که فقدان باج و خراج سنگین و خردکننده نیز به پیشرفت صنعت و بازرگانی کمک میکرده .
درآمد سامانیان تقریبا معادل 45 میلیون درهم بوده و بالتمام در اختیار ایشان قرار میگرفته. در آن دوران خراج و مال نواحی شرقی قلمرو خلافت از بودجه خلیفه حذف شده بوده . بزرگترین قلم خرج پرداخت مواجب لشکریان و شاغلان مشاغل بوده که به 20 میلیون درهم سر میزده (هر سه ماه 5 میلیون-
ص: 511
رجوع شود به ماقبل ص 495) جمع مواجب شاغلان مشاغل برای هرایالت معین شده بوده. همه کسانی که در یک محل خدمت میکردند (و البته در سلسله مراتب خدمت همدرجه بودند) مبلغ مواجبشان متشابه بود .
به گفته نظام الملک ، «پادشاهان پیشین» (یعنی سامانیان و غزنویان) به پرداخت مواجب ( «پیشگانی» یا «مواجب») اکتفا کرده به لشکریان زمین. ( «اقطاع». جمع آن «اقطاعات») نمیدادند. با اینحال مستثنیاتی نیز وجود داشته، زیرا که فی المثل ناحیهای وسیع مانند کوهستان [قهستان] در اقطاع سیمجوریان که اخلاف غلامی ترک بودهاند، درآمده بود .
سرانجام غلامانی که به درجات عالیه نظامی نایل شده بودند میتوانستند از طریق خریداری صاحب اراضی شوند. الپ تگین صاحب 500 قریه در خراسان و ماوراء النهر بوده و در هر شهری کاخ و باغ و کاروانسرای و گرمابه
ص: 512
داشته . بیشک ترتیبی که در زمان سامانیان و غزنویان وجود داشته بیش از شیوه اقطاعات لشکری از تحمیلات جابرانه و عوارض غیرقانونی جلو- گیری میکرده. ولی البته ممانعت کامل از تحمیلات مزبور محال بوده. مضاف بر این، بطوری که بعد خواهد آمد، دولت خود، به محض اینکه در وضع دشواری گرفتار میشد، خراج فوق العاده دریافت میداشت و مالیاتهای جدید وضع میکرد و پرداخت مواجب عمال و کارمندان را بتأخیر میافکند. مجموع این اوضاع سبب بروز نارضائی میشد. صرفنظر از محافظان شاهی و «مدافعان دین» که واجد سازمان بودند، در آن زمان رسمی رایج بود که همه اسلحه داشتند و این خود از لحاظ دولت به نارضائی فوق الذکر جنبه خطرناکی میداد- بهویژه در مراکز بزرگ پرجمعیت شهرها. ساکنان بزرگترین شهر بازرگانی یعنی سمرقند عناصری عاصی و ناآرام شمرده میشدند و این شهرت خویش را تا دوران جدید نیز حفظ کردند . احتمالا پیدایش متنوران پرولتر و بیچیز یعنی افراد طبقه کثیر العده مأمورانی که در خدمت دولت شغلی پیدا نمیکردند خطرشان کمتر بود ولی بهر تقدیر برای دولت مزاحم و نامطبوع بودهاند. نظام الملک در بیان خطر وجود این طبقه داستانی از دوران دولت
ص: 513
آل بویه که همعصر سامانیان بودهاند نقل میکند.
نظام الملک برای جلوگیری از این خطر به ویژه با اشتغال یک شخص به چند شغل مخالفت میکند. نمونههائی از اینگونه شاغلان چندین شغل هم در زمان سامانیان مشاهده میگردیده .
اما راجعبه باج یا حقوق گمرکی ... این عوارض بیشتر در گذرگاههای آمودریا مأخوذ میگردیده. از هر شتر 2 درهم و از بابت قماشی که سوار حمل میکرده (محتملا به وسیله اسب یا خر) یک درهم دریافت میداشتند. شمش نقره فقط میبایست به بخارا حمل شود و بدین منظور معاینه گمرکی صورت میگرفته. در توقفگاهها (محتملا در مقصد نهائی کالا) از نیم تا یک درهم مأخوذ میگردیده. وارد کردن غلامان ترک فقط با اجازه ویژه دولت، که در هر مورد میبایستی صادر شود، ممکن میبود و ضمنا برای صدور چنین پروانهای از 70 تا 100 درهم میگرفتند . برای اجازه وارد کردن دخترکان- کنیز ترک نیز همین مبلغ گرفته میشد، ولی اجازه مخصوص ضرورتی نداشت. برای عبور زنان [کنیزکان؟] فقط 20 تا 30 درهم اخذ میکردند.
ص: 514
دودمان سامانیان به یاری سازمان دولتی یاد شده توانست قریب یکصد سال برپا ماند و حال آنکه بنا باخبار تاریخ پس از اسمعیل در میان افراد آن خاندان هیچ کسی که واجد استعداد خاصی بوده باشد وجود نداشته. احمد (295 تا 302 هجری/ 914- 907 میلادی) جانشین اسمعیل مردی بسیار پارسا بوده. در زمان او زبان عربی مجددا در مکاتبات رسمی بکار رفت (محتملا نه مدت زیادی) . به ظن غالب حمایتی که از مأموران عربیدان میشده یکی از علل نارضائی غلامان نگهبان شاهی بوده است. وی را در شب 23 ژانویه 914 میلادی [پنجشنبه 11 جمادی الاخر 301 هجری- تاریخ بخارا نرشخی چاپ طهران- ص 110] در فربر به قتل رسانیدند . پس از این واقعه گروه درباری قدرت را به دست گرفته کاتب ابو الحسن نصر بن اسحق را متهم ساختند که با قاتلان همدست بوده. کاتب مزبور اعدام شد. شیخان و سران غلامان نگهبان نصر بن احمد هشت ساله را به تخت شاهی نشاندند (302 تا 332 هجری
ص: 515
943- 914 میلادی). سخنانی از قول آن کودک نقل شده که مردم سران غلامان را مقصرین واقعی قتل احمد میدانستند. وزیر ابو عبد اللّه محمد بن احمد جیهانی با موافقت رجال درگاه زمام اداره امور مملکت را به دست گرفت و توانست نظم را در کشور احیاء کند . سپهسالار حمویه بن علی دستیار فعال وی بوده. در سمرقند شورش اسحق بن احمد برادر اسمعیل که به مردم آن شهر عاصی متکی بوده- خاموش شد؛ لشکریان حمویه اسحق را شکست دادند و وی پیشنهاد عفوی را که به او شده بود پذیرفت و به بخارا بازگشت. فرزند وی الیاس به فرغانه گریخت. یکی دیگر از اعضای آن دودمان یعنی نواده نصر اول به ریاست سمرقند منصوب گشت. ابو صالح منصور، پسر دیگر اسحق هم که علم قیام برافراشته بود در نیشابور بدرود زندگی گفت . و پس از مرگ وی، سردار حسین بن علی مروزی (در برخی منابع «مرو الرودی» نوشته شده) که متحد وی بود در رأس شورشیان قرار گرفت. حسین بن علی مروزی در عهد پادشاهی احمد خدمات بزرگی به دولت کرده بوده و معتقد بود که قدر خدمت وی را آنچنانکه باید و شاید نشناختهاند. ظاهرا این سرکرده
ص: 516
عاصی به عناصری از میان خلق متکی بوده زیرا که نظام الملک و مؤلف «فهرست » وی را در شمار سران نهضت شیعه نام میبرند. امر مبارزه و مقابله با وی به احمد بن سهل که نماینده اشراف و دهقانی نامدار بود محول گردید . حسین در تابستان سال 306 هجری/ 918 میلادی اسیر شد . پس از آن قیام خود احمد وقوع یافت و در سال 307 هجری 919 میلادی به دست حمویه بن علی خاموش شد. و بعد از آن تقریبا در طی ده سال آرامش کشور برهم نخورد . شورشی که در سال 310 هجری/ 922 میلادی توسط الیاس بن اسحق در فرغانه برپا شد براثر چیرهدستی و کاردانی ابو عمرو محمد بن اسد که علیه شورشیان اعزام شده بود به آسانی خاموش
ص: 517
شد . وی با دستهای کوچک (2500 نفر) بر سر راه لشکریان الیاس کمین کرد و نیروهای وی را متفرق ساخت. گویا عده لشکریان الیاس به 30000 بالغ بوده. محمد بن حسین بن مت همرزم اصلی الیاس به طراز گریخت و بنا به میل حکومت بخارا از طرف دهقان محل به قتل رسید. الیاس کوشید تا به یاری ابو الفضل بن ابو یوسف والی شاش مجددا شورشی برپا کند ولی توفیق نیافت و به کاشغر گریخت و با خاندان «دهقان» آنجا که طغان- تگین نام داشت وصلت کرد. الیاس پس از حمله به فرغانه که با عدم موفقیت روبرو شد سرانجام پیشنهاد عفو پسر عموزاده خود را پذیرفت و از کاشغر به بخارا بازگشت . مقارن همین زمان یکی از مشهورترین رجال عهد دولت سامانیان یعنی وزیر ابو الفضل محمد بن عبید اللّه بلعمی به تصدی امور ملک و حکومت دعوت شد.
نهضت جدید در حدود سال 318 هجری/ 930 میلادی در زمان سفر نصر به نیشابور وقوع یافت. سه برادر امیر نصر- یحیی و ابراهیم و منصور
ص: 518
در کهندژ بخارا محبوس بودند. و به توسط ابو بکر خباز با عناصر شورشی مردم بخارا و لشکریان رابطه ایجاد کردند و از قلعه آزاد شده بخارا را به تصرف درآوردند. یحیی به امارت اعلام شد. عناصر عاصی، به گفته ابن الاثیر ، از دیلمیان و شیعیان و «راهزنان» (یعنی غازیان) مرکب بودند.
شرکت عناصر شیعه در این نهضت از آنجا هم پیداست که در رأس آن فرزند حسین مروزی نیز- در کنار ابو بکر- قرار داشته. وزیر بلعمی با فرزند حسین سازش کرد و وی ابو بکر را به لشکریان نصر تسلیم نمود. ابو بکر در زیر ضربات تازیانه به قتل رسید. افسانهای مشهور بوده که نعش او را در تنور سوزان افکندند ولی بامداد روز دیگر آن را درست یافتند و شیوع این افسانه میزان محبوبیت وی را در میان مردم میرساند. پس از مبارزهای با یحیی نظم برقرار شد. و ولایت خراسان به ابو بکر محمد بن المظفر امیر صغانیان محول گردید و پس از وی فرزند او ابو علی احمد بن محمد که شهرت بسیار دارد شاغل آن مقام گشت.
یک نهضت دیگر شیعه که به مراتب وسیعتر بوده و حتی شخص امیر را هم جلب کرده بکام خود کشید در آخرین سال پادشاهی نصر وقوع یافت .
ص: 519
دعوت و تبلیغات شیعه در خراسان- خراسانی که یکی از اماکن عمده متبرکه شیعیان در آن قرار دارد- هرگز موقوف نگشته بوده و اخلاف علی از دیر باز میان مردم نفوذ بسیار داشتند- به گفته- ابو الحسن بیهقی به نقل از تألیف البیع ، حتی در زمان عبد اللّه بن طاهر در نیشابور به نام یکی از علویان- یعنی ابو الحسین محمد بن احمد خطبه خوانده شده بوده. و عبد اللّه دختر برادر خود را به زنی وی داده بوده. در زمان پادشاهی نصر نیشابوریان با ابو الحسین محمد بن یحیی، نواده شخص یاد شده، بیعت کرده وی را خلیفه خویش شناختند. نصر او را به بخارا احضار کرد و مدتی در آنجا نگاهش داشت ولی بعد مرخص کرد و خلعتش داد و حتی مستمرئی برای وی تعیین کرد. این شخص نخستین علوئی بود که از خزانه دولت مستمری در حقش برقرار شد. وسایل تبلیغات و دعوت شیعه پس از تأسیس خلافت فاطمیان بمراتب بیشتر شد و تقویت یافت (در آغاز قرن چهارم هجری/ 6 میلادی).
مبلغان و فرستادگان فاطمی در خراسان رخنه کرده و حسین بن علی مروزی را به مذهب شیعه درآوردند. جانشین حسین همانا محمد بن احمد نخشبی (یا نسفی) بود. نخشبی به وصیت استاد خویش مرکز فعالیت خویش را به ماوراء النهر منتقل کرد و در آنجا، نخست در شهر زادگاه خویش- نسف- و زان پس در پایتخت کسب موفقیت نمود. وی چند تن از بزرگان دولت و منجمله حاجب آیتاش و دبیر خاص ابو بکر بن ابو اشعث و عارض ابو منصور چغانی و رئیس
ص: 520
بخارا و صاحب خراج ، و امیر ایلاق حسین ملک را به مذهب خود درآورد.
نخشبی به واسطه ایشان به دربار راه یافت و چیزی نگذشت که خود امیر هم «قرمطی» شد . نصر بنا به میل نخشبی رضا داد که 119000 دینار به رسم دیه مرگ حسین بن علی که در زندان مرده بود به قایم خلیفه فاطمی (از 323 تا 335 هجری/ 946- 934 میلادی) بپردازد. بدیهی است که گرایش و تمایل وافر امیر به بددینان شیعه نمیتوانست مورد تأیید روحانیان باشد و ایشان به متحدان همیشگی خویش یعنی افراد غلامان ترک نگهبان شاهی توجه و مراجعه کردند. ترکان تاج و تخت را به «سپهسالار بزرگ» تکلیف کردند. نقشه
ص: 521
توطئهای کشیده شد که سپهسالار با اطلاع نصر به بهانه لشکرکشی که می- بایست در آینده به بلاساغون (که اندکی قبل از آن تاریخ توسط ترکان کافر تسخیر شده بود) صورت گیرد، ضیافتی ترتیب دهد و همه سرداران را دعوت کند و ایشان را به طرف خویش جلب نماید و بیعت ستاند و به یاری آنان امیر را سرنگون سازد و قرمطیان را نابود کند. از این توطئه نوح پسر نصر باخبر شد . نصر بنا به خواست پسر رهبر توطئهگران را به حیله به نزد خویش آورد و فرمود تا سرش از تن جدا کنند. و پس از آن پدر و پسر در ضیافت سرداران لشکر حضور بهم رسانیدند. نصر اعلام کرد که از توطئه ایشان باخبر است و امر کرد سر بریده مقتول را پیش آنان افکنند.
وی در عین حال از تخت و تاج به نفع نوح مستعفی شد زیرا علیه نوح تهمت کفر و بددینی وجود نداشت. ترکان که غافلگیر شده بودند بناچار سر به اطاعت فرود آوردند. نوح فرمود تا پدرش نصر را به زنجیر کرده به کهندز برند. پس از آن اعلام شد که پیش از لشکرکشی علیه کفار ترک باید بددینان سرزمین خویش را نابود ساخت. و اموال ایشان میبایست به دست مسلمانان متدین افتد و در این زمینه کار از خزانه امیر از دین برگشته آغاز شود. قتل و ایذاء بددینان در ماوراء النهر و خراسان صورت گرفت و این کار از نخشبی و پیروان نامدار وی آغاز گشت. ضمنا اقداماتی به عمل آمد تا مسلمانان متدین
ص: 522
(بسبب دشمنیهای شخصی) در این میان با بددینان کشته نشوند. از آن زمان شیعیان فقط به صورت معتقدان مذهبی مخفی در ماوراء النهر ادامه موجودیت میدادند.
این داستانی است که نظام الملک نقل میکند. در «فهرست» حکایت اطفای نهضت شیعه اندکی دگرگونه منقول است. به گفته وی علت عمده «توبه» نصر بیمارئی بوده که ویرا بستری کرده بوده و ظاهرا میپنداشته که این بیماری مجازاتی است که از عالم بالا بر او نازل گشته. نصر توانست پیش از مرگ این نظر را به نوح ابراز دارد. نوح پس از جلوس بر تخت فرمود تا نخشبی را دعوت کنند و میان او و فقیهان مجلس مباحثهای ترتیب داد. فقیهان آن بددین را رسوا و سخنانش را رد کردند. از سوی دیگر نوح معلوم کرد که نخشبی 40000 درهم از مبلغی را که به رسم دیه مرگ حسین معین شده بود خود تصاحب کرده است و پس از آن نخشبی و پیروانش بسیاست رسیده اعدام شدند.
مورخان هیچ سخنی درباره بددینی و الحاد نصر نقل نکردهاند. وی در روز پنجشنبه 6 آوریل سال 943 میلادی/ 332 هجری براثر سل ریوی بدرود جهان گفت. بیماری او 13 ماه طول کشید. نصر اندکی پیش از مرگ حجرهای نزدیک دروازه کاخ برای خویش ساخت و در آنجا زندگی زاهدانهای داشت . فقط بنا به پارهای از اخبار نصر نیز مانند پدر خود احمد به دست
ص: 523
غلامان کشته شد. در این اخبار و منابع تاریخ دیگری جز- 31 مه 942 میلادی (12 رمضان 330 هجری) نقل نشده. به احتمال قوی تاریخ اخیر الذکر روز مرگ نصر نبوده بلکه تاریخ سقوط وی و افتادن قدرت واقعی به دست نوح میباشد. محتملا خبر مربوط به بنای حجره توسط نصر هم مربوط به همین واقعه است. به رغم سخنان نظام الملک جلوس رسمی نوح بر تخت شاهی فقط پس از مرگ پدر او وقوع یافت. و به گفته نرشخی که معاصر نوح بوده وی روز اول شعبان سال 331 هجری (10 آوریل 943 میلادی) بر تخت نشست یعنی پس از سه روز عزاداری که علی الرسم بخاطر درگذشت امیر متوفی برگزار شد.
ابن الاثیر نیز از اعدام نخشبی سخن گفته . نعش معلم دینی مقتول را از سردار ربودند و مرتکب این عمل معلوم نشد.
ابن الاثیر و میر خواند ، به نقل از او- چند مضمون و لطیفه از حلم و
ص: 524
ملایمت نصر نقل میکنند. ولی منقولات دیگری نیز به دست ما رسیده که وی مردی سخت تندخو و عصبانی بوده و سرانجام بنا به اندرز بلعمی وزیر و عمید مصعبی امر کرد که سه روز اجرای احکام اعدام و سیاستهای سخت را که از طرف وی صادر شود معوق گذارند. گذشته از این به سه تن از پیران برگزیده فرمود در مورد کسانی که مورد غضب امیر واقع شدهاند وساطت کنند. از سخنان ابن الاثیر و گردیزی پیداست که این اقدام مؤثر واقع نشد.
به گفته ایشان به هنگام مرگ نصر هیچ کس از همرهان و همرزمان عمده وی باقی نمانده بوده. «آنان دائما برضد یکدیگر تحریک میکردند. برخی از ایشان هلاک شدند (یعنی اعدام شدند) و پارهای درگذشتند (به مرگ طبیعی)».
گمان نمیرود امیر ناتوانی که در سن کمتر از چهل سالگی به بیماری سل درگذشت در جریان امور دولت تأثیری داشته بوده. محتملا جوانب نیک ایام پادشاهی او را باید مربوط به شایستگی وزیران وی- ابو عبد اللّه جیهانی و ابو الفضل بلعمی- دانست. متأسفانه در داستان ارتداد نصر و توطئه و تبدلات سال 331 هجری گفته نشده که در آن ایام چه کسی در رأس امور اداری
ص: 525
کشور قرار داشته و نقش وزیر در آن حوادث از چه قرار بوده. به گفته گردیزی جریان صحیح امور دولتی براثر انتقال قدرت از دست بلعمی به دست جیهانی، مختل گردید. به گفته ابن الاثیر این واقعه در سال 326 هجری/ 938 میلادی وقوع یافت. بلعمی تا نوامبر سال 940 (329 هجری) زنده بود . جیهانی در سال 330 هجری/ 42- 941 میلادی «زیر آوار» هلاک شد. این اصطلاح علی الرسم در مورد کشتهشدگان زمینلرزه به کار میرود . درباره زلزله سال 330 هجری خبری در دست نیست. اگر مرگ آن وزیر با تغییرات بزرگ سال 330 هجری ارتباط مستقیم نداشته بهر تقدیر پیروزی روحانیان و گروه نظامیان را تسهیل کرده بوده. در «فهرست» ابو علی جیهانی متهم شده که به بددینی و ارتداد ثنویت [مانویان، زندیقان، معتزله] تمایل داشته.
در زمان پادشاهی نوح بن نصر (332 تا 343 هجری/ 954- 943 میلادی)
ص: 526
علائم آشکار سقوط دودمان سامانیان نمایان شد. براثر حوادث پایان زمان پادشاهی نصر قدرت بدست فقیه ابو الفضل محمّد بن محمّد السلمی [در انساب ... احمد بن عبد اللّه نوشته] که بعدها به لقب «الحاکم الشهید» ملقب گردید و از زاهدان راسخ العقیده بود- افتاد. وزیر جدید (فقیه پارسامنش مدتی از قبول این سمت سرباز زد ولی سرانجام براثر اصرار نوح رضا داد) روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت و همه ادعیه و نماز مقرر را- حتی شبانه- بجا میآورد و از این رهگذر حتی بهنگام سفر هم از تسهیلات مقرره دینی استفاده نمیکرد.
وی کمترین مدت را صرف پذیرائی کسانی که درباره امور دولتی و مملکتی مراجعه مینمودند میکرد و در اولین فرصت و امکان به مطالعه تألیفات دینی خویش میپرداخت. بدیهی است که چنین مدیر و حاکمی قادر نبود مملکت را از وضع دشوار نجات دهد- وضعی که براثر غارت خزانه در سال 331 هجری پدید آمده بوده. برای اطفای نایره شورش خوارزم در سال 333 هجری و جنگ با ترکان و سرانجام پیکار با ابو علی چغانی والی خراسان وجود افراد لشکری ضرورت داشت. در بهار سال 334 هجری/ 945 میلادی خراسانیان از شخص اخیر الذکر به نوح شکایت کرده بودند و نوح مصمم
ص: 527
بود وی را معزول و به جایش ابراهیم بن سیمجور را که از دارودسته ترکان بوده و «هیبت الملک و سیاسة الدین» در وجود او گرد آمده بوده منصوب سازد . ابو علی چغانی به هیچگونه حاضر نبود که آن مقام را داوطلبانه به جانشین خویش دهد. دولت قادر نبود علیه وی اعمال زور نماید زیرا که لشکریان بموقع مواجب نگرفته و آشکارا علیه امیر و وزیر زبان به شکایت گشوده بودند. دشواریهای مالی باعث افزایش خراج و مالیاتها شد. مقدسی میگوید که در دوران پادشاهی نوح خراج یک سال را پیشکی برسم وام مأخوذ داشتند و دولت این وام را هیچگاه ادا نکرد. شاعران آن زمان از «مأموران دیوان خراج» شکایت کرده میگویند ایشان خراج پسافتاده را در زمانی مأخوذ میداشتند که پرداخت مالیاتهای عادی هم برای مردم بار سنگینی بوده.
نوح در پائیز سال 335 هجری/ 946 میلادی پیشوای دارودسته لشکری یعنی احمد بن حمویه (محتملا پسر حمویّه بن علی مشهور) را فدای وزیر کرد. ولی دو ماه بعد ناگزیر به ریختن خون وزیر بدست سپاهیان رضا داد.
وی مسئول پرداخت مواجب لشکر و همدستی با ابو علی چغانی شناخته شده
ص: 528
بود. به گفته مورخان قتل وزیر به فرمان نوح صورت گرفته بوده. سمعانی از قول البیع داستانی نقل میکند که دولت دستهای لشکری برای دفاع از وزیر اعزام داشت ولی لشکریان را شورشیان مجبور به عقبنشینی کردند.
در این میان قبلا ابو علی ابراهیم بن احمد عم نوح را از بین النهرین دعوت کرده بود. لشکریان نوح که ظاهرا بعد از قتل وزیر هم به دریافت مواجب خود موفق نشده بودند، بسوی شورشیان روی آوردند. یک ماه پس از مرگ «الحاکم الشهید» در ماه ژانویه 947 میلادی (336 هجری) ابو علی و ابراهیم وارد بخارا شدند و بنام ابراهیم خطبه خوانده شد. نوح به سمرقند گریخت. حکومت ابو علی در بخارا بیش از دو ماه نبود. دشمنی ساکنان بخارا وی را مجبور به ترک آن شهر کرد و ضمنا مشاغل عمده دیوان را به همراهان خود تفویض کرد و گذشته از ابراهیم یکی دیگر از اعضای دودمان سامانی یعنی ابو جعفر محمد برادر نوح را در بخارا باقی گذاشت . خود
ص: 529
ابو علی لشکرکشی به سمرقند را بهانه کرده از بخارا خارج شد ولی پس از رسیدن به نسف به صغانیان- زادگاه خویش- بازگشت. بیدرنگ هر دو شاهزاده با نوح وارد مذاکره شدند و نوح به ایشان نوید بخشایش داد و در (آوریل- بهار) به پایتخت خویش بازگشت. نوح در مقام مبارزه با عاصیان آن اعتدال و ملایمتی را که پدرش مرعی میداشت ابراز نکرد. و بهرغم قول و وعدهای که داده بود فرمود تا عم و دو برادر خویش (ابو جعفر محمد و ابو محمد احمد) را از نور بصر محروم کنند و یکی از اعیان دولت را به نام حاجب طوغان اعدام کرد. منصور بن قراتگین که یکی از افراد خاندان اسفیجابیان بود به ولایت خراسان منصوب شد. ابراهیم بن سیمجور در بهار سال 337 هجری/ 948 میلادی درگذشت .
هنوز ابو علی که عاصی و متمرد اصلی محسوب میشد شکست نخورده بود. وی چون اطلاع یافت که نوح لشکری علیه او گرد میآورد به بلخ رفت (جریان حوادث میرساند که صاحب بلخ طرفدار او بوده) و از آنجا بار دیگر به بخارا حمله کرد و در خرجنگ بهرغم عقبنشینی نوح و نیروهای عمده
ص: 530
وی، شکست خورد (در پایان سال 947 میلادی/ 336 هجری). پیروزی دولت با بیرحمیهای تازه و سیاستها و اعدامها توأم بود. در میان زیاندیدگان از این حوادث یکی از اعضای خاندان عتبی نیز بوده. اعمال بعدی ابو علی (رفتن به بلخ و گوزگانان، عقد اتحاد با امیر ختل و الحاق به لشکر وی در سمنگان ، اتحاد با کمجیان و امیر راشت) نشان میدهد که او همه صاحبان نواحی مسیر علیای آمودریا را که تابع و مطیع دولت مرکزی بودند، علیه آن دولت شورانده بوده. در نتیجه این واقعه لشکریان بخارا که صغانیان تختگاه ابو علی را غارت کرده بودند دچار وضع دشواری شدند و رابطه ایشان با بخارا بالکل قطع گشت. در پایان سال 337 هجری/ 948 میلادی طرفین به صلح رضا دادند و ابو علی پسر خود را به رسم گروگان به بخارا فرستاد. از گذشتهائی که دولت نسبت به ابو علی و متحدان وی منظور داشت اطلاعی در دست نداریم.
ولی در اینکه پیروزی نصیب شورشیان گشته بود حرفی نیست و این خود از احتراماتی که درباره پسر ابو علی مبذول شده بوده پیداست: بافتخار ورود او پایتخت را زینت کردند و خلعتش پوشاندند و بر سر خوان پادشاهی خواندند.
ابو علی در صغانیان باقی ماند و بدرخواست دولت نهضت مذهبی محلی ضد اسلامی را خاموش و سرکوب کرد. در خراسان منصور بن قراتگین بیهوده کوشید تا انتظامات و تنسیقات را میان لشکریان برقرار کند و دائما از امیر می- خواست که وی را از آن شغل خطیر معاف دارد. ظاهرا مواجب لشکر کماکان بطور بیترتیب پرداخت میشد. در سال 340 هجری/ 951 میلادی منصور
ص: 531
درگذشت. و ابو علی به جانشینی او منصوب گشت و در سال 341 هجری/ 952 میلادی وارد خراسان گشت و صغانیان و ترمذ را به فرزند خویش ابو- منصور نصر بن احمد گذاشت. ابو علی نظم را در خراسان و خوارزم مستقر ساخت و جنگ با خاندان بویه را آغاز کرد . این جنگ بصلح انجامید- صلحی که موجب نارضائی نوح شد. ابو علی مجددا معزول و ابو سعید بکر بن ملک الفرغانی به جایش منصوب گشت. روز دوشنبه 28 اوت 954 میلادی (343 هجری) نوح- پیش از آنکه بکر [بصوب محل مأموریت رود] درگذشت .
از نوح پنج پسر باقی ماند، به شرح زیر: عبد الملک، منصور، نصر، احمد و عبد العزیز. نوح نیز مانند پارهای از خلفا مردم را مجبور کرد تا در زمان حیات وی با شاهزادگان- که میبایست یکی بعد از دیگری به پادشاهی برسند- بیعت کنند . اهمیت اعیان لشکری در آن زمان از اینجا پیداست که برای هریک از پسران ارشد نوح یکی از نمایندگان نگهبانان شاهی معین شده بوده.
ص: 532
عبد الملک به تخت جلوس کرد. حقایق واقع عقیدهایرا که مقدسی درباره کاردانی و استعداد این امیر ابراز میدارد (و میگوید که «میان دودمان سامانیان همتا نداشت») چندان تأیید نمینماید. خواهیم دید که در پایان دوران حکومت وی قدرت بطور دربست در دست رئیس نگهبانان بوده. عبد الملک پس از جلوس بر تخت سلطنت فرمان سلف خویش را تأیید و ابو علی را معزول و بکر را بجای او منصوب کرد. ابو منصور محمد بن عزیر به وزارت انتخاب شد .
ظاهرا اوضاع و احوال به حال ابو علی مساعد نبوده، زیرا به گفته ابن الاثیر وی دانست که نمیتواند در خراسان بماند و یا به صغانیان بازگردد. و واقعا به رغم کمکی که از طرف آل بویه به وی شد و منشور و فرمانی که از خلیفه رسید نتوانست در خراسان مستقر شود. و فقط نعش امیر پیشین صغانیان [ابو علی]، که در [پائیز] نوامبر سال 955 میلادی (344 هجری) درگذشت- به صغانیان بازگشت. دولت جدید قدرت را مدت قلیلی بدست داشته. بکر بن ملک «به نگهبانان شاهی بنظر تحقیر مینگریست و در انجام نیازمندیهای ایشان مسامحه میکرد و نفرت و کینه آنانرا برانگیخت». وی در [آغاز زمستان] سال 956 میلادی (345 هجری) بدست الپ تگین رئیس نگهبانان [غلامان] در کنار دروازه قصر عبد الملک- و محتملا با موافقت وی- به قتل رسید. زان پس وزیر نیز معزول شد و شغل او به ابو جعفر عتبی رسید. جانشین بکر در خراسان ابو الحسن محمّد بن ابراهیم سیمجوری بوده که در گذشته یکی از تابعان بکر
ص: 533
شمرده میشده. پسر الپ تگین در سال 346 هجری/ 957 میلادی منشور و علم برایش برد. عتبی و ابو الحسن سیمجوری- هر دو- در عهد حکومت خویش نارضائی عامه را برانگیختند و در نتیجه موقتا از سریر قدرت برکنار شدند. در سال 348 هجری/ 959 میلادی ابو منصور یوسف بن اسحق به وزارت و ابو منصور محمد بن عبد الرزاق (از 349 هجری) به ولایت خراسان منصوب گردید. شخص اخیر الذکر را گردیزی حاکمی عادل خوانده. ظاهرا الپ تگین نیز موقتا معزول شد زیرا که فرمان انتصاب سپهسالار جدید را ابو نصر منصور بن بایقرا برای وی برد. مقدسی ابو نصر اخیر الذکر را حاجب بزرگ منصور خوانده است.
ابن الاثیر به اعدام یکی از سپهسالاران مقتدر که موجب اغتشاشاتی در کشور شده بود اشاره میکند و این خود میرساند که عبد الملک و وزیر وی برای رهائی از سیادت دارودسته لشکری کوشش میکردهاند. بهر تقدیر این کوشش به عدم موفقیت انجامید زیرا که عبد الملک برای رهائی از شر حضور الپ تگین- که ناخوشآیند بود- بناچار او را به ولایت خراسان منصوب کرد و الپ تگین در [آخر زمستان] فوریه سال 961 میلادی (350 هجری) وارد آن خطه شد. غلام پیشین الپ تگین به سمت حاجب منصوب گردید. پیش از آن الپ تگین به عزل وزیر و انتصاب ابو علی محمد بن محمد بلعمی بجای وی توفیق یافت. ابو علی محمد بلعمی از استعداد و کاردانی پدر چیزی به ارث نبرده بود و آلت بیاراده سپهسالاری ذی اقتدار بود .
ص: 534
اوضاع کشور چنین بوده که مرگ زودرس عبد الملک (در آخر پائیز- نوامبر 961 میلادی/ 350 هجری) باعث اغتشاشات تازهای شد. چنانکه پیشتر دیدیم (ص 62- 260) شورشیان حتی کاخ امیر را هم غارت کرده سوزاندند. بلعمی به میل الپ تگین عمل کرده فرزند خردسال نصر متوفی را بر تخت نشانید ولی پادشاهی او بیش از یک روز نپائید. اعضای دودمان سامانیان و نمایندگان نگهبانان شاهی طرفدار ابو صالح منصور بن نوح بودند و وی به یاری فائق که از زمان کودکیش بر وی گماشته شده بود تخت سلطنت را صاحب شد. ظاهرا همه الپ تگین را رها کرده بودند. بلعمی جانب دولت تازه را گرفته بود زیرا که شغل وزیر را تا به هنگام مرگ حفظ کرد. در
ص: 535
خراسان ابو منصور بن عبد الرزاق که الپ تگین در ولایت طوس باقیش گذارده بود به طیب خاطر علیه دشمن قدیمی خویش برخاست، بویژه که دولت مقام الپ تگین را به وی پیشنهاد کرد. الپ تگین به غزنه رفت و در سال 351 هجری/ 962 میلادی فرمانروای محلی آنجا را سرنگون و اساس دودمان نوینی را پی ریزی کرد . به گفته گردیزی ابو منصور میدانست که وی را در اولین فرصت از آن شغل برکنار خواهند کرد. بدینسبب به سپاهیان خویش اجازه داد که کشور را غارت کنند و با خاندان بویه روابطی برقرار کرد. در سال 351 هجری/ 962 میلادی ابو الحسن محمد سیمجوری که بتازگی به ولایت خراسان منصوب شده بود، علیه وی اعزام شد (احمد فرزند منصور بن قراتگین نیز در لشکر وی بوده). ابو منصور مقتول گردید. و ابو الحسن تا پایان دوران پادشاهی منصور در سمت ولایت خراسان باقی ماند. و با آل بویه و آل زیار با کسب موفقیت جنگ کرد . هدف این جنگها از مضمون پاسخ منصور به ابو الحسن پیداست. ابو الحسن از منصور برای لشکریان پول خواسته بود و منصور جواب داده بود: «مال حشم از بیستون بن و شمگیر باید ستد» (بیستون یکی از افراد آل زیار بود). ابو الحسن و ابو جعفر عتبی که در شغل وزارت با بلعمی شریک بودند اکنون رفتارشان برخلاف زمان عبد الملک بوده بود و شایسته شهرت حکامی خردمند و عادل گشتند. در غزنه نیز حکومت
ص: 536
سامانیان لااقل اسما- احیاء شده بوده. در سال 353 هجری/ 964 میلادی.
اسحق فرزند و جانشین الپ تگین متوفی به سال 352 هجری/ 963 میلادی از صاحب پیشین محلی غزنه شکست خورد و به بخارا گریخت. و فقط در سال 354 هجری/ 965 میلادی بیاری دولت سامانی توانست بر حریف خویش فایق آید . پس از آن بر سکههای مضروب در غزنه- گذشته از نام صاحب و حاکم محلی- نام سامانیان نیز ضرب میشده . تا حدی که اطلاع داریم باقی دوران پادشاهی منصور به آرامش گذشت. بلعمی در بهار سال 974 میلادی (364 هجری) درگذشت (رجوع شود به ص 50 حاشیه 3) و پس از وی شغل وزارت مجددا به یوسف بن اسحق رسید و وی نیز فقط پنج ماه بعد از سلف خویش زندگی کرد. در آخرین سال پادشاهی منصور، ابو عبد اللّه احمد بن محمد جیهانی پسر ابو علی محمد و نواده ابو عبد اللّه محمد بن احمد مشهور به وزارت منصوب گشت. منصور در [آخر بهار] ژوئن سال 976 میلادی
ص: 537
366 هجری درگذشت .
ابو القاسم نوح فرزند و جانشین منصور فقط 13 سال داشت . و به جای وی مادرش و وزیر ابو الحسین عبد اللّه بن احمد عتبی که در سال 367 هجری/ 977 میلادی به این سمت منصوب گشته بود، امور ملک را اداره میکردند.
دولت در آغاز دوران این پادشاهی میکوشید تا تمایل نمایندگان عمده دارو دسته لشکری و بویژه ابو الحسن سیمجوری را بطرف خویش جلب کند و وی را در هدایا و عنایات و القاب مستغرق ساخت . وزیر افتخارجو پس از تحکیم موقع
ص: 538
و قدرت خویش تصمیم گرفت تفوق و اولویت دستگاه اداری و دفتری را احیاء کند و سرداران را مطیع خود سازد. وی در آغاز سال 372 هجری/ 982 میلادی توانست ابو الحسن سیمجوری را با همه اقتدارش سرنگون کند و حاجب تاش را بجایش نشاند. حاجب تاش زمانی غلام پدر عتبی بوده و بیشک به آن وزیر وفاداری داشته. بنا به پارهای اخبار وی در اینمورد نظر انتقامجوئی شخصی علیه ابو الحسن نیز داشته زیرا ابو الحسن عتبی را برای اشغال کرسی وزارت زیاد جوان میشمرده و به نوح توصیه میکرده که جیهانی را به آن سمت منصوب کند. ابو الحسن بناچار به کوهستان (قهستان) که اقطاع خاندان او بوده رفت (رجوع شود به حدود ص 505). دیگر نمایندگان و سران نگهبانان [غلامان] و منجمله فائق ذی نفوذ برای جنگ با آل بویه اعزام شدند. پیروزی وزیر دیری نپائید. در [اول بهار] مارس سال 982 میلادی (372 هجری) لشکریان خراسان از خاندان بویه شکست خوردند و فقط مرگ عضد الدوله آل بویه را از هجوم به خراسان بازداشت . در مرو به امر عتبی لشکریان تازهای
ص: 539
مهیا گشتند. عتبی میخواست شخصا به ارتش مزبور ملحق شود ولی بدست قاتلی که از طرف فائق و ابو الحسن خریداری شده بود کشته شد. عتبی مورخ، این خویشاوند خود را، آخرین وزیری که شایسته این لقب بوده، میخواند و حق با اوست . جانشینان وی بالکل فاقد قدرت بوده حتی برای مبارزه با نمایندگان درگاه کوششی هم بعمل نمیآوردند. دولت تاش را برای اعاده نظم به بخارا احضار کرد. وی با رقیبان خویش سازش نمود و بدین وسیله شغل سپهسالاری را حفظ کرد. ابو الحسن در کوهستان (قهستان) باقی ماند.
ابو علی فرزند او به سمت والی هرات و فائق به مقام والی بلخ منصوب گشت.
پس از عزیمت تاش از بخارا دارودسته خصم تفوق یافت. و در ( [پایان تابستان] ماه اوت سال 986 میلادی/ 376 هجری) عبد اللّه بن محمد بن عزیر ، مخالف خاندان عتبی، به وزارت منصوب گشت و شغل سپهسالار مجددا به ابو الحسن
ص: 540
داده شد. تاش کوشید در مقابل ابو الحسن و فائق مسلحانه پایداری کند و از فخر الدوله بوئی کمک گرفت و شرف الدوله ابو الفوارس- یکی دیگر از اعضای آن خاندان و فرمانفرمای فارس- نیز 2000 سوار به یاری او فرستاد ولی در [زمستان]- سال 377 هجری (2 دسامبر 987 میلادی) شکست خورد و به گرگان گریخت و یک سال بعد در آن شهر به مرض طاعون درگذشت . به گفته عتبی آخرین وزیران آن دودمان قادر به استقرار نظم نبودند «و بیشتر ناحیتها در دست عاصیان بوده، درآمد دولت کاهش یافت و لشکر دست تعرض به مردم دراز کرده، حکومت به دست ترکان افتاد و حکم وزیران بیاثر بود». ابو الحسن در بهار سال 279 هجری/ 989 میلادی درگذشت و ابو علی فرزند وی که با استعدادتر و نامجوتر از پدر بود جانشین وی شد. دولت بخارا آشکارا نسبت به فائق توجه بیشتری مبذول داشت و این خود ابو علی را برانگیخت که سلاح به کف گیرد. فائق شکست خورد و به مرو الرود گریخت. ابو علی رسولی به
ص: 541
بخارا فرستاده اعمال خویش را توضیح و توجیه کرده اظهار اطاعت نمود.
دولت ناگزیر پوزش طلبی فاتح را پذیرفت و وی را به ولایت همه نواحی واقع در جنوب آمودریا منصوب کرد. ابو علی که از نوح لقب «امیر الامراء مؤید من السماء» گرفته بود در اندک مدتی حاکم و مالک الرقاب مطلق آن نواحی شد. وی با اشاره به حوایج لشکریان خویش همه درآمدهای دولتی و حتی عواید املاک دولتی را هم تصاحب کرد .
در این گیرودار فائق پس از لشکرکشی خالی از موفقیت خویش به بخارا بلخ را به تصرف درآورده روانه ترمذ شد. ابو الحارث محمد بن احمد بن فریغون امیر گوزگانان به فرمان نوح وارد پیکار شد ولی شکست خورد و علیه دشمن مشترک یعنی طاهر بن فضل صاحب صغانیان (معلوم نیست که وی از خویشان محتاجیان بوده یا نه) با فائق پیمان اتحاد بست. به گفته عتبی قبل
ص: 542
از آن تاریخ صغانیان جزو متصرفات امیر گوزگانان بوده. طاهر به هنگام محاصره بلخ کشته شد و پس از مرگ او لشکریانش گریختند. دولت سامانیان بالکل از هم پاشیده شد و طعمه سهل الوصولی برای فاتح گشت- فاتحی که لشکریانش در آن زمان به مرزهای شمالی ماوراء النهر رسیده بودند.
درباره اینکه دولت خانان ترک که به سیادت سامانیان پایان دادند چگونه تکوین یافته بوده اطلاعاتی در دست نیست. حتی موضوع انتساب این خانان به فلان یا بهمان قبیله ترک نیز مورد اختلاف و بحث است. اخباری که در جاهای دیگر نقل کرده و از پیروزیهای تغزغزان بر قارلیغان و اشغال کاشغر توسط قوم یغما- شاخهای از تغزغزان- و تسخیر بلاساغون بدست ترکان کافر سخن گفتهایم، تا حدی حاکی از آن است که قراخانیان در رأس تغزغزانی که دولت قارلیغان (خرلقان) را منهدم ساختند قرار داشتهاند. ولی وضع و موقعی که قارلیغان در دولت قراخانیان داشته- و بعد در آنباره سخن خواهیم گفت- و کاملا با وضع غزان در امپراطوری سلجوقیان منطبق میباشد، علیه نظر سابق الذکر گواهی میدهد . درباره اسلام آوردن قراخانیان نیز جز اخبار افسانهای
ص: 543
چیزی در دست نداریم. قدیمترین روایت این افسانه در تألیف جمال قرشی دیده میشود. خود وی به «تاریخ کاشغر» که در قرن چهارم هجری (11- میلادی) نوشته شده بوده استناد و اشاره میکند. (رجوع شود به ص 67). طبق این افسانه، نخستین کسی که اسلام پذیرفت ستوک بغراخان عبد الکریم جد فاتح نخستین ماوراء النهر و نیای بزرگ فاتح دوم آن سرزمین بوده که در سال 344 هجری/ 955 میلادی بدرود زندگی گفت. بهرغم قدمت این روایت اشتباهات زیادی در ذکر تواریخ و به ویژه در مورد دودمان سامانیان، در آن مشاهده میگردد. بدینسبب گمان نمیرود که تاریخ مذکور قابل اعتماد باشد و نمی- تواند ما را از قبول خبر ابن الاثیر - که میگوید در سال 349 هجری/ 960 میلادی قوم کثیر العده ترک (200000 چادر) اسلام آوردند- باز دارد. چون همیشه روابط بازرگانی نزدیکی میان ماوراء النهر و دشت وجود داشته ادیانی
ص: 544
که در ماوراء النهر پیروانی داشته بودند- میبایست تدریجا در میان صحرانشینان دشت نیز انتشار یابند. از مدارکی که در جای دیگر- درباره انتشار آئین مزدا و تعالیم ثنوی و مسیحیت و اسلام، گرد آوردهام ضمنا پیداست که دعوت و تبلیغات اسلامی حتی در زمان بنی امیه نیز در دشت جریان داشته ولی چندان موفقیتی احراز نکرده بوده. صحرانشینان- بدون اینکه اعراب از شمار ایشان مستثنی شوند- اسلام را بصورت رسمی آن، یعنی تعالیم علمای مسلمان، همیشه دینی میشمردند که بکلی با حوایج و نیازمندیهای ایشان مغایرت داشته و قابل انطباق نبوده. شیوخ و دیگر عرفای اسلامی، که هنوز هم در دشت بیش از دیگران پیرو دارند، در آن زمان هم بمراتب بیشتر از [علمای مزبور] نفوذ داشتند. در باره تبلیغات اسلامی میان ترکان در عهد سامانیان تقریبا هیچ اطلاعی نداریم.
فقط از سخنان سمعانی میدانیم که در کشور ترکان به دوران پادشاهی عبد الملک
ص: 545
شخصی به نام ابو الحسن محمد بن صوفیان الکلماتی نیشابوری میزیسته که در سال 340 هجری/ 52- 951 میلادی نیشابور را ترک گفته بود. وی چند سالی در بخارا بسر برد وز ان پس به خدمت «خان خانان» درآمد و پیش از سال 350 هجری/ 961 میلادی در دربار وی بدرود زندگی گفت. چون این تقارن تاریخی وجود دارد توان گفت که شاید فعالیت کلماتی رابطهای با وقایع سال 349 هجری/ 960 میلادی داشته. اگر افسانه فعالیت شاهزاده سامانی تاحدی مبنای تاریخی داشته باشد و اگر نام شاهزاده مزبور نصر باشد - پس فقط ممکن است پسر نوح بن نصر بوده باشد. چنانکه پیشتر دیدیم (رجوع شود به حدود ص 535). نصر بن نوح یکی از شاهزادگانی بوده که مردم در زمان حیات پدر ایشان با مشارالیهم بیعت کردند، ولی بعد از آن تاریخ دیگر اطلاعی درباره آنان در دست نیست. نیز دیدیم (رجوع شود به حدود ص 517) که در نیمه اول قرن دهم میلادی (چهارم هجری) واقعه فرار شاهزاده سامانی به نزد ترکان وقوع یافت ولی هیچ مدرکی برای حل این موضوع که آیا «دهقان» کاشغری به نام طوغان- تکین نسبتی با دودمان قراخانیان داشته یا نه- در دست نداریم.
از دیگر نمایندگان اسلامی که در میان ترکان فعالیت میکردند نام ابو الحسن سعید بن حاتم الاسبانیکثی که پیش از سال 380 هجری/ 990 میلادی «به سرزمین ترکان رفته بوده» بر ما معلوم است .
ص: 546
اما راجع به مناسبات سیاسی سامانیان و ترکان ... دیدیم که در قرن سوم هجری (9- میلادی) و نیمه اول قرن چهارم هجری (دهم میلادی) سامانیان خود به دشت لشکر فرستادند تا ترکان را مطیع سازند. اخبار مربوط به تسخیر اسفیجاب بدست نوح بن اسد (رجوع شود به ص 60- 458) و لشکر- کشی اسمعیل به طراز (رجوع شود به ص 482) و نصر به شاوغر و اشغال قریه هفت ده در فرغانه توسط مسلمانان (رجوع شود به ص 53- 352) همه، حاکی از نکته فوق است. تنها موردی که ماوراء النهر مورد حمله لشکر عظیمی از ترکان گردید در سال 292 هجری/ 904 میلادی و زمان پادشاهی اسمعیل بن احمد بوده که مهاجمان بیاری داوطلبان از قلمرو خلیفه بیرون رانده شدند. نمیدانیم که آیا علیه ترکان کافری که در سال 331 هجری/ 942 میلادی بلاساغون را مسخر ساخته بودند- لشکرکشئی صورت گرفته یا نه. فقط میدانیم که در سالهای بعد پسر خاقان ترک در اسارت سامانیان میزیسته . خبر مربوط به رباطی که به فرمان فائق در نزدیکی مرکی ساخته شده بوده نشان میدهد که در نیمه دوم قرن چهارم هجری (دهم میلادی) دولت سامانی تا
ص: 547
حدی در سرزمین ترکان نفوذ داشته. صحرانشینان به مصنوعات کشور متمدن و با فرهنگ احتیاج داشتند و در عین حال بسبب قدرت دولت سامانیان نمیتوانستند مصنوعات و اجناس مزبور را از طریق دست برد و غارت بدست آورند و بالنتیجه چنانکه در موارد متشابه دیده شده، دستههای کثیر العده تشکیل داده بمنظور روابط تجاری به شهرهای مرزی روی میآوردند . گذشته از این پارهای از دستجات غزان که بسبب نامعلومی زادگاه خویش را ترک گفته بودند، با موافقت دولت بخشی از اراضی ماوراء النهر را که فقط به درد صحرانشینان میخورد، اشغال کردند و در عوض متعهد شدند که از مرز کشور در برابر هر تهاجم و مهاجمی دفاع کنند. پیشتر (ص 96- 395) از ترکمنانی (غزانی) که در غرب و جنوب غربی اسفیجاب مکان گزیده بودند صحبت داشتیم. شاخه دیگری از ترکمنان، در تحت ریاست سلجوق از همقبیلگان خویش در بخشهای سفلای سیردریا، جدا شدند. سلجوق اسلام آورد و مردم مسلمان جند را از زیر بار خراج کفار نجات داد . سلجوق درگذشت و در جند مدفون گشت. ظاهرا میان جانشینان وی و مسلمانانی که خود او [از قید کفار] آزاد کرده بود نزاع درگرفت و ایشان به سوی جنوب پیشروی کردند. در قرن
ص: 548
یازدهم میلادی (پنجم هجری) در جند امیری مسلمان وجود داشته که با باز- ماندگان سلجوق سخت دشمنی میورزیده است . بازماندگان سلجوق را سامانیان پذیرفتند و ایشان در حوالی نور متمکن گشتند (رجوع شود به ص 78- 277).
حمد اللّه مستوفی قزوینی این واقعه را مربوط به سال 375 هجری/ 985 میلادی میداند. چند سال بعد خان بلاساغون اسفیجاب را اشغال کرد. و چنانکه بعد خواهیم دید ترکمنان [سلجوقی] نیز تا حدی در مبارزه بین وی و سامانیان شرکت کردند.
بغراخان هارون بن موسی نواده ستوک که لقب «شهاب الدوله و
ص: 549
ظهیر الدعوة» داشته تقریبا در ماوراء النهر با هیچگونه مقاومتی روبرو نشد.
ابو علی با وی پیمانی محرمانه بر سر تقسیم متصرفات سامانیان منعقد کرد و به موجب آن قرار شد بغراخان ماوراء النهر را اشغال کند و نواحی جنوبی آمو- دریا در تحت حکومت ابو علی باقی بماند. گذشته از این بسیاری از دهقانان، چنانکه پیشتر گفته شد، نقش بالنسبه مهمی در امور دولت بازی میکردند ولی با اینحال از حکومت وقت ناراضی بودند و ایشان نیز بغراخان را دعوت میکردند . درباره اینکه روحانیان نسبت به نخستین فاتح ماوراء النهر چه نظر و روشی داشتند اطلاعی در دست نیست. ولی اخبار تاریخی حاکی از زهد و پارسائی بغراخان و هواخواهان عمده وی- یعنی ابو علی وفائق- است و این خود میرساند که روحانیان همچنانکه بعدها از نصر حسن استقبال کردند- مقدم وی را نیز پذیره گشتند. ثعالبی یکی دیگر از هواخواهان بغراخان را به نام ابو محمد عبد اللّه بن عثمان الواثقی ذکر میکند که از بازماندگان خلیفه
ص: 550
واثق شمرده میشده. اخلاف خلفا- چه در متصرفات خاص خلیفه و چه در قلمرو سامانیان- مستمری معینی دریافت میداشتند. ولی واثقی نتوانست مستمری و یا مقام پر درآمدی دستوپا کند. و در نتیجه به نزد ترکان رفت و نفوذ عظیمی بر خان ایشان بهم زد، بطوری که خان مزبور «رأی و نظر او را راهنمای خویش قرار داده و به همهچیز با دیدگان وی مینگریست» واثقی مولای خویش را راضی کرد که به ماوراء النهر لشکر کشد و ثعالبی بدینسبب وی را باعثوبانی اصلی سقوط دودمان سامانیان میشمارد. واثقی پس از تسخیر ماوراء النهر موکبی مرکب از سیصد غلام بدور خویش گرد آورد و رؤیائی در سر داشت که خلافت ویرا اعلام کنند و بغراخان هم همچون تابع و دست نشانده او ماوراء النهر و خراسان را در تصرف داشته باشد. بیماری و غیبت بغراخان موجب شد که وی به عراق فرار کند. واقعه اخیر و اینکه مورخان کاملا در مورد واثقی خموشی اختیار کردهاند این پندار را پدید میآورد که ثعالبی در ارزیابی اهمیت وی راه مبالغه رفته . باحتمال بیشتر، واثقی نیز مانند دیگر بازماندگان واقعی یا ساختگی عباسیان در خراسان، شخصیت ناچیزی بوده و فقط خود خویشتن را بزرگ میشمرده است. در همان سال 382 هجری/ 996 میلادی ثعالبی به دیدار یکی دیگر از اخلاف خلفا به نام مأمونی نایل گشته-
ص: 551
بود که از سامانیان مستمری دریافت میداشته. وی به ثعالبی صریحا گفته بود که بزودی در رأس عده کثیری از هواخواهان خراسانی خود به بغداد حمله کرده تخت خلافت را اشغال خواهد کرد .
اطلاعات ما درباره نظر و روش تودههای مردم به این مبارزه- مبارزهای که میان دودمان قدیمی و فاتحان جریان داشته- اندک است. به گفته عتبی مردم بخارا به هنگام عقبنشینی ترکان در تعقیب ایشان شرکت جستند و باز- گشت نوح را با شادمانی پذیره گشتند. ولی در اینکه علیه بغراخان- به هنگام حرکت او از اسفیجاب به سمرقند و بخارا و اشغال پایتخت سامانیان توسط وی- پایدارئی ابراز شده باشد چیزی گفته نشده. به احتمال اقوی، مردم که بیش از همه از اغتشاشات دائمی در رنج بودند در برابر تبدیل دودمان زمامدار بیاعتنا بودهاند. سامانیان حتی از زمان نوح بن نصر ناگزیر از افزودن مالیاتها شدند. در «تاریخ بیهق» خبر جالبتوجهی درباره مالیاتی نقل شده که بنظر ما منصفانه و به حق میآید ولی در آن زمان نارضائی عظیم مردم را برانگیخته بوده- و این مالیات بر ارث بوده. در اواخر حکومت سامانیان مقرر شد که پس از مرگ کارمند دیوان بخشی از اموال وی از آن خزانه شود. بعد قاعدهای متداول گشت که پس از مرگ هریک از افراد عامه که پسری از او باقی نمانده باشد، حتی در صورت وجود وراث دیگر هم، قسمتی از دارائی او به سود خزانه ضبط شود و این رسم لااقل در بیهق مرعی و مجری میگشته.
و سرانجام این قاعده به اموال کسانی که وراث مستقیم درجه اول داشتند نیز
ص: 552
بسط یافت .
حاجب ایاچ علیه بغراخان اعزام گشت ولی دچار شکست سخت گشته اسیر شد. فقط فائق قادر بود دولت را نجات دهد. وی مورد عفو قرار گرفت و با احترامات مقدم او را در بخارا پذیره گشتند و برای دفع دشمنان به سمرقند گسیل گشت. فائق در خرجنگ (رجوع شود به ماقبل حدود ص 530) شکست خورد و ضمنا باید گفته شود که این شکست را نتیجه خیانت آن سردار دانستند و این حدس بیاساس نبوده. نوح میبایست به ناچار پایتخت خویش را ترک گوید و در ربیع الاول 382 هجری (مه 992 میلادی) بغراخان وارد بخارا شد. فائق به پیشواز امیر فاتح رفت و اظهار اطاعت کرد و به حکومت ترمذ و بلخ منصوب شد. اگر گفته بیهقی را باور کنیم، بغراخان برغم انحطاط دودمان سامانیان طعمه فراوانی در خزانه بخارا بدست آورد. خان در کاخ معروف جوی مولیان (رجوع شود به ص 260- 259) منزل گزید. در این گیرودار نوح در آمل لشکری گرد آورد و عبد اللّه بن محمد بن عزیر را از خراسان احضار کرده سمت وزارتش داد. ابو علی کماکان از رساندن یاری
ص: 553
به پادشاه خویش امتناع میورزید ولی در عین حال مناسبات او با بغراخان نیز به سردی گرائیده بود. بغراخان پس از استقرار در بخارا پیمان مربوط به تقسیم متصرفات سامانیان را شکست و به لحنی که امیران خراسان به سپهسالاران خویش نامه مینوشتند- به ابو علی مطالبی مینوشت . بدین سبب سرانجام ابو علی رضا داد که با لشکریان خویش به نوح بپیوندد ولی خواست تا در عوض لقب «ولی امیر المؤمنین» که تا آن زمان مختص سامانیان بوده به وی داده شود . نوح با این شرط هم موافقت کرد. ولی اوضاع قبل از ورود ابو علی نسبت به سامانیان مساعد شد و نوح توانست بدون یاری والی نافرمان خویش به بخارا باز گردد. بیماری (بواسیر) که نتیجه خوردن میوههای بخارا و آب و هوای آنجا بوده خان را مجبور به ترک بخارا کرد و وی نخست به سمرقند رفت و ابو علی محمد بن عیسی دامغانی وزیر سامانیان را با خود به آنجا برد . عبد العزیز بن نوح فرزند نوح بن نصر را در بخارا
ص: 554
گذاشتند و بغراخان اعلام کرد که تختوتاجی را که حقا به عبد العزیز تعلق دارد به وی بازمیگرداند .
محتملا در این مورد وصیتنامه نوح بن نصر در مد نظر بوده (رجوع شود به حدود ص 520). از یکی از گفتههای ابن الاثیر چنین استنتاج میتوان کرد که سبب عقبنشینی خان در عین حال حملات ترکمنان بوده- زیرا که نوح موفق به جلب یاری ایشان گشته بود. بهر تقدیر ترکمنان به اتفاق ساکنان بخارا هزیمتیان را تعقیب نمودند و عقبماندگان را نابود ساختند و بنهها را غارت کردند . در چنین اوضاع و احوالی بغراخان نتوانست به وعده وفا کرده به عبد العزیز در برابر دشمنانش مساعدت نماید. در نیمه جمادی الاخری سال سیصد و هشتاد و دو هجری (17 اوت 992 میلادی) نوح به بخارا بازگشت.
و به فرمان وی عبد العزیز را کور کردند. بیماری خان در سمرقند شدیدتر شد و وی در راه ترکستان در محل کچکرباشی درگذشت . بدینطریق حکومت
ص: 555
سامانیان لااقل در حوضه رود زرافشان احیاء گشت. فائق که از یاری حامی خویش محروم شده بود با اینحال کوشید تا از بلخ حرکت کرده بخارا را تسخیر کند ولی شکست خورد و به مرو رفت و مساعدت خویش را به دشمن پیشین خود ابو علی عرضه داشت. ظاهرا نیروهای فائق قابل ملاحظه بوده زیرا که ابو علی پیشنهاد وی را با مسرت استقبال کرد- گرچه در گذشته به سبب پیروزی سامانیان هدایای پربهائی به منظور جلب عنایت نوح گرد آورده بود.
به گفته عتبی برای این مقصود از ساکنان ثروتمند خراسان پول جمع شده بود.
[و چون اوضاع دگرگونه شده بود] آن هدایا به فائق داده شد. دولت در مقابل و برای مخالفت با اتحاد دو تابع و دست نشانده مقتدر خویش جز آن چارهای ندید که به شخص ثالثی متوسل شود- شخصی که تا آن زمان شرکتی در وقایع نداشته ولی از آن دوران آشفته استفاده کرده قدرت خویش را در بخش جنوبی افغانستان مستقر ساخته بود.
سبکتگین که بعدها انساب نویسان متملق وی را از اخلاف شاهان ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج1 ؛ ص555
ص: 556
باستانی ایران نامیدند یکی از ترکان کافر بود که بدست همقبیلگان خود و یا «مجاهدان» سامانی اسیر و توسط بردهفروشان به خراسان آورده شده، در نیشابور توسط سپهسالار الپ تگین خریداری گشته بود. صاحب وی هم از روزهای نخستین متوجه استعداد و قابلیت غلام جوان شد و بالنتیجه ارتقاء منزلت سبکتگین خیلی سریعتر از معمول صورت گرفت . سبکتگین پس از جلوس منصور به همراه خداوند خویش به غزنه رفت و خدمات نمایانی نسبت به وی و جانشینان او انجام داد. آخرین جانشین منصور که پیری نام داشت تخت امارت را به او گذاشت و سبکتگین در 27 شعبان 366 هجری [تاریخ گزیده- چاپ نوائی- ص 390 سال 367 نوشته] (20 آوریل 977 میلادی) به مقام فرمانفرمائی و امارت غزنه رسید . سبکتگین زان پس با شهرت و افتخاراتی که براثر پیروزیهای خویش در افغانستان و هندوستان کسب کرده بود، به دعوت نوح وارد ماوراء النهر شد. در نزدیکی کش دیداری میان آن دو دست داد و سبکتگین به نوح سوگند وفاداری یاد کرد و تعهد نمود که وی را در مقابل دشمنانش یاری کند. خوارزمشاه و امیر گرگانج [جرجانیه] در
ص: 557
هنگام اقامت نوح در آمل با وی مساعدت کردند (رجوع شود به ص- 501 502). نوح شهر ابیورد را به اولی و نسا را به دومی برسم پاداش داد. ولی این دو شهر خراسان در واقع زیر حکومت ابو علی قرار داشتند. و مسلما نوح میخواسته با این بخششها دشمنان جدیدی بر مخالفان پیشین ابو علی بیافزاید. ابو علی به طیب خاطر از نسا صرف نظر کرد ولی از راه دادن نماینده خوارزمشاه به ابیورد جدا سرباز زد. و بدین طریق نفاق موجود میان دو دولت خوارزمی را شدیدتر ساخت و هرگونه خطری را که از آن سو ممکن بود متوجه وی شود پیشگیری کرد. عملیات جنگی در خراسان صورت گرفت. امیران گوزگان و غرجستان به لشکریان نوح و سبکتگین پیوستند.
امیر گرگان، دارا بن قابوس که متحد ابو علی بوده به هنگام پیکار به جانب نوح روی آورد. و آن پیکار با پیروزی کامل لشکریان سامانی پایان یافت (384 هجری/ 994 میلادی) . سبکتگین به خاطر این پیروزی به لقب «ناصر الدین و الدولة» و پسر او ابو القاسم محمود به لقب «سیف الدولة» مفتخر گردید. ابو علی و فائق به گرگان رفتند و محمود در نیشابور مقام ابو علی را اشغال کرد و اقداماتی برای استقرار نظم و آرامش در خراسان بعمل آورد. نوح به بخارا بازگشت .
ص: 558
ابو علی و فائق به متصرفات خاندان بویه پناه بردند. بخشی از عواید ناحیه گرگان به ایشان داده شد، ولی از بذل مساعدت دیگری جدا امتناع گشت.
در بهار سال 385 هجری/ 995 میلادی به متابعت از خواست فائق و به رغم اندرز ابو علی قرار شد باری دیگر به خراسان حمله شود. و توانستند محمود را شکست داده نیشابور و طوس و چند شهر دیگر را اشغال کنند. ولی هیچ یک از عاصیان به فتح و موفقیت نهائی امیدوار نبود. و هریک جداگانه می- کوشید با دولت مربوط شده شخصا فرمان عفو خویش را دریافت دارد.
پیکار قطعئی که به پیروزی کامل سبکتگین و متحدان وی پایان یافت (این بار شخص نوح نتوانست وارد کار زار شود) در حوالی طوس وقوع یافت. هر دو عاصی اصلی به سرخس و از آنجا به آمل [آمل ترکستان] گریختند و چون سبکتگین با سپاهیان کثیر خود نمیتوانست در بیابان به سرعت ایشان قطع منازل کند- از این برتری خویش استفاده کردند. هر دو نفر از آمل رسولانی به بخارا فرستاده دست توسل به عنایت و بخشش نوح زدند. دولت خواهش فائق را شدیدا رد کرد. ولی عفو کامل ابو علی را وعده داد. و به وی دستور داده شد به گرگانج رفته در نزد امیر ابو العباس مأمون بن محمد بسر برد.
هدف دولت این بود که در میان نیروهای عاصیان تفرقه اندازد و این منظور
ص: 559
کاملا حاصل شد. ابو علی عفو را پذیرفت و راه کرانه آمودریا را در پیش گرفته روانه خوارزم شد . فائق که تنها مانده بود عزم جزم ساخت که بدون رضای نوح به ماوراء النهر رود. گروهی لشکری که تحت ریاست حاجب بگتوزون علیه وی فرستاده شده بود در نزدیکی نسف با وی تلاقی کرد ولی به پیکار نپرداخت و فائق صحیح و سالم به متصرفات قراخانیان رسید و مقدم وی را با مسرت پذیره گشتند. در این گیرودار گروه لشکریان ابو علی در نزدیکی هزار اسپ مورد حمله ابو عبد اللّه خوارزمشاه واقع شدند. و خود ابو علی بدست وی اسیر گشت [شنبه غره ماه رمضان 386 هجری] (19 سپتامبر 996 میلادی) و از میان همراهان وی فقط حاجب ایلمنگوبه گرگانج رسید.
امیر مأمون از این واقعه استفاده کرد تا از کسی که در تحت حمایت خویش داشته دفاع و در عین حال با دشمن دیرین خود کار را یکسره کند. خوارزمشاه- ابو عبد اللّه اسیر شد. و متصرفات و لقب وی به مأمون رسید. میان ابو علی
ص: 560
و دولت بخارا بوساطت مأمون آشتی کامل برقرار شد. ابو علی به بخارا باز گشت و از طرف وزیر عبد اللّه بن عزیر و حاجب بگتوزون و دیگر اعیان و بزرگان دولت مورد استقبال شایانی قرار گرفت و نوح در کاخ ریگستان وی را به حضور پذیرفت (رجوع شود به ص 259 و بعد) ولی بعد به فرمان نوح وی و هیجده نفر از برادران و سرداران او را در کهندز بخارا محبوس ساختند .
در همان سال هجوم تازه قراخانیان وقوع یافت. نوح که فقط بخشی از ماوراء النهر را در تصرف داشت قادر نبود قوای قابل ملاحظهای برای مقابله با ترکان فرستد و بناچار به یاری سبکتگین متوسل شد و از وی استمداد کرد. سبکتگین در آن زمان در بلخ اقامت داشت و چون دعوت نوح را دریافت کرد با لشکری عظیم وارد ماوراء النهر شد و امیران گوزگان و صغانیان و ختل نیز به وی پیوستند. سبکتگین در محلی بین کش و نسف موضع گرفت و از نوح خواست که به لشکر وی بپیوندد. وزیر عبد اللّه بن عزیر نوح را قانع ساخت که الحاق سرور سامانیان با گروه ناچیزی که وی در اختیار دارد، به لشکر عظیم سبکتگین برای تختوتاج شاهی تحقیرآمیز و توهینآور است. در نتیجه نوح از اجرای خواست سبکتگین سر باز زد. سبکتگین لشکری مرکب از بیست هزار مرد جنگی به ریاست فرزند خویش محمود و برادر
ص: 561
خود بغراچق [بغراجق] روانه بخارا ساخت. همین کافی بود که دولت سامانی را با هرگونه گذشتی موافق سازد. وزیر معزول و تسلیم سبکتگین گشت. و به جای وی ابو نصر احمد بن محمد بن ابو زید که طرفدار سبکتگین بود منصوب شد. بنا به تقاضای سبکتگین، ابو علی و حاجب وی ایلمنگو نیز تسلیم وی گشتند . همه را در قلعه گردیز محبوس کردند. سبکتگین با قراخانیان پیمان صلح منعقد کرد و دشت قطوان مرز میان متصرفات سامانیان و قراخانیان شناخته شد. و بدینطریق سراسر حوضه سیردریا در تحت حکومت قراخانیان باقی ماند. فائق بنا بدرخواست قراخانیان به ولایت سمرقند منصوب گردید .
بدیهی است که سبکتگین فرمانروای مطلق همه نواحی واقع در جنوب
ص: 562
آمودریا گشت و نوح دیگر در وقایع خراسان دخالتی نداشت. در ماوراء النهر وزیر ابو نصر کوشید تا با شدت عمل نظم را مستقر سازد و «خون را با خون شست» ولی پس از پنج ماه بدست غلامان کشته شد. نوح از بیم آنکه سبکتگین- که حامی وزیر بوده- دولت را متهم به تبانی با قاتلان سازد- غلامان مزبور را سخت سیاست کرد و رسولی به نزد سبکتگین فرستاد و خواش کرد که وی جانشین مقتول را معین کند . سبکتگین اختیار انتخاب را به خود پادشاه محول کرد. قرعه به نام ابو المظفر محمد بن ابراهیم البرغشی افتاد و وی تا تاریخ مرگ نوح یعنی روز 14 رجب 387 هجری/ 23 ژویه 997 میلادی باقی بود .
ابو الحارث منصور پسر و جانشین نوح (به گفته سمعانی فقط در ماه نوامبر سال 997 میلادی [پائیز 387 هجری] با او بیعت بعمل آمد) بنا به گفته بیهقی
ص: 563
از لحاظ عقل و نیروی اراده ممتاز بوده و با شدت عمل موقتا نظم را در متصرفات خویش مستقر ساخت ولی نتوانست دودمان سامانیان را از اضمحلال نجات دهد. قدرت در دست فائق و وزیر برغشی باقی ماند. ابو علی و هواخواهانش در اسارت سبکتگین جان سپردند ولی معلوم نیست که چگونه و به چه علتی وزیر عبد اللّه بن عزیر آزاد شد و توانست به ماوراء النهر باز گردد.
و به تلقین وی ابو منصور محمد بن حسین بن مت اسفیجابی (محتملا از خاندان فرمانفرمایان اسفیجاب بوده، رجوع شود به ص 517، حاشیه 2) علم عصیان برافراشت و امیر قراخانی ماوراء النهر ایلک نصر را به کمک طلبید.
ایلک وعده کمک به ایشان داد و به زیر حصار سمرقند رسید ولی فرمود تا هر دو عاصی اصلی را بگیرند. از دیگر سو فائق که بنا بدرخواست ایلک وارد اردوگاه وی شده بود با احترامات فوق العاده مورد استقبال قرار گرفت و در رأس سه هزار سوار به بخارا اعزام گشت. منصور پایتخت خود را رها کرده به آمل گریخت. فائق بخارا را اشغال کرده خویشتن را چاکر وفادار سامانیان اعلام نمود و منصور را وادار به بازگشت کرد . حاجب دیگری به نام بگتوزون با سمت سپهسالاری به خراسان اعزام شد. محمود میبایست از آنجا برود زیرا که پدرش سبکتگین درگذشته بود (در همان سال 387 هجری
ص: 564
997 میلادی) پسر کوچک او اسمعیل به تخت شاهی جلوس کرده و نمیخواست زمام قدرت را به برادر ارشد خویش بدهد.
منصور به منظور جلوگیری از یک جنگ خانگی جدید میکوشید تا توافق و آشتی را میان اعیان دولت و به ویژه بین فائق و بگتوزون برقرار سازد. ولی برغم کوشش وی فائق ابو القاسم سیمجوری حاکم قهستان (کوهستان) را در نهان راضی کرد که به بگتوزون حمله کند. این مبارزه به پیروزی بگتوزون پایان یافت (ربیع الاول 388 هجری/ مارس 998 میلادی ) و فائق سخت ناخشنود گشت و زان پس پیمان صلح و آشتی میان او و بگتوزون منعقد شد و در ژویه 998 [اول تابستان 388 هجری] بگتوزون مظفر و فاتح به بخارا بازگشت. پس از آن میان فائق و وزیر برغشی نزاع درگرفت و وزیر به شخص امیر [منصور] پناه برد. در این مورد نیز منصور بدون اینکه موفقیتی حاصل کند در نقش مصلح ذات البین ظاهر شد. فائق تسلیم دشمن خویش را طلب کرد و با خشونت امیر را مورد ملامت قرار داد. سرانجام بوساطت مشایخ بخارا موافقتی حاصل شد. برغشی از شغل وزارت معزول شد و به گوزگان رفت . به گفته گردیزی آخرین وزیران سامانیان عبارت بودند از:
ص: 565
ابو القاسم عباس بن محمد برمکی و ابو الفضل محمد بن احمد جیهانی (محتملا فرزند ابو عبد اللّه احمد). عتبی ابو الحسن حمولی را هم نام میبرد که بسمت رسول از طرف محمود به بخارا فرستاده شده بوده ولی در آنجا از سامانیان منصب وزارت یافت. ظاهرا این وزیران در جریان حوادث هیچ تأثیری نداشتند.
آشتی دادن منافع بگتوزون و محمود از هر مهمی دشوارتر بود.
محمود در آن زمان بر برادر خویش اسمعیل فائق شده بوده غزنه را در دست داشت و دیگر نمیخواست از ولایت خراسان به سود بگتوزون صرفنظر کند. منصور بیهوده کوشید تا رضای خاطر محمود را با تفویض حکومت بلخ و ترمذ و هرات و بست و دیگر شهرها بوی، جلب کند. محمود ولایت سراسر خراسان را میخواست و حریف خویش را به زور مجبور کرد نیشابور را ترک گوید . منصور به اتفاق فائق با لشکریان وارد خراسان شد ولی به گفته
ص: 566
بیهقی هنوز امیدوار بود که کار به صلح و سازش انجامد. این بار تردید امیر سرانجام مشئومی برای وی داشت. بگتوزون در سرخس با لشکریان خویش به او پیوست. بگتوزون تردید امیر را حمل بدان میکرد که قصد دارد در نهان با محمود سازش کند. فائق نیز کاملا در این بیم شریک بود و میترسید که او و بگتوزون دچار سرنوشت ابو علی شوند و هراس او بیاساس نبود .
بالنتیجه این دو تصمیم گرفتند که بر منصور پیشی گیرند. و در 12 صفر 389 هجری (1 فوریه 999 میلادی) امیر را معزول و پس از یک هفته کور کردند و به بخارا فرستادند. و برادر کوچک او ابو الفوارس عبد الملک را به جانشینی او اعلام کردند.
محمود اعلام داشت که میخواهد انتقام عزل امیر را بگیرد. با این حال به زودی با دشمنان خویش توافق حاصل کرده از نیشابور به سود بگتوزون صرفنظر کرد و بلخ و هرات را برای خود گذاشت، یعنی همان شرایطی را که زمانی منصور به وی پیشنهاد کرده بود پذیرفت.
ظاهرا برتری عده لشکریان دشمن- که ابو القاسم سیمجوری نیز بدانان پیوسته بود- وی را به این عمل وادار کرد. بهرغم آنکه این پیمان نفعی به حال محمود نداشت وی به حدی از انعقاد آن راضی بود که از فرط شادی
ص: 567
2000 دینار به فقیران صدقه داد (در ماه مه سال 999 میلادی/ بهار 390 هجری) ولی چیزی نگذشت که پیمان نقض شد. عقب داران لشکر محمود مورد حمله عهدشکنانه قرار گرفتند و جنگ از سر گرفته شد. محمود به پیروزی درخشانی نایل آمد و سراسر خراسان به زیر حکومت وی درآمد.
نامهای در دست است که محمود در طی آن پیروزی خویش را به اطلاع خلیفه القادر رسانیده . محمود در آن نامه میگوید که تنها علت جنگ امتناع سامانیان از شناختن خلیفه بوده است. «قلمرو دولت سامانیان- در جنوب آمودریا- به ارث به محمود رسید» (جمله عتبی). و اوضاع به حدی دگرگون شد که محمود لقب سپهسالار را برخود ننهاد بلکه از قبل خویش نصر برادر خود را به سپهسالاری خراسان منصوب کرد. عبد الملک و فائق به بخارا گریختند و بگتوزون نیز بعد از آنکه بیهوده کوشید تا مبارزه علیه محمود را از سر گیرد- به آنجا رفت. فائق در تابستان همان سال درگذشت و پس از مرگ وی ایلک نصر عزم جزم کرد که آخرین بقایای حکومت سامانیان را در ماوراء النهر از میان بردارد. به گفته یکی از معاصران که گواه عینی وقایع بوده سامانیان تصمیم گرفتند با همه نیرو و مأیوسانه در برابر
ص: 568
دشمنان خویش پایداری کنند. به فرمان دولت خطیبان مساجد بخارا مردم را دعوت کردند تا سلاح بکف گرفته از دودمان شاهان خود دفاع کنند. در آنزمان بخارائیان نیز مانند دیگر مردم ماوراء النهر هنوز مسلح بودند. اگر سامانیان موفق به سازمان دادن نهضت خلق به سود خویش میگشتند دشواریهای بسیار برای قراخانیان پدید میآمد ولی گمان نمیرود که این عمل از سقوط آن دودمان جلوگیری میتوانست کرد. اما وعظ و تبلیغ خطیبان هیچ تأثیری نکرد. سامانیان- و حتی شخص اسمعیل هم هرگز برای جلب اعتماد تودههای مردم و تبدیل ایشان به تکیهگاه تخت شاهی خویش کوششی بعمل نیاوردند.
و دلیل و گواه این مدعی همانا روش تعقیب و ایذاء نهضتهای شیعه است، نهضتی که بیتردید صورت دموکرات منشانهای داشته. میدانیم که تعالیم شیعه در زمان آخرین امرای سامانی نیز در ماوراء النهر پیروانی داشته که پدر و برادر ابن سینای مشهور نیز جزو آنان بودهاند . اما حسن توجه روحانیان سنی نیز- چنانکه دیدیم- بهرغم عنایتی که سامانیان نسبت به دین و نمایندگان آن مبذول میداشتند معطوف به آن دودمان نبوده بلکه بسوی
ص: 569
دشمنان ایشان- مانند ابو علی وفائق متوجه بوده است. مردم که عقیدهای به مواعظ خطیبان نداشتند روی «به کسانی آوردند که فقیهان ایشان شمرده میشدند» یعنی- بنا به حدس درست بارون و. ر. روزن- به روحانیان غیر رسمی که همواره نفوذشان در میان اهالی بمراتب بیش از خطیبان و امامان منصوب از طرف دولت بوده- روی آوردند. بطوریکه همیشه در موارد متشابه پیش میآید صحرانشینان خرافاتی که بالنسبة مدت قلیلی از اسلام آوردنشان میگذشته بیش از دولت متمدن و با فرهنگ به دین و خدمتگزاران آن احترام میگذاشتند. بدینسبب علیرغم عقیده بارونو. ر. روزن دلیلی نمیبینیم که فقیهان را «بیشک» قراخانیان به رشوه خریده بودند. به هر تقدیر مردم به اندرز معلمان خویش گوش فرا داده تصمیم گرفتند که «چون مبارزه بر سر نعمتهای این جهانی درگیر شود» مسلمانان نباید «خود را به کشتن دهند». ایلک اعلام داشت که علت رفتن او به بخارا فقط ابراز دوستی نسبت به سامانیان و دفاع از ایشان است. اهالی مقدم فاتحان را بدون ابراز مقاومت پذیره گشتند. پیشوایان نیروهای نظامی بخارا، یعنی بگتوزون و ینال تگین داوطلبانه به اردوگاه فاتحان رفته و در آنجا بازداشت شدند. روز دوشنبه
ص: 570
دهم ماه ذی القعده سال 389 هجری (23 اکتبر 999 میلادی) ایلک بدون اینکه با مقاومتی مواجه شود وارد بخارا شد و خزانه سامانیان را تصرف کرد.
عبد الملک و دیگر اعضای دودمان سامانی همه به اوزگند اعزام شدند و ایلک نیز حکام و جانشینانی از طرف خویش در بخارا و سمرقند منصوب کرده خود به آنجا بازگشت. بدینطریق آن دودمان شاهی کذائی در میان بیعلاقگی و بیاعتنائی عامه خلق- سقوط کرد. و کس در آن زمان به اهمیت تاریخی این واقعه که پایان سیادت عنصر بومی آریائی برای همیشه بوده پی نبرد.
برای حل این مسئله که پس از مرگ بغراخان هارون چه کسی در رأس دودمان قراخانیان قرار داشته اسناد و مدارک دقیق و صحیح در دست نیست .
شاید این شخص پدر نصر، یعنی ارسلان خان علی بوده که به گفته جمال قرشی در ژانویه سال 998 (زمستان 388 هجری) شهید شد. صفت «حریق» (سوخته شده) که در مورد مرگ او بکار رفته حاکی از علت درگذشت وی است.
نصر- که لقب ارسلان ایلک داشته- بهر تقدیر فقط حکومت ماوراء النهر را به اقطاع داشته و در اوزگند بسر میبرده. در دولت قراخانیان، مانند همه دولتهای معظم صحرانشینان، مفهوم مالکیت عشیرتی از حقوق خصوصی به
ص: 571
حقوق عمومی منتقل شده بوده. دولت و کشور ملک همه عشیرت و خاندان خان شمرده میشده و به سهمها [یا اقطاعات] ی کثیر و کوچک منقسم میشده و گاه تابعان [خانهای جزء] مقتدر حکومت رئیس دولت را بالکل به رسمیت نمیشناختند. شیوه اقطاع- مانند همیشه- غالبا سبب جنگهای خانگی و تغییر و تبدیل دائم فرمانفرمایان بوده. و بدین جهت به هیچگونه نمیتوانیم تاریخ و مدت فرمانفرمائی فلان یا بهمان عضو این خاندان را مشخص و معین سازیم.
حتی مسکوکات قراخانیان که به مقدار زیاد بدست ما رسیده نیز به حل این موضوع کمک نمیکند- زیرا که بسبب فقدان مدارک دقیق تاریخی غالبا نمیدانیم که القاب مختلف مذکور و منقور بر یک سکه متعلق به شخص واحدی میباشد یا از آن چند کس است.
قراخانیان در اوایل قرن پنجم هجری (قرن یازدهم میلادی) نهضتی را که از طرف ابو ابراهیم اسمعیل سامانی- یکی از برادران منصور و عبد الملک برپا شده بود سرکوب و خاموش کردند. برادران منصور و عبد الملک- را به اسارت به اوزگند برده بودند و ابو ابراهیم مذکور با لباس زنانه از اسارت گریخته بوده . اسمعیل که به لقب «منتصر» ملقب شده بود وارد بخارا شد و از آنجا به خوارزم رفت و عده کثیری پیرو در گرد خویش جمع کرد و محتملا این عمل وی با موافقت خوارزمشاه ابو الحسن علی پسر و جانشین مأمون بوده که در سال 387 هجری/ 997 میلادی بدست
ص: 572
لشکریان خویش کشته شد . حاجب ارسلان یالو به ریاست لشکریانی که وی گرد آورده بود منصوب شد و وی توانست جعفر تگین حاکم بخارا را که از طرف قراخانیان منصوب شده بود از آن شهر بیرون کند. بقایای لشکر منهزم به سپاهیان تگین خان حاکم سمرقند پیوستند ولی خان اخیر الذکر نیز در نزدیکی پل رود زرافشان به دست لشکریان سمرقند شکست خورد و مجبور به فرار شد. منتصر به بخارا بازگشت . و اگر سخنان عتبی را باور کنیم ساکنان آن شهر مقدم او را با شادی پذیره گشتند. بهرغم این موفقیتها مبارزه با نیروهای اصلی ایلک محال بود. و چون منتصر و ارسلان یالو از نزدیک شدن او مطلع شدند از طریق آمل [آمل ترکستان] به ایران گریختند.
مبارزه ایشان با محمود و برادر او نصر نیز، بهرغم برخی موفقیتهای موقتی، به ناکامی انجامید. منتصر گناه عدم موفقیت را بعهده همرزم عمده خویش حاجب ارسلان یالو حوالت کرده و فرمود که او را به قتل رسانند. منتصر پیش از آن نیز بخاطر استقلال مفرطی که یالو در محل نشان میداد از وی ناراضی بود . چون آخرین نیروهای منتصر بدست نصر نابود گردید- آن
ص: 573
مدعی سریر شاهی در سال 394 هجری/ 1003 میلادی به ماوراء النهر باز- گشت و از غزان (ترکمنان) یاری طلبید. بنا به گفته گردیزی پیغو (محتملا باید «یبغو» خوانده شود) پیشوای غزان فقط به این مناسبت «مسلمان شد».
به حدس درستتر وی فرزند سلجوق بوده و چنانکه پیشتر دیدیم، در گذشته نیز در مبارزه با قراخانیان به سامانیان کمک کرده بود. غزان به امید غنیمت فراوان با طیب خاطر به منتصر پیوستند و یاریش کردند تا لشکریان سوباشی تگین را در کرانه زرافشان شکست دهد و زان پس سپاهیان خود ایلک را نیز در نزدیکی سمرقند منهزم سازد (تابستان سال 394 هجری/ 1003 میلادی) و ضمنا 18 تن از سرداران را اسیر کردند. غزان جدا از تسلیم اسیران به منتصر استنکاف کردند و ایشان را نزد خود نگاه داشتند و ظاهرا امیدوار بودند سربهائی بابت آزادی ایشان دریافت دارند. منتصر به ایشان بدگمان شد که میخواهند با ایلک رابطهای برقرار سازند و عزم به ترک آنان کرد.
در اواخر پائیز سال 394 هجری/ 1003 میلادی در درغان با گروه کوچکی (300 سوار و 400 پیاده) از آمودریا، که یخ بسته بود، گذشت و وارد
ص: 574
آمل شد. در سال 395 هجری/ 1004 میلادی کوشید تا در نسا و ابیورد مستقر شود ولی از جنود خوارزمشاه که به خواهش ساکنان آنجا اعزام شده بودند شکست خورد. در میان همراهان وی که در این پیکار از پای درآمدند نام پسر تاش نیز ذکر شده است . منتصر با بقایای لشکر خویش بار سوم وارد ماوراء النهر گشت و از دست شحنه بخارا شکست خورد و در نور موضع گرفت و از آنجا به دشمن خویش که در دبوسی قرار داشته حمله کرد. این بار پیکار به پیروزی منتصر پایان یافت و پس از آن، سرانجام نهضت مردم به سود سامانیان برپا شد. حارث ملقب به ابن علمدار رئیس غازیان سمرقند با 3000 مرد جنگی به منتصر پیوست. شیخان شهر 300 غلام را مسلح کردند. غزان نیز باری دیگر به لشکریان منتصر پیوستند. وی در شعبان سال 394 هجری (مه- ژوئن 1004 میلادی) به یاری این نیرو در بورنمذ نیرو- های اصلی ایلک را شکست داد و اگر به سخنان گردیزی اعتماد کنیم ، لشکریان «خان بزرگ» را منهزم کرد. ولی دوران پیروزی او چندان دراز نبود. خان با نیروهای تازه بازگشت و در دشت گرسنه میان دیزک و خاوص [خاوس] با وی مصاف داد. غزان به غنیمتی که در بورنمذ بدست آورده بودند اکتفا کرده به محال خویش عودت کردند و در این پیکار شرکت نکردند. یکی از
ص: 575
سرداران منتصر بنام حسن بن طاق [در ترجمه فارسی عتبی، چاپ قویم، ص 147 «طارق» نوشته] با 5000 تن از کسان خویش در بحبوحه نبرد به ایلک پیوست. منتصر باری دیگر به خراسان گریخت و از آنجا برای چهارمین دفعه به ماوراء النهر بازگشت زیرا به مواعید خویشاوند خود ابن- سرخک سامانی که در بخارا میزیسته امید بسته بود. ابن سرخک در نهان با ایلک قراری گذاشته بود و میکوشید به منتصر نوید یاری دهد و وی را به ماوراء النهر بکشاند. منتصر را لشکریانش در میان راه بخارا ترک گفتند و به سلیمان و صافی- حاجبان ایلک- پیوستند. دشمنان بقایای لشکر منتصر را در میان گرفتند و همه گذرگاههای آمودریا را اشغال کردند. و منتصر فقط با هشت تن از همراهان خویش نجات یافت. برادران و همرزمانش اسیر و به اوزگند اعزام شدند. خود منتصر در آغاز سال 396 هجری/ 1005 میلادی بدست رئیس یکی از قبایل عرب که در پیرامون مرو میزیسته کشته شد.
پس از مرگ آخرین نماینده دودمان سامانیان، مسئله تقسیم مرده ریگ ایشان در میان قراخانیان و محمود، باقی ماند. جلوس رسمی محمود بر تخت و بسمت امیر مستقل در همان ماهی صورت گرفت که لشکریان ایلک وارد بخارا شدند، یعنی در ماه ذو القعده 389 هجری (اکتبر- نوامبر 999 میلادی) این «ولی» جدید «امیر المؤمنین» منشور خراسان و تاج و لقب «یمین الدولة و
ص: 576
امین الملة» را از خلیفه القادر باللّه دریافت داشت . محمود نیز در عوض نام خلیفه قادر را در خراسان در خطبه آورد. خلیفه قادر را خاندان بویه بر سریر خلافت نشانده بودند ولی سامانیان وی را نمیشناختند . محمود بیش از سامانیان دربار خویش را با شکوه و جلال ظاهری آراست. و در عهد او لقب «سلطان»- لااقل در محیط زندگی درباری- متداول و معمول گشت [پیش از او «شاه» و «امیر» و «خدات» و «خداوند» استعمال میشده].
بهرغم گفتههای مورخان این کلمه- کلمهای که در آغاز به معنی «قدرت ملک و دولت» بوده و بیشتر در مورد دولت خلیفه قانونی بکار میرفته- قبل از محمود به امیران و حکام منفرد و اشخاص اطلاق نمیشده. در تألیف طبری این کلمه بهمین معنی استعمال شده . فاطمیان نیز لقب «سلطان» داشتند.
ص: 577
جدولهای نجومی ابن یونس به «امیر المؤمنین ابو علی المنصور سلطان اسلام و امام الحاکم بامر اللّه» تقدیم شده (از 336 تا 412 هجری/ 996- 1021 میلادی). مقدسی با «سلاطین و وزراء» صحبت داشته بوده و درباره یکی از شهرهای کوچک آسیای میانه میگوید که در آن شهر «بیشتر ساکنان کفارند ولی سلطان ایشان مسلمان است». مورخان و شاعران درباری محمود را سلطان میخواندند و محتملا نویسندگان اسناد رسمی نیز وی را در اسناد چنین ملقب میساختند. ولی عوام در محاوره روزانه محمود و جانشینان وی را بطور اعم کماکان امیر میخواندند. در تألیف بیهقی اشخاص در مکالمه مسعود را مدام «امیر» خطاب میکنند. گردیزی تقریبا کلمه «سلطان» را بکار نمیبرد و این واژه در سکههای دوران پادشاهی نخستین امیران غزنوی نیز دیده نمیشود .
قراخانیان نیز خویشتن را «موالی امیر المؤمنین» میشناختند و لااقل در ماوراء النهر چنین بوده. در ماوراء النهر هم در نخستین سالهای حکومت آن دودمان به نام خلیفه قادر سکه ضرب میکردند . ایدک نصر در مسکوکات خویش لقب «ناصر الحق» داشته. موافقت و سازش بین او و محمود در
ص: 578
زمان مبارزه با منتصر صورت گرفت. محمود در سال 392 هجری/ 1001 میلادی ابو طیب سهل بن محمد صعلوکی امام شافعی و طغانچک والی سرخس را به رسولی به اوزگند فرستاد. نصر رسولان را با لطف و مهربانی پذیرفت و هدایائی گرانبها به وسیله ایشان به خدمت سلطان فرستاد که عبارت بود از:
محصولات معادن، مشک، اسبان و شتران، غلامان و کنیزان، بازهای اشهب، پوستینههای سیاه، شاخ ختو ، قطعات سنگ یشم و طرفههای قیمتی چینی.
محمود دختر نصر را به زنی گرفت. پیمانی- با همان شرایطی که پیشتر میان بغراخان و ابو علی منعقد شده بوده- میان آن دو بسته شد، یعنی مرز بین دو مملکت مسیر آمودریا اعلام گشت چیزی نگذشت که قراخانیان نقض عهد کردند.
محمود تعهد کرد که هر ساله برای غزا به هندوستان رود . و در طی یکی از آن غزوات و لشکرکشیها در سال 397 هجری/ 1006 میلادی که محمود در مولتان بوده، قراخانیان دو لشکر به خراسان فرستادند که اولی در تحت
ص: 579
ریاست سوباشی تگین نیشابور و طوس را اشغال کند و دومی به ریاست جعفر تگین بلخ را متصرف شود. هر دو گروه جنگی وظیفه محوله را انجام دادند.
ساکنان بلخ سخت در برابر دشمنان مقاومت کردند و بدینسبب آن شهر غارت شد . در نیشابور مردم فاتحان را بدون ابراز پایداری استقبال کردند و اشراف محل در اینجا نیز مانند ماوراء النهر جانب ایشان را گرفتند. محمود چون خبر هجوم اینان را شنید به شتاب به غزنه بازگشت و جعفر تگین را مجبور کرد از بلخ به ترمذ عقبنشینی کند. سوباشی تگین نیز نتوانست در مبارزه با محمود و سرداران وی پایداری کند و فقط با عده اندکی از لشکریان خود به ماوراء النهر رسید و بنه خویش را به نزد خوارزمشاه علی فرستاد . برادر سوباشی و نهصد نفر از لشکریان وی اسیر شدند. ایلک خواست توجه محمود را از سوباشی منصرف کند و بسوی دیگر معطوف دارد و بدین منظور باری
ص: 580
دیگر جعفر تگین را با 6000 مرد جنگی به بلخ فرستاد. نصر برادر محمود این دسته را در ساحل آمودریا تارومار کرد . گردیزی مختصری درباره یکی از پیکارهائی که در کرانه آمودریا وقوع یافته و به بقایای لشکر ترکان هجوم شده بوده- نقل میکند. لشکریان محمود «ترانهای ترکی به آهنگ ختنی خواندند». ترکان چون این صدا را شنیدند از بیم جان خویشتن را در امواج رود افکندند و بخشی از ایشان غرق شدند. محمود سپاهیان خویش را از تعقیب دشمن باز و برحذر داشت زیرا میترسید که یأس دشمنانش را دلیر کند و نتیجه محاربه دگرگون گردد.
گویا سرداران ایلک در پاسخ ملامتهای وی گفتند که «با آن فیلان و سلاح و آلت و مردان هیچکس مقاومت نتواند کرد ». ایلک عزم کرد که انتقام این شکست را از محمود بکشد و سال بعد با نیروهای مهمی لشکرکشی را تجدید نمود. وی به یاری «دهقانان ماوراء النهر» متوسل شد و با قدر خان
ص: 581
یوسف صاحب ختن عهد اتحاد بست. عتبی صورت ظاهر این ترکان را مشروحا مینویسد که «رویهای پهن و چشمان کوچک و بینیهای پخ و موی اندک [در زنخدان] و شمشیرهای آهنین و ملبوسی سیاه» داشتند. پیکار در نزدیکی پل شرخیان، چهار فرسخی بلخ [در تاریخ عتبی، ترجمه فارسی سابق الذکر «کنار پل چرخیان» نوشته] و به گفته گردیزی روز یکشنبه 22 ربیع الثانی سال 398 هجری/ 4 ژانویه 1008 میلادی وقوع یافت. در لشکرگاه محمود 500 فیل وجود داشت که ترکان از عهده جنگ با آنان برنمیآمدند و به گفته مورخان وجود این فیلان سرنوشت نبرد را معین کرد. لشکریان قراخانیان بالکل شکسته و منهزم گشتند. و عده کثیری از آن جنگیان به هنگام فرار در رود غرق شدند .
تهاجم قراخانیان به خراسان به همین پیکار خاتمه یافت و عملیات دسته- جمعی ایشان دیگر محال بود، زیرا که در میان خود قراخانیان نفاق افتاده بود.
ص: 582
طغان خان کاشغری برادر ارشد ایلک علیه برادر خویش پیمان اتحادی با محمود بست. ایلک خواست از اوزگند به کاشغر لشکر کشد ولی برف بسیار مجبور به بازگشتش کرد. پس از آن هر دو طرف رسولانی به نزد محمود فرستادند و وی نقش میانجی دعوی را بازی کرد و در این راه موفقیت نصیب وی شد. و ضمنا خواست با زرقوبرق و جلال دربار خویش رسولان را تحت تأثیر قرار دهد و هنگام بار در میان نگهبانانی، که البسه زیبا و درخشانی بتن داشتند، با تشریفاتی رسمی و مطنطن ظاهر شد. از سخنان عتبی چنین نتیجه گرفته میشود که این واقعه در سال 402 هجری/ 12- 1011 میلادی وقوع یافته.
به گفته عتبی ایلک در 403 هجری/ 13- 1012 میلادی درگذشت و طغان خان در ماوراء النهر جانشین وی شد. چنانکه پیش گفتیم روشن کردن تاریخ قراخانیان امری بس دشوار است. درن از روی مدارک سکهشناسی چنین استنتاج کرده که دو برادر ماوراء النهر را مسخر ساختند. یکی ناصر- الحق نصر و دیگر قطب الدوله احمد و از این دو برادر نصر ارشد بوده و
ص: 583
بدینسبب مقام نخست را حایز گشته، ولی احمد بعد از برادر زنده بوده.
سکههائی به نام نصر بن علی تا سال 401 هجری/ 11- 1010 میلادی در دست است. معلوم نیست که آیا جانشین وی نیز لقب ناصر الحق بر خویش نهاده یا نه. اگر جانشین وی این لقب را نپذیرفته باشد باید گفت که وی [نصر] تا سال 406 هجری 16- 1015 میلادی سلطنت میکرده . سکههائی که به نام احمد بن علی است تا بسال 407 هجری/ 17- 1016 میلادی در دست است. پاسخ این پرسش که آیا حکومت طغان خان کاشغری عملا به ماوراء النهر نیز بسط مییافته یا نه دشوار است زیرا بر سکههای خان مزبور که بدست ما رسیده نه سال ضرب دیده میشود نه محل آن . محتملا طغان خان که برادر «ارشد» بوده حتی در زمان حیات ایلک نصر نیز اسما رئیس آن دودمان بوده. گردیزی در داستان تسخیر ماوراء النهر نصر را «برادر خان» میخواند.
تعداد القاب و اسامی منقور بر مسکوکاتی که در ظرف نخستین سالهای قرن پنجم هجری در ماوراء النهر ضرب شده به قدری زیاد است که از روی آنها رسیدن به استنتاج تاریخی دشوار میباشد. نام برادر چهارم ایشان یعنی
ص: 584
ابو منصور محمد بن علی که بعدها به لقب ارسلان خان ملقب گشت، بر- سکهای که در سال 403 هجری/ 13- 1012 میلادی در بخارا ضرب شده دیده میشود . ارسلان خان نیز با طغان خان دشمنی میورزید و گفته بیهقی درباره «خانان و ایلک» که در اوزگند با یکدیگر پیکار کردند و در سال 407 هجری/ 1016 میلادی به وساطت خوارزمشاه مأمون صلح در میان ایشان بر قرار شد- گواه این مدعی است. شاید هم عملیات جنگی نزدیک اوزگند بین ارسلان خان حاکم ماوراء النهر و قدر خان- که چنانکه خواهیم دید در آن زمان کاشغر را در تصرف داشت- جریان داشته.
درباره چگونگی تصرف خوارزم بدست محمود در تألیف بیهقی داستانی بسیار مشروح و جالبتوجه که از «تاریخ خوارزم» بیرونی مأخوذ است، منقول میباشد. دیدیم که بجای خوارزمشاه مأمون پسر وی ابو الحسن علی نشست. داستان لشکرکشی سوباشی تگین (رجوع شود به ص 577- 578) نشان میدهد که علی مدتی تابع قراخانیان بوده و محتملا شکست ایلک و متحدانش موجب نزدیکی علی به محمود گشت. به گفته عتبی علی با خواهر
ص: 585
محمود ازدواج کرد. برادر و جانشین علی یعنی ابو العباس مأمون بن مأمون نیز به همینگونه متحد محمود بوده، باین معنی که خواهر سلطان را در حباله نکاح داشته. به گفته گردیزی این نکاح در سال 406 هجری/ 16- 1015 میلادی واقع شد.- چون خلیفه خلعت و منشور و علم و لقب «عین الدوله و زین الملة» را برای مأمون فرستاد وی ترسید که چنانچه این هدایا و لقب را بلاواسطه از خلیفه قبول کند- موجب نارضائی محمود خواهد شد. و بدینسبب جرأت نکرد رسول خلیفه را در پایتخت خود بپذیرد. و بیرونی بناچار از پایتخت خارج شده در دشت به پیشواز رسول رفت و هدایا را دریافت داشت. هنگامی که محمود با طغان خان و ایلک پیمان صلح منعقد کرد، خوارزمشاه بهرغم میل متحد مقتدر خویش جدا از الحاق بدان پیمان سرباز زد و این خود سبب سردی روابط بین دو سلطان گردید. محمود به اندرز وزیر ابو القاسم احمد ابن حسن میمندی خواست وفاداری مأمون را بیازماید. وزیر مزبور ظاهرا از طرف خویش در ضمن گفتگو با رسول خوارزمشاه ابراز تمایل کرد که خوارزمشاه در قلمرو خود به نام سلطان خطبه خواند و ضمنا افزود که سلطان از این سخنان او بیاطلاع است. بنا به گفته بیهقی این وقایع در سال 405 هجری/ 1014 میلادی وقوع یافت. خوارزمشاه البته دانست که وزیر بدون اجازه سلطان چنین درخواستی نمیکند ولی با این حال در اجرای خواست محمود تسامح و تأخیر کرد. و آنگاه وزیر درخواست مزبور را به صورت جدیتری تجدید کرد. مأمون سرداران و محترمترین نمایندگان اهالی را گرد آورد و موضوع تقاضای محمود را بسمع ایشان رسانید و گفت قصد اجرای
ص: 586
آن را دارد زیرا در صورت خلاف خود و کشور را نابود خواهد کرد.
اعیان دولت از تصویب تصمیم وی امتناع کردند و از کاخ برون رفتند و علم برافراشتند و سلاح از نیام بیرون کردند. و سخنان درشتی بر زبان آوردند (محتملا درباره مأمون و محمود). مأمون خواست ناراضیان را آرام کند و اعلام داشت که هیچ تقاضائی از او بعمل نیامده و فقط میخواسته است وفاداری ایشان را بیازماید. زان پس بیرونی «به زبان زر و سیم» اعیان دولت را راضی کرد که توبه کنند و بخاطر گستاخی خویش از سلطان پوزش طلبند.
خوارزمشاه در عین حال به اندرز بیرونی وساطت خویش را به قراخانیانی که با یکدیگر در جنگ بودند پیشنهاد کرد و میان ایشان صلح برقرار کرد و با آنان عهد اتحاد بست. محمود چون از این واقعه مطلع شد رسولانی به نزد «خان و ایلک» فرستاد و ناخشنودی خویش را اعلام داشت. ایشان پاسخ دادند که خوارزمشاه را دوست و داماد محمود میشمردهاند و چنانکه محمود خود قبلا خواسته بوده پیمان با وی را فقط همچون متمم عهدنامهای که با سلطان منعقد کرده بودند محسوب داشتهاند. و اگر میان سلطان و خوارزمشاه سوءتفاهمی وجود دارد حاضرند برای اصلاح میان آنها وساطت کنند. این پیشنهاد بیپاسخ ماند. قراخانیان خوارزمشاه را از رسالت فرستادگان محمود مطلع ساختند. و وی به ایشان پیشنهاد کرد که چند گروه جنگجو از اکناف به خراسان فرستند تا به جنگهای چریکی پردازند ولی مردم مسالمتجو و عادی را زیانی نرسانند و این لشکرکشی را همچون وسیلهای برای استقرار صلح بشمارند. قراخانیان از ارسال کمک مسلح برای خوارزمشاه جدا امتناع ورزیدند ولی پیشنهاد وساطت را تجدید و تکرار کردند و مأمون نیز پذیرفت.
در زمستان سال 407 هجری/ 17- 1016 میلادی محمود در بلخ رسولان خان
ص: 587
و ایلک را به حضور پذیرفت و با پاسخ محترمانهای بازگرداند و گفت که هیچ اختلافنظر جدئی بین وی و خوارزمشاه وجود نداشته و آنچه بوده به وساطت قراخانیان رفع شده.
براثر این پیشآمد مأمون نامه جالبتوجه زیر را از طرف سلطان دریافت داشت:
«مقررست که میان ما عهدوعقد بر چه جمله بوده است و حق ما بر وی تا کدام جایگاهست و وی درین باب خطبه، دل ما نگاه داشت که دانست که مآل آن حال او را بر چه جمله باشد، و لیکن نگذاشت قومش و نگویم:
حاشیت و فرمان بردار (برین جمله باید)، چه حاشیت و فرمانبردار نباشد که فراپادشاه تواند گفت: «کنومکن»، که این عجز و نیاز پادشاه را باشد و در ملک و خود مسلط و مستقل نبود؛ از ایشان پیچیدم و ما مدتی دراز، اینجا ببلخ مقام کردیم، تا صدهزار سواره و پیاده و پیلی پانصد، این شغل را آماده شد، تا آن قوم را، که چنان نافرمانی میکنند و بر رأی خداوند خویش اعتراض مینمایند مالیده آید و بر راه راست بداشته آید و نیز امیر را، که ما را برادر و داماد است، بیدار کنیم و بیاموزیم که: امیری چون باید کرد، که امیر ضعیف بکار نیاید، و اکنون ما را عذری باید واضح، تا از اینجا سوی غزنین بازگردیم و از این دو سه کار، یکی بباید کرد. یا چنان بطوع و رغبت، که نهاده بود، خطبه باید کرد و یا نثاری و هدیهای تمام باید فرستاد، چنانکه فراخور ما باشد، تا در نهان باز نزدیک وی فرستاده آید، که ما را بزیادت مال حاجت نیست و زمین و قلعهای ما بدردند، از گرانی بار زر و سیم و اگرنه:
اعیان و ائمه و فقها را از آن ولایت، پیش ما باستغاثه فرستد، تا با چندان هزار خلق که آورده آمده است، بازگردیم».
ص: 588
عملا اجرای هر سه شرط خواسته شده بود. و یا لااقل مأمون اتمام حجت محمود را چنین تلقی کرد و فرمود نخست در متصرفات خویش در خراسان- در نسا و فراوه - و بعد حتی در شهرهای دیگر نیز- به نام سلطان خطبه خوانند (به استثنای دو تختگاه پادشاهی یعنی کاث و گرگانج). مشایخ و قضات و اعیان دولت و 80000 دینار و سههزار اسب بخدمت سلطان فرستاده شدند. لشکریان خوارزمشاه در تحت فرماندهی حاجب بزرگ الپ- تگین در هزار اسپ مستقر بوده و محتملا سبب استقرار آنان در آنجا تدارکات جنگی محمود بوده. اکنون لشکریان مزبور علیه امیر خود توجه کرده بودند. وزیر و چند تن دیگر از مشاوران خوارزمشاه مقتول شدند و دیگران فرار اختیار کرده جان خویش از مهلکه نجات دادند. خود خوارزمشاه در کوشک خویش متحصن شد ولی عاصیان کوشک را آتش زدند و هنگام آتشسوزی امیر را به قتل رساندند (چهارشنبه، نیمه شوال 407 هجری/ 20 مارس 1017 میلادی). عاصیان عبد الحارث محمد بن علی برادرزاده هفده ساله امیر مقتول را به تخت نشاندند. ولی قدرت واقعی عملا در دست الپ تگین و وزیری که وی منصوب کرده بود قرار داشت. عاصیان هرچه خواستند کردند. توانگران را غارت کرده کشتند. هرکس که توانست از این واقعه بهره گرفته، دشمنان شخص خویش را از پای درآورد.
محمود از آنچه بر سر خواهر وی- بیوه مأمون- آورند بیم داشت و بدینسبب نخست، به اندرز وزیر، ظاهرا اعتدال نشان داد و فقط خواست
ص: 589
که به نام سلطان خطبه خوانده شود و قاتلان را تسلیم کنند. و قرار شد رسول از طرف خود به خوارزمیان توصیه کند که بهترین وسیله جلب عنایت و رأفت سلطان این است که خواهرش را محترمانه به نزدش گسیل دارند. چنانکه وزیر انتظار داشت خوارزمیان بیوه خوارزمشاه را بیدرنگ به خراسان فرستادند. در عین حال سران شورشیان دستور دادند که پنج شش نفر را بگیرند و گفتند که ایشان قاتلان مأمونند و به زندانشان کردند و متعهد شدند که بلافاصله پس از انعقاد پیمان تسلیمشان کنند و باضافه 200000 دینار و 4000 اسب نیز به خدمت محمود فرستند. محمود در این گیرودار سرگرم تدارکات جنگی بود. به فرمان وزیر در ختل و قوادیان و ترمذ کشتیها مهیا گشت و در آمل برای لشکر آذوقه فراهم کردند. محمود به قصد معطل کردن خوارزمیان عازم غزنه شد و رسولان را هم با خود به آنجا برد و فقط چون به غزنه رسید جواب قطعی بایشان داد و تسلیم الپ تگین و دیگر سران شورشیان را طلب کرد. خوارزمیان چارهای جز تهیه مقدمات مقاومتی مأیوسانه نداشتند. و توانستند در حدود 50000 سوار گرد آورند.
محمود چون عازم این لشکرکشی گشت به «ایلک و خان ترکستان» اطلاع داد که برای انتقامجوئی مرگ داماد خویش حرکت کرده تا ناحیهای را که برای وی و ایشان جز زحمت و نگرانی چیزی نداشته بزیر فرمان خود درآورد. قراخانیان بیشک میفهمیدند که افتادن خوارزم بدست محمود تا چه حد بزیان ایشان است. با این حال جرأت نکردند که نقض عهد کنند و در پاسخ حتی نیت محمود را در مجازات شورشیان تصویب کردند و نوشتند «صواب اندیشیده است ... تا پس ازین کس را از اتباع و اسباب زهره نباشد که خون ارباب ملک ریزد». خوارزمیان که دیگر اتکائی جز نیروهای خویش
ص: 590
نداشتند قادر نبودند مدت مدیدی در برابر لشکریان مقاومت کنند و وی از آمل آغاز لشکرکشی کرد و ظاهرا در امتداد کرانه چپ آمودریا به حرکت درآمد . محمود از جعفر بند که در مرز خوارزم قرار دارد مقدمه [طلایه] لشکر را در تحت فرمان محمد بن ابراهیم الطائی به پیش فرستاد. این دسته مورد حمله خوارزمیان قرار گرفت و ایشان در تحت ریاست خمارتاش شرابی نابیوسیده از سوی دشت پدید آمدند و تلفات بسیار به لشکر محمود وارد آوردند. محمود موفق شد بهموقع برای نجات مقدمه لشکر خویش سررسد.
پس از آن خوارزمیان شکست خوردند و شخص خمارتاش به اسارت درآمد.
روز بعد در هزار اسپ با نیروهای اصلی خوارزمیان مصادمه روی داد. و خوارزمیان مجبور به فرار شدند. و ضمنا دو تن دیگر از سران شورشیان یعنی الپ تگین بخاری و صیاد تگین خانی [در تاریخ بیهقی چاپ نفیسی، ص
ص: 591
825: «شاد تگین»] نیز اسیر شدند . بعد از آن لشکریان محمود بسوی پایتخت خوارزم (کاث) به حرکت درآمدند و آن شهر در 5 صفر 408 هجری/ 3 ژوئیه 1017 میلادی مسخر شد. سه تن پیشوایان قیام را به زیر پای پیلان افکندند. و نعشهای ایشان را «بر دندانهای پیلان نهادند» و در شهر گرداندند و «منادی میکردند که هرکسی که خداوند خویش را بکشد سزای او اینست» پس از آن نعشها را به سهدار که بر گور مأمون برپا کرده بودند، و قسمتی از آنها با خشت پخته بود، آویختند. دیگر شورشیان را بر حسب درجه گناهشان به سیاستهای گوناگون رساندند. بنا به گفته عتبی، گذشته از قاتلان مأمون، عده دیگری که محمود گمان بددینی و کفر بایشان میبرد نیز مورد سیاست قرار گرفتند و به دیگر سخن کسانی را که سلطان از روی حسابهای سیاسی میخواست از شرشان رهائی یابد مجازات کردند. خوارزمشاه جوان و همه اعضای آن دودمان به دنبال محمود به متصرفات وی برده شدند و در قلاع مختلف محبوس گشتند. دستجات لشکر خوارزم را مقید به غلوزنجیر به غزنه بردند و زان پس در آنجا آزادشان کرده در صفوف لشکریان محمود
ص: 592
منسلکشان کردند و در لشکرکشیهای هندوستان از ایشان بهره گرفتند.