گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترکستان نامه
جلد اول
التونتاش حاجب بزرگ محمود به خوارزمشاهی منصوب شد. و قرار شد تا استقرار آرامش نهائی در آن سرزمین عده‌ای از لشکریان محمود در تحت ریاست ارسلان جاذب در آنجا باقی بماند.
تصرف خوارزم برتری محمود را در برابر قراخانیان مسلم کرد. و مضاف بر این جنگهای داخلئی که در قلمرو قراخانیان جریان داشته ایشانرا از لشکرکشی به منظور کشورگشائی محروم ساخته بوده. اطلاعاتی که در باره تاریخ ماوراء النهر در آن عهد بدست داریم تا حدی مبهم است. به گفته عتبی و ابن اثیر ، طوغان خان [طغان] که متحد وفادار محمود بوده در همان سال 408 هجری/ 18- 1017 میلادی درگذشت و وفات وی بلافاصله پس از پیروزی بزرگی که علیه لشکریان فراوان کفار (بیش از 100000 خیمه ) کسب کرده بوده، واقع شد. لشکریان اخیر الذکر از سوی چین آمده بودند.
برادر و جانشین وی ارسلان خان ابو منصور محمد بن علی «الاصم» به زهد





ص: 593
و تقوای مفرط ممتاز بوده. در زمان وی دوستی با محمود همچنان باقی و برقرار بود و محمود از وی و «برادر او ایلک» تمنی کرد که یکی از دوشیزگان خویشاوند خود را به فرزند ارشد محمود که مسعود نام داشت به زنی دهند. مقدم شاهزاده خانم یاد شده را با تشریفات و احترامات فراوان در بلخ پذیره گشتند ولی مع هذا محمود کاشغری در «دیوان لغت الترک» داستان لطیفه‌گونه جالب‌توجهی نقل می‌کند که میان مسعود و زوجه ترک وی در همان شب اول عروسی اختلاف و نزاعی پدید آمد که به کتک‌کاری کشیده شد. بنا به گفته بیهقی زن ارسلان خان سالیانه غلام و کنیزی برسم هدیه برای محمود می‌فرستاده. محمود نیز در عوض منسوجات پربها و مروارید و پارچه ابریشمی (دیبای رومی) برای مشارالیها ارسال می‌داشته. ابن الاثیر می- گوید که علی تگین برادر ایلک ایلخان (فاتح ماوراء النهر) اسیر ارسلان خان بوده. وی موفق به فرار شد و به بخارا رفت و آن شهر را تصرف کرد و با ارسلان فرزند سلجوق پیمان اتحاد بست. «ایلک برادر ارسلان خان» علیه ایشان وارد جنگ شد ولی شکسته و منهزم گشت. ایشان در بخارا باقی ماندند.
افعال زشت علی تگین باعث و انگیزه لشکرکشی محمود، که زین پس در آن باره سخن خواهد رفت، گشت. مورخ مزبور در تاریخ مختصر قراخانیان می‌گوید که پس از مرگ طوغان [طغان] خان، قدر خان یوسف
ص: 594
پسر بغراخان هارون (فاتح نخستین بخارا) که از طرف طوغان خان در سمرقند حکومت می‌کرده از اطاعت ارسلان خان سرپیچید و محمود را به یاری طلبید.
محمود با کشتیها از آمودریا عبور کرد (این نخستین لشکرکشی وی به ماوراء النهر بوده) ولی بعد عقب نشست. ارسلان خان و قدر خان پیمان صلح و اتحاد میان خود بستند تا متصرفات محمود را مسخر سازند و در سال 410 هجری/ 20- 1019 میلادی متفقا به خراسان حمله کردند ولی در نزدیکی بلخ دچار شکست وحشت‌انگیزی شدند. چیزی از این پیکار نگذشت که محمود از خوارزمشاه التونتاش تبریک نامه‌ای دریافت داشت. آب رود آمو کلاههای بسیاری از ترکان مقتول را با خود به خوارزم آورده بود و التونتاش بدین‌طریق از پیروزی سلطان خویش خبر یافت. پس از آن دیدار میان قدر خان و محمود صورت گرفت.
به‌رغم این جزئیات که نقل شده با اطمینان خاطر می‌توان گفت که لشکرکشی یاد شده محمود به ماوراء النهر و پیکار سال 410 هجری هرگز وقوع نیافته بوده. و الا خاموشی کامل عتبی و گردیزی در این باره توجیه پذیر نمی‌بوده. گردیزی یکی از علل لشکرکشی سال 416 هجری/ 1025 میلادی را همانا تمایل محمود به عبور از آمودریا و مشاهده آن ملک می‌داند، و از اینجا می‌توان نتیجه گرفت که لشکرکشی سال 416 هجری نخستین هجوم محمود به ماوراء النهر بوده. محمود واقعا در مبارزه قدر خان یوسف علیه دیگر افراد آن دودمان، متحد وی بوده. ولی فقط این مبارزه چند سال بعد وقوع یافته بوده و قدر خان نه در سمرقند بلکه در ترکستان شرقی حکومت می‌کرده.
ص: 595
دیدیم که عتبی (به صفحه 580 رجوع شود) در داستان جنگ 399 هجری/ 08- 1007 میلادی، قدر خان را صاحب ختن می‌خواند. اگر به سخنان ابن اثیر اعتماد کنیم ، فتح شهر مزبور و استقرار اسلام در آن نیز ثمره همت قدر خان بوده. به احتمال قوی پس از مرگ بغراخان هارون و انتقال سیادت به شاخه دیگر قراخانیان یوسف فرزند بغراخان سهمی از ملک وی دریافت نداشت ولی توانست عناصر ناراحت مردم را بسوی خویش جلب کند و به یاری ایشان ملک و متصرفه‌ای برای خویش ایجاد نماید . وی پس از آن به تدریج رقیبان خود را از دیگر شهرهای ترکستان شرقی بیرون راند.
دیدیم که در آغاز قرن یازدهم میلادی (پنجم هجری) در کاشغر طوغان خان برادر ارشد ایلک نصر حکومت می‌کرده. ولی هم در سال 404 هجری/ 14- 1013 میلادی در یارکند و در سال 405 هجری در کاشغر نیز، به نام خلیفه قادر و قدر خان یوسف سکه زده می‌شده و ضمنا قدر خان در سکه‌ها به لقب «ناصر الدوله» و «ملک المشرق» خوانده شده است. در سالهای بعد نیز در کاشغر به نام قدر خان سکه ضرب می‌شده و از اینجا می‌توان نتیجه گرفت
ص: 596
که طوغان خان مدتها پیش از تاریخی که مورخان برای مرگ او ذکر می‌کنند، بخش شرقی ترکستان را از دست داده بوده و فقط حاکم هفت‌آب و شاید هم امیر و صاحب کل ماوراء النهر محسوب می‌شده. برادر او محمد بن علی در زمان حیات برادر، بنا به گواهی سکه‌های موجود، شاهزاده مقطع ماوراء النهر بوده و تا طراز جزء قلمرو وی شمرده می‌شده. وی پس از مرگ برادر (به‌رغم گفته‌های مورخان، شاید درگذشت وی در سال (406 هجری (17- 1016 میلادی) بوده) لقب ارسلان خان را برخود گذارده تا سال 415 هجری/ 25- 1024 میلادی حکومت کرد . در آن زمان و شاید هم در سالهای آخر سلطنت ارسلان خان آشوبهائی برپا شد و علی تگین از آن بهره گرفت. این که وی در واقع، به گفته ابن اثیر، برادر ایلک نصر (و بالنتیجه برادر طوغان خان و ارسلان خان) بوده است یا نه- اظهارنظر در این باره دشوار است. به‌رغم طول زمان حکومت علی تگین هیچ سکه‌ای بنام او در دست نیست. به ظن قوی فلس‌های بی‌شماری را که مربوط به آن عهد می‌باشند و نام ایلک و ارسلان ایلک و ارسلان تگین بر آنها نقش است باید منسوب به علی تگین دانست. در سکه‌ها نام علی بن علی به هیچ‌وجه دیده نمی‌شود.
در سکه‌ای که به سال 424 هجری در کرمینه ضرب شده نامهای علی بن محمد (در یک طرف سکه) و علی بن حسین (در طرف دیگر سکه) مشاهده می‌گردد . نام علی بن حسین در سکه‌های دبوسیه که در سال 425 هجری ضرب
ص: 597
شده منقور است (34- 1033 میلادی) . مراتب فوق به سود صحت اخبار منقول در تألیف ابن اثیر نیست. چنان‌که بعد خواهیم دید، برادر علی تگین لقب طوغان خان داشته و در هفت‌آب حکومت می‌کرده. به احتمال قوی این طوغان خان دوم و علی تگین، هر دو، پسران طوغان خان اول بوده‌اند که ممکن است به نام اسلامی حسین موسوم بوده. در پاره‌ای سکه‌های آن عهد به نام یوسه و یا یوسف بن علی برمی‌خوریم . از آنجائی که سکه‌هائی منقور بدین نام سالها بعد از تاریخ مرگ علی تگین نیز دیده می- شود، به احتمال قوی فرزند و جانشین وی هم به همین نام خوانده می‌شده.
در مشرق‌زمین غالبا نام ولیعهد و وارث تاج و سریر حتی در زمان حیات پدر بر سکه‌ها ضرب می‌شده. خود علی تگین هم در زمان سلطنت نصر به ماوراء النهر آمد، زیرا که به گفته بیهقی میمندی وزیر در سال 421 هجری/ 1032 میلادی به سلطان مسعود می‌گفته که علی تگین سی سال است در ماوراء النهر مقام دارد.
محمود از آشوب و اغتشاش قلمرو قراخانیان استفاده کرده با لشکریان خویش وارد ماوراء النهر گشت. بهانه آغاز جنگ این بود که مردم ماوراء النهر غالبا به بلخ آمده از اعمال علی تگین زبان به شکایت می‌گشودند
ص: 598
و علی تگین سفیران محمود را که عازم خدمت «سلاطین ترک» یعنی حکام و امیران ترکستان شرقی بوده‌اند، اجازه عبور نمی‌داده . در سال 416 هجری/ 1025 میلادی محمود از آمودریا گذشت و بدین‌منظور جسری- پلی قایقی- بر آن رود بست که به زنجیر استوار گردیده بوده . از میان صاحبان و امیران ماوراء النهر نخست امیر صغانیان (چغانیان) و پس از وی خوارزمشاه التونتاش به محمود پیوستند. محمود برای لشکریان فراوان خویش اردوگاهی برپا کرد و فرمود تا برای خود وی خرگاهی که ده‌هزار سوار را جای می‌داد برپا کنند. در همان زمان قدر خان از سوی کاشغر وارد ماوراء النهر شد، گردیزی قدر خان را «سالار همه ترکستان» «خان بزرگ» می‌خواند. او تا سمرقند پیش رفت.
و اگر سخن بیهقی را باور کنیم دیداری دوستانه بین او و محمود در کنار دروازه سمرقند صورت گرفت. اما از داستان مشروح‌تری که گردیزی نقل می‌کند چنین مستفاد می‌گردد که اردوگاه محمود- که خان بدانجا رفت- در نقطه‌ای بسیار جنوبی‌تر قرار داشته، زیرا که خان «سوی سمرقند آمد و از آنجا پیشتر آمد بر سبیل صلح و دوستی تا بیک فرسنگی سپاه امیر محمود رسید و آنجا فرود آمد و سرای پرده بفرمود تا بزدند و رسولان بفرستاد و امیر محمود را رحمة اللّه از آمدن خویش خبر داد و اشتیاق نمود بدیدار او» .
ص: 599
داستان گردیزی ما را با تشریفاتی که در آن عهد به هنگام دیدار دو امیر مستقل و مقتدر مرعی می‌گشته، کاملا آشنا می‌کند.
محمود در پاسخ سفیر قدر خان محلی برای دیدار معین کرد. و دو امیر با چند سوار به آن محل وارد شدند. «و چون یکدیگر را بدیدند هر دو پیاده شدند. و امیر محمود رحمة اللّه یکتا گوهر بیش‌بها با دستارچه بخزینه‌دار داده بود فرمود تا در دست قدر خان داد ، و قدر خان همچنین گوهری آورده بود از رعب و فزع که بدو رسید فراموش کرد و چون از پیش محمود باز- گشت یادش آمد، بدست کس خویش بفرستاد و عذر خواست و بازگشت» [به اردوگاه خویش] . «و چون روز دیگر بود امیر محمود رحمة اللّه بفرمود تا خیمه بزرگ از دیبای منسوج بزدند و کار بساختند میزبانی را و رسول فرستاد. و مر قدر خان را مهمان خواند .. و چون قدر خان بیامد بفرمود تا خوانی بیاراستند هرچه نیکوتر و امیر محمود رحمة اللّه با وی بهم در یک خوان نان خوردند و چون از خوان فارغ شدند. بمجلس طرب آمدند و مجلس آراسته بود سخت بدیع از سپرغمهای غریب و میوه‌های لذیذ و جواهر گرانمایه و مجلس جامهای زرین و بلور و آئینهای بدیع و نوادر چنانچه قدر خان اندر آن خیره ماند و زمانی نشستند و قدر خان شراب نخورد از آنچه
ص: 600
ملوک ماوراء النهر را رسم نیست شراب خوردن خاصه ملکان ترکان ایشان و زمانی سماع شنیدند و برخاستند. پس امیر محمود رحمة اللّه بفرمود تا نثاری که بایست حاضر کردند، از اداتهای زرین و سیمین و گوهرهای گرانمایه و طرایفهای [در چاپ بنیاد فرهنگ: «ظرایفهای»] بغدادی و جامهای نیکو و سلاحهای بیش‌بها و اسبان گرانبها باستامهای زرین و بعصای مرصع بجواهر و ده ماده‌فیل باستامهای زرین و بعصاهای مرصع بجواهر، اشتران بردعی با هراها بزر و هودجهای اشتران با کمرها و ماههای زرین و سیمین و جلاجل و هودجهای از دیباج منسوج و نسج و فرشهای گرانمایه از محفوریهاء ارمنی و قالی‌هاء اویسی و بوقلمون و دستهای نسج و منسوج و طبرهای معلم مور و تیهای هندی و عود قماری و صندل مصفری و عنبر اشهب و گوران
ص: 601
ماده و پوستهای پلنگ بربری و سگان شکاری و چرغان و عقاب شکوه داده بر کلنگ و آهو و نخجیر و مر قدر خان را با عزاز و اکرام باز گردانید و او را لطف بسیار کرد و عذر خواست و چون قدر خان بلشکرگاه خود رسید و آن چندان چیز از طرایف و متاع و سلاح و مال بدید متحیر گشت و ندانست که مکافات آن چگونه کند، پس بفرمود خزینه‌دار را تا در خزینه بگشاد و مال بسیار بیرون آورد و بنزدیک امیر محمود فرستاد با چیزهای که از ترکستان خیزد از اسپان نیک با نثار و آلت زرین و غلامان ترک با کمر و کیش بزر و باز و شاهین و مویهای سمور و سنجاب و قاقم و روباه واداتها ساخت از پشم دو میش ختو و طریف و دیبای چینی و دارخاشاک چینی و آنچه بدین ماند و هر دو ملک از یکدیگر جدا شدند برضا و صلح و نیکوی» .
اما راجع به نتایج سیاسی این دیدار: تصمیم گرفته شد که ماوراء النهر را بیاری مساعی مشترک از علی تگین منتزع کنند و به یغان تگین پسر دوم
ص: 602
قدر خان دهند و یغان تگین هم باید با زینب دختر محمود ازدواج کند. و قدر خان تعهد کرد که دختر خویش را به امیر محمد پسر دوم محمود به زنی دهد. چون محمود از فرزند ارشد خویش مسعود ناراضی بوده می‌خواسته محمد را به ولیعهدی خود اعلام کند . ولی این اندیشه‌ها جامه عمل نپوشید.
محمود قبل از همه‌چیز به ترکمنان که با علی تگین متحد بودند و اسرائیل پسر سلجوق در رأس ایشان قرار داشت روی آورد . محمود موفق به اسیر کردن اسرائیل گردید (به گفته ابن اثیر بدین‌منظور به پیمان‌شکنی توسل جست) و وی را به هندوستان اعزام کرد و در آنجا در دژی زندانی ساخت. دستجات وی بعضا نابود شدند و بخشی نیز از رئیسان و امرای خویش (اخلاف سلجوق) دوری جستند و با اجازه محمود به خراسان نقل مکان کردند.
علی تگین سمرقند و بخارا را ترک گفته به دشت گریخت. باروبنه وی به دست بلگاتگین حاجب محمود افتاد و در آن میان زن و دختر علی تگین نیز اسیر شدند. محمود به‌رغم این کامیابی‌ها به بلخ بازگشت و از آنجا به غزنه رفت، بدون آنکه به منظور تأمین منافع متحدان خویش اقدامی بعمل
ص: 603
آورد. ظاهرا نابودی یکی از دو شاخه اصلی قراخانیان در نقشه او نبوده، زیرا که در این صورت قدر خان حاکم و فرمانروای تام الاقتدار سراسر ترکستان می‌گشته. بعدها خواهیم دید که فقط ترمذ و قوادیان و صغانیان و ختل ، یعنی نواحی مجاور بلخ که محتملا پیشتر هم تابع محمود بوده‌اند (به ماقبل حدود صفحه 585 رجوع شود)، در زیر فرمان غزنویان بوده.
شاهزاده یغان تگین وارد بلخ شد تا از آنجا به غزنه رفته با شاهزاده خانم غزنوی ازدواج کند و به یاری پدر زن خویش بخارا و سمرقند را متصرف گردد. محمود از او خواست که بازگردد و ضمنا اعلام داشت که عازم شهر سومنات (در هندوستان) می‌باشد و تا وقتی که وی در هند است ایشان باحتمال قوی موفق به غلبه بر رقیبان ترکستانی خویش خواهند گشت و آنگاه خواهند توانست با مساعی مشترک ماوراء النهر را مسخر سازند. شاهزاده مسلما معنی واقعی این پاسخ را دریافت و با خاطری رنجیده بلخ را ترک گفت. قدر خان و پسرانش بر طوغان خان برادر علی تگین غلبه کرده بلاساغون را از دست او بدر کردند . محمود پس از بازگشت از هندوستان فقیه ابو بکر حصیری را به مرو فرستاد. به گفته بیهقی در ماوراء النهر عملیاتی نظامی در جریان بوده که ما هیچ اطلاعی از آن در دست نداریم و به صلح و آشتی انجامید . به هر
ص: 604
تقدیر علی تگین در مقام امارت بخارا و سمرقند باقی ماند. برادر او طوغان خان [طغان خان] که از بلاساغون طرد شده بود، ظاهرا مدت زمانی اخسیکت را در تصرف داشته و در سالهای 417 و 418 هجری در آنجا بنام وی سکه ضرب شده در بخش جنوبی فرغانه یعنی در اوزگند [یا اوزجند] که سابقا تخت‌گاه ایلک نصر بوده در سال 416 هجری بنام قدر خان سکه ضرب شده و نام وی در سکه‌هائی که در سال 420 هجری در اخسیکت ضرب شده نیز دیده می‌شود .
در سال 417 هجری رسولانی از طرف دو امیر کافر بنام قیاخان و بغراخان وارد غزنه شدند . از القاب ایشان چنین برمی‌آید که اینان از خانان ترک بوده، شاید هم به دودمان قراخانیان بستگی داشته‌اند. اینان مراتب فرمانبرداری خویش را به محمود ابراز داشته اظهار تمایل کردند که با غزنویان علقه خویشاوندی برقرار کنند. محمود رسولان را با احترام پذیرفت ولی چنین پاسخشان گفت: «ما مسلمانیم و شما کافرانید و ما را نشاید خواهر و دختر خویش بشما دادن، اگر مسلمان شوید تدبیر آن کرده آید» .
ص: 605
در همان سال 417 هجری محمود رسول خلیفه قادر را که منشور فتح نواحی مسخره و القاب تازه‌ای برای خود وی و پسرانش و برادرش یوسف آورده بود، به حضور پذیرفت . محمود در ضمن روابط خود با خلیفه وقت خویشتن را همچون جانشین حقیقی سامانیان و فرمانروای کل سراسر سرزمین
ص: 606
شرقی (خلافت) معرفی می‌کرد. میان وی و خلیفه پیمانی بسته شده بود که بموجب آن خلیفه متعهد می‌شد، جز به وسیله محمود، با قراخانیان مناسباتی نداشته باشد و هدایائی برای ایشان ارسال ندارد . به گفته نظام الملک (که درستی آن محل تردید است) محمود در ضمن مناسبات و مکاتبات خویش با خلیفه، قراخانیان را به نام رعایا و اتباع خویش می‌خوانده- گو اینکه، چنان که دیدیم، عملا با امیر و رئیس آن دودمان، روابط وی بر پایه تساوی کامل حقوق مبتنی بوده.
روابط میان قراخانیان و غزنویان تا حدی پس از مرگ محمود، که در روز «پنجشنبه هفت روز مانده بود از ربیع الاخر» سال 421 هجری [تاریخ مسعودی] وقوع یافت، دگرگون شد. چنان‌که دیدیم حکومت محمود فقط به برخی نواحی ماوراء النهر بسط یافته بوده. ولی دوران سلطنت او در تاریخ سراسر مشرق واجد اهمیت بسیار است زیرا که مبانی و مبادی دستگاه دولتی شرقی اسلامی در عهد وی به کمال نایل آمد. هواخواهان اساس مزبور، مانند نظام الملک، غالبا به محمود اشاره و استناد می‌کنند. بدین‌سبب لازم می‌دانیم درباره خصوصیات اصلی دوران سلطنت محمود اندکی مشروح‌تر سخن گوئیم- به ویژه که تاکنون هیچ کس به این مهم نپرداخته. حتی آخرین و تازه‌ترین مورخ اسلام یعنی آ. موللر ، ضمن سخن از ویژگیهای خوی و سیرت محمود تقریبا فقط به جدّ و همّت خستگی‌ناپذیر وی اشاره می‌کند و بس. از صفات منفی محمود فقط از «تعصبات مذهبی کوته بینانه» وی سخن
ص: 607
می‌رود که در نتیجه آن سیل خون کفار در هندوستان جاری کرد و در متصرفات خاص خویش بی‌رحمانه مرتدان و بددینان را معدوم ساخت.
ولی دوران سلطنت محمود جوانب دیگر، جوانبی تاریک‌تر، نیز دارد و هزاران هزار از اتباع وی نه تنها به اتهام ارتداد و بددینی بلکه براثر فشار مالیاتهای خانمان بربادده جان می‌سپردند. لشکرکشیهای محمود به هندوستان غنایم فراوان نصیب شخص وی و نگهبانان او و «غازیان داوطلب» بسیاری که از هرسو و از آن جمله از ماوراء النهر بطرف او روی می‌آوردند، می‌گردانید. گاه محمود از محل آن غنایم و نقود ساختمانهای زیبا، مثلا مسجد و مدرسه، در غزنه برپا می‌کرد . ولی این لشکرکشیها برای عامه ناس و اکثریت مردم جز منبع فقر و بی‌نوائی نبود. محمود برای لشکرکشیهای خویش به پول نیازمند بود. پیش از یکی از این لشکرکشیها محمود فرمود در ظرف مدت دو روز مبلغ ضروری را گرد آورند و این فرمان مجری شد و به گفته مورخ درباری مردم را به خاطر آن همچون «گوسفند پوست کندند» .
این‌گونه افعال و وقایع نشان می‌دهند که برخلاف آن‌چه مورخ مزبور می‌گوید
ص: 608
فقط ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی مسئول وضع مالیاتهای خانمانسوزی که باعث شد «از هیچ روزن دود برنخیزد و از هیچ دیه کس بانگ خروس نشنود و اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال و اقسام قسامات وطن بازگذارند و دست از زراعت بکشند»- ... تنها ابو العباس مسئول این وضع نبوده. در این میان و چنین اوضاع و احوال سال قحطی آغاز شد (401 هجری) براثر یخ‌بندان زودرس گندم نروئید و مردم سخت محتاج و فقیر شدند و حال آنکه در نیشابور گندم به قدر کافی وجود داشته. و به شهادت عتبی روزی 400 من نان فروخته نشده در بازار باقی مانده بوده. مورخ مذکور این واقعه را نقل کرده تعجب می‌کند که «در امکان اقوات چون باری تعالی حکمی رانده باشد و برات وفات قومی روان کرده حکم او را مانعی و قضایش را دافعی نباشد». گویا تنها در نیشابور و اطراف آن قریب صدهزار نفر تلف شده بوده ...
بتقریب همه سگان و گرگان نابود شدند و موارد آدم‌خواری دیده شده بوده. بدیهی است که مقصران و مرتکبان به مجازات شدید محکوم می- شدند ولی این محکومیتها بی‌اثر بود. سلطان به حکام خویش فرمود تا میان ساکنان فقیر پول تقسیم کنند و به همین اکتفا کرد.
ولی چون براثر فقر و بی‌چیزی ساکنان امر وصول مالیاتها متوقف گشت و وزیر از ارضای توقعات پولی سلطان جدا سرباز زد، ناگزیر اقدامات
ص: 609
مؤثرتری بعمل آوردند. و سلطان لازم دانست به یاری نماینده اشراف که از جرگه عناصر قرطاس باز اداری بدور بود- یعنی به استعانت از دهقان ابو- اسحق محمد بن حسین رئیس بلخ متوسل شود . معلوم نیست که رئیس به چه وسیله‌ای موفق شد (در همان سال 401 هجری) در هرات مبلغ هنگفتی گرد آورد. مع هذا وزیر اقدامی برای گرد آوردن مبلغ کسری بعمل نیاورد و داوطلبانه خود به زندان رفت و با این عمل خویش خشم سلطان را برانگیخت.
اموال وزیر ضبط و مصادره شد و وی را مجبور کردند تا سوگند یاد کند که در هیچ جا پولی پنهان نکرده. بعد گویا معلوم شد که به‌رغم سوگند خویش وجهی را نزد یکی از بازرگانان بلخ به امانت سپرده است. جریان بازجوئی تجدید شد وزیر بینوا را هر روز شکنجه کردند تا سرانجام براثر آن درگذشت (404 هجری/ 14- 1013 میلادی) سلطان محمود از غیبت خویش به هنگام مرگ وزیر استفاده کرده نارضائی خود را از شدت عمل مجریان اراده خویشتن اعلام داشت .
ساختمانهای زیبای محمود با وجوهی که از هندوستان حاصل شده بوده برپا می‌گشته، ولی خرج نگهداری ابنیه مزبور بار سنگینی بر دوش مردم بوده است. حافظ ابرو داستان جالب‌توجهی مستخرج از بخش مفقود تألیف بیهقی، درباره باغ زیبائی که محمود در بلخ احداث کرده بوده، نقل می‌کند. نگهداری باغ مزبور به عهده ساکنان شهر محول شده
ص: 610
بوده. سلطان در آن باغ مجالس بزم و سرور برپا می‌کرد ولی همواره مجالس بزم برهم می‌خورده و بزودی متوقف می‌گشته. روزی سلطان از نزدیکان خود پرسید که چرا به‌رغم زیبائی باغ هرگز نتوان بزم و سروری را در آن بپایان رسانید. ابو نصر مشکان (عمید، استاد بیهقی) رخصت خواست که سخن بی‌پرده گوید و اظهار داشت که مردم بلخ همه از بی‌ثمری نگهداری این باغ در غمند و هر ساله پرداخت مبالغ کلانی را که صرف این امر بی‌وجه می‌شود میان خود تقسیم می‌کنند و بدین‌سبب سرور به دل سلطان راه نمی‌یابد. سلطان متغیر شد و چند روز با ابو نصر سخن نگفت. چیزی نگذشت که غوغای مردم سلطان را در یکی از معابر بلخ متوقف ساخت و جمعیت شکوائیه‌ای علیه عوارض مزبور به وی تسلیم کردند. سلطان بی‌درنگ گمان برد که شاکیان را ابو نصر برانگیخته. و حال آنکه وی هیچ اطلاعی از قصد و نیت ایشان نداشته. پس از آن محمود رئیس بلخ را احضار کرده پرسید که در 397 هجری، شهر بلخ از قراخانیان، که وی (سلطان) از آنجا طرد کرد، چه مبلغ زیان دید. رئیس پاسخ گفت زیان وارد را به زبان رقم نتوان بیان کرد: «آنان شهر را بی‌سبب ویران کردند و زمان بسیار لازم است تا شهر به صورت پیشین درآید و این خود محل تردید است.» آنگاه سلطان گفت «ما چنین مصائبی را از ساکنان شهر بدور می‌داریم و آنان از نگهداری باغی برای من مضایقه دارند». رئیس پوزش خواست و گفت: «آن کس (که شکایت آورد) با ما دیداری نداشته و (بر روی هم) این شکوائیه بدون اطلاع نیکان و بزرگان تسلیم شده». مع هذا چهار ماه بعد که سلطان عازم غزنه بوده فرمود تا فرمانی نویسند و مردم بلخ را از وظیفه نگهداری باغ معاف دارند و این وظیفه را به عهده یهودیان محول کردند و ضمنا دستور صادر گردید که
ص: 611
بیش از 500 درهم از ایشان نستانند.
بدین‌قرار از لحاظ توجه به رفاه و آسودگی مردم، محمود را نمی‌توان در شمار سلاطین متنور قرار داد. اما راجع به اینکه شاعران و دانشمندان در دربار وی از حمایت او برخوردار بوده‌اند ... حتی آ. موللر ، به‌رغم جانبداری خویش از محمود، اعتراف می‌کند که این حمایت فقط مولود تمایل نامجویانه وی بوده که می‌خواسته دربارش مرکز هرچه درخشان و برجسته بوده باشد، نه عشق واقعی به معارف و فرهنگ. توجه محمود به امور دینی نیز دلیل زهد و تقوای صادقانه وی نبوده است. محمود البته رابطه میان محافظه‌کاری سیاسی و دینی را درک می‌کرده. بدین‌سبب از علماء و شیوخ حمایت می‌نموده، ولی این حمایت تا حدی مرعی می‌گشت که ایشان آلت بی‌اراده سیاست او بوده‌اند. در موارد نادره که سخن از مبالغ ناچیز در میان بوده، محمود به خواستهای برخی از افراد روحانی توجه کرده فلان و یا بهمان مالیات را لغو می‌کرده است . ولی نظر وی درباره نقش روحانیان همچون قشر یا لایه‌ای علیحده با وضوح خاصی از رفتار او نسبت به نهضت پارسایانه‌ای که در آن زمان در نیشابور پدید آمده بوده، پیداست . بانی نهضت زاهد ابو بکر محمد بن اسحق رئیس فرقه کرامیه که توسط ابو عبد اللّه محمد بن
ص: 612
کرامی تأسیس یافته بوده، شمرده می‌شده است . حتی پدر ابو بکر در زمره زهاد محترم بوده. و خود ابو بکر هم در زمان سبکتگین مردی مهم محسوب می‌گشته. محمود کماکان از وی و دیگر افراد آن فرقه حمایت می‌کرده.
عتبی اشعار یکی از شاعران آن زمان را نقل می‌کند دایر بر اینکه «دین» حقیقی دین محمد بن کرامی است، هم چنانکه «فقه» حقیقی نیز فقه ابو حنیفه می‌باشد. مع هذا دیگر علماء، کرامیان را به تشبیه متهم می‌کردند. این فرقه از لحاظ سخت‌گیری به مذاهب و فرق دیگر در میان همگنان ممتاز و ابو بکر در امر تعقیب و ایذاء مرتدان و بددینان دست راست سلطان بوده است. حتی در زمان هجوم ترکان هم نفوذ و وجهه ابو بکر در میان ساکنان نیشابور به‌حدی زیاد بوده است که فاتحان آنرا خطرناک شمرده، و بالضروره اقداماتی بعمل آوردند. زمانی که لشکریان محمود ترکان را به ترک شهر مجبور کردند ایشان ابو بکر را با خود بردند. ولی وی موفق به فرار از چنگ ایشان شد و پس از آن اهمیت او در دولت محمود بیش از پیش گشت. ابو بکر به‌رغم آنکه لباس صوف (یعنی پوشاک صوفیان) به تن داشت رئیس نیشابور شد و همه ساکنان شهر از وضیع و شریف «به وی با بیم و امید می‌نگریستند».
تعقیب و ایذاء بی‌رحمانه مرتدان و بددینان و مصادره اعمال ایشان، که بهانه‌ای برای سوءاستفاده‌های فراوان بوده، سرانجام نارضائی عامه را بر- انگیخت و سلطان پس از تردید و تزلزل فراوان تصمیم گرفت ابو بکر را فدا کند. و باری دیگر شخصی غیر روحانی و محبوب سلطان به نام ابو علی حسن-
ص: 613
ابن محمد، که از خاندان بزرگان بوده، به رئیسی نیشابور منصوب گشت.
جد او در شمار «اعیان و توانگران» عهد سامانیان بوده و پدرش در زمانی که محمود هنوز سپهسالار خراسان بوده به وی پیوسته بود. رئیس جدید بی- درنگ اقدامات سختی علیه کرامیان بعمل آورد. ابو بکر به مجازات رسید و از اموال خویش محروم گشت و پیروان اصلی وی در دژهای متفرقه زندانی شدند. رئیس به دیگر نمایندگان روحانی و به ویژه علویان اعلام کرد که باید در مقابل احترامی که نسبت به ایشان مرعی می‌گردد بدون قیدوشرط مأمور اوامر و مطیع مقامات غیر روحانی باشند .
جنگهای دینی یا غزوات محمود، بطوریکه دیگران نیز خاطرنشان ساخته‌اند کاملا به انگیزه تصرف ثروتهای هندوستان بوده و هیچ دلیلی در دست نیست که تعصبات مذهبی و دینی را محرّض آن بدانیم. تعقیب و ایذاء مرتدان و بددینان نیز توجیهی جز علل سیاسی پیش گفته ندارد. گاه اتهام به ارتداد و بددینی فقط بهانه‌ای بوده برای ضبط و تصرف اموال متهم . گرچه
ص: 614
تألیف فردوسی [شاهنامه] به نام وی اهداء شده مع هذا اگر محمود را حامی تمایلات ملی ایرانیان بدانیم خطا خواهد بود. نیروی جنگی محمود منحصرا از غلامان زرخرید و مزدوران تشکیل شده بوده. نظام الملک ضمن اینکه ترکیب لشکر را از اقوام مختلفه ضروری می‌شمارد به ویژه به محمود اشاره و استناد می‌کند و اخبار تاریخی نیز سخنان وی را تأیید می‌نماید . محمود به همه اتباع دیگر خویش فقط همچون نیروی پرداخت‌کننده [مالیات و عوارض و غیره] می‌نگریسته و هرگونه تجلی مراتب میهن‌پرستی را از طرف ایشان بی‌جا می‌دانسته. بنا به گفته بیهقی ساکنان بلخ بخاطر مقاومتی که در برابر قراخانیان ابراز داشته بودند (به ماقبل ص 78- 577 رجوع شود)، فقط مورد عتاب و توبیخ سخت محمود قرار گرفتند و وی گفت که: «مردمان رعیت را با جنگ کردن چه‌کار باشد؟ لاجرم شهرستان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از من بسوختند : تاوان از شما خواسته آید. ما آن درگذاشتیم.
نگرید تا پس از این‌چنین مکنید، که هر پادشاهی، که قوی‌تر باشد و از شما خراج خواهد و شما را نگاه دارد خراج بباید داد و خود را نگاه داشت ...» این
ص: 615
که عصر محمود دوران پیروزی و تفوق زبان و ادبیات فارسی نبوده خود از تشبث وزیر میمندی که خواست زبان عربی را باری دیگر زبان رسمی دیوان رسائل سازد- پیداست. پیش از آن همه نامه‌ها به زبان فارسی نوشته می‌شده و در نتیجه به گفته عتبی «بازار فضل کاسد شده بود» و «عالم و جاهل و فاضل و مفضول در مرتبت متساوی گشته» و بدین‌سبب در عهد وزیر میمندی «کوکب کتابت از مهاوی هبوط باوج شرف رسید» و اجازه داد که زبان فارسی فقط در صورت احتیاج مبرم بکار رود «که مخاطب از معرفت عربیت و فهم آن قاصر و عاجز باشد». مسلما در آن عهد مانند این مخاطبان فراوان و این موارد بسیار بوده.
ظاهرا از آن زمان تقسیم مردم به دو گروه آغاز شد، یکی لشکری که از سلطان مواجب دریافت می‌داشته و در عوض می‌بایست با وفاداری خدمت کند و دیگر رعایا که سلطان از ایشان در برابر دشمنان خارجی و داخلی دفاع می- کرده و در عوض می‌بایست بی‌قیدوشرط فرمان سلطان برند و مالیات‌ها را بدون چون‌وچرا پرداخت نمایند. نه لشکریان حق داشتند امیال خویش را در برابر اراده سلطان ابراز دارند و به مخالفت برخیزند و نه رعایا. دیدیم (رجوع شود به ص 584) که این نظر و عقیده با چه صراحتی در نامه محمود به خوارزمشاه بیان شده. توسعه سلطنت مستبده- مانند همیشه- با بسط مفرط دستگاه جاسوسی و فزونی عده منهیان توأم و مربوط بوده. محمود حتی جاسوسانی برای انهای اعمال و افعال فرزند خویش مسعود بر او گماشت .
ص: 616
جمله این مراتب ما را بدین نتیجه می‌رساند که دوران سلطنت محمود مسلما برای رعایای وی بسیار سنگین و ناگوار بوده . و اگر شخص محمود دچار عواقب دردناک و غم‌انگیز دستگاه دولت خویش نگشت و نفاذ حکم وی در زمان حکمفرمائیش متزلزل نشد، این را فقط نتیجه اوصاف شخصی وی که با جانشینانش تفاوت فاحش داشته توان دانست و توجیه کرد. اراده استوار و خرد نبوغ- آمیز محمود از تجلی مفرط ویژگیهای سیرت آن مرد مستبد و خودکامه و بی‌بندوبار ممانعت می‌کرد. محمود از ابراز نظر مخالف مخاطبان خویش سخت عصبانی می‌شد و این خود برای کسانی که طرف صحبت وی بودند لحظات نامطبوعی پیش می‌آورد، ولی مع هذا مانع از آن نمی‌شد که سرانجام سلطان تصمیم درست را اتخاذ کند . موقع و وضع وزیر در چنین شرایطی بسیار سخت بوده، چنان‌که زنی خردمند در این باره گفته بوده: «چون سلطان کسی را وزارت داد، اگرچه دوست دارد آن کس را در هفته دشمن گیرد» پیشتر از سرنوشت یکی از وزیران وی سخن گفتیم (رجوع شود به ص 09- 608). میمندی که جانشین آن وزیر بوده نیز از کار برکنار و در دژی محبوس شد. ولی موارد سیاست
ص: 617
اعدام (اگر تضییقات دینی را مستثنی کنیم) در دوران سلطنت محمود بالنسبة نادر بوده است. بنا به گفته عتبی سلطان محمود معتقد بود که پادشاه در لحظه غضب فقط از رعیت آن‌چه را تواند گرفت که به هنگام بخشایش بتواند مستردش دارد یعنی اموال و آزادی فرد را و نه زندگی او را. ممکن بود سرنوشت بدتری نصیب میمندی وزیر شود. محمود به یکی از نزدیکان خویش به نام ابو القاسم کثیر فرمانی کتبی داد که وزیر را «بخاطر خونهائی که بامر او ریخته شده» به قتل رساند. فقط امتناع جدی ابو القاسم از قبول این مأموریت زندگی وزیر را نجات داد . این جسارت نجیبانه، ظاهرا، هیچگونه عواقب ناروائی برای شخص ابو القاسم ببار نیاورد و این خود بهر تقدیر دلیلی بر خویشتن‌داری و کظم غیظ محمود بوده. در عهد غزنویان هنوز توجه به مشروع بودن اعمال و افعال آنچنان شدید بوده که می‌کوشیدند حتی به مصادره اموال کسان مغضوب جنبه بیع شرعی بدهند. محمود امیران محلی غرجستان را سرنگون کرد و ایشانرا به زندان افکند و تا به هنگام مرگ در حبس بودند ولی مع هذا بهای اراضی ملکی ایشانرا که به خزانه دولت منتقل شده بوده، بدانان پرداخت (بدیهی است که محمود بهای املاک را در این موارد می‌توانست به نظر خویش تعیین کند). جالب‌توجه‌تر از این شرحی است که بیهقی درباره مصادره اموال وزیری مغضوب (در زمان سلطان مسعود) که به مرگ محکوم شده بوده، می‌دهد.
ص: 618
وی را مجبور کردند اعلام دارد که همه اموال منقول و غیر منقول خویش را به بیع شرعی به سلطان می‌فروشد و در مقابل مبلغی را که قبلا معین شده بوده، دریافت دارد. مأموران دولت که به هنگام این معامله حضور داشتند قباله بیع را برسم شهود امضاء کردند و «حاکم مسجل کرد در مجلس و دیگر قضاة نیز، علی الرسم فی امثالها» .
پس از سلطنت کوتاه‌مدت محمد فرزند کوچکتر محمود قدرت بدست فرزند ارشد او مسعود افتاد (422 تا 433 هجری). مسعود فقط عیوب و نواقص پدر را به ارث برده بود. مسعود نیز مانند پدر عقیده‌ای مبالغه‌آمیز به قدرت حکومت خویش داشت و می‌خواست، مانند وی، همه امور را به نظر خود حل وفصل کند. ولی چون از لیاقت و شایستگی پدر بی‌بهره بود، تصمیمات نکبت- بار اتخاذ می‌کرد و بدون توجه به اندرزهای اشخاص کار آزموده، به سختی در اجرای آن پافشاری می‌کرد. داستانهائی که از دلیریهای مسعود در شکار و پیکار آمده گواه بر قدرت و جسارت جسمانی وی بوده است. و بدین‌سبب فقدان کامل مردانگی و مروت اخلاقی و معنوی وی بیشتر موجب شگفتی می‌گردد.
وی در برابر بدبختی از هر زن سست عنصری ضعیف‌تر بوده . طمع و نفع- پرستی مسعود به هیچ وجه کمتر از محمود نبود و عوارض و تحمیلاتی که در زمان وی بر مردم وضع شده بوده به حد اعلی رسید. در زمان سلطنت مسعود نمونه- های چندی از مجازات «دله دزدان برای خوش‌آیند دزدان بزرگ» دیده می-
ص: 619
شود . ولی غارتگرانی که حاصل دزدی خود را با سلطان در میان می‌گذاردند می‌توانستند با آسودگی خاطر فعالیت خویش را دنبال کنند. از آن جمله ابو الفضل سوری حاکم خراسان مقامی خاص داشت. سلطان از سوری هدایای گرانبها و فراوان دریافت می‌داشته. ولی مع هذا این هدایا نیمی از آنچه از مردم گرفته بوده شمرده می‌شده است و بس. مردم را کارد به استخوان رسیده بوده و اعیان و بزرگان «نامه‌ها نوشتند و رسولان به ماوراء النهر فرستادند و به اعیان ترکان بنالیدند» و از ایشان یاری طلبیدند . اما قراخانیان خود از این اوضاع استفاده نکردند بلکه سران ترکمن که در خدمت ایشان بودند از آن بهره گرفتند.
مسعود سیاست پدر را در مورد قراخانیان تعقیب کرد. در پایان سال 422 هجری پیمان با خلیفه تجدید شد و خلیفه متعهد گشت که جز به واسطه غزنویان رابطه‌ای با قراخانیان نداشته باشد . در عین حال روابط مسعود کماکان با رئیس قراخانیان برپایه تساوی بوده است. رسول مسعود می‌بایست توجه قدر خان را به اهمیت توافق و دوستی میان «دو صاحب» همچون ایشان برای جهانیان، جلب نماید . جنبه حقیقی روابط میان غزنویان و قراخانیان به وجه‌احسن در نامه خوارزمشاه التونتاش به سلطان که در سال 421 هجری نوشته شده بوده شرح داده شده : «معلومست امیر ماضی چند رنج برد و مالهای عظیم بذل کرد
ص: 620
تا قدر خان خانی یافت، بقوت مساعدت او و کار وی قرار گرفت و امروز آن را تربیت باید کرد تا دوستی زیادت گردد، نه آنکه ایشان دوستان بحقیقت باشند! اما مجاملت در میانه بماند و علی تگین دشمنست بحقیقت و مار دم کنده که برادرش را طغان خان [طوغان خان] از بلاساغون بحشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. با وی نیز عهدی و مقاربتی باید، هرچند بر آن اعتمادی نباشد، ناچار کرد نیست و چون کرده آمد و نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان [صغانیان] و ترمذ و قبادیان و ختلان بمردم آکنده باید کرد که هرجا خالی یافت و فرصت دید غارت کند و فرو کوبد».
مسعود اندرز التونتاش را بکار بست و در بهار سال 422 هجری رسولانی به کاشغر اعزام داشت که در رأس ایشان ابو القاسم ابراهیم بن عبد اللّه حصیری و قاضی ابو طاهر عبد اللّه بن احمد تبانی قرار داشتند. رسولان می‌بایست خبر جلوس مسعود را به تخت سلطنت به اطلاع قدر خان رسانند و مراتب و داد را به وی ابلاغ نمایند و دختر قدر خان را برای ازدواج با مسعود و دختر بغرا- تگین فرزند و ولیعهد قدر خان را برای امیر مودود فرزند و ولیعهد مسعود
ص: 621
طلب کنند. مسعود به رسم مهریه از قبل خود 50000 دینار هراتی و از طرف فرزندش 30000 دینار می‌داده . گزارشهای رسولان که از کاشغر و در طی سال 422 هجری ارسال شده بوده نشان می‌داد که ایشان با دشواریهائی روبرو شده بودند . در سال 423 هجری جریان مذاکرات به سبب مرگ قدر خان متوقف گشت و فرزند ارشد او بغرا تگین سلیمان خان جانشین وی شد و لقب ارسلان خان یافت. یغان تگین محمد فرزند دوم او به لقب بغرا خان ملقب گشت و به حکومت در تلس [طراز] و اسفیجاب [اسپیجاب] پرداخت. مسعود علی- الرسم نامه‌ای حاوی تسلیت مرگ خان و تهنیت جلوس جانشین وی به کاشغر ارسال داشت. رسولان سرانجام روز نوزدهم ماه شوال سال 425 هجری پس از آنکه مأموریت خویش را با موفقیت انجام دادند به غزنه بازگشتند. ولی عروس مودود در راه درگذشته بود و شاه خاتون عروس مسعود سلامت وارد غزنه شد و با شکوه و تشریفات فوق العاده مورد استقبال قرار گرفت. بنا به گفته بیهقی امیر مسعود می‌خواست ترکان را محو و حیران تجمل بی‌نظیر
ص: 622
خویش کند .
مذاکراتی که با علی تگین بعمل آمده بود به نتیجه‌ای نرسید. مسعود پیش از جلوس به تخت سلطنت از علی تگین خواسته بود وی را علیه محمد [برادرش] یاری کند و در عوض ختل را به او وعده داد. و چون مسئله وراثت تخت‌وتاج، براثر خیانت هواخواهان محمد، بدون خون‌ریزی، حل شد مسعود به وعده خویش وفا نکرد و بدیهی است علی تگین ناراضی گشت .
مسعود، برخلاف اندرز التونتاش، که (چنانکه پیشتر دیدیم) سیاستی تدافعی را توصیه می‌کرده ، نقشه پدر خویش را تجدید کرد- باین معنی که خواست با پسر دوم قدر خان کمک کند تا وی ماوراء النهر را از دست علی تگین منتزع سازد. و در نظر گرفته شد که چنانچه این نقشه در عمل نامناسب باشد امر تسخیر ماوراء النهر به التونتاش محول گردد. مشاوران سلطان نقشه دوم را بهتر دانستند و بموقع اجرا گذارده شد . در بهار سال 423 هجری التونتاش می‌بایست به فرمان سلطان با لشکر وارد ماوراء النهر شود. سلطان نیروئی کمکی مرکب از 15000 مرد جنگی از بلخ به یاری او فرستاد . علی تگین به دبوسیه عقب‌نشینی کرد و دفاع از بخارا را به غازیان سپرد و در قلعه 150 غلام باقی گذاشت. غازیان و
ص: 623
ساکنان بخارا سر به فرمان مسعود نهادند. قلعه به حمله مسخر شد و در آن میان هفتاد غلام به اسارت درآمدند . حمله‌ای که در نزدیکی دبوسیه به نیروهای اصلی علی تگین بعمل آمد حایز موفقیت کمتری بوده. در آنجا ترکمنان که سلجوقیان در رأس ایشان قرار داشتند به علی تگین ملحق شدند . «علامت سرخ» علی- تگین و چتروی که نشانی امتیاز سلطنت بود بر «بالائی» قرار داشت . پیکار قاطع نبود ولی التونتاش زخم مهلکی برداشت. و فقط در نتیجه مهارت و احتیاط وزیر وی لشکر به سلامت به خوارزم بازگشت. وزیر [خواجه احمد] زخمی شدن خوارزمشاه را از دشمنان پنهان داشت و با وزیر علی تگین وارد مذاکره شده چنین نمود که از پیش خود سخن می‌گوید. مشار الیه به توصیه وی امیر خویش را قانع ساخت که پوزش طلبد و از خوارزمشاه تمنی کند که میان او و دولت غزنویان وساطت کند. در این میان علی تگین خاطرنشان کرد که سلطان ماضی [محمود] وی را فرزند می‌خوانده و به هنگام دعوائی که برسر وراثت تخت‌وتاج درگرفته بوده او (علی تگین) آماده بذل یاری مسلحانه به مسعود بوده . التونتاش که زخمی مهلک برداشته بود مع هذا کوشش کرد تا بر خویشتن چیره گردد و رسول علی تگین را به حضور پذیرفت و بدین‌طریق علی تگین بالکل فریب خورد. علی تگین پس از انعقاد پیمان به سمرقند رفت و از بازگشت خوارزمشاه به آمل [چارجوی کنونی- مترجم] ممانعت بعمل
ص: 624
نیاورد. مرگ خوارزمشاه پیش از آغاز عقب‌نشینی لشکریان وی وقوع یافت، ولی خوارزمیان وقتی از آن واقعه خبر شدند که فاصله میان آنان و لشکریان دشمن بیست فرسخ بوده . سلطان روز هیجدهم جمادی الاولی سال 423 هجری از این وقایع اطلاع حاصل کرد .
لشکرکشی مسعود، محتملا، علی تگین را بر آن داشت که به خویشاوندان خود نزدیکتر شود و برتری ایشان را بر خویش بپذیرد. در بخارا و سمرقند بنام ارسلان خان و بغراخان سکه زدن آغاز کردند . گذشته از این، پس از دو سال علی تگین متحد جدیدی بدست آورد که همانا امیر خوارزم بوده.
خوارزم، به‌سبب موقع جغرافیائی خود، همیشه عملا دولتی مستقل بوده، به ویژه در زمانی که سرداری آزموده و امیری مجرب همچون التونتاش در رأس امور آن سرزمین قرار داشته. التونتاش چون به ولایت خوارزم منصوب شد با کمال موفقیت دستبردها و حملات همسایگان صحرا- نشین خویش را، که برای نخستین‌بار از نام قپچاقیان نیز در میان آنان یاد می‌شده، دفع می‌نموده . در عین‌حال، او و جانشین وی، مانند خوارزمشاهان قرن ششم هجری دستجاتی چند از افراد اقوام یاد شده را به خدمت خویش پذیرفتند . گذشته از این التونتاش نیز مانند خداوندگار و سلطان خویش
ص: 625
غلامان بسیار برای انخراط در سلک نگهبانان خود ابتیاع می‌کرد. شمار نگهبانان التونتاش حتی محمود را هم بیمناک ساخته بود . گرچه التونتاش کماکان خویشتن را تابع دولت غزنوی می‌شمرده، ولی محمود نیک می‌دانست که وی ممکن است هر لحظه علم عصیان برافرازد و با اتکاء به لشکریان خویش توجه به فرامینی که از غزنه یا بلخ فرستاده می‌شود نکند. محمود کوششهائی به عمل آورد تا خوارزمشاه را با فریب به غزنه بکشاند ولی این تشبثات با موفقیت قرین نگشت. مسعود نیز به این‌گونه توطئه‌ها و تحریکات توسل جست ولی توفیقی نیافت . مع هذا التونتاش آشکارا قیام نکرد، ولی به توصیه وزیر خویش به نحوی صریح نشان داد که اگر فردی از اتباع وی بازیچه تحریکات دولت غزنوی گردد، چه سرنوشتی در انتظار وی خواهد بود . پس از مرگ التونتاش، مسعود جرأت نکرد حکومت را از اخلاف وی منتزع کند ولی اقداماتی بعمل آورد که قدرت ایشان را تقلیل دهد. سعید فرزند سلطان مسعود به لقب خوارزمشاه ملقب گشت و هارون پسر التونتاش می‌بایست فقط به سمت نماینده شاهزاده مزبور (خلیفة الدار) در خوارزم حکومت کند. خلعت و هدایائی که هارون دریافت داشت فقط نیمی از آنچه به پدر او داده شده بوده است .
در بهار سال 426 هجری هارون نافرمانی ظاهر ساخت. بهانه ظاهری عصیان
ص: 626
وی مرگ برادرش بوده، که در دربار مسعود می‌زیسته و از قضای بد از بام سقوط کرده بوده (در پایان 425 یا آغاز 426 هجری). «بدخواهان» به هارون نوشتند که برادرش به فرمان مسعود از بام به زیر افکنده شده . هارون با علی تگین و سلجوقیان هم‌پیمان شده در ماه اوت 1034 میلادی (تابستان سال 426 هجری) علنا از زیر فرمان سلطان بدر شد و در خطبه نام او را نیاورد .
شایع بود که پیمانی میان هارون و علی تگین وجود دارد که هارون به مرو لشکر کشد و علی تگین در همان زمان به ترمذ و بلخ حمله کند . شاید هجوم کمیجیان کوهستانی (در بهار سال 426 هجری) به ختل و حمله ترکمنان به قبادیان [قوادیان- کوادیان] (در پایان همان سال) مربوط به نقشه‌های مزبور بوده. بک تگین رئیس ترمذ علیه ترکمنان وارد اقدام شد.
ترکمنان لشکریان او را دور زده نزدیک میله از آمودریا گذشتند.
بک تگین فقط در شاپور کان به ایشان رسید و شکسته و منهزمشان کرد، ولی در حین تعقیب دشمن کشته شد. سردار لشکر علی تگین بن عبد اللّه که از طرف مسعود اعزام شده بود نظم را مجددا استوار ساخت .
ص: 627
در همان سال 426 هجری هارون متحدانی، که همانا سلجوقیان بوده‌اند، بدست آورد. به گفته ابن اثیر، هم در سال 420 هجری میان علی تگین و سلجوقیان نزاعی درگرفته بود. الپ قرا سردار لشکر علی تگین به فرمان وی یوسف (نوه سلجوق) را به قتل رسانید. علی تگین خود یوسف را قبل از آن به ریاست ترکانی که در خدمت وی بودند منصوب کرده، به لقب اینانچ- پیغو ملقبش ساخته بود . در سال 421 هجری طغرل و داود، عموزادگان مقتول، قیام کرده الپ قرا را با 1000 تن از لشکریان وی کشتند. علی تگین به اتفاق پسران خویش علیه ایشان وارد کارزار شد. مردم هم وی را یاری کردند. ترکمنان کاملا شکست خوردند. اموال ایشان به تصرف دشمن درآمد و بخشی از زنان و کودکانشان اسیر شد. «ضرورت اقتضا می‌کرد که به خراسان مهاجرت کنند». و چون هارون ایشان را دعوت کرد که به وی پیوندند باشتاب از این دعوت استقبال نمودند. فقط ابن اثیر از این وقایع سخن گفته است.
بیهقی ، برعکس، اظهار می‌دارد که علی تگین تا پایان روزگار خویش می‌کوشیده تا دوستی و توجه ترکمنان را با «سخن و سیم» جلب کند، زیرا که ایشان را تکیه‌گاه تخت‌وتاج خویش می‌شمرده. پس از وی دو پسر او و سردار لشکر ایشان با ترکمنان خصومت آغاز کردند و ایشان را ناگزیر ساختند به خوارزم روند. اینان در زمان التونتاش نیز غالبا در خوارزم قشلاق می‌کردند
ص: 628
هارون زمینی نزدیک شراه خان و رباط ماشه به ایشان اختصاص داد. در آنجا ترکمنان در پائیز همان سال (ذی الحجه سنه 425 هجری) مورد حمله شاه ملک امیر و صاحب جند قرار گرفتند و ایشانرا با وی دشمنی دیرینه بود. هفت تا هشت هزار تن ترکمن کشته شد. و باقی از رود که یخ بسته بود گریخته جان به سلامت بدر بردند. هارون با شاه ملک وارد مذاکره شد. شاه ملک جدا از قبول وساطت هارون در دعوای وی با سلجوقیان امتناع ورزید ولی به عقد پیمانی با وی رضا داد و موافقت کرد نیروئی کمکی برای لشکرکشی به خراسان با وی باقی گذارد.
قرار بر این شد که هر دو لشکر به کنار رود برسند و دیدار دو سلطان در قایقها و در میان رود صورت گیرد. دیدار [سه روز باقیمانده از ذی الحجه سنه 425 هجری] در روز 12 اکتبر وقوع یافت. ولی شاه ملک از بسیاری لشکر هارون (30000 تن) بیمناک شد و به عهد خویش وفا نکرد و بدون اطلاع متحد خود بشتاب به جند بازگشت. دشمنی شاه ملک مانع از آن نشد که هارون در بهار سال 427 هجری بسوی خراسان لشکر کشد، زیرا که «جز زمستان که این بیابان برف گیرد از جند به خوارزم نمی‌توان آمد» .
مرگ علی تگین- اگر باعث تبعید ترکمنان شده-، هم در تابستان یا پائیز سال 426 هجری (1034 میلادی) وقوع یافته بوده. در بهار سال 426 هجری [6 جمادی الاخری 426 هجری] مسعود از جلوس فرزند ارشد وی بر تخت
ص: 629
خبر یافت و نامه‌ای حاکی از تسلیت و تهنیت به بخارا ارسال داشت. در آن نامه ایلک جوان را «الامیر الفاضل الولد» خوانده بود. ولی هم در آن زمان هر دو پسر علی تگین به پیمان خویش با هارون عمل می‌کردند. طبق پیمان مزبور تعهد کرده بودند که به صغانیان [چغانیان] و ترمذ حمله کنند و از آمودریا بگذرند و نزدیک اندخود به هارون ملحق شوند. ابو القاسم امیر صغانیان قادر نبود در برابر ایشان پایداری کند و به سوی شمال و کشور کومیجیان [کمیجیان] گریخت.
لشکر ایلک از دارزنگی گذشته ترمذ را محاصره کرد ولی نتوانست قلعه مزبور را به تصرف درآورد. هم در آن زمان خبر رسید که هارون در آغاز لشکرکشی بدست غلامانی که از طرف دولت غزنوی خریده و تطمیع شده بودند کشته شده . پس از آن پسران علی تگین از راه درآهنین به سمرقند بازگشتند . در تابستان آن سال خبر کامیابیهای سلجوقیان، که پس از مرگ هارون به خراسان آمده بودند، پسران علی تگین را بر آن داشت که باری دیگر به صغانیان حمله کنند و چون از سمرقند خارج گشتند، این‌بار فقط دو سه منزل راه پیمودند که خبر رسید، ابو القاسم و دیگر سران لشکر مسعود نیروی مهمی گرد آورده‌اند .
مسعود می‌خواست از پسران علی تگین بخاطر دستبردها و حملاتشان انتقام گیرد.
ولی روز 8 دسامبر [دوشنبه چهارم صفر سال 427 هجری] از سوی ایشان رسولی نامدار به اتفاق دانشمند سمرقندی وارد بلخ شد و از طرف امیر خویش عذر
ص: 630
خواهی کرد. عذر پذیرفته شد ولی چون مسعود می‌خواست نارضائی خویش را نشان دهد به سفیر بار نداد و مذاکرات فقط میان وزیر و دانشمند صورت گرفت .
یک سال بعد در دسامبر سال 1036 میلادی [چهارشنبه 17 صفر 428 هجری] مسعود باری دیگر رسولان پسران علی تگین- الپ تگین و عبد اللّه پارسی خطیب بخاری- را در تخت‌گاه خویش پذیرفت. این‌بار رسولان با تشریفاتی مجلل بار یافتند. سلطان به ایشان گفت: «برادر ما ایلک را چون ما ندید».
بدین‌طریق این‌بار احترام بیشتری در مورد پسر علی تگین ابراز شده بوده- بیش از آنچه در نخستین نامه مسعود ابراز شده و وی را «فرزند» خوانده بوده.
مسعود اعتمادی به رسولان نداشت و فرمود مراقب باشند که ایشان هیچ اطلاعی از امور ملک و دولت کسب ننمایند. ایلک تمنی کرده بود که یکی از شاهزاده خانمهای غزنوی را به زنی به وی دهند و یکی از شاهزاده خانمهای قراخانیه را برای یکی از پسران سلطان به زنی پذیرند. وی در عوض وعده داد که از هرگونه ادعائی نسبت به ختل صرف‌نظر کند. گذشته از این می‌خواست که مسعود میان او و سردودمان قراخانیان یعنی ارسلان خان وساطت کند. ایلک از قبل خویش به سلطان وعده داد که در مبارزه با سلجوقیان با نیروی نظامی یاریش کند. خواستهای او مجری گشت و قرار براین شد که خواهر ایلک به عقد ازدواج سعید پسر مسعود درآید و دختر نصر برادرزاده محمود زن ایلک شود. رئیس بلخ عبد السلام به سمت رسولی به ماوراء النهر اعزام شد. وی در عید اضحی سال 428 هجری
ص: 631
(سپتامبر سال 1037 میلادی) در دربار پسران علی تگین بوده .
مناسبات مسعود باقراخانیان ترکستان نیز بی‌شک دوستانه باقی نماند.
در پائیز سال 426 هجری مقارن بازگشت رسولان غزنویان، فرستادگانی از طرف بغراخان سررسیدند. بغراخان خواسته بود که شاهزاده خانم زینب عروس وی را به نزدش فرستند. سلطان می‌خواست خواهش او را انجام دهد که به او خبر رسید بغراخان قصد دارد بخشی از میراث محمد را از طرف زینب ادعا کند. رسول بغراخان مرخص شد و سلطان زان پس به ارسلان خان درباره دعاوی برادرش شکایت کرد. ملامت و سرزنش ارسلان خان فقط بغراخان را عصبانی کرد به‌طوری که وی دشمن آشکار برادر و غزنویان شد. در چنین شرایطی موفقیتهای سلجوقیان در سال 427 هجری موجب کمال مسرت وی گردید، به ویژه که از دیرباز علایق دوستی میان او و طغرل استوار بوده . در سال 427 هجری کفش‌دوزی را در کنار آمودریا دستگیر کردند و معلوم شد جاسوس بغراخان است و نامه‌هائی بنام سران ترکمن با خود داشته. بغراخان در طی نامه‌های مزبور یاری و مساعدت خویش را، بهر اندازه که ایشان خواسته باشند، نوید داده بود. سلطان بنا به توصیه یکی از نزدیکان به هیچ‌وجه بروز نداد که از اقدام خان باخبر است. کفش‌دوز یادشده صد دینار دریافت داشت و به هندوستان اعزام شد تا کس از وجود نامه‌ها اطلاع حاصل نکند. امام ابو صادق تبانی در رأس رسولان نامداری که بیش از ده هزار دینار مخارج مخلفات سفارت ایشان
ص: 632
شد، به ترکستان گسیل گشت تا به واسطه ارسلان خان پیمان صلحی با برادر او منعقد سازد. رسول روز [سه‌شنبه هفتم ذوالقعده سال 428 هجری] 23 اوت سال 1037 میلادی از غزنه خارج شد و یکسال و نیم در ترکستان بسر برد و با موفقیت کامل مأموریت خویش را انجام داد. بغراخان درباره وی می‌گفت:
«همه مناظره و کار بوحنیفه می‌آورد» . از داستان فوق پیداست که در آن زمان وخامت روابط بین دو برادر، به‌رغم گفته‌های بیهقی، که پیشتر نقل شد، هنوز به خصومت علنی منجر نشده بوده. مضاف براین مسعود روز شنبه عید اضحی 428 هجری (21 سپتامبر همان سال 1037 میلادی) در آن‌واحد رسولان هر دو برادر را باتفاق امیری نامعلوم دیگر بار داد .
در سال 429 هجری (1038 میلادی) ابو اسحق ابراهیم فرزند ایلک-
ص: 633
نخستین نصر که در آن زمان به لقب بوری تگین ملقب بوده وارد ماوراء النهر شد. وی موفق شده بود از اسارت پسران علی تگین فرار کند. ظاهرا نخست خواست نزد برادر خویش عین الدوله در اوزگند پناهگاهی جوید. ولی در آنجا هم نتوانست دیری بماند . در تابستان سال 429 هجری (1038 میلادی) وزیر غزنوی از وی نامه‌ای دریافت داشت و سلطان را در آن باره مطلع ساخت.
«نام بزرگ» آن شاهزاده دولت غزنوی را برآن داشت که پاسخ مساعدی به وی دهد، گرچه به خواست سلطان نامه چنان نوشته شد که اگر به دست پسران علی تگین افتد نیز زیان فراوان نرساند . شاهزاده به سرزمین کومیجیان [کمیجیان] رفت و عده‌ای سه‌هزار نفری گرد آورد و به غارت وخش و ختل و پیرامون و اطراف هلبوک پرداخت. و چون به کنار پنج رسید خبر یافت که سلطان می‌خواهد به شخص خود علیه وی لشکر کشد. بوری تگین عقب‌نشینی کرد و اظهار پشیمانی نمود. مع هذا در ماه محرم سال 430 هجری (اواخر اکتبر)
ص: 634
لشکری مرکب از ده‌هزار سوار علیه وی اعزام گشت . بزودی خبر رسید که بوری تگین از ختل بیرون رفته به سرزمین کومیجیان بازگشته است. علی سردار لشکر بنا به خواست مسعود به بلخ بازگشت. مسعود نقشه خویش را دایر به لشکرکشی به ماوراء النهر، به شخص خود، از سر گرفت تا در همان زمستان کار بوری تگین را یک‌سره کند و در فصل بهار علیه ترکمنان وارد کارزار شود.
وزیر بیهوده کوشید تا ثابت کند که لشکرکشی باید در بهار که علف تازه روئیده صورت گیرد و یا در موسم خزان که محصول زمین درو شده و کافی است امر حرب با بوری تگین را به امیر صغانیان و پسران علی تگین محول کرد و نباید لشکر سلطان را با دشواریهای لشکرکشی در زمستان مواجه ساخت . سلطان برای هیچ اندرزی گوش شنوا نداشت و بنا به گفته گردیزی می‌پنداشت از بی‌نظمی‌ها و اغتشاشاتی که در ماوراء النهر بروز کرده بوده استفاده کند و آن سرزمین را به متصرفات خویش ملحق سازد.
بک تگین رئیس ترمذ به فرمان مسعود می‌بایست پل شناوری (جسر)
ص: 635
را که محمود در سال 416 هجری از آن عبور کرده بود تجدید ساختمان کند.
این پل دو کرانه رود را به جزیره آرال پیغمبر متصل می‌ساخت و بدین‌سبب به دو نیم تقسیم می‌شد (در این‌باره رجوع شود به صفحه 192- 191).
تجدید بنای جسر چندان دشوار نبود، زیرا که همه قایقها و دیگر مصالح هنوز در محل باقی بوده. لشکریان سلطان روز دوشنبه نوزدهم ربیع الاول سال 430 هجری (18 دسامبر) از رود گذشتند و روز یک‌شنبه سلخ آن ماه (13 دسامبر) وارد صغانیان شدند و نشانی از دشمن نیافتند. ولی در عوض از سرما و برف رنج بسیار بردند. به گفته بیهقی که در این لشکرکشی شرکت داشت «در هیچ سفر لشکر را آن رنج نرسید». روز سه‌شنبه [چهارشنبه] سوم ربیع- الاخر (9 ژانویه) چون لشکر به دره شونیان رسید نامه‌ای از وزیر واصل گشت که سلجوقیان از سرخس در جهت گوزگان به حرکت درآمده‌اند. حدس زده می‌شد که می‌خواهند به ترمذ رسیده جسر را ویران کنند و رابطه سلطان را با ملک و متصرفاتش قطع نمایند. سلطان ناگزیر از عقب‌نشینی شد، به ویژه که بوری تگین هم از شونیان حرکت کرده دره را اشغال کرده بود. در این شرایط مبارزه با دشمنی که نیک با اوضاع محل آشنا بوده محال بود. روز آدینه دوازدهم ماه (12 ژانویه) عقب‌نشینی آغاز گشت. درست دو هفته بعد یعنی روز آدینه 26 ماه ربیع الاخر (26 ژانویه) مسعود وارد ترمذ گشت. در این میان بوری تگین در تعقیب منهزمان بوده و بخشی از باروبنه و شتران و اسبان ایشان را به غنیمت گرفت ، بدیهی است که لشکرکشی ناکامیاب مسعود بر اهمیت
ص: 636
بوری تگین افزود. از نامه‌هائی که در طی پائیز سال 431 هجری به دولت غزنوی رسیده پیدا بود که بوری تگین به کمک ترکمنان در چند پیکار بر پسران علی تگین پیروز شده و تقریبا ماوراء النهر را از دست ایشان بیرون کرده است .
شرح پیروزیهای متواتر سلجوقیان در خراسان از حدود وظیفه ما خارج است و از وصف مبارزاتی که میان نیروهای جنگی مسعود که از لحاظ عده و تسلیحات بر حریف برتری داشته ولی با باروبنه‌ای عظیم حرکت می‌کردند علیه دستجات سبکبار صحرانشینان که «بیابان ایشان را پدر و مادر» بود و قادر بودند بنه خویش را در فاصله دویست ورستی (30 فرسخی) نیروهای اصلی خویش رها کنند صرف‌نظر می‌کنیم. دستجاتی از ماوراء النهر به دعوت سلجوقیان به یاری ایشان می‌آمدند . از خطر حمله از پشت سر نیز کاملا مصون بودند، زیرا که پس از مرگ هارون (رجوع شود به ص 628) حکومت خوارزم به دست برادر او اسماعیل خندان افتاد و وی در دشمنی با غزنویان استوار مانده بود. مسعود هم در سال 430 هجری برای رهائی از این دشمن منشور ولایت خوارزم را بنام شاه ملک جندی ارسال داشت. شاه ملک کوششهائی بعمل آورد تا خوارزمیان را قانع کند، به اختیار سر به اطاعت
ص: 637
او که دست نشانده سلطان به حق است، نهند ولی مساعی وی با موفقیت قرین نگشت. وی فقط در زمستان سال 432 هجری به خوارزم لشکر کشید. در جمادی الاخری سال 432 هجری (فوریه سال 1041 میلادی) در جلگه آسیب جنگ درگرفت و به شکست خوارزمیان پایان یافت. به گفته بیهقی مقاومت باز هم میسر بوده ولی شایعات مربوط به نزدیک شدن لشکریان غزنوی میان خوارزمیان نفاق افگند. اسماعیل که از غدر و خیانت بیمناک بود تخت‌گاه خویش را ترک گفت (روز شنبه 22 رجب سال 432 هجری- 28 مارس) و به نزد سلجوقیان گریخت. و شاه ملک در آوریل (شعبان 432 هجری) پایتخت را اشغال کرد و بنام مسعود خطبه خواندند و حال آنکه در آن زمان سلطان هلاک شده بود .
پیروزی قطعی سلجوقیان بر مسعود پیش از لشکرکشی شاه ملک حاصل شده بوده. پیکار دندانقان (در ماه مه 1040 میلادی) [8 رمضان سال 431 هجری] سلطنت غزنویان را در خراسان برای همیشه پایان داد. در محل پیکار تختی برپا شد و طغرل بر آن جلوس کرد و جملگی با وی به امیری خراسان بیعت کردند پس از آن خبر این پیروزی طی نامه‌هائی به هر دو خان ترکستان
ص: 638
و پسران علی تگین و بوری تگین و عین الدوله داده شد. فراریان را تا کرانه آمودریا تعقیب کردند تا ایشان به ماوراء النهر گریزند و شاهد زنده تأیید خبر پیروزی باشند. از دیگر سو مسعود در نامه‌ای خطاب به رئیس قراخانیان که توسط ابو الفضل بیهقی تنظیم و تحریر شده بود، اظهار اطمینان کرده که ارسلان خان از یاری رساندن به وی مضایقه ننموده، حتی شخصا بدین منظور لشکرکشی خواهد کرد . ولی شخص مسعود یقین داشت که باید نه تنها از بلخ و سرزمین‌های تابع آن بلکه از غزنه نیز صرف‌نظر کند. وزیر و دیگر اعیان مأموران دولت ثابت می‌کردند که بیم وی به هیچ‌وجه پایه و اساسی ندارد .
مع هذا مسعود مصمم شد به هندوستان رود و برای بوری تگین منشور ولایت بلخ و تخارستان را ارسال داشت (تا میان او و سلجوقیان را برهم زند) و به اعیان مأموران که در غزنه باقی مانده بودند اجازه داد که چنانچه سلجوقیان وارد شدند به خدمت ایشان درآیند .
بطوری که وقایع بعدی نشان داد یأس و هراس مسعود واقعا بیموقع و زود بوده. پس از خلع و هلاک سلطان (در 11 جمادی الاول سال 432 هجری- ژانویه سال 1041 میلادی) و سلطنت کوتاه محمد برادر وی، که لشکریان
ص: 639
مجددا بر تختش نشاندند، دیهیم و سریر در شعبان 432 هجری (آوریل 1041) به فرزند شایسته و جدی مسعود یعنی امیر مودود منتقل گشت و در عهد او اوضاع باری دیگر از لحاظ غزنویان مساعد شد. بلخ و ترمذ در دست مودود باقی ماند؛ «پادشاه ترکان» در ماوراء النهر (محتملا بوری تگین) نسبت به وی ابراز فرمانبرداری کرد . در ترمذ امیرک بیهقی رئیس بود (نام حقیقی او ابو الحسن احمد بن محمد بوده) و وی، به گفته ابو الحسن بیهقی مورخ مدت 15 سال از آن شهر در برابر سلجوقیان دفاع کرد و فقط هنگامی که بالکل از غزنویان ناامید شد، شهر را تسلیم داود نمود. داود مقام وزارت به وی داد ولی امیرک به شدت امتناع ورزید و عازم غزنه شد و در آنجا به ریاست دیوان رسائل منصوب گردید. ولی داستانی که مورخ مزبور درباره دفاع درازمدت ترمذ نقل می‌کند با سخنان خود او دایر بر اینکه امیرک هم در زمان مودود یعنی پیش از سال 440 هجری به ریاست دیوان رسائل منصوب شده بوده، تناقض دارد. قبل از آن تاریخ یعنی در سال 439 هجری سلجوقیان خوارزم را به تصرف درآوردند و شاه ملک به ایران گریخت، و زمانی چند شهر بیهق را
ص: 640
در دست داشت. سرانجام در مکران اسیر شد و در اسارت جان سپرد .
افتادن بلخ بطور قطع به دست سلجوقیان، و بالنتیجه قطع رابطه کامل غزنویان با ماوراء النهر فقط در سال 451 هجری (1059 میلادی)، طبق قراردادی که میان داود و سلطان غزنوی ابراهیم بسته شد، عملی گشت .
در آن مدت بوری تگین ابراهیم حکومت و قدرت خویش را در ماوراء النهر استوار ساخت و دولتی مستقل ایجاد کرد. از سکه‌ها چنین برمی- آید که وی در سال 433 هجری/ 42- 1041 میلادی بخارا را در تصرف داشته و شاید هم به سمت تابع و دست‌نشانده بغراخان در آن شهر مستقر بوده است. در سکه‌ای که به سال 438 هجری/ 47- 1046 میلادی محتملا در سمرقند ضرب شده بوده لقب کامل ابراهیم «عماد الدوله و تاج الملة سیف خلیفة اللّه طمغاج خان ابراهیم» ذکر شده است . لقب طمغاج خان که ابراهیم بر خود نهاده و پیش از وی بغرا خان نیز بدان ملقب بوده- تقلیدی بوده از
ص: 641
امپراطوران چین. محتملا توجیه این نکته که ابراهیم بعدها لقب «پادشاه مشرق و چین» و پسرش نصر لقب «سلطان مشرق و چین» را بر خود نهادند نیز همین است. و حال آنکه طبق اخبار موثق فقط ماوراء النهر را در تصرف داشتند و بس.
به گفته ابن اثیر موفقیت‌های ابراهیم براثر جنگهای خانگی قراخانیان ترکستان- که در آن باره جای دیگر سخن گفته شده - آسان شده بوده.
گذشته از آن، هم در زمان بغراخان در سال 436 هجری/ 45- 1044 میلادی نهضت شیعی در ماوراء النهر وقوع یافت و به ظن قوی آخرین جنبش از این نوع نبوده. دریغا که درباره آن اطلاعات بسیار مختصری در دست است. این‌بار نیز مبلغان شیعه مردم را با موفقیت به بیعت با مستنصر خلیفه فاطمی (428 تا 487 هجری) ترغیب و تحریض کردند. بغراخان نیز چنین وانمود کرد که تعالیم ایشان را می‌پذیرد ولی مقصود وی فقط این بود که اعتماد کاذبی نسبت به خویشتن درنهاد آنها برانگیزد. و هنگامی که ایشان هیچ بیمی از خطر نداشتند به تعقیب و ضرب‌وشتم شیعیان بخارا دست یازید و فرامین مربوطه به دیگر شهرها نیز ارسال داشت .
در تاریخ ماوراء النهر، دوران قراخانیان، یعنی عهد نخستین دودمان ترک که مستقیما در سراسر آن سرزمین حکم می‌رانده، مسلما واجد اهمیت ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج‌1 ؛ ص641
ص: 642
عظیمی است. دریغا که اخبار مربوط به آن عهد، که در دست است، کوتاه و مختصر می‌باشد و بدین‌سبب نمی‌توانیم دگرگونیهائی را که در نظامات عهد سامانیان پدید آورده بودند تعقیب کنیم و معلوم سازیم وضعی که مغولان در آن سرزمین یافتند چگونه ایجاد شده بوده. درباره تغییراتی که سلجوقیان در ایران داده بودند اندکی بیشتر اطلاع داریم. اوضاع و احوال متشابه (یعنی تسخیر سرزمینی که سازمان سیاسی اسلامی مشرق در آن حکمفرما بوده، توسط صحرانشینان ترک) تا حد زیادی، می‌بایست عواقب و نتایج همانندی ببار آورد.
گذشته از این، تأسیس امپراطوری سلجوقی برای ماوراء النهر نیز واجد اهمیت بوده، زیرا که خوارزم و خوارزمشاهان نیز جزء امپراطوری مزبور بودند و ایشان که در قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) ماوراء النهر را بزیر فرمان درآوردند در آغاز ولات دست‌نشانده سلجوقیان شمرده می‌شدند. بدین‌سبب مختصرا به ذکر ویژگیهائی که سلجوقیان را از اسلاف ایشان ممتاز می‌داشته می‌پردازیم.
دیربازی است که خصایل شخصی نخستین سلاطین سلجوقی، یعنی طغرل و الب ارسلان و ملک شاه آنچنانکه باید و شاید ارزیابی شده است. حتی آ. موللر که بطور اعم نسبت به ترکان نظری فوق العاده تحقیرآمیز دارد ، حق فرمانروایان مزبور و به ویژه دو نفر آخری را کاملا ادا کرده است . حتی در قرون وسطی نیز به تضادی که میان خو و سیرت قوم ترک و سلاطین آن قوم وجود داشته توجه شده بوده و این خود از سخنان جالب‌توجه ادریسی درباره
ص: 643
ترکان پیداست. وی می‌گوید: «امیران ایشان جنگجو و عاقبت‌اندیش و استوار و عادل بوده و به صفات حمیده ممتازند. ولی مردم ترک بیرحم و وحشی و خشن و نادان می‌باشند». با در نظر گرفتن درجه فرهنگ و تمدن ترکان آن زمان و خصوصیات زندگی ایشان، حدس زده می‌شود که در این مورد همان علل و اسباب روانی که موجب اختلاف فاحش میان حالت روحی توده مردم و حالت روحی فرد در سن نوباوگی می‌گردد، مؤثر بوده است. گذشته از این مفاهیم اخلاقی صحرانشینان بیش از مفاهیم اخلاقی اقوام متمدن و با فرهنگ تابع دین بوده است. طبیعی است که نخستین سلجوقیان و قراخانیان از محمود و مسعود مسلمان‌تر بوده‌اند، هم‌چنان‌که ولادیمیر مقدس از امپراطوران بیزنطیه مسیحی‌تر بوده. در نظر قراخانیان دین فقط آلت حفظ حاکمیت ایشان نبوده و قواعد دین برای سلاطین نیز واجب الاجرا بوده و ایشان، چنانکه پیشتر دیدیم (رجوع شود به حدود صفحه 600) از نوشیدن شراب امتناع می‌ورزیدند. به احتمال قوی بعضی از فرمانفرمایان مزبور، در تحت تأثیر دین، صادقانه میل داشتند آرمان سلطان عادل را عملی سازند و پادشاهی دادگستر باشند.
پیشوای قوم صحرانشین که از لحاظ وضع ظاهر و پوشاک به زحمت از لشکریان خویش مشخص و در همه رنجهای ایشان شریک بوده نمیتوانست
ص: 644
به صورت سلطان مستبدی همچون محمود و یا مسعود درآید. شایسته توجه بسیار است که شغل منفور صاحب حرس (رجوع شود به ماقبل ص- 488 490) در زمان سلجوقیان بالکل فاقد اهمیت گردید . مقام صاحب خبر نیز بلا متصدی ماند. دستگاه جاسوسی حس اخلاقی وحشیان را جریحه‌دار می- ساخت. نظام الملک که طرفدار دستگاه مزبور بوده، پاسخ الب ارسلان را به این پرسش که چرا کسی را به مقام صاحب خبر منصوب نمی‌کند به شرح زیر نقل کرده: «چون من صاحب خبری نصب کنم آنک مرا دوست دل و یگانه باشد با اعتماد و دوستداری و یگانگی خویش صاحب خبر را وزنی ننهد و او را رشوتی ندهد و آنک مخالف و دشمن من بود با او دوستی گیرد و او را مال بخشد. چون چنین باشد ناچار صاحب خبر همیشه از دوستان بسمع ما خبر بد رساند و از دشمنان خبر نیک و سخن نیک و بد همچو تیر باشد، چون تیر بیاندازی آخر یک تیر بر نشانه آید، دل ما هر روز بر دوست گران‌تر می- شود و بر دشمن خوشتر، پس باندک روزگار دوست دورتر می‌شود و دشمن نزدیک‌تر، تا جای دوست دشمن بگیرد آنک از آن خلل تولد کند، کس در نتوان یافت». منکر نتوان شد که از این سخنان نه تنها اعتمادی شریفانه به آدمیان می‌تراود بلکه گواه بر عقل سلیم شخصی است که هنوز تمدن فاسدش نکرده. دستگاه جاسوسی یک نقص دیگر هم داشت، به این معنی که ممکن بود علیه سلطان بکار رود. مثلا اگر محمود جاسوسانی بر پسر خویش مسعود گماشته بود (رجوع شود به صفحه 619)، مسعود نیز در دفترخانه پدر جاسوسانی داشته . از دیگرسو نظام الملک که شغل صاحب خبر را یکی
ص: 645
از «قواعد» نظام دولت و ملک می‌شمارد حق دارد. زیرا که حذف دستگاه جاسوسی، بدون آنکه به جای آن نظارت مؤثر و واقعئی برقرار شود، ممکن بود فقط خودکامی و بی‌بندوباری شاهزادگان و والیان را شدیدتر و افزون سازد.
نظر ایرانیان درباره سلطنت مطلقه- یعنی پادشاهی واحد که آمر و ناهی مطلق در امور ملک و دولت باشد- نیز برای صحرانشینان بیگانه بود و از لحاظ ایشان امپراطوری ملک همه خاندان خان بوده است. این حقیقت که در آغاز کار سلجوقیان در آن واحد در برخی از بلاد خراسان بنام طغرل خطبه خوانده می‌شده و در بعضی شهرهای دیگر بنام برادر او داود ، خود نشان می‌دهد که سلجوقیان در بدو امر تا چه‌حد با فکر وجود سلطان واحد و مطلق بیگانه بوده‌اند.
اساس فئودالی و جنگهای خانگئی که مولود اجتناب‌ناپذیر آن اساس بوده در دولت سلجوقیان و قراخانیان بسط و توسعه فراوان یافت. روش اقطاعات لشکری یعنی حصه‌هائی از زمین که در عوض مواجب و یا بخشی از آن به لشکریان داده می‌شده نیز از لحاظ منافع اهالی زیان‌بخش بوده . این اساس یعنی اقطاع در بخش شرقی جهان اسلام فقط پس از فتوحات ترکان بسط و توسعه وافر یافت. در گذشته نیز گاه به پاداش لشکریانی که خدمات نمایانی کرده بودند زمین داده می‌شده. ولی این‌گونه موارد به حدی نادر بوده که نظام الملک می‌گوید گویا پادشاهان پیشین به هیچکس زمین به اقطاع نمی- دادند و فقط مواجب نقدی می‌پرداختند. این ترتیب هنوز در عهد وی در قلمرو دولت غزنویان مراعات می‌شده . در امپراطوری سلجوقیان دادن اقطاع عملی
ص: 646
عادی و مرسوم بوده ولی این پدیده منجر به برقراری حقوق تقید روستائیان به زمین نگشت. نظام الملک به دارندگان اقطاع یادآور می‌شود «که ایشان را بر رعایا جز آن نیست از فرمان که مال حق که بدیشان حوالت کرده‌اند از ایشان بستانند بوجهی نیکو و چون آن بستدند بتن و مال و زن و فرزند ایمن باشند». محتملا علت کاهش اهمیت شغل وکیل را باید دادن اقطاع دانست.
زیرا نتیجه تقسیم اقطاعات همانا تقلیل اراضی دولتی بوده است .
از اغتشاشاتی که براثر روش فئودالی و محتملا در نتیجه بسط اقطاع داری پدید آمده بوده، مسلما بیشتر طبقه زمین‌دار زیان می‌دیده و بطوریکه حقایق واقع نشان می‌دهند میزان این زیان در ماوراء النهر بیش از خراسان بوده. دیدیم که (به صفحه 547 و بعد رجوع شود) که دهقانان ماوراء النهر تا حدی مسبب سقوط دودمان سامانیان بوده‌اند. بالطبع در آغاز فرمانروائی دودمان تازه اهمیت دهقانان افزایش یافت و این خود از سکه‌هائی که بنام دهقان ایلاق ضرب می‌شده پیداست . در داستان لشکرکشی و پیکار سال 08- 1007 میلادی (22 ربیع الثانی 398 هجری) نیز، چنان‌که پیشتر گفتیم (رجوع شود به ص 81- 580) از «دهاقین ماوراء النهر» علیحده سخن رفته است. ولی در داستانهای فتوحات مغولان دیگر خبری از اهمیت طبقه مزبور در ماوراء النهر نیست و حال آنکه در خراسان از زمین دارانی که در قصرها و قلاع اجدادی خویش زندگی می‌کرده‌اند سخن رفته است. مغولان به رسم همیشگی خویش ساکنان