گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
فصل چهارم چنگیز خان و مغولان‌






در تألیف دیگری کوشیده‌ایم جریان پیدایش امپراطوری صحرانشینی چنگیز خان و ویژگیهای عمده ساختمان آن را روشن سازیم. دلیلی نمی‌بینیم، از نظرهائی که در آنجا اظهار داشته بودیم عدول کنیم. گرچه اگر روایات و افسانه‌های مردم مغول- که تاکنون به تقریب تنها منبع ما در تاریخ مغولستان در قرن دوازدهم میلادی شمرده می‌شود، بیش از آنچه اکنون برای اشخاص
ص: 792
دور از چین‌شناسی تحقیق در آن مقدور و میسور است- از روی گواهیهای کتبی معاصران آن عهد، مورد تحقیق قرار می‌گرفت- بسیار مطلوب می‌بود. اگر از روایات و افسانه‌های مغولی برخی جزئیات عجیب و غریب- را که در مورد انتقال شفاهی هر داستان تاریخی پدید می‌آید و اجتناب ناپذیر است- حذف کنیم در روایات مزبور چیزی که دور از حقیقت باشد دیده نمی‌شود. به ویژه مناسبات صحرانشینان با دولت چین به راستی مانند است. دولت مزبور برخی از صحرانشینان را علیه بعضی دیگر که خطرناک بنظر می‌رسیدند مسلح می‌نمود ولی بیدرنگ پس از پایان این مبارزه اقدامات مشابهی علیه متحدان پیشین خویش بعمل می‌آورد. در اواسط قرن دوازدهم میلادی دودمان منچوری تسزین که در شمال چین حکم می‌رانده با قبیله مینگو (یا منگو)- دادا، یعنی مغولان در جنگ بوده است. در سال 1147 میلادی امپراطور تسزین با آئولو- بوتسزیل پادشاه مغول پیمان صلح منعقد کرد. استاد و. پ. واسیلیف و استاد ای. ن. برزین گرایشی داشتند که این نام را همان لقب ترکی- فارسی الغ وزیر (وزیر بزرگ) بشمارند، ولی ما از هیچ موردی که امیران صحرا- نشین چنین لقبی را اختیار کرده باشند اطلاع نداریم. باحتمال قوی بخش اول این نام تحریف نام خوتولاقاآن [ «قوتولا» یا «قودولا» قاآن قوتله خان] است از طرف چینیان. در روایات مغولی درباره این قاآن سخن رفته است .
ص: 793
سلطه این دودمان مغولی لا اقل تا سال 1161 میلادی دوام داشته تا اینکه در آن زمان امپراطور تسزین بیانیه‌ای صادر کرد که عازم جنگ با «منگو- دادا» می‌باشد . به احتمال اقوی چیزی از آن نگذشت که مغولان بدست تاتاران بوئیرنور تار و مار شدند. دولت چین در پایان همان سده ناگزیر کرائیتیان و مغولان را علیه تاتاران مزبور مسلح کرد. در طی این جنگها، نخستین‌بار، تموچین با جندی از اشراف سلحشور صحرانشین که خود برگزیده بود درخشید و بر اقران برتری یافت. پس از پیروزی بر تاتاران، چون خان کرائیتی اول شخص مغولستان شرقی شد، و جند مزبور پیشوای خویش را به قاآنی اعلام کرد. تموچین با موافقت وان خان کرائیتی لقب مزبور را پذیرفت و نام طایفه مغول (منغول) را که پس از خوتولاقاآن [قوتله خان- جامع- التواریخ رشیدی] در سرزمین اصلی مغولستان از میان رفته به فراموشی سپرده شده بود احیاء کرد. بنا به گواهی من- خون [من هون] کلمه مغول (منغول) در عهد چنگیز خان کلمه‌ای بود رسمی که مردم عادی بالکل از آن خبر نداشتند.
در اسناد رسمی دودمان یوآن، مغولان و اقوامی که بدانان پیوسته بودند، در چین، بنام مغولان نامیده می‌شدند و حال آنکه در مغولستان به «دادا» (یعنی
ص: 794
تاتاران) موسوم می‌گردیدند. تموچین نام مغولان را بر قوم خود نهاد و بدین وسیله خویشتن را جانشین خوتولاقاآن (قوتله خان) اعلام نمود و ادعا کرد که با شخص اخیر الذکر خویشی دارد و حال آنکه به ظن غالب این ادعا بی اساس بوده است. بنا به افسانه بهادران (پهلوانان) مغول (که به عنوان چینی «یوآن- چائو- بی- شی» یعنی «تاریخ نهان دودمان یوآن» معروف است)، تموچین در همان اوان ده شغل درباری را ایجاد کرد. ضمنا باید گفته شود که در متن مغولی نام‌های مشاغل، به استثنای شغل «چرنی» نقل نشده و فقط وظایف شاغلان مشاغل یاد شده است. اشخاص مزبور عبارت بودند از :
1- چهار نفر که می‌بایست «تیر و کمان داشته باشند»؛ بعدها این مشاغل «خرچی» (تیراندازان) نامیده شدند.
2- سه نفر «متصدی خوردنیها و نوشیدنی»؛ متن مغولی میان متصدیان نوشیدنی بامدادی و نوشیدنی شام تفاوت قائل شده. بعدها این شغل «بوکائول» یا «بائورچی» نامیده شد.
ص: 795
3- یک «متصدی گله‌های گوسفندان»؛ در تألیف رشید الدین این شخص میر آخور (آختاچی) رمه‌های درباری نامیده شده.
4- یک «متصدی تدارک یورتها» که در واقع بصورت عرابه (ترگن) بوده‌اند. بعدها این شغل «یورتچی» نامیده شد. به گفته رشید الدین این شخص به سمت امیر هزاره منصوب می‌گردیده و متصدی مادیانها بوده . و در پایان عمر بوکائول و بائورچی می‌شده .
5- یک «چربی» «متصدی امور آدمهای [خدمه] خانه».
6- چهار نفر که می‌بایست «در یکجا شمشیر داشته باشند». جوچی خسر [قاسار، قسر یاقاسر- وصاف] برادر تموچین در رأس ایشان قرار داشته [در تألیف رشید الدین غالبا «خ» اسامی مغولی به «ق» بدل شده].
7- دو نفر «متصدی تربیت اسبان» ( «آختا» که بعدها به نام «آختاچی» نامیده شدند. یکی از ایشان بلگوتی برادر تموچین بوده.
ص: 796
8- سه نفر «متصدی رمه‌های ایلخی».
9- چهار «خدنگهای [تیزتکان] دور و نزدیک» (به زبان چینی «یوآن تسزیان» و «تسزین تسزیان»، و به مغولی «خلا» و «عیرا»)، به احتمال قوی اینان کسانی بودند که مأموریت‌های شخصی خانان را اجرا می‌کردند و بیشتر سمت سفارت داشتند. رسم فرستادن «خدنگ خبر بر» در امپراطوری تسزین وجود داشته . بعدها در امپراطوری مغولان نیز اصطلاح خاصی برای تشخیص «خدنگ» هائی که نامه‌های محرمانه در جوف آن می‌نهادند، وجود داشته .
10- درباره دو تن از اعیان مأموران، گفته شده که ایشان به ریش سفیدی قبیله، یا طبق متن مغولی «حافظان» مجمع منصوب شده بودند و در باره وظایف ایشان توضیح دقیق‌تری داده نشده. به ظن قوی ایشان، که سمت مشاوران کل خان را داشتند، مأمور حفظ و نظارت نظم جلسات و مجامع بوده‌اند. هر دو شخصی که در اینجا از ایشان سخن رفته، همواره در دربار چنگیز خان یکی از محترم‌ترین مقامات را داشته بودند. بوغورچی [بغرچی] نویان در دست راست و بالاتر از سپهسالاران می‌نشسته . و آن دیگر یعنی چژلمه یکی از سران نگهبانان (کشیک) بوده و ضمنا «فقط دو سه تن از سرداران بر او ارشدیت داشتند» کشیک یا نگهبانان تموچین در سال 1203 میلادی/ 600
ص: 797
هجری پس از پیروزی بر کرائتیان، که وی شخص اول مغولستان شرقی شد، سازمان مشخص‌تری پیدا کرد . در آن تاریخ و آن مورد به اصطلاحات مغولی برمی‌خوریم؛ 70 نفر برای کشیک روز و 80 نفر برای کشیک شب برگزیده شده بودند. کشیک‌چیان روز «تورگیؤت» و کشیک‌چیان شب «کبته‌ئوت» نامیده می‌شدند (مفرد آن «کبته ئور») . این دو گروه بر روی هم کشیکچیان
ص: 798
یا نگهبانان را تشکیل می‌دادند ( «کشیکتن» که مفرد آن «کشیک» بوده، بمعنی «نوبت»، «عوض»). تیراندازان (خرچی) و میزبانان یا خوان‌سالاران (بائورچی) و دربانان (در متن روشن نیست؛ ظاهرا «اگودن‌چی» باید باشد از کلمه مغولی «اگودن» یا «اودن» بمعنی «در») و میر آخوران یا متصدیان طویله (آختاچی) نیز جزء این کشیکچیان بودند. بخش امور معیشت و اقتصاد را «چربیان» متصدی بودند و عده ایشان تا شش نفر افزوده شده بوده.
گذشته از این جند شخصی خان بنام «هزاره بهادران» تأسیس گشته بود که در زمان جنگ مقدمه یا پیش قراول را تشکیل می‌داده و در زمان صلح بخشی از نگهبانان درباری بوده. قراولان کشیک هر سه روز یکبار عوض می‌شدند.
تجدید تشکیلات کشیکچیان در سال 1206 میلادی/ 603 هجری صورت گرفت. در آن سال تموچین نایمانان را شکست داد و چژه موخ را به سیاست رسانید و همه اقوام مغول را در تحت حکومت خویش درآورده متحد ساخت «و پرچم هفت دم سفید را برافراشت و بر تخت سلطنت نشست». بنا-
ص: 799
به منابع رسمی در همان زمان به لقب چنگیز خان ملقب شد. فوج کبته‌ئوتان نخست تا 800 نفر افزایش یافت و بعد به هزار تن بالغ گردید. و شمار خرچی‌ها نخست به 400 و زان پس به هزار نفر رسانده شد. و به همین گونه هزاره تورگئوتان تشکیل گشت. شش هزاره دیگر نیز از روی نمونه «هزاره بهادران» تشکیل شده به کشیکچیان منضم گردیدند. و بدین قرار عده نفرات کشیکچیان به ده‌هزار نفر رسید. قراول کشیک به چهار نوبت تقسیم شد و هر نوبت کماکان سه روز طول می‌کشید. اما درباره تکمیل عده کشیکچیان، گفته شده است که هر فرزند امیر هزاره (ظاهرا از عده پیشین) باید یکی از خویشاوندان و ده تن از رفیقان خود را بیاورد و [معرفی کند] و فرزند امیر دهه و بطور کلی هر فرد آزاد- یک خویشاوند و سه رفیق خود را بیاورد. اعلام شده بود که «هرکس خواست وارد رسته کشیکچیان (نگهبانان، گارد) شود هیچ کس حق ندارد مانعش گردد». قواعد بسیار سختی برای حفاظت مقرو ستاد خان به هنگام شب مقرر گردیده بوده. پس از غروب نگهبانان هرکس را که در نزدیکی مقر آمد و شد می‌کرد توقیف می‌کردند. ورود به چادر خان فقط با همراهی نگهبانان مقدور و مجاز بوده. اگر کسی غفلتا وارد مقر خان می‌شد نگهبانان علیه وی سلاح بکار می‌بردند. هیچ کس جرأت نداشت تحقیق
ص: 800
کند که در فلان روز عده نگهبانان چند نفر است. و چنانچه کسی مرتکب چنین گناهی می‌شد به رسم جریمه اسبی با زین و یراق و لباس از او می- گرفتند.
کشیکچیان مطیع انتظامات سختی بوده‌اند. اگر کسی در روز نوبت خدمت حاضر نمی‌شد، نخستین بار سی ضربه چوب و دومین بار 70 ضربه چوب می‌خورد و بار سوم 37 ضربه چوب و طرد از زمره کشیکچیان مجازاتش بود. سرکردگانی که روز نوبت خدمت را به تابعان خویش یادآوری نکرده بودند نیز دچار همین مجازات می‌گردیدند. ولی از دیگر سو افراد کشیکچی دارای امتیازات بزرگی بودند. کشیکچی صفی بالاتر از فرد هزاره ارتش بوده و مقامات غیر صفی کشیکچیان بالاتر از امیران صده ارتشی بودند. سرکردگان کشیکچیان حق نداشتند خودسرانه تابعان خویش را مجازات کنند و می‌بایست درباره همه اعمال ایشان به خان گزارش دهند. قاعده‌ای وجود داشت که «هر کس خودسرانه اتباع خود را شلاق بزند، شلاق خواهد خورد و هرکس که ایشان را با مشت مضروب سازد با مشت مضروب خواهد شد». کشیکچیان که در واقع بمثابه نزدیکان خان بوده‌اند، در لشکرکشیهای دوردست نیز از این امتیاز برخوردار می‌بودند. هنگامی که چنگیز خان سبتای بهادر را برای حرب گسیل می‌کرد به وی چنین دستور داد: «هرکس که از فرمان سرپیچی کند، اگر من او را می‌شناسم به اینجایش بیاور وگرنه در محل مجازاتش کن» .
کشیکچیان فقط در مواردیکه شخص خان در لشکرکشی شرکت داشته، در جنگ شرکت می‌نمودند. در لشکرگاه نخستین «هزاره بهادران» در پیشاپیش مقر ستاد خان مستقر می‌شده و خرچیان و تورکؤتان در سمت راست و 7000
ص: 801
نفر باقی در سمت چپ. هزاره بهادران و جنگ‌آورانی که جزء کشیکچیان دوران نخستین بودند بیش از دیگران مورد احترام قرار می‌گرفتند.
بیشتر سرداران چنگیز خان از میان کشیکچیان وی برخاستند. بدین طریق، در نتیجه تأسیس این صنف، ریاست نیروهای جنگی در سراسر قلمرو امپراطوری در دست کسانی قرار داشته که خان شخصا ایشان را آزموده بوده است. نتایج و آثار فعالیت سرداران مزبور نمودار مهارت و چیره‌دستی و اطلاع چنگیز خان به خصایل اشخاص بوده و گواه بر آن است که وی با استفاده از این مقدمات دستیاران خویش را برمی‌گزیده. توده‌های مردم می‌بایست فقط آلت فعلی در دست برگزیدگان چنگیز خان باشند. وی حتی در کلمات قصار و گفته‌هائی که به او نسبت داده می‌شود، در هیچ مورد همه مردم را مخاطب نمی‌سازد و در برابر عامه ناس از خدمات خویش سخن نمی‌گوید و فقط آن چه را خان برای اعقاب خویش و اشراف پیرو خود بعمل آورده، برمی‌شمرد.
در قلمرو امپراطوری شاهزادگان و نویانان طبقه عالیه اشراف را تشکیل می- داده‌اند. تولوی خان فرزند اصغر چنگیز خان که در امور نظامی دستیار اصلی پدر خویش بوده لقب «الغ نویان» [نویان بزرگ] داشته. برادران کوچک تموچین یعنی تموغا و بیلگوتی [بیلکتای] نیز نویان نامیده می- شدند. بر روی هم از بازماندگان برادران چنگیز خان فقط اخلاف جوچی- قسر
ص: 802
[قاسار یا قسر یا قاسر] واجد حقوق شاهزادگان بوده‌اند؛ و دیگران در زمره اشراف درآمدند . اشراف لشکری- همچنان‌که در میان ترکان رسم بوده- به نام «ترخانان» موسوم بوده‌اند. بنا به گفته جوینی امتیازات ترخانان به قرار زیر بوده: از همه مالیاتها و خراج و عوارض معاف بودند؛ هر غنیمتی که در جنگ بدست می‌آوردند یا شکاری که می‌کردند ملک طلق ایشان شمرده می- شده ؛ بدون اجازه مخصوص در هر زمان می‌توانستند وارد کاخ شوند؛ فقط پس از ارتکاب نه بزه مورد تعقیب واقع می‌شدند (ضمنا در اینجا بزهی منظور نظر است که جزایش مرگ باشد) . ترخانان به هنگام بزم در مقام محترمی جلوس می‌کردند و هریک قدحی شراب دریافت می‌داشتند .
هم چنانکه دیربازی پیش از چنگیز خان نیز در میان اقوام صحرانشین مرسوم بوده، در رأس لشکریان وی نیز امیران دهه و صده و هزاره و امیر تومانان [تمنان، تومنان] قرار داشتند (امیر تومان سرکرده ده هزار تن بوده) در عهد چنگیز خان سه امیر تومن اصلی وجود داشته: یکی بنام «موخولی» که در رأس طرف چپ، شرقی، بوده (طرف جنوب در نظر مغولان از دیگر
ص: 803
طرفها بیشتر احترام داشته) . و دیگر «بوغورجی» [بغرجی] در رأس طرف راست، غربی، بوده و سوم «نایا» در رأس «قشون میانه» قرار داشته. در تألیف رشید الدین از نایا فقط به سمت معاونت موخولی یاد شده. بوغورجی نویان نیز چنین دستیار و معاونی داشته. تا حدی که اطلاع داریم در منابع مغولی، لقب مربوط دیده نمی‌شود و تلفظ آن مشکوک است . اگر کسی خود سرانه دسته یک رئیس را رها کرده به دسته رئیسی دیگر می‌پیوست به سیاست اعدام محکوم می‌گشت و این حکم در حضور افراد لشکر مجری می‌گشت و رئیسی که وی را پذیرفته بوده به مجازات سخت می‌رسید . برای شکار شاهانه
ص: 804
نیز قواعد دقیقی مقرر گشته بود. در دولتهای مغولی شکار تنها تفریح و سر- گرمی نبوده بلکه منبعی برای تدارک و تهیه آذوقه بشمار می‌رفته است. و گذشته از این برای لشکریان به منزله مانور بوده . گاه نقض قواعد شکار موجب اجرای سیاست اعدام در حق ناقض و مقصر می‌گشته . بعدها چنگیز خان اداره امور شکار را به فرزند ارشد خویش جوچی سپرد .
سازمان دادن اداره امور کشوری با دشواریهای بیشتری همعنان بوده.
مغولان چنگیز خان مسلما، حتی در مقام قیاس باهم قومان خویش، مانند کرائیتیان و نایمانیان نیز، سطح فرهنگ و تمدنشان بسیار نازل بوده. بدین سبب بمحض آنکه مغولستان متحد شده در تحت فرمان حکومت واحد درآمد، حتی پیش از انقیاد سرزمینهای با فرهنگ، لزوم و احتیاج به اخذ برخی جوانب تمدن اقوام مطیع و متمدن پدید آمد. نخستین افراد و نمایندگان فرهنگ و تمدن در دربار چنگیز خان (حتی پیش از سال 1203 میلادی/ 600 هجری)، که اطلاعاتی از ایشان در دست است، بازرگانان مسلمان بوده‌اند . درباره اینکه نفوذ ایشان در چنگیز خان تا چه حد بوده هیچ چیز نمی‌دانیم. باحتمالی در تنظیم سازمان کشیکچیان شرکتی داشته‌اند. دفترداری کتبی و تحریر و تنظیم نامه- های رسمی، پس از انقیاد نایمانیان، در دولت چنگیز خان پدید آمده متداول
ص: 805
گشت (1206 میلادی/ 603 هجری). تاشاتون که از مردم اویغور و مهردار خان نایمانی بوده در دربار چنگیز خان نیز به همان شغل مشغول بوده است.
و گذشته از این مأمور بود خط و سواد اویغوری را به پسران خان بیاموزد .
به گفته جوینی تاتاران (تتران) از خود الفبا نداشتند. بدین سبب جوانان مغول می‌بایست از اویغوران سواد فراگیرند تا بعد مجموعه یاساها یعنی حقوق عرفی مغولان را تنظیم و تحریر کنند. اما راجع به مهرخان، از متون و منابع تاریخی چنین برمی‌آید که مهر مزبور دو نوع بوده و برای تشخیص و تعریف آن دو نوع اصطلاح ترکی «آل طمغا» (مهر سرخ) و «کک طمغا» (مهر آبی) بکار می‌رفته است. به اصطلاح «آل طمغا» بسیار برمی‌خوریم . اما مهر آبی (کک طمغا)، ظاهرا، فقط در موارد بسیار رسمی و تشریفاتی و بیشتر در اسنادی که بعنوان افراد خاندان سلطنتی معنون بوده بکار می‌رفته است .
ص: 806
بنابراین نخستین آموزگاران مغولان و اولین کارمندان امپراطوری مغول اویغوران بوده‌اند. بعدها کارمندان اویغور با فاتحان مغول به سرزمینهای متمدن آمدند و چه در چین و چه در کشورهای اسلامی با موفقیت با بومیان آن ممالک که بمراتب تحصیل کرده‌تر و باسوادتر بودند به رقابت برخاستند.
شکی نیست که تمدن از ادوار بسیار متقدم در نواحی مجاور جبال تیان شان رخنه کرد و این نفوذ از جوانب مختلفه صورت گرفت: یعنی از چین و هندوستان (کیش بودا) و ترکستان (مانویان و نستوریان) . ولی چون ایغوران از امنیت خارجی برخوردار نبودند نتوانستند از دروس آموزگاران خویش استفاده کرده فرهنگ و تمدنی استوار و ملی از خویشتن پدید آورند. جریان تاریخ خارجی اویغورستان و به ویژه جریان تکامل تحصیل و تربیت و سواد در میان اویغوران هنوز کماهو حقه روشن نشده است. اطلاعات باستان‌شناسی که اخیرا بدست آمده اندک پرتوی بر آن افگنده ولی اهمیت آنها فقط در صورتی
ص: 807
بطور قطع روشن خواهد شد که منابع کتبی و به ویژه متون چینی مورد تحقیق اساسی و دقیق قرار گیرد. بدین سبب به بیان آنچه درباره وضع آن کشور در قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) می‌دانیم بسنده می‌کنیم. بنا به گفته عوفی قراختائیان و اویغوران بعضا آفتاب می‌پرستیدند و برخی نیز مسیحی بودند.
بر روی هم پیروان همه ادیان، جز یهود، در میان ایشان دیده می‌شده ولی اویغوران بیشتر مسیحی بودند. سازمان دولتی اویغورستان برای معاصران عوفی آنچنان معلوم و آشنا بوده که وی به تفصیل سخن گفتن درباره آن را زاید دانسته است. مؤلف مزبور در یکی از داستانهای لطیفه‌گونه‌ای که نقل کرده از اویغوران، همچون قومی صلح‌طلب که فاقد دلیری و خصایص جنگی می‌باشند سخن می‌گوید. پلانوکارپینی هم، گذشته از عوفی، درباره تفوق
ص: 808
مسیحیت در میان اویغوران سخن می‌گوید. ولی گمان نمی‌رود که در اویغورستان شمار مسیحیان از بودائیان بیشتر بوده. کلمه بخشی ( «بخیکشو»- ی سانسکریت) که نخست فقط در مورد زهاد بودائی بکار می‌رفته، در قلمرو دولتهای مغولی معنی «کاتب و کارمند دولت» را نیز کسب کرد و از اینجا چنین میتوان نتیجه گرفت که افراد متنور اویغور که خدمت مغولان می‌کرده‌اند بیشتر به صنف روحانیان بودائی تعلق داشتند. روبروک جزئیاتی چند درباره بودائیان اویغوری نقل می‌کند . به گفته وی اینان در میان بت‌پرستان «گوئی فرقه ویژه‌ای را تشکیل می‌داده‌اند» (Quasi secta divisa ab alus).
اویغوران به هنگام عبادت روی بسوی شمال می‌کردند و دو دستان را بهم پیوسته و به زانو در می‌آمدند و پیشانی را با دستان مماس می‌ساختند. در معابد تصاویر مردگان را می‌گذاشتند. و هنگام عبادت زنگ بکار می‌بردند. روبروک دعائی بودائی را که‌hum ؟Om mani Padme «ام مانی پادمه هوم» نام دارد نقل می‌کند. بنا به گفته چان- چون راهبان بودائی در اویغورستان لباس سرخ به تن می‌کردند. جهان‌گرد مزبور عده‌ای از دائوسیان [پیروان دین دائوس که در آغاز مبداء مسیحیت در چین ظهور کرد و اکنون عده پیروان آن اندک است] را در اویغورستان دیده بوده و این خود موجب تعجب بسیار اسقف بزرگ
ص: 809
پالادی گشته است و وی چنین چیزی را غیر محتمل می‌شمارد . ظاهرا مانویان، که در قرنهای نهم و دهم در منابع اسلامی و چینی از ایشان به موازات بودائیان، در اویغورستان یاد شده، در قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) دیگر وجود نداشتند. ولی آثار تعالیم ایشان در معتقدات بودائیان و مسیحیان محفوظ مانده بوده. روبروک با نماینده کیش بودا که از چین آمده بود به مباحثه پرداخت و بودائی مزبور به ویژه در هواخواهی از اصل وجود دو مبداء خیر و شر و انتقال ارواح [تناسخ] پافشاری می‌کرد. بدین سبب روبروک می‌گوید که همه ایشان پیرو الحاد مانویان درباره وجود دو مبداء و انتقال ارواح [تناسخ] می‌باشند. حتی یکی از روحانیان نستوری که تحصیل کرده‌تر بوده از روبروک پرسید که آیا برای جانوران جهان دیگری که از کار اجباری معاف باشند وجود دارد یا نه . البته، فکر اخیر الذکر را ممکن است نستوریان از بودائیان به وام
ص: 810
گرفته باشند نه از مانویان. نشانه‌های مشخص‌تری از نفوذ مانویان در فرضیه سرگی ارمنی (که در دربار مغولان خویشتن را زاهد قلمداد می‌کرده) در پیدایش مشهود است. وی از روبروک پرسیده بود: «مگر ابلیس در روز اول از چهار کشور جهان خاک نیاورد و از گل جسم آدمی را نساخت و خداوند روح بدان ندمید» . مسلما سرگی که بالکل فاقد معلومات کتابی بوده این سخنان و تعالیم را در آسیای میانه شنیده بود. بودائیان اویغوری مانند بودائیان مغولی کنونی کتب مقدسه خویش را «نومی» می‌خواندند . بی-
ص: 811
شک این کلمه یونانی را (که سوریان اخذ کرده بودند) مانویان به اویغورستان آورده بودند.
میان بودائیان و مسیحیان اویغور، تا حدی که اطلاع داریم، ضدیت دینی وجود نداشته، گرچه نستوریان اقداماتی بعمل می‌آوردند که کس ایشان را با بودائیان اشتباه نکند و بدین منظور از بکار بردن زنگ خودداری می‌نمودند و به هنگام دعا و عبادت دستها را بیکدیگر متصل نمی‌کردند بلکه هم‌سطح سینه بطرف جلو دراز می‌کردند . به هر تقدیر احساسات ملی نیرومندتر از عواطف دینی بوده است. مثل چینقای که اویغوری بود مسیحی از کورکوز [گرگوز]
ص: 812
بودائی حمایت می‌کرد «بواسطه آنکه اویغور بود» . درجه مدارای مسیحیان اویغور با پیروان ادیان دیگر از اینجا معلوم می‌گردد که پیشوای ایشان به استقبال چان- چون زاهد دائوسی رفته بوده [درباره دائوسیان به ماقبل رجوع شود] از دیگر سو بودائیان و مسیحیان ، هر دو، دشمنان سرسخت مسلمانان بوده‌اند، گرچه، اگر به سخنان روبروک اعتماد کنیم ، نستوریان در برخی از تشریفات دینی به مسلمانان تأسی می‌کردند: مثلا روز جمعه تعطیل می‌کردند و قبل از ورود به کلیسا وضو می‌ساختند. به احتمال قوی خصومت پیش گفته کمتر به علل دینی و بیشتر- در آغاز امر- به سبب رقابت بر سر منافع تجاری و- بعدها- بر سر مزایای خدمت دولتی بوده است.
بطور کلی گمان نمی‌رود که دین تأثیر عظیمی در اویغوران داشته بوده
ص: 813
یا اینکه به ارتقای سطح اخلاقی و عقلی ایشان کمکی کرده باشد. رسم ازدواج با زن بیوه پدر در میان اویغوران محفوظ مانده بوده و حال آنکه اکنون بر اثر نفوذ کیش بودا این رسم از میان مغولان رخت بربسته . رسم دیگری که عبارت بوده از قتل سالخوردگان بوسیله غذاهای بسیار چرب، نه تنها از طرف بت‌پرستان بلکه «مسیحیان مرتد» نیز مراعات می‌شده . چینقای مسیحی که بعدها در رأس اداره امور کشوری امپراطوری [مغول] قرار گرفته بوده در ضمن صحبت با چان- چون خویشتن را به صورت زننده‌ای خرافاتی نشان داد و سخنان وی فقط موجب سکوت تحقیرآمیز آن زاهد دائوسی گشت
ص: 814
اما راجع به انحطاط روح سلحشوری ... این پدیده در نتیجه تبدیل اویغوران به صورت یک قوم بازرگان بوده و قابل توجیه است. گو اینکه، البته، در این مورد ممکن است پیشرفت زهد بودائی و مسیحی نیز مؤثر بوده زیرا که جنبه زاهدانه دینهای مزبور همواره در میان عامه ناس بیشتر از جوانب اصولی ولایتغیر دینی (دگماتیک) حایز موفقیت بوده است.
اطلاعات ما درباره ویژگی تعلیم و آموزش آموزگاران اویغوری اندک است. آموزگاران نستوری شاگردان خویش را با مبادی مسیحیت و انجیل و مظاهر معتقدات خود آشنا می‌کردند . به احتمال قوی آموزگاران بودائی نیز به شرح مبادی کیش خویش می‌پرداختند. ولی چنگیز خان و جانشینان بلافصل و نزدیک وی کاملا و بطور دربست در تحت تأثیر مشاوران با فرهنگ و متمدن خود قرار نمی‌گرفتند و ایشانرا فقط آلت فعلی برای وصول به مقاصد خویش می‌دانستند. نخستین نتیجه پذیرش الفبا و کتابت اویغوری این بود که حقوق عرفی مغولی (یاسا) مدون و مکتوب گشت. یاسای مزبور و سخنان چنگیز خان ( «بیلیک») مدتهای مدید برای دولتهای مغولی بمنزله احکام نافذه و عالیه بوده است (رجوع شود به ص 18- 116). از میان نزدیکان چنگیز خان، ظاهرا، بیش از همگنان شیکی خوتخو [قوتقو] نویان که اصلا تاتار بوده و زن چنگیز خان وی را از اوان کودکی پسر خوانده خویش کرده بود ، خط و سواد اویغوری آموخت. چنگیز خان حل و فصل امور قضائی را
ص: 815
به وی محول ساخته بود و به طوری که در افسانه بهادران منقول است دستورات زیر را به وی داده بوده: «داوری و مجازات مربوط به امور دزدی و فریب را به تو محول می‌کنم. آن کس که شایسته مرگ است او را به سیاست اعدام برسان. آن کس که سزاوار مجازات است، مجازات کن. در امور تقسیم املاک مردم تو تصمیم بگیر. تصمیمات مربوط به امور را بر لوحه‌های سیاه بنویس تا بعد دیگران آنرا دگرگون نسازند» کلمه‌ای که برای داور (یرغوچی) استعمال می‌شده، هنوز در افسانه بهادران (یعنی یوآن- چائوبی- شی) دیده نمی‌شود. بعدها حافظ یاسا فرزند دوم چنگیز خان چغتای بوده .
ص: 816
عنوان «بخشی بزرگ»، یعنی رئیس اداره کشوری در فلان یا بهمان محل، بوسیله اصطلاح چینی «تیشی» ادا می‌شده. در زمان حیات چنگیز خان، نماینده حکومت کشوری مغول در چین که اصلا چژورچژنی بوده، لقب تیشی داشته . سرکردگان لشکریان کومکی قراختائی و چژورچژنی به لقب دیشی ملقب بوده‌اند و این کلمه به گفته رشید الدین بمعنی «امیر تومان» (امیر گروه ده هزار نفری) بوده. ولی مسلما در این مورد نیز همان کلمه تیشی در کار است .
ص: 817
چنگیز خان به رغم نزدیکی خویش با نمایندگان فرهنگ و تمدن، به کیش شمنان وفادار ماند، و چون اداره امور لشکری و کشوری را مرتب کرد، شخصی را برای ایفای شغل «بیکی» نیز منصوب نمود. مقام «بیکی» مدتها پیش از دوران چنگیز خان وجود داشته و ظاهرا این کلمه بمعنی سرور روحانیان بوده و عالیترین مقام ذی نفوذ دینی شمرده می‌شده. بزرگی که سالمندترین فرد قبیله بارین بوده و به این مقام انتصاب یافته دستوری به شرح زیر دریافت داشته بود: «بر اسب سفید سوار شو و لباس سفید به تن کن و در میان جمع در بالاترین مقام جلوس کن. سال و ماه نیک را برگزین و بگذار داوری را محترم و بزرگ دارند» و تعبیر این سخن توسط اسقف بزرگ پالادی چنین است که: «بگذار همان‌گونه که تو تصمیم می‌گیری رأی تو را محترم بشمارند» . همین کلمه «بیکی» در القاب برخی از سلاطین، مثلا فرمانروایان مرگیت و اویرات نیز دیده می‌شود.
ص: 818
در کنار شخصیتی همچون چنگیز خان، بدیهی است، که خویشاوندان وی نفوذ و تأثیری در امور نداشتند و فقط می‌توانستند مجری اراده نابغه‌ای که در رأس امپراطوری بوده، باشند. مع هذا چنگیز خان تابع رسم و عادت مردم بوده و در زمان حیات حصه‌هائی برای پسران و دیگر خویشاوندان خود معین کرد. چون در سال 1207 و 1208 میلادی «اقوام جنگل‌نشین» که سرزمین واقع میان سلنگا وینی‌سئی و حوضه رود اخیر الذکر را اشغال کرده بودند مطیع و منقاد گشتند، نخست جوچی فرزند ارشد چنگیز خان حصه خویش را دریافت کرد. جوجی صاحب «همه اقوامی که در جنگلها می‌زیستند و از عشیرت شیبیر در جنوب بودند» گشت و پدر همه این اقوام را به او هدیه کرد .
رشید الدین سرزمین ایبیر- شیبیر را در شمال شرقی ملک قرقزان می‌داند که رود آنگارا آن دو ملک را از یکدیگر جدا می‌کرده. ظاهرا رسم مغولان
ص: 819
چنین بوده که نه تنها متصرفات اصلی پدر به فرزند کوچکتر برسد بلکه هر قدر پسر بزرگتر می‌بود حصه متصرفی وی نیز دورتر بوده است. جوچی که فرزند ارشد بوده دورترین حصه را دریافت داشت. پس از توسعه حدود امپراطوری همه متصرفات مفتوحه مغولان در اقصای شمال غرب «تا آنجا که سم اسبان تاتار رسیده بود» به او و اخلاف وی رسید رشید الدین یورت جوچی را «در حدود اردیش [ایرتیش]» ذکر می‌کند و قرار می‌دهد. به شهادت پلانوکارپینی این بخش متصرفات برخلاف رسم و عادت به پسر ارشد او ارد رسید. روایات بعدی دایر بر اینکه مرقد جوچی در حوضه رود ساری سو و نزدیک رودک سارایلی اندکی شمالی‌تر از رودک ترس- کندرلیک قرار داشته چندان مورد اعتماد نیست.
اما درباره اینکه در چه تاریخی حصه‌هائی به دو پسر دیگر چنگیز خان، یعنی جغتای (چغتای) و اوکتای قاآن (اوگدی) اختصاص داده شده بوده، اطلاعی در دست نیست. قدیمترین اطلاعات مربوط به حصه‌های مزبور را در تألیف چان- چون می‌توان یافت. وی در سال 1221 میلادی از آن نقاط
ص: 820
عبور کرده و در سال 1223 میلادی از طریق همان سرزمین بازگشته بوده.
یورت جغتای در آن زمان در جنوب رود ایلی قرار داشته. درباره یورت- اوکتای قاآن (اوگدی) سخنی گفته نشده ولی خبری در دست است که وی جاده‌ای از طریق آلتائی جنوبی احداث کرده بوده و این خود می‌نماید که او هم عملا در نقاطی که حصه وی بوده اعمال حکومت می‌کرده. بنا به گفته جوینی یورت اوکتای قاآن در زمان حیات پدر وی در حدود ایمیل و قوباق بوده و اوکتای از آن محال حرکت کرده در قورولتای سال 1229 میلادی شرکت جست. از سخنان رشید الدین درباره مدفن اوکتای قاآن پیداست
ص: 821
که حوضه بخش علیای رود اردیش (ایرتیش) نیز جزئی از یورت وی بوده است.
پیش‌تر گفتیم (ص حدود 763) که هم در سال 1211 میلادی (608 هجری) لشکریان مغول از سمت شمال به هفت آب رسیدند و بخش شمالی ناحیه مزبور را به قلمرو امپراطوری مغول منضم ساختند. ولی در همان سال جنگ با چین آغاز گشت و چنگیز خان به ناچار همه نیروهای خویش را متوجه آن‌سو کرد و ناگزیر موقتا نایمانان و مرگیتیانی را که بطرف مغرب گریخته بودند آسوده گذاشت. پیروزیهائی که چنگیز خان در چین بدست آورد و در سال 1215 میلادی به فتح پکن منجر شد نام وی را بمراتب بیش از توفیقی که در متحد ساختن قبایل مغول کسب کرده بود، بلند آوازه کرد. ثروتهای چین همواره جالب نظر مسلمانان بوده. بالطبع خوارزمشاه نیز پس از پیروزی بر- گورخان، مانند حجاج و جانشین او در گذشته، (رجوع شود به ص 396- 394) آرزوی گشودن کشور چین را در دل می‌پروراند (البته پس از پایان مبارزه با کوچلک). در آن میان به او خبر رسید که فاتح مغول در این زمینه بر او پیشدستی کرده. بنا به گفته جوزجانی ، خوارزمشاه خواست درباره این شایعات تحقیق بعمل آورد و اطلاعات مشروحی راجع به نیروهای واقعی فاتح مغول کسب
ص: 822
کند و بدین سبب رسولانی از خوارزم به نزد چنگیز خان گسیل گشتند. بهاء- الدین رازی در رأس این هیئت سفارت قرار داشته. مورخ مزبور اطلاعات خویش را از او بدست آورده. رسولان پس از فتح پکن بدست چنگیز خان وارد دربار وی شدند، ولی هنوز او در چین بوده (چنگیز خان در سال 1216 میلادی به مغولستان بازگشت) . پسر آلتان خان یعنی امپراطور دودمان تسزین در آن زمان اسیر مغولان بوده. همه جا آثار ویرانیهای وحشت‌انگیز دیده می- شده. از استخوانهای کشتگان کوهها تشکیل شده بود. خاک از روغن آدمیزادگان مقتول نرم شده بود. بر اثر تلاشی و پوسیدگی اجساد بیماریها ساری گشته، برخی از همراهان بهاء الدین مریض شده جان سپردند. در کنار دروازه شهر پکن توده عظیمی از استخوان آدمی دیده می‌شده. مردم به رسولان گفتند که به هنگام تسخیر شهر بدست مغولان شصت هزار (؟) دوشیزه خویشتن را از باروی پکن بزیر افکندند تا به چنگ ایشان نیفتند.
چنگیز خان رسولان را با مهربانی پذیرفت و فرمود تا به خوارزمشاه بگویند که وی را فرمانفرمای مغرب می‌داند، همچنان‌که خود فرمانفرمای مشرق است و میل دارد که دوستی و صلح در میان باشد و بازرگانان آزادانه از یک کشور به کشور دیگر آمد و شد کنند. دلیلی برای ابراز تردید در صداقت این سخنان در دست نیست. گمان نمی‌رود که چنگیز خان در آن زمان آرزوی فرمانروائی بر جهان را در سر می‌پرورانده. نتیجه اتحاد اقوام صحرانشین ساکن مغولستان همیشه این بوده که به چین حمله می‌کردند ولی در دوران پیش از مغولان، فقط دو امپراطوری صحرانشینان در آن واحد بخش شرقی
ص: 823
و غربی آسیای میانه را دربرگرفته بوده- یکی امپراطوری هونها و دیگر امپراطوری ترکان در قرن ششم میلادی. در دیگر موارد صحرانشینان فقط در صورتی در سرزمینهای غربی پیدا می‌شدند که در مغولستان تحت فشار قرار گرفته بیرون رانده شده باشند. از دیگر سو دادوستد و تجارت با اقوام اسکان- یافته همیشه برای صحرانشینان واجد اهمیت بسیار بوده، به ویژه از لحاظ تحصیل اشیاء و مواد پوشاکی. محتملا در زمان چنگیز خان بر اثر عملیات جنگی در شمال چین و ویرانی آن کشور، حتی گندم از خارج به مغولستان وارد می‌شده و «از آنسوی کوههای شمال» و شاید از کرانه‌های رود ینی‌سئی می‌آوردند.
به گفته چان‌چون در آن نقاط گندم کاشته می‌شده و بقول رشید الدین «بلاد و قراء بسیار» وجود داشته . در این دادوستد «بربران بازرگان کشورهای غربی» واسطه بوده‌اند می‌دانیم که حتی دادوستد و بازرگانی میان چین و مغولستان در دست تجار اویغوری و مسلمان بوده است . منافع چنگیز خان در این مورد کاملا با منافع سرمایه‌داران مسلمان مطابقت داشته.
در میان گرایشهای سیاسی محمد خوارزمشاه و منافع بازرگانان قلمرو دولت وی چنین هم آهنگئی وجود نداشت. خوارزمشاه که رسولانی به نزد چنگیز خان گسیل داشته بوده، فقط می‌خواسته اطلاعات موثقی درباره فاتح
ص: 824
مزبور- که رقیب خطرناک خویشش می‌شمرد- بدست آورد و منافع تجاری اتباع خود را در نظر نداشت و حال آنکه منافع مزبور بسیار مهم بوده. تجارت با فلان یا بهمان کشور و همچنین با روسیه و چین سودهای کلانی عاید بازرگانان می‌ساخت ولی با خطرات بسیار توأم بود، زیرا که در مشرق زمین کالاها را به نسیه می‌خریدند. بدین سبب گاه، وقفه در تجارت زیان فراوان به بازرگانان وارد می‌کرد. به هنگام لشکرکشی یکی از سلاطین سلجوقی به طرابوزان بازرگانی با یونان و روسیه متوقف شد و خسارت عظیم به تجار مسلمان وارد آمد . چون در سال نبرد کالکا [اکنون: کالچیک] «راه ارتباط با جنوب روسیه قطع شد» و زمانی کوتاه ورود «پوست روباه و گرگ و سگ آبی [بیدستر] و دیگر کالاها» موقوف گردید، این واقعه برای مسلمانان آنچنان حایز اهمیت بوده، که ابن اثیر علیحده از آن سخن گفته است . متارکه میان خوارزمشاه و قراختائیان (محتملا در سال 1209 میلادی/ 606 هجری. رجوع شود به ما قبل ص 754) بیدرنگ باعث اعزام کاروانی به ترکستان شرقی گردید.
ص: 825
سعدی شاعر نیز با کاروان مزبور از کاشغر دیدار کرد . در آغاز قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) تجارت از طریق خشکی با چین اهمیت بیشتری- بیش از پیش- احراز کرد، زیرا که بازرگانی از راه دریا بر اثر تصادفاتی دشوار شده بوده، باین معنی که میان صاحبان دو بندرگاه خلیج فارس یعنی صاحبان هرمز و کیش، اختلاف و نزاع در گرفته بود و هریک از این دو تن به وسایل گوناگون مانع می‌شد که تجار از بندرگاه آن دیگر آغاز سفر کند . از دیگر سو، پس از لشکرکشیهای محمد به سرزمین قپچاق و الحاق بخش شمالی هفت آب به امپراطوری مغول، قلمرو دولت خوارزمشاه بلاواسطه هم مرز کشور چنگیز خان گشت و ضمنا هر دو فاتح، و به ویژه چنگیز، مراقب استقرار امنیت در متصرفات خویش بودند. در چنین شرایطی بازرگانان متصرفات محمد خوارزمشاه، بالطبع، می‌بایست بکوشند که از طریق شمال در مغولستان رخنه کنند، یعنی ترکستان شرقی را که به کوچلک تعلق داشت دور- بزنند.
جوینی اطلاعات مبسوطی درباره این کاروان بدست می‌دهد . در رأس کاروان سه بازرگان به اسامی احمد خجندی و «پسر امیر حسین (یا
ص: 826
«حسن») و احمد بالچیچ (؟) قرار داشتند. ایشان منسوجات زربفت (محتملا ابریشمین) [ثیاب مذهب] و پنبه‌ای (کرباس) و پارچه‌های زندنیجی (به ما قبل ص 491- 489 رجوع شود) [در اصل بارتولد «زندنی» نوشته، ولی باید «زندنیجی» باشد] حمل می‌کردند. معلوم نیست که چنگیز خان را در مغولستان یافتند یا در چین. به احتمال قوی بازرگانان مزبور از سفارت بهاء الدین استفاده کرده همراه وی شدند. چنگیز خان، نخست از بی‌شرمی بالچیچ، که سه بالش زر در ازای بهای جامه‌هائی که از ده تا بیست دینار خریده بوده طلب می‌کرد، در خشم شد. چنگیز خان فرمود تا جامه‌هائی را که در یورت او «معد بوده» به بالچیچ نمودند تا بداند که این چیزها برای مغولان تازگی ندارد. پس از آن کالاهای بالچیچ را بتاراج داد. همراهان بالچیچ از این آزمایش درس عبرتی گرفته از تعیین بها برای کالاهای خویش سرباز زدند و گفتند که این امتعه بر- امرای خان هدیه آورده‌ایم. این سخنان دل چنگیز خان را نرم کرد و بر سر- مرحمتش آورد و «فرمود تا هر جامه زر را یک بالش زر بداده‌اند و هر دو کرباس و زندنیجی را بالشی نقره». بالچیچ نیز درازای کالای خویش همین بها گرفت.
بنا به گفته جوینی، مغولان «در آن وقت مسلمانان را بنظر احترام می‌نگریسته‌اند» و «جهت احتشام و تیمن را خرگاههای پاکیزه از نمد سپید [برای ایشان] برمی- داشته‌اند». و فقط مسلمانان بعدها «چنین خوار گشتند» و گناه از خود آنان بوده.
ص: 827
چنگیز خان در پاسخ اعزام رسولان از جانب خوارزمشاه هیئت سفارت و کاروان بازرگانئی به مغرب فرستاد. بنا به گفته نسوی ، در رأس هیئت چنگیز، محمود خوارزمی و علی خوجه بخاری و یوسف کنکای اتراری قرار داشتند . از جمله هدایائی که برای سلطان ارسال شده بوده قطعه‌ای زر از کوههای چین به بزرگی کوهان شتر بوده است که بوسیله عرابه حمل می‌شده و همچنین شمشهای دیگری از فلزات گرانبها و قطعات سنگ یشم و شاخ ختو و مشک و دیگر پارچه‌هائی که، به گفته نسوی، «ترغو» نامیده می‌شده و از
ص: 828
پشم شتر سفید تهیه می‌کردند (؟). هر قواره از این پارچه 50 دینار و بیشتر بها داشته. خوارزمشاه در بهار سال 1218 میلادی/ 615 هجری رسولان مزبور را در ماوراء النهر به حضور پذیرفت . رسولان به وی گفتند که چنگیز خان آوازه پیروزیها و قدرت او را شنیده و پیشنهاد می‌کند که پیمان صلح در میان منعقد شود و او را «با گرامی‌ترین پسران خویش برابر می‌شمارد».
و مطمئن است که اخبار فتوحات مغول نیز به گوش خوارزمشاه رسیده و به ویژه از تسخیر چین و ثروتهای بیکران سرزمینهای تابع مغول اطلاع یافته است. بدین سبب استقرار صلح و روابط بازرگانی مصون از خطرات میان دو دولت به سود هر دو طرف خواهد بود. مورخ نمی‌گوید که محمد خوارزمشاه به هنگام بار عام چه پاسخی به رسولان داده بوده. خوارزمشاه فرمود تا شب بعد محمود خوارزمی را جدا از دیگر رسولان احضار کنند و با وی گفتگوئی داشته بوده. معلوم نیست که آیا کسان دیگری نیز در حین این گفتگو حضور داشته‌اند یا نه و نسوی مضمون مذاکرات را از چه کسی دانسته است.
خوارزمشاه پیش از هر سخنی به محمود گفت که او همچون فردی از مردم
ص: 829
خوارزم باید به منافع میهن خویش خدمت کند و همه حقایق را درباره چنگیز خان برای او نقل کند و بعدها در دربار خان جاسوس خوارزمشاه باشد. در عوض پاداشی به او نوید داد و سنگی قیمتی به رسم تضمین این وعده فی المجلس تسلیمش کرد. محمود از ترس سلطان رضا داد. پس از آن خوارزمشاه پرسید: آیا راست است که چنگیز خان چین و «شهر طمغاج» را مسخر ساخته.
رسول پاسخ مثبت داد. خوارزمشاه گفت که حتی این فتوحات هم به آن مرد کافر حق نمی‌دهد که او را (خوارزمشاه را) که صاحب مملکتی عظیم است، پسر خود، یعنی تابع و دست نشانده خویش، بخواند. رسول که از خشم سلطان بیمناک بود در این مورد نیز جواب گفت که لشکریان چنگیز خان از لحاظ عده قابل قیاس و مقابله با نیروهای خوارزمشاه نمی‌باشند. محمد به همین پاسخها راضی شد و به انعقاد پیمان صلح با چنگیز خان رضا داد. در اینجا از مناسبات بازرگانی سخنی گفته نشده. از سخنان بعدی نسوی می‌توان چنین استنتاج کرد که رسولان به نزد چنگیز خان بازگشتند و وی از انعقاد پیمان بسیار خشنود بوده و فقط پس از آن کاروان بازرگانی اعزام شد و ضمنا سندی بامضای سلطان (که ظاهرا رسولان آن سند را با خود آورده بودند) در اختیار کاروان گذارده شده بوده. گمان نمی‌رود که فرصتی برای این امر وجود داشته، زیرا که بموجب همه اخباری که در دست است، واقعه هائله اترار نیز در سال 1218 میلادی/ 615 هجری وقوع یافته. باحتمال اقوی، طبق گفته جوزجانی، کاروان هم زمان با حرکت رسولان، از مغولستان خارج شد و اندکی بعد از عزیمت هیئت سفارت از کشور، وارد شهر مرزی متصرفات محمد، یعنی اترار، گشت. نسوی اسامی چهار تن از بازرگانان را که در
ص: 830
رأس کاروانیان قرار داشته‌اند به شرح زیر نقل می‌کند: عمر خواجه [عمر] اتراری، جمال مراغی [در متن بارتولد حمال مراغی نوشته شده]، فخر الدین دیزکی بخاری و امین الدین هروی. بنا به گفته جوینی در این کاروان بر روی هم 450 تن شرکت داشتند و همه مسلمان بودند. و به گفته جوزجانی اینان 500 شتر بار کالا داشتند- یعنی زر و سیم و ابریشم چینی و منسوجات ترغو و پوست بیدستر و سمور و چیزهای دیگر. در اترار همه این بازرگانان، به فرمان حاکم محل اینالجق که لقب قایر خان [غایر خان] داشته . (نسوی وی را اینال خان می‌خواند) و از خویشان ترکان خاتون بوده (به گفته نسوی خالوزاده سلطان بوده) به اتهام جاسوسی بازداشت شدند. درباره اینکه مسؤلیت محمد خوارزمشاه در این امر تا چه درجه بوده اخبار ضد و نقیض در دست است. بنا به گفته نسوی حاکم مزبور از روی حرص و طمع و به منظور تصرف کالاهای بازرگانان به این عمل مبادرت ورزیده بوده. و چون به سلطان خبر داد که رفتار بازرگانان به جاسوسان می‌ماند، خوارزمشاه فقط فرمانی فرستاد که ایشان را توقیف کند. و قتل آنان به ابتکار شخص حاکم صورت گرفت و همه گنجینه‌های مقتولان بدست وی افتاد. فقط بعد، سلطان ناگزیر شد از نفاذ حکم خویش ص: 831
استفاده کرده. عمل حاکم را پرده پوشی کند، زیرا که قادر نبود با فرقه لشکریان درافتد و به مبارزه برخیزد. بنا به گفته ابن اثیر، حاکم فقط درباره ورود بازرگانان و مقدار اموال ایشان سلطان را مطلع ساخت. و سلطان بیدرنگ فرمود تا بازرگانان را هلاک سازند و اموال آنانرا به نزد وی فرستند.
کالاها به تجار بخاری و سمرقندی فروخته شد. و سلطان پولی را که از فروش آنها بدست آمده بود تصاحب کرد. بنا به گفته جوینی، اینالجق از طرز رفتار یکی از بازرگانان که اصلا هندو بوده و در گذشته حاکم را می‌شناخته و بطور خودمانی بنام، بدون ذکر لقب خانی، خطابش می‌کرده رنجیده خاطر بوده است. غضب و عصبیت شخصی و طمع تصرف اموال بازرگانان حاکم را برانگیخت که ایشان را بازداشت کند، و در نامه‌ای که به سلطان نوشته به عراق (؟) ارسال کرده بوده جاسوسشان بخواند. سلطان فرمود تا بقتلشان رسانند و اموالشان را تاراج کنند. جوزجانی در دو جا از قتال اترار سخن می‌گوید و در هر دو مورد حرص و طمع حاکم را سبب آن می‌داند، ولی اشاره می‌کند که وی از سلطان اجازه دریافت داشته بوده. وی در یک مورد می‌گوید که اموال برای محمد ارسال شده بوده. بطوریکه مشهود است، در هیچ یک
ص: 832
از منابع ما گفته نشده که رفتار بازرگانان دلیل و بهانه‌ای برای شکایت شده باشد. و داستانی که جوینی درباره عمل آن مرد هندو نقل کرده، مسلما، در این مورد نقشی نداشته. به احتمال قوی بازرگانان قربانی حرص حاکم و بدگمانی سلطان شدند. چنان‌که پیشتر دیدیم، محمد خوارزمشاه فقط به منظور کسب اطلاعات هیئت سفارتی به نزد چنگیز خان فرستاده بوده و به هیچ‌وجه مقصودش استقرار روابط بازرگانی با مغولستان نبوده و طبیعی است که تصور می‌کرده کاروان مغول نیز به همان منظور فرستاده شده. آیا نسوی، که می‌گوید محمد فرمان قطعئی درباره قتل رسولان صادر نکرده بوده، حق دارد یا نه- پاسخ این پرسش دشوار است. به هر تقدیر قدر مسلم آن است که سلطان غنایم را با حاکم تابع خویش تقسیم کرد و در دست بازرگانان بخاری واقعا امتعه‌ای که سلطان فروخته بوده دیده می‌شده است. ابن اثیر از وقایع بخارا نیک آگاه بوده و اطلاعات خویش را از فقیهی که در بخارا اسیر مغولان شده و در سمرقند از چنگ ایشان گریخته بوده به دست آورده بوده است . به ظن غالب فروش کالاها به تجار (با منظور داشتن نفع ایشان) تا حدی برای جبران زیانی بوده که بر اثر موقوف شدن بازرگانی با صحرانشینان متوجه ایشان گشته بوده. اما راجع به عده مقتولان، به گفته جوینی همه اهل کاروان هلاک شدند (یعنی 450 نفر)، جز یک نفر (به گفته جوزجانی وی ساربان بوده) که موفق به فرار شد و آن خبر وحشت اثر را به چنگیز خان رسانید .
ص: 833
چنگیز خان در اینمورد هم آرامش و تسلط بر نفس همیشگی خویش را نشان داد. رسول دیگری از طرف چنگیز خان، بنام ابن کفرج بغرا [ «سیرت» چاپ مینوی: کوج بغرا] (که پدرش زمانی در خدمت تکش بوده) به همراهی دو مرد تاتار به دربار خوارزمشاه آمد. رسول مزبور مأمور بود که خوارزمشاه را به خاطر عمل عهد شکنانه وی ملامت کند و تسلیم اینالجق [ینال خان] را طلب نماید. خوارزمشاه نه فقط این خواست را برنیاورد، بلکه فرمود تا رسول را هلاک کنند. و همراهان وی را پس از آنکه ریششان را تراشیدند رها کردند . بدین طریق لشکرکشی چنگیز خان به متصرفات خوارزمشاه به صورت امری اجتناب‌ناپذیر درآمد. ما به رغم عقیده آ. موللر دلیلی نمی- بینیم که پنداریم نفوذی خارجی سبب تسریع تصادم میان دو دولت شده بوده.
کوشش و گرایش چنگیز خان برای استقرار رابطه با کشور خوارزمشاه کاملا قابل توجیه است و منافع مشاوران ذی نفوذ مسلمان وی مسبب آن مساعی بوده.
و اینکه رسولان او به فرموده سلطان خویش، خوارزمشاه را پسر چنگیز خان خواندند ... گمان نمی‌رود که این عمل به منظور تحریک غضب محمد بوده
ص: 834
است. گذشته از این خوارزمشاه این امر را بهانه جنگ قرار نداد. بدین سبب تصور نمی‌رود که خبر مربوط به دعوت مغولان از طرف ناصر خلیفه علیه خوارزمشاه شایان توجه و مهم باشد. داستان مشروح هیئت سفارتی را که از طرف خلیفه گسیل گشته بوده، فقط در تألیف میرخواند می‌یابیم . در قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) این خبر فقط به صورت شایعات مبهم انتشار داشته و به سبب مخاصمتی که میان خلیفه و خوارزمشاه وجود داشته پیدایش و شیوع اینگونه اخبار احتراز ناپذیر بوده است. به همین گونه در اروپا نیز هواخواهان پاپ می‌گفتند که فردریک دوم مغولان را دعوت کرده و طرفداران امپراطور هم پاپ را به این عمل متهم می‌کردند . خلیفه، واقعا، در میان همسایگان شرقی خوارزمشاه، متحدانی برای خویشتن می‌جست و بدین منظور رسولانی- نخست- نزد غوریان و- زان پس- به نزد کوچلک اعزام کرد.
ولی دلیلی در دست نیست که بگوئیم از سلاطین مشرق آسیا استمداد کرده باشد. عمل خوارزمشاه حتی از نظرگاه حقوق بین المللی کنونی هم دلیلی قوی برای جنگ شمرده می‌شود و نیازی به تحریک از طرف دیگران نبوده است. البته، بدون این بهانه هم، هجوم مغولان به متصرفات خوارزمشاه، منتهی اندکی دیرتر، صورت می‌گرفته. چون مغولان قدرت خویش را بطور قطع در دشتهای مجاور قلمرو دولت خوارزمشاه مستقر ساختند، بالطبع متوجه ضعف
ص: 835
داخلی دولت مزبور شدند. در چنین شرایطی هجوم صحرانشینان به سرزمینهای ثروتمندتر اقوام با فرهنگ و تمدن امری اجتناب ناپذیر بوده. مع هذا چنگیز- خان در آن سالها هنوز از ضعف دولت خوارزمشاه بی‌اطلاع بوده و بطوری که از تدارکات وی برای جنگ برمی‌آید نیروی جنگی خوارزمشاه را خیلی دست بالا می‌گرفته. و اگر- در چنان اوضاع و احوالی محمد خوارزمشاه رضا می‌داد، مغولان، محتملا، تا مدتی به داشتن روابط بازرگانی صلح‌آمیز با قلمرو وی اکتفا می‌نمودند. بنا به گفته ابن اثیر خوارزمشاه از زمان جنگ با کوچلک طرق بازرگانی ترکستان را مسدود ساخته بوده.
چنگیز خان که تدارک انتقام‌گیری از خوارزمشاه را می‌دیده، ناگزیر می‌بایست پیش از هر کاری کار کوچلک را یکسره کند. چژبه (جبه، یمه) نویان با لشکری کثیر علیه وی اعزام شد . سردار مغول با مهارت فراوان از تضییقاتی که کوچلک نسبت به پیروان ادیان دیگر روا میداشت بهره گرفت و قلمرو دولت
ص: 836
وی را تقریبا بدون اینکه مقاومتی شود- تصرف کرد. وی نخست حکومت مغولان را در آلمالیغ که در آن ایام تحت محاصره لشکریان کوچلک قرار داشته، مستقر ساخت. کوچلک بناگهان حمله کرد و بوزار [اوزار] را که پیش از آن با چنگیز خان عهد اتحاد بسته با دختر جوچی [توشی] ازدواج کرده بود- به اسارت درآورد مع هذا به تسخیر آلمالیغ موفق نشد و ساکنان آن شهر دلیرانه به دفاع پرداختند. و چون خبر نزدیک شدن لشکر مغول رسید کوچلک ناگزیر عقب‌نشینی کرد. و در میان راه فرمود تا بوزار [اوزار] را به قتل رسانیدند. مغولان وارد آلمالیغ شدند و آن ناحیه را به سقناق تگین پسر بوزار [اوزار] تسلیم کردند و به او هم دختر جوچی [توشی] را به زنی دادند.
اینها گفته‌های جوینی است به گفته جمال قرشی بوزار [اوزار] که به لقب طغرل خان ملقب گشته بوده فرزند خویش سقناق تگین و دختر خود الغ‌خاتون را به نزد چنگیز خان فرستاد و با مغولان پیمان اتحاد بست. ولی کوچلک در شکار بوزار را اسیر کرده کشت و این واقعه پیش از لشکرکشی‌های کوچلک به کاشغر وقوع یافته بوده، یعنی در حدود سال 1211 میلادی/ 608 هجری.
پس از آن کوچلک آلمالیغ را محاصره کرد ولی سلبک ترکان بیوه بوزار [اوزار] از شهر دفاع موفقی بعمل آورد. چون خبر هلاکت بوزار [اوزار] به چنگیز خان رسید. وی چژه‌به (جبه، یمه) نویان را با لشکر به آلمالیغ فرستاد.
جبه چون به ناحیه کلجه رسید کوچلک را در آنجا نیافت. دختر جوجی [توشی] بلغان بیگی [بیگه]، پیش از سلطنت اوکتای قاآن، هنوز به ازدواج سقناق-
ص: 837
تگین درنیامده بوده.
از گفته‌های چان‌چون پیداست که در سال 1221 میلادی/ 618 هجری در آلمالیغ سوای امیر بوقی داروخه‌چی [داروغه‌چی؟] مغول یعنی نماینده رئیس امپراطوری نیز وجود داشته است. طبق مندرجات تاریخ چینی بعدها وظایف زیر به عهده داروخه‌چی بوده است: 1/ سرشماری ساکنان؛ 2/ لشکری گیری از بومیان؛ 3/ سازمان دادن ارتباطات پستی؛ 4/ گردآوری و وصول مالیات؛ 5/ رساندن و ایصال خراج و مالیات به دربار. بدین قرار داروخه- چی رئیس لشکری و گردآورنده مالیات بوده است. و نیز اخبار و اطلاعات را به دولت مرکزی ارسال می‌داشته. تا حدی که اطلاع داریم، داروخه‌چی آلمالیغ نخستین نماینده حکومت مغول در سرزمینهای با فرهنگ و متمدن آسیای میانه بوده است. و بطوری که از گفته‌های چان‌چون برمی‌آید در آن زمان چنین نماینده‌ای در اویغورستان وجود نداشته.
درباره اینکه مغولان از چه طریقی از سرزمین کولجین به کاشغرستان رخنه کردند و آیا عده‌ای به هفت آب اعزام شده بوده یا نه، اطلاعی در دست نداریم. فقط در تاریخ چینی داستانی درباره خسیمایلی (محتملا «اسماعیل» مسلمان) منقول است که زمانی از نزدیکان گور خان بوده و در شهرهای کسان و بسیخا (کاسان و اخسیکت؟) که تابع گوتس‌زه- اردو، یعنی بلاساغون
ص: 838
بوده‌اند حکومت داشته. وی به اتفاق ریش سفیدان آن بلاد به استقبال لشکر مغول رفت و اظهار اطاعت و ایلی کرد. جبه (چژه‌به، یمه) در این‌باره به چنگیز خان گزارش داد. و خان فرمود تاخسیمایلی به مقدمه لشکر چژه‌به [جبه] ملحق شود یعنی راهنمائی را بعهده گیرد.
فقط ابو الغازی درباره برخورد لشکریان کوچلک و چژه‌به [جبه، یمه] سخن می‌گوید . اپرت پنداشته که داستان پلانو کارپینی ، درباره پیکار
ص: 839
«در دره تنگی میان دو کوه» که در طی آن مغولان نایمانان و قراختائیان را شکست دادند، مؤید این خبر می‌باشد- خبری که فقط یک نفر نقل کرده و آن هم مدتها پس از واقعه مفروض. شخص پلانوکارپینی هنگامی که به یورت گیوک خان می‌رفت از دره مزبور عبور کرده بوده. دریغا که جهانگرد یاد شده این خبر را در ضمن شرح اوضاع مسیر سفر خود نقل نکرده بلکه در فصل مربوط به فتوحات مغول آورده است و میدانیم که در فصل مزبور مطالب غیر دقیق فراوان است. بدین سبب نمی‌دانیم که عرصه پیکاری که وی از آن سخن می‌گوید در کجا بوده و آیا اقوامی که نام می‌برد واقعا در آن شرکت جسته بودند یا نه. بنا به دیگر اخباری که در دست است، کوچلک جنگ نکرده از مغولان گریخت. از داستانی که درباره خسیمایلی نقل کردیم حدس زده می‌شود که مغولان از ناحیه کلجه وارد هفت آب شدند و از آنجا به کاشغرستان هجوم بردند. بلاساغون پایتخت هفت آب بدون اینکه پایداری کند از طرف ایشان اشغال شد، و بدین سبب ایشان آن شهر را غبالیغ، یعنی «شهر خوب» نامیدند . چژه‌به (جبه، یمه) در کاشغرستان، و شاید هم در هفت‌آب، فرمانی صادر کرده، حق عبادت آشکار را که کوچلک از مسلمانان سلب کرده بود به ایشان بازگردانید. اهالی آنجا مغولان را همچون منجیان خویش از تضییقات بیرحمانه پیشین درود گفتند و در اندک زمانی لشکریان کوچلک را که در خانه- های ایشان منزل گزیده بودند هلاک کردند. جبه (چژه‌به، یمه) برخلاف محمد خوارزمشاه، در نتیجه تنسیقات و انتظاماتی که چنگیز خان مقرر داشته بود،
ص: 840
توانست نقش منجی و آزادکننده را ایفاء کند. دستجات لشکر مغول فقط از مردم اطلاعاتی درباره کوچلک می‌خواستند و به اموال ایشان کاری نداشتند، بطوری که کاشغریانی، که جوینی این اخبار را از ایشان کسب کرده بوده، ورود مغولان را رحمت الهی می‌شمردند. مغولان در ساری کول (ساریق‌قول) به کوچلک رسیدند و وی را کشتند. بنا به گفته تاریخ چینی، چژه‌به (جبه- یمه) خسیمایلی را مأمور کرد که «با سر بریده کوچلک سراسر متصرفات نایمانان را بپیماید» و پس از آن همه شهرها در برابر مغولان سر اطاعت فرود آوردند. مغولان بدون اینکه به اموال اهالی صلح‌طلب کاری داشته باشند، مع هذا غنیمت فراوان به دست آوردند و چژه‌به (جبه، یمه) هزار اسب پوزه-
ص: 841
سفید برای چنگیز خان هدیه فرستاد، که ظاهرا از صحرانشینان شکست خورده و یا گریخته و منهزم، گرفته شده بوده. فتح قلمرو دولت کوچلک در نظر مردمان آن عصر آن‌چنان واقعه مهمی بوده که چنگیز خان از آنکه سردار وی را بر اثر این پیروزی غرور به سرزند و از اطاعت او سرپیچی کند بیمناک گشت .
مسلما خبر فتح ترکستان شرقی بدست مغولان به گوش اتباع سلطان رسید و تأثیر عمیقی در ایشان کرد. سردار مغول به آسانی نیروی جنگی کوچلک را، که اندکی پیش، سلطان در مقابل آن عقب نشسته، نواحی حاصلخیز و پر جمعیت را بدست غارت و ویرانی سپرده بوده، نابود ساخت. وی در عین حال نقش منجی مسلمانان را از شر تضییقات ایفاء نمود و این وظیفه را خیلی بهتر از محمد خوارزمشاه انجام داد. محمد دیگر قادر نبود به تصادم خویش با چنگیز- خان جنبه جنگ دینی دهد، به ویژه که قربانیان واقعه هائله اترار که حرب میان طرفین را احتراز ناپذیر ساخته بود- فقط و فقط مسلمانان بوده‌اند.
ظاهرا چنگیز خان بمتابعت از گفته‌های مشاوران مسلمان خویش «سلطان مغرب» را خیلی دست بالا گرفته بود و هم چنانکه زمانی برای جنگ با چژور چژنیان [قبایلی که اسلاف منچوریان بودند و در قرن 12 میلادی دولت تسزین را تشکیل دادند که در اواسط قرن 13 میلادی بدست چنگیز منهدم شد] آماده می‌گشت سرگرم تدارکات جنگی با وی بود. و با اینکه علیه کوچلک فقط سردار خویش را فرستاده بود، اکنون شخصا به لشکرکشی پرداخته، همه پسران و نیروهای اصلی خود را همراه برده بود. وی تابستان سال 1219
ص: 842
میلادی/ 616 هجری را در کنار ایرتیش [اردیش- رشید الدین] به سر- برد . و در پائیز از آنجا لشکرکشی آغاز کرد. در قیالیق، محتملا همانجائی که روبروک «زیباترین جلگه‌ها»- یش می‌خواند، گذشته از ارسلان خان غرلغ [قرلغ، قرلخ خلخ] امیر محل، سقناق تگین آلمالیغی و بارچوق ایدی قوت اویغور نیز با دستجات لشکری خویش به او پیوستند. بدین طریق همه لشکریانی که برای عملیات جنگی در قلمرو دولت خوارزمشاه در نظر گرفته شده بودند در آنجا گردآمدند. اما درباره شمار لشکریان یاد شده هیچ اطلاع و مدرک موثقی در دست نیست. ارقام عجیب و غریبی که مؤلفان مسلمان نقل کرده‌اند (به گفته جوزجانی 600000 نفر و حتی 700000)، به
ص: 843
هیچ‌وجه قابل اعتماد نیست. از دیگرسو ارقام مربوط به لشکریان منظم مغول را، که به گفته رشید الدین به هنگام مرگ چنگیز خان فقط به 129000 تن بالغ بوده نیز نمی‌توان ماخذ قرار داد. فقط دستجاتی که نیروی جنگی خاصه مغولستان را تشکیل می‌داده و پس از چنگیز خان به ارث به تولوی خان رسیده بوده، کلا جزء این رقم آمده. و از لشکریان سه برادر دیگر نیز فقط از دستجات مغولی که به ایشان داده شده بوده (به هریک 4000 نفر) یاد شده و بی‌شک این عده بخش کوچکی از قوائی را که هریک از ایشان در قلمرو خویش بدان متکی بودند، تشکیل می‌داده است. ضمنا این نکته نیز مسلم است که در لشکرکشی به غرب نقش اصلی را دستجات لشکری شاهزادگان مزبور ایفاء می‌کرده‌اند. از آنجائی که امر تسخیر چین و تنگوت هنوز پایان نیافته بوده، گمان نمی‌رود که چنگیز خان سرکرده جناح چپ خود موخولی را، که تقریبا نیمی از لشکریان منظم در زیر فرمان او بوده‌اند، از مردان لشکری محروم کرده باشد. از دیگرسو، چنانکه از گفته‌های چان‌چو مستفاد می‌گردد، سردار کل جناح راست بغرجی نویان در لشکرکشی شرکت داشت. بنا بقول جوزجانی فوج ارسلان خان از 6000 تن مرکب بوده. درباره شمار افواج ایدی قوت و سقناق تگین اطلاعی در دست نیست. از اخبار مربوط به تقسیم افواج مغولی چنین برمی‌آید و انگیزه این حدس است که لشکر چنگیز خان بر روی هم کمتر از 150000 و بیش از 200000 تن نبوده است.
ص: 844
به عقیده دوسون ، که درست بنظر میرسد، قوای خوارزمشاه از لحاظ شمار خیلی بیشتر بوده. ولی چون مناسبات خوارزمشاه و سردارانش دشمنانه بوده، وی قادر نبود از این برتری خویش استفاده کند. وی پیش از ورود آخرین هیئت رسولان مغول شورائی جنگی تشکیل داد و شهاب الدین خیوقی در آن مجلس گفت که سلطان باید لشکریان خویش را در کنار سیحون (سیردریا) گرد آورد و در آنجا به استقبال مغولان شتابد و با نیروهای تازه نفس به ایشان حمله کند- پیش از آنکه آنان از خستگی سفر دراز به خود آیند. دیگران برخلاف می‌گفتند که باید مغولان را به خود گذاشت تا وارد ماوراء النهر شوند و در آنجا با استفاده از آشنائی با اوضاع محل نابودشان کرد . برخی دیگر توصیه می‌کردند که ماوراء النهر را به حال خود گذارند و به سرنوشتش سپارند و از معابر جیحون (آمودریا) دفاع کنند. آنان که از همگان ضعیف النفس‌تر بودند پیشنهاد می‌کردند که لشکر را در غزنه گردآورند (یعنی به آنسوی هندوکش عقب‌نشینی کنند) و از آنجا هم اگر ضرورت اقتضا کرد به هندوستان روند . سلطان جرأت نکرد توصیه نخستین را بپذیرد ولی پادگانهای نیرومندی در ماوراء النهر باقی گذاشت. و زان پس آن ناحیه را ترک گفت و وعده داد که با لشکر به آنجا بازگردد و مشغول گردآوردن قشونی در نزدیکی بلخ گشت.
سلطان پیش از حرکت از سمرقند فرمان داد که حصاری گردشهر برآورند.
ص: 845
بنا به گفته نسوی ، این حصار می‌بایست 12 فرسخ امتداد داشته باشد یعنی نه تنها شهر بلکه حومه و حوالی آن را هم محصور و مأمون دارد، هم چنانکه در دوران پیش از اسلام بوده (رجوع شود به ما قبل ص 211- 209). خوارزمشاه برای تأمین هزینه این حصار عظیم، در ظرف یک سال سه بار مالیات و خراج سالیانه را بطور کامل از مردم گرفت. به گفته نسوی ساختمان حصار نه تنها پیش از هجوم مغول پایان نیافته بلکه هنوز آغاز نگشته بوده، و بنابراین چیزی از وجوه گردآورده بدین منظور مصرف نشده بوده. فقط جوینی می‌گوید که در سمرقند مستحکم گشته بوده. سلطان هنگام کارهای ساختمانی حضور داشت و چون مشغول کندن خندق بودند، گویا گفت «لشکری که قصد ما دارد اگر هرکسی تازیانه خویش درینجا اندازد انباشته شود» و حضار از این سخن «دل شکسته شدند». به ظن قوی این داستان پس از هجوم مغول پدید آمده و گمان نمی‌رود که محمد خوارزمشاه درست پیش از ورود مغولان، مردم را دل سرد کرده باشد. نسوی دریغ می‌خورد که سلطان تصمیم هلاکت انگیزی اتخاذ کرده نیروهای خویش را در شهرهای ماوراء النهر پراکنده ساخت و معتقد است که اگر مغولان را در مرز استقبال می‌کرد (یعنی توصیه شهاب الدین خیوقی را می‌پذیرفت) دشمنان را به آسانی نابود می‌ساخت. دانشمندان اروپائی، قبل از آ. موللر (که موللر هم جزء آنان بوده) نیز سلطان را به سست- عنصری جنایت‌کارانه و حتی «حماقت» متهم می‌کنند. ولی اگر وقایع آخرین سالهای سلطنت محمد را نیک بسنجیم به این نتیجه خواهیم رسید که وی چاره
ص: 846
دیگری نداشته. وی فقط در صورتی می‌توانست نیروهای خویش را در یک نقطه گردآورد که قوای وی نیز، مانند لشکر مغول، که در دست چنگیز خان آلت گوش بفرمانی بوده، از او شنوائی می‌داشتند. و مسلما چون مناسبات سلطان و سرداران او خصمانه بوده چنین چیزی امکان نداشته. به احتمال قوی اگر میان سرداران سلطان توافق وجود می‌داشت و در رأس ایشان پیشوائی لایق و مقبول عموم قرار می‌داشت، ایشان به دفع مغولان توفیق حاصل می‌کردند.
ولی پس از پیروزی این نیروی شگرف متوجه سلطان خویش و دودمان وی می‌گشت. اما درباره اینکه مناسبات سلطان با سردارانش، بعد از نزاعی که وی با مادر داشته، از چه قرار بوده است، از داستان لطیفه‌آمیزی که جوینی نقل می‌کند پیداست. وی می‌گوید در ایامی که سلطان در کرانه آمودریا (جیحون) بوده، توطئه سوء قصدی در میان لشکر علیه حیات وی بعمل آمده و کشف شده بوده. محمد خوارزمشاه شبی پنهان از انظار لشکریان خیمه‌ای را که می‌بایست در آن بیتوته کند ترک کرد. و بامداد خیمه را از هر سو با تیرهای بسیار سوراخ- سوراخ یافتند. گمان نمیرود که سلطان در میان غوریان که فوجی از ایشان در سمرقند اقامت داشته و همچنین در میان ساکنان آن شهر، که مصمم بود عده‌ای از تیراندازان داوطلب از ایشان ترتیب دهد، مقبولیت و محبوبیتی داشته. عده داوطلبان هر محل می‌بایست متناسب با مقدار مال و خراج آن محل باشد.
ص: 847
هر فرد تیرانداز می‌بایست شتری و سلاح و آذوقه با خود بردارد. نسوی دریغ می‌خورد که سلطان کرانه‌های آمودریا (جیحون) را پیش از آنکه داوطلبان گرد آیند ترک گفت. مردم از هر سو روی آورده بودند و اگر او صبر می‌کرد، در رأس بزرگترین لشکری که کس تا آن روز دیده بود- قرار می‌گرفت.
«انبوهی خواست شدن که در هیچ عهدی نشان آن نداده‌اند». اما در واقع در پایان بهار سال 617 هجری/ 1220 میلادی هنوز داوطلبان گردنیامده بودند و این خود می‌رساند که جمع‌آوری ایشان- برخلاف گفته مورخ مزبور- چندان با موفقیت جریان نداشته و سلطان از این جانب نیز با حسن توجهی مواجه نگشته بوده، هم‌چنانکه مورد التفات لشکریان ترک خویش نیز نبوده .
مورخان مسلمان تاریخ دقیق ظهور مغولان را در زیر حصار اترار ذکر نمی‌کنند و حال آنکه این موضوع در تاریخ اسلام واجد اهمیت است. به
ص: 848
گفته جوینی شهر اترار پنج ماه از خود دفاع کرد و دز آن ماهی دیگر مقاومت نمود. پس از تصرف شهر، لشکریانی که برای محاصره آن باقی مانده بودند هنگامی که چنگیز خان مشغول محاصره سمرقند بود- یعنی در ماه مارس 1220 میلادی (اول بهار 617 هجری) به وی ملحق شدند. از اینجا چنین نتیجه توان گرفت که آغاز محاصره در سپتامبر 1219 میلادی (آخر تابستان سال 616 هجری) بوده است. ولی به ظن قوی جوینی درباره طول مدت محاصره اندکی مبالغه کرده. به گفته نسوی چنگیز خان فقط پس از سقوط اترار به طرف بخارا حرکت کرد و احتمال صحت این نظر اندک است.
چنگیز خان در زیر حصار اترار نیروهای خویش را تقسیم کرد. بخشی از لشکریان وی (که به گفته رشید الدین چند تومن- چند ده هزار تن بوده) که فوج اویغور نیز جزء آن بوده- برای محاصره شهر در محل ماند. بخش دیگر در تحت فرماندهی جوچی به سوی بخش سفلای سیردریا (سیحون) اعزام گشت. گروه کوچگی (5000 نفر) نیز بطرف بخش علیای رود و در جهت
ص: 849
بناکت و خجند به حرکت درآمد. خود چنگیز خان با تولوی خان و نیروهای اصلی خویش بطرف بخارا رفت و به گفته نسوی- منظور وی جدا کردن سلطان از لشکریانش بوده است. در اترار- محتملا پیش از سقوط شهر- بدر الدین عمید نماینده مقامات کشوری که والی و جانشین صفی اقرع بوده (نسوی شخص اخیر الذکر را «وزیر سلطان در بلاد ترک» می‌خواند) به طرف چنگیز خان رفت و جانب وی را گرفت. پدر و عم وی قاضیان اترار بودند و با دیگر خویشاوندانشان به هنگام تصرف اترار بدست سلطان به سیاست رسیده بودند . محتملا اینان به فرقه روحانیانی که با سلطان خصومت میورزیدند تعلق داشتند، منتهی دشمنی خویش را به صورتی زننده‌تر از صدر بخارا و شیوخ سمرقند ابراز داشته بودند. چنگیز خان از بدر الدین اطلاعات مبسوطی درباره اوضاع سیاسی کشور و دشمنی ترکان خاتون و فرقه لشکریان با سلطان دریافت داشت و بعدها از آن اطلاعات برای نیل به مقاصد خویش استفاده کرد. گذشته از این چنگیز خان و پسران او را عده‌ای از بازرگانان مسلمان همراهی می‌کردند و مسلما اینان مغولان را با اوضاع و شرایط زندگی محلی آشنا می‌نمودند. بدین قرار مسلمانان نتوانستند از آشنائی محلی خویش سودی برند. نقشه‌های سوق الجیشی چنگیز خان و پیاده کردن و عملی ساختن آنها به نحوی درخشان، خود گواه بر آن است که وی با اوضاع جغرافیائی نیک آشنا بوده است.
چنگیز خان به کنار قلعه زرنوق رسید. نام این قلعه در شرح آخرین لشکرکشی تیمور از سمرقند به اترار، که از طریق دره جیلان اوتین [ایلان]
ص: 850
[اوتی] صورت گرفته بوده آمد و آخرین موقف، پیش از کرانه سیردریا (سیحون)، قلمداد شده . ظاهرا مغولان هنگام عبور از رود به مشکلاتی برنخوردند. شاید عبور در موسمی از سال وقوع یافته که رود را یخ پوشانده بوده. دانشمند حاجب به نزد ساکنان زرنوق فرستاده شد و ایشان را قانع کرد که داوطلبانه تسلیم شوند و ضمنا دانشمند به جان و مال مردم را امان داد. و به وعده وفا کرد. مغولان فقط استحکامات را ویران ساختند و از جوانان محل فوجی برای کارهای محاصره [دیگر شهرها] گرد آوردند. مغولان [محتملا ترکانی که در این لشکرکشی شرکت داشتند] به این شهر لقب قتلغ بالیغ، یعنی «شهر مسعود» داده‌اند.
در زرنوق چند تن از ترکمنان یافت شدند که مغولان را، از راهی که پیشتر کس نمی‌دانست، به نور هدایت کردند. از آن زمان این جاده بنام «خانی» نامیده شد . جوینی در سال 1251 میلادی/ 649 هجری از آن جاده عبور کرده. به عقیده کسانی که با آن سرزمین آشنا هستند، از شرح لشکرکشی‌های چنگیز خان و تیمور چنین برمی‌آید که وضع آن نقاط از آن زمان کلا دگرگون شده، زیرا که «اکنون بین نور آتا و مصب‌های رود اریس جاده‌ای- حتی
ص: 851
کاروان‌رو- وجود ندارد و در فاصله میان این دو نقطه بیابان بی‌آب قزل قوم ممتد است» . این عقیده بعدا رد شده است زیرا که در زمان حاضر نیز جاده- های کاروان‌رو بین اترار و نور وجود دارند . گذشته از این می‌باید بیاد آوریم که لشکر مغول در ماه ژانویه [زمستان] در بیابان قطع طریق کرد. ظاهرا در آن زمان هنوز نهرهای کرانه چپ سیردریا (سیحون) متروک نبوده‌اند و بیابان کمتر وسعت داشته. پیش قراول لشکر مغول به سرکردگی طایر بهادر به نزدیک نور رسید. مغولان شبانه از باغهائی که به ساکنان شهر تعلق داشته عبور کردند. بدیهی است که این باغها- مانند دیگر جاهای آسیای میانه- در فصل تابستان مورد استفاده ساکنان قرار می‌گرفتند و بمنزله باغهای ییلاقی بوده و در آن فصل سال از سکنه خالی بودند. طایر به مغولان فرمود تا درختان را قطع کنند و نردبام‌هائی تعبیه نمایند (ظاهرا برای اینکه در صورت محاصره شهر بکار آید). ظهور مغولان آنچنان ناگهانی بود که ساکنان شهر ایشان را کاروانی از بازرگانان پنداشتند و فقط زمانی به خطای خویش پی‌بردند که نخستین افواج به زیر حصار شهر رسیده بودند. طایر به مردم شهر تکلیف تسلیم کرد. و با رضای وی ایشان رسولی به نزد چنگیز خان فرستادند و وی امر کرد که شهر را به سبتای بهادر تسلیم کنند (که ظاهرا در میان لشکر مقامی والاتر از طایر داشته). مردم به خواست سبتای شهر را خالی کردند و فقط آذوقه
ص: 852
و آلات کشاورزی و دامها را با خود برداشتند. پس از آن خانه‌های ایشان به دست مغولان تارومار شد. چنگیز خان، پس از ورود، از مردم خواست که فقط مبلغ 1500 دینار- برابر خراجی که حکومت سلطان از نور مأخوذ می داشته- بپردازند. گوشواره‌های زنان نیمی از این مبلغ را تشکیل می‌داده.
البته این خبر نشان می‌دهد که اموال ساکنان تاراج نشده بوده (و الا محلی برای پرداخت 750 دینار [باقی] نمی‌داشتند) و لا اقل پس از ورود چنگیز خان به صاحبان آن مسترد گشته بوده. گروهی کوچک (جمعا 60 نفر) برای کارهای محاصره گرفتند که در تحت سرکردگی ایل خوجه پسر رئیس محل قرار داشته.
این گروه بعدها در محاصره دبوسیه (دبوسی) مورد استفاده قرار گرفت .
چنگیز خان، بنابه گفته دو تن از معاصران حوادث مزبور- یعنی ابن- اثیر و جوزجانی - هم در ماه فوریه سال 1220 میلادی (آخر زمستان 617 هجری) به بخارا رسید نه در ماه مارس. و حال آنکه جوینی [در اوایل محرم سنه 617 هجری] ماه مارس را ذکر می‌کند و ناقلان اقوال دیگران بعد از وی نیز تاریخ اخیر را از قول او می‌آورند . تاریخی که ابن اثیر و جوزجانی ذکر کرده‌اند با گفته ذیل نویس تألیف نرشخی نیز تأیید شده است . شمار عده پادگان بخارا به تفاوت ذکر شده. به قول جوزجانی فقط 12000 سوار بوده و ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج‌2 ؛ ص852
ص: 853
به گفته جوینی تنها «لشکر بیرونی» 20000 بوده است (عده افراد پادگان به معنی اخص ذکر نشده است) و به گفته نسوی بر روی هم 30000 بوده است.
بنا به قول نسوی مقدمان شهر عبارت بودند از اختیار الدین کشلی امیر آخور سلطان و اینانج خان اغل حاجب و از دیگر امرا، به گفته جوینی، حمیدپور (از مردم قراختای که در پیکار سال 1210 میلادی/ 607 هجری اسیر شده به خدمت خوارزمشاه درآمده بوده است) و سونج خان و شخصی بنام گور خان [کوک خان] بوده‌اند که «می‌گفتند مغولی بود ازو [چنگیز خان] گریخته و به سلطان [محمد خوارزمشاه] پیوسته». جوینی خود در صحت این خبر شک دارد. سه روز پس از آغاز محاصره، لشکریان در تحت ریاست اینانج خان عزم ترک شهر
ص: 854
کردند و از میان صفوف مغولان راهی برای خویش گشودند ولی پس از آن مغولان فراریان را تعقیب کردند. فقط اینانج خان با عده کمی از لشکریان خود موفق به عبور از آمودریا (جیحون) گشت. حمیدپور در این پیکار به هلاکت رسید. اهالی شهر، که مدافعانشان ایشان را ترک گفته بودند، تصمیم به تسلیم گرفتند. قاضی بدر الدین قاضی خان در رأس نمایندگانی که از طرف اهالی به نزد مغولان گسیل شده بودند، قرار داشته. بنابه گفته ابن اثیر مغولان روز دهم و به قول جوزجانی روز شانزدهم فوریه غره ذی الحجه 616 هجری (سه‌شنبه 14 ذی الحجه 616 هجری) بقول ابن اثیر وارد شهر شدند. دفاع از قلعه، با وجود اینکه بیش از 400 سوار در آن نبودند ، دوازده روز دیگر تعقیب شد . بنا به گفته جوینی گور خان [کوک خان- چاپ قزوینی] در عداد مدافعان بود «که بمردی» و شجاعت شگفتیها نمود. اهالی را مجبور کردند آذوقه‌ای را که برای لشکریان سلطان تهیه کرده بودند به مغولان دهند و خندق قلعه را پر کنند. و پس از تصرف قلعه همه مدافعان آن را هلاک کردند. پس از آن بازرگانان ثروتمند را مجبور ساختند تا نقره‌ای را که پس از واقعه هائله
ص: 855
اترار، از خوارزمشاه خریده بودند، تسلیم کنند (محتملا دیگر کالاها را هم).
سرانجام همه اهالی فقط با لباسی که بتن داشتند از شهر بیرون رانده شدند.
مغولان اموال ایشان را تاراج کردند و هرکس به رغم فرمان در شهر باقی ماند به قتل رسید. به گفته جوینی، امام جلال الدین علی بن حسن (یا حسین) زندی چون دید که مغولان مسجدها را غارت می‌کنند و اوراق قرآن لگد مال سم اسبان ایشان می‌گردد، اظهار تنفر کرد و رکن الدین امام زاده که «از افاضل علمای» شهر بود پاسخش گفت که «خاموش باش باد بی‌نیازی خداوند است که می‌وزد، سامان سخن گفتن نیست» [جملات میان دو ابروها از متن جوینی است. بارتولد چنین ترجمه کرده: «باد غضب خداوند است که می‌وزد.
کاهی را (که بحرکت درآورده) مجال سخن گفتن نیست»] . ولی گفته ابن اثیر گواه بر آن است که رکن الدین امام زاده تا این حد تسلیم سرنوشت نشده بوده و چون دید که مغولان با اسیران به خشونت رفتار می‌کنند و به ناموس زنان دست‌اندازی می‌نمایند، وی و پسرش با ایشان نبرد کردند و کشته شدند.
قاضی صدر الدین خان و برخی دیگر نیز چنین کردند و صدر مجد الدین مسعود برادر وزیر نظام الملک (به ما قبل ص 87- 786 رجوع شود) نیز در شمار مقتولان بوده. گفته‌های جوینی دایر بر اینکه چنگیز خان «به مصلای عید رفت و به منبر بر آمده بود و عامه شهر را حاضر کرده بودند» و نطقی ایراد کرد و خویشتن را «عذاب خدا» نامید که به خاطر «گناههای بزرگ» خلق بر ایشان فرستاده، ... این سخنان مستبعد و غیر محتمل بنظر می‌رسد. اگر چنین صحنه
ص: 856
غریبی در واقع بوجود آمده بوده، مسلما ابن اثیر درباره آن از فقیه سابق- الذکر اطلاع حاصل می‌کرد و سخنی می‌شنید. ولی در عوض گفته ابن اثیر با داستانی که جوینی آورده که چنگیز خان از مردم شهر خواست تا فهرستی از توانگران و مقدمان تنظیم کنند و در مورد مطالبات پولی خویش به ایشان مراجعه می‌کرده- مطابقت دارد. شهر را پس از تاراج و غارت طعمه آتش ساختند.
و فقط مسجد جامع و چند کاخ که از آجر پخته ساخته شده بوده باقی ماند .
گمان نمی‌رود که آتش زدن به شهر در نقشه چنگیز خان بوده است. در شهر بخارا بسبب فشردگی و نزدیکی ابنیه بیک دیگر حریقهای ویران‌کننده پدیده‌ای عادی شمرده می‌شده، و آتش‌سوزی به هنگام غارت و تاراج امری اجتناب- ناپذیر بوده است. (رجوع شود به ما قبل ص 263).
مغولان چون از بخارا روانه سمرقند شدند دستجات عظیمی از اسیران را با خود بردند. بنا به اطلاعاتی که ابن اثیر میدهد و بی‌شک از فقیه یاد شده، دریافت کرده بوده، سرنوشت اسیران مزبور فوق العاده سخت و رقت‌انگیز بوده است. اسیران می‌بایست پیاده به دنبال سواران مغول حرکت کنند. هر کس در راه بر اثر خستگی فرو می‌ماند کشته می‌شد . در میان آن جمع، گذشته از شهریان اسیر، مسلما اهل روستا نیز بودند. مغولان در همه سرزمینهائی که به عملیات می‌پرداختند، روستائیان قراء اطراف را برای کارهای مربوط به
ص: 857
محاصره به جبر می‌راندند . از میان نقاط مستحکم بین بخارا و سمرقند فقط دبوسیه و سرپل مقاومت کردند. و از اینجا چنین نتیجه توان گرفت که افواج مغول در هر دو کرانه رود زرافشان حرکت می‌کردند. از داستانی که چان‌چون در سال 1221 میلادی/ 618 هجری درباره چنگیز خان شنیده بوده چنین بر- می‌آید که مسیر شخص چنگیز خان کرانه شمالی رود بوده.
دیدیم که خوارزمشاه برای دفاع از سمرقند - شهر عمده ماوراء النهر- اهمیت خاصی قایل بوده و بالطبع در آن شهر لشکریان بیشتری- بیش از دیگر شهرها- متمرکز کرده بوده. بنا به گفته جوینی در سمرقند 110000 لشکری گرد آمده بوده که 60000 از ایشان ترک و 50000 تاجیک بوده‌اند و نیز 20 زنجیر فیل در آن شهر وجود داشته. بنا به قول نسوی عده لشکر فقط 40000 و در تألیف ابن اثیر- 50000 و طبق گفته جوزجانی- 60000 بوده است، مرکب از ترکان و تاجیکان و غوریان و خلجان و قرلغان. طغای خان برادر ترکان خاتون
ص: 858
[در «سیرت جلال الدین» نسوی، به تصحیح مجتبی مینوی- چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب «طغان خان» آمده] رئیس کل شهر بوده .
چنگیز خان در ماه مارس [اول بهار] به ظاهر سمرقند رسید و در قصر کوک- سرای در بیرون شهر منزل گزید (بدیهی است که این قصر- جز نام- وجه مشترک دیگری با کاخی که برای تیمور ساخته شده بوده، ندارد. گرچه شاید تقریبا در همان مکان قرار داشته، زیرا که مغولان از سوی مغرب به شهر نزدیک می‌شده‌اند). مغولان خواستند محصوران را فریب دهند و اسیران را آرایش جنگی دادند و در برابر هر ده نفر رایتی افراشتند و اهالی شهر پنداشتند که لشکری انبوه در زیر حصار قرار دارد. بر اثر ورود جغتای و اوکتای (اوگدی) عده اسیران افزون گردید زیرا که توده‌های مردم اترار که به اسارت درآمده بودند به ایشان اضافه گردیده بود. محاصره اترار از محاصره دیگر شهرهای ماوراء النهر طولانی‌تر بوده. اینال خان [ینال خان] به دلایل متقنه نسبت به سرنوشت خویش بیمناک بود و لاجرم با منتهای جد و نیرو دفاع می‌کرد و حال آنکه، اگر به گفته نسوی اعتماد کنیم ، فقط 20000 سوار در اختیار داشت.
به گفته جوینی سلطان 50000 تن از «لشکریان بیرونی» به وی داده بوده.
ص: 859
گذشته از این عده، اندکی پیش از آغاز محاصره، حاجب قراجه با فوجی مرکب از ده هزار تن به یاری او اعزام شده بوده. قراجه پس از تحمل پنج ماه محاصره (؟) تصمیم گرفت تسلیم شود و با لشکریان خویش از شهر خارج شد. مع هذا جغتای و اوکتای امر به کشتن او دادند، زیرا که پس از خیانتی که به سلطان کرده بوده، دیگر وی را شایسته اعتماد نمی‌دانستند. ساکنان اترار دچار همان سرنوشت مردم بخارا شدند. از شهر بیرونشان بردند و شهر را مورد نهب و غارت قرار دادند. دژ اترار ماهی دیگر از خود دفاع کرد و چون مسخر مغولان شد، همه مدافعان آن هلاک شدند. اینال خان به بام یکی از ساختمانها گریخت و چون همه تیرهایش بپایان رسید آجر بسوی مغولان پرتاب می‌کرد. ظاهرا به مغولان امر شده بود که وی را زنده اسیر کنند و در میانش گرفتند و مقیدش ساختند و به نزد چنگیزخانش به کوک‌سرای فرستادند و به سیاستی بیرحمانه، که نسوی شرح آن داده، رسید .
روز سوم، محصوران، در سمرقند، به قصد حمله به دشمن بیرون آمدند.
به گفته ابن اثیر و جوزجانی این خروج به شکست وحشت‌انگیزی منجر شد.
مغولان بر سر راه مسلمانان کمین کردند و تا نفر آخر ایشان را به هلاکت رسانیدند و در آن گیرودار به گفته ابن اثیر 70000 و بقول جوزجانی 50000 نفر تلف شدند. ابن اثیر می‌گوید که لشکریان سلطان در خروج از شهر شرکت نجستند و فقط اهالی مبدع و مبتکر این امر بودند. این گفته‌های معاصران وقایع مزبور،
ص: 860
سخن جوینی را که ترکان مبدع این کار بودند، رد می‌کند. ایشان زیر فرمان البار خان (الپ- ارخان) و شیخ خان و بالاخان و چند تن از خانان دیگر از شهر بیرون رفتند و مغولی چند را کشتند و چند تن را اسیر کردند و خود هزار تن تلفات دادند. روز پنجم محاصره همه اعم از ترکان و اهالی محل تصمیم به تسلیم گرفتند. ترکان، به استثنای فوجی قلیل که در قلعه تحصن جست، به ریاست شخص طغای خان، نسبت به مغولان ابراز خدمت‌گزاری کردند و در آغاز مورد قبول و رضای ایشان واقع گشت. اهالی شهر هیئتی به ریاست قاضی و شیخ الاسلام به نزد مغولان فرستادند. مغولان از دروازه نمازگاه (؟) وارد شهر شدند و بی‌درنگ به تخریب استحکامات پرداختند. مردم را حسب العادة از شهر بیرون راندند و شهر را غارت کردند. فقط قاضی و شیخ الاسلام و کسانی را که در تحت حمایت ایشان بوده‌اند و گویا عده آنان به حدود 50000 می- رسیده مستثنی ساختند. این خبر بسیار جالب توجه است زیرا که ثابت می‌کند که روحانیان سمرقند برخلاف علمای بخارا در مقابل مغولان واکنشی نشان ندادند و هم از آغاز از احترامی که پیروان کیش شمنی بطور کلی در مورد
ص: 861
روحانیان همه ادیان مبذول می‌داشته‌اند، برخوردار بودند. اگر، چنانکه بعدها معمول شده بوده، همه سادات را هم در شمار روحانیان و علماء آورده باشند، جمع عده ایشان معتنابه می‌شده، ولی مع هذا گمان نمی‌رود که به 50000 بالغ گشته بوده. دژ سمرقند نیز مانند قلعه بخارا به حمله و با یورش تسخیر شد، و ضمنا مغولان «جوی ارزیز» یعنی نهر جاکردیز (رجوع شود به ما قبل صفحه‌های 220، 213، 218) را هم خراب کردند. محتملا ایشان یکی از سدها را ویران ساختند تا اطراف قلعه غرقاب شود و بخشی از حصار آن را منهدم کند . الپ خان (محتملا همان البار خان است) با هزار تن از جنگجویان از قلعه بیرون آمد و توانست از صفوف مغولان بگذرد و بعد به لشکریان سلطان بپیوندد. باقی مدافعان قلعه که هزار نفر بودند در مسجد جامع گردآمدند و همه ایشان را در آنجا از پای درآوردند و مسجد را طعمه آتش ساختند. محتملا منظور نظر ساختمان جدیدی است که خوارزمشاه بنا کرده بوده (رجوع شود به ما قبل ص حدود 763) و هنگامی که من در سال 1904 در آنجا به حفریات پرداخته بودم آثار آتش‌سوزی مکشوف گردید. در این هنگام لشکریان ترک سلطان که در آغاز به خدمت پذیرفته شده بودند، در مکانی مسطح محاصره گشتند و ایشان را با همه امرایشان و از آن جمله طغای خان به قتل رسانیدند. بنا به گفته جوینی عده لشکریان مزبور بیش از 30000 و امرای ایشان بیش از 20 تن بوده.
ص: 862
بعدها اسامی ایشان در یرلیغی که از طرف چنگیز خان خطاب به رکن الدین- کرت نیای دودمان معروف امیران هرات، صادر شده بوده نقل گشته است.
در یرلیغ مزبور همه امرای لشکر و نواحئی که مغولان مغلوب ساخته بودند برشمرده شده است. دریغا که سند مزبور به دست ما نرسیده. اما راجع به دیگر ساکنان شهر، از میان ایشان 30000 پیشه‌ور به پسران و خویشاوندان چنگیز خان داده شد. و 30000 تن نیز برای کارهای محاصره برده شد. و باقی رخصت بازگشت به شهر یافتند و ضمنا مبلغ 200000 دینار از ایشان سربها ستاندند (یعنی باقی اموال ایشان را مسترد داشتند؟). پس از آن نیز چندین بار ساکنان شهر را بردند، بطوری که تقریبا سمرقند بالکل خالی از سکنه گشت.
و در زمان چان- چون فقط ربع عده ساکنان پیشین سمرقند در شهر باقی مانده بوده .
چنگیز خان پس از تسخیر سمرقند موقتا پیشروی لشکریان خویش را
ص: 863
متوقف ساخت. گروهی که وی از اترار به سوی بخش سفلای سیردریا (سیحون) به ریاست جوچی گسیل کرده بود نیز با موفقیت عمل کرد. ظاهرا انقیاد این بخش کشور بدان سبب به جوچی محول گشته بوده که نواحی شمال غربی امپراطوری می‌بایستی جزئی از حصه وی باشد. جزئیات پیروزی وی را فقط جوینی شرح می‌دهد . مغولان نخست به ظاهر سقناق رسیدند (بمسافت 24 فرسخی اترار) و جوچی با ساکنان آن شهر وارد مذاکره شد و حسن حاجی بازرگان مسلمان را بسمت نماینده خویش به نزد ایشان فرستاد. حسن حاجی سالها بود که خدمت مغولان می‌کرد. محتملا وی همان «آسان»- ی است که در «یوآن- چائو- بی- شی» منقول می‌باشد. اهالی سقناق رسول جوچی را
ص: 864
کشتند و پس از آن مغولان هفت روز شهر را محاصره کردند و سرانجام به حمله تسخیرش نمودند و همه مردم را از پای درآوردند. فرزند حسن حاجی مقتول به ریاست محل منصوب گشت. جوچی زان پس اوزگند [در چاپ قزوینی جوینی: اورکند] و بار چین لیغ کنت [در چاپ قزوینی جوینی: بار جلیغ کنت] و اشناس را بر سر راه خویش مسخر ساخت. اشناس مقاومت سختی ابراز داشت و [بقول جوینی] پادگان آن شهر از «رنود و اوباش بود».
پس از آن جنتمور که اصلا اونکوت (تاتاران سفید) بود، و بعدها نقش بزرگی در تاریخ ایران ایفاء کرده برای مذاکره به جند گسیل گشت. پیش از آن لشکر سلطان جند را تخلیه کرده، سالار ایشان قتلغ خان از طریق بیابان به خوارزم رفته بوده. به گفته نسوی قتلغ خان در رأس ده هزار سوار در شهر کنته (ینی کنته) قرار داشته. جنتمور را مردم جند بد استقبال کردند و فقط بعد از آنکه سرنوشت سقناق را به اهالی آن شهر متذکر شد و وعده داد که مغولان را از جند دور کند، توانست بازگردد. سرکردگان مغول قبلا نمی‌خواستند که بی‌درنگ عازم جند شوند بلکه قصد داشتند در قراقروم به استراحت پردازند.
البته منظور نظر پایتخت چنگیز خان در مغولستان نبوده بلکه موضع و مرکز قنقلیان (قبچاقان) که به همان نام (قراقروم) موسوم بوده، می‌باشد. جوینی از این محل در داستان نخستین مصادمه سلطان با مغولان یاد کرده است .
ص: 865
مرگیتیان از دست مغولان به این نقطه گریخته بودند . نیّت سرکردگان مغول گواه بر آن است که سواره مغول نیاز به تکمیل داشته و جوچی می‌خواسته بدین منظور از ییلاقات صحرانشینان استفاده کند. ولی اجرای این نیّت را معوق گذاشت و به جند رفت. در همه نسخه‌های خطی تألیف جوینی گفته شده که این واقعه در چهارم و یا چهاردهم صفر سال 616 هجری (21 آوریل یا اول مه سال 1219 میلادی) وقوع یافته بوده و رشید الدین نیز از قول جوینی این تاریخ را نقل کرده. ولی گمان نمی‌رود که وقوع واقعه در این تاریخ ممکن بوده باشد. به احتمال اقوی باید بجای سال 616 هجری سال 617 خوانده شود و واقعه را مربوط به دهم یا بیستم آوریل 1220 میلادی (617 هجری) دانست. اهالی جند دروازه‌ها را بستند ولی هیچ‌گونه مقاومتی ابراز نداشتند. مغولان نردبامها بر حصار شهر نهادند و بر بارو صعود کردند و شهر را اشغال نمودند و مردم را مجبور کردند خارج شده نه روز در صحرا بمانند تا تاراج و غارت شهر پایان پذیرد. فقط کسانی که در طی نطقهای خویش به جنتمور توهین روا داشته بودند به قتل رسیدند علی خوجه بخاری به ریاست شهر منصوب شد و دوسون وی را همان رسولی می‌داند که در تألیف نسوی یاد شده و از طرف چنگیز خان به نزد محمد خوارزمشاه رفته بوده (به ما قبل حدود ص 825 رجوع شود) و ظاهرا حق با دوسون است. تا حدی که اطلاع
ص: 866
داریم، خود جوچی در جند ماند و سال بعد از آنجا به خوارزم رفت. فوجی کوچک به ینی کنت (شهر کنت) گسیل گشت و ظاهرا آن شهر را، بدون اینکه از طرف اهالی مقاومتی بعمل آید، اشغال کرد. بخشی از لشکر تحت ریاست اولوس ایدی به قراقروم اعزام گشت . و جای آن را فوجی ده هزار نفری از ترکمنان گرفت. فوج مزبور جزء لشکریانی که تحت ریاست تاینال نویان به خوارزم اعزام شده بودند درآمد.
تاینال باتفاق مقدمه لشکر خویش چند منزل ره سپرده بود که خبر
ص: 867
رسید فوج ترکمن شورش کرده و مغولی که به ریاست آن منصوب شده بوده، مقتول گشته است. تاینال بی‌درنگ عنان بازگرداند و به ترکمنان حمله کرد و بیشتر آنان را نابود کرد و بقیة السیف به مرو و آمل پناه بردند. گمان نمی‌رود که این داستان از آغاز تا پایان قابل وثوق باشد. عده سپاه جوچی آنقدر بسیار نبوده که بتواند عده‌ای که، طبق مدارک مذکوره، کمتر از بیست هزار نبوده از خود جدا کرده مأمور امری کند. و دیگر این‌که با چنین عده‌ای بسوی خوارزم- یعنی مرکز قدرت دودمان خوارزمشاهیان، رفتن هیچ معنی نداشت. به هر تقدیر حرکت تجدید نشد و سپاه جوچی تا پایان سال در بخشهای سفلای سیردریا (سیحون) باقی ماند و حالت دفاعی به خود گرفت و چنانکه بعد خواهیم دید حتی شهرهای نو گشوده همه وقت در تحت حکومت مغولان نبوده.
عده‌ای که به بناکت اعزام شد و مرکب از 5000 تن بوده در تحت ریاست الاق نویان قرار داشت. وی از قبیله بارین بوده و باتفاق برادر خویش همیشه چنگیز خان را همراهی می‌کرده . دیگر امرای فوج عبارت بودند از امیر هزاره جناح راست سکتو- چربی از قبیله خنگ ختن و تقای. پادگان
ص: 868
ترک بناکت که امیر آن ایلتگو ملک بوده سه روز از خود دفاع کرد. و روز چهارم شهر تسلیم شد. مغولان افراد پادگان را بقتل رسانیدند و از ساکنان شهر پیشه‌وران و گروهی از جوانان را «به حشر برون آوردند» و برای کارهای محاصره بردند. بنابراین مغولان در بناکت به هیچ‌وجه با مقاومت سرسختانه‌تری- سرسختانه‌تر از شهرهای دیگر- روبرو نشدند. ضمنا از میان همه شهرهای ماوراء النهر فقط در مورد بناکت گفته شده که از زمان چنگیز خان تا عهد تیمور به حال ویرانه باقی مانده بوده . به احتمال قوی شهر در دوران آشوب نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) ویران گشت و در روایات خلق این خرابی به خطابه چنگیز خان نسبت داده شده است.
به گفته جوینی، فوج از بناکت به خجند رفت. ولی خود جوینی در جای دیگر الاق نویان را یکی از دو امیر فوجی می‌خواند که از طرف چنگیز خان به وخش و طالقان گسیل شده بودند. بدین سبب به احتمال اقوی،
ص: 869
فوج پنج هزار نفری مزبور پس از تسخیر بناکت به نزد چنگیز خان که سمرقند را در محاصره داشت بازگشته بوده و محاصره خجند به فوج ویژه‌ای که از سمرقند اعزام شده بوده محول گشته. ابن اثیر و جوزجانی نیز می‌گویند که چنگیز خان پس از سقوط سمرقند فوجی به فرغانه فرستاد. خود جوینی اعتراف می‌کند که توده اصلی محاصره‌کنندگان خجند را افواجی که از «اترار و بخارا و سمرقند و قصبها و دیههای دیگر» گرد آمده بودند تشکیل می‌دادند و مرکب بودند از 20000 مغول و 50000 اسیر [ «مرد حشری»]. به احتمال قوی فوج جغتای و اوکتای را که پس از سقوط اترار به نزد چنگیز خان باز گشته بوده به خجند فرستادند. آیا هر دو شاهزاده در لشکرکشی شرکت داشتند یا نه؟ در این باره اطلاعی در دست نیست و بطور کلی نمیدانیم که رهبر و فرمانده مغولان در محاصره خجند، که یکی از حوادث جالب توجه تاریخ نظامی را تشکیل می‌دهد، چه کسی بوده . تیمور ملک امیر خجند قادر به مقاومت در شهر نبود و به اتفاق هزار تن از جنگجویان در یکی از جزیره‌های سیردریا (سیحون) استوار و متحصن گشت. توان گفت که منظور نظر جزیره‌ایست که در فاصله یک ورستی [تقریبا یک کیلومتری] پائین‌تر از خجند قرار دارد. در روزگار اخیر «مقدار زیادی سکه‌های زر و سیم و مس و ظروف
ص: 870
گوناگون و لوازم خانه و غیره در آنجا پیدا شده . جزیره به حدی از کرانه دور بود که تیراندازی و سنگ پرانی با منجنیق بسوی استحکامات آن مقدور نبوده.
مغولان اسیران را به دهه‌ها تقسیم کرده در رأس هر دو دهه مردی مغول گماشتند.
اسیران مزبور می‌بایست از کوههائی که سه فرسخ با خجند فاصله داشته سنگ بیاورند. سواران مغول سنگها را در رود می‌افکندند تا سدی بسازند. تیمور ملک «دوازده زورق ساخته بود، سرپوشیده، و بر نمد ترگل بسرکه معجون اندوده و دریچها در گذاشته». «و زخم تیر بر آن کارگر نبود» و آتش و نفت نیز.
مدافعان استحکامات، شب هنگام و بامداد پگاه به ساحل می‌راندند، به مغولان شبیخون می‌زدند و سد را ویران می‌ساختند. سرانجام تیمور ملک ناگزیر جزیره خویش را ترک گفت. محتملا ذخیره آذوقه و اسلحه بپایان نزدیک می‌شده. تا حدی که اطلاع داریم، محصوران از هیچ سو انتظار و امید رسیدن نیروی کومکی نداشتند. درباره طول مدت محاصره نیز اطلاعی در دست نیست. تیمور ملک، شب هنگام، افراد و باقی «بنه و اثقال و امتعه و رحال» را در هفتاد کشتی که «روزگریز را معد کرده بود» قرار داده در روشنی مشعلها در جهت پائین رود راند. لشکریان مغول در امتداد هر دو کرانه رود به حرکت درآمده وی را تعقیب کردند. اگر گفته مورخ را باور کنیم، تیمور ملک در آن حال نیز به ایشان حمله می‌کرد و «به زخم تیر که چون قضا از هدف خطا نمی‌کرد ایشان را دور میبردند». مغولان قبلا در بناکت «زنجیری در میان آب کشیده بودند» «تا کشتی‌ها را حایل باشد»، ولی تیمور ملک زنجیر را درید و گذشت. چون به حدود بار جنلیغ کنت [در چاپ قزوینی: «بار جلیغ»] و جند رسید، اولوس ایدی [در چاپ قزوینی: «الوش ایدی»] «لشکر را بر هر دو طرف جیحون به چند جایگاه بداشت» «به کشتیها پل بستند» و منجنیق‌ها نهادند
ص: 871
مع هذا تیمور ملک موفق به پیاده شدن بر ساحل گشت. ولی چون مغولان از تعقیب او دست بردار نبودند همه بنه و همرهان خویش را از دست داده، تنها و به سلامت به خوارزم رسید و ظاهرا در آنجا از دلیریهای خویش سخن راند و به تخلید آن اندیشید و کوشید. گمان نمی‌رود که نیل به چنین نتیجه‌ای ارزش توسل به این همه اعمال شگفتی‌انگیز و تتبعات را داشته. زنده ماندن تیمور- ملک نه سودی به خوارزم رسانید و نه به سلطان جلال الدین. چیزی از وقایع پیشین نگذشت که تیمور ملک به جلال الدین پیوست و تا هنگام مرگ سلطان در سرنوشت او شریک بود. دلیریهای تیمور ملک نیز مانند قهرمانیهای شخص سلطان جلال الدین نمونه‌های درخشانی از دلاوریهای فردی شمرده می‌شده که از لحاظ امر مشترک بالکل بی‌فایده بوده است. ما در این گیرودار در میان مسلمانان پهلوانانی می‌بینیم که بیاری مشتی جنگ‌آوران معجزات دلیری ابراز می‌دارند (که یحتمل خودستائی ایشان و دیگران باعث شده که در شرح آن غلو شود) ولی بالکل از سازمان بخشودن به نیروهای مهم‌تری عاجزند و بدین سبب در برابر قوای اصلی تاتار جز عقب‌نشینی کاری نمی‌کنند. ولی در این جنگ از طرف مغولان تقریبا به موارد قهرمانی فردی برنمی‌خوریم. سرکردگان ایشان فقط مجریان گوش به فرمان و ماهر و چیره دست اراده سلطان خویشند که برحسب ضرورت و به سرعت برای رفع عواقب ناکامیهای اتفاقی اقدام می‌کند.
جنگ‌آوران مغول که تابع تنسیقات و انتظامات سخت بوده‌اند جویای آنکه در برابر رفیقان خویش بدرخشند نیستند ولی دقیقا فرمان سلطان یا اوامر امیرانی را که از طرف وی منصوب شده‌اند، مجری می‌دارند.
محمد خوارزمشاه حتی نمی‌توانست مقاومتی را که بعدها در برابر مغولان برای جلال الدین مقدور شده بوده، ابراز دارد. چنگیز خان از اندرز بدر الدین
ص: 872
خائن اتراری استفاده کرد تا عدم اعتماد سلطان را نسبت به سرداران و امرای وی که از خویشاوندان ترکان خاتون بودند، بیش از پیش کند. نامه‌هائی از طرف امرا خطاب به چنگیز خان تنظیم شد و سپس پنهانی به سلطان تسلیم گردید . هنگامی که مغولان در ماوراء النهر مشغول عملیات جنگی بودند، خوارزمشاه با افواج خویش کلف [کلیف- کالف] و اندخود را اشغال کرده بوده و ظاهرا می‌خواست بدین وسیله از عبور مغولان از آمودریا (جیحون) مانع شود. هنگام محاصره سمرقند، سلطان یکبار 10000 سوار و باری دیگر 20000 به یاری محصوران فرستاد. ولی هیچ یک از این دو گروه جرأت نکرد به محل مأموریت برسد و واقعا هم وصول آنان به سمرقند امری عبث و بیهوده بوده. چنگیز خان نیروهای خویش را در زیر حصار سمرقند به طریق زیر تقسیم کرد: گذشته از فوجی که به خجند و فرغانه گسیل گشته بوده، فوجی دیگر به سرکردگی الاق‌نویان [جوینی، چاپ قزوینی: «غداق نویان»] و امیر هزاره جناح چپ یساوور (از قبیله جلایریان) به وخش و طالقان گسیل گردید، ولی
ص: 873
ابن اثیر می‌گوید که به کلیاب [کلاب] اعزام شده بوده. درباره عملیات فوج اخیر الذکر هیچ‌گونه جزئیاتی در دست نیست. ابن اثیر از اعزام فوج دیگری به ترمذ نیز سخن می‌گوید، ولی چنان‌که بعد خواهیم دید، قلعه مزبور را چنگیز خان به شخص خود تسخیر کرد. سرانجام سه تومن (30000 نفر) به سرکردگی جبه (چژه‌به، یمه) و سبتای و تخوچار [تغاجار و تقچار نیز تحریر شده] بهادر، می‌بایست از آمودریا گذشته، نه مزاحم مردم شوند و نه به محاصره شهرها پردازند، بلکه فقط خوارزمشاه را تعاقب کنند. چنگیز خان
ص: 874
فقط بعد از آنکه اخبار موثقی درباره ضعف لشکر سلطان بدست آورد به این اقدام مبادرت ورزید. اندکی پیش از آن فوج قراختائیان (مرکب از 7000 تن) و علاء الدین صاحب قندوز از لشکر مزبور جدا شده بودند و اخبار دقیقی درباره وضع سپاه دشمن برای چنگیز خان آوردند . اگر سخنان جوینی را باور کنیم، اندکی قبل از آن، خوارزمشاه در لشکرگاه خویش مورد سوء- قصد واقع شده بوده (رجوع شود به حدود ص 842). سلطان تصمیم گرفت به اندرز وزیر رکن الدین فرزند خویش که در عراق حکومت داشت عمل کند و به آن سرزمین رود و در آنجا به گردآوردن لشکر پردازد. به رغم در رفصاحت نسوی باید این تصمیم را کاملا طبیعی دانست. جوینی می‌گوید که جلال- الدین می‌کوشید پدر را از اتخاذ چنین تصمیمی که کار مردم ذلیل و ضعیف- النفس است منصرف کند و یا آنکه لا اقل کار لشکر به وی (جلال الدین) باز گذارد. وگرنه مردم حق خواهند داشت دودمان ایشان را مورد ملامت قرار دهند و گویند که فقط از اهالی خراج و مالیات می‌ستانند ولی وظایف معهود یعنی دفاع کشور در برابر دشمن خارجی را انجام نمی‌دهند. گمان نمی‌رود که این سخنان هرگز گفته شده باشد. اگر جلال الدین در همان زمان به ملک
ص: 875
حصه خویش یعنی غزنه می‌رفت و امر مقاومت در برابر مغولان را در آنجا سازمان می‌داد، چه کسی می‌توانست مانع او شود. و اگر جلال الدین و برادرانش در سرنوشت پدر- تا زمان فرار وی به جزیره- شرکت جستند، ظاهرا بدان سبب بود که ترس از مغولان در نهاد ایشان نیز رخنه کرده بوده .
خوارزمشاه اندکی بیش از ورود افواج چژه‌به [یمه، جبه] کرانه‌های آمودریا را ترک گفت و فقط فوجی برای دیدبانی در پنج آب باقی گذاشت.
ظاهرا فوج مزبور بسیار ضعیف بوده، زیرا که مغولان هم‌چنان‌که از سیردریا (سیحون) بلامانع عبور کرده بودند از جیحون (آمودریا) نیز گذشتند. ابن اثیر وسیله عبور ایشان را چنین وصف می‌کند: «ایشان از چوب چیزی شبیه طشت‌های بزرگ آب ساختند و بروی آنها پوست گاو کشیدند تا آب نفوذ نکند و درون آن اسلحه و لوازم خویش را نهادند و اسبان را به آب انداختند و دم آنها را (بدست) گرفتند و آن طشت‌ها را به خود بستند، بطوری که اسب آدمی را (بدنبال خود) می‌کشید و آدمی طشت را که پر از سلاح و دیگر چیزها بود و بدین طریق همه یک باره از رود عبور کردند». این‌که مغولان توانسته بودند در کرانه جیحون (آمودریا) آن همه طشت چوبین بسازند- مشکوک و مورد تردید است. باحتمال اقوی ابن اثیر گفته‌های شخصی را که منبع اطلاع او بوده به درستی نفهمیده و مغولان وسیله عبور از رودهای بزرگ
ص: 876
را که مرسوم و معمول صحرانشینان بوده بکار بسته بودند و این وسیله را چند نفر و از آن جمله پلانوکارپینو وصف کرده‌اند. وی چنین می‌گوید : «رئیسان چرمینه‌های مدور و سبکی دارند که از روی و در اطراف آن گره‌های فراوان زده‌اند. از این گره‌ها ریسمانی را می‌گذرانند و چنان میکشند که در درون آن مخزن گونه‌ای پدید می‌آید و آن را با البسه و اسلحه و دیگر چیزها انباشته می‌کنند و محکم می‌بندند. پس از آن در میان آن زین و دیگر اشیاء سفت‌تر را می‌گذارند. کسان در میان آنان می‌نشینند. زورقی را که بدین طریق تعبیه و تهیه شده به دم اسب می‌بندند و یک کس را که راهنمای اسب است شناکنان به پیش روانه می‌کنند. گاهی پارو نیز دارند که به هنگام عبور از رود مورد استفاده قرار می‌دهند. اسبان را به درون رود می‌رانند و یک سوار [با اسب] پیشاپیش شناکنان حرکت می‌کند و دیگر اسبان بدنبال او می‌روند.
آنانکه فقیرترند باید هریک کیسه چرمینی که خوب دوخته شده باشد، داشته باشند. و در آن کیسه لباس و همه اشیاء خویش را می‌گذارند و روی آن را محکم می‌بندند و به دم اسب متصل می‌کنند و بطوریکه در بالا گفته شد از رود می‌گذرند.» میدانیم که همان کیسه‌ها یا خیکهای چرمین برای نگهداری آب نیز بکار می‌رفته است.
بنا به گفته جوینی خبر عبور مغولان در نیشابور به سلطان رسید و وی
ص: 877
روز 12 صفر 617 هجری/ 18 آوریل 1220 میلادی وارد آنجا شده بوده .
به گفته جوزجانی عبور از رود در ماه ربیع الاول- یعنی ماه مه- صورت گرفته بوده. گفته‌های جوینی دایر بر اینکه سلطان قریب یک ماه در نیشابور اقامت کرده بوده (از 18 آوریل تا 12 مه) [12 صفر سال 617 هجری تا سه‌شنبه 7 ربیع الاول 617 هجری] و در آن مدت خطری که وی را تهدید می‌کرده به فراموشی سپرده سرگرم عیش و عشرت بوده است، مورد تردید شدید است.
نسوی که فرصت گفتگو با یکی از همراهان سلطان را دریافته بوده، می‌گوید که سلطان از ترس مغولان حتی یک روز هم در نیشابور توقف نکرد. محتملا این گفته درست است. فرار سلطان به نیشابور گواه است که وی عبور مغولان را از جیحون انتظار داشته. گمان نمی‌رود که در چنین اوضاع و شرایطی توقفهای طولانی در بلاد خراسان کرده باشد. سلطان در بسطام به امیر تاج- الدین عمر بسطامی که یکی از وکیلان دربار بوده، دو صندوق پر از جواهر داد [در «سیرت جلال الدین مینکبرنی»- چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب به تصحیح مجتبی مینوی- ص 67، «ده صندوق» نوشته] «و فرمود که به قلعه اردهن که محکم‌ترین قلاع روی زمین است» (عین گفته نسوی) ببرد . بعدها
ص: 878
[ «سلطان جلال الدین فرمود»] تا «عظام رفات او را» هم به قلعه اردهن برند .
سلطان نتوانست گنجینه مزبور را نجات دهد. بعدها قلعه ناگزیر تسلیم مغولان شد و صندوقها را برای چنگیز خان فرستادند. خوارزمشاه از طریق ری به قزوین فرار کرد و پسر او رکن الدین غورشانچی [در «سیرت جلال الدین» چاپ یاد شده: «غورسانچتی»] با 30000 مرد لشکری در آنجا بوده [در تألیف جوینی- یعنی «تاریخ جهانگشای» به جای «قزوین» «قلعه فرّزین» نوشته که «سلطان رکن الدین با سی هزار حشم عراق در پای آن نشسته بود».
قلعه فرزین به گفته نسوی «در حدود کرمان» بوده است. بنظر می‌رسد که قلعه‌ای که از آن سخن در میان است «استوناوند» باشد، که رکن الدین در آنجا محصور و بدست مغولان کشته شد]. حال سلطان نیک می‌توانست افواج پراکنده چژه‌به (جبه، یمه) و سبتای را نابود سازد. ولی از این فرصت استفاده نکرد. وی زوجه خویش، مادر غیاث الدین پیر شاه را «با حرمهای دیگر به قلعه قارون» که امارت آن با تاج الدین طغان بود روان کرد و آنگاه اتابک- لر نصرة الدین هزارسف را برای مشورت به نزد خویش احضار کرد . اتابک خاطر نشان وی ساخت که «کوهی هست میان فارس و لور که آنرا تنگ‌تکو
ص: 879
گویند از معاقل آن چون بگذرند ولایت پرنعمت و خصب باشد، آنجا رویم و آنرا پناه جای سازیم از لور و شول و فارس صد هزار مرد پیاده جمع کنیم» و بیاری ایشان دفع مغولان نمائیم. سلطان این نقشه را هم تصویب نکرد و گفت که نصرة الدین غرض شخصی دارد و بدین وسیله می‌خواهد از دشمن خویش اتابک فارس انتقام ستاند. نصرة الدین به سرزمین خود بازگشت. و محمد در عراق باقی ماند و چون مغولان نزدیک شدند با پسران به قلعه قارون رفت ولی روزی بیش در آنجا نماند و چند اسب و چند تن راهنما [قلاوز] با خود برد و «متوجه بجانب بغداد» شد و مغولانی را که در تعقیب وی بودند گمراه کرده فریب داد و به قلعه سرجاهان رفت و هفت روز در آنجا اقامت گزید و از آنجا خود را به کرانه دریای خزر رسانید.
آنچه نقل شد گفته‌های جوینی است و وی بالکل درباره آنکه سلطان به همدان رفته بوده سخنی نمی‌گوید. بازرگانانی که ابن اثیر اطلاعات خویش را از ایشان بدست آورده، سلطان را در همدان دیده بودند. بنا به گفته نسوی حتی در مرغزار دولت آباد که در حومه همدان بوده پیکاری میان سلطان و مغولان وقوع یافت. اخبار مربوط به عملیات مغولان نیز چندان روشن نیست. بنابه دستور العملی که در «یوآن- چائو بی- شی» منقول است ایشان مأمور
ص: 880
بوده‌اند «که شهرهای مسلمان‌نشین را دور زده بگذرند و کاری به مردم آنجا نداشته باشند. تا اینکه خود او (چنگیز خان) وارد شود و آنگاه از دو طرف به مسلمانان حمله کنند». پلانو کارپینی درباره این افواج مقدمه (Praccursores) می‌گوید که ایشان «جز نمدها و اسبان و اسلحه خویش چیزی با خود حمل نمی‌کنند، چیزی نمی‌دزدند، خانه‌ها را نمی‌سوزانند، حیوانات را نمی‌کشند؛ آدمیان را زخمی می‌کنند، و می‌کشند یا لا اقل مجبور به فرار می‌کنند. ولی زخمی کردن را از فراراندن دوست‌تر می‌دارند».
چژه‌به (یمه، جبه) و سبتای، و گذشته از این، می‌بایست خوارزمشاه را تعقیب کنند. لاجرم، بنا به گواهی ابن اثیر «در طی راه خویش- برای غارت و قتل هیچ جا توقف نکردند، و فقط حرکت خویش را برای تعقیب او [خوارزمشاه] سریع‌تر کردند و فرصت درنگ و استراحت به وی ندادند».
جوزجانی نیز می‌گوید که مغولان، «به موجب اوامری که از چنگیز خان دریافت کرده بودند به هیچ یک از بلاد خراسان زیان نرساندند» جز بوشنگ در ناحیه هرات که یکی از امرای ایشان در آنجا به قتل رسیده بوده و بدین سبب شهر مزبور ویران شد و ساکنان آن از پای درآمدند. از دیگر سو، بنابه گفته جوینی، مغولان والئی در بلخ منصوب کردند و شهر زاوه را، که مردم آن مقاومت کرده و ایشان را مورد اهانت و استهزاء قرار داده بودند، ویران ساختند و در آغاز ماه ربیع الثانی (ژوئن) به زیر حصار نیشابور رسیدند.
ص: 881
فقط فوج سوم یعنی فوج تخوچار (تقچار) فرمان مربوط به ویران کردن و تخریب را نقض کرد. رشید الدین می‌گوید که ملک خان امین- الملک والی هرات پیش از آن به چنگیز خان اظهار فرمانبرداری و ایلی کرده منشوری دریافت داشته بود که مغولان نباید در متصرفات وی مرتکب نهب و غارت شوند. چژه‌به [جبه، یمه] و سبتای امر را اطاعت کردند ولی تخوچار نقض فرمان نمود و در پیکار با کوهیان کشته شد. این نقض تنسیقات در نظر مغولان آن‌چنان واجد اهمیت بوده که افسانه مغولی از آن یاد می‌کند و حال آنکه بطور کلی مختصرترین اخبار را درباره لشکرکشی مغرب می‌دهد. بنا به خبر مزبور تخوچار فقط «گندم را از خوشه درو کرد». درباره مرگ او سخنی نرفته و وی چون به نزد چنگیز خان بازگشت، خان خواست سیاستش کند و تقبل رساند، بعد مورد عفوش قرار داد ولی توبیخش کرد و از امیری لشکر برکنار نمود. ظاهرا تخریب بوشنگ را، که جوزجانی از آن سخن گفته، باید کار تخوچار دانست. این‌که تخوچار در آن گیرودار کشته نشده بوده ... از گفته نسوی درباره ویرانی شهر نسا پیداست (زیرا که مسلما تخوچار فقط پس از عملیات خویش در ناحیه هرات می‌توانسته به نسا رخنه
ص: 882
کند). تخریب آن شهر بوسیله فوجی ده هزار نفری از مغولان تحت ریاست تخوچا نویان، داماد چنگیز خان و دستیار او بور کانویان صورت گرفته بوده . اندکی پیش از این واقعه، اهالی نسا با اجازه سلطان، قلعه شهر خود را احیاء کرده بودند. گرچه سلطان بوسیله فرستاده خویش به ایشان توصیه کرده بود از مغولان به دشت و کوهسار بگریزند و منتظر بمانند تا مغولان بقدر کفاف خویش غنائم گردآورند و به زادگاه خود بازگردند. به گفته جوزجانی و جوینی - هر دو- تخوچار در نزدیکی نیشاپور مقتول گردید [در تألیف جوینی- تاریخ جهانگشای- بجای «تخوچار» «تغاجار گورکان» نوشته.
هم‌چنین در «سیرت جلال الدین» چاپ مجتبی مینوی: «تغاجار، تقچار، تقچار نویان»]. به گفته جوینی این واقعه در اواسط رمضان (نوامبر) وقوع یافت. لشکر تخوچار، پس از آن سبزوار را ویران کرد و بعد از آن دیگر خبری درباره لشکریان وی در دست نیست. به احتمال قوی تاتارانی که در آغاز سال 1221 میلادی/ 618 هجری شاهزادگان خوارزمی با ایشان سروکار پیدا کردند هم اینان بودند. نسوی می‌گوید که نسا نخستین شهر خراسان بوده
ص: 883
که تاتاران به تصرف درآوردند ولی داستان جوینی درباره تخریب زاوه این گفته را رد می‌کند. به هر تقدیر لشکریان چژه‌به (جبه، یمه) و سبتای کمتر از آن بودند که از خود شحنه‌ها در شهرهای بزرگی همچون بلخ منصوب نمایند زیرا که انتصاب شحنه بدون گماردن پادگان مسلما کاری بی‌معنی می‌بوده.
گفته جوینی دایر بر اینکه مردم نیشابور مکتوبی به خط اویغوری و ممهور به مهر سرخ (آلطمغا) دریافت داشته بودند به راستی مانندتر است. در مکتوب مزبور به مردم توصیه شده بود در برابر مغولان مقاومت ابراز ندارند و بی‌درنگ پس از رسیدن قشون مغول یعنی لشکر چنگیز خان ایلی و اطاعت کنند.
بی‌شک محمد به هنگام ترک نیشابور توانست رد خود را گم کند. در باره حرکت او به سوی عراق نه فقیهی که ابن اثیر با او صحبت داشته بود خبر داشته، نه جوزجانی مورخ. سبب آن‌که مغولان دستجات لشکر خویش را از حومه نیشابور به اطراف فرستادند همین بوده و ظاهرا می‌خواستند درباره جهت و مسیر فرار سلطان اطلاعاتی بدست آورند. به گفته جوینی لشکر سبتای پس از غارت طوس و برخی شهرهای دیگر مستقیما از طریق دامغان و سمنان رهسپار ری شد. لشکر چژه‌به [جبه، یمه] نیز پس از تاراج بعضی از بلاد مازندران و به ویژه آمل وارد آنجا گشت. بنا به گفته جوینی مردم ری خود ایلی و اطاعت کردند. اما به قول ابن اثیر تاتاران بناگهان در ظاهر شهر پدید آمدند و آنجا را به تصرف درآوردند و زنان و کودکان را به اسیری بردند.
ص: 884
ابن اثیر ظهور ایشان را در ظاهر ری چنین توجیه می‌کند که شایعاتی به سمع ایشان رسیده بود که سلطان وارد آن شهر شده است. مغولان در ری اطلاع یافتند که سلطان به همدان عزیمت کرده و متوجه آنجا شدند. و در آن راه «هر شهر و هر قریه را غارت کردند و سوزاندند و ویران ساختند و مرد و زن و کودک را از دم شمشیر گذراندند». به گفته ابن اثیر سلطان پیش از ورود دشمنان به همدان آنجا را ترک گفت. اما به قول جوینی سلطان با مغولان در راه قزوین به قارون تلاقی کرد ولی ایشان او را نشناختند. مغولان چند تیری به طرف لشکریان وی انداختند و سلطان را زخمی زدند [جوینی می‌گوید: بارگیر او را چند زخم زدند] ولی مع هذا او بسلامت به قلعه رسید و مغولان پس از عزیمت سلطان قلعه را محاصره کردند. و چون دانستند که او در قلعه نیست بیدرنگ رفع محاصره کردند و چند تن از راهنمایان سلطان را در بین راه بازداشتند و پی او را گرفتند. سلطان ناگهان راه خویش را تغییر داد و وارد قلعه سرجاهان شد. مغولان رد او را گم کردند و راهنمایان (قلاوزان) را کشتند و بازگشتند.
دیگر اینکه، بنا به گفته نسوی سلطان در جلگه دولت‌آباد- در اطراف همدان- با دوازده هزار نفر لشکری در محاصره مغولان افتاد و به دشواری نجات یافت.
مغولان بخش اعظم همرهان وی را از پای درآوردند. بدین طریق در اقصای غرب متصرفات سلطان این تنها پیکاری بود که میان وی و مغولان وقوع یافت.
حتی اگر او مجموع لشکریان چژه‌به [جبه، یمه] و سبتای را در مقابل می- داشت، و حال آنکه این احتمال ضعیف است (به گفته جوینی فقط لشکر یمه [جبه، چژه‌به] متوجه همدان شده بوده)، نیز، مع هذا نیروی مغولان بیش از قوای وی نمی‌بود. با این حال سلطان فقط در اندیشه نجات حیات خویش بیاری فرار بوده و بس.
ص: 885
به رغم گفته‌های ابن اثیر و جوینی و نسوی، تردیدی نیست که مغولان در اطراف همدان رد سلطان را بالکل گم کردند و وی از آنجا تا کنار دریای خزر و همچنین در جزیره‌ای که پایانگاه زندگی وی بود مورد تعقیب نبوده.
جزیره آن‌چنان به کرانه نزدیک بود که، به قول خود نسوی، مازندرانیان هر روز برای سلطان غذا و دیگر چیزها می‌آوردند. مسلما، مغولان، در بندر- گاههای مازندران، می‌توانستند به تعداد کافی قایق برای رسیدن به دشمن خویش بیابند، به ویژه که شاهزادگان محلی نیز خصم خوارزمشاه بودند.
اما راجع به عملیات تاتاران .. می‌دانیم که ایشان از همدان به زنجان و قزوین بازگشتند و شهرهای مزبور را ویران ساختند. بنا به گفته جوینی این عده لشکر خوارزم را که در زیر فرمان بک‌تگین و کچبوقاخان [کجبوقه، کچبوقه- «سیرت جلال الدین» چاپ مجتبی مینوی] شکست داد. و هم در آغاز زمستان وارد آذربایجان شدند و اردبیل را غارت کردند و چون سرما شدید شد به کرانه دریای خزر- مغان- رفتند و در بین راه تصادماتی با گرجیان داشتند. هنگامی که تاتاران به کرانه دریا رسیدند سلطان در گذشته بود.
جزیره‌ای که سلطان در آن پنهان شده بود، نزدیک شهر ساحلی آبسکون، بفاصله سه روزه راه از شهر گرگان ، یعنی نزدیک مصب رود گورگن قرار داشته. شاید منظور نظر همان جزیره آشوراده باشد. مدت اقامت سلطان در جزیره معلوم نیست. بنا به گفته همراهان وی، که نسوی بعدها با ایشان صحبت داشته بود، سلطان به هنگام ورود به جزیره دچار ذات الجنب شدید بود و امید
ص: 886
به بهبود وی نمی‌رفت. وی در بازپسین روزهای زندگی خویش با گشاددستی، کسانی را که خدمتی کرده بودند با مناصب والا و اقطاعات پاداش و توقیع می‌داد و البته این پاداشها در آن زمان ارزش واقعی نداشت ولی، چنانچه سخنان نسوی را باور کنیم، همه توقیعات و احکام مزبور را بعدا جلال الدین تصویب و تأیید کرد. تاریخ دقیق مرگ سلطان در منابع و متون اصیل یافت نمی‌شود. و بدین قرار تاریخی که راورتی نقل کرده (شوال 617 هجری/ دسامبر 1220 میلادی) و همچنین آ. موللر آورده، ظاهرا، از ناقلان متأخر اقوال دیگران مأخوذ است. تاریخ نخستین، بهر تقدیر، به راستی نزدیک‌تر است، زیرا که بنا به گفته نسوی «در ذی القعده سنه 617 هجری (ژانویه 1221 میلادی) خوارزم را مغول به محاصرت گرفت». نسوی می‌گوید که پس از رحلت سلطان پولی که برایش کفن بخرند نداشت و یکی از همراهان [شمس الدین محمود] «کفن او را بضرورت از پیراهن (خود) ساخت».
چنین بود پایان کار سلطانی که بخش اعظم اراضی امپراطوری سلجوقیان را بزیر فرمان خویش درآورده متحد ساخته بود. وی به هنگام مغول چنان نقش ناچیز و رقت‌انگیزی ایفاء کرد که مغولان خود، او را به فراموشی سپردند. حتی در روایات و افسانه‌های قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) بالکل از او نامی نیست و فقط از جلال الدین یاد شده است و بطوری که از شرح عملیات چژه‌به [یمه- جبه] و سبتای و تخوچار پیداست- در روایات
ص: 887
مزبور هر دو شخصیت به صورت شخصی واحد در آمده‌اند . ابن بطوطه، که مسلما آن‌چه را در آسیای میانه درباره مغولان شنیده بوده بازگو می‌کند، نیز فقط جلال الدین را نام می‌برد و وقایعی را که در عهد پدر او وقوع یافته بوده مربوط به عهد سلطنت وی می‌داند. مع هذا به دشواری می‌توان خوارزمشاه را بخاطر فرار در برابر دشمنی که (همچون سلطان) بالکل از مقاومت در برابر وی ناتوان بوده، مقصر دانست. وی فقط در صورتی که روحیه ماجراجوئی می‌داشت- روحیه‌ای که برخلاف پسرش وی فاقد آن بوده- می‌توانست علیه مغولان مبارزه کند.
چنگیز خان در بهار سال 1220 میلادی/ 617 هجری می‌توانست ماوراء النهر را متصرفه خویش بشمارد و بنابراین اقداماتی برای احیای زندگی صلح‌آمیز در آنجا بعمل آورد. نوشاباسقاق به سمت والی مغول از سمرقند به بخارا گسیل گشت و اداره امور آن ناحیه را به عهده گرفت . زمستان را چنگیز خان در حوالی نسف گذراند تا اسبان و مراکب لشکر استراحت کنند.
و بعدها نسف و حومه آن ییلاق محبوب و مرجح سرکردگان مغول بوده.
می‌دانیم که یکی از خانان جغتائی در آنجا قصری بنا کرد و شهر مزبور نام کنونی خویش را از آن اخذ کرده [ «قرشی» که به زبان مغولی به معنی قصر
ص: 888
است] . حتی بابر در وصف قرشی می‌گوید که گرچه در آن ناحیه آب کم است «بهار آنجا بسیار خوش است» . مسلما هم پیش از هجوم مغول، به علل نامعلوم، کش و اطراف آن به حال انحطاط افتاد و در عوض نسف رونق گرفت. توجیه آن‌که جغرافیون قرن دهم میلادی (چهارم هجری) خزار (غزار) و حتی محل مایمرغ را که بر سر راه بخارا به نسف است جزئی از رستاق‌کش می‌دانند، همین است و حال آنکه سمعانی نه تنها محال مزبور را از اعمال نسف می‌شمارد، بلکه قریه‌ای را که بر سر راه سمرقند به کش بوده نیز جزء نسف می‌داند .
در پائیز چنگیز خان به نزدیک ترمذ رسید. امر دفاع شهر به فوج سلجوقی سپرده شده بوده. بنا به گفته نسوی نام سرکرده آن فخر الدین حبش اینان- النسوی بوده و به قول جوزجانی زنگی بن حفص فرماندهی آن را به عهده داشته. به عده افراد پادگان اشاره نشده است. پیشنهاد تسلیم پذیرفته نشد.
چند روز از طرفین منجنیق‌ها در کار بودند. سرانجام مغولان آلات جنگ دشمن را خاموش کردند و پس از آن قلعه، در روز دوازدهم محاصره به حمله مسخر
ص: 889
گشت. شهر ویران شد و همه اهالی از پای درآمدند .
زمستان سال 21- 1220 میلادی/ 617 هجری را چنگیز خان در کرانه آمودریا (جیحون) گذرانید. این نقطه، مانند کرانه‌های دیگر رودهای بزرگ، در نظر صحرانشینان برای قشلاق مناسب بوده. بعدها یکی از پایتخت‌های جغتائیان در آن نقطه پدید آمد که «سالی سرای» نام داشت . در طی آن زمستان و بهار بعد از آن، وقایعی رخ داد که برای مدتی کوتاه وضع را به سود مسلمانان دگرگون ساخت. عملیات جنگی تا آن زمان در نواحئی، که فقط در عهد تکش و محمد به قلمرو خوارزم ملحق شده بودند، جریان یافته بوده و بالکل به خاک اصلی خوارزم کشیده نشده بوده. دیدیم که در ناحیه اخیر الذکر ترکان خاتون مادر خوارزمشاه حکومت می‌کرده و در رأس فرقه لشکریان قرار داشته. رفتار هواخواهان وی در نواحی مسخره و تابعه یکی از علل اصلی انقراض دولت خوارزمشاه بوده، ولی از آنجائی که صحرانشینان در آن نواحی پهنه کافی برای جولان داشتند، خاک اصلی خوارزم از وجود ایشان زیان نمی- دید. و برعکس ناحیه‌ای که پس از سال 1204 میلادی/ 601 هجری مورد هجوم دشمنان قرار نگرفته و ثروتهای سرزمینهای مسخر شده بسوی آن سرازیر شده بوده، می‌بایست به رونق و شکفتگی شگرفی نایل آید. و این خود از سخنان یاقوت که آن ناحیه و پایتخت آن را در سال 1219 میلادی/ 616
ص: 890
هجری زیارت کرده پیداست. اعتلای رفاه مادی مردم آن با سطح عالی تربیت و فرهنگ ایشان متناسب بوده. قرنهای دوازدهم و سیزدهم میلادی (ششم و هفتم هجری) برای عالم اسلام مانند قرون پیشین عهد ترقی و تعالی نبوده، ولی هنوز گنجینه‌های علمئی که از نسل‌های ماقبل به ارث رسیده بوده، با جد تمام حفظ می‌شده. در آن عهد تألیفات مهمی که ملخص وانموذجی منقول از آثار سابقان بوده پدید آمد و کتابخانه‌های غنئی تأسیس شد. هم در آغاز سلطنت دودمان خوارزمشاهیان- پیش از سال 510 هجری/ 1116 میلادی، شهرستانی مؤلف کتاب نامی «ملل و نحل» درباره تعالیم دینی و فلسفی، در خوارزم می‌زیسته.
مورخی محلی جزئیات چندی درباره فعالیت وی را نقل می‌کند. گفته‌های وی، که توسط یاقوت نقل شده، حاکی از آن است که مؤمنان قشری خوارزم گرایش آن عالم مشهور را به فلسفه نمی‌بخشیدند ولی بر روی هم عملا برای فلسفه تضییقاتی فراهم نمی‌شده. بنا به گفته‌های مزبور «شهرستانی دانشمندی نیک بود. اگر ایمان وی نقص نمی‌داشت و گرایش بسوی رفض و الحاد ظاهر نمی‌کرد، امامی می‌بود. غالبا ما در عجب می‌شدیم که چگونه، با وجود شایستگی- های بسیار و کمال عقلی خویش به چیزهای بی‌اساس متمایل می‌شده و امری را برمی‌گزیده که نه به استنتاجات عقلی متکی بود و نه به شهادت احادیث مبتنی. خداوند ما را از خیانت و رد نور ایمان حفظ فرماید. سبب همه این واقعات آن بود که وی از نور شریعت روی برگردانده در مغلقات گمراه کننده فلسفه فرو رفته بود. ما با وی همسایه و رفیق بودیم و او سعی بلیغ می‌کرد که
ص: 891
حقانیت تعالیم فلاسفه را ثابت کند و اتهاماتی را که علیه ایشان اقامه می‌شده رد نماید. من در چند جلسه وعظ او حضور داشتم. هیچ بار نگفت که «خدا چنین گفته» یا «رسول اللّه چنین فرموده» و هیچ یک از مسائل شرعی را حل نکرد. خدا خود بهتر میداند که نظرها و عقاید وی چه بوده». در پایان دوران فرمانروائی دودمان مزبور فیلسوف مشهور دیگری، یعنی فخر الدین رازی، مؤلف تألیفات بسیار، در همه شئون دانش، که آثار پیشینیان را گردآورده و نقل کرده است در دربار خوارزمشاهیان می‌زیسته. اما راجع به کتابخانه‌های سرزمینهای شرقی ...
گذشته از سخنان یاقوت درباره کتابخانه‌های مرو که مشهور عام است، می- توان سخنان ابن اثیر را درباره فخر الدین مبارکشاه بن حسن المرو الرودی شاعر که در دربار غیاث الدین غوری می‌زیسته و در سال 603 هجری/ 1206 میلادی در گذشته، نقل کرد. وی مهمانسرائی بنا کرده بود که در آن کتب و شطرنج‌ها وجود داشتند. علماء (که به مهمانسرا می‌رفتند) کتاب می‌خواندند و جهال شطرنج می‌باختند و بدین قرار دانشمندان حتی در مهمانسرا نیز غذای روحی می‌یافتند. وکیل شهاب الدین خیوقی که محیط بر همه علوم بود و در پنج مدرسه درس می‌گفت در «جامع شافعیان خوارزم (گرگانج) کتبخانه‌ای ایجاد کرد که بنا به گفته نسوی مانند آن دیده نشده بود و دیده نشود» شهاب-
ص: 892
الدین چون اخبار هجوم مغول را شنید خوارزم را ترک گفت و «دریغش آمد آن کتبخانه را بخوارزم بجا گذاشتن» و نفایس آنرا به همراه برد. پس از مرگ شهاب الدین (که در شهر نسا به هنگام تسخیر آن شهر توسط تخوچار، مقتول گردید) کتابهای وی بدست عوام الناس افتاد. نسوی کوشش بسیار کرد تا کتابهای «نفیس و ممتاز» را از آن میان بدست آورد. و موفق شد. ولی پس از چند سال ناگزیر برای همیشه زادگاه خویش را ترک گفت و «آنچه از ذخایر موروث و مکتسب داشت» در قلعه موطن خویش بجا گذاشت . وی چنین می- افزاید: «و از برای هیچ چیز از اندوخته خویش آن حسرت و افسوس ندارم که بر آن کتابها اندوه می‌خورم» . محتملا کتابهای نسوی نیز دچار سرنوشت دیگر اموال مورخ مزبور گردید- که به هنگام تسخیر شهر نسا از طرف لشکریان غیاث الدین پیر شاه به غارت رفت. امیر محلی نسا از اینکه غیاث الدین را سلطان شناسد امتناع ورزیده بود .
ترکان خاتون که ناحیه‌ای ثروتمند را در تصرف داشت و از وفاداری لشکریان ترک بهره‌مند بود می‌توانست زیانی جدی به لشکریان چنگیز خان و یا
ص: 893
لا اقل سپاه جوچی [توشی] رساند. چنگیز خان کاملا این موضوع را درک می- کرد و بدین سبب دانشمند حاجب را به رسولی از بخارا یا سمرقند به نزد ملکه فرستاد تا به وی اعلام دارد که خان فقط با پسر او (پسر ترکان خاتون) که مشار الیها را هم رنجانده و مورد توهین قرار داده- سر جنگ دارد و به نواحئی که در تحت حکومت وی (ترکان خاتون) می‌باشد کاری ندارد بدیهی است که زان پس باین وعده وفا نشد. ملکه فرتوت این‌بار آن جد و همتی را که به هنگام هجوم 1204 میلادی/ 601 هجری ابراز داشته بود، از خود نشان نداد. هم زمان ورود دانشمند حاجب خبر رسید که سلطان کرانه جیحون (آمودریا) را ترک گفته. ترکان خاتون نیز تصمیم گرفت به وی تأسی کند .
وی پیش از حرکت امر کرد تا امرای اسیری را که در گرگانج اقامت داشتند، و ممکن بود از وضع دشوار دودمان خوارزمشاهیان بهره گیرند، به آمودریا (جیحون) افکنده غرق کنند. بنا به گفته نسوی ملکه اعتقاد راسخ داشت که دشواریهای مزبور موقتی خواهد بود. شاهزادگانی که بدین‌سان جان سپردند قریب بیست نفر بودند. برهان الدین صدر بخارا به اتفاق برادر و دو تن از برادرزادگانش نیز جزء هلاک شدگان بود. بنابه گفته جوینی ، ترکان خاتون
ص: 894
پیش از آن نیز شبانه به همین طریق [یعنی افگندن در جیحون] امیرانی را که برسم گروگان در گرگانج اقامت داشته بودند به هلاکت می‌رسانیده. ملکه نخست به ناحیه یازر که در غرب ترکمنستان کنونی بوده رفت و از آنجا رهسپار مازندران شد و در آنجا باتفاق همراهان در قلعه‌های لارجان و ایلال باقی ماند.
قلاع مزبور را مغولان محاصره کردند. ایشان، مانند دیگر مواردی که به محاصره قلاع و استحکامات واقع بر ارتفاعات می‌پرداختند ، در این مورد نیز حصاری از چوب بدور قلاع کشیدند و رابطه پادگان را با خارج بالکل قطع کردند. قلاع پس از چهار ماه محاصره بر اثر کمبود آب تسلیم شدند. بنا به گفته جوینی و نسوی پدیده‌ای که در نقاط پر باران مانند مازندران بسیار نادر- است ظهور کرد. به قول نسوی چهار ماه تمام قطره‌ای باران نبارید. و به قول جوینی ذخیره آب قلاع در مدت ده پانزده روز بپایان رسید. هر دو مورخ می‌گویند که در این مورد سرنوشت سخریه‌ای پرداخت و پس از تسلیم قلاع بی‌درنگ بارانی سیل آسا باریدن آغاز کرد. از گفته‌های ابن اثیر می‌توان
ص: 895
چنین نتیجه گرفت که ملکه در تابستان سال 617 هجری/ 1220 میلادی اسیر شد، یعنی پیش از ورود مغولان به ری. جوینی در یک‌جا آغاز محاصره قلاع و تسخیر آنها را مربوط با زمان ورود سلطان به جزیره می‌سازد و در جای دیگر هم زمان با عملیات چژه‌به [جبه، یمه] در مازندران می‌داند. در دو جا، فوجی که قلعه را محاصره کرده بوده جزء لشکریان چژه‌به [جبه، یمه] و در جای دیگر (سوم) در شمار جنگ‌آوران سبتای قلمداد شده است. نسوی می‌گوید که مغولان قلعه را پس از فرار سلطان به جزیره محاصره کردند. بدین سبب داوری درباره اینکه تسخیر قلاع مربوط به زمان عملیات لشکر چژه‌به [جبه، یمه] در مازندران است یا به زمان ورود مغولان به کرانه بحر خزر به منظور گذراندن زمستان و قشلاق ... امری دشوار است. نظر به داستان خشکسالی روایت نخستین محتمل‌تر بنظر می‌رسد. دختران و پسران صغیر سلطان نیز با ملکه اسیر شدند. و پسران وی را بیدرنگ به قتل رسانیدند، به استثنای کوچکترین پسر او، که وی را هم، اندکی بعد به امر چنگیز خان خفه کردند. همه شاهزاده خانمها را چنگیز خان به «حرامزادگان» یا- بنا به قرائت صحیح‌تر کلمه- «مرتدان» یعنی مسلمانانی که در خدمت مغولان در آمده
ص: 896
بودند و یکی از ایشان دانشمند حاجب بوده- داد. فقط سرنوشت خان سلطان بیوه عثمان سمرقندی جز دیگران بوده و وی را جوچی خود گرفت. به گفته جوینی خان سلطان به مرد رنگرزی که در ایمیل زندگی می‌کرده داده شد و تا زمان وفات زن او بوده. مورخ مزبور می‌گوید که دو شاهزاده خانم به جغتای داده شدند و او یکی را خود گرفت و دیگری را به وزیر مسلمان خویش حبش عمید داد. نظام الملک وزیر ملکه نیز با وی اسیر شد و در سال 618 هجری/ 1221 میلادی چنگیز خان وی را به قتل رسانید. بعدها چنگیز خان ملکه را به مغولستان برد و وی تا سال 630 هجری/ 33- 1233 در آنجا می- زیسته. به وی و دیگر زنان امر شده بود که به هنگام ترک سرزمین زادگاه خویش مصیبت خویش را بصدای بلند با گریه و فغان ابراز دارند. [چنگیز خان ایشان را فرمود تا روز کوچ بآواز بر ملک و سلطان نوحه- کردندی- جهانگشای جوینی].
پس از رفتن ترکان خاتون امور کشوری خوارزم را شخصی بنام علی به دست گرفت. وی را به سبب گرایشی که به دروغ داشت به لقب «کوه دروغان» ملقب ساخته بودند. اموال و عواید دیوان با کمال بی‌شرمی «در معرض اختلاس و افتراس» قرار گرفت. گفته نشده که در رأس
ص: 897
نیروهای لشکری چه کسی قرار داشته. شمار نیروهای مزبور به 90000 نفر بالغ می‌گشته. در تابستان سال 617 هجری/ 1220 میلادی تیمور ملک مدافع خجند وارد خوارزم شد. لشکر خوارزم چون بزیر فرمان چنین امیر جدی و مبتکری در آمد، علیه لشکر جوچی تهاجم آغاز کرد و ینی‌کنت را از دست مغولان درآوردند. شحنه مغول شهر مقتول شد . در واقع تیمور ملک از ثمرات این پیروزی بهره‌برداری نکرد و به خوارزم بازگشت و این خود گواه بر آن است که میان او و سران ترک، هم در آن زمان، سازش و وفاق کامل وجود نداشته. در زمستان نظم امور کشوری تا حدی، پس از ورود دو کارمند دیوان مشرف عماد الدین و وکیل شرف الدین، برقرار شد. ایشان خبر آوردند که سلطان هنوز زنده است و «احکام سلطانی بنام خود تزویر کردند». پس از آن شاهزادگان جلال الدین و ازلاغ شاه و آق شاه که تا زمان مرگ سلطان با وی در جزیره بودند وارد [خوارزم] شدند. ایشان پس از بخاک سپردن پدر
ص: 898
با هفتاد سوار به منقشلاغ رفته از مردم محل اسبانی گرفتند. پس از آن به سلامت وارد پایتخت شده و مرگ سلطان را اعلام نمودند و گفتند که وی پیش از درگذشت وصیت پیشین را که بموجب آن ازلاغ شاه به ولیعهدی معین و منصوب شده بوده، لغو کرده به جای او جلال الدین را تعیین نموده است. با این‌که خود ولیعهد پیشین [ازلاغ شاه] باین امر رضا داده بود امرای ترک نمی‌توانستند با چنین تغییری موافق باشند. توجی پهلوان که ملقب به لقب قتلغ خان بوده و 7000 سوار بزیر فرمان داشته در رأس ناراضیان قرار گرفته بوده است.
یحتمل این شخص همان والی پیشین جند و ینی کنت بوده است. توطئه‌ای کردند که جلال الدین را به اسارت درآورند و یا بکشند. اینانچ خان قبلا جلال الدین را از این معنی آگاهی داد و وی باتفاق تیمور ملک و 300 سوار از خوارزم به خراسان گریخت. سه روز بعد از عزیمت جلال الدین شایعاتی درباره نزدیک شدن تاتار به سمع ازلاغ شاه و آق شاه رسید و ایشان نیز خوارزم را ترک گفتند.
مسلما دفاع گرگانج یکی از پدیده‌های شایان توجه تاریخ است. تا
ص: 899
آن زمان دعوی بر سر وراثت تاج و تخت، اتحاد و اتفاق همه نیروها را به منظور دفاع محال ساخته بود. ولی بمحض رفتن افراد دودمان سلطنتی سازش و وفاق میان سران لشکری تجدید و احیاء شد. و یکی از سرداران بنام خمار- تگین که از خویشان ترکان خاتون بوده با موافقت دیگر سران، به لقب سلطان ملقب گشت. جوینی از میان دیگر مدافعان شهر اغول حاجب (مدافع بخارا که پیشتر از او یاد شد) و اربوقا پهلوان و علی دروغینی یعنی کوه دروغان را- که در اینجا از وی همچون سپهسالار نام برده شده- یاد می‌کند. چنگیز- خان بناچار برای محاصره شهر بزرگی چون گرگانج بیش از آنچه علیه دیگر شهرها لشکر اعزام کرده بود، نیرو فرستاد. لشکریان جغتای و اوکتای (اوگدی) با هزاره‌های جناح راست [میمنه] از طرف جنوب شرقی و طریق بخارا و از جانب شمال شرقی لشکریان جوچی [توشی] از جند، به سوی خوارزم بحرکت درآمدند. بنا به گفته نسوی نخست مقدمه لشکر مغول که تاجی بک (؟) در رأس آن قرار داشته و سپس لشکریان اوکتای و بعد «چنگیز خان حلقه خاص خود را» در تحت فرماندهی بغرجی‌نویان، [در «سیرت جلال الدین مینکبرنی چاپ مجتبی مینوی ص 123 «قرچین نوین» نوشته] و بعد لشکریان
ص: 900
جغتای که طولون- چربی امیر هزاره مشهور جناح راست (میمنه) و استون نویان (اسون؟) و خادان نویان [ «قاجناق نوین» در چاپ مجتبی مینوی «سیرت جلال الدین»]. در میان ایشان بودند، سر رسیدند. شخص اخیر الذکر از قبیله سونیت و نیز امیر هزاره میمنه (جناح راست) و فرمانده هزار تن کبتاولان بوده است . عده این لشکریان، پیش از ورود قشون جوچی، گویا از 100000 نفر بیشتر بوده. جوینی اطلاعاتی چند درباره عملیات مقدمه مزبور بدست می‌دهد. مطالبی که درباره نقشه و کیفیات زمین در طی آن اطلاعات آمده، فقط در صورتی قابل توجیه است که موفق به یافتن شرح مفصل اوصاف گرگانج در قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) شویم.
ص: 901
عده قلیلی از مغولان در نزدیکی دروازه شهر پیدا شدند و به راندن و بردن چارپایان مشغول گشتند. بعضی از مدافعان شهر فریب قلت عده ایشان را خورده از «دروازه عالمی» بیرون شده به تعقیب آنان پرداختند. مغولان تعقیب- کنندگان را به کمین گاهی که در نزدیکی «باغ خرم» در یک فرسخی شهر ترتیب داده بودند کشانیدند. در آنجا فوجی کثیر از مغولان خوارزمیان را محاصره کردند و پیش از غروب آفتاب در حدود 1000 نفر از ایشان را به خاک هلاک افگندند و بقیة السیف را تا شهر تعاقب کردند و بدنبال آنان از دروازه اقابلان (؟) وارد شهر شدند و تا موضعی که آنرا نبوره می‌گفتند رسیدند و به هنگام غروب عقب‌نشینی اختیار کردند. روز دیگر پیکار از سر گرفتند. فریدون غوری حمله‌ای را که به دروازه شده بود دفع کرد. پس از آن لشکریان جغتای و اوکتای (اوگدی) سر رسیدند و با اهالی وارد مذاکره شدند، ولی در عین حال مشغول تدارک مقدمات محاصره، آنچنانکه باید و شاید، گشتند «و چون در
ص: 902
جوار خوارزم سنگ نبود از درختهای توت سنگها می‌ساختند». بدین منظور تنه درخت را بشکل قطعات مدور می‌بریدند و در آب خیس می‌کردند تا سختی و صلبی لازم را کسب کنند. پس از ورود لشکر جوچی شهر را از هر سو در میان گرفتند. به اسیران امر شد که خندق را پر کنند و این فرمان مجری گردید (به گفته رشید الدین ده روز صرف این کار شد). پس از آن همان کارگران مشغول نقب زدن برای تخریب حصار شدند. اعمال مغولان سلطان خمارتگین را آنچنان وحشت‌زده کرد که وی از دروازه شهر بیرون آمده تسلیم مغولان شد .
این‌که پس از وی چه کسی ریاست را به عهده گرفت ... در متون و منابع سخنی در این باره گفته نشده است . خیانت سلطان [خمارتگین]، روحیه ساکنان شهر را اندکی ضعیف کرد. ولی مع هذا دفاع دوام یافت و مغولان با اینکه پرچم خویش را بر فراز حصار شهر افراشته بودند بناچار هر کوی و هر برزن را علیحده تسخیر کردند، مغولان خانه‌ها را بیاری قاروره‌های نفت طعمه آتش می‌ساختند. بخش اعظم شهر ویران شده بود که مغولان بر آن شدند که اثر آتش زیاد کند است و باید آب جیحون (آمودریا) را از شهر منحرف کرد.
ص: 903
در شهر بر آب جیحون جسری بسته بودند. سه هزار مرد از لشکر مغول آن جسر را اشغال کردند تا مشغول کار شوند. خوارزمیان ایشان را در میان گرفتند و همه را از پای درآوردند. بدین سبب این موفقیت مردم شهر را دلیر کرد و «بر مقاومت و مبارزت» افزودند و دفاع با جدّ بیشتر دنبال شد. ابن- اثیر می‌گوید که در طی دفاع از شهر، تا زمانی که حصار را مغولان اشغال کردند عده کشتگان ایشان بیش از مقتولان اهالی بوده. بنا به گفته رشید الدین از استخوانهای مغولان مقتول تلها پدید آمده بوده که حتی در زمان وی در نزدیکی ویرانه‌های گرگانج قدیم دیده می‌شده است.
از سخنان مؤلف مزبور چنین برمی‌آید که سبب عدم موفقیت امر محاصره اختلافی بود که میان جوچی و جغتای پدید آمده بوده. درباره علت اختلافات مزبور سخنی گفته نشده ولی از سخنان نسوی پیداست که جوچی سعی بلیغ مبذول می‌داشته تا آن شهر ثروتمند را از گزند حفظ کند زیرا که می‌بایست جزو متصرفات وی شود. و بدین منظور چندین بار اهالی را به تسلیم دعوت کرد. و در تأیید صدق مواعید خویش می‌گفت که مغولان تا آخرین حد امکان از عملیات جنگی اجتناب کرده، برخلاف رسم و عادت خویش حتی زیانی به مردم روستاهای اطراف (رستاقها) شهر نرسانده‌اند. مردمی که عاقل‌تر بودند توصیه می‌کردند که پیشنهاد مغولان پذیرفته شود ولی «ابلهان» پیروز شدند.
عاقلان می‌گفتند که خود سلطان محمد خوارزمشاه هنگامی که در جزیره بود در طی نامه‌های خویش به مردم توصیه کرده که از مقاومت در برابر دشمنان
ص: 904
خودداری کنند. بدیهی است که تردید جوچی موجب خشم جغتای شد.
چنگیز خان، چون خبر اختلافات موجود میان شاهزادگان را دریافت داشت، اوکتای (اوگدی) را به فرماندهی کل هر سه لشکر منصوب نمود . مغولان همچنان کوئی را بعد از کوی دیگر تسخیر می‌کردند. و چون فقط سه محله در دست اهالی باقی ماند، سرانجام مردم تصمیم گرفتند که فقیه علاء الدین خیاطی را که محتسب خوارزم بود به نزد جوچی (توشی) فرستاده شفیع قرار دهند و طلب عفو کنند. حال دیگر حتی خود جوچی هم قادر نبود خواهش ایشان را برآورد. خلایق را به صحرا راندند. اعلام شد که ارباب حرف و پیشه‌ها جدا بایستند. برخی از ایشان این فرمان را اطاعت نمودند و بعضی دیگر شغل خویش را پنهان داشتند و گمان کردند که مغولان، هم چنانکه در دیگر شهرها معمول داشته‌اند، پیشه‌وران را با خود می‌برند و به دیگران اجازه خواهند داد در زادگاه خویش باقی بمانند. به گفته جوینی «ارباب حرفت و صناعت» «زیادت از صد هزار» بودند و ایشانرا «به بلاد شرقی فرستادند» و «اکنون مواضع بسیار است در آن حدود که از اهالی آن معمور شدست و بسواد آن موفور گشته »
ص: 905
کودکان و زنان جوان را به اسیری بردند و باقی مردم را از پای درآوردند، بدین طریق که ایشان را «بر لشکر قسمت کردند، هریک مرد قتال (که به گفته رشید الدین بیش از 50000 نفر بودند) را بیست و چهار نفس مقتول رسید» ظاهرا جوینی رقم بزرگتری شنیده بوده و بنظر وی آن‌چنان غریب و مستبعد آمده بوده که از نقل آن خودداری کرده. رشید الدین داستانی نیز در باره شیخ نجم الدین کبری نقل می‌کند. شهرت مقام قدسی شیخ گویا به گوش چنگیز خان رسیده و وی امر داده بوده که وی را از لشکرکشی مغول به خوارزم آگاه کنند و توصیه نمایند از شهر خارج شود. شیخ گفت که می‌خواهد در نیک و بد هم‌شهریان خویش شریک باشد و به هنگام تسخیر شهر کشته شد. البته داستان رسول فرستادن چنگیز خان به نزد شیخ غیر محتمل است، به ویژه که مغولان در آغاز قصد «نهب و قتل و غارت» پایتخت خوارزم را نداشتند و دلیلی نداشت که ترک شهر را به شیخ توصیه کنند.
به گفته ابن اثیر، سرنوشت گرگانج غم‌انگیزتر از دیگر شهرهائی که مغولان مسخر ساخته بودند، بوده. در موارد دیگر، همیشه عده‌ای از ساکنان از قتال و
ص: 906
نابودی نجات یافته بودند: «بعضی پنهان شدند، برخی گریختند، پاره‌ای را بردند ولی بعد (مع هذا) توانستند نجات یابند و عده‌ای نیز در میان مقتولان مخفی شدند (و پس از رفتن مغولان برخاستند)». ولی در گرگانج مغولان پس از نهب و قتل و غارت مردم سد را خراب کردند و آب سراسر شهر را غرقاب و ساختمانها را ویران ساخت. و جای شهر را بعد آب پوشانید. هرکس از تاتار نجات یافته بود در آب غرق شد و یا در زیر آوار ویرانه‌ها هلاک گردید. ولی به گفته جوزجانی دو ساختمان، یکی «کشک آخچاک» (؟) و دیگر مرقد سلطان تکش (در یک جا اشتباها «مرقد محمد» گفته شده) برپای ماند . بدین سبب احتمال اینکه مغولان عمدا و از روی قصد شهر را غرقاب کرده باشند اندک است. ولی مسلما بر اثر تخریب و ویرانئی که ایشان مسبب آن بودند، سدها و به ویژه سدهائی که مانند سد آن پایتخت به تعمیر و ترمیم روزانه احتیاج داشتند ویران گشتند. سبب و توجیه غرقاب شدن چندین شهر خوارزم و تغییر مسیر جیحون (آمودریا) که مجددا به دریای خزر جریان
ص: 907
یافت همین است.
محاصره گرگانج به گفته رشید الدین هفت ماه و به قول ابن اثیر پنج ماه طول کشید. ولی گفته نسوی که شهر در آوریل سال 1221 میلادی (بهار سال 618 هجری) تسخیر شده بوده بیشتر به حقیقت مانند است. از آنجائی که خوارزم می‌بایست جزء متصرفات جوچی باشد، جغتای و اوکتای به نزد پدر که در آن زمان سرگرم محاصره طالقان بود بازگشتند و بر سر راه خویش شهری دیگر را ویران کردند .
شاهزادگان خوارزمی چون خوارزم را ترک گفتند می‌بایست از خراسان بگذرند، و چنانکه پیشتر گفتیم، لشکریان تخوچار در آنجا بودند. مغولان
ص: 908
در آن زمان در شهرهای بزرگ خراسان پادگان نداشتند. چون چنگیز خان خبر فرار شاهزادگان را شنید به مغولان فرمود تا دستجات مراقبت در مرز شمالی خراسان مستقر سازند. در حوالی شهر نسا فوجی از مغولان مرکب از 700 مرد سوار استقرار یافته بوده، که مورد حمله ناگهانی جلال الدین و 300 تن از سواران وی قرار گرفت. حمله آن‌چنان شدید و سریع بود که مغولان فرار بر قرار اختیار کرده اسلحه و لوازم خویش را به دشمنان گذاردند. فقط عده قلیلی موفق به نجات و فرار گشتند. نسوی این برخورد را نخستین موفقیت مسلمانان در این جنگ می‌داند. وی از موفقیت دیگر تیمور ملک (تسخیر ینی- کنت) بی‌خبر ماند. جلال الدین و همراهان او بر اثر این پیروزی توانستند اسبان عوض کنند و بسلامت و آسودگی به نیشابور برسند. ولی اقبال با برادرانش از لاغ شاه و آق شاه این‌چنین یاری نکرد. گرچه ایشان نیز موفق به فرار از دست دستجات مرزی مغول شدند ولی در داخل کشور از طرف مغولان محاصره شده با همه همراهان بقتل رسیدند . به گفته جوینی شاهزادگان اسیر شدند و فقط پس از دو روز به هلاکت رسیدند. با اینکه نیروی نظامی مغول در خراسان ناچیز بوده، مع هذا جلال الدین نتوانست لشکری در آنجا گردآورد. به گفته نسوی وی یک ماه تمام در نیشابور اقامت گزید. ولی به قول جوینی فقط سه روز در آن شهر بود و در پانزدهم ذی الحجه سال 617 هجری/ 6 فوریه 1221 میلادی آنجا را ترک گفت. وی از نیشابور وارد زوزن شد (در مرز خراسان
ص: 909
و کوهستان و سه روز راه از قاین) و خواست در قلعه آن شهر رود و «متحصن شود» و وسایل مقاومت فراهم آورد. بنا به گفته جوینی سلطان به سبب روحیه عنادآمیز ساکنان آن شهر بناچار آنجا را ترک گفت ولی به قول نسوی خود از اجرای نیت خویش سرباز زد و امتناع وی بر اثر سخنان «مستحفظ قلعه» بود که گفت: «امثال پادشاه را نشاید به قلعه پناه بردن ...» و سلطان باید در عرصه گشوده پیکار کند، نه آنکه در قلعه پنهان و متحصن شود. و قلعه هر قدر مستحکم باشد مغولان وسیله‌ای برای تصرف آن خواهند یافت. جلال الدین از آنجا از طریق ناحیه هرات به بست رخنه کرد . بنا به گفته نسوی ، وی در آنجا به لشکر ده هزار نفری [در «سیرت جلال الدین» چاپ پیش گفته، ص 92 «نه هزار مرد» نوشته] امین الملک که در سجستان مشغول عملیات بوده پیوست و لشکر تاتار را که در آن ایام قندهار را در محاصره داشتند، شکست داد و پس از آن وارد غزنه، که شهر عمده قلمرو وی بود، گردید. در هیچ منبع دیگری از پیکار قندهار سخن نرفته (مگر اینکه در این مورد پیروزئی که امین الملک بدست آورده بوده و درباره آن بعدا صحبت خواهم داشت، منظور نظر باشد). گروهی از مغولان که در آن زمان، به آنچنان نقطه دور جنوبی نفوذ کرده بوده، جز عده‌ای معدود نمی‌توانست باشد. و الا اطلاعاتی درباره ایشان در تألیف جوینی و یا رشید الدین وجود می‌داشت.
ص: 910
چنگیز خان لشکریان خویش را سرانجام بالتمام در بهار سال 618 هجری/ 1221 میلادی از جیحون عبور داده بلخ را اشغال کرد. به گفته ابن اثیر شهر بلخ خود تسلیم شد و مورد عفو قرار گرفت. بقول جوینی چنگیز خان نخست ایلی و اطاعت شهر را پذیرفت ولی بعد به وعده وفا نکرده امر به قتل عام مردم شهر کرد و مغولان کسانی را که به هنگام آن کشتار پنهان شده بودند در بازگشت خویش از پای درآوردند. شهر بلخ در زمان ابن بطوطه هنوز به صورت ویرانه بوده ، ولی از گفته‌های ابن اثیر چنین برمی‌آید که تخریب شهر بعدا بر اثر شورش اهالی صورت گرفت. تولوی به خراسان و جغتای و اوکتای (اوگدی) به خوارزم اعزام شدند. دیگر لشکریان، قلاع کوهستانی واقع بر شاخه‌های کوهساران هندوکش و پاروپامیز [در شمال غربی افغانستان و ترکمنستان شوروی، ارتفاع بلندترین قله آن‌که «کوه حصار» نام دارد 4225 متر است] را محاصره کردند. چنگیز خان به شخص خویش قله «نصرت کوه» را در حوالی طالقان محاصره نمود. لشکرگاه مغول «تل نعمان» و
ص: 911
«بیابان کعبه» واقع میان طالقان و بلخ را اشغال کرده بود. به گفته ابن اثیر محاصره ده ماه (که شش ماه اول پیش از ورود چنگیز خان بوده) و به قول رشید الدین هفت ماه بدرازا کشید. در آن مدت تولوی و جغتای و اوکتای وظایف محوله را انجام داده به نزد پدر بازگشتند. مسلمانان نتوانستند از این فرصت استفاده کرده زیانی واقعا جدی به مغولان وارد آورند. یکی از علل اصلئی که عملیات جلال الدین را دشوار ساخته بوده، همانا اختلافاتی بود که پیش از ورود وی میان ترکان و غوریان آغاز گشته بوده.
نماینده جلال الدین در غزنه کربرملک بوده. وی در سال 617 هجری/ 1220 میلادی ناحیه‌ای را که به او سپرده شده بوده ترک گفت و به دعوت امین الملک که در سجستان سرگرم عملیات بوده عازم آنجا گشت. اختیار- الدین محمد بن علی خرپوست والی پشاور از غیبت وی استفاده کرده غزنه
ص: 912
را اشغال نمود. بنا به گفته جوزجانی (که به سبب انتساب و همشهریگری به غوریان حسن توجه کامل دارد) خرپوست به امر محمد خوارزمشاه وارد غزنه شده بوده. مورخ مزبور می‌گوید که خرپوست 130000 مرد جنگی گرد- آورد و بیاری ایشان تدارک حمله به چنگیز خان را می‌دید. به گفته جوینی عده لشکر وی بر روی هم 20000 بوده. امین الملک به وی پیشنهاد کرد که عقد اتحاد ببندند و قدرت را میان خود تقسیم کنند ولی جواب شنید که «ما مردمی غوری‌ایم و شما ترک، باهم زندگانی نتوانیم کرد» . کوتوال قلعه، صلاح- الدین محمد نسائی و نماینده حکومت کشوری، وزیر جلال الدین بنام شمس الملک شهاب الدین الپ سرخسی از این تصمیم ناراضی بودند. و به این نتیجه رسیدند که «غوریان عصیان سلطان در دل دارند، یمین ملک را که خویش سلطانست در ملک غزنه راه نمی‌دهند» . آیا این نظر فقط تعلق به خود مورخ دارد و یا اینکه اشخاص یاد شده واقعا برای توجیه اعمال خویش این دلیل را تراشیده بودند- دلیلی که با وجود دشمنی سلطان نسبت به خویشان مادریش عجیب بنظر میرسد- به هر تقدیر سخن گفتن در این باره دشوار است.
صلاح الدین بدست خویش خرپوست را با خنجر در مجلس بزمی مقتول ساخت (به گفته نسوی در میدانی) و پیش از آن‌که غوریان- که لشکرگاهشان در نیم فرسخی غزنه بوده- اطلاع حاصل کنند، شهر را به تصرف درآورد. غوریان جرأت نکردند شهر را محاصره کنند و پراکنده شدند. افراد فرقه ایشان که
ص: 913
در شهر بودند مورد تعقیب و ایذا، قرار گرفتند. صلاح الدین خواهر زاده خرپوست را اعدام کرد. پس از دو یا سه روز امین الملک وارد شد و زمام قدرت را بدست گرفت. وی شمس الملک وزیر را در قلعه حبس کرد. در آن ایام چنگیز خان سرگرم محاصره نصرت کوه بوده. دستجات کوچک مغول در نقاط دیگر مشغول عملیات جنگی بودند. امین الملک یکی از آن دستجات را شکست داد (که مرکب بود از 2 تا 3 هزار نفر) و به تعقیب آن پرداخت و صلاح الدین را در غزنه گذاشت. درباره وقایع بعدی مورخان اطلاعات ضد و نقیضی بدست می‌دهند بنا به گفته جوینی غوریان از غیبت امین الملک استفاده نموده قیام کردند و صلاح الدین را کشتند. حکومت بدست دو برادر، بنام قاضی رضی الملک و عمدة الملک که از ترمذ آمده بودند، افتاد. رضی الملک خویشتن را سلطان نامید. در پشاور عده کثیری خلجان و ترکمنان که از خراسان و ماوراء النهر آمده بودند گردآمدند. در رأس ایشان سیف الدین اغراق ملک قرار داشته. رضی الملک در طی پیکار با ایشان شکست خورد و مقتول گشت و بخش اعظم لشکر وی نیز نابود شد. در غزنه عمدة الملک به امارت اعلام شد.
اعظم ملک پسر عماد الدین بلخی سابق الذکر (رجوع شود به ص حدود 730- 732) و ملک شیر امیر کابل بر ضد او برخاستند و غوریان را گردخویش جمع کرده غزنه را اشغال نمودند. عمدة الملک در قلعه شهر متحصن شد و پس از
ص: 914
یک محاصره چهل روزه قلعه مسخر گشت. در این میان جلال الدین، شمس الدین وزیر را که در قلعه محبوس بود آزاد کرد و وی را به غزنه فرستاد و او خبر نزدیک شدن سلطان را به مردم آن شهر رسانید. هفته‌ای بعد جلال الدین وارد شد و همه سران لشکر نسبت به وی ابراز اطاعت و انقیاد کردند.
جوزجانی و نسوی بالکل از عمدة الملک یاد نمی‌کنند. به گفته جوزجانی رضی الملک که از اغراق شکست خورده بود از طرف اعظم الملک دستگیر شد و پس از ورود جلال الدین به قتل رسید. به گفته نسوی رضی الملک پیشتر شغل مشرف دیوان را در غزنه ایفاء می‌کرده (رجوع شود به ص 784- 785). صلاح الدین همه امور اداری کشوری را به وی محول کرده بود، ولی چون رضی الملک وجوه خزانه را حیف و میل می‌کرده از وی ناراضی بوده. آنگاه رضی الملک فوج سجستانی را اغوا کرد که صلاح الدین را به قتل رسانند. تا هنگام ورود جلال الدین حکومت در دست رضی الملک باقی ماند. خود جلال الدین هم فقط پس از آنکه بر اثر پیکار در نزدیکی پروان فاتح و پیروزمند به غزنه بازگشت تصمیم به تعویض وی گرفت. رضی الملک به خاطر نقودی که حیف و میل کرده بود مورد شکنجه قرار گرفت و بر اثر آن درگذشت. ولی چون جوینی و جوزجانی هر دو متفقا گواهی می‌دهند، به احتمال اقوی هنگام ورود جلال الدین، غزنه در تحت حکومت اعظم الملک بوده است. جلال الدین به اتفاق امین الملک و 30000 مرد لشکری وارد غزنه شد. بنا به گفته نسوی 30000 نفر مرد جنگی نیز در غزنه به وی پیوستند.
ص: 915
جوینی هم به تقریب همین رقم را بدست می‌دهد (60- 70 هزار) ولی در جای دیگر می‌گوید که 50000 نفر تحت فرمان امین الملک و 40000 نفر زیر حکم سیف الدین اغراق بوده‌اند. نسوی، گذشته از سه تن سرداران یاد شده (اعظم الملک، امین الملک و اغراق) از دو تن دیگر هم یاد می‌کند: یکی مظفر ملک پیشوای افغانان و دیگر حسن پیشوای قرلقان . جلال الدین با دختر امین الملک ازدواج کرد.
جلال الدین با لشکری که از قبایل و اقوام گوناگون مرکب بوده به
ص: 916
استقبال مغولان رفت و در پروان موضع گرفت . وی از آنجا نخست فوج مغول را که قلعه والیان (یا والشتان) را در تخارستان محاصره کرده بوده شکست داد. مغولان در حدود 1000 نفر کشته دادند و از رود گذشتند (محتملا
ص: 917
از پنج شیر) و پل را ویران کردند. و بدین وسیله دشمنان خویش را آنقدر متوقف ساختند که سلامت به نزد چنگیز خان بازگردند. پس از این واقعه شیکی قوتوقونویان علیه جلال الدین اعزام شد. به گفته جوینی وی 30000 مرد لشکری همراه داشت و به قول جوزجانی 45000. جلال الدین برای مقابله با آن لشکر شتافت. پیکار در یک فرسخی پروان وقوع یافت. میمنه مسلمانان در زیر فرمان امین الملک و میسره به فرماندهی اغراق بوده. لشکر مسلمانان پیاده پیکار می‌کرد و «اسبان بر دست گرفتند» . نبرد دو روز طول کشید. به گفته جوینی، شیکی قوتوقونویان شب روز دوم به لشکریان خود فرمود «تا هر سوار بر جنبیت تمثالی (از نمد) نصب کردند» تا دشمن پندارد که مغولان نیروی کمکی دریافت داشته‌اند. این خدعه در آغاز موفق آمد، ولی جلال- الدین توانست لشکریان خویش را تشجیع نماید و دل‌گرم سازد. چون مغولان از پیکار خسته و فرسوده شدند، جلال الدین لشکریان خود را بر اسبان سوار کرد و «به یکبار حمله آوردند» و این حمله سرنوشت و نتیجه پیکار را معین کرد. شیکی قوتوقونویان فقط با باقیمانده ناچیز لشکر خویش به نزد چنگیز-
ص: 918
خان بازگشت .
پیکار پروان بزرگترین ناکامی مغولان در این جنگ بوده و نتیجه مستقیم آن این بود که مغولان موقتا از قلعه ولخ [در «سیرت جلال الدین» چاپ مینوی ص 107 «قلعه ولج» نوشته] رفع محاصره کردند. قلعه مزبور پیش از آن در محاصره فوج شش هزار نفری قرلغان ارسلان خان و فوج مغول طولن چربی (که ظاهرا در آن تاریخ از خوارزم بازگشته بود) بوده است. گذشته از این در پاره‌ای شهرها که پیشتر در تحت اشغال مغولان بوده، مردم قیام کرده شحنه‌های [باسقاقان] مغول را کشتند. مسلمانان از پیروزی خویش فقط این استفاده کردند که کین خویش را از مغولانی که اسیر ایشان بودند گرفتند.
نسوی با شعف تمام حکایت می‌کند که «فراشان اسیران را پیش [جلال الدین] می‌آوردند و اوتاد خیام را جهت تشفی در گوش ایشان می‌کوفتند و جلال الدین تفرج می‌کرد و از بشاشت چون صبح متبلج می‌شد» «ایشان را در این جهان عذاب دادند ولی عذاب آن جهانی سخت‌تر و طولانی‌تر خواهد بود» [بخش آخر در کتاب بارتولد بوده ولی در نسخه نسوی که من در دست داشتم وجود
ص: 919
نداشته. ترجمه کردم]. سرداران بر سر غنیمت منازعت کردند. این منازعه باعث برانگیختن شور و اختلافات ملی و قومی شد و جلال الدین نتوانست مانع از آن شود. سیف الدین اغراق و اعظم ملک و مظفر ملک سلطان خویش را ترک گفتند و فقط امین الملک با ترکان خویش در نزد وی باقی ماندند .
اگر سخنان رشید الدین را باور کنیم ، چنگیز خان خبر شکست را با خاطری بسیار آرام استقبال کرد و اندوه خویش را به هیچ صورتی ظاهر نساخت و فقط گفت که شیکی قوتوقو همیشه به غلبه خو گرفته است و تاکنون بخت با وی بیرحمی و خشونت نورزیده. اکنون که با چنین بیرحمئی روبرو شده محتاطتر خواهد بود. در آن زمان طالقان در دست مغولان بوده و بدین سبب چنگیز خان می‌توانست با همه نیروی خویش علیه دشمن اقدام کند.
جلال الدین پس از رفتن سرداران خویش قادر نبود در پیکار آشکاری با دشمن درآویزد، ولی محتملا می‌توانست حرکت و عبور وی را از گردنه‌های هندوکش دچار دشواری کند. معلوم نیست که به چه علتی چنین نکرد و تا کرانه‌های سند فقط در برابر مغولان عقب نشست. منابع اصیل درباره حرکت و مسیر مغولان اطلاعاتی که کاملا روشن باشد بدست نمی‌دهند. جوینی در
ص: 920
داستان هجوم مغولان می‌گوید که چنگیز خان خبر شکست والیان را پس از تسخیر طالقان دریافت داشت و بی‌درنگ به لشکرکشی اقدام کرد و از طریق گرزوان به بامیان رسید و در نتیجه مقاومت ساکنان گرزوان یکماه تمام در آنجا متوقف گشت. در طی محاصره بامیان موتوگن [در تألیف جوینی:
«ماتیگان»] نوه محبوب چنگیز خان، پسر جغتای مقتول شد. بدین سبب فرمانی صادر شد که پس از تسخیر شهر جانداری در آنجا زنده نگذارند.
این شهر را «موبالیغ» [در تألیف جوینی و وصاف: «ماؤوبالیغ»] لقب دادند (بمعنی «شهر بد» [ «دیه بد»- جوینی]. جوینی در فصل بعد می‌گوید که چنگیز خان پس از شکست سرداران خویش مستقیما راه غزنه پیش گرفت و «دو کوچه می‌رفت چنانک طعام نمی‌توانست پختن». در فصل مربوط به جلال الدین از حرکت به سوی بامیان به هیچ‌گونه سخن گفته نشده و در فصل مربوط به امین الملک و اغراق نیز چیزی از این مقوله بیان نگشته، ولی خبری که در جاهای دیگر دیده نمی‌شود اضافه شده، دایر بر اینکه بخشی از لشکریان شیکی قوتوقو که در حدود 12- 10 هزار نفر بوده‌اند، پیش از تصادم با جلال الدین، غزنه را غارت کرد، و در آن زمان در غزنه لشکری وجود نداشته،
ص: 921
و مسجد جامع شهر را طعمه آتش ساخته مردم بسیاری را بقتل رساندند .
رشید الدین می‌گوید که چنگیز خان پس از تسخیر طالقان- که محاصره آن هفت ماه به درازا کشید- به بامیان رفت. پس از تخریب آن شهر باتفاق پسران خویش بازگشت و «تابستان را در تپه‌های طالقان گذرانید». در پائیز «چون مردان استراحت کردند و اسبان فربه شدند» از حدود طالقان بسوی غزنه رهسپار شد. مورخانی که از جوینی متابعت نمی‌کنند (ابن اثیر و جوزجانی و نسوی) سخنی درباره تسخیر بامیان نمی‌گویند و می‌نویسند که چنگیز خان از طالقان مستقیما به غزنه رفت و ضمنا هیچ‌گونه جزئیاتی درباره راه و مسیر وی ذکر نمی‌کنند. جوزجانی یک جا اشاره می‌کند که چنگیز خان از طریق غرجستان رفته و همه بنه سنگین خویش را در تحت حفاظت عده‌ای اندک در لشکرگاه باقی گذاشت، زیرا که در کوهستان جاده عرابه رو وجود نداشته.
معلوم نیست میرخواند اطلاعات خویش را از چه منبعی اخذ کرده و می‌گوید که چنگیز خان از طالقان، از طریق اندر آب- که محاصره آن یک ماه تمام طول کشید- و سپس از راه بامیان و پس از تسخیر شهر مزبور، از طریق کابل به غزنه رفت. از میان محققان اروپائی، دوسون معتقد است که چنگیز خان
ص: 922
در پائیز از طالقان به گرزوان و بامیان رفته و در شهر اخیر الذکر خبر شکست سرداران خویش را دریافت کرد. راورتی به این نتیجه رسیده که محاصره بامیان هرگز وقوع نیافته بوده و بجای «بامیان» باید «والیان» قرائت شود.
مع هذا- اگر طالقان و پروان در همان نقطه‌ای که دانشمند مذکور آنها را قرار داده واقع بوده‌اند- بعید نیست که چنگیز خان طریقی را برگزیده بوده که از میمنه کنونی در جنوب رود ماک آغاز می‌گردید. و از آنجا از طریق شهار [شاخر، شخر، شهر ...؟] و بای و معبر هفتاد گردش و ناحیه بلخاب و یقولان و فیروز بغر به بامیان پایان می‌یافته اظهارنظر درباره اینکه بامیان فقط در آن زمان تسخیر شده بوده یا در تابستان گذشته، دشوار است. در مورد دوم باید گفت که چنگیز خان به منظور احتراز از گرمای تابستان، پیش از سقوط قلعه، از طالقان به هندوکش رفت و فوجی را برای تعقیب محاصره در آنجا باقی گذاشت و تسخیر قلعه پس از بازگشت وی در پائیز وقوع یافت. البته چنین چیزی محال نیست.
به گفته رشید الدین، چنگیز خان عرصه کارزار را در پروان از نظر گذرانید و سرداران خویش را بخاطر انتخاب موضع نامناسب توبیخ کرد.
شخص چنگیز خان از طرف لشکریان جلال الدین مواجه با هیچ مقاومتی نشد و غزنه را اشغال کرد و در آنجا اطلاع یافت که سلطان پانزده روز پیشتر شهر
ص: 923
را ترک گفته. به گفته جوینی، چنگیز خان مابایلواچ را به شحنگی شهر منصوب کرد (ظاهرا نه محمود یلواچ را). ولی پس از فرار جلال الدین اوکتای (اوگدی) را به غزنه فرستاد و وی به فرموده پدر اقدامات بسیار سختی علیه آن شهر که قبلا اطاعت و ایلی خود را اعلام کرده بوده، بعمل آورد (در باره قیام اهالی سخنی نرفته است): مردم شهر را به صحرا برده هلاک کردند به استثنای محترفه [پیشه‌وران] که به اسارت برده شدند . جوزجانی نیز از کشتار اهالی سخن می‌گوید ، ولی به اشغال قبلی شهر اشاره‌ای نمی‌کند.
جلال الدین پیش از آن تاریخ به سند عقب‌نشینی کرده بوده و فرموده تا کشتی‌هائی برای عبور از رود فراهم کنند. در آن میان برخوردی میان مؤخره- سلطان که زیر فرمان اورخان بوده و مقدمه مغولان وقوع یافت و مسلمانان شکسته شدند . بنا به گفته نسوی، شخص جلال الدین در نزدیکی گردیز (به- فاصله یک روز راه در مشرق غزنه) به مقدمه لشکر مغول حمله کرد و شکستی کامل بر ایشان وارد آورد. صرف نظر از نتیجه این برخورد، به هر تقدیر تصادم
ص: 924
مزبور نیروهای اصلی مغول را متوقف نساخت و آنان پیش از آنکه کشتی‌ها تهیه شوند به کرانه سند رسیدند. فقط یک کشتی وارد شد و می‌خواستند زنان خاندان سلطنتی را در آن بنشانند ولی آن کشتی را هم امواج رود شکست.
جلال الدین نتوانست نقشه دیگر خویش را عملی سازد و مجددا سردارانی را که ترکش گفته بودند بسوی خویش جلب کند .
بنا به گفته نسوی، پیکار قطعی در کرانه سند در چهارشنبه 9 شوال 618 هجری/ 24 نوامبر، 1221 میلادی وقوع یافت. اما راجع به محل کارزار، فقط گواهی جوزجانی در دست است که می‌گوید جلال الدین به پشاور (قرائت کلمه مشکوک است) عقب نشست و نسوی گوید که صاحب ناحیه کوهستانی جودی پس از عبور جلال الدین از رود، به وی حمله کرد و شرف الدین علی یزدی درباره لشکرکشی تیمور شرحی می‌نویسد که گویا وی به کنار سند و محل
ص: 925
پیکار جلال الدین با مغولان رسید و پس از عبور از رود وارد دشتی گشت که بنام جلال الدین به «چول‌جلالی» موسوم بوده است (بنا به گفته راورتی این نام هنوز هم محفوظ مانده) و مراتب اطاعت و ایلی شاهزادگان ناحیه کوهستانی جودی را پذیرفت. راورتی معتقد است که یحتمل مرز طبیعی گورا- تراپ (به معنی تحت اللفظی «پرش اسب») محل پیکار بوده و به عقیده وی شاید این محل بعد از عبور سلطان از رود به این نام موسوم گردیده. محل مزبور اندکی پائین‌تر از گذر نیلاب قرار دارد. در همه آن پهنه رود جریان بسیار تندی دارد که عبور از آن میسر نیست. راورتی اعتراف می‌کند که این محل کاملا با معبر تیمور از رود مطابقت ندارد. تیمور در دنکت از رود عبور کرده- بوده.
بنا به گفته نسوی ، قلب لشکر مسلمانان که زیر فرمان شخص جلال- الدین بوده، مغولان را تارومار کرد و «چنگیز خان پشت بنمود و روی به هزیمت نهاد» (؟) ولی 10000 از بهادران مغول (رجوع شود به ما قبل ص 449 اصل) که کمین کرده بودند به میمنه مسلمانان که زیر فرمان امین الملک بود حمله کردند و سرنوشت قطعی پیکار را معین نمودند. پسر جلال الدین که هفت یا هشت ساله بوده اسیر گشت و به قتل رسید. جلال الدین خود فرمود تا مادر و زن دیگر زنان حرم او را در آب غرق کنند تا بدست مغولان اسیر نشوند.
شخص جلال الدین سوار بر اسب از آب گذشت و «آن اسپ تا وقت آنکه فتح
ص: 926
تفلیس کرد» با وی بود ولی دیگر هرگز سوار بر آن نشد. نزدیک 4000 نفر از لشکریان با سلطان به کرانه دیگر رود رسیدند. و سه روز بعد 300 سوار دیگر نیز به او پیوستند- اینان را جریان آب بدور انداخته بود [در «سیرت جلال الدین» نسوی، چاپ مینوی، ص 113 نوشته شده: «سبب آنکه او را موج آب بدور انداخته بود با سه نفر از خواص خود»]
چنگیز خان عبور از سند و تعقیب جلال الدین را لازم نشمرد. سال بعد، فوجی مرکب از 20000 مرد لشکری برای تعاقب سلطان گسیل گشت و به مولتان رسید و به سبب گرمای تابستان، بدون آنکه شهر را مسخر سازد، بازگشت .
عملیات جنگی سال 619 هجری/ 1222 میلادی تقریبا منحصر به محاصره و تسخیر استحکامات کوهستانی بوده است و شرح آن از وظیفه ما بیرون است . فقط باید سخنی چند درباره وقایع سال 618/ 1221 میلادی خراسان که در ماوراء النهر هم انعکاسی داشته بگوئیم.
در آغاز سال 1221 میلادی/ 618 هجری چنگیز خان از طالقان تولوی را مأمور اشغال شهرهای خراسان کرد و ضمنا، اگر سخنان جوینی را باور کنیم ، فقط عشر لشکریان خویش را به او داد. شمار نفرات افواجی که وی
ص: 927
از شهرهای مطیع شده گردآورده بمراتب بیشتر بوده، زیرا که به گفته مورخ مزبور، در ظاهر مرو عده لشکر او به 70000 بالغ گشته بوده . پس از عزیمت محمد خوارزمشاه در خراسان نیز وقایع خوارزم و غزنه تکرار شد. و قدرت به دست برخی افراد نامجو و هنگامه طلب افتاد که پاره‌ای از ایشان آرزوی تخت و تاج سلطنت داشتند. در مرو مجیر الملک شرف الدین مظفر حاکم و وزیر و فرمانروای کشوری چنین آرزوهائی داشت. تولوی در چنین شرایط و اوضاعی توانست در مدتی کمتر از سه ماه وظیفه خویش را انجام دهد و سه شهر بزرگ خراسان (مرو و نیشابور و هرات) و بسیاری از شهرهای کوچکتر را بزیر اطاعت و فرمان درآورد. مرو روز اول محرم سال 618 هجری/ 25 فوریه 1221 میلادی مسخر شد. اهالی را، بجز 400 تن از پیشه‌وران (محترفه) کشتند. یکی از اعیان محلی بنام امیر ضیاء الدین علی را به ریاست شهر گماشتند و برماس را به شحنگی منصوب کردند و وی را مأمور کردند تا مردمی را که از کشتار نجات یافته‌اند گردآورد. و ایشان مورد حملات تازه دیگر افواج مغول قرار گرفتند. سرنوشت نیشاپور که در روز شنبه 15 صفر 618 هجری/ 10 آوریل مسخر شد، بسیار سخت‌تر بود. در اواسط رمضان
ص: 928
سال 618 هجری/ نوامبر 1220 میلادی تخوجار [تغاجار گورکان داماد چنگیز خان] به تیری در زیر حصار شهر کشته شد و مردم نیشابور تاوان آن را با جان دادند و بدین سبب تولوی پس از تسخیر شهر تقاضای عفو اهالی را نپذیرفت. مردم شهر پس از تسخیر آن، به استثنای 400 تن از پیشه‌وران، هلاک کردند. شهر نیشابور را بالکل ویران ساختند و جایگاه آنرا شخم زدند. در محل ویرانه شهر امیری مغول و 400 تاجیک گذاشتند «تا بقایای زندگان را که یافتند بر عقب مردگان فرستادند» [جوینی] . هرات از دیگر شهرها کمتر زیان دید. و فقط لشکریان خوارزمشاه که شمار ایشان 12000 بود در آن شهر به هلاکت رسیدند. در رأس امور شهر شحنگان مغول و مسلمان منصوب شدند .
در نیمه دوم سال 1221 میلادی/ 618 هجری شایعات مربوط به پیروزیهای جلال الدین، در برخی از بلاد خراسان، و از آن جمله در مرو و هرات، باعث و انگیزه قیام مردم شد. قیام مرو در سلخ رمضان [سال 618
ص: 929
هجری]/ (اواسط نوامبر) آغاز گشت. ضیاء الدین در آنزمان به سرخس رفته بود تا نهضتی را که در آنجا پدید آمده بوده خاموش کند. برماس پیشه- وران (محترفه) و دیگر اسیران را از شهر بیرون آورده بود تا به بخارا اعزام شوند. اهالی چنین نتیجه گرفتند که «شحنه را از جانب سلطان خبری رسیدست و مستشعر گشته و بهزیمت می‌رود» [جوینی] و «یاغی شدند». برماس به نزدیک دروازه شهر آمد و نمایندگان اعیان و معاریف شهر را به نزد خویش خواند. «کس روی ننمود». برماس چند تن را که نزدیک دروازه بودند کشت و با کسانی که در مصاحبت وی بودند به بخارا رفت. خواجه مهذب- الدین باستابادی در زمره ایشان یاد شده است . برماس در بخارا درگذشت و مرویانی که وی با خود برده بود آنجا ماندند. و چون ضیاء الدین به مرو بازگشت غنیمتی را که با خود داشت ایثار و میان اهالی تقسیم کرد و پسر بهاء الملک (یکی از رئیسان پیشین مرو) را [ «بر سبیل نوا» جوینی] نزد ایشان فرستاد [ «که پسر منست»- جوینی]. ولی به سران عصیان چندان روی خوشی نشان نداد. وی در عین حال به مرمت حصار شهر و قلعه پرداخت. چون گروهی از لشکر مغول به شهر رسید، ضیاء الدین ایشان را با احترام تمام پذیره گشت و «نزدیک خود نگاه داشت» (جوینی). تا آن‌که «کشتگین پهلوان با جمعی انبوه در رسید» . وی یکی از افراد نگهبان جلال الدین بود و شهر را محاصره کرد. «جمعی از رنود شهری» نزد کشتگین رفتند و ضیاء الدین را ترک
ص: 930
گفتند. و وی با جماعت مغولان که همراه او بودند به قلعه «مرغه» رفت .
کشتگین شهر را اشغال کرد و اقداماتی برای تعمیر حصار آن و احیای زراعت بعمل آورد. حزب مخالف ضیاء الدین را دعوت کرد و وی «به در شهر نزول کرد. کشتگین چون از آن خبر یافت فرمود تا او را گرفتند و مطالبه مال از وی کرد. ولی ضیاء الدین [گفت] که مال را «به فاحشات» یعنی کسانی که دیروز به سود او (ضیاء الدین) نبرد می‌کردند و اکنون نزد کشتگین هستند، داده. کشتگین فرمود تا رقیب را بکشند و با جدی بیش از پیش «به عمارت و زراعت» اشتغال ورزید. وی ضمنا سدی [بندی] را که بر مرغاب بوده احیاء کرد. بنا به گفته نسوی ، کشتگین آن‌چنان نیرومند شد که از مرو به بخارا لشکر کشید و شحنه مغول آنجا را بقتل رسانید . خبر اخیر مشکوک است زیرا نوشاباسقاق که در تألیف جوینی نام وی آمده، محتملا همان بوقابوشای (یا «نوشا») شحنه است که در تاریخ وصاف آمده . اگرچه وصاف می‌گوید که بوقابوشا از زمان اوکتای شحنه بوده. مغولان قیام را در سال 619 هجری/ 1222 میلادی- محتملا در پایان تابستان- سرکوب کردند. قراجه نویان وارد سرخس شد. کشتگین با هزار مرد جنگی شبانه مرو را ترک گفت. مغولان
ص: 931
در نزدیکی قریه سنگ بست به مردان جنگی او رسیدند (به گفته استاد ژوکوسکی سنگ بست بین سرخس و نیشابور واقع است) و بیشتر ایشان را از پای درآوردند. خود کشتگین، بطوری که از گفته نسوی مستفاد می‌گردد، نجات یافت و به سبزوار گریخت و از آنجا به گرگان رفت و به لشکریان اینانچ خان، که در آن زمان بعضی از شهرهای خراسان را در تصرف داشت پیوست، پس از 4- 3 روز عده‌ای 200 نفری سوار از لشکریان قوتوقونویان به نزدیک مرو آمد.
از آن عده صد نفر در زیر حصار مرو باقی ماندند و اوضاع را به امرای لشکر تربای (یا «ترتای») و قبای ایلچی (یا «قتای») که در نخشب (نسف)
ص: 932
اقامت داشتند اطلاع دادند. پس از پنج روز (؟) تربای با لشکری مرکب از پنج هزار مرد جنگی، که همایون سپهسالار محلی که به لقب آق ملک موسوم بود نیز در میان آنان بوده، به دروازه مرو رسیدند. شهر بی‌درنگ مسخر شد و اهالی را هلاک کردند و گویا در آن گیرودار در حدود صد هزار نفر تلف شدند.
آق ملک را در ویرانه‌های شهر باقی گذاردند تا باقی مردم را که از مرگ جسته باشند معدوم کند و وی این وظیفه را با جدی پیش‌تر و بهتر از شحنگان مغول انجام داد. این افراد نگون بخت را در مدرسه شهابی زندانی می‌کردند و از بام بزیر می‌افکندند. به رغم این، پس از رفتن مغولان، شهر باری دیگر احیاء شد و «امیرزاده‌ای» بنام ارسلان «به امارت بنشست» [جوینی]. پس از آن مردی ترکمن از نسا به مرو آمد. و مردم به اطاعت او رغبت کردند، تا اینکه توانست 10000 مرد لشکری گردآورد و مدت شش ماه امیری کند.
بنا به گفته نسوی نام این مرد ترکمن تاج الدین عمر بن مسعود بوده و گذشته از مرو، ابیورد و خرقان را هم در تصرف داشته. به گفته جوینی وی حتی کسانی «به حدود مروالرود و پنج دیه و طالقان می‌فرستاد تا دزدیده بر بنه مغولان می‌زدند». در عین حال نسا را محاصره کرد. در نسا یکی از اخلاف دودمان امیران محل بنام نصرة الدین حمزه بن محمد حکومت می‌کرد. در آنجا تاج الدین بناگهان از طرف یازر مورد حمله واقع شد (به ما قبل ص 497 اصل رجوع شود). در همان زمان کوتوال قلعه هم بیرون آمده حمله کرد.
تاج الدین کشته شد. قراجه نویان با هزار مرد لشکری از طالقان به نزدیک مرو آمد و مشغول دزدی و غارت شد و ظاهرا با هیچ مقاومتی روبرو نگشت.
متعاقب وی قوتوقونویان با صد هزار لشکری (؟) رسید و عده‌ای خلجان و
ص: 933
افغانان نیز جزء ایشان بودند و اینان تجاوز و بیرحمی را به اهالی بیش از پیش روا داشتند و آخرین بقایای مرو را نابود ساختند.
پس از انهدام بلخ و مرو، اغتشاشات نواحی جنوب آمودریا (جیحون) دیگر در آرامش ماوراء النهر مؤثر نمی‌توانست باشد. در سرزمین اخیر الذکر عناصر عاصی فقط بصورت دستجات راهزن وجود داشته و قادر به تسخیر بلاد و بخشها نبودند. شرح سفر چان- چون زاهد چینی که توسط یکی از شاگردان وی تهیه شد اطلاعاتی چند درباره اوضاع آن سالها و طریق بازگشت چنگیز خان بدست می‌دهد.
آوازه زندگی زاهدانه چان- چون دائوسی [به ما قبل رجوع شود] به گوش چنگیز خان رسید و وی هنگامی که هنوز در تابستان سال 1219 میلادی در کرانه ایرتیش [ «اردیش»- جوینی] مقام داشت وی را به نزد خویش خواند.
از پرسشهائی که چنگیز خان بعدها از چان- چون بعمل آورده پیداست که خان جهانگشای امید حصول «داروی زندگی ابدی» را از آن حکیم در دل می- پرورانید و تعالیم پیروان کیش دائوسی [به ما قبل رجوع شود] را درباره «دان» (اکسیر اعظم) بمعنی ظاهری آن درک کرده بوده، و حال آنکه مکتبی که چان- چون بدان تعلق داشت، آن گنج و اکسیر را در عالم روحانی می‌جست
ص: 934
و می‌کوشید تا آرامش و فراغت فیلسوفانه‌ای بدست آورد. از پاره‌ای سخنان چان- چون پیداست که وی خواست چنگیز خان را برآورد و آرزو داشت که در وجود آن مرد جهانگشا نفوذ کرده از خونریزی بازش دارد .
چان- چون به مغولستان و اویغورستان و سرزمین کلجه [امارتی که مرکز آن آلمالیغ بود و اوزار- یا بوزار- در رأس آن قرار داشته] و هفت آب و سیرام سفر کرد و در ماه نوامبر سال 1221 میلادی وارد محل اخیر الذکر شد.
جاده‌ها را مغولان هنگام لشکرکشی خویش مرمت کرده بودند، وضع آنها از حال بهتر بود. مسافران از رود «چون» از روی پلی چوبین می‌گذشتند و از رود تلس [طراز] بر پلی سنگی . از شرح سفر پیداست که سرزمین واقع در شمال سیردریا (سیحون) که توسط محمد خوارزمشاه ویران شده بوده، در آن زمان مجددا مسکون گشته بوده است. و همه‌جا، تا خود سمرقند، از دودمان- های امیران محلی یاد می‌شود . شحنه‌ها و پادگانهای مغول در هیچ‌جا وجود نداشته. نام سیرام، تا حدی که اطلاع داریم، برای نخستین بار در این سفرنامه ذکر شده . از ساختمانهای شهر، برجی کوچک نام برده شده است. مؤلف
ص: 935
در شرح بازگشت خویش سیرام را همچون شهری بزرگ یاد می‌کند.
جهانگردان مزبور، به گفته ایشان، روز 20 نوامبر، مراسم جشن سال نو را مشاهده کردند. در واقع این همان جشن بایرام بوده که در سال 1221 میلادی روز 18 نوامبر آغاز می‌شده. اهل محل، مانند این ایام، «دسته دسته به راه می‌افتادند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند». بر سیحون (سیردریا) جسری شناور وجود داشته. میان سیرام و کرانه رود از دو شهر دیگر یاد شده، یکی در فاصله سه روز راه از سیرام و آن دیگر بفاصله یک روز راه دورتر و بمسافت دو روز راه از سیردریا (سیحون). آن سوی رود بمسافت 70 ورست ( «بیش از 200 لی») [بیش از ده فرسخ] بیابان «گرسنه» ممتد بوده. جهانگردان در جنوب بیابان- پیش از رسیدن به سمرقند- از پنج شهر دیگر گذشتند، مقامات دولتی مسلمان همه‌جا به استقبال سیاحان مزبور آمدند و پذیرائی با شکوه و رسمی از ایشان بعمل آوردند.
وضع سمرقند اندکی بدتر بوده و جهانگردان از دروازه شمال شرقی وارد آن شهر شدند. روز 3 دسامبر از رود زرافشان عبور کردند. عده ساکنان پس از قتل و غارتی که از طرف مغولان بعمل آمده بود به یک ربع تقلیل یافته بوده. مسلمانان حق داشتند فقط به شرکت چینیان و قراختائیان و دیگران مالک مزارع و باغها باشند. سران و کدخدایان نیز غالبا از میان افراد اقوام گوناگون منصوب می‌گردیدند. حاکم شهر که آخای نام داشت اصلا قراختائی بوده و لقب «تای‌شی» داشت. وی با فرهنگ و تمدن چینی آشنا بوده، زیرا که به هنگام گفتگوی چان- چون با چنگیز خان وظیفه مترجمی را ایفاء می‌کرده است.
ص: 936
آخای نخست در قصر ناتمام محمد خوارزمشاه (به ما قبل ص 64- 763 رجوع شود) زندگی می‌کرده و بعد به سمت شمال رود [منظور «زرافشان» است] نقل مکان کرد، زیرا که «بر اثر دشواری معیشت» در اطراف شهر دستجات راهزن پدید آمده بوده .
اندکی پیش از ورود چان- چون به سمرقند «عاصیان» پل شناوری را که بر آمودریا (جیحون) وجود داشته، خراب کرده بودند. ظاهرا کار مسلمانانی بوده که پس از پیروزی جلال الدین قیام کرده بودند. چان- چون تا 25 آوریل سال 1222 میلادی [بهار 619 هجری] در سمرقند مقیم بوده و زان پس باری دیگر از اواسط ژوئن تا 14 سپتامبر [تابستان آن سال] و، بار سوم از آغاز نوامبر تا 29 دسامبر [آخر پائیز و اول زمستان همان سال] در آن شهر اقامت داشته. بدین سبب وی و همراهانش می‌توانستند اطلاعات مبسوطی درباره سمرقند و ساکنان آن گردآورند. از شرح و وصفی که می‌دهند پیداست که به رغم تخریب و کشتاری که مغولان بعمل آورده بودند زندگی در آن شهر جریان عادی خود را داشته. مردان و زنان به آواز مؤذنان به مساجد می‌شتافتند (در آن زمان هنوز زنان در نماز جماعت شرکت می‌جستند). هرکس این وظیفه را ایفاء نمی‌نمود مجازاتی شدید تهدیدش می‌کرد. در ماه رمضان علی الرسم بزمها و ضیافتهای شبانه ترتیب داده می‌شد. در بازارها کالاهای فراوان وجود داشت. در اشعار چان- چون گفته شده که «همه شهر پر از ظروف مسین است که همچون زر می‌درخشند» . در بهار سال 1222 میلادی/ 619 هجری
ص: 937
چینیان مجالس گردش و عیش و سرور در خارج شهر تشکیل می‌دادند. به ویژه نقاط غربی اطراف شهر بسیار زیبا بوده. محتملا این نقاط همان است که بابر کول مغاک می‌نامد و اکنون کول ماغیان نامیده می‌شود و در رستاق آنگار واقع است. در اینجا «همه‌جا مهتابیها و برکه‌ها و برجها و وثاقها دیده می‌شده» در بعضی جاها باغهای میوه وجود داشته. حتی باغهای چین هم با آنها قابل مقایسه نبوده . از دیگر سو، در سپتامبر سال 1222 میلادی/ 619 هجری در مشرق شهر دسته‌ای از راهزنان که به 2000 نفر بالغ می‌شده تشکیل شد.
محتملا اینان از مردم کوهستان زرافشان بودند. اهالی سمرقند هر شب روشنی حریق‌ها را مشاهده می‌کردند . چان- چون، در ایام آخرین اقامت خویش در آن شهر- در ماه نوامبر و دسامبر- روستائیان گرسنه و قحطی‌زده را با بقایای آذوقه‌ای که به او داده شده بود تغذیه می‌نمود و گذشته از آن آشی برای ایشان تهیه می‌کرد. عده کسانی که از این مطبخ رایگان استفاده می‌کردند خیلی زیاد بود .
در پایان آوریل سال 1222 میلادی/ اواسط بهار 619 هجری.
چان- چون عازم دربار چنگیز خان شد. پیش از آن تاریخ رابطه میان دو کرانه
ص: 938
آمودریا (جیحون) مجددا برقرار شده بوده و هم در آغاز آن سال جغتای پل شناور را احیاء کرده، عاصیان را نابود ساخته بود . چنگیز خان هنگامی که مرکز ستاد و اقامتگاهش در جنوب هندوکش قرار داشته از ورود زاهد یاد شده اطلاع یافت. روز 26 آوریل چان- چون از سمرقند حرکت کرد و پس از چهار روز از کش عبور کرد. در طی راه چون از در آهنین می‌گذشت، به فرمان چنگیز خان، شخص بغرجی نویان با 1000 لشکری زره پوش مغول و مسلمان وی را همراهی می‌کرده. چینیان پس از عبور از دره عازم جنوب شدند و همراهان لشکری ایشان متوجه شمال گشتند تا علیه «راهزنان» اقدام کنند. بدین قرار کوهستانیانی که در شاخه‌های علیای سرخان زندگی می‌کردند هنوز بطور قطع فرمانبردار و سرکوب نشده بودند. در باقی راه، چینیان، با کشتی از سرخان و آمودریا (جیحون) گذشتند. در آن زمان هر دو کرانه سرخان پوشیده از جنگل انبوه بوده. روز 16 مه وارد مقرّ خان شدند، که در آن زمان فقط چهار روز راه با گذرگاه جیحون (آمودریا) فاصله داشت.
چان- چو در پاسخ خان، که درباره «داروی زندگی جاویدان» از او پرسیده بود، گفت: «وسایلی برای حفظ حیات هست ولی داروی زندگی جاویدان وجود ندارد». خان به هیچ گونه یأس خویش را ظاهر نساخت و فقط صداقت آن آموزگار را ستود. وی روز 25 مه را برای اصغای مواعظ زاهد معین کرد ولی بعد، چون خبر عملیات «عاصیان کوهستانی مسلمان» را دریافت داشت صحبت با وی را به ماه نوامبر محوّل کرد. چان- چون بدین سبب به سمرقند بازگشت. حرکت بسوی «کوههای برفی» را چنگیز خان قبل
ص: 939
از آن تاریخ، بر اثر آغاز گرمای تابستان، شروع کرد. چان- چون چند روزی همراه لشکریان مغول بوده. در بازگشت هزار سوار که سرکرده‌ای مسلمان فرمانده ایشان بوده، آموزگار را از راهی دیگر، و طریق «موقف گذرگاه»، که فقط اندکی پیش از آن از طرف لشکریان اشغال شده بوده، همراهی و هدایت کرد. به گواهی وصفی که چان- چون کرده، راه از طریق موقف مزبور، که در جنوب آمودریا (جیحون) واقع بوده، از جاده‌ای که از در آهنین می- گذشته، بسیار دشوارتر بود. چینیان در آن راه به فوجی از مغولان برخوردند، که پس از لشکرکشی بغرب بازمی‌گشتند. و در مقابل دو «ای» (پائوند چینی) نقره، 50 شاخه مرجان از ایشان خریدند .
در ماه سپتامبر، چان- چون، که از کش و طریق جیحون حرکت می- کرد، عده بیشتری مستحفظ- یعنی هزار نفر پیاده و 300 سوار همراهیش می‌کردند. وی از جاده‌ای دیگر، نه از طریق در آهنین، عبور کرد، ولی بعد از جهت جنوب غربی به نزدیک معبر مزبور (در آهنین) نزدیک شد. وی در بین راه چشمه نمک و کانهای نمک سرخ معدنی مشاهده کرد. کماکان از جیحون (آمودریا) با کشتی گذشتند. در بین راه از کنار ویرانه‌های بلخ عبور کردند.
«مردم آنجا بتازگی شورش و طغیان کرده از شهر گریخته بودند. از شهر هنوز صدای پارس سگان بگوش می‌رسید». چان- چون روز 28 سپتامبر به لشکرگاه مغول که در آن زمان به فاصله اندکی در مشرق بلخ قرار داشته وارد شد و زمانی چند همراه چنگیز خان بسر برد. چنگیز خان در آن ایام در راه باز- ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج‌2 ؛ ص939
ص: 940
گشت از ممالک اسلامی خویش بوده است .
گفته‌های جوزجانی حاکی است که چنگیز خان، پس از فرار جلال- الدین سه ماه در حوالی سند ماند تا لشکریان سیف الدین اغراق و اعظم ملک را نابود کند. وی می‌خواست از طریق هندوستان و هیمالایا و تبت بازگردد و بدین منظور رسولانی به دهلی، نزد سلطان شمس الدین ایلتوتمش [در «تاریخ گزیده» حمد اللّه مستوفی قزوینی: «ایلتمش»] فرستاد. مورخ مزبور جزئیات مأموریت این رسولان و پذیرائی را که از ایشان بعمل آمد نقل نمی‌کند. راه کوهستان را برف بسته بود. در آن میان به چنگیز خان خبری رسید که پادشاه تنگوت [در جامع التواریخ رشیدی: «تنکقوت»] قیام کرده و عاصی شده است و بدین سبب تصمیم گرفت از همان راهی که آمده بازگردد.
گذشته از این فال‌گیران به خان توصیه کردند که به هندوستان نرود. اگر چنگیز خان سه ماه در ناحیه سند بسر برده بوده، پس عبور وی از پشاور به کابل در پایان فوریه یا آغاز مارس سال 1222 میلادی/ 619 هجری صورت گرفته.
به فرمان چنگیز خان گردنه‌ها را کارگران از برف پاک کرده بودند. اما درباره مسیر بعدی چنگیز خان، نظر جوزجانی فوق العاده مبهم است، زیرا که می‌گوید خان از طریق کاشغر رفته بوده، و حال آنکه هرگز در کاشغر نبوده.
ص: 941
جوینی نیز می‌گوید که چنگیز خان نخست می‌خواسته به هندوستان رود ولی بعد از راه قدیمی بازگشت. وی پیش از ترک کرانه‌های سند فرمود تا اسیران مقدار معینی برنج [پاک کرده] تحویل دهند و پس از آن امر به قتل عام ایشان کرد. جزئیات این داستان (چنانکه میدانیم بعدها چنین داستانی را درباره تیمور نیز نقل می‌کردند) تا حدی شک و تردید برمی‌انگیزد، به ویژه جوزجانی- که عادتا بیرحمیهای مغولان را پنهان نمی‌دارد، درباره این عمل که محال است از آن اطلاع نیافته باشد- حتی سخنی نمی‌گوید. جوینی، پیش از شرح این واقعه می‌گوید که قوتوقونویان [قتقونویین] «را بر سر- اسیران و صناع بگذاشت». در زیر فرمان سردار مزبور لشکری که از اقوام و قبایل گوناگون مرکب بوده قرار داشته و چنانکه پیشتر دیدیم در سالهای 1222 و 1223 میلادی/ 619 و 620 هجری در مرو عمل می‌کرده. بدیهی است که اسیران در عملیات مزبور بی‌فایده نبوده‌اند. مسلما چنگیز خان از وقایع خراسان و افغانستان مطلع بوده می‌دانست که هنوز محاصره بلاد و استحکامات کوهستانی در پیش است. بدین سبب وی اگر هم از راه نوع پرستی نبوده بخاطر استفاده از نیروی کار اسیران، می‌بایست ایشان را عفو کند و امان دهد.
به گفته جوینی، چنگیز خان از طریق «کوههای بامیان» وارد بغلان شد و بخشی از بنه خویش را پیشتر در آنجا گذاشته بود. وی تابستان را در مراتع آن محل بسر برد و فقط در موسم خزان از آمودریا (جیحون) گذشت. چنانکه
ص: 942
دیدیم، از این رهگذر گفته‌های جوینی کاملا با گفته چان- چون مطابق است.
پیشتر دیدیم که در ماه مه چنگیز خان به کرانه‌های جیحون (آمودریا) خیلی نزدیک بوده، ولی، مع هذا، بعد برای گذراندن تابستان محلی نزدیک هندوکش را برگزید، نه حوالی نسف را، و حال آنکه تابستان سال 1220 میلادی/ 617 هجری را در آنجا [نسف] گذرانده بوده و اگر واقعا برای رسیدن به مغولستان شتاب داشته، بالطبع می‌بایست به حوالی نسف [ «نخشب» پیشین و «قرشی» پس از هجوم مغول] عزیمت کند. چه وقایعی انگیزه این عمل وی بوده. در این‌باره اطلاعی در دست نداریم. منابع ما از هیچ‌گونه عملیات جنگی در سال 1222 میلادی/ 619 هجری، که شخص چنگیز خان در آن شرکت جسته باشد، سخنی نمی‌گویند. وظیفه سرداران وی این بود که استحکامات کوهستانی را ویران سازند و از طرق مواصلات و بنه‌ها حفاظت کنند. و این‌که ایشان بر روی هم این وظیفه را با موفقیت انجام دادند و نیروهای اصلی مغولان در نقاطی مانند بخش شمالی افغانستان هرگز با وضعی دشوار روبرو نشدند خود یکی از بهترین دلایل نبوغ نظامی چنگیز خان است. مغولان از این رهگذر بزرگترین تلفات را در طالقان تحمل کردند. دیدیم که چنگیز خان بهنگام حرکت بسوی غزنه عرابه‌ها و وسایل حمل و نقل خویش را در آنجا گذاشت. کوتوال قلعه کوهستانی اشیار [طبقات ناصری جوزجانی] یا اشیر [در نزهة القلوب چنین است] در غرجستان که امیر محمد مراغنی نام داشت، به بنه مزبور حمله کرد و هرچه توانست از عرابه‌های پر از طلا و دیگر اموال و اسبان بسیار با خود برد و عده کثیری از اسیران را از بند آزاد کرد. این قلعه در آغاز سال 1223 میلادی/ 620 هجری، پس از پانزده ماه محاصره، بدست مغولان افتاد. در سال‌های
ص: 943
1222 و 1223 میلادی/ 619 و 620 هجری دیگر قلاع غرجستان نیز سقوط کرد.
در پائیز سال 1222 میلادی/ 619 هجری چنگیز خان از آمودریا (جیحون) عبور کرد و زمستان را در سمرقند بسر برد. در آن زمان جغتای و اوکتای در قراکول، نزدیک مصب زرافشان بودند و به صید پرندگان اشتغال می‌ورزیدند و هر هفته پنجاه بار شتر پرنده شکار شده برای چنگیز خان ارسال می‌داشتند. در نظر بود که در راه بازگشت نیز شکارهای بزرگتری ترتیب دهند (محتملا برای تأمین آذوقه) و همه شاهزادگان در آن شرکت جویند. به جوچی [توشی] امر شد که از قپچاق گورخر برانند. در بهار سال 1223 میلادی/ 620 هجری چنگیز خان حرکت کرد و دورتر رفت. در کرانه سیر دریا (سیحون) با جغتای و اوکتای دیدار تازه کرد و قور ولتای تشکیل داد. در جلگه قلان باشی (در شمال کوه‌های الکساندروسک) ملاقات با جوچی (توشی) وقوع یافت و جوچی «چنانک اشارت رفته بود گله‌های گورخر» رانده بود و گذشته از آن «بیست‌هزار اسب خنگ [سفید] پیش کش پدر کرد». در آنجا «جمعی از امرای ایغور را بیاوردند و سبب گناهی که کرده بودند بکشتند». درباره
ص: 944
اینکه جرم ایشان چه بوده چیزی گفته نشده است.
گفته‌های چان- چون ، بر روی هم، مؤید اقوال جوینی است ولی بیاری آن می‌توانیم مسیر چنگیز خان را اندکی مشروحتر تعقیب و تعیین کنیم.
روز 16 اکتبر 1222 میلادی/ 619 هجری لشکریان از روی پل شناور از آمودریا (جیحون) گذشتند. خان سه بار، در 20 و 24 و 28 اکتبر، به مواعظ آن آموزگار گوش فرا داد و از آخای همچون مترجم استفاده کرد و فرمود تا سخنان وی را ثبت کنند. در آغاز ماه نوامبر وارد سمرقند شدند. استاد در اقامتگاه سابق خویش یعنی قصر پیشین سلطان منزل گزید. لشکرگاه مغولان در ده ورستی [در حدود یک فرسخ و نیم] مشرق شهر قرار داشت. مدت اقامت چنگیز خان در سمرقند، آن چنانکه از سخنان جوینی طولانی بنظر می‌رسد، دراز نبوده. درباره حرکت مغولان اخبار دقیق در دست نیست، زیرا که چان- چون اجازه خواسته بود «بمیل خود جلوتر یا عقب‌تر [از ایشان] حرکت کند» ولی از گفته‌های او پیداست که در اواخر ژانویه سال 1223 میلادی/ 620 هجری مقرّ خان در ساحل راست سیردریا (سیحون) بوده. به هر تقدیر گفته‌های جوینی و چان- چون، هر دو، نشان می‌دهند که چنگیز خان، به رغم داستانی که در تألیف میرخواند از مؤلف مجهولی منقول است به هنگام باز-
ص: 945
گشت، در بخارا نبوده است.
از گفته‌های چان- چون پیداست، محلی که چنگیز خان در بهار سال 1223 میلادی/ 620 هجری در آنجا چشم براه پسران خویش بوده، بر کرانه رود بزرگی قرار داشته و فاصله آن با سیرام سه مرحله بوده و یحتمل در ساحل چیرچیک واقع بوده است. چنگیز خان در آنجا، نزدیک «کوههای شرقی»، هنگام شکار از اسب سقوط کرد و نزدیک بود که گرازی هلاکش کند. چان- چون از این فرصت استفاده کرده، خان را قانع ساخت که به سبب پیری از شکار صرف نظر کند. چنگیز خان رضا داد، ولی گفت که قادر نیست بی‌درنگ عادت دیرین را ترک گوید. روز 11 آوریل چان- چون بطور قطع با چنگیز خان وداع گفت و منتظر ورود شاهزادگان نشد.
جوینی درباره مسیر و حرکت چنگیز خان از قلان باشی به مغولستان ، فقط می‌گوید که چنگیز در پائیز حرکت کرد و در فصل بهار به «اردوی خویش نزول کرد» رشید الدین و تاریخ چینی و «یوآن- جائو بی- شی» در این متفقند که چنگیز خان فقط در سال 1225 میلادی/ 622 هجری به مغولستان بازگشت. منتهی طبق تاریخ چینی و تألیف رشید الدین این بازگشت در بهار
ص: 946
صورت گرفته و بموجب افسانه مغولی در پائیز. به احتمال اقوی، وی تابستان سال 1224 میلادی/ 621 هجری را، بنا به گواهی افسانه مغولی، در کنار ایرتیش بر بسر برده بوده.
چنگیز خان کشورهای غربی را، پیش از آنکه آن سرزمینها را کاملا به زیر اطاعت خود درآورد، ترک گفت. ولی در ماورا النهر و خوارزم، پس از سال 1223 میلادی/ 620 هجری هیچکس در صدد مخالفت با حاکمیت مغولان برنیامد. ابن اثیر و جوینی در این گواهی متفقند که بدین سبب شهرهای ماوراء النهر، خیلی زودتر از بلاد خراسان و عراق جان گرفتند و به ترمیم ویرانیها موفق شدند. حقایق تاریخی نشان می‌دهند که مصائب مردم ماوراء النهر به هنگام آشوبها و اغتشاشات نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی و آغاز قرن چهاردهم میلادی آثاری ممتدتر و عمیقتر از ویرانیهای ناشیه از هجوم مغول، بجای گذاشته بوده. حتی خوارزم که بیش از جاهای دیگر از هجوم مغول زیان دیده بوده، تا حدی به ترمیم اوضاع خویش توفیق حاصل کرده بود. جوچی پس از تسخیر آن سرزمین جنتمور را، که پیشتر سخن از او رفت، به حکومت (باسقاقی) خوارزم منصوب کرد (بما قبل ص 864- 863 رجوع شود) و وی می‌بایست امور خراسان و مازندران را هم اداره کند. جوچی گمان می‌کرد که سرزمین‌های اخیر الذکر جزء حصه او خواهد شد. جوچی (توشی)
ص: 947
نتوانست به وعده خویش وفا کند و پایتخت خوارزم را از ویرانی و خرابی نجات دهد، ولی پس از مدتی کوتاه، بنا به گواهی ابن اثیر در نزدیکی خرابه‌های گرگانج شهر تازه بزرگی پدید آمد. مغولان نام گرگانج را به ارگنچ تبدیل کردند و تاکنون نیز به همین صورت باقی و محفوظ مانده است.
دیدیم که در قرن دهم میلادی/ قرن چهار هجری این شهر در کرانه چپ آمودریا (جیحون) قرار داشته. در آغاز قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری)، که به صورت پایتخت امپراطورئی وسیع درآمده بوده، بر هر دو کرانه رود بسط یافته و دو کرانه باپلی به یکدیگر مربوط بوده‌اند. بطوری که از بسیاری جا- های تألیف ابو الغازی برمی‌آید، شهر جدید بر کرانه راست رود ساخته شده بوده. اگر روزی در ویرانه‌های اطراف «کونیه اورگنج» [کهنه اورگنج] کنونی که فقط در قرن نوزدهم میلادی پدید آمده تحقیقاتی بعمل آید (تحقیقاتی
ص: 948
که بسیار مطلوب خواهد بود). باید این موضوع منظور نظر قرار گیرد.
ارگنچ بصورت یکی از مراکز بازرگانی بسیار مهم، بر سر راه اروپا به آسیا، درآمد . علی رغم این مراتب، خوارزم پس از خرابی به کندی جان گرفت و ترمیم شد. سدها و بندها مدتی مدید احیاء نشده بودند و آمودریا (جیحون) در طی سه قرن به سوی دریای خزر جاری بوده. خوارزم زمان فرمانروائی مغولان با خوارزم دوران سامانیان فرق بسیار داشت و این خود از سخنان ابن بطوطه نیک پیداست. او می‌گوید که بین پایتخت خوارزم (اورگنچ) و بخارا بیابانی بوده که در آن فقط یک نقطه مسکونی- یعنی شهرک کاث- وجود داشته و بس.
پسران چنگیز خان باتفاق پدر به مشرق بازگشتند، بجز جوچی (توشی) که در متصرفات وسیع خویش باقی ماند. گرایش و کوشش بارز جوچی به منظور تأسیس دولتی مستقل که تابع مراکز امپراطوری نباشد سبب تصادم و نقار میان پدر و پسر شد. بنا به گفته جوزجانی ، جوچی آنچنان مفتون قپچاق شده بود که خواست آن سرزمین را از خرابی و افلاس نجات دهد. وی به نزدیکان خود گفت که چنگیز خان عقل خود را از دست داده، و الا این همه
ص: 949
سرزمین‌ها و اقوام را به خاک و خون درنمی‌کشید و نابود نمی‌ساخت و بدین سبب او (جوچی) می‌خواهد پدر را به هنگام شکار به قتل رساند و با مسلمانان عقد اتحاد ببندد. جغتای از این نقشه خبردار شد و به پدر اطلاع داد و چنگیز خان فرمود تا در نهان جوچی را زهر دهند. از میان دیگر منابع اصیل فقط رشید- الدین از تصادم میان پدر و پسر سخن می‌گوید. در تألیف جوینی فقط گفته شده، که جوچی پس از دیداری که در قلان باشی وقوع یافت به متصرفات خویش بازگشت و چیزی نگذشت که درگذشت. بنا به گفته رشید الدین به جوچی مأموریت داده شده بود که «نواحی شمالی» یعنی سرزمینهائی را که چژه‌به (جبه، یمه) و سبتای بتازگی از آن گذشته بودند به تحت انقیاد در- آورد. وی این مأموریت را مجری نساخت و چون چنگیز خان به مغولستان بازگشت پسر را به نزد خود خواند و جوچی پاسخ داد که به علت بیماری قادر به حرکت و عزیمت نیست. ضمنا مردی مغول که از سرزمینهای غربی سر رسیده بوده نقل کرد که جوچی را در شکار دیده. آنگاه چنگیز خان چنین استنباط کرد که فرزند وی (جوچی) عمدا فرمان پدر را نادیده گرفته و جغتای و اوکتای را علیه او فرستاد و خود تدارک دیده تا متعاقب ایشان رهسپار شود. در آن میان خبر مرگ جوچی رسید. رشید الدین اضافه می‌کند که بنا به یک سلسله اخبار، جوچی فقط بیست ساله بوده و به قول منابعی دیگر سی تا چهل سال داشته ولی، از آنجائی که فرزند سوم چنگیز یعنی اوکتای (اوگدی) در سال 1206
ص: 950
میلادی/ 603 هجری پسری داشته ، پس جوچی که فرزند ارشد بوده در سال 1225 میلادی/ 622 هجری نمی‌توانست کمتر از چهل سال داشته باشد.
رشید الدین تاریخ مرگ جوچی را ذکر نمی‌کند. ولی بنا به متون و منابع دیگر و متاخر وی شش ماه پیش از وفات پدرش درگذشت یعنی در ربیع الاول سال 624 هجری یا فوریه 1227 میلادی اگر چنین باشد، پس خبر مرگ او در تنگوت به چنگیز خان رسیده بوده. و به گفته رشید الدین خان در پائیز سال 1225 میلادی/ 622 هجری و به قول تاریخ چینی در بهار سال 1226 میلادی/ 623 هجری روانه آنجا شده بود و پس از آن دیگر به مغولستان بازنگشت. داستان شاعرانه‌ای که درباره چگونگی رساندن خبر مرگ پسر به چنگیز خان وجود دارد مسلما دارای اهمیت تاریخی نمی‌باشد.
چنگیز خان در رمضان 624 هجری/ اوت 1227 میلادی در سن 72
ص: 951
سالگی درگذشت و نه تنها امپراطورئی پهناور که به نیروی سلاح مسخر گشته بود، بلکه رهنمونهای نمونه‌ای برای سازمان آن امپراطوری نیز برای جانشینان خویش باقی گذارد. شرح ویژگیهای خلق و خو و صفات آن فاتح مهیب با مراعات صحت و کمال، از روی اطلاعاتی که در دست داریم، کاری بسیار دشوار است. از این رهگذر وضع ما در مورد اخلاف وی مساعدتر و بهتر است، زیرا که برخی از مورخان ایشان را مستدلا مخرب و ویران‌کننده نشمرده بلکه سازنده محسوب داشته‌اند. مثلا باتو خان در نظر وقایع نگاران روسی جز «ددی محیل» نبوده و حال آنکه نه تنها مغولان ویرا «خان خوب» (صائین خان) نامیده‌اند بلکه نویسندگان مسلمان و ارمنی که هیچ گرایشی به ستایش مغولان نداشته‌اند وی را بخاطر فروتنی و ملایمت و عدالت و خردش به نیکی یاد کرده‌اند. ما درباره رجال تاریخی و اقوام گوناگون فقط در صورتی توانیم به صحت داوری کرد که اطلاعاتی درباره زندگی ایشان و تجلیات
ص: 952
گوناگون آن در دست داشته باشیم. اعلام حکم در مورد رجال و اقوام بر اساس دلایل معدوده و جوانب منفرده فعالیت ایشان، اسلوبی است مسلما غیر علمی که متأسفانه برخی از مورخان عصر ما نیز بکار می‌بندند. دیدار چان- چون با مغولان خود گواه است که حتی مغولان قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) گاه صحرانشینانی مهمان‌دوست و نیکخو- مانند قرقزان کنونی- بوده‌اند، ولی این به هیچ‌وجه مانع از آن نبود که در اوضاع و احوالی دیگر، با بی‌رحمیها و قساوتهای خویش عالمی را در وحشت و هراس غوطه‌ور سازند. ضمنا باید گفت که مقایسه صحنه‌های زندگی صلح‌آمیز کنونی صحرانشینان با گذشته نزدیک خونین ایشان بعضی از سیاحان را به این نتیجه رسانیده که اقوام مزبور گوئی در معرض یک «استحاله» کامل قرار گرفته‌اند.
مبسوطترین اطلاعات را درباره صورت ظاهر چنگیز خان، جوزجانی و من- هون (من- خون) بدست می‌دهند. کسانی که جوزجانی با ایشان صحبت داشته بوده خان را هنگام هجوم مغول به خراسان- یعنی زمانی که 65 سال از عمرش گذشته بوده دیده بودند- وی قامتی بلند و تنی نیرومند و «چشمان گربگان» داشت. در آن زمان فقط اندکی موی سپید بر سرش دیده می‌شد.
بنا به گفته من- هون چنگیز خان به قامت بلند و پیشانی پهن و ریش دراز از دیگر مغولان ممتاز بود. از صفات اخلاقی بارز وی یکی تسلط بر نفس فوق العاده بود و دیگر اینکه به هیچ‌چیز دلبستگی شدید پیدا نمی‌کرد و به یک جانب دل
ص: 953
نمی‌داد. چنگیز خان نیز مانند دیگر جهانگشایان حاضر بود، اگر برای تحکیم قدرت خویش ضروری می‌شمرد، مردم را هزار هزار نابود سازد.
ولی در هیچ یک از اعمال وی- اعمالی که اطلاع کمابیش موثقی درباره آن در دست می‌باشد- نشانی از آن قساوت بیهوده و خودکامانه‌ای که بحکم جلال الدین در مورد اسیران مغول اعمال شده بوده دیده نمی‌شود.
سیاحان غالبا به تضادی که میان شور و جنب و جوش طبیعی آن مرد وحشی از یک طرف و کوشش وی برای پنهان داشتن احساسات خویش در برابر بیگانگان از سوی دیگر وجود داشته اشاره می‌کنند و می‌گویند که منظور وی از اختفای احساسات این بوده. که به شأن و شایستگی او در نظر غیر لطمه‌ای وارد نیاید.
برای بازماندگان و اخلاف چنگیز خان هیچ حظ و لذت غیر قابل وصول وجود نداشته و همه در برابرشان سر تعظیم فرود می‌آوردند و بدین سبب، چه در استفاده از لذایذ زندگی و چه در امر حفظ شأن و مقام خویش راه افراط می‌پیمودند.
در میان ایشان سلاطینی را می‌بینیم که هرگز تبسمی بر لب نیاورده فقط تابعان خویش را به وحشت و هراس می‌افکندند (مثل جغتای و کیوک) برخی دیگر به متابعت از شور و حرارت طبیعی صحرانشینی بیش از هر چیز می‌کوشیدند زندگی کنند و به دیگران امکان زندگی دهند. اینان هریک از اتباع خویش را با خوش‌روئی می‌پذیرفتند و با رفتار و گشاددستی خود همه قلوب را جلب می‌کردند و مانند سارداناپال بایرون در برابر دیدگان عموم به عیش و نوش می‌پرداختند- عیش و نوشی که به صحنه‌های فسق و فجور مبدل می‌گشت و مقام
ص: 954
و حیثیت تاج و تخت را در انظار پست می‌کرد (مانند اوکتای و تا حدی ترم شیرین- از خانان جغتائی) . چنگیز خان از این افراط و تفریط بدور و بیگانه بود. چنگیز خان با شخصیت خویش هر اراده دیگری را خرد می‌کرد و در ارتش خود چنان انتظام و تنسیقات سختی برقرار کرده بود که به گواهی جوزجانی- دشمن مغولان- دزدی و دروغ در میان ایشان بالکل محال بود، ولی در عین حال به آرمان بهادر و قهرمان گشاده دست و بزرگوار مؤمن بوده آن را عملی می‌ساخت. درباره وی می‌گفتند که: «این شاهزاده تموچین لباسی را که بتن دارد می‌کند و نثار می‌کند، از اسبی که سوار است پیاده می‌شود و می‌بخشد» گفتگوی چنگیز خان با قاضی وحید الدین بوشنجی که جوزجانی نقل کرده، نشان می‌دهد که چنگیز قادر بود در برابر سخنهای نامطبوعی که به او گفته می- شده خشم خویش را فروبرد و کظم غیظ کند . چنگیز خان در گرایش قوم خود به شرابخوارگی شریک بود و در طی نصایح و دستورات خویش نظر وی بر ضد شراب چندان سخت و شدید نبوده . صحنه‌ای که من- هون نقل
ص: 955
کرده دایر بر این‌که چنگیز چگونه «رسول چین را به [نوشیدن] شش ساغر جریمه کرد» داستان بزم و سرورهای پطر کبیر را به یادمان می‌آورد. من- هون مزبور درباره گروه دوشیزگان نوازنده که همه‌جا همراه خان مغول بوده‌اند نیز سخن می‌گوید. در داستان سفر چان- چون نیز از دوشیزگان یاد شده است.
موضوع تأمین لشکریان و سرکردگان و شخص خان از لحاظ کنیزکان هم بستر، مانند دیگر امور امپراطوری با دقت و شدت نظم و سازمان یافته بوده . چنگیز خان با حفظ کامل نیرو و استعداد عقلی خویش به کهولت رسیده بود و این خود گواه بر آن است که وی به آن درجه از فسق و فجور که بازماندگانش مرتکب می‌شدند نگرائیده بوده.
استعداد عظیم چنگیز خان در سازمان دادن امور جالب منتهای توجه است، به ویژه اگر در نظر گیریم که وی تا پایان عمر از هرگونه تحصیل و تعلیم عاری بوده و جز مغولی به هیچ زبانی تکلم نمی‌کرده و مسلما ساختمان امپراطوری در نظر وی فقط بصورت سلطه و حاکمیت صحرانشینان فاتح بر اقوام با فرهنگ و متمدن تجسم یافته بوده- اقوامی که به عقیده وی خداوند به مغولانشان سپرده بوده تا ایشان از کار ملوبان درآمد حاصل کنند و فقط بدین منظور آنان را حفظ کنند .
ص: 956
در پندهای چنگیز خان، که به دست ما رسیده، برخلاف نصایحی که عثمانیان نخستین به اغوز خان نسبت می‌دهند فرمانی صریح دایر بر اینکه «دایم کوچ ایده‌لر، اوتراق اولمیالر» (همیشه کوچ کنند و هرگز در جائی ساکن نشوند» وجود ندارد. ولی مسلما اراده چنگیز خان چنین بوده . کشاورزان و پیشه- وران می‌بایست نیروی خام خویش را در اختیار صاحبان و اربابان یعنی مغولان، و یا بهتر گوئیم، سران ایشان گذارند و اربابان از آن استفاده کنند. چنگیز خان فقط برای خود و اعقاب و پیروان نزدیک خویش کار و کوشش می‌کرد. هیچ اشاره‌ای در منابع وجود ندارد که وی با اندیشه کار برای رفاه و آسایش همه قوم- حتی به صورتی که این اندیشه در نبشته‌های ارخونی بیان شده- آشنا بوده است . از دیگر سو فرهنگ و تمدن عقلی به خودی خود نیروئی را تشکیل می‌داده که روا نبود در بست در دست اتباع باقی گذاشته شود. در دستگاه چنگیزخانی کوششی بعمل می‌آمد تا دو چیز را که در یکجا نمی‌گنجیدند یعنی زندگی صحرا نشینی و فرهنگ عقلی را با یکدیگر سازش دهند و این خود نقطه ضعف آن اساس و علت اصلی سقوط آن بوده. ولی سازمانی که چنگیز به امپراطوری خویش
ص: 957
داده بود برای حفظ وحدت آن در طی چهل سال پس از مرگ بانی اساس کفایت کرد و بعد هم سلطه خاندان چنگیزی را در دولتهائی که پس از انقراض امپراطوری تأسیس یافته بود در طی حیات چند نسل دیگر هم تأمین نمود. این پدیده بیشتر از آن جهت شایان توجه است که هیچ‌یک از پسران و نوادگان وی دها و استعدادهای عالیه وی را به ارث نبرده بوده. چنگیز خان در زمان حیات جانشین خویش را برگزید و این انتخاب دلیل دیگری است به روشن بینی و وسعت نظر وی. چنگیز خان به هنر و استعداد نظامی تولوی و یا شدت عمل و سختی تزلزل ناپذیری که جغتای در اجرای مبادی اساسی روش و اسلوب پدر می‌داشت، توجه خاصی مبذول نکرده، بطرف اوکتای که با بزرگواری و گشاددستی و خوشروئی و نیک سیرتی خویش تسخیر قلوب می‌کرد متوجه شد. و چون هیچ یک از پسران اراده نیرومند پدر را به ارث نبرده بود، می‌بایست پس از مرگ وی مجموع خاندان خان متفقا حکومت کنند. وحدت امپراطوری فقط به شرطی محفوظ می‌ماند که قدرت عالیه در دست کسی باشد که اگر هم جملگی را به نیروی عقل و اراده خویش متحد نسازد لا اقل بتواند با صفات جذابه اخلاقی خود این منظور را برآورد. این‌که دلایل یاد شده به چه صورتی در مخیله چنگیز خان تجسم یافت ... بیان آن دشوار است. به هر تقدیر ولیعهدی اوکتای (اوگدی)، بنا به همه اخباری که در دست است، در زمان حیات پدر اعلام شد. در دوران سلطنت اوکتای قاآن افراد خاندان با اتفاق نظر بی‌مانندی حقوق خویش را اعمال می‌کردند و اتباع از رفاهی نسبی برخوردار بودند- و این خود نشان می‌دهد که اوکتای امیدواریهای آن پدر نابغه را به خویشتن عملا تایید کرد.
ص: 958
البته امعان نظر در انعکاسی که تأسیس امپراطوری مغول در تاریخ آسیای میانه داشته و آثاری که از سازمان آن در دولت‌های پدید آمده بر ویرانه‌های آن باقی مانده، واجد اهمیت بسیار و شایان توجه فراوان است.
ولی پاسخ این پرسشها می‌تواند موضوع تألیفی مستقل و علیحده باشد .
ص: 959