گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
فصل پنجم (ترکستان در زیر سلطه مغولان) (1269- 1227 میلادی/ 624 تا 668 هجری)






اوکتای قاآن (اوگدی) در زمان حیات پدر به جانشینی وی تعیین شده بود [و پس از مرگ چنگیز] و اندک وقفه‌ای، رسما و با تشریفات تمام در قور- ولتای سال 1229 میلادی/ 626 هجری اودئیل [در تاریخ جهانگشای جوینی «قوریلتای» نوشته. لفظی است مغولی، تقریبا معادل «کنگره» به مفهوم کنونی] به سمت خانی اعلام و نامی شد . این‌که در فاصله میان تاریخ مرگ چنگیز خان
ص: 960
و جلوس اوکتای قاآن چه کسی در کشور حکومت می‌کرده، فقط در منابع و مآخذ چینی اطلاعاتی وجود دارد: به گفته چینیان، تولوی خان نایب السلطنه بوده و از روی بی‌میلی و بر اثر فشار و اصرار الیوی چو- تسای وزیر چینی خویش رضا داد که قورولتای را دعوت کند. ولی دیگر منابع از این همه اهمیت و نفوذ آن وزیر چینی سخنی نمی‌گویند و حتی نام الیوی چو- تسای هم در آن منابع دیده نمی‌شود.
انتخاب ولیعهد دلیل دیگری است که چنگیز خان تا چه حد آدم‌شناس بوده، زیرا که جوچی حتی در زمان حیات پدر نیز با برادران مخاصمت داشته و از او نمی‌توانست سخنی در میان باشد. و چنگیز خان بنابراین ناگزیر می- بایست از میان سه پسر دیگر یکی را به ولیعهدی برگزیند. از آن سه تن به ظن غالب جغتای سختگیر و مجری بی‌چون و چرای قانون یاسا بود و بیش از دیگران با پدر خویش مشابهت داشت.
تولوی خان از لحاظ خدمات نظامی خویش و شاید نبوغ فرماندهی و سرداری هم بی‌شک بر برادران سر بود، ولی چنگیز خان نیک می‌دانست که به طفیل این صفتها دو برادر مذکور مجریان بسیار نیکوئی هستند اما برای اداره امور و حکومت بر امپراطوری پهناور وی و حفظ وفاق و هم‌بستگی میان اعضای خاندان- که شرط لازم یک پارچگی دولت صحرانشینان است- آن صفات کافی نمی‌باشد.
وحدت خاندان ایشان یا بر اثر نفوذ کلمه شخصیتی مقتدر و ذی نبوغ، مانند چنگیز خان میسر می‌بود و یا در نتیجه نفوذ مردی که اعضای خاندان و باقی مردم را با جوانب روشن و نیکوی خوی و کردار خویش جلب کند و محبوب همه باشد و جملگی در برابر او وفادار و
ص: 961
فداکار باشند. فقط اوکتای (اوگدی) دارای این شرط بود. وی بی‌چون و چرا مجری یاسا نبود. میل او به می‌گساری از حدودی که چنگیز خان مقرر کرده بود تجاوز می‌کرد. اوکتای واجد صفات ممتازه سرداری و فرماندهی سپاه نیز نبود و بمراتب کمتر از پدر در لشکرکشیها شرکت می‌جست. اوکتای قاآن بیشتر روزگار سلطنت خویش را در قراقروم و اطراف آن گذراند و به یاری استادان چینی و مسلمان بناهای زیبا در آن دیار برپا داشت. چنگیز خان مزایای کرامت سیرت اوکتای را دریافت و بدین سبب او را برگزید و از انتخاب تولوی خان لشکرکش جنگ‌آور و یا جغتای که مجری سرسخت یاسا بود، سر باززد.
فتوحات و کشور گشائیهای تازه اوکتای قاآن از لحاظ ما واجد چندان اهمیتی نیست. زیرا که عملیات جنگی در چین و آسیای غربی و اروپا جریان داشته، نه در سرزمین‌هائی که اکنون مورد علاقه ما می‌باشند. در ترکستان آرامش برهم نخورد. فقط در پایان دوران سلطنت اوکتای قاآن قیام بخارائیان سرکوب شد و در این باره بعد سخن خواهیم گفت. در عوض اقداماتی که اوکتای برای سازمان بخشودن و آرامش قلمرو سلطنتی که پدر او تأسیس کرده بود، بعمل آورد برای ما واجد اهمیت عظیمی است زیرا که مربوط به سراسر دولت مغولان می‌باشد.
جمله منابع تاریخی و حتی آنهائی که، بدون شک، در برابر خوانین مغول استقلال رأی داشته و دشمن ایشان بوده‌اند ، بزرگواری و ملایمت اوکتای قاآن را ستوده‌اند. در زمان سلطنت وی هیچ یک از آن محاکمات
ص: 962
جنائی و سیاستهای وحشت‌انگیزی که غالبا در عهد جانشینان او مکررا وقوع یافته مشاهده نمی‌گردد. بدیهی است که اوکتای قاآن مع هذا فرزند عصر و زمان و قوم خویش بوده است، قومی که چنانکه دیدیم، آدمی را قربانی می‌کرده.
به هر تقدیر قتل پنهانی بزرگان و اعیان در دوران وی کمتر از زمان پدرش معمول می‌گردیده. حتی تاریخ مغولی- چینی فقط در یک مورد وی را به چنین قتل نفسی متهم می‌کند. باین معنی که اوکتای قاآن به انگیزه انتقام شخصی بطور پنهانی یکی از همرهان وفادار و فداکار پدر خود را که نامش بارها در تاریخ انقیاد چین یاد شده است، بنام دخولخو (توقولقوچربی) به قتل رسانید .
سرانجام، جوینی از قلع و قمع بیرحمانه تمام افراد یک قبیله به دست اوکتای سخن می‌گوید. شایعات دروغی انتشار یافت که خان می‌خواهد دوشیزگان آن قبیله را گرفته به بیگانگان به زنی دهد. مردم آن قبیله برای احتراز از این مصیبت و «از خوف این خبر بیشتر دختران را نامزد خصمان کردند در میان قوم خود و بعضی را تسلیم». چون اوکتای قاآن از این امر خبر یافت فرمود که همه
ص: 963
زنان و دختران را «که سن او از هفت گذشته باشد جمع کنند و هرکس را که در آن سال به خصم داده‌اند بازستانند» و «تمامت حاضران را یاسا رسانیدند که با ایشان- در حضور برادران و شوهران خلوت کنند» و به ناموس ایشان تجاوز نمایند. «و آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند»، «و قومی باصحاب فهود و جوارح دادند و بعضی را بهر کس از ملازمان درگاه»، «تا هرکس که حاضر بود از مغول و مسلمان در ربودند» و عده‌ای را هم «بخرابات و رسول خانه فرستادند تا خدمت صادر و وارد کنند» یعنی به روسپی‌خانه‌ها گسیل داشتند .
گمان نمی‌رود که این اعمال فجیع فقط خودکامگی و قلدرئی از جانب اوکتای قاآن بوده باشد. زیرا که نکاح میان دو عضو یک قبیله با رسوم مغولان و اقوام ترک مخالفت دارد و قاآن در این مورد قبیله مزبور را به خاطر نقض
ص: 964
عادات و رسوم قومی مجازات کرده بوده. بیان این نکته که چه شایعاتی مسبب این اقدام غیر قانونی شده بوده، نیز دشوار است. مسلما، برخلاف حدس دوسون، از این، که مغولان مزبور نمی‌خواستند برای دختران خویش نامزدانی از قبیله‌ای دیگر برگزینند، نمی‌توان سخن گفت. شاید بیم آن داشتند که قاآن به عنف ایشان را مجبور به عقد عهد خویشی با طایفه‌ای که با آنان خصومت می‌ورزیده بنماید. شاید هم این واقعه با تصمیم و فرمان اوکتای قاآن که نکاح میان مغولان و مسلمانان را تجویز و تشویق می‌کرده مرابطه داشته است .
گمان نمی‌رود که، در سلطنت صحرانشینان، هرگز و در هیچ عهدی اصل تصرف و تملک مشترک دودمان، که جوینی از آن صحبت می‌دارد، با آن‌چنان پی‌گیری و استمراری که در عهد پادشاهی اوکتای قاآن بکار بسته شده بوده، عملی شده باشد فی المثل در همه لشکرکشیهای بزرگ از هریک از چهار اولوس شاهزاده‌ای گسیل می‌گشته و شرکت می‌جسته. چون حکومت خراسان به جنتمور محول گشت از هر اولوس نماینده‌ای به نزد وی اعزام و منصوب گشت . به هنگام تسخیر و فتح چین درآمدهای نواحی و شهرهای مختلف میان لشکریان شاهزادگان تقسیم شده بود . زمانی که موضوع تأسیس
ص: 965
پست [یام] به میان آمد رئیس هراولوس نماینده‌ای از طرف خویش برای اجرای آن طرح مبعوث ساخت .
تفاوت میان سلطنت چنگیز و اوکتای (اوگدی) و ویژگیهای نیات خان اخیر الذکر را حتی خود مغولان نیز درک می‌کردند. در افسانه مغولی سخنان زیر به اوکتای نسبت داده شده است: «پادشاه ما چنگیز با رنج فراوان دودمان سلطنتی را پی‌افکند. اکنون زمان آن فرارسیده که صلح و رفاه به مردم عطا شود و ایشان در مضیقه نباشند».
سبب اقدامات اساسی اوکتای قاآن- از قبیل ایجاد شغل و مقام تنماچیان و تثبیت و تعیین میزان مال و خراج و تأسیس پست [یام]- کوشش و گرایشی بود که وی به آرامش کشور و دفاع از مردم صلح‌جو در مقابل تضییقات و تحمیلات داشته است.
چون اوکتای قاآن سرزمینهای نوگشوده چین را میان شاهزادگان تقسیم کرد الوی چو- تسای خواست به لغو این فرمان وادارش کند. و زمانی که آن وزیر چینی دید این امر محال است، اندرزش داد که لا اقل به هر جائی مأموری از خود فرستد که به گردآوری مالیات برای شاهزادگان پردازد و اینان را از اخذ مال و خراج، بلاواسطه، از ساکنان منع کند. اوکتای قاآن به این امر
ص: 966
رضا داد . ظاهرا این مأموران همان تنماچیانی بوده‌اند که برطبق افسانه
ص: 967
مغولی «در همه شهرها برای حفظ آنها» مستقر گشته بودند. پالادی پدر روحانی «تنماچی» را با «باسقاق» [شحنه؟] یکی می‌داند و این نظر به ظن غالب صحیح است. بنا به افسانه مغولی در چین و نواحی مفتوحه آسیای مقدم تنماچیان منصوب شده بودند. گاه قدرت نظامی نیز به تنماچی محول می‌گردیده.
قاآن که نسبت به فرزند خویش گیوک غضب کرده بود می‌خواست وی را تبعید کند و گفت: «او باید به سمت تنماچی به مرزهای دور رود و شهرهای مستحکم را تسخیر کند و زحمات سخت تحمل نماید» . حکام نواحی وسیعتر نه تنها خراسان- که خود وضع خاصی داشته- بلکه ماوراء النهر نیز- که محمود یلواچ از طرف قاآن در آنجا حکومت می‌کرده و در خجند مقیم بوده است- نیز مستقیما
ص: 968
تابع وی (قاآن) بوده‌اند . جغتای خود سرانه محمود را احضار و معزول کرد. و چون قاآن وی را ملامت کرد پوزش خواست. قاآن عذر او را پذیرفت و حتی ماوراء النهر را به رسم اینجو به جغتای عطا کرد . این نمونه خود نشان می‌دهد که به سبب فقدان قدرت واحد در کشور، اقدام مربوط به تنماچیان، و بطور کلی نصب حکامی که بلاواسطه تابع قاآن بوده‌اند، تا چه حد اندک تأثیر بوده است.
رشید الدین تعیین میزان مال و خراج و تأسیس پست [یام] را مربوط به قورولتای سال 1235 میلادی (قوی ئیل) (633 هجری) می‌داند در تألیف
ص: 969
رشید الدین فقط از مالیات ارضی (ده درصد محصول) و مالیات بر صحرانشینان یا «قپچور» (یک درصد از گله) سخن رفته است. گندم و دامهائی که از این طریق گردمی‌آمده برای کمک به مستمندان مخصوص بوده است .
فقط در منابع چینی از اخذ و وصول «ترغو» و مالیات بازرگانی سخن رفته و معلوم نیست که در این مورد قواعد یاد شده در سراسر قلمرو امپراطوری چنگیزی نافذ بوده است یا نه. در چین هر دو خانوار یک چین ابریشم به خزانه می‌دادند و هر 5 خانوار یک چین ابریشم به نفع اعیان می‌پرداختند. در چین مالیات از هر خانوار اخذ می‌شده. و میزان مالیات ارضی برحسب کیفیت خاک و زمین متفاوت بوده است و میان 2/ 1 2 تا 5 گارنتس از هرمو (مو 1200 فوت یا گام مربع) نوسان می‌کرده. در مورد کالاها 30/ 1 ارزش آنرا برسم مالیات اخذ می‌کردند. گذشته از این مالیات بر نمک نیز وضع شده بوده (یک اونس نقره از 40 چین). بنظر مردم آن زمان این مالیاتها سبک بوده است .
هدف مؤسسه پست [یام] در میان اقوام صحرانشین بالکل با آنچه در نزد مردم با فرهنگ و متمدن دولتهای آسیائی معمول بوده تفاوت داشته است.
در هیچ جا اشاره نشده است که رؤسای پست مغول نظارتی بر فعالیت و اعمال
ص: 970
حکام و کارمندان نواحی داشته بوده‌اند [برخلاف صاحب برید یا رؤسای پست ایران و دیگر ممالک اسلامی که غالبا چنین مأموریتی نیز داشته‌اند]. پست مغولی [یام] فقط برای حمل و نقل رسولان و ایلچیان و پیکان اختصاص داده شده بوده. تأسیس پست می‌بایست اولا از بطوء جریان امور جلوگیری کند و ثانیا از تضییقات کسانی که با مأموریت دولتی سفر می‌کردند، نسبت به اهالی ممانعت بعمل آورد . و به منظور ایجاد اشکال در برابر اعمال اینگونه تضییقات ایستگاههای پستی را بیشتر در نقاط غیر مسکون مستقر ساخته بودند.
از هر هزار مادیان یک مادیان برای پست [یام] و یک نفر برای «چرانیدن و دوشیدن آن» می‌گرفتند. اسب و آدم دائما عوض می‌شدند. فقط در مورد امور فوق العاده مهم ایلچیان می‌توانستند، در صورت کم بودن اسب در ایستگاه از نقاط مسکونی صحرانشینان عبور کنند .
اوکتای قاآن می‌خواست که ایلچیان و رسولان در ایستگاههای مزبور نه تنها وسیله حمل و نقل بلکه آذوقه نیز بیابند. بدین سبب بنای انبارهای مملو از خواربار ضرورت پیدا کرد و برای خوراک مراجعان گوسفندان بدانجا گسیل
ص: 971
می‌داشتند. به گفته جوینی «مصالح و اخراجات هر یامی ترتیب کردند و تعیین از مرد و چهارپای و ماکول و مشروب و آلات دیگر و بر تومانها تخصیص از هر دو تومان یک یام [یعنی یک ایستگاه پستی] معین کردند».
مغولان پست را «الاغ» می‌نامیدند. گذشته از این میان پست عادی- یا «بایات» (یا تیان- نایات) و پست مخصوص پایتخت (که «ناریت» یا «بارین تاریت» نامیده می‌شده) تفاوت قائل بودند. در جاده قراقروم به چین 37 یام تأسیس شده بوده که هریک با دیگری 5 فرسخ (قریب 30 ورست) فاصله داشته است. در هر ایستگاه فوجی مرکب از 1000 مرد گماشته شده بوده. روزانه
ص: 972
500 عرابه آذوقه از این جاده حمل می‌شده و در انبارها ذخیره می‌گشته. برای حمل محمولات عرابه‌های بزرگی که به هریک شش گاومیش بسته بودند در ایستگاهها فراهم شده بود. ظاهرا در چنین اوضاع و احوالی تجارت گندم با مغرب که چنگیز خان مقرر داشته بوده، می‌بایست موقوف شده باشد. و قراقروم آذوقه را فقط از چین دریافت می‌داشت. و وقفه موقتی که، بر اثر جنگ میان قبلای [قوبیلای] و اریغ بوکا، در حمل آذوقه از چین پدید آمده بوده سبب قحطی در پایتخت گردید .
بنا به مندرجات افسانه مغولی- چینی ، مخازن و انبارهائی در دیگر جاده‌های پستی نیز تأسیس شده بوده است. گذشته از این امر شده بود که از نقاط مختلفه اشخاصی «به عنوان نظار انعامات: یعنی طلاها و پارچه‌ها و آلات و اسباب و اسلحه موجود در مخازن و انبارها» اعزام شوند. معلوم نیست که آیا این انبارها فقط در ایستگاههای پستی تأسیس می‌شده یا نه.
اقدامات اوکتای قاآن فوایدی را که انتظار می‌رفت ببار نیاورد. این قاعده که پیکها «در صورتی که مأموریت بسیار مهم داشته باشند» می‌توانستند در نقاط مسکونی صحرانشینان حرکت کنند، یعنی از اسبان مردم عادی استفاده نمایند راه را برای همه‌گونه سوء استفاده می‌گشود. گذشته از این شمار اسبانی که پیک حق داشت طلب کند معین نشده بوده. و سرانجام باید گفت که بازرگانانی که برای کارهای شخصی خویش سفر می‌کردند نیز، از اسبان پستی
ص: 973
(یام) استفاده می‌نمودند و محتملا رئیسان و کارمندان مغول در این زمینه از ایشان حمایت می‌کردند. فقط پس از جلوس منکوقاآن قرار شد که هیچ پیکی از ایستگاه پستی بیش از 14 اسب نگیرد و مراکب پستی از طرف کسانی که برای امور خصوصی خویش مسافرت می‌کردند مورد استفاده قرار نگیرند.
و پیکان به سختی از گرفتن اسب از مردم عادی منع شدند .
تعیین میزان مال و خراج نیز، چون نظارتی بر اعمال حکام و عمال وصول وجود نداشت، نمی‌توانست تأثیری داشته باشد. خلفا و سلاطین اسلامی و اوکتای قاآن برای بنای ساختمانها و براه انداختن مجالس بزم و سرور خویش به پول احتیاج داشتند و بیشتر از حاکمی راضی بودند که وجوه بیشتری برای ایشان ارسال می‌داشته و هیچگاه از خود نمی‌پرسیدند که این هدیه‌ها و وجوه به چه بهای گرانی برای مردم تمام شده است، و اوکتای قاآن که برای ساختمانها و سورها و طویهای خود نیاز به پول داشت، به احتمال قوی حتی اگر چنین نظارتی برای وی مقدور می‌بود نیز به اعمال آن رضا نمی‌داد. در چین مالیاتها را به رغم اندرزها و توصیه مصرانه الیوی چو- تسای به عبد الرحمن مسلمان به مقاطعه دادند . محتملا شیوه مقاطعه در دیگر بخشهای پادشاهی مغول
ص: 974
نیز جایز شمرده می‌شده است. روش و شیوه وصول عطایا و مالیاتها در متصرفات مغولان به حد کافی از تاریخ روسیه پیداست. افسانه مغولی و چینی از یک اقدام دیگر اوکتای قاآن که فقط برای صحرانشینان واجد اهمیت بوده و بدین سبب مورخان چینی و مسلمان از آن یاد نمی‌کنند، سخن گفته است. به این معنی که تصمیم گرفته شده بود که برای محل کوچ اراضئی به مردم اختصاص داده شود، و بدین منظور هر هزاره می‌بایست نماینده مختاری برگزیند. دو تن از اعیان به نام چینای و اویورتای مأمور بازدید دشتهای مزبور که پیشتر «به سبب فقدان آب درندگان وحشی در آنجا در گشت و گذار بوده و مسکن آدمی دیده نمی‌شد»، شدند. ایشان می‌بایست نقاط قرارگاهها را معین کرده و در جاهای مناسب چاههائی حفر کنند. در اینجا فقط از تبدیل دشتهای بی‌آب به
ص: 975
مرتع سخن رفته است. ولی موارد منفردی نیز دیده می‌شده که اراضی زراعی پیشین را به نفع مردم صحرانشین به مرتع مبدل ساخته بودند. به هر تقدیر روبروک درباره بخش شمالی هفت آب از این موارد سخن می‌گوید.
مورخان مسلمان با لحن تحسین و ستایش از عنایت و توجه اوکتای قاآن به مسلمانان سخن می‌گویند. جوینی ضمن لطایفی که در «ذکر صادرات افعال اوکتای قاآن» آورده، در برخی جاها از اینکه قاآن اسلام را بر دیگر ادیان ترجیح می‌داده و از مسلمانان در برابر دشمنان و رقیبان ایشان یعنی چینیان و اویغوران دفاع می‌کرده، سخن می‌گوید. بعضی از لطایف مذکور در تألیف جوزجانی که پیش از تاریخ جوینی در هندوستان نوشته شده و بالطبع هیچ ارتباطی با آن نداشته، دیده می‌شود. از اینجا پیداست که لطایف یاد شده تا
ص: 976
چه حد در جهان اسلام رایج بوده است.
رضایت خاطر مسلمانان از جغتای، که بلاواسطه بخش عظیمی از نواحی مسلمان نشین آسیای میانه را در تصرف داشت، به مراتب کمتر بود. وی در میان خاندان چنگیز ارشد بود و حتی در برادر خویش هم نفوذ بسیار داشت .
جغتای در مقام مجری و مراعات کننده قانون [یاسا] از شخص قاآن هم، به خاطر گرایش مفرط وی به می‌گساری، بازخواست می‌کرد. قاآن جرأت نکرد آشکارا در برابر دستور برادر مقاومت کند و فقط می‌کوشید به حیله شانه خالی کند ، هم‌چنان‌که با حیله و تزویر- نه بیاری نفوذ کلام و حیثیت خویش- مسلمانانی را که به سبب نقض مقررات یاسا مورد خشم جغتای واقع
ص: 977
می‌شدند، نجات می‌داد. ولی البته اوکتای قاآن علنا حتی در عالم اندیشه هم در صدد دفاع مجرمان مزبور نبود و بدین سبب مسلمانان، در عهد سلطنت وی فقط پنهانی در آب جاری وضو می‌گرفتند و یا گوسفندی را طبق دستور شریعت ذبح می‌نمودند. حتی فرد مسلمان، نه تنها در نواحئی که بلاواسطه تحت نظارت جغتای بود، بلکه در خراسان هم، در مدت حیات وی قادر نبود علنا گوسفندی را بکشد و بالنتیجه عده بسیاری ناگزیر گوشتی را می‌خوردند که خود مردارش می‌شمردند .
از امیران جغتای اشخاص زیر را می‌شناسیم: قراچار از قوم برولاس؛ موکه [موکا] نویان از جلایریان؛ خوشوق نویان [قوسوق نویان] از همان قوم (محتملا این همان قوم کوکوسوسیان افسانه مغولی- چینی می‌باشد)؛ جغتای کوچک از قوم سونیت؛ کی شیخ از قوم سولدوس . وی یکی از دو
ص: 978
تن شبانانی بود که چنگیز خان را از نقشه خدعه‌آمیز وان خان با خبر کرد و بدین سبب هر دو به مقام درباریان و نجبا ارتقاء یافتند. ولی در ردیف ایشان از قطب الدین حبش عمید که اصل او از اترار بوده و از زمان فتح ماوراء النهر به خدمت مغولان درآمده، به مقام وزارت جغتای رسیده بود نیز یاد شده است.
ص: 979
نفوذ حبش عمید آن‌چنان عظیم بود که خاندانهای سلاطین جویای خویشاوندی با او بودند. قطب الدین کرمانی دختری از خویشان خود را به زنی به وی داد اما این‌که مغولان چه نظری به وی داشتند از این‌جا پیداست که پس از اسیر کردن اهل بیت خوارزمشاه دو دختر وی نصیب جغتای گشت و جغتای یکی را خود گرفت و آن دیگر را به حبش عمید داد .
موقع و مقام حبش عمید انگیزه این اندیشه می‌گردد که بغض و نفرت جغتای نسبت به مسلمانان که جوزجانی و چند تن دیگر از مؤلفان بعد از وی از آن سخن رانده‌اند بسیار مبالغه‌آمیز است. البته حبش عمید چندان پای‌بند و تابع غیرتمند دین خود نبوده است. و به هر تقدیر روحانیان مسلمان از حکومت او راضی نبودند و این خود از پیامی که سیف الدین باخرزی صوفی مشهور برای وی فرستاده بوده پیداست. صوفی مذکور پس از تحسین و تعارفات
ص: 980
مرسوم نسبت به آن وزیر مقتدر چنین می‌گوید:
نصرت حق را در این دولت معین چون توئی‌پس اگر نکنی بروز حشر چه عذر آوری
اندرین ملت که بادا تا قیامت پایداردانش و پیری و اسلام است شرط سروری
چون جوان بی‌هنر جوید سری نزدیک عقل‌عاملان پیر را عیبی نباشد بی‌سری
هدهد قواده در جائی که باشد تاجدار عار نبود باز را در عهد او بی‌افسری
عاقلان را کنج بهتر چون سفیهان سر شونددار چون منبر شود بهتر بود بی‌منبری
در آخرین مصرعهای این منظومه علت تنفر و انضجار باخرزی- یعنی تفوق و برتری قدرت غیر روحانی و تحفیف طبقه‌ای که وی [باخرزی] خود بدان منسوب بوده- به بهترین وجهی نموده شده است. در ایام هجوم مغول صوفیان در برانگیختن مردم علیه ایشان و ابراز مقاومت از دیگران کوشاتر بوده‌اند. و رئیسان صوفیه از قبیل نجم الدین کبری و رکن الدین امام زاده- که باخرزی شاگرد ایشان شمرده می‌شد- به هنگام دفاع از گرگانج [جرجانیه، اورگنج] و بخارا نقد جان باختند . بدیهی است، حکام مغول و نزدیکان ایشان
ص: 981
که روحانیان مسلمان و روحانیان دیگر ادیان را از هرگونه مالیات و عوارض و خراجی معاف کرده بودند نمی‌توانستند قدرت غیر روحانی را هم به ایشان بسپارند .
ص: 982
در زمان اوکتای قاآن حکام مغول ماوراء النهر عبارت بودند از:
خزار بوقا که در نخشب زندگی می‌کرد (ظاهرا مغولان به تأسی از چنگیز خان این محل را برای ییلاق برگزیده بودند) و خواهر قطب الدین کرمانی را به زنی داشت ؛ چین سانگ طایفو [در تاریخ وصاف: چونکسان طایفو] (که ظاهرا
ص: 983
چینی بوده) و بوقانوشا [در تاریخ وصاف: بوقابوشا] حکام سمرقند و بخارا ؛ شخص اخیر الذکر محتملا همان «نوشا»- ئی است که چنگیز خان در رأس ناحیه بخارا بریاست منصوب کرده بود. در آغاز سلطنت اوکتای قاآن (اوگدی) حکومت بر مردم شهرنشین و اسکان یافته مسلمان از طرف خان بزرگ با محمود یلواچ خوارزمی بوده و اساس وصول مالیاتها را نیز وی برقرار ساخت . بعد وی حاکم چین شد و ظاهرا این امر وقتی وقوع یافت که ماوراء النهر به جغتای واگذار شد و محمود بالضروره می‌بایست به نزد اوکتای قاآن رود.
دوسون و دکتر برتشنیدر در وجود این یلواچ [یعنی یلواچ حاکم چین] شک دارند و یکی بودن او و الیوی چو- تسای را ممکن می‌شمارند. ولی نام
ص: 984
محمود خوارزمی در منابع چینی هم بسمت مأمور وصول مالیاتها در ثغر غرب ذکر شده است .
جوینی حکومت محمود یلواچ و فرزند او مسعود بک را می‌ستاید .
به گفته وی کشور در عهد فرمانروائی ایشان ویرانیهای مغولان را ترمیم کرد و بخارا آن‌چنان معمور گشت که هیچ یک از بلاد اسلامی از لحاظ شمار نفوس و ثروت مردم و بسط و شکفتگی دانشها قادر به رقابت با آن نبود. مع هذا یک نهضت عام خالص علیه مغولان در ناحیه بخارا برپا شد و چنان دامنه پیدا کرده وسعت یافت که عاصیان حتی مدتی در مبارزه علیه لشکریان مغول موفقیتی کسب کردند. رهبر این نهضت مانند جنبشی که پیش از هجوم مغول علیه صدور وقوع یافته بود مردی غربال‌ساز (صانع غربال) بنام محمود بود، از قریه تاراب که یکی از قدیمترین قرای ناحیه بخارا شمرده می‌شده (در سه فرسخی شهر، بر سر جاده خراسان) . بطوری‌که از داستان جوینی برمی‌آید نهضت مزبور نه تنها علیه مغولان بلکه برضد اشراف بخارا نیز بوده است. محمود تارابی نیز مانند سنجر ملک مبین نیازمندیهای مردم فقیر و به ویژه روستائیان، که بیش از همه از هجوم مغول رنج کشیده و زیان دیده بودند، بوده است. پیشتر دیدیم که
ص: 985
وضع روستائیان ماوراء النهر در آغاز سالهای بیستم [در سال 1222 میلادی/ 619 هجری قمری] و در زمان چان- چون چگونه بوده است . ظاهرا روستائیان به رغم حسن اداره یلواچ هنوز به ترمیم آثار خرابی و فقر موفق نشده بودند.
خروج و نهضت تارابی نیز مانند همه نهضتهای مردم مبنای دینی داشته ولی رهبر خروج مبین عقاید «بر حق» اسلامی [سنی] نبوده بلکه معتقدات عوام را تبلیغ می‌کرده. در آن زمان در ماوراء النهر و ترکستان مردم بسیار و به ویژه زنانی وجود داشتند که مدعی داشتن مرابطه با ارواح بوده [پری داری و پری خوانی] بیماران را بیاری احضار ارواح و رقص و اعمال عجیب و غریب و گوناگون شفا می‌دادند. یکی از این زنان خواهر تارابی بوده و تارابی این هنر را از او آموخته بود. تارابی موفق به شفا دادن چندین بیمار شد و پس از آن عامه ناس به نیروی اعجاز وی اعتقادی پیدا کردند و شمار پیروانش روز بروز افزون گشت. محمود تارابی تنها میان عوام طبقه پست طرفدار نداشت. ایمان به وی آن‌چنان در بخارا رواج یافت که حتی جوینی در بخارا «از چند معتبر مقبول قول» شنید که محمود در حضور ایشان دو نابینا را فضله سگ در چشم کرد و «صحت یافتند». جوینی می‌گوید «اگر من این حالت بچشم خود مشاهده کنم بمداوای چشم مشغول شوم». ولی به عقیده وی «عوام الناس را خود چه باید تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند».
یکی از دانشمندان بخارا که «بفضل و نسب معروف و مشهور» بود و به شمس الدین محبوبی ملقب «به سبب تعصبی که او را با ائمه بخارا بودست» جانب تارابی را گرفت و به وی گفت که پدرم روایت کردست در کتابی نوشته که از تاراب «صاحب دولتی که جهان را مستخلص کند ظاهر خواهد شد و
ص: 986
علامات این سخن را نشان داده و آن آثار در تو [یعنی تارابی] پیداست» منجمان نیز گفتند که «این آوازه با حکم» ایشان موافق است و گفته محبوبی را تأیید می‌کند.
نهضت آن‌چنان دامنه‌ای پیدا کرد که امیران و باسقاقان مغول نمی- توانستند بدان بی‌اعتنا باشند و ما وقع را به صاحب یلواچ که در خجند می‌زیسته اطلاع دادند و (ظاهرا با صلاح‌دید و تایید وی) تصمیم گرفتند تارابی را فریب داده به بخارا بکشانند و در میان راه بکشند. محمود تارابی نیت باطنی ایشان را دریافت و به شحنه مغول بازگفت و فهماند که رازشان را می‌داند. شحنه مزبور که از این دانش خارق العاده وی و پی‌بردنش به نیات باطنی آدمی خائف و اندیشناک شده بود آزاد و رهایش کرد. توجیه گذشت و ارفاق مغولان نسبت به تارابی و بطوء فوق العاده‌ای که در اقدام علیه او نشان دادند، همانا حسن نظری بوده که آن قوم شمن پرست به مردی داشتند که مدعی پری داری و مرابطه با ارواح بوده است.
محمود تارابی همچون فرمانفرمائی واقعی وارد بخارا شد و در کاخ سنجر ملک اقامت کرد. محلات و بازارهای نزدیک کاخ همیشه مملو از مردم بوده. محمود اطلاع یافت که دشمنان قصد کشتن او کرده‌اند و از دری مخفی کاخ را ترک گفت و باتفاق همراهش بر اسبانی که قبلا تهیه شده بود سوار شد و «به یک تک» به تپه ابو حفص رسید. و چون مردم او را بر آن تل یافتند گفتند که «خواجه به یک پر زدن به تل با حفص پرید» و با شور و شعف درودش فرستادند.
آنگاه محمود مصمم شد تا پیروان خویش را دعوت کند که مسلح شوند و گفت دنیا را از کفار «پاک باید کرد». مردم به دنبال وی روی به بخارا آوردند و مغولان شهر را ترک گفتند، محمود تارابی در سرای رابع ملک (که درباره وی
ص: 987
اطلاع دیگری در دست نیست) نزول کرد و روز بعد که آدینه بود در مسجد بنام وی خطبه خوانده شد.
تارابی نخست نمایندگان اشراف بخاری یعنی «صدور و اکابر و معارف شهر را» به نزد خود طلبید. سرور صدور از همان خاندانی بود که افراد آن پیش از دوران مغولان ریاست داشتند ، و تارابی وی را «سبب آنکه از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت» و در برابر آن مرد عاصی مقاومت نکرد، به منظور بالا بردن نفوذ کلام و حیثیت خویش خلافت داد و محبوبی را بجای او «به صدری موسوم» و منصوب کرد. ولی محمود بر روی هم به «عوام ورنود» متکی بود و «اکثر اکابر و معارف را جفا گفتی» و مورد تعقیب قرار
ص: 988
می‌داد. برخی از اینان مقتول شدند و باقی گریختند. تارابی به پیروان اجازه داد که خانه‌های ثروتمندان را تاراج و غنایم مزبور را میان خود تقسیم کنند.
این رفتار وی و دست‌اندازی و تجاوز به حیات و اموال مسلمانان بعضی از پیروان بی‌غرض و طمع را از پیرامون او پراکند و از آن جمله خواهرش از او دوری جست و حال آنکه تارابی نخستین موفقیتهای خویش را مرهون خواهر بود. ولی بدیهی است که غوغای عوام بیش از پیش برای متابعت از پیشوای خود آماده بود. اسلحه نداشتند. تارابی اعلام داشت که «حق تعالی ما را از غیب سلاح می‌فرستد». و چیزی نگذشت که «از جانب شیراز بازرگانی رسید و چهار خروار شمشیر آورد». زان پس دیگر کس در پیروزی آن پیامبر عالم بر مغیبات شکی نکرد.
اکابر و اشراف و مغولان نیروهای خویش را در نزدیکی کرمینه گرد- آوردند و از آنجا روی به بخارا نهادند. تارابی و محبوبی در برابر ایشان صف آرائی کردند و هر دو پیشوا بی‌سلاح و جوشن در میان صفوف پیروان خویش ایستاده بودند و به نیروی اعجازنمای خود ایمان داشتند. حتی دشمنان تارابی معتقد بودند «که هرکس در روی وی دست بخلاف بجنباند خشک شود» و «دست به شمشیر و تیر آهسته‌تر می‌یازیدند». و چون عاصیان به ایشان حمله کردند مغولان روی به انهزام نهادند. روستائیان قرای مجاور مسلح به بیل و تبر شده «هرکس را از آن جماعت که می‌یافتند خاصه عمال و متصرفان را می‌گرفتند و به تبر سر نرم می‌کردند». در حدود ده هزار تن از اکابر کشته شدند. ولی پیشوای قیام خود ناپدید شده بود. بدین معنی که در آن گیرودار تارابی و محبوبی به تیر لشکریان مغول کشته شدند و دوستان و دشمنان ایشان از این واقعه بی‌خبر بودند. عاصیان دو برادر تارابی- بنام محمد و علی- را
ص: 989
به پیشوائی خویش شناختند.
پس از یک هفته لشکر کثیری از مغولان در تحت ریاست ایلدزنوین و چکین قورچی در رسیدند. محمد و علی مانند برادر خویش بی‌سلاح در برابر دشمنان ظاهر شدند. ولی محتملا خبر آن‌که «شمن» بزرگ و وحشت- انگیز دیگر در میان عاصیان نیست به سمع مغولان رسیده بوده. قیام‌کنندگان بالکل شکسته شدند. فقط ورود یلواچ شهر بخارا را از تاراج دیگر و تجدید قتل عام نجات داد. و وی بعد از «الحاح و مبالغت و لجاج» بدشواری تمام سران مغول را قانع کرد که تنبیه و سیاست شورشیان را موکول به رأی قاآن کنند و «بر آن جملت که فرمان [وی] باشد با تمام رسانند». اوکتای قاآن رسولان یلواچ را با حسن نظر پذیرفت و عفو بخارائیان را صحه نهاد و «بر حیات ایشان ابقا کرد» (در 636 هجری/ 40/ 1239 میلادی).
ص: 990
چیزی از این واقعه نگذشت که یلواچ بالضروره ماوراء النهر را ترک گفت. در اواخر دوران سلطنت جغتای مردی چینی، که نخست مستخدم پزشک چینی جغتای بوده و پس از مرگ آن طبیب در خدمت یکی از اکابر مغول به نام قوسوق نویان شبانی می‌کرده، کارش بالا گرفت. روزی جغتای از قوسوق نویان درباره لشکرکشیهای چنگیز خان سؤالاتی کرد. قوسوق- نویان نتوانست به همه پرسشهای خان پاسخ دهد و به خانه رفت و از همه نزدیکان خویش استطلاع کرد. چوپان یاد شده از پشت در گفتگوی وی را می‌شنید و به صدای بلند پاسخهای حضار را تصحیح می‌کرد و معلوم شد کاملا از جزئیات لشکرکشیهای چنگیز خان باخبر است. وی را احضار کرده پرسیدند این مطالب را از کجا دانسته است. وی دفتری را نشان داد که همه وقایع مزبور در آن یادداشت شده بوده. قوسوق شاد شد و وی را با دفترش به نزد جغتای برد. جغتای که به آن‌گونه اطلاعات علاقه وافر داشت از قوسوق نویان خواست که آن مرد چینی را به او بدهد و وی را در سلک نزدیکان خویش در آورد. به زودی مرد چینی قدرت و نفوذ بسیار بهم زد و شخص قاآن [اوکتای] عقل و خردمندی او را ستود و چون از اهمیت وی در دربار جغتای آگاهی یافت، نام وزیر بر او نهاد. وزیر مردی بود کوتاه قامت و بد صورت ولی از حیث جسارت و عقل و بلاغت لسان ممتاز بود. در بزم و سور بالاتر از بیشتر امیران می‌نشست و در مجلس مشورت سخنان جسورانه می‌گفت و حتی روزی به روی زوجه جغتای بانگ زد که «تو زنی و در این امر سخنی برای گفتن نداری». باری دیگر، بدون اینکه از جغتای رخصت طلبد عروس او را که مظنون به نقض اصل وفاداری به شوهر بوده، سیاست نمود و چون جغتای سبب از او پرسید گفت: «چرا باید عروس تو مرتکب اعمال زشت شود و
ص: 991
شرافت زوجیت (خان) را لکه دار کند». جغتای اقدام وزیر خویش را تصویب کرد. در آن زمان رسم بود که هر روز سخنان خان را یادداشت کنند و ضمنا خان، بدین منظور، غالبا به نثر مقفی سخن می‌گفت (امثال و حکم می‌گفت).
این وظیفه را در دربار جغتای وزیر وی ایفاء می‌کرد و در دربار اوکتای قاآن شخصی (مسیحی) از قوم اویغور بنام چینقای [جینقای] عهده‌دار این کار بود.
روزی در مجلس بزم و سور هر دو برادر بیاری این‌گونه امثال و کلمات قصار سخن گفتن آغاز کردند. وزیر وظیفه‌دار بود که سخنان هر دو تن را به یاد سپارد و پس از پایان سور ثبت کند. و این امر را چنان نیکو انجام داد که قاآن برتری وی را به جینقای خویش پذیرفته تصدیق کرد.
جغتای که تحت نفوذ چنین مشاورانی قرار داشت در زمان حیات برادر یرلیغی صادر و بخشی از ماوراء النهر را که جغتای به یلواچ سپرده بود از دست او بیرون کرد. یلواچ شکوه نامه‌ای به قاآن نوشت. و اوکتای از برادر توضیح خواست.
جغتای پاسخ داد که خود را مقصر می‌داند و هیچ عذری برای ابرای ذمه خویش ندارد. پاسخ خاضعانه برادر دل اوکتای را آن‌چنان نرم کرد که ماوراء النهر را به «اینجوی» جغتای ضمیمه کرد. پس از آن یلواچ به نزد جغتای رفت. و چون با پذیرائی خشن و رفتار سخت وی روبرو شد وزیر را به کناری خواند و گفت:
«من نایب قاآن‌ام چغتای مرا بی‌کنکاج او نتواند کشت اگر من از تو شکایت کنم قاآن ترا بکشد اگر کار من تدارک می‌کنی فبها و الا در بندگی قاآن ترا ایقاعی کنم و اگر این سخن در خدمت جغتای بگوئی هرچند از من پرسند منکر شوم. ترا هیچ گواهی نه».
ص: 992
وزیر از روی ضرورت اطاعت کرد و حاجت یلواچ را برآورد ، یعنی ظاهرا بازگشت او را براحتی و سلامت به دربار قاآن مقدور ساخت.
می‌دانیم که یلواچ حتی در زمان حیات اوکتای قاآن در چین حکومت می‌کرد. قطب الدین کرمانی، چون تخت سلطنت کرمان به پسر عم وی رکن الدین داده شد، «فرمان شد» به چین، نزد یلواچ رود و یلواچ همچون فرزند خویشش نظر می‌کرد . اما ترکستان و ماوراء النهر در پایان دوران سلطنت اوکتای قاآن و پس از وی در عهد سلاطین بعدی تا قایدوخان [قیدوخان]، و در دولت وی نیز، توسط مسعود بک پسر یلواچ اداره می‌شد و جوینی او را نیز مانند پدرش می‌ستاید بنا به گفته رشید الدین، مسعود بک امور همه مردم اسکان یافته و شهرنشین آسیای میانه را از اویغورستان تا خوارزم رسیدگی
ص: 993
و اداره می‌کرد و این می‌رساند که تنها حکومت سرزمینهای مسلمان‌نشین با وی نبوده. خبر مندرج در «یوآن- شی» نشان می‌دهد که مسعود بک به هر- تقدیر، واقعا در زمان منکوقاآن در اویغورستان حکومت می‌کرد . جوینی به ویژه با لحن ستایش از بناهائی که در زمان مسعود بک در بخارا برپا شده بوده و به ویژه مدرسه خانیه که به هزینه شاهزاده خانم سیور قوقتنی بیکی [سرقویتی] (بیوه تولوی خان) ساخته شده و مدرسه مسعودیه که با پول مسعود بک برپا گشته بوده، یاد می‌کند. ظاهرا هر دو بنا در قرب ریگستان قرار داشته بودند زیرا که به گفته جوینی این دو ساختمان «میدان بخارا را زینتی و رتبتی» بخشیده بودند.
در هریک از این دو مدرسه 1000 طلبه مشغول تحصیل بودند. به ویژه عمل شاهزاده خانم مزبور که مسیحی بوده و 1000 بالش برای بنای مدرسه عطا کرد شایان توجه است. سیف الدین باخرزی مشهور مدرس و متولی مدرسه خانیه بوده. محتملا بانی مدرسه مسعودیه کاشغر که مترجم فارسی لغت نامه
ص: 994
جوهری از آن یاد کرده، نیز مسعود بک بوده است .
می‌گساری بیرون از اندازه به زندگی اوکتای قاآن پایان داد. به گفته جوینی وی در 5 جمادی الثانی سال 639 هجری (11 دسامبر 1241 میلادی) درگذشت. رسم مغول چنین بود که خان در محل اردوی خویش به خاک سپرده شود. جنازه او را به کرانه ارتیش علیا حمل کرده بر کوه بلند مستور از برف بلداق قاسر (که بعدها به «اکه- ایر» موسوم گردید) که دو روزه راه از ساحل ارتیش فاصله داشت، دفن کردند. از آن کوه دو رود جاری بوده که به ارتیش می‌پیوستند . اندکی بعد از مرگ اوکتای قاآن همسر محبوب
.
ص: 995
او موکا خاتون که فرزند نداشت- دیده از جهان فروبست. جغتای و دیگر شاهزادگان اعلام داشتند که توراکینا خاتون «مادر پسران قاآن متوفی» باید به فرمانفرمائی منصوب گردد. جغتای خود فقط چند ماهی پس از برادر زنده بود . و چون بیمار شد وزیر و مجد الدین پزشک مسلمان وی از عهده معالجه او برنیامدند و نتوانستند شفایش دهند. و پس از مرگ او شاهزاده خانم یسلون [خاتون بزرگتر او] ایشان هر دو را متهم کرد که خان را زهر داده‌اند و
ص: 996
فرمود تا با فرزندان بکشتند. و وزیر بدین طریق هلاک شد . بنا به گفته رشید الدین وی خود به جغتای گفته بود که: به خاطر تو من با هیچ موجودی دوستی نکردم و پس از تو هیچ کس دل به حال من نخواهد سوخت . این سخنان به قدر کفایت وصف الحال دوران حکومت وزیر مزبور است و لا اقل عقیده مردم آن زمان را درباره حکومت وی ظاهر می‌سازد. سدید اعور شاعر در مرگ جغتای اشعاری گفته که یک بیت آن چنین است:
آنک در آب نمی‌رفت کسی از بیمش‌غرقه بحر محیط است که بس با پهناست
موتوگن [ماتیکان- یا ماسیکان] پسر محبوب جغتای که نامزد خلافت پدر بود به هنگام محاصره بامیان مقتول شد و پس از آن جغتای فرزند دیگر خویش بیلدیشینی را به جانشینی خود برگزید ولی آن شاهزاده هم در سن 13 سالگی درگذشت . آن‌گاه قراهلاکو پسر ماتیکان به ولایت عهد منصوب
ص: 997
شد . و پس از مرگ جغتای «خاتون یسلون و حبش عمید و ارکان دولت» شاهزاده جوان را بر سریر سلطنت خان مستقر ساختند .
در زمان اوکتای قاآن، صرف نظر از وضع مردم، به هر تقدیر، نمی- توان انکار کرد که دربار مغول آن جنبه و صورتی را که بعد از وفات وی پیدا کرد، نداشته بود. فقط پس از مرگ اوکتای قاآن [اوگدی] یک سلسله محاکمات نفرت‌انگیز و سیاست‌های بی‌رحمانه در دربار خان بزرگ و شاهزادگان تیول‌دار آغاز گشت و در نتیجه «رفتن به اردو» تقریبا بمعنی عزیمت به سوی
ص: 998
مرگ حتمی بوده است. مع هذا اگر تنها مغولان را محکوم کنیم و باعث و بانی همه این وحشتها بدانیم بی‌انصافی خواهد بود. دوسون و دیگران از «مناظر نفرت‌انگیز» تاریخ مغول صحبت می‌دارند، ولی فراموش می‌کنند که تقریبا همه محاکمات و جریاناتی که ما را این چنان متأثر و متألم می‌سازد نتیجه تحریکات نمایندگان اقوام با فرهنگ بوده و دولت‌های مغول فقط آلت فعل در دست مفتنان و محرّکان چیره دست مسلمان و اویغور و اروپائی بوده‌اند.
غالبا مغولان متهم را بدست دشمنانش می‌سپردند و به همین اکتفا می‌کردند و البته این اقدام در تخفیف شومی سرنوشت وی تأثیری نداشت.
در عهد سلطنت قراهلاکو چنین سرنوشتی نصیب کرکوز [گرگوز] گردید.
وی مردی اویغور و بودائی بوده است از روستای یرلیغ (در چهار فرسخی بیش بالیق [بیش بالیغ] در مغرب جاده) و در اواخر دوران سلطنت اوکتای قاآن حکومت خراسان و همه متصرفات مغول در مغرب آمودریا (جیحون) با او بود.
حسن اثر شیوه حکومت وی را در آن سرزمین حتی مورخ مسلمان نیز- به رغم دشمنی خویش با اویغوران- تصدیق کرده است.
جوینی در سال 651 هجری که از مغولستان بازمی‌گشت از روستای یرلیغ عبور کرد و در محل اطلاعاتی درباره شرح زندگی کرکوز گردآورد.
کرکوز فرزند اویغور مستمندی بود و در اوان کودکی پدر خود را از دست داد. بیوه پدر، بنا به رسم اویغوران و مغولان، می‌بایست زن کرکوز شود ولی به سبب صغر سن داماد از ازدواج با وی استنکاف کرد. کرکوز به ایدی قوت مراجعه کرد و وی رسم قدیم را تأیید نمود و مادر اندر کرکوز ناگزیر مبلغی به ناپسری خود داد که از او صرف نظر کند. کرکوز نخست به کودکان خط ایغوری می‌آموخت، ولی چنین زندگئی نامجوئی و افتخار طلبی وی را
ص: 999
ارضاء نمی‌کرد و از پسر عم خویش بیش قلاج قرض کرد و «نفس خویش را وثیقه نهاد» و اسبی خرید و «متوجه اردوی باتو شد» و وارد خدمت یکی از امیران گشت و او را به گله‌بانی گماشتند. پس از اندک زمانی بر اثر عقل و کفایت و معلومات خود ارتقاء رتبه یافت و به خدمت دولت پذیرفته شد و نخست مربی جوانان مغول گشت و بعد از آن به شغل دبیری جنتمور که حاکم خوارزم بود منصوب گشت. کرکوز پس از مرگ جنتمور در نتیجه حمایت هم شهری خود جینقای به مقام حکومت خراسان رسید. تحریک و تفتینی که دانشمند حاجب مسلمان، رقیب جینقای و چند تن از کارمندان خراسان به ویژه یکی از کارمندان باتوخان که شرف الدین نام داشت (از مردم خوارزم و پسر باربری بوده) علیه او آغاز کردند منجر به محاکمه‌ای شد که چند ماه طول کشید. و فقط در نتیجه کرامت طبع اوکتای قاآن بدون خون‌ریزی پایان یافت. اوکتای به نفع کرکوز حکم داد و دشمنان وی را که به تقصیر اتهام غیر واقع شایسته مرگ بودند بخشید
ص: 1000
و در عین حال کرکوز را از انتقام‌جوئی منع کرد و گفت که اگر به کین خواهی برخیزد تنبیه خواهد شد.
مع هذا تحریکات دشمنان کرکوز سرانجام با موفقیت قرین گشت و گناه با خود کرکوز بوده است. زیرا که وی به رغم گفته و منع قاآن کین‌خواهی از دشمنان خویش را دنبال کرد. گذشته از این با سخنانی گستاخانه به یکی از امیران جغتای توهین کرد و وی را رنجانید و درباره شخص یسلون که فرمانروا بود به بی‌احترامی سخن گفت. اکنون دشمنان وی زمینه‌ای برای تحریک علیه او یافته بودند. گذشته از این در آن گیرودار اوکتای قاآن وفات یافت و توراکینا خاتون جینقای را طرد کرد. کرکوز را بر اردوی جغتائیان الغ ایف بردند و بخاطر سخنان گستاخانه‌اش «دهن او را از سنگ پر کردند و بکشتند» . هنگام جریان محاکمه یکی از امیران به شدت سخن شرف الدین را قطع کرد و گفت که کرکوز در این بلائی که گرفتار شده خود مقصر است «اگر از این خلاص یابد امثال تو [مفتنان پست] چه مرداواند» و خردمندانه‌تر آن‌که ناچیزی خویش را در برابر او از یاد نبرند .
وقایعی که در زمان حکومت توراکینا خاتون در مغولستان روی داد تأثیری بس ناگوارتر در ذهن شخص باقی می‌گذارد. بنا به گفته رشید الدین
ص: 1001
بیوه اوکتای قاآن «خاتون دوم توراکنه [در تألیف جوینی: توراکینا] از قوم اوهات مرکیت ... و آن خاتون زیادی جمالی نداشته اما در طبیعت او تسلطی تمام بوده.» مع هذا این خاتون تحت نفوذ شدید کنیز مسلمان خویش بنام فاطمه و عبد الرحمن وزیر قرار داشته است و این دو تن بی‌درنگ تحریک و تفتین علیه رجال برجسته دوران سلطان پیشین را آغاز کردند. از میان ایشان یلواچ و جینقای که از همگنان مهم‌تر بودند، بر اثر بزرگواری شاهزاده مغول کوتان از ورطه هلاک نجات یافتند: کوتان در جواب مادر خویش که تسلیم آنان را خواسته بود گفت که «بغاث الطیور که از مخالب باز بخاربنی پناهد از صولت او امان یابد ایشان نیز چون بما استیمان کرده‌اند و بدامن دولت ما تمسک نموده باز فرستادن ایشان در آذین همت و مروت محظور است و از شیوه مکرمت و فتوت دور» .
این بار موضوع وراثت تاج و تخت تا حدی با دشواریهائی روبرو شد. میان بازماندگان چنگیز خان کسی که قادر به جلب نظر و طرفداری همگان باشد وجود نداشت. به یک روایت چنگیز خان وصیت کرده بود که
ص: 1002
پس از اوکتای قاآن تخت سلطنت به فرزند دوم وی [نواده چنگیز] کوتان برسد کوتان مبتلا به بیماری علاج ناپذیری بود و اوکتای می‌خواست سریر فرمانروائی را به فرزند سوم خویش کوجو [جوینی کوچو] گذارد. ولی کوجو پیش از پدر درگذشت. آنگاه قاآن شیرامون فرزند کوچو را نامزد اشغال مقام و سریر سلطنت کرد ولی مغولان شاهزاده مزبور را فوق العاده جوان می‌شمردند، و سرانجام پس از فترت ممتدی گیوک خان به سلطنت رسید. افسانه مغولی که در آن زمان تألیف شده، نشان می‌دهد که فرقه نیرومندی از اشراف مغول که متمایل به قهرمان بزرگ و سلحشور چنگیز خان یعنی تولی خان و فرزندان وی بوده (منکو پسر ارشد تولی فقط دو سال از گیوک کوچکتر بوده است)، با گیوک خان مخالفت می‌کرده. مع هذا، این‌بار، کار بدون خون- ریزی فیصله یافت. پسران تولی خان و مادر ایشان و جغتائیان در قورولتای حضور یافتند. باتوخان خود نیامد ولی پنج برادر خویش را فرستاد. این قورولتای (در سال 1246 میلادی) حتی با تکلفات و تشریفات بیشتری- بیشتر از قورولتای اوکتای- برگزار شد: مهمانان در 2000 خیمه سفید نزول کردند.
هرگز کس چنین اجتماع بزرگی را ندیده بود .
گیوک خان بزرگواری پدر را نداشت. ولی مانند اوکتای در لذت گرفتن از می‌گساری و زنان افراط می‌کرد. ولی اوکتای قاآن مانند سارداناپال بایرون می‌کوشید زندگی کند و به دیگران هم امکان زندگی دهد- و برعکس
ص: 1003
گیوک بر اثر عیش و نوش مفرط مردی جسما و اخلاقا بیمار و ملول و مکدر شده بود. پلانوکارپینی درباره وی می‌گوید که هرگز لبخندی بر لبانش دیده نمی‌شد . رشید الدین می‌گوید که نزدیکان گیوا در حضور او می‌ترسیدند قدمی بردارند و کس جرأت نمی‌کرد بدون اینکه از او پرسش شود گزارشی به وی دهد.
مع هذا قاآن جدید دوران حکومت خویش را با روح صلح و سازش آغاز کرد: همه قوانین موضوع در زمان چنگیز و اوکتای مورد تصویب و تایید قرار گرفت و اوامر اوکتای که به مهر او ممهور بوده می‌بایست بدون اینکه در آن باره گزارشی به قاآن دهند بموقع اجرا درآید. قاآن در ملاء عام سیورقوقتنی بیگی [سرقویتی بیکی] و پسران او را، که برخلاف دیگر شاهزادگان، در زمان فترت، از خودکامگی خودداری کرده بودند، ستود.
امر تقسیم عطایا از طرف قاآن به سیور قوقتنی بیگی مفوض گشت. منکو فرزند ارشد مشار الیها به اتفاق اردو [در تألیف جوینی: هر دو] فرزند ارشد جوچی برای رسیدگی به کار اتچیگین [اوتکین] برادر چنگیز خان که کوشیده بود در دوران فترت تخت سلطنت را تصاحب کند، معین شدند. این امر با سیاست چند تن از بگان [و امرای او] پایان یافت . فاطمه خاتون و عبد الرحمن نیز
ص: 1004
به همین طریق طرد شدند. فاطمه خاتون متهم بود که «کوتان را سحر کردست تا چنین معلول شد» (کوتان در زمان حکومت تورکینا خاتون در گذشت).
سبب آغاز محاکمه فاطمه خاتون مردی سمرقندی علوی بود بنام شیره که وی را متهم ساخت . یلواچ و مسعود ارغون (اویراتی که پس از سقوط کرکوز کارش بالا گرفته بود و موجبات سقوط کرکوز را خود فراهم کرده بود) به حکومت چین [ختای] و آسیای میانه و آسیای غربی منصوب شدند و هریک از آنان یرلیغ و پایزه سر ببر [جوینی: سرشیر] دریافت داشت. ارغون هنگام سفر به محل حکومت خویش با گشاددستی عطایا و هدایای فراوان به ساکنان ترکستان و ماوراء النهر تقدیم داشت و چون به خراسان بازگشت در روستای غازک آباد (یا رازق) که اقامتگاه پیشین وزیران آل سلجوق بوده توقف کرد.
ارغون در کاخ سلاطین ضیافتی برپا کرد و فرمود تا باغ و قصری نو پی‌افکنند و همراهان او هم به وی تاسی کردند . قرار شد که لشکری به مغرب فرستند
ص: 1005
و هریک از شاهزادگان می‌بایست یک پنجم نیروی خویش را به آن اختصاص دهد. ایلچدای [وصاف: ایلچکدای] که از قوم جلایر و برادر اصغر ایلوق- لله اوکتای قاآن بود به سرداری آن لشکر منصوب شد . در نظر بود متصرفات اسماعیلیان و خلیفه بغداد را به زیر فرمان درآورند .
گیوک رئیس اولوس جغتای یعنی قراهلاکو را معزول کرد و اعلام داشت که «با وجود پسر نواده چگونه ولی عهد باشد». یسو- منکو [پیسو منکو، میسو- منکو] دوست گیوک، و ارشد پسران زنده جغتای، بر تخت نشانده شد. بنا به گفته رشید الدین وی همیشه مست بود، به طوری که امور معیشت و حتی تدارکات شکار باقوش را هم زوجه‌اش توقاشی خاتون اداره
ص: 1006
می‌کرد. یسو- منکو امام بهاء الدین مرغینانی را به وزارت منصوب کرد.
پدر او مقام شیخ الاسلامی فرغانه را داشت و این مقام در آن خاندان موروثی بوده است. نسبت وی از طرف مادر به قراخانیان یعنی طوغان خان می‌رسید.
ظاهرا بهاء الدین در کودکی پدر خود را از دست داد. حبش عمید وی را به فرزندی برداشت و چون پسران خود را به «پسران جغتای داده بود و هریک را بیکی از پادشاه زادگان نامزد کرده ... بهاء الدین مرغینانی را ... به خدمت یسو- منکو داده بود». یسو- منکو از حبش عمید متنفر بود و او را هواخواه قراهلاکو می‌شمرد. بهاء الدین تا حدی از آثار این تنفر می‌کاست و کسی را که به وی نیکی کرده بود از هلاکت نجات داد ولی حبش عمید هرگز دست پرورده خویش را، که بعد از او مقام وزارت اشغال کرده بود، نبخشید و پس از تحول درباری سال 1251 میلادی (649 هجری) به فجیع‌ترین و بیرحمانه‌ترین طرزی از او انتقام گرفت. جوینی که شخصا بهاء الدین و دوستان وی را دیده بوده می‌گوید که وی «علوم دینی و دنیاوی جمع داشت» و خانه‌اش «مجمع بقیه فضلاء عالم» بود و «مرجع صدور آفاق، هرکس را که بضاعت فضل سرمایه بودی و آن را خود رواجی نیست در جناب او آن متاع رواج گرفتی» .
ص: 1007
بر روی هم حکومت کوتاه‌مدت گیوک خان به حال اسلام و دانش اسلامی مساعد نبود. گیوک خان که تربیت یافته قداق مسیحی بود و زیر نفوذ جینقای وزیر مسیحی خود قرار داشت، عیسویان را بطور قطع بر پیروان دیگر ادیان ترجیح می‌نهاد. از همه‌جا- از سوریه و یونان و بغداد و روسیه- روحانیان و پزشکان مسیحی به دربار او روی می‌آوردند و در آن میان شمار پزشکان بیش از روحانیان بود. گیوک خان زمام همه امور را به کف قداق و جینقای سپرده بود. مسیحیان از موقع خود استفاده کرده به مسلمانان شدیدا حمله می‌کردند و مسلمین جرأت مخالفت با ایشان نداشتند .
آنچه گفته شد از سخنان جوینی بود. در تألیف جوزجانی حملات شدیدتری به گیوک خان و دشمنی او با اسلام، شده است. گیوک خان بنا به تلقین و اندرز یکی از توینان که در چین (جتای) و ترکستان شهرت داشت، گویا فرمان داده بود که همه مسلمانان را اخته کنند [خصی کنند]. توینی را که فرمان در دست داشت سگ مهیبی پاره پاره کرد و گیوک بر اثر این داوری خدائی حکم خویش را لغو کرد. «جماعت ترسایان و قسیسان و طایفه توینان بت‌پرست از کیک [گیوک] التماس نمودند که آن امام [نور الدین خوارزمی] مسلمانان را حاضر
ص: 1008
کند تا با او مناظره کنند». مناظره در حضور گیوک خان صورت گرفت:
«چون در آن مجلس بنشست از وی پرسیدند که محمد چه کس بوده است؟ بیان آن کن. آن امام ربانی گفت: محمد خاتم النبیین و سید المرسلین و رسول رب العالمین بوده ... موسی عاشق منقبت او اللهم اجعلنی من امة محمد عیسی چاوش کوکبه او که مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد [گفته] ...
آن جماعت کفار گفتند که: پیغمبر آن بود که روحانی محض بود و به شهوت نسوان تعلق نه کند و بدان التفات نه نماید چنانچه عیسی بود، محمد را نه حجره و چندین فرزند بوده است، این چگونه باشد؟
آن امام ربانی گفت: داود پیغمبر را علیه السلام نود و نه زن بوده است ...
و سلیمان صاحب امکان را سیصد و شصت زن بود در نکاح و یک هزار کنیزک خدمت فراش او کردندی. آن جماعت کفار از راه تعند و انکار و مکابره و اصرار نبوت داود و سلیمان علیهما السلام انکار کردند و گفتند: ایشان پادشاه بوده‌اند ...»
سرانجام مسیحیان مناظره را موقوف داشتند و از گیوک خان خواستند که به امام امر کند تا وی نماز گزارد و همه تشریفات آن را مرعی دارد. امام مسلمانی را دعوت کرد و به اتفاق وی به نماز ایستاد. مسیحیان هر دوی ایشان را ناراحت می‌کردند و به هنگام سجود می‌زدند و مجبورشان می‌کردند تا سخت‌تر پیشانی به خاک بکوبند. ولی مسلمانان نماز را قطع نکردند و پس از پایان آن به آرامی به منزل خویش رفتند. در همان شب گیوک خان به جزای توهین به امام بدرود زندگی گفت. روز بعد فرزندان او به عذرخواهی
ص: 1009
از توهین شدگان برخاستند و کوشیدند تا موجب رضایت خاطر ایشان را فراهم کنند .
گیوک خان می‌کوشید تا در کرامت و گشاده‌دستی به پدر تأسی کند. و پس از جلوس بر تخت در مغولستان 170000 بالش میان مردم تقسیم کرد .
در بهار سال 1248 میلادی/ 646 هجری با لشکری انبوه روی به مغرب نهاد و متوجه اردوی خاندان خویش گشت و در سراسر مسیر خود همه جا به فقیران پول و لباس توزیع کرد.
گیوک خود سفر خویش را چنین توجیه می‌نمود که آب و هوای کرانه- های ایمیل برای مزاج بیمار او سودمندتر است ولی سیور قوقتنی بیکی [جوینی: سرقویتی بیکی] به وی بدگمان شد که قصد دشمنی با باتو دارد زیرا که در زمان سلطنت پدر میان ایشان نزاعی روی داده بود و باتو از بیعت با گیوک سرباز می‌زد. باتو خان نیز با لشکر به مقابله او شتافت. ولی کار به تصادم نکشید.
گیوک در سمرقند که به هفت روزه راه از پیش بالیق [بیش-]
ص: 1010
[بالیغ] قرار دارد بر سر راه ایمیل درگذشت. ظاهرا در این مورد سخن از سمرقند سغد در میان نیست. اگر فرض تحریف نام را از طرف نساخان ایرانی نپذیریم باید به فرض دیگری توسل جوئیم، به این معنی که در مغولستان یک مرکز مهاجرنشین سغدی [به این نام] وجود داشته است و فرض اخیر، بطوری که پیشتر کوشیده‌ایم ثابت کنیم، به هیچ‌وجه غیر محتمل نیست.
پس از مرگ گیوک خان مبارزه‌ای شدیدتر ولی کوتاه‌تر- کوتاه‌تر از آن‌چه پس از مرگ اوکتای وقوع یافته بوده- میان گروهها و فرق مختلف جریان یافت . باتو خان در محلی که الاقماق نام داشت از درگذشت گیوک خبر یافت ،
ص: 1011
این محل هفت روز راه تا قیالیق [قیالیغ] فاصله داشته، یعنی نزدیک کوههای آلاتائو بوده است. باتو و سیور قوقتنی بیکی پارچه‌های پربها و دیگر چیزها [جوینی: جامه و بغتاغ] برای مراسم تدفین گیوک، که در ایمیل بعمل آمد، ارسال داشتند. باتو خان پادشاه زادگان را به الاقماق برای مشورت «در تفویض کارخانیت» احضار کرد. در دوره فترت و فاصله بین دو سلطنت حکومت به اغول غایمش خاتون بیوه گیوک و جینقای سپرده شد.
گروهی وجود داشت که می‌گفتند، مغولان در زمان چنگیز خان و هم پس از وی- در عهد اوکتای و گیوک- تعهد کرده‌اند هیچ‌کس از پادشاه‌زادگان را «تا زمانی که قطعه گوشتی از فرزندان اوکتای قاآن باقی است» به تخت
ص: 1012
سلطنت ننشانند. ولی این عقیده شایع نبود و رواج کلی نداشت. بنا به مندرجات تاریخ مغولی- چینی (که ظاهرا هواخواهان پسران تولی خان تنظیم کردند) شخص اوکتای، چون پدر وی را به ولیعهدی منصوب کرد، ابراز بیم کرد «فرزندان و نوادگان او افراد بی‌لیاقتی باشند و نتوانند وارث تاج و تخت گردند». و گویا چنگیز خان در آن زمان گفت: «اگر همه فرزندان و نوادگان اوکتای بی‌لیاقت باشند آیا ممکن است که در میان اخلاف و بازماندگان من یک آدم درست و شرافتمند یافت نشود؟»
به هر تقدیر همه پادشاه زادگان رأی قطعی باتو خان را که ارشد خاندان چنگیز خان بود پذیرفتند. خواجه و ناقو- پسران گیوک خان فقط دو روز در الاقماق ماندند و تیمور قداق نوین را از طرف خود به قایم مقامی باقی گذاردند «تا هر اتفاق که پادشاه‌زادگان کنند او نیز بر آن موجب و منوال خط دهد» [جوینی].
ص: 1013
باتو خان سرانجام منکو را برگزید. منکو قبلا به متابعت از اندرز مادر بیش از دیگر پادشاه زادگان به باتو خان احترام گذارده بزرگش داشته بود.
«منکو با چشمان خویش و با گوشهای خود یاسا و یرلیغ چنگیز خان را دیده و شنیده بود». به اضافه وی فرزند تولی و وارث یورت پدر و در زمان حیات وی از همه به وی نزدیک‌تر بود. گمان نمی‌رود در این مورد قول جوینی و رشید الدین صحیح باشد. و به رسم مغولان که جای پدر را پسر اصغر می‌گیرد و به ارث می‌برد، اشاره‌ای کرده باشد. زیرا که این قاعده فقط در مورد اموال شخصی مرسوم و مجری بوده نه درباره ریاست. گذشته از این در چنین شرایطی حق جلوس بر تخت سلطنت از آن منکو نمی‌بود و بلکه به برادر اصغر او اریغ بوکا [یا اریق بوکا] می‌رسیده.
دیگر اینکه اخلاف اوکتای قانون چنگیز خان را- که بموجب آن عضو خاندان خان را فقط بموجب تصمیم همگان می‌توان به سیاست رسانید- نقض کرده، بدون محاکمه و تحقیق التی لون قاآن [آلتون بیکی] دختر چنگیز خان را مقتول ساخته بودند و سرانجام به رغم حکم اوکتای، پس از مرگ قاآن مزبور گیوک را بجای شیرامون [سیرامون] به تخت سلطنت نشانده بودند . قرار شد که سال بعد قورولتائی تشکیل دهند و جمع شوند و منکو را رسما و با تشریفات تمام به خانی اعلام کنند.
تصمیم باتو در میان اخلاف اوکتای نفرت عظیمی برانگیخت. یسو- منکو رئیس اولوس جغتای و بیشتر پادشاه زادگان جغتای هواخواه ایشان بودند. از دیگر سو قراهلاکو که از گیوک رنجیده خاطر بوده طرفداری از
ص: 1014
منکو می‌کرد. حتی برخی از اخلاف اوکتای هم- و از آن جمله قداق- اغول پسر اوکتای و پسران کوتان- جانب وی را گرفتند.
قورولتای [قوریلتای] در [جمادی الاخره] سال 649 هجری/ 1251 میلادی در قراقروم منعقد شد. ولی بی‌درنگ پس از اعلام قاآنی منکو محاکمه عظیمی علیه پادشاه زادگانی، که متهم به توطئه چینی بمنظور قتل منکو بودند، آغاز گشت. شخص قاآن داوری درباره پادشاه زادگان را به عهده گرفت و داوری امیران را یرغوچی (رئیس کل محکمه) او که منکسار نویان نام داشت، متعهد شد. محاکمه به خودکشی اتابک (مربی) شیرامون و اعدام 77 امیر پایان یافت . شیرامون و دیگر پادشاهزادگان مورد عفو قرار گرفتند ولی مع هذا پس از گذشت سالی چند منکو فرمود تا شیرامون را در آب خفه کنند. محاکمه شاهزاده خانم اغول غایمیش خاتون و قداقاج خاتون مادر شیرامون در اردوی سیور قوقتنی بیکی [سرقوتی، سرقوقتی، سیور قوقیتی] صورت گرفت. و هر دو اعدام شدند و قداق و جینقای نیز به سیاست رسیدند و جینقای را به دشمن دیرینه‌اش دانشمند تسلیم نمودند تا به قتلش رساند . فرمانروائی قراهلاکو در اولوس جغتای احیاء شد. و داوری
ص: 1015
درباره طوقاشی خاتون را به او محول کردند و به حکم او آن زن نگون بخت زیر سم اسبان هلاک شد .
منکو دو لشکر بزرگ به سوی مغرب فرستاد تا دشمنان خویش را بالقطع نابود سازد. یکی از این دو لشکر (مرکب از ده تومن) می‌بایست اراضی بین قراقروم و بیش بالیغ را اشغال کرده افواجی به مغرب فرستد تا به لشکریان قوی قوران اغول که در قیالیق متوقف بودند ملحق شوند. دیگر (مرکب از دو تومن) به سرزمین قیرقیزان [خرخیزیان] و کم کمجیوتان اعزام گشت.
هدف و منظور این لشکرکشیها آشکار است. منکو می‌خواست قلع و قمع اولوسهای جغتای و اوکتای را که با وی دشمنی می‌ورزیدند بپایان رساند و مرزهای متصرفات خویش را تا سرزمین جوچیان [یا توشیان] بکشاند و توسعه دهد. یسو- منکو هنوز در رأس اولوس جغتای قرار داشت. قراهلاکو که مأمور حمله به وی بود در بین راه نزدیک آلتائی وفات یافت . ولی لشکر
ص: 1016
مأموریت خویش را انجام داد. یسو- منکو اسیر شد و به نزد باتو گسیل گشت و به قتل رسید .
ارغینه [ارغنه] خاتون [جوینی: اورقینه] به جای فرزند اصغر خویش مبارک شاه [ «که هنوز کودک بود»- جوینی] به حکمرانی اولوس جغتای منصوب شد. براثر این انتصاب حبش عمید و پسر او ناصر الدین «باز متمکن گشتند» و قدرت به دستشان افتاد. امام بهاء الدین مرغینانی، بنا به رسم مغولان، تسلیم رقیبان گشت [یعنی تسلیم حبش عمید و ناصر الدین] و با بی‌رحمئی که دست کم از قساوت مغولان نداشت به سیاست رسید: حبش عمید «بفرمود تا او را در میان نمدی پیچیدند و شکل آنکه نمد مالند اعضا و اجزای او را ریزه کردند» (در سال 649 هجری/ بین 26 مارس 1251 و 13 مارس 1252 میلادی) . اکنون در عهد جانشینان چنگیز خان، به جای قدرت شخصی و مستبده چنگیز خان و حکومت دسته جمعی همه خاندان چنگیزیان، دوران ثنویت حکومت و یا وجود دو قدرت در امپراطوری مغولان آغاز شده بود. منکوقاآن خود به روبروک چنین گفته بود: «هم چنانکه اشعه خورشید
ص: 1017
به همه جا می‌تابد، حکومت من و باتو به اطراف و اکناف گسترش یافته» ، باتو خان که ارشد خاندان چنگیزیان بود و وسیع‌ترین و دورترین نواحی، از مرکز امپراطوری، را در تصرف داشت و در واقع باعث اصلی جلوس منکو بر تخت سلطنت بود، در امپراطوری چنگیزیان مقام خاص و فوق العاده‌ای داشت. روبروک حتی می‌گوید که در متصرفات باتو نسبت به نمایندگان خان بزرگ کمتر از آنچه در خاک خان بزرگ به فرستادگان باتو احترام می گذاشتند- جانب بزرگداشت ایشان را مرعی می‌داشتند. همین‌جا روبروک مرز میان دو پادشاهی را مشخص و ذکر می‌کند. مرز مزبور در بیابان میان تلس [تلاس، تلاش طراز] و چو، از شرق جبال آلکساندروسک، می‌گذشت، یعنی همه اراضئی که زمانی جزو اولوس جوچی [توشی] بوده، اکنون تابع حکومت باتو نبوده است.
بنابراین ترکستان شرقی و ناحیه کلجه و هفت آب تابع حکومت عالیه شخص خان بزرگ گشت. و حال و روز مسلمانانی که اکثریت مردم نواحی مزبور را تشکیل می‌دادند بهتر از دوران جغتای و گیوک گردید. منکو که فرزند زنی مسیحی بوده، مسیحیان را بیشتر از افراد و نمایندگان دیگر ادیان بزرگ می‌داشت و امر تربیت فرزند ارشد خویش بالتو را به مردی
ص: 1018
مسیحی سپرد. و بلغای مسیحی در عهد وی مقام وزیر اول داشت . ولی منکو، از لحاظ معتقدات دینی، شخصا شمنی بوده و ارزش همه ادیان را برابر می‌شمرد و اجازه نمی‌داد که مردم بخاطر معتقداتشان مورد فشار و تضییق واقع شوند. وی اجرای یاسا و تحمیل آن را نیز در مورد پیروان همه ادیان جایز نمی- دانست. اگر سخنان میرخواند را باور کنیم ، به هنگام ضیافتی که به مناسبت جلوس منکو ترتیب داده شده بوده برای «بعضی از اهل اسلام [که حضور داشتند] حیوانات را بر وجه شرع ذبح می‌کردند» موضوع محاکمه و اعدام
ص: 1019
ایدیقوت اویغوری بسیار جالب توجه است. وی متهم شده بود که توطئه‌ای چیده می‌خواسته است همه مسلمانان ساکن اویغورستان را در یک روز آدینه هلاک کند . می‌گفتند که ایدیقوت فرمانی در این باره (از شاهزاده خانم اغول غایمش خاتون که در زمان فترت فرمانروا بوده) در دست داشته است. بدین منظور بالابیتکچی به نزد او گسیل گشته بود. ایدی قوت می‌خواست به اردو نزد اغول غایمش و پسران گیوک رود. در این موقع خبر جلوس منکو به تخت سلطنت رسید و ایدی قوت عازم حضرت وی شد. سیف الدین که یکی از اعیان مسلمان بود و در بیش بالیغ اقامت داشت (محتملا به سمت نمایندگی از طرف مسعود بک) به واسطه مردی اویغور بنام تکمیش از توطئه اطلاع یافت.
به فرمان وی [منکو] ایدی قوت را بازگرداندند و بازداشتش کردند. منکو در اردوی خان بزرگ به محاکمه وی پرداخت و ایدی قوت را شکنجه کردند ولی او همچنان در بی‌گناهی خویش اصرار می‌ورزید. و فقط بر اثر مواجهه با بالابیتکچی که همه جزئیات نقشه توطئه را فاش کرد، مجبور به اعتراف گشت.
وی به مرگ محکوم شد و این حکم در بیش بالیغ [بیش بالیق] توسط اوکنج برادر محکوم مجری گشت. دو تن از اعیان ملک نیز به اتفاق وی به سیاست رسیدند و یک تن بخاطر سیور قوقتنی بیکی و یک تن دیگر بخاطر باتو مورد عفو قرار گرفت. برای کشف دیگر شرکت‌کنندگان در توطئه تحقیقاتی بعمل نیامد. اویغوران پیش‌دستی کرده تکمیش را که گزارش توطئه را داده بود با پول خریدند تا او کسان دیگری را نام نبرد و به محاکمه نکشاند. پس از این محاکمه (650 هجری/ از 14 مارس 1252 تا اول آوریل 1253) گزارش دهنده
ص: 1020
مزبور که انعام هنکفتی دریافت داشته بود اسلام آورد. لقب ایدیقوتی نیز به اوکنج رسید .
نکته جالب توجه این است که پیروان همه مذاهب خان بزرگ را از خود می‌دانستند. به گفته هایتونی وی طبق آئین مسیحیان تعمید یافته بود. و حتی هایتونی هنگام برگزاری مراسم تعمید حضور داشته است . بنا به گفته جوزجانی وی به هنگام جلوس بر تخت سلطنت، به اصرار و الحاح برکه [برکای، برکا]، سخنانی را که مسلمانان به علامت ایمان خویش به اسلام، تلفظ می‌کنند [شهادتین] ادا کرد. بنا به مندرجات یک کتاب بودائی، وی برتری کیش بودا را بر دیگر ادیان معترف بود و می‌گفت: «هم‌چنانکه پنج انگشت از کف دست. بیرون می‌آیند، کیش بودا نیز حکم کف دست را دارد و دیگر ادیان بمنزله انگشتان می‌باشند» سه خبری که در بالا مذکور افتاد به نیکوترین وجهی سخنان زیر را درباره منکوقاآن و نمایندگان ادیان گوناگون، تایید می‌کنند. وی چنین می‌گوید: «همه دربار او را متابعت می‌کنند و بدنبال آن می‌روند هم چنانکه مگسان در پی عسل. او [منکو] به همه عطا می‌کند،
ص: 1021
همه او را از خود می‌دانند و همه خیر و خوشی فراوان برایش پیش‌بینی می‌کنند» مع هذا جوینی مورخ اعتراف می‌کند که در عهد او مغولان، برخلاف عهود پیشین به نظر تحقیر به مسلمانان می‌نگریستند. به عقیده جوینی گناه این وضع به گردن خود مسلمین که علیه یکدیگر به تحریک و تفتین دست می‌زدند، بوده است . کماکان روحانیان همه ادیان از هرگونه مالیات و عوارضی معاف بودند به گفته میرخواند فقط خاخامهای یهودی از این قاعده مستثنی بوده‌اند و یهودیان از این رهگذر بسیار ناخشنود بودند.
منکو می‌کوشید هر سرزمینی را طبق قواعد و رسوم و عادت قومی و ملی آن اداره کند و مدارای وی با پیروان ادیان مختلف نیز از همین اصل ریشه می‌گرفته. بدین منظور در دبیرخانه دربار خان بزرگ دبیرانی از نمایندگان همه ادیان و اقوام و ملیت‌ها- ایرانیان و اویغوران و چینیان و تبتیان و تنکقوتان- پذیرفته می‌شدند. فرامینی که مخاطب آنها مردم سرزمین معینی بوده‌اند به زبان و خط محلی و طبق نمونه فرمان‌هائی که در زمان شاهان پیشین آن سرزمین صادر می‌گشته، تحریر می‌شد تا «اگر ایشان زنده بودندی برین
ص: 1022
طریقه اقتدا نمودندی» .
منکو نقشه اوکتای را در مورد تنظیم امر وصول مالیاتها و پایان بخشودن به خود کامگی در اخذ عوارض تجدید کرد. خان بزرگ علنا اعلام داشت که اندیشه وی متوجه اعتلای سطح رفاه و آسایش مردم است نه پر کردن خزانه خویش . چون ارغون و دیگر امرای مغرب در قورولتای سال 1251 میلادی/ 649 هجری حضور یافتند، منکو قاآن نطقی خطاب به ایشان ایراد کرده ضمن آن چنین گفت: «شکی نیست که هرکس نیازمندیهای اتباع و ناحیه قلمرو خویش را بهتر می‌داند و راه و رسم اصلاح و رفع نقایص را نیکوتر می‌شناسد». بدین سبب فرمود تا هریک از ایشان علیحده کتبا وضع ناحیه خویش را گزارش دهد و اقداماتی را که برای رفاه و آسایش مردم میتوان به عمل آورد ذکر کند. تقریبا همه ایشان از سنگینی بار مالیاتها همچون بلای عمده و آفت اصلی یاد کردند و لزوم محدود کردن آن را ثابت نمودند. بنا به گفته رشید الدین «چون کار ظلم و تعدی بالا گرفته بود دهاقین از کثرت زحمات و مطالبات و تکلیف و عوارض بجان رسیده بودند تا بحدی که محصول ارتفاعات بنصف مطالبات وفا نمی‌کرد» . این‌بار، برخلاف احکام و تصمیمات اوکتای-
ص: 1023
قاآن، مالیات نقدی تعیین شد، ولی درباره میزان آن اخبار متناقضی بدست ما رسیده است . این خود نشان میدهد که اوامر منکو و اوکتای در این زمینه بر روی کاغذ باقی مانده به موقع اجرا گذاشته نمی‌شده است. بنا به گفته رشید الدین، در چین و ماوراء النهر حد اکثر مالیات سرانه 15 دینار بوده است (در متنی دیگر 11 دینار) و در خراسان و ایران 7 دینار، و حد اقل در همه جا یک دینار بوده. به گفته جوینی منکوقاآن برای خراسان حد اکثر 10 دینار و حد اقل یک دینار معین کرده بود. همه هزینه‌های دولت از محل این مالیات می‌بایست پرداخته شود. ارغون چون در سال 1253 میلادی (651 هجری) به خراسان بازگشت از هر ده نفر 70 دینار مأخوذ داشت، یعنی متوسط حد اکثری را که منکو مقرر کرده بود گرفت. در مواردی که شخص مالیات دهنده اموال غیر منقول و یا منقولی در نقاط مختلف داشته بود، می‌بایست در هر محل علیحده مالیات بپردازد، بطوری که گاه از شخص واحد تا پانصد و حتی هزار دینار مالیات مأخوذ می‌گردید. اما درباره نحوه وصول مالیات توسط ارغون، کراکوس مورخ چنین می‌گوید: «از مردم بیش از حد توانائی ایشان مالیات مطالبه می کردند و کار ایشان را به فقر وسائلی می‌کشاندند و آنگاه رنج و شکنجه‌شان می‌دادند. و کسانی را که پنهان می‌شدند می‌گرفتند و بقتل می‌رساندند. هرکس
ص: 1024
قادر به پرداخت نبود کودکانش را می‌گرفتند، زیرا که مسلمانان ایرانی همراه ایشان بودند. ولی شاهزادگان فرمانفرمای نواحی نیز در اعمال شکنجه و اخاذی یاریشان می‌کردند و ضمنا خود نیز نصیبی می‌بردند».
منکو جمله یرلیغها و پایزه‌هائی را که بعد از مرگ چنگیز خان صادر شده بود ملغی و کان لم یکن شناخت، یعنی باین طریق گوئی حتی قانونی بودن انتخاب اوکتای را منکر شد. پادشاه زادگان وظیفه داشتند من بعد در همه امور با نمایندگان (نواب) قاآن مشورت کنند . اعمال حقوق عالیه منکو با دشواریهائی مواجه نگشت زیرا که تقریبا همه بازماندگان بالغ اوکتای و جغتای نابود شده بودند. چند تن از اخلاف اوکتای که جانب منکو را گرفته بودند (مانند قدان [قدقان، قدغان در تألیفهای جوینی و وصاف]، ملک و پسران کوتان) در تنکقوت و چین تیول و حصه‌ای داشتند. بنا به گفته روبروک ، بخشی از اراضی اصلی اوکتای، یعنی یورت گیوک در ایمیل، «با همه آدمیان و حیوانات متعلق به آن» به پسر خردسال گیوک (محتملا نواده او) تفویض گشت. به ظن قوی منظور نظر خانات پسر ناقو می‌باشد که بعدها به خدمت قایدو [قیدو] درآمد. اما راجع به خاندان جغتای ... حتی یک تن از اعضای بالغ آن خاندان را هم (قراهلاکو به مرگ طبیعی درگذشت) سراغ نداریم که در زمان منکو مقام خویش را حفظ کرده باشد. همه ایشان یا به قتل رسیدند و یا تبعید شدند. کودکان خردسال ایشان در اردوی خان بزرگ تربیت یافتند و فقط بعدها
ص: 1025
در عهد قوبیلای قاآن بخشی از ایشان به متصرفات خاندان خویش بازگشتند.
ظاهرا در واقع خاندان جغتای، بطوری که جوزجانی و مورخان ارمنی خبر می‌دهند کاملا معدوم شده بوده است.
داستانی که مؤلف تاریخ انساب مغول [معز الانساب] درباره پادشاه زاده قداقی نقل می‌کند شایان توجه می‌باشد. وی می‌نویسد: «او را (قداقی را) منکو قاآن سجن (ستسن) نام نهاد و بر رسم بخشیان موی تراشیده می‌گشت و با منکو قاآن بهم بولایت ختای بچریک رفت و در راه نماند» .
ص: 1026
ارغنه خاتون [اورقینه خاتون] در آلمالیغ حکومت داشت و در سال 1254 میلادی/ 652 هجری از هلاکو که به فرمان قاآن روانه مغرب بود پذیرائی بعمل آورد . شاهزاده خانم مزبور با اینکه عروس محبوب جغتای بوده و خود کیش بودا داشته با حرارت تمام از مسلمانان حمایت می‌کرده است .
فرزند وی مبارک شاه نخستین فرد خاندان چنگیزیان بود که اسلام آورد . حکومت آن سرزمین کماکان از طرف منکو و باتو با مسعود بک بوده است. پیشتر گفتیم که نه تنها نواحی مسلمان‌نشین بلکه اویغورستان نیز به دست او اداره می‌شد. در سال 1251 میلادی/ 649 هجری وی در بیش بالیغ با ارغون ملاقات کرد. ولی در پائیز سال 1255 میلادی/ 653 هجری قریب چهل روز در جلگه [مرغزار] کان‌گل که در حوالی سمرقند است هلاکو را ضیافت
ص: 1027
کرد . تا حدی که اطلاع داریم، این نخستین باری است که به نام این جلگه- جلگه‌ای که در عهد تیموریان شهرت فراوان یافت- برمی‌خوریم. هلاکو از سمرقند به کش آمد و در آنجا ارغون و بعضی از امرای محلی ایران (شمس- الدین کرت ملک هرات در سمرقند به خدمت هلاکو رسید) از وی استقبال کردند.
در ژانویه سال 1256 میلادی/ 654 هجری با لشکر از آمودریا گذشت و در کرانه چپ آن رود به شکار شیر پرداخت .
بنابر آن‌چه روبروک درباره مرز میان متصرفات باتو و منکو گفته است و ما نقل کردیم، ماوراء النهر در منطقه نفوذ باتو قرار داشته بود. و در واقع اخباری درباره بروز و تجلی نفوذ وی در آن سرزمین در دست است. مثلا پسر مدافع خجند تیمور ملک، به فرمان باتو همه اموال منقول و غیر منقول پدر خویش را در خجند بازیافت . ترکستان نامه/ ترجمه کریم کشاورز ؛ ج‌2 ؛ ص1027
ص: 1028
باتو خان در سال 653 هجری/ 1255 میلادی درگذشت. وی اندکی پیش از وفات، فرزند خویش سرتاق را به قورولتای نزد منکو اعزام داشته بود.
سرتاق حتی در زمان حیات پدر نیز در امور نفوذ فراوان داشت. شاهزادگان روسی حتی در سال 1249 میلادی به نزد او رفتند. روبروک از اردوگاه سرتاق که در موضعی بین رودهای دن و ولگا- به مسافت سه روز راه از گذرگاه رود اخیر الذکر- قرار داشته، دیدن کرده بود (این گذرگاه به گفته اشمیدت در نزدیکی 50 درجه عرض شمالی بوده است). سرتاق چون در طی سفر خویش به نزد منکو از مرگ پدر خبر یافت، به قپچاق بازنگشت و سفر را دوام داد.
خان بزرگ [منکو قاآن] آنچنان از این عمل وی راضی و خشنود گشت که
ص: 1029
بنا به گفته کیراکوس «فرمانروائی وی را بر لشکریان و سرزمینهای تابع پدرش تأیید و تصویب کرد و حق داشتن مقام و نام دوم شخص سرزمین پادشاهی مغولان را به وی داد و اجازه داد همچون سلطان و خداوندگار منشور صادر کند و او را با چنین امتیازاتی به زادگاهش بازگردانید. به گفته واردان، سرتاق حتی «بیش از اراضی» پدر دریافت داشت .
بطوری که مؤلفان مسیحی و مسلمان نقل می‌کنند سرتاق مسیحی بوده است. ابو الفرج حتی می‌گوید که سرتاق شماس بوده است. واردان می‌نویسد که او «افراد قوم خود و بیگانگان را به دین مسیح درآورد». روبروک که
ص: 1030
در سال 1253 میلادی/ 651 هجری در اردوی سرتاق مقام داشته می‌گوید که که او واقعا مسیحی نبود و فقط از مسیحیان حمایت می‌کرده است. سرتاق دبیری نستوری داشت بنام قیاق و وی حتی روحانیان فرانسیسکان را از اینکه پادشاه زاده مزبور را مسیحی بنامند منع کرد و گفت: «او مسیحی نیست و مغول است» . از این سخنان چنین برمیآید که کلمه «مسیحی» در نظر مغولان مفهوم قومی و نژادی داشته است. روبروک خود می‌گوید که گوسست آلمانی به فرمان سرتاق در بخشهای سفلای رود ولگا و کرانه غربی آن، روبروی شهر سومر کنت که بر جزیره‌ای قرار داشته، کلیسائی بنا کرد. دیگر روبروک می‌گوید که سرتاق شش همسر داشت. این خود نشان می‌دهد که سرتاق، اگر هم تعلقی به کلیسای مسیحی داشته، تعلقی ظاهری و اسمی بوده است و لاغیر.
به گفته جوزجانی سرتاق دشمنی خویش را نسبت به اسلام شدیدا در سخنانی خطاب به عم خویش برکه [برکای، برکا] بیان داشته است. بدین شرح: «تو مسلمانی و من به دین مسیح ایمان دارم. رؤیت صورت مسلمان بدبختی است». مع هذا از مندرجات منابع و تألیفات مسیحیان پیداست که در عهد سرتاق روحانیان مسلمان کماکان از پرداخت مال و خراج معاف
ص: 1031
بوده‌اند .
سرتاق پیش از بازگشت از اردوی منکو به ناحیه ولگا، در گذشت و یا بنا باخبار دیگر اندکی پس از مراجعت وفات یافت. به گفته جوزجانی مرگ وی به منزله مجازات و قهر الهی بود که بر اثر دعای برکه و بخاطر توهینی که به وی [برکه] کرده بود نازل شده بوده است. به گفته کراکوس سرتاق را خویشاوندان مسلمان وی، برکه و بارکیش، یعنی عمّان وی برکه و بر کجار، زهر خوراندند. منکو، پس از مرگ سرتاق، امیران خویش را به قزل اردو فرستاد و ایشان براقچین خاتون بیوه باتو را به فرمانفرمائی منصوب کردند و اولاغچی را، که جوینی پسر سرتاق و رشید الدین فرزند باتویش می‌خواند، به تخت سلطنت نشاندند . بنا به گفته جوینی اولاغچی در همان سال وفات
ص: 1032
یافت. ولی شاهزادگان روسی حتی در سال 1257 میلادی/ 655 هجری به دربار «اولاوچی» آمد و شد می‌کردند (کاراندین وی را به خطا جانشین برکه می‌خواند). پس از مرگ اولاغچی برکه در رأس اولوس جوچی [توشی] قرار گرفت.
ما درباره تاریخ و چگونگی اسلام آوردن برکه اطلاعات دقیق و موثقی در دست نداریم. روایت اصح آن است که جوزجانی آورده و می‌گوید که برکه مربی مسلمانی داشته است (به گفته جوزجانی برکه قرآن را در خجند، نزد یکی از علمای آن شهر آموخت) . شکی نیست که وی حتی در زمان حیات باتو خان هم مسلمان بوده و در قرارگاه او به واجبات مسلمانی عمل می‌شده است. روبروک می‌گوید که برکه اسلام آورده بود و اجازه نمی‌داد که کس در قرارگاه او گوشت خوک بخورد. وی پس از جلوس به بخارا رفت تا مراتب احترام را نسبت به علمای برجسته آن شهر ابراز دارد . این خود می- نمایاند که قلمرو حکومت پیشین باتو، ماوراء النهر را هم در برمی‌گرفته
ص: 1033
است. و این نظر را سخنان رشید الدین نیز تأیید می‌کند. وی می‌گوید که بعدها امرای آلغو همه نوکران و پیروان برکه را از ماوراء النهر طرد و تبعید کردند . بدین سبب دلیلی در دست نیست که صحت داستان منقول در تألیف جوزجانی را مورد تردید قرار دهیم. وی می‌گوید دخالت برکه سبب شد تا مبارزه مسلمانان سمرقند علیه هم شهریان مسیحی ایشان به نفع مسلمین پایان یابد.
بطوری که می‌دانیم مسیحیت پیش از دوران اسلامی در سمرقند رخنه نموده در عهد سامانیان و قراخانیان نیز پایداری کرده بوده است، ولی درباره شرکت مسیحیان در زندگی سیاسی آن سرزمین در آن دوران اطلاعی در دست نیست. سقوط سیادت اسلام و دودمانهای مسلمان بالطبع می‌بایست تمایل مسیحیان را به انتقام جوئی از کسانی که بایشان ستم کرده بودند، برانگیزد.
اوضاع به حال ایشان مساعد بود. دیدیم که بسیاری از چنگیزیان، و نه تنها افرادی که با روح مسیحیت پرورش یافته بودند ، بلکه حتی مجریان پروپا- قرص یاسا به اسلام دشمنی می‌ورزیدند. در زمره امرای ماوراء النهر عده‌ای مغول و چینی دیده می‌شدند. گذشته از این در آن زمان مسلمانان دشمن خارجی عمده امپراطوری مغولان محسوب می‌گردیدند. در زمان گیوک خان حتی اندیشه‌ای پدید آمد (که بعد در عهد ایلخانان ایران توسعه و تقویت پیدا کرد) که اتحادی میان مغولان و مسیحیان علیه مسلمانان منعقد گردد.
ص: 1034
در پایان سال 1248 میلادی/ 646 هجری رسولان ایلچکدای- [ «ایلچدای» در تألیف وصاف]- که وی از طرف گیوک برای جنگ علیه اسماعیلیان و خلیفه بغداد اعزام شده بود- در جزیره قبرس به حضور سن لوئی رسیدند . رسولان مزبور به اطلاع سن- لوئی رسانیدند که مادر گیوک مسیحی است و خود گیوک نیز به اتفاق 18 تن از پادشاه زادگان و بسیاری از اعیان و ارکان دولت به کیش مسیح درآمده است و ایلچکدای سالها است که تعمید یافته و اکنون عازم بغداد است «تا انتقام توهینی را که خوارزمیان به خداوند عیسی مسیح وارد آورده‌اند بکشد» . ایلچکدای در نامه از پادشاه خواسته بود که میان مسیحیان پیرو مذاهب گوناگون فرقی نگذارد یعنی بین کاتولیکها و یونانیان [ارتودوکسها] و ارمنیان و نستوریان و یعقوبیان [ «یعاقبه» یا پیروان یعقوب بردعی] و همه کسانی که صلیب را بزرگ می‌دارند تفاوتی قائل نشود
ص: 1035
زیرا که «ما همه ایشان را برابر می‌دانیم» . پادشاه قبرس، پیش از رسیدن رسولان، به محض ورود سن‌لوئی به آن جزیره نامه کونتابل ارمنی را که در 7 فوریه سال 1248 میلادی در سمرقند نوشته شده بوده به سن‌لوئی نشان داد [ «کونتابل» تقریبا به معنی امیر آخور است که در فرانسه قدیم مقامی عالی بوده]. در آن نامه از موفقیتهای مسیحیان در میان مغولان سخن رفته بوده است.
نویسنده نامه شخصا در کلیسای مسیحیان محل [سمرقند] حضور یافته و تصویر مسیح و سه پادشاه مجوس را مشاهده کرده بوده است. در نامه مزبور همه موفقیتهای مسیحیت منحصرا به نفوذ کلام و لطف سخن مسیح حمل شده، زیرا که مبلغان کلام مسیح شایسته رسالت خویش نیستند. در نامه چنین منقول است:
«بدانید، کسانی که [در اینجا] مبلغ شمرده می‌شوند، به عقیده من، سزاوار مجازات شدیدی می‌باشند». به گفته نویسنده نامه مسلمانان اکنون باید تاوان گناهانی را که نسبت به مسیحیان مرتکب شده‌اند. بپردازند و «سارازین‌هائی [غربیان در قرون وسطی مسلمانان اروپا و افریقا را به این نام می‌خواندند]
ص: 1036
که ترس و وحشت در میان ایشان (مسیحیان) ایجاد کرده بودند اکنون دو برابر آنچه را که خود مرتکب شده بودند تحمل می‌کنند».
سن‌لوئی را از فکر اتحاد با مغولان مسیحی شده علیه سارازین‌ها خوش آمد و رسولانی از طرف خویش به مغولستان گسیل داشت. ولی تقاضای مربوط به مدارا با دیگر مذاهب و فرق مسیحی بطور قطع رد شد. ادن اسقف توسکولان (نماینده پاپ در اردوگاه سن‌لوئی) نامه‌هائی به عنوان خان بزرگ و مادر او و ایلچکدای [ایلچدای] و رؤسای کلیساهای مشرق زمین تسلیم رسولان نمود.
در این نامه‌ها گفته شده بود که کلیسای رم ایشان را با کمال میل همچون فرزندان محبوب خویش می‌پذیرد ولی به شرطی که واجبات دین حق را مرعی دارند و کلیسای رم را مادر همه کلیساها بدانند و پیشوای آن را جانشین عیسی مسیح بشمارند و هرکس که خود را مسیحی می‌خواند موظف به اطاعت از وی است.
به سبب درگذشت گیوک این نقشه مجری نگشت. منکو قاآن نامه شدید اللحنی خطاب به پادشاه فرانسه تسلیم روبروک کرد و در طی آن داود را فریب کار خواند و شاهزاده خانم اغول غایمش خاتون را (که رسولان سن‌لوئی را با حسن نیت پذیرفته بود) «زنی شریر و بدتر از سگ» نامید و افزود که «چگونه ممکن است که مشار الیها چیزی از جنگ و صلح و خیر و صلاح دولت
ص: 1037
بداند» .
تأثیری که اقامت سمبات [نام نویسنده ارمنی نامه یاد شده است] در سمرقند در وی کرده، خود گواه مبارزه‌ایست که میان مسلمانان و مسیحیان آن شهر جریان داشته بود. روایت عجیب و غریب مارکوپولو درباره کلیسای یحیی تعمید دهنده نیز مؤید و شاهد وجود این مبارزه است : گویا کلیسای مزبور در زمان جغتای، که خود بدین مسیح درآمده بوده، ساخته شده بوده است و برای بنای آن، با اجازه خان، از پایه ساختمان مسجدی سنگ برداشتند و سنگ را زیر ستون وسط کلیسا که تکیه‌گاه اصلی گنبد بنا بود قرار دادند.
و چون فرزند جغتای (نواده او) که مسیحی نبود جانشین و وارث وی گشت، مسلمانان دسیسه کردند و مسیحیان را مجبور به بازگرداندن آن سنگ نمودند.
سنگ را از زیر ستون برداشتند ولی، برخلاف انتظار، بنا فرو نریخت، زیرا که «ستون خود پنج وجب از پایه بلند شد. و از آن زمان ستون گنبد را نگاه نمیدارد بلکه گنبد ستون را تکیه‌گاه است».
داستانی که جوزجانی از قول سید اشرف الدین شیخ خانقاه نور الدین اعمی در سمرقند نقل می‌کند موثق‌تر می‌نماید [شیخ نور الدین اعمی در قندیه- بیان مزارات سمرقند- «بصیر» بجای «اعمی» خوانده شده، و این به سبب]
ص: 1038
[روشندلی وی بوده است، ولی شیخ واقعا کور بوده]. سید در سال 657 هجری/ 1259 میلادی به قصد بازرگانی وارد دهلی شد. به گفته او مسلمین سمرقند کلیسا را ویران کرده بودند.
پس از تاریخ مذکور دیگر اطلاعی از وضع مسیحیان سمرقند در دست نداریم. ولی ظاهرا هنوز مسیحیت در آن شهر کاملا نابود نشده بوده. در یک تألیف چینی پایان قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) سمرقند بنام «کشوری که در آنجا دین «ا- لی- که- عون» حکمفرما است نامیده شده (به زبان مغولی «ارکاعون» یعنی مسیحی)؛ در قرن چهاردهم و سال 1329 میلادی پاپ ژان‌XXII اسقفی کاتولیک را به سمرقند گسیل داشت . در آنزمان مسیحیت در هفت-
ص: 1039
آب، چه در بخش جنوبی آن و چه در کرانه‌های چو و یا در شمال آن خطه، وجود داشته بود. در سال 1886 در سواحل چو گورستان مشهور نستوری کشف گردید ... در اینجا مناسب و مقتضی است سخنی چند درباره نقش نستوریان در امپراطوری مغول، تا حدی که بیان مطلب از روی اقوال معاصران آن دوران و به ویژه روبروک مقدور است، گفته شود.
طبق کتیبه‌های هفت آب ... .
ص: 1040
از میان دیگر مسیحیان، چون از نستوریان بگذریم، یعقوبیان [یعاقبه] سمرقند و یار کند و ارمنیان هفت آب شایسته توجه می‌باشند ن. یا. مار به نکته‌ای توجه کرده که درست و منصفانه است. وی می‌گوید از آن زمان که سنگ نبشته‌های ارمنی در هفت آب کشف شده، دیگر شکی باقی نمی‌ماند که صومعه شهر ایسیک- کول- در کرانه دریاچه‌ای به همین نام- واقعا طبق نقشه کاتولیک متعلق به ارمنیان بوده نه نستوریان. گذشته از این روبروک در دربار منکوقاآن با ارمنئی به نام سرگی مواجه شد که در وطن خود به پارچه‌بافی اشتغال داشته و به صورت زاهد گوشه‌گیری به نزد مغولان آمده و نفوذی در میان ایشان کسب کرده بود. داستانی که روبروک درباره وی نقل می‌کند سیمای وی را کاملا برای ما روشن می‌سازد. داستان دیگری که ندرتا نقل شده و رفتار سرگی مذکور را با یونا [کشیش نستوری] می‌رساند، نیز شایان توجه است و نشان می‌دهد که گاه تبلیغ مسیحیت در مغولستان با چه وسایل [پستی] صورت می‌گرفته و چگونه مبلغانی همچون سرگی خویشتن را از وجود رقیبانی که از لحاظ پاکی سیرت و معلومات بر ایشان برتری داشتند خلاص می‌کردند .
ص: 1041
منکوقاآن به هنگام جنگ با چین در گذشت. رشید الدین تاریخ مرگ وی را سال مار [ئیلان ئیل] 655 هجری/ 1257 میلادی و اخبار چینی سال 1259 میلادی/ 657 هجری ذکر می‌کنند . تاریخ اخیر الذکر به نظر صحیح تر می‌رسد. رشید الدین خود می‌گوید که منکو در هشتمین سال سلطنت خویش درگذشت. در سال 1260 میلادی/ 659 هجری که جوزجانی «طبقات ناصری» را در هندوستان می‌نوشته فقط اخبار مبهمی درباره مرگ منکو در آن سامان شایع بوده است . استای پسر منکو جنازه پدر را به مغولستان آورد. در هر یک از چهار قرارگاه منکو به تناوب برای او مجلس عزا برپا کردند و آنگاه در محل بور خان خالدون [بورقان قالدون] در «یکه قرق» (قرق بزرگ) واقع است، کنار گورهای چنگیز خان و تولی به خاک سپردند .
ص: 1042
این بار مبارزه بر سر تخت سلطنت میان پسران تولی- یعنی ارشد ایشان- قبلای [قوبیلای] که با لشکر خویش در چین مقام داشته و فرزند اصغر تولی اریغ بوکا [یا اریق بوکا] که وارث یورت پدر بوده (مادرش سیور قوقتنی بیکی نیز در اردوی او زندگی می‌کرده) در گرفت. در سال 1260 میلادی/ 659 هجری برای نخستین بار در آن واحد دو خان بزرگ- یکی قبلای در چین و دیگری اریغ بوکا در مغولستان انتخاب شدند. مقتدرترین نمایندگان خاندان چنگیزی یعنی هلاکو و برکه [برکا، برکای] در هیچیک از این دو انتخاب شرکت نداشتند، ولی اریغ بوکا شایع ساخت که ایشان هواخواه او می‌باشند. اگر سخنان جوزجانی را باور کنیم نخست، پس از مرگ منکو، در ایران و خراسان و ماوراء النهر بنام برکه خطبه خوانده می‌شده است. هریک از این دو مدعی تخت و قدرت عده‌ای از پادشاه زادگان را هواخواه داشت. ارغنه بیکی خاتون [اورقنه] فرمانفرمای اولوس جغتای طرفدار اریغ بوکا بود. قبلای کوشید تا اولوس جغتای را تصرف کند و پادشاه زاده ابیشقا پسر بوری را بدین منظور بدان صوب فرستاد. ولی پیروان اریغ بوکا آبیشقا را در تنکقوت دستگیر کردند و چیزی نگذشت که وی به فرمان اریغ بوکا به قتل رسید. اریغ بوکا به تأسی از برادر خویش، به یاری ارغنه بیکی خاتون [اورقنه خاتون] متکی نشد و تصمیم گرفت که از طرف خود شاهزاده‌ای جغتائی را به ترکستان اعزام دارد تا تملک آن سرزمین را برای خویشتن تأمین کند و راه وصول به آنجا را بروی هلاکو و برکه- در صورتی که این دو جانب مدعی ارشد را بگیرند- سد کند. گذشته از این قبلای حمل گندم را از چین به مغولستان متوقف ساخت و بر اثر این اقدام در
ص: 1043
سرزمین اخیر الذکر قحطی آغاز گشت و اریغ بوکا ناگزیر می‌بایست در اندیشه رساندن گندم از ترکستان به آنجا باشد.
همه این امور به الغو نوه جغتای و پسر بایدار محول شد. بایدار در تیراندازی شهرتی بسزا داشت و در لشکر کشیهای تاتار به اروپا و به ویژه در تاراج و تخریب لهستان و سیلزی در سال 1241 میلادی/ 639 هجری به نحوی درخشان شرکت جسته بود . پسر نشان داد که فرزند شایسته آن‌چنان پدری است. و به محض ورود به کاشغر توانست اعضای خاندان جغتای و هواخواهان ایشان را به دور خویش گردآورد. ارغنه خاتون [اورقنه] ناگزیر باتفاق مسعود بک به نزد اریغ بوکا رفت. آلغو پسر عم خویش نیک پی اغول را با 5000 مرد لشکری برای اشغال ماوراء النهر و طرد حکام و والیان برکه از آنجا، گسیل داشت. باتفاق نیک‌پی، از میان امیران اوچچر [اوچاچر؟] و از بیتکچیان سلیمان بیک پسر حبش عمید اعزام شدند. این می‌رساند که حتی بعضی از اعیان مسلمان نیز جانب آلغو را گرفته بودند. البته نمایندگان واقعی دین بر حق می‌بایست از حقوق برکه مسلمان دفاع کنند. شیخ جلال الدین باخرزی فرزند سیف الدین معروف به هنگام اشغال بخارا به قتل رسید. رؤسای افواج مغول در ماوراء النهر- بوقانوشا [در وصاف: بوقابوشا] و چین سنک طایفو [در وصاف: چونکسان و جونکسان و خونکسان]- در سلک طرفداران آلغو در آمدند و در مقام خویش باقی ماندند.
آلغو به این حد اکتفا نکرده خواست حتی سرزمینهائی را که هرگز جزو متصرفات جغتائیان نبودند- یعنی خوارزم و افغانستان را به زیر فرمان در آورد. اوچچر به خوارزم و سادای ایلچی به افغانستان گسیل گشت. در زمان
ص: 1044
منکو قاآن فوج مغولی که مأمور عملیات در هندوستان بوده تحت ریاست سالی بهادر قرار داشته است. سادای ایلچی زیر دستان سالی بهادر را به جانب خویش جلب کرد و ایشان رئیس خویش را تسلیم وی کردند و بدینطریق قدرت آلغو در اینجا نیز برقرار و استوار گشت .
ولی آلغو این اقدامات را فقط به سود خویش بعمل آورد و به هیچ‌وجه در اندیشه اجرای میل شخص اخیر الذکر نبود . چون رسولان اریغ بوکا وجوه نقد و اسبان و اسلحه‌ای را که بر ایشان ضرورت داشت گردآوردند، آلغو آنان را مرخص نکرد . و سرانجام آشکارا به اریغ بوکا اعلان جنگ کرد و رسولان را به قتل رسانید و وجوه گردآورده را میان لشکریان خویش تقسیم کرد (1262 میلادی/ 661 هجری).
در این میان اریغ بوکا سرگرم جنگ با قبلای بود ولی موفقیتی نصیب وی نگشت و مجبور شد مغولستان را به وی [قبلای] گذارد و خود به سرزمین دوردست قیرقیزان (خرخیزان) در بخشهای علیای رود ینه سئی رهسپار شود.
اغتشاشات چین عملیات بعدی قبلای را دچار اشکال کرد و اریغ بوکا توانست متوجه دشمن غربی خویش شود. ظاهرا آلغو پیش از آن بر ضد دشمن خویش
ص: 1045
به حرکت درآمده بود، زیرا که بناچار به مسافت 1500 لی (قریب 750 ورست) [120 فرسخ] عقب نشینی کرد. سرانجام مقدمه لشکر دشمن که تحت فرماندهی قرابوقا قرار داشت به او رسید و پیکار در قرب دریاچه شوم کول (سیرام)، نزدیک شهر یلیتسیان (Ye -li -kien) وقوع یافت. قرابوقا شکسته شد و در طی پیکار هلاک گشت و سرش را به نزد قبلای فرستادند. ولی پس از آن فوجی دیگر از لشکریان اریغ بوکا در تحت فرماندهی استای پسر منکو به آلغو حمله کرد. استای از طریق گردنه تالکی (که مغولان «تیمور کاخالکا» یعنی «دروازه آهنین» می‌خوانند) به سرعت وارد دره هند گشت (آلغو قبلا به آنجا بازگشته بود) و آلغو را که سرمست پیروزی خویش بوده انتظار این گونه ورود سریع دشمن را نداشت بالکل تارومار و شکسته کرد. آلمالیغ [آلمالیق] به تصرف استای درآمد و آلغو [در متن همه‌جا «آلغوی» آمده است] ناچار به ترکستان شرقی گریخت، اریغ بوکا در دره ایلی قشلاق کرد.
امرای مغول از اینکه اریغ بوکا سرداران لشکر را از روی سبک مغزی به قتل می‌رسانید ناراضی بودند. و در طی زمستان عده کثیری از امیران اریغ بوکا را ترک گفتند. سپاهیان مردم را آنچنان در زیر فشار قرار دادند که در دره ایلی قحطی بروز کرد و کسان بسیار تلف شدند. لشکریان آن‌چنان مقادیر کثیری گندم از مردم گرفتند که به اسبان خویش به جای جو گندم می‌دادند.
ولی این عمل اثر مرگ باری برای اریغ بوکا داشته بود. زیرا که در موسم بهار اسبان که به گندم عادت کرده بودند از خوردن علوفه سبز بیمار شدند و بسیاری سقط شدند. اورونکتاش فرزند منکو که با لشکر خویش در آلتائی
ص: 1046
بر رود چایقان مورن قرار داشت جانب قبلای را گرفته به وی پیوست و پسر اریغ بوکا، به خواست او، ناگزیر شد «تمغای بزرگ» پدرش [منکو] را برای وی ارسال دارد. آلغو می‌خواست از ضعف اریغ بوکا استفاده کرده به وی حمله کند. اریغ بوکا ارغنه خاتون [اورقنه] و مسعود بیک را به نزد او فرستاد و خود باتفاق استای در سال 1264 میلادی/ 663 هجری به خدمت قبلای رفته ابراز فرمان برداری کرد . این بار نیز مانند گذشته و همیشه پس از جنگهای خانگی محاکمه عاصیان و سیاست امیران عمده وقوع یافت (از آنجمله دبیر بلغای بود که قبلای نخست خواست مورد عفو قرار دهد، زیرا که او «سخنان اوکتای قاآن و منکو قاآن را شنیده بود») .
اما قبلای درباره سرنوشت اریغ بوکا و استای عقیده هلاکو و برکه و آلغو را استفسار نمود. هر سه تن از پاسخ صریح طفره رفتند و پادشاه زادگان یاد شده مورد عفو قرار گرفتند. برکه و هلاکو می‌خواستند در 1266 یا 1267 میلادی/ 665 یا 666 هجری در قورولتای حضور یابند ولی این نقشه مجری نگشت.
ص: 1047
رشید الدین در این جای تألیف خویش می‌گوید که جنگ میان هلاکو و برکه در سال 1266 میلادی/ 665 هجری، که سال درگذشت اریغ بوکا بوده، آغاز گشت. ولی از دیگر جاهای تألیف وی و تألیفات دیگران پیداست که عملیات جنگی میان دو خان یاد شده در سال 1262 میلادی/ 661 هجری جریان داشته است. در همان سال نخستین رسولان مصر به نزد برکه [ «برکا» و «برکای» و «بورکه» هم آمده] آمدند . در سال 1266 میلادی/ 665 هجری [در تاریخ گزیده حمد اللّه مستوفی 663 هجری منقول است] هلاکو خان بدرود زندگی گفته بوده. علت جنگ عبارت بود از دعاوی جوچیان [توشیان] نسبت به اران و آذربایجان و دیگر لحن غرورآمیز برکه- که ارشد خاندان بوده- در مکاتبات خویش با هلاکو و دیگر مرگ بعضی از پادشاه زادگان جوچی در ایران که گمان میرفت بر اثر مسمومیت بوده است . گذشته از این برکه، همچون مسلمان، خویشتن را مدافع مسلمانان در برابر تضییقات و فشارهای هلاکو اعلام کرده بود. بنا به گفته کیراکوس، آلغو نیز هلاکو را علیه برکه بر می- انگیخت. نفرت آلغو از برکه بدین سبب بوده که «بر اثر گزارشهای وی منگو خان خاندان او را معدوم ساخت» ، یعنی در نتیجه گزارشهای برکه،
ص: 1048
که بخشی از گناه وقایع سال 1251 میلادی/ 649 هجری به او نسبت- داده می‌شده.
جنگ میان آلغو و برکه واقعا وقوع یافته بوده است. پس از عقب نشینی اریغ بوکا، آلغو با ارغنه خاتون [اورقنه] ازدواج کرد و اداره امور و حکومت سمرقند و بخارا را به مسعود بیک سپرد. در آن زمان کشور تقریبا ویرانیهای هجوم مغول را مرمت کرده بود. بنا به گفته جوینی در حدود سال 658 هجری (1260 میلادی) بعضی جاها به وضع پیشین بازگشته بودند و دیگر نقاط هم بدان نزدیک شده. ولی برخلاف در خراسان و ایران چنین نبود و در آن‌جا کار به هجوم و حمله محدود نگشت بلکه هر شهر و هرروستا چندین بار مورد غارت و تاراج قرار گرفته بود. از دوران آلغو باری دیگر دوره تسلسل مصائب و بلایای کشور آغاز گشت . مسعود بیک به فرمان آلغو مالیات سنگینی بر ساکنان وضع کرد و وجوه مأخوذه را برای آلغو فرستاد تا در جنگ با برکه خرج کند ... . لشکر برکه شکسته شد و آلغو پس از آن اترار را مسخر و غارت کرد .
ص: 1049
واقعه‌ای که وصاف شرح آن را آورده و محتملا بدون شرکت آلغو روی نداده بوده است، نیز به همان زمان مربوط می‌باشد. به هنگام جنگ هلاکو و برکه، قبلای ایلچئی گسیل داشت و فرمود تا سرشماری تازه‌ای در بخارا بعمل آورند. در آن شهر 16000 لشکری مغول وجود داشت که از این شمار 5000 متعلق به باتو (یعنی اولوس جوچیان [توشیان]) و 3000 به سیورقوققنی بیکی مادر هلاکو خان و باقی یعنی 8000 به «ارتش بزرگ» ( «الغ قول») تعلق داشت، یعنی عده اخیر الذکر ملک آن کس از چنگیزیان، که تخت خان بزرگ را اشغال کند، شمرده می‌شده است. به فرمان قبلای قاآن 5000 لشکری جوچی را از شهر به صحرا راندند و به قتل رسانیدند و همه اموال ایشان و حتی زنان و کودکانشان را مصادره کردند .
ص: 1050
مقارن این زمان دوران اعتلای قیدو خان نواده جوان اکتای قاآن
ص: 1051
[قایدو] که مؤسس پادشاهی مستقلی در آسیای میانه بشمار می‌رود آغاز گشت.
ص: 1052
قیدو فرزند خاشین [قاشی]، پسر پنجم اوکتای بوده است. پدر او در می- گساری اندازه نگه نمی‌داشت و بدین سبب در عنفوان جوانی درگذشت. قیدو در اردوی چنگیز خان پرورش یافت. وی پس از مرگ اوکتای (محتملا پس از تحول درباری 1251 میلادی/ 649 هجری) نزد منکو و سپس در حلقه اطرافیان اریغ بوکا قرار داشت و به هنگام مبارزه بر سر وراثت تخت خانی جانب شخص اخیر الذکر را گرفت . و چون اریغ بوکا از قبلای خان اطاعت کرد، قیدو به وی تأسی نجست و خواست با نیروهای خویش از حق خود یعنی فرزندی و خلافت اکتای دفاع کند. در این عمل او ظاهرا امید به موفقیت محال بود. از لشکریان اصلی اروغ اوکتای کسی در پیرامون وی نبود و او بناچار می‌بایست خود نیروئی جنگی برای خویشتن پدید آورد، و حال آنکه رقیبان وی صاحب ممالک وسیع بودند. مع هذا نواده اوکتای قاآن نه تنها لشکری، که داستان دلاوریها و موفقیتهای نظامی آن در میان مغولان مثل شد، ایجاد کرد بلکه مؤسس امپراطورئی گشت که سراسر آسیای میانه را در بر داشت. قیدوخان استعداد ودهای سالاری سپاه را با حسابگری خون سردانه یک سیاستمدار تواما واجد بود. جالب توجه است که این فرزند و نواده مردان دایم الخمر، از یک جهت میان همه افراد خاندان چنگیز خان ممتاز بود، بدین معنی که قطره‌ای شراب و یا قمیس [کومیس شیر تخمیر یافته مادیان که اندکی سکر آور است] ننوشید .
ص: 1053
مادر قیدو از قوم بکرین یا مکرین [در جلد اول جامع التواریخ چاپ ع. ع. علیزاده «بکرین» آمده است] بوده که در سرزمین کوهستانی مجاور اویغوران می‌زیسته‌اند . بنا به گفته رشید الدین بکرینیان نه مغول بودند و نه اویغور (به هر تقدیر قیدو، از لحاظ ظاهر، مغولی پاک بوده است. رشید الدین وی را مردی متوسط القامه که بالکل ریش نداشت معرفی می‌کند. ریش او عبارت از نه تار موی جدا از یکدیگر بوده است). بکرینیان در صعود بر کوه مهارت فراوان داشتند و از این رهگذر در جنگ بسیار مفید بودند. قیدو ایشان را به کسان و اطرافیان خویش ملحق ساخت. وی در عین حال از جنگ میان آلغو و برکه استفاده کرده مساعدت و خدمت خویش را به برکه عرضه داشت.
قیدو به یاری جوچیان [توشیان] «بعضی ولایت بدست فرو گرفت» .
میرخواند می‌گوید که برکه [برکا] چون تقاضای استمداد او را دریافت داشت «فرمود که زایجه طالع او را [منجمان] بنظر احتیاط درآورند تا از دلایل نجومی سعادت و شقاوت خدمتش معلوم گردد ... [و چون] از امارات سماوی
ص: 1054
بوضوح پیوست که طالع او در غایت قوت است» برکه «به مال و لشکر [وی را] مدد داد» و موافقت کرد که اگر بر آلغو پیروز شود به امارت اولوس جغتایش بشناسد و حکومت آنجا «او را باشد». آلغو یکی از امرای خویش را به جنگ قیدو فرستاد و آن امیر شکسته و مقتول گردید. و پس از آن آلغو یکی از پادشاه زادگان را با لشکری بسیار گسیل داشت و او بر قیدو غلبه کرد.
آلغو در سال 1264 میلادی/ 663 هجری درگذشت. رشید الدین می‌گوید که پس از مرگ وی ارغنه خاتون [اورقنه خاتون] با جلب موافقت امیران و وزیران فرزند خویش مبارک شاه را به تخت نشاند . اما بنا به گفته وصاف آلغو بعد از ارغنه خاتون زنده بوده است . و چون ارغنه هنگام وضع حمل فوت کرد آلغو تصمیم گرفت همه مسلمانان سمرقند و بخارا را که در کنف حمایت آن خاتون می‌زیستند معدوم کند و عقیده داشت که مسلمین موجب شومی طالع مشار الیها شده‌اند. و مسعود بیک به زحمت موفق شد وی را از اجرای این نیت منصرف گرداند .
ص: 1055
آیا ارغنه خاتون [اورقنه] (که زمانی جانب اریغ بوکا را گرفته بود) زنده بوده است یا نه، نمی‌دانیم، به هر تقدیر قبلای راضی نبود که مبارک شاه بر تخت خانی جلوس کند و پسر عم او براق را علم کرد و به رقابت با وی برانگیخت . طبق یرلیغ قبلای قاآن، مبارک شاه و براق می‌بایست متفقا بر اولوس جغتای حکومت کنند . براق چون وارد قلمرو جغتائیان گشت دریافت که وضع مبارک شاه تا حدی محکم و استوار است و بدین سبب لازم
ص: 1056
ندانست یرلیغ خان بزرک را نشان دهد. و همچون کسی که پناهگاهی می- جوید به حضور مبارک شاه رفت و اجازه خواست تا کسان خود را گردآورد.
چغانیان یورت خاندان پسران یسون توی بوده است . براق باتفاق برادران خویش مومن و باسار به آنجا رفت. مومن ارشد بود ولی همیشه در می‌گساری روز می‌گذرانید و قادر نبود نقش برجسته‌ای ایفاء کند . براق از چغانیان، بتدریج بیشتر امیران مبارک شاه را به جانب خود جلب کرد و ماوراء النهر را به تصرف درآورد و شخص مبارک شاه نیز ناگزیر تسلیم براق شد و براق وی را به سمت «مقدم بارسچیان» خویش منصوب کرد . در آغاز سال 663 هجری (از ماه اکتبر سال 1264 میلادی) براق در اوزگند بر تخت جلوس کرد و همه
ص: 1057
خزاین آلغو و ارغنه خاتون را تصاحب نمود.
قبلای می‌دانست که براق آلت گوش به فرمان وی نخواهد بود و باید اقدامات جدئی برای حفظ حکومت و قدرت خویش در ترکستان بعمل آورد.
خان بزرگ در واقع تصمیم گرفت نقشه منکو را تجدید و لشکرکشی کند، تا لشکریان وی تا آمودریا (جیحون) رخنه کنند و همه پادشاه زادگان نافرمان جغتائی را برکنار سازند و رشته رابطه متصل و بلا واسطه میان قبلای و هلاکو برقرار نمایند .
ولی این اقدام با موفقیت قرین نگشت و محتملا سبب این ناکامی اشتغال قبلای به جنگ با چینیان بوده است که نمی‌توانست نیروی مهمی به ترکستان گسیل دارد. قبلای قاآن امیر مغولتای را به حکومت ترکستان منصوب کرد ولی وی بناچار از آنجا بازگشت و براق از طرف خود امیر بکمیش را به حکومت آنجا برگزید. قاآن از قبل خویش امیر قوینچی را با 6000 سوار اعزام نمود ولی لشکر سی‌هزار نفری براق به مقابله او آمد و وی را مجبور به عقب نشینی کرد . پس از آن براق ختن را غارت کرد . بر اثر وقایع اخیر الذکر
ص: 1058
آخرین بقایای قدرت و حکومت قاآن در ترکستان نابود گشت. مرکز دیگر قدرت مغولان یعنی قزل اردو بسیار دور بود و قاآن قادر نبود، برای مدتی مدید، قلمرو ایشان را در تحت نفوذ خویش درآورد. آینده حکومت مغول در ترکستان بسته به این بود که نمایندگان حکومت مزبور تا چه حد بتوانند متحد شده واحدی مستقل را تشکیل دهند. حل این مشکل مطمح نظر و همت قبلای قاآن بوده است.
قیدو خان از وقایع یاد شده استفاده کرده همه نواحی را تا تلس (تلاس، تلاش) [طراز] به تصرف خود درآورد. براق بیم آن داشت که وی به ماوراء النهر حمله کند و علیه او وارد کارزار شد. بنا به گفته رشید الدین در پیکار نخستین که بر کرانه سیردریا (سیحون) وقوع یافت پیروزی با براق بود و فقط بعد از آن، قیدو به کمک 50000 نفر مردان منکو- تیمور (رئیس اولوس جوچیان [توشیان]) که بیاری وی شتافته بودند تفوق یافت. وصاف فقط از لشکرکشی قیدوخان سخن می‌گوید و از منکو- تیمور به هیچ وجه یاد نمی‌کند. به هر تقدیر شکست براق آنچنان سخت و مهم بود که وی به اقدامات مأیوسانه‌ای دست زد تا برای ادامه جنگ پول بدست آورد. براق می‌خواست مردم بخارا و سمرقند را مجبور کند که شهرهای خویش را ترک گویند و اموال خود را بر جا گذارند تا لشکر به تاراج و غارت آن پردازد. این خواست او به طایغو و نوشی که کماکان ریاست هر دو شهر را داشتند ابلاغ شد. ساکنان بخارا و سمرقند به وساطت روحانیان متوسل شدند. براق از اجرای نیت خویش منصرف
ص: 1059
شد ولی غرامت سنگینی بر پیشه‌وران شهر و «هزاره‌های» مغول وضع کرد .
صنعتگران شب و روز مشغول ساختن اسلحه بودند .
در گیرودار این تدارکات جنگی به براق خبر رسید که فاتح معرکه [یعنی قیدو] به ناگهان طریق اعتدال پیش گرفته است. قیدو به منظور آرام کردن براق پسر عم خویش قپچاق را با پیشنهاد صلح و اتحاد به نزد وی فرستاد. براق قپچاق را با تشریفات تمام درحالی‌که در میان جانداران خویش قرار داشت به حضور پذیرفت. دو پادشاهزاده به رسم مغولان، به علامت درود ساغرهائی به یکدیگر عرضه داشتند. و قرار شد سال بعد قورولتائی ترتیب داده گرد آیند.
در بهار سال 667 هجری/ 1269 میلادی. قورولتای دعوت و تشکیل شد. به گفته وصاف محل آن در دشت قتوان و به قول رشید الدین در
ص: 1060
در مرغزار تلاس [تلاش، طلس طراز] بوده است. محل اخیر الذکر محتمل‌تر بنظر می‌رسد، زیرا که قیدو غالب و فاتح بود و علی الرسم می‌بایست قورولتای را در نقطه‌ای از متصرفات خویش تشکیل دهد. باحتمال قوی آن‌چه در دشت قتوان گذشت جشن و سروری بود که براق بخاطر قپچاق برپا داشته بود. از دیگر سو، برغم خبر مندرج در تألیف رشید الدین موضوع شرکت منکو- تیمور در قورولتای مزبور محل تردید شدید است. گمان نمی‌رود که صاحب و امیر اولوس جوچی [توشی] با چنین سفری موافقت کرده باشد. اما خیلی ممکن است که یکی از افراد خاندان جوچی به منظور دفاع از منافع اولوس خویش در قورولتای حضور داشته بوده است. پادشاه زادگان هفت روز سرگرم عیش و نوش بوده بساط بزم و طرب گسترده بودند و روز هشتم جلسات در تحت ریاست قیدو آغاز گشت و وی نطقی ایراد کرده دیگر پادشاه زادگان را به صلح و آشتی دعوت کرد. براق خواسته بود به وی که خلف قانونی جغتای است یورتی تخصیص داده شود که تکافوی تغذیه لشکر او را بنماید. دو ثلث ماوراء النهر را به او دادند. و قرار شد باقی را قیدو و منکو- تیمور در تصرف داشته باشند . تصمیماتی که در قورولتای اتخاذ شد و نحوه مذاکرات نشان می‌دهد که وجود همه شرکت‌کنندگان را روح یاسا و سنت‌های دشت و صحرا
ص: 1061
فراگرفته بود.
پادشاه زادگان تصمیم گرفتند در کوه و دشت زندگی کنند و به شهرها نزدیک نشوند و گله‌های خویش را در مزارع رها نکنند و از مردم جز مالیات قانونی چیزی مأخوذ ندارند. حکومت مردم شهری و اسکان یافته کماکان به عهده مسعود بیک محول گشت و «مقرر شد که هریک از شاهزادگان بهزارهاء و کارخانه‌هاء خاص که در بخارا و سمرقند معهود داشتند قناعت کنند» . ییلاق و قشلاق براق نیز به دقت مشخص و معلوم گردید . پادشاه زادگان یکدیگر را «اندا» می‌خواندند و البسه‌ای مبادله کردند و برسم ترکان و مغولان «سوگند را نوشیدند» یعنی با یکدیگر ساغرهائی مبادله کردند و بدین طریق قسم خوردند که هرگز از راه و رسم وفاداری عدول نکنند. منابع ما از اینکه قیدو به سمت ریاست خاندان اعلام شده باشد سخنی نمی‌گویند و درباره اجرای تشریفات بلند کردن وی بر نمد سفید یعنی اعلام خانی او چیزی در مآخذ دیده نمی‌شود.
مع هذا از گفته‌های مورخان به وضوح پیداست که ریاست سازمان سیاسئی که قورولتای 1269 میلادی/ 668 هجری مقرر کرده بوده به قیدو تعلق داشته است. قیدو به منظور سد کردن راه براق به بخارا و منع وی از ورود به آن شهر فوجی را در فاصله بین شهر و اردوگاه آن پادشاه‌زاده جغتائی مستقر ساخت. بعدها قیدو، براق را متهم کرد که خراج معهود را به وی نپرداخته و حتی محصلان مالیاتی او را مورد ضرب و شتم قرار داده
ص: 1062
است . از اینجا معلوم می‌شود که قیدو خویشتن را در اخذ مالیات از متصرفات همه شرکت‌کنندگان در قورولتای محق می‌دانسته است. قدرت این فرمانفرمای آسیای میانه وقتی استوارتر گشت که براق درگذشت و لشکریان او بلاواسطه با قیدو بیعت کردند و او در همه نواحی مرزی سه دودمان دشمن (یعنی جوچیان و هلاکوئیان و امپراطوران چین) پسران خود را به ریاست منصوب کرد . ولی این وقایع مربوط به تاریخ بعدی دولت مغولی آسیای میانه (که جریان تأسیس آن را می‌خواستیم دنبال کنیم) می‌باشد.
دولت جغتائیان بدون آنکه، مانند دولت مغولی چین و ایران به فرهنگ چندین صد ساله یک قوم اسکان یافته و شهرنشین متکی شود و با وجود آنکه دستخوش جنگهای داخلی بوده، نه تنها مقام خویش را در میان دیگر دولتهای چنگیزی حفظ کرد بلکه بعدها از آن خاندان مردی برخاست که سرزمینهای جوچیان [توشیان] و هلاکوئیان را مطیع و منقاد خویش ساخت و آخرین
ص: 1063
دولت سلطنتی مقتدر آسیای میانه را بنیان نهاد [منظور نظر مؤلف تیمور لنک است].
امیدواریم بر اثر قرائت مطالب پیش گفته خواننده بتواند تصویر بالنسبة واضحی از عناصر فرهنگی ایرانی- اسلامی و چینی- اویغوری که در دولت جغتائیان رخنه کرده بودند و همچنین ویژگی خود مغولان و سنت‌های صحرانشینی ایشان، در نظر مجسم سازد. اما تعقیب مطالعه تاریخ سلطنت جغتائیان و تأسیس امپراطوری تیمور و تیموریان- که آسیای میانه در زمان ایشان به اوج ترقی فرهنگی خود رسید- محتملا وظیفه و محتوای ذیل تألیف حاضر خواهد بود.
ما دشواریهائی را که در راه انجام این مهم وجود دارد از خویشتن پنهان نمی- داریم. در فاصله مرگ جوینی و عهد شاهرخ، از معاصران و گواهان وقایع آسیای میانه هیچ اثر و تألیفی در دست نیست. و آن مشکلات زاده این فقدان است.
مع هذا امیدواریم که بمرور زمان لا اقل قطعاتی از تألیفات مربوط به آن دوران- که بی‌شک وجود داشته‌اند- کشف شود و فهم یکی از تاریک‌ترین و شاید در عین حال شایان توجه‌ترین ادوار تاریخ آسیای میانه را آسان سازد.
پایان ترکستان نامه
و. و. بارتولد
ص: 1065