گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
ذکر جبال مشهوره که در ربع مسکون است‌





اشارة

معلوم است که اگر کسی خواهد که جمله کوهها که در معموره ارض است ذکر کند، تعذّری دارد از بسیاری و پیوستن یکی به دیگری؛ و شرح آن به تمامت مقدور نیست. فامّا بر موجب قضیه ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه، آنچه معروف‌تر و مشهورتر است به قدر وقوف ذکر کرده می‌آید:

جبال القمر

در جانب [مغرب و جنوب] خط استوا کوههای بسیار است متصل (به) یکدیگر (که) آن را جبال القمر خوانند و آن را منسوب به قمر کنند که ماه باشد. و در بعضی به ضم قاف و سکون میم نیز خوانند. و موضع این کوه از خط استوا در جانب جنوب یازده درجه و نیم گفته‌اند. و ابتدای طرف غربی آن از موضعی است که طول آن چهل و شش درجه و نیم است، و می‌کشد به جانب مشرق طرف شرقی آن تا به محلی که طول آن شصت و یک درجه و نیم است و عرض همچنان به حال خود یازده درجه و نیم بر جنوبی خط استوا که طرف شمالی کوه باشد. و بر جنوب این کوه کسی نرسیده
ص: 176
است، معلوم الاحوال نیست. اما طول آن از طرف غربی تا طرف شرقی به این تعریف پانزده درجه (است) که تخمینا سیصد فرسنگ بود. و ریگ و سنگ این کوه مایل به سرخی است و انهار بسیار از آن کوه منشعب می‌شود، چنانکه در ذکر آبها گفته شد.

جبل أطلس‌

در حدود مغرب دو کوه عظیم است که هر دو را اطلس خوانند . یکی را اطلس کبیر و یکی را اطلس صغیر.

جبل درن‌

کوهی بزرگ مشهور است از بلاد مغرب. ابن سعید می‌گوید این جبلی شاهق است، چنانکه اکثر اوقات بر بالای آن برف باشد. و اول این کوه را از نزدیک بحر محیط از اقصای مغرب می‌گیرند و به جانب مشرق می‌کشد تا می‌رسد طرف شرقی آن نزدیک بلاد مصر. چنانکه از اسکندریه تا طرف شرقی این کوه سه مرحله باشد. و در آن محل، این کوه را رأس اوثان می‌خوانند. چنانچه امتداد آن قریب پنجاه درجه باشد که تخمینا هزار فرسنگ بود؛ و بلاد مصامده در این کوه است و بلاد هسکوره ، و آن بر شرقی مصامده است، و بلاد هنتانه غربی بلاد هسکوره
ص: 177
است و بر غربی آن بلاد هملک است.

جبال کزوله‌

ابن سعید می‌گوید این کوهی است ابتداء آن از بحر محیط در جانب مغرب، و می‌کشد به سوی مشرق تا غایتی که طول آن به دوازده درجه می‌رسد و عرضش ما بین اقلیم ثانی و ثالث است؛ و شهری که قاعده کزوله است نام آن ناعج است.

جبال غماره

و این کوهی است میانه عدوة، و در این کوه امم مختلف بسیارند . و این کوه رکنی است از بحری که اندلس بر جانب شمالی آن است. بحر رقاق چون از سبته می‌گذرد به جانب جنوب در می‌آید تا این کوه غماره . و در آن موضع فرضه‌ای است که آن را بادیس می‌خوانند و میان بادیس و سبته فریب صد میل باشد. و در برابر بادیس از شمالی بحر در بلاد اندلس، فرضه مالقه است، و عرض بحر میان مالقه و بادیس بیست فرسخ باشد و آن بر خط آخر اقلیم رابع است و اول خامس.
ص: 178

جبل میدیونیه

و این کوهی مشهور است بر شرقی مدینه فاس. و این کوه می‌کشد به جانب جنوب تا متصل می‌شود به کوه درن که ذکر آن گذشت. و بر شرقی کوه میدیونیه کوههای مدغره [است، و کلان‌تر کوههای مدغره ] کومیه است نزدیک قصر عبد المؤمن. و جبال مدغره در زمینی است که طول آن سیزده درجه، و عرض سی و هفت درجه است .

جبل یسر

و این کوهی است [بر شرقی جبال میدیونیه ، و از جبل یسر است منبع نهر یسر که در آن موضع مشهور است.

[جبل و نشریش ]

این کوهی است] متصل به کوه یسر از شرقی آن ، و در این جبل و نشریش منبع نهر سلف است که در آن دیار مشهور است. ابن سعید می‌گوید که این نهری بزرگ است و آب آن زیاد می‌شود هرگاه که در انهار دیگر کم می‌شود مثل نیل مصر.
ص: 179

جبل طارق‌

و این کوه را کوه فتح نیز خوانند به جهت آنکه اهل اسلام در ابتدا که لشکر به اندلس بردند، التجاء بدین کوه کردند. این کوه بر جنوبی اندلس است. چون از آنجا متوجه اندلس شدند حق سبحانه و تعالی ایشان را فتح داد و اندلس را بگشادند. و این کوه مثل جزیره‌ای است در بحر، و از بلاد سبته ظاهر است و جزیره خضرا متصل (به) این کوه است که در پیش سبته است.

جبل الشّارّه

در کتاب ابن سعید می‌گوید که این کوهی است کشیده در میان بلاد اندلس، و بلاد اندلس را به دو قسم کرده است : نصفی شمالی و نصفی جنوبی؛ و از غربی بلاد اندلس کشیده است تا شرقی آن.

جبل البرت‌

این کوه برت فاصله است میان بلاد اندلس و زمینی بزرگ به جهت آنکه زمین بلاد اندلس را از جمیع جوانب، بحر به آن محیط است؛ و به غیر از این کوه در هیچ موضعی مدخلی از خشکی ندارد. و امتداد این کوه از بحر محیط که بر جانب شرقی و شمالی اندلس است می‌کشد تا بحر روم و آنجا بحر محیط نیز از جانب جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌1 ؛ ص179
ص: 180
شمال اندلس به خشکی در می‌آید، چنانچه ما بین بحرین چهار مرحله زیادت نباشد. و در این کوه به موضعی که طول آن بیست و چهار درجه است و عرض چهل و سه درجه، به هیکل زهره معروف است. و از هیچ طرف بلاد اندلس راه به خشکی نیست مگر در این کوه، و در این کوه نیز در ابتدا راه نبوده است. در زمان قدیم راهها گشاده‌اند به آهن و آتش و سرکه و درها بر نشانده‌اند . و طرف شرقی این کوه زمین دربونه و برشلونه [است ، و برشلونه] در موضعی است که طول آن بیست و چهار درجه و نیم (است) و عرض، چهل و دو درجه و هژده دقیقه؛ و منتهای این کوه در جانب شمال به بحر محیط می‌رسد [در غربی جلیقیه و طرف جنوبی این کوه به بحر روم می‌رسد] ، آنجا که مدینه طرطونه است.

جبل الواحات

به حدود مصر کوههاست در جانب مغرب و جنوب که در قدیم در میان آن کوهها شهرها و دیه‌ها و عمارات بوده است و اکنون خراب شده و مسکون نیست و مردم آنجا کمتر رسند. و در این کوه میوه بسیار باشد ضایع و نامنتفع ، به سبب آنکه آدمی آنجا نرسد. و هم چنین چهارپایان مانده‌اند و وحشی شده و تناسل می‌کنند . و از صعید مصر تا اینجا سه روزه راه باشد. و این الواحات بر جنوبی
ص: 181
مصر است و در پس آن کوهها بیابانی عظیم است که می‌کشد تا زمین سیاهان مغرب. نقل از جهان دانش.

جبل جنادل

ابن سعید می‌گوید این کوهی است که منتهی می‌شود بدو مراکب نوبه . و از شمالی جبل جنادل ابتداء حاجزی است که می‌گذرد غربی نیل را تا به فیوم . و جنادل در موضعی است که طول آن پنجاه و شش درجه است و عرض بیست و دو درجه.

جبل اللاجورد

این کوهی است در جنوب از جبل جالوت . می‌گویند در آن کوه معدن لاجورد است، امّا بیرون آوردن دشوار است به جهت آنکه انقطاع عمارت است.

جبل جالوت

این کوهی است ممتد [از بالای واحات] تا آنجا که مسامت لاهون می‌شود. و این کوه بر جنوب کوه طیلمون است.
ص: 182

جبل طیلمون

و این کوه را کوه طیر نیز می‌خوانند . و این کوهی است به صعید مصر در جانب شرقی نزدیک به مدینه ابن حصیب و انصنا و در می‌آید طرف این کوه به نیل مصر .
[چنانکه کشتی‌ها که در نیل می‌رود در آن موضع که این کوه به نیل درآمده است] احتیاط بسیار می‌باید کرد تا نشکند. و کوه طیر از برای آن می‌گویند که مرغی است معروف به نج که هر سال در ایام معلوم در این کوه جمع می‌شوند و سر خود بر سفح این کوه می‌نهند تا می‌آویزد از ایشان یکی. و این سخن از اهل آن بلاد روایت کرده‌اند و العهدة علی الراوی.

کوه طی‌

دو کوه است در شرقی مدینه رسول صلی اللّه علیه (و آله) و سلم که آن را ارجا و سلمی می‌گویند. و این دو کوه مشهور است و حجاج کوفه بر آن می‌گذرند. و این هر دو کوه در زمینی واقع است که طول آن شصت و هشت درجه است و عرض بیست و هشت درجه. و این هر دو کوه را به قبیله طی بازخوانند. و در میان این کوه بیشه‌ای است، در آنجا شیر بسیار باشد.
ص: 183

( [کوه] بوقبیس‌

کوهی است بر شرقی خانه کعبه، و صفا بر وی باشد.)

وقعة الواقعة

بر جانب مغرب خانه است و مروه بر وی باشد برابر رکن عراق.

[جبل حرآء]

کوهی است به مکه بر جانب شمال مغرب. و این کوهی معروف است و آن را جبل محمّد صلی اللّه علیه (و آله) و سلّم خوانند .

(کوه) منا

کوهی است به راه عرفات.

ثبیر

کوهی است که آن را از منا و مزدلفه بتوان دید نزدیک راهی که از خراسان رود .
ص: 184

[کوه] رضوی

کوهی است نزدیک جحفه، و جحفه دیهی باشد در حدود مکه.

احد

کوهی معروف است نزدیک مدینه رسول صلی اللّه علیه (و آله) و سلم از جانب شمال به دو فرسنگی مدینه.

سنام

کوهی معروف است در حدود یمن.

کوه عارض‌

این کوهی است که آن را رویی و پشتی هست. روی آن سنگ سفید است ایستاده، گوئیا سر پیش کرده است یاگشته همچو حایطی. روی آن به جهت غرب است و پشت آن به جهت شرق. و این کوه کشیده است از شمال به جنوب؛ و طرف جنوبی آن متصل است به بلاد یمن تا نزدیک می‌شود به صعده. و گشته است از آنجا مقدار سه روزه راه و یمامه حجری است در پشت این کوه [قریب به میانه
ص: 185
آن و میان پشت این کوه] ، و روی آن قریب دو روزه راه باشد. و در این کوه دو چشمه جاری است و نخلستان بسیار دارد .

کوه طور

در مشترک می‌گوید که در لغت عبرانی طور اسم کوه است، باز این کوه معیّن را علم گشته است که نزدیک رأس عین است. و طور زیتا کوه دیگری است به زمین عدی . و در خبر آمده است که در طور زیتا هفتاد هزار نبی از جوع بمردند و این طور که [حالا ذکر آن می‌رود بعینه برطبریه و طور سینا اختلاف کرده‌اند در آن. می‌گویند] نزدیک ایله کوهی است و بعضی گویند کوهی است به شام ؛ و نیز گویند سینا سنگ است. و بعضی گویند درختی است در آن کوه. و طور هارون علم کوهی است بلند، مشرف در قبله قدس، و قبر هارون در سر آن کوه است. نقل از مشترک در کتاب جهان دانش که مصنّف سخت گمراه است می‌گوید: طور سینا کوهی است بر شرقی شهر قلزم از طرف دریا که آن را لسان البحر خوانند ، و این کوه را جبل موسی علیه السلام گویند و از حدود شام باشد.
ص: 186

جبل ثلج

کوه ثلج و کوه لبنان و کوه لکام، مجموع این کوهها متصل به یکدیگر است، در هر موضعی نامی دارد. کشیده از جنوب به جانب شمال، و طرف جنوبی این کوه نزدیک صعد است. و در کتاب رسم الارض می‌گوید: جبل ثلج در موضعی است که طول آن پنجاه و نه درجه و چهل و پنج دقیقه است و عرض، سی و دو درجه . و آن کشیده است به سوی شمال تا از دمشق می‌گذرد [و چون به شمالی دمشق می‌رسد آن را جبل سنیر و جانب مطل آن بر دمشق است و چون از دمشق می‌گذرد] می‌رود به غربی بعلبک. و چون مقابل بعلبک می‌رسد آن را جبل لبنان می‌خوانند. آنجا طول آن شصت درجه است و عرض، سی و سه درجه و کسری. و چون از بعلبک می‌گذرد و به شرقی اطرابلس شام می‌رسد، در آن موضع آن را جبل عکار می‌خوانند و عکار قلعه‌ای است در این کوه مذکور. بازمی‌گذرد بر سمت شمال تا می‌گذرد از سمت طرابلس (و) می‌رسد به قلعه کردان و مسامت حمص می‌شود از جانب غربی حمص، قریب یک روزه راه؛ و می‌کشد تا سمت حما. و هم چنین می‌کشد تا به سمت سرر تا به سمت افامیه ؛ و آنجا که مقابل این بلاد می‌رسد آن را جبل لکام می‌خوانند . و در کتاب رسم الارض می‌گوید ، جبل لکام در موضعی است که طول آن شصت درجه و پنجاه دقیقه است و عرض، سی و پنج درجه و ده دقیقه. هم چنین می‌کشد تا به طول شصت و دو درجه، و عرض سی و هفت درجه، چون برابر افامیه می‌رسد در غربی
ص: 187
آن . و اینجا که نزدیک افامیه است اول کوهی دیگر است شرقی مقابل کوه لکام در نزدیک افامیه ، آن را جبل شحشبو [می‌خوانند منسوب به قریه‌ای که نام آن شحشبو ست در طرف جنوبی این کوه. [و می‌کشد این کوه شحشبو ] ]] از جنوب به شمال. پس می‌گذرد بر غربی معرّه و سرمین و حلب و باز به جانب غرب می‌رود و متصل می‌شود به کوههای روم. اما جبل لکام می‌کشد به جانب شمال. و میان جبل لکام و جبل شحشبو زمین غور است که گشادگی آن نزدیک نیم روزه راه باشد. و در این زمین غور بحیرات افامیه است. و می‌کشد جبل لکام هم چنین به جانب شمال تا می‌گذرد از صهیون و شعر و بکاس و قصیر ، و منتهی می‌شود به انطاکیه، و اینجا منقطع می‌شود [این کوه مذکور و می‌گردد پیش کوههای ارمن . و آب عاصی میان این کوه و کوه ارمن می‌گذرد، و این آب فاصله است میان این دو کوه تا آنجا که می‌ریزد در بحر نزدیک سویدیه. و در جهان دانش می‌گوید: اصل] این کوه از دربند خزر می‌آید تا بلاد روم، و شاخی دیگر در بلاد روم بدان می‌پیوندد نزدیک ملطیه و شمشاط قالیقلا . پس هم چنین می‌آید تا ثغور شام و جزیره؛ و چون آنجا رسد به حدود انطاکیه و مصیصه، آن را لکام خوانند؛ بعد از آن به حدود حمص، تنوخ خوانند، بعد از آن آن را لبنان خوانند. و این کوه می‌آید تا حدود شام، و از شام می‌گذرد تا بحر قلزم.
ص: 188

کوه جودیّ‌

این کوهی است که می‌کشد از جنوب به شمال نزدیک سه روزه راه. و ارتفاع آن نیم روزه راه باشد . و این کوهی است سبز، و در آن درخت بلوط بسیار است. و این کوهی است مطل بر جزیره ابن عمر، از شرقی آن بر دجله بالای موصل. و مشهور چنان است که سفینه نوح علیه السلام بر سر این کوه فرود آمد که «و استوت علی الجودی.» نزدیک این جبل جودی قریه ثمانین است؛ و چنین گویند که چون نوح علیه السلام از کشتی بیرون آمد ، آنجا دیهی بنیاد کرد و با او هشتاد کس بودند. بدان سبب این موضع را سوق ثمانین خواندند . و جودی نام کوهی دیگر است در بلاد طی.

جبل سیاه کوه‌

این کوهی است بر شمالی بحر خزر مایل به مغرب . در رسم الارض می‌گوید:
طرف غربی آن به موضعی (است) که طول آن هفتاد درجه است و عرض، پنجاه و پنج درجه . و طرف شرقی آن جائی که طول (آن) هشتاد درجه است و عرض به حال خود، اعنی پنجاه و پنج درجه. ابن سعید می‌گوید: جبل سیاه کوه، طرف شرقی آن بحر طبرستان است، و می‌کشد این کوه تا مستغرق می‌شود اقلیم سادس و سابع؛ و
ص: 189
می‌گردد برگرد بحر طبرستان تا شمالی آن می‌شود.

کرکس کوه‌

میان ری و صفاهان در بیابان خراسان و کرمان کوهی است که آن را کرکس کوه خوانند، و همه گرداگرد آن بیابان است. و این کوه به هیچ کوه پیوسته نیست و در میان آب است که آن را بنده خوانند. و دور دامن این کوه سه چهار فرسنگ باشد. و چون از ری به صفاهان روی ، کرکس کوه بر دست چپ باشد و سیاه کوه بر دست راست. و میان این هر دو کوه قریب ده فرسنگ باشد. و این کرکس کوه محل حرامیان و دزدان باشد. چرا که اطراف آن تمام بیابان است . دزدان و حرامیان که در آن بیابانها راه زنند، آنچه به دست ایشان افتد آنجا پنهان کنند؛ و سیاه کوه متصل است به کوههای دیگر و این کوه منفرد است.

جبل حرث و حویرث

حرث کوهی است نزدیک اردبیل از آذربایجان. و می‌گویند که بر آن نمی‌توان رفت از غایت بلندی. و اردبیل در موضعی است که طول آن هفتاد و سه درجه است و پنجاه دقیقه، و عرض سی و هشت درجه؛ و در قانون طول و عرض اردبیل (را) چنین گفته است . و راه به بالای این کوه به غایت صعوبت است و پیوسته بر سر این کوه برف
ص: 190
باشد. و فرود آن کوهی است خرد که آن را حویرث خوانند [و از این کوه حویرث است آب اردبیل و هیزم و جای صید کردن. و این کوه حرث] در آن بلاد بلندتر کوهی نیست.

جبل آذربایجان‌

ابتدای این کوه از زنجان است که طول آن هفتاد و سه درجه است [و چهل دقیقه و عرض، سی و شش درجه و نیم . و می‌کشد این کوه به جانب شمال، (از آنجا تا بردع که طول آن هفتاد و سه درجه است و عرض، چهل درجه و نیم. و می‌کشد هم چنین به جانب شمال) تا تفلیس که طول آن هفتاد و سه درجه است] و عرض چهل و سه درجه . از تفلیس منعطف می‌شود این کوه از جانب شمال به غرب ، مایل به جنوب، و دو کوه می‌شود. یکی می‌رود به جانب جنوب و می‌کشد تا حلوان، که طول آن هفتاد و دو درجه است و پانزده دقیقه، و عرض سی و چهار درجه. و از آنجا منعطف می‌شود به جانب مشرق تا میان قرمیسین و دینور تا آنجا که طول به همان هفتاد و سه درجه می‌رسد. و بیرون می‌آید این کوه میان حلوان و دینور و بر گرد دینور می‌گردد که طول آن هفتاد و سه درجه است و عرض، سی و پنج درجه. [بازمی‌کشد همین کوه به جانب مشرق تا ساوه، و طول ساوه هفتاد و پنج درجه است و عرض سی و پنج درجه] . و این کوه بر شمالی ساوه می‌گذرد و هم چنین می‌رود تا از شمال همدان می‌گذرد. و کوهی بیرون می‌آید از میان همدان و دینور در شرقی دینور و غربی
ص: 191
همدان [و به جانب جنوب می‌گذرد و می‌گردد بر گرد همدان و در این موضع است عقبه همدان] . و اصل این کوه می‌کشد از کوه حلوان به سوی شمال و [می‌گذرد بر شمال شهر زور به طرف ارزن تا بدانجا که طول آن شصت و پنج درجه است و عرض سی و هشت درجه. و از نزدیک ارزن دو شعبه می‌شود] . می‌گذرد یکی از آن دو شعبه به جانب شرق مایل به جنوب، تا به جزیره ابن عمر [که طول آن شصت و پنج درجه و نیم است و عرض آن سی و هفت درجه و نیم. و این کوه را نزدیک جزیره ابن عمر] جودی می‌خوانند. و می‌گذرد شعبه دیگر بر شرقی قالیقلا . و طول قالیقلا شصت و هفت درجه است و عرض چهل و یک درجه. و می‌کشد از اصل این کوه، یک کوه علیحده، و می‌گذرد از میان اخلاط و سلماس.

کوه بیستون‌

این کوهی است در بلاد جبل، معروف به عراق عجم. ابن حوقل در کتاب خود آورده است که این کوه بیستون ذروه مرتفع دارد و ارتقاء بر آن در غایت صعوبت است. یک روی این کوه از سر کوه تا پایان کوه املس است، و در پشت آن غاری است و در آن غار چشمه‌ای است و در آن غار، به سنگ تراشی تصویر بسیار کرده‌اند و صورت خسرو و شیرین آنجا کشیده‌اند و صورت شبدیز خسرو و صورتهای دیگر ؛ و می‌گویند عمل فرهاد است که در آنجا کنده است .
ص: 192

کوه دماوند

در حد عمل ری است و این کوه دماوند از پنجاه فرسنگ و زیادت نیز می‌نماید . و بالای آن مثل قبه‌ای است و مشهور آن است که هیچکس بر ذروه آن نرسیده است و از کله آن مثل دودی دایم بر می‌آید. و آن در موضعی است که طول آن هفتاد و پنج درجه و نیم است و عرض (چهل و هفت درجه) . و از دربند خزر چون کسی به جانب گیلانات و طبرستان روان شود و به میان دریا رسد ، آن کوه قبل از همه [کوهها ظاهر شود. گویند از ساوه آن متمیّزست از جبال قارن که ذکر آن بیاید إن شاء الله وحده؛ و آن بر] کوههایی که گرداگرد آن است مشرف باشد و بر حوالی آن دیه‌هاست. برف هرگز از کمر آن دور نشود . به وقتی که مؤلف این کتاب به پای آن کوه رسید، از مردم آن مواضع تفحّص ارتفاع آن می‌کرد. بعضی از مردم صاحب وقوف آن نواحی چنان تقریر کردند که پیاده جلد دو شب در میان کرده نزدیک به ذروه آن می‌رسد. و بالای آن فضایی دارد هموار. در میان آن مثل چاهی (می‌نماید) و دودی از آن بر می‌آید و در حوالی آن گوگرد جمع می‌شود و کسی نزدیک آن نمی‌تواند رفت از گرمی. و اگر به زحمت بسیار سنگی در آن اندازند، هوای آن چاه سنگ را بالا می‌اندازد و العهدة علی الراوی.

کوه طبرستان‌

و آن را جبال قارن نیز خوانند. و این کوه بر شرقی و جنوبی بحر خزر است و
ص: 193
غربی کوه طبرستان [به موضعی است که طول آن هفتاد و شش درجه (و عرض سی و شش درجه) ، و شرقی آن به موضعی (است) که طول آن هشتاد و هشت درجه است و عرض سی و پنج درجه. و کوهی است بزرگ میان طبرستان] و ری پیوسته تا میان بسطام و دامغان، و آن کوه را جبال قارن خوانند.

کوه لکزیان‌

آن را جبل قفق خوانند، و در کتاب جهان دانش، جبل قبق می‌گوید. و در این کوه در حدود (دربند) خزر موضعی است که آن را دست خوانند. جایگاه دیدبان باشد، بر وی آتش افروزند به وقتی که نشان لشکر بیگانه از دور بینند، تا اهالی آن مواضع آگاه شوند. و این کوه کشیده است از ساحل بحر خزر از دربند به جهت جنوب. عزیزی در کتاب خود آورده است که این کوه را جبل الالسن خوانند از جهت آنکه در آن اصناف مردمانند که هر یک علیحده زبانی دارند، و زبانهای یکدیگر ندانند، تا غایتی که گفته است قریب سیصد زبان مختلف در میان آن قوم باشد. و در جانب شمال آن کوه قبق است. ایشان نیز چند قوم‌اند. و در جانب جنوب ایشان لکزستان است. ایشان نیز همچنین اقوام مختلف‌اند. و کشیده است این کوه از باب الابواب تا بلاد روم،
ص: 194
قریب یک ماهه راه. و جانب جنوبی آن همچو حایطی است که راه نیست در آن . و عرض این کوه دو روزه راه است؛ و از ممالک آذربایجان و اران و موغان راه نیست به طرف بلاد ترکستان مگر بر ساحل بحر خزر و طرف این کوه. و عرض آن راه قریب یک فرسخ باشد میان کوه و ساحل بحر خزر. و در این موضع انوشیروان دربندی ساخته بوده است و آن را ریخته کرده بعد از صلح و اتفاق با اهل ترکستان. و آنجا دری بزرگ آهنین برنشانده و از آن وقت باز آن موضع به باب الحدید معروف گشته است . و در دامن این کوه راههای دشوار است و بزرگترین راهها در میانه آن است ، و در آن موضع قلعه‌ای ساخته‌اند و آن را باب الآلان خوانند. و در جهان دانش می‌گوید این کوه کشیده است تا بلاد شام، و آنجا می‌گذرد تا بحر قلزم.

(جبل چین )

این کوه از حدود چین می‌آید و می‌کشد به جانب مغرب تا حدود فرغانه و اسروشنه. باز می‌کشد هم چنین تا میان کش و سمرقند. [همین کوه متصل می‌شود [به جبال] غرجستان (و) سمرقند] و کوهستان بدخشان. و می‌آید این کوه به موضع پنج آب که منبع آمویه است و می‌گذرد و متصل می‌شود (به کوه بامیان و بلخ و از آنجا متصل می‌شود [به کوه غزنین غور و از آنجا متصل می‌شود) ] به غرجستان خراسان. و از آنجا شاخی به جانب هرات می‌گذرد و شاخی به جانب ابیورد
ص: 195
و نیشابور. (و) بعد از آن بر ولایت بیهق می‌گذرد تا به حدود بسطام و دامغان رسد و با کوه قارن پیوندد. و این کوه را در هر موضعی (به) نامی خوانند. و در این کوه کانها بسیار باشد چون کان زر و نقره و مس و آهن و سرب و سیماب و نفط و قیر و زفت و غیر آن. در حدود غرجستان خراسان کان زر بوده است و در زمان سلطان سنجر کار می‌کرده‌اند ، و در حدود دامغان حالا نیز کار می‌کنند. [و در هراة رود در همین کوه، کان سرب است که حالا کار می‌کنند] و چند موضع کان آهن است که حالا کار می‌کنند. و در نیشابور کان فیروزه است و در اسروشنه نقره بوده است و کان مس. و نوشادر نیز در آن حدود [است و حالا در حدود اور کند در این کوه کان نشادر است. و چنان استماع افتاده است که در آن حدود] بر سر این کوه در موضعی رطوبتی ظاهر می‌شود و به شب مثل آتش می‌تابد و مشتعل می‌نماید، و به روز دودی از آن موضع احساس می‌کنند ، فامّا هیچ آتشی پدید نباشد . پس بدین موضع خانه می‌سازند و جمله منافذ آن خانه استوار می‌کنند تا آن بخار که از این موضع می‌خیزد متفرّق نشود. پس چون این بخار به تدریج بر سقف این خانه می‌نشیند نوشادر می‌گردد. پس راهی بازدید می‌کنند و در این خانه می‌روند. بارهای نوشادر بر سقف خانه جمع شده است. آن را بازمی‌کنند [و در این خانه نمی‌توان رفت از غایت حرارت. قبا و موزه از نمد می‌سازند و آن را تر می‌کنند و در می‌پوشند ] . (و شخصی که) در آن خانه رفت و به تعجیل آنچه توانست بازکرد و بیرون آمد و البته از دود و حرارت، زیاده مقام نتوان کرد. و این رطوبت و بخار در آن حدود از موضعی کم می‌شود و به موضعی پدید می‌آید.
ص: 196
(و) چون در خانه‌ای که ساخته باشند این ماده منقطع گردد ، جایی دیگر که اندک علامتی از آن یابند، زمین را بکنند، تا آن اثر بیابند آنگاه آنجا خانه‌ای دیگر کنند . و اگر خانه بنا نکنند بخار متفرق می‌شود و نوشادر جمع نمی‌گردد. و هم در این کوه به حدود فرغانه سنگی است سیاه که به آتش همچون انگشت می‌سوزد و زرگران و آهنگران به کار می‌برند و چون سوخته می‌شود، به خاکستر آن جامه می‌شویند، سفید می‌شود. و سنگ‌های این کوه به الوان مختلف باشد.

کوه کرمان‌

در کتاب رسم الارض می‌گوید : طرف غربی کوه کرمان به موضعی است که طول آن هشتاد و نه درجه و چهل دقیقه است و عرض بیست و نه درجه. و طرف شرقی آن به موضعی (است) که طول آن نود و چهار درجه است و چهل و پنج دقیقه و عرض، بیست و سه درجه و سی و پنج دقیقه، نقل از مشترک. و در حدود کرمان [کوهی است] که آن را جبال القفص [خوانند] و شهر هرمز بر غربی آن باشد و کیج و مکران بر شرقی آن. و اهالی آن کوه از قبایل عرب‌اند.

جبل الرّهون‌

این کوهی است در غایت بلندی در جزیره سراندیب بر خط استوا، در موضعی که آن را عرض نیست. و می‌گویند به وقتی که آدم علیه السّلام از بهشت بیرون آمد ، بر
ص: 197
این کوه قرار گرفت؛ و نیز شهرتی دارد که خاک آدم [علیه السلام] در سراندیب است.

مسافات هر موضعی به طریق تخمین و (قیاس) علی الاجمال‌

(عرب) . زمین عرب که شرقی آن دریای فارس است و غربی دریای قلزم؛ پانصد فرسنگ در پانصد فرسنگ گیرند .
مصر. چهل روزه راه است در چهل روزه.
شام. دویست فرسنگ در صد و پنجاه فرسنگ.
مغرب زمین. بیابانهای ممتد است از مصر تا اقصای عمارت در جانب غرب .
شش ماهه راه باشد در طول، و در عرض چهار ماهه .
بلاد اندلس. یک ماهه راه در یک ماهه .
بلاد افرنج و بنادقه. یک ماهه راه در دو ماهه .
بلاد روم. دو ماهه راه است در دو ماهه.
[بلاد ارمن و ترکستان . یک ماهه راه در یک ماهه] .
بلاد آذربایجان و ارّان و موغان با شروانات. یک ماهه راه باشد در یک ماهه.
بلاد روس و بلغار و چرکس . یک ماهه راه باشد در یک ماهه .
بلاد صقلاب . تا نهایت عمارت از جانب شمال، دو ماهه راه باشد [در دو ماهه] . جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌1 ؛ ص197
ص: 198
(بلاد) عراق عرب. صد و پنجاه فرسنگ در صد فرسنگ باشد.
[عراق عجم. صد و پنجاه فرسنگ در صد و پنجاه فرسنگ باشد] .
[خوزستان. صد فرسنگ در صد فرسنگ باشد ] .
فارس. صد و هشت فرسنگ در صد و بیست فرسنگ باشد .
کرمان. صد و هشتاد فرسنگ در صد و هشتاد فرسنگ باشد .
هندوستان. چهار ماهه راه است در طول، و در عرض سه ماهه .
[ممالک چین. چهار ماهه راه در طول، و سه ماهه در عرض] .
ممالک ما وراء النهر. یک ماهه راه در یک ماهه .
ممالک خراسان. دویست فرسنگ در صد و پنجاه فرسنگ.
[دشت قبچاق. یک ماهه در یک ماهه ] .
مملکت کشمیر. صد فرسنگ در صد فرسنگ .
ص: 199

ذکر دیار عرب‌

اشارة

بعد از این هر مملکتی را صورتی علیحده بکشیم و شکل آن در آن بنمائیم و آنچه در وی افتد از شهرها و کوهها و دریاها و انهار بزرگ که به دانستن آن محتاجیم بازنمائیم؛ بعضی که برأی العین مشاهده افتاده و بعضی [بدان صورت] که در کتب این فن یافته شده و از خدای تعالی توفیق خواهیم که مطابق واقع باشد إن شاء الله وحده. و ابتدا کردیم به دیار عرب که قبله آنجاست و ام القری (است) و هیچ مملکت ایشان مشارک نیست. و در زمین عرب هیچ دریا و رود نیست که کشتی بر آن کار کند. مردابی هست که آن را بحیره زغر گویند که در فصل بحیرات ذکر آن آمد، و آن به بادیه نزدیک است و لیکن نه از شمار بادیه باشد. و آبگیری که در زمین یمن به دیار سبا بوده است، در پیش آن بندی بودی و بسیار آبها آنجا گرد آمدی و دیه‌ها و مزارع بسیار بر آن آب بود تا به آن وقت که کفران نعمت کردند، خدای تعالی آفتی بر ایشان گماشت و هیچ آب در آن آبگیر نماند. چنانکه در قرآن مجید می‌فرماید : «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی» تا آن جایگاه که فرمود «مزقناهم کل ممزق.» از آن وقت باز آن آب باطل شد . اما رودها و جوی‌ها و چشمها و چاهها بسیار است. و زمین عرب بر
ص: 200
مثال جزیره افتاده است و آنچه به گرد آن درآمده است ، اکثر دریا است. چنانچه جانب شرقی از عبّادان تا قطیف، و از قطیف تا بحرین، [و از بحرین] تا عمان، و از عمان تا بلاد مهره، شرقی دیار عرب است و از مهره تا عدن، و از عدن تا زبید ، و از زبید تا هجر ، جنوبی بلاد عرب است. و از هجر تا سریر، [و از سریر] تا جده، [و از جده] تا جار ، و از جار تا مدین، [و از مدین] تا ایله، غربی زمین عرب است. این جمله سواحل دریا است. و طرف شمالی باز دریا نیست. اما از ایله تا تیما، و از تیما تا بالس و تدمر اکثر بیابان است، و آن منتهی به حدود شام (می‌شود) بعد از آن آب فرات است تا به کوفه. [و آب فرات چون از کوفه] و انبار می‌گذرد (و) در واسط به دجله می‌پیوندد و از آنجا به بطایح بصره می‌رسد؛ مجموع از حساب زمین عرب است. و آب فرات و دجله بعد از آن که با یکدیگر جمع می‌شود در نزدیک عبادان به دریا می‌ریزد، چنانکه در فصل انهار ذکر کرده شد. و این مواضع از بلاد عرب منتهی به عراق می‌شود، و در لغت عرب نجد، بالا را گویند و غور، نشیب را. اما از زمین عرب، غور، تهامه را خوانند، و نجد، حدود بحرین را. نجد یمن دیگر باشد و نجد حجاز دیگر؛ امّا هر دو به هم پیوسته است. حجاز موضعی را خوانند که میان غور و نجد باشد.
و در زمین عرب هر ناحیتی قبیله‌ای نشیند. نواحی مکه را از جانب مشرق
ص: 201
بنو هلال و بنو سعد و بنو هذیل باشند؛ و از جانب مغرب، قبایل مضر ؛ و میان مکه و مدینه بنو بکر بن وایل ، و بعضی از این قبایل به حدود طایف. و در بادیه بصره بنو تمیم باشند تا بحرین و یمامه. و بلاد جزیره شهرهایی را گویند که میان دجله و فرات افتاده است و در وی قبایل ربیعه و مضر باشند تا حدود سنجار و نصیبین. از سماوه تا بادیه بصره در عرض، در این میانه جمله قبایل بنی اسد باشند. چون از آن موضع بگذری ، دیار طی شود. و اکثر زمین عرب، شرقی آن خلیج فارس است و غربی خلیج قلزم، و جنوبی، دریای محیط که آن خلیجات از آنجا منشعب گشته. و شمالی آنچه متصل به مغرب است ، بیابانی که فاصله است میان زمین عرب [و شام.
و آنچه متصل به مشرق است بیابانی که فاصله است میان زمین عرب] و عراق که آن را عراق عرب خوانند. و زمین عرب اکثر بیابان است و قبایل عرب که در روی زمین متفرق شده‌اند، اکثر در بیابانها مسکن ساخته‌اند. و از بلاد عرب جهت تیمّن و تبرّک ابتداء به مکه شرّفها اللّه تعالی [کرده آمد] .

مکه‌

[در رودخانه‌ای واقع شده است میان کوهها، و در آنجا زراعت نیست. قال اللّه سبحانه و تعالی] حکایة عن ابراهیم علیه السّلام : «انی اسکنت (من ذریتی) بواد غیر ذی زرع.» و مکّه را بکّه نیز گویند . قوله تعالی: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی
ص: 202
بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ.» قال فی الصحاح الجوهری: و سمی بطن مکة ببکة لازدحام الناس فیه . و مکه را بطحا نیز گویند. و در گرد مکه باروئی کشیده‌اند و چاه زمزم در حرم است و آن چاه به چاه کعبه شرف یافت. و بر سر آن چاه قبه‌ای ساخته‌اند .
و مکه از اول اقلیم دویم است. طول آن هفتاد و هفت درجه، از جزایر و عرض ، بیست و یک درجه و چهل دقیقه که لفظ عزوکام موافق طول و عرض آن است. و در حوالی (آن) روستاهای بزرگ دارد . صاحب مکه از سادات باشد و لقب او سلطان نویسند . و سه طرف آن کوه است و یک طرف آن گشاده. هوای آن در تابستان به غایت گرمی برسد . و کوهی بلندتر که به شهر نزدیک است بوقبیس است و آن کوهی است چون گنبدی گرد بر شرقی مکه افتاده، و بر سر کوه بوقبیس میلی از سنگ برآورده‌اند و گویند حضرت ابراهیم علیه السّلام کرده است. و این گشادگی که در میان کوههاست و شهر مکه قریب دو تیر پرتاب [در دو تیر پرتاب] باشد. و در شهر مکه عمارت‌های خوب بسیار کرده‌اند، امّا اکثر خراب شده است. و آب چاههای مکه شور است و تلخ، نتوان خورد مگر آب چاه زمزم که آن را بتوان خورد. در مکه حوضهای بزرگ ساخته بوده‌اند که از آب باران پر می‌شد و حالا اکثر آن خراب است. و آب روانی که بیشتر پادشاهان سعی کرده‌اند و به مکه آورده‌اند [و حالا تا عرفات می‌رسد] بر آن اندک کشت و زراعتی کنند. [سقایان آب شیرین به شهر آورند و (فروشند) . و بر راه چاهی است به نیم فرسنگی مکه که آن را بئر الزاهد خوانند.
ص: 203
آنجا مسجدی نیکو و آب آن خوش است] . سقایان آب از آن چاه آرند و فروشند. و اکثر میوه‌ها در زمستان به مکه یافت شود ، از ترنج و نارنج و جوز و سیب و شفتالو و به و خرما و غیره که از (حوالی آن) آورند. و مسجد حرام به میانه شهر مکه کرده‌اند و کعبه معظمه شرّفها الله تعالی در میان مسجد حرام است و همه گرداگرد مسجد، شهر نهاده‌اند و بازارها. و هر کجا که از کوه گشادگی است، دیوار و بارو بسته‌اند و دروازه‌ها برنشانده. و در شهر مکه هیچ درخت نیست مگر بر در مسجد حرام ، آن در که سوی مغرب است؛ آن را باب ابراهیم خوانند و بر سر چاهی درختی چند رسته است.

صفت مسجد حرام‌

مسجد حرام در میانه شهر مکه است و خانه کعبه در میانه مسجد حرام است و طول مسجد از مشرق سوی مغرب است، و عرض از شمال به جنوب. و طول مسجد حرام از باب ابراهیم علیه السّلام تا به باب بنی هاشم چهار صد و بیست و چهار ارش است. و عرضش از باب النّدوه که سوی شمال است تا به باب الصّفا که سوی جنوب است، سیصد و چهار ارش ؛ و مساحت تمام مسجد سی و شش جریب باشد.
و در مسجد حرام چهار صد و هشتاد و چهار ستون سنگ رخام است و چنین گویند که خلفای بغداد، از شام آن ستونها را به راه دریا بدانجا آورده‌اند. و مسجد حرام را هژده در است و از آن جمله بر جانب مشرق چهار است: از گوشه شمالی ، باب بنی شیبه است، بعد از آن باب النّبی علیه السلام . ما بین این دو در صد ارش باشد.
ص: 204
بعد از آن باب بنی هاشم است، و یک مناره مشعر آنجا است. و دیگری باب علی بن ابی طالب است [رضی الله عنه] و آن دری است که امیر المؤمنین (علی) رضی الله عنه از آن در به مسجد آمدی. و از آن یک دری بر گوشه مسجد مناره دیگر است. و بر جانب جنوب هفت در است: نخست بر گوشه مسجد باب الدقاقین است، بعد از آن باب الغسّالین، بعد از آن باب الصّفا. این از همه درها بزرگتر است و رسول صلی اللّه علیه [و آله] و سلم از آن در بیرون آمده است که بر صفا شده است ، و هر کسی که عمره کند از آن در بیرون آید تا بر صفا شود. و آنجا تخته سنگی سفید بزرگ است و سنگی سیاه بوده است که رسول صلّی اللّه علیه (و آله) و سلم قدم مبارک خود بر آنجا نهاده است. به اندازه قدم مبارک او ، آن سنگ سیاه را بریده‌اند و بدین تخته سنگ سفید درنشانده ، چنانکه سرانگشتان قدم سوی مسجد است؛ چنانکه پی کسی باشد که به مسجد در می‌شود. حاجیان به تبرّک بر آن سنگ بوسه دهند. و از باب الصّفا بگذری باب الشّطوی است، و از آن بگذری [باب النصّالین است، و از آن بگذری] باب النّمارین، و از آن بگذری باب المغاسل است و برابر این در سرای ابو جهل است که حالا متوضّی است.
و بر جانب غربی سه در است: بر آن گوشه که از جنوب سوی شمال شوی باب عروه است . بعد از آن باب ابراهیم [علیه السّلام] . از آن بگذری باب الهمة
ص: 205
العمرة (؟) است. و بر جانب شمالی چهار در است: نخست بر گوشه مغربی، باب الرهطیه است. از آن بگذری، سوی مشرق باب العجله است. بعد از آن باب الندوه است. بعد از آن باب المشاوره است. و خانه کعبه در میان ساحت مسجد است و خانه، مربعی مستطیل است و درازی خانه از شمال سوی جنوب است و عرض، از مغرب سوی مشرق . طول خانه هژده ارش است و عرض شانزده ارش ، و در خانه سوی مشرق است. چون پشت سوی مشرق آری و روی سوی خانه کنی، رکن عراقی بر یمین تو باشد و رکن حجر الاسود [بر یسار] . و برابر رکن عراقی از سوی مغرب، رکن شامی است؛ و مقابل رکن حجر الاسود از سوی مغرب، رکن یمانی است. و حجر الاسود به گوشه دیوار به سنگی عظیم در نشانده‌اند. چنانکه چون مردی تمام قد بایستد، تا به سینه او باشد. طول حجر الاسود یک بدست و چهار انگشت، و عرض هشت انگشت. و میان حجر الاسود و در خانه چهار ارش است و آن مقام را که میان در خانه است و حجر الاسود، ملتزم خوانند. و در خانه از زمین بلندتر است به مقدار چهار ارش. چنانکه مردی تمام بالا، دست بر کند به آستانه در برسد. و نردبانی ساخته‌اند به تکلف از چوب. هرگاه خواهند بر آن در نهند تا مردم به خانه برشوند ، چون در ببندند باز برگیرند. و آن نردبان چنان است که ده مرد پهلوی یکدیگر بر آنجا بالا توانند شد .
و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ است، کشیده از جنوب سوی شمال. و به سر بازار از آن سوی که جنوب است دامن کوه بوقبیس است که آن را صفا خوانند. و دامن کوه را بریده‌اند و آستانه کرده که بر آنجا شوند و دعا کنند . [و پایان
ص: 206
بازار از آن سوی که شمال است کوه مروه است و بر دامن مروه نیز همین آستانهای سنگین زبر یکدیگر کرده‌اند که بر آنجا شوند و دعا کنند،] [و بر دامن این کوه، بالاتر خانه‌های بسیار کرده‌اند.]

ذکر مناسک‌

آنکه گویند صفا و مروه (سعی) کنند آن است که از این سر بازار بدان سر روند و دعا کنند. و چون کسی (عمره) خواهد کردن، اگر از جای دور آید به نیم فرسنگی شهر مکه از هر جانبی میلها و مسجدها است کرده که عمره را از آنجا حرم گیرند. و حرم گرفتن آن باشد که جامه‌های دوخته از تن بیرون کنند و ازاری بر میان بندند و چادری یا ازاری بی‌درز به خود در گردانند ، و لبّیک اللّهم لبّیک به آوازی بلند می‌گویند و می‌آیند سوی مکه. اگر کسی به مکه باشد و خواهد که عمره کند، تا بدان میلها بشود و از آنجا احرام گیرد و لبّیک زند و به مکه باز آید به نیّت عمره. و چون در مکه آید، به مسجد حرام شود و بدان رکن همی شود که حجر الاسود در آن است و بر حجر بوسه دهد و خانه را بر دست چپ خویش کند و گرد خانه بگردد و سه بار بدود و چهار بار آهسته رود؛ و چون هفتم بار به حجر الاسود باز رسد، طواف تمام شده باشد.
آنگاه پیش مقام ابراهیم علیه السّلام [شود و مقام ابراهیم علیه السّلام ] برابر نهاده است و مقام را میان خویش و خانه کند و دو رکعت نماز بگذارد و آن را نماز طواف خوانند . آنگاه در خانه زمزم شود و از آن آب بخورد یا بر روی بمالد و از مسجد حرام به باب الصّفا بیرون شود. (آن دری است از درهای مسجد. چون از آن
ص: 207
در بیرون شود) هم آنجا نزدیک کوه میقات است. بر آن آستانهای کوه شود و روی سوی خانه آرد و دعا کند. دعائی معلوم است، آن را بخواند و فرود آید و اندر آن بازار برود و بر درهای مسجد حرام می‌گردد. و در این بازار آنجا که رسول صلّی اللّه علیه (و آله) و سلّم سعی کرده است و شتافته و باز آن را به شتافتن فرموده، مقام را از پنجاه گام دو مناره بر این سر بازار کرده‌اند. یکی از این سوی بازار (رود) و دیگری از آن سوی؛ و دو مناره دیگر هم چنین به آخر مشعر کرده‌اند. یکی بر [این جانب] بازار رود و دیگری بر آن جانب تا هر که سعی کند چون بدانجا رسد بشتابد. و چون از آن مناره‌ها بگذشت، آهسته می‌رود تا به کوه مروه. چون از آنجا رسد بر آستانه‌های کوه مروه شود و دعائی که معلوم است بکند و بازگردد هم در این بازار تا به صفا بیاید. و چهار بار از صفا به مروه شود و سه بار از مروه با صفا آید تا هفت بار در این میان رفته باشد. نخستین از صفا به مروه شود و چون هفت بار سعی کرده، از مروه فرود آید، هم آنجا بازار است و دکان حجّامان که موی مردمان بتراشند. چون سر بتراشند عمره تمام گشت.

صفت اندرون خانه کعبه‌

عرض دیوار خانه کعبه دو گز است و زمین خانه همه بر تختهای رخام سفید
ص: 208
افکنده است. و در آن خانه سه ستون است در ازای هم. یکی برابر در است و دیگری از آن بر جانب شمال (و سیم از آن هم بر جانب شمال) . و ستونها چوبین است و بن ستونها مربع است و زبر ستونها هم چوبین. و به میان ستونی که برابر در است و ستونی دیگر که از سوی شمال است، تخته سنگین رخام سرخ است که رسول صلی اللّه علیه (و آله) و سلّم بر آنجا نماز کرده است. هر که بشناسد بر آن نماز کند. دیوار خانه همه به تختهای سنگ رخام ملون پوشیده است، چنان که در آن هیچ گلی و گچی پیدا نیست. و چون از در خانه در روی ، بر دست راست به بیغوله‌ای ، خانه چهار سوئی کرده‌اند، مقدار سه ارش [در سه ارش] و در آن نردبان پایه‌ای است که بر بام خانه شوند و دری سیمین (برزگ) بر آنجا نهاده آن را باب الرّحمة گویند، و قفلی سیمین بر آن نهاده دارند. و چون از آن پایه به بام بر شوی ، خانه دو پوشش دارد، دری دیگر است که بر بام رود. و بام خانه به چوب پوشیده‌اند [و پوشش را همه به دیبا گرفته چنانکه چوب ظاهر نیست، و روی دیوارهای خانه نیز تمام به دیبای زردوز پوشیده‌اند] و پشت خانه به رخام یمانی سفید پوشیده، رخامی مثل بلور به صفا. و خانه را چهار روزن است بر چهار گوشه، بر هر روزنی تخته‌ای از رخام نهاده که خانه از آن روشن می‌باشد و باران فرود نیاید. ناودان بام خانه سوی شمال است [بر میان خانه] و طول ناودان سه ارش است و سراسر به زر بسته‌اند ناودان را . و بیرون خانه را هر سال یک دست جامه پادشاه مصر بفرستد و جامه پیشینه را مجاوران
ص: 209
بر یکدیگر قسمت کنند. و مقام ابراهیم علیه السّلام از خانه سوی مشرق است نهاده، و آن سنگی است که نشان دو قدم ابراهیم علیه السّلام بر آنجاست . و آن مقام به سنگی دیگر در نهاده‌اند و غلافی کرده مر هر دو سنگ را مربع به بالای مردی تمام قامت، و سر آن غلاف به یکدیگر فراز آورده به درودگری ، و قفلی بر آن نهاده تا هر کس دست بدان نبرد ؛ و میان مقام و دیوار خانه سی ارش است. و [قبه زمزم نیز از خانه به سوی مشرق است بر گوشه حجر الاسود. میان (قبّه زمزم و خانه کعبه چهل و شش ارش است) ] .
قبّه زمزم خانه‌ای مربع است و گنبدی بر سر آن نهاده و خانه مقدار ده در ده ارش است و چاه زمزم به میان خانه است. ژرفی چاه شصت ارش است و فراخی سه ارش و نیم (در سه و نیم) . آبش اندک شوریی دارد، لیکن بتوان خوردن. و سر چاه را حظیره‌ای کرده‌اند از تختهای رخام سفید، بالای آن دو ارش. و مربع خانه زمزم آخرها کرده‌اند دو ارش. و چهار سوی خانه زمزم آخرها کرده‌اند که آب در آن ریزند تا مردم دست و روی شویند. و زمین خانه زمزم را مشبکهای چوبین کرده‌اند تا آب که می‌ریزند بدان فرو می‌شود . و در خانه زمزم سوی مشرق است. و مقابل خانه زمزم، هم از سوی مشرق، خانه دیگر است مربع، گنبذی بر او نهاده ، [آن را سقایة الحاج گویند و در آن خمها نهاده است که حاجیان آب خورند. و از این سقایة الحاج سوی مشرق خانه‌ای دیگرست دراز و سه گنبد بر او نهاده ] آن را خزانة
ص: 210
الزّیت گویند. در آن شمعهای خانه باشد و روغن قندیلها. و همه گرداگرد خانه کعبه ستون‌ها است فرو برده، بر سر هر ستونی چوبها بر افکنده و بر وی درودگری‌ها به تکلّف کرده و بر آن چوبها حلقها به رسنها ساخته، و از آنجا قندیلها آویخته و هر شب بر آن شمعهای افروخته نهند و آن چوبها را مشاعل خوانند.
میان دیوار کعبه و مشاعل پنجاه ارش است و آن طوافگاه است. و جمله خانها که در ساحت مسجد حرام است، جز کعبه [مبارکه شرّفها اللّه] این سه خانه بوده است: یکی قبه زمزم، دیگر سقایة الحاج، سیم خزانة الزّیت؛ حالا می‌گویند عمارتی کرده است.
(و) حالا قاعده چنان است که روز جمعه در خانه کعبه بگشایند و اهل مکه و هر کس آنجا باشند نماز گذارند و بعد از نماز جمعه، باز در ببندند. و در سالی دو بار خانه کعبه را به مشک و گلاب و عطرهای خوب بشویند. یکی در ماه رجب، و یکی در بیست و هفتم ذی القعده . و کلید در خانه جمعی از بنی شیبه نگاه دارند. و ایشان قبیله بزرگند که از قدیم باز خدمت خانه کعبه کنند. چنین گویند که در زمان حضرت رسالت [ (پناه) صلی اللّه علیه (و آله) و سلّم] ، کلید خانه را از قوم بنی شیبه بستدند. این آیت که «تؤدّوا الامانات الی اهلها» در حق ایشان نازل شد. باز کلید بدیشان دادند و این منصب بدیشان بماند، و از سلطان مصر ایشان را مشاهره و اجری و خلعتی است که سال به سال بفرستد . و یکی از ثقات چنین گفته است که یک کرت خانه پر مردم شده بود چنانکه دیگر کسی در نمی‌گنجید. در بیرون آمدن، مردم بشمردم، هفتصد و بیست کس بودند .
ص: 211
صورت مکّه این است

صورت مدینه‌

مدینه کم از نیمه مکه باشد و زمین آن شورستان است. آنجا درخت خرما بسیار باشد و آب روان دارد، امّا نخلستانهای ایشان آب از چاه خورد و بندگان کشند. با روی مدینه از خشت پخته است و مسجد نزدیک میانه شهر است و روضه پیغمبر صلوات اللّه علیه در شرقی مسجد است، و قبر ابو بکر و عمر رضی اللّه عنهما در پهلوی قبر رسول صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم واقع شده است.
و قبر حضرت رسالت در خانه‌ای است بلند. میان آن و میان سقف مسجد گشادگئی هست. و تربت رسول صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم هیچ در ندارد، و آن منبر که رسول صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم بر آن خطبه کردی، منبری دیگر ساخته‌اند و آن را در میان گرفته. و روضه در پیش منبر است، میان تربت و مصلّی که رسول صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم نماز اعیاد آنجا کردی. و چاه بضاع که در احادیث ذکر آن آمده است در مدینه است؛ و چاه اریس هم چنین. این چاهی است که انگشتری
ص: 212
پیغمبر صلّی علیه [و آله] و سلم از دست عثمان رضی اللّه عنه در آنجا افتاد و در طلب آن چندان که کوشش نمود نیافت. و مدینه نسبت (به مکّه) هوائی خوش دارد و حاکم آنجا شرفاءاند و ایشان را سلطان گویند.
مکه و مدینه به حرمین مشهور است . اگر چه اهل شام، قدس و خلیل را نیز حرمین گویند امّا حرمین مطلق، مکه و مدینه است. [و جار بندر مدینه است] و مدینه در زمین هامون واقع شده است و کوه احد بر شمال مدینه است قریب دو فرسخ . و نزدیکی کوه مزارع اهل مدینه است. و قبادیهی است از مدینه، دو میل باشد تا بدانجا. و خانهای انصار در آن موضع است؛ و غدیر خم میان مکه و مدینه واقع شده است . و عقیق وادیی باشد اندر راه مکه، خوشترین آبهای آن ناحیت (از) چاههای عقیقی باشد و عقیق در آن ولایت نام چند وادی است. از آن جمله عقیق اعلا است که در مدینه واقع شده است، و عقیق اسفل که نزدیک اوست، و عقیق عارض در یمامه. از دیه‌های مدینه یکی ربذه است و قبر ابی ذر غفاری رضی اللّه عنه در آنجاست.

(یمامه)

شهر یمامه کمتر از مدینه باشد و آنجا جهودان بسیار باشند، و بعضی آن را نه از شمار حجاز دارند. بر جانب بیابان بحرین و عمان است و آنجا قرمطیان باشند. دیه‌های
ص: 213
بسیار دارد و قبایل از مضر و غیره در آن نواحی باشند. و در حجاز هیچ شهر نیست پس از مکه و مدینه، بزرگتر از یمامه. وادی القری در این میانه است. آنجا درختهای خرما و چشمهای آب باشد. یمامه در بادیه واقع شده، مسیلمه کذاب در آن موضع دعوی کرده بوده است . در زمینی هامونی است. از یمامه پانزده شانزده منزل دارند تا کوفه. در یمامه رودخانه‌ای است که آن را خرج می‌گویند و خرج موضعی است در یمامه . و یمامه در جانب شرقی مکه است.

جار

فرضه مدینه است بر سه مرحله بر کناره دریا [و کوچک‌تر از جده است. جدّه فرضه مکه است بر دو منزل از وی بر کناره دریا] و هر دو آبادان است. اندر همه حجاز که گذشت از مکه جایگاهی نیست بسیار مال‌تر از جده .

طایف‌

[شهری کوچک است، چند وادی القری باشد. از آنجا مویز خیزد و مویز طایفی مشهور است . هوای طایف خوش است ، به مکه میوه از آنجا آرند. و طایف بر پشت جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌1 ؛ ص213
ص: 214
کوه غزوان است و به غزوان خانهای بنی سعد و قبایل هذیل است. و در همه حدود مکه سردسیرتر از آن سر کوه نباشد، و در حجاز هیچ موضع نیست که آب یخ بندد مگر آن موضع] . (در شهر طایف خلفای بغداد مسجد جامعی به تکلّف ساخته‌اند.
و سبب آنکه قبر عبد الله عبّاس که جدّ ایشان بوده است آنجا افتاده . مسجد را چنان ساخته‌اند که قبر در گوشه مسجد آمده است؛ بر آن گوشه که چون روی سوی قبله کنی بر دست راست باشد. آن گور را حظیره‌ای پاکیزه کرده جداگانه. و حجاج یوسف از این طایف بوده است) . و گفته‌اند که نعمان، رودخانه مکه و طایف است، آن را نعمان الاراک می‌گویند. و عرج دیهی است از نواحی طایف و عرجی شاعر به این دیه منسوب است. و رجیع موضعی است میان مکه و طایف. ادیمی که در طایف سازند در هیچ موضع چنان نسازند ، و در روی زمین ادیم طایفی مشهور است .

حجر

دهکی کوچک است. از وادی القری بر یک روزه راه در میان کوهها که دیار ثمود بوده است. چنانچه خدای تعالی در حق ایشان می‌فرماید : «و ثمود الّذین جابوا الصخر بالواد.» آن کوهها را اثالث خوانند و قوم ثمود در آن سنگها خانه ساخته بودند
ص: 215
[چنانکه گفت:] «و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین.» چون از دور نگاه کنند یک کوه پیوسته نماید. چون آنجا روند هر کوهی به ذات خویش ایستاده بود . و حوالی آن کوهها پشتهای ریگ است که به مشقت بسیار بدانجا بالا توان رفتن. و چاه ثمود اینجاست [که خدای عزّ و جلّ] می‌فرماید «لها شرب و لکم شرب یوم معلوم.» بر راه قافله شام افتاده است و چنین گویند که پیغمبر صلی الله علیه [و آله] و سلّم از آشامیدن آب آن موضع نهی فرموده است.

تبوک

موضعی است میان حجر و سرحد شام. و آنجا حصنی است و چشمه آب و اندک نخلستانی . و حایطی هست که آن را بر رسول علیه الصّلاة و السّلام بازخوانند. گویند «اصحاب الایکه» که خدای تعالی شعیب را علیه السلام بدیشان فرستاد [از این موضع بودند، و شعیب نه از جمله ایشان بود، که از مدین بود.

(مدین)

و مدین بر کناره قلزم است. از آنجا تا تبوک شش روزه راه است. تبوک بر شرقی] مدین است و مدین از تبوک بزرگتر است، و چاهی که موسی علیه السّلام از آنجا آب کشید و گوسفندان شعیب را (علیه السّلام) آب داد بدین جایگاه است. (چنین گویند که)
ص: 216
آن چاه را پوشیده‌اند و خانه‌ای بر آن بنا کرده و آب آن مردمان از چشمه‌ای روان باشد.
و مدین نام آن قبیله‌ای است که شعیب از ایشان بود و آن موضع را بدیشان بازخوانند. و حق سبحانه و تعالی می‌فرماید: «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً.»

بطن مرّ

موضعی (است) که آب و درخت خرما دارد و حوالی آن دیه‌ها است و تا مکه یک روزه راه است (و) بر طریق حاجیان مصر و شام افتاده (است) .
نخلستان بطن مر (به طایف) پیوسته است . از بطن مر و طایف (و غور) میوها به مکه می‌برند . و چون آب در مکه کم می‌شود، حاجیان به بطن مر می‌روند و از آنجا آب به منا می‌برند .

جحفه‌

منزلی آبادان است، میان آن و دریا چند دو میل بود. به بزرگی و آبادانی برابر فید بود و فید اندر دیار طی است. از آنجا تا به کوههای طی دو روزه راه است و در آن زرع و نخیل اندک بود، و گروهی از طی آنجا مقام گرفته‌اند . تابستان به چراگاه شوند، باز (بدان) جایگاه آیند.
ص: 217

جبلة

حصنی باشد در اخر وادی ستاره . این وادی میان بطن مر و عسفان است بر دست چپ آن کس که به مکه رود. و طول این وادی دو روزه راه است. و کسی که در میانه این وادی باشد هیچ نخیل نبیند. و بر پشت این، وادئی دیگر هست، آن را سایه خوانند. و سه وادی دیگر آنجا هست: سایره و نخیل و بعد و بعد بنی تمیم را بودی. و به این جبله بود که جنگ افتاد میان بنی تمیم و بکر بن وائل، و لقیط بن زراره هلاک شد، برادر حاجب بن زراره.

خیبر

نخلستان و زراعت بسیار دارد. و خیبر به لغت یهود حصار باشد و در اوایل اسلام بنی قریظه آنجا می‌بودند؛ و تا مدینه چهار روزه راه است. و پیغمبر صلی الله علیه [و آله] و سلّم خود فتح فرمود، و سعی و کوشش امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در آن جنگ معروف و مشهور است. [از خیبر تا مدینه چهار مرحله است] .
ص: 218

ینبع

حصنی است بانخیل و کشاورزی و آب، و چنین گویند که آن وقف است بر علویان. و

عرض‌

حصارکی کوچک است میان ینبع و مرده. و

عشیره‌

هم حصارکی کوچک است در آن نواحی ، و خرمای آن بهتر از خرماهای آن مواضع است . و

کوه رضوی‌

نزدیک ینبع باشد. کوهی بزرگ است، در آن بیشها و شعبها و وادیهای بسیار است و درختان بسیار دارد. و گروهی که ایشان را کیسانی خوانند چنین گویند که محمّد حنفیّه رضی اللّه عنه آنجا مقیم است. و سنگ کارد از این کوه بردارند و به
ص: 219
آفاق برند. و در آن نواحی میان رضوی و جهینه با ساحل دریا گروهی باشند که ایشان را به حسینی بازخوانند. جماعتی بدویانند همچون عرب، بر آب و چراگاه روند و و تمیّزی ندارند.

فرع

در جنوب مدینه واقع شده است و تا مدینه چهار روزه راه است. (و) از مدینه راهی که به مکه نزدیک‌تر است راه فرع است. امّا از آن راه خوف قطّاع الطریق بوده است، و چند موضع که به مدینه منسوب است تیماست و قریة الجندل و فرع و (ودّان و) مدین و خیبر و فدک.

مدینة الجندل‌

موضعی است فاصل میان شام و عرب . از آنجا تا مدینه دوازده منزل است.

ودّان

بر یک منزلی جحفه باشد. از آنجا تا ابوا که غربی راه مکه باشد شش میل بود .
ص: 220

تیما

حصنی است آبادان‌تر از تبوک، بر شمال تبوک . خرماستان دارد و بر کنار بادیه شام است و از آنجا چون سه روزه راه بر جانب شمال بروی، حدود شام شود.
و مجموع بادیه‌هایی که میان شام و عراق و یمن است گروهی از عرب در آن چراگاه (و) آب خور دارند و در بادیه‌ها چاهها کنده‌اند و بدان گذر آیند الّا در میان یمامه و بحرین. و میان عمان از جانب عبد القیس دشتی هست خالی از چاهها و سکان و چراگاه، و هیچکس در آن گذار نکند و ننشیند. فامّا (میان) قادسیه تا شعوق اندر طول و عرض، از نزدیکی سماوه تا حد بادیه بصره، سکانش قبایل بنی اسدند و چون از شقوق بگذری ، دیار بنی طی باشد تا از معدن نقره بگذرد در طول و عرض. و هم چنین از پس دو کوه که آن را جبلی طی گویند برابر وادی القری تا حدود یمامه، ایشان باشند تا بحرین. و از معدن گذشته در چپ مدینه دیار بنی سلیم باشد و بر راست مدینه جهینه باشد میان مکه و مدینه . آنجا قبایلی چند هستند از بکر بن وائل و از حسینیان و جعفریان و از مضریان . و از نواحی مکه بر جانب شرقی ، بنو هلال و بنو سعد و بنو هذیل دارند؛ و جانب غربی، مدلج و گروهی
ص: 221
از بنی مضر . (و) در بادیه بصره بسیار عرب آنجا ساکن باشند [و اکثر بنو تمیم باشند تا به بحرین و یمامه؛ و از پس ایشان عبد القیس باشند . امّا بادیه جزیره، در آن جایگاه قومی از ربیعه یمن آنجا باشند] و بیشترین بنی کلب‌اند. و در روزگار خلفا، یکی از آن قوم از قبیله‌ای که به بنی العلیط (؟) معروفند خروج کرد بر صاحب شام، و بر ولایت شام و مصر مستولی شد. این حال به روزگار المکتفی بالله بود. او بتن خود لشکر کشید و با آن قوم جنگ کرد و در نواحی رقه ایشان را بشکست و آن فتنه را تسکین داد.
برّیّه سماوه و دومة الجندل تا عین الشمس و بریة الخشاف از بادیه جزیره میان رقه و بالس بر یسار آن کس باشد که به شام می‌رود. و صفّین زمینی است از این بادیه به نزدیک فرات میان رقه و بالس. و حرب امیر المؤمنین علی رضی الله عنه با معاویه در آن موضع (بوده است ) و آن جنگ را نسبت به آن جایگاه کنند (و) گویند حرب صفین. و مدفن عمار یاسر آنجاست، و بیت المال که امیر المؤمنین علی رضی الله عنه غنایم جمع کرده بود در آن موضع بوده است .
ص: 222
امّا بادیه شام ، بنی فزاره و لخم و جذام و قبایل دیگر از یمن ، ربیعه و مضر با ایشان آمیخته‌اند و ریگی که معروف است اندر حجاز سخت نرم؛ چنانکه مثل گردی باشد. و پهنای این ریگستان از شقوق است تا موضعی که آن را اجفر خوانند. و طول آن از جبلی طی تا دریا ریگی است زرد و نرم. امّا

تهامه

کوههایی است در هم شده متصل یکدیگر. غربی آن به دریای قلزم برسد؛ و شرقی آن کوهها به ناحیت صعده پیوندد تا نجران ؛ و شمالی آن به حدود مکّه باز دارد؛ و جنوبی آن به نزدیک صفا رسد به قرب ده میل. و کوههای تهامه را در دیار عرب صورت نگاشته‌ایم.

زبید

قصبه تهایم است، در زمین هامون واقع شده و تا دریا کمتر از یک روزه راه باشد.
بارویی دارد و هشت دروازه. و در زبید درخت خرما بسیار است و [بندر است
ص: 223
و] آب از چاهها خورند. و فرضه زبید موضعی است که آن را علافقه خوانند.

خولان‌

آبادانی تمام دارد (و) دیه‌ها و مزرعها و آب روان، و هر گونه عرب آنجا باشند . نجران و جرش [دوپاره شهرند و به هر دو خرماستانهاست.

(صعده)

و صعده بزرگتر و آبادان‌تر از هر دوست. هر آنچه به صنعا کنند از ادیم، به صعده نیز کنند. به نجران و جرش] و طایف ادیم بسیار سازند، امّا به صعده بیشتر بود. و صعده بارگاه بازرگانان است. حسنیان آنجا بسی مقام دارند و در یمن هیچ شهری بزرگتر و با مرافق تر از صعده نیست.

صنعا

شهری است با مرافق و هوای معتدل دارد. چنانکه مردم آنجا تابستان و زمستان به یک محل مقام توانند کرد؛ و پادشاهان یمن که ایشان را تبابعه خوانند آنجا مقام داشته‌اند. و آنجا بنایی عظیم بوده است که حالا از اثر آن تلی بزرگ مانده است، آن را
ص: 224
غمدان خوانند. قصر و نشستگاه پادشاهان [بوده است] و در همه یمن بنائی نیست از آن بلندتر و آنجا کوهی هست بلند و استوار و در آن مرغزارها و آبها . و گیاه آن کوه زعفران است و جز یک راه ندارد. (و) گویند مساحت بالای کوه بیست فرسنگ است و هیچکس آن را به جنگ نگرفته بود، تا به آن وقت که از یمن قرمطی‌ای بیامد که او را محمد بن الفضل نام بود و آن را به غلبه بستد.

ظفار

بر ساحل دریا واقع شده به زمین غور. و کشتی از این غور وقتی بیرون می‌آید که از برّ باد بر آن می‌وزد. [و اگر از برّ باد بر آن نمی‌وزد] بیرون آمدن کشتی به غایت مشکل است. و ظفار بندر بلاد شحر است و در ظفار بسیاری ادویه که در هند است باشد، مثل نارجیل و تنبل . و بر شمالی ظفار تلهای ریگ است که آن را احقاف خوانند. و از ظفار تا صنعا شش منزل گویند .

شبام

کوهی است سخت استوار و در آن مرغزارهاست. و مردم گویند که آن کوه مغنیسیا
ص: 225
است. گویند در میان سنگ ریزه ، مغنیسیا یابند.

عدن‌

شهرکی کوچک است و به حکم آنکه فرضه گاهست شهرت یافته است. در آثار البلاد می‌گوید عدن را بدان سبب عدن خوانند که عدن بن سنان بن ابراهیم الخلیل علیه السلام بدانجا ساکن شد و آن موضع به نام او بماند. و در عدن آب خوردن از یک روزه راه آورند و هیچ درخت و گیاه نیز نباشد. و آن فضائیست در میان کوهی بر کناره دریا، و کوه از همه جانب بدان فضا محیط شده است و دری بریده‌اند در سنگ به جانب برّ و از طرف بحر چنان است که کشتی‌های بزرگ به آسانی به ساحل می‌آید. بدان سبب محل تجّار گشته و کشتی‌ها از طرف چین و هند و فارس و عراق و مصر و شام و حبشه و زنگبار در آن موضع به کنار می‌آیند و بار می‌گشایند؛ (و مغاص لولو نیز هست، بدان سبب شهرت گرفته است) . و دریائی که نزدیک عدن است معدن مروارید است. و کوهی است معروف از کوههای یمن که عقیق و جزع از آنجا خیزد. و چنین گویند که سنگی باشد که آن را بشناسند و بشکنند و بسایند و عقیق و جزع بیرون آورند. و می‌گویند (که) ظهور خلفاء فاطمیه در عدن شد. و ولایت اباضیه [آبادان است] (و) مرغزارها و آبها دارد .
ص: 226

نجران

موضعی است که بعضی از قبایل یمن (در) آنجا می‌باشند و تا صنعا ده منزل است. نجران داخل عدن و حضر موت است و در میان کوهی چند واقع شده. از مکه تا نجران بیست روزه راه است و اصحاب اخدود اینجا بوده‌اند.

[حضر موت]

در شرقی عدن است نزدیک دریا و آنجا تلهای ریگ بسیار باشد. آن را احقاف گویند و چنین گویند که احقاف مساکن قوم عاد بوده است، در غایت معموری از عمارات و اشجار. حضرت حق سبحانه و تعالی باد را بر ایشان گماشت تا ریگ بر ایشان بارید ، چنانکه مجموع باعمارات و اشجار در زیر ریگ شدند ، جعلها اللّه تعالی عبرة للناظرین و حیرة للغابرین. کما قال اللّه تعالی «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ. کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً » و الحاله هذا.
حضرموت شهرکی کوچک است امّا ناحیتی بسیار دارد و قبر هود پیغمبر علیه السّلام در آنجاست . در آن نزدیک چاهی هست که آن را برهوت گویند و هیچکس به قعر آن نرسیده است.
ص: 227

(دیار مهره)

امّا دیار مهره، قصبه آن را شحر خوانند. ولایتی خشک است و زبان ایشان دشوار در توان یافت. و از آنجا اشتران بختی نیک خیزد و کندر از آنجا آرند، و آن ولایت را از حساب عمان شمارند. (و بعضی ظفار را قصبه [شحر خوانند و عود شحری منسوب به این موضع است) .

عمان‌

مملکتی آبادان است. (در آنجا) خرما و میوه بسیار باشد. و قصبه] عمان، صحار است و بر کناره دریای فارس هیچ شهر آبادان‌تر و پر نعمت‌تر از آن نیست و کشتی‌های بزرگ آنجا به کنار آید. گویند اعمال عمان سیصد فرسنگ است و در آن نواحی شهرهای بسیار است و جمله گرمسیر است ، و به تعجب گویند در آن نواحی در فلان تاریخ برف باریده است. و آنجا کشتی‌ها و دیه‌ها و بیابان‌هاست . میان نجدین و عمان بیابانی بزرگ است.

(یمن)

بلاد یمن، شهرهای بسیار است و ولایتی وسیع است [از عمان تا نجران مجموع
ص: 228
بلاد یمن است] . و [کان آهن است در یمن و از آن شمشیر سازند و غیره. تیغ یمانی مشهور است] . این زمین را خضرا نیز خوانند از کثرت اشجار و زروع. و بعضی از حبوبات در سالی چهار کرت بکارند و در هر دو ماه بدروند. و بعضی از درختهای ایشان در سالی دو بار (بار) آورد. و در حدود یمن کوهی است که آن را جبل الشّبّ خوانند و بر سر آن کوه چشمه‌ای است . آبی از آن چشمه به همه جانب می‌رود و پیش از آنکه به خاک رسد، در بعضی مواضع می‌بندد و شبّ یمانی سفید از آن موضع حاصل می‌شود. و در ولایت یمن بوزنه بسیار باشد و گاه‌گاه به بعضی جنگلها چنان غلبه کنند که آدمی به میان ایشان نتواند رفتن ، و ایشان را مهتری باشد مانند نحل . و حیوانات عجیب در آن نواحی نشان می‌دهند مثل غول، و حکایات نامعقول از آن روایت کنند (و اللّه اعلم) .

[بحرین‌

ناحیتی است بر غربی بحر فارس و شرقی زمین عرب، میان بصره و عمان بر کنار دریا. [و در آن مواضع دریا] مغاص مروارید است و مروارید آن مواضع احسن انواع مروارید است. هر کس که در بحرین ساکن شود طحالش بزرگ و شکمش باد گیرد. در این (معنی) شاعری گفته است، (شعر) :
ص: 229 و من سکن البحرین یعظم طحاله و یعظم فیها بطنه و هو جایع]
(و اللّه اعلم) .
ص: 231

ذکر مسافتهای دیار عرب‌

از عبّادان تا بحرین پانزده مرحله ، و از بحرین تا عمان یک ماهه راه، [و از عمان تا مهره یک ماهه راه] ، ( [ [و از مهره تا حضرموت (یک ماهه راه]] [و از حضرموت] تا عدن یک ماهه راه) ، و از عدن تا جده [یک ماهه راه ، و از جده] تا ساحل جحفه مقدار پنج مرحله بود ، و از جار تا ایله بیست مرحله بود، و از ایله تا بالس بیست مرحله، و از بالس تا کوفه سی مرحله، و از کوفه تا بصره دوازده مرحله، و از بصره تا عبادان دو مرحله. این است که گرد دیار عرب همی درآید .

ذکر راهها

از کوفه تا مدینه بیست مرحله دارند، و از مدینه تا مکه [ده مرحله و راه راست از کوفه تا مکه ] که به مدینه نروند به مقدار سه مرحله نزدیکتر باشد . چون
ص: 232
به معدن نقره رسند از راه مدینه می‌روند تا به معدن بنی سلیم بیرون آیند به ذات عرق . و از بصره به مدینه هژده مرحله باشد؛ و به معدن نقره، راه بصره و کوفه بهم افتد. و از بحرین تا مدینه [پانزده مرحله [ [دارند و از رقّه تا مدینه ] بیست مرحله باشد. و از دمشق تا مدینه بیست مرحله گویند، و از مصر تا مدینه بر ساحل دریا بیست مرحله]] . و راه مصر و راه مغرب سوی مدینه یکی است، به حکم آنکه به ایله همه راه یکی شود و ایله نخستین حد بادیه است. از عدن تا مکه یک ماهه راه دارند و آنجا دو راه است: یکی بر ساحل دریا [دورتر است ] ، و یکی سوی صنعا و صعده و جرش و نجران و طایف بیرون آید تا به مکه رسد. و راهی دیگر هست بر بادیه و تهامه، و آن از این هر دو راه نزدیک‌تر است، لیکن بر قبایل عرب باید گذشتن.
کسانی به آن راه روند که آشنا دارند. مردمان حضرموت و مهره از پهنای ولایت خود بر راه جاده‌ای رسند که میان عدن و مکه است. از ایشان تا به این جاده آنچه از همه نزدیک‌تر بود بیست مرحله باشد و سی، و آنکه دورتر بود پنجاه مرحله. راه عمان تا به مکه راهی سخت و دشوار، و بیابانی صعب است و در آن راه آبادانی کم باشد و از راه دریا به جده بیرون آید. و اگر بر ساحل دریا از مهره و حضرموت به راه عدن آیند، راه دور باشد، و از عمان تا بحرین راهی دشوار است، کس به آن راه نرود.
عظیم خطرناک باشد و آبادانی کمتر باشد و بیابانها [ی بی‌آب] و جایهای مخوف. اگر رود [به راه دریا رود] که آن به سلامت باشد ، و بدان نیز کمتر روند و معهود جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌1 ؛ ص232
ص: 233
نیست، و مردم آنجا کم جمع شوند و به نادر وقتی کسی رود. از بصره تا بحرین هژده مرحله دارند ، در میان قبایل عرب باید رفتن. آبادان است لیکن مخوف است.
اکنون یاد کنیم بعد از ذکر ولایت عرب، شرح دریای قلزم و دریای فارس که زمین عرب در میان آن واقع شده است؛ و ذکر شهرهایی که بر سواحل آن افتاده و السّلام.
ص: 235

ذکر د