گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذکر دریای قلزم و فارس‌





اشارة

به حکم آنکه این دریا بر دیار عرب می‌گردد و اکثر بلاد اسلام است که این دریا بر حدود آن می‌گردد، شکل آن را صورت کنیم و هر چه به آن پیوندد باز گوئیم. و آغاز از قلزم گیریم و جانب شرقی یاد کنیم که به حدود دیار عرب در می‌گردد تا عمان. آنگاه مصب دجله تا مهرویان و جنابا ؛ و سوی فارس شویم که سیف است و سیراف. هم چنان تا ساحل هرموز که از پس کرمان است، تا دبیل و مکرانات، تا ساحل مولتان و آن حدود سند باشد. و به مولتان حد مسلمانی در سواحل بحر منتهی شود، آنگاه بلاد هندوستان، بعد از آن به حدود چین رسد. (و) چون از جانب غربی قلزم درآئی، بر ساحل دریا [بیابانهای حدود مصر است، تا به شهری رسد بر کناره دریا که آن را عیذاب خوانند، و از آنجا راه] بیابانهای بجه باشد و معدن زر از آن طرف است. آنگاه سوی حبشه بیرون شود برابر مکه و مدینه، تا برابر عدن رسد و از باب المندب بگذرد. و چون [زمین حبشه] قطع کند، به زمین نوبیان رسد و از آنجا به زمین زنگبار شود. بعد از آن عرض دریا بسیار شود از جانب جنوب، چنانکه از خط استوا بگذرد و آن طرف آن
ص: 236
معلوم نیست و اللّه اعلم.

هذه صورت بحر قلزم و فارس

آنچه از این دریا از حدود قلزم است، تا آنجا که برابر یمن، آن را دریای قلزم خوانند و مسافت آن در طول از شمال به جنوب مقدار یک ماهه راه است. و عرض این دریا از مشرق به مغرب مختلف است. بعضی مواضع کشتی به سه شبانروز قطع کند اگر مانعی نباشد. و آنجا که قلزم است بحر باریک باشد چنانکه آن را لسان البحر خوانند. و این دریا بر مثل رودی است و در آن کوههای بسیار است در زیر آب [و راه در آن دریا معلوم است که چگونه باید رفت. و در آن دریا به روز گذرند چنانکه کوهها در زیر آب] می‌بینند و از آن احتراز می‌کنند. چه آب آن به غایت صافی و روشن است، کوه بتوان دیدن، امّا به شب البته نشاید گذشتن.
میان قلزم و ایله جایگاهی است که آن را تاران گویند و هیچ جایگاه در دریا بدتر از آن نیست ، به حکم آنکه آنجا گردابی هست در پیش کوهی عظیم. چون باد بر سر آن کوه آید به دو قسمت شود و در میانه کوه بگردد، و دیگر باره هر دو روی به یکدیگر آرند، و در آن حالت موج دریا آشوب گیرد و هیچ کشتی که در آن گرداب افتاد بیرون نتواند آمدن از اختلاف آن باد. و چون باد جنوب اندک مایه بجنبد ، ممکن نبود که
ص: 237
آنجا توان رسیدن . و در حکایت آمده است که کشتی‌ای بزرگ بدینجا رسید و در گرداب افتاد و چند روزگار بماند. بعد از مدتی که اهل کشتی ناامید شدند و زاد ایشان نماند ، ماهی‌ای عظیم بیامد و گرد کشتی می‌گشت. [ناگاه سر برآورد و یک تن را بربود. روز دیگر هم به آن وقت باز آمد و دیگری را بگرفت؛ و بر عادت هر روز می‌آمد و یک تن را می‌ربود. و در میان ایشان] مردی خردمند بود. آن جماعت را گفت: ما را از این مقام روی بیرون شدن و امید نجات و خلاص نیست، به تخصیص که دشمنی پدید آمده است که هر روز یکی را از ما می‌برد. من چاره‌ای اندیشیده‌ام اگر فرمان من کنید. همه بر او آفرین کردند. گفت اتّفاق کنید که یک تن هلاک شود و دیگران رهایی یابند. یکتن گفت من خویش را فدا کردم و بر این قرار دادند. پس بفرمود تا هر چه در کشتی ابریشم بود بیاوردند و رسنی محکم بتافت و بر میان آن مرد بست و روی او بپوشانید و بر کناره کشتی نهادند. روز دیگر ماهی بیامد و آن شخص را در ربود - و سر رسن بر بینی کشتی استوار کرده بودند. چون شخص را بربود، به قوت ماهی، کشتی روان شد تا از آن گرداب بیرون آمدند و بدین حیلت خلاص یافتند.
و مقدار درازی این گرداب قرب سه میل باشد به قیاس. و چنین گویند که این آن موضع است که فرعون در آن غرقه شد. و به نزدیک تاران جایگاهی است که آن را جبیلات خوانند و پیوسته موج می‌زند و به اندک مایه باد، در تموج می‌آید و آن جایگاهی مخوف است. چون باد صبا آید در آن جایگه سوی مغرب نروند ؛
ص: 238
چون باد دبور آید سوی شرق نروند.
و برابر ایله ماهی بسیار باشد گونه‌گونه. و این دریا از این طرف که یمن است دریا باز باریک می‌شود تا غایتی که از این جانب، آن جانب دیگر بتوان دید. [و بر غربی عدن چنان می‌شود که اشخاص کنار دریا از طرفین بتوان دید و آن محل را باب المندب خوانند؛] و بر غربی و شمالی [باب المندب جزیره دهلک است. و چون از باب المندب] بگذرد، شرقی باب المندب را که جنوبی زمین عرب می‌شود دریای عدن خوانند، و ساحل جنوبی این دریا بلاد زنگ است و آن را بدین اعتبار دریای زنگ خوانند، تا آنگاه که محاذی بلاد مهره رسد که از توابع عمان است. بعد از آن پهنای دریا بسیار شود و ساحل آن از طرف زمین عرب ، شرقی زمین عرب باشد، و پهنای دریا در این محل که میان شرق و جنوب زمین عرب است [تا آن طرف که دیار زنگ است گویند هفتصد فرسنگ باشد و زیادت. بعد از آن این دریا در جانب جنوب از خط استوا بگذرد و از جهت جنوب چون از بلاد زنگ بگذرد در شرقی بلاد زنگ کسی به ساحل نرسیده است و آن طرف آن معلوم نیست. و بر این ساحل که بر شرقی زمین عرب است] بلاد عمان است؛ و بر غایت آن در جانب شمال عبادان است. بعد از آن مصبّ دجله، بعد از آن مصبّ میاه اهواز و بعد از آن بر شرقی دریا زمین فارس است تا به هرموز که فرضه کرمان است. بعد از آن دبیل و زمین کیج و مکران است، بعد از آن از حساب بلاد هند است تا نزدیک سراندیب.
و در این دریا محل خوف و خطر بسیار است . یکی از آن جمله آن است که نزدیک جنابه و بصره است و آن جایگاه را هور جنابه خوانند. جائی مخوف باشد، کشتی
ص: 239
از آنجا کم به سلامت گذرد. و چون دریا بشورد، نزدیک عبادان در محلی که مرداب‌های بطیحات فرات و دجله از نواحی بصره به دریا می‌ریزد، جایگاهی است که آن را خشبات گویند. از عبادان تا آنجا شش میل باشد. آنجا آب تنک باشد و کشتی را مخاطره بود. و در آن مواضع ، چوبها بر مثال منجنق در آب قایم گردانیده‌اند ، قاعده آن به چوبهای بسیار استوار کرده و بالای آن مثل گنبذی از چوب ساخته. مقصود آن است که دیدبان آنجا بنشانند و به شب در آن محل آتش کنند تا اگر از دور کشتی بدان محل رسد [احتراز کند] ؛ و به روز خود از دور نتوان دید بدان سبب که ساحل بغایت دور است، و مدخل دجله محلّ معیّن که اگر از آن تجاوز کند کشتی به زمین رسد و بشکند.
و درین دریا جزیره‌ای هست که آن را خارک خوانند و در حوالی آن معدن مروارید باشد . آنجا مروارید اندک باشد، امّا آنچه باشد خوب بود . گویند درّ یتیم که آن را یلغرک نیز خوانند از این موضع خیزد . و از عمان تا سراندیب در این دریا معدن مروارید است؛ و به غیر این دریا دریای دیگر نیست. و گفته‌اند این دریا را جزر و مد باشد در شبانروزی دو بار از حد قلزم تا سر حدّ چین چندانکه رسد ؛ [و دریای مغرب] و دریای روم و هیچ دریای دیگر را مد و جزر نیست. مدّ آن است که آب مقدار ده گز کمتر یا بیشتر بالا گیرد، و جزر آنکه باز به تدریج به همان اندازه نخستین باز شود.
ص: 240
و در بطن این دریا که نسبت آن خاص به فارس کنند، جزیره‌هاست: لافث و اوال و خارک و جزیره قیس و غیره که در آن مردم باشند (و) آب خوش و کشاورزی و چهارپای . و بر ساحل این دریا هیچ جای کشاورزی و درخت و آب شیرین نباشد، مگر از ساحل دورتر. و در این دریا کشتی‌های مصر و شام و چین و هند از مشرق و مغرب سفر کنند و میان ساحل این دریا و میان مصر بر لسان البحر، آنجا که شهر قلزم است سه روزه راه باشد. و بر ساحل دریا از قلزم تا ایله هیچ شهر و قریه نباشد مگر اندک، به موضعی ماهی‌گیران مقام کنند. چون به تاران و جبیلات رسد قدری درخت خرما باشد.
ایله شهرکی کوچک باشد آبادان، و اندک مایه کشاورزی دارد. آنجا جهودان باشند و گویند آن قوم که صید روز شنبه برایشان حرام شد (و) حق تعالی ایشان را مسخ کرد و بوزنه گردانید از این موضع بودند. امّا مدین و آنچه به وی باز پیوندد تا به حدود یمن و عدن و مهره و عمان و بحرین تا عبادان، همه را در دیار عرب ذکر کردیم.
امّا عبادان حصارکی است کوچک و آبادان بر کناره دریا، چنانکه «و لیس وراء عبادان قریة » مثل شده است. و از عبادان گذشته به جانب مشرق، آب دجله به دریا رسد؛ و از آن گذشته قصبه مهرویان باشد، بعد از آن حدّ فارس شود و بدین مسافت جایها پیش آید که بدان نتوان گذشتن الّا در آب. و سبب آن است که آبهای خوزستان به دورق
ص: 241
گرد آید و به حصن مهدی و باسیان و آنجا به دریا ریزد و به ماهی رویان.
و این ماهی رویان شهرکی کوچک است و فرضه ارغان باشد و آنجا به سینیز رسد و سینیز بزرگتر از ماهی رویان است. سینیز از حساب فارس است و از آنجا ساحل دریا به نجیرم کشد .
و نجیرم از اعمال سیراف است و گرمسیری عظیم است و در آن نواحی مرغزارها و دیه‌ها باشد. از آنجا ساحل بحر به سیراف رسد.
و در مملکت فارس، فرضه بزرگ سیراف بوده است . به قدیم شهری بزرگ بوده است آبادان و پرنعمت به جهت مداخل دریا، و الّا در آن زراعت و کشاورزی زیادت نیست. و چنین گویند که به روزگار خلفای بغداد در وجه خزانه بودی به سبب آنکه عطر و طیب از کافور و عود و صندل و مانند آن به حساب مال از آنجا طلبیدندی و این جمله از کشتی‌ها که آنجا به ساحل آمدی حاصل شدی و مالی بسیار از آنجا برخاستی ؛ تا آخر روزگار دیلم هم بر این جمله بود. بعد از آن که امیر کیش مستولی شد و جزیره قیس و دیگر جزایر به دست فرو گرفت، آن دخل از سیراف بریده گشت و با ایشان افتاد، سیراف خراب گشت.
و از آنجا بگذرد ، بر ساحل کوهها و بیابانها پیش آید، به جائی رسد که آن را حصن
ص: 242
ابن عماره خوانند. حصنی استوار است و بر همه ساحل فارس استوارتر و آبادان‌تر از آن حصنی نیست و گویند خدای تعالی صاحب این حصن را در قران یاد فرموده است، آنجا که فرمود: «و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غضبا.» و از آنجا به هرموز رود و آن فرضه کرمان است. شهری آبادان است و نخل بسیار دارد و گرمسیری به غایت باشد. و از آنجا به دبیل رسد و آن جای بازرگانان است.
بعد از آن فرضه زمین سند است و زمین سند، منصوره است و حدود ملتان. بعد از آن ساحل این دریا زمین هند است . چون از هند بگذرد، بلاد قراخطای باشد. بعد از آن زمین چین شود.
و چون از قلزم از جانب غربی این دریا گیرند بیابانی خشک پیش آید تا ناحیت بجه . و مردمان بجه را خانها از موی بود و سیاه مانند عربان. و آن جایگاه (را) دیه و شهر و کشاورزی نبود جز آنکه از یمن و حبشه و مصر و [زمین نوبیان آنجا برند. در زمین ایشان میان حبشه و نوبه و زمین مصر] معدن زر باشد و این معدن از نزدیک سواد مصر برخیزد، تا به حصنی رسد که آن را عیذاب خوانند، مقدار ده مرحله. و در این معدن جایگاهی است که آن را علّاقی گویند، زمینی هامون. و اصول این معدن به مصر اوفتد، و مثل آن معدن زر در هیچ اقلیم نیست. و اهل بجه بت پرستند و چیزی که به چشم ایشان خوب آید. چون از آنجا بگذری بر
ص: 243
ساحل دریا نمکسار باشد، بعد از آن به دهلک رسد، پس به دیار حبشه رسد. و اهل حبشه اکثر نصرانی باشند و مردم ایشان در رنگ به عرب مشابه باشند.
و بر کناره دریا موضعی هست که آن را زیلع خوانند. فرضه‌گاه ایشان است که به یمن و حجاز گذرند. آنگاه به بیابان نوبیان [پیوندد و نوبیان ] نیز نصرانی باشند. و ولایت نوبه فراختر از ولایت حبشه است و نیل مصر میان ناحیت ایشان گذرد. بعد از آن ساحل بحر از باب المندب گذشته به زنگبار رسد، و به زنگبار ساحل بحر منتهی شود در برابر عدن و شرقی عدن دیگر همه دریاست. و زنگبار ولایتی خشک باشد ، اندک عمارت و کشاورزی دارد و مردم غربی این دریا، مجموع سیاه جرده باشند، و ساحل این دریا در برابر عدن سپری شود. پوست پلنگ و دیگر پوستهای رنگین مانند خر عنابی و زرافه و غیره از آنجا آورند و اکثر اهالی آن مواضع با مسلمانان به حرب باشند. متاعی زیادت از آن جایگاه نخیزد؛ و مردم زنگبار را زیادت دانشی و هنری نباشد ، امّا مردم زورناک و به قوت باشند.
سپری شد ذکر دریای فارس و قلزم و آنچه بدان پیوندد. اکنون باز گردیم به ذکر دیار مغرب [و عجایب ایشان] .
ص: 245

ذکر دیار مغرب‌

اشارة

[امّا دیار مغرب] بر طول دریای روم و شام نهاده است و این دریا را حد مغربی آن به دریای محیط که آن را بحر اوقیانوس خوانند پیوسته است. و بر شرقی آن دیار شام است و بعضی از حدود مصر که متصل به زمین شام است اعنی رکن شرقی [جنوبی. و رکن شرقی] شمالی بلاد ارمن است که متصل [است به] بلاد روم. و حد جنوبی، اول بلاد مصر و اسکندریه و اطرابلس المغرب و بعضی از بیابان نوبه که بر غربی مصر است. و بعد از آن [سوسه و تونس و بونه و بجایه و تلمسان تا بلاد طنجه و فاس که اقصای مغرب است از مصر تا به فاس آنچه ذکر کرده شد بر ساحل دریای روم از جانب] جنوب دریا؛ و این جمله شمالی دیار مغرب است. و آنچه بر شمال (این) دریا بر رکن شرقی شمالی، بلاد ارمن است، بعد از آن بلاد روم است تا خلیج قسطنطنیه ، بعد از آن اقصای روم است، بعد از آن زمین افرنج است و بنادقه، بعد از آن اندلس. این مجموع بر ساحل شمالی این دریا است؛ و غربی اندلس دریای محیط
ص: 246
است. هر چند این مجموع به حسب وسط عمارت، از بلاد مغرب است فامّا آنچه خاصه مغرب می‌خوانند، جانب شرقی آن حدود دیار مصر [به آن محیط] است از ظهر الواحات تا دریای روم. و شمالی آن منتهی می‌شود به دریای روم از عقبه که بر طریق برقه و اسکندریه افتاده تا (دهانه) دریای زقاق که بر ساحل بلاد طنجه است.
و جانب غربی، دریای محیط است که آن را بحر اوقیانوس می‌خوانند، از طنجه و فاس تا سوس اقصی و جبل لمساغ . (و) از جانب جنوب ، بیابانی چند که میان بلاد سودان و بلاد مغرب افتاده است.
و بلاد مغرب را سه قسمت کرده‌اند : یک قسم به اقصای مغرب مشهور است، و این قسم از ساحل محیط تا تلمسان غربا و شرقا؛ [و از سبته و طنجه و ساحل بحر روم تا سجلماسه و مراکش و درعه تا جبل لمطونه ] شمالا و جنوبا. و قسمت دویم را عرب، اوسط می‌گوید . از تلمسان است تا بجایه و بونه و آنچه محاذی آن است. و قسمت سیم از افریقیه تا برقه تا حدود دیار مصر و آنچه محاذی آن باشد تا به بلاد سودان .
ص: 247

صورت دیار مغرب

اوایل دیار مغرب که متصل به زمین مصر است‌

زویله

شهری میانه است و هوایش گرمسیرست. نخلستان بسیار دارد و در حوالی آن آب بسیارست. چنانچه بعضی از قری و توابع آن بر مثال جزیرهاست. و برطرف جنوب آن کوهی است و بعد از کوه، بیابان است تا بلاد سودان.

برقه‌

از جانب شمال در بحر داخل است، و اکثر نواحی برقه بیابانهاست که آثار قصبات و شهرها از آن مشاهده می‌توان کرد و پیشتر همه معمور بوده است.
ص: 248

سرت‌

شهری قدیمی است و ذکر آن در کتب آمده است، و عرب آن را خراب کرده‌اند.
قصری چند باقی مانده ، اندک مردمی در آنجا ساکن‌اند.

طلمیثا

بندری مشهور است و در آنجا قصری هست، جمعی یهود در آن ساکن‌اند. و از طلمیثا غله به دیگر مواضع برند. و این قصر که در طلمیثاست مشابه برجی بزرگ است و چنین گویند که مدتها است که یهود در آنجا می‌باشند، امّا هرگز زیادت از دویست نفر نبوده‌اند.
و این شهرها از توابع برقه است (و) هر سال عاملی از مصر بدان ولایت رفتی. بعد از آنکه عبد الله بن احمد بر مغرب مستولی شد ، عاملان مصر را از آنجا براند. و احمد بن عبد الله عمارتی در کنار دریا ساخته است قریب به حدود افریقیه، و آن موضع به قصر احمد معروف است و این آخر حدّ برقه است و اول حدّ افریقیه.

غرب اوسط

بجایه

مدینه‌ای است از غرب اوسط. و از جانب اندلس از آن طرف دریا، طرطوشه در
ص: 249
مقابل افتاده.

مسیله‌

مدینه‌ای است که القائم بالله که از خلفای فاطمیه بوده ، در شهور سنه خمس عشر و ثلثمائة بنا کرده است. آن را محمدیه نیز خوانند و نهری بزرگ بر غربی این شهر است.

بسکره‌

مدینه‌ای است از غرب اوسط، نخلستان و زراعت بسیار دارد. خرما از این موضع به مدینه تونس و بجایه می‌برند.

طبنه

قصبه زاب است . شهرکی خوش است، باروئی دارد از خاک. آبهای روان و بساتین نزه و زرع بسیار دارد، خرما و سایر فواکه باشد. از بسکره به دو روز بدانجا آیند و از اینجا به شش روز به بجایه روند.

تاهرت‌

مدینه‌ای بزرگ است و زراعت بسیار دارد و تا بدانجا از حدود افریقیه شمارند. و
ص: 250
قبل از آنکه خلفای فاطمیه بر مغرب زمین مستولی شوند ، دار الملک پادشاه مغرب بوده است.

قسنطینه

شهری است بر بلندی کوهی واقع شده ، و سه طرف آن یک اندازه در غایت ارتفاع. و آبهای بسیار از این کوه جمع می‌شود و بر پای این شهر می‌گذرد بر مثال خندقی. و چون آب از کوه می‌آید و به مغاکی می‌ریزد، آوازی هایل می‌آید. و در قعر خندق آب آن نهر بر مثال ستاره می‌نماید از غایت ارتفاع قسنطینه . [و قسنطینه] آخر ملک بجایه و اول افریقیه است از جانب مغرب. و بازارهای معمور دارد و از آنجا تا مسیله ده روزه راه است.

سطیف

میانه تا هرت و قیروان افتاده است. شهری بزرگ و آبادان باشد، و اکثر اهالی آن قبیله‌ای‌اند از بربرکه ایشان را کتامه خوانند. و عبید اللّه که بر مغرب مستولی شد، در ابتدا بدیشان نیرو گرفت؛ و ابو عبد الله المحتسب که داعی عبید اللّه بود، در میان ایشان مقام داشت (و) ایشان را دعوت می‌کرد. و چند قریه از توابع این مدینه است.
ص: 251
آب و درخت بسیار دارد و از این مواضع جوز به اطراف برند که بسیار می‌باشد. از سطیف تا قسنطینه به چهار روز روند.

قیروان‌

بزرگتر شهری است در زمین مغرب، گذشته از قرطبه در اندلس که آن از این بزرگتر است. ولات مغرب به قیروان مقام داشته‌اند و جایگاه آل اغلب بوده است تا آنگاه که وقت زوال ملک ایشان رسید، و ابو عبد الله المحتسب بیرون آمد و دعوت کرد. و چون عبید اللّه آن ملک بگرفت، آنجا مقام داشت، تا آنگاه که مهدیه بساخت و بدانجا تحویل کرد. حالا قیروان تابع تونس است. و اهل قیروان آب چاه خورند و آب روان ندارند؛ و در زمستان آب باران در برکها جمع می‌شود و مردم از آن آب خورند. و رودخانه‌ای دارد نزدیک کوه، آب شور از آنجا می‌آید . از آن آب به جامه شستن و دیگر مصالح به کار دارند.

بونه

بر کنار بحر است و آبی بزرگ از مغرب می‌آید و از آنجا در بحر می‌ریزد. موضعی خصیب است، زراعت دارد بسیار و فواکه فراوان. و آنجا معدن آهن است و کتان بسیار کارند؛ و معدن مرجان نیز باشد در دریایی که بدان نزدیک است.
ص: 252

سبیطله

کرسی مملکت افریقیه بوده است و در آنجا آثار بسیار است که دال است بر این.
بعد از آن قیروان شد، بعد از آن مهدیه، پس تونس. ادریسی در کتاب خود آورده است که سبیطله قبل الاسلام مدینه جرجیس ملک الروم بود و مسلمانان [در اوایل] اسلام آن را فتح کردند و حاکمش را به قتل رسانیدند. و از آنجا تا قفصه دو روزه راه گویند، و تا قیروان هفتاد میل .

باجه

این باجه از بلاد افریقیه است و در بلاد اندلس نیز موضعی هست که آن را باجه خوانند. و این شهرکی است بر زمین مستوی و حصنی دارد و چشمسار بسیار.
و میان باجه و بونه نهری بزرگ است، (اطراف آن به انواع اشجار مزین . از باجه به قیروان پنج منزل است) .

بنزرت

مدینه‌ای خراب است و بر جانب جنوب آن بحیره‌ای شیرین است و در جانب جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌1 ؛ ص252
ص: 253
شرقی آن بحیره‌ای شور. و در بعضی از سال ، آب از بحیره شیرین به بحیره شور می‌آید؛ و در بعضی از سال از بحیره شور به بحیره شیرین می‌رود و آب هیچیک بر دیگر غالب نمی‌آید، و همچنان به طعم خود است. و طول بحیره مالح شانزده میل است و عرض آن هشت میل. و بحیره شیرین چهار میل [در چهار میل] . و عزیزی سبب این معنی بیان کرده است و گفته به وقت بارندگی سیل می‌آید و بحیره شیرین پر می‌شود و زواید آن به بحیره شور می‌رود و از آنجا به دریا می‌رود، که این شهر بر شمال دریا است. و مدت شش ماه زمستان و بهار که غلبه آب است بدین وضع است.
و در تابستان و تیر ماه آب شیرین به سبب لطافت تحلیل می‌کند و مدتی نمی‌رسد آب بحیره شیرین در مغاک می‌افتد. چنانکه بحیره مالح بر آن مشرف می‌شود و آب از آنجا بدین بحیره می‌آید. و در هر دو صورت آب چنان به قوت نیست که بر دیگری غلبه کند، همچنان به حال خود است.
رقّاده
بنایی چند است در خارج قیروان .

قفصه‌

شهرکی است. درخت خرما و فستق و انواع میوها دارد. گویند در زمین مغرب به غیر آن موضع، جای دیگر درخت فستق نیست. و از قفصه روغن بنفشه
ص: 254
و سرکه عضل به اطراف برند.

تونس‌

یکی از شهرهای افریقیه است و اندک آبی دارد و از بناهای قدیم است.

قابس‌

این مدینه در افریقیه چنان است که دمشق [در شام] . دو جوی آب از کوهی بلند به این مدینه روان است و تا دریا سهل مسافتی است و زورقها از دریا تا به قابس می‌رود و قابس بارو و خندق دارد.

سوسه‌

مدینه‌ای است شرقی و جنوبی تونس بر کنار دریا. و مسلمانان از آنجا جزیره صقلیه را فتح کردند. و گویند که آن مدینه معمور است و اهل آن، مردم تاجرند و غرباء بسیار آنجا متوطن شده‌اند .

مهدیّه‌

این مدینه مهدی بن عبد اللّه که اول خلفای فاطمیه بود بنا کرده است و کرسی
ص: 255
مملکت افریقیه گردانیده. حصار و باروی این مدینه به غایت بلند است و از سنگ سفید ساخته‌اند و برجهایی به غایت بلند و عالی دارد. و گویند آن را در سنه ثلاث و ثلثمائة بنا نهاد .

صفاقس

در شرقی مهدیه واقع شده به اندک مسافتی تا رود، و بر کنار بحر است و آب از چاه خورند.

توزر

از بلاد قصطیلیه است. نخلستان و آب روان دارد.

طره‌

در این موضع ظرفهای آبگینه نیکو می‌سازند.

اطرابلس‌

آخر شهرها است از بلاد قیروان. و چون از اطرابلس بیرون آمدند به هیچ مدینه نمی‌رسند که آنجا حمام نیست، به اسکندریه می‌رسند . و اطرابلس مدینه‌ای است که
ص: 256
نزدیک درهای کوه افتاده و از سنگ ساخته‌اند و به غایت محکم است.

غدامس‌

بر طریق بلاد سودان واقع شده به موضعی که به کانم معروف است؛ و مدینه بزرگ معمور ، و آب چشمه دارد و اهل مدینه آن را قسمت کنند و زراعت ایشان از آن آب است . و اهل این موضع مسلمانند و چهار مسجد جامع دارند. ایشان را رئیسی نیست در قضایای خود و رجوع به مشایخ کنند.

قصر احمد

آخر افریقیه است از جانب شرق ، و زیتون و درخت خرما در این موضع بسیار باشد «و اللّه اعلم بالصواب» .

مغرب اقصی‌

اسفی‌

مدینه‌ای مشهور است در زمین هامون. و در آن زمین ، سنگ ریزه فراوان است. و آب آن مدینه از باران می‌باشد و درخت انگور در این موضع هست و چند بستان دارد که آب آن از دولاب است. و اسفی از اقلیم کاله است از اعمال مراکش ، و تا مراکش چهار
ص: 257
روزه راه است.

سلا

مدینه‌ای قدیم است. در جنوب آن بستان و آب روان و انواع درختهاست و گویند عبد المؤمن بنا کرده است. و این مدینه میان بلاد غرب اقصی واقع شده و به اندلس نزدیک است. و خاک این مدینه ریگ سرخ است و در این مدینه همیشه ارزانی و فراخی باشد. و سبا از اعمال سلاست . موضع زراعت و چراگاه بسیار دارد.

لمطه‌

موضعی است از غرب اقصی و نهری بزرگ دارد مشهور، و از کوه لمطه فرود می‌آید و بر جانب جنوب لمطه می‌گذرد تا به دریای محیط. [و از لمطه تا دریای محیط] سه روزه راه است.

سوس

مدینه‌ای است در اقصای مغرب. و این مدینه را تا رودنت نیز می‌گویند، و نهری که در این موضع روان است از کوه لمطه می‌آید از جانب شرقی .

قصر عبد الکریم‌

از غرب اقصی است و تا سبته چهار منزل است و در جانب غربی مکناسه [افتاده و
ص: 258
مکناسه] در شمالی فاس واقع شده . و پیش از این قاعده و [اصل این] ناحیت مدینه بصره بود و علویان آنجا ساکن بودند. بعد از آن بصره خراب شد و قصر عبد الکریم، قاعده و اصل این مملکت شد. و این را قصر کناسه نیز می‌گویند. و در این موضع کشتی از دریای محیط بیرون می‌آید.

طنجه

در زبانه دریای زقاق واقع شده و مدینه‌ای قدیم است. و اهل این مدینه در پس کوهی که تا مدینه طنجه یک میل است، مدینه‌ای ساخته‌اند و از کاریز آب طنجه بدان مدینه روانه گردانیده . و در طنجه میوه بسیار است، به تخصیص انگور و امرود. و اهل این مدینه به کم عقلی مشهورند. و در این موضع قصری هست که آن را قصر مجاز می‌گویند و از طنجه تا قصر مجاز یک منزل است و از قصر مجازتا سبته همین مسافت .

سبته

مدینه‌ای است میان دو دریا: [یکی دریای محیط و یکی دریای] روم؛ و در وراء دو برّ افتاده: یکی برّ عدوه یکی برّ اندلس. و این مدینه‌ای است که قافله آنجا فرود
ص: 259
می‌آید . و دریا به اکثر اطراف این مدینه محیط است.

فاس

دو مدینه است از یکدیگر جدا شده، و چند چشمه دارد. و در این دو مدینه سیزده دروازده است. و در بازارهای این دو مدینه در اکثر خانها و حمامها آب روان است، و در اندرون حمام فاس چشمه‌ای روان است که مثل آن هیچکس در اقطار آفاق نشان نمی‌دهد. در مشارق و مغارب عالم مثل آن شهری نیست. در زمان اسلام بنا کرده‌اند.
چنین گویند که چون حجازیان در بناء این مدینه شروع کردند، در موضعی که فرو می‌برند تبری یافتند و تبر به لغت تازی فاس است. بنا بر این این موضع را فاس نام نهاده‌اند. و چنین گویند که در اندرون شهر سیصد آسیاست که همواره به آب می‌گردد.
و اهل فاس به رفاهیت و عیش روزگار گذرانند . و در فاس قلعه‌ای است به غایت بلند و سه جامع دارد که خطبه می‌خوانند. و از فاس تا سبته شانزده روزه راه است.

مرّاکش‌

مدینه‌ای است که امیر المسلمین یوسف بن تاشفین بنا کرده (است) و کرسی امیر المؤمنین بوده . و بستان بسیار دارد و غریب [در این موضع از تب سالم
ص: 260
نمی‌باشد. و کوه درن در جنوب مملکت مراکش افتاده، و شمال آن مملکت سلا است و غرب] آن دریای محیط و شرق آن جایی چند که میان سجلماسه و فاس افتاده .
دور مراکش هفت میل است و هفده دروازه دارد. و هوای این شهر به غایت گرم است، و این مدینه در شمال اغمات افتاده و از مراکش تا اغمات پانزده میل قیاس کرده‌اند.

درعة

در این موضع نهری مشهور هست که در جانب غربی درعه واقع شده، از پشته‌ای سرخ فرود می‌آید که آنجا کوه درن است. و درعه بارو و خندق ندارد. چند دیه متصل است و عمارتی چند به نزدیک یکدیگر. و درعه بر نهر سجلماسه واقع شده و از زمین درعه تا بلاد سوس چهار روزه راه است.

أغمات‌

در جانب شمال کوه درن افتاده و میوه بسیار دارد و در جنوب مراکش واقع شده. و گویند که اغمات کرسی مملکت امیر المؤمنین یوسف بن تاشفین بوده است. و در مکانی واقع شده که آب و علف در آنجا بسیار است. و گرداگرد این مدینه همه بستان‌های نزه و روضهای دلکش است از بسیاری درخت، و در زمستان یخ بند می‌شود.
ص: 261

تادلا

مدینه‌ای است از کوههای صنهاجه . و در جانب غربی این مدینه کوه درن است و تا دریای محیط می‌کشد. و تادلا میان مراکش و اعمال فاس افتاده.

سجلماسه‌

ولایتی مشهور است . در جانب شرقی درعه واقع شده ، و نهری در این موضع روان است از جانب جنوب و شرق ، و بستان بسیار دارد. و شهر سجلماسه [هشت دروازه دارد و از هر کدام که بیرون می‌روند نهر ] پیدا است. و ساحت این ولایت چهل میل باشد. و این مدینه میان بلاد غرب و سودان افتاده، و در جانب جنوب و غرب این مدینه هیچ عمارت نیست. و چنین گویند که اهل آن ولایت سگ فربه می‌کنند و می‌خورند. اطراف این ولایت زمین ریگ است و جز از یک راه بیابان در آنجا نتوان رفت. و این شهر به معدن زر نزدیک باشد. در میان معدن و زمین سودان و زمین زویله این شهر است. و گویند که زر هیچ معدنی، صافی‌تر و بسیارتر از این معدن نباشد؛ و لیکن برگ و آلت راه آن سخت دشوار است.

تلمسان‌

مدینه‌ای مشهور است بر روی کوهی و سیزده دروازه دارد. و آب این موضع از
ص: 262
چشمه‌ای است که از آن چشمه تا تلمسان شش میل است. و در بیرون شهر آبهای روان و هر گونه درختهاست، و آب بر جانب شرقی و غربی شهر دور می‌کند. و در این مدینه حصار بسیار است و چند بند دارد. و پیش از این ملوک تلمسان پسران عبد الواحد زناته بودند.

أوذغست

موضعی است به غایت گرم. آب و چراگاه بدین موضع نیست. احیانا از جانب جنوب بادی می‌وزد و از وزیدن باد، آب به نزدیک اوذغست [می‌رسد. اوذغست] تا سلجماسه وسوس اقصی بر مثال مثلثی است. و کاروان بربر بدین مدینه بسیار می‌آید و اهل آن مسلمان باشند؛ و در میان کوه واقع است و کوهها در میان بر شرقی و جنوبی آن بلاد سودان است و غربی، دریای محیط و شمالی، شهرهای مغرب. و در حوالی آن بیابانهای پر ریگ است.
امّا مسافات دیار مغرب: از مصر تا برقه بیست مرحله دارند، و از برقه تا طرابلس [بیست مرحله و از طرابلس] تا قیروان [شانزده مرحله و از قیروان] تا سطیف و تاهرت [بیست مرحله و از تاهرت ] تا فاس پنجاه مرحله، و از فاس تا سوس اقصی و نهایت عمارت از جانب مغرب، سی مرحله. چنانچه از قیروان تا سوس اقصی
ص: 263
صد و شانزده مرحله باشد. و مسافاتی که از مصر باشد تا اقصای شام شش ماهه راه بازرگان گیرند . و حجاج که از آخر مغرب آیند ، اول محرم بیرون آیند و اکثر سال در راه باشند تا به حج رسند. از قیروان تا زویله یک ماهه راه باشد ، [و از قیروان تا مهدیه ده روزه [ [راه است]] ، و از قیروان تا شهر تونس سه مرحله باشد ، و از قیروان تا سجلماسه به راه بیابان که اقرب است] پنجاه مرحله باشد [و هو اعلم] .
ص: 265

ذکر اندلس‌

اشارة

(اندلس) ولایتی فراخ است و شهرهای بسیار و آبادان . و بزرگترین شهرهای اندلس، قرطبه است در میانه ولایت. و دریای محیط از جانب غربی و شمالی به زمین اندلس متصل است (و) از جانب جنوب آن دریای روم است. و از جانب شرقی، هر دو طرف شمال و جنوب دریا پیشتر آمده است. و وسط شرقی، کوهی است که بر شرقی آن فرنگستان است و بر غربی، اندلس. و شمال این کوه به بحر محیط پیوسته و جنوبش به دریای روم. ابتدای آن از جانب غرب، شهر شنترین است تا اخشنبّه و اشبیلیه و سدونه و مالقه و بجّانه ، تا ولایت مرسیه تا دیار بلنسیه تا طرطوشه که بازپسین شهر اندلس است از جانب شرق بر ساحل دریای روم. بعد از آن از جانب شرقی، آنچه ساحل دریای روم است به دیار فرنگ پیوندد، و از جانب خشکی که میل به شمال کند ولایت علجسکس است که در آن حدود نصرانیان باشند. [بعد از آن از
ص: 266
جانب شمال ولایت بسکونس باشد ، بعد از آن به دیار جلالقه پیوندد. و از جانب غربی، جلالقه ساحل محیط است و اهل اندلس باشند] .
و مردم اندلس مسلمان باشند. و در اواخر دولت بنوامیه ( [یکی از بنوامیه] که در ایله بودی [از فرزندان] هشام بن عبد الملک، به سوی جزیره جبل طارق رفت و به تدریج اکثر بلاد اندلس فتح کرد و از آن وقت) [اندلس فتح شده است؛ و در زمان دولت عباسیان نیز فرزندان بنو امیه داشتند. و زمین] اندلس را به غیر از این کوه که میان ایشان و فرنگ است بر شرقی اندلس، هیچ جانب دیگر با خشکی نیست و سه طرف دیگر دریا است چنانکه ذکر کرده شد. و عبید الله مهدی از خلفای بنو فاطمه که زمین مغرب مسخر گردانید ، بر اندلس دست نیافت. شهرهای مشهور در اندلس: اشبونه و شنترین و اخشنبه و بطلیوس و قرطبه و جزیرة الخضراء و اشبیلیه و سدونه و غرناطه و جیان و بجّانه و مرسیه و وادی الحجارة و غیرهم. این همه شهرهای بزرگ است و بیشتر بناهای آن از سنگ . مجموع، بناهائی است که قبل از اسلام بوده (است) بجّانه که گویند آن شهری محدث است.

أشبونه

در شمال بحیره مالحه واقع است و قاعده مملکتی است از سواحل بحر محیط. و
ص: 267
در آن مواضع ، بستانها و میوه‌ها از هر جنس هست و باز اشبونه از دیگر مواضع بهتر است و از اشبونه تا دریای محیط ده فرسنگ است.

شنترین‌

بر دریای برطانیه واقع است و این دریائی است که ماورای رکن شمالی اندلس افتاده. و زمین شنترین به غایت خوب و طیب است، چنانکه حکام اشبونه (همیشه) بدان موضع تردد کنند. و گویند در نزدیک شنترین به دریای محیط، عنبر اشهب خوب به کنار افتد، و جائی دیگر نباشد.

جزیره خضرا

مدینه‌ای است که نزدیک سبته افتاده از اندلس. مدینه‌ای طیب است (و) هوای معتدل دارد. و از باروی این مدینه، دریا می‌توان دید. و زمین آن صالح زراعت است و در بیرون مدینه آبهای روان و بستانهای نزه هست؛ و شهر آن به وادی العسل مشهور است.

بطلیوس

اساس و اصل مملکت قرطبه است. میان بطلیوس و قرطبه هفت مرحله است. و
ص: 268
بطلیوس مدینه‌ای بزرگ است و والی آنجا متوکل بن عمر الافطس بناهای عظیم ساخته است در زمان اسلام.

مارده‌

بر جنوب نهر بطلیوس واقع شده و مدینه‌ای قدیم است و یکی از ملوک آن را بنا کرده از برای عجم، و غرض از آن اظهار قدرت بوده. و این مدینه را نصاری داشتند و در کلیسیای ایشان سنگی بود که از شعاع آن، خانه کلیسیا روشن می‌شد. چون مسلمانان بر آن دست یافتند، آن سنگ برداشتند.

إشبیلیه

بر شرقی و جنوبی نهر بزرگی است که آن نهر را به اشبیلیه بازخوانند. و اشبیلیه پانزده دروازه دارد و تا قرطبه چهار روزه راه است، و این نهر از مشرق به مغرب می‌رود.

قرطبه

بر شرقی مملکت اشبیلیه است و دور قرطبه سی هزار گز است، بزرگترین مدینه‌های اندلس است. گویند در زمان عبد الملک مروان آنجا گنجی یافتند. از جمله خوانی بود که صد کس بر آن توانستند نشست. ناصر اموی بر غربی آن مدینه زهرا
ص: 269
بنا نهاد. گویند مساجد قرطبه بشمردند ، یک هزار و سیصد مسجد بود.

مالقه

در جنوب مملکت قرطبه واقع شده است. میان مالقه و قرطبه پنج روزه راه است، و مالقه میان مملکت اشبیلیه و غرناطه است. در مالقه و نواحی آن انجیر خوب بسیار است و مواضع نزه دارد. و در آنجا مردم عرب نشینند، و سفن که پوست آن دسته شمشیر کنند از آنجا خیزد. و از جزیره طارق که لشکر اسلام به حدود اندلس درآمد ، از این موضع درآمد .

ولید

بهترین مدینه‌هاست و آبهای روان بسیار دارد. و این مدینه در غربی طلیطله واقع است.

جیّان

مدینه‌ای است به غایت حصین و منیع ، و تا قرطبه پنج روزه راه است؛ و چشمهای آب و میوه بسیار دارد، و در اندلس حصنی بدین بزرگی نیست.
ص: 270

غرناطه‌

به غایت حصین است و موضعی نزه است و به دمشق مشابهتی تمام دارد و چند جوی آب از کوهی که آن را جبل ثلج می‌گویند فرود می‌آید و در شهر غرناطه روان است ؛ و قلعه‌ای به غایت [بلند و] محکم دارد.

مریّه‌

مدینه‌ای که باروی حصین دارد بر کنار دریای زقاق، و هوای آن معتدل است. و در این موضع حریر نیکو بافند ، چنانچه از حریر دیگر مواضع بهتر باشد . و حصن بجّانه و حصن بر شانه و حصن شش و مدینه برجه از اعمال این مدینه است. و کشتی بسیار از جانب شرق در این مدینه به کنار آید، چنانچه آن را مفتاح الشرق و باب الرزق خوانند.

طلیطله‌

اساس و اصل اندلس است و بر جانب کوهی بلند از سنگ خارا بنا کرده‌اند و به رصاص بسته. و در نزدیک آن رودی مقدار دجله واقع شده [و آن نهر] از جبل
ص: 271
ساره می‌آید، غربی مدینه ولید است. و در نواحی طلیطله سمور بسیار باشد .

فرج

این موضع را وادی الحجارة نیز می‌گویند و بر غربی مدینه سالم واقع شده ، و در جانب شرق طلیطله است. و در این موضع رودخانه‌ای است که آن را وادی الحجارة می‌گویند.

مرسیه

مدینه‌ای است که در اسلام بنا کرده‌اند در زمان امویان. بر شرقی اندلس است ، چنانکه اشبونه در غرب. و بساتین نزه دارد. [و مرسیه] از قواعد بلاد شرقی اندلس است. و کوه ایل کوهی است که در اطراف آن باغات و اشجار بسیار است و چشمسار انبوه و مجموع از اعمال مرسیه است.

سالم

[مدینه‌ای بزرگ است و قبر منصور بن ابی عامر در اینجاست ؛ و به جانب ثغر اوسط واقع شده است از زمین اندلس] . جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌1 ؛ ص271
ص: 272

دانیه

مدینه‌ای است بزرگ ، و حصن بکنزان و حصن بیران از اعمال دانیه است؛ و دانیه در غربی بلنسیه است.

بلنسیه

بر کنار بحر واقع است. از جانب شرق اندلس است. آب بسیار و بساتین بی‌شمار در این موضع هست. و این شهر بر شرقی مرسیه ، و غربی طرطوشه است و در آن موضع چشم از دیدن متنزّهات ، و گوش از شنیدن آواز مرغان خالی نمی‌گردد.

تطیله

در جنوبی جبل شاره واقع شده است و به مدینه سالم نزدیک است؛ و زمینی طیب دارد و صالح زراعت است و این مدینه قدیمی نیست، در زمان مروانیان ساخته‌اند.

سرقسطه

زمین آن در غایت خوبی است و بساتین در نهایت خوشی. و این مدینه قدیمی
ص: 273
است.

بنبلونه

این مدینه در کوه شاره است و [شرقی این کوه از بلاد افرنج است و غربی، بلاد اندلس.

طرطوشه‌

در شرقی بلنسیه واقع شده است. و این موضع] بر شرق جویی بزرگ است که بر سرقسطه می‌گذرد و به دریای زقاق می‌ریزد. و از دریا تا طرطوشه یک روزه راه است.
و این شرقی بلاد اندلس است و آن را از اعمال اندلس می‌شمارند.

لارده‌

بر شرقی نهر سرقسطه است و در شرق لارده جبل برت است که فاصله است میان اندلس و زمین کبیره که بلاد بنادقه است از اقصای افرنج. و لارده کاریزی خوب دارد و از ثغور شرق اندلس است.
ص: 274

طرّکونه‌

آخرین شهرهای اندلس است از جانب مشرق.

هیکل الزّهرة

حد اندلس است و سکان آن ترسایند.

برشلونه‌

از توابع اندلس است و به طرطوشه نزدیک است.

برذال

در شمال برشلونه و شرق بحیره حیوة واقع شده است، و نهری از این بحیره بیرون می‌آید و به دریا می‌ریزد.

أربونه

در جنوبی اربونه بحیره‌ای است که به بحر اندلس که آن را بحر زقاق خوانند متصل است، و حدود اندلس از جانب شرق بدین موضع منتهی می‌شود .
و در زمین اندلس معادن زر و سیم بسیار است و متاع آن ولایت خادمان باشند.
ص: 275
آنچه از جنوب دریای روم است خادمان سیاه، و آنچه از زمین اندلس است خادمان سفید و کنیزکان بیش بها و استران زینی و نمد مغربی و مرجان و عنبر و زر و انگبین و بنفش حریر و سمور.
ص: 277

ذکر مسافات دیار اندلس‌

قصبه اندلس را قرطبه گویند. از آنجا تا اشبیلیه سه روزه راه است [و تا استجه بر سمت قبله یک روزه راه است] و تا طلیطله پانزده روز ؛ و از قرطبه تا مارده چهار روز؛ و تا بطلیوس شش روز ؛ و تا شنترین ده روز ؛ و تا کنار محیط از جانب مغرب پانزده روز؛ و از جانب شمال تا کنار محیط و دیار جلالقه بیست روز؛ و تا جزیرة الخضراء ده روز؛ و از جزیرة الخضراء تا سبته یک روز، و میان سبته و طنجه بحر زقاق است که کشتی به یک روز می‌گذرد. و از سبته تا اشبیلیه چهار روز ؛ و از آنجا تا مالقه چهار روز ؛ و از مالقه تا سدونه یک هفته؛ و از سدونه تا غرناطه پنج روز ؛ و از غرناطه تا مرسیه شش روز ؛ و از مرسیه تا طرطوشه ده
ص: 278
روز ؛ و از آنجا تا هیکل الزهره [که شرقی بلاد اندلس است (و) بعد از آن بلاد افرنج است (یک) هفته راه باشد. از جزیرة الخضرا تا هیکل الزهره] جانب جنوب بلاد اندلس است؛ و از هیکل الزهره، بر جانب شمال اندلس تا بدین موضع دو ماهه راه باشد. آنچه از مسافات اندلس معلوم شده از هر موضع این است.
و تمامت بلاد اندلس از شرق به غرب، سیصد فرسخ باشد و از شمال به جنوب، دویست فرسخ . و صورت آن را بر طریق مثلثی گیرند که یک ضلع از جزیرة الخضرا است تا هیکل الزهره که آن میانه جنوب و شرق است، اکثر جنوبی؛ و یک ضلع از هیکل الزهره تا شنتیاقو ساحل بحر محیط که بر شمال اندلس است. و این ضلع [شرقی شمالی است و اکثر شرقی؛ و یک ضلع از شنتیاقو تا جزیرة الخضراء؛ و این ضلع ] تمامت ساحل بحر محیط است از جانب شمال و مغرب، و اکثر مغربی است، و العلم عند اللّه.
ص: 279