گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
ذکر بحر روم و سواحل آن‌





اشاره

دریای روم خلیجی باشد از دریای محیط که بر جانب مغرب است. و آن را بحر اقیانوس خوانند. از جنوبی زمین اندلس و شمالی شهرهای مغرب زمین، خلیجی به طرف شرق در می‌آید و از میان طنجه و سبته، که یکی بر (برّ) مغرب است و یکی بر برّ اندلس، می‌گذرد. و آنجا عرض خلیج اندک است. چنانچه گویند دوازده فرسنگ زیادت نباشد. و چون به جانب شرق در می‌آید، پهناء دریا زیادت می‌شود و این دریا طولانی است از مغرب به مشرق و از آنجا که ابتداء خلیج است از جانب مغرب تا به زمین شام که بر مشرق این دریاست، قریب هزار فرسنگ باشد، و عرضش جائی که زیاده است از مصّب نیل که از سواحل مصر است، تا خلیج قسطنطنیه که از بلاد روم است، از شمال به جنوب دویست و شصت فرسخ گویند. جانب شمال این دریا از جانب مغرب، اول بلاد اندلس است؛ بعد از آن بلاد فرنگ و بنادقه است؛ دیگر بلاد روم است. بعد از آنکه جانب شمال تمام خواهد شد، ثغور شام است که ارمنیان می‌باشند. شرقی این دریا، تمام سواحل شام است؛ و بر جنوبی این دریا متصل شام از جانب مشرق، زمین مصر است تا به اسکندریه و حدود برقه. بعد از آن شهرهای مغرب زمین است تا به طنجه که ذکر آن گذشت .
ص: 14

هذه صورة بحر الروم

از مجموع دریاها که در عالم هست سواحل هیچیک آبادان‌تر و پر نعمت‌تر از این دریا نیست؛ که از هر دو کناره این دریا به هم پیوسته آبادانی است ، و عمارت و زراعت متصل یکدیگر است. و در این دریا کشتی‌های مسلمانان و کافران از سایر ملل روند و کار کنند، و باشد که از هر گروهی ناگاه در میان دریا چند کشتی به هم رسند و میان ایشان کارزار واقع شود. اکنون سواحل این دریا از آنجا که از بحر محیط جدا می‌شود، در مغرب بر جنوب این خلیج، مغرب زمین است که ذکر آن گذشت (و) اسامی شهرها و صورت آن تقریر کرده آمد [و صورت مصر و توابع آن که بر رکن جنوبی شرقی این دریا است، و شام که بر شرقی این دریا است، به شرح و تفصیل ذکر کرده آمد] . و آنچه بر شمال این دریا است، اقصای عمارت از جانب مغرب، زمین اندلس است چنانچه بیان کرده آمد. بعد از آن بلاد فرهنگ است و بنادقه که به یکدیگر متصل است.
بعد از آن بر شرق فرنگ، بلاد روم است، و بر رکن شرق شمالی آن دریا، بلاد ارمن است که ذکر بعضی از [آن در ] بلاد شام داخل است چنانچه گذشت؛ و صورت روم (و) شهرهای آن علیحده نبشته خواهد شد اینجا احوال فرنگ و ارمن که از سواحل این بحر است ذکر می‌کنیم تا بار دیگر بدان محتاج نشویم و السلام .
ص: 15

ذکر دیار ارمن و فرنگستان‌

اشاره

شمالی بحر روم، زمینی بسیط و عریض است در اقلیم پنجم و ششم افتاده در جانب غربی شمالی از ربع مسکون و طولش ممتد است از مشرق به مغرب. غربی و شمالی آن متصل به بحر محیط است الّا آنکه مشرق و شمال فرنگ که شمالی بلاد روم می‌شود ، از حساب صقلاب است که غربی صقالبه تا بدانجا می‌رسد. و این زمین که ذکر کرده شد سه قسم است: از جهت مغرب که نهایت [عمارت از ] بلاد اندلس است که ذکر آن تکرار یافت، بر شرقی آن بلاد فرنگ است که بنادقه داخل ایشان‌اند و آن را بلاد افرنسه خوانند؛ و بر شرقی ایشان بلاد روم است. گویند یونان زمین که حالا آب گرفته است آن مواضع است (که) حالا آن را بلاد الی ماینه خوانند که ارمن نیز شعبه‌ای از ایشان است.
و ارمن در میانه بلاد روم و (شام و) آذربایجان واقع شده (و) ذکر اندلس و شهرهای آن تقدیم یافت .
ص: 16

فرنگ‌

دار الملک فرنگ را رومیه عظمی خوانند. اول کسی که آن را بنا نهاد سیوزنوس بود که در توراة نام او نمرود آمده است. او را پسری ناخلف بود. ترسید که او را برادری شود. پدر را بگرفت و خادم کرد. سیوزنوس از استیلا و غلبه پسر بگریخت و به زمین رومیه رفت.
جائی عظیم نزه و خرّم دید . شهر رومیّه را بنا کرد، و هر امیری به حسب مرتبه عمارتی کردند. بعد از آن چون نوبت پادشاهی به رومنوس رسید، آن شهر را با روکشید و نام خود بر آنجا نهاد. عجم آن را هرونه خوانند. وسط ولایت و دار الملک افرنج شد. دور آن تقریبا بیست فرسخ باشد. سیصد و شصت برج بر باروی آن ساخته‌اند و گویند بعد از رومنوس، هر سال یکی را به پادشاهی بر تخت می‌نشاندند.
چون آخر سال می‌شد، او را معزول می‌کردند و دیگری را اختیار می‌کردند ، تا چهار صد و هژده سال بدین نوع بگذشت ، جلوس قیصر پدید آمد . بعد از آن پادشاهی بطنا بعد بطن شد. و مردم آن ولایت همه بر دین عیسی (علیه السّلام) باشند و آن شهر در غایت و نهایت و معموری است. هوایی غلیظ دارد از فراط سرما. فواکه و غلات بسیار در نواحی آن حاصل شود. در کوههای آن انواع معادن از
ص: 17
فضه و قلعی و مس و آهن و غیره باشد. اهل حرفت آن شهر در اکثر صنایع در غایت حذاقت‌اند؛ و تیغ فرنگی برّان‌تر باشد از تیغ هندی [و مصری] .
و از ثقتی استماع افتاد که حالا ، رسم اهالی فرنگ چنان است که به اتّفاق مجموع اکابر، چهل تن را که به زهد و صلاحیّت و عفّت و کفایت منسوب باشند، و به امانت و دیانت و ثبات و وقار و حسن اخلاق و شرف کمال نفس موسوم، بعد از استقصاء تمام اختیار کرده‌اند به شرطی که هیچیک از ایشان متأهل نباشند و ایشان را فرزند و متعلّقی زیاده نبود؛ و اختیار امور ملکی به اتفاق ایشان گذاشته که در آن باب نظر بر صلاح عامه رعایا داشته باشند. و از ایشان چون یکی را اجل برسد ، در مجموع ممالک خویش احتیاط کنند تا کسی که صلاحیّت آن داشته باشد ، او را قایم مقام آن کس سازند.
عجایب و غرایب بسیار در فرنگستان نشان می‌دهند و جزایر بی‌حدّ . در طرف شمال مغرب فرنگ جزیره‌ای است ارینا [؟] نام. از خاصیت خاک آن زمین، حشرات زهردار می‌میرند. و در آن زمین، موش متولّد نمی‌شود؛ و مردم آنجا دراز عمر باشند، سرخ روی و بلند بالای قوی هیکل و دلاور. و در آنجا چشمه آب روان است که اگر چوبی [در آن] نهند، به یک هفته ظاهر آن سنگ گردد .
و جزیره‌ای دیگر است انکله بر [؟] (نام) . کوهی بزرگ است و معادن
ص: 18
بسیار از زر و نقره و مس و قلعی و آهن [و میوهای] بسیار دارد از جمله درختی است که مرغ بار می‌آورد. آن چنان است که به وقت شکوفه، مثل سیبی مجوّف- چنانکه در این بلاد از درخت نارون بیرون می‌آید- مرغی در آن میان، و منقار او به پوست آن شکل متعلّق . بعد از چند گاه که می‌رسد حرکت در آن مرغ پیدا می‌آید و آن شکل سیب را سوراخ می‌کند و بیرون می‌آید. او را مدتی می‌پرورند و غذا می‌دهند از حبوباتی که مخصوص بدوست . آن دانه می‌خورد و بزرگ می‌شود تا به مقدار بطی می‌رسد؛ و گوشت اهل آن جزیره اکثر از آن مرغ است. تقریر می‌کنند که میان عیسویان به اوقات روزه که حیوانی نمی‌خورند، در خوردن آن مرغ اختلاف است. بعضی آن را از نباتی می‌دانند ، جهت آنکه بار درخت است؛ و قومی از حیوانی. در آن هر دو جزیره گوسفندان می‌باشند که از پشم ایشان صوف و سقرلاط می‌سازند.
و در جانب شمال فرنگ، جزایر دیگر است، و کوههاست در غایت سردی. کهربای زرد و سفید از آنجا می‌خیزد. و بر شمال آن باز کوههاست که دایم در زیر برف باشد و بلور از آنجا می‌خیزد. سیماب و معادن نقره در آن طرف بسیار است. و بر شرقی شمالی فرنگ، زمین صقلاب است .
ص: 19

ارمنستان‌

ولایت ارمن در پیش ولایت فرنگستان است و به منزلت دهلیز آنجا. ارمنیه را بر دو موضع اطلاق کنند: کبری و صغری. ارمنیه کبری: طول آن ممتد است از تخوم ارزنجان تا حدود سلماس، و عرض آن از ابتداء ولایت گرجستان تا اقصای و ان و وسطان ؛ و ارمنیه صغری: طول آن از طرف شام است تا منتهای ولایت روم که آن را اوج می‌خوانند، و عرض آن از تخوم ملاطیه تا مرز و بوم انطاکیه. از جمله جهات و جوانب، کوه به این ولایت محیط است. و در آن چند شهر و قلعه است که در بلاد شام ذکر کرده شد، مثل اماس و مصیص وسیس و اذنه و طرسوس؛ از قری و ضیاع معتبر و مشهور، قرب بیست هزار پاره دیه معمور؛ و اکثر قلاع محکم و راههای دشوار. و اهالی آن ولایت مجموع ترسا باشند و ایشان با فرنگ بر دین عیسی‌اند. وقتی که هنوز مسلمانان بر ایشان مسلّط نشده بودند، حاکم فرنگ به حاکم ارمنستان پیغام داد که ترا چندین ولایت است، از هر دیه سه سوار بیرون کن و با مسلمانان مصاف ده تا دیگر گرد آن ولایت نگردند. به سبب آنکه مسلمانان بر ایشان تاخت می‌کردند. حاکم ارمنستان جواب داد که مالی وافر می‌باید تا استعداد لشکر کرده شود، و مسلمانان چون تاختن می‌آرند سهل خسارتی بر ولایت می‌افتد (و) با این قلاع حصین چیزی به
ص: 20
دست ندارند. و امّا فتح آن بلاد: هر چه بلاد ارمن است اکثر آن را مسلمانان فتح کرده‌اند، آنچه در حدود شام هم، در زمان خلفای راشدین و صحابیان فتح شده است.
فامّا بعد از آن هر چندگاه باز به دست ترسایان افتاده، و حالا از توابع شام است و حاکم از اهل اسلام است، امّا رعایا اکثر ارمنی باشند و جزیه دهند. آنچه از توابع آذربایجان است ، مدتهای مدید است که اهل اسلام دارند، و ذکر آن در حدود آذربایجان تمام کرده شود إن شاء اللّه وحده. و همچنین آنچه متّصل مملکت روم است، حاکم ایشان مسلمان است و رعایا بعضی مسلمان و بعضی ارمنی باشند. [فامّا در دار الملک فرنج، حاکم ایشان نیز ترسا است و در میان ایشان مسلمانان باشند]، امّا ایشان آشکارا بر دین ترسائی باشند.
در زمانی که حضرت امیر صاحبقران - انار اللّه برهانه- فتح بلاد روم و شام فرموده، ایلچی ایشان آمد و پیشکش و خدمات و آنچه وظیفه اذعان و انقیاد باشد به تقدیم رسانیدند. امّا لشکر به اصل دار الملک ایشان نرسید ، و السّلام (علی من اتبع الهدی).
ص: 21

ذکر دیار جزیره‌

اشاره

بلاد جزیره ما بین دجله و فرات را گویند؛ و از قبایل مشهور، بنی ربیعه و بنی مضر در آن دیار باشند. و منبع آب فرات از غربی کوه ارزن الروم است، و بعد از آن رودهای بسیار دیگر به آن مضاف می‌شود. و از آنجا که منبع آن است به جلگاء ارزنجان در می‌آید، در میان کوهها می‌گذرد و از ارزنجان گذشته، در پای قلعه کماخ می‌گذرد و از آنجا گذشته به حدود ملطیه می‌رسد. بعد از آن تا بالس و سیمساط و قلعة الروم و سروج و رها و قرقیسا و رحبه تا هیت و انبار ، اینجا حدّ جزیره تمام شود. و از حساب عراق عرب بود. این بلاد که ذکر کرده شد، بلاد غربی است از دیار جزیره. و بلاد شرقی جزیره که بر مغرب دجله است از انبار باز گردیم به تکریت و اربیل و موصل و بیابان سنجار و جزیره ابن عمر تا حصن کیف و آمد. بعد از آن حدود ارمن شود تا بیابان موش و نواحی آن که باز به آنجا رسد که ابتدا کرده بودیم.
و مخرج آب دجله [از نواحی روم است بالای آمد. و به شرقی دجله] نیز چند شهر هست که آنها را نیز به جزیره باز خوانند؛ مثل نصیبین و میّافارقین. فامّا به سبب قرب جوار است و الّا جزیره ما بین النهرین است. اکنون صورت جزیره بنگاریم و
ص: 22
بنمائیم تا خواننده و نگرنده را معلوم شود بعون اللّه و توفیقه.

صورت دیار جزیره

..............
ص: 23

ذکر بلاد جزیره‌

سروج

شهری خراب است به نواحی حرّان، و تا حرّان یک روزه راه است. آب بسیار و بستانها دارد و انار آن بهترین انارهای آن نواحی است (و) اکثر میوه‌ها باشد. و تا بیره یک روزه راه است. ابو زید سروجی که صاحب مقامات حریری است از این شهر بوده است. گفته‌اند طول سروج از ساحل شصت و دو درجه، و عرضش سی و هفت درجه از اقلیم رابع. و این شهر را عیاض بن غنم فتح کرد [در ایّام امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه] به صلح در سنه سبع عشر من الهجرة.

میّافارقین‌

قاعده بلاد دیار بکر است و قبر سیف الدّوله در آن موضع است. آب و باغ فراوان دارد، و بعضی این را از جزیره نمی‌شمارند جهت آنکه بر شرقی دجله است، و این میان بلاد جزیره است و ارمن. در معجم البلدان می‌گوید: اول کسی که بنیاد این شهر نهاد میّا بود بنت ادّو. خندق آن را بسیار حفر کرد و پر آب شد. چنانکه اهل عجم آن را
ص: 24
بارکین خوانند. معرّب ساختند (و) میّافارقین خواندند. و گفته‌اند که بعد از آن بناء او را به سنگ، انوشیروان نهاده است و بعد از آن پرویز عمارت آن کرده است و از شهرهای قدیمی است. طول آن شصت و شش درجه از ساحل، و عرض آن از خط استوا سی و هشت درجه در اقلیم رابع، و در این شهر ترسایان (بسیار) بوده‌اند.
و گویند بیعه‌ای است که از زمان عیسی باز عمارت کرده‌اند، تا غایت اثر آن باقی است.
امّا فتحها: بعد از فتح شام و هلاک ابو عبیده جرّاح ، امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه، عیاض بن غنم را با لشکر بسیار به فتح جزیره فرستاد. ایشان به بلاد جزیره آمدند و موضع را از عقب یکدیگر بگشودند. بعد از فتح آمد ، به میّافارقین آمدند و به صلح آن شهر بگرفتند به شرط آنکه پنجاه هزار دینار نقد بستانند ، بعد از آن عشر از مال ایشان بگیرند.

حصن کیف

شهرکی است کوچک بر لب دجله واقع است. صاحب آن را سلطان می‌گویند.
میان آمد و جزیره ابن عمر، از دیار بکر. موصل و سنجار و رها و رقّه و رأس العین، این جمله [را از دیار] جزیره، دیار بکر می‌خوانند.
ص: 25

دالیه‌

شهری است بر کنار فرات از جانب غرب، در طول شصت و پنج درجه و سی دقیقه از ساحل، و سی و چهار درجه عرض از اقلیم رابع.

جزیره ابن عمر

شهری کوچک است. بر کنار دجله واقع شده از جانب غرب، و این را عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه بنا نهاده است و به نام او باز خوانند. بر شمال موصل است و دجله به وی محیط است از سه جانب به مثل هلالی. باغ و بستان بسیار دارد. طولش [از ساحل] سی و شش درجه و کسری است، و عرضش از خط استوا سی و چهار درجه و نصف از اقلیم چهارم. و مردم مشهور از این موضع بسیار (بر) خاسته‌اند. ذکر متقدّمان تطویل تمام دارد. حالا در این تاریخ ، در اوایل ربیع الاخر سنه احدی (و) عشرین و ثمانمایة مولاناء اعظم، یگانه زمان و افضل دوران، مولانا شمس الحقّ و الملّة و الدّین، الجزیری متّع اللّه المسلمین بطول بقائه، به خطه فاخره دار الامان هرات- صانها اللّه تعالی عن الآفات- رسید و شرف مجلس اعلاء حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه و سلطانه - دریافت و تعظیم بسیار فرمودند . ائمه و اکابر شهر از صلحا و عبّاد و مشایخ و زهّاد سر بر خط ارادت نهاده، استماع مجلس حدیث را مهم
ص: 26
اکبر و غنیمت اوفر شناخت ؛ نه چنانکه به مجالس وعظ مشتی عوام بر در و بام به ایذاء و استهزا مشغول گردند، بلکه جمله اکابر سادات و عظام علما و اعیان شهر و ولایت، همه به دل حاضر و به جان مستمع، تا ختم حدیث تمام کرد؛ (و) بعضی افاضل را که پیش او بگذارنیدند اجازت روایت جدیث داد .

تل اعفر

قلعه‌ای است در میان موصل و سنجار به بالای تل بلند. و در حوالی آن درخت بسیار است.

موصل‌

اصل دیار جزیره است و بر غربی دجله واقع است و بر زمینی هامون واقع شده است. شهر آن از دمشق بزرگتر بوده ، فامّا حالا خراب است. شهر بند آن را در اصل از سنگ و آجر بنیاد نهاده‌اند. از شرقی موصل زاب اصغر از کوه آذربایجان به دجله می‌ریزد. از شهرهای قدیمی است. گویند بنای آن را در اول راوند بن بیوراسب نهاده است. هوایش در بهار خوش است، امّا تابستان به غایت گرم می‌شود، و در خریف تب می‌آورد، و در زمستان سرما بسیار می‌شود. و قبر
ص: 27
جرجیس نبیّ علیه السّلام در آن شهر است. و بر جانب شرقی شهر تلّی است (بلند و گویند آن ، تلّ است) که قوم یونس علیه السّلام چون عذاب را معاینه دیدند، بر آن تلّ جمع شدند و توبه کردند و ایمان آوردند. خدای عزّ و جلّ ایشان را از آن عذاب خلاص داد. و بر بالای تلّ مشهدی است که شب جمعه اهل موصل بدان زیارت روند و نذر برند. و در حوالی موصل بستان بسیار است. شراب موصلی از شرابهای مواضع دیگر به قوّت‌تر است. و اهل موصل از دجله نفع بسیار گیرند و پیوسته زورقها در کار باشد. و در حوالی موصل چشمه نفط و قیر است، [از آنجا] به اطراف برند. چون آب دجله کم شود در تابستان بعضی زمینها از زیر آب ظاهر شود که بر آن نم آب زراعت کنند، قثا و خیار و غیره. طول موصل شصت و هشت درجه است و عرض سی و شش از اقلیم چهارم. و مردم مشهور از حدیثه بسیار بوده‌اند.

حدیثه‌

آن را در دیار جزیره بر دو موضع اطلاق کنند. یکی نزدیک فرات است، چنانکه آب فرات به اکثر آن محیط است؛ و یکی نزدیک موصل بر کنار دجله و آن را حدیثه موصل خوانند. بر شرقی دجله است و از آنجا تا موصل چهارده فرسنگ است. به وقتی که بسا سیری، خلیفه عباسی القائم بامر اللّه را گرفته بود، بدین موضع در بند داشت.
ص: 28

دقوقا

مدینه‌ای است که باغ و بستان بسیار دارد و آب و چشمسار و آبهای آن مجموع از جبل حمرین می‌آید، و تا اربیل پنج روزه راه است. و این دقوقا را گاهی از حساب عراق شمارند و وقتی داخل جزیره دارند. مثل ارّجان به فارس و خوزستان، و مثل خوار به ری و قومس .

کبیسه

شهرکی کوچک است بر طرف سماوه، و نزدیک به هیت واقع شده، از جمله بلاد جزیره است و بعضی از حساب عراق گیرند و گویند آثار بناهای ابی العباس القائم خلیفه در این موضع مانده. نخلستان و زراعت بسیار دارد.

عانه‌

بر وسط فرات واقع است و نزدیک حدیثه است. شهرکی کوچک است امّا موضعی به غایت نزه است و بساتین بسیار دارد.
ص: 29

سنّ‌

شهری کوچک است بر دجله در بالای تکریت. و دو موضع را در آن نواحی سن گویند. یکی میان رها و آمد واقع است؛ و دیگری این که بالای تکریت است. آب و بستان بسیار دارد؛ و قلعه‌ای محکم داشته است اشرف بن عادل خراب کرد. میان (سن) و حدیثه ده فرسنگ است.

تکریت‌

آخر شهرهای جزیره است (و) بعد از آن داخل عراق است. بر غربی دجله واقع شده ؛ و در جنوب تکریت و شرق آن، نهر اسحاقی است که در ایام متوکّل، اسحاق بن ابراهیم که صاحب شرط ابراهیم بود حفر کرده است. و این نهر اول حد سواد عراق است از جانب شمال. و از تکریت به موصل شش روزه راه است. و در نزدیک تکریت نهری دیگر است که سواد سامره را آب می‌دهد تا نزدیک بغداد که آن را دجیل می‌خوانند. و این تکریت را به تکریت که بنت وایل بوده است [باز خوانند] . و قلعه تکریت را شاپور بن اردشیر بنیاد نهاد (امّا حالا خراب است. چنین گویند که شاپور بن اردشیر) چون بدان موضع رسید، آن را صلاحیت آن دید که آنجا قلعه‌ای محکم می‌توان ساخت. می‌خواست که میان فارس که دار الملک او بود و روم، قلاع حصین باشد؛ که از لشکر روم متوهّم بود که ناگاه مبادا به بلاد فارس در آیند. به
ص: 30
بناء آن قلعه اشارت فرمود. بر بالای سنگی نهاده [اندو] به گچ و آجر بر آورده. چون قلعه تمام شد، یکی را از سپهسالاران خود به کوتوالی و مرزبانی آن قلعه مقرّر فرمود .
مرزبان با نوکران خود در اندرون قلعه می‌بود و در حوالی آن هیچ عمارت نبود. روزی به عزم صید بیرون آمد. در آن صحاری می‌راند، ناگاه قبیله‌ای دید فرود آمده‌اند از حیّ عرب. نزدیک ایشان راند. همه دختران بودند و در میان ایشان هیچ مرد نبود. از ایشان پرسید که شما چه کسید؟ ایشان گفتند مردان ما پسترند می‌رسند، ما حالا رسیده‌ایم.
دختری در میان ایشان بود صاحب جمال. مرزبان را نظر بر او افتاد. بیش از حد مایل او شد. از ایشان سؤال کرد که این دختر کیست؟ گفتند او سیّده (این) قوم است، دختر وایل. مرزبان نیز معلوم ایشان گردانید که او حاکم این قلعه است. با ایشان گفت من این دختر را خطبه می‌کنم. ایشان گفتند ما قومی نصارائیم و شما مجوس.
در دین ما دختر خود به غیر ملّت دادن روا نیست. مرزبان گفت من نصرانی شوم.
گفتند این زمان عذری نماند، الّا آنکه چون مردان ما حاضر شوند، این امر به اتمام توان رسانید. بعد از آنکه میان ایشان (این) مناکحت انعقاد یافت ، مرزبان دختر را به قلعه برد و قوم او را اکرام تمام کرد. عشیره آن دختر بسیار بودند، هر کسی از برای خود در حوالی قلعه مسکنی ساختند و آن دختر را تکریب نام بود. آن موضع را تکریت خواندند و قلعه را بدو باز خواندند.
از تکریت تا بغداد سی فرنگ است. در زمان امیر المؤمنین عمر خطاب رضی اللّه جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌2 ؛ ص30
ص: 31
عنه ، سعد بن ابی وقاص، عبد اللّه بن معتّم را با لشکری بدانجا فرستاد در سال شانزدهم از هجرت؛ و عبد اللّه آن را به جنگ بستاند. و آن را قلعه [سلاسل نیز خوانند. و در آن تاریخ که حضرت امیر صاحبقران- انار اللّه برهانه - کرت اول که به بغداد رفت، بعد از فتح بغداد متوجه تکریت شد. امیر حسن ] تکریتی از مدتهای مدید باز آن قلعه (را) در تصرف داشت و نوکران او قوافل حاج را می‌غارتیدند و او هیچکس را در مدت عمر خود باج نداده بود، بلکه از مجموع حکامی که در آن نواحی بودند باج می‌ستاند تا مزاحم دیار ایشان نشود، و به محکمی قلعه خود مغرور بود. چون حضرت صاحبقران برسید، برادر کهتر خود را بیرون فرستاده امان طلبید . حضرت امیر صاحبقران او را نوازش فرموده خلعت و اسب داد و فرمود که [هم در ساعت] باز گردد و برادر را گوید تا بی‌تردّد به حضرت ما حاضر شود تا به عنایت بی‌دریغ اختصاص یابد. حسن از این معنی اندیشناک گشته قوّت بیرون آمدن نداشت، دل بر مخالفت و طغیان نهاده جنگ را آماده شد. امیر صاحبقران فرموده تا عرّاده‌ها و منجنیقها نصب کردند و به زخم سنگ منجنیق و عرّاده، بسیاری از خانهای ایشان را خراب گردانیدند . روز سیم مادر خود را بیرون فرستاد با تحف و هدایاء بسیار [و درخواست] کرد که مرا با امیر صاحبقران حدّ یاغی گری
ص: 32
نیست و (سایه امیر بزرگ است. اگر مرا امان دهد می‌تواند ) . حضرت صاحبقرانی مادرش را گفت از بهر خاطر تو از خون او در گذشتم. برو و فی الحلال او را بیرون فرست، و الّا خون مجموع مردم که در این قلعه‌اند در گردن او خواهد بود. مادرش بازگشت. در آن اثنا لشکریان یک برج معتبر از قلعه بینداختند. امیر حسن را رعب و هراس غالب گشته، حصار بیرونی را باز گذاشته و حصار اندرونی را در بسته جنگ آغاز کردند. حضرت صاحبقرانی تمام دور حصار را بر امرای خود قسمت فرموده تا چاخویان و عمله را به نقب زدن باز دارند. در ساعت، جوانب و اطراف قلعه را بر لشکر قسمت کرده مفصّل آن پیش بندگی حضرت آوردند و به اندک زمانی (از اطراف) اراضی قلعه را چون غربال (مشبک) گردانیدند. امیر حسن چون حال بر آن منوال دید، عاجز و متحیّر مانده، کس فرستاد و به گناهان خود معترف شده، امان طلبید و برادر را پیش بندگی حضرت سلطان السلاطین، امیر زاده شاهرخ (بهادر- خلّد اللّه ملکه و سلطانه -) فرستاد و آن حضرت را وسیله و شفیع انگیخت.
حضرت سلطنت شعاری- خلد اللّه تعالی- (ملکه و سلطانه) برادرش را پیش امیر صاحبقران برده، سخن او عرضه داشت. حضرت صاحبقرانی فرمودند تا خود بیرون نیاید هیچ فایده نیست ، و برادرش را گفت من بعد اگر او بیرون نمی‌آید، زحمت نکشید و کس مفرستید که به جائی نخواهد رسید. برادرش چون این پیغام به او
ص: 33
رسانید. با ارکان دولت خود مشاورت نمود. گفتند مدتها است تا ما در این مقام به مراد خود بوده‌ایم و پادشاهی کرده اکنون اگر بیرون رویم بر تقدیر سلامت محال است که ما را در این مقام بگذارد. اولی آن است که تا رمقی در جان باشد جنگ کنیم. بنا بر این فکر فاسد، دل بر مرگ نهاده (به جدّ تمام) به حرب مشغول شدند. [حضرت صاحبقران (نیز) در غضب شده امر فرمود تا لشکرها چون مار و مور در حرکت آمدند. در این محل در حالی که نقب زده بودند، بی‌آنکه آتش بزنند ، دیواری عظیم بیفتاد و آثار نکبت اهل قلعه ظاهر شد. حصاریان به عمارت آن رخنه مشغول شدند]. امیر صاحبقران امر فرمود تا مجموع نقبها را آتش زدند. فی الجمعه قلعه تکریت را مثل تل خاک ساخته که از هیچ طرف دیواری بر پا نماند و ایشان پناه بدان تل خاک برده همچنان جنگ می‌کردند. چون کار به جان رسید، تضرع نامها پیش امرا و وزراء نوشته ، حضرت صاحبقرانی شفاعت ایشان مبذول نداشت و مجموع آن حرامیان را به قتل آورد. و این حال در هفتم محرم سنه ست و تسعین و سبعمائه بود.

حصن سلم‌

این حصن از آن سلمة بن عبد الملک بوده و به نام او باز خوانند. طایفه‌ای از ارامنه در این موضع می‌بوده‌اند؛ و آب این موضع از باران است.
ص: 34

عمادیه‌

در این موضع قلعه‌ای معمور است و تا موصل سه منزل است. بر سر سنگی نهاده، و زیر آن آبها روان است و بساتین نزه دارد و بر جانب شمال اربیل افتاده است.

ثمانین‌

قریه‌ای است که در مشرق دجله واقع شده و تا دجله یک روزه راه است و بر جانب شمال عمادیه است و در پای کوه جودی است. گویند کشتی نوح آنجا به خشکی رسید که «و استوت علی الجودی». از کشتی که بیرون آمدند هشتاد تن بودند. هر کس در پای آن کوه منزلی ساختند. بدین سبب آن را ثمانین خوانند. گویند بعد از آنکه نوح آنجا ساکن شد و آن هشتاد کس هر یک مقامی ساختند، و بائی در میان ایشان پیدا شد که به غیر از نوح و سه فرزند او دیگر هیچکس نماند. این قریه بالای موصل است، نزدیک جزیره ابن عمر. بر بالای کوه جودی خانه‌ای است از سنگ گویند که آن را نوح ساخته است و در آنجا عبادت کرده و هنوز بر جای است ، همان عمارت اول است؛ آن را دیر الجودی خوانند و بدانجا به زیاردت روند.

رها

مدینه‌ای بزرگ است و کنیسه‌ای عظیم دارد؛ و در آن زیادت از سیصد دیر بوده است در زمان نصاری، اکنون خراب است، و اثرهای غریب عجیب در این موضع
ص: 35
هست و بر شرق فرات است. بعضی گویند (که آن را یکی ) از اولاد مالک بن دعر بنا کرده و در کتاب معجم البلدان می‌گوید بعد از شش سال از موت اسکندر، سلوقوس که ملک روم بود آن را بنا نهاد و بر زبان ایشان آن را اذاسا خوانند.

حراّن‌

مدینه‌ای بزرگ بوده است و خراب شده و در قدیم صابیان در آنجا می‌بوده‌اند و تلی عظیم دارد که گویند معبد صابیان بوده است و آن را تعظیم می‌کنند و به ابراهیم علیه السّلام نسبت می‌دهند و آب و درخت در آن موضع اندک است و کوه بر سمت جنوب و شرق آن افتاده ، و از کوه تا حرّان دو فرسنگ است. و خاک آن موضع سرخ است، و اهل آن موضع، آب از کاریز خورند و بیرون [شهر است]. رها و حرّان و توابع از دیار مضر است.

رقّه‌

مدینه‌ای خراب است و باروئی دارد. بر شرقی فرات است و آن را رقّة البیضاء خوانند. اصل دیار بنی مضر بوده است [گویند در قدیم بزرگترین شهرهای دیار بکر
ص: 36
بوده است.] اصلش آن است که هر زمینی که پهلوی رودی واقع شود که آب برو منبسط بود آن را رقّه خوانند، جمعش رقاق. میان رقّه و حرّان سه روزه راه است. از اقلیم رابع است. در سنه سبع عشر، سعد وقّاص، عیاض بن غنم را با لشکری بدان طرف فرستاد. اهل رقّه این خبر شنودند ، گفتند ما میان عراق و شام افتاده‌ایم و هر دو را مسلمانان مسخّر کرده‌اند ، ما خود را از ایشان نگاه نمی‌توانیم داشت. پیش عیاض به صلح بیرون آمدند و عیاض صلح ایشان قبول کرد.

قرقیسا

مدینه‌ای است نزدیک آب فرات؛ و نهر خابور که منبع آن از رأس العین است نزدیک قرقیسا به آب فرات می‌ریزد. و گویند قرقیسا مدینه زباست صاحب خذیمه ابرش. گویند که این را به قرقیسا بن طهمورث الملک باز خوانند.

قلعه جعبر

این موضع را بیشتر دو سریه می‌خواندند به نام دو سر عبد النعمان منذر که او بنا نهاده است تا سابق الدّین جعبر قشیری بر آن مستولی شد و مدتها در آنجا بود چنانچه معمّر شد و کور گشت و این قلعه را به نام او قلعه جعبر خواندند. او را دو پسر بودند. مدتها راه زدند و به سبب این قلعه کسی بر ایشان دست نمی‌یافت.
ص: 37
سلطان ملکشاه سلجوقی بعد از فتح شام ایشان را از آن قلعه بیرون آورد و آن راه به دولت او ایمن شد. این قلعه میان رقه است و بالس؛ در بر جزیره و در اقلیم چهارم است.

قالیقلا

بعضی گفته‌اند از دیار بکر است و بعضی از ارمنیه گویند. فی الجمله طولش شصت و سه درجه و نیم، و عرضش سی و هشت درجه. و گویند این به ارمنیه اقرب است که به دیار بکر .

رحبه

شهری کوچک است بر کنار فرات و حالا آن را از حساب شام می‌شمارند. و چند موضع هست در هر جائی که آن را رحبه می‌خوانند. (نزدیک قادسیه کوفه قریه‌ای است که آن را رحبه می‌خوانند) [و همچنین در دمشق قریه‌ای است که آن را رحبه می‌گویند] . همچنین در صنعا قریه‌ای است که آن را به نام صاحبش باز خوانند:
رحبة بن غوث بن سعد بن عوف بن حمیر. و این رحبه که اینجا ذکر کرده شد، رحبه مالک بن طوق خوانند. میان رقّه و عانه است و در اقلیم چهارم است از دیار بکر.

هتّاخ

قلعه‌ای محکم است از دیار بکر.
ص: 38

حیزان

مدینه‌ای است از دیار بکر. درخت و باغستان بسیار دارد، خصوصا درخت بندق؛ و در میان کوهها واقع شده و شاه بلوط در بلاد جزیره به غیر آن موضعی دیگر نیست.

ماکسین‌

شهری است از بلاد جزیره و تا قرقیسا هفت فرسنگ است و تا سنجار بیست و دو فرسنگ.

آمد

مدینه‌ای است از دیار بکر، و بر غربی دجله است و حصاری به غایت محکم دارد و با روی آن از سنگ سیاه است. آهن بر آن سنگ کار نمی‌کند و از آتش نمی‌گدازد. و در روی زمین مثل آن قلعه‌ای نشان نمی‌دهند. فتح آمد در سال بیستم از هجرت بوده است بر دست عیاض بن غنم، بعد از آنکه تمامت بلاد جزیره فتح کرد. در آمد جنگ بسیار کردند و بسیاری به قتل آمدند. آخر صلح کردند بدان شرط که هیکل و آنچه در حوالی آن باشد بگذارند و خراب نکنند ، و ایشان مجددا- هیچ کنیسه نسازند و به لشکر، معاونت مسلمانان کنند، و جسرها که خراب شود در اصلاح آن تقصیر نکنند. اگر در یکی از این شروط اهمال نمایند [ذمّی نباشند و] امان از ایشان برخیزد.

رأس عین‌

در زمین هامون واقع شده است ، و قریب سیصد چشمه زیادت باشد، و منبع نهر
ص: 39
خابور ، آن چشمهاست. امّا مشهورتر آن چشمها چهار است: عین الاس و عین الصّرار و عین الرّیاحیّه و عین الهاشمیه. و آب این چشمها در غایت روشنی و صافی است: با وجود آنکه عمق آن بسیار باشد، هر ریگی که در تک آب باشد بتوان دید. گویند متوکل خلیفه بدانجا رسید، فرمود تا ده هزار درم در عین الصّرار ریختند به موضعی که عمق آب ده گز زیادت بود. مجموع را رعایای آن موضع بر آوردند که یک درم مفقود نماند. و این رأس العین راعین ورده نیز خوانند. میان دجله و فرات است. و اول نهر خابور است.
باغستان و زراعت بسیار دارد، و حصاری دارد که با روی آن از سنگ سیاه است، و در اقلیم چهارم است و آن را از دیار ربیعه شمارند.

ماردین‌

شهری است از شهرهای جزیره، و قلعه‌ای دارد بر کوه. از روی زمین تا به ذروه ان کوه گویند دو فرسنگ باشد که یک راه باریک بیش ندارد و بر بالای کوه جشمه آب به قوّت و در روی زمین مثل آن قلعه‌ای هیچ جا نشان نمی‌دهند. و در آن کوه ماران گزنده مهلک باشند. و سنگ آبگینه خوب در آن کوه هست. و فتح ماردین نیز در ایام عمر بوده است به صلح؛ و حالا مدتهای مدید است که حکام [خلفا بعد سلف در آن قلعه حاکم‌اند. و حضرت امیر صاحبقران- انار اللّه برهانه - هرگاه بدان نواحی می‌رسید (حاکم آنجا) وظیفه خدمتکاری به جای] می‌آورد ، تا در شهور سنه ثلاث و
ص: 40
ثمانمائه بعد از فتح شام، چون رایات همایون بدانجا رسید، با وجود آنکه حاکم آن چند کرت پیش بندگی حضرت آمده بود و به انعام و تشریف، مخصوص گشته ، به سبب آنکه در وقتی که حضرت امیر بزرگ در شام بود، او به عساکر منصوره ملحق نشده بود، از آن معنی در مقام تقصیر بود متوهّم شده بیرون نیامد . حضرت صاحبقرانی دو سه روز آنجا توقف فرمود و به روز اول شهر ایشان را با زمین یکسان گردانیدند. امّا قلعه چنان بود که منجنیق و عرّاده بر آن هیچ کار نمی‌کرد، و در حوالی آن علف نیز نبود که لشکر سنگین بنشیند. کوچ فرمود و متوجه جانب بغداد شد. بعد از آن که حضرت صاحبقرانی فتح بلاد روم فرمود، حکام ماردین متوجه اردوی همایون گشته در بلاد روم به شرف زمین بوس رسیدند؛ و حضرت صاحبقرانی - انار اللّه برهانه - درباره ایشان تربیت و عنایت ارزانی فرموده ایشان را با حصول مرادات اجازت انصراف داد.

نصیبین

اصل دیار ربیعه آن است و مشهور چنان است که [به شهر و قری که از توابع اوست] چهل هزار بستان دارد. گل سفید در آنجا بسیار است امّا گل سرخ نیست؛ و بر شمال آن کوه جودی است [که گویند سفینه نوح آنجا قرار گرفت] «و استوت علی الجودی» آبی از این کوه به نصیبین [می‌آید که آن را نهر هرماس خوانند و زراعت نصیبین] از آنجا آب خورد؛ و در آنجا کژدم بسیار باشد. احمد طیّب السرخسی در
ص: 41
بعضی از کتب خود آورده است که انوشیروان شهر نصیبین را محاصره کرد و تمادی تمام یافت و فتح نمی‌شد. بعضی از حکما که ملازم او بودند گفتند طریق فتح این آن است که از قریه طبراشاه که از قرای شهر زور است (و در آنجا) کژدم بسیار است، بفرمایند تا چند کوزه بزرگ پر کژدم کنند و بیاورند و به عرّاده در این شهر اندازند. چنین کردند و کژدم بسیار در نصیبین متفرّق شد. بسیاری از اهالی شهر را بگزید، بعضی بمردند. آن قوم بدین سبب در بلایی عظیم افتادند و انوشیروان بدین حیلت آن شهر فتح کرد.
ظاهر نصیبین در غایت نزاهت است و باطن به ضد آن. چنانچه در وصف آن گفته‌اند: «ظاهرها ملیح المنظر و باطنها قبیح المخبر» و از خواص نصیبین یکی این گفته‌اند که در آن دیار، عدل نمی‌توان کرد. هرگز کسی حاکمی عادل در آن شهر یاد ندارد. و در این معنی گفته‌اند:
نصیب نصیبین من ربّهاولایة کل ظلوم غشوم
فباطنها منهم فی لظی‌و ظاهرها من جنان النعیم
میوه بسیار دارد، و مضرّ است به تخصیص غربا را. هوای آن از کثرت اشجار، متعفن می‌شود و در آنجا و با بسیار شود. گویند روزی بازرگانی بدانجا رسید. خسته بود و رنگ زرد شده و به غایت ضعیف گشته. خواست که به دروازه شهر در رود. یکی از اهل شهر آستینش گرفت و گفت: حال تو این زمان که بدین شهر می‌روی این
ص: 42
است. من ترا نمی‌گذارم که تا آن زمان که دو گواه عادل نگیری که بدین صفت در شهر رفته‌ای؛ الّا فردا خواهی گفت که من از هوای این شهر بدین حال رسیده‌ام.
گویند در وقت معاویه، عامل آن به معاویه نوشت که جمعی مسلمانان که مصاحب آمده‌اند، ایشان را از کژدم زحمت بسیار می‌رسد. معاویه در جواب نوشت که بر اهل شهر و لشکریان تحصیصی کند که [هر شب] هر یک چه مقدار کژدم پیدا کرده بیاورند، چون بیاورند می‌سوخته باشد. بر موجب امر معاویه چنان کردند تا کم شد. در زمانی که حضرت صاحبقرانی بدان دیار رسید، بعضی از لشکریان آن را خراب گردانیدند.
فامّا در وقتی که صاحب قلعه ماردین را اجازت مراجعت فرمود، فرمان داد تا باز آن را معمور سازد.

سنجار

بر جنوب نصیبین واقع شده است و در غربی موصل. از نصیبین تا سنجار سه مرحله باشد و از سنجار تا موصل چهار مرحله. [و سنجار بهترین شهرهای جزیره است و کوههای آن بهترین کوههاست. و در کوههای آن درخت میوه بسیار دارد. و چشمسار بسیار باشد و] در بلاد جزیره به غیر سنجار (در) هیچ موضعی درخت خرما نیست و نارنج و ترنج فراوان دارد؛ و باروئی دارد و در دامن کوهی واقع است. زراعت و
ص: 43
بساتین بسیار دارد و یک طرف آن بیابان است زمینی هموار و در پیش او رودخانه‌ای است که در آن باغ و بستان بسیار است. و سلطان سنجر بن ملکشاه آنجا متولد شد او را به نام آن شهر، سنجر خواندند.

کفر توثا

در زمین هامونی واقع شده است. درخت و آب بسیار دارد و تا دارا پنج فرسنگ است.

مسافات دیار جزیره‌

اشاره

از مخرج آب فرات که کوههاء روم است. تا حدود ملطیه که سرحد شام است، ده دوازده روزه راه باشد. و (از) آنجا تا بیره و قلعة الروم - که بعد از آن هر شهری که بر شرقی فرات است از حساب جزیره است- یک هفته راه باشد. و آنچه نزدیک به فرات است از بلاد جزیره و سروج و رها و رحبه و حدیثه و هیت و انبار ده روزه راه باشد (بر ساحل نهر) و اگر شهر به شهر روند زیاده. بعد از آن هر چه بر ساحل فراتست ، از حد سواد عراق است و آنچه بر سواحل دجله است از تکریت باز از حد جزیره است. همچنین به سوی بالای آب از تکریت به اربیل، و از آنجا به موصل و جزیره ابن عمر و نصیبین و میافارقین قریب ده روزه راه باشد (دو)
ص: 44
بعد از آن حدود ارمن می‌شود. سواحل این دو آب این بود که ذکر شد.
امّا ما بین دو آب که دیار جزیره عبارت از آن است، از تکریت به انبار سه روزه راه است؛ و از تکریت به اربیل همین مقدار باشد؛ و از اربیل به موصل نیز سه روزه؛ و از موصل به سنجار همچنین ؛ و از سنجار به حصن کیف چهار روز؛ و از حصن کیف به رأس عین دو روز؛ و از رأس العین تا به حرّان دو روز؛ و از حرّان تا به سروج دو روز؛ و از سروج تا آمد سه روز؛ و از آمد تا ماردین سه روز؛ و از ماردین تا میافارقین چهار روز؛ و از میافارقین تا قالیقلا که آخر حد جزیره است از جانب شمال چهار روز، بعد از آن از حدود ارمن است. و دیار جزیره طولانی افتاده است از شمال به جنوب. این طرف که سوی جنوب است مایل به شرق است. و آن طرف که سوی شمال است مایل به مغرب. و از سوی جنوب، متصل به سواد عراق است؛ و از سوی شمال متصل به ارمنستان؛ و از سوی مشرق، بعضی از ارمن و بعضی از آذربایجان؛ و از طرف مغرب، دیار شام. این بود آنچه از جزیره از کتب معلوم شد - و اللّه اعلم بالصّواب و الیه المرجع و المآب.
ص: 45

[هذه صورت دیار عراق]


ص: 49

ذکر بلاد عراق

هیت‌

شهری است بر کنار فرات از نواحی بغداد، بالای انبار. و در آنجا زراعت و نخلستان بسیار، و کنار بیابان است و یک حد زمین عراق به آن منتهی می‌شود. جانب شمالی آن بلاد جزیره است و غربی آن بر عرب ؛ و در اقلیم ثالث واقع است و گویند این را هیت از برای آن خوانند که در زمین غور است. بعضی گویند بانی او هیت نام داشت از احفاد مالک بن دعر. و قبر عبد اللّه بن مبارک رضی اللّه عنه در هیت است.

حلّه‌

شهری است بر غربی فرات، میان بغداد و کوفه. و این حلّه از شهرهای جدید است.
او را سیف الدّوله صدقه بن منصور بن علی بن مزید الاسدی بنا نهاد به وقتی که سلطان ملکشاه [وفات کرد صدقه و ایاز با یکدیگر متّفق شده [ [با خلیفه و فرزندان ملکشاه یاغی شدند]] و میان فرزندان ملکشاه] ، بر کیارق و محمود و محمّد متواتر حرب و قتل بود و به دست خلیفه دفع ایشان میّسر نمی‌شد. صدقه به قوّت شد، بدین موضع که حالا حلّه است آمد- و آن بیشه‌ای بود- آنجا ساکن شده عمارت شهر حلّه بنیاد نهاد. بازرگانان از اطراف بدانجا رغبت نمودند و به اندک زمانی معموری تمام در آن موضع پیدا شد. گویند در اوایل خمس و تسعین و اربعمائة بنیاد آن نهاده است. بعد از
ص: 50
آنکه صدقه بر دست محمّد بن ملکشاه کشته شد، آن عمارت همچنان باقی ماند و شهری معمور است از مشاهیر بلاد عراق.

قادسیّه‌

مدینه‌ای کوچک است و درخت خرما [و آب] بسیار دارد. قادسیّه و حیره و خورنق همه بر کنار سواد عراق است و جانب غربی این مواضع، بیابان است که میان عراق و زمین عرب است. از قادسیه تا کوفه پانزده فرسنگ گویند. و واقعه قادسیه که در اسلام، اعظم وقایع بود و در تواریخ ذکر آن مثبت است، در حوالی این شهر واقع گشته است در شهور سنه ست عشر در زمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه. نزدیک سامره موضعی دیگر هست که آن را نیز قادسیه می‌خوانند و آبگینه در آن موضع خوب می‌سازند. این موضع را قادسیه از بهر آن می‌خوانند که در زمان کسری، قادس هراة به این موضع مقام کرد و اقطاع او بود و به نام او شهرت یافت.

حیره‌

مدینه‌ای است نزدیک کوفه. آن را نجف نیز گویند. خورنق بر شرقی حیره است، فامّا سدیر در بریه است به راه شام. و حیره در زمان جاهلیّت تختگاه ملوک عرب بوده است.
گویند اول کسی که بناء شهر حیره نهاد بخت النّصر بود. بعضی گویند اردوان بنا نهاد.
امّا بخت النّصر بسیار مردم بزرگ را از شام و عرب کوچ کرد و آنجا ساکن گردانید و زمان او معمور شد. بعد از بخت النصر باز خراب شد تا آن زمان که خزیمه ابرش بر مملکت عرب مستولی شد، حیره را دار الملک خود ساخت و باز معمور شد. [در ابتدای
ص: 51
اسلام، حیره معمور بود، چون مسلمانان فتح کردند کوفه معمور شد] و حیره خراب شد و تاکنون خراب است.

کوفه

بر کنار فرات افتاده و گویند کوفه نصف بغداد باشد. و قبر امیر المؤمنین علی علیه السّلام در جنب جامع کوفه واقع شده از اطراف عالم خلایق به زیارت آن مشهد روند. موضعی بزرگوار است. گویند در وقت طوفان نوح علیه السّلام ابتدا آب از کوفه بیرون آمد و همه عالم بگرفت. آن را سعد وقّاص عمارت کرده است در زمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه قری و مزراع و نخلستان بسیار بر اطراف آن پیدا شد.

انبار

از اعمال بغداد است نزدیک فرات، از آنجا تا بغداد ده فرسنگ است. گویند اول کسی که بنای انبار نهاد شاپور بن هرمز بود که ذو الاکتاف مشهور است. و در زمان اکاسره عجم، جو و گندم و کاه در آن موضع جمع می‌کردند. این نام انبار بدین سبب بدان جاری شد و اسم آن موضع گشت. ابو العباس سفاح که اول خلفای عباسی بود او را تجدید عمارت کرد و در آنجا مقام ساخت تا روزی که وفات یافت و آن در آخر اقلیم سیم است در عراق هیچ موضع پیش از آن فتح نشده است. در زمان امیر المؤمنین ابا بکر رضی اللّه عنه در سال دوازدهم از هجرت، خالد بن ولید با لشکری بدانجا رسید. چون به حوالی آن فرود آمد، مردم انبار صلح طلبیدند بر مبلغ چهار صد هزار درم و هزار طاق جامه کرباس مقرّر کردند که هر سال بدهند. موضعی دیگر است در خراسان که آن را انبار جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌2 ؛ ص51
ص: 52
می‌خوانده‌اند ، از توابع بلخ، یک روزه شبورغان. گویند قصبه جوزجانان بوده است و بر کوه است، امّا بنای آن از خاک بوده است و در آن آبهای روان و باغ و بساتین بسیار. بر طرف جنوب شبورغان است.

عکبرا

شهرکی کوچک است بر دجله (بر) بالای بغداد به ده فرسخ نزدیک دجیل و در میان بغداد و عکبرا قریه‌ای است قطر بل نام و خلفا آنجا بسیار می‌رفته‌اند و سکان آن مواضع اکثر نصارا باشند [و کنایس بسیار معتبر ساخته‌اند] و شراب آن موضع مشهور است چنانکه یکی از نامهای خمر قطر بلی است و آن بدین موضع منسوب است و در باب آن اشعار عرب بسیار است. در نزدیک آمد نیز قریه‌ای است قطر بل نام و در آنجا نیز خمر فروشند.

سامره‌

در بالای بغداد است و موضعی مشهور است. ابن رجاح می‌گوید در قدیم این موضع سامیرا نام داشت، بعد از آنکه معتصم آن را عمارت کرد، سرّ من رأی خواند.
تا عکبرا دوازده فرسخ است و جایی خوش هواست و در اخر اقلیم سیم است. ابن سعید می‌گوید بناء او معتصم نهاد، الواثق هارونیه اضافت آن کرد و متوکّل جعفریه به هر دو منضم گردانید و شهری بزرگ شد. فامّا حالا خراب است و مثل قریه‌ای شده است.
ص: 53

برون‌

[دیهی است از دیه‌های بغداد. جماعتی از علما از اینجا بوده‌اند و این دیه بر کنار دجله واقع شده، تا بغداد پنج فرسخ است] .

صرصر

شهری است بر یمین طریق حاج بغداد، در منزل اول که از بغداد بیرون آیند. از آنجا تا بغداد سه فرسخ است. این صرصر سفلی است. بالاتر شهرکی دیگر است که آن را صرصر علیا خوانند. گویند اول نهری که از فرات به زمین عراق در می‌آید، نهری است که در میان صرصر می‌گذرد و آنجا بادهای سخت می‌وزد ، چنانچه مثل شده است که گویند همچون باد صرصر (و این صرصر) میان بغداد و کوفه است.

بغداد

در وجه تسمیه بغداد چند جهت گفته‌اند. چنین گویند که از جانب شرق از برای کسری خادمی فرستادند و آن خادم بت پرست بود. چون پیش کسری رسید، کسری این موضع را به اقطاع بدو داد و نام بتی که آن خادم می‌پرستید بغ بود. خادم آن عطیه را از یمن عبادت آن صنم دانست، گفت بغ داد یعنی این منصب به من بغ داد و بدان نام مشهور شد. فقها این نام را مکروه دارند. بعضی گویند شخصی بود داد نام، در این موضع باغی ساخت، آن را باغ داد گفتند. بعضی گویند آن وقت که کسری آن را به خادم داد باغی بود. گفتند کسری این خادم را باغ داد؛ و این نام عجمی است. امّا چون منصور خلیفه آن را عمارت کرد، مدینة السّلام و نام نهاد، به سبب آنکه رود دجله را وادی السّلام می‌خواندند. بغداد را امّ الدّنیا و سیّدة البلاد و جنّة الارض و مدینة الاسلام و قبّة الاسلام خوانند. بانی آن المنصور بالله ابو جعفر عبد اللّه محمّد بن علی بن عبد اللّه بن
ص: 54
عباس بن عبد المطلب بوده است که دویم خلیفه بود از خلفای عباسی. چون او را داعیه بناء شهری می‌شد، در آن نواحی کسان فرستاد تا موضعی که صلاحیّت آن داشته باشد اختیار کند. بعد از تفحّص و تفتیش آمدند و نمودند که بر کنار دجله موضعی است که ممر برّ و بحر است. کشتی‌های بزرگ هند و چین بدانجا می‌تواند آمد. از ارمنیه و آذربایجان و دیار بکر و جزیره محل کاروانهاست؛ و محل مزارع و بساتین و نخلستان و ارتفاعات شتوی و صیفی گرمسیر و سردسیر در روی زمین، هیچ موضع چون ما بین دجله و فرات نباشد. محلی که مناسب تختگاه پادشاهان بزرگ بود و تحمّل لشکرهای بسیار آرد این موضع است. منصور را به غایت خوش آمد، و در آن تاریخ منجّمی ماهر بود نوبخت نام، منصور او را فرمود تا از برای بنا نهادن اختیاری کند.
علی بن یقطین گوید که من در آن ایّام در لشکر منصور بودم و منصور در آن موضع که بنای شهری می‌خواست چند کرت از آن طرف بدین طرف، و از این طرف بدان طرف راند. و در آن نزدیک دیر راهبی بود. من به نزدیک آن راهب رسیدم. راهب پرسید که این امیر را چه حالت است که این موضع را چنین احتیاط می‌کند؟ گفتم می‌خواهد که در این موضع شهری بنا نهد. راهب پرسید که نام او چیست؟ گفتم عبد اللّه. گفت لقب؟
گفتم المنصور باللّه. گفت کنیت؟ گفتم ابو جعفر. گفت این مواضع او نمی‌تواند ساخت.
[گفتم چرا؟] گفت در کتابی قدیمی یافته‌ام که این موضع شهری بزرگ شود امّا بانی او را مقلاص نام بود. بعد از آنکه پیش منصور رسیدم سخن راهب را تقریر کردم. چون منصور این حکایت بشنید، بیش از حد مستبشر شد و فرود آمد و خدای عزّ و جلّ را سجده کرد و به طلب مهندسان و بنّایان فرستاد و جدّ او در ساختن شهر زیادت
ص: 55
شد. راوی می‌گوید با منصور عرضه داشتم که [یا امیر المؤمنین] مگر مبالغه تو به سبب معانده این راهب و تکذیب اوست؟ فرمود که لا و اللّه و لیکن مرا در طفولیت دایه‌ای بود و او مرا بدین لقب می‌خواند. گمان من آن است که بر این معنی غیر از من هیچکس را اطلاعی نیست. و صورت این حال چنان بود که در زمان بنو امیه احوال ما معلوم داری. روزی جمعی از اطفال و صبیان که اقران من بودند هر یک طعامی آوردند.
نوبت به من رسید، هیچ نداشتم. پاره‌ای ریسمان که دایه رشته بود برداشتم و بفروختم و از بهای آن ما یحتاج خریدم و دایه را گفتم تا بهر ایشان طعامی سازد. دایه پرسید که وجه این از کجا آوردی؟ گفتم از یکی قرض کردم. چون از طعام ساختن فارغ شد، به سر ریسمان خود رفت و نیافت. گفت این که برده است؟ من صورت حال به راستی تقریر کردم. در آن ایّام شخصی بود به دزدی مشهور. او را مقلاص می‌گفتند. دایه مرا پیش پدر و اعمام بدین نام خواند. ایشان با من ساعتی مزاح کردند و مرا بدین نام خواندند. از آن روز باز، دیگر این نام از هیچکس نشنیدم الّا این ساعت.
و چنین گویند که نوبخت طالع قوس اختیار کرد. (به اختیار قوم) بنیاد دیوار شهر در اصل پنجاه گز پهنا نهادند (که) چون به سور رسد به بیست گز (باز آید). چون تمام شد درهای شهر واسط که حجّاج ساخته بود برکندند (و بیاوردند) و بر درهای بغداد نشاندند. و بنیاد این مدینه مدوّر نهاد و سرای سلطان در میان شهر، چنانچه از اطراف همه بدان متساوی بود. و دو سور نهادند او را. سور داخل بلندتر از سور خارج. طرح خطوط بنای مسجد جامع، حجاج بن ارطاة کشیده است و قبله را راست ننهاده ، چنانچه مصلّی می‌باید که منحرف شود تا روی به کعبه بود. آن بدان
ص: 56
سبب افتاد که بعد از قصر بنا نهاد، متابعت قصر کرد در شرق و غرب. و هر خشتی یک گز در یک گز پخته‌اند به وزن مقدار صد و شانزده. بعد از آنکه منصور در آنجا ساکن شد، از دروازه تا به قصر مسافتی بعید بود و هیچکس را سواره در شهر نمی‌گذاشتند. عمّ منصور، عیسی اجازت خواست که مرا ضعفی هست پیاده نمی‌توانم رفت. منصور رخصت نداد. او گفت مرا خشتی تصوّر کن که بر چهارپایان بار کرده به سر عمارت می‌آورند. بعد از آن حکم شد که راهها را مضبوط گردانیده چنان ساختند که سواران در می‌آمدند. بازارها همه در اندرون شهر نهاده بود. رسول ملک روم بدانجا آمد. منصور به هر عظمتی که توانست بغداد را بدو نمود. بعد از آن از وی پرسید که چون دیدی این شهر را ؟ گفت به غایت بنای خوب نهاده‌ای. امّا این مقدار هست که دشمنان ترا با تو در یک مقام دیدم. مرادش اهل بازار بود. چون رسول ملک روم برفت، منصور فرمود تا بازارها بیرون بردند. بعضی گویند بازاریان را بیرون کرد. از آنجا که غربا را از بازار منع نمی‌توان کرد و جاسوسان در میان ایشان ایمن توانند بود و احوال معلوم توانند کرد. (منصور در) وقتی بنای بغداد نهاد (که نوبخت) طالع قوس اختیار کرد و آفتاب بر درجه طالع و از باقی حوت و نظرات کواکب. گفت این طالع دلیل است بر کثرت عمارت و طول بقا و اجتماع خلایق و سلامت ماندن از اعداء. ادلّه آن با منصور می‌نمود و منصور استحسان می‌کرد. بعد از آن عرضه داشت که یک خاصیت دیگر مانده است. منصور پرسید که آن کدام است؟
گفت آنکه هرگز در این شهر، موت خلفا اتفاق نیفتد. منصور [تبسّم نمود و] گفت الحمد للّه علی ذلک. اتفاقا آن حکم (که) او باز خواند، منصور در راه حج
ص: 57
وفات یافت و مهدی در ماسبذان و هادی به عیسی آباد و رشید به طوس و امین را لشکر طاهر در بشاریه گرفتند و در شرقی بغداد به قتل رسانیدند. مأمون به طرسوس وفات یافت و معتصم و واثق و متوکل و منتصر به سامرا. بعد از آن خود خلفا از مدینه منصور نقل کردند و دیگر هیچ خلیفه در آن شهر مقام نساخت.
و مدینه منصور بر غربی دجله بنیاد نهاد و گویند خشت اول خود بر کار نهاده است. و چون خشت به دست گرفت گفت «بسم اللّه و الحمد للّه و الارض للّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین.» در شهور سنه خمس و اربعین و مأیه [ (بنیاد آن نهاد و سنه ست و اربعین و مأیه) بدانجا فرود آمد، (چون) در سنه تسع و اربعین (و مأیه) ] عمارتش به اتمام رسید در آنجا مسکن ساخت. سرای خود و مسجد جامع در میان شهر نهاد. در آن ایّام بر بالای ایوانی عالی قبه سبزی ساخته بوده است، ارتفاع آن هشتاد گز، و بر سر قبّه تمثال سواری که نیزه در دست داشته باشد. و گویند آن طلسمی بود که این سوار مستقبل جهتی شدی و نیزه بر آن جهت راست کردی، معلوم شدی که از آن طرف جمعی خوارج ظاهر شده‌اند. بعد از سهل فرصتی [از آن طرف] خبری رسیدی که جمعی مخالفت نموده‌اند، و العهدة علی الراوی. و این قبّه در شهور سنه تسع و عشرین و ثلثمائة در روزی که با دو باران و رعد و برق عظیم بود بیفتاد.
بعد از آن بنو عباس در جانب شرقی دجله عمارات بسیار کردند و حالا از آن مدینه غربی هیچ اثری باقی نیست. بغداد عبارت است از جانب شرقی که اصل آن قصر
ص: 58
جعفر بن یحیی برمکی است. و این طرف شرقی را چون خلفا بنیاد عمارت کردند حریم می‌گفتند، هیچ خانه رعیت در آنجا نبود و با روئی به عظمت در گرد آن کشیدند؛ چنانکه از دجله بنیاد کردند و باز به دجله رسانیدند، مانند نصف دایره، بر شکل کمانی که زهش دجله باشد. و بر آن چند دروازه معتبر بوده است که یکی را باب القریه می‌گفتند (که نزدیک دجله بوده است. و نزدیک باب القریه دیگری را سوق القمر می‌گفتند). راشد از آن دروازه به سفری بیرون آمد و در آن سفر کشته شد. آن را به فال بد گرفتند، بعد از آن آن را ببستند. در زمان خلفا [آن در بسته بود دیگر نگشادند. در دیگر باب البدره بوده است و در دیگر باب النّوبی که در زمان خلفا] ملوک و اکابر که از اقطار عالم می‌آمدند، آستان آن در را بوسه می‌دادند. دیگر باب العامه بود که آن را باب عمرویه نیز می‌خواندند. بعد از آن باب بستان زیر منظره‌ای که فریادگاه (بوده) است. دیگر باب المراتب بوده است. در این حریم، چندین محلات و بازارهای معتبر بوده و در آن دور به غایت معموری رسید. شعرای عجم و عرب در صنعت بغداد اشعار غرّ بسیار دارند. «اگر آنچه در اوصاف بغداد، علما و فصحا و مشاهیر کتّاب و شعرا نظما و نثرا از قصاید غرّا و رسایل زیبا پرداخته‌اند، بعضی در حوزه تحریر آید ، مجلّات بر آید و از مقصود باز مانیم. و ابیات ابو سعید محمّد بن علی الهمدانی طاب ثراه، گوهری از آن سلک و لعلی از آن عقد است. شعر :
فدی لک یا بغداد کلّ مدینةعلی الارض حتی خطّتی و دیاریا
ص: 59 لقد طفت فی شرق البلاد و غربهاو سرت فی خیل بینها و رکابیا
[ (فلم ار فیها مثل بغداد منزل)] و لم أر فیها مثل دجلة وادیا
و لا مثل اهلیها ارقّ شمایلاو اعذب الفاظا و احلی معانیا
و کم قایل لو کان ودّک صادقالبغداد لم یرحل و کان حوابیا
نعیم الرجال الاغنیاء بارضهم‌و یرمی النوی باعتبارین المرامیا
و از شعرای عجم» چنانکه انوری گوید «بیت» :
خوشا نواحی بغداد جای فضل و هنرکه کس نشان ندهد در جهان چنان کشور
کنار دجله ز خوبان سیمتن خلّخ‌میان رحبه ز ترکان ماه رخ کشغر
از ابتدای عمارت آن تا پانصد سال و کسری که دور خلفا بود، دار الخلافه و مرجع و ملاذ حکّام و صنادید روزگار از فتنه و تشویش حریم امن و امان، مغبوط کافّه سلاطین جهان. ایاوین و بیوتات آن با فلک اثیر همراز شده، و اطراف و اکناف آن با روضه رضوان در نزهت و طراوت انبار گشته. مدارس و بقاع خیر به فحول علماء خاصّ غاصّ، و فتنه در آن (ایام) دست و پای شکسته ولات حین مناص. ارباب صناعات و حرف متفرّقه از غایت چابکی، شرار آتش را بر روی آب سیّال نقش می‌بستند؛ و در غیرت آرایی خامه آزری را بر روی کاغذ از خجالت می‌شکست. آب دجله‌اش رشک ماء معین آمده، و نیل مذلّت بر رخسار چشمه حیوان کشیده. ریاضش در فصل بهار از صنوف گل و ازهار «جنّات تجری من تحتها الانهار» و در بساتین تاک، رزان عاشق‌وار دست بر گردن عروسان بلند بالای نخیلات انداخته و بر غبغب ترنج، زلف مجعّد انگور فرو گذاشته.
ص: 60
انار با نارنج به مغازلت «من جنی نارنجنا نارا جنی» اشتغال نموده. بادام به زبان نیشکر، عاشقان را از چشم و لب دلدار خبر داده. عرصه آن با عرصه‌گاه فردوس توأمان، و حاصلات اموال در یک سال زیادت از سه هزار تومان.
اول خرابی که در بغداد واقع شد آن بود که چون هلاکو خان بن تولی خان بن چنگیز خان به فرمان برادرش منکوقاآن با لشکرهای جرّار به تسخیر ممالک ایران آمد، بعد از قلع قلاع ملاحده، متوجّه بغداد گشت. در آن ایّام خلیفه المستعصم بالله ابو احمد عبد اللّه بن المستنصر از زمره خلفای بنی عباس، به مزید خفض عیش و امداد تنعّم و ترفّه و کثرت اموال و نفایس ذخایر و اعلاق جواهر ممتاز بود. به شوکت و عظمت و خیلا و تکبّر مشهور و مذکور. شرفات غرفات و ایاوین دار الخلافه با کیوان تقابل و با سماکین تناضل می‌نمود و از غایت آراستگی، به ثیاب مذهّب و مرصّعات «سر مرفوعه و نمارق مصفوفه»، خورنق و سدیر را عرضه تشویر می‌ساخت، چهار صد خادم به خدمت درگاه مشغول بودند. با آنکه محرمیّت حریم حرم با حرمت دار الخلافه نداشتندی هیچ آفریده را از ملوک انام و صنادید ایّام و اشراف اطراف و اعیان زمان در حضرت خلافت بار نبودی، بلی پیش قباب مجد و معالی، بر شارع راه، سنگی به مثابت حجر الاسود انداخته و طاقی اطلس سیاه از مخرجه بر صفت آستینی فرو گذاشته. از سلاطین و ملوک اطراف، هر که به سدّه سدره طاق و عتبه علیّه خلافت تشرّف جستی آن آستین را چون دامن کسوت حرم معظّم زیارت کردی، و آن حجر را مانند محاجر بتان بوسه دادی و مراجعت نمودی. میعاد چنان بود که در اعیاد، خلیفه عزم رکوب فرمودی، بر اسبی براق صورت برق رفتار، گردن به طوق زر و دستارچه
ص: 61
مزیّن و مطوّق کرده و ساخت وستام مرصّع مستغرق ساخته.
از ثقات منقول است که خواص و عوام ، مخرجات و پنجرها و غرف بیوتات که بر ممر خلیفه بودی، به نسبت مواضع، کرا گرفتندی از برای تفرّج و نظاره. یک نوبت در بغداد احتیاط کردند از وجوه استکرا بی استکراه سه هزار دینار در قلم آمد (بیت) :
چه تفرّج کنی ای کار تو خود نظاره‌در جهان ماهی الا بکد عزاره
مع الحدیث، احتشام و کمال اقتدار و مهابت مستعصم زیادت از آن بود که در این موضع استیفاء شرح آن توان کرد. و در آن تاریخ بیست و چهار هزار سوار [از دیوان خلیفه] موظّف و مرتّب ملازم دار الخلافه بودند. قائد لشکر و پهلوانان صفدر، سلیمان شاه بود، ممدوح اثیر الدّین اومانی ؛ و مدار دوایر امور بر دیوانیان صغیر و کبیر، بر شرابی مقرّر داشته؛ زمام منصب وزارت به وزیر مویّد الدّین محمّد بن عبد الکریم العلقمی مفوّض؛ و مستعصم به دعت و راحت و ملاهی و ملاعب که عین بدعت و ضلالت باشد در مذهب ملوک، فکیف کسی که دعوی خلافت کند.
چنین گویند که وزیر را اعتقاد با خلیفه متغیّر شده بود و سبب آن بود که پسر خلیفه امیر ابو بکر به سبب تعصّب و حمایت، طایفه‌ای لشکر فرستاد و کرخ را که متوطّنان آن اکثر سادات بودند غارت فرمود. بعضی سادات بنی هاشم را اسیر کردند و بنات و بنین در فضاحت و خلاقت «حفاة عراة حاسرات حواسر» از خانه‌ها بیرون کشیدند؛ و وزیر در تشییع مذهب تشیّع مجدّ بود. بدین حرکت متأثر و متألّم گشت و چندانکه سعی کرد به جایی نرسید. در حیلت ایستاد که چگونه خلیفه و اتباع او را بر اندازد. در این حال خبر توجّه پادشاه هولاکو خان شایع شد و هولاکو خان آوازه حصانت بغداد و
ص: 62
کثرت اجناد و وفور اسباب و اسلحه ایشان شنیده بود، از این معنی در اندیشه بود. دیگر آنکه پیشتر در زمان چنگیز خان، جرماغون به حدود بغداد رسیده بود در عهد خلافت الناصر لدین اللّه، و در آن تاریخ صد و بیست هزار سوار در اعمال معیّن و مرتّب بودند.
خلیفه به موافقت و مقاتلت پیش آمد و جرماغون را منهزم باز گردانید. این اخبار در مقعر اسماع جایگیر شده بود. در این حال رسول ابن العلقلی پیش پادشاه هولا کوخان آمد که اگر پادشاه بدین طریق حرکت نماید من چنان سازم که مملکت بغداد به اسهل وجوه مسخّر پادشاه شود.
هلاکو خان در تصمیم این عزیمت و استضافت این مملکت از رأی خواجه نصیر الدّین طوسی استکشافی کرد و از روی احکام نجوم استشارتی نمود. خواجه نصیر بعد از تسییر طالع و تقویم کواکب و تحقیق اتصالات و سعد و نحس نظرات عرضه داشت که استخلاص آن دیار بی‌تحمّل مزید کلفتی بر دست مواکب منصور میسّر خواهد شد و مدت ایام خلافت به سر [خواهد آمد] . اگر صورت قضا و قدر موافق این احکام باشد، از اثر میامن دولت پادشاه تواند بود و الّا (شعر) :
أدبّر بالنجوم و لست ادری‌و ربّ الارض یفعل ما یشاء
هولاکو خان به دلی ثابت و ضمیری منفسح استعداد نهضت و حرکت لشکر را بشارت فرمود. از آن طرف ابن علقمی با خلیفه طریق خداع و اضلال پیش گرفت و گفت بحمد اللّه صیت نفاذ حکم و مقدرت و بسطت مال و کثرت جیش دیوان عزیز اعزه اللّه از یمین و شمال بر برید شمال و صبا در صباح [و مسا] مسابقت گرفته، چندین مال هر سال به علّت مواجب عساکر و اقطاع و وجوه اجناد صرف کردن، از مقتضای رأی رزین و
ص: 63
فکر دوربین دور می‌نماید. اگر امیر المؤمنین رخصت فرماید، زعمای لشکر را هر یک به طرفی نامزد کند و به شغلی منسوب گرداند تا این اموال خزانه را توفیر باشد. خلیفه مصلحت آن به رأی وزیر با تزویر باز گذاشت (مصراع):
وای او کش غم کند غمخوارگی و خود به استماع الحان خوش و مشاهده غلمان حوراوش اشتغال نمود. و ابن علقمی به هر بهانه اکثر لشکر را متفرّق گردانید. و معلوم باشد که نظم شوارد و ضمّ اوابد عقده تعسّر دارد، و امّا تبدید منظومات و تغریق مجموعات را زیاده اجتهادی به کار در نمی‌باید. هلاکو خان با لشکری چون دریای جوشان و پلنگ خروشان روان گشته به نواحی بغداد رسید. مقرّبان خلیفه چون دواتی و شرابی، حضرت خلافت را بر آن غلفت و توانی با کسالت و بی‌حزمی ملامت کردند و به مبالغت تقریر نمود که در عالم، قوّت غلبه و بطش لشکر تتار متبشّر و مستفیص است، و مجوّف اسماع شیخ و شاب از دبدبه جهانگیری ایشان با طنین اینک نزدیک رسیدند. بی‌لشکر و استعداد، مقاومت با ایشان چون توان کرد؟ مصلحت [آن است] که در رعایت مهمات اهمال روا داشته نیاید و اطراف کار خود بیش از بودنی فراهم گرفته شود که قوام مملکت و نظام دولت و فراغ رعیّت، بی‌شمشیر تیز و رای درست و احتیاط بلیغ ممکن نگردد؛ «و لکل امور اسباب و لکل دور ابواب ». پیش از هجوم ایشان به تهیّأ اسباب دفع و استجماع عساکر از نواحی و اعمال مثال باید داد و بیش بر قول وزیر اعتماد نکرد. هر چند ناصحان مشفق نصیحت زیادت کردند خلیفه در رقدت غفلت و غرور، پهلو بر بستر استراحت و سرور انداخته با وزیر قرعه استشارت گردانیدن گرفت. قاعده این است که چون از ورای
ص: 64
پرده تقدیر واردی به مظهر وجود خواهد پیوست، موجبات آن لا محاله از چرخ ببارد از زمین بر روید. حسن تدبّر و طول تفکّر مردم دانا و کثرت اعوان و زور بازوی لشکر توانا نه همانا که هیچ تأثیر تواند کرد «لا مردّ لقضائه و لا معقب لحکمه».
بعضی از خوشامد گویان پیش خلیفه گفتند لشکر مغول را با بغداد مقاومت به چه وجه میّسر شود. اگر عورات و صبیان نارسیده از بام خانه‌ها با خشت‌های پخته به مدافعت برخیزند، همه را در مضایق و مشارع محلات ناچیز گردانند. فی الجمله بدین تسویلات، نظر و نخوت و عجب و کبر بر مزاج خلیفه چنان استیلا یافته بود که در خیالش نمی‌گذشت که هرگز کسی ایشان را از بغداد اخراج تواند کرد. تا در اواخر ذی الحجه سنه اربع و خمسین و ستمأیة، [که چون روز] عاشورا روز مقتل بود و عرصات بغداد مانند کربلا موضع کرب و بلا، لشکر عقارب آثار ملایک دیدار معافصة از راه بعقوبه به عقوبت و نکال برسیدند. خلیفه از روی اضطرار بفرمود تا دروب را استوار کردند، و بر بارو متجنّده حاضر مستعد و متشمّر بداشت. دواتی و شرابی و سلیمان شاه و دیگر وجوه لشکر و ممالیک خاصّه تکثیر سواد را از عامه بغداد گروهی انبوه با انواع اسلحه جمع آمدند. روز دیگر از اطراف و جوانب روی به شهر بغداد (کردند) و لشکر خلیفه از اندرون شهر، چنانکه زلزله را با فشردن قدم ساکن گردانند یا دریا را به انباشتن تخویف کنند، متشمّر آلات ضرب و رمی گشتند، مجانیق و عرّادات نصب یافت. آن روز تا شب محاربت قایم و مکاوحت دایم بود. تیر چرخ و ناوک زوبین و سنگ فلاخن و منجنیق از طرفین چون برید دعاء ابرار در انصعاد و مانند
ص: 65
نوازل در انحدار. خلقی تمام از اندرون و بیرون مقتول و مجروح شدند. چون مشاطه گردون (مصراع) :
به زلف شام ز ظلمت خضاب باز آوردبه زلف شام ز ظلمت خضاب باز آورد
ایلخان فرمود تا دست از محاربت کشیده داشتند. علی الصّباح باز با سر عمل رفتند. چهل روز بغداد بدین منوال محصور بود و امداد تغذیب و تنکیل نامحصور. چون هنوز راه تجلّد می‌پیمودند، حکم شد تا از خشتهای پخته که بیرون شهر بود، پشتهای بلند بساختند ، چنانکه بر دروب و حومه بغداد مشرف بود؛ و مجانیق برافراشتند. از صدمات احجار و التهاب قواریر نفط، شهر پر ناله رعد و درخشیدن برق گشت. اهالی بغداد پایمال عجز و اذلال شدند و فریاد «لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده» بر آوردند . و در این میان مجد الدّین محمّد بن الحسن بن الطاوس الحلّی و سدید الدّین یوسف بن المطهّر در صحبت رسولی، مکتوبی به حضرت هولاکو خان فرستادند مبنی بر آنکه ما منقاد و ایلیم. هلاکو خان از آن مبتهج و بشّاش شد به سیورغامیشی و احضار ایشان مثال فرمود، و علاء الدّین عجمی را به شحنگی آنجا فرستاد. بدین واسطه اهل حلّه، حلّه سلامت پوشیدند و اهل بغداد تا غایت، کوششی عاجزانه کحرکة المذبوح نمودند.
دیدند که بعد الیوم موافقت ممکن نیست و استیلای لشکر مغول هر روز زیادت می‌شود.
گفتند صلاح جوانب و سلامت عواقب را تدبیر آن است که امیر المؤمنین با ترک ترک مناجزت گیرد و برگ موافقت و مصالحت ساز دهد. با دشمن غالب، تواضع کار خردمندان است، حسن [مدارات و لطف] مهادنت برای نام و ناموس ملک و آبروی، پیشه هوشمندان. صواب چنان باشد که به طوع و رغبت، بی‌تفکّر و تردّد، امیر المؤمنین پیش هلاکو خان رود که باعث بر حرکت ایلخانی ، طمع در مال و تحصیل
ص: 66
رغایب تواند بود. چون خلیفه مبذول دارد، بعد از تأکّد قواعد استیناس ، به حسن تدبیر بنای مظاهرت به مصاهرت مستحکم گردانیده ، در تمهید اسباب تناصر و تظافر توفّر نمائیم. دختری ازدواج خانیّت به جهت خلف الصّدق امیر المؤمنین در ربقه ازدواج آید، و درّه‌ای از صدف بحر امامیّت در زوجیّت پسر او منسلک شود. بدین مقدّمات، عرصه ملک و دین، سمت مشارکت گیرد، در میانه اموال و دماء مسلمانان مصون و محفوظ بماند. در این حال سیلاب خوف و فزع در اندرون خلیفه چنان جاری بود که تمیّز حق از باطل نمی‌کرد و فرق میان صدق و کذب بر وی مبهم و پوشیده بود. چون ظاهر این کلات بر تقدیر توافق اسباب و حصول وسایل موافق مصلحت نمود، در این قضیه بی‌تصوّر نقیض مقدّم بر صحت تالی حکم کرد. حاصل سخن آنکه چون روز دولت مستعصم شمار عباسیان داشت و راضی از خلافت ... مضاجع معتمد و مستظهر که به مجرد مواد مالی علی الدّوام منصور و بر مراد قادر خواهد بود و واثق که به ارشاد ابن العلقمی مهتدی و رشید گردد و از غایله سطوات هلاکو خان چون هارون به بیعت موسی مأمون. و اللّه هو النّاصر المقتدر المعین و الهادی الی المنهج المبین.
روز یکشنبه چهارم صفر سنه خمس و خمسین و ستمأیة «یوما عبوسا قمطریرا»، با هر دو پسران، ابو بکر و عبد الرّحمن، و کوکبه‌ای عظیم از علویان و دانشمندان و اولیاء دولت و مقرّبان حضرت و وجوه لشکر و خواص غلمان و خادمان، از شاهراه شهرستان عدم اعنی درب بغداد بیرون رفت. (شعر) :
اه من عزمته بغیر ایاب اه من حسرته علی الارباب
ص: 67
چون نزدیک ساوری هلاکو خان رسیدند، خلیفه پیاده شد و با اکابر روان گشت. چون به سرا پرده رسیدند، غلبه را از دخول مانع شدند. خلیفه و پسران را با دو سه خادم بار دادند و در خیمه‌ای چون ظرف زمان موقوف کرد. سلیمان شاه و دواتی و شرابی با چند خواصّ به یاسای پادشاه اختصاص یافتند. صباح ایلخان لشکر را فرمود تا آتش نهب و غارت و تاراج در بغداد زنند. در اوایل دیوار بارو که از احکام «اجعل بینکم و بینهم ردما» حکایت می‌کرد و خندقی که چون غور فکر عقلا عمیق بود، با خاک شارع موازی ساختند. بعد از آن مانند شاهین جایع که در گله کبوتران افتد، مطلق العنان و خلیع العذار در شهر آغالیدند. افراط قتل در بغداد به غایتی انجامید که از خون کشتگان نهری بر صفت نیل از (آب) سر به دجله نهاد «و مهلک الحرث و النّسل » بر اموال و مقنّعات بغداد خوانده شد. پرده نشینان حرم که (بیت) :
سر فراگوش کنیزانش نیارست آرمید لؤلؤ کافوروش تا نام خود لالا نکرد
در حریم حرمتش الّا که بر پوشیدگی دست مه گلگونه بر روی گل رعنا نکرد
آفتاب اندر سرایش روی آمد شد نداشت‌تا به تأنیثش مسمّی واضع الاسما نکرد
چون زلف بتان، موی کشان در برزن و اسواق بر آوردند، هر یک دست خوش عفریتی از لشکر تتار شدند و روز روشن پیش آن امهات مکارم و محصّنات شب تار در یک ساعت زلزله یوم القیامة در مدینة السّلام ظاهر شد. القصه بغداد خراب شد و ممالک عالم به ذخایر و نفایس آن معمور شد. معمور اثاث و اوانی زرّین و سیمین که از مطبخ و
ص: 68
بیت الشراب خلیفه یافته بودند و از اطراف، به قیمت شبه و رصاص بفروختند. لشکر را چندان نقود و اجناس از اطلس و اکسون و دبابیج و مجلوبات روم و مصر و چین و خیول عربی و بغال نامی و غلمان رومی و آلانی و قبچاق و سراری ترک و ختایی و بربری حاصل شد که فذلک آن در عقد محاسب و هم نگنجد. از بسیاری زر و جواهر ثمین و نفایس امتعه که از خزانه خلیفه و خانه نوّاب و ارکان دولت و اعیان حضرت و اغنیا و متموّلان بغداد بیرون آوردند، زمین صورت «اخرجت الارض اثقالها» گرفت، و از تعجّب چندان مالها «قال الانسان مالها». و این سخن مشهور باشد که چون خلیفه ناصر لدین اللّه دعوات «ارجعی» را اجابت کرد، از وی دو مصنع زر ماند. نبیره‌اش مستنصر روزی با خادمی که محرم آن راز بود بر سر آن رفت و گفت از اجل همان مقدار مهلت می‌خواهم که این زرها را به دست قلّت التفات انفاق کنم. خادم خنده زد.
مستنصر بر آن ترک بی‌ادب خشم آورد. از موجب خنده سؤال کرد. گفت در خدمت جدّت به همین موضع آمدم. از این دو مصنع هنوز یکی پر شده بود، گفت مدت زندگانی من چندان می‌باید که این دو مصنع را تمام مالامال گردانم. از اختلاف این دو آرزو تعجب نمودم. باری مستنصر آن توفیق یافت و آن زرها را به مصرف خیر صرف کرد و جز نام نیک هیچ باقی نگذاشت. چون نوبت به مستعصم رسید به امساک و تدنّق آن هر دو مصنع را باز مالامال ساخته بود. لا جرم عاقبت چون تصیحف آن مصنع شد، هلاکو خان در نفی و ابقاء خلیفه با ملازمان مفاوضت پیوست. گفتند اهل اسلام او را خلیفه رسول و امام به حق و حاکم بر دماء و فروج خود می‌دانند. اگر از این ورطه خلاص یابد، در حساب باشد که از اطراف لشکرها بر وی جمع شود، باز تدارک آن مهم به خشم رکاب گردون سای احتیاج افتد. مرد عاقل اختیار فرصت فایت نگرداند و مکنت امکان به خیال
ص: 69
معاودت از دست ندهد. پادشاه به قتل او یرلیغ داد. بعضی گفتند این خلیفه است، اگر او را بکشند آفتاب سیاه شود. هلاکو خان فرمود که او را در نمد پیچیده بر عادت آنکه نمد مالند بمالند ، اگر آفتاب متغیر شود ترک او کنند. می‌مالیدند تا آن زمان که اعضا و ابعاض او متلاشی گردانیدند. مدت تمکّن او هفده سال بود. عاقبت اساس خلافت بنی عباس ، لباس خلاقت یافت. (بیت) :
ستم تنها نه بر چون او کسی رفت‌از این بازی در این پرده بسی رفت
و ذلک فی اوایل صفر سنه خمس و خمسین و ستمأیة.
بعد از آن ابن علقمی توقّع داشت که در معرض مساعی جمیل و کدّ جزیل آید و نواخت در حق او از حضرت هلاکو خان فایض گردد. همت ایلخانی او را التفات نفرمود و گفت مطمح صلاح از وی برخاست ، چون ولی نعمت خود را بد اندیشید و اضاعت حقوق در مقابله اصطناع و تربیت او روا داشت، کوج دادن ما را نشاید. بعد از آن بغداد مدتهای مدید در دست فرزندان هولاکو خان بماند.
هولاکوخان در ثلاث و ستین و ستمایة وفات یافت. بعد از او پسرش ابقا پادشاه شد. او در سنه ثمانین و ستمایة به همدان در گذشت. بعد از آن برادرش احمد خان پادشاه شد و او در سنه ثلاث و ثمانین و ستمأیة بر دست ارغون خان پسر ابقا خان شربت فنا چشید. بعد از او ارغون خان پادشاه شد و ارغون در سنه احدی و تسعین و ستمأیة نماند. بعد از او کیخاتو خان دو سال و کسری سلطنت راند. بعد از او باید و خان چند ماه، بعد از او پادشاه عادل، غازان خان، در سنه اربع و تسعین و ستمأیة پادشاه
ص: 70
شد و او شرف اسلام دریافت و در سنه ثلاث و سبعمأیة به جوار رحمت حق پیوست.
بعد از او الجایتو سلطان محمّد خدا بنده که برادر غازان خان بود پادشاه شد. [و او در سنه ست عشر و سبعمایه دعوت حق را لبیک اجابت زد. بعد از او پسرش سلطان عادل ابو سعید بهادر خان پادشاه شد] و از هلاکو خان تا ابو سعید پادشاهی ایران زمین کردند که عبارت است از آب فرات تا آب جیحون. بغداد در ایام سلاطین مغول باز معمور شد. چون سلطان ابو سعید نماند در شهور سنه ست و ثلثین و سبعمأیة، امیر شیخ حسن از روم خروج کرد و تختگاه او بغداد بود. تا امیر شیخ در شهور سنه سبع و خمسین و سبعمأیة در گذشت، سلطان اویس پسرش به جای او نشست و در زمان او بغداد به اوج کمال رسید. چنانچه مولانا جلال الدّین سلمان ساوجی که مدّاح آن خاندان بود، قصیده‌ای در آن زمان در صفت بغداد گفته است ، این چند بیت از آن قصیده ثبت افتاد (بیت) :
بغداد خطّه‌ای است معنبر که خاک اوارزد به خون نافه مشکین دم خطا
از آبروی دجله دگر بر جمال مصرنیل کشیده را نبود زینت و بها
از شرم این سواد که آن جان عالم است‌تبریز در میانه خوی زد مراغه‌ها
در تیره شب ز بس لمعان چراغ و شمع‌بر صبح روی دجله زند خنده صبا
ماهی بتان ماه رخان در میان شطچون عکس مه در آب و چو ماهی در آشنا
روی شط از سفینه سپهری پر از هلال‌از هر هلال زهره جبینی قمر لقا
شبها که ماهتاب فتد در میان آب‌پیدا شود هزار صفا در میان ما
و در آخر ایّام دولت سلطان اویس، از جمله وقایع غریب و بدایع عجیب، هجوم سیلابی بود که مخرّب حوالی و معذّب اهالی دار الاسلام بغداد شد. در شهور سنه ست و سبعین
ص: 71
و سبعمأیة ناگاه سیلی که عبارت از واقعه «فارسلنا علیهم الطوفان» بود، از قلل جبال منحدر شده چنانکه وادی دجله از بسیاری آب به تنگ آمد، سر به وادی بغداد نهاد.
[اول ربض بغداد را از پای در آورد. بعد از آن عمارات را «عالیها سافلها گردانید. اهالی بغداد] اطفال را بر دوش نشانده، افتان و خیزان از خانها راه گریز می‌طلبیدند. عورات مستوره در میان وحل افتاده، روی گشاده سر در صحرا نهادند. (بیت) :
به تعجیل گهواره را مادران‌برون برده از خانه با صد فغان
یکی زار و گریان که وا خان‌ومان‌یکی نوحه گویان که رسوائیان
و دور مأمونی که معتمد و معتصم بود ، مدرس و مطموس گشت. اصحاب مکنت و یسار [در آن زمان] که مواجم سیول، یمین و یسار ایشان فرو گشته بود، از بیم جان پروای آن نداشتند که بهای نیم نان برداشتندی. بسا درویش که در این واقعه دلریش شد. بسا توانگر که در این داهیه درویش گشت. هر چیز که داشتند در زیر آب و گل ناچیز شد، و آنچه به مرور ایام به دست آورده بودند، سیلاب به یک ساعت در ربود. قریب پنجاه هزار آدمی زیادت در زیر دیوارها ماندند. بعد از این واقعه در همان سال، سلطان اویس وفات یافت و پسرش سلطان حسین به جای او بنشست. [پسر دیگرش سلطان احمد در یازدهم صفر اربع و ثمانین و سبعمایة برادر را بکشت و به جای او نشست]. حضرت پادشاه مرحوم، سلطان السّلاطین امیر صاحبقران- انار اللّه برهانه- بعد از فتح دیار فارس و عراق عجم رد اواخر شهود سنه خمس و تسعین و سبعمائة به بغداد رسید و سلطان احمد فرار نموده به راه کربلا به طرف شام رفت. حضرت صاحبقرانی بغداد را به خواجه مسعود سبزواری داده، مراجعت نمود. بعد از اینکه رایات همایون را بعد دیاری تصور کردند، سلطان احمد متوجه بغداد شد و خواجه مسعود بغداد باز گذاشت. کرت
ص: 72
دیگر که حضرت امیر کبیر بعد از فتح بلاد شام متوجه بغداد شد به سبب جرأتی که از آن قوم نسبت به عساکر منصوره صادر شده، مجموع را به تیغ انتقام گذرانید. بعد از فتح بلاد روم، نظر عنایت شامل حال بغداد گردانیده، [امیر زاده] ابا بکر را به حکومت دیار بکر و بغداد نصب گردانید. چون واقعه هایله حضرت صاحبقرانی- انار اللّه برهانه- دست داد، [امیر زاده] ابا بکر بغداد باز گذاشته متوجه تبریز شد. سلطان احمد به حکم «العود احمد» به بغداد معاودت نمود در اواخر شهور سنه [ثمان و] ثمانمأیة (بعد از چند گاه در شهور سنه ثلاث عشر و ثمانمایة) قصد تبریز کرد و در تبریز به دست قرا یوسف کشته شد. صاحب اعظم، خواجه (کمال الدّین) عبد القادر که از مشاهیر اکابر روزگار است و به انواع هنر مشار الیه، به تخصیص در فن موسیقی، و مدتهای مدید مصاحب سلطان احمد بوده، در تاریخ این واقعه این رباعی فرموده است :
عبد القادر زدیده هر دم خون ریزبا دور فلک چو نیستت جای ستیز
کان مهر سپهر خسروی را ناگاه‌تاریخ وفات گشت قصد تبریز
حالا که تاریخ هجری سنه احدی و عشرین و ثمانمایة رسیده است، شاه محمود پسر قرا یوسف در بغداد حاکم است. احوال بغداد و حکام او از ابتدا الی یومنا هذا مجمل ذکر کرده شد. اگر کسی را داعیه دانستن مفصل این وقایع باشد در قسم تاریخ به شرح و تفصیل بیان کرده شده است بدانجا رجوع کند و السلام.

محول‌

شهرکی است پاک و خوب و بساتین نزه دارد و فواکه بسیار و آبهای روان. تا بغداد یک
ص: 73
فرسنگ است. متصل کرخ است و بر جانب غرب و جنوب بغداد است. و محولی که تصانیف بسیار دارد در علوم، از این موضع است.

مداین‌

جمع مدینه است. چنین گویند که اسکندر بعد از تمامت روی زمین مسخّر گردانید و چند شهر معظم در اقطار عالم بساخت بدین موضع رسید، شهر مداین را بنیاد کرد. باره‌ای که اسکندر نهاده است هنوز اثر آن باقی است و به عمارت و توطّن بدان مقام راغب بود و آنجا مدتی مقیم بود. هم در آن حوالی میان شهر زور و مداین وفات کرده است. بعد از مدتهای مدید که نوبت حکومت به انوشیروان رسید، او در عمارت مداین بیفزود و آن را تختگاه خود ساخت و در آنجا مقیم شد. فرزندان او بطنا بعد بطن تا ایام عمر بن خطاب رضی اللّه عنه در آنجا بودند؛ و دار الملک ایران زمین بود. در کتاب سیر فرس آورده است که اردشیر بن بابک بعد از آن که بلاد بسیار مسخر گردانیده بود بدین موضع رسید. آب و هوای آن او را خوش آمد. مدینه‌ای بنیاد نهاد. به هر حال مسکن ملوک بوه است از اکاسره ساسانی و غیرهم. در کتاب معجم البلدان می‌گوید این چند شهر است نزدیک یکدیگر آن را جمع کرده‌اند و مداین خوانده، به جهت آنکه زاب الملک که از فرزندان منوچهر بعد از موسی صلوات اللّه علیه بوده است، چون سی سال از ملک او بگذشت حفر زامین کرد و کور آن را معمور ساخت. شهر عتیقی که اصل مداین است او بنیاد نهاد. بعد از او اسکندر متصل آن برای خود شهری دیگر
ص: 74
بساخت. بعد از او طیسفون عمارتی کرد. بعد از آن اسنانیر؛ و آن شهرها را [رومیه می‌خواندند. بعد از ایشان انوشیروان شهری دیگر بساخت که ایوان [ [در آنجاست و آثار آن شهرها] مجموع باقی است، همه نزدیک [یکدیگر است] به جهت آنکه چندین شهر بود آن را]] مداین خواندند. و ایوان کسری در مداین است. از رکنی تا رکنی نود و پنج گز است. و مداین بر جنوبی بغداد است و تا بغداد شش فرسنگ است. بلندی ایوان کسری هشتاد گز است. امّا فتح مداین در صفر سنه ست عشر بر دست سعد وقّاص در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر [بن خطاب رضی اللّه عنه] (شد) بعد از آن حجّاج بن یوسف در زمان حکومت بنو امیه (واسط را دار الاماره ساخت و مردم مداین را بدانجا نقل کرد و تا آخر دولت بنو امیه) دار الاماره عراق ، واسط بود. بعد از آنکه منصور بغداد را عمارت کرد، دار الاماره بغداد شد. بعد از آن معتصم سامره را عمارت کرد و مدتی خلفا در آنجا مقام کردند و حالا مداین به مثل دیهی است.

بابل‌

در عراق موضعی از بابل قدیمی‌تر نیست، [و بدان سبب است] که تمامت عراق را گویند زمین بابل. و چنین گویند که نوح علیه السّلام بعد از طوفان با جمعی که [با او] در کشتی بودند آنجا فرود آمدند و آن را عمارت کردند. بعد از آن نسل ایشان بسیار شد و در ما بین دجله و فرات بودند تا برسیدند از دجله به بیابان کسکر، و از فرات ماورای کوفه. و این موضع است که آن را در عراق، سواد می‌گویند. ملوک ایشان به بابل فرود جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌2 ؛ ص74
ص: 75
آمدند و مدینه بابل را بیوراسب بنیاد نهاده است. گویند دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ معموری متصل یکدیگر بوده است و تختگاه ضحاک بوده. گویند او هزار سال عمر یافت. و نمرود، ابراهیم را علیه السّلام در این موضع به آتش انداخت. و بخت النّصر اول که گویند یکی از [ملوکی که] تمامت روی زمین را مسخّر گردانیده بود او بود. بعد از آنکه بنی اسرائیل را به قتل آورد، تختگاه خود بدین بابل ساخت و آب فرات نزدیک دیوار شهر بابل بود از آنجا بگردانید از هم آنکه بیاید شهر را خراب کند. و کلدانیون آن قوم را گویند که اول به بابل نزول کرده‌اند ، و مفسّران در آن موضع که حق سبحانه و تعالی فرموده است به بابل، بعضی گویند مراد این بابل عراق است؛ و بعضی گویند بابل دماوند است. گویند بابل معمور بود تا زمان دارا. او لشکر بدانجا کشید و ملک ایشان را به قتل آورد و خلایق را بکشت و نسل ایشان منقطع گردانید.
بعضی گویند اسکندر خراب کرد. و سحر و خمر را به بابل نسبت کنند.

نعمانیه‌

شهری است میان بغداد و واسط در میانه راه بر کنار دجله. و آن را از اعمال زاب اعلی گیرند و قصبه زاب است. اهل آن تمام شیعه مذهب باشند. و در مصر نیز قریه‌ای هست که آن را نعمانیه خوانند.
ص: 76

نهروان‌

کوره‌ای بزرگ است میان بغداد و اوسط. نهروانات سه است: اعلی و اوسط و اسفل.
از اعمال بغداد است و بر جانب شرقی دجله . [حد اعلای] آن متصل است به بغداد.
در آن چند قصبه است: اسکاف و جرجرایا و صافیه و دیرقنّی و غیر ذلک. و واقعه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه با خوارج در این موضع افتاد و آن واقعه مشهور است.
این کوره حالا خراب است. گویند خرابی این نهر در زمان سلاطین سلجوقی بود که اعمال این نهر بر ممر لشکر افتاده بود و اهالی آن جلا کردند و خرابی آن استمرار یافت.
گویند که دو سه کرت خواستند که آن را معمور سازند، هر کس ابتدا کرد که آن نهر را باز کند، قبل از آنکه به اتمام رسد آن شخص وفات کرد. دیگران مستشعر شده همچنان بر حال خرابی بماند. الّا در زمان معموری بهترین نواحی بغداد بوده ؛ هم از روی مداخل و هم نزهت مواضع.

قصر هبیره‌

این موضع منسوب به [یزید بن عمرو بن ] هبیره است. او والی عراق بود از قبل مروان [بن محمّد بن مروان] . چون سفاح مملکت بگرفت، در این مقام عمارت بسیار کرد از کوشک و باغ و بازارهای پوشیده، و آن را هاشمیه نام نهاد. امّا مردم به همان نام اول، قصر هبیره، خواندند. کربلا محاذی این موضع است. از جانب مغرب در بریه نزدیک جسر سور است از نواحی بابل قدیم.
ص: 77

فم الصلح‌

مدینه‌ای است بر دجله نزدیک واسط؛ و از آنجا تا مدینه جبّل دوازده فرسنگ، و ما بین همه مزارع و قری است. و مقام حسن سهل که وزیر مأمون بود در این شهر بوده است. از آنجا تا واسط هفت فرسنگ است و عرس مأمون ، بابوران دختر حسن سهل در این شهر بود. حالا خراب است.

نهر الملک‌

در زیر نهر صرصر است از آنجا تا نهر صرصر دو فرسنگ باشد. این نهر بزرگی است، از فرات بریده‌اند و به سواد عراق آورده. مدینه نهر الملک بر شعبی از فرات است.
از آنجا بر جسر گذرند و از آنجا تا قصر هبیره هشت فرسنگ باشد. مدینه کوثی ما بین نهر الملک و قصر هبیره است، امّا به نهر الملک نزدیکتر است. گویند بعد از نهر مسیحی نهری از این بزرگتر نیست در اعمال بغداد؛ و این نهر مشتمل است بر سیصد و شصت قریه. گویند اول کسی که حفر این نهر کرد، سلیمان بن داوود بوده است علیه السّلام .
ابو بکر بن محمّد بن علی می‌گوید: این نهر را ملک اقفور شاه بن بلاس که آخرین بود از ملوک نبط حفر کرد و او آن ملکی است که اردشیر بن بابک او را بکشت و قایم مقام او شد.

دسکره‌

از نواحی بغداد است بر جانب شرقی، و آن را دسکرة الملک نیز خوانند، بدان سبب که هرمز بن شاپور اردشیر بن بابک آنجا مقام بسیار می‌کرد. بر طریق خراسان افتاده است و بناهای غریب و عجیب و اثرهای قدیم دارد. و از آنجا تا جلولا شش فرسخ است. در
ص: 78
نواحی نهر الملک بر غربی بغداد قریه دیگر هست که آن را نیز دسکره می‌خوانند.

بعقوبا

دیه بزرگ است از نواحی بغداد و از آنجا تا بغداد یک روزه راه است. آبهای روان و بساتین نزه دارد و میوه بسیار از خرما و لیمو و سیب و انگور و غیره. و نهر جلولا از میان بعقوبا می‌گذرد و بر دو طرف بازار است و پلها بسته‌اند، چنانکه کشتی از زیر پل می‌گذرد. و بسیاری از علما منسوب به این موضع‌اند.

ساباط

گویند این را بلاش بنا نهاده است و عجم آن را بلاش آباد می‌گفتند. بعد از آن عرب آن را تغییر کردند و ساباط گفتند. نزدیک مداین است و آن را ساباط المدائن خوانند. و در ما وراء النهر نیز موضعی هست که آن را ساباط می‌گویند. نزدیک اشروسنه است. از آنجا (تا) اشروسنه دو فرسنگ است و تا سمرقند بیست فرسنگ.

جبل

شهری است بر دجله میان نعمانیه و واسط بر جانب شرقی دجله، و مردم فاضل از این موضع بسیار خاسته‌اند. ابو خطاب محمّد بن علی بن محمّد بن ابراهیم. میان او و ابو العلای معرّی بسیار مناظره و جدال [در شعر] واقع شده است.
ص: 79

سوق الثلاثاء

پیش از بنای بغداد، آنجا که نهر معلّا است بازاری بوده است و در هفته روز سه شنبه مردم آنجا جمع می‌شدند بنا بر این آن موضع را سوق الثلاثاء می‌خوانند. اکنون محله‌ای است از محله‌های بغداد و بازار بزّازان است.

دیر عاقول

میان مداین و نعمانیه است و از آنجا تا بغداد پانزده فرسنگ است. بر شرقی دجله است، میان او و دجله یک میل باشد. و این دیر عاقول را در قدیم از کوره نهروان می‌داشتند، امّا حالا منفرد است که نهروان خراب است.

ماذرایا

از اعمال بصره است ماذرائیون که کتّاب طولون بودند در مصر، منسوب به این موضع بوده‌اند.

جلولاء

این را یک طسوج شمارند از طساسیج سواد عراق. بر طریق خراسان افتاده است و نهری بزرگ است. میان آن و خانقین هفت فرسخ است و در این موضع میان مسلمانان و لشکر فرس جنگی عظیم واقع شد، آن از وقایع مشهور است. و در افریقیه موضعی دیگر هست نزدیک قیروان که آن را نیز جلولا می‌خوانند و آن شهری قدیم بوده است و در آن آثار عمارت عالیه باقی است.
ص: 80

خانقین

شهری است از نواحی سواد عراق بر راهی که از همدان به بغداد می‌روند. و از آنجا تا قصر شیرین [شش فرسنگ است و از قصر شیرین] تا حلوان که حد عراق عرب از جانب مشرق بدان منتهی می‌شود هم شش فرسنگ است. و در خانقین چشمه نفط است و از آنجا مداخل بسیار است. رودخانه‌ای بزرگ دارد، بر آنجا پلی به عظمت بسته‌اند بیست و چهار طاق، هر طاقی بیست گز.

بصره‌

به حسب لغت، زمین سنگلاخ را گویند. در زمین مغرب نزدیک شهر سوس شهر دیگر است که آن را نیز بصره خوانند. امّا این بصره عراق را در سال چهاردهم از هجرت، عتبة بن غزوان [به امر امیر المؤمنین] عمر بنا نهاده است پیش از کوفه به دو سال. و در عرب هرگاه بصرتان گویند، مراد بصره و کوفه باشد. بصره شهری بزرگ است و در زمان بنو امیه به غایت معموری رسید و غلبه بسیار در آنجا جمع شد. چهار مسجد جامع دارد و بر جانب غربی از بیرون شهر هیچ آبادانی نیست. و این شهر بر کناره بیابان نهاده است. دیوار شهر دیواری عظیم است از خاک، از جانب مغرب و از دو طرف شمال و جنوب در گردانیده‌اند و به جویها که بر طرف شرقی شهر است رسانیده، و جانب شرقی شهر دیوار ندارد امّا ممکن نیست که از آن جویها کسی بی‌زورق تواند گذاشت.
و تا آنجا که متصل می‌شود به شهر جویهای بزرگ و نخلستان و باغ است. این مقدار آب و جوی که در حوالی بصره است در روی زمین به هیچ موضع نباشد.
از جویهای معتبر مشهور بصره یکی نهر ابلّه است؛ و این سخن مشهور است که در
ص: 81
جهان چهار موضع است که آن را پنجم نیست به خرّمی و خوشی و نیکویی و زیبایی از آب روان و درختان میوه‌دار [و هوای سازگار]. یکی سغد سمرقند را گویند، دوم شعب بوّان است به فارس، سه دیگر غوطه دمشق است به شام، چهارم نهر ابلّه است به بصره.
ابو بکر خوارزمی نبشته است که من این هر چهار دیده‌ام ، سغد سمرقند از همه نیکوتر است. امّا نهر ابلّه به نزاهت خوشتر است و این جوئی است که از فرات بریده‌اند تا به بصره. فراخی جوی مقدار صدارش باشد و مغاکی آن ، آن آنچنان است که هرگاه آب کم شود هنوز پانزده گز بالای آب باشد. اگر جوی پر آب بود سی گز نیز زیادت باشد. و این جوی بر غربی فرات است از مشرق به سوی مغرب می‌رود. از دهانه جوی تا بصره چهار فرسنگ است. هر دو طرف آن باغهای معمور و نخلستانها و عمارات به تکلّف. چنانکه گویی بر یک رژه نشانده‌اند همه متصل یکدیگر که کسی گوید مگر یک باغ است. و از آنجا که می‌آید به هر دو طرف شاخها از او منشعب می‌شود. چون به بصره رسد به جانب شمال بصره فرو شود و در مجموع جویها که از آن منشعب می‌شود کشتی می‌رود و پیوسته زورقها کار می‌کنند.
سرایهای شهر بصره اکثر از خشت پخته است و زمین آن شوره است. آب چاه آن در غایت شوری است چنانکه قطعا نتوان خورد. آب چاه در حمامها نگاه دارند و گلکاری کنند. (امّا) آب خوردن، سقّایان از بیرون آورند و به قیمت فروشند. در روزگار خلفا مالی بسیار صرف کرده‌اند و حوضی ساخته و راهگذر آن به موریهای مس و سرب ترتیب داده، یک جانب شهر که به آن حوض نزدیک است از آنجا آب خورند.
امّا آب زود متغیّر می‌شود. فقرا از آنجا آب بر می‌دارند و مردم متموّل از نهر معقل آب برند. و در شهر بصره هر روز به سه موضع بازار باشد، چنانکه به شیراز هست: بامداد
ص: 82
بازاری است که آن را سوق الخزاعه خوانند، تا به چاشتگاه آنجا غلبه خرید و فروخت باشد . در نیمروز به محلّتی دیگر که آن را سوق عثمان خوانند، تا قریب بین الصلاتین در آنجا خرید و فروخت کنند. و آخر روز بازاری [بزرگ است] که بزّازان و صرّافان و بازرگانان آنجا جمع آیند و آن موضع را فداجین خوانند. تا به شب آنجا خرید و فروخت کنند. و بیع و شرای بازرگانان رجوع به صرّافان بود و هر کس قماشی بفروشد، هر خطّی از صرّافان بستاند، چون بخرد وجه برایشان حواله دارد. و این عمل از حاکم بصره به مقاطعه باشد. و در آنجا خرید و فروخت بسیار بود.
و بر غربی بصره مایل به جنوب، کوهی هست که آن را سنام خوانند و نزدیک آن رود خانه‌ای است که آن را وادی النّساء گویند. جهت آنکه آنجا زنان جمع شوند از زمین بر خلق بیرون می‌آورند. از سنام تا به بصره سه فرسنگ باشد. دیگر در نواحی بصره هیچ جا کوه نیست و بر جانب غربی بصره بیابان است و آنجا قطعا آب و زراعت نیست امّا بر اطراف دیگر، نخلستانها و کشاورزی نواحی آن را نهایت نیست. بنیاد جویهای بصره و زراعت ایشان بر مدّ و جزر دریا است. از جمعی که اهل خبرت‌اند صفت مدّ و جزر آن دریا چنین استماع افتاده است که مدّ و جزر دریا تعلّق به سیر قمر دارد ، در شبانروزی دوبار مدّ بود و دوبار جزر. گویند که هرگاه ماه بر دایره نصف النّهار رسد غایت مدّ بود و چون به افق رسد غایت جزر بود. این حال در شبانروزی دو بار واقع شود. امّا به حسب اوقات روز و شب در یک زمان معیّن نبود به سبب آنکه ماه گاهی نیمروز به دایره نصف النّهار رسد و گاهی نیمشب و وقتی نماز شام و گاهی
ص: 83
بامداد. مامّا در هر شبانروزی که یک دور فلک اعظم است بالضّروره دو کرت ماه به دایره نصف النّهار رسد. یکی فوق الارض و یک تحت الارض. و این مدّ و جزر همیشه مساوی نباشد. از اول ماه هر روز مدّ آب زیادت می‌شود [از روز گذشته ، تا آن زمان که به حدّ استقبال رسد به غایت زیادتی آب رسد. بعد از آن باز به تدریج هر روز] از روز گذشته کمتر باشد تا در اجتماع به غایت نقصان برسد. و مزارعان جویهای بصره این معنی را ضبط کرده‌اند و منتظر باشند تا آن زمان که آب بدان غایت رسد، برغها [بگشایند، چون آب بحر باز خواهد گشت، برغها] ببندند ، و همیشه دانند که آب کی زیادت می‌شود و کی کم می‌شود و این قاعده پیش ایشان استمرار یافته و در آن تخلّف و تغیّر واقع نمی‌شود.
جاحظ می‌گوید و در بصره سه عجایب است که در هیچ شهری نیست. یکی از آن جمله جزر و مدّ آب است که تقریر کرده آمد، چنانکه در وقت حاجت ایشان مدّ می‌کند و به وقت استغناء ایشان باز می‌گردد. زراعت ایشان هرگز تشنه نمی‌ماند و از سیل و زیادتی آب [نیز هرگز] زحمتی ندارند و هرگز آب ایشان کم نمی‌شود که گویند امسال خشک سال بود. از این معنی ایمن‌اند. عجایب دیگر آن است که اهل انطاکیه و حمص و جمیع بلاد فراعنه به طلسمات مفاخرت کنند که در زمان قدیم در آن موضع کرده‌اند. در شهر بصره در موضعی که انگور از برای دوشاب شیره می‌کنند و خرما که از درخت باز کرده می‌نهند تا شیره بیرون می‌آید و خشک می‌کنند، دوشاب خرما که می‌سازند هرگز مگس بر آن نمی‌نشیند، و اگر دانه‌ای خرما بیندازند چندان مگس بر آن نشیند که سیاه شود و ننماید. و عجایب دیگر آن است که در آن شهر غراب بسیار است. بر درختها می‌نشیند چنانکه نزدیک است که شاخ درخت بشکند از بسیاری که در
ص: 84
آنجا نشیند. قطعا بر درختی که خرما دارد نمی‌نشیند که اگر یک بار منقار بر خوشه خرما زند همه بپاشد و ضایع شود. همین که خرما بریدند، گوئیا منتظر آن بوده‌اند که خرماها ببرند، به غلبه بر آنجا جمع آیند. و این احوال می‌گویند از خواص زمین بصره است و العلم عند اللّه تعالی. [از قبور مشاهیر که در بصره است قبر طلحه و زبیر و ابی بکره و انس بن مالک و ابی عوانه و حسن بصری و ابن سیرین، معبر خاک این بزرگان در بصره است]

ابلّه‌

[شهر ابلّه] شهرکی کوچک است امّا بساتین بسیار دارد و جائی متنزّه است. آبهای دجله و فرات چون با هم جمع می‌شود، از حدود واسط به بطیحات می‌رود که بعد از آن حدود بصره است و از بطیحات نزدیک عبّادان به دریای فارس می‌ریزد.
و این رود فرات از شرق ابلّه می‌گذرد، و نهر بلّه که [به بصره می‌رود از جنوب ابلّه برداشته‌اند، چنانکه شهر ابلّه در میان دو آب است. و در ابلّه از هر طرف که] بنگری همه آب روان و نزهتگاهها بینی از خوشی چنانکه در وصف نیاید. آنجا که دهان جوی ابلّه است پهنای آب دویست گز زیادت باشد. گویند در قدیم آنجا گردابی بود که هر کشتی که بدانجا می‌رسید غرق می‌شد. آن را هور ابلّه می‌گفتند بسیار کشتی‌ها از مواضع مخوف در دریای بزرگ خلاص یافته و بدین موضع رسیده غرق شده‌اند. عورتی از مالداران بصره چهار صد کشتی بفرمود ساختن و همه را به خسته خرما و ریگ و هر چند توانستند مملو گردانیدند و سرهای کشتی استوار کردند و در آن گرداب غرق گردانیدند تا آن مغاک انباشته شد و حالا کشتی از آن موضع به سلامت می‌گذرد.
ص: 85

شق عثمان‌

بر جنوب جوی ابلّه، هم در مقابل شهر ابلّه شهری دیگر است که آن را شق عثمان خوانند؛ و همچنین نزهتگاهها و باغها و درختان میوه‌دار و بازارها و گرمابها و بناهای عالی بر کناره آب ساخته‌اند. و این جوی بدین عظمت در میانه می‌رود. و این جوی هرگاه مدّ آب بود ، از سطح آب تا به قعر آن سی گز زیادت نیز باشد. هرگاه جزر بود که آب در ته افتد، هنوز مغاکی آب از پانزده (گز) زیادت بود. از دو طرف این نهر، هم از طرف ابلّه و هم از طرف شق عثمان، مالهای عظیم نفقه کرده‌اند و پایهای سنگین به کنار آب فرو برده که چون آب مدّ بر می‌آورد آن پایه‌ها در زیر آب می‌شود. چون به وقت جزر آب کم شود، از آن پایها به کنار آب روند. و کشتی‌ها که به کنار آید یا بارها که به کشتی برند از این مواضع بود. در کشتی نشستن و بیرون آمدن جز بدان موضع میسّر نشود و پیوسته مردم به زورق از آن طرف بدین طرف آیند. و در آن حدود ما بین دیهها، کولهاء آب و بیشهاء نیستان بسیار است.

واسط

این شهر را حجّاج بن یوسف بنا نهاده است در سال هشتاد و چهارم از هجرت، بعد از دو سال تمام کرد. [این شهر به دو طرف دجله نهاده بود برابر یکدیگر در ما بین جسری از کشتی‌ها بسته در هر طرف یک مسجد جامع بزرگ ساخته. و حجّاج آنجا مقیم بود تا شهور سنه خمس و تسعین که وفات یافت]. در تاریخ طبری آورده است که حجّاج بدین موضع که حالا واسط است رسید. کسان فرستاد که از برای منزل موضعی احتیاط کنند. دید که راهبی بر کنار راه می‌گذارد و بر خری نشسته. مرحله را بگذشت. چون
ص: 86
بدانجا رسید که شهرستان واسط است خر بایستاد و کمیز کرد. راهب سبک فرود آمد و آن بر گرفت و به دجله انداخت و آن زمین پاک کرد. حجّاج می‌دید. او را طلب کرد و از آنچه کرده بود بپرسیدش. راهب گفت در این موضع مسجدی کنند و خدای عزّ و جلّ اندر آن پرستند. تا آن زمان که بر روی زمین آن باشد، خدای را جل جلاله به یگانگی یاد کنند. حجّاج هم اندر وقت ، شهر واسط بفرمود خط بر زدند و امر کرد تا مسجد جامع بدانجا بنا کردند که راهب نموده بود.
در غربی واسط اندک مزرعه‌ای است. دیگر بادیه است. فامّا بر جانب شرقی دیههاست و توابع بسیار دارد، و هوای [واسط از] بصره درست‌تر است. و آن موضع پیش از آنکه حجّاج بنای شهر نهد بیشه نیستان بود، آن را واسط قصب می‌گفتند. نی که قلم کنند هیچ جا برابر آن نباشد و قلم واسطی خود مشهور است. بعضی گویند واسط در میانه کوفه و بصره واقع شده است، از آن جهت او را واسط خوانند. و از اعمال واسط بر جانب شرق تا فم الصّلح است و از جانب غرب تا زرفامیه و از جانب جنوب تا بطایح. و واسط چند موضع را نام برند امّا این که در عراق است و شرح آن گفته شد از همه اعظم است. در دیار عرب میان بطن و وادی النّخله دیهی است که آن را واسط خوانند، [و در دیار شام از نواحی حلب دیهی است که آن را واسط خوانند. و هم در عراق نزدیک دجیل دیهی است که آن را واسط خوانند. و در بلاد اندلس نیز دیهی است که آن را واسط خوانند] .
ص: 87

عبّادان‌

شهرکی مختصر است بر شمال دریای فارس بر ساحل بحر. این آب فرات و دجله آنجا که به بحر می‌ریزد به اطراف عبادان محیط شده است ، چنانچه عبادان به مثل جزیره‌ای است. و در آنجا کشاورزی و باغ کمتر است. غذای ایشان اکثر گوشت ماهی باشد. و او را به عبّاد بن حصین باز خوانند. مردم آن اکثر زاهد و عابد و فقیر باشند و کشتیها که از عراق به طرف فارس رود به جانب مشرق، تا به طرف بحرین و عمان رود به جانب غرب و جنوب، مجموع از این عبّادان گذرد. و بر جنوب عبّادان تمام دریاست «لیس وراء عبّادان قریه» از اینجا مثل شده است.
ذکر شهرها و قصبات عراق را ما نیز بر این ختم کردیم، اگر چند بعضی از شهرکهاء مختصر دیگر نیز هست در عراق مثل سیب و جعفریه و میسان و مشان و بطایح و حویث و نیل و غیره که ذکر هر یک به تطویل انجامد ترک کرده شد. بعد از این ذکر مسافات دیار عراق کنیم بعون اللّه و توفیقه.
ص: 89