گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
ذکر لشکر کشیدن امیر زاده رستم به جانب شیراز





در آن ایّام که امیر زاده پیر محمّد لشکر به اصفهان برد، امیر زاده مرضی داشت و به جنگ بیرون نیامد، امّا شهر را محافظت نمودند. لشکر امیر زاده پیر محمّد در حوالی اصفهان خرابی بسیار کرده به فارس مراجعت نمودند. در این وقت که امیر زاده اسکندر از بند خلاص یافته به اصفهان رسید، امیر زاده رستم خوشتر شده بود و لشکر خود جمع گردانیده به مکافات خرابی که در اصفهان کرده بودند متوجّه فارس شد. چون امیر زاده پیر محمّد از توجّه ایشان واقف شد، لشکرهای خود را مرتّب گردانیده سواحل رود گلنار را مستحکم ساخت و امیر تیمور خواجه را با جماعتی از امراء در تنگ فاروق قراول نشاند. تیمور خواجه از آنجا گذشته تا به موضع کمهر برفت. چون لشکر به اصفهان برسیدند، قراولان جنگ کردند. چند سوار امیر تیمور خواجه را فرود آوردند و همه را تا در تنگ بدوانیدند. باقی قراولان شیراز بدین جنگ بازگشتند و به اردوی امیر زاده پیر محمّد ملحق شدند. امیر زاده پیر محمّد بر لب آب کر فرود آمده و لشکریان را به سرهای گذار فرستاده که از یاغی کسی از آب نتواند گذشت. چون لشکر امیر زاده رستم از تنگ فاروق بگذشتند، امیر زاده اسکندر با جمعی از بهادران لشکر اصفهان شب برفتند از گذار جشنیان که امیر زاده پیر محمّد، شیخ محمّد جوان و تیمور خواجه و اردوان را به محافظت آن گداز تعیین فرموده بود. چون این لشکر برسیدند ایشان فی الحال گذار آب را گذاشته ، متعرض یاغی نشدند و راه گریز پیش گرفتند.
ص: 328
چون روز شد اکثر لشکر از آب گذشته بودند. امیر زاده پیر محمّد جنگ ناکرده متوجّه شیراز شد و آنجا به محافظت شهر مشغول گشت. بعد از یک هفته لشکر اصفهان به شیراز رسیده در مقابل دروازه سلم فرود آمده بعد از دو روز کوچ کردند و به طرفی دیگر فرود آمدند و احیانا جنگی می‌کردند. چند کرت جمعی از شهر به عزم شبیخون بیرون آمدند، امّا تیری چند انداخته باز مراجعت می‌نمودند . و این لشکر همچنان بر گرد شهر می‌گردیدند تا قریب چهل روز بر این بگذشت. بعد از آن از ظاهر شهر برخاستند و به طرف شبانکاره و گرمسیرات شیراز روانه شدند و آن مواضع را تاخت کرده غنم و غنایم بسیار به تحت تصرّف در آوردند و آن الجاء را غنیمت دانسته روی به اصفهان نهادند. و در آن زمستان وبایی عظیم در اصفهان افتاد و طاعونی ظاهر شد که اکثر خلایق اصفهان در آن بلیّه فرو رفتند.
ص: 329

ذکر لشکر کشیدن امیر زاده پیر محمّد به جانب اصفهان‌

در اوایل شهور سنه احدی عشر و ثمانمایة امیر زاده پیر محمّد لشکری ساخته از ممالک فارس عازم اصفهان شد؛ و امیر زاده رستم در اوایل بهار با لشکرهای خود از اصفهان بیرون آمده بود و به علف خوار گندمان نشسته. چون خبر توجّه امیر زاده پیر محمّد معلوم کرد، مستعدّ حرب و قتال گشته، غرور او بدان مشابه بود که می‌گفت جماعتی کاروانیان شیراز جهت ما تنسوقات و متبرّکات می‌آورند. چون امیر زاده پیر محمّد نزدیک رسید، امیر زاده رستم اغرق خود را گذاشته با مجموع سوار و پیاده‌ای که داشت دو فرسنگ از یورت خود پیش آمده، محلّ جنگ اختیار کرده فرود آمد. و قراولان طرفین یکدیگر را دیده با هم سخن گفتند و از طرفین لشکر یکدیگر احتیاط نمودند و هر یک به طرف قول خود بازگشتند. هر دو لشکر آن شب تا طلیعه روز به حزم و احتیاط تمام به سر بردند. چون صبح بدمید، از طرفین صفها راست کردند. آواز کوس حربی و برقو و نقاره زلزله در زمین و ولوله در آسمان انداخت.
امیر زاده پیر محمّد، جلبانشاه برلاس را به دست راست معیّن گردانید و امیر زاده طاهر بن امیر حاجی سیف الدّین با او، و دست چپ را حسین شربتدار با لشکر کرد و لر دولدای و قول را به امیر سعید برلاس و شیخ محمّد جوان و صدیق سپرد و چندین قشون آراسته به جهت کوپاک معیّن گردانید. و از طرف امیر رستم، سلطان شاه و قاضی احمد صاعدی در قول، و صدر اغلن و امیر زاده اسکندر در مقابله جلبانشاه، و خود با جمعی بهادران در مقابله حسین شربتدار. و هنوز صفها تمام راست نشده بود که بر
ص: 330
ایشان زد و دست چپ امیر زاده محمّد از جای برداشت. امیر زاده پیر محمّد چون دید که جنگ در اوج جوانغار سخت شد و حسین شربتدار را تحمّل غنیم خود نیست، امراء کوپاک مثل امیر عبد الصّمد بن امیر حاجی سیف الدّین و خواجه علی شربتدار و عبد الکریم و قبچاق را متعاقب هم به مدد فرستاد. از طرف دیگر جلبانشاه چون به صدر اغلن رسید، به یک ضرب صدر اغلن بگریخت. امّا یونس ترخان و اصلی بیک و علی صوفی بن بخت دولت و چند امیر قشون دیگر [بر وی] جمع گشته خود را بر طاهر بن امیر حاجی سیف الدّین زدند و شمشیر کاری به حیثیّتی در میانشان دست داد که سر از پای نادانسته تا دو ساعت نجومی در یکدیگر افتاده، داد مردی و مردانگی دادند و همچنان به جنگ مشغول بودند که فاضل از کندلان برسید و حمله نمود و به اتّفاق لشکر اصفهان را از جای برداشته براندند و صدیق نیز حمله کرده، قاضی احمد و سلطانشاه را از جای بحنبانید. هزیمت بر لشکر امیر زاده رستم افتاده، امیر زاده بعد از کوشش بسیار به جانب کاشان رفت.
چون به کاشان رسید، سلطان شاه و تغلقشاه و امیر حسن جاندار با فرزندان امیر زاده رستم پیش از او به کاشان رسیده بودند. چون با ایشان ملاقات کرد ، تهیّه اسباب خراسان به قدر وقت نسق نموده و حسن جاندار و یوسف خلیل و سلطان آق بوقاسی را که در کاشان گذاشته، خود با فرزندان متوجّه خراسان شد. و در آن ایّام حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه ملکه و سلطانه- به سبب فتنه خدایداد حسینی متوجه جانب ما وراء النهر گشته بود. امیر زاده رستم نیز بدان طرف رفت. بعد از آنکه خبر شهید شدن امیر زاده پیر محمّد در فارس به بندگی حضرت رسید، امیر زاده رستم را از سمرقند به طرف عراق روانه فرمود. و امیر زاده اسکندر از راه مایین متوجّه خراسان شد.
ص: 331
امیر زاده پیر محمّد را چون این فتح دست داد ، حکم فرمود که هیچکس را با هیچکس کاری نباشد. غیر از آنکه در زمان جنگ گرفته باشند مزاحم کسی نشوند. چون مژده امان به لشکر اصفهان رسید، فوج فوج و قشون قشون پیش آمدن گرفتند و امیر زاده پیر محمّد هر یک را فراخور احوال، رعایت و تربیت نموده- چند روز در مرغزارهای ییلاق شهرک و گندمان تا حد قهبر اولنگ نشسته، چهارپایان لشکر را فربه گردانید. چون امیر زاده پیر محمّد خاطر از اطراف جمع گردانید، به دار الامان اصفهان آمد. و در آن ایّام اصفهان به غایت خرابی رسیده بود. چه از جهت و با و چه از سبب لشکر و غیره. بفرمود تا دفاتر خارجی و مالی زمان حضرت صاحبقرانی- انار اللّه برهانه - را حاضر گردانیدند و به کلی تمامت را در آب شست و دارایی آن مملکت به فرزند خود عمر شیخ تفویض کرده، امیر سعید برلاس و شیخ محمّد جوان و امیر فاضل را به ملازمت او باز گذاشت و رجوع ضبط و نسق امور مالی به عهده مظفر الدّین مسعود نطنزی کرد و به دار الملک فارس مراجعت نمود.
ص: 333

ذکر کشته شدن امیر زاده پیر محمّد و منتقل شدن حکومت فارس به امیر زاده اسکندر

بعد از انهزام امیر زاده رستم، امیر زاده اسکندر متوجّه خراسان شد و به راه قهستان در آمده از آنجا به جانب بلخ و شبورغان رفت. و در آن حدود به موجب فرمان حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه- [امیر زاده اعظم امیر سیّد احمد ترخان حاکم بود و هست. چون از احوال] امیر زاده اسکندر خبر یافت با غلبه‌ای به سر راه امیر اسکندر رفت و او را دلجویی نموده ، طریقه و وظیفه مهمانداری پیش گرفته او را با نوکران و متعلّقان که مصاحب بودند به اند خود آورد و به جای نیکو فرود آورده، شرایط ضیافت به تقدیم رسانید. و ایلچی پیش بندگی حضرت سلطنت شعاری فرستاده صورت احوال باز نمود. حکم همایون به نفاذ انجامید که به هر طرف خاطر امیر زاده اسکندر میل کند مستحفظان سرحدها مزاحم نشوند [و او را به سلامت بگذرانند]. امیر زاده اسکندر با خواّص خود مشاورت نموده [بر آن اتّفاق نمودند] که فرس عزیمت به جانب فارس رانند به امید آنکه محرکة العرق نزاع زنگ نزاع از خاطر امیر زاده پیر محمّد زدوده باشد و وسیله صله رحم رحم در دل او آورده؛ بر این یک جهت گشته متوجّه آن طرف شد. فی الجمله در ایّامی معدود مسافتی بعید قطع کرده در بیست و ششم رمضان سنه احدی عشر و ثمانمایة تنگاتنگ نماز شام از اللّه اکبر شیراز گذشته، طوطه را با مرکوبات در بیرون شهر گذاشته خود پیاده از دروازه سعادت در اندرون شهر رفت. جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌2 ؛ ص333
ص: 334
یکی او را شناخته در وقت افطار امیر زاده پیر محمّد را اخبار کرد. فی الحال کسان به طلب او فرستاده او را حاضر گردانیدند. امیر زاده پیر محمّد در اوایل حال با او به خطابی مشغول شد امّا همان ساعت اشفاق و دلداری فرمود و اسباب تجمّلات فراخور به موجب دلخواه مرتّب گردانیده ملازم برادر شد. امیر زاده پیر محمّد در اوایل شهور اثنی عشر و ثمانمایة با لشکری آراسته عزیمت کرمان کرد. چون به منزل دو چاهه که میان ارسنجان سه چاهان است نزول افتاد، نیم شبی حسین شربتدار که مربّی تربیت او بود از فضله انعام او نشو و نما یافته، از مرتبه شربتداری به سر داری رسیده، با جماعتی بی‌باکان ناپاک دست یکی کرده امیر زاده پیر محمّد را شهید کردند. همان زمان امیر زاده اسکندر را معلوم شد. با دو رفیق در شب دیجور طریق دار الملک شیراز برگرفتند. و چون حسین شربتدار قضیه امیر زاده پیر محمّد تمام کرد، امیر زاده اسکندر را هر چه طلب کرد نیافت. کسان بر عقب او فرستادند، نرسیدند. از آن موضع امیر معز الدّین طاهر و امیر عبد الصّمد به طرف یزد رفتند و امیر زاده اسکندر به تأیید نصرت از دروازه دولت به دار الملک شیراز در آمد و یکسر به خانه تیمور خواجه که قائم مقام امیر زاده پیر محمّد بود رفت و کیفیّت باز نمود.
تیمور خواجه و جماعت امرا که در شهر بودند این معنی باور نداشتند و گمان آن حرکت به امیر زاده اسکندر [بردند. متعاقب امیر زاده اسکندر، خواجه امیر شیخ برسید و بر مصدوقه حال گواهی داد. همه با امیر زاده اسکندر] بیعت کردند و به ضبط شهر مشغول شد. و حسین شربتدار با جمهور امرا که در لشکر بودند بعد از دو روز به ترتیبی هر چند تمامتر بی‌شرمانه برسید و از چهار طرف شهر جنگ در انداخت. اهل شهر نیز به جدّ تمام در مقام مقاومت بایستادند. چون دید کاری دست نمی‌دهد، با معدودی چند به جانب کرمان فرار نمود و باقی لشکرها از او ایمن گشته پیش امیر زاده اسکندر آمدند.
جماعتی که در آن قضیّه با حسین شربتدار موافق بودند، به شنیع‌ترین صورتی سیاست
ص: 335
فرمود و مملکت فارس به کلّی امیر زاده اسکندر را مسلّم گشت.
قبل از وقوع این حادثه پیر محمّد، صدیق و تولک و بیان و عبد الکریم و قبجاق را به منقلای یورش کرمان فرستاده بود. ایشان تا ارزو و دشت برزو تاخت کرده بودند که ناگاه این خبر هایل بدیشان رسید. ایشان از هم ریخته هر کس پی رایی و هر طایفه در بند تدبیری متقرّق شدند. قضا را در راه حسین شربتدار با صدیق دوچار خورده گرفتار عمل خود گشت. چنانکه گفته‌اند:
اگر بدکنش مرد زنهار خواربه گردون گردان رود زهره‌وار
زمانه ز گردون فرود آردش‌به دست بد خویش بسپاردش
صدیق یک گوش او بریده به عذابی هر چه تمامتر به شیراز رسانید و آنجا به عقوبتی هر چه تمامتر پاداش عمل خود بیافت. و باقی امرا که متفرّق شده بودند، مجموع پیش امیر زاده اسکندر آمدند.
ص: 337

ذکر وقایعی که در زمان حکومت امیر زاده اسکندر در فارس واقع شد

اول قضیه در زمان حکومت امیر زاده اسکندر آن بود که داروغه یزد، ابا بکر، یاغی شد و امیر عبد الصّمد و امیر طاهر که بعد از شهید شدن امیر زاده پیر محمّد بدان طرف رفته بودند، بی‌محابا ایشان را بگرفت. و بیک ملک آقا در یزد بود. او را از یزد بیرون کرده، با پرستاران او بی‌حرمتی کرد و اموال ایشان را به غارت برد. چون امیر اسکندر بر این صورت مطّلع شد عبد اللّه و عبد الکریم و محمود خوارزمی را با چند قشون مرد به محاصره یزد فرستاد و خود بعد از چند روز که ضبط شهر کرده بود، از دار الملک شیراز به عزیمت اصفهان بیرون آمد.
در آن ایّام معتصم بن زین العابدین بن شاه شجاع که از طرف مادر پشت و پناه دودمان اویسیّه و از طرف پدر امیدگاه خاندان مظفّریه می‌زیست، به اتّفاق بسطام و رهنمونی قاضی احمد صاعدی و بعضی از امراء ترکمان و آذربایجان که مفلوک بودند، حکومت عراق در خیال آورده متوجّه اصفهان شدند. امیر زاده عمر شیخ خود هنوز سنّ مبارکش .... بیش نرسیده بود. با امیر سعید و فاضل و جلبانشاه و سایر امرا که در اصفهان بودند تا به موضع کرالن به استقبال رفتند و به یکدیگر نارسیده بازگشتند، و اصفهان را به طرح گذاشته با کوچ به جانب یزد متوجّه شدند. فاضل در حدود برا آن از ایشان جدا گشته متوجّه جانب امیر زاده اسکندر شد و امیر زاده اسکندر چون خبر معتصم شنید، صدیق و کیومرث و بنان را با لشکری که داشتند به جانب اصفهان فرستاد، و با همه لشکر از عقب روان شد. به منزل قومشه امیر فاضل و جمعی که با او همراه بودند
ص: 338
پیش امیر زاده اسکندر رسیدند و به ترتیب و عنایت محظوظ و ملحوظ شدند. از آن منزل طوطه و اردوان و ادکو تیمور را به منقلای روانه گردانید و خود با دیگر لشکرها روان گشته در حوالی آتشگاه به سواد دشمن رسید. امرایی که پیشتر به اصفهان رفته بودند ، بعد از دخول در شهر و تصرّف دروازه، قاضی احمد صاعدی به غوغای عامه شهر ایشان را اخراج کرد. ایشان معاودت نموده به امیر زاده اسکندر ملحق شدند. روز دیگر اغرق [امیر زاده اسکندر برسید و لشکرها که پیش فرستاده بود همه به یکدیگر پیوستند؛ صفها آراسته با لشکر معتصم در برابر یکدیگر بایستادند. میمنه] امیر زاده اسکندر که سلطانشاه بود با معصوم و ارشیون مقابل شد. بعد از حرب و ردّ و حمله بسیار بر دشمن غلبه کرد و از جای براند. از امراء ساقه که طوطه مقدّم ایشان بود و اکثر اعیان و اصول تومان او، سالار و سردار زادگان فارس بودند. به یکبار حرام نمکی کرده با دشمن پیوستند. ساقه دشمن به قوّت شد و تا نزدیک توب امیر زاده اسکندر بیامدند.
جنید و جمعی که با او بودند تیربارانی سخت کردند. از سهم تیر ایشان و تاب سنان طوطه دشمن پشت داد و میمنه و میسره و قلب و جناح ایشان از هم بریخت و هر کس آیت فرار بر خود خواند و به فضل بی‌نهایت الهی امیر زاده اسکندر را این فتح بر آمد، و الّا بنیاد فتنه‌ای قوی در ممالک عراق و فارس افتاده بود. اکثر سرداران آذربایجان و عراق که با معتصم موافق شده بودند دستگیر شدند و دست اجل گریبان اهل معتصمی را چاک کرده، کاسه سر ملک فخر الدّین نطنزی را پر خاک گردانید. قاضی احمد صاعدی پیش عوام و سرداران اصفهان شهر را نگاه داشت، و چندانکه کوشیدند و به کرّات و مرّات بر بالای بارو رفتند و شمشیر کاری کردند به جایی نرسید. بدان منجر شد که غلّات پیرامون شهر تمام سوخته شد و خان‌ومان اهالی ولایات پرداخته گشت.
بعد از خرابی بی‌حدّ، امیر زاده اسکندر، امیر عبد الصمد را به ورند و امیر سعید تاجیک را به جربادقان مقرّر گردانید و خود به فارس مراجعت نمود.
ص: 339
امیر زاده رستم بعد از آن با امیر زاده پیر محمّد جنگ کرد و شکسته به کاشان رفت، از آنجا متوجه خراسان گشته پیش بندگی حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه و سلطانه - رسید و به ترتیب و عنایت مستظهر گشته، باز متوجّه عراق شد و به اصفهان رسید. قاضی احمد صاعدی پیش رفته کرّت دیگر در اصفهان به حکومت رسید. جمعی امرا که امیر زاده اسکندر به یزد فرستاده بود، یزدیان را از جنگ به تنگ آوردند. چون کار برایشان دشوار شد ، عاجزوار امیر عبد الصّمد از بند بیرون کرده شفاعت انگیز شدند و او را پیش امیر زاده اسکندر فرستاد. بعد از آن امیر زاده طاهر را نیز از قید گذاشته به تدارک معذرت مشغول شدند. ناگاه نیمروزی که ابا بکر از ارک به مهمّی بیرون آمد و امیر طاهر را به قایم مقامی خود گذاشته بود، امیر طاهر فرصت غنیمت شمرده در قلعه‌ای که بر طرف شهر بود ببست و در دیگر که روی به بیرون داشت بگشاد و قاصدی آتش عنان بیرون فرستاد و امرا را که در بیرون بودند از صورت این حال خبر کرد. در حال و ساعت بی‌توقف، غلبه تمام در قلعه ریختند. آنها که در شهر بودند به ناکام در قید تسخیر افتادند.
آن جماعت که این فتنه انگیخته بودند، به موجب حکم امیر زاده اسکندر مجموع به یاسا رسیدند و یزد نیز مسخّر امیر زاده اسکندر شد.
بعد از آنکه قضیّه امیر زاده پیر محمّد واقع شد و امیر زاده اسکندر به جای او در فارس به حکومت بنشست ، ایلچی به دار السلطنه خراسان فرستاد و خطبه و سکّه ممالک فارس و توابع به نام بندگی حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه- کرده درخواست نمود که از برادران او هر کدام بندگی حضرت [صلاح فرماید به جانب فارس روانه گردانند. حضرت] سلطنت شعاری امیر زاده بایقرا را تربیت و عنایت فرموده با طبل و علم و آئین سلطنت به جانب فارس روانه گردانید. و او در اواخر شهور سنه اثنی عشر و ثمانمایة به فارس رسید. امیر زاده اسکندر او را به انواع عنایت و عاطفت مخصوص گردانید. و پیشتر از آن آوازه رسیدن امیر زاده رستم به اصفهان شنیده بود و
ص: 340
امیر صدیق را بدان طرف فرستاده که محمّد امیر عبد الصّمد باشد. در این حال امیر زاده بایقرا نیز به ورزنه پیش ایشان فرستاد که باشلامیشی آن لشکر تعلّق بدو داشته باشد.
چون امیر زاده بایقرا به ورزنه برسیده و بدان لشکر ملحق شد، در روز فرمود که کوچ کرده و متوجّه اصفهان شدند و در راه فتح یک دو قلعه کرد. و چون به ولایت برا آن رسید بی‌هیچ سببی به حکم «الشّباب شعبة من الجنون» به اتفاق دو سه نوکر بی‌حقیقت کوتل و اغرق به تمامی گذاشته با یک اسب و تازیانه از لشکر جدا شد و خود را به اصفهان انداخت. امراء [امیر زاده] اسکندر از آن حال تعجّب نموده و صورت حال اعلام امیر زاده اسکندر کردند؛ و از راه اصفهان مراجعت نموده باز به ورزنه آمد و به استحکام قلعه مشغول شد. از آن طرف امیر زاده بایقرا چون به امیر زاده رستم پیوست، در روز او را ترغیب کرده با آن قدر سوار و پیاده که داشت متوجه ورزنه شدند و بر ظاهر ورزنه لشکرگاه زده فرود آمدند و بنیاد جنگ نهادند. امرا که در ورزنه بودند صورت این حال به عرض امیر زاده اسکندر رسانیدند. امیر زاده اسکندر، تولک [و امیر یوسف خلیل را به مدد ایشان فرستاد و خود بر عقب روانه شد. امیر زاده رستم چون از تولک و یوسف خلیل خبردار گشت از ظاهر ورزنه متوجه استقبال ایشان شد]. امیر یوسف خلیل و تولک چون از توجّه امیر زاده رستم خبردار گشتند، پناه به خزانه دستجرد بردند.
امیر زاده رستم و امیر زاده بایقرا ایشان را چون نگین انگشتری در میان گرفته به حفر نقب مشغول شدند و از طرفین آتش جنگ مشتعل شد.
در این حال امیر زاده اسکندر نزدیک رسیده قاصدی با مکتوبات [به ورزنه می‌فرستاد. قراول امیر زاده رستم به او دچار خورده او را گرفته با مکتوبات پیش امیر زاده رستم رسانید. چون] امیر زاده رستم بر کیفیّت احوال وقوف یافت، صلاح
ص: 341
ندید آنجا توقف کردن. متوجّه اصفهان شد و امیر زاده اسکندر متعاقب رسیده به موضع آتشگاه فرود آمدند. و در آن ایّام امیر زاده خلیل نیز به اصفهان رسید، چنانکه در تاریخ حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه - مفصّل و مشروح شرح داده آمده است.
در اصفهان قحط و تنگی به مرتبه اعلی رسیده صفاهانیان از نان گرسنه و سپاهیان از جان سیر آمده و با وجود این حال جنگ هر روزه و میدان داری مردم بسیار در زحمت بودند. القصّه امیر زاده بایقرا به قهقراء راه خراسان پیش گرفت و چون حصحصه از حدّ گذشت و مخمصه به غایت رسید امیر زاده رستم نیز نیم شبی با معدودی چند از اصفهان بیرون آمده به راه آذربایجان بیرون رفت. و امیر زاده اسکندر به جانب شیراز معاودت نمود. امیر زاده خلیل سلطان نیز اصفهان را به نوکران امیر زاده رستم، و صفاهانیان گذاشته با نوکران خاصّه خود به جانب ری رفت.
امیر زاده رستم بدان طرف که رفت چندگاه سرگردان بود و هیچ کاری به مراد دست نمی‌داد. به طرف خراسان متوجه گشته باز پیش بندگی حضرت سلطنت شعاری که ملاذ و ملجاء اکابر ملوک و قرم صنادید روزگار است آورده.
نهاده روی به درگاه او وضیع و شریف‌گشاده گوش به فرمان او قضا و قدر
چون به بساط بوس بندگی حضرت رسید، چنانچه دأب و عادت حضرت سلطنت شعاری است، التفات خاطر به تنسیق احوال او گماشته، محافظت شرایط مهمّات و استیفاء مناظم مهمّات او از روی شفقت و مرحمت مهیّا ساخته، لشکر و ساز و آلات جهانداری ترتیب فرموده، او را باز به طرف عراق روانه فرمود و به یمن ترتیب آن حضرت باز به تخت اصفهان رسید. و امیر زاده اسکندر در شهور سنة اربع عشر و ثمانمایة از ممالک فارس به عزیمت کرمان روان شد. چون به سیرجان رسید، آن را
ص: 342
محاصره کردند. بعد از جنگ و کوشش بسیار شهربند را مسخر گردانید و مردم سیرجان پناه به قلعه کوه بردند. و در هژدهم ربیع الاول سنة المذکور فتح شهربند سیرجان فرمود و چون تسخیر قلعه حالا متصوّر نبود، جمعی از لشکریان را با توکل بیان و محمود خوارزمی و شیخ علی دزفولی به محاصره آنجا بگذاشت و فاضل و عبد اللّه ترخان را با قشونات ایشان به طرف بم و جیرفت و سایر گرمسیرات کرمان به ایلغار فرستاد و با سایر لشکریان متوجّه کرمان شد. به هر موضع که رسیدند اثر آبادانی در آن دیار نماند. بعد از آن که این لشکرها از در سیرجان دورتر رفت، سیرجانیان ناگاه شبیخونی برون آوردند و جماعتی را که به محاصره گذاشته بودند بر ایشان زده همه را از هم بریخت. چنانکه امرای ایشان با یک اسب و تازیانه بیرون رفتند. دیگر باقی لشکر و اغرق ایشان مجموع به دست سیرجانیان افتاد.
چون آن جماعت گریخته پیش امیر زاده اسکندر رسیدند هر تو شمالی را گوشمالی داده و سرزنش و تغیّر بسیار کرد. بعد از این قضیّه امیر عبد الصّمد را به طرف خبیص فرستاد. چون امیر عبد الصّمد به خبیص رسید فی الحال را بگرفت و نوکران او به آنجا مشغول گشته به هر طرف متفرّق شدند. و کرمانیان از این اعلام یافته، سلطان حسین برادر خردتر سلطان اویس از کرمان با لشکری متوجّه خبیص شد. چون امیر عبد الصّمد [از ایشان خبر یافت، مردم خود را جمع گردانیده به استعداد مقاومت مشغول شد روز دیگر در برابر یکدیگر رسیده با وجود آنکه لشکر امیر عبد الصّمد] به عدد کمتر از لشکر کرمان بود، جنگ کرده کرمانیان را منهزم گردانیده و الجای بسیار از ولایت خبیص رانده، در ششم جمادی الاول سنه اربع عشر و ثمانمایة پیش امیر زاده اسکندر رسید. و از طرف گرمسیرات امیر فاضل نیز الجای بسیار رانده به اردوی
ص: 343
امیر زاده اسکندر رسید. آنگاه متوجّه گواشیر کرمان گشته به نزدیک شهر فرود آمدند.
سلطان اویس بن امیر ادکو، سیّد شمس الدّین بمی را پیش امیر اسکندر [ [فرستاده [به یمن نفس آن سیّد بزرگوار میان ایشان به مصالحه انجامید] و امیر زاده اسکندر]] به طرف دار الملک فارس مراجعت نمود و در هشتم جمادی الآخر به تخت قراجه نزول فرمود. در آن ایّام جلال الدّین تارمی که حاکم تارم بود، قطب الدّین داماد خود را به مقامی گذاشته به ملازمت امیر اسکندر آمده بود ناگاه به سبب مرضی دعوت حق را اجابت کرد. چون قطب الدّین خبر وفات [او شنید] در حکومت آن ناحیت طمع کرده یاغی شد.
امیر زاده اسکندر بعد از مراجعت کرمان، امیر جلبانشاه را در آن نواحی گذاشته بود.
صورت این حال عرضه داشت امیر زاده اسکندر کرد. همان ساعت که این خبر رسید امیر زاده اسکندر، امیر عبد الصّمد را به مدد امیر جلبانشاه فرستاد. چون امیر عبد الصّمد بدانجا رسید، چنان معلوم کرد که گرگین چند نفر پیاده از لار به مدد قطب الدّین فرستاده بود. و صورت این حال پیش امیر زاده اسکندر عرضه داشتند که قطب الدّین به استظهار گرگین و لاریان این حرکت کرده است. امیر زاده اسکندر فی الحال جمعی را به جانب هنک و فال فرستاده لشکر کرد را جمع کرده مصاحب علی بیک اوج قرا و شیخ رنده فرستاد که از پس پشت ایشان از بالای کوه درآیند و تمامت آن ولایت را تاخت کنند. و همچنین امیر عبد الصّمد و جلبانشاه نیز بعضی از لشکر را به جهت محاصره تارم بگذاشتند و ایشان به جانب لار رفتند و آن ولایت را به تمام عالیها سالفها گردانیدند. و در روز یکشنبه دوم شوّال امیر زاده اسکندر نیز متوجّه شبانکاره شد و در حدود دارابگرد شکاری بزرگ کرد. چون آن لشکر که پیشتر به جانب لار رفته
ص: 344
بودند بدانجا رسیدند، سه پسر گرگین، مؤیّد و ارشد و امجد، با سوار و پیاده‌ای که داشتند با این لشکر در برابر آمدند و فی الحال که صفها راست کرده شد راه گریز پیش گرفتند. امرا غنیمت و الجاء بی‌شمار گرفته پیش امیر زاده اسکندر مراجعت نمودند.
بعد از آن امیر زاده اسکندر در شهور سنه خمس عشر و ثمانمایة مملکت اصفهان مستخلص گردانیده، مزاج او تغییری تمام یافته، خطبه و سکّه به نام خود کرده و القاب حضرت سلطنت شعاری در خطبه ترک کرد.
ص: 345

ذکر حرکت رایات همایون به جانب فارس و موجبات آن‌

سبب این عزیمت آن بود که بعد از وفات حضرت صاحبقرانی- انار اللّه برهانه- انقلابات بسیار در بلاد عراق عرب و عجم و آذربایجان، چنانچه شمّه‌ای از آن معروض گشته است، به وقوع رسیده بود و قضیّه هایله امیر و امیر زاده سعید شهید مغفور بهروز امیرانشاه بهادر- نور اللّه مرقده- واقع گشته و قرا یوسف ترکمان در آن بلاد دست تسلّط بر آورده و پای از حدّ خود بیرون نهاده. در همان ایّام که این صورت به وقوع پیوست، حضرت سلطنت شعاری را داعیه حرکت بدان جانب و انتقام از مخالفان بود. فامّا فتنه‌هایی که در بلاد ما وراء النهر و خراسان و بلخ و طخارستان و زابل و کابل تا هندوستان [به سبب اختلاف مهتران سپاه] و دو هوایی اعیان مملکت به وقوع پیوست، چنانچه درین کتاب هر یک به موضع خود مشروح و مفصّل گشته، مانع و وازع رکضت همایون بود فرصت آن نمی‌شد که بدان طرف بردارند. چون به عون عنایت یزدانی و تأیید آسمانی تمامی بلاد مذکور مسخّر و مضبوط گشت، و خاطر خطیر و ضمیر منیر از کلیّات این ممالک فارغ آمد، عزیمت همایون به تسخیر عراق عرب و آذربایجان، و تدمیر قرا یوسف ترکمان تصمیم یافت. در رجب اللّه الاصمّ سنه ست عشر و ثمانمایة به احضار لشکرها مثال فرموده به عزیمت آنکه در زمان قشلاق کنند روانه شد و عساکر ما وراء النهر و خوارزم را فرمان شد که هم در آن حدود از جهات بر خبر باشند، شرایط حفظ و حراست به جای آورده سرحدها را ضبط نمایند.
در روز یکشنبه هژدهم رجب مذکور از دار السلطنه هراة بر عزیمت قشلاق مازندران روان شد و نوکری ابو سعید ملک نام به اعلام این عزیمت، به مملکت فارس پیش
ص: 346
امیر زاده اسکندر فرستاد، مضمون رسالت آنکه: این ممالک و مناهج به اتّساق جاری است و امور دولت بر مجاری اطراد مستمرّ. لشکرهای جرّار در سلک عبودیّت منتظم‌اند و اعنّه بی‌شمار در تحت فرمان ملازم، و همّت بر دفع اعداء ملک و فتح باقی بلاد مقصور. عزیمت آن است که زمستان به مازندران بگذرانیم و چون طلیعه بهار پیدا شود رایت شاهی افراخته، سوار و پیاده لشکر با اسبان فیل پیکر رخ بدین مهم آورده، فرزین بند خصم از هم فرو گشائیم و دستبرد خود در عرصه بساط آذربایجان و ارّان بنمائیم.
چون از آن وقت باز که از قضیه هایله برادر مخدوم [امیر و] امیر زاده سعید شهید- نور اللّه مرقده- به وقوع پیوسته، خاطر بر تدارک این امر و انتقام از مخالفان موزّع بوده و از استعداد قلع و قلمع آن طایفه غافل نبوده‌ایم و تدارک این قضیّه فرض عین بل عین فرض دانسته. فامّا به سبب بعضی قضایا که در این طرف واقع شد چنانچه جناب فرزندی را معلوم است، توجه بدان طرف میسّر نمی‌شد و این معنی از حیّز قوّت به حدّ فعل نمی‌رسید. امروز بحمد اللّه تعالی و منّه ممالک خراسان و زابل و کابل و مولتان تا اقصای هندوستان و ما وراء النهر تا حدود ختای خوارزم تا دشت قبچاق و مازندران و تمامت طبرستان در تحت تصرّف بندگان دولتخواه استقامتی به غایت و طراوتی تمام یافته است. از هیچ جهت تفرقه و پریشانی که مانع رکضت همایون گردد نیست. سکون و حرکت و اقامت و نهضت بدین مهم موقوف و مصروف گردانیده‌ایم. شکرا للّه که آفریدگار تعالی و تقدّس به فضل شامل و انعام کامل خویش، قوّت انتقام ارزانی فرموده و قدرت آن در امکان می‌توان آورد. زیادت از صد هزار سوار هر یک چون ابری غرّان و برقی رخشان در اردوی همایون ملازم‌اند. از عدّت و آلت چیزی باقی نه و هیچ آفریده با این خاندان سلطنت که عقد ایّامش از انفصام مصون باد، و توالی شهور و اعوام به دوام مقرون، این جرأت و جسارت نتوانست نمود و الحاله هذه سودای استبداد از سر بیرون
ص: 347
نکرده است و بر شیوه مخالفت (و طریقه ممانعت) مستمر است. طبعا و شرعا انتقام این قضیّه بر ما و شما از واجبات است و دفع دشمن از مفترضات. اگر ما با یکدیگر راه مباسطت گشاده نداریم و جادّه اتّحاد نسپریم و در جذب منافع و دفع مزار متشارک و متشابک نشویم، دشمن قوّت گیرد و طمع مداخلت او در مملکت زیادت شود. سعی و کوشش می‌باید نمود تا بیگانه را از میان برداریم. می‌باید که در اوایل بهار با لشکرهای ساخته متوجّه شوند. چنانچه در حدودی ری با یکدیگر اتّفاق ملاقات افتد تا به اتّفاق روی بدین مهم آورده به هر چه صلاح وقت باشد بر آن موجب به تقدیم رسانیده آید. و قبل الملاقات از امرای خود هر که را صلاح داند بفرستد تا جانقی و مشورت نموده بر هر نهج که مقرّر گردد به اتمام پیوسته آید إن شاء اللّه وحده.
چون ابو سعید ملک متوجه آن شد، حضرت سلطنت شعاری از راه خراسان شکار کنان به جلگاء مازندران در آمدند. اکابر و اشراف از اطراف و اکناف روی به اردوی همایون آوردند. امیر سیّد عزّ الدّین و امیر عماد از هزار جریب سمنان، و امیر حسن کیا از فیروز کوه؛ و امیر علی کیا از بلده آمل و ساری متوجه اردوی همایون گشتند و به شرف بساط بوس مشرّف شدند. ارباب حاجات به امید مواهب و عطایا ، و عمّال ولایات به قطع و فصل معاملات، و حکّام و گماشتگان ممالک به مهمّات ملکی به اردوی همایون حاضر آمدند. غلبه و ازدحامی زیادت از اوراق اشجار و قطرات امطار در مازندران جمع شد. [بعد از چند روز که در مازندران گذرانیدند] ابو سعید ملک برسید؛ و مزاج امیر زاده اسکندر از قانون و قاعده، پیشتر تغیّر تمام کرده به غلبه اتباع و کثرت جیوش مغرور
ص: 348
گشته و به حول و قوّت خویش اعتماد نموده بی‌حجّتی ظاهر و دلیلی باهر، به مجرّد گمانی باطل توهّم آن کرد که مگر حضرت سلطنت شعاری به تسخیر بلاد عراق و فارس و طمع خزاین و دفاین او بدان طرف حرکت فرموده است. خورشید رایش در عقده وساوس افتاد و حصر تدبیرش در تیه تفکّر شاهراه صواب گم کرد و به ظنّی خطا خود را در معرض امری خطیر آورد و جوابی چند از سر کبر و گردنکشی مصحوب نوکری با ابو سعید ملک پیش بندگی حضرت فرستاد، و کلماتی که از معانی آن تمهید مبانی مخالفت فهم می‌شد و بر قسوة مضادت دلالتی ظاهر داشت به عرض رسانید. حضرت سلطنت شعاری بدان التفات نفرمود و آن نوکر را رعایت نموده بر زبان او رسالتی که مبنی بر مصالحت و مشعر بر موافقت باشد ارسال فرمود. این مقدار گفت که اگر آمدن او را مانعی باشد، امیری از امراء خود به آن مقدار لشکر که یراق داند به وقت یورش بفرستند. چون این قاصد پیش امیر زاده اسکندر رسید، او را خود شقاوت بخت و نحوست طالع باعث و محرص بود تا سخن صواحب اغراض به سمع قبول اصغا نموده، و به خیال عشوه و نیرنگ افتاد و در چاه غصّه و بلا و معارک هلاک و فنا رفت.
فاذا اراد اللّه رحلة دولة من دار قوم اخطأ التدبیرا
زه از گوشه چو خواهد تافتن سرپدید آید در آهنگ کمان ور
حاصل قصّه آنکه مکاوحت و مخالفت ظاهر گردانیده خطبه و سکّه آن ممالک به نام خود کرد و راههای خراسان را فرمود تا مسدود گردانیدند. به سرحدها سوار تاخت
ص: 349
فرستاد تا غایتی که از جانب ری تاخت ایشان به سمنان رسید، و از جانب خراسان به راه بیابان به قهستان دوانیدند. جمعی خوش آمد گوی بی‌عاقبت که به سبب معاش ناپسندیده خود از این حضرت در وهم بودند، او را بر مخالفت و منازعت می‌داشتند. او را خود در اصل مزاجی بود که در این معانی به کسی احتیاج نداشت. در عنفوان زندگانی و ریعان جوانی به گنج و سپاه خود مغرور و به تاج و سریر مسرور. مشّاطگان هوا و هوس، صور آمال و امانی و عروس جاه و جوانی را در نظر او جلوه دادند. شیاطین شهوات جسمانی و لذّات نفسانی در باد خانه خیال و آشیان دماغش بیضه نهاده، روز در تجرّع، کوس اقداح راح به رواح می‌رسانید، و شب در اعتناق گلرویان و التذاذ به تقبیل سمن بویان صباح به صباح می‌پیوست.
همه شب تا سحر با گلعذاران‌نشسته بر کنار جویباران
پریرویان گلرخ همچو لاله‌گرفته شیشه و جام و پیاله
شده در چار سوی مجلس نازمنادی گر دف و چنگ خوش آواز
می‌اندر سر چنان غوّاص گشته‌که در سر مغز سر رقّاص گشته
بعد از حشو سلاف و رشف غفار، بنگ و معجون و تفت و افیون به کار می‌رفت.
خود در تحقیق این اسباب و فصول این ابواب چه جاجت به چندین تکلّف و سوق ؟
چون به بدیهه عقل معلوم است که نگاهبان کشور و قهرمان لشکر چون بضاعت عنفوان شباب در بنگ و شراب صرف کند، از وقت بلوج صبح تا دلوج شام، و از مقطع شفق تا مطلع فلق غایت بغیت و قصارای امنیّت بر استیفای [مطامع حسی و استصفای] مطالب شهوی مقصور شناسد، کجا به کفایت مهمّات انام قیام نماید، و
ص: 350
چگونه از عهده وظایف ارزاق خدم و حقوق مواجب سپاه و حشم بیرون آید؟
چو خسرو کند میل مستی و خواب‌شود بی‌گمان کار ملکش خراب
مقاسات رنج و تعب کردن است‌ایالت نه بازی و می خوردن است
یکی از تدبیرات امیر زاده اسکندر آن بود که چون با حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه ملکه و سلطانه- اظهار مخالفت کرد و راهها چنانچه شرح داده آمد در بند ساخت و فرمود تا مراتع ری و آن نواحی را که ممر عساکر منصوره بود آتش زدند و ایلچیان به سرحدها روانه فرموده، هر یک از حکام نواحی را بر موافقت خود و مخالفت حضرت سلطنت شعاری تحریص و ترغیب نمود، بغی و عدوان و تمرّد و طغیان خود معلوم دور و نزدیک و ترک و تازیک گردانید. بعضی از آن ایلچیان با مکتوبات به دست لشکریان بندگی حضرت سلطنت شعاری افتادند. چون به عرض رسید و بر مضمون آن وقوف افتاد، آنچه پیشتر از امیر زاده اسکندر باز می‌نمودند، آن را بر بهتان و دروغ که ارباب حقد و حسد افترا کنند حمل می‌فرمود، این زمان نقاب ظنّ از پیش چهره یقین برخاست و این معنی به تحقیق پیوست. فی الجمله به موجب این مقدّمات در چهاردهم محرم سنه سبع عشر و ثمانمایة رایات همایون و اعلام میمون از جلگاء مازندران بر صوب ری حرکت فرمود. ارکان زمین از بار سلاح مواکب در تزلزل آمد، و سقف آسمان از زخم نعل مراکب در جنبش :
از صف لشکر فکنده جنبش اندر کوه و دشت‌در تف خنجر فکنده جوشش اندر بحر و برّ
چون رایات همایون به خوار ری رسیدند جمعی نوکران امیر زاده اسکندر از اصفهان گریخته به بندگی حضرت آمدند و تقریر کردند که لشکری از صفاهان نامزد
ص: 351
محاصره ساوه گشته‌اند. و سبب آن چنان بود که در آن ایّام که رایات همایون در قشلاق مازندران نشسته بودند ، نصر اللّه صحرایی که حکومت ساوه تعلّق بدو داشت نوکری پیش بندگی حضرت فرستاده اظهار دولتخواهی و یک جهتی نموده التماس داروغه‌ای کرد. بندگی حضرت ملتمس او به اجابت مقرون گردانیده نوکری نیک همراه ایلچی او روانه گردانید. چون مضمون این قضیّه امیر زاده اسکندر را معلوم شد، از امراء لشکر خود امیر یوسف خلیل و امیر جلبانشاه برلاس و امیر بیان قوجین و عبد اللّه پروانه‌جی و سعد اللّه را با چند هزار مرد مقرّر گردانید که بروند و ساوه را محاصره کنند و نصر اللّه را قهرا و قسرا در غل قهر و قید اسر کشیده به درگاه آورند. چون امراء مذکور متوجّه ساوه گشتند این جماعت از اصفهان گریخته در خوار ری پیش بندگی حضرت رسیدند. چون این معنی معلوم شد، حضرت سلطنت شعاری جمعی از عساکر منصوره را- نصرّهم اللّه- به انتصار نصر اللّه روانه فرمود تا رعایای ساوه را از مساوی آن جماعت رعایت نمایند. از جمله امیر حسن صوفی ترخان، امیر سیّد علی ترخان و امیر دولت خواجه اناق و امیر چهار شنبه با سایر امراء قریب ده هزار سوار تعیین فرمود که متوجّه آن طرف گردند. امرا به موجب فرمان متوجّه آن جانب شدند. چون به حوالی آوه رسیدند، امراء امیر زاده اسکندر از توجّه ایشان و وصول حضرت سلطنت شعاری بر اثر تحقیق کردند، با یکدیگر مشاورت و جانقی نموده در سود و زیان و قبول و منع آن سخن راند. اقبال و ادباری که وضیع و شریف را در ضمن آن صورت متصوّر باشد پیش خاطر آورد. از تبعات آن به طریق معقول استکشافی نمودند.
تقریر صلاح و فساد آن در مطارحه انداخت و از نتایج منهج طاعت و مناعت باز اندیشید و به اتفاق گفتند ما همه بندگان حضرت صاحبقرانی- انار اللّه برهانه- بودیم و به تربیت
ص: 352
و رعایت و شفقت و عنایت او هر یک امیری و بزرگی شدیم. امروز اگر چند امیر زاده اسکندر فرزند زاده آن حضرت است، امّا سلوک بر جاده ندارد و بر قول و فعل او زیاده اعتمادی نیست؛ و فرزند به ولایت به همه حال از فرزند زاده اولی و اقرب باشد. امیر و امیر زاده شاهرخ بهادر- خلّد اللّه تعالی ملکه- فرزند حضرت امیر صاحبقران است.
بحمد اللّه تعالی فرمانفرمای اقالیم عالم و پادشاه ربع مسکون است. عالمیان در کنف رعایت میمون و سایه رأفت همایون او آسوده و غنوده و جلباب امن و راحت و آسایش و فراغت و در سر کشیده. هر بختیار که بدین معتصم اعتصام نمود و بدین مستمسک تمسّک کرد، در وحل هیچ خذلان نماند و به مراد و مرام دنیی و عقبی رسید. و قومی که سر از ربقه این طاعت بر تافتند و تکیه بر حول و قوت و طول و نخوت خود کرد، عیاذا بالله در هاویه خسران و عصیان افتاد. «ذلک هو الخسران المبین».
چون این فصول و ماجرا در میان آمد و دقایق و نکات و رموز و اشارت آن به براهین مشاهدات که در شهور و سنوات گذشته ظاهر گشته است مقابله گردانیدند. هر یک بر امتثال مثال حضرت سلطنت شعاری دیگری را راغب‌تر از خود دید و در هوای عبودیّت این حضرت غالب‌تر از خویشتن یافت. مجموع، حلقه طاعت در گوش کردند و به سمت عبودیّت موسوم شد. جمله به اتّفاق گفتند ما را صلاح نیست که با این لشکر جنگ کنیم. و چون امیر زاده یوسف خلیل نسبت با این حضرت- چنانچه ذکر آن در باب خراسان مشروح گردد إن شاء اللّه تعالی- شیوه کفران نعمت سپرده با مخالفان اتّفاق کرده بود، بر او اعتماد نکردند و این سرّ با او در میان ننهادند ؛ اگر چند کرم ذاتی و حفاوت غریزی حضرت سلطنت شعاری زیاده از آن است ، گناه را کرم او به از هزار شفیع
ص: 353
بیت:
بیا که حلم شهنشه ثبات آن داردکه منهزم نشود از چنین هزار گناه
مجموع یک جهت شده بر آن اتّفاق کردند که او را مقیّد سازند، این عزیمت از حیّز قوّت به حدّ فعل آوردند؛ با امراء حضرت سلطنت شعاری ملحق شدند. در فاتحه این یورش به جنگ و خون ریختن چنین فتحی دست داد و لشکری تمام در عساکر منصوره افزود و وهنی بزرگ بر آن طرف ظاهر شد. هنوز رایات همایون در ری بود که خبر آن واقعه برسید. بیان قوجین و پسر عبد اللّه پروانه‌جی و سعد اللّه به موضع شهریار به بساط بوس بندگی حضرت مشرّف شدند؛ و بر عقب، نصر اللّه صحرایی نیز سعادت زمین بوس دریافت. حضرت سلطنت شعاری ایشان را تربیت و نوازش فرمود و به خلع فاخره مفتخر و سرافراز گردانید.
چون رایات همایون سایه بر نواحی ساوه انداخت امراء عظام، امیر حسن صوفی و امیر سیّد علی با امیر جلبانشاه و باقی امراء که به تجدید بدیشان ملحق شده بودند، یوسف خلیل را مقیّد گردانیده به بندگی حضرت رسانیدند. حضرت سلطنت شعاری در باب امراء تربیت و عنایت بسیار فرمود. چنانچه دأب و عادت آن حضرت است عفو بعد از هفوت زیردستان و اغماض و اغضاء از ذلّت گنه کاران و تحمّل و ابقاء وقت جرایم و آثار خدمتکاران، سیرت منیع و شیمه معتقد دانسته، هیچ آفریده به موجب جنایات ظاهره و علّت حرکات فاسده در بند قهر و قید اسر نیفتاد و هیچکس به جرم موافقت با مخالفان دولت [یا مخالفت] با موافقان حضرت، به صوب تأدیب و سیاست مبتلا نشد، الّا بعد از ندامت او رحمت فایض و رأفت شایع و رقّت عام و شفقت بی‌دریغ بندگی حضرت او را «عند الیأس من الجنة و النّاس» از آن ورطه هایل به ساحل نجات
ص: 354
نرسانید و از مضایق رهبت و مجالس خوف و خشیت به سعت امن و فضای رجا ء نیاورد و فیما بعد او را بر جویبار امید هر روز گل مرادی نشکفت و نهال مرامی نو بالا نکشید. یکی از بیّنات این مقامات و اخوات این حالات حال امیر زاده یوسف خلیل است که پیشتر از این تاریخ به مدتی مدید با امیر جهانملک بن امیر ملک اتّفاق نموده یاغی گشته بودند، و در این مدت در اکناف و اطراف عالم سرگردان بود و با پدر به جانب کعبه رفته و زیارت بیت اللّه دریافته، و در آن ایّام وقایع بسیار بر سر او گذشته، بعد از مراجعت از آن سفر پیش امیر زاده اسکندر ملازم شده. در این ولا چون بدین نوع که شرح داده آمد او را پیش بندگی حضرت آوردند و بر این موجب قضیّه مرضیّه «عفو الملک ابقی ملکه» عفو پادشاه از خداوندان جرم و گناه ملک را نگاه دارنده‌تر سببی است. و ملوک را حلم و وقار و سکونت و بردباری نیکوتر حلیه‌ای و رساتر پیرایه‌ای. دواعی تجاوز براعت عفو ندای «فقلت استغفروا ربّکم» در داد و شفیع رقّت و رأفت به زبان شفاعت «إن تعذّبهم فانّهم عبادک» بر گشاد و «إن تعفوا اقرب للتّقوی» را کار بست و گذشته را «عفا اللّه عمّا سلف» بر خواند تا یوسف خلیل قویدل و فسیح امل گشته از گناهان خود استغفار نمود، «شفیع المذنب اقراره و توبته اعتذاره». بعد از آن حضرت سلطنت شعاری حکومت قم به عبد اللّه پروانه‌جی ارزانی فرموده و بعد از این کار متوجّه اصفهان شد.
ص: 355

رسیدن حضرت سلطنت شعاری به دار الملک اصفهان و مسلّم شدن ممالک فارس‌

امیر زاده اسکندر چون با حضرت سلطنت شعاری بنیاد مخالفت نهاد، شهر اصفهان را بزرگتر گردانید و قلعه طبرک را داخل شهر کرد و دیوار آن را عمارت ساخت و مجموع لشکرهای خود را آنجا جمع گردانید. چون رایات همایون بدان حوالی رسید و ما بین الفریقین زیادت مسافتی نماند، اکثر سپاه امیر زاده اسکندر امارات نصرت و ظفر از صفحات احوال عساکر منصوره مشاهده کردند و علامات نکبت و ادبار و زوال اقبال از و جنات آمال خویش بر خواند. روز به روز بر تواتر و تعاقب هر که را بخت یاوری کرد و اقبال مساعدت نمود و مجال فرصت یافت، از آن طرف رویگردان گشته و در زمره خیل و خدم، و سلک عبید و حشم حضرت سلطنت شعاری داخل و منتظم می‌شد.
چون به ظاهر اصفهان فرود آمدند از هر طرف سوار و پیاده بیرون می‌آمدند و جنگ می‌کردند. و از این طرف نیز بر ایشان می‌تاختند. بین الفریقین چند روز محاربات عظیم رفت تا بدان زمان که عاجز شدند و دیگر قوّت بیرون آمدن نداشتند. حضرت سلطنت شعاری بفرمود تا تمامت دیوارهای حصار را به طناب پیموده بر امر قسمت کردند و فرمان فرمود که چنان محافظت نمایند که من بعد از هیچ دروازه و غیره کسی بیرون نتواند آمد. تومان تومان و هزاره هزاره دیوارهای حصار را بخش کرده در روز یکشنبه چهاردهم ربیع الاول سنه سبع عشر و ثمانمایة بر مثال طوق پیرامن شهر اصفهان فرو گرفتند و چون هاله بر گرد قمر به اطراف شهر و قلعه محیط شد.
ص: 356
در این ایّام که بندگی حضرت به محاصره اصفهان مشغول بود، از دار الملک شیراز خبر رسید که اهالی فارس چون از قدوم مواکب میمون خبردار گشتند و از نواسم دولت حضرت سلطنت شعاری بویی به مشام جان ایشان رسید، و امارت فتح و نصرت معاینه دیدند و مخایل ادبار از وجنات صفحات احوال مخالفان مشاهده کردند، شیخ محمّد سارق که حاکم و داروغه شهر بود به موجب حکم امیر زاده اسکندر با اصول و اکابر شهر مشورت نموده فکری عاقلانه کردند و گفتند شک نیست که حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه - فتح اصفهان خواهد فرمود. بعد از آن این بندگان را ضرورت بدان درگاه طلب دارند. اگر بیشتر کسان فرستیم و دولتخواهی و یک جهتی عرضه داریم، خدمتکاری به جای آورده باشیم.
چون بر این قضیّه یک جهت گشتند ، کسانی را که گمان بردند که با ایشان در این امر مخالفت نمایند مقیّد گردانیدند مثل شیخ یساول و یوسف قورجی و دارا که معتمدان امیر زاده اسکندر بودند. پسر امیر زاده اسکندر و پسران امیر عبد الصّمد را گرفتند و خطبه و سکّه آن ممالک به نام و القاب همایون بار دیگر زیور سر منبر و شرف روی دنانیر گردانید. تحف و هدایا به حسب اقتضای وقت و حال و اندازه توان و امکان به درگاه عالم پناه فرستاد و اظهار اذعان و انقیاد نمود. و حضرت سلطنت شعاری را چون کیفیّت این قضیّه به تحقیق پیوست بکنه بخشی و لطف اللّه بن بابا تیمور را به ضبط اموال و حکومت آن دیار مقرر گردانیده بدان طرف روانه فرمود. امیر محمد صوفی ترخان را با جلبانشاه برلاس بفرستاد که پسر امیر زاده اسکندر و پسران امیر عبد الصّمد را به اردوی همایون رسانند .
محاصره اصفهان مدّت پنجاه روز برداشت تا در ثانی جمادی الاول حضرت سلطنت شعاری فرمان فرمود تا مجموع لشکرها از یمین و یسار در حرکت آیند. عساکر منصوره
ص: 357
آتش‌وار و آب رفتار چون باد بر عرصه خاک روان شدند. از نفیر نای و خروش کوس، آشوب در طاس نگون گردون افتاد و آواز نعره و فریاد به قمّه پروین و قبّه چرخ برین رسید. زلزله در چتر زمین و ولوله بر جرم آسمان ظاهر شد. بیت:
از غریو کوس شد سقف هوا پر مشغله‌و ز فروغ تیغ شد روی زمین پر مشعله
مبارزان مبرّز که هنگام جنگ چنگ در گریبان اجل زنند و گاه نبرد چون گرد با باد و هوا در آویزند «کالبرق الخاطف و الرّیح العاصف» از طرفین روان شدند. تیر از کمان چون ژاله و باران روان گردانید و به زخم پیکان آبگون در دل سنگ و سندان آتش افروخت.
چون سفر تیر را مجال تردّد نماند و پیام وعید و تهدید با زبان حسام افتاد، به سان زنبور خاک آلود به هم بر جوشیدند. بخار خصومت در تموّج آمد و غبار فتنه انگیخته شد و شرر شر بر اثیر رسید و جرم آفتاب روی در حجاب ظلمت کشید. ابطال فریقین دست در گریبان یکدیگر زدند و به مشق سنان و ضرب حسام سر و سینه هم می‌شکافتند و سرها بر مثال گوی در میدان معرکه می‌انداختند.
ز هر سو کشته چندانی بپیوست‌که راه جنگ بر لشکر فرو بست
زمین از خون مردان موج زن گشت‌سپرها خشت و جوشنها کفن گشت
دلیران سپه بر هم فتاده‌صلای مرگ در عالم فتاده
تن از اسب و سر از تن سرنگون شدفلک دریا زمین صحرای خون شد
همه روی زمین شنگرفت بگرفت‌ز خون تازه رودی ژرف بگرفت
در آن روز از وقت طلوع آفتاب تا به وقت غروب، خون از تیغ چون باران از میغ بارید.
از صباح تا رواح ارواح را از اشباح جدا می‌کردند و به سیوف و رماح، اقداح رؤوس را از دماء اوداج ممتلی می‌گردانید. ضارب به مضروب و غالب به مغلوب مختلط شده میان طالب و مطلوب و سالب و مسلوب تمیّز ممکن نمی‌گشت. از خسته و کشته فضای هامون
ص: 358
حکم کوه و پشته گرفت. افراط قتل در اصفهان به غایتی رسید که آب زنده رود از خون کشتگان با همه غزارت از حکم طهارت بیرون شد. عاقبت الامر امارات رعب و انصرام و علامات ضعف و انکسار بر لشکر امیر زاده اسکندر ظاهر شد و خلقی نامعدود و عددی نامحصور به قتل آمدند. زبان حال بشارت «انّا فتحنا لک فتحا مبینا» به سمع همایون حضرت سلطنت شعاری رسانید.
امیر زاده اسکندر در این حال روی به قلعه طبرک نهاد و شب بر موافقت احوال پریشان تیرگی آغاز کرد. حضرت سلطنت شعاری فرمود تا مجموع لشکریان بر سرهای دیوار مشعلها روشن گردانیدند. چنانکه آن شب تیره از پرتو مشاعل از روز روشنتر گشت. در آن حال امیر عبد الصّمد از قلعه گریخته پیش بندگی حضرت آمد. چون امیر زاده اسکندر را از گریختن عبد الصّمد معلوم شد، رعبی عظیم در دل و خوفی تمام در سینه متمکّن گشته از کرده پشیمان و از انگیخته نادم شد. امّا ندامت مفید و تأسف سودمند نبود. وهم و هراس بر حواشی ضمیر استیلا یافته او نیز فرار برقرار اختیار کرده قلعه را باز گذاشت. علی الصّباح عساکر منصوره پای در کوی غارت نهادند. رجّاله لشکر و ساقه سپاه در شهر ریختند و دست به نهب و تاراج بر آورد. «یوم یفرّ المرء من اخیه و امّه و ابیه» بر اهل اصفهان ظاهر شد. غنیمتی بیش از حدّ به دست لشکریان افتاد.
حضرت سلطنت شعاری را چون فتحی چنین دست داد در فراغت و خوشدلی و شادمانی و کامرانی پشت به مسند سلطنت باز نهاد، داد خویش از ایشان و داد ایشان از خویش بستد و بداد، و رسم ظالمان متهوّر و قانون عادلان مخیّر برداشت و بنهاد؛ و جمعی را بر عقب امیر زاده اسکندر بفرستاد. از آن جمع بوته بدو رسیده او را مقیّد گردانیده پیش بندگی حضرت آورد. هر چه سؤال فرمودند زبان مکالمت نداشت، هیچ پاسخ نداد و از ذمایم افعال خویش متأسّف‌وار سر در پیش انداخت. حضرت سلطنت
ص: 359
شعاری رعایت صله رحم فرمود و او را نظر به اعزاز و چشم احترام ملحوظ و مرموق داشته، به برادرش امیر رستم سپرد. برادر خود از او دلی پر آذر داشت، چشم او را میل کشید . همه کار و بار و دأب و دارات حکم هباء منثورا گرفت. بیت:
جهان را فسون است و نیرنگ و رنگ‌همه کار و کردار تو سر به سر
همین است آیین و دستان توکه گاهی دهی زهر و گاهی شکر
هم از تو غمینم و هم شادمان‌هم از تو تهی است و هم بهره‌ور
خطا گفتم استغفر اللّه خطاجهان را چه جرم است ای بی‌خبر
قضا این چنین اقتضا می‌کندز تقدیر دارنده دادگر
چه خوش گفت آن مرد دانش پژوه‌که خرسند شو پرده خود مدر
فیوم علینا و یوم لناو یوم نساء و یوم نسرّ
ص: 361

ذکر احوالی که در ممالک فارس و عراق بعد از فتح اصفهان واقع شد

چون حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه و سلطانه- را این فتح دست داد و زمان ضرب و طعن و اوان داروگیر منقضی شد، لشکر را از نهب و غارت منع فرمود و سایه امن و امان بر خاص عام افکنده، روی به نظم و نسق کار دیوان و تربیت و تدبیر آن آورد و به ضبط ممالک و حفظ مسالک و رعایت اولیاء و اهانت اعدا اشتغال نمود و تدارک و تلافی خللی چند که در ایّام هرج و مرج حادث شده بود به خوبترین وجهی به جای آورد. و امارت جیوش و حکومت بلاد فارس و عراق بر کسانی که استعداد مباشرت آن شغل داشتند مقرّر فرمود: ممالک اصفهان به امیر زاده رستم بن امیر زاده عمر شیخ بهادر ارزانی فرمود و از آن تاریخ باز تا روز تحریر، اوامر و نواهی آن نواحی در قبضه اقتدار اوست؛ و ممالک همدان و لرستان با توابع و مضافات آن به امیر زاده بایقرا سیورغال فرمود؛ و حکومت قم و آن نواحی به امیر زاده سعد وقاص بن امیر زاده محمّد سلطان بن امیر زاده جهانگیر داد؛ و ممالک ری به امیر زاده ایجل بن امیرانشاه گورکان نامزد فرمود؛ و به جهت خدمتکاری که نصر اللّه صحرایی کرده بود مملکت ساوه بدو مسلّم داشت و رایت همایون [به جانب فارس در حرکت آمد.
چون خورشید فلک اقتدار به طالع سعد و اختر همایون] بر خطّه فاخره شیراز طلوع کرد، حکّام و گماشتگان اطراف و اکناف فارس روی به اردوی همایون آوردند. مجموع امرای لر و شول هر کس در آن موضع اسمی و رسمی داشت به بساط بوس بندگی حضرت شتافت. ایلچی دندی سلطان خود پیشتر از ولایت خوزستان رسیده بود و
ص: 362
بندگی حضرت، شیخ چهره را مصاحب ایلچی او بدان طرف روانه گردانیده او را به تربیت و نوازش مخصوص فرموده، امرا و حکام آن ممالک را به تجدید امثله و احکام ارزانی فرمود. احوال آن طرف به یمن رأی جهان آرای و فرّ دولت روز افزون به حال استقامت باز آمد. ایالت تمامت فارس به امیر اعظم امیر مضراب بهادر مقرّر فرموده و ده هزار سوار معیّن گردانید که ملازم او باشند. و حدود فارس را از جانب غربی تا خوزستان، و از جانب جنوب تا هرموز به تصرّف گیرند و مال و معاملات آن مضبوط و محفوظ داشته در وجه ارزاق عساکر صرف نمایند.
امیر مضراب بهادر بر موجب فرمان به ضبط و نسق آن مشغول گشت و رایات همایون در کنف سعادت و اقبال به جانب ابرقوه روانه شد. و در آن حدود امرا و حکّام مازندران و گیلانات [و غیرهم را اجازت مراجعت فرمود و همچنین معصوم برادر بسطام و پسرش بایزید را اجازت فرمود] که به طرف سلطانیه و آن نواحی رفتند، و رایات نصرت شعار به جانب دار العباده یزد حرکت فرمود. چون به یزد رسیدند ناگاه خبر واقعه امیر مضراب بهادر- طاب ثراه و جعل الجنّة مثواه- رسید که بعد از روان شدن رایات همایون از شیراز، در معرض عارضه‌ای صعب افتاده بود، چنانکه دست تصرّف طبیب از دامن مداوات کوتاه گشته، آصف ضمیر منیرش به تدبیر ملک جم اشتغال ناکرده، سلیمان وار بر عصای اجل تکیه زد و سکندر صفت صیت جهانگیرش از چشمه حیات شربتی ناچشیده، خضر صفت به سرچشمه حیوان «و انّ دار الاخرة هی الحیوان» قرار گرفت. چون خبر وفات و ذکر واقعه او به سمع شاه رسید، نیک تنگدل و سخت غمناک شد. امّا چون عنان اجل در پنجه تقدیر حیّ ذو الجلال است و زمام اعمار در قبضه تسخیر ملک متعال «فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شی‌ء و الیه ترجعون» با قضا جز رضا تدبیر دیگر نیست، ایلچی به طلب فرزند ارجمند سعادتمند خورشید سپهر
ص: 363
مملکت و ماه افق رفعت و مشتری فلک سعادت، ابراهیم سلطان بهادر - خلّد اللّه ملکه - فرستاد. بر موجب فرمان به اردوی همایون حاضر شد. حکومت ممالک فارس بدو مفوض گردانیده از راه شفقت پدرانه وصایای پادشاهانه فرمود. خلاصه وصایا آنکه باید که معاش چنان کنی که نام خوب که مجدّد طراوت ملک بود، و دعای خیر که مؤکّد قاعده دولت شود و رأی جمیل که جمال چهره سیاست باشد، و ثواب جزیل که مفتح کمال سعادت گردد، حضرت ما و روزگار آن فرزند را حاصل آید. امداد کرامات درباره او مبذول فرموده اعیان دولت و ارکان مملکت و سایر رعات و رعیّت فارس را در موالات و مطاوعت او ترغیب و تحریض نمود.
چون امیر زاده ابراهیم سلطان- خلّد اللّه ملکه - بدان امر خطیر متعیّن شد، اهالی فارس به خدمت درگاه همایونش روی نهادند. حیاتی نو و عیشی تازه به مکان او در اجرام و اجسام اهالی فارس ظاهر شد.
چون امور ممالک فارس و عراق بر این مجاری که مذکور شد استمرار یافت، حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه و سلطانه - به جانب دار السلطنه [هرات- صانها اللّه تعالی عن الآفات-] مراجعت نمود، بیت:
جاه و حشمت بر یمین و بخت و دولت بر یسارقدر و قدرت هم عنان و فتح و نصرت هم رکاب
در روز دو شنبه 22 شهر رجب المرجب سنه سبع عشر و ثمانمایة نزول فرمود.
ص: 365

ذکر یاغی شدن امیر زاده بایقرا و توجه حضرت سلطنت شعاری بار دیگر به [جانب ممالک] فارس‌

در اوایل شهور سنه ثمان عشر و ثمانمایة بسطام چاکر خبر توجّه قرا یوسف به جانب سلطانیّه شنیده بود و قلعه سلطانیّه را به پسر خود سپرده با معدودی چند به قم پیش امیر زاده سعد وقّاص آمد. سعد وقّاص او را گرفته ایلچی پیش بندگی حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه ملکه- فرستاد و از این صورت اعلام کرد. حضرت سلطنت شعاری از این خبر متأثّر شد و این معنی از امیر زاده سعد وقّاص ناپسندیده داشت و فرمود که ما بسطام را تربیت کرده‌ایم و به اجازت ما بدان جانب رفته. اگر دشمنی قصد او کرد بنا بر استمداد و استظهار بدین جانب آمده است. او را به لشکر و مال آنچه مطلوب و مقصود اوست مساعدت و مظاهرت می‌باید نمود. چه محلّ آن است که او را مقیّد و محبوس سازند. اردشیر تواجی را مقرّر گردانید که به قم رود و از بهر بسطام استمالت نامه مصحوب او گردانید. چون مضمون این قضیّه امیر زاده سعد وقّاص معلوم کرد، قبل از آنکه اردشیر برسد به سخن صاحب غرضان و اغراء و اغواء شریران و مفسدان. مزاج او از جاده اعتدال منحرف گشته بود، مستشعر گشته رویگردان شد. و جماعتی که او را بر این می‌داشتند گفتند پیش قرا یوسف هیچ هدیه و تحفه زیادت از این نخواهد بود که ما بسطام را بند کرده مصاحب خود پیش او بریم. چه مدّتهای مدید است که با او دم یاغیگری زده و می‌زند، و از این معنی بسیار منّت‌دار خواهد شد. القصّه به موجب آن مقدّمات بر این یک جهت شده قتلق خواجه را بر سر اغرق خود گذاشته، بسطام را مقیّد گردانیده متوجّه آذربایجان شد. و بدین سبب ممالک قم و کاشان
ص: 366
و همدان محل فتنه و تشویش گشت. امیر زاده اسکندر چنانکه ذکر آن گذشت که [امیر زاده رستم او را میل کشند. حضرت سلطنت آن حرکت از امیر زاده رستم پسندیده نفرمود و حکم کرد] امیر زاده اسکندر را پیش برادر کهترش امیر زاده بایقرا فرستند ، بنا بر آنکه او را شفقت زیادت باشد و تعهّد احوال او بهتر نماید. امیر زاده رستم او را پیش بایقرا فرستاد. چون امیر زاده اسکندر به امیر زاده بایقرا ملحق شد، اگر چه از حلیت بینایی عاطل شده بود، امّا در فتنه‌انگیزی و فساد جویی بینایان را اسب و رخی طرح می‌داد و شب و روز در تدبیر آن بود که چه نوع فتنه انگیزد و مملکت را به هم بر آرد. در آب و آیینه صورت حادثه می‌جست و در خواب و بیداری طلب فتنه می‌کرد.
در خلال این احوال قضیّه امیر زاده سعد وقّاص دست داد. آن حادثه را فرصتی شمرده با امیر زاده بایقرا صلاح امور ملکی در مطارحه افکند. تدبیرات اندیشیده انواع فصول بر فضول در میان آورد و مقطع بدین کرد که حالا خود به هیچ وجه در این سرحد نمی‌توان بود که ساعة فساعة امیر زاده سعد وقّاص با لشکر قرا یوسف روی بدین جهت آورند و آن زمان مجال تدبیر نماند. این خیال کژ با خود راست گرفتند که به شیراز می‌باید رفت و نوعی ساخت که آن مملکت به دست افتد. چون اقتضای قضاء الهی آن بود که کار ممالک فارس از دست حوادث در پای افتد و این اعجوبه، انگیخته اشکال فلکی و نتیجه قران نحسین در سرطان بود، شیطان غرور در آشیان دماغ او بیضه نهاد و سکر شباب و جنون نظر بل سابقه قضا و قدر او را در ورطه خطر انداخت تا قصد مملکت شیراز را میان بسته این عزیمت در ضمیر مخمّر و در دلها مصوّر شد. توجه به جانب شیراز مقرّر کردند و به اتفاق عازم شیراز شدند .
در این اثنا نوکر امیر زاده اسکندر، مراد تلبه عاقلی کرد و از او گریخته به اصفهان
ص: 367
رفت و امیر زاده رستم را از مضمون مکیدت و مکنون عقیدت ایشان خبردار گردانید.
امیر زاده رستم را چون علم به اندیشه مخبّط ایشان محیط شد ، به جهت دفع این حادثه جمعی را نامزد فرمود که به سر راه ایشان روند و سعی نمایند که عقد جمعیّت ایشان از یکدیگر گسیخته گردد. و امیر اسکندر را شقاوت بخت و نحوست طالع بار دیگر در مطموره مذلّت و هادیه هوان انداخت تا در حوالی جربادقان لشکر اصفهان بدیشان رسیده به دست الوس واصل بیک گرفتار آمده او را مقیّد ساخته به اصفهان پیش امیر زاده رستم بردند. چون این حال واقع شد امیر زاده بایقرا را وهنی در عزیمت پیدا گشت ، به گندمان رسیده چند روز در آنجا ساکن شد. در این حال خبر مخالفت ایشان و توجه به دار الملک شیراز به امیر زاده اعظم جوانبخت امیر زاده ابراهیم سلطان رسید و از ترقّب حسّاد و سکالش اضداد آگاه گشت.
ارکان دولت و اعیان حضرت خود را جمع گردانیده قرعه مشاورت انداختن گرفت. بعد از استشارت و تأمّل و کنکاج و تدبّر، صواب چنان دیدند که روی به تقدیم ابواب مراسم حرب و قیام به مصالح و استعداد جنگ آوردند. جمعی از نوکران امیر زاده اسکندر در شیراز مانده بودند، مثل اردوان و سونج خواجه و مزید باشلق. گفتند نباید که اینها فتنه انگیزند. مجموع را بند کرده مصاحب پیر علی پسر دینار به جانب خراسان روانه گردانیدند. ایشان چون به خان حبش رسیدند میانه ابرقوه و مشهد مادر سلیمان، فرصتی یافتند و پیر علی پسر دینار را به قتل آوردند و متوجّه جانب بایقرا گشتند. چون بدانجا رسیدند او را به زبانی ملامت و بر تعجیل تحریض نمود، به انواع تحریک او کردند که:
ص: 368 جهانداری توقّف برنتابدجهان آن کس برد کو به شتابد
تا باز بایقرا یک جهت شده عازم شیراز شد. و در شیراز ابراهیم سلطان لشکری ساخته گردانیده مستعدّ و متشمّر جنگ گشته روی به راه آورد. در حوالی بیضا سواد طرفین به هم رسیده و جنگ را ساخته و نبرد را آماده گشتند. امیر زاده بایقرا درع عصیان در پوشیده سپر خلاف در روی کشیده و قاعده مروّت از میان برداشته طریق عداوت پیش گرفت. مبارزان در صف نبرد آمدند و دلیران معرکه آهنگ جنگ کردند. در این اثنا بعضی از نوکران امیر زاده ابراهیم سلطان بهادر مثل شیخ چهره و مسعود شاه شول و غیرهم از پیش امیر زاده ابراهیم سلطان برگشته به جانب امیر زاده بایقرا رفتند. بی‌محابا آن متمرّدان در روی مخدوم زاده خود تیر عنا انداخته و تیغ خلاف کشیدند «غیر راجعین الی حشمه و لا راعین حق نعمه و لا معتصمین من الحیاء و الوفاء بعصمه ». از طرفین کشش و کوشش بسیار و مقاتله و مجادله فراوان افتاد. آخر الامر بدان رسید که امیر زاده ابراهیم سلطان را مجال توقّف نماند. عنان از میدان جنگ برتافته متوجّه جانب ابرقوه شد.
نه یکسان بگردد سپهر بلندگهی شاد دارد گهی مستمند
امیر زاده بایقرا به طرف شیراز رفت و امیر زاده رستم چون از این حال آگاه شد، امیر زاده اسکندر را که خمیر مایه آن فتنه و مادّه آن آشوب بود به قتل رسانید. چون صورت این قضایا به بندگی حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه - رسید همّت بر تدارک و تلافی این حال مصروف و موقوف گردانید، امیر جلال الدّین فیروز شاه را با چند قشون مرد آراسته مقرّر فرمود که از راه یزد بروند و در ابرقوه به
ص: 369
مخدوم زاده عالمیان ابراهیم سلطان بهادر پیوندند و به اتّفاق در ازالت خلل آن نواحی و اراحت علل آن اطراف کمر انقیاد و امتثال بندند. و امیر اعظم امیر شاه ملک را با لشکرها مقرّر گردانید که بر عقب جماعتی که پیشتر به ری روانه گردانیده بود برود و به اطراف ممالک فرامین علیّه به اصدار لشکرها نفاذ یافت. در اندک مدتی لشکر بسیار با استعداد بی‌شمار جمع شد. رایات همایون در هفدهم جمادی الآخر سنه ثمان عشر و ثمانمایة از دار السلطنه هرات عنان به صوب فارس منعطف گردانید.
چون به حدود بسطام رسیدند لشکرها که پیشتر رفته بودند فرمان شد که چون به اصفهان رسند امیر زاده رستم بدیشان ملحق گشته متوجّه فارس شوند. و همچنین به امیر زاده ابراهیم سلطان و امیر جلال الدّین فیروز شاه که در ابرقوه بودند مثال عالی اصدار یافت که ایشان نیز متوجّه شوند، چنانچه در کوشک زر به هم [پیوندند. بر موجب فرمان از طرفین متوجّه گشتند و در قصر زر به هم] بپوستند. چون لشکرها با یکدیگر ملحق شد متوجّه جانب شیراز شدند. از وصول آن خبر امیر زاده بایقرا در مضیق تفکّر و طریق تحیّر فرو ماند. سپاه غم و اندوه بر صحن سینه او استیلا یافت و اندیشهای ثابت قدم که دفع پذیر نبود در ساحت ضمیر او جای گرفت. فامّا به طریق تجلّد خود را می‌داشت. با وجود عجز دم اصرار و استکبار می‌زد و با اصحاب و اعوان خود می‌گفت این فوجی است از عساکر حضرت سلطنت شعاری که بدین طرف نامزد فرموده و ایشان آوازه رسیدن رایات همایون به جهت تخویف ما در می‌اندازند.
چون امیر زاده ابراهیم سلطان و امیر زاده رستم و امیر جلال الدّین فیروز شاه با عساکر منصوره به دار الملک شیراز رسیدند، امیر زاده بایقرا پناه به دیوار شهر برد. رایات همایون در نهم شعبان به ظاهر قم نزول کرد و در چهاردهم بلده کاشان محل و مقام اردوی اعلی گشت. و در بیست و یکم دار الامان اصفهان مضارب خیام و مراکز اعلام
ص: 370
شد. روز دیگر نوکر امیر زاده ابراهیم سلطان رسید و خبر رسانید که امیر زاده بایقرا [در شیراز نشسته است. حضرت سلطنت شعاری بر عزیمت ایلغار به جانب شیراز حرکت فرمود و در ثالث رمضان المبارک که به ظاهر شیراز رسیده سراپردهای همایون باز کشیدند. چون امیر زاده بایقرا] را وصول رایات همایون به تحقیق پیوست، به بدیهه رای بی إعمال فکرت دانست که روی آیینه مفرّ و مقرّ از زنگ و غبار خطر سیاه و تاریک است و راه خلاص و نجات «اضیق من بیاض المیم. [و صدر اللئیم]. حیله و روباه بازی مفید نیاید و در میدان جنگ تاب مقاومت ندارد. در حال بی‌نظم امور دغا و ترتیب اسباب هیجا، شمشیر و کفن گرفته قشلاق را به حضرت با رفعت (مخدوم و) مخدوم زاده جهان و جهانیان (و امیر و) امیر زاده اعظم نبوی الاخلاص و ملکی الشّیم، نو باوه باغ شاهی و شکوفه حدیقه الطاف الهی، (نور حدقه سلطنت و نور حدیقه حکومت، معزّ الحقّ و الملّة و الدّین) امیر زاده بایسنقر بهادر - خلّد اللّه ملکه - فرستاده طلب شفاعت نمود:
که از بنده آید همیشه گناه‌به امید عفو جهان پادشاه
پشیمانم از کار و کردار خوددر این داوری‌ها ز من بود بد
قضای خداوند پروردگارچنین بود ای خسرو تاجدار
کنون بنده‌ام تا چه فرمان دهی‌و گر تیغ بر تارکم می‌نهی
نپیچم سر از حکم و فرمان شاه‌چو شه کشتنیی ببخشد گناه
امیر زاده جوانبخت- خلّد اللّه ملکه- از روی قدرت و شفقت و مرحمت شفیع گشته در بندگی حضرت اعلی- اعلاه اللّه تعالی- عرضه داشت که اقدام بر امثال این افعال از بایقرا بدیع، و صورت این تخاسر از او مستنکر و شنیع است. امّا تا عاصی مرتکب معاصی
ص: 371
نشود، و مجرم بر اصدار فعل قبیح اصرار ننماید، آیینه عفو و صفح فروغ ندهد و شکر احسان در معرض استحسان نیاید. شعر:
زابتدای دور عالم تا به وقت پادشاه‌از بزرگان عفو بوده است از فرو دستان گناه
اکنون اگر شاه اجازت فرماید او را با تیغ و کفن به درگاه حاضر گردانم. حضرت سلطنت شعاری شفاعت فرزند دلبند- طوّل اللّه عمره - قبول کرده ملتمس او را به اجابت مقرون گردانید. امیر زاده بایقرا در پنجم رمضان سنه ثمان عشر و ثمانمایة شرمسار و خجل از شیراز به اردوی همایون [ [آمد و به بساط بوس حضرت سلطنت شعاری- خلّد اللّه تعالی ملکه و سلطانه - رسید. حضرت سلطنت شعاری جناح مرحمت و رأفت بر سر او گسترانیده ذیل عفو و تجاوز بر زلّت و هفوت او پوشانید. از سر نوا در خطیئات و سوابق عثرات او برخاسته از گذشته درگذشت. اهالی آن مواضع مجموع سر بر خط فرمان نهادند و پای بر جاده هوا و ولا نداشتند و حضرت سلطنت شعاری بعد از ظفر بر مراد و قمع و قهر اضداد غیر از دو سه تن که بنا بر مصلحت عام ایشان را به یاسا خاص گردانید، دیگر هیچ فردی را از امراء بر دو دلی و دو هوایی مؤاخذت نفرمود و چنانکه از فرط کرم و حسن اغضاء او سزید همگنان را بنواخت و به زیادتی سیورغالات و انعامات مخصوص کرد. بار دیگر به عدل شامل [حضرت سلطنت شعاری] کار عالمیان عموما، و اهالی فارس خصوصا رونق و طراوتی گرفت. امیر زاده بایقرا چون از حرکات خود شرمسار بود و محال ملازمت نداشت؛ دیگر آنکه محل اعتماد نمانده بود بر مردم بد نفس شریر فتنه‌انگیز بسیار، رأی اعلا صلاح در آن دید که او را به طرف قندهار و سرحد هندوستان روانه فرماید تا در آن حدود مصاحب [امیر زاده] قید و باشد. او را بدان طرف فرستادند. اردوی همایون]] به اندرون شهر شیراز در آمد. امرا و لشکریان جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌2 ؛ ص372
ص: 372
در ولایت فارس به جانب علفخوارها رفتند. امیر یادگار شاه و امیر نوشیروان با تومانات برانغار به طرف قلعه سفید و شولستان و توابع و نواحی آن متوجّه شدند و امیر شاه ملک با تومانات جوانغار به جانب دارابگرد و شبانکاره عزیمت فرمود و امیر زاده رستم بن امیر زاده عمر شیخ بهادر- خلّد اللّه ملکه - به دار الاماره اصفهان، چنانچه پیشتر مقرّر بوده، متوجّه گشت و حضرت سلطنت شعاری بلده فاخره شیراز را چند روزی محل اقامت ساخت. امرای لرستان و شولستان صورت اطاعت و دولتخواهی به جای آوردند.
ملک گرگین از ولایت لار به درگاه جهان پناه حاضر شد و حضرت سلطنت شعاری از اصول و فروع هر یک را علی حسب تفاوت اقدارهم و بنا بر این مقدار هم ، فراخور خلوص عقیدت و حسن عبودیّت به عواطف و مراحم و انعام و اکرام محفوظ و ملحوظ گردانید و خوف و رعبی که در دل و خاطر هر یک در قضیّه، امیر زاده بایقرا متمکّن گشته بود، به مرحمت و عاطفت، ازالت آن لازم شمرده مطمئن و مستظهر گشته به اوطان و بلدان خود مراجعت نمودند.
پیشتر ایلچی به جانب ششتر فرستاده بودند. چون بدانجا رسید سلطان اویس بن ولدشاه بن سلطان اویس ایلچی بندگی حضرت را اعزاز و احترام نموده، ایلچی خود مصاحب او پیش بندگی حضرت فرستاد و اظهار اذعان و انقیاد نموده طریقه خدمت و تواضع مرعی داشته با پیشکش و خدمتی لایق در بلده شیراز به محل عرض رسید.
حضرت سلطنت شعاری ایلچی او را تربیت و عنایت فرموده اجازت معاودت داد.
چون ماه روزه به آخر رسید.
دور طرب رخ نمود روزه به پایان رسیدرایت سلطان عید بر سر میدان رسید
حضرت سلطنت شعاری ممالک قم و کاشان با توابع و مضافات آن به امیر زاده اعظم
ص: 373
امیر الیاس خواجه بهادر بن امیر شیخ بهادر- عمّت معدلته و طاب ثراه ارزانی فرموده و جمله منسوبات از لشکریان و عامّه رعایا و اصناف طبقات از اعراب و تراکمه نو بلوچ و خلج و صحرانشینان از اهل بدو و حضر به کف کفایت و حمایت او تفویض کرد که مال و معاملات آن مواضع در وجه ارزاق عساکری که ملازم او باشند صرف نماید و از احوال و اوضاع آن حدود بر خبر باشد. بعد از این قضایا حضرت سلطنت شعاری عزیمت زیارت حضرت منوّره مرشدیّه خصّت بالانوار القدسیّه،
سمّی خلیل اللّه مرشد خلقه رشید بنور اللّه نوّر قبره
توسّل ارباب الهدایه بابه‌و مخزن الاسرار الولایة صدره
فان رمت ارباب المنی بوسیلةالا انّما خیر الوسایل نذره
مقرّب حضرت الخلّاق الشیخ مرشد ابو اسحاق- خصّه اللّه تعالی بافائین العزّ و الکرم و البسه رداء الفضل و النّعم- نموده، چون بدان مزار متبرّک رسید جبین اخلاص و اعتقاد بر آستان فلک اشتباه مالید، شرایط تغظیم و تبجیل و ما یکون من هذا القبیل به جای آورد. سکان آن مزار را به تربیت و نواخت و اکرام و انعام مخصوص و منصوص گردانیده به وقت مراجعت از کازرون به زیادت شیخ معظّم قطب سماء الولایة، مرکز دایرة الهدایه، شیخ خرقة- قدّس نفسه و نوّر رمسه - رسید. از مجموع مزارات و مشاهد بزرگان استمداد نموده به راه کول باز به شیراز معاودت فرمود . بار دیگر امیر زاده اعدل جوانبخت امیر زاده ابراهیم سلطان بهادر را به تجدید منصب حکومت تختگاه سلیمان مقرّر فرمود و رایات همایون به صوب کرمان متوجّه شد