گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ذکر دیار کرمان و احوال و اوضاع آن‌





اشاره

کرمان از بلدان اقلیم سیم است. [گویند این نام منسوب است به کرمان بن فارس بن طهمورث، و بعضی گویند کرمان بن فارک بن سام بن نوح]. حدّ شرقی کرمان زمین مکران است [و بیابانی که ما بین کرمان و بحر است؛ و مکران قطعه‌ای است از بلاد سند؛ و غربی کرمان بلاد فارس است] و شمالی، بیابان خراسان و سجستان. و این بیابان میان فارس و کرمان و خراسان واقع شده است؛ و جنوبی کرمان، دریای فارس است. در ولایت کرمان گرمسیر و سردسیر هر دو هست امّا اکثر گرمسیر است و از میوه‌ها همه گونه باشد.
هرموز را از فرضه کرمان خوانند و کنار دریا به غایت گرم باشد. هوایی ناخوش دارد و از تواریخ و اخبار پیشینیان معلوم می‌شود که خلاصه کیانیان، گشتاسب بن لهراسب، وقتی از اصطخر فارس که آشیان کامکاری و نشیمن شهریاری او بود بر عزیمت تفرّج و تصیّد به صوب کرمان عنان گرای شد، چون به حومه شهر رسید آن حدود را مستعدّ قبول عمارت یافته به ساخت و اجراء کاریزاسف و بناء دهکده آن مثال داد، و آتش خانه معبد مقیمان آنجا احداث فرمود تا منزل و مناخ صادر و وارد باشد. چون نوبت سلطنت به اردشیر بابکان رسید از تختگاه فارس بر سبیل نخجیر کردن به ناحیت شهر بابک که هم معمار همّت شاهانه‌اش انشاء و احداث فرموده بوده آمد و به زمینهایی که اکنون به شاهجهان و گازرگاه معروف است و از آبی عظیم که منبع کوه سوسکان از قدیم الزّمان منصبّ می‌شد، مرغزار گشته بود و اسب گله خسروان را تابستان مراتع و علف‌زار آنجا
ص: 12
بودی رسید. آن موضع او را خوش آمد. در حومه آن نشاط شکار فرمود و آن موضع را نخجیران نام نهاد و مدّت یک سال در آن نواحی خیمه اقامت زد و به ارجا و انحای ممالک احکام مشتمل بر انفاذ کشاورزان و پیشه‌وران به طرف بردسیر صادر گردانید و گنبد گچ و قلعه شهر بنا فرمود و مردم را بر عمارت رباع و اشادت قلاع و تحفیر انهار و تثمیر اشجار تحریص کرد.
و اصل بردسیر، باد اردشیر آمده. چه مورّخان آورده‌اند که شاه اردشیر دو شهر در کرمان احداث فرمود. یکی نرم اردشیر و دیگر باد اردشیر. به کثرت استعمال نرماشیر و بردشیر گفتند. و ریقان از بقاع و صقاع قدیمه است و مؤسس و مرصّص آن بهمن اسفندیار بوده است، به وقت آنکه از سجستان متوجّه نسق بم می‌شد دواعی رغبتش به ساختن آن حصن بازدید آمد. و در قدیم الایّام معمورترین بلاد کرمان فسحت سیرجان بوده است و در این تاریخ بردسیر از جمله زیادت است. بردسیر را کرمانیان گواشیر خوانند و در کتاب جواشیر نیز نویسند. [و در عهد پادشاهان چنگیزخانی در ابتدا کرمان معمور شد به سبب آنکه براق حاجب [که یکی از امراء خوارزمشاهیه بود کرمان را با تصرّف گرفت و اظهار ولای چنگیزخانی کرد و پسر محمّد خوارزمشاه، غیاث الدّین را به قتل آورد و سرش پیش اوکتای قاآن فرستاد و از آنجا یرلیغ حکومت کرمان به جهت او فرستادند. بعد از آن که هلاکوخان به ایران زمین آمد، فرزندان براق حاجب به خدمت استقبال نمودند و ترکان خاتون که از آن خانواده به حکومت رسید، طریقه ملازمت و خدمت درگاه ایشان به واجبی به جای آورد، و پسر هلاکوخان دختر او را بخواست و حکومت کرمان بر ایشان مسلّم بود. ترکان خاتون در
ص: 13
سال ششصد و شصت و شش هجری مسجد جامعی معتبر در کرمان بساخت. (امامی هروی) در آن (ایّام در) کرمان بود. قصیده‌ای به خدمت ترکان خاتون دارد و ذکر آن مسجد جامع کرده است و این چند بیت از آن قصیده است:
زین عمارت ملک هم در نعمت و هم در صفاگر تفاخر می‌کند وقت است بر اوج سما
مصر جامع گشت از این جامع سواد بردسیرمکّه گو تا کعبه دیگر ببیند در صفا
می‌کند هر دم به خاک خطّه کرمان سپهردر پناه ساحت دین پرور او اقتدا
ششصد و شصت و شش از هجرت گذشت و تازه کردعصمت حق رونق اسلام از این عالی بنا]
ص: 15

ساحت بلاد کرمان‌

اشاره

بردسیر

حالا شهر و دار الملک دیار کرمان بردسیر است و آن را گواشیر نیز خوانند. دو بارو دارد. باروی اصل خراب است و بارویی که آخر ساخته‌اند (هست و قلعه‌ای دارد بر شرقی شهر متصل به کوه. و باروی دوم که ساخته‌اند) به قلعه متصل گردانیده‌اند.
چنانکه از یک طرف قلعه در اندرون شهر است.

جیرفت‌

مجمع بازرگانان است. میانه بردسیر و هرموز است و هوای آن گرمسیر است و نخلستان بسیار دارد. و منوجان به جیرفت متصل است و قلعه‌ای دارد. سواد جیرفت در وقتی که لشکر اسلام دیار کرمان فتح کردند مرغزار و بیشه بود. عساکر عرب که در حدود کرمان رسیدند، به بناء قری .... و اجراء میاه و قنوات قیام نمودند؛ و هردیهی از نواحی جیرفت به نام بانی و مالک آن بازخوانند، چون سلیمانی و سفیانی و ابو کعبی و صغری و ولیدی؛ و آن را ولید بن مغیره احیا کرده است.

سیرجان‌

بعد از بردسیر حالا در دیار کرمان شهری از سیرجان بزرگتر نیست. هوای آن به
ص: 16
نسبت باقی مواضع کرمان سردسیر است. بر راه فارس افتاده و آب آن اکثر از کاریز است. و در اندرون شهر قلعه‌ای محکم دارد و بر سنگی بلند واقع شده. و قبر شاه شجاع کرمانی در سیرجان است و شاه شجاع از مشایخ طبقات است و نسل او گویند از فرزندان ملوک عجم است.

زرند

مدینه‌ای مشهور است از دیار کرمان و در زمینی هامون واقع شده. در نواحی اصفهان نیز موضعی هست که آن را زرند می‌خوانند. از زرند تا سیرجان سی فرسنگ گویند.

بم‌

شهری است در دیار کرمان که غلّه خیز بسیار دارد و ناحیت آن را بلاد اربعه خوانند و هوای آن به گرمی مایل باشد و شهربند دارد و قلعه‌ای محکم نیز دارد. مردم آن را به سحر نسبت کنند. آب ایشان از کاریز است، اندک شوریی دارد و هوایش تندرست بود.

هورمز

کوره‌ای است و درخت خرما در آن نواحی بسیار است. هوایش به غایت گرم است.
هرموز کهنه از وقت خروج لشکر چنگیزخان باز خراب است و اهل آنجا به جزیره‌ای که بر کنار دریاست نقل کرده‌اند. آن جزیره را زرون می‌گویند و بندر دریاست و کشتیهای تجّار از اطراف بدانجا می‌آید و مروارید بسیار در آنجا حاصل می‌شود. نخلستانی دارد سه فرسنگ در شش فرسنگ. و شهر معیّن ندارد و مردم در میان نخلستان مسکن ساخته‌اند. قلعه‌ای بزرگ دارد و رودی آب در میان قلعه می‌رود.
ص: 17

خبیص‌

شهری است بر جانب بیابان. هوایی گرم دارد و نخلستان بسیار. در آنجا نارنج و ترنج فراوان باشد. میان خبیص و بردسیر کوهی بلند است و عقبه‌ای دارد.

خواس‌

بر طرف سیستان افتاده است و در آنجا مردم اشتردار باشند و از آنجا پانید خیزد و خانهای ایشان اکثر از نی باشد.
(عمارت بردسیر که حالا کرمان عبارت از آن است اردشیر بابکان کرده است، چنانکه ذکر آن گذشت. پس از انقراض ایّام اردشیر ملک کرمان در قبضه اقتدار قبادیان که اسلاف نوشیروان عادل بودند بطنا بعد بطن سالهای دراز بماند تا به وقت آنکه از مشرق سعادت، بیت:)
بر آمد آفتاب راستگویان‌محمّد رهنمای راست جویان
چراغ دین ابو القاسم محمّدرسول خاتم و یاسین و احمد
و اللّه اعلم بالصواب».
ص: 19

ذکر حکام کرمان‌

اشاره

در زمان خلافت عمر خطّاب عبید اللّه بن حسّان و ابن عدی را با عساکر نامدار و حجافل جرّار به کرمان فرستادند و ایشان را در جروم کرمان با حشم کوفج و لشکر عمان- که هنوز از نسل ایشان در صیاصی جبال و بطون شعاب به شکار مانده‌اند - ملاقات افتاد. بعد از محاربت و مقاتلت لشکر اسلام ظفر یافت. بعد از آن به جیرفت رفت. غارت و تاراج کردند و اسیر گرفتند. و هم در این ایّام عبید اللّه بن زید الخزاعی فتح طبسین و قهستان نمود و خمس غنایم [کرمان و قهستان و] طبس با فتح نامها به مرکز و مستقر خلافت فرستادند. چون نوبت خلافت به عثمان رسید، عبد اللّه بن عامر بن کریز را به استخلاص آن بلاد فرستاد. شهر بم و قلعه بر دست او فتح شد؛ و شهر بردسیر در زمان عمر عبد العزیز فتح شد. و از معابد و بقایع خیر که به فرمان او بنا کرده‌اند مسجد جامع داخل شهر کرمان است.
در زمان عبد الملک مروان، غسّان بن عبقری که او را جهت استخبار اخبار عبد الرّحمن اشعث و خوارج به کرمان فرستاده بودند، در جواب سؤالی که حجّاج بن یوسف از وی کرد مشتمل بر کیفیّت احوال کرمان، گفت: «ماءوها و شل و تمرها و قل و لصّها بطل. ان قلّ الجیوش بها ضاعوا و ان کثروا جاعوا». حجّاج بدین سبب از ضبط و تصرّف آن ولایت نافر و معرض گشته گفت «ترکت لاهلها». و در زمان مروان، علی بن جدیع حاکم کرمان بود که میان او و نصر سیّار مخالفت شد و نصر سیّار او را به قتل
ص: 20
آورد.
بعد از آن خروج ابو مسلم صاحب الدّعوة بود. علی بن جدیع به قوّت ابو مسلم چند کرت با نصر سیّار مصاف داد. بعد از آن که دولت به عبّاسیان منتقل شد، حکّام کرمان گماشتگان ایشان بودند؛ و تا زمان عبّاسیان در جبال قارن که از کوهستان کرمان است جمعی کثیر هنوز بر کیش گبری بودند. در زمان عبّاسیان به اسلام در آمدند و مسلمان شدند. فامّا همچنان دزدی می‌کردند و راه می‌زدند. تا آن زمان که یعقوب لیث خروج کرد و مملکت کرمان مستخلص گردانید. کلانتران ایشان را به قتل آورد و فتنه آن قوم کم شد.
در شهور سنه عشر و ثلثمایة که سامانیان بر ممالک ما وراء النهر و خراسان مستولی شدند، ابو علی محمّد بن الیاس را که از عیّار پیشگان خراسان بود به استخلاص کرمان فرستادند و او دیار کرمان مصفّی گردانید و مدّت سی و هفت سال در مملکت کرمان حکومت کرد. باغ سیرجانی و دیه بعلیاباد و سرای اندرون شهر از بناهای اوست، و از این بیت که بر سقف گنبدی که در قلعه کوه نوشته دیده‌اند استدلال می‌کنند که آن قلعه هم مستحدث او شاید بود.
بناک ابن الیاس و حلک غیره‌کذی الدّهر یمضی تارة و یعود
بعد از او پسرش یسع جوانی خوش شکل بود. پدر او را گرفته در قلعه محبوس و مقیّد داشت. جمعی از اهالی کرمان با او متابعت نمودند و بر تولیت و امیری او متّفق الهمّة و مجتمع الکلمة گشت، و ابو علی بن الیاس را از دار الملک کرمان به اقبح صورتی ازعاج و اخراج کردند و یسع را بعد از تمکّن و استقرار در ولایت و قمع برادر خود سلیمان و طردش از ولایت سیرجان، نخوت و کبر بر آن داشت که قصد مملکت عضد الدّوله ابو شجاع فنا خسرو بن رکن الدوله ابو الحسن علی بن بویه کرد و بر
ص: 21
این عزیمت از سیرجان به شهر بابک و حدود مروست رفت. بعد از التقاء فریقین منهزم بازگشت و راه خراسان پیش گرفت. [و مملکت صید] عضد الدوله آمد و تا فارس و بغداد مضاف گشت. پسرش بهاء الدوله ابو نصر در سنه ثلاث عشر و أربعمائة روزی چند بردسیر را محطّ رحال جلال ساخت و مملکت کرمان در تصرّف دیالمه بماند تا به روزگار ملک رحیم سلطان الدّوله ابی کالنجار بن بهاء الدوله که مملکت دیالمه روی در انحطاط نهاده بود در سنه ثلاث و عشرین و أربعمائة سلطان شهید ناصر الدّین مسعود بن السلطان الغازی یمین الدّوله محمود بن سبکتکین یارقتوقمش جامه‌دار را با پنج هزار سوار ترک و هند و پیلان بسیار از راه قصدار به استخلاص مکران و قلع عیسی بن عدنان و تمکین برادرش ابو العسکر بفرستاد و آن ولایت را مضبوط و مستخلص گردانید و عیسی کشته شد و ابو العسکر متمکّن کشت. دیناریان که مدتهای مدید در مکرانات حکومت کردند از نژاد ابو العسکر بودند. بعد از آن احمد بن علی بن نوشتکین را که از اعیان حجّاب و اعوان جناب مسعودی بود، با ده هزار سوار و پنج هزار پیاده نامزد فتح و ضبط کرمان گردانید و ایشان در مدّت چهار ماه اطراف سردسیر و گرمسیر را برّا و بحرا مصفّی و مسلّم کردند و مادّه حکومت دیلمیان و عضدیان از کرمان منقطع شد و یک سال و نیم آن مملکت در قبضه تصرّف نوّاب سلطان مسعود بماند. اسباطا عضد الدّوله استغاثه به خدمت القائم بالله ابو جعفر بردند و او ایشان را حکم و لشکر داد، به کرمان آمدند و اکابر کرمان نیز با ایشان متّفق شدند تا مسعودیان را منهزم و منفعل از حدود نرماشیر به تخوم خراسان دوانیدند و اسباط عضد الدّوله کرّة اخری امارت و
ص: 22
حکومت کرمان را تصرّف نمودند. (بعد از آن سلجوقیان بر ممالک خراسان و عراق مستولی شدند.)
ص: 23

ذکر حکومت قاورد و ابناء او در ممالک کرمان‌

بزرگ آن طایفه و سر آن خیل عماد الدّوله قراارسلان بیک قاورد بن جغر بن داود بن میکائیل بن سلجوق انتزاع مملکت کرمان را از دست غیر متعیّن شد، و در [شعبان سنه] اثنین و اربعین و أربعمائة سره ممالک کرمان را مضارب خیام عظمت گردانید. در آن وقت ممالک کرمان و فارس در تصرّف باکالنجار بن سلطان الدّوله بن بهاء الدّوله بن عضد الدّوله بود و از قبل او بهرام بن لشکرستان از ابناء دیلم در کرمان حاکم بود.
چون قاورد به کرمان رسید در خدمت او از طبقات ترک و ترکمان پنج شش هزار سوار بودند. همه بر زین زاده و در زره پرورده. و در شهر سردسیر با بهرام مشتی دیلم عاجز بیچاره. بهرام در شهر فروبست. دیالم زوبینی که داشتند انداختند و از تیر ترکان بیشتر هلاک شدند. بهرام صورت واقعه انهاء ملک باکالنجار کرد. مدت اغاثت و اعانت او متمادی گشت. شدت بأس قاورد مهلت انتظار نمی‌داد. بهرام مصلحت خود و رعیّت در صلح دید بر آنکه ولایت تسلیم کند و دختر خود به قاورد دهد. ملک باکالنجار [از شیراز روی به کرمان نهاد. بهرام کس فرستاد و کنیزکی را از خواص حرم او به مال بسیار بفریفت تا باکالنجار] را زهر داد و در ولایت خنات وفات یافت. لشکرش چون صولت لشکر ترک شنیده بودند هم از آن منزل روی به شیراز نهادند و ملک کرمان قاورد را مسلّم شد. و در آن ایّام گرمسیرات کرمان در دست کوفج بود و به روزگار دراز از عجز دیلم متغلّب شده بودند و جمله گرمسیر از جیرفت تا لب دریا فرو گرفته و تا حدود فارس و عراق و خراسان تاخت می‌کردند و کاروانها می‌غارتیدند. قاورد ایشان را مسخّر
ص: 24
گردانید و به هرموز رفت و عمّان بگرفت. والی عمّان شهریار بن باقیل را قید آورد و به آخر ولایت بدو داد. او مقداری کرامند متقبّل شد که هر سال به خزانه قاورد رساند و تا آخر حال عهد ملک ارسلان شاه آن مال برقرار به کرمان می‌دادند.
چون سلجوقشاه بن ارسلان شاه بعد از واقعه پدر و جلوس برادرش ملک محمّد به عمّان افتاد و آنجا مقام ساخت، دیگر حکم کرمان بر آنجا جاری نشد و ملک قاورد ولایت فارس از فضول فضلون خالی کرد و شیراز را بگرفت. گواه این قضیّه محرابی است از سنگ مرمر در جامع شهر بردسیر. بر حوالی آن نبشته که این محراب را از فیروزآباد فارس ملک قاورد به کرمان آورد. و ملک قاورد را [فرزندان بسیار بود] . از پسران مذکور سلطانشاه است و تورانشاه و کرمانشاه و امیرانشاه و مردانشاه و عمر و حسین؛ و دختر خود گویند چهل دختر داشت. بعد از بیست و چهار سال که حکومت کرمان کرده هوس حکومت عراق [در خاطر آورد]. سلطان ملکشاه برادرزاده او بود. به بعضی از امراء ملکشاه مکتوبات نوشته ایشان را استدعا نمود و ایشان لبیک اجابت زدند. بنا بر وعده ایشان لشکری که داشت به جانب عراق کشید. ملکشاه در ری بود، عزم همدان کرد و با قاورد [مصاف داد و قاورد] را در جنگ اسیر کردند و دو پسرش سلطانشاه و امیرانشاه همراه بودند. مجموع به دست لشکر ملکشاه افتادند. (آورده‌اند که) قاورد سپاهیان را مواجب کرامند و مرسوم تمام می‌داد. و در این حال که او به دست ملکشاه افتاد جمعی از لشکریان ملکشاه روزی به سر دیوان آمدند و طلب زیادتی اقطاعات و مرسومات نمودند و در آن حال بر زبان راندند که اگر مرسوم ما زیاده نمی‌کنند قاوردشاه را عمر باد.
نظام الملک که وزیر سلطان ملکشاه بود ایشان را تسکین داد و گفت امشب سخن با پادشاه عرضه دارم و مرسومات شما زیاده کنم. شبانه صورت ماجرا پیش سلطان
ص: 25
ملکشاه معروض گردانید. هم در شب حکم فرمود که قاورد را به زه کمان خبه کردند.
روز دیگر آن جماعت پیش وزیر آمدند. گفت پادشاه دوش ملول بود بدان سبب که عمّش درگذشته بود، مجال نشد که سخن شما به عرض رسد. بعد از آن پسران او را که همراه پدر بودند میل کشیدند. امّا سلطانشاه را اندک بینایی در یک چشم مانده بود. او را شخصی از خدم پدرش از لشکرگاه سلطان ملکشاه بدزدید و بر پشت خویش باز به کرمان آورد، و در صفر سنه سبع و ستین و أربعمائة تخت ملک موروث را به فرّ طلعت خویش بیاراست.
سال دیگر سلطان ملکشاه عزم کرمان فرمود و با هفتاد هزار سوار هفده روز بر در کرمان بنشست. سلطانشاه به شفاعت و ضراعت پیش آمد و گفت مرا چهل خواهر است که به حکم خویشی همه محرم تواند. روامدار که به دست خربندگان لشکرگاه و خیل تاشان بارگاه افتند؛ و خواهران را به شفاعت به در سراپرده ملکشاه فرستاد. ملکشاه را رقّت و رحمت آمد و چون سوگند خورده بود که کرمان را خراب کند، یک برج از باروی قلعه شهر خراب کردند. و ملکشاه بعد از آن که سلطانشاه و خواهرانش را به عنایت و عاطفت مخصوص گردانید بازگشت. مدت حکومت سلطانشاه ده سال بود و در آخر دولت او از برادرانش تورانشاه مانده بود. او را به جانب بم فرستاده بود.
بعد از وفات سلطانشاه در شهور سنه سبع و سبعین و أربعمائة تورانشاه پادشاه شد.
پیش از آنکه پادشاه شود از او توقّع حکومت و سلطنت نمی‌داشتند. فامّا چون حاکم شد، ضبط نیک کرد و عدل و داد ورزید. او در عهد دولت خود دو بار لشکر به فارس برد.
کرت اوّل مغلول گشت. امّا کرت ثانی (در زمان اتابک جاولی) شیراز بگرفت، فامّا نگاه نتوانست داشت. در عهد او بحرین و [عمان و] کرمان یاغی شدند و او لشکر
ص: 26
فرستاد و باز ایشان را به طاعت در آورد. به غایت عمارت دوست بود و بر سر کارهای اهل حرفت بسیار نشستی. از جمله روزی درودگری پیش او کار می‌کرد، شاگردی با وی که به اولاد ترکان مشابهتی داشت. از درودگر پرسید که این کودک ترک زاده است؟
درودگر گفت این مسأله حق تعالی از شما خواهد پرسید. مادر این کودک می‌گوید که از من آمده است و ترک در خانه من به حکم نزول ساکن است. لابد جواب این مسأله ترا باید داد. آن وقت مقام لشکریان در اندرون شهر در خانهای رعایا بود. این سخن بر خاطر تورانشاه سخت اثر کرد. بفرمود تا در ربض به جهت او سرایی عالی ساختند و همه لشکریان را فرمود که هر کس از بهر خود وثاقها ساختند و مردم از آن محنت خلاص یافتند. مسجد جمعه و بیمارستان و مدرسه و خانقاه با موقوفات بسیار بساخت، و سیزده سال حکومت کرد. بعد از او پسرش ملک ایرانشاه بن تورانشاه بن قاورد در روز بیست و هفتم ذی القعده سنه تسعین و أربعمائة به جای پدر حاکم ممالک کرمان شد.
چون حاکم شد ایّام خود را بر شراب و لیالی را بر خواب مقصور گردانید و از جادّه شریعت نکث نمود. او را به الحاد نسبت کردند و علما به اباحت خونش فتوا دادند ، و خوّاص و عوام کرمان بر او خروج کردند. ایرانشاه خود را از آن غوغا بیرون افکند و روی به گرمسیر نهاد. چون به جیرفت رسید گفت اینجا حصاری نیست که مرا پناهی باشد و از خصمان ایمن توانم بود. روی به جانب بم آورد و جمعی که قصد او کرده بودند از شهر فوجی قبچاقی با فوجی حشم بر پی او بفرستادند. در منزلی که آن را کوشک شیرویه گویند به ایرانشاه رسیدند و او را هم آنجا هلاک کردند و سر او به بردسیر آوردند. از مبدأ جلوس او تا ایّام ظهور اعلام ارسلان شاهی پنج سال بود.
چون ایرانشاه کشته شد از اولاد و اسباط قاورد کسی نبود که اهلیّت حکومت کرمان داشته باشد. قضات و اکابر کرمان جمع گشته در باب حکومت کرمان کسی می‌طلبیدند.
ص: 27
نشان دادند که در محله کوی گبران جوانی است [ارسلان شاه نام] می‌گویند پسر کرمانشاه بن قاورد است. قضات و امرای دولت به خدمت او پیوستند. جوانی بود به صورت و سیرت آراسته. او را از مقام مذلّت به معراج سلطنت بردند در بیست و دویم محرم سنه خمس و تسعین و أربعمائة. اسلاف او جان دادند و پادشاهی او کرد؛ اجداد او خوان نهادند و دعوت او خورد. مدت چهل و دو سال پادشاهی کرد که غبار نامرادی بر دامن دولت او نشست. وقتی اتابک قراجه قصد کرمان کرد، اقبال او او را از راه باز گردانید و بر در همدان کشته شد بر دست لشکر سلطان سنجر. و کرمان به عهد او پر و بال عمارت بگسترد و رعیّت در روزگار عدل او طعم سلامت و لذّت عافیت یافتند. بر قاعده بیشتر شحنه او در بحرین و عمان می‌بود. لشکر به فارس برد و شیراز را بگرفت. و در آخر عهد او میان اولاد علاء الدّوله کاکو مخالف افتاد و امیر علی بن فرامرز بن علاء الدّوله از یزد التجاء بدو آورد و التماس مصاهرت و مواصلت نمود و یزد با کرمان داد. ملک ارسلان شاه حاجت خود محمّد بن کبح ارسلان را به شحنگی آنجا فرستاد و دختر سلطان محمّد بن ملکشاه را بخواست. او را از عراق به عظمتی هر چه تمامتر به کرمان آوردند.
ملک ارسلان شاه در کرمان بناهای بسیار از مدارس و بقاع خیرات بساخت. چون سنّش از هفتاد بگذشت ادمان شراب و کثرت مباشرت در ظاهر و باطن او خللهای عظیم پیدا کرد و جنس فرتوتی بر او غالب شد.
او را فرزندان و نبیرگان بسیار بودند. از فرزندان او ملک مغیث الدّین محمّد به حسن صورت و کمال سیرت ممتاز بود. شبی ملک ارسلان شاه از ممرّ عارضه‌ای که داشت قصد ملک محمّد کرد. [ملک محمّد] پیشدستی کرد، او را از سرای دشت در ربود و به قلعه کوه فرستاد و خود بر تخت سلطنت نشست. [ملک ارسلان شاه] بعد از آنکه سه
ص: 28
سال در قلعه با حرم و کنیزکان و مطربان و ندیمان محبوس و موقوف بود در گذشت. و در آن شب که ملک محمّد پادشاه شد برادرش کرمانشاه از وهم به رباط بعلیاباد مختفی شد. هم در روز او را به دست آوردند و خرمن عمرش به باد فنا بردادند. دیگر اولاد و احفاد ارسلان شاه قریب بیست و پنج نفر را میل کشید و ایشان را به قلاع سرحدها فرستاده مقیّد داشت؛ و پیوسته منهیان و جاسوسان به اطراف فرستادی و از کلی و جزوی احوال مملکت خود و اطراف استخبار نمودی. گویند روزی از ندماء خود سؤال کرد که در کدام محلّت سگی زاده است و چند بچّه و هر یک به چه رنگ آورده؟ گفتند این معنی معلوم ما نیست. گفت در محلّت کوی گبران سه شب است که این حال افتاده.
غرض از ذکر زادن سگ و تلوّن سگ بچگان تنبیه مردم بود تا دانند که در تعرّف احوال ولایت تا کجاست. و اشتغال او به شراب و عشرت، روز ورود رسولی بودن یا عید و موسمی یا رضا جویی قومی. خیرات او از بناء مدارس و خوانق و مساجد در شهر بردسیر و بم و جیرفت بسیار بود. و در شهر بردسیر بر در مسجد جامع دار الکتبی بنا فرموده است مشتمل بر پنج هزار کتاب از فنون علوم. و در آخر عهد او که غز در خراسان خروج کرد، طبس را با کرمان گرفت و رشید جامه دار خادم که حاکم عراق عجم بود وعده کرد که اصفهان به ملک محمّد دهد. بدین مواطات رسول به کرمان فرستاد و ملک محمّد بدین مهمّ امیر عزّ الدّین محمّد انار را از خراسان استدعا فرمود؛ و او از لشکرکشان جهان به یمن .... و نصرت رایت مشهور بود. چون به کرمان رسید ملک محمّد در اعزاز مقدم او مبالغت نمود و مقارن آنکه به طرف اصفهان نهضت می‌کرد، خبر وفات رشید جامه‌دار رسید و ملک محمّد نیز هم در آن هفته دعوت حق را اجابت کرد در شهور سنه احدی و خمسین و خمسایة.
مدت حکومت مغیث الدّین محمّد چهارده سال بود. دور سلطنت کرمان به پسرش
ص: 29
محی الدّنیا و الدّین طغرلشاه رسید. دوازده سال و کسری بر بساط نشاط در ساحت راحت [نشست و] پشت به چهار بالش آسایش باز داد و خراج از تمام مملکت کرمان در مدّت سلطنت خود بینداخت؛ و انداخته و نواخته اسلاف و ارتفاعات املاک خاصه در وجوه اخراجات خود صرف می‌کرد. خوّاص و عوام کرمان به موافقت او بر موجب «النّاس علی دین ملوکهم» روی به محراب میخانه نهادند و رکوع صراحی را سجود می‌کردند. بیت:
بر سریر سرور جای همه‌بر بساط نشاط پای همه
در شهور سنه سبع و سبعین و خمسمایة کسوفی تمام افتاد در برج ثور، چنانکه هوا تاریک شد و ستاره پیدا آمد و مرغان از درختان در افتادند. و ملک طغرلشاه را چهار پسر بود. بزرگترین، ملک ارسلان و مادرش کنیزکی بود؛ و کوچکترین، ترکانشاه هم از کنیزکی دیگر بود؛ و دو پسر در میانه از خاتون رکنی که بنت عم ملک طغرلشاه [بود. بزرگترین تورانشاه و دیگری بهرامشاه. و در آخر عهد ملک ملک طغرلشاه] زمام کار ممالک به دست مؤیّد الدّین اتابک ریحان بود و مؤیّد الدّین از پسران ملک طغرلشاه با بهرامشاه بهتر بودی. ملک طغرل زمستان اکثر در جیرفت بودی. او را مرضی پیدا شد و ناگاه آوازه در سرای افتاد که ملک طغرل نماند. مردم جیرفت به هم برآمدند. ترکان و غلامان دست به غارت و تاراج برآوردند و جمله مراکب و ستور بازرگانان و اصحاب قلم ببردند. و آن آوازه خود نتیجه نوحه جواری و خدم بود بر خوف وقوع حادثه ؛ و هنوز ملک زنده بود. فی الجمله به مجرد آن آوازه، بهرامشاه به استظهار قوّت و شوکت مؤیّد الدّین [ریحان به جای پدر بنشست و ملک ارسلان که پسر بزرگتر بود چون دانست که میل مؤیّد الدّین] اتابک به جانب بهرامشاه است ، حالی با فوجی حشم از جیرفت
ص: 30
بیرون رفت. و ترکانشاه که کوچکترین فرزندان بود به خدمت برادر بزرگتر ارسلان شاه شتافت و ارسلان شاه از جیرفت متوجه بم شد.
ملک تورانشاه که برادر هم مادری و هم پدری بهرامشاه بود کس فرستاد که میان ما عهد و پیمانی بود. این زمان ترک آن کردن و التفات به برادر بزرگتر ناکرده بنا بر چیست؟
بهرامشاه جواب فرستاد که این کار اگر بر وفق مراد میسّر شدی و وفات پدر یک روز در خفیه بماندی و عنان اختیار به دست بودی ، تجاسر و تقدّم مستجار نداشتی. امّا چون واقعه به فتنه افتاد، دفع خصوم را، خانه از دست نداد و جای پدر نگاه داشت. اکنون زنهار حرکت نفرماید و برقرار باشد تا سورت آتش فتنه منطفی شود. او خداوند و برادر بزرگ است و من بر جاده عهد استوارم. امّا در این صورت هبوط من و صعود او موجب مزید تنافر گردد، لا سیّما که عمده ملک قوّت اتابک ریحان است و شوکت غلامان او. در این وهله این معنی با او گفتن متعذّر است.
تورانشاه چون این کلمات بشنید دانست که جواب سقیم است و ملک عقیم. بر فور با خواصّ خویش متوجّه فارس شد. بعد از آن وفات ملک طغرل محقّق شد. جواهر و دفاین بسیار به دست بهرامشاه افتاد. به کرمان آمد و در بردسیر قطب الدّین محمّد اتابک شحنه بود از قبل پدرش بهرامشاه. او را رعایت تمام نمود و استمالت نامه‌ای پیش از رسیدن خود به بردسیر فرستاد. ارسلان شاه [بم بگرفت و آنجا مقیم شد و از جیرفت و باقی ولایت لشکریان به هواداری ارسلان شاه] روی به هم آوردند و بهرامشاه و مؤید الدّین ریحان به بردسیر آمدند. قطب الدّین محمّد اتابک که در شهر بود آن نوع که از بهرامشاه توقّع می‌داشت واقع نشد. بعد از چند روز با بهرامشاه تخلّف کرد و به جانب بم پیش ارسلان شاه رفت و ارسلان شاه بدین سبب بقوّت شد. بهرامشاه و مؤید الدّین از این جهت در حیرت و دهشت افتادند.
در این اثنا خبر رسید که ملک تورانشاه از اتابک زنگی که پادشاه فارس بود استمداد
ص: 31
لشکر نموده به سیرجان رسیده است. فکر و اندیشه بهرامشاه و مؤید الدّین مضاعف شد. تدبیر کردند که ملک تورانشاه برادر بزرگتر است با او مصالحه می‌باید کرد و مادر را با چند نفر از خواصّ به جانب سیرجان فرستاد که میان ایشان شاید اصلاحی تواند کرد.
مزاج تورانشاه از این معنی دور بود. با مادر گفت، بیت:
من می‌نکنم خصومت از راه مجازمن ملک پدر به تیغ می‌جویم باز
خاتون چون مزاج پسر معلوم کرد به برادرش نوشت که لشکری بیگانه و شوکتی تمام با وی است. آن فرزند باید که فکر صلاح خود کند. بهرامشاه و مؤید الدّین ریحان بعد از تدبیر و مشاوره فکر ایشان بر آن قرار گرفت که ملک مؤید ایبه پدر طغانشاه که در عهد خروج غز به نیشابور بود و اکثر بلاد خراسان را در تصرّف گرفته بود و به درجه پادشاهی رسیده در آن ایام حاکم خراسان بود پیش آورند. از آن طرف ملک تورانشاه با لشکر فارس [متوجّه بردسیر گشته، ازین طرف بهرامشاه و مؤیّد الدّین ریحان راه خراسان پیش گرفتند. ملک تورانشاه با لشکر فارس] به بردسیر رسید. چند دیلم که مقیم دروب بودند و قضات شهر، در حفظ دروازها و ضبط حصار جدّی نمودند. لشکر فارس بر ظاهر شهر و نواحی دست به خرابی بردند. چهار روز بدین نوع بگذشت. روز پنجم ملک ارسلان از جانب بم به قصد بهرامشاه متوجّه شده بر سر تورانشاه و لشکر فارس رسید.
بیت:
روزی مگر که طوطی طبعم [بر امید] بر طمع پسته آمد و بر شکر افتاد
چون عنایت ربّانی و تأیید آسمانی او را مساعدت نمود با هفتصد سوار، پنج هزار مرد فارس را هزیمت کرد. در آن یک هفته سه پادشاه در کرمان حکومت کردند. [ممالک کرمان] ملک ارسلان شاه را مسلّم شد. ملک تورانشاه باز به فارس رفت. بعد از شش ماه
ص: 32
باز لشکری به جانب کرمان کشیده، از این طرف ارسلان شاه خبر شد. او نیز لشکری تمام ساخته گردانیده متوجّه ایشان شد. چون به گرمسیر رسید، مسافت بین العسکرین نزدیک شد. لشکر فارس که یکبار زخم خورده بودند سر مخالفت بیفکندند و به جانب شیراز معاودت نمود. ارسلان شاه چند روز در گرمسیرات کرمان توقّف نمود. موسم رطب بود و هوای مخالف ، اکثر لشکرش بیمار شدند.
در این حال خبر رسید که ملک بهرامشاه با لشکری از خراسان [به راه سیستان] متوجّه کرمان گشته به مکران رسیده است. و آن چنان بود که چون بهرامشاه به نشابور پیش ملک مؤیّد رسید، جواهر و نفایس بیشمار پیشکش کرد و استمداد نمود که مملکت موروث باز به دست آرد. ملک مؤیّد پنج هزار مرد با چند سردار معتبر مثل سیف الدّین بیکلاه و بغاتکین ، و آغوش زاده و جلال الدّین میمون. چون به حدود کرمان رسیدند و ملک بهرامشاه معلوم کرد که ارسلان شاه [در طرف گرمسیر است با لشکر خراسان متوجّه گرمسیر شد و نزدیک جیرفت بر صحرای قمادیر جنگ کردند و لشکر ارسلان شاه] [به هزیمت شد]. ملک ارسلان شاه قطب الدّین محمّد و بعضی امرا پشت داده روی به عراق آوردند و ترکانشاه برادر خردتر ملک ارسلان شاه و اصحاب عمایم و رجّاله دیالم را دستگیر کردند و قمادیر که منزل مسافران و خزینه متمولان بود غارت کردند.
چند روز در [جیرفت و] رساتیق آن بازار نهب و غارت قایم بود و قتل و شکنجه و تعذیب دایم. و از برای نعل بهای لشکر خراسان در کرمان مبلغ دویست هزار دینار
ص: 33
تخصیص کردند. و ترکانشاه را که برادر کوچک بود به قتل آورد و امراء خراسان به جانب خراسان مراجعت نمودند و ملک ارسلان به عراق رسید. سلطان آن ممالک، ارسلان بن طغرل بن محمّد بن ملکشاه بود و مدبّر ملک و درگاه او اتابک ایلدگز، و مادر سلطان در حکم او. ملک ارسلان وقتی رسید که اتابک ایلدگز در قلعه ری اینانج را محاصره کرده بود ؛ و به یمن مقدم او در آن هفته اینانج در قلعه بر دست غلامان خود کشته شد و فتحی که در حساب خاطر و ضمایر نبود روی نمود.
سلطان و اتابک ایلدگز مقدم ملک ارسلان را به فال گرفتند و او را به مراد بازگردانیدند و اکثر امرای عراق چون .... اقوش و اتابک شیرگیر و عز الدّین سنمّار و عزّ الدّین دینوری و اتابک بردسام، و از شیراز مبارز دوست جانی با لشکری جرّار در خدمت او به کرمان فرستادند. ایشان چون به کرمان رسیدند بهرامشاه و مؤیّد الدّین ریحان ترتیب منجنیق و محاصره کردند و غلّات و ذخایر به شهر کشیده، به خراسان کس دوانیدند و صورت حال انهاء ملک مؤید کرد. ملک ارسلان به ظاهر شهر کرمان نزول کرد و مدّت آن محاصره تمادی یافت و از طرفین بر یکدیگر ظفر نیافتند. آخر الامر امرای خراسان به بهرامشاه گفتند مصلحت در مصالحت است و برادرت ملک ارسلان بیگانه نیست و سعی در طلب باطل نمی‌کند. او در این ولایت همان حق دارد که تو داری.
بر آن قرار دادند که شهر کرمان و چهار دانگ ولایت ارسلان را باشد، و بم و دو دانگ بهرامشاه [را . بهرامشاه] به ضرورت قبول کرده عازم بم شد و دو سال کار کرمان بر این نمط بماند و ملک ارسلان در شهر تمکّن یافت، تا اتابک قطب الدّین محمّد بن اتابک
ص: 34
برقش از ارسلان رنجیده مستشعر شده به جانب بم رفت. بهرامشاه به معاضدت او لشکر کشید و ارسلان را بشکست، و ارسلان منهزم به جانب یزد رفت. اتابک یزد عزّ الدّین لنگر اعزاز و تعظیم او نمود و اعانت و مدد را ملتزم شد. ملک بهرامشاه پس از این قضیّه بعد از یک سال و نیم در کرمان به علت استسقا در گذشت. ملک کرمان باز مضطرب شد.
لشکریان بعضی به جانب یزد توجّه نمودند و بعضی به همدان پیش ملک تورانشاه رفتند. اتابک محمّد پسر بهرامشاه، محمّد شاه را بر جای پدر بنشاند. چون محمّد شاه طفل بود اندیشید که به معاونت سابق علی سهل- که کوتوال بم بود و مربّی بهرامشاه- کار او را رونقی تواند بود. با آن کودک به جانب بم رفت و با سابق علی گفت که تو یک سواره از خراسان [بدین ولایت] آمدی و ملک بهرامشاه را بر تو حقوق ثابت است و عنایت او ترا بدین درجه رسانیده. اکنون اعانت و تقویت فرزند او بر تو واجب است.
روز اول در تعظیم و اعظام ایشان شرایط اجتهاد تقدیم کرد و در شب اندیشید که ملک ارسلان در یزد و ملک تورانشاه در عراق چون احوال کرمان معلوم کنند زمان تا زمان برسند و این کودک را صلاحیّت حفظ مملکت نیست. مصلحت آن تواند بود که اتابک و این پسر را بگیرم تا هر کدام پادشاه کرمان شوند و ایشان را طلبند بفرستم و از من منّت‌پذیر گردند؛ و بر این عزیمت قصد ایشان کرد. محمّد شاه و اتابک از این حال خبردار شدند و راه گریز گرفتند و متوجّه فارس گشتند و به شبانکاره رفتند. ملک ارسلان از یزد به کرمان آمد و بر تخت ملک مستقرّ گشت و زمستان به جیرفت رفت.
در غیبت او محمّد شاه بن بهرامشاه و اتابک قطب الدّین محمّد با لشکر فارس ناگاه به کرمان رسیدند و شهر را فرو گرفتند. چون ملک ارسلان از این حال خبر یافت با تمام لشکر از جیرفت بتاخت. او نیز غافل به شهر درآمد و محمّد شاه را گرفته به قلعه فرستاد و اتابک محمّد را به تربیت مخصوص گردانید و پادشاه شد.
ص: 35
در خریف همین سال ملک تورانشاه از همدان به یزد رسید و اتابک یزد عزّ الدّین لنگر به سیرجان رفت و از آنجا لشکر به جیرفت کشید. ملک ارسلان با لشکر کرمان به محاربت ایشان شتافت و در آن جنگ تیری به پهلوی او رسید و به کرمان مراجعت نموده در راه نماند.
ملک تورانشاه در کرمان پادشاهی بی‌منازع گشت. یک سال متمکّن و با رونق بود. بعد از آن چون سلطانشاه بن ایل ارسلان بن اتسز خوارزمشاه لشکر غز را از سرخس بدوانید ، مقدّمان آن طایفه با هفت هزار سوار غز به کرمان آمدند و ملک تورانشاه، اتابک محمّد را به جنگ ایشان فرستاد. بعد از محاربه و مقاتله منکوب و منهزم باز به شهر آمد و لشکر غز ولایت زرند و رودان و راین و خناب را خراب کردند و زمستان به جیرفت رفتند و آن مملکت را عالیها سافلها گردانیدند و به راه سیرجان بیرون آمدند و تابستان به در بردسیر رسیدند. ملک تورانشاه و اعیان و ارکان دولت او بیرون بازگذاشته مقام بداخل شهر بردند و لشکر غز حومه و بیرون شهر را اثر عمارت نگذاشتند. در این حال اتابک محمّد درگذشت و ملک تورانشاه سپهسالاری داشت ظاهر امیرک نام. روزی معاوضه با چند اوباش به بارگاه او درآمد و او را به قتل آورد و محمّد شاه بن بهرامشاه را روزی چند بر تختگاه اسلاف متّکا ساختند، و او بعد از دو ماه [منزعج گشته به عراق رفت؛ و مبارکشاه نامی را هم از شعبه سلجوقیان در بم چندگاه علی سابق حاکم ساخت.
بعد از آن او نیز] متوهّم و خایف گشته از جانب سیستان به غور رفت و آنجا در گذشت.
باز محمّد شاه از عراق به کرمان آمد و داماد سابق علی سهل شد و به سبب تصادم محنت و ترادف فتنه از بم گریخته پناه به سلطان شهاب الدّین غور برد و در فنون بینوایی جهان را وداع کرد. مدّت صد و چهل سال دولت دودمان قاوردی در کرمان برداشت. ثم انقضت مدّة اقبالهم و دولة الدّنیا متاع الغرور.
ص: 37

ذکر طایفه غزان و حکومت کردن ایشان در ممالک کرمان‌

بعد از آن که غزان چند سال در کرمان خرابی گردند، عماد الدّین دینار بن محمّد بن طوطی بیک با حشمی انبوه آمد و مقالید حلّ و عقد آن نواحی به دست اقتدار گرفت. و اگر چند حشم غز به دل با او و هیچ آفریده صافی نبودند، امّا چو از یک تخم بودند به ظاهر طاعتداری او نمودند و او مردی عاقل محتال با حزم بود. شرّ غزان را از سر کرمانیان دفع کرد. مدّت هشت سال حکومت کرمان کرد. وفات ملک دینار در ماه ذی القعده سنه احدی و تسعین و خمسمایة. و از وقایع زمان حکومت او یکی رفتن سابق علی است از بم به خراسان. و آن چنان بود که نکبات متواتر به کرمان و نواحی آن متطرّق شد. با خود گفت مدت بیست سال در این مقام حکومت کردی. اگر در عمر مهلتی مانده باشد آن باقی گو به رعیّتی بگذر. کس پیش ملک دینار فرستاد که آنچه روزی من بود از کرمان خوردم. حالا عزم بر مراجعت خراسان و ملازمت خانه قدیمی جزم شده. امّا در این ولایت اسباب و املاک بسیار دارم. اگر ملک در معامله من سر مجامله دارد من آزادوار از سر ولایت برخیزم و اسباب و املاک خویش تسلیم وکیل خاص کنم. ملک نیز بر جاده جوانمردی برود و مرا چندان چهارپای دهد از اسب و شتر که رخت [خود و] متعلّقان [را به خراسان رسانم. ملک دینار را این سخن خوش آمد. بفرمود تا در عوض اسباب او به قیمت چهارپای بداند. سابق علی با نوکران و متعلّقان] باجمعهم متوجه سیستان شد و علایق او از کرمان بریده گشت.
ص: 38
ملک دینار بعد از آن به چند روز در بم مقام فرمود و عزم بردسیر نموده پسر بزرگتر خویش علاء الدّین فرّخشاه را به نیابت خویش به بم فرستاد. او را آن هوا موافق طبع و ملایم مزاج نمی‌آمد، استعفا خواست. ملک او را رخصت مراجعت داد و پسر دیگر، عجم شاه را به بم فرستاد. دیگر در شهور سنه اربع و ثمانین و خمسمایة لشکر یزد آمدند و کوبنات را بگرفته و از آنجا قصد راور کردند و ملک دینار از کرمان به طرف راور روان شد در اول رمضان [سنه اربع و ثمانین و خمسمایة. و در چهارم رمضان] مذکور لشکر یزد را بر در راور بشکست، و در اواخر سنه خمس و ثمانین لشکر به هرموز برد و مال و خراج ستانید و حشم او غارت بسیار کردند و حصار منوجان بگشاد.
بعد از وی پسرانش فرّخشاه و عجمشاه روزی چند به طریق ارث حکومت کرمان را متصدّی شدند. فامّا احوال ایشان استقامتی نگرفت. صاحب سعید خواجه جلال الوزراء به حکم سلطان تکش لشکری به کرمان آورد از خراسان و روی به غزو غز نهاد، و غزان پناه به حصار زرند بردند. چند روزی مقاومت نمودند و به آخر سپر عجز افکنده حصار بگذاشتند و به جانب سرخس به خدمت سلطانشاه بن خوارزمشاه رفتند و کرمان چند روزی از خبث غز پاک شد. خواجه جلال الوزراء در ظلّ ظفر با بردسیر آمد و لشکر خراسان را اکثر به جانب خراسان گسیل کرد و دیگر باره کرمان روی به آبادانی نهاد. بعد از آنکه یک سال در کرمان بود به جانب خوارزم رفت و از آنجا حاجبی حسام الدّین عمر نام را به کرمان فرستادند و او شخصی بد سیرت زشت صورت بود. مردم کرمان از وی متنفّر شدند. در این اثنا سلطانشاه بن خوارزمشاه وفات یافت و غزان از خراسان دیگر باره به کرمان آمدند و مدت ششماه بردسیر را محاصره کردند و هر روزه محاربه و مقاتله بود. در خلال آن احوال حاجب عمر جان به مالک دوزخ سپرد و وزیر کرمان ناصح الدّین زهیر بود. به اتّفاق اعیان و اکابر شهر کسان فرستادند و پیش ملک قطب الدّین
ص: 39
مبارز به شبانکاره و به تسلیم ملک کرمان او را موعود کردند و گفتند که کرمان امروز هدف تیر اطماع است و هر کس که بازوی زور او قوی‌تر ، کرمان او را باشد. اگر ملوک شبانکاره طاقت غز دارند «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِ‌ینَ». بدین سبب ملک قطب الدّین مبارز و برادرش نظام الدّین محمود (به کرمان آمدند. غزان برخاسته بر اطراف بم رفتند و ملوک ایگ قطب الدّین مبارز و نظام الدّین محمود) هر دو بر تخت قاوردی نشستند و بار عام دادند. قضات و معارف پیش آمدند و رسم نثار به جای آوردند و قطب الدّین مبارز با شبانکاره معاودت نمود و نظام الدّین محمود را در شهر کرمان استخلاف فرمود.
دیگر باره غزان [عزم شهر کردند. نظام الدّین محمود] با لشکری که داشت پیش رفت و در قریة العرب مقابله افتاد. جنگ کردند و شکست بر لشکر غز افتاد. احمال و بنه و فرزندان ایشان را غارت کردند و اسیر گرفتند. غزان به جیرفت رفتند و ملک هرموز تاج الدّین شهنشاه با ایشان هم عهد شد. بلوچان و حشم کوفج و گرمسیر مطابق گشتند و روی به کرمان نهادند و ملک نظام الدّین به جنگ ایشان بر نشست. و در مزرعان محاربه رفت. این کرت نیز لشکر غز منهزم شد و نظام الدّین، مظفّر و منصور با بردسیر آمد و به عیش و عشرت مشغول شد و از ارتکاب بر ملاهی و مناهی به قیام به امور پادشاهی نپرداخت. مردم اطراف و نواحی تمرّد و عصیان نمودند؛ و محصولات بردسیر به اخراجات او و حشم وفا نمی‌کرد. بدین سب دست تصرّف و مصادره دراز کردند و اهالی کرمان را آسیب و عقاب و خطاب و مطالبه و عذاب رسانیدند تا همه متّفق شده بر قصد او مصرّ شدند. او به قلعه شهر متحصّن شد. کرمانیان [محاصره کردند و] کس به عجمشاه پسر دینار که در خراسان بود فرستادند و استدعا نمودند و اطاعت و خدمت و
ص: 40
تسلیم ملک را ملتزم و متقبّل شدند و گفتند کرمان حق و میراث تست. او به تعجیل تمام متوجّه کرمان گشت و لشکر غز به خدمت او شتافتند و به شهر کرمان در آمدند و اهالی و رعایا او را به قدم اطاعت استقبال کردند و حکومت بر او قرار گرفت، و نظام الدّین را از قلعه به زیر آورد.
امراء غز به قتل او اصرار نمودند. عجمشاه اندیشید که اگر بدین حرکت اقدام نماید عاقبت آن وخیم باشد. یکی آنکه قطب الدّین شبانکاره به انتقام و قصاص برادر برخیزد؛ دیگر آنکه اتابک شیراز سعد بن زنگی بی‌هیچ شک به طلب نظام الدّین فرستد. عجمشاه شخصی پیدا کرد مشابه نظام الدّین و در شب او را بیرون آورد و گفت نظام الدّین است، و به حضور غزان آن بیچاره بیگناه را هلاک کردند و نظام الدّین را پنهان و محبوس داشت.
اتابک سعد زنگی به طلب نظام الدّین فرستاد و در آن باب به وعد و وعید مبالغت و تهدید فرمود. امراء غز پشیمان و پریشان شدند و عجمشاه گفت شما را نظر بر عواقب امور نیست. اکنون اگر خاطر اتابک سعد متغیّر شود، موجب استیصال همگنان باشد.
و لیکن من این روز را اندیشیدم و نظام الدّین را محبوس داشتم. امراء غز آفرینها کردند و نظام الدّین را بیرون آوردند و در صحبت رسولان شیراز و رسول خود به شیراز فرستاد.
در ماه رمضان سنه تسع و تسعین و خمسمایة رسولی که به شیراز رفته بود باز رسید و گفت اتابک فرمود کرمان تعلّق به من داد. امّا از عجمشاه پسر ملک دینار دریغ نمی‌دارم اگر تجشّم نماید و با حشم به هم بدینجانب آید تا ملاقات افتد و معاهده کرده شود و در زمان سلامت باز گردد صلاح باشد؛ و امیر عزّ الدّین فضلون را با یک هزار سوار بدین مهم فرستاده است. عجمشاه و غزان متحیّر شدند و شیرازیان بر ظاهر کرمان فرود آمدند و چند روز معامله و مکاوحت بود. عاقبت الامر [عجمشاه و] غزان در شب به
ص: 41
جانب بم گریختند و عزّ الدّین فضلون به دار الملک در آمد و صورت حال انهاء اتابک کرد.
چون اتابک سعد که به سلغر سلطان مشهور بود این قضیّه معلوم فرمود، بر طمع مملکت کرمان متوجّه آنجا شد و اهالی ولایت به قدم استبشار و اطاعت پذیره شدند. اتابک تخت قاوردی را هفته‌ای به فرّ طلعت خویش آرایش داده، برادرزاده خود ملک عماد الدّین محمّد زیدان را در کرمان قایم مقام خود گذاشته با شیراز مراجعت فرمود.
بعد از آن خواجه رضی الدّین نیشابوری و بدر الدّین تغان تکین از حضرت خوارزم به جانب کرمان آمدند و بر در شهر فرود آمد با لشکری جرّار از ترک و خوارزمی و خراسانی، و مجانیق نصب کردند و نقبهای بسیار در خندق آوردند و در دیهها و حومه خرابی بیحد کردند و درختان میوه‌دار نیز ببریدند و غلّها بخورانیدند فتح ممکن نگشت. در این اثنا از جانب شیراز لشکری برسید. رضی الدّین و تغان تکین خایف و هراسان گشته، ملک عماد الدّین زیدان و عز الدّین فضلون کسان فرستادند پیش ایشان و گفتند خداوند عالم سلطان محمّد خوارزمشاه پادشاه شرق و غرب است و میان آن حضرت و شیراز قواعد مواصلت و خویشی مؤکّد. اگر فرمان سلطان شود که اتابک ترک خانه خود گیرد، ولایت شیراز به کمتر غلامی از آن حضرت دهد جز لبیک «سمعنا و اطعنا» نخواهد بود. این فساد و جنگ و تخریب خانه مسلمانان بر چیست؟ و اگر از سر مجاملت درآمدی ما نیز به محاربت قیام ننمودی. اینک لشکری جرّار از شیراز می‌رسد و اتابک با این همه رخصت جنگ نفرموده است و گفته که خطبه و سکّه ولایت کرمان به نام اعلاء سلطانی کنند و ما در خدمت به حضرت آئیم. اگر به اتابک ارزانی فرمایند فبها و الّا: جان نیز فدای تو خلافت با کیست؟
رضی الدّین و تغان تکین چون این پیغام شنودند و شوکت لشکر فارس معلوم کردند،
ص: 42
از در شهر نهضت نموده به کوبنات و راور رفتند. و اتابک، عزّ الدّین فضلون را از کرمان باز خواند و صاحب فخر الدّین بندقه را که خواجه فاضل و مردی عادل کامل بود به تدارک خلل امور و احوال کرمان فرستاد و در اواخر جمادی الاول سنه اثنین و ستمایة به کرمان رسید. به وقتی که او به کرمان رسید همه ولایت کرمان خراب بود. با وجود خرابی در تصرّف عماد الدّین محمّد زیدان که خواجه فخر الدّین بندقه را به نیابت او از فارس فرستاده بودند نبود. جیرفت و بم شبانکاریان داشتند و نرماشیر در تصرّف غز بود و خبیص و سرحدهای خراسان کسان خوارزمشاه که از در کرمان بازگشتند، کوتولان نشانده بودند و ضبط کرده؛ و خواجه فخر الدّین سعی بسیار نمود در آبادانی کرمان و مدت یک سال و نیم در کرمان بود. مردم کرمان از او راضی و شاکر بودند. او را به فارس باز طلبیدند و فخر الدّین عباس را در شهور سنه اربع و ستمایة به ضبط کرمان فرستادند.
او به غایت شریر و بد نفس بود. اهالی کرمان را ایذاء بسیار کرد و بدعتها نهاد.
در تاریخ جمادی الاول سنه خمس و ستمایة اتابک بن سعد زنگی به کرمان آمد. اهل کرمان از فخر الدّین عبّاس شکایت کردند. اتابک او را معزول کرد (و عزّ الدّین لا لابیک سعد الدّین را به ضبط کرمان مقرّر فرمود) و در شعبان سنة المذکور متوجّه بم شد که غزان پناه بدانجا برده بودند و به محاصره آن مشغول بود که گفتند کرنی خان به حدود کوبنات راور در آمده است. عزّ الدّین فضلون را به رسالت پیش او فرستاد. او قبل از آنکه پیش اتابک سعد رسد خبر فرستاد که کرنی خان به زبان می‌گوید که مهمان شماام و به ایلی آمده‌ام. امّا از حرکات و افعال او بوی ایلی نمی‌آید، باقی خداوند عالم حاکم است.
اتابک بعضی لشکر را به محاصره غز بگذاشت و روی به کرنی خان آورد. کرنی
ص: 43
خان چون واقف شد کوچ کرده به جانب خراسان معاودت نمود و جماعت با لشکر اتابک صلح کردند و بر آنکه راه ایشان باز دهند تا ایشان بم باز گذاشتند بیرون آیند و به جانب سیستان روند. چون اتابک خاطر از این مهمّات بپرداخت مملکت کرمان برقرار مقدّم به اتابک محمّد بن زیدان که خواهرزاده او بود سپرده باز به فارس معاودت نمود در شهور سنه سبع و ستمایة. بعد از این قضایا اتابک محمّد از اتابک سعد مستشعر شد به سبب آنکه مال کرمان را نواب اتابک سعد ضبط می‌نمودند و عماد الدّین را در آن اختیاری نبود. بعد از آن جماعتی که از فارس به ضبط مال کرمان آمده بودند از او پیش اتابک سعد شکایتها نمودند. عماد الدّین محمّد بعد از آنکه رسل فرستاده بود پناه به محمّد خوارزمشاه برد. و ملک زوزن قوام الدّین علی در حضرت خوارزمشاه عرضه داشت که ولایت کرمان را حاکمی قادر و سایسی مدبّر می‌باید که ضبط برّ و بحر آن نواحی تواند نمود. قرعه اختیار بر اتابک نصرت الدّین محمّد بن ابی بکر اوتاد که بدین صفت متجلّی بود افتاد و مقارن وصول به کرمان به جمع شتات و احیاء موات پرداخته دعوت حق را اجابت کرد.
ص: 45