گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
صفوة الدّنیا و الدّین پادشاه خاتون‌






و او خاتونی بس بزرگ بود. مدت پانزده سال سرادق اردوی اباقا خان به وجود او آرایش داشت. بعد از آن خاتون کیخاتو گشت. به سبب آنکه کرمان خانه و مولد او بود و می‌خواست نیز تا به مکافات و انتقام سیورغتمش قیام نماید، بدان سبب به کرمان آمد چون به کرمان رسید سیورغتمش را در قلعه شهر محبوس داشت و موکّلان بر وی گماشت و از اذلال و اهانت هیچ باقی نگذاشت و حقوق برادر خواهری و صلب رحم یکباره نابوده انگاشت. شهزاده کردوجین از فرط شفقت و کمال رأفت چند گز طناب را در میان مشک آب تعبیه فرموده فرّاشی که آب به قلعه می‌برد آن را به سیورغتمش رسانید و سیورغتمش در شب بدان طناب از دریچه به فصیل قلعه آمد و فصیل را رخنه کرده بیرون شد. بدین وجه از آن محبس خلاص یافت. نوکران کردوجین برقراری که نهاده بودند با اسبان نیکوی خیاره در زیر قلعه مستعدّ ساخته بودند. فی الحال با ایشان به هم بر آن بادپایان سوار شد و چون برق خاطف سراسبه روانه گشتند؛ و در صحرا کنکاج کردند که به کدام طرف روند. بعضی گفتند به جانب سیستان و از آنجا پیش نوروز.
سیورغتمش گفت اگر این رأی و راه پیش گیریم به یکپارچگی رقم یاغیگری بر ما کشند و زن و فرزند و املاک و اسباب در معرض خطر باشد. بعضی گفتند پیش شهزاده غازان رویم، که در آن تاریخ در مازندران بود. اندیشه‌ای مقرون به صواب و صلاح بود امّا قضای آمده او را بر آن داشت که روانه اردوی کیخاتوخان شد.
چون آنجا رسید امیر آق بوقا مربّی او گشت. پادشاه خاتون بدین سبب مضطرب
ص: 80
گشت کسان فرستاد تا اموال وافر و استرضاء آق بوقا کرد؛ و اموال بسیار از برای هر کس که تصوّر کرد که سخن او خواهد گفت بفرستاد. به کیخاتو اوتوکی فرستاد و پیغام داد که سیورغتمش دو سال بر خلاف حکم تو استمرار نمود و من غصّهای بسیار از او تجرّع کردم. این معنی مؤثر آمد. او را در صحبت خوارزمی ترخان و اندای بهادر و نوکران پادشاه خاتون به کرمان فرستادند و یک سواره به شهرش در آوردند. به صوب اذلال و اهانت در خانه‌ای محبوس و موقوف ماند تا باید و اطلاق او را التماس نموده حکم یرلیغ بر دست جرغدای و قتلای از امرای خود بفرستاد مشتمل بر آنکه سیورغتمش و دخترش شاه عالم را روانه گردانند.
پادشاه خاتون در اطلاق و انفاذ سیورغتمش تعلّل نمود، فامّا شاه عالم را ساختگی کرده روانه گردانیده با برادرش قطب الدّین شاه جهان و مادرش ییلاق خاتون بفرستاد. بعد از آن سیورغتمش سلطان را از حبس بیرون آورد و با هم معاهده و مصالحه کردند و در بارگاه بر کران تخت خودش بر صندلی نشاند. آنگه به سرای او رفت. شاهزاده کردوجین و سیورغتمش سلطان طویی عظیم به تکلّف کردند و با هم خوش برآمدند. و سیورغتمش سلطان در مهمّات ملک و دولت مدخل می‌ساخت، چنانچه قصد و عنایت او پیش پادشاه خاتون عظیم مؤثر می‌آمد و مردم کرمان بدو تقرّب نمودن گرفتند و در شب به خدمتش رفتند و استمالت جانب او کردند. جمعی که در اول وهلت قصد او کرده بودند متوهّم شده انگیزها کردند و گفتند او سر خروج دارد و دلیل آنکه مردم بسیار در عهد او آمده‌اند. [و در شب پیش او می‌روند. و گفتند که یکی از جواری را زهر داده است که به هنگام فرصت، به خورد پادشاه خاتون دهد. فی الجمله بدین بهانه] او را باز بگرفتند و در شب بیست و هفتم رمضان سنه ثلاث و تسعین و ستمایة به وقت افطار به
ص: 81
خنق و خبه‌اش هلاک کردند و گفتند که از غصّه قصد خود کرد.
و شهزاده کردوجین در خانه‌ای از خانهای شهر موقوف بود. چون از این واقعه آگاه شد به سرای باز آمد و مراسم عزا و اضطراب و قلق بر وجهی که مناسب و ملایم نژاد بزرگ و عنصر کریم و خلقی عظیم باشد به جای آورد، و پادشاه خاتون علی الرّسم به شرط عزا به ظاهر اقامت کرد.
خواهر برادری بکشد از برای ملک‌خاک سیاه بر سر فرمان و ملک باد
در نوروز سنه اربع و تسعین ستمایة خبر رسید که باید و اغول در بغداد خروج نموده و امرا طرف او گرفته کیخاتو خان را بکشتند. از این خبر به غایت مضطرب شد.
چون به تحقیق پیوست خانزاده کردوجین با اتباع و هواخواهان جلال الدّین سیورغتمش از کرمان بیرون آمده به طرف مشیز رفتند. ایلچی شهزاده بایدو، چغان نام برسید و هزاره اوغان بدیشان متّصل شده از هر طرف لشکری بدیشان پیوست. مراجعت نموده به محاصره شهر آمدند و پادشاه خاتون خواست که متوجه خراسان شود. جمعی که ملازم او بودند از کرمانیان او را منع کردند. در قلعه شهر متحصّن شد و خواست که مولانا صدر الدّین را پیش شهزاده غازان فرستد، آن نیز نکرد. به کرامات شیّادان و خوش آمد مزاح گویان روزی می‌گذرانید، تا اکثر امرا و معتبران او رویگردان شده به خدمت خانزاده کردوجین پیوستند.
چون کار از دست برفت پادشاه خاتون کلید دروب شهر پیش خانزاده کردوجین فرستاد. لشکر به شهر آمدند. و امرا و اعیان پادشاه خاتون در قید اسارت گرفتار شدند و پادشاه خاتون را نیز در خانه جلالی محبوس و موقوف داشتند و اعلام بایدوخان کردند. بعد از آن خانزاده کردوجین عزیمت توجه اردو کرده روان شد و پادشاه خاتون را
ص: 82
به موکّلان سپرده همراه گردانید. چون به کوشک زر رسیدند پیغام سلطان زاده شاهزاده عالم و فرمان باید و خان رسید. چند تن به خیمه پادشاه خاتون در آمدند و گفتند «کیلا بکیل و صاعا بصاع».
درختی که پروردی آمد به بارببینی هم اکنون برش در کنار
اگر بار خار است خود کشته‌ای‌و گر برنیان است خود رشته‌ای
همچنان که با برادر کرده بود او را نیز همان شربت چشانیدند.
چو بد کردی مباش ایمن زآفات‌که واجب شد طبیعت را مکافات
و آنجا در دیهکی مختصر دفنش کردند. بعد از آنکه سلطان محمّد شاه به حکومت کرمان آمد، فرمود تا صندوق آن خاتون را به آیین و رسم پادشاهان شرایط عزا تقدیم نموده در مدرسه مادرش قتلغ ترکان به خاک سپرد.
بعد از نهضت شهزاده کردوجین، نصرت ملک در کرمان نافذ امر و نهی شد تا سراغای باورجی که از حکم یرلیغ بایدو به راه باسقاقی به کرمان آمده بود و خواجه قوام الدّین وزیر کشته؛ در آن نزدیکی از پیش شهزاده غازان ایلچیان ابراهیم سکورجی و یوسف بوکا واینه غازی نایب نوروز به تحصیل مال چریک خراسان به کرمان رسیده بودند و به حکم بایدو سریر سلطنت کرمان [به نام] قطب الدّین شاه جهان صدور یافت. چون با مادرش ایلاق خاتون از اردو و منفصل شده به همدان رسیدند، رایات همایون پادشاه زاده جهان، غازان، به ری رسیده بود. بعد از آن بایدو گریخته، چون سلطنت بر غازان قرار گرفت، شیرآمون از امرای پادشاه خاتون و کوچک
ص: 83
سکورجی به ضبط کرمان و قبض بایدوئیان از حکم یرلیغ غازان به همدان رسیدند.
حمایت بودان خاتون مانع آمد از آنکه تعرّضی به قطب الدّین شاه جهان و مادرش رسانیدندی. فامّا اموال و احمال ایشان در معرض غارت و تاراج آمد. چون خبر جلوس غازان به کرمان رسید نصرت ملک و سراغای و نواب بایدو، ابراهیم سکورجی و یوسف و ایبه غازی را بگرفتند و در قلعه مقیّد و محبوس داشتند و با اموال و خزاین و اعلاق و نفایس سلاطین و اندوخته و توخته خود و اتباع و زن و فرزند متوجه صوب سیستان شدند. و مولانا تاج الدّین خوافی و پسرش صدر الدّین که سمت اختصاص به حضرت غازانی داشتند به در خانه پادشاه خاتون رفتند و با اعیان و حواشی پادشاه خاتون منضمّ گشته شعار غازانی اظهار کردند و نفیر مژده و شادی و غریو طبل و کوس به کره اثیر رسانیدند و ایلچیان محبوس مقیّد را از حبس مطلق گردانیده در کرمان تمکین دادند. ایشان با سواران جمّازه چند منزل بر عقب گریختگان برفتند و چون از ایشان اثری ندیدند مراجعت نموده به وقت مراجعت کرای منگو نام که صندوقچه جواهر پادشاه خاتون داشته گرفتند و آن اعلاق و نفایس که خواتین نامدار و خواقین خیار و سلاطین کامکار در سالهای بی‌شمار از اقاصی امصار و اقطار دیار به سعی و جهد بسیار به چنگ آورده بودند در دست تغلّب ایشان بماند. در روز عید اضحی سنه اربع و تسعین و ستمایة فروغ منابر کرمان به زیور فرّ نام مبارک غازان آرایش دادند و مولانا تاج الدّین و پسرش صدر الدّین شرط نثار و تعظیم تقدیم نمودند. سبوکشاه به اتفاق شیرامون و کوچک به امور حکومت قیام می‌نمودند و بایدوئیان را به فنون عذاب تعرّض می‌رسانیدند و قوام الدّین وزیر تا به وقت رسیدن مظفر الدّین سلطان محمّد شاه در حبس و توکیل بماند.
ص: 85

مظفر الدّنیا و الدّین ابو الحارث محمّد شاه سلطان‌

سلطان مظفر الدّین محمّد شاه به وقت استیلا و غلبه پادشاه غزان در خیل خانه امیر قطب الدّین موقوف گونه بود. یک سواره مستقبل رایات غازانی گشت. امیر نور الدّین و امیر مولای به وسیلت ملک ناصر الدّین صورت حال استعداد و استحقاق او حکومت کرمان را در بندگی شهزاده غازان عرضه داشتند. حکم یرلیغ به تفویض ممالک کرمان بدو نفاذ پذیرفت و چتر وال و نایره و شمشیر و سیفور و سیورغامیشی فرمودند و با ساز و ابّهت در ملابس عظمت به ملک موروث خرامید. اهالی ولایت عموما و اتباع و اشیاع و بندگان و چاکران پدر و عمّه‌اش خصوصا به قدوم او استبشار نمودند، الّا غیاث الدّین سبوکشاه که به استظهار دامادی امیر نوروز به حکم آنکه دوندی شاه خاتون دختر حجّاج سلطان از ایلکوبیگی در حباله او بود گریخته به بندگی حضرت رفت [و علاء الدّین حسن شاه که هم از یلکوبیگی بود پیش از وصول برادرش محمّد شاه سلطان به بندگی توجّه نموده بود] و شرف تکشمشی دریافتند و به حکم ذریعت خویشاوندی امیر نوروز، از حکم یرلیغ منصب اشراف و امیر شکاری و نیابت امیر نوروز در کرمان بدو تفویض رفته، و به تعلیم و تلقین و اغراء و اغواء نصرت الدّین تولکشاه قاعده سلطنتی تمهید کرد. چنانچه حواشی و خدم خاص، او را سلطان علاء الدّین می‌خواندند، و خواجگان قوام الدّین وزیر و نصیر الدّین بهاء الملک از حکم یرلیغ ملازم او گشتند، نومیدان عاطفت محمّد شاهی به وی پناهیدند و تیمور بوقای ییلدوزجی و طغای نوکر امیر نوروز مصاحب او بودند. ملک اعظم ناصر الدّین که تمشیت امور سلطنت محمّد شاه
ص: 86
سلطان را از حکم یرلیغ به کرمان آمده بود در تقویت جانب محمّد شاه مساعی جمیل به تقدیم رسانید.
به سبب اضطراب امور و اختلاف جمهور و خلّو خزانه و ازدحام ایلچیان و تشدّد محصّلان و اشراف سلطان و قایم ماندن دست منازعت و مخالفت میان برادران، رعایای کرمان را در آن سال ضرری و زحمتی قوی رسید. و این حادثه اول وهنی بود که به حال کرمانیان تطرّق نمود. و غیاث الدّین سبوکشاه چون شرف تکشمشی یافت، اموال و افزار نقد و جنس امیر نوروز و دیگر امراء و وزیر وقت، مخلص الملک شرف الدّین سمنانی، را تکلّف اتحاف و اهدا کرد و بر مال کرمان مبلغی بیفزود. بر آن مستزاد تصرّف کرمان را متعهّد و متقبّل شد و حکم یرلیغ مشتمل بر تقلید و حکومت برّ و بحر کرمان بدو نفاذ پذیرفت.
وصول این خبر مقتضی نهضت سلطان محمّد شاه شد به صوب اردو با اکثر اعیان کرمان؛ و ملک ناصر الدّین خود پیشتر به تعجیل تمام رفته بود. چون برسید به بندگی پادشاه عرضه داشت که در تمامت بلاد فارس و عراق و کرمان آوازه و خبر آن است که مفاتیح حلّ و عقد امور در قبضه ارادت و اختیار نوروز است و زمام همگی امر و نهی در دست قدرت او، و در ممالک برادران نشانده است و دامادان فرستاده و نواب گماشته و نوکران برگزیده، و این معنی موجب وهنی تمام است در مصالح ملک. این تقریر در مزاج پادشاه به نوعی تأثیر کرد که نایره غضب و غیرت مشتعل شد. فی الحال حکم یرلیغ نافذ گشت که سبوکشاه مراجعت نماید و نواب محمّد شاه برقرار در کرمان متمکّن باشند. امّا محمّد شاه متوجه اردو شود تا سخن او و سبوکشاه را در یارغوی بزرگ بپرسند.
امیر نوروز در این حال به خراسان رفته بود. هم در آن ایّام سلطان محمّد شاه از کرمان به اردوی اعلا رسید. امیر قتلغ شاه نویین و امیر ساتلمش و پولاد چینگسانگ و بورکای
ص: 87
یارغوجی و سلطان یساول قضیّه محمّدشاه و سبوکشاه را پرسیدند و قتلغشاه نویین اعتناء و اهتمام تمام فرمود در باب محمّد شاه سلطان؛ چنانچه قصد امیر حاجی برادر امیر نوروز و امیر ساتلمش مؤثّر نیامد و حکومت او در کرمان محکمتر شد. فامّا ملک شرف الدّین سمنانی رضا جویی نوروزیان را مبالغ مال کرمان بر سلطان محمّد شاه حواله داشت و همانجا محصّلان عنیف آن وجوه که به جانب بارک تعلّق داشت امراء بزرگ مطالبت نمودند. بدین واسطه دمه سلطان و نواب به قروض قادح که مبلغ آن از سیصد هزار دینار بگذشت گران بار شد و این بلیّت موجب استیصال کرمانیان آمد.
و در همین ایّام علاء الدّین حسن شاه نیز از کرمان برسید و به برادر ملحق گشت.
سبوکشاه منکوب و مفلوک گشته به خراسان رفت و امیر نوروز اینی خود را حاجی طرغون بی‌حکم یرلیغ جهت تحصیل مال چریک خراسان به کرمان فرستاد و حاکم مطلق گشت. سلطان محمّد شاه و تیمور بوقا یلدوزجی بر جناح استعجال باز به کرمان فرستادند با حاجی شیوه مقاومت ورزیدند و دست محمّد شاه بالا آمد. حاجی را به ضرورت از کرمان منزعج بایست شد.
هم در این سال سنه خمس و تسعین و ستمایة مولانا اعظم قاضی فخر الدّین هراة به راه وزارت با احکام و یرلیغ و نایره به کرمان آمد و بر پهلوی تخت سلطنت بر صندلی صدارت نشست و کار ولایت و دیوان در دست گرفت. سبوکشاه با برادر امیر نوروز، یولدوق به کوبنات آمدند و یولدوق متغلّب و اربه شهر هجوم کرد. میان او و محمّد شاه سلطان منازعت و مکاوحت به محاربت و مقاتلت انجامید و مفلوک باز به کوبنات
ص: 88
مراجعت نمود. محمّد شاه [سلطان با لشکری] ساخته بر عزم از عاج ایشان به زرند رسید. به مجرّد آوازه عزیمت او یولدوق و سبوکشاه پس از آنکه کوبنان را غارت کرده بودند به خراسان معاودت نمودند.
در اثناء این حال خبر رسید که لکری و حاجی و ستلمش و نوروزیان را در اردو بیاسا رسانیدند و امیر سومای و هرقداق با لشکرها به گرفتن نوروز بر نشستند. سلطان محمّد شاه، اینه غازی و سایر نوروزیان که در حدود کرمان بودند در قبض آورد و نصرت ملک و علی ملک و برادران که از سیستان به خدمت ملک امیر نوروز رفته بودند و بدو مختصّ گشته، در غیبت محمّدشاه سلطان با دو هزار مرد .... و سگزی به در شهر کرمان آمده.
چون از تسخیر و استخلاص آن نومید شدند در شهر و قلعه بم تمکّن و تحصّن نمودند و به ظاهر طاعت گونه‌ای می‌داشتند. در این وقت اعلان عصیان و اظهار تمرّد کرده نواب سلطان محمّد شاه را که آنجا بودند گرفتند و علی ملک به استمداد و استنجار به جانب سیستان رفت. محمّد شاه به وصول این خبر مضطرب گشت. فی الحال با آن مقدار لشکر که حاضر داشت متوجه بم شد و به اطراف ولایت فرستاد تا حشر بیرون کنند و در راه لشکر اوغان و تراکمه بدو پیوستند. هم در روز اول که به بم رسیدند شهر بیرونی را به قهر و غلبه بستد. بعد از آن از سیرجان و اطراف کیج و مکران چریک برسید. مقدار پنج هزار سوار و پیاده در خدمتش مجتمع شدند و شهر و قلعه را محاصره کرد. مدّت دو ماه هر روز از غرّه میمون بام تا طرّه مفتول شام به محاربه و مقاتله از بیرون و درون قیام می‌نمودند. آخر الامر به واسطه عدم ذخیره و قوت کار ایشان به اضطرار انجامید. ایمه و صلحا را به استیمان بیرون فرستادند و بضاعت ضراعت و
ص: 89
شفاعت را سرمایه نجات و خلاص ساخت. ایشان را محمّد شاه امان داده مصاحب خود به کرمان آورد. ایشان اندیشه مکر و غدری کردند. محمّد شاه بر آن وقوف یافته ایشان را بگرفت و محبوس کرد. بعد از تفحّص، نصرت ملک و برادرش و جمعی از متابعان را به تیغ انتقام گذرانید.
در این سال حکومت سیرجان با توابع به مولانا تاج الدّین خوافی و پسرش مولانا صدر الدّین [از حکم یرلیغ مقرّر شد و مولانا صدر الدّین به همّتی] بلند و صدری وسیع ایالت آن خطّه را تصدّی نمود و کار او نور و بهاء و قوّت و استیلا گرفت تا متکفّل وزارت ممالک و متقلّد حکومت مجموع برّ و بحر کرمان گشت. و نصرت الدّین تولکشاه به سوء اعمال و قبح افعال خود گرفتار گشته به حکم محمّد شاه سلطان در قلعه سیرجان محبوس ماند. میان سلطان محمّد شاه و تیمور بوقا غباری پیدا شد. مولانا فخر الدّین قاضی هرات و تیمور بوقا بر قصد محمّد شاه متّفق گشتند. چون تیمور بوقا به اردو رسید از هر نوع در باب سلطان محمّد شاه سخنها پیش شهزاد غازان عرضه داشت. حکم یرلیغ در باب استخراج دو ساله کرمان به مشارکت مولانا فخر الدّین و امارت لشکر مغول به نام خود حاصل گردانید و تولکشاه و امیر شادی و اقارب و برادران نصرت ملک و قوام الدّین وزیر ملازم تیمور بوقا شدند. وهنی تمام به حال سلطنت محمّد شاه راه یافت.
بر بروات دیوانی و امثله و مکتوبات نشان کردند و قراتمغا زدند.
در زمستان این سال لشکر قراوناس بر اوغانیان زده بودند و غارت کرده به اتفاق به طرف رودبار رفتند. چون بهار شد تولکشاه بعد از اظهار مکاوحت با سلطان محمّد شاه گریخته به اردو رفت و محمّد شاه نیز عزیمت اردو مصمّم گردانید. و تیمور بوقا نیز با اعوان و اعضا بأسرهم روانه شدند. در اواخر رمضان سنه ثمان و تسعین و ستمایة سلطان محمّد شاه از راه ابرقوه متوجه بندگی شد و برادرش علاء الدّین حسن شاه و خواجه ظهیر الدّین را در کرمان استنابت فرمود. مولانا فخر الدّین قاضی هرات و اکابر کرمان در
ص: 90
هشترود به اردو رسیدند و پادشاه در آن هفته به صوب بغداد حرکت کرد، و حکایت تیمور بوقا و قاضی و سلطان محمّد شاه را در حدود واسط پرسیدند و سلطان محمّد شاه از حکومت کرمان معزول گشت، و کثرت قروض نیز علاوه آن نکبات آمد.
ص: 91

[ذکر سلطنت قطب الدّین شاه جهان

جغرافیای حافظ ابرو ؛ ج‌3 ؛ ص91
د از او سلطنت کرمان را به قطب الدّین شاه جهان] دادند و امور وزارت کرمان بر مولانا فخر الدّین قاضی هرات مقرّر شد. و آن وزارتی بود بالای مرتبه سلطنت کرمان.
و نیکتای پسر التاجونویین را به راه باشقاقی، و تیمور بوقا را به راه امیری هزاره مغول به کرمان فرستادند و ولایت را بلوک گردانیده در عهده نصرت الدّین تولکشاه و نظام الدّین فخر الملک و ظهیر الدّین و قوام الدّین کردند. و مولانا فخر الدّین [حاکم و وزیر کرمان گشته روانه کرمان شد. چون به کرمان رسیدند بر خلاف گذشته مولانا فخر الدّین] تکبّر و تجبّر آغاز کرد و خود را از مجموع زیادت می‌داشت. محمود شاه برادر سلطان شاه و سبوکشاه و اعیان ترکمانان با هم متّفق شدند و شبی بر قاضی و نیکتای که با شقاق بود خروج کردند و تمامت را در قید و قبض آورد. تولکشاه و امیر شادی گریخته در جاروک که به چهار فرسنگی شهر است به تیمور بوقا پیوستند و مولانا فخر الدّین و پسران و داماد را به خلافتهای متنوّع و اهانتهای گوناگون تعرّض نمودند و در موقف خواری داشتند.
پنج روز محبوس و مقیّد بود. بعد از آن هر یک را بر دروازه‌ای به شمشیر گذارنیدند و اتباع و نوّاب ایشان را نیز بکشتند.
شاهان و ملوک و تراکمه کرمان و بعضی از وزراء و صدور نیز آتش این فتنه را بالا دادند. مقناطیس وار بلا را به خود کشیدند و نیندیشیدند که سطوت یأس و صولت
ص: 92
قهر و بطش غازانی دمار از نهاد ایشان بر آورد. شهر و قلعه را حصار گرفتند و اوباش و رعاع و تراکمه و مفسدان فتنه‌انگیز و فنّانان فسادجوی را بر خود مجتمع گردانیدند و ترتیب منجنیق و عرّاده و قلعه‌داری در بندان کردند.
تیمور بوقا و هزاره اوغان و بعضی از اعیان کرمان که با او بودند با لشکری که معدّ بود بر ظاهر شهر خیمه اقامت زدند و خبر به اطراف فرستادند. امیر ساداق و خرمنجی با لشکرهای شیراز و عراق برسیدند و از سیرجان مولانا صدر الدّین سپاه آراسته به مدد ایشان فرستاد و در انفاذ علوفات لایق و اقامت مراسم مدد و سعی و اجتهاد ید بیضا نمود. دست محاربه من الصباح الی الرّواح قایم بود و نصرت ملک شالی و اتباع از بم با لشکریان آنجا بی‌اعانت و مدد اصحاب شهر متوجه کرمان گشتند. لشکر تیمور بوقا سحرگاهی بر ایشان زدند و اکثر را به تیر و شمشیر گذرانیدند، و بعضی با نصرت ملک به لطایف حیل خود را به شهر انداختند. ( [از لرستان نصرت احمد با لشکر لرستان متوجه شد] و از نواحی ممالک) چون لر و شبانکاره و غیرهم لشکرها بر سمت کرمان روان شد؛ و جهت اعلام این حادثه کسان بر جناح استعجال به بندگی غازان فرستادند. و در موصل به وقت آنکه رایات غازانی صبح کردار از شام طالع و شارق شده بود برسیدند.
حکم یرلیغ (نافذ شد تا سلطان محمّد شاه که در آن یورش ملازم او بود حاضر گردانیدند و کیفیّت تدبیر این حال از او پرسید. بعد از مشاورت مصلحت چنان نمود که حکم یرلیغ) به تفویض سلطنت به سلطان محمّد شاه صادر گشت و به شاهان و ملوک عاصی احکام متضمّن وعد و وعید و تأمین و تخویف و استمالت و تربیت نفاذ پذیرفت؛ و امیر جرغدای را به امارت لشکر و نوکری امیر ساداق نامزد گردانیدند و خواجه صدر الدّین ابهری را به راه وزارت معیّن گردانیده بفرستادند.
ص: 93
قریب یک سال آن محاربه و محاصره برداشت و کافّه اهالی کرمان پایمال قضا و قدر و دست فرسای خوف و خطر گشتند. در داخل شهر عاصیان و یاغیان دست به تاراج و نهب اموال رعایا و سفک دماء و قصد جانها و غارت خان‌ومانها و تعذیب ارباب بیوتات و تخریب بناهای محلّات بر آوردند. و لشکر که در بیرون شهر بودند دور و قصور ربض و ظاهر را قاعا صفصفا گردانیدند. چنانچه نکبت ملازم دلها و بلیّت مزاحم جانهای خواصّ و عوام خارج و داخل شهر کرمان گشت و بلیّت قحطی هایل و غلایی عظیم بر اهل شهر طاری و متطرّق شد. تا به حدّی که سدّ رمق به ادیم و انبان و چرم و سختیان جوشیده می‌کردند و سگ و گربه را قوت می‌ساختند. بعد از آن وبایی عظیم هایل واقع شد که هر کس از قحط و نیاز و تیر و تیغ باز پس آمد در آن وبا فرو رفت.
و این مدّت تمادی پذیرفت و سبوکشاه عزیمت مصمّم گردانید بر آنکه شبی از شهر گریخته به جانب سیستان رود. محمودشاه و اتباع او را معلوم شد. او را گرفته پیش امرای بیرونی فرستادند. و از آنجا مسلسل و مقیّد به اردو بردند و پرسیده به یاسا رسانیدند. و علاء الدّین حسن شاه و بعضی از اکابر به لطایف حیل خود را از شهر بیرون انداخته به لشکر بیرون پیوستند؛ و هر شب طایفه‌ای گریخته پناه به لشکرگاه می‌آوردند و در شهر و قلعه، به کلّی امداد قوت و ذخیره منقطع شد.
محمود شاه امان طلبیده بیرون آمد و امیر ساداق که حاکم فارس بود شهر و قلعه را نیکو ضبط فرمود و ضعفا و بیچارگان محاصر را در پناه و جناح رعایت گرفت، و جمعی را که آن فتنه انگیخته بودند و در آن سعی نموده به یاسا رسانید و محمود شاه را مقیّد به اردو فرستاد و در حدود همدان متوفی شد. امیر ساداق به شیراز مراجعت فرمود و لشکرهای فارس و عراق و باقی مواضع به مقام خود معاودت نمودند. امیر جرغدای و نیکتای و محمود سکورجی و تیمور بوقا و خواجه صدر الدّین ابهری در شهر و ولایت
ص: 94
متمکّن شدند و پادشاه غازان، سلطان محمّد شاه را تربیت فرموده بار دیگر یرلیغ سلطنت کرمان ارزانی فرمود.
چون به کرمان رسید ولایتی یافت خراب و مغضوب، و رعیّتی دید مستأصل و منکوب، و خزانه‌ای مشاهده کرد تهی و منهوب. مقارن و صولش به کرمان ایاجی گورگان با بیست هزار سوار قراوناس به ولایت کرمان هجوم نمودند و خاون و مغون و گرمسیرات بحذافیرها عالیها سافلها گردانیدند. سلطان محمّد شاه و امیر جرغدای و نیکتای و محمود سکورجی موافقت نموده از کرمان بیرون آمدند و متوجه گرمسیر شدند و لشکر قراوناس به طرف سیرجان بدر رفتند و دیه‌های آن نواحی را غارت و تاراج کردند. حتی که اسیر و برده گرفتند و به جانب فارس و گرمسیرات آن نواحی رفتند.
سلطان محمّد و امرای مذکور در حدود جیرفت یک دو ماه بگذرانیدند و شب و روز شرایط حزم و احتیاط به جای می‌آوردند. بعد از آنکه لشکر مراجعت نمودند به شهر باز آمد و به ضبط امور و نظم منشور و جبر مکسور بدانچه موسوع و مقدور بود اقبال فرمود، وبه اتّفاق خواجه صدر الدّین ابهری صورت اختلال امور و احوال کرمان و کرمانیان به سبب وقوع فتنه‌گری بلقاق و خرابی بقاع و صقاع و اطراف و اکناف ملک عرضه داشت و تدارک خلل و جبر کسر ضعفا و رعیّت از مراحم و عواطف پادشاه و ارکان دولت طلبید. این ملتمس را به شرف ایجاب مقرون داشته صد و چهل هزار دینار از مال کرمان در
ص: 95
محل نظر و تخفیف آوردند و بر این موجب احکام یرلیغ و موامره داد. ریاض پژمرده حال و روزگار، کرمانیان را به اندک نضارتی بازدید آمد. امّا بعد از آن قطب الدّین محمّد شاه از انهماک شرب و امتطا بر صهوات شهوات به امزاج متضاد و سوء المزاج مبتلا شد. در سنّ بیست و نه سالگی در شق بم با هزاران حسرت از این جهان فانی به سرای باقی انتقال کرد و مرقد او را به دار الملک آوردند. و برادرش حسن شاه بعد از او به بیست روز به مرض یرقان و سوء القنیه درگذشت. چون این خبر به بندگی غازان خان رسید، قطب الدّین شاه جهان را که آنجا ملازم بود و ابا عن جدّ سلطان زاده کرمان ، حکم یرلیغ به تقریر سلطنت کرمان بر وی نفاذ پذیرفت. به کرمان آمد و در شهور سنه ثلاث و سبعمایة خبر طامه کبری اعنی وفات پادشاه اسلام، غازان خان، برسید و از غایت حماقت و بی‌فکری اظهار بشاشت کرد و فرمود تا مولانا مجد الدّین که فرستاده غازان خان بود بگرفتند و شهید کردند و ایلچیان و متعلّقان امراء و وزراء آن حضرت را در قبض آورد و لشکرها به سیرجان کشید تا آن موضع از دست مولانا صدر الدّین انتزاع کند.
چون سلطان الجایتو محمّد خدابنده پادشاه شد و صورت این حال در پایتخت اعلا عرضه داشتند، ملک ناصر الدّین را به حکومت کرمان مقرّر گردانید و سلطنت قراختائیان منقطع شد. و مدت حکومت ایشان از سنه تسع و عشر و ستمایة تا سنه سبع و سبعمایة هشتاد و هشت سال بود. و این قطب الدّین شاه جهان را یک دختر بیش نبود که او را قتلغ خان نام بود ملقب به مخدوم شاه که او را محمّد مظفر در نکاح آورد و سه پسر از وی داشت: شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد. و ایشان خود را سلطان می‌خواندند و از اینجاست عرق سلطنت ایشان به قوم قراختای. و اینجا نسب قراختائیان را شجره‌ای
ص: 96
نهاده شده که فرزندان هر یک از آن معلوم گردد. نه تن که به سرخی نام ایشان نبشته شد حکومت کرده‌اند، چنانکه شرح حکومت گذشت. پسران را نام در دایره و دختران را در مربع کشیده شد و اللّه اعلم بالصواب.
ص: 97
کلدوز ختایی این برادر قصد براق حاجب کرد. براق را معلوم شد و او را به قتل آورد/ جعفری ملقب به اغول ملک/ قتلغ سلطان براق حاجب/ خمتبر تاینگو/ در بخارا به وقت آمدن چنگیزخان به قتل رسید/ خواجه جوق/ قطب الدّین محمّد سلطان/ قتلغ ترکان خاتون سلیمان/ سیورغتمش سلطان/ حجّاج سلطان/ پادشاه خاتون/ بی‌بی ترکان قطب الدّین شاه جهان/ سلطان محمّد شاه شاه محمود/ شاه محمود/ شاه حسن طغان شاه در شهور سنة تسع و عشرین و سبعمایة این خاتون را امیر محمّد مظفّر در عقد نکاح آورد/ قلتغ خان والدة السلاطین/ سبوکشاه/ تولکشاه شاه شجاع/ شاه محمود/ سلطان احمد از شعبه قراختائیان نه کس که نام ایشان به سرخی نبشته در کرمان حاکم شدند. مدت حکومت از سنه تسع عشر و ستمایة هشتاد و هشت سال.
ص: 99

ذکر حکومت ملک ناصر الدّین [محمد بن ] برهان‌

اشاره

ملک ناصر الدّین از نژاد سلاطین غور بود و ملازمت پادشاه غازان کرده، در صدد عظایم اشغال و جلایل اعمال آمده و اقوال و احوالش پسندیده افتاده. در این ایّام از اردوی پادشاه عادل، الجایتو سلطان او را به حکومت کرمان، و مولانا ناصر الدّین خوافی را که در سیرجان بود به راه نیابت و وزارت و ضبط مال مقرّر گردانیدند، و ایشان امور کرمان را در سلک استقامت اطرا دادند و اطراف را مضبوط ساخته. بعد از دو سال در سنه تسع و سبعمایة ملک ناصر الدّین فتح ریقان کرد که شهاب الدّین ریقانی در آنجا یاغی شده بود و لشکرها به اقاصی مکرانات و حدود کیج برد و تمامت را به اطاعت در آورد. و مولانا صدر الدّین به کفایت و عدالت، ممالک معمور و اموال خزانه موفور و رعایا مسرور گردانید.
در سلخ رمضان سنه ست عشر و سبعمایة بساط جهانبانی الجایتو سلطان منطفی شد. و در صفر سنه سبع عشر و سبعمایة پادشاه عادل، ابو سعید بهادر خان به جای او بنشست. ملک ناصر الدّین به جهت رعایت جانب خاصه و ولایت و رعیّت به بندگی پادشاه اسلام و خدمت امرا شتافت، و سوابق خدمتهای گوناگون او را در ظلّ حمایت میر چوپان مأوی داد و در عداد نوّاب آن امیر بزرگ انتظام یافت و به وقتی که ایرنجبن و قرمیشی یاغی گشته قصد امیر چوپان کردند، ملک ناصر الدّین شبی به تکلیف امیر چوپان را گفت که البتّه موضع خواب خود را بدل می‌باید کرد که دشمن نزدیک است و لشکری زیاده همراه امیر نیست. امیر چوپان آن شب خرگاه را باز گذاشته به موضع دیگر
ص: 100
رفت. آن جماعت شبیخونی آوردند که اگر امیر چوپان در مقام خود می‌بود به دست ایشان می‌افتاد. امیر چوپان در آن قضیه از ملک ناصر الدّین منّت دار شد، و از حکم یرلیغ بیش از وصول ملک ناصر الدّین به اردو، امیر صادو را به امارت کرمان موسوم فرموده بودند و او فرزند خود قطب الدّین نیکروز را قایم مقام خود در کرمان گذاشته بود. چون احوال امیر چوپان مستقیم شد، باز حکومت کرمان به ملک ناصر الدّین داد. بعد از وفات ملک ناصر الدّین،

ملک قطب الدّین نیکروز

حاکم کرمان بود و هر سال به ضبط مال، از اردوی سلطان ابو سعید یکی را به کرمان می‌فرستادند تا در اواخر سنه ست عشر و سبعمایة حکومت تمام بلاد فارس و کرمان بر امیرزاده تالش بن حسن بن امیر چوپان مقرّر فرمودند، و او به عظمت و ابّهتی تمام آن ممالک را در نظر آورد. چون به کرمان رسید جمعی ترکمانان که اهل شهر و روستا از ایشان در زحمت بودند پیش امیر تالش صورت معاش ناپسندیده ایشان تقریر کردند؛ و ایشان در آن دیار مستولی شده بودند. تمامت را به یاسا رسانید، چه اهالی کرمان از فتنه و فساد ایشان مضطرّ گشته بودند.
در شهور سنه اثنین و ثلتین و سبعمایة امیر مصر ملک به تحصیل مال کرمان آمد.
بعد از آن امیر محمود شاه اینجو حاکم فارس و کرمان و عراق شد و هر چند روز یکی از فرزندان خود به کرمان فرستادی.
در سنه خمس و ثلثین خواجه قوام الدّین اصفهانی جهت ضبط مال دیوان به کرمان آمد.
در سنه ست و ثلثین و سبعمایة واقعه هایله سلطان سعید ابو سعید بهادر خان بود و ممالک مضطرب شد و هر کس در گوشه‌ای دعوی استقلال و استبداد پیش گرفت. ملک
ص: 101
قطب الدّین نیز کرمان را ضبط نموده در شهور سنه سبع و ثلثین و سبعمایة امیر جمال الدّین شیخ ابو اسحاق بن محمودشاه از شیراز به اشارت برادرش مسعود شاه به یزد آمد. آنجا او را با وجود امیر محمّد مظفر کاری دست نداد، متوجه کرمان شد. ملک قطب الدّین نیز او را در کرمان اختیاری نداد، به جانب شیراز از معاودت نمود. و در شهور سنه تسع و ثلثین و سبعمایة امیر پیر حسین بن شیخ محمود بن امیر چوپان مملکت شیراز مسخّر گردانیده چون [امیر محمّد مظفر وظیفه مدد و مساعدت به تقدیم رسانیده بود و امیر پیر حسین دعوی امارت تمامت فارس و عراق و کرمان می‌کرد. حکومت کرمان بر] امیر محمّد مظفر مقرّر فرموده و او با لشکری آراسته متوجه کرمان شد، ملک قطب الدّین با لشکری که داشت خود را قوّت مقاومت او ندید، متوجه خراسان شده التجاء به ملک معزّ الدّین حسین کرد و چون به هرات رسید از ملک معزّ الدّین لشکری التماس کرد. معلّق بدانکه ممالک کرمان از سپاهی که به ممانعت و مدافعت مشغول توانند شد خالی است، به عطفه عنانی به قبضه اقتدار می‌توان آورد، و به التفات خاطری بر آن استیلا یافت.
ملک معزّ الدّین را این معنی در مذاق خوشگوار آمد. امیر داوود خطای را با چهار هزار مرد مصاحب ملک قطب الدّین به جانب کرمان روانه فرمود. و در آن ایّام راهها در بند بود و تردّد تجّار بر افتاده. چون به چهار فرسنگی کرمان رسیدند، محمّد مظفّر واقف شد، و لشکر خود را به اطراف و نواحی کرمان متفرّق گردانیده بود، با خواصّ خود کرمان بدیشان گذاشته متوجه یزد شد و تا آثار سرحدّ برفت و آنجا توقّف نموده و لشکرهای خود ساخته گردانید، و از یزد پسرش امیر مظفّر بدو پیوست و از شیراز استمداد نمود.
بعد از رفتن او ملک قطب الدّین و خراسانیان به کرمان در آمدند. و محمّد مظفّر را چون لشکرش جمع شد باز متوجه کرمان شد. چون آن جماعت خبر شدند پیش او
ص: 102
باز رفتند و جنگ کردند. شکست بر خراسانیان افتاد و ملک قطب الدّین دیگر باره به سوی هرات متوجّه شد و لشکر شیراز نیز برسید. امیر داوود پیش امیر مبارز الدّین محمّد فرستاد که راه ما باز دهند تا ما با متعلّقان العود احمد بر خوانده به جانب خراسان معاودت نمائیم. در جمادی الآخر سنه احدی و اربعین و سبعمایة امیر داوود از کرمان بیرون آمد و امیر مظفّر به استقلال متصدّی حکومت کرمان شد.
ص: 103

ذکر حکومت آل مظفّر

اول امیر مبارز الدّین محمّد

چون امور حکومت امیر مبارز الدّین محمّد استقامت گرفت، روی به ضبط اطراف و نواحی آورده، قلعه بم که از محکمی به عمارت سلیمان علیه السّلام مشهور است اخی شجاع الدّین به موجب یرلیغ سلطان سعید ابو سعید متصرّف بود. محمّد مظفّر، قتلغشاه را که از ملوک آن خطّه بود و باعث و محرص بر استخلاص آن، پیشتر با لشکری بفرستاد و خود در عقب برفت. چون برسیدند اخی شجاع الدّین به مقاومت باز ایستاد و از طرفین کوشش بسیار نمودند و بسیاری از سپاهیان تلف شدند و مدّت محاصره متمادی شد.
محمّد مظفّر رسل و رسایل به اعلام آن قضیّه به شیراز پیش امیر پیر حسین فرستاده پسر خود مظفّر را طلبیده به محاصره آن مقرّر گردانید و خود به جانب کرمان معاودت نمود. در بهار سال آینده باز به استخلاص قلعه بم متوجّه شد. چون بدان دیار فرود آمدند، اخی شجاع الدّین از قلعه بیرون آمد و حربی سخت واقع شد و امیر هندوشاه که از بهادران و سروران لشکر مبارزی بود کشته شد. عساکر به یکبار حمله کردند که شهرستان بم را مسخّر گردانند پس زور بر قلعه آوردند. اخی شجاع الدّین کس فرستاد و خواجه هلال خازن در میان شد و گفت اهل قلعه می‌گویند اگر لشکر دورتر رود ما به طرفی بدر رویم و قلعه بسپاریم. امیر مبارز الدّین بدین جهت دو منزل پس‌تر نشست.
ایشان از قلعه بیرون آمدند و ما یحتاجی که یافتند از آزوق و غیره به قلعه بردند و همچنان
ص: 104
به تمرّد و عصیان اقبال نمودند. چون امیر محمّد مظفّر برین وقوف یافت، امیر غیاث الدّین حاجی اینه بک را به محاصره قلعه بازداشت و به طرف کرمان مراجعت نمود و قلعه بم در سال سیم مستخلص گشت. در حکومت محمّد مظفّر [در کرمان محاربه اعراب فولادی بود]. بعد از آنکه خاطر از قلعه بم فارغ کردند ، جماعتی اعراب در حدود هرات و مروست بودند و [همیشه غارت و] تاراج می‌کردند و اهالی کرمان تا حدود خراسان از فساد ایشان متضرّر بودند. لشکری به سر ایشان برد. جنگ کردند. حسن فولاد که سردار ایشان بود به قتل رسید و غنایم بسیار به دست لشکریان امیر مبارز الدّین محمّد افتاد.
ص: 105

ذکر استمداد ملک اشرف از امیر محمد مظفّر

در اوایل شهور سنه اربع و اربعین و سبعمایة امیر ملک اشرف عزم تسخیر شیراز کرد و از امیر محمّد مظفّر التماس مدد نمود. در این حال مولانا شمس الدّین صاین قاضی که قلعه سیرجان در تصرّف گماشتگان او بود و ضدّیتی با امیر محمّد می‌ورزید، پیش ملک اشرف بود. امیر محمّد پیش ملک اشرف فرستاد که اگر به اینجانب اتّحاد و دوستی دارد، علامت اتّحاد آن است که مولانا شمس الدّین را به اینجانب فرستد. و در آن ایّام امیر محمّد مظفّر در یزد بود. ملک اشرف، مولانا شمس الدّین را گرفته به یزد فرستاد.
چون بدانجا رسید اکابر یزد شفیع او گشته به نظر اعزاز و اکرام ملحوظ شد و آنگاه محمّد مظفّر، سلطانشاه جاندار را با هزار سوار و دو هزار پیاده به مدد امیر اشرف فرستاد. در این اثنا امیر اشرف خبر کشته شدن برادرش امیر شیخ حسن کوچک شنید.
فارس را گذاشته متوجّه تبریز شد چنانچه در قصه فارس تقریر داده آمد. مولانا شمس الدّین ملازم [امیر مبارز] الدّین به کرمان آمد و قلعه سیرجان در تصرّف او بود و پسرش خواجه عماد الملک کوتوال آنجا بود. بدان مقرّر شد که قلعه را تسلیم دارد امّا عنان حلّ و عقد مملکت در تصرّف او باشد و هر سال مبلغ صد هزار دینار به اسم مرسوم تصرّف نماید. عهد کردند که با دوست یکدیگر دوست و با دشمن، دشمن باشند.
مولانا شمس الدّین ملازم شد و بعضی اکابر کرمان نمی‌خواستند که او ملازم باشد. از جمله یکی خواجه تاج الدّین عراقی بود. انگیزی کردند که اگر مولانا شمس الدّین واسطه شود و به شیراز رود و نزاعی که با امیر جمال الدّین شیخ ابو اسحاق در میان افتاده به
ص: 106
اصلاح مبدّل گرداند، ابرقوه و شبانکاره از شیراز مفروز گردانیده داخل کرمان شود.
امیر مبارز الدّین این ملتمس مبذول داشت و اسباب سفر مولانا شمس الدّین را به ترتیب تمام مهیّا کرده او را روانه گردانید. چون او به شیراز رسید امیر جمال الدّین وزارت خود به شرکت سیّد غیاث الدّین یزدی به وی تفویض کرد. مولانا شمس الدّین کرمان را فراموش کرده متوطّن شیراز شد. امیر مبارز الدّین را این معنی بر خاطر گران آمد امّا معلوم شد که به رهنمونی تاج الدّین عراقی بود. بر قتل وی حکم کرد. تاج الدّین در وقت قتل این بیت بخواند، بیت:
بر تاج عراقی ز سر لطف ببخش‌تا خسرو تاجبخش خوانند ترا
امیر مبارز الدین او را در این دفعه ببخشید و به سر کار او فرستاد. امّا در واقعه دیگر مقتول گشت.
ص: 107

ذکر لشکر کشیدن امیر شیخ به کرمان‌

بعد از آن امیر شیخ ابو اسحاق لشکری ترتیب کرده متوجه کرمان [شد و] چون به حدود کرمان در آمد به هر جا که نزول کرد دیّار آن دیار نگذاشت. چون به ظاهر سیرجان رسید، پهلوان علی دارکی از قبل امیر مبارز الدّین آنجا بود. چون لشکر برسید همان روز شهر را مستخلص کردند و روی به قلعه نهادند. چنان ازدحامی شد که یک هزار و دویست آدمی در راه قلعه به زیر دست و پای یکدیگر هلاک شدند. چون تسخیر قلعه در تصوّر نبود ، ملتفت آن نشده متوجه کرمان شد. چون به بهرامجرد که به پانزده فرسنگی شهر است رسید معلوم کرد که امیر مبارز الدّین لشکری تمام از اوغان و جرما و احشام عرب جمع کرده بر عزم مقاومت نشسته است. امیر شیخ صلاح در مصالحه دید و حضور امیر ظهیر الدّین ابراهیم صواب التماس نمود که میان ایشان سابقه معرفتی بود.
چون ابراهیم صواب بدانجا رسید در تقبیح صورتی که امیر شیخ بر آن اقدام نموده بود به اقصی الغایة بکوشید و در مراجعت مبالغه نمود. امیر شیخ ملتمس او را مبذول داشته به شیراز مراجعت نمود. بعد از آن امیر ابراهیم بنا بر مواضعه‌ای که با ایشان کرده بود استجازه نمود و به شیراز رفت. چون بدانجا رسید وزارت بدو مفوّص شد. او به غایت مردی کافی و زیرک بود. ابواب منافع و مداخل بر سایر مباشران فرو بست تا
ص: 108
یکی از رنود به تطمیع جمعی او را تیری [زدو بدان] هلاک شد. بعد از او وزارت به سید غیاث الدّین علی و مولانا شمس الدّین صاین قاضی قرار گرفت.
ص: 109

ذکر لشکر کشیدن مولانا شمس الدّین صاین قاضی به حدود کرمان و کشته شدن او

مولانا شمس الدّین در آن ولا به استخراج هرمز و ضبط آن نواحی روان شد و در آن زمستان اطراف سواحل را خراب کرد و در بهار روی به سردسیر کرمان آورد و هزاره اوغانی و جرمایی را به جانب خود کشید و عزیمت تسخیر کرمان کرد. چون امیر مبارز الدّین از این حال آگاه شد با یک هزار و پانصد سوار به استقبال او رفت. در حدود جوجر و رودان فریقین را ملاقات افتاد. در حمله اول مولانا شمس الدّین منهزم شد و امیر مبارز الدّین ایشان را در پی کرد و اکثری سرداران لشکر را دستگیر کردند؛ و مولانا شمس الدّین را نقض عهد و خلاف پیمان عنان‌گیر آمد تا بعضی از لشکریان بدو رسیده سرش از تن جدا کردند. مولانا کمال الدّین خواجوی کرمانی تاریخ آن واقعه را در این قطعه نظم فرموده است. قطعه :
سال هجرت هفصد و چل بود و شش کز دور چرخ‌نیم روز چارشنبه چارم ماه صفر
شمس دین محمود صاین قاضی آن کز کبریابود در اوج معانی آفتاب سایه‌ور
زد علم بر وادی رودان و تیغ کین کشیدبسته همچون کوه بر قصد شه کرمان کمر
ص: 110 چون به پرواز آمد از هر سو عقابی جان شکارشد برون از آشیان چون شاهبازی تیزپر
راند رخش بادپای از مرکز خاکی برون‌و آمدش دور حیات از گردش گیتی به سر
امیر مبارز الدّین بعد از آن اسیران را جمع کرده، جرایم و آثام بر ایشان می‌شمرد و مجموع را به محابس قلاع روانه می‌گردانید و مظفّر و منصور به جانب کرمان معاودت نمود.
ص: 111

ذکر لشکر کشیدن امیر شیخ به کرمان کرت دویم‌

بعد از قتل مولانا شمس الدّین، امیر شیخ تهتک آغاز نهاده به داعیه انتقام به تهیه اسباب قتال مشغول گشته متوجه کرمان شد. امیر مبارز الدّین نیز چون از این عزیمت آگاهی یافت لشکر خود را ساخته گردانیده مستعدّ حرب و قتال گشت. امیر شیخ تا به ظاهر کرمان براند و امیر مبارز الدّین از شهر بیرون آمد و جنگ کردند. در جمله اول ابو بکر اختاجی که از نوکران نیک امیر شیخ بهادر در لشکر او بود کشته شد. لشکر امیر شیخ از ظاهر شهر یک منزل پس نشسته فرود آمدند. بعد از آن امیر شیخ از خواصّ لشکر خود چند امیر را با یک هزار سوار نامزد ولایت زرند و کوبنان کرد که آن نواحی را تاخت کنند. امیر مبارز الدّین بر این معنی وقوف یافت. سیصد سوار آزموده را با پهلوان علیشاه بمی و پهلوان زنگی شاه و پهلوان محمّد سرخاب که از نوکران اعتمادی محمّد مظفّر بودند از عقب ایشان بفرستاد . بعد از چهار روز مظفّر و منصور به شهر آمدند و سر پیشوایان لشکر امیر شیخ را بیاورند. امیر شیخ را هنوز این واقعه معلوم نشده بود تا جمعی از اسیران را سرهای مقتولان در گردن ایشان آویخته به قیتول او فرستادند. امیر شیخ چون این قضیّه معلوم کرد همان لحظه کوچ داده از راه یزد مراجعت نمود. و این حال در اوایل شهور سنه ثمان و اربعین و سبعمایة بود.
ص: 113

ذکر احوال هزاره اوغان و جرما

چون قضیه مولانا شمس الدّین به آن رسید که شرح داده آمد، امراء اوغانی و جرمایی که با او متّفق شده بودند از این حرکت پشیمان شدند. امیر شمس الدّین جرمایی و اتباع متوجه امیر مبارز الدّین شد و امیر تغطای اوغانی به قلعه‌ای که در حوالی مشیز داشت رفت و امیر شهاب الدّین برادر امیر شمس الدّین را با خود ببرد. امیر محمّد، امیر خنتمور را به محاصره آن مشغول گردانید. جماعتی که محصور بودند التماس نمودند که پسر تغطای که در دست نوکران امیر مبارز الدّین است اگر اطلاق یابد، از این طرف امیر شهاب الدّین را اطلاق کنند. بر این مقرّر کرده امرای جرمایی به نوازش مخصوص گشته به خانهای خود مراجعت نمودند.
امّا امیر تغطای متابعت نمی‌کرد. امیر شمس الدّین جرمایی اعلام کرد که اوغانیان داعیه سرکشی دارند. امیر مبارز الدّین چون به عزم قشلاق به جیرفت رفت، خواست که بر کیفیّت احوال ایشان مطلّع شود. معلوم شد که ایشان متابعت نمی‌نمایند. حکم کرد که اوغانیان را غارت کنند و جرمائیان را به نشانی ممتاز گردانند. اکثر امرای اوغان اسیر شدند. دولتشاه که امیر ایشان بود با هفت سردار دیگر به قتل آمد و امیر علی ملک و امیر
ص: 114
شیخ اولاغ را مقیّد به کرمان فرستاد. بعد از آن ایشان را تربیت کرده باز به خانهای ایشان فرستاد. امیر تغطای وسوسه امرای جرمایی کرد تا همه را بر مخالفت متّفق گردانید. در این حال امیر شمس الدّین در کرمان بود. خواست که فرار کند در قید افتاد. امیر تغطای به اتفاق امیر شیخ اولاغ و امیر علی ملک و امیر شهاب الدّین و دیگر امرا در قلعه سلیمانی که از غایت رفعت و غرابت مبانی به عمل عفاریت شهرت یافته بنای مخالفت نهادند.
چون این خبر برسید، امیر مبارز الدّین با شاه مظفّر عزیمت آن طرف کردند. چون به پای قلعه رسیدند به هیچ طریق آن جماعت به صلح در نمی‌آمدند. شاه مظفّر بر روی کوه بالا رفت و جنگهای مردانه کرد تا به جایی که بعضی مواضع بود که با موزه نمی‌توانست رفت پای برهنه کرد. اهل قلعه بعضی را شفیع ساختند، ملتمس آنکه اگر یک دو فرسنگ لشکر از این مقام کوچ کند، با خیل و حشم خود را به خانها بنشانیم، بعد از آن به دستبوس آییم. امیر مبارز الدّین ملتمش ایشان به ایجاب قبول فرمود، یک دو منزل باز نشست. مغولان چون از آن خلاص یافتند باز به سر جنگ رفتند. امیر مبارز الدّین چون بر این مکر واقف شد، جمعی را که واسطه آن مصالحه بودند به قتل آورد. چون هوا گرم شده بود به کرمان معاودت نمود.
ص: 115

ذکر شکسته شدن لشکر امیر مبارز الدّین از جماعت اوغان و جرمائیان‌

چون از گرمسیر مراجعت نمود، بعد از چند گاه خبر رسید که اوغان و جرما به اتّفاق اظهار مخالفت نموده دست به غارت و تاراج بر آورده‌اند و بدین واسطه جمعی از شیرازیان به ایشان ملحق شده‌اند و جنگ صحرا داعیه دارند. امیر مبارز الدّین بدین سخن از غروری که داشت شادمان شد و با عساکر متوجه ایشان گشت و در صحرای خاون به یکدیگر رسیدند و جنگ شد. اولا اوغانیان شکسته شدند و لشکر مبارزی به غارت و جمیع غنایم مشغول گشتند. اوغانیان باجمعهم مراجعت نموده بر یک طرف زدند و لشکر مبارزی متفرّق شدند. امیر مبارز الدّین را در آن روز هفت زخم رسیده بود. در اثنای آن از آسیب جدا شد. پهلوان علیشاه بمی در این حال از اسب [خود فرود آمده] او را سوار کرد. امیر مبارز الدّین بیرون رفت. امّا پهلوان علی شاه و هشتصد نفر از بهادران لشکر امیر مبارز الدّین به قتل آمدند. بعد از سه روز خبر به کرمان رسید. شاه شجاع و برهان الدّین وزیر به جهت تحقیق اخبار سواران به اطراف فرستادند و دروازها محکم کردند. روز دیگر خبر سلامتی امیر مبارز الدّین برسید. قطارهای استر و اشتر [و خیمه و خرگاه] به تجدید ترتیب کرده به استقبال مبادرت نمودند، [روز دیگر به کرمان در آمد] .
ص: 117