دعا و القاب حضرت اعلی سلطانی «1»
بنام شاهنشاه دانشمند، دانشگستر، و هنرپرور ایران اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی بیاری خداوند توانا دیر سال زنده و پاینده و جاوید باد
روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات، مقدمهج1، ص: 3
چون مصوّر كارگاه: و صوّركم فاحسن صوركم و محرّر رقوم یمحو اله ما یشاء و یثبت بقلم اصطناع چهرهگشای صور ابداع مینمود. و بخامه اعجاز بر صفحه ایجاد انشاء طبقات موجودات میفرمود. جمیلترین صورتی كه بخجستهترین سیرتی و فرخنده ترین سریرتی از طوایف سلاطین انام در زایجه: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم بصفت كریمه «2»: ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كریم رقم ثبت یافت. ذات همایون صفات «3» پادشاه اسلامپناهی است. كه طینت پاكش كه مظهر رحمت الهی است بآب حلم و خاك تواضع و باد لطف و آتش شجاعت تركیب یافته. اعنی سیمای محیای خلافت و پادشاهی طغرای غرای منشور «4» خبرت و آگاهی بانی مبانی جهانبانی. ناصب رایات فرماندهی و كشورستانی. سكندر دولتی كه اگر خضر خجسته قدم در صحرای عدم از جانبخشی آب حیات الفاظ عذب و كلام روحپرور او شمه دیدی یا شنیدی هرگز سرگردانی ظلمات وجود نكشیدی. دارا درایتی كه اگر سكندر فرخنده مخبر از صفای رای ملكآرای صوابنمای او پرتوی مشاهده نمودی بجام جمشیدی التفات نكردی. و بگوشه چشم جانب «5» آینه جهاننمای ندیدی.
______________________________ یكی آهو پی آهو (كذا) كه از طبعغزل نیكو نیامد جز بدو در
اگر سالار بودی كس بخوبیسزا بودی مر او را بر سر افسر
ستم خواهی بمن كرد ای بهشتیبهشتی دیده هرگز ستمگر [1]
______________________________
[1] نقل از یك مجموعه شعری مخطوط متعلق بآقای حسینعلی باستانی راد.
(1)- نسخه مج سلطانی ندارد.
(2)- مك: صفت كریمه.
(3)- مك: همایون صفات پادشاه. مج: همایون پادشاه.
(4)- مك: طغرای غرای خبرت. مج: طغرای غرای منشور خبرت.
(5)- مك: چشم جانب آینه. مج: چشم آینه.
ص: 8
[لامیر خسرو الدهلوی رح:
آنكه ز گنج مرحمت راتبه جهان دهدهرچه بخواهد آن كند هرچه بخواهد آن دهد
قلبه (كذا) زمان چرخ را رشته بگردن آوردچون ز طناب بارگه رابطه جهان دهد
صیتش اگر ز معدلت بانگ زند زمانه راباز بجانب عدم حادثه را عنان دهد] «1» انجم سپاهی كه از شعله شهاب ثاقب رمح عفریت شكارش شیاطین ملاعین اشرار سوخته نایره ملتهب و یقذفون من كل جانب دحورا و لهم عذاب واصب گشته.
اسلامپناهی كه از پیكر شمشیر آبدار آتشبار پیش یاجوج و ماجوج حوادث فصیل آهنین:
اجعل بینكم و بینهم ردما آتونی زبر الحدید چون سد سكندر كشیده. در زمان امان افاضت معدلتش قصاص بچه گنجشك از باشه «2» بازمیجوید و در روزگار خجسته آثار اشاعت مرحمتش خرگوش در گوش شیر شیرزه راز میگوید. آفتاب جهانتاب فلك اقتدار سایه مرحمت حضرت پروردگار، [وقتی قصیده در نعت و صفت این پادشاه كریم الاخلاق محرر این اوراق را اتفاق افتاده این چند نگین قیمتی كه در حلقه صرافان سخن آورده از آن قصیده است
لمولفه] «3»:
شاه ابو الغازی معز ملك دین سلطان حسینآنكه دارد خاتم اقبالش از اختر نگین
نام او بر خاتمی گر عكس اندازد شودمعنی اسرار ظل اله را مظهر نگین
مهر میسازد در دولت قضا بر دشمنشاز نگین چرخ كآلوده بخاكستر نگین
[نام میمونش اگر بر خاتمی سازند نقشاز طرب بیرون جهد هرساعت از چنبر نگین]
______________________________
(1)- عبارت: [لامیر خسرو الدهلوی رح آنكه ز گنج مرحمت ... حادثه را عنان دهد] تماما ار زیادات نسخه مج است.
(2)- باشه: وزن ماشه جانوریست شكاری كوچكتر از باز معرب آن باشق است.
برهان قاطع
(3)- عبارات: [وقتی قصیده در نعت و صفت این پادشاه ...... از آن قصیده است.
لمولفه] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 9 خاتم او ملك معنی در نگین آورد و بسكی خواص خاتم جم آید از دیگر نگین
[گر قضا سازد دمی انگشت قدرش خاتمیحلقه سازد چنبر گردون و جرم خور نگین
جمله عالم را در انگشت وقارش خاتمی استحلقه آن كوه قاف عرصه اغبر نگین
از برای خاتم انگشت قدر اوست آنكهاله حلقه گردد و در وی مه انور نگین
در صمیم كان بیاد خاتم اقبال اواز طرب پیوسته خندان باشد و از هر نگین
روز و شب در حسرت انگشترین دولتشدر معادن میزند بر سنگ خارا سر نگین
ای كه بهر خاتم اقبال تو هربامدادآورد از كان مشرق خسرو خاور نگین
گر ز روی دشمنت عكسی فتد بر كان لعلزو برون ناید مگر چون كهربا اصفر نگین
ور فتد برقی ز شمشیر تو بر كان بلورچون زمرّد آید از كان بلور اخضر نگین
روز رزم و معركه آنجا مرو آنرا بجنگ (كذا)حلقه گردد قامت و آن حلقه را استر نگین
زرگران خیل تو سازند جمع خصم راحلقههای دیدهها از مهره ششتر نگین
مهر مهرت خصم را نقش نگین دل نشدزانكه نیكو نیست از هرسنگ بدگوهر نگین
خاك راه و نعل اسبت گر رسد در چین و رومسرمه سازد زآن یكی فغفور و زین قیصر نگین
ص: 10 تا بدوران فلك در مجلس عیش و نشاطحلقه بادهپرستان را بود ساغر نگین
ساقی بزم ترا بادا در انگشت طربحلقه از دور پیاله وز می احمر نگین] «1» خسروی كه در آئین مرحمت و قوانین مكرمت «2» و اسالیب ملكداری و قوالب شهریاری و امور دینپروری و رموز دادگستری و قواعد سیاسی و عقاید حقشناسی قبله احرار و قدوه ابرار و زبده سلاطین و عمده خواقین و صفوة ولاة و اسوة ثقات آمده، و از غلغله صدای نوبت دولت استوار و طنطنه صیت سیاست «3» نصفت شعارش دیدهبخت پایدارش «4» بیدار گشته، و چشم خیره تیره فتنه نابكار در خواب ادبار رفته. صفدری كه در زمان سطوت دلاوری و صولت بهادری او هفتخوان آسمان «5» داستان هفتخوان رستم «6» دستانرا خوار و مبتذل ساخته، پاكیزه محضری كه در دور اشاعت مواید كرم و محامد شیم او دست تصرف روزگار طومار اشتهار خاقان و اخلاق قاآن را «7» در مدرج «8» نسیان انداخته.
______________________________
(1)- از این قصیده در نسخه مك چهار بیت 1 و 3 با 2 و 5 مذكور است و در نسخه مج 19 بیت: 4 و 6- 19 نوشته شده است.
(2)- مك: خسروی كه در آئین مكرمت و اسالیب ملكداری و قوالیب شهریاری.
(3)- مك: طنطنه سیاست.
(4)- مك: دیده بخت پایدار بیدار گشته.
(5)- هفتخوان آسمان: شاید هفت سبعه سیاره یا هفت آسمان چه هفت طارم و هفت سقف هفت آسمان است.
(6)- هفتخوان رستم دستان: هفت عقبه كه در سر راه رستم بود در مازندران.
(7)- مك: خاقان و اوراق اخلاق قاآن را.
(8)- این كلمه در نسخههای مج. مك. س (مدح) نوشته است كه ظاهرا اصل آن مدرج یا ازج بوده و بدست نساخ تحریف شده.
و المدرج: الكتاب المطوی. و مدرج النمل: مدّبه- سوراخ مورچه و جمع آن مدارج.
و المدرج و المدرجه: الكتاب الملفوف و الرقعة الملفوفه و جمع آن نیز مدارج.
و ازج بفتح اول و دوّم و سكون جیم معرب ازك پارسی نوعی از عمارت كوتاه و طولانی. و نیز بمعنی گور و دخمه مردگان.
ص: 11
شعر «1»
ان لاح فهو الصبح من انوارهاو فاح فهو الروض من ازهاره لابی الفرج رح «2»:
پیچیدن افعی بكمندش ماندآتش بسنان دیو بندش ماند
اندیشه برفتن سمندش ماندخورشید بهمّت بلندش ماند همای چتر همایونش ابر رحمتی است سایه بر سر عالمیان گسترده، و ماهچه «3» لوای سلطنتش آفتاب سعادتیست عرصه آفاق را منوّر كرده. اگر سامعان این كلام و مطالعان این اوراق بعضی از این اوصاف و اخلاق را از قبیل اغراق شعر دارند ع:
كز اكذب اوست احسن او «4»، یا از قسم مبالغه اصحاب لسان شمارند كه، ع: هرلحظه فسانه سرایند، هرگاه بمطالعه مجموعه معانی اعنی «جامع البدایع السلطانی» كه مبنی است
______________________________
(1)- در نسخه مك كلمه (شعر) ندارد.
(2)- در نسخه مك جمله: (لابی الفرج رح) ندارد و این عبارت از زیادات نسخه مج است.
ابو الفرج: در میان سخنوران و شعراء ایران چند تن ابو الفرج نام وجود دارد:
استاد ابو الفرج سجزی. العمید الاجل الكافی ابو الفرج بن مسعود رونی، و ابو الفرج بلخی از بلخی و سجزی دیوان و آثار شعری دیگری در دست نیست اما دیوان ابو الفرج رونی موجود است.
رونی از شعراء عصر غزنویان و مداح سلطان ابو المظفر ظهیر الدوله رضی الدین ابراهیم بن مسعود بن محمود غزنوی (سال 450 492) و پسرش مسعود بن ابراهیم (492- 508) غزنوی و از مردم نیشابور بوده است.
دهكده رونه از دهستانهای خاوران نیشابور یا بقول نور الدین محمد عوفی از توابع شهر لاهور هندوستان است. اما رباعی مذكور در متن در نسخه مخطوطه دیوان او متعلق بكتابخانه ملی ملك دیده نشد.
(3)- ماهچه: وزن باغچه: آنكه از زر و سیم شكلی مانند ماه ساخته بر سر علم نصب كنند. فرهنگ برهان قاطع و آنندراج.
(4)- این مصراع از جمله ابیاتی است از مثنوی خسرو و شیرین نظامی گنجوی در پند و اندرز فرزند خود گوید و مطلع آن این است:
آن روز كه هفت ساله بودیچون گل بچمن نواله بودی
در شعر مپیچ و در فن اوچون اكذب اوست احسن او
ص: 12
از بعضی محاسن خصایل و مكارم «1» شمایل این سلطان خسرونشان. یا استقراء «كتاب منصورنامه» كه مبنی است بر صادرات احوال و نادرات افعال «2» این پادشاه سلیمان مكان فایز گردند هرآینه از راه انصاف درآمده و انحراف از طریق اعتساف لازم خواهند داشت.
لمولفه عفی عنه:
برد آب خضر خجلت از رشحه كلك مندر حسن خصال او چون خامه همی رانم
صدق است مقال من در وصف كمال اوافسانه نمیگویم یا قصه نمیخوانم «3» حضرت كردگار بیچون ذات میمون و عنصر همایونش را كه سبب امن و امان «4» اهل ایمان و واسطه رفاهیت عالم و عالمیان است «5» از آفات و مخافات گردون دون و حوادث و نوایب روزگار بوقلمون همیشه محفوظ و مامون داراد.
للاسدی رح «6»:
بهر جانب كه رو آرد بتقدیرركابش باد چون دوران جهانگیر
شهنشاهی و عمرش جاودان بادتنش آسوده و دل شادمان باد
لوایش بر همه آفاق منصورسپاهش قاهر و اعداش مقهور
سرش زیر كلاه خسروی بادبخسروزادگان پشتش قوی باد «7»
______________________________
(1)- مك: خصایل و مكارم شمایل این سلطان خسرونشان. مج: خصایل شمایل این سلطان نشان.
(2)- مك: بر صادرات احوال پادشاه. مج: بر صادرات احوال و نادرات افعال این پادشاه.
(3)- عبارت: [لمؤلفه عفی عنه. برد آب خضر ... یا قصه نمیخوانم] از زیادات نسخه مك است و در مج تماما محذوف است و جمله دعائیه، «عفی عنه» قطعا از اضافات نساخ است.
(4)- مك كه سبب امان اهل.
(5)- مك: و عالمیان از آفات.
(6)- در مك رمز رح ندارد.
(7)- این اشعار در «گرشاسبنامه» اسدی بنظر نرسید.
ص: 13
دعای دولت و جانداری «1» حضرات شاهزادگان كامكار
فاضلترین موهبتی و كاملترین مكرمتی كه از مخزن:
المال و البنون زینة الحیواة الدنیا و ممكن: و الباقیات الصالحات خیر عند ربك ثوابا و خیر املا، زینت روزگار همایون این پادشاه كامكار عالیمقدار آمده آنست كه از امتزاج اركان سلطنت و ازدواج عناصر خلافت چهارده ماه چهارده، اعنی شاهزادههای جوانبخت سعادتیار كه هریك چون بدر كامل منیر بلكه چون خورشید عالمتاب جهانگیرند و حالا ساحت با سماحت ملك و دین و بساط بسیط روی زمین بفرّ ذوات خجستهآئین ایشان بر اطباق چرخ برین سمت تقدم و تفوق دارد نتیجه صلب همایون این خسرو جمشیدجاه است كه حضرت سلیمان نبی را علی نبینا و علیه السلام با وجود هزار حرم و قوت نبوت یكی بیش نبود آن نیز در تسویه اعضای كامل نه «2». و این شاهزادهها هریك در سعادت منظر روی لشگری و هركدام در میدان جلادت و بهادری صفدری.
______________________________
(1)- جاندار: سلاح دارو نگهبان. پاسبان و نگهبان جان پادشاهان كه همیشه با شمشیر در خدمت ایستد. و بمعنی دوست و مددكار نیز آمده است.
شرف شفروه گوید:
كی تواند كرد جانداری او هرجانورحافظ و جاندار او ایزد تعالی بس بود فرهنگ آنندراج.
(2)- مك: یكی بیش نبود آن نیز در تسویه اعضاء كامل نه. مج یكی بیش و ان نیز در تسویه اعضای كامل نبود.
ص: 14
لمولفه رح «1»:
بگاه سخا هریكی حاتمیبروز وغا هریكی رستمی
همه شیرمردان روز مصافبطبع و به پیكان همه موشكاف
زبون شیر افلاك در جنگشانسپهر برین زیبد اورنگشان
گه بزم از بخشش بیدریغدل و دست هریك چو دریا و میغ
[گه رزم از تیغ خارا شكافدو نیمه زده قاف را همچو كاف] «2»
هلالست و خور گوی و چوگانشانزمین و زمان زیر فرمانشان همه كامكاران ارائك دانش و فرزانگی، و شیرشكاران معارك مردمی و مردانگی، هریك بر آسمان دولت آفتابی، و هریك در میدان صولت افراسیابی، ریاحین بساتین عاطفت و كامكاری، و ثمرات شجرات خلافت و شهریاری، طوالع مطالع الطاف الهی، كواكب ثواقب جهانداری و پادشاهی.
لواحد من الشعراء:
شهزادگان نجوم سپهر خلافتاندماهست در میانه شان شاه كامكار «3»
خلق حمیدشان همه پیرایه شرفذات شریفشان همه سرمایه وقار
______________________________
(1)- عبارت: (لمولفه رح) از زیادات نسخه مج است و كلمه (رح) نیز بدون تردید از اضافات نساخ است.
(2)- بیت ما قبل آخر این قطعه:
گه رزم از تیغ خارا شكاف ...
از زیادات نسخه مك است.
(3)- مك: ماهست در میانه شاه كامكار.
ص: 15 نی فتنه سركشیده در ایامشان چو مورنی گنج خاكخورده ز انعامشان چو مار «1»
هریك پی صلاح ممالك بروی و رایماه شب حوادث و خورشید روز بار
باغی است مهرشان كه معالی دهد ثمربازیست جودشان كه محامد كند شكار [چون بعضی از صوادر] «2» احوال هریك علی حده در محل خود استقلال ذكر خواهد یافت در این مقام ع «3»: بر دعا اختتام اولیتر. حضرت الهی بكمال عواطف نامتناهی این در دانهای صدف پادشاهی را از وصمت تباهی و تناهی «4» در ضمان امان داراد.
لمخدوم نامی جامی قدّس سرّه «5»
من نگویم عمرشان جاوید بادا تا ابدزانكه جاویدان نماند غیر حی لا ینام
این همی گویم كه این اقبال وین دولت مدام «6»متصل بادا بعز آنجهانی و السلام
______________________________
(1)- مك: نه فتنه ...... نه گنج خاك .....
(2)- عبارت: [چون بعضی از صوادر] از زیادات نسخه مج است.
(3)- كلمه: (ع) در مك ندارد.
(4)- كلمه: (و تناهی) از زیادات مج است.
(5)- عنوان این دو بیت در نسخه مج: لغیره و در نسخه مك: (لمخدوم نامی جامی قدس سره). بخش اول كتاب را اسفزاری در زمان حیواة مولی عبد الرحمن جامی نگاشته پس جمله دعائیه «قدّس سره» كه در مورد اموات گفته میشود از الحاقات و تصرفات نسّاخ میباشد.
(6)- مك: وین همی گویم كه این اقبال دولت بر مدام.
ص: 16
دعای دولة امرای عالیرأی ملكآرای
دیگر از اتفاقات حسنه این دولت كه: ما الدولة الا بالاتفاقات الحسنة، وجود با فیض وجود «1» اركان رفیع البنیان دولت قاهره است از امرای عالیرای ملك آرای، و اعیان هنرنمای عدوبند كشورگشای؛ جانبخشان مجلس بزم، و جانستانان عرصه رزم، حامیان حوزه اسلام، ماحیان آثار بغی و آثام، بانیان مبانی امن و امان، هادمان قواعد بدعت و ظلم و عدوان «2».
انوری رح:
جهان مسخر فرمانشان به نیك و به بدفلك متابع پیمانشان بخیر و بشر
یكی بمدحتشان روز و شب گشاده زبانیكی بخدمتشان سال و ماه بسته كمر
سپهر قدر و زمین حلم و آفتاب لقاسحاب جود و فلك همّت ملك مخیر «3»
______________________________
(1)- وجود اول بضم واو جزء كلمه از وجد، وجود دوم بفتح واو عاطفه از جود.
(2)- مك: در متن- و عدوان- و نسخه بدل آن- و طغیان- است.
(3)- مج: مخیر- بخاء معجمه و یاء مثناة تحتانی: صاحب الخیر- مصدر میمی از:
خار خیرا صار ذا خیر. مك. س: مخبر- بخاء معجمه و باء موحّد تحتانی:
العلم بالشیء عن تجربة و اختبار. او العلم بحقیقة الشیء و كنهه- مصدر میمی از:
خبر خبر او خبرة الشیء: علمه بالاختبار او علمه بحقیقته و كنهه.
ص: 17 زمام خویش بتوفیقشان سپرده قضاعنان خویش بتدبیرشان بداده قدر
نه از موافقتشان قضا بتابد روینه از متابعتشان قدر بپیچد سر هریك بهنروری و فضایلپروری «1» شهره جهانی، و هركدام در بزرگی و عواطفگستری نادره دورانی، از هیبت سموم سطوت ایشان (بهرام در شكم گور خزیده، و از خجالت تكلفات بزم ایشان) «2» خسرو پرویز سر در نقاب تراب تیره كشیده، همای معدلتشان در هربوم كه پرباز كرده آن بوم را همایون گردانیده، و سحاب عاطفت ایشان بر هرزمین باران مرحمت بارانیده «3» باغ و بساتین شده گل «4» و ریاحین رویانیده، چنانكه «5» آثار عمارات و امارات مبرات هریك بحكم ع «6»: آن آثارنا تدل علینا، بزبان حال كه: لسان الحال اصدق من لسان المقال «7»، شرح همت علیا و رتبت اسناء ایشان بیان مینماید: الشرف بالهمم العالیه لا بالرممم البالیة. حق تعالی ذوات ملایك «8» صفات ایشان را كه این «9» مدینة الاسلام پاكیزه نهاد بمیامن بركات اهتمام «10» و اجتهاد ایشان زینت نعم المقام و رتبت دار السلام یافته از مكاره زمان در ضمان امان داراد.
______________________________
(1)- مك: هریك بهنرپروری شهره جهانی.
(2)- عبارت: بین الهلالین: (بهرام در شكم گور خزیده و از خجالت تكلفات بزم ایشان) از زیادات نسخه مك است.
(3)- مج: و سحاب مرحمت ایشان بر هرزمین كه باران عاطفت بارانیده. مك: و سحاب عاطفت ایشان بر هرزمین باران مرحمت بارانیده.
(4)- مك: و گل و ریاحین.
(5)- مك: چنانكه از آثار عمارات.
(6)- مك: (ع) ندارد
(7)- این عبارت از امثال سائره تازی است در مجمع الامثال میدانی نیشابوری و جمهرة الامثال ابو هلال العسكری: (لسان الحال ابین من لسان المقال) و (لسان التجربه اصدق).
(8)- مك: ملك صفات.
(9)- مج: كه این مدینه. مك: كه مدینه
(10)- مج: بركات و اجتهاد. مك: بركات اهتمام و اجتهاد.
ص: 18
لواحد من الشعراء «1»:
تا نباشد آسمانرا هیچ مانع از مدارتا نباشد اختران را هیچ قاطع از مسیر
در بدو نیك آسمانرا باد بابشان مشاردر كموبیش اخترانرا بادرایشان مشیر «2»
______________________________
(1)- مج: (لغیره). مك: لواحد من الشعراء.
(2)- مك:
در بدو نیك آسمانرا باد باب و شان مشاردر كموبیش اخترانرا مادری ایشان مشار
ص: 19
صفة بلده طیّبه هرات صانها اله تعالی عن الآفات و الحادثات «1»
بر بصر «2» بصیرت اولی الابصار و دیده سریرت ذوی الاختبار «3» مخفی و مستور نخواهد بود كه بلده فاخره هرات حرسها اله تعالی عن الحادثات از سوابق دهور و سوالف «4» شهور همیشه نزهتگاه طوایف امم، و زینت بلاد و بقاع اقالیم عالم «5» بوده و هست، آب زلالش خاك غیرت در عین تسنیم و چشم چشمه ماء معینزده، و باد شمالش آتش خجلت «6» در جان ریاح بهشت و نسایم اردیبهشت انداخته، مجمع علمای اعلام، و مربع فضلای ایام، مقصد سلاطین نامدار، و معهد «7» خواقین رفیعمقدار، مرجع اصحاب معارف، و منزل ارباب عواطف، مأمن زهاد و عباد، و مسكن اهل رشاد و ارشاد، محط رحال رجال اله، مهبط آیات حقایق و انتباه، مطاف طواف قدمداران جهانپیمای، وجهه قصد شهریاران كشورگشای، مورد افاضات الهی، موبل «8» بركات نامتناهی، مشرق
______________________________
(1)- كلمه: (و الحادثات) از زیادات مك است.
(2)- مج: بر بصیرت. مك: بر بصر بصیرت.
(3)- در اصل ذوی الاختیار.
(4)- مك: از سوابق و سوالف شهور.
(5)- مك: اقالیم عالم بوده. مج: اقالیم بوده.
(6)- مك: خجالت.
(7)- مك: معهد خواقین. مج: مهد خواقین.
(8)- این كلمه در نسخهها مخدوش است، و بقرینه سجعهای قبل و بعد آن اعنی:
مرجع، مقصد، مورد، بایستی آنرا موئل یا موبل خواند.
و الموئل: الملجاء از وال و الا فلانا: اتخذه موئلا ای ملجاءا، و الموبل: اسم مكان من و بلت السماء امطرت الوبل. و الوبل و الوابل المطر الشدید. او من و بله: ضربه ضربا متتابعا. و الموبل ایضا: الحزمة من الحطب. یعنی: هرات ملجاء یا مكان امطار و تتابع یا حزمة و مجموعه بركات نامتناهی.
ص: 20
انوار آیات ربانی «1»، مطلع شوارق عنایات و مواهب سبحانی.
لعبد الواسع الجبلی رح «2»:
تبارك اله از این بقعه كه پنداریز بس تكلّف كاندر عمارة آنست
خلاصه خر دست و دقیقه شرفستلطیفه هنرست و نتیجه جانست
هوای او بلاطفت چو عین تسنیم استزمین او بنظافت چو باغ رضوانست سواد دلگشایش مردم چشم هفت اقلیم آمده، یا خود چون ظلمات خضرست كه «3» آب حیوان درو مقیم گشته، دایره ربض سور آیتش قافیست بر گرد عالم محیط شده، رسته «4» اسواق نزهت وفاقش خط تزییف «5» بر چهار سوی هفت اقلیم آفاق كشیده ایضا له:
از خرّمی چو طبع حریفان همنفسوز نیكوئی چو روی ظریفان دلربای
هستند متفق همه عالم كه هیچكسزین گونه جایگاه ندید است هیچ جای غبار توتیا آثارش كحل دیدهوران محیط افلاك، و زلال كوثر مثالش آب روی ساكنان مركز خاك، ساحت با سماحتش طیرهگر «6» چرخ برین، و بقاع گردون
______________________________
(1)- مك: انوار آیات ربانی. مج: انوار هدایت ربانی.
(2)- عبارت: لعبد الواسع الجبلی رح. از زیادات مج است و در نسخه مك ندارد.
(3)- مك: خضرست آب حیوان.
(4)- مك: (رسته) بسین مهمله. مج: (رشته) بشین نقطهدار
(5)- مك: خط تزهف از تزّهف عنه: اعرض مج: خط تزییف از زافت الدراهم:
صارت مردوده.
(6)- طیره بالفتح عربی: خشم و غضب و بالكسر خفت و سبكی و خجالت و عیب.
سعدی گوید:
دو چیز طیره عقل است دم فروبستن- فرهنگ آنندراج.
ص: 21
ارتفاعش آرایش ارباع روی زمین، شرفات بروج فلك عروجش زبان طعن بر معارج مدارج علوی دراز كرده، و لب ساكنان سطوح عرش اشتباهش در گوش معتكفان صوامع سموات راز گفته، كتابه ایوان پنج دروازهاش كه در شش جهت هفت اقلیم جهان طاق است بفحوای: هذه جنات عدن فادخلوها خالدین موشّح، و صفحات باغ و راغ روحفزایش كه رشك هشت بهشت مینا و غیرت نه طارم خضر است بر قوم:
مثل الجنة التی وعد المتقون محشّی. این ابیات كه «1» آب حیات معانی از ظلمات حروف و كلمات او ترشّح مینماید جهة ترشیح اوصاف این خطّه جنت آئین از رشحات كلك سحر آیات خواجه تاج سلمانی «2» رح كه عالمیانرا از خطّ روحانی او حظّ «3» روحانی حاصل است رقم اعجاز یافت:
هرات چشم و چراغ جمیع بلدانستجهان تنی است بنسبت هرات چون جانست
شده است سینه روی زمین خراسان لیكهرات از ره معنی دل خراسانست
چو هست مسكن معمور اولیاء الهمقام قاطبه علم و دین دیّانست
______________________________
(1)- مك: ابیات كه آب. مج: ابیات آب.
(2)- خواجه تاج سلمانی از افاضل شعراء و سخندانان هرات در قرن نهم است برای ترجمه احوال او به تعلیقات مراجعه شود.
(3)- الرّوح بفتح راء: الفرح، یوم روح: طیّب. الروح بضم راء: النفس و النسبه الیهما: روحانی (بفتح الراء فی الاول، و ضمها فی الثانی علی غیر قیاس) [*] و (از خطّ روحانی او حظّ روحانی حاصل است) یعنی: از خطّ خوش و زیبای او حظّ و بهجت روحانی و نفسانی حاصل است.
______________________________
[ (*)]- صاحب (لسان العرب) نسبت غیرقیاسی روحانی را فقط در یك مورد دانسته گوید:
«و الروحا: موضع و النسبه الیه روحانی علی غیرقیاس» ماده- روح-
ص: 22 نسیم خلد ز باد مرو حش مظهربخاك طیبت او مضمر آب حیوانست «1»
صفای او بصفت غیرة جمال بهشتهوای او بفرح رشك روح و ریحانست
بسان روضه بنایش ممهّد الاركانمثال سدّره اساسش رفیع بنیانست
نعیم و ناز بهشت است سر بسر آنجامجاورش بمثل نیز مثل رضوانست
از آن گذشته برفعت ز آسمان كه كنونمقام سلطنت آفتاب تابانست «2» (و در كلام واجب النظام حضرت عارف نامی النحر التامی و البحر الطامی «2» مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی مدّ ظله السامی این مقطع در وصف خیابان واقع شد:
حدیث روضه مكن جای این نه بس ما راكه در سواد هری ساكن خیابانیم «3») و این اوصاف و مثل این آلاف آلاف شمه از اوضاع و آثار سابقه این بلده فائقه است. اما در روزگار خجسته آثار این پادشاه عالیمقدار از اشاعت معدلت و افاضت
______________________________
(1)- خلاصة الاخبار فی احوال الاخیار- غیاث الدین خواندمیر: «بخاك طینت او مضمر آب حیوانست».
(2)- عبارت «النحر التامی» در اصل مخدوش است و البحر النامی و السحر التامی خوانده میشود و قیاسا اصلاح شد. النحر بكسر نون و حاء مهمله: الحاذق الماهر و البصیر الفطن.
و النحریر كذلك جمع نحاریر و التامی فاعل من تم تماما الكامل. و البحر بفتح الباء و الطامی بالتخفیف فاعل من: طما طموا و طمی طمیا: الماء: ارتفع و ملاء النهر، او من طمّ طما الاناء ملاه و طمّ الماء غمر الشی. و علیه الطامی بالتشدید فاعل منه و معنی البحر الطامی البحر یغرق فیه ما حوله او كل شی- او الطامی منسوب بالطامه و هی الداهیه تفوق ما سواها.
(3)- عبارت. (و در كلام واجب النظام) تا آخر (ساكن خیابانیم) از زیادات نسخه مك است و نسخه مج ندارد.
ص: 23
نصفت، و كثرت عمارات، و احداث بقاع خیرات، و وفور زینت، و علوّ رتبت، و ازدحام خلایق، و التیام مرافق، وسعت مداخل، و نزهت منازل، و احداث انهار، و اصناف اثمار، و غرایب ریاحین، و رغایب بساتین، و وفور ربوع، و صنوف زروع، بمرتبه رسیده كه طیار اندیشه را در مضمار تعریف، و سمند فكرت را در میدان توصیف آن مجال طیران و قدرت جولان محال مینماید، از غلبه مردم مرور «1» در اسواق و شوارع «2» آن متعسر، و در بیشتر اوقات از ترصیص مناكب و تعریك «3» مراكب دخول و خروج از دروب او متعذر. از انواع ظرایف كه در اطراف اقالیم عالم حاصل میشود آنچه خواهند، و چندانكه خواهند بی تردّد در وی مهیّا، «4» و از اصناف هنرمندان و اهل حرف و مستعدان كه در جمیع مداین روی زمین یكی نتوان یافت در وی متعدد پیدا.
لامیر خسرو الدهلوی:
تختگه تاجوران بلندگشته ز اقبال شهان ارجمند
دورش از آنگاه كه بر كار شددایره چرخ ز پرگار شد
تا كه بنا یافت نگنجید بیشدر همه عالم ز بزرگی خویش
درج ببرجش درجات سپهرگشته بگرد سر او ماه و مهر «5» سبحان اللّه زهی خطه كه هرسال قریب به بیست هزار برده از تركستان
______________________________
(1)- مك: مردم در اسواق. مج: مردم مرور در اسواق.
(2)- مك: و شوارع آن متعسّر. مج: و شوارع او متعسّر
(3)- رصّ رصّا و رصّص ترصیصا الشیء: الصق بعضه ببعض و ضمّه.
و مناكب جمع منكب: مجتمع راس الكتف و العضد بفارسی (دوش. شانه). و عرّك تعریكا بمعنی اعترك اعتراكا الابل فی الورد: ازدحمت و الرجال فی المعركه: ازدحموا:
(4)- س: در وی پیدا و مهیّا. مج. مك: در وی متعدد و پیدا.
(5)- بعضی مصارع این قطعه در مك مقدم و مأخر نوشته است:
ص: 24
و هندوستان و غیرهما بدین مدینه دین پناه میآورند و همه ببهای تمام فروخته میشود كه نه قیمت برده ارزان میشود و نه نرخ نان گران. و اگر لشگری دویست و سیصد هزار مردم در وی درآیند و بیرون روند نه زیادتی پیدا و نه نقصان «1». گوش هوش سامعان آثار امصار و اخبار بلدان از استماع نظیر آن اصمّ. و زبان بیان واصفان اصقاع و ارباع گیتی در شرح جمعیت و جامعیت آن ابكم.
ایضا له «2»:
مردم او جمله فرشته سرشتخوشدل و خوشخوی چو اهل بهشت
هرسر مو بر سر «3» ایشان هنرو آمده در موی شكافی بسر
بیشتر از علم و ادب بهرهمندو اهل قلم خود كه شمارد كه چند از امارات عمارات او فحوای: جنّته عرضها السموات، بظهور آمده، و ارتفاع بقاع دلپذیرش كه صفت: لم یخلق مثلها فی البلاد، دارد خورنق و سدیر عرضه خجالت و تشویر «4» گشته. بلدة طیّبة و رب غفور.
______________________________
(1)- س: نه زیادتی گیرد و نه نقصانی پذیرد.
(2)- مك: و له ایضا نورّ مرقده. س: لامیر خسرو. مج: ایضا له.
(3)- مك. س: هرسر مو بر تن ایشان.
(4)- شوّره تشویرا: اخجله.
ص: 25
مدح حضرت حقایقپناهی مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی «1»
از احسن صفات و ایمن بركات این سواد نورانی و خطّه مسلمانی كه عقل از آن اعراض نمینماید و هیچكس را بر آن اعتراض نمیرسد آنست كه چون طارم چهارم مقام مسیح وقت و منزل خورشید حقایق است. اعنی حضرت ارشادپناه مرجع طوایف اهل اله سرحلقه اصحاب سلسله: یحشر المتقین الی الرحمن وفدا، صاحب اسرار الّا من اتخذ عند الرحمن عهدا. غوث الانامی ملاذ الاسلامی «2» مولانا نور الحق و الحقیقة و الدین عبد الرحمن الجامی اسبغ اللّه تعالی ظله الوارق علی مفارق اصحاب المعارف و العوارف، كه از رشك آب حیوات معانی رنگینش كه در ظلمات خطوط حروفش «3» مندرج است.
زلال خضر سر در بیابان نهاده، بر خاك سیاه «4» میغلطد، و در جستوجوی جرعه از بحر بسیط ضمیر «5» برجیس تاثیرش دریای محیط چون متعطشان بوادی با لب خشك و دهان تلخ گرد عالم میگردد.
لامیر خسرو رح «6»:
اگرنه بیم قیامت بود فروافتدبعشق بوسه پای وی از سپهر اجرام
شود سیاهی دلها زدوده از نظرشچنانكه حك شود از تیغ آفتاب ظلام
______________________________
(1)- مك: مدح ..... حقایقپناه المخدوم النامی مولانا ...... الجامی مدّ ظله.
(2)- مك: ملاذ الاسلامی. مج: مرشد الاسلامی.
(3)- مج: خطوط حروفش مندرج است. مك. س: خطوط مندرج است.
(4)- س: بر خاك میغلطد.
(5)- مك: بحر بسیط برجیس. مج. س: بحر بسیط ضمیر برجیس.
(6)- مك: امیر خسرو. مج: لامیر خسرو.
ص: 26 نماند بر صفحات قضاش مشكل هیچاز آن علوم كه علّامة ساختش علّام
ز عشق عهد وی ایام رفته پس ماند «1»كه بازگردد و داخل شود در این ایام نسایم نفحات انس از بهارستان كمالاتش در وزیدن، و لوامع انوار خورشید هدایت از لوایح مقاماتش در درخشیدن، سبحة الابرار «2» معارفش تحفه احرار روزگار شده، و سلسلة الذهب حقایقش كه بشواهد نبوّت ترتیب «3» یافته و شاح گردن ابرار ادوار آمده «4». از كمال كلام حكمت انجامش خردنامه اسكندری كنایتی، و از جمال عرایس ابكار معانی الفاظ معجز نظامش قصه یوسف و زلیخا حكایتی.
لمؤلفه «5»:
عروسان معانی چون زلیخا عاشق رویشجوانان امل یوسف صفت محبوس زندانش
ید اللّه تا كند نقل كلام وحی آثارشفلك چون صفحه كاغذ شد و انجم زرافشانش
قضا بر آتش خورشید سوزد بهر چشم بدز انجم هرسحر در مجمر گردون سپندانش صاحبولایتی كه گردنكشان اقالیم علم و عرفان از اقصی بلاد هند تا انتهاء ممالك روم و فلسطین و از سرحد خطای «6» و چین و ماچین تا نواحی بلغار و سقسین «7»
______________________________
(1)- مك: ز عشق عهد وی ایام رفته سر پس ماند.
(2)- مك: سبحة الابرار. مج سبحة الاوراد.
(3)- مك: بشواهد نبوت تربیت یافته.
(4)- س: گردن ابرار آمده.
(5)- مك. س كلمه: (لمولفه) ندارد.
(6)- خطای: شهر و ناحیه از تركستان و ختانیز گفته میشود- فرهنگ آنندراج.
(7)- سقسین بر وزن قزوین ولایتی است در تركستان. نظامی گوید:
طرفداران ز سقسبین تا سمرقندبنوبت گاه درگاهش كمربند فرهنگ آنندراج
ص: 27
سر بر خط ارادتش نهادهاند، و در تمامی اقسام علوم و حقایق و جمیع قوانین و آداب و فضایل و اسالیب معارف و عوارف حضرتش را امام و پیشوا و مقدم و مقتدا میدانند و میدارند «1»
شعر «2»:
لیس من اللّه بمستنكران یجمع العالم فی واحد «3» عیسی نفسی كه از «4» دم جانبخش: و ابری ألاكمه و الابرص و احی الموتی.
روح در عظام افاضل عظام «5» میدمد، موسی كفی كه قلم سحر آثار ثعبان كردارش بمعجز:
فاذا هی حیة تسعی، سامری را كوشمال: لامساس میدهد. جواهر منظوماتش:
كانّهن الیاقوت و المرجان و شاح صباح ملاح حور مقصورات فی الخیام میشاید.
و لطایف منثور آتش: كامثال اللؤلؤ المكنون زیور گوش و گردن: ولدان مخلدون اذا رایتهم حسبتهم لؤلؤا منثورا میزیبد.
شعر لا ادری قائله «6»:
الا یا ثالث العمرین قدراو یا من ما له فی الناس ثانی
فما اثنی علیك و لیس لفظییقوم بما حویت من المعانی قائد الطالبین الی منهاج الهدایه. جامع فصول العلم من البدایة الی النهایة.
مبین النظریات بالبدیهه الكافیة و الفطنته الشافیة، مطالع كلامه شمسیة الشعاع. و طوالع بیانه بدریة الالتماع «7» الفایق علی مواقف التجرید، ملاذ اهل التوحید «8»، الواقف
______________________________
(1)- مك و مقتدا میدانند و میدارند. مج: (و میدارند) ندارد.
(2)- مك: كلمه (شعر) ندارد.
(3)- س: كلمه شعر و بیت عربی را تماما ندارد.
(4)- س: عیسی نفسی كه دم.
(5)- عظام در هردو مورد بكسر عین اولی جمع عظم: استخوان. دومی جمع عظیم.
(6)- مج: شعر. مك: لا ادری قائله.
(7)- این كلمه در نسخهها: التماع. لمّاع و النفاع خوانده میشود.
شاید درست آن: اللّماع یا الانتماع و اللماع باشد بمعنی: ضیاء- درخشندگی از: لمع التمع المع لمعا و التماعا و الماعا و لماعا البرق: اضاء و لمّاع مبالغة لامع:
بسیار درخشنده.
و: النفاع و النّفاع (بتخفیف و تشدید): المنفعه. الفائده.
و با كلمه النفاع ممكن است كلمه بدریّة مؤنث بدری منسوبه به بدر ماه شب چهارده باشد.
یا- البدری: المطر قبیل الشتاء (باران پیش از زمستان و فصل سرمای شدید كه برای كشت بسیار سودمند است)
(8)- عبارت: ملاذ اهل توحید. از زیادات مك است.
ص: 28
علی اسرار التنزیل و انوار التاویل، حاوی كلیات الاغراض علی قانون الشفاء. طایف منازل المروة و الصفا بقدم المرّوة و الصفا «1» زایر بیت اله تعالی و روضة المصطفی صلی اله علیه و سلم.
لامیر خسرو رح «2»:
روشن اندر دل چو مصباحشكشف كشاف و فتح مفتاحش
آن شهاب تن و دل اخیارنیرین مشارق الانوار «3»
راستی ساكن اندرو بصوابراستی چون الف میان شهاب «4»
چون ازو موج زد كلام احدنفد البحر قبل آن تنفد
گاه تحریر اگر به بیت عتیقیافت اشعار تازیان تعلیق
______________________________
(1)- عبارت: بقدم المروّه و الصفا از زیادات مك است.
و مروه وصفا اولی: دو جایگاه- در مناسك حج- و دومی دو صفت: از اوصاف حسنه.
و مروه اول بفتح میم و تخفیف و مروّه دوم بضم میم و تشدید.
(2)- مك: خسرو.
(3)- بیت دوم این قطعه یعنی: آن شهاب تن ...... از زیادات مج است.
(4)- مك: راست همچون الف میان شهاب.
ص: 29 شعر او را كه مطلع نور استجای تعلیق بیت معمور است انوار مصابیح كلامش مشكوة صدور عارفان را «1» منور ساخته، و منبع خاطر دریا مآثرش مشرع قلوب طالبانرا از زلال حقایق مالامال گردانیده، هرچند ایراد این كلمات كمال نقصان این بیبضاعت و نقصان كمال ذات با بركات آنحضرتست، اما برای زینت كتاب و اظهار حسن عقیده بملازمان سده فردوس جناب طوبی لهم و حسن مآب این چند كلمه كه از دریا قطره و از آفتاب ذرهایست بقلم انكسار رقم زده صحیفة مسكنت و افتقار گشت:
لابن الرومی رح «2»:
و لست احب المدیح یخشی حصولهلقول علی قدر العقیدة زاید
و لا المدح الا بالقلوب و انّمایتمم حسن القول حسن العقاید ذات مطهّرش كه مظهر جمیع كمالاتست كمالا یخفی لا یزال سبب رحمت عالمیان و واسطه هدایة آدمیان باد، انّه رؤف بالعباد.
______________________________
(1)- مج: صدور عارفان منوّر.
(2)- مك عبارت: (لابن الرومی رح) ندار.
ابن الرومی: ابو الحسن علی بن عباس بن جورجیس معروف بابن الرومی از شعراء نامداری است كه در زبان عربی شعر گفته است. ولادت او در سال 221 و وفات او در سال 276 ه در بغداد بوده. و ابو الحسن قاسم بن عبد اله از وزراء معتضد (خلیفه عباسی) او را بوسیله خورانیدن خشكنانچه (نان روغنی) مسموم و بهلاكت رسانید. و سببش این بود كه این رومی غالبا او را هجو میگفته است وفیات الاعیان- ابن خلكان ج ر 2 ر ص 385-. هدیة العارفین- اسماعیل پاشا البغدادی. ج ر 1- ص 674-
ص: 30
صفة مسجد جامع هرات خصه اله بمیامن البركات
دیگری از آیات باهره و آثار ظاهره این بلده فاخره كه بر اكثر بقاع جهان شرف مزیت و زینت رجحان «1» دارد مسجد جامع اوست كه بكرات از السنه ثقات نقات «2» استماع افتاده كه جناب جناتمآب قدسیمستطاب غوث الزمان مالك ممالك العلم و العرفان «3» مولانا سعد الملة و الدین الكاشغری قدّس اله روحه العزیز میفرمودهاند كه در شان «4» مسجد حرام نص كلام «5» واردست، و الا فیض این مقام خجسته فرجام كم از آن نیست، و الحق بقعهایست بوضع غریب و طرح عجیب ساخته، و بعظم شان و رفعت مكان و فسحت ساحت و نزاهت اطراف و غرابت اوصاف و صفای ظاهر «6» و ذكاء مظاهر پرداخته.
لامیر خسرو دهلوی «7»:
مسجد او جامع فیض اللّهزمزمه خطبه او تا بماه
______________________________
(1)- مج: پقاع جهان شرف دارد. مك: بقاع جهان شرف مزیت و زینت رجحان دارد.
(2)- این كلمه در نسخهها مخدوش است، در مج نقطه ندارد و در مك بعد از كلمه ثقات كلمه دیگری بوده كه آنرا محو كردهاند و جای آن سفید است. ظاهرا بقرینه كلمه «ثقات» درست این عبارت: «ثقات نقات» یا «ثقات و نقات» بوده است. و متن قیاسا اصلاح شد.
و ثقات جمع ثقه: من یعتمد علیه و یوءتمن به
و النقة: اتباع للثقه، یقال: «فلان ثقه نقه»: یعتمد علیه خالص حسن، و الجمع:
«ثقات نقات». از نقی، نقاوة و نقاء: حسن و خلص. (لسان العرب).
(3)- مك: غوث الزمان مالك ممالك العلم و العرفان مولانا.
مج: غوث الزمان مولانا.
(4)- مك: میفرمودهاند كه در شان. مج: میفرموده كه در شان.
(5)- مك نص كلام واردست. مج: نص وارد است.
(6)- مك: و صفای و ذكاء. مج: و صفای ظاهر و ذكاء.
(7)- مك: لامیر خسرو دهلوی. مج: لامیر خسرو.
ص: 31 بر سر نه تخت گرفته شهیمنبرش از خطبه بیت الهی «1»
غلغل تسبیح بگنبد درون «2»رفته زنه گنبد والا برون
طاق بلندش بفلك گشته جفتحامل او گشته فلك در نهفت
[قبه او برشده بالای چرخفرش نهش اطلس والای چرخ] «3» ابواب پنجگانهاش غیرت هفت طاق مینافام و چهار صفه اطرافش نمودار هشت روضه دار السلام. كمند اوهام از رفعت طاق رواق مقصورهاش مقصور، و ظل ظلیل ایوان كیوانرفعتش مظله سقف مرفوع و بیت معمور، از زمزمه ذكر معتكفان زوایای كعبه آسایش اركان عرش رحمان در اهتزاز، و غلغله تسبیح و اذان مؤذنان پشت طاق گردون نطاقش گوش مسبحان ملاء اعلی پرآواز.
______________________________
(1)- مك. س: این بیت را ندارد و از زیادات مج میباشد.
(2)- س: غلغل تسبیح بگردون درون.
(3)- بیت اخیر: (قبه او برشده بالای ...) از زیادات نسخه مج است.
و بعد از بیت: (طاق بلندش ..) و پیش از بیت (قبه او برشده ...) در نسخه س عبارت: (لامیر خسرو) نوشته است. این قطعه در كتاب (قران السعدین) امیر خسرو دهلوی چنین است:
مسجد او جامع فیض اللّهزمزمه خطبه او تا بماه
بر سر نه تخت گرفته شهیمنبرش از خطبه بیت الهی
آمده در وی ز سپهر كبودفیض بیك خواندن قران فرود
غلغل تسبیح بگنبد درونرفته زنه گنبد والا برون
گنبد او سلسله پیوند رازسلسله چون كعبه شده خانهساز
خوانده امم كعبه دین خودشپیش نشسته حجر الاسودش
بنده سنگش در و لعل و عقیقزو همه آزادی بیت العتیق
هركه سعادت بودش رهنمابر در او سر نهد آنگاه پای
ص: 32
ایضا له «1»:
با فلك هفت سرش سر یكیبا چمن هشت درش در یكی
بنده خاكش در و لعل و عقیقزو همه آزادی بیت العتیق
گشت چو جاروب در آن خاكروبكرد ز سیخش همهكس سرمه چوب «2»
هركه سعادت بودش رهنمایبر در او سر نهد آنگاه پای اساس بنیان گردون مساسش «3» بمثابتی كه خلال خلل را در دندانهای دیوارش مجال مداخلت نیست، و رفعت اركان سما انتهایش بمتانتی «4» كه ایوان كیوان را با او یارای مقابله نی «5» طیور او كار او چون كبوتران حرم از كمان كروهه «6» قسّی «7» افلاك محفوظ و مصون، وز ایران حریم با تعظیمش چون طایفان حطیم «8»: و من دخل كان امنا از عقاب عقوبت معصوم و مأمون.
ظاهرا اینهمه بركت و جمعیت و آبادانی و رفاهیت درین خطّه مباركه از میامن افاضت این بقعه متبركه است كه از زمان سلطان مرحوم غیاث الدین محمد سام اعلی اله مكانه فی دار السلام از سلاطین غور كه بانی این مقام با احترام است
______________________________
(1)- س: و له ایضا. مك: و له طاب ثراه و جعل الجنته مثواه. مج ایضا له.
(2)- مك:
كرده ز سیخش همهكس سرمه چوبگشت چو جاروب در آن خاكروب س:
گشت چو جاروب در آن خاكروبكرده ز بیخش همهكس سرمه چوب مج:
گشت چو جاروب. در آن خاكروبكرد ز سیخش همهكس سرمه چوب
(3)- س: اساس گردونمسامش.
(4)- س. اركان سما انتمایش بمتانتی كه ایوان.
(5)- مك. س: یارای مقابلت نه.
(6)- كمان كروهه: بضم كاف (كاف كروهه) پارسی: گلوله كمان است چه كروهه بمعنی گلوله است كه مهره روئین یا گلین بوده باشد- فرهنگ آنندحاج.
(7)- قوس: كمان، جمع آن قسّی و اقواس.
(8)- حطیم بحاء و طاء مهملتان: مابین ركن و مقام. كعبه.
ص: 33
و عظمشان این مكان رفیع البنیان «1» بحكم:
شعر «2»:
انّ البنا اذا تعاظم شانهاضحی تدّل علی عظیم الشان بر علو همّت و سمّو رتبت او از زبان حال بآواز بلند گواهی میدهد «3».
و تاریخ بنای این بقعه معموره كه بر روی ایوان مقصوره بخط كوفی مثبت شده كه سنه سبع و تسعین و خمسایه است تا اكنون كه سنه: سبع «4» و تسعین و ثمانمایه میگذرد روزبروز آثار معموری و آبادانی و رواج امور شریعت و مسلمانی در تضاعف و تزاید است.
ع: چنین خود هست و تا بادا چنین باد «5». روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج1 33 صفة مسجد جامع هرات خصه اله بمیامن البركات ..... ص : 30
بد الواسع الجبلی رحمة اللّه علیه «6»:
فرخنده بقعه و مبارك عمارتیدر نیكوئی بدیع و بپاكیزگی سمر
با سقف او سپهر بلند است بیمحلبا صحن او بهشت برین است بیخطر «7»
______________________________
(1)- مك: رفیع البنیان.
(2)- مك. س: كلمه: (شعر) ندارد.
(3)- س: گواهی میدهند.
(4)- مك: خمسایه است تاكنون. س: خمسایه تا اكنون سنه سبع.
(5)- س: در تزاید و تضاعف است. چنین خود هست تا بادا چنین بادا مج: در تضاعف و تزاید است. ع: چنین خود هست ...
مك: ع- ندارد.
(6)- س. مك: لعبد الواسع الجبلی رحمة اله علیه. مج: (رحمة اله علیه) ندارد.
(7)- این دو بیت از جمله قصیدهایست در دیوان عبد الواسع الجبلی در وصف یكی از كاخهای سلطنتی و مطلع آن این است:
فرخنده بقعه و مبارك عمارتیدر نیكوئی بدیع و در تازگی سمر
در روشنی چو رای لطیف تو نادرهوز خرّمی چو طبع لطیف تو مشتهر
با سقف آن سپهر بلندست بیمحلبا صحن آن بهشت برینست بیخطر (دیوان عبد الواسع الجبلی نسخه خطی كتابخانه ملی ملك)
ص: 34
و یكی از دلائل این قول اینست «1» كه در زمان سابق در تمام سواد این بلده «2» فاخره همین یك مسجد جامع بوده كه شمه از آیات بركات و آثار افاضات آن مرقوم گشت تا بزمان حضرت «3» خاقان مغفور شاهرخ سلطان انار اللّه مرقده بمشاعل الغفران، كه موفقة الخیرات گوهرشاد بیگم خصّها اله بمزید الدرجات جامع دیگر در بیرون شهربند در غایت نزاهت و نظافت و نهایت عظمت و لطافت «4» چون: سبع شداد و:
ارم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد- بنا نهاد، و بعد از اقامت اركان و ارتفاع بنیان و اتمام سقوف و پیش از تكمیل بنائی «5» و تكلفات رخت اقامت بجمع «6»
ع: «7» القبر باب و كل الناس داخله. فرستاد.
للشیخ سعدی الشیرازی «8»:
هركه آمد عمارتی نو ساخترفت و منزل بدیگری پرداخت
و آن دگر پخت همچنان هوسیوین عمارت بسر نبرد كسی و حالا بمیامن عواطف و مرحمت و محاسن معدلت و مكرمت «9» این پادشاه دین
______________________________
(1)- س. مك: این قول آنست. مج: این قول اینست.
(2)- مك: در تمام این بلده فاخره. س: در تمام این سواد بلده. مج: در تمام سواد این بلده.
(3)- س: تا زمان حضرت.
(4)- س. مك: در بیرون شهر بند در غایت لطافت و نظافت. مج: در بیرون شهر در غایت نزاهت و نظافت و نهایت عظمت و لطافت.
(5)- س: بنائی. مك. مج: بنای.
(6)- س: بمجمع .. مك .. مج: بجمع.
(7)- مك. س: ع ندارد.
(8)- مك. س: شیخ سعدی. مج: للشیخ سعدی الشیرازی.
(9)- عبارت: (و محاسن معدلت و مكرمت) از زیادات مك است. و در نسخه مج: و حالا بمیامن عواطف و مرحمت این پادشاه.
ص: 35
پناه ده مسجد جامع كه هریك مجمع مصر جامعی «1» میتواند بود در سواد این خطّه پاكیزه احداث یافته كه نماز جمعه میگذارند. و شرایط وجوب و ادای او بجا «2» میآرند.
حرّسها اللّه تعالی «3» عن البلیات.
______________________________
(1)- س: مسجد جامع هریك مجمع جامعی. مك: مسجد جامع كه هریك مجمع مصر جامعی.
(2)- س: وجوب و ادای آن بجای میآرند. مك. مج: وجوب و ادای او بجا میآرند.
(3)- س. مك: حرسها عن البلیات. مج: حرسها اله تعالی عن البلیات.
ص: 36
سبب «1» تالیف كتاب موشّح بذكر دعا و القاب حضرت امیر آصف صفات كیوان جناب
غرض انكه چون این مدینة السلام «2» با احترام و قبة بالاسلام عالیقام را در این ایام افاضت «3» انجام جمعیت تمام و جامعیت لا كلام حاصل گشت بنده ظلوم جهول معتكف گوشه خفا و خمول الملتجی بجوار رحمة ربه الباری معین الدین الزمچی الاسفزاری تاب اله «4» و لوّا لدیه و غفر له و لوالدیه را همیشه در خاطر میگذشت كه بعضی از آثار و اوصاف و احوال و اوضاع این مدینه باسكینه را كه قبله اقبال مقبلان اطراف عالم و وجهه عالم و وجهه آمال صاحبدلان اولاد آدم است «5» در قید تالیف و سلك تحریر كشد چه در ایام سالفه «6» و ازمنه «7» ماضیه كه در جمعیت و معموری و غلبه
______________________________
(1)- س: در سبب. مج. مك: سبب.
(2)- مج. مك: مدینة الاسلام. س: مدینة السلام.
(3)- س: را در ایام افاضت. مك. مج: را در این ایام افاضت.
(4)- مج. مك: (بجوار رحمة ربه الباری معین الزمچی الاسفزاری تاب له و لوالدیه و غفر له و لوالدیه).
س: (بجوار رحمت رب الباری معین الزمچی الاسفزاری تاب اله له) این عبارت مطابق نسخه مج و مك بواسطه تكرار جمله (و لوالدیه)- اندنكی نادرست و دور از فصاحت به نظر میرسد. شاید جمله (و لوالدیه) اول را نساخ الحاق كردهاند و اصل عبارت: «تاب اله و غفر له و لوالدیه» بوده است. اما اگر عبارت را صحیح و از قلم مصنف بدانیم بایستی كلمه (لوالدیه) اول را بفتح هردو لام و تشدید اوّا خواند از فعل: لوّاه: عطفه. اخفاه.
ستره. و لدیه: عنده- الیه المرجع و المآب یا و ستر عیوبه و این تكلفات- در صورت صحت عبارت نسخه مج و مك- برای رعایت قافیه سجع و صنعت تجنیس لوّا لدیه اولی است بالوالدیه دوم.
(5)- مج. س: اولاد آدم در قید. مك: اولاد آدم است در قید.
(6)- مك: در ایام سالفه. س. مج: در ایام سابقه.
(7)- مك: و ازمان ماضیه. مج. س: و ازمنه ماضیه.
ص: 37
[هیچ فكر دقیق غرقاب خندق عمیقش را بایاب نكرده. و هیچ پادشاه شدید البطش عظیم القدر بر فتح باب او كامیاب نگشته] «1»، (بلندی باروی او بمرتبه كه پاسبانش اگر بكنگره برآید از آسیب شیر فلك در خطر بود، و ژرفی خندقش بحیثیتی كه اگر در جنبش سبزه دمد از تعرض گاو زمین امان نیابد، از پهنای خندقش عقاب نیك پرواز «2» نتواند گذشت، و مرغ بر كنگرهاش اگر تواند رسید از شدت حرارت آفتاب نتواند نشست) «3»، قلعه افلاك را از رشك رفعت خاكریز او خاك بر سر «4»، و دائره دیوار چون كوه قافش را با منطقة البروج دست تعصب در كمر. ید تعرض برق آتشبار و دست تصرف ابر رعدانداز از شرفات و غرفات او كوتاه، و حبوب ذخایر اخایر «5» ساكنان زوایای او از خوشه پروین و خرمن ماه.
قرآن السعدین «6»:
هردم ازین قلعه میمونسرشتقلعه فیروزه شده خشت خشت
______________________________
(1)- عبارت، [هیچ فكر دقیق غرقاب خندقش را .... بر فتح باب او كامیاب نگشته] تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه مك ندارد.
(2)- س: عقاب سبكپرواز نتواند. مك: عقاب نیكپرواز.
(3)- عبارت میانه دو هلال: (بلندی باروی او بمرتبه كه پاسبانش اگر بكنگره ......
از شدت حرارت آفتاب نتواند نشست) از زیادات نسخه مك و س است و در نسخه مج ندارد.
(4)- مج: خاكریز او بر سر. مك: خاك بر سر.
(پاباب) وزن شاداب: آبی كه پای بر زمین آن برسد و از آنجا توان گذاشت. ته استخر و دریا را نیز گویند.
فرهنگ برهان قاطع
(غرقاب) خلاف پایاب- فرهنگ برهان قاطع.
(شیر گردون). (شیر فلك): كنایه از برج اسد است. برهان.
(گاو زمین) در افسانههای كهن و اساطیر باستانی گاویست كه زمین بر شاخ آن استوار است.
(خاكریز) شیب كرانه گودالیكه گرداگرد بارو كشند.
(5)- مج: ذخایر ساكنان. مك: ذخایر اخایر ساكنان. و اخایر جمع اخیر اسم تفضیل خیر ضد شر.
(6)- مج: قرآن السعدین. مك: عبارت (قرآن السعدین) ندارد. در نسخه س: بجای (قرآن السعدین) (شعر) نوشته شده.
ص: 38 كنگر او گشته زبان جمله تنو آمده با ماه و سما در سخن «1» وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ آیتی است درباره او نازل شده، و كریمه: وَ بَنَیْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً معنی رفعت و متانت و مناعت و حصانت او در بیان آورده. از فراز ارگ «2» او سنبله گردون بتوان چید. و در حضیض خندق او شكم گاو و پشت ماهی بتوان دید. نسر طایر گردون بواقعی در سوراخهای مقاتلاتش «3» آشیانه گرفته. و مرغزار آسمان اخضر از رشحات حفره خندقش خرم و سیراب گشته. مرغان اندیشه را در وی «4» مدخل و منفذ نی، و محبوسان مجالس او را كس منجی و منقذنی. «5»
مثنوی لا ادری قائله «6»:
بیخش بنشیب برده آهنگز آنسو بسمك هزار فرسنگ
______________________________
(1)- این دو بیت در مثنوی (قرآن السعدین) امیر خسرو دهلوی از جمله ابیات قصیدهایست كه در مدح حضرت دهلی گفته است:
هردم از آن قلعه میمون سرشتقلعه فیروزه شده خشت خشت
چون فلك ثابته ثابت صفاتنی چو فلكهای دگر بیصفات
كنگر او گشته زبان جمله تنو آمده با ماه و سما در سخن
(2)- ارگ: هرقلعه كه در اندرون شهر باشد. فرهنگ انندراج.
(3)- س: مقابلانش. مك: مقاتلاتش. مج: مقاتلانش.
(4)- مج: مرغان اندیشه را در وی. مك: مسرعان اندیشه در وی. س: مسرعان اندیشه را در وی.
(5)- مج: و محبوسان مجالس او را كس منجی و منقذنی.
مك: و مجیوسان او را منجی و منقذنه.
س: و محبوسان مجالس او را راه نجات منحی و منفذنه. و منجی: بضم میم و كسر جیم اسم فاعل از انجی الرجل: خلّصه. و منقذ بضم میم و كسر قاف و ذال نقطهدار اسم فاعل از انقذ فلانا: نجّاه و خلّصه و منحی بفتح میم و حاء بینقطه: اسم مكان از نحّی: الشئی:
ازاله و منفد بفتح میم و فاء و دال بینقطه: اسم مكان از نقد. الشئی: فرغ. انقطع و فنی.
(6)- مج: مثنوی. س. مك: لا ادری قائله.
ص: 39 سقفش بفراز برده خرگاهزان سوی فلك بسالها را
سیمرغ بدامنش فرودیدسیمرغ دگر چو خود برو دید
قافی بدهان گرفته هریكصد سال بلند رفته هریك و غرایب و رغایب دیگر ارباع گردون ارتفاع. و اوصاف و اوضاع باقی بقاع نفّاع «1» این بلده مباركه چون در محل خود تفصیل «2» دیگر خواهد یافت در این مقام اطناب كلام را در توقف میدارد.-
______________________________
(1)- در مج بعد از كلمه بقاع. كلمه بفاع- با باء و فاء یك نقطه نوشته شده و مك و س این كلمه را ندارد ظاهرا این كلمه را برای زینت كلام با كلمه- بقاع- تجنیس آورده و نساخ آنرا حذف یا تحریف كردهاند، اما اصل آن: احتمال میرود: (بقاع) بكسر باء خافض یعنی در قاع (در ساحت) بوده است چه (القاع: الساحه) و شاید (نفّاع) بتشدید و نون و فاء باشد یعنی بقّاع كثیر النفع این بلده، در دستور الوزراء خواندمیر و آثار حافظابرو عبارت «بقاع نفّاع» بسیار آمده است.
(2)- س: در محل خود تفصیل خواهد یافت.
ص: 40
صفة قلعه اختیار الدین صینت عن تعرض الظالمین
اشاره
دیگر از مستغربات بقاع. و مستبدعات قلاع قلعه محروسه معموره اختیار الدین است «1» كه در جانب شمال این بلده جنّت مثال سر باوج قلال قلاع افلاك كشیده، و دندانهای شرفات بروجش كه با كوتوال «2» قلعه هفتم زبان یكی دارد از مائده:
وَ فِی السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ. بكام رسیده. در جنب دیوار استوارش معراج نه پایه گردون پست آمده. و حارسان بروج او را ساكنان قله قلعه سما زیر دست «3» گشته.
جاسوس خیال را اندیشه راه بردن بوی محال، «4» و وهاق «5» وهم را «6» توهم رسیدن بكنگره فلكفرسایش عین خیال.
للمؤلف «7»:
بنش رسیده بماهی سرش گذشته ز ماهرسیده است بجائی كه نیست آنسو راه
طناب فكر ز اغراق خندقش قاصركمند و هم ز الصاق كنگرش كوتاه
______________________________
(1)- مج. مك: اختیار الدین است كه. س: اختیار الدین كه.
(2)- كوتوال: فارسی مفرّس لفظ هندی است بمعنی: صاحب قلعه چه در اصل- كوثوال. بوده بتای ثقیل هندی- فرهنگ آنندراج. و بپارسی (كوتوال): (دژبان).
(3)- مك. مج: قلّعه قلعه سما زیر دست. س قلّه قلعهپیمای سما زیر دست.
(4)- س: بوی فكر محال. مج. مك: بوی محال.
(5)- الوهق وز ان جبل و جمع آن وهاق وز ان جبال: ریسمان كه سر آن گره خورده و با آن چارپایان سركش را رام كنند. و ممكن است وهاق بكسر واو مصدر واهق البعیر البعیر مواهقة و وهاقا مدّ كل واحد عنقه فی السیر و باری الاخر. و معنی عبارت (وهاق وهم را) كمند و حبال اندیشه را تو هم.
یا: (و مبارات و پیشی جستن اندیشه مر كنگره فلك فرسایش را)
(6)- مج: وهاق وهم توهم. مك: وهاق وهم را توهم.
(7)- مج: للمؤلف: س: لمؤلفه. مك: این كلمه را ندارد.
ص: 41
و ازدحام این خاك پاك نسبت بدین زمان از هزار یكی و از بسیار اندكی «1» بوده سلف در باب این بلده خلد آئین كتب ساخته «2» و از كیفیت قضایا و وقایع تالیفات مشتمل بر ذكر هرگونه عجایب و بدایع پرداخته مثل: «3» امام ابو اسحق احمد بن یاسین.
______________________________
(1)- س: از هزار یكی و بسیار اندكی. مج. س: از هزار یكی و از بسیار اندكی.
(2)- س: ساختهاند و از. مج. مك: ساخته و از.
(3)- الامام ابو اسحق احمد بن یاسین الحداد، از مشاهیر علما و محدثین و یكی از استادان ابو عبیده هروی نویسنده كتاب معروف (الغریبین) میباشد. حدّاد در تاریخ هرات كتاب تالیف نموده و كتاب او قدیمترین تواریخ هرات میباشد.
ابو نصر عبد الرحمن بن عثمان بن منصور الهروی الفامی مورخ هرات. ولادت او در ذی الحجه سال 472. ه در هرات و وفات او در لیله پنجشنبه 25 ذی الحجه سال 546. ه نیز در هرات بوده است. «طبقات الشافعیة الكبری» ابن سبكی- ج/ 4/ ص 245- 246. یافعی مینویسد: (سنة ست و اربعین و خمس مایه. فیها توفی الحافظ ابو نصر عبد الرحمن بن عبد الجبار الفامی و كان صالحا فاضلا .....)- مرات الجنان یافعی- ج/ 3/ ص 284.
و ابو سعد سمعانی در تفسیر نسبت فامی میگوید: (الفامی- بفتح الفاء و فی اخرها المیم هذه النسبه الی الحرفه و هو لمن یبیع الاشیاء من الفواكه الیابسه و یقال لها- البغال- ....) انساب- سمعانی- نسخه خطی كتابخانه ملی ملك. و خواندمیر او را، (مولانا شهاب الدین عبد الله فامی) نوشته و میگوید معاصر و مداح سلطان عز الدین عمر مرغنی (جد پادشان كرات) بوده است.
صدر الدین ربیعی پسر خطیب قصبه پوشنگ (فوشنج) هرات صدر شعراء دربار هرات در عصر ملوك كرت. ولادت او در 671. ه در پوشنگ هرات و وفات او در سال 702. ه در قلعه (خیسار) اتفاق شده است.
ربیعی در دربار ملك فخر الدین كرت مقام ارجمندی یافته و بامر او مثنوی در تاریخ هرات و ملوك كرت بر منوال شاهنامه فردوسی در ششهزار بیت برشته نظم كشیده و آنرا (كرتنامه) نامیده است.
از جمله آن حماسه تاریخی در وصف بنیاد پوشنگ هرات میگوید:
شنیدم ز دانشپژوهی برازكه بد موبد و بخرد و كارساز
كه هوشنگ پوشنگ را ساختستچو خرّم بهشتش بر آراستست
همه باغ و راغش پر از بوی و رنگبآرایش او را ز فردوس ننگ
بهرگوشه كاخی و كاشانهبهشت برین پیشش افسانه
در و دشت او سبز و آب روانبهرسوی سرو و گل و ارغوان
چپ و راستش باغ و بستان و كشتبصد پایه بهتر ز خرم بهشت سیفی هروی: سیف بن محمد بن یعقوب الهروی مولف (تاریخنامه هرات) در احوال بعضی از ملوك كرت
ص: 42
و ثقة الدین شیخ عبد الرحمن فامی «1» كه تاریخ قدیم هرات نوشته. و ربیعی فوشنجی كه كرتنامه نظم كرده. و سیفی هروی كه احوال بعضی از ملوك كرت در قلم آورده. در خلال این احوال اقبال فرخنده فال ببشارت حصول آمال مژده رسانیده گفت:
لخواجه حافظ شیرازی رح «2»:
دوش از جناب آصف پیك بشارت آمدكز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
دریاب مجلس او دریاب وقت دریابهان ای زبان كشیده وقت تجارت آمد امتثال فرمان را بقلم اذعان استقبال نموده با دل فسیح و امل وسیع و خاطر صافی و امید وافی پای از سر ساخته براه افتقار از روی انكسار روان شد تا بمرافقت اقبال بشرف ملازمت آستان سعادتمآل حضرت امیر آصفرای صفآرای عز اختصاص یافت. كه ضمیر منیرش بر دقایق اشغال ملكی و مالی مشرف و خاطر برجیس تأثیرش از سرایر امور حالی و مالی واقف است. مشتری طلعتی كه نجوم سعود آسمانی انوار سعادت از پرتو لمعات نورانی او اقتباس مینماید. عطارد فطنتی كه وزیر دبیر مبارك تدبیر عقل پیر آثار كفایت از خاطر تیزبین او التماس میفرماید.
لاوحد الدین انوری رح «3»:
رای وی از ورای ورقهای آسمانتكرار كرده دفتر اسرار روزگار كریم الاخلاقی كه با وجود غایت ابرام عوام هرگز كس «4» چین بر جبین مبین و گره بر ابروی با تمكینش ندیده، و با نهایت عظمت و جاه «5» و جلال و كمال
______________________________
(1)- س: شیخ ابو عبد الرحمن. مك. مج: شیخ عبد الرحمن.
(2)- س: خواجه حافظ. مك: حافظ شیرازی. مج: لخواجه حافظ الشیرازی رح.
(3)- مج: لاوحد الدین انوری رح. مك: انوری.
(4)- مج: عوام هركس. مك: عوام هرگز كس.
(5)- مج: عظمت جاه. مك: عظمت و جاه.
ص: 43
مكنت و استقلال هیچ دادخواه بر درگاه مرحمت پناهش منّت نواب و زحمت بواب نكشیده.
شعر:
مدبّران قدر را ز رویش استمدادمنجمان قضا را ز رأیش اسطرلاب
بز ایران جنانش (ظ: جنابش) ز ساكنان سپهررسید مژده طوبی لهم و حسنمآب «1» گوئی فحوای كلام بلاغت نظام حضرت شاه اولیاء علیه التحیة و الدعاء كه:
الادب خلیل الرجل. و العقل دلیله. و الحلم وزیره. و الصبر امیر جنوده. و الرفق والده. و البراخوه. «2» شیوه شیمه اوست. و مقالات حكمت آیات پیر هرات «3» قدّس اله سرّه كه موصل نجات و درجات دنیا و عقبی است كه: با حق بصدق. با خلق بانصاف.
با بزرگان بحرمت. با زیردستان بشفقت. با نفس بقهر. با دشمن بحلم. با دوست
______________________________
(1)- بیت: (بز ایران جنانش ز ساكنان ... و حسنمآب) از زیادات نسخه مك است.
(2)- از جمله (جوامع الكلم) امیر المؤمنین علی علیه السلام: «العقل خلیل المؤمن.
و الحلم وزیره. و الرفق والده. و اللین اخوه. و لا بد للعاقل من ثلث: ان ینظر فی شانه.
و یحفظ لسانه. و یعرف زمانه. الا: و ان البلاء الفاقه. و اشد من الفاقه مرض البدن. و اشد من مرض البدن مرض القلب. الا: و ان من النعم سعة المال. و افضل المال صحة البدن و افضل من صحة البدن تقوی القلب» (بحار الانوار- مجلسی ج- 17- ص 127) از كتاب (عیون الحكم و المواعظ) لعلی بن محمد الواسطی و (تحف العقول) و (الغرر و الدرر).
(3)- پیر هرات: شیخ الاسلام ابو اسمعیل عبد اله ابن ابی منصور الانصاری الهروی (خواجه عبد اللّه انصاری). در كتب اهل عرفان و اصطلاحات صوفیه (شیخ الاسلام) مطلق. یا (پیر هرات) هرجا كه گویند مراد اوست. ولادتش در روز آدینه دوم شعبان سال 396 ه در كهندز هرات بوده. وفاتش روز آدینه 22 ذیحجه سال 481 ه اتفاق شده و تربت او اكنون در گازرگاه هرات مزار است.
ص: 44
به نصیحة. با علما بتواضع. با درویشان بسخاوت. با جاهلان بخاموشی. «1» قاید اخلاق كریمه او. مستخدم اعاظم الوری. مرجع صنادید الامراء. كما قال لسان الارتجال فی بیان هذا الحال.
لمؤلفه:
ممالك را بحسن رای از سر ساخت آبادانقوام الدین نظام الملك «2» عالیرای جم فرمان
بتدبیر و باخلاق بقدر و رتبت او را شدجهان تابع ملك طالع فلك درگه زحل دربان
بدور لطف و قهر رافت و انصاف او گشتهفرح بسیار و محنت كم دوا پیدا الم پنهان
ندیده كس چو چشم دشمنان و روی احبابشنه ابروی مه گریان و نی برق یمان خندان
الهی جاودان بادا بعز و دولت و مكنتبدو فرزند شایسته دو سرو باغ چار اركان
«كمال الدین حسین» آن دیده اقبال را مردم«رشید الدین عمید الملك» آن چشم جهان را كان
یكی تابنده ماهی بر سپهر فوز و فیروزییكی بالنده سروی در ریاض رأفت و احسان
______________________________
(1)- رساله كوچكی مشتمل بر مقالات اخلاقی و عرفانی از خواجه عبد اله انصاری در دست میباشد. مقالات آن بسبك خاصی به نثر مسجع فارسی نگاشته شده است.
عبارات مذكوره در متن از جمله یكی از مقالات آن رساله است كه با این جملات آغاز میگردد:
«بدانكه هركه ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت كار خود سازد: با حق بصدق. با خلق بانصاف. با نفس بقهر. با بزرگان بخدمت. با خوردان بشفقت. با دوستان بنصیحت. با درویشان بسخاوت. با دشمنان بحلم. با جاهلان بخاموشی. با عالمان بتواضع ...» (از نسخه منطبعه بمبئی 1307 ه)
(2)- خواجه قوام الدین نظام الملك از مشاهیر وزراء و صدور و الاتبار دربار هرات.
و از بقایای خاندانهای قدیمی خراسان بوده و به شهریاران سیستان و بدخشان و پادشاهان زوزن انتساب داشته است. پدرش خواجه شهاب الدین اسمعیل خوافی از قضات خواف بود و خودش دو بار بوزارت و صدارت سلطان حسین میرزا بایقرا رسیده و در مرتبه دوم درجه او از وزارت بالاتر رفته و بمنصب (مشرف دیوان وزراء) نایل شده و حكم همایون صادر گردیده كه: خواجه در جرگه امر او نوئینان نشیند و بین الامراء و الوزراء مهر زند و در فرامین مطاعه او را «امین الدولة القاهره» نویسند- بدینسبب جمعی از وزراء مانند:
خواجه مجد الدین محمد صانعی. امیر علیشیر نوائی و دیگران بعلو مرتبه و سموّ مقام او رشك برده باو دشمنی ورزیدند. و عاقبت بسعایت میر علیشیر خواجه را به تهمت همدستی با شاهزاده بدیع الزمان میرزا كه بر سلطان حسین میرزا بایقرا عصیان ورزیده بود. در روز 25 ماه رمضان سال 903 ه با دو فرزندش خواجه كمال الدین حسین و خواجه رشید الدین عمید الملك- كه دو جوان نورسیده و تربیتیافته نیكوصورت خجستهسیرت بودند- دستگیر و در قلعه اختیار الدین زندانی ساختند، و در ذیقعده همان سال- 903- هرسه تن را بقتل آوردند.
خواجه قوام الدین نظام الملك بواسطه اصالت خانوادگی صدری دانشپرور ادب دوست بوده و جناب او مقصد و ملجاء دانشمندان و افاضل و حضرت او محط رحال شعرا و هنروران و محفل اهل دل بوده است و اسفزاری (مصنف) نیز از ملازمان جناب او بوده و این كتاب را بامر او تألیف كرده است.
ص: 45
[ «1» عالی همتی كه بكفایت رأی و تدبیر ضمیر مشگلگشای پایه وزارت را بمرتبه امارت رسانیده، و سروران ملك و گردنكشان عصر را باصالت رای و فطانت خاطر صواب نمای مطیع فرمان گردانیده، و مصداق این تقریر آنست كه این امیر خجسته صورت فرخنده سیرت در مبدء حال از اثر تربیت حضرت خلافت مآل بمنصب وزارت اختصاص یافت و در آن شغل از مقتضیات حسن سجیت و كمال اریحیت «2» نظر سعادت محبر «3»
______________________________
(1)- عبارت: [عالی همتی كه بكفایت رای و تدبیر ضمیر ... در محل خود رقم ثبت خواهد یافت. القصه] از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد. (- س 1 ص 45 تا س 7 ص 47)
(2)- اریحیت: از راح. یراح رواحا. راحا و راحة و اریحّیة للامر: فرح به و اقبل علیه.
و الاریحیة: خصلة یرتاح الی الافعال الحمیده و بذل العطا. و الاریحی. الواسع الخلق.
(3). محبر: بحاء مهمله و باء یك نقطه تحتانی: مصدر از حبّر الشئی: زیّنه.
ص: 46
از مطامع دنیّه و دنیویه برداشته دواعی همت بلند بر ارتقاء بمعارج ارجمند گماشت، و آثار حمیده و خدمات پسندیده بنوعی اظهار فرمود كه روزبروز عنایت سلطانی و وثوق اعتقاد و اعتماد حضرت خلافت مكانی در تزاید میبود. تا بمرتبه اشراف دیوان انتما یافت و محل توقیع رفیعش بالاتر از صدور وزراء و فروتر از شاهزادهها و امرا معین گشت. چون اعتلاء بدین درجه و ارتقاء بدین مرتبه بغایت قصوی و حد استقصا رسید بحكم مقوله:
لامیر خسرو الدهلوی:
چون ز بلندی نگری سوی پستخورد نماید بنظر هرچه هست تمامی این اشغال صوری و امور ظاهری دنیوی در نظر همت علیا خوار و بیمقدار نموده توجه بدرگاه سبحانی و تقرب بمراتب علیه جاودانی كه مطمح نظر شاهبازان طریقت و وجهه قصد سالكان طریق حقیقت است پیشنهاد ضمیر منیر گردانید و در مقام استعفا آمده انواع وسایل انگیخت كه حضرت اعلی كه ولی النعم است بحكم: و ما الانعام الالتمام، اتمام فواضل انعام و تكمیل عظایم اكرام فرموده بصفای خاطر اشرف اجازت سلوك طریق تجرد از ماسوای ارزانی فرماید، چون میل رای ملك آرای بخدمات مقبول و ملكات مطبوع آن یگانه ربع مسكون از قیاس چند و چون بیرون بود بهیچوجه از اخلاق خسروانه رخصت نیافت كه مصالح امور ملكی و مالی و مناظم اسباب مالی و حالی از اصابت تدبیر و وساطت قدم و قلم امیر روشنضمیر خالی ماند.
لانوری رح:
كی رسد كار عالمی بنظامگرنه پای تو در میان باشد
در جهانی و از جهان بیشیهمچو معنی كه در میان باشد لاجرم در علو مراتبش افزوده حكم فرمود كه در جرگه «1» امرا و نوئینان «2»
______________________________
(1)- جرگه: حلقه. صف. مجلس- فرهنگ آنندراج.
(2)- نوئینان: جمع نوئین در زبان تركی: شاهزاده و امیر اعظم- فرهنگ آنندراج.
ص: 47
مهر زند و در جمیع امور مالی و ملكی مشارالیه و مدارعلیه باشد، چون رعایت فرمان اولیاء نعم شرعا و عرفا از لوازم است به ضرورت سر عالی بدین درجات متعالی فرود آورد. امید كه آن مقصود حقیقی در لباس این اشغال مجازی بر وجه احسن و طریق اجمل میسر گردد.
ع: كمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش.
بعضی از حسن مكارم اعراق «1» این حمیده اخلاق در خلال این اوراق در محل خود رقم ثبت خواهد یافت. القصه]:
لامیر خسرو رح:
دید چو دستور عنایت مراخواند بصدگونه رعایت مرا
در تتق محرمیم بار دادبیادبی را ادبی كار داد
گفت بدانسان كه دلم زنده گشتسینه تاریك فروزنده گشت كه در زمان خلافت همایون و ایام دولت روزافزون بمیامن تربیت وظایف عاطفت و مرحمت این پادشاه كیوان بارگاه همیشه بمراتب علیه و مناصب سینه سرافراز بودهایم، و بحصول مآرب و انجاح مطالب از تمامی اقران ممتاز گشته. نقد كدام آرزو بود كه روزگار بوسیله ملازمت این آستان خلافت مآل در دامن آمال مانه نهاده؟
و باب كدام مقصود بود كه بسبب تشبث باذیال این دولت ابدی الاتصال دست سعادت بمفتاح نجاح بر چهره اقبال ما نگشاد؟
لانوری رح:
بحمد اللّه درین خدمت همه اغراض ما حاصلاگر مالی و جاهی اگر دینی و دنیائی
______________________________
(1)- اعراق: جمع عرق: اصل كل شئی.
ص: 48 مرا هم كام و هم نام است و هم شغلست و هم دولتخدای از من همی داند كه شكر است این نه رعنائی «1» مدتها است كه بمواید نعم و فواید كرم و میامن همم و محاسن شیم این حضرت علیا ایام و لیالی باصناف مواهب متوالی گذرانیدهایم، و ابواب نعمت و نقمت و اسباب رحمت و زحمت بر دوست و دشمن و نیك و بد و موافق و منافق مفتوح و متصل داشته، و بحكم: اعملوا آل داود شكرا، شكر اولیای نعم بر ذمه طوایف امم از مجرم و محسن و كافر و مؤمن امریست لازم و حقی است متحتم.
لخواجه عماد رح «2»:
ولی نعمتانرا ثنائی بگوجوان دولتانرا دعائی بگو
می تلخ خواری كسی نوش كردكه حق عزیزان فراموش كرد و بر اقاصی و ادانی ظاهر است كه حقوق نعمت حضرت سلطانی درباره ما از مالی و جاهی و جانی از آن مرتبه متجاوز است كه بشكر كمی از بسیار و عذر یكی از صد هزار قیام توان نمود، اما در مقام عجز و نقصان در ادای آنچه [توان اهمال جایز نتوان داشت و از روی عجز و انكسار و قصور آنچه] «3» در وسع گنجد از ذكر ایادی حضرت ولی النعمی بر لوح بیان باید نگاشت. اكنون دواعی خاطر بر آن متوجه است كه در شرح بعضی اوضاع و اوصاف بلده قدس مطاف هرات صینت عن الحوادث و النكبات كه
______________________________
(1)- رعنائی: از رعن. رعنا و رعونة: حمق. استرخا. كان اعوج فی كلامه. و در فارسی بمعنی سست عنصری و سبكی یا بگفته فرهنگ آنندراج خودآرائی.
(2)- خواجه عماد: شاید مراد عماد زوزنی است كه از ملوك زوزن از توابع خواف بوده از مشاهیر شعرای خراسان است معاصر ابو حامد زین الدین محمد طوسی الغزالی الشافعی (505- 450 ه) بوده و باو ارادت میورزیده است. و شاید مراد عماد فقیه كرمانی باشد كه در زمان آل مظفر در آندیار بشعر و عرفان شهرت داشته و در سال 773 ه در كرمان وفات یافته است. یا خواجه عماد الدین لاری و خواجه عماد یزدی باشد كه از سخندانان خطه فارس بودهاند؟. تذكره «فردوس خیال» و «عرفات العاشقین».
(3)- عبارت: [توان اهمال جایز نتوان داشت و از روی عجز و انكسار و قصور آنچه] از زیادات مج است. مك: در ادای آنچه در وسع گنجد از ذكر.
ص: 49
رشك هفت طارم مینا «1» و طیره گر هشت باغ جنة الماوی است:
للشبانی رح «2»:
از تجلیش تیره دیده تیروز تجلیش طیره توده طور «3»
صفت صورتش گه ادراك «4»برتر از گوش روح و دیده حور تصنیفی ساختهاید و تألیفی پرداخته گردد از تكلّف «5» اغراق عبارات خالی و از تصنع اغلاق استعارات عاری مشتمل بر بیان بعضی آثار خیرات سلطانی و محتوی
______________________________
(1)- هفت طارم مینا: هفت طارم اخضر: هفت آسمان.
(2)- مج: للشبانی و للشهابی و للسهائی نیز خوانده میشود-
مك: این كلمه را ندارد. س: سنائی.
شاعری شبانی نام در تاریخ شعراء ایران معروف نمیباشد احتمال میرود این كلمه (لنبانی) باشد. یعنی: رفیع الدین عبد العزیز بن مسعود لنبانی كه از شعراء اصفهان و از معاصرین شرف الدین شفروه و جمال الدین عبد الرزاق است.
و: «لنبان از دهستانهای اصفهان است بدر دروازه و موضعی نزه و جای دلگشا است» لنبانی در زمان سلطان ابو سعید میرزا الغبك گورگانی میزیسته و كمال الدین اسمعیل- كه نیز از شعرا اصفهان است- پسر اوست.
(تذكره دولتشاه سمرقندی. عرفات العاشقین- و تذكره كعبه عرفان از تقی الدین اوحدی.
آثار البلاد- از زكریا بن محمود قزوینی نسخه خطی كتابخانه ملی ملك.
اما: (شهابی) یا (سهائی) هردو مراد عبد الوهاب سهائی است. ترجمه او در مجالس النفائس امیر علیشیر نوائی آمده كه در متن تركی جغتائی آنكتاب او را شهابی و در ترجمه فارسی فخری هراتی او را سهائی نوشته است میگوید: سهائی در دیوان علاء الدوله میرزا گورگانی مهردار بوده. و بعدها تخلص خود را (واهبی) نموده است.
(مجالس النفائس- نوائی ص 109)
(3)- مك: ... تیره دیدهتر ... طوره دیده توده طور.
س: ... و از تجلیش طوره توده طور
مج: از تجلیش تیره دیده تیر. وز تجلیش طیره توده طور
(4)- مج: ... صورتش گهی ادراك.
س: ... صورتش كه در ادراك.
(5)- مج. مك: از تكلف اغراق. س: از تكلفات اغراق.
ص: 50
بر شرج معموری و آبادانی این بلده طیبه بمیامن مراحم «1» حضرت خلافت مكانی تا بوسیله آن تالیف ذكر بعضی از مكارم احسان بیكموكیف حضرت پادشاه ولی النعم خلد اللّه ملكه و سلطانه بر صفحات روزگار و سواد و بیاض لیل و نهار مثبت گردد، و مرا «2» توفیق شكر شمه از انعام عام و ایادی متمادی آن حضرت فایز گشته باشد، و از تو نیز بر بساط روزگار «3» تذكاری یادگار ماند، از استماع این بشارت چون گل بشگفتم، و از ایصال «4» این اشارت سوسن «5» صفت ده زبان شده گفتم،
لخواجه حافظ الشیرازی رح «6»:
راست چون سوسن و گل از اثر یاطن «7» پاكبر زبان بود مرا هرچه ترا در دل بود «8» و برحسب مطاوعت امر و متابعت «9» فرمان بتحریر این اوراق اقدام نمود «10» و بموجب فرموده كتابی اتمام و اختتام یافت صفحه عذار الفاظش از خطوخال تكلف
______________________________
(1)- مج. مك: بمیامن مراحم حضرت. س: بمیامن مراحم و عواطف حضرت
(2)- مج. مك: گردد. و مرا توفیق. س: گردد. و ما بتوفیق.
(3)- مج. مك: بساط روزگار. س: بساط ادوار.
(4)- مج. مك: ایصال. س: اتّصال.
(5)- مج. مك: سوسن صفت. س: سوسن دهزبان.
(6)- مج: لخواجه حافظ رح. مك: لحافظ الشیرازی.
س: نظم.
(7)- مج. مك: از اثر باطن پاك. س: از اثر صحبت پاك.
(8)- مج. مرا هرچه ترا در دل بود.
س: مرا آنچه ترا در دل بود.
(9)- مج. مك: و متابعت فرمان. س: و متاوعت فرمان.
(10)- مج. مك: اقدام نمود. و- س: اقدام نموده. و.
ص: 51
بسادگی ممتاز و جمال چهره بیانش از دستكاری مشّاطه و پایمردی «1» دلاله بینیاز عارض خطوطش از عوارض رنگآمیزی غازه «2» صنایع دور. و ابروی حروفش از تعرض آلایش وسمه رعونت «3» مستور.
«ع» «4»:
برنگ و بوی و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
،
ترصیعات كلامش از كسوت تصّنع معرّا و تجنیسات بیانش از وصمّت ترقّع مبرا تا «5» استفاده آن عالم و عامی را یكسان و استفاضه آن مبتدی و منتهی را آسان «6».
«بیت» «7»
عروسی را كه برقع كردهام بازندارد وسمه بر ابروی طنّاز و ترتیب این كتاب بر: بیست و شش روضه هرروضه مشتمل بر چند چمن نهاده آمد «8».
______________________________
(1)- پایمرد: یاریدهنده. دستگیر
(2)- غازه: گلگونه (- سرخاب) فرهنگ جهانگیری.
(3)- مك: وسمه رعونت مستور. مج. س: وسمه مستور.
(4)- مج: ع. س: بیت. مك: هیچكدام را ندارد
این مصراع بیتی است از «فتاحی»- مولانا یحی شیبك نیشابوری كه «اسراری» هم تخلص میكند. و تمام آن این است:
مكن اسرار خالص را بقند و زعفران معجونبرنگ و بوی و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
(5)- مج: مبرا استفاده. مك. س: مبرّا تا استفاده.
(6)- عبارت: (و استفاضه آن مبتدی و منتهی را آسان) در نسخه س ندارد.
(7)- مج. س: بیت. مك: ندارد.
(8)- مج: بیست و شش روضه. س: بیست و پنج روضه.
مك: جای عدد روضهها سفید و نانویس است. اما نسخه مك مشتمل بر بیست و شش روضه است و نسخه مج با اینكه در اینجا عدد روضهها را بیست و شش نوشته است كتاب بروضه بیست و پنجم ختم میشود اما از حیث مطالب چیزی از نسخه مك كم ندارد زیرا در نسخه مك قسمت اخیر روضه بیست و پنجم بعنوان روضه بیست و ششم نوشته شده. و اول و آخر نسخه س ناقص است.
ص: 52
امیدواری این بیبضاعت بكرم بینهایت اصحاب براعت و ارباب یراعت «1» آنست كه بقلم بلاغت رقم اصلاح هفوات این كلمات فرمایند.
للشیخ آذری رح «2»:
غلام همت آن عارفان با كرممكه یك ثواب نه بینند و صد خطا بخشند و نقصان و خلل و خطا و زلل او را كه درو نامحصور است «3» بعین عنایة و اغماض ملحوظ و منظور دارند. و ذیل عاطفت بر عیوب مشاطر كلام او پوشیده از دیده عیب جویان و نكتهگیران مستور سازند
لامیر خسرو رح:
چون منم از بیزری كان خویشمعترف عجز بنقصان خویش
هست امیدم كه سخنپرورانچون نگرند از ره بینش در آن
خرده نگیرند و بزرگی كننددنیه چنان نیست كه گرگی كنند
عیب یكی نیست كه جویند باز «4»چون همه عیب است نگویند باز
______________________________
(1)- مج. مك: و ارباب براعت آنست كه بقلم بلاغت. و (یراع) بتازی قلم و استعمال یراعت از آن غریب است؟.
س: و ارباب بلاغت آنست كه بقلم فصاحت رقم.
(2)- مج: للشیخ آذری رح. مك. س: شیخ آذری
(3)- س: و نقصان و ذلل و خطا و زلل او را كه درو نامحصور است بعین. مك:
و نقصان و خلل او را كه درو نامحصور است.
(4)- مك: عیب یكی نیست كه جویند باز.
مج: ... كه گویند باز.
ص: 53
و از القای لسان الغیب این كتاب به:
«روضات الجنّات فی اوصاف مدینة هرات» «1»
موسوم گشت. امل بكرم حق عز و جل واثق «2» كه بر حضرت همایون و سكنه ربع مسكون خجسته و میمون گردد. و اله علی ما یشاء قدیر.
______________________________
(1)- مج: روضات الجنات فی اوصاف الهرات.
س: روضات الجنات فی اوصاف مدینة الهرات.
(2)- س: جل و علا واثق. مج- مك: حق عز و جل واثق.
ص: 54
روضه اول «1»
بر رای قویم و خاطر مستقیم ارباب عقول و اصحاب علوم مستور و مكتوم نماند كه اقلیم فردوس نسیم كوثر تسینم چهارم كه بعضی از آن بخراسان موسوم گشته اوسط هفتاقلیم است و از اقالیم دیگر بخط استوا نزدیكتر «2» لاجرم بحكم: خیر الامور اوسطها، بر تمامی ممالك آفاق شرف تفوق «3» و تقدّم دارد و باعتدال آب و هوا و سماحت ساحت و نظافت «4» فضا و صلاح سكنه و صلاحیت متوطنه و رغایب اثمار و غرایب اشجار و جمعیت دین متین و حمایت شرع مبین از جمیع بلاد روی زمین ممتازست و بكثرة بدایع بقاع و عجایب ارباع و فسحت و نزاهت اماكن و مساكن «5» و خضارت و غزارت گیاه و میاه و طراوت و نضارت ریاحین و بساتین از شرح و بیان ممتاز و باتفاق رواة اخبار و ثقات اخیار اول خطه كه درین زمین خلدآئین بنا یافته «6» قصبه فوشنج است كه پشنگ ابن افراسیاب بن نمرود بن كنعان ساخته و بشهر پشنگ مشهور بوده و قاعده عرب آنست كه چون لفظ فارسی را در كلام خود استعمال كنند پای فارسی را بفاو كاف فارسی را بجیم مبدل سازند چنانكه پارس را فارس «7» و گرگان را جرجان «8» گویند پس در كلام
______________________________
(1)- نسخههای: س و مك عنوان: «روضه اول» را ندارد و بلافاصله پس از پایان دیباچه عبارت: بر رای قویم و خاطر، آغاز میگردد.
(2)- عبارت: «و از اقالیم دیگر بخط استوا نزدیكتر» از زیادات مج است و س و مك ندارد
س. مك: اوسط هفت اقلیم است لا جرم بحكم خیر الامور.
(3)- مج. س: شرف تفوّق. مك: شرف و تفوق.
(4)- مج: و نضافت فضا. س: و لطافت فضا.
(5)- مج. مك: اماكن و مساكن. س: اماكن مساكن.
(6)- مج. مك: بنا یافته. س بنا یافت.
(7)- مج. مك: پارس را فارس. س: پارس را بفارس.
(8)- مج: و گرگان را جرجان. مك: و گرگان جرجان.
ص: 55
ایشان بشهر فشنج اشتهار یافته بعد از آن بتمادی ایام و غلط مردم عام كه در لفظ چیزی كم و چیزی زیاد میكنند «1» واوی اضافه شده و بفوشنج شهرت یافته «2» و بعضی گفتهاند كه بانی او هوشنگ «3» بوده است و بختنصر «4» شهر قهندز كه حالا بمصرخ مشهور است بنا كرده پیش از بناء شهر هرات «5» بپانصد سال و شیخ مرحوم ثقة الدین عبد الرحمن فامی كه تاریخ قدیم هرات نوشته اسباب بنای بلده «6» هرات را بر هشت وجه بیان كرده:
وجه اول: آنكه بنای هرات در عهد طهمورث بن هوشنگ این فرسب بن كیومرث بوده، چون طهمورث دعوی باطل ربوبیت آغاز نهاد و دست تعدی باذیال عروض و اموال خلایق دراز كرد پریشانی تمام بجمع رعایا راه یافت «7»
لسلمان رح «8»:
همچو آتش چوب میخوردند و میدادند زروانگه از بیطاقتی بر خاك میمردند زار
هرشبی كردی بجای بلبلان فریاد بومكالفرار ای عاقلان «9» زین وحشتآباد الفرار چون بسبب سورت ظلم و كثرت بیراهی آن ظالم زبردست مظلومان زیردست پایمال نكال و اذلال شدند و از محنت فاقه و گرسنگی از عمرو زندگانی سیر آمدند
______________________________
(1)- مج: چیزی كم و چیزی زیاده. س: چیزی زیاد و چیزی كم.
مك: چیزی زیاده و چیزی كم.
(2)- مج. مك: و بفوشنج شهرت یافته. س: بشهر فشنج اشتهار یافته.
(3)- مج. مك: هوشنگ. س: هوشنج.
(4)- مج. مك: بختنصر. س: بختنصر بابلی.
(5)- مج: هرات بپانصد سال. مك: هرات پانصد سال.
(6)- مج. مك: اسباب بلده. س: اسباب بنای بلده.
(7)- مج: بجمع رعایا راه یافت. مك: بجمع رعایا و عوام راه یافت.
(8)- مج: لسلمان رح. مك: سلمان. س: سلیمان
(9)- مج. مك: عاقلان. س: غافلان.
ص: 56
دل بر جلا و سرگردانی نهادند.
شیخ سعدی «1»:
بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیاركه برّ و بحر فراخست و آدمی بسیار
از این درخت چو بلبل بدان درخت نشینبدام دل چه فرومانده چو بو تیمار
زمین لگد خورد از گاو خر بعلت آنكه ساكن است نه مانند آسمان دوّار پس باتفاق یكدیگر خاطر «2» برخلاف آن ظالم قرار دادند و دل «3» از وطن برداشتند و منازل و مرابع و مواضع و مزارع كه از دل ایشان ویرانتر و از خاطر ایشان پریشانتر بود بر جای گذاشت.
و بحكم شعر «4»:
اذا ضاقت بكم ارض فسیحوافارض اللّه واسعة فسیح
همچو احرار سوی دولت پویهمچو بدبخت سوی زادوبوم مجوی بیشتر خدم و حشم و اكثر طوایف امم از مملكت او در اطراف و اكناف عالم متفرق شده قرب پنج هزار خانوار از صحرانشینان قندهار بحدود «5» كابل افتادند چون در آن موضع مشرب مسرت ایشان صفای نیافت و عسرت عشرت از پیرامن احوال «6» ایشان روی نتافت بولایت «غور» آمدند. چون در نجد و غور عوراء از لباس عافیت
______________________________
(1)- مك: شیخ سعدی. س: نظم. مج: ندارد.
(2)- مج: یكدیگر خاطر بر. مك: یكدیگر دلبر.
(3)- مج: قرار دادند و دل از. مك: قرار داده و دل از.
(4)- مج: و بحكم. مك: شعر. س: نظم.
(5)- مج: قندهار بحدود كابل. مك: قندهار بسرحد كابل.
(6)- مج: پیرامن احوال ایشان. مك: پیرامن ایشان.
ص: 57
و خصب معیشت عور «1» ماندند.
بموضعی «2» كه حالا قصبه «اوبه» است وطن ساختند و عمارات رفیع و بناهای سریعیوق برافراخت تا بعد از مدتی «3» بحكم مفهوم منظوم:
للشیخ النظامی رح «4»:
از آن سرد آمد این كاخ دلآویزكه تا جا گرم كردی گویدت خیز بشومی دختری كه شخصی بكارتش بسفاح زایل كرده بود «5» و حامله شده میان ایشان نزاع و نقار و كدورت و غبار عظیم حادث شده اعیان و اشراف و مشاهیر و اعراف آن «6» امر قبیح را مستكره شمرده جهت صلاح جانبین و اصلاح ذات بین حدیث كه «7»: سر میلا و عد مریضا، و سر میلین و اصلح بین اثنین. خواستند كه آن سفاح
______________________________
(1)- مج. چون در نجد و عور عورا از عافیت و خصب معیشت غور ماندند.
مك: چون در نجد و غور عورا از لباس عافیت و خصب معیشت عور ماندند.
در بعضی كلمات این عبارت نسّاخ تحریفاتی كردهاند و كلمات تحریف شده به: نجد.
غور عوراء و عور- قیاسا اصلاح گردید.
النجد: بفتح النون. ما اشرف من الارض و ارتفع. المكان لا شجر فیه. الكرب و الغم.
الطریق المرتفع.
الغور: بفتح الغین: ما انحدروا طمّان من الارض. القعر من كل شئی.
العوراء: مؤنث الاعور و جمعه عور. فلاة عوراء: لاماء فیها. و العوراء: الردّی من كل شئی من: عاره عورا: ذهب به و اتلفه.
العور: بفتح العین و كسر الواو: الردّی. شئی عور: لا حافظ له. یا بضم عین و سكون واو: جمع اعور یعنی: (چون در نجد و غور عوراء) چون در كوه و دشت یا در ماهور و دره سخت و بیآب و گیاه در سختی بوده پناهی نداشتند.
(2)- مج: بموضع كه. مك: بموضعی كه.
(3)- مج بعد از مدة. مك: بعد از مدتی.
(4)- مج: بحكم مفهوم منظوم. للشیخ النظامی رح.
مك: بحكم مفهوم. شیخ نظامی.
(5)- مج: بشومی دختری كه شخصی بكارتش بسفاح زایل كرده بود.
مك: بشومی دختری كه شخصی دختری كه بكارتش بسفاح ...
(6)- مج: و اعراف آن امر قبیح را. مك: و اعراف قوم آن امر قبیح را.
(7)- مج: و اصلاح ذات بین حدیث كه: سر میلا.
مك: و اصلاح ذات بین كلامی كه: سر میلا.
ص: 58
بنكاح پیوندد «1» و مكاوحت بمصالحت مبدل گردد. و «2» بواسطه عدم كفویت اقربای مرد بدان وصلت رضا ندادند. تا بشومی مخالفت كار ایشان بمشالقت «3» كشیده، و میان ایشان حال از معارضه بمجادله و كار از مقابله بمقاتله انجامید، و بسیار مردم از طرفین بقتل رسیدند، آخر الامر چنانچه از لوازم جنگ و وغا و آشوب فتنه و غوغاست یك جماعت غالب و یكی مغلوب گشتند و قوم مغلوب منهزم شده از او به بیرون آمدند.
لفردوسی رح «4»:
ستیزه بجائی رساند سخنكه ویران كند خاندان كهن
نكو گفت دانا كه دختر مبادچو باشد بجز خاكش افسر مباد و بر شط وادی كه حالا برود مالان مشهورست بموضعی كه «كواشان علویان» «5» میگفتند ساكن شدند، و چند سال در آن مقام میبودند، و آنجماعت كه غلبه یافته بودند بریشان دست تحكم و تطاول داشتند، هرچند گاه میآمدند و از حوالی و حواشی ایشان [از مراعی و مواشی] آنچه بهی «6» و بهین و سمین و ثمین بود برسم باج و اسم خراج
______________________________
(1)- مج: خواستند بنكاح پیوندد. مك: خواستند كه آن سفاح بنكاح پیوندد.
(2)- مج: گردد و بواسطه. مك. گردد بواسطه.
(3)- بمشالقت: در اصل بمشالفت بفاء یك نقطه. این كلمه محرّف مشالقت- بقاف- یا: مشالغت-- بغین- است. از شلغ. شلغا: الرأس- شدخه.- سر شكستن یا از: شلقه شلقا. بالسوط: ضربه. شقه او خرقه طولا (- او را بتازیانه زد یا بدو نیم كرد) مصنف این عبارت را از كتاب تاریخ هرات تالیف ابو عبد الرحمن فامی نقل كرده و سیفی هروی نیز هشت وجه اسباب بنای بلده هرات را از كتاب مزبور نقل كرده است عبارات اسفزاری با سیفی هروی اندكی تفاوت دارد اما مطالب عینا یكی است و یكی از این دو مورخ و یا هردو تن در عبارات فامی تصرفاتی نموده و تغییراتی دادهاند و این كلمه در متن تاریخنامه سیفی هروی- مقاتلت- نوشته است. و متن قیاسا اصلاح شد.
(4)- مج: رح. مك: رحمة اللّه علیه.
(5)- مج: علویان. مك: علیان.
(6)- مج: و حواشی ایشان از مراعی و مواشی آنچه بهی.
مك: و حواشی ایشان آنچه بهی.
ص: 59
میبردند. و چون ایشان را حصن حصین و ملجای متین نبود از روی عجز و اضطرار و مذلت و احتقار بخواری و خاكساری تن «1» مینهادند، تا اعقاب و اولاد ایشان موفور، و اتباع و اشیاع ایشان نامحصور گشت، در میان ایشان زنی بود مردصفت در غایت جمال و كمال معرفت، جفت ابروی او در دلبری طاق، و حسن روی او در جانپروری شهره آفاق، لعل او بشیرینی بر تنگ شكر خندیده، و زلف او در عیاری و شبروی گردنماه در كمند كشیده.
لامیر خسرو نور مرقده «2»:
كجا خیزد چنان سروی جوان و نازك و نوبرشكر گفتار و شیرین كار و گل رخسار و مه پیكر
نباشد چون لب و اندام و گیسو و برش هرگزشكرشیرین و گل رنگین و شب مشگین و صبح انور و با این حسن صورت بصفای سیرت و زكای «3» سریرت موصوف و بطهارت ذیل و عفت حال و طینت پاك و صفوت ملكات مشهور و معروف نام او شمیره بنت جمان افریدون از فرزندان «4» كیومرث، و این قوم مأمور و محكوم او بودند، و پیوسته بنظر رأفت و عنایت ملحوظ و از فواید عاطفت و مواید عنایت او محظوظ، روزی مجمعی ساخته با قوم گفت: تا چند خواری بریم، محنت باجدهی و مذلت خراجگذاری كشیم.
للشیخ نظامی رح «5»:
خواری خلل درونی آردبیداد كشی زبونی آرد
______________________________
(1)- مج: و خاكسار مینهادند.
مك: و خاكساری تن مینهادند.
(2)- مج: لامیر خسرو. مك: لخسرو نوّر مرقده.
(3)- زكا. یزكو. زكاء الرجل: صلح. الارض. طابت. و الزكاء: الصلاح.
و الزكی: الطّیب. الصالح جمع: ازكیا
(4)- نام این زن در تاریخنامه هرات از سیفی هروی نیز: (شمیره بنت جمان افریدون) نوشته شده.
(5)- مج: للشیخ نظامی رح. مك شیخ نظامی.
ص: 60 نیرو شكنست جور و بیداداز حیف بمیرد آدمیزاد اگر شما فرمان من برید و از رای و تدبیر من نگردید «1» باندك روزگاری شما را از منزل مذلت و مسكن مسكنت بیرون آرم، و حق حمایت و حراست شما بواجبی بگذارم، تمام قوم از پیر و جوان یكدل و یكزبان گفتند بهرچه حكم كنی حاكمی و ما محكوم:
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْكِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ.
شمیره گفت: مصلحت آنست كه چهار سال آینده را وجوه قراری را بدان قوم رسانیم تا ایشان در این چهار سال چون بطلب باج و «2» مال نیایند ما را فرصت و مجال آن «3» شود كه جهت خود حصنی نامدار و قلعه استوار بسازیم، «4» چون بر این اندیشه متفق گشتند شمیره مكتوبی بهیاطله كه نام «5» والی آن قوم بود نوشت. مضمون آنكه: عاملان و محصلان شما سال بسال جهت تحصیل مالومنال «6» میآیند و از آن تردد و زحمت «7» میبینند، و ما نیز بسبب حقارت تحف و قلت هدایا شرمندگی داریم، اكنون داعیه «8» آنستكه چهار سال مال «9» قراری بخدمت فرستیم تا عاملان شما را سرگردانی و فقیران ما را دلنگرانی كمتر باشد. هیاطله این نعمت غیرمترقب را غنیمت شمرده ملك
______________________________
(1)- مج: نگردید. مك: نگذرید.
(2)- مج: چون بطلب باج و مال. مك: چون بطلب مال.
(3)- مج: ما را فرصت آن شود. مك: ما را فرصت و مجال او شود.
(4)- مج: جهت خود حصنی نامدار و قلعه استوار بسازیم.
مك: جهت خود حصنی در كمال نامداری و قلعه در نهایت: استواری- بسازیم.
(5)- مج: بهیاطله نام كه والی آن قوم. مك: بهیاطله كه نام والی او قوم.
(6)- منال: اسم از نال. ینول نوالا فلانا العطیه و بالعطیه و نال له العطّیه:
اعطاه ایاها. و النوال: العطاء. النصیب. یقول ابو الطیب المتنبّی:
ما نوال الغمام یوم ربیعكنوال الامیر یوم سخاء
فنوال الامیر بدرة عینو نوال الغمام قطرة ماء
(7)- مج: و از آن تردد و زحمت. مك: و ازو تردد و زحمت.
(8)- مج داعیه آنست كه. مك: داعیه ما آنستكه.
(9)- مج. چهار سال مال قراری. مك: چهار سال قراری.
ص: 61
فرحون بن كونان «1» را كه از ابنای هوشنگ بود بتحصیل آن مال فرستاد تا بخزانه هیاطله رسانید. شمیره چون از تسلیم مال فراغت یافت.
ع «2»: بساعتی كه تولا بدو كنند نجوم.
قلعه شمیران را كه در جانب شمال هرات است بنا كرد و با روی چون كوه و فصیل باشكوه برآورد، و دیوار شایگان «3» بسه فرسنگ طول بساخت، و بقرب هر فرسنگی دروازه از آهن بپرداخت و بر هردری حارس و بوابی با ده نفر مرد نصب فرمود، و آنچه از لوازم حصانت و متانت بود رعایت نمود، بعد از چهار سال كه نواب و عمّال هیاطله بطلب مال آمدند چون آن دیوار شایگان و حصار بلند مكان مشاهده نمودند بازگشته هیاطله را از آنچه دیده بودند اعلام دادند دیگر كس بطلب مال و باج و تحصیل وجوه خراج پیش ایشان نفرستاد، و آن طایفه در قلعه شمیران مدتها فارغ البال و آسوده حال بماندند.
ظهیر الدین فاریابی «4»:
آرام یافت در كنف امن وحش و طیرو آسوده گشت در حرم انس انس و جان تا «5» در عهد منوچهر كه اولاد ایشان بسیار شد «6» و اعداد ایشان بیشمار گشت
______________________________
(1)- در تاریخنامه هرات از سیفی هروی: فرحون بن كوفان نون.
(2)- مك. س: ع- ندارد.
(3)- شایگان: بزرگ و محكم- فرهنگ آنندراج.
(4)- ظهیر الدین طاهر بن محمد فاریابی: از مردم شهر فاریاب خراسان مشرقی و از نامداران سخنوران خراسان و از استادان سخن پارسی بشمار است. با جمعی از شعرا.
مانند: مجیر الدین بیلقانی. كمال نخجوانی. جوهری زرگر و شرف الدین شفروه معاصر بوده است. ظهیر فاریابی مدت ده سال در شهر تبریز ملازم اتابك قزل ارسلان بن ایلدگز فرمانروای عراق و آذربایجان بوده و در تاریخ 598 ه در تبریز وفات یافت و در جنب قبر خاقانی در سرخاب تبریز بخاك سپرده شده است. ( «عرفات العاشقین و عرصات العارفین» و «تذكره كعبه عرفان» از تقی الدین اوحدی دقاقی لنبانی اصفهانی. تذكره دولتشاه سمرقندی ص 109- ص 114 لیدن- هفت اقلیم. امین احمد رازی)
(5)- مج: تا در عهد. مك. س: در عهد.
(6)- مج: بسیار شد و اعداد. مك: بسیار و اعداد.
ص: 62
و ملك ایشان كه «1» در آن ایام خرنوش «2» نام داشت از فرزندان سهم نریمان بعضی ازیشان بنزدیك ملك آمده عرضه داشتند كه امیدواریم كه «3» ملك ملك عدل و احسان و مالك اذمه فضل و امتنان از راه مرحمت مكتوبی بشهنشاه نوشته اجازتی حاصل نماید كه شهری بنا كنیم كه ما را درین مكان امكان «4» مكانت متعذر گشته.
ملك خرنوش برحسب التماس ایشان نامه مشتمل بر استجازه عمارت شهر «5» بخدمت شهنشاه منوچهر فرستاد، و بعد از چند روز جواب نامه متضمن ایجاب ملتمس ایشان باز «6» رسید، و این حال در زمان حضرت موسی كلیم علیه و علی نبینا التحیه و السلام بود كه از آن عهد تاكنون كه «7» سنه: سبع و تسعین و ثمانمایه هجریست دو هزار و هفتصد و بیست و هفت سال میشود «8»، و خرنوش تصمیم عزیمت بنای شهر نموده ابواب خزاین بگشاد و معماران و استادان رازه «9» 5 (؟) را جمع ساخته مال و نعمت بیاندازه داد.
از هشت بهشت خسرو «10»:
خواند معمار و كاردانرا پیشباز گفتش خیال خاطر خویش
______________________________
(1)- مج: ایشان كه در آن. مك: ایشان در آن.
(2)- در عبارات فامی منقوله در تاریخنامه سیفی هروی این كلمه چندین جا- خرنوس- بسین بینقطه نوشته شده است.
(3)- مج: امیدواریم كه ملك. مك: امیدواریم ملك.
(4)- مج: مكان امكان مكانت. مك: مكان مكانت.
(5)- مج: عمارت شهر بخدمت. مك: عمارت بخدمت.
(6)- مج: ایشان رسید. مك: ایشان باز رسید.
(7)- مج: تاكنون سنه. تاكنون كه سنه:
(8)- در عبارات منقوله از فامی در تاریخنامه هرات تالیف سیفی هروی این تواریخ و ارقام مذكور نمیباشد.
(9)- استادان رازه: كذا؟ در متن تاریخنامه سیفی این كلمه نیز عینا:- استادان رازه- نوشته است معلوم نشد (رازه) چه كلمهایست. در فرهنگها دیده نشد؟
(10)- هشت بهشت: نام یكی از مثنویهای خمسه امیر خسرو دهلوی است.
مطلعش این است: ای گشاینده خزائن جود.
ص: 63 هرچه سرمایه عمارت بودهمه ترتیب كرد زودا زود
پس طلب كرد روز از پی كارفرّخ از سیر اختران بشمار و بطالع خجسته و ساعت فرخنده شهر قهندز را بنا كردند و باره بر صفت كوه قاف «1» گرد او برآوردند. و چهار قصر رفیع بر چهار طرف او بساختند، و دو دروازه یكی از جانب شمال و یكی از جانب جنوب در غایت محكمی بپرداخت چنانكه حصار شمیران داخل شده ركن ركین و سدّ اسدّ قهندز شد و عرض دیوار سی گز و بالای او «2» پنجاه گز نهادند و برجها نصب كرده خندق عمیق كندند و دوازده سال و نیم را باتمام رسید. شهری «3» آمد در غایت مناعت و متانت و بروج و اركان او در نهایت محكم و حصانت.
لعبد الواسع الجبلی رح «4»:
چشم جهان ندیده نه گوش فلك شنیداین خوبتر مكان و پسندیدهتر مقر و رعایا از حصار شمیران در عهد دولت بهمن بن «5» اسفندیار بن گشتاسف بقهندز منتقل شدند. و روزگار دراز بسر بردند. پس بمرور ایام از كثرت اقوام و وفور ازدحام قهندز نیز بریشان تنگ آمد تا در وقتی كه ملك ایشان ارغاغوش نام بود ازو درخواستند كه از پادشاه عصر استجازه نماید كه شهری «6» وسیعتر از قهندز بسازند.
ارغاغوش از پادشاه اجازت طلبید و گویند پادشاه بهمن بود، فرمود كه اموال بیت المال بعمارت چنین شهری «7» وفا نمیكند، اگر رعیت بكوچ خود میسازند مانعی نیست، چون سكنه قهندز این رخصت یافتند پیش ارغاغوش آمده گفتند ما از مال خود میسازیم.
______________________________
(1)- مج: بر صفت كوه گرد او. مك: بر صفت كوه قاف گرد او.
(2)- مج: و بالای پنجاه گز. مك: و بالای او پنجاه گز.
(3)- مج: باتمام رسید شهر آمد. مك: باتمام رسید شهری آمد.
(4)- مج: لعبد الواسع الجبلی رح. مك: لعبد الواسع رح.
(5)- مج: بهمن اسفندیار. مك: بهمن بن اسفندیار.
(6)- مج: كه شهری وسیع. مك: كه شهر وسیع.
(7)- مج: چنین شهر وفا نمیكند. مك: چنین شهری وفا نمیكند.
ص: 64
پس مهندسانرا و معمارانرا جمع كرده بر آن قرار دادند كه شانزده هزار مرد بكار مشغول باشند، و چهار صد استاد مذهب العمل، و جهت اختیار سعادت وقت و احتیاط فیروزی ساعت، منجمان كه راویان آیات سماوی و واقفان آثار اجرام علوی در مهابط و مهاوی بودند حاضر ساختند تا بعد از تحقیق «1» دقایق نجوم و تعمق در غوامض و حقایق علوم ساعتی اختیار نمودند از مناقص مناحس «2» مفروق و منفصل و بسعادة سعود صعود مقرون و متصل، لامیر خسرو رح «3»:
سطرلاب سنجان موزون قیاسباندیشه گشتند ساعتشناس
بوقتی كه با خرّمی یار بودنظرها بطالع سزاوار بود اسطرلاب و تقویمها در دست حاضر و ناظر و خلایق «4» خشتها و گلها برداشته موقوف و منتظر كه هرگاه اهل نجوم گویند وقت رسید بیكبار از چهار طرف خشت بنیاد شهر بیندازند، در خلال ابن احوال «5» عورتی نان میپخته ناگاه كودكی چند نان او را ربوده و گریخته «6»، آن عورت از بیطاقتی آواز برآورده كه نانها را «7» بینداز معماران تصور كردند كه آواز منجمان «8» است كه میگویند خشت بینداز، بیكبار شانزده هزار خلایق پیش از درآمدن ساعتی كه اختیار افتاده بود بطالع ثور خشتها بینداختند، ارغاغوش از آن معنی اندیشناك گشت از منجمان استفسار طالع وقت نمود گفتند چون صاحب خانه طالع زهره است و مریخ ناظر او از دلائل احكام انجم: مردم این شهر عشرة دوست و خوش الحان و دلیر و جنگجوی و پهلوان صفت و خوبخوی باشند. و ابنای ایشان از هنگام طفلی باز پردل و قوی زهره، و بسیاری از ملوك و گردنكشان درین شهر بقتل
______________________________
(1)- مج: تحقیق دقایق نجوم، مك: تحقیق نجوم.
(2)- المنقصه: النقص جمع مناقص. و المناحس: المشائم و الامور التی تجلب النحس.
و هو جمع (او اسم جمع) لا واحد له من لفظه مثل: محاسن. معارف.
(3)- مج: لامیر خسرو رح. مك: امیر خسرو.
(4)- مج: و ناظر خلایق خشتها. مك: و ناظر خشتها.
(5)- مج: در خلال این عورتی. مك: در خلال این احوال عورتی.
(6)- مج: او را ربوده گریخته. مك: او را ربوده و گریخته.
(7)- مج: نانها را بینداز. مك: نانها بینداز.
(8)- مج: منجمان است. مك: منجم است.
ص: 65
رسند. و چون خانه دوّم طالع كه بیت المال است برج جوزا است و بادی، مال در دست ساكنان این مكان قرار نگیرد و اكثر منقلب الحال و باسخاوت و مهماندوست باشند، و این خطه میمون مأمن غرباء و فقراء [و زهّاد و مسكن اولیاء و علما و عبّاد شود، و بسبب عذوبت آب و رقت هوا وسعت ساحت] «1» و نظافت فضا هركس بنیت عبور بدین بلده موفور السرور درآید.
(نظم: هرسو كه بگذرد ندهد دل كه بگذرد) «2»،
و مدتها در وی سكون گیرد و توطن نماید.
و هركس در خرابی و ویرانی این بلده و تفرقه و پریشانی جمع اهالی و سكنه او كوشد زود برافتد و دولتش بنكبت مبدل گردد. ارغاغوش ازین سخنان تسلی یافته فرمود تا خلق بكار عمارت قیام نمایند. پس شانزده هزار مرد هشت سال دیگر در عمارت بنای او كار كردند تا ببالا برآوردند و چهار سال بگذاشتند تا بنا نشست خود تمام كرد. هشت سال دیگر عمارت بالای دیوار كردند و عرصه بر هزار گزی و باره او بر دویست و پانزده گزی نهادند. و دیواری كه محیط بقهندوز هرات بود دوازده هزار و صد و هشتاد و سه گزی آمد. و بلندی دیوار باره چهل و پنج گز و عرض دیوار صد و ده گز كردند. و برجهای «3» چهارسوی نصب كرده «4»، چون پادشاه آنوقت ترسا بود بر هربرجی صورت صلیبی ساختند، و دو دیوار دیگر از درون و بیرون برافراشتند، عرض هریك بیست گز و فرجه میان هردو دیوار ده گز گذاشتند، و خاكریزی «5» بس عظیم برآوردند، و خندقی بغایت عمیق فرو بردند، و شهری «6» تمام شد كه گردون پیر
______________________________
(1)- عبارت: [و زهاد و مسكن اولیاء و علماء و عبّاد شود و بسبب عذوبت آب و رقت هوا وسعت ساحت] از زیادات مج است.
مك: مأمن غربا و فقرا و نظافت.
(2)- مك: موقور السرور درآید. نظم، هرسو كه بگذرد، ندهد دل كه بگذرد، و مدتها در وی سكون.
مج: موفور السرور درآید و مدتها در وی سكون.
(3)- مج: و برجها چهارسوی. مك: و برجهای چهارسوی.
(4)- مك: نصب كرده چون. مج: نصب كرد چون.
(5)- مك: خاكریزی بس. مج: خاكریز بس.
(6)- مج: فروبردند و شهر تمام شد. فروبردند شهری تمام شد.
ص: 66
با هزاران «1» دیده هرچند گرد عالم گردید خطه بدین عظمت و حصانت «2» ندیده، للطیّان البمی نوّر مرقده «3»:
قبه افلاك پیش طارمش نامرتفعروضه فردوس پیش ساحتش نادلپذیر
آسمانرا از فرود سقف مرفوعش مداراخترانرا بر حریم صحن میمونش مسیر
______________________________
(1)- مج: با هزاران. مك: با هزار دیده.
(2)- مج: عظمت ندیده. مك: عظمت و حصانت بدید.
(3)- للطیان البمی: طیان یكی از شعراء قدیم بوده كه مجموعه اشعار او از میان رفته است.
در فرهنگهای اسدی. جهانگیری. رشیدی اشعار او را باستشهاد ذكر كردهاند. اسدی گاهی او را طیّان مرغزی و جائی «طیّان» نامیده و قریب 60- 50 بیت او را در تضاعیف كتاب ذكر كرده است. و تقی اوحدی لنبانی ترجمه احوال او را در تذكره «عرفات العاشقین» و تذكره «كعبه عرفان» و «فردوس خیال» بعنوان «حكیم طیان البمی» ذكر كرده و قریب هشتاد بیت از او نقل كرده است. در مجمع الفصحاء ترجمه احوال او را بعنوان: «طیان بمی كرمانی» ذكر نموده گوید: شاعر فصیح و شیرینزبان بوده از بم است كه نام قلعهایست در حدود كرمان و سجستان و او را «ژاژخا» ملقب كرده و «ژاژطیان» مشهور است و این قطعه را نیز ذكر كرده است و مطلعش این است:
ای چو گردون سقف تو در شكل و هیئت مستدیرچشم گردونت نخواهد دید در عالم نظیر
قبه افلاك نزد طارمت نامرتفعروضه فردوس پیش ساحتت نادلپذیر
آسمانرا از فروغ قصر مرفوعت مداراخترانرا در حریم صحن میمونت مسیر
از تماثیل تو نقاش طبیعت منفعلوز تصاویر تو گردون ثوابت بانفیر
دور نبود كز خجالت با علو سدهاتروی چرخ لاژوردی زرد گردد چونزریر
پر عجایب چون سپهری پربدایع چون بهشتبلكه باشند این و آن با نسبت قصرت حقیر
آن هوای معتدل داری كه هستی جاودانچون بهشت ایمن ز سردی دی و گرمی تیر
ص: 67 پرعجایب چون سپهر پربدایع چون بهشتبلكه آمد این و آن با نسبت قدرش حقیر
ز آن هوای معتدل دارد كه آمد جاودانچون بهشت ایمن ز سرمای دی و گرمای تیر
واضع تقدیر اسلمش را مگر ترتیب دادورنه وضعی اینچنین هرگز كه آرد در ضمیر و این عمارت در زمان مبارك عیسی علی نبینا علیه الصلوة و الدعاء بود كه از وقت عروج او بآسمان تا این زمان هزار و دویست و پنجاه و هفت سالست.
وجه دوم: نقلست كه موضع شهر هرات و قهندز در ابتدای گذر آبی بود و ممر آینده و رونده و مقر صادر و وارد «1»، و اطراف و اكناف ارباع و اصقاع آن چراگاه و قرارگاه وحوش و سباع.
بیت «2»:
گسسته شیر در اكناف او زد هشت پیفكنده مرغ در اطراف او ز هیبت پر
هزار خوف بهر كنج او شده مقرونهزار فتنه بهر گوشهاش گرفته مقر و «3» كاروانی كه از دره دو برادران بیرون آمدی منزل «4» بنخچیرستان ساختی
______________________________
(1)- س: گذرابی بوده و هم آینده و رونده و ممرّ صادر وارد و اطراف.
مج: گذرابی بود و ممر آینده و رونده و صادر و وارد و اطراف.
مك: و رونده و مقر صادر و وارد و اطراف.
(2)- س: و اصقاع آن. شعر: گسسته شیر.
مج: و اصقاع آن چراگاه و قرارگاه و حوش و سباع بیت گسسته شیر ...
(3)- مج. س: و كاروانی. مك: كاروانی كه.
(4)- س: منازل. مج. مك: منزل.
ص: 68
كه هیچ جا در نواحی هراة معمور «1» نبود الا قصبه «اوبه» چنانچه ذكر او «2» گذشت، و جمعی كه در آنجا «3» ساكن بودند بواسطه مخالفتی از آنجا روگردان شده ب «كواشان» وطن ساختند و بعد از چند سال از «كواشان» «4» ب «دره دو برادران» تحویل كرده در «خیابان» مقام كردند. و كاروانی كه از دره مذكور بیرون آمدی ایشان پیش میرفتند «5» و طعام و قماش بدیشان میفروختند و آنچه میخواستند میخریدند. چون اولاد و اعقاب ایشان بسیار شد «6» جهت ساختن حصاری «7» متفق شده كس پیش همای «8» چهرآزاد دختر بهمن بن اسفندیار كه او را شمیران میخواندند و تختگاه او بلخ بود «9» فرستادند و او «10» اجازت فرمود بدان قرار كه چون حصار تمام شود موسوم بنام او باشد، «11» پس حصار «12» شمیرانرا بساختند و دوازده سال در عمارت او بسر «13» بردند. و بعد از قهندز بچند سال داربن دارا بنای هرات نهاد و هنوز باره او تمام نشده بود كه دارا بر دست سكندر كشته شد و ملك و كشور سكندر را مسلم و مسخر گشت «14» و عمارت هرات او باتمام رسانید. «15» و بعد از آن اشك بن دارا كه از «16» ملوك طوایف بود- و هرات مسكن و دروازه
______________________________
(1)- مج. مك: معمور. س: معموره.
(2)- مج. مك: ذكر او. س: ذكر آن.
(3)- مج. مك: در آنجا. س: در آن مكان.
(4)- مج: و بعد از چند سال از كواشان بدره س: و بعد از آن بدره.
(5)- مج. مك: پیش میرفتند. س: پیش میرفته.
(6)- مج. مك: بسیار شد. س: بسیار شدند.
(7)- مج. س: حصار متفق. مك: حصاری متفق.
(8)- مج: متفق شده كس پیش همای جهرآزاد. س: متفق شدند و پیش همای چهرآزاد.
مك: متفق شده س پیش چهرآزاد.
(9)- مج. مك: و تختگاه او بلخ بود. س: و تختگاه او در بلخ بود.
(10)- مج. س: و او اجازت فرمود.
مك: و اجازت فرمود.
(11)- مج. مك: باشد. س. شود.
(12)- مج. مك: پس حصار شمیران. س: پس شمیران.
(13)- مج. مك: او بسر. س: آن بسر.
(14)- مج. مك: مسلم و مسخر گشت. س: مسلم شد.
(15)- مج. مك: و عمارت هرات او باتمام رسانید. س: و او عمارت هرات باتمام رسانید.
(16)- مج. مك: كه از ملوك. س: كه ملوك.
ص: 69
خوش مخیّم او- و برجها را «1» كه سكندر ساخته بود بپوشانید «2» و بر روی هربرجی برج دیگر مدوّر بساخت «3» تا آثار عمارت سكندر مدروس و مطموس گشت و دروازهها را از سمت راس تحویل نموده تغییر داد «4».
وجه سوّم «5»: آنكه «6» بعد از طوفان نوح علیه السلام اول بقعه كه در خراسان ساختند «7» قلعه شمیرانست. و هرات نام دختر ضحاك است «8» و شهر هرات او بنا كرده است «9» و اول قصبه «اوبه» را ساخته، بعد از آن شهر هرات را. و جوغن «10» نام از اولاد فرود بن سیاوش بن كیكاوس بادغیس معمور گردانیده.
لرضی الدین رحمه اله «11»:
در جهان هیچكس ندید چنانمنزل دل فروز جان افزای
عرصه خرمش جهان افروزساحت فرخش جهان آرای
______________________________
(1)- مك. س: برجها را كه. مج: برجها كه.
(2)- مج. مك: بپوشانید.
(3)- مج. مك: و بر روی هربرجی برج دیگر مدوّر بساخت. س: و بر روی برجی برجی دیگر افزود.
(4)- مج. مك: و دروازهها را از سمت راس تحویل نموده تغییر داد.
س: و دروازهها را نیز تحویل نموده و تغییر داد.
(5)- مج. مك: وجه سوم. س: وجه سیم.
(6)- مج. مك: آنكه بعد از. س: بعد از.
(7)- مج. مك: اول بقعه كه در خراسان ساختند. س: اول بقعه در خراسان احداث شده.
(8)- مج. س: ضحاك و شهر. مك: ضحاك است و شهر.
(9)- مج: و شهر هرات او بنا كرده است. مك: و شهر هرات او بنا كرده. س: و شهر هرات را او بنا كرده.
(10)- مج. مك: هرات را و جوغن. س: هرات را جوغن.
(11)- مج: لرضی الدین رحمه اله. مك: رضی الدین. س: بیت. مد: ندارد.
ص: 70
وجه چهارم: گویند سكندر با مادر خود جهت بنای هرات مشورت كرد و در آن وقت غیر از قهندز آبادان نبوده. دایم تركان اهل «1» قهندز را ایذا كردندی و جهات ایشان «2» ببردندی و دست تطاول و تعدی تركان ازیشان كوتاه نمیشد، چه تركان با وجود كثرت اعداد جلادت و تهور تمام داشتند. سكندر را «3» مادر رخصت داد «4» كه برود بشرط آنكه زیاده از یكسال در هرات توقف «5» و مقام نكند. چون سكندر آغاز بنای هرات «6» نهاد خلق
______________________________
در میان سخنوران و اهل عرفان ایران چند تن رضی الدین نام میباشند. اعنی:
(رضی الدین نیشابوری) كه از افاضل شعراء خراسان است، و در قصیدهسرائی ید طولائی داشته، و مدّاح ملوك خانیه سمرقند قلج طمغاج خان ابراهیم بن الحسین و پسرش قلج ارسلان خان عثمان- كه در سال 609 ه كشته شد- بوده است، ظاهرا دیوان اشعار او از میان رفته، ترجمه احوال با منتخباتی از اشعار او در تذكره: «هفت اقلیم». «عرفات العاشقین». «كعبه عرفان»- تقی اوحدی دقاقی لنبانی- «لباب الالباب» محمد عوفی ج 11 ص 228- 229 لیدن. «مجمع الفصحا» ج ر 1 ص 231» مذكور است.
(ملك رضی الدین بابا قزوینی) كه مردی شاعراندیشه و سخنپیشه. و از طرف ایلخان مغول ابقا خان حاكم دیاربكر بوده. و اشعار بسیار داشته است.
(رضی الدین خشّاب) كه معاصر كمال اسماعیل بوده است.
(رضی الدین علی بن سعید لالا غزنوی) عمزاده حكیم سنائی غزنوی كه از اخلاف و مریدان شیخ سعد الدین حموی بوده است. (نفحات الانس- جامی. عرفات العاشقین و مجالس النفائس ص 338).
(1)- مج: نبوده دایم تركان اهل قهندز. مك: نبود دایم تركان قهندز.
س: نبوده تركان اهل قهندز را.
(2)- مج. مك: ایشان ببردندی. س: ایشان را ببردندی.
(3)- مج. مك: كوتاه نمیشد چه تركان با وجود كثرت اعداد جلادت و تهوّر تمام داشتند سكندر را مادر.
س: كوتاه نمیشد سكندر را مادر.
(4)- مج. مك: رخصت داد بشرط. س: رخصت داد كه برود بشرط.
(5)- مج: در هرات توقف و مقام. س. مك: در هرات مقام.
(6)- مج. مك: چون سكندر آغاز بنای هرات.
س: چون سكندر رومی از جهت بنای هرات آغاز نهاد.
ص: 71
قهندز پیش او آمده عرضه داشتند كه «1» ما «2» بساختن این شهر رضا نداریم و امداد نخواهیم كرد، سكندر از آن حالت ملول شد و توقف او بدو سال رسید، مادر او مكتوبی نوشته بازش طلبید، گویند در وقتی كه شادروان جلال او «3» بر دروازه خوش افراشته «4» بود نامه مادر در رسید و از جهت آنكه در مراجعت او مبالغه نموده بود «5» ناخوش گشت، آنرا «6» دروازه خشك نام نهاد- و این معنی زیاده مناسبتی ندارد. چه در پیش سلاطین و اكابر تفاءول بالفاظ میمون اعتبار عظیم دارد. خاصه در میان عرب كه بیابان مهلك را مفازه «7» یعنی: جای رستگاری. و مارگزیده را: سلیم. و نابینا را: بصیر گویند. پس اگر گوئیم چون ناخوشش آمد از جهت تفأول او را خوش نام نهاد وجهی دارد- پس سكندر در جواب مادر نوشت.
بیت. سعدی «8»:
همایوننامه او نقش ما نیستجواب او نوشتن حدّ ما نیست اما پوشیده نماند كه توقف من جهت آنست كه خلق این دیار فرمان من نمیكنند «9» و بعمارت هرات «10» راضی نمیشوند و اگر این مردم را بقهر و زجر كار فرمایم نام
______________________________
(1)- مج. مك: خلق قهندز پیش او آمده عرضه داشتند كه.
س: و خلق قهندز عرضه داشتند كه.
(2)- مك. س: كه ما بساختن: مج: كه بساختن.
(3)- مج: جلال او بر. مك. س: جلال بر.
(4)- مج. مك: افراشته س: افراخته.
(5)- س. مك: نموده بود ناخوش. مج: نمود ناخوش.
(6)- مج. مك: آنرا. س: و آنرا.
(7)- مج. مك: مفازه یعنی. س: مفازه خوانند یعنی.
(8)- مج. س: بیت. مك: سعدی.
(9)- مج. مك: نمیكنند س: نمیبرند.
(10)- مج. س: و بعمارت هرات راضی. مك: و بعمارت راضی.
ص: 72
سنینه «1» و سیر مرضیه من بجور و تعدی شهرت یابد.
للشیخ سعدی «2»:
ظالم نماند و قاعده ظلم ازو بماندعادل برفت و نام نكو یادگار ماند مادر نوشته كه: از رهگذر «3» آن ناحیت قدر خاك پیش من فرست تا از حال آن خاك استدلالی كنم، سكندر انبان خاك پیش مادر فرستاد، چون بنظر او رسید خاكی دید منقش و ملون بعضی درشت و بعضی نرم، فرمود تا آن خاك را «4» در زیر بساط و فراش گستردی تنگ كردند (كذا؟) و مشاهیر روم را طلب فرموده بر آن بساط نشاند بعد از سكندر «5» و بنا كردن هرات سخن راند و گفت سكندر از شما مدد خواسته شما چه میگوئید، ساختن این شهر مصلحت هست یا نه؟ طایفه گفتند: ای ملكه ملوك و ای مالكه ممالك؟ عمارت این شهر از حكمت دور مینماید، چه آن ولایت سرحد پرآفت و بلاست، و بجهة «6» بادغیس كه در جوار دارد از كثرت عبور و مرور عساكر همیشه محل حوادث و مخاطر. و طایفه دیگر گفتند: آنچه بر صفحه آینه رأی ملكآرای اسكندری عكسپذیر گشته محض حكمت و حداست و كمال مصلحت و فراست تواند بود چه در جمع احوال سعادت و اقبال قرین حال و رفیق آمال ان پادشاه صاحب كمالست. «7»
______________________________
(1)- مج: فرمایم نام سنیه. مك: فرمایم سنیه (كذا فی الاصول و قیاسا اصلاح و سنینه نوشته شد) و: السنین المسنون. و مؤنثه سنینه بنونین. و المسنون مفعول من: سنّ. یسنّ. سنّا الامر: بیّنه. سهّله و اجراه. و سنّ علیهم السنّه: وضعها. و سنّ الامیر رعیته: احسن سیاستها. یا از: سنی. یسنی. سناء: صار ذا سناء و رفعة. و السنّی:
الرفیع. مونثه. سنیّه. گویا جمله (نام سنیّه و سیر مرضیه) را بجای عبارت (اوصاف سنیّه و سیر مرضیه) استعمال كرده و لذا كلمه «سنیّه» را مطابقتا للاوصاف مؤنث آورده است.
(2)- مج: للشیخ سعدی. مك: ندارد.
(3)- مج: از ره گزاری آن. مك: از ره گذران.
(4)- مج: آن خاك در. مك: آن خاك را در.
(5)- مج: بعد از سكندر. مك: بعد از حال سكندر.
(6)- مج: و بجهة بادغیس. مك: و بواسطه بادغیس.
(7)- مج: صاحب كمال. مك: صاحب كمالست.
ص: 73
لابی الفتح البستی «1»:
كظلمة اللیل سخطا كالنهار رضیكالشمس ریا و رایا كالحیا كرما
كالیمن و الامن و الایمان منبلجاكاللیث و الغیث طبعا ان سمی و حمی بهرچه اشارت مطاعه نافذ گردد قیام و اقدام لازم میدانیم، مادر سكندر گفت امروز توقف نمائید و فردا بازآئید تا بآنچه خاطر قرار گیرد بتقدیم افتد، روز دیگر فرمود تا آن خاكها را برداشتند و چون مردم حاضر شدند ایشان را «2» بر همان بساط نشانده سخن روز گذشته را باز راند همه از روی وفاق بینفاق باتفاق «3» گفتند سكندر ستوده كاری پیش گرفته و ما همه مددكار و فرمانبرداریم، پس مادر مكتوبی باسكندر نوشت كه ای فرزند از آن خاك كه بمن فرستادی بوی آن میآید كه مردم آن زمین منقلب خاطر و متلّون رای باشند، باید كه با ایشاق مشورت نكنی و سخن ایشان را معتبر نداری كه من از آن خاك كه فرستادی معلوم كردم كه در ایشان موافقت و استواری نیست، چون نامه باسكندر رسید خوشدل گشت و عمارت هرات «4» باتمام رسانید.
______________________________
(1)- مج: لابی الفتح البستی. مك: ندارد.
(ابو الفتح بستی): ابو الفتح علی بن محمد الكاتب البستی الشاعر المشهور. از شعراء و نویسندگان نامدار خراسان بوده و در زمان سلطنت محمود غزنوی میزیسته است. او ذو اللسانین بوده در هردو زبان- پارسی و تازی- شعر سروده و مخصوصا در صنعت بدیع «تجنیس» مهارت خاصی داشته و آنرا در اشعار خود بسیار بكار برده است. «و اشعار فارسی را هم بغایت مصنوع و متین میگوید»
وفات او در سال 400 یا 401 ه در شهر بخارا اتفاق شده است. و «بست» بالضم مدینة بخراسان بین سجستان و غزنین و هرات و یقال لناحیتها الیوم «گرمسیر» معناه النواحی الحارة المزاج.
(وفیات الاعیان- ابن خلكان- ج 1- ص 184 و ص 392. یتیمة الدهر- ثعالبی تذكره. دولتشاه سمرقندی ص 26 لیدن. معجم البلدان- یاقوت حموی- ج- اول ص 612 چاپ لیپزیك).
(2)- مج: شدند ایشان را بر همان. مك: شدند بر همان.
(3)- مج: از روی نفاق بینفاق. مك: از روی وفاق بینفاق.
(4)- مج: هرات باتمام. مك: هرات را باتمام.
ص: 74
وجه پنجم: آنكه منقولست كه اسكندر مدرجی «1» یافت در آنجا خطوطی مشتمل بر كیفیت بنای هرات كه حواریان عیسی «2» (علی نبینا و علیه الصلوة و الدعاء) ساخته بودند بعد از بنای اول بر آنجمله كه: چون حواریان متفرق گشتند چهار كس از ایشان بهرات افتادند و برخلاف مستولی شدند و داعیه نمودند كه هرات را كه در آنوقت ویران بود آبادان سازند و بواسطه كمی بضاعت و قلت استعداد میسر نمیشد تا سكندر چون بهرات آمد ایشان را نوازش فرموده خطوطی «3» كه یافته بودند بدیشان نمود و هرات را عمارت فرمود.
وجه ششم: آنست كه هرات را آن ذو القرنین ساخته كه ذكر او در كلام مجید آمده «4»
وجه هفتم: آنكه باره هرات را سه كس ساخته: سیاوش ابن كیكاوس دیوار اندرون بركشید. و اسكندر دیوار بیرون ساخته «5» و دارا بن دارا برجها را مدوّر
______________________________
(1)- المدرج- بفتح المیم: الكتاب المطوی. و المدرج بضم المیم- الكتاب الملفوف.
و الرقعة الملفوفه. جمع: مدراج.
(2)- مج: عیسی عم. مك: عیسی علی نبینا و علیه الصلوة و الدعاء.
(3)- مج: خطوط. مك. س: خطوطی.
(4)- مج: وجه ششم: آنست كه هرات را سه كس ساخته است كه ذكر او در كلام مجید آمده؟
مك: وجه ششم كه هرات را آن ذو القرنین ساخته كه ذكر او در كلام مجید آمده.
سیفی هروی در تاریخنامه خود اسباب بناء بلده هرات را- منقول از كتاب فامی هشت وجه ذكر كرده گوید: «پنجم آنكه روایتیست كه شهر هرات را در عهد نمرود بن كنعان ساختهاند و هرات نام ملكیست از ملوك خراسان. ششم روایتیست كه اسكندر صندوقی یافت ... هفتم روایتیست كه هرات را آن ذو القرنین ساخته است كه حق تعالی او را در كلام مجید خود یاد فرموده است هشتم روایتیست كه دیوار باره هرات را سه كس ساخته است سیاوش بن كیكاوس ...» تاریخنامه هرات- سیفی هروی ص 35- 26.» و چنانچه ملاحظه میشود وجه هشتم یا از مصنف سهوا فوت شده و یا از قلم نساخ حذف شده است. و در بیان وجوه هشتگانه نیز در نسخهها تخلیطاتی واقع شده كه ظاهرا از آثار نساخ است.
(5)- مج: سه كس ساخته و دارا بن دارا برجها مدوّر ساختد چیزی در دیوار باره.
مك: سه كس ساخته سیاوش ابن كیكاوس دیوار اندرون بركشید. و اسكندر دیوار بیرون ساختد و دارا بن دارا برجها را مدوّر ساخته و جز وی دیواری باره. (كذا)
ص: 75
ساخته و چیزی در دیوار باره افزود و خندق را عمیقتر ساخته.
و سیفی هروی در كتاب خود نقل كرده كه از مولانا ناصر الدین چشتی شنیدم كه میگفت «1»: كه در یكی از تواریخ خراسان یافتهام كه هرات را پیغامبری بوحی ساخته بتعلیم جبرئیل عم و این رباعی نیز در باب بنای شهر هرات مشهورست:
لهراسب نهادست هری را بنیادگشتاسب درو بنای دیگر بنهاد
بهمن پس از آن عمارتی از نو كرداسكندر رومیش همه داد بباد «2» و ابو الحسین صفوانی روایت كرده است از ابو العباس انصاری و او از ابو الحسن شیبانی و او از جدّ خود و او از ابو منصور بن عبد الحمید و او از ابو امامه باهلی كه حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود كه بدرستی كه حضرت حق سبحانه و تعالی را در خراسان شهریست كه آن را هرات «3» خوانند و خضر و الیاس و ذو القرنین او را بنا كردهاند. و آنحضرت بر آن شهر بركت خواسته «4».
و نقلست كه شیخ ابو المظفر مالینی زاهد رح «5» گفت: كه روزی من بر «6» باره هرات رفته بودم و نشسته متفكروار بر حالهای «7» گذشته تامل میكردم از روی اعتبار ناگاه خضر را عم دیدم كه مرا گفت «8» در چكاری؟ گفتم در اندیشه روزگار و گردش
______________________________
(1)- مج: كه میگفت. مك: كه او گفت.
(2)- این رباعی را حافظ ابرو نیز در كتاب جغرافی خود آورده است.
(3)- مج: سبحانه و تعالی در خراسان شهری آفریده كه او را هرات.
مك: سبحانه و تعالی را در خراسان شهریست كه آنرا هرات خوانند. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج1 75 روضه اول ..... ص : 54
(4)- مج: و آنحضرت بر ان شهر بركت خواسته. مك: و از حضرت الهی بر آن شهر بركت خواسته.
(5)- مج: مالینی الزاهد رح گفت. مك: مالینی زاهد رحمة اله گفت.
(6)- مج: گفت: روزی من باره هرات.
مك: گفت: كه روزی من بر باره هرات
(7)- مج: و نشسته و از دیر حالها گذشته. مك: و نشسته متفكروار بر حالهای گذشته.
(8)- مج: خضر را عم دیدم كه مرا گفت.
مك: خضر را علیه الصلوة و السلام دیدم مرا گفت.
ص: 76
لیل و نهار و طول مدت بنای این باره پایدار. گفت: ای محمد؟ من این موضع را دریای آب «1» یاد دارم. بعد از آن دیدم خشك شده و خارزار گشته، باز دیدم ضیاعی شده و تخمها كشته، آنگاه چنین شهری «2» شده كه میبینی.
و نیز از خواجه خضر علیه السلام نقل میكنند كه فرمود كه موضع شهر هرات دریای زخاری «3» بوده و آن زمینی كه حالا چهار سوی هرات است در هرسالی چندین مردم بیگناه و گناهكار در وی غریق لجه فنا میگردیدند جای خطرناك بود كه هركشتی كه بدانجا رسیدی غرق گشتی.
ع: بود خاصیتی در هرزمینی.
______________________________
(1)- مج: دریا آب. مك: دریای آب.
(2)- مح: چنین شهر شده. مك. س: چنین شهری شده
(3)- مج: زخّار. مك. س: زخّاری. وزّخاز: فعّال للمبالغه من زخر زخورا البحر طما و تملّاء.
ص: 77
روضه دوّم مشتمل بر دو چمن
چمن اوّل: در كیفیت اوضاع این بلده فلك ارتفاع
چمن دوّم: در ذكر بعضی مضافات چمن اوّل شهربندی كه اكنون معمورست در جانب جنوبی شمیران و قهندز افتاده چنانچه قهندز و شمیران در طرف شمال از بیرون شهربندند «1» و داخل شهربندیست كه ملك مغفور «2» معز الدین حسین كرت ساخته بوده «3» و حالا ویرانست و قلعه اختیار الدین كه ذكر آن گذشت داخل شهربند درونی است «4» متصل باره شمالی. و این شهربند كه قبة الاسلام است بحكم بنی الاسلام علی خمس مشتمل بر پنج دروازه است:
اوّل: «دروازه ملك» از طرف شمال.
دوّم: «دروازه عراق» از سوی مغرب.
سوم: «درب فیروزآباد» از جانب جنوب.
چهارم: «درب خوش» از حد شرقی.
پنجم: «دروازه قیچاق» از جهت شمال نزدیك بطرف شرقی.
______________________________
(1)- مج: از بیرون شهربندند و داخل.
مك: از بیرون شهر افتاده و داخل.
(2)- مج: ملك معز الدین. مك: ملك مغفور معز الدین.
(3)- مج: ساخته بود و حالا.
مك: ساخته و حالا.
(4)- مج: شهربند درویست.
مك: شهربند درونی است.
ص: 78
و بر سر هر دروازه سه در نشاندهاند الّا «درب ملك» كه دو باب دارد.
و قلعه اختیار الدین را «1» نیز دو در است:
یكی از سوی شمال كه «بازار اسب» «2» است.
و یكی از جانب جنوب كه طرف شورست. و در اندرون شهربند «3» چهار بازار است كه از هردر آن تا به چهار سو «4» یك بازار است كه بنام همان دروازه منسوبست.
الّا «دروازه قیچاق» كه تا بچهار سو رسته «5» بازار ندارد. و «بازار ملك» را از پای حصار تا چهار «6» سو بخشت پخته ساختهاند. و چندین تیمها دارد كه هریك موازی یك بازار دیگر «7» است. و از بیرون هردروازه نیز بازاریست كه تا انتهای سواد شهر میكشد كه قریب بیك فرسنگ است، و در سر هركوی و محله بازارچه دیگر است مشتمل بر انواع دكاكین. و مشتمل است این شهربند بر دو فصیل میان هردو ده گز فرجه.
و در وقت تحریر مؤلف بعضی از تلامذه را فرستاد كه تقدیر و تخمین و تحقیق و تعیین دور شهربند و بروج و اقطاران نمایند چنین تقریر كردند كه:
بروج صد و چهل و نه است. و دور شهربند هفت هزار و سیصد قدم، و قطر شهر از «درب ملك» تا «فیروزآباد» و از «درب خوش» تا «درب عراق» «8» هزار و نهصد «9» در هزار و
______________________________
(1)- مج: اختیار الدین نیز. مك: اختیار الدین را نیز.
(2)- مج: كه بازار اسب است. مك: كه بازار است.
(3)- مج. س: و در اندرون چهار بازار.
مك: و در اندرون شهربند چهار بازار.
(4)- مج: كه از هردر آن تا به چهار سو.
مك: كه از هردروازه تا چهار سو.
(5)- مج: بچهار سو رسته بازار.
مك: بچهار سو بازار.
(6)- مج: تا چهار سو. مك. س: تا بچهار سو.
(7)- مج: بازار دیگرست. مك: بازار است.
(8)- مج: تا عراق. مك. س: تا درب عراق.
(9)- مج. هزار و نهصد قدم.
مك: هزار و نهصد در هزار و نهصد قدم.
ص: 79
نهصد قدم پیمودهاند. و خندق گرد شهربند بیست گز عرض دارد [اما چون مدتی است كه آنرا حفر نكردهاند حالا عمق چندان ندارد «1»] و مسجد جامع كه شمه از میامن و بركات او مذكور شد در ما بین دروازه خوش و قیچاقست و چنان مسموع شده كه آن «2» موضع در آن محل جهت آن «3» اتفاق افتاده كه بسبب آب روان و لطف هوا بهترین مواضع درون بلده است. و چنان بامتحان معلوم كردهاند كه در هرجانب شهر یك كله گذاشته بودند و در موضع چهار سوی و در مقامی كه حالا مسجد جامع است كله دیگر كلهای «4» مواضع دیگر بچهار روز پیشتر از كله موضع مسجد جامع منتن و ضایع شده «5»، و الا مناسب آن بود كه جامع در میان شهر بودی و آب جوجه نیز در جوار مسجد است. و در اندرون شهر جای دیگر آب روان نیست.
______________________________
(1)- عبارت: [اما چون مدتی است كه آنرا حفر نكردهاند حالا عمق چندان ندارد] از زیادات نسخه مج است و مك و س ندارد.
(2)- مج. س: مسموع شد كه موضع در.
مك: مسموع شده كه آن موضوع در.
(3)- مج: جهت آن. مك. س: جهت او.
(4)- مج: كلهاء. مك. س: كلهای.
(5)- ابن ابی اصیبعه در كتاب (عیون الانباء فی طبقات الاطباء) در ترجمه زندگانی پزشك نامی ایران ابو بكر محمد بن زكریا الرازی میگوید رازی در هنگام بنای بیمارستان بغداد برای اختیار بهترین نقطه خوش آبوهوای شهر چهار قطعه گوشت در چهار طرف شهر نهاد ... و نظامی عروض سمرقندی در (مجمع النوادر) نیز این داستان را در احوال محمد زكریای رازی در وقت بنای بیمارستان شهر ری نوشته است.
ص: 80
چمن دوّم در ذكر بعضی مضافات
اشاره
و از بدایع عمارات جنت امارات كه درین ایام خجسته فرجام درین مدینة الاسلام با نور و نظام از مستبدعات معمار عالیهمّت معالی رتبت «1» حضرت سلطنت شعاری عاطفت آثاری مرحمت دثاری «2» معدلت پناهی.
شعر «3»:
اجلّ ملوك الملك قدرا و رتبةمبید الاعادی بالحسام المهنّد
سمّی حبیب اله ناصر دینهملیك عظیم القدر یدعی باحمد زبده سلاطین نامدار. عمده خواقین عالیتبار. نظام السلطنة و الدنیا و الدین.
سلطان احمد مرزا. احداث یافته منزلیست كه بر بالای «برج علی اسد» كه ما بین درب قیچاق و دروازه خوش است باتمام رسیده. و الحق آن بقعهایست كه در رفعت شان و علوّ مكان زبان شرفات آن از فحوای: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ، خبر میدهد «4»، و ساكنان حوالی فردوس آیینش از مضمون: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ، نشان میدهد.
______________________________
(1)- مج: عالیهمت معالی رتبت حضرت.
مك: همت حضرت.
(2)- مج: عاطفت آثاری مرحمت دثاری.
مك: عاطفت دثاری مرحمت آثاری.
(3)- مج: شعر. مك: ندارد.
(4)- مج: میدهد. مك. س: میگوید.
ص: 81
لانوری رح:
اوجش فلكیست كز بلندیمعمار عیار آسمانست
در حافظه از خیال نقششبشكفته هزار بوستانست هركس را سعادتی «1» رفیق گشته بعروج آن منزل عالی مشرّف شود «2» بر تمامی ریاض و حیاض بیرون و درون شهر بلك بر ملك و ملكوت مشرف گردد.
و ذكر بعضی دیگر «3» از بقاع فردوس اثر و مبانی خیرات و معالم مبرّات این سلطان فرشته مخبر در روضه دیگر مذكور خواهد شد.
و شهربندی كه ملك معز الدین حسین كرت «4» ساخته بوده بغایت وسیع است، چنانكه قطر او از سر پل (جوی) انجیل «5» است تا «دربند شیخ خرّم» و از نواحی «6» ملاسیان تاسر «پل خیمهدوزان» كه قریب بیك فرسنگ «7» در دو فرسنگ است كه حضرت «8» امیر بزرگ قطب السلطنة و الدین امیر تیمور گورگانی «9» نور اللّه مضجعه بمشاعل الغفران بعد از فتح هرات آنرا ویران ساخته، چه از غایت سعت ضبط و محافظت او متعذر
______________________________
(1)- مج: سعادة. مك: سعادتی.
(2)- مج: منزل عالی مشرف شود بر تمامی.
مك: منزل عالی بر تمامی.
(3)- مج: بعضی دیگر از. مك: بعضی از.
(4)- مج: و شهربندی كه معز الدین حسین كرت.
مك: و شهربندی كه ملك معز الدین كرت.
(5)- مج: قطر او از سر پل انجیل.
مك: قطر او سر پل جوی انجیل.
(6)- مج: از نواحی. مك: و از نواحی.
(7)- مج: بیك فرسنگ در دو فرسنگ است.
مك: بیك فرسنگ است.
(8)- مج: كه امیر بزرگ. مك: حضرت امیر بزرگ.
(9)- مج: گورگانی. مك. س: گورگان.
ص: 82
بوده، و «1» حالا سعت شهر بمراتب زیاده از آن شده چرا كه در عرض از دره «2» دو برادران تا پل مالان كه دو فرسنگ مسافت دارد تأسیس بقاع و ترصیص عمارات و ارباع است، بلكه از دره مذكوره تا «كوه اسكلجه» «3» و «كلبرخان» كه چهار فرسخ است و از «اوبه» تا «كوسویه» كه سی فرسخ است عمارات و باغات و قری و بلوكات هرات است كه به یكدیگر «4» اتصال دارد. و بنده از «5» جناب مغفر تماب سلطنتپناه غیاث السلطنة و الدین ابو الفتح محمد سلطان انار اللّه مرقده كه بكجیك مرزا مشهور بود و در سفر مبارك مكه «6» دو نوبت بمصر رسیده شنیدم كه فرمود كه مصر كه آوازه وسعت و عظمت او در همه «7» اقطار ربع مسكون سایر است ربع هرات باشد اما ضمایم مصر «8» بیشتر است.
و رود هرات كه برود مالان اشتهار دارد در میان قری و بلوكات میرود و از دو طرف خود تمامی مواضع و مزارع را آب میدهد «9» و در ایام بهار دو هزار و سه هزار سنگ آب سیل در این رود میآید و تمام بباغات و مزروعات میرود. چنانكه از سرخس و خاشاك میگذرد و از سرخس نمیگذرد و از قرای این شهر چندین قریه هست كه با شهرها و ولایتها برابری میكند و از آنجمله دار العباده «زیارتگاه» است كه همیشه
______________________________
(1)- مج: بوده حالا. مك: بوده و حالا.
(2)- مج: عرض درّه برادران. مك: عرض از درّه دو برادران.
(3)- این كلمه در نسخههای مج، مك، س (اسلجه) نوشته شده است. اما ظاهرا صحیح آن (اسكلجه) باشد چه حافظ ابرو در جغرافی، و زبدة التواریخ و ذیل جامع التواریخ خود همهجا آنرا:
«اسكلجه» نوشته است. و خود اسفزاری نیز در شرح سلطنت ملوك كرت در همین كتاب میگوید:
«امانكوه- كه ملوك كرت بر فراز آن قلعه مستحكمی داشتهاند- در این ایام- عهد مصنف- قرن 9- به: كوه اسكلجه مشهور است». حمد اللّه مستوفی گوید: «بر دو فرسنگی هرات بر كوه آتشخانه (آتشكده) بوده است آنرا (ارشك) گفتهاند، و این زمان قلعه (اسكلجه) میگویند».- نزهة القلوب- ص 152 لیدن.
(4)- مج: كه بیكدیگر. مك: كه بیكدگر.
(5)- مج: و بنده جناب. مك: و بنده از جناب.
(6)- مج: مبارك مكه دو. مك: مبارك دو.
(7)- مج: او را در اقطار. مك: او در همه اقطار.
(8)- مج: ضمایم بیشتر. مك: ضمایم مصر بیشتر.
(9)- مج: آب و در ایام. مك: آب میدهد و در ایام.
ص: 83
مجمع اولیای عظام، و منشاء علمای اعلام بوده و هست، در وی قریب دو هزار دكانست از همه نوع «1» و اكثر ساكنان او اصحاب علم و انتباهاند، و: اهل القری «2» اهل اللّه. چنانچه شنوده میشود كه در هرشبانروزی هفتصد ختم كلام اللّه در آن بقعه مدینه اشتباه از زن و مرد آنجا خوانده میشود، و روزهای جمعه «3» كه مردم اجتماع مینمایند از غلبه و ازدحام حكم مصر جامع میكرد و بیشتر چنان بود كه مردم در مسجد نمیگنجیدند و در میان كوی و بازار صفوف جماعت متصل بصف مسجد میآراستند. تا در این فرصت از فواضل مبرّات حضرت «4» سلطانی مسجد جامعی «5» در غایت سعت و نزاهت ساخته و پرداختهاند.
و دیگر از قرای «سیاوشان» است كه در بعضی از سنوات سی هزار خروار انگور در وی بتحریر آمده «6» و سایر الاجناس علی هذا القیاس.
______________________________
(1)- ج: قریب هزار دوكانست از همه نوع.
مك: قریب بهزار دوكانست همه نوعی.
(2)- مج: اهل القری. مك: اهل القران.
(3)- مج: و روزهای جمعه كه مردم اجتماع مینمایند از غلبه و ازدحام حكم مصر جامع میكرد و بیشتر چنان بوده كه مردم در مسجد نمیگنجیدند.
مك: و روزهای جمعه كه مردم در مسجد نمیگنجد.
(4)- مج: مبرّات حضرت سلطانی. مك: مبرّات سلطانی.
(5)- مج: جامع. مك: جامعی.
(6)- مج: انگور بتحریر آمد. مك: انگور در وی بتحریر آمده.
ص: 84
و توابع بلده بر نه بلوك منقسم است:
اشاره
1- توران و تونیان،
2- غوروان و باشتان،
3- كمیران،
4- سیقر،
5- خیابان،
6- گداره،
7- انجیل.
8- النجان.
9- ادوان و تیران. «1»
و چون در اندرون بلده غیر از جویچه آب روان نیست باغچه و اشجار كم است.
اما باغات و بساتین و چمنهای فردوس آئین در بیرون شهربند درون از حدّ عدّ «2»
______________________________
(1)- اسامی این بلوك، دهكدهها، مزارع، مراتع، كاریزها و انهار انها در كتاب جغرافی حافظ ابرو به تفصیل مذكور است، و بر بلوكات نهگانه مزبور بلوك «پروانه و هوردشنگ»- كذا- را افزوده گوید: این بلوك بر شمال شهر واقع است و كوهی در میان است كه آنرا «گازرگاه» خوانند و مزار خواجه عبد اللّه در آنجا است.
و در ضبط نام بلوك انجیل گوید: «این بلوك را انجیل بلام و انجیر براء هردو نویسند امالام اصح است» و بلوك كمیران بر جنوب رود هراتست و درین بلوك هم باغ باشد و هم مزارع، و آب رود و كاریز هردو دارد، و دهكدههای مشهوره این بلوك:
دشتبام، میان دو جوی عز الدین، لكلكخانه، آسیاچه و غیره، و بلوك «غوروان» بر شمال رود است و بر شمال شهر متصل ببلوك انجیل و «خیابان» كه مزارات بزرگان است در آن واقع است. (كتاب جغرافی حافظ ابرو). و در نسخه مج اسامی بلوك مزبوره با ارقام هندی از 1- 9 دارای شماره میباشد و در مك، س، و مد شماره ندارد.
(2)- مج: درون از حدّ حصر. مك: درون از حدّ عدّ و حصر.
ص: 85
و حصر بیرونست، خصوصا در جانب گازرگاه كه از میامن مراحم این «1» پادشاه اسلامپناه احداث یافته و پیش از جلوس میمون حضرت سلطانی در طرف شمال (نهر انجیل) عمارة نبود مگر در جوار (سر پل انجیل) اندكی. حالا از نهر مذكور تا پای (كوه زنجیرگاه) و (درّه دو برادران) متصل یكدیگر عمارات ارجمند و باغات و بساتین بهشت مانند است.
لانوری:
همه در خرمی بسان بهارگشته در دیدهها بهار نگار
از سپهرش برفعت آمده ننگوز بهشتش بنزهت آمده عار و بسبب جوی سلطانی كه از مستحدثات سلطان سعید شهید «2» سلطان ابو سعید كه از رود باشتان برداشتهاند و در كمر كوه زنجیرگاه روانست و مساعی معمار بدایع نگار این پادشاه جم جاه از نواحی گازرگاه تا «چشمه ماهیان» كه قریب بیك فرسخ است بلكه از دهن «باشتان» تا قریه «سقلمان» كه شش فرسنگ «3» باشد تمام دشت و دامن كوه «4» باغ و چمن و حظیره و گلشن شده.
بیت «5»:
نگویم كه عین بهشت است لیكنبهشت است «6» اندر سرای مكدّر
درختانش از عود و برگ از زمرّدنباتش ز مینا و خاكش ز عنبر
تماثیل او دهشت طبع مانیتصاویر او حیرت جان آذر
______________________________
(1)- مج: مراحم پادشاه. مك: مراحم این پادشاه.
(2)- مج: سلطان سعید سلطان ابو سعید. مك: سلطان سعید شهید سلطان ابو سعید.
(3)- مج: فرسنگ تمام باشد. مك: فرسنگ باشد.
(4)- مج: دشت دامن كوه باغ. مك: دشت و دامن كوه و باغ.
(5)- مج: بیت. مك. س: نظم.
(6)- مج: بهشت است. مك: بهشتی است.
ص: 86
و از مواضع میمون كه بمباركی آن زمینی «1» در ربع مسكون نشان نمیدهند «خیابان» هرات است كه بلطافت «2» هوا و عجایب حظایر و غرایب بنا ممتاز است و در بزرگی مزارات و لطایف عمارات و مقابر و بقاع متبركه كه در یمین و یسار آن «3» واقع است از شرح و بیان بینیاز است، و آنجائی است كه از قدیم «4» الایام چه در وقت جاهلیت و چه در روزگار اسلام همیشه میمون و مبارك و قبله دعوات و كعبه حاجات خلایق بوده و همه مردم از اصاغر و اكابر و مقیم و مسافر بدان مقام شریف تیمّن و تبرّك جستهاند، و در همه زمان و ادیان معابد و عیدگاه و مقابر و نزهتگاه خواص و عوام بوده، چنانك حالا «5» مصلی و گشت جای مسلمانانست، و در زمان سابق او را «كوی خدایگان» میگفتهاند. و بعبارة فرس خدایگان پادشاه را گویند. «6»
______________________________
(1)- مج: میمون كه بمباركی رمینی. مك: میمون كه آن زمینی.
(2)- مج: كه لطافت. مك: كه بلطافت.
(3)- مج: و یساران واقع. مك: و یسار او واقع.
(4)- مج: كه از قدیم. مك: كه در قدیم.
(5)- مج: چنانكه مصلّی. مك: چنانك حالا مصلّی.
(6)- مج. س: گویند. مك. میگویند.
مزارات بسیاری از بزرگان عرفا، مشایخ، سخنوران، و دانشمندان خراسان در خیابان هرات واقع است مانند: آرامگاه امام فخر الدین رازی. و شاعر و عارف مشهور مولانا عبد الرحمن جامی.
تفصیل مزارات «خیابان» هرات در كتاب «مرصد الاقبال السلطانیه» یا «مزارات هرات» تالیف مولی عبد اللّه بن عبد الرحمن الحسینی المشتهر بالاصیل الواعظ الهروی، و خاتمه «روضة الضفا» از محمد خاوندشاه، و خاتمه «خلاصة الاخبار» از خواندمیر.
ص: 87
روضه سوّم مشتمل بر دو چمن
چمن اول: در شرف خراسان عموما
و احادیثی «1» كه در آن باب وارد است.
چمن دوم: در فضیلت هرات خصوصا و روایاتی «2» كه درباره او منقول است.
چمن اوّل: در شرف خراسان عموما «3».
شیخ مرحوم ثقة الدین عبد الرحمن الفامی رحمه اللّه در كتاب خود كه بتاریخ هرات موسوم است چنین آورده بروایت امام احمد بن الحسین البیهقی باسناد خود تا بابو هریره رضی اله عنه «4» كه او گفت: چون آیت كریمه: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ نازل، شد هركس در آن معنی سخنی میگفت «5» كه آنها كدام كسانند. حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم روی «6» بسلمان فارسی كرد و فرمود اینها یعنی فارسیان گروهیاند كه اگر دین و سنّت بر آسمان از ثریّا معلّق آویخته «7» بودی این مردمان بدان رسیدندی «8»
______________________________
(1)- مج: احادیثی. مك: احادیث.
(2)- مج: روایاتی: مك: روایات.
(3)- عبارت: (چمن اول- در شرف خراسان عموما) از زیادات نسخه مك است و در مج و س ندارد.
(4)- ابو هریره: عبد الرحمن بن صخر الدوسی از نامداران صحابه است.
(5)- مج: سخن گفتند. مك: سخنی میگفت.
(6)- مج: صلی اله علیه و سلم بسلمان فارسی كرد
مك: صلی اله علیه و سلم روی بسلمان فارسی كرد.
(7)- مك: از ثریا معلق آویخته بودی. مك: از ثریا بودی.
(8)- مج: رسیدی. مك: رسیدند.
ص: 88
و قتیبه از عبد العزیز ابن محمد «1» نیز این حدیث در وقت نزول آیت و اشاره «2» حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بجانب سلمان روایت كرده است. «3»
و بعضی گفتهاند كه این اشاره بجمیع فارسیان است تا نهایت خراسان و این بیانی است روشن و هویدا «4»
[و روایت كرده است ابو عبد اله بن یوسف الحافظ باسناد خود متصل بانس مالك رضی اله عنه كه حضرت نبوی صلی اله علیه و سلم چنین فرمود كه آفتاب بهشت است و بهشت مشرق. و ابو صالح شلویه روایت كرده است باسناد خود متصل با بریده كه حضرت مصطفی صلی اله علیه و سلم فرمود كه هرگاه جمعی را بمهم فرستند جهد كنید تا از زمره خراسان باشید (كذا؟). و اوس بن عبد اله روایت كرد از ابی بریده كه حضرت رسول ثقلین صلی اله علیه و سلم برید، را فرمود كه بعد از این طوایف كه بموضع فرستند تو جهد كن تا در فوج اهل خراسان باشی (كذا؟).
و مؤلف این كتاب گوید كه [ «5» در كتاب عجایب المخلوقات «6» و بعضی كتب
______________________________
(1)- مج: عبد العزی بن محمد. مك: عبد العزیز ابن محمد.
(2)- مج: نزول این آیه و اشاره. مك: نزول آیت و اشارت.
(3)- وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ: «ابو هریره روایت كرد كه چون این آیه آمد صحابه درو سخن گفتند تا این دیگران كیستند؟ رسول ص روی بمسلمانان كرد و گفت: اگر دین آنجا باشد كه ثریاست جماعتی از پارسیان دست باو زنند». (تفسیر ابو الفتوح رازی- ج/ 2 ص 317- 316، و امین الدین الطبرسی گوید: «ان النبی قرء هذه الآیه فقیل له من هولاء؟ فوضع یده علی كتف سلمان و قال: لو كان الایمان فی الثریّا لناله رجال من هولاء (ای الفرس)» (مجمع البیان- ج/ 2 ص 501).
(4)- متن این حدیث «لو تعلّق العلم (یا- الایمان) بالثریّا لناله رجال من فارس».
(5)- عبارت: [و روایت كرده است ابو عبد اله بن یوسف الحافظ ... در فوج اهل خراسان باشی.
و مؤلف این كتاب گوید كه]. تماما از زیادات مج میباشد. و در نسخه مك ندارد.
(6)- كتاب: «عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات» تالیف ابو عبد اله زكریا بن محمود قزوینی الشافعی و تالیف دیگر قزوینی كتاب: «آثار البلاد و اخبار العباد» میباشد.
و این دو كتاب با مقدمه تاریخی درباره قزوینی در یك مجموعه در سال 1849- 1848- میلادی توسط خاورشناس آلمانی و ستینفیلد در شهر لیپزیك بطبع رسیده است.
اما مطالبی را كه اسفزاری در اینجا و در موارد دیگر در تضاعیف كتاب از عجایب المخلوقات نقل میكند در دو كتاب مذكور دیده نمیشوند.
ص: 89
دیگر این حدیث دیدهام كه حضرت نبوت صلی اله علیه و سلم فرمودهاند كه هیچ علم از خراسان بیرون نیامد چه در جاهلیت و چه در اسلام كه بازگشته باشد تا بمنتهای مقصد نرسیده باشد.
[و بخط خواجه تاج السلمانی- از اولاد و احفاد سلمان فارسی است- این حدیث دیدهام كه ابن مسعود رضی اله عنه روایت كرده است كه حضرت خاتم انبیاء علیه التحیة و الدعا فرمود: كه در شب معراج در آسمان چهارم كوشكی دیدم در گرد او قنادیل نور جبرئیل را پرسیدم كه چیست این قصر مزخرف؟ گفت یا محمد این رباطی است كه امت تو فتح خواهند كرد در زمین خراسان] «1».
و گویند در آن روزی كه ابو مسلم را كشته بودند و در گلیمی پیچیده در گوشه خانه نهاده و انگشترین او را منصور خلیفه در دست داشت دبیر ابو مسلم در پیش خلیفه درآمد منصور او را گفت از زبان ابو مسلم نامه بعمال او بنویس و پیشم آور تا مهر كنم دبیر نشست «2» و نامه نوشت از زبان عبد الرحمن مسلم بفلان و فلان كه باید آنچه در تصرف تست «3» فی الحال بعامل امیر المؤمنین تسلیم نمائی «4» چون نامه پیش منصور برد بخواند گفت تو چه دانستی كه مقصود من از نامه این معنی «5» بود بیآنكه من بتو بگویم؟ دبیر گفت ای امیر المؤمنین؟ ابو مسلم كشته شد «6» و در كلیم پیچیده از
______________________________
(1)- عبارت: [و بخط خواجه تاج السلمانی از اولاد و احفاد ... كه امت تو فتح خواهند كرد در زمین خراسان]. تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه مك ندارد.
خواجه تاج سلمانی: یكی از افاضل شعراء و نویسندگان هرات و معاصر سلطان حسین میرزا بایقرا و از هممسلكان مصنف بوده است. اسفزاری در تضاعیف این كتاب از اشعار او بسیار آورده. و در اینجا نیز عبارت: «از اولاد و احفاد سلمان فارسی است» را بر نام او افزوده است و گویا وجه تخلص او به «سلمان» یا «سلمانی» هم بهمین مناسبت است. كاتب چلبی میگوید: خواجه تاج سلمانی بر كتاب ظفرنامه شرف الدین علی یزدی ذیلی نوشته است شامل احوال سلطان شاهرخ و الغبیك میرزا از سال 807 ه تا 813 ه. (خلاصه الاخبار- خواند میر: نسخه مخطوطه كتابخانه ملی ملك. كشف الظنون. ج 2 ص 1120)
(2)- مج: نشست. مك: بنشست.
(3)- مج: تست. مك: اوست.
(4)- مج: نمای. مك: نمائی.
(5)- مج: این معنی بود. مك: این بود.
(6)- مج: كشته شد. مك: كشته و در.
ص: 90
زبان او بعاملان او غیر ازین چه توان نوشت، خلیفه گفت: كه چه عاقل مردمانید شما ای اهل خراسان؟ «1»
و شیخ مرحوم مذكور آورده است كه: در كتابی كه بكسی منسوب نبود دیدم كه یكی از فضایل خراسان آنست كه طلوع آفتاب «2» كه سبب روشنی عالم، و واسطه نظام و قوام عناصر و طوایف بنی آدم است از آن جانب است، و آثار آفتاب از آن روشن ترست كه ببیانی «3» حاجت افتد، كه چون وقت ارتفاع او شود كه اول بهارست همه اشیاء را خاصه نباتات و اشجار را به تبعیت او آغاز رفعت و بلندی شود، و حیوانات را قوتها در جنبش آید، و آبها در مجاری روان گردد، و هوا معتدل شود، و قوّت طبیعت از گرمی و نرمی كه ماده حیاتست بسیار گردد، و باز در خزان كه میل انحطاط كند همه اشیا را تنزّل پیدا آید و نباتات و اشجار پژمرده و طبایع افسرده گردد، و ماده مرگ كه سردی و خشكی است قوة گیرند «4»، و نیز در اول روز كه طلوع میكند اندیشههاء خلایق برانگیخته شود، و مردم باشغال و مهمات خود قیام نمایند، تا آنگاه كه میل زوال كند «5» و روی بغروب نهد قبضی در دلها و سستی در نشاطها و دشواری در كارها پدید آید، و ازین سبب پادشاهان در آخر روزها شراب و لهو مشغول شوند تا غم و اندیشه را كم كند. و حق تعالی مخلوقی از آفتاب عظیمتر و نورانیتر نیافریده است پس محل طلوع و ظهور او را مفاخرت رسد بر محل غروب و افول او. پس همچنانكه روز بر شب و نور بر ظلمت شرف دارد مشرق را بر مغرب فضیلت و مزیت است و برین معنی كه شرف آفتاب خراسان است نام خراسان دلیل روشنی است جهت آنكه فرس آفتاب را «خور» گویند و جانب را «سان» «6». و با آنكه خراسان مشرق آفتاب بدین بزرگی است
______________________________
(1)- مج: مردمانید شما ای اهل خراسان.
مك: مردمانید شما اهل خراسان.
(2)- مك: طلوع آفتاب كه سبب روشنی.
مج: طلوع آفتاب سبب روشنی.
(3)- مج: كه ببیانی. مك: كه بیانی.
(4)- مج: گیرند. مك: گیرد.
(5)- مج: و روی. مك: روی.
(6)- ابن رسته میگوید:
ص: 91
اوسط اقالیم عالم نیز هست كه خیر الامور اوسطها. و بواسطه آنكه زمین گوی شكل است هرآینه اوسط او بلندتر خواهد بود از آن سبب بآسمان نزدیكتر است. لا جرم مردم او تمام خلقت و سلیم الاعضاء و معتدل المزاج و عاقل «1» و دانااند. و در روایت آمده است كه «2» محمد بن علی بن عبد اله بن عباس رضی اله عنهم در وقتی كه داعیان خود را باطراف میفرستاد گفت: اهل كوفه شیعه علیاند. و خلق بصره عثمانی. و مردم جزیره اعراب جلفند. و اهالی شام تبع آل ابی سفیان. و اصحاب مكه و مدینه از آن ابو بكر و عمرند. بر شما باد باهل خراسان. كه عدد بسیارند. و دلها از بدی فارغ دارند. و رجولیت و شجاعت ایشان فراوان است. و سینهای ایشان صافی است و بهوا منقسم نشده و ببخل متفرق نگشته. و ایشان لشگریاند كه تنها قوی، و دوشهای افراشته، و سرها بزرگ، و آوازها بیمناك دارند، و من تفائل میگیرم بلفظ مشرق كه مطلع چراغ زمین و شمع خلایق است. «3»
______________________________
(صفة ایرانشهر و السواد- كانت ایرانشهر مقسومة باقسام منها: ما بین مطلع اطول النهار الی مطلع اقصر النهار و تسمی «خراسان» تفسیره مطلع الشمس، و قسمة منها ما بین مغیب اطول النهار الی مغیب اقصر النهار و تسمی «خربران» تفسیره مغرب الشمس، و قسمة منها ما بین مطلع النهار الاقصر الی مغیب النهار الاقصر و تسمی «نیمروز» و تفسیره الجنوب، و قسمة منها ما بین مطلع النهار الاطول الی مغیب النهار الاطول و تسمی «باختر» و تفسیره الشمال، و قسمة منها متوسطة لهذه الاقسام و تسمی «سورستان» و هی السواد- بین النهرین- ... فكان یسمی ارض سورستان فی الدهر الاول «دل ایرانشهر»)
الاعلاق النفیسه- ابی علی احمد بن عمر بن رسته ص 103- 104 لیدن.
(1)- مج: المزاج و عاقل و دانا. مك: المزاج و دانا.
(2)- مج: و در روایت آمده كه. مك: و آمده است كه.
(3)- «و یقال ان محمد بن عبد اله قال لدعاته اما الكوفه و سوادها فشیعة علی، و اما البصره فعثمانیة تدین بالكف، و اما لجزیره فحروریة صادقه و اعراب كاعلاج و مسلمون فی اخلاق النصاری، و اما اهل الشام فلا یعرفون غیر معاویه و طاعة بنی امیه و عداوة راسخة و جهل متراكم، و اما مكة و المدینة فقد غلب علیهم ابو بكر و عمر، و لكن علیكم بخراسان فان هناك العدد الكثیر و الجلد الظاهر و هناك صدور سلیمة و قلوب فارغة لم تتقسمها الاهواء و لم تتوّزّعها النحل و لم یقدح فیها فساد و هم جند لهم ابدان و اجسام و مناكب و كواهل و هامات و لحی و شوارب و اصوات هائله و لغات فخمة یخرج من اجواف منكرة، و بعد فانی اتفائل الی المشرق
ص: 92
و دیگر از فضایل خراسان آنست كه در همه روی زمین عرصه از آن وسیعتر نیست و عمارتی از آن بیشتر نی «1»، و هیچ مملكت و ناحیت بطول و عرض خراسان نیست.
و روم را در عهد مامون خلیفه پیمودهاند بثلث خراسان برنیامده «2».
و دیگر از مزیت و فضیلت خراسان آنست كه بیشتر شهرهای او بصلح گشاده شده
______________________________
والی مطلع سراج الدنیا و مصباح الخلق. فلمّا تمهّد له الامر اقامتهم مع خلفائهم علی اسكن ریح و احسن همة و اشدّ طاعة و اجمل سیرة فی رعیّة تتزین بالحسن و لا تعرف القبیح» (احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم- ص 294- 293 لیدن)
(1)- مج: بیشتر نی. مك: بیشتر نه.
(2)- مج: برآمده. مك: برنیامده.
احمد بن یحیی البلاذری مینویسد: «خراسان چهار بخش است:
بخش یكم: قهستان. طبان. هرات پوشنگ. بادغیس. طوس- كه طابران نام دارد-.
بخش دوم: مروشاهجان. سرخس. نسا. ابیورد. مرو رود. طالقان. آمل- كه بر كرانه رود آمویه است.
بخش سوم: فاریاب. كوزكنان- جوزجانان- تخارستان علیا. خست. اندرابه.
بامیان. بغلان. بدخشان. ترمذ. چغانیان، تخارستان سفلی. سنجان- این بخش در غربی رودخانه آمویه واقع است.
بخش چهارم: مأوراء النهر. بخارا چاچ. سغد- یا سغد یا نه. نسف. سنام.
فرغانه سمرقند»
یاقوت گوید: (خراسان زمین پهناوری است و شهرهای عمده و بزرگ آن عبارتند از:
هرات. نیشابور. مرو. بلخ. طالقان. نساء. ابیورد. سرخس و غیره) قزوینی شافعی در توصیف خراسان گوید:
«خراسان سرزمینی است مشهور شهرستان شرقی آن ماوراء النهر و شهرستان غربی آن قهستان و شهرهای عمده آن: مرو. هرات. بلخ و نیشابور میباشد و خراسان یكی از بهترین. زیباترین آبادان. زرخیز و مردخیزترین سرزمینهائی است كه خدا آفریده است مردم خراسان زیباترین. نیكورویترین خردمندترین و تهمتن و برومندترین مردم روی زمین میباشند. و بیش از همه جهانیان به علم و فرهنگ و دینداری آراستهاند» (فتوح البلدان.
بلاذری لیپزیك- معجم البلدان. یاقوت ج 3 ص 411 لیپزیك- آثار البلاد. زكریای قزوینی نسخه خطی كتابخانه ملی ملك-. جغرافی حافظ ابرو).
ص: 93
نه بجنگ. و مردم او آزاده و با همت و مالك نفس خود باشند. نه چون اهل عراق و شام كه همه آن بلاد بجنگ فتح شده [و اگر رای امیر المؤمنین عمر خطاب رضی اله عنه و مخالفت او با بعضی اصحاب دستگیری و پایمردی ایشان نكردی اهل آن دیار همه برده و بنده بودندی] «1». و مثل اشجار و اثمار و ریاحین و انهار خراسان در هیچ اقلیمی نشان نمیدهند. و در تمامی سال از انواع فواكه آنچه طلبند از میوه زمستانی و تابستانی درو «2» پیدا میشود. و سكنه آن در حمیّت «3» و عقیده پاك و شرایط دینداری بر همه طوایف امم ترجیح دارند. «4»
______________________________
(1)- عبارت: [و اگر رای امیر المؤمنین عمر خطاب رضی اله عنه ... برده و بنده بودندی] از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مج: در وی پیدا. مك: درو پیدا.
(3)- مج: و سكنه آن در حمیت و عقیده. مك: و سكنه او در حمیت دین و عقیده.
(4)- این مطلب اقتباس و ترجمهایست از عبارت ابن قتیبه كه میگوید: «خراسان اهل الدعوة و انصار الدولة لما اتی اله بالاسلام كانوا فیه احسن الامم رغبة و اشدهم الیه مسارعة منّا من اله علیهم اسلموا طوعا و دخلوا فیه افواجا و صلحوا عن بلادهم صلحا فخفّف خراجهم و قلت نوائبهم و لم یجب علیهم سبی و لم یسفك فیما بینهم دم مع قدرتهم علی القتال و و كثرة العدد و شدة الباس فلما رای اله سبحانه سیرة بنی امیه و ظلمهم و تعدیهم علی عترة نبیّه عم بعث الیهم جنود امنها جمعهم من اقطارها و الفهم من نواحیها فساروا نحوهم كقطع اللیل المظلم و ما یرتقب منهم عند خروج المهدی اكثر فهم اهل الدولة و الظفر و انصار الحق اذا ما ظهر». (احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم. شمس الدین ابی عبد اله محمد بن ابی بكر الشامی المقدس ص 293 لیدن)
مسعودی در ستایش سرزمین خراسان و مردمش گوید:
«مردم خراسان دارای عقول بزرگ. تنهای نیرومند، اندیشههای لطیف، دلهای پاك. همتهای عالی. بلندپروازیهای عظیم میباشند. خراسانیان مردمی متفكر مدبّر.
صاحب تعمق و صاحب آراء صحیحه و دوراندیش و تیزهوش میباشند. كدامین سرزمین است كه مردانی چون برمكیان، طاهریان، سامانیان، كه در سیاست و تدبیر و خردمندی شهره جهان بودهاند در دامان خود پرورانیده است؟ كدام كشور نامداران و دانشورانی مانند: ابو علی بن سینا. ابو ریحان بیرونی ابو حنیفه نعمان بن ثابت. احمد بن حنبل مروزی و امثال اوشان بوجود آورده است؟ (فتوح البلدان. بلاذری- معجم البلدان. یاقوت ج/ 3 ص 411 لیپزیك- آثار البلاد. زكریای قزوینی. مروج الذهب- مسعودی- پاریس)
ص: 94
چمن دویّم از روضه سیّم در فضیلت هرات خصوصا
شیخ عبد الرحمن فامی چنین آورده است كه [وهب منبه القرشی روایت میكند باسناد خود كه حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی علیه التحیة و الدعاء فرمود كه:
بدرستی كه حق تعالی را شهریست در خراسان كه او را هرات گویند، میوهای آن شهر فراوان و جویها پرآب بخیر و بركت روان، و بر هردری از درهای فرشته است تیغ برهنه در دست كه بلا را از اهل آن دیار بازمیدارد تا بروز قیامت، مردان ایشان مؤمنان اند و زنان ایشان مؤمنه. دعای بركت كرده است بر آن شهر ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و خضر و الیاس عم و ذو القرنین آنرا بنا كرده تا اهل او را ثغری باشد. هركه از آن شهر در راه حق تعالی رحلت كند یا به نیّت غزا بیرون آید همچنان باشد كه هرروز حجّ پذیرفته میگذارد. و چون روز قیامت شود از شهیدان برانگیخته شود و مزاحمت كند با شهیدان بدر. و بحق آنكه تن من بفرمان اوست كه یك نماز در آن شهر بهتر از هزار نماز كه در آن شهر نباشد.
و] «1» ابو العباس المعمری روایت كرده است باسناد خود تا حذیفة الیمان كه حضرت خواجه كاینات علیه افضل الصلوات فرمود كه بهتر خراسان هرات است.
میوههای او خوش و آبوهوای او بابركت. و هفتاد پیغامبر بر وی دعای خیر و بركت «2» كردهاند.
______________________________
(1)- تمام عبارت میان دو قلاب:
[وهب بن منبه القرشی روایت میكند باسناد خود كه حضرت خاتم ... بهتر از هزار نماز كه در آن شهر نباشد.
و] ابو العباس ...
از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
مك: شیخ عبد الرحمن فامی چنین آورده است كه ابو العباس المعمری روایت كرده است.
(2)- مج: دعای خیر و بركت كردهاند.
مك: دعاء خیر كردهاند.
ص: 95
و روایت كرده است ابو علی بن رزین متصل باسناد خود تا انس بن مالك رضی اله عنه كه حضرت خاتم المرسلین علیه صلواة رب العالمین گفت «1»: كه بهترین خراسان هرات است و بدترین او سجستان.
«2» [و مرویست از محمد بن عبد اللّه متصلا با عبد اله بن عباس رضی اله عنه كه حضرت ختم رسالت صلی اله علیه و سلم فرمود كه چون مرا بآسمانها بردند جبرئیل عم بقاع روی زمین را از مشرق تا بمغرب بمن مینمود بقعه دیدم در وی عمود از نور گفتم ای جبرئیل این چه بقعهایست؟ گفت شهر هرات و آن نور موضع است بعضی از فرزندان ترا دفن خواهند كرد یعنی «مصرخ» «3». و روایت كردهاند از علی بن عاصم و او از عطا بن السایب و او از وهب بن منبه كه او گفت: چنین خواندم در كتاب محكم كه تغییر و تبدیل را در آن راه نیست كه بزمین خراسان شهریست كه او را هرات گویند روز محشر هفتاد هزار شهید از آن برانگیزانند كه با شهدای بدر برابری كند كه نه در راه خدا تیغ زده باشند و نه نیزه و تبر در روی كفار انداخته بیرون آیند از مقابر شهید و پاكان. و بدان ولایت رودخانهایست كه معركه است- یعنی كارزارگاه- و در آن معركه اهل آن شهر را واقعه افتد با قومی كه ایشانرا خوارج گویند و هزار كس در آن معركه كشته شوند و از آن خاك زود باشد كه نوری ظاهر شود و بجانب آسمان مرتفع گردد كه همه اهل ولایت آنرا بینند هركه در آن معركه دو ركعت نماز گذارد در قیامت با شهدای بدر برانگیخته شود.
و روایت است از ابو صالح كه او گفت كه با عبد اله بن عباسی رضی اله عنه بودم
______________________________
(1)- مج: كه حضرت خاتم المرسلین علیه صلواة رب العالمین گفت.
مك: كه حضرت ختم المرسلین علیه صلواة رب العالمین فرمود.
(2)- عبارت: [و مرویست از محمد بن عبد اله متصلا با عبد اله ... و هرات در زیر بهشت است] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- حدیث مذكور این است:
«لما عرج بی الی السماء ارانی جبرئیل بقاع الارض شهرقها و غربها فرایت بقعة عمود من نور فقلت یا جبرئیل ما هذه البقعه؟ فقال هذا البلد هرات و النور فی موضع یدفن فیه بعض اولادك»
رواه احمد بن عبد اله عن كلبی عن ابی عباس نقل از تاریخنامه سیف بن محمد بن یعقوب الهروی. ص 47.
و: «مصرخ» نام بقعهایست در هرات كه مدفن بعضی از اولیاء اله میباشد.
ص: 96
كه او مردی دید با جامهای سفر و علامات مسافران بر وی ظاهر ابن عباس از وی پرسید كه از كجا میآئی؟ گفت: از خراسان، گفت از كدام شهر؟ گفت: از هرات گفت از كدام ولایت هرات؟ گفت از فوشنج، ابن عباس گفت از حضرت خواجه كاینات علیه التحیة و الصلواة شنیدم كه گفت ابراهیم خلیل را غم دو مسجد بود یكی مسجد حرام و دیگر مسجد فوشنج هرات یعنی به «رباط پی» پس ابن عباس پرسید كه آن درخت چگونه است؟ گفت بر حال خویش است، گفت پدر من عباس بن عبد المطلب حكایت كرد كه من در سایه آن درخت بسیار قیلوله كردهام.
«1» و نیز روایت كردهاند از ابو علی رزین باسناد متصل بانس مالك رضی اله عنه كه گفت چون خراسان فتح شد لشگرها آغاز گردنكشی كردند و بنزدیك عمر گرد آمدند كه ما چنین كاری كردیم عمر رضی اله عنه گفت مرا با خراسان چكار كاشكی میان من و خراسان كوههای آهنین بودی و هزار سد چون سد یاجوج و ماجوج، علی ابن ابی طالب رضی اله عنه حاضر بود گفت مهلا یا عمر این سخن بگذار بتو نرسیده است كه مهتر عالم صلی اله علیه و سلم فرموده است كه بدرستی كه حضرت حق تعالی را در خراسان شهریست كه آنرا هرات خوانند برادرم ذو القرنین او را بنا كرده است و اساس نهاده و در وی نماز گزارده. عرصه فراخ دارد و جویهای آب روان بر هردری از درهای او فرشته است تیغ برهنه در دست كه بلا و رنج از اهل او دور میكند تا بروز قیامت.
و بدرستی كه خدای تعالی را در خراسان شهریست كه او را هرات گویند با هوای خوش و جویهای آب روان، و بر وی درود و تحیت گفت ذو القرنین و الیاس و خضر هیچكس بر انشهر قادر نگردد. و هرگز فتح نشود مگر بآشتی هرروز خدای تعالی بنظر رحمت بدان شهر نگرد و بیامرزد هركرا خواهد و عفو كند از هركه خواهد.
و گفت هیچ میدانی ای عمر كه میان هرات و فوشنج چند راه است گفت فرسنگها باشد گفت هفت فرسنگ است كه میل كموبیش نیست و این معنی حضرت مصطفی
______________________________
(1)- حدیث مبسوطی است در مناقب بلدان خراسان «اللالی» المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه» جلال الدین السیوطی- ج را ص 468- 466.
ص: 97
صلی اللّه علیه و سلم با من گفته است. «1»
دیگر نقل است از ابو علی رزین كه گفت از پدر خود شنیدهام كه چون آفتاب برآید اول موضعی كه بر وی تابد شهر هرات است و آن بآسمان نزدیكتر است و شملب (كذا؟) در زیر عرش است و هرات در زیر بهشت] «2».
و خالد بن الهیاج روایت كند باسناد خود از ابو امامه كه حضرت خواجه انبیاء علیه افضل «3» التحیة و الدعاء بعایشه رضی اللّه عنها گفت كه اگر «4» روزی رحلت كنی و بسفر محتاج شوی بر تو باد كه بخراسان روی و در خراسان بشهری كه آنرا هرات گویند مقام كنی كه آن بهتر خراسان «5» است و او را قبة الاسلام خوانند «6» و مردم ایشان رقیق القلباند.
و امثال این احادیث و اخبار بسیار است اما حال راویان خدا داند «7».
و نیز روایت است از ابو بكر عیاش شعبی كه او گفت هرات را بنزدیك ابی بریده یاد كردند، گفت آن شاه خراسانست. و از ابن حیان و غیران و كلبی «8» روایت كند از ابو صالح كه او گفت چنین شنیدم از اصحاب ابی بریده كه هرچیزی را رفعت و بلندیست، و رفعت و بلندی خراسان هرات است. و روایت كردهاند از زهیر بن «9»
______________________________
(1)- و ابو علی بن رزین از علی امیر المؤمنین گفت از رسول خدا شنیدم كه: (ان للّه بخراسان مدینة یقال لها هرات طیبة هواءها مترعة اثمارها صلی علیها اخی ذو القرنین و الیاس و الخضر لا یقدر علیها احد الا بالسلم ابدا ینظر اله تعالی الیها كل یوم نظرة یغفر بها من یرید و یعفو عمن یشاء).
(2)- تا اینجا از زیادات نسخه مج است.
(3)- مج: علیه التحیّة. مك: علیه افضل التحیّة.
(4)- مج: بعایشه گفت اگر روزی رحلت.
مك: بعایشه رضی اله عنه گفت كه روزی رحلت.
س: بیكی از زوجات مطهرات خود گفت اگر روزی رحلت.
(5)- مج: مقام كنی آن بهتر است. مك: مقام كنی كه آن بهتر خراسان است.
(6)- مج: واو را قبة الاسلام خوانند. مك و س: ندارند.
(7)- احادیث مذكوره علاوه بر ضعف اسناد غالبا با عباراتی سست، ناقص و مبهم ترجمه شده است؟
(8)- مج: شاه خراسانست و ازادها و عراق و كلین روایت كند؟.
مك: شاه خراسانست و از آن خیال و عراق و كلبی روایت كند؟.
س: شاه خراسان است و از ابن حیان و غیر آن و كلیمی روایت كند.
(9)- مج. مك: زهیر بن اسحق. س: ظهیر الدین اسحق.
ص: 98
اسحق از شقیق بن سلمه «1» كه او گفت عبد اله بن فضله دو بار بغز و خراسان آمده بود است او چنین گفت: كه در خراسان هیچ مقام و مستقرّی نیافتم مثل شاه. او را گفتند. شاه كدام است؟ عبد اله گفت: درین خراسان یعنی هرات. او را گفتند بهرات كس باشد كه سخن دریابد؟ گفت: كس باشد كه درنیابد و چون هرات شهری نیست از جمله شهرهاء «2»؟.
و چنین گوید عبد الرزاق كه نزدیكترین شهرهای خراسان «3» بآسمان هرات است و از آن سبب هوای آن معتدل است و عفونت او كم. و میوههای او خوش و آبهای او گوارنده و درختان او بیخآور و بالنده «4». و روایت كرد ابو الحسن «5» بن عیسی بن الحسین بن موسی بن خالد برمكی كه او گفت از جد خود حسین بن موسی شنیدم كه او گفت: به نزدیك امیر المؤمنین رفع كردند كه اهل هرات عصیان آوردند و این در اوائل زمانی بود كه خراسان بفضل بن یحیی برمكی تفویض شده بود بغایت اندوهگین گشت. فضل بن یحیی ابو ابراهیم اسمعیل غزوانرا فرمود كه بهرات آمد و ما با او بودیم. منذر بن اسد كه والی هرات بود پناه بحصار شمیران برد و با خواص خویش، بجنگ مشغول شدیم و او را از حصار بعنف بیرون آورده بكشتند. و فرمود تا بخراب كردن شمیران «6» مشغول شدند در وی حوضی سنگین یافتند لوحی از سنگ بر وی افكنده بجهد و حیات بسیار آن لوح را دور كردند صندوقی یافتند آهنین قفلی بر وی نهاده گمان بردند كه در آن صندوق جواهر گرانبها خواهد بود. همچنان ناگشاده بنزدیك
______________________________
(1)- مج. مك. مد: سلمه. س: مسلمه.
(2)- مج: گفت كس باشد و چون هرات شهری نیست.
مك: گفت كس باشد كه درنیابد و چون هرات شهری نیست از جمله شهرها.
س: گفت نباشد كه درنیابد و چون هرات شهری نیست از جمله شهرهاء
(3)- مج. نزدیكتر شهرهای خراسان بآسمان هرات. مك: نزدیكترین شهرهای خراسان بآسمان هرات.
س: نزدیكتر شهرها بآسمان هرات.
(4)- مج. مك: بیخآور و بالنده. س: بیخآور.
(5)- مج. مك: ابو الحسن. س: ابو الحسین.
(6)- مج: بخراب كردن شمیران مشغول. مك: بخراب كردن مشغول.
ص: 99
اسمعیل غزوان بردند [او نیز نگشاد و مهر دیگر كرد و نزدیك فضل بن یحیی فرستاد] «1» او نیز ناگشوده بحضرت امیر المؤمنین ارسال نمود. فرمود «2» تا قفل باز كردند و پیش تخت آوردند آنجا لوحی یافتند آهنین بخط سریانی قدیم بر آنجا چیزی نوشته، جاثلیق و قسیس را فرمود كه آن خط را ترجمه كنند. بعد از تأمل بسیار جاثلیق بر قسیس املا كرد: كه چون سكندر بر شمیران رفت تا بتقدیر بنای «3» شهر هرات گیرد چنانچه مادر او ملكة الحلیمه از «رومه» «4» فرموده بود آن موضع او را خوش آمد حاضرانرا گفت شما میدانید كه چهل درجه بآسمان نزدیك شدهاید. گفتند این حال چگونه تواند بود. گفت: هرات نزدیكترین شهرهای خراسانست بآسمان بچهل درجه.
آنگاه جاثلیق بنالید و اظهار تأسف و تلهف نمود بر ویران شدن شمیران و بیتهای عربی از روی تأسف برخواند. پس گفت اعزّ اللّه «5» امیر المومنین تا اینجا بیش نتوانم خواند.
دیگر حلقها و طلسمهاست كه اینجا كردهاند جهت هلاك آنكس كه قصد ویرانی این حصار كند و در ابطال آن كوشد. در حال امیر المؤمنین فرمود تا آن لوح را در صندوق نهاده سر ببستند و قفل برنهاده پیش اسماعیل فرستاد تا در آن موضع نهد كه بود و صورت حال باسمعیل نوشت در آخر این معنی را بخط خود توقیع فرمود كه:
مجوی ویرانی این موضع را «6» و در خرابی آن مكوش، و آنچه از وی عمارتپذیر است معمور گردان و باصلاح آور بعمارت تمام. تا بیتهای ما بدان معمور ماند و بزرگ داشتی باشد از ما كار بنده شایسته ذو القرنین را و شفقتی كه او دانسته و داشته بر بندگان حق تعالی و رعیت.
و حالا شرف و مزیت این شهر كه برهان او بر همه عالم روشن است آنست
______________________________
(1)- مج: غزوان بردند او نیز نگشاد و مهر دیگر كرد و نزدیك فضل بن یحیی فرستاد او نیز ناگشوده.
مك: غزوان بردند او نیز ناگشوده.
(2)- مج: ارسال نمود تا قفل. مك: ارسال نمود فرمود تا قفل.
(3)- مج: رفت تا بتقدیر بنای شهر. مك: رفت تا تقدیر شهر.
(4)- از رومه: این كلمه در اصل «ارومه» نوشته شده كه باحتمال قوی درست آن «از رومه» بوده.
(5)- مج: اعز امیر المؤمنین. مك: اعز اله امیر المؤمنین.
(6)- مج: موضع را در خرابی. مك: موضع را و در خرابی.
ص: 100
كه منبع علوم دینیه و محل ظهور و استكشاف قوانین یقینیة است. چنانكه از تمامی روی زمین طلاب «1» علم و حقایق و صیاد فنون و فضایل روی بدین نقطه پاكیزه دارند.
و چندان هزارند ازین طایفه درین بلده طیبه كه بمیامن صدقات و مبرّات ارباب خیرات همه اسباب آماده دارند و شبانروزی بجد و اجتهاد تمام بر سر مطالعه و «2» تكرارند و بمطلوب خود فایز گشته باطراف عالم میروند و نشر قواعد علم و قوانین دین اسلام میكنند. اللهم «3» ایدّ ذواتهم و ابدّ بركاتهم. «4»
______________________________
(1)- مج: روی زمین علم و حقایق و قضا و فنون. مك: روی زمین طلاب علم و صیاد فنون.
(2)- مج: بر سر مطالعه و تكرارند. مك: بر سر تكرارند.
(3)- مج: میكنند. ایدّ ذواتهم و ابدّ بركاتهم. ایدّ و ابدّ هردو بصیغه مجهول.
مك: میكنند. اللهم ایدّ ذواتهم و ابدّ بركاتهم. هردو بصیغه امر.
(4)- در سده نهم شهر هرات دار العلم بزرگ خراسان بلكه مركز معارف و فرهنگ و ادبیات ایران بزرگ بوده و دانشمندان شعراء و اهل عرفان و هنرمندان و دانشجویان در آنشهر مجتمع. مدارس دائر و كتابخانهها مشحون از نفایس كتب بوده. و از مدارس مشهوره آنعصر، مدرسه غیاثیه. خواجه كمال الدین. بدیعیه. خواجه اسمعیل حصاری.
صیحیه. نظامیه. و مدرسه و خانقاه و مسجد گوهرشاد بیگم را باید یاد كرد.
حافظ ابرو: در وصف هرات گوید:
اگر كسی پرسد ز تو از شهرها خوشتر كدامگر جواب راست خواهی داد او را گوهری
این جهان چون بحر دان در وی خراسان چون صدفدر میان آنصدف شهر هری چون گوهری ظهیر ای هروی در وصف هرات قصیده شیوائی دارد كه مطلعش این است:
دو كلكم را هوای سرافرازی استدماغم را سر معنی نوازی است
بتوصیف گل و گلزار ایرانسواد اعظم و چشم خراسان
هرات آئینه رخسار عالمگلی بر گوشه دستار عالم
ص: 101
روضه چهارم در ذكر قصبات و ولایات و توابع و مضافات این مدینة الاسلام پاكیزه صفات
اشاره
مشتمل بر چهار چمن كه حدود اربعه آنست
چمن اوّل در بیان بعضی خصایص هراترود و شاقلان و غیره «1»
از ولایات آنچه بدین بلده طیبه جنت آئین قرب جوار بلكه اتصال دیار دارد ولایت:
«هراترود» و «اوبه» است كه از صفوت میاه كوثر اشتباه و انواع فواكه كه هریك از دیگری به است كه صفت: و ماء مسكوب و فاكهة كثیرة لا مقطوعة و لا ممنوعة، دارد. و آن ولایتی است در غایت عذوبت آب. و رقّت هواء. و فسحت ساحت. و نزاهت فضاء. و كثرت ضمایم و توابع. وسعت مزارع و مواضع و مرابع و از بدایع منازل آن «2» ولایت چشمه آب گرم است در دامن كوه كه به چشمه:
«كوبان» اشتهار یافته. آب آن «3» در زمستان و تابستان حرارت تمام دارد. و چنانچه اگر كسی خواهد كه در آن آب درآید بیكبار غوص كردن متعذر است.
[اوّل پایها را در آب میباید نهاد و بتدریج آهستهآهسته فرو رفت] «4» و در جنب همین جوی آبیست در عین عذوبت و سردی كه گوئی فحوای: هذا مغتسل بارد و شراب، در باب آن نازل شده و مردم بسیار از هرناحیت و دیار بدان چشمه آمد و شد میكنند و از بعضی امراض و اسقام و اوجاع و آلام خفت و صحت مییابند.
______________________________
(1)- مج و س جمله: و غیره ندارند و از زیادات نسخه مك است.
(2)- مج: آن ولایت. مك: او ولایت.
(3)- مج: آب آن. مك. س: آب او.
(4)- عبارت: [اول پایها در آب میباید نهاد و بتدریج آهستهآهسته فرورفت] از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
ص: 102
و سلطان شهید «1» سلطان ابو سعید بر سر آن چشمه عمارتی ساخته بود مختصر «2» اما حضرت اعلی این پادشاه دینپناه [را بدان سرمنزل توجه خاطریست كه اكثر اوقات هرسال یكنوبت یا دو نوبت پرتو التفات و سایه چتر همایونصفات بدان بقعه میاندازند و از آبوهوای آن سرچشمه اثر صحت ذات ملكیصفات و استقامت مزاج عظیم البركات ملاحظه میفرمایند و بیمن آن مقام مبارك تفاءول فرموده] «3» بقعه عالی و عمارات متعالی با باغات «4» و ریاحین و اشجار و بساتین ابداع نمودهاند «5» و بتأثیر توجه حضرتش یمن و بركت آن موضع اضعافا مضاعفه شده [و حالا بحكم: شرب العذب مزدحم، از اجتماع ز ایران و ازدحام مجاوران غلبه تمام و كثرت لا كلام، و لاف مضا خجسته مقام حاصل است. و اكثر مردم هرات در فصل خزان كه وقت رسیدن فواكهتر «اوبه» است برسم گشت و تفرج بچشمه كوبان میروند و از آب و هوا و لطایف میوهاء آنجا محظوظ میگردند.
للمؤلف:
تا نگویم باغ جنت «اوبه» استز آنكه از صد باغ جنت او به است
نیست چون «اوبه» سمرقند ارز لطفبهترین میوههای او به است و دوشاب. و منقی طایفی آنجا كه بگل میپرورند- و كمال تكلف است- و جوز پرمغز تنكپوست. و بادامهای دستمال او نقل مجلسهاست] «6».
______________________________
(1)- مج: مییابند و سلطان ابو سعید. مك: مییابند و سلطان شهید سلطان ابو سعید.
(2)- مج: عمارتی ساخته بود مختصر اما حضرت. مك: عمارتی فرموده بود اما حضرت.
(3)- عبارت: [را بدان سرمنزل توجه خاطریست كه اكثر اوقات ... ملاحظه میفرمایند و بیمن آن مقام مبارك تفأئل فرموده]. تماما از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
مك: پادشاه دینپناه بقعه عالی.
(4)- مج متعالی با باغات. مك: متعالی باغات.
(5)- مج: ابداع نموده. مك: ابداع نمودهاند.
(6)- عبارت: [و حالا بحكم: شرب العذب مزدحم. از اجتماع ز ایران ... و بادامهای
ص: 103
و در یك حد او «1» كوهی است معدن سنگهای سفید بتكلف كه قرینه مرمرست.
و از آن سنگ ازارهای «2» سنگین میسازند و ستونها و كرسیها و الواح و صندوقهای مقابر میپردازند و منافع آن سنگ بسیارست. و عجایب آلات آن در هرات بیشمار. از جمله لوح و میلی متصل یكدیگر تراشیده در سر مرقد منوّر [پاك و مدفن عطرناك سرور اهل عرفان سالك مسالك شهود و ایقان «3» مقرب حضرت باری] «4» قطب الاولیاء خواجه ابو اسمعیل «5» عبد اله انصاری قدس اللّه «6» سره است كه در هیچجا مثل آن نشان نمیدهند.
و اكثر میوههای هراترود بهرات میآید و در بیشتر سال میماند. خصوصا سیب آنجا كه برسیدن سیب دیگر میپاید. و در اطراف او «7» چندین قری و مواضع و انهار و مزارعست «8» كه چون ریاض بهشت لطافت «9» آبوهوایش تسنیم «10» و نسیم اردیبهشت
______________________________
دستمال او نقل مجلسهاست] تماما از زیادات نسخه مج میباشد. و در نسخه مك ندارد.
و «منقیّ»: مغز بادام كه همه پوستهای آنرا گرفته باشند از كلمه: نقّا. ینقّی. تنقیه الطعام: نظفه و اختاره. و استخرج نقاوتهای: خیاره و خلاصته. و «بادام دستمال» بادام نازكپوست كه اكنون آنرا بادام كاغذی نامند. و كلمه: «اوبه» در مصراع اول نام بلوك مذكور و «اوبه» در مصراع دوم مركب از (او)- ضمیر غائب. و (به)- بهتر.
و در مصراع سوم نیز نام بلوك مذكور و در مصراع چهارم مركب از (او) ضمیر و (به) نام نوعی میوه. و «نقل» بفتح و ضم نون: آنچه كه از شیرینی و پسته میگساران در پس نوشیدن باده خورند.
(1)- مج: حد او. مك: حد آن.
(2)- مج: ازارها. مك: ازرها.
ازارهای سنگین: هزاره عمارات كه از ازار خرگاه. گرفته شده است.
(3)- در اصل (و اتقان).
(4)- عبارت: [پاك و مدفن عطرناك سرور اهل عرفان سالك مسالك شهود و ایقان مقرّب حضرت باری]. تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه مك ندارد.
(5)- مج: خواجه عبد اله. مك: خواجه ابو اسمعیل عبد اللّه.
(6)- مج: قدس سره. مك: قدس اله سره.
(7)- مج: اطراف او. مك: اطراف آن.
(8)- مج: و انهارست. مك: و انهار و مزارعست.
(9)- مج: لطایف. مك: لطافت.
(10)- تسنیم: نام آبی است در بهشت.
ص: 104
للسلمان رح «1»:
بحر مسجورست «2» آبش یا زلال سلسبیلعرصه چرخ است صحنش یا بهشت جاودان
سبزهزارش را ثمرهای زمرّد بركناركوهسارش را كمرهای مرصع بر «3» میان
آب و باد اوست چون باد مسیح و آب خضرباد جانبخشش چو جان و آب دلجویش روان یكی از آن مواضع روضه متبركه «چشت» «4» است كه از بركات مزارات مشایخ «5» عالی درجات، مصعد دعوات مستمندان و كعبه حاجات نیازمندان است.
اگر بتمامی خصال آن اشتغال بنماید اطناب سخن باطناب «6» میكشد.
بعد از هراترود كوهپایه «شاقلان» «7» ولایتی است در غایت سعت و نهایت فسحت. مداخل بسیار. و مرافق بیشمار یكی از قصبات او «كروخه» «8» است شهرچه
______________________________
(1)- مج: للسلمان رح. مك: سلمان. و سلمان از افاضل سخندانان هرات در سده نهم معاصر مؤلف بوده و در این كتاب نام او را گاهی «خواجه تاج سلمانی» و گاهی «سلمان» یا «سلمانی» بسیار یاد كرده است و شاید مراد سلمان ساوجی باشد؟.
(2)- مسجور: بسین بینقطه و جیم و راء مهمله از. سجر البحر. فاض- دریای مالامال.
(3)- مج: بر میان. مك: در میان.
(4)- روضه چشت: چشت بر وزن خشت نام دهكدهایست نزدیك بهرات خوش آب و هوا بزرگان سلسله چشتیه از آنجا بودهاند مانند: خواجه ابو احمد ابدال. خواجه معین الدین و خواجه نجیب الدین شیخ المشایخ چشتی كه سلسله درویشان چشتی باو منسوب میباشند. (نفحات الانس- جامی. فرهنگ آنندراج. مطلع السعدین و مجمع البحرین- عبد الرزاق سمرقندی).
(5)- مج: مزارات مشایخ عالی.
مك: مزارات عالی.
(6)- اطناب نخست بفتح همزه جمع طنب: حبل یشدّ به سرداق البیت.
و اطناب دوّم بكسر همزه مصدر اطنب اطنابا الابل تبع بعضها بعضا. و اطنب فی الوصف او العدو: بالغ.
(7)- مج. مك: شافلان ولایتی است. س: شاقلان است ولایتی است.
(8)- «كروخه» و «كروخ» بضم كاف و راء نام دهكدهایست نزدیك شهر هرات.
(جغرافی حافظ ابرو. فرهنگ آنندراج).
ص: 105
بر سر سنگی در حد معموری و كمال آبادانی، بازاری «1» بجمعیت تمام و دكاكین بسیار.
و منافع لا كلام، معادن آهن و اسرب در آن ولایت است، بیشتر آهنی كه در هرات بخرج میرود دخل آنجاست و در آن ناحیت نیز میوههای لطیف از: سیب و زردآلو و ناشپاتی و امرود «2» و شفتالو بسیار حاصل میشود، و «3» مزارع خوب، و مرابع مرغوب دارد. و در آن ولایت نیز چشمه آبگرم «4» مشهور بچشمه سفیدكوه آب آن در غایت منفعت است منزلی بس خرّم و خوش با هوای روحپرور و فضای دلكش. «5»
و از بدایع آثار معمار همت رفیع مقدار حضرت سلطانی عمارة دلپذیر كه رشك خورنق و سدیر است در آن سرچشمه اتمام یافته و خلایق بسیار از نواحی بلاد و دیار بعضی بتفرج ریاض و حیاض و بعضی بجهت ازاله علل و امراض بدانجا میآیند خاصه در خلال فصل بهار كه بحد وفور «6» آن دیار از سبزه و ریاحین غیرت بساتین بهشت برین میگردد.
______________________________
(1)- مج. س: بازاری بجمعیت. مك: بازار بجمعیت.
(2)- مج: زردآلو و ناشپاتی و شفتالو.
مك: زردآلو و ناشپاتی و امرود و شفتالو. س: زردآلو و امرود و شفتالو.
(ناشپاتی): بسكون شین معجمه و پای فارسی بالف كشیده و كسر تای فوقانی- فارسی است- نام میوهایست همانند امرود در زردی. فرهنگ آنندراج.
(3)- مج: میشود و مزارع. مك: میشود مزارع.
(4)- مج. مك: آبگرم مشهور بچشمه. س: آبگرم است بچشمه.
(5)- ولایت «شاقلان» و «ازاب»: شاقلان. و ازاب در دامن كوه «یحییآباد» بر جانب شرقی و جنوبی هراتست و از طرف دیگر متصل بغور میشود، و باغستان بسیار دارد و بتخصیص درخت سیب و جوز و از همه نوع میوه. و هوای آن سردسیر است، و در یحییآباد غله بسیار میشود و «شاقلان» سی چهل مزرعه دارد، «ازاب» هفت هشت دیه دارد، «پوران» چند دیه و چند مزرعه و «كروخه» مزارع بسیار دارد. (جغرافی حافظ ابرو ورق 170)
(6)- مج. مك: فصل بهار كه بحدّ وفور.
س: فصل بهار كه نجد و غور و (نجد) مرتفع و (غور): گودال- دره و ماهور
ص: 106
لغریب شیرازی رح «1»:
از سبزه در هرگوشه تخت زمرّد ساختهوز لاله در هرجانبی فرش عقیق انداخته.
______________________________
(1)- مج: لغریب شیرازی رح.
مك: دلفریب شیرازی.
س: شیرازی.
مد: ندارد.
(غریب) یا (دلفریب) شیرازی كیست؟.
ص: 107