گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات
جلد اول
چمن دوّم در ذكر ولایت اسفزار و بیان بعضی خصائص آن دیار «1»




دیگر از لطایف قصبات و بدایع ولایات خطّه اسفزار است كه مولد و منشأ مؤلف است. اگر تمامی خصائص او را گاهی تحریر نماید بعضی مطالعان كه ندیده باشند تصور كنند كه چون مسقط راس و مقام استیناس مصنف است در اوصاف آن مبالغه مینماید كه:
لامیر خسرو دهلوی «2»:
ویرانه من اگرچه زشت است‌چون خوی گرفته‌ام بهشت است اما از بیان بعضی چاره نیست. از قدیم الایام شهرت تمام دارد كه آنرا باغچه هرات گویند هرچند حالا بسبب حوادث و فترات روزگار در نهایت «3» ویرانی و پریشانی است. از آثار باقیه قدیمه آن «4» معلوم میشود كه بس جای معتبر و خطه عظیم نامور بوده. از آنجمله در یكطرف سواد او قلعه‌ایست كه مشهور است: بحصار مظفركوه
______________________________
(1)- اصطخری مینویسد: «و باسفزار. ادرسكر. كواران. كرشك و كواشان. و اسفزار اسم للكوره لا اسم مدینة و مدنها هذه الاربعه التی ذكرناها» (المسالك و الممالك- اصطخری لیدن. ص 264). حمد اللّه مستوفی وضع اسفزار را در زمان خودش (730 ه) نوشته گوید: «اسفزار: شهری وسط است و چند پاره دیه و توابع دارد و باغستان بسیار و میوه و انگور و انار فراوان باشد. و اهل آنجا شافعی مذهب‌اند». نزهة القلوب- ص 152 لیدن.
(2)- مج: مینماید كه، لامیر خسرو.
مك: مینماید: لامیر خسرو: س: مینماید، امیر خسرو.
(3)- مج: روزگار در ویرانی.
مك. س: روزگار در نهایت ویرانی.
(4)- مج: قدیمه معلوم. مك. س: قدیمه آن معلوم.
ص: 108
از خشت و گل ساخته‌اند بر سر «1» پاره كوه از سنگ خارا در غایت عظمت «2» و رفعت.
دور آن قریب بیك فرسنگ. یك در آن در پای كوه بر كنار رود اسفزار و ارگ آن بر قله كوه در غایت بلندی و در درون آن مسجد جامع و بازار و حمام و عمارات عالی و سراهای بتكلف بگچ و ساروج اندوده بوده، و پهنای سر دیوار او چنان بوده كه هفت سوار در پهلوی یكدیگر میرفته‌اند. و در وسط قلعه چشمه آب عذب بوده كه از در قلعه بیرون میآمده و در رود میریخته كه حالا انباشته و ناپیدا گشته. و در ارگ او حوضهای عظیم بخشت پخته و آهك ساخته بوده‌اند كه بآب باران پر میشد و از هیچ طرف این قلعه سوار بپای دیوار نمی‌تواند آمد غیر از دری كه بر كنار رودست و از دو طرف بعضی مواضع چنانست كه پیاده بپای فصیل نمیتواند آمد و از دو طرف دیگر او مرغ را مجال طیران نیست. و از دری قلعه تا ارگ یك میل بلكه بیشتر باشد كه سوار از درون قلعه تا نیمه راه او می‌تواند رفت، و سر دیوار قلعه را چنان ساخته‌اند كه بر اكثر دور آن سواران دوران و سیران میكرده‌اند. و از مواضعی كه جهت آن قلعه خشت و گل می‌برده‌اند تا بپای قلعه یك فرسخ نزدیك خواهد بود. و چنین گویند كه آنرا الپ غازی بنا كرده است. و از بسیاری مردم آن ولایت مسموع شده كه از شكاف دیواری در آن قلعه كاغذی یافته بودند كه مزد عمارت آن قلعه را بر اهل بغداد توجیه كرده بودند.
شعر «3»:
چه قلعه‌ایست كه هرروز بامداد پگاه‌درآید از كمرش پای آفتاب بسنگ
باحتیاط رود از حواشی كمرش‌غزاله «4» فلك تیزپای همچون زنگ «5»
______________________________
(1)- مج: ساخته‌اند بر سر پاره كوه. مك: ساخته بر سر پاره كوه. س: ساخته بر سر كوه.
(2)- مج. س: در غایت عظمت و رفعت. مك: در غایت رفعت.
(3)- مج. س. توجیه كرده بودند. شعر.
مك: كلمه. شعر ندارد.
(4)- (غزاله فلك): كنایه از آفتاب جهانتاب. فرهنگ آنندراج.
(5)- زنگ: بگاف پارسی بر وزن رنگ چركی كه بر روی آهن و مس و مانند آنها نشیند. فرهنگ آنندراج.
ص: 109
[و از غرایب حالات آنست كه بعضی حكام جهت نشاط شكار مردم آنولایت را میفرمایند تا آن كوه را كه این قلعه بر كناره اوست میرانند و وحوش و سباع آن كوه درین قلعه درمی‌آیند و راه بیرون رفتن بریشان متعسر میگردد. بعد از آنكه چابك‌سواران و قاپوچیان «1» در میان قلعه بنشاط تمام شكار می‌افكنند و صید می‌اندازند و تفرج عجیب واقع میشود] «2».
و هنوز دیوارهای این حصار در حد محكمی و استواری است. اما چون آب چشمه آن بحكم كریمه: إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیكُمْ بِماءٍ مَعِینٍ. معدوم گشته در وی آبادانی نمانده.
دیگر از قلعه‌های آن ولایت كه مشهورست و رسوم و اطلال آن باقی مانده حصار شارستانست كه در محاذی قلعه مظفركوه بوده در میان صحرا چنانكه هردو فاصله میان این دو قلعه رود اسفزار است و آن مأمنی بوده در كمال نزاهت فضا و لطافت آب و هوا از همه اطراف او مرغزارهای خرم كه رشك سبزه‌زار افلاك و غیرت‌فزای ریاض بهشت تابناكست هوایش صحیح و نسیمش سقیم؟ و زلال كوثر مثالش طیره‌گر عین تسنیم، و كرسی این قلعه سنگی است مدوّر و استوار كه دور قلعه بر بالای آنست و میان قلعه زمین نرم چنانكه هرجا یك گز زمین را «3» میكنند آب بیرون می‌آید و از بیرون قلعه تا آنجا كه مدّ بصر است همه سبز و اولنگ «4» است و همه‌جا یك گز بآب میرسد و بسبب این دو مانع یكی سنگ و دیگری آب نقب بردن بدان قلعه ممتنع است و پیش مردم آنجا چنان شهرت «5» دارد كه آن قلعه از بناهای بلقیس بوده و بعضی آنرا شهرستان بلقیس میگویند. و مشهورست كه آن موضع مهّب نسیم صباست
______________________________
(1)- قاپوچیان: قاپوچی دالاندار- دربان. فرهنگ آنندراج. فرهنگ و صاف.
(2)- عبارت: [و از غرایب حالات آنست كه بعضی حكام ... و تفرج عجیب واقع می‌شود].
از زیادات نسخه مك است. و در نسخهای مج. س. مد. ندارد.
(3)- مج: زمین را میكنند. مك. مد: زمین میكنند.
(4)- اولنگ: بضم واو مجهول و فتح لام و سكون نون و گاف- پارسی است- بمعنی سبزه‌زار و مرغزار. فرهنگ آنندراج. فرهنگ جهانگیری.
(5)- مج: مردم آنجا شهرت دارد. مك: مردم آنجا چنان دارد. مد: مردم آنجا چنان شهرت دارد.
ص: 110
و چندین از مریضان مزمن «1» و مدقوقان «2» از آن هوا اثر روح و راحت بلكه علامت «3» صحت و سلامت یافته‌اند.
لانوری رح «4»:
فضای او بمثل چون سپهر مینا رنگ‌هوای او بصفة چون نسیم جان‌پرور
صبا سرشته بخاكش طراوة طوبی‌هوا نهفته در آبش حلاوة شكر و از بدایع امور آنكه محمود امیر خواجگی نام از اصیل زادهای آنولایت كه آبا و اجداد او را با اهل این قلعه نسبتی می‌بوده مرد ابدال‌وش بود و جغدوار در ویران‌های این حصار ساكن شده كلاغی را تربیت مینمود و تعلیم میفرمود چنانچه بكرات دیده‌ام كه كلاغ را بمسجد جامع «5» می‌آورد و در مقصوره او را بر جقه «6» می‌نشاند.
و در وقت نماز بانگ میكرد و مردم متاذی میشدند. القصه بمیامن تعلیم این «7» كلاغ چنان شد كه كلنگ را صید میكرد. و شنودم «8» كه آهو را نیز گرفت. «9»
______________________________
(1)- مج: مریضان و مدقوقان. مك: مریضان مزمن و مدقوقان. مد: مریضان مزمن متیقن.
(2)- مدقوقان: جمع فارسی كلمه عربی: مدقوق: كسیكه به تب دق گرفتار باشد.
و بعد از كلمه (مدقوقان) در نسخه مك كلمه: (مستیعبین) را اضافه دارد و گویا اصل این كلمه (مستصعبین) بوده كه بدست نساخ باین صورت تحریف شده و در نسخه مد: متیقن.
(3)- مج: بلكه علامت صحت. مك. مد. س: بلكه صحت.
(4)- مج: لانوری رح. مك: لانوری. مد: ندارد.
(5)- مج: دیده‌ام كه كلاغ را بمسجد جامع می‌آورد: مك. دیده كه كلاغ بمسجد می‌آورد.
مد: دیده‌ایم كه كلاغ بمسجد جامع می‌آورد.
(6)- جقه: و جیغه بغین كلاه مرصع كه پادشاهان بر سر نهند «مجازا كلاه درویشان.
(7)- مج: این. مك: آن.
(8)- مج: شنودم. مك: شنیدم.
(9)- مج: نیز گرفت. مك: نیز صید میكرده.
ص: 111
مثنوی مولوی نور اللّه (كذا) «1»:
ای بسا كوردل كه از تعلیم‌گشت قاضی القضاة هفت اقلیم
نیم‌خورد سگان صید سكال‌بهر تعلیم علم گشت حلال
سگ چو از علم راست رسته شودآدمی شاید ار فرشته شود و در نظر همیون [پادشاه مبرور بابر سلطان نور اللّه مرقده بمشاعل الغفران این كلاغ بر كلنگ انداخت و كلنگ را گرفته منظور نظر آن شاهباز بلندپرواز فضای سلطنت گشت] «2» پادشاه گفت كه «3» چه مدعا داری؟ گفت:
شهرستان خود را برسم هودبری «4» میخواهم پادشاه را تصور آنكه شهرستان او قریه یا مزرعه گرامندیست بمدّعاء او حكم فرمود و حال آنكه این شهرستان او صحن درون قلعه بوده كه دو سه جریب از آن مزروع میشد.
______________________________
(1)- مج: مثنوی. مك: لمثنوی مولوی نور اللّه (كذا). مد: ندارد.
(2)- عبارت: [پادشاها. مبرور بابر سلطان نور اللّه مرقده بمشاعل الغفران ... فضای سلطنت گشت] تماما از زیادات نسخه مك است و در نسخه مج ندارد.
(3)- مج: پادشاه گفت چه.
مك: پادشاه فرمود كه چه.
(4)- مج برسم هودبری. مك: بهودبری.
(هودبری): این كلمه درین كتاب مكرر آمده حافظ ابرو در زبدة التواریخ و دیگر آثار خود. و عبد الرزاق سمرقندی نیز آنرا بكار برده‌اند. چنانكه عبد الرزاق در ذكر احوال امیر صاحب قران گوید: «و تمامی سیور غالات را در دیوان هرسال حكم مجدد طلبیدی مگر آنكه بقید هودبری مقید بودی» (مطلع السعدین و مجمع البحرین- ج/ اول- نسخه مخطوطه كتابخانه ملی ملك) گویا از اصطلاحات دیوانی و معمولی آن عصر بوده- در فرهنگها دیده نشد. اما از سیاق عبارت و قرائن حالیه موارد استعمال این كلمه معلوم میشود بمعنی اقطاعی است یعنی منافع ملكی را بكسی بخشودن. و گویا از كلمه: (هوده) پارسی كه اكنون فقط با پیشوند نفی (- بی‌هوده: بی‌فایده) مستعمل است گرفته شده یعنی فائده بری، و در مجموعه مكاتیب خواجه عبد اللّه مروارید كه از وزراء و نویسندگان نامدار خراسان در سده نهم بوده (نشانی)- فرمانی- از سلطان حسین میرزا بایقرا مذكور است. این
ص: 112
«1» [و دیگر از آن قلعهای آنولایت كه مشهورست و ذكر آن در كتاب ظفرنامه «2» مسطور حصار بدرآبادست كه شیخ علی خططای باستظهار آن حصار در زمان حضرت امیر بزرگ اظهار عصیان و طغیان نمود و حضرت امیر بنفس خود متوجه فتح آن شده بعد از شش شبانه‌روز كه جنگ كردند گشاده شد ششهزار و كسری از مردم آن قلعه بقتل آمدند.
و دیگر قلعه فرمكان «3» بوده كه عمارت بسلطان مسعود غزنوی منسوبست آن نیز از عجایب قلاع و غرایب بقاع بوده و اكثر آثار آن ظاهرست و تابان بهار را از اعیان حضرت امیر بزرگ درین قلعه تیر زدند و مقتول گشت و سبب طغیان شیخ علی خططای آن بود كه او را بدان فعل متهم داشتند.
و فی الواقع در هردیار كه مثل این قلاع یكی باشد بر عظم آن مكان و دیار بزبان شرفات عالیمقدار گواهی میدهد].
______________________________
نشان مورخ بتاریخ 25 جمادی الاول سنه 896 و بنام استاد قل محمد میچكی- كه از نوازندگان و موسیقی‌دانان نامدار هرات بوده- است و در آن كلمه «هودبری» آمده، و از سیاقت عبارت و مندرجات آن تفسیر كلمه معلوم میگردد كه بمعنی «سیورغال» و اقطاعی است. در آن (نشان) استاد قل محمد استدعا نموده كه: «موضع چهارباغ را از ولایت شبرغان كه مولد و موطن اصلی اوست بدو ارزانی داشته مثال نافذ گردد كه اعمال و متصدیان بعلت مال و متوجهات و مؤنات دیوانی تعرض نرسانند .... و ایجابا لمسئوله حكم جهانمطاع عزّ صدور یافت كه موضع مذكور را سیورغال و هذبری مشارالیه دانسته مال و اخراجات نطلبند و از كل تكالیف دیوانی معاف و مسلم ... و مرفوع القلم دانسته بهیچ‌وجه من الوجوه حواله و مطالبتی ننمایند.»
(نسخه مخطوطه مكاتیب خواجه عبد اله مروارید- كه در سال 985 در هرات نوشته شده متعلق بكتابخانه ملی ملك.)
(1)- عبارت:
[و دیگر از آن قلعهای آنولایت كه مشهور است و ذكر آن ... شرفات عالی‌مقدار گواهی میدهد] تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه‌های مك. س و مد ندارد.
(2)- ظفرنامه: در تاریخ حوادث ایام تیمور از شرف الدین علی یزدی كه در سال 828 آنرا باتمام رسانیده.
(3)- قلعه فرمكان: در اصل (فرامكان) نوشته است اما اندكی پس از این نام این قلعه را در جای دیگر (فرمكان) نوشته است ضبط درست این كلمه در هیچیك از منابع دیده نشد.
ص: 113
دیگر قلاع و آثار بسیارست كه لسان بیان از ذكر تفاصیل او اعراض مینماید.
و رود نور غافان. و رود ادراسكن «1» بهم‌آمیخته در سه «2» حد اسفزار محیط است و عذوبت آب و لطافت مشارب و مواضع نزه و مزارع عجایب و رقت هوا و فسحت فضا و رغایب اشجار و غرایب قنوات و انهار آن دیار از باغ ارم آیتی و از روضه رضوان كنایتیست چنانكه پوربهای جامی «3» در باب آب و هوای آنجا تضمین كرده است «4»:
هوای خطه سبزار و آب رود ادرسكن‌غنیمت دان كه در جنت مگر یابی چنین جا را «5» و در زمان سلطان شهید «6» سلطان ابو سعید بواسطه فترات و انقلاب كه واقع بود مردم هرات متفرق شدند مولانا شرف الدین عبد القهار كه از فحول فضلای روزگار بود و تخلص او بشریف مشهور تشریف حضور بدان ولایت آوردند «7» چون مرا شرف مصافحه و ملاقاتش دست داد در وصف حال و لطافت ظلال و زلال آنجا این مصرع بدیهة انشا كرد. ع:
دارد نشانی از بهشت آب و هوای اسفزار.
______________________________
(1)- مج: نور غافان و رود ادرسكن. مك: نورغاپان و رود ادرسكن.
س: ثورغایان و رود ادرسكن.
(2)- مج: درسه. مك: برسه.
(3)- مج: پوربهای. مك. س: پوربهای جامی.
(4)- مج: كرده است: مك: كرده. س: كرده است نظم.
(5)- پوریهای جامی: از سخنوران خراسان است در سده هفتم می‌زیسته. نیاكانش از قضات جام بوده‌اند. خودش در هرات توطن داشته و شاگرد ركن الدین قبائی بوده.
با همام تبریزی. مصلح الدین سعدی. علّامه قطب الدین شیرازی معاصر بوده است.
و نخست مدّاح خواجه وجیه الدین زنگی بود. و بعد مدّاح طاهر فریومدی گردید. و عاقبت بخدمت صاحب دیوان پیوست. (تذكره دولتشاه سمرقندی ص 185- 181 لیدن. آتشكده آذر. هفت اقلیم امین احمد رازی).
(6)- مج: سلطان شهید سلطان ابو سعید. مك: سلطان ابو سعید.
(7)- مج: بدان ولایت آوردند. مك. مد. س: بآن ولایت آورد.
ص: 114
این مصرع دیگر «1» مرا اتفاق افتاد مطابقه مقتضی حال را كه.
ع: كه اكنون ز یمن مقدمت دارد بجنت افتخار.
و امیر جلال الدین «2» فرخ‌زاد طبسی- كه ارشد احفاد عظام امیر نور الدین جلال الاسلام است كه از اعیان دولت حضرت امیر بزرگ تیمور گورگان «3» بوده- در خلال همین سال كه بتحریر این اوراق مؤلف را اشتغال می‌بود بطریق عبور بدان ولایت رسیده بود، و در ظلال اشجار او آسوده «4» و از زلال آن انهار او تجرع نموده و ریاض و حیاض او را دیده «5» و از اطراف نزه و اصناف فواكه او مستفیض گشته، این رباعی بنظم آورده بود و پیش من فرستاد.
رباعیّه:
سبزار ز روضه یادگاری بودست «6»سبزار مخوان كه سبزه‌زاری بوده است
صحراش كه رشك مرغزار ارم است‌در فصل خزان تازه بهاری بوده است من نیز این دو بیت بهمان قافیه و ردیف آن رباعی ساختم.
رباعیه:
سبزار كه خرّم چو بهاری بودست‌از ره گذری شاه سواری بوده است
هرلاله و سبزه كه آنجا بینی‌روی بتی و خطنگاری بوده است
______________________________
(1)- مج: این مصرع دیگر. مك: این مصرع مرا.
(2)- مج: جلال الدین فرخ. مك: جلال فرخ.
(3)- مج: امیر بزرگ بوده. مك. س: امیر بزرگ تیمور گورگان بوده.
(4)- مج: او آسوده مك: اشجار او و از زلال.
(5)- مج. س: تجرع نموده و ریاض و حیاض او را دیده و از. مك: تجرع نموده و از.
(6)- سبزار: اسفزار را گاهی سبزار و گاهی سبزوار نیز میگفته‌اند: امین احمد رازی گوید:
«اسفزار: الحال بسبزار اشتهار دارد و در زمان سابق قلعه در آن ناحیه بوده موسوم بحصار مظفركوه» (هفت اقلیم امین احمد رازی نسخه كتابخانه ملی ملك).
ص: 115
و مرا بر خاطر است كه در بازار قصبه او میگفتند كه هزار و دویست دكانست «1» بعد آنچه در محلات و بلوكات آن بوده. «2» [و قلعه میان قصبه او نیز حصار حصین و قلعه متین است، و در مسجد جامع قصبه در اندرون قلعه است، و دایم این حصار معمور می‌بود تا وقتی كه خلیل هندو كه از مردان سپاه بابر سلطان بود بجانب قندهار و سجستان رفت و بعد از فوت سلطان مذكور ببعضی از سلاطین اظهار بغی و عصیان كرده و هرچند وقت بدان ولایت تاخت میكرد، چنانكه نه نوبت غارت و تاخت او و اولاد و اتباع بدانجا رسیده و بعضی متجنده او در آن قلعه متحصن میشدند و اهالی آن ولایت را تكلیفات و تعرّضات میرساندند و تمامی ویرانی آن ولایت بسبب ظلم و طغیان آنجماعت شد، تا یكنوبت كه قلعه خالی شد مردم ولایت آفاق (كذا؟) او را ویران ساختند و تا غایت همچنان ویرانست. اما مسجد جامع بمساعی معمار خیرات حضرت مقرب الحضرت السلطانی تجدید عمارت یافته. و دیگر بعضی خیرات و عمارات حضرتش علی حده بیان وافی خواهد یافت].
و یكی از مستغربات آن ولایت ساحت «3» بلوك زاول است، كه عرصه او سه فرسخ باشد، هشتاد كاریز جاری حالا «4» در آن بلوك هست، كه هیچكدام یك آسیاوار آب كم ندارد. و بعضی قنوات چنانست كه از بسیاری آب در وی كار نمیتوان كرد. چنانچه اگر جای بند شود آب «5» از سر چاههای كاریز بیرون می‌آید، و عجب آنكه هیچ‌یك ازین قنوات ضرر و نقصان بآب و اسباب دیگر نمیرساند، و در سر آب هرقناتی قریه‌ایست معموره و قلعه محروسه كه حالا بعضی از آن قلاع ویران و بعضی آبادانست.
______________________________
(1)- مج: دكانست. مك: دكان بوده.
س: در بازار قصبه او هزار و دویست دكان بوده.
(2)- عبارت:
[و قلعه میان قصبه او نیز حصار حصین و قلعه ... و عمارات حضرتش علی حده بیان وافی خواهد یافت] تماما از زیادات نسخه مج است و در مك و س ندارد.
(3)- مج: ولایت ساحت بلوك.
مك. س: ولایت بلوك.
(4)- مج: جاری در آن بلوك. مك. س: جاری حالا در آن بلوك.
(5)- مج. س: شود آب از سر. مك: شود از سر
ص: 116
و چنین گویند كه «1» ظاهر «2» آب‌شناس كه در «3» معرفت آب زیرزمین در روی زمین نظیر نداشته- چنانكه نقل است كه در صحرائی كه كس را توقع آب نبودی ظرفی را كه تنگ میگویند پرآب كرده در آن صحرا پنهان كرده بوده‌اند «4» و او را بدان صحرا آورده گفته‌اند كه تفحص و تعمق فرمای كه در این صحرا هیچ آب هست كه چاهی فرو توان برد. طاهر بر سر پشته بالا رفته و بعد از تفحص كامل و تامل بسزا گفته كه در همه این صحرا یك تنگ آبست- این طاهر «5» روزی بسرحد آن بلوك رسیده گفته كه قوایم اسب من تا زانو در میان آب میرود. و چون نزدیك بوسط آن عرصه آمده گفته اسب من در دریا آشنا «6» میكند.
و از لطایف میوه‌های آن ولایت ناشپاتی زمستانی است «7» كه در هیچ‌جا بلطافت آن نشان نمیدهند كه او را «8» خسروانی میگویند و تا فصل بهار آنرا نگاه میدارند. و دیگر از غرایب ثمار عنابی است كه مثل انگور بیدانه استخوان ندارد و در تمام ولایت از این عناب «9» همین یك درخت است كه از آثار برزین حكیم «10» است و آن قریه برزین
______________________________
(1)- مج: گویند ظاهر. س. مك: گویند كه طاهر.
(2)- مج: ظاهر بظاء نقطه‌دار و مك: بطاء مهمله.
(3)- مج: كه در معرفت. مك: كه معرفت.
(4)- مج: بوده‌اند. مك. بودند.
(5)- در نسخه مج در اینجا طاهر بطاء مهمله نوشته شده است.
(6)- مج: اسب من در دریا آشنا.
مك: اسب من آشنا.
س: شنا. و (آشنا)- شنا. فرهنگ آنندراج.
(7)- مج: ولایت ناشپاتی زمستانی است كه در هیچ‌جا بلطافت.
مك: ولایت امرود است كه در هیچ بلطافت.
(8)- مج: نمیدهد كه او را. مك: نمیدهند و آنرا.
(9)- مج: ولایت ازین عناب همین. مك: ولایت همین.
(10)- برزین حكیم: برزین وزن پروین نام یكی از موبدان دین زردشتی است كه آتشكده ساخت و او را «آذربرزین» نام نهاد. ابو الفرج رونی گوید:
گرد لاله ز فروغ لاله‌گوئی آتشكده برزین است و در برهان گوید: «آتشكده برزین» آتشكده ششم است كه موبد بزرگ برزین ساخت.
زراتشت بهرام گوید:
بدآن پیر را نام برزین كروس‌بیامد بهنگام بانگ خروس (فرهنگ برهان قاطع. جهانگیری. آنندراج)
ص: 117
آباد نام دارد. و انگور صاحبی آنجا بحد نازك و لطیف میشود كه شخصی انگور میخورد یك دانه از دست او بر زمین افتاد بچند پاره شده [و این سخن از مردم معتمد شنیده‌ام] «1».
و در چند موضع از بلوكات او نماز جمعه باقامت میرسد مثل: «عقبل» و «حیزان» و «فرمكان» «2» و در قصبه و توابع چند مسجد جامع بزرگست، «3» [و در مسجد جامع فرمكان منبری بود بسیار پركار و بتكالف چنانچه از منبر جامع هرات بزرگ‌تر بود قومی از بلوجان او را بجای هیمه بسوختند]، و از حكما منقول است كه بهترین آبها آنست كه «4» از جانب مغرب بمشرق روانست، كه نسیم صبا كه از طرف مشرق میدمد و پرتو آفتاب نیز در وی نفوذ و تصرف «5» میكند و آنرا آب و تاب دیگر میدهد، و تمامی مجاری و مشارب و انهار قصبه اسفزار چه از رود و قنوات این صفت دارد و سوی بلوكات «6».
و بنای آن قصبه از بنای هرات سابق بوده «7»، چنانچه میگویند از بنای آن سه هزار سالست «8». [و اگر شرح تمامی اوصاف و خصایص آن قیام نماید علی حده كتابی می‌باید.
بلكه از حوادث و نوایب و نوادر و عجایب آنچه من در اوقات حیات خود دیده و شنیده‌ام كتابها می‌توان پرداخت. این مقدار اطناب را كه ارتكاب نمود غرض آنست كه چون ولایت بدین سعت و صفت و ناحیتی بدین منفعت و خاصیت باشد و حالا كمال
______________________________
(1)- عبارت: [و این سخن از مردم معتمد شنیده‌ام] از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
(2)- س: «عبقل». «جیزان». «فرمكان». مج. مك. مد: «عقبل». «حیزان» و «فرمكان». ضبط درست این سه نام در هیچكدام از مصادر دیده نشد.
(3)- عبارت: [و در مسجد جامع فرمكان منبری ... بجای هیمه بسوختند] از زیادات نسخه مج است و در مك و س ندارد.
(4)- مج: آنست كه از جانب مغرب بمشرق. مك: آنست از جانب بمشرق.
(5)- مج: نفوذ و تصرف میكند. مك: نفوذ میكند.
(6)- مك: و سوی بلوكات. مج. س. مد: ندارد. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 117 چمن دوم در ذكر ولایت اسفزار و بیان بعضی خصائص آن دیار ..... ص : 107
(7)- مج: سابق چنانچه.
مك: سابق بوده چنانچه.
(8)- عبارت:
[و اگر شرح تمامی اوصاف و خصائص آن قیام ... و من اله العنایة و التوفیق] تماما از زیادات نسخه مج میباشد و در نسخه مك و س ندارد.
ص: 118
اختلال و پریشانی احوال بمكان آن راه یافته در غایت ویرانی است شاید كه بوسیله این كلمات اصحاب دولت و اختیار و ارباب مكنت و اقتدار بر اوضاع آن اطلاع یافته توجه خاطر اقبال مأثر از روی ترحم و تلطف بمعموری و آبادانی آن دیار مبذول فرمایند.
لخواجه حافظ رح:
دانی مراد حافظ از این درس غصه چیست‌از تو كرشمه وز خسرو عنایتی و من اله العنایة و التوفیق].
ص: 119

چمن سوّم در ذكر مزایای «فوشنج» و «شكدمان» «1» و قصبه «كوسویه» و مزرعه «قلبندان»

پیشتر مذكور شد كه اول خطه كه در خراسان احداث یافت قصبه «فوشنج» بوده. و عمارت او «2» منسوب است بر پشنگ ابن افراسیاب، و آن ناحیتی است وسیع با سعت مزروعات و كثرت محصولات، و رباط و مسجدی كه میگویند از بناهای ابراهیم خلیل علیه و علی نبینا صلوات اله الجلیل است از نواحی آن ولایت است چنانچه ذكر آن گذاشت، و هرسال خلایق بسیار كه متعهد شغل و منصبی نباشند از بلده هرات و توابع و مضافات بزیارت آن رباط و مسجد میروند سیما در ایام بهار كه كوه و صحرای آن دیار از لاله و سبزه رشك فیروزه‌گون طارم و غیرت عرصه بوستان ارم میشود.
لسلمان رح:
هوا كه میكند اموات خاك را احیابیاد میدهد انفاس لطف عیسی را
خیال سبزه و آب روان بدان ماندكه خضر بر سر آب افكند مصلّی را و شهرت عظیم دارد كه هركس كه متقلد عمل و منصبی باشد هرگاه كه بدان رباط میرود البته معزول میگردد، و بسیار این معنی را تجربه نموده تخلف ننموده‌اند. و بر آن كوه كه در جوار رباط است نشان قدمهاست كه بر سنگ ظاهر
______________________________
(1)- مج: فوشنج و شكدمان و قصبه كوسویه. مك: فوشنج و قصبه كوسویه.
كلمه «شكدمان» در اینجا از نسخه مج «شكدمان» نوشته است اما در تضاعیف چمن سوّم «شكبدان» نوشته شده. ضبط آن در جائی دیده نشد.
(2)- مج: و عمارت منسوب.
مك: و عمارت او منسوب.
ص: 120
شده «1» [میگویند كه نقش قدمهای خلیل الرحمن است عم حقیقت او را حق تعالی داند]. و سنگریزه‌های آن «2» كوه اكثر بهیات مرغان است؟. «3»
و از مواضع خرم و نزه رودخانه‌ایست كه در دامن كوه دو شاخ فوشنج است كه آب و گیاه او در غایت صفوة و كمال خضرت و طراوت است، و در ایام ربیع از كثرت لاله و شقایق و ارغوان و غرایب شكوفه و ریاحین كه در مرابع و مرافق او ظاهر میشود و نمودار نگارخانه چین بلكه نشانه مرغزار خلد برین است، و مردم از اطراف و جوانب بگشت و تماشای آب و هوا و ساحت و فضای او میروند «4» [و در بعضی نواحی آن چاهی است آب‌دار و مشهور و آب آن مسهل عجب است، و خلایق در دو فصل سال یكی در اول بهار و یكی در آغاز تموز از مواضع دور بدان سر چاه میروند و آب بسیار میخورند و اسهال عظیم واقع میشود. سه روز آنجا مقام میكنند بعد از آن مراجعت مینمایند و در بعضی اوقات ازدحام عجب دست میدهد چنانكه بعضی مردم را آب نمیرسد، و بعضی كسان را آن نافع است و اثر منفعت و خاصیت آن بر احوال ایشان ظاهر میگردد. و درین چند سال در یكی از قرای فوشنج كه نویزك «5» میگویند چشمه آب پیدا شده كه همان اثر دارد و خاصیت آب دار و دارد. و بعضی بدانجا میروند و از آن آب انتفاع میگیرند.
______________________________
(1)- عبارت:
[میگویند كه نقش قدمهای خلیل الرحمن است عم حقیقت او را حق تعالی داند] از زیادات نسخه مج است.
و در مك ندارد.
(2)- مج: سنگریزه‌های آن كوه. مك: سنگریزه‌های كوه.
(3)- حافظ ابرو گوید: «از عجایب فوشنج كوهی است مشهور به (رباط پی) و سنگهاست در آن افتاده بر شكل جانوری خوردتر و كلانتر است تا مقدار ده سیروز باده باشد و خوردتر تا بمثقالی بصورت مرغكی كه شكل و پرها و سینه نمایانست» (جغرافی حافظ ابرو ورق 169).
(4)- عبارت: [و در بعضی نواحی آن چاهی است ... و موقوفات آن هنوز باقی است] تماما از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
(5)- نویزك. حافظ ابرو در ضمن قراء بلوك فوشنج این دهكده را (نویزك) نوشته است.
ص: 121
دیگر قریه «شكبدان» «1» از مضافات ولایت فوشنج است، موضعی است وسیع با منازل رفیع، و از آثار خیرات و نشان «2» مبرّات و مداخل و موقوفات آن بعضی هنوز باقی است].
دیگر قصبه: «كوسویه» «3» خطه معموره «4» است در میان صحرا، و مختصر فصیلی از گل «5» بر گرد آن كشیده.
از عجایب و وقایع آن قصبه آنكه از عشایر چنگیزخان «دواء بن براق» بنواحی كوسویه رسیده با نود هزار مرد كارزار كه هریك خود را اسكندر روزگار و غضنفر روزگار میشمردند در تاریخ سنه خمس و تسعین و ستمایه «6» سوار چند از متجنّده او بكوسویه رفته اهالی آنجا را گفتند كه پادشاه جهان دواخان با چندین هزار سوار جرار جلادة شعار میرسد طریق امتثال و استقبال مسلوك دارید، و شرایط ایلی و ساوری «7» و پیشكشی و ما حضری «8» بجا آرید، شهاب الدین زیرك كه مقدم و پیشوا
______________________________
(1)- شكبدان: حافظ ابرو در فهرست اسامی دهكده‌های بلوك فوشنج (پوشنگ) دهكده‌های: «شكیبان» و «سكوان» را یاد كرده است و ظاهرا دهكده سكوان همان شكبدان است كه بدست نسّاخ بدین‌صورت تحریف شده است.
(جغرافی حافظ ابرو ورق 169)
(2)- مج: آثار خیرات و سان (كذا بی نقطه) مبرّات. كلمه: سان ظاهرا بقرینه سیاق عبارت در اصل (نشان) بوده و قیاسا متن تصحیح شد.
(3)- كوسویه: «ولایت كوسویه در غربی هراتست بعد از ولایت فوشنگ باغستان بسیار دارد و آب آن از هرات‌رود است ...... و در آن قصبه آسیاهای باد ساخته‌اند ....»
(جغرافی حافظ ابرو ورق 169).
(4)- مج: معموره است. مك: معمور است.
(5)- مج: فصیلی بر گرد. مك: فصیلی از گل بر گرد.
(6)- سیفی هروی در (ذكر هفتاد و نهم و هشتادم) تاریخ‌نامه خود وقایع ایلغارو «حرب پادشاهزاده دواء بن براق با خلق كوسویه و پوشنگ» را به تفصیل ذكر نموده و دواء بن براق را یكجا پادشاهزاده و جائی دیگر پادشاه جهانگیر نامیده و شهاب الدین زیرك را نیز ملك كوسویه نوشته است.
(7)- ایلی و ساوری: ایل بكسر اول در زبان مغولی: دوست و موافق و رام و ایلی:
اطاعت و فرمانبرداری. (ساوری): این كلمه در تاریخ غازانی نیز آمده و (ساو) وزن: گاو
(8)- مج: و پیشكشی و ما حضری. مك: و ما حضر و پیشكشی.
ص: 122
و كلانتر و كدخدای آنجا بود باتفاق اعیان و اشراف و مشاهیر و اعراف «1» ولایت گفتند ما را پیش سپاه كینه‌خواه پادشاه «2» دوا بیرون آمدن مصلحت نیست كه ایشان تمامی ممالك خراسان را «3» ابتر و ویران ساخته‌اند و قریب بدویست هزار از عورات و اطفال مسلمانان در ورطه اسرت و گرفتاری انداخته‌اند «4» و میان ما و ایشان جز محاربه و مجادله و مقاتله صورت دیگر متصور نیست.
لفردوسی طوسی رح «5»:
نه بیند ز ما دشمن بدگمان‌بجز روی شمشیر و پشت كمان
اگر خیزد اندر جهان رستخیزنه بیند كسی پشت مادر گریز آن سواران از این سخنان غمناك و پریشان گشته مراجعت كردند. و آنچه
______________________________
و (ساورین) و (ساورنگ) فارسی است: زرنثار و پیشكش و باج و خراج.
فخری گوید:
آن پادشاه عهد كه شاهان روم و چین‌بر سر كشند سوی دربندگانش ساو فرهنگ آنندراج. تاریخ غازائی- لیدن- فرهنگ وصّاف.
(1)- اعراف: العرف ما ارتفع من رمل او مكان و نحو ذلك و الجمع: عرف و اعراف.
و اعراف الریاح او السحاب: اوائلها و اعالیها. و اعراف الرمل: اعالیه.
اسفزاری در اینجا كلمه (اعراف) را مجازا بمعنی اشخاص بزرگ و مهتران استعمال نموده است.؟
چه معروف بمعنی مشهور جمع آن معاریف است نه اعراف.
(2)- مج: كینه‌خواه پادشاه دوا. مك: كینه‌خواه دوا.
(3)- مج: تمامی ممالك خراسان را ویران. مك: تمامی ولایت خراسان را ویران. و ابتر.
«ابتر»: مقطوع. دنباله بریده. بلا عقب.
(4)- مج: انداخته‌اند و میان.
مك: انداخته و میان.
(5)- مج: لفردوسی طوسی رح.
مك: لفردوسی رح.
ص: 123
دیده و شنوده بودند مع زیاده باز نمودند «1»، بحكم: ربّ قول اشدّ من صول «2»، دواخان از این حالت برآشفت و عصب غضب «3» و مخاشنت «4» و عرق مكاوحت و مباینت او تهییج یافته گفت این جای كه ایشان پناه برده و متحصن شده‌اند از سنگست یا از گل؟
عرضه داشتند كه چهار دیواریست از گل یا كهنه رباطی بی‌بنیاد و «5» بی‌حاصل، دوا بخندید و گفت فرض كردیم كه باروی او از روی و دیوار او از آهن است در پیش حمله حمله سلاح و مقابله ضرب و طعن رماح ما چه تاب آورد.
و منه ایضا:
ز آواز من كوه ریزان شودچو باد از نهیبم گریزان شود
ز خنجر بدریا گر افسون كنم‌همه آبها سربسر خون كنم روز دیگر كه كوتوال قلعه افلاك تیغ درافشان زرافشان آفتاب از قراب غراب گون شبی زنگی سلب «6» بركشید و بر فراز برج طارم چهارم برآمد و اجرام كواكب ثواقب چون اجزای قواریر نفط از منجنیق آسمان ریزان گشت. دواخان بالشگر خونخوار فزون از حد شمار از تشنگی خون مسلمانان كف بر لب آورده [و دندان طمع باموال
______________________________
(1)- مج: باز نمودند. مك: باز نموده.
(2)- مج: ربّ قول اشدّ هول. مك: رب قول اشدّ صول.
این عبارت از امثال سائره عربی است و درست آن چنانكه در كتب ادب عربی روایت و ضبط شده: «ربّ قول اشدّ من صول» میباشد لذا متن كتاب مطابق ضبط و روایت كتب ادب تصحیح گردید. و از جوامع الكلم علی ع: «ربّ قول انفذ من صول». و (صول) یعنی: حمله وجهش بر دشمن در هنگام نبرد. از صال، صولا و صولة علیه: و ثب. سطا علیه و قهره و الصول و الصولة: السطوة. القهر. الحملة فی الحرب.
(3)- مج: و غضب و مخاشنت.
مك: و غضب غضب و مخاشنت. بقرینه سیاق عبارت و كلمه عرق قطعا درست این عبارت: «و عصب غضب و مخاشنت» بوده است.
(4)- مخاشنت: ضد ملاینت.
(5)- مج: بی‌بنیاد و بی‌حاصل.
(6)- زنگی سلب: السلاب: ثیاب الماتم السود او ثیاب الحداد و الجمع: سلب.
ص: 124
و عروض اهل ایمان فروبرده] «1».
لرشید الدین الوطواط «2»:
با وحشیان بعادت و اخلاق همسرشت‌و از عادیان «3» بهیبت و اشخاص یادگار
اطفالشان بصلح ریاحین بزمگه‌و ابطالشان بجنگ شیاطین كارزار «4» در جنبش آمده روی بصحرای كوسویه آورده نیم فرسنگی او نزول كرده چهار تن از شهزادگان و امرای «5» جنود با دوازده هزار مرد مردافكن و دلیران تهمتن از سپاه كینه‌خواه نامزد فرمود «6» با دوازده منجنیق و صد نفر نفط انداز و گفت كه میخواهم كه بی‌تانی و درنگ در یك حمله جمله سكّان این حصار را عرضه هلاك و دمار سازید و این كهنه چهار دیوار را با زمین هموار كنید، و «7» این چهار سردار با دوازده هزار سوار جرّار دایره كردار حصار كوسویه را در میان گرفتند و همه پیاده گشتند
______________________________
(1)- عبارت: [و دندان طمع باموال و عروض اهل ایمان فروبرده] تماما از زیادات نسخه مج است و مك ندارد.
(2)- مج: لرشید الدین الوطواط. مك: رشید وطواط.
(رشید الدین وطواط): خواجه امیر رشید الدین سعد الملك محمد بن محمد بن عبد الجلیل بلخی كاتب و شاعر مشهور ذو اللسانین دبیر ابو المظفر علاء الدوله اتسز بن قطب الدین محمد خوارزمشاه ولادت او تقریبا مابین سنوات: 480- 487 و وفات او در سال 573 در بلخ از بلاد مشهوره خراسان اتفاق شده، در دو زبان شعر سروده و كتابت كرده دیوان رسائل فارسی و عربی و اشعار او در دو زبان موجود است و حدائق السحر در صنایع بدیع در زبان فارسی از اوست. «ارشاد الاریب الی معرفة الادیب» یاقوت. لباب الالباب- عوفی آثار البلاد- قزوینی یتیمة الدهر- ابو منصور ثعالبی).
(3)- مك: و از عادیان بهیبت و اشجاع یادگار. مج: و از عادیان بهیبت و اشخاص یادگار.
(4)- مج: و ابطالشان بجنگ شیاطین كارزار. مك: و ابطالشان بجنگ شتابان زوركار.
(5)- مج: شهزادگان و امرای جنود. مك: شهزادگان جنود.
(6)- مج: كینه‌خواه نامزد فرمود با دوازده هزار: مك: كینه‌خواه با دوازده هزار.
(7)- مج: كنید و این.
مك: كنید این.
ص: 125
چون گرازان ناخشنود و پلنگان خشم‌آلود با اهل قلعه آغاز «1» دست بر دو بنیاد زد و خورد نهاد. شهاب الدین زیرك با جمع دلیران و دلاوران از حصار بیرون آمده با آن «2» ظلمه كفره و فسقه فجره بمحاربه و مقاتله درافتادند، و آنروز تا شب سفارت و عبارت بلفظ پیكان و لب سوفار «3» و مجادله و مكالمه با سنان «4» سنان و زبان تیغ آبدار كرده داد مردانگی دادند.
لانوری «5»:
در صف آن رزمگاه كز فزع كرّ و فرّزلزله رزمگاه گوشه محور شكست
حدّت دندان رمح زهره جوشن دریدصدمه «6» آسیب گرز تارك مغفر شكست روز دیگر چون درد دواء بدوائی نرسید و از قوافل ظفر نوای درای «7» نشنید فرمود تا بیست هزار سوار قلعه را در میان گرفته دوازده شبانه روز محاربه و مطارده میكردند «8» و قرب هفتصد مرد كار و چهار امیر بزرگ نامدار از عساكر كفار اشرار كشته شدند و چند نفر دیگر از مبارزان كوسویه بقتل رسیدند. و آنگه دوازده منجنیق نصب كرده كمال مبارزة و مبادرت بظهور آوردند مخالفان را هیچ گشادی دست نداد، دواخان از این درد بی‌درمان مضطر و مضطرب و خجل و منفعل گشت، و بر شاهزادگان و سران سپاه و اعیان و سرهنگان درگاه طمع و تشنیع و سرزنش
______________________________
(1)- مج: قلعه آغاز دست. مك: قلعه دست.
(2)- مج: آمده با آن ظلمه. مك: آمده با ظلمه.
(3)- سوفار: بالضم پارسی است: دهان تیر كه چله كمانرا در آن بند كنند. فرهنگ برهان قاطع.
(4)- مج: مكالمه با سنان و زبان. مك: مكالمه با سنان سنان و زبان.
(5)- در مج. مد كلمه: (لانوری) ندارد از زیادات نسخه مك است. س: نظم.
(6)- مج: صدمه. مك: صدمت.
(7)- درای: زنگ بتازی جرس. برهان قاطع.
(8)- مج: میكردند.
مك. مد: كردند.
ص: 126
و تفریع بسیار نمود و گفت من این ننگ و عار و شماتت و شنار «1» را چگونه تاب آرم كه با نود هزار مرد نامدار از فتح این كهنه چهار دیوار عاجز آیم و بی‌حصول مقصود و نیل مطلوب ازین جا «2» نهضت و عزیمت نمایم سه تن از وجوه سپاه چون:
«خواجه بهادر» و «جله بهادر» و «طغای بهادر» از «دوا» داو «3» خواسته و گفتند اگر پادشاه ده هزار مرد و پنجاه خرك بما ارزانی دارد در یك حمله این حصار را ویران كنیم، دوا ملتمس ایشان را مبذول داشته دیگر روز این بهادران با ده هزار مرد كینه‌گزار بپای حصار آمدند و منجنیقها نصب كرده «4» و بغلغله و نفیر دست و شصت بكمان و تیر بردند و از اطراف و جوانب قواریر «5» نفط چون شهاب ثاقب روان ساخت لمسعود سعد رحمه اله «6»:
چو نور روی دل آرام شد فروزان تیغ‌بشكل ابروی معشوق خم گرفت كمان
چو خواب در سر مردان مرد جست حسام‌چو وهم در دل كردان كرد رفت سنان
______________________________
(1)- شنار: ننگ و عار و بدترین عیب از: شنّر علیه: عابه و فضحه.
(2)- مج: از این نهضت. مك: ازین جا نهضت.
(3)- داو: بر وزن گاو بمعنی نوبت بازی شطرنج و نرد و زیاده كردن گرو قمار. فرهنگ آنندراج. جهانگیری.
(4)- مج: نصب كرد. مك: نصب كرده.
(5)- مج: و جوانب قواریر نفط. مك: و جوانب نفط.
(6)- مج: لمسعود سعد. مك: لمسعود سعد رحمه اللّه.
(مسعود سعد سلمان): مسعود بن سعد بن سلمان. از قدماء شعراء ایران بوده ولادتش ما بین سنوات 438- 440 در غزنین از بلاد خراسان اتفاق شده و وفاتش در سنه 515 بوده است.
وی مداح پنج تن از پادشاهان غزنوی اول ایشان ابو المظفر ظهیر الدوله رضی الدین ابراهیم بن مسعود سبكتكین (450- 493) و آخر اوشان سلطان یمین الدوله بهرامشاه (511- 552) بوده است.
و قریب بیست سال در زندان بسر برده و در سال 500 از آن بند خلاص یافته است و اغلب اشعار خود را در زندان گفته. اشعار «حبسیات» او بسی شورانگیز است.
(چهار مقاله نظامی عروضی- لباب الالباب- عوفی- تذكره دولتشاه سمرقندی.
تاریخ بیهقی- ابو الفضل محمد بن الحسین البیهقی).
ص: 127 هوا ز گرد وز خاك وز خون بگونه رنگ‌بنفشه طبری گشت و لاله نعمان آنروز از غره صباح تاطره «1» رواح و روز دیگر از مطلع صبح پسین تا اول نماز پیشین جنگ و جدال و كشش و و كوشش و قتال بود خواجه بهادر و جله بهادر جام هلاك نوشیده سر در سر سودای خام كردند، دوا از قتل ایشان دردمند و غمگین «2» گشته پرسید كه درین حصار چه مقدار مردم باشند، امرا عرضه داشتند كه آنچه ما می‌بینیم كه جنگ و جلادت و مبارزت و مبادرت مینمایند دویست كسی خواهند بود. دوا گفت تا این دویست كس را بدست آریم دو هزار مرد ما را خواهند كشت. و دو سه هزار مرد دیگر مجروح خواهند گشت «3»، مصلحت آنست كه از این محاربه و محاصره دست بداریم و این كهنه رباط خاكسار را كالعدم انگاریم.
ع «4»: انگار كه در نیامدی بیرون رو.
مقارن این حال اشراف و ارباب كوسویه شهاب الدین زیرك را با دو تن دیگر از اعیان آنجا پیش دوا فرستادند تا شرایط دعا و ثناء تقدیم نمودند كه اگر پادشاه «5» عالی‌جاه رقم عفو جزیل و قلم صفح جمیل بر طومار عصیان و اوزار ما میگشاید در قلعه «6» میگشائیم و بخدمتگاری پیش سپاه منصور «7» او بیرون می‌آئیم دوا در میان آن حیرت و نگرانی از این صورت بغایت خرّم و مسرور گشت و تیلاق نامی را بایست
______________________________
(1)- غرّه: آغاز. و الطرّة: طرف الشئی و حرفه. الجبهة. الناصیه. و الرواح: العشی و یقابله الصباح.
(2)- مج: غمگین. مك: اندوهگین.
(3)- مج: و سه هزار دیگر را مجروح خواهند كرد. مك: و دو سه هزار مرد دیگر مجروح خواهند گشت.
(4)- مج: ع. مك: ندارد.
(5)- مج: و ثنا تقدیم نمودند و گفتند اگر پادشاه.
مك: و ثنا بتقدیم رسانیده گفتند اگر پادشاه.
(6)- مج: اوزار ما میگشاید در قلعه.
مك: اوزار ما میكشد دری قلعه.
(7)- مج: سپاه منصور او.
مك: سپاه او.
ص: 128
نفر مغول «1» نامزد كرد كه با شهاب الدین زیرك بكوسویه روند و یرلیغ «2» امان بر اهل حصار خوانند، چون این جماعت بپای قلعه رسیدند اهل حصار آواز برآوردند كه بر جای خود باشید كه ما از بیرون فرستادن شهاب الدین زیرك پشیمان شده‌ایم «3» و ارباب و اعیان كوسویه بكلانتری و پیشوائی شمس الدین مهذّب را كه «4» از رؤسای و زعماء اینجاست اتفاق كرده عهد بسته‌اند «5» و پیمانرا بمواثیق و ایمان غلاظ مؤكد ساخته كه تا جان دارند بالشگر كفّار «6» و فئه باغیه یاغیه «7» فجّار جدال و قتال كنند.
بیت «8»:
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای‌یا مردوار در سر همّت كنیم سر شهاب الدین زیرك و تیلاق و جماعت هرچند مبالغت و ملایمت نمودند دربسته گشاده نشد و اهل حصار گفتند كه ما را بر این پادشاه و لشكر كینه‌خواه او هیچ‌گونه اعتمادی «9» نیست خاصه این زمان كه چندین از مردان كار و امرای نامدار ایشانرا بی‌دریغ عرضه تیر و تیغ ساخته‌ایم، عاقبت آن جماعت خائب و خاسر و محزون و خسته خاطر بازگشته «10» صورت حال كه از خال بتان «11» تیره‌تر بود عرضه داشتند دواخانرا
______________________________
(1)- مج: و تیلاف نامی با بیست نفر مغول نامزد. مك: و تیلاق مغول را با بیست نفر نامزد.
(2)- یرلیغ: در زبان مغولی: حكم و فرمان پادشاهی.
(3)- مج: شده‌ایم. مك: شدیم.
(4)- مج: مهذب را كه. مك: مهذب كه.
(5)- مج: بستند. مك: بسته‌اند.
(6)- مج: بالشگر و فئه یاغیه. مك: بالشكر كفّار و فئه باغیه.
(7)- مج: باغیه یاغیه فجار. مك: باغیه فجّار. (یاغی): بی‌فرمان. و یاغیه:
مؤنث یاغی؟.
(8)- مج: بیت. مك: ندارد. س: نظم.
(9)- مج: اعتمادی. مك: اعتماد.
(10)- مج: و خاسر و محزون و خسته خاطر بازگشته صورت. مك: و خاسر باز گشتند و صورت.
(11)- مج: خال تیره. مك: خال بتان تیره.
ص: 129
شواغل غضب و نوایر سخط در اشتعال و التهاب «1» آمده فرمان داد كه در آن نواحی از چوب و خار و خاشاك و نی و درخت تاك هرچه باشد جمع آورند و در مقابل كوه و مورچل و مقابل كوب «2» سازند. تا سه روز مجموع لشگر و سپاه تمامی اشجار و خاشاك و گیاه كه در پنج فرسنگی كوسویه بود آورده بر بالای یكدیگر انداختند كه ارتفاع آن از حصار بده گز بلندتر گشت از درون قلعه مبارزان ظفر قرین و غازیان صافی نیت پاك دین «3» بالهام الهی دویست پیكان آبدار در آتش بتافتند.
لامیر خسرو:
بیلك سوزان بسر پی زده «4»شعله آتش بسر نی زده و بقوت بازوی جلادت آن تیرها را در میان خاشاك و اخشاب كه انداخته
______________________________
(1)- (شواغل): جمع شاغله اسم فاعل مؤنث از: شغله یشغله بكذا: جعله مشغولا به و (النائرة): العداوة و الشحناء جمع نوائر. از: نارت ینور نورا الفتنة: وقعت و انتشرف فهی نائرة و (التهاب): مصدر التهب علیه: غضب و تحرّق و لهبّ النّار: فالتهب:
اوقدها حتی صار لها لهب فاتّقدت.
(2)- مج: آورند و در مقابل كوه و مورچل و مقابل كوه سازند.
مك: آورده در برابر حصار مورچل و مقابل كوب سازند.
(مورچل) بواو مجهول و جیم فارسی مفتوح: مغاكی را گویند كه بجهت گرفتن قلعها در اطراف آن كنند.
(مقابل كوب): حریف دردكش و در مصطلحات الشعراء مقابل كوب چیزی كه مقابل خود را از روی بلندی پست سازد.
و اله هروی:
در شهابش مشتری فعل و عطارد شغل داشت‌گرچه دوشینش مقابل كوب جوزا ساخته و رضی دانش گوید:
دعای ساكن میخانه هم دارد اثر دانش‌در بازش مقابل كوب محراب است پنداری (فرهنگ آنندراج)
(3)- مج: دین. مك: دل.
(4)- بیلك: بیل آلتی است آهنی و كاف علامت تصغیر. و (پی)، بتازی عصب كه بر كمان و بر جای تیر از كمان- كه پیكان در آن نهند- پیچند: فرهنگ آنندراج.
ص: 130
بودند انداختند در حال بفرمان حضرت ملك متعال آتشی كه از كانون درونهای سوزناك مؤمنان مشتعل شده بود در آن خار و خاشاك افتاد و برافروخت چنانكه شعله آن بفلك اثیر رسیده پنجاه مغول «1» دوزخی بی‌باك ناپاك «2» پاك بسوخت.
لامیر خسرو «3»:
ای جورت آتشی بهمه چرخ در زده‌و آن آتش از درونه ما شعله برزده
مژگان تو بیك زدن چشم بهر قتل‌آراسته دو لشكر و بر یكدیگر زده
تو تیغ جور بر سر من میزنی و من‌آهم همی بگوی تو هرروز سرزده هرچند مغولان جادویها كردند و برطبق مرویه: السحر حق، بادها و بارانها انگیختند و سرماها عظیم شد؟؟ «4» دو شبانه روز دیگر بحكم: لا یفلح الساحر حیث اتی، نه جماعت كفار را سودی حاصل آمد و نه اهل حصار را نقصان، روز دیگر دوا از سر درد فرمود تا شهاب الدین زیرك و برادر او را در پای حصار كوسویه بقتل آوردند.
و از آنجا وقت نماز پیشین كوچ كرده عنان عناد بجانب فوشنج تافت و برهان كریمه:
كم من فئة قلیلة غلبت فئة كثیره باذن اله، بظهور پیوست.
دیگر از عجایب مزارع ربع مسكون و آثار قدرت حضرت بیچون صحرای قلبندانست «5»
______________________________
(1)- مج: پنجاه مغول دوزخی. مك: پنجاه دوزخی.
(2)- مج: ناپاك پاك بسوخت. مك: ناپاك بسوخت.
(3)- مج: لامیر خسرو. مك: و له ایضا نور مرقده.
(4)- این اعمال را كه مصنف از نوع سحر و جادوگری دانسته در تاریخنامه سیفی هروی نیز مذكور است، گویا مغولان توانسته‌اند بوسائل علمی و اعمال كیمیائی حوادث طبیعی جوی مانند: سرما. ابر. باران و بادهای مصنوعی ایجاد نمایند. دانشمندان اروپا در عصر حاضر در آخرین فتوحات علمی خود بشكافتن اتم توفیق یافته و بدان وسیله توانسته‌اند باران و طوفانهای مصنوعی ایجاد نمایند؟؟
(5)- قلبندان: ضبط این كلمه در جائی بنظر نرسید.
ص: 131
كه حق تعالی آنمقدار خیر و بركت بدان زمین «1» ارزانی فرموده كه «2» عقول و اوهام در وادی آن سرگردان است از جمله آنكه مقداری خربزه «3» از آنجا حاصل میشود كه خراسان بدین وسعت و عظمت را «4» سال بسال وافی است. و خربزه سال دیگر نزدیك میرسد و هرگز كمی نمیكند. و خربزه او یكی بده من و هندوانه او یكی «5» بیست من برمی‌آید در كمال لطافت و حلاوة چنانكه حدیث «6»: تفكهّوا بالبطیخ و عضّوا بالبطیخ فان ماه رحمه و حلاوته من حلاوة الجنه. گوئی بیان آن «7» میكند. «8» [و از هرطرف تا صد فرسنگ آن خربزه را می‌برند و ظاهر است كه از هیچ میوه آنمقدار صرف نمیشود كه از خربزه زیرا كه هیچكس نیست كه او را بخربزه لطیف شیرین میل نباشد و از هیچ‌چیزی آنمقدار نمیتوان خورد كه از وی. چنانچه استماع افتاده كه بعضی كسان در روزی یك خروار خربزه میخورند و بعضی مردم كه در وقت شبها در آنموضع می‌بوده‌اند حكایت كردند كه از آواز بریدن و شكافتن خربزه‌گاه چنانست كه خواب شب بر كسی منغص میشود. و چندانكه چشم كار میكند در آن صحرا خربزها بر روی زمین مثل رمهای گوسفند مینمایند كه خفته باشند].
______________________________
(1)- مج: بدان زمین ارزانی.
مك: بدان ارزانی.
(2)- مج: فرمود كه.
مك: فرموده كه.
(3)- مج: از جمله آنكه مقداری خربزه.
مك: از آنجمله آنمقدار خربزه.
(4)- مج: عظمت را سال مك: عظمت سال.
(5)- مج: و خربزه او یكی بده من و هندوانه او یكی بیست من برمی‌آید.
مك: و خربزه او یكی بده من و یكی به بیست من برمی‌آید.
(6)- مج: چنانكه حدیث. مك: چنانك در كلام.
(7)- مج: آن. مك: او.
(8)- عبارت:
[و از هرطرف تا صد فرسنگ آن خربزه را می‌برند ... مثل رمهای گوسفند مینمایند كه خفته باشند] تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه مك ندارد.
ص: 132
امیر خسرو:
خربزه گوئی كه بصحرای كشت‌گوی ببرد از ثمرات بهشت
سبز خطی در خط او موی نه‌مشك دمی مشك «1» بدان بوی نه «2» [و تخم آن خربزه را هرجای دگر كه زراعت میكنند بدان حلاوت و لطافت نمی‌آید كه در آن زمین و مواضع كه نزدیك بآن است مثل باخرز و مواضع خواف و طول و عرض صحرای قلبندان].
______________________________
(1)- مج: مشك و می و مشك.
مك: مشك دمی مشك.
(2)- عبارت:
[و تخم آن خربزه را هرجای دگر كه زراعت میكنند بدان ... و عرض صحرای قلبندان] تماما از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
ص: 133

چمن چهارم از روضه چهارم در ذكر «بادغیس» و «لنگر میر غیاث» و «قلعه نرتو» و «ولایت كرخ» و بعضی از احوال و خصایص و اوصاف او «1»

یكی از مواهب حضرت واهب العطیات درباره بلده هرات سمت ظهور یافته كه بر تمامی اطراف و جوانب و خصایص و رغایب او فایق و غالب می‌تواند بود ولایت بادغیس است كه بهرات اتصال دارد. و اكثر از اسباب معاش كه اهل این مملكت را ضرورة است از آن زمین بركت آیین حاصل میشود، اول: آنكه همه عمارات هرات چوب‌پوش است مگر آنكه اندكی كه بخشت پخته باشد. و تمامی چوب پوشش عمارات و آنچه در میان دیوارها میكنند و غیر آن «2» از صحرای بادغیس می‌آید، از اشجاری «3» كه دهقان كرم اللهی بید قدرت نشانده و بآب رحمت پرورش داده و میدهد «4»، و آن درخت آورس «5» است در غایت محكمی و سبكی، و از خاصیت آن چوب آنست كه در میان گل و خاك هرچندی ماند پوسیده نمیشود و آنرا كرم «6»
______________________________
(1)- مج: و خصائص و اوصاف او. مك: و خصائص و اوضاع.
(2)- مج: عمارات و آنچه در میان دیوارها میكنند و غیر آن از صحرای.
مك: عمارات و غیره از صحرای.
(3)- مج: می‌آید از اشجاری كه دهقان.
مك: آید كه دهقان.
(4)- مج: پرورش داده و میدهد و آن مك: پرورش و آن درخت.
(5)- آورس: بفتح و كسر ثانی درخت سرو و بعربی عرعر- فرهنگ آنندراج.
جهانگیری.
(6)- مج: پوسیده نمیشود و آنرا كرم.
مك: پوسیده نمیشود و كرم.
ص: 134
نمی‌خورد. و در چندین «1» قرن كه از بنای این شهر گذشته و روز بروز عمارات و مستحدثات آن در تزاید بوده و «2» چوب و درخت و هیمه «3» ازین صحرا بهرات آورده‌اند هرگز كمی نكرده [و هرچند می‌برند و بخرج می‌برند زیاده میشود]. «4»
دیگر: پسته نقلی كه از آنجا حاصل میشود نقلی است خوب و مرغوب و بغایت پرمغز و لطیف و خندان «5» و چندان بركت دارد كه باطراف ممالك می‌برند و با آنكه در كم زمین مثل آن حاصل میگردد هیچ كمی ندارد و بهمه جا میرسد.
دیگر: هیمه آنجا كه از درختان پسته و آورس است بركتی «6» عظیم دارد.
چنانچه اكثر مردم هرات از آن هیمه بكار می‌برند خصوصا زمستانها كه در تمام خاندانها هیمه پسته میسوزند و با وجود همه «7» عظمت این شهر و كثرت مردم او «8» هیچ كمی نمیكند، [و همه این هیمه از درختانیست كه بخود خشك شده و در صحرا سفید گشته] سبحان قادری كه از یكنوع اشجار این مقدار نفع و فایده بابرار و اشرار میتواند داد از درخت سبز او پسته بدان نغزی و پرمغزی و از اخشاب خشك آن «9» هیمه بدین نیكوئی.
دیگر: اسب و گوسفند و مواشی دیگر «10» كه سبب معاش و ماده انتعاش
______________________________
(1)- مج: و در چند قرن.
مك: و در چندین قرن.
(2)- مج: بوده چوب. مك: بوده و چوب.
(3)- هیمه: هیزم سوختنی- آنندراج.
(4)- عبارت: [و هرچند می‌برند و بخرج می‌برند زیاده میشود] از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
(5)- مج: و لطیف و چندان. مك: و لطیف و خندان و چندان.
(6)- مج: بركتی. مك: بركت.
(7)- مج: با وجود همه عظمت. مك: با وجود عظمت.
(8)- مج: مردم او شمه مذكور شد هیچ تنگی نمیكند و همه این هیمه از درختانیست كه بخود خشك شده و در صحرا سفید گشته سبحان قادری. مك: مردم كمی نمیكند سبحان قادری.
(9)- مج: خشك آن هیمه. مك: خشك هیمه.
(10)- مج: مواشی كه. مك: مواشی دیگر كه.
ص: 135
خلایق است از آنجا بسیار حاصل میگردد و خاك پاك این ولایت بحكم مدلول آیت:
و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه، غله خیزیست كه در ربع مسكون مثل ربع و محصول آن ناحیت میمون نشان نمیدهد چه از دیمچه و چه از آبی گوئی كریمه: كمثل حبة انبتت سبع سنابل فی كل سنبلة مایة حبة، از آثار آن دیار آیتی است و در نجد و غور آن ولایت آنمقدار زراعت میشود كه از كثرت مزارع وسعت «1» مواضع هیچ ضابط دیوان را ضبط آن نواحی «2» میسر نیست. حالا آنچه بحرز «3» درآمده و مردم آنجا قبول دارند «4» واجب غلگی یكساله چهل هزار خروار غله صد منی كه بمال دیوان میدهند سوی زری و اجناس دیگر. و یكمن غله كه در آن زمین دیمچه زراعت میكنند بی منت برزگر و زحمت آب‌یاری «5» بكمال رحمت پروردگار صد من حاصل میشود.
لحكیم انوری رح «6»:
با نسیم خاك او رونق نیابد نافه‌با زمین صحن او قیمت ندارد عنبری
جنت است آن عرصه گر بی‌وعده یا بی‌جنتی‌كوثر است آبش اگر مستی فزاید كوثری
______________________________
(1)- مج. مك: كه اكثر مزارع وسعت مواضع. ظاهرا صحیح این عبارت: «و از كثرت مزارع» بوده است. و متن قیاسا اصلاح شد.
(2)- مج. مد: نواحی. مك: بواجبی.
(3)- حرز: حرز حرزا: قطعه. الزمان: اجتاحه. و حرز ما علی المائدة: اكله و لم یترك منه شیئا. و كلمه حرز بمعنی تعیین قطعی در آن عصر از مصطلحات دیوان بوده است چنانكه در یكی از نشانهای سلطان حسین میرزا بایقرا كه خواجه عبد اللّه مروارید نقل كرده گوید:
«بعلت مال و مؤنات دیوانی تعرض نرسانند و حرّاز و بتكچی قدم قلم كوتاه» (مجموعه مكاتیب خواجه عبد اللّه مروارید).
(4)- مج: بحرز درآمده و مردم آنجا قبول دارند واجب.
مك: بحرز درآمده واجب.
(5)- مج: آب بكمال. مك: آب‌یاری بكمال.
(6)- مج: لحكیم انوری رح. مك: ندارد.
س: نظم.
ص: 136
و آب و هوای آن زمین را لطافت و قوتی است كه مگر طبایع سلیمه كیفیت آنرا بوجدان خود ادراك كنند و الا زبان بیان بنان از شرح آن قاصر است «1» [و در اكثر اوقات زمستان و تابستان در آنموضع ابر و باران می‌باشد].
و طول و عرض این ناحیت قریب بچهل فرسنگ درسی فرسنگست و سه سر كار دارد:
یكی لنگر قطب الاقطاب امیر غیاث است «2» قدس سره: كه در زمان حضرت خاقان مغفور امیر تیمور گورگان نور اللّه مرقده با وضح البرهان احداث یافته و حالا قصبه‌ایست در غایت معموری بارسته بازاری آراسته با دو چهارسو و سیصد باب دكاكین معمور دارد و عمارات و باغات و میوه‌های لطیف. از جمله خربزه باباشیخی كه «3» در آن زمین حاصل میشود كم جای باشد «4» [ «5» دوباره بتركست دوّم- كذا؟- از جهت نازكی و و شرنی و خربزه آنجا بتحفه و تبرّك باكابر هرات و مضافات میفرستند و فی الواقع شیرین تحفه‌ایست و هرسال مبلغ پنجاه هزار دینار كپكی «6» حاصل بازار آنست و اجناس دیگر علی هذا القیاس كه این مجموع برواتب و مواید مزار فایض الانوار و خدمت صادر و وارد و از آنجا (كذا) مصروف میگردد] و آن منزل مبارك را
______________________________
(1)- عبارت: [و در اكثر اوقات زمستان ... در آنموضع ابر و باران میباشد] تماما از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد.
(2)- مج: غیاث است قدس سره. مك: غیاث قدس سره.
(3)- مج: شیخی در آن. مك: شیخی كه در آن.
(4)- مج: كم جای باشد.
(5)- عبارت: [دوباره بتركست دوم از جهت نازكی و شرنی ... و از آنجا مصروف میگردد] تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه‌های مك. و مدوس ندارد. و جمله:
«دوباره بتركست دوم از جهت» بكلی مخدوش است و چون این عبارت از زیادات نسخه مج است و نسخه‌های دیگر فاقد آن میباشند لذا تصحیح آن میسر نگردید. و همچنین كلمه:
«واز» در جمله «و از آنجا مصروف» نیز بی‌جا بنظر میرسد؟
(6)- كپكی: در آثار معاصر اسفزاری از «دینار كپكی»، «تومان كپكی»، «زر كپكی» بسیار یاد شده. حافظ ابرو در ذیل ظفرنامه شامی میگوید. «تیمور در سال 801 مسجد جامعی در سمرقند بنیاد كرد كه یكهزار و پانصد تومان رایج كپكی كه نه هزار تومان عراقی باشد بر آن صرف كرد» اما در جائی وجه تسمیه آنرا نیافتم میگویند زریست كه كپك خان سكه زد.
(تاریخ مبارك غازانی).
ص: 137
صلابت و مهابتی است [كه در همه كس تأثیر میكند] «1».
و كیفیت ظهور او برین وجه منقولست كه حضرت امیر غیاث سیدزاده غریبی «2» بغایت صبیح و ملیح بود باجمال موفور و خصال مشكور و وجهی طلیق و قدی رشیق و ظاهر پرنور و باطن معمور.
للانوری «3»:
روئی چگونه روئی روشن چو آفتابی‌زلفی چگونه زلفی هرحلقه و تابی
هرپرتوی ز رویش در چشم عقل نوری‌هرحلقه ز زلفش در حلق جان طنابی
گر عكس عارض او بر صحن عالم افتدگردد ز سایه او هرذرّه آفتابی و در بازار خوش در سر كوچه مولانا عقیل در دكان حلوائی- كه حالا «4» نیز هست- حلوافروشی میكرده- و از زمان میر تا غایت این دكان تغییر نیافته و همچنان دكان «5» حلوائی است- و بابا اخی محمود جامی- كه از مجذوبان و ابدالان محسوب بوده «6» و در موضع قهندستان بر كنار نهر انجیل در كوشكی كه بسگبانان مشهور است ساكن می‌بوده و هنوز آن كوشك موجود است و باو منسوب- پیوسته فوج كلبان میداشته «7» كه مراعاة و تعهد ایشان میفرموده «8»، و هرچند گاه بآن سگان شیر صفت سیری
______________________________
(1)- عبارت: [كه در همه كس تأثیر میكند] از زیادات مج است و مك و س ندارد.
(2)- مج: ظهور او برین وجه منقولست كه حضرت امیر غیاث سیدزاده غریبی بغایت صبیح. مك: ظهور حضرت میر غیاث برین وجه منقولست كه سیدزاده بغایت صبیح.
(3)- مك: و وجه طلیق وقدی رشیق و ظاهری پرنور و باطنی معمور. ایضا لانوری.
مج: و وجهی طلیق و قدی رشیق و ظاهر پرنور و باطن معمور لانوری.
(4)- مج. س: كه حالا نیز. مك: كه نیز.
(5)- مج. س: همچنان دكان حلوائی. مك: همچنان حلوائی.
(6)- س: كه از درویشان مجذوب و ابدالان محبوب بوده و در كنار نهر.
(7)- س. پیوسته فوجی كلاب میداشته. مج. مك. مد: پیوسته فوج كلبان میداشته.
(8)- مج: میفرمود. مك. س: میفرموده
ص: 138
مینموده «1» و چون ببازار خوش بدكان حلوائی مذكور «2» میرسیده و امیر غیاث را میدیده ساعتی توقف میفرموده و از سر حال مطالعه جمال با كمال او مینمود و بزبان راز و بیان نیاز این سخنان دلنواز میخوانده.
للشیخ سعدی: «3»
تو از هردر كه بازآئی بدین خوبی و زیبائی‌دری باشد كه از جنت «4» بروی خلق بگشائی
تو خواهی آستین‌افشان و خواهی روی درهم كش‌مگس هرگز نخواهد رفت از دكان حلوائی و روز بروز توجه اخی بجانب امیر بیشتر میشده تا بآنجا رسید «5» كه روزی بآنجا رسیده و كمندی از جذبات روحانی كه «6»: هی جذبة من جذبات الحق توازی عمل الثقلین، در گردن اراده میر انداخته و گفته هیچ‌وقت آن نشده كه خود را از این شواغل بی‌حاصل و مشاغل بلاطائل بازاری «7» باز آری و روی ارادت بسوی دوستان دینی و برادران یقینی آورده دست از سود و زیان سودای دكان‌داری بازداری.
بیت «8»
آنچه آرزوی تست ببازار كون نیست‌خود را بهرزه بر در دكان بپا مدار
______________________________
(1)- مج. س: سیر مینموده.
مك: سیری مینموده.
(2)- س: بدكان حلواگری مذكور.
(3)- مج. مك: للشیخ سعدی. س: نظم.
(4)- مج. مك: كه از جنت. س: كه از رحمت.
(5)- مج: تا بآنجا رسید كه روزی بآنجا رسیده و كمندی.
مك: تا كه روزی بآنجا رسیده و كمندی. س: تا كه روزی بآنجا میرسیده.
(6)- مج: روحانی كه هی. مك: روحانی هی. س: روحانی كه: جذبة.
(7)- مج. س: بلاطائل بازآری.
مك: بلاطائل بازاری بازآری:
بازاری اول منسوب به بازار و بازآری دوم یعنی بازگردانی.
(8)- مج: بیت. مك: ندارد.
تمام این بیت از نسخه س محذوف است.
ص: 139
خدمت «1» امیر غیاث خود را بسته بند و گرفتار كمند اخی دیده بی‌توقف كار و بار دكان و بازار را میگذارد و سر در پی اخی نهاده روان میشود تا در بیرون درب خوش باخی رسیده و در دست و پای سگانش افتاده.
لمولانا عبد الرحمن جامی: «2»
خوش آنكه وارهاند ما را ز ما زمانی‌روشن ضمیر پیری یا خوب‌رو جوانی اخی او را از خاك برداشته میفرماید كه اول خدمت تو آنست كه در اندرون شهر در فلان موضع خریست مرده آنرا جهت كلبان بكلبه درویشان میرسانی و حضرت امیر بی‌تحاشی و تعیّن و خویشتن‌داری «3» و تكلف بتعجیل تمام میرود و ریسمان در پای درازگوش بسته چون پالهنگ «4» در گردن خود می‌اندازد و بقوت جذبه میكشد تا بتكیه اخی میرساند. و سگانرا میهمانداری بسزا پیش میبرد. بعد از تقدیم این خدمت حالات اخی در ذات امیر تأثیر بكمال كرده او را بكلی از وی میستاند. و چون چند وقت در خدمت اخی میباشد او را رخصت نقل مكان و سیر بجانب هرات‌رود و بادغیس میفرماید و وصیت مینماید كه در هر «5» مقام كه آوازداری بختیان «6» توفیق بشنوی همین‌جا لنگر «7» انداز.
______________________________
(1)- كلمه: «خدمت» را نویسندگان خراسان مانند: اسفزاری. عبد الرزاق سمرقندی.
خواندمیر. خواجه عبد اله مروارید و دیگران در سده 10- 9 بمعنی: حضرت و جناب استعمال میكرده‌اند.
(2)- مج. مك: لمولانا عبد الرحمن جامی.
س: بیت.
(3)- مج. س: و تعیین خویشتن‌داری و تكلف.
مك: و تعیین و تكلّف.
(4)- پالهنگ: كمندی را گویند كه بر گوشه لگام بسته اسب جنیبت را كشند و در اصل پالا آهنگ بوده یعنی جنیبت‌كش و پالاهنگ نیز آمده- فرهنگ آنندراج.
(5)- مك. س: كه در هرمقام. مج: كه در مقام.
(6)- درای. بختیان: درای وزن سرای زنگ بعربی جرس. و بختی: بالضم نوعی از شتر قوی خراسانی- فرهنگ آنندراج.
(7)- لنگر: وزن بندر چیزی است آهنی گران‌وزن كه كشتی را بدان بر جای خود نگاهدارند. و چون بركشند كشتی روان شود. و جائی كه هرروز از آنجا بمردم طعام برسد از این است كه خانقاه را نیز لنگر گویند چنانكه لنگر شیخ جام در خراسان شهرت دارد. و لنگر انداختن بمعنی اقامت گزیدن. فرهنگ جهانگیری. آنندراج.
ص: 140
لخواجه حافظ رح:
منزل سلمی كه بادش هردم از ما صد سلام‌پر صدای كاروان بینی و آواز جرس حضرت امیر برحسب اشارت پیر روان شده چند جا در هرات‌رود بنیت اقامت مقام میفرماید و با اهالی آنجا الفت و اختلاط پیدا میكند اما چون حواله بمقام دیگر بوده باز بجای دیگر انتقال واقع میشود.
و منه ایضا:
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم‌جرس فریاد میدارد كه بربندید محملها عاقبت میروند تا بزمینی كه حالا لنگر افاضت اثر آنحضرتست میرسند درویشان بداعیه طبخی جهت دیگدان زمین را حفر میكنند و مقداری كه زمین را مغاك میسازند و خاك از آنجا بیرون میكنند درای پرصدای- كه حالا در آن آستانه موجود است و گوش زایران و صادر وارد آن بقعه از آن پر صدای درآیست «1»- از زیر خاك بیرون میآید بآن جرس تفأول میگیرند كه صدای این درای باطراف عالم خواهد رسید و معلوم میكنند كه محل اشارت پیر آن موضع است همانجا ساكن گشته بحفر قنات و طرح لنگر مشغول میشوند تا بمیامن همت علیه درویشان و مساعی جمیله ایشان خطه میشود كه سلاطین و صنادید آفاق بدان آستانه تبرك می‌جویند «2» [چنانچه در وقت كه مؤلف بذكر خصایص این لنگر خجسته اثر رسیده بود یكی از مخصوصان آستان عالیجناب معالی‌مآب شیخ الاسلامی مولانا سیف الدین احمد كه بقیه نقیه تقیه اولاد كرام استاد ائمة المتبحرین قدوة علمای ربانی مولانا سعد الملة و الدین التفتازانی «3» نور اللّه روحه
______________________________
(1)- پرصدای درآیست: درای: امر از در آمدن و: (پرصدای در آیست). یعنی پر از آواز در آیید و ادخل است.
(2)- عبارت [چنانچه در وقت كه مؤلف بذكر خصائص این لنگر ...... و همین طریق پیش بردند] تماما از زیادات نسخه موج است و در نسخه مك و س و مد ندارد.
(3)- سعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی ولادتش در قریه تفتازان از ولایت نسا در ماه صفر سال 722 واقع از افاضل و دانشمندان بزرگ خراسان بوده مدتی در دربار بقیه پاورقی در صفحه بعد
ص: 141
و رزقنا فتوحه حاضر بودند تقریر نمود. كه در ملازمت والد بزرگوار شیخ الاسلام المذكور جناب مغفر تماب مولانا قطب الحق و الدین یحی نور اللّه مضجعه بدان لنگر فیض آثار رسیدم در وقتی كه قلو «1» درویشان را قسمت میكردند جناب مغفر تماب مشارالیه كاسه برگرفته بر سر دیگ رفت تا مقدار قلو در كاسه ایشان كردند من از این صورت اظهار نفرت كردم فرمود كه مقصود من آنست كه مرا از قلو خوران این آستانه حشر كنند. و همین عزیز نقل كرد كه با خلف صدق مشارالیه مولانا سیف الملة و الدین احمد المذكور بدآن آستانه رسیدم و كیفیت این قصه را در خدمتش تقریر نمودم ایشان ثبت نسبت: و اتّبعت ملة آبائی نموده كاسه بر دست گرفتند و همین طریق پیش بردند.]
و مناقب و كرامات امیر بسیار است و ریاضات و مجاهدات او بیشمار. از جمله آنكه هرروز الوان آلا و نعم باصحاب لا و نعم «2» در آن بقعه مصروف میشده كه امیر
______________________________
آل كرت در هرات و سپس در دبار تیمور در سمرقند دارای مقامی ارجمند می‌بود و در سال 797 ه وفات یافته و قبر او در سرخس است.
و از تفتازانی یك پسر بنام محمد بر جای ماند كه تا دیرگاهی او و سپس فرزندش قطب الدین یحیی بن محمد و پس از او فرزندش سیف الدین احمد بن قطب الدین یحی در خراسان مظهر علم و تقوی بوده و در هرات بر مسند افاده و افاضه نشسته بوده‌اند در تاریخ «حبیب السیر» داستان جالبی كه مصنف آنكتاب خود از سیف الدین احمد شنیده نقل كرده است.
(طبقات الشافعیة الكبری- ابن سبكی- ج/ 5/ ص 19 حبیب السیر- خواندمیر. مطلع السعدین- و مجمع البحرین- سمرقندی. معجم البلدان- یاقوت- ج/ 2 ص 117)
(1)- قلو: بالفتح و واو در آخر كلمه: گوشت بریان- فرهنگ آنندراج.- از كلمه عربی: قلا، یقلو، قلوا. و قلا یقلی قلیا اللحم: انضجه، فهو قلاء و اللحمه مقلو و مقلی (لسان العرب). اما در نسخه مج: «قلور» با (راء) در آخر كلمه نوشته كه در جائی بنظر نرسید. شاید «قلو» و «قلور» هردو گفته میشده است؟ و شاید (راء) در متن اصلا كسره علامت اضافه بوده و نساخ آنرا سهوا (راء) پنداشته و نوشته‌اند.؟
(2)- لا و نعم: یعنی: كفار و منكرین حق و موحدین.
ص: 142
یك بغرا «1» میخورد یا نمی‌خورد.
نقلست: كه روزی امیر ابرار و زبده احرار امیر قاسم انوار «2» قدس اله سره العزیز بصحبت امیر غیاث رسیده و مجاهده و قلتّ غذای او را دیده فرموده كه حضرت واهب النعم تعالی و تقدس و تعظّم این‌همه نعمتها از برای ما آفریده امیر غیاث گفته ما را از برای اینها نیافریده.
لامیر خسرو:
نی كار مرد روزه همّت شكستن است‌گر خضر آبش آرد و عیسیش خوان كشد [و بعد از آنكه قنات جاری میشود و بعضی محصولات از آنجا واصل درویشان میگردد «3» اعونه و عمال و ظلمه جهّال بطّال كه قصد استیصال درویشان همیشه شعار و خصال ایشان است.
للخسرو الدهلوی:
یكخط شان بی‌شكن و پیچ نی‌حاصل شان حشو دگر هیچ نی
صد رقم ظلم بدفتر نهندتهمت این علم بحیدر نهند
______________________________
(1)- بغرا: نام آشی است از آرد نخود. و بغرا نام پلاویست كه از گوشت و میده نخود و روغن و قند و سركه و زردك راست كنند. فرهنگ انجمن آرای ناصری و آنندراج.
و مقصود مصنف از عبارت:
«یك بغرا می‌خورد یا نمی‌خورد» یعنی در یك وعده از شام و نهار كه در آن بغرا صرف میشود امیر چیزی می‌خورد یا نمی‌خورد.
(2)- سید قاسم الانوار از اعاظم و مشاهیر مشایخ عرفان و تصوف و از شعراء نامدار این طایفه است.
ولادتش در 757 در سراب تبریز اتفاق و در قریه خرجرد از ولایت جام بسال 837 ه درگذشت و قبر او اكنون در لنگر جام موجود و بنای آن از آثار میر علیشیر نوائی است.
(3)- عبارت: [و بعد از آنكه قنات جاری میشود ... امارت مآبی مشارالیه است و تغییر نیافته] تماما از زیادات نسخه مج است و در مك و س و مد ندارد.
ص: 143
قلمها تیز كرده بروات و تحمیلات بر آنجا متعاقب داشتند. حضرت امیر غیاث دو درویش را از ملازمان آستانه با روی مالی «1» پر از منقاء پر «2» و ارّه كاردی بسمرقند بپایه سریر سلطنت مصیر حضرت صاحب‌قرانی امیر بزرگ نور اللّه برهانه میفرستد بمدعاء آنكه قناة و لنگر درویشانرا از تكلیف و مؤنات دیوانی معاف و مسلم دارند و بحكم كلامنا اشاره در فرستادن منقّا و ارّه كارد اشارت آن تواند بود كه درین مكان درویشانرا حلاوة ایمان حاصل است هركس قصد استیصال این مكان و داعیه پریشانی جمع درویشان كند بیخ نهال دولت او بارّه كارد قطیعت «3» بریده خواهد شد. درویشان چون بآستانه «4» حضرت صاحب‌قرانی رسیدند و صورت حال بعرض اعیان عتبه سلطنت مآل رسانیدند كس زیادة التفاتی بحصول مامول ایشان ننمود تا تبرّك كه داشتند حاضر آمده از دور در محاذی سریر فلك مسیر بایستادند حضرت صاحب‌قرانی را در اثنای امعان بصر نظر كیمیای اثر بجانب درویشان معطوف میگردد ایشانرا طلب فرموده از مطلوب و مقصود ایشان استفسار میفرمایند درویشان صورت حال بزبان ابتهال عرضه میدارند حضرت صاحب‌قرانی میفرمایند كه هر درویش كه اجرای قناتی و احداث «5» مزرعه كند اگر او را معاف داریم مداخل مملكت تنگ شود. مقارن این امر قوت باطن درویشان تهییج یافته در ذات حضرت صاحب قرانی تغییر و هراسی ظاهر میشود و بمدعای درویشان حكم جهانمطاع ارزانی میدارد
______________________________
(1)- روی مال: بالضم فارسی: پارچه كه بدان روی را از غبار و جز آن پاك كنند.
فرهنگ انجمن آرای ناصری. آنندراج.
(2)- بعد از كلمه «منقاء» در اصل كلمه «بر» نوشته شده است. شاید این كلمه زیاد و از سهو قلم نسّاخ باشد و شاید در اصل «پر» یعنی: برگ، چه وقتی پوست نازك دانه بادام گرفته شد دو پر یا دو برگه میشود یعنی منقاء برگه. و شاید در اصل «شیر» یعنی نورس یا «شیرین» بوده- بقرینه ما بعد- كه نسّاخ آنرا سهوا باین صورت تحریف نموده‌اند.
(3)- قطیعت: القطیعة: الهجران. و قطع قطعا و قطیعة صدیقه: هجره و عقّه. (لسان العرب مادة قطع).
(4)- بآستانه: این كلمه در اصل: بایستادند. نوشته شده كه گویا سهو نساخ است.
و بقرینه مقام درست آن «بآستانه» بوده است لذا قیاسا اصلاح شد.
(5)- در اصل: «و احداثی مزرعه» نوشته است.
ص: 144
كسی از مخصوصان حضرت سؤال میفرماید كه اول سبب اعراض از التماس فقرا چه بود.؟ و بر فورباز بایجاب مسئول ایشان اقبال فرمودن چه.؟ حضرت صاحب‌قرانی میفرماید كه چون از مطلوب ایشان اعراض نمودم چنان دیدم كه شیری «1» در غایت هیبت و صلابت خشم‌آلوده قصد من كرد كه اگر بقبول حاجت درویشان نمی‌نمودم مرا بمخالب قهر مقهور و معدوم می‌ساخت پس حكم معافی و نشان مسلمی درباره ایشان صادر شده مقضی المرام بالبی لبالب دعا و زبانی سراسر ثنا مراجعت مینمودند. و روز بروز آبادانی و جمعیت و اسباب فراغت و رفاهیت آن بقعه در تزاید می‌بود و خلایق از اطراف و اكناف بشرف زیارت و ملازمت حضرت امیر مبادرت مینمودند. تا روزی حضرت خاقان مغفور شاه رخ سلطان بزیارت درویشان تجشّم «2» میفرمایند حضرت امیر جناب امارت‌مآبی جلال الدین فیروزشاه «3» طیب اله ثراه را طلب فرموده میگویند درویشان ترتیب نزل و ما حضر سلاطین و آداب و ادوات خدمت خواقین نمیدانند مفاتیح حویج «4» خانه و كلید انبار خانها را تسلیم جناب امارت مآبی نموده میفرمایند كه بهر مصلحتی كه شما را روی مینماید اقدام فرمائید. تا بدین سبب امر تولیت و عزل و نصب مباشران بقعه متبركه تا غایت بقبضه اختیار اولاد و احفاد امجاد امارات مآبی مشار الیه است و تغییر نیافته] «5»
______________________________
(1)- در اصل: «كه شیر در غایت».
(2)- تجشّم: از تجشّم الامر: تكلفّه علی مشقة.
(3)- جلال الدین فیروزشا: خواندمیر در حبیب السیر نیز واقعه ارجاع امر تولیت و واگذاری كلیدهای انبار و حویج خانه لنگر را به امیر جلال فیروزشاه ذكر كرده و اضافه میكند كه در زمان سلطان حسین میرزا بایقرا اولاد امیر فیروزشاه دعوی تولیت لنگر داشتند و چندگاه عبد الخالق غجدوانی بن فیروزشاه صاحب عهده آن امر بود. (جیب السیر جزو سوّم از جلد سوم ص 143).
(4)- حویج خانه: انبار ما یحتاج. امّا از ماده (حوج) حویج وزان فعیل بمعنی:
(حاجه) یعنی: ما یحتاج الیه در لغت عرب نیامده. ولی: (حوجاء) بمعنی حاجة یعنی:
ما یحتاج الیه و تصغیر آن (حویجاء) استعمال شده است. شاید كلمه:
(حویج) بضم حاء و فتح واو مخفف حویجاء باشد كه مسامحة الف آخر آن حذف شده است.
(5)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 145
سركار «1» دویم بادغیس «2» «چهل دختران» است قصبه معموره دارد با بازار و مردم بسیار و منزل نزه است. از آثار خیرات و مبرّات حضرت مملكت پناهی «3» مقرب الحضرة السلطانی اعتضاد الدولة الخاقانی «4» امیر نظام الدین علیشیر در وی رباطی است عالی بخشت پخته ساخته و این چهل‌دختران مزاریست متبرك و مردم آن بادیه بنیت روان شدن حاجات بآنجا توّسل میجویند و در جوار این قصبه رود آبیست كه در فصل بهار سیل بسیار بدین رود می‌آید و چون ممر عام است خلایق را از گذشتن آن رود چاره نیست كم‌سال باشد كه از آن سیل ضررها بمردم نمیرسد و بعضی از مردم تلف نشوند. تا در این ایام حضرت مملكت‌پناهی مشارالیه «5» بامداد توفیق سبحانی فایز گشته بر آن رود فرموده تا پلی بخشت پخته سازند. و دیگر عمارات خیرات در ولایت مذكوره هست كه ذكر آن خواهد آمد
______________________________
(1)- سركار: این كلمه در عصر مصنف در اصطلاحات دیوانی بمعنی: ناحیه. ولایت بخش. استعمال میگردیده است. چنانكه فخری هراتی بخش استرآباد را «سركار استراباد» نوشته است.
(2)- بادغیس: بنا بگفته فرهنگ‌نویسان، مورخین و جغرافیون «تبدیل كلمه باد خیز است كه ناحیه خرّم و خوش آب و هوائی است در خراسان مشتمل بر دهكده‌های بسیار از اعمال هرات».
نظامی عروضی گوید: بادغیس خرّم‌ترین چراخوارهای خراسان است. قریب هزار ناو هست پرآب و علف». (مجمع النوادر. نظامی عروضی سمرقندی ص 28 لیدن). حافظ ابرو مینویسد: بادغیس وجه تسمیه آن بادخیز است یعنی باد از آنجا خیزد. مرعی و چشمه‌سار و قنوات بسیار دارد. و عرصه آن وسیع است و شمالی آن آب مرغاب و غربی آن اعمال سرخس و جام تا كوسویه، و جنوبی آن اعمال فوشنج و هرات و قریه‌های مشهور آن‌كه حالا معمور است قراء: زعفران. چل‌دختران. لنگر امیر غیاث. تخت ملك.
ترناباد ..... و در وقتی كه لشگر چنگیز بخراسان درآمد بادغیس در غایت معموری بوده است و چند شهر معتبر مثل: كالوین و غیره داشته است و در بادغیس لشگریان چنگیز قتل و غارت بسیار كردند و در این ایام همایون باز روی بآبادی آورده است چنانچه بغیر از قراء نامبرده قریب دویست دیه دارد كه در دفاتر دیوان نام آنها ثبت است. (جغرافی حافظ ابرو).
(3)- مج: حضرت مملكت‌پناهی مقرب. مك: حضرت مقرب.
(4)- مك: السلطانی اعتضاد الدولة الخاقانی امیر نظام. مج: السلطانی امیر نظام.
(5)- مك: حضرت مقرب الحضرت السلطانی بامداد. مج: حضرت مملكت‌پناهی مشار الیه بامداد.
ص: 146
سركار سیم بادغیس را «جرلان» «1» میگویند كه آن نیز مزاریست بزرگوار و از عجایب قلاع كه «2» [در اصقاع و ارباع عالم الّا ما شاء اللّه مثل آن نیست قلعه، نرتو «3» ست كه] از نواحی آن ولایت سر تفوق بقلّه قلعه سما و قمّه قبّه جوزا برافراخته و مسرع اندیشه را مجال عروج بر معارج بروجش تنگ و نایاب است، و پای اوهام و افكار از توهم وصول بشرفات علیه و غرفات سنیه آن لنگ و افگار «4»، و این قلعه بر قلّه كوهی است از سنگ خارا بخشت پخته عمارت یافته و یك راه باریك دارد كه رونده را بیش گنجایش رفتن نیست. از پای كوه تا دری «5» قلعه كه نیم فرسخ نزدیكست كه ببالا می‌باید رفت دیگر از همه طرف كوه تا پای حصار سنگ خار است یك انداز كه «6» قریب بهزار گز كه نه آسیب تیر بوی میرسد و نه آفت منجنیق و همیشه كمند حوادث از تعلق بكنگره بلندش «7» كوتاه بوده «8» و هست چنانچه هیچكس از سلاطین ذی شوكت و خواقین صاحب مكنت گشایش آنرا بجنگ و محاصره خیال نیست.
لعبد الواسع الجبلی «9»:
عقل گردد گر كند در وی تفكر مستمندوهم گردد گر كند در وی تامّل ناتوان
______________________________
(1)- جرلان. ضبط این نام در جائی بنظر نرسید اما حافظ ابرو در فهرست نامهای دهكده‌های «هراترود» مینویسد: «قریه (جوان) دو مزرعه دارد»- جغرافی حافظ ابرو-
(2)- عبارت [در اصقاع و ارباع ..... قلعه ترتو است كه] تماما از زیادات نسخه مك میباشد و در مج و مد ندارد.
(3)- قلعه نرتو: نام قلعه‌ایست از قلاع ولایت بادغیس و لنگر امیر غیاث و ولایت كرخ كه از اجزای شهر هرات‌اند. فرهنگ آنندراج.
(4)- افكار: بالفتح و گاف پارسی: خسته و مجروح. فرهنگ جهانگیری.
(5)- مج: تا قلعه. مك: تا دری قلعه.
(6)- مج: یك انداز كه قریب. مك: یك انداز قریب.
(7)- مج: بكنگره بلندش. مك: بكنگره‌اش.
(8)- مج: بوده. مك: بود.
(9)- عبد الواسع الجبلی: یكی از سرامدان سخنوران ایران بوده اصلا از مردم غرجستان است و در هرات پرورش یافته و معاصر سلطان سنجر بوده و بغزنین رفت و مدت چهار سال مدّاح سلطان بهرامشاه غزنوی بوده قصاید شیوائی مشتمل بر صنایع بدیعی سروده است (تذكره دولتشاه سمرقندی ص 73- ص 74 لیدن. هفت اقلیم- (امین احمد رازی).
ص: 147 نسر طایر گر شود فوق السموات العلی‌برج او را دید نتواند دگر بر داستان «1»
در ثری بیند ثریّا یا سمك بیند سماك «2»گر كند در بومش از بامش نظاره پاسبان نقلست: كه یكی از پادشاهان خام طمع این قلعه را محاصره كرده بود و همت برگشادن آن بسته و در پای كوه لشگرگاه ساخته، و اهل قلعه تمام از جهت انقلاب و امراض مهلك و دیگر اسباب موت فوت «3» شده بودند، و غیر از خروسی در قلعه نمانده بود كه احیانا بر بالای بروج می‌آمده و بانگی میكرده، و لشگر مخالف از مردن ساكنان قلعه واقف نبودند تا مدة هفت سال هیچ‌كس «4» را یارای آن نبوده كه نزدیك باین قلعه خالی تواند شد. و كیفیت احوال معلوم تواند كرد. و سلاطین خراسان را مامنی از آن محفوظتر نیست و همیشه همم عالیه بر ضبط و محافظت آن متوجه دارند. و درین ایام همیون كه كوتوالی آن تعلق بباخضر اردو بازاری «5» میداشته بمیامن تربیت حضرت سلطانی خاك نرم باندرون قلعه كه از سنگ خار است برده و قریب بیك جریب باغچه ساخته «6» و بآب باران پرورش داده و گلها و درختان در برآورده، چنانچه در وقت تموز «7» كه در ممالك هیچ جا «8» گل نیست از آنجا بمجلس همایون گل می‌آرند
______________________________
(1)- مج: نتواند مگر دستپان. مك: نتواند مگر پردستپان. و در نسخه مخطوطه دیوان عبد الواسع الجبلی متعلق بكتابخانه ملی ملك این مصراع چنین است: (برج آنرا دید نتواند دگر بر داستان) و این اشعار جزء قصیده‌ایست كه عبد الواسع آنرا در مدح قطب الدین میر میران سپهبد خراسان سروده است.
(2)- (ثری): الثری و الثراء: التراب الندّی. و الجمع اثری. (ثریّا) مجموع كواكب فی عنق الثور. (سماك): السماكان. كوكبان نیرّان یقال لاحدهما السماك الرامح و للاخر السماك الاعزل (سمك): بفتح سین و سكون میم- عمق.
(3)- مج: موت شده. مك: موت فوت شده.
(4)- مج: تا مدة سال هیچ را. مك: تا مدة هفت هیچ‌كس را.
(5)- مج: تعلق بباما حضر اردو بازاری میداشته. مك: تعلق بباخضر میداشته.
(6)- مج: باغچه ساخته و بآب. مك: باغچه و باب.
(7)- تموز: ماه هفتم از ماههای رومی میانه ماه حزیزان و آب و مطابق ماه شهریور از ماههای باستانی كه بحبوحه و بحران گرمای تابستان است.
(8)- مج: هیچ‌جا گل. مك: هیچ گل.
ص: 148
چون آن موضع ییلاقی است در غایت سردی هوا گل و میوه آن در تموز میرسد.
و دیگر- از بدایع مواضع بادغیس ییلاق باباخاكی است. مرغزاری در طراوت طیره‌گر ریاض رضوان، و در خضارت غیرت‌فزای ساحت آسمان، آبی «1» خوشتر از تسنیم بهشتی و هوای لطیفتر از نسیم اردی‌بهشتی «2» طوطی شكرستان فصاحت از خطوط سبزه روح‌پرورش مضمون قصه: روض من ریاض الجنه- برمیخواند. و بلبل دستان‌سرای بلاغت در اوصاف نزاهتش فحوای مقوله:
ع «3»: روضة ماء نهرها سلسال «4»
بر زبان میراند. فرش نشاط بسیطش همه دیبای رومی و ششتری. و سطح حوالی دلگشایش از انواع ریاحین پرزهره و مشتری.
لرفیع الدین محمود لنبانی «5»:
صفای بهجت روی زمین سقاه اللّه‌ببرده آب لطافت ریاض اعلی را
میان عرصه این روضه میتوان گفتن‌نمونه گشت زمین مرغزار عقبی را و بیشتر سلاطین هرات و ارباب مكنت در ایام ربیع بدان ساحت بگشت و تماشا میروند «6» و آثار آیات بیّنات: فانظروا الی آثار رحمة اللّه كیف یحی الارض بعد موتها، مشاهده مینمایند.
______________________________
(1)- مج: ساحت آسمان خوشتر از.
مك: ساحت آسمان آبی خوشتر.
(2)- مج: اردبهشتی. مك: اردی‌بهشتی.
(3)- مك: ع- مصراع. مج: ندارد.
(4)- از امثال سائره و اقوال بلغاء: «روضة الماء نهرها سلسال». الروضة: ارض مخضّره بانواع النبات، و السلسال الماء العذب.
(5)- مج: لرفیع الدین مسعود. مك: لرفیع الدین محمود البنانی. مد: ندارد.
ظاهرا مراد رفیع الدین عبد العزیز بن مسعود لنبانی است.
(6)- مج. مد: و تماشا میروند و آثار. مك: و تماشا و آثار.
ص: 149
و موضع دیگر از مرابع لطیف و مراتع «1» نظیف این ناحیت تخت ملك نزهتگاه ملوك ملك است كه بدین اوصاف و اضعاف این اتصاف دارد و در «2» تمام تابستان در كوههای نواحی آن برف است «3»، [چنانچه در یك تموز كه آنزمین حضرت سرادقات جلال و مخّیم سپاه نصرت مآل حضرت اعلی بود، مؤلف در آن موضع تابستان گذرانیده یك خروار برف لطیف پاكیزه كه از آلایش خاكدان روزگار گرد كدورتی به پیرامن آن نرسیده بود در اردوی همایون به پنج دانگ «4» بود و كمتر، و از غایت خوشی هوا و سردی آبها كس را پروای برف نمی‌بود]، و قوت هاضمه آن آب و هوای «5» بمرتبه كه مدلول كریمه: اكلها دائم؛ لازمه احوال و اوقات ساكنان آن دیار گشته.
و نزهتگاه دیگر كه لطافت آن بمراتب از مواضع پیشتر بیش است ییلاق هزار میش است كه در «6» فصل بهار لاله‌زاری «7» میشود كه عرصه گلشن روشن «8» گردون در مقابله او تیره مینماید. و دیده نورانی كواكب تابناك از نظاره اطراف او خیره مینماید و ریاحین بساتین افلاك از رشك الوان لالهایش رنگ برنگ برمی‌آمد و انوار باغ رضوان از خجالت طراوت ازهارش سرخ و زرد میگردد.
______________________________
(1)- مج: از مرابع تظیف این ناحیت.
مك: از مرابع لطیف و مراتع نظیف این ناحیت.
(2)- مج: و در تابستان.
مك. مد: و تمام تابستان.
(3)- عبارت:
[چنانچه در یك تموز كه آنزمین حضرت سرادقات ... پروای برف نمی‌بود] تماما از زیادات نسخه مج میباشد و در مك و س ندارد.
(4)- دانگ: معرّب آن دانق و جمع: دوانیق شش یك یكمثقال است. فرهنگ آنندراج. مفاتیح العلوم- خوارزمی.
(5)- مج: هاضمه آن آب و هوا. مك. مد: هاضمه آب و هوای.
(6)- مج: كه در فصل.
مك: كه فصل.
(7)- مج: لاله‌زاری. مك: لاله‌زار.
(8)- مج: گلشن روشن گردون.
مك: گلشن گردون.
ص: 150
لامیر خسرو:
گره طره سنبل ز صبا باز شده‌دامن لاله پر از عنبر سارا كرده «1»
بس كه بر لاله‌تر میرود آنجا قمری‌پای آلوده بخون پایچه «2» بالا كرده
عاشقان رفته بصحرا و دل‌سوخته رابتكلّف ز گل و لاله شكیبا كرده گوئی رنگ «3» شفق بر دامن عرصه افلاك از عكس لالهای آن صحرا پیدا است.
و حمرة كسوت والای اعلام «4» شقایق از شعار كلهاء حمرای «5» آن هویدا هرلاله پنداری شعله‌ایست بداغ محنت جگر «6» بی‌دلی سوخته یا مشعله‌ایست در قافله بادیه «7» پیمایان كعبه طلب وصال برافروخته.
لامیر شیخم سهیلی طیب اله انفاسه «8»:
مگر كه پیرهن آل عنبرین مویست‌كه باز گونه بدر میكند ز سر لاله
______________________________
(1)- عنبر سارا: عنبر ماده خوشبوی معروف و سارا یعنی: ناب و ویژه و خالص از صفات آنست خواجه حافظ:
ای كه بر مه كشی از عنبر سارا چوگان ...
فرهنگ جهانگیری
(2)- پایچه: وزن. پارچه. شلوار و تنبان و بالفظ بالا زدن و بالا كردن مستعمل امیر خسرو:
بر گل و لاله‌تر میدود اینك قمری‌پای آلوده بخون پایچه بالا كرده فرهنگ آنندراج.
(3)- مج: زنگ شفق. مك: رنگ شفق.
(4)- مج: لالهای- والای- اعدای- گلهاء- حمرای.
مك: لالهاء- و آلاء- اعداء.
(5)- مج: از شعار گلهاء حمرای آن پیداست. مك: از شعاع گلهاء آن هویدا.
(6)- مج: مك. مد. س: محنت جگری بی‌دلی سوخته. ظاهرا یاء آخر جگری بی‌جا است لذا قیاسا اصلاح شد.
(7)- مج: قافله‌پیمایان. مك: قافله بادیه‌پیمایان.
(8)- مك: طیب اللّه انفاسه. مج: این جمله را ندارد.
بقیه پاورقی در صفحه بعد
ص: 151
دیگر از ولایات نزدیك بهرات قصبه كروخ و پاشتان «1» است آب و هوای خوش دارد، و اشجار و میوهای خوب و مزروعات و محصولات مرغوب، و از منازل متبركه كه «2» در مضافات كرخ مزار «3» خواجه محمد عباس است كه فیض تمام دارد، و مردم از هرات و توابع بزیارت آن مقام «4» میروند.
«5» [در تاریخ هرات شیخ ثقة الدین عبد الرحمن فامی رح آورده است كه میان اهل كرخ و مردم پاشتان بجهت آب مباحثه و مناقشه پیدا آمد بسبب آنكه مردم كرخ آب بخلق پاشتان نمیدادند و گفت و شنید ایشان باینجا انجامید كه بقاضی گفته شد، قاضی از اهل پاشتان گواه طلبید كه ایشان حقابه داشته‌اند مردم پاشتان گفتند صد و پنجاه هزار
______________________________
(امیر شیخم سهیلی): از امراء بزرگ سلطان حسین میرزا بایقرا بوده و ذوق و قریحه شعری داشت لیلی و مجنون شیوائی سروده، و مولانا حسین كاشفی كتاب «كلیله و دمنه» را بنام او نوشته و بمناسبت تخلص او به «انوار السهیلی» موسوم گردانیده است.
(مجالس النفائس- امیر علیشیر نوائی. حبیب السیر- خواندمیر. تذكره دولتشاه سمرقندی- قاموس الاعلام).
(1)- كرخ و پاشتان، در متن كرخ و در فرهنگ برهان قاطع و آنندراج كروخ با واو نوشته شده حافظ ابرو مینویسد: «ولایت كروخ بر شرقی شمال هرات است در قدیم بسیار معمور بوده و قریب پانصد مزرعه داشته و زمین كروخ متصل میشود بعرصه بادغیس و آب رودخانه و كاریز هردو دارد و هوایش ییلاقی است». و همو در اوصاف بلوك (غوروان) میگوید: و قریه «پاشتان» از قرای مشهوره بلوك غوروان میباشد.
(جغرافی حافظ ابرو ورق 167).
(2)- مج: متبركه كه در. مك: متبركه در.
(3)- مج: كرخ خواجه. مك: كرخ نماز خواجه.
(4)- مج: آن مقام. مك: آنجا.
(5)- عبارت:
[در تاریخ هرات شیخ ثقة الدین عبد الرحمن فامی رح ..... بر اهل كرخ غالب آمدند و تا غایة استمرار یافته] تماما از زیادات نسخه مج است و در مك ندارد و در نسخه مك بعد از عبارت:
«و مردم از هرات و توابع بزیارت آنجا میروند» روضه پنجم شروع شده است.
ص: 152
گواه داریم از آنجمله پنجاه هزار نشسته كه هرگز قیام نكنند، و پنجاه هزار تكیه زده كه پشت راست نكنند، و پنجاه هزار دیگر قایم كه هیچ‌وقت ننشینند، گفت: این چگونه تواند بود؟
گفتند: پنجاه هزار نشسته خرمنهای ماست، و پنجاه هزار تكیه زده تاك بنان باغهای ماست، و پنجاه هزار قایم درختان ما كه همه بدین آب پرورش یافته و در بر «1» آمده. و با قامت این دلیل و بیّنه مردم پاشتان آب بر روی كار خود آوردند و بر اهل كرخ غالب آمدند و تا غایة استمرار یافته] «2».
______________________________
(1)- دربر آمده: به بر و ثمر رسیده است.
(2)- تا اینجا از زیادات نسخه مج است.
ص: 153

روضه پنجم در ذكر بعضی ولایات كه از مدینة الاسلام هرات دورتر ازین ولایاتست‌

اشاره

كه مذكور شد از اقالیم خراسان و توابع هرات مشتمل بر چهار چمن‌

چمن اوّل در بیان بعضی خصائص «1» قبة الاسلام «بلخ» و «اندخود» و «شبرغان» «2» و «مروشاهجان» و «ابیورد» و «نسا» و ضمائم آن‌

اشاره

یكی از بلاد خجسته بنیاد خراسان قبة الاسلام بلخ است، كه از قدیم الایام همیشه منشاء سلاطین انام و مورد مشایخ عظام و مسكن اولیاء اله و مامن اهل حقایق و انتباه بوده «3» و هست، و آنمقدار مردم بزرگ از سلاطین تاجیك و ترك و اولیاء معظم و اتقیای مكرم و ارباب فضل و كرم كه از آن خاك پاك بوجود آمده «4» انداز هیچ زمین «5» پیدا نگشته، و در اثبات این دعوی دو گواه عدل كه بطعن هیچ طاعن و بقدح هیچ قادح مجروح و مردود نگردد: سلطان ابراهیم ادهم كه مقتدای اولیای مقدم «6» است، و ابو العباس فضل برمكی كه از نسل ملوك فرس است «7»، و در فضل و كرم یگانه عالم بوده كافیست، همه اطراف و جوانب او بحظایر قدسی «8» مآثر محفوف، و از همه حوالی
______________________________
(1)- مج: در بیان بعضی خصائص قبة الاسلام. مك: در بیان قبة الاسلام.
(2)- مج: اندخود و شبرغان و مرو. مك: اند خود و مرو.
(3)- مج: و انتباه و هست. مك: و انتباه بوده و هست.
(4)- مج: بوجود آمده‌اند از. مك: موجود گردیده از.
(5)- مج: زمین. مك: زمینی.
(6)- مج: مقدم است. مك: ما تقدم است.
(7)- مج: فرس و در فضل. مك: فرس است. و در فضل.
(8)- مج: قدس. مك: قدسی. و الحضیرة: الحدیقة و البستان و الروضة و الجمع حظایر. و «حظیرة القدس»: الجنة.
ص: 154
و حواشی او «1» آثار بغی و بدعت و آیات شرك و شبهت مصروف، ساحتی در كمال سماحت، و عرصه در غایت فسحت و مساحت، سواده مبیضّة و مهاده قواریر من فضّه «2»، و فیض و روحی كه من از آن مزارات متبركه آن خطه نورانی «3» و منازل آن بقعه مسلمانی دیده‌ام در هیچ مكانی مشاهده و ملاحظه ننموده‌ام.
لقاضی حمید بلخی «4»:
از غایت تنزّه و خوبی و دلكشی‌پنداشتم كه جنت عدن است در خوشی
دربر گرفته شاخ شجرهای او حلل‌بر سر كشیده خاك چمنهای اووشی «5»
بر سقفهای گنبد اخضر ز عكس اوگلهای گونه گونه ز حمرا و آتشی
______________________________
(1)- مج: او. مك: آن.
(2)- مج: شفاء مبیضّه و ماءه قواریر من فضّه. مك: شفاده مبیضّه و مآده قواریر من فضّه اما قطعا هردو نسخه مغلوط و درست آن: «سواده مبیضّه و مهاده قواریر من فضّه» است. و السواد الشخص. العدد الكثیر. و سواد البلدة: ما حولها من الریف و القرای. و سواد الناس: عامتّهم درین جمله صنعت تضاد را بكار برده زیرا سواد را- كه یك معنی آن سیاه است- به بیاض توصیف كرده یعنی. سواد و نمای این شهر سپیدفام یا مردم آن روشن‌دل میباشند. و (المهاد) الفراش. الارض المنخفضه یعنی. زمین شهر از بلور سیمین‌فام است.
(3)- مج: و روحی كه من از آن مزارات متبركه آن خطه نورانی.
مك: و روحی كه از مزارات متبرّكه نورانی.
(4)- قاضی حمید بلخی: قاضی القضاة ابی بكر عمر بن محمود الملّقب حمید الدین المحمودی البلخی المتوفی سنة 559 ه از افاضل دانشمندان خراسان بوده و از نویسندگان و شعراء نامدار آندیار بشمار است. وی قاضی القضاة شهر بلخ بوده. آن شهر در سده ششم یكی از مراكز عمده علمی و ادبی سرزمین خراسان بوده است. قاضی حمید الدین كتاب «مقامات حمیدی» را بر اسلوب كتاب (مقامات) ابو الفضل بدیع الزمان همدانی- كه بتازی نوشته- در بیست و سه مقامه بزبان پارسی نگاشته و در سال 551 ه نگارش آنرا بپایان رسانیده است، (كامل ابن اثیر- ج ر 11 ص 207. كشف الظنون- ج ر 2 ص 1786 لباب الالباب محمد عوفی- ج را ص 198- 200).
(5)- وشی: الوشی: نقش الثوب. الثیاب الموشیّة. من وشی و شیا: الثوب: حسنه بالالوان.
ص: 155
عرصه چون ساحت سینه «1» كریمان گشاده و بی‌پایان. و قلعه مانند كوه قاف و خندقی چون دریای محیط بر گرد آن. آبی كه گوئی كوثر عرقی است كه «2» از خجالت صفویش بر جبین رضوان روان شده. و خاكی كه طره «3» مشكین غزالان چین از غیرت طیب طیّب «4» آن پریشان گشته. مگر روضه بهشت برین است كه چندین هزار اجسام پاك در وی آرام یافته. «5» یا طارم چهارمین است كه پرتو آفتاب انوار كرامت از وی بر مهاوی و مهابط مركز خاك تافته. آبی چون زلال چشمه حیوان از رود درّه گز در انهار او روان كه. ع «6»:
زنگ دل می‌برد و راحت جان می‌آرد.
و نسیمی از سواحل نهر جیحون بر اطراف و اقطار او وزان. كه ع «7»:
زلال خضر ز دندان مار بگشاید.
و آن خطه پاكیزه در زمان جاهلیت نیز وجهه قصد سلاطین عالم و قبله توجه طوایف بنی آدم.
و آنجا آتش خانه «8» بوده بهار نام كه پیش آتش‌پرستان همه روی زمین عظم و اعتباری «9» تمام داشته، و از اطراف و اكناف ممالك خلقی روی توجه بدان
______________________________
(1)- مج: ساحت سینه كریمان. مك: ساحت كریمان.
(2)- مج: عرقی است از. مك: عرقی است كه از.
(3)- مج: و خاكی كه از طرّه. مك: و خاك طرّه.
(4)- مج: از غیرت طیب و طیب آن.
مك: از غیرت طیب طیب او.
الطیب: كل ذی رائحة عطرة و الجمع: اطیاب. و الطیب: بتشدید الیاء ذو الطیبة و الجمع، طیبات و المؤنث طیبة.
(5)- مج: یافته یا. مك: یافته و یا.
(6)- مج: ع. مك. مد: ندارد.
(7)- مج: وزان. ع: زلال ....
مك: وزان كه: زلال ....
(8)- مج: و آنجا آتش‌خانه بوده بهار نام.
مك: طوایف بنی آدم بوده بهار نام.
(9)- مج: اعتباری. مك: اعتبار.
ص: 156
بقعه رفیعه «1» داشته‌اند. و بعضی آثار آن هنوز باقی است. و مردم آن دیار را مظنّه آنست كه در زوایا و خفایای خرابهای «2» آن گنجها و خزانها مدفون باشد. «3»
و مزارات معمور با مداخل و موقوفات موفور كه در آن دیار است شاید كه «4» در هیچ اقلیمی نباشد. مثل: «خواجه عكاشه» و «خواجه عبد الملك پارسا» و «خواجه ابو نصر پارسا» و غیرهم رحمة اله علیهم «5».
«6» [و از جمله نوادر زمان خلافت همایون بتاریخ سنه خمس و ثمانین و ثمانمایه كه حضرت سلطنت شعاری معین السلطنه و الدین سلطان بایقرا طیب اله ثراه و الی آن حوالی «7»، بسبب ظهور مرقد مقدس حضرت شاه اولیاء امیر المؤمنین علی المرتضی رض در آن زمین فردوس آئین امر غریب واقع شد كه هرگز در بسیط آفاق كسی مثل آن ندیده بود و نشنیده چنانچه از تمامی ممالك و مسالك خلایق بسیار و طوایف بیشمار روی بدان دیار نهادند، و در موقفی نشان مضجع ارفع حضرتش میدادند از سر نیاز بقدم تعظیم و اعزاز و شهرة عام و اشاعت تمام یافت كه هركه مفلوج و مغلول و مزمن و معیوب و شل و نارو و مریض و نابینا كه بدان آستانه میرسد بامر كن فیكون صحت و عافیت یافته سالم و غانم مراجعت مینماید، و نذورات بیحد از اغنام و مواشی و صامت و سایم و عروض و اسباب و قاعد و قایم چندان اموال حاصل آمد كه انگشت تعجب محاسبان از عقد كمیت آن در دندان «8» تحیر ماند. و تا مدتی آن صحراء از ازدحام
______________________________
(1)- مج: بقعه رفیعه داشته. مك: بقعه داشته.
(2)- مج: در زوایای خفایای او. مك: در زوایا و خفای آن.
(3)- مج: و خزانها مدفون باشد. مك: و خزانهاست مدفون.
(4)- مج: شاید در. مك: شاید كه در.
(5)- مج: خواجه عبد الملك پارسا و امیر شرح (كذا؟) و غیرهم رحمة اله علیهم.
مك: و خواجه ابو نصر پارسا و غیر آن رضی اله عنه و رحمة اله.
(6)- عبارت: [و از جمله نوادر زمان خلافت همایون بتاریخ ... و بعضی از حالات این واقعه كه در هرات حادث شده در محل دیگر تحریر خواهد یافت] تماما از زیادات نسخه مج است و در نسخه‌های مك. س. مد ندارد.
(7)- كذا؟
(8)- در اصل (دردنان) كه ظاهرا دندان یا دهان بوده.
ص: 157
و غوغای خلایق مجمع اكبر و صفة عرصه محشر داشت. و هنوز فی الجمله اثری از آن باقی هست.
و از فضایل «1» هرات حضرت سلطانی در آنموقع عمارت و بارگاه عالی بنیاد یافته انشاء اللّه وحده العزیز عن قریب با تمام میرسد.
و در آنوقت بالتماس یكی از سادات علوی كیفیت آنحال را برین منوال در قلم آورده و نسخه اینست:
«حمد اله العلی الاعلی و ذكره بالتقدیم احری و اولی، حمد و سپاس بیحد و قیاس كه شهسوار تیز رفتار و هم در مضمار اشهار و اظهار آن ذو الفقار زبان از كام بر نتواند كشید «2»، و شكر و ثنای بی‌انتهای كه كمند عقل درّاك بشرف شرف «3» قصر ادراك آن نتواند رسید، سزاوار حضرت پادشاهی است كه مركز خاك و محیط افلاك را مظهر عجایب اجسام پاك و مدرج جواهر اجرام تابناك گردانید، و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم.
للشیخ نظامی:
داغ نه ناصیه‌داران پاك‌تاج ده تخت‌نشینان خاك
حلّه گر خاك و حلی بند آب‌لعل طراز كمر آفتاب قهّاری كه شیران و غاپیشه بیشه مبادرت و مبارزت از مخافت «4» صمصام انتقام او نعره یالیتنی لم تلدامی- برمی‌آورند. كردگاری كه شیران میدان شجاعت
______________________________
(1)- فضایل هرات: یعنی از اضافات و ربع خیرات سلطانی در هرات.
(2)- این عبارت در اصل: (در مضمار شمار و اضمار آن ذو الفقار زبان بناكام برنتواند).
ظاهرا درست این عبارت: (در مضمار اشهار و اظهار) (زبان از كام بر نتواند) یا (زبان بنان گام بر نتواند).
(3)- كلمه: (بشرف) بكسر باء و فتح شین و (شرف) بضم شین و فتح راء جمع شرفه مثل غرف جمع غرفه.
(4)- در اصل: محافظت.
ص: 158
و مسابقت در عرصه فیض بیدریغش بتیغ جوهردار نثر اللآلی زبان از منهج بلاغت عرش: سلونی ما شئتم دون العرش «1»، میزنند كما قال علی تربته التحیة.
للمرتضی «2»:
اذا نظرت الی استغنائك یبكی عیون المسائل.و اذا نظرت الی رحمتك تضحك قلوب المسایل.
مثنوی:
مبدع ارواح و حی لا یموت‌نفی هرچیزی وجودش را ثبوت
زو دو عالم هم پرست و هم تهی‌قل هو الرحمن آمنا به و وفود درود نامعدود كه انامل مهندسان حواس و افتراس «3» از عقد كمیت آن قاصر ماند نثار تراب طیبه طیبه كه خوابگاه حضرت شاه تخت: «لی مع اله» «4» است اعنی رفیع منزلتی كه كریمه: و رفعناه مكانا علیا، آیتی از رفعت مقام محمود اوست. صاحب مملكتی كه خطبه بلیغ: انا مدینة العلم و علی بابها «5»، روایت از كلام خجسته ورود او. والی مملكت: من كنت مولاه «5» فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
لعارفی «6»:
آن خواجه كه بدر غلام هلال اوست‌خال جمال حور ز رنگ بلال اوست
______________________________
(1)- سلونی ما شئتم دون العرش: حدیث منقول از علی ع.
(2)- المسائل جمع مسئلة: الحاجة. و المسایل جمع مسیلة: مجری السیل.
(3)- افتراس: مصدر باب افتعال از فرس یفرس
فراسة: ثبت النظر و ادرك الباطن من نظر الظاهر.
و تفرّس فیه الخیر: توسمه
(4)- لی مع اله: اشاره بحدیث منقول از علی علیه السلام: «لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملك مقرب و لا نبی مرسل».
(5)- در اصل: (انا مدینة و علی). ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی المتوفی 279 ه، قال رسول اللّه: انا دار الحكمة و علی بابها. صحیح ترمذی- ج 13 ص 171.
(6)- عارفی: مولانا عارفی از فضلای شعراء عصر سلطان حسین میرزا بایقرا بوده شعری
ص: 159
و رضوان بی‌غایت و غفران بی‌نهایت بر آل و اصحاب و اولاد و احباب و عترت و اتباع و عشرت و اشیاع او كه پیشوایان معموره دین و مقتدایان مطموره حق و یقین‌اند.
جامی رح:
سلام اله وهّاب العطایاعلیه و اله خیر البرایا اما بعد- بر بصائر اصحاب بینش و ضمایر نكته‌دان آفرینش مخفی نماند كه بحكم نص كریمه: و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل اله اموات بل احیاء و لكن لا تشعرون.
طایفه كه بنور ولایت راه از ظلمات بشریه بیرون برده باشند و از سرچشمه تیغ شهادت آبحیوة ابدی نوشیده همچنانكه در زمان حیات صوری مظهر غرایب كرامات و مظهر عجایب خوراق عادات بوده‌اند بعد از تجرد از علایق كثیفه جسمانی و اتصاف بملكات لطیفه روحانی هرآینه باظهار سرّ مبین و افشای انواع براهین كه موجب مزید یقین مرتقیان معارج دین. و سبب تذلل منتصبان طریق جهل و كین گردد سزاوار لا سیّما حضرت شاه ولایت‌پناه امام قاطبه اهل اله صاحب سرّ: انا فتحنا لك فتحا مبینا. پرده گشای: لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا. «1» مورد كریمه: و یوفون النذر و یخافون یوما كان شره مستطیرا مسكین‌نواز: و یطعمون الطعام علی حبه مسكینا و یتیما و اسیرا:
لوالدی عفی عنه:
سرّ نبوّت فخر فتوّت‌كان مروّت شوكة و قوّت
______________________________
در نهایت فصاحت و بلاغت و در غایت روانی میگفته است. در هرات مشهور به «سلمان ثانی» بوده. زیرا مانند سلمان بدرد چشم مبتلا بوده و یكی از قصائد سلمان را كه در آن از درد چشم شكایت میكند جواب گفته است. مثنوی «مناظره گوی و چوگان» عارفی در هرات مشهور بوده و قبر او در آنجا است.
(مجالس النفائس فخری هراتی ص 20 و ص 194).
(1)- لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا. از احادیث منقوله از علی علیه السلام:
ص: 160 سرّ شریعت پیر طریقت‌شیخ حقیقت گنج معانی مظهر عجایب و مظهر غرایب مهبط آیات عواطف و مواهب اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب كرم اللّه وجهه، كه چون بواسطه معاندت زمره مخالف و فئه باغیه نامؤتلف و مكاوحة فرقه خوارج ابواب شفقت مغلق معیشته (كذا) مضیق یافته و عند الوفات و بعد الممات از غایله عداوت وسعة شقاوت ایشان ایمن نبوده از مكان مالوف عنان توجه بجانب قبة الاسلام بلخ تافته كه از قدیم الایام ما من اولیاء اللّه و مسكن اصحاب كشف و انتباه بوده و هست و مربع راحت و مضجع «1» استراحت از خاك پاك آن بقعه تابناك ساخته و درین مدت برطبق قضیه: اولیائی تحت قبابی از نظر اغیار و بصر مخالفان مخفی و محجوب مانده «2» تا در تاریخ خمس و ثمانین و ثمانمایه كه حساب شیخ‌زاده اعظم شمس الدین محمد خصه اللّه بالعراء «3» السرمد
______________________________
(1)- المربع: مكان الربع ای مكان الوقوف و الاقامه از: ربع. ربعا: توقف. و ربع بالمكان: اقام. المضجع: مكان الاضطجاع. از: ضجع ضجعا و اضطجع اضطجاعا: وضع جنبه علی الارض.
(2)- راجع به اختلاف آراء مورخین در خصوص این مطلب مهم تاریخی و عقاید و روایات عامی متضاده كه در این باب نقل شده است به: «تاریخ بغداد» تالیف الحافظ ابو بكر احمد بن علی الخطیب البغدادی المتوفی 463- ه- ج- 1 ص 136- 138.
«وفیات الاعیان» قاضی بن خلكان. «تذكرة الائمة» ابن جوزی- مراجعه شود.
(3)- العراء بعین مهمله مفتوحه وزاء معجمه مشددّه: المطر الوابل (الكثیر الغزیر) و یقصد به الرحمة الواسعة ای: خصه اله بالرحمة الواسعة و العزاء ایضا العزّة: من عزّ عزّة: صار عزیزا. ای خصه اله بالعزّة السرمدیه. او (العراء): بفتح العین و الراء المهملتین. الفضاء لا یستتر فیه بشئی. من: عری عریا ای: خصّه اله بالفضاء السرمدی. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 160 چمن اول در بیان بعضی خصائص قبة الاسلام«بلخ» و«اندخود» و«شبرغان» و«مروشاهجان» و«ابیورد» و«نسا» و ضمائم آن ..... ص : 153
یعنی: خص اله نفسه الزكیه بالفضاء و العوالم الملكوتیة الربوبیة التی لا تستتر فیها الانفس الروحانیة بظلمات الابدان و العلائق المادیّة الجثمانیه الجسمانیه. او (الغراء) بفتح و كسر الغین المعجمة وراء مهملة الحسن. الولوع بالشئی من: غری. غراء: اولع به و معنی:
خصّه اله بالغراء السرمدی: خصه اله بالحسن السرمدی او خصه اله بالولوع و العشق الالهی السرمدی. و العشق اتصال الهی و تجاذب ملكوتی ابدی یحصل للنفوس عند تمامها و كمالها.
ص: 161
كه سلسل «1» خاندان كرامت آستان حضرت سلطان العارفین برهان الواقفین سلطان ابو یزید طیفور البسطامی قدس سره است از كتب خانه صاحب مغفر تمآب مرشد الزمان شیخ رضی الدین محمد رح از ولایت افغانستان بوده است- اظهار و صفت اشتهار یافت و محل حصول مطالب و مقام نیل مناجح «2» و مآرب گشت.
ع: كردی عجب ظهوری یا مظهر العجائب.
الحمد للّه الذی هدانا لهذا.
بیت:
ای قوم بحج رفته كجائید كجائیدمقصود همینجاست بیائید بیائید و السلام و الاكرام علی اهل التحیة و السلام.
و موضع ظهور این مرقد زمینی است در سه فرسخی بلده معروف بخواجه خیران كه برطبق نشانی كه نقل شیخزاده مذكور معلوم شده بود تفحص و تجسس نمودند بعضی آثار و علامات ظاهر شد و بعضی از حالات این واقعه كه در هرات حادث شده در محل دیگر تحریر خواهد یافت]. «3»
و كیفیت ظهور آل برمك كه اوصاف جود و سماحت و آیات فضل و فصاحت ایشان تا انقطاع دوران مذكور «4» زبان عالمیان خواهد بود «5». [و شعبه شجره نسبت این آصف كامیاب كه در مبدأ كتاب شمه از احسان اخلاقش سبقت ذكر یافته بدان خاندان ختمی است «6»].
______________________________
(1)- سلسل: سلسل. سلسلة و سلسالا: الشی‌ء بالشی: اوصله به. و منه: (سلسل فلانا الی فلان» ای: اوصله فی النسبة الیه.
و (السلسل) فی المتن بحذف تاء المصدری مسامحة.
(2)- مناجح: نجح نجحا: الامر تیسر و سهل. و انجح صار ذا نجاح. و انجح اللّه حاجته قضاها.
و انجحت حاجته: قضیت، فهو منجح و الجمع مناجح.
(3)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(4)- مج: تا انقطاع دوران مذكور. مك: تا انقطاع دو روزگار مذكور زبان.
(5)- عبارت [و شعبه شجره نسبت ... خاندان ختمی است] از زیادات نسخه مج میباشد.
(6)- مقصود مصنف. خواجه قوام الدین نظام الملك وزیر و صدر خراسان است كه دیباچه این كتاب بنام او موشح است.
ص: 162
از آن كشور خجسته اثر برین وجه است كه صاحب سعید شهید خواجه نظام الملك طوسی طاب مثواه در كتاب سیر الملوك «1»- كه از تصانیف اوست آورده- كه «2»: چون منصب خلافت بمكان سلیمان ابن عبد الملك كه عالیجاه‌ترین خلفای بنی امیه بود زینت یافت روزی گفت كه ملك من از ملك سلیمان نبی علیه السلام «3» كمتر نیست الا آنكه وحوش و طیور مسخر او بودند دیگر از ملك و مال و گنج و تجمل و مواد ملك‌داری و اسباب عظمت و فرماندهی و كامكاری آنچه مرا «4» میسر است در عالم كراست.؟
لشیخ نظامی «5»
چون فلكم بر سر گنج است پای‌لا جرمم سخت بلند است رای
همّتم از قامتم افزون‌تر است‌دورم از این دایره بیرون‌تر است یكی از بزرگان گفت كه «6» بهترین چیزی كه ملك و ملك را بدان احتیاج است و پادشاهان بدان مبتهج و مباهی بوده‌اند خلیفه ندارد. گفت آن چیست كه دیگر آنرا بوده است و مرا نیست «7»؟ گفت تو پادشاهی و پادشاه‌زاده ترا وزیری باید وزیرزاده و «8» فاضل و كافی و راست قلم و مبارك قدم گفت: وزیری «9» چنین در عالم توان یافت؟
______________________________
(1)- مقصود كتاب «سیاستنامه» خواجه نظام الملك طوسی است كه موجود و مطبوع است.
(2)- مج: آورده چون. مك: آورده كه چون.
(3)- مج: سلیمان نبی كمتر. مك: سلیمان نبی علیه السلام كمتر.
(4)- مج: آنچه مرا میسر. مك: آنچه میسر.
(5)- مج: لشیخ. مك: شیخ.
(6)- مج: گفت بهترین. مك: گفت كه بهترین.
(7)- مج: آن چیست كه دیگران را بوده است و مرا نیست؟ گفت. مك: آن چیست؟ گفت
(8)- مج: وزیرزاده و فاضل.
مك: وزیرزاده فاضل.
(9)- مج: وزیری چنین.
مك: وزیر چنین.
ص: 163
گفت بلی، گفت آن كیست و كجاست؟ گفت آن جعفر برمكی است در بلخ.
شعر «1»:
و ان كنت من بغداد فی الف فرسخ‌تنسمت ریح الجود من آل برمك للسید حسن الغزنوی «2»:
خجسته رای او بر ملك راه فتنه بربنددمبارك روی او بر خلق راه فتح بگشاید
سعادت چشم بگشاده كه تا رویش كجا بیندزمانه گوش بنهاده كه رایش خود چه فرماید و پدران او از زمان اردشیر بابكان وزیر و وزیرزاده‌اند و بهار بلخ وقف ایشان است. كه چون دولت ملوك فرس منتهی شد پدر او را ببلخ «3» مقام افتاد و ایشانرا كتابهاست در سیرت وزارت [و قواعد منادمت و سعادت «كذا ظاهرا معاشرت» سلاطین كه فرزندان ایشان میخوانند و پسران همه بر سیرت و سریرت پدران روزگار میگذرانند] «4»
______________________________
(1)- مج: برمكی است در بلخ. شعر و ان كنت ...
مك: برمكی است. و ان كنت ...
(2)- سید حسن غزنوی: (ابو محمد یا ابو یعلی) حسن بن محمد الحسنی الخراسانی الغزنوی سید الشعراء. مفخر خراسان. ذو اللسانین. از مشاهیر شعراء خراسان و از مردم شهر غزنین و معاصر حكیم سنائی غزنوی و خواجه مسعود سعد و مدّاح ملوك غزنویان بوده است. وفات او در حدود سال 567 ه در سرخس (یا در دهكده آزادوار از دهستان جوین اتفاق شده و قبر او اكنون در دهكده «آزادوار» مذكور موجود و مزارست و عمارت و گنبدی كه بر فراز گور او بنا شده از آثار امراء غزنوی میباشد.
و مصراع اخیر در مك:
زمانه گوش بنهاده كه تارایش چه فرماید. (3)- مج: پدر او را بلخ. مك: پدر او را ببلخ.
(4)- عبارت:
[و قواعد منادمت و سعادت سلاطین كه فرزندان ایشان میخوانند و پسران همه بر سیرت و سریرت پدران روزگار میگذرانند] از زیادات نسخه مج است.
ص: 164
اكنون در جهان «1» او است كه چون آصف ابن برخیا وزارت سلیمانرا می‌شاید. و «2» چون سلیمان این معنی بشنید بدان مایل «3» و مشعوف شد كه او را از بلخ طلب فرموده «4» منصب وزارت را بتعیین «5» او زیب و زینت دهد اما اندیشید كه شاید هنوز كیش‌گبری داشته باشد و بشرف اسلام نرسیده «6» از كیفیت دین او پرسید گفتند «7» مسلمان و مسلمان‌زاده است پس شادمان شد «8» شعف او بیشتر گشت و فرمود تا بوالی بلخ نوشتند كه جعفر را بدمشق فرستند و اگر صد هزار دینار سرخ جهت برگ راه و یراق او را مهم شود بدهند «9» و او را باكرام تمام و جلالت لاكلام روانه گردانند. پس «10» چون جعفر را ببارگاه خلافت‌پناه «11» فرستادند بهرشهری كه نزدیك میرسید بزرگان استقبال می‌نمودند [و نزلها و پیشكشها می‌آوردند] «12» تا بدمشق رسید تمامی اصول و اعیان و اكابر و اركان غیر از سلیمان باستقبال او مبادرت نمودند [و او را بحشمت و جلال هرچه تمامتر در شهر برده در سرای از همه نیكوتر فرود آوردند] «13» و بعد از سه روز ببارگاه خلافت
______________________________
(1)- مج: اكنون در جهان اوست. مك: اكنون اوست.
(2)- مج: می‌شاید چون. مك: می‌شاید و چون.
(3)- مج: بدان مایل و مشعوف. مك: بدان مشعوف.
(4)- مج: فرموده.
مك: فرمود.
(5)- مج: وزارت را بتعیین اوزیب. مك: وزارت اوزیب.
(6)- مج: باشد و بشرف اسلام نرسیده از كیفیت. مك: باشد از كیفیت.
(7)- مج: گفت. مك: گفتند.
(8)- مج: زاده است پس شادمان شد شعف. مك: زاده است شعف
(9)- مج: و یراق او را مهم شود بدهند و او را. مك: و یراق او را مهم شود و او را.
(10)- مج: گردانند پس چون. مك: گردانند چون.
(11)- مج: خلافت‌پناه فرستادند. مك: خلافت فرستادند.
(12)- مج: و نزلها و پیشكشها می‌آوردند. مك: ندارد.
(13)- مج: [و او را بحشمت و جلال هرچه تمامتر در شهر برده در سرای از همه نیكوتر فرود آوردند].
مك: ندارد.
ص: 165
آورده [پیش سلیمان بردند و] «1» نزدیك تخت بمرتبه نیك بنشاندند [و حاجبان دور رفتند] «2»، چون جعفر راست «3» بنشست سلیمان تیز در وی نگریسته و روی درهم كشید و بخشمش گفت زود «4» از پیش من برخیز حجاب او را بیرون آوردند و هیچكس سبب آن «5» ندانست، تا نماز پیشین گذارد و بشراب میل كرد و اصحاب مجلس و ندما حاضر آمده بنشستند چون دیدند كه سلیمان بنشاط آمده منبسط گشت یكی از خواص گفت بندگان را عقده در خاطر است [كه حل آن مگر رای گره‌گشای حضرت ملك خواهد فرمود] «6» گفت كدام است آن «7»؟ گفت جعفر برمكی را بچندین اعزاز و اكرام و تجمل و احترام جهت شغل «8» (كذا) از بلخ خواندند و چون در پیش تخت بنشست او را در حال راندند سبب چه بود؟ سلیمان گفت: اگرنه مرد بزرگ بودی [و از راه دور آمده] «9» میفرمودم تا هماندم ناچیزش میكردند كه با خود زهر قاتل همراه داشت و نخست بار كه پیش من آمد زهر تحفه آورد، یكی از ندیمان گفت دستوری باشد كه پیش او روم «10» و از این حال استكشافی نمایم تا چه خواهد گفت، رخصت «11» یافت و «12» بنزدیك جعفر رفت و پرسید كه چون بنزدیك ملك رفتی با خود زهر
______________________________
(1)- مج: [پیش سلیمان بردند و]. مك: ندارد.
(2)- مج: و حاجبان دور رفتند. مك: ندارد.
(3)- مج: جعفر بنشست. مك: جعفر راست بنشست.
(4)- مج: گفت از پیش. مك: گفت زود از پیش.
(5)- مج: سبب آن ندانست.
مك: سبب ندانست.
(6)- مج: [كه حل آن مگر رای گره‌گشای حضرت ملك خواهد فرمود]. مك: ندارد
(7)- مج: كدام است گفت. مك: كدام است آن گفت.
(8)- مج: و احترام جهت شغل از بلخ. مك: و احترام از بلخ.
(9)- مج: [و از راه دور آمده]. مك: ندارد.
(10)- در مج. مك و مد: آورم. و ظاهرا. او روم.
(11)- مج: و از این حال استكشافی نمایم تا چه خواهد گفت رخصت.
مك: و از این استكشاف نمایم رخصت.
(12)- مج: یافت و بنزدیك: مك: یافت بنزدیك.
ص: 166
داشتی؟ گفت بلی [و اكنون نیز دارم] «1» در زیر انگشترین منست و پدر من نیز همچنین «2» داشته و این انگشترین مرا از پدر میراث رسیده و هرگز پدران من بدین انگشترین موری نیازرده‌اند [تا بآدمی چه رسد اما از جهت حزم و احتیاط نگاه داشته‌اند] «3»، و بسیاری از «4» پادشاهان مرا از جهت مال «5» و خزاین مطالبات نموده‌اند و رنجها و شكنجها رسانیده «6»، درین حال سلیمان مرا طلب فرمود چون سبب معلوم نبود اندیشیدم كه اگر از من خزینه طلبند یا «7» چیزی خواهد كه ادا نتوانم كرد [یا تعرضی رسانند كه بیرون طاقت من باشد این نگین بردارم و] «8» این زهر بكار برم تا از محنت و مذلت باز رهم.
ع: مردن اولیتر كه در بی‌اعتباری زیستن.
چون این سخن بگفت «9» آن شخص بازگشت و صورت حال «10» پیش سلیمان بازنمود او را از حزم و بیداری و پیش‌بینی «11» و هشیاری جعفر عجب آمد و خاطر با او خوش كرده عذر او مقبول داشت «12» و فرمود كه بارگیر خاص او ببرند و همه بزرگان
______________________________
(1)- مج: [و اكنون نیز دارم]. مك: ندارد.
(2)- مج: همچنین داشته. مك: نیز داشته.
(3)- عبارت میان دو قلاب از زیادات مج است و در مك و مد ندارد.
(4)- مج: بسیاری از پادشاهان.
مك: بسیاری پادشاهان.
(5)- مج: جهت مال و خزاین. مك: جهت خزاین.
(6)- مج: رنجها و شكنجها رسانیده درین. مك: رنجها رسانید درین.
(7)- مج: از من خزینه طلبند یا چیزی خواهد. مك: از من چیزی خواهد.
(8)- مج: عبارت. [یا تعرضی رسانند ... بردارم و] از زیادات مج است و مك و مد ندارد.
(9)- مج: چون این سخن بگفت آن شخص. مك: آن شخص.
(10)- مج: و صورت حال پیش. مك: و پیش.
(11)- مج: و بیداری و پیش‌بینی و هشیاری. مك: و بیداری و هشیاری.
(12)- مج: خوش كرده عذر او مقبول داشت و فرمود.
مك: خوش كرد و فرمود.
ص: 167
بدر خانه او روند و او را باعزاز و اجلال تمام بدرگاه آورند. دیگر روز «1» چون پیش سلیمان آمد شرف دستبوس یافت و او را بنشاندند «2» و هرگز كسی سلیمان را بدان خرمی و نشاط آنروز ندیده بود پس «3» در حال خلعت وزارتش پوشانیده دوات پیشش نهاد تا چند نشان در پیش او بنوشت و توقیع كرد.
چون سلیمان از بارگاه برخاست «4» میل شراب كرد و مجلسی بیاراست از زر و جواهر و فراش و اوانی و تكلفات غریب كه هرگز مثل آن ندیده بود چون بسبب نشاط و شراب دهشت و حجاب از میانه كرانه گرفت جعفر از سلیمان پرسید «5» كه از میان این همه مردم ملك بچه دانست كه من زهر دارم؟ گفت با من دو مهره است مانند چراغ اما چراغ نیست كه از خزاین ملوك فرس بدست من افتاده «6» و هرگز از خود جدا ندارم كه پیش من از همه خزاین و غرایب و رغایب عالم عزیزترست و بر بازوی
______________________________
(1)- مج: تمام آورند دیگر روز چون.
مك: تمام بدرگاه آورند چون.
(2)- مج: یافت و او را بنشاندند و هرگز.
مك: یافت و هرگز.
(3)- مج: ندیده بود پس در حال.
مك: ندیده بود در حال.
(4)- مج: و توقیع كرد. چون سلیمان از بارگاه برخاست میل شراب.
مك: و توقیع كرد بعد از آن میل شراب.
(5)- مج: مجلس بیاراست از زر و جواهر و فراش و این تكلفات غریب كه هرگز مثل آن ندیده بود چون بسبب نشاط و شراب دهشت و حجاب از میانه كرانه گرفت جعفر از سلیمان پرسید.
مك: مجلسی بیاراست چون دهشت از میانه كرانه گرفت جعفر پرسید.
(6)- مج: مانند چراغ اما چراغ نیست كه از خزاین ملوك فرس بدست من افتاده و هرگز از خود.
مك: مانند جزع و هرگز از خود. و «جزع» بفتح جیم بعربی: مهره سیاه و سفید را گویند. و كلمه جزع- طبق نسخه مك- با سیاقت عبارت سازگارتر است تا كلمه چراغ.
ص: 168
من بسته است و خاصیتش «1» آنست كه اگر در طعامی یا شرابی یا با كسی «2» زهر باشد این مهرها حس آن بیابند و در جنبش آمده بیكدیگر زدن گیرند و بیقرار «3» شوند. چون تو پای بر «4» ایوان نهادی مهرها در حركت آمدند و هرچند «5» پیشتر می‌آمدی «6» جنبش ایشان بیشتر میشد «7» و چون بنشستی برهم زدن گرفتند [مرا یقین شد كه با تو زهر است] «8» و اگر كسی دیگر بجای تو بودی بی‌توقف هلاكش میساختم. چون تو را بازگردانیدند مهرها ساكن‌تر می‌شدند تا از سرای بیرون شدی مهرها تسكین یافتند. آنگاه مهرها از بازو بگشاد و بدو نمود «9» [و گفت تو هرگز مثل این عجب دیده؟ جعفر گفت من در روزگار خود دو عجب دیده‌ام كه مثل آن ندیده‌ام یكی اینكه دست ملكست و دیگر آنكه:

حكایت:

چون برحسب اشاره ملك بدین ملك می‌آمدم از نشابور عزیمت طبرستان
______________________________
(1)- مج: جدا ندارم كه پیش من از همه خزاین و غرایب عالم عزیزترست و بر بازوی من بسته است و خاصیتش. مك: جدا ندارم و خاصیتش.
(2)- مك: آنست اگر در طعامی یا شرابی یا با كسی. مج: آنست كه اگر طعام یا شراب با كسی.
(3)- مج: زهر باشد این مهرها حس آن بیابند و در جنبش آمده بیكدیگر زدن گیرند و بیقرار.
مك: زهر باشد در جنبش آمده بیكدیگر زدن و بیقرار.
(4)- مج. س: بر. مك. مد: در.
(5)- مج: در حركت درآمدند و هرچند. مك: در حركت آمد هرچند.
(6)- مج: پیشتر می‌آمدی. مك: بیشتر آمدی.
(7)- مج: بیشتر می‌شد. مك: بیشتر شد.
(8)- عبارت: [مرا یقین شد كه با تو زهر است] از زیادات مج است و در مك و مد و س ندارد.
(9)- پس از عبارت: مهرها از بازو بگشاد و بدو نمود- عبارت:
[و گفت تو هرگز مثل این عجب دیده جعفر گفت ... هرچند این حكایت را در غرض این كتاب مدخلی نیست از آنجهت آورده شد] تماما از زیادات نسخه مج میباشد و در مك.
مد و س ندارد.
ص: 169
كردم بسبب بضاعتی كه آنجا داشتم، ملك طبرستان استقبال فرموده بنده را بشهر درآوردند و در سرای خاص منزل داد و از شرایط خاطرجوئی و مهمان‌نوازی هیچ باقی نگذاشت. روزی بنده را گفت هرگز تماشای دریا كرده گفتم نی فرمود كه فردا جهة تماشای دریا ساخته باش گفتم فرمان شما راست، پس فرمود تا ملاحان كشتیها راست كنند و معدّ باشند دیگر روز در دریا نشسته ساقیان شراب می‌پیمودند و میان من و ملك كسی حایل نبود، و در انگشت ملك انگشترینی بود نگینش از یاقوت سرخ كه نیكوتر از آن ندیده بودم از غایت خوبی آن نگین هرزمان در انگشت وی نگاه میكردم، ملك توجه مرا بآن نگین دریافت از انگشت بیرون كرد و پیش من نهاد من ببوسیدم و پیشش نهادم بازش پیش من نهاد و گفت انگشترینی كه برسم بخشش از انگشتم بیرون آمده باز بانگشتم نرود من گفتم این انگشترین هم انگشت ملك را شاید.
لخواجه حافظ رح:
گر انگشت سلیمانی نباشدچه خاصیت دهد نقش نگینی دیگرباره پیشم انداخت، چون یاقوت بس گرانمایه بود گفتم شاید كه در هشیاری پشیمان شود و خاطرش پریشان گردد باز پیش او نهادم، ملك برداشت و در دریا انداخت، گفتم دریغ از انگشترینی بدان خوبی اگر بدانستم كه ملك در انگشت نخواهد كرد و بدریا خواهد افكند می‌پذیرفتم كه من هرگز چنان یاقوت ندیده بودم، ملك گفت چند كرت پیش تو كشیدم قبول نكردی اكنون كه بدریا انداختم دریغ و تأسف میخوری اما چاره بكنم كه او را بدست تو رسانم پس ملاحان را فرمود تا لنگر انداخته كشتیها را نگاه داشتند و غلامی را فرمود كه برو فلان صندوق سیمین را از خزانه‌دار بستان و پیش من آر، غلام رفت و صندوق را آورد ملك از كیسه خود كلید سیمین بیرون آورد و قفل صندوق بگشاد و ماهی زرّین برآورد و در دریا انداخت آن ماهی غوطه زد و در قعر دریا شد بعد از زمانی برسر آمد انگشترین در دهان گرفته ملك ملاحی را فرمود تا آن ماهی را با انگشترین گرفته پیش او آورد، ملك انگشترین را بستاند و پیش من نهاد و آن ماهی زرین را در صندوق سیمین نهاده
ص: 170
بخزانه فرستاد. و اینك آن انگشترین حالی با من است بیرون كرد و پیش سلیمان نهاد سلیمان انگشترین برداشت و بدید و پیش من انداخت و گفت یادگاری چنان مردی را از دست نتوان داد.
هرچند این حكایت را در غرض این كتاب مدخلی نیست از آن جهت آورده شد]. «1»
«2» و اول كسی كه بخلافت بر هارون الرشید سلام كرد یحی برمكی بود و هارون او را بمنصب وزارت اختصاص بخشید و تمامی صلاح و فساد ملك را در قبضه اختیار او نهاد، و از پسران او جعفر را به برادری و هرپسر خود را امیر المؤمنین بیك پسر او سپرد محمد امین را بجعفر و مامون را بفضل، و ایام ایشان روزگار دولت عباسیان را بهاری بود خرّم و سبب فراخی نعمت و آسایش بود بر جمیع طوائف امم.
و گفته‌اند كه فرزندان یحی همچون طبایع عالم چهار بودند: جعفر در بلاغت، و فضل در سماحت، و محمد در همّت، و موسی در شجاعت یگانه روزگار بودند، و یحی بنفس خود جامع جمیع این اوصاف و خصایل بود. و اگر بذكر مناقب و نشر فضایل منایح «3» و بسط خصایل ایشان مشغول شویم كتاب بتطویل انجامد.
و باقی فضیلت و مزیة قبة الاسلام از شرح و غایت مستغنی است (كذا؟) اما اختصار نمود.
و دیگر از ولایات «4» آن نواحی «شبرغان» ولایتی نیكوست مزروع و محصول بسیار دارد و خربزه آنجا بس خوب و بسیار است چنانچه در آن دیار بخرج نمیرود
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- از اینجا ببعد دو نسخه اصلی مج و مك از حیث مطالب مطابقت دارند مگر اینكه عبارات نسخه مك اندكی مختصرتر است. متن مطابق نسخه مج است و اختلافات جزئی نیز یاد میشود.
(3)- منحه منحا الشی‌ء: اعطاه ایّاه. الناقة و كل ذات لبن: جعل له و برها و لبنها و ولدها فهی المنیحه جمع منائح.
(4)- مج: ولایت. مك. س: ولایت.
ص: 171
و آنرا از بسیاری «1» خشك میسازند وقاق خربزه «2» میگویند بهرات و ولایات می‌برند و خالی از مزه نیست «3».
دیگر ولایت «اندخود» مسكن اولاد «4» و احفاد مرتضی مرحوم سید جمال الدین بركه رحمة اللّه است كه پیرو مقتدای حضرت امیر بزرگ امیر تیمور گورگان بوده است، و حضرت امیر را بموجب وصیت در تحت اقدام او دفن كرده‌اند در سمرقند. و سبب اعتقاد آن بود كه حضرت امیر در آن فرصت كه بنواحی جیحون رسیده نقاره و علمی پیش‌كش كرده حضرت امیر بدان تفاؤل گرفته و روز بروز كه دولت و مكنت حضرت امیر زیاده میشده در ارادت و حسن عقیدت بجانب سید مشار الیه می‌افزوده تا آنكه وصیت فرموده كه بعد از وفات او را در تحت قدم سید دفن كنند.
و اكثر آن ولایت وقف حرمین شریفین مكه و مدینه است «5»، [و هرسال مبلغ كلی از آنجا حاصل میشد كه گماشتگان مجاوران حرمین می‌آیند و میگیرند یا حضرت اعلی در صحبت معتمدان امین بدانجا میفرستند. و از اندخود تا بلخ «6»]
و در مابین «7» هرات و بلخ دیگر ولایات وسیع است مثل: «سان» و «چهاریك» «8»
______________________________
(1)- مج: و آنرا خشك. مك: و آنرا از بسیاری خشك.
(2)- قاق خربزه: كلمه قاق معرّب یا مترك- تركی شده- كلمه (كاك) پارسی است كه بمعنی: خشك شده میباشد مانند: گوشت قاق (یا گوشت كاك) و خربزه قاق و نان قاق یعنی: گوشت خشك شده و خربزه خشك شده و نان خشك شده. فرهنگ آنندراج و غیاث اللغات.
(3)- راجع به تفصیل جغرافیای (بلخ) و (شبرغان) و (اندخود) به تعلیقات مراجعه شود.
(4)- مج. مسكن اولاد اولاد- مكررا؟.
(5)- عبارت: [و هرسال مبلغ كلی از آنجا .... و از اندخود تا بلخ ...] از زیادات نسخه مج میباشد.
(6)- بعد از كلمه (بلخ) در نسخه مج جای چند كلمه سفید و نانویس است.
(7)- این كلمه در مج (در پائین) نیز خوانده میشود.
(8)- مج: «سان» و «چهاریك» مك: «سان» و «جاد» و «مك». حافظ ابرو میگوید:
بلخ: از شهرهای قدیمی خراسان است و توابع آن: تخارستان. سمكنان. بغلان طالقان. اندخود. شبورغان. فاریاب. بامیان. میمنه. كابل و تا كنار رود سند از توابع شهر بلخ و از زمین خراسان است. (جغرافی حافظ ابرو)
ص: 172
و «میمنه» و «قیصار» و غیر آن.
و «مرغاب» و «مروجاق» نیز ولایتی بغایت نافع است و مردم هرات را از آنجا تمتع بسیار است از اغنام و مواشی و غله و كنجد و محصولات دیگر خصوصا برنج آنجا بتكلفی میشود كه در سفیدی و پالیدگی «1» و پاكیزگی و شفافی برنج گلبار را كله‌بار «2» است چنانچه بهمه ولایات خراسان از آن برنج می‌برند.
دیگر از شهرهای نامور و ولایات معتبر خراسان بلده «3» «مروشاهجان» است كه تختگاه پادشاه با انتباه سلطان سنجر سلجوقی بوده، و آن دو مدینه است یكی مرو كهنه كه سلطان سنجر مذكور ساخته و حالا ویرانست و گنبد مرقد او آنجاست و آن از عظایم عمارات ممالك عالم است و همچنان در غایت استواری است كه خلل را بدان
______________________________
(1)- پالیده: بر وزن نادیده: صاف شده و صاف كرده. و خلاصه را گویند. فرهنگ جهانگیری.
(2)- برنج گلبار را گله‌بار است: كلمه گلبار در نسخه‌ها بكاف تازی و یاء مثناة تحتانی نوشته شده اما ظاهرا این كلمه (گلبار) بگاف پارسی و باء موحده تحتانی است و (گلبار) نام محله‌ایست از محلات شهر اصفهان و نام بلوكی است از بلوكات آن شهر كه برنج آن بسیار خوب و در خراسان مرغوب و مشهور بوده است.
و (گله): بضم گاف پارسی و فتح لام و اخفاء هاء: زلف و موی مجعد و پیچیده.
غوزه پنبه.
و بكسر اول: شكایت. و یا (كله): بفتح كاف تازی: گوئی كه گاه خنده بر چهره و رخسار جوانان خوبروی افتد. امیر خسرو گوید:
چون خنده در آن لعبت دلخواه افتدچه در كله افتد و مرا آه افتد. فرهنگ. جهانگیری. آنندراج. و معنی عبارت: (برنج گلبار را گله بار است) كه صنعت بدیع تجنیس در آن بكار رفته است. برنج گلبار با همه خوبی پیش برنج مروجاق گله بار آورد. یا برنج مروجاق نسبت به برنج گلبار همانند گوی چهره و رخساره خندان خوبرویان است و چنانچه آن گوی از رخسار زیبای خوبرویان زیباتر است برنج مرو نیز از برنج گلبار بهتر است. و یا برنج مرو مانند غوزه پنبه است.
(3)- مج: معتبر خراسان بلده مرو. مك: معتبر مرو.
ص: 173
راه نیست. «1» دوم مرو جدید است كه پادشاه مرحوم «2» میرزا سنجر بنا فرموده چنانچه مقرب الحضرت السلطانیه «3» امیر نظام الدین علیشیر عمّت آثار معدلته در قصیده فرموده است.
بیت:
ملك دل پیرو جوان را هست آبادان ز عشق‌بانی مرو كهن سنجر ز نو هم سنجر است و این بلده‌ایست عظیم و با سعت و منفعت «4» و مزروعات و محصولات بی‌حد و غایت و آب رود مرغاب آنجا منتهی میشود و توابع و مضافات «5» بسیار دارد [و آن مقدار غله و پنبه كه آنجا حاصل میشود از هیچ ولایت حاصل نمیشود و اكثر نانی و جامگی «6» اهل هرات از محصولات غله و پنبه آنجاست] «7». و سلاطین خراسان بسبب بسیاری هیمه و «8» خوشی هوای زمستان قشلاق آنجا میكنند و خربزه بغایت
______________________________
(1)- مج: [و همچنان در غایت استواری است كه خلل را بدان راه نیست]. این عبارت از زیادات مج است و در مك و مد ندارد.
(2)- در نسخه مج بعد از كلمه (مرحوم) و پیش از كلمه (چنانچه) جای چند كلمه سفید و نانویس است و عبارت: (میرزا سنجر بنا فرموده) از زیادات نسخه مك میباشد.
(3)- مج: چنانچه مقرب الحضرت السلطانیه امیر نظام الدین علیشیر عمّت آثار معدلته در قصیده فرموده است. بیت: مك: سنجر بنا فرموده. امیر علیشیر:
(4)- مج: و مزروعات و محصولات بی‌حد و غایت آب رود. مك: و منفعت و آب رود.
(5)- مج: و توابع و مضافات بسیار. مك و توابع بسیار.
(6)- جامگی: بر وزن خانگی وظیفه ماهیانه كه به جیره‌خوار دهند و باین معنی مجاز است چه این كلمه مركب از (جامه) و یاء نسبت است و در اصل بمعنی بهای جامه و رخت بوده- فرهنگ آنندراج.
(7)- عبارت [و آنمقدار غله و پنبه كه آنجا .... از محصولات غله و پنبه آنجاست].
از زیادات نسخه مج میباشد و در مك مد و س ندارد.
(8)- مج: بسبب بسیاری هیمه و خوشی هوای. مك: بسبب خوشی هوا.
ص: 174
شیرین و لطیف از آن زمین بسیار «1» حاصل میشود.
«2» [چنانكه در میان زمستان با وجود لشگر گران كه در ولایت قشلاق «3» میكنند خرواری خربزه بدو تنكچه «4» و كمتر میباشد، [تا حدی خوب و مرغوبست كه با وجود خربزه لنگر امیر غیاث و فلبندان «5» پادشاه و بعضی اكابر هرات میفرمایند تا از مرو كه از آنجا تا بهرات شصت فرسخ است خربزه می‌آورند. و یكمن غله كه در آن مزروع میشود گاه هست كه صد من محصول میشود، و زراعت آنجا بغایت آسان است چندان می‌باید كه تخم‌ریز شود كه جانور نخورد]. و توابع و مضافات بسیار دارد چون:
«ماجان» و «تلختان» «6» و غیر آن.
______________________________
(1)- مج: زمین بسیار حاصل.
مك. مد. س: زمین حاصل.
(2)- عبارت:
[چنانچه در میان زمستان ... كه جانور نخورد] از زیادات نسخه مج است.
(3)- قشلاق: بكسر قاف از لغات مغولی است بمعنی. جاهای گرم كه زمستان در آن بسر میبرند و ییلاق ضد قشلاق است. غیاث اللغات. فرهنگ وصاف و آنندراج.
(4)- تنگچه بفتح اول و ثالث و سكون ثانی با گاف پارسی. نوعی از نقدینه رایج هندوستان و آن دو فلوس باشد. و در برهان. تنگه مقداری از زر و پول باصطلاح هرجای.
و ظاهرا. تنگچه. تعبیر دیگری است از تنگه- فرهنگ. برهان قاطع. آنندراج.
(5)- فلبندان. بفاء و در تضاعیف اوراق گذشته بقاف نوشته شده در جغرافی حافظ ابرو نیز بفاء و قاف هردو نوشته است ضبط آن در جائی بنظر نرسید.
(6)- ماجان. تلختان. ابن خلكان. و ابن قتیبه دینوری مینویسند. (ابو مسلم از مردم دهكده «ماخوان» یكی از دیه‌های دهستان «فریدن» از توابع شهر مروشاهجان بود و آن دهستان ملك او بوده است.
- وفیات الاعیان- ج/ 1 ص 303 و اخبار الطوال- ص 112
و حافظ ابرو میگوید. (و ابو مسلم از مرو خروج كرد و وطن او دهكده «ماخان» از توابع آنشهر بوده و دهكده «ماباب» نیز از آندهستان است و از زمان ویرانی شهر مرو و توابع آن بر دست لشگریان چنگیز سال 616 تا زمان شاهرخ میرزا از آبادانی مرو همین دهكده «ماخان» معمور مانده كه مزارع بسیار و غله خوب دارد).
جغرافی حافظ ابرو ورق 174-.
ص: 175
و خروج ابو مسلم «1» كه خوارج را برانداخت از اینجا بوده و نام او عبد الرحمن بن مسلم است در شهور سنه تسع و عشرین و مایه اظهار دعوت نمود و چنین گویند كه بنی مروان آگاهی یافته بودند از اهل كهانت یا از اصحاب نجوم كه زوال ملك و دولت ایشان از پیش كسی خواهد بود كه نام او عبد الرحمن باشد چون عبد الرحمن بن محمد الاشعث «2» از سیستان بیرون آمد بنی مروان از نكبت زوال مملكت خود خایف گشتند خالد بن یزید بن معاویه «3»- كه مادر او را مروان داشت بكتاب اوایل عالم بود و وقوف تمام داشت- از عبد الملك بن مروان پرسید كه از كدام شهر ظاهر
______________________________
(1)- ابو مسلم: نام اصلی ایرانی او «گودرز پسر و ندادهرمزد» از مردم خراسان و از دهكده «ماخوان» یا دهكده «سنگ‌رود» جزء دهستان «فریدن» از توابع شهر مرو شاهجان بوده است. ابو مسلم پس از چند سال كه برای پیدایش یك جنبش ملی بر علیه تازیان و دولت آل مروان در پنهانی كوشید در شب آدینه 23 ماه رمضان بسال 129 به پیشوائی خراسانیان در دهستان فریدن مرو قیام كرد. ابو مسلم تا آن تاریخ نسبت به كیش باستانی ایران وفادار بوده و در هنگام قیام نام ایرانی خود را تغییر داده و كنیه عربی «ابو مسلم» را بر خود نهاد. وفیات الاعیان- ابن خلكان- ج- 1- ص 303- اخبار الطوال- دینوری شرح نهج البلاغه- ابن ابی الحدید)
(2)- عبد الرحمن بن محمد بن الاشعث از سرداران نامدار اموی در عراق بر حجاج (والی عراقین) خروج كرد، جنگهای (وقعه اهواز) و (دیر الجماجم) او با حجاج مشهور است، وی در سال 83 ه در خراسان (بادغیس هرات) غدرا كشته شد. (الكامل- ابن اثیر ج/ 4/ ص 200، ص 223، ص 241. البیان و التبیین- جاحظ- ج/ 2/ ص 28).
(3)- خالد بن یزید بن معویة بن ابی سفیان اموی در صنعت كیمیا و علم طب یدی داشته و معاصر عبد الملك بن مروان (از خلفاء بنی امیه) بوده و وفات او در سال 85 ه اتفاق شده است- داستان پیشگوئی قیام ابو مسلم خراسانی در جائی به نظر نرسید اما ابن خلكان مینویسد:
بنی مروان بواسطه حدیثی كه از پیغمبر روایت شده بر اینكه مردیكه مادرش «حارثیه» باشد خلافت را از ایشان خواهد ربود. اولاد عباس را از تزویج زنان حارثیه منع كرده بودند تا اینكه عمر بن عبد العزیز این تصمیم را ابطال نموده و عبد اله سفاح اولین خلیفه عباسی از یك زن «حارثیه» بوجود آمد.
وفیات الاعیان ج/ 1 ص 303- 308-.
ص: 176
شده است؟ گفت: از سیستان عبد الملك را گفت: مترس و «1» اندوهگین مباش ما دام كه از مرو بیرون نیامده است.
و چون ابو مسلم بر خراسان مستولی گشت مسجد جامع مرو را (كذا؟) «2» و بر دو طرف او بازارها بنا كرد.
نقلست: كه از اهل هرات ابو مسلم از پیری پرسید كه چند ساله؟ گفت: شش ساله گفت: چگونه تواند بود و تو مرد پیر شده؟ گفت: ای امیر عمر آنست كه در ایمنی و فراغت «3» بگذرد و ما در عهد تو از ظلم و تعدی ایمن شده‌ایم [و این شش ساله بیش نیست اوقاتی كه در روزگار بنی امیه گذشته آنرا از عمر نمیدانیم] «4»
لمؤلفه:
تا چند بی‌تو باشم بر لب رسید جانم‌عمری كه بی‌تو بگذشت آنرا چه عمر خوانم پس چون كار خلافت بسعی جمیل ابو مسلم بر ابو العباس عبد اللّه سفاح قرار گرفت ابو مسلم اجازت خواست و بطواف مكه مباركه رفت. و چون حج گذارده باز آمد سفاح وفات یافته بود و خلافت بر برادر او ابو جعفر «5» منصور قرار گرفته در سنه ست و ثلثین و مایه خلایق همه او را بیعت كردند الاعم او عبد اله بن علی.
______________________________
(1)- مج: گفت مترس و اندوهگین.
مك: گفت اندوهگین.
(2)- ظاهرا بعد از كلمه: مرو را- عبارتی نظیر: بنیاد كرد یا بساخت حذف شده است و نسخه‌های: مج. مك و مد یكسان است.
(3)- مج: كه در ایمنی و فراغت بگذرد.
مك: كه در ایمنی و فراغت بگذرد.
(4)- مك: و تعدی ایمن شده‌ایم. لمؤلفه.
و عبارت: [و این شش ... از عمر نمیدانیم]. از زیادات مج میباشد.
(5)- مك. مد: برادر او ابو جعفر منصور.
مج: برادر او منصور.
ص: 177
كه از شام قصد عراق كرد منصور ابو مسلم را بدفع او فرستاد تا او را گرفته پیش منصور فرستاد «1».
پس در سنه سبع و ثلثین و مایه روز چهارشنبه هفتم شعبان منصور ابو مسلم را كشت و مدت دولت ابو مسلم هشت سال بود.
و از خاك مرو بزرگان دین و دنیا بسیار خواسته‌اند و در ایام گذشته معموری و آبادانی و جمعیت «2» مرو كهنه از حد متجاوز بود چنانچه در وقتی كه تولی خان بن چنگیزخان محاصره آن كرده بوده نود «3» هزار مرد جنگی از آنجا در قلم آمده. و در آن وقت حاكم مرو مجد الملك «4» نام بوده از تعیین سلطان جلال الدین محمد خوارزمشاه «5» [چون تولی خان بمرو رسید گویند تا شش روز چون آب خندق در گرد شهر میگشت و از متانت بروج و حصار و حصانت با روی استوار و خندق عمیق وسیع
______________________________
(1)- ابو العباس سفاح عبد اله بن محمد نخستین خلیفه عباسی 13 ربیع الاول سال 132 در شهر كوفه بر دست خلافت نشست و در ذی الحجه سال 136 به بیماری آبله در شهر «انبار» درگذشت و برادرش ابو جعفر منصور در همان تاریخ بجای او نشست و ابو مسلم خراسانی در روز پنجشنبه 25 شعبان سال 136 ه در شهر «رومیه» از شهرهای (مدائن كسری) بامر آن خلیفه غدار بقتل رسید- وفیات الاعیان. ابن خلكان ج 1/ ص 303- اخبار الطوال. ابو حنیفه احمد بن داود الدینوری المتوفی سنة 281 ه.
(2)- مج: معموری و آبادانی مرو. مك: معموری و جمعیت مرو.
(3)- مج: كرده بود هزار. مك: كرده بود نود هزار.
(4)- مجد الملك: در تاریخ جهانگشای جوینی: این نام را «مجیر الملك» نوشته گوید: «یمه و سپتای اوایل ربیع الاخر سنه تسع عشر و ستمایه نیشابور رسیدند و ایلچی به نزدیك مجیر الملك كافی و فرید الدین و ضیاء الملك زوزنی كه وزراء و صدور خراسان بودند فرستاد»
(5)- عبارات:
[چون تولی خان بمرو رسید ... اطناب نمیرود] تا آخر این فصل از زیادات نسخه مج میباشد و در مك و مد و س ندارد.
ص: 178
و شرفات متین رفیع آن تعجب مینمود بعد از آن فرمود تا از هرطرف شهر ده هزار مرد جنگی شهر را احاطه كردند و از خشت و خاك و اشجار و خاشاك خندق را بینباشتند چنانكه پیاده و سوار آسان بپای باره و حصار می‌رفتند سپاهیان مرو از دروازه‌ها بیرون آمده بجنگ در پیوستند و در یك ساعت قریب بهزار كس از سپاه كفار بقتل آوردند تولی خان چون تهور و جلادت و بسالت ایشان بدید بحدت تمام از میان سپاه بیرون رانده بجنگ مشغول شد و بیكبار قریب بیست هزار سوار خونخوار بر مرویان حمله كردند و بسیاری را بقتل آوردند.

لفردوسی:

چو برق درخشنده از تیره میغ‌همی آتش افروخت از گرز و تیغ
زمین شد بكردار دریای قیرهمه موجش از خنجر و گرز و تیر
ز خوی و ز خون خاك آوردگاه‌شد آغشته تا پشت ماهی و ماه و تا بیست و دو روز برین منوال میان ایشان جنگ و جدال و كوشش و قتال بود آخر بصلح پیش رفتند و امام جمال الدین را كه از اكابر ائمه مرو بود با ده تن از فقها پیش تولی خان فرستاده التماس عفو و اغماض نمودند. تولی خان ایشان را بنواخت و امام را بتشریف خاص و همراهان او را بخلعت فاخر اختصاص بخشید چون ایشان باز آمدند روز دیگر مجیر الملك «1» با ده تن دیگر بامید عفو و امان پیش تولی خان رفت و چون بدرگاه رسید امرا او را بازداشتند و تكلیف كردند تا مبلغ چهار صد هزار دینار بر چهار صد خواجه مالدار نسخه نوشت و بدیشان داد.
چون شهر بی‌سر و بی‌سردار شد مغولان خواجها را از شهر بیرون می‌آوردند و شكنجهای عظیم می‌كردند با نقود و عروض و نفایس اموال و رغایب و اثقال چندان
______________________________
(1)- اندكی پیش این نام را مجد الملك نوشته است.
ص: 179
بیرون آوردند كه گوئی فحوای كریمه: و اخرجت الارض اثقالها، سمت ظهور یافت. و بعد از دو روز كه آن زمره اشرار كفار قریب بده هزار مسلمانرا بقید و شكنجه كرده بودند و مجیر الملك را مثله و مصاحبان او را شهید كردند و تولی‌خان فرمان داد تا شهر مرو را خراب سازند و تمامی خلایق را بكشند و بر هیچكس ابقا نكنند سپاه روسیاه او بشهر درآمده مردم را بصحرا بیرون آوردند و چهار روز مردانرا از زنان جدا كردند و چهل كس را از مردم پیشه‌ور مثل: سیاف و حدّاد و سرّاج و كمانگر بجان امان دادند و تیغ بی‌دریغ در باقی مسلمانان نهادند تا همه را بقتل آوردند و در تواریخ چنین آمده كه هرسری از لشگر كفار دویست و ده نفر رسیده بود كه بكشند و مدت پنج روز بایست تا مردم مقتول شوند،
بعد از آن تولی خان از مرو عنان عزیمت بجانب نشابور تافت چون دو منزل برفت دو هزار سوار نامزد كرد كه بمرو مراجعت نمایند و هركس را بیابند بقتل رسانند قرب ده هزار مردم دیگر را كه در سوراخها و چاهها مخفی مانده بودند و بیرون آمده همه را شهید كردند. در تاریخ علائی (كذا؟) «1» چنین مسطور است كه سیزده شبانروز شمار كشتگان كردند هزار هزار و سیصد هزار و كسری سوی مردم مجهول و غریب در قلم آمد كه شهید كرده بودند. الحكم للّه تعالی و تقدّس.
______________________________
(1)- تاریخ علائی: ظاهرا مقصود مصنف كتاب تاریخ «جهانگشا» تالیف علاء الدین عطا ملك بن بهاء الدین محمد بن محمد الجوینی متولد بسال 623 ه و متوفی در 681 ه میباشد.
تالیف این كتاب در سال 650 ه آغاز و در سال 673 ه بپایان رسیده است شرح وقایع فتوحات و قتل عام و تخریبات تاتار در بلاد خراسان در آن كتاب مبسوطا مذكور است و مطالبی را كه اسفزاری در خصوص قتل عام شهر مرو نوشته و به «تاریخ علائی» نسبت داده است در تاریخ جهانگشا مذكور و تقریبا اغلب عبارات و عین الفاظ اسفزاری از آن كتاب اقتباس گردیده است اما بهرحال در جائی دیده و یا شنیده نشده است كه تاریخ جهانگشای جوینی به «تاریخ علائی» شهرت داشته باشد.؟
كاتب چلبی نیز گویا نام كتاب تاریخ علائی را از افواه شنیده و شاید هم در همین كتاب اسفزاری دیده است ولی بذكر نام آن اكتفا نموده و هیچگونه شرح و توصیفی بر آن نیفزوده است.
(كشف الظنون- ج 1 ص 227)
ص: 180
بیت:
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حاكمی است‌كین همه زخم نهانست و مجال آه نیست و مثل این فترات دیگر در آن بلده واقع شده كه بیان آن در مقصود این كتاب مدخلی ندارد لاجرم باب اطناب نمیرود] «1».
دیگر ما بین هرات و مرو سرخس ولایت خوبست و محصولات بسیار از آنجا حاصل است و تفتازان كه استاد ائمه محققین مولانا سعد الملة و الدین التفتازانی از آنجا خواسته از توابع ویست و مزار فیض آثار وی آنجاست و دیگر مزارات متبركه «2» در سرخس هست از جمله مرقد بزرگوار شیخ ابو الفضل حسن قدس سره در نفس «3» سرخس است.
و چنین نقل میكنند كه حضرت سلطان الاولیاء «4» شیخ ابو سعید ابی الخیر قدس اله اسراره فرموده است كه هركس گرد «5» مزار شیخ ابو الفضل حسن هفت نوبت طواف كند و هر نوبت این بیت بخواند كه.
بیت: «6»
معدن شادیست این معدن جود و كرم‌كعبه ما كوی تست قبله مردم حرم
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مج: و دیگر مزارات متبرك در. مك. مد: و مزارات متبركه در.
(3)- مج: حسن قدس سره سرخس است. مك: حسن قدس سره در نفس سرخس است.
(4)- مج: و چنین نقل میكنند كه حضرت سلطان الاولیاء شیخ.
مك. مد: و حضرت شیخ.
(5)- مج: فرموده است كه هركس گرد مزار.
مك. مد: فرموده كه هركس مزار.
(6)- مج: بیت.
مك و مد: ندارد.
س: نظم.
ص: 181
همچنان باشد از روی فضیلت كه خانه كعبه را طواف كرده است.
دیگر مهنه و ابیورد و نساولایات معمور و خوش هوا با مواضع و مزارع و ضمایم و توابع دلگشاست. و مزار بزرگوار فایض الانوار قطب الابرار و سلطان الاحرار «1» سلطان ابو سعید ابو الخیر نورّ اله مضجعه در مهنه مباركه است «2» [و رفعت مرتبت و منزلت و نور فیض و راحت و كثرت مداخل و منفعت و فوائد و مواید آن زیاده از آنست كه بقلم توان آورد].
______________________________
(1)- مك: قطب الابرار و سلطان الاحرار سلطان ابو سعید. مج: قطب الابرار سلطان ابو سعید.
(2)- عبارت:
[و رفعت مرتبت و منزلت نورو ... زیاده از آنست كه بقلم توان آورد] از زیادات نسخه مج است و در مك و مد و س ندارد.
ص: 182