گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
چمن دوّم «1» از روضه پنجم در ذكر «مشهد مقدس رضوی» علیه السلام‌




اشاره

«2» و بعضی خصایص خواف و غیر آن «حضرت سلطان خراسان» و «جام» و «خواف» و «باخرز» و «ترشیز» و «جوین» و «بحرآباد» و «اسفراین» كه در جانب غربی بلده هرات است.
از عظایم بقاع عالم كه كعبه حاجات طوایف امم و قبله اقبال «3» بنی «4» و بنات آدم و مهبط آثار افاضات ربانی و مطرح آیات كرامات صمدانی و مطلع آفتاب سعادات
______________________________
(1)- مج: دوّم. مك. مد. دویم.
(2)- مج مشهد مقدسه و بعضی خصایص خواف و غیر آن. سلطان خراسان و خواف و باخرز و ترشیز.
مك: مشهد مقدس رضوی علیه السلام و جام باخرز و خواف و ترشیز.
(3)- مج: قبله اقبال بنی. مك: قبله بنی.
(4)- شهر طوس ما بین سنوات 830- 897 ه بكلی ویران و بقیة السیف سكنه آن بسناباد- كه در آنوقت شهرچه شده بود- مهاجرت نموده و زمانی كه اسفزاری این بخش از كتاب را می‌نوشته دیگر از آن شهر باستانی بزرگ جز اطلال و خرابه‌ها چیزی بر جای نبوده است.
(جغرافی حافظ ابرو- آثار البلاد- قزوینی- مسالك الممالك ابن خرداد به ص 25 لیدن)
قدیم‌ترین كتابی كه در آن ذكر كلمه «مشهد» شده است «صورة الارض» ابو القاسم ابن حوقل النصیبی رحاله مشهور است كه در سال 331 ه بشهر طوس و دهكده سناباد رسیده گوید: «و قبر علی بن موسی الرضا در خارج شهر نوقان در مشهدی نیكو بنیاد در دهكده‌ایست كه سناباد نام دارد و این دهكده باروئی استوار دارد، و در مشهد امام جمعی معتكف و مجاور میباشند» «صورة الارض- ج/ 2 ص 119 لیدن).
ص: 183
جاودانی و مورد مرادات دو جهانی آمده مشهد منوّر سامی «1» و مرقد معطر نامی حضرت شاه اولیاء و سلطان اتقیا نور باصره بینش و نور حدیقه آفرینش زبده اركان ولایت و امامت صفوه عناصر هدایت و كرامت.
لخلّاق المعانی كمال اسمعیل:
ای خط استوارا انصاف تو موازی‌وی سطح آسمانرا درگاه تو مشاكل
گر از همای قدرت بر چرخ سایه افتدگردد ز یمن جاهت هندوی چرخ مقبل
ای از كمال جاهت دست زمانه قاصروی از علوّ قدرت اوج ستاره نازل فلذه «2» جگر حضرت خواجه انس و جان مدلول مروّیه: ستد فن بضعة منی بارض خراسان، قدوه اصفیاء و قبله اصحاب تقی امام ابو الحسن علی ابن موسی الرضا علیه السلام و التحیة و الدعاست «3». كه طوایف اولاد آدم از اقاصی بلاد عالم روی ارادة و نیاز بدان كعبه عزّ و ناز دارند.
ع: روی در قبله كنند اهل زمین از هرسو.
و جمعیت و جامعیت و نور و صفا و فیض و ضیاء و روح و ریحان و امن و امان كه در آن بارگاه كعبه اشتباه است در تمامی اقالیم هیچ‌جا نشان نمیدهند. از زینتها و تجملات و فروش قیمتی و شمعدانهای زرین و سیمین و دیگر ادوات كه در آن بقعه جمع آمده بی‌آنها كه نقبا و سادات برده‌اند و تلف میشود در هیچ بقعه نیست و از طایفان و عاكفان در آن آستان كروبی آشیان ازدحامی است كه از شرح مستغنی است چه در «4» احادیث نبوی عم آمده است كه هركس از سر ارادة بقدم سعی سعادة طواف و زیارت
______________________________
(1)- مج: مشهد سامی و مرقد نامی حضرت. مك: مشهد منوّر سامی و مرقد معطر نامی.
(2)- فلذه: القطعة من الكبد او اللحم او الذهب او غیر ذلك جمع: فلذ و افلاذ.
(3)- مج: و الدعاست كه. مك: و الدعا كه.
(4)- مج: كه چه در احادیث. مك: و در احادیث.
ص: 184
آن عتبه علیه «1» دریابد ثواب هفت حج مقبوله در دیوان اعمال او نویسند.
اسم میمومنش علی است. و كنیت همایونش ابو الحسن و لقب شریفش:
«رضا» و: «مرتضی» ولادة با سعادتش در مدینه بوده سنه «2» ثمان و اربعین و مایه.
و سبب رسیدن امام بدین دیار و شهادت یافتن آن بود كه در زمان خلافت مامون از اطراف و جوانب علویان خروج میكردند و «3» مامون همیشه از این حیث پریشان بود «4» [و ممالك مامون نبود. تا بسبب این معنی] بارباب فراست و اصحاب كیاست «5» مشاورت نمود و بعد از تفكیر و اندیشه بسیار رایها بر آن «6» قرار گرفت كه حضرت امام را مامون «7» ولی عهد خو گرداند تا طوایف سادات دل بر امامت و خلافت او نهاده دیگر تهییج فتنه نكنند پس چون بحضرت امام بیعت نمودند كه بعد از مامون خلیفه باشد اولاد عباس غمناك و ملول خاطر شده گفتند كه مامون بی‌جهتی و بی موجبی بمجرد توهمی «8» اهل بیت خود و آل عباس را از نعمت خلافت محروم ساخت و كار بدان انجامید كه طایفه از «9» مخصوصان و هواخواهان آل عباس طریق مخالفت و طغیان «10» پیش گرفته با عم مامون ابراهیم بن المهدی «11» بیعت كردند و نام مامون را از خطبه انداختند.
______________________________
(1)- مج: زیارت آن عتبه. مك: زیارت عتبه.
(2)- مج: بوده سنه ثمان. مك: بوده ثمان.
(3)- مج: میكردند مامون. مك: میكردند و مامون.
(4)- عبارت: [و ممالك مامون نبود تا بسبب این معنی] از زیادات نسخه مج است.
(5)- عبارت: [و اصحاب كیاست] از زیادات مج است.
(6)- مج: و از تفكیر و اندیشه بسیار رایها بر آن. مك: و بعد از اندیشه بسیار بر آن.
(7)- مج: امام را مامون ولی. مك: امام را ولی.
(8)- مج: بی‌جهتی و بی‌موجبی بمجرد توهمی اهل. مك: بیجهتی و موجبی مجرد توهم.
(9)- مج: طایفه از مخصوصان. مك: طایفه مخصوصان.
(10)- مج: مخالفت و طغیان پیش گرفته. مك: مخالفت پیش گرفت.
(11)- مج: ابراهیم بن المهدی بیعت.
مك: ابراهیم بیعت.
ص: 185
و نیز امام در نصیحت مامون مبالغه میفرمود و مداهنه جایز نمیدانست تا بحكم:
الحقّ، مرّ، مزاج محبت و ارادت مامون از مرارت ملامت و نصیحت امام «1» تلخ شد، و هرچند [بحسب ظاهر شیرین‌گوئی میكرد و] «2» در مقام مطاوعت و متابعت می‌بود غبار ملال و نقاربر خاطر او می‌نشست تا روزی حضرت امام و مامون در یك ظرف باهم طعامی «3» تناول میكردند «4» حضرت امام مریض شد و بسبب همان مرض بدار الامان جنت جاودان خرامید، در رمضان سنه ثلاث و ماتین.
بیت «5»: لمحد بن عبد الرزاق رحمه اله «6»:
از موت او نشسته «7» بهر خانه ماتمی‌و از فوت او بخواسته «8» زهر گوشه شیونی
زین سهمگین مصیبت وزین سهمناك مرگ‌آتش فتاده در دل هرسنگ و آهنی «9» و در سرای حمید بن قحطبه در قبه كه مرقد هارون الرشید بود مدفون گشت. «10»
______________________________
(1)- مج: ملامت و نصیحت امام تلخ. مك: ملامت تلخ.
(2)- عبارت: [بحسب ظاهر شیرین‌گوئی میكرد و]. از زیادات مج است.
(3)- مج: طعام: مك. مد: طعامی.
(4)- مج: كردند. مك. مد: میكردند.
(5)- مج: بیت. مك: مد: ندارد. س: نظم.
(6)- مك: لمحمد بن عبد الرزاق رحمه اللّه. مج: ندارد.
(7)- مج: نشسته. مك: نشست.
(8)- مج: بخواسته. مك: بخواست.
(9)- عبارت: [و در سرای حمید بن قحطبه در قبه كه مرقد هارون الرشید بود مدفون گشت] از زیادات مج است.
(10)- خلیفه عباسی هارون الرشید در سال 194 ه در تالار بزرگ قصر حمید بن قحطبة الطائی مدفون شد، و در سال 203 ه حضرت امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا بقیه پاورقی در صفحه بعد
ص: 186
ایام حیات فرخنده ساعاتش پنجاه و پنج سال بود. و آن قریه كه محل وفات حضرت امام بود «سناباد» نام داشت از توابع شهر طوس. حالا ببركت قدمگاه حضرت امام بمشهد مقدس شهرت یافته «1»، [و تمامی آبادانی و جمعیت در نواحی مرقد و مزار خجسته آثار آنحضرت است، و هركس را از ارباب مكنت و اصحاب ثروت كه توفیق رفیق گشته در حوالی آن روضه رضوان پناه حظایر و مشاهد و مقابر و مراقد ساخته و از تكلفات عمارات آنچه در حیز خیال بشری گنجد بكار برده.
بیت:
هرجا كه شد ز كشته عشق تو مقبره‌بر گرد اوست دیده عشاق پنجره رضی اله عنه و عن اسلافه. و بارك فی اعقابه و اخلافه].
______________________________
علیه السلام بامر مامون در كنار قبر هارون بخاك سپرده شده است.
صورة قبر هارون تا اوایل سده هشتم هنوز برقرار بوده و ظاهرا پس از آنكه در سال 725 ه شهر طوس و سناباد در حوزه تسخیر سربداران قرار گرفت صورة قبر هارون بكلی محو گردید.
شمس الدین ابی عبد اله الطنجی (ابن بطوطه) در سال 725 بشهر طوس رسیده و وضع مشهد مقدس رضوی را در آنعهد چنین توصیف میكند: «... و رحلنا منها- من مدینة طوس- الی مدینة (مشهد الرضی) و هو علی بن موسی الكاظم ... رضی اله عنهم و هی مدینة كبیرة كثیرة الفواكه و المیاه ..
و المشهد المكرم علیه قبة عظیمة فی داخل زاویة تجاورها مدرسة و مسجد و جمیعها ملیح البناء مصنوع الحیطان بالقاشانی و علی القبر دكانة خشب ملبسة بصفائح الفضة و علیه قنادیل معلقة، و عتبة باب القبة فضة، و علی بابها ستر حریر و مذهب، و هی مبسوطة بانواع البسط، و ازاء هذا القبر قبر هارون الرشید امیر المؤمنین رضی اله عنه و علیه دكانة یضعون علیها الشمعدانات و اذا دخل الرافضی للزیارة ضرب قبر الرشید برجله و سلم علی الرضی».
(تحفة النظار فی غرائب الامصار و عجایب الاسفار- ج 1/ ص 559 و 252 و 248).
(1)- عبارت:
[و تمامی آبادانی و جمعیت در نواحی مرقد ... و بارك فی اعقابه و اخلافه] از زیادات مج میباشد و در مك و مد ندارد.
ص: 187
دیگر: از ولایات مشهوره و قصبات معموره «1» منطقه خواف است كه خاك پاك آن «2» همیشه منشاء سلاطین عالی‌قدر و فحول علمای «3» و مشایخ منشرح الصدر و اعاظم وزرا. و اكابر ملوك و امراء بوده و هست، گوئی «4» آئین فصاحت و قوانین بلاغت از آن موضع شریف اشتهار و انتشار یافته، چنانكه «5» منقولست كه امام ملاحده حسن صباح «6» علیه لعنة اله كل صباح و رواح پیش از ظهور عقیده خبیثه نكوهیده و مزخرفات «7» مذهب پلید خود بدانجا رسیده خواست كه از حال فراست و كیاست مردم آنجا چیزی معلوم كند چون «8» بیكی از قصبات آن ولایت كه به «زوزن» مشهور است «9» رسیده، و در آن موضع اشجار كم بوده از كیزكی پرسیده كه: این اشجار كم؟
یعنی: «كو درختان شما؟» كنیزك «10» در جواب او گفته كه:- «رجالنا اشجارنا-:
مردان ما درختان ماست- و بموضع دیگر از ولایت مذكوره رسیده «11» از كودكی پرسیده كه: چهار آقچه «12» دارم میخواهم كه چیزی بخرم كه چاشت من حاصل شود
______________________________
(1)- عبارت: و [قصبات معموره] از زیادات مج است.
(2)- مج: كه خاك پاك آن همیشه. مك: كه همیشه.
(3)- مج: علمای. مك: علما.
(4)- مج: هست گوئی آئین. مك: هست آئین.
(5)- مج: چنانكه. مك: چنانك.
(6)- حسن صبّاح: پیشوای بزرگ فرقه اسمعیلیه ایران و جوانی پرشور دانا و دلیر بوده و در سال 483 ه قلعه الموت را فتح كرده و اقتدار و سلطنت دویست ساله آن فرقه را بنیاد گذارد.
(7)- مج: و مزخرفات. مك: ندارد.
(8)- مج: بیكی از قصبات آن ولایت كه. مك: ندارد.
(9)- مج: مشهور است. مك: ندارد.
(10)- مج: كنیزك. مك. مد: ندارد.
(11)- مج: بموضع دیگر از ولایت مذكوره رسیده. مك: و بموضع دیگر رسیده.
(12)- آقچه: بالف ممدود و سكون قاف تركی است بمعنی: پول سفید نقره. خواجه رشید الدین فضل اله وزیر گوید:
«چنان آقچه‌ها كه بیكبار مس می‌نمود و از نقره زیادت اثری در آن پیدا نه می‌زدند و روان می‌داشتند»
تاریخ مبارك غازانی ص 282 لیدن- فرهنگ آنندراج.
ص: 188
و بقیه آنرا «1» بفروشم چهار آقچه با من «2» باقی باشد. چه چیز بخرم كه این صورت میسر گردد؟ «3» كودك در جواب «4» گفته باشد كه: شكنبه بخر و حشوهای آنرا بخور و باقی آن را بفروش تا ثمن تو حاصل شود. بر كمال دانش و زیركی آن مردم استدلال نموده از آن دیار هجرت كرده. لاجرم هرگز مردم «5» آن ناحیت با رفاهیت بآلایش بدعت و «6» مذاهب بد «7» و خبث عقیده و سیر نامرضیه متهم نبوده‌اند. و افراد طوایف ساكنان آن زمین در هرجا كه افتاده‌اند بعلو همّت و سموّ رتبت و نفاذ امر و ارتفاع قدر ممتاز بوده‌اند، «8» [و بر طبق مرویه: ان اله تعالی یحبّ معالی الامور و یبغض سفافها، ارتقاء بمعارج سنیّه و اعتلاء بمراتب علیه شعار و دثار داشته‌اند]:
از جمله: محمد مظفر كه سلاطین و ملوك فارس كه: بآل مظفر «9» اشتهار یافته‌اند از نسل او منشعب شده و كیفیت آن در تواریخ برین وجه آمده «10» است كه:
______________________________
(1)- مج: و بقیه آنرا. مك: ندارد.
(2)- مج: چهار آقچه با من. مك: چهار آقچه من.
(3)- مج: چه چیز بخرم كه این صورت میسر گردد؟. مك: ندارد.
(4)- مج: كودك در جواب گفته. مك: كودك گفته.
(5)- مج: لاجرم هرگز مردم. مك: لاجرم مردم.
(6)- مج: بدعت و مذاهب. مك: بدعت مذاهب.
(7)- مج: و خبث عقیده و سیر نامرضیه. مك: ندارد.
(8)- عبارت: [و بر طبق مرویه: انّ اله ... و دثار داشته‌اند] از زیادات نسخه مج میباشد.
و: سفّ. سفیفا و: اسفّ اسفافا: الرجل: تتبّع الامور الدنیّة و السفیف: الامور الدنیّة و الجمع: سفاف- كریم: كرام.
(9)- آل مظفّر: از سال 713 ه در فارس و كرمان سلطنت كردند مشهورترین پادشاهان این خاندان جلال الدین ابو الفوارس شاه شجاع است كه ممدوح خواجه حافظ شیرازی بوده است.
(10)- مج: وجه آمده است. مك: وجه است.
ص: 189
امیر غیاث الدین حاجی از سجاوندی «1» خواف «2» مردی قوی‌هیكل توانای بلندقامت كریم الاخلاق بود. در وقتی كه چنگیزخان از آب جیحون عبور نمود متوجه یزد شد در بازار آنجا موزه باندازه پای او یافته «3» نشد. علی حده قالبی تراشیده «4» جهت او موزه دوختند. و شمشیر او بسنگ یزد سه من و نیم بوده «5» و در خطّه «میبد» «6» از ضمایم یزد «7» می‌بود تا وفات یافت. پسرش امیر منصور ملازم تربت او می‌بود تا درگذشت و ازو سه پسر ماند: «امیر محمد» و «امیر علی» و «امیر مظفر» و این امیر مظفر «8» ارشد همه بود [و «9» انوار دولت و نجابت از ناصیه او میدرخشید و مردی پاك دامن و پاكیزه اعتقاد بود] شبی در خواب دید كه آفتاب از خانه اتابك یزد برآمد و در گریبان او رفت و بچند «10» پاره شد از دامن او بیفتاد. از شیخ داود رحمة اله
______________________________
(1)- مج: غیاث الدین حاجی از سجاوندی خواف. مك: غیاث الدین از سجاوند.
(2)- خواف: ناحیتی است در خراسان مشهور و متصل است از شرق به باخرز. غرب به قهستان شمال به زاوه و اعمال نیشابور و از جنوب به بیابانی كه میان قهستان و فراه و سیستان است. و از قراء مشهوره خواف: براكوه. كاریز. سنجان. سیوند. كبودان. برآباد ماهرآباد. كارمان. ساراباد و زوزن كه قصبه و حاكم‌نشین است (از جغرافی حافظ ابرو ورق 170).
(3)- مج: یافته. مك: یافت.
(یافته): ظاهرا بمعنی یافت و یافتن و یافت‌شدن باشد
(4)- مج: جهت او موزه دوختند. مك: ندارد.
(5)- مج: و نیم بوده و در. مك: و نیم در.
(6)- میبد: (بلدة من نواحی اصفهان بها حصن حصین و قیل انها من یزد و قال الاصطخری انها من نواحی كورة اصطخر) (معجم البلدان- ج- 4 ص 711).
(7)- مج: از ضمایم یزد. مك: ندارد.
(8)- مج: و این امیر مظفر. مك: و این مظفر.
(9)- عبارات و [انوار دولت و نجابت ... و پاكیزه اعتقاد بود] از زیادات مج میباشد
(10)- مج: و بچند. مك. مد: چند.
ص: 190
علیه «1» تعبیران پرسید بشارتش داد كه دولت اتابكیان در خانه تو فرو رود و بعدد هرپاره آفتاب سالی «2» دولت در خاندان «3» تو بماند. و آثار این معنی هرروز بر صفحات احوالش ظاهرتر میشد تا آنكه از اولاد چنگیزخان ارغون‌خان «4» امیر مظفر را تربیت فرموده و راه یساولی «5» داد. بعد از ارغون‌خان كیخاتوخان «6» در تربیت او افزود، و چون كیخاتون را وفات رسید امیر مظفر «7» در سنه اربع و تسعین و ستمایه آستانه‌بوسی پادشاه اسلام غازآن‌خان را دریافته «8» بتربیت خسروانه مخصوص گشت «9» و بامارت هزاره و طبل و علم و نیزه و شمشیر و چماق «10» چنانچه آیین خانان «11» امتیاز یافت «12»، تا در اواسط جمید الثانی سنه سبعمایه پسرش امیر مبارز الدین محمد متولد شد. و چون غازان‌خان «13» نماند اولجایتو سلطان
______________________________
(1)- مج: رحمه اله. مك: رحمة اله علیه.
(2)- مج: آفتاب دولت. مك: آفتاب سالی دولت.
(3)- مج: در خاندان تو. مك: در خان تو.
(4)- ارغون خان: در سال 683 ه بایلخانی مغول رسید.
(5)- یساولی: یساول بفتح اول و ضم واو. میرتزك و نقیب و چوبدار. و (تزك) یا (تزوك) كلمه مغولی است بمعنی: نظام و امیر تزوك- امیر نظام- یساول- رئیس انتظامات. (فرهنگ وصاف. آنندراج. مطلع السعدین. تزوكات تیموری).
(6)- مج: كیخاتون در. مك: كیخاتون خان در. (كیخاتون خان) در سال 690 ه ایلخان مغول گردید.
(7)- مج: رسید امیر مظفر در. مك: رسد در سنه.
(8)- مج: غازان خان را دریافته بتربیت. مك: غازان خان دریافت.
(غازان خان. در سال 694 ه بر تخت ایلخانی مغول نشست و این پادشاه نخستین كسی است از جای‌نشینان چنگیزخان كه اسلام را قبول كرده است.
(9)- مج: و بامارت هزاره و طبل و علم. مك. مد: ندارد.
(10)- چماق: بضم اول وزن براق در زبان مغولی. چوب و عصای سركج و در برهان. گرز آهنی شش‌پره.
(فرهنگ وصاف. آنندراج)
(11)- مج: چنانچه آئین خانان. مك: ندارد.
(12)- مج: امتیاز یافت. مك: امتیاز.
(13)- مج: غازان خان نماند.
مك: غازان نماند.
ص: 191
درباره امیر مظفر عنایت و «1» تربیت زیاده از اسلاف خود فرمود «2» [و محافظت راهها از اردستان تا كرمانشاهان و راه هرات تا ابرقوه «3» و ایالت میبد «4» بجانب او تفویض رفت و بعد از آنكه در آن دولت كارهای نیك كرد بحكومت شبانكاره اختصاص یافت]. پس او را مرضی واقع شد و مدت سه ماه امتداد یافت و چون روی بصحت آورد اصحاب حقد و حسد سمقمونیا در نخود آب كرده بدو دادند و مرض عود كرد.
تا در ثالث عشر ذی قعده سنه ثلث عشر و سبعمایه درگذشت.
بیت:
كدام سرو سهی را زمانه آبی دادكه تندباد حوادث ز بیخ برنكشید
______________________________
(1)- مج: امیر مظفر عنایت و تربیت.
مك: امیر مظفر تربیت.
(2)- عبارت: [و محافظت راهها از اردستان تا كرمانشاهان ... شبانكاره اختصاص یافت] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- ابرقوه: معرّب ابركوه- بركوه (باضافه- بر- به كوه- یعنی سینه كوه چه بر معنی سینه است) نام بلوكی است میانه شمال و مشرق شیراز متصل بكویر یزد و بلوك آباده اقلید.
(فارسنامه ناصری ص 171).
(4)- میبد: بفتح میم و سكون یاء مثناة تحتانی و ضم باء موحده تحتانی نام: دهستان یا بلوك و ناحیه‌ایست از كوره (شهرستان) اصطخر پارس و شهرچه آنرا نیز میبد نامند.
(المسالك و الممالك- اصطخری صفحه 117 لیدن.)
(شبانكاره): یك بخش از چهار بخش بزرگ استان پارس كه در جنوب و مشرق شیراز واقع است. قصبه و حاكم‌نشین شبانكاره شهر (ایج) بوده كه در 746 ه بفرمان امیر مبارز الدین از آل مظفر آنرا ویران كرده و شهرچه اصطهبانات را در جای آن ساختند و چون فرمانروایان شبانكاره- كه آنرا اسپهبدان می‌گفتند در روزگار ساسانیان خویشاوندان اردشیر بابكان بوده و همیشه منصب (گله‌دار) و (ستوربان) و (شبانی رمه) شاهنشاهان ساسانی را دارا بوده‌اند. ازاین‌رو این سرزمین شبانكاره نامید شده است.
(فارسنامه- ابن بلخی- الاعلاق النفیسه- ابن رسته ص 92)
ص: 192
و درین محل پسرش امیر مبارز الدین محمد سیزده ساله اما شهریار شجاع نامدار و دین‌پرور سایس عالیمقدار بود و در دین‌داری و عدل‌گستری و جهانگیری و رعیت‌نوازی نظیر نداشت.
«1» [و در چابكی و چالاكی چنان بود كه: روزی با موكب سلطنت در بازاری از شیراز میگذشت محلی تنگ بود و هیزمی چند در راه انداخته عساكر بر جای بایستادند تا راه گشاده شود، چون او پرسید كه چه حالست كیفیت باو گفتند در غضب رفته از مركب فرود آمد و تنگهای «2» هیزم برمیگرفت و بر دكانهای مینهاد تا راه بگشاد و سپاه را گفت: شما باین مردی نان سپاهی‌گری میخورید؟]
فی الجمله چون اولجایتو «3» سلطان درگذشت. سلطان ابو سعید خان او را تربیت فرمود [و در سنه تسع عشر و سبعمایه] «4» حكومت یزد بدو مفوّض شد و كارهای عظیم و حربهای رستمانه از دست او برآمد «5». و جماعت نكودری را كه بر آن دیار چیره و مستولی شده بودند بعد از بیست و یك جنگ بهادرانه مستاصل گردانید.
و در صبح چهارشنبه بیست و دوم جمید الثانی سنه ثلاث و ثلثین و سبعمایه جلال الدین شاه شجاع- كه خلاصه سلاطین این خاندان بلكه مقصود ایجاد این دودمان بود- متولد گشت.
لخواجه سلمان نورّ مرقده «6»:
ماهی از برج شرق زاده خورشید جلال‌زاده اله جلالا بجهان داد جمال
______________________________
(1)- عبارت:
[و در چابكی و چالاكی ... نان سپاهی‌گری میخورید] از زیادات نسخه مج میباشد
(2)- تنگ: تنگ بفتح اول و گاف پارسی. تیر دكان عصاری. و بمعنی نیم‌بار در اینجا تنگ تنه‌های درخت است. فرهنگ رشیدی فرهنگ آنندراج.
(3)- مج: فی الجمله چون اولجایتو.
مك: چون الجایتو.
(4)- عبارت: [و در سنه تسع عشر و سبعمایه] از زیادات نسخه مج است.
(5)- عبارت: [و كارهای عظیم و حربهای رستمانه از دست او برآمد] از زیادات نسخه مج است.
(6)- مج: لسلمان.
مك: لخواجه سلمان نور مرقده.
ص: 193 گلبن انبته اله نباتا حسنابرد مانند سپهر از چمن جاه و جلال پس در سنه اربع و ثلثین و سبعمایه امیر مبارز الدین محمد «1» متوجه درگاه پادشاه ابو سعید بهادرخان گشت. و چون برسید بحكم یرلیغ و كمر و خلعت و كلاه مخصوص شد، چنانچه جمعی «2» كثیر را بر علو شان و رفعت مكان او حسد آمد. بعد از آن دیگر باره «3» پادشاه از غایت عنایت او را امیرزاده محمد «4» مظفر لقب داد. و بجامه خاص و كمر مرصّع و طبل و علم و صد هزار دینار مرسوم اطلاقی «5» بنواخت و سبب زیادتی مواد حسد اركان دولت شد «6».
للشیخ سعدی رح «7»:
توانم آنكه نیازارم اندرون كسی‌حسود را چه كنم كو ز خود برنج درست «8» [مقارن این حال فكر (كذا؟) عرضه داشت پادشاه كرده بودند كه امیرزاده
______________________________
(1)- مج: امیر مبارز الدین محمد متوجه.
مك: امیر مبارز الدین متوجه.
(2)- مج: جمعی كثیر. مك: جمع كثیر.
(3)- مج: از آن دیگر باره پادشاه. مك: از آن پادشاه.
(4)- مج: امیرزاده محمد مظفر. مك: امیرزاده مظفر.
(5)- اطلاقی: اگر كلمه اطلاقی صفت دینار باشد. از كلمات. طلق. طلقم. گرفته شده بمعنی: دینار و زر خالص و اگر صفت مرسوم باشد بمعنی مرسوم سالیانه مطلقا و بدون قید و شرط.
(6)- مج: و سبب زیادتی مواد حسد اركان دولت شد. مك: و سبب زیادت حسد شد.
(7)- مج: للشیخ سعدی رح. مك: سعدی.
(8)- عبارت
[مقارن این حال فكر عرضه ... و حسودان شرمسار گشتند] از زیادات نسخه مج است.
ص: 194
محمد غراره «1» پركاه را به نیزه برمیدارد و از پس سر خود می‌اندازد پادشاه خواست كه بمعاینه مشاهده نماید. بعضی از معاندان و حاسدان گفتند كه در لشگر منصور بسیار كس هست كه این كار میتواند كرد پادشاه فرمود تا چند غراره كاه مرتب ساختند و اصحاب غرض در غراره كه بنام امیرزاده محمد بود سندانی در میان كاه پنهان كردند چون هركس كار خود نمود نوبت بامیرزاده محمد رسید نیزه انداخت و غراره را از جای برگرفت نیزه او بشكست و از اسب فرود آمد و عرضه داشت نمود كه در میان غراره چیزی پنهان كرده‌اند و بعد از تفحص سند انرا از میان غراره بیرون آوردند و حسودان شرمسار گشتند].
و در سنه ست و ثلثین و سبعمایه سلطان ابو سعید خان «2» بجوار رحمت الهی رسید و خاندان چنگیز خان خالی و «3» ویران و پریشان شد و كسی دیگر از آن دودمان تمكن پادشاهی نیافت.
پس در سنه سبع و ثلثین و سبعمایه شاه قطب الدین محمود «4» متولد شد و در شوال «5» سنه اربع و خمسین و سبعمایه امیرزاده محمد باتفاق جلال الدین شاه شجاع فتح شیراز كرد و چون تمام «6» ممالك فارس ایشان را مستخلص گشت عزیمت اصفهان كردند «7» و بعد از تمكن و استقلال لاكلام و استخلاص ممالك بسیار «8» بواسطه
______________________________
(1)- غراره: الغرارة: الجوالق و الجمع غرائر. لسان العرب ماده غرر.
(2)- مج: ابو سعید بجوار. مك: ابو سعید خان بجوار.
(3)- مج: چنگیز خالی و ویران.
مك: چنگیزخان ویران.
(4)- مج: محمود. مك: محمد. بدون تردید نساخ سهوا كلمه (محمود) را محمد نوشته‌اند زیرا دومین پادشاهان آل مظفر قطب الدین شاه محمود بن امیر مبارز الدین محمد است كه در سال 713 ه بسلطنت رسیده است.
(5)- مج: و در شوال سنه. مك: و در سنه.
(6)- مج: و چون تمام. مك: چون ممالك.
(7)- مج: و بعد از تمكن و استقلال لاكلام و استخلاص. مك: بعد از استخلاص.
(8)- مج: بسیار بواسطه. مك بسیار و بواسطه.
ص: 195
بدزبانی و خشونت خلق و درشتی گفتار فرزندان و اقرباء از امیرزاده محمد متاذی شده «1» پسران قصد گرفتن پدر كردند و همه برخلاف پدر اتفاق نموده در سنه تسع و خمسین و سبعمایه كه در اصفهان مقام داشتند صباح پنجشنبه «2» بدرخانه پدر آمدند و امیر محمد در بالاخانه «3» بتلاوت كلام اله مشغول بود «مسافر ابوداجی» «4» نام شخص را با شش نفر از بهادران بالا فرستادند كه امیر مبارز الدین محمد «5» را بگیرند «6» [اتفاق سلاح او پیش او دورتر بود نهاده چون این مردم را بر حالی دیگر دید خود را دراز كشید كه شمشیر خود را بردارد مسافر خود را بر بالای او انداخت با وجود این حال از زیرش بیرون آمده برخاست و آن همه] را بزخم مشت نرم ساخت این هفت نفر با او درآویختند «7» كه «شادی سپرباز» پایهای او را بگرفت «8» و بكشید و بینداخت و محكم بربستند «9» [آخر الامر بحكم: اذا جاء القضاء عمی البصر]. چشمش را میل كشیدند.
و جلال الدین شاه شجاع خسرو صاحب شوكت «10» عالی‌رای بلندهمت عالم
______________________________
(1)- مج: شده پسران قصد گرفتن پدر. مك: شده قصد پدر.
(2)- عبارت: [در سنه تسع و خمسین و سبعمایه كه در اصفهان مقام داشتند صباح پنجشنبه] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- مج: آمد امیر محمد در بالاخانه بتلاوت. مك: آمدند و امیر محمد بتلاوت.
(4)- مج: مشغول بود. «مسافر ابو داجی» نام. مك: مشغول بود «مسافر» نام.
(5)- مج: نفر از بهادران بالا فرستادند كه امیر مبارز الدین را بگیرند. مك: نفر فرستاد كه او را بگیرند.
(6)- عبارت: [اتفاق سلاح او از پیش او دورتر بود نهاده ... بیرون آمده برخاست و آن همه] از زیادات نسخه مج میباشد.
(7)- مج: در او ریختند. مك: درآویخته بودند.
(8)- مج: او را بگرفت و بكشید. مك: او را بكشید.
(9)- عبارت: (آخر الامر بحكم اذا جاء القضاء عمی البصر) از زیادات نسخه مج است.
مك: و بربستند و چشمش.
(10)- مج: شوكت عالی رای بلند. مك: شوكت بلند.
ص: 196
عادل فصیح بلیغ «1» بانجدت بود «2» و در هفت سالگی بتعلیم مشغول گشت و در نه سالگی حفظ كلام اله فرموده «3» و بتحصیل باقی علوم «4» و فضایل اشتغال نمود. و قوت حافظه‌اش در مرتبه بود كه هفت بیت عربی را كه یكنوبت بخواند یاد گرفتی.
القصه: چون متكای سلطنت پارس و عراق بجلوس او مزین گشت از قضیه پدر بسیار پشیمان شد اما هیچ سود نداشت. و برادران ممالك را «5» قسمت نمودند.
[عراق عجم و ابرقوه نامزد شاه محمود و كرمان باسم سلطان احمد مقرر شد «6»].
و ازین طبقه «آل مظفر» هفت بسلطنت تن رسیدند: «7»
(اول): امیر مبارز الدین محمد.
(دوم): جلال الدین شاه شجاع.
(سیم): برادرش شاه محمود.
(چهارم): دیگر برادر سلطان احمد:
(پنجم): زین العابدین ولد شاه شجاع.
(ششم): شاه یحیی
(هفتم): شاه منصور.
______________________________
(1)- مج: همت عالم عادل فصیح بلیغ بانجدت. مك: همت بانجدت.
و «النجدة»: الشجاعه. الشدّة و البأس. من: نجد. نجدة الرجل: كان شجاعا ماضیا فی عظائم الامور.
(2)- عبارت: [و در هفت سالگی بتعلیم مشغول گشت و] از زیادات مج میباشد.
(3)- مج: فرموده بتحصیل. مك: فرمود و بتحصیل.
(4)- مج: و فضائل. مك. ندارد.
(5)- مج: ممالك قسمت. مك: ممالك را قسمت.
(6)- عبارت: [عراق عجم و ابرقوه نامزد شاه محمود و كرمان باسم سلطان احمد مقرر شد] از زیادات مج است.
(7)- شماره‌های: (اول) تا هفتم كه با حروف نوشته شد از زیادات نسخه مج میباشد و در مك. مد و س اسامی ملوك آل مظفر مسبوق بشماره نمیباشد.
ص: 197
و مدت ملك ایشان پنجاه و نه سال بود. «1» [از زمان فوت سلطان سعید تا انتهای ایام دولت ایشان «2»] دیگر: از فحول علما و فضلا كه از آن خطه خاسته‌اند بی‌شمارند.
اما مولانا مظفر «3» قفردانی (كذا؟) كه در زمان ملك غیاث الدین «4» محمد كرت بوده اعجوبه روزگار بوده. و در مدایح او «5» قصاید غرّا پرداخته و «6» این دو بیت از یك قصیده اوست.
نظم «7»:
سیمرغ قاف سدره ازین سیر آشیان‌دارد هوای سایه چتر خدایگان
______________________________
(1)- مدت سلطنت آل مظفر از سال 713 ه یعنی از مرگ امیر مظفر و جلوس فرزند سیزده ساله او امیر مبارز الدین محمد برجای او تا سال 795 ه كه دولت ایشان بصدمه لشگریان تیمور گورگانی انقراض یافت بیش از هشتاد سال بطول انجامید و قلمرو فرمانروائی این خاندان: فارس. كرمان. اصفهان و اردستان بوده است. درین مدت هفت تن از این خاندان بر اریكه پادشاهی تكیه زدند ازین قرار:
(1) امیر مبارز الدین محمد بن المظفر یزد. میبد 713 ه.
(2) قطب الدین شاه محمود. یزد كرمان 759 ه
(3) جلال الدین ابو الفوارس شاه شجاع. فارس. كرمان. اصفهان 786- 760 ه
(4) امیر مجاهد الدین زین العابدین بن شاه شجاع 786 ه
(5) امیر عماد الدین سلطان احمد. كرمان 786 ه
(6) نصرة الدین شاه یحیی. یزد 689 ه
(7) شاه منصور. اصفهان. 789 ه
(2)- عبارت: [از زمان فوت سلطان سعید تا انتهای ایام دولت ایشان] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- مج: مظفر قفردانی كه در زمان. مك: مظفر كه در زمان. كلمه (قفردانی) در نسخه مج احتمال میرود كه در اصل (خوافی) بوده و یا نام یكی از دهكده‌های بلوك خواف بوده كه نساخ آنرا بدین‌صورت تحریف كرده‌اند؟
(4)- مج: غیاث الدین بوده. مك: غیاث الدین محمد كرت بوده.
(5)- مج: مدایح قصائد. مك: مدایح او قصائد.
(6)- مج: پرداخته و این. مك: پرداخته این.
(7)- مج. س: نظم. مج. مد: ندارد.
ص: 198 سلطان غیاث دین كه ز دریای همتش‌درّیست آفتاب و حبابیست آسمان و ازو سخنان غریب و «1» بدیع و عبارات عجیب منقول است «2» و تخصیص ذكر او بدان سبب است.
از آنجمله از پدر خود شنیده‌ام كه: مولانا مظفر را بجهت بی‌اهتمامی از جانب ملك غیاث الدین غباری در دل آمده و «3» رنجیده‌خاطر بجانب جلال الدین «4» شاه شجاع بفارس «5» رفت. شاه خواست كه در نظر «6» مولانا اظهار تجملی (كندظا) چون از مملكت دور آمده بود و بر اوضاع ملوك خراسان اطلاع تمام داشت. پس مجلسی پادشانه از روی تكلف ترتیب داد. و جمعی «7» كثیر از فضلا و ندما را «8» احضار فرمود. و جهت مولانا مظفر مكانی معین ساخته بارش دادند. چون مولانا درآمد او را بمكان معیّن اشارت كردند مولانا البته «9» بان مكان التفات ننمود و از همه «10» مردم درگذشته بر كنار زیلوچه شاه بنشست چنانچه میان شاه و مولانا زیلوچه و تكیه بالش حایل ماند و «11» پس این معنی بر خاطر شاه گران آمده از مولانا پرسید كه میان «خر»
______________________________
(1)- مج: و از سخنان غریب و بدیع. مك: و از او سخنان بدیع.
(2)- عبارت. (و تخصیص ذكر او بدان سبب است) از زیادات مج میباشد.
(3)- مج: در دل آمده رنجیده. مك: در دل آمد و رنجیده.
(4)- مج: بجانب جلال الدین شاه. مك: بجانب شاه.
(5)- مج: شجاع بفارس رفت. مك: شجاع رفت.
(6)- مج: كه در نظر مولانا. مك: كه در مولانا.
(7)- مج: جمعی. مك. مد. س: جمع.
(8)- مج: ندماء را احضار. مد. س: ندما احضار.
(9)- مج: او را بمكان معیّن اشارت كردند مولانا البته التفات.
مك. مد. س: درآمد بآن مكان التفات.
(10)- مج: و از همه مردم.
مك: و از مردم.
(11)- مج: و تكیه بالش حایل ماند و بس.
مك. س. مد: و تكیه حایل ماند بس.
ص: 199
و «خراسانی» فرق چیست؟ مولانا فرمود كه زیلوچه و بالش شاه، با وجود استیلای سلطنت از كمال حلم و بزرگی چیزی نگفت و تمكین ورزید «1» تا آش كشیدند اكثر ظروف از طبق و كاسه و خوان و نمكدان همه زرین و سیمین بود و آشهای «2» در غایت تكلف كه درخور آن ظروف تواند بود. پس شاه از مولانا پرسید كه: ملك خراسان را امثال این تلكفات رسم هست یا نه؟ مولانا گفت: اگر امثال این طبقها و كاسها نیست اما در كاسهای او آش بیشتر ازین است شاه را این سخن عظیم خوش آمد كه خوش آمد نگفت و فرمود كه: این مرد حق‌شناس «3» و مستحق تربیت است كه با آنكه از پیش آنمردم رنجیده و آزرده‌خاطر آمده «4» بهیچ‌وجه استخفاف و نكوهش ایشان جایز نمیدارد. مولانا را رعایت و عنایت بسیار ارزانی داشته رخصت معاودت فرمود.
«5» [و از مستبدعات ایام دولت این پادشاه اسلام‌پناه بند «سلومد» «6» است. كه در
______________________________
(1)- مج: نگفت و تمكین ورزید تا آش.
مك: نگفت تا آش.
(2)- مج: و آشهای در.
مك: و اشها در.
(3)- مج: مرد حق و مستحق. مك: مرد حق‌شناس و مستحق.
(4)- مج: آمده هیچ. مك. مد: آمده بهیچ.
(5)- عبارت:
و از مستبدعات ایام دولت این ... و حراست آن حدود و نواحی بازداشت فرمود] از زیادات نسخه مج میباشد.
(6)- سلومد: این دهكده در سده چهارم آباد بوده و در «حدود العالم» و «المسالك و الممالك» نام آنرا «سلومد» و در صور الاقالیم ابو زید بلخی و تاریخ سیستان «سلامت» نوشته‌اند.
حمد اله مستوفی مینویسد: از جمله شهرچه‌های بلوك خواف (سنجان) و (زوزن) و (سلامه) است»- نزهة القلوب- ص 154 لیدن و در راپرت خراسان [*] مینویسد: «از جمله
______________________________
[*] راپرت خراسان: كتابچه اوضاع جغرافیائی و احصاء نفوس ولایات خراسان در [سال 1289 ه قمری كه بامر سلطان ناصر الدین شاه قاجار تهیه شده و نسخه از آن در كتابخانه ملی ملك موجود است.
ص: 200
آن ولایت بمیامن كفایت و در آیت ابن آصف جم صفات جهت وقف بقاع خیرات حضرت سلطانی احداث یافته «1»
دیگر: از اكابر ملوك ملك «زوزن» است كه از آن ناحیه خاسته. و نسب عالی‌حضرت آصف صفاتی مشار الیه بخاندان او پیوسته است. و آثار و اخبار او كه در تواریخ سلف مسطورست و بر السنه و افواه خلایق مذكور از تحریر مستغنی است.
دیگر خواجه محمد مابیژنابادی «2» از اجداد كرام این آصف عالی‌مقام كه در زمان ملك غیاث الدین كرت بود و بخواجه محمد ماضی «3» اشتهار دارد از آن زمین
______________________________
قراء بلوك بیجستان از بلوك كاخك من توابع طبس مزرعه و باغ «سلومد» مشهور به «مزار» میباشد خود محل آب ندارد، قبرستانی است قدیمی باغات انگور بسیار دارد ...» و این دهكده هم‌اكنون آباد است و آنرا «سلامی» مینامند.
(1)- مراد مصنف از: «آصف جم‌صفات» خواجه قوام الدین نظام الملك «مشرف دیوان» خراسان است كه دیباچه این كتاب بالقاب او مطرّز و بنام او موشح گردیده است. و مقصود از حضرت سلطانی سلطان حسین میرزا بایقرا میباشد. و نیز در چند سطر بعد كه میگوید:
«حضرت» آصف صفاتی. مراد خواجه مذكور است. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 200 چمن دوم از روضه پنجم در ذكر«مشهد مقدس رضوی» علیه السلام ..... ص : 182
(2)- مابیژناباد: در اصل. «مانزنابادی» و بعدا در جای دیگر در تضاعیف همین مطلب آنرا «مانرناباد» نوشته. و نیز میگوید قله «برناباد» كه از قلاع خواف بوده بتصرف خواجه مجد درآمد.
و بیهقی در شرح احوال دانشمندان خراسان «الحكیم ناصر الهرمزدی المابیژنابادی» را نوشته و او را از فلاسفه و شعراء ذو اللسانین دانسته است (تتمه صوان الحكمة- تالیف امام ظهیر الدین ابی الحسن علی بن ابی القاسم زید البیهقی المتوفی سال 565 ه ص 158 لاهور)
و در تاریخ جهانگشا نیز ذكر مابیژناباد كرده گوید: «سلطان محمد خوارزمشاه در وقتی كه لشگریان مغول در تعقیب او بودند به مابیژناباد آمد و از آنجا به غزنین شتافت»
جهانگشای جوینی- ج/ 2 ص 134 لیدن). و هم‌اكنون این دهكده موجود و «مزناباد» نام دارد.
(3)- خواجه محمد قاضی: كلمه (محمد) در نسخه مج بعدا اصلاح و (مجد) شده است. و بعدا در متن در تضاعیف مطلب مذكور همه‌جا «خواجه مجد» نوشته شده و بنا بر این احتمال میرود كه كلمه «ماضی» نیز مصحف كلمه (خوافی) باشد؟.
ص: 201
خجسته آیین است و او را علو مرتبت و سموّ همّت در آن مرتبه بود كه گردن یاری نمیداده كه سر بملك غیاث الدین فرود آرد و میان ایشان محاربات رفته چنانچه در تاریخ ملوك كرت مذكورست كه خواجه مجد خوافی مدة مدید در ولایت خواف حكومت راند و مردی بس محتشم بود با مال و استقلال تمام و اكثر قصبات خواف در تصرف او. و در موضع نیازآباد قلعه داشت بغایت متین و محكم و عظیم حصین و مبرم.
للشیخ نظامی:
نه عرّاد «1» برگرد او ره‌شناس‌نه از گردش منجنیقش هراس
برو مرغ پرّنده را راه نه‌برش باد را هم گذرگاه نه و آنرا مسكن امان و مامن زمان خود ساخته حصار برناباد نیز بتصرف او در آمده بود. و بعضی از جهات و اثقال و نفایس اموال كه در قلعه نیازآباد داشت بدانجا نقل كرده و حصار كامان «2» نیز او داشت و مال و نعمت فراوان مصروف كرده هزار مرد از دلیران سفاك و پردلان چالاك بی‌باك ملازم گرفته هرچندگاه در نواحی قهستان و توابع خواف فتنه می‌انگیخته.
پادشاه‌زاده یسور از اتباع و اعقاب چنگیزخان بخرابی خراسان لشگر كشید تحفها و پیشكشهای فراوان بنزدیك او فرستاد و گفت من مطیع و فرمان‌بردار شاهزاده جهانگیرم و درین نواحی دشمن و غرضخواه بسیار دارم اگر شاهزاده بلشگری مرا امداد فرماید طریق جان‌سپاری و بندگی مسلوك میدارم و حصارهای این دیار را از
______________________________
(1)- عرّاد: عرّد الحجر: رماه بعیدا- یا از عرّد السهم فی الرمیه: نفذ فیه- یعنی از پرتاب سنگ یا تیر دشمن ایمن بوده. و یا از عرّد النجم فی السماء: ارتفع یعنی:
ستاره بلند در آسمان باوج شرفات آن نرسیدی. اقرب الموارد. و مصباح المنیر فیومی ماده «عرد».
(2)- كامان:
از دیه‌های خواف است حافظ ابرو آنرا (كارمان) نوشته است.
ص: 202
سرحد مكران تاسجستان شاهزاده «1» میگشایم و مسخر میگردانم، یسور هزار سوار نامزد فرمود پیش خواجه مجد فرستاد او با این سواران كارها كرد و بعضی از نواحی خواف را بتاخت و مال و برده بسیار بلشگر پادشاه‌زاده برسانید بعد از چند وقت خواجه سعد الملك و حكام و كلانتران خواف لشگر بسر خواجه مجد كشیدند چون او مردان جنگی بسیار داشت برو دست نیافتند. پس آنجماعت درین باب بملك غیاث الدین رجوع نمودند و از تطاول و دست‌اندازی خواجه مجد تظلم كردند و ملك نیز خواجه مجد را از این افعال منع كرده بود و مفید نیامده و عزیمت حرب او در خاطر قرار داده پس در صفر سنه عشرین و سبعمایه ناصر الدین ایلچی خواجه و ناصر الدین طغرل قوشچی را با پانصد سوار بجانب خواف فرستاد و خود روز شنبه بیست و هفتم صفر مذكور از هرات بر عزم محاصره قلاع خواجه مجد نهضت فرمود و چون ایلچی خواجه و طغرل بحدود خواف رسیده‌اند و خواسته كه بقلعه نیازآباد روند خواجه مجد خبر یافته صد مرد دلیر كاردیده از سجستانی و خوافی و قهستانی را فرموده كه بضبط و كومك قلعه نیازآباد «2» روند و آن صد مرد هنگام شام از حصار مآثرناباد بیرون آمده متوجه نیازآباد شده‌اند و چون نزدیك نیازآباد رسیده‌اند بلشگر ملاقی گشته‌اند و میان ایشان جنگ افتاده و بیست نفر از آن صد مرد كشته شده پنج تن اسیر لشگر ملك گشته‌اند و باقی هزیمت نموده بعد از دو روز ملك غیاث الدین با لشگر گران نیازآباد رسیده حصار را محاصره كردند و مبارزان خواف جنگهای مردانه و جانسباریهای بهادرانه بظهور آوردند.
______________________________
(1)- كلمه «شاهزاده» مفعول له فعل «میگشایم» است.
كه بدون ادات «از برای» و امثال آن استعمال شده است.
یعنی:
حصارهای ... از برای شاهزاده میگشایم.
(2)- نیازآباد. ماثرناباد:
هردو از قلاع ناحیه خواف میباشند.
ص: 203
للشیخ نظامی:
سپه یكسره نعره برداشتندسنانها بابر اندر افراشتند
ز تیر و ز پیكان هوا تیره گشت‌همی آفتاب اندرو خیره گشت بعد از جنگ بسیار دلیران جانسپار هروی و غوری حمله آوردند خود را بپای حصار رسانیدند و پس از آنكه قرب صد مرد كاری از جانبین بقتل رسیدند حصار فتح شد و لشگر ملك بقلعه درآمده غنائم موفور گرفتند. و روز دیگر ملك صد سوار نامدار از غوری و هروی و نكودری بماثرناباد فرستاد تاندا در دادند كه حصار نیازآباد گشاده گشت و ذخایر و خزاین چندین ساله كه در آنجا بود سپاه ملك بغنیمت گرفتند خواجه مجد بر منظر درب حصار درآمده گفت ای مردم این چه خیال محالست فتح آن قلعه در حیز قدرت شما نیست لاف مزنید و گزاف مگوئید لشگریان ملك كوتوال نیازآباد را با خزانچی و انباردار بپای حصار بردند تا بآواز بلند كیفیت احوال بخواجه مجد بگفتند، خواجه چون حصار ماثرناباد و هزار مرد خونریز بی‌پرهیز در زیر حكم داشت زیاده ضعفی ظاهر نكرد و تاسف و تلهفی ننمود تا شب شد وجوه سپاه و اعیان حصار را گفت فردا ملك با حشم و لشگر فراوان بر سر ما خواهد آمد تدبیر چیست با او حرب كنیم یا بصلح درآئیم؟ همه گفتند مصلحت جنگ نبست و پیش ملك رفتن نیز مناسب نمی‌نماید صواب آنست كه طریق رفق و مدارا سپرده خواجه كس پیش ملك فرستد و اظهار ایلی و موافقت نماید و عهدنامه بستاند و یكی از پسران را در خیل او روان سازد تا بعد از آن از روی تامل در كار خود اندیشه بسزا فرماید. پس ملك چون قلعه نیازآباد را فتح كرد بعد از دو روز لشگر بماثرناباد كشید و بی‌توقف رایات جنگ برافراشته اعلام و مراكب و نوبتخانه «1» و اسلحه و جنایب «2» خواجه مجد را
______________________________
(1)- نوبتخانه: نقاره‌خانه و جائی كه نوبت نوازند. فرهنگ آنندراج.
(2)- جنائب: الجنیبة: الدابة تقودها الی جنبك جمع جنائب و «فرس طوع الجناب» ای: سهل انقیاد.
از: جنب یجنب جنبا: البعیر: قاده الی جنبه فالبعیر جنیب و مجنب و المؤنث جنیبة و یقال:
فرس جنیب و خیل جنائب.
ص: 204
كه از حصار نیازآباد گرفته بودند پیش بردند و محاصره حصار نموده و لوله و نفیر و غلغله و زفیر باوج فلك اثیر رسید و از اطراف چون تكرگ و باران. سنگ و تیر و پیكان باران «1» گشت.
و منه ایضا:
ز عكس سر تیغ و برق سنان‌سر از راه میرفت و برق از عنان
چپ و راست پیرامن آن حصارز پولاد بستند ره پر غبار و تا چهار روز در پای حصار دریای حرب و نیران مصاف جوشان و خروشان بود و مردم بسیار از طرفین كشته و مجروح گشتند روز پنجم بحكم:
و الصلح خیر- خواجه ائمه و معارف ماثرناباد را بخدمت ملك فرستاده طلب امان كرد بشرط آنكه بعد از بیست روز خواجه پیش ملك آید و ملك بدین صلح رضا داده سخن ایشان اجابت نمود. پس خواجه پسر خود را بیرون فرستاد با عهدنامه مشتمل بر آنكه چون ملك بهرات رسد بعد از بیست روز خواجه پیش ملك رود «2»، پسر خواجه را نوازش فرموده از پای حصار برخاست و وثیقه‌نامه متضمن امن و امان و عفو و اغماض نوشته بخواجه فرستاد.
لخواجه رح:
نزد خرد عفو به از انتقام‌یك نظر مهر به از ملك شام پس خواجه در خزانه بگشاد و از لطایف و ظرایف آنچه لایق ملوك باشد و تحفه سلاطین را شاید پیشكشهای شایسته پیش ملك فرستاد و بعد از آن ملك اسلام سالم و غانم بجانب هرات مراجعت نموده ناصر الدین طغرل قوشچی را با چهار صد
______________________________
(1)- باران: یعنی:
مانند تگرگ و باران از هرسوی سنگ و تیر و پیكان باریدن گرفت.
(2)- یعنی: ملك غیاث الدین كرت پسر خواجه را نوازش ....
ص: 205
مرد آزموده پسندیده جهت ضبط و محافظت قلعه نیازآباد و حراست آنحدود و نواحی بازداشت فرمود] «1».
و دیگر: از كبار اولیاء حضرت شاه سنجان كه بلقب و نام ركن الدین محمود «2» ست- قدس سره و یك شعبه شجره عالی این آصف جم آئین بخاندان حضرتش منتمی میشود «3» از قصبه سنجان خواف بوده و مقامات بس عالی و كرامات عجب سامی داشته و تربیت از خواجه مودود چشتی «4» قدس سره یافته.
«5» [و نقلست كه وقتی كه حضرت شاه در چشت بخدمت خواجه مودود مشغول بود هرگز در قریه چشت بوضو ساختن قیام ننموده هرگاه احتیاج بطهارت میشد از
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- شاه سنجان: یكی از اعاظم مشایخ و اقطاب متصوفه و از پیشتازان و رهبران مسلك عرفان و مشرب فقر و پشمینه‌پوشی بوده است.
مولا عبد الرحمن جامی در نفحات در ذیل ترجمه خواجه قطب الدین مودود چشتی شمه از احوال و اوصاف او را ضمن سطری چند یاد نموده، و اسفزاری همان مطالب را بعین عبارات در اینجا اقتباس و نقل كرده است و در نسخه مطبوعه نفحات نام شاه سنجان را (محمد) و تاریخ وفات او را بسال (سبع و تسعین و خمسایه) نوشته است (نفحات الانس- جامی- ص 302- 301 چاپ لكهنو). و «چشت» نیز ولایتی دیگر است از خراسان از حوضه هری رود و شهرچه و والی‌نشین آنرا نیز چشت خوانند (نزهة القلوب- حمد اللّه مستوفی ص 154 لیدن).
(3)- مراد از «آصف جم آئین» خواجه قوام الدین نظام الملك میباشد كه بخاندان شاه سنجان انتساب دارد به دیباچه ناشر مراجعه شود
(4)- خواجه مودود چشتی: خواجه قطب الدین مودود چشتی از بزرگان مشایخ صوفیه بوده و از مریدان و تربیت یافتگان شیخ الاسلام احمد الجامی النامقی (ژنده‌پیل) بوده است.
وی سالی چند در دهكده چشت- بر مسند ارشاد نشست و سلسله اقطاب و مشایخ چشت از اولاد و جای‌نشینان او بوده‌اند.
ترجمه احوال و شرح اوصاف او در نفحات الانس مذكور است. وفات او در سال 527 ه در چشت اتفاق شده و تربت او تا هم‌اكنون مزار است.
(5)- عبارت:
[و نقلست كه وقتی كه حضرت شاه ... طهارت میفرمود و بازآمد] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 206
چشت بیرون می‌آمد و تكمیل طهارت میفرمود و بازآمد] و در آن وقت بخواجه سنجان مشهور بوده خواجه مودود فرمود كه او را شاه سنجان گویند، و مراتب و معارف او عظیم معروفست و اشعار فصاحت شعار و رباعیات بلاغت آیات او در كتب مشهور «1» و در افواه خلق مذكور است. و این دو رباعی كه انوار صدق دین و آثار حق توكل و یقین از هربیت وی متظاهر «2» ست از كلام حقایق نظام هدایت انجام اوست.
رباعیه «3»:
گر تخته فولاد شود روی زمین‌ور صحن سپهر گردد آینه چین
از روزی تو كم نشود یك سرموی‌و اله چنین است و چنین است چنین
كافر چون عوان بدو ستمگر نبودنزدیك عوان خویش و برادر نبود
كافر باشد كه او عوانی نكندهرگز نبود عوان كه كافر نبود «4» وفاتش در سنه سبع و تسعین و خمسایه.
______________________________
(1)- مج: مشهور.
مك. س: مسطور.
(2)- مج: متظاهر.
مك. مد. س: ظاهر.
(3)- مج: رباعیه.
س: نظم.
مك. مد: ندارد.
(4)- در نسخه مج مصارع: 2- 3- 4- 5- مذكور نیست
ص: 207
دیگر از اعاظم مشایخ مرشد الاسلام و المسلمین «1» شیخ زین الملة و الدین «2» محمد الخوافی قدس سره المبین «3» كه طنطنه صیت هدایت و افاضت او در همه روی زمین سایر و منتشر است از آن ولایتست از برآباد «4» و آثار كمالات و آیات مقاماتش از آن متعالیست كه بتحریر توان آورد.
«5» و چنین مشهور است كه سی هزار دانشمند شاگرد اوست. و از آن ابتدای «6» حال تا زمان حال هیچ‌كس ترك ادبی و خلاف سنتی از وی مشاهده نكرده «7».
[چنانچه نقلست كه یكی از بزرگان دین حضرت رسالت را صلی اله علیه و سلم در واقعه دید كه پیش شیخ بادب تمام نشسته بوده و دست مبارك بر كتف شیخ نهاده و میفرموده كه این كسی است كه هرگز یك سنة مرا ترك نكرده].
و در علوم ظاهری و باطنی مرتبه كمال داشته «8». و درویش احمد سمرقندی كه یكی از خادمان و سیلی‌خواران حضرت شیخ بوده در مسجد جامع هرات گفته كه همچنانكه نبوت بر حضرت رسالت صلی اله علیه و سلم ختم شده ولایت بر شیخ ما ختم شده.
______________________________
(1)- عبارت: [مرشد الاسلام و المسلمین] از زیادات مج میباشد.
(2)- مج: زین الحق و الدین محمد الخوافی. مك: زین الملة و الدین الخوافی.
(3)- مج: قدس سره المبین. مك: رحمة اله علیه.
(4)- جمله: (از برآباد) از زیادات نسخه مك میباشد و در. مد. مج. س. ندارد.
و «برآباد» از دهكده‌های بلوك خواف است.
(5)- عبارت: [و چنین مشهور است كه سی هزار دانشمند شاگرد اوست] از زیادات نسخه مج میباشد.
(6)- مج: و از آن ابتدای. مك: و از ابتدای.
(7)- عبارت: [چنانچه نقلست كه یكی از بزرگان ... هرگز یك سنة مرا ترك نكرده] از زیادات نسخه مج میباشد.
(8)- عبارت: [و درویش احمد سمرقندی ... سیدنا و مولانا زین الملة و الدین] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 208
و خدمت خواجه محمد پارسا «1» قدس سره القاب و اوصاف حضرت شیخ را در مكتوبی بر این وجه نوشته‌اند: «ذو العلم النافع و العمل الرافع. ملاذ الجمهور. شفاء الصدور. صفوة العلماء و العرفاء. رافع اعلام السنة. قامع اضالیل البدعة. ناهج مناهج الحقیقة سالك الشریعة و الطریقة. الداعی الی اله سبحانه علی طریق الیقین سیدنا و مولانا زین الملة و الدین ...»] «2»
وفاتش لیلة الاحد ثانی شوال سنه ثمان و ثلثین و ثمانمایه. «3»
دیگر از اماجد اهل اله امیر قوام الملة و «4» الدین قدس سره «5» از شیخان «6» خواف معاصر حضرت «7» شیخ زین الدین بوده. در مبدء حال در قریه «سنجان» «8» شركت
______________________________
(1)- خواجه محمد پارسا: محمد بن محمد بن محمود الحافظ البخاری مشهور به پارسا.
از بزرگان مشایخ و اقطاب سلسله «خواجگان» نقشبندیه بوده و سالها در بخارا بر مسند ارشاد نشسته و در سال 822 ه از بخارا بقصد مكه بیرون رفت و پس از انجام مناسك حج در 23 ذی الحجه همان سال در مدینه درگذشت.
مولا عبد الرحمن جامی از مریدان او بوده و شرح احوال او به تفصیل در نفحات الانس مسطور است. ص 352- 357-.
(2)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
(3)- شیخ زین الدین ابو بكر محمد الخوافی از بزرگان مشایخ نامدار صوفیه و از پیروان فرقه نقشبندیه است. شرحی را كه خواجه محمد پارسا درباره او نوشته و همچنین اجازه ارشادی كه شیخ نور الدین عبد الرحمن مصرخی برای او نوشته و جزئیات ترجمه احوال كه در متن مندرج است بعین عبارات (تقریبا) در نفحات الانس جامی مسطور میباشد ظاهرا هردو از یك مصدر نقل و اقتباس نموده‌اند. وفات شیخ زین الدین خوافی در سال 838 ه در شهر هرات اتفاق شده و سپس در مالین (از قراء حومه هرات) مدفون گردید و بعدا جنازه او را از آنجا بدرویش آباد هرات و سپس هم از آنجا بعیدگاه نقل كرده و تربت او اكنون در عیدگاه مزار است (نفحات الانس- جامی- ص 444- ص 446).
(4)- مج: قوام الملة و الدین. مك. س: قوام الدین.
(5)- مج: قدس سره. مك. مد. س: ندارد.
(6)- مج: از شیخان. مك: از سنجانی.
(7)- مج: معاصر حضرت شیخ. مك: معاصر شیخ.
(8)- «سنجان» از قراء خواف است.
ص: 209
داشته و در میان توجیه و تخصیص «1» می‌بوده ناگاه جذبه رسیده و او را ربوده و بسلوك مشغول شده.
نقلست: كه «2» دست خود را وقف مسلمانان كرده بود «3»، هركس كه «4» كاغذی بدو دادی كتابت فرمودی از مصحف و رسایل و غیر آن «5» و نوبت و ترتیب «6» نگاه داشتی بهمان طریق كه كاغذ بدو داده بودندی «7»، و در مجالس معارف بسیار گفتی، و در سخن گفتن بسطی «8» عظیم داشته، چنانچه میگویند خاشاكی «9» از زمین برداشتی و او را مخاطب ساختی و اگر خاستی «10» دو شبانه‌روز در باب آن خاشاك معارف و حقایق «11» راندای و با تمام نرسیدی، و خدمت امیر «12» میگفته كه مرا موسی كلیم
______________________________
(1)- توجیه و تخصیص: ترجمه امیر قوام الدین با تفصیل بیشتری در نفحات مسطور است و این دو كلمه در نفحات (توجیه و تحقیق) نوشته شده گوید: «وی در بدایت حال از شركاء قریه سنجان خواف بوده و نسخه جمع و خرج و توجیه و تحقیق آن قریه بعهده وی بوده» و كلمه توجیه در متن نفحات «توجیر» نیز خوانده میشود اما ظاهرا توجیه به هاء اصح است زیرا كلمه «توجیه و «توجیهات» در اصطلاح دیوان قدیم در امور مالیاتی بسیار متداول بوده است.
(2)- مج: نقلست كه. مك. مد: ندارد.
(3)- مج: كرده بود. مك. س: ندارد.
(4)- مج: هركس كه كاغذی. مك: هركس كاغذی.
(5)- مج: از مصحف و رسائل و غیر آن. مك. مد: ندارد.
(6)- مج: و ترتیب. مك. مد: ندارد.
(7)- مج: بهمان طریق كه كاغذ بدو داده بودندی. مك. مد: ندارد.
(8)- مج: بسطی. مك. مد: بسط.
(9)- مج: چنانچه میگویند خاشاكی از. مك: چنانچه خاشاك از.
(10)- مج: و اگر خواستی دو. مك: و دو.
(11)- مج: معارف و حقایق راندی. مك: معارف راندی.
(12)- مج: و خدمت امیر میگفته. مك. مد. س: و میگفته.
ص: 210
صلوات اله علیه «1» كاسه شربت داد این گویائی مرا از آن پیدا شد «2».
«3» [و بسیار از غزلیات مشكل مولا جلال الدین رومی قدس سره بطریق ترجمه جواب گفته «4».
و مولانا شیخی قهستانی تاریخ وفات امیر را نظم كرده «5».
بیت:
امیر سالك تارك قوام ملت و دین‌كه در طریق طلب مثل شاه ادهم بود
بسال هفتصد و سی و چهار میلادش‌بسلخ روزه و آغاز عید عالم بود
شب مفارقتش بر شهور هشتصد و بیست‌ز اقتضای قضا پنج شب مقدم بود
______________________________
(1)- مج: صلوات اله علیه. مك: ندارد
(2)- مج: از آن پیدا شد. مك. مد: از آنست. در نسخه مك. بعد از جمله: از آنست. عبارت:
«وفاتش در شهور سنه 820» نوشته است.
(3)- عبارت: [و بسیار از غزلیات مشكل ... امیر قوام الدین پیوسته است] از زیادات نسخه مج میباشد و در مك و مد. و س. ندارد.
(4)- جامی گوید: «ویرا اشعار بسیار است و بعضی غزلیات مولانا جلال الدین رومی را جواب گفته است» آنگاه میگوید امیر قوام الدین كتابی تصنیف كرده موسوم به «جنون المجانین» و در آن كتاب مطالب عرفانی و سخنان مرموز دارد و سپس از مكتوبی كه امیر قوام الدین از خواف به شیخ زین الدین ابو بكر خوافی بهرات نوشته مشتمل بر اشعار مرموز عرفانی و جواب آنها سخن رانده و در تلو آن چند قطعه از اشعار عرفانی مرموز امیر را با شرح آنها ذكر كرده گوید و خدمت امیر از این مقوله اشعار مرموز بسیار دارد.
(نفحات ص 445- 444)
(5)- «و مولانا شیخی قهستانی در تاریخ ولادت و وفات امیر قوام الدین گفته است» (نفحات الانس ص 446)
ص: 211
و یك فرع دیگر از شجره نسب شریف این دستور ممالك «1» بخاندان امیر قوام الدین پیوسته است.] «2»
دیگر: از ائمه اهل یقین و حامیان خطه دین مولانا نظام الدین مابیژنابادی روح اله روحه بوده كه به «پیر تسلیم» اشتهار یافته كمال زهد و تقوی و وفور رشد و زكاء او «3» بر همكنان پوشیده «4» [نیست و او را در طریق دین و اسلام چندان احتیاط و دقت است كه رخصت را در مذهب او راه نیست] و روش او بغایت دشوار بوده.
در زمان او جماعت غزان «5» [راههای مسلمانان میزدند] «6» و تعرض بدیارهای «7» اهل اسلام میرسانیدند «8» مولانا نظام الدین مگر «9» فتوی نوشته بود كه ایشان اهل بغی‌اند
______________________________
(1)- مقصود خواجه قوام الدین نظام الملك مذكور در دیباچه است كه نسب او نیز بخاندان امیر قوام الدین می‌پیوندد. برای اطلاع از چگونگی انتسابات متعدده و مختلفه خواجه نظام الملك بخاندانهای متعدده و دودمانهای نامدار خراسان به دیباچه ناشر مراجعه شود.
(2)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- مج: و زكاء بر. مك: و زكاء اوبر.
(4)- عبارت [نیست و او را در طریق دین ... مذهب او راه نیست] از زیادات نسخه مج میباشد.
(5)- در عهد سلطنت آل سلجوق در خراسان مابین سنوات 548- 545 ه طایفه غزان از جمله قبائل تركمانان مغول- كه در عهد سلطان محمود غزنوی باجازه آن پادشاه از رود جیحون عبور كرده در خراسان مابین هرات و مرو و بلخ اقامت گزیده بودند- علم طغیان و فساد برافراشته و سلطان سنجر بن ملكشاه را اسیر و دستگیر نموده و شهرهای بزرگ خراسان: مرو. هرات. نیشابور و بلخ را قتل‌عام و ویران ساختند.
(راحة الصدور- راوندی ص 177- ص 183 لیدن. كامل التواریخ ابن اثیر ج- 11 ص 102 مصر. مختصر اخبار البشر- ابو الفدا- ج- 3 ص 28- 20 مصر).
(6)- عبارت: [راههای مسلمان میزدند] از زیادات مج است.
(7)- مج: بدیارهای. مك. س: بدیار.
(8)- مج: میرساند: مك. س: میرسانیدند.
(9)- مج: نظام الدین مگر فتوای. مك: نظام الدین فتوای.
ص: 212
و قتل ایشان جایز «1» [و اموال ایشان غنیمت و مباح است] و سلطان غیاث الدین غوری «2» بر سر ایشان لشگر كشیده بسیاری از ایشان «3» بكشت.
باری «4» دیگر غزان مستولی شدند و هرات را محاصره كرده مردم را باضطرار آوردند و میگفتند كه «5» مولانا نظام الدین را بما سپارید «6» [تا دست از شما بداریم و الا همه شما را بقتل آریم]، خلایق هرات عاجز شدند، «7» و نمیتوانستند كه این سخن بمولانا بگویند چون كار بنهایت و بیچارگی «8» رسید فتوی نوشته پیش مولانا بردند مضمون آنكه: شهری فدای یك كس شود اولی است یا یك كس فدای شهری شود «9»؟
گویند مولانا فرمود كه یك كس فدای شهری شود اولی است «10» و آن‌كس منم، برخاست و پیش آن جماعت رفت تا او را شهید كردند، در شهر «11» ذی قعده سنه سبع و ثلثین و سبعمایه.
«12» [و مولانا زاهد تبركنی «13» روح اله روحه كه از بزرگان وقت بود. و من
______________________________
(1)- عبارت: [و اموال ایشان غنیمت و مباح است] از زیادات مج است.
(2)- مج: غیاث الدین غوری بر سر. مك: غیاث الدین بر سر.
(3)- مج: بسیاری از ایشان بكشت. مك: بسیاری بكشت.
(4)- مج: باری. مك. س: بار.
(5)- مج: میگفتند كه مولانا. مك: میگفتند مولانا.
(6)- عبارت: [تا دست از شما بداریم و الا همه شما را بقتل آریم] از زیادات مج میباشد.
(7)- عبارت: [و نمیتوانستند كه این سخن بمولانا بگویند] از زیادات مج است.
(8)- مج: و بیچارگی. س: ندارد.
(9)- مج: فدای شهری گویند مولانا فرمود كه یك. مك: فدای شهری شود مولانا فرمود یك.
(10)- مج: شود اولی است. مك: ندارد.
(11)- مج: در شهر ذی قعده. مك: در ذی قعده.
(12)- عبارت: [و مولانا زاهد تبركنی ... مولانا نظام الدین اشارت فرمود] از زیادات نسخه مج میباشد.
(13)- تبركن: یكی از دیه‌های بلوك اطراف هرات است.
ص: 213
از او انواعی مكاشفات دیده‌ام، روزی مرا گفت بمزار مولانا نظام الدین علیه الرحمه می‌رو و زیارت میكن، گفتم مزار ایشان را نمیدانم گفت در خیابان هرات از جانب غربی قریب بمزار امام فخر الدین عمر رازی رح است و بر سر قبر ایشان صفه‌ایست، من بدان اشاره رفتم و سعادة زیارت ایشان دریافتم. غرض آنكه از جمله مزارات هرات بنده را بزیارت مزار بزرگوار مولانا نظام الدین اشارت فرمود]
دیگر: از ائمه مجتهدین امام سجاوندیست كه مجتهدات او در كتب فقه مسطور است از «سجاوند» خواف بوده و شرح‌حال و كمال «1» او احتیاج باطناب ندارد.
دیگر: از فحول علما و اصول بلغای روزگار مولانا ركن الحق «2» و الدین محمد خوافی روح اللّه روحه «3» بوده كه كمال علو «4» و انقطاع تمام و تجرد لاكلام حاصل داشته. و علو همت و رفعت‌شان او در مرتبه بوده كه از سلاطین بی‌نیاز بوده.
دیگر: مولانا مجد خوافی «5» كه كتاب «روضة الخلد» «6» در معارضه «گلستان»
______________________________
(1)- مج: شرح‌حال و كمال او.
مك: شرح‌حال او.
(2)- مج: ركن الحق و الدین. مك: ركن الدین.
(3)- مج: روح الدروحه. مك. مد: ندارد.
(4)- مج: كمال علوم. مك: كمال علّو.
(5)- در شرح احوال مجد خوافی و آثار شعری او مطلبی اضافه بر شرحی كه اسفزاری در متن نوشته است در هیچیك از منابع بنظر نرسید و هركس از متاخرین درباره مجد خوافی چیزی نوشته تماما یا بلاواسطه و یا مع الواسطه از همین تاریخ هرات منقول است.
(6)- روضة الخلد: این كتاب كه اسفزاری میگوید مجموعه منظوم و منثوری بوده بر سبك كتاب گلستان شیخ سعدی- كه قطعه منظومه شیوای مذكور در متن نمونه از حكایات منظوم آن كتاب است- ظاهرا از میان رفته حتی كاتب چلبی با وسعت اطلاعاتی كه از ذخایر نفایس كتابخانه‌های قسطنطینیه داشته از وجود این كتاب بی‌اطلاع بوده است.
ص: 214
سید الطایفه مصلح الدین شیخ سعدی شیرازی «1» از مصنفات او است] «2» با شعار بلیغ و لطیف طبع و سخنان شیرین از فضلای عصر خود ممتاز بوده]. و (جواهر اللغه) «3» جار اله علامه را نظم بدیع ساخته. و این حكایت از منظومات «روضة الخلد» اوست