گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات
جلد اول
حكایت منظومه: «4»





ابله مروزی بشهر هری‌سوی بازار برد لاشه خری
لاغر و سست و پیر و فرسوده‌سم و دندان او همه سوده
جست دلّال چست بر پشتش‌كرد جنبان بسیخه و مشتش
گفت كای تاجران و راه روان «5»كه خرد مركب روان و جوان
خوش‌رو و تیزگام مردانه‌طالب كاه و عاشق دانه
مروزی گفت ای بجان یارم‌گر چنین است تا نگه دارم
______________________________
(1)- عبارت: [سید الطایفه مصلح الدین سعدی شیرازی] از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- عبارت: [با شمار بلیغ و لطیف‌طبع و سخنان شیرین از فضلای عصر خود ممتاز بوده] از زیادات مج میباشد.
(3)- جواهر اللغة: از منظومه جواهر اللغه مانند كتاب روضة الخلد او نیز اثری در میان نیست. اما كاتب چلبی از وجود این منظومه اطلاع داشته مینویسد: «جواهر اللغة تالیف ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری (جار اله متوفی بسال 538 ه) این كتاب را مولانا محمد (؟) خوافی برشته نظم كشیده است» «كشف الظنون- ج- 1 ص 616)
(4)- مج: حكایت منظومه. مك. مد: ندارد.
(5)- هفت اقلیم: ده‌داران.
ص: 215 پیر و لاغر همی نمود خرم‌میفروشم كه دیگری بخرم
گفت دلّال كای مصحف حرّبا تو سی سال بوده هم آخر
در گمانی هنوز با خر خویش‌دم خر گیر و اینك سر خویش
هركرا ذهن و طبع صافی نیست‌ذوقش از نظم مجد خوافی نیست «1» «2» [دیگر: جد اعلی این آصف پناه عالی جاه قاضی شمس الملة و الدین محمد از قصبه: «زوزن» برحسب آلتمغای «3» سلطان محمد خدابنده «4» اقضی القضاة «5» ممالك
______________________________
(1)- این داستان را مولا عبد الرحمن جامی از مجد خوافی اقتباس نموده و در ضمن یك قطعه شیوائی در 25 بیت در كتاب «سلسلة الذهب» خود برشته نظم كشیده و مطلع آن این است:
ساده مردی ز عقل دور ترك‌داشت در ده یكی ضعیف خرك
خركی پیرو و سست و لاغر و لنگ‌كه نرفتی دو روز یك فرسنگ
بانگ میزد كه كیست در بازاركه خرد بهر خود خری رهوار
خر مگو استر جوان و روان‌سخت در راه و تند در میدان (سلسلة الذهب) جامی نسخه خطی كتابخانه ملی ملك.
(2)- عبارت. [دیگر جد اعلی این آصف پناه ... و اگر بتفصیل آن قیام نماید با طناب میكشد] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- آلتمغا: در زبان مغولی- (مهر سرخ) چه: (آل- سرخ و تمغا- مهر) و آن عبارت بوده از مهر چهار گوشه كه بر روی یرلیغها و فرمانها و احكام و مراسلات رسمی با مركب سرخ میزده‌اند. و اگر این مهرها با مركب آب طلا باشد آنرا (آلتون تمغا) می‌گفته‌اند (آلتون- طلا) و اگر با مركب سیاه بوده آنرا (قراتمغا) میگفته‌اند (قرا- سیاه) و در متن التمغا مسامحة بمعنی یرلیغ و فرمان استعمال شده یعنی. بموجب فرمانی كه بالتمغای سلطان خدابنده بود. جامع التواریخ چاپ بلوشه ص 246. حواشی مطلع السعدین ج/ 1- 2. فرهنگ و صاف.
(4)- سلطان محمد خدابنده اولجایتو پسر ارغون خان 716- 703 ه.
(5)- اقضی القضاة. استعمال غیر صحیح ولی مشهوری است بمعنی: قاضی القضاة.
ص: 216
بود و از آمل تا آمویه «1» و بس منصب عالی و مقام سامی داشته. و من نسب‌نامه آصف مشار الیه را دیدم همچنانكه از درخت طوبی در هرخانه بهشت شاخی است از شجره نسب شریفش شعبه بخاندان هریك از اكابر خراسان اتصال دارد. و بعضی از آن نسب‌نامه برین وجه است:
نسب شریف آصف دستور ممالك ایران خواجه قوام الدین نظام الملك اعز اله انصار دولته:
اولا: بسادات عظام چون سید ابو تراب ارغندی «2» و سید امام برآبادی «3» منتهی میگردد.
و ثانیا: بمشایخ كرام چون شیخ الاسلام زنده‌فیل احمد جام و شیخ كبیر قطب الدین حیدرزاده و شیخ العالم سیف الدین باخرزی و مولانا الامام نجم الدین عمر نسفی
و ثالثا: بملوك اسلام چون شاهان بدخشان و شهریاران دیار سیستان. «4»
______________________________
(1)- آمل. آمویه. نام دو شهر از بلاد ماورأ النهر خراسان در كرانه رود جیحون.
(معجم البلدان- یاقوت. جغرافی حافظابرو)
(2)- ارغندی: «ارغند» از دیه‌های ترشیز است و بصورت تعریب «ارقند» نیز گفته میشود. وصف آن در همین روضه خواهد آمد.
(3)- سید امام برآبادی: «برآباد» از دیه‌های خواف است. شرح‌حال سید ابو تراب و سید امام برآبادی در جائی بنظر نرسید.
(4)- شهریاران سیستان: مانند: امیر ابو جعفر پادشاه سیستان كه نژاد خاندان او بدودمان ساسانی می‌پیوسته و معاصر امیر نصرین احمد سامانی بوده و رودكی چكامه شیوائی در مدح او سروده است و مطلعش این است.
مادر می را بكرد باید قربان‌بچه او را گرفت و كرد بزندان
شادی بو جعفر احمد بن محمدآن مه آزادگان و مفخر ایران
خلق همه از خاك و آب و آتش و بادندوین ملك از آفتاب گوهر ساسان و امیر خلف بن احمد كه نیز بیكی از خاندانهای سالخورده سیستان منتسب بوده. و شاه نصیر الدین و شاه محمود پسرش.
و تا حوالی سده نهم هنوز بقایای سلاسه‌های قدیم سیستان باقی بوده و فرمانروائی آنشهرستان در دست آنان برقرار بوده است.
(تاریخ سیستان ص 325- ص 324. كامل ابن اثیر ج/ 5 ص 79 و ج/ 11 ص 217).
ص: 217
و رابعا: بامرای دولت چون آل برمك كه شمه از ذكر ایشان گذشت. و ملك بعبد ملك (كذا؟) زوزن «1» و امیر ارسلان.
و خامسا: بوزراء عالی تبار سنجان و ماثرناباد «2» كه ذكر بعضی مسطور گشت و تفصیل آن در كتب تواریخ مثبت است و در نسب‌نامه مذكور سمت تحریر یافته.
و این نسب‌نامه بتوقیع رفیع جمیع پادشاهزادها و اسامی سامی امرا و صدور و وزراء «3» و سادات و نقبا و قضاة اسلام و مشایخ كرام و علمای اعلام و اماجد و اماثل و اصول و اعیان ممالك خراسان مزیّن و موشّح است. و اگر بتفصیل آن قیام نماید با طناب میكشد] «4».
دیگر: مولانا نظام الدین احمد خوافی در سمرقند «5» سرآمد علمای زمان خود بوده «6» [و تعصب و غلبه در باب علوم بمرتبه داشته كه] با الغ بیك میرزا در مسائل «7»
______________________________
(1)- كذا؟ ظاهرا كلمه «ملك» اول زیاد است و ملوك زوزن در تاریخ خراسان مشهوراند مانند: ملك عماد زوزنی. و ملك رضی الدین زوزنی (- خواجه زوزن).
بتاریخ سلاجقه كرمان ص 199- 200 و تاریخ سیستان ص 393 مراجعه شود.
(2)- ماثرناباد: درست این نام «مابیژناباد» است و در همین چمن ذكر آن گذشت.
از دیه‌ها و بلوكات قدیمه خواف بوده است و در تاریخ سیستان نیز نام آن مذكور است.
(تاریخ سیستان ص 409) و امروزه نیز این بلوك موجود و آباد و از بلوكات معتبره خواف بشمار میرود و به (مزناباد) مشهور است.
(3)- در اصل (صدور وزراء) بدون واو عطف.
(4)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
و نسخه این نسب‌نامه گویا مثل بسیاری از آثار دیگر صنادید خراسان پایمال حوادث زمان گردیده و از میان رفته است.
(5)- نظام الدین احمد خوافی: ذكر او بار دیگر در ترجمه مولانا كمال الدین شیخ حسین بیاید.
در زمان سلطنت حسین میرزا بایقرا بعد از معافیت مولانا كمال الدین شیخ حسین از شغل احتساب هرات مولانا نظام الدین احمد خوافی مذكور را بجای او محتسب هرات بلكه سراسر دیار خراسان نمودند.
(دستور الوزراء و خلاصة الاخبار- امیر خواند).
(6)- عبارت: [و تعصب و غلبه در باب علوم بمرتبه داشته كه] از زیادات نسخه مج میباشد.
(7)- مج: الغ‌بیك میرزا معارضه. مك: الغ بیك میرزا در مسائل معارضه.
ص: 218
معارضه میكرده «1» [و از استیلای سلطنت او اندیشه نمینوده چنانچه روزی الغ‌بیك میرزا مجمعی ساخته و اهالی علوم را در ایوانی احضار فرموده و مولانا احمد را طلب نموده‌اند و در ایوان برای او جای پشت نگذاشته چون مولانا درآمده همچنان بر سر صفه از همه ممتاز نشسته و التفات بهیچ طرف نكرده] چون والد مولانا از اقسام علوم بی‌نصیب بوده «2» و زیادة مرتبه نداشته الغ بیك میرزا «3» به تشنیع مولانا را گفته پدر تو كیست؟ مولانا بی‌تحاشی و تامل گفته كه «4» از من می‌پرسید پدر تو كیست از پسران من پرسید كه پدر شما كیست؟.
دیگر: از وزرای عالی‌قدر خواجه «5» غیاث الدین پیراحمد است «6» از آن ولایت كه در مدت چهل سال سلطنت حضرت «7» خاقان مغفور شاه‌رخ میرزا كه از سرحد خطای تا نواحی بلاد روم باستقلال داشت و زیر باستحقاق و صاحب‌اختیار علی الاطلاق بوده و آیات مجد و آثار نجدت او بر صحایف اوراق روزگار ظهور تمام «8» (دارد. و وی والد ماجد خواجه مجد الدین محمد است كه دست دیوان اعلی و مسند وزارت معلّا بمكان والای او زینت دار السلام و رتبت نعم المقام دارد:
در سماوی شناخته بتمام‌راز افلاك و انجم و اجرام
______________________________
(1)- عبارت: [و از استیلای سلطنت او ... و التفات بهیچ طرف نكرده] از زیادات مج میباشد.
(2)- مج: و زیادة مرتبه نداشته. مك س: ندارد.
(3)- مج: مرزا. مك. مد: میرزا.
(4)- مج: گفته كه. مك. مد: گفت.
(5)- مج: خواجه غیاث الدین میر.
مك: خواجه پیر.
(6)- مج: احمد است از آن ولایت كه در.
مك: احمد است كه در.
(7)- مج: حضرت. مك. مد: ندارد.
(8)- عبارت: (دارد. و وی والد ماجد خواجه مجد الدین محمد است ... گوش جذر اصّم) از زیادات نسخه مك میباشد و نسخه مج و س آنرا ندارد.
ص: 219 در سیاقت بیك صریر قلم‌باز كردست گوش جذر اصمّ) «1» [و بعد از وفور استعلاء و استعداد و كمال استقلال عظمت جاه و جلال توفیق طواف بیت اله و زیارت روضه طیبه حضرت نبوی صلی اله علیه و سلم دریافت بسعادة شهادت فایز گشت. و مدرسه غیاثیه «2» بقصبه خرجرد «3» خواف و جماعتخانه سر مزار بزرگوار حضرت شیخ زین الملة و الدین تایبادی «4» روح اله روحه از آثار خیرات و مبرات اوست] «5».
دیگر: از اماجد صدور «6» عظام و اعاظم اماجد كرام مولانا قطب الدین محمد خوافی صدر عالم «7» عاقل و مخدوم متورع فاضل بود و در زمان خلافت این پادشاه «8» اسلام مرتبه عالی یافت. چنانچه حضرت اعلی بكرات او را استاد و پدر فرموده‌اند.
و كمال «9» استعداد صوری و معنوی حاصل داشت.
______________________________
(1)- عبارت: [و بعد از وفور استعلا و استعداد و كمال ... از آثار خیرات و مبرات اوست] از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مدرسه غیاثیه: امیر خواند در دستور الوزراء در ذكر ابنیه خیریه خواجه این مدرسه را ذكر كرده است.
(3)- خرجرد: از شهرچه (قصبه) های مشهور خواف است.
(4)- مولانا زین الدین ابو بكر تایبادی: در علوم ظاهری شاگرد مولانا نظام الدین هروی بوده از اعاظم مشایخ و اقطاب است. تربیت از روحانیت شیخ الاسلام احمد نامقی جامی داشته و هم باشاره روحانی و الهام لاهوتی او «احرام زیارت مشهد مقدس رضوی سلام اله علی من حل فیه بست و بآنجا رفت و خلعتها و نوازشهای ملكوتی یافت» وفات او روز پنجشنبه سلخ محرم سال 791 ه در قریه (تایباد) از دهستان خواف اتفاق شده است (حبیب السیر- امیر خواند. نفحات الانس- جامی- مجالس النفائس- فخری هراتی).
(5)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
(6)- مك: صدور عظام و اعاظم اماجد كرام مولانا.
(7)- مك: عالم عاقل و مخدوم متورع فاضل. مج: عالم فاضل.
(8)- مج: در زمان خلافت این پادشاه مرتبه.
(9)- مج: و كمال. مك. مد. س: كمال.
ص: 220
«1» [و با وجود عبارات لایقه و منشات رایقه بتمكن و تسكین تمام آراسته بود.
و مرا بنظر اشفاق و كمال الطاف ملحوظ میداشت، چنانچه سوگند یاد میكرد كه مرا بصحبت هیچكس آن میلی نیست كه بجانب تو. اما بنده را بفقرا و صحبت درویشان رغبت مینمود].
و خلایق متفق‌اند كه بر مسند صدارت زیبنده‌تر و شایسته‌تر ازو صدری ننشسته.
وفاتش در رجب سنه خمس و تسعین و ثمانمایه بوده. «2».
«3» [دیگر: از خواجهای با احتشام و وزرای عالی‌مقام كه دست دیوان اعلی و مسند وزارت معلا حالا بمكان والای او زینت دار السلام و رتبت نعم المقام دارد جناب وزارت ماب فضیلت انتساب قدوة الوزراء العظام خواجه ناصر الدین عماد الاسلام اعلی اله تعالی علو شانه و زیّن صدر الوزراء بمكانه است كه با حضرت آصف مشار الیه ارتباط روابط نسبی دارد و الحق در تصدی منصب مذكور این خواجه نیكو اخلاق را كمال شایستگی و جمال استحقاق حاصل است.
بیت:
از مرتبه دانیست در آن مرتبه آری‌ایزد ندهد مرتبه جز مرتبه دانرا در حسن خط و دقایق سیاق قلم تزییف و رقم توقیف «4» بر صحایف اوراق ببرد (كذا؟) سیر افلاك كشیده. و در معرفت تقویم و دقایق تنجیم و احكام اجرای علوی و آیات هیئات سماوی طومار و نامه ناموس بطلمیوس درنوردیده.
______________________________
(1)- عبارت: [و با وجود عبارات لایقه و منشات رایقه ... و صحبت درویشان رغبت مینمود] از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مج: بود.
مك: بوده.
(3)- عبارت: [دیگر از خواجهای با احتشام و وزرای ... گوش جذر اصّم] از زیادات نسخه مج است.
(4)- این كلمه در اصل. ترفیق نوشته شده
قیاسا اصلاح شد.
ص: 221
مثنوی: «1»
در سماوی شناخته بتمام‌راز افلاك و انجم و اجرام
در سیاقت بیك صریر قلم‌باز كردست گوش جذر اصمّ] «2» دیگر: از فحول علما مولانا كمال الدین شیخ حسین در فنون علوم و اقسام فضایل و تجرد و در اسالیب حكم و تفرد در قوالیب كمال نظیر خود نداشت؟. و در امور اعتباری و مناصب جاه و مراتب اختیار در مهمات ملكی و مالی در زمان سلطان سعید شهید سلطان ابو سعید «3» و چه در ایام خلافت همایون بمرتبه رسید كه هیچیك از اركان دولت در اشغال شرعی و عرفی بی‌اراده او مجال مداخلت كم بودی «4» [و حالا در تمامی ممالك عالم از علمای مدقق كسی كه نشان میدهند غالب آنست كه شاگرد او باشد، و در جمیع علوم سرآمد اقران بود. و در زمان سلطان سعید خلیل هندو كه هرات را محاصره كرد مولانا شیخ حسین بروجهی محافظت هرات نمود كه حق قلعه‌داری همان تواند بود كه مردم بی‌باك كه از كشتن و سوختن اندیشه نداشتند از شنیدن نام او بی‌تاب میشدند] «5»
بعد از آنكه مولانا شیخ حسین را «6» از احتساب معاف داشتند مولانا نظام الدین احمد خوافی را كه مرد «7» عالم و فقیه و حلیم و متقی بود محتسب ساختند هرجراحتی
______________________________
(1)- این دو بیت در نسخه مك ضمن شرح احوال خواجه غیاث الدین پیراحمد خوافی نوشته شده و چنانچه ملاحظه میشود ذكر این اشعار در آنجا بهیچ وجه مناسبت نداشته است بنابراین نسخه مج اصح است.
(2)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- مج: سلطان سعید سلطان ابو سعید و چه.
مك: سلطان سعید شهید و چه.
(4)- عبارت: [و حالا در تمامی ممالك عالم از علمای ... نام او بی‌تاب می‌شدند] از زیادات نسخه مج میباشد.
(5)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
(6)- مج: مولانا شیخ حسین را از. مك: مولانا را از.
(7)- مج: كه مرد عالم. مك. س: كه عالم.
ص: 222
كه مولانا شیخ حسین كرده بود او مرهم فرمود.
دیگر: از افاضل آن ولایت مولانا فصیح رونی بكمال علم و فضل آراسته بود «1».
و اشعار ملیح دارد عربی و فارسی. این بیت از گفته اوست:
بیت: «2»
من با فغان و آه سحرگاه چون كنم‌گفتی منال و آه مكن آه چون كنم «3» دیگر: مولانا داود خوافی از علما بود چنانچه اهل علم از قابلیت او خایف می‌بودند.
در وقتی كه سلطان سعید ولد رشید خود شاه محمود میرزا را «4» باستراباد میفرستاد جهت تعلیم او از مولانا شیخ حسین عالمی طلبیدند او مولانا داود را تعریف نمود و بموجب حكم همراه او رفت و بعد از واقعه سلطان سعید در ملازمت ولد مشار الیه بسمرقند افتاد و منصب صدارت یافت و مدتی متقلد آن بود. و مردم هرات را مظنه آن شد كه چون مولانا شیخ حسین از كمال رشد و استحقاق مولانا داود وقوف داشت می‌اندیشید كه اگر ممارست او بیشتر شود بر همكنان غالب گردد این تدبیر كرد كه او را ملازم اتراك ساخت تا از سر مطالعه رفت و دیگر ترقی نكرد.
دیگر: قدوة الحكما مولانا قطب الدین آدم سلمه اله كه بقراط زمان و جالینوس عهد و اوانست و در علم ابدان از اقران فایق و در علم ادیان بر همكنان سابق.
انتساب بدان خطه افاضت‌مآب دارد، و در فنون طب و عجایب معالجات هیچ‌جا مثل او نشان نمیدهند.
ع: علم آدم ید موسی دم عیسی دارد.
______________________________
(1)- مج: آراسته بود و اشعار. مك: آراسته و اشعار.
(2)- مج: بیت. س: نظم. مد. مك: ندارد.
(3)- مج. مك. مد: رودی؟.
و «مولانا فصیح رونی دانشمند بود و بملازمت جوكی میرزا قیام مینمود و كتابه عمارات جوكی میرزا همه ابیات و اشعار مولانا است قصیده مصنوع خواجه سلمان را تتبع كرده و قبر او در هرات است» مجالس النفائس ص 33 و 32 و 205
(4)- مج. میرزا را باسترآباد. مك: میرزا باسترآباد.
ص: 223
دیگر: از قصبات واقعه و ولایات نافعه «باخرز» است و «زاوه» و «محولات» «1» كه منافع بسیار و مزارع بی‌شمار دارد و اكثر از آثار آن را «2» بهرات می‌آورند «3» و شیخ العالم سیف الدین باخرزی قدس سره «4» كه از اجداد كرام ابن آصف عالیمقام است از آنجا بوده و مرید شیخ نجم الدین كبری «5» قدس سره است. و مقامات بس «6» عالی و درجات عظیم متعالی داشته. «7»
______________________________
(1)- عبارت: [و زاوه و محولات] از زیادات نسخه مج میباشد و در مك و مد و س ندارد.
«زاوه» و «محولات»: حافظ ابرو میگوید:
(زاوه و محولات- حد شرقی آن اعمال جام و باخرز، و غربی آن اعمال قهستان و شمالی اعمال نیشابور، و جنوبی اعمال خواف است، دیه‌های معمور و باغستان بسیار دارد ...)- جغرافی حافظ ابرو ورق 107. و در راپرت خراسان بلوك زاوه و محولات را از جمله بلوك تربت حیدریه نوشته گوید:
«بلوكات تربت حیدریه: بالا ولایت و پائین ولایت. برس. كدكن. محولات.
ارغند. جلگه زاوه. تجرود ...».
(2)- مج: آن بهرات. مك. مد: آن را بهرات.
(3)- مج: می‌آرند. مك: می‌آوردند.
(4)- عبارت: (كه از اجداد كرام این آصف عالیمقام است) از زیادات مج میباشد.
(5)- شیخ نجم الدین كبری: ابو الجنابّ احمد بن عمر الخیوقی. و وجه تسمیه اوبكبری این است: كه او در عنفوان جوانی در مباحثات علمی (الطامة الكبری) و یا (نجم الكبراء) بوده است- و كبراء بضم كاف و فتح باء جمع كبیر است- او روزگار جوانی را در تبریز به تحصیل علم مشغول بود روزی او را با (بابا فرج تبریزی) ملاقات افتاد و در كمند جذبه عشق روحانی افتاد و از آن پس به جهانگردی پرداخت تا اینكه در شهر دژپول (دزفول) شیخ اسماعیل قصری او را تربیت نمود. و در سال 618 ه در اور گنج (جرجانیه) خوارزم در حمله تاتار كشته شد (مرات الجنان- یافعی. نفحات الانس جامی. طرائق الحقائق آثار لبلاد- قزوینی ورق 188)
(6)- مج: مقامات بس عالی. مك: مقامات عالی.
(7)- ابو المعالی سیف الدین سعید بن المطهر بن سعید بن علی الباخرزی. در علوم ظاهری شاگرد امام صاین الدین، و در نشر طریقت و بیان حقیقت و سلوك خلیفه شیخ نجم الدین الكبری بوده، ولادتش در ماه شعبان سال 586 در باخرز، و وفاتش در 24 ذو القعده سال 659 در بخارا اتفاق شده مزارش در فتح‌آباد در ظاهر شهر بخارا واقع است، و خانقاه او نیز در آنجا
ص: 224
«1» و [در مقامات شیخ نجم الدین كبری خوانده‌ام كه وقتی از برای شیخ نجم الدین كنیزك چینی هدیه آوردند شیخ باصحاب فرمود كه ما امشب بلذت مشروعه مشغول خواهیم شد درویشان نیز باید كه موافقت نموده ترك ریاضت كنند و براحت مشغول شوند. شیخ سیف الدین ابریق بزرگ پرآب كرده بر دست گرفت و همه شب بر در حرم حضرت شیخ استاد تا سحر كه شیخ نجم الدین بیرون آمد او را دید كه ابریق آب بر دست دارد شیخ گفت ای فرزند نه ما فرمودیم كه درویشان امشب براحت مشغول باشند تو چرا بدین ریاضت شب گذرانیدی شیخ سیف الدین گفت من راحتی بهتر از این نمیدانم كه یكشب در آستانه شما خدمت كنم شیخ نجم الدین فرمود كه آری ترا بدرویشان این نوع ارادتی هست زود باشد كه پادشاهان در ركاب تو پیاده بدوند، تا بعد از وفات شیخ نجم الدین شیخ سیف الدین مرشد و مقتدای و شیخ و پیشوای ماوراء النهر گشت روزی پادشاه آنجا را واقعه پیش آمد اسبی بس خوب داشت نذر شیخ كرد، بعد از كفایت آن مهم اسب را بدر خانقاه شیخ آورد و گفت اسبی پادشاهانه آورده‌ام و نذر دارم كه بر اسب خود شیخ را سوار كنم شیخ از خانقاه بیرون آمد و پادشاه ركاب اسب گرفت تا شیخ سوار شد اسب تندی كرد و عنان از دست شیخ بربود و مقداری راه بدوید پادشاه ركاب اسب گرفته میدوید تا اسب ساكن شد بعد از آن شیخ گفت اسب را گناهی نیست شبی حضرت شیخ ما فرموده بود كه روزی آید كه پادشاهان در ركاب تو پیاده بدوند اكنون این واقعه اثر آن نفس است كه بظهور آمد.
و شیخ سیف الدین] «2» مصنفات شورانگیز و اشعار شوق‌آمیز «3» بسیار دارد. و این یك رباعی جهت تبرك مسطور میگردد.
______________________________
بوده و در جوار فتح‌آباد «گورستان تل غازیان» است و اغلب اصحاب و مریدان او در آنجا مدفون میباشند.
نقل باختصار از كتاب «مزارات بخارا» تألیف ملازاده. صاحب طرائق مینویسد: «در سال 1316 ه در بخارا بودم و مزار سیف الدین را كه در جهت شرق نیم فرسنگی بخاراست و با كاشیهای گرانبها زینت دارد زیارت كردم». طرائق الحقایق- ج 2 ص 263.
(1)- عبارت: [و در مقامات شیخ نجم الدین كبری خوانده‌ام ...... كه بظهور آمده و شیخ سیف الدین] از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- تا اینجا از زیادات مج میباشد ..
(3)- مج: و اشعار بسیار. مك: و اشعار شوق‌آمیز بسیار.
ص: 225
رباعی «1»:
تا كی بود این جور و جفا كردن تووین بی‌سببی خلایق آزردن تو
تیغی است بدست اهل حق خون‌آلودگر در تو رسد خون تو در گردن تو وفاتش در سنه ثمان و خمسین و ستمایه و قبرش در بخاراست «2»
دیگر: مولانا زین الملة و الدین «3» ابو بكر تایبادی «4» روح اله روحه كه در زمان حضرت «5» امیر بزرگ تیمور گورگان «6» بوده از اهل ولایت «7» آن ولایت است.
و چنین منقولست كه چون امیر بزرگ بزیارت ایشان رسیده چون از پیش ایشان بیرون آمده بمحاسن «8» خود آستانه حضرت مولانا را روفته «9» و گفته باشد كه مرا از جاروب‌كشان این آستانه شمارند.
______________________________
(1)- مج: رباعی. مك. مد: ندارد. س: نظم.
(2)- مج: و قبرش در بخاراست. مك: و مرقد شریفش در بخاراست.
(3)- مج: زین الملة و الدین. مك: زین الدین.
(4)- تایباد: دهكده‌ایست از بلوك «باخزر» و اصل آن «تائب‌آباد» بوده و «تایباد» مخفف آنست. و پیر امیر تیمور شیخ زین الدین از آنجا بوده است. فرهنگ آنندراج.
و در راپرت خراسان مینویسد: «مزرعة تایباد از قلعجات پائین ولایت باخزر است هوایش معتدل دو رشته قنات رعیتی و قریب سیصد خانوار سكنه دارد».
(5)- مج: در زمان حضرت امیر. مك: در زمان امیر.
(6)- مج: امیر بزرگ بوده. مك: امیر بزرگ تیمور گورگان بوده.
(7)- مج: اهل ولایت آن ولایت.
مك: اهل آن ولایت.
(8)- مك: كه چون امیر بزیارت ایشان رسیده و بیرون آمده بمحاسن.
مج: كه امیر بزرگ بزیارت ایشان رسیده چون از پیش ایشان بیرون آمده بمحاسن.
(9)- مج: آستانه حضرت مولانا را رفته. مك: آستانه مولانا را روفته.
ص: 226
و امیر بزرگ با خواص خود فرموده «1» كه هربزرگی را كه كنار گرفتم او لرزید و مولانا سیف الدین ابو بكر را «2» كه كنار گرفتم من لرزیدم.
و وی تربیت از روحانیت حضرت شیخ الاسلام كهف الانام مربی ارباب الفقر و الحامی معین الحق و الدین ابی النصر احمد الجامی «3» قدس سره السامی «4» یافته بوده.
گویند «5» بعد از آنكه خدمت مولانا مدتها «6» بریاضت و مجاهده مشغول بود شیخ الاسلام «7» احمد قدس سره بر وی ظاهر شد و گفت «8» حق تعالی داروی «9» درد تو در شفاخانه ما نهاده پس «10» خدمت مولانا هفت سال بیشتر پای برهنه از «تایباد» بتربت مقدسه حضرت شیخ میرفت و بتلاوت كلام اللّه مشغول می‌بود. و چون بتربت مقدسه رسیدی در گنبدی «11» كه در برابر آنست باستادی «12» و تلاوت مینمودی «13» و در هر
______________________________
(1)- مج: و امیر بزرگ با خواص خود فرموده مك: و بعد از آن با خواص خود گفته.
(2)- مج: مولانا سیف الدین ابو بكر را. مك: مولانا را.
(3)- مج: شیخ الاسلام احمد جامی.
مك: شیخ الاسلام كهف الانام مربی ارباب الفقر و الحامی معین الحق و الدین ابی النصر احمد الجامی.
(4)- مك: السامی. مج: ندارد.
(5)- مج: گویند. مك: ندارد.
(6)- مج: مولانا مدتها بریاضت. مك: مولانا بریاضت.
(7)- مج: شیخ الاسلام احمد.
مك: شیخ احمد.
(8)- مج: و گفت حق.
مك: و حق.
(9)- مج: حق تعالی داروی درد. مك: حق تعالی درد.
(10)- مج: نهاده پس خدمت. مك: نهاده خدمت.
(11)- مج: گنبد. مك: گنبذی.
(12)- مج: باستادی. مك: بایستادی.
(13)- مج: مینمود.
مك: مینمودی.
ص: 227
چند وقت اندكی پیشتر رفتی تا بعد از هفت سال به پیش مرقد منوّر «1» ایشان رسید «2» [دیگر هرگاه كه رسیدی بنشستی. ویرا از اختلاف این احوال كه- چندگاه می‌ایستاد و گاهی دور و گاهی نزدیك می‌شد و در آخر می‌نشست- پرسیدند فرمود كه همه بامر و اشارت آنحضرت بود.
و حضرت مولانا از ارتكاب سنت و اتباع شریعت حضرت نبوی بدرجات علیه و مقامات رفیعه رسیده بود.
و ملك عماد الدین زوزنی تاریخ وفات ایشان را بدین وجه نظم كرده است:
سنه احدی و تسعین بود تاریخ‌گذشته هفتصد و سلخ محرم
شده نصف النهار از پنجشنبه‌كه روح پاك مولانای اعظم
سوی خلد برین رفت و ملایك‌همه گفتند از جان خیرمقدم] و در ولایت باخزر «3» اكثر میوهای خوب میشود از خربزه و دوشاب و جوز
______________________________
(1)- مج: مرقد ایشان رسید. مك: مرقد منور آنحضرت رسید.
در نسخه مك. بعد از عبارت: (مرقد منور آنحضرت رسید) عبارت: (وفات مولانا روز پنجشنبه سلخ محرم سنه 791) نوشته شده و با همین عبارت بشرح حال مولانا زین الدین ابو بكر تایبادی خاتمه داده است.
(2)- عبارت: [دیگر هرگاه كه رسیدی بنشستی. ویرا از .... همه گفتند از جان خیرمقدم.] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- باخزر: بفتح خاء و سكون را وزاء معجمه. نام بلوك پهناوری است واقع میانه هرات و نیشابور. و كلمه باخزر- در زبان پهلوی «باد هرزه» بوده زیرا آنجا وزید نگاه بادها است. این بلوك مشتمل بر 168 پاره دیه میباشد. شهرچه (قصبه) آن «مالین» نام دارد. (معجم البلدان. یاقوت ج- 1- ص 458 لیپزیك).
حمد اله مستوفی گوید: باخزر ولایتی‌آباد و دیه‌ها و توابع بسیار دارد. و در همه جای آن باغهای انگور و دیگر میوه‌ها فراوان است مخصوصا قصبه مالان كه جای عظیم و پر نزهت است. و خربزه بلند آنجا در جمیع خراسان مشهور است» (نزهة القلوب- لیدن ص 153)
ص: 228
و بادام و ناشپاتی و غیره و حلوای ناطف كه از «رزه» «1» باخزر حاصل میشود در هیچ جای دیگر بدان «2» لطافت «3» [و نازكی و حلاوت حاصل نمی‌آید. چنانچه مصالح حلوای آنجا را بمواضع دیگر برده‌اند و حلوا پخته بدان خوبی و نازكی نیامده.
و امرای رزه كه بعضی اجداد این دستور عالی رای بوده‌اند مردم بلند قدر رفیع مقام بوده‌اند.
از آنجمله امیر عبد العزیز امیر شهاب الدین در زمان ملك غیات الدین كرت ملك و والی آن حوالی بوده. و در تاریخ آل كرت مسطور است كه در تاریخ سنه عشرین
______________________________
(1)- رزه: این كلمه در تاریخ‌نامه سیفی هروی همه‌جا (زره) بتقدیم زا معجمه بر راء مهمله نوشته اما ظاهرا این یك اشتباهی است از ناسخ نسخه خطی- كه مورد استفاده چاپ واقع شده- و یا از تصرفات ناشر انكتاب است كه آنرا زره سیستان پنداشته در صورتیكه باخزر كه (رزه) جزء آنست از بلوكات سجستان نیست و تا سجستان فاصله زیادی دارد؟. و (زره) بكسر اول نام شهر و قصبه سیستان است كه آنرا (زرنگ) نیز گفته‌اند و در غربی زرنگ دریاچه‌ایست كه مصب رود هیرمند است و آنرا آب زره میگویند. فردوسی در فرار افراسیاب از كیخسرو بجانب سیستان گوید:
بكشتی از آب زره برگذشت‌همه رنج ما سربسر باد گشت. (فرهنگه آنندراج) و (زرنج) معرب (زرنگ) است. یاقوت گوید. «زرنج- بفتح اوله و ثانیه و نون ساكنه و جیم. مدینة هی قصبة سجستان. و سجستان اسم الكورة كلها» (معجم البلدان- ج 2 ص 926 لیپزیك). و اما (رزه) باخزر بتقدیم راء مهمله بر زاء معجمه از دیه‌های بلوك باخزر بوده زیرا بكلمه باخزر اضافه شده است در جغرافی حافظ ابرو و دیگر مصادر بنظر نرسید. بلی در كتابچه اوضاع جغرافی و تعداد نفوس ولایات خراسان در عهد ناصر الدین شاه در شرح اجزاء بلوك باخزر آنرا (ریزه) یا (مشهد ریزه) ضبط كرده و مینویسد: «من قراء الباخرز قلعه (مشهد ریزه) قدیم النسق است قدیم البناء مشروب از قنات است هوایش معتدل است. مرتع و مواشی این قریه اقرب الحدود و از جمله سرحدات است» راپرت خراسان نسخه كتابخانه ملی ملك.
(2)- مج: در هیچ‌جای دیگر بدان لطافت. مك: در هیچ بآن لطافت.
(3)- عبارت. [و نازكی و حلاوت حاصل ... در این اوراق تحریر توان نمود] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 229
و سبعمایه در قلعه رزه میان او و سپاه ملك غیاث الدین حربهای بسیار واقع شد اخر از قلعه بیرون رفته و امیر فخر الدین شیروانرا با صد مرد قایم مقام گذاشته ایشان یازده شبانروز با سپاه ملك جنگ كرده‌اند تا قلعه فتح شده و امیر عبد العزیز بعد از چند وقت بشفاعت ملك شمس الدین كرت اهل میشود و پیش ملك شمس الدین راه نیابت می‌یابد. «1»
و قطب عالم شیخ قطب الدین حیدر زاوه «2» قدس سره كه یكی از آبای كرام حضرت آصفی است از ولایت «3» بولایت رسید و ظهور یافته و عدیم الوقت خود بوده با كرامات مشهور. و خوارق عادات موفور از آنحضرت شهرة تمام دارد كه در وقت سیر آهنگری شاخ آهن تافته كه سرخ شده بود پیش او داشته بود شاخ آهن را بدست خود گرفته و حلقه ساخته در گردن خود انداخته و روان شده. و طوقی كه حیدریان در گردن می‌اندازند از آنجا مانده. و حالات و كمالات و كمالات حالات او زیاده از آنست كه در این اوراق تحریر توان نمود.] «4»
دیگر: از ولایات طیّبه كه نسایم ولایت از آن مقام خجسته فرجام بمشام اهل
______________________________
(1)- تاریخ آل كرت.
مقصود كتاب (تاریخ‌نامه هرات) از سیف بن محمد بن یعقوب الهروی شاعر و نویسنده مشهور دربار خراسان میباشد.
سیفی این وقایع را در حوادث سال عشرین و سبعمایه به تفصیل نوشته است (تاریخ نامه هرات) سیفی هروی ص 754.
(2)- شیخ قطب الدین حیدر زاوه: حمد اله مستوفی در ضمن توصیف بلوك زاوه گوید:
«زاوه ولایتی است ... و مزار شیخ قطب الدین حیدر كه مقدم حیدریان است در آنجاست» و همود در ضمن توصیف شهر طوس گوید:
«و از مشهد طوس تا زاوه سنجان پانزده فرسنگ است و قطب الدین حیدر در زاوه است و شاه سنجان است و سلطان سلیمان در ولایت باخرز» نزهة القلوب- لیدن ص 151 و ص 154 و در تاریخ گزیده گوید. «قطب الدین حیدر وفاتش در 628 ه و حیدریان پیروان اویند» ص 793.
(3)- كذا ظاهرا: (از آن ولایت).
(4)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 230
ذوق و «1» عرفان میرسد ولایت جام «2» است. و وجه ترجیح آن بقعه مباركه بر سایر «3» بقاع عالم همین بسنده است «4» كه مولد و منشا دو بزرگوار است كه هیچ‌یك را ثانی نیست اول حضرت شیخ الاسلام زنده فیل احمد جام قدس اله «5» سره المبین. و دوّم حضرت حقایق پناهی مولانا «6» نور الحق و الدین عبد الرحمن الجامی «7» مد اله ظله السامی «8» [كه شمه از اوصاف كمالش مذكور شد] و حضرت «9» ژنده‌پیل احمد جام «10» از فرزندان جریر بن عبد اله البجلی «11» است رضی اله عنه «12» كه از صحابه بزرگوار «13»
______________________________
(1)- مج: اهل عرفان. مك: اهل ذوق و عرفان.
(2)- ولایت جام: «جام از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات صده و عرض از خط استوالدن شهری وسط است و قریب دویست پاره دیه از توابع آنجاست باغستان بسیار و میوه بیشمار دارد و آب شهر و ولایت مجموع از قنوات است و از مزار اكابر تربت زنده پیل احمد جام آنجاست و بر آنجا عمارتی و گنبدی عالی خواجه علاء الدین محمد ساخته و دیگر مزارات متبركه بسیار است» نزهة القلوب لیدن ص 154 و (جام) معرّب كلمه (زام) است.
(فتوح البلدان- بلاذری ص 119)
(3)- مج: مباركه بر سایر بقاع: مك: مبارك بر بقاع.
(4)- مج: همین بسنده كه. مك: همین است كه.
(5)- مج: قدس سره. مك: قدس اله سره.
(6)- مج: مولانا نور الحق و الدین عبد الرحمن. مك: مولانا عبد الرحمن.
(7)- مج: الجامی مدّ اله ظله السامی. مك: الجامی السامی. مك: الجامی السامی.
(8)- عبارت. [كه شمه از اوصاف كمالش مذكور شد]. از زیادات مج میباشد.
(9)- مج: و زنده. مك: و حضرت زنده.
(10)- مج: زنده پیل احمد جام از. مك: زنده پیل از.
(11)- مج: بجلی. مك: البجلی.
(12)- مج: است كه از. مك: است رضی اله عنه كه از.
(13)- مج: صحابه حضرت.
مك: صحابه بزرگوار حضرت.
ص: 231
حضرت رسالة صلی اله علیه و سلم بوده «1» [و قامت بلند و جمال موفور داشته چنانچه امیر المؤمنین عمر رضی اله عنه او را یوسف این امت نام نهاده و یك فرع شجره نسب گرامی آصفی مشار الیه «2» بدودمان كرامت پناه آنحضرت انتما دارد]
و حضرت شیخ الاسلام «3» را چهل و دو فرزند بوده است «4» سی و نه پسر و سه دختر، و شیخ ظهیر الدین عیسی كه یكی از فرزندان آن شیخ است در كتاب (رموز الحقایق) آورده كه تا آخر عمر بر دست پدرم شیخ الاسلام احمد جام قدس سره ششصد هزار كس توبه كرده‌اند و از راه معصیت براه اطاعت آمده «5»
«6» [شیخ ابو سعید ابو الخیر قدس اله اسراره خرقه داشته كه در آن اطاعت میكرده.
و چنین گویند كه آن خرقه ابو بكر صدیق رضی اله عنه بوده كه بنوبت بشیخ ابو سعید رسیده بود و وی اشاره یافته كه خرقه را باحمذ تسلیم كن. فرزند خود شیخ ابو طاهر را
______________________________
(1)- عبارت: [قامت بلند و جمال .... آنحضرت انتما دارد]. از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مقصود از: (آصفی مشار الیه) خواجه قوام الدین نظام الملك است كه میگوید نسبت او باحمد جام و بالنتیجه بجریر بن عبد اله البجلی منتهی میشود.
(3)- مج: شیخ را. مج: شیخ الاسلام را.
(4)- مج بوده است می. مك: بوده سی.
(5)- شیخ الاسلام احمد جام: شیخ الاسلام معین الدین ابو نصر احمد بن ابو الحسین بن جریر بن عبد اله بن لیث بن جریر بن عبد اله البجلی الصحابی معروف به: (زنده پیل) ولادتش در قریه نامق واقع شده و چون در بلده جام بارشاد مشغول بود بجامی معروف گردید. و و در سیر و سلوك راه حقیقت تصانیف بسیاری دارد از آنجمله است:
كتاب سراج السائرین در سه مجلد. كتاب انیس التائبین. كتاب مفتاح الجنات. كتاب روضة المذنبین این كتاب را در سال 526 ه بنام سلطان سنجر سلجوقی نوشته است. رساله سمرقندیه. دیوان اشعار و غیره- هدیة العارفین- اسماعیل پاشا ج/ 1. جغرافی حافظ ابرو و نفحات الانس- جامی.
(6)- عبارت: [شیخ ابو سعید ابو الخیر قدس اله اسراره خرقه داشته كه ..... كفایت بودی و چیزی زیاده نیز آمدی]
از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 232
وصیت كرده بود كه بعد از فوت من بچند سال جوانی نو خط بلند قد بچشم ازرق احمد نام بخانقاه تو درآید و تو بجای من نشسته باشی با یاران زنهار كه آن خرقه بوی تسلیم كنی. چون زمان شیخ بآخر رسید شیخ ابو طاهر طمع میداشت كه پدر ولایت خود را بوی حواله كند شیخ چشم بگشاد و گفت ولایتی كه شما آرزو دارید بدیگری سپردند و علم كرامت ما بر در خراباتی برافراشتند و كس كیفیت حال ندانست، تا بعد از وفات شیخ بچند سال شیخ ابو طاهر در خواب دید كه شیخ ابو سعید با جماعتی اصحاب بتعجیل میرود پرسید كه یا شیخ چه تعجیل است گفت تو نیز برو كه قطب الاقطاب میرسد شیخ ابو طاهر بیدار شد و یكروز در خانقاه نشسته بود جوانی بآن صفت كه شیخ ابو سعید گفته بود درآمد شیخ ابو طاهر حال بدانست ویرا اعزاز و اكرام بسیار نمود اما اندیشه‌ناك شد كه خرقه پدر چگونه از دست دهد آن جوان گفت ای خواجه در امانت خیانت روا نباشد شیخ ابو طاهر خوش‌حال شد برخاست و آن خرقه را كه شیخ ابو سعید بدست خود بر سر میخی نهاده بود بیاورد و بر سر آن جوان انداخت. گویند آن خرقه را بیست و دو تن از مشایخ پوشیده بودند و آخر بشیخ الاسلام احمد حواله شد بعد از آن كس ندانست كه آن خرقه كجا شد.
از حضرت شیخ الاسلام احمد پرسیدند كه مقامات مشایخ بسیار شنیده‌ایم و كتب ایشان دیده از هیچكس حالاتی مثل شما ظاهر نشده فرمود كه در وقت ریاضت هرمجاهده كه دانستیم كه اولیای خدای تعالی كشیده‌اند بجای آوردیم و چیزی بر آن مزید كردیم حق سبحانه بفضل خود آنچه پراكنده بدیشان همه داده بود بیكبار باحمد داد. در هرچهار صد سال شخصی چون احمد پدید آید. و در مقامات شیخ چنین آمده كه شیخ فرمود كه بیست و دو ساله بودم كه حق تعالی مرا توفیق توبه داد و سبب آن بود كه چون دور اهل فساد كه حریفان من بودند بمن رسید اصحاب طلب دور نمودند و شحنه (نامق) «1» غایب گفتم چون شحنه «2» بازآید دور بدهم گفتند
______________________________
(1)- نامق: از جمله دیه‌ها و كشتزارهای بلوك (كوه سرخ) كه در حوالی مشهد مقدس واقع است یكی قریه (نامق) میباشد. درخصوص وضع این قلعه در سال 1926 ه در گذارش
خراسان مینویسد:
«قریه نامق: اول بلوك كوه‌سرخ متصل بولایت قرائی (كذا؟) آبش از رودخانه و چشمه‌ساری. آبادی از قدیم دارد. طایفه بختیاری درین دیه سكنا دارند. میوجات سردسیری درین‌جا بعمل میآید.
هوایش در نهایت برودة است. خانه دیوانی شش باب عدد نفوس اناث و ذكور دویست نفر» (راپرت اوضاع جغرافیائی و سرشماری خراسان در سال 1296 ه در عهد ناصر الدین شاه- نسخه متعلق بكتابخانه ملی ملك.
و صاحب طرائق الحقایق مینویسد:
(نامق) از اعمال ترشیز خراسان است طرائق- ج/ 2/ ص 261.
(2)- شحنه: شحنة البلد- بكسر الشین و سكون الحاء و فتح النون- من اقامهم الملك لضبطها- پاسبانان شهر- گاهی نیز رئیس پاسبانان شهر را شحنه گویند عربی است.
از قاموس.
ص: 233
ما توقف نمیكنیم گفتم سهل باشد اگر شحنه مضایقت كند دور دیگر، بدهم پس چون شحنه بازآمد دور دیگر خواست او را بخانه آوردم چون طعام خوردند كس بخمخانه فرستادم تا خمر آورد چهل خم داشتم همه را تهی داشت مرا عجب آمد از حریفان پنهان داشتم و از جای دیگر خمر آوردم و بتعجیل درازگوش در پیش كردم و بسوی باغ كه خمر داشتم روان شدم درازگوش را بار كردم در رفتن كاهلی میكرد من ویرا سخت می‌آزردم كه زودتر بحریفان ملحق شوم ناگاه آواز صعب بگوشم رسید كه احمد این حیوانرا چه میرنجانی ما او را فرمان نمیدهیم كه برود از شحنه عذر میخواهی و قبول نمیكند چرا از ما عذر نخواهی تا قبول كنم سر بسجده نهادم و گفتم الهی توبه كردم كه بعد ازین خمر نخورم این مركب را فرمان ده تا برود كه پیش آن قوم خجل نگردم فی الحال مركب روان شد چون خمر پیش حریفان بردم قدحی پیش من آوردند گفتم من توبه كرده‌ام گفتند احمد بر ما میخندی؟ یا بر خود؟ الحاح بسیار كردند ناگاه آوازی شنیدم كه احمد بستان و بچش و همه را بچشان قدح بستدم و بچشیدم عسل شده بود بامر حق تعالی همه را بچشانیدم در حال توبه كردند و هریك بسوئی رفتند من واله‌وار روی بكوهی نهادم و بعبادت و ریاضت مشغول شدم
ص: 234
بعد از یك چندی بخاطرم خطور كرد كه جمعی صاحب فرضانرا كه حق ایشان در ذمه تست رهاكرده و راه حق را مردان چنین روند؟ باز بخاطرم رسید كه ورای چیزهای دیگر در خانه چهل خم گذاشته كه در آن خمر بوده است گو خرج خود كنید هرگاه دانی چیزی نمانده بغمخوارگی ایشان مشغول شو. پس ساعتی شد بخاطرم دادند كه یا احمد خوش رونده كه تو باشی كه اعتمادی بر خم خمر كنی راه غلط كنی چرا توكل بر كرم الهی نكنی تا صاحب فرضان ترا از خزانه فضل خود روزی دهد و صفرای عظیم بسرم در آمد از كوه درجستم و بخانه آمده عصا در خمها گرفتم «1» و میشكستم شحنه ده را خبر كردند كه احمد را جنون گرفته و از كوه در آمد میشكند و میریزد شحنه كس فرستاد تا مرا از خانه بیرون آورده در جایگاه اسبان نگاه داشتند من بسر آخر نشستم و دست برهم زدم و این بیت می‌خواندم:
اشتر بخراس می‌بگردد صد گردتو نیز ز بهر دوست گردی در گرد «2» اسبان سر از علف خوردن برداشتند و بر دیوار «3» زدن گرفتند و آب از چشمهای ایشان میرفت. ستوربان شحنه را ازین حال آگاه كرد شحنه آمد و مرا بیرون آورده عذرها خواسته باز بجانب كوه رفتم حق تعالی از خزانه كرم خود هربامداد هریك از صاحب فرضان «4» یكمن گندم بدادی چنانكه در زیر بالین ایشان پیدا آمدی و چنان
______________________________
(1)- این كلمه «كوفتم» هم خوانده میشود.
عبارت نفحات الانس: «و در خانه رفتم و عصای در گردانیدم ... و خمها را شكستن گرفتم» ص 325-
(2)- خراس: آسی را گویند كه بچارپای گردانند.
و آس سنگی است كه با آن گندم و دیگر دانه‌ها را آرد كنند و آنچه با آب گردد. آسیاب گویند- مخفف آس آب. و آنچه با باد گردد آنرا «بادآس» و آنچه باخر گردد آنرا «خراس» گویند.
فرهنگ آنندراج. برهان قاطع. فرهنگ جهانگیری.
(3)- عبارت نفحات الانس. (و سر بر دیوار زدن گرفتند)
(4)- این كلمه درین مورد و در چند جای پیش ازین در اصل بقاف «قرضان» نوشته شده و در نفحات الانس بفاء یك نقطه «فرضان» نوشته است. و بقرائن مقالیه باید فرضان بفاء باشد. زیرا مراد از «صاحب فرضان» درین موارد عیال و فرزندان میباشند كه تامین معاش ایشان بر اشخاص فرض و واجب است.
ص: 235
بودی كه همه را كفایت بودی و چیزی زیاده نیز آمدی] «1»
ولادت با سعادت حضرتش «2» سنه احدی و اربعین و اربعمایه. و وفاتش سنه ست و ثلثین و خمسمایه.
واقعه: از عجایب وقایع و غرائب حالات آنكه در وقتی كه تحریر این اوراق بدین محل رسید كه تاریخ وفات حضرت شیخ الاسلام احمد قدس سره مسطور شد كه «3» یوم الجمعه ثامن عشر محرم الحرام سنه ثمان و تسعین و ثمانمایه بود. «4» و طنطنه صیت كمالات و دبدبه بدایع حالات حضرت حقایق پناهی مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی روح اله روحه در تمامی دیار عرب و عجم بلك بر بساط بسیط همه اقالیم «5» عالم سایر گشته بعد از طی مقامات و اطلاع بر حقایق كلمات تامات و نیل طواف حرم محترم و التزام ملتزم و زیارت روضة النبی صلی اله علیه و سلم سلوك طریق كعبه حقیقی كه مبتغی جمیع سالكان مسالك حق و یقین است و جهت همت عالی‌نهمت ساخته و بازاد «6» صدق و راحله توكل عزیمت فرمود و برحسب: الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا، «7» داعی صدق: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مج: با سعادت حضرتش.
مك: با سعادتش.
(3)- مج: شیخ الاسلام احمد قدس سره مسطور شد كه یوم.
مك: شیخ مسطور شد یوم.
(4)- تصریحی است از مصنف بر اینكه تالیف این كتاب در تاریخ روز آدینه 18 محرم سال 898 ه بشرح‌حال و ذكر تاریخ ولادت و وفات مولانا احمد جامی نامقی رسیده است.
(5)- مج: بسیط همه اقالیم عالم. مك: بسیط عالم.
(6)- مج: ساخته بازواده صدق.
مك: ساخته و بازاوده صدق.
مد: بازاد و راحلة توكل.
الزاد: ما یتخذ من الطعام للسفر جمع ازودة و ازواد- توشه.
و: الراحلة من الابل ما كان منها صالحا لان یرحل و القوی منها علی الاحمال و الاسفار للذكر و الانثی و التاء للمبالغة و الجمع رواحل: اشتر راهوار
(7)- مج: دینا. مك: ندارد.
ص: 236
إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی، ندا در داد.
لخواجه حافظ «1»:
كه ای بلندنظر شاه‌باز سدره‌نشین‌نشیمن تو نه این كنج محنت آبادست لاجرم ندای حق را لبیك‌زنان اجابت نموده غسل كرد و كفن پوشید و احرام بسته روان گشت.
لمولانا جامی «2»:
حاجیان حرم عشق تو لبیك‌زنان‌بوفای تو كفن بر كتف و رو بوفات
از ندای تو درافتاد صدائی بحرم‌خاست صد نعره لبیك ز اهل عرفات
مرد جامی بسر تربت او بنویسیدهذه روضة من حل به العشق فمات «3»
______________________________
(1)- مج: لخواجه حافظ
مك: ندارد.
(2)- مج: لمولانا جامی. مك: ندارد.
(3)- این غزل در دیوان جامی چنین است:
ای صفات تو نهان در تتق وحدت ذات‌جلوه‌گر ذات تو از پرده اسما و صفات
ما گرفتار جهت از تو نشان چون یابیم‌ای سراپرده اجلال تو بیرون ز جهات
از ندای تو درافتاد صدائی بحرم‌خاست صد نعره لبیك ز اهل عرفات
مشرب زهد كجا چاشنی عشق كجاآن یكی ملح اجاج آمد وین عذب فرات
ما نداریم مشامی كه توانیم شنیدورنه هردم رسد از گلشن وصلت نفحات
بوفای تو درآمیخت چنان آب و گلم‌كه دهد بعد وفات از گل من بوی وفات
مرد جامی بسر تربت او بنویسیدهذه روضة من حل به العشق فمات نقل از نسخه خطی دیوان جامی كتابخانه ملی ملك.
ص: 237
و از محرمان حرم وصال و محرمان «1» كعبه قرب حضرت ذو الجلال گشت.
در آن ساعت كه نعش نورانی او را بجانب نمازگاه حركت دادند پنداشتی كه عالم در جنبش آمده و فحوای: انّ زلزلة الساعة شیئی عظیم، بظهور پیوست. شمع آفتاب عالمتاب از فلك دوّار پروانه كردار چرخ‌زنان گرد سر نعش رفیعش میگشت. و موج آب چشمها كه پیرامن جنازه پر نورش محیط گشته بود از اوج بنات النعش میگذشت.
لسیف اسفرنگی «2»:
كو آن قلم كه از كف او در فشان شدی‌كو آن سخن كه از دم او حرز جان شدی
كو آن كسی كه تیر فلك در ثنای اوچون تیغ آفتاب همه تن زبان شدی
بودی خطر كه روز وفاتش ز سوز خلق‌بر آب دیده ز ورق آتش روان شدی
______________________________
(1)- محرمان.
اول. بفتح میم و راء
و محرمان دوم.
بضم میم و كسر راء.
(2)- لسیف اسفرنگی: سیف الدین اسفرنگی یكی از فحول شعراء نامدار خراسان بوده و در نیمه دوم سده ششم میز بسته است (551 ه تا 596 ه) در جوانی از بخارا به خوارزم شتافته و بدربار ایل ارسلان خوارزم شاه پیوست و مورد عنایات خسروانه واقع شد.
بعضی قصاید خاقانی و خواجه ظهیر الدین فاریابی را جواب گفته. و در سرودن لغز پیرو مكتب «بدر الدین چاچی» و شاگرد «عطار بخاری» بوده و از شعراء «عدنانی» و «ملك شانه‌تراش» شاگردان اویند.
تاریخ وفات او در جائی بنظر نرسید اما هدایت گوید: او هشتاد و پنج سال عمر كرد و در سال 672 ه در بخارا در گذشته است و این تاریخ بدون تردید مبنی بر اشتباه است زیرا تذكره‌نویسان از جمله خود هدایت او را معاصر خوارزمشاه ایل ارسلان و مداح محمد بن تكش علاء الدین خوارزمشاه میدانند و معلوم است دولت خوارزمشاهان در سال 617 ه بصدمه سپاهیان تاتار بكلی انقراض یافت.
(تذكره دولتشاه سمرقندی ص 126- ص 127 لیدن. هفت اقلیم- امین احمد رازی
ص: 238
روز تعزیتش فزع مجمع اكبر و صفت وقعه یوم المحشر بر همكنان واضح گشت. سلاطین كامكار و شاهزادهای سعادت یار و اركان دولت و اكابر امرا و اعاظم صدور و وزراء «1» و اصول و اشراف و مشاهیر و اعراف همه پیاده پیرامن جنازه عرش اندازه او روان شد. و آثار رحمت و غفران و اقطار سحاب روح و ریحان بروح و روان سدره آشیانش باران. «2» رحمة اله علیه رحمة واسعة «3».
______________________________
نسخه كتابخانه ملی ملك ورق 580. مجمع الفصحاء ج/ 1 ص 252. و (اسفرنگ) كه سیف الدین بدان منسوب است نام جائی است در ماوراء النهر خراسان از توابع سغد سمرقند و یافوت آنرا اسفرنج بجیم ضبط كرده است (معجم البلدان- یاقوت- ج 1 ص 248 لیپزیك)
و این قطعه در دیوان اسفرنگی با این سه بیت پایان می‌یابد
كو آن خط جبین كه چو نقش نگین جم‌بدخواه دیوسار چو دیدی نهان شدی
آن عشق داشت بر سخن من كه گر ورااز تركتاز مرگ مجال امان شدی
اندر میان خلق بعز قبول اوكابین دختران ضمیرم گران شدی (نسخه خطی دیوان سیف اسفرنگ متعلق بكتابخانه ملی ملك).
(1)- مج: شاهزادهای سعادت یار و اركان دولت. و اكابر امرا. و اعاظم صدور و وزراء مك: شاهزادهای عالیمقدار و اركان و اعیان حضرت از اكابر امراء و اعاظم صدور و وزراء.
(2)- اقطار: بكسر همزه مصدر باب. اقطر. اقطارا الابل: قرّب بعضها علی بعض علی نسق. یعنی: توالی و تتابع سحاب. یا. ابرهای پی‌درپی و پشت‌سرهم.
و الروح. بفتح الراء. الراحه.
العدل. النصرة. الفرح. الرحمة.
و الروح. بضم الراء: ما به حیاة الانفس و الجمع (ارواح)
و. الریحان: كل نبات طیب الرائحة و الجمع ریاحین.
باران: مطر ولی در اینجا بمعنی اسم فاعل است یعنی ماطر و باراننده.
(3)- مك: رحمة اله علیه رحمة واسعة.
مج: این جمله را ندارد.
ص: 239
«1» [این قطعه در تاریخ وفات آنحضرت مؤلف را اتفاق افتاده.
قطعه:
روز جمعه از محرم هژدهم‌رفت جامی سوی حق شوقا الیه
با خرد گفتم كه ای از كاینات‌یافته تقدیم خلقت من لدیه
یاد كن تاریخ او با خلق گفت«یاد جامی رحمة اللّه علیه» «2» و الحق هرگز ارباب فضل و اصحاب كمال را مثل او امام و مهتد او مرشد و رهنما متصور نیست و من بنده را همه وقت امداد فیض از باطن اقبال میامنش متوافر میبود خصوصا درین وقت شروع بتحریر این كتاب، از جمله آنكه روزی كه اتفاق ابتدای این سواد افتاد چهارشنبه بود از خاطر فیاض آنحضرت در مقام استمداد آمده بكتابت این اوراق اشتغال رفت شب پنجشنبه كه ردیف روز مذكور بود در خواب دیدم كه حضرت حقایق‌پناهی دو هندوانه بزرگ در دو بغله «3» من داد و یك
______________________________
(1)- عبارت: [این قطعه در تاریخ وفات آنحضرت .... مستخرج میگردد. رحمة اله علیه] از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- «یاد جامی رحمة اله علیه»- 898
(3)- دو نعله: كذا فی الاصل نعله بنون و عین مهمله. ولی ظاهرا:
(بغله) بباء تحتانی موحده و غبن معجمه كه (بغل) نیز گفته میشود و در زبان تازی (ابط) گویند. اغلب فرهنگها این كلمه را ذكر نكرده‌اند. و در فرهنگ جهانگیری میگوید:
(بغلك. كرمی باشد كه در زیر بغل مردم بهمرسد) و در فرهنگ آنندراج مشتقات آنرا:
بغل‌تری. بغل گشودن. بغلی و بغل زدن و غیره را نوشته اما خود كلمه (بغل) را ندارد شاید در اصل (بقل) بقاف بوده مصدر فعل. بقل بقلا. ظهر. طلع. المكان: انبت بقله.
و بقل وجه الغلام: خرج شعره و چون در زیر بغل موی روئیده میشود ازین جهت آنرا بقل یا بقله یعنی: رسته و روئیده شده میگویند و مجازا بر خود محل روئیدن موی اطلاق شده و قاف هم در فارسی بغین تبدیل شده است.؟
ص: 240
نصف هندوانه دیگر بر سر دستم نهاد و بسر سه انگشت مبارك خود ازین نصف هندوانه در دهان من می‌نهاد تا اجرام آن تمام گشت و این نصف هندوانه همچنان از آب لبالب بود فرمود كه این آبها را دركش. پس در هفته دیگر هم روز چهارشنبه بود كه دیباچه كتاب بنام و القاب آنحضرت رسید در همانشب پنجشنبه در واقعه چنان دیدم كه چون بملازمت ایشان رسیدم چون لحظه بنشستم برخاسته بجانب خانه روان شد دیدم كه چون بمیان سرای رسیدند با مردم سرای گفتند كه: كیپا داشتید «1» جهت فلانكس بیاورید پس بعد از آنكه چند جزو ازین كتاب تحریر یافته بود دو جزو او را بخدمت مولانا بردم بتامل هردو جزو را تمام خوانده تشریف تحسین ارزانی فرمود و بنده را در اتمام آن ترغیب و تحریض بسیار نمود.
دیگر: تاریخ وفاتش را تامل نموده شد از نام و القاب و نسبت شریفش برین وجه كه: مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی. سرنهاد ع، «2» مستخرج میگردد رحمة اله علیه] «3».
دیگر: تا غایت خاندان شیخ الاسلام احمد «4» جام قدس اله سره از ولایت خالی نبوده و حالا سجاده علم و امات و تقوی و كرامت آن دودمان بذات عزیز و مكان
______________________________
(1)- كه: كیپا داشتید. كذا فی الاصل. جمله كیپا داشتید صله موصول اول (كه) و (پا داشتید) صله موصول دوم (كی) میباشد.؟
و پاداش. پاداشت. پاداشن و پادش. بمعنی جزاء و مكافات (فرهنگ آنندراج).
و اما اضافه حرف (دال) بر كلمه (پاداشتی) كه مصدر مره است املاء و صرف غریبی است؟
(2)- جامی سر نهاد ع مستخرج میگردد.
كذا فی الاصل، اما این عبارت بدون تردید مغلوط است و بحساب جمل مطابق با تاریخ وفات او نمیباشد. و چون از زیادات مج است تصحیح آن میسر نگردید.
(3)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(4)- مج: احمد جام قدس اله سره از ولایت.
مك: احمد از ولایت.
ص: 241
شریف حضرت ولایت‌مآب هدایة پناه «1» شیخ الاسلامی غوث الانامی خواجه مرشد الدین «2» عبد العزیز جامی اید اله ظلال بركاته مزین و مشرفست، و بی‌شائبه تردد و تكلّف انوار بارقه الولد سرابیه از جبین مبین ایشان مبین است «3»، حق تعالی بركات اوقات عزیزش را دیر سال «4» پاینده و مستدام بدارد.
و مثل خربزه بابا شیخی كه در جام حاصل میشود در بهشت تواند بود در غایت لطافت و حلاوت «5» تا كسی نخورد نداند «6»، جهت سلاطین و اكابر هرات در هودج می‌آورند، و تمامی میوه‌ها در آن ولایت خوب میشود. «7»
«8» [و روی زمین هیچ‌جا مزاری مهیب‌تر و پرفیض‌تر از مرقد بزرگوار شیخ الاسلام احمد جام قدس اله سره العزیز نشان نمیدهند.
______________________________
(1)- مج: ولایت‌مآب هدایت‌پناه.
مك: ولایت‌پناه هدایت‌دستگاه.
(2)- مج: خواجه مرشد الدین.
مك: خواجه ناصر الدین.
مد: غوث الانام ناصر الدین عبد العزیز جامی.
(خواجه ناصر الدین عبد العزیز جامی) ذكر او در حبیب السیر نیز آمده و میگوید:
در سلوك طریق ریاضت و ارشاد تبع شیخ الاسلام ژنده‌پیل احمد جام میكرد و در سال 920 ه درگذشت. حبیب السیر- جزء سوم از مجلد سوم ص 225.
(3)- مج: از جبین مبین ایشان مبین است. مك: از جبین آنحضرت مبین است.
(4)- مج: عزیزش را دیرسال پاینده.
مك. مد: عزیزش را ازمنه بسیار پاینده.
(5)- مج: در غایت لطافت و حلاوت. مك: ندارد.
(6)- مج: جهت سلاطین و اكابر هرات در هودج می‌آورند. مك. مد: این عبارت را ندارد.
(7)- مك: و تمامی میوه‌ها در آن ولایت خوب میشود. مج: این عبارت را ندارد.
(8)- عبارت: [و در روی زمین هیچ ... و باطراف ممالك می‌برند] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 242
و در جام از یك من پشم كپنكی «1» می‌مالند كه بدویست دینار و سیصد دینار میخرند و باطراف ممالك می‌برند].
و در یك كوه «2» جام چشمه‌ایست كه چون اول «3» روز تابستان درآید آب او «4» یخ می‌بندد و در تمام تابستان آب آن سرد است «5» و در زمستان آب آن چشمه گرم است.
دیگر: «نیشابور» و «سبزوار «6»» دو ولایت معمورند و مشهور، و نشابور «7» از شهرهای معتبر قدیم خراسان است و در زمان سابق دار الملك نیشابور «8» پادشاه نشین می‌بوده و «9» بس خاك مبارك دارد، آنمقدار از اكابر دین و ائمه اهل یقین كه از آن دیار ظاهرا «10» از كم جای شده باشد. و گویند آن شهر را شاپور بن اردشیر ساخته و بلفظ فرس قدیم شهر را: (نه) میگفتند پس او را (نه شاپور) خوانده‌اند بعد از آن از برای تخفیف‌ها را انداخته‌اند «11» نشابور شده،
______________________________
(1)- كپنك: بكسر كاف و فتح پای فارسی است: پوشش پشمینه كه درویشان پوشند و آن تا كمرست و آستین ندارد.
فرهنگ آنندراج.
(2)- مج: و در یك كوه جام. مك: و در كوه بزدجام.
مد. س. و در كوه‌پایه بزدجام.
(3)- مج: اول روز تابستان. مك. س: اول تابستان.
(4)- مج. مد. س: آن. مك: او
(5)- مج: و در تمام تابستان آب (؟) و در زمستان آب چشمه گرم است.
مك: و در تمام تابستان و زمستان آب آن چشمه گرم است.
مد: و در تمام تابستان سرد است و در زمستان گرم. س: و چون زمستان شود آب چشمه گرم است.
(6)- مج: سبزوار نیشابور دو ولایت. مك: نیشابور و سبزوار دو ولایت.
(7)- مج: و مشهورند و نشابور. مك: و مشهور. نشابور.
(8)- مج: دار الملك نیشابور پادشاه‌نشین. مك. س: دار الملك و پادشاه‌نشین.
(9)- مج. س: می‌بوده و بس خاك.
مك: می‌بوده خاك.
(10)- مج: شده ظاهرا از كم. مك: شده از كم. س: ظاهر شده‌اند.
(11)- مج: انداخته نشابور. مك. س: انداخته‌اند نشابور.
ص: 243
و مواضع و مزارع خوب دارد. و میوه‌های خوش از آنجا حاصل است.
«1» [در كتاب «عجایب المخلوقات» «2» آورده كه نشابور شهری عظیم معمور بود، مردم غور كه آنجا میرسیده‌اند چون عبارات عجیب و الفاظ درشت میداشته‌اند اهل نشابور بر ایشان استهزا میكرده‌اند و ایشان را غیر از انباركشی بهیچ كار دیگر نمیگذاشته تا بشومی آن غوری مستولی شد و نشابور را خرب كرد. و همه مصالح و آلات آن شهر را از زرینه و سیمینه و روئینه و مسینه بغور نقل كردند و هنوز نشابور ویران ایشان است.
و هم] «3» در كتاب عجایب المخلوقات آورده كه نشابور را (ایرانشهر) خوانند و در خراسان از وی شهری بزرگ‌تر نبوده كوه فیروزه آنجاست. و این شهر در سنه خمس روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 243 حكایت منظومه: ..... ص : 214
______________________________
(1)- عبارت. [در كتاب عجایب المخلوقات ..... نشابور ویران ایشان است و هم] از زیادات نسخه مج میباشد و در مك. و س و مد ندارد.
(2)- عجایب المخلوقات: چند كتاب بدین نام در زبان عربی و فارسی تالیف گردیده است یكی از محمد بن محمود بن احمد الطوسی بفارسی كه در سال 555 ه تالیف شده و گویا قدیم‌ترین كتابی است كه باین نام و درین موضوع نوشته شده است. و دیگری تالیف زكریا بن محمد بن محمود قزوینی (682 ه) و كتاب دیگر او موسوم به «آثار البلاد و اخبار العباد» (دو كتاب اخیر در سال 1848 م توسط خاورشناس آلمانی و ستنفیلد در شهر لیپزیك بطبع رسیده است)
و این اثیر الجزری و غیره نیز تصانیفی درین موضوع و باین نام داشته‌اند. اما اسفزاری معلوم نیست بكدام یك نظر داشته، مطالبی را كه در اینجا و در تضاعیف كتاب از عجایب المخلوقات نقل میكند در نسخه موجوده تالیف قزوینی دیده نمیشود. بلی بعضی از مطالب متن در كتاب دیگر قزوینی اعنی «آثار البلاد» باختصار مذكور است
برای اطلاع از كتاب عجایب المخلوقات و مصنفین آن به معاجم زیر مراجعه شود:
كشف الظنون- ج/ 1 ص 9. و ج/ 2 ص 1127. معجم المطبوعات العربیه- الیان سركیس- ج/ 7/ ص 1507. اكتفاء القنوع بما هو مطبوع- ادوارد فاندیك- ص 369. كشف الحجب و الاستار عن اسامی الكتب و الاسفار- نیشابوری.
(3)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 244
و خمسمایه ویران شده «1» بر دست غز كه جماعت تركان بودند. و مسجد جامعی داشت عجیب و غریب. و حوض مسین در وی نهاده كه «2» چهار صد مرد گرد آن در آمدی و وضو ساختی. و چراغ برنجین بر قبه او آویخته بود كه چهار صد نوله «3» داشت و «4» در هر نوله یك من روغن رفتی غزان آن «5» را بشكستند و بر اشتران بسته ببردند. «6»
و گویند «7» سبب خرابی این شهر آن بود كه دو «8» فراش با یكدیگر نزاع كردند بجهت یك خربزه «9» و هریك التجا بامیر خویش بردند «10» هردو امیر را خصومت
______________________________
(1)- مج: شده بر دست غز كه جماعت تركان بودند.
مك: شد بر دست غز. س: شد بر دست غز كه جماعتی بودند تركان.
(2)- مك: حوض مسین در وی نهاده كه چهار صد. مج: حوض مسین در وی نهاده چهار صد.
س: حوض مس در وی نهاده.
(3)- نوله: نول وزن غول: منقار مرغان و گرداگرد دهان و لوله و نایژه صراحی و مشربه را گویند و گردن صراحی را نیز گفته‌اند. فرهنگ برهان قاطع.
و نول. بالفتح: نورد جولاهه و غیره و نوك منقار مرغان و هرچیز سر تیز مانند سر خنجر و كارد و قلم و مژكان و تبر و نیزه و غیره. فرهنگ آنندراج.
بهرحال مقصود از (نوله) گردن و دهانه‌های روغن دانهای چراغ مذكور است.
(4)- مج: داشت و در هر.
مك: داشت در هر.
(5)- مج: غزان را.
مك: غزان آن را.
(6)- س: بسته ببرد.
(7)- مج: گویند سبب. مك. س: و سبب.
(8)- مج: كه دو فراش.
مك. س. مد: كه فراش.
(9)- س: بجهت خربزه و هریك.
مج. مك. مد: بجهت یك خربزه و هریك.
(10)- مج: بر هردو امیر.
س. مك. مد: بردند هردو امیر.
ص: 245
افتاد یكی پیش غز رفت و دیگری پیش سلطان سنجر و هردو لشگر كشیدند تا اقلیمی «1» ویران گشت. «2»
«3» و فیروزه كه از «4» آنجا حاصل میشود بهترین فیروزه‌هاست.
و در كتابی دیده‌ام كه از آنجا ریواجی «5» هفده من پیش یكی از خلفا بردند «6»
______________________________
(1)- مج. س: اقلیمی.
مك. مد: اقلیم.
(2)- این مطلب را كه گویا اسفزاری از افواه نقل كرده بافسانه شبیه‌تر است تا بتاریخ حقیقی.
محمد بن علی بن سلیمان راوندی در كتاب (راحة الصدور) كه در سال 599 ه در تاریخ ایام سلطنت آل سلجوق در خراسان تالیف كرده است علت اصلی و سبب حقیقی ایلغار طوایف غز را در سال 548 ه بر خراسان و واقعه خرابی و قتل‌عام و نهب نیشابور و ویرانی اكثر بلاد خراسان را بر دست آن قوم مسطور داشته و میگوید: سبب عصیان غزان بر سلطان سنجر بن ملكشاه خوانسالار او بود زیرا او هرسال برای استیفای چهار هزار رأس گوسفند كه می‌بایستی غزان بمطبخ سلطان سنجر بفرستند بمیان آن طایفه میرفت و ظلمها و ستمگریها میكرد و رشوت می‌ستد تا غزان بستوه آمده و او را بكشتند. و امیر مؤید كه از صدور خراسان و از وزراء سنجر بود سلطان را بجنگ با غزان مجبور و اغرا نمود تا شد آنچه شد. (راحة الصدور- راوندی- ص 112 لیدن).
(3)- مج. س: و فیروزه.
مك. مد: فیروزه.
(4)- مج. س: كه از آنجا.
مك: كه آنجا.
(5)- ریواجی: ریواج. ریباس. ریواس. گیاه و رستنی معروف. فرهنگ جهانگیری- برهان.
(6)- یاقوت گوید. «و بهار یباس لیس فی الدنیا مثله تكون الواحدة منه منا و اكثر و قد وزنوا واحدة فكانت خمسة ارطال بالعراقی و هی بیضاء صادقة البیاض كانها الطلع»- معجم البلدان- یاقوت. ج- 4 ص 858- 857 لیپزیك. احسن التقاسیم مقدسی- 235-
ص: 246
و در خراسان اول اثر اسلام «1» از آنجا ظاهر شد.
«2» [شیخ ثقة الدین عبد الرحمن فامی در كتاب خود چنین آورده كه چون امیر المؤمنین عثمان را رض «3» بخلافت بیعت كردند بعبد اله عامر كه والی بصره بود و بسعید العاص كه امیر كوفه بود بهر یك مكتوبی فرستاد كه هركدام از شما پیشتر بخراسان رود امارت خراسان او را. اهل بصره عبد اله را گفتند كه ما ترا براه بیابان چنان بریم كه بچندین روز پیش از سعید بخراسان رسیده باشی پس او را از راه بیابان كرمان بنشابور آوردند، چون سعید بری رسید خبر یافت كه عبد اله در نشابورست هم از آنجا بازگشت. و والی هرات چون شنید كه لشگر اسلام رسیدند نزدیك عبد اله عامر رفت و با او صلح كرد و ترجمه صلحنامه كه عبد اله او را نوشت اینست:
______________________________
237 لیدن. و زكریا بن محمد بن محمود القزوینی شافعی در (آثار البلاد و اخبار العباد) گوید:
«و عمرو بن اللیث الصفار یقول. اقاتل علی بلدة حشیشها الریباس و ترابها النقل و حجرها الفیروزج؟ و انما قال ذلك لان بهار یباسالیس فی جمیع الارض مثله قد یكون واحدها خمسة ارطال و اكثرها رطلان او ثلثة و هی صادقة البیاض كانها الطلع».
آثار البلاد- نسخه خطی كتابخانه ملی ملك ورق 235- 237
(1)- مج: اول اثر اسلام.
مك. مد: اول اسلام.
(2)- عبارت.
[شیخ ثقة الدین عبد الرحمن فامی در كتاب ..... و عبد اله عامر امراء از نشابور باطراف فرستاد] از زیادات نسخه مج و س است و در نسخه مك و مداین را ندارد. و در بعضی جملات و كلمات نیز میانه مج و س اختلافاتی هست كه ذیلا تذكر داده شده است.
(3)- مج: عثمان رارض بخلافت.
س: عثمان بن عفان را رضی اله عنه بخلافت.
ص: 247
«این نامه كه بنوشتن «1» او فرمود عبد اله بن عامر بن كریز مربادان را كه والی هرات است «2» بهرات و بادغیس و فوشنج و بفرمود او را به پرهیزگاری «3» و نصیحت مسلمانان و باصلاح آوردن آنچه بدان صلح افتاد از جزیه كه میگذارد «4» و آن جمله بر زمینها «5» بسویت قسمت میكند و بانصاف «6» میان ایشان و اگر اهل موضعی از آنها كه در این صلح داخلند منع كنند تا نقض «7» عهد و خلاف آنچه او را فرموده‌اند ظاهر گردانند ایشان را هیچ حرمت نیست و بر والی هراتست كه جهد كند در آنچه او را فرموده‌اند و بدان با او صلح كرده و خود را بر آن دارد كه سویت نگاه دارد چنانكه مسلمانان او را ملامت نكنند. و كتب فی اربع و عشرین شهر رمضان «8» سنه احدی و ثلثین هجریه» «9»
و عبد اله عامر پسر خال امیر المؤمنین عثمان بود و پنج ساله بود كه حضرت مصطفی صلی اله علیه و سلم آب دهان مبارك خود در دهان او كرده و در حق او فرموده: «هواشبههم بنا» «10» یعنی: ماننده تربما عبد اله است. و اول كسی كه در هرات بانگ نماز گفت و نماز كرد حزور «11» بن عبد اله بود فرستاده عبد اله عامر
______________________________
(1)- س: كه نامه بنوشتن.
مج: این نامه كه بنوشتن.
(2)- س: عامر بن كریز مزدباد آنرا كه والی هرات.
مج: عامر بن كریز مرباد آنرا كه والی هرات.
(3)- مج: او را به پرهیزگاری.
مك: او را پرهیزگاری.
(4)- مج: از جزیه كه میگذرد.
(5)- مج: جمله بر زمینها. س: جمله را بر زمینها.
(6)- مج: میكند و بانصاف. مك. س: بكند بانصاف.
(7)- مج: تا نقض. س: یا نقض
(8)- مج: و كتب فی اربع عشرین شهر رمضان. س: و كتب فی اربع من شهر رمضان.
(9)- فتوح البلدان- بلاذری- لیدن.
(10)- مج: هواشبههم بنا. س: هواشبههم.
(11)- مج: خرور. س: حرور.
ص: 248
و فرزندان این حزور در دیهی نزدیك هرات ساكن می‌بودند و مفاخرت میكردند بدین كه اول كسی كه در هرات بانگ نماز گفت و نماز كرد جد ایشان بوده «1».
و چنین روایت كرد قاضی «2» محمد بن عبد اله بن یوسف الجرجانی باسناد خود كه عبد اله عامر بقهستان آمد و آنرا «3» بجنگ فتح كرد و باهل هرات نوشت و ایشانرا بدین اسلام خواند و خراج خواست ایشان نوشتند كه هرگاه كه نشابور گشاده شود ما فرمانبر داریم «4» عبد اله بنشابور رفت و آنزمان طوس و نسا و ابیورد از جمله نشابور بود. پس شهر نشابور را حصار گرفتند عبد اله فرود آمد و منجنیق سازد ادو تا یكماه جنگها بسیار رفت تا زمستان درآمد از آنجا بیكی از روستاها كه اسفند «5» میگفتند نزول كرد و آنشی برق و باران عظیم بود با قوم خود مشورت كرده بر آن اتفاق افتاد كه چهار هزار مرد با عبد اله حازم بفرستاد تا اطراف شهر را نگاه داشته «6» كه كسی بیرون و درون نرود «7» عبد اله عامر خود با لشگر انبوه از عقب برفت و حق تعالی نصرت كرد و فتح كرامت فرمود. و كناز كه دهقان و پیشوای نشابور بود بیامد و هفتصد هزار درم «8»
______________________________
(1)- شرح این وقایع و متن عهدنامه در كتاب «فتوح البلدان»- احمد بن یحیی بن جابر البلاذری ص 407 لیدن مذكور است
(2)- س. مد: روایت كرد قاضی محمد.
مج: روایت كرد كه قاضی محمد.
(3)- مج. س: و آنرا بجنگ.
مد: و او را بجنگ.
(4)- مج. س: شود ما فرمانبرداریم.
مد: شود فرمانبرداریم.
(5)- این دهكده را یاقوت «اسفنج» ضبط كرده گوید. «اسفنج بالكسر ثم السكون و فتح الفاء و سكون النون و جیم قریة من كورة ارغینان من نواحی نیسابور» (معجم البلدان- یاقوت- ج- 1- ص 249).
(6)- مج. س: شهر را نگاه.
مد: شهر نگاه. مك: ندارد.
(7)- مج. س: نرود. مد: رود.
(8)- مج: هفتصد هزار درم با بسیار دیگر نقود.
س. مد: هفتصد هزار مرد یا بسیاری از نقود.
ص: 249
با بسیار دیگر از نقود و امتعه قبول كرد و ضامن شد از نشابور و طوس و این كناز «1» پیش عبد اله عامر گفت كه در جمله پارسیان بعد از اهل بیت كسری و یزدجرد مانند من هیچكس نیست مقارن این حال فرخ‌زاد كه وزیر یزجرد بود و او را از مرو جهت صلح قهستان فرستاده بود آنجا «2» (ظا. رسید) كناز باستقبال او بیرون شد و چون فرخ‌زاد را دید خود را از ستور بینداخت و روی بززمین نهاد و پیش ركاب او میرفت «3» تا نزدیك عبد اله عامر، عبد اله او را گفت نگفتی كه در پارس كسی مانند من نیست «4» كناز گفت الا فرخ‌زاد كه قدر او بزرگتر و شرف او قدیمی‌تر از من است.
و عبد اله عامر امراء از نشابور باطراف فرستاد] «5»
و گویند كه چون اسمعیل بن احمد سامانی بنشابور رسید و مشایخ و مشاهد و قنوات و مزارات آنجا را دید گفت: «در هیچ‌جا چون نشابور شهری ندیدم
______________________________
(1)- مج. س: و طوس و این كناز.
(2)- مج: مقارن این حال فرخ‌زاد كه وزیر یزدجرد بود و او را از مرو جهت صلح قهستان فرستاده بود آنجا كناز باستقبال او بیرون شد و چون فرخ‌زاد او را دید خود را از ستور بینداخت و روی بر زمین.
س: مقارن این حال فرخ‌زاد را دید خود را از ستور بینداخت و روی بر زمین.
مد: و ضامن شد كه از نشابور طوس نیز برساند.
و این كناز عبد اله گفت كه در جمله عجم بعد از اهل بیت كسری و یزدجرد مانند من هیچ‌كس نیست مقارن این حال فرخ‌زاد او را دید خود را از ستور بینداخت و روی بر زمین نهاد.
(3)- مج. مد: ركاب او میرفت تا.
س: ركاب او رفت تا.
(4)- مج: مانند من نیست الا فرخ‌زاد كه قدر.
س: مانند من نیست كناز الا فرخ‌زاد كه قدر او.
مد: مانند من كسی نیست كناز گفت الا فرخ‌زاد كه قدر او.
(5)- تا اینجا از زیادات نسخه‌های مج. س و مد میباشد.
و این فصل از مك محذوف است.
ص: 250
اما آبهای او بر روی زمین بایستی و مشایخ او در زیر زمین مگر اندكی». و در نشابور كاریزها بسیار است. «1»
و در تاریخ هرات «2» مسطور است كه عبد اله بن طاهر ذو الیمینین كه والی خراسان بود فرمود كه جهت او آنجا كاریزی كندند و هزار هزار درم در وی «3» خرج كردند عورتی (ریانه) نام در راهی پیش او آمد «4» عرضه داشتی بدو داد چون بخواند نوشته بود كه از خدای تعالی «5» بترس یتیمان دارم ضعیف و بیكس «6» و ایشانرا كاریزیست و ازین «7» كاریز تو ضرر و نقصان بكاریز ایشان میرسد.
______________________________
(1)- این مطلب را زكریای قزوینی در آثار البلاد نقل كرده گوید: «و لما دخلها- نیسابور- اسماعیل بن احمد السامانی و كان ملكا عادلا قال: یا لها من مدینة لو لم یكن بها عیبان قیل ما هما؟
قال: كان ینبغی ان تكون میاهها التی فی باطن الارض علی ظاهرها و مشایخها الذین علی ظاهرها فی باطنها» (آثار البلاد- نسخه كتابخانه ملی ملك ورق 237)
(2)- مج. مد: در تاریخ هرات مسطور است.
مك: و در تاریخ مسطور است.
بنابر نسخه مج این مطلب را مصنف از تاریخ هرات نقل میكند لا بد غیر از تاریخ فامی است زیرا مطالب سابق را مصنف بالصراحه از تاریخ فامی نقل كرده است.
احتمال میرود مراد از تاریخ هرات تالیف ابو اسحق حداد باشد؟.
(3)- مج: دروی خرج.
مد: آنجا خرج.
(4)- مج. مد: آمده.
مك: آمد.
(5)- مج. خدایتعالی بترس.
مد. مك: خدای بترس.
(6)- مج. مد: ضعیف و بیكس و ایشانرا.
مك: ضعیف و ایشانرا.
(7)- مج: و از كاریز. مك: و ازین كاریز.
مد: و هیچ ضرر ازین كاریز بكاریز ایشان نمیرسید.
ص: 251
عبد اله فرمود تا چاه‌جویان «1» و كاریزكنان را جمع كردند و ایشان را سوگند داد كه ملاحظه «2» و مداهنه نكنند ایشان گفتند میان این كاریز و كاریز یتیمان مسافت بسیار است. و جمله اتفاق كردند كه هیچ «3» ضرر ازین كاریز بكاریز ایشان نمیرسد. عورت را بخواند و حال با او گفت (ریانه) گفت از خدای «4» بترس و ظلم مكن اینها بتو راست نمیگویند عبد اله گفت فردا بسر كاریز حاضر شو تا من نیز بیایم «5» و بنفس خود تفحص این حال كنم «6» روز دیگر با اهل شهر بیرون آمد و كاریزكنان را حاضر كرد «7» [همه دیدند و تفحص نمودند و اتفاق كردند كه هیچ نقصان بكاریز یتیمان ریانه نمیرسد «8» عبد اله گفت ای (ریانه) شنودی كه چه میگویند؟ «9» گفت ای امیر چنان
______________________________
(1)- چاه‌جو: قلابی باشد كه بدان چیزیكه بچاه افتد برآرند. و چاه‌كن را نیز گویند.
فرهنگ برهان و آنندراج.
(2)- مج: كه ملاحظه و مداهنه.
مك: كه مداهنه.
(3)- مج: كه هیچ ضرر.
مك: كه ضرر.
(4)- مج: خدا.
مك: خدای.
(5)- مج. مك: تا من نیز بیایم.
مد: تا من بیایم.
(6)- مج: مك: و بنفس خود تفحص این حال كنم.
مد: و خود تفحص كنم.
(7)- عبارت:
[همه دیدند و تفحص نمودند ..... كه ایشان میگویند] از زیادات نسخه مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(8)- مد: و دیدند و تفحص كردند و اتفاق نمودند كه هیچ نقصان بكاریز یتیمان نمیرسد.
مج: همه دیدند و تفحص نمودند و اتفاق كردند كه هیچ نقصان بكاریز یتیمان (ریانه) نمیرسد.
(9)- مج: شنودی كه چه.
مد: شنودی چه
ص: 252
نیست كه ایشان «1» میگویند]، عبد اله چون دید كه آن ضعیفه خشنود نمیشود از اسب فرود آمد و دامن «2» خود پر ریگ كرد و در كاریز خود ریخت و تا سوار «3» شدن او مردم كاریز را انباشته بودند پس بخانه بازگشت «4».
و در تاریخ فامی مسطور است كه عبد اله طاهر ولایت كرمانرا بپسر عم خود داده بود. خبر بعبد اله دادند كه پسر عم تو بزن مجوسی قصد كرده و او را كشیده و مجوسی گفته: «مگر خدای بمرد» عبد اله پسر عم خود را عزل كرده بیكی از خواص خود شعرانی نام «5» فرمود كه بكرمان رو بفلان ده و فلان محله و فلان مجوسی «6» است آنجا او را «7» بنزدیك من آر. رفت و او را حاضر آورد «8» عبد اله ازین حال بپرسید «9» گفت واقع است «10» و این پسر عم او آن زن مجوسی را با خود بنشابور آورده بود
______________________________
(1)- مج: چنان نیست كه ایشان میگویند.
مد: چنان نیست كه میگویند.
(2)- مج. مد: فرود آمد و دامن.
مك: فرود آمد دامن.
(3)- مج: ریخت و تا سوار.
مك. مد: ریخت تا سوار.
(4)- عبارت. [پس بخانه بازگشت] از زیادات مج میباشد و در مد و مك ندارد.
(5)- مد: خبر بعبد اله آوردند كه پسر عم خود را معزول كرده بیكی از خواص خود شعرانی نام.
مج. مك: خبر بعبد اله دادند كه پسر عم بزن مجوسی قصد كرده و او را كشیده و مجوسی گفته (مگر خدای بمرد)؟ عبد اله پسر عم خود را عزل كرده بیكی از خواص خود شعرانی نام.
(6)- مج. مك: محله و فلان مجوسی.
مد: محله كه فلان مجوسی.
(7)- مج: مجوسی است آنجا او را بنزدیك. مك: مجوسی است بنزدیك.
مد: مجوسی است آنجا او را نزدیك
(8)- مج. مك: حاضر آورد. مد: حاضر كرد.
(9)- مج. مد: عبد اله از این حال پرسید.
مك: از این حال بپرسید.
(10)- مج. مك: گفت واقع است. مد: واقعیست.
ص: 253
و پنهان داشته «1»، و آن زن جمیل «2» ترین زنان زمان خود بود. پسر عم را طلبید و از حال پرسید منكر شد او را سوگند داد و سوگند بخورد و اعتراف نكرد «3» عبد اله فرمود تا او را شراب دادند و مست كردند پس «4» انگشترین او را گرفته بنشانی بسرای عم «5» فرستاد كه آن زن را پیش عبد اله آوردند و او را «6» بشوهرش سپرد هردو را در سرای بنشاندند «7» چون پسر عم هشیار شد دیگربار از وی پرسید انكار كرد چون از نزدیك عبد اله بیرون شد «8» فرمود تا او را گرفته بند كردند و بحبس فرستاد آنگاه مجوس را گفت اینك خدای نمرد «9» و مجوسی و زن هردو اسلام آوردند
______________________________
(1)- مج: و این پسر عم او زن مجوسی خود بنشابور آورده بود و پنهان داشت.
مك: و این پسر عم آن زن را با خود بنشابور آورده پنهان داشته. مد: و این پسر عم زن مجوسی را با خود به نشابور آورده پنهان داشته.
(2)- مج: مك: جمیل. مد: جمیله.
(3)- مج: پسر عم را طلبید و از حال پرسید منكر شد او را سوگند داد سوگند بخورد و اعتراف نكرد عبد اله.
مك: پسر عم را طلبید و از حال پرسید منكر شد و سوگند خورد و اعتراف نكرد.
مد: پسر عم خود را طلبید و از آن حال پرسید.
(4)- مج: كردند پس انگشترین. مك: كردند انگشترین. مد: كردند پس عبد اللّه انگشتری او را.
(5)- مج: او را گرفته بنشانی بسرای عم فرستاد. مك: او را بنشانی فرستاد. مد: او را بنشانی بسرای عم فرستاد.
(6)- مج. مد: زن را پیش عبد اله آوردند او را بشوهرش. مك: زن را آوردند و بشوهرش.
(7)- مج: سپرد هردو را در سرای بنشاندند چون. مك: سپرد چون.
مد: سپرد و هردو را در سرای بنشاند.
(8)- مج: انكار كرد چون از نزدیك عبد اله بیرون شد فرمود. مك: انكار كرد فرمود.
مد: انكار كرد چون از نزد عبد اللّه.
(9)- مج. مد: كردند و بحبس فرستاد انكاه مجوس را گفت اینك خدای نمرد و مجوس مك: كردند و مجوس. س: كردند مجوس.
ص: 254
و در خدمت او بیاسودند «1» و ایشان را مواجب فرمود.
و نشابور در آنزمان دار الملك بوده و معموری بكمال داشته «2» [و سلطان غیاث الدین محمد سام كه بانی «3» جامع هراتست نشابور را محاصره كرده علیشاه بن تكش خان و جمعی شاهزادهای «4» خوارزمی كه در نشابور بودند جهت نظاره ببرجی برآمده بودند سلطان غیاث الدین اشارت بدان برج كرد فرود افتاد «5» 6 و شاهزاده‌ها اسیر شدند]؟ «6»
و بعد از آن در زمان چنگیز خرابی تمام بدان بلده خلد آئین راه یافت «7» و كیفیت آن واقعه در تاریخ ملوك كرت چنین آمده كه طغاچار نویین «8» كه داماد چنگیزخان بوده «9» در نواحی نشابور «10» [بنهب و غارت دست برآورده اهل «11» نشابور بجنگ
______________________________
(1)- مج. مد: آوردند و در خدمت او بیاسودند و ایشان. مك: آوردند و ایشان.
(2)- عبارت:
[و سلطان غیاث الدین محمد سام ..... و شاهزادها اسیر شدند] از زیادات نسخه های مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(3)- مج: محمد سام كه بانی. مد: محمد كه بانی.
(4)- مج: تكش خان و جمعی شاهزادهای. مد: تكش خان و شاهزادها
(5)- مج: بدان برج كرد فرود افتاد. مد: ببرج كرد فرود آمد.
(6)- معنی عبارت: «سلطان غیاث الدین اشارت بدان برج كرد فروافتاد» چیست؟؟
(7)- مج: چنگیزخان خرابی تمام بدان بلده خلد آئین راه. مد: چنگیزخان در بلده خلد آیین خرابی تمام راه.
(8)- مج: آن واقعه در تاریخ ملوك كرت چنین آمده كه طغاچار نویین.
مك: آن واقعه كه طغا چاروئیین. مد: آن واقعه در تاریخ ملوك كرت چنین كه طغاز جاقوتین.
(9)- مج: چنگیزخان بوده در.
مك: چنگیز بود در.
مد: چنگیزخان بود در.
(10)- عبارت [بنهب و غارت دست برآورده ..... چنگیزخان كشته شده از آن حادثه] از زیادات نسخه‌های مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(11)- مج: برآورده اهل نشابور.
مد: برآورده بود اهل نشابور.
ص: 255
بیرون آمده و یك روز تا شب جنگ كرده «1» چنانچه قرب هزار كس از طرفین بقتل آمده بود «2» و در وقت مراجعت از قضا تیری «3» بر طغا جار آمده و بهمان زخم از عالم رفته.
رباعی «4»:
تیری كه قضا زند سپرها هیچ است‌و این محتشمی و سیم زرها هیچ است
در نیك و بد زمانه كردیم نگاه‌نیكست كه نیكست و دگرها هیچ‌ست «5» و بعد از پنج روز مردم نشابور از قتل او خبر یافته‌اند كه داماد چنگیزخان كشته شده از آن حادثه] «6» عظیم خایف شده‌اند و اندیشه كرده كه ما را بهیچ نوع دیگر «7» بر لشگر چنگیز خان اعتماد نماند «8» [و ابواب امان بسته شد و اگر بر ما دست
______________________________
(1)- مج: بیرون آمده و یك روز تا شب جنگ كرده.
مد: بیرون آمدند و یك تا شب جنگ كردند.
(2)- مج: چنانكه قرب هزار كس از طرفین بقتل آمده بود.
مد: چنانچه هزار كس از جانبین بقتل آمدند.
(3)- مج: مراجعت از قضا تیری.
مد: مراجعت. تیری.
(4)- مج: رباعی. مد: ندارد.
(5)- مج: نیكی است كه نیكست دگرها هیچ است.
مد: نیكست كه نیكست دگرا هیچ است.
(6)- تا اینجا از زیادات نسخه مج و مد میباشد.
(7)- مج: بهیچ دیگر بر.
مك: بهیچ نوع دیگر.
مد: بهیچ وجه دیگر بر.
(8)- عبارت:
[و ابواب امان بسته شد ... شویم هم غازی و هم شهید] از زیادات نسخه مج میباشد و در مك ندارد.
ص: 256
یابند یكی را زنده نگذارند تدبیر آنست كه تا جان داریم بكوشیم اگر زنده خلاص یابیم غازی باشیم و اگر كشته شویم هم غازی و هم شهید] «1».
پس شرف الدین امیر مجلس «2» كه بحكم سلطان جلال الدین حاكم نشابور بود شباروزی باتفاق خلایق «3» [بترتیب سلاح و اسباب مصاف مشغول می «4» بود] تا روزی كه تولی خان پسر جنگیزخان از قتل اهل مرو و خرابی آن چنانچه مذكور شد «5» فارغ گشت «6» با سپاه گران و لشگر بی‌كران چون ریك بیابان بی‌پایان «7» بنشابور رسید.
«8» پس تولی خان بامراء و اعیان سپاه «9» و بزرگان و محرمان درگاه گفت كه
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج و مد میباشد.
(2)- مج. مد: شرف الدین امیر مجلس.
مك: شرف الدین میر مجلس.
و در تاریخ هرات از سیفی هروی و جهانگشای جوینی نیز (امیر مجلس)
(3)- عبارت: (بترتیب سلاح و اسباب مصاف مشغول می‌بود) از زیادات نسخه مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(4)- مج: مشغول می‌بود. مد: مشغول بود.
(5)- مج: تا روزی كه تولی‌خان پسر چنگیزخان از قتل اهل مرو و خرابی آن چنانكه مذكور شد فارغ.
مك: تا روزی كه تولی‌خان پسر چنگیز خان از قتل اهل مرو و خرابی فارغ.
مد: تا روزی تولی‌خان پسر چنگیز خان از قتل اهل مرو و خرابی آن چنانكه مذكور شد فارغ.
(6)- عبارت. [با سپاه گران و لشگر بی‌كران چون ریگ بیابان بی‌پایان] از زیادات نسخه‌های مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(7)- مج: چون ریگ بیابان بی‌پایان نشابور رسید. مد: چون ریگ بیابان به نشابور رسیدند. مك: فارغ گشت بنشابور رسید.
(8)- عبارت: (پس تولی‌خان) از زیادات نسخه‌های مج و مد میباشد.
(9)- مج. مد: سپاه و بزرگان و محرمان.
مك: سپاه و محرمان.
ص: 257
حكم «1» پادشاه جهانگیر چنگیز خان بر آنجمله است كه [چون اهل نشابور جراة نمود طغارجار را بقتل آوردند از یشان] «2» هیچكس را زنده نگذاریم «3» و تمامی عمارات او را با زمین هموار ساخته جو كاریم، همه «4» افراد سپاه گفتند هرچه فرمان پادشاه جهان است بر تن و جان ما روانست، و ایشان خود در بند بهانه بودند كه خون ریزند و فتنه انگیزند. «5»
لخسرو «6»:
غم را بسینه خستن تعلیم نیست حاجت‌در استخوان شكستن گرگ او ستاد باشد «7» [و روز چهارشنبه منتصف ربیع الاخر] تولی‌خان فرمود تا سپاه كینه‌خواه او
______________________________
(1)- مج: گفت كه حكم پادشاه جهانگیر چنگیزخان برآنجمله.
مك: گفت كه حكم برآنجمله.
مد: گفت حكم پادشاه چنگیزخان برآنجمله.
(2)- عبارت:
[كه چون اهل نشابور جراة نمود طغاجار را بقتل آوردند از یشان]
از زیادات نسخه‌های مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(3)- مج: هیچكس را زنده.
مد: هیچكس زنده.
(4)- عبارت. [و تمامی عمارات او را با زمین هموار ساخته جو كاریم همه] از زیادات نسخه‌های مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(5)- مج. مك: ریزند و فتنه انگیزند.
مد: ریزند و بهانه انگیزند.
(6)- مج: لخسرو. مك: خسرو.
مد: ندارد. س: بیت.
(7)- مج. مد: و روز چهارشنبه منتصف ربیع الاخر.
مك: این عبارت را ندارد.
ص: 258
از چهار طرف «1» شهر صف بركشیدند و در لشگر او سه هزار چرخ انداز و صد منجنیق و عراده و هزار خرك «2» و چهار هزار نردبان و هشتصد نفط انداز بود «3» و دو هزار و پانصد خروار سنگ «4» [با وجود كوه كه در نواحی نیشابور است] با خود بار كرده آورده بودند «5». و شرف الدین امیر مجلس نیز بر هردر دروازه نیشابور «6» دوازده هزار مرد جانباز تیرانداز تعیین نمود «7» و مدت هشت روز از هردو جانب لشگرها در كوشش و كشش و نزاع و كشش بودند و خلقی «8» نامعدود از طرفین بقتل رسیدند [و چندین تن از امرای نامدار سپاه تولی‌خان كشته شد] «9» بعد از آن شرف الدین امیر مجلس باتفاق ائمه و اعیان «10»
______________________________
(1)- مج: طرف شهر صف.
مك. مد: طرف صف.
(2)- خرك: بفتحتین: آنچه كه دیوار و بارو بدان سوراخ كنند. فرهنگ جهانگیری آنندراج.
(3)- مج: انداز بود و دو هزار و پانصد.
مك: انداز و پانصد.
مد: بود و هزار و پانصد.
(4)- مج: با وجود كوه كه در نواحی نیشابور است.
مد: با وجود چندان كوه كه در نواحی نیشابور است.
مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج. مك: با خود بار كرده آورده بودند.
مد: با خود بار كرده همراه آورده بود.
(6)- مج: بر هردروازه نیشابور دوازده هزار مرد. مك: بر هردر دروازه دوازده هزار مرد.
مد: بر هردروازه هزار مرد.
(7)- مج. مك: نمود و مدت. مد: نموده مدت.
(8)- مج: در كوشش و نزاع و كشش بودند و خلقی
مك: در كوشش و كشش بودند و خلق.
(9)- مج. مد: و چندتن از امرای نامدار سپاه تولی‌خان كشته شد.
مك: این عبارت را ندارد.
(10)- مج: شرف الدین امیر مجلس باتفاق ائمه و اعیان.
مك: شرف الدین باتفاق ائمه و اعیان.
مد: شرف الدین امیر مجلس با همه ایمه و اعیان.
ص: 259
و اصول و كلانتران نشابور قاضی ممالك خراسان مولانا ركن الدین علی ابن ابراهیم المغیثی «1» را بنزدیك تولی‌خان «2» فرستاده اظهار ایلی و رعیتی و خراج‌گذاری كرد، تولی‌خان قبول ننمود «3» و قاضی را رخصت معاودت نفرمود، روز دیگر بعد از صلوة جمعه پیرامون شهر بگشت و «4» سپاه را بر حرب تحریض كرده و گفت «5» میخواهم كه امشب این شهر را گرفته «6» باشید و از سیل خون جیحون ساخته «7» لشگرها بیكبار حمله آوردند و مجانیق «8» و خركها پیش برده و نفطاندازان «9» آغاز نفاطی كردند و از
______________________________
(1)- نام قاضی ممالك خراسان ركن الدین علی بن ابراهیم المغیثی در تاریخ هرات تالیف سیفی هروی (ص 61 چاپ لاهور) و در تاریخ جهانگشای جوینی مذكور است (ص 169 ج/ 1 چاپ لیدن)
اما كلمه المغیثی در هردو جا (المفتی) نوشته است.
(2)- مج: را بنزدیك تولی‌خان فرستاد.
مك: را فرستاد.
مد: بنزدیك تولی‌خان فرستاد.
(3)- مج: ننمود قاضی را.
مد: ننمود و قاضی را.
(4)- مج. مد: جمعه پیرامون شهر بگشت و سپاه را.
مك: جمعه سپاه را.
(5)- مج: بر حرب تحریض كرد و گفت.
مك: بر حرب تحریض كرده و گفت.
مد: بحرب تحریض كرد و گفت.
(6)- مج: میخواهم كه امشب این شهر را گرفته.
مك: میخواهم كه امشب این را گرفته.
مد: میخواهم كه این شهر را گرفته.
(7)- مج. مد: و از سیل خون جیحون ساخته.
مك: این عبارت را ندارد.
(8)- مج. مد: آوردند و مجانیق. مك: آوردند مجانیق.
و (مجانیق) جمع منجنیق: از آلات جنگی قدیم كه برای تخریب و هدم قلاع بكار می‌بردند
(9)- مج. مد: نفط اندازان. مك: برده و نفط اندازان.
ص: 260
نشیب‌وفراز «1» و درون و بیرون و جوان «2» و پیر غلغله و نفیر و ولوله شهیق «3» و زفیر باوج «4» فلك اثیر رسید «5».
ربیعی فوشنجی «6»:
بغرید طبل نبرد از دو روی‌جهان شد سراسر پر از گفت‌وگوی
درفش از پس و پیش بر پای شددرخش سنان عالم‌آرای شد
دو لشگر همه صفدر و كینه‌ورچو شیران فتادند در یكدیگر
______________________________
(1)- مج. مد: و از نشیب و فراز و درون. مك: و از درون.
(2)- مج: و بیرون و جوان.
مك. مد: و پیر و جوان.
(3)- مج. مك: و ولوله شهیق. مد: و ولوله و شهیق
(4)- اوج: وزن موج. طرف بالای هرچیز و اوج بلندترین درجه كواكب بود و آن ملاقات سطح محدب فلك باشد با افلاك سبعه سیاره و این كلمه معرب (اوچ) است و اوچ بضم اول كلمه‌ایست هندی (سانسكریتی) كه در قرن دوم هجری با ترجمه كتب هندی در علم احكام نجوم وارد زبان عربی گردیده و از اصطلاحات این علم شده است.
(5)- اثیر. بر وزن عبیر (عربی است). كره آتشین كه كره اعلی است از عناصر اربعه و آنرا چرخ اثیر نیز گویند. و فلك اطلس (فلك الافلاك) را نیز میگویند. فرهنگ آنندراج.
(6)- ربیعی فوشنجی. صدر الدین ربیعی پوشنگی پسر خطیب پوشنگ شاعر جوان حماسه سرای دربار هرات در زمان سلطنت آل كرت. و این قطعه از جمله حماسه تاریخی اوست موسوم به:
«كرت‌نامه» مورخین قرون هشتم تا دهم امثال. سیفی هروی. حافظ ابرو. محمد خاوند شاه صاحب روضة الصفا. غیاث الدین صاحب حبیب السیر. و مصنف همین كتاب اسفزاری در وقت نگارش آثار خویش این مثنوی تاریخی حماسی را در دست داشته و در شرح اوضاع خراسان و تاریخ هرات مطالب بسیاری از آن نقل كرده و جابجا بعضی اشعار آنرا نیز باستشهاد ذكر كرده‌اند.
اما خود این مثنوی ظاهرا پایمال حوادث زمان گردیده و از میان رفته است. برای شرح احوال ربیعی پوشنگی و مثنوی (كرت‌نامه) به تعلیقات مراجعه شود.
ص: 261
و در آن شب دیجور تا آنزمان كه از جیب صبح «1» شمامه «2» كافور «3» بردمید در ضرب و حرب و مجادله و مقاتله بودند و چون تیغ سهراب آفتاب از قراب غراب رنگ شب زنگی سلب بیرون آمد و از پرتو شعاع ارباع و اصقاع گیتی را روشن گردانیده «4» سپاه سیاه‌درون «5» كفار خونخوار خندق را انباشته هفتاد جای دیوار بارو را «6» سوراخ كرده بودند «7» و قرب ده هزار مغول خونریز بی‌پرهیز «8» بر شرفات بارو و فصیل برآمده و مسلمانان همچنان از حمیت عیال و فرزندان دست از جنگ و جدال و كوشش و قتال باز نمیداشتند «9» و شرف الدین امیر مجلس چون شیر عرین «10» و ببر خشمگین با آن كفره و ملاعین «11» حرب میكرد و بهر حمله قومی و بهر صدمه فوجی رامی «12» انداخت اما:
بیت. «13»
با قضا برنمیتوان آمدبا قدر در نمیتوان آمیخت
______________________________
(1)- مج. مك: از جیب صبح. مد: از جبین صبح.
و الجیب من القمیص طوقه. بپارسی. گریبان.
(2)- شمامه و شمام: الكثیر الشم.
(3)- مج. مك: كافور. مد: كافوری.
(4)- مج. مد: گردانید. مك: گردانیده.
(5)- مج. مك: درون. مد: اندرون.
(6)- مج. مك: هفتاد جای دیوار بارو را مد: هفتاد جا دیوار باروی را.
(7)- مج. مك: كرده بودند. مد: كردند.
(8)- مج. مد: بی‌پرهیز بر شرفات. مك: بی‌پرهیز شرفات.
(9)- مج. مك: و قتال باز نمیداشتند. مد: و قتال نمیداشتند.
(10)- عرین: جماعة الشجر او الشوك. لسان العرب.
(11)- مج. مد: كفره و ملاعین.
مك: كفره ملاعین.
(12)- مج: فوجی رامی. مك. مد: فوجی می.
(13)- مج: اما بیت. مك. مد: ندارد.
ص: 262
هرگاه كه شحنه «1» تقدیر قادر قدیر تیغ بی‌دریغ: یدرككم الموت و لو كنتم فی بروج مشیدّه، از نیام انتقام برآورد و كماندار «2» قادر انداز «3» قضا از كمانخانه:
الافلاك قسی و الحوادث سهام و الانسان هدف، ناوك جوشن‌گذار: و ما رمیت اذ رمیت و لكن اله رمی، بشست قدرت گشاد دهد كرا یارای اقامت و یارای «4» مقاومت تواند بود.
آخر الامر جماعة مسلمانان كه سینه سپر تیر بلا كرده بودند دل بر قضا نهادند و گفتند:
لكاتبی «5»:
با سپر ناوك او را چه برابر داریم‌بگذاریم سپر را جگری پیش آریم
______________________________
(1)- مج: هرگاه كه شحنه. مك: هرگاه شحنه. مد: هرگاه شحنه بیدریغ.
(2)- مج. مد: برآورد و كماندار. مك: برآورد كماندار.
(3)- قادر انداز. قدر انداز. و قادر دست: تیر انداز كامل كه هرگز نشانه را خطا نكند.
نور الدین ظهوری:
كمند قادراندازان ندارد چین گیرائی‌شود گر جمع صد كاكل پریشانم نمیسازد و سالك قزوینی گوید:
فتنه از بالای ابروی تو صاحب قبضه گشت‌ترك چشم از تیر مژگان تو حكم‌انداز شد فرهنگ جهانگیری- آنندراج.
(4)- مج: اقامت و یارای. مك: اقامت یارای. مد: كرا یارای اقامت و قدرت مقاومت و (یارای) اول بفتح راء و الف ممدود فارسی است یعنی قدرت. (و یارای) دوم بفتح راء و همزه ساكنه و كلمه یا حرف عطف یعنی عقیده و نظر.
(5)- كاتبی: مولانا محمد بن عبد اله متخلص به كاتبی ترشیزی شاعری زاهد و صوفی و عارفی سخن‌دان و نكته‌سنج بوده مولد و منشاء او قریه (طرق) و (راوش) از اعمال ترشیز واقع میانه نیشابور و ترشیز است.
در آغاز حال به نیشابور رفت و در آنجا در نزد سیمی شیرازی به تحصیل علم شعر و خط پرداخت تا شاعری خوشنویس گردیده و وجه تخلص او به كاتبی همین است. كاتبی مدتی بعد باصفهان رفت و در آنجا بخدمت خواجه صاین الدین تركه نائل آمده و بتحصیل
ص: 263
و زمره كفره فجره مستولی شدند «1»، روز شنبه بوقت زوال «2» آفتاب امان اهل ایمان بغروب هلاك «3» و فنا مایل گشت و تولی‌خان «4» فرمان داد تا لشگر خونریز غارتگر دست بنهب و قتال برآوردند، و خاتون طغاجار باده هزار سوار بشهر نشابور درآمده هركه را «5» میدید میكشت، برین منوال از روز شنبه تا چاشتگاه چهارشنبه قتل و غارت كردند و از جمیع خلق نشابور غیر از چهار كمانگر یك تن دیگر زنده نگذاشتند و سگان و گربگان نیز بكشتند «6» و با روی شهر را گوفته مناظر و منازل
______________________________
معارف و علم تصوف پرداخت و عاقبت بطبرستان رفت و در آنجا گوشه انزوا اختیار نموده و بسرودن خمسه در جواب خمسه نظامی گنجوی مشغول شد. و در وبای سال 839 ه درگذشت و در خطه استرآباد در بیرون مزار امام‌زاده معصوم كه به: (نه گوران) موسوم است مدفون گردید. كاتبی علاوه بر دیوان اشعار و غزلیات چند مثنوی دارد مانند:
«بهرام و گل‌اندام». و «حسن و عشق» (نقل باختصار از تذكره دولتشاه سمرقندی- لیدن ص 381- 391. مجالس النفائس. تذكره عرفات العاشقین). و در مد كلمه (كاتبی) را ندارد.
(1)- مج: مستولی شدند، روز شنبه. مك: مستولی شد، روز شنبه.
مد: مستولی شده بوقت زوال آفتاب.
(2)- و در تاریخ هرات از سیفی هروی: (و روز شنبه بوقت زوال شاهزاده تولی‌خان شهر نیشابور را بگرفت) ص 62 چاپ لاهور. و این عبارت عینا در تاریخ جهانگشای جوینی مسطور است. جهانگشا- ج- 1 ص 119 ص 128- لیدن.
(3)- مج: بغروب هلاك و فنا. مك: بغروب و فنا. مد: بغروب فنا.
(4)- مج: و تولی فرمان. مك: و تولی‌خان فرمان.
(5)- مج: درآمده هركه را میدید.
مك: درآمده میدید.
مد: درآمده هركه را میدیدند.
(6)- مج: و سگان و گربگان نیز بكشتند.
مك: این عبارت را ندارد.
مد: و سگان و گربگان نیز بكشتند.
ص: 264
و حصار و دیار و قصور و دور را با زمین هموار ساختند. و هفت شبانه‌روز آب در وی بسته جو كاشتند «1».
لكمال الدین اسمعیل (نور مرقده «2»):
مساجد شده خندق پاركین «3»منابر شده هیزم شور باء
سگ مرده افتاده در موضعی‌كه بد جای پیشانی اولیاء
چو او تاد «4» در سجده افتاد سقف‌چو ابدال «5» گشته ستونها دو تا
امامان چو قندیل آویخته‌چو سجاده افكنده محرابها
______________________________
(1)- مج: مد: و هفت شبانه‌روز آب در وی بسته جو كاشتند.
مك: این عبارت را ندارد.
(2) مج: لكمال الدین اسمعیل. مك: لكمال اسمعیل نور مرقده. مد: ندارد.
(كمال الدین اسمعیل): خلاق المعانی كمال الدین اسمعیل بن جمال الدین محمد بن عبد الرزاق منتسب بیكی از خاندانهای محترم اصفهان بوده و در محله (جوی باره) سكونت داشته. از فحول شعراء و سخندانان است. اكابر شعراء او را (خلاق المعانی) گفته‌اند «چه در سخن او معانی دقیقه مضمرست كه بعد از چند نوبت كه مطالعه رود ظاهر میشود»
اكابر آل صاعد در تربیت كمال الدین اسمعیل پرداختند و او در مدایح ایشان قصائد غرائی گفته است. و در قتل عام اصفهان در حمله تاتار در عهد اوكتای قاآن در تاریخ دوم جمادی الاول سال 645 ه بشكنجه سپاهیان مغول كشته شد (تذكره دولتشاه سمرقندی ص 148- 154 لیدن. تذكره عرفات العاشقین تقی اوحدی لبانی نسخه خطی كتابخانه ملی ملك. هفت اقلیم امین احمد رازی).
(3)- پاركین: وزن آستین جائی كه گندآب جمع شود و آنرا منجلاب نیز گویند.
فرهنگ آنندراج.
(4)- اوتاد: جمع (وتد) و اوتاد الارض: جبالها. و اوتاد البلاد: رؤسها.
(5)- ابدال: جمع بدل و البدل الكریم الشریف.
ص: 265 نه بر طفل رحمت نه از پیر شرم‌نه آزرم خلق و نه ترس خدا «1» در تاریخ خراسان «2» چنین مسطور است كه دوازده شبانه روز شمار مقتولان
______________________________
(1)- این اشعار جزء قصیده طولانی است از كمال الدین اسمعیل كه در وقت مراجعت از خوارزم در مدح یكی از صدور آل صاعد و توصیف تخریب خانه خود بر دست مغول سروده و مطلعش این است:
منم این‌كه كشتست ناگه مرادل و دامن از چنگ محنت رها
منم این‌كه از گردش روزگارشدست آرزوهاء جانم وفا
منم اینكه از ظلمت ظلم و جوزچو یونس شدم مستجاب الدعا
منم باز در پیش صدر جهان‌زبان برگشاده بشكر و ثنا
وز ان شیون خانها سوز توكی بذ خانه پردازتر از وبا
مساجد شده خندق پاركین‌منابر شده هیزم شوربا
كجا اهل قبله بموی مژه‌همی خاك رفتندش از بوریا
بصف خران و كه آراسته‌مساجد كی بذ خانه اتقیا
چو اوتاد در سجده افتاد سقف‌چو ابدال گشته ستونها دو تا
امامان چو قندیل آویخته‌چو سجاده افكنده محرابها
نه بر طفل رحمت نه از پیر شرم‌نه آزرم خلق و نه روی و ریا
ز فرزند و جاه جوانی و مال‌ممتع بمان تا بیوم الجزا نقل از یك نسخه مخطوطه قدیمی دیوان كمال اسمعیل- كتابخانه ملی ملك.
(2)- تاریخ خراسان: بواسطه اهمیت سرزمین سردخیز و پربركت و پهناور خراسان در رقعه امپراطوری عظیم عباسی و بسیاری دانشمندان، سخنوران، هنرمندان، پهلوانان مردان نامداری كه ازین خاك برخاسته و در ادوار مختلفه بروز و ظهور كرده صفحات تاریخ مجد و عظمت ایران را آرایش داده‌اند كتب و معاجم بسیاری در تاریخ
ص: 266
كردند هزار هزار و هفتصد هزار و چهل و هفت هزار مرد بحساب آمد سوی از عورات و اطفال. غفر اله لنا و لهم و لجمیع المومنین و المومنات. «1»

واقعه بر مقتضای «2» مقوله‌

ع: «3» در این چمن گل بی‌خار كس نمی‌چیند.
______________________________
این سرزمین و شهرهای عمده آن تدوین و تالیف گردیده است و از جمله مشهورترین و مبسوطترین آنها: كتاب (تاریخ خراسان) تالیف الحاكم ابی عبد اله النیسابوری (تاریخ ولات خراسان) تالیف ابی الحسین السلامی. و (اخبار علماء خراسان) تالیف ابی نصر المروزی. و (تاریخ خراسان) تالیف عباس بن مصعب و از تواریخ مشهوره شهرهای خراسان: (تاریخ نیسابور) تالیف الحاكم ابی عبد اله النیسابوری (تاریخ سمرقند) للمستغفری. و (تاریخ بخارا) للبخاری و للنرشخی. و (تاریخ هرات) تالیف حداد. فامی. ربیعی، سیفی، و اسفزاری و غیره میباشد. اما معلوم نیست مراد مصنف از تاریخ خراسان كدام‌یك از تواریخ این خطه است ظاهرا اسفزاری خودش مستقیما هیچیك از تواریخ خراسان را در این مورد در دست نداشته و این عبارت را عینا از سیفی هروی نقل كرده است چه او در این مورد گوید: «و در تاریخ خراسان چنین آورده‌اند» ص 63 (تاریخ هرات از سیفی هروی لاهور).
(1)- جوینی در خاتمه این فصل درباره شماره مقتولین شهر نیشابور در قتل عام این شهر بر دست لشگریان تاتار در سال 617 ه میگوید:
«و سید عز الدین نسابه از سادات كبار بود و بورع و فضل مشهور و مذكور بودست درین حالت با جمعی سیزده شبانه‌روز شمار كشتگان شهركرد آنج ظاهر بودست و معین بیرون مقتولین در نقبها و سوراخها و رساتیق و بیابانها هزار هزار و سیصد هزار و كسری در احصا آمده ....» (جهانگشای- جوینی ج- اول- ص 128- لیدن)
(2)- مج: مقتضای. مد: مقتضی.
(3)- مج: ع. مد: ندارد.
ص: 267
«1» [در وقتی كه ذكر احوال نشابور بدانجا انجامید بحكم اینكه: قلم اینجا رسید و سر بشكست «2» حادثه كه از جمیع ماسبق وجیع‌تر و از تمامی «3» قضایای گذشته آن خطه فجیع‌تر بود روی نمود «4» و آن واقعه كبری و مصیبت عظمی عالیجناب معالی مآب نقابت پناه «5» مرجع اولاد سید المرسلین كهف و ملاذ طوایف المسلمین قدوة
______________________________
(1)- عبارت:
[در وقتی كه ذكر احوال نشابور بدانجا انجامید ...... خاتمه جمیع نوائب و رزیات گرداناد بحق محمد و اله الامجاد]
از زیادات نسخه مج و مد میباشد و این فصل بتمامه از نسخه مك محذوف است و فقط عبارت: واقعه بر مقتضای مقوله تا آخر مصراع مسطور است.
(2)- قلم اینجا رسید و سر بشكست:
این عبارت از امثال سائره پارسی است. اما استعمال آن در آثار متقدمین دیده نشده است.
گویا قدیمترین متون فارسی كه این مثل را بكار برده همین كتاب حاضر است. ذكر این (مثل) از اغلب فرهنگها فوت شده است ولی در كتاب «جامع التمثیل» جمع و تالیف محمد علی حبارودی از ادباء سده یازدهم. كه آنرا در سال 1050 ه در شهر (حیدرآباد) دكن از بلاد هندوستان باشاره سلطان عبد اله قطب شاه دكنی پادشاه خطه دكن با كمك جمعی دیگر از ادبا و فضلاء دربار قطب شاه در (امثال فارسی) تالیف كرده. این مثل را در فصل حرف قاف در ردیف امثال فارسی كه با حرف قاف شروع میشود ذكر كرده است (جامع التمثیل- حبارودی- نسخه خطی كتابخانه ملی ملك)
(3)- مج: ماسبق وجیع‌تر و آن تمامی.
مد: ماسبق وجیع‌تر و از تمامی.
(4)- مج: روی نمود. مد: روی بر وی نمود.
(5)- مج: معالی‌مآب نقابت‌پناه.
مد: معالی‌قباب نقابت‌مآب
ص: 268
احفاد رسول الثقلین امیر رفیع الدین حسین طیب اله مرقده است كه ركن «1» رفیع آن ولایت و «2» بلكه عمده تمامی مملكت بود و در مكارم اخلاق و محاسن اعراق و علو همت و سموّ رتبت و نجدت شان و رفعت «3» و جمال نسب و كمال حسب و شیم رضیه و سیر سنیه «4» شبیه و نظیر نداشت.
بیت «5»:
هم سعادت در جبلت هم سیادت در نسب‌هم كرامت در طبیعت هم بزرگی در تبار
روز دولت را فروغ و مهر حشمت را سپهرشاخ همت را سحاب و باغ عزت را بهار «6»
گرنه از بهر عدو خاندان كارآمدی‌فخر او از روی عالم برگرفتی ننگ و عار و بدودمان مكرمت آشیان آصفی نصفت پناهی نسبت وصلت داشت «7» و بی‌شائبه تكلف و غائله مبالغه كرم ذاتی و شیم مرضیه‌اش كه قضیه: سادات العادات عادات السادات «8»
______________________________
(1)- مج: مرقده است كه.
مد: مرقده كه ركن.
(2)- مج: ولایت و بلكه.
مد: ولایت بلكه.
(3)- مج: و رفعت و جمال.
مد: و رفعت مكان و جمال.
(4)- مج: و شیم رضیه سنیة شبیه.
مد: و شیم رضیه و سیر سنیة شبیه.
(5)- مج: بیت.
مد: ندارد.
(6)- مج: شاخ همت را سحاب و باغ عزت را بهار.
مد: شاخ حشمت را سحاب و باغ عشرت را بهار.
(7)- عبارت: (و بدودمان مكرمت آشیان آصفی نصفت پناهی نسبت وصلت داشت) از زیادات نسخه مج میباشد. و در مد. ندارد.
(8)- مج: سادات العادات عادات السادات.
مد: عادات السادات سادات العادات.
این عبارت در كتب ادب مطابق نسخه مد مسطور است.
ص: 269
لحسن الدهلوی «1»:
حسن كمال «2» چون توئی نیست حد بیان من‌من چه صفت كنم ترا ای تو چنانچه هم توئی مع القصه: اواخر شهر محرم الحرام كه از بقیه ایام تعزیت اولاد امجاد حضرة «3» مصطفی علیه الصلوة و الدعاء. و واقعه هایله شهدای «4» دشت كربلا علیهم رضوان اله تعالی «5» بود خبر بهرات رسید كه طایر روح مطهرش از ندای هاتف غیب و صفیر مرغان حظایر لاریب استماع ادای نوای این معنی فرمود كه.
______________________________
(1)- مج: لحسن الدهلوی.
مد: ندارد.
(حسن دهلوی):
نجم الدین حسن بن علاء السجزی دهلوی كاتب و مرید شیخ نظام الدین اولیاء بوده و باوصاف مرضیه و مكارم اخلاق و لطافت و ظرافت و استقامت عقل متصف است. میانه او و امیر خسرو دهلوی متوفی بسال 725 ه رابطه صحبت و وداد بوده.
و تصانیف در نثر و نظم و مثنویات بسیار دارد و از جمله آنهاست:
كتاب فرائد الفوائد در چند مجلد مشتمل بر سخنان عارفانه شیخ نظام الدین اولیاء كه در مدت مصاحبت از او شنیده.
دیوان قصائد و غزلیات و غیره.
(2)- مج: حسن كمال.
مد: وصف كمال.
(3)- مج: حضرت مصطفی علیه الصلوة و الدعاء.
مد: حضرت سید المرسلین علیه افضل الصلوة.
(4)- مج: شهدای دشت.
مد: شهید دشت.
(5)- مج: علیهم رضوان اله تعالی.
مد: رضوان اله تعالی علیهم.
ص: 270
بیت «1»:
بر ظلمت آشیان فنا دل چه مینهی‌كز نور محض و عین بقا آفریده
در ظلمت نفوس و طبایع مكن قرارآب حیات خور كه بچشمه رسیده و از قفس تن و مجلس بدن پروازكنان بجانب آشیان قدس و سرابستان «2» ابد خرامید إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. عامه اهل اسلام را از استماع این واقعه ماتم خاندان خواجه ثقلین و مصیبت جانسوز امیر المؤمنین حسین تازه گشت. درخت تحمل و مصابرت همكنان را سیلابی كه از سیل آب چشمها روان بود در ربود و اطفال آمال یتیم و آبا و امهات دهر از تولد مثل او عقیم ماندند.
ع: وای نعیم لا یكدره الدهر.
للشیخ نظامی رح «3»:
بشتاب كه راحت از جهان رفت‌آهسته مران كه كاروان رفت
راهی عدم كه هركه هستند «4»از آفت قطع آن فرستند
______________________________
(1)- مج: بیت.
مد: ندارد.
(2)- سرابستان:
و سرابوستان- باغی كه در آن خانه باشد.
ظهوری گوید:
گل امید تا بكی چینم‌از سرابوستان فرض و محال فرهنگ آنندراج.
(3)- عبارت: (ع: و ای نعیم لا یكدره الدهر. للشیخ نظامی رح) از زیادات نسخه مج میباشد و در مد ندارد.
(4)- مج: راهی عدم كه هركه.
مد: راهیست عدم كه هركه.
ص: 271 كو خسرو و كیقباد و كو جم «1»رفتند و روند «2» دیگران هم و فی الواقع در حدوث این واقعه و وقوع این حادثه هیچ فرد از افراد امم و آحاد بنی آدم معاف نبود.
شعر «3»:
تا دیده دید واقعه زین صعب‌تر ندیددل كین خبر شنید كسش با خبر ندید و روز عزا در مدرسه مقدسه مرحومه «4» گوهرشاد بیگم «5» از حضور سلاطین كامكار و شاهزادهای نامدار و امرای عالی «6» رای و صدور صدر آرای و مشاهیر سادات و نقبا و جماهیر مشایخ و قضاة و علما و اصول و اعیان و اشراف و اماجد و اماثل و اعراق مجلسی «7» منتظم شد كه كسی مثل آن نشان نداد و جناب افصح المتكلمین
______________________________
(1)- مج: كو خسرو كیقباد و كو جم.
مد: كو خسرو و كو قباد و كو جم.
(2)- مج: روند دیگران هم.
مد: روند و دیگران هم.
(3)- مج: شعر.
مد: ندارد.
(4)- مج: مدرسه مقدسه مرحومه
مد: مدرسه مرحومه.
(5)- برای تاریخچه (مدرسه و مسجد گوهرشاد بیگم). در هرات بتعلیقات مراجعه شود.
(6)- مج: و امرای عالی رای.
مد: و امرای عالیمقدار عالی رای.
(7)- مج: و اماثل و اعراق مجلس.
مد: و اماثل و اعراف مجلسی.
(اماثل): جمع امثل- الافضل.
و: اماثل القوم: خیارهم.
(اعراف): اعراف الریاح و السحاب: اوائلها و اعالیها.
و اما: اعراف بمعنی معروفین در لغت نیامده است.
و (اعراق): جمع عرق: اصل كل شئی.
الجبل لا یرتقی لصعوبته.
ص: 272
مولانا كمال الدین حسین كاشفی دامت بركاته بانفاس عیسویه و نصایح مرضیه معنویه «1» اصحاب مصیبت «2» و ارباب تعزیت بلكه همه حضار مجلس را حیات تازه بخشید و بآیات صبر و احادیث رضا و آثار گذشته و اخبار سلف و مواعید اجر جزیله «3» دلهای محزون و درونهای مجروح را مرهم روح و راحت «4» ارزانی داشت. و كان ذلك فی محرم «5» سنته ثمان و تسعین و ثمانمایه. و این بیت جهت وفاتش مولف را اتفاق افتاد.
بیت «6»:
یك رقم نه بمیان دو هشت‌از پی این واقعه «7» تاریخ گشت حضرت خالق موت و حیات این مصیبت را در آن خاندان «8» فایض البركات
______________________________
(1)- مج: نصایح مرضیه معنویه اصحاب.
مد: نصایح مرضیه اصحاب.
(2)- مج: مصیبت و ارباب.
مد: مصیبت را و ارباب.
(3)- مج: و مواعید اجر جزیله.
مد: و مواعید جزیل.
(4)- مج: مرهم روح و راحت.
مد: مرهم راحت و روح.
(5)- مج: ذلك فی محرم.
مد: ذلك فی تاریخ محرم.
(6)- كلمه: (بیت)
و شعر مادة تاریخ از زیادات نسخه مج میباشد و در مد ندارد.
(7)- در اصل:
از پی واقعه تاریخ و كلمه (این) قیاسا افزوده شد.
(8)- مج: مصیبت را در آن خاندان.
مد: مصیبت را خاندان.
ص: 273
خاتمه جمیع نوایب و رزّیات «1» گرداناد بحق محمد و اله الامجاد «2»]
دیگر: از شرف و مزیة آن زمین بهشت آئین همین كافی است كه مرشد الابرار شیخ فرید الدین عطار قدس اله سره المبین «3» از آنجا ظهور یافته و وی مرید شیخ مجد الدین بغدادی بوده «4» [است «5».
و در مقدمه كتاب «تذكرة الاولیاء» شیخ فرید الدین عطار فرموده است «6»:
كه یك روز پیش شیخ مجد الدین درآمدم ویرا دیدم كه میگریست گفتم خیر هست گفت زهی اسفهسالاران كه درین امت بوده‌اند بمثابه انبیاء علیهم الصلوة و السلام كه: علماء امتی كانبیاء بنی اسرائیل، آنگاه گفت از آن میگریم كه دوشینه گفته بودم خداوندا كا تو بیعلت «7» نیست مرا ازین قوم گردان یا از نظارگیان این قوم گردان كه قسم دیگر را طاقت ندارم میگریم باشد كه مستجاب گردد. «8»
______________________________
(1)- الرزیة و الجمع:
رازیا- المصیبة العظیمة.
(2)- تا اینجا از زیادات نسختان مج و مد میباشد.
(3)- مج. مد: سره المبین.
مك: سر المبین.
(4)- مج. مد: بغدادی بوده است.
مك: بغدادی بوده
(5)- عبارت:
[است.
و در مقدمه كتاب «تذكرة الاولیاء» شیخ فرید الدین عطار .... تجلی كرد مربی او شد]
از زیادات نسخه مج میباشد و در نسخه‌های مك و مد ندارد.
(6)- در اصل: كه بشیخ فرید الدین عطار فرموده است آورده.
(7)- در اصل: بعلت.
(8)- ابو سعید مجد الدین شرف بن المؤید بن ابی الفتح البغداد كی (بغدادك از دهستانهای بخارا است) الخوارزمی یكی از چند تن شاگردان مشهور شیخ نجم الدین كبری است مانند:
ص: 274
و در كتاب «نفحات الانس» مولانا نور الدین عبد الرحمن الجامی قدس اله روحه آورده كه در سخنان مولانا جلال الدین رومی قدست اسراره مذكور است كه نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بروح شیخ فرید الدین عطار تجلی كرد و مربی او شد] «1». و چنان مشهور است كه سبب «2» توبه شیخ عطاران باشد «3» كه روزی در دكان «4» عطاری بسود او معامله مشغول بود درویشی بآنجا رسید و چند بار سوال كرد وی بدرویش نپرداخت درویش گفت «5» ای خواجه تو چون خواهی مرد؟ عطار «6» گفت چنانكه تو خواهی مرد درویش گفت تو چون من توانی مرد؟ عطار «7» گفت بلی «8» درویش
______________________________
شیخ سعد الدین حموی. شیخ رضی الدین علی لالا. شیخ سیف الدین باخرزی.
بابا كمال خجندی. و شیخ نجم الدین رازی- دایه- وی از اعاظم اقطاب و مشایخ صوفیه است در خوارزم در خدمت شیخ نجم الدین كبری میزیست و در سال 607 یا 610 ه سلطان قطب الدین محمد خوارزم شاه بر او خشم گرفته و بدستور آن پادشاه شیخ مجد الدین را برود جیحون افكندند.
(نفحات الانس- جامی ص 380- ص 383. طرائق الحقائق ج 1 ص 210).
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(2)- مج: و چنان مشهور است كه سبب.
مك. مد: و سبب.
(3)- مج- مك: آن باشد.
مد: آن شد.
(4)- مج. مك: در دكان. مد: بر در دكان.
(5)- مج. مد: نپرداخت درویش گفت. مك: نپرداخت گفت.
(6)- مج: مرد عطار گفت. مك: مرد گفت.
(7)- مج: توانی مرد عطار گفت بلی.
مك: توانی مرد گفت بلی. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 274 واقعه بر مقتضای مقوله ..... ص : 266
(8)- مج: گفت چنانكه تو خواهی مرد درویش گفت تو چون من توانی مرد عطار گفت بلی درویش بلی درویش
مد: گفت چون تو درویش كاسه.
ص: 275
كاسه چوبین داشت در زیر سر نهاده و گفت- اله- و جان بداد «1» عطار را وقت متغیر شد و بحكم مقوله «2».
لاوحدی: «3»
بستم دكان مشغله را در بروی غیرتا عشق او درآید و بیع و شری كند دكان و دستگاه را برهم زد و بسلوك راه فقر درآمد.
«4» [و مولانا رومی در وقت رفتن از بلخ در نشابور بصحبت شیخ رسیده در كبر سن و شیخ كتاب «اسرارنامه» بوی داده و مولانا دائما آنرا در آستین داشته و در ایراد معارف و حقایق اقتدا بوی كرده چنانكه فرموده است:
بیت:
گرد عطار گشت مولاناشربت از دست شمس بودش نوش
______________________________
(1)- مج: سر نهاده و گفت. اله- و جان.
مك: سر نهاده گفت- اله- و جان.
مد: سر نهاده و جان بداد.
(2)- مك. مد: مقوله اوحدی.
مج: مقوله لاوحدی.
(3)- اوحدی.
ظاهرا مراد اوحدی مراغی است كه او مرید شیخ اوحدی الدین حامد كرمانی بوده و بهمین جهت (اوحدی) تخلص كرده است.
و كتاب مثنوی «جام‌جم» بر وزن و اسلوب حدیقه حكیم سنائی و «ده‌نامه» از اوست.
وفات او در سال 697 در تبریز اتفاق شده و قبر او در مراغه مزار است.
(نفحات الانس ص 546. تذكره دولتشاه سمرقندی ص 215 و 210 لیدن)
(4)- عبارت: [و مولانا رومی ... در سخنان هیچ‌یك از این طایفه نیست] از زیادات نسخه مج میباشد و در مك و مد ندارد.
ص: 276
و آنقدر لطایف توحید و اسرار مواجید كه در گفتار شیخ عطار است در سخنان هیچ‌یك ازین طایفه نیست] «1».
و حضرت شیخ «2» در سنه سبع و عشرین و ستمایه بر دست كفار «3» سعادت شهادة یافته، و گویند در آن «4» وقت سن مباركش صد و چهارده ساله بوده «5» و قبر وی در نشابور است.
و حضرت مملكت پناهی «6» امیر نظام الدین علیشیر خلدت معدلته «7» در سر مزار فیض آثارش عمارتی پرروح ساخته.
و از عجایب نشابور چشمه‌ایست در كوه قریب بقریه «دبیر» «8» كه در تمام چله تابستان یخ می‌بندد «9» و در زمستان آب گرم دارد «10»
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
و این عبارت در نفحات الانس عینا مسطور است.
(2)- مج: و حضرت شیخ در سنه.
مك. مد: در سنه.
(3)- مج. مد: و ستمایه بر دست كفار سعادت.
مك: و ستمایه و سعادت
(4)- مج: و گویند در آن وقت.
مد. مك: و در آن وقت.
(5)- مج: ساله بوده.
مك. مد: سال بود.
(6)- مج. مك: و حضرت مملكت پناهی.
مد: و حضرت مقرب الحضرة السلطانی.
(7)- مج. مد: خلدت معدلته.
مك: ندارد.
(8)- دبیر: بفتح اوله و كسر ثانیه و یاء مثناة می تحت وراء قریة بینها و بین نیسابور فرسخ. (معجم البلدان- یاقوت- ج/ 2 ص 547 لیپزیك).
(9)- مج. مك: كه در تمام چله تابستان یخ می‌بندد.
مد: كه در تمامی تابستان یخ می‌بندد.
(10)- مج. مك: و در زمستان آب گرم دارد.
مد: و در چله زمستان گرم است.
ص: 277
دیگر: «سبزوار» «1» ولایتی خوبست، با منافع و مزارع مرغوب اما «2» اهل آن در رفض «3» غلوی تمام دارند.
«4» [چنانچه منقولست كه سلطان ملكشاه الپ‌ارسلان ایشان را بجهت رفض معاتب ساخت «5» ایشان انكار كردند فرمود كه اگر شما راست میگوئید و عقیده رفض «6» ندارید از ولایت خود ابو بكر نامی پیش من آرید تا شما را باور دارم، ایشان بسیار طلب و تردد نمودند آخر الامر ابو بكر نامی یافتند غریب و مریض در گلخنی افتاده بغایت ضعیف و نحیف و باریك هم از جهت مرض و هم از سبب جفا و ایذای ایشان، او را در زنبر «7» نهاده پیش سلطان آوردند سلطان گفت این چیست نه مرده و نه زنده؟
گفتند سلطان معذور دارد كه در ولایت ما ابو بكر نام بهتر ازین نمی‌شود. «8»
______________________________
(1)- مج. مك: ولایتی.
مد: ولایت.
(2)- مج: مرغوب اما اهل.
مك. مد: مرغوب اهل
(3)- مج. مك: رفض مد: تشیع.
(4)- عبارت: [چنانچه منقول است كه .... و نظیر ندارد ادام اله حیوته] از زیادات نسخه مج و مد میباشد و در مك ندارد.
(5)- مج: رفض معاتب ساخت.
مد: تشیع مخاطب ساخته.
(6)- مج: رفض
مد: سنت و جماعت.
(7)- زنبر. زنبل: وزن چنبر: گلیمی یا تخته كه برد و زبر آن چوب تعبیه نموده و با آن خاك كشند. فرهنگ جهانگیری. آنندراج.
(8)- تا اینجا از زیادات نسخه‌های: مج. مك و مد میباشد و از عبارت [و نیز گویند سبزواری جهت هیزم خریدن ... و نظیر ندارد، ادام اله حیوته] از زیادات نسخه مج میباشد و در مك و مد و س ندارد.
و این داستان در كتاب «آثار البلاد و اخبار العباد» و در «تاریخ قم» نوشته شده و آنرا بمردم قم نسبت داده‌اند.
ص: 278
و نیز گویند سبزواری جهت هیزم خریدن بسر راه هیمه‌كشان رفت اول كسی كه رسید ازو پرسید كه چه نام داری؟ گفت ابو بكر برنجید و او را بایذاء بگذرانید هیمه‌كش دیگر از او نام پرسید گفت عمر او را نیز برنجش تمام روان كرد دیگری رسید گفت چه نامی گفت عثمان او را نیز هم عذر خواست دیگری رسید نام او پرسید گفت علی سبزواری گفت ای پیشوای اهل اسلام در هیزم‌كشی نیز پس‌مانده همه. «1»
و حالا از ابلغ مذّكر آن و افصح زبان‌آوران مولانا كمال الدین حسین كاشفی «2» است از آن ولایت كه در اقسام فضایل و فنون علوم و طلاقت لسان و عذوبت بیان
______________________________
(1)- این قصه را نیز حافظ ابرو در جغرافی خود در ضمن وصف سرزمین خراسان و ذكر خطه بیهق و سبزوار نوشته است.
(2)- كمال الدین حسین بن علی الكاشفی الواعظ البیهقی الهروی از دانشمندان بزرگ و واعظان نامدار و از نویسندگان زبردست خراسان بوده و در اواخر سده نهم در سلطنت شاه ابو الغازی حسین میرزا بایقرا در هرات میزیسته. حلقات درس تفسیر و مجالس وعظ او در روزهای سه و چهار و پنجشنبه در سر «مزار پیر مجرد» و «خانقاه سلطانی» و «دار السیاده» در هرات مشهور بوده است.
كاشفی در نگارش نثر مرّصع فارسی- كه در آنعهد در مدرسه هرات معمول بود.
استادی بی‌نظیر بوده، و كتاب «كلیله و دمنه» را كه بنام امیر شیخوم سهیلی لباس عبارت پوشانیده نمونه عالی است از آن سبك انشاء.
و از معاصرین و نظراء او از استادان مدرسه ادبی هرات: خواجه عبد اله مروارید، خواجه معین الدین محمد فراهی و مولی كمال الدین حسین خوارزمی را باید نام برد.
و كتاب «روضة الشهداء»- كه بعدها كلمه «روضة خوانی» از نام این كتاب گرفته شده- و «مواهب العلیه» و «جواهر التفسیر لتحفة الامیر» و «اخلاق محسنی» و «لوایح القمر» از جمله تصانیف او میباشد. وفات او در سال 910 ه در هرات اتفاق شده است.
(كشف الظنون- كشف الحجب و الاستار- هدیة العارفین- قاموس الاعلام- هفت اقلیم
ص: 279
و فصاحت تذكیر و حقایق تفسیر شبیه و نظیر ندارد، ادام اله تعالی حیوته] «1».
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
(سبزوار): حافظ ابرو گوید: «ولایت بیهق در اصل- بیهه- یعنی: بهتر- بوده و معرب آن بیهق است، این ناحیه از توابع نیشابور است، قصبه این بلوك نخست خسرو گرد بوده ولی اكنون (سبزوار) است، و در كتب قدیمه آنرا (سابزوار) نویسند، مساحت بلوك بیهق تا اول حدود دامغان مساوی 25* 25 فرسنگ میباشد. بیشتر مردم این بلوك شیعه مذهب‌اند، قصبه سبزوار در عهد سربداران در نهایت معموری رسید و حالا (سده نهم) سبزوار شهریست با بازارهای معمور و غله بسیار»- نقل باختصار از جغرافی حافظ ابرو.
ص: 280