گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
روضه ششم در ذكر سلاطین ایام، و ولادت و حكام كه از زمان اشاعت دین اسلام الی هذا الایام آمر و عامل و والی و حاكم هرات بوده‌اند





اشاره

مشتمل بر چند چمن‌

چمن اول‌

شیخ مرحوم ثقة الدین عبد الرحمن فامی رح، در كتاب خود آورده «1» است كه در بعضی تواریخ چنان دیده‌ام كه والیان و حكام خراسان در هرات «2» مقیم می‌بوده‌اند، و نواب و گماشتگان ببلاد و مواضع دیگر میفرستاده و دار الملك و پادشاه‌نشین در قدیم «3» الایام نیز هرات می‌بوده، «4» و نقل كرده است از «5» حافظ ابو اسحق احمد بن محمد بن یاسین كه او در «6» كتاب تاریخ خویش از عباس بن محمد و او از پدر خویش روایت كرده كه گفت شنیدم از ذو القرنین- كه قاضی بادغیس، و روستاء گنج‌خانه، و گنج روان، و آن نواحی بوده، و او مردی بود «7» شایسته، و بصلاح آراسته- كه صلح هرات بوقت «8» ظهور دین اسلام در سنه تسع و عشرین اتفاق افتاده «9» و از بلده مرو نیز درین سال بوده، و از نیشابور در سنه «10» ثلثین، و عبد اله عامر كه بخراسان آمد
______________________________
(1)- مك: آورده است كه در.
مج: آورده كه در.
(2)- مج: هرات مقیم می‌بوده. مك: هرات می‌بوده.
(3)- مك: در قدیم الایام نیز هرات. مج: در قدیم نیز هرات.
(4)- مج: و نقل. مك: نقل.
(5)- مك: از حافظ ابو اسحق. مج: از ابو اسحق.
(6)- مك: كه او در كتاب تاریخ. مج: كه او در تاریخ.
(7)- مك: مرد. مج: مردی.
(8)- مج: بوقت ظهور دین. مك: بوقت دین.
(9)- مج: افتاد. مك: افتاده.
(10)- مك: درین سال بوده و از نشابور در سنه ثلثین.
مج: درین سال بوده در سنه ثلثین.
ص: 379
بنشابور مقام كرده تا بجنگ او را فتح كردند، «1» و هرات بطریق صلح فتح شد، و پیشتر كسی كه بفتح ممالك خراسان آمد، عبد اله بن عامر بود «2»، پس از وی سعید بن عثمان بن «3» عفان القریشی، و پس از وی عبد اله عامر دیگرباره بخراسان آمد، بعد از آن حكم ابن عمرو الغفاری، پس از آن عبید اله بن زیاد، پس از وی عبد الرحمن بن زیاد، بعد از وی سالم بن زیاد، بعده عبد اله بن خازم السلمی در ایام قتیبة بن مسلم نه سال بخراسان بود، بعد از آن امیه بن عبد اله القرشی چهار سال بود پسر خود یزید را خلیفه كرد، و یزید نیز برادر خود فضل بن مهلب را خلیفه كرد، پس از آن قتیبة بن مسلم الباهلی «4» دو سال بود، پس قتیبه را بكشتند در سنه ست و تسعین بعد
______________________________
(1)- مج: فتح كردند. مك: فتح كرد.
(2)- بلاذری میگوید: «فلما استخلف عثمان بن عفان ولی عبد اله بن عامر بن كریز البصره فی سنة 28 و یقال فی سنة 29 ه ثم غزا خراسان فی سنة 30 و بعث عبد اله بن خازم بن اسماء بن الصلت الی خراسان ...»
«و وجه ابن عامر جیشا الی هرات و علیه خلید بن عبد اله الحنفی ... و یقال ان ابن عامر سار نفسه الی هراة ثم صالحه مرزبان هراة عن هراة و بوشنج و بادغیس علی الف الف درهم، و ارسل مرزبان مرو الشاهجان یسأل الصلح فوجه ابن عامر الی مرو حاتم بن النعمان الباهلی فصالحه علی الفی الف و مائتی الف درهم». فتوح البلدان یحیی بن جابر البلاذری ص 410- 412.
كسانی را كه اسفزاری درین روضه بعنوان ولات و حكام هراة فهرست‌وار نامبرده است غالبا از مردان نامدار دولتین بنی امیه و بنی العباس میباشند كه بولایت خراسان بزرگ (ایران شرقی) منصوب بوده‌اند، و چون بیشتر اوقات شهر هراة مركز و تختگاه خراسان بوده ولات خراسان در آنشهر اقامت گزیده و نواب و عمال خود را از آنجا بدیگر دیار خراسان گسیل میداشته‌اند.
و پس از ظهور طاهریان، و قیام یعقوب لیث صفاری (رویگرزادگان) و سپس پیدایش دولت ملی سامانیان، و بالاخره ظهور سلطنت آل سبكتكین مركز خراسان از هراة به: مرو، نیشابور، زرنج سیستان، بخارا و غزنین انتقال یافته و حكام هراة درین تختگاهها تعیین و اعزام میگردیده است.
(3)- مج: عثمان عفان. مك: عثمان بن عفان.
(4)- همینكه معاویة بن ابی سفیان بر اریكه خلافت استقرار یافت بار دیگر عبد اله بن عامر را بولایت خراسان فرستاد، و پس ازو زیاد بن سمیة (زیاد بن ابی سفیان) را بر خراسان و عراقین ولایت داد، زیاد در بصره نشست و از جانب خود حكم بن عمرو الغفاری را بولایت خراسان گسیل نموده زیاد از طرف معاویة- كه بتازگی روش خلفای راشدین را
ص: 380
از آن وكیع بن سود یكماه بود، پس از آن یزید بن المهلب بخراسان آمد، و عامل عراق بود یكماه در هرات مقام كرد، و مهلب بن یزید را عامل خراسان ساخت چون شش ماه بود عقبة بن الجراح الحارثی بیامد و یكسال و دو ماه بود، پس پیش عمر بن عبد العزیز رفت و عبد الرحمن بن نعم الایادی را «1» نایب كرد، چون یكسال و هفت ماه گذشت سعید بن عبد العزیز قرشی آمد و یكسال عمل كرد، بعد از آن اسد ابن عبد اله البجلی سه سال بود، پس حكم بن عوانه را خلیفه كرد و بعراق رفت، و بعد از آن «2» ششماه اسد بن عبد اله السلمی پنج ماه عمل راند، پس جنید بن عبد الرحمن المری «3» سه سال و نیم عامل بود، پس عمارة بن حریم المری خلیفه جنید دو ماه
______________________________
بدرود گفته اصول اسلامی را پایمال نموده بود- فرمانی بدین مضمون برای حكم فرستاد:
«ان امیر المومنین معاویة كتب الی ان اصطفی له البیضاء و الصفراء فلا تقسمن شیئا من الذهب و الفضه» اما حكم بدین دستور التفات ننموده و مانند سابق خمس اموال را برای خلیفه فرستاده و بقیه را میان مسلمانان تقسیم كرد و در جواب زیاد نوشت: «انی وجدت كتاب اله قبل كتاب امیر المومنین معاویة، و لو ان السماء و الارض كانتا رتقا علی عبد ثم اتقی اله لجعل اله له منها مخرجا». او از حكومت خراسان معزول گردید و سلم بن زیاد از طرف یزید بن معاویة و الی آندیار شد و درین اثناء یزید درگذشت و فتنه ابن زبیر در عراق قایم شد و خراسان دچار آشفتگی شدید گردید سلم خراسان را ترك گفته و از جانب خود عبد اله بن خازم را بر خراسان ولایت داد، پس عبد الملك حجاج بن ابو عبیده ثقفی را بر عراقین و خراسان حكومت داد: و حجاج از طرف خود قتیبة بن مسلم را كه از سنگدل‌ترین و خونخوارترین سرداران بنی امیه بود بخراسان فرستاد و میانه او و مردم آنسامان حوادث خونینی بوقوع پیوست، قتیبة قلبی مملو از تعصب قومی عربی و دشمنی قوم فرس داشت بدین‌سبب درین وقایع پای از حدود سیاست فراتر نهاده و به نابود ساختن شعائر و آثار ملی باستانی ایران كوشیده موبدان خراسان را كه وارثین فرهنگ كهن‌سال ایران بودند همگی بقتل رسانیده در بخارا طالقان، بلخ و خوارزم معابد و مدارس باستانی را ویران كتابخانه‌ها را دستخوش حریق نموده و آخرین ضربت قاضیة را بر بقیة السیف فرهنگ ساسانی و آثار پهلوی وارد ساخت. (آثار الباقیة- بیرونی ص 35- 36. كتاب البلدان یعقوبی 315- 308. فتوح البلدان- بلاذری- ص 424).
(1)- مج: نعم الایادی نایب. مك: نعم الایادی را نایب.
(2)- مج: بعد از آن ششماه. مك: بعد از ششماه.
(3)- «و استعمل هشام بن عبد الملك فی سنة 112 ه الجنید بن عبد الرحمن المری علی خراسان» فتوح البلدان- بلاذری ص 435.
ص: 381
عمل كرد، و عاصم بن عبد اله العامری سه ماه، و اسد بن عبد اله البجلی چهار سال، پس جعفر بن حنظله، پس نصر بن سیار اللیثی شش سال «1» عامل بود تا ابو مسلم عبد الرحمن بن «2» مسلم المروزی خروج كرد و دولت خلافت را از خاندان بنی امیه بآل عباس منتقل گردانید. و آخر والی كه هرات «3» را از بنی امیه بود ابراهیم بن الحارث بن حرج الحنفی بود، پس از آن نهار بن عبد الرحمن العامری، «4» و دولت و ایالت بنی امیه هفتاد و دو سال بود، و چهارده كس پادشاه شدند ازیشان.
و ظهور ابو مسلم در سنه ثمان و عشرین و مایه بود كه ولایت را ضبط كرد، و جامه سیاه پوشید، و اول امیری كه از قبل ابو مسلم در هرات تعیین یافت عثمان الكرمانی بود و او در سنه ثلثین و مایه بهرات آمد، «5» و بعد ازو ایالت بابو منصور بن طلحة بن زریق الخزاعی دادند، پس بداود بن كزاز الباهلی.
و در سنه ست و اربعین و مایه لغیریان خروج كردند 7، و حكایت ایشان در محل خود انشاء اله تعالی مذكور خواهد شد. «6»
______________________________
(1)- مج: شش سال عامل. مك: شش عامل.
(2)- مج: عبد الرحمن بن مسلم المروزی.
مك: عبد الرحمن بن المروزی.
(3)- مك: هرات را از بنی امیة. مج: هرات از بنی امیة.
(4)- مج: و دولت. مك: دولت.
(5)- مج: بعد ازو. مك: و بعد از او.
(6)- واقعه «لغیریان» یا- «لغریان» در روضه یازدهم مذكور است.
ظاهرا نام طائفه بوده از مردم هرات یا نام یكی از محلات آنشهرست كه مردمش بیاری استاذ سیس شتافته‌اند. در نسخه‌های مورد استناد در شكل این كلمه اختلافی نیست گویا اصل این كلمه «المغیریان» بوده و نساخ آنرا تحریف كرده‌اند، و المغیریان از فرقه‌های مذهبی بودند كه در خراسان ظهور كرده‌اند، ابن اثیر در حوادث سال 150 مینویسد:
«و فیها خرج استاذسیس فی اهل هرات و بادغیس و سجستان و غیرها من خراسان، و كان فیما قیل فی ثلثمایة مقاتل فغلبوا علی عامة خراسان» كامل- ابن اثیر- ج/ 0/ ص 279- 281
و شهرستانی گوید: «و المغیریة اصحاب المغیرة- مولی خالدین عبد اله القسری- بن سعید العجلی ادعی ان الامام بعد محمد بن علی بن الحسین محمد بن عبد اله بن الحسن، و زعم انه حی لم یمت، و ادعی الامامة ثم النبوة لنفسه و غلی فی حق علی». الملل و النحل- ص 83.
ص: 382
و پس از اندفاع فتنه لغریان شمرخ بن شمر الضبی در سنه اربع و ستین و مایه بهرات آمد، پس جنان بن «1» نعمان، پس هارون بن حمید الایادی، پس قطن بن محارب الذهلی، پس یزید بن جریر، پس اسمعیل بن غزوان، و در زمان ایالت او در سنه ثمان و سبعین و مایه فزع عظیم كه ذكر او در حوادث خواهد آمد روی نمود، و او اول عاملی «2» از عمال فضل برمكی بود، پس شمرخ دوم بار عامل شد «3» [و نه ماه بود، پس سیف بن كثیر القرشی، بعد از آن شمرخ سوم بار عامل شد]، و در سنه احدی و تسعین و مایه كار رافع بن اللیث قوی شد، و هرون الرشید بجهت اصلاح آن بخراسان آمد و در طوس وفات یافت در سنه ثلث و تسعین و مایه و همانجاش دفن كردند، پس محمد بن سداد در سنه مائتین شش ماه عمل راند، بعد از آن هرون بن حسین از فوشنج سی و هفت ماه عامل بود، و در عهد او واقعه گاذرگاه كه ذكر آن در محل حوادث خواهد آمد واقع شد، «4» [پس او ابراهیم بن محمد را خلیفه كرد،] پس از آن یعقوب بن عبد اله «5» صاحب الحافظ عامل شد، بعده الیاس بن اسد السامانی*، پس عزیز بن نوح، پس عبد اله بن محمد المعیدی، و در زمان ایالت او قحطی عظیم افتاد، پس ابراهیم ابن الحصین.
و در سنه اثنی و عشرین و مائتین بر آسمان از جانب مشرق ستاره بزرگ «6» با دم دراز- كه او را: «ذوذنب» خوانند- پیدا شد، كه هرگز چنان ندیده بودند.
«7» و در سنه ثلثین و مائتین عبد اله طاهر فوت شد، و درین وقت والی هرات جبرئیل بن عبد اله بود، بعد از آن «8» عباس بن عبد اله بهرات آمد، پس از آن حسین
______________________________
(1)- مك: جنان نعمان. مج: جنان بن نعمان.
(2)- مج: عاملی از. مك: عامل از.
(3)- عبارت: [و نه ماه بود، ... سوم بار عامل شد] از زیادات مج است.
(4)- عبارت: [پس او ابراهیم بن محمد را خلیفه كرد] از زیادات مج است.
(5)- مج: صاحب، مك: حاجب.
(6)- عبارت: [با دم دراز كه او را «ذوذنب» خوانند] از زیادات مج است.
(7)- مج: و در سنه. مك: در سنه.
(8)- مك: بعد از آن عباس بن عبد اله مج: بعد از آن عبد اله.
* پسر بزرگ سامان خداه اسد نام داشت، و او چهار پسر داشت: ابو محمد نوح، ابو نصر احمد، ابو العباس یحیی، و ابو الفضل الیاس. مامون حكومت سمرقند را بنوح، فرغانه را باحمد، چاچ را به یحیی، و هرات را بالیاس داد.
ص: 383
بن علی وكیل عباس، پس از آن عزیز بن «1» السری بن معاذ الشیبانی، پس محمد بن نوح، پس حسین عبد اله، پس از آن یعقوب بن اللیث در سنه ست و خمسین و مائتین از سیستان بیرون آمد و داود بن منصور العادل را بایالت هرات و توابع فرستاد، و داود هم درین سال وفات یافت، و برادر خود عباس را خلیفه كرد، بعد از آن عزیز ابن السری بیامد، «2» پس احزم بن سیف، پس از آن طاهر بن حفص بر هرات مستولی شد و بجنگ معمر بن مسلم رفت و كشته شد، پس معمر بن مسلم بر هرات استیلا یافت و هرون بن عباس بن عبد اله طاهر را خلیفه كرد، پس محمد بن نوح «3» والی شد، پس عمرو بن لیث در سنه ستین و مائتین كه برادر او یعقوب در اهواز «4» وفات یافته بود و عمرو قایم‌مقام او گشته علی بن حسن الدرهمی را «5» خلیفه كرد، و عمرو بسیستان رفت در سنه سبع و ستین و مائتین، پس بحر بن الاحنف خلیفه احمد بن عبد اله الخجستانی بهرات آمد، بعد از آن عمرو بن عماره والی شد، پس یوسف بن معید، پس ناگاه رافع بن هرثمه از مرو بهرات آمد و یوسف را بگرفت و ابو حفص احمد بن محمد را خلیفه ساخت، «6» (بعده شادان والی خراسان شد كه خلیفه عمرو بن لیث بود در نشابور،) و عمرو «7» در سنه سبع و ثمانین «8» و مائتین ببلخ رفت.
و درین سال اسمعیل بن احمد السامانی عمرو را بشكست و بكشت.
______________________________
(1)- مك: عزیز بن معاذ. مج: عزیز بن السری بن معاذ.
(2)- مج: بیامد پس احزم. مك: بیلمد احزم.
(3)- در نسخه‌های مج، مك بعد از كلمه (ابن) نام پدر محذوف است. پا: محمد بن نوح والی.
(4)- یعقوب لیث در شهر جندیشاپور خوزستان در «روز دوشنبه ده روز مانده از شوال سنه خمس و ستین و مائتین فرمان یافت» (تاریخ سیستان ص 233). و گور او هنوز در محل خرابه‌های شهر جندیشابور- كه اكنون كشتزاری است موسوم به «شاه‌آباد»- موجود و كشاورزان آن ناحیه او را شاه ابو القاسم مینامند.
(5)- مج: الدرهمی خلیفه. مك: الدرهمی را خلیفه.
(6)- عبارت: (بعده شادان والی خراسان شد كه خلیفه عمر بن لیث بود در نشابور) از زیادات مك میباشد.
(7)- كلمه (عمرو) از زیادات مك است.
(8)- مج: و مائتین. مك: این كلمه را ندارد.
ص: 384

چمن دوّم از روضه ششم در ذكر بعض احوال سامانیان و داعیه ایشان ب هرات‌

اول عاملی كه از قبل سامانیان بهرات آمد ابو علی الحسن بن علی المرورودی بود در سنه سبع و ثمانین و مائتین، «1» پس سیمجور بیامد بعمل خراج و ضیاع، پس اسمعیل بن محمد الدهستانی بهرات خلیفه شد، تا آنگاه كه محمد بن هرثمه برادر رافع بیامد، بعد از آن «2» احمد بن سهل بن هاشم بهرات آمد، و او «3» اول عاملی بود از نصر بن احمد، و بیست روز هرات را در بندان داشت تا بصلح گشاده شد در سنه «4» سته و ثلثمایه، بعد از آن ابو الفوارس بغرای كبیر بهرات آمد، و از هرات بنشابور رفت، مردم هرات عبد الرحمن بن محمد «5» بن شاه را بامیری خود اختیار كردند او یكسال و پنجاه روز بود، پس ابو منصور جیهانی یكسال بود و بمرد، «6» و برادر او حسن جیهانی بجای او بنشست، بعد از آن «7» (سیمجور در هرات بود تا آنگاه كه ابو علی قمی خلیفه ابو جعفر صعلوك بیامد)، پس از آن خلق هرات ابو عمرو بن «8» سعید بن عبد اله بن عصم الضبی را بامارت اختیار كردند، پس ابو بكر طغار الحاجب مولی «9» ابی ابراهیم، بعد از آن
______________________________
(1)- مج: پس سیمجور. مك: سیمجور.
(2)- مج: بعد از آن احمد بن سهل. مك: بعد احمد بن سهل.
(3)- مج: و او اول عاملی. مك: و او عاملی.
(4)- مج: در سنه ثلثمایة. مك: در سنه سته و ثلثمایة.
(5)- مج: محمد بن شاه. مك: محمد شاه.
(6)- مج: و بمرد، برادر او حسن جیهانی بجای او بنشست.
مك: و بمرد، و برادر بجای او نشست.
(7)- عبارت: (سیمجور در هرات بود تا آنگاه كه ابو علی قمی خلیفه ابو جعفر صعلوك بیامد) از زیادات مك است.
(8)- مك: ابو عمرو بن سعید. مج: ابو عمر سعید.
(9)- مك: مولی ابراهیم. مج: مولی ابی ابراهیم.
ص: 385
امیر ابو زكریا یحیی بن احمد بن اسمعیل و دو برادر او «1» (منصور، و ابراهیم- كه در حبس بخارا بودند- در سنه ثمان عشر و ثلثمایه از حبس بیرون آمده «2» ساسی را بهرات فرستادند، و ابو بكر طغار بگریخت، پس ابو بكر) منصور بن علی بهرات آمد از قبل نصر بن احمد، بعد از آن ساسی باز بهرات آمد تا آنكه امیر ابو زكریا بیامد و ایالت بقراتكین داد، و در شهر تشویش عظیم بود و چهارده كس را از عیاران بگرفتند و همه را بكشتند «3»، و درهای دروازه شهر «4» و قهندز را بسوخت و بعضی از باره را ویران ساخت تا شهر آرام یافت. و چون ابو زكریا كوچ كرد روزی «5» دیگر نصر بن احمد در رسید و یك روز ببود «6» و ایالت هرات بسمیجور فرمود و بر اثر برادر براه كرخ روان شد، بعد از آن ابو زكریا یحیی بن احمد بن اسمعیل از برادر خود نصر گریخته از سمرقند بهرات آمد و چون از هرات كوچ كرد قراتكین بفوشنج رفت و از آنجا باز آمد و هرات را دربندان كرد تا ابو بكر محمد بن المظفر صاحب الجیش طغار الحاجب «7» و ابو منصور محمد بن عبد الرزاق با جمعی كثیر برسیدند و ابو اسحق ابراهیم بن فارس الكندری والی هرات با ایشان در رمضان سنه عشرین و ثلثمایه، پس ابو اسحاق را معزول كردند و ولایت بمنصور بن علی دادند. پس ابو العباس بن محمد الجراح بیامد، پس بلكاتكین، بعد از آن ابو جعفر عزیز بن محمد بیامد، بلكاتكین معزول گشت، بعد از آن شهر را بابراهیم سیمجور دادند، پس ابراهیم فرمود تا باره را ویران كردند، و بنشابور رفت، در سنه ثمان و ثلثین و ثلثمایه «8» خواجه عبد الرحیم مارقی طاقهای جنوبی پل مالان را بشكت. و در سنه احدی و اربعین و ثلثمایه ابن الجراح
______________________________
(1)- عبارت: (منصور و ابراهیم- كه در حبس بخارا بودند- در سنه ثمان عشر و ثلثمایه از حبس بیرون آمده ساسی را بهرات فرستادند و ابو بكر طغار بگریخت، پس ابو بكر) از زیادات پا و مك است.
(2)- مج: آمد. پا: آمده.
(3)- مج: و همه را بكشتند. مك: و همه بكشتند.
(4)- مج: و قهندز را. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج: روزی. مك. پا: روز.
(6)- مج: روز بود. مك. پا: روز.
(7)- مك: الحاجب. مج: این كلمه را ندارد.
(8)- در اصل مج، مك و پا «نواسه».
ص: 386
از هرات بیرون آمده بكوه رفت و مشایخ هرات «1» را با خود بگرو برد، و جمعی را از قوم خود در شمیران گذاشت، امیر ابو یحیی اسعد بن محمد السامانی بیامد و قهندز را سه روز در بندان كرد و با شحنه شمیران جنگ كرد و ایشان را بیرون آورده جمعی را بكشت.
و هم درین سال ابو علی تولكی طحاب «2» را غارت كرد و مردان را بكشت و مساجد را بسوخت بعد از آن ایالت هرات «3» را بابو الحسن محمد بن ابراهیم سیمجور دادند، پس ازو او را سپهسالاری داده هرات را بابو منصور «4» بن عبد الرزاق دادند، و او بعد از چند وقت بطوس رفت و در شهر فتنه و آشوب پیدا آمد، و نصرك شمیرانی كه والی فوشنج بود قصد هرات كرد نگذاشتند و جنگ قایم شد، و یك روز عزم غارت قهندز كرد جنگ شد و او را «5» هزیمت كردند و فتنه برخواست تا ایالت بالب تكین دادند و او نایب خود ابو اسحاق طاهری را بفرستاد، بعد از آن ولایت بابو الحسن سیمجوری دادند پس او را منصب لشگركشی دادند و «6» او بنشابور رفت و ابو الحسن ابن عمرو فاریابی را در هرات گذاشت، و قضا و حكومت و مظالم مهمل ماند، تا بعد از چهار ماه طلحة بن محمد النسفی بنیابت امیر صاحب الجیش بهرات آمد، و شهر آرام یافت «7».
و در سنه اربع و خمسین و ثلثمایه واقعه قرامطه حادث شد «8» (و ابو الحسن داودی كه رئیس و مهتر ایشان بود كشته) شد، پس ابو الحسن مزنی والی هرات شد، و در سنه ستین و ثلثمایه ولایت به- پدر سلطان محمود- سبكتكین تعلق گرفت. و در سنه احدی و ستین و ثلثمایه ابو علی سیمجوری بنیابت پدر خود
______________________________
(1)- مج: هرات با خود. مك: هرات را با خود.
(2)- طحاب: حافظ ابرو در ذكر توابع طبس مسینا از اجزاء ناحیه پهناور قهستان دهكده «طحان» را نوشته است؟. جغرافی- ورق 170.
(3)- مج: هرات را بابو الحسن. مك: هرات را بآن.
(4)- مج: منصور عبد الرزاق. مك: منصور بن عبد الرزاق.
(5)- مج: و او را هزیمت. مك: و او هزیمت.
(6)- مج: و او بنشابور. مك: و بنشابور.
(7)- مج: و شهر آرام یافت. مك: و شهر آرام.
(8)- عبارت: (و ابو الحسن داودی كه رئیس و مهتر ایشان بود كشته) از زیادات نسخه مك و پا میباشد. و گویا كلمه «شد» از آخر این عبارت حذف شده لذا قیاسا در متن الحاق شد.
ص: 387
ابو الحسن بیامد، و ابو علی بسیستان رفت و مثال ولایت بنام فایق در رسید، در سنه احدی و سبعین و ثلثمایه امیر ابو الحسن بایالت آمد، پس در سنه ثلث و سبعین و ثلثمایه ولایت تعلق بتاش حاجب گرفت، باز بابو علی مفوض شد، و در سنه احدی و ثمانین و ثلثمایه بلمیكو والی شد، و در سنه اثنی و ثمانین و ثلثمایه سلطان نوح بن منصور و سبكتكین بیامدند بجنگ ابو علی و ابو علی «1» بهزیمت شد، و امیر سبكتكین بر ولایت مستولی گشت، و در سنه ثمان و ثمانین و ثلثمایه مكتوزن بایالت هرات آمد، و در سنه ست و تسعین و ثلثمایه تركان خانی بیامدند و در هرات فساد بسیار كردند، و در سنه ثمان و تسعین و ثلثمایه تركان با سلطان محمود جنگ كردند حق تعالی سلطان محمود را ظفر داد، بعد از آن بغزو هند شد و نصرت یافت، پس در سنه اربعمایه «2» در نواحی خراسان قحطی «3» عظیم افتاد. «4»
«5» و شیخ عبد الرحمن فامی تا این محل از قول ابو عبید مؤدب روایت كرده است.
و از ابو اسحق حداد روایت دیگر آورده كه در وی خلافها است، چون بدین حالات زیاده احتیاجی نیست آن روایت را نوشتن مناسب ندیدم. بعد از آن ولایت بسلطان محمود و پسرش مسعود مسلم «6» و مستخلص گشت، تا زمان ارتفاع رایات دولت آل سلجوق.
«7» و در سنه ثمان و عشرین و اربعمایه سلجوقیان قصد هرات كردند، مردم شهر ایشانرا منع كردند و «8» در شهر نگذاشتند، «9» [و درین وقت قهندز و ربض معمور
______________________________
(1)- مك: بهزیمت. مج: هزیمت.
(2)- مج: اربع. مك: اربعمایه.
(3)- مج: قحطی. مك: قحط.
(4)- در تاریخ بیهق از ظهیر الدین علی بن زید البیهقی و در تاریخ یمینی ذكر این قحط آمده گوید: «و آن قحط كه در سنه احدی و اربعمایة افتاد در نیسابور از این سبب بود كه غله را آفت رسید از سرما و این قحط در خراسان و عراق عام بود و در نیسابور و نواحی آن سخت‌تر» نقل از تكمله صوان الحكمة ص 181- 180.
(5)- مج: و شیخ. مك: شیخ.
(6)- مج: مسلم و مستخلص گشت. مك: مسلم گشت.
(7)- مج: در سنه. مك: و در سنه.
(8)- مج: ایشانرا منع كردند و در شهر. مك: ایشانرا در شهر.
(9)- عبارت: [و درین وقت قهندز و ربض معمور و مردم‌نشین بود] از زیادات پا و مج است.
ص: 388
و مردم‌نشین بود]، و در آن سال بازگشتند و سال دوم بازآمدند و بصلح هرات را مسخر كردند، و خطبه بنام ایشان شد، و بعد از آن به «1» سبب فتنه كه از زنی ظاهر شد- و در ذكر حوادث خواهد آمد- از شهر برفتند و كار ولایت به «2» نواب سلطان مسعود افتاد، و او خود بهرات آمد، و خلق را مصادره كرد، آنگاه برفت، و در مروبآل سلجوق رسیده «3» جنگ كرد، و «4» ازیشان شكست یافت و بهزیمت بغزنین رفت، و در سنه «5» اثنی و ثلثین و اربعمایه كشته شد «6»، و درین وقت هرات ضایع ماند و هیچ حامی و حاكمی نداشت، و تعرض بی‌باكان فراوان گشت، تا شیخ رئیس ابو محمد بن عصم «7» [بن ابی العباس عصمی] در سنه [اثنی و ثلثین و اربعمایه بهرات] برخاست و بی‌منشور و مثال آغاز تغلب نهاد، و بر شهر و ولایت مستولی شد، و باكوتوال شمیران- كه از جانب سلطان مسعود «8» بود- جنگ فراوان كرد، بآخر او را تیری رسید و هلاك گشت، پس برادر او شیخ رافع استیلا یافت و مدتی میزد و میگرفت «9» و میكشت تا نایب او منصور بن اشعث او را بكشت، و بر شهر والی گشت، و قوی «10» حال شد، و سلجوقیان هرسال می‌آمدند و معاودت میكردند و بر شهر دست نمی‌یافتند، و مردم شهر بقحط و غلا و هلاك و جلا مبتلا گشتند، «11» [و قهندز و ربض خراب شد]، ناگاه پادشاهی بر مغز الدوله بیغو موسی
______________________________
(1)- مج: به سبب فتنه. مك: به فتنه.
(2)- مج: ولایت به نواب سلطان. مك: ولایت به سلطان.
(3)- مك: رسیده. مج: رسید.
(4)- مج: و از ایشان شكست. مك: و شكست.
(5)- مج. پا: اثنی و ثلثین و اربعمایه. مك: با ارقام (430).
(6)- مج: كشته شد و درین. مك: كشته و درین.
(7)- مج: محمد بن عصم بن ابی العباس عصمی در سنه اثنی و ثلثین و اربعمایة بهرات برخاست.
مك: محمد بن اعصم در سنه مذكوره برخاست.
(8)- مك: مسعود بود جنگ فراوان كرد.
مج: مسعود جنگ كرد.
(9)- مج. پا: میگرفت و میكشت تا نایب او منصور بن اشعث او را.
مك: میگرفت تا نایب او او را.
(10)- مج: قوی‌حال شد. مك: قوی شد.
(11)- مج. پا: و قهندز و ربض خراب شد. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 389
قرار گرفت، و ابو منصور اشعث را بكشت، و شهر را در تصرف آورد، پس ابو شجاع الپ‌ارسلان بن محمد «1» بن چغری‌بیك «2» بیامد و شهر از دست او بیرون كرد، و وزیر او صاحب كبیر نظام الملك ابو علی الحسن بن علی بن اسحاق الطوسی شد، كه همه عقلاء و فضلای روزگار متفق‌اند كه نادره ایام «3» و اعجوبه جهان بود، «4» و [بر همه وزرای عالم رتبت تقدم و رفعت مقام یافت]، و آیات باهره و آثار ظاهره او از آن مشهورتر است كه باطناب احتیاج افتد، و بر رای رزین و فكر متین جبر همه نقصانها لازم داشت، و رخنهای حوادث را استوار كرد.
«5» [و یك شعبه نسب آصفی اسلام ملاذی چنانچه گذشت، بخاندان او انتما دارد، و مشاركت اسمی بدان سبب واقع شده].
پس سلطان الپ‌ارسلان پسر خود شمس الدوله طغانشاه را بهراة فرستاد، بعد از آن ظهیر الملك ابو نصر سعید بن محمد المومل النیشابوری والی هرات بود، تا وقتی كه الپ ارسلانرا وفات رسید، [پس ملكشاه بن الپ‌ارسلان رسید] و او هرات را ببرادر خود طغانشاه مسلم داشت، و وزارت بطریق پدر خود بر خواجه نظام الملك مقرر فرمود، پس طغانشاه آغاز طغیان و عصیان نهاد، و رسمهاء بد از ظلم و فساد و اطماع فاسده، و قتل اهالی علم، و متابعت اصحاب ظلم پیش گرفت، برادر او را معزول كرد و او را بقلعه اصفهان محبوس ساخت، و امیر زیبق را كه از بندگان سلطان بود بهرات فرستاد، «6» و پس او را عزل كرده مؤید الملك ابو بكر عبد اله بن نظام الملك والی «7» هرات شد، تا آنگاه كه خواجه نظام الملك را فدائیان ملاحده شهید كردند، در دهم رمضان سنه خمس و ثمانین و اربعمایه.
______________________________
(1)- مج: محمد بن چغری. مك: محمد چغری.
(2)- عضد الدین ابو شجاع الپ‌ارسلان (455 ه).
(3)- مج: ایام و اعجوبه جهان بود. مك: ایام بود.
(4)- عبارت: [و بر همه وزرای عالم رتبت تقدم و رفعت مقام یافت] از زیادات پا و مج است.
(5)- عبارت: [و یك شعبه نسب آصفی ... بدان سبب واقع شده] از زیادات مج میباشد. و در پا. س و مك ندارد.
(6)- مك: پس. مج: و پس.
(7)- مج: والی هرات شد. مك: والی شد.
ص: 390
بعد از آن سلطان ملكشاه وفات یافت در شانزدهم شوال همین سال، و عقد ملك از هم بگسیخت و آبروی مملكت و ملك‌داری برخاك ریخت، و امور مملكت مختل گشت بسبب این دو واقعه بزرگ كه «1» در كمتر از دو ماه واقع شد، و درین وقت ملك ارسلان بهرات آمد، بعد از آن امیر قزل سارغ «2» بیامد و شهر را از دست او بیرون كرد پس «3» درین وقت الپ‌ارسلان بیامد، و وزیر او عماد الملك احمد «4» بن نظام الملك با او، و از هرات بمرو رفت و با برادر خود ملك ارغون جنگ كرد و ملك ارغون غالب شد، و ملك او را مسلم گشت. و قوام الملك محمد بن علی النسوی وزیر او شد، پس ملك ارغون بدست یكی از بندگان خود كشته شد. سلطان بر كیارق بن ملكشاه «5» بهرات
______________________________
(1)- مج: كه در كمتر. مك: كه كمتر.
(2)- امیر قزل سارغ، كاسارغ: از امراء بزرگ سلجوقی بوده كه در جنگ با ملك فرخزاد- از ملوك غزنویان- شكست خورد. ابن اثیر در حوادث سال 444 همینویسد:
«فلما استقر ملك فرخزاد و ثبت قدمه جهز جیشا جرارا الی خراسان فاستقبلهم الامیر كاسارغ و هو من اعظم الامراء فقاتلهم فظفروا به و انهزم اصحابه» كامل- ابن اثیر- ج/ 9 ص 243.
(3)- این كلمه در نسختان مج و مك (لودت) در مج بتاء مثناة فوقانی در آخر و در مك بباء موحده تحتانی و حرف اول و سوم آن در هردو نسخه بی‌نقطه است، و در نسخه پا «یورك‌ارسلان» و بقرینه عبارات قبل و بعد آن (درین وقت) نوشته شد؟.
(4)- مج: احمد نظام الملك. مك: احمد بن نظام.
(5)- ركن الدین ابو المظفر بر كیاروق یكی از چهار پسر ملكشاه بود كه بسلطنت رسیدند، سه دیگر: محمود و محمد و سنجر. هنگام وفات سلطان ملكشاه زوجه او تركان خاتون اسباب‌چینی كرد تا محمود كه پسر او بود بجای پدر بسلطنت نشست اما بزودی مغلوب بركیاروق شد، و پس از مرگ بركیاروق در سال 498 ه پسرش ملكشاه دوم بموجب وصیت پدر جای‌نشین او گردید.
و در همان سال سلطان محمد كه برادر و رقیب بر كیاروق بود بر تخت نشست، و میانه او و ملكشاه بن بر كیاروق مصالحه بعمل آمد. و ابن سلطان محمد پادشاهی صاحب عزم راسخ و با اقتدار بوده و ما بین سنوات 511- 499 ه شهریار و فرمانروای سراسر خاك ایران بوده است: روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 390 چمن دوم از روضه ششم در ذكر بعض احوال سامانیان و داعیه ایشان ب هرات ..... ص : 384
از خاندان سلجوقیان در ایران از سال 429 ه تا 552 ه هشت تن پادشاهی كردند:
(1) ركن الدوله ابو طالب طغرل بیك/ 429 ه
(2) عضد الدین ابو شجاع الپ‌ارسلان بن چغری بیك/ 455 ه
(3) جلال الدین ابو الفتح ملك شاه/ 465 ه
(4) نصیر الدین محمود./ 485 ه
ص: 391
آمد و وزیر او فخر الملك مظفر بن نظام الملك «1» با او، و امیر حبشی بن التوتیاق را والی هرات كردند، بعد از آن سلطان معز الدین ابو الحارث سنجر بن ملكشاه طاب ثراه بهرات آمد، و اهل این دیار را از شر حبشی ملعون و اصحاب مردود او خلاص فرمود، و اسلام را نصرت كرد.
و آن وقت خطاب او ملك ناصر الدین بود و سلطنت برادر بزرگتر او سلطان غیاث الدین محمد داشت. «2»
چون هرات سلطان سنجر را مسخر شد حبشی بد اعتقاد كه مذهب «3» باطنیان و ملاحده داشت خلاف كرد، و در صحرای ثور كانان میان هرات و اسفزار لشگر بسیار بر وی جمع شد، و اتفاقا درین محل بركیارق از عراق گریخته منكوب و مغلوب بحبشی پیوست و هردو با سلطان سنجر مصاف كردند، حق تعالی اهل خود را نصرت داد، و قوم باطل را مقهور ساخت، و سلطان سنجر حبشی و اتباع او را بگرفت، و بكشت، و بركیارق حیران و سرگردان بعراق بازگشت. و این حال روز یكشنبه سیزدهم «4» شعبان سنه ثلث و تسعین و اربعمایه «5» بود، بعد از آن در سنه اثنی عشر و خمسایه سلطان غیاث الدین «6» محمد را وفات رسید، و ممالك جهان بی‌شریك و منازع سلطان سنجر را مسلم و مسخر گشت، و آنچه او را فتح شد از مملكت پدر و جد او را میسر نبود و جمیع پادشاهان عالم او را مطیع و «7» فرمان‌پذیر گشته و در تری
______________________________
(5)- ركن الدین ابو المظفر بركیاروق/ 487 ه
(6)- ملكشاه دوم/ 498 ه
(7)- غیاث الدین ابو شجاع محمد/ 498 ه
(8)- معز الدین ابو حارث سنجر/ 552- 511 ه
(كامل ابن اثیر. تاریخ ابو الفداء. راحة الصدور- راوندی. تاریخ گزیده- حمد اله)
(1)- مج: نظام الملك با او و امیر. مك: نظام الملك و امیر.
(2)- غیاث الدین ابو شجاع محمد (498 ه).
(3)- مك: مذهب باطنیان و ملاحده. مج: مذهب ملاحده.
(4)- پا. مج: سیزدهم شعبان سنه. مك: سیزدهم سنه
(5)- مج: و اربعمایه بود بعد از آن. مك: و اربعمایه بعد از آن.
(6)- مج: سلطان محمد. مك: سلطان غیاث الدین.
(7)- پا. مك: مطیع و فرمان‌پذیر گشته. مج: مطیع و پذیر گشته.
ص: 392
و خشكی خطبه «1» شاهی بنام او میخواندند.
و مجمل این جماعت كه از زمان ظهور اسلام تا نوبت سلطان سنجر ولاة ولایت هرات بوده‌اند برین وجه است:
اول معاذیان- اولاد معاذ بن مسلم، بعد از آن- بطاهریان تحویل كرد، پس بمثنیان «2»، و از ایشان بسامانیان، پس- بسیمجوریان، بعد از آن بمحمودیان، پس از آن بسلجوقیان، بعد از ایشان بخوارزمشاهیان.
و درین اثنا سلاطین غور و ملوك كرت مستولی شدند، و چون اختصاص ایشان بهرات از سلاطین دیگر بیشتر است و آثار خیرات و مبرات ایشان هنوز باقی است، لایق چنان نمود كه ذكر ایشان در روضه علحده مذكور گردد، و اله بعباده عطوف رؤف «3».
______________________________
(1)- مج: خطبه بنام او. مك. پا: خطبه شاهی بنام او.
(2)- مثنیان: در سال 250 ه حسن بن زید علوی (داعی الكبیر) پس از جنگها و تحمل رنجهای بسیار در طبرستان حكومتی تاسیس نمود، و در سال 301 ه حسن بن علی الاوطروش در رأس حكومت علویان در آندیار قرار گرفت، وی دامنه قدرت و نفوذ خود را تاری و خراسان و گرگان رسانید، و دو تن از سرداران او اعنی لیلی بن نعمان و ماكان بن كاكی ری و بخشی از خراسان را متصرف گردیدند و در این زمان بوده كه هرات و نیشابور یك چندی در حوزه علویان طبرستان قرار گرفت. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران- تالیف سید ظهیر الدین المرعشی چاپ پطربوزغ ص 282.
(3)- مك: (و اله بعباده عطوف رؤف)
مج. پا: این عبارت را ندارد.
ص: 393

روضه هفتم در ذكر سلاطین غور «1» و ملوك كرت‌

اشاره

مشتمل بر هفت* چمن‌

چمن اول در ذكر سلاطین غور «2»

سلاطین غور «3» پنج تن بوده‌اند، و مدت ملك ایشان شصت و چهار سال بوده، و نسب ایشان بضحاك منتمی است، گویند در آن وقت «4» كه فریدون بر ضحاك ظفر یافت، اولاد ضحاك گریخته موضعی طلب نمودند كه ایشان را باز نیابند، «5» و اگر یابند بر ایشان قادر نشوند، بدان سبب پناه بكوههای غور آوردند، و قلعها ساختند، «6» [و پیش از ایشان در دیار غور هیچكس نبوده]، چون فریدون وقوف «7» یافت، لشكر بسر ایشان فرستاد دست نیافتند، آخر الامر بدان صلح كردند كه باج و خراج بدهند، و غیر از آنجا بجای دیگر مدخل نسازند، و اولاد و اعقاب ایشان حاكم آن ناحیت می‌بودند، تا بوقت ظهور اسلام، یكی از كلانتران ایشان در زمان صحابه بزرگوار «8» رضی اله عنهم منشور حكومت بخط مبارك حضرت امیر المومنین علی «9» رضی اله عنه بنام خود حاصل كرد.
______________________________
(1)- مج: و ملوك كرت: مك: این جمله را ندارد.
(2)- مك: در ذكر سلاطین غور. مج: این عبارت را ندارد.
(3)- مج: سلاطین غور پنج تن. مك: پنج تن.
(4)- مك: وقت كه فریدون. مج: وقت فریدون.
(5)- مج: نیابند بر ایشان. مك: نیابند و اگر یابند بریشان.
(6)- مج: و پیش از ایشان در دیار غور هیچكس نبوده. مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج: وقوف یافت لشكر. مك: وقوف لشكر.
(8)- مك: رضی اله عنهم. مج: این جمله را ندارد.
(9)- مج: رضی اله عنه. مك: این جمله را ندارد.
* مج، مك، س، پا: «دوچمن» قیاسا اصلاح شد.
ص: 394
و ایشان را بدین مباهات است، كه در زمان بنی امیه «1» [در جمیع بلاد بر امیر المومنین و اولاد او علیهم الرضوان بر سر منابر لعنت كردند، الادیار غور كه] گماشتگان بنی امیه را تمكین نكردند، «2» (و حكم ایشان را منقاد نشدند)، و ازین عار حق تعالی ایشان را عصمت بخشید، پس سلطان محمود سبكتكین خواست كه غور را «3» بتمامی مسخر گرداند او را میسر نشد، «4» [محمد سوری را كه حاكم آنجا بود بمواعید بسیار و عهد نامها بصلح بیرون و در غزنین او را حبس فرمود، و بعد از آن سلطان او را گفت كه پسر خود حسن كه در غور حاكم است طلب كن تا ملازم درگاه ما باشد، و ترا اجازت مراجعت دهیم، حسن را نیز بدین تدبیر بدست آورد، و هردو را حبس فرمود، محمد سوری بعد از مدتی كه امید خلاص منقطع كرد پسر را گفت مرا عمر باخر رسیده میخواهم كه ترا از این محبس مخلص شود كه خاندان ما برنیفتد، و در آنخانه كه محبوس بودند دری در جانب صحرا داشت اما تا زمین سی گز بود، شبی پلاسی كه در خانه انداخته بود ببرید و برهم بست مثل ریسمانی و پسر را از آن در خلاص داد، پس پسرش پیاده بغور رفت و حكومت بگرفت، سلطان ازین حال خبر یافت محمد سوری را بكشت و كینه و خصومت غوریان و غزنویان قایم گشت، بعد از آن هرلشگر قصد ایشان كرد منكوب و مغلوب بازگشت، تا سلطان سنجر بنفس خود و بهرامشاه از طرف غزنین قصد ایشان كردند غوریان غالب آمدند و غنیمت بسیار گرفتند]، و لشگر عظیم آورده بسر بهرامشاه «5» رفتند و او را بعد از جنگ «6» عظیم هزیمت كرده پسر محمد سوری غزنین را بگرفت و بر تخت نشست، پس بهرامشاه از هند لشكری «7»
______________________________
(1)- عبارت: [در جمیع بلاد بر امیر المومنین و اولاد او علیهم الرضوان بر سر منابر لعنت كردند الادیار غوركه] از زیادات مج میباشد.
(2)- مك: و حكم ایشان را منقاد نشدند.
مج: این عبارت را ندارد.
(3)- مج: غور را بتمامی مسخر. مك: غور را مسخر.
(4)- عبارت: [محمد سوری را كه حاكم آنجا بود بمواعید بسیار و عهد نامها ... و خصومت غوریان و غزنویان قایم گشت] از زیادات مج میباشد.
(5)- مج: بهرامشاه رفتند و او را. مك: بهرامشاه و او را.
(6)- مج: جنگ عظیم هزیمت. مك: جنگ هزیمت.
(7)- مج: لشكری. مك: لشكر.
ص: 395
جمع كرده متوجه غزنین شد، و پسر محمد سوری را با لشكر درمیان گرفته بعد از آنكه صد زخم «1» سنگین خورده بود دستگیر كردند، و پس از «2» خواری و استخفاف بسیار بكشتند و سرش پیش سلطان سنجر فرستادند «3»، و گویند نبیره او بهندوستان گریخت، و او را پسری بود سام نام «4» [در دهلی بتجارت مشغول گشت و مجاهز «5» راه غور شد تا مال بسیار او را جمع آمد]، و این سام را پسری بود نام او حسین بهمه هنری آراسته، پسر و اتباع، «6» و مال و متاع هرچه داشت برداشت، و براه دریا عزیمت غور كرد باد مخالف كشتی ایشان را غرق ساخت، و غیر از حسین كه «7» بر تخته مانده بود هیچكس جان بكنار نیاورد، «8» [اتفاقا پیری در كشتی بود پیر نیز در آن تخته كه حسین مانده بود «9» و هردو دستها بر كنار تخته استوار كرده بعد از سه شبانه‌روز بساحل رسیدند چون كسی را نمی‌شناخت شب بر درد كانچه بخفت، عسس آن غریب را بگمان آنكه دزد است گرفته بزندان برد هفت سال بماند، پادشاه آن دیار بیمار شد اهل زندان را خلاص داد، حسین گریزان بحدود غزنین رسید جمعی دزدان او را جوانی با مهابت، پرصلابت دیدند اسب و سلاح دادندش و آن شب پیش ایشان بود و سلطان ابراهیم غزنوی «10» مدتی در طلب آن دزدان بود و جمعی را بدین مهم برگماشته از قضا همین شب آن جماعت بر سر دزدان آمده ایشانرا گرفتند سلطان همه را بجلاد سپرد كه بكشد، چون چشم حسین را بستند بحق تعالی بنالید و گفت الهی بر تو غلط روا
______________________________
(1)- مج: زخم سنگین خورده. مك: زخم‌خورده.
(2)- مج: از خواری و استخفاف. مك: از استخفاف.
(3)- مج: فرستادند و گویند نبیره او بهندوستان.
مك: فرستاد و گویند نبیره او بهندوستان.
(4)- عبارت: [در دهلی بتجارت مشغول گشت و مجاهز راه غور شد تا مال بسیار او را جمع آمد] از زیادات مج است.
(5)- و مجاهر كذا؟.
(6)- مج: و اتباع و مال و متاع. هرچه. مك: و اتباع هرچه.
(7)- مك: حسین كه بر تخته. مج: حسین بر تخته.
(8)- عبارت: [اتفاقا پیری در كشتی بود پیر نیز در آن تخته ... از اقربای خود در آورد] از زیادات مج میباشد.
(9)- كذا فی الاصل.
(10)- سلطان ظهیر الدوله ابراهیم بن مسعود (541 ه).
ص: 396
نیست و میدانی كه مرا بیگناه میكشند، جلاد بشنید تفحص حال او نمود شمه از حال خود بگفت خبر بسلطان ابراهیم بردند او را امان داده نوازش فرمود و مرتبه حجابت داد و كسی را از اقربای خود در نكاح او درآورد] «1».
و چون سلطنت بمحمود بن ابراهیم «2» رسید حسین را امارت غور داد، و كارش بلند گشت، و بعد از وی پسرش ابو القاسم علاء الدین حسن- چون دولت غزنویان بآخر رسیده بود- پادشاه شد. در شهور «3» [سنه خمس و اربعین و خمسایه لشكر كشید و هرات بگرفت، و او پادشاه كاردان نیكو اعتقاد بود، هرات را دار الملك ساخت، و شش سال سلطنت راند بعد از آن چنانچه معهود دور زمان است از تخت دولت بتخته تابوت افتاد، و در] سنه احدی و خمسین و خمسایه رحلت كرد، پس ابو المظفر سیف الدین محمد بن علاء الدین حسن بن حسین بعد از پدر پادشاه شد، و ملك غزنین را بعم‌زاده خود «4» [غیاث الدین محمد] مقرر داشت، و بعد از سلطان سنجر بلخ را «5» نیز مستخلص كرده بعم‌زاده دیگر محمد بن مسعود بن حسین ارزانی فرموده «6»، لشكر عراق بجنگ او آمد، «7» و سیف الدین محمد بمدد عم‌زاده بجنگ اقدام نمود «8» و كشته شد «9» در سنه ثمان و خمسین و خمسایه (هفت سال سلطنت راند بعد ازو عمزاده وی ابو الفتح غیاث الدین محمد سام) سلطنت یافت و با غزان جنگ عظیم كرد و بسیاری از ایشان بكشت و بقایای ایشان زنهار خواستند و التزام خراج نمودند، غیاث الدین محمد ایشان را زنهار داده عم‌زاده خود محمد بن مسعود را بحكومت ایشان
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات مج است.
(2)- كذا در نسختان مج و مك و لی ظاهرا علاء الدوله مسعود بن ابراهیم.
(3)- عبارت: [سنه خمس و اربعین و خمسایه لشكر كشید ... بتخته تابوت افتاد، و در] از زیادات مج است.
(4)- مج: غیاث الدین محمد. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مك: بلخ را نیز مستخلص. مج: بلخ نیز مستخلص.
(6)- مج: فرمود. مك: فرموده.
(7)- مج: سیف. مك: و سیف.
(8)- مج: و كشته. مك: كشته.
(9)- از عبارت [و در سنه ثمان و خمسین و خمسایه سلطنت یافت و باغزان]. تا آخر چمن اول از روضه هفتم نسخه مج دارای زیادات بسیار میباشد و حوادث اواخر ایام سلطنت غوریان مبسوطا مذكور است، و تمامی این قسمت در نسخه مك در نهایت اختصار در ضمن چند سطر نوشته شده است.
ص: 397
تعیین فرمود و خواهر خود باو داد، و ایشان را پسری داد «1» بهاء الدین سام نام كردند، پس سلطان غیاث الدین برادر خود شهاب الدین ابو المظفر را در هرات نیابت خود داد، او غزنین را دار الملك ساخت، یكی از ملوك هند سكین «2» نام با او مخالفت كرد، سلطان غیاث الدین شهاب الدین ابو المظفر را بجنگ او فرستاد، رای هند با هفده زنده فیل و صد هزار مرد در برابر آمد، و لشكر اسلام سی هزار نبودند، بتایید الهی شهاب الدین مظفر شد، و سنگین هندی كشته شد، و پسرش كوكار بمطاوعت آمد و خراج پذیرفت، و شهاب الدین سالم و غانم بازگشت، مقارن این حال در خوارزم تكش بن ملكشاه «3» درگذشت، غوریان در خراسان طمع كردند، پهلوان محمد حرمك را كه تهمتن روزگار بود بالشكری بفرستاد تا مرو مستخلص كرد، و سلطان غیاث الدین با برادر شهاب الدین نیشابور را محاصره نموده فتح كردند و خراسان ایشان را مسلم شد، پس دست بظلم و تعدی دراز كردند، حق تعالی نپسندید، در سال پانصد و نود و هشت درگذشت پادشاهی او چهل سال بود، پس ابو المظفر شهاب الدین بن سام بن حسین بغزنین رفت و سلطنت بر او مقرر شد، سلطان محمد خوارزمشاه درین محل لشكری بمرو فرستاد، و بعد از جنگ بسیار محمد حرمك بقتل آمد و خراسان بتمام خوارزمشاه را مسخر و مقرر شد، پس سلطان شهاب الدین بانتقام او لشگر كشید، خوارزمشاه از كورخان كه پادشاه سمرقند بود استعانت نمود پیش از رسیدن مدد بمرو رسید بجنگ مبادرت نمود، خوارزمشاه ظفر یافت و لشكر غور بگریخت، و فیلان و اثقال و احمال بگذاشتند تا لشكر خوارزمشاه غنیمت گرفتند، فردوس «4» مطر به سمرقند بیان حال را این رباعیه بنظم آورد.
______________________________
(1)- كذا فی الاصل.
(2)- این نام در چند سطر بعد «سنگین» نوشته شده است.
(3)- در نسخه‌های مج و پا هردو «تكش بن ملكشاه» نوشته است ولی ظاهرا كلمه «ملكشاه» سهو نساخ و مراد (سلطان ابو المظفر تكش بن ایل ارسلان بن اتسز سال 589 ه.) میباشد.
(4)- پا: مطربه سمرقندیه بیان حال را ازی رباعی بنظم آورد:
... ماننده موش از كف خات بجست... فیلان بتو شاه داد و از مات بخست
ص: 398 شاها ز تو غوری بلباسات؟ «1» بجست‌ماننده موش از كف خات «2» بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان كردپیلان بتو شاه داد و از مات بجست پس سلطان شهاب الدین گریخته بغزنین رفت غلامش ایلدگز او را در غزنین نگذاشت راه ملتان پیش گرفت لشكر متفرق بوی می‌پیوسته تا بهزار مرد جمع آمد، چون بملتان رسید دیگر غلام او كه آنجا بود ایپك نام سرباز زد، سلطان با او جنگ كرد و او را بدست آورده بكشت، و لشكری آراسته جمع كرد و بغزنین آمد بزرگان و مشایخ غزنین شفاعت كردند تا خون ایلدگز ببخشید، بعد از آن متوسطان میان سلطان غور و خوارزمشاه صلح كردند تا بلخ و هرات سلطان را باشد و مرو و نشابور خورزمشاه را، پس سلطان شهاب الدین بغزوهند رفت، و بلاد و مواضع بسیار فتح كرد و غنائم بیشمار بدست آورد و بانتقام خان سمرقند متوجه گشت، فدائیان هند سلطان را در میان نماز بكشتند، چهل سال سلطنت كرده بود.
______________________________
مج: مطربه سمرقند بیان حال را این رباعیه بنظم آورد.
للرشید وطواط (؟)... مانند موش از كف خان بجست
... پیلان بتو شاه داد و از ماده بخست
.
مك: ندارد.
(فردوس مطربه سمرقند): «مطربه اصلش از دیار فرح‌آباد كاشغر است، در خانه طغانشاه بوده». آتشكده آذر ص 366. «مطربه در عصر خود بتمام خنیاگران سمت استادی داشته اما از اشعار او جز رباعی كه در مرثیه طغانشاه گفته چیزی بدست نیست.» خیرات حسان- اعتماد السلطنه ج/ 2/ ص 89.
اما طغانشاه در حدود 455 از طرف برادر خود ابو شجاع الپ‌ارسلان سلجوقی والی هرات بود و خوارزمشاه محمد بن تكش در سال 606 دولت غوریان را منقرض ساخته است پس مطربه چگونه میتواند هم مرثیه‌گوی طغانشاه و هم مداح خوارزمشاه باشد؟
(1)- كذا؟.
(2)- مج: خان. پا: خات.
«خات» و «خاد» غلیواز (موشگیر). فرهنگ جهانگیری.
ص: 399
بعد از آن ابو الفوارس جلال الدین محمود بن سام زیادتی جراتی نداشت، و غلامان پدر و عم او هریك بر ولایتی و ناحیتی مستولی شدند، قطب الدین ایبك بهند استیلا یافت، و دهلی را دار الملك ساخت پس از وفاتش غلام او ایلتمش بجای «1» او پادشاه شد، و سلطان لقب یافت، و مدتی سلاطین دهلی از اولاد و اعقاب او بودند، تا سلطان جلال الدین خلج خاندان ایشان را برانداخت، و تاج الدین ایلدگز بر زاولستان مستولی شد، و غزنین «2» و قنوج و ملتان «3» و لهاور و آن نواحی را در تصرف آورد، و سلطان محمود را هرات ماند، پس اعیان دولت بخوارزمشاه توسل نمودند، و مملكت بتصرف او بازداد، اما خوارزمشاه بر سلطان محمود بقرار سابق مقرر داشت، و علامه كرمانی را بدو «4» فرستاد، و علامه «5» كرمانی این دو بیت «6» را در مدح سلطان محمود «7» بگفت:
«8» شعر:
شاهی كه هست بر همه شاهان شرق زین‌كشورگشای گیتی و سلطان عالمین
سلطان مغربین و شهنشاه مشرقین‌محمود بن محمد و بن سام بن حسین «9»
______________________________
(1)- در اصل: (بجای پادشاه شد) قیاسا اصلاح شد.
(2)- قنوج، ملتان، لهاور: از شهرهای استان مكران میباشند.
احسن التقاسیم- مقدسی ص 480.
(3)- مج: و لهاور. مك: این كلمه را ندارد.
(4)- مك: كرمانی را بدو فرستاد. مج: كرمانی را فرستاد.
(5)- مج: علامه كرمانی این. مك: علامه این.
(6)- مك: دو بیت را در مدح. مج: دو بیت در مدح.
(7)- مك: بگفت. مج: گفت.
(8)- مج: شعر. مك: ندارد.
(9)- علامه كرمانی علی الاطلاق مراد شمس الدین محمد بن یوسف بن علی الكرمانی البغدادی الشافعی است صاحب شرح مواقف عضد الدین ایجی و شرح صحیح بخاری و شرح مختصر ابن الحاجب، اما در اینجا نمیتواند او مراد باشد زیرا وفات او در سال 786 ه. اتفاق
ص: 400
و سلطان محمود هفت سال سلطنت داشت، در سال ششصد و نه او را در خانه كشته یافتند، و قاتل معلوم نشد، و دولت سلاطین غور منتهی گشت، و مملكت خوارزمشاهیان را مسلم شد، بعد از آن ملوك كرت استیلا یافتند.
______________________________
شده است. و از افاضل كرمانی درین عصر محمد بن ابی المحاسن محمود بن ابی الفتح محمد بن احمد الكرمانی ابو العلا الحنفی صاحب كتاب «مفاتیح الاغانی» را باید نام برد.
ص: 401

چمن دوم از روضه هفتم در ذكر «1» ملوك كرت كه والی هرات بوده‌اند

اشاره

اول ایشان ملك شمس الدین محمد كرت بوده، و در تاریخ وصاف ذكر او بدین «2» طریق مسطور است، كه: مردی «3» بزرگ‌همت، «4» صاحب نجدت بود و پدرش كرت در عهد سلاطین امیر سپهسالار آن درگاه معدود بود، و انتمای قرابتی بسلطان شهاب الدین داشت، كه سر همت با سلطان محمد خوارزمشاه فرود نمی‌آورد، «5» در وقتی كه منكوقا آن بر سریر خانیت قائم‌مقام چنگیزخان بود پیش او رفت و تربیتهای مقبلانه یافت و هرات و نیمروز و چند «6» دیگر از قصبات در عهده اهتمام او فرمود، بعد از آن بخدمت امیر ارغون رفت، «7» [و او را بخدمات شایسته و طلاقت زبان و فصاحت بیان و شمایل حمیده و خصایل پسندیده مایل خود ساخت] امیر ارغون تا كنار آب سند «8» بر سبیل مقاطعه برو مسلم داشت.
«9» [و در ضبط امور ملك، و نظم مصالح جمهور مساعی مشكور بظهور آورد]
______________________________
(1)- مج: در ذكر بعضی ملوك كرت. مك: در ذكر سلاطین كرت. و ظاهرا نسخه مك صحیح و كلمه (بعضی) بی‌مورد است.
(2)- مج: بدین‌طریق مسطور است. مك: باین مسطور است.
(3)- مج: كه مردی. مك: كه مرد.
(4)- مج: همت صاحب نجدة بود و پدرش كرت در عهد سلاطین امیر سپهسالار آن درگاه معدود بود و انتمای قرابتی بسلطان.
مك: همت بود و قرابتی بسلطان.
(5)- مج: در وقتی. مك: وقتی.
(6)- مج: و چند دیگر از. مك: و چند از.
(7)- عبارت: [و او را بخدمات شایسته ... پسندیده مایل خود ساخت] از زیادات مج میباشد.
(8)- مج: بر سبیل مقاطعه. مك: این عبارت را ندارد.
(9)- عبارت: [و در ضبط امور ملك و نظم مصالح جمهور مساعی مشكور بظهور آورد] از زیادات مج میباشد.
ص: 402
و چند موضع دیگر از دیار مخالفان مسخر ساخته طرق، و سبل را تا سرحد دهلی از تعرض قطاع الطریق ایمن و مطمئن ساخت، «1» [و آیات شجاعت و سخاوت و اشعار بلاغت آثار موفور الصناعت او با مرغان ریاح در صباح و رواح، در اقطار و امصار سایر و ساری گشت].
تا وقتی كه هلاكوخان بر اكثر ممالك خراسان و عراق مستولی «2» [شد، ملك شمس الدین بسببی از اسباب از وی متنفر و متمرد] گشت، پس در سنه ثمان و خمسین و ستمایه هلاكوخان لشگری را «3» كه مقدم ایشان لغور نام داشت نامزد فرمود، و از سر غضب حكم راند كه پوست اعضای ملك شمس الدین را كنده و بكاه آگنده كرده بحضرت او فرستند، چون ملك «4» شمس الدین از توجه لشكر و مضمون حكم ایلخانی خبر یافت مستعد كار می‌بود، تا در حدود سیستان با آن لشكر ملاقی شد و بعد «5» از محاربات بسیار لغور بقتل آمد، «6» [و آنچه نسبت بملك در خاطر داشت در باب او تقدیم یافت، چون از این حال چند وقت برآمد باز در حدود هرات ایلخان او را مصاف افتاد، و در آنجا نیز دادمردی و مبارزت داد،] بعد از آن با ارسال رسل و هرگونه توسط و توسل بعواطف ایلخانی مستظهر گشت، «7» و ایل و مطیع او شد، «8» [و بنظر رافت و عنایت ملحوظ گشت، و خدمات موفور و مقامات در ملازمت ركاب ایلخانی تقدیم نمود. و در جنگ برك خان در حدود دربند باكو جلادت و بهادری و مبارزت و دلاوری او هلاكوخان را معلوم گشته بر فراز مسند خانیت اخلاص
______________________________
(1)- عبارت: [و آیات شجاعت ... و امصار سایر و ساری گشت] از زیادات مج میباشد.
(2)- عبارت: [شد، ملك شمس الدین بسببی از اسباب از وی متنفر و متمرد] از زیادات مج است.
(3)- مج: لشكری را كه مقدم. مك: لشكری را مقدم.
(4)- مج: ملك شمس الدین از توجه.
مك: ملك از توجه.
(5)- مج: و بعد از محاربات. مك: و بعد محاربات.
(6)- عبارت: [و آنچه نسبت بملك در خاطر ... دادمردی و مبارزت داد] از زیادات مج میباشد.
(7)- مك: گشت و ایل و مطیع او شد.
مج: گشت ایل و مطیع شد.
(8)- عبارت: [و بنظر رأفت و عنایت ... و شجاعت او را اظهار فرمود] از زیادات مج است.
ص: 403
و شجاعت او را اظهار فرمود].
«1» و نقلست كه چون بحضرت ایلخان رسید، هلاكو بر سبیل بازخواست فرمود كه چرا پیشوای نیمروز را بی‌حكم یرلیغ بقتل آوردی- چنانكه ذكر آن خواهد آمد «2»- ملك از روی تهور و تبسل بی‌تامل و تعلل «3» گفت: بسبب آنكه پادشاه جهانگیر این سوال از بنده خود فرماید نه ازو. و این جواب كه چو آب در مجرای صواب جاری گشت، ایلخان را خوش آمد و او را بعواطف بی‌دریغ «4» اختصاص بخشید.
«5» [و از تاریخ آل كرت «6» نسب ملك شمس الدین چنین معلوم میشود كه:
تاج الدین عثمان مرغنی، و تاج الدین عثمان برادر عز الدین عمر مرغنی كه وزیر باستقلال صاحب‌اختیار سلطان غیاث الدین محمود غوری بوده.
و شیخ ثقة الدین فامی قصیده غرا در مدح او بنظم آورده، و این ابیات از ابتدای آنست،
للشیخ الفامی:
ایام شد مساعد و امید شد غنی‌در عهد عز الدین عمر شاه مرغنی
فرخنده خسروی كه ز كحل سخای اودارد همیشه دیده حاجات روشنی
______________________________
(1)- مج: و نقلست كه چون حضرت ایلخان.
مك: و چون بحضرت ایلخان.
(2)- مك: آمد- ملك از روی.
مج: آمد- از روی.
(3)- مج: و تعلل گفت بسبب. مك: و تعلل بسبب.
(4)- مج: بی‌دریغ اختصاص بخشید. مك: بی‌دریغ بنواخت.
(5)- عبارت: [و از تاریخ آل كرت نسب ملك شمس الدین چنین معلوم میشود ...
كه در حكم او بود مضبوط و محفوظ گردانیده] از زیادات مج است.
(6)- تاریخ آل كرت: تاریخ هرات از سیفی هروی یا مثنوی كرت‌نامه از ربیعی پوشنگی.
ص: 404 خورشید با ترفع و گردون با علوبا جاه او محقر و باقدر او دنی و كیفیت حال او را بدین منوال شرح داده، كه چون اختیار ملك سلطان غیاث الدین من كل الوجوه در حیطه اقتدار ملك عز الدین عمر مرغنی بوده هریك از فرزندان و اقربای خود را حكومت و ایالت و ناحیتی داد، و قلعه «خیسار» را- كه شمه از آثار آن سبقت ذكر یافت- برادر خود تاج الدین عثمان مرغنی تفویض فرمود، چون ملك تاج الدین عثمان فوت شد ملك ركن الدین كه پسر او بود قایم‌مقام پدر گشت، و بعد از آن ملك شمس الدین محمد مقام عالی و مرتبه رفیع یافت، و خلاصه اوقات، بتحصیل ملكات ملكانه، و اقتفاء مآثر بزرگانه مصروف داشت، تا مدركات جبلی را با فضایل و معلومات كسبی منضم ساخت، و در شیوه فراست، و فروسیت و طریق شجاعت و رجولیت از اكفاء ممتاز، و از اقران سرفراز گشت. و چون شهور سنه ثلث و اربعین و ستمایه درآمد، ملك ركن الدین برحمت حق پیوست و ملك شمس الدین بعد از شرایط عزا قایم‌مقام پدر گشت و مراسم تعزیت بلوازم تهنیة مبدل شد، و حوالی و نواحی غور، و حدود و ثغور را كه در حكم او بود مضبوط و محفوظ گردانیده]، «1» و در سنه اربع و اربعین و ستمایه همراه سالی نوین بجانب هندوستان رفت، چون بملتان رسیدند سیزده روز شهر را محاصره كردند، و والی ملتان غلامی «2» بود چنگیز خان نام، روز چهاردهم شیخ الاسلام الاعظم شیخ بهاء الدین زكریا «3» بالتماس چنگیز خان جهت طلب صلح بدروازه آهنگران آمد، و ملك شمس الدین «4» را پیش خود خواند، ملك با ده سوار پیش شیخ رفت چون بدیدار «5» مبارك شیخ فایز گشت
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات مج و پا میباشد.
(2)- مك: غلامی بود چنگیز خان. مج: غلامی چنگیز خان.
(3)- شیخ بهاء الدین زكریا ملتانی از بزرگان مشایخ صوفیه است، مرید شیخ شهاب الدین سهروردی و مراد شیخ فخر الدین عراقی بوده وفاتش در سال 661 ه. اتفاق شده است از كتاب «اخبار الاخیار» خواجه عبد الحق دهلوی.
(4)- مك: شمس الدین را پیش. مج: شمس الدین پیش.
(5)- مج: بدیدار مبارك شیخ. مك: بدیدار شیخ.
ص: 405
روز عید قربان بود «1» گفت:
«2» كمال:
عیدی ما و عید ما رخ تست‌عید ما بی‌رخ تو عید مباد پس شیخ پیام چنگیز خان بملك رسانید، و در باب اصلاح ذات بین، و رفع نزاع «3» میان جانبین سعی بلیغ نمود، ملك برفور پیش سالی نوین رفت، و بصد هزار دینار كه چنگیز خان بدهد صلح كرد «4» [كه سالی تویین از ملتان برود]، روز دیگر «5» [شیخ صد هزار دینار نقد از ملتان آورده بسالی نوین] داد، و بجهت ملك «6» شمس الدین نیز بیلاكات و تنسوقات «7» بسیار فرستادند، پس سالی نویین از آنجا بطرف لهاور رفت، والی آنجا «8» [كرتخان نام داشت]، «9» بعد از سیزده روز «10» كه از طرفین حربها «11» رفت، «12» [روز چهاردهم كرتخان]، جمعی از ائمه و مشایخ «13» را پیش ملك فرستاد «14» و طلب صلح كرد، ملك سالی نویین را گفت: «15» كرتخان سی هزار دینار، و سی
______________________________
(1)- مك: قربان بود گفت كمال. مج: قربان بود.
(2)- مك: كمال. مج: ندارد.
(3)- مج: نزاع میان جانبین. مك: نزاع جانبین.
(4)- مج: كه سالی نویین از ملتان برود. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج: [شیخ صد هزار دینار نقد از ملتان آورده بسالی نویین] مك: این عبارت را ندارد.
(6)- مج: ملك شمس الدین نیز. مك: ملك نیز.
(7)- مك: تنسوقات بسیار. مج: تنسوقات.
(8)- مج: [كرتخان نام داشت]. مك: این عبارت را ندارد.
(9)- مك: بعد از سیزده. مج: سیزده.
(10)- مج: روز طرفین. مك: روز كه از طرفین.
(11)- مج: حربها رفت. مك: حرب رفت.
(12)- مج: [روز چهاردهم كرتخان]. مك: این عبارت را ندارد.
(13)- مج: مشایخ را پیش. مك: مشایخ پیش.
(14)- مج: فرستاد و طلب. مك: فرستاد طلب.
(15)- مج: گفت كرتخان سی هزار. مك: گفت سی هزار.
ص: 406
خروار قماش «1» نرمینه، و صد نفر برده، جهت پیشكش امیر «2» می‌فرستد، و خراج قبول میكند، اگر امیر این شهر را بمن بخشد اضافه باقی عنایات خواهد بود، سالی نویین ملتمس او «3» را مبذول داشت، و گفت آنچه مدعای ملك اسلام باشد درجه قبول دارد، بدین‌سبب امراء درگاه و اعیان سپاه بر ملك حسد بردند و «4» عداوت «5» او در دل گرفتند «6»، [گفتند تا این ملك درین لشكر باشد ما را از هیچ شهری نفعی و فتوحی نخواهد بود، باتفاق پیش سالی نویین گفتند كه این ملك شمس الدین با تازیكان «7» این ولایات در خفیه یكی است، و ملاحظه جانب ایشان لازم گرفته و درین فرصت از چنگیز خان و كرتخان پنجاه هزار رشوه گرفته است، و اگر از جانب دهلی بجنگ ما آید او یاغی خواهد شد (؟)، و بطرف ایشان میل خواهد كرد، اگر امیر حكمفرماید او را از میان برداریم و الا او را یكسواره سازیم و ترك پیاده، ازین سخن متأثر شد و اندیشناك شد، و گفت چندان توقف در كار است كه درین كار تفحصی و تأملی رود،] «8».
چون ملك از این حال خبر یافت «9» [اندیشید كه اعادی و اصحاب اغراض هرگاه مجال یابند بدانچه مقدورست در هلاك و استیصال او خود را معذور نخواهند داشت و حال آنكه،
ع:] شاه تركان سخن مدعیان می‌شنود،
با خواص «10» [موكب] خود گفت «11» [بدانید كه] این جماعت قصد من كرده‌اند «12»
______________________________
(1)- مج: قماش نرمینه و صد نفر. مك: قماش و صد نفر.
(2)- مك: امیر می‌فرستد. مج: امیر فرستد.
(3)- مك: او را مبذول. مج: او مبذول.
(4)- مج: حسد بردند و عداوت. مك: حسد برده عداوت.
(5)- مك: عداوت در دل. مج: عداوت او در دل.
(6)- مج: عبارت: [گفتند تا این ملك درین لشكر باشد ... درین كار تفحصی و تاملی رود] از زیادات مج است.
(7)- تازیكان: جمع: تاریك- عرب و بصورت تعریب: تاجیك و تاجیكان نیز گفته میشود.
(8)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
(9)- عبارت: [اندیشید كه اعادی و اصحاب اغراض ... و حال آنكه، ع:] از زیادات
مج میباشد.
(10)- مج: با خواص موكب خود. مك: با خواص خود.
(11)- مج: گفت بدانید كه این جماعت. مك: گفت این جماعت.
(12)- مج: قصد من كرده میخواهند كه آسیبی بمن رسانند مصلحت. مك: قصد من كرده‌اند مصلحت.
ص: 407
میخواهند كه آسیبی بمن رسانند مصلحت در آن دیده‌ام كه از این دیار بروم و ملازم طاهر بهادر باشم «1» [تا سالی نویین مراجعت نماید و بیست سوار اختیار كرده از ملازمان خود همراه كرد،]:
قرص خورشید در سیاهی شدیونس اندر دهان ماهی شد از لشگرگاه سالی نویین بیرون آمده روان گشت، «2» [تا بتكانه «3» رسید از توابع حریب و كجوران، اهل آنجا پیش ملك آمدند و شرایط خدمتكاری تقدیم نمودند، روز دیگر ملك شمس الدین گفت از بهر مهمی پیش طاهر بهادر میروم از اسب و سلاح و جامه آنچه شما را دست میدهد جهت پیشكش او آماده سازید بعضی از مردم آنجا كه عداوة داشتند پیش ملك فخر الدین كجوران گفتند شمس الدین لشكر جمع میكند كه ترا بگیرد] «4»، ملك كجوران «5» از این خبر متردد شد روز دیگر برادر خود ملك عماد الدین را با «6» صد و پنجاه مرد مكمل و مسلح فرستاده تا ملك شمس الدین
______________________________
(1)- عبارت: [تا سالی نوین مراجعت نماید و بیست سوار اختیار كرده از ملازمان خود همراه كرد] از زیادات مج میباشد.
(2)- عبارت: [تا بتكانه رسید از توابع حریب و كجوران اهل ... لشكر جمع میكند كه ترا بگیرد] از زیادات مج میباشد.
(3)- تكانه: در مراصد الاطلاع نام این شهر را «تاكیان» نوشته گوید شهری است در مكران. ج/ 1/ ص 190.
(4)- تا اینجا از زیادات مج است.
(5)- مج: ملك كجوران از این خبر متردد شد روز دیگر برادر خود ملك عماد.
مك: ملك كجوران برادر خود عماد.
(6)- مج: صد و پنجاه مرد مكمل و مسلح. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 408
را ناگاه «1» دستگیر كردند و بند كرده بحصار تكانه «2» بردند،
«3» پس ملك عماد الدین پیش طاهر بهادر رفت و گفت ملك شمس الدین با سالی نویین خلاف كرده و بتكانه آمده و سلاح و یراق بسیار جمع كرده بعزیمت آنكه خود را بر لشگر امیر زند و مال و یراقی بدست آورده بقلعه خیسار رود ما او را گرفتیم و بند كردیم، اگر امیر فرماید، او را بقتل رسانیم، طاهر بهادر بعد از تامل بسیار گفت، ملك ركن الدین خیسار دوست من بوده، و ملك شمس الدین را بمن سپارش نموده، او را پیش من آور، تا بحضور امرا سخن او بپرسم اگر گناه برو ثابت گردد او را پیش پادشاه غازان فرستم، و الا تو مجرم باشی، ملك عماد الدین منفعل شد، طاهر بهادر] امیری را فرستاد تا ملك شمس الدین پیش او آورد «4» [، طاهر بهادر بر سربلندی نشسته بود، چون ملك شمس الدین را بدید ببهجت تمام كنار گرفت، پس گفت، آن املاك و ضیاع كه بر یمین ماست از آن كیست؟ ملك شمس الدین گفت از آن امیر است، گفت آن باغ و مزرعه كه در برابر ماست از كیست؟ گفت آن نیز از آن امیرست همچنین از هرطرف كه پرسید همه از ملك شمس الدین بود و او رعایت ادب را میگفت، از امیر است، پس از ملك عماد الدین پرسید كه املاك تو كدام است؟ گفت فلان كلاته محقر از بنده است، و مرا درین ولایت زیاده شركتی و رغبتی نیست، طاهر بهادر بخندیه و گفت اكثر این ولایت از آن ملك شمس الدین است، و هركه بولایت خود درآید، هرآینه مردم بخدمت او اقدام نمایند، و متاع و اموال از او دریغ ندارند، این صورت را بر یاغی‌گری حمل نتوان كرد، ملك عماد الدین بغایت شرمسار گشت، و شب از لشگرگاه طاهر بهادر بگریخت، طاهر بهادر ملك شمس الدین را] «5» نوازش فرمود،
______________________________
(1)- مك: ناگاه گیر كردند. مج: ناگاه دستگیر كردند.
(2)- در اصل: تكاه.
(3)- عبارت: [پس ملك عماد الدین پیش طاهر بهادر رفت ... عماد الدین منفعل شد طاهر بهادر] از زیادات مج میباشد.
(4)- عبارت: [طاهر بهادر بر سر بلندی نشسته بود ... طاهر بهادر ملك شمس الدین را] از زیادات مج میباشد.
(5)- تا اینجا از زیادات مج است.
ص: 409
و خیمه و خرگاه، و مطبخ خاص خود باو داد، و ملك «1» شمس الدین آنجا بود تا لشكر او از هند سالم و غانم بازگشتند.
پس چون سنه خمس و اربعین و ستمایه درآمد، طاهر بهادر را وفات «2» رسید، و پسرش سلقونیین كه قایم‌مقام او بوده، «3» [و قرانویین با ملك شمس الدین بد شدند، و ازو شكایتها بشاهزاده چغتای نوشتند]، ملك شمس الدین «4» چون خبر یافت متوجه تركستان شد، «5» [چون بدانجا رسید چغتای درگذشته بود، و پسرش قایم‌مقام او]، چون چندگاه برآمد، میان شاهزادگان چنگیزخانی خلاف و نزاع افتاد، و بعد از «6» حرب و نهب و قتل و ضرب بسیار، مسند خانی بر منكوقاآن مسلم شد، ملك «7» شمس الدین متوجه اردوی او شد، و در همانروز «8» كه اتفاق جلوس او بود، ملك بدانجا رسید، و مقربان درگاه ملك را «9» پیش منكوقاآن درآورده، ذكر آبای «10»
و نوازشهای خانان گذشته و جلادت و كارگذاری او عرض كردند، پادشاه او را بانواع عواطف، و اصطناع اختصاص فرمود، و از تناسب اجزاء و سلامت فطرت و صفای طینت، و لطف خلقت او متعجب شد، و گفت این بس ملك ارجمند فصیح‌زبان
______________________________
(1)- مج: و ملك شمس الدین آنجا بود تا لشكر.
مك: و ملك آنجا تا لشكر.
(2)- مج: وفات رسید و پسر سلقونیین كه قایم‌مقام.
مك: وفات و پسر كه قایم‌مقام.
(3)- عبارت: [و قرانویین با ملك شمس الدین بد شدند و ازو شكایتها بشاهزاده چغتای نوشتند] از زیادات مج است.
(4)- مج: چون خبر یافت. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- عبارت: [چون بدانجا رسید چغتای ... و پسرش قایم‌مقام او] از زیادات مج است.
(6)- مج: حرب و نهب و قتل و ضرب. مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج: ملك شمس الدین متوجه. مك: ملك متوجه.
(8)- مج: همانروز كه اتفاق. مك: همانروز اتفاق.
(9)- مج: ملك را پیش منكوقاآن درآورده.
مك: ملك را درآورده.
(10)- مج: و نوازشهای خانان گذشته. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 410
شیرین‌كلام «1» و خردمندست، و خلق و خلق، و دم، و قدم او «2» لطیف و شریف، و دیدار او بر ما مبارك.
پس فرمود تا یرلیغ نوشتند كه: بلده هرات با لواحق و مرافق از: «جام» و «باخرز» و «كوسویه» و «جزه» «3» و «فوشنج» و «ازاب» و «تولك» و «غور» و «خیسار» و «فیروزكوه» و «غرجستان» و «مرغاب» و «مروجاق» و «فاریاب» تا آب جیحون و «اسفزار» و «فراه» و «سجستان» و «تكیناباد» و «كابل» و «تیراه» «4» و «افغانستان» تا شط سند و حد هند، بید اختیار و قبضه اقتدار او بازداده آمد، و حكم شد
______________________________
(1)- مج: كلام و خردمند. مك: كلام خردمند.
(2)- مج: و قدم او لطیف و شریف. مك: و قدم او شریف.
(3)- جزه: «بكسر اوله و فتح ثانیه و تخفیفه مدینة بسجستان. و اهلها یقولون- كزه- و فی الكتب تكتب بالجیم»
(معجم البلدان- یاقوت- ج/ 2/ ص 72 لیپزیك).
(4)- افغانستان: بلوك كوهستانی است از استان مكران كه درین عصر آنرا: «پاتانستان» یا «پشتونستان» می‌نامند و جزء ایالت سند و از اجزاء كشور پاكستان كنونی است. این بلوك از یك طرف بجبال هندوكش و از دو طرف به بحر عمان و خلیج پارس و از یكطرف بسیستان محدود میباشد. مقدسی در شرح حدود مكران و سند می‌نویسد:
«شرقیه بحر فارس، و غربیه كرمان و مفازة سجستان و اعمالها، و شمالیه بلاد الهند و جنوبیه مفازة بین مكران و جبال القفص و من ورائها بحر فارس، و انما احاط بحر فارس بشرقی هذه البلاد و جنوبیه من ورائها هذه المفازة من اجل ان هذا البحر یمتد من صیمور (از بلاد مكران) علی الشرقی الی تیز مكران ثم یعطف علی هذه المفازه الی ان یتقوس علی بلاد كرمان و فارس و الذی یقع من المدن فی ناحیة مكران، التیز و كبرتون و دزك و راسك و به و بند و قصر قند»- احسن التقاسیم- مقدسی ص 484 لیدن.
و اما كشوریكه اكنون بنام «افغانستان» نامیده میشود و در قسمتی از سرزمین ایران شرقی و استان خراسان تاسیس گردیده در تاریخ سابقه ندارد كه این سرزمین را افغانستان نامیده باشند، اروپائیان خود تا نیم قرن پیش این سرزمین را: «ایسترن پرشیا»- ایران شرقی- یا- دولت خراسان- و امارت كابل- می‌نامیده‌اند؟ و چون در اواخر قرن 19- میلادی عده‌ئی از امراء افغانی برین سرزمین تسلط یافته و مدتی حكمرانی كرده‌اند ازین جهت آنجا را دولت افغان و بعدها افغانستان نامیده‌اند.
بدین مناسبت و بعلل دیگری از یك ربع قرن پیش نام با عظمت و جلال و با هیمنه و شكوه كهن‌سال و اصلی این سرزمین كه: «خراسان» یا «ایران خاوری» است و غرق در افتخارات تاریخی میباشد مهجور گردیده است.
ص: 411
كه ارغون آقا و دیوان خراسان پنجاه تومان برسم انعام، بنواب او رسانند، و روز دیگر ملك را در مجلس خاص علی رؤس الخواص خلعت خاص پوشانیده، سه «1» پائیزه «2» زرین، و دو كمر مرصع ثمین، و نه جامه زربفت، و ده هزار دینار نقد «3»، و بعضی از اسلحه چون: شمشیر هندی، «4» و نیزه خطی، و گرز گاوسر، و ناچخ «5» و خنجر داد، «6» و دیگر روز با جاموكم، «7» كه از خواص درگاه بود ملك اسلام متوجه قبة الاسلام «8» هرات گشت، و از راه بجانب اردوی ارغون آقا عنان تافته در شهر بدو رسید، و احكام پادشاه عرض كرد، ارغون آقا او را اعزاز و اكرام كرد، پنجاه تومان تسلیم نواب او كرد، و ملك را رخصت داد، «9» و چون بهرات رسید، شرف الدین بتكچی را كه ازو انواع ظلم و بیداد بر خواص و عوام هرات و غور و نجد و غور مملكت شایع و عام گشته بود بخواری تمام بكشت، و قرلغ را كه شحنه هرات بود سخنهای سخت و درشت گفت، و در حكم و اختیار استقلال عظیم یافت.
«10» [پس در سنه سبع و اربعین و ستمایه، چون ملوك و اصول همه ولایات
______________________________
(1)- پایزه. پائیزه: لوحه بوده از زر و سیم و گاهی از چوب برحسب اختلاف رتبه اشخاص بعرض كف دست و بطول نیم ذراع تقریبا كه نام خدا و نام پادشاه با نشان و علامت مخصوص روی آن محكوك بوده است و پادشاهان مغول آنرا بكسانی كه مورد مرحمت و توجه خاص واقع میشده‌اند و مخصوصا برؤسای سپاه اعطاء میكرده‌اند.
(2)- مج: زرین و دو كمر مرصع ثمین و نه جامه زربفت.
مك: این عبارت را ندارد.
(3)- مج: و دو هزار دینار. مك. پا: و ده هزار دینار.
(4)- مج: و نیزه خطی. مك: این جمله را ندارد.
(5)- ناچخ: بفتح جیم پارسی و سكون خای معجمه: تبرزین. فرهنگ جهانگیری.
(6)- مج: دیگر. مك: و دیگر.
(7)- مج: جاهور كه از. مك: جاموكم كه از. پا: جاهوكه از.
(8)- مج: قبة الاسلام هرات گشت. مك: قبة الاسلام گشت.
(9)- مج: چون. مك: و چون
(10)- عبارت: [پس در سنه سبع و اربعین و ستمایه چون ملوك و اصول ... بعنایت و تربیت مخصوص گردانیده بایرلیغ و نیزه بهرات بازگردانید] از زیادات مج و پا میباشد. و در نسخه مك این مطالب بطور اختصار در ضمن این چند سطر نوشته شده است:
«و در سنه 640 فتح قلعه فیروزه حصار نمود، و پنجاه و نه روز محاربه نمود
ص: 412
خراسان با تحف و هدایا و سلامی و پیشكشها بخدمت ملك شمس الدین آمدند، و ملك سیف الدین غرجستانی تخلف كرد، و گفت همچنانكه او ملكی است و احكام حكام دارد، من نیز دارم و ملك ناحیتی‌ام، ملك شمس الدین ازو برنجید و چهار صد مرد فرستاد كه او را گرفته بیاورند، ملك سیف الدین خبر یافت، پیش ارغون آقا رفت، ملك شمس الدین ارغون آقا عرضه داشت فرستاد كه ملك سیف الدین طریق مخالفت پیش گرفته، و امتثال احكام و امر او نكرده، ارغون آقا ناپرسیده ملك سیف الدین را گردن بسته بقاصد ملك شمس الدین سپرد، تا او را بهرات آورد، ملك شمس الدین، فرمود تا او را بر دروازه خوش لگدمال كردند، و سه روزش مرده در میان بازار بگذاشتند.
و در سنه اثنی و خمسین و ستمایه ملك شمس الدین شهر سندان را «1» از توابع گرمسیر محاصره كرد، و ملوك آنجا شاهنشاه و بهرامشاه و میرانشاه با پنج هزار مرد پناه بقلعه خاسك بردند، ملك شمس الدین قلعه را در میان گرفته ده روز جنگ كردند، چون كار بر مردم حصار دشوار شد میرانشاه تیغ كشیده خود از قلعه بدر آمد و بر یك كناره لشكر ملك شمس الدین زده بیرون رفت، چون روز شد ملك شمس الدین قلعه را فتح كرده، شاهنشاه و بهرامشاه را با نود تن از اقربای و قرنای «2» ایشان بكشت، بعد از آن حصار «تیز» «3» را از دیار افغان حصار داد، و پنجاه و نه روز حربهای عظیم رفت، تا قلعه را گرفتند، ملك شمس الدین فرمود كه تا آلمار را كه كوتوال قلعه بود بدو نیم زدند، و بعضی
______________________________
حصاری تیری را فتح نمود، بعد از آن قلعه كهیرار را كه حصار استوار فلك در سلك شرفات برج او زمین هموار تواند و طلایه صبح در هوای پاسبانی او جز عرصه خیال نتواند پیمود هم از آن دیار گرفته، شعیب افغانرا بكشت، و قلعه دوكی را فتح كرده، حصار ساجی را نیز بحرب گشاده ویران ساخت.
پس در سنه 656 ملك شمس الدین بهرات آمد»
(1)- مج: مستند سرا. پا: سندان. اصطخزی و مقدسی از شهرهای استان مكران: «كبچ‌سرا»، «سندان»، «بسمد» و «راسك» را نوشته‌اند. احسن التقاسیم- ص 479.
(2)- این كلمه «قرنای»- جمع قرین، و «قومان»- جمع قوم هم خوانده میشود.
(3)- در اصل «تبریز». یكی از شهرهای استان مكران است. احسن التقاسیم- ابن بشار المقدسی ص 467- 479 لیدن.
ص: 413
را از ایشان میل كشیدند، و بعضی را مثله كردند، و جمعی را چوب زدند، بعد از آن حصار «1» كبر را هم از آن دیار گرفته شعیب افغان را بكشت، و قلعه دوكی را نیز گرفت «2» مسندان افغان را بقتل آورد، و حصار ساچی را نیز بحرب گشاده ویران ساخت، و اكثر مردم آنرا بقتل رسانید.
پس در سنه ست و خمسین و ستمایه ملك شمس الدین بهرات آمد و بلغه و توبار نبیره‌های چنگیز خان را كه در بادغیس لشگرگاه داشتند بدید، و ایشانرا ملك نوازش داده بدلخوشی تمام بهرات فرستادند.
در خلال این احوال جمعی از فوشنجیان پیش شاهزاده باتو از ملك شمس الدین شكایت بسیار كردند، كه حكم یرلیغ نمی‌شنود و ایلچیان و ملازمان شاهزاده‌ها را تمكین نمیكند، شاهزاده باتو از سر غضب كرای بیك را پیش بلغه كه برادرزاده او بود فرستاد كه ملك شمس الدین را بگیرد، بلغه در مازندران بود، حظای پتكچی را به كبوقانویین فرستاد، كه ملك شمس الدین را گرفته با گماشتگان هشیار بدین جانب فرستد، كه شاهزاده باتو در احضار او مبالغه بسیار نموده، و پیش از رسیدن این ایلچیان ملك شمس الدین جهت ضبط نیمروز متوجه سجستان شده بود، در راه با ملك علی مسعود كه حاكم سجستان بود ملاقات كرد، و گفت كه ما بولایت تو میرویم، تو كجا میروی؟ گفت اكنون كه بدینجا رسیده‌ام اگر پیش كبوقانویین نروم از من برنجد و من پیش او خجل كردم، اگر اجازت باشد او را بینم، و یكماه دیگر را بخدمت ملك رسم، ملك شمس الدین او را اجازت داد، ملك علی سه كس از ملازمان خود بازگردانیده مكتوب نوشت باولاد و اتباع خود كه ملك شمس الدین در كوشك خاصه فرود آورند، و در خدمتگاری و خاطرجوئی ملازمان او بهیچ وجه تقصیر ننمایند، پس ملك شمس الدین را وداع كرده روان شد، روز دیگر ملك شمس الدین امیر شمس الدین اسفزاری را از عقب او بزبان‌گیری فرستاد، كه ملك علی پیش امرا چه خواهد گفت، امیر شمس الدین باردوی كبوقا رسید ملك علی نیز حاضرآمد و حظای پتكچی كه بلغه او را جهت گرفتن ملك شمس الدین فرستاده بكبوقا رسانید، كبوقا گفت ملك شمس الدین بسجستان رفته چون بازآید او را گرفته پیش شاهزاده فرستیم حظای گفت و ما علی الرسول
______________________________
(1)- مقدسی و دیگر جغرافی‌نویسان نام این شهر را «كبرتون» نوشته‌اند. احسن التقاسیم- ص 479.
(2)- پا: «مسندان»؟.
ص: 414
الا البلاغ. من حكم رسانیدم دیگر در عهده تست، كبوقا حظای را بازگردانیده، پنج كس از خدام بلغه و یكی از خواص خود دندای نام نامزد كرد كه همراه ملك مسعود بسجستان روند و ملك شمس الدین را بگیرند، ملك علی پیش كبوقانویین عرضه داشت كه اگر شاهزادها ملك شمس الدین را حبس نكنند، و مضبوط نسازند، بی‌شبهه بمرور ایام ممالك خراسان را در تصرف خود خواهد آورد، و هیچ شاهزاده را انقیاد نخواهد كرد، و حالا تمامی مردم این خطه تا كنار آب سند، و حدود هند در بیعت او درآمده‌اند، و چندین قلاع و حصون، كه سر باوج گردون دارد در تصرف اوست، كبوقا گفت من این معنی را دانسته‌ام تو سعی كن كه او را گرفته و بند كرده پیش من فرستی. امیر شمس الدین اسفزار چون بر تمامی این احوال و اسرار مطلع گشت بتعجیل هرچه تمامتر بسجستان رفت و هرچه دیده و شنیده بود بعرض ملك شمس الدین رسانید، پس ملك علی مسعود با دندای و جماعتی ببشاشت تمام متوجه سجستان شده، چون برسیدند با ده هزار مرد سوار و پیاده كوشك را كه ملك شمس الدین در آنجا بود در میان گرفت، و ملك شمس الدین آماده حرب شد، دندای با چند كس پیش آمده بعد از سلام و اكرام ملك شمس الدین را گفت شاهزاده باتو خان یرلیغ بزرگ و خلعت خاص جهت ملك فرستاده، چون او بدین جانب آمده بود كبوقانویین ما را فرستاد همراه ملك علی، اكنون ملك اسلام بیرون آید تا یرلیغ و خلعت تسلیم یابد، ملك شمس الدین گفت من عشوه نمیخورم بدین صفت كه شما را می‌بینم بیرون آمدن مصلحت نمیدانم شما اگر حكم و خلعتی آورده‌اید بی‌دهشت پیش من آئید تا برحسب حكم عمل واجب دانم؟ و اگر بسخره و مصلحت دید ملك علی بدین ولایت آمده‌اید بی‌ملامت و گزندی بازگردید كه برین قوم كه با منند اعتماد نیست، برین منوال چند نوبت قیل و قال كردند سودی نداشت، پس ملك علی مسعود بپای كوشك آمد و سخنان مزور تقریر كرد بجای نرسید، پس ملك شمس الدین ملك علی را گفت با چند كس از خواص خود پیش من آئید تا بمشاورت و استصواب یكدیگر این ایلچیان را بازگردانیم ملك علی گفت چنان كنم، پس پیش ایلچیان آمد و با خویشان و اقربای خود گفت چون دست یابم ملك شمس الدین را خواهم كشت، هرگاه كه سر او را از كوشك پایان اندازم شما یكبار خود را در كوشك افكنید، پس ملك علی با بیست مرد مبارز بر در كوشك آمد «1» غافل از آنكه،
______________________________
(1)- پا: آمد. مج: ندارد.
ص: 415
ع: سر در آن كنی كه در سر داری.
ملك شمس الدین ملازمان خود را گفت بر در هركوشك ده كس بایستید، چون ملك علی درآید نوكران او را باز می‌دارید، پس در هركوشك پنج تن از همراهان ملك علی را بازمیداشتند تا بدر چهارم، با او سه كس بیش نماند، ملك شمس الدین، در پس چهارم منتظر استاده بود، چون ملك علی درآمد در حال ملك شمس الدین سرش از تن جدا كرد، و از دریچه بارگاه كوشك بشیب انداخت، چون ایلچیان آن سر را دیدند، پنداشتند كه سر ملك شمس الدین است، بیكبار «1» غلو كرده پیش دویدند، چون دیدند كه سر ملك علی مسعود است، بیكبار خروش و غریو از ایشان برآمد، دندای و ایلچیان چون آنحال مشاهده كردند روی بگریز آوردند، پس ملك شمس الدین و اتباع او از كوشك بیرون آمده ندا در دادند كه: «حكم حكم منكو خان و دولت دولت ملك شمس الدین» و روز دیگر سه كس از كلانتران سجستان بقتل آورد، و حكم فرمود كه هیچكس از سجستانیان سلاح نبندد، پس مردم سجستان را طوی داد، و هزار و هفتصد كس را خلعت پوشانید، و سی هزار دینار بر علما و فقرا و مستحقان سجستان تصدق نمود، و بعد از آن متوجه اردوی هلاكو خان شد، در راه ایلچیان توبار و بلغه كه بگرفتن ملك شمس الدین مامور بودند ملاقی شدند، عنان اسب ملك را گرفته گفتند ترا پیش شاهزادگان می‌بریم، ملك گفت من اكنون عزیمت اردوی هلاكو خان دارم پیش شاهزادگان نمیتوانم رفت، ایشان چنانچه عادة تركان است آغاز خشونت و تشدد كردند، ملك شمس الدین در غضب شد و آن مغول را كه عنان اسب او گرفته بود چند تازیانه زد، در اثنای این غوغا ایلچیان ایلخان رسیدند، ملك شمس الدین شرح حال با ایشان بگفت، هردو جماعت ایلچیان باهم بنزاع برآمدند، و همچنان در پیش ایلخان رفتند، هلاكو خان بسبب آنكه كسی كه پیش من آید چون منع او كرده‌اید؟ ایلچیان شهزادگان را گناه‌كار كرده فرمود كه ایشانرا چوب «2» یساق زدند، و ملك شمس الدین را بعنایت و تربیت مخصوص
______________________________
(1)- غلو: به تخفیف بمعنی هیجان و غوغا و باصطلاح محلی «شلوغ» كلمه مغولی است و در بعضی نواحی ایران هنوز این كلمه مستعمل عامه میباشد.
(2)- یساق: یاسا: آئین، قانون.
ص: 416
گردانیده بایرلیغ و نیزه بهرات بازگردانید]. «1»
و در سنه سبع و خمسین و ستمایه محاصره قلعه «بكر» نمود «2» [از دیار افغانستان] و آن حصاریست بر سر صخره در میان دریا بغایت محكم، و همانا بكر جهت آن میگفتند كه هیچ شاه بروی دست نیافته و آنرا نگشاده:
نشیبش بماهی فرازش بماه‌برو دست نایافته هیچ شاه
نه اندیشه در وی نموده گذرنه خورشید بالای او برده راه و در مدت هژده روز سی كشتی بزرگ و صد زورق ترتیب كرده بجنگ اقدام نموده «3» [و دوازده روز متعاقب از هردو جانب،
ع: دریای مصاف بود جوشان]
و از هرطرف مردم بسیار ضایع شدند، «4» [و چند كس از ملوك كه در لشكر ملك شمس الدین بودند كشته گشتند]، روز سیزدهم جمعی از اكابر و اشراف از قلعه بیرون آمده گفتند باج و خراج قبول میكنیم، و دست از جنگ بازداشتند، پس والی قلعه ده هزار دینار، «5» [و ده خروار نرمینه، و پنج سر اسب تازی، و پنجاه نفر برده،] با تحف و هدایای «6» دیگر پیش ملك فرستاد. ملك از آنجا بجانب زمین داور رفته میرانشاه را كه از قلعه خاسك گریخته بود بدست آورد و بكشت.
«7» [و در سنه اثنی و ستین و ستمایه ملك تاج الدین «8» حار را كه قرابت ملك
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات مج و پا میباشد.
(2)- مج: از دیار افغانستان. مك: این جمله را ندارد.
(3)- عبارت: [و دوازده روز متعاقب از هردو جانب ع: دریای مصاف بود جوشان] از زیادات مج است.
(4)- مج. پا: و چند كس از ملوك ... كشته گشتند. مك: این عبارت را ندارد
(5)- مج. پا: و ده خروار نرمینه و پنج سر اسب تازی و پنجاه نفر برده.
مك: این عبارت را ندارد.
(6)- مج. پا: و هدایای دیگر پیش. مك: و هدایا پیش.
(7)- عبارت: [و در سنه اثنی و ستین و ستمایه ملك ... كه ازو داشت بقتل آورد] از زیادات مج میباشد.
(8)- «ملك تاج الدین حرب ملك سیستان» طبقات ناصری سراج منهاج ص 134
ص: 417
شمس الدین بود بسبب رنجش خاطری كه ازو داشت بقتل آورد.]
و در سنه خمس و ستین و ستمایه ملك شمس الدین بخدمت پادشاه ابقا خان بعراق رفت و چند روز در اردوی او بود، «1» [چون خواست كه رخصت مراجعت خواهد، خبر بابقا خان رسید كه شاهزاده بركه خان با لشكر فراوان كه كثرة آن از حد و شمار و عقد حساب بیرون است، مستعد جنگ و جدال بدربند باكو آمده، ابقا خان بی‌توقف] رایات اقبال برافراخته، با سپاهی كه چون ابر سیاه برق‌وار تیغ زدی، و ژاله‌سان پیكان باریدی شعر «2»:
جمله گردنكشان كرد افكن‌جمله نیزه‌وران تیغ‌گذار
باده‌شان خون خصم روز شراب‌صیدشان شیر شرزه‌گاه شكار
رمح‌شان وقت طعن خون‌افشان‌تیغ‌شان روز حرب آتش‌بار «3» دربند هیچ نایستاد، و از دیاربكر بجانب دربند شتافت، و فرمود كه ملك شمس الدین امروز بمدد «4» و نصرت ما كمر جانداری و جانسپاری بر میان بسته، شیوه مردی و مردانگی بظهور آورد، «5» تا چون رایات فتح آیات ما مظفر و منصور.
و اعادی دولت «6» ما منكوب و مقهور گردد، او را بعنایتها «7» و رعایتها كه هیچ دیده ندیده و هیچ‌گوش نشنیده باشد مخصوص فرموده «8» بازگردانیم، پس از آلات حرب
______________________________
(1)- عبارت: [چون خواست كه رخصت مراجعت ... باكو آمده ابقا خان بی‌توقف] از زیادات مج است.
(2)- مج: شعر. مك: ندارد.
(3)- مج: دربند هیچ نایستاد. مك: این عبارت را ندارد.
(4)- مج: بمدد و نصرت ما كمر. مك: بمدد ما كمر.
(5)- مج: آورد چون. مك: آورد تا چون.
(6)- مج: دولت ما منكوب. مك: دولت منكوب.
(7)- مج: بعنایتها و رعایتها كه هیچ. مك: بعنایتها كه هیچ.
(8)- مج: فرمود. مك: فرموده.
ص: 418
و اسباب نبرد «1» [دویست دست سلاح مرتب از جوشن و زره و شمشیر و نیزه زرین و مركب] نزد او فرستاد، «2» [ملك چندان عواطف و نوازش مشاهده نمود]، گفت سری دارم در قدم پادشاه خواهم باخت یا سر اعدای حضرت را پایمال «3» اذلال خواهم ساخت، روز دیگر «4» چون ابقا خان با سپاه گران با بركه خان در برابر آمد هردو «5» سپاه صفها بركشیدند، از تلون الوان سلاح «6» و تراكم گرد سپاه زمین چون دم طاوس و آسمان چون بال غراب می‌نمود، و ساقی آجال رجال «7» كاسات مالامال بر پردلان معارك جدال، و دلاوران میدان قتال می‌پیمود،
لا ادری قائله «8»:
از غریو كوس گوش چرخ گردان گشت كروز شعاع تیغ روی مهر رخشان شد منیر
وز نهیب و هیبت آنروز و ان لشكر فتادچرخ در خون و زمین در لرزه گیتی در زحیر هردو گروه چون دو كوه باشكوه حمله بر یكدیگر آوردند، چنانچه سیل خون از دربند بجیحون رسید، و اعلام «9» انتقام جنگ‌آوران خون‌آشام سر بگردون كشید، ملك اسلام رعایت ننگ و نام، و ایفای حق تربیت ابقا خان را «10»، [هرلحظه شهاب‌وار
______________________________
(1)- مج: دویست دست سلاح مرتب از جوشن و زره و شمشیر و نیزه زرین و مركب.
مك: این عبارت را ندارد.
(2)- عبارت: [ملك چندان عواطف و نوازش مشاهده نمود] از زیادات مج است.
(3)- مك: پایمال خواهم. مج: پایمال اذلال خواهم.
(4)- مج: دیگر چون ابقا خان. مك: دیگر ابقا خان.
(5)- مج: هردو سپاه صفها. مك: هردو صفها.
(6)- مج: سلاح و تراكم گرد سپاه زمین چون دم طاوس. مك: سلاح زمین دم طاوس.
(7)- مج: رجال كاسات مالامال. مك: رجال مالامال.
(8)- مج: [لا ادری قائله]. مك: این عبارت را ندارد.
(9)- مج: و اعلام انتقام جنگ‌آوران. مك: و اعلام جنگ‌آوران.
(10)- مج: [هرلحظه شهاب‌وار بر آن شیاطین كارزار میزد]. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 419
بر آن شیاطین كارزار میزد]، و هرلمحه آفتاب كردار بشعاع شمشیر آبدار دفع ظلمت اشرار میكرد، و دم بدم از غایت غیرت و دلاوری بار خود از سر برگرفته و سر برهنه و روی گشاده در «1» میان میدان جولان نمودی، و ساعة فساعه «2» بتیغ بیدریغ و سنان جان ستان سری از گردن و جانی از بدن می‌ربودی.
«3» [چنانچه در میان جنگ بركه خانرا نظر بر او افتاده از صلابت و بهادری و شجاعت و دلاوری او تعجبها نمود، و پرسید كه آن خنگ‌سوار جنگ‌آزمای كیست كه با چندین لشگر سر برهنه حرب میكند؟ مغولی ترمطای نام او را می‌شناخت گفت این ملك غور است كه پیش منكو خان با سپاه كیوك خان در فلان مقام بهمین منوال جانسپاریهای دلاورانه نمود] «4».
القصه در آنروز نه زخم گران بر تن ملك «5» شمس الدین رسیده بود، و همچنان جنگ میكرد. «6» [تا شب شد، پادشاه ابقا پنج نفر طبیب و جراح حاذق پیش ملك فرستاد تا معالجه زخمها و جراحتهای او كنند، و چندین امیر و ملك مقتول و مجروح شده بودند، ابقا خان از هیچكس چندان یاد نمیكرد كه از ملك شمس الدین. پس روز دیگر] تا نماز پیشین مصاف كردند، ابقا خان غالب شد، و خلقی بسیار از سپاه بركه خان بقتل آمد و بعد از چند روز ملك شمس الدین را با تشریفات گرانمایه و اصطناعات بی‌حد و نهایة از مراكب بدوی «7» و اسلحه گوهری، و یرلیغ و طبل و علم اجازت مراجعت بهرات را ارزانی داشت.
______________________________
(1)- پا. مج: گشاده در میان میدان. مك: گشاده در میدان.
(2)- پا. مك: بتیغ. مج: تیغ.
(3)- عبارت: [چنانچه در میان جنگ .... دلاورانه نمود] از زیادات مج و پا میباشد.
(4)- تا اینجا از زیادات مج و پا میباشد.
(5)- مج: ملك شمس الدین رسیده. مك: ملك رسیده.
(6)- عبارت: [تا شب شد پادشاه ابقا .... پس روز دیگر] از زیادات پا و مج است.
- مج: تا شب شد. پا: تا سطح زمین از نیفه نافه چرخ برین بدیبای سودای ظلام مشكین گشت.
(7)- مراكب بدوی: بدو بضمتین و تشدید واو، و بفتح و سكون ثانی: بیابان، صحرا و در اینجا مراد مراكب عربی است زیرا صحرانشینان قبائل اعراب را «بدو» مینامند
ص: 420
پس در سنه خمس و سبعین و ستمایه، ملك «1» شمس الدین یراق «2» عراق كرده، متوجه درگاه ابقا خان شد، چون باصفهان رسید، خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان «3» ملك را «4» استقبال و تعظیم بسیار نمود، و «5» پس از چند روز مصاحب یكدیگر پیش پادشاه ابقا خان رفتند، چون خاطر پادشاه بسبب افساد دشمنان، و سعایت بدخواهان از ملك رنجیده بود بدو التفاتی ننمود، و بامراء فرمود كه دیگر او را اجازة انصراف نخواهم فرمود كه مرا بر وی اعتماد نیست، «6» [اگر این نوبت خلاصی یابد پیش ما نخواهد آمد، پس ملك چند وقت در اردوی پادشاه ابقا بماند و پسر او را ملك
______________________________
(1)- مج: ملك شمس الدین یراق. مك: ملك یراق.
(2)- یراق: اسلحه سپاه از شمشیر، سپر، نیزه و غیره: مطلق سامان و اسباب و مصالح هرچیز. غیاث اللغات.
(3)- ملك شمس الدین مورد سوءظن ابقا خان واقع شد و تصمیم گرفت با نیرنگ و خدعه او را از حصن حصین و معقل منیع خود هرات بیرون كشانیده و بهلاكت رساند، لذا باشاره ایلخان خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان پسر خود خواجه بهاء الدین را وادار نموده كه ملك شمس الدین را بوسیله ارسال مكاتیب دوستانه فریب داده و برای ملاقات خود باصفهان دعوت نماید، میانه او و ملك شمس الدین درین خصوص چندین نامه مبادله شده و متن آنها عینا در ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو و «فرائد غیاثی» از جلال الدین یوسف اهل ابن شهاب الدین جامی- از منشیان دربار شاهرخی- مندرج میباشد درین مكاتیب صاحب دیوان كلیه القاب رسمی پادشاهان كرت را رعایت نموده و ملك شمس الدین را «خداوند اعظم شاهنشاه عادل مرزبان خراسان» و «ملك الملوك شهریار ایران و سپهدار و مرزبان خراسان» نوشته است.
این نامه‌ها علاوه بر آنكه نمونه عالی است از فن نامه‌نگاری سیاسی مشتمل بر نكاتی است كه پرده از روی بسیاری از اسرار سیاسی آنعهد برداشته و نقاط تاریكی را از تاریخ آندوره روشن میسازد. (ذیل جامع التواریخ- تاریخ آل كرت- از حافظ ابرو- ورق 201- 202.
«فرائد غیاثی» از یوسف اهل ورق 244).
(4)- مج: ملك را استقبال و تعظیم بسیار نمود. مك: ملك را تعظیم بسیار كرد.
(5)- مج: و پس از چند روز مصاحب. مك: و مصاحب.
(6)- عبارت: [اگر این نوبت خلاصی یابد پیش ما نخواهد آمد پس ملك ... چنانت كشد نوش‌دارو كه زهر] از زیادات مج میباشد.
ص: 421
ركن الدین با برادر او برسم چریك «1»، بدربند باكو فرستادند، و بكرات صاحب دیوان، و امرا پیش پادشاه ابقا گفتند كه ملك شمس الدین از قدیم باز در كوچ دادن دودمان جنگ خانی جانسپاریها نموده، و با منازعان شاهزادگان حربهای رستمانه كرده، و امثال این سخنان عرض كردند مفید نیامد، گفت مصلحت من در آنست كه او را بهرات نفرستم و هم اینجا باشد، دیگر سخن او پیش من نگوئید.
پس چون شهور سنه ست و سبعین و ستمایه درآمد كار ملك شمس الدین بواسطه امیر تكنه كه از امرای عظام پادشاه ابقا بود فی الجمله روی بصلاح آورد، و سبب آن بود كه امیر مذكور از جوارح طیور جانوری داشت كه پیش او بغایت مرغوب و.
محبوب بود، آن جانور را زحمتی روی نمود و علتی طاری گشت كه همه قوشچیان «2» تركستان و عراق و خراسان از معالجه آن عاجز آمدند، ملك شمس الدین را علاج آن جانور باسهل وجهی میسر گشت، امیر تكنه بدانجهت از ملك شمس الدین ممنون شد و مكررا سخن او بعرض رسانید، اما چون دولت بسر آمده بود و مهلت بپایان رسیده سودی نداشت،
للشیخ سعدی:
اجل بر حیاة ار نگشت است چیرنه مارت گزاید نه شمشیر و تیر
و گر از حیاة ار نماندست بهرچنانت كشد نوش‌دارو كه زهر] «3» در خلال این حال ملك شمس الدین در تبریز بود، روزی در حمام هندوانه مسموم بامر پادشاه ابقا خان «4» بخورد او دادند «5»، در اواسط شعبان سنه «6» ششصد و هفتاد
______________________________
(1)- چریك: بفتح اول وزن شریك: لشكریرا گویند كه از ولایتهای دیگر بمدد لشكری بفرستند. فرهنگ وصاف- آنندراج.
(2)- قوشچیان، قوش بضم اول و شین معجمه مرغ شكاری و قوشچی میرشكار. جمع:
قوشچیان.
(3)- تا اینجا از زیادات مج است.
(4)- مج: ابقا بخورد. مك. پا: ابقا خان بخورد او دادند.
(5)- مك: بخورد او دادند در اواسط. مج: بخورد در اواسط شعبان سنه مذكوره ملك دید.
(6)- پا. مج: كه بسبب هندوانه كار وی دیگر شد. مك: بخورد او دادند در اواسط شعبان سنه 676 بسبب آن هندوانه كار وی دیگر و حال وی ابتر شد.
ص: 422
و شش، ملك دید كه بسبب آن هندوانه كار وی شد، آن شب بر سر سجاده نیاز «1» روی بحضرت بی‌نیاز آورده بخشوع «2» و خضوع بذكر كلمه طیبه اشتغال نمود، تا طایر روح طاهرش از قفس قالب خاك بآشیانه حظایر عالم پاك پرواز نمود،
للسراجی «3»:
ای پرده‌دار پرده فروكش كه راه نیست‌هنگام بار دادن شاه است و شاه نیست
آنرا كه در دهان شكر نوش نوش بوداكنون ز زهر حادثه جز آه آه نیست
ای نوبتی بپرس ز خاصان بارگاه‌تا آن ملك كجاست كه در بارگاه نیست چون خبر بابقا «4» خان رسید، «5» [گفت ملك شمس الدین مرد مدبر محیل است، شاید مكر و تلبیسی كرده باشد، و جهت مصلحتی خود را مرده ساخته، مغولی ساهی هلعتو نام فرستاده تا تفحص كامل بجای آورده]، فرمود تا او را در تابوتی نهادند «6» و ببندهای آهنین استوار كرده، «7» (بولایت جام فرستادند، و مرقد او آنجا است)،
______________________________
(1)- مج: سجاده نیاز بحضرة. مك: سجاده نیاز روی بحضرة.
(2)- مك: بخشوع و خضوع بذكر. مج: بخشوع بذكر.
(3)- مج: للسراجی. مك: سراجی. پا: این كلمه را ندارد
سراجی: جمال الدین محمد بن سراجی خراسانی مداح خسرو ملك از ملوك غزنویان.
(4)- مج: بابقا خان رسید. مك: بابقا رسید.
(5)- عبارت: [گفت ملك شمس الدین مرد مدبر ... تفحص كامل بجای آورده] از زیادات پا و مج است.
(6)- مك: نهاده ببندهاء. مج: نهادند و ببندهای.
(7)- پا. مك: استوار كرده بولایت جام فرستادند و مرقد او آنجاست و مولانا.
مج: استوار كردند و مولانا.
ص: 423
و مولانا وجیه الدین نسفی این قطعه «1» [در تاریخ وفات ملك مذكور] بنظم «2» آورده:
بسال ششصد و هفتاد و شش مه شعبان‌قضا ز مصحف دوران چو بنگریست بفال
بنام صفدر ایرانیان محمد كرت‌برآمد آیت و الشمس كورت در حال
______________________________
(1)- مك: این قطعه بنظم آورده.
(2) مج: این قطعه در تاریخ وفات ملك مذكور بنظم آورد.
ص: 424

ذكر ملك ركن الدین كرت كه «1» بملك شمس الدین كهین شهرت یافته بود.

چون آفتاب دولت ملك شمس الدین بمغرب زوال انتقال یافت، در سنه سبع و سبعین و ستمایه، پسرش ملك ركن الدین قایم‌مقام پدر شد، و حال چنان بود كه شاه‌زاده پشین اقول كه از نبیرهای چنگیزخان بود در سنه مذكوره، از غزنین مراجعت نموده بهرات رسید، شهری دید مشمر «2» و خلایق بغایت پریشان و ابتر، هركسی را در سر خیال حكومتی، و بر سر هركوئی گفت‌وگوئی و خصومتی، شاهزاده پرسید كه چرا اوضاع و احوال این بلده طیبه بدین‌گونه پریشان و بی‌سامان است؟ گفتند تا ملك شمس الدین كرت درین ملك ملك و حاكم بود، بر هیچكس ظلمی و ستمی نمیرفت، و از خوف باس و بیم سیاست او هیچ زبردستی بر زیردستی مجال تغلب و تعدی نبود، اكنون كه او نمانده این دیار بی‌داور و شهریار مانده، و ظاهرست كه در جائی كه حاكم و پیشوائی نباشد، بحكم: لو لا السلطان لاكل الناس بعضهم بعضا هركه هرچه خواهد كند «3» و عجزه و ضعفا دست‌خوش ظلمه و پایمال اقویا گردند، لواحد من الشعراء:
ملك بی‌ملك‌دار باشد نه‌گر بود پایدار باشد نه
بی‌شهنشه بنای ملك جهان‌محكم و استوار باشد نه «4»
______________________________
(1)- مج: كه بملك. مك: كه ملك.
(2)- شمرت الحرب. و شمرت عن ساقیها: اشتدت.
(3)- مج: و عجزه و ضعفا دست‌خوش ظلمه و پایمال اقویا گردند. لواحد من الشعراء.
مك: این عبارت را ندارد.
(4)- این قطعه از سخنور نامی و حماسه‌سرای ملی ابو منصور دقیقی است و تمام آن
ص: 425
پشین اقول پرسید كه درین ملك از ملك شمس الدین كسی هست یا نه؟
گفتند: پسری مانده است، در اردوی پادشاه ابقا است، از قضا درین اثناء پادشاه ابقا بهرات رسید، شاهزاده «1» پشین روز دیگر پیش ابقا خان رفت و عرض كرد كه «2» این مملكت بغایت پریشان و بی‌سرانجام است، و رعایای این ملك سری و سروری «3» و والی و كلانتری ندارند، اگر «4» حكم یرلیغ شود كه پسر ملك شمس الدین بحكومت این دیار مامور «5» بود، امریست بموضع «6» و خیریست بموقع، ابقا خان در ساعت ایلچیان بقدغن تمام ارسال فرمود تا ملك ركن الدین را پیش سریر آوردند، «7» او را نوازش فرموده حكم كرد كه او را بلقب پدر او ملك شمس الدین «8» بازخوانند، «9» و قچاق نامی برسم شحنگی با او بهرات فرستاد، پس ملك شمس الدین كهین با خلعت فاخر و یرلیغ
______________________________
این است:
ملك بی‌ملك‌دار باشد نی‌ور بود پایدار باشد نی
بی‌شهنشه بناء ملك جهان‌محكم و استوار باشد نی
خطه را كه بی‌خداوندست‌كار او برقرار باشد نی
شهر را هیچ حامی و حارس‌چون شه و شهریار باشد نی
(1)- مج: پشین روز دیگر پیش ابقا خان رفت و.
مك: این عبارت را ندارد.
(2)- پا. مك: كه این مملكت. مج: كه مملكت.
(3)- مج. پا: و والی و كلانتری. مك: این عبارت را ندارد.
(4)- مج: اگر حكم یرلیغ. مك. پا: اگر یرلیغ.
(5)- مك: مامور بود امریست.
مج: مامور امریست.
(6)- مج: و خیریست بموقع.
مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج: آوردند او را نوازش.
مك: آوردند نوازش.
(8)- مج: شمس الدین را بازخوانند. مك: شمس الدین خوانند.
(9)- مج: و قچاق نامی برسم شحنگی با او بهرات فرستاد.
پا. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 426
و طبل و علم «1» از اردوی پادشاه بهرات آمده «2» طریق عدالت و دین‌پروری، و شیوه رعیت‌نوازی و عاطفت‌گستری «3» پیش گرفت، و ملوك و اكابر ولایات خراسان «4» همه بخدمت و تهنیت او آمدند، الا حاكم قندهار، بدین‌سبب در سنه: ثمانین و ستمایه، ملك «5» شمس الدین لشكر بجانب قندهار كشیده، «6» و با سپاه موفور، و ساز و سلاح نامحصور رایات اقبال آیات بقلعه قندهار «7» [كه شمه از ذكر آن پیشتر گذشت] برافراخت، «8» و سیزده روز متوالی از جانبین جنگ شمشیر و تیر و غلغله خروش و جوش و نفیر بود، روز دیگر ملك شمس الدین «9» بنفس خود با تمامی سپاه پیاده «10» حمله آوردند و [خود را بنزدیك قلعه رسانیده] «11» خواستند كه گرما گرم آتش بر در حصار زنند كه «12» از بالای قلعه «13» فریاد برآوردند و امان خواستند، و مال بیرون فرستادند، «14» و ملك شمس الدین از آنجا مراجعت نمود.
______________________________
(1)- مج: از اردوی پادشاه. مك: این عبارت را ندارد.
(2)- مج: آمد. مك: آمده.
(3)- مج: گستری پیش گرفت. مك: گستری گرفت.
(4)- مج: خراسان همه بخدمت. مك: خراسان بخدمت.
(5)- مج: ملك شمس الدین لشكر. مك: ملك لشكر.
(6)- مك: با سپاه. مج: و با سپاه.
(7)- پا. مج: كه شمه از ذكر آن پیشتر گذشت.
مك: این عبارت را ندارد.
(8)- مج: و سیزده روز متوالی از جانبین جنگ شمشیر و تیر و غلغله خروش و جوش و نفیر بود.
مك: و بعد از سیزده روز كه از جانبین جنگ بود.
(9)- مج: ملك شمس الدین بنفس.
مك: ملك بنفس.
(10)- مج: سپاه پیاده حمله. مك: سپاه حمله.
(11)- پا. مج: خود را بنزدیك قلعه رسانیده.
مك: این عبارت را ندارد.
(12)- پا. مج: زنند كه از بالای. مك: زنند از بالای.
(13)- مج: قلعه فریاد برآوردند و امان.
مك: قلعه امان.
(14)- مج: فرستادند و ملك شمس الدین از آنجا.
مك: فرستاد ملك از آنجا.
ص: 427
و در سنه اثنا و ثمانین و ستمایه پسر خود ملك علاء الدین را در هرات از قبل خود نیابت داد، و وصیتها فرمود و خود «1» بقلعه خیسار رفت.
«2» [و در سنه ثلث و ثمانین و ستمایه پادشاه‌زاده ارغون خان بهرات آمد، و ملك علاء الدین را نوازش فرموده، جهت پدر او خلعت فرستاد، مقارن این حال امیر هند و نوئین از امرای ارغون خان مخالفت كرده بگریخت و پناه بقلعه خیسار برد ملك شمس الدین او را گرفته پیش ارغون خان فرستاد: ارغون‌خان از آن حال مبتهج و منبسط گشته جهت ملك شمس الدین خلعت «3» معلم و یرلیغ و طبل و علم روانه گردانید، پس اقربای و احبای هند و نوئین از ملك برنجیدند، و روزبروز بانواع وسایط و وسایل سخنان پراكنده، و جرایم ناملایم از ملك شمس الدین بعرض شاهزاده ارغون میرسانیدند، و نسبت بدو غایت سعایت بظهور می‌آورد، چون ملك ازین صورت صورت وقوف یافت بحكم: علیكم بقلال الجبال تسكین ورزیدن «4» بقلعه خیسار لازم وقت دانست، و ملك علاء الدین نیز از هرات بدآنجا رفت] «5».
پس تفرقه و پریشانی و تردد خاطر و نگرانی هرچه تمامتر بخلایق هرات راه یافت، «6» [و بجهت دغدغه و اخبار اراجیف و اكاذیب عوام الناس اكثر] مردم «7» هرات جلا و متفرق گشتند.
«8» [و یكی از مغولان ایاجی نكودری- نام، درین فرصت با ده هزار مرد بهرات آمد و غارت كرد، و مردم را اسیر گرفت و اولاد از امهات جدا كرد، و از بی‌باكی،
______________________________
(1)- مج: داد و وصیتها فرمود و خود.
مك: داد و خود. پا: و در سنه اثنی و ثمانین و ستمایه پادشاه‌زاده ارغون ملك علاء الدین را نوازش
(2)- عبارت: [و در سه ثلث و ثمانین و ستمایه پادشاه‌زاده ارغون خان ... نیز از هرات بدآنجا رفت] از زیادات مج میباشد.
(3)- معلم: مزین و مطرز.
(4)- در اصل مج و پا: «ورزیدند».
(5)- تا اینجا از زیادات مج است. و در پا با اختلافات زیادی موجود است.
(6)- عبارت: [و بجهت دغدغه و اخبار اراجیف و اكاذیب عوام الناس اكثر] از زیادات مج میباشد.
(7)- مج: مردم هرات جلا. مك: مردم جلا.
(8)- عبارت: [و یكی از مغولان ایاجی نكودری نام ... دو كس مانده بود یا نه] از زیادات مج میباشد.
ص: 428
و ناپاكی، و بی‌رسمی، و خواری، و تعدی، و مردم‌آزاری، هیچ باقی نگذاشت، و هرات عظیم ویران، و پریشان گشت، چنانچه در محله كه صد كدخدا بودند دو كس مانده بود یا نه].
پس در شهور سنه تسعین و ستمایه پادشاه غازان امیر نوروز را با پنج هزار سوار بخراسان فرستاد و او «درگز» و آن نواحی را غارت كرده «1» مراعی و مواشی بسیار بهرات آورد. «2» [و بعد از آن آلتمغا نوشت بملك حسام الدین اسفزار، و ملك جلال الدین فراه، و ملك نصیر الدین سجستان، كه مردم هرات را كه در آن ولایات باشند بهرات بازفرستند و كسی ایشان را از آمدن مانع نشود]، و حكم فرمود كه «3» تا مدت دو سال، «4» هیچكس از مغول و مسلمان بمردم هرات تعرضی «5» نرساند و مطالبتی ننماید، تا باندك روزگاری شهر هرات آبادان گشت، و مردم بر امیر نوروز «6» دعاگو و ثناخوان شدند.
«7» [پس امیر نوروز مكتوبی بملك شمس الدین فرستاد و او را بهرات طلبید، ملك عذری مقبول در جواب نوشت، و امیر او را معذور داشت].
______________________________
(1)- مج: كرده مراعی و مواشی.
مك: كرده و مواشی.
(2)- عبارت: [و بعد از آن آلتمغا نوشت ... از آمدن مانع نشود] از زیادات مج است.
(3)- مج: كه تا مدت. مك: كه مدت.
(4)- مج: هیچكس از مغول و مسلمان. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج: تعرضی نرساند و مطالبتی ننماید.
مك: تعرض و مطالبتی ننماید.
(6)- مج: امیر نوروز دعاگو و ثنا. مك: امیر نوروز مردم ثنا.
(7)- عبارت: [پس امیر نوروز مكتوبی بملك ... و امیر او را معذور داشت] از زیادات مج و پا میباشد.
ص: 429

ذكر ملك فخر الدین كرت پسر ملك شمس الدین كهین‌

در اثنای این حال خبر بامیر نوروز رسانیدند كه ملك شمس الدین «1» پسر مهین خود ملك فخر الدین را كه در شجاعت، و بسالت، و دلاوری، و جلادت، و فصاحت كلام، و افاضت فضل و انعام، عدیم المثل ایام است مدت هفت سال میشود «2» كه بسبب رنجشی مقید و محبوس داشته، اكنون بند خود را شكسته، و چندین كس را از موكلان «3» و نگهبانان خود كشته و با دو سه كس بقلعه خیسار بالا رفته «4» و اصلا بسخن پدر و هیچ‌كس دیگر فرود نمی‌آید «5»، و كسی را برو دستی نیست، امیر نوروز «6» را داعیه شد كه او را از پدر طلبیده تربیت نماید، برادر خود «7» امیر حاجی را با مكتوبی پیش ملك شمس الدین «8» (فرستاد شفاعت نمود ملك) شمس الدین [چون نامه برخواند] جواب نوشت، كه پسر من «9» فخر الدین محمد دیوانه‌ایست كه ادب و فرهنگ ندارد،
______________________________
(1)- مج: ملك شمس الدین پسر مهین خود ملك فخر الدین را كه در شجاعت و بسالت و دلاوری.
مك: ملك شمس الدین نام كه در شجاعت و دلاوری.
(2)- پا. مج: میشود كه بسبب. مك: میشود بسبب.
(3)- مج: چندین كس را از موكلان و نگهبانان خود كشته.
مك: چندین كس از موكلان خود كشته.
(4)- مج: بالا رفته و اصلا بسخن پدر و هیچ‌كس دیگر فرود.
مك: بالا رفته و بسخن پدر فرود.
(5)- پا. مج: و كسی را برو دستی نیست. مك: این عبارت را ندارد.
(6)- مج: [را داعیه شد كه او را از پدر طلبیده تربیت نماید]. مك: امیر نوروز برادر خود امیر حاجی را.
(7)- مج: برادر خود امیر حاجی را با مكتوبی.
مك: برادر خود را با مكتوبی.
(8)- مج: ملك شمس الدین چون نامه برخواند جواب.
مك: ملك شمس الدین فرستاده شفاعت نمود ملك جواب
(9)- مج: كه پسر من فخر الدین محمد دیوانه.
مك: كه پسر من دیوانه.
ص: 430
و چون پلنگ جز بقلال جبال «1» و سنگ نمی‌سازد، و من ازو ایمن نیستم، «2» [پس امیر حاجی از ملك شمس الدین رخصت طلبیده پیش ملك فخر الدین رفت، و سلام امیر نوروز بدو رسانید بغایت فرحناك شد، و گفت مرا درین قلعه خصمان بسیارند می‌ترسم كه بزیر آیم، اگر امیر جمعی از بزرگان بشفاعت من پیش پدر من فرستد برخصت او فرود آیم، ملك شمس الدین چون بشنید گفت تا امیر نوروز بخط خود ضمان‌نامه بمن نفرستد كه هرچه از فخر الدین صادر شود بمن حواله نكند او را پیش امیر نخواهم فرستاد، چون امیر حاجی بهرات رسید و سخنان ملك شمس الدین و ملك فخر الدین بامیر نوروز رسانید] امیر شیخ الاسلام شهاب الدین «3» اسمعیل جامی و شیخ قطب الدین چشتی را پیش ملك شمس الدین فرستاد و بخط خود نوشت كه هرفضولی كه از ملك فخر الدین صادر گردد كاتب از عهده بیرون آید، چون مشایخ خط امیر نوروز را بملك شمس الدین رسانیدند عهد كرد كه قصد «4» ملك فخر الدین نكند چون ملك فخر الدین از این حال خبر یافت، همراه مشایخ بهرات آمد «5»، امیر نوروز او را ببشاشت «6» و اشتیاق تمام كنار گرفت، و دیگر روزش بحضور امراء و اعیان خراسان بنواخت و بخلعت خاص اختصاص بخشیده انواع اصطناع مبذول داشت. «7» [و درواز ایلچی پیش پادشاه غازان فرستاد كه ملك فخر الدین كرت بند
______________________________
(1)- مج: جبال و سنگ نمی‌سازد.
مك: جبال نمی‌سازد.
(2)- عبارت: [پس امیر حاجی از ملك شمس الدین رخصت طلبیده ... و ملك فخر الدین بامیر نوروز رسانید] از زیادات مج و پا میباشد.
(3)- مج: امیر شیخ شهاب الدین جامی.
مك: امیر شیخ الاسلام شهاب الدین اسمعیل جامی.
(4)- مج: قصد ملك فخر الدین نكند. مك: قصد نكند.
(5)- مج: بهرات امیر نوروز. مك: مك: بهرات آمد امیر نوروز.
(6)- مج: و اشتیاق. مك: این كلمه را ندارد.
(7)- عبارت: [و درواز ایلچی پیش پادشاه ... امیر نوروز نسبت بفخر الدین در تزاید بود] از زیادات مج است.
«درواز»، ظاهرا این كلمه نام مغولی ایلچی است و شاید این كلمه در اصل «در همانروز» بوده و نساخ آنرا تحریف كرده‌اند.
ص: 431
پدر شكسته جهت دولتخواهی و كوچ دادن پادشاه پیش من آمد، پس روزبروز حسن اشفاق و اعتقاد امیر نوروز نسبت بفخر الدین در تزاید بود.] تا آنكه او را با برادر خود امیر اوردای و پنج هزار مرد بحرب پهلوان محمد محمود «1» چژدی «2» كه مرد دلاور جنگ‌آرای بود و هزار مرد نبردآزمای داشت] بخواف فرستاد، «3» [بسبب آنكه چند نوبت او را طلب فرموده بود او تعلل نموده و اهمال جایز داشته بود، محمد محمود پناه بحصار چژد برد] و چهار ماه متصل حرب كردند و بسیاری از مردم خواف تلف شدند و ملك فخر الدین بیشتر قصبات خوف را بتیغ مسخر گردانید، چون مراجعت نمود امیر نوروز او را نوازش فرمود، و حكومت هرات بدو تفویض نمود. «4» [پس از آن او را بجنگ ملك ینالتكین بفراه فرستاد بجهت آنكه در وقتی كه ملك نیالتكین بعراق بود امیر نوروز برادر او ملك جلال الدین را گرفته در قلعه غرجستان محبوس داشت، چون ملك نیالتكین از عراق بفراه آمد قلعهای كه امیر نوروز گرفته بود بدست آورد و جمعی را كه با امیر نوروز بصلح درآمده بودند بكشت، پس ملك فخر الدین بفراه رسید، ملك نیالتكین «5» متحصن شد آخر الامر با تحف و هدایا پیش آمده نوازش یافت، و از ملك فخر الدین التماس استخلاص برادر خود ملك جلال الدین نمود، و ملك فخر الدین بخلاص او متعهد شد.] «6»
در مابین این حال شاهزاده دواء ابن براق با صد هزار مرد بخراسان آمد
______________________________
(1)- مج: پهلوان محمد محمود چژدی. مك: پهلوان محمد چژدی.
(2)- عبارت: [كه مرد دلاور جنگ‌آرای بود و هزار مرد نبردآزمای داشت] از زیادات مج است.
(3)- عبارت: [بسبب آنكه چند نوبت او را طلب ... محمد محمود پناه بحصار چژد برد] از زیادات مج است.
(4)- عبارت: [پس از آن او را بجنگ ملك ینالتكین ... و ملك فخر الدین بخلاص او متعهد شد] از زیادات مج میباشد.
(5)- این نام در اینجا و در چند جای پیش از این در اصل «ینالكین» نوشته شده ولی چون در اغلب منابع تاریخی مانند ذیل جامع التواریخ از حافظ ابرو- تاریخ فرشته و حبیب السیر و در مورد دیگر در كتاب حاضر «ینالتكین» ضبط شده لذا قیاسا اصلاح شد.
(6)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
ص: 432
«1» [و از خویشان خود بركت نامی را پیش ملك فخر الدین فرستاده] او را باطاعت خود خواند، «2» بركت در غرجستان بملك فخر الدین ملاقات كرد، ملك بعد از دو روز كه شرایط مهمانداری «3» بجای آورد، بركت را با سی و دو تن از ملازمان او بگرفت و بطوس پیش امیر نوروز برد، امیر نوروز ملك را نوازش بسیار نمود همراه خود پیش پادشاه غازان بعراق برد «4»، [بركت را بسته بنظر غازان رسانید، و آنچه از ملك فخر الدین شنیده بود عرض كرد،] پادشاه ملك «5» فخر الدین را ببارگاه طلبیده بر سر مجمع بزرگ بنواخت و بتربیت پادشاهانه و خلعت گرانمایه و یرلیغ ملكی هرات و طبل و علم «6» و خیمه و سراپرده و هزار مغول اختصاص بخشید، «7» [و ده هزار نقد داد و بامیر نوروز سفارش فرمود كه هراكرام و اصطناع كه مقدور باشد درباره او مبذول دارد،] از قضای الهی امیر نوروز را با غازان خان مخالفتی افتاد «8» و اظهار عداوتی كرد غازان «9» خان سوتای را با بیست هزار سوار بخراسان فرستاد كه امیر نوروز را بگیرند، نوروز منهزم شد، و ملك فخر الدین با خواص خود «10» از اردوی امیر «11» نوروز جدا شد، «12» در راه پانصد سوار از لشگر سوتای او را پیش آمدند و آنروز تا بیگاه جنگ كردند عاقبة الامر ملك فخر الدین را گرفته]
______________________________
(1)- مج: [و از خویشان خود بركت نامی را پیش ملك فخر الدین فرستاده]. مك:
این عبارت را ندارد.
(2)- مج: بركت. مك: این كلمه را ندارد.
(3)- مك: شرایت مهمانداری بجای آورد.
مج: شرایط مهمانداری آورد.
(4)- عبارت: [بركت را بسته ... شنیده بود عرض كرد]. مك: این عبارت را ندارد
(5)- مج: ملك فخر الدین را ببارگاه. مك: ملك را ببارگاه.
(6)- مج: و علم و خیمه و سراپرده و هزار. مك: و علم و هزار.
(7)- پا. مج: [و ده هزار نقد داد و بامیر نوروز سفارش فرمود كه هراكرام و اصطناع كه مقدور باشد درباره او مبذول دارد]. مك: این عبارت را ندارد. پا: بجای (ده هزار نقد)، (ده تومان نقد).
(8)- مج: و اظهار عداوتی كرد. مك: این عبارت را ندارد.
(9)- مج: غازان خان. مك: غازان.
(10)- مج: فخر الدین باخواص خود. مك: این عبارت را ندارد.
(11)- مج: امیر نوروز جدا شد. مك: امیر جدا شد.
(12)- عبارت: [در راه پانصد سوار از لشكر سوتای ... مك فخر الدین را گرفته] از زیادات مج میباشد.
ص: 433
پیش سوتای بردند او را بند كردند «1» بعد از چند روز بحیله خلاص یافت بگریخت و بهرات آمد.
«2» پس در سنه ست و تسعین و ستمایه نوروز سپاهی «3» از هرجا جمع آورد كه بعراق رود و فتنه انگیزد «4»، و در نشابور برادر او «اوردای» بدو رسیده خبر داد .. كه:
پادشاه- بعلت آنكه امیر «5» نوروز بوالی مصر نوشته كه از آن دیار لشكر فرستد «6» [تا من از خراسان سپاهی بیرون آرم و] غازانرا از میان بردارم، كه دین اسلام قوتی گیرد، و اعلام كفر نگونساری پذیرد- حكم كرده نوروزیانرا بقتل رسانند، و برادران «7» و پسران امیر را در اردوی «8» كشته‌اند «9» و اینك «سوتای نویین» با لشگر گران میرسد «10» [چون نوروز این خبر بشنید] سراسیمه گشت و فی الحال مراجعت نمود و اكثر لشكر او تخلف نمودند، [چون بجام رسید دیگر روز تا نماز پیشین جنگ كردند، چون لشكر نوروز روی در هزیمت داشت پشت دادند]، و نوروز گریزانه با معدود چند بهرات آمد و در قلعه ساكن شد، و ملك «11» فخر الدین در اظهار دوستی
______________________________
(1)- مج: بند كردند بعد از چند روز بحیله خلاص.
مك: بند كرد بعد از چند روز خلاص.
(2)- مج: پس در سنه. مك: و در سنه.
(3)- مج: سپاهی از هرجا جمع.
مك: سپاهی جمع
(4)- مج: انگیزد در نشابور. مك: انگیزد و در نشابور.
(5)- مك: امیر بوالی. مج: امیر نوروز بوالی.
(6)- مج: [تا من از خراسان سپاهی بیرون آرم و]. مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مك: برادر. مج: برادران.
(8)- مج: اردوی. مك: اردو.
(9)- مج: كشته‌اند. مك: كشته.
(10)- مج: گران میرسد چون نوروز این خبر بشنید سراسیمه گشت و فی الحال مراجعت نمود و اكثر لشكر او تخلف نمودند چون بجام رسید دیگر روز تا نماز پیشین جنگ كردند، چون لشگر نوروز روی در هزیمت داشت پشت دادند و نوروز گریزانه بهرات آمد.
مك: گران میرسد امیر سراسیمه گشت و مراجعت نمود و اكثر لشكر او تخلف كردند با معدود چند بهرات آمد.
(11)- مج: و ملك فخر الدین در اظهار دوستی و یكجهتی مبالغه
مك: و ملك در دوستی مبالغه.
ص: 434
و یكجهتی مبالغه تمام نمود، «1» و بعد از چهار روز امیر قتلق شاه با هفتاد هزار سوار خونخوار بدرب هرات نزول كرد، و هژده روز شهر را محاصره نمود، و از جانبین صدمات جنگ و منازعه متعاقب بود، «2» و در اثنای این غوغا ملك «3» فخر الدین از امیر نوروز دغدغه در خاطر آورد. كه: با سیصد مرد كه هریك روی معركه و پشت سپاهی بودند در قلعه متحصن بودند- پس مردان او را بتدبیر پراكنده ساخته «4» [بمحافظت دروازه و بروج قلعه فرستاد، و جمعی را فرمود تا] امیر نوروز را گرفتند و دست‌بسته و سر و پا برهنه درهم شكسته در خانه حبس كردند «5»، و باقی نوكران او را فوجا فوجا و فردا و زوجا ببهانه پیش می‌طلبید و میگرفت و بعضی را میكشت، و بعضی را در چاه میكرد، تا سیصد و نود كس را گرفتند، «6» و دو قاصد پیش امیر قتلق شاه فرستاد، كه امیر نوروز را كه نهنگ از نهیب او در قعر دریا میگریخت، و پلنگ از صلابت او در قلال جبال می‌آویخت گرفتم، امیر قتلق شاه «7» قاصدان ملك را خلعت داده
______________________________
(1)- مج: مبالغه تمام نمود، بعد از چهار روز شهر را محاصره نمود و از جانبین.
مك: مبالغه تمام نمود امیر قتلق شاه با هفتاد سوار خونخوار بدر هرات نزول كرد و از جانبین
پا: و بعد از چهار روز امیر قتلق شاه با هفتاد هزار مرد خونخوار بدرب هرات نزول كرد و هژده روز شهر را محاصره نمود و از جانبین.
(2)- مج: در اثنای. مك: و در اثنای.
(3)- مج: غوغا ملك فخر الدین از امیر نوروز دغدغه در خاطر آورد كه با سیصد مرد كه هریك روی معركه و پشت سپاهی بودند در قلعه متحصن بودند پس مردان او را.
مك: غوغا ملك را از امیر دغدغه شد مردم او را.
(4)- مج: پراكنده ساخته بمحافظت دروازه و بروج قلعه فرستاد و جمعی را فرمود تا امیر نوروز را گرفتند و دست‌بسته و سر و پا برهنه درهم شكسته در خانه حبس كردند.
مك: پراكنده ساخت امیر را دستگیر كرد و سر و پای درهم شكسته حبس كردند.
(5)- مك: و نوكران را می‌طلبیدند و بعضی را میكشت و بعضی را در چاه. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌1 434 ذكر ملك فخر الدین كرت پسر ملك شمس الدین كهین ..... ص : 429
مج: و باقی نوكران او را فوجا فوجا و فردا و زوجا ببهانه پیش می‌طلبید و میگرفت و بعضی را میكشت و بعضی را در چاه.
(6)- مج: و دو قاصد پیش امیر قتلق شاه فرستاد كه امیر نوروز را كه نهنگ از نهیب.
مك: و قاصدی پیش امیر قتلق شاه فرستاد كه نهنگ از نهیب.
(7)- مج: قتلق شاه قاصدان ملك را خلعت داده كس.
مك: قتلق شاه قاصد را خلعت داد كس.
ص: 435
كس فرستاد تا امیر نوروز را پیش او بردند، «1» و در حال بقتل آورد، و از هرات مراجعت نموده، خلایق از منازعت «2» و محاربت خلاص یافتند.
«3» [و مولانا نجم الدین نسفی تاریخ امیر نوروز را در این قطعه نظم كرده:
بششصد و نود و شش درون شهر هرات‌گذشته از مه شوال بیست با یكروز
ز هفته روز دوشنبه میانه دو نمازرسید لشكر غازان كشته شد نوروز].
پس در سنه ثمان و تسعین و ستمایه امیر نكو در نام با سه هزار مرد از عراق بهرات آمد، و ملك فخر الدین «4» ایشانرا در محلات «5» هرات وطن داد، و ایشان قوم سفاك بی‌باك بودند، چند نوبت در «6» قهستان، و فراه، و سجستان، و خرزوان «7» خرابیها كردند، و اولاد و اموال مردم بغارت و اسرت بردند، «8» بدین‌سبب مظلومان «9» و دادخواهان از خراسان بدرگاه غازان خان «10» رفتند، و از آن قوم تظلم «11» و استغاثه نمودند، غازان «12» ببرادر خود خدابنده یرلیغ فرستاد، كه لشكر بخراسان برد، و نكو دریانرا
______________________________
(1)- مك: بردند. مج: برد.
(2)- مج: و محاربت. مك: این كلمه را ندارد.
(3)- عبارت: [و مولانا نجم الدین نسفی تاریخ امیر نوروز را در این قطعه نظم كرده: ...
رسید لشكر غازان كشته شد نوروز] از زیادات مج و پا میباشد.
(4)- مج: فخر الدین. مك: این جمله را ندارد.
(5)- مج: محلات هرات وطن. مك: محلات وطن.
(6)- مج: نوبت در قهستان و فراه. مك: نوبت در فراه.
(7)- خرزوان یا جزروان: از نواحی مشهوره خراسان و توابع هرات است مانند:
اسفزار، قهستان و فراه اما در منابع موجوده دیده نشد و یاقوت گوید: «خروان: من قری بخاری» و «خراز بضم اوله موضع ببلخ»؟
(معجم البلدان- ج/ 2/ ص 432- ص 440).
(8)- مج: بردند و بدین‌سبب مظلومان. مك: بردند و مظلومان.
(9)- مج: و دادخواهان از خراسان. مك: این عبارت را ندارد.
(10)- مك: غازان خان. مج: غازان.
(11)- مج: رفتند و از آن قوم تظلم و استغاثه.
مك: رفتند و استغاثه.
(12)- مج: غازان ببرادر. مك: غازان برادر.
ص: 436
از ملك فخر الدین «1» طلب دارد، اگر در ارسال ایشان اهمال ورزد هرات را محاصره كرده «2»، بعد از فتح رعایا را ضرری نرساند، اما «3» نكودریان، و سجزیان، و غوریان، و اهل فتنه را براندازد، «4» [چون یرلیغ بخدابنده رسید از مازندران بحدود نشابور «5» لشگر كشیده ایلچی بملك فخر الدین فرستاد كه امرای نكودر را با تمام اتباع و اشیاع پیش ما فرستد، ملك فخر الدین عذری گفت و بهانه آورد، چون ایلچی خبر بازبرد]، خدابنده بتعجیل تمام متوجه هرات گشت، «6» [چون برودخانه رسید، لشكر را بتهیه اسباب جنگ قلعه و محاصره شهر فرمان داد، و] ملك «7» فخر الدین بقلعه امان كوه- كه حالا باسكلجه مشهور است- پناه برد، و «8» [خدابنده چهار روز قلعه امان كوه را محاصره كرد، ملك هیچ‌گونه بصلح درنیامد،] پس حرب عظیم كردند، چنانكه در یك روز «9» از سپاه خدابنده دو هزار مرد كشته شد، و سه هزار زخمی گشت، و در شب ملك فخر الدین با چند دلاور از قلعه بیرون آمده خود را بر لشكر خدابنده زد و بهرات آمد، و همان‌شب از هرات «10» بیرون راه غور را گرفت، بعد از آن خدابنده قلعه شیب را از امان‌كوه فتح كرده محاصره هرات نمود، و هژده روز حربهاء عظیم
______________________________
(1)- مج: ملك فخر الدین طلب. مك: ملك طلب.
(2)- مج: كرده. مك: كرد.
(3)- مج: [نكودریان و سجزیان و]. مك: این عبارت را ندارد.
(4)- عبارت: [چون یرلیغ بخدابنده رسید از مازندران ... چون ایلچی خبر بازبرد] از زیادات مج میباشد.
(5)- مج: شاپور. پا: نیشابور. مك: ندارد.
(6)- عبارت: [چون برودخانه رسید لشكر را بتهیه اسباب جنگ قلعه و محاصره شهر فرمان داد و] از زیادات مج است.
(7)- مج: ملك فخر الدین بقلعه امان‌كوه- كه حالا.
مك: ملك بقلعه امان‌كوه- حالا.
(8)- عبارت: [خدابنده چهار روز قلعه امان‌كوه را محاصره كرد ملك هیچگونه بصلح درنیامد] از زیادات مج است.
(9)- مك: روز از سپاه. مج: روز سپاه.
(10)- مج: از هرات بیرون راه غور را گرفت.
مك: از هرات راه غور گرفت.
ص: 437
رفت، چنانكه قرب ده هزار مرد از جانبین بقتل رسید، «1» روز نوزدهم شیخ الاسلام شهاب الدین اسمعیل جامی، پیش خدابنده رفت، و گفت ملك «2» فخر الدین درین شهر نیست، و گشادن این شهر بجنگ تعذری «3» تمام دارد، اگر پادشاه این ویرانه را ببخشد حاكم است «4»، و اعیان سپاه او نیز درین باب مبالغه نمودند، پس سی هزار دینار جهت ما حضر بیرون فرستادند، و خدابنده مراجعت نمود.
بعد از آن ملك فخر الدین بازآمده صلات و صدقات بمستحقان رسانید، و بناهای خیر عمارت فرمود. «5» از جمله در سنه تسع و تسعین و ستمایه، بروج و بارو و خندق و خاك‌ریز هرات را استحكام داد، «6» [و دیوار بارو را بكاه‌گل بیندود]، و برجها را چهارده گز بلند كرد، «7» [و از میان هردو فصیل شش گز خاك برداشت، خاك‌ریز را تند و بلند گردانید، و رعایای ولایت هرات همه را بعمارت برج و بارو احضار فرمود]، و شهر «8» را عظیم استوار ساخت، «9» [چنانكه هیچ‌كس را از هیچ‌طریق راه دخول و خروج نبود]، پس فرمود «10» كه در پای حصار میدانی جهت عیدگاه بساختند، «11» [و دیوار عظیم گرد او كشیدند، و خانقاه- كه حالا هست- در بازار ملك بساخت]، و در پای حصار و درون شهر دو خندق عمیق بكند، و فیل‌بند بزرگ برآوردند، و مسجد
______________________________
(1)- مك: بقتل رسید بعد از آن شیخ الاسلام كهف الانام شیخ شهاب الدین اسمعیل جامی
مج: بقتل رسید روز نوزدهم شیخ الاسلام شهاب الدین جامی.
(2)- مج: ملك فخر الدین، مك: ملك.
(3)- مج: تعذری تمام دارد. مك: تعذری دارد.
(4)- مج: حاكم و اعیان. مك: حاكم است و اعیان.
(5)- مج: فرمود از جمله در سنه. مك: فرمود و در سنه.
(6)- مج: و دیوار بارو را بكاه‌گل بیندود. مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج: [و از میان هردو فصیل شش گز خاك برداشت خاك‌ریز را تند و بلند گردانید، و رعایای ولایت هرات همه را بعمارت برج و بارو احضار فرمود]
مك: این عبارت را ندارد.
(8)- مج: و شهر را عظیم. مك: و شهر عظیم.
(9)- مج: [چنانكه هیچ‌كس را از هیچ‌طریق راه دخول و خروج نبود]. مك:
این عبارت را ندارد.
(10)- مج: فرمود كه در پای. مك: فرمود در پای.
(11)- مج: [و دیوار عظیم گرد او كشیدند و خانقاه كه حالا هست در بازار ملك بساخت].
مك: این عبارت را ندارد.
ص: 438
عبد اله عامر را عمارت كرد «1»، [و مسجد تره‌فروش را در پرامان معمور ساخت]، و بازار پای حصار «2» را كه ببازار ملك شهرت یافته «3» مرتب گردانید، و هرماه هزار دینار صدقه، و هرزمستان هزار جبه جهت مسكینان «4» و فقرا و مستحقان تعیین فرمود، «5» [و بصدقات سر نیز قیام مینمود]، و هرروز هزار من نان و ده گوسفند «6» برای آش بار مقرر ساخت، «7» [و در مزارات متبركه را تب و وظایف جهت فقرا و اهل اله تعیین نمود، چنانچه در همه بقاع خیرات نعمت او میخوردند و دعای دولت او میكردند].
و در سنه سبعمایه حكم كرد كه عورات از خانه بیرون نیایند، و آنكه بیرون آید چادر او را سیاه كنند، «8» [و او را سربرهنه كرده گویها و محلها بگردانند تا سبب عبرة و انتباه دیگران گردد،] و نوحه‌گران را از ماتمها، و قاریانرا از قرآن خواندن پیش تابوتها منع كرد، و مقامرانرا سر و ریش تراشیده ببازارها بگردانیدند، و شراب خواران را بعد از اقامت حدود شرع در زنجیر كشیده «9»، [از جرعه كشیدن و ساغر زدن بگل كشیدن و خشت زدن فرستاد، و اكثر نواب و حجاب خود را تعزیر و تشهیر فرمود].
و سیفی هروی در تاریخ خود ذكر كرده كه چهل شاعر نامدار مداح او بودند،
______________________________
(1)- مج: [و مسجد تره‌فروش را در پرامان معمور ساخت]. مك: این عبارت را ندارد.
(2)- مج: حصار را كه. مك: حصار كه.
(3)- مج: [مرتب گردانید]. مك: این عبارت را ندارد.
(4)- مج: [و فقرا و مستحقان]. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج: [و بصدقات سر نیز قیام می‌نمود]. مك: این عبارت را ندارد.
(6)- مك: و ده گوسفند مقرر داشت.
مج: و ده گوسفند برای آش‌بار مقرر ساخت.
(7)- عبارت: [و در مزارات متبركه راتب ... و دعای دولت او میكردند]. از زیادات مج میباشد.
(8)- مج: [و او را سربرهنه كرده كویها و محلها بگردانند تا سبب عبرة و انتباه دیگران گردد]. مك: این عبارت را ندارد.
(9)- مك: در زنجیر كشید. و سیفی هروی.
مج: در زنجیر كشیده از جرعه كشیدن و ساغر زدن بگل كشیدن و خشت زدن فرستاد و اكثر نواب و حجاب خود را تعزیر و تشهیر فرمود. و سیفی هروی.
ص: 439
و بنده سیفی را هشتاد قصیده و «1» صد و پنجاه قطعه در مدح او بنظم آمده. «2»
«3» [پس در سنه احدی و سبعمایه ملك فخر الدین جهت تسخیر ملك حشام الدین اسفزار، و برادر او ملك ركن الدین كه تمكین او نمیكردند با لشگری باسفزار رفت، ملك حسام الدین هم در آن ایام وفات یافت و ملك ركن الدین بمقاومت پیش آمد، و بعد از چند حرب عظیم پناه بقلعه روباه «4» برد، ملك فخر الدین مراجعت نموده، دیگر باره لشكر فراوان از مغول و مسلمان جمع كرده باسفزار رفت، و بعد از آن چند جنگ سخت بی‌حصول مقصود بازگشت، بار سیوم با سپاه بسیار از هروی و باخرزی و خوافی و تولكی، و غوری، و نكودری روی باسفزار نهاد، و برادر ملك فخر الدین
______________________________
(1)- مج: قصیده و پنجاه قطعه در مدح او بنظم آمده.
مك: قصیده و صد و پنجاه قطعه مدح او بنظم آمد.
«و در عهد دولت او چهل شاعر نامدار مدح او گفتندی، و جمع‌كننده این تاریخ نامه را در مدح او هشتاد قصیده و صد و پنجاه قطعه است» تاریخ هرات از سیفی هروی ص 443
(2)- سیفی هروی: سیف بن محمد بن یعقوب الهروی از نویسندگان نامدار خراسان و دربار هرات و یكی از جمله چهل تن شعراء نامی مداح ملك فخر الدین و ملك غیاث الدین كرت بوده است، سیفی حماسه تاریخی در بیست هزار بیت در تاریخ جنگهای امیر دانشمند بهادر فرمانده لشكریان اولجایتو سلطان و جمال الدین محمد سام سپهسالار خراسان و سردار نامی ملك فخر الدین سروده و بمناسبت نام او به «سام‌نامه» موسوم كرده است، نسخه این مثنوی حماسی در وقت فتح هرات بر دست بوجای پسر دانشمند بهادر- پس از آنكه خود سیفی در زمره درباریان ملك فخر الدین دستگیر شد- بدست بوجای افتاد و ظاهرا در همانوقت آنكتاب را از میان برده‌اند. اما چند قطعه از آن مثنوی را خود سیفی در تاریخ هرات ذكر كرده است، از اشعار او- جز بعضی غزلیات و قصاید كه در تضاعیف تاریخ هرات مذكور میباشد- نیز چیزی باقی نمانده.
شرح حال و آثار شعری سیفی از اغلب تذكره‌ها فوت شده است. بلی: بدر الدین جاجرمی در «مونس الاحرار» سوگندنامه از سیفی در حدود هفتاد و نه بیت یاد كرده است. و در تذكره: «مجمع الشعراء» از كاتب الملك متخلص بدوری- كه آنرا بنام حمیده بانو زوجه اكبر شاه تالیف كرده- و در تذكره «تحفة الخوانین» از میردوستی- سال تالیف 955 ه- چند غزل از سیفی مذكور میباشد.
واله داغستانی نیز نام او را در «ریاض الشعراء» باختصار آورده است.
(3)- عبارت: [پس در سنه احدی و سبعمایه ملك فخر الدین جهت ... جهت جریمه او را حبس كردند] از زیادات مج میباشد.
(4)- قلعه روباه: كذا؟
ص: 440
ملك علاء الدین با سه هزار مرد دیگر از غور بمدد او آمد، و بعد از هفت روز حصار قصبه اسفزار را فتح كرده قتل بسیار نمود، و جمیع خلایق اسفزار را بهرات آورده گل‌كشی فرمود، و ملك ركن الدین پس از یك ماه بهرات آمده ملك فخر الدین او را رعایت و شفقت بسیار نمود، بعد از چند روز خایف گشته بگریخت، پسر او عز الدین پیش ملك فخر الدین آمد، بعد از چند وقت جهت جریمه او را حبس كردند] «1».
پس در سنه ثلث و سبعمایه پادشاه خربنده كه «2» او را اولجایتو سلطان لقب كردند، و پسر ارغون خان بن ابقا خان بن هلاكو خان بود بجای برادر غازان خان بر تخت خانیت نشست «3»، و جهت ملك «4» فخر الدین یرلیغ و خلعت خاص خود
______________________________
(1)- تا اینجا از زیادات مج میباشد.
(2)- مج: كه او را اولجایتو سلطان. مك: كه اولجایتو سلطان،
(3)- تموچین (كه بعدها لقب چنگیز خان یافت) پسر یسوگای در سال 603 ه بموجب قرار قوریلتای بزرگ رئیس تمام قبائل مغول گردید و در سال 616 ه بسوی ایران شرقی لشكر كشیده و دولت خوارزمشاهیان را منقرض ساخته، شهرهای: اترارجند، بناكت، سمرقند، اورگنج- خوارزم- اسفراین، نخشب، ترمذ، بلخ، مرو، نیشابور، هرات طوس، غزنین را در سرزمین خراسان تسخیر نموده اموال را غارت و مردم را قتل عام و عمارات را با خاك یكسان ساخت.
تموچین در 623 ه درگذشت، و از پسرانش چهار تن معروف‌اند: جوچی، چغتای، اوكتای و تولوی (تولی). پس از مرگ چنگیز اوگتای بموجب وصیت او و قرار قوریلتای بزرگ جانشین پدر گردید، و در زمان او بار دیگر لشگریان جرار مغول تحت فرمان چرماغون سرتاسر ایران را عرضه تاخت‌وتاز ساختند.
و پس از او پسرش گیوگ بجای او نشست، و چون صغیر بود مادرش تورگینا امور سلطنت را اداره میكرد.
و پس از او شاهی باولاد تولوی پسر دیگر چنگیز رسید و منكو خان پسر تولوی بر تخت نشست.
اخلاف تولوی دو شعبه شده بودند و شعبه غربی در ایران بنام «ایلخانی»- كه موسس آن هلاكو خان بود و در سال 656 ه بر سراسر خاك ایران استیلا یافته بود- فرمان‌روائی كردند.
اخلاف هلاكو): اباقاخان- 663، احمد نكودار- 680، ارغون‌خان- 683، گیخاتو خان- 690، غازان- 694، اولجایتو خدابنده محمد 616- 603، ارپاغون- 736) تا اوایل سده هشتم در ایران پادشاهی كردند، اما بتدریج روی بضعف و انحطاط رفته تا اینكه دوره اقتدار و فرمانروائی این دودمان با مرگ سلطان ابو سعید (ولد ارشد اولجایتو خدابنده) در سال 736 ه در ایران عملا پایان یافت.
(4)- مج: ملك فخر الدین یرلیغ. مك: ملك یرلیغ.
ص: 441
فرستاده، او را بدرگاه «1» خواند به بهانه تقاعد نمود.
«2» [و در سنه خمس و سبعمایه پدر ملك فخر الدین ملك شمس الدین محمد بن محمد كرت «3»، در قلعه خیسار بجوار رحمت آفریدگار پیوست، چون خبر بملك فخر الدین رسید، در جامع هرات شرایط عزا باقامت رسانید، و حكیم غوری «4» این قطعه در تاریخ وفات او بنظم آورده،
بیت:
روز پنجشنبه از صفر ده و دوسال هجرت گذشته هفتصد و پنج
شمس دین كرت خسرو آفاق‌شد بفردوس ازین سرای سپنج].
______________________________
(1)- مج: بدرگاه خواند به بهانه. مك: بدرگاه بهانه.
(2)- عبارت: [و در سنه خمس و سبعمایه پدر ملك فخر الدین ملك شمس الدین ...
شد بفردوس ازین سرای سپنج] از زیادات مج میباشد.
(3)- ملك ركن الدین محمد بن ملك شمس الدین محمد اول كه بامر ایلخان اباقا خان بلقب پدرش ملك «شمس الدین كهین» نامیده شده است (682- 677 ه).
(4)- مولانا حكیم سعد الدین منجم غوری از افاضل و اعلام سخندانان دربار ملك شمس الدین كرت و استاد سیفی هروی است.
ص: 442