گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
چمن ششم از روضه هفتم در ذكر عمارات «1» ملك غیاث الدین و رفتن او ب مكه مباركه «2» زادها اله شرفا و بعضی حالات دیگر





از جمله عمارات «3» خیرات كه ملك غیاث الدین بدان موفق گشته مرمت و استحكام جامع هرات است، كه از ایام سلطان مرحوم غیاث الدین محمد «4» سام «5» تا بروزگار ملك غیاث الدین هیچكس بدان «6» فایز نگشته «7» بود، و اكثر اطراف او مندرس شده «8»، [و صفهای شرقی و جنوبی او ویران گشته «9»]، ملك غیاث الدین بتوفیق سبحانی عمارت فرمود و بنفس خود با تمامی نواب و اركان دولت و اعیان هرات پنجاه روز در درون مسجد متوطن گشت و آثار مساعی «10» خیر بظهور آورد، تا هرموضعی «11» كه خراب شده بود، استوارتر از بنای اول بحال عمارت بازآمد، و بلطایف صنایع و غرایب نقوش و بدایع اشكال پرداخته گشت:
نقشبندان پرده جانرانقش دیوار اوست چهره «12» گشای
______________________________
(1)- مج. پا: ملك. مك: ندارد.
(2)- مك: زاده اللّه شرفا. مج. پا: این جمله را ندارد.
(3)- مج. خیرات. مك: ندارد.
(4)- مج. مك: سام. پا: این كلمه را ندارد.
(5)- مج. پا: بروزگار ملك غیاث الدین. مك: این جمله را ندارد.
(6)- مج. مك: فایز. پا: فایق.
(7)- مج. پا: بود. مك: ندارد.
(8)- مج. مك: مندرس شده. پا: مندرس شده بود.
(9)- مج: [و صفهای شرقی و جنوبی او ویران گشته].
پا. مك: این عبارت را ندارد.
(10)- مج. مك: خیر. پا: این كلمه را ندارد.
(11)- مج. پا: موضع. مك: موضعی.
(12)- مج. مك: چهره‌گشای. پا: پرده‌گشای.
ص: 506 مردم‌آرای صحن او چون عیددولت‌افزای بام او چو همای
قبه گنبدش سپهر نهادهیكل بامش آفتاب اندای و در شمال «1» حصار بارگاهی در غایت رفعت و كمال عظمت «2» بطرح غریب و وضعی عجیب كه هیچ دیده بسر «3» مثل آن ندیده، و هیچ گوش بشر مانند آن نشنیده، نظم «4»:
ز بس نغزكاری چو كاخ سلیمان‌ز بس استواری چو سد سكندر
تصاویر او دهشت طبع مانی‌تماثیل او حیرت جان آذر و از اتفاقات حسنه آنكه ملك اسلام نقاشانرا فرمود كه طرف غربی بارگاه بصور عساكر سلطان ابو سعید بیارایند بشوكت و عظمت و قوتی در حد كمال، و جانب شرقی را بنقوش جیوش شاهزاده یسور مصور سازند مغلوب و منكوب و منهزم و مجروح و مقتول، و صورت شاهزاده «5» یسور را پیاده و محزون «6» و خاسر و مغبون بركشند، و بحكم: الفال علی ما جری، باندك زمانی- چنانچه ذكر آن خواهد آمد- «7» بدلخواه ملك غیاث الدین آن نقش بازخواند، و شاهزاده یسور «8» منكوب و مخذول «9» و مجروح و مقتول گشت.
______________________________
(1)- پا. مك: حصار. مج: این كلمه را ندارد.
(2)- مج. مك: بطرح. پا: بطرحی.
(3)- مج. مك: دیده بسر. پا: دیده بصر (؟).
(4)- مج. مك: نظم. پا: این كلمه را ندارد.
(5)- مك: یسور را. مج: ندارد.
(6)- مج. پا: و خاسر و مغبون بركشند. مك: ندارد.
(7)- مج. پا: بدلخواه ملك غیاث الدین. مك: ندارد.
(8)- پا. مج: منكوب و. مك: ندارد.
(9)- مج: و مجروح. پا. مك: ندارد.
ص: 507
دیگر از عمارات او حمامی بوده در جوار خندق حصار بوضع غریب و طرح «1» بدیع كه مثل آن هیچكس در هیچ‌جا نشان نمیداد، و در «2» جانب شرقی حصار «3» كشكی عالی بنا كرد. «4» و از پای حصار تا سر چهارسوی «5» بازاری با دو كاروانسرای بساخت «6» و در جوار باغ سفید «7» خانقاهی بزرگ باتمام رسانید، «8» و آسیا و اسباب بسیار از خالص اموال خود بر آن وقف كرد، و در طرف «9» شمالی «10» (مسجد تره‌فروشان حوضی بزرگ و حجره بزرگانه بساخت، و در غربی) مسجد تره‌فروش خانقاهی، و بر در آن كاروانسرائی «11» عمارت كرد. و حالا بعضی ازینها موجود، و بعضی معدوم است، «12» و هربلده «13» و بقعه و خطه و قلعه كه در تصرف او بود «14» عمارتی لایق حال فرمود.
و در سنه عشرین و سبعمایه حصار رزه باخرز را فتح كرد، «15» چنانچه ذكر آن پیشتر گذشت، و حرب ملك «16» غیاث الدین با خواجه مجد «17» خوافی، و فتح حصار
______________________________
(1)- مج. مك: و طرح. پا: و طرحی.
(2)- مك: جانب. مج: ندارد.
(3)- مج: كشك عالی بنا كرد. پا: كوشكی عالی بنا كرد.
مك: كشكی بنا كرد.
كوشك: بضم واو معدوله كاخ و بنای بلند. جهانگیری.
(4)- مج. پا: و از پای. مك: از پای.
(5)- مج: چهارسوی. مك: چهارسو. پا: چهارسوق.
(6)- مج: كاروانسرای بساخت. مك: كاروانسرا بساخت.
(7)- مج: خانقاه. مك. پا: خانقاهی.
(8)- مج: و آسیا. مك. پا: این كلمه را ندارد.
(9)- مج: شمال. مك. پا: شمالی.
(10)- عبارت: (مسجد تره‌فروشان حوضی بزرگ و حجره بزرگانه بساخت، و در غربی). از زیادات مك میباشد و در مج و پا این عبارت را ندارد.
(11)- مك. پا: كاروانسرائی. مج: كاروانسرای.
(12)- مج. مك: و هربلده. پا: و در هربلده.
(13)- مج: و بقعه. مك: ندارد.
(14)- پا. مج: عمارتی لایق حال فرمود.
مك: عمارت لایق فرمود.
(15)- مج: چنانچه ذكر آن پیشتر گذشت. پا: این عبارت را ندارد.
مك: و در سنه 730 حصار رزه باخرز را فتح فرمود و حرب ملك با خواجه.
(16)- مج: غیاث الدین. پا. مك: ندارد.
(17)- مج. مك: خوافی. پا: این كلمه را ندارد.
ص: 508
«1» نیازآباد خواف، و حصن ماثرناباد كه در سنه مذكوره واقع شده سبق تحریر یافته.
و هم درین سال شاهزاده یسور كه دشمن غیور ملك «2» غیاث الدین بود كشته شد، و سبب آن بود كه چند نوبت ملك «3» مشار الیه بشاهزاده كپك كس بماوراء النهر فرستاد كه شاهزاده یسور كه بخراسان می‌آید خرابی بسیار میكند و نزدیك بده هزار كس از سادات و ایمه و اطفال و عورات و فقراء و عجزه «4» در مازندران بقتل آورده، و با چهل هزار مرد «5» سفاك چهل روز محاصره هرات كرد، و غلات مردم بسوخت، و چندین «6» مردم فقیر و ضعیف را از توابع هرات بكشت، و حالا «7» خبر چنان مشهور است كه عزیمت ماوراء النهر دارد. اگر «8» بجهت دفع شر و رفع ضرر او سپاهی نمی‌فرستد «9»
______________________________
(1)- مج: نیازآباد و حصن ماثرناباد كه در سنه مذكوره واقع شده سبق تحریر یافته.
مك: نیازآباد خواف و ماثرناباد هم درین سال واقع.
پا: نیازآباد و خواف و حصن ماثرناباد هم درین سال واقع شد.
(2)- مج. پا: غیاث الدین. مك: ندارد.
(3)- مج: نوبت ملك مشار الیه بشاهزاده. پا: نوبت مشار الیه بشاهزاده.
مك: نوبت ملك بشاهزاده.
(4)- مج: عجزه در مازندران. مك: عجزه مازندران.
پا: عجزه مازندران را.
(5)- مج: چهل هزار مرد سفاك چهل. مك: چهل هزار مرد چهل روز.
پا: چهل هزار مرد سفاك خوانخوار چهل روز.
(6)- مج. پا: و چندین مردم فقیر و ضعیف را از توابع هرات بكشت.
مك: و چندین ضعیف را بكشت.
(7)- مج: و حالا خبر چنان مشهور است.
مك: و حالا چنان مشهور است. پا: و حالا خبر چنانست.
(8)- مج. پا: بجهت. مك: جهت.
(9)- مج: فرستند باز در آن ولایات ازو فتنه و پریشانی عظیم متصور است.
مك: فرستد فتنه و پریشانی عظیم در آن ولایات از آن متصور است.
پا: فرستد در آن ولایت از آن فتنه و پریشانی عظیم متصور است.
ص: 509
باز در آن ولایات ازو فتنه و پریشانی عظیم متصور است، «1» پادشاهزاده كپك بنابراین معنی چند شاهزاده را با چهل هزار «2» مرد جرار كه صدای كوس حرب را «3» صدای بزم طرب پنداشتی، و اراقه خون ابطال را جرعه جام لعل كه برخاك ریزند تصور كردی بجنگ «4» شاهزاده یسور نامزد فرمود، و بامیر حسین كه سپهسالار خراسان بود ایلچی فرستاد كه لشكر ما از «5» آب جیحون بعزم رزم شاهزاده یسور عبور نمودند، او نیز باید كه ملوك و اكابر خراسانرا «6» با عساكر بفرستد تا بموافقت و معاضدت یكدیگر بشاهزاده یسور جنگ كنند، امیر حسین چند كس را از امرا همراه ملك «7» غیاث الدین با چهل هزار سوار نامدار «8» نامزد كرده ارسال نمود، از انجانب شاهزاده‌ها پیشتر از وصول لشكر خراسان بدو فرسنگی اردوی «9» شاهزاده یسور نزول كرده، طایفه پیش امرای او فرستاده بودند، و ایشانرا بوعدهای نیكو «10» و تربیتهای ارجمند مستظهر گردانید، و ایشان بر آن مقرر كرده بودند «11» كه چون فریقین مقابل شوند با شاهزاده یسور تخلف كنند و یسور از این احوال غافل «12» بود، چون از وصول شاهزادها خبر یافت، «13» لشكر خود را اموال بسیار داده روز دیگر در برابر «14» شاهزادها صف بركشید، چون
______________________________
(1)- مج: پادشاهزاده. مك. پا: شاهزاده.
(2)- مج. پا: چهل هزار مرد جرار. مك: چهل سوار جرار.
(3)- مج. پا: حرب را بزم. مك: حرب را صدای بزم.
(4)- مج. پا: شاهزاده. مك: این كلمه را ندارد.
(5)- مج. پا: از جیحون. مك: از آب جیحون.
(6)- مك: خراسان را بفرستد. مج. پا: خراسان را با عساكر بفرستد.
(7)- مج. پا: غیاث الدین. مك: ندارد.
(8)- مج. پا: نامزد كرده. مك: ندارد.
(9)- مج. پا: اردوی شاهزاده یسور نزول. مك: اردوی او نزول.
(10)- مج. پا: و تربیتهای ارجمند. مك: این جمله را ندارد.
(11)- مك: بودند. مج: پا: این كلمه را ندارد.
(12)- مك: بود. مج. پا: این كلمه را ندارد.
(13)- مج. پا: لشكر خود را اموال بسیار داده.
مك: این عبارت را ندارد.
(14)- مج. پا: شاهزادها. مك: ندارد.
ص: 510
قصد محاربت كردند امرای «1» شاهزاده یسور بیكبار ازو نفور شده بكتوت را كه ركن ركین و سد متین سپاه او بود بقتل آوردند، «2» شاهزاده یسور چون آن صورت مشاهده كرد هیچ تدبیر ندانست جز آنكه «3» بحكم: من نجا برأسه فقد ربح- با پسر خود جوكی و خیل خانه خاص «4» و سوار چند روی بهزیمت نهاد، «5» و شاهزادها هزار سوار جنگی نامدار از عقب او فرستادند، تا او را دریافته، «6» [بعد از محاربات بسیار بگرفتند، و فی الفور] بقتل آوردند.
مثنوی «7»:
چنین است آئین این چرخ پیرازو گاه شادی و گاهی اسیر
گهی نیش بخشد بكس گاه نوش‌گهی سور و گه ماتم و گه خروش و بعد از سه روز شاهزادگان با غنائم موفور «8» و اسیران بسیار مراجعت نموده، «9» [ایلچی پیش امرا و لشكر خراسان فرستادند كه ما كار شاهزاده یسور ساخته اردوی او را غارت كردیم، ایشان فسخ عزیمت كرده بمنازل خود بازكردند]، و جهت ملك «10»
______________________________
(1)- مج. پا: شاهزاده. مك: ندارد.
(2)- مج: شاهزاده. پا. مك: ندارد.
(3)- مك. پا: بحكم. مج: ندارد.
(4)- مج: و سوار چند روی بهزیمت.
پا: و سواری چند رو بهزیمت.
مك: خاص روی بهزیمت.
(5)- مج: نهاد، و شاهزاده‌ها هزار سوار جنگی نامدار از عقب. پا: نهاد، و شهزادها هزار سوار نامدار جرار از عقب. مك: نهاد، هزار سوار از عقب.
(6)- مج. پا: بعد از محاربات بسیار بگرفتند، و فی الفور.
مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج: مثنوی. مك. پا: این كلمه را ندارد.
(8)- مج. پا: و اسیران بسیار. مك: ندارد.
(9)- مج. پا: [ایلچی پیش امرا و لشكر خراسان فرستادند ... بمنازل خود بازگردند].
مك: این عبارت را ندارد.
(10)- مج. پا: غیاث الدین، مك: ندارد.
ص: 511
غیاث الدین یرلیغ و خلعت فرستاده [گفتند «1» كه ما را محقق و معلوم شد كه از امراء و ملوك ممالك شاهزاده سلطان ابو سعید خان در دفع مواد فتنه و فساد و رفع شر و عناد شاهزاده یسور هیچكس چنان مجد و مجتهد و ساعی و مستعد نبوده كه ملك غیاث الدین، چون این خبر بامرای خراسان رسانیدند «2» شادمان شدند، و خاطر رعایا و عجزه مرفه و مسرور گشت و طرق و سبل مسلمانان «3» ایمن شد، و قرب سیصد مرد از جماعة بوجای كه كوچهای ایشانرا ملك بهرات آورده بود از بادغیس بخدمت ملك آمدند].
پس ملك عنان توجه بفتح قلعه تولك معطوف داشت، «4» [بسبب آنكه در وقتی كه شاهزاده یسور بخراسان آمده هرات را محاصره كرده بود فرمود تا از غلات هرات ده هزار خروار گندم بقلعه تولك بردند]، كه «5» حصنی بود بس حصین، و حصاری بغایت محكم و متین، «6» بر قله كوهی كه بر شواهق قلعه زحل فایق بود، و «7» از حصار خیبر و سد سكندر در حصانت و استواری سابق، «8» [و ملك فرخ‌زاد تولكی به بیعت شاهزاده یسور درآمده بود، و از جانب او بتربیتهای موفور و رعایتهای نامحصور مخصوص گشته و شاهزاده یسور او را وعده داده فرموده بود كه چون هرات مسخر گردد اكثر ولایات را تا حدود خرزوان و وسط غور بدو مسلم دارد.
و فرخ‌زاد بدین اسباب مغرور گشته بود و در طمع افتاده و از فحوای قضیه: رب
______________________________
(1)- عبارت: [گفتند كه ما را محقق و معلوم شده ... از بادغیس بخدمت ملك آمدند] از زیادات مج و پا میباشد.
(2)- مج: رسانیدند. پا: رسید.
(3)- مج: ایمن. پا: گشاده.
(4)- مج. پا: [بسبب آنكه در وقتی كه شاهزاده یسور بخراسان ... بقلعه تولك بردند]. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج. پا: كه حصنی بود بس حصین و حصاری.
مك: كه حصاری.
(6)- مك: و بر قله. مج. پا: بر قله.
(7)- مك. پا: و از حصار. مج: و حصار.
(8)- مج. پا: [و ملك فرخ‌زاد تولكی به بیعت شاهزاده ... روی از ملك غیاث الدین گردانیده بود، پس ملك]. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 512
طمع خایب، غافل مانده بالكل روی از ملك غیاث الدین گردانیده بود، پس ملك] «1» امیر ابو بكر خلیفه مبارز مالانی را كه مرد مبارز كاردیده بود با پانصد تن از رجال جبال غور و ابطال قتال هرات بمحاصره حصار تولك فرستاد، «2» [و فرمود «3» كه سراج الدین امیر داد مردم سپاهی فیروزكوه و هراترود و از آب را بپای حصار تولك برده باتفاق امیر ابو بكر خلیفه با فرخ‌زاد جنگ كند، مشار الیهما چند روز قلعه را درمیان گرفته حربهای سخت كردند و مردم بسیار از طرفین مقتول و مجروح، آخر الامر] شیخ الاسلام خواجه «4» قطب الدین «5» یحیی نیشابوری جامی «6» [بحصار تولك رفته بمواعظ] و نصایح فرخ‌زاد را بر سر صلح آورد، تا چون ملك «7» غیاث الدین بپای قلعه رسید شمشیر و كفن در گردن «8» از قلعه بیرون آمد، و ملك او را بنظر عنایت ملحوظ داشته، بعد از چند روز با او همان عمل كرد كه با ملك «9» قطب الدین
______________________________
(1)- مج: پس ملك ابو بكر خلیفه مبارز مالانی را كه مرد مبارز كاردیده بود با پانصد تن.
مك: امیر ابو بكر خلیفه مالانی را با پانصد تن.
پا: پس ملك غیاث الدین ملك خلیفه ابو بكر مبارز مالانی كه مرد مبارز كاردیده بود با پانصد تن.
(2)- عبارت: [و فرمود كه سراج الدین امیر داد مردم سپاهی ... مقتول و مجروح، آخر الامر]. از زیادات مج و پا میباشد.
(3)- مج: فرستاد [و فرمود كه سراج].
پا: فرستاد [كه سراج].
(4)- خواجه ابو الفضل قطب الدین یحیی نیشابوری المولد و المسكن و جامی الاصل، از اصحاب شیخ ركن الدین علاء الدوله سمنانی و شیخ صفی الدین اردبیلی، و جامع علوم ظاهری و حاوی معارف حقه و باطنی بوده، در 21 جمادی الاخر سال 740 درگذشته و در بیرون دروازه فیروزآباد در هرات مدفون است.
(5)- مك: یحیی نیشابوری. مج. پا: این جمله را ندارد.
(6)- مج. پا: بحصار تولك رفته بمواعظ. مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج. پا: تا چون ملك غیاث الدین بپای.
مك: چون ملك بپای.
(8)- مك: در گردن كرده ملك او را.
مج. پا: در گردن از قلعه بیرون آمد و ملك او را.
(9)- مك: ملك اسفزار.
مج. پا: ملك قطب الدین اسفزاری.
ص: 513
اسفزاری، و قلعه «1» تولك را بسراج الدین عمر «2» هارون مفوض گردانید.
«3» و [چون چهار حد ملك ملك اسلام از عوارض خلل و موجبات نقصان مامون گشت، و از اركان پنجگانه اسلام چهار ركن استحكام تمام یافت، دواعی خاطر هدایة مآثر باقامت ركن پنجم كه: وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا.
مبین آنست- متوجه گشت «4»]، و در رجب سنه «5» عشرین و سبعمایه بازاد توكل، و رفیق توفیق «6»، [و راحله صدق، و قافله نیاز، تصمیم] عزیمت سفر مبارك حجاز نموده «7» ندا درداد كه،
سلمان الساوجی «8»:
دارم آهنگ حجاز ای مه عشاق‌نوازراست كن ساز و نوائی ز پی راه حجاز و بطالع سعد و ساعت میمون از خطه «9» طیبه هرات بیرون رفت و جمعی «10» كثیر از ملك‌زادگان، و از «11» ایمه: «12» مولانا ناصر الدین قاضی و ده «13»، و مولانا «14»
______________________________
(1)- مك: و قلعه را. مج. پا: و قلعه تولك را.
(2)- مك: عمر مفوض. مج. پا: عمر هارون مفوض.
(3)- عبارت: [و چون چهار حد ملك ملك اسلام از عوارض ... متوجه گشت] از زیادات مج و پا میباشد.
(4)- پا: چون چهار حد ملك ملك اسلام از عوارض ... متوجه گشته در رجب.
(5)- مج. پا: سنه عشرین و سبعمایه بازاد.
مك: سنه مذكوره بازاد.
(6)- مج. پا: و راحله صدق و قافله نیاز تصمیم.
مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج. پا: ندا در درداد كه. مك: نوادر داد كه.
(8)- مج: سلمان الساوجی.
پا. مك: این جمله را ندارد.
(9)- مج. مك: طیبه. پا: این كلمه را ندارد.
(10)- مج. پا: جمعی. مك: جمع.
(11)- مج. پا: و از ائمه. مك: و ائمه.
(12)- پا: مولانا ناصر الدین قاضی و مولانا صدر الدین و ده.
مج. پا: مولانا صدر الدین قاضی و مولانا صدر الدین و ده.
(13)- كذا در نسخه‌های مورد استناد، ظاهرا «دده» یا «رزه» درست است؟.
(14)- مج. پا: و مولانا سراج الدین عزیز. مك: ندارد.
ص: 514
سراج الدین عزیز، و از امرای غور و اسفزار جمعی «1» [غفیر، و از خواص درگاه چون امیر دادبیك، و اختیار الدین سالار، و امیر طغرل فوشنجی، و امیر بهاء الدین رزه، و امیر ابو بكر خلیفه مالانی، و بسیاری دیگر از اكابر غور و هرات و مشاهیر اسفزار بر عزیمت سفر حجاز] در خدمت او روان شدند، و چون بجام رسید شیخ الاسلام «2» كهف الانام خواجه شهاب الدین «3» اسمعیل جامی، «4» و خواجه معین الدین «5» محمد جامی، با فوجی از «6» ائمه و مشایخ جام، و از خواف شیخ «7» بزرگ قطب الدین مطهر، با گروهی از «8» اكابر و معارف همراه گشتند، و از نیشابور «9» شیخ الاسلام خواجه قطب الدین «10» یحیی نیشابوری جامی با طایفه از اعیان «11» نیشابور بدو پیوسته، بهرشهر و بقعه كه «12» می‌رسیدند از ائمه و اشراف جماعتی همراه می‌شدند، و در پناه رافت و جوار حمایت ملك اسلام آسوده و مرفه «13» و ایمن از «14» باج‌خواهان و راه‌داران، و زكوة ستانان میرفتند، «15» [و اگر كسی از عمال زكوة و خراج با مردم قافله ملك درشتی كردی،
______________________________
(1)- عبارت: [غفیر و از خواص درگاه چون ... اسفزار بر عزیمت سفر حجاز] از زیادات مج و پا میباشد.
(2)- مك. پا: كهف الانام. مج. پا: این جمله را ندارد.
(3)- مك: اسمعیل. مج: ندارد. پا: لا یقرء است.
(4)- مك. پا: و خواجه معین الدین جامی.
مج: این عبارت را ندارد.
(5)- مك: معین محمد جامی. پا: معین الدین جامی.
(6)- مج: فوجی از مشایخ. پا. مج: فوجی از ائمه و مشایخ.
(7)- مج: شیخ بزرگ قطب الدین. مك: شیخ قطب الدین.
پا: لا یقرء است.
(8)- مج. پا: از اكابر و معارف. مك: از معارف.
(9)- مج. پا: شیخ الاسلام. مك: ندارد.
(10)- مك: یحیی نیشابوری. مج ندارد. پا: لا یقرء است.
(11)- مج: نیشابور. مك: ندارد.
(12)- مج: و بقعه كه میرسید از ایمه.
مك: و بقعه كه رسیدند از ائمه. پا: لا یقرء است.
(13)- مج. پا: و ایمن. مك: ندارد.
(14)- مج. پا: باج‌خواهان و. مك: ندارد.
(15)- مج. پا: و اگر كسی از عمال زكوة و خراج ... انزجار دیگران گشتی. مك:
این جمله را ندارد.
ص: 515
او را تادیب و تعذیب نمودی، كه موجب انزجار دیگران گشتی]، چنانكه در حدود كردستان یكی از باج‌ستانان با مردم قافله «1» او خشونتی كرده بود، دستها بسته و سر «2» و پابرهنه چندین فرسنگ پیاده با خود ببرد، تا بعد از دو روز بشفاعت «3» ائمه و مشایخ او را «4» بگذاشتند، و چون «5» بمدینة السلام بغداد رسید شیخ الاسلام خواجه مطهر، و شمس الدین امیرورنه، «6» [و ملك حافظ]- كه در اردوی سلطان ابو سعید «7» خان بودند- بملك «8» غیاث الدین پیوستند، و «9» [جمعی از پیش شاهزاده سلطان ابو سعید «10» و امیر چوپان ببغداد آمده] تشریفات فاخر و حكم یرلیغ آوردند كه ملك اسلام امیر حاج قافله عراق باشد، و محمل ما را ببرد و بیاورد، پس ملك اسلام اطراف قافله را بابطال و شجعان عراق و خراسان سپرد كه محافظت نمایند، «11» و بحراست و باسی روان گشت كه هیچكس از «12» سراق و قطاع الطریق را مجال «13» آن نبود كه پشیزی از آن قافله بدزدد، «14» [بلكه از مخافت حفظ «15» و سیاست ملك اسلام تمام آن طایفه
______________________________
(1)- مج. پا: او. مك: ندارد.
(2)- مك: سر پابرهنه چند فرسنگ با خود ببرد بعد از.
مج. پا: سر و پا برهنه چندین فرسنگ پیاده با خود ببرد تا بعد از.
(3)- مج. پا: ایمه و. مك: ندارد.
(4)- مج. پا: بگذاشت. مك: بگذاشتند.
(5)- مج. پا: و چون بمدینة السلام بغداد.
مك: و چون ببغداد.
(6)- مج. پا: و ملك حافظ. مك: ندارد.
(7)- مج: ابو سعید بملك.
مك. پا: ابو سعید خان بودند بملك.
(8)- مج. پا: غیاث الدین. مك: ندارد.
(9)- مج. پا: [جمعی از پیش شاهزاده سلطان ابو سعید و امیر چوپان ببغداد آمده] مك: این عبارت را ندارد.
(10)- مج: ابو سعید و امیر چوپان ببغداد.
پا: ابو سعید خان ببغداد.
(11)- مج. پا: و بحراست. مك: بحراست.
(12)- مج: سراق و. پا. مك: ندارد.
(13)- مج. پا: آن. مك: ندارد.
(14)- عبارت: [بلكه از مخافت حفظ و سیاست ... و فوائد انعم او محظوظ بودند، تا] از زیادات مج و پا میباشد.
(15)- پا: بلكه از محافظت و مخافت حفظ و سیاست.
مج: بلكه از مخافت حفظ و سیاست.
ص: 516
طرق و سبل را بازپرداخته در بوادی و براری منزوی گشتند، و همه راه اهل قافله از مواید «1» انعام و فواید انعم او محفوظ بودند، تا] چون بمكه رسید امرا و شرفای «2» مكه كه در هیچ عهدی باستقبال هیچ وآلی و ملكی بیرون نیامده بودند ملك را استقبال «3» نموده، از مكه بیرون آمدند، و تحف و هدایا عرض كردند، «4» و چون وقت اداء حج آمد شرایط مناسك و مشاعر بجای آورده اركان حج اسلام باقامت رسانید.
«5» [بعد از آن او را با امرای لشكر قافله مصر ملاقات افتاد، اكرام و احترام نموده از تحف و اسلحه و غرایب و طرف مصریه و اسبان تازی بسیار پیشكش ملك كردند]، بعد از آن بزیارت روضه مطهر حضرت رسالت «6» پناه علیه الصلوة و السلام فایز كشته «7» صلات و نذورات موفور بسادات و مجاوران «8» و فقراء مدینه «9» [رسانیده، و اشراف
______________________________
(1)- پا: مواید انعام و فوائد عام محظوظ بودند.
مج: مواید انعام و فواید انعم او محفوظ بودند.
(2)- مج: امرا و شرفای مكه كه در.
مك: امرا و اشراف كه در.
پا: امرا و اشرف مكه كه در.
(3)- مج. پا: استقبال نموده از مكه بیرون آمدند و تحف.
مك: استقبال نمودند و تحف.
(4)- مج. پا: و چون وقت اداء حج آمد.
مك: چون وقت ادای حج آمد.
(5)- مج. پا: [بعد از آن او را با امرای ... و اسبان تازی بسیار پیشكش ملك كردند].
مك: این عبارت را ندارد.
(6)- پا. مك: رسالت صلی اله علیه و سلم فایز.
مج: رسالت‌پناه علیه الصلوة و السلام فایز.
(7)- مج. پا: صلات و. مك: ندارد.
(8)- مج. پا: و فقراء. مك: ندارد.
(9)- مج. پا: رسانیده و اشراف و صنادید دو فرسنگ مشایعه او نمودند. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 517
و صنادید دو فرسنگ مشایعه او نمودند]، و در پناه سلامت «1» و عافیت مراجعت «2» نموده محمل شاهزاده سلطان ابو سعید «3» و قافله عراق را سالم بمدینة السلام بغداد رسانید، «4» [و خلایق بغداد استقبال نموده بر ملك اسلام ثنا و آفرین بسیار خواندند]، و پیشتر رسیدن ملك «5» اسلام رسولان سلطان «6» ابو سعید خان و امیر چوپان و خواجه تاج الدین علیشاه با تشریفات گرانمایه ببغداد آمده منتظر وصول موكب ملك اسلام «7» می‌بودند.
______________________________
(1)- مج: و عافیت. پا: و عاطفت. مك: ندارد.
(2)- مج. پا: نموده شاهزاده سلطان ابو سعید و قافله عراق را سالم.
مك: نمود، محمل و قافله را سالم
(3)- پا: خان. مج: ندارد.
(4)- مج. پا: و خلایق بغداد استقبال ... و آفرین بسیار خواندند.
مك: این عبارت را ندارد.
(5)- مج: اسلام. مك. پا: این كلمه را ندارد.
(6)- مج: ابو سعید. پا: ابو سعید خان. مك: ندارد.
(7)- مك: می‌بودند. مج. پا: بودند.
ص: 518

چمن هفتم از روضه هفتم در ذكر حكومت ملك شمس الدین محمد در هرات بعد از توجه ملك اسلام بجانب مكه مباركه «1»

چون ملك غیاث الدین «2» بعزیمت اقامت ركن پنجم ایمان كه عبارت از حج اسلام است موفق گشت، پسر خود ملك شمس الدین محمد را در هرات قایم‌مقام گذاشت.
«3» و چون چند روز از توجه ملك اسلام بگذشت «4» ملك‌زاده بر مسند خلافت و سریر ایالت پدر جلوس نموده، ابواب «5» برو تربیت بر اهالی و رعیت مملكت مفتوح گردانیده «6» و از اطراف ممالك خراسان ملوك و امرا «7» و اعاظم و اعیان بتهنیت او آمده تحف و هدایا عرض كردند، و ملك‌زاده بحكم: الشبل فی المخبر كالاسد، در ضبط قواعد ملك‌داری و نظم امور شهریاری آثار حمیده «8» و تدبیرات پسندیده بظهور آورد، بنوعی كه در قرب یك هفته صیت معدلت و مكرمت و آیات عاطفت و مرحمت او در اقطار و اكناف بلاد شایع گشت، و طرق و سبل از آفت و مخافت ایمن گشته، «9»
______________________________
(1)- پا: مكه مباركه. مك: مكه معظمه مباركه زادها اللّه- كذا.
مج: مكه.
(2)- مك: باقامت. مج. پا: بعزیمت اقامت.
(3)- پا: و چون. مك. مج: چون.
(4)- مج: مك: ملك‌زاده بر مسند خلافت.
پا: ملك شمس الدین محمد بر مسند جلالت.
(5)- پا: ابواب تربیت. مج. مك: ابواب برو تربیت.
(6)- پا: بود. مك. مج: ندارد.
(7)- مج. پا: و اعاظم. مك: ندارد.
(8)- مج. پا: حمیده. مك: جمیله.
(9)- مج. پا: تجار و عمله اسفار روی ببلاد خراسان آوردند و.
مك: این عبارت را ندارد.
ص: 519
[تجار و عمله اسفار روی ببلاد خراسان آوردند، و] نرخها مایل بارزانی شد، و در تقویت امور شریعت غراء، و تمشیت احكام ملت بیضاء مساعی جمیل نمود، و در زمان حكومت او چندین كس از ترسایان شرف اسلام یافته جهت رواج دین، «1» [و ترغیب اصحاب ذمه، بقبول شرع نبوی]، هریك را تشریفات فاخره «2» داده، فرمود تا ایشانرا سوار با طبل و دهل و نقاره، اعلام اسلام در پیش داشته بگردانیدند، و هریك را علی‌حده مثالی نوشت كه از جمیع تكالیف و عوارضات دیوانی معاف و مسلم باشند، و در تمامی قضایاء دینیه و مهمات دیوانیه بحضور قاضی وقت و علمای اسلام شروع می‌نمود.
«3» تا چون سنه احدی و عشرین و سبعمایه درآمد امیر حسین كه «4» سپهدار و والی خراسان بود پنجهزار خروار غله جهت علوفه لشكریان هرات «5» بر ملك ینالتكین از مال و جهات فراه المتغا نوشت كه بگماشتگان ملك‌زاده «6» دهد، «7» [چون التمغای امیر حسین را ملك‌زاده پیش ملك ینالتكین فرستاده پیغام داد كه غله مذكور را «8» ملك باید كه بی‌تعویق و اهمال بلشكر ما رساند]، ملك ینالتكین را عرق عصبیت «9» و ده‌خدائی در حركت آمده اظهار خشونتی كرد، «10» [وزراء و اعیان حشم خود را حاضر
______________________________
(1)- مج: و ترغیب اصحاب ذمه بقبول شرع نبوی. مك: این عبارت را ندارد.
(2)- مج. پا: فاخره داده، فرمود تا ایشانرا سوار با طبل و دهل ... دیوانی معاف و مسلم باشند. و در تمامی قضایاء.
مك: فاخر داد، و در تمامی قضایاء.
(3)- مج. پا: تا چون سنه.
مك: چون سنه.
(4)- مج. پا: سپهدار و. مك: ندارد.
(5)- مج: هرات ملك. پا. مك: هرات بر ملك.
(6)- مج: دهد چون. پا: دهند و چون.
(7)- مج، پا: [چون التمغای امیر حسین را ملك‌زاده ... و اهمال بلشكر ما رساند].
مك: این عبارت را ندارد.
(8)- مج: ملك. پا: این كلمه را ندارد.
(9)- مج. پا: و ده‌خدائی. مك: ندارد.
(10)- عبارت: [وزراء و اعیان حشم خود را حاضر ... بسخن شما تن در زبونی نخواهم نهاد] از زیادات مج و پا میباشد.
ص: 520
ساخته گفت همیشه ما «1» از ملك غیاث الدین آشفته‌خاطر و اندیشناك «2» می‌بودیم حالا كه او غایب شده است پسر او نیز ما را «3» آسوده‌خاطر نمیگذارد، اكنون صلاح این كار چیست؟ ایشان از روی شفقت گفتند اگر ملك حالی ایشان را عذری گوید كه بلند سالست تا وقت محصول شود بتدارك این غله قیام نموده آید، دور از كار نیست، تا توقفی در میان افتد آنزمان اگر رای ملك باشد چیزی بدیشان دهد و الا از ادای آن ابا فرماید، ملك از سر جهل در غضب شده گفت من تا امروز با ملوك غور سخن بزبان تیغ تیز و دهان سوفار تیر گفته‌ام اكنون بسخن شما تن در زبونی نخواهم «4» نهاد]، و «5» دیگر روز فرستادگان ملك‌زاده را گفت من بهیچ‌وجه از مال و غله این ولایت چیزی بدیوان هرات نخواهم داد، «6» [و سخن وحشت‌انگیز بسیار گفت،] چون متعلقان «7» ملك‌زاده شمس الدین محمد بهرات آمده آنچه از ملك ینالتكین شنیده بودند عرض كردند، ملك‌زاده برآشفت و امیر «8» ایاجی را با دو هزار سوار «9» نكودری بتاخت فراه فرستاد و بعد از دو روز «10» از اطراف و جوانب «11» فراه در تاخت قریب بیست هزار مواشی
______________________________
(1)- پا: از ملك غیاث. مج: از غیاث.
(2)- پا: اندیشناك می‌بودیم. مج: اندیشناك بودیم.
(3)- پا: آسوده. مج: ندارد.
(4)- مج: نهاد. پا: داد.
(5)- مك: و دیگر. مج. پا: دیگر.
(6)- مج. پا: و سخن وحشت‌انگیز بسیار گفت.
مك: این عبارت را ندارد.
(7)- مج: ملك‌زاده شمس الدین محمد بهرات.
مك: ملك‌زاده بهرات.
پا: ملك شمس الدین محمد بهرات.
(8)- مج. پا: امیر ایاجی. مك: امیر ایاجی.
(9)- مج. پا: نكودری. مك: این كلمه را ندارد.
(10)- مج: روز از اطراف. مك: روز اطراف.
پا: روز در اطراف.
(11)- مك: اطراف و جوانب فراه را تاخته.
مج: اطراف و جوانب فراه در تاخت.
پا: در اطراف و جوانب فراه تاخته.
ص: 521
و مراعی غنیمت گرفتند، و در آن نواحی حصاری بود فتح كرد [ه «1»، نزدیك بهفتاد مرد بلوچ را بقتل آورد] ند، ملك ینالتكین از آنحال انتقال یافته «2» [لشكر فراه را از پیاده و سوار جمع كرده]، بعزم حرب و قتال بیرون آمد، چون امیر «3» ایاجی وقوف یافت با امراء نكودری مستعد جنگ «4» و جدال در برابر سپاه فراه آمده صف بركشید، «5» [و چند كس از نكودریان پیش رانده فراهیانرا گفتند كه «6» سالهاست كه میان ما و شما مخاصمت و منازعت قایم شده و هرگز چنین مقابله «7» و مواجهه اتفاق نیفتاد یك نوبت بملك قطب الدین اسفزار توجه نمودند چندان ثبات‌قدم «8» نداشتند كه رایت فتح آیت ملك اسلام پیدا گردد كه عار فرار اختیار «9» كردند اكنون ساعتی در «10» مقام مقاومت قایم باشید تا مصادمت و مصاولت «11» بیكدیگر مشاهده نمایم، ملك ینالتكین را این سخنان در اهتزاز آورد خواست كه آتش قتال و جدال را اشتعال دهد اعیان] سپاه فراه گفتند مبادا كه «12» از ایشان جمعی كمین كرده باشند «13» و نكبتی بما رسد، ملك فراه
______________________________
(1)- مك: فتح كردند، ملك فراه از آن حال انفعال یافته.
مج. پا: فتح كرده نزدیك بهفتاد مرد بلوچ را بقتل آوردند ملك. ینالتكین از آنحال انتقال یافته.
(2)- مج. پا: لشكر فراه را از پیاده و سوار جمع كرده.
مك: این عبارت را ندارد.
(3)- مج. پا: امیر یاجی. مك: امیر ایاجی.
(4)- مج. پا: و جدال. مك: ندارد.
(5)- عبارت: [و چند كس از نكودریان پیش رانده فراهیان ... قتال و جدال را اشتعال دهد اعیان] از زیادات مج و پا میباشد.
(6)- مج: سالهاست. پا: این كلمه را ندارد.
(7)- پا: و مواضعه. مج: ندارد.
(8)- پا: نداشتید.
(9)- پا: كردید.
(10)- مج: در مقام. پا: این كلمه را ندارد.
(11)- پا: یكدیگر.
(12)- مج. پا: كه از ایشان جمعی. مك: كه جمعی.
(13)- مج: و نكبتی بما رسد ترك مقاومت كرده.
پا: و نكبتی بما رسد با این طایفه سفاك بی‌باك حرب كردن مناسب نمینماید ملك فراه ترك مقاومت كرده.
مك: و نكبتی بما رسد ملك فراه ترك مقاومت كرده.
ص: 522
ترك مقاومت كرده مراجعت نمود، و سپاه ملك‌زاده روز دیگر با غنایم بسیار بازگشته، «1» بعد از چهار روز بهرات آمدند، «2» [و از احسان ملك‌زاده شمس الدین بعواطف و نوازش لاكلام اختصاص یافتند].
ذكر ملوك كرت در تاریخ «3» كه سیفی هروی نوشته تا این محل «4» بیش نیست «5» [و تتمه احوال ملوك كرت را سیفی مذكور حواله بدفتر دوم كرده كه مسطور خواهد گشت، و درین ایام از دفتر دوم تاریخ آل كرت هیچ‌كس نشان نداد غالبا وعده بود و بوفاء نرسید].
«6» [بعد از این وفات ملك غیاث الدین و ذكر اولاد او تا زمان استیلای حضرت امیر بزرگ صاحب‌قران امیر تیمور گورگان در روضه دیگر محرر میگردد].
______________________________
(1)- مج. پا: بازگشته. مك: بازگشت.
(2)- مج. پا: و از احسان ملك‌زاده شمس الدین بعواطف و نوازش لا كلام اختصاص یافتند. مك: این عبارت را ندارد.
(3)- مج: در تاریخ كه سیفی هروی نوشته. مك: در تاریخ سیفی هروی.
(4)- مك: بیش. مج: ندارد.
(5)- مج. پا: [و تتمه احوال ملوك كرت را سیفی ... غالبا وعده بود و بوفاء نرسیده].
مك: این عبارت را ندارد.
(6)- مج. پا: [بعد از این وفات ... در روضه دیگر محرر میگردد]. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 523

فائت حواشی‌

______________________________
(1) ص 1 سطر 6: امیر خسرو دهلوی: از سخنوران نامی پارسی و از مشاهیر شعرائی است كه بسبك «خراسانی- هندی» شعر گفته بلكه از پیشتازان و بنیاد گذارندگان این طریقه بشمار است.
پدران امیر خسرو اصلا از مردم ماوراء النهر خراسان بوده و بهندوستان مهاجرت كرده‌اند، و خود امیر خسرو تا دم واپسین در شهر دهلی اقامت داشته و از امراء و سرشناسان آندیار بوده است.
دولتشاه سمرقندی مینویسد: «امیر خسرو دهلوی، اصل او از شهر كش كه آن شهر را (قبة الخضراء) می‌نامند بوده است، و گویند از هزاره لاچین است كه در حدود پای مرغ و قرشی می‌نشسته‌اند، و در فترت چنگیز خان آن مردم از ماوراء النهر گریخته بدیار هند افتاده بدهلی مقام گرفته‌اند.
پدر امیر خسرو امیر محمود مهتر و مقدم آن مردم بوده است، و آبای او بروزگار سلطان شمس الدین محمد مرتبه امارت داشته‌اند، و سلطان علاء الدین محمد ملك هند با امیر خسرو عنایات مبذول میداشته و امیر خسرو بدرجه امارت رسیده و در مدح آن پادشاه و شاهزادگان و امراء و وزراء هند قصاید بسیاری سروده است».
امیر در اواخر احوال از ملازمت ملوك و امراء كناره‌گیری نموده و بخدمت شیخ نظام الدین اولیاء- كه در آن عصر از اقطاب و مشاهیر مشایخ صوفیه و اهل عرفان هند بوده- پیوست و از مریدان او گشت و بسلوك و پوئیدن راه حقیقت گروید، و درین طریقه مقام ارجمند یافت، و اموال بسیار در قدوم شیخ نظام الدین صرف كرده، و كتاب خمسه را نیز باشارة او برشته نظم كشید.
ترجمه احوال امیر خسرو در تذكرة الشعراء موسوم به:
ص: 524
(عرفات العاشقین و عرصات العارفین) از تقی اوحدی بلیانی دقاقی اصفهانی، (هفت اقلیم) از امین احمد رازی، (اخبار الاخیار) از خواجه عبد الحق دهلوی، و (مفتاح الاسرار) از شیخ آذری طوسی اسفراینی به تفصیل مسطور است، و این دو كتاب اخیر قدیم‌ترین منابعی است كه ذكر حالات و مقامات امیر خسرو در آنها آمده است.
در سده نهم اشعار و آثار امیر خسرو در انجمن ادبی شاهزاده بایسنقر میرزا كه در هرات دائر بود بامر آن شاهزاده ادب‌پرور جمع- آوری و تدوین گردید، و بهمین جهت در عامه بلاد خراسان و بویژه در مدرسه هرات شهرت بسیار یافته است. اسفزاری اشعار بسیاری از مثنویهای او را درین كتاب برای تزیین انشاء و عبارات خود بكار برده است.
سبك سخنوری امیر خسرو «خراسانی- هندی» است اما معذلك وی تابع مكتب شعری و سخنوری حكیم نظامی گنجوی- نظام الدین ابو محمد الیاس بن ابی یوسف بن مؤید گنجوی- بوده است. و این نكته با اندك امعان نظری در گفته‌های این دو استاد سخن هویدا و روشن میگردد، پیروی امیر خسرو از نظامی در سخنوری بدرجه‌ایست كه اغلب: كلمات، اصطلاحات، جملات، تعبیرات، معانی، اندیشه‌های شاعرانه، و هواجس مرتسمه در بنطاسیای نفس، مطلع و مخلص قصاید او همگی مقتبس از نظامی است، اگر در بسیاری از موارد بگوئیم شعر امیر خسرو همان اشعار دست‌كاری شده نظامی است سخن بگزاف نگفته‌ایم، اما با این‌همه شعر امیر خسرو بسبك «خراسانی- هندی» است و سراینده آنها امیر خسرو دهلوی میباشد.
امیر خسرو- بتصریح خواجه عبد الحق دهلوی- بسال 725 در شهر دهلی از بلاد هندوستان بدرود زندگانی گفته و در جوار تربت شیخ نظام الدین اولیاء در آن شهر مدفون گردیده، و قبر او اكنون مزار است.
امیر در نظم و نثر آثار بسیاری داشته، و آنچه كه در تذكره‌ها
ص: 525
ضبط شده عبارت میباشد از:
قصیده بحر الابرار،
» مراة الصفا،
» انیس القلوب،
كتاب بقیه نقیه
» خزائن الفتوح،
» مناقب هند،
» تاریخ دهلی،
كتاب خمسه كه عبارت است از:
مطلع الانوار،
خسرو و شیرین،
آیینه اسكندری،
لیلی و مجنون،
هشت بهشت،
و كتاب غرة الكمال
» نه سپهر
» تغلق‌نامه
» مفتاح الفتوح،
مثنوی قران السعدین
این را بنام سلطان علاء الدین پادشاه دهلی سروده است، كاتب چلبی میگوید بعضی خمسه امیر را عبارت از این پنج كتاب اخیر میدانند.
مثنوی دولرانی خضر خان
این كتاب داستان معاشقه خضر خان فرزند سلطان علاء الدین است با (دولرانی) كه نام دختر پادشاه گجرات بوده. نام این كتاب را امیر خود تصریح نموده گوید:
ص: 526 خطاب این كتاب عاشقی بهردولرانی خضرخان ماند در دهر (مصادر غیر از كتب مخطوطه مذكوره در اثناء مقال: كشف الظنون- ج ر 2 ص 1324، و ج ر 1 ص 724. تذكره دولتشاه سمرقندی ص 247- 238 لیدن. فهرست ریوCatalogue of the persian
manuscripts in the British Museum by Charles Rieu. vol. II.
P. 615. 613- 609 London. 1879
______________________________
(2) ص 2 سطر 14. لعلی المرتضی رضی اله تعالی عنه، این دو بیت جزء مجموعه اشعاری (دیوان) است كه در زبان عربی موجود و بحضرت علی علیه السلام منسوب میباشد، مندرجات این مجموعه عبارت از قطعات چند بیتی است مشتمل بر مواعظ، نصایح، حكمت عملی، اخلاق فردی، آداب اجتماعی و پاره مباحث كلامی و فلسفی، و عینا ترجمه عربی و منظوم فصول كوتاه حكمی و اخلاقی است كه بعنوان امثال سائره، جوامع الكلم، حكمتهای بالغه و پند و اندرزهای حكیمانه در متون پهلوی- كه از بقیة السیف غارة كتابخانه‌های ایران باقی مانده- نوشته بوده و در صدر نهضت علمی و ادبی عصر عباسی بزبان عربی ترجمه و نقل شده است، و از نوع همان سخنان و گفتارهای حكمت شعاری است كه ابن مسكویه كتاب مشهور خود (آداب الفرس و الروم و الیونان) را در اخلاق بر آنها بنیاد گذارده و تدوین نموده و عینا سخنانی است كه در كتاب (عهد اردشیر پاپكان) «1» و (پندنامه خسرو) و كتاب (الادب الكبیر) و غیره موجود و مذكور میباشد.
______________________________
(1)- (عهد اردشیر پاپكان): یكی از متون مهمه ادبیات پهلوی بوده كه در اثنأ جنبش علمی عصر عباسی از زبان پهلوی بعربی ترجمه شده است: اگرچه اصل پهلوی و ترجمه عربی این متن پایمال حوادث دوران گردیده و از میان رفته است، اما ابن مسكویه رازی نسخه كامل ترجمه عربی این نامه را بدون كم و كاست بقلم مترجم اصلی در كتاب خود «تجارب الامم» روایت كرده است. (كتاب تجارب الامم- نسخه فتوگرافی- جلد اول- چاپ لیدن. نسخه مخطوطه كتابخانه ملی ملك).
ص: 527
گرچه انتساب این مجموعه اشعار بحضرت علی علیه السلام شهرت دارد اما محققین از علما درین انتساب تردید نموده و آنرا نپذیرفته‌اند، و بلكه بعضی از اعلام بالصراحه دیوان مزبور را از علی بن ابی طالب قیروانی دانسته‌اند، زیرا انشاد شعر از آنحضرت بندرت مروی است، اما انشاء شعر بهیچ‌وجه از آن بزرگوار روایت نشده است.
شیخ حر عاملی در كتاب خود «امل الآمل» این كتاب را جزء مجهولات شمرده است، و از همین كتاب امل الآمل چنین مستفاد میگردد كه دیوان مذكور مختصر یا منتخبی است از كتاب «سلوة الشیعة» تألیف علی بن احمد الادیب النیشابوری الفنجگردی «1». ابن شهرآشوب در كتاب (معالم العلما) مینویسد: «علی بن احمد الفنجگردی الادیب النیسابوری له. (تاج الاشعار) و (سلوة الشیعة) و هی اشعار لامیر المؤمنین ابی الحسن علیه السلام» «2»
سید اعجاز حسین نیشابوری میگوید: قطب الدین راوندی كتابی داشته بنام (انوار العقول من اشعار وصی الرسول) و این دیوان منسوب بحضرت علی علیه السلام عبارت از همان كتاب انوار العقول مذكور است كه خطبه كتاب را از آغاز آن حذف كرده‌اند. (كشف الحجب و الاستار عن اسامی الكتب و الاسفار. ص 48 و ص 216- ص 215).
اما در عین‌حال همین مطالب خود دلیل است بر اینكه در صدر اول مجموعه اشعاری منسوب بحضرت علی ع در السنه و افواه عامه و محدثین و رواة مشهور بوده است كه بعدها دستخوش این اختلافات و انتسابات واقع شده، مثلا نجاشی در رجال خود در فهرست
______________________________
(1)- «علی بن احمد الفنجگردی: و فنجگرد قریة من قری نیسابور علی حد الدرب كان ادیبا فاضلا، ذكره المیدانی فی خطبة كتاب (السامی) و اثنی علیه، و مات سنة 512».
ارشاد الاریب الی معرفة الادیب- یاقوت حموی، ج ر 5 ص 103 چاپ د. س. مرجلیوث.
(2)- معالم العلما: تألیف ابی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی متوفی بسال 582 ه.
ص: 528
تصانیف و كتب عبد العزیز ابن یحیی الجلودی كتابی را بنام (كتاب شعر علی ع) شمرده است.
اما اینكه دیوان حاضر آیا همان دیوان و اشعار علی ع است یا مثلا از علی بن ابی طالب قیروانی، یا علی بن احمد فنجگردی است حقیقت بكلی مجهول است.
اما اگر بخواهیم این موضوع را بشكل دیگری مطالعه بنمائیم بخوبی میتوان حدس زد بلكه یقین حاصل نمود كه این اشعار در خلال قرون 4- 5 هجری- تقریبا- تدوین و سروده شده است، زیرا چنانكه در صدر این مقال گفته شد اشعار دیوان مذكور عبارت از ترجمه‌های منظومی است از جوامع الكلم و امثال سائره ادبیات پهلوی كه عینا در كتاب «الآداب» ابن مسكویه و سایر متون پهلوی موجود و مذكور میباشد و بعلاوه اغلب این اشعار مشتمل بر اصطلاحات و افكاری است كه در عصر نهضت علمی عباسی در زبان و ادبیات عربی وارد و متداول گردیده است چنانكه مثلا كلمات:
«حدوث» و «قدم» و «ابداع» در ابیات مورد استشهاد متن كه از مباحث فلسفه یونانی است و پس از ترجمه كتاب ما بعد الطبیعه ارسطو طالیس توسط حنین بن اسحق از یونانی بعربی در ادبیات عربی و فكر اسلامی وارد و متداول گردیده است.
مضافا بر اینكه: شعر عرب در عصر جاهلی و صدر اسلام از انواع: مدح، هجاء، تفاخر، تشبیب، وصفی- وصف دیار محبوب و آثار دارسه آن- و مراثی تجاوز نمیكند، و از سخنوران عصر جاهلیت و صدر اسلام اصلا منظومه روایت نشده است. و سرودن منظومه از سبكهای نوینی است كه در قرون اولیه اسلامی در اثر اصطكاك ادبیات عربی با ادبیات دیگر ملل مغلوبه مخصوصا ایرانیان در زبان و ادبیات عرب اقتباس و تقلید شده و نخستین منظومات عربی بوسیله سرایندگان مستعرب ایرانی بوجود آمده است. و اشعار دیوان مذكور منظوماتی است اخلاقی و این خود دلیل قاطعی است بر منحول
ص: 529
بودن دیوان مذكور.
باری این مجموعه شعری را در سال 890 ه حسین بن معین الدین المیبدی الترمذی بفارسی ترجمه و شرح كرده است.
(كشف الظنون ج ر 1 ص 802).
میبدی در شرح مذكور در ترجمه و شرح ابیات متن چنین نگاشته است.
«بیان آنكه عقل برای اقامت رسم عبودیت است نه برای ادراك سر الوهیت:
كیفیة المرء لیس المرء یدركهافكیف كیفیة الجبار فی القدم
هو الذی انشأ الاشیاء مبتدعافكیف یدركه مستحدث النسم استحداث: نوآوردن. و نسمه بفتح آدمی، و تخصیص قدم از صفات حقتعالی بذكر برای آنستكه انسان مظهر عكوس اشعه اكثر صفات است، و هرصفة كه پرتو آن بر انسان افتاده ادراك آن میتواند كرد، و هرصفة كه او مظهر آن نیست مثل: وجود و قدم از ادراك آن عاجز است میفرماید:
چگونگی مرد نیست مرد كه دریابد آنرا،
پس چگونه باشد چگونگی جبار در قدیم بودن،
اوست آنكه آفرید چیزها را نو پدیدآرنده،
پس چگونه دریابد او را آدمی،
شعر:
هرگز نرسد بكنه معبود كسی‌چون فهم كند سر هما را مگسی
از روی مثل خداست دریای محیطو آنرا نكند احاطه هرخار و خسی»
ص: 530
______________________________
(3) ص 5 سطر 4: انا مدینة العلم.
این حدیث را- كه از جمله احادیث مناقب است- محدثین و رواة عامه و خاصه با اندك اختلافی در عبارت روایت كرده‌اند.
از جمله محدثین و علماء عامه:
ابو عیسی محمد بن عیسی السلمی الترمذی- متوفی بسال 276 ه- در جامع خود (- صحیح ترمذی- كه از صحاح سته عامه است) حدیث مزبور را روایت كرده گوید: «حدثنا اسمعیل بن موسی .... قال:
قال رسواله صلعم: انا دار الحكمة و علی بابها.» (صحیح ترمذی- ج ر 13 ر ص 171 مصر).
و ابو سعد سمعانی در معجم البلدان خود موسوم به «كتاب- الانساب» در ذیل كلمه «هروی» این حدیث را از ابو الصلت- كه از اصحاب خاص حضرت امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده- روایت كرده گوید:
«هروی؛ النسبة الی بلدة هراة و هی احدی بلاد خراسان خرج منها جماعة من العلماء و الائمه فی كل فن منهم ... و ابو الصلت عبد السلام بن صالح بن سلیمان بن ایوب بن میسرة الهروی مولی عبد الرحمن بن سمرة یروی عن حماد بن زید و اهل العراق العجایب فی فضایل علی ...، و هو الذی روی عن ابی معویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اله صلعم: انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیاتها من قبل الباب .....
و ابو الصلت ثقة صدوق الا انه یتشیع .... و مات فی شوال سنة 236». (انساب- سمعانی نسخه خطی كتابخانه ملی ملك).
و از جمله محدثین و علماء خاصه:
ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح الاربلی- متوفی بسال 692 ه- در كتاب «كشف الغمه فی معرفة الائمة».
ص: 531
و ابی جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی- متوفی بسال 582 ه- در كتاب «مناقب».
و شیخ ابی جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی- متوفی بسال 460 ه- در كتاب «الامالی».
و احمد بن الحسین بن علی بن مهنا- متوفی بسال 828 ه- در كتاب «عمدة الطالب فی نسب آل ابی طالب».
و محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی- متوفی بسال 331 ه- در كتاب «الامالی» و كتاب «عیون اخبار الرضا».
و محمد بن محمد بن نعمان الشهیر بالمفید و المعروف به «ابن المعلم»- متوفی در رمضان سال 413 ه- در كتاب «الارشاد».
این حدیث را بلفظ سمعانی روایت كرده‌اند.
______________________________
(4) ص 6 سطر 1: للصاحب رح.
صاحب بن عباد: «اسمعیل بن عباد بن العباس بن عباد الوزیر الملقب بالصاحب كافی الكفاة ابو القاسم من اهل الطالقان- و هی ولایة بین قزوین و ابهر و هی عدة قری یطلق علیها هذا الاسم». (ارشاد الاریب الی معرفة الادیب- یاقوت ج ر 1 ص 315 مرجلیوث).
صاحب: وزیر مؤید الدوله ابی منصور بویه بن ركن الدوله ابی علی الحسن بن بویه و برادرش فخر الدوله بوده و هیجده سال و یكماه منصب وزارت آل بویه را در كمال عظمت و جلال متقلد بوده است.
و در ماه ذی القعده بسال 326 (مطابق روز سروش- روز 17- از ماه شهریور سال 296 یزدگردی) در دهستان طالقان متولد گردیده، و در 24 ماه صفر سال 385 بدرود زندگانی گفته است، و قبر او هم‌اكنون در اصفهان موجود است.
وی در آغاز جوانی نویسنده كوچك و شاعری گمنام و دبیری كم‌اهمیت بود اما دیری نگذشت كه بواسطه نبوغ ذاتی و استعداد
ص: 532
خارق العاده فكری و اخلاقی بمقامات و مدارج عالیه اجتماعی و سیاسی و ادبی نائل گردید.
صاحب علاوه بر مقام سیاسی و اجتماعی ارجمند مردی عالم، فقیه، دانشمند، حكیم، متكلم، ادیب، بوده و در زبان تازی نویسنده و شاعری ماهر و استادی زبردست بود.
خانه صاحب در شهر ری در محله «باب‌شیر» واقع بوده و پیوسته مجلس او محفل علما، حكماء، فقهاء و اهل شعر و ادب و هنرمندان و مقصد و ملجاء جمهور ناس و كعبه اصحاب حوائج و نیازمندان بوده است.
صاحب بن عباد مانند همه اشراف و خاندانهای بزرگوار ایران محاسن اخلاق و مكارم اوصاف و خوی ستوده نیكوكاری، نوع‌پروری، گشاده‌دستی و خدمت بمردم را از نیاكان بزرگوار خود بارث برده بود، و همه ارباب حوائج را با چهره خندان و آغوشی باز و دستی گشاده می‌پذیرفته است، اشرافیت و اریستو كراتی صاحب مانند همه خاندانهای بزرگ باستانی ایرانی توأم با دیموكراسی حقیقی بوده و عموم مردم را در جاه و مال و آبروی خویش شریك می‌ساخته و بهره‌مند میگردانیده است، و هرساله مبلغی هنگفت از ثروت خود را صرف صلات، عطایا، و هبات علماء، دانشمندان، ادبا، شعرا و اهل فضل و هنر و نیازمندان و مستمندان میكرده است، یاقوت گوید:
«و كان ما یخرج لكافی الكفاة فی السنه فی وجوه البر و الصدقات و المبرات و صلات الاشراف و اهل العلم و الغرباء و الزوار و من یجری مجری ذلك مما یتكلفه و یرید به صیت الدنیا و اجر الاخره یزید علی مایة الف دینار». و ابو منصور عبد الملك الثعالبی النیشابوری مینویسد:
«عوف بن الحسین الهمدانی گفت: وقتی وارد خزانه خلع صاحب شدم و خزانه‌دار كه دوست من بود دفتر ثبت خلعتها را بمن نشان داد دیدم
ص: 533
شماره دستارهای خزی كه در زمستان آنسال تنها صرف خلعت سادات و فقها و شعرا شده بود- غیر از دستارهای خزی كه صرف خلعت دیگران شده بود- به هشتصد و بیست دستار میرسید».
وقتی صاحب در شهر ری بیمار شد و از عضد الدوله كه آنوقت در بغداد بود پزشكی برای معالجه خود درخواست نمود، عضد الدوله مجلس مشاوره از فحول پزشكان بغداد تشكیل داده و در آن مجلس مشاوره برای معالجه صاحب جبرئیل بن بختیشوع را كه سرآمد پزشكان آن عهد بود و زبان پارسی را بخوبی میدانست انتخاب نمودند، عضد الدوله او را به «ری» فرستاد و صاحب مقدم او را گرامی داشته و اموال بسیاری باو بخشیده و جبرئیل در آنجا بدرخواست صاحب كناش كوچكی در شرح امراضی كه از فرق سر تا قدم بر انسان عارض میگردد تالیف نمود، و از جمله صاحب هزار دینار زر برای تألیف این رساله باو عطا نمود، و همیشه جبرئیل میگفته است: «صنفت مائتی ورقه و اخذت عنها الف دینار».
دولت آل بویه و وزراء نامدار آن دولت در ترویج مذهب تشیع و تشیید اصول ایرانی و حفظ كیان قومیت فرس و استقلال و اخراج استانهای غربی ایران از زیر یوغ سلطه خلافت آل عباس با پشتیبانی ملیون ایرانی كوشش بسیار نمودند، اما چون بآرزوهای دیرینه و خواسته‌های مردم توجهی ننمودند در مقصود خود نیز چندان موفقیتی حاصل نكردند. زیرا در هنگامیكه پادشاهان و فرمانروایان ایران شرقی (خراسان) سامانیان در نابود ساختن دولت آل عباس و درهم شكستن اریكه خلافت بغداد كوشش داشته در احیاء شعائر ملی ایران و ترویج زبان و ادبیات فارسی در خراسان سعی بلیغ مینمودند، دولت آل بویه هنگامیكه بضرب شمشیر دلیران ایرانی بر شهر بغداد تسلط یافته دستگاه فاسد و رسوای خلافت عباسیان را بحال خود گذاشته و از طرفی در ترویج زبان و ادبیات تازی در ایران كوشش بسیار مینمودند. بلكه نسبت بزبان فارسی و شعراء و سخندانان این زبان
ص: 534
و نسبت به ملیون ایرانی و خاندانهای باستانی مخالفت شدیدی ابراز مینموده‌اند.
صاحب بن عباد یكی از وزراء نامدار این دولت بوده كه خود از مروجین متعصب زبان تازی در ایران و از مخالفین زبان پارسی و از دشمنان سرسخت عناصر ملی بوده است.
صاحب بن عباد خودش گفته است كه شعراء معاصر من یكصد هزار و اند قصیده در مدح من سروده‌اند، در صورتیكه در زبان فارسی اشعار در مدح صاحب بندرت دیده یا شنیده شده و حال آنكه ادبیات منظوم و منثور عربی در آندوره پر از مدیحه‌سرائی او میباشد، و این خود دلیل روشنی است كه سرایندگان و نویسندگان زبان پارسی پشت بدولت بویهیان كرده و بدربار پادشاهان و امراء و وزراء و صدور دولتهای ایران شرقی- خراسان- كه خریداران خوب سخنان آنان بوده‌اند- روی میآورده‌اند.
داستان فیروزان زردشتی از مردم شهر ری و ورود او بر صاحب بن عباد و سخن گفتن صاحب با او بزبان خشن تازی و انكار و اعتراض او بر آن روش ناپسندیده مشهور است، در ارشاد الاریب مینویسد:
«دخل یوما دار الاماره الفیروزان المجوسی فی شی‌ء خاطبه به فقال له الصاحب: انما انت محش مخش، مجش، لا تهش و لا تبش، و لا تمتش، فقال الفیروزان ایها الصاحب برئت من الناران كنت ادری ما تقول، ان كان را یك ان تشتمنی فقل ما شئت بعد ان علم، فان العرض لك و النفس لك فداء، لست، من الزنج و لا من البربر، كلمنا علی العادة التی علیها العمل، و اله ما هذا من لغة آبائك الفرس، و لا من اهل دینك من اهل السواد، و قد خالطنا الناس و ما سمعنا منهم هذا النمط فقام مغضبا»
و هو میگوید در عهد وزارت صاحب دینار نام زردشتی- كه از توانگران و اشراف شهر ری بود- در دیوان دولتی ری مقامی ارجمند داشت، صاحب بتحریك و اغواء طرفداران خلافت آل عباس
ص: 535
او را از دیوان ری بركنار و دستگیر نموده و اموال او را بمصادره گرفت.
بدین علل و اسباب شیعیان ایران از دولت آل بویه ناخشنود بودند، مخصوصا از اینكه پس از دست‌یافتن بر بغداد دعائم خلافت آل عباس را- كه دشمنان سرسخت شیعیان بودند- تثبیت و تحكیم نمودند بر ایشان خشمگین بودند، و این دولت از پشتیبانی شیعیان ایران محروم ماند، و در سال 420 ه. پس از آنكه شهر ری بتصرف سپاهیان محمود درآمد دولت آل بویه بضرب شمشیر دلیران خراسان از پای درآمده و بوضع فجیعی انقراض یافت. صاحب مجمل التواریخ و القصص واقعه فتح شهر ری و قتل عام فجیع بویهیانرا به تفصیل نقلا از «مجموعه ابو سعید آبی»- الوزیر ابو سعد منصور بن الحسین الآبی- ذكر كرده است.
صاحب بن عباد در شهر ری كتابخانه عظیمی داشته مشتمل بر انواع كتب در علوم و فنون و آداب، یاقوت مینویسد: وقتی پادشاه خراسان نوح بن منصور سامانی نامه بصاحب نوشت و او را برفتن به بخارا پای‌تخت خراسان و پیوستن بدربار سامانیان دعوت نمود و اموال بسیاری برای او با نامه مصحوب داشت، اما صاحب از رفتن عذر خواسته و در جواب نامه معذرت‌آمیزی نوشت، و از جمله اعذاری كه در آن نامه ذكر كرده گوید: «كیف یحسن لی مفارقة قوم بهم ارتفع قدری و شاع بین الانام. ذكری، ثم كیف لی بحمل اموالی مع كثرة اثقالی و عندی من كتب العلم خاصة ما یحمل علی اربعمایة جمل او اكثر».
صاحب بن عباد غیر از دیوان شعر و مجموعه رسائل تصانیف بسیار داشته است مانند:
«كتاب المحیط باللغة» در ده مجلد (نسخه ازین كتاب در كتابخانه ملی ملك موجود است).
و «كتاب الاعیاد و فضائل النوروز».
ص: 536
و «كتاب الامامة و تفضیل علی بن ابی طالب علیه السلام و تصحیح امامة من تقدمه».
و غیر ذلك.
(ارشاد الاریب الی معرفة الادیب- یاقوت حموی- ج ر 2 ص 288- ص 315 د. س. مرجلیوث- یتیمة الدهر- ابو منصور عبد الملك الثعالبی- ج ر 1 ص 31- ص 118. و فیات الاعیان- ج ر 1 ص 78- ص 80. و اخبار العلما باخبار الحكما- جمال الدین قفطی ص 104 مصر.
دمیة القصر باخرزی. نسخه كتابخانه ملی ملك. مجمل التواریخ و القصص ص 404).
______________________________
(5) ص 62 حاشیه 9: استادان رازه:
راز: بنا و گل‌كار كه بتازی طیان گویند. و بعضی گفته‌اند (راز) در عربی كلانتر و بزرگ بنایان باشد.
فرهنگ جهانگیری، برهان قاطع.
«الراز: من آلات البنائین و الجمع رازة»- لسان العرب- مادة راز.
(6) ص 254 س 4- 5: سلطان غیاث الدین اشارت بدان برج كرد فرود افتاد؟. این عبارت چنانكه ملاحظه میشود غموض و ابهامی دارد زیرا فرود افتادن برج را باشارت سلطان غیاث الدین جز از نوع اعجاز و كرامات و خوارق عادات بر چه میتوان حمل كرد؟ ظاهرا این مطلب را اسفزاری از تواریخ قدیمه هرات مانند تاریخ هرات از فامی یا حداد نقل كرده و در نگارش یا فهم آن سوء تعبیری شده است، یا اینكه نساخ در آن تصرفاتی كرده‌اند، بهرحال این مطلب را جوینی در جهانگشا نقل كرده میگوید جمعی از مردم نیشابور بر فراز یكی از بروج حصار شهر بالا رفته بودند كه سپاه مهاجم غور را تماشا كنند اتفاقا آن برج ویران شده و بیفتاد غوریان این حادثه را بفال نیك
ص: 537
گرفته و هم در آن‌روز شهر را بگرفتند و عین عبارت او این است:
«و از آنجا بشادیاخ رفتند در رجب سنه سبع و تسعین و در شادیاخ سلطان محمد علیشاه بود كه از عراق بازگشته بود و اركان و دیگر برادران سلاطین بر رسم نظاره بر مدار باره طوفی میكردند و در پیش شهر بایستادند خلایق بسیار بمطالعه لشكر بر برجی كه در مقابل ایشان بود بایستادند برج بیفتاد آنرا بفال داشتند و هم در روز شهر را بگرفتند»
(تاریخ جهانگشای جوینی، ج ر 2 ص 48- لیدن).
______________________________
(7) ص 381، س 11: «و در سنه ست و اربعین و مایه لغیریان خروج كردند».
«لغیریان» یا «لغریان» یا «لغاری» نام قبیله‌ایست از بلوچ كه در استان مكران سكونت داشته‌اند، گویا ازین قبیله جماعتی نیز در شهر هرات و نواحی آن اقامت داشته‌اند، چنانكه ذكر جماعت بلوج در طی حوادث تاریخی در تضاعیف همین كتاب مكرر آمده است. از قبیله لغریان بویژه طوائف و دودمانهای «بزدار»، «عیسائی» و «علیانی» مشهوراند.
و از این طوائف در سده سیزدهم ه. عده از امراء، وزراء و سخنوران در آنسرزمین شهرتی داشته‌اند، و آثار ادبی نیز ازیشان بر جای مانده است.
ولی محمد خان از امراء نامدار این قبیله بوده و حصار (نوشهر) و حصار (ابرو) را در دیار مكران بنیاد كرده است. از آثار ادبی او دیوان اشعاری باقی است- كه در سال 1222 ه آنرا باتمام رسانیده- و با این بیت آغاز میگردد:
الهی جوهرآرا ساز شمشیر زبانم راچو خورشید درخشان كن در نظم بیانم را و از غزلهای او است:
آهوی چشم ترا شیر ژیان میدانندنوك مژگان ترا تیر و كمان میدانند
ص: 538 از خمار می چشم تو همه باده‌كشان‌ساغر چشم ترا پیر مغان میدانند و نیز كتاب «نزهة الابدان» و «ساقی‌نامه» و «خسرونامه» و مثنوی «داستان هیرورانجها» «1» در 2060 بیت از آثار او است.
و غلام محمد خان پدر ولی محمد خان مذكور متخلص به «نگار». و علی محمد خان لغری مصنف «انیس السالكین» كه در اشعار «علی» تخلص میكرده متوفی بسال 1250 ه. و اله دادخان لغری متخلص به «صوفی» كه از پیروان فرقه نقشبندیه بوده، و اشعار عارفانه از او باقی مانده، و در 1300 ه وفات یافته است. (مقالات الشعراء از ابراهیم خلیل تتوی- ص 13 و ص 357- 355 و ص 362- 363).
______________________________
(8) ص 466 و 510 س 4 و 3 اللیل داج و الكباش تنطح،
اللیل داج و الكباش تنطح‌نطاح اسد ما اراها تصطلح
اسد عرین فی اللقاء قد مرح‌منها نیام و فریق منبطح
فمن نجا براسه فقد ربح
(دیوان علی ع شرح میبدی ص 235).
______________________________
(1)- از داستانهای بومی استان مكران است. چند تن از شعراء بلوچ آنرا برشته نظم درآورده‌اند مانند: احمد یار خان «یكتا» متوفی بسال 1137 ه. و ضیاء الدین «ضیاء» متوفی بسال 1215 ه.
ص: 539