روضه نهم در توجه حضرت صاحبقران بعزم تسخیر ممالك خراسان
اشاره
در سنه اثنین و سبعین و سبعمایه، حضرت صاحبقرانی، فرمان ده گیتیستان، فرزند سعادتمند خود، امیرزاده جهانپناه میرزا امیرانشاه را با پنجاه قشون روان فرمود، تا در ییلاق بلخ واند خود نزول نمودند، و حضرت صاحبقرانی كس پیش ملك غیاث الدین پیرعلی فرستاد كه لشكركشان كشورگشای، و سپهسالاران ممالكآرای جهت «قورلتای» بزرگ جمع میشوند، و حضور ملك نیز مهم است، باید كه حاضر آید، ملك فرستاده را رعایت و اكرام نموده التماس حضور امیر سیف الدین كرد، كه مصحوب او بسعادت خدمت فایز گردد، امیر سیف الدین بفرمان صاحبقران پیش ملك آمده پیغام رسانید، كه بین- الجانبین دوستی و مصادقت بقرابتی و مواصلت انجامید، لایق آنست كه مقالات غیبی بملاقات عینی، و مصافات معنوی بموالات صوری اقتران یابد، و ملك پیشتر ازین حال شهربندی- كه دو فرسنگ دور داشت- در گرد هرات بنیاد كرده بعمارت آن مشغول بود، امیر سیف- الدین را بهر بهانه نگاه میداشت، و در كار شهربند سعی بلیغ مینمود، تا باتمام رسد، و امیر سیف الدین صورت حال در آینه خیال میدید، «1» [و كیفیت دواعی ملك از صفحات حالات مطالعه مینمود،] تا ملك او را باز گردانیده، وعده كرد كه متعاقب بمعسكر ظفر اثر رسد، بعد از آنكه امیر سیف الدین چگونگی احوال بعرض رسانید، و ملك بوفاء وعده كه لازم الوفاء بود نرسید، امیرزاده میرانشاه حشم بادغیس را غارت كرده اموال بسیار گرفت، و در میاناند خود و مرغاب مقام فرمود، «2» [و درین محل امیر علی بیك ابن ارغونشاه
______________________________
(1)- عبارت: [و كیفیت دواعی ملك از صفحات حالات مطالعه مینمود] از زیادات مج و پا است.
(2)- عبارت: [و درین محل امیر علی ... نصرت انتساب باشد] از زیادات مج میباشد.
ص: 37
برحسب فرمان بدرگاه حضرت صاحبقران آمده مقدم او باعزاز و اكرام تمام تلقی یافت، و حضرت صاحبقرانی در امر عزیمت بجانب هرات مشورت فرمود، مقرر بر آن شد كه امیر علی بیك اول بهار حاضر شده عزیمت بامضا رسانند، و بعهد و میثاق مؤكد تعهد نموده محترم و مكرم بازگشت، و چون میعاد نزدیك شد عرضه داشت كرد كه هرگاه توجه فرمایند ملازم ركاب نصرت انتساب باشد]. پس حضرت صاحبقرانی باجتماع لشكرها فرمان داده، با سپاهی بهیبت چون امواج دریا از آب جیحون عبور نمود، و ملك محمد [برادر ملك غیاث الدین پیرعلی كه سرخس داشت، بشرف بساط بوسی رسید، و] بعواطف خسروانه اختصاص یافت، و قاصدی بفرمان حضرت صاحبقران بطلب امیر علی بیك (بن ارغونشاه) رفت عجب آنكه نیامد، و بوعده وفا نكرد، و عجبتر آنكه قاصد را نگاهداشت، و رها نكرد، آنحضرت از آب مرغاب گذشته عنان توجه بجانب مزار مهبط الانوار جام [و قصبه كوسویه] معطوف فرمود [ه، بسبب آنكه چون ملك نشابور را بتجدید گرفته بود، و بعضی از لشكر او آنجا بودند نتوانند كه بملك ملحق شوند]، و در اوایل ذی الحجه سنه مذكوره بكوسویه اتفاق افتاد و حاكم آنجا مهدی استقبال نموده بالتفات همایون سرافراز گشت، و موكب همایون از آنجا متوجه «تایباد» شد، كه مقام و مولد و معبد و محتد جناب قدسیمآب حقایق پناه مولانا زین الملة و الحقیقة و الدین ابو بكر قدس اله اسراره بود، و حضرت صاحبقران كس فرستاد كه بادب پیش جناب مولانا رفته گوید كه امیر اینجا رسیده بحكم: القادم یزار، شما را بدیدن او میباید آمد، مولانا فرمود كه فقیر را با امیر هیچ مهمی [نیست، حضرت] صاحبقران چون این معنی را استماع فرمود متوجه (زیارت) مولانا گشت، در اثنای نصایح كه مولانا میفرمود، حضرت صاحبقران گفت چرا ملك خود را نصیحت نمیكنی كه خمر میخورد، و بمناهی و ملاهی اشتغال مینماید، جناب مولانا فرمود، كه او را گفتم نشنید، حقتعالی شما را برو گماشت شما هم اگر نشنوید دیگری را بر شما گمارد، [حضرت] صاحبقرانی رقت آورده، بیرون آمد و میفرمود كه در زمان حكومت خود با هركس از گوشهنشینان ملاقات كردم او از من ترسید، و من از مولانا ترسیدم، مرد حقانیست، پس متوجه هرات شده، اواسط شهر مذكور
ص: 38
سپاه ظفرپناه بقصبه «فوشنج» رسیده مردم آنجا [پیش آمده] حربهای سخت كردند، تا یك هفته [مقاومت نمودند آخر] مسخر شده. قلعه و قصبه ایشانرا [چون دل و خاطر ایشان خراب و ویران، و] كوفته و پریشان ساختند، و از آنجا نهضت نموده بظواهر (بلده) هرات فرود آمدند، و شهربند بیرون را نقطه مثال در میان گرفته، دایرهوار بر گرد آن محیط گشتند، و ملك ما را هوای معاشرت راح مشكین، و مباشرت صباح ملاح، و مذاكره اشعار فصاحت شعار، و محاورت بذلهای شیرین، و نكتهای آبدار بر طبیعت غالبتر از ترتیب سپاه، و ساز سلاح، و آهیختن تیغ، و افراشتن رماح، و اشتعال حرب و پیكار، و ارتكاب شداید معركه و كارزار بود، «1» و از غایت حلم و كمآزاری ابواب سیاست كه یك ركن ریاست (است) مسدود، و اسباب حزم و صیانت كه اصل الباب ایالت و سلطنت است مفقود بوده،
[كمال اسمعیل]:
مملكت راست چون ترازویستدائم از عدل خود معیر دار
یكسرش آهن است و یكسر زرهردو با یكدیگر برابر دار
______________________________
(1)- حافظابرو در وصف ادبدوستی ملك غیاث الدین و مجالس ادبی او مینویسد:
«و مجلس او (ملك غیاث الدین كرت) دایم بانشید اشعار آبدار، و نكات چون در شاهوار، و نوشانوش ساقی، و بریق چهره تركان ایلاقی بود».
و همو درین باره مینویسد: «شهر را محاصره كردهاند و باستعداد حصار گرفتن مشغول گشته و نردبان و خرك و عراده و منجنیق ترتیب میدهند، هنوز بطرح عمارات و ضبط كبوتر خانه و ترتیب آلات مجلس و انواع سازهای موسیقی و امثال آن مشغول بود» (زبدة التواریخ بایسنقری- ربع چهارم از تاریخ عمومی حافظابرو- نسخه خطی كتابخانه ملی ملك).
عشق و علاقه بادب و هنر از صفات ممتازه همه ملوك كرت بوده، و هریك از پادشاهان كرت شاعری نامدار و نویسنده زبردست و خوشنویسی ماهر بودهاند، سیفی در وصف ملك فخر الدین مینویسد: «چون راح روحافزا بروز در مزاج او اثر كردی بفرمودی تا راویان بآواز خوش اشعار دلكش خواندندی، و در بحث و تفتیش معانی و الفاظ آن باندما و جلاس و شعرا سخن راندی و در عهد او چهل شاعر نامدار مدح او گفتندی ...». (مونس الاحرار- بدرجاجرمی- نسخه مخطوطه كتابخانه ملی ملك. تاریخنامه هرات- سیفی هروی ص 151).
ص: 39 لطف و عنف است آهن و زر اوهردو بر جای خود مقرر دار
دوستانرا بزر توانگر كندشمنانرا بتیغ سر بردار لاجرم مخایل خلل و عوارض زلل باركان مملكت راه یافته روزبروز [آثار «1»] ادبار از مجاری روزگار او متظاهر بود، و ساعت بساعت امارات زوال روز دولت و اقبال از فحاوی [احوال «2»] او متوافر، جنود نصرة وفود حضرت صاحبقران شهر را محاصره كرده ترتیب نردبان و عراده و منجنیق مینمودند، و ملك در پرده بآهنگ موسیقی و ساز مجلس [انس «3»] و طرح خانه كبوتر و اسباب ملاهی مشغول،
ع «4»:
دلا دامن فراهم كن، كجا و ما كجا ایشان،
ملك ساده «5» [آنچه بر وزن آنست] بخیال آنكه رعیت از حمیت زن و فرزند و مال و عیال خود جنگ خواهند كرد، و بجان كوشش نموده، خود را تسلی میداد و حضرت صاحبقران فرمود تا دیوارهای بیرون شهربند (را) كه اكثر باغات بود انداختند، و در مقابل شهر و حصار [و خندق] مقابل كوب ساختند، و از هردو جانب رایات جنگ و وغا برافراخته غلغله جوش و غوغا (در) سقف گنبد خضرا انداخت، [ناگاه از شهر جماعت «كذا» از دلیران جنگی در دروازه گشاده بیرون آمدند و جنگی عظیم و قتل بسیار واقع شد، و آخر روز هردو گروه بمقام خود بازگشتند،] آنشب پاسی داشتند كه تا روز از خروش دلاوران هندوی پاسبان فلك دیده برهم ننهاد، و از ولوله نعره پردلان و نفیر حاضر باش حارسان گوش بهرام برفراز قلعه مینافام كر گشت،
______________________________
(1)- مج. پا: آثار. مك: این كلمه را ندارد.
(2)- مج: احوال. پا. مك: این كلمه را ندارد.
(3)- مج. پا: انس. مك: ندارد.
(4)- مج: ع. پا. مك: ندارد.
(5)- مج: [آنچه بر وزن آنست].؟ پا. مك: این جمله را ندارد.
ص: 40
فردوسی طوسی:
جهان سربسر بود دریای قاربرافروخته شمع ازو صد هزار
ز نالیدن بوق و بانگ سپاهتو گفتی كه خورشید گم كرده راه روز دیگر (نیز) بجنگ و محاربه گذشت، شب از دروازه انصاری جمعی (دلاوران) بیرون آمده شبیخون زده، چند كس از سپاه صاحبقرانی كشته بسرعت بازگشتند، روز جمعه جنگ سلطانی انداختند، لشكر خورشید حسام، بهرام انتقام، از اطراف شهر صفوف آراستند، و اهل شهر مداخل و منافذ مضبوط و مستحكم ساخته در مقام مقاومت قایم گشتند، حضرت صاحبقرانی بتفرج تعبیه لشكر آمده، سپاه نصرت پناه، در نظر كیمیا اثر، بهادر (یها) نمودند، [و داد مردی و مردانگی داد، (و) جانبازیها و سر (ا) فرازیها [كه همیشه شعار ایشان بود] بظهور آوردند، امیر انكوتیمور، و امیر سونجك، و دیگر امرا خود را بفصیل رسانیده نردبانها بر دیوارها نهادند، و بالا آمدن گرفت.
و ملك بنفس خود بر پشت دروازه [پل] انجیل كوششهای مردانه نمود،
ع:
ولی بكوشش خود سرخروی نتوان شد،
لشكر صفدر صاحبقران پیش رفته بعضی از نزدیك كوشك میرغنی كه حالا مسجد [جامع] و مدرسه [و بقاع خیرات] حضرت [مملكت پناهی] مقرب الحضرت السلطانی (اعتضاد الدولة الخاقانی امیر نظام الدین علیشیر) در آن موضع احداث (یافته) [از محلی كه آب شهر درمیآمد] در آمدند، و اول كسی كه بر بالای شهر [بند] بالا آمد خلیل یساول بود، و لشكر فیروزی اثر دروازها شكستند، و دیوارها شكافته بشهربند درآمد (ند)، و از نزدیك قلعه قریب بدو هزار كس گرفته پیش [حضرت] صاحبقرانی بردند، و مرحمت فرموده خون ایشان را بخشید، و حكم فرمود كه هركس از رعیت بباره و فصیل نیاید جان و خانومان او توامان امان باشد، بعد از آن رعایا را یارای رفتن باره نبود، و كس حكم ملك نمیشنود، و امیر اسكندر شیخی گفت چند كس را در سر محلها سیاست میباید
ص: 41
كرد تا مردم بترسند و شهر [را] نگاه دارند، ملك گفت: من خون ناحق چون كنم، گفت:
پس شهر نگاه نمیتوان داشت.
بعده:
از جانبین بمراسله و مراوده توسل نموده، متوسطان آمدورفت كردند، حضرت صاحبقرانی فرمود كه اگر بجنگ و عناد مسخر شوند نتیجه هلاك و بوار و تخریب دار و دیار خواهد بود، و اگر بایلی و انقیاد پیش آیند، ثمره (اش) امنوامان و صیانت دماء و عیال مسلمانان [باشد]،
زین هردو كدامت اختیارست بگیر،
ملك باب مخالفت و راه متابعت بست و گشاد، و گریبان معذرت و دامان معاندت گرفت و گذاشت، و از شهر بیرون آمده در باغ زاغان بشرف تقبیل بساط گردون عدیل اختصاص یافت، حضرت صاحبقرانی ملك را نوازش فرموده بتاج و كمر سرافرازی داد، و باعزاز و اكرام بازگردانید، دیگر روز اكابر و اشراف و مشاهیر و اعراف بیرون آمده، (حضرت) صاحبقرانی بشهر درآمد، و بحصار رفته والده ملك را كه از اقربای طغاتیمور خان بود پرسش [فرمود و] دلداری و استمالت نموده بیرون آمده، و از باغ زاغان باو لنگ كهدستان خرامیده، حكم فرموده تا باروی قدیم شهر (را) چون [دل] دشمنان خراب ساختند، و دروازهها را چون بنیاد عمر مخالفان كنده، كنگرها و بروج را [كه] چون سر متكبران باوج سماء میشود در حضیض خندق انداختند، و درهای آهنین متكلف كه بالقاب ملوك كرت موشح بود، بر گردونها نهاده بشهر سبز «1» نقل كردند، و خزاین و دفاین چند (ین) ساله ملوك را [كه بغرایب نفایس و بدایع رغائب مشحون بود] بیرون آورده بردند،
و مال (امانی) تحمیل كرده بسه روز ستانیدند، و دویست كدخدای نامی از شهر و توابع حكم شد كه بشهر سبز برند، پس قلعه اسكلجه را- كه امان كوه نیز گویند- ملك بپسر خورد خود امیر غوری سپرده بود، [و او بشجاعت مشهور و بجلادت مذكور بود]، حضرت صاحبقرانی فرموده كه ملك پسر خود را بتدبیر [و لطایف الحیل] از قلعه بیرون
______________________________
(1)- شهر سبز: از بلاد تركستان كه به «مدینة الخضرا» با قبة الخضرا مشهور بوده است.
ص: 42
آورد، والا آنچه قضای الهی است بظهور آید، ملك فرزند را از حصار بیرون آورده [و از حضرت صاحبقرانی] نوازش یافت، و وقوع این حالات در محرم سنه ثلث و سبعین و سبعمایه بود.
و بعد از آن رآیات ظفر آیات بجانب سبزوار نهضت فرمود، و در مزار صاحب الدعوه ابو مسلم مروزی كه در حوالی نیشابور است- فرود آمده، و شرایط زیارت بجای آورد «1»، و از آنجا باسفراین فرموده توقف نمود تا اسبان فربه شدند، و ملوك اطراف را اجازت انصراف داده عزیمت ماوراء النهر فرمود و در بخارا قشلاق كرده، در آخر زمستان بیراق سپاه اشارت راند، و بجهت دفع مواد فساد امیر علی بیك و امیر ولی مازندرانی كه قصد سبزوار كرده بودند، دیگرباره بخراسان آمد، و درین فرصت قلعه ترشیز را امیر علی سدیدی غوری داشت كه از قبل ملك هرات حاكم آنجا بود و اسباب [مقاومت و] قلعهداری مهیا داشته بود، حضرت صاحبقرانی محاصره قلعه فرمود، و مردم قلعه در مقام امتناع و اندفاع ثبات نمودند، حضرت صاحبقران فرمود تا آب خندق را شیبه داده خشك ساختند، و استادان نقاب در كار آمده بهادران از اطراف و جوانب جنگ انداختند، و بزخم رعد سنگ، و منجنیق، و عراده بروج و باره را چون پشت سپاه [دشمن] درهم شكستند، و از یكطرف قلعه سی گز دیوار بسبب نقب بیفتاد و اهل قلعه او را بچوب و در، و قرارهای پربار و احشای دیگر برآورده روی او را بنمدهای بپوشیدند، و بكوشش تمام هرروز از صباح تا شام در میان فریقین
______________________________
(1)- هیچ بعید نیست كه ابو مسلم آن نابغه مرد غیور ملی پس از آنكه بر دست خلفای فاسد و غدار تازی بدان وضع فجیع كشته شد جنازه او را پیروان او بخراسان رسانیده و در حوالی نیشابور مدفون ساختهاند، و آنجا میعادگاه و مزار ملیون خراسان بوده است، همچنانكه خانه ابو مسلم در مرو تا سال 616 (سال تخریب مرو بر دست مغول) بر جای بوده و پرچم سیاه ملی ابو مسلم (كه یك شعار خشم و كین و انتقام باستانی ایرانی است) بر فراز گنبد آن در اهتزاز بوده است.
اما افسوس كه اكنون ازین مزار نشانی پیدا نیست زیرا یكی از آثار شوم حمله مغول مردن روح ملیت و خاموش شدن مشعل فروزان شعائر باستانی است كه مدت چهار قرن این كشور باستانی و ملت كهنسال را زنده داشته و از آثار شوم بیگانه رهائی بخشوده است.
ص: 43
جنگ بود، حضرت صاحبقران ملك هرات را طلب داشته فرمود كه این قوم نوكر و دستنشان تواند، ایشان را نصیحت كن تا بیرون آیند و مردم تلف نشوند، ملك بشرط و بیمان و عهود و پیمان ایشانرا بیرون آورد، چون حضرت صاحبقرانی یكجهتی (و مردانگی) [و یگانگی] ایشانرا مشاهده نموده بود، همه را امان داده، ادرار و انعام فرمود، و محافظت و كوتوالی قلاع از تركستان تا كاشغر بدیشان داده تمام مال و واجب آن نواحی را در وجه مواجب ایشان مقرر داشت.
و بعد از تسخیر ممالك خراسان توجه بمستقر اقبال فرموده، سرداران خراسان را رخصت معاودت باوطان ایشان ارزانی داشت، و ملك [هرات] را همراه داشته، منشور ایالت هرات بنام پسرش امیر غوری نافذ گشت، ملك [غیاث الدین پیرعلی] را چون روز دولت [بزوال] و كوكب اقبال بوبال روی آورده بود، در راه حركتی كرد كه او و پسرانش را حكم حبس شده بسمرقند بردند و محبوس كرده، «امیركه» ولد «امیر تیموركه» بداروغگی هرات مأمور شد.
پس در سنه خمس و سبعین و سبعمایه حضرت صاحبقرانی دیگرباره بعزم خراسان یراق لشكر فرموده، جهت دفع شرارت، و رفع جسارت بقیه ملوك غور كه ماده شروشور بودند متوجه گشت،
و سبب آن بود كه [اولاد ملك فخر الدین كرت] ملك محمد و برادر، در زمان [ملك معز الدین حسین و] ملك غیاث الدین پیرعلی مفلوك [و منكوب] بودند، [حضرت صاحب قرانی هرات را فتح فرمود، عرضه داشت نمودند، كه ملك حسین كه عمزاده ما بود املاك پدران ما را بظلم و ستم تصرف كرده ما را محروم ساخته است آنحضرت ایشان را بنظر مرحمت ملحوظ داشته، ملك محمد] را حكومت غور داد، و ابو سعید سپهسالار كه آبای او امرای غور بودند- و ملك غیاث الدین پیرعلی ده سال بود كه او را محبوس داشت- خلاص داده مطلق العنان ساخته بود، درین محل ملك محمد] از غور با جمعی فتان مغرور،
[بیت]:
همه فكنده تن اندر مغاكهای هلاكهمه نهاده دل اندر نشانهای خطر
ص: 44
هجوم كرده روی بهرات آوردند، [و با ابو سعید نیز اتفاق كرده] راه بیداد پیش گرفتند، اتراك از بیم تعرض آن طایفه بیباك پناه بحصار «اختیار الدین» بردند، غوریان بشهر درآمده اهل فساد سر از گریبان عناد برآوردند، و [اصحاب صلاح پای در دامن اصطبار كشیده در گوشها دم فروبرد، از قضا] درین حال پسر تیمور كه داروغه بود [بسبب مرضی] فوت شد، غوریان غوغای بپای حصار آوردند، و از یتیمان فیروزآباد علی اسد با زمره آتشدانیان چند پشته هیزم آورده بر در حصار آتش زدند، [در حقیقت بدان آتش آتش در تمام خراسان انداختند،] و خلق هرات چنانچه عادت ایشان است بر بامها دویدند آواز دهل و بوق بذوره عیوق رسید، مغولان تصور كردند كه تمام شهر یاغی است خود را برهنه [از باره] بزیر انداختند، غوریان سفاك همه را بقتل آوردند، چون حضرت صاحبقرانی ازین حال وقوف یافت، ملك غیاث الدین پیرعلی را كه [در ارگ سمرقند] محبوس داشت، و پسرش امیر غوری [را كه در اوزگند بود] فرمود تا هلاك كردند، و شاهزاده میرزا میرانشاه با لشكر در كنار آب مرغاب بود متوجه هرات گشت، مفسدان غور چون خبر یافتند.
[ع: چون بز از قصاب و خر از نیشتر]
روی بگریز نهادند، و سپاه ظفرپناه مانند گرگ در عقب رمه افتاده بسیاری از جاهلان غور مقتول و مجروح ساختند، و صاحبقران گیتیستان در اوایل رمضان بهرات رسید، از فرط غضب و سخط بقتل و اسر خواص و عوام [هرات] فرمان میداد، بعد از شفاعت بسیار بر مال امان قرار یافته خلقی در تعذیب و شكنجه عرضه هلاك شدند، و حضرت صاحب قرانی عزیمت سجستان فرمود. [چون باسفزار رسید شیخ علی داود خططای كه حضرت صاحبقرانی او را حكومت اسفزار داده بود حصار قریه بدرآباد را عمارت كرده یاغی شده بود، و تابان بهادر او را كشته- چنانچه پیشتر شمه گذشت- فرمود تا قلعها را نقبها زده گرفتند، و مجموع اهل قلعه را بتیغ گذرانیده داود را- كه پدر شیخ علی بود- در خانه سوختند، و آن خانه هنوز برجاست، و گورخانه او همانست،] و آنچه بسبب این چند غوری فتان خاكسار واقع شد در بلاد خراسان خصوصا در هرات و اسفزار، از قتل، و غارت،
ص: 45
[و تعذیب، و تعریك، و اسرت،] و ویرانی مواضع و پریشانی خلایق، در هیچ زمان و مكان- الا ما شا اله- وقوع نیافته باشد.
[و از همه صعبتر آنكه جمعی دیگر گناهی كرده باشند و چندین هزار مسلمان كه در آن قضیه هیچگونه گناه بلكه رضا نداشتهاند بعذاب، و عقوبت، و نكال و صعوبت هلاك، و مبتلا گردند،] چنانكه نقل است كه: شخصی از بام افتاده بر گردن دیگری آمد آنشخص كه از بام خطا شده بود سلامت یافت و آن دیگری بر شرف هلاك افتاد، یكی از دوستان او پرسید كه حال چیست؟ گفت: چه حال ازین بتر باشد، كه شخصی دیگر از بام افتاده و مرا بعوض او میباید مرد.
[و بعد از حدوث این واقعه تا مدتی در گویها، و بازارها مرده و كشته بر یكدیگر افتاده منتن گشته بود، كه هیچكس را یارای آن نبود كه تجهیز و تكفین ایشان كند، و مسلمانان آنچه زنده مانده بودند، با اهل و عیال از اوطان جلا شده پایمال محنت و اذلال، و دستخوش تعرض جهال و ارذال گشتند،] حفظ اله تعالی زماننا و مكاننا من تلك الاحوال.
ص: 46
روضه دهم در تفویض نمودن [حضرت] صاحبقرانی ممالك خراسان را بشاهزاده شاهرخ سلطان
اشاره
در سنه تسع و تسعین و سبعمایه كه نهال اقبال شاهزاده جوانبخت جهانگیر، پادشاه خورشید تاج، جمشید سریر، معین السلطنت و الدنیا و الدین شاهرخ بهادر، از رشحات سحاب عواطف سبحانی، در بهار دولت و تربیت حضرت صاحبقرانی مورق و مورد گشته بود، و قامت با استقامت رایت [سعادة] پر كمالش بر اوج رفعت بالا كشیده،
[بیت]:
رایت قد سرافراز تو سرویست بلندكه برحمت بسر خلق خدا سایه فكند حضرت صاحبقرانی، نظر بر صلاح حال رعایا، (و) تقویت دین مسلمانی، و مصلحت امور شاهی و جهانبانی ممالك خراسان را كه واسطه عقد اقالیم آفاق، و سرآمده تمامی بلاد روی زمین علی الاطلاق است از اقصای مازندران تا حدود هندوستان بوی ارزانی فرمود، و آن پادشاه اسلامپناه كریم الاخلاق بآثار سنیه و اوصاف مرضیه بمرور ایام بامداد توفیقات حضرت ملك علام، از سرحد ختای تا اقصای روم و شام مسخر ساخت،
لحافظ:
تیغی كه آفتابش از فیض خود دهد نوریكسر جهان بگیرد بیمنت سپاهی و از امرای عالیشان مثل: سلیمان شاه، و مغراب جاكو، و سید خواجه [ولد شیخ علی بهادر]، و عبد الصمد حاجی سیف الدین، و حسن جاندار، و ملكت، [و پسرش]، و جمعی دیگر را علی هذا القیاس تعیین فرمود، كه با كوچ در ملازمتش بخراسان روند، پس
ص: 47
پسر پدر را وداع كرده بطالع سعد و وقت میمون عزیمت فرمود، و چون بنواحی ججكتو رسید، امیر آقبوقا كه حاكم [بلده] هرات بود، با علما و سادات و اكابر و اشراف باستقبال آمده، قاعده نثار و ساچق «1» و پیشكش تمهید نمودند، و جمع حكام و ملوك و سرداران حدود و اطراف خراسان بشرف تقبیل آستان عالیشان سبقت [و مبادرت] نموده، وظایف بندگی و طاعتداری بظهور آوردند، و زمستان این سال در مرابع و مراتع مازندران- كه در فصل شتا بهاریست رشك ریاض رضوان، و طیرهگر مرغزار جنان- چنانكه گفتهاند،
بیت:
نیست جائی خوشتر از مازندرانیا الهی خیمه ما زن در آن اتفاقا قشلاقی فرمود،
و یكی از میامن خاك پاك خراسان [و بركات] مآثر این بقعه فردوسنشان كه قرین روزگار فرخنده آثار [پادشاه] شاهرخی گشت، ولادت (با) سعادت [خلاصه] امتزاج اركان و عناصر سلطنت، نتیجه ازدواج اعراض و جواهر مكنت و عظمت،
[للشیخ نظامی قدس سره]:
سریرافروز اقلیم معانیولایت گیر ملك كامرانی
برافرازنده اورنگ شاهیحوالتگاه تأیید الهی معز السلطنه و الدین بایسنقر بهادر بود، كه در [بیست و یكم] ذی حجه مذكوره در بلده هرات بطالع جوزا اتفاق افتاد.
[و منه ایضا]:
نخست اقبال بر دوزد كلاهیچو وقت آید نهد بر فرق شاهی
______________________________
(1)- ساچق: بكسر جیم پارسی هدایا كه داماد بخانه عروس فرستد و در اینجا مطلق هدایا مراد است.
ص: 48 ز دریا در برآرد مرد غواصبكم مدت شود بر تاجها خاص و از طلوع آن آفتاب اوج عز و جلال، و نیر برج سعادت و اقبال،
[ع]:
همه افلاك شد روشن، همه آفاق شد خرم
از طنطنه طبل شادمانی، و دبدبه كوس كامرانی صدای بشارت، و بشرناه بغلام علیم، در تجاویف گنبد خضرا افتاده، و از نوای روحافزای رامشگران، و زمزمه چنگ بر قانون خنیاگران، صوفیان صافی نهاد افلاك در چرخ آمدند،
[من قران سعدین] (امیر) خسرو:
چنگ سرافكنده سر انداختهموی بمویش ز هنر ساخته
پرده ز ابریشم و از مو طنابگاه بریشم گرو گه موی تاب
گه چو دل سوختگان فراقنای فغان كرده براه عراق
كرده بهر دست ز آواز تنزیر هرانگشت هزاران هنر و باغ زاغان را چون دم طاوس از الوان ملابس و انواع نفایس آراسته كرده، تعبیها ساختند و صنایع و بدایع پرداخت، و بعد از آنكه مدت سور و مسرت بغایت رسیده و روزگار عیش و عشرت بنهایت كشید طوی بزرگ ساخته اعیان ملك و اركان دولت را تشریفات فاخر بخشیدند، [و حضرت صاحبقرانی از استماع این خبر بغایت مسرور و مبتهج گشته بشارت رسانرا بفواید كرم و مواهب دینار و درم از اقران ممتاز و از جهانیان بینیاز گردانید،]
چون دیگر مآثر احوال و صوادر افعال شاهزاده شاهرخ بهادر در محل (خود) روضه دیگر را زینت خواهد [داد]، اكنون بذكر حوادث و وقایع هرات شروع میرود.
ص: 49
روضه یازدهم در [بیان] بعضی وقایع و حوادث كه در هرات واقع شده از قدیم و حادث
اشاره
روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج2 49 چمن نخستین بعضی از آنچه در تاریخ شیخ عبد الرحمن فامی آمده: ..... ص : 49
چمن نخستین «1» بعضی از آنچه در تاریخ شیخ عبد الرحمن فامی آمده:
دیگر از غرایب وقایع «1» آن است كه:
عبد اله بن مالك ابن سلیمان بنزدیك عوام قبول تمام داشت، و او مجلس میگفت و دردیهی از بلوك گداره میبود، و در تبران آتشكده بود در پهلوی مسجد، عبد اله مالك گفت: زهی مسلمان (ضعیف) زبون كه مائیم، در جوار مسجد مسلمانان آتش میپرستند و مسلمانانرا درد دین و حمیت اسلام باعث نمیگردد كه این كار شنیع را براندازند، این سخن بگوشها رسید و خلق با یكدیگر یار شده جمعیت كردند، چنانچه از دیزق تا مالین زیاده از بیست هزار مردم بجهت این كار هجوم كردند، و (بعد) از نماز دیگر به تبران رسیدند، و آتشكده و مسجد هردو را ویران كرده، با زمین برابر ساختند، و هم درین شب هردو موضع را یك مسجد كردند، و صفه برآورده، دیوار در گردش كشیدند، و جمله را با گچ سفید كردند، و همه این كار در یكشب كرده بودند، و بامداد فارغ گشته مجوس جمع آمده این حال بعبد اله طاهر عرض كردند، عبد اله برنجید و تنگدل شد، و برفور كس بقاضی هرات فرستاد كه: مجوس خصمی میكنند كه: معبد ایشانرا ویران كردهاند، باید كه بواجبی تفحص این حال واجب داند، تمامی آن مردم را حاضر ساخته پرسش نمودند، هیچكس بر صدق دعوی مجوس گواهی نداد، و از مسلمانان چهار «2» [هزار] كس بلكه زیاده «3» [كه ازین جمله دو هزار پیران كه بلباس صالحان آراسته آثار خیر بر ناصیه ایشان واضح بود،] گواهی دادند بر آن مسجد و محدود كه این موضع «4» [هم] برین هیأت تا ایشان دیدهاند مسجد بوده «5» و آتشكده نبوده «6». [پس قاضی جهت احتیاط و تحقیق آنحال ابو عبید و یحیی بن نصر را بفرستاد، بیامدند و معارف و مشاهیر آن نواحی را
______________________________
(1)- مج: وقایع است. مك. پا: وقایع آن است.
(2)- مج: چهار هزار كس. مك: چهار كس.
(3)- عبارت: [كه ازین جمله دوهزار ... ایشان واضح بود] از زیادات مج میباشد.
(4)- مج: موضع هم برین. مك: موضع برین.
(5)- مج: بود. مك. پا: بوده.
(6)- عبارت: [پس قاضی جهت احتیاط ... قضیه عبد اله مالك بوده است] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 53
حاضر كردند و تفحصها «1» میكردند ایشان را روشن و هویدا گشت كه در پهلوی مسجد آتشكده بود و این مردمان ویران كردهاند، و مسجد ساخته، و آنجماعت كه گواهی دادهاند از جهت عصبیت بود، و باعث برین قضیه عبد اله مالك بوده است].
دیگر: جنید بن عبد الرحمن چهار سال والی خراسان بود، درین مدت یك قطره باران بر زمین نیامد، و قحط شد، روزی مردمان از گرسنگی فریاد برآوردند، جنید گفت: این چه افغان است؟ گفتند مردم از گرسنگی بفریاد آمدهاند، یك درم فرستاد یك تا نان آوردند، او در غضب شد، و گفت: یك (تا) نان بیك درم میدهند و اینان از گرسنگی فریاد میكنند، من یكسال دیگر والی بودهام گندم را بدانه شمار میفروختند، این سخن جنید بگفت و بمرد، چون فریاد و فزع از خانه او برآمد باران باستاد، بحدی كه آنروز جنازه او از جهت باران در خانه بماند.
دیگر از وقایع آنست كه: در شوال سنه تسع و عشرین و اربعمایه ملوك سلجوق بهرات آمدند، (و اهل آنرا در بندان كردند، و بعد از خرابی بیرون هرات صلح كرده بشهر درآمدند،) مگر شخصی از لشكریان دست بعورت مسلمانی دراز كرد، زن دیگر كاردی بدست از خانه بیرون آمد، و فریاد برآورده استعانت طلبید، و فتنه عظیم برخاست، چنانچه زیاده از هزار كس از تركمانان و لشكریان كشته شدند، و امراء شهر بگذاشتند و برفتند.
و در سنه: اثنی و ثلثین و اربعمائه مردمان هرات تفرقه شدند، بعضی بوباء، و بعضی بجلاء، و تنگی غلا بجای رسید كه مردم سباع و مردار میخوردند، و [خرواری گندم بصد و هشتاد دینار محمودی شد،] و حال تا آنجا رسید كه شخصی مزدوری گرفت تا دیگ روئین بزرگ ببازار برد كه بفروشد، هیچكس بخریدن آن [اصلا] رغبت نكرد، [مزدور خواست كه جهت اجرة خود دست در آن مرد زند،] آنشخص بگریخت و آن دیگ را بمزد بدو گذاشت.
دیگر از حوادث بزرگ: استیلای باطنیان بود،- خذلهم اله- بر هرات، و سبب آن بود كه سلطان بر كیارق بن ملكشاه، در سنه احدی و تسعین و اربعمایه بهرات آمد
______________________________
(1)- در اصل نسخه مج (تفحص شامی كردند) با توجه بسیاقت عبارت قیاسا اصلاح شد.
ص: 54
و اختیار ملك او بدست مجد الملك (قمی) بود، و او ولایت (هرات) بامیر حبشی التوتیاق داد، و عمل ولایت بعلاء الدوله منصور جرباذقانی، و كوتوالی قلعه شمیران بعبید ابن احمد كوتوال تفویض نمود، و این جمله باطنی مذهب و بداعتقاد بودند، چون سلطان كوچ كرد و كار شهر بدین عامل و كوتوال بددین مفوض شد، و حبشی برادر خود را بنیابت بگذاشت با یكدیگر اتفاق كردند، كه اهل هرات را از برداشتن غلها منع كنند، و تا خراج و متوجهات دستوری ندهند نگذارند كه غلها بخانه برند، و بدین بهانه غلهای ایشانرا ذخیره قلعه كنند، و درین فرصت شیخ الاسلام (خواجه) عبد الهادی ابن شیخ الاسلام (خواجه) عبد اله انصاری قدس سرهما مهتر هرات شد، و او مقبول و معتقد خلایق بود، چون اندیشه آن طایفه شیخ را معلوم شد با ایشان خلاف كرد، و اهل شهر قصد عامل كردند، و او را از كوشك فیروزی- كه وطن داشت- بیرون كردند و او پناه بشمیران برد، روز دیگر صباح جمعه مردم بقهندز درآمده قصد قلعه كردند، مشایخ شهر از شیخ عبد الهادی درخواست كردند تا كس فرستاده مردم را باز گرداند، او كس فرستاد تا مردم (شهر) بازگشتند، مردم تفرجگر بسیار بدر قهندز بیرون رفته بودند، ازدحام عظیم شد. و خلایق برهم افتادند، و زیاده از صد مسلمان در زیر پا هلاك گشتند، و در شهر مصیبتی افتاد كه كس مثل آن یاد نداشت، و مخالفت و عصبیت [میان] هردو قوم پیدا آمد، (و دیر برداشت و گرانی نرخ روی نمود، تا وقتی كه امیر حبشی بهرات آمد) در ذی قعده سنه اثنی و تسعین و اربعمایه، و شیخ عبد الهادی و اصحاب او متواری شدند، دروازهها بسته تجسس نمودند تا ایشانرا بازیافتند، و اكثر شهر را غارت كردند، و زیاده از صد تن از جوانان دلاور بردار كردند، [ورای آنچه در قلعه و حوالی آن و در محبسها هلاك شدند،] و شیخ عبد الهادی (و اصحاب او) را در قلعه حبس كردند، و اموال و املاك او [و اقرباء] و متعلقان او را در تصرف آوردند، و خمس از آن جدا كرده بقلعه «دره» قهستان- كه خزانه ملحدان بود فرستادند، و با شیخ مدارا میكردند و او را بوعدههای نیك مستظهر میگردانیدند، كه عقیده ناپاك ایشان قبول كند، [البته] سخن ایشان جای- گیر نیامد، چون از وی نومید گشتند، زه كمان در گردن او كردند، و [او را] شهید ساختند، در شب یكشنبه [چهارم] محرم سنه ثلث و تسعین و اربعمایه، و او را در قهندز دفن
ص: 55
كردند، و بعد از آن بگازرگاه نقل كردند، و اولاد و اقربای شیخ [مذكور] در شمیران محبوس بودند، تا ابو الحارث سلطان سنجر رحمه اله در رجب سنه ثلث و تسعین و اربعمایه از جانب بلخ بیامد، و در ساعتی كه رسید بر شهر مستولی گشت، و محبوسانرا از قلعه خلاص داد [و درباره ایشان انعامها فرمود]، بعد از آن روی بحبشی نهاد، و در صحرای «بوژگانان» بهم رسیدند، و دشمنان بسیار بودند، اما حقتعالی حزب خود را قوت [و نصرت] داد و سلطان سنجر غالب شد، و تمامی آن ملاعین كشته، و خسته، و جسته از هم فروریختند، و روی زمین از نجاست وجود، و خباثت نفس آن ملاعین پاك شد.
و از عجایب [حالات] آنكه: قلعه شمیران- كه میگویند [كه] بعد از طوفان اول بنای كه در جهان ساختهاند آن بوده و همیشه معمور و مستحكم بوده، و هر والی كه بهرات آمده، در دینهای گذشته و دولت اسلام در عمارت آن افزوده- تا این ظلمهاء در وی رفت، و خون این بزرگان در وی ریخته شد، حقتعالی امیر برغش را برانگیخت تا آنرا خراب كرد (بی) موجبی.
دیگر از حوادث بزرگ آن بود 10: كه در شب جمعه [هشتم] جمادی الاول سنه خمس و تسعین و اربعمایه، نازله واقع شد، و جانب غربی مسجد جامع هرات، و بیشتری از جانب شمال و جنوب ویران شد، و یكی از آثار رحمت الهی آن بود كه این واقعه در شب روی نمود، [كه اگر عیاذا باله در روز میبودی خلایق بسیار هلاك شدی، و مردم ازین حادثه متحیر ماند، تا] حقتعالی صاحب خیری را توفیق داد كه هم در آنروز بعمارت آن شروع نمود، [و مردم دیگر بمدد آن برخاستند و مسجد را بحال عمارت بازآوردند].
ص: 56
چمن دویم از روضه یازدهم در ذكر فترات و حوادثی كه در زمان چنگیز خان و اولاد او در هرات واقع شد
اشاره
در تاریخ ملوك كرت كه سیفی هروی نوشته چنین مسطور است: كه تولی خان كه از چهار پسر مشهور چنگیز خان خردتر بود بقصد هرات آمد، چون بمرغزار بشوران رسید رنبور نام ایلچی بهرات فرستاده و گفت: ملك و امیر و معارف و اكابر هرات باید كه باستقبال موكب میمون ما آیند، تا از سخط عالم سوز ما امان یابند. و درین فرصت ملك و حاكم هرات از قبل سلطان جلال الدین ملك شمس الدین محمد جوزجانی بود، و او در شیوه عدالت و رعیتپروری، و طریق شجاعت و مرحمتگستری یدبیضاء داشت، چون خبر رسیدن تولی خان با سپاه و حشر بیكران بملك شمس الدین (محمد) رسید، بترتیب اسباب و آلات حرب قیام نمود، و از جوانب رایات حمیت و حمایت اسلام افراشتند، و بر هر دروازه دلیری بلندآوازه تعیین فرمود، و مداخل و منافذ را بمردان معتمد كاردان سپرد، و در آنزمان در هرات صد و نود هزار مرد سپاهی در نسخه آمده بود، چون سخن تولی خان بملك شمس الدین محمد رسید، هماندم ایلچیان او را بكشت و گفت حاشا كه من مسخر و فرمانبردار كفار شوم، چون این خبر بتولی خان رسید از سر غضب فرمود كه لشكر او یكسر از همه جانب شهر حمله آوردند، و هریك از هرویان كه در دست افتد [ابقا نكنند و] زنده نگذارند، سپاه كینهخواه او از اطراف شهر درآمده، ملك شمس الدین محمد مردم را بحرب و قتال و صیانت اهل و عیال، و محافظت عرض و مال تحریص مینمود، و سكنه هرات از سر جان گذشته با آنجماعت بمقابله و مجادله درآمدند، و ساعت بساعت كفار خونخوار حمله میآوردند، و از جانبین جنگ و وغا و فتنه و غوغا چنان بالا گرفت كه از هیبت او جهان حیران و آسمان سرگردان بماند،
ص: 57
[لمؤلفه]:
هوا ز گرد برآمد برنگ خاكسترشعاع تیغ و سنان در میانه چون اخگر
زبان تیغ بصد طعن رمح كرده درازجبین بتیر پر از چین خشم كرده سپر و در آن روز قریب سی هزار مرد از طرفین بقتل آمدند، و از اعیان سپاه تولی خان هزار و هفتصد مرد بهادر نامی كشته شد، تا مدت هفت روز بدین منوال از فزع دلیران با فروكر، علامات مجمع اكبر، و امارات عرصه محشر ظاهر بود، (روز) هشتم جنود جرار تولی خان بدروازها نزدیك رسیده بر اهل شهر حمله كردند، و ملك شمس الدین: كالسیل- الهابط و الشبل الساخط، خود را برایشان میزد، [دشمن میكشت و میانداخت]، اما چون قضای بدرفته بود، و وقت ظهور او آمده، جلادت او مفید نبود،
[ع]:
چون سعادت نبود كوشش بسیار چه سود
[از آمد كار] زخم گرانی بدو رسید، و رخت اقامت بمنزل سلامت دار السلام فرستاد، [انا للّه و انا الیه راجعون]، چون آنشاه فرخرخ فیلزور بساط مردانگی (در نوردید) [از اسب حیاة پیاده گشت، و] از دستبرد فرزین صفتان كجرو سپاه كفار مات شد، در میان مردم شهر مخالفت پیدا آمد، قومی رای [جنگ] و فوجی در صلح میزدند، گروهی بطریق خلاف میرفتند، و طایفه از راه وفاق درمیآمدند، آخر الامر جانب صلح راجح آمده خلق مسكین بقضای رب العالمین تن در دادند، و سر تسلیم بر آستان رضا نهادند، و لشكر بیباك (ناپاك) كفار بر قبة الاسلام هرات استیلا یافته، امنوامان از خانومان اهل ایمان برخاست و آیات بیم و بلا، و آثار فتنه و رنج و عناء و عناد [عالم] در دلها بنشست، و فحوای ندای: ان بطش ربك لشدید، از اقصای عالم بالا بزبان استغتا در گوش ساكنان منزل فنا فروخواندند،
لخاقانی شیروانی:
تا درون چارطاق خیمه فیروزه رنگطبع را بیچار میخ غم نخواهی یافتن
ص: 58 [عافیت زان عالم است اینجا مجوی از بهر آنكنوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن] پس تولی خان فرمود تا تمامی خلق هرات را بچهار قسم كردند و هرقسمی را بدروازه بیرون بردند و بقتل آوردند،
در و دشت از كشته چون پشته شدبهر گام صد نامور كشته شد
ز خون خندق شهر در موج و جوشهمه دشت پر دست و بازوی و دوش
چه مایه دلیران فرخنده رایكه افتاده بودند بیدست و پای از تاریخ سراج منهاج 11 منقول است كه: بر هرطرف شهر ششصد هزار (آدمی بودند كشته، و قریب بصد هزار دختر در سن چهارده باسیری گرفتند)، [و] آنروز تا نماز خفتن كشش بود، بعد از آن [تولی خان حكم كرد كه كسی را نكشند]، هنوز دویست هزار كس از خلق هرات باقی [مانده] بودند.
و قولی دیگر: در تاریخ سیفی 12 مذكور [برین وجه مسطور] است، كه: تولی خان در وقت محاصره هرات در برابر دروازه فیروزآباد [صف بركشیده] بود، بعد از هفت روز كه از جانبین محاربات عظیم رفت، و مردم بسیار بقتل رسیدند، تولی خان [با گروهی از سواران] بلب خندق راند، و خود خود از سر بر گرفت و گفت ای اهل هرات منم شرف دوده چنگیز خان، و طلیعه جنود غضب خدای جهان:
لابی [غفر ذنوبه]:
هركس كه در مقابله قهر ما فتدبیرون رود ز عافیت و در بلا فتد اگر نعمت امان، و بقای جان، و حرز خانومان میخواهید، دست از حرب بدارید، و سر بر بقه طاعت و انقیاد ما درآرید، و بضعف آنچه هرسال [ازین مملكت] بدیوان سلطان
ص: 59
جلال الدین میدادهاید بدیوان ما بگذارید، تا از قهر عالمسوز، و تربیت جهانافروز ما ایمن و مطمئن گردید، و برطبق این [سخنان] سوگندان عظیم یاد كرد. چون مردم این سخن بشنیدند [همه] بصلح راغب شدند. [و] امیر عز الدین مقدم كه بحكم سلطان جلال- الدین حاكم جامهبافان هرات بود با صد نفر از جامه بافان، هریك بانه طاقه جامه قیمتی پیش تولی خان رفتند، و بعد از آن اكابر و اشراف [و اعیان همه پیش او بیرون رفتند].
دوازده هزار كس را از متعلقان و منتسبان سلطان جلال الدین بقتل آورد، و باقی مردم را زحمتی نداد. و ابو بكر مرحقی را بملكی هرات نصب فرمود، و مغولی را از مخصوصان خود منكتای نام شحنگی داد. و بعد از هشت روز سالم و غانم [و فیروز از هرات] مراجعت نمود، و ملك ابو بكر [مرحقی] و منكتای [شحنه] ابواب شفقت و مرحمت بر خلایق مفتوح گردانیدند، و رعایا بمیامن عاطفت [و حسن رأفت] ایشان آسوده گشتند، [و فارغ البال] بزراعت و عمارت قیام نمودند، و بترتیب سلاح و ساز نبرد مشغول میبودند، [و چنان مینمودند كه اسباب و آلات روز جنگ آماده میسازیم تا اگر روزی رایات چنگیز خانی بطرفی حركت، و از تاجیك طلب لشكر و چریك فرماید ما ازین دیار با سازوبرگ بسیار، و مردم دلاور مسلح بیشمار بر دیگر اهالی بلاد و امصار سبقت گیریم، و ملك ابو بكر و منكتای این سخن باور میداشتند، و ایشانرا از تهیه اسباب جنگ منع نمیكردند،] تا مردم [هرات] را سازوسلاح تمام، و قوت و مكنت لاكلام حاصل آمد.
ص: 60
چمن سیوم از روضه یازدهم در ویرانی هرات كرت ثانی
اشاره
در سبب ویرانی [شهر] هرات كرت دوم دو سه قول آمده [است]:
اول: آنكه چون میان سلطان جلال الدین و لشكر چنگیز خان در [موضع پروان] میان غزنین و بامیان محاربه افتاد، سلطان [جلال الدین و لشكر چنگیز خان] جنگی كرد كه [هرگز] هیچ دیده مثل آن ندیده بود، و هیچ گوشی شبیه آن نشنیده، و لشكر چنگیز خان را هزیمت كرد، مردم [ممالك] ولایات [بتصور آنكه دیگر چنگیز خان را یارای مقاومت سلطان جلال الدین نخواهد بود]، در هرجا از چنگیز خانیان شحنه و ملكی بود بقتل آوردند، و این صورت سبب غضب چنگیز خان شد و بخرابی [مواضع] خراسان فرمان داد.
و قول دیگر: آنكه چون اهل هرات (را) قوت و استظهار و آلت حرب و ذخیره بسیار جمع شد بحكم كریمه، لو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فی الارض، فرصتی جستند، و ملك و منكتای را در مسجد جامع بكشتند، و فتنه خفته را بیدار كردند.
و قول دیگر كه اصح اقوال است: آنست كه دو نوبت لشكر چنگیز خان قلعه كالیوت را كه اكنون بیرمق مشهور است محاصره كردند، و بر فتح آن قادر نشدند، چون شهر هرات را فتح كردند خبر بحصار نرتو بردند كه اهل هرات ساز و سلاح نبرد آماده میسازند، [كه هرگاه كه چنگیز خان ما را بحرب و فتح دیار یا احاطه و محاصره حصاری نامزد فرماید شرایط فرمانبرداری و جانسپاری بجای آوریم،] سكان حصار اندیشیدند، كه هرآینه اول بهار تمامی عساكر خراسان و تركستان بپای این حصار جمع خواهند آمد، و [همه] سپاهی هرات مدد ایشان خواهند كرد، [و كار] بر ما دشوار شود، رای همه بر آن قرار گرفت كه جمعی از عیاران برسم تجارت بهرات فرستند، و فرصتی نگاهداشته
ص: 61
ملك ابو بكر و منكتای را بكشند، [تا بعد از آن] چنگیزخانیان (را) بر اهل هرات اعتماد نماند، و خلق هرات نیز [ازیشان] خایف [و نومید گشته، و] سر بصلح و انقیاد ایشان درنیاورند، و متمرد بوده، همچو ما در مقام جنگ و عناد [راسخ شوند، پس هفتاد تن از مردان بزرگ؟؟؟ و دلیران مبارز اختیار كرده] صاحبنامی را سر خیل ایشان كردند [كه در دلاوری یگانه، و در كاردانی مشهور زمانه بود،] و مكتوبی مزور بملك ابو بكر و منكتای نوشتند، كه بندگان پادشاهیم، و میخواهیم كه روی بدرگاه آوریم، اما هراسانیم امیدواریم كه احوال ما [را] بعرض تولی خان رسانیده، جهت ما خط امان بستانید، تا [چون گناه ما بندگان از كمال قدرت ببخشد همه] بهرات آئیم و حصار را تسلیم نمائیم، و چون مكتوب بملك ابو بكر و منكتای رسید خوشدل شدند، و جواب نوشتند، كه خاطرها جمع دارید، كه هم درین چند روز عهدنامه و خط امان از شاهزاده جهان تولی خان [جهت شما] بستانیم، باید كه مردم را رخصت دهید [كه] تا بدین طرف آمدوشد و سودا [و معامله] كنند، [و از هرات نیز مردم بدان حصار تردد نمایند، و بتجارت آیند، هریك از اعیان حصار نامه و جامه فرستادند،] اهل حصار [ازین احوال] بغایت خرم و مسرور شدند، و بنفاذ مكر خود مستظهر گشته، صاحب را با آن هفتاد عیار بطریق تجارت بهرات روان كردند، چون بهرات رسیدند، ساز و سلاحی كه با خود داشتند در میان بارها پنهان كرده، گروهگروه، متفرق از دروازها درآمدند، و متاعی كه داشتند [بزودی] فروخته، فرصتی جستند، و منكتای را در پای حصار، و ملك ابو بكر را در بازار بكشتند، و خروش و غوغا از شهر برخاست، و از [حشم و] اتباع ملك ابو بكر و منكتای هركس [را كه] یافتند بتیغ بیدریغ گذرانیدند، و ملك مبارز الدین سبزواری را كه از [حصار] فیروزكوه بهرات آمده بود بملكی تعیین نمودند، و رئیسی مملكت بخواجه فخر الدین عبد الرحمن غیزانی [كه دلاور و كاردیده بود] دادند، و همه یك عزم دل بر حرب و رزم نهادند، [پس] چون كیفیت این احوال بسمع چنگیز خان رسید در غضب شد، و روز دیگر ایلچیكدای نوئین را با هشتاد هزار مرد جنگی از نواحی غزنین نامزد كرد و گفت مردم كشته زنده گشتهاند، درین نوبت [باید كه] از ساكنان هرات كسی را زنده نگذارید، ایلچیكدای در شوال سنه ثمان عشر و ستمایه
ص: 62
برودخانه هرات نزول كرده فرمود كه سپاه باید كه درین یكماه ساز و ادوات محاربه ترتیب دهند، [و از مواضعی كه در حكم چنگیز خان بود مدد] و آلات حرب طلبیده، باندك زمانی از حدود خراسان، و جبال و شبرغان، و افغانستان، نزدیك به پنجاه هزار مرد از پیاده و سوار بهرات آمدند، و در شهر ملك مبارز الدین و خواجه فخر الدین عبد الرحمن و [دیگر] اكابر و اعیان هرات، استعداد حرب ساخته، باهم عهد و میثاق در میان آوردند، كه مخالفت نكنند و تا از جان رمقی، [و از زندگی رقمی] داشته باشند، با مخالفان دین بكوشند، پس روز دیگر ایلچیكدای با سپاه كینهكش خیرهكش از چهار طرف شهر جنگ انداخت، و دلیران هرات بقدم ثبات در مقام مقاومت باستادند، و گروه بسیار از دروازهها بیرون آمده با چندین هزار كافر مدبر خونخوار درآویختند، لب شمشیر بوسه بر اعناق میزد و زبان سنان بطعنه بیجراتان دراز میگشت، پیكان سهام خبر آجال بگوش ابطال میرساند، و گرز گران سرزنش بیجگران میكرد،
[لازرقی]:
ز بانگ كوس غران چشم كودكهمی احول شد اندر بطن مادر
زمین دریای موج افكن شد از خوندرو كشته سوار و كشته لنگر از شعشعه تیغها چشم خورشید خیره میگشت، و از كثرة غبار و بخار بحار نیلفام افلاك تیره مینمود، [گاه از هیبت شمشیر دلیران سر وداع بدن میكرد، و گاه از تعدی و تطاول رمح جوهر از عرض جدائی میجست،] تا مدت ششماه و هژده روز بدین منوال از طرفین جنگ و جدال و حرب و قتال بود، كه هیچ گروه بر دیگری غالب و ظافر نیامدند، تا در ماه هشتم سنه تسع عشر و ستمایه، ایلچیكدای حربهای عظیم پیش برد، چنانچه قرب پنجهزار كس از لشكر او كشته شدند، و از برج «خرلق» زور آورده خركهای بسیار بپای دیوار فصیل آوردند، و سوراخها كردند، و پاره از دیوار باره، قریب پنجاه گز بر آن خركها افتاد، و چهارصد مغول نامدار زیر شد، [و هم از آنجا رخت اقامت بزاویه جهنم فرستادند]،
ص: 63
بعد ازین واقعه چون مردم هرات [از جنگ بتنگ آمدند، و روزبروز مدد و كومك ایلچیكدای بیشتر، و ذخیره و «1» سلوت ایشان كمتر میگشت، میان ایشان خلاف و دو گروهی پیدا میشد و] مایل بصلح گشتند، و از قضای الهی روز آدینه [ماه] جمادی الاول ایلچیكدای از [جانب] برج خاكبرسر- كه حالا ببرج خاكستر مشهور است- شهر را بگرفت، و بفرمود تا خلایق را از صغیر و كبیر و جوان و پیر بتیغ بگذرانیدند، [و هیچكس را سری بر بدن، و باری بر گردن نگذاشتند، و تمامی بناها و سراهای شهر را كوفته خندق بینباشتند، و تا مدت هفت روز جز كندن و كوفتن و كشتن و سوختن كاری نداشتند،] چنانچه گویند هزارهزار و ششصد هزار و كسری در حساب آمد كه [از خلق هرات] كشته بودند،
[شیخ] نظامی [رح]:
جهان داند چنین خرمن بسی سوختمشعبد را نشاید بازی آموخت
زمین نطعی است رنگین چون نریزدكه بر نطعی چنین جز خون نریزد
______________________________
(1)- سلوت. السلوة رغد العیش یقال «هو فی سلوة من العیش» ای فی رغد
ص: 64
چمن چهارم از روضه یازدهم در قضیه خطیب چغرتان 13 و عیاران هرات
اشاره
چون ایلچیكدای ناپاك، خطه [پاك] هرات را كه از نزاهت و نظافت و رغایب و غرایب چون روضه ارم خرم، و از حضور علماء اعلام، و اكابر اسلام مثل حرم كعبه محترم بود ویران ساخت، و ساحت با سماحت او را كه مقام استراحت سیاحان عالم بود از خون چندین هزار مسلمانان پاك دین رنگ ارغوان داد،
[للسید حسن غزنوی رح]:
چنان راندند جوی خون كه تا صد سال در بستانچو شاخ [سرخ] بید آید بگونه برگ سیسنبر بعد از هشت روز بجانب حصار نر تو روان گشت،
[ع]:
خود آمدن چه بود كه پایش شكسته باد،
و از غنایم هرات آنچه لایق چنگیز خان بود با چندین هزار دختر ماهپیكر، خورشید منظر جدا كرده بفرستاد، و چون باوبه [رسید]، دو هزار سوار خونخوار بازگردانید كه بهرات آمدند، و از گریختگان و مخفیان هركه پیدا شده بود، قرب دو هزار كس دیگر بود، كه بقتل آوردند،
لكاتبی:
هر خسته را كه آن بت خونخوار میكشد،این است خونبها كه دگربار میكشد، و بعد از سه روز مراجعت نمودند، و شانزده كس درین بلیه در كلهكله كوه كمری را
ص: 65
كه ممری صعب و راه دشوار داشت پناه ساخته بودند، مثل: مولانا شرف الدین خطیب چغرتان، و فخر حداد، و اصیل معدل و شهاب (الدین) كریم، و خواجه سور، و رشید یرجی، و شمس دباج، و حمزه فوشنجی، و مجید عصار، و عماد مالانی، و محمود سابق، و زین الدین خنبه، و علمشاه بریانی، و امیران سربر، و داود نجیب، و حسام الدین بطره، و بحكم:
علیكم (فی آخر الزمان) بقلال الجبال، در آن كمر كوه متواری بودند، تا چون در نواحی دیار از كفار دیار و از مسلمانان آثار نماند بهرات آمدند، در هر سر راهی ماهی دیدند كشته، و در هر قدمی خون محترمی ریخته، و در هر مقامی دلارامی افتاده، و در هر گذری دلبری روی بر خاك هلاك نهاده،
[بیت:
ای بر سر هر پشته از عشق تو صد كشتهخود كشته و خود كشته این بود بدان خوانید] «1» تا مدت بیست روز از فراق اولاد و اقربا و احباب، و مصیبت اهل و عیال، و اخوان و اصحاب، در ناله و زاری و شیون و سوگواری بودند، آخر الامر در بیرون درب خوش حمام كهنه كه منسوب بشرف الزمان بود مسكن ساختند، و هرجا كسی كه از چنگال آجال جان برده بود بایشان پیوست، تا چهل تن شدند، باندرون شهر درآمده در مسجد جامع گنبد مدفن سلطان غیاث الدین روح اله روحه مأوای گرفتند، و طعام از خون جگر و شراب از آب دیده ساختند، تا دو ماه و نیم بگذشت، روزی در باب سكون و قرار، و حركت و فرار خود با یكدیگر مشورت [و مفاوضه] پیوستند، [بعضی جانب مرویه، تسافروا تصحوا فاغتنموا، را راجح داشته گفتند: بودن ما در شهر هرات محض آفاتست، چه میتواند بود كه طایفه از سپاه گمراه چنگیز خان بدین طرف گذری كنند، و چون ما را بیابند از عقب آن دگران فرستند، و امان ندهند، و بعضی دیگر طرف] مقوله اسكنوا و لا تنفروا را تقویت داده گفتند: آرام گرفتن درین شهر اولی است و بهرچه مولانا شرف الدین خطیب كه بعلم و فراست و تدبیر و كیاست از همه فایق است فرماید رضا دهیم و یكدل باشیم اصحاب را این رای موافق و
______________________________
(1)- كذا در نسختان مج و پا؟.
ص: 66
ملایم نمود، همه باتفاق از روی وفاق بینفاق عهد و میثاقی در میان آوردند كه با یكدیگر خلاف نكنند، و اوامر و نواهی شرف الدین خطیب را مطیع و منقاد باشند، و از نقض ایمان كه موجب نقص ایمانست اجتناب نمایند، [و تا جان باشد همه در رعایت این عهد و پیمان بكوشند،] چون بنای شرط و میثاق [در میان تأكد] تاكید یافت، شرف الدین خطیب گفت: صلاح [وقت] در آنست كه پیش از آنكه محقر توشه ما باتمام رسد [از ما] بهرطرف چند كس بروند، و كوششی نمایند، تا از طعام و اغنام و انعام چیزی بدست آورند، همه برین رای آفرین خواندند، و روز دیگر، فخر آهنگر با ده تن [از عیاران] بجانب قهستان رفت، و رشید یرجی بطرف غور، و اصیل معدل بسوی كالیوین، و خطیب با بیست تن در مسجد «1» جایگه داشتند، و هرروز كاهدانها را پاك میكردند، و [از آنجا] دانه بیرون میآوردند كه قوت خود میساختند، و چنین نقل است: كه شرف الدین خطیب و یاران او چند وقت بگوشت مردم و لحوم كلاب روزگار میگذرانیدند، بلكه از حدود بلخ و شبرغان تا نواحی دامغان مدت یكسال خلایق گوشت آدمی و سگ و گربه میخوردند، بواسطه آنكه لشكر چنگیز خان جمله انبارها را سوخته بودند، و [هیچ] دانه نگذاشته.
«2» نقلست: [كه توفیق سلوك و توبه شیخ بزرگوار، هادی طریق ابرار خواجه «غلوه» قدس اله سره،- كه مزار فایض الانوار او در ولایت تولك در قریه جدرودست- در آن سال بوده و نام او خواجه احمد بن محمد قواس است، و سبب توبه او آن بوده است كه او با هفت تن در كوهپایهای غور و تولك بسر میبردهاند، و هرروز یك كس ازیشان بطلب قوت میرفته و هرچیز مییافته از مباح و مردار پیش یاران میبرده تا سد رمق میساختهاند، روزی كه نوبت بخواجه غلوه رسید از پیش اصحاب بیرون رفته پیری را دیده دراز گوشی سوار بجانب اسفزار میرفته، خواجه بصلابت تمام شمشیر كشیده حمله بر پیر برد و گفت ازین درازگوش فرود آی، پیر گفت ای جوان پهلوان ازین درازگوش لاشه چه خواهی كرد، كه دست و پای
______________________________
(1)- در نسختان (چنانكه داشتند) بقرینه سیاقت عبارت قیاسا به (جایگه داشتند) اصلاح شد.
(2)- جای كلمه نقلست در اصل سفید و نانویس است و بسیاقت عبارت باید كلماتی نظیر: گویند، میگویند، مرویست یا نقلست حذف شده باشد بنابرین كلمه نقلست قیاسا الحاق شد.
ص: 67
من اوست، و اگر او از دست من بیرون برود من از پای درآیم، خواجه گفت ما هفت تنایم گرسنه و بینوا، چند روز است كه طعامی نخوردهایم این درازگوش را قوت تن و قوت روان خود خواهیم ساخت، پیر همیان زر سرخ از آستین بدر آورد و گفت ای جوان این زر ترا حلال كردم دست ازین چهارپای من بدار خواجه گفت:
شیخ سعدی:
گر همه زر جعفری داریمرد بیتوشه برنگیرد كام گرسنه را خوردنی باید، ازین همیان سربسته چه گشاید.
القصه: ظاهر جوان به بیباكی به پیر مشغول و باطن پیر بپاكی حال جوان متوجه گشت،
بیت:
عملهای آن در ستم گستریكرمهای این در شفاعتگری جوان سلسله خشونت و غلظت میجنبانید، و پیر طریقه نصیحت و موعظت میسپرد، آخر الامر خواجه غلوه در غضب شده گفت ای پیر سخن بسیار خر را بارست (كذا؟)، و دست دراز كرده پای پیر را بگرفت كه از مركب بیندازد پیر نیازی بحضرت فرستاد، هاتفی در سر جوان ندا كرد كه این پیر را میازار تا از جوانی برخوردار گردی و به پیری برسی،
شیخ سعدی:
گرامی دار پیران كهن راكه در پیری بدانی این سخن را خواجه غلوه نعره بزد و پای پیر را كه گرفته بود ببوسید و گفت ای پدر عزیز خاطر مبارك بر من خوش كن كه بعشوه ابلیس در دام تلبیس گرفتار شده بودم اما ببركت باطن پاك تو جذبه الهی مرا دریافت و از ظلمت ضلالت بنور هدایت رسانید، بعد از آن خواجه غلوه را مقام عالی گشت، و در طریق اولیا و اصفیا مرتبه بلند یافت، چنانچه در مقامات او آمده است
ص: 68
كه دوازده هزار جنی مرید و مطیع او بودند،]
القصه: (چون) عیاران [در هرات] یكسال برین منوال روزگار گذرانیدند، و افغان جوع و بینوائی خلایق بعنان آسمان رسید، و دایه سحاب شیر از اطفال [بنات] نبات بازگرفت،
[و منه رح]:
چنان آسمان برزمین شد بخیلكه لب تر نكردند زرع و نخیل عسرت و تنگدستی بجای رسید كه مردم نام جورا جز در پیكر جوزا نمیدیدند، و حكایت گندم الا در قصه آدم نمیشنیدند، خلایق [از گرسنگی] فرزند دلبند خود را چون [دلبند] گوسفند كباب كرده میخورند، خطیب با عیاران گفت كه پیش از آنكه بشناعت مجاعت گرفتار شویم، [و ضعف گرسنگی بر قوای طبیعی غلبه كند] بطرفی تردد كنیم، و از حبوب [گندم و جو آنچه بدست آید] قدری حاصل گردانیم، كه سبب حیات ما شود، [پس عیاران چهار فرقه شدند، جمعی در شهر بایستادند، و رشید یرجی با طایفه بجانب مرو و ابیود رفتند، و شمس دباج با قومی بطرف خواف روان شد، و شرف الدین خطیب با گروهی متوجه غرجستان گشت،] و درین فرصت لشكر تولی خان قلاع آن دیار را محاصره داشتند، عیاران چون گرگ درنده و عقاب پرنده خود را بر گله اسب لشكریان زده پنجاه اسب براندند، [و بعد از پنج روز بهرات آمد، و رشید یرجی نیز در نواحی مرو بكاروانی رسید و چند خروار غله ازیشان گرفته بهرات آمد،] و سال دوم بدین جهات بگذرانیدند، و در سال سوم كاروان مصر بخطا میرفت، [همین] عیاران در بیابان كرمان كاروان را زده قریب پنجاه كس را [از دلاوران كاروان] بكشتند و مال كاروانرا كه قسمت كرده [بودند] هر عیاری را پنج خروار شكر و نبات، و یك خروار [قماش] ابریشمی و نرمینه رسید، [و از خوردن شكر و نبات جان شیرین ایشان تازه شد، و پای «1» تابه ایشان كه از شال پشمین بود بكتان رومی (تبدیل گشت، و در سال چهارم جمعی از عیاران با نبات و ثیاب ابریشمین) و دیبای مصری و ظرایف «2»
______________________________
(1)- پای تابه: نواری كه بر پای بپیچند.
(2)- عبارت: (تبدیل گشت ... ابریشمین) از نسخه پا نقل شد و از نسخه مج محذوف است.
ص: 69
اسكندرانی بمرو فرستادند تا غله آورند، پس] چون برین حال چهار سال بگذرانیدند اندك موضعی كه در هرات [معمور] مانده بود، بسبب نزول امطار و برف بتمام ویران شد، [و شهری بدان آئین كه غیرت بهشت برین بود، چون عقبات دوزخ مهیب و موحش گشت،
لمولفه]:
چگونه منزلی مأوای دیواندرو هر جانبی غولان غریوان
پلنگان نعره بر گردون كشیدهز هیبت «1» زهره شیران دریده
______________________________
(1)- در اصل (نعره) بسیاقت عبارت اصلاح شد.
ص: 70
چمن پنجم از روضه یازدهم در ذكر قتلقیان و در مسجد جامع واقعه قتل ایشان
در تاریخ ملوك [كرت] 14 چنین مسطور است، كه چون چرماغون بحكم چنگیز خان از نهر «1» [آمویه] عبور نمود تمامی بلاد و قلاع را كه در ممالك خراسان و عراق از قلع [و قمع] و استیصال لشكر تولی خان (سالم) مانده بود، بتلطف و حمایت اكثری را مسخر كرد، و بعضی دیگر را بقهر و غلبه و كوشش و محاربه مقهور [و مدمر] گردانید، طایفه از سپاه سلطان جلال الدین، كه ایشانرا قتلقیان میخواندند قریب بده هزار نفر در جبال [و هضاب] نیشابور و طوس مانده بود، و بر سر ایشان یكی قراچه و دیگری فغان سنقور بحكم سلطان جلال الدین راه امارت و حكومت داشتند، و ایشان در راههای ایلچیان چنگیز خانی را میگرفتند و میكشتند، (و هرگونه) بیرسمیها میكردند، چرماغون امیری جنتمور نام بدفع ایشان فرستاد، و جنتمور سه نوبت لشكر بر سر ایشان برده ظفر نیافت، بعد از چند وقت خبر تمرد و استیلای قتلقیان بسمع پادشاه قاآن [كه پسر بزرگتر چنگیز خان بود] رسید، در خشم [شده] طاهر بهادر را كه در حدود بادغیس ساكن بود بدفع ایشان اشارت فرمود، طاهر بهادر با سپاهی آراسته و مكمل،
ع:
همه كمانكش و خنجر گذار و تیرانداز،
از بادغیس روان شد، چون بنواحی سرخس رسید خبر شد كه قراجه و فغان سنقور گریختند، بسبب آنكه جنتمور كلبات نام امیری را كه از خوارزم آمده بود [با ده هزار مرد] بحرب ایشان فرستاده بود، و كلبات در حدود سبزوار با قراجه و فغان سنقور مقابل افتاده، و بعد از سه روز كه حربهای عظیم كرده، و دو هزار مرد از لشكر او بقتل آمده بر قتلقیان ظفر یافته، و قراجه بجانب سجستان و فغان سنقور بطرف قهستان گریختهاند، و سه هزار كس
______________________________
(1)- در اصل (آمون؟).
ص: 71
از گروه ایشان پناه بشهر هرات بردهاند، كلبات چهار هزار سوار از عقب ایشان بفرستاد، چون بهرات رسیدند قتلقیان مسجد جامع را پناه ساختند، و عیاران درین وقت باز آب شاقلان رفته بودند، آنچهار هزار سوار كلباتی سه روز جنگ كردند و بسیار كس از ایشان كشته شدند تا بر قتلقیان ظفر یافتند، و همه را در مسجد بكشتند، و روز دیگر مظفر و كامیاب مراجعت نمودند.
و بعد از آن از شهور سنه تسع عشر و ستمایه تا سنه اربع و ثلثین و ستمایه بلده هرات چنان خراب بود [كه غیر] از عیاران كه گاهی در هرات و گاهی در كوهپایها میبودند، درین مدت پانزده سال دیار دیگر نبود.
لمن الملك الیوم لله الواحد القهار.
و بعد از پانزده سال پادشاه نیكوخصال قاآن بعمارت و آبادانی هرات فرمان داد.
[و چون این روضه در بیان حوادث و نوایب است، واقعه بوجای بن دانشمند بهادر را كه پیشتر وعده رفته در سلك تحریر كشم، بعد از آن بذكر آبادانی و معموری هرات شروع رود.]
ص: 72
روضه دوازدهم در حادثه بوجای [بن] دانشمند و ذكر خرابی او درین مدینه جنت مانند
اشاره
چون بعد از چند (ین) آفات و خرابی و فترات از ابتدای شهور سنه اربع و ثلثین و ستمایه، بفرمان قاآن بنیاد معموری و آبادانی در هرات پیدا شد، و بمرور روزگار این مدینه جنت آثار بحال عمارت بازآمد، از چشمزخم ایام باز فتنه حادث شد كه بحكم قضیه:
لدوا للموت و ابنوا للخراب، تبعه آن تخریبدار، و خلو دیار، و هلاك و دمار ابنای روزگار بود،
و آنچنان بود كه:
چون جمال الدین محمد سام دانشمند بهادر را بكیفیتی كه پیشتر گذشت بقتل آورد، «1» بعد از قتل او به پنج ماه در تاریخ اوایل رجب سنه ست و سبعمایه پسر دانشمند بهادر بوجای نام كه مغول قتال نامدار و سفاك بددین تیره روزگار بود، و جبلت او بقتل و ایذاء، و سفك دماء مسلمانان مجبول، بفرمان اولجاتیو سلطان بهرات آمد، برادر او طوغان و امرا و بقایای لشكر دانشمند بهادر، آئین تعزیت تازه كردند، و نه روز برسم مغول بگریه و زاری، و شیوه شیون و سوگواری بسربردند، روز دهم ایلچی پیش ملك فخر الدین فرستاد، بقلعه امانكوه، كه جمال الدین محمد سام پدر مرا با سیصد كس بقتل رسانیده، (اگر) بدین كار خطرناك بامر تو اقدام نموده ما را خبر ده، و اگر بیامر و اشات تو بوده، نامه باشراف و اعیان هرات بنویس كه او را با جمعی كه خصم خون مااند بما سپارند، و اموال و اجناس و اسب و سلاح كه گرفتهاند تسلیم نمایند، تا این فتنه تسكین یابد و الا تمام این دیار در سر این كار خواهد رفت، ملك فخر الدین در جواب سوگندان یاد كرد كه جمال الدین محمد سام و هیچكس دیگر را بقتل پدر تو امر نكردهام و بدین قضیه رضا ندادهام، او برای
______________________________
(1)- به جلد اول ص 452- ص 442 مراجعه شود.
ص: 73
«خود این دلیری كرده، و او حالا دو هزار مرد دلاور مسلح مكمل دارد مردم هرات كی» میتوانند، كه بفرمان من او را بدست تو دهند، این كاریست میان تو و ایشان، چون جواب ببوجای رسید در خشم شد، و قاصد باسفزار، و فراه، و سچستان، و شاقلان، و تولك، و غرجستان دوانید، و ملوك و كلانتران را طلب كرد، و چند استاد منجنیقی از دیار فرنگ آورده بود، ایشانرا بتهیه [منجنیق و] اسباب و آلات اوامر فرمود، و بهر بلده و ناحیت از اطراف خراسان و عراق و فارس صد شتر فرستاد كه از الوان جامهای قیمتی و انواع نعمتهای مرغوب بهرات آوردند، و بر كنار نهر «كارتبار» در جنوبی شهر بازاری قریب بسیصد دكان بساخت و از خوردنی و پوشیدنی و ظرایف گوناگون آن بازار را بیاراستند، و فرمود تا نرخها ارزان ساختند. و در امر محاصره شهر و ترتیب ادوات او، و تعیین طلایه و پاس داشتن، [و ضبط] و محافظت راهها [و مداخل و مخارج] حكمهای صعب كرد، و تا مدت چهل روز قرب سی هزار مرد جنگی جمع شدند، و ملك جلال الدین و ملك ینالتكین فراه، و ملك قطب الدین اسفزار، و اعیان ازاب و هراترود، و اكابر كوسویه، و باخرز، و جام و خواف [و سرخس] و غیرها پیش بوجای حاضر شدند، و جمال الدین محمد سام نیز در شهر كار حرب و ساز نبرد بساخت، [و سپاهیان و مردان كاری را بقدر مراتب هریك خلعت و نعمت داده بنواخت،] پس غره شعبان سنه مذكوره بوجای با تمام سپاه از طرف برج خاكستر صف بركشیدند و بیكبار كوسها و نقارهای جنگ را در نفیر آورده، [گوئی] از غلغله آن زلزله [الساعة] در زمین و زمان افتاد، و جمال الدین محمد سام هزار و هفتصد مرد آهنپوش رزمآزمای از شهر بیرون فرستاد از دروازه عراق، و از سپاه بوجای نیز دلیران بیباك پیش آمدند و در یكدیگر افتاده، در یك حمله چندان خون بریختند كه حوالی خندق از سیل خون چون دریا در موج آمد،
«1» [للربیعی رح]:
ز هر سو برآمد همی دار و گیرروان شد چپ و راست شمشیر و تیر
______________________________
(1)- این قطعه از جمله ابیات حماسه تاریخی ربیعی است موسوم به «كرتنامه» كه در وصف خراسان و هرات و تاریخ دودمان پادشاهان كرت سروده است. این مثنوی چنانكه اسفزاری در دیباچه تصریح نموده یكی از مصادری است كه در تألیف این كتاب بدان نظر داشته است، و در تضاعیف اوراق این كتاب اشعاری ازان مثنوی را باستشهاد نقل كرده است.
ص: 74 تو از ابر گفتی بجای تگرگفروریخت خون و ببارید مرگ همهروز [متعاقب] بدین منوال (بر) در شهر آتش قتال و جدال در التهاب و اشتعال (بود)، [اسنان سنان از سر كینه سینه بازمیكرد، و زبان شمشیر جراحتهای دیرینه تازه میساخت، تیغهای رجال را قراب از رقاب ابطال بود، و چشمهای زره و مجاری عروق اعناق از سیل خون مالامال، بعد از سه روز] چون بوجای از فتح شهر [هیچ] اثری ندید، و بسیاری از بهادران سپاه و نامداران درگاه او كشته شدند از در شهر برخاسته در جوار پل مالان لشكرگاه ساخت، و [روی بامرا و وجوه سپاه خود كرده گفت حالا ما را جنگ بدر شهر بردن مناسب نیست چه بروج و دروب این شهر بغایت مستحكم و متین است، اطراف شهر را محفوظ میسازیم چنانكه از خورش و پوشش و مایحتاج هیچچیز بشهر نتوانند برد، تا تنگی و عسرت و محنت و فاقه، و ضیق عشرت در میان ایشان افتد و از مشقت و ریاضت بجان رسند، همه را این تدبیر موافق نمود]، لشكر او تمامی [طرق و سبل و] ممرها و گذرها را [بكلی] محفوظ ساختند كه یكمن بار و یك پشته هیزم ممكن نبود كه بشهر توانستی برد اما هرشب چند عیاری [بفرمان جمال الدین محمد سام] از شهر بیرون میرفتند و اسب بسیار از گلههای لشكریان بوجای بشهر میآوردند، چنانچه هریك كس قرب صد [سرو دویست سر] اسب بیاوردی، [و هر امر كه از جانبین واقع شدی جمال الدین محمد سام قاصد بامان كوه دوانیدی و ملك فخر الدین را اعلام دادی]، در خلال این احوال مرضی بر ملك فخر الدین مستولی شده رخت از منزل فنا بعالم بقا كشید، [و بحقیقت از تعدی و تطاول بوجائیان جانی مفت بیرون برد، كه: الفتنة اشد من القتل، و ذكر موت او سمت تحریر یافته،] چون خبر موت ملك به [جمال الدین] محمد سام رسید، فرمود تا این واقعه را پنهان دارند كه مردم شهر و قلعه دلشكسته نشوند، [پس در خلوت از زبان ملك فخر الدین نامه نوشتند كه اندك عارضه متعرض ذات ما شده بود بحمد اله تعالی بصحت مبدل گشت باید كه اكابر و اعیان هرات باستظهار تمام ممد و معاون جمال الدین محمد سام باشند، و امثال این سخنان ذكر كردند، و روز دیگر بر اشراف و اهالی شهر خواندند]، و هم در شب
ص: 75
وفات ملك [فخر الدین ملك] مظفر اسفزاری كه از قورچیان ملك [فخر الدین] بود، از قلعه امان كوه پیش بوجای آمد و خبر مرگ ملك رسانید، بوجای از استماع آن بشارت عظیم خوشدل شد و قبا و كلاه خود بمظفر بخشید، و هم در شب بساز مجلس طرب فرمان داده، [ملوك و ولات و امرای سپاه را طلب نمود و بشارت داد بموت ملك فخر الدین و بشادی این خبر تا آن شب «1» پیمانه پیمودند، و از پر شدن پیمانه خود غافل بودند،] روز دیگر كه خسرو نیلی حصار با تاج درفشان و تیغ زرنشان بر فراز قلعه آسمان برآمد، و چتر سیاه شاه سپاه زنگ سرنگون گشت، از معسكر بوجای صدای كوس و كرنای و خروش طبل و نقاره و هندی درای باوج قلعه گردون رسید و بوجای با سپاه تمام جنگ آزمای، آهنخای سوار شده، با تیغهای قاطعه و سنانهای رافعه و حسامبران و سهامپران بر دروازها حمله آوردند جمال الدین محمد سام نیز با دو هزار مرد جانباز تیرانداز از شهر بیرون رفته در قرا و سواحل آب كار تبار با سپاه بدخواه مقابل گشت، و از طرفین مصاولت دلیران و مصادمت دلاوران متعاقب شد، و در یك «2» (و دو) حمله از مردان «3» [مرد] و مبارزان صف نبرد، چندان بقتل رسید كه مراكب هرجا پای مینهادند بر سر مقتولان بود «4»، [و مظفر اسفزاری درین روز بآواز بلند ندای موت ملك فخر الدین در داده گفت: ای جماعت بر جان خود ستم مكنید كه دی روز بامداد ملك فخر الدین را قضای اجل رسید، و من دوش از قلعه امانكوه آمدهام مردم هرات در میان حرب و كارزار از آن خبر پرآزار عظیم غمگین شدند، لقمان غوری بر بام حصار شمعانیان 15 بود بسبب تسلی و دلداری مردم بآواز بلند بانگ بر مظفر زد و گفت ای ناكس كذاب چرا افترا میكنی دوش بتجدید «كذا» مكتوبی بخط ید ملك فخر الدین آمده و بوجای و امرای سپاه او را دشنام بسیار داد، چنانكه بوجای را در خبر مرگ
______________________________
(1)- كذا؟ شاید در اصل (تا پایان آن شب) بوده.
(2)- مج: و در یك حمله. مك: و در یك و دو حمله.
(3)- مج: مردان مرد و مبارزان: مك: مردان و مبارزان.
(4)- عبارت: [و مظفر اسفزاری درین روز بآواز ... در قلعه حال عزلت اختیار كرده] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 76
فخر الدین تردد پیدا شد، و از مظفر اسفزاری دیگرباره تحقیق نمود و سوگندان یاد كرد تا سبب اطمینان گشت، و تا مدت ده سال در خراسان و عراق خبر شایع بود كه ملك فخر الدین زنده است، و روی از امور دنیا تافته، در قلعه حال عزلت اختیار كرده،] حاصل الامر چهار روز متعاقب میان فریقین «1» زدن و گرفتن [و آویزش] و طعن و ضرب و خونریزش بود، روز پنجم بوجای بنفس خود پیاده گشت تمامی امرا و ملوك نیز بیكبار (پیاده) شدند، با تیغهاء كشیده سپرها در سرآوردند و حمله كرده تا كنار خندق رسیدند، جمال الدین محمد سام نیز با هزار مرد نبرد از دروازه عراق بیرون رفت و بحمله اول ایشانرا مقدار یكسر تیر براند و چند حمله بر یكدیگر پیمودند، چنانكه هر نوبت قریب بدویست كس مقتول و مجروح گشتند، و مبارزان غوری درین روز ملك قطب الدین تولك را از لشكر بوجای دستگیر كردند، و بوجای محزون و مأیوس بازگشت، [و از گرفتاری ملك قطب الدین بغایة غمین و اندوهگین شد چنانچه دو روز كسی را بار نداد روز سیوم ملك ینالتكین و ملك قطب الدین اسفزار و امرا و وجوه سپاه او را گفتند كه مصلحت امیر نیست كه درین مقام عزلت گزیند و در خلوت نشیند اگر یك ملك از سپاه امیر گرفتار شد بسیار دیگر از ملوك و امرا ملازم موكب ظفر مناكباند كه همه جانها در رضاجوئی و سرها در هواخواهی امیر فدا میسازند بوجای بدین گفتار تسلی یافته هركدام را نوازش فرمود، و آنروز تا شام بشرب مدام بسربردند، چون شب شد بوجای با خواص خود در باب خلاص ملك تولك مشورت كرد، و گفت: او بواسطه ما در بند افتاده مبادا كه آسیبی بدان رسانند، امرا گفتند كه مصلحت آنست كه مردم تولك كتابتی بجمال الدین محمد سام نویسند و در آنجا ذكر كنند كه ما را بتكلیف و ستم بجنگ آوردهاند، و نواب و حجاب ملك فخر الدین و همه اعیان هرات را معلوم است كه آباء و اجداد ملك قطب الدین و همه ملوك تولك تابع و مطیع ملك غور بودهاند، و همیشه براستی و اعتقاد تمام كوچ دادهاند و خدمت كرده، اكنون اگر ملك ما را ببخشند جای آن دارد، و اگر بفروشند خریداریم، و اگر میگویند با بوجای تخلف میباید كرد در آن نیز بآهستگی رجوع مینمائیم، چون مكتوب نوشته شد و بجمال الدین محمد سام رسید سوگند
______________________________
(1)- مج: زد و گرفتن و آویزش و طعن. مك: زدن و گرفتن و طعن.
ص: 77
یاد كرد كه مرا با ملك تولك كینه در دل نیست و قصد آن ندارم، اما اگر شما راست میگوئید و خاطر شما متعلق ملك است با بوجای خلاف كنید و چند سر اسب برانید و بهرات آیید، و اگر این كار نتوانید ده هزار دینار و پانصد خروار غله و پانصد گوسفند و پنجاه سر اسب و سی برده بفرستید تا ملك شما را بگذارم، و ملك قطب الدین نیز موافق این معنی بتولكیان چیزی نوشته، چون مكتوب و كیفیت احوال ببوجای رسید فرمود كه خروار چند آرد و گوسفند بفرستند تا ایشانرا تسلی باشد كه ملك قطب الدین را نرنجانند، پس روز دیگر سی خروار آرد و سی سر گوسفند و پنجاه من دوشاب و دو خروار میوه تر و پنج من شیرخشت و دو قبضه كمان در كنار جوی انجیل جمع كرده نیمشب بشهر درآوردند و گفتند بوجای خبر ندارد ازین چیزی كه ما بشهر آوردیم و این برسم خدمت جمال الدین محمد سام است ده روز دیگر فرستادگان ما از آب خواهند آمد و آنچه جهت خلاص ملك طلب رفته خواهند آورد]، چون چند روز ازین حال بگذشت بوجای نامه بخط (خود) بشاه اسمعیل سجزی- كه از موافقان جمال الدین محمد سام [بود]- نوشت كه: چند روز است كه بما پیغام داده كه [جمال الدین] محمد سام را خواهم گرفت تا امروز هیچ اثری ظاهر نشد، اگر وعده تو راست است البته درین هفته بوفارسان، و مردم شهر را نیز بمرحمت ما امیدوار گردان تا با تو اتفاق كنند، و امثال این سخنان كذب از روی مكر و تزویر تحریر نمود، و از مردم هرات كه در بند داشت یكی را بخواند، و گفت ترا خواستم كشت اما جهت جانداری پادشاه خون ترا بخشیدم، باید كه هم امروز بهرات روی، و چنان نمائی كه از بند گریختهام و این مكتوب بر در خانه شاه اسمعیل اندازی، و خط دیگر از زبان مردم هرات كه پیش بوجای ملازم بودند نوشت كه جمال الدین محمد سام را اعلام آنكه شاه اسمعیل با بوجای زبان یكی دارد، و چند مكتوب بوجای درین هفته بدو رسیده، حاضر وقت خود باشد، و این نامه بر تیری بسته در شهر انداخت، یكی از ملازمان جمال الدین محمد سام موسی نام آن تیر را یافته پیش جمال الدین محمد سام برد و او را بر اخفای وصیت فرمود؛ تا روزی دیگر شخصی كه مكتوب بوجای داشت بدروازه خوش رسید، اتفاقا جمال الدین محمد سام بر بام دروازه بود، آن شخص را پیش او بردند [ازو احوال پرسیده] گفت مرا بوجای در [بند] داشت، دوشینه بند شكستهام و آمده، جمال الدین محمد سام دانست كه دروغ میگوید،
ص: 78
آنشخص را در خلوت طلبیده تفحص حال نمود و گفت راست بگوی كه بوجای چه مكر كرده و ترا برای چه فرستاده، [و تهدید نمود] آن شخص پایافزار خود را شكافته نامه بوجای بیرون آورد، [و بجمال الدین محمد سام داد]، چون بخواند دانست كه تزویر میكند، شاه اسمعیل را خوانده نامه بدو نمود و گفت [مكر میكند و] میخواهد كه میان ما كدورت اندازد، و با یكدیگر تجدید عهد و بیعت كردند، و ایشان نیز بفخر الدین زنگی- كه ملازم بوجای شده بود- (مكتوبی) نوشتند، كه چندگاه شد كه بقصد قتل بوجای از ما غیبت نموده، و تا امروز اثری ظاهر نشده كه سبب توقف چیست،
[ع]:
كس درین كار پسندیده تعلل نكند،
باید كه صورت حال اعلام دهد كه موجب اهمال چه بوده، و بجمعی دیگر كه از هرات رفته بر درگاه بوجای بودند مكتوب فرستادند، چون این مكتوبات ببوجای رسید دانست كه جمال الدین محمد سام بر فریب و تزویر او وقوف یافته غمگین كشت.
مقارن این حال شخصی بود در هرات سجستانی الاصل در غایت جرأت و جلادت، [پهلوان «یاراحمد» نام، در كشتیگیری، و تیراندازی بحدی كه بزور بازوی توانا دست در شاخ فیل كردی، و بنوك پیكان جانستان در شب تار خال از رخ زنگی بربودی،
امیر خسرو:
تیر پلنگ افكنش آهو شكاراز دل دشمن شده سندانگذار
شعله آتش بسر نی زدهبیلك سوزان بسر پی زده و بسبب دلاوری و هنرمندی پیش ملك فخر الدین راه قریب یافته بود، و در معظمات امور و امهات مهمات شروع كردی، و بحسن تدبیر بنوعی كه پسندیده خاطر ملك بودی بپرداختی،] و قریب دویست تن از عیاران و مبارزان هرات تابع [و منقاد] او بودند، از روی حسد كینه جمال الدین محمد سام در دل داشت، و دلاوری دیگر بود «محمود فهاد» نام، و ترك دیگر «نیكپیتیرگر» نام، كه صد مرد [نامدار] تبع او بودند، یاراحمد این هردو دلاور را بخانه
ص: 79
خود برده با ایشان گفت: [كه ای مبارزان زمانه] میبینید كه این جمال الدین محمد سام چه [فضول] و سر بزرگ شده، و [بر آن كسانی كه بصد مرتبه ازو بزرگترند تفوق و تقدم میجوید، اكنون] مرا غیرت مردی باعث شده كه او را بقتل [آرم، و حصار را بگیرم] و بوجای نیز بمن پیغام كرده كه اگر جمال الدین محمد سام را بمن سپاری حكومت هرات [بتو ارزانی دارم]، و بنام تو از بندگی پادشاه عادل یرلیغ بستانم، و از خزانه خود مبلغ ده هزار دینار تسلیم مصاحبان تو كنم، اكنون درین كار بمدد شما محتاجم، القصه اتفاق كرده با یكدیگر عهد بستند، [بعد از دو سه روز كه یاراحمد در قصد جمال الدین محمد سام یكجهت شد] نیكپی تیرگر در خلوت پیش [جمال الدین] محمد سام رفت و هرچه [از یار احمد و محمود فهاد] شنیده بود بگفت، جمال الدین محمد سام متردد گشت و اعیان حصار را حاضر كرده این سخن [با ایشان] در میان نهاد، همه گفتند. ایشانرا میباید گرفت، [و برین معنی متفق شده بیرون آمدند] روز دیگر جمال الدین محمد سام در صفه بار بنشست، و مبارزان غوری و هروی از یمین و یسار صف كشیدند، یاراحمد [شمشیری در دست و خنجری در میان با پنج كس از عیاران] پیش آمد و سلام كرد [جمال الدین محمد سام] او را تعظیم كرد، و ببشاشت تمام گفت بنشین، یاراحمد شمشیر (خود) بیك نوكر داده بنشست، بعد از لحظه جمال الدین محمد گفت: ای پهلوان [خنجر از میان بگشای، پهلوان درحال خنجر از میان باز كرد، پس جمال الدین محمد گفت ای پهلوان] مردان چنین كنند؟ گفت:
چه كردهام [كه موجب ملامت باشد؟ جمال الدین محمد] گفت: چنین اندیشه نكرده بودی؟
یاراحمد منكر شد، جمال الدین محمد گفت او را نگاه دارید، و برخاست در ساعت یاراحمد و محمود (فهاد) را گرفتند، و روز دیگر بقتل آوردند [هردو را در سر چهارسو، و اهل هرات از ان سیاست خایف گشتند و قرب صد مرد دلاور كه مصاحب یاراحمد بودند خود را از باره انداخته پیش بوجای رفتند، چون خبر قتل یاراحمد و محمود فهاد ببوجای رسید بغایت حزین و دلتنگ شد و حكم كرد كه اگر كسی یكمن غله و طعام بشهر فرستد او را بعقوبتی بكشم كه ازو بتر نباشد].
درین فرصت امیر دلدای- كه ده هزار مرد «1» [در تابین] داشت، بحكم اولجایتو سلطان
______________________________
(1)- تابین: سپاه.
ص: 80
بهرات آمده بود، بجمال الدین محمد سام پیغام داد كه اگر با من بصلح سر در آری ترا و ساكنان این خطه را در حمایت خود آورم، و جمال الدین محمد نیز جوابهای [دلفریب و سخنان] صلحآمیز فرستاد، چون این خبر ببوجای رسید اندیشید كه اگر محمد دلدای هرات را فتح كند، همه رنج لشكركشی و زحمت محاصره او ضایع خواهد شد، باتفاق ملوك و امرای سپاه نامه نوشت [بجمال الدین محمد سام] كه اگر ملك تولك را بگذاری [كه پیش من آید] و عهد كنی كه با محمد دلدای ایل نشوی، من از خون پدر و برادران خود بگذرم، و هر سوگند عظیم كه گوئی بر زبان رانم، [و با رعیت جز شفقت و نیكوئی نیندیشم] جمال الدین محمد سام مكتوب بوجای را بر سر جمع پاره كرد، و قاصد را دشنام [بسیار داد] و سخن همه از تیغ و تیر و سنان و شمشیر گفت، چون خبر ببوجای آوردند در كار محاصره مبالغه بسیار نمود، و روزبروز ذخیره در شهر كمتر میشد و اثر تنگی بیشتر ظاهر میگشت، تا [بجای انجامید كه] خروار گندم بهشتاد دینار رسید، و مردم [از بیقوتی بتنگ آمده دانه گندم از در و جواز جواهر عزیزتر گشت، انبارها چون كیسه مفلسان تهی شد، و شكمها چون كاسه طنبور خالی ماند، مردم] نان میگفتند و جان میدادند، تا ششهزار آدمی جایع ضایع گشتند، كه كس بتجهیز و تكفین ایشان نپرداخت، و در اردوی بوجای ده من گندم بدو دینار و صد من شیرینی بهفت دینار بود، و هركرا قوت بود در شب ترك عیال و اطفال كرده خود را از باره میانداخت [و چون پیش بوجای میرسید او را درخور حال غله و زر میداد، و مینواخت، تا مدتی برین منوال،
ع:
از برون نقشونگار وز درون ناله زار
بود،] روزی خلق هرات [بپای حصار آمده] فریاد و فغان بعنان آسمان رسانیده، (گفتند ای جمال الدین محمد سام از خدای بترس فرزندان ما) از گرسنگی از عمر خود سیر شدهاند، [ما را طاقت محاربت و مقاومت نماند] بفرمای تا دری دروازها بگشایند و ما را بگذارند تا بیرون رویم، و روز [جمعه جمعی] دیگر بر سر منبر و تخت مقریان برآمده جامها پاره كردند و فریاد: الجوع مهلك النفوس، باوج فلك آبنوس رسانیدند، جمال الدین محمد دید كه اگر با بوجای صلح نكند خلایق از بینوائی هلاك میشوند، روز دیگر فرمود تا از ضعفا و غربا
ص: 81
قرب پنجهزار آدمی [را] از شهر بیرون كردند و گفتند كه بلشكرگاه بوجای روند، و لشكریان بوجای آن [فقیرانرا] بزخم چوب و تیغ میزدند كه بشهر بازگردند، تا اكثری [از آن عجزه بحكم آنكه: در كوی ملامت و در خانه خواری] در آب كار تبار و سرهای راه و سایهای دیوار [خوار و زار] جان دادند، روز دیگر جمال الدین محمد بند از پای ملك قطب الدین تولك برداشت، و او را خلعت داده پیش بوجای فرستاد و طلب عهد كرد، بوجای از خلاص ملك [تولك] عظیم شادمان گشت، و در باب عهدنامه با وجوه درگاه [خود] مشاورت كرد، [بعضی گفتند كاری كه بعهدنامه بانجام رسد توقف در آن لایق وقت نیست، چون خونیان و موذیان بدست آیند تدبیر توان كرد، بوجای را آن رای پسندیده آمد] عهدنامه نوشت كه گزندی بجان جمال الدین محمد سام نرساند و كسی را نفرماید، [و خطوط ملوك و امراء سپاه در آخر آن ثبت كردند، چون خط عهد بجمال الدین محمد رسید] روز دیگر برادر بوجای «طغان» بكنار آب كار تبار آمد و جمال الدین محمد پیش او رفت، طغان او را بنواخت و گفت [ما همه عهد كردیم و] بر عهد خود استواریم، و او را [بامثال این سخنان] ایمن گردانید، و بوجای (شب) بشهر درآمد، (و روز درهاء دروازه گشادند تا سپاه بشهر درآمد،)، [پس] بوجای حكم كرد كه خلق هرات را بتمام از شهر بیرون كردند، و بروج و باره و فصیل را خراب ساختند، روز دوشنبه بیست و یكم ذی الحجه سنه ست و سبعمایه مردم هرات بر كنار آب كارتبار جمع شدند، و جمال الدین محمد (سام) با دویست مرد در حصار بماند، و روز دیگر [جمال الدین محمد سام] با چند كس پیش بوجای رفت، او را در كنار گرفت و بنواخت و بر دست راست خودش بنشانده فرزندش خواند، و گفت ای فرزند من از [سر] خون پدر خود گذشتم، و جرایم و خطیأت ترا عفو كردم، در حصار بگشای تا چند مرد از خواص ما در حصار درآیند، [جمال الدین محمد] گفت بهرچه امیر فرماید بجان قیام نمایم، [پس] بوجای خلعت خاص خود بوی داده بخرگاه خاص خود رفت، و او را طلب كرد و بشراب مشغول شد، چون جمال الدین محمد مست گشت ببهانه استفراغ از خرگاه ببارگاه رفت و با اصحاب خود گفت یاران بوجای مستست و با او در خرگاه مردی دهی بیش نیست مصلحت در آن میبینم كه تیغها بكشیم و او را با اهل مجلس او بكشیم آن
ص: 82
جماعت او را منع كردند، پس نماز شام برخصت [بوجای] مراجعت نموده، بحصار باز رفت، روز دیگر شاه اسمعیل پیش بوجای رفت، و نوازش یافت، و هرروز یكی از اعیان حصار پیش بوجای میآمد و باسب و جامه [خوشدل و خشنود] از پیش او بازمیگشت و غرض بوجای آن بود كه همه [اهل حصار] بیكبار پیش او روند و حصاریان توقف مینمودند، [و یكان یكان] بجمال الدین محمد [سام] تخلف میكردند و میگریختند تا صد كسی بیش نماند، [جمال الدین محمد، و اختیار الدین نیشه و جمعی اتفاق كردند كه تا بوجای خبر شود خود را در قلاع غرجستان اندازند، باز ازعار فرار اندیشیده از آن قرار برگشتند، و تسلیم قضا شده]، در میان این احوال جمال الدین محمد كسی پیش امیر یساول كه امیر الامرای خراسان بود [و مرتبه عالی داشت] فرستاده عرض نمود، كه اگر امیر بزرگی فرموده بدین طرف عزیمت نماید، بنده با اتباع خود بخدمت امیر آمده، این دیار را بنواب امیر سپارد، و بهرچه امیر حكم فرماید از قتل و عقوبت و عنایت و تربیت بنده قبول دارد،
[لامیر] شاهی «1»:
گر بشمشیر سیاست مینوازی حاكمیور بتشریف غلامی میپذیری بندهام از قضا هم درین هفته كه بوجای [شهر را] فتح كرده بود، امیر یساول با پنجهزار كس بهرات آمد، و ایلچی «گرگ مست» [نام] پیش جمال الدین محمد فرستاده گفت: بیدغدغه و تردد خاطر بیرون آی تا ترا تربیت كنم و از تعدی بوجای برهانم، و درین باب سوگندان یاد كرد، جمال الدین محمد اعتماد نموده با [همه] ساكنان حصار بیرون آمد، و پیش امیر یساول رفت،
______________________________
(1)- امیر شاهی: آقملك بن جمال الدین فیروزكوهی: اجداد او از سربداران و خواهرزاده خواجه علی مؤید بوده است در زمان شاهرخ میرزا بهرات شتافت و چندی ملازم شاهزاده بایسنقر بود و در استراباد درگذشت و جنازه او را بسبزوار برده در خانقاه خانوادگی مدفون نمودند، وی علاوه بر شعر و شاعری در علم موسیقی و نقاشی نیز استادی مسلم بوده است.
(تذكره دولتشاه سمرقندی ص 430- 426. آتشكده- آذر ص 84- 83)
ص: 83
سید حسن غزنوی:
اجل خندهزنان یعنی بپای خویش میآیدبطاس این گژدم كور و بخط این گرزه مار كر
گرفته شومی طغیان نكبت دامنش ورنیرود بز پیش قصاب و رود خر نزد پالانگر امیر یساول جمال الدین محمد سام و یاران او را گرفته ببوجای سپرد، و گفت بموجب حكم [پادشاه] اولجایتو سلطان ایشانرا بسیاست رسان و از رودخانه هرات برو كه حكم یرلیغ برین جمله است، كه بوجای جز خصمان خون پدر و برادران خود بهیچكس دیگر تعرض نرساند، روز دیگر بوجای تاج الدین یلدز و لقمان غوری را با بیست تن از نامداران بكشت، و جمال الدین محمد سام را نیز بعد از چند روز حبس و قید بحكم امیر یساول [بقتل آورد، و از هرات برفت، بعد از آن امیر یساول] اعیان و ارباب هرات را طلب داشته، گفت یرلیغ پادشاه اولجایتو سلطان بر آنجمله است كه هیچكس بر رعیت هرات تعدی و دستاندازی نكند، باید كه همه بشهر بازآیند، و بمهمات خود اشتغال نمایند، روز دیگر جمع خلایق بشهر آمدند، و هركس بر جای خود قرار گرفته، سجدات شكر حضرت الهی بجای آورد.
[بعد از آن احوال محاصره حضرت امیر بزرگ بود هرات را، چنانچه مذكور شد، دیگر وقایع زمان حضرت شاهرخ سلطان و اخلاف مسطور میگردد.]
ص: 84
روضه سیزدهم در ذكر حوادث (حضرت) خاقان مغفور شاهرخ سلطان
اشاره
از جمله قضیه كاردزدن بود حضرت شاهرخی را، و صورت این حال چنان بود: كه حضرت خاقان مغفور [شاهرخ سلطان] باوجود سعت ممالك كه اكثر ربعمسكون در زیر نگین همایون داشت، و فرمان جهانمطاعش را بمنزله نص قاطع، بر رقاب ارباب ملك و خسروان مالك رقاب، حكم روان بود، همیشه در مقام عجز و نیاز سرمسكنت بر خاك بندگی بینیاز مینهاد، و بتضرع و ابتهال از غرور سلطنت سریع الزوال این ملك پرملال، پناه بحضرت ذو الجلال میبرد، و پیوسته بلوازم شعار [اسلام] وا [وا] مر شرع نبوی علیه (الصلوة و) السلام و جمعه و جماعات اشتغال تمام میفرمود، روز جمعه بیست و سیوم ربیع الآخر سنه ثلثین و ثمانمایه [اتباع] ندای: اذا نودی للصلوة من یوم الجمعه فاسعوا الی ذكر اله نموده، بمسجد جامع اندرون هرات تشریف فرموده و بعد از شرایط ادای صلوة [از مصلی برخاسته] عزیمت بیرون آمدن كرد، در درون مسجد شخصی نمدپوش- احمد لر نام از تابعان مولانا فضل اله استرابادی حروفی- بر صفت دادخواهان كاغذی در دست پیش آمد، آنحضرت بیكی از مقربان فرمود كه حال او [تحقیق نموده] بعرض رساند، احمد لر [بیتحاشی] در دوید و كاردی چون قطره آب در آستین [داشت] بشكم آنحضرت رسانید، اما چون در جمیع احوال حفظ و حمایت حضرت [ملك] متعال و دعای گوشهنشینان و اصحاب حال پناه و حصار ذات بزرگوارش بود آن كارد كارگر نیامد، و احمد لر را [ملازمان حضرت] هم در مسجد پارهپاره كردند.
[لمولانا كاتبی]:
بر تو هر دشمن كه مثل استره تیغی كشیدبازگشت آن تیغ و هم در سینه او جای كرد
ص: 85
چون همیشه معهود چنان میبود، كه هرگاه آنحضرت سوار میشد نقارهچیان پیشپیش نقارهزنان میرفتند، درین حال نقارهچیان خبردار شدند، كه آنحضرت از مصلی برخاست، بدستور نقارها فروكوفتند، و ناگاه بیكبار ترك كردند، غلغله در میان خلق افتاد كه آیا چه حال شده، و مردم [بسیار] بر بام مسجد دویدند، و درین فرصت امیر علاء الدین علیكه كوكلتاش، و امیر [جلال الدین] فیروزشاه بر در مسجد سوار ایستاده انتظار بیرون آمدن آنحضرت میبردند، چون این فتنه حادث شد، حضرت شاهرخی امیر جلال الدین فیروزشاه را طلب نموده خواست كه در محفه نشیند، امیر [مذكور] گفت اگر حضرت پادشاه در محفه رود حادثه عظیم پیدا شود، و فتنه تمام برخیزد، [و مردم را در حیات و ممات ترددها افتد] پس [حضرت] پادشاه بدولت سوار شده نقارها بصلابت تمام فروكوفتند، و از راه راست بازار بباغ زاغان عزیمت فرمود، و جراحان و اطبای مسیحا دم بمعالجه و مرهم قیام نمودند، تا آن زخم التیام یافت،
و تاریخ این واقعه را یكی از فضلا درین قطعه بنظم فرموده:
[قطعه]:
سال تاریخ هشتصد و سی بودروز جمعه پس از ادای صلوة
قصه بس عجیب واقع شددر خراسان ولی بشهر هرات
كجروی در بساط چون فرزینخواست تا شهرخی زند شد مات بعد از آنكه بتفحص این حال اشتغال نمودند، از اشیای آن [كرد؟] كلیدی یافتند، عسسان [بتجسس] پی بخانه تیمچه بردند كه در آن خانه بدان كلید گشاده شد، ساكنان آن تیمچه گفتند چنین شخصی درین تیمچه طاقیهدوزی میكرد و خلق بسیار پیش او میآمدند، و مولانا معروف خطاط كه [حضرت] شاهرخ سلطان در وقت فتح عراق او را بخراسان آورده بود و بكتابتهای خاص رقم اختصاص بروی كشیده گفتند بدین لر اختلاط
ص: 86
پر [می] داشت او را متهم ساخته گرفتند، و چند نوبت بپای دار آوردند، [و اكثر مستعدان هرات كه بمولانا طریق مصاحبت داشتند متهم شدند، و ازیشان زرها گرفتند، و] خواجه عضد الدین دخترزاده مولانا فضل اله حروفی 16، و جماعتی دیگر كه با احمد لر متفق بودند همه [را قتل كرده] بسوختند، و [حضرت] امیر سید قاسم 17 تبریزی را (قدس سره) بدین [امر] متهم داشته حكم شد كه در هرات نباشد و امیر [قاسم] این حال را در شعر بزبان كنایه بیان میفرماید،
[بیت:]
قاسم سخن كوتاه كنبرخیز و عزم راه كن
شكر بر طوطی فكنمردار پیش گرگسان
ص: 87
چمن اول از روضه سیزدهم در ذكر واقعه شاهزاده بایسنقر بهادر
اشاره
در تاریخ سنه سبع و ثلثین و ثمانمایه واقعه عظیمی كه صفت طامه كبری داشت، اعنی وفات شاهزاده كامیاب عالیجناب غیاث السلطنه و الدین بایسنقر (بهادر) بن سلطان شاهرخ [بهادر] واقع شد، و او پادشاهی بود كه از [سر] دانش و فطانت پای تفوق بر فرق فرقدین داشت، بهرام خونآشام از جمله چاوشان درگاه [جلال] او بود، و هلال خجسته (فال) چون بلال از حلقه بگوشان صف نعال او، بدقت نظر باریكبین، در مبداء حال نهایت مآل دیده، و بهدایت اقبال در ابتدای آمال [بغایت كمال] رسیده، پیوسته اوقات فرخنده ساعاتش بمجالست و موانست اهل علم و اصحاب فضل مصروف، و همیشه عنان ارادتش بصوب صواب نشر احسان و كسب كمال و احراز نیكنامی معطوف، صدرنشینان مجامع فضایل و كمالات [از] اطراف ممالك آفاق روی بدرگاه مكرمت پناه او داشتند، و خردهبینان غوامض علوم و معانی از اكناف اقالیم [عالم] منهاج تربیت، و معراج مرتبت آستان رفیع او را پنداشتند، انتظام اسباب شوكت و عظمتش بحدی كه از شكوه (كوه) و قارش سلاطین هفت كشور را انگشت تعجب بدندان مانده بود، و اكتساب قواعد فضایل و دقایق كمال و هنرمندی بمرتبه كه ماهران روزگار و مبصران ادوار پیشش باقرار: لا علم لنا الا ما علمتنا زبان میگشادند، حاصل القصه، در تمام اقسام فضل و اصناف هنر و حرف چون (مردم یك فنه كامل و ماهر بود، «1»
______________________________
(1)- شرح فضائل و كمالات صوری شاهزاده بایسنقر میرزا و خدمات او بادبیات زبان فارسی و هنرهای زیبای ایران خود یكی از فصول درخشان و مبسوط تاریخ ادبیات ایران در آن عهد میباشد.
«باغ سفید» یكی از كاخهای باشكوه هرات و محل اقامت آن شاهزاده ادبدوست هنرمند
ص: 88
و مع) هذه الحالات و الكمالات اكثر اوقات روز و شب بشرب شراب و اسباب طرب مشغولی تمام مینمود، تا حرارت جوانی وحدت شرابهای [گران] ارغوانی طغیان كرده بر مزاج مستولی گشت، و اعضای رئیسه نقصان گرفت، و قوای طبیعی ضعف پذیرفت، (و) قوت طبیعت از مقاومت مرض عاجز گشت، حكمای میمون قدم و اطبای مسیحا دم پی بمعالجه نبردند،
[ع]:
چه درمان كند رنج مردن طبیب
آخر الامر صبح شنبه هفتم ماه جمادی الاولی سنه مذكوره ماه جاه سلطنت بچاه فنا فرورفت، و آفتاب جهانتاب شاهی و كامرانی بمغرب ممات افول نمود، سری كه سزاوار افسر شهریاری هفتاقلیم بود از خشت لحد بالین ساخت، و پائی كه شایسته سر تخت سروری و ملكداری ممالك شش جهت بود بتختهبند تابوت گرفتار گشت، و زمان عمرش سی و هفت سال و چهار ماه بود، و این رباعیه امیر شاهی در آن تعزیت گفته [است]:
[رباعیه]:
در ماتم تو دهر بسی شیون كردلاله همه خون دیده در دامن كرد
گل جیب قبای ارغوانی بدریدقمری نمد سیاه در گردن (كرد) و حضرت [پادشاه] شاهرخ سلطان چون خبر واقعه ناگاه فرزند ارجمند استماع نمود تنگدل و مجروح خاطر گشته چون رعد ناله برداشت و چون برق آه بركشید،
______________________________
و هنرپرور و مجمع دانشمندان، شعرا، و هنرمندان بوده است، دیوان و اشعار بسیاری از شعراء ایران مانند: نظامی گنجوی، امیر خسرو دهلوی و غیره در باغ سفید و بامر او جمعآوری و تدوین گردیده است، شاهنامه استاد سخن شادروان حكیم ابو القاسم فردوسی طوسی نیز بامر او تحریر و تنقیح گردیده و دیباچه مبسوطی بر آن نوشته شده است.
بایسنقر خود یكی از خطاطان نامدار و استادان مسلم و مبرز این فن بوده است.
بعضی از كتیبههای مسجد و مدرسه و خانقاه گوهرشاد بیكم در هرات و مشهد بخط زیبای بایسنقر نوشته شده و هماكنون موجود میباشد. و بعضی از اوراق مصحفی كه بایسنقر نوشته است نیز اكنون زینتبخش موزه كتابخانه ملی ملك میباشد.
ص: 89
و مانند باران اشك فرو «1» میبارید،
[لمؤلفه]:
از غمت خاصیت ابر بهاران شد مراآه برق و ناله رعد و گریه باران شد مرا پس حضرت پادشاه بموجب شرع مبین بشرایط تجهیز و تكفین او اشارت فرموده «2»، غیر از «گلیم برك» كه بر سر افسرآرای بست هیچ تغییر لباس «3» [ننمود]، و چون نعش او را برداشتند از در «باغ سفید» كه مسقط رأس شاهزاده بود تا در مدرسه مقدسه گوهرشاد بیگم- كه مدفن آنجا مقرر بود- از غلبه مردم ازدحامی بود كه از قیام قیامت و حشر محشر خبر میداد، همه را «4» لباسها چون نامه [گناهكاران] سیاه، و همه را احوال چون اعمال بدكرداران تباه،
[لواحدی الاصفهانی «5»]:
شهباز روح او چو برآمد بصبحدمدر كام روزگار فروبست صبحدم
______________________________
(1)- مج: پا: فروبارید. مك: فرومیبارید.
(2)- مج: فرموده. مك. پا: فرمود.
(3)- مج: ننمود. مك. پا. س: این كلمه را ندارد.
(4)- مج: لباسها چون نامه گناهكاران سیاه. مك. پا. س: لباس چون نامه سیاه.
(5)- مج: لواحدی الاصفهانی. مك: اوحدی. پا: این كلمه را ندارد. س: نظم.
عبد الرزاق سمرقندی در شرح این واقعه مینویسد:
«و آنحضرت (شاهرخ میرزا) مدت چهل روز بر مسند خلافت و مستقر سلطنت مینشست و مشاهیر ایران و توران و اعاظم ربعمسكون و مهتران خراسان بر درگاه همایون جمع بودند، هرروز یك دو شاعر مأهر مرثیها بموقف عرض و محل آنها میرسانیدند، از آنجمله مولانا سیف الدین نقاش اصفهانی كه واحدی تخلص میكردی مرثیه نیكو گفته است، و مرثیه این است:
چندانكه چرخ گشت بدوران روزگارنقش وفا نیافت بر ایوان روزگار
همكاسه شراب فنا بایدش شدنهركس كه خورد لقمه از خوان روزگار ***
ص: 90 خط خاك كرد بر سر و كاغذ بباد رفتجدول بخون نشست و سیه شد رخ قلم
______________________________
***
خرگاه بیطراوت افتاد و تخت خوارگویند هرزمان چو من اعیان روزگار
شهزاده بایسنقر عالیجناب كوجمشید را چو آمد و افراسیاب كو
خورشید زرد گشته و لرزان ازین عزاستای ابر خون گری اگرت قطره حیاست
او بود روشنی چشم و چراغ ملكشمعی چو او زدوده چنگیز خان نخواست
«باغ سفید» همچو هنر بیفروغ شداین هم نشان طالع و بخت سیاه ماست
جمعند اهل بار ولی نیست شاه بارو ز هر طرف بناله و فریاد این صداست
شهزاده بایسنقر عالیجناب كوجمشید را چه آمد و افراسیاب كو
شهباز روح او چو برآمد بصبحدمدر كام روزگار فروبست صبحدم
با صد هزار دیده روشن سپهر پیربروی همی گریست در آنوقت صبحدم
شاهان روزگار و امیران نامدارگشتند بیوجود شریفش همه عدم
بیپرتو جمال عزیزش برادرانافتادهاند جمله چو یوسف بچاه غم
در پیش طبع روشن او تیره بود و خوارآیینه سكندر و آئین ملك جم
خط خاك كرد بر سر و كاغذ بباد رفتجدول بخون نشست و سیه شد رخ قلم
سنجق بریده پرچم و بركنده طوق مویگیسو گشاده بیرق و افتاده چون علم
صرنای و نای با دل صدپاره همچو كوسدر ناله و فغان و نفیرند دمبدم
بیمجلس مروح او چنگ و عود و نیگویند این رموز بنوبت بزیر و بم
شهزاده بایسنقر عالیجناب كوجمشید را چو آمد و افراسیاب كو
گر او برفت شاه جهان باد در امانگر گوهری شكست بماناد بحركان
سلطان معین دولت و دین شاهرخ كه بادبا تخت ملك و با دل فرخنده جاودان
یا رب بحق حرمت اولاد فاطمهصبری بده به بیگم غمگین ناتوان
بیاو نماند در تن پاكش حیات هیچمشكل بود حیات كسیرا كه نیست جان این مرثیه «ترجیعبند» در حدود شصت بیت است در پنج بند و هربند آن بر یك قافیه است كه مطع و یك بند تمام و برخی اشعار بندهای مختلفه آن نقل شد. و مراد از «بیگم» گوهرشاد بیگم زوجه شاهرخ میرزا و مادر شاهزاده بایسنقر میباشد.
(از «مطلع السعدین و مجمع البحرین»- عبد الرزاق سمرقندی- جلد دوم- نسخه مخطوطه كتابخانه ملی ملك).
ص: 91 سنجق برید پرچم و بركند موی طوقگیسو گشاد بیرق و افتاد چون علم بعد از ادای مراسم تكفین و تدفین تا مدت چهل روز امرا و اعیان حضرت آنچه رسوم و قواعد تعزیت بود باقامت رسانیدند، و بعد از آن مردم را سیاهی انداخته، بدستور معهود خلعتها پوشانیدند، و حضرت پادشاه اسلامپناه رضا بقضای الهی داده [پرتو التفات بر نظم مصالح و مهمات انداخت، اول] فرمود كه متروكات شاهزاده را میان ورثه علی فرایض اله [تعالی] قسمت نمایند، و از شاهزاده [مرحوم مذكور] سه پسر مانده بود، ركن الدین علاء الدوله بهادر، و قطب الدین محمد بهادر، و معز الدین ابو القاسم بابر بهادر، و هریك ازیشان مدتی بر سریر سلطنت [و شهریاری] كامیاب گشتند، و عاقبت هیچیك را كثرة جاه و سپاه دستگیر نیامد، و ملك و دولت هیچكدام پایدار نبود، [و آخر كار از فراز تخت اقبال بنشیب خاك ادبار گرفتار شدند»
[رباعیه]:
چون میگذرد كار چه آسان و چه سختوین یكدم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر كشیدمی باید رختنزدیك خردمند چه تابوت و چه تخت
ص: 92
چمن دویم از روضه سیزدهم در ذكر بلیه طاعون كه القبر روضة من ریاض الجنة لازم آنست
اشاره
حادثه دیگر از وقایع زمان (میمون) [حضرت] شاهرخی بلیه طاعون بود، كه در تاریخ سنه ثمان و ثلثین و ثمانمایه از مكمن: وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً، روی نمود، و حكما حدوث این بلیه را نتیجه عفونت آب و هوا داشتهاند، و اهل حقایق تبعه ذمایم افعال و قبایح اعمال عباد شمرده، چنانچه در مثنوی معنوی [آمده] است،
[مثنوی]:
از زنا افتد وبا اندر جهانقحط آرد در جهان منع زكوة و بیتكلف لطافت آبوهوای هرات كه رشك تسنیم بهشتی و غیرت نسیم اردیبهشتی است اقتضای طاعون نمیكند، اما بواسطه كثرت مردم هوائی، و ازدحام خلایق هرجائی، هرآینه هرگونه افعال ناشایست در وجود میآمد، و هیچ شك نیست كه عقیده اهل حقایق حق است، پس واقعه طاعون تبعه ذمایم اعمال گوناگون تواند بود، و ابتدای این حادثه هفتم رجب بود تا پانزدهم ذی القعده سنه مذكوره، كه چهار ماه و هشت روز باشد، و غلبه بحران او از غره شوال تا پانزدهم ذی القعده بود، و صورت مرض آن بود: كه ناگاه مردم را درد سر و تب محرق میگرفت، و بثره مقدار نخودی و یا كمتر و یا بیشتر بر اعضا پیدا میشد، و بعضی هم در یكروز و بعضی در دو روز، و (بعضی) سه روز بجوار رحمت حق میرفتند، و چون [در مدتهای مدید خلایق این بلیه ندیده بودند و از كسی نشنیده عاجز و متحیر فروماندند]، و جلای وطن اختیار كردند، و بعد از تسكین این حادثه بازآمدند، و طغیان او بمرتبه رسید كه میگویند در یك روز ده [هزار] كس از بلده و بلوكات بدین علت از عالم رحلت كردند، و در شهر یك روز شمردند چهار هزار و هفتصد تابوت از دروازها بیرون بردند، بیآنها كه
ص: 93
حمالان بیتابوت بر پشت خود و اولاغان بار كرده میبردند، [و آنچه در مغاكهای میانداختند و خاك بر ایشان میانباشتند]، و صعوبت این واقعه در بلوكات بیشتر از شهر بود، و جناب قدوسیمآب ولایت پناه شیخ زین الحق و الدین الخوافی قدس سره جهت تسكین این بلا دعا فرموده گفت: ما خود را فدای بندگان خدا میسازیم، و در دوم شوال سنه مذكوره بحریم وصال حضرت ملك متعال ارتحال فرمود، و بسیاری [دیگر] از اكابر و مشاهیر وایمه و افاضل بینظیر از دار فنا بعالم بقا رفتند، از جمله: «1» خواجه عبد القادر كه استاد فن موسیقی و اوتار، و در اقسام فضایل مثل حفظ كلام اله و خطوط و اشعار سرآمده ادوار بود، و در تصانیف نقش و عمل و ساختن صوت و غزل در خراسان و عراق و اصفهان و حجاز بلكه در تمامی آفاق بدل نداشت، چنانچه مشهور است كه در زمان سلطان احمد بعد از خواجه رضوانشاه كه در علم ادوار مشهور زمان و مذكور زبان بود نوبتی ساخت جامع دوازده مقام و بیست و چهار شعبه و شش آوازه، و تمامی اصول و ضروب، و جمیع نغمات و نقرات، و بدان مفاخرت و مباهات تمام مینمود، و خواجه عبد القادر در عنفوان جوانی و ابتدای شروع الحانی و اغانی بود، دعوی كرد كه در سی روز هرروز نوبتی مثل آنكه خواجه رضوانشاه ساخته تصنیف كند، پس سلطان احمد (فرمود) تا ندمای مجلس او شعر عربی و نظم فارسی تعیین نمودند، و ماه رمضان درآمد، خواجه عبد القادر در سی روز رمضان هرروز نوبتی (مكمل) ساخته بعرض رسانید، و روز آخر (هر) سی نوبت را بیتغییر و تبدیل ادا گردانید، [و وعده راست كرده] و مخالف و موافق را محیر گردانیده، خواجه رضوانشاه را مغلوب ساخت. و عاقبت از چنگ اجل جان نبرد، و رخت ودیعت حیات، و متاع طول امل را بمقام: القبر صندوق العمل كشید،
و در وقت حدوث این واقعه [حضرت] شاهرخ سلطان را بطریق معهود قشلاق در حدود ری بود، چون این حادثه جانكاه عمر فرسای و خرابی هرات و بلوكات و شرح بلیه طاعون و كثرت اموات استماع فرمود بغایت اندوهناك شد، و حكم فرمود كه هر مكتوب كه از جانب خراسان آید هیچكس نگشاید و مطالعه ننماید، تا سبب تفرقه خاطر نشود، [و همچنان سر بمهر بمعتمدان سپارند].
______________________________
(1)- برای شرح احوال خواجه عبد القادر به «نگارستان» قاضی احمد غفاری مراجعه شود.
ص: 94
القصه: مردمی كه درین طاعون برحمت حضرت بیچون واصل شدهاند، آنچه محاسبانرا معلوم شده كه گور و كفن یافتهاند در نفس بلده هرات ششصد هزار نفر است، و در بیرونها تا آنجا كه سواد بلده است چهارصد هزار، كه مجموع هزارهزار نفر باشد، بیاز آنكه در مغاكها انداخته بودند. و در خانها دفن كردند، و پدر مؤلف در شرح این حادثه قصیده نظم كرده، و این دو بیت [كه مسطور میگردد] از آن قصیده است،
لابی رح:
ششصد هزار در قلم آمد كه رفتهاندزانها كه یافت گور و كفن مردم خیار
باقی ز بیكسی همه در خانه ماندهاندخوردند چشمشان همه در خانه مور و مار
ص: 95