گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
روضه شانزدهم در [جلوس پادشاه عالی‌مكان ابو القاسم] بابر خان بر سریر سلطنت ممالك خراسان‌




اشاره

چون تأیید ملك ملك بخش آفرین و ارادت پادشاه آسمان و زمین بتربیت صاحب دولتی تعلق گیرد نخست اسباب سعادت همه مرتب سازد، آنگاه رایت اقبال و سنجق اقتدار او را بمرتبه برافرازد
كه هركس بنگرد بالا كلاه از سر بیندازد،
غرض ازین مقال، آنست كه چون در ازل آزال تاج‌وتخت سلطنت، و دواج مملكت زیبنده سریرآرای و شایسته بر خورشید انتمای پادشاه عالیجاه جم كف، رستم تهور [میرزا] ابو القاسم بابر بهادر آمده بود، قاید تقدیر موكب نصرت او را رهبری میكرد، و امداد افاضت تأییدات آسمانی جنود فرصت او را یاری مینمود، تا در شهور سنه ثلث و خمسین و ثمانمایه كه الغ بیك میرزا با اولاد [عظام]، و خیل، و خدم و اتباع و حشم عنان بطرف ماوراء النهر تافت، و مملكت از تعرض [امیرزاده] یارعلی تركمان صافی شد [ه بود] مواد طغیان مخالفان تسكین یافت لاكلام قدم برفراز مسند سلطنت جد بزرگوار نهاد، و بشوكت و سلطنت بلاانجام بر چهار بالش خلافت تكیه زده، همای چتر همایونش سایه بر سر ظل اله انداخت، و پرتو آفتاب تاج و هاجش ساحت مملكت (را) منور ساخت،

[خسرو

تخت را بنمود كین پیشانی دولت كراست‌تاج زرینش كه بر بالای پیشانی نشست و اكابر و اشراف، و مشاهیر و اعراف بخدمت درگاه مشرف شده رسم نثار و پیشكش بجای
ص: 149
آوردند، و امیر هندوكه از جانب مرو آمده امیر ابراهیم ایدكوتیمور و كوچیانرا كه باز گردانیده بود بهرات آورد، و بابر میرزا، ابراهیم را عنایت فرموده بامیر هندوكه بخشید، و امرا و مقربان درگاه، و وجوه و اعیان سپاه را بمواجب و انعام، و مواهب و اكرام نوازش فرمود، و خطبه و سكه بنام و القاب همیونش موشح و مزین گشت، و علاء الدوله میرزا از زمانی كه در خبوشان ملاقات كرده بود تا این وقت كه [دار الملك] هرات فتح شد، در ظل رعایت [بابر میرزا] باسباب عیش و طرب اشتغال داشت،
درین فرصت كه سریر مملكت بفر جلوس همیونش آرایش یافت، سر كارتون را شفقت فرموده برسم سیورغال هودبری بعلاء الدوله میرزا مسلم داشت، و علاء الدوله میرزا ولد خود سلطان ابراهیم را با كوچ و متعلقان و نفایس جواهر كه از قلعه عماد آورده بود بولایت تون فرستاده بود. درین محل بعضی از شیاطین الانس و اصحاب غرض عرض كردند كه علاء الدوله میرزا چنان سركشی و استقلال در دماغ دارد، بابر میرزا فرمود تا او را گرفته [محبوس] ساختند، و جمعی كثیر بگرفتن [سلطان] ابراهیم میرزا رفته، او را از نزدیكی تون باز گردانیدند، و با خزاین [نقود، و جواهر و غرایب ظرایف نوادر كه مستوفی عقل از عقد حساب او قاصر بود] پیش بابر میرزا آوردند، و آن [پادشاه كریم] مجموع او را نادیده و ناكشیده بخشش فرمود، و [آن] همه نقود و جواهر نامعدود را در میزان همت آن خسرو عالی قدر بقدر دانگی و وزن جوی اعتبار نبود،

[لحكیم] انوری [رحمه اللّه]:

گر دل و دست بحر و كان باشددل و دست خدایگان باشد و سلطان ابراهیم را بحكم: الدریحبس، حبس [فرمود] و میرهندو كه در پای تخت عظیم معتبر و صاحب اختیار بود، و بضبط و سرانجام مملكت اهتمام تمام [مینمود]، اما چون بابر میرزا از صبح تا شام «1» بآشام مدام اشتغال داشت، و جز بمعاشرت نی و می و مباشرت گل و مل میل نمی‌نمود،
______________________________
(1)- آشام: نوشیدن و آشامیدن. فرهنگ برهان قاطع.
ص: 150

[امیر خسرو رح]:

شاه كه شب تا بسحر می‌خوردروز بخسبد غم كس كی خورد جمعی امرا كه مخصوصان او بودند دست بفتنه و فساد، و ظلم و تعدی و بیداد برآوردند، امیر هندو كه ازین احوال ملول خاطر گشت، و رخصت طلبید كه چند روزی در ییلاق بادغیس كسب هوا نماید و [سلطان] ابراهیم میرزا [را] كه محبوس داشت همراه برد.
درین فرصت، عبد اللطیف میرزا [از بلخ] ایلچی فرستاد، كه الغ بیك میرزا بعزم تسخیر خراسان سپاهی گران جمع آورده متوجه است، و ما سر راه باو گرفته‌ایم، و تا ممكنست بامداد تأیید الهی نخواهیم گذاشت كه از جیحون بگذرد، و نسبت ببابر میرزا اظهار یك جهتی و اتحاد بسیار نموده، بابر میرزا فرستاده او را رعایت فرمود، و با جوابهای لایق ارسال نمود،
و سبب آمدن الغ بیك میرزا آن بود كه [چون] عبد اللطیف میرزا كه بچند واسطه كه مذكور شد، از پدر آزرده گشته، كینه در دل گرفته بود. درین وقت كه در بلخ بود اظهار مخالفت كرده رایت عناد برافراخت، و بیكبارگی ابواب حقوق پدر فرزندی را مسدود ساخت، و در بلخ صندوق طمغا را شكسته تمغا را برانداخت، و تمام «1» كشتیها كه در گذرهاء متعدد و معد بود پیش خود جمع آورد، و احشام و ایماقات «2»، و ایل والوس [چون] از الغ بیك میرزا متنفر بودند، [بیك راه] روی بدرگاه عبد اللطیف میرزا آوردند، و روزبروز اسباب وحشت و مناقشت بیشتر میشد.
و سببی از همه [قوی] تر دلایل طالع پدر و پسر بود كه پدر را ذنب و پسر را رأس در طالع افتاده بود، و هردو پادشاه در احكام نجوم [و احوال و آثار علویات بغایت] ماهر بودند، [الغ بیك میرزا بنظر دوربین و دلالت نحوست ذنب در طالع زوال ملك خود بسبب رأس كه در طالع پسر بود، در سر عبد اللطیف میرزا میدید، و] پسر [نیز بسر] این دقیقه راه برده،
______________________________
(1)- مج. پا: كشتیها. مك: كنشتیها؟
(2)- ایماق: بضم اول: تبار. دودمان. جمع ایماقات- آنندراج.
ص: 151
در اتمام آن كار اهتمام (تمام) مینمود، تا بینهما اسباب مكاوحت و عناد [ارتباط] و اشتداد عظیم یافت، و منجر بآن شد كه پدر تیغ كین از نیام انتقام بركشید، و ناوك عداوت از كمان معاندت برگشاد، و با لشكر [ی] چون ثوابت گردون بسیار، و چون رمال قفار بی‌شمار از ماوراء النهر بساحل جیحون آمد، و عبد اللطیف میرزا با سپاهی از حیز چند و چون افزون، از نواحی بلخ پیش رفته از تیغ كین و خنجرهای زهرآگین بر كنار آب سد آهنین در پیش پدر كشید، و از طلوع آفتاب تا وقت غروب از جانبین آتش مصادمت و حروب مشتعل می‌بود، و این حال مدت مدید میان ایشان برداشت بابر میرزا فرصت غنیمت شمرده، درین محل بعزیمت استخلاص [مملكت] نیمروز آیات نصرت آیات و اعلام ظفر انجام نصب فرمود.
[سبب آنكه ملك حسین كه آبا و اجداد او همیشه باج‌گذار، و فرمان برادر این خاندان بوده‌اند، بواسطه آشوب اطراف، و پریشانی سپاه، و مخالفت وارثان ملك، اندیشه خلافت كرده بود، و باد غرور در دماغ مخبط آورده سر از ربقه فرمان كشیده بود، و پای در ورطه طغیان نهاده، بابر میرزا فرمان داد، كه امرای سپاه، و مقربان درگاه، مجتمع گشته، از بلده طیبه هرات روان شد، و كس بطلب امیر هندو كه در بادغیس بود فرستاد، او عرضه داشت فرمود كه عبد اللطیف میرزا در بلخ است، این سرحد را خالی گذاشتن دور از مصلحت مینماید،] بابر میرزا تا ولایت اسفزار رانده جمعی از امراء نامدار و بهادران خنجرگذار بسجستان فرستاد، ملك حسین [چون دید كه از سیستانی با سپاه سلطانی مقاومت كردن، و از گوزن با شیر ژیان پنجه زدن، «1» اهوی تمام دارد،] باد غرور از سر بیرون كرد، و دست در دامن اعتذار زد، و جمعی از مقربان را واسطه ساخت، و بزبان عجز و اضطرار بتمهید معذرت تقصیرات گذشته قیام نمود، و مواثیق و پیمان را، بروابط عهود و ایمان استحكام داد، كه بعد الیوم سر از ربقه خدمتگاری بیرون نبرد، و در همه حال شرایط انقیاد و فرمان‌برداری بجای آورد، و تحفهای ارجمند، و پیشكشهای گرامند ارسال نمود، و بابر میرزا [بمقتضای رحمت فطری، و مروت جبلی] قلم عفو بر جراید جرایم او كشید، و بساط بازخواست [و انتقام] بیكبارگی
______________________________
(1)- كذا فی الاصل؟ ظاهرا درست آن (وهن تمام دارد).
ص: 152
در نوردید، و امرای سجستانرا [ایل و منقاد گردانیده، مراجعت نمودند، و درین فرصت امیر هندوكه] كه در بادغیس اقامت نموده بود، [چون بابر میرزا بجانب سجستان عزیمت فرمود] بمقتضای طبیعت هندوكه:
[مصراع]:
اذا شبعت اكبادهم فسقوا،
سلوك طریق عصیان پیش گرفته، امیر ابراهیم ایدكوتیمور را بماوراء النهر فرستاد، [از قضا] دراند خود او را گرفته پیش عبد اللطیف میرزا بردند [و مدت در حبس او گرفتار بود،] و امیر هندوكه بطرف استراباد رفت. بابر میرزا چون ازین احوال خبر یافت امیر شیخ علی بهادر، و امیر [سلطان] ابو سعید داروغه را با فوجی از سپاه ظفرپناه، امر فرمود كه از عقب هندوكه رفته: سر بدسیر زیر سنگ آورند
و این جماعت فیروزی اثر [چون ابر و باد بر اثر آن روان شده] در ولایت خبوشان باو رسیدند و نیران جدال و قتال را التهاب و اشتعال [داده] ناوكها بزره‌بری و شمشیرها بپرده‌دری درافتاد، [امیر هندو كه چون وقایع حروب بسیار دیده بود، و صفوف دلیران معارك نام و ننگ فراوان دریده، بر صفت شیر عرین و ببر خشمگین خود را بر صف دلاوران سپاه مخالف زده از بیم پریشان ساخت و از هرطرف كه حمله آورد از كشته پشته برهم انداخت و مردم «1» كرده از عقب هزیمتیان رفته امیر سلطان ابو سعید را زخمی كاری زدند كه بهمان زخم جهان را وداع كرد]، و در خلال این احوال امیر هندوكه در میدان امتحان بجولان و جلادت و بهادری كروفری مینمود كه ناگاه شیخ علی بهادر بدو باز خورده در یكدیگر آویخته خاك معركه را [با خون برآمیختند] و [امیر] شیخ علی [بامداد دولت ولی‌نعمت] غالب آمده [امیر هندوكه] را (سرباز كرد) و سر او را بهرات [آورده] جهت عبرت حرام نمكان دیگر، از دروازه ملك آویختند.
[شعر]:
بر درخت آمد برون گل لاجرم بر باد رفت‌اینچنین باشد چو بر مولی برون آید غلام
______________________________
(1)- كرد. كرده: بضم اول كوسپندچران، فرهنگ برهان
ص: 153
پس بابر میرزا از عزیمت ملك نیمروز مراجعت نموده، [از همه جوانب خاطر خطیر مرفه ساخته، و] در ساحت باسماحت دار السلطنه هرات، نوای عیش و كامرانی، و صدای نغمه (نشاط) و شادمانی در مقعر طاس فلك نیلگون انداخت.
[مقارن این حالات بر مقتضای مقوله جامعه،
بیت]:
هر فتح كه آسمان نهدش منتهای كارچون بنگری مقدمه فتح دیگر است از مفاتیح خزانه: له مقالید السموات و الارض، فتح قلعه عماد، كه نمودار حصن حصین شداد، بلكه مقابل كوب حصار استوار: سبع شداد، است، [دست داد، و كیفیت این حال چنان بود كه:
خوافی دلاور «محمد صالح» نام داشت، علاء الدوله میرزا او را برات بر قلعه عماد فرموده بود، و او بقلعه رفته چیزی از وجه آن برات گرفته بود، و باكوت وال قلعه طریقه محبت در میان نهاده بود، بیرون آمد بفور رخت و تحفها، و طاسهای میوه ترتیب كرد، با نوكران معتمد خود قرار داده بود كه اگر مجال یابند در شیوه مردم مزدور و حبه‌كش بقلعه درآمده با كوتوال آنجا بمعاشرت شراب اشتغال نموده، و آن تحفها را برسم پیشكش بقلعه درآورده، بهر حیله چند نوكر او در قلعه درآمدند، محمد صالح ناگاه شمشیر كشیده صلواة بنام بابر میرزا فرستاد، و چند كس را از اهل قلعه بقتل آورد، باقی مردم آنجا امان خواستند، و در زمره دیگر نوكران منقاد گشت، و خبر فتح، و كیفیت، تسخیر قلعه بعرض بابر میرزا رسانیده نشاط و مسرت این خبر بنوعی تأثیر كرد] كه مستحفظان علاء الدوله میرزا از مراسم حزم و محافظت غافل ماندند، تا او از حبس بیرون آمده بجانب غور و [خیسار] رفت، و از آنجا عزیمت سجستان نمود، و در آن ولایت جمعیت تمام در سلك انتظام او درآمد، بابر میرزا امیر خدایداد را با جمعی از دلاوران سپاه
ص: 154
[ظفرپناه] بدفع مواد فساد او نامزد فرمود. چون علاء الدوله میرزا از توجه لشكر خبر یافت آهنگ عراق كرد، و از بیا [با] ن یزد خبر پیش سلطان محمد میرزا فرستاد، و از آمدن خویش اعلام داد، برادر زیاده التفاتی نكرد و جواب فرستاد كه ما بر جناح عزیمت خراسانیم همانجا باشد تا بوقت عزیمت ملحق شود.
ص: 155

چمن اول از روضه شانزدهم در عزیمت سلطان محمد میرزا از (مملكت) فارس بقصد تسخیر خراسان‌

اشاره

پیوسته بر مقتضای مؤدای: حب الوطن من الایمان، سودای تسخیر مملكت خراسان [سلطان محمد میرزا را] در خاطر می‌بود، اما بواسطه هرگونه موانع صوری، و علایق ضروری در عقده توقف میماند، تا درین فرصت، خاطر از ضبط ممالك عراق و فارس (فارغ) ساخته لشكری بی‌پایان از: شیراز، و اصفهان، و یزد، و كرمان، و لرستان، و شولستان، و آوه، و ساوه، و قم، و كاشان، و ری، و سمنان [و دامغان]، و غیر آن فراهم آورده، عازم خراسان گشت، و از بسطام گذشته كس پیش برادر فرستاد، و از عزیمت و داعیه [خاطر] خویش [آگاهی] داد، بابر میرزا نیز با حضار لشكرها از نواحی خوارزم تا سرحد سجستان، و از [ضمایم] شبرغان تا [اقاصی] مازندران فرمان داد، و از [مستقر سلطنت دار الملك] هرات بمسارعت تمام روان گشته، بعد از طی منازل و مقام، ولایت جام مضرب خیام، و مجمع ازدحام هردو سپاه مبارزت اتسام شد، و از طرفین میمنه و میسره، و قلب و جناح را بسیوف و سهام، و رماح و بهادران نامدار، و [اصحاب] سلاح بیاراستند، و از اطراف نعره گیرودار، و غلغله مردان كارزار، و دلیران خونخوار، از میان گرد و غبار، چون بانگ رعد از تجاویف ابر آزار برخاست،

[لفردوسی]:

ز بس ناله كوس و هندی درای‌همی آسمان اندر آمد ز جای
درخشیدن تیغ الماس‌گون‌بكردار آتش بگرد اندرون از زبان تیغ آبدار جز نص قاطع: اذا جاء اجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون، بگوش دلاوران نمیرسید، و از دهان خون‌آلود سوفار غیر از صدای: یدر ككم الموت
ص: 156
و لو كنتم فی بروج مشیده، كسی نمی‌شنید، چون كوشش دو لشكر جرار، و كشش دو گروه خونخوار بغایت رسید، و زدن، و آویختن [و افكندن] و خون ریختن بنهایت كشید، آخر الامر نسیم فتح و فیروزی، از مهب رأفت و بهروزی: و اللّه یؤید بنصره من یشاء كشتی امید سلطان محمد میرزا را بساحل نصرت رسانیده، و رایت دولت، و سنجق سلطنت او را مظفر گردانید، و سپاه بابر میرزا گریز بهنگام را وسیله نجات و دست‌آویز خلاص ساخته. هزیمت نمودند، و لشكر عراق غنایم نامعدود، و نفایس، و طرایف نامحدود، گرفته، آحاد طوایف ایشان صاحب خیمه و كرباس و مالك درگاه، و بارگاه، و بدایع اجناس گشتند، بابر میرزا از آن گرداب وغا، و غرقاب بلا خود را بكوششهای بهادرانه بیرون انداخته، با هفت تن كه از غایت اتحاد و اتفاق چون عقد پروین گوئی یكبدن بودند، متوجه قلعه عماد گشت، و سلطان محمد میرزا باستقلال هرچه تمامتر در ظل عاطفت حضرت الهی بتایید فتح و ظفر بجانب دار السلطنت هرات خرامید، ظلال مرحمت بر مفارق رعایا گسترد، و مواضع و مرابعی كه بسبب عبور و مرور عساكر روی بویرانی و پریشانی داشت بحال عمارت بازآورد، و [سلطان] ابراهیم میرزا [ولد علاء الدوله میرزا] كه در حبس بود، بیرون آورده با شاه محمود [میرزا] ولد بابر میرزا پیش سلطان محمد میرزا آوردند، هردو را نوازش و عنایت فرمود. و ابراهیم میرزا را پیش والد او- (علاء الدوله میرزا) و شاه محمود میرزا را پیش والده او فرستاد، و بر سریر سلطنت و اقتدار جد بزرگوار خود [مقام] و آرام گرفت، و بفراغ بال و رفاع «1» حال [همه]، ترتیب اسباب عیش و تهیه ادوات طرب فرمان داده، مجلس را از پرتو آفتاب می و آتش رخسار ساقیان شیرین‌كار گرم داشت، و رایت عشرت، و لوای كامرانی تا ذروه بزمگاه زهره برافراشت، و در خلال این احوال كه الغ بیك میرزا و عبد اللطیف میرزا در سواحل جیحون با یكدیگر در محاربه و كشاكش بودند، میرزا سلطان ابو سعید بن میرزا سلطان محمد بن
______________________________
(1)- رفاع: بغین بی‌نقطه از: رفع رفاعة- علا قدره فهو رفیع.
و رفاغ: بغین معجمه از: رفغ رفاغة العیش: كان واسعا هنیئا فهو رافغ و رفیغ. و الرفاغة:
سعة العیش. و شاید در اصل (رفاه) بوده است.
ص: 157
میرزا میرانشاه ابن امیر تیمور گورگان- كه در اردوی الغ بیك میرزا بود، و همیشه خیال سلطنت و دواعی استقلال مملكت در سر و سر داشت- فرصت غنیمت دانسته ایل ارغون را با خود متفق ساخته در سلك (خدمت) درآورد، و تصمیم عزیمت تسخیر سمرقند كرده با گروه انبوه بمحاصره اشتغال نمود. و چون كیفیت این حال بسمع جلال الغ بیك میرزا رسید دخان آتش حیرت از كانون سینه [محزون] او بمصعد دماغ بررفت، و از ظواهر ترمذ بسرعت تمام متوجه سمرقند گشت، و جمعیت او بنوعی متفرق [شد] كه چندین خیمه و خرگاه برجا گذاشته، هركس بطرفی افتاد، میرزا سلطان ابو سعید چون از آمدن الغ بیك میرزا وقوف یافت چون قوت مقاومت نداشت و هنوز نوبت استقلال او را مهلتی در حساب بود، ترك محاصره كرده بایل ارغون درآمد (ه) [و] راه عبد اللطیف میرزا صافی شده از جیحون عبور نمود، و در شهر «سبز» اساس اقامت انداخت، و جنود آن نواحی را فراهم آورده بیراق تمام روی بسوی فتح سمرقند آورد، و میرزا الغ بیك نیز با سپاه [ی از حیز ادراك بیرون، و از انجم و افلاك افزون] استقبال نمود، و دو سپاه خونریز، و دو حشر محشر انگیز بهم رسیده از جنگ و وغا، و شورش و غوغا [حالت رستخیز] برانگیختند، و تأیید آسمانی، و نصرت سبحانی مساعدت موكب عبد اللطیف میرزا نمود، و لشكر (سمرقند) [مغلوب] گشته، روی بهزیمت نهادند. و الغ بیك میرزا بحسرت تمام، و ضجرت بلاانجام بسمرقند تاخته خواست كه بارگ درآید، میرانشاه قوچین كه گماشته و از خاك برداشته او بود امتناع نمود [ه، او را راه نداد،] بحكم: تكسرت النصال علی النصال، غم برغم افزوده با خویش و محارم، و چند نوكر بجانب شاهرخیه بیرون رفت، و میرزا عبد اللطیف بسمرقند آمده بر سریر اقبال و مستقر جاه و جلال بر جای پدر تكیه زد، و میرزا الغ بیك بعد از آنك از هیچ جانب روی بیرون شدن ندید بسمرقند بازآمد، و جمعی ازو طلب قصاص اقربای مقتول خود كردند، و چنانچه بر زبان مبارك [جناب قدسی‌مآب] شیخ بهاء الدین عمر [قدس سره] گذشته بود، بمقتضی شرع حكم بقصاص او و پسرش عبد العزیز میرزا [صادر] شد، و هردو بقتل رسیدند.
ص: 158
(شهادت الغ بیك میرزا سنه 853) «1».
«2» [چون سلطان محمد میرزا در هرات خبر قتل عم بزرگوار استماع نمود، غم و الم بسیار بدو راه یافت و اظهار ضجرت تمام نمود، اما فایده نداد].
______________________________
(1)- عبارت: (شهادت الغ بیك میرزا سنه 853). از زیادات نسخه مك میباشد و از نسخه‌های مج و پا و س محذوف است. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج‌2 158 [لفردوسی]: ..... ص : 155
(2)- عبارت: [چون سلطان محمد میرزا ...، تمام نمود، اما فائده نداد] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 159

چمن دویم از روضه شانزدهم در محاربه [ابو القاسم] بابر میرزا با امرای سلطان محمد میرزا

اشاره

چون بابر میرزا بقلعه عماد رسید، امیر محمد صالح كه فتح قلعه مذكوره بسعی جمیل، و اهتمام جلیل او دست داده بود، شرایط بندگی و خدمتكاری بظهور آورد، پس بابر میرزا از قلعه بیرون آمده بجانب استراباد رفت، و چند روز در آن نواحی بوده، جمعیت تمام او را حاصل آمد، و «1» [سلطان] محمد میرزا را همگی خاطر «2» [بتدارك] او متوجه بود، «3» اولا علاء الدوله میرزا را- كه چند وقت در سایه اهتمام داشت- ناحیه گرمسیر و باختر زمین داد، و او را بدان جانب فرستاد، و «4» جمعی امرای سپاه و اعیان درگاه را فرمود كه باتفاق امیر حاجی محمد قنا شیرین بجانب بابر میرزا روان شدند، چون امرا بولایت نسا رسیدند، بابر میرزا از استراباد «5» [باز] آمده بمشهد [راز] «6» رسیده بود، امرا با یكدیگر گفتند، و هم و هراس بخاطر [راه] نمی‌باید داد، و از خارخار «7» شوكت خصم نمی‌باید اندیشید.
______________________________
(1)- مج: حاصل آمد و سلطان محمد میرزا. مك: حاصل آمد و محمد میرزا.
(2)- مج: خاطر بتدارك او متوجه.
مك: خاطر او متوجه بود.
(3)- مج: او علاء الدوله.
مك: اولا علاء الدوله.
(4)- مك: و جمع امرای سپاه.
مج: و جمعی امرای سپاه.
(5)- مج: از استراباد بازآمده بمشهد راز رسیده.
مك. پا: از استراباد آمده بمشهد رسیده.
(6)- «مشهدراز»: مشهدرزه یا مشهدریزه مراد است به ص 228 جلد اول مراجعه شود.
(7)- خارخار: چو چارپار؟؟؟: خارش و كنایه از تعلق خاطر. فرهنگ رشیدی و برهان
ص: 160

(خسرو):

ای آنكه در صف رزم از خار پای ترسی‌گل‌بند چون عروسان باو رد كن نسارا «1» (پس امراء عراق از سر غرور و استكبار روان گشته در مشهد راز بهم رسیدند مستعد جنگ و جدال و آماده مصاف و قتال شدند، و سپاه [رزم‌خواه] بابر میرزا اگرچه ساز و برگ [و خود و ترك و] اسلحه و اسباب جنگ كمتر داشته اما با كمال توكل بكرم الهی و دست و بازوی توانا قوی‌دل و مستظهر بودند،
«2»

[امیر خسرو]:

بنیزه هریك ار باید كمر از كوه برتابدبناوك هریك ار خواهد شهاب از چرخ برباید
پرنده تیرشان گوئی كه از تقدیر پر داردبرنده تیغشان گوئی كه از نصرت گهر دارد دو لشكر خونریز و دو سپاه قیامت‌انگیز در یك‌دیگر افتاده، و بباد حمله نیران فتنه و وغار التهاب دادند، كه ازدخان و بخار او در هوای معركه ابری برخاست، كه شعاع تیغ برق او بود، و پیكانهاء چون قطره آب باران، و در فضای [آن] رزمگاه از اثر آن (لاله‌ها میرست)، مرگ برگ و هلاك بآر آن. بابر میرزا بر صفت ببر (ی) خشمناك و شیر (ی) بی‌باك [بر] هرطرف می‌تاخت، و از كشته پشته می‌ساخت، و بهر جانب حمله می‌برد، دمار از مخالفان برمی‌آورد،
______________________________
(1)- باو رد كن نسارا: عطف بیان جمله سابق است، و (نسا) بمعانی: جائی در خراسان.
گوشت و استخوان مردگان. جائی كه آفتاب بر آن نتابد.
و «باورد»: نام جای دیگریست در خراسان نزدیك به (نسا). و نیز مركب از دو كلمه «با» فارسی بمعنی «مع» در عربی. و (ورد) بعربی كل. و درین مصراع صنعت «مراعاة النظیر» كه از صنایع لفظی بدیعی است بكار رفته است
(2)- مج: امیر خسرو. مك: اسدی.
ص: 161
[بیت]:
بگرد اندر همی شد چشم پنهان‌بخون اندر همی زد چرخ چنبر
ز بانگ كوس غران چشم كودك‌همی احول شد اندر بطن مادر
زمین دریای موج‌افكن شد از خون‌درو كشتی سوار و كشته لنگر اخر الامر موكب [همایون] بابر میرزا را مظفر و كامیاب گشته، امرای سلطان محمد میرزا تاب صولت او نیاوردند، و امیر حاجی بقتل رسید [ه]، باقی سرداران اسیر و گرفتار گشتند، و اكثری ازیشان بتیغ بی‌دریغ درآمده بر خاك هلاك افتادند، و سپاه منصور غنایم نامحصور، و ساز و سلاح نامحدود گرفتند، چون از گیرودار این جنگ و پیكار فی الجمله ایشانرا فراغی دست داد خبر یافتند كه سلطان محمد میرزا رسید، و صورت حال چنان بود، كه: چند نوبت امیر حاجی محمد عرضه داشت [بسلطان محمد میرزا] فرستاده بود، كه بابر میرزا لشكر (ی) [بی‌حد] جمع آورده، اگر آفتاب رایت جلالت انتساب آنحضرت سایه التفات برین ناحیت اندازد، شاید كه بسبب شكوه و هیبت سلطنت كار (ی) برآید، سلطان محمد میرزا جمعی از مردان كار، و دلاوران صف كارزار اختیار كرده، از ولایت طوس ایلغار فرموده بود، [و] در راه بسیاری از مردم شكسته [امیر حاجی محمد و دیگر امرا كه] مجروح و خسته از معركه جسته بودند میرسیدند، و سلطان محمد میرزا حكم كرده بود، كه هیچ‌كس از گریختگان احوال نپرسد، و بسرعت و استعجال تمام میراند تا [كه] باردوی بابر میرزا رسید، و نفیر كشیده (از) گرد راه در مقابله آن سپاه درآمد، چون بابر میرزا ازین حال غافل بود، و شرایط حزم و احتیاط رعایت ناكرده، ناگاه سپاه مخالفان از اطراف و جوانب در ریخت، مردم لشكر او هریك بطرفی گریخت، و بابر میرزا بجانب قلعه «عماد» بیرون رفت، و سلطان محمد میرزا در میدان خالی درآمده یكران «1» جلادت چند نوبت جولان داد، هیچكس در مقابل او نیامده
______________________________
(1)- یكران: وزن مكران: اسب اصیل و تندرو و سرامد را گویند. فرهنگ جهانگیری.
ص: 162
درین حال شب نزدیك رسیده، [رعب و هراس، و دغدغه و وسواس] بر سلطان محمد میرزا مستولی شد، كه مبادا مخالفان غدری اندیشیده باشند، و بجهت فریب كه: الحرب خدعة مقام خالی گذاشته، او نیز عنان از میدان برتافت، و بجانب طوس عود نمود. در اثنای این حال خبر یافت (كه) اوروق او بسبب [استماع] قتل امیر حاجی محمد ویران شده، بنوعی بهم برآمده، كه ضبط آن در حیز اقتدار كسی درنیاید، چنانچه مردم [اوروق] در موت و حیات [سلطان محمد] میرزا متردداند، [سلطان محمد میرزا] چون بلشگرگاه رسید از آحاد خدم و افراد حشم بلكه از اصناف بنی آدم در آن دیار دیار ندید، عظیم متحیر مانده بود، كه اعلام دادند كه علاء الدوله [میرزا] كه بجانب گرمسیر رفته بود، لشكر بسیار و حشر بیشمار جمع آورده و بهرات معاودت نموده، حیرت او زیاده شد،

[لخواجه حافظ شیرازی]:

فریاد كه از شش جهتم راه ببستندآن زلف و رخ و خال و خط و عارض و قامت با مخصوصان و محرمان مفاوضه پیوسته گفت اهل خراسان در اصل مایل علاء الدوله میرزااند، و هرات را گرفت، و لشكر ما ویران گشت، مصلحت آنست كه ما رو [ی] بعراق آوریم، و برین عزیمت اتفاق كرده، [امرای خراسان را كه با او بودند بمحاصره قلعه «عماد» فرستاد، و با خواص خود با صبا و دبور همعنان گشته روی بعراق نهاد، و] امرای خراسان بخدمت بابر میرزا پیوسته عنایت و تربیت و نوازش و مرتبت یافتند.
و علاء الدوله میرزا چون خبر یافت كه سلطان محمد میرزا عنان توجه بصوب عراق تافته، بر سریر سلطنت (هرات) دیگرباره اقامت نمود. و روزی چند از زلال كوثر مثال، و ظلال طوبی‌مآل آن خطه فردوس آیین بیاسود، [بعد از آن] حصار اختیار الدین را بمولانا احمد یساول سپرده، بداعیه استخلاص سمرقند متوجه بلخ و شبرغان شد، و سپاه فراوان جمع آورد، و از آنجا [بجانب] ماوراء النهر روان گشت،
[و اله اعلم بحقیقة الاسرار].
ص: 163

روضه هفدهم در جلوس بابر میرزا كرت ثانی بر سریر سلطنت و جهانبانی بتایید آسمانی‌

اشاره

[ابو القاسم] بابر میرزا، چون خاطر از دغدغه تعرض (سپاه) سلطان محمد میرزا فارغ ساخت، رایت عزیمت همیون بجانب [دار السلطنه] هرات برافراخت، و بتمكن و استقلال تمام بر سریر سلطنت جلوس اجلال فرمود، و بنسق امور، و نظم مصالح جمهور، بمساعی مشكور، و اهتمام موفور توجه نمود، و دواعی ضمیر منیر، و بواعث خاطر خطیر باستخلاص و تسخیر حصار «اختیار الدین» برگماشت. و مولانا احمد یساول كه كوتوال قلعه بود در ضبط و محافظت و استحكام و صیانت آثار بلیغ نمود، و مدت چهل شبانه‌روز از جانبین آتش جانسوز جنگ و جدال (التهاب و) اشتعال داشت، چون بحرب و قتال، و فریب و احتیال كار (ی) از پیش نرفت، و مردم عرصه تلف و هلاك میشدند، بابر میرزا بر مقتضی طینت اصلی و فطرت جبلی عنان بجانب شفقت و مرحمت معطوف داشت، مولانا احمد (عرض) كرد، كه هرگاه جناب كرامت‌مآب شیخ بهاء الدین عمر قدس سره، [و جناب نقابت انتساب امیر ناصر الدین سید قریش نور اله مضجعه] بابر (میرزا را) عهد و پیمان موكد بمواثیق و ایمان داده مرا اطمینان خاطر حاصل گردد، حصار بسپارم پس آن هردو بزرگ [دین] بنابر صلاح مردم و اصلاح ذات بین حاضر آمده، بابر میرزا را عهد و سوگند دادند، و مولانا احمد قلعه تسلیم نمود، و بابر میرزا بعهد و پیمانی كه كرده (بود) وفا نمود، و مولانا احمد تربیت و نوازش یافته، پرتو آفتاب جهانتاب عنایت بابر میرزا بر ساحت احوال او تافت. و سریر سلطنت، و متكای خلافت [موكب همایون] بابری را مسلم و مستخلص گشت.
ص: 164
بعد از آن خبر یافت كه علاء الدوله میرزا كه بطرف ماوراء النهر رفته بود، بعزم استخلاص سمرقند، بی‌حصول مطلوب، و نیل مامول و مقصود بولایت بلخ معاودت نموده، بابر میرزا اعلام ظفر انجام بعزیمت قبة الاسلام [بلخ] نصب فرموده، با سپاهی كه غبار (مراكب) ایشان قنطره بر چشمه آفتاب می‌بست، و شعاع اسلحه مواكب ایشان روزبازار اشعه (نجوم) و شهاب می‌شكست:

لامیر خسرو:

جنبش اسب از سم خار اشكاف‌لرزه برافكند زمین را بناف
[شد زمین از نعل بنقش و نگارچون شكم ماهی و اندام مار
گر ز علمها كه بكیوان گرفت‌آتش گوئی به نیستان گرفت] و باوجود آنكه شدت سرما، و برودت هوا بحدی بود كه از فحوای:
خمد جمره، و جمد خمره، خبر میداد،

[و له ایضا]:

قطره كه از ابر همی شد جدامهره بلور شدی در هوا
لرزه‌كنان بر تن نازك حریرچون گل نسرین بلب آبگیر پادشاه بدان التفات ننمود، [و اویس بیك را بكوتوالی قلعه اختیار الدین تعیین فرموده،] و بعضی امرا را بمحافظت هرات بازگذاشت، و بمباركی عزیمت نموده، منازل و مراحل پیمود تا بساحت جنت اتسام قبة الاسلام [بلخ] نزول اقبال فرمود. (و) علاء الدوله میرزا [درین محل] بطرف طالقان [و كوه‌پایهاء بدخشان] رفته بود. بابر میرزا:
ص: 165
كالریح العاصف و البرق الخاطف، از عقب او روان شد، و در آن نواحی منزل و مقام علاء الدوله میرزا [را] معلوم كرده، بی‌خبر بر سر او تاخت، و مواد جمعیت او را چون خاطر مفلسان پریشان [و ابتر] ساخت، و علاء الدوله میرزا در شكاف كوهی پنهان گشته بمحنت بسیار از آن مهلكه خونخوار [نیم] جانی بكنار كشید، بابر میرزا [كوچ] او را گرفته، بجانب بلخ مراجعت [نمود، و] امیر [پیر] درویش، و امیر علی هزاراسبی را بوظایف تربیت و عواطف پادشاهانه اختصاص [بخشیده]، ولایت بلخ، و شبرغان، و قندز، و بغلان از حدود بدخشان تا سواحل آب مرغاب سیورغال (ایشان) فرمود، و موكب همایون منصور الرایات، بجانب دار الملك هرات معاودت نمود.
«1» [و درین فرصت بابر میرزا در یورش بلخ و بدخشان بود اویس بیك- كه از «2» شلنگ زدن و جلوداری بمرتبه پیری و كوتوالی و صاحب‌اختیاری رسیده بود-، بوسوسه دیو غرور، از راه سپاس‌داری و حق‌گزاری دور افتاده داعیه سركشی در خاطر آورد، و حصار را مضبوط و استوار ساخته، «3» قفصهای گلدستهای مدرسه و خانقاه پای حصار را بمظنه آنكه سركوب قلعه است ویران كرد، و درختان «4» نازوی بزرگ باغ شهر را كه بر جانب حصار بود بهمین تصور باطل بینداخت، و در باب صیانت و استحكام آنچه رأی قاصر او تقاضا نمود بجای آورد، و دست تعدی بتعرض خلایق و تخریب مرابع و مواضع دراز كرد، «5» چون بهرات رسید در باغ سفید نزول فرمود و خاطر بر تدبیر تسخیر حصار گماشته كسی را پیش اویس فرستاد و گفت اصلا تو از حصار بیرون نیائی كه من بنفس خود خواهم آمد، و او را بدین سخن فریفته شبی بشهر درآمده چنان نمود كه بحصار میرویم و پیشتر اهل ساز را بحصار فرستاد، جمعی از مردان جگردار نامزد كرد تا بانگ میزدند كه میرزا میرسد، و بدین بهانه بحصار
______________________________
(1)- عبارت: [و درین فرصت بابر میرزا ... فتحی دگر و فتوح دیگر] از زیادات مج میباشد و از مك یتمامه محذوف است.
(2)- شلنگ: وزن پلنگ برجستن و فروجستن شاطران برای ورزش راه رفتن.
فرهنگ برهان.
(3)- القفص: محبس الطیر و الجمع اقفاص، و مجازا غرفه و جائیكه بر فراز گلدسته سازند.
(4)- نازو. ناز: درخت صنوبر. آنندراج.
(5)- یعنی: چون بابر میرزا بهرات رسید.
ص: 166
درآمدند، اویس خون گرفته برسم استقبال بدهلیز قلعه فرود آمد،

سید حسن غزنوی:

گرفته شومی كفران نعمت دامنش ورنه‌رود بز پیش قصاب و رود خر پیش پالانگر یكی از دلاوران شیخ منصور نام چنگ در اویس زد، و هردو درهم آویختند یكدیگر را زخمهای كاری زدند، هردو را روح از قلعه تن و حصار بدن بیرون رفت، دلاوران دیگر اویس را بر خاك خواری‌كشان بیرون آوردند، و بصحرا انداختند، و نوكران او بعد از سه روز قلعه را تسلیم كردند.
و در اثنای این حال بحكم آنكه:

لا ادری قائله:

هردم رسد از عطای داورفتحی دگر و فتوح دیگر] یكی از «1» چهره‌های مخصوص علاء الدوله میرزا آمده عرضه داشت كه [شاهزاده] علاء الدوله میرزا نزدیك هرات آمده، در دامن كوه گازرگاه غایب شده، بابر میرزا بتجسس آن اشارت فرمود، او را (در) تكیه اسكندر بیك یافته، با جواهر عظیم گران مثل لعل «2» بوگرك و «3» پیوه‌گری و شاه منصوری و غیر آن‌كه جوهریان روزگار و شناسندگان نامدار از قیمت هریك از آن عاجز بودند، گرفته پیش بابر میرزا آوردند، و او را بیكی از معتمدان سپرد كه [محكم] نگاه دارید.
______________________________
(1)- چهره: بكسر اول غلام، ملازم، پسر ساده. آنندراج.
(2)- لعل بوكرك: نوعی لعل كه بصورة گرده باشد چه بوگرك بتركی بمعنی گرده است.
(3)- پیوه‌گری از انواع لعل: رمانی، عنابی، دوشابی و پیكانی است و ظاهرا پیوه‌گری در اصل پیكانی بوده كه نساخ آنرا تحریف كرده‌اند.
ص: 167

چمن اول از روضه هفدهم در ظهور سلطنت و تأیید خاقان سعید [سلطان ابو سعید] (انار اله برهانه)

اشاره

[چون] حضرت آفریدگار جل سلطانه و عظم برهانه، بحكمت شامله و قدرت كامله، فرق میمون، و ذات همیون پادشاه عالی‌شأن و خاقان رفیع مكان سعید شهید، سلطان ابو سعید میرزا [را، انار اله مرقده]- كه شمه از ذكر او گذشت- شایسته تاج و هاج سلطنت و سزاوار دواج موفور الابتهاج خلافت آفریده بود، و (خطباء) الطاف (مهیمن) بیچون بر فراز منبر نه پایه گردون، خطبه بلیغ «كذا»:
انا جعلناك خلیفة فی الارض، بنام همایون او خوانده، و بحكم: [ان] ارباب الدولة ملهمون، پرتو آفتاب این معنی از مطلع خجسته:
سبقت العنایة فی البدایة، ظهرت الولایة بالنهایة، بر پیشگاه او تافته، و از (مبشران) عواطف الهی، و منهیان بارگاه پادشاهی، نوید روح‌پرور، روح‌گستر، كه:

[خواجو كرمانی]:

ملك جهان زان تو خواهد شدن‌بخت بفرمان تو خواهد شدن یافته، [و] (در) نجد، و غور [بلاد] و دیار با جمعی از جانداران خدمتگار، و خدمتگاران، جاندار، بحسن تدبیر روزگار میگذرانید، و ملازمان و یك جهتان را بتأیید (ات) آسمانی، و ارتقا بمعارج سلطنت و جهانبانی امیدوار میگردانید، و كورباطنان و تاریك خاطران او را بچشم حقارت میدیدند، و بسر حكمت ازلی نمی‌رسیدند، از كوته نظری از صورت بكمال مآل بینا نبودند، و نمیدانستند [كه].
ص: 168

لعبد الواسع [الجبلی]:

بتدریج و قرار و انتظار و تربیت گرددمه نوبد رو باران درو خون مشك و حجر گوهر برین منوال ایام بسر می‌برد تا بامداد بخت جهانگیر، شهر: «نسی» را بدست آورد، و تولا بروحانیت بزرگوار سلطان سید احمد یسوی قدس اله سره [كه در آن خطه آسوده است] نمود (ه)، [و] چند روزی آن بلده را مقام اقامت ساخت، و درین فرصت بر سریر ارجمند دار الملك سمرقند سلطان عبد اله میرزا ولد سلطان ابراهیم میرزا متمكن بود، چون از حال سلطان سعید و استیلای او [بر: «نسی»] وقوف یافت، جمعی از امراء و اركان دولت را فرستاد باشد كه او را بدست آورند امراء باستعداد تمام رفتند و شكسته و پریشان بسمرقند بازآمدند،
[چراغی را كه ایزد برفروزدكسی كش پف كند ریشش بسوزد] و یراق بسیار [و] غنایم بی‌شمار بدست مواكب ظفر شعار افتاد، سلطان عبد اله (میرزا) چون ازین صورت واقف شد، و لشكر منهزم بدو پیوسته بداعیه انتقام بترتیب مواد حرب و تهیه اسباب طعن و ضرب فرمان داده، ابواب خزاین بگشاد، و سپاه آراسته، و لشكر عظیم مرتب ساخت، و از آن‌طرف سلطان سعید، نیز بامداد عواطف الهی مستظهر و قوی دل گشته، و مطمئن خاطر ابو الخیر خان پادشاه اوزبك را بمدد طلبیده بنظم امور، و نسق مصالح جمهور لشكریان توجه فرمود، و باتفاق ابو الخیر خان [بعزم تسخیر سمرقند] از حدود «نسی» روان شد «بحدود [تاشكند و] خجند آمد (ند)، سلطان عبد اله آگاه گشته با لشكر گران، و جمعیت بیكران توجه نمود، (و) در فصل تابستان كه از شرار آتش خورشید تابان دریاها در جوش، و نهنگان در خروش بودند،

[لخواجه] سلمان [ساوجی]:

هوایش ز فرط حرارت بحدی‌كه چون موم میشد دل سنگ ذایب
ص: 169 چنان بد كه شمشیر چون قطره آب‌فرومیچكید از كف مرد ضارب هردو سپاه كینه‌خواه، بعزم آتش‌افروزی، و خانه‌سوزی یكدیگر بجنبش آمده، در نواحی قریه «شیراز» قریب بچهار فرسنگی سمرقند بهم رسیدند و از جانبین مستعد جنگ و جدال شده، در برابر یكدیگر صفها بركشیدند: و تیرها ب [ر] زه گشائی، و نیزها بجان ربائی درآمد، مرغان تیزپر سهام خون [آشام بقصد صید طیور ارواح در پرواز شدند، و اژدهای و] ثعبانهای سنان بالتقام اجسام دلیران دهان (ها) بازكردند، و سلطان عبد اله میرزا قدم ثبات و قرار بر جای استوار داشت، تا میمنه و میسره، و قلب و جناح لشكر او چون ایام دولتش راجع و منقلب گشت. و (در) اثنای مصادمت و مبارزت گرفتار قید بوار شده بقتل رسید، و آفتاب اقبالش بمغرب زوال افول نمود، و ماه جمالش كه خورشید چون هلال حلقه در گوش او بود بخسوف فنا گرفتار گشت.

[كمال اسمعیل]:

دریغا كه پژمرده شد ناگهانی‌گل باغ دولت بروز جوانی
نهال سرافراز بد لیك گردون‌نداد آبش از چشمه زندگانی و این واقعه روز شنبه بیست و دوم جمادی الاولی سنه. خمس و خمسین و ثمانمایه بود، و سلطان سعید مظفر و كامكار گشته، غنایم بسیار و طرایف بی‌شمار [بتصرف سپاه نصرت‌شعار] درآمد،
و چون خبر این فتح بسمرقند رسید، شیخ الاسلام آن مملكت، خواجه مولانا، كه در جانب‌داری سلطان عبد اله میرزا غلوی تمام داشت- بخراسان آمد.
و سلطان سعید رایات سلطانی و اعلام كشورستانی بذروه ایوان كیوان برافراخته، و طنطنه خلافت و جهانبانی، و آوازه تخت‌گیری و تاج‌ستانی در اطراف‌واكناف [اقالیم] ربع‌مسكون انداخته، و بر سریر سلطنت و متكای خلافت باستحقاق تمام و استقلال مالاكلام
ص: 170
استقرار یافت،] و پرتو انوار رافت و عاطفت از آفتاب جبین مبینش بر ساحت امید رعایا و برایا تافت، و ابو الخیر خان را كه درین «1» مصاف ظفر كردار در ركاب مواكب نصرت‌شعار بود، بمواهب كریمانه، و نوازش خسروانه شاكر ساخته، اجازت مراجعت ارزانی داشت، و قبه بارگاه «2» جهانپناه، و ماهچه سنجق بر جیس اشتباه بر فراز خرگاه ماه برافراشت.

[لسید] حسن [الغزنوی] «3»:

زمانه دامن اقبال شهریار گرفت‌سعادتش چو دل و دیده در كنار گرفت
ظفر در آینه او جمال نمودجهان بدولت شاه جهان قرار گرفت
______________________________
(1)- مج. پا: مصاف. مك: سفر.
(2)- مج: قبه بارگاه. مك. پا. س: قبه و بارگاه.
(3)- مج. پا: لسید حسن الغزنوی.
مك: حسن غزنوی.
ص: 171

چمن دویم از روضه هفدهم در مصاف میرزا بابر خان با سلطان محمد میرزا در موضع چناران‌

اشاره

سلطان محمد میرزا از وقتی كه شكست یافته [بود]، از ولایت طوس عنان غم و افسوس بجانب عراق تافته بود، همیشه در مقام آهنگ رزم مخالف در پرده بنواراست میكرد، و عشاق‌وار در هوای خراسان متحیر مانده، (و) قانون انتقام، و چنگ جنگ ساز میداد. دیگرباره لشكرها جمع آورده باصفهان آمد [ه]. بابر میرزا در بسطام از تفصیل این احوال وقوف [یافت]. خدمت خواجه مولانا را برسالت پیش برادر فرستاد تا بحكم:
فاصلحوا بینهما، بنصایح و مواعظ (عذب) آبی بر آتش غضب او زند، و شیخ الاسلام مشار الیه روان شد (ه) چون باردوی سلطان محمد میرزا رسید، وظایف اجلال و اكرام یافته، مراسم رسالت باقامت رسانید، و شاهزاده بسمع رضا اصغا نمود، اما چون بر مقتضای:
لكل اجل كتاب، عمر و زمان آن پادشاه عالی‌شان بختام اجل مسجل شده بود، از نصیحت شیخ الاسلام مصلحتی روی ننمود «كذا» چند [نوبت] دیگر تردد و آمدوشد نموده بر آن قرار یافت كه بعضی از ولایات خراسان داخل دیوان عراق بود (ه) خطبه و سكه (در تمامی خراسان) بنام سلطان محمد (میرزا) باشد. و بابر میرزا اعتماد برین صلح كرده برسم قشلاق بمازندران درآمد، ناگاه خبر آمد كه سلطان محمد میرزا نقض پیمان، و خلاف ایمان نموده، با لشكرهای گران از بسطام گذشته باسفراین رسید،

[للشیخ] سعدی (شیرازی) [رح]:

كبوتری كه دگر آشیان نخواهد دیدقضا همی برد او را بسوی دانه و دام
ص: 172
بابر میرزا دواعی خاطر بر جنگ و كارزار قرار داده با سپاه (ی) مؤید بتأیید كردگار مواكب فتح و نصرت بر یمین و یسار نهضت فرمود. (و) چون سلطان محمد میرزا از توجه برادر خبر یافت از اسفراین بازگشته، روی بجانب استراباد آورد، و در موضع چناران جباران و جراران هردو لشكر بیكد [ی] گر رسیده، صفها بركشیدند، و الحق دو سپاه آراسته بودند، كه پادشاه [كواكب] مواكب گردون تا بر عرصه میدان آسمان جولان می‌نماید، سپاهی بدان اساس، و لشكری بدان زینت و لباس ندیده، و گوش بهرام رزم كوش آوازه گروهی بدان بی‌باكی، و خونریزی، و جماعتی بدان دلیری و ناپرهیزی نشنیده، جرعه خون یكد [ی] گر را از شراب لعل‌فام دوست‌تر می‌داشتند، و چكاچاك تیغ و سنان (مریخیان خنجركش) را از نوای (صریر) زهره زهراء محبوب‌تر می‌پنداشت.

للاسدی:

نه از مركشان باك و نز تیغ تیزنه از آب بیم و نه ز آتش گریز
بهنگام كین آوری در نبردز دریا بگردون برآرند گرد دلیران سپاه و دلاوران رزمگاه از طرفین روی درهم آوردند، و دست به تیغ و تیر و سنان و شمشیر برد، از صدای طبل جنگ، طیور ارواح جنگ‌جویان از آشیان بدن چون باز در پرواز آمد، و از خوردن خون جگر پردلان كركسان تیزپر تیرپران را دهانها بازماند، (و) «1» سلطان محمد میرزا با معدودی چند دلیروار بقصد «قول» سپاه بابر میرزا حمله آورد، و بمیان متعینان قول درآمد، سپاه خراسان از اطراف و جوانب، عراقیان را كه در عقب او می‌تاختند بزخم سنان و شمشیر جان‌ستان بازداشتند، و سلطان محمد میرزا
______________________________
(1)- مج: سلطان محمد میرزا با معدودی چند دلیروار بقصد قول سپاه بابر میرزا ... متعینان قول درآمده.
: مك سلطان محمد میرزا با پنجهزار سوار دلیروار حمله بر قلب سپاه بابر میرزا ...
متعینان قلب درآمده.
ص: 173
را در میان گرفته، از وقت طالع شدن آفتاب تا نصف النهار، نیران حرب و كارزار در اشتعال و التهاب بود، ناگاه [نسیم] ظفر و فیروزی از مهب: ان ینصركم اللّه فلا غالب لكم، بر پرچم [اقبال] لشكر خراسان وزیدن گرفت، و شكست بر عراقیان افتاده روی بگریز نهادند، (و سلطان محمد میرزا را زخم گران رسانیده گرفتند، پیش بابر میرزا آورده)، زبان تعنت گشاد [ه، گفت:] (كه) ترا چه باعث بود، كه یكنوبت لشكر بخراسان كشیده خون و مال چندین مسلمان [را] عرصه تلف ساختی، و بدان‌گونه ویران و پریشان شده جانی بسلامت بیرون بردی، و بدان اكتفا ناكرده، دیگرباره چنین فتنه انگیختی، [و چندین خون خلایق بناحق ریختی]، سلطان محمد میرزا (در) جواب گفت: ای برادر كار سلطنت بی‌این نوع حالها نمی‌باشد.
و مآل حال چنان پادشاه بی‌اشتباه- كه در سخاوت و شجاعت نظیر نداشت- بسعی لئام بدفرجام بقتل انجامید،

[لمولانا مجد الدین]:

یا رب غم عمر و زندگانیش خوریم‌یا درد و دریغ جاودانیش خوریم
[شرح دل تنگ و ناامیدیش دهیم‌یا حسرت خوبی و جوانیش دهیم] و نعش او را بهرات آورده، در مدرسه گوهرشاد بیگم پهلوی مرقد پدر (ش) بایسنقر میرزا مدفون گشت. مدت عمرش چون ایام حیات اسكندر رومی سی و چهار سال بود (ه) و زمان سلطنت او ده سال، [پنج سال بنیابت، و پنج باستقلال،] پس بابر میرزا چون خاطر از جانب او جمع ساخت، علاء الدوله میرزا را- كه مقید ساخته بود- فرمود كه چشم او را میل كشیدند، و عالم روشن را پیش دیده جهان بینش تاریك گردانیدند، كه: بادام تر را روشنائی، و دیده عبهر را بینائی معهود نیست. ان فی ذلك لعبرة لاولی الابصار.
و این دو فعل كه كوری این برادر، و قتل آن دیگر بود، بر جمال احوال و چهره اوصاف كمال، و ناصیه افعال و اخلاق بابر میرزا را خال عیب عظیم، و رقم نقصان كامل، و داغ
ص: 174
ملامت بزرگ آمد، والا حسن شیم، و وفور كرم و مروت جبلی و فتوت غریزی، و علو همت، و سمور تبت و فواضل احسان، و وظایف انعام او از شرح بیان، و حیز امكان متجاوز بود.

[لامیر] خسرو:

ز خوبی هرچه باید نازنینانرا همه داری‌و لیكن از وفا خالی بر آن رخسار بایستی پس در سنه، ست و خمسین و ثمانمایه، بابر میرزا لوای عزیمت خسروانه، بداعیه تصفیه ممالك عراق، گردون‌سای، و فرقد فرسای گردانید، و چون سایه چتر همایونش همای‌آسای، سایه بر آن بوم انداخت، و بعض [ی] مرابع و مواضع آن دیار، (بنعال) مراكب گیتی‌نورد مواكب (كواكب) عدد مزین گشت، در خراسان دیده میل كشیده الم رسیده علاء الدوله میرزا بینا شد، بلكه نابینا نشده بود، [و بزیارت مشهد مقدس فایز گشته]، خود [را] بطرف [مرغاب و] میمنه و فاریاب انداخت، و ایل والوس ارلات، و امرای آن نواحی بخدمت او شتافتن (د)، و از اطراف و جوانب لشكر بسیار جمع آورده [بقصد امرای هزاراسبی متوجه بلخ شد از آنجا شكست یافته] از راه لنگر امیر غیاث [قدس سره، عزیمت] تسخیر بلده هرات نمود، و در شهر و بلوكات از خبر نزول او شور و آشوب بسیار حادث شد، [و] امرای بابری كه در ولایات بودند [چون خبر خروج علاء الدوله میرزا شنیدند] بیكبار عازم هرات گشتند، امیر [پیر] درویش هزاراسبی پیش‌دستی نموده سابق از همه بنواحی هرات آمد، علاء الدوله میرزا تاب مقاومت او نیاورد، و جانی بهزیمت بیرون برد، امرا كیفیت حال ببابر میرزا عرضه داشت كرده بازنمود [ند] كه اگرچه علاء الدوله میرزا ویران و گریزان شده اما خاطر بكلی از جانب او جمع نیست. بابر میرزا چون برین حال اطلاع یافت بسرعت تمام بطرف خراسان معاودت نمود، (و) [دوازدهم شعبان سنه مذكوره بدار السلطنت هرات نزول فرمود]، از حال علاء الدوله بهادر تفحص فرمود، گفتند از نواحی هرات [هزیمت نموده] بجانب سجستان بیرون رفت، و از آنجا آهنگ عراق كرده در ری باردوی جهانشاه میرزا پیوسته، و حالا در سایه عنایت، و كنف [حمایت و] رعایت او از هجوم حوادث ایمن است.
ص: 175
[بابر میرزا از جوانب خاطر آسوده ساخته، در ساحت عیش و نشاط اساس اقامت انداخت].
و در سنه سبع و خمسین و ثمانمایه، حضرت [كرامت منقبت] ولایت پناه، (حقایق) [انتباه] شیخ بهاء الدین عمر، قدس سره، ازین دارپر ملال سریع الزوال، احرام كعبه وصال لایزال بسته، بازاد كرامت، و راحله شوق، [از نعش محمل نورانی آراسته عزیمت فرمود، و در هفدهم ربیع الاول] از منزل فنا بدار بقا ارتحال نمود، و بابر میرزا بقریه جقاره كه موطن شیخ بود تشریف فرموده، اصحاب مصیبت را تعزیت رسانید، و جنازه بلند آوازه آنحضرت را تعظیم و اجلال بی‌اندازه نموده، بفضای مصلی كه در دامن كوه مختار است نقل كردند، و بابر میرزا پیاده شده از روی نیاز و اعتقاد تمام نعش قدسی احتشام را بر دوش همایون اتسام گرفته، [و] بعد از تقدیم شرایط دفن و لوازم آن از احل مال و اجل منال مبلغ و افر عنایت فرمود كه بر سر مزار فایض الانوار عمارتی سازند، و بقعه عالی و مربع رفیع برافرازند، و قریه چغاره 21 و كاریز مختار را بر آنجا وقف گردانید، (و) حالا آثار مبرات آن پادشاه [عالی‌مقدار] در امور آن مزار مورد الانوار ظاهر و باهر است.
و در همین سال بابر میرزا بعزیمت استخلاص ممالك عراق ماهچه رایت آفتاب اشراق فلك‌فرسای گردانیده، در میان تابستان، كه از تاب آفتاب سنگ در صحرا آب [و نهنگ در دریا كباب می‌شد، با سپاهی چون سیل هایل روان گشت،] و در نواحی خبوشان [بموضع «یلغزتغاج»] چند روز مقام كرده، از آنجا به «1» «شلمغان» 22 خرامید، و چون زمستان نزدیك رسید (ه) در ناحیت مازندران قشلاق فرمود، و در فضای جان‌فزای سلطان‌آباد «استراباد» رایت اقامت برافراخت. [و سید نظام الدین عبد الكریم، والی «آمل» و «ساری» و سادات «هزارجریب» بشرف ملازمت درگاه فلك اشتباه سرافراز گشته پیشكشهای مناسب گذرانیدند، و از پرتو التفات و اصطناع پادشاهی بهره‌مند گردید، و چون سپاه بهمن از فضای باغ و چمن رخت بربست، و از شعله برق ابر بهاری،
______________________________
(1)- شلمغان: كذا. شاید درست آن «بیلقان» بوده و نساخ آنرا تحریف كرده‌اند، چه شلمغان نام دهكده است از نواحی «واسط»- كه شهر بزرگی بوده در نزدیكی شهر بصره در خاك عراق- و جائی بدین نام در زمین خراسان در مظان دیده نشده است.
ص: 176
و صدای سورن رعد آزاری سورت لشكر سرما و صعوبت برودت هوا شكست،

لامیر خسرو

ابر سراپرده ببالا كشیدسبزه صف خویش بصحرا كشید
كوه ز سنگ آتش لاله فروخت‌شعله بدامانش گرفت و بسوخت
جامه خود كرد بنفشه كبودرفت چو صوفی بركوع و سجود بابر میرزا از منازل زمستانی جنبش فرمود، در مواضع جان‌فزا و مرابع دلگشا سیر مینمود، كه ناگاه] خبر رسید، كه سلطان ابو سعید میرزا از آب جیحون عبور نموده، امیر [پیر] درویش، و امیر علی هزاراسبی جلادت نموده‌اند، و در مقابله (او) درآمده، بعد از جنگ و كوشش بسیار هردو بقتل رسیده‌اند، و از حدود بدخشان تا ساحل آب مرغاب در تحت تصرف سپاه نصرت‌مآب سلطان سعید درآمده، و بتمكن تمام در ظواهر قبة الاسلام «بلخ» مقام دارد. بابر میرزا بعد از استماع این خبر رایات فیروزی اثر بعزیمت تسخیر سمرقند حركت داد، چون از آب (مرغاب) عبره نمود، خبر آمد كه سلطان سعید مراجعت كرده از جیحون گذشت، و بدار الملك سمرقند [نزول فرمود، و بابر میرزا فسخ عزیمت خود نكرد، و بداعیه تسخیر سمرقند] روان گشت تا ب [قبة الاسلام] بلخ رسیده، صحبت شریف جناب كرامت‌مآب خواجه ناصر الدین ابو نصر پارسا قدس سره یافت، و آنجناب در باب صلح كوشش بسیار [فرمود، اما] مفید نبود، و بكشتی از جیحون عبور نموده، بعد از آن‌كه چندین مردم بعضی در آب، و بعضی از بی‌آبی در بیابان محمود تلف شدند، بولایت حصار درآمد، [و از آنجا روان شده، با آنكه هوا در غایت گرمی بود، و مواكب میمون منازل و مراحل دور می‌پیمود، بابر میرزا اكثر ایام چون ماه صیام بود روزه داشته، بتلاوت كلام اللّه قیام مینمود، و برخصت افطار و عذر سفر عمل نفرمود، و در سلخ ماه روزه عرض لشكر فیروزی اثر نموده، در همان مقام بشرایط عید اقدام فرمود]
ص: 177
و مولانا احمد یساول را با دویست سوار برسم قراول نامزد فرمود، [و] مولاناء (مذكور) تا موضع «قهلقه» كه بدربند آهنین مشهور است رانده، عمار (ا) ت آنموضع را ویران ساخت، [و آثار جلادت بظهور رسانید].
پس در چهاردهم شوال [اردوی اعلی بسعادت و اقبال] در یك فرسنگی سمرقند، [نزول اجلال فرمود، و درین مدت از سپاه سمرقند] هیچكس در مقابل لشكر خراسان نیامد، و سپاه خراسان خاطر بر آن قرار دادند، كه مردم سمرقند را قوت مقاومت ایشان نیست،] و میرزا سلطان ابو سعید، در وقتی كه از بلخ مراجعت نموده بود، لشكریانرا اجازت داده بود، و در سمرقند استقرار فرموده، كه خبر رسید، كه بابر میرزا با سپاه بهرام قهر متوجه ماوراء النهر شد. و بی‌كشتی از آبه [ای] عظیم گذشته بسمرقند نزدیك رسید، چون پیشتر حضرت (ولایت منزلت، قدسی مرتبت، المؤید من عند اللّه) خواجه ناصر الدین عبید اللّه قدس سره [درباره او نفسهای امیدوار رانده بود و] او را بدولت سلطنت و جهانداری استظهار بخشیده، [و] همیشه خود را مأمور حضرت خواجه میداشت، درین فرصت كه (از) آمدن بابر میرزا و كماهی احوال (او) خبر یافت، در خلوتی بحضور فایض الانوار خواجه تقرب طلبید، و در دفع صایل و حل واقعه مشكل از رای صوا بنمای ولایت پناهی استمداد فرمود، اكابر و اشراف و محترفه [و سوقیه] و اصناف مردم شهر و محلات و توابع و بلوكات استغاثه پیش حضرت خواجه بردند، و باتفاق گفتند: اگر [ششماه و] یكسال باید قلعه‌داری میكنیم، حضرت خواجه برایشان آفرین فرموده بمحافظت شهر و قلعه اتفاق نمود، و سلطان [سعید] فرمود كه رعایا [ی] كه استطاعت داشته باشند از نزدیكی بشهر درآیند، و باقی بكوهها [و] مواضع دور روند. و در شهر بر هر كنگره سه‌كس مقرر فرمود، یك ترك و دو تاجیك كه نگاه دارند، و در هر برجی، خم آب، و سبوی روغن و هیمه فراوان تعیین كردند، كه در وقت جنگ روغن داغ كرده و آب جوشان بر سر مخالفان ریزند. القصه آنچه در باب ضبط و استحكام مقدور بود تقدیم یافت. [و] بابر میرزا چون بیك فرسنگی سمرقند رسیده بود و كسی در مقابل درنیامده، مبارزان لشكر او مغرور گشته، امیر خلیل و مولانا احمد یساول و جمعی دیگر مبادرت نموده بجانب سمرقند
ص: 178
تاختند، و تیغ جلادت و مبارزت [بر] كشیده، سورن انداختند، و هر زمان از شهر مدد و كومك میرسید، تا شكست بر مردم خراسان افتاده، امیر خلیل (و مولانا احمد گرفتار و) دستگیر شد (ند)، و باقی روی بهزیمت نهاده، چون در راه ایشان جوی و جر و مغاكها بسیار بود، و ممر تنگ، مردان و اسبان بر یكدیگر می‌افتاد (ند)، و سمرقندیان تیغ دریشان نهاده، گروه انبوه كشتند و اسیر كردند، و بسبب این دست‌برد مردم سمرقند غلغله نشاط و شادمانی بآسمان رسانید [ند]، و اسیران را پیش سلطان (ابو) سعید برده، بزبان سرزنش از امیر خلیل احوال پرسید و استفسار حال دیگران نیز نمود، [مولانا احمد یساول جرءة نموده] گفت شاید كه بواسطه ما گرفتاران میان شما برادران صلح شود، این سخن مزاج سلطان سعید را موافق نموده، و در رعایت و محافظت ایشان افزود، چون این خبر باردوی بابر میرزا رسید، اگرچه اردو بهم برآمد اما بابر میرزا را اثر [تغیر] ظاهر نشد، [و] دیگر روز چون شیر خشمناك روی بتسخیر شهر آورده، در جانب عیدگاه سراپرده و بارگاه برافراشت، و هم از گرد راه پیش از آنكه یورت و مقام تعیین شود آتش پیكار و نیران كارزار در اشتعال آمد، و از طرفین دست‌بردهای مردانه نموده، حملهاء گران با یكدیگر پیمودند، روز تا شب دلیران و دلاوران جانبین از زدن و كشتن و مصادمت و مطاردت نیاسودند، و روز دیگر بهمین منوال از سفیدی صبح، تا سیاهی شام، مبارزان در كشش، و كوشش [و جوشش] و خروشش بودند، حاصل الامر تا مدت چهل روز، آن دو گروه جهانسوز كین‌اندوز، از صبح تا شام، و از شام تا بام آتش پیكار می‌افروختند، و خرمن حیات یكدگر بشعله قهر میسوخت، تا زمستان درآمده، لشكر برف و سرما (نیز) بر سر خراسانیان هجوم كرد، چنانچه تیغهاء چون قطره آب بر دستها یخ می‌بست، و تیرها از شدت [سرما] و برودت هوا از خانه كمان كه آتشی [بود] بیرون نمی‌جست، و هردو فریق بواسطه امتداد محاصره، و اشتداد خنكی بتنگ آمدند، از طرفین متوسطان تردد و آمد (و) شد كرده، سخن صلح در میان آورد [ند]، و بر آن قرار یافت كه از هردو جانب بندیان و گرفتاران را گذاشته، آنطرف آب آمو، كه ماوراء النهر عبارت از آنست داخل سمرقند باشد، و برین قرار عهد و پیمانرا، بمواثیق و ایمان مؤكد ساختند،
ص: 179
و امیر خلیل، و مولانا احمد یساول، و دیگر امرای خراسان بتشریفات گرانمایه نوازش یافته باردوی بابر میرزا، آمدند، و از این‌جانب نیز امیر احمد یار و امیر احمد افضل، و مردم دیگر كه گرفتار شده بود (ند)، خلعت و اكرام یافته، بمقام خود بازگشتند، و بابر میرزا [بعضی امرا و بهادرنرا كه بلوازم مردانگی و جانسپاری قیام نموده بودند، تربیت و نوازش فرمود] مراجعت نمود. [و] در چهارم محرم سنه [مذكوره،] «1» در بلده [معموره] هرات نزول اجلال فرمود.
______________________________
(1)- سنه سبع و خمسین و ثمانمایه.
ص: 180

چمن سیوم از روضه هفدهم «1» [در فرستادن بابر خان امیر خلیل را بجانب سجستان‌

اشاره

چون بابر میرزا بدولت و اقبال از ماوراء النهر بجانب بلده فردوس مثال هرات معاودت نمود، در سنه تسع و خمسین و ثمانمایه امیر خلیل را- كه فعیلی بود بمعنی فاعل از «خلل» نه از «خلت»- بطرف سجستان نامزد فرمود، چه ملك حسین ولد ملك علی از متابعت طریق آبا و اجداد كرام خود تجاوز نموده، طبقه باج و خراج كه پدران او همیشه میگذارده‌اند در توقف داشته بود، امیر خلیل بموجب فرمان متوجه شد، چون ملك حسین در مقام عصیان و طغیان راسخ بود، مردم بسیار جمع كرده در استحكام شهر و قلعه مالا كلام نموده بود، امیر خلیل بمدد محتاج گشته عرض كرده كومك طلبید، بابر میرزا امیر اویس ترخان را با جمعی امرا ارسال نمود، و بامیر خلیل ملحق شده همه بیكبار یكران تا دروازه سجستان راندند، ملك حسین پناه بحصار برده شهر را استوار ساخته بود، و جمعی مردم سیستان از سر لاف و گزاف پیش آمده، با قراول امرا آهنگ جنگ كردند، و عدد بسیار بقتل رسیدند، باقی مردم سجستان در چهار دیوار قلعه خزیده سر در كشیدند، و سپاه ظفرپناه امرای بابر میرزا دایره‌كردار شهر را چون نقطه در میان گرفتند، ملك حسین چون دانست كه خیال او محال بود و قوت مقاومت ندارد، و رعایای
______________________________
(1)- روضه هفدهم در نسخه مج مشتمل بر پنج چمن و سایر نسخه‌های مورد استناد شامل چهار چمن میباشد. و عبارت: [در فرستادن بابر خان امیر خلیل را بجانب سجستان ...
و بفتوی و حكم شرع آویختند]- س 2 ص 180 تا س 3 ص 183- اعنی عمده مطالب چمن سیوم از زیادات مج میباشد، و در مك. پا. و س محذوف است و واقعه وفات سعد الدین الكاشغری در مج در آخر چمن سیوم، و در مك. پا و س در چمن چهارم مذكور میباشد. و نیز وقایع رفتن بابر بمشهد و وفات او در آنجا، و حوادث بعد از مرگ او در مج در چمن چهارم و در مك. پا و س در چمن سیوم مذكور است. و در تقدیم و تاخیر و زیاده و نقصان مطالب و عبائر نیز میانه نسخه‌های موجوده اختلافاتی وجود دارد.
ص: 181
آن ولایت نیز از معاش بی‌قاعده او منصرف گشته‌اند، بجهت آنكه سیاست او زیاده از گناه بود، و قتل ناجایگاه میفرمود، و تغییر اوضاع و اخلاق آبا و اجداد خود نموده، با كدخدایان و ارباب آنجا بشیوه سلاطین ترك زندگانی میكرد، و در وقت سوار شدن و فرود آمدن نقاره، و طغرای احكام طریقه دیگر می‌نوشت، و خطبه و سكه بنام خود ساخت، و تنكه دو مثقال و نیم بنام خود مسكوك گردانید، پس چون از درون و بیرون افواج فتن و هجوم مخالفان متوجه بجانب خود دید، بآب دیده دست از مال و جاه و ملك و سپاه شسته راه هزیمت پیش گرفت، و از سجستان بیرون رفته پناه بجزیره زره برد، و مملكت نیمروز بتمام امیر خلیل را صافی و مستخلص شد، و خطبه و سكه بنام و القاب بابر میرزا موشح گشت، و آن پادشاه ملك‌بخش ملك نشان بود،
بیت:
در رزم بدست آرد و در بزم ببخشدملكی بسواری و جهانی بسوالی مجموع آن بلاد و دیار را برسم سیورغال بامیر خلیل بخشید، و همه سرداران نیمروز و زابلستان مطیع امر و محكوم فرمان او شدند، و ملك حسین دیگرباره سپاهی از هرجا فراهم آورده قصد سجستان كرد، و غرض حاصل نشد و مغلوب و منكوب گریزان و سرگردان گشت، و بعد از چند روز سر او را پیش امیر خلیل آوردند، و مملكت پور دستان و سام و نریمان بی‌مانع و منازع امیر خلیل را مسلم شد، و تمام آن دیار در سر او رفت، و هنوز از اسفزار تا قندهار و از زاول تا كابل از تعدی و تطاول امیر خلیل و اتباع او ویران و پریشان است.
فرد:
باران دو ساله فروننشانداین گرد بلا را كه تو انگیخته و از سرداران و كلانتران آنمواضع بعد از مصادرات و مطالبات بسیار كسی را زنده نگذاشت، و آخر الامر بدان رسید كه قصد تسخیر هرات كرد، و شهر را محاصره
ص: 182
نمود، چنانچه ذكر كیفیت آن در محل خود از توفیق الهی امیدوار است.
پس چون «1» تاریخ هجری بسنه ستین و ثمانمایه رسید بابر میرزا در زمستان این سال قشلاق در هرات فرمود، و از اطراف سلاطین و ملوك رسل و رسایل بدرگاه عالیجاه فرستادند، از جمله سلطان سعید خواجه جعفر تاجر را با تبركات «2» خوب و تنسوقات مرغوب ارسال نمود، اظهار محبت و وداد و مصادقت و اتحاد فرموده بود. و سلطان محمد ولد سلطان مراد كه والی روم بود قاصد و مكتوب فرستاده شرایط دولتخواهی ظاهر كرده، و اولاد امیر طاهر نیز ایلچی ارسال نموده صورت ایلی باز نموده بودند، همه را بابر میرزا بتشریفات پادشاهانه نواخته، و حاجات و ملتمسات بقبول مقرون ساخته اجازت انصراف ارزانی داشت. و از ولایت غزنین و كابل رئیس قطب الدین كه پیش او كلانتر آن دیار بود عرضه داشت نمود، كه «با كابلی» درین نواحی سر شر و طغیان برآورده انواع ظلم و فساد و تعدی و بیداد ازو واقع میشد، بنده ناگاه بر سر او تاخته، مواد جمعیت او را پریشان ساخت، و «بابا» مشار الیه گریخته خود را بطرف هندوستان انداخت، و در عرضه داشت خود التماس نموده بود كه ضبط و محافظت آن حدود و ثغور بجانب او مفوض گردد، بابر میرزا فرمود كه حكومت و ایالت آن ولایت بتمام تعلق بامیر خلیل دارد، و صلاح و فساد او برای او مفوض است، مقارن این حال قاصد امیر خلیل رسید، عرض داشت كه بفر دولت قاهره تمام دیار نیمروز بتحت تسخیر درآمده بود، اكنون شهر زمین داور مركز باخترزمین است مفتوح گشت «كذا»، و سلطان محمد هزاره، كه سردار و صاحب‌اختیار طوایف نكو دریست ایل و منقاد گشته در سلك بندگان درگاه درآمد، بابر میرزا فرستاده را كمر و شمشیر و كلاه نوروزی و خلعت و دگله طلادوزی بخشید و خلعتهای خاصه
______________________________
(1)- در اصل (پس چون سنه 860 تاریخ هجری بسنه ستین ...).
(2)- تبركات: تبر بكسر اول زر و سیم با كاف (علامت نسبت یا وحدت در فارسی) در آخر آن و بالف و تا جمع بسته شده است
یا تبرك بر وزن تفعل (از فعل برك- مبارك داشتن) بمعنی متبرك كه مصدر در جای اسم مفعول استعمال شده و جمع آن تبركات.
ص: 183
بجهت امیر خلیل ارسال فرموده نشان همایون فرستاد، كه تمامی صلاح و فساد آن ممالك بعهده شجاعت و بسالت و حیطه كفایت و كفالت او بازداشته آمده بهرچه رای او تقاضا نماید بتقدیم رساند.
«1» و درین فرصت حسن سیریاف لوند باطلی «كذا» در هرات سب شیخین كرد، مقویان دین محمد او را گرفته زبانش سوراخ كردند، و ریسمان دركشیده گرد بازارها برآوردند، و بفتوی و حكم شرع او را آویختند] «2».
و درین سال- 860- جناب تقوی‌مآب ارشاد پناه، مولانا سعد الملة و الدین الكاشغری قدس سره، «3» (از لباس حیات مستعار عاری، روی بجامه خانه عنایت حضرت باری آورد، و) «4» [بدار بقا رحلت فرمود]، «5» (سروش عالم غیبی، و منادی عرصه لاریبی ندای ارجعی بسمع روح شریفش رسانید، و خطاب مستطاب: و ادخلی جنتی، از فضای ساحت قرب اله بگوش هوش آن ولایت پناه رسید،
روی دل در حدیقه جان كردمنزل اندر ریاض رضوان كرد) «6» [و در جوار مزار بزرگان شیخ زین الحق و الدین الخوافی قدس سره مدفون گشت].
و قریب باین حال ذوذوابه در جانب شرقی هرات ظاهر شد، و از وقت طلوع صبح
______________________________
(1)- این عبارت در اصل: «و درین فرصت حسن سیریاف لوند باطلی در هرات است سخین كرد، مقویان دین محمد» قیاسا بسیاقت عبارت اصلاح شد.
(2)- تا اینجا از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- عبارت: (از لباس حیات مستعار عاری روی بجامه خانه عنایت حضرت باری آورد، و) از زیادات نسخه مك میباشد.
(4)- مج: [بدار بقا رحلت فرمود]. مك: این عبارت را ندارد.
(5)- عبارت: (سروش عالم غیبی و منادی عرصه لاریبی ندای ارجعی ... اندر ریاض رضوان كرد) از زیادات مك میباشد.
(6)- عبارت: [و در جوار مزار بزرگان شیخ .... قدس سره مدفون گشت] از زیادات نسخه مج میباشد.
ص: 184
تا وقت غروب آفتاب عظیم مهیب و بزرگ مینمود، «1» و بعد از چندگاه از طرف مغرب روشن و هویدا ظهور میكرد، و مردم درین باب سخنان بسیار میگفتند، چنانك بابر میرزا اندیشناك شده، بتحقیق احكام ذوذوابه اشارت فرمود، «2» و واقفان اسرار نجوم «3»، [و مطلعان آثار سماوی]، ترددها نموده، بر آن قرار یافت، كه تأثیر او درین دیار نخواهد بود. و این حكم ایشان بر صدق حدیث: كذب المنجمون برب الكعبه، دلیل واضح گشت.
«4»

[امیر خسرو]:

منجمی كه كند صد غلط به پنجه خاك‌رموز چرخ چه داند اگرچه هشیار است
چه آگهست ز دهقان و كشت گرمی كان‌درون دانه و دانه درون انبار است و واقعه «5» [ناگزیر] بابر میرزا در آن زودی بظهور پیوست.
______________________________
(1)- مج: مینمود، بعد از. مك. پا: مینمود و بعد از،
(2)- مج: واقفان. مك. پا: و واقفان.
(3)- مج. پا: و مطلعان آثار سماوی.
مك: این جمله را ندارد.
(4)- مج. پا: امیر خسرو. مك: ندارد.
(5)- و واقعه ناگزیر بابر میرزا. مك: و واقعه بابر میرزا.
ص: 185

چمن «1» چهارم از روضه هفدهم در توجه بابر [میرزا] بمشهد مقدس و وصول یافتن او بحضرت اقدس‌

اشاره

در «2» روز پنجشنبه بیست و پنجم شعبان سنه 860 «3» [مذكوره، ابو القاسم] بابر میرزا بعزیمت طواف مشهد امام علیه السلام از «باغ سفید» بمنزل «باغ مختار» فرمود، و ماه صیام در آن مقام خجسته فرجام بآداب صیام و ادای قیام اقدام نمود، و عید كرده، از «4» «باغ مصلی» به «باغ مختار» خرامید، و جشنی «5» خسروانه برسم عید ترتیب فرموده، از اسباب سرور و بهجت، و انواع تكلفات، و الوان نعمت غیر از شراب ناب همه چیز (ها) «6» مهیا بود، (چه) در آن ایام بابر میرزا از شراب مدام تایب بود، و شهر شوال را در پناه عافیت ذو الجلال بسعادت و اقبال گذرانیده، سوم ذی القعدة الحرام از آنجا بصوب مشهد مقدس
______________________________
(1)- مك: چمن سیوم از روضه هفدهم در توجه بابر بمشهد.
مج: چمن چهارم از روضه هفدهم در توجه بابر میرزا بمشهد.
توضیح: در نسخه مج بعد از عبارت «و در چهارم محرم سنه مذكوره در بلده معموره هرات نزول اجلال فرمود»- ص 179 س 6- 5 عبارت: «چمن سیوم از روضه هفدهم در فرستادن بابر خان امیر خلیل را بجانب سجستان» ذكر شده و عمده مطالب آن از اضافات نسخه مج است و وقایع (رفتن بابر میرزا بمشهد و وفات او در آنجا) در نسخه مج در چمن چهارم از روضه هفدهم، و در مك در چمن سیوم مذكور است. و واقعه وفات سعد الدین الكاشغری در نسخه مج در آخر چمن سیوم و در نسخه مك در آخر چمن چهارم مذكور میباشد و میانه عبارات و مطالب نسختان درین موارد نیز اختلافاتی موجود است كه در محال خود تذكر داده خواهد شد، و اما نسخه پا در این محل صفحات آن بكلی مخدوش و سیاه و تا اندازه غیرقابل استفاده است.
(2)- مج: روز. مك: در روز.
(3)- مج: مذكوره ابو القاسم. مك: این جمله را ندارد.
(4)- مج: از مصلی. مك: از باغ مصلی.
(5)- مج: جشنی. مك: جشن.
(6)- مج: همه چیز مهیا بود، در آن ایام. مك: همه چیزها مهیا بود، چه در آن ایام.
ص: 186
ركضت و نهضت فرمود، و چهاردهم ماه مذكور «چهارباغ» مشهد (مقدس) «1» مضرب خیام گردون احتشام گشت، و روز دیگر بطواف روضه حضرت امام علیه سلام اله العلام فایز گشته، و روز عید اضحی در آن مقام معلا وظایف قربانی و دعا و نیاز و جمیع آداب چنانچه دانی بجای آورده، یراق قشلاق هم در آن خطه اتفاق افتاد، و زمستان آنجا گذرانیده پیوسته بملازمت قبه و بارگاه حضرت امام مواظبت مینمود. و بنشاط شكار، و جانور انداختن، و سیر نمودن، در اطراف مشهد میل میفرمود. «2» [و گاهی كه خوشی هوا مقتضی و مقاضی شدی بكولخشك «3» 23 میرفت، و از صبح تا شام در آن خجسته مقام بابتان سیم‌اندام، و جوانان عشرت‌ساز، و گویندگان خوش‌آواز، و سازندگان بدیع‌نواز فرمودی]، از قضا نصف النهار یك روز كه امرای كبار، و نوئینان نامدار، و اركان دولت، و اعیان حضرت در خدمت آن پادشاه جمشید جاه كمر طاعت بسته بودند، ناگاه درویش ژولیده‌موئی بر سر سنگی كه بر اطراف «4» [آن سنگ] از همه جوانب ملازمان پادشاه «5» (بودند)، ظاهر شد، و ترجیع‌بند غریب متضمن «6» [اظهار] بی‌اعتباری و بی‌وفائی دنیای غدار كه بند ترجیع این «7» [بیت] بود، كه:

[اوحدی] «8»:

این‌همه «9» طمطراق كن فیكون‌ذره نیست پیش اهل جنون
______________________________
(1)- مج: مشهد مضرب. مك: مشهد مقدس مضرب.
(2)- عبارت: [و گاهی كه خوشی هوا مقتضی ... بدیع نواز فرمودی] از زیادات نسخه مج میباشد.
(3)- كولخشك: در جغرافی حافظابرو مذكور نیست.
(4)- مج: اطراف آن سنگ از همه. مك: اطراف از همه،
(5)- مج: پادشاه ظاهر. مك: پادشاه بودند ظاهر.
(6)- مج: اظهار. مك: این كلمه را ندارد.
(7)- مج: این بیت بود. مك: این بود.
(8)- مج: اوحدی. مك: مثنوی.
(9)- طمطراق: بضم هردو طاء بمعنی كر و فر و شان و تجمل آنندراج.
ص: 187
بآواز مهیب، و ادای عجیب آغاز كرد، و زیاده از پنجاه بیت برخواند، و خاطرهای حاضر آنرا از ملاحظه معانی كه در الفاظ آن شعر مخزون بود مخزون گردانید، و چون ترجیع بانتها رسید، درویش ناپیدا گشت، «1» [چنانكه] كسی (ندانست) كه از كجا [آمد] و كی آمد، و كی رفت.
«2»

[كمال اسمعیل]:

بر سر این خاكیان از غیب آمد ناگهان‌همچو جان تنها و هوش از جمله دلها برد و رفت پس چون زمستان بآخر آمد بابر میرزا «3» [بعزم قشلامشی] میل [ناحیت] رادكان فرمود، [و] چند روز بشكار و جانور پراندن مشغولی مینمود، ناگاه «آق‌شنقار» «4» كه پادشاه را بجانب او میل و اهتمام تمام بود، ناخن او بشكست، و خاطر «5» [عاطر] پادشاه بدان سبب متغیر گشت و هم در آن‌روز بجانب مشهد معاودت نمود، و یكسال گذشته بود كه از «6» (شرب) شراب در مقام اجتناب بود، درین روز كه ایام ربیع و لطافت هوا و ملالت خاطر متقاضی گشت بحكم آنك.
«7» [ع]:
خنده گل هست تقاضای می
میل نشاط شراب فرموده، اسباب مجلس ترتیب فرمود، و در روز آخر عمر
______________________________
(1)- مج: گشت چنانكه كسی كه از كجا آمد و كی آمد.
مك: گشت كس ندانست از كجا و كی آمد.
(2)- مج: كمال اسمعیل. مك: این جمله را ندارد.
(3)- مج: بابر میرزا بعزم قشلامشی میل ناحیت رادكان را فرمود و چند.
مك: بابر میرزا میل رادكان فرمود چند.
(4)- آق‌شنقار: آقسنقر و زن چارعنصر مرغی است شكاری از جنس شاهین و چرغ. یا آق‌سنقر مرغ شكاری سفید چه آق بتركی سفید است. آنندراج.
(5)- مج: خاطر عاطر پادشاه. مك: خاطر پادشاه.
(6)- مج: از شراب. مك: از شرب شراب.
(7)- مج: ع. مك: ندارد.
ص: 188
لباس «1» [توبه]، و ذیل طهارت انابت بلوث «2» (خمر) بیالود،
«3» [ع]:
كه مست خواهم ازین «4» (عالم) خراب گذشتن
و صباح سه‌شنبه 25 ربیع الثانی سنه احدی و ستین و ثمانمایه، در عین عشرت و كمال كامرانی كه زبان حال بفحوای این مقال مترنم بود كه:

بابر میرزا: 24

نوروز و نوبهار و می و دلبران خوش‌بابر بعیش كوش كه عالم دوباره نیست از چهارباغ مشهد در محفه درآمده ساعتی سیر فرمود، و از راه عیدگاه معاودت نموده بر سریر سلطنت تكیه زد، بعد از اندك‌زمانی تغیر بر مزاجش ظاهر شده بر بعضی ملازمان غضب كرده بقهر برخاست، اصحاب مجلس را تصور شد كه اثر خمار بر «5» [پادشاه] مستولی شده از مجلس بیرون رفتند، و در همین روز پادشاه «6» [آگاه] احوال خود دیگر، و عنان عمر و زندگانی در قبضه قضا و قدر دید، از جمیع مناهی و منكرات، و تمامی ملاهی و مسكرات بتجدید توبه نموده، بادای شهادت قیام نموده، و ازین محنت خانه دنیای «7» [فانی] بطرف سرای راحت فزای عالم جاودانی رحلت فرمود، و از راه مفاجات بجانب دار بقاروان گشت.

«8» [خواجه] سلمان:

ای دریغ آن شمع بزم‌افروز ملك خسروی‌كش بیك دم گشت دور غم‌فزای عمر كاه
______________________________
(1)- مج: توبه. مك: این كلمه را ندارد.
(2)- مج: بلوث بیالود. مك: بلوث خمر بیالود.
(3)- مج: ع. مك: ندارد.
(4)- مج: ازین خراب. مك: ازین عالم خراب.
(5)- مك: خمار برو مستولی. مج: خمار بر پادشاه مستولی.
(6)- مج: و همین روز پادشاه آگاه احوال.
مك: و در همین روز پادشاه آگاه‌احوال.
(7)- نمود و ازین محنت خانه دنیای فانی بطرف.
مك: نموده و ازین محنت خانه دنیای بطرف.
(8)- مج: خواجه سلمان. مك: سلمان.
ص: 189 شد وجود نازنین صافی‌تر از آب حیات‌در میان خاك‌ریزان طیب اله ثراه
روزها باید بجان گردیدن این افلاك راتا چنان ماهی شود طالع ز دور سال و ماه «1» و روز دیگر نعش رفیعش را برداشته در گنبد مدرسه خاقان مغفور شاهرخ میرزا در جوار مرقد فردوس احتشام حضرت امام علیه [التحیة و] «2» السلام خوابگاه یافت.

«3» (خواجه) كاتبی:

سرم را وقت رفتن آستان یار منزل شدبحمد اله اگر سر رفت خوش سر منزلی دارم و اطبای حاذق استعمال زهری تفرس نمودند «4» [و هرآینه چون عند الحیات و بعد الممات خاك‌نشینی آستان قدسی‌آشیان امامت‌پناه حواله آن پادشاه نیكخواه بود، اول شرط طریقت موافقت است، قرب جوار همین اثر تواند بود كه آن امام دین بانگور مسموم شهید شود، و این امام ملك بآب انگور مسموم، تا از وجهی موافقت قریب، و از وجهی دیگر مفارقت بعید بینهما بظهور پیوندد، انا للّه و انا الیه راجعون].
ابو القاسم «5» [بابر] میرزا مدت ده سال در خراسان پادشاه باستقلال بود، و مازندران، و سمنان، و دامغان تا ولایت بدخشان، و از كنار جیحون، و مرو، و ماخان تا اقصی زاولستان در تحت فرمان داشت، و عراق و فارس مسخر ساخت «6». [و لشكر بهرام قهر بماوراء النهر كشید، و] باخلاق حمیده و اوصاف پسندیده متصف بود، و كف
______________________________
(1)- مج: و روز. مك: روز.
(2)- مج: علیه التحیة و السلام. مك: علیه السلام.
(3)- مج: كاتبی. مك: خواجه كاتبی.
(4)- عبارت: [و هرآینه چون عند الحیات .... انا للّه و انا الیه راجعون] از زیادات نسخه مج است.
(5)- مج: ابو القاسم بابر میرزا. مك: ابو القاسم میرزا.
(6)- مج: و لشكر بهرام قهر بماوراء النهر كشید، و.
مك: این عبارت را ندارد.
ص: 190
دریانوال او در بخشش مال و بذل بی‌ملال ازكان و دریا كریم‌تر بود، و بسخنان فقرا و اهل اله رغبت تمام داشت، «1» [و اگرچه بحسب ظاهر بسبب استیلاء بعضی امرا در امور ملك و مال تغافلی مینمود، از روی حقیقت در عواقب كارها و مآل روزگارها تدبر میفرمود].
القصه: هم در آن‌روز امرا اتفاق كرده، و پیمان بسته ولد او شاه محمود میرزا [را] «2» بر تخت نشاندند، و او یازده ساله بود، و ابراهیم میرزا ولد علاء الدوله میرزا در هرات محبوس بود، چون خبر این واقعه شنید خلاص یافته عزم خروج كرد، و بیان احوال او خواهد آمد.
«3» [و درین فرصت امیر بابا حسن در استراباد بود، عرضه داشت كه جرجان زمین بیمن دولت پادشاه مضبوط و محفوظ است، و كمر انقیاد بسته. بهرچه اشارت رود بجان قیام خواهد رفت].
و چون شاهزاده متوجه هرات گشته، بجام رسید خبر آمد، كه سلطان ابراهیم میرزا خروج كرده، با غلبه بسیار بطرف آب مرغاب بیرون رفت، و شاه محمود «4» [میرزا] بیست و ششم جمادی الاول در «باغ مختار» فرود آمد.
و درین سال اختلال تمام باحوال خراسان راه یافت، و در هرگوشه مفسدی «5» [و متغلبی] سر برآورده، خیال استقلال در سر انداخت، و در هر ناحیتی شریری، و مفتنی خروج كرده سودای استعلا در دماغ آورد. «6» [و بسبب عدم پادشاهی ذی شوكتی كه بدفع مضار و اخطار و انزجار فجار و اشرار قیام نماید، كه: لو لا السلطان لا كل الناس بعضهم بعضا،
______________________________
(1)- عبارت: [و اگرچه بحسب ظاهر ... روزگارها تدبر فرمود] از زیادات مج میباشد.
(2)- مج: میرزا را بر تخت. مك: میرزا بر تخت.
(3)- عبارت: [و درین فرصت امیر بابا حسن ... قیام خواهد رفت] از زیادات نسخه مج میباشد.
(4)- مج: میرزا. مك: ندارد.
(5)- مج: و متغلبی. مك: ندارد.
(6)- عبارت: [و بسبب عدم پادشاهی .... بظهور پیوست] از زیادات مج میباشد.
ص: 191
در اطراف مملكت سلب و نهب و هرج‌ومرج ظاهر شد، هر خودبینی از خود نوبتی ساخت، و هر خسیسی خود را رئیسی تصور كرد، و فحوای: تغیر الزمان و الاخوان، ظهور پیوست،]. و آن خلل و آفات و فتنه و فترات كه مردم از واقعه شاهرخ میرزا گمان میبردند باضعاف آن «1» (از) فوت بابر میرزا حادث گشت.
از جمله بلیات كه بهمه خانها رسید وجه «سرشمار» بود، كه امیر شیخ ابو سعید و قرا ارسلان طرح انداخت، بر هر «2» [سرا] مبلغی رقم كرده حواله نمودند، و شهر را دو قسم كرده، نوكران دو امیر در كار شدند، «3» و در دو سه روز مبلغ موفور بوصول رسانیدند.
بلای دیگر: دیوان شدن خواجه كلان بد كیش بود باتفاق خواجه علی امیر خواجه، بسعی امیر شیخ ابو سعید، «4» [و دست وزارت و صدر دیوان بوجود آن دیوان كردار ملوث شد و مضمون منظوم:
ع:
كار دیوان بوحش و طیر رسید
بلغ وجهی مبین گشت.] و آن دو لئیم «5» [خسیس طبع شیوه ظلم و عدوان پیش گرفته اولا محصولات اوقاف مساجد و مدارس و بقاع خیرات كه حقوق طلبه علوم دین وظایف و رواتب اهل استحقاق و فقرا و مساكین بود باز بستدند، و ثانیا] وجوهی كه (از) سرشمار گرفته بودند بر هر دیناری نه دینار دیگر افزوده، «6» [و] تحصیلات نوشتند محصلان غلاظ و شداد در كار شد «7» [ند]، و «8» [چون مبلغ كه مدعای ایشان بود تدارك
______________________________
(1)- مك: آن از فوت. مج: آن فوت.
(2)- مج: بر هرسرا. مك: بر هرا؟ ظاهرا هردو نسخه مخدوش و (بر هرسر) صحیح است.
(3)- مك: و در دو سه روز. مج: در دو سه روز.
(4)- عبارت: [و دست وزارت و صدر دیوان .... با بلغ وجهی مبین گشت] از زیادات مج است.
(5)- عبارت: [خسیس طبع شیوه ظلم و عدوان ... بازبستدند و ثانیا] از زیادات مج میباشد.
مك: و آن دو لئیم بعد از ظلم و بدعت بسیار وجوهی كه از سرشمار.
(6)- مك: افزوده تحصیلات. مج: افزوده و تحصیلات.
(7)- مج: شدند. مك: شد.
(8)- عبارت: چون مبلغ كه مدعای ... مردم متجاوز بود. از زیادات مج است.
ص: 192
آن از حیز قدرت مردم متجاوز بود] آتش ظلم و بیداد بالا گرفت، و دود ستم از «1» [سراها و] خانها برآمد، و مردم از عقوبت «2» و شكنجه [بسیار] اهل و عیال گذاشته فرار نمودند، «3» [و بعضی دیگر نزدیك بهلاك رسیده]، و هرچند امرا بصریح و كنایت و ایما و اشارت در دفع این تعدی ممانعه نمودند، و عورات سر [ها] «4» برهنه و مویها باز كرده بدیوان آمدند، و فزع و افغان بكیوان رسانید «5» بهیچ‌جا نرسید. «6» [و شیخ ابو سعید شقی بی‌عاقبت در وصول مبلغ مبالغه مینمود]، و چون مظلومان از همه بابی ناامید گشتند روی عجز و نیاز بدرگاه بی‌نیاز كارساز آوردند، تا بحكم كریمه:
امن یجیب المضطر اذ دعاه و یكشف السوء، حضرت پادشاه ظالم سوز مظلوم‌نواز بفریاد بیچارگان رسیده، امیر شیر حاجی را در خاطر انداخت كه شاه محمود میرزا را از باغ زاغان بشهر درآورد، و فرمود تا منادی كردند، كه از وجه سراشمار هیچ‌كس یك دینار «7» (ندهد)، و هرچه داده باشند بازستانند، و نوكران امیر شیخ ابو سعید را هرجا ببینند غارت كنند، و جمیع امرا كه از اقوال و افعال «8» (او) [آزرده، و] (متنفر و) [متفرق] بودند، در مخالفت او اتفاق نموده یك دل و یك عزم بشهر درآمدند، و آنشب پاس داشته، روز دیگر، «9» [امیر] شیخ ابو سعید اظهار مخالفت كرده، «10» [با برادر خود
______________________________
(1)- مج: از سراها و خانها. مك: از خانها.
(2)- مج: عقوبت و شكنجه بسیار اهل.
مك: عقوبت شكنجه اهل.
(3)- مج: و بعضی دیگر نزدیك بهلاك رسید.
مك: این عبارت را ندارد.
(4)- مج: سرها. مك: سربرهنه.
(5)- مج: رسانید. مك: رسانیدند.
(6)- عبارت: [و شیخ ابو سعید شقی بی‌عاقبت ... مبالغه مینمود] از زیادات مج میباشد.
(7)- مك: دینار ندهد و هرچه، مج: دینار و هرچه.
(8)- مج: و افعال آزرده و متفرق بودند.
مك: و افعال او متنفر بودند.
(9)- مج: دیگر امیر شیخ. مك: دیگر شیخ.
(10)- مج: با برادر خود حسین علی. مك: این عبارت را ندارد.
ص: 193
حسین علی] از دره دوبرادران بیرون رفت. امیر شیر حاجی با كثرت بسیار از عقب او روان گشت، و هجوم و ازدحام عام بمرتبه بود كه درك اوهام از تصور آن قاصر ماند، و در شمال كوه مختار هردو گروه بهم رسیدند، «1» بجنگ و جدال اشتغال نمودند، و نفرین مظلومان و شومی كفران ولی‌نعمت تأثیر نموده، شیخ ابو سعید «2» [كه با شیران شرزه لاف مصاف میزد] بقتل رسید، و سر «3» [پر] شر او (را) كه آشیان دیو غرور بود از تن جدا كرده بر «دروازه ملك» آویختند.

لمولفه:

نشده آه ستم‌كش را سلاح «4» و برگ كس مانع‌كه بیدار هست با صد تیغ سازد باد لرزانش
بنای دولت ظالم اگر محكم چو كوه آمدشود از صرصر آهی مزلزل جمله اركانش در خلال این احوال خبر رسید كه سلطان ابراهیم میرزا [را] «5» در نواحی مرغاب جمعیت تمام در سلك انتظام «6» [جمع] آمده، و عزیمت هرات دارد. امرای «7» ترخان [ی با امیر شیر حاجی] در باب هردو شاهزاده مشورت كرده، بر آن قرار دادند، كه باتفاق
______________________________
(1)- مج: بهم رسیده جنگ و جدال اشتغال نمودند.
مك: بهم رسیدند بجنگ و جدال اشتغال نمودند.
(2)- مج: كه با شیران شرزه لاف مصاف میزد.
مك: این عبارت را ندارد.
(3)- مج: و سر شر او را كه آشیان.
مك: و سر پرشر او كه آشیان.
(4)- مك: سلاح برگ. مج: سلاح و برگ.
(5)- مج: میرزا را در نواحی. مك: میرزا در نواحی.
(6)- مج: انتظام جمع آمده. مك: انتظام كشیده.
(7)- مج: امرای ترخانی با امیر شیر حاجی درباب.
مك: امراء ترخان درباب.
ص: 194
گوهرشاد بیگم میان ایشان صلح شود، «1» و مكاتبات نوشته، در این باب یكی، «2» از نوكران [گوهرشاد] بیگم [كه] عزیمت نمود، «3» جمعی [از شیاطین الانس] وسوسه كرد [ه، در خاطر امیر شیر حاجی نشاند] ند، كه [گوهرشاد] بیگم را میل بجانب [سلطان] ابراهیم میرزا است «4» [كه ولد میرزا علاء الدوله است، چه محبت بیگم بعلاء الدوله میرزا از آفتاب روشن‌تر، و «5» مشهودتر است]، و اتفاق امرای «6» ترخان [ی] مبنی برین معنی است «7».
[و امرای ترخانی را بسبب خیل و خدم و ایل و حشم كجا در خاطر خطور میكرد كه كسی گرد تعرض ایشان گردد].
القصه: امیر شیر حاجی «8» [متوهم گشته گرد فریب و احتیال برآمد، و] باتفاق پهلوان حسین دیوانه با نوكران قرار دادند، كه چون امرا برسم كنكاج بكوشك باغ زاغان درآیند، «9» [فرصت نگاهداشته] دست‌بردی نمایند، سلخ جمادی الاخر «10» (بود) كه امرا بكوشك درآمده بموجب مواضعه كه كرده بودند، تیغ بی‌دریغ در ترخانیان
______________________________
(1)- مج: مكاتبات. مك: مكاتیب.
(2)- مج: از نوكران گوهرشاد بیگم كه عزیمت نمود. مك: از نوكران بیگم عزیمت نمود.
(3)- مج: جمعی از شیاطین الانس وسوسه كرده، در خاطر امیر شیر حاجی نشاندند كه گوهرشاد بیگم را میل بجانب سلطان ابراهیم.
مك: جمعی وسوسه كردند كه بیگم را میل بجانب ابراهیم.
(4)- عبارت: [كه ولد میرزا علاء الدوله است چه محبت بیگم بعلاء الدوله میرزا از آفتاب روشن‌تر و مشهودتر است] از زیادات مج است
(5)- در اصل «مشهور» براء، و قیاسا و برحسب سلیقه سلیم و سیاقت عبارت به كلمه «مشهود» بدال اصلاح و تبدیل گردید،
(6)- مج. پا: ترخانی. مك: ترخان.
(7)- عبارت: [و امرای ترخانی را بسبب خیل و خدم و ایل و حشم كجا در خاطر خطور میكرد كه كسی گرد تعرض ایشان گردد]، از زیادات نسخه مج میباشد.
(8)- عبارت: متوهم گشته گرد فریب و احتیال برآمد، و از زیادات نسخه مج است.
(9)- مج: فرصت نگاه داشته. مك: این عبارت را ندارد.
(10)- مج: جمادی الآخر كه امرا. جمادی الآخر بود كه امرا.
ص: 195
نهادند «1»، [فی الجمله] امیر اویس ترخان كاردی در دست «2» (داشت) كه گوشت (ریزه میكرد) باوجود چند زخم كه (بآن) رسیده بود، برخاست و در امیر «3» [شیر] حاجی آویخته كارد در شكم او زد «4» [و زخم گران حواله او كرد]، (و) نوكران امیر حاجی غلبه كرده [امیر اویس ترخان] و پسرش [امیر یوسف و امیر خسرو ترخان] را بقتل آوردند، «5» [و امیر شیر حاجی بسبب زخم كارد كه در وی افتاده بود جمعی او را كشته پنداشته بگذاشتند، و امیر غیاث الدین پیرعلی ترخان زخم كاری یافته، بحیله از آن مهلكه جان بدر برد، و امیر محمد ترخان بحكم: الغریق یتعلق بكل حشیش، التجا به پهلوان حسین دیوانه برد، و همراه او از كوشك بیرون رفت، و آن بی‌مروت از دیوانگی چنان جوانی را بكشت و ترحم نكرد، و بجانب خواف روان شد، و امیر نظام الدین «6». احمد امیر فیروز شاه از آن غرقاب فنا بیرون رفته از راه زیارتگاه متوجه تون بود، در اثنای راه بهم باز خوردند، بمجادله و مقاتله در یكدیگر افتادند، و پهلوان حسین غالب آمده، امیر احمد را بقتل رساند،
ع:
زان شیشه‌خانه آه كه دیوانه در رود «7».]
و چون خبر «8» این وقایع ب [سلطان] ابراهیم میرزا رسید این حالات را از مقدمات
______________________________
(1)- مج: نهادند فی الجمله امیر اویس. مك: نهادند امیر اویس.
(2)- مك: در دست داشت كه گوشت ریزه میكرد باوجود چند زخم كه بآن رسیده بود.
مج: در دست كه گوشت می‌خورد باوجود چند زخم كه رسیده بود
(3)- مج: امیر شیر حاجی. مك: امیر حاجی.
(4)- مج: در شكم او زد و زخم گران حواله او كرد، نوكران امیر حاجی غلبه كرده امیر اویس ترخان و پسرش امیر یوسف و امیر خسرو ترخان را بقتل.
مك: در شكم او زد: و نوكران امیر حاجی غلبه كرده او را و پسرش را بقتل.
(5)- عبارت: [و امیر شیر حاجی بسبب زخم كارد كه در وی افتاده بود جمعی .... كه دیوانه در رود] از زیادات نسخه مج میباشد و از مك و پا محذوف است.
(6)- احمد امیر فیروز بكسر دال احمد كه در فارسی بجای كلمه «ابن» استعمال میشود یعنی (احمد بن امیر فیروز).
(7)- در اصل: زان شیشه‌خانه آه كه در دیوانه در رود. قیاسا اصلاح شد
(8)- مج: خبر این واقعه بسلطان ابراهیم.
مك: خبر این وقایع بابراهیم.
ص: 196
ظهور دولت، و انتظام اسباب سلطنت خود شمرد «1»، [پس] امیر [شیر] حاجی چون بچنین امر هایل و كار خطیر اقدام نمود، شاه محمود میرزا را از باغ زاغان بحصار اختیار الدین درآورد، «2» [گوهرشاد بیگم را نیز بمدرسه حضرت خاقان مغفور بپای حصار ساكن گردانید، و امیر حاجی چون بسبب زخم ضعیف و بدحال بود] بمعالجه «3» [و التیام] (خود) مشغول گشت.
______________________________
(1)- مج: شمرد پس امیر شیر حاجی. مك: شمرد و امیر حاجی.
(2)- عبارت: [گوهرشاد بیگم را نیز بمدرسه حضرت ... ضعیف و بدحال بود] از زیادات مج است.
(3)- مج: بمعالجه و التیام مشغول.
مك. پا: بمعالجه خود مشغول.
ص: 197