گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.اسلاف من در سلطنت ناصر الدين شاه‌





شاه مرد؟ زنده‌باد شاه‌

دو سه روز قبل از فوت شاه، حاجي ميرزا آقاسي بتوسط چاپار مخصوصي از بدي حال شاه بوليعهد خبر داده و استدعا كرده بود كه فورا بتهران بيايد. بعد از فوت محمد شاه مهدعليا مادر شاه نو هم چاپار ديگري روانه تبريز كرد و پسر خود را از واقعه خبر- دار نمود.
ميگويند مهدعليا دو چارقد يكي سياه و ديگري الوان روي هم بسر كرده بود و ميگفت: «يكي براي عزاداري شوهر و ديگري براي سلطنت پسرم است.»

عاقبت حاجي ميرزا آقاسي‌

حاجي ميرزا آقاسي چون خوب ميدانست كه بعد از محمد شاه كسي خواهان او نيست و ناگزير بايد از كار كناره كند بي‌خداحافظ جا خالي كرد و بمدرسه جنب صحن شاه عبد العظيم رفت و متحصن شد.
ميگويند وقتي وارد حجره مدرسه شده چشمش بحصيرفرش حجره افتاده ياد از ايام قبل از صدارتش كرده گفته است: «په! عجب خواب درازي ديدم!» وقتي ناصر الدين شاه از تبريز آمد با اجازه او بعتبات رفت و پس از مدت كمي او هم بشاگرد و شاه خود پيوست. باز هم معروفست كه يكهفته قبل از مردنش در صورتيكه در كمال سلامت بود روز و ساعت موت خود را معين كرده بود.
بعد از رفتن حاجي ميرزا آقاسي به شاه عبد العظيم بامر مادر شاه جمعي از رجال و شاهزادگان مجلسي ترتيب دادند كه در آن بكارها رسيدگي و مشورت ميكردند و رأي آن مجلس را بنظر مادر شاه ميرساندند و او امر باجرا ميداد، مادر شاه در حقيقت نائب السلطنه پسرش بود.

صدارت ميرزا تقي خان فراهاني‌

وسائل حركت شاه جوان بسعي ميرزا تقيخان امير نظام فراهم شد و از تبريز بتهران آمد و در 23 ذيقعده 1264 در سن هفده سال و چند ماه در پايتخت تاجگزاري كرد. امير نظام با لقب اتابك- اعظم بمنصب صدارت نائل آمد در صورتيكه ميرزا آقا خان نوري منتظر اين شغل بود و گذشته از او اشخاص ديگري هم كه از حيث سن و مقام و خانواده بر امير نظام تقدم داشتند زياد بودند.
رسيدن ميرزا تقيخان بصدارت ابتدا مايه عدم رضايت منتظرين اين شغل شد و خواستند بپاره‌اي تحريكات او را مرعوب و از كار كنار كنند ولي حسن سياست و لياقت و كارداني امير-
ص: 66
نظام مجالي باين خرده‌كاريها نداد حتي شوراندن چند فوج هم كه در تهران بودند بي‌نتيجه ماند و امير نظام برقيبهاي خود كاملا فهماند كه مرد ميدان او نيستند. ميرزا آقا خان نوري كه از همه بيشتر خود را مستحق صدارت ميدانست مجبور شد خود را باو بسته و با او اتحاد- كند و صدر الممالك تبعيد شد و پاره‌اي هم تنبيه شدند و همه سر جاي خود نشستند.
ميرزا تقيخان امير نظام، پسر مشهدي قربان هزاوه‌اي فراهاني آشپز قائم‌مقام بود، بودن در خانه قائم‌مقام و بروز هوش و لياقت فطري، او را از شاگردي پدر بهمدرسي آقا زاده‌ها ترقي داد، خوانا و نويسا شد و همينكه برشد رسيد وارد خدمات دولتي گرديد.
در پرده نقاشي ملاقات ناصر الدين شاه با نيكلاي اول امپراطور روس در قفقاز كه در زمان وليعهدي ناصر الدين شاه اتفاق افتاده است، ميرزا تقيخان يكي از همراهان است و بعدها از طرف دولت مأمور بستن عهدنامه ارزروم بين ايران و عثماني شد و در اواخر عهد محمد شاه بعد از فوت محمد خان امير نظام زنگنه، لقب و شغل او كه رياست قشون آذربايجان بود باو تفويض گشت.
لقب اتابكي كه بعد از دوره سلجوقيان حتي به مرشد قليخان لله و وزير شاه عباس كبير هم در ايالت خراسان و وزارتش داده نشده بود، از مخترعات خود امير نظام است كه نظر بجواني شاه اين لقب نيمه‌پدرانه و نيمه استقلال‌طلبانه را براي خود فرمان صادر كرده است. آخر الامر ازدواج با عزت الدوله خواهر پشت و كالبدي «1» و عزيزكرده شاه كه در همان چند ماهه اول صورت گرفت، از طرف مهدعليا مادر شاه هم خاطر او را آسوده كرد و با نهايت استقلال باصلاح امور درهم و برهم اواخر دوره محمد شاه پرداخت و اول اقداميكه كرد اصلاح امر خراسان و فرونشاندن فتنه حسنخان سالار پسر آصف الدوله بود.

فتنه حسنخان سالار در خراسان‌

اللهيار خان آصف الدوله دولّو يكي از وجوه قاجاريه و دائي محمد شاه و از دوره فتحعليشاه همواره متصدي مهام امور كشور بود. عباس ميرزا نائب السلطنه در مراسلات خود باو «ارجمندي» عنوان مينوشت و محمد ميرزا در مكاتبات او را «خالوي اعز كامكار والاتبار» مخاطب ميداشت. بهمين جهات، وقتي قائم‌مقام براه عالم ديگر رفت آصف الدوله خود را مستحق مقام صدارت پنداشت و بدون اجازه از خراسان كه در آنجا والي بود راه تهران پيش گرفت ولي ارادت محمد شاه به حاجي ميرزا آقاسي بر قوم و خويشي چربيد و خان دائي را بي‌نيل مرام حتي با مؤاخذه كه چرا امر مهم خراسانرا سرداده و بمركز آمده است، امر بمراجعت داد. ولي خان قجر اطاعت از حاجي ميرزا آقاسي را مخالف شؤنات خود دانست و كار ايالت خراسانرا بعهده حسنخان سالار پسر خود گذاشت و خود بزيارت مكه مشرف شد. علاوه بر اينها در موقعيكه آقا محمد خان در استراباد از رؤساي ايل قاجار قول ميگرفت كه او را بمرد و مال كمك كنند و بسلطنت برسانند عده مهمي از بزرگان ايل، محمد خان پدر اللهيار-
______________________________
(1)- پشت و كالبد، فارسي صلب و بطن است كه از شعر فردوسي اتخاذ شده و بعقيده من فارسي سره و زيبائي است. آقايانيكه در فارسي سره نوشتن اصراري دارند اگر بتوانند از اين قبيل كلمات پيدا كنند هيچكس نميتواند ايرادي بر آنها وارد آورد.
ص: 67
خان را كه بعدها اميركبير ملقب شد براي سلطنت مناسبتر از «اخته خان» دانستند و شايد اگر گذشت و فداكاري او نبود، سلطنت آقا محمد خان پا نميگرفت و بهمين مناسبت است كه بعد از يكصد و پنجاه سال اين خانواده اسم تاج‌بخش را براي نام خانوادگي خود اتخاذ كرده‌اند.
اين سوابق و طول مدت ايالت و فرمانروائي اين خانواده در خراسان و بخصوص بيماري شاه و كم‌سني وليعهد، حسنخان سالار را كه در چند سال اخير از طرف پدرش والي خراسان بود بطمع انداخت كه نصفه تاجيرا كه جدش بخشيده بود پس بگيرد و نيمه ديگر را از بابت سود هفتاد ساله بحساب آورد و سلطنت ايرانرا تصرف نمايد. رؤساي محلي هم چون بدشان نميآمد مدعي براي سلطنت پيدا شود و چند صباح ديگر هم مثل دوره شاهرخ و نادر ميرزا بي‌قرق بچرند با اين خيال موقتا هم كه بود همراهي ميكردند.
در اوائل اين سركشي و طغيان يا ادعاي تخت و تاج در خفا بود، هر قدر بيماري شاه شدت ميكرد ظهور و بروزش زيادتر ميشد تا حاجي ميرزا آقاسي به تنگ آمد و حمزه ميرزا برادر شاه را بايالت خراسان فرستاد. تمرد سالار علني شد و رؤساي محلي هم با اين نغمه وحشي همصدا شدند و از والي رسمي سرپيچي كردند، بطوريكه اقامت حمزه ميرزا در مشهد مشكل شد و با يار محمد خان (ظهير الدوله بعد) بانتظار روزگار بهتري به هرات رفت. كار از اينقرار بود كه محمد شاه زندگي را بدرود گفته، نوبت سلطنت بناصر الدين- شاه رسيد.

دفع فتنه سالار

امير نظام ابتدا سليمانخان، سركرده ايل و سوار افشار (نوه زهر مار خان) را بعنوان مقدمه با سوار افشار مأمور خراسان كرد.
سليمانخان مأمور بود ابتدا با ملايمت سالار را از اين سركشي بازدارد و باطاعت بياورد. ولي معلوم بود كه سالار تن بمسالمت درنميدهد بنابراين پانزده- هزار قشوني كه امير نظام قبلا پيش‌بيني كرده و از آذربايجان همراه آورده بود همراه سلطانمراد ميرزا، عموي ديگر شاه، از دنبال به ايالت خراسان فرستاد. سبزوار و نيشابور و كلات بقوه قهريه بتصرف دولت درآمد و قشون دولتي بپشت شهر مشهد، كرسي ايالت، رسيد. مدتي جنگ بين طرفين در ظاهر مشهد ادامه داشت روزبروز قوائيكه امير نظام براي تقويت سلطانمراد ميرزا ميفرستاد ميرسيدند و بر عده و عده قشون دولت افزوده ميگشت.
بالاخره، سالار محصور و مجبور شد بطلاهاي خزانه حضرت رضا دستبرد و باسم خود سكه بزند و بمصرف نگاهداري قشون محصور برساند ولي بيهوده دست‌وپا ميزد، رؤساي محلي همينكه قدرت دولت را ديدند از دوروورش پاشيدند و به دولتيان ملحق شدند و شهر تصرف و سالار با دو پسرش دستگير و برخلاف انتظار خود و كس‌وكارش اعدام و در خواجه‌ربيع مدفون و سلطانمراد ميرزا حقا بلقب حسام السلطنه ملقب شد (1266). تمام دارائي و املاك خانواده اللهيار خان، در مقابل اين تمرد و در عوض مخارج اردوكشي ضبط و خالصه دولت گشت. اكثر خالصجات گيلان و بروجرد و قسمتي از خالصجات استراباد و مازندران و خراسان و ساير جاهائيكه اللهيار خان آصف الدوله در آنجاها حكومت رفته بود از همين خالصجات است.
ص: 68
فتنه سالار در بدو سلطنت شاه هفده ساله فتنه بزرگي بود كه فرونشاندن آن در آندوره حتما وزيري مانند امير نظام لازم داشت. اين مرد كار بود كه آرام و قرار را از خود بريده و همت بقلع‌وقمع آن گماشت و خراسانرا امن كرد، حتي هرات و افغانستان را هم كه در زمان فتحعليشاه و محمد شاه با قشونكشي نتوانسته بودند مطيع كنند باطاعت آورد و اين اميرنشين سرحدي را باجگزار كرد بطوريكه خانهاي هرات و كابل و قندهار هريك براي تقرب بدولت ايران بر ديگري پيشدستي ميكردند و پيشكشيهاي نقدي و جنسي آنها بدربار ايران ميرسيد.
لقب ظهير الدوله در همين‌وقت به يار محمد خان حاكم و خان هرات داده شد حتي خان خيوه هم بفكر آتيه خود افتاده، نه همين از تاخت‌وتازهاي خود بحدود ايران اصلي خودداري كرد بلكه با فرستادن يكي از درباريان خود براي تهنيت جلوس شاه بستگي خود را باين كشور اظهار داشت. مأموريت رضا قليخان هدايت به خيوه در جواب همين حسن استقبال و در- حقيقت علامت حكم و امضاي خاني محمد امين خان، خان جديد خيوه بود. ساير خوانين تركستان هم برقابت يكديگر تحف و هدايا بدربار ايران فرستادند.
باوجود گرفتاري غائله خراسان، امير نظام از كار انتظام داخلي هم كوتاه نمي‌آمد و سطوت و قدرت دولت را كه در اواخر محمد شاه در همه‌جا گرفتار وهن و سستي شده بود برقرار ميكرد، راهها را امن و سركشانرا سركوبي مينمود.

نظم ماليه كشور

در انتظامات داخلي، ابتدا از تنظيم ماليه شروع كرد. در همان اوائل ورود، اقساط يكي دو ساله حقوق مستخدمين دولتي را با رضايت خود آنها كم‌وكسر كرد و پرداخت و اسناد خزانه را از دست‌وپا جمع و اعتبار حوالجات و بروات دولتي را برقرار نمود.
ميرزا اسمعيل مستوفي ميگويد با ميرزا نصر اللّه، پسرم، بديدن امير نظام رفتيم از من پرسيد مواجب شما عقب نيفتاده است؟- گفتم چرا.- گفت عجب! مواجب مستوفي خزانه و ضابط اسناد خرج را هم نداده‌اند.- گفتم دو سال است بيحقوق خدمت ميكنم.- گفت بروات آنرا حاضر داريد؟ ازقضا حاضر بود بدستش دادم پس از اندكي تأمل گفت چقدر كسر ميكنيد نقد حواله بدهم.- گفتم اختيار با شماست.- گفت چند تا پسر داريد.- گفتم شش تا.
گفت يقين اكثر عيال و اولاد هم دارند؟- گفتم چندتائي از آنها داراي زن و بچه هم هستند.- گفت دو عشر كسر چطور است؟- گفتم هرچه جنابعالي بكنيد راضيم. بروات دو ساله حقوق ما را گرفت و پاي همانها دو عشر كسر كرد و حواله داد. بعد گفت من عده‌اي غلام مخصوص براي مأموريت‌هاي خصوصي خود استخدام ميكنم يكي از پسرهاتان را بمن بدهيد. من ميرزا حسين را معرفي كردم او را وارد خدمت كرد و رياست عده‌اي از غلامان خود را باو واگذاشت و حقوق براي او برقرار كرد.
از اين جمله معلوم ميشود كه در كسر كردن حقوق هم رعايت عيالداري اشخاص را ميكرده و از هركس بقدر توانائي او كم مينموده و در عوض بار نانخور خانواده را هم در مقابل خدمت آتيه سبك ميكرده است.
ص: 69

اصلاح ارتش ايران‌

اصلاح ارتش ايران نيز طرف توجه اين مرد كار شد و در اين مهم هم اقدامات شاياني كرده است. ميدانيم قشون ايران از ديرزمان، مركب از سواره ايلي و پياده چريكي بوده است كه در موارد لزوم فرمانداران و حكام ولايات بدون هيچ قاعده و اساسي از افراد قلمرو خود جمع ميكرده بلشكرگاه ميفرستاده‌اند و تا وقتي زير اسلحه بودند مخارج آنها را دولت بتوسط سركرده‌هاي آنها باز هم بدون قاعده و حسابي ميپرداخته است.
از زمان فتحعليشاه كه نظام جديد داخل قشون ايران و حاجت بمشق نظامي احساس شد، چند فوجي نيمه‌داوطلب و نيمه‌اجباري از پاره‌اي ايالات بخصوص آذربايجان باز هم بدون هيچ قاعده و اساسي جمع كردند و آنها را مشق ميدادند تا در مورد لزوم از آنها استفاده كنند.
محمد شاه در اواخر عمر خود بسفيريكه ببعضي از ممالك اروپا فرستاد امر كرد مشاقهائي براي قشون ايران استخدام كند. سفير مزبور، حسين خان نظام الدوله، با مترنيخ صدر اعظم اطريش وارد مذاكره شد و عده‌اي افسر براي مشق دادن افواج جديد استخدام كرد ولي با ناخوشي شاه و بي‌اطلاعي حاجي ميرزا آقاسي از فن نظام چندان پيشرفتي در در اينكار حاصل نشد و عده اين افواج تفاوت نماياني نكرد و اساس ارتش ايران همان سواره ايلي و پياده چريكي بود.
اينطرز قشونگيري البته با نظام جديد نميساخت و بر فرض اينكه دولت موفق ميشد كه بقدر احتياج، قشون بطرز نظام جديد تربيت كند تازه با سركردگان آنها كه البته بايد از متنفذين محلي باشند تا بتوانند قشون جمع‌آوري كنند چه ميكرد؟ و چگونه از عهده تقاضاهاي بي‌وجه آنها برميآمد؟ يا چطور خود را برحم و مروت آنها واميگذاشت؟ و در مورد هر حاجتي خود را گرفتار تعنت و رعونت، حتي طغيان و سركشي آنها ميساخت.؟
براي اصلاح تمام ناراحتيهاي اين طرز قشونگيري، امير نظام سرباز بنيچه را بجاي قشون چريك قديم و داوطلب سابق برقرار كرد. بنيچه ظاهرا از كلمه «بن» به معني ريشه اخذ شده و بمعني اساسنامه و در اصطلاح ماليه سابق عبارت از صورت تقسيم ماليات هرده بر آب و خاك آنده است كه سهم هر جريب زمين يا ساعت آب يعني واحد مالياتي را معين و بدهي هر مالك را از كل مبلغ ماليات مشخص نمايد. براي اينكه قشونگيري هم مثل ماليات بر پايه اساسي مستقر شود بنيچه مالياتي را ماخذ دادن سرباز هم مقرر داشتند. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن كمك‌خرج براي سرباز و پادارانه دادن بخانواده در مدت بودن او در سر خدمت بر عهده صاحب بنيچه (مالك) بود. دولت هم جيره جنسي و مواجب نقدي در ششماهه مدت خدمت باو ميپرداخت كه در ششماهه مرخصي خانه نصف ميشد.
حقوق ششماهه مرخصي خانه اين افواج باسم ششماهه محلي در دستورالعمل (بودجه) هر ولايت بخرج ميآمد مقرر شد هر سال موقع نوشتن دستور العمل هر ولايت معين كنند كه هر ولايتي چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تا مصارف ششماهه سر خدمت آنها در دستور-
ص: 70
العمل ولايت پيش‌بيني شود. وزير لشكر با لشكرنويسان خود اين كار را هم مثل بنيجه هر ده و صورت تقسيم عده هر فوج بر دهات بر عهده ميگرفت و با صلاحديد و امر شخص اول مملكت و يا سپهسالار، تمام اين كارها را اداره ميكرد. در قشون سواره هم كه از ايلات گرفته ميشد همين وضع را برقرار كردند منتهي در آنجا واحد سوارگيري عده شتر يا گاو و يا گوسفند بود كه هركس بقدر احشام خود سوار ميداد ولي بسوار ششماهه محلي نميدادند و هر وقت آنها را احضار ميكردند جيره و مواجب و عليق اسب ميگرفتند. توپچي هم مثل پياده بود.
اين ترتيب صد هزار نفر پياده و سي هزار سوار و عده لازم توپچي در اختيار دولت گذاشت كه هر وقت هر عده از آنها را براي مشق يا ساخلو (پادگان) هر ولايت يا جنگ لازم داشته باشند از آن استفاده كنند. لباس اين قشون هم متحد الشكل و كوتاه شد ولي سركرده‌ها باز هم لباس بلند خود را داشتند و بخصوص در مواقع سلام جبه ميپوشيدند و شال كلاه بر سر ميگذاشتند.
اجراي اين ترتيب قشون‌گيري، اصلاحي هم در ماليات لازم داشت كه ماليات هر ده را متناسب با عده سرباز آن بكنند تا بر مالك هم تحميل زياد نشود و در جاهائي مثل كاشان و يزد كه سرباز نميدادند بر ماليات نقدي افزوده گردد. مميزي دهات كه از عهد محمد شاه در پاره‌اي از جاها شروع شده بود عموميت پيدا كرد.

اقدامات فرهنگي امير نظام‌

امير نظام كاملا ميفهميد كه تربيت قشون بدون افسران ايراني ممكن نيست و بايد فكري هم براي اينكار كرد. گذشته از اين در ماموريتهاي روسيه و ساير نقاط از طرز تعليم و تربيت عمومي در اروپا اطلاع كامل حاصل كرده بود. بنابراين در تدارك مقدمات يك دار الفنون (دانشگاه) در تهران بذل مساعي نمود تا در اين مركز تعليم و تربيت علوم جديد از قبيل هندسه و فيزيك و شيمي و معدن‌شناسي و طب و جراحي و دواسازي و بخصوص فنون نظام تدريس شود. معلمين اين علوم و فنون را از اطريش استخدام كرد ولي افتتاح رسمي مدرسه روز پنجم ربيع الاول 1268 و در موقعي اتفاق افتاد كه امير نظام چهل روزي بود از كار كنار رفته بود و در كاشان بسر ميبرد. رضا قليخان هدايت كه تازه از خيوه مراجعت كرده بود اول ناظم اين دانشگاه شد. اين مدرسه روزنامه‌اي هم باسم وقايع اتفاقيه همراه داشت كه در زمان امير نظام و قبل از مدرسه براه افتاده بود.

وصول بقاياي دوره قبل‌

امير نظام در وصول بقاياي مالياتي دوره حاجي ميرزا آقاسي هم سعي بليغ بكار برده است، ميرزا معصوم خان مميز الملك كه در دوره مظفر الدين شاه در حكومت و خالصه تهران مشغول خدمت بود داستاني در اين موضوع دارد كه من با يك واسطه (آقاي موسي رئيس) در اينجا نقل ميكنم:
مميز الملك ميگويد: «من در زمان محمد شاه فراش خلوت بودم شبي حاجي ميرزا آقاسي از اطاق شاه بيرون آمد مرا احضار كرد فرمان لقب امير نظام و رياست قشون آذربايجان
ص: 71
ميرزا تقيخان را بمن داد كه براي او ببرم، چون عجله داشتند كه امير نظام همانشب به تبريز برود، حكمي هم از طرف حكومت شهر بمأمورين دروازه صادر شده بود كه دروازه را براي او و همراهانش باز كنند و مانع خروج او نشوند. اين حكم ضميمه فرمان و سابقه من با او از اين شب بود.»
«وقتي امير نظام بصدارت رسيد خدمتش رفتم تفقد كرد و بمن گفت: «وجود تو زيردست من بيشتر بكار خواهد بود.» من در نزد او بودم يكي از روزها مرا احضار كرد، نزد او رفتم گفت: «من ميرزا معصوم غلام خاصه خودم را خواسته بودم حالا كه ترا اشتباها خبر كرده‌اند مانعي ندارد كه تو اين خدمت را انجام كني. اين حكمي است كه براي وصول بقاياي بلوچستان بطهماسب ميرزا مؤيد الدوله والي كرمان نوشته‌ام، او را مأمور كرده‌ام كه صد هزار تومان بقاياي بلوچستانرا يكماهه از شيخ سعيد وصول كند و بتوسط ميرزا معصوم كه از اين ساعت تو هستي ارسال دارد. ولي يقين دارم مؤيد الدوله مرد اين كار نيست و عذري خواهد آورد هرچه جواب گفت بگو عينا بنويسد از او بگير و بسمت بلوچستان برو. مركز شيخ سعيد فعلا فلان محل است قد بلند و صورت مجدر و در چانه ريش بلندي دارد، همينكه بچادر او وارد شدي حكم ديگري كه براي او نوشته‌ام در دست ميگيري جلو او مينشيني حكم را باو ميدهي و بعد با يك دست ريش او را گرفته با دست ديگر سه مشت بر سر او ميكوبي و ميگوئي: «صد هزار تومان باقي ماليات چند ساله‌ات را فورا بپرداز.» ازاين‌كه در راه يا از طرف شيخ سعيد بتو زحمتي وارد آيد تشويش مكن زيرا من بوالي سيستان سپرده‌ام همه‌جا مواظب تو باشد ولي اينرا هم بدان كه با جزئي تخطي از اين دستور سرت را بر باد ميدهي. سيصد تومان خرج سفرت را از صندوقخانه بگير و فورا بجانب مقصود رهسپار شو.»
به كرمان كه رسيدم نزد مؤيد الدوله رفتم؛ حكم امير نظام را دادم شاهزاده گفت:
«وصول اين باقي دو برابر آن مصارف اردوكشي دارد اگر قبول كنند مشكلي نخواهد داشت.» عرض كردم هرچه صلاح بدانيد مرقوم فرمائيد، شرحي بهمين مفهوم جواب نوشت و بمن داد. چون از كرمان به بلوچستان چاپارخانه نبود همانروز دو تا اسب با زين و يراق خريداري كردم و با نوكرم بسمت بلوچستان رفتم. در منزلهاي بين راه هرجا حاجتي داشتم در مقابل قيمت و اجرت برميآوردند، در راه هم كسي بما تعرضي نداشت معهذا گاهي بعده مسلح برميخورديم كه با اشاره ما را بيكديگر مينمودند مثل اينكه خبر دارند كه من از طرف امير نظام مأمورم «1».
پشت چادر شيخ پياده شدم حكم را از بغلم بيرون آوردم و گشودم و در دست گرفتم و وارد چادر گرديدم، نزديك مدخل از داخل چادر عده‌اي كه رنگ آنها شيرقهوه‌اي و اسلحه
______________________________
(1)- اين سوارها بدستور امير نظام عده‌اي بوده‌اند كه حاكم سيستان مامور كرده بوده است كه دورادور مامور مركز را حفاظت كنند و پيشاپيش با وسايل خود مسافرت او را تسهيل نمايند.
اما شيخ سعيد مسلما باز هم بوسيله حاكم سيستان از ماموريت ميرزا معصوم باخبر بوده و الا ممكن نبوده است دو نفر غيرمسلح در تمام خاك بلوچستان مسافرت نمايند و كسي متعرض آنها نشود.
ص: 72
سرد و گرم داشتند ايستاده بودند. در بالاي چادر، شيخ سعيد با همان قيافه كه امير نظام تشريح كرده بود نشسته بود طرفين او عده‌اي كه هريك خنجري بكمر داشتند قرار گرفته بودند. من يكسر بجانب شيخ رفتم جلو او زانو زدم و حكم را روي دامنش گذاشتم و بريش او چسبيدم و مشتهاي فرمايشيرا مثل ماشيني كه كوكش كرده باشند بلااراده بر سر او نواختم و جمله سفارشي را هم ادا كردم.
در حين عمل انقلابي در حول‌وحوش و غلامان دم در چادر ايجاد شد، همگي دست باسلحه بردند كه بمن حمله كنند. اشاره شيخ آنها را آرام كرد شيخ دست مرا گرفت و پهلوي خود نشانده و قهوه خواست، در ضمن صرف قهوه گفت سه روز بمن مهلت بدهيد تا وسائل حركت شما را فراهم كنم، پول نقد ميبريد يا حواله كرمان بدهم؟
گفتم: «امير نظام امر و نهيي راجع بمهلت نفرموده‌اند بنابراين سه روز مهلت مانعي ندارد. البته برات حواله كرمان راحت‌تر از پول است» بعد به كسيكه از سايرين نزديكتر باو نشسته بود گفت: «مهمانداري اين مهمان بر عهده تو است ديشب نخوابيده و كسل هستند، ايشان را بچادر مجاور ببر و اسباب استراحتشانرا فراهم كن.»
روز سوم شد يكصد و دو هزار تومان برات تحويل من كرد دو هزار تومان علاوه، خدمتانه و در حقيقت مزد توسريهائي بود كه بحكم امير نظام خورده بود، عده‌اي را هم معين كرد كه مرا تا پشت شهر كرمان برسانند.
در كرمان حمام رفته بودم فراش شاهزاده والي آمد كه مرا احضار كرده بودند.
بعد از شست‌وشو نزد ايشان رفتم. بمن فرمودند: «آنجواب را بمن بدهيد اصلاحي در آن لازم است بعمل آيد». گفتم معذورم فرمائيد زيرا من از دستور امير نظام نميتوانم تخطي كنم بعد براتها را به برات تهران تبديل كردم و عازم پايتخت شدم.
روزي‌كه براي عرض گزارش خدمت امير نظام رفتم گفت آفرين همه‌جا مطابق دستور رفتار كرده‌اي مخصوصا جوابي كه به والي كرمان داده‌اي بسيار پسنديده بوده است من ديدم چيزي علاوه ندارم گزارش دهم برات صد و دو هزار تومان را تقديم كردم- گفت اين دو هزار تومان خدمتانه و مال خود تست، برات دو هزار تومان را برداشتم و بيرون آمدم.

امنيت راهها

امير نظام علاقه زيادي به امنيت راهها داشت و بزودي طوري امنيت حاصل شد كه مسافر و كالا بدون هيچ مزاحمت در كل كشور بگردش افتاد، اگر كسي هم تهور ميكرد و باري از قافله‌اي ميزد همينكه بعد حساب عواقب كار را ميكرد ناچار بود مال را در راه بيندازد و فرسخها از آن محل بگريزد. راهزني كه بالمره در كار نبود و منسوخ گشته بود، در پيدا شدن اين قبيل دله‌دزديها هم بحدي اطمينان حاصل بود كه به تناسب دوري و نزديكي محل واقعه با مركز براي پيدا- شدن آن تاريخ تعيين و بصاحب مال گفته ميشد «فلان روز بيا و مالت را بگير»، داستان ذيل را من در جواني از چندين نفر از پيرمردهاي معاصر دوره شنيده‌ام كه علاقه امير نظام را به امنيت راهها و بخصوص تشهير و تظاهر او را در اين موضوع نشان ميدهد.
يكي از غلامان امير نظام در مراجعت از ماموريتي در گردنه قهرود يك بار شال ترمه
ص: 73
كشميري در گوشه‌اي مييابد و بتهران ميآورد و بوسيله سردسته خود به امير نظام خبر ميرساند.
امير نظام ميگويد بار را تحويل عبد الحسين صندوقدار بدهيد ولي هيچكس نبايد از اين موضوع خبردار شود.
بعد از دو سه روز تاجر صاحب مال با چاروادار حامل نزد امير نظام آمد و گم شدن مال خود را در منزل قهرود اظهار داشت، امير نظام گفت: «دو هفته بعد بيا! مالت حاضر خواهد شد!»، عبد الحسين ميگويد: «روز موعود رسيد و مخصوصا جمع كثيري از رجال و شاهزادگان را امير نظام احضار كرده بود. صاحب مال آمد رسيدن موعد را بعرض رسانيد، بامر امير بارشال را بمجلس امير برديم صاحب مال از روي بارنامه، محتويات بار گمشده را يكي يكي با توصيف رنگ و طرح ميخواند و من از ميان بار بيرون مي‌آوردم و تحويل ميدادم.
حضار تعجب ميكردند جز من و غلام و غلام‌باشي و خود امير نظام كسي خبر نداشت كه مال قبل از اظهار صاحب مال پيدا شده و حاضر بوده و اينها همه براي تشهير و تظاهر است.»
اگر استبداد روشنفكر بيطمع و غرض عادل عاقل در اين عالم ممكن بود وجود يابد مسلما بهترين طرز حكومتها ميشد. مسلما حكومت سه چهار ساله امير نظام در اين كشور تا حدي اين جنبه‌ها را داشته و عبث نيست كه ذكر خير او حتي در زمان ناصر الدين شاه هم ورد زبانها بوده است.

منع استعمال مسكر

ديگر از كارهاي امير نظام منع استعمال مسكر بوده كه بدون بستن دكانهاي مشروب‌فروشي و مهر كردن آلات تقطير، خوردن آن را قدغن كرده است.
ميرزا نصر اللّه برادر ميرزا محمد حسين دبير الملك فراهاني، داستاني نقل كرده كه من از برادرزاده‌ام ميرزا محمد علي خان مستوفي فارس شنيده‌ام.
ميرزا نصر اللّه ميگويد: «من مشرف آشپزخانه بودم يكي از رفقا شبي بمنزلش دعوتي كرد، جمعي از رفقاي شبهاي زمان قبل از قدغن شدن مشروب هم بودند، وارد مجلس كه شدم صاحبخانه باشاره مرا به اطاق ديگري فرستاد. در اطاق هيچكس نبود، و بساط شرب از هر حيث فراهم و آماده بود من مدتي با حسرت باين خلوت بيمدعي و سفره بي‌انتظار نگريستم و جرأت نكردم لب بچيزي بزنم، از آن اطاق لب خشك بيرون آمدم سايرين هم چه آنها كه قبل از من آمده بودند و چه آنها كه بعد رسيدند مثل من رفتار كرده بودند.»
فردا كه بسر كار رفتم امير نظام مرا احضار و تحسين كرد و گفت بدان كه اگر لب تر كرده بودي سرت بر باد ميرفت!
آقاي موسي رئيس، از قول پدرش محمد حسنخان پيشخدمت ميگويد: «سرتيپي از رفقاي من بود كه خيلي بشرب عادت داشت، بعد از قدغن مسكر روزي ملاقاتش كرده پرسيدم عادت تو با اين قدغن چگونه است؟ گفت كرارا قصد كرده‌ام دمي بخمره بزنم ولي هر وقت در صندوقخانه منزل گيلاس را پر كرده‌ام صورت امير نظام را در آن ديده از ترس خاليش كرده لب خشك از پستو بيرون آمده‌ام.»
شايد ذكر دو فقره داستان كه ذيلا نگاشته ميشود و دليل كمال هوش امير نظام است
ص: 74
جهت و سبب اينهمه اطاعت و ترس را روشن كند.

هوش امير نظام‌

ميگويند «1» روزي شخصي نزد امير نظام آمد و اظهار داشت ميخواستم به سفر مكه بروم در قطعه شال كشميري بيدرزي مقداري پول طلا ريختم سر آنرا مهر كردم و برفيقي امانت سپردم بعد از مراجعت عين آن را با همان مهر بي‌عيب تحويلم داد ولي حالا كه سر آنرا گشوده‌ام بجاي مسكوك طلا مسكوك نقره در آن ريخته‌اند، اين‌هم پارچه شال است كه هيچ علامتي از دست‌خوردگي در آن يافت نميشود. امير نظام باو ميگويد پارچه شال را اينجا بگذار مالت پيدا ميشود ولي نبايد اين موضوع را بكسي اظهار كني.
البته متبادر بذهن اينستكه امير نظام رفوگرها را بخواهد و هياهو راه بيندازد و از بلند شدن سروصدا مرتكب بدست‌وپا بيفتد و حيله‌اي براي رهائي خود فكر كند، ولي امير نظام بجاي اينكار محرمانه گوشه‌اي از رويه لحاف ترمه روي خود را بقدر يك مهر نماز ميسوزاند رختخواب‌دار متوجه سوختگي و با حال متوحش بمادرش ملتجي ميشود. زنك بپسرش دلداري ميدهد و بزن رفوگري كه ميشناخته است مراجعه ميكند و لحاف اصلاح ميشود و بسر جاي خود برميگردد.
امير نظام كه بعد از غيبت چندروزه لحاف را مجددا ميبيند و با قطعه شال تطبيق و يقين ميكند كه هر دو كار يك استاد است بوسيله رختخوابدار، زن رفوگر را احضار و قطعه شال را باو مينمايد. استادكار خود را ميشناسد و محل و مأوي و مسكن كارفرماي خيانت‌پيشه را نشان ميدهد چون جاي انكار نبوده است مجرم اعتراف ميكند و مال به صاحبش رد و خيانتكار به مجازات ميرسد.
حاجي ابراهيم كلاهدوز نقل كرده است كه: «امير نظام مرا احضار و با من قرار گذاشت كه هفته‌اي يك كلاه نو از پوست اعلي براي او تهيه كنم و هر دفعه كه كلاه نو را دادم كلاه هفته قبل را ببرم بطوريكه امير نظام هميشه كلاه نو داشته باشد و براي استعمال اين يك هفته ماهي مبلغي بمن بدهد. معامله بدي نبود زيرا يكهفته استعمال از نوي پوست چيزي كسر نميكرد، امير نظام هميشه از كلاه نو و من از پول قراردادي استفاده ميكرديم ولي شرط اين بود كه هيچوقت پوست مستعمل حتي از پوست استعمال كرده سابق خود او هم بكار نبرم.
اين كار مدتي بي‌تخلف در جريان بود يك هفته آنچه گشتم پوست نوي كه درخور كلاه امير باشد نيافتم، بالاخره مستأصل شدم و يكي از كلاههاي شش هفت ماه قبل او را برداشتم و برش پوست را بالمره تغيير دادم و ساختم و صبح روز جمعه سر حمام رساندم.»
«فردا صبح پي من آمدند رفتم امير بمن گفت چرا خلاف قرارداد رفتار كردي؟
گفتم پوستي كه لايق كلاه شما باشد نيافتم گفت چون بيمحاجه حقيقت را اظهار كردي قابل عفو است ولي منبعد كاري كن كه اين عمل تكرار نشود من در كلاهها دو تار مو را بهم لاك-
______________________________
(1)- شايد اين داستان از ساخته‌هاي اهل دوره باشد، زيرا نظير آن در كتابها از سياست و تدبير بزرگان گذشته نقل شده و ممكن است امير نظام نظير آنچه را كه در كتابها خوانده يا شنيده بوده است بكار بسته باشد.
ص: 75
ميكنم تو هر قدر برش كلاه را برهم بزني، بااين‌كه راه تفتيش خود را هم بتو گفته‌ام نميتواني پوست كهنه استعمال‌شده را دوباره براي من كلاه كني.»
من در ايام جواني خود از اين قصه‌ها از دوره امير نظام زياد شنيده‌ام بذكر اين چند فقره اقتصار كردم. عجب اينجاست كه اينقدر مراقبت در كارهاي جزئي او را از كارهاي كلي كشور بازنميداشته و حالاست كه ميتوانيم بدانيم چطور بوده است كه هيچكس در اطاق خلوت و حتي صندوقخانه خود هم جرأت تخطي از احكام او را نداشته و او مانند معجزه غيبگوئي ميكرده است، شايد سادگي مردم آن دوره هم در اين اعجاز و كرامت بيمداخله نبوده است. شرح زندگاني من متن‌ج‌1 75 تأسيس چاپارخانه يا اداره پست ..... ص : 75

تأسيس چاپارخانه يا اداره پست‌

ديگر از كارهاي او، برقراري چاپارخانه در تمام نقاط كشور و پذيرفتن مكاتبات مردم و رساندن آن بمقصد است. قبل از اين دوره، چاپارهاي دولتي با همان اسبي كه از مبدأ حركت ميكردند تا مقصد ميرفتند و جز مكاتبات دولتي با خود نميبردند. امير نظام چاپارخانه‌هائيكه در آنها اسب حاضر بود دائر كرد و چاپارها مكاتبات عمومي را هم ميگرفتند و بمقصد ميرساندند و مسافركشي هم ميكردند.

شال اميري‌

امير نظام در تشويق صنايع هم بذل جهد نمود و شالهاي كرماني را بپايه شالهاي كشميري ترقي داد و چون بعد از او تشويقي از اين صنعت نشد بحال سابق برگشت ولي اسم اميري روي شال ترمه كرماني ماند. همچنين در كار تصفيه شكر مازندران كه بدرد قندريزي بخورد بذل مساعي نمود، بطوريكه شكرهاي تصفيه‌شده مازندران، دست‌كمي از شكر هندوستان نداشته است. امير- نظام در ساختمان بناهاي جديد در تهران و ولايات نيز اقدام كرد، بازار و سراي امير تهران از بناهاي اوست، در ايالات و ولايات نيز از عمارات دولتي تعمير بسزائي نموده و هرجا بساختمان جديد حاجت داشته است ساخته و در داخله شهرها قراولخانه‌هاي زياد براي توقف سرباز در سر چهارراهها بنا كرده كه هريك گنجايش بيست نفر سرباز داشت تا با افسر خود هميشه مواظب حفظ نظم در محله باشند.

مرعوب كردن شاه از امير نظام‌

امير نظام در تربيت شاه جوان خيلي اهتمام ميكرد و ميخواست وظيفه اتابكي (آتابيوكي) را بطور كامل ادا كند، شايد در پاره‌اي موارد نصيحت و پندي را كه بايد با لحن ملايم بعرض شاه برساند آمرانه و بطور تحكم ايراد ميكرد. منتظر الصداره‌ها و آنها كه وجود اين مرد كار را منافي اغراض خود ميدانستند تحكمهاي او را در نزد شاه بي‌تجربه بقصد توهين وانمود و بداعيه سلطنتش متهم كردند و توجه عمومي را كه حقا بجانب امير نظام معطوف شده بود شاهد قرار دادند و شاه را از او مرعوب نمودند.

عزل امير نظام و صدارت ميرزا آقا خان‌

امير نظام چون خيلي از اين افكار بدور و بعمل خود مستظهر و مغرور بود متوجه اين حيله نشد. روز بيست و پنجم محرم 1268 بعد از سه سال و دو ماه و چند روز صدارت با استقلال، دستخط عزل و امر باقامت در كاشان را دريافت نمود و بجاي او ميرزا آقا خان
ص: 76
نوري كه قبلا بلقب اعتماد الدوله ملقب شده بود بمنصب صدارت برقرار گشت.
امير نظام در اين موقع متوجه اشتباه خود شد ولي دير بود. عزت الدوله خواهر شاه عبث از شوهر خود دفاع و در نزد برادر تضرع و زاري ميكرد. متحدين، مادر شاه (مهد- عليا) را با خود همراه كرده بودند و نصايح مادر، دختر را هم آرام كرد و ميرزا تقيخان با با خانم بكاشان رفت.
متحدين و صدراعظم تازه آنها ميدانستند كه مرد كارهاي امير نظام نيستند و بي اقدامي او كه بدون توطئه و آرام در كاشان نشسته است و بيكفايتي آنها بزودي حقيقت را بر شاه روشن ميكند و كلاه آنها را پس معركه خواهد گذاشت. ضمنا مردم هم كه اين عزل و نصب را نپسنديده بودند در گوشه و كنار ناخشنوديهائي اظهار ميكردند، متحدين همين نارضامنديهاي عمومي را بنفع خود تعبير و تفسير كردند و بشاه اينطور فهماندند كه تا اين مرد زنده است نبايد بتاج و تخت خود اطمينان داشته باشد و از پاي ننشستند تا اين مرد كار از سر جان برخاست. حاجي عليخان مقدم، اعتماد السلطنه بعد، كه امير نظام او را فراشباشي كرده بود مأمور شد او را اعدام كند.

قتل امير نظام‌

حاجي عليخان مأموريت خود را در حمام باغشاه فين كاشان به امير- نظام ابلاغ كرد، ميگويند محكوم بالنك تابداده و بدست خود كتك فراواني بحاجي عليخان زده و باو گفته است: «بر فرض اينكه من مستحق اين پاداش باشم تو نبايد اين مأموريت را قبول كرده باشي»، بعد خودش امر ميدهد مقدار زيادي ترياك در جامي حل كنند جام را سركشيده و اميدارد شريان دست او را باز نمايند و تا حالي داشته است با انگشت و خون خود شرحي بديوار حمام، نسبت بشاه و دشمنان خود، ناسزا مينويسد و سپس لنگي بر سر كشيده آرام ميخوابد و جان بجان‌آفرين تسليم مي‌كند «1». اينواقعه در هيجدهم ربيع الاول (1268) و يكماه و بيست و سه روز بعد از عزل او بوده است.
محمد حسنخان، پيشخدمت ناصر الدين شاه، كه در سال 1271 بحكومت كاشان رفته است ميگويد: اثر فحاشيهاي امير نظام كه با خون خود نوشته بود در ديوار حمام باقي بود كه من براي احترام مقام سلطنت آنها را محو و ديوار را تعمير كردم.» و من اين جمله را از آقاي موسي رئيس پسر آن مرحوم شنيده‌ام.

تصويري كه از امير نظام در دست است كار ناصر الدين شاه است‌

امير نظام تصويري از خود باقي نگذاشته و تصويري كه از او فعلا در دست است صورتي است كه ناصر الدين شاه، بيست سي سال بعد از او، بحافظه خود براي او ساخته و امر داده است از روي آن نقاشي كرده‌اند و بهمين جهت است كه اين تصوير قيافه طبيعي ندارد. در زمان امير نظام عكس‌اندازي هنوز بايران نيامده بود و كار
______________________________
(1)- بعضي هم نوشته‌اند كه همينكه امير نظام قدري بيحال شده بامر حاجي علي خان او را خفه كرده‌اند. محتمل است اين قول بي‌اساس نباشد زيرا حاجي علي خان از مواجهه با شاهزاده خانم زن امير وحشت داشته و ميخواسته است زودتر مأموريت خود را انجام داده و مراجعت كند.
ص: 77
زياد اين مرد كار اجازه نميداده است كه مدتي وقت خود را صرف پز دادن براي نقاشي صورت خود بكند و اشتغال باين قبيل كارهاي تظاهري را براي اخلاف خود گذاشته است.
چنانكه بعد از دستخط صدارت و اعطاي علائم اين شغل از طرف شاه ديگر پاپي گرفتن نشان و امتياز و صدور دستخط مرحمت‌آميز نشده است و شايد همين مناعت اداري را هم دشمنان، شاهد بي‌اعتنائي او بشاه قرار داده باشند.

حمله بابيها بشاه‌

در اوائل صدارت ميرزا آقا خان در نياوران شميران موقعيكه شاه براي رفتن بشكار تازه بر اسب خود سوار شده بود و ملتزمين هنوز درست جمع نشده بودند، چند نفر از پيروان ميرزا عليمحمد باب كه در اينوقت بآنها بابي ميگفتند بعنوان دادن عريضه، خود را بناصر الدين شاه رساندند و يكي دو تير تپانچه براي او رها كردند بطوريكه چند دانه ساچمه ببدن شاه هم اصابت كرد ولي ملتزمين رسيدند و آنها را دستگير كردند و محل اجتماع محركين آنها را يافتند و عده زيادي از آنها اعدام شدند. در ولايات هم هرجا تجمعي ميكردند بامر شاه جمعيت آنها را متفرق و رؤساي آنها را اعدام ميكردند، در همين وقت بوده است كه بنا بكتاب منتسب به دالگاروكي، ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي بوساطت او نجات يافته و به بغداد و سپس به عكا رفته‌اند.

فوت ميرزا اسمعيل مستوفي‌

ميرزا اسمعيل مستوفي تا سال 1269 در قيد حيات بود و در اواسط اين سال بدرود زندگي گفت، چون تاريخ ولادتش بدرستي معلوم نيست سن حقيقي او مجهول است ولي مسلما كمتر از نود و پنج سال قمري نداشته است، زيرا چنانكه در جاي خود نوشته‌ام در 1193 هنگام آمدن آقا محمد خان براي بند و بست با رؤساي ايل قاجار، ميرزا اسمعيل پيشكار يكي از خوانين ايل قاجار و البته كمتر از بيست سال نداشته و بنابراين نود و پنج سال حداقل سن اوست. ناصر الدين شاه در موقع فوت برادرم ميرزا محمود وزير، كه بازماندگان خانواده علي الرسم بحضورش رفته بودند پس از تحقيق از سن ميرزا محمود و پدرش حاجي ميرزا نصر اللّه گفته بوده است كه: «اگرچه حاجي ميرزا نصر اللّه هشتاد و سه سال عمر كرده و بد سني نداشته ولي بپدرش كه در حدود نود و پنج سال عمر كرده نرسيده است» ميرزا اسمعيل تا آخر عمرش هميشه در موارد رسمي حاضر ميشده است. ناصر الدين شاه در همين روز گفته است كه: «جد اعلاي شما براي من خيلي كتابچه (دستورالعمل) خوانده است» معلوم ميشود كه سواري‌ها و بيابان‌گرديهاي ايام سلطنت آقا محمد خان كه در اوقات جواني او بوده است، ساختمان او را قوي و محكم، و بي‌آلايشي زندگاني صحت او را حفظ كرده بوده است كه با داشتن نود و چند سال ميتوانسته است بوظائف رسمي كار خود قيام نمايد. اگر صحيح باشد كه طول عمر هم ميراث ميرسد در ميان اولاد و نوه نبيره‌هاي ميرزا اسمعيل پنج شش نفري بوده‌اند كه سن آنها از هشتاد گذشته و يكي از آنها فاطمه خانم دخترش كه مادر پدر آقاي عبد العظيم قريب است، از نود سال هم بيشتر عمر كرد و تا نزديك فوتش صحيح المزاج بود.
ص: 78
در اينوقت مرسوم بوده است مشاغل دولتي پدر را بدون تقسيم به پسر ارشد ميداده‌اند كه او از باقي خانواده سرپرستي كند و شاخص خانواده باشد بنابراين مشاغل ميرزا اسمعيل حق ميرزا نصر اللّه بود. گذشته از اين، سررشته‌داري اين پسر از استيفاي پدر و سابقه اطلاع و عمل او كه همه‌كس او را ثاني پدرش ميشناخت او را بر برادرهاي ديگر مقدم ميداشت.
ولي براي ميرزا حسن كه داماد خواهر صدراعظم هم بود بايد فكر كاري بكنند سياست مالي صدراعظم اقتضا كرد كه تا پيش آمدن محل مناسبي براي ميرزا حسن، كار ميرزا نصر اللّه رسمي نشود و پنج شش ماهي ميرزا نصر اللّه مثل زمان پدرش بدون اينكه رسما مستوفي باشد كارهاي استيفائي پدرش را اداره ميكرده است.

پدرم جانشين جدم شد

شاه در اواخر 1269 سفري بسلطانيه كرد، ميرزا نصر اللّه و ميرزا حسن هر دو در اين سفر همراه بوده‌اند. در اين سفر بود كه موقع انداختن ميرزا حسن خان، برادر امير نظام، از پيشكاري ماليه آذربايجان هم براي صدراعظم بدست آمد و همانطور كه در سال قبل او را از شغل رياست قشون آذربايجان و لقب وزير نظامي انداخته و اين شغل و لقب را ببرادر خود ميرزا فضل اللّه داده بود، در اينوقت هم او را از پيشكاري ماليه آذربايجان معزول و بالمره خانه‌نشين كرده و اين كار او را هم بميرزا حسن پسر دويم ميرزا اسمعيل كه ميدانيم داماد خواهر صدراعظم بود دادند و ميرزا حسن را بلقب خاني هم ملقب كردند تا بقول ناصر الدين شاه اين ميرزا حسنخان بجاي آن ميرزا حسنخان باشد. جانشيني ميرزا نصر اللّه از پدرش هم رسمي و براي كار هر دو برادر فرمان صادر شد.
من به تالار صف سلام لقانطه كه در جلو خان مجلس واقع است خيلي رفته‌ام هميشه فكر- ميكردم چه شده است كه در ضمن مستوفيها تصوير پدر و جدم كه هميشه مقدم بر همه مستوفيها بوده‌اند و همچنين از پدر و جد خانواده مستوفي الممالك در اين صف سلام تصويري نيست.
نبودن تصوير ميرزا نصر اللّه يا ميرزا اسمعيل باين جهت بوده كه طرح اين صف سلام را جناب صدراعظم در اوائل صدارتش ريخته و تاريخ آن با همين موقع ايام فترت يعني فوت ميرزا اسمعيل تا رسمي شدن استيفاي ميرزا نصر اللّه مطابق بوده است و دليل اين گفته هم اينست كه وليعهد در اين صف سلام معين الدين ميرزا طفل صغيري است كه بعد از رسمي شدن وليعهديش وفات كرده و تاريخ فوت او سال 1273 بوده است.
اما نبودن نماينده‌اي از خانواده مستوفي الممالك جهت ديگري دارد و آن اينست كه بعد از ميرزا حسن پسرش ميرزا يوسف در سلطنت محمد شاه (1261) مستوفي الممالك شد، ولي ميرزا آقا خان كه ميخواست در تمام كارها نماينده از خود داشته باشد ميرزا كاظم خان پسرش را بلقب نظام الملكي كه بعد از خواجه نظام الملك وزير ملكشاه سلجوقي بكسي داده نشده بود ملقب و او را در حقيقت وزير ماليه كشور كرد و وزارت لشكر را بميرزا داود خان پسر ديگرش محول داشت، و ميرزا يوسف مستوفي الممالك در اين اوقات در آشتيان عراق قصبه مسقط الرأس اجدادي خود رفته انزوا اختيار كرده بود.
ص: 79

دستمال‌كاغذ ميرزا نصر الله بوي محرري ميدهد

ميرزا آقا خان خيلي اهل تظاهر بوده و بهمين واسطه باشخاصي كه اهل تملق نبوده و سنگي در ترازوي اين خرده‌كاريهاي او نميگذاشته‌اند روي خوشي نشان نميداده و لامحاله بمتلك‌هاي خود عدم علاقه خويش را بآنها ظاهر ميكرده است. چون در ميرزا نصر اللّه ركّي، كه از اعتماد بعمل و اطلاع و بصيرت حاصل ميشود، سراغ كرده ميگفته است: «هنوز هم دستمال‌كاغذ ميرزا نصر اللّه بوي محرري ميدهد.»، ولي ميرزا نصر اللّه، با داشتن ثبت اول و سررشته شصت هفتاد ساله، بندي باين متلك‌هاي «صدر اعظم دولت عليه ايران اعتماد الدوله ميرزا آقا خان» كه در دور يك شير و خورشيد سجع مهر او بوده است نبسته و كار خود را ميكرده است.
رنود باين خرده‌كاريهاي صدراعظم ميخنديدند و جواب متلكهاي او را به اشعاري كه در دهنها مي‌انداختند ميدادند. مثلا اين رباعي فكاهي را من در زمان طفوليت باوجود گذشتن بيست سي سال از تاريخ اين دوره آنقدر شنيده‌ام كه هنوز هم در حافظه‌ام باقي مانده است:
من نوريم و سرشت من از نور است‌در نور و كجور نام من مشهور است
داماد شهنشاه نظام الملكم‌اما چكنم؟ فزرت من قمصور است در مورديكه ميرزا آقا خان يكي از اقوام خود را بتفتيش كار يكي ديگر از آنها مأمور كرده است، گوينده‌اي عمل را عمل شاه وانمود كرده و در جواب معترض كنايه بامزه‌اي از قول شاه سروده و گفته است:
تبسم كرد شاه و گفت با اوكه آنچه من بدانم تو نداني
شغال بيشه مازندران رانگيرد جز سگ مازندراني

مأموريت عباسقليخان سيف الملك به پطرزبورغ‌

ميدانيم كه اين روزها مصادف با جنگ كريمه و شكست روسها در سباستپول از دول عثماني و انگليس و فرانسه و اطريش و ساردني و فوت نيكلاي اول امپراطور روس بوده است. الكساندر دوم كه بجاي پدر نشست، علي الرسم، سفير كبيري براي اعلان سلطنتش بدربار ناصر الدين شاه فرستاد. لازم بود در جواب سفيري از طرف ايران بدربار پطرز- بورغ روانه شود. جناب صدراعظم موقع را براي ترقي يكي از قوم و خويشهاي عوام بيسواد خود مناسب دانسته عباسقلي خان سرتيپ را بلقب سيف الملكي ملقب و رتبه او را بميرپنجي بالا برده با يكمشت حمايل و نشان و خرت‌وپرت بسمت سفارت كبري براي اين كار مأمور كرده است.

پخت‌وپز سفير كبير

از اين جناب سفير كبير قصه‌هاي (آنكدتها) عجيب مشهور است. از جمله ميگويند در سفارت‌خانه بتوسط آشپز مخصوص خود انگشت پيچ پخته و ميخواسته است براي امپراطريس هديه بفرستد. چون در موقع كشيدن دست‌پخت آشپز جناب سفير كبير، ظرف ديگري جز ظرف زير تختخواب
ص: 80
دم دست نبوده است محتويات ديگ را در همان ظرف (البته بعد از تطهير شرعي) خالي ميكنند، فردا كه مهماندار باحوال‌پرسي سيف الملك ميآيد جناب سفير كبير كه ميخواسته است او را از اين فكر بكر خود مسبوق كند امر داده است شاهكار آشپز خود را با همان ظرف كذائي از نظر مهماندار بگذرانند كه اگر وساطت و مترجمي نظر آقا در كار نميآمد اين فضاحت علني ميشد.

خان چه مي‌كند؟ خان مي‌چشد!

در شبي كه در دربار ضيافتي به افتخار سفير كبير ميدادند پيشخدمت يكي دو سه رنگ بستني در سيني جلو او برده است، جناب سفير كبير قبل از انتخاب با انگشت از يكي دو تاي آنها مقداري برداشته بدهن ميگذارد، بيچاره نظر آقا كه نزديك او بوده حقا با اضطراب عجيبي ميگويد: «خان! براي رضاي خدا! چه ميكنيد؟» عباسقلي خان بدون اين‌كه سربلند كند گفته است: «پسرك نادان خان چه ميكند؟ خان مي‌چشد!»

باگاژ زياد سفير كبير

ميدانيم در آنوقت هنوز راه‌آهن در روسيه نبوده و بايد باگاژ سفارت كبري را با چرخهاي اسبي حمل كنند. جناب سفير كبير اينقدر خردوريز بي‌مصرف، حتي شمعهاي نيم‌سوخته، همراه داشته است كه مهماندار پيشنهاد كرده است اينها را در آنجا بگذراند و در سرحد از همين جنس بهتر و كاملترش را تحويل ميدهيم «1». عجب اينجاست كه باوجود اين هنرنمائيها باز هم جناب سفير كبير در مراجعت بموجب پيشنهاد جناب صدراعظم بترفيع رتبه و مقام و به تمثال همايون نائل شده‌اند.
ولي رندهاي تهران چكامه حماسه مانند از قول خود سفير كبير ساخته، عمليات او را تشريح و در افواه منتشر كردند. يكي از اشعار آن‌كه در جواني شنيده و در نظر دارم شعر ذيلست.
زدم آرقي، همچو آواي كوس‌بروي زن امپراطور روس «2»

امتيازات اعطائي بصدراعظم و كس‌وكارش‌

خود صدراعظم هم هر روز به امتياز خاصي سرفراز ميشد يكروز عصاي مرصع ميگرفت و روز ديگر جبه حاشيه مرواريد، چيزي نميگذشت كه بقلمدان مرصع سربلند ميگرديد و پس از چندي بند كاغذ شرابه مرواريد باو اعطا ميشد. همينكه هيچ امتياز مادي تازه‌اي باقي نماند برتبه امير نوياني؟ (رياست صد هزار قشون) نائل و بالاخره بمقام آلتس؟ مفتخر و مباهي گشت «3».
______________________________
(1)- تمام اينها و چيزهائي از اين مضحكتر گفته‌هاي نظر آقا است كه اواخر دوره ناصر الدين شاه وزير مختار ايران در پاريس بوده است.
(2)- اين شعر گفته عبد الحسين خان پسر خان بابا خان قاجار معروف به (كفري) جد آقاي رادسر است. شايد نسخه تمام اين چكامه در نزد شخص مزبور امروز هم موجود باشد.
(3)- معلوم ميشود اين لقب كه ارفع الدوله و حتي علاء السلطنه هم بان مفتخر و مباهي شده‌اند از مخترعات ميرزا آقا خان بوده است.
ص: 81
وقايع اتفاقيه (روزنامه) را كه امير نظام براي انتشار كارهاي بزرگي كه ميكرده تأسيس نموده بود اول‌شخص مملكت ايران جناب آلتس صدراعظم دولت عليه اعتماد الدوله ميرزا آقا خان امير نويان، از القاب و امتيازات التفاتي شاه باو و كس‌وكارش پر ميكرد. در اين دوره در هر شماره اين روزنامه كه هفته‌اي يكبار منتشر ميشد لامحاله يكي دو سه فقره از اين افتخارات و امتيازات مندرج بود. مثلا مأموريت عباسقليخان سيف الملك بدربار پطرزبورع و امتيازاتي كه قبل از اين سفر باو داده شده و ورود او به تبريز و طرز پذيرائي او در سرحد و در دربار روس و مراجعت و ورود بسرحد ايران و تبريز و پس از ورود بپايتخت شرفيابي و التفاتهائي كه شاه باو كرده است هريك فصلي در روزنامه دارد كه هر دو سه شماره يكبار تجديد ذكري از او ميشود. شاه البته بشوهر خواهر و پسر صدراعظم خود عطاياي خصوصي، از قبيل شال و يا انگشتر يا خرقه و لباده و غير، ميكرده است. اينها چيزهائي نيست كه در روزنامه نوشته شود ولي جناب اول‌شخص مملكت ايران كه نظام الملك را دوم‌شخص و ميرزا داود خان را هم سوم‌شخص ميخواند چنين صلاح ديده بود كه تمام اين جزئيات در روزنامه نوشته شود زيرا مايه افتخاري جز اينها نداشت.

بي‌انضباطي كارها

نوكرها يا باصطلاح امروز مستخدمين و كارمندان درجه دوم و سوم و چهارم كشور هم همين‌كه ديدند در مقامات عاليه در بچه پاشنه مي گردد همين رويه را اتخاذ كردند. براي هر مأموريت كه بآنها رجوع ميشد تقاضاي ترفيع ميكردند و اگر برحسب تصادف كاري هم در مأموريت خود صورت ميدادند در مراجعت كه حقا ميبايست بامتياز مفتخر شوند. ولي اكثر چون بازپرسي در كار نبود، كاري هم انجام نميگرفت و التفات پيشرس و مساعده‌اي كه دولت درباره آنها مبذول داشته بود هدر ميرفت بحديكه شاه هم از اين وضع تنگ آمد و دستخطي بجناب صدراعظم نوشت و در آن از اينوضع شكوه و قدغن كرد كه من بعد اشخاصي كه بمأموريت ميروند نبايد قبل از تقديم خدمت تقاضاي ترفيع مقام و اضافه‌حقوق بنمايد. از لحن اين دستخط پيداست كه مقصود شاه اصلاح رويه صدراعظم است نه جلوگيري تقاضاي سايرين.

قتل خان خيوه‌

بعد از امير نظام سهل‌انگاريهاي ميرزا آقا خان صدراعظم، خان خيوه را بخيال استقلال انداخت و تاخت‌وتازهاي تركمنها بحدود خراسان و استراباد و حتي زدن قافله زوار مشهد در بين ميامي و مزينان كه وصل بصحراي تركمان است تجديد شد و از سمت خراسان اول به مرو حمله كردند و يكي دو بار مرو دست‌بدست گشت. ميرزا آقا خان كه استفاده از حال، مجالي كه بفكر آينده بيفتد براي او باقي نميگذاشت اهميتي به از دست رفتن مرو نداد. خان خيوه كه كار را اينطور ديد جلوتر آمد و يكي دو بار به سرخس هم حمله كرد و زدوخوردهائي بين رؤساي محلي آنجا و تركمنها درگرفت.
شاهزاده فريدون ميرزا فرمانفرما والي خراسان، همينكه شنيد خان خيوه با جمعيت زيادي قصد حمله و تسخير سرخس را دارد قريب دو هزار سوار و پياده به آق‌دربند فرستاد و خود با چند فوج و توپخانه از دنبال آنها رهسپار شد و بقشون پيش‌قراول امر داد براي
ص: 82
نجات سرخس عجله كنند زيرا خان خيوه با عده خود باين محل نزديك شده بود.
بين سوارهاي محلي و سوارهاي خان خيوه جنگ تازه شروع شده بود كه پيش‌قراول قشون فرمانفرما رسيد. جنگ سختي ميان طرفين درگرفت تركمنها كه عده آنها را چهل هزار نفر نوشته‌اند شكست خوردند و خان خود را، بالاي تپه‌اي كه در دو هزار قدمي ديوار شهر واقع بود با چادر و دستگاهش واگذاشتند و فرار كردند. خان بر اسب يراق جواهر خود قرار گرفت و ميخواست بقشون خود ملحق شود ولي قشون فاتح مجالش نداده خود با سي چهل نفر از وجوه سركردگان كه در حول‌وحوشش بودند كشته شدند و سرهاي آنها را به تهران فرستادند (1271). ميرزا محمد علي سروش اصفهاني در روز سلام تهنيت اين فتح، قصيده غراي خود را كه بمنزله فتح‌نامه اين پيشرفت بود خواند:
افسر خوارزمشه كه سود بكيوان‌با سرش آمد بدين مبارك ايوان بعد از اين فتح كه در حقيقت برحسب تصادف اتفاق افتاد هركس بجاي ميرزا آقا خان بود قشوني بسمت خيوه ميفرستاد و حكومت اين خانهاي ازبك را در خيوه و كليه اورگنج لغو ميكرد و حدود كشور را برود جيحون كه سرحد طبيعي ايرانست ميرساند. ولي جناب صدراعظم فقط كاري كه كرد يك مشت امتياز و نشان و رتبه و شال كرماني و كشميري، بين رؤساء و سركردگان قشون پخش كرد.
شعر سروش بسيار زيباست ولي فتح تمام خيوه و كندن ريشه اين خار از پيش پاي مردم البته از آن زيباتر بود.
اما جناب صدراعظم با اين‌كه امير نويان هم بود اين كار را براي روسها گذاشت كه آنها شر اين يك مشت صحراگرد غارتگر را از سر مردم بكنند و خود را در شمال شرق هم همسايه ايران كنند.

ياغي شدن افغانها از ايران‌

ميدانيم كمپاني نيمه‌دولتي و نيمه‌تجارتي انگليس از مدتي پيش ابتدا بعنوان تجارت و بقصد تصرف در هندوستان رحل اقامت افكنده بوسيله توليد خصومت بين راجه‌ها و اميرهاي آنجا بدون جنگ و فتح مهمي، تمام قسمتهاي عمده اين كشور زرخيز را تصرف كرده است.
اين كمپاني بااينكه تجارتي بود براي حفظ خود، قشون بومي با سركردگان و افسران انگليسي و كشتي جنگي و لوازم يك دولت را فراهم كرده بود. دولت انگليس هم از آن پشتيباني و كارهاي خارجي آنرا عهده ميكرد و از عايدي كمپاني سهم مهمي ميبرد و بدون اينكه رسما هندوستان جزو انگلستان باشد از فوائد مادي و معنوي اين استعمار كه بوسيله كمپاني بعمل ميآمد برخوردار ميگرديد و در عوض احتياجات مادي و معنوي آنرا از حيث مهمات و كشتي جنگي و مذاكره با همسايگان برميآورد. سرجان ملكم كه در عهد فتحعلي شاه به ايران آمده نماينده همين كمپاني بوده است. با سوابق فتوحات تاريخي ايران، بخصوص نادر شاه افشار در هندوستان، همسايگي ديواربديوار اين دو كشور با يكديگر براي كمپاني بسيار مضر و ممكن بود ايرانيان را كه هميشه «يك شبه ره يك‌ساله ميروند «1»» روزي بفكر هندوستان
______________________________
(1)-
شكر شكن شوند همه طوطيان هندزين قند پارسي كه به بنگاله ميرود
طي زمان ببين و مكان در سلوك شعركاين طفل يكشبه ره يكساله ميرود
ص: 83
بيندازد و بساط كمپاني را درهم پيچد. اگر بين ايران و هندوستان يك دولت نيمه‌مستقل كوچكتري بوجود آيد و بين اين دولت و دولت ايران نقار و ضديت ايجاد شود، كمپاني با خيال فارغ باقي هندوستان را بلع ميكند و آنچه تاكنون وارد معده كرده است بآساني تحليل خواهد برد.
افغانستان از هر حيث براي اين مقصود مناسب بود. اگر انگليسها بتوانند بين امراء آنجا تفرقه بيندازند و يكي از آنها را شاخص كنند و از آنها يك دولت نيمه‌مستقلي بسازند و ضمنا آنها را از دولت ايران بري نمايند و تحت امر خود بياورند بمقصود خود رسيده‌اند.
در اين‌وقت افغانستان داراي سه مركز بود يكي قندهار در تحت حكومت كهندل خان، ديگري كابل تحت امارت امير دوست محمد خان، سومي هرات تحت اميري يار محمد خان.
اين آخري در اين اواخر كارهاي سفيهانه كرد و شاهزاده محمد يوسف كه در مشهد بود به هرات رفت و با رضايت وجوه اهالي و تصويب دولت ايران، بجاي او مستقر گشت. ولي محمد يوسف هم بعد از استقرار بحكومت كارهاي ناشايسته‌اي مثل كشتن يار محمد خان و دو خواهر و مادر او مرتكب شد كه مردم از او هم بري شدند.
از طرف ديگر كهندل خان امير قندهار دار فانيرا بدرود كرد. امير دوست محمد خان بتحريك انگليسها كه وعده امارت كليه افغانستان را باو داده بودند بعنوان پرسه از بازماندگان او به قندهار رفت و بمجرد ورود با عده زيادي كه همراه خود آورده بود دروازه‌ها و جاهاي مهم شهر را تصرف نمود و در قندهار رحل اقامت افكند.
بازماندگان كهندل خان شكوه اين تعدي را بايران بردند. ميرزا آقا خان فقط كاري كه كرد يك لقب مظفر الدوله به پسر كهندل خان اعطا كرده و شايد نامه ملامت‌آميزي هم به امير دوست محمد خان نوشت ولي امير دوست محمد خان كه از طرف انگليسها تقويت ميشد بندي باين نامه و لقب حريف و ملامت صدراعظم نسبت بخود نبست سهل است، با اميران هرات نيز همدست شد و اين قسمت هم مورد تهديد واقع گرديد.

فتح هرات‌

دولت ايران دانست كه كار افغانستان باين آساني و با اعطاي لقب و نوشتن نامه سروسامان نخواهد گرفت، شاهزاده حسام السلطنه را والي خراسان كرد. والي جديد سامخان را با هزار و پانصد نفر براي كمك شاهزاده محمد يوسف، به هرات فرستاد ولي امير دوست محمد خان شاهزاده محمد يوسف و سران افاغنه هرات را با خود همدست كرده بود. هراتي‌ها از ورود سامخان به ارك حكومتي مانع شدند سهل است، در خارج شهر هم او را تهديد كردند.
شاهزاده حسام السلطنه قواي موجود خراسان و نيروهائي كه از مركز رسيده بود برداشت و بعد از يكي دو فقره زدوخوردهاي فاتحانه به پشت هرات رسيد. افغانها بخصوص شاهزاده محمد يوسف و عيسي خان يك چند شاهزاده را بوعده گشودن دروازه‌هاي خويش معطل كردند و بر عده و عده خود افزودند. حسام السلطنه همينكه از حيله آنها باخبر شد قشون خود را كه برحسب قرارداد گشودن قلعه، از ظاهر هرات عقب كشيده بود مجددا
ص: 84
به پشت ديوار شهر آورد و جنگ شروع شد. افغانها مجبور شدند شهر را بتصرف او بدهند (1273).
حسام السلطنه فاتحانه وارد هرات شد. در مساجد و مجامع خطبه باسم شاه خواندند و سكه باسم او زدند. شاهزاده محمد يوسف به تهران فرستاده شد. شاه بتصويب و خواهش صدراعظم از تقصير او گذشت ولي ورثه يار محمد خان ظهير الدوله بمناسبت قتلهائيكه محمد يوسف از آن خانواده كرده بود قصاص خواستند و حقا اعدام شد.
دولت ايران بعد از فتح هرات ميبايست بلافاصله بسمت قواي امير دوست محمد خان قشون بكشد و او را از قندهار بيرون و از حكومت كابل معزول كند و انگليسها را با كار تمام شده مواجه نمايد ولي مثل واقعه خان خيوه خود را مشغول برخورداري از لذت اين فتح كرده بموجب عادت خود مقداري نشان و امتياز براي رؤساي قشون فاتح فرستاد. شايد تصور ميكرد كه امير دوست محمد خان خود از دراستيمان درآيد و كار افغانستان بوضع سابق خود برگردد.

حمله انگليسها بسواحل خليج‌فارس‌

در اوائل ربيع الثاني 1273 يعني يكماه پس از فتح هرات سفير انگليس تهران را ترك گفت و چند كشتي انگليسي بوشهر را بمباران و عده‌اي در ساحل پياده شدند و بداخله كشور پيش آمدند «1» يكماه بعد هم در اوائل جمادي الاول در سمت محمره همين عمل را مجري داشتند.
______________________________
(1)- دولت ايران در بوشهر عده كمي سرباز و سوار محلي ساخلو داشت و چون غافلگير شده بود عده و عده آنها بآن اندازه نبود كه جلو انگليسها مقاومت نمايند. براي اين عقب‌نشيني يا فرار قصه‌هاي مضحك در دهنها افتاده بود كه من در جواني آنها را شنيده‌ام در اينجا بعضي از آنها را براي تفريح نقل ميكنم يكي از فراريها سرتيپ فوج كزاز اراك بوده است كه من از بردن اسم او باحترام بازماندگان خودداري ميكنم. گلوله توپهاي انگليسيها كه بدرقه فراريان ميشده البته ابتدا صداي احتراق باروت و بعد صداي گلوله كه هوا را ميشكافته بسمع فراريان ميرسانده است. خان سرتيپ كه تا آنوقت صداي گلوله توپ را نشنيده بوده است از يكي از همراهان ميپرسد كه اين چه صدا است اين شخص كه مرد ظريفي بوده گفته صداي توپ انگليس است و ميگويد اهي ... كزازي.
خان سرتيپ با لهجه فراهاني ميگويد: «اين پي‌ير پي‌يرسگ اسم منو از كجا ياد گرفته.» (اين پدر- پدرسگ اسم مرا از كجا ميداند.)
و نيز ميگفتند يكي از روساي سوارهاي شيرازي از فرط عجله قشخون اسبش را نبسته سوار شده و بتاخت فرار ميكرده قشخون يابو به پشت كمرش ميخورده اين خان سركرده تصور ميكرده كسي عقب او است و ميخواهد او را اسير كند و بند كمند او است كه به پشتش ميخورد فرياد ميكرده:
«سوار امان!! سوار امان!!» نوكرش كه عقبش بوده ميگويد: «آقا سوار نيست قشخون است ميگويد: «قشخون بيك امان!! قشخون بيك امان!!». باز هم ميگفتند يكي از اين سوارها كه اسب سمندي داشته كه خيلي آنرا عزيز ميداشته است وقتي ميخواسته است اسبش را دهنه كند اشتباها دهنه را بجاي قشخون بكار انداخته ولي البته زير دم اسب كه محل قشخون است جائي نبوده است كه دهنه بآن گير كند. سوار پس از چند بار تكرار عمل، اسب را نوازش كرده ميگويد: «سمن جان دندانهايت از ترس كليد شده بجاي خود، ديگر كاكلت چرا اينقدر دراز شده است؟ ..» ايراني شاعر است هرجا اتفاق فوق‌العاده‌اي بيفتد بنظم يا نثر متلك خود را برضد اشخاص قاصر يا مقصر ميگويد و در دهنها مياندازد تا لامحاله دق‌دلي خالي كرده باشد.
ص: 85

مذاكرات صلح‌

دولت ايران براي فرخ خان غفاري امين الملك كه از طرف دولت مأمور سفارت كبراي فوق‌العاده در دربار ناپلئون سوم امپراطور فرانسه بود اختياراتي فرستاد كه با انگليسها صلح كند. با وساطت ناپلئون امپراطور فرانسه براي بارن كارولي سفير كبير انگليس در پاريس هم اختياراتي فرستاده شد. مذاكره بين فرخ خان و سفير مزبور شروع گرديد. فرخ خان بتعهدنامه سال 1229 ايران و انگليس متمسك بود و طرفداري انگليس را از افغانستان حقا بيوجه ميدانست.
انگليسها كه هميشه عهود را فداي منافع ميكنند بحرف حساب او وقعي ننهاده بعد از يك هفته، مذاكره بين طرفين قطع شد. فرخ خان البته بدستور مركز از راه ناچاري حاضر بود از فتح هرات صرف‌نظر كند و تقاضاي انگليسها را در واگذاري حق سيادت ايران در افغانستان برآورد ولي اين‌بار سفير كبير انگليس حتي براي مذاكره هم حاضر نشد.

دريغ از بي‌خبري‌

در اين ضمن شورشي در هندوستان برپا شد. افراد سپاهي، افسران انگليسي كمپاني را كشتند و بشورشيان ملحق شدند و تمام مراكز كمپاني را بتصرف درآوردند. شك نيست كه اگر دولت ايران از اين قضايا باخبر بود با داشتن قوه در هرات و اوراق شدن بساط كمپاني در هندوستان، مطيع- كردن دوست محمد خان سهل است حمله به پنجاب هم براي او كار مشكلي نبود زيرا گذشته از قواي حاضر هرات و خراسان و قوائي كه از ساير جاها بكمك قشون هرات ميفرستاد، در كمال سهولت ممكن بود از افغانها كه اكثر رؤساي آنها مطيع دولت ايران بودند عده‌اي تجهيز كرده لامحاله مخمصه بزرگي براي انگليسها فراهم و تلافي بدعهدي آنها را بيرون آورد.

عقد صلح‌

فرخ خان از قضايا بي‌خبر بود و با كمال تعجب ديد كه سفير انگليس كه تا روز قبل رو نشان نمي‌داد و از مذاكره خودداري ميكرد اظهار ميل بتجديد مذاكره مينمايد. خلاصه، عهدنامه بين طرفين منعقد شده و در آن دولت ايران متعهد گرديد هرات را تخليه كند و در آينده براي خود هيچگونه حقي در كليه افغانستان قائل نشود و هيچگونه علامت و نشانه انقيادي از قبيل خطبه و سكه در هرات و افغانستان نخواهد در عوض انگليسها هم بوشهر و محمره را تخليه كنند. دولت انگليس در اين عهدنامه براي اتباع خود حق دولت كاملة الوداد، همان حقي را كه دولت ايران بعد از شكست از روسيه براي اتباع اين دولت در عهدنامه صلح تركمن‌چاي تصديق كرده بود، در ضمن دو سه كلمه گنجاند و مقدمات رقابت اين دو دولت در ايران كاملا مهيا گرديد.

تو گرو بردي اگر جفت و اگر طاق آيد

بعد از منتشر شدن خبر شورش هند در ايران، حسام السلطنه بصدراعظم نوشت كه عبث وحشت كرده و باين شكست سياسي راضي شده‌اند.
تسخير افغانستان حتي كمك رساندن به هندوستان، بيرون كردن انگليسها از بوشهر با اوضاعي كه براي آن‌ها در هندوستان پيش آمده است كار مشكلي نيست و خود داوطلب انجام اين خدمت گرديد. ولي صدراعظم در جواب، پس از تحسين زياد از زحمات شاهزاده، نامه خود را باين نيم‌شعر سعدي «تو گرو بردي اگر جفت
ص: 86
و اگر طاق آيد» ختم كرد. پيشنهادهاي شاهزاده عملي و موقع استفاده بزرگي براي ايران رسيده بود منتهي صدراعظم و صاحب‌اختياري مانند امير نظام لازم داشت كه جايش خالي بود «1».

نتيجه تأسيسات فرهنگي مرحوم امير نظام‌

ناصر الدين شاه در پيشرفت مدرسه دار الفنون بذل جهد مينمود و سالي يكي دو بار، خود بشخصه، بمدرسه ميرفت و شاگرد و استاد را ببذل انعام و خلعت و رتبه و درجه تشويق ميكرد و بعضي از فارغ التحصيلها را كه از خود لياقتي بروز داده بودند براي تكميل تحصيلات باروپا ميفرستاد.
طبيب‌هائيكه از اين دانشگاه بيرون آمده بودند، بهترين اطباي دوره‌هاي بعد شدند.
در ساير شعب علمي هم ترقي محسوسي نمايان گشت؛ مخصوصا در فنون نظام، احتياج بمشاق اروپائي كه براي تعليم افواج جديد لازم بود مرتفع گرديد. ميرزا كاظم شيمي، عليخان ناظم العلوم، ميرزا علينقيخان حكيم الممالك، ميرزا عبد الغفار نجم الملك، محمد حسنخان اعتماد السلطنه پسر حاجي عليخان مقدم و عده زياد ديگر از تربيت‌يافتگان ايندوره هستند. خلاصه اينكه تخم علوم جديد كه بواسطه اين تأسيس مرحوم امير نظام كاشته شده بود ميوه‌هاي خود را بار آورد. انصاف را بايد گفت كه تا عليقلي ميرزا اعتضاد- السلطنه پسر فتحعلي شاه زنده و بوزارت علوم و رياست مدرسه دار الفنون باقي بود كار فرهنگي پيشرفت بسزائي داشت. مواظبت اين شاهزاده دانشمند در كار دار الفنون و نفوذ او در مزاج شاه و مقام اجتماعي او در نزد عامه، كمك مادي و معنوي زياد ببسط دانش و بينش در كشور مينمود.

كشيدن تلگراف در ايران‌

بناي تلگرافخانه در تهران از سال 1274 است كه اول رشته سيم امتحان آن بوسيله معلمين و شاگردان دار الفنون بين تلگرافخانه و باغ لاله‌زار دائر و بعد از يكي دو سال بوسيله عليقلي خان پسر رضا قلي خان هدايت، ناظم سابق مدرسه، از تهران تا سلطانيه و تبريز تلگراف دائر گرديد. اين مقدمه سبب شد كه بعدها عليقلي خان بلقب مخبر الدوله و وزارت تلگراف نائل آيد، همانطور كه ناظمي مدرسه دار الفنون سبب شد كه جعفر قليخان پسر ديگر رضا قليخان بعد از اعتضاد السلطنه رئيس مدرسه دار الفنون و سپس وزير علوم شود.
______________________________
(1)- چندي قبل باستقبال يا مشايعت يكي از مسافرين بميدان طياره رفته بودم جناب آقاي انوشيروان سپهبدي رئيس تشريفات سلطنتي هم بودند بوسيله ايشان شخصي بمن معرفي شد آشناي تازه گفت كتاب شما روي ميز پهلوي تختخواب من است اكثر ميخوانم ... ولي هر قدر من غايبانه بشما ارادت ميورزم خانمم از شما بسيار ناراضي است. پرسيدم براي چه؟ گفت از خواجه نوريهاست و از انتقادات شما از ميرزا آقا خان صدراعظم طبعا ناراضي ميشود. گفتم در عوض خانم، آقاي سپهبدي چون من از عبد الحسين خان جد ايشان دفاع كرده‌ام البته از من راضي خواهند شد.
تاريخ كر و كور است. تاريخ‌نويس همينقدر كه غرضي بخرج ندهد وظيفه خود را ادا كرده است.
تاريخ آئينه تمام‌نماي جامعه است تاريخ‌نويس آئينه‌ساز است بر او ايرادي نيست و منهم با مرحوم ميرزا آقا خان معاصر نبوده‌ام كه غرضي با او داشته باشم.
ص: 87

آثار صادرات ميرزا آقا خان برنج صدري و كلاه خراساني‌

شاه خيلي مايل است براي ترقي كشور كارهائي بكند ولي بدست كي؟ و با كمك كي؟ البته صدراعظم! ولي ميرزا آقا خان اهل تجدد نيست حتي پسرها و نواده‌هاي خود را هم اگر بدار الفنون ميفرستد براي تظاهر است و ابدا حاضر نيست كشور را براي وضع تازه حاضر كند و بوسيله تأسيسات دولتي ملت را رو بترقي ببرد فقط كاري كه در عهد او اتفاق افتاده و شايد باصرار شاه هم بوده كوتاه كردن كلاه افسران نظامي است كه كلاههاي آنها را با كلاه كشوريها متمايز كرد و كلاه دو رويه خراساني را كه بطول يكچارك بيشتر نباشد براي آنها حتمي نموده‌اند. همچنين در عده‌اي كه نظاميها، از افراد تحت امر خويش جلو خود ميانداخته‌اند تحديدي قائل شده و نيز در چادرهائي كه بايد در اردو داشته باشند مقرراتي وضع و عباسقلي خان سيف الملك مأمور اجراي اينكار شده است.
در كار فلاحت هم، تخم برنجي از هندوستان آورده و در املاك خود در مازندران كاشته كه چون با آب و هواي ايران سازگار بوده است خودبخود ترقي كرده و امروز هم اسم صدري روي آن برنج باقيمانده است.

عزل ميرزا آقا خان‌

شاه كه از گشادبازيهاي صدراعظمش تنگ آمده بود شروع بتجزيه كارها و كوچك كردن كار صدارت نمود. اول از نظام شروع كرد و عزيز خان مكري سردار كل را در كار قشون مسئول قرار داد و جلو يك قسمت از گشادبازيهاي صدراعظم را گرفت. در دستخطي كه در 1271 صادر شده است شاه شكوه بيحسابي از بي‌نظمي قشون و نرسيدن حقوق افراد كرده و بالاخره امر باستقلال سردار كل در امور لشكري داده است.
در كارهاي فرهنگي هم چنانكه نوشتم عليقلي ميرزا را بدون اسم بوزارت علوم برقرار كرد. ميرزا سعيد خان را هم با لقب مؤتمن الملكي بوزارت خارجه ترقي داد ولي كار وزارت كشور (وزارت داخله) همچنان با صدراعظم بود. اما كار ماليه باوجود ميرزا نصر اللّه و مستوفيان ديگر از حيف‌وميل اساسي مصون بود و صدراعظم باوجود وزارت ماليه نظام الملك، پسرش، در اين قسمت نميتوانست گشادبازي بكند و اگر اضافه‌اي بكسي داده ميشد فقط بامر و دستخط شاه و چون انضباط داشت از افراط و تفريط محفوظ بود.
ولي ميرزا آقا خان نميخواست دست از مداخله‌هاي خود بكشد و بهر كيفيتي كه بود استقلال وزرائي را كه ناصر الدين شاه در مقابل او واداشته بود سوسه‌دار مينمود. از طرف ديگر طرز مسئوليت و استقلال وزراء در كار خود كه در تمام اروپا معمول بود نيز بسمع شاه رسيده و اين طرز با فكر او كه ميخواست بتمام كارها احاطه داشته باشد مناسبتر بود. ميرزا محمد خان قاجار كشيكچي‌باشي كه مردي باكفايت و كاردان بود خيال شاه را با وانمود كردن گشادبازيهاي صدراعظم قوت داد و در بيستم محرم 1275 دستخط عزل ميرزا آقا خان و كس وكارش از مقاماتشان صادر گشت. اين دستخط شاه نكاتي دارد كه ذكر آن طرز عمل اين صدراعظم و سبب عزل او را نشان ميدهد. شاه باو ميگويد: «شما از عهده خدمات ما برنيامديد
ص: 88
و در اين بين خبط و خطاها (شايد مقصودش از دست دادن تركستان و افغانستان باشد) اتفاق افتاد و كم‌كم امور دولت معوق ماند.» بعد از امر بكناره‌گيري خود و كس‌وكارش اضافه ميكند: «در خانه خودت آسوده باش در نهايت اطمينان و امنيت، از طرف ما يقينا بجز التفات در حق شماها ابدا اقدامي نخواهد شد» مقصودش از اين جمله آخري اينست كه از عذابي كه بسعي تو به امير نظام چشاندم معاف خواهي بود.
ميرزا آقا خان بعد از دريافت دستخط عزل به آدران ملكي خود در شهريار رفت. ميرزا نصر اللّه مستوفي با همان شق كماني و دستمال‌كاغذي كه بوي محرري ميداد مأمور شد حساب بده‌وبستان او را با خزانه تشخيص دهد و معير الممالك خزانه‌دار و رئيس بيوتات سلطنتي مأمور گشت اثاثيه صدارت مانند شمسه و جبه مرواريددوز و قلمدان و عصاي مرصع را از او بگيرد. ميرزا آقا خان در محاسبه مبلغي كسر آورد كه بعضي از آنرا نقد پرداخت و در عوض باقي مانده، آدران را كه داراي عمارات نسبتا عالي بود بدولت واگذاشت. خانم عزت الدوله خواهر شاه هم كه هيچوقت اين شوهر خود را دوست نميداشت وقت را غنيمت شمرد و خويش را مانند اثاثيه صدارت بطلاق از نظام الملك رها كرد و همگي در عقردار فرورفتند و خانه‌نشين و بامر شاه در يزد مقيم شدند. حتي لقب اعتماد الدوله را هم از ميرزا آقا خان سلب كرد زيرا مي‌بينيم چيزي نميگذرد كه اين لقب را بعيسي خان والي، حاكم اصفهان ميدهند.

اول كابينه وزراء در ايران‌

شاه ديگر نميخواهد صدراعظم داشته باشد بلكه مايل است كارها را بين چند نفر وزير تقسيم كند و هريك را در كار خود مستقل نمايد و سروكار آنها را با خود قرار دهد تا از حال رعيت بهتر آگاهي حاصل نمايد و ضمنا هر وقت امر مهمي پيش بيايد شورائي از وزراء تشكيل شده نظر خود را در آن زمينه اظهار كنند و بعرض برسانند تا امر شاه بآن قوت اجرا بدهد ولي در هرحال شاه امضاي كليه امور را خود بعهده گرفته است كه بدون امر قبلي او هيچ كاري قابل اجرا نباشد. براي اجراي اين نظر دستخطي صادر كرده و كارها را بشش قسمت تقسيم و بشرح ذيل هريك را بيكي از رجال واگذاشت.
1- وزارت داخله به ميرزا محمد صادق قائم‌مقام كه امين الدوله ملقب شد.
2- وزارت خارجه به ميرزا سعيد خان كه بمؤتمن الملك ملقب شده بود.
3- وزارت جنگ به ميرزا محمد خان قاجار كه به سپهسالار ملقب شد.
4- وزارت ماليه به ميرزا يوسف پسر ميرزا حسن كه از سابق مستوفي الممالك بود و در اينوقت در آشتيان ميزيست.
5- وزارت عدليه به عباسقليخان جوانشير كه به معتمد الدوله ملقب شد.
6- وزارت وظايف و اوقاف به ميرزا فضل اللّه كه نصير الملك ملقب شد.
اين وزارت آخري كاري نداشت زيرا وظيفه عبارت بود از حقوقي كه بعلماء و سادات و ارباب استحقاق ميدادند و بين اين دسته از حقوق‌بگير دولت با ساير طبقات فرقي نبود.
همانطور كه مستوفيها و صاحب ديوان اسامي ساير طبقات را داشتند صورت اسامي اين طبقه
ص: 89
هم نزد آنها محفوظ بود. اما اوقاف چون دولت در آن‌وقت در كار وقف هيچگونه مداخله نميكرد و كارهاي موقوفه مابين موقوف عليهم و متولي حل ميگشت حاجتي بوزارت خاص نداشت. چنانكه اين وزارتخانه كه تا قبل از مشروطيت هم وجود داشت هميشه وزارتخانه بيكار بي‌اعضاء و كار مهم آن همان دادن صورت‌وظيفه علما و سادات بود كه آنهم نه جامع بود و نه مانع و مستوفيها هم باين وزارتخانه و مستوفي آن ميخنديدند و اگر اين مستوفي يا خود وزير كه در اواخر خودش جاي مستوفي مشغول بود ميخواست كسر و اضافه‌اي در صورت سال قبل بگنجاند رد ميكردند.
اما براي وزارت لشكر كه ميرزا آقا خان خيلي بآن اهميت ميداد اصلا وزير تعيين نكردند و مقرر شد ميرزا عنايت اللّه امين لشكر مثل سابق كارهاي دفتر لشكر را تحت امر سپهسالار اداره كند. اساسا وزارت لشكر كه جز رياست محاسبات وزارت جنگ چيزي نبود وزير لازم نداشت منتهي قدمت خدمت ميرزا اسد اللّه خان نوري موجب تأسيس آن شد و بعدها كه كار بدست ميرزا آقا خان افتاد تظاهر او اين سنجد را قبيده بادام كرد و با لشكرنويس‌باشي و لشكرنويسان و سرشته‌داران دفتر لشكر وزنك و زنجيري كه بآن بست جاني بآن داد و وزارتخانه محسوب گشت.
لشكرنويسان هر ساله صورت يكنواخت افراد و صاحب‌منصبان افواج را بهر ولايت كه بايد در آنجا ساخلو باشند بدون اينكه روحشان از صحت و سقم آنچه مينويسند خبري داشته باشد نوشته نزد مستوفي آن ولايت ميفرستادند و مستوفي به خرج آن ولايت منظور ميكرد و اين كار وزارتخانه خاصي لازم نداشت. ولي در حكومت استبدادي همانطور كه تأسيس جديد دير جاي خود را باز ميكند از بين بردن تأسيسي هم كه وجود يافته و مدتي عمر كرده است بواسطه همان طول عمر مشكل است و مثل چمن هرزه «1» هر قدر سر آن را بزنند و آب بآن ندهند بمجرد پيدا كردن جزئي رطوبت بهمان قوت سابق خواهد روئيد چنانكه در
______________________________
(1)- در عراق بآن مرغ و در جاهائي مانند رضائيه و ساوجبلاغ تهران و اسدآباد همدان و غيره به آن چاپر ميگويند. اين همان علف هرزي است كه انگليسها هرجا بخواهند چمن مصنوعي ايجاد كنند ريشه آن را بخط موازي با فاصله كمي زير خاك مينمايند تا با آب باران بزودي تمام سطح را پر كند. براي باغ و باغچه آفت بسيار بدي است زيرا اگر در باغي وارد شد ديگر برانداختن آن باين آسانيها ممكن نيست. در بعضي از خانه‌ها لاي‌بند آجر فرش نظامي حياط ميافتد و تمام حياط را ميگيرد. در مثل است كه اگر ريشه مرغ در آشيانه لك‌لك چند سال مانده باشد و بر زمين خشك بيفتد فورا سبز ميشود. در روسيه قديم هرجا براي خط آهن خاك‌برداري و تونل سرشكافته‌اي ساخته بودند براي اينكه از سرازيري ديواره طرفين خاك نريخته و خط آهن را كور نكند از ريشه مرغ چهارخانه‌هائي ميانداختند و بعد از يكسال تمام سطح سراشيب را ميگرفت.
مرغ كه كلمه مرغزار هم از آن آمده است بهترين اصطلاح براي اين علف يا چمن هرز است. ريشه مرغ علوفه بسيار قوي براي چهارپايان است و الاغ مخصوصا خيلي به آن علاقه دارد كه از جو گذشته هيچ‌چيز حتي يونجه را بآن كيف نميخورد. روستائيان كاري و فهميده مرغ را از ريشه در ميآورند هم باغ و مزرعه خود را از اين آفت نجات ميدهند و هم براي الاغ خود علوفه خوبي تدارك ميكنند.
ص: 90
آتيه باز هم وزارت لشكر با وزير خاصي زنده ميشود و رديف الوزاره‌اي خود را تجديد خواهد كرد.
اما رياست وزراء البته مشكلي نداشت كه يكي از پيرترين همين شش وزير را سمت رياست بدهند تا در مواردي كه كار مهمي پيش ميآيد مجلس شوراي وزراء را تشكيل كند ولي اين تعيين چند وزير چيز تازه‌اي بود كه در تأسيسات ايران سابقه نداشت و ممكن بود تصور كنند كه رئيس الوزراء فعلي با صدراعظم سابق چندان فرقي ندارد و حس جمع‌آوري كار كه در طرز استبداد يكي از اصول كفايت صاحب كار بشمار ميرفت از رئيس الوزراء، نيمچه صدراعظمي ايجاد كند در صورتيكه اگر رئيس مجلس وزراء بيكار يا باصطلاح امروزه «بي‌پرت‌فوي» باشد مناسبتر است. بنابراين ميرزا جعفر خان مشير الدوله «1» كه سابقا چندين بار بسمت سفارت بدربارهاي اروپا رفته و پيرمرد مجرب با اطلاع حدودشناسي بود بموجب دستخط شاه براي اينكار تعيين شد.
رياست مدرسه دار الفنون كه در حقيقت مقدمه وزارت علوم بود كماكان با اعتضاد- السلطنه باقي ماند زيرا وزراي وقت از اينكار سر درنميآوردند. در حقيقت شاه خود وزير اين وزارتخانه بود و منويات خود را بوسيله اعتضاد السلطنه باجرا مي‌رساند يا بهتر بگوئيم اعتضاد السلطنه مقاصد خود را با پشتيباني شاه پيش ميبرد.
بعد از چندي فرخ خان امين الملك «2» از سفارت پاريس احضار و بمنصب وزارت حضور (وزارت دربار) و مهرداري شاه نائل آمد و يكنفر ديگر بر عده مجلس شوراي وزراء افزوده شد. چهل و دو نفر از نجيب‌زادگان كه مقدماتي در دار الفنون تحصيل كرده بودند بجهت
______________________________
(1)- ميرزا جعفر خان مشير الدوله اصلا تبريزي و سيد و جد اعلاي خانواده مشيري است كه در دولت قاجاريه اول‌كسي است كه بلقب مشير الدوله سرافراز شده است و بعد از او تا زمان مشروطه اكثر وزراي امور خارجه ايران باين لقب ملقب شده‌اند. فقط استثنائي كه در اين ميان ديده شده دو تا بيشتر نيست يكي ميرزا سعيد خان جد خانواده انصاري و ديگري ميرزا عباسخان تفرشي جد اعلاي آقايان فروهر است كه اولي مؤتمن الملك و دومي قوام الدوله ملقب بودند. اسامي مشير الدوله‌ها بترتيب از قرار ذيل است: ميرزا جعفر خان- ميرزا حسين خان سپهسالار- يحيي خان برادرش- شيخ محسن خان برادر كاظم مظاهر- ميرزا نصر اله خان و اخر الامر پسرش ميرزا حسن خان (حسن پيرنيا) كه بعد از پدر وزير خارجه و مشير الدوله شد.
(2)- فرخ خان غفاري كاشاني جوان بسيار زيبائي بوده و به پيشخدمتي فتحعلي شاه نائل آمده است. سبب ترقي او را اينطور نقل ميكنند كه روزي قليان براي شاه ميبرده در اطاق پايش به لبه قاليچه تصادم ميكند، سر قليان بروي فرش گرانبها ميريزد و فرخ خان بدون دست‌پاچگي ميانه قليان را از كوزه جدا كرده آب قليان را روي آتش‌ها ميريزد. اين هوش و اين نظر صائب سبب شده كه از چهارچوب پيشخدمتي خارج و رئيس خلوت شود و بالاخره بمقام سفارت و وزارت برسد. شغل هميشگي اعضاء اين خانواده همان رياست خلوت شاه و تفنگداري خاصه بوده و بعضي از آنها مانند صاحب‌اختيار و پسرعمويش معاون الدوله بمقامات بلندتر هم ارتقاء يافته‌اند. اين خانواده اولاد زياد نداشته فرخ خان داراي دو پسر، معاون الدوله و مهديخان بقيه در صفحه بعد
ص: 91
تكميل علوم جديد به پاريس روانه شدند كه در آنجا تحت سرپرستي عبد الرسول خان نوه صدر اصفهاني و دستورات حسنعليخان گروسي وزير مختار مقيم دربار پاريس در فنون مختلفه معلومات خويش را كامل كنند.

تأسيس سفارت‌خانه هاي مقيم در اروپا

تأسيس سفارتخانه‌هاي مقيم در خارجه از همين تاريخ است. تا اينوقت بااينكه از دول همجوار سفارتهاي مقيم در تهران بود دولت ايران هر وقت كار خاصي پيدا ميكرد سفيري موقتا به دربارهاي دول خارج ميفرستاد ولي از اين تاريخ در تفليس و حاجي طرخان و بغداد و بمبئي جنرال كنسول و كونسول و در دربار پاريس و لندن و پطرزبورغ و استانبول سفراي مقيم مأمور گشتند. چنانكه ميرزا حسين خان پسر ميرزا نبي خان امير ديوان (وزير عدليه زمان محمد شاه) مقيم دربار دولت عثماني و مأمور توقف در استانبول گشت. در شهر تبريز هم كارگزاري براي كارهاي اتباع خارجه تعيين شد. تأسيس اين كار لازمه حق قضاي كنسولهاي خارجه و در حقيقت نتيجه برقراري كاپيتولاسيون بود كه واسطه بين كارهاي اتباع خارجه و دوائر دولت باشد.

فرمان شاه در برقراري يكي از حقوق بشري‌

بعد از عيد نوروز، شاه نصرت الدوله را ناظر اعمال وزراء و تا حدي قائم‌مقام خود كرد و سفري به قم و محلات و همدان و سنندج و سلطانيه و تبريز نمود و پس از اقامت چند هفته‌اي در باغ شمال تبريز به مراغه رفت و از راه هشترود به ميانه و خمسه و قزوين و در ماه سوم سال 1276 وارد تهران شد.
شاه در سنندج، كرسي كردستان، ملاحظه كرد كه ولاة آنجا حقوق مالكيت افراد را محترم نميشمارند و مداخلات نامشروع در املاك اشخاص ميكنند؛ فرماني در نسخ اين بدعت صادر كرد و امر داد مضمون آنرا در مسجد دار الاحسان كتيبه كنند و آزادي مالكيت از اين روز در تمام كردستان برقرار گرديد.
معلوم ميشود در اين دوره ناصر الدين شاه القاب را هم قابل انتقال ميدانسته است همانطور كه لقب اعتماد الدوله را از ميرزا آقا خان گرفته به عيسي خان حاكم اصفهان اعطا كرده بود در اينوقت هم كه ميرزا صادق قائم‌مقام را بواسطه ضعف مزاج از وزارت عدليه معاف كرد لقب امين الدوله را به فرخ خان امين الملك داد ولي بعدها كمتر اينكار نظير پيدا كرده و لقب جز در موارديكه كسي را ميخواستند تكدير كنند از كسي گرفته نشده است.
______________________________
قائم‌مقام، بوده و ميرزا هاشم خان برادرش دو پسر بنام اقبال الدوله و صاحب‌اختيار داشته و اين دو، پسري از خود باقي نگذاشته‌اند.
اما لقب امين الدوله اول‌كسي‌كه در زمان فتحعليشاه باين لقب خوانده شد عبد اله خان پسر محمد حسين خان صدر اصفهاني بوده و بعد از او ميرزا صادق خان قائم‌مقام و بعد از او فرخ خان صدر اصفهاني و بعد از او ميرزا هاشم خان برادرش پدر صاحب‌اختيار و بعد از او ميرزا علي خان جد خانواده اميني و بعد از او پسرش ميرزا محسن خان كه در بهار سال 1329 بدرود زندگي گفت بترتيب باين لقب ملقب بوده‌اند.
ص: 92
حتي القاب شغلي، مانند منشي الممالك و مستوفي الممالك و صاحبديوان و معير الممالك، هم بعد از انتزاع شغل براي صاحبان آن باقي ميمانده است.
براي وزارت داخله هم كسي را بجاي ميرزا صادق تعيين نكردند در حقيقت با استقلال حكام در كارهاي خود، اينوزارتخانه كاري هم نداشت و سروكار حكام با خزانه و وزارت ماليه بيشتر از وزارتخانه خود بود چنانكه بعد از اين هم نمي‌بينيم اينوزارتخانه بود و نمودي داشته باشد.

تشكيل مصلحت‌خانه‌

در سال 1276 شاه مجلسي باسم مصلحتخانه دائر كرد. رياست اين مجلس را به عيسي خان اعتماد الدوله كه از وجوه قاجاريه و منسوب مادري شاه بود محول نمود. اعضاي اين مجلس عمومي‌تر از مجلس شوراي وزراء و حتي مستوفي «1» و ملا و نويسنده هم در جزو كارمندان آن ديده ميشوند و از اينكه امر داده شده است در ساير ولايات هم نظير آن تأسيس شود معلوم ميگردد كه شاه ميخواسته است چيزي نظير انجمنهاي ايالتي و ولايتي دائر كند ولي هيچ معلوم نيست كه اين مجلس كاري كرده باشد زيرا در آينده ديگر حتي اسم آنرا هم نمي‌شنويم.

شاه ميخواهد خود بعرايض مردم رسيدگي كند

در اوائل سال 1277 شاه ميخواهد خود بعرائض مردم رسيدگي كند و براي اين مقصود دستخطي صادر ميكند. روزهاي يكشنبه را براي اين مشروع تعيين و در اين روز مراجعه ساير وزيران را بخود غدقن مينمايد. وزير عدليه و نائب الصدر «2» (معاون وزارت عدليه) بايد از صبح بحضور شاه بروند و نائب الصدر بايد كتابچه سفيدي براي وارد كردن عرائض شفاهي و كتبي و حكمي كه در صفحه مقابل در آنخصوص صادر ميشود، همراه داشته باشد. شاكي‌ها بايد يكي‌يكي بحضور بيايند و اگر شكايت جمعي و عده شاكيان زياد باشد بايد دو نفر از بين خود تعيين كنند و بحضور بفرستند. عده‌اي نائب ايشيك آقاسي‌باشي و چند نفر فراش و عده‌اي نسق‌چي با ايشيك آقاسي‌باشي (وزير تشريفات) و حاجب الدوله فراشباشي و همچنين آجودان‌باشي و فوج قراول مخصوصي با سركرده و افسران خود با لباس خوب بايد حاضر باشند. در ولايات هم هركس شكايتي دارد بايد
______________________________
(1)- چنانكه پدرم ميرزا نصر اله مستوفي و ميرزا محمد تقي سپهر جد آقايان سپهر بعضويت اين مجلس انتخاب شده‌اند.
(2)- صدر در حقيقت بمعني رئيس و در زمان فتحعليشاه كه البته تقليد از دوره صفويه بود وزير عدليه را صدر ديوانخانه ميگفتند و محمد حسين خان اصفهاني ابتدا صدر بوده و بعد صدراعظم شده است. مضاف اليه اعظم هم در اين لقب براي همين بوده است كه با صدر ديوانخانه اشتباه نشود.
در زمان محمد شاه وزير عدليه را امير ديوانخانه هم ميخواندند.
ميرزا نبي خان، پدر ميرزا حسين خان سپهسالار، وزير عدليه و امير ديوانخانه لقب داشته است. نايب الصدر لقب شغلي معاون وزارت عدليه بوده كه تا زمان مشروطه هم اين لقب براي دارنده اين شغل تا حدي مرسوم بوده است.
ص: 93
بنويسد و سر بمهر تحويل ضابط چاپارخانه بدهد كه او در جزو كاغذهاي ارسالي به تهران بفرستد و اين عريضه‌ها را بايد در كيف مخصوصي سربسته نزد شاه بفرستند تا موافق عدل و انصاف درباره آنها حكم بشود چنانكه بعدها خواهيم ديد اين كار مقدمه تأسيس صندوق عدالت خواهد شد.

شكست مرو

سال 1277 سال شكست مرو است. تركمن‌هاي آخال و تكه، مرو را براي خود مركز قرار داده‌اند و هرچندي يكبار بحدود خراسان حمله مي‌كنند. دولت ايران در اينوقت بخبطي كه در زمان ميرزا آقا خان مرتكب شده و بعد از پيشرفتي كه برحسب تصادف در واقعه قتل خان خيوه حاصل كرده و دنبال كار را نگرفته بود واقف گشته و ميخواهد كاريرا كه بايد در هفت سال قبل كرده باشد حالا تعقيب نمايد تا اگر بجهت نزديك شدن روس‌ها بآن حدود به خيوه نتواند برسد، لامحاله تا مرو پيش برود و آشيانه اين دزدان صحراگرد را كه در اين اواخر اسباب زحمت فراوان براي دولت شده‌اند تصرف نمايد.
حمزه ميرزا حشمت الدوله عموي شاه را ميشناسيم و ميدانيم كه اين شاهزاده در زمان محمد شاه والي خراسان شده و نتوانست كار سالار را بجائي برساند سهل است، كرسي ايالت را هم واگذاشت و با يار محمد خان فرارا به هرات رفت تا حسام السلطنه برادر كوچكترش در زمان ناصر الدين شاه خراسانرا فتح كرد. البته برادر بزرگتر قدري در انظار كوچك شده بود و بهمين جهت بحكومتهاي بزرگتر مأمورش نميكردند. شاهزاده خواست يكبار ديگر بخت را امتحان كند و خود را بمقاميكه شايسته سنش است برساند شايد براي اين منظور در نزد دولت، فتح مرو را تعهد هم كرده باشد. مطابق رسم استبداد كه هميشه رقابت بين افراد مايه جديت و موجب پيشرفت است شاه هم در مناسبت حمزه ميرزا براي فتح مرو و كليد تركستان ترديدي نداشت. شاهزاده را بجاي حسام السلطنه والي خراسان كردند و از سال قبل قشون و تدارك و مهمات و پول براي او فرستادند بخصوص كه شخص باكفايت بصير باوضاعي مانند ميرزا محمد قوام الدوله پسر ميرزا محمد تقي آشتياني هم از پنج شش سال پيش در خراسان وزير بوده و از راه و رخنه كار بااطلاع شده است.
افواج و توپ‌وتيپي كه سال قبل به خراسان فرستاده شده بود در سرخس مقابله‌اي با تركمن‌ها كرده آنها را از آن حدود راندند و در اين شهر كه آنرا به استحكامات نظامي آنروزها محكم هم كرده بود ساخلو گذاشتند و در مقابل اين فتح (؟) براي رؤسا و سر- كردگان نشان و امتياز و خلعت و براي افراد انعام نيز فرستاده شد حتي بافواج هم القابي از قبيل مظفر و هيبت دادند. سپهسالار، ميرزا محمد خان، بمنصب امير نوياني و حشمت الدوله بقمه مرصع و قوام الدوله بجبه ترمه پولك‌دوز هم مفتخر آمدند حتي عزيز خان مكري سردار كل كه در تدارك افواج آذربايجان براي اين قشون‌كشي زحمت كشيده بود بمنصب امير نوياني سرافراز گرديد.
بعد هم در دو نوبت عده‌اي افواج و سواره و مقدار كثيري ملبوس و توپ و مهمات و پول براي تقويت اردوي مأمور مرو، روانه خراسان كردند و حشمت الدوله بسرداري اين قشون تعيين و امر شد بسمت مرو حمله ببرد.
ص: 94
در اوائل سال 1277 همينكه قوا تكميل شد شاهزاده و قوام الدوله با اين سپاه كه مطابق آنچه معروفست مركب از شصت هزار سواره و پياده و توپچي بوده است بسمت مرو حركت كردند.
در استبداد همانطور كه پيشرفتهاي كوچك را بزرگ ميكنند و براي آن فتحنامه مينويسند و ميخوانند، شكست‌هاي بزرگ را بالمره مسكوت گذاشته و ميگذرند. همه‌كس ميداند چه گذشته و چه خسارتي براي دولت حاصل شده است ولي هيچكس حرفي از آن نميزند و چيزي در آن زمينه شنيده نميشود بهمين جهت در روزنامه‌هاي وقت و حتي كتاب هائي كه در تاريخ اين دوره نوشته شده است از اين شكست اسمي نيست. روزنامه‌نگار يا تاريخ‌نويس همينقدر متذكر ميشود كه حشمت الدوله و قوام الدوله از ايالت و وزارت خراسان احضار شدند و هيچ حرفي از قشوني كه براي فتح مرو رفته بود در ميان نيست. اما بقيه سربازان و سركردگان قشون شكسته كه بولايت خود برگشتند جزئيات اين شكست را كه جز سوءتدبير قوام الدوله، هيچ موجبي نداشته است براي همه‌كس روايت كرده‌اند. آنچه در اينجا مينويسم خلاصه همان مسموعات است كه در صحت آن ترديدي نميباشد.
حمزه ميرزا همراه اردو نرفت و براي فرستادن خواربار و مهمات در عقب اردو ماند.
قوام الدوله در يك مقابله با عده‌اي تركمن روبرو شد و جنگي كرد و تركمن‌ها بدون دادن تلفات زياد، در قلعه خود محصور شدند و شبانه خواربار زيادي جا گذاشتند و عقب نشستند. فردا صبح كه قشون دولتي آنها را تعقيب كرد يا بلدي همراه نداشتند يا بگفته بلد غيراميني فريفته شدند و در صحراي خشك و سوزان راه را گم كردند و گرفتار بي‌آبي گشتند و عده‌اي تلفات دادند تا بآب رسيدند ولي اين آب هم آبي بود كه تركمن‌ها برگردانده و بصحرا انداخته و خودشان از عقب و طرفين كمين كرده بودند. تشنگي و خستگي قشون و بسته بودن راه جلو بواسطه آب افتادن در صحرا و حمله جنگ و گريز تركمن و نداشتن محل براي عمليات موجب تلفات زياد گرديد و ناگزير بسمت سرخس برگشتند در حالي‌كه نصف عده آنها تلف شده بود و تمام خواربار و مهمات و اسلحه و توپ بسياري در راه جا گذاشته بودند. از جمله تلفات، محمد حسنخان، سركرده شجاع دو فوج فراهان مشهور به قره سرتيب بوده است.
اين شكست براي ايران خيلي گران تمام شد و خانواده‌هاي زيادي عزادار شدند.
كسري نفرات افواج كه اكثر از هزار و دويست نفر بپانصد ششصد نفر تنزل كرد و تا منسوخ شدن قشون بنيچه بنظام وظيفه كسي بفكر اصلاح آن نبود از همين شكست حاصل شد. دولت ايران بعد از اين جنگ ديگر بخيال لشكركشي نيفتاد و هروقت تركمنها در حدود ايران تاخت‌وتاز ميكردند، به تقريبي از آنها جلوگيري ميكرد. وقتي هم كه روسها خيوه و بخارا را فتح كردند و تا مرو و عشق‌آباد حتي تا پشت سرخس جلو آمدند دولت ايران نتوانست در اين اراضي از دست رفته ادعاي حقي كند فقط بكنده شدن شر تركمن‌ها كه بزودي قدرت تاخت‌وتاز بحدود ايران را از دست ميدادند قانع شد.
ص: 95

مجازات قوام الدوله‌

روز ورود قوام الدوله به تهران بامر شاه رحيم كن‌كن «1» مأمور پذيرائي جناب وزير شد. نائب رحيم كلاه نمدي بر سر او گذاشت و قباي كرباسي آبي رنگ رفته پت‌وپاره و زير جامه مندرسي در بر او و گيوه تخت كلفت فرسوده‌اي بپايش كرد و بيابوي پالاني سوارش نمود و با اين هيئت منكر او را بشهر درآورد و تا دربار با فراشان غضب خود او را مشايعت كرد.
قوام الدوله داماد فرهاد ميرزا عموي شاه بود. مصاهرت خانواده سلطنت ميان جانش رسيد ولي بقول عاميانه معروف «حمام بيعرقش نميشود «2»» در مقابل، بمقداري از نقدينه و جواهر اندوخته خود و پدرش ميرزا تقي كه ساليان دراز در وزارتها و مأموريتهاي خود گرد آورده بودند سر خود را خريد و بكنج خانه خزيد.
ناصر الدين شاه، شاهي زرنگ و در مدت بيست و سه چهار ساله سلطنت خود باخلاق تمام رجال دربارش آشنا بوده و خوب مي‌دانست كه دو خوي تفرعن و عشق بماده «3» در قوام الدوله زياد است بنابراين مجازاتي كه براي او معين كرد مناسبترين عقوبتها بود.
ميگويند روزي قوام الدوله در ظرف خورش بادنجاني كه جلو او بوده موش مرده‌اي ميبيند. حسينعلي بيك ناظر را احضار كرده از او مي‌پرسد اين چيست؟ ناظر بيچاره نگاهي ميكند و ميگويد قربان! بادنجان است! و از ترس مجازات‌هاي بدني كه در آنروزها بنوكرها ميداده‌اند، موش را از ميان دوري خورش برداشته بلع ميكند و ميگويد بلي قربان! چنانكه ملاحظه فرموديد بادنجان بود.
اگر اين «ميگويند» از ميگويندهاي اختراعي نوكرهاي در خانه براي توهين بناظر آقا نباشد اتفاق غريبي بوده است كه در موقعي كه آشپز در ديك را مثلا براي زدن ترشي يا زعفران بلند كرده و براي پيدا كردن كفگير سر خود را برگردانده است، موش از سقف در
______________________________
(1)- «كن‌كن» تركي و بمعني مقني است. معلوم ميشود نائب رحيم اصلا آذربايجاني بوده و شغل قبل از فراشيش مقني‌گري بوده است. من اين خان نائب را نديده بودم ولي به پسرهاي او كه همگي مردان شكم‌گنده درشت‌استخواني بودند و بر قاطر و الاغهاي قوي‌هيكل سوار مي‌شدند و بواسطه هيكل عظيمشان مردمان مشار اليهي بودند در كوچه و بازار خيلي برخورده‌ام. اين آقازاده‌ها كه در سايه خست و اخاذي پدرشان كه در دم مرگ هم از مطالبه انعام برف‌روبي (كه معمولا بافراد فراشها داده ميشد) كوتاهي نداشت، زندگاني مرفهي داشتند و مثل پدرشان پولهاي موروثي را توماني يك عباسي قرض ميدادند. از طبقه سوم آنها كه مسلما از معاصرين بوده و شايد دكتر و استاد هم شده و اسم خانوادگي قشنگي هم براي خود داشته باشند بي‌خبرم.
(2)- «عرق كردن» و «سلفيدن» (سرفه كردن) كنايه از دادن چيزي بمنظور عفو تقصير و يا رشوه‌اي در برابر انجام كار است. حمام بي‌عرقش نميشود كنايه از اين است كه اينطور كارها بدون پول دادن نميگذرد و ناگزير بايد سر كيسه را شل كرد.
(3)- در بعضي از نواده‌هاي آنمرحوم اين دو خوي بد را امروز هم ميبينيم كه هروقت بكار رسيده‌اند از همه‌كس تعظيم توقع داشته و براي تحصيل جاه و مال از مملكت فروشي و جواز برنج و جو باين و آن دادن مضايقه نداشته‌اند چون خواننده عزيز آنها را ميشناسد حاجت بمعرفي نيست.
ص: 96
ديگ بيفتد و پخته شود و در موقع كشيدن خورش بجاي بادنجان قلم رود و اين ظرف خورش جلو آقاي خانه واقع شود. بلي روزگار هميشه از اين مجازاتها براي تنبه اشخاص «بر ما مصلواتيد «1»» تدارك ميكند.
در آندوره، روزنامه يكي دو تا بيشتر نبود و آنچه هم كه بود در دست دولت بود پس هرچه نميخواستند منتشر شود مسكوت ميگذاشتند ولي افكار عامه، بوسيله شعرا كه در اين زمان بايد آنها را زبان ملت شمرد، ساكت نمي‌نشست و با تعبيرات بامزه و گاهي با هجو و فحش، عاملين اين قبيل وقايع را مجازات ميكرد. يقينا در اين زمينه هم اشعار بي‌حسابي سروده شده و دهن‌بدهن گشته است كه چون من هنوز متولد هم نشده بوده‌ام از آنها بي‌خبرم ولي مرحوم ميرزا رضاي كلهر استاد مشق خط من دو شعر در اين زمينه برايم خوانده است كه آن را در نظر دارم و در اينجا نقل ميكنم.
آن قوام الدوله كاندر جنگ مروداد بر باد افسر و ديهيم را
خانه‌اش كعبه، براهيمش پسر،...
از ذكر مصراع آخر كه باز هم صحبت از كعبه و ابراهيم است بواسطه فحش واضحي كه دربردارد خودداري مينمايم. مرحوم ميرزاي كلهر اين قطعه را از رياضي يزدي، جد آقايان رياضي حاضر ميدانست.
از اعضاي اين خانواده بخصوص از تحصيل‌كرده‌هاي آنها عذر ميخواهم بالاخره بايد تاريخ، حقائق را روشن كند و عاملين بدبختي و خوشبختي كشور را معرفي نمايد تا خطاكاران مرتدع و خدمتگزاران ملت براي آينده تشويق شوند.

مراجعت فرنگ رفته‌ها

شاگرداني كه براي تكميل تحصيل بفرنگ رفته‌اند يكي‌يكي برميگردند و بسعي اعتضاد السلطنه كه بوزارت علوم ارتقاء يافته است هريك بكاري گماشته ميشوند. عده‌ايكه تحصيل طب كرده‌اند گذشته از مطب خود بسمت طبيب درباري هم تعيين ميگردند. شاه بوسيله اعتضاد السلطنه كه وزارت تلگراف هم ضميمه ساير مشاغل اوست گرماگرم مشغول دائر كردن تلگراف در كشور شده است. علي قليخان (مخبر الدوله) و ساير فارغ التحصيل‌هاي دار الفنون در اين كار كمك وزير علوم هستند.

شاه از گرفتن جشن وليعهدي خودداري ميكند

ميدانيم شاه تازه عروسي كرده بود كه بسلطنت رسيد. در سالهاي اول سلطنتش سه پسر باسم قاسم و معين الدين و سلطانمحمود از زنهاي مختلف پيدا كرد دوتاي اولي يكي بعد از ديگري وليعهد هم شدند و براي اعلان وليعهدي آنها جشن هم گرفتند ولي در كودكي بدرود زندگي گفتند. گويا شاه منصب وليعهدي را بعد از مرگ دو پسر اولش بديمن دانسته و پسر سوم را وليعهد نكرد. باوجوداين اين يكي هم در كودكي
______________________________
(1)- اصل اين مثل بر ما ... زيد است كه ضدش (مصلواتيد) در اينجا بكار رفته است نظير شكر پنير داخل مويز كردن كه بجاي بشكل داخل مويز كردن در اين كتاب خيلي بكار برده شده است.
ص: 97
دار فاني را وداع گفت معلوم ميشود فكر بديمني اين لقب خيلي در دماغ شاه بوده است كه بعد از دو پسر اول هيچيك از پسرهاي بعد خود را براي اينمنصب بزرگ كشور تعيين نكرده است.
در اينوقت شاه داراي سه پسر ديگر شده بود اول سلطان مسعود ميرزا ملقب به يمين- الدوله كه بعد ظل السلطان لقب يافت دوم مظفر الدين ميرزا سوم كامران ميرزا كه بلقب نائب السلطنه ملقبش كرده بود. مادر وسطي شاهزاده و دوتاي ديگر از صيغه‌هاي شاه بودند ازاينكه شاه به مظفر الدين ميرزا لقبي نداده و او را از بچگي با وزارت و پيشكاري عزيز خان سردار كل به آذربايجان فرستاده بود معلوم ميشد كه نظرش در ولايت عهد باين پسر است منتهي از ترس اينكه مبادا نورچشمي تلف شود براي وليعهدي او جشن نگرفت و بعد از مدتي فقط بصدور يك فرمان، وليعهدي او را اعلان نمود.

امتيازات دولتي‌

نشان شير و خورشيد دولتي در اينوقت هفت درجه (سرهنگي سوم و دوم و اول، سرتيپي سوم و دوم و اول و امير توماني) و تمام آنها حمايل داشته است. رنگ حمايلها سفيد و زرد و سرخ و سبز و آبي كه در بعضي درجات تمام‌رنگ و بعضي ديگر ملمع بوده كه از سرخ و سفيد يا سرخ و سبز يا سرخ و زرد و حتي سبز و آبي هم ملون بوده است. اين نشانها را بداخلي و خارجي اعم از نظامي و غيرنظامي ميداده‌اند. من فرمان نشان سرهنگي در كتابخانه آقاي حسين ملكي ديده‌ام كه بجدش حاجي محمد مهدي ملك التجار داده شده است. گذشته از اين نشانها امتيازات ديگري مانند قلمدان و عصاي مرصع و جبه شمسه مرصع و تمثال شاه هم بود كه برجال درجه اول و دوم كشور داده ميشده و گاهي كه ميخواسته‌اند از كسي‌كه تازه نشاني گرفته يا رتبه او هنوز اجازه نشان بالاتري را نميداده است تشويقي كنند خلعت باو ميداده‌اند. اين خلعت هم چندين جور بوده از همه آنها پست‌تر شال كرماني و بعد جبه شال كرماني و بعد شال كشميري و بعد جبه شال كشميري و بالاخره از همه بالاتر، تن‌پوش شاه است كه اعم از جبه و كلجه و خرقه برحسب مراتب داده ميشده؛ بعلما، عباي حاشيه ترمه كشميري يا كرماني خلعت ميداده‌اند و باهل نظام شمشير و قمه و خنجر غلاف طلا يا مرصع اعطا ميگشته است.

تأسيس نشانهاي اقدس و قدس و مقدس‌

ناصر الدين شاه سه نشان: اقدس مكلل بالماس با حمايل آبي و قدس با حمايل سبز و حاشيه باريك آبي و مقدس با حمايل سرخ و حاشيه باريك سبز ايجاد كرده و نظامنامه‌اي براي اشخاصيكه ميتوانند داراي اين نشانها بشوند نوشته است. اجمالا نشان اقدس مكلل بالماس، مخصوص شاه و سلاطين خارجه است و بشاهزادگان و وزراي درجه اول داخله و خارجه هم كه خدمت نماياني كرده باشند غيرمكلل آن داده خواهد شد. نشان قدس، خاص رجال درجه دوم و سفراي كبار و سرداران بزرگ و نشان مقدس، برجال درجه سوم اختصاص دارد (1278).
امير نظام در اعطاي نشانهاي هفت درجه سابق منتهاي دقت را داشته و جز در موارد
ص: 98
تقديم خدمت نمايان بكسي نشان نميداده است. مثلا حسام السلطنه بعد از فتح خراسان گذشته از تمثال و شمشير مرصع كه جنبه خصوصي داشته نشان دولتي كه گرفته سرهنگي بوده است. ولي گشادبازيهاي ميرزا آقا خان كه چون براي خود و كس‌وكارش هرروز نشان و امتيازي ميگرفته و نميتوانسته است بسايرين ندهد، كار را از خرك بيرون كرده و دارندگان نشان زياد شده‌اند بهمين جهت است كه شاه اين سه نشانرا ايجاد كرده است كه لامحاله اگر براي سلاطين و وزراء كشور خارج نشاني ميفرستند چيز عمومي نباشد.

لباس رسمي‌

لباس رسمي در اينوقت براي تمام طبقات جبه و شال‌كلاه است. شال كلاه نوعي عمامه است و ريشه قديمي و عربي دارد. بعد از استيلاي عرب بر ايران تقليد از قوم غالب، كلاه قديم اعياني ايرانيها را مبدل بعمامه كرد. مردمان باحيثيت بخصوص اهل علم همه عمامه بر سر ميگذاشتند حكومت بعضي از سلسله‌ها كه اصلا ترك بوده‌اند شايد تغييري در سرپوش داده باشد. وقتيكه صفويه بسلطنت رسيدند چون تا حدي سلطنت خود را روحاني جلوه ميدادند عمامه سبز را كه نشانه سيادت آنها بود براي سرپوش خود اتخاذ و براي امتياز، تاج يا جقه جواهر بر آن نصب كردند. اهل علم و رجال عمامه عادي بسر ميگذاشته‌اند و كلاههاي باقي مردم بحال سابق مانده است. نادر شاه و كريم خان چون جنبه روحاني نداشتند شال ترمه پته‌دوزي حاشيه‌داري بكلاه عادي پيچيده بر سر گذاشتند تا بين آنها و سايرين امتيازي باشد. آقا محمد خان تاجي از جواهر بسر گذاشت و شال‌كلاه نادري و كريمخاني را برجال مملكت خود داد. فتحعلي شاه و محمد شاه و ناصر الدين شاه هم دنبال همين رويه را گرفتند و شال‌كلاه جزو لباس رسمي شد.
جبه هم ريشه عربي يا تركمني دارد زيرا لباس بلند گشاد در نزد اعراب و تركمنها مرسوم بوده است و از قديم الايام لباس بلند ميپوشيده‌اند ولي از پوستين ميتوان حدس زد كه طرز برش و دوخت جبه از افغانستان و خراسان بسائر نقاط ايران آمده باشد و چون لباس روپوش راحت پردوامي بوده است، تمام ايرانيها آنرا اتخاذ كرده و در موارد رسمي و نيمرسي و بطور كلي در مواقع احترام ميپوشيده‌اند.
بنابراين از زمان آقا محمد خان ببعد شال‌كلاه و جبه ترمه و چاقچوري از ماهوت گلي و كفش ساغري لباس تمام‌رسمي و رنگ شال جبه اختياري بوده است. ناصر الدين شاه چاقچور «1» را بجوراب ماهوت گلي و كفش ساغري را بكفش دستك‌دار تبديل كرد، ولي
______________________________
(1)- چاقچور شايد اصلا تركي باشد در دهات اراك به آن «دولاق» ميگفتند اين زيرجامه در مسافرت و سواري بكار ميرفته است. براي داخل شدن آن در لباس رسمي تاريخچه‌اي هم نقل ميكنند، شخص بزدلي از ديدن شاه قوه ماسكه را از دست داده و بعد از برهم خوردن سلام يادگاري از كم‌دلي خود برجا گذاشته است.
براي حفظ احترام حضور شاه يا پنهان داشتن بزدلي بعضي، از آن تاريخ امر شده است بقيه در صفحه بعد
ص: 99
در شال‌كلاه و جبه تغييري نداد. آنها كه حمايل و نشاني يا شمشير مرصع و تمثالي هم داشتند حمايل را زير جبه ميآويختند يا اگر زمستان بود و از شاه خرقه‌اي خلعت گرفته بودند حمايل را زير خرقه و تمثال را ميان سينه و موازي دو شمسه قرار ميدادند و نشانها را روي جبه بر سينه ميزدند. در ميان آنها اگر سيدي بود شال زمينه‌سبز بكلاه مي‌پيچيد ولي اين قسمت اخير اختياري بود نه اجباري. اول سردار و وزير جنگي كه لباس كوتاه مليله‌دوزي و سردوشي‌دار را لباس رسمي خود كرده است، ميرزا محمد خان قاجار وزير جنگ بعد از ميرزا آقا خان است. كلاه او همان كلاه كوتاه دورويه خراساني بطول يك چارك است و كم‌كم اهل نظام باو تأسي كردند و جبه و شال‌كلاه در لباس رسمي اين طبقه از بين رفته و باهل قلم تخصيص مييابد. ولي لباس عادي عمومي، قباهاي راسته و كلجه و در موارد احترام، جبه غير ترمه و در موارد عادي كلجه ترمه و در اين اواخر كلجه برك يا ماهوت و كلاه نيم‌ذرعي و گاهي سه‌چاركي است كه بعضي در جلو و برخي در كنار، گوشه‌اي، يا شقي هم دارد و بعضي بي‌گوشه و برخي نوك‌باريك است ولي هرچه بجلو ميروند از طول كلاه‌ها كاسته ميشود.

طرز دادگستري در ايران‌

در 1279 دستورالعملي بجهت اختيارات وزارت عدليه منتشر شده كه شاه هم بصحه خود قوت قانوني بآن داده است. از محتويات آن پيداست كه در اينوقت، كار دعاوي افراد هر وزارتخانه با وزير آن وزارتخانه و دعاوي عمومي با حكام بوده است و حالا هم كه ميخواهند بسط قدرتي بوزارت عدليه بدهند فقط قدري از اختيارات وزراء و حكام كاسته و در پاره‌اي از موارد رسيدگي آنها را منوط بحضور نماينده عدليه آنهم براي ثبت و ضبط در دفتر وزارت عدليه كرده‌اند و اجمالا اين دستورالعمل باوجود موشح بودن بصحه همايوني جز پاره‌اي مقررات كم‌اهميت كه بيشتر راجع بصلاحيت رسيدگي است چيزي ندارد و مقرر داشته است كه من‌بعد هميشه يكنفر از طرف وزارت عدليه همراه حكام باشد كه ناظر اعمال عدليه‌اي آنها بوده اگر چيزي برخلاف ببيند بوزارت عدليه گزارش دهد تا بعرض شاه برسد و حاكم متخلف مجازات يابد. چيزيكه هيچوقت عملي نشد و منتهي كاريكه شد اين بود كه پاره‌اي از حكام ايالات يكي از بستگان خود را باين سمت بوزارت عدليه معرفي و هرچه ميخواستند ميكردند و باز هم وزارت عدليه جز اسم بي‌مسمي چيزي نبود.
بطور كلي كارهاي دادگستري اين كشور تا قبل از مشروطه، هيچوقت دست دولت نبود مردم از اين حيث هم، خود، خود را اداره ميكردند اگر دعواي مالي پيش ميآمد و رؤساي خانواده طرفين دعوي نميتوانستند طرفين را متقاعد كنند، كار بمرافعه شرعي ميكشيد. حكم
______________________________
كه منبعد چاقچور يا دولاق بپوشند تا لامحاله بزدلي آنها جز در نزد اهل خانه خودشان آشكار نشود. چنانكه در اول هم نوشتم اصل لغت شايد تركي و فارسي آن دولاق است. لاق هم شايد بمعني شعبه و شقه باشد زيرا شعب رودخانه را كه اكثر خشك و در حقيقت مسيل است لاق ميگويند.
من بكتاب لغتي رجوع نكرده‌ام و در اين لغت‌نويسي هم رجوع نميكنم آنچه مينويسم برحسب شنيده هاي خودم ميباشد كه استنباط شخصي را بر آن افزوده‌ام و همانطور كه جاه‌طلبي تاريخ‌نويسي ندارم جاه‌طلبي لغت‌نويسي هم نميخواهم داشته باشم.
ص: 100
محضر شرع بوسيله حاكم و البته با گرفتن تقديمي بعنوان حق الاجراء باجرا ميرسيد. شايد در اين ضمن‌ها تغيير حكومت و ناسخ و منسوخ قاضي شرع، از رسيدن حق‌بحقدار جلوگيري هائي هم ميكرد. اگر دعوي جنبه جزائي داشت باز هم مجني عليه نزد حاكم شرع ميرفت و اندازه ضرب و جرحي كه بر او وارد شده بود و اندازه مكافات نقدي كه بايد بنفع او از طرف گرفته شود معين ميشد و نزد حاكم ميبرد. حاكم هم مدعي عليه را احضار ميكرد و اگر چيزي از او دريافت ميداشت براي خود بود و چيزي بمجني عليه نميرسيد. در موارد قتل، ناصر الدين شاه خيلي سختگير بود كمتر اتفاق ميافتاد كه قاتل بي‌مجازات اعدام بماند.
رسيدگي و ثبوت اين جنايت هم خيلي طول و تفصيل نداشت و خيلي زود امر اعدام از طرف شاه صادر ميگرديد. باوجوداين كمتر اتفاق ميافتاد كه بيگناهي بغلط بمجازات اعدام برسد مردم هم ساده و ديندار بودند و عبث آدمكشي عمدي كه مستحق مجازات اعدام باشد نميكردند.
نان حاكم و فراشباشي وقتي در روغن ميافتاد كه در ضمن دعوي و مخاصمه و چوب و چماقكشي، كسي تلف شود چون قاتل عمدي معيني در كار نبود هر چند روز يكبار مأمور حكومتي بسروقت سردسته و افراد دسته قاتل ميرفت و هر دفعه آنها را اين سر و آن سر ميكشيد. براي موضوع هم مرور زماني قائل نبودند اين دعوي كهنه‌ها در تغيير هر وزير عدليه و هر حاكمي بوسيله خانواده مقتول تجديد ميشد و همين عذابها سبب ميگرديد كه در مخاصمه‌هاي جمعي، كه اكثر در دهات و در سرزمين و آب اتفاق ميافتاد طرفين چوب و چماق خود را زياد بالا نبرند و اندازه‌اي براي اين مخاصمه قائل شوند.
اما راهزني، در دفعه اول باسترداد عين مال و حبس و ضرب شلاق با چوب و فلك بوسيله حكام مجازات ميشد اگر تكرار پيدا ميكرد بر مدت حبس افزوده ميگشت و گاهي ببريدن پي، جنايتكار را مجازات ميدادند. اگر راهزني با آزار و قتل هم توأم بود اعدام ميكردند.
در اين قسمت اگر مدعي حاضري در كار نبود حكام لاابالي و بي‌قيد چندان علاقه‌اي بموضوع نشان نميدادند و موجب عدم امنيت در راهها ميشدند شايد گاهگاه بغرض قره‌سوران‌باشي‌ها، اشخاص بيگناه هم بغلط گرفتار شده عذاب ميكشيدند.
دزديهاي مختصر شهري محل اعاشه فراشباشيهاي حكومتي بود كه مانند ضرب و جرح هاي مختصر كه بين اشخاص در شهرها اتفاق ميافتاد هميشه بيكي دو روز حبس و گرفتن جزاي نقدي كه ميزان آن بسته باهميت و توانائي طرف بود سرش هم مي‌آمد ولي هيچ‌وقت بشاكي چيزي نميرسيد. حتي در موارد ضرب و جرح، شاكي چيزي هم بفراش‌باشي دستي مي داد كه مجازات بدني مدعي عليه را شديدتر كند.
رئيس هر خانه هم بر نان‌خور خانه خود اعم از زن و فرزند و نوكر و خدمتكار حكومت داشته و تنبيهات جزئي از قبيل توسري و چوبكاري نسبت بآنها مجري ميداشت بهمين جهت آقاي خانه در نظر اهل خانه خيلي محترم و طرف ملاحظه بود. اكثر دعاوي جزئي بين نوكرها و خدمتكارها و پسرها و دخترها را رئيس خانه حل ميكرد و نميگذاشت شكايتي از آنها بروز كند و اگر دعوائي بين نوكرهاي خانه و همسايه‌ها اتفاق ميافتاد رئيس‌هاي دو خانه آنرا حل كرده و باز هم نميگذاشتند سروصدائي بلند شود.
ص: 101
در دهات، مالك هر ده قاضي درجه اول اهالي ده بود كه اين حق خود را بوسيله كدخدا و مباشر خود باجرا ميرسانيد. در دهات تيولي هم، كار اجراي عدالت از همين قرار بود. در دهات خرده‌مالك هم شاخص و بزرگتر طبيعي، در هرجا يافت ميشد كه افراد به بيطرفي و بيغرضي او معتقد باشند و براي فصل خصومت نزد او بروند. دعاوي جزئي اعم از حقوقي و جزائي باينطورها ختم ميشد و كمتر كار بحكام و نائب الحكومه‌ها و فراشباشيها ميرسيد. با وصف اين اگر فراشها از حدوث دعوي در دهي يا خانه‌اي بو ميبردند و از رئيس يا مالك ده و رئيس خانه ملاحظه‌اي نداشتند، بدشان نمي‌آمد مداخله و چند قراني لفت‌وليس كنند. اينهم شلتاقي بود و چون چيز مهمي نبود مانع اين قماش محاكمه‌هاي خصوصي نميشد و باين طرز بود كه مردم از حيث دادگستري، خود خود را اداره ميكردند و سعي داشتند تا ممكن است بعمال دولت تظلم نبرند. «1»

تعدي در وصول ماليات‌

بزرگترين تماس افراد باعمال دولت در وصول ماليات و تعدي هم كه بآنها وارد ميآمد از اين راه بود اگرچه مميزي‌هائي كه در زمان امير نظام بعمل آمده و ماليات‌ها را مشخص نموده و طرز بنيچه كه در تمام كشور معمول شده بود بايد حدود مأمورين ماليات را معين كرده و افراد را از اجحاف محصلين مصون نموده باشد ولي حرص و طمع حكام كه از نائب الحكومه‌ها تفاوت عمل يعني اضافه بر ماليات ميخواستند و آنها هم ناگزير بودند بر بلوك‌باشي و آنها هم بر كدخدايان دهات تحميل بيشتري بكنند، مميزي را از عمل انداخته و بجاي نظم و ترتيب، اجحاف و تعدي حكمفرما بود. بنابراين مالياتي كه رعيت ميپرداخت شايد دو برابر چيزي بود كه براي يك ده در جزوجمع تشخيص شده بود. البته در هر ده هم اشخاصي كه هوش و شعور و كفايت و درايتي دارند و متنفذ هستند يافت ميشوند اينها از قبول اين تعدي استنكاف و باز بار بيدست و پاها سنگين‌تر ميشد.

تعدي در سربازگيري‌

در دادن سرباز كه سلطانها و نائب‌ها و ياورهاي محلي در آن مداخله داشتند نيز تعدياتي بافراد ميشد حقوق ششماهه محلي كه بخرج دستورالعمل هر ولايت ميآمد، بخور افسران جزو و كل بود و چيزي عايد افراد نميگشت. سرتيب از دو سرهنگ و سرهنگها از چهار ياور و ياورها هريك از دو سلطان خود و همچنين سلطانها از نائبهاي زيردست خويش براي رجوع همين شغلها حقي ميخواستند و بعد هم براي ابقاء خود بر سر كار بايد هريك از زيردستان ساليانه حقي ببالادست
______________________________
(1)- امروز هم بواسطه نارسا بودن ماشين عدالت و بعضي از احكام بي‌رويه پاره‌اي قضات، مردم تا كارد باستخوانشان نرسد بعدليه نميروند مگر اينكه وكلا بمنظور تحصيل درآمد زياد و پيدا كردن كار، آنها را از راه اغراء بجهل فريفته باشند. من در ايامي كه قاضي بوده‌ام از اين قماش دعواها كه جز دعوي‌تراشي وكلا هيچ اصل و ريشه‌اي نداشته است زياد ديده‌ام كه چند فقره آنها را با خارج كردن وكلاي طرفين از محكمه و چند كلمه صحبت با اصحاب دعوي في المجلس بصلح ختم كرده و امضاء از طرفين گرفته و وكلا را با كار ختم شده مواجه كرده‌ام. عجب آنكه وقتي آقايان وكلاي باوجدان را بعد از مصالحه بمحكمه خواستم از فرط غضب رنگشان سياه شده بود.
ص: 102
خود بپردازد. سلطان و نائب هم كه در محل شخص متعين و ذينفوذ بود خرجهائي داشت محل اين مخارج و هديه و تعارفهاي مسلسل همان مواجب ششماهه محلي بود.
اگر فوج، مأمور ساخلو (پادگان) ولايت ديگر يا مركز حكومت و ايالت ميگشت، موسم بره‌كشي آقايان و «نور علي نور» ميشد. فلان مالك پير نسبة متعين يك پسر رشيد داشت كه تمام كارهاي رعيتي او را اداره ميكرد اگر دم خان نائب يا سلطان حوزه را نميديد بايد اين پسر بسربازي برود و كار رعيتش بالمره فلج شود. از اين دهاتي كه جزو قلمرو سربازگيري يك نائب بود بايد هميشه تعارف و تكلف براي خان نائب و سلطان و ياور برود و الا در سر سربازگيري كار مالكيني كه حق و حساب سرشان نميشد زار بود.
اي كاش بهمين تعدي و اجحاف برعيت ديگ طمع افسران از جوش ميافتاد، آقايان خر خود را دو سره «1» كرايه ميبستند و بدولت هم تعدي ميكردند هر نائبي كه مثلا بيست سرباز بايد از قلمرو نظامي خود بپادگان بفرستد اقلا هفت هشت نفر تا نصف عده «كسر نفري» داشت كه از مالكين پول گرفته و آنها را معاف كرده بود. اولا خرج سفر و كمك‌خرج و پادارانه اين كسر نفري را از مالكين مرتبا هر چند ماه يكبار دريافت ميداشت ثانيا جيره و مواجب اين عده را هم در موقع پرداخت حقوق بجيب ميزد. اگر ناظر پرداختي برحسب امر مركز براي نظارت در پرداخت حقوق فوج هم مأمور شده بود، ديدن دم او كار مشكلي نبود و اگر برحسب تصادف اين ناظر پرداخت افسون‌ناپذير بود يكمشت حمال را جمع‌آوري ميكردند و اسمي را كه بايد دارا باشند بانها ميآموختند و بهريك، يكدست لباس نظامي كه براي تمام عده گرفته بودند و حاضر و مهيا داشتند ميپوشاندند و براي گرفتن جيره و مواجب ميفرستادند.
همينكه سرباز قلابي از در بيرون ميآمد جيب او را خالي ميكردند و سرش ميدادند حتي در اطاق نظام تهران كه محل پرداخت حقوق افراد پادگان مركز بود و چندين نفر از كهنه‌كارهاي سركرده‌ها حضور داشتند اين حقه‌بازي كار رائجي بود.
هر سلطاني يكي از نائبهاي خود را ببهانه وصول و ايصال كمك‌خرج و پادارانه‌اي كه مالكين بايد براي افراد بفرستند يا بخانواده آنها بدهند در محل ميگذاشت، اين خان نائب آنچه وصول ميكرد براي خودش بود حتي پادارانه را هم بخانواده سرباز نميداد. خان نائبي هم كه در پادگان بود روزها بعد از مشق، افراد را آزاد ميگذاشت كه براي خود كسب‌وكاري بكنند.
______________________________
(1)- در دوره‌اي كه باركش منحصر به چهارپا بود علاف‌هاي معتبر بسته به احتياج محل و سرمايه خود هريك چند الاغ نگاه ميداشتند و چند نفر خربنده استخدام كرده بودند و هر دسته الاغي را بافراد يك خانواده براي رفتن بيرون شهر كرايه ميدادند. يكي دو نفر شاگرد الاغچي هم براي راندن الاغ‌ها بايد همراه باشد و چون اين قبيل الاغ‌ها را مثلا براي شميران يا شاه- عبد العظيم و گاهي اطراف شهر مردم كرايه ميكردند صاحب الاغ البته كرايه برگشتن را هم بحساب ميآورد و پول بيشتري ميخواست در صورتيكه ممكن بود بمجرد رسيدن بمقصد كسي پيدا شود كه بخواهد بشهر بيايد و اين الاغ را كرايه كند در اينصورت خر مؤمن دوسره كرايه داده شده بود.
خر خود را دوسره كرايه دادن كنايه از كاريست كه با پشت هم افتادن اسباب، دخل مضاعفي براي عامل آن حاصل كند.
ص: 103
و در عوض در موقع پرداخت حقوق، آنچه حقوق ميگرفتند بايد تحويل خان نائب بدهند.
بنابراين چنانكه نوشتم آنچه از جيره و مواجب ششماهه محلي و جيره و مواجب ايام خدمت دولت مي‌پرداخت بخور و باج سبيل آقايان افسران ميشد.
افراد بدبخت غير از چند ساعتيكه در هفته يكي دو روز مشق ميكردند در شهر محل پادگان بكسب‌وكار از قبيل حمالي و خواربارفروشي ميپرداختند و روزهاي تعطيل عملگي ميكردند تا بتوانند سهمي از حاصل دسترنج خود را براي خانه خود بفرستند و احيانا اتفاق ميافتاد كه همين چند تومانيرا كه سرباز بيچاره از گلوي خود بريده و بتوسط خان نائب براي خانواده خود فرستاده بود، افسر بيمروت در آن هم طمع ميكرد و بمقصد نميرساند.
بلي عبث نبود كه هر فوجي براي سرتيپ سالي شش هفت هزار تومان عايدي داشت و البته دو سه برابر اين مبلغ هم بايد افسران پائين‌تر كه شصت هفتاد نفر بودند بقدر رتبه خود دخل داشته باشند تا اين مبلغ بدون زحمت عايد امير الامراء العظام ... خان اميرتومان يا عمدة الامراء العظام ... خان سرتيپ بشود. در اينوقت كم‌كم اين دو عنوان هم براي اميرتومانها و سرتيپ‌هاي اول جزء القاب شده بود كه هميشه بايد اين عنوان جلو اسم آنها نوشته شود. تمام اين هرج‌ومرجها و حيف‌وميلها ريشه‌اي جز گشادبازيهائيكه ميرزا آقا خان معمول كرده بود نداشت.

شاه مجددا بخيال تعيين صدراعظم مي‌افتد

مجلس شوراي دولتي هم كه در حقيقت قائم‌مقام صدراعظم شده بود دردي دوا نكرد. ميرزا جعفر خان مشير الدوله رئيس مجلس بدرود زندگي گفت و ميرزا صادق قائم‌مقام كه امين الدوله و وزير داخله بود بمرض فلج گرفتار و باز سر شاه شلوق شد و حاجت بشخص اولي كه قدري كار پادشاه را سبك كند و وقتي براي مسافرتهاي گردشي و شكاري قبله عالم تهيه نمايد، خودنمائي كرد. اين‌بار قرعه اين فال بنام ميرزا محمد خان سپهسالار بيرون آمد.
در دستخطي كه براي رجوع شغل وزارت اول به سپهسالار صادر شده است اسمي از وزارت اول نيست و شاه بوزير ماليه، مستوفي الممالك، و وزير خارجه، مؤتمن الملك، استقلال تام و تمام ميدهد منتهي جناب سپهسالار اعظم را قائم‌مقام خود كرده و سروكار وزراء را در موارديكه تصويب شخص شاه را لازم داشته باشد بعهده او واگذاشته است تا وقت بيشتري براي كارهاي مهمتر (؟) در اختيار خود داشته باشد (1281).
از مضمون اين دستخط پيداست كه شاه ميخواهد يواش‌يواش وزارت اعظم ميرزا- محمد خان را بر ساير وزراء بخصوص «جناب آقا» (مستوفي الممالك) بقبولاند ولي جناب آقا از اين شوخيها خوشش نمي‌آيد و بدون اينكه حرفي بزند يا اقدامي كند با همان كليد تمام كارها، يعني ماليه، كه در دست دارد بزودي با سكوت گوياتر از هزار نطق كار خود را كرده زير پاي سپهسالار اعظم صابون خواهد ماليد.
ص: 104

باز خطش‌

بهرحال ميرزا محمد خان سپهسالار اعظم كه همين كلمه اخير دليل بر صدارتش بود زمام امور را بدست گرفت. اين صدراعظم يا سپهسالار اعظم معلوماتي نداشت و از قجرهاي درباري بود دو پسرش «1» داماد شاه بودند ولي مردي متدين و منظم و خطش بسيار بد بود. توقيعاتي كه پاي عريضه‌هاي مردم مينوشت بقدري لا يقرء بود كه يكي دو نفر خواندن آنها را وسيله ارتزاق كرده بودند از صاحب عريضه‌ها هريك يكي دو قراني ميگرفتند و مطلب را از توقيع صدراعظم استخراج ميكردند و در كاغذ عليحده مينوشتند و بدست صاحب‌كار ميسپردند.
ميدانيم دامغان قبل از آقا محمد خان مركز قاجاريه بوده فتحعلي شاه در اين شهر متولد شده است. حفظ مولودخانه خاقان مغفور البسه اللّه من حلل النّور بايد با يكي از قجرهاي دو آتشه باشد. حكومت دامغان هم بالتبع جزو حفظ اين مكان مقدس و از قديم الايام با پدر و جد جناب سپهسالار اعظم بود. يغماهاي جندقي نسلا بعد نسل با اين خانواده طبعا سابقه داشته‌اند. وقتي سپهسالار بمقام صدارت رسيد يغماي معاصر براي عرض تهنيت شرفياب شد بعد از مبادله احوالپرسي معمولي به سپهسالار اعظم عرض كرد ديشب خوابي ديده‌ام. سپهسالار گفت انشاء اللّه خير است. يغما عرض كرد پدرم را در خواب ديدم و از روزگار كجرفتار شكوه زيادي كردم گفت حالا كه «خان» شخص اول كشور شده است البته از توهم نگاهداري خواهد كرد نزد ايشان برو.- گفتم دست خالي بروم؟- گفت خير! قصيده‌اي هم عرض كن.- گفتم كدام صفت خان را ستايش كنم؟ پس از تفكر بسيار سربلند كرد و گفت: «باز خطش!»
ميرزا محمد خان سپهسالار اعظم كرّوكرّي كرد. وزراي ديگر، بخصوص مستوفي الممالك و اعتضاد السلطنه وزير علوم و مؤتمن الملك وزير خارجه زير بار او نميرفتند شاه هرچه خواست بصدور دستخطهاي مرحمت‌آميز و اعطاي جبه دورمرواريد و شمشير غلاف مرصع و اين قبيل زنگ و زنجيرها رئيس الوزراء يا بهتر بگوئيم صدراعظم خود را بحلق آنها فرو كند نتوانست. از ميرزا محمد خان هم كفايت و لياقتي كه آنها را متقاعد يا مرعوب نمايد ظاهر نشد حتي فرخ خان امين الدوله و ميرزا هاشمخان امين خلوت را هم كه در خلوت شاه بر ضد ميرزا محمد خان سپهسالار بودند از خلوت اخراج كردند باوجوداين نتوانستند بر سكوت و متانت و مقاومت منفي «جناب آقا» (مستوفي الممالك) فائق آيند. اين بود كه در اوائل 1283 شاه دستخطي صادر كرد و كار سپهسالار را منحصر بوزارت جنگ نموده و وزارت داخله و بيوتات سلطنتي را كه قبل از اين در حوزه اختيارات او بود بين او و سه وزير سابق و رجال درباري تقسيم نمود كه هريك با داشتن كار خاص خود، امور چند ولايت و ايالت را هم اداره كنند. چنانكه گذشته از وزراي ماليه و جنگ و خارجه، اعتضاد السلطنه وزير علوم و صنايع و معادن و تجارت و تلگراف و چاپخانه‌هاي كشور، و فرخ خان امين الدوله وزير حضور و محمد ناصر خان وزير دربار و ايشيك آقاسي‌باشي و عين الملك (اعتضاد الدوله)
______________________________
(1)- اعتضاد الملك و اعتضاد الدوله.
ص: 105
ايلخاني ايل قاجار و خوانسالار و معير الممالك رئيس قسمتي از بيوتات سلطنتي و پاشا خان امين الملك مهردار شاه و ميرزا محمد حسين دبير الملك فراهاني وزير رسائل هريك سهمي از اين تقسيم بردند. ميرزا هاشمخان امين خلوت باز برياست تفنگداران خاصه و ريش سفيدي خلوت شاه برقرار گرديد. ضمنا حاجي محمد قليخان پسر بزرگ اللهيار خان آصف الدوله كه از چندي پيش طرف مرحمت شاه واقع شده بود و بسمت نديمي شاه گاهگاه بخلوت ميرفت وزير عدليه شد ولي جز اين اسم بيمسمي كار ديگري به او رجوع نگرديد.
شايد رجوع وزارت عدليه به حاجي محمد قليخان براي اين بوده است كه شاه خود را از نديمي كه باو داده بود خلاص كند. حاجي محمد قليخان، خان قجر بتمام معني و اخلاقا هم از آن اشخاص تانشو و ركّ بوده است گذشته از اين التفات شاه هم نسبت باو در حقيقت خشك و خالي و املاكي كه از پدرش ضبط كرده بودند همچنان در تصرف دولت و خان قجر از استرداد آنها مأيوس بود بهمين جهات در نديمي خود حرفهاي زننده بشاه ميزد كه شاه هم بجهت دلشكستگي و قوم و خويشي و زيادي سن از او تحمل مي‌كرد.

به تمثال همايون هم‌

ميگويند روزي شاه از او پرسيده بود دوره خاقان مغفور بهتر بوده است يا دوره سلطنت ما؟ حاجي محمد قليخان جواب داده است براي من هيچكدام زيرا در آن دوره، ريش ممدوح بود من نداشتم امروز ريش قبيح است من دارم.
شايد اين قسمت هم راجع به حاجي محمد قليخان باشد كه روزي شاه در حين صحه گذاشتن فرمان لقبي، گفته است بالقاب ... يده شد! حاجي محمد قليخان گفته است:
«به تمثال همايون هم.» در هرحال اين كنايه در حضور ناصر الدين شاه از طرف حاجي محمد- قليخان يا غير او فهميده يا نفهميده گفته شده و معروف است. اگر گفته خان قجر باشد ملاحظه از او و اگر غيري اين جمله را ادا كرده باشد نفهمي و عدم توجه او قضيه را قابل عفو كرده و شاه تحليل برده است